نظام فدرالی
در اوضاع کنونی قبل از وقت ،
و تحقق آن
توطئه برای تجزيه کشور است!
در شماره 45 مجله درد دل افغان ،
زير عنوان « پلان تقسيم افغانستان به هفت ايالت» و در شماره 90 مجله آئينه
افغانستان زير عنوان «غوغای فدرالی ساختن افغانستان » مضامينی توجهم را جلب کرد که
بلا درنگ هر دوی آنرا به خوانش گرفتم و از دسايس پشت پرده گروه تجزيه طلب و خود
خواه با فريب دادن برخی از مقامات امريکايی شگفت زده شدم.
ازفعاليت های تجزيه طلبانه برخی
عناصر مشکوک ووابسته به گروه ستم ملی قبلا در نشرات برون مرزی افغانها چيزهائی
شنيده و خوانده بودم و اينرا نيز شنيده بودم که پس از سقوط دولت نجيب الله و روی
کار امدن دولت ربانی با وجود رجوع مکرر به مقامات امريکايی جواب رد شنينده بودند و
به آنها گفته شده بود که امريکا از تماميت ارضی افغانستان حمايت می کند.
پس از تجاوز شوروی بر افغانستان و
بعد از آنکه جنبش مقاومت برضد تجاوز شوروی به اوج خود رسيد، زمزمه های تقسيم
افغانستالن به دو بخش ( افغانستان شمالی و افغانستان جنوبی) از طرف برخی از حلقات
حزب دموکراتيک خلق که بقای خود را در کابل در خطر می ديدند در نيمه دهه هشتاد نيز
شنيده می شد و برای اين منظور بخشی از اپارات دستگاه صدارت به شهر مزارشريف انتقال
گرديد و يکی از معاونان صدارت بنام نجيب الله مسير غرض تنظيم و سازمان دهی يک چنين
منظوری به بلخ گسيل شد ، اما تغيير رهبری در اتحادشوروی که تغيير رهبر در
افغانستان را نيز بدنبال داشت و دوکتور نجيب الله را روی کار آورد ، مانع تحقق
چنين طرز ديد و برآوردی گرديد.
پس از سقوط دوکتور نجيب الله و
تبارز جنرال دوستم در راس جنبش ملی اسلامی شمال ، يک بار ديگر اين انديشه تقويت
يافت و نسيم اين انديشه با افراشتن شعاری در دروازه جنوبی تونل سالنگ که : به
خراسان خوش آمديد ! وزيدن گرفت. برخی روز نامه های خارجی حتی در آستراليا نوشتند
که جنرال دوستم در صدد اعلان استقلال خود است ، ولی با مخالفت امريکا روبرو شده
است. عين اين نيت از جانب گلبدين حکمتيار و سپس در سال 1993 از جانب برهان الدين
ربانی نيز مطرح شده بود که روز نامه های روسی آنرا با آب و تاب بازتاب دادند و
ربانی مجبور شد از اظهار چنين نظری انکار کند. بی نظير بوتو صدراعظم پاکستان نيز
باری در فکر تجزيه افغانستان افتاد و راه حل معضله اين کشور را با تقسيم آن ميان
پاکستان و ازبکستان وايران مطرح نمود مگر با مخالفت امريکا مواجه شد.
پس از سقوط طالبان به قوت امريکا ،
وبه سرقدرت آمدن ائتلاف شمال ، اينک بار ديگر دشمنان وحدت ملی و تماميت ارضی
افغانستان می خواهند نيات خود را به بهانه پياده کردن نظام فدرالی در کشور تحقق
بخشند. کشوريکه با گذشت 16 ماه پس از سقوط طالبان و حضور امريکا ونيروهای ايساف تا
هنوز فاقد امنيت و يک دولت مقتدر مرکزيست و در هر گوشهء آن جنگساران محلی چون
سلطان مطلق العنان حکومت می کنند و با مليشه های تحت فرمان خويش مانع تحقق امنيت
برای بازسازی کشور و حتی خطر برای جان و مال مردم و موسسات کمک رسانی بين المللی
می گردند ، ادعای نظام فدرالی ، به معنی فرار از مرکز و ايجاد حکومت های ملوک
الطوايفی در تحت سلطه همان جنگسالارن مسلط بر سرنوشت مردم محل است.
بدون شبهه نظام فدارلی برای جوامعی
که به بلوغ سياسی رسيده اند و از سطح بلند
شعور اجتماعی برخوردار اند ، نظامی دلخوا ه و ديموکراتيک است ، مانند جوامع امريکا
،آلمان و سويس. اما افغانستان ، نه امريکاست و نه آلمان و نه سويس. در کدام يک
ازين کشورها رئيس جمهور آن هفت معاون دارد که هر يک از آنها بجای شايستگی مسلکی و
کاری ، از روی انتساب خود بيکی از اقوام کشور به چنين مقامی قرار گرفته باشد ؟ در
کدام يک ازين کشور ها رئيس جمهور حق ندارد ، معاون يا وزير نا مطلوب و بی کفايت
خود را از کرسی کنار بزند و بجای آن شخص با کفايت ديگری را مقرر نمايد ؟ در کدام
يک ازين کشور ها ، يک فرمانده جنگجوی هم والی و هم جنرال نظامی است و به هيچ قيمتی
حاضر نيست از ماليات و عوائد گمرکی خود و نقض حقوق شهروندان خود به دولت مرکزی
جواب بدهد وفرمان برطرفی خود را از جانب رئيس جمهور نپذيرد؟ در کدام يک ازين کشور
ها ، اردوی ملی متشکل از افراد يک طائفه و يک محل بخصوص است ؟ اين نا بسامانی ها و
ناهنجاری ها و بی نظميی ها فقط در کشور جنگ زده ما افغانستان و در ميان مردم بی سواد
و نا آگاه از حقوق خود و شهروندان خود که فقر و مرض و تفنگ سالاری درآن بيداد می
کند ، سراغ می شود و بس .
پس در کشور و جامعه ايکه بجر خود
با هيچ کشور و جامعه ديگر شباهت ندارد ،
پياده کردن نسخه نظام های تکامل يافته و پيشرفت کار ناشيانه و ماجراجويانه است و
بيم آن می رود که اين مينا بشکند و افغانستان عزيز دچار تجزيه و جنگ های دوباره
گردد.
ادعای فدرالزم به اين شعار رهبران «انقلاب
ثور» می ماند که در نخستين روز های پيروزی
خود می گفتند : انقلاب ثور ، جامعه فلاحتی افغانستان را يک مرحله تاريخی به پيش
حرکت داد و به سوسيالزم رسانيد. در حاليکه ديديم که جامعه برخلاف ادعای رهبران
کودتای ثور ، توان چنين خيز بلندی را نداشت و اين خيز بی جای هم کمر رهبران کودتای
ثور و هم کمر جامعه و کشور عقب افتاده ما را شکستاند. اکنون هم پافشاری برای برقراری
نظام فدرالی در افغانستان خيلی پيش از وقت است و پياده کردن آن در افغانستان که
اقوام بسياری با ادعا های فراوان از موقعيت سياسی و اجتماعی و نظامی گرفته تا سخن
اقليت و اکثريت ، برمشکلات عديده ء اين کشور جنگ زده و تاهنوز در حال جنگ ، می
افزايد و بجای رفاهيت ، مصيبت ببار خواهد آورد ، و حتی در شرايط پادر ميانی سازمان
ملل متحد ، آنرا دچار تجزيه و بسرنوشت يوگوسلاويا گرفتار خواهد کرد.
حال موضوع را از زاويه ديگری نيز
مورد توجه قرار می دهيم و ابتدا به طرح تقسيماتی نظر می اندازيم که در مجله درد دل
افغان به نشر رسيده است :
1 . ولايات ننگرهار ، لغمان ، کنر
، پکتيکا ، بنام ايالت « پشتونستان» .
2 . ولايات هزاه جات ، شبرغان ،
سرپل ، فارياب ، سمنگان ، کندوز بنام ايالت« ترکستان ».
3. ولايات باميان ، غزنی ، وردک ،
بنام ايالت «هزارستان ».
4. ولايات قندهار ، زابل ، اروزگان
، هلمند بنام ايالت « لويه کندهار».
5. ولايات هرات ، غور ، بادغيس ،
فراه ، نيمروز ، بنام ايالت« آريانا».
6. ولايات بدخشان ، تخار ، بغلان ،
بنام ايالت « خراسان ».
7 . ولايات کابل ، پروان ، کاپيسا
، لوگر ، بنام ايالت« پامير» .
ولايت بلخ درين تقسيمات به نظر
نخورد تا فهميده می شد که درجمله کدام ايالت است ؟ ( در تقسيمات قبلی آقای عنايت
الله شهرانی که در هفته نامه اميد در شماره 557 و نيز در سايت انترنتی آريائی به
نشر رسيده ، عوض هزاره جات بلخ در شمار ايالت ترکستان آمده است ) و هزاره جات که
قبلا ولايت نبوده و جزء ولايت اروزگان در کوهستانات مرکزی قرار دارد ، اينجا
ندانستم چرا در جمله ولايالت شمال هندوکش گرفته شده است؟
نگاهی به نام گذازری های طرح تقسيم
افغانستان به هفت ايالت ، بيانگر اين حقيقت است که طراحان اين تقسيمات از تاريخ
کشور خود کمترين آگاهي نداشته اند و به همين جهت نام هائی را برگزيده اند که در
تاريخ و جغرافيای کشور ما سابقه ندارند.
نگاهی گذرا به کتب تاريخی و
جغرافيائی عهد اسلامی مانند : مسالک و ممالک استخری ، و صورت الارض ابن حوقل ، و
احسن التقاسيم مقد سی ، الاعلاق النفيسه ابن رسته و البلدان يعقوبی و مسالک
الممالک ابن خردادبه ، و حدود العالم ، و تاريخ گرديزی ، تاريخ بيهقی ، تاريخ
سيستان ، تاريخ بخارا ، جغرافيای تاريخی سرزمين های خلافت شرقی از لسترانج ،
جغرافيای تاريخی ايران از بارتولد ، جغرافيای حافظ ابروی هروی ، معجم البدان یاقوت
حموی بغدادی ، افغانستان بعد از اسلام از
پوهاند حبيبی ، افغانستان در مسير تاريخ از غبار ، وسائر منابع تاريخی و جغرافيائی
و سفر نامه ها و متون ادبی به صراحت اين نام گذاری را ترديد می کنند، زيرا در
منابع فوق الذکر ، نام های تاريخی تمام ولايات و شهر ها و شهرک های موجود در قلمرو
افغانستان امروزه با حدود و ثغور آنها مشهود است و در هيچ يک ازين ماخذ ، چنين نام
گذاری را سراغ کرده نمی توانيم.
بنابر همين منابع درد دوره حکومت
اسلامی ( از آغاز اسلام تا ظهور صفاريان ) ، افغانستان به دو بخش تقسيم شد بود :
1 .
سيستان بزرگ : شامل نيمروز ، فراه ، هلمند ، قندهار ، زابل ، غزنی و کابل و
نواحی آن. ( مرکز اداره و سوقيات نظامی اين نقاط سيستان بود ).
2 .
خراسان بزرگ : شامل نيشاپور ، مرو ، هرات ( بشمول بادغيس و غور ) ، بلخ (
بشمول شبرغان ، جوزجان و اندخوی و فارياب و سمنگان و باميان ) ، مرکز فرماندهی
نواحی متذکره نيشاپور و زمانی هم بلخ بود.
تخارستان ( بشمول بدخشان و قندوز و
مربوطات آن ) اگرچه جزء خراسان نبود ، مگر از سوی حکمران بلخ اداره می شد.
دردوره صفاريان ، نيز افغانستان به
دو بخش بزرگ تقسيم شده بود ، يکی سيستان بزرگ و ديگری خراسان بزرگ. سيستان بزرگ از سيستان تا کابل را در بر می
گرفت ، و خراسان بزرگ از نيشاپور تا بلخ و ملحقات آنرا شامل بود.
در عهد غزنويان در متون ادبی و
تاريخی اين عهد ، افغانستان شامل اين چهار بخش بود:
زابلستان ، کابلستان ، بلخ و نيشاپور ( خراسان ).
زابلستان که مرکز آن غزنی بود ،
ولايات غربی مانند زابل ، قندهار ، هلمند ، نيمروز و فراه را در بر می گرفت. و
کابلستان شامل ولايات کابل ، پروان تا لغمان و ملحقات آن بود. صرف نظر از اينکه
خراسان تا تهران و پاکستان امروزه نيز جزوه قلمرو غزنوی بشمار می رفت.
پس از دوره غزنويان ساحه افغانستان
گاهی کوچک شده و زمانی وسعت يافته است . مثلا : در دوره مغول و ملوک کرت هرات ( در
نيمه قرن هفتم هجری ) نام افغانساتان به مناطق جنوبی هرات يعنی حوزه رود فراه ،
حوزه رود هلمند و حوزه رود ترنک و مناطق اطراف کوه های سليمان تا رود اتک در شرق پشاور اطلاق می شد و در تاريخ نامه هرات
از سيفی هيروی بيش از سی بار نام افغانستان برده شده است که شامل نواحی فوق الذکر
بوده است. و اما در زمان حکمروائی احمدشاه درانی قلمرو افغانستان از نواحی دريای
خزر در غرب خراسان تا دهلی در شرق و از آمو دريآ درشمال تا دريای عمان در جنوب
وسعت پيدا کرد و نام افغانستان به تدريج بر تمام قلمروی اطلاق می شد که يا از روی
صلح ويا به زور شمشير در تابعيت دولت احمد شاه درانی درآمده بود ، کما اينکه اين
قلمرو بنام خراسان نيز از ازمنهء باستان زبانزد مردم بود.
باشرح نکات فوق در هيچ روزگاری ديده
نشده که کابل بنام « پامير » ياد شده باشد و يا تخار و بدخشان بنام « خراسان » ويا
غزنی و باميان ، وردک بنام « هزارستان» ويا « لويه کندهار » کابرد تاريخی داشته
باشد. ويا پشتونستان که محصول تنش های سياسی منطقه پس از تقسيم نيم قاره هند به دو
بخش بزرگ هند و پاکستان در 1947 می باشد. نام ترکستان نيز هيچ سابقه تاريخی ندارد
و تنها در تشکيلات اداری عهد امير شيرعلی خان به چشم می خورد که محض غرض جمع آوری
ماليات برای يکی از برادران بارگزائی صورت می گرفت ، حتی مرکز مزارشريف بنام «
تخته پل » ناميده می شد نه مزارشريف يا بلخ .
ماهيت و هدف اين تقسيمات
:
بنابران آنچه در مجله درد دل افغان
و مجله آئينه افغانستان چاپ امريکا ، گزارش شده ( پس از سمينار يک روزه داکتر نعمت
الله شهرانی معاون رئيس جمهور کرزی و رئيس کميسيون تدوين قانون اساسی که چندی قبل
در مزارشريف در مورد فدرالی ساختن نظام آينده افغانستان تدوير يافته بود ) در
کنفرانسی که تحت رياست داکتر عنايت الله شهرانی برادر نعمت الله شهرانی در شهر
تالقان برگزار شده بود ، فقط نمايندگان
ائتلاف شمال در آن شرکت داشتند و از اقوام پشتون دعوت نشده بود تا درين جلسه
اشتراک نمايند و جريان کنفرانس و بحث و فحص های سخنرانان و گردانندگان کنفرانس را
بشنوند . اما پر واضح است که رجال ارشد و موثر ائتلاف شمال قبل از تدوير اين
کنفرانس در مورد چگونگی اين تقسيمات با هم به تفاهم و توافق رسيده بودند. از قول
داکتر عنايت الله شهرانی گفته شده که در کنفرانس اظهار کرده بود : « ...
برادران پشتون ما طرفدار انقسام ايالات افغانستان نيستند و کمی وقت لازم دارد تا
ايشان را قناعت دهيم. » (درد دل افغان ، ص
10 ش 45 )
خوانندگان ارجمند حتما توجه دارند
که تقسيمات فوق ، درست به گونه ايست که همين اکنون اين ايالات تحت سيطرهء ائتلاف
شمال و سائر فرماندهان محلی قرار دارد. به عبارت ديگر ، ايالت ترکستان ( شامل
مزارشريف ، شبرغان ، سرپل ، فارياب ، سمنگان ، کندوز ) تحت رياست جنرال دوستم( به
اشتراک جنرال عطا و حاجی محمد محقق). ايالت هزارستان ( باميان ، غزنی ، وردک ) تحت
رياست کريم خليلی( به اشتراک سران احزاب شيعه) ، ايالت آريانا ( هرات ، غور ،
بادعيس ، فراه و نيمروز ) تحت رياست يا
امارت اسماعيل خان ، ايالت خراسان ( بدخشان ، تخار ، بغلان) تحت رياست جنرال داود
( يا استاد عطا ) و ايالت پامير ( کابل ، لوگر ، کاپيسا و پروان ) تحت رياست
مارشال فهيم. ايالت پشتونستان ( ننگرهار ، لغمان ، کنرها ، پکتيا و پکتيکا ) تحت
رياست حاجی دين محمد. ( که در چنين صورتی جنگ ميان پاچا خان جدران و حاجی دين محمد
برسر پکتيا و پکتيکا اجتناب نا پذير است) و ايالت لويه کندهار ( زابل ، کندهار ،
اروزگان ، هلمند ) تحت رياست گل آقا شيرزوی. اينست دليل تقسيمات افغانستان به هفت
ايالت و اميران يا سلاطين بلامنازعه اين ايالات که نقش دولت مرکزی را به صفر تقرب
می دهد.
بدينسان ديده می شود که افغانستان
در ميان تنظيم های اسلامی چون : جميعت اسلامی ، شورای نظار ، حزب وحدت اهل تشيع ،
حزب اسلامی مولوی خالص ، محاذ ملی و جنبش ملی اسلامی شمال تقسيم گرديده و بار ديگر
قوماندانان و فرماندهان جهادی بر سرنوشت کشور مسلط شده و می شوند. چنانکه دو ايالت شمال شرقی و شمال
غربی برای جميعت اسلامی ، و يک ايالت در شمال ، برای جنبش ملی اسلامی جنرال دوستم
، يک ايالت برای احزاب شيعه و يک ايالت برای حزب مولوی خالص در جنوب شرق و يک ايالت
هم برای محاذ ملی پير گيلانی در جنوب غرب و ايالت مرکزی هم برای شورای نظار، در
نظر گرفته شده است و ديگر نيروهای دموکراتک و سيکولار ، که هوادار دموکراسی و
حکومت با ثبات مرکزی اند و رهبران و فرماندهان تنظيمی را برای حکومت کردن و تعميم
دموکراسی در کشور شائسته نمی دانند ،درين تقسيمات از نظر انداخته شده اند، در حاليکه مردم افغانستان خاطرات تلخ
حکومت تنظيم ها را در سال های 1992 تا 1996 خوب به خاطر دارند که منجر به ظهور
طالبان و اسامه بن لادن در کشور شد.
علت اينکه با برادران پشتون صحبت و
از آنها در تقسيم کشوردعوت نشده ، اينست که وقتی ديده می شود پاچا خان جدران و
گلبدين حکمتيار درهم آهنگی با طالبان نيروی رزمی خود را درجهت تضعيف دولت کرزی و
بی ثبات ساختن اوضاع کشور بکار می برند و به توطئه ايکه برای تجزيه کشور در حال
تکوين و تحقق است بی توجه اند ، و با
سرتنبه گی ، بيهوده و لجوجانه با يگانه
ابر قدرت جهان ( امريکا ) زور آزمائی می کنند ، اين بهترين بهانه بدست مخالفان شان
می دهد که ضرورت برای مذاکره با آنها را منتفی می کند. ووقتی پشتونها در برابر يک
عمل انجام شده با موافقت امريکا قرار گرفتند ، خواهی نخواهی سرانجام يا به همان
گوشه ء که از خيرات سر ائتلاف شمال به آنها رسيده قناعت خواهند نمود ويا اينکه دست
به مخالفت و يا جنگ خواهند زد که با حضور امريکا و حمايتش از ائتلاف شمال دست شان
به هيچ جائی نخواهد رسيد. اينست عمق فاجعه !
با اين ياد کرد تاريخی ـ سياسی فکر
می کنم هيچ افغان آگاه ووطنپرست و طرفدار تماميت ارضی کشورحاضر نخواهد شد اين تقسيم
بندی را که پيامدی جز تجزيه کشور و جنگ
های قومی ، ثمره ای در بر نخواهد داشت بپذيرد و انرا تائيد کند مگر آنکه منافع
کاملا شخصی و يا گروهی در آن نهفته داشته باشد که از نظر ما مردود پنداشته می شود.
من باور دارم که ملت فداکار ووطن خواه افغانستان در لويه جرگه ء که در پيشروی است
هرگز اجازه نخواهد داد که به بهانه فدراليزم يا به بهانه تامين دموکراسی و ديگر
بهانه ها ، کشور شان دچار تجزيه و جنگ های داخلی گردد.
پايان، شهر گوتنبرگ ، 11 اپريل 2003