صهيونيسم
: توپخانه اي که دروغ و نيرنگ فیر مي کند!
تحريف
تورات براي تثبيت صهيونيسم
امروزه شاهد دوري تازه از تجاوز صهيونيسم با
پشتيباني امريکا به فلسطين و دهن کجي آشکار وي به کشورهاي اسلامي ، بلکه سازمان
ملل و جهان ، هستيم . دربرابر اين تجاوز، گروهي به پيکار با صهيونيسم و استفاده از
ابزارهايي چون نفت بر ضد اسرائيل و حاميان آن مي انديشند و گروهي به واکنشهاي سست
تر و ضعيف تر. در اين ميان ، دست کم ، مساله رابطه با صهيونيسم که در طول به
اصطلاح فرآيند صلح خاورميانه بر پاره اي از کشورهاي اسلامي تحميل شده بود مورد
تجديد نظر قرار گرفته است . مقاله حاضر، مي کوشد با توجه به پيشينه و ماهيت روابط
اسرائيل با کشورها به اين سوال پاسخ دهد که آيا اتحاد و همکاري با صهيونيسم ، به
نفع ملتها است؟ براي يافتن پاسخ درست به اين سوال ، بايستي با مرور بر تاريخ روابط
اسرائيل با ساير کشورها در پندار، گفتار و کردار اين جماعت نسبت به ديگران کاملا
دقت کرد و انديشه آنان درباره ملل غيريهودي جهان و ميزان احترام و پايبنديشان به
مصالح ملي کشورها را نيک بدست آورد. بخش دوم اين مقاله در روز پنجشنبه به
خوانندگان عزيز تقديم مي شود.
1- تحقير
ملتها و بي حرمتي به آنان
آيين صهيونيسم
متون يهودي از ملتهاي غير يهود، با عنوان «گوييم»(Goyem جمع «گوي»)Goys ياد مي کند که در زبان عبري معاني گوناگوني چون دشمن جهاني ،
گوسفندان احمق ، نجسها، کفار و مشرکان دارد؛ و اين تعبير نشانگر آن است که اين
جماعت با نظر حقد وحقارت به ديگران مي نگرند. طبق قوانين يهود، پايبندي به قوانين
واصول حکومت «گوييم » محدود است . براي مثال ، يهوديان ، مقررات گمرک و قوانين
ارزي چنين حکومتي را نبايد اجرا کنند. در حالي که در دولت يهود بايد افراد گوييم
از همه قوانين پيروي کنند. مع الاسف ، اين بينش نژاد پرستانه ، به بخشهايي از
تورات (تحريف شده) کنوني نيز راه يافته است . در آيه 25 باب 23 حزقيال ، گوشت نژاد آشوري ، بابلي و کلداني ، به
گوشت خر تشبيه شده است و در سفر تثنيه (باب 14، آيه21) مي خوانيم : «گوشت مردار
نخواهيد خورد. آن را به غريبه هاي شهر بده تا بخورند يا به اجنبي بفروش ؛ زيرا تو
قوم مقدس خدايي ». تاييد اين معني را مي توان در سفر لاويان (باب 25، آيات 4644)
باز جست که سخن از خريدن و برده کردن کودکان غريبه و بيگانگاني مي کند که در ميان
يهوديان مي زيند وتحکم و سروري خشونت آميز بر غير يهوديان دارند. چنان که مشابه
اين گونه دستورات را حتي به شکلي گزنده تر مي توان در «قبله» (شريعت مدون يهود) و
نيز«پروتکل هاي دانشوران صهيون» مشاهده کرد. انديشه ، ادب و فرهنگ آل صهيون ،
کاملا از آبشخور اين بينش غير انساني سيراب شده است . غسان کنفاني با بررسي ادبيات
صهيونيستي دو قرن اخير نظير رمان مشهور اکسودس Xodusبه خوبي نشان داده است که در آثار هنري
صهيونيستي ، همه ملل جهان به نحوي مورد تحقير قرار مي گيرند. مثلا گفته مي شود
لهستاني ها بزدلند، آلمانيها وحشي اند، ترکها رشوه خوارند، يوناني ها پستند، اعراب
فراري و خائنند، انگليسي ها توطئه گرند، امريکايي ها فرصت طلبند و.. قوانين و
مقررات کشورها، تنها زماني از سوي صهيونيست ها محترم شمرده مي شود که يهوديان
آنچنان در تار و پود حاکميت آن کشور نفوذ کرده باشند که عملا ولو به طور غير
مستقيم زمام تصميم گيريها و سياستگذاريهاي کلان و اساسي آن ديار در دست آنها قرار
گرفته باشد؛ وضعيتي که اينک تنها در کشور امريکا براي صهيونيست ها فراهم آمده است
. به نوشته روزنامه مشهور اسرائيلي «معاريو»(2سپتامبر :1994) چندي پيش ، خاخام
کنيسه «آدات اسرائيل» در کليرلند پارک واشنگتن بخشي از موعظه شنبه خود را به
جايگاه يهوديان امريکا در سياست و فرهنگ آن کشور اختصاص داد. وي گفت : «براي
نخستين بار در تاريخ امريکاست که ما خود را به صورت پراکنده وآواره (دياسپورا)
احساس نمي کنيم . ايالات متحده امريکا ديگر حکومت گوييم شمرده نمي شود و يهوديان
اين کشور کاملا در همه تصميم گيريها شرکت دارند. شايد لازم باشد که در قانون يهودي
مربوط به حکومت گوييم تجديد نظر شود. چون اين مفهوم در امريکا ديگر معنايي ندارد».
اهل نظر بخوبي به اين نکته واقفند که عناصر صهيونيست ، در هيچ کشوري خود را شهروند
حقيقي آن سرزمين ، وجزئي از ملت آن سامان نمي دانند( لذا به طور همزمان ، با
دوستان و دشمنان آن کشور در ارتباط و داد و ستدند؛ نوعي جهان وطني که عين بي وطني
است )و در اين ميان ، تنها يک مورد استثنا وجود دارد و آن هم کشور اسرائيل است .
هانا آرنت ، مورخ و روزنامه نگار مشهور اسرائيلي ، مي نويسد: « براي اثبات فکر عجيب «دولت جهاني
يهود» چه دليلي بهتر از خاندان روچيلد که تابعيت 5 دولت مختلف را دارد و دست کم با سه دولت همکاري
نزديک داشت ؛ دولتهايي که نزاعهاي مکرر ميان آنها، هرگز حتي لحظه اي ، يکپارچگي و
پيوند منافع بانکدارانشان [روچيلدها] را متزلزل نساخت . يکي از اعضاي شاخص اين
خاندان ، سرآنتوني دو روچيلد( که نماينده روچيلدها در جامعه يهوديان لندن ، داراي
لقب اشرافي «بارونت » از انگليس و اتريش ، ونيز سرکنسول اتريش در لندن بود!) در
خلال جنگ آلمان (بيسمارک) با اتريش در سال 1866 گفته بود: ما خواستار صلحيم ، به
هر قيمت که باشد. براي ما آلمان با اتريش يا بلژيک چه فرقي دارد؟ اين حرفها ديگر
قديمي شده است »! در اين زمينه ، شواهد بسياري از اظهارات زعماي صهيونيست و جرايد
يهودي مي توان ارائه کرد که همگي به بيانات گوناگون بر جدايي و بيگانگي يهوديان
جهان از هموطنان خويش در کشورهاي مختلف تصريح و تاکيد کرده اند. همچون نور من
بنتويچ ، حرالد سومان ، ج. ووديسکوسکي ، دکترموسي گاستر، موسي هس ، ل. پينسکر،
داوود بن گوريون وکلاتزکين . فرد اخير معتقد است : هر يهودي که کشور بيگانه يا کشوري غيراسرائيل را وطن
خود بداند، در واقع به ملت يهود خيانت ورزيده است ! در سال 1982مناخيم بگين لبنان
را اشغال کرد و با همدستي ژنرال شارون و ايتان ، تعداد زيادي از فلسطينيان را در
صبرا و شتيلا به طرز فجيعي کشت . تصاوير صحنه هاي کشتار که از تلويزيون امريکا پخش
شد، به حدي تکان دهنده و مشمئز کننده بود که حتي يهوديان حامي اسرائيل را نيز به
اعتراض واداشت . در اکتبر 1982نايب رئيس کنگره جهاني يهود، هرتزبرگ و تعداد قابل
توجهي از خاخام ها از بگين انتقاد کردند. بگين بر خاخام شندلر که در تلويزيون به
انتقاد پرداخته بود، خرده گرفت که وي «بيش از آنکه يهودي باشد، امريکايي است » و
يکي از دستياران وي از شندلر به عنوان «خائن » ياد کرد! سران صهيونيست ها، در
موارد متعدد، نژاد يهود را در ميان انسان ها، «تافته اي جدا بافته » شمرده و مدعي
شده اند که قوم يهود، «ملتي برگزيده » است . به نظر پژوهشگران تاريخ صهيونيسم ،
اين مکتب همواره ادغام يهوديان در جوامع ديگر را دشمن اصلي خود دانسته است .
نگراني از «ذوب شدن يهوديان در کشورها» و مخالفت با «خدمت آنان به وطن & آبا و
اجدادي خويش » به عبارت هاي گوناگون در کلام انديشمندان صهيونيست منعکس شده است .
نظير تئودور هرتزل ، حييم وايزمن ، لئون سيمون ، دکتر ياکووهرزگ و اريه ل. دولضين
. فرد اخير که رياست سازمان صهيونيسم جهاني (WZO) را در سي امين
کنگره جهاني صهيونيست ها (نوامبر 1982، بيت المقدس) به عهده داشت ، در مصاحبه با
روزنامه اورشليم پست (نوامبر1982) هشدار داد: «بعضي از يهوديان ، از خود بيگانه
شده اند. اين گروه ها در اثر شرايط منطقه اي و يا دوري از مرکز يهوديت ، در ساير
نژادها درآميخته و ادغام مي گردند» و اين امر يکي از «خطرهايي » است «که رو در روي
صهيونيسم » قرار دارد. برپايه چنين نگرشي که از پس عينک تيره نژاد پرستي ، همه
ملتها را بيگانه و بي ارزش مي بيند طبعا قوانين ومقررات کشورها، و مصالح ملي و
منطقه اي آنان ، براي صهيونيست ها هيچ گونه ارزش و اعتباري ندارد. رفتاري که
صهيونيست ها از آغاز تشکيل دولت اسرائيل تاکنون ، در برابر مصوبات سازمان ملل از
خود نشان داده اند گواه «بي اعتنايي کامل» اين قوم به راي ملتها وافکار عمومي جهان
است . دولت اسرائيل در طول عمر خود، هيچگاه کمترين اعتنايي به بيش از 179قطعنامه و
مصوبه ضداسرائيلي شوراي امنيت سازمان ملل و ديگر نهادهاي اين سازمان جهاني نکرده ؛
بلکه گاه با بي شرمي تمام ، مصوبات مزبور و آراي ملتها را هدف وقيح ترين حملات نيز
قرار داده است . زماني که مجمع عمومي سازمان ملل متحد در تاريخ 10اکتبر 1975طي
قطعنامه شماره 3379، صهيونيسم را به عنوان «گونه اي از نژادپرستي و تبعيض نژادي »
محکوم کرد، اسحاق شامير (وزير خارجه مشهور اسرائيل) مقاله اي در روزنامه يديوت
آهارونت (ش 14نوامبر )1975به چاپ رساند و در آن با توهين آشکار به ملتهاي جهان و
سازمان ملل چنين نوشت : غير قابل پذيرش است که ملتهايي متشکل از مردمي که تا ديروز
هيزم شکن (!) بوده اند خود را رهبران جهان فرض کنند!... چگونه اين بدويان مي
توانند عقيده اي خاص خود داشته باشند؟... ضربه اي که اخيرا از سازمان ملل خورديم
... بايد يک بار ديگر ما را متقاعد سازد که ما، از جنس اقوام ديگر نيستيم . و اين
در حالي بودکه نمايندگان 72کشور جهان به اين قطعنامه رائي مثبت داده بودند و در
ميان آنها کشورهاي بزرگي چون هندوستان ، چين ، اتحاد جماهير شوروي ، آلمان ،
پاکستان و ايران قرار داشتند و حکم مزبور در قطعنامه نيز مستند به بيانيه هاي
صادره از سوي سازمان ملل (20نوامبر1963و 14دسامبر1973) ، کنفرانس جهاني سال بين
المللي زنان (مکزيکو سيتي ، ژوئن ژوئيه )1957، مجمع سران حکومتي و دولتي سازمان
وحدت آفريقا (کامپالا، ژوئيه اوت 1975) وکنفرانس وزيران خارجه کشورهاي غير متعهد ( ليما، اوت1975) بود. همچنين در
29نوامبر 1947 مجمع عمومي سازمان ملل متحد پيشنهاد تقسيم فلسطين به دوکشور عربي و
يهودي را (با فشار امريکاي صهيون زده ) تصويب کرد، مشروط بر اين که بيت المقدس ،
خارج از قلمرو صهيونيست ها قرار داشته و به صورت «بين المللي » اداره شود. مع
الوصف ، مناخيم بگين اعلام کرد: « تقسيم ، يک عمل غير قانوني است و هرگز آن را
به رسميت نخواهيم شناخت ... قدس پايتخت سرزمين اسرئيل بوده و خواهد بود وسرزمين
اسرائيل ، تمامي سرزمين اسرائيل ، براي هميشه به ملت اسرائيل بازخواهد گشت ».
داوود بن گوريون (اولين نخست وزير اسرائيل) نيز اعلام داشت : « دولت اسرائيل معتقد است قطعنامه ملل متحد، به تاريخ 29 نوامبر 1947 پوچ وبي مورد است ». چندي بعد، صهيونيست ها از
اين هم فراتر رفته و دست به خون فرستادگان سازمان ملل آلودند؛ گروه تروريستي اشترن
(به رهبري اسحاق شامير)در 17سپتامبر1948 کنت برنادوت ، رئيس صليب سرخ بين المللي و ميانجي سازمان
ملل را همراه با معاون فرانسوي اش (سرهنگ سروت) در يکي ازمحلات يهودي نشين بيت
المقدس به قتل رساند. جرم برنادوت اين بود که در آخرين گزارش خود (سند 8648 سازمان ملل متحد، ص14) که در
16سپتامبر 1948تسليم سازمان کرد، از « غارتگري صهيونيست ها در سطح وسيع و تخريب روستاها بدون
ضرورت نظامي» پرده برداشته و با اشاره به کشتارهايي نظير قتل عام مردان ، زنان ،
کودکان وسالمندان روستاي « دير
ياسين» از سوي شبه نظاميان ايرگون در 19آوريل 1948نوشته بود: ممانعت از بازگشت اين
بي گناهان قرباني توطئه ، به خانه هاي خود، تجاوزبه اصول اوليه انساني خواهد بود.
آن هم درحالي که مهاجران يهودي به فلسطين هجوم مي آورند و علاوه بر اين به صورت
مداوم پناهندگان عربي را که در طول قرنها در اين سرزمين ريشه داشته اند، تهديد به
اخراج مي کنند. عکس العمل دولت نوبنياد اسرائيل در برابر عاملان اين جنايت چه بود؟
هيچ ! دولت اسرائيل ، در برابر نفرت و خشم جهاني ، سرکرده گروه مسلح اشترن (ناتان
فريدمن يلين ) راتوقيف کرد. وي به پنج سال زندان محکوم شد، سپس مورد عفو قرار گرفت و در سال 1950به
نمايندگي پارلمان اسرائيل برگزيده شد!.
2- همدستي صهيونيسم با دولتهاي سلطه گر و ديکتاتور
بر ضد ملتها
همدستي صهيونيسم با خشن ترين وخون آشام ترين قدرتهاي استعماري و استبدادي جهان در
سرکوب نهضت هاي رهايي بخش ملي ، نمادي ديگر از بي حرمتي اين گروه به منافع و مصالح
ملتهاست و اين همدستي و همکاري تا آنجاست که اصولا هر جا که گروهي آزاديخواه و ضد
استعمار سرکوب مي شود، مي توان ردپايي از کارشناسان زبده اسرائيلي را که در شکار و
شکنجه مبارزان استادند در تعليم و پرورش عوامل سرکوب ديد! در اين زمينه بايستي از
همکاري آنان با ناپلئون بناپارت در حمله به مصر، سوريه و فلسطين (در پايان قرن18)
و نيز همکاري آنان با استعمار مناطق زرخيز جنوب آفريقا از سوي سيسيل رودز، چهره
برجسته استعمار انگليس ، در اواخر قرن نوزده ياد کرد. چنانکه از ابتداي قرن بيستم
نيز تا امروز، همواره در بر همين پاشنه چرخيده است . يکي از وعده هايي که هرتزل
(بنيانگذار سازمان جهاني صهيونيسم ) در گفت گو با سلطان عبدالحميد عثماني به سلطان
داد اين بود که اگر شخص سلطان ، قدس را در اختيار صهيونيست ها قرار دهد، چنانچه
روزي اعراب فلسطين به پاخاسته و درخواست هايي را مطرح کردند که براي دربار عثماني
ناخوشايند باشد، صهيونيسم در اين کشور چونان زرهي براي سلطان خواهد بود. رژيم
اسرائيل از بدو تاسيس تاکنون همواره از تجاوز قدرتهاي استعماري (امريکا، انگليس ،
فرانسه ، بلژيک و...) به کشورهاي شرقي (کره ، ويتنام ، مصر، الجزاير، مراکش و...)
حمايت کرده و گاه در اين تجاوز، شرکت مستقيم وحتي نقش «پيش مرگ » را داشته است .
طرفداري دربست اين رژيم از تجاوز امريکا به کره (در سال 1950 همکاري شديد و
فزاينده سازمان هاي اطلاعاتي جاسوسي اسرائيل بافرانسوي ها در سرکوب قيام رهايي بخش
مردم الجزاير( 1955 به بعد)؛ حمله نظامي اسرائيل به خاک مصر به عنوان طلايه دار
قشون متجاوز انگليس و فرانسه براي درهم شکستن اقدام ضداستعماري عبدالناصر مبني بر
اجراي نقشه اشغال فلسطين در الجزاير و تبديل اين کشور اسلامي به فلسطين دوم که با
استهزاي دوگل روبه رو شد(1960) حمايت صريح از تجاوز امريکا به ويتنام و تبليغ
آشکار به نفع رياست جمهوري نيکسون ( 1973-1972استعمال اسلحه هاي اسرائيلي در کودتا
بر ضد رئيس جمهور ضداستعمار قبرس ، اسقف ماکاريوس ، ( 974همکاري اطلاعاتي نظامي با
رژيم مستبد و وابسته پهلوي براي سرکوب قيام ملت مسلمان ايران ( 1978تا 1979همدستي
با جدايي طلبان تاميل در کشور سريلانکا عليه دولت و مسلمانان آن کشور ( 1985تا
1992همکاري با عناصر متجاوز و خون آشام اشغالگر و فروش اعضاي بدن آنها، نظير چشم و
کليه به بيمارستان هاي اسرائيل ( 1993و نيز همکاري سياسي نظامي با رژيم نژاد پرست
آفريقاي جنوبي تا آخرين لحظه ... بخشي از کارنامه سياه رژيم صهيونيستي در 50 سال اخير است که موارد ديگري چون رابطه با سازمان ارتش سري OSA، استعمارگران اسپانيايي و ديکتاتور مشهور امريکاي لاتين (ترخيلو)
را نيز بايد بدان افزود.
در بخش نخست اين مقاله که نگاهي سريع و گذرا بر
متون اصلي صهيونيسم و ازجمله تورات تحريف شده انداختيم و تحقير و بي حرمتي ملتها
را در وجوه مختلف انديشه صهيونيستي بازجستيم و بازتاب آن را در بي توجهي به
قطعنامه هاي سازمان ملل و قوانين داخلي کشورها و مقررات بين المللي مورد بررسي
قرار داديم . در ادامه ، نمونه هايي از همدستي صهيونيست ها با دولتهاي استعماري و
استبدادي جهان ، بر ضد ملتها، در موارد مختلف برشمرده شد. در اين قسمت با مطالعه
دو دوره بازيهاي صهيونيست ها، مذاکره و سازش محرمانه آنان با طرفين دعوا در
مخاصمات گوناگون بيشتر آشنا مي شويم .
با مطالعه اين سوابق ، اين سوال مهم و اساسي مطرح مي شود که آيا رابطه و همکاري با
رژيم اشغالگر قدس که براي رسيدن به مقاصد خود، حتي به صميمي ترين متحدان خويش نظير
امريکا و انگليس نيز خيانت مي کند، به صلاح دولتها و ملتهاست ؟ دو دوزه بازي (به معني گفتگو و سازش
محرمانه چه بسا به طور همزمان با جناحهاي متخاصم و قدرتهاي درگير جهان و در کل
تناقض ميان حرف و عمل ، و فريب افراد با وعده هاي دروغين ) از ويژگي بارز صهيونيست
ها در طول تاريخ بوده است . تماسها و چانه زدنهاي تئودور هرتزل (بنيانگذار سازمان
جهاني صهيونيسم ) به طور همزمان با قدرتهاي مختلف بلکه متضاد آن روز جهان (سلطان
عثماني ، قيصر آلمان ، نخست وزير انگليس ، پادشاه ايتاليا، وزير کشور روس تزاري ،
و حتي پاپ ) در سالهاي 1897 تا 1903 براي تحريک احساسات امپرياليستي آنان در خاور نزديک
واستفاده از اين احساسات به نفع تشکيل دولت صهيونيستي در فلسطين ، گوياي سياست
ديرينه و دائمي صهيونيست ها در جهت «ايجاد اختلاف ميان ملتها وگرفتن ماهي از آب گل
آلود» است . در جنگ جهاني اول ( 1914تا1918) نيز صهيونيست ها به طور سري و محرمانه
با طرفين نزاع وارد گفتگو شده و در طريق دستيابي به مطامع خويش ، قرار ومدارهاي
متضاد گذاردند. بعد از آن دوران هم ، بويژه پس از تاسيس دولت اسرائيل ، تاريخ
بارها و بارها شاهد اين « تئاتر
شيطاني » بوده است . سامي الجندي در اثر محققانه خويش «فاجعه فلسطين »، با آمار و
ارقام نشان داده است که تنها در فاصله سالهاي 1949 تا 1966 دولت اسرائيل 16بار به دلايل گوناگون (همچون ترور
نماينده سازمان ملل ، تجاوز به کشورهاي همسايه و اجرا نکردن مصوبات سازمان ملل) از
سوي شوراي امنيت و مجمع عمومي سازمان ملل محکوم شده است . الجندي همچنين به 20 مورد تاريخي در فاصله 1948 تا دسامبر 1966 اشاره دارد که در آن موارد رجال
سياسي يا نظامي اسرائيل شاخه هاي زيتون در دست گرفته و سخن از صلح و همزيستي
مسالمت آميز با اعراب گفته اند و در همان حال ، دولتمردان همان کشور اعراب را
تهديد به جنگ يا توسل به زور کرده و بدتر از آن به مرزهاي کشورهاي عربي تجاوز
نموده يا دست به قتل عام فجيع روستاهاي عرب نشين زده اند. صهيونيست ها در آستانه
جنگ 6 روزه ژوئن 1967 با همين توپخانه دروغ ونيرنگ بود که
عبدالناصر را خام کرده و ماشين جنگي دول متحد عربي را در نخستين روز حمله از کار
انداختند و بخش وسيعي از خاک اعراب را اشغال کردند. به نوشته گارودي ، تحليلگر
فرانسوي ، تلفيقي از تهاجم و دروغ به اسرائيل اجازه داد تا صحراي سينا را اشغال
کند. دروغ به اين دليل که نمايندگان رسمي حکومت صهيونيستي پيوسته تا ييد مي کردند که در پي يک ضميمه سازي
جديد نيستند. ميخائيل کومي ، نماينده اسرائيل در سازمان ملل ، در 8 نوامبر 1966اعلام کرد: «اسرائيل به خاک
هيچيک از همسايگان طمع ندارد» به نقل از سند 505 سازمان ملل متحد و موشه دايان ، وزير دفاع آن کشور، در
برنامه اي راديويي به تاريخ 5 ژوئن1967(روز قبل از حمله ) گفت : « ما قصد حمله نداريم ». اما ژنرال هود، فرمانده نيروي
هوايي اسرائيل ، چند روز پس از جنگ در مصاحبه با ساندي تايمز(لندن ، 16ژوئيه 1967)
در اعترافي ناخواسته فاش کرد: « 16 سال آماده سازي و
مقدمات ، در 80 دقيقه
اجرا شد... ما بااين طرح زندگي مي کرديم ، از اين طرح تغذيه مي شديم و پيوسته آن
را کامل تر مي ساختيم »! ژنرال کارل فون هورن ، سرپرست نيروهاي حافظ صلح سازمان
ملل در فلسطين بين سالهاي 1958 تا 1963، اظهار داشت که او و افراد تحت امرش از قدرت شگرف اسرائيل بر
«اختراع اکاذيب ووارونه جلوه دادن حقايق و سرهم کردن داستان هاي دروغ و بکارگيري
انواع واقسام وسايل براي کاشتن دروغ در اذهان مردم اسرائيل و مويدان اسرائيل در
امريکا و جهان» گيج و منگ شده اند و افزود: « در سراسر زندگي ام باور نمي کنم روي کره زمين انساني را
همچون يک فرد اسرائيلي ديده باشم که اين گونه در تحريف حقيقت و بکارگيري آن در
طريق پيشبرد مصالح خويش ، وارد و خبره باشد»! براستي آيا التجا به چنين گروه مکار،
قدرت طلب و پيمان شکني که نفع خويش را همواره در زيان ديگران مي جويد و در همان
حال که با تو گرم مي گيرد با دشمنان تو نيز تماس دارد، اسرارت را به آنان مي فروشد
وازپشت به تو خنجر مي زند به سود کشورها وملتهاست ؟! پيداست که نه ! از دشمني و عناد
آشکار صهيونيسم با ملتهاي به پاخاسته و قيامهاي رهايي بخش مي گذريم ؛ استفاده
صهيونيست ها از بريتانيا در طريق چنگ اندازي تدريجي بر فلسطين و سپس ترور مکرر
افسران و نظاميان انگليسي در آستانه جنگ جهاني دوم (خصوصا پس از انتشار کتاب سفيد
انگلستان ، مارس 1939) توسط شبه نظاميان صهيونيست در فلسطين ، مصر و... از حافظه
تاريخ قرن بيستم زدودني نيست و جنايت ها و خيانت هايي که يهوديان در طول نيم قرن
اخير نسبت به همين «امريکاي دوست و همپيمان خودشان »! مرتکب شده اند و شرح حال آن
دسته از ديپلمات هاي امريکايي يا انگليسي نظير ژنرال بولز انگليسي وتامس واسن
امريکايي (که نخست مداح و ثناگوي صهيونيست ها بوده و سپس با مشاهده رفتار غير
انساني آنها با مردم فلسطين وحتي دولتمردان انگليسي از آل صهيون بشدت دلگير و
سرخورده شده و به انتقاد از اعمال و رفتار آنها پرداخته و درنتيجه به دست عناصر صهيونيست
معزول يا مقتول شده اند)خود کتابي مستقل مي طلبد. بگذريم که اگر زمان نگارش چنين
کتابي فرا رسد، پرونده ترور مرموز «جان اف . کندي »(رئيس جمهور اسبق امريکا) نيز
بايستي به عنوان يکي از قربانيان احتمالي توطئه صهيونيسم گشوده و خوانده شود!