از: عظیم شهبال
باز این جها ن کهنه ،
بهار نو آ فرید باز ا ز
د رون ظلمت شب ، روز نو جهید
باز این جها ن پیر ،
جوا نی ز سر گرفت از تار و پود
سبزه و گل ، رخت نو تنید
غر ید رعد و ابر شتابنده
، شد بلند باد بهار
مشکفشا ن ، هر طرف وزید
بر د شتهای یخز د ه ،
طا لع شد آ فتاب بر داغ لاله ، قطرة ا شک سحر ،
چکید
بارنده ابر رحمت و
جوشنده چشمه ها جوی روان به
شوق ، بد شت و د من د وید
آن سان که لاله رسته
،ازین قیر گونه خاک ا ند ر د رون
مرده دلان، زنده شد ا مید
موج گلست و جوش بهاران
و باد مست ساقی ، بیا ر با ده
، که هنگا م آ ن رسید
گر نیست با ده ، ور
نبود سفره ، غم مخور ما را حضور د
وست ، به از سفره و نبید
***************
یاران درین بهار که
مهجورم از وطن زان بیشتر که
پیر شوم ، قا متم خمید
تاب و تب جوانی و آ
را مش حیات چون آ هوی
رمیده ، ز د شت تنم رمید
سودای وضع مرد م و آ
یندة وطن چون جوک ، قطره
قطره ، همه خو ن من مکید
لیکن برای هر یک تان
، از خدای خویش خوا هم همیشه موی
سپه ، صا لع سپید
همواره باد قسمت تان
، وصلت و طن « شهبا ل» اگر دو
باره ، و طن د ید یا ند ید
کا و در تما م عمر ،
ز بخت سیاه خویش رنج و ا لم کشید
و همه زهر غم چشید
زا نرو همیشه خون رود
، از هر دو د یده اش خاری اگر بپا ی کسی
نا کهان خلید
***************************
شد سالها بیاد تو ای
نازنین وطن ای بس جوا ن و پیر، که در خاک و خون تپید
ایثار و برد ه باری
اولادة ترا در طول
عمر د هر ، نه کسی د ید و نی شنید
آ وا زة مبا رزة مرد
ما ن تو در پیکر
جها ن کهن ، روح نو د مید
رز مند گا ن شاژ تو
، با تیغ اعتقا د آ ن پر دة
طلسم زمین و زما ن درید
*********************
نتوان خرید ، ملت آزاده
را به پول با پول
اگر چه ، هر چه بخواهی توان خرید
یارب ، درین زما نه ،
که پو ل است عقل کل تا چند ، بار منت پول آ ورا ن کشید ؟
بخشای ، قو تی ز نو ، تا سازم این جهان یا همتی ، که از همه عا لم ، توا ن
برید