لیبرالیسم لیبرتر، سیری در اندیشه میشل کلوسکار
لوموند دیپلوماتیک : میشل کلوسکار Michel Clouscard، به معنایی که ما به طور کلاسیک میفهمیم، فیلسوف شناخته شدهای نیست. او را عمدتاً در یک حلقهی نسبتاً محدود در فلسفه معاصر میشناسند، یعنی محفل نظریههای انتقادی لیبرالیسم. و اگر میبینیم که کلوسکار، در این اواخر، محبوبیتی پیدا کرده، به خاطر این است که تحلیلهایش در باره ی تکامل جامعه، به طرزی شگفت، مشاهدات چند دههی اخیر ما را بازتاب میدهد.
میشل کلوسکار در سال ۱۹۲۸ به دنیا آمد و در سال ۲۰۰۹ درگذشت. او اهل تارنTarn است و در ابتدا به عنوان یک ورزشکار حرفهای فعالیت میکرد. بنابراین، ما با مشخصات معمول یک روشنفکر، آن طور که تصور میشود مواجه نیستیم. علت کسب شهرت کلوسکار این است که او یکی از نخستین کسانی بود که بین سرمایهداری و ایدئولوژی «هوس» (خواسته، میل، شوق، تمنا désir) پیوند برقرار کرد. وقتی از ایدئولوژی هوس مورد نظر کلوسکار صحبت میکنیم، در مورد چیزی صحبت میکنیم که او فرویدو-مارکسیسم مینامد، و این ترکیبی از اندیشهی فروید و اندیشهی مارکس نیست، بلکه یک جنبش فکری است که سعی میکند مارکسیسم و روانکاوی را به یکدیگر نزدیک کند. برای کلوسکار، این فرویدومارکسیسم یک شبهمارکسیسم است. او معتقد است که تلاش برای پیوند مارکسیسم و روانکاوی نوعی خیانت به مارکسیسم است زیرا، در DNA مارکسیسم، تصور بر این است که ساختارهای جمعی هستند که فرد را شکل میدهند، در حالی که در DNA روانکاوی، این فرد است که بر ساختارهای جمعی تقدم دارد. در نتیجه، برای کلوسکار، فرویدومارکسیسم یک ترکیب تناقضزا است که مارکسیسم را در خود حل کرده و مارکسیسم را به فرویدیسم خورانده است.
بنابراین، در واقع، آن چه باقی میماند یک ایدئولوژی رهاییخواه (لیبرتر libertaire) است، یک ایدئولوژی مبتنی بر دستیابی به امیال فردی. اما کلوسکار به ما میگوید که این ایدئولوژی رهاییخواه، در حقیقت همدست همان چیزی است که ادعای مبارزه با آن را دارد، یعنی سرمایهداری. درک این موضوع، از همان ابتدا بسیار مهم است. از نگاه کلوسکار، ایدئولوژی رهاییخواه، برخلاف آن چه خود ادعا یا تصور میکند، با سرمایهداری در تقابل نیست، بلکه به وردست ایدئولوژیک سرمایهداری مصرفی جدید در میان محافل کنشگر تبدیل شده است. این نظر جا افتاده که تفکر رهاییخواه درتقابل با سرمایهداری است و اصطلاحات رهاییخواهی و سرمایهداری نقیض یکدیگرند. حتی، یکی از اهداف اصلی کنشگریِ رهاییخواه الغای سرمایهداری اعلام شده است. وقتی به رهاییخواهان فکر میکنیم بلافاصله به یاد آنارشیسم و پرودون، باکونین و کروپوتکین، یعنی نویسندگانی که به شدت مخالف سرمایهداری بودند میافتیم. با گفتاورد معروف پرودون آشناییم: مالکیت یعنی دزدی. ضد سرمایهداری بودن، بیش از این گفتار، کار دشواری است. البته، شاخههای متعددی در جنبش رهاییخواه وجود دارد، ویژگیهایی در هر کدام هست و ما نباید دچار اشتباه شده همه را یک کیسه کنیم.
اما در کل، چیزی که اندیشه رهاییخواه را متحد میکند، رد اقتدار است، رد قدرت و بخصوص قدرت سرمایهداری. به همین دلیل است که ما، به هیچ وجه، نباید رهاییخواه (libertaire) و آزادخواه (لیبرتارین libertarien) را با هم اشتباه بگیریم. منطورم بیبندوبار (لیبرتن libertin) نیست. آزادخواه کسی است که فکر میکند ما باید افراد را کاملاً آزاد بگذاریم از جمله و بهویژه در عرصهی بازار. آزادخواهان (لیبرتارینها) مشکلی با نظام سرمایهداری ندارند، یا بهتر است بگوییم که مشکل، برای آنان، در ناکافی بودن مقدار موجود سرمایهداری است و از این ناراحتند که سرمایهداری هنوز به اندازهی کافی توسعه نیافته است. بنابراین، آزادخواه بودن به معنای تعهد به دفاع از سرمایهداری است. در حالی که رهاییخواه بودن به معنای مخالفت با اقتصاد سرمایهداری است.
به بیان ساده، آزادخواه طرفدار حداکثر آزادی فردی، بهویژه از نظر آزادی اقتصادی است، در حالی که رهاییخواه طرفدار حداکثر آزادی فردی، بهویژه در زمینهی آزادی اخلاقی است. وجه مشترک این دو، ضدیت با دولت و انکار آن به مثابهی یک ساختار جبری است، ساختاری که در اساس، آزادیهای فردی را سرکوب میکند. بنابراین، در اندیشهی رهاییخواه، مبارزه بر ضد سرمایهداری از مبارزه برای گسترش آزادیهای فردی، یا آن چه امروزه حقوق اجتماعی مینامیم، جداناپذیر است. در اینجا متوجه یک مؤلفه اساسی در تفکر رهاییخواه میشویم و آن ارزش قائل شدن برای امر تراگذار (هنجارشکنی transgression) است، زیرا تخطی، خود یک نافرمانی در برابر اقتدار دولت است و حرف کلوسکار همین است. این است که این تفکر رهاییخواه که از نظر تاریخی و در عمل مخالف سرمایهداری بوده، اینک به خدمت سرمایهداری درآمده است. به عبارت دیگر، سرمایهداری و اندیشهی رهاییخواه، از این پس، در یک ایدئولوژی واحد و یکسان ادغام شدهاند که کلوسکار از آن به عنوان لیبرالیسم رهاییخواه نام میبرد.
در اینجا لازم است توضیحاتی بدهم. صداهایی را میشنوم که به اعتراض بلند شدهاند. میدانیم که سیاست، برانگیزانندهی هیجانات است. و هر بار که هیجان سخن میگوید، خرد سکوت میکند. پس، خرد، از دیدگاه میشل کلوسکار، چه میگوید ؟ به ما چنین میگوید که به دلایل دیالکتیکی -بعدا در بارهی این اصطلاح توضیح خواهم داد- اندیشهی رهاییخواه، یعنی همان اندیشهی ضد اقتدار، اندیشهای که مدافع آزادیهای فردی است و خواستار ارضای آزادانهی خواستههای ماست، همین اندیشهی رهاییخواه نقش محرکی در توسعهی نوسرمایهداری دارد، زیرا نوسرمایهداری متکی بر یک الگوی جدید اجتماعی است، الگوی پذیرندگی (permissivitē). به عبارت دیگر، الگوی اجتماعی مورد نظر و مورد احتیاج سرمایهداری، الگوی سرکوبگر و محرومگر نیست، بلکه بهعکس، یک الگوی پذیرا و تراگذار است.
واضحتر بگوییم: سرمایهداری محتاج خواست و نیاز است و تز کلوسکار مبتنی بر همین است. در این جا، با اولین مقاومت روبرو میشویم، که میگوید سرمایهداری واقعا یک سیستم ظالمانه است، نظامی است که آزادیها را انکار و در امور اخلاقی ممنوعیت وضع میکند، به طور خلاصه، سرمایهداری یک سیستم ارتجاعی است.
در اینجا، کلوسکار شفاف سازی میکند، از نظر او، تصور این که نوسرمایهداری یک سیستم ارتجاعی است سرچشمهی همه اشتباهات است. او تا سال ۱۹۴۷ و طرح مارشال به عقب بر میگردد. طرح مارشال کمکهای مالی بود که ایالات متحده به فرانسه برای بازسازی کشور پس از جنگ جهانی دوم اعطا کرده بود. در نتیجه، فرانسه به ایالات متحده بدهکار شد و حرف کلوستار این است که قرار نیست این بدهی را به لحاظ اقتصادی بازپرداخت کنیم. بازپرداخت میباید به صورت فرهنگی باشد.
یعنی چه، یعنی این که ایالات متحده، علاوه بر دلارهایی که به فرانسه تسلیم کرد، بخشی از بازار خود را هم وارد کشور خواهد کرد، از جمله بازار سرگرمی و لذتجویی خودش را.
بدیهی است که ایالات متحده به منافع تجاری خود فکر میکند و میداند که برای تبدیل یک جمعیت به یک بازار جدید، باید فرهنگ جامعه را دگرگون کرد؛ همین طور شیوههای تفکر را. کلوسکار، بسیار روشمند، وضعیت را تحلیل میکند. موضوع کتابش «سرمایهداری اغوا» همین است. با ورود دستگاههای فلیپر (پین بال) و جکباکس، ورود همهی این وسایل سرگرمی که به گفتهی کلوسکار، کارکرد آنها باعث گسترش رابطه با بازیها و سرگرمیهاست.
برای بزرگسالان، سرگرمی بازگشت به فضای کودکی است. کلوسکار یادآوری میکند که هدف خروج از کودکی و تلاش برای کسب مهارت و قبول مسئولیتها است. در حالی که تمام اشیای فرهنگی جدید که آمریکاییها ارسال کردهاند در جهت بقای دوران کودکی و جست و جوی لذایذ فوری است. ما بازی نمیکنیم تا جایزه بگیریم. برخلاف کار کردن که هدفش همیشه کسب یک چیز است، بخصوص تامین خوراک و معاش. بازی نمیکنیم برای بردن، بازی میکنیم تا بازی کرده باشیم. تفریح به یک هدف درخود تبدیل میشود. شاید این اقدام مسخره به نظر بیاید، یا شاید هم بی منظور. این که آمریکاییها صنعت سرگرمی را به فرانسه وارد کردهاند. اما اینها نه مسخره است و نه بدون منظور. آمریکاییها احمق نیستند و به خوبی میدانند که دارند چه میکنند. دارند ما را با یک الگوی جدید فرهنگی تطبیق میدهند. الگوی فرهنگی مصرف سرگرمی ها. الگوی فرهنگی خرید تراگذار، یعنی خریدی که فایده عملی به دنبال ندارد. اخلاق قدیم بر صرفهجویی، نگاه اقتصادی و فایده بنا شده بود، در حالی که اخلاق جدید بر ریخت و پاش و اسراف به معنی صرف هزینههای بی فایده و ولخرجی تکیه دارد، مگر فوائد تفریحات. همین چیزها است که، به گفتهی کلوسکار، باعث ورود فرانسه به درون نئوکاپیتالیسم شده، یا به طور دقیقتر، ورود نوسرمایهداری در فرانسه؛ ورود در یک فرهنگ سرگرمی؛ ورود در یک ایدئولوژی خواستهاندیش.
کلوسکار میگوید که که ما یک برداشت منسوخ از سرمایهداری داریم و این بینش منسوخ، ما را از دیدن سازوکار واقعی جامعهی سرمایهداری باز میدارد. ما زیر سلطهی سرمایهداری قرار داریم، بدون این که متوجه آن باشیم. متوجه نیستیم، چون مطابق با یک نرمافزار قدیمی در بارهی سرمایهداری کار میکنیم؛ نرمافزار سرمایهداری سرکوبگر، اقتدارگرا، اخلاقگرا و شرور.
کلوسکار به ما میگوید که سرمایهداری، دیگر شرور نیست؛ بسیار مهربان شده، خدمتگذار است و به همین دلیل بسیار خطرناک تر شده است. سرمایهداری دیگر یک شرّ نیست. یعنی، سرمایهداری دیگر آن سیستمی نیست که بر سرکوب اخلاقی غریزهها یا بر زندگی پر تلاش و ریاضت تکیه میکرد. این الگوی سرمایهداری از نوع قدیم است که تا نیمههای قرن بیستم، یعنی تا طرح مارشال پابرجا بود. اما سرمایهداری تغییر کرده است. اما نه! تغییر نکرده، دچار دگردیسی شده، یک جهش رهاییخواهانه. زیرا، تنها با رهاییخواه شدن بود که سرمایهداری میتوانست موفقیت خود را در این بازارهای جدید تضمین کند.
بازار لذت، بازار تراگذار، بازار سکس. به اطراف خود نگاه کنید، به بیلبوردهای تبلیغاتی، به سریالهای تلویزیونی و از خود بپرسید آیا سیستمی که در آن زندگی میکنیم مارا به محافظه کاری ترغیب میکند یا که برعکس، به سوی لذتجویی و رفاه میکشاند ؟
طرح این سوال و پاسخ بدان نشان دادن این است که سرمایهداری قدیم که بر اخلاق و امساک اخلاقی تکیه داشت، این سرمایهداری منقضی شده و ما وارد مرحلهی جدیدی از سرمایهداری شدهایم، سرمایهداری هوس. سرمایهداری در حدود قرن ۱۶ ظهور کرد و بهویژه در قرن ۱۸ با ظهور بورژوازی رشد پیدا کرد. ایدهی سرمایهداری این است که جامعه باید حول یک بازار رقابتی آزاد و تحریف نشده سازماندهی شود و نقش بازار باید بر کنترل دولت ارجحیت داشته باشد. و این که دولت هر چند بسیار عزیز است اما جامعه را از توسعه باز میدارد. و این که اگر افراد در تجارت آزاد باشند، جامعه ثروتمندتر و مرفهتر خواهد شد.
وعدهی سرمایهداری نخستین، به قول آدام اسمیت، فقط شکوفایی ملتها نبود، بلکه پایان جنگ همه علیه همه هم بود، نظریهی معروف به تجارت نرم که منتسکیو به آن علاقه داشت. بنابراین، سرمایهداری قرن هجدهم، گرچه به مفهوم آزادی وابسته است، اما در عمل، سرمایهداری، قبل از هر چیز، به مفهوم کار پیوند خورده است. از طریق کار است که ثروت اندوخته میشود.و از طریق ریاضت است که انباشت صورت میگیرد و به گفتهی قدیمیها، مالاندوزی میشود. مالاندوزی، انباشت به خاطر انباشت است. پول خرج نمیشود. حتی برای خودش سرمایهگذاری نمیشود و مهمتر از همه، با خویشتنداری، از هدر دادن پول خودداری میشود. انضباط برقرار میشود و این رابطه بین سرمایهداری و انضباط، در طول قرن ۱۹، کم و بیش ستون فقرات سرمایهداری را تشکیل خواهد داد.
شاید قبلاً نام استاخانوف takhanovS را شنیده باشید که صفت استاخانوفی از آن مشتق شده است. او یک معدنچی روس در دهه ۱۹۳۰ بود. روزی استاخانوف به این فکر افتاد که بین رفقای کارگرش تقسیم کار صورت بگیرد، به طوری که هر یک تنها و تنها یک کار را انجام دهد. این، خیلی ساده، به معنی به کارگیری اصول فوردیسم آمریکایی بود. در روسیه و در آن روز، استاخانوف و تیمش ۱۴ برابر بیشتر از یک روز معمولی زغال سنگ استخراج کردند، آن هم با به کارگیری روشهای سرمایهداری صنعتی. و چنین بود که استاخانوف به نماد موفقیت از طریق کار تبدیل شد. او در روسیه بیش از هر چیز به نماد فداکاری و بهرهوری تبدیل شد. اما در بیرون روسیه، استاخانوف یک نماد سرمایهداری کهنه باقی ماند، یعنی سرمایهداری منضبط که به شخص اجازه میدهد از طریق کار و شایستگی ثروتمند شود. در ایالات متحده، این مدل مردان خودساخته selfmade man است. کسی که با تلاش شخصی خودش را بالا کشیده است.
اما سرمایهداری منضبط، این سرمایهداری زحمت و ریاضت، همهی شواهد حاکی از آن است که دیگر دورانش تمام شده است. این نوع سرمایهداری دیگر حاکم نیست. امروز، سرمایهداری مسلط، سرمایهداری لذت و رهایی خواستهها است؛ سرمایهداری سبکسریها و حواسپرتیها نسبت به هر چیزی که مانع لذت میشود. زیرا از این پس، سرمایهداری دیگر فقط مبتنی بر تولید نیست، تکیهاش بر مصرف و رفتار مورد انتظار مصرفکننده است. رفتاری نیست که از تولید کننده انتظار میرود، زیرا تولید کننده باید قانع باشد؛ و مصرف کننده باید لذتجو باشد. تولید کننده باید مطیع باشد، و مصرف کننده باید آزاد باشد. زیرا، در غیر این صورت، مصرف نخواهد کرد.
اخلاق قدیم اسراف را محکوم و مصرف، در موارد غیرمفید، را منع میکرد. مصرف کننده نباید از خودش سوال کند که آیا به این محصول احتیاج دارد یا نه، بلکه باید فکر کند که به این کالا تمایل دارد یا نه. رفتار مصرف کننده باید تابع شوق و اشتیاق خودش باشد. سرمایهداری قدیم این اجازه را به او نمیداد، اما نوسرمایهداری این مجوز را میدهد و آن را تشویق میکند. شیزوفرنی پرولترهای معاصر ناشی از همین است، دوگانگی سرمایهداری معاصر چنین است که در قبال تولیدکننده، سرکوبگر، و در قبال مصرف کننده، مداراجو باشد. هیچ چیز نادرست تر از این نیست. کلوسکار به ما میگوید که هیچ چیز متناقضتر از این ایده نیست که سرمایهداری معاصر بر پایهی سرکوب گذاشته شده است، زیرا سرکوب عکس آن چیزی است که مورد انتظار مصرف کننده است. یعنی کسی که از او انظار داریم هزینه کند. مصرف کننده باید پول خرج کند، باید ریخت و پاش کند، باید پولی را که با کار و تلاش سخت و به زحمت گرد آورده خرج کند.
بیشتر خانوادههای فرانسوی بدهکار هستند. سیستمهای اعتباری برای مصرف کنندگان وجود دارد، مثل اعتبار برای مسکن. تصویری کامل از یک جامعهی حریص در پیش روی داریم. میخریم در حالی که توان پرداخت بهایش را نداریم؛ مصرف میکنیم و بعد پولش را میپردازیم. بنابراین سوال این نیست که آیا خوب است یا بد؛ بلکه مساله، درک درست این سازوکار است. در تصور قدیمی از سرمایهداری، این طور بود که صرف هزینه به قصد رفع نیازها و با توجه به فایده صورت میگرفت. احتیاجات باید برآورده میشد. نیروی محرکه نوسرمایهداری دیگر برآورده ساختن نیازها نیست بلکه پاسخگویی به امیال است. زیرا برخلاف نیازها، آرزوها نامحدودند و میل پایانی ندارد. کلوسکار، در کتابی که در سال ۱۹۷۲ انتشار داده، با عنوان نئوفاشیسم و ایدئولوژی هوس، توضیح میدهد که برخلاف عقیدهی رایج، جنبش ماه مه ۶۸ فرانسه یک حرکت اعتراضی نسبت به نظم موجود و ستیز با نظام سرمایهداری نبوده، بلکه برعکس، فرصتی برای استحالهی سرمایهداری از شکل سنتی و اقتدارگرایانه به شکل رهاییخواهانه و پذیرندهاش فراهم کرده است. مه ۶۸ یک موضوع مناقشه برانگیز است. برای برخی، این یک جنبش بسیار مثبت بود که منجر به مدرنیزه کردن جامعه و رهایی از بار سنتها شد. اما برای عدهای دیگر ۶۸ آغاز هرج و مرج بود، به زبان استعاره، آنارشی و برهم زدن هنجارها بود. پیروزی سکس و هنجارشکنی. اما در هر دو مورد، فقط در بارهی بُعد جامعهپذیر مه ۶۸ صحبت میشود و نه بعد اجتماعی آن؛ همین افشاگر است. در مه ۶۸ ، بزرگترین اعتصاب کارگری در تاریخ فرانسه رخ داد. ۱۰ میلیون کارگر به خیابانها آمدند و این چیز کمی نیست. اما وقتی در بارهی مه ۶۸ حرف میزنند، به ندرت در مورد این اعتصاب صحبت میشود. در باره رهایی جنسی صحبت میشود، یا در بارهی شعار «ممنوع کردن ممنوع است»، شعاری که آشکارا لیبرالی است؛ خلاصه، در بارهی مه ۶۸ دانشجویی، اما نه در بارهی مه ۶۸ کارگری. دانیل کوهن بندیت، چهرهی نمادین مه ۶۸ دانشجویی است. و جالب این که خود او، در ۱۹۹۹، اعلام کرد که من یک لیبرال رهاییخواه هستم. در حالی که کلوسکار پیشتر، در سال ۱۹۷۲، نوشته بود که مه ۶۸ نمایانگر ظهور لیبرالیسم رهاییخواه است. کلوسکار از همان سال ۱۹۷۲ فهمیده بود که تحول طبیعی سرمایهداری به سوی رهاییخواهی است. تکوین طبیعی سرمایهداری در جهت ایدئولوژی هوس و هنجارشکنی است، زیرا بدون ایدئولوژی هنجارشکن، بازار جدید برای برآوردن خواستهها فراهم نمیشود.
سرمایهداری قدیم، همان طور که قبلاً دیدیم، مبتنی بر مفاهیم کار پر تلاش و انصباط بود و این تعجب آور نیست زیرا سرمایهداری، از نظر تاریخی، مبتنی بر اخلاق پروتستانیسم بود. من شما را به اثر بنیادی ماکس وبر ارجاع میدهم، اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری، که در آن وبر به وضوح نشان میدهد که در فرهنگ پروتستان اخلاق کار و ثروتاندوزی وجود دارد و در پروتستانتیسم کسب مال و مادیات مایهی شرم نیست، بلکه برعکس، نشانهی لطف الهیی است و گریز از تلاش، نشانهی فقدان فیض است. خواست خداوند سعادت ما بر روی زمین است و خوشبختی در روی زمین از مسیر کسب ثروت میگذرد. تفاوت بزرگ میان دو دیدگاه پروتستان و کاتولیک در مورد ثروت اندوزی در همین است. در بینش کاتولیک پولدار شدن یعنی سنگینتر شدن بار وجدان و گناه. آنهایی که در جلو قرار دارند، عقب خواهند ماند، زیرا مرفهترین آدمها در این جهان، معذب ترین، در دیار باقی خواهند بود. کاتولیسیسم از نظر فرهنگی با سرمایهداری سازگار نیست، اما پروتستانتیسم این سازگاری را دارد. وارد جزئییات نمیشویم. همین قدر بدانیم که تا اواسط سدهی ۲۰، سرمایهداری همچنان بر اساس اصل سرکوب غرایز و امتناع اخلاقی عمل میکرد. پس از مه ۶۸، این اصل برعکس شد و دیگر سرکوب نیست. چیزی که تشویق میشود پراکندگی است. فایدهی کالا دیگر مورد نظر نیست بلکه هدف، ظرفیت آن در تولید لذت و قابلیت آن در نشان دادن تعلق اجتماعی است.
بله، زمانی که تمام پولهای مان خرج اجناس بنجل میشود، این پیام جامعه شناختی ارسال میشود که ما هم ثروتی داریم و لازم نیست خودمان را از چیزی محروم یا قناعت پیشه کنیم.
در نتیجه، بورژوازی دیگر با خشکزیستی مشخص نمیشود. بلکه با سبکسریهایش معلوم خواهد شد. کلوسکار میگوید که سبکسری یک امر جدی است و معنایش تعلق داشتن به طبقات ممتاز جامعه است.
مه ۶۸، لحظهای است که سرمایهداری، همان طور که قبلاً گفتیم، سبکسری را، به عنوان مؤلفه اساسی جدید، در خود ادغام میکند. و این باعث شد تا سرمایهداری از شکل قدیمی خود به شکل جدید درآید و از اخلاق تلاش به اخلاق هوس گذر نماید. واقعیت این است که سرمایهداری قدیم یک سرمایهداری تولیدی بود، در حالی که سرمایهداری جدید یک سرمایهداری مصرفی است. قبلا، برای رفع نیازهایمان تولید میکردیم، اکنون برای ارضای خواستههایمان مصرف میکنیم و به هر اندازه که تولیدکننده باید در برابر اخلاق سرکوبگر سر خم کند، به همان اندازه، مصرف کننده باید خود را در یک تجربهی عملی پر تساهل رها نماید.
مصرف از طریق اخلاق اعتدال تشویق نمیشود، بلکه از طریق اخلاق اغواگری و بسیج هیجانات تحریک میشود. تبلیغات بارزترین وجه این اخلاق جدید سرمایهداری است. رویا میفروشند. شما را به دیدن برنامهی رودرروی تلویزیونی در برنامهی آپاستروف، بین میشل کلوسکار و ژاک سژلا، در سال ۱۹۸۲ دعوت میکنم. در این برنامه، کلوسکار به خوبی نشان میدهد که گفتمان تبلیغاتی، در واقع گفتمانی سفسطهآمیز است. گفتمان کسانی که مستقل از حقیقت شما را از راه اغواگری قانع میکنند. میشل کلوسکار، در حالی که مشغول تحلیل نقش تبلیغات در جامعهی سرمایهداری نوین بود، از سوی ژاک سژلا مورد سرزنش قرار گرفت که چرا نسبت به جامعه نگاهی تمامیت خواهانه دارد و جرات کرده ایدئولوژی هوس را که اهرم سرمایهداری تجاری است به زیر سوال ببرد. این همان حقّهی لیبرالیسم رهاییخواه است که هر گونه انتقاد از ایدئولوژی سرمایهداری را انتقاد از آزادی قلمداد میکند. تبلیغات تخیل میفروشد، نماد فروشی میکند، یعنی چیزهای باطل، و چیزهای بی اهمیت را با اهمیت جا میزند. از نظر ریشهشناسی، futile یعنی امر فرّار ، آن چیزی که از محتوا خالی میشود. و چه استعارهای از این گویاتر برای توصیف هوس.
ما در اینجا به یاد بشکه داناییدها Danaïdes میافتیم. یک بشکهی سوراخ که تمثیلی است از هوسهای انسانی. سبکسری نوعی خلأ است. حرف کلوسکار در برابر سژلا این است که نشانی از خلأ به بازار تبدیل شده. وقتی هوس جایگزین نیاز میشود، معنایش این است که بازار به حداکثر میزان خود گسترش پیدا میکند.
قبلا، در بارهی ادوارد برنایس صحبت کرده بودیم، کسی که میخواست بازار تنباکو را به روی زنان باز کند و تصمیم گرفت از سیگار یک ابزار نمادین برای رهایی بسازد. یک زن، وقتی که سیگار میکشد، در واقع، سیگار نمیکشد، بلکه خود را از سلطهی مزدانه آزاد میکند. خود را از زیر بار سنتها رها میسازد. در نتیجه، سنتی که او را از تسلیم در برابر هوس هایش منصرف میکرد، آماج بازار قرار گرفت. کلوسکار نمیگوید که سنت چیز خوبی است، فقط بیان میکند که نوسرمایهداری نیازمند نابودی سنتها است.
باز میگردیم به آنچه مارکس در مورد خصلت انقلابی سرمایهداری گفته بود. مارکس میگوید که سرمایهداری تنها به شرطی میتواند رشد کند که به طور دائم همهی مناسبات اجتماعی را دگرگون سازد. میخواهم گزیدهای از معرفی کتاب نئوفاشیسم و ایدئولوژی هوس را برایتان بخوانم. از امریک مونویل Emeric Montville است، ناشر فعلی آثار کلوسکار در انتشارات دِلگا. او مینویسد که در پس این تلافیجوییِ امر فردی نسبت به امر جمعی، میباید دست قدرت اقتصادی و ناتو را دید. بورژوازی میخواست مبارزه انقلابی را از طریق یک واژنگونی ساده مهار کند. مبارزات اجتماعی نوین میبایست جای مبارزات اجتماعی را بگیرند. در واقع، همان طور که امروزه مشاهده میشود، مثل این است که گاری را جلوی اسبها ببندیم. رهایی افراد مشروط به جنبشهای اجتماعی است. در اصل، یک معاملهی عجیبی صورت گرفته است. بورژوازی در زمینهی اخلاقیات بندها را شل میکند، و در عوض آزادسازی اقتصادی صورت میگیرد.
بر درایتی رسانههای بورژوایی در این است که پویایی انقلابی مه ۱۹۶۸ را با ایدئولوژی حاکم بر این جنبش خَلط میکند، در حالی که دومی به صورت یک ضدانقلاب علیه اولی ظاهر میشود. یک ضد انقلاب موفق، چون دانشجویان، همان طور که انتظار میرفت، به رهبری کشور سوق داده شدند. جنبش کارگری سرکوب و توسط رسانههای مورد پرخاش قرار گرفت. زحمتکشان از تشکلات تاریخی خود محروم ماندند و استثمار، اخراج یا جابجا شدند. سوسیال دموکراسی رهاییخواه پیروز شد.
به همین خاطر بود که من در آغاز این مطالب گفتم که اگر اندیشهی رهاییخواه به موتور نوسرمایهداری تبدیل شده، به دلایل دیالکتیکی بود، و در اینجا مایلم به طور خلاصه توضیح دهم که این دلایل دیالکتیکی چیست. دلایل دیالکتیکی یعنی دلایل مرتبط با تحول اقتصاد و دگرگونیهای بازار. درک این موضوع بسیار مهم است، زیرا اغلب، وقتی لیبرالیسم رهاییخواه را نقد میکنیم، رهاییخواهان ضد سرمایهداری فکر میکنند که منظور ما آنها هستند. تصور میکنند که این یک عملیات فریب است تا، به صراحت بگوییم، با تظاهر به ضد سرمایهداری بودن، چپ را به نقد بکشیم. حتی واژهای به این منظور ابداع شده به نام ابهامگرایی. ابهام گرایی یعنی تلاش برای پیشبرد گفتمانی ارتجاعی با تظاهر به ضد سرمایهداری بودن. در اینجا باید کاملاً شفاف بود. شاهدان امور، مفهوم دیالکتیک را درک نمیکنند. آنها نمیفهمند که تاریخ دیالکتیکی است و اقتصاد دیالکتیکی است. و در نتیجه، اندیشههای سیاسی و تئوریهای انتقادی نیز دیالکتیکی هستند. زمانی که سرمایهداری بر یک ایدئولوژی سنتگرا و سرکوبگر تکیه میکرد، نقد این ایدئولوژی سنتی، به عنوان جزئی از نظام سرمایهداری، منطقی و دارای انسجام بود. اما از هنگامی که این که سرمایهداری دیگر بر آن ایدئولوژی سنتگرا و سرکوبگر تکیه نمیکند، و از وقتی که بر ایدئولوژی رهاییخواه و پذیرا تکیه دارد، دیگر این نقد منتفی است. این را باید بگوییم، زیرا در غیر این صورت، ما با یک سیستم مقابله میکنیم بدون این که با آن چه وجودش را امکان پذیر ساخته بجنگیم. با یک سیستم مبارزه میکنیم بدون این که بفهمیم چگونه کار میکند؛ چرخ دنده هایش را تشخیص دهیم. این فقط ادا و قیافه گرفتن است.
گفتن این که سرمایهداری یک نظام مبتنی بر محدودیتهای اخلاقی است، برای این که در واقعیت چنین باشد کافی نیست. مشکل اینجاست که همهی جریانهای ضد سرمایهداری رهاییخواه، هنوز به روز نشدهاند و کسانی که به روز شدهاند از طرف آنهایی که به روز نشدهاند، و به همین خاطر، متهم به ابهامگرایی میشوند.
زمانی که سرمایهداری جهانی نشده بود، اما دولتی بود، مخالفت با ملت اقدامی ضد سرمایهداری بود. زمانی که سرمایهداری رهاییخواه نبود، اما ارتجاعی بود، مقابله با سنت اقدامی ضد سرمایهداری بود. زمانی که سرمایهداری پذیرنده نبود، بلکه محرومساز بود، مقابله با اخلاق اقدامی ضد سرمایهداری بود. اما اکنون سرمایهداری رهاییخواه شده، زیرا برای تحمیل بازارهای سرگرمی جدید خود، به افرادی نیاز دارد که تسلیم ایدئولوژی هوس باشند. به مصرف کننده و پولخرجکن نیاز دارد، یعنی به جمعیتی که از طریق هوس از خود بیگانه میشود و خود را در برابر هیجانها رها میکند تا بهتر جذب کالا شود.
من از مه ۶۸ نقل میکنم، چون گواه چشمگیرترین صحنه گردانی ایدئولوژیک پس از جنگ است؛ عامل گذار از فرانسهی قدیم به فرانسهی جدید با لیبرالیسم وحشی.
در مه ۱۹۶۸، یک اتفاق روان-دراماتیک در راس دولت رخ داد و چالشهای تاریخی را آشکار کرد که در سه نقش اسطورهای تجسم مییافت: پدر سختگیر: دوگل؛ کودک سرکش: کوهن بندیت؛ لیبرال خوشبخت: پمپیدو. رویارویی سه وضعیت متفاوت بورژوازی، سه نظام ایدئولوژیک ممکن در صحنه.
از سویی، فرانسهی قدیمی و پرهیزکار، برآمده از دل پیروزی بر فاشیسم، و از سوی دیگر، فرانسهی نوین که خویشتن را میجُست و در سنتز یک لیبرالیسم آنچنان سرکوبگر در عمل تولید و در عین حال آنچنان پذیرا در امر مصرف، خود را بازیافت.
پس لازم بود اتحادی مزورانه میان لیبرال و رهاییخواه بسته شود تا قدیمیتر حذف و پس از این مناسک پدرکشی از میدان به در شود. در در رأس دولت، اجازهی پذیرندگی داده شد و راه دسترسی به بازار هوس باز شد. نظم نوین در چنین وضعیتی قرار دارد. سه اصل تشکیل دهنده و متناقض فرانسه، به گونهای ریاکارانه، از در آشتی برآمدند و به اتفاق دست به انکار ارزشهای بنیادین زدند.
تولید سرمایهداری که ادارهی آن توسط سیاستمداران حکومت، به شکل تناوبی و با همزیستی صورت میگیرد، طبق الگوی رهاییخواه به مصرف میرسد. این وضعیت را باید پایان ارزشهای تاریخ و نفی مبارزه طبقاتی نامید.
بازار هوس، ممنوعه ها و شبگردیها باعث دگردیسی بازار رسمی، قانونی، حقوقی، این سه مشخصهی اساسی شده و یک سیستم کاملاً جدید سودآوری به آن افزوده شده است که برایش، در جهت ترویج رهاسازی اخلاقی، از طریق تزریق مخفیانه استانداردهای اساسی، نقش پیشخوان تبلیغاتی ایفا میکند.
به این ترتیب توانستند یک اقتصاد در بحران را به طور نسبی و موقت نجات بدهند. در کنار آن، وجدان بشر معاصر بر پایه تناقضات لیبرالیسم ساختار پیدا کرد. بس که خفقان آور بوده و هنوز هست. این وضعیت از خود بیگانگی، قبل از سی سال شکوهمند، بود. همان طور که میدانیم، جامعه طبق این دوگانگی سازمان یافته بود: طبقهی کارگر استثمار شده و بورژوازی. به عنوان مصرف کنندگان بالقوه یا واقعی، برخی تولید میکردند، بدون لذت بردن و دیگران میتوانستند لذتجویی کنند بدون مشارکت در تولید. پیدایش موجوار طبقات متوسط جدید این توزیع طبقات متخاصم را برهم زد. اکنون، همین تنازعات، درونی شده و در اذهان جریان دارد. ساختار جدید خودآگاه و ناخودآگاه را تشکیل میدهد. زیرا همانها هستند که گاهی کار میکنند و گاهی مصرف میکنند، بر اساس مدلهای گریزناپذیر استثمار زحمتکشان و پذیرش اوقات فراغت برای مصرف لذت جویانه و تفریحات حاشیه ای، گاهی در نقش برده و گاهی ارباب دنیا. آنگاه یک دوپارگی شیزوفرنیک صورت میگیرد، یک علیت دیوانهوار برای لذتجویی. من خودم را استثمار میکنم. من، دیگری هستم، متضاد با خودم. کارفرمای خودم. این روان رنجوری عینی بر تارک آزادسازی اخلاقی مینشیند.نئوفاشیسم بیان غایی لیبرالیسم اجتماعی رهاییخواهانه خواهد بود.
مجموعهای که از مه ۱۹۶۸ آغاز شد. ویژگی آن در این فرمول نهفته است که همه چیز مجاز است اما هیچ چیز ممکن نیست. تقبیح ساختارهای قدرت بر این فرض استوار است که ابزار مقابله با آن را داریم، تا به آخر خواهیم رفت و به ابراز یک انتقاد سطحی که ما را یک شورشی معرفی کند اکتفا نخواهیم کرد، در حالی که شورشگری خودش بخشی از استراتژی نظام است.
کدام نظام سلطه از این بهتر که خود را نافی خود معرفی میکند. مبارزه با سرمایهداری به افشای نابرابریها خلاصه نمیشود. یا افشای میلیاردرها و هر آن چه میدانیم. کسانی که انتقادات ما به گوش آنها نمیرسد و حتی هیچ خللی به آنها وارد نمیشود. مبارزه با سرمایهداری انجام کاری است که مارکس میکرد، یعنی افشای همزمان زیربنای اقتصادی و روبنای ایدئولوژیک آن، افشای مناسبات تولید مادی و به همان اندازه، مناسبات تولید معنوی. هم مادی و هم معنوی.
اما مهمتر از همه این است که بدانیم همه ما داخل این نظام هستیم و همه به همان اندازه که تغذیهاش میکنیم، از فشار آن رنج میبریم. این قدرت مدتها پیش ار بین رفته بود، چنانچه همهی کسانی که ادعای مبارزه با آن را داشتند، واقعا با آن مبارزه میکردند.ما هر چقدر هم که ادعا کنیم ضد سرمایهداری یا ضد نظام هستیم، محصول همان چیزی هستیم که داریم محکوم میکنیم، ما فرزندان یک جانور وحشی هستیم که با آن در جنگیم.
برای آشنائی با بحث های مطرح شده، شما را به خواندن مقاله های زیر دعوت می کنیم:
«آنارشيست» ، «ليبرتر» * نام گذاريهايي نه چندان دقيق
«پورنوگرافی، ورای هر گونه ظنی ؟»
ميشل کلوسکار ، فيلسوف و جامعه شناس، منتقد «ليبراليزم ليبرتر» درگذشت
برگردان علي افشار نادري