ميرعبدالواحد سادات

دنمارک

 

صدای آشنای کريم از ام البلاد قديم

آقای ملک جان ستيز مسئول راديويی ندای  وطن در کوپن هاگن ، در سفر به ديار خداوندگار بلخ ، « سوغات » ذيقيمت را با خود آورده است :

گزيدهً از اشعار استاد عبدالقيوم بيسد ، تحت عنوان « يک شهراسکليت » ، که با لطف ايشان از مطالعهً آن لذت بردم و مستفيض گرديدم.

بدينوسيله می خواهم با معرفی اين اثر استاد بيسد به هموطنان عزيز ، به نوعی از کار و شخصيت شان نيز تبجيل و تکريم نمايم.

هرگاه اين تعريف را بپذيريم که ادبيات تاريخ واقعی ملت ها است ، پس اين مجموعهً کوچک شعری ، که از عمق و پهنای تراژيدی و درد و جانگاه يک ملت حکايه می نمايد و خواننده را تا کرانه های « ديار شرقی غم » آشنا می سازد و «غمکنانه باغ » را سر ميدهد ، تاريخ رنج ، اندوه و غم مردم افغانستان است ، در آن روزگاريکه از در و ديوار خانه غم می بارد و بقول شاعر هموطن ما « ايما : 

چنگ غم ، می غم ، ساقی غم و محفل غمناک

بــــــزم غــــم گشته بپا ، باز به کاشــــانهً غــم

استاد عبدالقيوم بيسد ، اين شير بيشهً هنر تمثيل که ( 76 ) سال بهار زندگی را پشت سر گذشتانده ، ماشاالله به همت معنويت بلند ، جور روزگار ، قامت رسای شانرا خم نساخته و هنوز سرحال و مصمم به آينده مينگرد و کماکان منادی صادق صلح ، دموکراسی ، برادری و برابری است و هموطنان را  بدفاع ازين داعيهً برحق وشريفانه فرا ميخواند. استاد بيسد بدون شک از استعداد ، قابليت و شخصيت چند بُعدی برخوردار است.

درجوانی و صباوت سرآمد سپورت و از بهترينان در فوتبال ، و دروازه با مهارت و شطارت معارف وقت محسوب ميگرديد.

به هنر تمثيل از عنفوان جوانی رو آورده ، و در آوانيکه هنوز متعلم بود ، در نمايشنامه « ميراث » اثر مرحوم عبدالرشيد لطيفی ( پدر تياتر افغانستان ) سهم گرفت.

استاد بيسد به هنر والای تمثيل چنان محبت و انُس ميگيرد که طی بيشتر از نيم قرن ، بمثابهً تجلی عشق خود ، بقول خودشان « به اين هنر پر مشقت و کم درآمد» ، اشتغال ورزيده ، و تا کنون در بيشتر از سيصد درام و نمايشنامه و نقش اول را داشته و ياکارگردانی نموده اند ، و بمثابهً « سلطان ستيژ» ، آثار نويسندگان فرهيختهً افغان همانند : مرحومان ، لطيفی ، پژواک ، برشنا و مشاهيرعالم از يونان تا شکسپير ، مولير ، ويکتورهوگو و چخوف را به صحنه آورده ، که خاطرات نمايشنامه های وی ، « او پدرم نيست » ، « سمبول قانونيت » ، « مفتش » ، « شب و شلاق » و .... در ذهن علاقمندان هنر تمثيل باقی خواهد بود.

استاد بيسد از ساليان متمادی با راديو همکار بوده ، و ابتکارات و ابداعات خاص شان ، منجمله افسانه های ( کاکا منجانی ) ، اثر گذار بوده و همچنان درتلويزيون نيز پارچه های سودمندی را ثبت نموده اند ، در سال ( 1365 ) بخاطر تشويق افغانان به آتشتی ، اخوت افغانی و مصالحه ، نمايشنامهً ( مسافر ) را به اشتراک سيصد تن در غازی ستديوم اجرا کردند که سحر و اعجوبهً هنر تمثيل محسوب ميگردد.

پس بی جهت نبوده ، که استاد عبدالقيوم بيسد به القاب :  « سلطان ستيژ » ، « کارمند شايسته فرهنگ » ، و دريافت مدالها و تقديرنامه ها وغيره مفتخر گرديده است. استاد بيسد در پوهنتون های کابل و بلخ افتخار سمت استادی را داشته است.

دربُعد کار های اجتماعی ـ سياسی ، استاد بيسد ، عضوهيئت انجمن هنرمندان ، معين و سرپرست وزارت کلتور ، عضو شورای انقلابی ، سناتور و مسئول کميسيون فرهنگی و مجلس سنا و .... بوده و از شخصيت های اجتماعی ـ فرهنگی سابقه دارد و بانام نشان و با حرمت وطن ما محسوب می شوند. و اينک ما ، بُعد ديگر از کار ها ، استعداد و شخصيت استاد ، آشنا می شويم و از جهان شعر شان صحبت می نماييم :

از سالهای قبل سرود ها و تصانيف استاد بيسد در مطبوعات بنشر رسيده ، و استاد دراين عرصهً ادبيات قلم و قدم زده اند. و اما اين مجموعهً شعری استاد که مورد بحث ما است ، عمدتا محصول سالهايی است که بقول حضرت ابوالمعانی بيدل در « انقلاب رنگها » و « ورق گردانی وضع جهان » ، زادگاه استاد بخاک و خون کشانيده می شود و « باغ » نصيب ن زاغ » و « زغن » ميگردد و ديو جهل و سياهی سايه پهن می نمايد و استاد بيسد در وطن ومألوف خويش بقول شادروان « نادر ـ نادرپور » برای ( باردوم ) ، « غريب » می شود و در حاليکه شاهد دربدری و سيه روزی مردمش می باشد « جاده غم های » شانرا به آغوش می شکد و پايداری استاد ، مصداق اين گفتهً ( ماتين ) می شود که : « من عظمت آرام انسانی را دوست دارم » ، و بدينترتيب « حسرت » و « سوز » و گداز قلبی و خون دل را خامهً توانايش را به کاغذ می ريزد ، قلم را شمشير می سازد ، ( قلم ايکه خداوند به اصالت آن قسم ياد کرده است )  و به جنگ اهريمن ميرود و عاطفه و عشق به ميهن و مردم و پرپر گرديدن برگهای باغستان فرهنگ ملی را در سروده های خويش منعکس می سازد ، و شايد ( امين زولا ) در همچو موارد گفته است که : « قدرت قلم ،  متکی به حق و عدالت از هر اسلحه و شمشيری قويتر ، توانا تر و برنده تر است. »

استاد بيسد در ديباچهً مجموعهً شعری اش مينويسد : « من بدبختانه شاهد تباهی کشورم بودم و نابودی مردم ، توده های عظيم انسانهای رانده شده از شهر و ديار شان ..... بی يار وياور ... بی پناه و بی حامی و دلسوز ، عليل ... مريض ... گرسنه .... بی دوا و بی وطن را می ديدم که رنج آوارگی ديوانهً شان کرده  و درين جهان بزرگ جای امن برای خود ندارند.... اين صحنه های تراژيدی را ميديدم ، می سوختم و می ساختم ، در کنار همين مردم و در بين همين مردم که حتی درکشور خود بيگانه بودند ماندم..... برايشان گريستم..... و نميدانستم که من چه خدمت بايد به اين مردم مستحق هرگونه کمک و دلسوزی بکنم. »

و مجموعهً « يک شهر اسکليت » ، گزينهً اشعار روزهای استاد بيسد است که سرشار از روح وطندوستی ووفاداری بمردم است :

کشــــور ما گشتـــه اکنـــون کشور ويرانه هـــــا

يا رب اين ويرانه ها را بــيش ازين ويران مکن

ميــــــــــداوند هر کس و ناکس سمــند خويش را

رخش رستــــــــــم را به زير پای نامردان مکــن

وشعر استاد است که فرياد وجدان انسانی را بازتاب ميدهد :

به قدم ـ قدم جنايت ـ به نفس نفس خيــــــــانــت

به کجا بـــــــرم شکايت ـ به کی من جواب گويم

به سخن فرشته صورت به عمل در زره سيرت

نه خرد و نی بصيرت ، زکی ها حساب گـــــويم

تابستان خونين سال 1371 ، زادگاه خويش ( کابل جان در گرفته ) را در شعر خويش منعکس می سازد که :

دود و آتش ، قتل و چورو غارت وويرانگری

شد عنـــــــاوين مضـــامين کتــــــاب زنـــدگی

دراين مجموعه شعری استاد بيسد ، افادهً عشق است که با مسمی و آگاهانه کاربرد خود را دارد و اين خود ميرساند که ايشان از سالکان راه حقيقت و اهل خرابات می باشند:

ای عشـــــق من ، دنيای من ، دنيای ناپـــيدای من

امروز من ، فردای من ، فردوس من ، عقبای من

ويا :

دورعــــــالم را بگردی و نيابی عشق پاک

پاک بازان خفته اند با نا مرادی زير خاک

ويا :

بروفای من مه بين از عينک تار و سياه

آفتــــاب عشقــــم از حلق سحر افتـاده ام

و در جای ديگرمی گويد :

تک مصرع زيبــــای زديوان خرابات

پيمان شکنان را بشکن پا وسرو دست

پيمــــــانه نگــــــهدار به پيمان خرابات

استاد بيسد روشن ضمير است و در نبرد تاريخی علم و جهل و نور و تاريکی جايگاه شايستهً خويش را احراز مينمايد :

مــاعاشق نوريم و زما نور گريزد

ديوانهً صلح ايم و زما دور گريزد

ويا :

وحــــشت دور حجر آمد به قرن بـــيــستم

اين به بيداريست يارب يا به خواب زندگی

و همچنان :

با اســـلحهً علـــــــم بکُش غول جهالت

فارغ بکن از غول شر ـ ابنای بشر را

استاد که عاشق فرهنگ است از بيداد زمان و تطاول و چپاول آثار فرهنگی می نالد :

نگارستان فرهنگ و هنر در صحنهً هستی

به تــــــــاراج غنايم رفت در بازار دورانی

واحوال ناهنجار فرهنگی را تمثيل می نمايد :

دم بدم گردد بلنــــــــد آتش ز انبار دگر

رسته رسته بسته شد دکان فرهنگ هنر

استاد بيسد به اصل جاودان مبارزه حق بر باطل ايقان دارد به شما به اهل شور و شر می نويسد :

عجزدرقبال ظلم، قتل عدل و انصاف است

گـــــــــرنجنبد آن ملت ، خالقش زبون دارد

که اين سرودهً استاد بيسد ، کلام بی بديل صائب تبريزی را تداعی مينمايد که :

اظهار عجر پيش ستمگر ز ابلهی است

اشــــک کباب باعص طغيان آتش است

تعهد ، رسالت و هدفمندی نسبت به جامعه و تربيهً نسل جوان مطمع نظر استاد بوده و رسالت خويش را در زمينه چنين بيان ميدارد :

بازامشب باغبـــــــــانی می کنم                  با جوانان کامرانی می کنم

باســـــــــرشوريده و موی سفيد                       ياد ايـام جوانی می کنم

گل پرستم ، نيستم من گلفروش                 باغ گل را باغبانی می کنم

دراين مجموعهً شعری ، همچنان مخمس از استاد بر غزليات حضرت خواجه حافظ شيرازی بچاپ رسيده ، که دست بالای استاد را در فن شعری می رساند.

ابيات « ملک سخی جان » استاد بيسد ، خواننده را بياد ، « يا سخی جان » مرحوم صوفی عشقری ميندازد ، که يادی از عنعنهً باستانی نوروز و بالا گرديدن جندهً زيارت شاه اوليا است و منحيث حسن ختام :

به اين شير بيشهً هنروالای تمثيل و سلطان ستيژ ، شاعر شوريده ، که قافله سالار هنر و از مفاخر فرهنگ وطن عزيز ما ، افغانستان است ، قلم رساتر ، طول عمر و موفقيت های مزيد استدعا ميداريم.

ياهو


بالا

بعدی * بازگشت * قبلی