صبور رحیل دولتشاهی

قانون اساسی و لویه جرگهء آینده

قانون اساسی جدید کشور در دست تدوین است واولین مسودهء آن همین اکنون آماده است تا در معرض قضاوت مردم وجهانیان قرار گیرد. این مسوده قرار است در لویه جرگهء سال آینده به تصویب نماینده گان ملت گذاشته شود.

 ما در کشور خود  در گذشته ها نیز قوانین اساسی داشته ایم وبه همین ترتیب لویه جرگه ها. آیا تفاوتی میان این قانون اساسی و لویه جرگه ای که قراراست آنرا تصویب کند با قوانین اساسی و لویه جرگه های پیشین وجود دارد؟ آیا نیازی هست که اینبار قانون اساسی و لویه جرگه با قوانین گذشته تفاوت داشته باشند؟ این تفاوت هاچه باید باشند؟

 با آنکه قوانین اساسی گذشته نکات مثبتی درخود داشته اند اما نقایص و اشکالات آنها به مراتب بیشتر ازان بوده است. به ویژه نحوهء برگزاری لویه جرگه و تصویب قانون توسط گویا نماینده گان ملت.

مادرینجا با دوموضوع سروکار داریم که یکی متمم دیگراند- یکی قانون اساسی و دودیگری لویه جرگه یا مجلس موسسان.  قانون هرچه باشد وهرقدر دقیق وعادلانه باشد، اگر مردم به آن باورواعتماد نداشته باشند، امکان تطبیق آن کمتر خواهد بود. به گونه مثال قوانین فقه حنفی که سالها بدینسو در محاکم و مراجع قانونی کشور تطبیق میشود تاکنون همیشه مورد احترام مردم بوده و حتی در عدم موجودیت نهاد های تطبیق کننده قانون نیز مردم همچنان خود را مکلف به تطبیق آن دانسته احکام آنرا رعایت کرده اند.

درینجا این خود قانون نیست که مهم است بلکه این تطبیق قانون است که مهم میباشد. و قانون تطبیق شده نمیتواند مگراینکه به آن باور واحترام داشته باشند.

باورواعتماد مردم به قوانین دولتی وملی وقتی حاصل میشود که مردم خود در ساختن آن سهم داشته باشند. وحکومت زمانی همکاریوازان پشتیبانی میکنند که از نقش جایگاه خود دران نظام قانع بوده و خود در تعیین سرنوشت خود درکشوریکه دران زنده گی میکند اطمینان داشته باشند. اگر قانون و نظام درغیاب مردم ورای آنها ساخته شود، درانصورت خود را بردهء و تحت ستم حس کرده و ازهر موقعیتی که برای آزادی اش بدست آید استفاده خواهد کرد. تطبیق وتحمیل قوانین بدون حضور وحصول رای مردم مانند اینست که قانون کشور دیگری را بخواهیم درکشورخویش تطبیق کنیم. واضح است که مردم همیشه تحت ستم و همیشه درپی فرصت برای آزادی خویش میباشند.

چون در گذشته همیشه قوانین بدون رای و رضای مردم طرح وتصویب میشد، بنابران کشوربه صورت متداوم آماده انفجار وبی ثباتی بود. مردم تحت فشاردستگاه های دولتی بودند. این عمل متقابل فشار و مقاومت توازن نا مطمئنی را به وجود آورده بود که با ازبین رفتن فشار قوهء متراکم شده مقاومت به یکباره گی آزاد شده و هرچه را درسرراهش بود به ویرانی کشید. بیست و سه سال جنگ و ناآرامی به گمان من چیزی نبود به جز رهایی آنهمه قوهء نفرت و مقاومت علیه جبروظلم.

درگذشته، حکامی که قدرت را نه با پشتیبانی مردم بلکه ازراه زدوبندهای پشت پرده با بیگانه گان ویا توطیه ها بدست می آورند، برای مشروعیت بخشیدن به نظام و سلطهء خود دست به تدویر لویه جرگه هایی میزدند که دران صرفاً اشخاص و افراد دلخواه خود شان شرکت داده میشد تا برقوانین و شیوهء حکومت آنها مهر تایید بکوبند. نتیجه آن میشد که اکثریت قاطع ملت توسط عمال رنگارنگ حکومت، اعم از اشرافیت، روحانیت، منتفذینی که فرزندان شان به غلامبچگی دربار درآمده بودند وهم با استفاده از روحیهء برتری جویی قومی  به انقیاد جبری کشانده مییشد. وازهمینجاست که میان ملت و حکومت فاصله ای هزار ساله ایجاد میگردید و میان ملت تخم نقرقه پاشیده میشد تا کار حکومت کردن را برایشان آسان بسازند.

بدینترتیب مردم حکومت را از خود ندانسته و چنان روحیه ای در مردم ایجاد گردیده بود که بگویند: «اگر از خانه سرکار(دولت) تیل چکید، در دامنت بگیر.

 چنانچه گفته آمد مردم در ساختن حکومت های خود در گذشته ها سهمی نداشتند. ازینرو هیچگونه مسوولیتی برای موفقیت حکومت و کمک به آن  در خود احساس نمیکردند. وابستگی قومی حکومت باعث میگردید تا سایرین حکومت را متعلق به یک قوم به خصوص دانسته و خود را تبعهء درجه دوم به حساب آورند. حتی درمیان قوم حاکم، امتیازات شکل قبیلوی داشت که باعث افتراق درمیان آنها نیز میشد. زیراخاندانی بودن حکومت ها باعث آن میشد که مردم حکومت را مال یک خاندان بدانند.  اگر سرکوب ها و تبعیضات عدیده را دربرابر اقوام مختلف کشور که از جانب عمال حکومتی اعمال میشد بران اضافه کنیم، تصویر کلی بافت سیاسی و اجتماعی چنان میشد که صرف یک خانواده حاکم سرنوشت مردم میبود و سایرین همه محض رعایای دوعا گوی پنداشته شده و اختیاری در تعیین سرنوشت خویش نداشتند.

ازهمین سبب بود که وقتی علیه نظام شاهی درسال 1352 کودتا میشود، مردم به جاده ها میریزند و تغییر نظام را جشن میگیرند. درین میان حتی چشمی هم برای نظام رفته تر نمیشود و کسی نیست که ازان دفاع کند- نظامی که قوانین اساسی و لویه جرگه های کذایی آنرا تایید کرده بود. عدم موجودیت نهاد هایی که از نظام واز رای وفیصله های مردم دفاع به عمل آورد باعث گردید که محمد داوود خان دریک همکاری و مشوره با چند ضابط و خرد ضابط نظام شاهی را سقوط داده و خود بر اریکهء قدرت تکیه زند؛ شورا را منحل کندو خود هم کوزه شود وهم کوزه گر.

به همین ترتیب وقتی نظام جمهوری توسط نظامیان کمونیست سرنگون میشود و محمد داوود با بیست وسه نفر از اعضای فامیلش بطور فجیعی به قتل میرسد، بازهم ازمیان مردم کسی نیست که برین کشتگان و این فاجعه اشک ماتم بریزد. بلکه عامهء مردم تا روشن شدن طبیعت اصلی کودتاچیان کمونیست از نظام جدید، صرفاً به خاطر ختم «آخرین بقایای» نظام گذشته خوشحال بودند و نفس به راحت کشیدند.

زمانی هم که قیام و شورش دربرابر نظام کمونیست و اشغالگران شوروی آغاز گردید، اولین هدف نیرو های مقاومت ویرانی ملکیت های دولتی بود. مجاهدین برای مقابله با رژیم به تخریب مکاتب، دستگاه های دولتی، فابریکه ها و ازبین بردن تاسیسات عام المنفعه وحتی بعضاٌ کشتن مامورین دولت ولو کمونست میبودند و یا نه پرداختند. درین شکی نیست که این کار ها عموماً تحت نظر و به رهنمایی مامورین آی اس آی پاکستان صورت میگرفت. اما چرا مردم و مجاهدیدین تن میدادند که کشور خود را خود خراب کنند. یکی از دلایل آن این بود که مردم دولت ها را از خود نمیدانستند و عقده ای به درازای قرنها در آنها برعلیه دولت های سرکوبگروظالم تراکم کرده بود. واینک که به جای حکومت هایی که با زنجیردین و روحانیت مردم را به انقیاد میکشیدند، حکومتی برآنها تحمیل شده بود که کافر بود ازسوی بیگانه گان پشتینبانی میشدند ودرچنین حالتی آنها هیچ مسوولیتی در حفظ ونگهداری منافع دولت نداشتند. آنها هیچگاهی مالک دولت خویش نبودند وهرگز درذهن شان خطور نمیکرد که روزی مسوولیت عمران وآبادی کشور به آنها سپرده خواهد شد. دولت برای همیشه نزد آنها قوه ای باجگیر، سرکوبگر، ارعابگرو غارتگر جلوه میکرد. دولت از مردم نبود ومردم از دولت. ازین واقعیت انکار نا پذیر در جامعهء ما، دراول روسهای استفاده کرده و با درک این نکته که نظام شاهی و جمهوری پایهء مردمی ندارند یکی را بعد دیگری توسط عمال خود سقوط دادند تا نظام هایی را که منافع شان را تامین کند جاگزین نظام های تحمیلی از نوع دیگر نمایند.

 بعد ها پاکستانی ها با استفاده ازعواقب زیانبار صد ها سال حکومت های جبر، ظلم، توطئه، خود فروشی، تفرقه افگنی وارعاب که مانع به وجود آمدن مفهوم ملت به معنی کلمه در میان هموطنان ما شده بود، استفاده بردند.

وقتی نصیرالله بابر، وزیر داخلهء وقت پاکستان میگفت «ما سوسایتی و کلچرافغانها را خوب میشناسیم»، درست میگفت. آنها فرهنگ و جامعهء مارا شناخته بودند. وروی همین شناخت موجبات بربادی و ویرانی کشور مارا، حتی ازدوران مقاومت و جهاد برعلیه روسها، بیشتر به دست خودما، فراهم کردند. شعار «کابل باید بسوزد» که دکترین آی اس آی پاکستان درقبال کشورما بود به امید استفاده ازهمین روحیهء ضددولتی مردم ما بعد ها افتراق وتفرقه میان مردم کشور ما پایه ریزی تطبیق شد. باید روشن ساخت منظور از «کابل» درین شعار نزد پاکستانی ها همهء کشور است نه شهرکابل به تنهایی.

چرا پاکستانی ها توانستند توسط خود افغانها افغانستان را ویران و برباد کنند وآنهم طوری که بعدها حتی با سوادترین اشخاص وطن عامل ویرانی وطن مجاهدیدن افغان را بدانند. این ظاهراً باسوادان با انداختن ملامتی ویرانی ها به گردن مجاهدین کار دیگری نمیکنند به جزاینکه آب به آسیاب دشمنان ملت بریزند. این همان چیزی است که دشمن پلان کرده بود. پایهء استدلال اکثز این باسوادان درافکار تفرقه جویانه یا برتری جویانهء آنها قرار دارد. افغانستان نزد اینها یعنی قومیت و یا منافع مشخص خود شان. اگر همین منافع تامین شود دیگر آنها به مراد میرسند و اینکه برسر سایر مردم کشور چه می آید، برایشان ارزش واهمیتی ندارد. دشمنی با مجاهدین که اکثریت مردم کشور مارا تشکیل میدهند  خود مایهء نفاق دیگری شده است که همین حالا درجامعه محسوس است. با آنکه البته این مسئله خود میتواند موضوع بحث دیگری باشد اما میخواهم بگویم که دشمنی با جهاد و مجاهدین که اکثریت مردم مارا تشکیل میدهند، کار اتحاد و یکپارچه گی ملت را مشکلتر خواهد ساخت. درحالیکه جهاد و مقاومت در برابر بیگانگان عاملی بود که برای ده سال تمام مردم این کشور را دریک سنگر واحد بهم آورده آورده بود ووحدت بخشیده بود. جهادومقاومت یگانه افتخار مشترک محسوس ملت ماست که باید گرامی دانسته شده و ازان در ایجاد وحدت ملی استفاده به عمل آید. دشمنی با جهاد ومجاهدین به اشاره بیگانه گان وروی مقاصد کوته نظرانه قشری خیانتی است به وحدت ملی. البته این میتواند موضوع بحث جداگانه ای شود که درین مقال نمیگنجد. 

بلی خارجی هاییکه دشمن ما هستند به خوبی میدانند که از کدام زاویه تبر به ریشهء هستی ما بزنند. راز موفقیت آنها چه بود؟ فقط این نکتهء بسیار ساده که مردم ما هنوزبه آن سطحی ازوحدت ملی نرسیده بودند که بتوانند منافع ملی خویش را درک کنند. مردم سادهء وطن تعریف مشخصی از منافع ملی ندارند. هنوز که هنوز است منافع ملی نزد بسیاری از سطح قبیله و یا دربهترین شکل آن از سطح منطقه وملیت آنها فراتر نمیرود. البته چنانچه ذکرش رفت چنین درکی حتی دربسیاری از باسوادان جامعه ونکتایی سالاران ما نیز وجود ندارد. و این مساله خاص جنگ سالاران وبیسوادان جامعه نیست. 

 

ازینجا برمی آید که دودسته گی ها وافتراق ناشی از بی اعتمادی درمیان مردم ما بس عمیق است. واگر حالا در قانون اساسی و لویه جرگهء برای حل اساسی آن اقدامی صورت نگیرد چیزی به جز تکرار مکررو مضاعف بدبختی ها وویرانی های گذشته را درقبال نخواهد داشت.  با ساده انگاری و چشم پوشی ازمشکلات نمیتوان آنرا حل کرد.

مسئلهء ملی و حق مردم درتعیین سرنوشت شان نه درگفتار بلکه درعمل باید از طریق لویه جرگه وقانون اساسی درنظر گرفته شده وراه های اساسی برای حل آن در نظر گرفته شود. به مردم سراسر کشور باید حق داده شود که نظام و حکومت خود را مطابق خواست خود تعیین وانتخاب کنند.  باید به این موضوع با دلسوزی و صداقتی که سلامت و وحدت ملی کشور درنظر باشد به صورت اساسی پرداخته شود. باید از گذشته بیاموزیم و اشتباهات مرگبار و ویرانگر آنرا تکرار نکنیم؛ سرمه های آزموده را نیازماییم و طلسم های کهن وپوسیده رادرهم شکنیم.

برآوردن چنین مامولی صرفاٌ در لویه جرگه ایکه سال آینده تدویر میییابد میسر است.ایجاب میکند تا درین لویه جرگه، برخلاف لویه جرگهء قبلی، از هرگونه سطحی نگری، مصلحت اندیشی های غیر موجه، عجلهء بیمورد و زد وبند های پشت پرده جلوگیری شده ویکبار وبرای همیشه طرح یک افغانستان مستقل، مستحکم و دارای وحدت ملی به معنی واقعی کلمه ریخته شود.

مسودهء قانون اساسی باید دراختیار مطبوعات قرار گرفته ودرمعرض مطالعهء مردم قرار داده شود. درمطبوعات داخل و خارج کشوردرارتباط قانون اساسی بحث ها وابراز نظر های مردم انعکاس یابد. کمیسیون قانون اساسی باید این نظریات را درنظر گرفته و آنرا برای بحث مزید در لویه جرگه مطرح نماید.  وقت کافی برای بحث ومباحثه درموردقانون اساسی و تعیین رهبر آینده کشور به نمایندگان ملت داده شود.

صرف درهمین صورت است که مردم به نظام و حکومت خود اعتماد کرده در موفقیت آن کوشا وهمکار خواهند بود. ورنه بازهم درصورت افتیدن فتنه ای هرکه از گوشهء منفعت های قومی و شخصی خود فرارفته و دشمنان وطن با استفاده از شگاف ها و دو دسته گی ها درمیان ملت یکی را به جان دیگر انداخته و ازآبهای گل آلود ماهی مراد خود را خواهند گرفت.

چنانچه امروز ما حکومت ها و نظام  های قبلی را به خاطرعدم توجه شان برای حل مسایل ملی به صورت اساسی و هم به خاطر جلوگیری شان از سهمگیری کافهء ملت در تعیین سرنوشت شان محکوم میکنیم، نسل امروز نیز مورد قضاوت آینده گان قرار خواهند گرفت. و چه بسا که اگر امکانات پیش آمده کنونی برای ساختن و پیریزی یک افغانستان متحد، یکپارچه، دارای وحدت  وحاکمیت ملی استفادهء معقول و وطنخواهانه قرار نگیرد، اصلاٌ فردایی برای ما وجود نداشته باشد. زیرا جامعهء ما آنقدر از اثر خیانت ها و تفرقه افگنی های گذشته متفرق شده اندو دشمنان وطن آنقدر به خاطر درهم شکستن کشور ما کار کرده اند وستون های پنجم ساخته اند که دیگر ما فرصت اتحاد مجددبرای ساختن کشورخویش را نحواهیم داشت.

**************************************************************************************************************

زندگینامه محترم صبور رحیل دولتشاهی

محترم صبور رحیل دولتشاهی درسال 1335 درولسوالی بگرام ولات پروان متولد شده ، فرزند مرحوم عبدالغفور رحیل دولتشاهی، یکی از خدام سابقه دار معارف کشور هستند. تحصیلات ابتدایی وثانوی  را درسال 1352 در لیسهء جمعیت بگرام به اتمام رسانیده ا ند. درسال 1353 شامل انستیتوت پلی تخنیک کابل شدند مگر نه خواستند درین رشته به تحصیل ادامه دهند و تغییر رشتهء تحصیل داده و درسال 1357 از فاکولته زراعت پوهنتون کابل فارغ التخصیل شدند.از سال 1357 تا سال 1360 مدت یک ونیم سال در سه قسط درمربوطات وزارت تحصیلات عالی و مسلکی به حیث معلم، مامور، و کتابدار کار کرده اند.  از 1362 تا 1366  خدمت سربازی جبری داوطلبانه درمیدان هوایی کابل را انجام دادند. درسال 1368 به پشاورمهاجرت کرده ودر NGO های مختلف مصروف بودند . با پیروزی مجاهدین درکابل به وطن برگشتند. از سال 1372 تا 1375 به حیث مسوول اخبار یبن المللی آژانس باختر و پس ازان در سمت رئیس موسسهء نشراتی البیرونی ومدیریت مسوول کابل تایمز ایفای وظیفه کرده اند. با اشغال کابل توسط طالبان به شمال رفته و تا سال 1378 در بخش های مختلف فرهنگی و مطبوعاتی که بسیار محدود بود مصروف ماندند.

پس ازان به پاکستان رفته و ازانجا درسال 2001 به امریکا مهاجر ودر ایالت اوریگن مقیم شدند.  

کار مطبوعاتی را با نوشتن طنز و ترجمه درکابل آغاز کرده و در پشاور ادامه دادند. با برگشتن به کابل با روزنامه های و مجلات مختلف همکاری قلمی داشتند. عضو کمسیون نشرات وزارت اطلاعات وفرهنگ وعضو کمیسیون مبارزه با مواد مخدر بودند. درامریکا با روزنامهء اورگانین همکاری قلمی دارند واکنون مصروف نوشتن داستان بلندی درزمینهء وقایع بیست وسه سال اخیر درکشور میباشند.



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت