احمدوحید صادقی
جنگ با
تروریزم یا استحکام قدرت امپراتوری ؟
انسان های
نخستین باورمند بر نیلگونی سرشت آسمان این سرای سپنج بودند،که گویا پنجه های دود و
آتش ،گرز و سنان،خمپاره و گلوله هرگز گوشه های آنرا به شخودن،یا روزی از روزگاران
این پنجه های ننگین زاییده بشر بر پهنه های آن نقش نبسته و رگبار اسارت و بنده گی
را به آدم هایش به باریدن نخواهدگرفت .اما انسان اولیه در نتیجه کار برای خواستهای
مادی – معنوی اش به پیشواز جاویدانگی این باور خود گام برنگذاشت .پیدایش فرآورده
های مادی – معنوی ،این یقین را با اندیشه ای برتری جویی از همگون اش با کوپال و
ژوبین توپ و تفنگ از او ستانید و دیگر به همسانی و همگونی خویش با جنگهای میان
فردی،گروهی و قومی و نژادی که از دیر یاز آنرا در تاریخ بشریت می توان نگاه
کرد؛پدرود گفت .این جنگها با گذشت زمانه ها مفاهیم گسترده را به خود کسب نمود و
راهگشا بر ایجاد امپراتوری های نوپا برای بار نخست در سالمۀ انسانها گردید.پس امپراتوری همانا خود زاییده روحیه
جنگ آوری ،جهانگیری قومی و گسترش قدرت سیاسی اقوامی است که خواهان چیره دست شدن بر
دیگر اقوام باشند و سپس انگیزه های ایدیالوژیکی با پخشیدن رنگ و بوی فرهنگی و دینی
بر ویژه گی های آن افزود.
تاریخ بشریت امپراتوری های گوناگونی را از
خود گذرانده است که گاه کوتاه چون امپراتوری های بومیان افریقا و امپراتوریهای
سرخپوستان قاره امریکا؛یا دیر پاهمچون امپراتوری های قدیم مصر،بابل
،آشور،ایران،هند،چین و جاپان .اما شکل آن در امپراتوریهای یونانی آتن و مقدونیه و
در امپراتوری روم کامل و پایدار گردید.در سده های میانه ،بشر شاهد امپراتوری های
عرب،ترک و مغول و امپراتوریهای فرانکها و جرمنها در اروپا بودند.
بروز امپراتوریهای جدید در یاز پسین سده
نزدهم با پیدایش جوامع صنعتی – سرمایداری در کشور های اروپایی همپا شد که از پدید
آمدن امپراتوری های آلمان ،فرانسه ،انگلستان ،ایتالیا،بلژیک،پرتگال،هسپانیا و
روسیه با ویژگی گوناگونی فرهنگی،نژادی و نابرابری اقوام زیر سلطه های آنها می توان
نام برگشود.
دهه های
اخیر سدۀ نزدهم با رشد و گسترش نهاد های
صنعتی – تخنیکی در جوامع سرمایداری که منجر به انحصار های اقتصادی "کارتل ها
و تراست ها"شد؛صدور سرمایه و دستیابی به مواد خام و
انرژی به
منافع حیاتی امپراتوریهای آنزمان مبدل گردید،که بیرون از حوزۀ اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی خود به تصرف جدید سرزمینهای
بیگانه و مردم آن به زور با فرمانبرداری از خود دست یازیدند و از منابع طبیعی و
انسانی شان بی باکانه به بهره جویی آغازیدند.
درست واژه امپریالیزم که خود از همان واژۀ امپراتوری مشتق شده از سوی "چمبرلن "
سیاستمدار استعمار خواه انگلیس برای بار نخست با خواستار گسترش امپراتوری انگلستان
برای جلوگیری از اتکاء توسعه اقتصاد داخلی،مطرح گردید.برپایۀ این اندیشه ؛سیاستمداران امپراتوریها دست به مستعمره
ها و حوزه های نفوذ در افریقا،آسیا و دیگر مناطق جهان به بهانه گسترش تمدن و
رساندن دستاورد های آن به مردمان دیگر زدند.تا سر آغاز جنگ اول جهانی این
ایدیالوژی بر سیاست تمامی کشور های سرمایداری غرب و روسیه چیره گی یافت و توانستند
بر همه نقاط جهان تسلط کامل یابند.مگر پس از پایان جنگ دوم جهانی ساختار چنین
امپراتوری ها از هم فرو ریخت و جای خود را به شکل دو ابر قدرت اتحادشوروی سابق و
امریکا داد.
"هرفرید
مونکلر"پروفیسور تئوریهای سیاسی و استاد دانشگاه هومبولدت برلین چگونگی
ساختار امپراتوریهارا به پژوهش گرفته و آنرا در مولفه های نرم و سخت قدرت دسته
بندی می کند.او بدین باور است،که توازن در مناسبات این دو مولفه ها،رمز استمرار یا
افول قدرت های امپراتوریست و می افزاید که در مولفه های سخت قدرت در گام نخست
دستگاه نظامی ارج خویش را در می یابد،که با کمک آن می توان مقاومت طرف مقابل را
عقب راندو خواستهای سیاسی – اقتصادی را تحقق بخشیدو مولفه های نرم برخلاف نه به
زور و قهر بلکه بر سازگاری و پیروی درونی و قبلی متکی اند.شیوه های درست کار برد
این مولفه ها و کشش تمدن آنهاست که از تامین پشتیبانی و پذیرش شان در نزد مردمان
دیگر که در حوزه های دوائر قدرت آنها زنده گی می کنند،برخورداری می شوند.برتری
تکنولوژیک،رفاه گسترده و شیوه زنده گی ستایش انگیز می تواند دلیل مهم برای برسمیت
شناختن کانون امپراتوری شان می باشد.در
هنگام
موجودیت
دو ابرقدرت امریکا و شوروی سابق ،امریکا با آموختن پندبزرگ از جنگ ویتنام،توانست
بر پهنۀ گستردۀ مولفه های نرم قدرت تکیه زند و در میان متحدان خود یک
قدرت فایقه ای خوب و مثبت را بازی کند.نه مانند شوروی سابق که در آلمان
شرقی،مجارستان و چکوسلواکیا به گسیل توپ و تانک دست زد،و مردم ساکن در نزدیکترین
حواشی خود را به اطاعت و تبعیت مجدد از خود واداشت ازینرو چسپ بر مولفه های سخت
قدرت می تواندیکی از عوامل فرو ریزی سیستم ابر قدرتی شوروی سابق باشد و با از میان
رفتن چالش های شرق و غرب ،دیگر امریکا با شیوه های تاخت و تاز سیاست جهانی خود
افسار گسیخته بیش از هر زمانی دیگر به گسترش ساحه قدرت و نفوذ خود افزود.
مونکلر ما
را متوجه این امر می سازدکه :((امریکا بی سر و صدا و بدون آنکه کشور های اروپایی
به موقع متوجه شود،ناتو را از یک اتحادیه نظامی به یک ائتلاف سیاسی دگرگون کرد،تا
اروپای غربی و مرکزی و دیر تر شرق اروپا را زیر کنترول خود در آورد؛بی آنکه برای
خود قید و بند ها وتعهدات بزرگتری ایجاد کند و به جای ناتو اینک در مبارزه با
تروریزم،ائتلافی از داوطلبان شکل گرفته است و این بدان معناست که امریکا زنجیر های
چند جانبه گرائی را از پای خود گشوده و به آزادی عمل و تصمیم گیری یک جانبه گرایی
بازگشته است .))
پس امریکا
تنها در جستجوی متحدین جدید سودمند برای تحقق نیات و اهداف خود می باشد و چنین
شیوه برخورد در سیاست امریکا پس از یازدهم سپتامبر ٢٠٠١ بیشتر از هر وقت دیگر
نمایان تر و چاق تر شده است،که امریکا را در راستای چیره گی و کنترول بر جهان و به
ویژه کشور های اسلامی قرار می دهد.بی پایه نیست که هنری کیسنجر سابق وزیر خارجه
امریکا که جورج بوش وی را به سمت دبیر کمیسیون بررسی از حملات یازدهم سپتامبر بر
گمارده بود به دکترین خود یعنی چیره گی امریکا بر جهان را در تسلط بر همه کشور های
اسلامی می داند،اشاره می کند.واژگونی رژیم طالبی در افغانستان و براه انداختن دولت
صدام حسین نمی تواند از محدودۀ این
دکترین بیرون بدر رود.طوری که دلیل از میان برداشتن رژیم صدام حسین به منظور
جلوگیری از برتری قدرت عراق در منطقه و تسلط بر کشور های حاشیۀ خلیج فارس و منابع نفتی آنهاست.زیرا گرایش سلطه طلبانه
و تهدید آمیز صدام حسین سبب شده بود تا امریکا از بیست سال پیش به جاگزینی فاحشی
از نیروهای ارتش خودبه منطقه معطوف کند. در حالی که منافع حیاتی امریکا حکم می کند
که در خلیج فارس در دراز مدت نیروی بزرگی را مستقر نکند.سرنگونی صدام حسین پاسخگوی
نیازمندهای ناشی از نگهداری و پاسداری موجودیت امریکا در منطقه است.
اما افغانستان که در چنبرۀقدرت و نفوذ امریکا و متحدین او
گیر افتاده است از حساسیت ویژۀ سیاسی و نظامی در منطقه و اسیای میانه برای امریکا و متحدین اش برخوردار
است. درست استقرار صلح و ثبات سیاسی گام های نخستین برای بهره برداری ازین منافع
خواهد بود.واشنگتن برای ایجادچنین ثبات یا به عبارۀ دیگر هژمونی خویش در
منطقه با نیروهای ائتلاف شما ل،سلطنت طلبان و بازمانده گان رژیم طالبان در گیرو
دار قرار دارد.مگر آنچه مردم و نیروهای ترقی خواه افغانستان ازین ثبات برداشت
دارند همانا حفظ منافع ملی کشور وایجاد دموکراسی و حکومت قانون بر طبق حقوق بشر و
منشور ملل متحد با داشتن رهبری سالم از سوی کار آگاهان میهن پرست تهی از هر گونه
اندیشه های سکتاریستی و شوونیستی است .
نوت : مقاله فوق در شماره نهم ماهنامۀ مشعل چاپ گردیده است.