کانديد اکادميسين سيستانی

آيا اسلام سياسی ميتواند افغانستان را از عقب ماندگی نجات دهد ؟

مردم ما ضرب المثلی دارند که ميگويند : « سرمهً آزموده را آمودن خطاست » تجربه 25 سال گذشته از نظام های سياسی در افغانستان ثابت ساخت که آيديالوژيک ساختن نظام آينده کشور ، بجز بدبختی و رنج بيکران مردم وويرانی های وحشتناک، ثمرهً ديگری بدنبال نداشته است.

دو جريان ايديالوژيک در 25 سال اخير درکشور بقدرت رسيدند و مزهً تلخ و شيرين حاکميت هر دو جريان ( چپ و راست ) را مردم چشيدند و تا هنوز درد و رنج ناشی از حاکميت اين دو جريان سياسی و ايديالوژيک را با پوست و گوشت و استخوان خود حس ميکنند و از هردوی آنها بدرجات مختلف اظهار انزجار و تنفر مينمايند.

بدون آنکه قصد داشته باشم تا مزايای حکومت يکی ازآن دو را بر ديگری برشمارم ، نبايد از اظهار اين واقعيت ابا داشت که در نظام آيديالوژيک چپ، زن از مقام شايستهً انسانی مثل زمان جمهوريت داود و قبل از آن برخود برخوردار بود و ميتوانست دوشادوش مردان  به تحصيل تحصيل بپردازد و دوشادوش مردان در کار و فعاليت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی وسياسی سهم بگيرد و نقش خود را درپيشبرد امور مختلف زندگی به نحوه موثر و تحسين برانگيزی ايفا نمايد. دراين نظام کسی برای پوشيدن لباس تميز اروپايی و يا گذاشتن ريش و بروت يا به تن کردن پيراهن و تنبان و يا بيرون رفتن زن با مرد با موی برهنه از منزل مورد بازخواست و تنبه قرار نميگرفت و سيمای عمومی جامعه به يک جامعهً عصری و مدرن ميمانست. با آنکه تشکيلات اداری تورم داشت ، مگر مراجع قانونی رسيدگی به شکايات مردم معلوم و صلاحيت هر ارگان دولتی مشخص بود. شهر کابل بحيث پايتخت کشور ازطريق فعاليت های  کامبينات خانه سازی و مسکن  با توسعه مکروريانهای بلند منزل در سيمای يک شهر مدرن جان ميگرفت. و شهرک صنعتی پلچرخی درشرق کابل نويد از رشد صنايع ملی ميداد. انجمن های فرهنگی و اکادميک زمينه رشد استعداد های جوان و پژوهشگران افغان را در عرصه های مختلف به نمايش ميگذاشت.

اما درنظام اسلامی تنظيمهای جهادی ، ديگر حيثيت زن درمعرض خطر قرار گرفت. زنان بيش از هر کس ديگر نه تنها بخاطر از دست دادن شوهر يا برادر وپسرخود درجنگ های ميان تنظيمی داغذار شدند ، بلکه هنگام بيرون رفتن از منزل نيز مورد تحقير و توهين و آزار و اذيت افراد مسلح وابسته به تنظيمهای جهادی قرار ميگرفتند ، يا به اسارت ميرفتند و مورد تجاوز جنسی قرار ميگرفتند و اگر اين زن بدبخت شناخته ميشد که به تنظيم جهادی رقيب تعلق دارد، برعلاوه تجاوز جنسی پستانهايش را نيز قطع ميکردند و تيرباران ميشد و بعد لخت و برهنه به جاده پرتاب می گرديد. مردم کابل شاهد صد ها و هزاران ناروايی های شرم آور گروه های مسلح وابسته به تنظيمهای جهادی  استند.

اين در حالی بود که روزانه از زمين و هوا باران مسلسل توپ و راکت و بمب های تباه کن برسرمردم می باريد و خانه و کاشانه مردم را به ويرانی می کشانيد. مراکز قدرت متعدد بود و هيچ قوماندانی از هيچ مرجعی دستور نمی پذيرفت و به همين علت وقتی دختران و زنان شوهردار مورد اختطاف گروه های جهادی قرار ميگرفتند ، مرجعی که به شکايات مردم رسيدگی کند، و جلو اين هرج و مرج و انارشی را بگيرد ، وجود نداشت و تنها پرداخت مبالغ هنگفت پول ميتوانست حلال مشکلات باشد. وبنابرين بسياری از مردم پايتخت و شهر های بزرگ کشور با رويکار آمدن نظام اسلامی مجاهدين ، مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند و به پاکستان ويا ايران ويا تاجکستان و روسيه فدراتيف ويا درداخل کشور به مزارشريف يا جلال آباد که از امنيت بيشتر برخوردار بود، فرار کردند تا لا اقل جان خود را از چنگ عدالت اسلامی تنظيمها نجات داده باشند.

درنظام آيديالوژيک طالبان ، قوانينی که درنظام اسلامی دولت ربانی وضع شده بود ، بشدت مورد تطبيق قرار گرفت و ادارهً « امر بالمعروف و نهی از منکر » دود از دمارزنان برآورد. زنان از حق تحصيل عالی محروم ساخته شدند و حتی قيودات شديدی بر بيرون رفتن زن از منزل بدون محرم شرعی وضع گرديد. پوشيدن لباس اروپايی و تراشيدن ريش برای مردان ممنوع گرديد و تمام مردان مجبور ساخته شدند ريش دراز بگذارند. شنيدن موسيقی در موتر و هوتلها و رستورانتها و حتی در منزل همراه با ديدن تلويزيون و شادمانی کردن با خندهً بلند ممنوع شد. قوانين سنگسار و دست و پا بريدن ها اسلامی رونق گرفت و استديوم ملی بجای ورزش و سپورت ، به ميدان قصابی انسانها مبدل شد. دروازه های حمام های عمومی بسته شد و پوشيدن لباس پاک و تميز گناه پنداشته ميشد. گرفتن عکس ممنوع گرديد و رفتن زن مريض به نزد دوکتور مرد قدغن شد ، و اکثر مادران در هنگام زايمان به علت عدم وارسی دوکتوران مرد جان ميدادند.

رانندگان تاکسی وبس ها اجازه نداشتند زنانی را در موتر خود سوار کنند که چادری نپوشيده و بجای آن از روی سری يا چادر ايرانی استفاده ميکردند. هر مردی اگر با خانمی بيرون ميرفت بايد اسنادی که محرميت زن و مرد را ثابت ميکرد با خود  ميداشت ، در غير اينصورت به عنوان زن و مرد بدکاره با سرنوشت شومی روبرو ميشد ، بدينسان زنانی که محرم شرعی نداشتند حتی برای خريد مايحتاج خود دچار رنج فراوان بودند. معذا اگر زنی با محرم شرعی خود بيرون ميرفت حق نداشت دست به آرايش خود بزند و لباس فيشنی و تميز بپوشد تا مبادا مردان نابالغ دچار وسوسه نشوند . کارمندان دولتی مجبور بودند دروقت نماز ظهر با جماعت نماز گزارند و اگر داکتری در اتاق عمل جراحی می بود و آذان نماز را می شنيد ، مجبور بود کار عمل جراحی را ترک کند، برود اول نماز بخواند و بعد به عمل جراحی خود ادامه بدهد. در منازل خود نيز مردان مکلف به اجرای نماز جماعت در مساجد بودند.

با آنکه طالبان سقوط کرد و برمبنای کنفرانس بن ، بجای آن يک حکومت عبوری بميان آمد ، اما از آنجائيکه بخش عمدهً اين حکومت از نيروهای عقبگرای تنظيمی تشکيل يافته است، اوضاع سياسی و اجتماعی درکشور نسبت به زمان طالبان فرق چندانی نکرده است. غصب ملکيت های زمين ، تخريب منازل مردم با اعمال فشار ، دزدی ، قتل ، بزندان کشيدن افراد درزندانهای خصوصی ، سربازگيری جبری و اخذ ماليات های خود سرانه از اشخاص و اختطاف زنان و پسران و تجاوز برجان و مال و ناموس مردم از مرکز تا ولايات جريان دارد. درچنين شرايطی ترس برجامعهً زن افغان چنان مستولی است که هيچ زنی جرئت ندارد بدون چادری به بيرون از خانه پا گذارد.

حال با اين اشارهً مختصر ميتوان درک نمود که برای جامعه عقب مانده و بدبخت افغانستان يک نظام اسلاميک و بنيادگرا چقدر ناصواب  و دور از خرد گرايی است. ولی رهبران دينی افغانستان که يکبار به عنوان رهبران تنظيمی و جهادی امتحان خود را به ملت مسلمان و فداکار افغان داده اند، اينک باز تلاش دارند که باصدور فتوا ها و قطعنامه های اسلام خواهانه پی در پی خود ، دموکراسی را از قانون اساسی جديد حذف کنند و بجای آن شريعت اسلامی را جايگزين نمايند. مردم ما نبايد فريب تبليغات اين دکانداران دين را بخورند که اگر باز ايشان روی صحنه آمدند و در رأس قدرت قرار گرفتند ، بدبختی و سياه روزی هرگز از اين کشور رخت بر نخواهد بست.

به همين علت است که آقای مهدوی درمقالهً « فاشيزم مقدس » خود ميپرسد که : « يک سوال اساسی برای همه مسلمانان اينست که پس از عمر 1400 ساله اسلام ، چرا هنوز حتی يک نمونه از پيشرفت و ترقی در جوامع اسلامی ديده نشده است ؟ چرا همه بدبختی ها و شکست ها سهم جهان اسلام شده است؟ » ( سرمقاله آفتاب ، 18 جون  برابر با 28 جوزای 1382 )

دکتر شفا درهمين مورد اشاره ای دارد که ميگويد : از سال يازدهم هجری تا نيمهً قرن چهاردهم هجری ، اسلامی که بنابر نيازهای عصر ( دو خليفه اول ) به کارگردانی مشترک دستگاه های خلافت و حکومتهای روحانيون ، شکل گرفت : اصول زيربنايی آن دو عامل تعيين کننده « قدرت » و « غنيمت » بود ، ورسالت اساسی دين يعنی « اخلاق و عدالت و معنويت» از توجه بدور ماند. بدين جهت وقتيکه امروز، پس از گذشت 1400 سال ، و با توجه به همه فراز و نشيب های اين تاريخ ، کارنامه های کارگردانان ارکان سه گانهً چنين اسلامی ورق زده ميشود، نخستين واقعيتی که دراين سه کارنامه بچشم ميخورد ، اينست که دراين چهارده قرن ، در هيچ مقطع زمانی و هيچ مقطع مکانی درجهان پهناور اسلام ، چيزی جز انديشهً کسب قدرت بهر قيمت ، همراه با حفظ قدرت بهر قيمت ، وسود جويی و غارتگری از هر طريق ، چه در نزد اميرالمونين های مدعی نمايندگی تام الاختيار خداوند در روی زمين ، چه در نزد شمشيرکشان عرب و ترک وتاتار و ترکمن و مملوک مدعی اسلام پناهی و چه در درنزد مدعيان دستار برسر « بيضه دارای » دين بعنوان انگيزه وجود نداشته ،  هيچوقت « اسلام ناب محمدی » جز بصورت ابزاری درخدمت جنگ قدرتها و سودجويی های اينان به کار گرفته نشده است. بيش از نيم قرن تاريخ اسلام جز تاريخ رسيدن به قدرت نيست تلاش مستمری است که رياست طلبان در راه وسول به امارت و سلطنت بکار بسته اند و ديانت اسلام وسيله بوده است نه هدف. ( دکتر شفا ، پس از هزاروچهارصد سال، ج ا ، ص 478 )

آقای مهدوی درجای ديگر از مقاله اش ، باتوجه به موقعيت خاص و حساس متعصبين مذهبی ، به توصيف از قدرتمندی ديانت اسلام پرداخته و می نويسد : « ...  اسلامی که شبه جزيرهً وحشی عربستان را متمدن کرد، چگونه قادر نيست دراين عصر افغانستان را تکان بدهد و متحول کند.؟»

دراين راستا بايستی گفت : علت اينکه دين اسلام توانست عربستان وحشی را « متمدن » کند ، سرازيرشدن کاروانهای غنايم هنگفت از سرزمين های مفتوحه ای بود که از بين النهرين و شام و ايران و هند و افغانستان و آسيای ميانه و مصر و شمال افريقا بسوی اين کشور فقير بيابانی بحرکت افتاده بود. مردم باديه نشين عربستان که در سايه شمشير و تبليغ جهاد برای فتح ملل غير مسلمان بغرض کسب غنيمت و قدرت به بهانه گسترش دين اسلام پيوسته لشکر کشی ميکردند ، درسرزمين های مفتوحه با زندگی مرفه و بسيار متمدنانه تراز خود را درايران و آسيای جنوب غربی و جنوبی و ميانه و شمال افريقا آشنا شده و ثروتی بهم زده بودند، دربازگشت به شهر های مکه و مدينه و کوفه و بصره و بغداد وغيره جايها به ساختن منازل مجلل و خريدن خانه و خدم و حشم  مبادرت ورزيدند و به عيش و نوش پرداختند. البته اميرالمومنينهای اسلام در اين لشکرکشی ها بيشتر ذينفع بودند. داستان زندگی اين اميرالمومنين های هزارو چهارصد سالهً اسلام ، نه تنها داستان مردان خدا و رهبران مذهبی نيست ، بلکه از زشت ترين داستانهای روزمرهً جهان ما زشت تر و ننگين تر است.

در اينمورد نويسندهً توانمند ايران ، داکتر شفا پژوهش مهمی انجام داده و برای ترديد هرگونه برچسپ غرض ورزی ، تمام مثالها را از روی نوشته های خود مؤرخين اسلامی به استناد گرفته است و يکی از اين تاريخ های معتبر که تا کنون در کشورهای اسلامی ده ها بار تجديد چاپ شده ، « تاريخ تمدن اسلامی » تاليف جرجی زيدان مورخ عربی است. اين کتاب در زبان فارسی نيز ترجمه و ترجمه آن درايران بارها تجديد چاپ شده است.

بنابر پژوهش داکتر شفا ، از سال 11 تا سال 1342 هجری ( که خلافت عثمانی برچيده شد ) ، دنيای اسلام پيوسته برياست مذهبی خلفايی اداره شد که از جانب اکثريت مسلمانان جانشينان پيامبر در روی زمين دانسته شده و اميرالمونين خوانده شده اند. از اين خلفا ، 4 نفر خلفای راشدين ، 14 نفر خلفای بنی اميه ، 37 نفر خلفای عباسی بغداد، 22 نفر خلفای عباسی مصر ، 16 نفر خلفای بنی اميهً اندلس ، 17 نفر خلفای فاطمی شمال افريقا ( الجزاير ) و 34 نفر خلفای عثمانی بوده اند که جمعأ 144 « اميرالمومنين » را شامل ميشوند.....

درطول سيصد سال اول خلافت ، 5 اميرالمومنين بضرب شمشير خود مسلمانان ( و نه دشمنان اسلام ) کشته شدند ، 5 نفر بدست جانشينان خود شان مسموم شدند ، دو نفر در بستر خواب ، يکی بدست زن  و ديگر ی بدست مادرخود خفه شدند ، دو نفر با توطئه نزديکان شان در حمام داغ کباب شدند ، دو نفر از فرط در مقاربت و دو نفر از افراط در باده نوشی و يک نفر از پرخوری مردند . غلامان ترک خلافت يک خليفه را در يک جلسه همجنس بازی قطعه قطعه کردند و بيضهً خليفهً ديگر را آنقدر کوبيدند تا مرد و بدهان خليفه ديگر آنقدر آب نمک ريختند تا خفه شد ، به چشم3 خليفه  ميل کشيدند و کورشان کردند ، يک خليفه در حال گدايی در مسجدی مرد و يکنفر ديگر نيز در حين کبوتر بازی از جهان رفت. از ميان آنهايی هم که به مرگ طبيعی مردند ، اجساد 14 خليفه اموی به فرمان نخستين خليفه عباسی ازگور های شان بيرون کشيده شدند و بعد از تازيانه خوردن در آتش سوزانيده شدند. ( داکتر شفا ، همان ، ص 488 ـ 492 )

داکتر زرينکوب در کتاب « دوقرن سکوت » دربارهً فساد اداری و فسق و فجور دربار هارون الرشيد مينويسد : « دربار خلافنت هارون جلالی افسانه اسا داشت. قصرهای خليفه و بزرگان شهر  با حرمسراها و خواجه گان و کنيزان آن ، يادگار عظمت تيسفون و فرش بهارستان و ترنج زر بود. ورسوم و اعياد اين دربار با وزيران ايرانی آن و جامه و کلاه و زر وزيور خاص ايرانيان خاطره هايی شکوه تيسفون را در بغداد زنده ميکرد. شهری که بارگاه خليفه بود ، از اکثربلاد عالم اسلام باج ميگرفت و در زر و زيور و مکنت و نعمت ميغلتيد. اما اين همه ثروت شهر هزارو يک شب از کجا می آمد ؟ از غارت مردم ، زيرا عباسيان در فراز آوردن مال و گرد کردن خواسته همچنان دنباله روان خلفای شام بودند و حتی حرص و طمع زياده از آنان ميورزيدند.» ( دو قرن سکوت ، ص 187 )

درجای ديگرهمين کتاب می افزايد : « برای تامين مخارج هنگفت دربار خليفه که درعياشی وولخرجی مستغرق بود ، مردم پريشان ميشدند تا خليفه در پايان يک شب مستی بتواند باران جواهر و پول به شاعران و مطربان و ساقيان و دلقکان خويش نثار کند. خون صدها معصوم ريخته ميشد تا خدمتگزاران خليفه بتوانند سفره رنگين خود را به همه گونه نعمتها بيارايند.» ( همانجا ، شفا ، ص 535 )

« پس از مرگ منصورخليفهً عباسی ، 600 مليون درهم و 14 مليون دينار که معادل بيش از 200 مليون درهم ميشد از او بجا ماند... همين منصور در يکروز 20 کرور ( ده مليون ) درهم ميان خويشاوندان و نزديکانش پخش کرده بود.» ( تاريخ تمدن اسلامی ، ترجمه فارسی ، ص 247 ، شفا ، ص 605 ) « پس ازمرگ هارون الرشيد بيش از 900 مليون درهم از او بجای ماند که بخشی از آن دارائی غارتی مادرش خيزران بود که در وقت ازدواج با پدر هارون ديناری نداشت ولی به هنگام مرگ آنقدر املاک و مستغلات از خود گذاشت که درآمد سالانه آنها به 160 مليون درهم بالغ ميشد.» ( تاريخ تمدن اسلامی ، 245 ، 813 ، شفا ، 605 )

« مراسم زناشوئی خليفه مامون با پوران ، دختر حسن ابن سهل ، چنانکه مؤرخين نوشته اند ، پرشکوه ترين و طبعا پر خرج ترين زناشوئی در تاريخ جهان مسلمان بود. زيرا اين مراسم چهل شبانه روز بطور يکسره ويکسال بصورت کلی ادامه داشت ، و در تمام يکماه اصلی ، همه مردم بغداد برای صرف غذا مهمان خليفه بودند. شمار غذا های مختلفی که توسط هزاران آشپز پخته ميشد، بقدری زياد بود که هيچ غذايی دوبار برسر سفره نمی آمد.» ( خواندمير دستوالوزراء  ص 68 )

بقول ابن خلدون « روز ضيافت به هريک از همراهان مامون قبالهً ملکی درلفافهً عطر آگين آميخته با مشک ختن ارمغان داده شد و به هريک از نزديکان درجه دوم او کيسه ای حاوی 10 هزار سکهً طلا و به هر يک از وابستگان درجه سومش کيسه ای شامل 10 هزار درهم نقره. خود مامون درشب زفاف يکهزار ياقوت درشت به پوران مهريه داد. درهمين شب شمعهای عنبرين سوزانيدند که وزن هرکدام صد من معادل سيصد و شصت رطل بود. و در زير پای نوعروس فرشی گستردند که تار و پودش از زر بافته شده  و با مرواريد های غلطان زينت يافته بود. در همه مدت سال 140 اشتر درشت اندام روز سه بار هيزم به آشپزخانه خلافت ميبردند تا در شب ضيافت همه آنها افروخته شوند. و همراه آنها نخلهای آغشته به روعن شعله ورشدند.... » ( مقدمهً ابن خلدون ، ص 338 ، شفا ، ص 608 )

« جواری ( جاريه ها ) يا کنيزان ، دختران زيبايی بودند که درجنگ های اسلامی اسير ميشدند و بصورت کنيزان مسلمان درمی آمدند ، گرچه دختران پادشاه يا اعيان و اشراف باشند، مسلمانان آنان را زر خريد خود می دانستند و با آنها هم بستر می شدند. و آنانرا به خدمتگزاری ميگماشتند و يا مانند کالا ميفروختند.... به همان نسبت که تقاضا برای خريد کنيز ، مخصوصا کنيزان زيباروی کاردان و هنرمندان افزايش می يافت ، طبعا نرخ آنها نيز زيادتر ميشد ، تا آنجا که بهای يک کنيز گاه تا صد هزار دينار و در مواردی بيشتر از آن ميرسيد،چنانکه بادرسليمان بن عبدالملک ( خليفه هفتم ) اموی کنيزکی زيبايی بنام زلفا را يک مليون درهم خريداری کرد. هارون الرشيد کنيزی را به صد هزار دينار خريد و يک شب با وی همبستر شد و فردای آن او را به فضل برمکی بخشيد. » ( تاريخ تمدن اسلامی ، ص 890 ف شفا ، ص 615 )

« درکاخ هارون الرشيد 3000 خواننده و نوازنده و رقاصه بطور ثابت مشغول کار بودند که سيصد تن از آن منحصرا سازميزدند و آواز ميخواندند. اضافه برآنان ، عده ای نديم و دلقک و مسخره نيز در مواردی معين به خدمت خوانده ميشدند که مشهور ترين ايشان ابوالحسن خليع دمشقی و ابن ابومريم مدنی بودند. بهای هريک از کنيزان کاخ بتفاوت از هزار تا صد هزار دينار بود. نوشته اند که يک بار هارون يک انگشتری را به بهای يکصد هزار دينار خريد تا آنرا به يکی از کنيزان سوکلی خود ببخشد. » ( تاريخ تمدن اسلامی ، ص 986 ، شفا ، ص 615 )

«  امين خليفه ( پسر هارون الرشيد ) به پسر عموی خود جعفر فرزند هادی خليفه ، پيام فرستاد که کنيزک زيبای خود بذل را به او بفروشد. گفت که نمی فروشم. ولی امين قيمت را بالا و بالا برد. آنقدر که سرانجام جعفر راضی شد ، بدين ترتيب که قايق جعفر را دردجله در برابر قيمت آن کنيزک پر از طلا کردند و ارزش آن طلا 40 کرور درهم يعنی يک مليون دينار بود که همه به صاحب او تعلق گرفت. گويند اين بالاترين بهايی است که تا به امروز برای يک کنيز پرداخت شده است. » ( جرجی زيدان ، تاريخ تمدن اسلامی ف ص 986 ، شفا ، ص 616 )

از ابتکارات امين خليفه جانشين هارون الرشيد ، اين بود که بسياری از غلام بچگان کاخ خود را لباس زنانه پوشانيد. مادرش زبيده که اين بديد او نيز عده زيادی از کنيزان خود  و کنيزان تازه خريد ديگرش را بلباس پسرانه درآورد که مانند غلام بچگان عمامه و قبا و کمربند داشتند و گيسوانشان را برسم آنها پيچ و تاب می دادند و آنها را مقدوات ناميد. اين رسم بقدری مورد استقبال طبقهً اعيان خلافت قرار گرفت که زنان بسياری از وزيران و اميران و بزرگان بغداد و ديگر شهرها به پيروی از زبيده کنيزان خود را زربفت و کمربند زرين و دستار های ابريشمين پوشانيدند. » ( همانجا ص 985 ) « به نوشته مسعودی در حرمسرای متوکل خليفه عباسی 4000 کنيز زيباروی ميزيستند که خليفه با تمام آنها نزديکی کرده بود. اميران وواليان که اين شور و شوق را از خليفه می ديدند ، از اطراف و اکناف بيزانس کنيزان ماهرو و هنرمندان برايش می فرستادند. از آنجمله عبدالله بن طاهر بود که دريکروز 200 پسر و 200 دختر خوش صورت برای متوکل فرستاد.» ( مروج الدهب ، ج 2 ، ص 115 ، شفا ، 617 )

« ازپديده های ديگر دوران انحطاط خلافت عباسی و خلافت های فاطمی و اندلس ، رواج همجنس بازی و بخصوص دردربارهای خلفا و در نزد طبقات اشراف و اعيان بود. اين سنت که در ايام خلافت امين المتوکل علی الله آغاز شد و در زمان خلفای بعدی توسعه يافت ، تا حدی زيادی مربوط به افزايش روز افزون نوجوانان و زيبا پسران ترک بود که بصورت زرخريد يا اسير از آسيای ميانه به بغدااد روی آوردند و از آنجا ميان همه مسلمانان پراگنده شدند و طولی نکشيد که بسياری مردان از زنان شان روی گردانندند و بسراغ عشقبازی با آنان رفتند ، و برای آينکه بتوانند اين جوانان را آزادانه به حرمسرای خود ببرند و نگرانی از بابت آنها نداشته باشند ، رسم براين شد که آنان را اخته کنند.

به نوشته جرجی زيدان در مصر و ساير ممالک اسلامی عشق بازی با زنان تا حد زيادی جای خود را به عشق بازی به امردان داد و شعرا اشعاری را قبلا در زيبايی و دلبری زنان ميگفتند ، برای زيبا پسران سرودند ، تا آنجا که زنان بينوا ناچار به لباس مردانه درآمدند و خود را شبيه اين امردان ساختند ، و همينکه مردان آنها را درحرامسرا  ها بحال خود واگذاشتند ، آنان نيز برای رفع حاجت باخود مشغول شدند و حتی زنان محترم و عاليقدر نيز ازاين قبيل مفاسد برکنارنماندند. چنانکه دختر اخشيد  فرمانروای مصر کنيزک زيبايی را بقصد معاشقه خريد ووقتی که اين خیبر به به المعزالدين فاطمی درتونس رسيد ، فرياد برآورد که مدتها بود در کمين مصر بودم تا مگر آنرا بگشايم، حالا که حتی کار خاندان سلطنتی اين سرزمين به اينجا رسيده است ، درپيروزی ترديدی برايم نمانده است.» ( تاريخ تمدن اسلامی ، ص 998 ، شفا ، ص 618 )

« شمار اين امردان و غلام بچگان و خواجه سرا ها درکاخهای برخی از خلفا بحدی رسيده بود که فی المثل درکاخ المقتدر بالله خليفه عباسی ، از 11000 نفر فراتر رفت. در بزم ميکساری وليد بن يزيد مقاربت امردبازی در حضور همه حضار انجام ميگرفت. د رنتيجه خلفا بقدری در شهوت رانی و عياشی افراط کردند که اکثر آنان پيش از رسيدن به پنجاه سالگی مردند.» 0 تاريخ تمدن اسلامی ، ص 998 ، شفا ، ص 618 )

« اين اميرالمونين های بزرگوارغالبا بهمان اندازه که آدمکش و فريبکار، پيمان شکن، مال اندوز ، هرزه و همجنس باز بودند ، باده نوشان قهاری نيز بودند که در همان ضمن که در قلمرو خلافت آسمانی شان خمارانی خرده پا را حد ميزدند و تعزير ميکردند ، اينان بعنوان خمارانی که حد به شارع داشتند که در کاخهای خلافت بساط باده پيمايی برپا ميکردند و به شاعرانی که در بزم مستانهً خلفای اسلام قصيده های آبدار دروصف شراب وی خواندند، صله هايی چنان شاهانه ميدادند که گاه يکی از آنها ميتوانست گذران چندين خانواده تنگ دست مسلمان را درطول همه سال کفايت کند. وليد بن يزيد پانزدهمين خليفهً اموی روزی تصميم گرفت با تنی چند از ياران باده پيمای خود از دمشق ( پايتخت ) به مکه رود تا در پشت بام کعبه بساط باده نوشی بگستراند ، و اگر هشدار های نزديکان مانع کار او نشده بود، ممکن بود اين کار را بکند. روايت شده  که وليد بار ها پيش از اقامهً نماز جماعت درمسجد دمشق ، در حوض شرابی که در کاخ خود ساخته بود، وضوميگرفت. و ابوالفرج اصفهانی در الاغانی شرح ميدهد که چگونه وی يک بامداد زنی را که همخوابه اش بود بجای خود برای اقامهً نماز جماعت به مسجد فرستاد. ( شفا ، همان ، ج 1 ، ص 520 )

از معروفترين خاطره هايی که از او مانده ، ماجرايی است که ابوالفرج اصفهانی از وی نقل کرده است : « .... وليد در مستی قرآن را برداشت تا بدان تفاؤل بزند. اين آيهً از سورهً ابراهيم آمد که « ستمگران در آتش  دوزخ خواهند سوخت و آب جوشان خواهند نوشيد. » همانوقت قرآن را فروبست و آنرا از دور هدف ترکش خود قرار داد و فی البداهه اين شعر را خطاب بدان سرود که : اگر اين تهديد را بمن ميکنی که نه به تواعتقاد دارم و نه به خدايت ، بدان که من همان ستمگرم که بايد به آتش دوزخ در افتم. هرگاه روز قيامت خدای خودت را ديدی ، بدو بگو که وليد مرا پاره پاره کرد.» ( الاغانی ،  ج7 ، ص 48 ، شفا ، ص 519 ) اين وليد شاعر چيره دستی در زبان عربی بود که بسياری اشعارش  دروصف شراب به اشتباه به يزيد بن معاويه نسبت داده شده است. نمونه های کوتاه از شاه بيت های اين خليفه غزلسرا رابرطبق ضبط داکتر شفا اينجا نقل ميکنيم : « خدا و ملائک او و همه مقربان درگاهش را گواه ميگيرم که من عاشق روی زيبا و آواز خوش و شراب لعل گونم و هميشه نيز خواهم بود.» ، « ساقی، جام را بگردان و درغم آن مباش که برايم دوزخ را نيز آورده باشی ، زيرا من از اصل به قيامتی اعتقاد ندارم تا به دوزخ و بهشتش باور داشته باشم.» ( شفا ،ص 521 )

ازميان خلفای اموی يزيد بن معاويه ، عبدالملک بن مروان ،يزيد بن عبدالملک ووليد بن يزيد باده نوشان قهاری بودند ، تا آنجا که بی پرده بزم های ميخوارگی ميگستردند و حتی وليد خود ديوان شعری دروصف شراب دارد که تاپيش از ديوان ابونواس بهترين« خمريه » ادبيات عرب شمرده ميشد.

دردورانهای خلافت عباسی و فاطمی اصولا کمتر خليفه يا وزير و اميری ميتوان يافت که بزم های باده پيمايی نداشته باشند. در ميان 37 خليفهً عباسی ، تنها از المنصور و المهتدی نام برده شده است که لااقل بظاهر از باده نوشی امتناع داشته اند. و در عوض از الهادی و هارون الرشيد و امين و مامون و معتصم با الله و الواثق با الله و متوکل عی الله و مقتدر باالله بصورت باده نوشان قهار يادشده است. ازميان خلفای فاطمی مصر نيز تنها الحاکم بامرالله خليفهً نيمه ديوانه ای که با ادعای خدايی ناپديد شد ، امر به بستن ميخانه ها داد ، درعوض خليفهً جانشين اوالمستنصربالله ، چنان دايم الخمر بود که باآنکه طولانی ترين دوران خلافت را درهمه تاريخ خلفا داشت ، در تمام دوران خلافتش کمتر وقتی وی را هوشيار يافتند.

« دردوقرن اخير امپراطوری عثمانی ، قدرت در دربار های سلطنت و خلافت عملا دردست زنان و خواجه سراها بود... شمار زنان حرم خلافت عثمانی در زمان سليمان قانونی ، سيصد نفر بود، ولی در آخر همان قرن از هزار نفر فراتر رفت. بسياری از آين زنان چرکسها ، يونانيان  ، سربها و ايتاليائيان مسيحی بودند وبرخی از آنان نقش های سرنوشت ساز را در امور مملکتی ايفا ميکردند ، چنانکه فی المثل زن ونيزی موسوم به « بافا» سوگلی سلطان مراد سوم بود که وی را به کشتن 19 برادرش اغوا کرد. بعدها اين زن را نيز درتخت خوابش مرده يافتند. » ( شفا ، همان ، 622 )

« پس از آنکه حجاب در اسلام سخت شد و حرامسراها توسعه يافتند ، شمار خواجه ها بيش از پيش فزونی گرفت و بازرگانانی که بيشتر شان يهودی بودند، به اخته کردن بردگان پرداختند تا آنها را با بهای گزافی به فروش برسانند. هرساله هزار تا سه هزار غلام بچه در سنين هفت تا بيست ساله، ازميان اتباع مسيحی سلطان از روم درغرب و اناتولی درشرق عثمانی دستچين و به دربار خلافت فرستاده ميشدند ، دختران باکره جوان به عنوان غنايم جنگی فتوحات ترکها در سرزمين های مسيحی يا بعنوان هدايای تقديمی مقامات بلندپايه کشوری ، يا از طريق خريد و فروش دربازار کنيزان ، به کاخ خلافت آورده ميشدند و در آنجا تعليمات لازم را درامورخياطی ، سازوآواز و شعر خوانی ، داستان گويی ، نمايش عروسک و امثال آن فراميگرفتند و بعد به حرمسرای شاهی منتقل ميشدند. حرم سلطان سليمان قانونی ، چنانکه گزارش داده اند ، 266 کنيز ويژه ازاين نوع داشت.» ( همانجا ، ص 627 ) » خواجه سراها بدودسته تقسيم ميشدند : خواجه سراهای « سفيد» که بيضه داشتند، ولی آلت رجوليت نداشتند و خواجه سراهائيکه نه آلت و نه بيضه داشتند و « قره خواجه » خوانده می شدند.

عليرغم همه اين فسادها و جنايتها و حماقتها ، نه تنها برای مليونها مغزشويی شدگان اسلامی خود کشور عثمانی ، بلکه بخش بزرگی از ائمه مجتمع اسلامی ، سلطان عثمانی در «مقام خليفه» همچنان « اميرالمومنين » و نمايندهً تام الاختيار خدا در روی زمين به حساب می آمد ، و قدرت او شرعا و عرفا نا محدود بود ، زيرا مستقيما از خدا ناشی ميشد. اين جو فکری بخصوص دردورانهای اوليه خلافت عثمانی بصورت گسترده ای حکمفرما بود. خليفه که درعين حال سلطان نيز بود ، « ظل الله فی الارض » بشمار می آمد و طغراها وفرمانهايش جنبهً مقدس داشتند.» ( شفا ، ص 627 )

مختصر اينکه ، « منافع مشترک همه کارگردانان جهان اسلامی ، از اميرالمومنين های 144 گانهً عرب و ترک ـ آنانکه خود را جانشين بلا عزل پيامبر خواندند ـ تا پادشاهان و نيمچه شاهان و اميران و ايلخانان و اتابکان و مماليکی که در طول 1400 سال براين جهان پهناور حکم راندند و ده ها هزار بيضه دار بزرگ و کوچک دين که سراسر تاريخ اسلامی را بصورت يک سوپر مارکيت دين فروشی و ريا و دروغ و تقريبا هميشه آميخته باخون و مرگ و اختناق درآوردند ،درهمه اين دوران براين تمرکز يافته است که همه اين شمشير کشی ها و غارتگری ها و دکانداری های دين را بحساب آن اسلام ناب محمدی گذراند که احتمالا خود محمد تصوری از آن نيز نکرده بود، همچنانيکه همه جنايتهای دوهزارسالهً کليسای مسيحيت بحساب آن ژنده پوش ساده دلی نهاده شد که حتی از شنيدن کلمهً شمشير نيز نفرت داشت..... » ( داکتر شفا ، پس از 1400 سال ، ج 1 ، 31 )

اسلام سياسی يا بنيادگرائی که با دست بريدن ها و سنگسارها و حد زدنها و تعزيرهايش جز توشهً گران فقر و جهل و فساد و بيماری و عقب ماندگی چيزی برای مردم تحت سلطه اش به ارمغان نياورده ، تا چه وقت می تواند به نيازهای آشکار و اجتناب ناپذير زمان، فقط با قتل ها و آدمکشی های مقدس پاسخ بدهد؟

اسلام سياسی در افغانستان 40 سال قبل دروجود گروهک های معروف به « اخوانيها »  جوانه زد و توسط حلقات معين مذهبی کشورهای منطقه آبياری شد و نمو کرد تا اينکه بشکل تنظيم های اسلامی تجسم يافت.

همينکه حزب دموکراتيک خلق قدرت سياسی را از طريق يک کودتای نظامی در اپريل 1978  بدست آورد ، اين تنظيم هانيز تلاش بخرج دادند تاقدرت سياسی را از چنگ رقيب چپ خود بدست آورند و کشور را از سير تحول به گونهً شوروی  منحرف کنند ، به همين منظور دست بدامن کشورهای اسلامی منطقه دراز نمودند و با حمايت پاکستان که با افغانستان از آغاز هم چندان روابط خوبی نداشت ، دست به تخريب نظام جديد زدند. نظام جديد در افغانستان که پايگاه محکمی درميان جامعه نداشت ، برای حفظ مواضع خود از حامی آيديالوژيک خود اتحادشوروی ياری خواست و اتحادشوروی که چنين روزی را انتظار داشت ، با اعزام يکصد وبيست هزار قشون خود به افغانستان ، به حمايت از حزب دموکراتيک خلق پرداخت. درهمان وقت که قشون اتحادشوروی از هوا و زمين به افغانستان سرازير ميشدند ، يک دپلومات امريکايی از کابل به واشنگتن گزارش داد که : « بالاخره روسها بازی را بردند ! » ( مجلهً خپلواکی ، شماره 4 ، ص 74 )

اين بازی بزرگ تاريخی که قبل از جنگ اول افغان و انگليس ، ميان بريتانيا و روسيه تزاری آغاز شده بود ، باورود قشون سرخ به افغانستان در دسامبر 1879 ظاهرا به نفع روسها خاتمه يافته تلقی می شد، ولی غرب حاضر نبود به اين آسانی اعلام کند که« بازی بزرگ » را باخته است ، پس غرب يکبار ديگر بخت خود را با روکردن قطعه تنظيمهای جهادی آزمود و آنان را تجهيز و تسليح کرد و برای مبارزه با قشون سرخ و رژيم کابل ، بداخل افغانستان گسيل داشت تا انتقام شکست خود را در جنگ ويتنام از شورويها بگيرد.

تنظيمهای جهادی دراين مبارزه  بامقاومت قهرمانانه خودسرانجام توانستند بازی را به نفع غرب ببرندو نه تنها شوروی را وادار به خروج قشون خود از افغانستان نمايند و افتخار بزرگ تاريخی را  نصيب شوند ، بلکه زمينه فروپاشی اتحادشووری و استقلال کشورهای آسيای ميانه را نيز فراهم کنند، اما متاسفانه که پس از آين پيروزی ، هنگاميکه نوبت به رهبران تنظيمی رسيد و برمسند قدرت نشستند ، چنان روزگاری بسر مردم افغانستان آوردند که بلا فاصله همگی از ايشان روگردان شدند و به ياد دوران حاکميت حزب دموکراتيک خلق افسوس ميخوردند.

با ورود تنظيمهای اسلامی ، جنگهای تباهکن تنظيمی درکابل بخاطر اشغال محلات و ادارات دولتی و غارت اموال و دارايی های عامه آغاز يافت و با پرتاب بمب و راکت و انواع سلاحهای خفيفه و ثقيله از يکسو بسوی ديگر شهر ، آباديها را به ويرانه مبدل ساختند و ازوحشت و دهشت و کشت و کشتار  مردم کارنامه های فراموش نشدنی آفريدند. و دست به نابودی تمام مظاهر تمدن و فرهنگ پيش و پس از اسلام زدند و نه تنها آثار گرانبها از تمدن قبل از اسلام افغانستان از موزيم های کشور به يغما رفت و در خارج به حراج گذاشته شد ، بلکه دردورهً تطبيق شريعت غرای محمدی طالبان ، آنچه در بيرون از موزيم ها بصورت طبيعی نگهداری ميگرديد نيز با بمبگذاری از دل کوه ها به هوا پرتاب و کارنامه فرهنگ زدايی خود را با نابودی بتهای باميان کامل کردند.

بدينسان اسلامی که عربستان را بقول مهدوی متمدن کرده بود ، در افغانستان در جهت تمدن زدايی و فرهنگ ستيزی سير نمود و بجای تحول و ترقی ، کشور را بسوی بدبختی تاريخی سوق داد و با حمايت از بن لادن کشور را به لانهً پرورش تروريستان القاعده مبدل کرد که متاسفانه حادثه شوم و ناگوار 11 سپتمبر که به مرگ بيش از سه هزار انسانهای بيگناه در امريکا انجاميد ، نتيجهً اسلام سياسی يا بنياد گرايی اعلام شد...

 امريکا برای انتقام کشی از بنيادگرايی و تروريستان القاعده و بن لادن و حاميان شان ، حمايت بين المللی را بدست آورد و برضد تروريزم دست به مبارزه بی امان در افغانستان زد، طالبان و گروه القاعده را در افغانستان سرکوب و رژيم طالبان را ساقط کرد، مگر رهبر گروه القاعده ( بن لادن ) و رهبر طالبان ( ملاعمر ) دستگير نشدند ؛ و درمناطق قبايل سرحدی پاکستان که احزاب بنيادگرای اسلامی در آنجا نفوذ بسيار دارند ، پناه جستند و از آنجا بکمک برخی از حلقات نظامی پاکستان و تندروان اسلامی نيروهای خود را سازمان ميدهند و با حملات پيهم خويش تلفات جانی چشم گيری برنيروهای ائتلاف بين المللی و دولتی وارد ميکنند، چنانکه قتل بيش از 200 تن نيروی طالبان و افراد دولتی درماه اگست ميتواند گواه اين ادعا باشد. افزون براين حرب اسلامی حکمتيار از داخل خاک پاکستان به تقويت بيش از پيش بنيادگرايان طالب افزوده است ، اين درحالی است که تا کنون پيروان اسلام سياسی در کشور تفنگ از شانه پس نکرده و هريک از فرماندهان تنظيمی قصد دارند نهال بنيادگرايی را که بدست بيگانه غرص شده است با خون هموطنان ما آبياری کنند ، و اين سير قهقرايی تحول را تا تجزيه و نابودی کشور و فقر استخوان سوزجامعه ادامه دهند.

با توجه به آنچه تا کنون گفته امديم ، من به عنوان کسيکه از 45 سال به اينسو شاهد و ناظر اوضاع سياسی و اجتماعی کشور بوده ام و خوبی و زشتی روزگاران دههً دموکراسی ظاهرشاه و جمهوريت داود خان را با تمام وجودم حس کرده ام و با آنکه از آغاز دههً شصت دستم با قلم اشنا بوده و تا کنون به هيچ حزب و گروه و سازمان  سياسی چپ ويا راست ، تندرو ويا کند رو وابستگی نداشته ام ، ميخواهم به هموطنانم خاطر نشان نمايم که اگر اسلام سياسی يک بار ديگر در اين کشور به قدرت برسد، فاتحهً اين کشور خوانده ميشود. زيرا درسرشت اسلام سياسی ، بنياد گرايی نهفته است و چون اسلام سياسی نميتواند خود را با نيازمندی های ناگزيرعصروزمان تطابق دهد، برای جبران شکست خود بناچار به تروريزم پناه می برد. همان تروريزمی که جهان متمدن و بشريت مترقی از آن نفرت دارد و برای ريشه کن کردن ان دست اتحاد بهم داده اند. اسلامی که در سيمای رژيم ولايت فقيه درايران و نظام اميرالمومنين طالبان در افغانستان و دولت اسلامی حسن ترابی در سودان تبلور يافته ، بجز فقر روز افزون توده های مليونی خود اين رژيم ها، راه به هيچ بهشتی نمی برد و هريک از اين رژيمها جدا دچار ورشکستگی سياسی و اقتصادی است و امروز تحت فشار مطلق سياسی جهان مترقی قرار دارند. بنابرين حمايت از بنيادگرايانی چون : ربانی و سياف و حکمتيار و ملاعمرو ديگر رهبران بنياد گرای درکمين نشسته افغانستان ، جفا درحق مردم وطن و جفا در حق فرزندان خود است. بايد اين مجنونهای سياسی را بزنجير کشيد تا فرزندان ما از دست ايشان نجات يابند و آيندهً نيکی در پيشرو داشته باشند.

بايد پذيرفت که علت اين همه عصيانها و از دين بيزارشدنها و ناهنجاری ها زير سر رهبران اسلام سياسی است که از دين متاع پرسودی برای خود شان ساخته اند و با عرضهً متاع دين ، به سود جويی و منفعت پرستی خود پرداخته اند. به همين جهت آقای مهدوی که شاهد ناروايی های رهبران اسلام سياسی افغان است ميگويد : « مسئله اساسی اينست که ما دين مانرا از سرچشمه های آلوده ميگيريم نه از خود اسلام. اسلام ما را امروز علمايی تفسيرميکنند که از اصول سادهً بشری فرسنگ ها فاصله دارند. افغانستان با اسلام آقای سياف به هيچ بهشتی راه پيدا نخواهد کرد. اگرايشان اسلام را درک ميکردند ، حد اقل زندگی شخصی خود شان بويی از اسلام داشت. آقای ربانی از کجای کتاب خداوند آيهً ويرانی کابل را کشف کرده اند که آنرا با بمب و راکت وطياره برسر مردم بدبخت و زبون به تعبير نشسته اند. آقای حکمتيار به کدام کتاب آسمانی ايمان دارد ؟ اصلا همين ملاعمر عزيز را به بينيد اسلام او اسلام گرسنگی و مرگ است. اسلام اسيری و بردگی است. اسلامی است که بايد با تمام وجود با آن کافر شد. ولی باز هم خدا پدر اين ملاعمر عزيز را بيامرزد که حد اقل کمتر از ملاهای مدرن مااز خون مردم برای خود کاخ ها درست نکرد. من نميدانم که استاد ربانی ، استاد سياف ، آيت الله عظما محسنی و خيلی از بزرگان ديگر با کدام روی اعلام ميکنند که مفسران دين اند و چهره های برجستهً اسلام ؟ درحاليکه ضمن آلوده بخون بودن دستان مبارک شان ، کاخها ازعزت و آبروی اين سرزمين برای خود ساخته اند. از ذکر ازدواج های مکررحضرات ميگذريم ، اما لطف کنند و بفرمايند که براثر کدام فعاليت اقتصادی مشروع که خمس و ذکات آنرا پرداخته اند و حجش را رفته اند ، اين همه موتر کروزينگ و خدم وحشم را خريده اند؟» ( سرمقاله آفتاب ، 28 جوزا 1382 )

پيام نويسنده اينست تا مردم را متوجه سياه کاری رهبران بنياد گرای اسلام سياسی کند که ديگر فريب سخنان پر طمطراق و پر طنطنهً ملاهای مدرن را نخورند. و از بهشتی که برای شان وعده ميدهند ، بگريزند تا دوباره بدام اين جلادان چنگيز صفت درلباس مدعيان اسلام ناب نيفتند.

درپايان بايد تذکر داد که بهترين نظام برای نجات افغانستان از اين بدبختی فاجعه بار تاريخی ، همانا استقرار يک نظام مردمسالار و دموکراتيک است که درآن دين از سياست جدا باشد و سياست در اختيار سياستمداران قرارگيرد. جای ملا وواعظ از همان آغاز ، مسجد و محراب  نماز بوده است، نه کرسی سياست و بودجه سازی و طرح پروژه های عمرانی و اقتصادی ويا روابط بين المللی يا توسعهً تجارتی و بکار اندازی دستگاه های توليد انرژی وغيره و غيره.

برای تحقق چنين مامولی بر روشنفکران و آگاهان و عناصر وطنخواه و چيزفهم است تا به اختلافات سليقه ها و احيانا خود خواهيها پايان دهند و دست اتحاد وسيع از همه طيف های روشنفکری بزنند و با تفاهم صف خود را مستحکم تر سازند و از گروهک سازی و حلقه بازی های ارادتمندانه غير موثر درگذرند و برای عقيم ساختن توطئه ها و دسايس روحانيت بنيادگرا که اينک مورد تنفر مجامع بين المللی برهبری امريکا نيز قرار دارد ، دست به مبارزهً پيگير سياسی بزنند و کشور شانرا از چنگ اهريمن بنيادگرايی نجات بخشند ، زيرا بنيادگرايی قصد دارد که روشنفکران همچنان ازکشور بدور باشند و تجربه و خرد و امکانات فنی خود را درجهت عمران وطن بکار نگيرند ، تا ميدان برای شان خالی بماند ، در عين حال امکانات مالی و اقتصاديی را که دول پيشرفته جهان برای عمران و دوباره سازی افغانستان وعده داده اند خنثی کند ، و احيانا جامعه متمدن را ازپرداخت کمک به اين کشور جنگ زده وويران و فقير دلسرد و پشيمان نمايند که هرگز چنين مباد !

پايان

 18 سپتمبر 2003


بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت