یادداشت های غزه (۶۵)

«مارین، نوری در تاریکی این دنیا بود»

رامی ابو جموس یادداشت های روزانه خود را برای «اوریان ۲۱» می نویسد. او که بنیانگذار «غزه پرس» - دفتری که در ترجمه و کارهای دیگر به روزنامه نگاران غربی کمک می کند- است، ناگزیر شده با همسر و پسر دو سال و نیمه اش ولید، آپارتمان خود در شهر غزه را تحت فشار ارتش اسرائیل ترک نماید. پس از پناه بردن به رفح، رامی و خانواده اش مجبور شدند مانند بسیاری از خانواده ها که در این منطقه فقیر و پرجمعیت گیر افتاده بودند، مجددا به تبعید داخلی خود ادامه دهند.. او رویداد های روزانه خود را در این فضا برای انتشار در «اوریان ۲۱» می

Rami Abou Jamous > 11 دسامبر 2024

 

ترجمه از فرانسه شهباز نخعی

Journal de bord de Gaza
Rami Abou Jamous
Préface de Leïla Shahid
Présentation de Pierre Prier
Éditions Libertalia, collection Orient XXI
29 novembre 2024
272 pages
18 euros

پنجشنبه ۲۸ نوامبر ۲۰۲۴

از روز نخست جنگ خبرهای بد روی هم انباشته می شود. از ۱۴ ماه پیش، من تقریبا هرروز خبر ازدست دادن فردی نزدیک؛ دوست، رفیق، همسایه یا همکار را می شنوم که در این نسل کشی با بمب، بیماری یا قحطی کشته شده اند.

اما، دیروز خبر بدی رسید که نه از غزه یا به طور کلی تر از فلسطین، بلکه از فرانسه بود. خبر مرگ مارین ولانوویچ را شنیدم.

مارین یکی از روزنامه نگارهایی بود که من در غزه با او کار می کردم. با هم دوست شده بودیم. روزنامه نگار مستقلی بود که مقر کارش در رام الله بود و برای چندین رسانه فرانسوی کار می کرد. من او را «مارین ماشین» می نامیدم چون بی وقفه کار می کرد. در یک روز روی موضوع های مختلفی کار می کرد. سرشار از اشتیاق و خیلی خیلی فعال بود و به خصوص، چنان که بعدا فهمیدم، قلب بزرگی داشت. روزنامه نگاری شورشی و به شدت دربند آزادی[قلم] خود بود.

نخستین کسی که تحریم ها را شکست

همکاری ما زمانی پایان یافت که مقامات حماس به روزنامه نگارها، به ویژه خارجی، فشار وارد می کردند. من ناگزیر شدم کار خود به عنوان تأمین کننده تدارکات برای روزنامه نگارهای غربی را متوقف کنم. در انتظار آرام شدن اوضاع به سفر رفتم. مارین هم به نوبه خود در سال ۲۰۱۹ ناگزیر از بازگشت قطعی به فرانسه شد، چون اسرائیلی ها که مرزهای فلسطین را کنترل می کردند، از تمدید روادید او خودداری کردند. آنها می دانستند که او حامی آرمان فلسطین است و در غزه به مردم کمک می کند. او به این کمک ها ادامه داد؛ لباس، دارو، غذا و چیزهای دیگری که در اثر تحریم های اسرائیل ممنوع بود را به دست مردم می رساند.

پس از رفتنش دیگر با هم حرف نزده بودیم و ناگهان، در آغاز جنگ به من تلفن کرد. لبحندش که نوری در تاریکی دنیایی که زندگی می کنیم بود حس می شد. او همیشه این لبخند، عشق به زندگی و مردم را حفظ کرده بود. از شنیدنن صدایش خیلی خوشحال شدم. مارین نخستین کسی بود که در طول جنگ تحریم ها را شکست و هدیه هایی برای ولید فرستاد. زمانی که ما به رفح، نخستین مرحله جابجایی خود رفتیم، ولید نخستین اسباب بازی‌ای که مارین فرستاده بود را دریافت کرد. دریافت لباس‌های زمستانی هم به لطف او بود. نخستین کسی بود که برای مشکل راه‌ حل می یافت و توانست با استفاده از تماس هایش برایم تلفنی بفرستد که امکان می داد ۱۰۰۰ مخاطب ذخیره شود. همچنین، برایم سیم کارت هایی فرستاد تا بتوانم با دنیای خارج در تماس باشم. از حمایت از ما دست برنداشت. آخرین محموله ای که فرستاد و به بیت المقدس رسید، حاوی کفش، لباس گرم و لباس های بارداری برای همسرم صباح بود. توانستیم بخش کوچکی از این محموله را به غزه بیاوریم.

او به همه چیز فکر کرده بود. حتی برای ولید شکلات و اسباب بازی و برای دیگر اعضای خانواده هم لباس فرستاده بود. من هیچگاه کمک او را فراموش نمی کنم. در نخستین روزی که به رفح رسیدیم، من بسته کوچکی به ولید دادم که در آن یک خرس پارچه ای بود و گفتم: «این هدیه مارین است !». چهره اش روشن شد. در آن زمان تازه شروع به حرف زدن کرده بود، با این حال گفت: «ممنون، مارین». از آن پس، هربار که بسته ای از فرانسه می رسید، ولید فکر می کرد که مارین فرستاده است. مارین بابانوئل ولید بود. او در این دنیای تاریک، تجسم شادی، لبخند و نور بود.

مارین؛ من ترا هرگز فراموش نخواهم کرد. من و خانواده ام هیچگاه ترا فراموش نمی کنیم. نام تو برای ولید اسم رمزی شده که به محض به زبان آمدن چهره اش را غرق در لبخند می کند. وقتی به او می گویم: «به زودی به فرانسه می رویم»، می گوید: «مارین، مارین !». تو نخستین کسی بودی که او می خواست به محض رسیدن به فرانسه ببیند. همیشه از من می خواهد ویدیویی را که او روزبخیر می گفت و تو به او پاسخ می دادی را نشانش دهم. می گوید: «تلفن همراه را روشن کن، می خواهم مارین را ببینم». این را هم می دانم که ما تنها خانواده ای نیستیم که به تو فکر می کند و دهها و شاید صدها خانواده دیگر هم احساس ما را دارند و می خواهند همین چیزهایی را بگویند که من سعی می کنم بگویم.

او بیعدالتی را تحمل نمی کرد

مارین نه تنها مایه شادی ولید بود، بلکه می خواست به همه کمک کند. هنگامی که جنگ شروع شد، برای بیرون بردن روزنامه نگارهای فلسطینی که می شناخت یا افراد دیگری که دیده بود هرکاری از دستش برمی آمد را انجام داد. او در آن زمان در مصر بود. به کنسولگری فرانسه در بیت المقدس و سفارت فرانسه در مصر تلفن می زد. بارها به من پیشنهاد کرد که من و خانواده ام را از غزه بیرون ببرد. می گفت می تواند برای قرار دادن نامم در فهرست تهیه شده توسط کنسولگری فرانسه یا موسسه غیردولتی گزارشگران بدون مرز کمک کند. به همین ترتیب، به افراد زیادی از جمله دوستان من برای خروج کمک کرده بود. او همچنین حاضر بود صندوقی برای جمع آوری پول برای من ایجاد کند، چون در آن زمان رقم هنگفتی برای رفتن به مصر لازم بود. من هربار پیشنهادش را رد می کردم اما او اصرار می کرد و می گفت: «رامی، رفتن به معنی فرار نیست. موقعیتی برای ازسر گرفتن کار در پس از جنگ است. اگر همه بمیرند، دیگر کسی برای حرف زدن از غزه باقی نخواهد ماند».

اما، پاسخ من این بود که: «نه، من تا پایان جنگ نمی روم».

مبارزه او در همین حد متوقف نمی شد. می کوشید کسانی که در مصر گیر کرده بودند را با پافشاری نزد سازمان های غیردولتی (ONG) و وزارت امورخارجه فرانسه به این کشور بیاورد. او بیعدالتی را تحمل نمی کرد. من حرف های زیادی می توانم درباره او بزنم. منتظر روزی بودم که به دیدارش بروم. هنگامی که در «اوریان ۲۱» نوشتم که معز، پسر بزرگ همسرم رویای دیدن فرانسه و رفتن به مادرید و بارسلونا برای دیدن بازی تیم های بزرگ فوتبال اسپانیا را دارد، او فورا به من تلفن کرد و گفت که حاضر است برای نشان دادن ورزشگاه و شهر مارسی ما را همراهی کند.

«چگونه جرئت می کنند ؟ من به آنها تلفن می زنم»

او می خواست پدرش، که به طور متناوب نوشته های مرا در «اوریان ۲۱» می خواند را به من معرفی کند. اگر روزی به فرانسه بروم، به دیدار پدرش خواهم رفت. نه فقط برای تسلیت گفتن، بلکه برای گفتن این که مارین تا چه حد برای همه خانواده من عزیز بوده است. ولید و همسرم نیز در انتظار روزی بودند که به فرانسه برویم تا بتوانند از مارین تشکر کنند. دیروز وقتی به چادرمان وارد شدم، نخواستم خبر درگذشت او را به صباح بدهم، اما او با دیدن آشفتگی من اصرار کرد و گفتم که او مرده و روحش به ملکوت اعلی پیوسته است. صباح مدت زیادی گریه کرد. او را نمی شناخت اما مانند ولید، مارین برایش مترادف شادمانی و حمایت بود.

مارین؛ می خواهم به تو بگویم که تا چه حد لبخندت برای ما، به خصوص ولید، ارزش داشت. من هنوز حرف های بسیار زیادی برای گفتن به تو دارم، ولی حالا نمی توانم کلمات مناسب برای توصیف آنچه تو کرده ای بیابم ولی نامت در قلب ما حک شده است.

تو برای من مثل یک خواهر بزرگ بودی و همواره به من مشورت می دادی. همیشه دغدغه روابط من با کارفرماهایم را داشتی. مرتب از من می پرسیدی: «رامی، آیا پول این مطلب را دریافت کردی ؟ آنها با تو قرارداد بستند ؟ آیا کار تو را منتشر کرده اند ؟». می گفتی: «رامی، می دانم که پول برایت چندان اهمیت ندارد. تو هیچ وقت با من درباره دستمزد صحبت نکرده ای. اما برای گذران زندگی و اداره خانواده ات باید پول به دست آوری. در غزه همه چیز گران است».

وقتی من پاسخ می دادم که نه، برای این کار پولی نگرفته ام، او ناراحت می شد: «چگونه جرئت می کنند ؟ من به آنها تلفن می زنم». من هربار می گفتم که کاری نکند اما او می خواست از من محافظت کند.

کمی بیش از ۲ ماه پیش، تو تماس روزانه «روزبخیر» گفتن را قطع کردی. برایت نوشتم: «مارین، تو دیگر به من “روزبخیر” نمی گویی، چیزی شده ؟» و تو پاسخ دادی: «نه، همه چیز خوب است». اما من حس می کردم که اتفاقی افتاده است. این اواخر بارها از تو در این باره پرسش کردم، اما تو از دادن پاسخ طفره می رفتی و من اصرار نکردم. می دانستم که حرف زدن درباره خودت، به ویژه با کسی که در یک دوزخ بی سابقه زندگی می کند را دوست نداری. کسی که در میان یک نسل کشی سعی می کند زنده بماند. اما، مارین من هرگز آنچه تو کرده ای را فراموش نمی کنم.

سعی می کنم کلماتی بیابم اما نمی توانم، چون بغض گلویم را می فشارد و اشک از چشمانم روان است. می خواهم بدانی که دوستت داریم. خیلی دوستت داریم. همه افراد خانواده ترا دوست دارند. ولید همیشه تو، نامت و شادی ای که هربار ایجاد می کردی را به یاد خواهد داشت. شاید آخرین بسته ای را که فرستاده ای و در بیت المقدس است به دستمان برسد. اگر چنین شود، به ولید که به من می گوید: «باید به مارین تلفن کنیم، باید از او تشکر کنیم و برایش یک پیغام بفرستیم» چه بگویم؟ پیام را برایت به بهشت که در آن هستی خواهیم فرستاد. آرامش نصیبت باد. تو همیشه پیام ولید که دوستت دارد را خواهی داشت و به لطف تو است که او لبخند خواهد زد. مرا ببخش اگر نتوانستم واژه هایی در حد آنچه که تو برای ما فلسطینی ها و همه خانواده من کرده ای بیابم.

 

 

 

 



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت