احد ترکمنی
صحبتی با اهل نظر:
١- پول چیست؟
قسمت اول **** دوم *** سوم *** چهارم *** پنجم *** ششم **** هفتم **** هشتم)مبحث اول - بخش سوم(
ازرا پوند
ازرا پوند شاعرتبعیدی، نقاد، فیلسوف، متفکر و مبارز سیاسی جنجال بر انگیز امریکایی متولد سال١٨٨٥ در ایالت ایداهو است. پدرکلانش در سالهای آخر قرن نوزده از اعضای مجلس قانونگذاری و مجلس سنای ایالت ویسکونسینِ ایالات متحده بود، از ١٨٧٠ تا ١٨٧٢در مقام معاون گورنر آن ایالت قرار داشت و بازرگانی کامیاب به شمار می رفت که مدتی ریاست چند کمپنی، از جمله شرکت راه آهن در قلمرو آن ایالت را دارا بوده و شهرکی، «پوند»، در آن یالت به نام وی مسماست. پدر پوند نیز کارمند دولتی امور املاک بود و پیش از آن که ازرا پوند دو ساله شود به خاطر شغلش به حومۀ فیلادلفیا در ایالت پنسلوانیا منتقل شد و با خانواده اش به آنجا کوچید. پوند در این ایالت بزرگ شد، درس خواند، عشق ورزید و شعر سرود. در حالیکه پدیدۀ نفت و تبعات آن در ظرف مدت دو دهه از یک مایع سیاه و مزاحم در مسیر استخراج نمک، مبدل به طلا شده بود و می رفت تا نقشی را در تغییر اخلاق و روابط انسان ها اول در امریکا و سپس در همه جهان بازی کند.
در این هنگام، که سامانِ یکسره کردنِ مبارزۀ نیکی و شر فراهم می شد، بصیرت و وجدانی که به کلیتِ انسان تعلق دارد، در قالبِ فیلسوفانی چون پوند به شور در آمد که نهیب می زد اگر این دگرگونی در اخلاق واقع شود، شیوۀ زندگانی انسان ها نیز، لاجرم، خود به خود متحول خواهند گشت. ژرف نگران می دانند انسانیکه امروز ماشین شده است، با دگرگون شدن پایه های اخلاقش و جنونِ پرستشِ نماد های تمدنِ پلاستیکیِ امروز ماشین شده است. انسان از هنگامی راه ماشین شدن را در پیش گرفت که اقتصاد مقامی بالا تر از او گرفت و پول توانست هرچیز را بخرد. اقتصاد هنگامی ارزشمند تر از انسان شد که سود خواران، دانشمندان، فلاسفه و متفکرین زبده ای را برای تغییر اخلاق آدمی به کار انداختند. از آن زمان، که برای این تغییرات، بنیادهای انسان دوستانه و همه چیز عالی خواهانۀ قارون ها به ایجاد دانشگاه ها در امریکا، و سپس اروپا، و پس از آن در هر گوشۀ جهان آغاز کردند و دسته های مبارزه با فقر، جهل، بیماری، تبعیض، آفات و حقوق انسانی پدید آوردند، که بنیاد های دانش پرورِ قارون ها، نظام های آموزشی وتربیتی، و اولویت های دانش و آموزش به نسل های آیندۀ سفیدها، نسل های آیندۀ سیاه ها، نسل های آیندۀ زرد ها، نسل های آیندۀ نصواری ها، نسلهای آیندۀ قهوه ای ها و نسل های آینده همه رنگ ها و ملت ها و زبان ها و مذاهب و مناطق و قاره ها را، با فارمت های کاملاً جداگانه، ایجاد کردند. قارون ها ملیارد هایی را که از هوا به دست آوردند، ملیارد ها در این بنیادها صرف کردند تا جهان را به لابراتوار عظیمی از تجربه و تغییر و تحول مبدل نمایند. با دقت، گستردگی، عمق، دانش، آخرین امکانات صنعت، تکان دهنده ترین آزمایش های روانی و عصبی روی آدم ها، و تا سرحد مبالغه و اغراق، پیگیری و اهتمام، به وسیلۀ شبکۀ عنکبوتی اش که خود مجتمعات در میان مجتمعات دارد، و با نظام مخفی و سازمانی محکمی، که اُسِ اساسِ تشکیلاتی اش از حکایات افسانه گونۀ اساسین، یا حشاشین مایه گرفته است، در ظرف اندکی بیش از ٢٣٢سال، آدمی که اندیشه داشت و عقلانیت و وجدان رهنمایش بود، به دستگاهی مبدل شد که اندیشه، غرایز، عواطف، و حواسش به وسیلۀ نرم افزار کامپیوتری اداره می شود. آدم این گونه ماشین شد؛ نه با سحر و جادو؛ او با علم و دانش، با کیمیا و فیزیک، با بیالوژی و هندسه، با عصب شناسی و روان شناسی، با طب و الکترون ماشین شده است و به حدی محکم ماشینش ساخته اند، که واقعیت ها اکنون طبقه بندی شده اندو روان و شناخت اکثر مردم، و علم و دانش کثیری، نیز، پلاستیکی است. افکار بالغان در عصر ما به حدی کودکانه و ساده لوحانه به نظر می رسد که گویی چشمان مردم دیگر تمام ابعاد واقعیت ها را نمی بینند. و چنین، آرام آرام، از فرهنگ انسانی هر روز ارزشی زدوده شد و جایش را پول، تولید و سود گرفت.
در سرآغاز این نوشتار از جدول گرافیک گریگوری کلارک دانشمند اقتصاد امریکایی، رئیس دیپارتمنت اقتصادی یونیورستی داویس، کالیفورنیا ذکر کردم که نشان می داد از قرن هژده به بعد، اقتصاد جهان، که اقتصاد متوازن تری بود و در عرصۀ تقریباً سه صد قرن تنها بیست و پنج درصد رشد داشت، یکباره در سالهای ١٨٠٠ صد ها چند رشد کرد و راهِ آسمان را پیش گرفت. بدین معنی که ثروت باد آورده، از هرسو به جیب سرمایه دوستان سرازیر گردید و ارقام ملیارد و تریلیون در دارایی های افراد پدیدار گشت. بی شبهه ثروتِ جهان پس از ایجاد ماشین و سپس ظهور نفت هزاران برابر شد. ولی این ثروت، هرگز راه خانه ها و تن و بدن جمعیت اصلی جهان را در پیش نگرفت. برخلاف بنا بر مطالعات گستردۀ دانشمندان، انسان اولیه، که از راه دانه چیدن و شکار زندگی می کرد، تنی برهنه داشت و در غار ها به سر می برد، که ماشین کالا شویی و تلویزیون و داش برقی نداشت، که لباس نمی پوشید و آرایش نمی کرد، که موتر و طیاره و کامپیوتر و انترنت نداشت، که هیچ یک از امکانات ما انسان های وارسته و تربیت شده و فاضل و عاقلِ امروز را نداشت و همه را نیز در یک بازار مکاره، یکجا، نداشت؛ آن آدم اولیه به مراتب سعادتمندتر و آسوده تر از من و شما زندگی می کرد و کمتر عذاب و اضطراب داشت. آنان هرگز به روانشناس و این و آن شناس دیگری نیاز نداشتند.
در امریکا این پدیده؛ پول باد آورده؛ کذا در اروپا، تنها با ایجاد صنعت و مفت خریدن مواد خام و قیمت فروختنِ تولیدات انباشته نگشت. این باد آوردگی ثروتِ باد آورده، علاوه بر مهارت های انسانی، با شگردهای بانک های مرکزی به هم آمد. بانک های مرکزی خدعه ای است که به قولی «سودخواران بین المللی در پشت پنجره های شیشه ای آن مخفی اند» و از آنجا دولت ها را؛ که فقط با پول می چرخند، اداره می کنند. در هرکجای دنیا، بانک مرکزی صلاحیت نشر بانکنوت و اعطای کریدت دارد. علاوه بر آن بانک های مرکزی سپرده های سایر بانک های یک کشور را می ستاند، در مواردی، ذخایر ارزی و طلای برخی دولتهای خارجی را که برای محافظت در بیرون از کشور منتقل می کنند نیز نگهمیدارد (بیشتر فدرال ریزرف ایالات متحده). بانکهای مرکزی، در حالیکه نظامی موافق با ترکیب سیستم تجارتیِ مشتری اش (دولت) به وجود می آورد، ذخایر ارزی کشورها را به دورانِ سرمایه گذاری می اندازد. بانک مرکزی در عین حال ذخایر طلای کشور را به حسابش می گیرد. بانک های مرکزی، و در این مورد، به خصوص فدرال ریزرف ایالات متحده، در چانه زدن های معادلات مهم بین المللی سهم می گیرند در حالیکه بر حسب قوانین مربوط به انفاذ «یورو»، «دویچ بوندس بانک» این کار را با نظارت بر معاملات یورو در اختیار دارد و اکنون که قصد، قصد درهم شکستن ایالات متحده است، بانک های اقمارش را وادار می سازد معادلات خویش را بر مبنای یورو استوار سازند.
در قرن هزده و نوزده که هنوزفدرال ریزرف و نظام جهانی بانک به این قوّت نبود، بانک های مرکزی، با ترفند هایی چون شایعه سازی و ایجاد ترس از به افلاس رسیدن بانک ها در میان حسابداران که افرادِ مزد بگیر، مالیه ده، و رای ده بودند و اندوخته های عمر شان در بانک ها بود، یورش خلق الله را برای نقدینه کردن ذخایر شان از بانکهای دست دوم و یا شرکای درجه دوم بانکهای مرکزی به راه انداختند. خوش بختان در چنین مواقع، که در امریکا چند بار واقع شد، معدودی بودند که در دقایق اولیه دستِ شان به یخن بانک رسید. سپرده های سایر خلایق، هزاران ملیارد، در چشم به هم زدنی غارت و حیف شد. بانکدارها، از بانکهای دربسته افلاس خط bankruptcy دادند و به چنین سادگی ذخایر نقدی مستمندان را غارت کرده، از برکت قوانینت تجارتی مسئولیت محدود و شخصیت حقوقی بخشیدن به کارچوریشن ها، بانک های جدیدی با عناوین تازه گشودند و ترفند های نوی به کار انداختند. همین بانکهای مرکزی جنگ داخلی امریکا را دامن زدند؛ اول یکطرف را برای طغیان قرض دادند و سپس طرف دیگر (دولت) را در جنگ تحمیلی از دارایی های خودش قرض دادند تا هر دو تا گلو زیر قرضی که از هوا می دادند غرق گردید. سپس سالها از دولت سود به دست آوردند.
اگر به مطالعه در پس منظر دسایس سودخواران و ایستادگی وجدانِ سیاسی در تاریخ امریکا بپردازید، بسیاری از مهاجران اروپایی، که به سرزمین جدید سرازیر شدند، از کسانی بودند که خدعۀ بانکها در سرزمین های اروپایی، مثل انگلستان، آلمان و فرانسه آنان را به نیستی کشیده بود. آنان پناهگزینانی بودند که برای فرار از سلطۀ بیرحم بانکداران ترک وطن می کردند. خاطرات آنان امریکائیان را در قرن بیست به یاد مصایبی می انداخت که از حیلۀ بانکهای مرکزی در قلمرو امپراتوری های اروپایی بر مردم نازل می شد. تکرار شگردها در سرزمین جدید، که بیشتر از سوی بانکداران و سودخواران یهودی از نیویارک نازل می گردید، مایۀ سوءظن خلق الله و شک و تردید دولتمردان غیر وابسته ای چون ابراهام لینکن، تاماس جفرسن و اندریو جاکسن می گردید. واکنش های آنان در تاریخ امریکا معروف است و ایستادگی در برابر سودخواران یکی از دلایل شهرت و محبوبیت آنان در افکار عامۀ امریکائیان می باشد. چنین وجدان ها، همه گوش به زنگ بودند تا این شغال ها باردیگر به دزدی خانۀ بینوایان نیایند که مرغ دزدی آنان، همواره، بربادی وفلاکت به ارمغان می آورد.
ولی دست آخر شغالان نه تها به مرغ دزدی آمدند که با شگردِ فدرال ریزرف، صاحبِ فارم و بادار خلایق و حاکم دولت شدند. عده ای حاکم بر دولت شدند، نه به آن معنی، که عده ای قارون بر گنج های خود دسترسی و اختیار داشته باشند، بلکه عده ای با ساختار ذهنیِ اصالت پول بر هر ارزش دیگر حاکم بر دولت شدند تا سیاست های عمدۀ این دولت را در هر عرصه ای به سوی آرمان های اقتصاد و اعتلای مادی سوق بدهند. ساختار ذهنیِ این عده، در فکر آن نبود و اکنون نیز نیست که از عملیۀ برتر ساختن ارزش های آنان بر انسان و دیگر پدیده های طبیعت چه بلایی آمدنی است. گرسنگی، فقر، جنگ، آشوب، قتل عام، جهل و بلاها و آفاتی نظیر آن اگر انسانی چون من و شما را، که زندگی را ودیعه ای می شماریم و برای آن دیدگاه و فلسفه داریم و یا چون ملیاردهای دیگر که از سه وقت غذا و خواب و آمیزش، خنده و شادی لذت می برند، مصیبت المناک مان می سازد و گرمی و سردی و سیری و گرسنگی داریم. لحظات خوشی و اندوه داریم، رنج می کشیم، عرق می ریزیم، و به تعبیر شگفت آوری!!! گرفتار تنازع بقا هستیم، این پدیده ها عذاب و مصیبتند. در حالیکه همین پدیده ها، و دقیقاً همین پدیده ها، برای افرادی با ساختار ذهنی برتری ثروت، برخلاف، منابع سود و سود و سود و سود و سود و حاکمیت و حاکمیت و حاکمیت می باشند.
شما و من، آدم های نَفَس کَش و مزد بگیر و خرده مالک، متفکر یا بی خیال، ولی مالیه و رأی و فیس و غرامات دهنده و تعهدات شرعی و اجتماعی به سر رسانده، نذر و عشر داده و شایستۀ قربانی، با شکم های نیمه سیر و نیمه گرسنه و با دست های خالی از این سوی ریسمان می کشیم، تا مصیبتی نرسد.
و در آنسوی ریسمان، نخبه ها، و نخبه ها و نخبه ها و نخبه ها، هزار ها هزار، همه درس خوانده ودیپلوم دار و زیبا، مرفه، شیک، با تهذیب، خوش برخورد، لبخند برلب، عطر و گلاب زده و شسته و رُفته، چاق و چله و رخسارهای گل انداخته، گردن های چرب و از سیاستمدار تا مذهب مدار، از سرمایه دار تا فابریکه دار، مطبوعات و سینما و رادیو تلویزیون و دانشگاه و کلیسا و هر نماد و بنیاد و عنصر تمدن عصری!!! با قوت بالقوۀ اتوم و با زور آتش افروز زرادخانه های مدرن و عصری و علمی و صنعتی و اکتشافی و آخرین مودل های نظامی در قفای شان، از آنسوی ریسمان می کشند تا همۀ آن پدیده ها، آن منابع سود و کنترول، باز نایستند.
این فرقی از زمین تا آسمان نیست؟
خاصه که طبقۀ اول بیشتر آداب اعیانی و قوانین تجمل و لوازم عصری گری را نیز نمی دانند؛ لباس، هیکل، جلد و صورتی نامطلوب دارند و در ناول های بورژوا ها و رمانتیست ها و تئوریسن های فریماسونر، و تصورات فاضلۀ فلاسفه، اساتید محققین و سخنورانِ شریک، یا اجیر و غلام، گنجایش و هماهنگی ندارند.
جنس دوم در سوی دیگر، همۀ شرایط «لازمه» Qulifications)) را نه تنها دارند، بلکه همانا کامل کنندگان همه تنیده های عنکبوتیِ این تکامل و اخلاقِ آن نیز هستند، که تا تاریخ را ببینید و دقیق ببینید، و از تعاریف و تصاویرِ کانون های معیین ببینید، این سلسله، هرچند در عصر ما درخشیده و چهره آشکار کرده است، از قرنهای نا معلوم، نسل به نسل، افکار و دیدگاه های طبقات و اقشار و نظام های اجتماعی معیین در همه پدیده ها و قضایایِ تاریخِِ رنج و عذابِِ بشر، تداومی پایدار دارند.
عارفان، این را نظام شیطان می گویند که جز خالقِ کردگار و انفاس پاک، نیرویی را توانِ مقابله با آن نیست. این نظام را با ساده لوحی و خوش باوری نیز نمی توان شناخت. خاصه که تمام موازین و معیارهای علم و دانش اکنون تألیفاتِ اساتید همین نظام است که اساسِ کارشان رواج ساده لوحی است.
ازرا پوند و روشنفکرانی مثل او به این ریزه گی های بزرگ پی برده بودند و می دانستند، با خدعه ای باورنکردنی، از حیثیت و اعتبار و ارزش و اهمیت اخلاق در جوامع انسانی کاسته می شود، جایش را پول و مظاهر و تبعات آن می گیرد و فرهنگ مبتنی بر ارزش های انسانی، مثل ایمان، عشق و امید رخت بر می بندد، عدالت، توازن اجتماعی، جرئت و قهرمانی افسانه می شود و عقلانیت و وجدان از حیات انسان رخت بر می بندد. اگر تصویری از چنین چامعه رسم کنید، این جامعه، جامعۀ مصرفی است، فرهنگ چنین جامعه نیز فرهنگ مصرفی است و این نظام اکنون تحقق یافته است.
در جامعۀ مصرفی، غرایز و خواهشات خلق الله در اختیار تبلیغاتِ تولیدکنندگان است، نه نیازهای طبیعی و عقلانی و ارشادِ عناصر و افکار مفید. به قولی « کمال در جامعۀ مصرفی لباسی است که افراد در بر می کنند». در حالیکه در نظام فرهنگی ای که متکی به ایمان، عشق و امید است، نقشی برای اعتلای اقتصاد، ذخیره، سرمایه، ماده، تولید، انکشاف مادی و اهمِ مهماتِ حیاتیِ فرهنگ و جامعۀ متکی بر برتری ثروت سراغ نمی شود، همچنان که از ایمان و عشق و امید در نظام اقتصاد نمی توان ثمر گرفت. همچنان در نظام اقتصاد، عدالت، توازن اجتماعی و عقلانیت و وجدان به دلیلی راه ندارد که همه باید و نباید های این نظام بر مبنای اصالت سود و اقتصاد است.
عده ای ثروت می خواهند و حاکمیت نیاز دارند، فرمانروایی اسباب کارشان است و اطاعت مطلق و فرمانبرداری بی چون و چرا و نیروی کارِ برده و بی اندیشه و افکار و ایمان و عشق و امید می خواهند. با چنین خواستِ مبرم و حیاتی، بدیهی است که آنان باید عدالت و و وجدان را نابود کنند و به ایمان و عشق و امید هرگز مجال نمایش ندهند.
آیا روشنفکر می تواند با چنین نظامی با استفاده از بیل و کلنگِ خود نظام مبارزه کند؟ نظام مروج ایمان و عشق و امید نیست، نظام آشفتگی می خواهد و میان انسان نفاق تولید، تولید، تولید می کند، بهانه هایی فاقد عقلانیت و منشأ را به گوش هایی وسوسه می کند، به گونۀ مثال، حاجی گل علم وکیل کوچی ها در پارلمان افغانستان و آقای خرم وزیر اطلاعات دولت، که دومی اقلاً باید فیلسوفی می بود، و نمی دانم از علم کلام و سیاست و اجتماع آگاهند یا نه، و مهمتر از همه روشن نیست هر دو رشته ای با ایمان و عشق و امید دارند، یک اصطلاح را بر زبان ها می اندازند که در این زبان است و در آن زبان نیست. این بهانه ایست که اگر نگرفته بودند، زیانی به کشور افغانستان و زبانهایش نمی رسید. ولی همین یک بهانه، به هیچوجه تنها ناشی از تعصب دو آدم و سه آدم نیست بلکه عموماً به وسیلۀ اساتید روانشاس و جامعه شناس طرح می گردد. دو آدمی که مخصوصاً در مقامات نیز تکیه زده اند، این آزادی را ندارند که تعصب و ذوق و سلیقهۀ شان آشوبگر شود و اگر اجیاناً چنین هم می بود و نظام مصلحت نمی دید، کجا این همه سر و صدا از کلمات دانشگاه و پوهنتون به آسمان می رسید. این دانشمندان و فرمول های ساده و دقیق آنهاست که نزاع می آفرینند. سپس ساده لوحان احساسات زده در دو سو صف می آرایند و بی آن که نیم نگاهی به دستِ پهن و درشتِ پشت پرده بیندازند، به کمک مامورانی در هر طرفِ نزاع، به جان هم می افتند، و نظام جهانی بانکداران سود و سود و سود می برد، او حاکم تر حاکم تر و حاکم تر می شود و ما محکوم تر محکومتر و محکوم تر می شویم. فدرال ریزرف تنها یک جرقه می اندازد، در نفاق ما خود فرو می رویم آتش و آتش ها و آتش های بیشتر و بیشتر را پس از آن، نمیدانم از برکت چه؟ حتماً نه از برکت «هشیاری»، یا کدام دلیلِ عقلانیِ دیگر، با دست های نازنین و از نیّت صاف و مزاجِ تب آلودِ خود می افروزیم.
شگفت آور این که آنگاه روشنفکرِ سطح بین، به سر سپردۀ بانک شکایت می برد؛ زیرا، ساده لوحانه، او را نمایندۀ عدالت می داند؛ زیرا جز آن در، درگه دیگری نگذاشته اند. و سپس، از کسی که با زد و بند و رشته و رابطه با بانکداران، وزیر و رئیس در دولتِ گرو شده ای شده اند، در مقالاتی مفصل و مدلل، با بیانی ادبی و سنجیده، مدلل و متقن، می خواهند عدالت و وجدان را مراعات کنند.
آیا برای برگرداندن نظام مخوف و بی اعتنا به ایمان و عشق و امید، و مخالف با عدالت و توازن اجتماعی همین مقدار روشنفکری کافی است؟ می خواهم از روشنفکران بپرسم، آیا باور کرده اند که عوامل بانکداران و کارتل ها، فقط منتظر توصیه و اشارۀ آنان نشسته اند تا سهوشان را جبران کنند و فوراً به حرف روشنفکر وجدان شان بیدار شود؟ همین مرد که با هزار جان کندن به نعمت غلامی رسیده است تا کشوری و مردمی را ویران کند، به حرف احد ترکمنی، بی معطلعی از جا بر می خیزد، بادار بانکدارش را ترک می کند و به فکر نجات بدبختان می شود؟ جان اف کندی چنین آدمی بود که هرچند رئیس جمهور امریکا بود، نمایندۀ نظام بانکداران نبود، دل و دماغِ بانکداران به چنین فردی «نازکدل و مغبون patsy» می گوید. این مرد، هرچند خود سرمایه داری بود، ولی ظاهراً تاری در جالِ عنکبوت نبود و مزید بر آن پا را از گلیمش فراتر دراز کرد و خواست نظام پولی امریکا را برگرداند ولی خودش از مسیر برداشته شد و کشوری که دانشمندانش مدعیند از روی عکس ها ی کرۀ مریخ عناصر متشکلۀ آن کره را تحزیه و تحلیل می کنند، تا کنون نیز به رازِ داستان قتل وی دسترسی نیافته اند. شاید، او متأثر از افکار ازرا پوند نیز بوده باشد، کسی چه می داند؟ ولی اگر از فرمان بانکداران سر نمی پیچید، نه او و نه معشوقه اش مارلین مونرو، هر دو در جوانی از جهان نمی رفتند.
کسی این می خواهد و کسی آن به کار دارد. کسی که ثروت می خواهد و لوازمش را که بر شمردیم، دارد، همانگونه که کوه را پاره می کند تا از دلش عبور کنند و تپه ها و صخره ها را نابود می نماید تا پایپلاین گازش عبور کند، دریا ها را بر می گرداند، جنگل ها و نظام زندگی طبیعت و وحوش را به هم می زند و از نابودی نسل های زنده جان در بر و بحر و بر دریغ نمی ورزد، از کشتن ملیون آدم و برداشتن موانع انسانی از راه انکشاف اقتصادی نیز دریغ ندارد و در تمام تاریخ در کشتن و قتل عام هرگز لحظه ای تأمل نکرده است. این ها همه زیان های جنبیcoleteral damage در راه انکشاف اقتصادی تلقی می شوند. گناه جنگ های عمومی و منطقوی و بین الدولی، گناه اغتشاش و آشوب و تاراج و تصرف و اشغال را به گردن هرکه بیندازید، کار کار بانکداران است.
آن که این می خواهد، همۀ موانع را با قدرتِ پول و چیزهایی که پول می تواند بخرد، مثل زمامدار و دولتمرد، سیاسیون، مذهبیون، تحصیل کردگان، نویسندگان، هنرمندان، مبلغان، اساتید و هزهاران هزار نخبۀ دیگر را خریده اند و با نیرو های کوه، دریا، و بحر آزمایی که دارند، و دعاوی دفاع زمین و زمانی که امروز می شود، و دعاوی فرعونی و فتح و ظفری که از قدیم تا ایندم شده است، همه را با پول می خرند. این لوازم را نمی توان با ایمان و عشق و امید خرید. بر عکس از زمانی اقتصاد بر ایمان و عشق و امید پیروز گشت که همۀ آن لوازمی را که تا این جا شمردیم، همه را با پول، و نه با ایمان و عشق و امید، یا عدالت و توازن و وجدان، خریدند و سپس هر نامی که پسندیدۀ بازار بود بر آن گذاشتند و این همه خرج و هنر را به کار بردند تا«ایمان»، «عشق»، و «امید»ی پلاستیکی عرضه نمایند.
برای شناخت این همه هنرمندی، طبعاً جامعۀ آن روز امریکا مردان هنرمند تری نیاز داشت که هرگز خریده نشوند. یکی از آن مردان ازرا پوند بود و او کسی است که تا مُرد، از آنچه باور داشت برنگشت. به حدی، که در دوران جنگ عمومی دوم برای بیدار ساختن امریکائیان از توطئه ای که بانکداران و تنها عده ای با قدرت اجرایی سیاسی و نظامی در ساختار دولتی؛ رئیس جمهور و افراد کلیدی پایینتر از وی، همان چتر عنکبوتی قارونها؛ برای ورود امریکا به میدانِ جنگ اروپا در دست اجرا داشتند، از رادیویی به نفع موسولینی استفاده کرد و برای امریکایی ها نشراتی به زبان انگلیسی به راه انداخت و تا پایان جنگ، حتی پس از دستگیری موسولینی و نجاتش به وسیلۀ کماندوهای هیتلر به نشرات ادامه داد و با فریاد به مردم امریکا گفت این جنگ جنگ شمانیست و جنگِ بانکداران است.
در شرح حال او آمده است: «پوند معتقد بود اقتصاد مسألۀ اصلی قابل بحث است و گفتارش بیشتر در مورد سود خواری بود و می گفت دموکراسیِ انتخابی، از راه نفوذ بانک های مرکزی در احزاب و دولتها، به وسیلۀ بانکداران غصب شده و با این شیوه، دولت ها مجبور می شوند برای استفاده از «پولِ خود» برای بانکداران خصوصی سود بدهند. او ادعا می کرد که صلاحیت بانک های مرکزی که پولِ هوایی چاپ می کنند، به منافع بانک ها توان آن را داد تا مطبوعات امریکایی و اروپایی را بخرند و افکار عامه را به سود جنگ و منافع بانک ها بچرخانند.» در تمام سالهای جنگ و پس از آن رادیوی ازرا پوند در امریکا آوازه ای و دوست و دشمنی داشت و نام وی کمتر از جنرالان فاتح نبود.
متفقین در سال ١٩٤٥ ایتالیا را متصرف شدند، پوند به دست پارتیزان های ایتالیایی افتاد و از آن جهت که ارزشی برای آنان نداشت، او را به سرابازان امریکایی سپردند. گفته اند نظامیان امریکایی که نمی دانستند با پوند چه کنند، او را بیش از بیست روز در میدان باز قفس کردند. این وضع او را روحاً آزرد و عذاب کشید؛ سرانجام در جالِ عنکبوت افتاد، او را به امریکا منتقل کردند تا به جرم خیانت به امریکا محاکمه اش کنند.
بیایید از این پاراگراف به بعد بازوان و پنجه های بانکداران در نظامهای جهان را «اسکلیت» بنامیم. برای این نام داستانی دارم که در موقعش بیان خواهم کرد، علی الحاضر، این نام، همۀ افرادی را در جهان در بر می گیرد که می دانند برای که جانفشانی می کنند و که جیب هایشان را از پول می انباند و به آنان امتیاز و امکان می دهد.
نظام در تدارک محاکمۀ ازرا پوند به خاطری که نام و نشان او، به عنوان یکی از ستون های پرخاشگری در برابر حکمروایی مخفی قارون ها، زیر هیچ یک از پرده های جنایاتِ بانکداری مکتوم شده نمی توانست، سعیی بلیغ و نمایشی کامل به کار داشت. وقتی در برابر او انتخاب وکیل مدافع قرار گرفت، پوند که جنس نظام قضایی ایالات متحده را می شناخت و به خوبی می دانست نمی توان در لسان وکلا و قضات و در زبانِ قوانین جزایی و محاکم کلماتی برای دفاع از آزادی و انسانیت یافت، ابا ورزید و فهماند که خودش از خود دفاع خواهد کرد. اسکلیت ها چاره را در آن یافتند که او را دیوانه معرفی کنند و به دارالمجانینش افگنند. بانکداران می دانستند این شاعر و فیلسوفِ زبان دراز و نترس در مدافعه اش آنچه را آنان سالها به قیمت جان ها مخفی داشته اند به کوس و کرنا خواهد کشید.
پوند از ١٩٤٦ تا ١٩٥٨در دارالمجانین سنت الیزابت St.Elizabeths Hospital درواشنگتن دی سی به سر برد. گفته اند آمر شفاخانه از ستایشگران اشعار پوند بود و با او رفتاری انسانی داشت. پوند اما در تمام مدتی که در تیمارستان بسر برد، هیچ از پیگیری باور هایش دست نکشید، به نوشتن بخش های تازۀ اثر نامدارش کانتو ادامه داد و در واقع فصول زیادی را در این فرصت تکمیل کرد؛ او همچنان به ترجمۀ کنفوسیوس نیز پرداخت. یکی دیگر از مشغولیت های پوند در تیمارستان ملاقات دوستان شاعر و نویسنده و سایر علاقمندانش بود.
یکی از افرادی که از عیادت گران دایمی پوند بود، دوست و پیرو نویسنده اش، یوستاس مولینز است. مولینز که هنوز در قید حیات می باشد، پیروی از ازرا پوند را یکی از افتخارتش می داند. ازرا پوند به مولینز، که مشغول مطالعاتی در کتابخانۀ کانگرس امریکا بود، وظیفه داد تا در اسناد کانگرس در مورد ایجاد فدرال ریزرف تحقیقی «کارآگاهانه» به عمل آورد. ازرا پوند به یوستاس مولینز هفته ای ده دالر مخارج تحقیق می داد و مولینز هر روز با یادداشت هایش نزد ازرا پوند برمی گشت و هردو، یادداشت ها را تنظیم می کردند و پوند در مورد ادامۀ کار توصیه می کرد. مولینز اخیراً در مصاحبه ای ویدیویی، که در انترنت میسر است، جزئیات این تحقیق و رهنمایی ازرا پوند را به تفصیل بیان کرده است. نتیجۀ تحقیقات مولینز در کتابخانۀ کانگرس، کتاب «اسرار فدرال ریزرف» است که در بخش های اول این مبحث از آن تذکر رفت و در بخشهای آینده مفصل مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت.
مطالعه و ترجمۀ آثار ادبی چینی و جاپانی، که شعر صد و چند بخشی کانتو را ازرا پوند با الهام و استفاده از آن ها نوشته است، یکی از مشغولیات دایمی پوند در تیمارستان بود. کانفوسیوس و افکارش در نظریات سیاسی پوند نقش زیادی دارد و مفکورۀ حکومت اخلاقی در آثار وی مایه از افکار آن فیلسوف چینایی گرفته است. کانفوسیوس به اخلاق انسانی و کردار نیک اصرار داشت و جهان بینی اش مجموعه ای از نظامات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، فلسفی و شبه مذهبی است که در تاریخ و فرهنگ شرق آسیا اثر شگرفی دارد
اگر محققی خواست به اثبات برساند که ازرا پوند به خاطر همکاری اش با موسولینی و به جرم خیانت به ایالات متحده و پس از آن که «متخصصین»!!! او را مهجور تشخیص کردند و به خاطر رعایت حقوق انسانی و از این قبیل چرندیات او را به جای آن که به «دستۀ اعدام» بسپارند، به حکم محکمه و فلان و بهمان به تیمارستان منتقل شد، بگذار چنین تحقیق نان و روغن دار، شکم پریشانی را آرام کند و یا غلامی را به مقامی برساند.
ازرا پوند در دوران تحصیل با ویلیام کارلوس ویلیامز William Carlos Williams شاعر امریکایی آشنا و دوست شد. ویلیام داکتر طب بود ولی شهرتش در ادبیات و به خصوص شعر است. افکار سیاسی وی لیبرال خوانده شده، شرح حالش او را متمایل به چپ معرفی می کند، اما ویلیام خود را سوسیالیست می دانست.
پوند در سال ١٩٠٨ پس از کمتر از یکسال تدریس در «وِباَش کالج Wabash College» در ایالت اندیانا، راهی اروپا شد، «لنگدون هامرLangdon Hammer » پروفسور ادبیات در یونیورستی یل Yale در ایالت کناکتیکوت امریکا، سال گذشته در سخنرانی ای، این سفر ازرا پوند را فرار از زیر سلطۀ بانکداران خواند.
با تصویر کردن ایالات متحده در هنگامی که میلیونرهای نفت زیر فشار توطئه و قساوتِ ستاندارد آیلِ راکفلر تسلیم شدند و شرکت های خویش را با اکراه و از ناچاری به کارپوریشن او فروختند، در می یابیم که آنان در حقیقت پادشاهی را تاجگذاری نمودند که از آن پس، از پشت «جال عنکبوت» به ادارۀ کشور پرداخت و تاج و تختِ بی مراسم و تشریفاتش، از نسلی به نسل دیگری از راکفلر ها انتقال یافت و امروز بال های این خانواده و شرکای بین المللی اش نه تنها بر ایالات متحدۀ امریکا، بلکه بر تمام جهان چتر زده است.
جوردن ماکسول Jordan Maxwell محقق، نویسنده، سخنران، مورخ و کارشناس صاحب صلاحیت در مطالعات اساطیری، سازمان های مخفی، سمبولیزم و پنهان کاری Occult در مورد راکفلر ها معتقد است: «تبارز راکفلر به عنوان ثروتمند ترین مرد زندۀ امریکایی، سودخواران بین المللی و به طور مشخص، حلقۀ خانواده های رشتۀ خونیِ مشترکِ رُتشیلد Rothschild را علاقمند ساخت و او را که رفیقی بالقوه برای آنان به شمار می رفت، از راه خویشاوندی و منافع هردو، وارد حلقۀ خویش ساختند. برخی هم عقیده دارند که خانوادۀ راکفلر یکی از خانواده های روتشیلد و یهودی الاصل است که به امریکا مهاجرت کرده و برای مخفی داشتن هویت یهودی و بانکداری، نام خانوادگی دیگری گزیده اند. پس منظرِ هویت و اهداف راکفلر ها هر چه باشد، این واقعیت را که امروزه این نام یکی از عمده ترین و مؤثر ترین بال های نظام واحد جهانی به شمار می رود و اکثر موسسات مربوط به این نظام از تشبثات اوست، نمی شود تصادفی دانست.
راکفلر تنها عنصری نیست که بسیار لازم است روشنفکران او را بشناسند؛ افراد غول پیکر دیگری نیز هستند که اگر حیات و زمان، هردو، میسر بود، آرزوست هیمنگونه آرام آرام تذکراتی در موردِ شان به عرض برسانم، ولی با پیگیری راکفلر و مخالفین امپراتوری عنکبوتی او، در واقع به شناخت همۀ آنها دست خواهیم یافت و ناگزیر از ذکر اسامی و تشبثات آنان خواهیم بود. این افراد و شبکۀ عظیمی را که آنان ایجاد کرده اند، اهداف مشترک و تبهکاری های مشترک به هم دوخته است؛ در حالی که همه در عین حال با رشته های خونی، بازرگانی و تاریخی نیز با هم رابطه دارند و از این رابطه ها چون دژ های استوارِ خانوادگیِ امپراتوری ممنوعۀ آنان پاسداری می شود. رابطۀ خونی و تاریخی آنان هرچند برای استقامت درونیی نظام، نیاز درونی خود مهره های اصلی می باشد و چندان نیازی به تأکید ندارد، ولی آن چه برای مطالعات ما حیاتی است، مجموعۀ گسترده و به صورت تکان دهنده ای علمی و منسجمی است که در طی قرون متمادی و علی الخصوص سه قرن اخیر به شمول قرن بیست و یک، به نحوی قانونمند ایجاد شده و با مهارت اجرا گردیده است.
راکفلر را ؛ به قول جوردن ماکسول؛ اگر روشنفکران امریکایی دیر شناختند، ولی خانوادۀ رُتشیلد، برخلاف، گویی این ستاره را در اولین برق های طلوع می شناخت، به قولی او و جی پی مورگان J.P Morgan- دومین نامِ قدرت و پول در امریکا، که با ادغام کمپنی آهن کارنیگی و یکی دو مانور دیگر، «کارپوریشن آهن ایالات متحدهUnited States Steel Corporation » را در سال ١٩٠١ ایجاد کرد و هردو تنها قارون های امریکایی پیش از ایجاد فدرال ریزرف به اثبات رسیده بودند، جذب و وارد پیمان کردند. اگر این موضوع حقیقت داشته باشد هم، کاریست که گفته می شود در سال اول ١٩٠٠صورت گرفته است. ولی بیشترین منابع نظر اول را تأیید می نمایند که عبارت از یهودی بودن راکفلرها و مکتوم بودن نام خانوادگی و هویت یهودی ایشان است.
مهمترین کارنامۀ راکفلر، پس از به هم آوردن ثروتی که به قرار آخرین احصائیه های رسمی امریکایی، به زحمت ده ملیارد دالر می باشد، ولی در واقعیت هیچ کسی میزان اصلیِ آن را تخمین نمی تواند، شبکۀ وسیع و منسجم خدمات بشر دوستانه ای است که از هر کجا آغازیده است، امروزهر پنج قارۀ جهان در زیر چترِ عنکبوتیِ آن قرار دارند. این خدمات عظیم و بی سر و دم، در واقع بدنۀ اصلی خدمت انسان دوستانه و بشری قرنِ حاضر را تشکیل می دهد که بی مبالغه صدها هزار کارمند و متخصص از نوع اسکلیت دارند. اگر روزی یکی از سایت های یکی از مدارس بنیاد گرای اسلامی را در اندونیزیا یا مالیزیا و یا هند و پاکستان تصادفاً بازکردید، و در میان افراد مسئول، نامی از راکفلر ها دیدید و یا نامی که به آن فرهنگ ها تعلق ندارد، دچار شگفتی نشوید، راکفلر ها از این نوع خدمات انسانی بسیار دارند. من در ادامۀ این بحث نامنویس درازی از سازمانهایی را در این مقال خواهم آورد که مکان و نوع فعالیت آن ها تعجب بیشتری به بار خواهد آورد. نام هایی را در این ردیف مشاهده خواهید کرد که اگر باعث نشد شاخ بکشید، اقلاً با شنیدن آن ها به اعماق تفکر فرو خواهید رفت.
این جریانات در هنگامی به ظهور انجامید که ازرا پوند هنوز کودکی بود. او در خانواده ای مرفه متولد شده بود، پدرکلانش یکی از رجال عالیرتبۀ دولتی و سرمایه دار بود و از اعیان جامعه به شمار می رفتند. در چنین خانواده طبعاً اطلاع کافی از سیاست و اقتصاد کشور، و مسیر تحولات اجتماعی وجود داشته است. هوش و ذکاوت خود او نیز حتماً برداشت های دست اول از شرایط و احوال زندگی در اطراف او داشته است و یقیناً همین ادراک و احساس در او ذوق سرودن و بیان به وجود آورده است. ازرا پوند را اگر سوسیالیست نشناسیم، چاره ای نداریم. روح پرخاشگری، نشانه گیری او به سوی سرمایه، سوء ظن در برابر بانکداران و سود خواران، یکی از مضامین بیان او تا اخر حیاتش به شمار می رود. این نشان ها در قالبی فلسفی تر در قصیدۀ بلند کانتو بسیار به ملاحظه می رسد.
ازرا پوند شش ماه در ونیز اقامت گزید، سپس لندن رفت و در آن جا مستقر گشت. اشعار اولیه اش متأثر از شعرای قرن نوزدهم و ادبیات عاشقانۀ قرون وسطای اروپا، اشعار تغزلی مدرن و فلسفه ادبیات عرفانی و ادبیات معمایی بود. پس از استقرار در لندن، تأثیر شاعر معاصر انگلیس فورد مدوکس فورد و تی ای هولم او را به شعر معاصرمتمایل ساخت، زبان و قالب قدیم در شعرش را ترک گفت و با سرودن اشعار با زبانی کاملاً متفاوت و آهنگ و تصویر به جای قالب های طغرا زده، به عنوان شاعر متجدد (مدرن) وارد معرکۀ تفکر و بیان شد. او یکی از پی گذاران مکتب «تجسمی Imagism» در ادبیات اوایل قرن نوزده به شمار می رود. زبانِ زمانِ ازرا پوند و افراد استواری مثل او رنسانس دیگری در هنر و ادبیات جهان بود که درکی مطابق زمان را می رسانید. ازرا پوند، پیشان و پسان وی؛ که تا امروز سلسله اش هرگز قطع نشده است، روشنفکران حقیقی زمان خویش هستند که اگر نماد ها را درست پی بگیریم، در زمان ما رسالتمند تر از هر روز دیگر و مسلح تر و اعجاز گر تر از هر زمانی، انسان هرزۀ امروزه را به شیوۀ روشنفکری آن نیاز است.
ازرا پوند و امثال او در امریکا، و روشن دلانِ جسورِ دیگر در گوشه گوشۀ عالم در این بیداری فرهنگی شریکند. او و همزمان هایش در جوامعی زندگی می کردند که سازمان های مخفی در آن ها ارکان قدرت را قبضه کرده و با برنامه های مخفی، قارون ها و سودخواران را حاکم نظام زندگی ملیون ها انسان ساخته بودند. آنها در امریکا دریافته بودند که در حقیقت برای انجام رسالت خویش فصل نوینی در کلام ایجاد کرده اند که به جای تکلف وتصنع، توصیف و تجسم، و در فقدان وزن و قافیه، آهنگ و تناسب در آن اعتبار داده شده است و رسا تر آن که «واقع گرایی (ریالیزم)» یکی از تبعات اندیشه ها و ضروریاتِ لاینفک این مکتب بود و اهمیت این فصل نیز بی شبه آنست که روشنفکری را یکی از لوازم هدایت انسان ها به سوی رستگاری قرار می داد.
روشنفکران چرا در پایان قرن نوزده و اوایل قرن بیست پرخاشگر و انقلابی، مبارز و رسالتمند بودند؟ پرخاش در هنگامی که عدالت از جامعه رخت بر می بندد، هنگامی که با اکثریت انسان خدعه صورت می گیرد و پرخاش هنگامی که وجدان جامعه، روشنفکری را که به انسان معتقد است و او را شایستۀ عشق و محبت، گذشت و شفقت می داند به خروش وا می دارد، مانیفیست قانونمندیِ تکامل است. یعنی پرخاش در این هنگام واکنشی است که طبیعی بوده و پدیدۀ امکان (probability) است که برخی مصلحتاً آن را احتمال ترجمه کرده اند. امکان یعنی آن، که نیرو و حکمت برای آغاز تا انجام عملیۀ تکامل، در صبحدم پیدایش تدوین شده است. این همان سرنوشت است که هر انسان مطابق واقعیت های خود درکش می کند ولی درک عاقلانۀ سرنوشت کاری است که هنگام روشنگری در مرحله هایی از مسیر تکامل Evolution در قالب کلام و تجسم از وجدان روشنفکران تراوش می کند. روشنفکرانی که رستگاری و عدل را برای انسان می خواهند و هیچ ارزشی را در زمین بالا تر از انسانیت نمی شمارند، از معجزه های سرنوشت نیستند، آنان امکانِ سرنوشت می باشند.
در تالار اندیشۀ سایت وزین «زندگی» و در تعریف فلسفه این چنین می خوانیم: «. . . . . سقراط دلیل توجه خود را به فلسفه چنین یاد کرده است: زندگی بدون تفکر و تامل، زندگی نیست و ارزش ندارد. وی دریافت که همه مردم اطرافش، زندگی خود را در نیل به هدفهای گوناگون مانند لذت و ثروت صرف می کنند؛ بدون آن که از خود بپرسند که آیا این امور مهم و قابل اعتماد هست یا خیر. و چون چنین سوالی را از خود نمی پرسند و در طلب جواب هم نیستند، نمی توانند بدانند که آیا درست عمل می کنند یا نه و سراسر حیاتشان در طلب اغراض بی فایده و مضر تلف می شود. به همین دلایل، فلاسفه به طور کلی همه بر آن بوده اند که مطالعه و بررسی و نقد و تحلیل نظریات و عقاید و افکار و دلایل آن ها، مهم و با ارزش است.»
ازرا پوند و کسانی که در این نوشتار شرح مختصری از احوال شان خواهد آمد، تنها انسان هایی نیستند که روشنگری قرن نوزده و بیست را تبارز دادند، قلمرو های فرهنگ انسانی، هریک مطابق ماحول خویش، انباشته از این مظاهر وجدانِ تکوین است. قلمرو فرهنگی ما، از سواحل مدیترانه تا دامنه های هیمالیا روشنفکرانی با گردن هایی کلفت تر از ازرا پوند و همطرازان غربی او دارند. آنان از جوامعی برخاسته اند که با معرفت قرون آشناست. وقتی مسیر تحقیق به قلمرو خود ما کشانده شود، ثبوت گسترده تری برای مدعا خواهم آورد. ولی ابرام در پرداختن به روشنگری در جهان غرب به دلیل کاویدن منشای توطئه می باشد و الا، واقعیت های روشنگران جدید در «مهد قدیم»، با واقعیات جهانِ تازه به معرفت دست یافتۀ غرب بسیار متفاوت است.
مشخصۀ روشنفکران قرن نوزده و بیست، هم در فرنگ و هم در شرق، به نظر من این است که بر عکسِ انتظار نظام های حاکم، با بیانی جسور، آزاده و رستگار، «انسان» را والاتر از «متاع» قرار دادند و در این مضمون ادبیاتی در نظم و نثر و سایر هنر های تجسمی آفریدند که بی شبهه منشای رنسانس عصر ما باید شمرده شود. شعر نو یکی از این پدیده هاست که مدرنیست های امریکا و اروپا همگام با ازرا پوند و رهروان طریق شان در دهۀ دوم قرن نوزده بنا گذاشتند. این قالب و یا بی قالبی در شعر، در ادبیات فارسی چنان با صلابت جا افتاده است که در عصر ما، حتی ادبیات نثری را نیز متأثر گردانیده است.
میرزادۀ عشقی، شاعر انقلابی فارسی گوی و معاصر ازرا پوند، که در دوران آشوب های مشروطیت در ایران می زیست، با پرخاش جاودانش در «خرنامه» بسیار جسور تر از ازرا پوند بر قدرت تاخته است. ازرا پوند با طراحان توطئه رو بروبود و به خاطر روشنگری به دارالمجانین فرستاده شد، زیرا در جامعۀ پوند قانون قدرت بود و پوند از حمایت قانون و حقوق بهره داشت. میرزادۀ عشقی با عواملِ مزدورِ توطئه رو به رو بود، او را روزِ روشن در حیاط خانه اش به رگبار بستند زیرا که در تهرانِ زمان رضا شاه (سردار سپه)، مصلحتِ قدرت، قانون بود و حق تنها به قدرتمندان می رسید.
اگر قرار باشد با بینش کلاسیک به تمام پدیده هایی نظر اندازیم که فرهنگ انسان گویا ساختۀ آنست، آن پدیده ها را بی شک در همان بُعد چنان می بینیم که انسان و واقعیت های وی در آن هیچ همطرازی با سایر پدیده های امکان و یا به زبانی، طبیعت، ندارند. درست به دلیل آن که انسان و اندیشۀ او نیز عین امکانیست که با آمیزش دو جوهر اصلی ماده متبلور شده و چیزی جز انرژی و حکمت نیست و مثل هر پدیدۀ دیگر تابع قوانین کلی خلقت می شود که هماهنگ و قانونمند بوده، عقلانیست و باید با طبیعت هماهنگ باشد، بینش کلاسیک ما را وامی دارد که به جای قانونمندی، تصادف را معیار محاسبات خویش قرار دهیم. این طرز بینش ما را به انسانی ناتوان مبدل می سازد. از این جهت، دانشمندان نخبۀ فیزیک در عصر ما، مانند پروفسور ستیفان هاپکینز، استاد فیزیک آکسفورد و صلاحیت فعلی در جهان فیزیک اتومی، به صراحت بیان می کنند که خلقت پدیدۀ قانونمندِ امکان است و با حکمت خالقش به واقعیت پیوسته است.
ادامه دارد
قبلی