فاشيسم قرن 21
آمريكاگرايی همچون يك ايدئولوژی * تاسيس امپراتوري در قرن 21*از جنگ سرد تا جنگ باز دارنده* آمريكا، جنرال دوستم و استاد عطا*آسیایی جنوب غربی در مركز تهاجم آمريكا* پنتاگون و گزارشگران مهار شده*موقعيت نظامي امريکا د افغانستان در يک سال گذشته * تها جم بي صداي آمريکا به منابع طلاي آفريقا

آمريكا و عراق؛

شيوه‌های دوگانه ديروز و امروز

 


مدتي پيش برنامه مستند تاريخي را كه يكي از شبكه‌هاي آمريكا پخش مي‌كرد، دنبال مي‌كردم. اين برنامه در مورد معجزه اقتصادي‌اي كه طي نيمه اول قرن گذشته در ژاپن رخ داده بود توضيحاتي ارايه مي‌داد. طبق مطالب ارايه شده از اين كانال، اقتصاد ژاپن در اوايل دهه پنجاه به واسطه جنگ دوم جهاني روبه فروپاشي بوده است. اين روند اسف‌انگيز با فاجعه هيروشيما و ناكازاكي ادامه يافت و نهايتاً منجر به گسترش گرسنگي و فقر در سراسر اين كشور شد. شرايط بد اقتصادي و اجتماعي باعث شد نيروهاي سياسي ژاپن دست به تحركاتي بزنند بيشتر اين تحركات به تأسي از تجربيات روس‌ها، شرايط ويژه جنگ و نيز مد شدن جنبش‌هاي چپ راديكال، بدان سمت كشيده مي‌شد.
اينجا بود كه ژنرال مك آرتور با آگاهي كامل از واقعيت‌هاي سياسي رو به انفجار ژاپن؛ به عنوان كشوري كه تمامي منافع حياتي آمريكا را در طول جنگ و در جبهه اقيانوس آرام به خطر مي‌انداخت، ابتكار عمل را به دست گرفت.
مك آرتور مدتها به حل مشكل فكر كرد و نهايتاً از كنگره آمريكا ياري خواست. او طي نامه‌اي كه براي كنگره آمريكا نوشت دقيقاً واقعيت‌هاي اجتماعي و اقتصادي مأيوس كننده ژاپن را تشريح كرد و در آخر نامه نوشت: «براي حل مشكل لطفاً يا نان بفرستيد يا گلوله».

از نظر مك آرتور، ژاپني‌ها انسان‌هايي از گوشت و خون و احساس نبودند بلكه صرفاً «اشياء» يا «ادواتي» لجستيك محسوب مي‌شدند. وي مشكل اقتصادي ژاپن را از منظر انساني تحليل نمي‌كرد بلكه او اين مشكل را استراتژيك مي‌دانست و با آن كاملاً تخصصي برخورد مي‌كرد، به همين دليل بود كه در مقام چاره‌جويي به رسم تفكر عملگراي آمريكايي برايش فرق نمي‌كرد از گلوله استفاده شود يا از نان چرا كه حل اين مشكل استراتژيك موضوعيت داشت نه چگونگي آن.
اين داستان را برايتان نقل كردم زيرا روي مسأله همكاري سرّي عراق و آمريكا در دهه هشتاد، كار كرده‌ام و شاهد ويراني زير ساخت‌هاي نظامي و غيرنظامي عراق توسط ايالات متحده بوده‌ام و اكنون نيز مي‌بينم كه چگونه آمريكا، عراق را تهديد به از سرگيري جنگ مي‌كند. بنابراين بد نيست از اين مسأله كه تا حدودي به مسأله ژاپن بعد از جنگ شبيه است برآوردي داشته باشيم.
 
آيا «مك آرتور» رقيق‌القلب بود؟
با مقايسه ژنرال مك آرتور با برخي از رهبران كنوني ايالات متحده به نظر مي‌رسد مك آرتور رقيق القلب‌تر و مهربان‌تر از مقام‌هاي عالي‌رتبه كنوني آمريكا بوده است به عنوان مثال: در تاريخ ۱۲/۵/۱۹۹۶ شبكه C.B.S با مادلين آلبرايت وزير خارجه آمريكا مصاحبه‌اي داشت و در اين مصاحبه از خانم وزير پرسيد: گفته شده است كه تاكنون نيم ميليون كودك عراقي به دليل محاصره اقتصادي عراق از بين رفته‌اند و اين آمار بيشتر از قربانيان هيروشيما است. آيا شما از اين آمار باخبر بوديد و آيا فكر نمي‌كنيد اين هزينه گزافي باشد؟ آلبرايت پاسخ داد: اگرچه اين امر تأسف‌انگيز است اما خب، بهايي است كه به پرداختنش مي‌ارزد!! (روزنامه اينديپندنت ۲۵/۹/۲۰۰۲)
وقتي به راه‌حل‌هاي پيشنهادي ژنرال مك آرتور نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم كه او براي چاره‌جويي به گزينه ديگري (نان) نيز قايل بوده است و علاوه بر گلوله راه ديگري را هم پيش پاي مقام‌هاي كاخ سفيد گذاشته است. اما در مورد عراق امروز هيچ گزينه ديگري در هيچ برهه‌اي ارايه نشده است و صرفاً گلوله و كشتار جمعي مردم عراق از طريق اشاعه فقر و گرسنگي مدنظر بوده است. حالا اين سؤال مطرح است كه آيا واقعاً ژنرال مك آرتور رقيق القلب‌تر از رهبران كنوني ايالات متحده نبوده است؟ رفتارهاي دوگانه موجود ميان ايالات متحده و عراق طي دو دوره گذشته منحصراً از سوي آمريكا نبوده است بلكه طرف عراقي هم با عملكرد دوگانه‌اي در قبال آمريكا ظاهر شده است و در واقع روابط ميان اين دو آميزه‌اي پيچيده از همپيماني استبداد و استعمار بوده است. من سعي مي‌كنم در اين مقاله به اختصار و از ابتدا روايتگر اين داستان حزن‌انگيز باشم.
 
«از دولت تروريست تا همپيمان استراتژيك»
عراق از دهه پنجاه شاهد كشمكش و روي كار آمدن جريان‌هاي چپ يا ملي‌ بوده است و به واسطه استراتژي آمريكايي از نيمه قرن گذشته خود را درگير با همسايگانش ديده است و در كل ايدئولوژي و مواضع سياسي حاكم بر عراق اين كشور را در رديف دشمنان ايالات متحده قرار داده بود.
در سال ۱۹۷۹ وزارت خارجه آمريكا، عراق را به دليل حمايت از برخي گروههاي فلسطيني در فهرست دولت‌هاي حامي تروريسم جاي داد اما پراگماتيسم (عملگرايي) آمريكايي مي‌دانست چگونه به شكل متعادل از دوست و دشمن استفاده كند اينجا بود كه آمريكا پس از حمله عراق به ايران و تصرف قسمت‌هاي اعظم خاك ايران، عراق را از ليست سياه خود خارج كرد.
دولت ريگان با خارج كردن عراق از فهرست دولت‌هاي حامي تروريسم در سال ۱۹۸۲ باب گفتگو و همكاري استراتژيك ميان دو كشور آمريكا و عراق عليه ايران را گشود و ريگان به سفارش «ويليام كيسي» رييس وقت
CIA به وزارت دفاع دستور داد تا عراق را تأمين اطلاعاتي كند و با مشاوره فني و برنامه‌ريزي، كمك تسليحاتي، تضمين انبارهاي مهمات و وسايل حمل و نقل نظامي، عراق را در نبرد با ايران ياري دهد. اين همكاري‌ها تا بدان حد رسيد كه بنا به اعتراف «جرج شولتز» وزير وقت خارجه آمريكا كه در خاطراتش نيز آمده است، آمريكا با وجودي كه مي‌دانست عراق از گاز خردل و اعصاب عليه نيروي ايراني و شهروندان كُرد عراق استفاده كرده است، هيچ اقدامي را عليه عراق صورت نداد و اين امر تأثيري بر روابط دوجانبه عراق و آمريكا نگذاشت. بنا به گزارش آن زمان CIA آمريكايي‌ها در آن برهه «برتري تاكتيكي» عراق بر ايران را ضروري مي‌دانستند.
«باب وودوارد» (۱) روزنامه‌نگار مشهور با آگاهي از عملكرد
CIA در منطقه غربي با مقاله‌اي كه در تاريخ ۱۵/۱۲/۱۹۸۶ در واشنگتن پست به چاپ رساند تصريح كرد كه «سازمان CIA عراق را در دستيابي به گاز خردل ياري داد». عراق در نيمه دهه هشتاد و براي جلوگيري از پيشروي نيروهاي ايران و سپس در بازپس گيري برخي اراضي خود مثل فاو (۱۹۸۸) از گاز خردل و اعصاب استفاده كرد.
 
«روش ديگر قتل»
عملگرايي صرف آمريكايي در گفته‌هاي يكي از فرماندهان آمريكايي كه از همكاري‌هاي نظامي با عراق و احساس همكارانش در مورد استفاده سلاح‌هاي شيميايي عراق عليه ايران، كاملاً مطلع بوده تجلي يافته است. وي در مقاله‌اي مورخه ۱۸/۸/۲۰۰۲ منتشره در نيويورك تايمز مي‌نويسد «پنتاگون به هيچ وجه به استفاده عراق از تسليحات شيميايي عليه ايران حساس نشد بلكه آن را صرفاً گونه‌اي ديگر از كشتار تلقي كرد چون براي آنها فرقي نمي‌كرد دشمن را با گلوله بكشي يا با گاز سمي» جالب‌تر از همه گزارش محرمانه وزارت خارجه آمريكا در دهه هشتاد است كه وال استريت ژورنال در شماره ۱۰/۷/۲۰۰۲ به افشاي آن پرداخت در اين گزارش آمده است «ما هميشه مي‌توانيم موضوع حقوق بشر و استفاده از سلاح‌هاي شيميايي را به نفع خود به كار گيريم مثلاً به هنگام استفاده عراق از سلاح‌هاي شيميايي عليه ايران منافع ما با منافع عراقي‌ها گره خورده بود در نتيجه نيازي به بروز حساسيت نبود».
وقتي عراق از تسليحات شيميايي استفاده كرد به جاي اينكه مثل امروز تحت لواي «اخلاقيات» پرونده عراق تشكيل شود و اين كشور مجازات گردد در تاريخ ۲۶/۱۱/۱۹۸۴ آمريكا روابط ديپلماتيك خود با عراق را از سر گرفت و در سال ۱۹۸۵ جرج شولتز وزير خارجه وقت آمريكا توانست مانع تلاش كنگره آمريكا در افزودن دوباره عراق به فهرست دولت‌هاي حامي تروريسم گردد.
در فوريه ۱۹۸۸ نيروهاي عراق با به كارگيري گازهاي سمي هزاران تن از كردهاي حلبچه را به قتل رساندند. اما واشنگتن چشم‌هاي خود را بر اين فاجعه بست و جرج شولتز وزير خارجه آمريكا اعلام كرد كه ايالات متحده قبل از هر اقدام مؤثري عليه عراق نيازمند دلايل قانع كننده‌تري براي مجازات اين كشور است، اين درحالي است كه هم اكنون دست‌آويز رسانه‌هاي گروهي آمريكا براي توجيه حمله به عراق و همراه كردن افكار عمومي در جنگ با عراق «اعمال وحشيانه صدام در حلبچه» است!!
 
«همكاري جدي در جنگ عليه ايران»
كمك‌هاي ايالات متحده به عراق طي سالهاي دهه هشتاد تداوم يافت و بنا به گزارش مورخه ۳/۱۱/۱۹۹۱ واشنگتن پست و اسناد دولتي ايالات متحده كه بعدها منتشر شد، مشخص گرديد كه آمريكا در دهه هشتاد يك ميليارد و نيم دلار سلاح به عراق فروخته است كه اين تسليحات علاوه بر سلاح‌هاي متعارف شامل تجهيزات ارتباطي نظامي و ادوات پيشرفته براي تحليل عكسهاي ماهواره‌اي بوده است ضمن آنكه با همكاري ايالات متحده، وزارت كشور و وزارت دفاع عراق در كنار مؤسسات علمي و دانشگاههاي معروف در قالب «كميسيون نيروي هسته‌اي عراق» تلاش‌هاي هسته‌اي نظامي را آغاز كردند.
اين اسناد بيانگر آن است كه ايالات متحده با فروش تجهيزات كاملاً مدرن و كمياب نظامي به قيمت ۵/۴ ميليون دلار به عراق موافقت كرده بوده است.
موارد فوق صرفاً كمك‌هاي مستقيم ايالات متحده است حال آنكه اين كشور به شكل غيرمستقيم نيز به عراق ياري رسانده است به عنوان مثال طي توافق به عمل آمده ميان عربستان، كويت، اردن و مصر با دولت ريگان كشورهاي عربي مذكور برخي تسليحات نظامي آمريكايي چون بمب، هواپيماي جنگنده و هليكوپتر را در اختيار صدام حسين مي‌گذارند.
كما اينكه بنا بر نوشته «باب وودوارد» مورخه ۱۵/۱۲/۱۹۸۶ واشنگتن پست: «ايالات متحده عكس‌ها و اطلاعات نظامي هواپيماهاي آواكس خريداري شده از سوي عربستان كه به وسيله خلبانان آمريكايي هدايت مي‌شد را در اختيار عراق قرار مي‌داد و پنتاگون اين فعاليت‌ها را مديريت مي‌كرد».
آمريكايي‌ها به همين مقدار اكتفا نكردند و همكاري‌هاي خويش را رفته رفته جدي‌تر كرده و برنامه‌هاي بسياري را عليه ايران سازماندهي مي‌كردند. عكس‌هاي ماهواره‌اي كه ايالات متحده در اختيار عراق مي‌گذاشت به خوبي تحركات نيروهاي ايراني را نمايان مي‌كرد و در نتيجه عراق با دقت هرچه تمام‌تر صنايع، پل‌ها، ايستگاههاي برق و پالايشگاههاي نفتي را بمباران مي‌كرد و اين سواي عمليات‌هايي بود كه با طراحي مشاوران برجسته نظامي ارتش آمريكا عليه ايران سازمان داده مي‌شد. «وودوارد» نويسنده مشهور آمريكايي در مقاله مذكور مي‌نويسد «چند ساعت بعد از تحويل و تحليل عكس‌هاي ماهواره‌اي، عراقي‌ها به دقت مواضع ايراني‌ها را هدف قرار مي‌دادند و حتي مي‌توانستند به راحتي ميزان خساراتي را كه وارد آورده بودند مشاهده كنند. آنها به خوبي تحركات نيروهاي ايراني را زيرنظر داشتند، از برنامه‌هاي آتي آنها مطلع بودند و شكاف‌هاي دفاعي احتمالي‌شان را به خوبي پوشش مي‌دادند».
از جمله دوگانگي مقامات كاخ سفيد عملكرد دونالد رامسفلد وزير دفاع كنوني آمريكاست كه در آن روزگار در جهت حمايت از عراق تلاش بسياري مي‌كرد. در تاريخ ۱۹/۱۲/۱۹۸۳ رامسفلد مأموريت يافت تا با عزيمت به عراق «سلام گرم رييس جمهوري ايالات متحده» -دونالد ريگان- را به رهبري عراق برساند و به صدام اطمينان خاطر دهد كه آمريكا همكاري سرّي نظامي خود را با عراق ادامه خواهد داد. وي در ۲۴ مارس ۱۹۸۴ نيز براي دومين بار از عراق ديدن كرد.
 
«به دنبال رخنه‌اي براي نفوذ در عراق»
وقتي دشواري‌هاي جنگ با ايران خودش را نشان داد و جنگ رو به اتمام بود، عراق ارزش نسبي نظامي‌اش را براي آمريكا از دست داد اما ارزش سياسي‌اش همچنان پابرجا بود و ارزش اقتصادي‌اش افزايش يافته بود.
از جمله اسناد پرارزش اين مرحله كه هم اكنون به كار ما مي‌آيد بيانيه شماره ۲۶ رياست جمهوري بوش پدر است كه در تاريخ ۲/۱۰/۱۹۸۹ در مورد سياست ايالات متحده در مورد عراق صادر شد. در اين بيانيه آمده است: «ايالات متحده براي افزايش نفوذ در عراق و سوق دادن اين كشور به رفتاري معتدل بايستي از عراق حمايت اقتصادي و سياسي كند ما بايد زمينه نفوذ شركت‌هاي آمريكايي را براي مشاركت در برنامه از سرگيري طرح‌هاي عمراني عراق خصوصاً در زمينه انرژي مهيا كنيم اين كار با سياست‌هاي تسليحاتي و ديگر اهداف جوهري ما در تعارض نيست در راستاي ايجاد زمينه نفوذ در نهادهاي نظامي عراق و افزايش اثرگذاري بر آنها ايالات متحده بايستي نيازهاي عراق را در زمينه‌هاي غيرنظامي اين نهادها مثل دور‌ه‌هاي آموزشي، پيشرفت پزشكي و… بنابر مقتضيات برآورده سازد».
با مطالعه اين سند چنين برمي‌آيد كه آمريكا حتي در اوج همكاري‌ها نيز به عراق به ديده يك دوست واقعي نمي‌نگريسته است و اشاره به «تأثير در نهادهاي نظامي عراق» نشان مي‌دهد كه آمريكايي‌ها به دنبال آن بوده‌اند كه عراق را از داخل به سمت و سوي تأمين منافع خويش هدايت كنند.
در سال ۱۹۹۰ و قبل از حمله به كويت برخي شركت‌هاي آمريكايي از دولت آمريكا خواستند تمهيداتي را فراهم كند كه توليداتشان در عراق به مصرف طرح‌هاي نظامي نرسد اما دولت آمريكا به يك تعهد كتبي اكتفا كرد ووزير تجارت آمريكا  به اين شركت‌ها اطمينان داد كه بررسي و تفتيش نحوه بكارگيري سرانجام كالاهايي كه به عراق صادر مي‌شوند غيرضروري است.
حتي در تاريخ ۱/۸/۱۹۹۰ يعني يك روز قبل از حمله عراق به كويت دولت آمريكا براي آنكه عراق را به خريد بيشتر تجهيزات نظامي خود ترغيب كند طي مصوبه‌اي اجازه داد تا به عراق وسايل پيشرفته مخابراتي نظامي فروخته شود.

 

«اهداف ما با اهداف دشمنمان در تناقض نيست!»
خطاي فاحش رهبري عراق اين بود كه فكر مي‌كرد همكاري آمريكا با اين كشور عليه ايران به معني آن است كه آمريكايي‌ها واقعاً عراق را يك دوست مي‌دانند به همين دليل بدون عاقبت انديشي جرأت يافت كه به كويت حمله كند. اگر عراق اندكي بيشتر به ماجراهايي چون رسوايي «ايران – كنترا» (۲) مي‌انديشيد به خوبي در مي‌يافت كه حمايت آمريكايي‌ها در جنگ با ايران از سر صداقت و دوستي نبوده است بلكه برنامه‌اي بود كه در چارچوب «بازي دادن كشورهاي منطقه» تفسير مي‌شد.
عراقي‌ها –هميشه- در نظر آمريكايي‌ها يك دشمن محسوب مي‌شدند منتها در دهه هشتاد شرايط اقتضا مي‌كرد كه دشمناني مفيد باشند كما اينكه «رابرت واهلستر» پدر استراتژي هسته‌اي آمريكا در دهه شصت نيز به چنين سياستي اذعان دارد. وي مي‌گويد: «هميشه اهداف ما با اهداف دشمنمان در تناقض نيست».
اما رهبري عراق از اين شيوه پراگماتيك (عمل‌گرا) آمريكا غافل بود و از دوستي‌هاي لحظه‌اي آمريكا كه تحت تأثير منافع استراتژيك خيلي زود به دشمني تغيير ماهيت مي‌داد بي‌خبر بود.
به قول «سعد بزاز» رييس سابق تلويزيون عراق در كتاب «ژنرال‌ها آخر از همه مي‌فهمند»: دانسته‌هاي عراقي‌ها از ايالات متحده از اطلاعات سياحتي فراتر نمي‌رفت. اشتباه عراقي‌ها صرفاً در غفلت از شيوه‌هاي فكري و پيچيدگي‌هاي طرح‌هاي استراتژيك آمريكايي‌ها ختم نمي‌شد بلكه مشكل اساسي ديگر عدم درك درست زمان و مكان بود.
 
«رهبري عراق و عدم درك مكان»
رهبري عراق درك درستي از مكان و موقعيت نداشت حال آنكه مثل روز روشن است كه يكي از ثوابت سياسي ايالات متحده اين است كه دشمنان قدرتمند در جهان عرب از دوستان ايالات متحده قوي‌تر نشوند چرا كه اين امر به معني استقلال سياسي، نظامي آنها از آمريكا و تهديد اسراييل است خصوصاً اينكه اسراييل در واقع ادامه و فلسفه حضور آمريكا در منطقه و جزيي از معتقدات ديني ايالات متحده است (نگاه كنيد به مقاله مسيحيان صهيونيست در الجزيره . نت) (۳) حتي عربستان سعودي كه از دهه سي متحد استراتژيك آمريكا محسوب مي‌شود وقتي در دهه هشتاد موشك‌هاي چيني را خريد موجب خشم مقام‌هاي كاخ سفيد شد.
به مرور وسوسه‌هاي عراق در زمينه صنايع نظامي در حال تجاوز از خطوط قرمز استراتژي ايالات متحده بود. امري كه آمريكايي‌ها با آگاهي كامل از خطراتش نسبت بدان حساسيت داشتند. عراقي‌ها به آرامي در حال عبور از ديواره شكننده و شيشه‌اي بودند كه عبور از آن به معني بنا كردن قدرت بازدارنده‌اي بود كه اين كشور را از ماجراجويي‌هاي استراتژيك آمريكا بي‌نياز مي‌كرد. اين اتفاق در مورد صنايع نظامي پاكستان اتفاق افتاده بود. پاكستاني‌ها در دوران جنگ سرد با بهره‌برداري از شرايط و چالش‌هاي ميان ايالات متحده و شوروي و نزديكي هند به شوروي توانستند بي‌سروصدا و به دور از گربه رقصاني‌ها و هياهو و اجتناب از عرض اندام در جبهه‌هاي غيرضروري به تسليحات اتمي دست يابند.
اولين آزمايش اتمي پاكستان در سال ۱۹۹۷ در واقع به معناي آن بود كه اين كشور با عبور از ديوار شيشه‌اي و ظريف حساسيت‌هاي امنيتي نظامي آمريكا، توانسته است بدون هراس از مجازات امكان دفاع قدرتمندانه از خويش را فراهم آورد، عليرغم اينكه پاكستان دچار ضعف سياسي‌اي است كه امكان نفوذ آمريكايي‌ها را كاملاً منتفي نكرده است اما لااقل تبديل به كشوري شده است كه آمريكا به خود جرأت نمي‌دهد مانند عراق او را تهديد به جنگ و تجاوز كند.
كارشناسان به جد معتقدند اگر عراق سياست «خويشتنداري و سكوت» را در پيش مي‌گرفت و بي‌سروصدا خواسته‌هاي نظامي خود را دنبال مي‌كرد مي‌توانست در سال ۱۹۹۷ اولين آزمايش اتمي خود را با موفقيت انجام دهد و اين همه دشمني را عليه خويش برنيانگيزد. شكي نيست اگر چنين اتفاقي مي‌افتاد ساختار استراتژيك منطقه دچار تغيير جدي مي‌شد. ليكن رهبري عراق شيوه‌اي كاملاً متفاوت را در پيش گرفت.
رهبري عراق با هياهو و جنجال به پيشرفت‌هاي نظامي خود مغرور شد و حتي در بيانيه‌اي تهديد كرد كه در صورت لزوم اسراييل را به آتش مي‌كشد. در واقع همين سخنان بود كه محرك بعد سياسي و تبليغاتي جنگ دوم خليج عليه عراق بود و برخلاف آنچه مشهور شده است حمله به كويت در اولويت بعدي قرار داشت.
 
«رهبري عراق و عدم درك زمان»
«عدم درك زمان» رهبري عراق از «عدم درك مكان» زيانبارتر بوده است. جنگ سرد در اوايل دهه هشتاد رو به پايان بود و مدتي بعد از به قدرت رسيدن گورباچف درمسند رهبري اتحاد جماهير شوروي، امپراطوري عظيمي كه بسياري از كشورهاي جهان سوم بدان دلبسته بودند رو به ضعف رفت و بعد از شكست در جنگ خونين افغانستان، بحران‌هاي اقتصادي شديد و تناقض‌هاي موجودي كه ساير امپراطوري‌هاي قبلي تاريخي نيز سرانجام دچارش شدند و از درون فروپاشيدند، امپراطوري شوروي نيز براي هميشه به موزه تاريخ سپرده شد. اينجا هم عراقي‌ها اشتباه كردند تصور عراق در هنگام حمله به كويت فارغ از تحولات سياسي روز و مبتني بر توازن سنتي بود كه ميان روسيه و آمريكا وجود داشت حال آنكه در ۲ آگوست سال ۱۹۹۰ چنين توازني عملاً وجود نداشت و آمريكا حاكم مطلق العنان جهان شده بود.
صرف نظر از اخلاقي يا غيراخلاقي بودن جنگ كويت بايد قبول كرد كه از نظر استراتژيك حمله به كويت در زمان مناسبي صورت نگرفت و عنصر زماني اين تهاجم داراي اهميت محوري بود كه از ديد رهبري عراق مغفول ماند.
اگر عراقي‌ها در اوج جنگ سرد –دهه هفتاد- يا بعد از آنكه به سلاح‌هاي هسته‌اي دست مي‌يافتند –دهه نود- به كويت حمله مي‌كردند، سرنوشت جنگ به شكل متفاوتي رقم مي‌خورد، حداقلش اين بود كه فقط كويت را از دست مي‌دادند و در آنجا متحمل شكست مي‌شدند و مثل جنگ دوم خليج –۱۹۹۱- در هر دو جبهه متحمل شكست نمي‌شدند.
امروزه مردم عراق به واسطه ناداني و ضعف رهبري عراق در درك زمان و مكان خود را در مواجهه با دو گزينه استبداد يا استعمار مي‌بينند كه انتخاب هر كدام از اين دو مصداق از چاله به چاه افتادن است.
خوش‌فكري آمريكايي‌ها در اين است كه با اقوام به گونه‌اي برخورد مي‌كنند كه نه صادقانه باشد و نه آكنده از كينه و نفرت، به وقت جنگ دشمنانشان را به ذلت مي‌كشانند و به وقت صلح آنها را با احساس قدرت كاذب اغوا مي‌كنند و به تهوري احمقانه مي‌كشانند.
حسن بصري –يكي از علماي قرن اول هجري- وقتي در مورد جنگي كه عليه حجاج بن يوسف ترتيب داده شده بود صحبت مي‌كند مي‌گويد: «ما گرفتار جنگي بوديم كه در آن نه كرامت اتقيا را داشتيم و نه قدرت زورگويي اقويا». و اكنون سؤالي كه به ذهن من خطور مي‌كند آن است كه آيا تاريخ بعد از ۱۳۰۰ سال تكرار مي‌شود؟



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت