رژیمهای جهانیِ جنگ و تامل بر اشکال همبستگی
زمانه : علی ذکایی در جستار، از جنگ به عنوان پاردایم اصلی حکومتمندی مینویسد و از ضرورت قوام بخشیدن به عواطف مشترک ترا-ملی و سازماندهی انترناسیونالیستی مبارزات علیه رژیم جهانی جنگ میگوید.
اسرائیل در حال تداوم جنگ در گستردهترین شکل ممکن آن است؛ در چنین وضعیتی، روند تشدید نظامیگری آن بیوقفه بوده است و در تداوم وضعیت جنگیِ فعلی، این دولت هیچ تاکتیکی برای عقبنشینی ندارد. دولت جنگی اسرائیل تخیلی جز جنگ ندارد و واقعیتش در جنگ، اشغال و کردارِ آپارتاید نهفته است. بااینحال، جنگ و اشغال را با مظلومانگاری از ملت خویش و فرورفتن در نقش قربانی توجیه میکند و با فرض اینکه یهودیت قوم مظلوم/برتر تاریخ است (همچون جناح مقابل خود که هویت دینی خود را اینگونه فرض میکند)، استراتژیِ جنگی خود را مشروعیت میبخشد. جنگ و وضعیتی استثناییِ که بسیاری دیگر از مسائل را به خود گره زده، به طرز هولناکی در حال گسترش است. برخلاف اشکال جنگیِ که تنها بر دولت-ملتها تکیه دارند و حول مرکزیتهای متعین سامان مییابند، جنگ معاصر به قدری بر گسترش نظامیگری و بسط و گسترش قطبها تکیه دارد، که دیگر تنها دولت-ملتها نیستند که تعینبخش جنگها هستند. رژیم جنگی معاصر به شدت مرکز زدوده و از سیالیت بسیاری برخوردار است و از این طریق نهادهای فراملی، بازارجهانی و تشکلهای ارتجاعی را در خود تولید کرده است، به گونهای که نیروی مبارزهجویانهی «انبوه خلق» تا حد زیادی سرکوب شده است و درون دوگانههای بسته بازنمایی میشود. به همین دلیل یک وضعیت استثنایی دائمی ایجاد شده است.
جنگ معاصر بر مرگ-سیاست تکیه دارد. به همین دلیل پس از اشغال و کشتار هیچ برنامهای برای توسعه منطقه جنگزده وجود ندارد. البته شکلی از تخیل توسعه وجود دارد که آن هم درون منطق مرگ-سیاست نئولیبرال، با سلب مالکیت مداوم، بدهکارسازی، مرزکشی و حصارکشی معنا پیدا میکند که چیزی جز تداوم وضعیت استثنایی فعلی نیست. امروز حتی جدا از این مسئله خاورمیانهی فعلی بهگونهای درون تاریکی فرو رفته است که جنگ بیپایان تخیل-توسعه سرمایهدارانه نیز را به تعویق میاندازد. از این جهت این شکل از جنگ با الگوهای جنگ نیمهی اول قرن بیستم متفاوت است؛ یعنی از منطق اشغال، فتح و توسعه پیروی نمیکند، بلکه از انتحاریترین تکنیکهای نابودسازی پیروی میکند.
جنگ دیگر نه یک ابزار برای فتح سرزمین و یا تمهیدی برای بورژوازی یا تشکیل و تثبیت دولت-ملت، بلکه پارادایم اصلی حکومتمندی در سطح جهانی است. این جنگ بیپایان زیست اجتماعی را در بیثباتترین شکل ممکن خود قرار داده است؛ بیثباتیای که دال بر ثباتِ دولتِهای جنگی است. در این شرایط، تخیل جامعهی بدیل مستلزم آریگویی بدون اما و اگر به انترناسیونالیسم و به مبارزه انترناسیونالیستی با رژیم جهانیِ جنگ است، که اگر خلاف این باشد و در گیرودار قطعهبندیهای اردوگاهی و در انقیاد زیست-قدرت و دولت-سرمایه باقی بمانیم، نهایتا در منطقه چیزی جز تلی از آوار باقی نمیماند. از این جهت، با تامل بر زیست-قدرت رژیمهای جهانی جنگ، باید گفت این غزه نیست که وضعیت استثنایی ما را نشان میدهد، بلکه شاید وضعیت غزه معرف قاعدهای است که ماشینهای جنگی دولتها و نظامیگریها ما را به سوی آن هدایت میکنند. به جای حمایت یکی از طرفین جنگ فعلی، شادمانی از ترور دشمن و یا از حمله یک بلوک به بلوک دیگری، مسئله فرارفتن از پارادایم جنگی و نابودی ماشینهای قوامبخش چنین پارادایمی است که در عین تخاصم در وابستگی تام هم با قرار دارند.
آگهی
بهطور مشخص و معین، زیستمان تحت سایهی جنگ قرار گرفته است و پارادایم حکومتمندیهای جنگی، برای بازتولید قدرت برساختهی خود از هالهی ابهامآلود فضای جنگی و شبه-جنگی بهره میبرند. این فرایند همبسته تحمیل ترس بر جامعه بوده است. ما امروز در جهانی زندگی میکنیم که بیثباتی جانی، اقتصادی، زیست-محیطی و اجتماعی به سرحدات خود رسیده است. این بیثباتسازی و ایجاد ترس به ضرورتی اجتنابناپذیر در فرایند تداوم حکومتها بدل شده است. وضعیت استثناییِ دائم حالا عنصری ضروری در بازتولید فرایند سرکوب-و-حکومتکردن است. از سوی دیگر، شیوههای نظامیگری به تکنولوژی، بازار و امور مالی پیوند خورده است و چنان فراگیر شدهاند که حتی جنبشهای پارتیزانی و تشکلهای غیردولتی ظاهرا ضد-سیستم درون این وضعیت استثنایی ادغام شدهاند. تنش بین-دولتی، منطق نظامیگری و الگوی قطببندی قدرتهای فراملی سازماندهیهای پارتیزانی را نیز وابستهی خود کردهاند و آنها نمیتوانند از سایه نظم جنگی موجود خارج شوند و راه را برای رسیدن به یک جامعهی آلترناتیو باز کنند.
بااینحال، چرا هنوز اضطرار را به شکل واقعی حس نکردهایم و نتوانستهایم متکی بر جنبشهای ضد رژیم جنگی الگوی جدیدی از اجتماع را شکل دهیم؟ واقعیت این است که ما در دستگاه بازنمایی این وضعیت جدید گرفتار شدهایم. و البته رژیم جهانی جنگ به اشکال گوناگون در کار سرکوب همبستگی بر پایهی اضطرار است. از یک طرف، غرب و نهادهای حقوقی در سطح جهانی اضطرار جنگی را به گفتارهای حقوقی/صوری بیاثر ترجمه میکنند و با محکوم کردن نمادین جنگ به بازی رسانهای ادامه میدهند؛ در این بازنمایی حقوقبشری/صوری، دستگاههای ایدئولوژیک سلسلهمراتب جنوب جهانی و شمال جهانی را نیز بازتولید میکنند و تحلیلشان از جنگ بر را بر پایهی همین سلسلهمراتب قرار میدهند؛ رسانههای غربی از وضعیت جنگی استفاده میکنند و بهره میبرند تا «زندگی عادی» و افسانهی غربِ «دموکراتیک» را تبلیغ کنند. از طرف دیگر، محورمقاومت و ناسیونالیسم و بنیادگرایی موجود در آن، اشکال دیگرگون همبستگی را به طور نظام مند از میان میبرند و نوعی همبستگی ارگانیک با مردم آواره را بازنمایی میکنند که یکسر دروغین است. در این شرایط و در جنگ روایتهای جنگ، امکان کنترل و تحلیل روایی دیگر در دست خود جامعه نیست و هر شکل از همبستگی مبارزات خارج از نمودهای ارودگاهی به دشواری میتواند تخیل شود. همبستگیها ایجاد میشوند، اما هرلحظه به نفع بلوکهای قدرت موجود قطعهبندی میشوند.
یک پارادوکس این وضعیت اضطراری درونی نشده این است: نامگذاری و تبین وضعیت همچون یک وضعیت اضطراری را همان رسانهها و جریانهای قدرتی میتوانند انجام دهند که خود دست در کردار جنگی معاصر دارند.
اما آنچه با آن مواجه هستیم، نمودهای دوگانه و تصاویر تقلیلیافته از ویرانهها و آوارِ جنگ است که اضطراریبودن وضعیت جنگی را پنهان میکنند. جهان بازنمایی شده توسط رژیم جنگ جهان دوآلیسم خیر و شر است بهگونهای که البته واقعیت جنگ و صلح از یکدیگر غیر قابل تفکیک و تمیز شدهاند. همان طور که نگری و هارت در کتاب «انبوه خلق» میگویند:
در این بستر جنگ به وضعیتی عمومی تبدیل شده است شاید خصومتها در مواقع و مکانهای معینی فروکش کنند اما خشونت مرگبار بهمثابهی امکانی دائمی و امری همیشه و همهجا آمادهی انفجارْ بهتمامی مهیاست. بنابراین نه مجموعهای از جنگهای منفرد و مجزا بلکه وضعیت جنگی جهانی است که تمایز بین جنگ و صلح را چنان از بین میبرد که دیگر نمیتوان به صلح واقعی اندیشید یا حتی بدان امید بست.
انبوه خلق: جنگ و دموکراسی در عصر امپراتوری، آنتونیو نگری و مایکل هارت، ترجمهی رضا نجفزاده، نشر نی
در چنین شرایطی، جامعه نمیتواند حالِ اضطراری را آنگونه که باید فهم کند و نسبت خود با اضطرار را مشخص کند و در واقع، از شکل دادن به اجتماعی درون آن و ضد آن ناتوان است. امروز زیست-سیاست رژیمهای جهانی جنگ در حدی ماشین بازنمایی خود را گسترش داده است که اضطرارِ جنگی در حد صفبندی هواداری در جریان یک بازی فوتبال دیده میشود. وضعیت اضطراری آنگونه که باید، فهمیده نمیشود و بحرانْ معنای حقیقی خود را نمییابد. فهم اضطراریبودن زیست-سیاست جنگ معاصر منوط و مشروط به سازماندهی اضطراری علیه آن است. تنها قیام یا جنبشی که یک وضعیت استثنایی/اضطراری حقیقتی را علیه رژیمهای جنگی بسازد و خصلتی فرا-بومی و انترناسیونالیستی داشته باشد میتواند دربرابر این جنگِ گسترده ایستادگی کند.
باید گفت این غزه نیست که وضعیت استثنایی ما را نشان میدهد، بلکه شاید وضعیت غزه معرف قاعدهای است که ماشینهای جنگی دولتها و نظامیگریها ما را به سوی آن هدایت میکنند. به جای حمایت یکی از طرفین جنگ فعلی، شادمانی از ترور دشمن و یا از حمله یک بلوک به بلوک دیگری، مسئله فرارفتن از پارادایم جنگی و نابودی ماشینهای قوامبخش چنین پارادایمی است که در عین تخاصم در وابستگی تام هم با قرار دارند.
·
·
جنگ دائمیْ نقطهای تکین است و اضطراریبودن وضعیت باید بر مدار آن مشخص شود. امروز زیست هر فلسطینی، لبنانی، ایرانی و سوری در حالت اضطراری است. زندگی به حاشیه راندهشدگان از فلسطین تا ایران زیر آتش دهشت «زیست-قدرت»ی است که هر لحظه بیشازپیش سیاستش را بر کشتارهای جمعی استوار میکند. اضطرارِ این وضعیت را نباید ذیل موضوع ترور نصرالله یا سلیمانی یا هنیه یا فلان عملیات نظامی و بازنمایی آن در رسانهها فهم کرد. و البته نباید فراموش کرد که مرگ-سیاست در انحصار اسرائیل نیست. از حکومت ایران و دولتهای دیگر تا دیکتاتوری مالیهی جهانی، همگی در آشوب فعلی و نظم مبتنی بر مرگ-سیاست دست دارند. و سازوکارهای نظامیگیری آنها به گونهای درهمتنیده شده هستند که نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد.
آگهی
پس از ترور حسن نصرالله، بسیاری از مردم در خیابانهای سوریه شادی کردند. آنها عمدتا مخالفان دولت جنگی بشار اسد بودند؛ برخی از آنها خود طعم سرکوب «محور مقاومت» را چشیده بودند؛ شاید فردی از خانواده برخی از آنها به دست نیروهای حزب الله لبنان کشته شده یا اینکه شاید برخی از نزدیکانشان پس از جنگ آوارهی اروپا شده بودند. در لبنان نیز گروهی از افراد که دوگانهی اسرائیل-مقاومت زیستشان را ویران کرده است، شادی کردند.
از سوی دیگر، برخی از مردم سوریه، لبنان و اردن و فلسطین پس از حملهی ایران به اسرائیل دلشاد شدند. این شکاف میان عواطف حاد پیچیدگی اوضاع را بیشتر کرده و البته اجتماعی را خارج از طرفین جنگ و نسبتهای درونی قدرتهای برساخته حاکم شکل داده است. نفس وجود این اجتماع معرف گسست از منطق سازماندهیهای نظامی دولتی و شبه-دولتی موجود است و به طور بالقوه میتواند مبنایی برای ایجاد یک اضطرار حقیقی بر پایهی تخیل و تاسیس یک هستیِ اجتماعی جدید باشد. این اجتماع واجد تبار و تاریخ انضمامیای بیرون از دوگانهمحوری اردوگاهی و جنگی امروز است: در سال ۲۰۱۹ در لبنان قیامی علیه فساد مالی و نئولیبرالیسم به طور گسترده اتفاق افتاد؛ از جمله ویژگی این قیام این بود که گسست خود را با محور مقاومت مشخص کرد و به طور روشنی مرزکشیای جدی با آن برقرار کرد. این قیام علیه کلیت وضعیت چندقطبی شده جنگی ادامه داشته است. و میتوان آن را بخشی از فرایند تولید یک وضعیت استثنایی/اضطراری واقعی دانست که به شکلی خودآیین توسط خود اجتماع برپا شده است. قیام لبنان در اکتبر ۲۰۱۹ در شعارها و سرودهای خود خواستار برقراری شکلی از امر مشترک و انترناسیونال خارج از مرزهای مبتنی بر دولت-ملت بود. ویدئو معروفی را به یاد بیاورید که جمعی از معترضان لبنانی را نشان میدهد که در حال خواندن سرودی هستند که با نام «انقلاب ملتها» شناخته میشود.
سرود «ثورة في كل البلدان»
برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکیهای آن سایت را بپذیرید
پذیرش
در این سرود، زنی بلندگو به دست کشورها را به انقلابی مشترک فرامیخوانَد و تنها راه خروج از بحران را شکل دادن به امر مشترک فراتر از قطعهبندیِ هویتی موجود معرفی میکند.
هر جنبشی در ایران یا در سایر نقاط منطقه باید به فحوای این سرود و به آنچه در لبنان در ۲۰۱۹ اتفاق افتاد بیندیشد و در نسبت به آن کنشی مشترک اتخاذ کند. در قیام ژینا نیز مردم در خیابان علیه شخصِ نصرالله شعار دادند، اما مسئله اینجاست که موضعگیری اضطراری علیه یک جریان سیاسی باید بتواند امر مشترک را فراتر از موضعهای ناسیونالیستی و بسته تولید کند؛ باید بتواند نسبتی مشخص با جنبشهای جاری در لبنان، در عراق، در سوریه و … داشته باشد و بتواند با آنها شکلی از «با-هم-بودن» را ایجاد کند.
بحران سرمایهداری معاصر دولتها را به سوی انتحاریترین استراتژیهای حکومتمندی رهنمون کرده است؛ استراتژیهای انتحاریای که استوار بر توسعهگرایی تکنولوژیک بودهاند. پروژهی صهیونیسم و امپراطوری منطقهای جمهوری اسلامی هر دو بر روی همین مدار قرار دارند و سیر انتحار را در شتابگرایانهترین حالت ممکن پیش میبرند. این انتحار همبسته قطعهبندیها و شیوههای کنترلیای است که جلوی شکلگیری عواطف و کنشهای مشترک علیه جنگ را میگیرد.
در اینجا منظور از قطعهبندی، تکنیکهای سرکوبگری است که امکانهای گسترش و انتقال تجربه و مبارزه را محدود و منقاد میکنند. این تکنیکها مبارزات کارگران را درون یک کشور محدود میکنند، مبارزات زنان را درون یک چهارچوب ملی محدود میسازند و مبارزه علیه استعمار و رژیم آپارتاید و اشغال را درون مرز ملی آن محدود نگه میدارند. و نتیجه اینکه امکان برقراری جنبشها با یکدیگر فراهم نمیشود. اگر امروز بسیاری از ایرانیها توان نسبتدهی و انتقال جنبش خود به کشورهای عربی همسایه از دست دادهاند، اگر آنها نمیتوانند با جنبش رهاییبخش در لبنان و فلسطین نسبتی درونماندگار بیابند، به دلیل همین تکینیکهای سرکوب و مهار قطعهبندی است. یکی از وجوه مشترک دو جناح اسرائیل و محورمقاومت در همین تکینیکهاست : هر دو جناح بلوک با شیاربندیهای خود، جلوی تحقق یک جبهه مبارز فراگیر رهاییبخش را میگیرند.
به همین دلیل اولین شرط یک همبستگی متکثر، اقدام به ویرانی قطعهبندیهاییست که زیست-قدرت معاصر با شکلدهی به آن مسیر انتقال و ترجمه امکانها را مسدود میکند. و این مشروط به شکل جدیدی از انترناسیونالیسم است؛ به نقل از سندرو متزادارا و برت نیلسون، یک زبانِ انترناسیونالیستیِ جدید، شرطِ تخیل زندگیای فراسوی سلطهی سرمایه است و برعکس. مسلما این وظیفهایست که تحقق آن نه کار روشنفکران یا مبارزان منفرد بلکه مستلزم کار جمعی است، کار جمعیای که از تجارب ناهمگون تغذیه میکند و، هدفش تعریف مجموعهای از اصول و مفاهیم برای ترجمه در بسترهای متفاوت مادی و جغرافیاییست.
برای اقدام علیه قطعهبندی و صلبسازی مبارزات، باید نقطهی اشتراک ستمها و سلطههای ناهمگون را فهمید و مشخص کرد؛ و البته، توان سرایتبخشی مبارزات را باید افزایش داد؛ و آنهم با تاکید بر مبارزات طبقاتی، به این علت که بسیج طبقاتی توان انتقال و اقدام برای نابودی قطعهبندیِ سرزمینی را قوام میبخشد. ساندرو متزادرا و برت نیلسون، جنبش ۲۰۱۹ در هنگکنک را مثال میزنند که در آن به دلیل بسط نیافتن مبارزات طبقاتی انتقال فرامرزی جنبش ناممکن شد:
مبارزات بزرگ هنگ کنگ در سال ۲۰۱۹-۲۰۲۰ علیه تصویب قانون امنیت ملی … یک تضاد اجتماعی را در برابر منطق تشکیل یک قطب نوظهور یعنی چین قرار داد. این مبارزات میتوانست نتایج متفاوتی داشته باشد، اگر مؤلفهی طبقاتی جنبش ظاهر میشد و میتوانست پژواک خود را در چین پیدا کند.
جنبشهای سیاسی و اجتماعی در ایران جنبشها غالبا نتوانسته است افقی فراتر از قطعهبندی موجود مبارزات رهاییبخش را بگشایند. بازیایی بالقوگیها انترناسیونالیستی این جنبشها و حرکت در جهت تحقق این بالقوگیها فرای اشکال مبارزه ناسیونالیستی اولین قدم برای ترسیم اجتماعی فراسوی یک وضعیت جنگ دائمی است.
همان طور که متزادرا و نیلسون میگویند،
تامل دربارهی فضای «جهانی» متفاوت، چنگزدن بر بالقوگیهای «ترامحلی» در محلیترین مبارزات و ترکیب رادیکال کنش سیاسی با گردش و طنین مبارزات فرامرزی، یک چالش است. راهاندازی پروژههای ارتباطی و بسترهای لازم برای تقویت این گردش و طنین فرامرزی در هندسههای متغیر منطقهای و تسهیل عبور زنان و مردانی که توسط دولتها مجبور به مهاجرت غیرقانونی اند، ضروریست. ارتباط بین مبارزاتِ فمینیستی و کوییر، ضدنژادپرستی، عدالت اقلیمی و مبارزات در محل کار، امروز یک وظیفهی اساسی برای ساخت چشم انداز و اسکلت زیربنایی یک انترناسیونالیسم جدید است.
همانگونه که مبارزات در سطح بومی در حال رخدادن است، باید بتوانیم بهسوی آفرینش شکلی از زبان مشترک گام برداریم که نقطه اتصال و اشتراکی برای مبارزات ناهمگون علیه مرگ-سیاست سرمایهداری معاصر، اشکال چندگانه ستم و رژیم جهانی جنگ باشد؛ البته اختلافها و تضادهای بیشماری در پیش رو وجود دارد که باید آنها را در چندگانگی مبارزه درونی و رفع کرد. درونی کردن اضطرارِ وضعیت، شرط اول اجتماعی مبتنی بر شورش و تخیل و تولید یک واقعیت جدید است؛ باید بتوانیم این اضطراری بودن را از چنگ قطعهوارگیها رها کنیم و عواطف مشترک را قوام بخشیم. این مسئله پیش از آنکه مسئلهای نظری باشد، مسئلهای عملی است و مستلزم شکلگیری عواطفی جمعی است که بهواسطهی آنها قوام اجتماعی علیه جنگ، کشتار، ستم بر دیگری و غیره ممکن گردد. در این مسیر، باید مبارزات بومی را از خاستگاهها جدا کرد و به سوی ترکیببندیهای ترا-بومی سوق داد. تنها با این قسم از ترکیببندی است که میتوان اضطرار را علیه اضطرار بسیج کرد و بدن جمعی جدیدی را نقش زد.
بالا
بعدی ***
صفحة دری *
بازگشت