عرض مظلوم

 

همه چشمک زدوخندید کرزی

ولی یک ناله ام نشنید کرزی

گمانم از ازل کر گوش بوده

که خود را خود همی نامید کرزی

مرا یک خانة ویرانه یی بود

وزیرت از کفم قاپید کرزی

منم بی خانمان شیرپوری

به امرت خانه ام لمبید کرزی

چو سالنگی بکرد اجرای امرت

بلا درگردنش افتيد کرزی

اگرچه بعضی ها گویند درین کار

فهیم خان بر تو میچربید کرزی

بهر صورت حق ما را کسی خورد

فهیم خان یا شما کردید کرزی

***

چوفریادم بسوی آسمان شد

علت را بی بی سی پرسید کرزی

زجمع جمله یاران زمین گیر

فقط انور مصاحبید کرزی

وقانونی دفاع از ماجرا کرد

وعبداله از آن رنجید کرزی

زاشرف خان نپرسیدند ورنه

ندانم او چه میبافید کرزی

بگفنا مفلس و خانه؟ عجیب است

چو از والی کسی پرسید کرزی

وجاوید جان لودین فی البداهه

برویش ماستکی مالید کرزی

بگفناماکمیسیون نصب کردیم

کند این ماجرا تحقیق کرزی

ولی افسوس در ظاهر جگرخون

بدل بر حال ما خندید کرزی

 

کمیسیون وعدة تو خالی یی بود

ندیدم من بجز تهدید کرزی

هیومن رایت با چشمان کورش

فقط لق لق بسویم دید کرزی

وظاهرجان طنین این صدا را

زبی بی سی خموشانید کرزی

 

***

 

به ترکيدن رسيد آخر دل من

زهرکس چاره می جوييد کرزی

کسی گفتا به یونیما بکن عرض

کسی ایساف را بگزید کرزی

کس دیگر اشارت کرد: آنجا

وبر سوی سفارت دید کرزی

بگفتا هست آنجا یک خلیلی

بسی را تاجها بخشید کرزی

نظر کردم بسی پر زور بنمود

بگفتم نی دلم لرزید کرزی

خلاصه خانه ام ويران شدو من

غمين و بيکس و نوميد کرزی

نه تو رحمی به اين بيچاره کردی

نه زلمی جان دلش رحمید کرزی

 

***

تو که خود قول خدمت داده بودی

چرا از پیشکت شارید کرزی

 

مهجور  : ازقلم





محمد عاقل بيرنگ کهدامنی
فصل خدا
خسته بيداد شب و وحشت ديجورم كرد
رنج اين مردم پرحوصله رنجورم كرد
هجرت از خاك بود تلخ‏تر اين فصل خدا
دست بيداد بدين فاصله مهجورم كرد
اختيارى نبود آمدنم اين سوها
تو بدانى كه چه افتاد كه مجبورم كرد
باش بدرود وطن تا كه سرآيد ظلمت‏
اهرمن از تو به صد مرحله‏ها دورم كرد
ديو شب از همه سو آمد و ديوار كشيد
گرد من، واى چه ديوانه و محصورم كرد
بود تاريك سراسر دل من چون دل گور
عشق باريد در اين خانه و پرنورم كرد
بی وطن، بيگانه
خانه در دنيا ندارم، هست دنيا خانه‏ام‏
آسمان ريزد فرو، ويران كنى گر خانه‏ام‏
گريه‏دارى در گلو، از دردِ غُربت خسته‏يى‏
يك نَفَس بگذار سر، اى نازنين! بر شانه‏ام‏
غم نبودم گر گرفتى دانه و آبِ مرا
بى‏مروت، بى‏خدا، بر باد دادى لانه‏ام‏
بود خونين چون پَرَم، هر گوشه و كُنج قَفَس‏
آخرش با زهرآلودى تو، آب و دانه‏ام‏
خوانَمَت افسانه و در خوابِ شيرين مى‏روى‏
ديده بگشا! تلخ باشد، قصه‏ام، افسانه‏ام‏
بعد عُمرى در ديارِ مرگبارِ ديگران‏
همچنان تحقير گشته، بى‏وطن، بيگانه‏ام‏
آسمان بى‏رحم آمد، جامِ سبزش سرنگون‏
مى‏زند بر سنگ، هر شب شيشه‏ام، پيمانه‏ام‏
از تبار ناصرم(*) آواره ام، تبعيدى‏ام‏
صبحدم در بلخ و شب، در ساحل فرغانه‏ام...
2 جولاى 2001 لندن‏

((اَزادی))

بيادم است در شب های مهتابی
بروی بام بابايم برايم قصه ها ميگفت
گهی افسانهٌ رستم
دمی از کوه قاف و اَنهمه ديو وپری هايش
گهی از ريزش بت ها بدست بانی کعبه
ويا از قدرت فرعون و دربارش
و من با اشتياق تام سراپا گوش ميگشتم.
~~ ~~ ~~ ~~ ~~ ~~‌ ~~
بيادم است در شب های بارانی
به زير صندلی سرد بابايم برايم قصه ها ميگقت
ازايمان....ازميهن....ازاَزادگی و ازعشق
و از بٍايمردی مردان اَزادی
و يا از خون سرخ عاشقان پاك اَزادی
که با دستان پُر
با بيل و داس و سنگ
به قلب دشمن خاك ميکوفتند.
~~ ~~ ~~ ~~ ~~
نه بر تن جامهٌ کامل
نه بر سوژهٌ باطل
تلاش و رزم ميکردند و در فرجام
بهای خون خود از کام جباران برکندند
و من بی باك و با فرياد ميگفتم
چی بود بابا.....چی بود بابا؟
- اَزادی ..اَزادی
و من بی درك مفهومش به خواب ناز ميرفتم.
~~ ~~ ~~ ~~ ~~‌ ~~ ~~ ~
کنون سالهای سال از عمرمن بگذشت!
و من خود گشته ام بابا
برای بچه ام جز قصهٌ شب های بارانی
و شیرین واژه های عشق و اَزادی
ندارم قصهٌ دیگر
و صد افسوس
بهای خون بابای عزیزم را
ز دستم رایگان بردند
و من اکنون اسیرم
یك اسیر بی وطن
در پای ناکامی

تاثیر دعا

دی شنیدستم که پیر خرقه پوش

با دل آگنده از جوش و خروش

شور اندر سر شوقش بدل

با دو چشمش اشکبار آزرده دل

توبه گویان سر به خاک بنیاد کرد

این چنان شور و فغان سر داد کرد

تا مجاهد رهبر ما گشته است

صاحب مال و سرما ما گشته است

بیخ و بنیاد وطن ویران شده

غارت هستی بسی آسان شده

امن و آسایش نباشد این زمان

از زمین و ملک ما تا آسمان

پنج بنای دین برباد کرده اند

جای آن اینسان ارشاد کرده اند

رکن اول ریش باشد چون سیاف

انتهای نوک آن تا زیر ناف

رکن دوم را نگر تا گویمت

کین پکول است که هویدا گویمت

چور و دزدی هر قدر باشد فزون

رکن سوم است آن بی چند و چون

گر به کشتار دست یابی بی گمان

رکن چارم را همی سازی روان

ای مسلمان رکن پنجم راکت است

فیر آن چون چار دیگر ثابت است

یا الهی چاره این غن بکن

شر ایشان از سرما کم بکن



بالا

بعدی * بازگشت * قبلی