احد ترکمنی
صحبتی با اهل نظر:
پول یا انسان؟
)مبحث اول - بخش هشتم)
قسمت اول **** دوم *** سوم *** چهارم **** پنجم **** ششم *** هفتم
چه بیشمار ارباب، چه بی حساب احزاب،
این همه راه، که می چرخند و می چرخند؛
حال آن که هنرمندیی دوست داشتن،
درمانِ هر دردِ این جهانِ دردمند است.
ایللا وییلر ویلاکس، شاعر امریکایی، ١٨٩٦
*****
در آخرین بخش این مبحث بدانجا رسیدیم که بانکداران بین المللی با توطئه ای بسیار عمیق برای تسلط بر جهان طرحی را در سال ١٧٧٩ میلادی در اروپا به راه انداختند. این توطئه که دانشمندان نامداری در تحقق آن کمک کرده اند، در جریان چند قرن با رخنه در سازمان مخفی ای به نام HفریماسونH که عمرش به چند قرن قبل از آن بر می گردد و طبقات بالای جوامع عمدۀ اروپایی یعنی شاهان، رهبران مذهبی، زمینداران، بازرگانان، فلاسفه و دانشمندان، نویسندگان و هنرمندان و سایر اقشار مرفه را در بر می گرفت بشریت را وارد مرحلۀ تازه ای از جهان بینی ساختند که به عصر تجدد (مدرنیته) گردانید. در این نوع جهان بینی کثرت جای فردیت را می گیرد و فرد فدای جامعه می شود.
این در حقیقت نسخۀ تازه ای از دموکراسی یونان باستان بود که در آن طبقۀ حاکمه، به نام شهروندان، از حقوق مدنی بهره می بردند و عامۀ مردم که شهروند شمرده نمی شدند، نقشی در تعیین سرنوشت خویش نداشتند. از این تاریخ به بعد جریان متعادل و بطی انکشاف اقتصادی با ایجاد ماشین و آغاز انقلاب صنعتی در شمال انگلستان، یکباره سیر صعودی گرفت و سر به آسمان برد. لاکن این تغییر تنها به سرمایه داران تعلق داشت، صندوق های آنان را پر می کرد و طبقات عامه را در بر نمی گرفت.
برعکس با ظهور نظام جدید فکری، که مبتنی بر الویت های تازه ای بود، سطح زندگی اکثریت سیر نزولی یافت. توطئۀ بالا، بالاخره در سال ١٩١٣، آخرین گام مقدماتی اش را با ایجاد فدرال ریزرف ایالات متحده برداشت و طرح جدیدی از ایجاد «بانک مرکزی» را که همواره با مخالفت سیاستمداران و جامعه امریکایی روبه رو بود، زیر آن نام اغوا گرانۀ فدرال ریزرف قانونی کردند. فدرال ریزرف، که سهامش کاملاً در دست یک ائتلاف خصوصی چند خانوادۀ قارونی امریکا می باشد و دولت ایالات متحده حتی یک سهم در آن ندارد، از آن تاریخ به بابعد اختیار نشر بانکنوت، اعطای کریدت و تعیین نرخ بهرۀ بانکی را بدست آورد.
آنان سپس فردی به نام کرنیل ماندل هاوس، بانکداری از درون انتلاف، را به عنوان مشاور ارشد وودرو ویلسن رئیس جمهور وابستۀ خویش قرار دادند که رهبری سیاست خارجی امریکا را بدست گرفت و با وقوع جنگ اول جهانی، تدارکات جنگی را نیز رهبری کرد.
سپس به جستجوی مالک اصلی و قارون قارونهای جهان که خانوادۀ روتشیذ اتگلیسی است آغاز کردیم و دیدیم که آنان چگونه از مرکز قدرت مالی خویش در لندن، به قلب اقتصاد و سیاست ایالات متحده راه یافتند. اول جمعیت سری میز مدور را در لندن ایجاد نمودند و با ایجاد معادل امریکایی اش به نام شورای روابط خارجی در نیویارک، به مرکز قدرت امریکا وارد شدند.
از این شماره به ریشه یابی دودمان روتشیلد از اولین لحظات ایجاد امپراتوری آنان می پردازیم.
*****************
تا کنون در هفت بخش، بر اساس کتاب اسرار فدرال ریزرف نوشتۀ Hیوستاس مولینزH، دیدیم که دموکراسی، آزادی های انسانی و دولت انتخابی در ایالات متحده چه معنی دارد. با وجود آن که امروز جنایات دولتی ایالات متحده در داخل آن کشور و سراسر جهان مانند ترور شخصیت های بین المللی، بر اندازی دولت ها، اداره و ترویج مواد مخدر، یکدستی با مافیای بین المللی و ایجاد تروریزم به وسیلۀ خود آمریکائیان افشا شده است و در واقع مردم جهان فرمانروایان امریکا و شرکایش را عمده ترین تهدید امنیت جهان و بدبختی ملیارد ها انسان روی کرۀ زمین می دانند، اقشار مبارز و دردمند امریکایی برخلاف عقیده دارند که جمهوریت آنان بر اساس آزادی و حقوق انسانی بنا یافته و تا هنگامی که زیر بار توطئۀ بانکداران نرفته بود، بر مبنای اعلامیه استقلال آن کشور، زادگاه آزادی انسان و احترام به فرد و آغاز امیدی برای نجات انسان به شمار می رفت و دولت های انتخابی، از مردم نمایندگی می کرد.
در جهان سوم بسیاری تا هنوز تصور می کنند که آزادی و دموکراسی، انتخابات و پارلمان در جهان ثروتمندان حقیقت دارد. ولی جنگ ها، حوادث و انقلاب های قرن بیستم در سراسر جهان، برخلاف نشان می دهد که قرن های ستمِ آشکار و حق خدایی شاهان و خانواده ها هرگز پایان نیافته است. شاهان زیر نام جمهوری، آزادی، دموکراسی و حقوق بشر پنهان شده اند که محصول فریبندۀ دور جدید جهان خواری، و فریب و نیرنگ بسیار گسترده و سنجیده ای بیش نیست که در قفای آن، دولت و فرمانروایان حقیقی جهان با دستگاه عنکبوتی خویش دست به دست یاران فراملیتی خویش به جهان خواری مشغولند. این دستگاه از آن جهت عنکبوتی خوانده می شود که هر پرزه اش افراد زنده و نخبه می باشد.
در این دور، واقعیت های دوگانه و سه گانه عرض وجود کرده و ارزش و بی ارزشی در هم آمیخته است. سال هاست نفرت یکه می تازد و عاطفه و محبت مرده است. در این دور دیگر آدم ها از دیدن یکدیگر شادمان نمی شوند و تبسم ها زهر خندی بیش نیستند. این دور، دور استعمار دل و دماغ است. در این دور عقل و فراست در زندان است و جسم کار می کند، مزد غلامی می گیرد و «چیز» می خَرد. آدم ها در این دور، بار دیگر HنئاندرتالH شده اند و نیاز به تفکر و اندیشه و تحول ندارند. این اجسام همه پروگرام شده اند، دماغ های هوشمند را خوابانده اند و به جای آن نرم افزار تعبیه کرده اند. این نرم افزار فقط دو تا فرمان دارد: ١- کارکُن، ٢- خرید کُن.
و به این نوع استعمار، این استعمار نوین می گویند.
این استعمار که از نیمۀ دوم قرن هژده میلادی آغاز شد، با استعمار در سده ها و هزاره های پیش از آن کاملاً تفاوت دارد؛ استعمار جدید، با فلسفه ای و با جهان بینی، دانش و صنعت آغاز شده، و جریان تکاملی قانونمندی را پیموده است؛ این تکامل تصادف نیست، ماتریکس است.
در این استعمار، دیگر کشورهای غنی نیستند که کشور ها و ملل فقیر را استثمار می کنند، در این استعمار چند نفر و یک نظام هماهنگ چند ملیون نفری، تمام بشریت را، از سفید و سیاه و زرد و نصواری به ماشین مبدل شده، میوه و خوراک پلاستیک است و گل ها و درخت های جهان را از آهن بریده اند.
این استثمار کشور و ملت نمی شناسد، و به جدیتی که درجهان سوم «گله» می چرخاند، به همان شدت نیز در نیویارک و لندن و پاریس و فرانکفورت؛ اروپا، امریکا و استرالیا؛ جاپان چین و روسیه «رمه» می چراند و بهره می کشد. در یکسو کسانی روزی می دهند، و در سوی دیگر برده هایی که تنها شکم و شهوت دارند، برای زنده بودن جان می دهند. امروز شکرِ نعمت، شُکر از نعمتِ پول است. امروز خدایانی در زمین داریم که قدرت و هوش شان پول است، با آسمان ها رابطه دارند و با خدای یگانه در نبرد و رقابتند.
عصر ماتریکس
ماتریکس را در فارسی «زهدان» ترجمه کرده اند. در لغتنامۀ دهخدا این لغت وجود ندارد، ولی در فرهنگ های جدید از جمله Hدکشنری آنلاین فارسیH؛ که تلفظ آن را «ماتریس» شمرده؛ نیز به آن زهدان، رحم، بچه دان، موطن، و جای پیدایش معنی داده است. ولی در لغتنامه های انگلیسی معانی و تعاریف دیگری به ماتریکس داده شده است.
Hمریم وبسترH این لغت را از ریشۀ لاتین مادر دانسته و تاریخش را به قرن شانزدهم میلادی می رساند و این تعریف را بر آن گذارده است: «چیزی در درون چیزی یا چیزی که از آن چیز دیگری مایه می گیرد، تکامل می کند و یا شکل می یابد.»؛ معانی دیگر این لغت که بیالوژیکی اش همان زهدان است، و از لحاظ جیولوژی، ریاضی و دستور زبان ارائه شده اند نیز در خور تعمق بوده، از جمله معنی دستوری آن: «جملۀ اصلی ای که جملۀ فرعی دارد» قابل توجهست.
عنایت ما اما، بیشتر به تعاریفی از این اصطلاح است که در HاِنکارتاH بدان مفصل تر توضیح داده شده است:
ماتریکس Matrix
١- ترتیب و تنظیم روابط اشیا: ترتیب اجزا، که نشان می دهد چگونه به هم مرتبط شده اند.
٢- مادۀ اصلی ای که چیزی در خود دارد: مادۀ اصلی ای که چیز دیگری در آن جاداده شده یا بر آن محاط یا پیوسته است.
٣- حالتی که در آن پدیده ای انکشاف می نماید: حالت و یا دسته ای از پیشامدها که موجب و یا زمینه ساز چیزی می شوند.
٤- بافت یا مادۀ تشکیل دهنده: آن ماده ای که در میان بافته ها (حجرات – سلول ها) وجود دارد و استخوانها و غضروف ها از آن ساخته می شود.
٥- خاک و یا سنگی که محتوی چیزیست: آن خاک و سنگی که چیزی مانند فوسیل، کریستل، و یا منرال ها در درون آن جا دارد.
٦- جزء اصلی مرکبات (الیاژ): فلز اصلی در مرکبات فلزی
٧- نتظیم عناصر ریاضی: یک جدول مستطیلی عناصر ریاضی مانند ضریب عمودی معادلاتی که ترکیب جداول عمودی و افقی یک طرف با طرف دیگر معادله به حل مسأله منتج شود.
٨- در کمپیوتر، شبکه ای از اجزای یک مدار، مانند محفظه ها (ترانزیستورها) و مقاومت ها .
٩- خلای کتلۀ اشیا: بستری از مواد دربر گیرندۀ اشیا که قوه را جذب یا محافظه می کند.
تقریباً تمام تعاریف بالا، مراد ما را در این مطالعه از عصر ماتریکس بیان می دارد.
بعلاوه، کمپنی برادران وارنر هالیوود فیلمی سه گانه در باب ماتریکس دارد که فلسفی ترین فیلم در تاریخ سینمای جهان شناخته شده و یکی از پرفروش ترین فیلم های سال های ١٩٩٩ تا کنون بوده است. این فیلم به وسیلۀ Hبرادران واچوفسکیH نوشته و کارگردانی شده و محتوای آن در ویکیپیدیای فارسی به این شرح آمده است:
«در آینده نزدیک، آزادی طلبان به کمک تجهیزات محرمانه خود با HنیوH که خود یک HهکرH کامپیوتری است ارتباط برقرار میکنند و به او شرح میدهند که حقیقتی که او تصور میکند یک HشبیهسازیH پیچیده کامپیوتری است به نام «ماتریکس» که توسط نوعی Hهوش مصنوعیH بدخواه طراحی شدهاست. ماتریکس حقیقت را از بشریت مخفی میسازد و به آنها اجازه میدهد تا یک زندگی متقاعد کننده و شبیه سازی شده در سال H۱۹۹۹H را داشته باشند. در حالی که ماشینها در حال رشد کردن هستند و مردم را درو میکنند تا از آنها به عنوان یک منبع انرژی دایمی استفاده کنند. HمورفیسH، رهبر این آزادی طلبان باور دارد که نیو «شخص یگانه» است که انسانها را به سوی آزادی هدایت کرده و ماشینها را برخواهد انداخت. به اضافه نیو٬ HترینیتیH و مورفیس در مقابل بنده سازی انسانها توسط ماشینها میجنگند٬ درحالی که نیو کم کم شروع به پذیرفتن نقش خود را به عنوان «شخص یگانه» میکند.»
هرچند پهلو های متفاوت و مرموزی درمحتوای این فیلم نهفته است که پرداختن به آنها کار ما نیست، اما سوژۀ کلی این داستان از آن جهت قابل دقت است که به اعتقادات اکثریت فرهنگ ها و نژادهای انسان دایر برظهور منجی نهایی بر می گردد. کار ما ولی یافتن رابطۀ پدیده ها و رویداد هایی است که محتویات این ماتریکس را تشکیل داده اند و اکسیر آن در سه قرن اخیر، ظاهراً مسیر تکامل انسان را کاملاً تغییر داده است. در فلم سه گانۀ ماتریکس، واقعیات به شکل فانتیزی ارائه شده و چنانکه روشن است، شخصیت ها و حوادث سمبولیکند و فلسفۀ تکامل صنعتی و اقتصادی، که هیچ زمینه ای در فطرت انسان ندارد، در هویت «هوش مصنوعی بدخواه» تمثیل داده شده است.
در تجلی ماتریکس، جوهر فلسفی، کارگردانی دماغ انسان به وسیلۀ ماحول مصنوعی است. آنجا که آدمیزاد«خود» را با دماغش به اشتباه می گیرد و «تصورات» جای «حقیقت» را پُر می کنند. دنیای ماتریکسی ما، دنیای واقعیت های چندگانه و غوامض چند بعدی است و دانش سنتی و تجربیات دانشگاهی ما، عناصر لازم برای درک آن غوامض و واقعیت های موازی را ندارند. این قصوراز دماغ ما نیست، بلکه یکی از عمده ترین دلایل ناتوانی ما نداشتن اراده ای جهت گشودن معادله های کثیر الاجزا با خاصیت ماتریکسی رویداد های تاریحی و اجتماعی می باشد.
اگر نیت کنیم، این ماتریکس در دنیای حقیقی آنقدر غامض نیست؛ برای درک حقیقتی که در ورای ماتریکس نهفته است، رابطۀ واقعیت های چند لایه را باید یافت؛ مثل جدول ماتریکس، باید در محاسبات رابطۀ دو سوی معادله را دید و عناصر اصلی و پدیده های انتزاعی در هر دو سو را با هم ترکیب کرد.
وقتی ما در یافتن درمان زخم های اجتماعی مشکل داریم، به نظر من دلیل عمده نخواندن طرف دیگر معادله است که اکثراً وجودش اعتراف ولی در معادلات وارد نمی شوند. حوادث و رویداد ها نتیجۀ افعال و اعمال اند و افعال و اعمال یعنی حرکت؛ و حرکت یعنی چیزی را با نیرویی به راه انداختن. اگر ما تاریخ را بخواهیم بررسی کنیم، حرکت را ببینیم ولی نیروی محرکۀ فعل و عمل را نبینیم، آیا قصد ما حل مسأله است یا مغشوش ساختن حقیقت؟
جریانات تاریخی، که هرکدام لشکر کشی ها و انتقالات و ضیاع سلاح و مهمات و مواد و هستی و آبادی را به همراه دارد، از پر خرج ترین تشبثات انسان ها به شمار می رود؛ حال آن که تاریخ ما همواره یک عنصر عمده را نادیده می گیرد؛ عنصر پول را.
پول برای ویران کردن و پول برای دوباره ساختن.
چگونه تهداب امپراتوری گذاشته می شود
در قرن ١٨ پول، و منبعی که می توانست این مخارج را باسود کلان قرض بدهد، به وجود آمده بود. خانوادۀ روتشیلد که تا سال ها ١٧٥٠ در گمنامی به سر می برد، از سال های ١٧٨٠ به بعد یک دودمان سلطنتی بدون تاجی بود، که در مخزنی از گنج ها چنبر زده، و از آن روزگار تا کنون امپراتوران و شاهان، نظام ها و ایدیالوژی ها را تمویل کرده است. موسس این خانواده در باقی سال های قرن١٨ شبکه ای ایجاد کرد که از آن روزگار به این سو، هر حادثه و پدیده ای را تمویل و ماشین هر جنگی را سوخت داده است. ولی ظاهراً این مقدار به تنهایی کافی نبوده است.
روتشیلدِ اول از میان ستمدیده ترین باشندگان شهر فرانکفورت و از محلۀ محصور و فقیر یهودیان برخواست و در مدتی کمتر از یک قرن حاکمیتی بر جهان گسترد که با هیچ توفانی از هم نپاشید و هزاران نهضت و انقلاب و ملیون ها عشق و امید را فرو بلعید. در این سرنوشت و سرنوشت نسل هایی که سپس بار این حاکمیت را به دوش کشیدند، چه رمز و راز هایی بالا تر از فهم و دریافت ما می تواند وجود داشته باشد؟
به این پاراگراف از کتاب «قصه های خانواده های بزرگ ما HTales of Our Great FamiliesH» به قلم ادوارد والفورد Edward Walford که به سال ١٨٧٧ منتشر گردیده است و یک نسخه اش فعلاً در کتابخانۀ یونیورستی مشیگان وجود دارد جلب می کنم. نویسنده در بخشی از یکی از فصل ها با عنوان «عروج روتشیلدها» نوشته است:
«مِییَر اَمشل روتشیلد در سال١٧٤٣ در «جودنگاسه» محله یهودی های فرانکفورت، که کوچه ای کثیف، بد بو و متعفن است، به دنیا آمد. آن زمان در شهر های اروپایی یهودان مورد تبعیض قرار داشتند و در محلات خاص زندگی می کردند که به «گتو Gehtto» در روم و [محلۀ] «یهودیت Jewry» شهر لندن در قرون میانه شباهت داشت؛ این مرد مؤسس دودمان روتشیلد بود. امروزه، این خانوادۀ بزرگ روتشیلد است که سرنوشت ملت های اروپایی را در دست دارد، نه امپراتورها و شاهان موقت امروزی. شاید امپراتوری ای در «سِدان» (شهزاده نشینی در فرانسه) فروپاشد، پادشاهی ممکن است در مادرید خلع شود و امپراتوری و شکوه سلطنتی مانند رؤیا بگذرد، ولی «جووینال Juvenal» ( شاعر فقیر پیشه رومان؛ ٥٥- ١٢٧ میلادی) از قدیم الایام تاج سلطانی را بر فرق پول گذاشته بود. با دقت به وضع کنونی امور در اطراف خویش، هیچ کس این اندیشه را از سر بدر نمی تواند که به هر حال، پول قدرت بزرگی است که بر جهان فرمان می راند.» (ص ٢٥٠ – ٢٥١).
پروفیسور پر حوصله ای نیز در آخر قرن بیست یک اثر در بیش از١٠٠٠ صفحه به نشر رسانده است؛ در جایی از آن، این پاراگراف جالب در مورد ریشه گرفتن حاکمیت فدرال ریزرف امریکا در سال های پس از پایان جنگ اول جهانی بر سیاست های بین المللی مرا در شگفت آورد:
«. . . . قدرت های مالی سرمایه داری هدف گسترده تری داشتند و آن عبارت از ایجاد یک سیستم مالی تحت ادارۀ دست های خصوصی ای بود که بتواند بر نظام سیاسی هر کشور و اقتصاد جهان به صورت کل مسلط گردد. این نظام می بایست به شیوۀ فئودالیست (تصرف به شرط خدمت) و به وسیلۀ بانک های مرکزی جهان اداره شود و فعالیت های هماهنگ آنان از راه نشست ها و کنفرانس های خصوصی پی در پی، و با توافق های محرمانه تأمین شود. رأس این زاویه نیز باید بانک خصوصی ای به نام «بانک پرداخت های بین المللی» در باسل Basle سویتزرلند باشد که ملکیت بانک های مرکزی جهان بوده و به وسیلۀ آنان اداره می شود؛ در حالی که بانک های مرکزی نیز به نوبۀ خود شرکت های خصوصی دارای شخصیت حقوقی هستند. هر بانک مرکزی در دست افرادی مانند «مونتاگو نورمن» رئیس بانک لندن، «بنجامین سترانگ» رئیس فدرال ریزرف بانک نیویارک، «جارلز ریست» بانک فرانس، «هیلمر شاخت» از رایش بانک می بود، که مسئول بودند دولت شان را با استفاده از قدرت کنترول قرضه ها به خزانۀ دولت تا دستکاری در نرخ ارز های خارجی، اثر بخشیدن بر سطح فعالیت های اقتصادی در کشور و نفوذ بخشیدن به سیاستمداران وابسته، از طریق دادن امتیازات در عرصۀ بازرگانی به زانو در آورند. (فاجعه و امید، تاریخ جهان در عصر ما؛ کارول کوایگلئی؛ شرکت مکمیلان، نیویارک، ١٩٦٦، ص ٢٧٧-٧٨.)
دو نقل قول بالا نمونه ای از مسیر تحقیق آینده است که ناگزیر کار ما را به بررسی آثار متعددی از قرن١٨، ١٩،٢٠ و حتی٢١ خواهد کشاند.
لهذا از این بخش به بعد، از آن جهت که دیگر دانستیم بانکداران چگونه بر سیاست امریکا مسلط گردیدند، کتاب اسرار فدرال ریزرف را می بندم و تنها در مواردی از آن به استناد می پردازم. ا ول، محور تحقیق را بر جریاناتی قرار می دهم که به «طرح» ایجاد فدرال ریزرف شد. در این مسیر، ما به مسایلی تماس می گیریم که بیشتر با عنوان این بحث یعنی «پول یا انسان؟» ارتباط مستقیم دارند.
بنا بر این، مطالعات جاری را از نزدیک های نیمه دوم قرن هژده آغاز می کنیم و به ریشه یابی قدرت پول که ارزش انسان را هدف قرار داد می پردازیم و می بینیم چطور سرانجام نیاز های بعدی این آبِ حیات به تشکیل میز مدور لندن کشید.
بررسی پیدایش جمعیت میز مدور لندن و شورای روابط خارجی ایالات متحده که به دهۀ آخر قرن نوزدهم برمی گردد، در واقع بازنگری بنیادی شیوه های استعمار بود که در قرن هژده با نیروی عقل و دانش، و با حوصله و پشتکار؛ اول با لشکر های زورمند و مدرن انگلیسی به همه قاره ها راه کشید؛ سپس با روش سازمان یافته ای، سیستم اجتماعی و اقتصادی – سیاسی کارآمدی را با تطور و تکامل تدریجی، در مدت یک قرن دیگر، قرن ١٩، در سر زمین های مستعمره، که غیر از قلمرو تزاران در آسیای شمالی و مرکزی، همه جهان را، به شمول قارۀ امریکا در بر می گرفت مستقر نمود.
از آغاز قرن بیستم است که شیوه ها تغییر می کند و اول جمعیت میز مدور و شوراهای بین المللی در مراکز عمدۀ قدرت قدر قد می کشد و استعمار نوین را پی می ریزند.
در این استعمار، چند دست متحد وجود دارد:
١- سودخواران و تمویل گران بین المللی، تحت قیادت خانوادۀ منبسط روتشیلد در بریتانیا، فرانسه و جرمنی، و همکاران و خویشاوندان روتشیلد ها در ایالات متحده (شبکۀ مورگان و شبکۀ راکفلر).
٢- خانواده های سلطنتی و نجبای اروپایی (این خانواده ها در تمام اروپا تا روسیۀ تزاری اکثراً با رشته های خونی و تاریخی نیز به یکدیگر ارتباط دارند).
٣- دولتمردان، بیروکرات ها، دانشمندان و فلاسفه و بخش اعظمی از نامداران فرهنگ و تمدن از رنسانس ایتالیا (قرن پانزدهم میلادی).
٤- دستگاه های مذهبی مسیحی، در رأس انجلیکان های انگلیسی، و فراماسونر های اسلامی (اخوان المسلمین).
طراحی های اولیه
یوستاس مولینز از لیندن لاروش HLyndon LaRoucheH ، در مورد ایجاد جمعیت سری «میز مدور» در سال ١٨٩١ در لندن سند آورده است که در بخش پیشتر تنها به ذکر این روایت و اسمای موسسان آن اشاره شد. لاروش که متولد سال١٩٢٢ است، یک سیاستمدار امریکایی کمونیست، فیلسوف، فعال پُر آوازۀ سیاسی و موسس چندین سازمان سیاسی در ایالات متحده است که از سال های١٩٤٨ بدینسو نشیب و فراز های سیاسی را تجربه کرده است. وی از سال ١٩٧٦ بدینسو یک بار به عنوان کاندید حزب کارگر، و هفت بار دیگر به عنوان کاندید نامزدی حزب دموکرات، در هر یک از مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ایالات متحده شرکت ورزیده و یک «کاندید دایمی Hperennial candidateH» می باشد که هدفش نه پیروزی در اتنخابات بلکه ترویج اندیشه هایش بوده است.
وی از اعضای سازمان «کارگران سوسیالیست» (SWP) در امریکاست، مدت ها هوادار تروتسکی بود و بارها به عضویت حزب کمونیست امریکا در آمده و با مخالفت های پرسر و صدا بیرون شده، ولی همواره یک مارکسییت باقی مانده است. مطبوعات وابسته به بانکداران او را که از مخالفان صهیونیسم و فاشیسم وابسته به محافظه کاران نوین امریکایی است، منکر هالوکاست (قتل عام یهودان به وسیلۀ نازی ها) و نظریه پرداز توطئه بین المللی بانکداران می شناسد.
در مطبوعات عامه (mainstream) مخالفان معروف این مرد عبارت از واشنگتن پوست، مجلۀ نیو ریپبلیک، بنیاد وراثت، گروه ضد بی اعتبار سازی، جمعیت دموکراسی صنایع، نیویارک تایمز و غیره می باشند.
از جمله، واشنگتن پوست که در سال ١٨٧٧ تأسیس شد؛ روزنامه ای بسیار معروف و طراز اول امریکایی است، از پرخواننده ترین روزنامه ها در حوزۀ واشنگتن به شمار می رود و به جز در چند ایالت، مثل سایر اخبار در سایر ایالات منتشر نمی شود. از معروفترین کارهای این روزنامه افشاگری واترگیت و به زانو درآوردن ریچارد نکسن است که در تاریخ سیاسی معاصر امریکا بسیار معروف می باشد.
وارث و گردانندۀ این روزنامه، و کمپنی واشنگتن پوست، تا سال ٢٠٠١، خانم کاترین گراهام متولد سال١٩١٧ بود که در سال ٢٠٠١ درگذشت؛ پدرش ایوگن مییر از جمع پول سازان بود که سپس به خدمات عامه روی آورده، واشنگتن پوست را در سال ١٩٣٣ خرید. مادرش نیز زنی دانشمند با شیوۀ غیر معمول زندگی شناخته شده، که از فعالان سیاسی حزب جمهوریخواه شمرده می شد. شاید موسسات انتشاراتی و تعلیمی وابسته به واشنگتن پوست سر به هزار واحد بزند؛ مفاد خالص سال گذشتۀ این موسسه بیش از چهار ملیارد دالر ثبت شده است. انتشارات عمدۀ کمپنی عبارت از شماری از روزنامه ها، مجلات، تلویزیون ها، شبکه های تلویزیون کیبلی، موسسات تعلیمی و غیره بوده، مجلۀ نیوزیویک که مجلۀ معروفی است، نیز از انتشارات همین موسسه می باشد.
خانوادۀ گراهام و خانم کاترین از سرشناسان اریستوکراسی امریکا شمرده می شوند؛ کاترین گراهام را در انتخاب لیندن جانسن به عنوان معاون ریاست جمهوری جان اف کندی عامل اصلی می شمارند و در میان دوستان وی از جان اف کندی، ژاکلین کندی – اوناسیس، رابرت کندی، لیندن جانسن، رابرت مکنامارا (اولین رئیس بانک جهانی)، هنری کسینجر، رونالد ریگان و همسرش نانسی ریگان نام برده اند.
خانم گراهام با انتشار خاطرات شخصی اش برندۀ جایزۀ ادبی پولیتزر در سال ١٩٩٨ شد.
در کتاب «انفاذ اقتصاد سیاسی بین المللی HConstituting International Politics EconomyH، Hنوشتۀ کورت بَرچH و Hآلن دنمارکH؛ ١٩٩٧، Hانتشارات لِین لاینرH، در مورد جمعیت میز مدور چنین آمده است:
«. . . سومین بازوی مهم توطئه، ایجاد و بسط سازمان بین المللی ای بود تا «نظام واحد جهانی» را ترویج دهد؛ وحدت و آمیختگی گستردۀ سیاسی جهان زیر حاکمیت دسیسه گرانِ نخبه ای، که به حیث دولت واحد جهانی، فردیت، شخصیت، ملیت، و حتی مالکیت شخصی را بی ارزش می شمارد (رابرتسن؛١٩٩١، ١٥٦). چنانچه معروف است، در ١٨٩١ روتشیلد ها و سیسیل رودهز [جمعیت] میز مدور را؛ به حیث وسیله ای برای برنامۀ جهانی خویش تأسیس کردند که دسته ای نیمه سریِ «جهان طلبان» (Internationalists) با مرکزیت لندن می باشند. H(پرلوف PerloffH؛ ١٩٨٨،٣٦). جمعیت میز مدور سپس بذر «موسسۀ سلطنتی امور بین المللی» را در بریتانیا و «شورای روابط بین المللی» (CFR) را در ایالات متحده امریکا کاشت. فرض بر آن است که شورای روابط بین المللی در احاطۀ اعضای امریکایی جمعیت میز مدور مانند ج. پ. مورگان و بعد ها راکفلر ها قرار دارد. اعضای این تأسیسات پرنفوذ بین المللی مقامات پرنفوذ را در دولت، حوزۀ بازرگانی، حقوق، ژورنالیزم، و دانشگاه ها در دست دارند و بی صدا ولی عمیق بر سیاست دولت های عمدۀ جهان اعمال نفوذ می کنند. در پی آمد های جنگ عمومی دوم، تمام زیربنای قانونی نظام جهانِ پس از جنگ را این نخبه های شبح گونه ترویج نمودند؛ مانند سازمان ملل متحد، Hنظام بریتون وودH، Hپلان مارشالH، و ناتو. و اخیراً شورای روابط بین المللی با کمیتۀ سه جانبه HTrilateral CommissionH و گروه بیلدربرگ HBelderberger GroupH در راستای برنامۀ جهان طلبی پرداخته اند.( ابراهام,١٩٨٥,١٠٨; کاه, ١٩٩١, ٣٠; مک مانوس, ١٩٩٥a,١-٢٤,٦١,٨١,-٨٢; مولینز, ١٩٢:٢٢-٢٣, ٤٩-٥٣, ١٦٣,١٩٢-١٩٣, ٢٩٣; پرلوف, ١٩٨٨:٣-٣٨, ٧١-٧٤, ٨١-٨٦; رابرتسنn, ١٩٩: ٣٣-٥٨, ٦٥-٦٧, ٩٥-١١٥: جسپر, ١٩٩٢: ٤٥-٥٨, ١٧٨-١٨١, ٢٤١-٢٥٣; تاکر, ١٩٩٥)
به باور مک مانوس، بعضِ امریکائیان احتمالاً می دانند که در این برنامۀ جهانی، آزادی فردی تا چه حد مستلزم مبارزه است و ارمان های راست افراطی چسان فردیت را با ملیت درهم می آمیزد.» (ص ١٢٣)
مولینز به استناد داکتر کارول در کتاب تراژیدی و امید، می نویسد که محور اصلی شورای روابط خارجی در بستر همکاری مالی که میان بانک مورگان در نیویارک و یک گروه از تمویل گران بین المللی به سرکردگی برادران لازارد در لندن وجود داشت، در سال١٩٠١ رشد نمود.
حضور افرادی مانند روتشیلد، سیسیل رودهز، لارد کرزن، لارد روزبری (داماد روتشیلد و بالاثر فردی از درون نظام پولی روتشیلد) و ج. پ. مورگان و مؤتلفان امریکایی اش، راکفلر، هاربورگ، کارنیگی و غول های دیگر اقتصاد امریکا، دامنۀ وسیع این جریان بسیار کارآ را نشان می دهد؛ و هنگامی که می گوییم جریان، منظور از جریانی است که نطفه اش دقیقاً در سال١٧٧٣ در فرانکفورت، جرمنی، گذاشته شد.
امپراتوری دل ها
امپراتوری دل ها
اولین روتشیلد مردی است به نام اسحاق الحانان که در سال١٥٦٠ درجادۀ عمدۀ یهودیان «جودِنگاسهJudengasse » در شهر فرانکفورت خانه ای خرید و بر دروازه اش آهن سرخی آویخت که نشانۀ شغلش بود. اسحق در١٥٨٥ در فرانکفورت مُرد. در قرن هژده روتشیلد ها در جادۀ جودن گاسه یک حویلی با دوخانه داشتند که بر در های کنار هم لوحه ای با نام شیف و لوحۀ دیگر به نام روتشیلد زده بودند. مییر امشِل روتشید HMayer Amschel RothschildH اولین فرد ثروتمند این خانواده، هنگامی که یکی از شیف ها خواست به لندن کوچ کند نصف حویلی مربوط به شیف را خرید.
تا هنگام تولد مییر امشل روتشیلد، فرزند موسی روتشیلد در ٢٣ فبروری ١٧٤٣، روتشیلد ها خانوادۀ بازرگانِ گمنامی بودند. اما تولد مییر امشل دور جدیدی را در این فامیلی به ارمغان آورد. بعد از مرگ پدرش به فورت رفت تا بانکداری را بیاموزد و همچنان در عرصۀ معاملاتِ مسکوکات، مدال ها، مجسمه ها و آثار نقاشی تخصص بدست آورد. وی سپس به فرانکفورت برگشت و بازرگانی شد که کارش خرید و فروش اشیای عتیقه و سکه های قدیمی بود و همچنان به صرافی (مبادلات ارز) نیز دست می زد. (لحظات بزرگ در تاریخ یهود؛ الینور و رابرت سلاتر HGreat Moments in Jewish HistoryH؛ ص ٢٠)
هنگامی که مییر امشل روتشیلد اولین بار روشنی روز را دید، یهودی ها هر چند در لندن دیگر در یک محل زنجیر نشده بودند، لاکن در فرانکفورت واقعاً به زنجیر بودند. در١٧٤٣ کوچۀ یهودی ها زندانی بود که شب ها، مدخلِ هر دو انتهای آن به وسلۀ چوکیدار با زنجیر های ستبر بسته می شد و روز های یکشنبه، جشن ها و روز های تعطیل و ایام مقدس نیز مسدود بای می ماند. . . . یهودان آن زمان به عنوان طبقۀ پست، به هیچ عذری جواز نداشتند خارج از محلۀ یهودی ها اقامت کنند و تخلف در این مورد اعدام به دنبال داشت. آن زمان اگر خانواده یهودی بزرگ می شد، ناگزیر بودند طبقه ای بر طبقات خانۀ خویش بیفزایند و یا در زیر زمینی های تاریک زندگی کنند. . . . روتشیلد در یازده سالگی والدینش را از دست داد، چند سالی درس خواند و روزی پشتاره اش را بست، به هانوور رفت و در آنجا شغل کتابت یک بانکدار و صراف خورد را پیشه کرد و توانست با خست و صرفه جویی از تنخواه ناچیزش، مبلغ اندکی پس انداز کند و در سال ١٧٧٥ با این سرمایه به فرانکفورت برگشت و در محله یهودی ها شغل دلالی و سود خوری را پیشه کرد. (ادوارد والدورف،١٨٧٧، ج١، ص ٢٥٢)
روتشیلد در ١٧٦٤ هنگامی که بیست ساله بود، با «لندگراف» (لقب اشرافی آلمانی، معادل کُنت) آیندۀ هس و کسل «Hویلیام نهمH» که یک کلکسیونر حریص سکه و وارث بزرگترین ثروت در اروپا به شمار می رفت وارد معاملات بازرگانی شد. در١٩٦٩ مییر امشل به عنوان قراردی تدارکات شهزاده نشین هس و هانور گماشته شد و در همانسال عنوان «نایب» (پیشکار) دربار را کسب کرد؛ در این حیثیت برای ویلیام سکه های نایاب تهیه می کرد و همزمان فهرست سکه باب خود را منتشر کرد.
مییر امشل در سال١٩٧٠ با گیودَله شناپر ازدواج کرد و همسرش ١٩ فرزند برای او بار آورد که تنها پنج پسر و پنچ دخترش زنده ماندند. در ١٧٨٥، هنگامی که ویلیام نهم به مقام لندگراف هس و کسل رسید، مییر امشل از معدود یهودی هایی بود که عنوان نایب دربار داشتند و با وی به داد و ستد می پرداختتند؛ وی مبالغ هنگفتی پول به او و دیگر فرمانروایان قرض می داد. مییر امشل به تدریج معاملات پولی اش را با ویلیام افزایش داد و از طریق س. ف. بودیروس مشاور مالی مورد اعتماد ویلیام، که سپس به شریک بی صدای وی مبدل شد، اموال تجارتی اش را به دربار امپراتوری عرضه کرد.
امپراتوری منتشر می شود
در اوایل١٧٩٠مییرامشل یکی از ثروتمندترین ساکنان فرانکفورت بود؛ هنگامیکه فرانکفورت در ١٧٩٢ از سوی فرانسه اشغال شد، امور مالی لندگراف نیز دچار آشفتگی شد. همزمان با آزادی مجدد فرانکفورت برقراری دوبارۀ امور مالی لندگراف کاملاً به عهدۀ مییر امشل افتاد. شرکت مالی روتشیلد با عنوان دستیاری مالی ویلیام از حرمت زیادی برخوردار گردید و به پاس خدمات موفق مالی ای که انجام داد، لقب شوالیه جان قدیس را دریافت.
مییر امشل به تدریچ هر پنج فرزندش را، هنگامی به سن بیست رسیدند، شریک تجاری خود ساخت و هریک را به یکی از پایتخت های اروپایی فرستاد. آنان سپس در جریان بیست سال، مهمترین اتحادیۀ بانکی بین المللی (syndicate) عصر را ایجاد نمودند. فرزندان وی به ترتیب امشل مییر، بانک مادر در فرانکفورت را اداره می کرد، سالومون مییر بانک روتشیلد در ویانا را گشود، کارل مییر بانک ناپل را ایجاد کرد، جیمز به سال ١٨١٢ در پاریس مستقر گردید و به عنوان نمایندۀ برادر دیگرش، ناتان مییر در لندن نیز به معامله پرداخت.
مییر امشل در١٨٠٠ به عنوان نمایندۀ تجاری ولیعهد امپراتوری گماشته شد و با این مقام اجازه یافت سلاح حمل کند، از مالیات برعایدات معاف شود و رخصت داشت در قلمرو امپراتوری آزاد آمد و شد نماید. هنگامی که ناپلیون به قدرت در فرانسه صعود کرد، لندگراف ویلیام به تبعید رفت، و با رفتن او، روتشیلد قرض دادن به رهبر فرانسوی را آغاز نمود.
بزرگترین درخشش اقبال روتشیلد پس از جنگ «جنا» هنگامی که ویلیام از کشورش تبعید شد به عمل آمد و ناتان مییر روتشیلد را، که در لندن مرکزیت داشت، برای خرید مبالغ هنگفتی از سفته های دولتی بریتانیا امین خود قرار داد. ناتان روتشیلد با احتکار های زیرکانه توانست برای لندگراف گنج های شایانی فراهم آورد.
در سال ١٨٠٨ معاملات مخفی میان پسر از لندن و پدر در فرانکفورت با ارسال قاچاقی سفته ها و نقدینه و صدور حواله ها و انتقالات مبالغ هنگفت پول جریان داشت و یکی از این انتقالات سکه و شمش طلا، میان ایالات متحده و مکسیکو از طریق ناتان مییر روتشیلد (لندن) و شرکت براونسبرگ و شرکا، شرکت هرمان و شرکا، و شرکت هوپ و شرکا، برادران بیرینگ و شرکا در امریکا بوده است. (ناتان مییر روتشیلد و تاسیس یک دودمانNathan Mayer Rothschild and the Creation of a Dynasty ؛ هربرت اچ. کاپلان، ص٥٥، ٥٦)
مییر امشل (موسس دودمان) مرد زیرک و دور اندیشی بود و پیش از مرگ در١٦ سپتمبر١٨١٢، پس از عبادت در کنیسه احساس کسالت کرد و با وجود علالت، وصیتنمامه اش را تجدید نمود و تمام سهام معاملاتش را، به شمول سفته ها، آثار عتیقه و مجموعۀ بسیار نادر شراب را به فرزندانش به مبلغ ١٩٠هزار گیلد (بسیار کمتر از ارزش حقیقی آن) فروخت و فرزندانش مالکان منحصر به فرد تجارتش شدند. خودش سه روز پس به عمر ٦٩ سالگی درگذشت. در وصیتش تدکید کرده بود دخترانش و شوهران، اولاد و دامادان و عروسان آنها هیچگونه حقی در معاملات تجارتی و دارایی شرکت او که اینک به فرزندانش منتقل شده، ندارند.
در فاصلۀ میان جنگ اول و دوم، رشد نگرانی های دیگر بانکداری و اثرات مالیات زیاد، اهمیت دودمان روتشیلد را محدود ساخت. قبل و پس از جنگ جهانی دوم نازی ها مشتاق بودند مایملک روتشیلد ها را مصادره کنند، ولی آنان تا آن هنگام دارایی های خویش را به کشورهای بیطرف و خارج از ائتلاف جنگ منتقل کرده بودند.
پس از جنگ جهانی دوم روتشیلد ها به بهره برداری از زمینه های جدید بانکداری تجارتی پرداختند. آنان دفاتر جدید اعمار نمودند و با سرمایه گذاری در فلم و تلویزیون، منافع عمدۀ جدید در کانادا بدست آوردند.
در جنوری ١٩٩٤ بازماندگان دودمان روتشیلد دوصدو پنجاهمین سال تولد مؤسس امپراتوری بانکی روتشیلد را تجلیل کردند. ناتنیال چارلز جاکوب روتشیلد، لقبش بارون چهارم روتشیلد است و دیگر بازماندگان مییر امشل روتشیلد بر گور وی در گورستان قدیم یهودی در فرانکفورت گرد آمدند. (مردان برگ یهود Great Jewish Men؛ الینور و رابرت سلاتر Elinor Slater, Robert Slater، ص ٢٦٦)
در سال های ١٨٤٠-٦٠ میلادی، یهودیان ساکن اروپا با تبعیضات روز افزونی مواجه بودند. بخصوص آنهایی که در شمال جرمنی مانند هامبورگ، هانوور، مناطق راین و هالند زندگی می کردند، روز تا روز با قیود و تبعیض های تازه تری رو در رو بودند و از بیشتر مشاغل اجتماعی ممنوع شدند. تنها حرفه ای که در آن مجاز بودند، تراشیدن الماس بود که عده ای محدود از آن شغل به ثروت رسیدند ولی اکثر یهودیان را با فلاکت مواجه ساخت.
در این هنگام در انگلستان خانوادۀ Hبنجامین دیزرائیلیH (١٨٠٤-١٨٨١) که از بازرگانان یهودی الاصل انگلیسی بود، به مسیحیت گرائید و وی که یک انجلیکان به شمار می رفت وسی سال در دولت بریتانیا مرد مقتدری بود، صدراعظم انگلیس شد و با کوششی در پارلمان، مقررات تابعیت را به نفع یهودان نافذ گردانید. بدینترتیب سهولت در زندگی همکیشان سابقش رو نما شد و اجازه یافتند در این کشور صاحب جایداد و خانه شوند. لندن ولی در آغاز با این امر مخالفت ورزید ولی در سایر بلاد مخالفت به عمل نیامد.
از سوی دیگر، در همین مقارن، انتقالات و معاملات طلای اسرائیل از ادارۀ پرتگالی ها بدر شده و به شاخۀ آلمانی در لندن منتقل گردیده بود. با بروز جاذبه های فوق، تجمع یهودان در شهر های بزرگ انگلستان مانند لندن و بریستول قابل تصور بود. این دوره معروف به دورۀ گشایش در سال های پیش از جنگ با فرانسه و ایجاد تعزیرات گستردۀ سراسر قاره اروپا به وسیلۀ Hناپئون بوتاپارتH شمرده می شد.
ذهنیت عامه انگلیسی هر چند شدیداً مخالف یهودان بود، ولی نخبگان سیاست، مذهب و اقتصاد پیروز شدند و سهولت برای یهودان عملی شد؛ هرچند در آغاز آشوب هایی به بار آورد و مردم در سال١٨٧٠ در برخی نقاط دست به اقدامات خشنی علیه آنان زدند.
این زمان، دوران جارج سوم پادشاه خوشنام انگلیس بود و هارون گولدسمیت مرد بزرگ این عصرشمرده می شد که هرچند یهودان ثروتمند تر از او نیز در لندن بودند، ولی وی یکی از یهودانِ نیک شمرده می شد. گولد سمیت از هامبورگ مهاجر شده بود و در وسط قرن ١٨ در لندن خودش را سروسامان داد.
پس از مرگ وی، در بحبوحۀ انقلاب فرانسه، دوتا از چهار فرزنش، بنجامین و ابراهام، بانکداری خانوادۀ شان را به شگوفایی رساندند. جنگ های قاره ای ماحصل لشکر کشی های ناپلئون و مخارج جنگی، پادشاهی بریتانیا را محتاج منابع دایمی قرض ساخت و هنگامی که جنگ ها بزرگترین دودمان های بانکی در گوشه و کنار اروپا را ورشکست ساخت، این خانواده به همت و دانش وسیع ادارۀ شرکت های بانکی بنجامین به رونق مالی دست یافت. به حدی که تا اوایل قرن١٩ اعتبار و درخشش این دودمان بانکی جهان شمول بود.
لاکن این خانواده پایان غمناکی داشت. یکروز در اپریل١٨٠٨ جوانترین برادر، بنجامین گولدسمیت خودکشی کرد، ابراهام برادر بزرگتر دیری پس از او ادامه نیافت و در سال ١٨١٠، تمام دارایی اش را در قرضی ١٤ ملیون پوند سترلینگ از طریق شرکت بیرینگ به دولت داد ولی از بد اقبالی در این معامله همه چیز را هم او باخت و هم شرکت بیرنگ، که نیز از ریشۀ آلمانی بود ورشکست شد.
با فقدان آن دو مرد بزرگ در بازار پول لندن، بازیگر جدیدی وارد معرکه شد. این مرد سومین فرزند مییر امشل روتشیلدِ پیر، ناتان مییر روتشیلد بود که پدرش او را با وصایایی به بریتانیا فرستاد و خود و دودمانش سپس در تاریخ جهان نقش بنیادی بازی کردند. (انگلستان، کتابی و اجتماعی، از دیدگاه جرمنی HEngland, literary and social, from a German point of view H؛ جولیوس رودنبرگ؛ ریچارد بنتلی١٨٧٥، ص ٣٠١-٣١٠؛ یونیورستی آکسفورد)
(ادامه دارد)