نظام فدرالی و حساسيت ها در برابرآن




ابراز نظر در مورد نظام آيندهء کشور به نظر بنده از ضروريات و حتی از وظايف هريک از هموطنان ما ميباشد وهرفرد افغان حق دارد نظر خود را در مورد تعيين نظامی ابراز بدارد که ميخواهد خود ونسل های آينده اش زير بيرق آن زنده گی کنند. افغان ها حق دارند در همچو موردی  بحث کنند، جدل راه بيندازدو از هر وسيلهء ممکن برای تامين حقوق خود در چوکات منافع عليای کشور استفاده برده و نظام های دلخواه خود را مطرح نمايند. 

 

ابراز نظر هايي که تاکنون درمورد نظام آينده کشور ارايه شده از همديگر متفاوت اند که چنين تفاوت هايي کاملاً طبيعی است. افراد نظر به شخصيت، موقعيت و منافع شان از هم متفاوتندو بنابران نظريات شان نيزميتواند متفاوت باشد. تفاوت ميان اشخاص و افراد امر طبيعی و قبول شده است.  ناديده گرفتن اين تفاوت ها و تحميل يک رنگ بر رنگ های ديگر ويک نظر به نظر های ديگر، از نگاه علم نادرست و از نگاه عدالت، ظلم وبيداد  به شمار ميرود. ايجاب ميکند تا در جريان بحث روی مسايل وطنی و ملی با سعهء صدر نظريات يکديگر را بشنويم و درمورد نظريات خود را بيان بداريم. اما متاسفانه برخی از دانشمندان عزيز در برابر نظريات مختلف پيرامون نظام آينده کشور موضعگيری هايي ميکنند که از هر جهت مخالف موقعيت  وعناوين علمی شان است. به گونهء مثال اخيراً مضمونی از دانشمند گرانمايه و شناخته شده کشور جناب کانديد اکادميسين اعظم سيستانی تحت عنوان« نظام فدرالی در اوضاع کنونی قبل از وقت ،و تحقق آن توطئه برای تجزيه کشور است!»  در سايت وزين آريايي نشر شده است که برای من خيلی جالب بود.

 

با آنکه نويسندهء محترم ديگری با نام مختصر «ر. ح.» به طور عالمانه و مفصل در مورد پهلوهای مختلف نظام فدرالی روشنی انداخته اند که بازهم در سايت اريايي نشر شد، اما هنوز هم ايجاب ميکند تا نکاتي چند را خدمت جناب کانديد اکادميسين سيستانی و ساير هموطنان و خواننده گان آريايي در ارتباط مضمون سيستانی صاحب به عرض برسانم.

 

مضمون جناب سيستانی که زير عنوان «نظام فدرالی» نوشته شده است اصلاً نه با بحث روی نظام فدرالی بلکه با يک سلسله اتهامات و هجو گويي ها از کسانی آغاز مييابد که گويا جرئت ميکنند از چنان مقولهء ممنوع-  نظام فدرالی، در افغانستان سخن به ميان آورند.

از يکسو متن اين مقاله با عنوان همخوانی ندارد از سوی ديگر لحن اين مقاله به لحن مبصر سياسی آژانس باختر و راديو تلويزيون دولتی ميماند که به فرمان مقامات بالا وظيفه ميگيرفتند تا فلان اقدام عناصر ضد انقلاب و يا مقامات نظاميگر پاکستان را مورد تحليل سياسی قرار داده وبا سرهم کردن زنجيره ای از اتهامات و نا سزاگويي ها برای اربابان قدرت عقده گشايي ميکردند.

 

البته با آنهم بايد از جناب سيستانی متشکر بود که طرفداران نظام فدرالی را هنوز «مباح الدم و واجب القتل» ندانسته اند. ويا شايد هم صبغهء مذهبی اين احکام باعث شده است که از استعمال آن صرفنظر فرمايند.

 

اگرچنين مضمونی را افراد مربوط به تنظيم های جهادی، سازمان های سياسی، ويا منسوب به گروه های سياسی قومی مينوشتند چيز عادی اي ميبود. ا ما وقتی چنين حرف هايي را از يک مقام علمی کشور ميخوانيم که عنوان کانديد اکادميسين دارند جای بس شگفتی است.

 

اينکه نظام فدرالی برای افغانستان نظام قابل قبول و مناسب است ياخير، چيزيست قابل بحث که نماينده گان مردم افغانستان در مورد آن بايد تصميم بگيرند. اما برای من حساسيت در برابر اين طرح غير قابل توجيه است.   آنهم از جانب کسی که خود را شخصيت علمی کشور ميشناسد.

 

جناب سيستانی درين نوشته حساسيت مفرطی در برابر طرح نظام فدرالی در افغانستان نشان ميدهند. ايشان چنان در برابر اين واژه حساس هستند که فوراٌ طرح کننده گان آنرا با گروه ستم ملی، متجاوزين شوروی، بينظير بوتو و کی و کی نسبت داده و آنرا توطئهء شوم «عناصر مشکوک  وابسته به ستم ملی» ميدانند که بنا بر آنچه جناب سيستانی شنيده اند، برای اقناع مقامات واشنگتن «حتی» سفر هايي به خارج هم داشته اند!!

 

گويا سفر به خارج برای اقناع مراجع جهانی در مورد نظريات و عقايد برای گروه های سياسی وافراد انفرادی گناه کبيره است. از استدلال وحساسيت جناب سيستانی در مورد تماس گرفتن افغان ها با مقامات خارجی وبحث روی مسايل سياسی کشور با خارجی ها،  برمي آيد که حتماٌ جناب سيستانی مقالاتی در ارتباط چگونگی به قدرت رسيدن حزب دموکراتيک خلق افغانستان در تبانی با کمپ سوسيالزم «و در راس اتحاد شوروی بزرگ» و بعد ها به قدرت رسيدن ببرک کارمل و «مرحلهء نوين و تکاملی انقلاب ثور» هم داشته اند که به زودی برای معلومات خواننده گان محترم آريايي به نشر خواهند رساند.  

 

درين مقاله جناب سيستانی از «عناصر مشکوک» و وابسته به ستم ملی سخن به ميان آورده اند. اما نميدانم ايشان اين تناقص «مشکوک» و «وابسته به ستم ملی» را چگونه حل ميکنند. اينها چگونه  «عناصرمشکوک» بوده ميتوانند اگر ميدانيد که «وابسته به ستم ملی» هستند؟ يک کانديد اکادميسين چگونه ميتواند چنين تناقض گويي کند؟

 

با آنکه جناب سيستانی مستقيماٌ ازين گويا ستمی ها که حامی نظام فدرالی هستند نامی نميبرد مگر در سطور بعدی از نعمت الله شهرانی و عنايت الله شهرانی نام ميبرند که گويا از جملهء حاميان طرح نظام فدرالی در افغانستان باشند. درينجا جناب سيستانی واقعاً شيوهء علمی به کار برده اند!؟ يعنی a=b  و b = C. حالا اين واضح است که a = c  نيز هست. يعنی حاميان طرح حکومت فدرالی ستمی ها اند و شهرانی ها سيمنار نظام فدرالی را راه اندازی کرده اند. پس شهرانی ها هم بايد ستمی باشند.

 

 منسوب ساختن شهرانی ها به گروه ستم ملی، ستم علمی واخلاقی است. زيرا اين دو شخصيت را تا جايي که من ميشناسم بيشتر وابسته به محافل علماي علوم اسلامی هستند و از مبارزين و مجاهدين ضد تسلط شوروی و رژيم کمونستی بوده اند.  درحاليکه ستم ملی شاخهء جدا شده از حزب دموکراتيک خلق بود که افکار و عقايد کمونستی و ضد دينی داشتند. چنين برداشت و چنين برخورد با مسايل هرچه ميتواند باشد به جز اکادميک.

 

جناب سيستانی همچنان درين نوشته ميخواهند نشان دهند که فکر نظام فدرالی از ابتکارات و نقشه های حزب دموکراتيک خلق و شوروی ها بوده است و بنابران نظريست مردود و غير قابل قبول. يعنی با منسوب ساختن طرح نظام فدرالی به ستمی ها و کمونستان منفور خلق وپرچم ميخواهند از اعتبار اين طرح بکاهند و به زعم خودشان آنرا بد نام کنند.

 

اگر منظور از ستم ملی همان شاخهء جدا شده از حزب دموکراتيک خلق افغانستان باشد که طاهر بدخشی و باحث بدخشی آنرا پايه گذاری کردند، درانصورت بايد گفت که اين حزب مانند حزب مادريعنی حزب دموکراتيک خلق افغانستان، مرده است. واما اگر منظور از ستم ملی دفاع از حقوق مليت های به خصوصی باشد، بايد خدمت عرض شود که چنين ستمی هايي کم نيستند و آنها افتخار ميکنند که در هر مجمعی و محفلی به خاطر تامين عدالت اجتماعی در جامعه، جلوگيری از امتيازات قبيلوی، خود کامه گی های قوم پرستانه و فاشيزم در هرشکل و مضمون آن اعم از فاشيزم قومی در لباس غربی و ياشرقی، لباس سرخ ويا سياه و سبز، مبارزه کرده و خواهند کرد.

 

جناب سيستانی با استعمال واژه های ستم ملی و يا منسوب ساختن فکر نظام فدرالی به ابتکارات حزب خلق و باداران شوروی شان، ميخواهند از اعتبار طرح نظام فدرالی بکاهند. اگر منسوب بودن مفکوره اي به نظام گذشتهء کمونيستی گناه باشد، درانصورت جناب سيستانی يکبار ديگر بايد با خود فکر کنند اينچنين استدلالی بيشتر به تف سربالا ميماند.  البته عضو اکادمی علوم افغانستان درزمان حکومت متجاوزين شوروی درکابل و کسب لقب اکادميسين به نظر من به هيچ گناهی نيست. درحاليکه با استدلال جناب سيستانی هرچيزی که به نوعی با حزب خلق و شوروی های ارتباط داشته است بدنام و محکوم است.   

 

در قسمت ديگری از نوشتهء جناب سيستانی، ايشان ايجاد طالبان و اسامه بن لادن را  نتيجهء عملکرد های حکومت مجاهدين قلمداد ميکنند. درينجا شيوهء علمی سيستانی صاحب چنان است که نه معلول بلکه علت را ميخواهند محاکمه کنند. يعنی طالبان هرچه بودند به وجود آمدن آنها در اثر اعمال مجاهدين يا حکومت مجاهدين بوده است. بنا به چنين استدلالی، آيا جناب سيستانی اينرا هم قبول ميکنند که به وجود آمدن مجاهدين هم از اثر خيانت، ظلم، کشتار، وطنفروشی و بربريت حزب دموکراتيک خلق افغانستان بود که منجر به تجاوز شوروی در کشور شد؟ آيا آينرا هم قبول ميکنند که به وجود آمدن افکاری همانند ستم ملی و سازمان های مشابه ديگر نيز در اثر بيعدالتی اجتماعی، استعمال يک قوم در سرکوب اقوام ديگر، امتيازات قبيلوی، وخود کامه گی خانواده های حاکم در کشور بوده است؟

بر پايهء همچو استدلالی اين نه طالبان و نه مجاهدين و نه احزاب خلق و پرچم بلکه نظام سلطتنی بايد به خاطر ويرانی هاو مصائب وارده بر مردم و سرزمين افغانستان مورد محاکمه قرار بگيرد؟!

 

جناب سيستانی نظام فدرالی را به دليل عقب مانده گی جامعه و مردم افغانستان غير قابل تطبيق ميدانند. به نظر من شناخت جناب سيستانی از جامعهء افغانستان شناختيست تاريخ گذشته. مردم افغانستان حتی اگر سواد هم نداشته باشند، در کورهء حوادث سياسی و نظامی 24 سال اخير انقدر سياست دانسته اند و آنقدر سياست بازی کرده اند که شايد من وسيستانی صاحب را به شاگردی هم نگيرند.

 

نميدانم منظور جناب سيستانی از سواد و سياست چيست. مگر تا جايي که در عمل ديده شد کسانی که در 24 سال اخير در کشور باقيمانده اند توانايي آنرا داشته اند که ازميان دريا های خون و آتش زنده برآيند و با افتخار زنده گی کنند. آنها بهترين سياستمنداران زمان و جامعهء خود هستند.  به نظرمن توانايي خواندن کتاب سواد سياسی بار نمی  آورد بلکه برای داشتن سواد سياسی بايد توانايي خواندن کتاب زنده گی وعمل را هم داشته باشيم.  سياست تنها علم نيست که از روی کتاب فرا گرفته شود بلکه سياست هنرهم هست. برای آموختن هنرسياست اول استعداد غريزی اين هنر را داشتن لازم است و در ثانی تمرين و ممارست.

 

آنهايي که درطول دو دههء اخير در داخل ماندند به نظر من سياستمدار ترين افراد جامعهء ما هستند. اگر سياست را علم استعمال و کنترول قدرت بدانيم، آنهايي که در داخل مانده اند، ولو باسواد اند ويا بيسواد، به مراتب سياستمدار تر از کسانی اند که وطن را ترک کرده ورفته اند. زيرا آنها فن وسياست  مبارزه برای بقا را در استعمال و وياکنترول قدرت به خوبی بلدند. درحاليکه اکثر روشنفکران ما توانايي يکروز زنده گی در مشکلات را نداشتند. روشنفکران باسواد ما با مقابل شدن با اولين مشکل با طرح هزاران بهانهء «علمی» مسووليت های ملی و وطنی خود رافراموش کرده و راهی هجرت آباد خارج گرديدند. و چه جرئت و چشمی که امروز برگشته است و ديگران را به بهانهء بيسواد  بودن از حق شان را در تعيين سرنوشت شان ميخواهد محروم نمايد. 

 

امروز مردم با تمام قدرت خود در عرصهء سياسی کشور حضور دارند. کمونستان از مردم و توده ها سخن ميگفتند، اما هرگز نتوانسته بودند مردم را به نفع خود وارد عرصهء کارزار سياسی نمايند. اما امروز مردم ما درصحنه اند. اين آنها اند که بايد سرنوشت کشور خويش را تعيين نمايند.

 

به نظر من اگر نظام دموکراسی و نظام فدرالی مردم باسواد و جامعهء آگاه ميخواهد، زمان ما و جامعهء ما مناسبترين فرصت را برای اعمال دموکراسی و نظام فدرالی در اختيار دارد. ورنه اگر يکبار قدرت از دست مردم گرفته شد برای «چهل و سه سال» ديگر ملت را با افيون ظلم و ارعاب به خواب فرو خواهند برد و گرگان حرفه ايکه همين حال چنگ ودندان تيز ميکنند به غارت هستی مادی ومعنوی کشور خواهند پرداخت.

 

با آنهم اما، جناب سيستانی تصريح نکرده اند که اگر نظام فدرالی به خاطر بيسوادی مردم و عقب مانده گی جامعه محل تطبيق ندارد،  نظر ايشان در مورد تطبيق نظام دموکراسی در کشور چيست؟ زيراهمان عقب مانده گی و سطح پايين درک مردم و حکومت حنگسالاران در گوشه وکنار کشور سنگ راه تطبيق دموکراسی نيز ميتواند باشد. پس چه بايد کرد؟  بنا به توصيهء جناب سيستانی بايد از خير دموکراسی هم گذشت.

 

پس چه نظامی برای کشور مناسب است؟ نظام عبدالرحمن خان، که هر روزه يک چارک چشم انسان بايد کشيده ميشد؟ نظام نادر خان که يک خانوادهء وابسته با استعمار زمان حاکم به سرنوشت ملت گرديده ودمار از روزگار هرچه آزاديخواه بود برآورده وهزاران نوع ستم بر جان و مال و ناموس مليت های مختلف کشور روا داشت، کداميک؟ ويا هم نظام  خلقی که در هرکجا سری ديدند که به تنش مي ارزد بريدند و زماني هم که در برابر خشم ملت بيچاره شدند خودو کشور را دو دسته به بيگانگان فروختند وو طن را تنوری ساختند که تا به امروز ميسوزد؟ 

 

اگر دموکراسی و يا نظام فدرالی نه پس چی؟ نظام مجاهدين که هرکسی پادشاه  منطقهء تحت کنترول خود و تابعيت به هيچ نظم و قانونی نداشتند که منجر به مداخلهء پاکستان و ايجاد گروه طالبان برای اشغال غير مستقيم کشور گرديد. ؟ نظام طالبان، که کشور توسط افسران آي اس آي اداره ميگرديد و ميرفت تا صوبهء پنجم پاکستان گردد. نظامی که با تمام مظاهر ملی و هويت فرهنگی کشور زير نام دين و شريعت به دشمنی پرداخته ميشد ؟ چه نظامی را جناب سيستانی توصيه ميدارند؟

 

حساسيت جناب سيستانی در برابرنام های پيشنهادی هم غير قابل توجيه است. آخر چرا بعضی مسايل را تا سرحد تقدس بالا ميبرند که حتی حرف زدن در مورد آن هم ناروا باشد. مردم حق دارند نظر بدهند که به طور مثال نام کشور از افغانستان به آريانا تغيير يابد. دليل هم دارند که در نام تاريخی آريانا تقريباٌ کليه ساکنان کشور دخيل و سهيم بوده وهمه از نسل ونژاد آريايي هستيم. با داشتن نام تاريخی آريايي ما تمام افتخارات کهن کشور ومردم خود را که وارثين برحق آن هستيم بدست مي آوريم در حاليکه کلمه افغانستان منسوب به يک قوم از اقوام کشور بوده و سايرين را تبعهء درجه دوم ميسازد. حالا اگر کسی مخالف است بايد دليل بياورد نه اينکه دشنام بدهد و يا اينکه ديگران را متهم به «عنصر مشکوک» بودن و غيره بسازد.  

 

درمورد نام های پيشنهادی برای مناطق مختلف کشور جناب سيستانی استدلال ميکنند که گويا آن نام ها پيشينهء تاريخی ندارند. به عبارت ديگر جناب سيستانی ميخواهند نامگذاری محلات را نيز شامل مقدسات خاصی نمايند.

 

 من نميدانم در مورد نام پاکستان جناب سيستانی چه نظر دارند. اين نام هيچ پيشينه ای نداشت اما نام يک کشور قبول شده است. زمانی که حفيظ الله امين نامهای تاريخی لشکر گاه و جلال آباد را به نواب شار و تلون شار مسمی ساخت، جناب سيستانی اعتراض علمی و وطنپرستانهء شان را در کدام شمارهء ارگان های نشراتی کشور در داخل ويا خارج درج فرموده بودند؟ آيا زمانی که بندر تاريخی قزل قلعه به شيرخان بندر تغيير نام يافت، جناب سيستانی در نا به جا بودن همچو نامگذاری ای مقاله ای نوشته اند تا ثبت مراکز علمی کشور شده باشد.  وقتی يک نام تاريخی در کشور با نام يک شخص تعويض شود و اعتراضی برنيانگيزد، نميدانم چرا لوي کندهار گفتن چنان حساسيت برانگيز باشد.

 

البته اگرنامهای تاريخی حفظ و زنده ساخته شوند کار بس مهم وارزشمندی ا ست. مگر از گذاشتن نام های جديد چرا هراس داشته باشيم؟ چرا لوی کندهار نداشته باشيم مگر سيستان بزرگ داشته باشيم. آيا سيستان از ازل سيستان بزرگ بوده است ويا اينکه شرايط خاص تاريحی موجب شد تا اين خطه سيستان بزرگ نام بگيرد

 

دراثر همين حساسيت های غير موجه و تعصب آميز بود که ما امروز نام های تاريخی مربوط به کشور مردم خود را ازدست داده و خراسان و سيستان و آريانا را همه به ايران واگذار شديم. اکنون ايران هم خراسان را دارد و هم سيستان را و هم سبزواررا.

صرف بلخ و بدخشان مانده است که برای بلخ شايدجناب سيستانی نام تخته پل را در نظر دارند و برای ولايات ديگر هم شايد به تحقيق اکادميک بپردازند تا نام های تاريخی تری دريابند.

 

تعصب کوری که بر روابط دولتی و حکومتی نظام های گذشته حاکم بود باعث گرديد که کشور ما از نام های تاريخی خراسان و آريانا و حتی سيستان بزرگی که جناب سيستانی ازان ياد آوری ميفرمايند محروم شويم ودرعوض کشور همسايه تمام اين افتخارات را به نام خود تسجيل کند.

 

موجوديت لوحه ای در مدخل جنوبی تونل سالنگ در دوران حکومت مجاهدين و تسلط دوستم که دران نوشته شده باشد: به خراسان خوش آمديد،  از افواهاتی است که در زمان حکومت طالبان بيشتر در مطبوعات مزدوری که در پشاور به نام افغانها نشر ميشد از ان تذکر به عمل مي آمد.

 

اماحتی اگر چنين لوحه اي وجود خارجی هم داشته بوده باشد، به نظر من گناهی نبايد محسوب شود. اگر بر دهنهء تونل درونته نوشته شود: لوی ننگرهار ته شه راغلاست، آيا بازهم جناب سيستانی اعتراض خواهند کرد؟ آخرمگر خراسان نام تاريخی اين سرزمين نيست؟ نميشود آنرا حتی روی دروازهء يک شهر هم نوشت؟ چرا از بردن نام خراسان به مشام برخی از دوستان بوی جدايي و تجزيه مي آيد؟ خراسان نام قديمی کشور ماست و حتی احمد شاه ابدالی دربعضی از اشعار شاعران معاصرش پادشاه خراسان خوانده شده است.

 

 

به جای مباحثه روی خوبی ها وبدی های نظام فدرالی واحترام به عقايد وآرای مردم، چسپيدن به اتهامات و تلاش برای بد نام ساختن افراد و اشخاصی که در مورد سرنوشت آينده مردم وجامعهء خود نظرميدهند، به خودی خود عمليست توطئه گرانه. من به گفته های جناب ر. ح. که درمورد نظام فدرالی نوشته اند کاملاً موافقم که اگر 24 سال جنگ و هزاران دسيسه از جانب شوروی و پاکستان که در راستای دامن زدن به اختلافات قومی و طفره رفتن از حل معقول مسالهء ملی بود، بازهم کشور تجزيه نگرديد، طرح نظام فدرالی و بحث در باره آن در جرگه های ملی به هيچ صورت موجب تجزيهء کشور نخواهد شد.

 

تجربه نشان داده است که مردم ما به خوبی درک کرده اند که افغانستان متعلق به همه مردم آنست. با انکه آي آس فرمان قتل وکشتار واخراج مليت های به خصوص را از محلات شان در کتاب «دويمه سقوی» نسخه دادو طالبان هم آنرا تا جايي که ميتوانستند تطبيق کردند، اما هيچ اعتراضی بنام قوميت از مليت های قربانی اين توطئه ها برنخاست. اين خود بزرگترين سنديست که نشان ميدهد مردم ما با يکديگر دشمنی ندارند. مردم ما توطئه گران را ميشناسند. استعمال گروهی از مردم قبايل واقوام منگل در سرکوب مردم شمالی توسط نادر خان اگر برای مدت محدودی مردم را به تفرقه انداخت و تفرقه افگنان ازان مستفيد شدند مگر به زودی مردم درک کردند که اين حکومت غدار است که اقوام را به جان همديگر مي اندازد ورنه منگل و شمالی چه دشمنی اي ميتوانند باهم داشته باشند. 

تحقيقات مختلف درين اواخر نشان ميدهد که مردم ما با وجوديکه خواهان سهم مناسب خويش در تعيين سرنوشت و نظام آينده کشور اند مگر هيچگاهی خواهان تجزيه کشور خويش نيستند. شايد آنها هنوز آنقدر «سواد» نداشته باشند که بتوانند شرايط علمی واکادميک تاسيس يک دولت مستقل را در شمال و يا جنوب کشور درک ودر عمل فراهم نمايند؟! و خوشا همچو بيسوادی!

 

بازهم درمورد حساسيت جناب سيسانی در ارتباط نام هاي پيشنهادی بايد عرض شود که سيستانی صاحب به ناحق اينقدر جدي شده اند. اين نام ها صرف پيشنهاد است و انهم در سطح روشنفکران. اما حتی اگراين نام ها در شورای ملی و يا و جرگهء کبير ملی هم مطرح شود، فکر نکنم عيبی داشته باشند. همين نام افغانستان به مثابهء يک کشور، تاريخی بيش از دو سه صد سال سابقه ندارد.ا ايران به مثابه کشوری در غرب افغانستان ناميست که حدود صد سال پيش از متون قديمی برگرفته شده و روی سرزمينی که فارس ناميده ميشد گذاشته شد. اما آنها خليج فارس را خليج ايران نناميدند. زيرا ميخواستند هم ايران را داشته باشند و هم فارس را. آنها به آن هم بسنده نکردند بلکه نام های خراسان و سيستان و حتی بلوچستان را از آن خود کردند و خواستند به اين ترتيب افتخارات تاريخی منسوب به اين نام هارا ازان خود سازند. اما ما حتی از ديدن نام خراسان روی سنگی بوی تجزيه و خيانت احساس ميکنيم. زهی وطنپرستی و زهی درک سليم!



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت