ارسالی : عارف جهش

«ما ، با دست هاي خود قايق افغانستان را در موج ها افکنديم ».

نيکولاي کزيروف:


 
 

      چندي پيش پانزدهمين سالروز خروج آخرين عسکر شوروي از خاک افغانستان بود. روزي که امروز رنگ فراموشي به خود گرفته. سياسيون ما نيز چندي پيش به بزرگداشت اين پانزدهمين سال پرداختند. البته نه پانزدهمين سالروز خروج قواي شوروي از افغانستان ، بلکه پانزدهمين سالگشت امضاي قطعنامهء ژنيف در مورد افغانستان. البته اين  بزرگداشتي  بود بي سر و صدا. دلايل اين  بزرگداشت بي سر و صدا هم  واضح است . يکي وضعيت نظامياني است که بعد از ده سال جنگ، کشوري بيگانه را ترک گفتند و ديگر هم موضع گيري هاي سياسي و نشست هاي ديپلوماتيک حول قضيهء جنگ است. اين گونه نشست هاي بي سر وصداي دور از کمره هاي تلويزيون که در محافل ديپلوماتيک ما انجام مي پذيرند اغلب از آگاهي عامهء مردم به دور مي مانند. اين بار هم ديپلومات هاي ما ترجيح دادند از حضور در مقابل اکران تلويزيون جايي که بايد درد هاي سال هاي جنگ و سربازان ما يادآوري مي شد ابا ورزند.

      در اين بزرگداشت پردهء درام افغانستان را يکي از ديپلومات هاي سرشناس – رييس اکادمي ديپلوماسي وزارت امور خارجه ، نيکولاي ايوانويچ کزيروف بالا کشيد. او سخنانش را اينچنين آغاز کرد :
« بسياري بر اين باورند که خروج ما از افغانستان به معناي شکست ما بود اما حتي " غربي ها " با اين طرز فکر موافق نيستند».
او چنين ادامه داد:
«  من شخصا" ديه گو کوردوز" نمايندهء سازمان ملل متحد در امور افغانستان را که عملا گفتگوهاي ژنيف را پيش مي برد از نزديک مي شناختم. او بعد ها کتابي را با اين عنوان نوشت : " نگاهي ژرف به خروج نيروهاي شوروي از افغانستان".  کوردوز مي نويسد که روس ها مجبور به خروج از افغانستان بودند. دليلش هم اين بود که با از ميان رفتن اتحاد جماهير ، سياست اين کشور به صورت بنيادين تغيير يافت...»
پسان تر فهميده شد که آقاي نيکولاي  ايوانويچ مدت هاست که افکار و نظرات مشخص خود را در مورد اين حوادث دارد. و آنچه ما امروز به دست نشر مي سپاريم شمه اي از طرح ها و ايده هاي ايشان است.


« اگر برژنف مي بود مرا به سايبريا تبعيد مي کرد»

آن روز ماه اپريل سال 1988 را به خوبي به ياد دارم. چند روز تا امضاي قطعنامهء ژنف مانده بود. ساعت 8 صبح « وکيل» وزير امور خارجه در کابينهء نجيب الله به سراغم آمد. از آن تاريخ تا حالا مدت ها گذشته با اين همه تا اينک نمي فهمم که وکيل واقعا تئاتر بازي مي کرد يا اينکه مشکل عصبي يا بيماري رواني داشت. او با وضعيتي آشفته در حالي که مرتب با دستمال صورتش را پاک مي کرد و زاري مي کرد گفت : « اگر همين لحظه برژنف به جاي گورباچف مي بود  به خاطر آنچه در حال انجام است مرا به سايبريا تبعيد مي کرد ».
او با صراحت و تأکيد اعلان کرد که حاضر به امضاي معاهده به نمايندگي از دولت نيست.  اما هر دوي ما به خوبي مي دانستيم که قطعنامه به اجرا خواهد رسيد. و اين فينال درامهء چندين سالهء افغانستان خواهد بود...
من از فبروري سال 1984 تا نومبر سال 1986 در افغانستان  به اجراي وظيفه مشغول بودم.از لحظهء تهاجم نيروهاي شوروي به افغانستان در سال 1979 ، افغانستان مملو شده بود از           « شوروي ها» و طرفداران اتحاد جماهير – مردمي که از تمامي ولايات و از رده هاي مختلف حزب کمونيست جمع شده بودند و تمام موسسات و وزارت خانه ها از حضور آنها پر بود. با اين افراد که نه تحصيلي داشتند و نه فرهنگي ما بر آن بوديم که به نجيب الله کمک کنيم تا حکومتي مبتني بر سوسياليزم شوروي بسازد.
بعد ها وقتي پوليبروي سياسي افغانستان ساخته شد ، من بارها با مارشال اهروميف ديدار کردم. او يکي از جنرال هايي بود که تهاجم نيروهاي ارتش سرخ را به افغانستان رهبري کرده بود. باري در جلسه اي خصوصي جنرال اظهار داشت : « من بعد از سه ماه حضور در افغانستان فهميدم که بايد ازاين کشور خارج شويم. اين مفکوره دليل بر ضعف ارتش ما نبود. من فهميدم که آن تعداد از افغان هايي که ما با آنها سر و کار داريم آن چيزي را که ما مي خواهيم را نمي خواهند ».
اين کلمات آنروز مرا به شدت تکان دادند. هر چند من خود ديده بودم که سوسياليزم آنچه با افغان ها کرده بود به مراتب بدتر از آن بود که با ما. افغان ها با بردباري  برخوردهاي ناپسندانهء ما را و بي احترامي هاي آنهايي را که دروازه هاي وزارت خانه ها را با لگد مي زدند و باز مي کردند را تحمل مي کردند. چاره اي هم نداشتند. سرا پا به ما وابسته شده بودند...

 

برآي تا بماني


من هم در افغانستان مشاور بودم. مشاور در امور سياست خارجي . دو چوکي داشتم : نصف روز را در وزارت امور خارجهء افغانستان به سر مي بردم و نصف ديگر روز را در سفارت ما در کابل. اين کار من تا نومبر سال 1986 زماني که              « شواردنادزه» مرا به مسکو خواست و سکرتر پوليبروي کمونيستي در بخش افغانستان مقرر کرد دوام يافت. او مرا در وزارت خارجهء شوروي پذيرفت و اولين جمله اش اين بود : ايوان ايوانويچ ببخشيد که اينگونه غير منتظره شما را به مسکو خواستيم و بدون موافقت قبلي ، شما را در پست سکرتريت کميسيون مقرر کرديم.
در دل خنديدم و به خود گفتم : شما نيازي نداريد که از من چيزي بپرسيد.
اين مصادف با همان دوره اي بود که گفتگوهاي ژنيف با جديت تعقيب مي شدند و از سوي ديگر وضعيت نيروهاي نظامي ما در افغانستان با پيچيدگي هاي روزافزون توأمان بود. تلفات ما رو به ازدياد نهاده بودند. ما هم در عرصهء نظامي و هم در بعد سياسي نيازمند تحول و تحرک بوديم. اين چيزي بود که گورباچف به خوبي به آن واقف بود.
به اين ترتيب کميسيون ايجاد شد. کميسيوني که در رأس آن خود شواردنادزه قرار داشت و تمامي اعضاي پوليبرو شامل آن مي شدند. در اين جمع کسان بسياري ديده مي شدند از وزير دفاع گرفته تا رييس ک.ج.بي. و بالاخره بسياري از سياسيون و اقتصاد دان ها. در آن زمان هيچ کس حتي فکر تنها گذاشتن نجيب الله را در سر نداشت. صحبت تنها بر سر خروج ارتش از افغانستان بود. تمام هم و غم ما اين بود که از آنجا زنده خارج شويم. و نگذاريم کاري شود که مجاهدين رد خون هايمان را بگيرند و به پيش آيند. ما بايد کاملا بر اساس موافقات حقوقي به ميان آمده از آنجا بيرون مي شديم بي هيچ فيري و خنجري از پشت. البته اينچنين هم شد. حالا البته کمتر کسي است که به ارزش آن فعاليت هاي مهم سياسي واقف باشد. فعاليت هاي مثمري که به خروج بي دغدغهء 40 لشکر شوروي از افغانستان انجاميد.

 

کميسيون متوفي

ما دو بار در هفته تشکيل جلسه مي داديم. و من به عنوان سکرتر مسوليت ادارهء نشست ها و جمع آوري نتايج به عمل آمده را بر عهده داشتم. دراين کميسيون بودند کساني که براي اولين بار مي خواستند در مورد مسايل وقت افغانستان تبارز نمايند. يکي از اين افراد جنرال « وارينيکوف » بود. او پافشاري مي کرد بر اينکه با فرماندهان مجاهدين مي شود وارد مذاکره شد و آنها را به مصالحه کشانيد و از برادرکشي بر حذر داشت. اين نوع موضع گيري تاکتيک او بود. البته او موفق به اين کار هم شد. از جمله مي شود از موافقت او با احمد شاه مسعود در مورد آتش بس ياد کرد.
رييس ک.جي.بي. – ولاديمير کروچکوف- بعد از ايجاد اين کميسيون چندين بار به افغانستان رفت. او در دوباري که شواردنادزه در آن سال به افغانستان رفته بود و در جلسهء وزراي افغانستان ودر رأس آن نجيب الله شرکت کرده بود به ثبت اظهارات  مسولين افغانستان پرداخته بود. اما مهمترين هدف «کروچکوف» البته چيزي ديگر بود. کار اصلي او حمايت و پشتيباني از نجيب الله بود. آخر نجيب نفر خودشان بود. او دست پروردهء ک.جي.بي. بود. آخر نجيب الله رياست امنيت ملي و استخبارات افغانستان را بر عهده داشت و در رابطهء تنگاتنگ با ک.جي.بي ما بود. اين ک.جي.بي. بود که او را جانشين ببرک کارمل ساخته بود.
« کروچکوف» در ملاقات هايش با نجيب الله بر آن بود که ازلحاظ روحي او را تقويت کند. او وعده داده بود که «ما» تنهايش نمي گذاريم. وعده داده بود که ما تا آخر با او خواهيم بود. در آن زمان هيچ کس حتي فکرش را هم نمي کرد که خروج ارتش سرخ با فجايع بعدي افغانستان توأم باشد و خانه جنگي ها کشور را به خاک و خون مبدل سازد و بالاخره طالب ها سر بيرون کنند.

 

« شايد بهتر باشد لااقل دو غند را آنجا بگذاريم»

نجيب « شواردنادزه» در متن اين حوادث و قضايا قرار داشت. به اين دليل به ويژه در مورد او بايد بيشتر گفت. « شواردنادزه» انساني بود با شخصيتي دو گانه. او نکات منفي و مثبت شخصيتي بسياري دارد. او همواره بر آن بود که خود را به عنوان « اصلاح طلب» جاي بزند. هر چند به گمان من اگر قرار باشد اعضاي آن وقت پوليبروي را به دو دستهء «چپ » و « راست » تقسيم کنيم او از چپ ترين ها بود. او البته به دستور شخص گورباچف مأمور حل موضوع افغانستان شده بود. با اين حال او به خوبي فهميده بود که حالا ديگر افغانستان بي ما ، با مشکلات بسياري روبرو مي شود و از پا مي افتد. به همين خاطر از گورباچف پرسيد ، آيا ممکن نيست که لااقل دو غند از ارتش را در کابل بگذاريم؟ چواب گورباچف وضاحت خودش را داشت : « نه ، هرگز! » من سخنراني شواردنادزه را در وزارت خارجه بعد از امضاي قطعنامهء ژنيف به خوبي به ياد دارم. او گفت : « من در وقت امضاي اين قطعنامه احساس بدي داشتم و اين کار برايم به شدت مشکل مي نمود. و در راه برگشت در طياره، فهميدم که ما به نجيب الله خيانت کرديم ».

« مجلس فاتحهء رژيم »

در مورد رژيم نجيب الله نظرات گوناگوني موجود است. از جمله اينکه اين رژيم کاملا وابسته بود به ما و با زور شوروي اداره مي شد. من البته با اين ديدگاه موافق نيستم. اين ادعا تا سي در صد صحت دارد و درست است و نه بيشتر. قبل از خروج نيروهاي ما از افغانستان رژيم عملا متکي به خود شده بود. نجيب الله آدم با تجربه اي بود. من مي گويم او واقعا آدمي غير معمولي بود. او فيگور سياسي با اراده و قوئ اي بود با مؤثريت سياسي فوق العاده. حتي بسياري از مجاهدين با ديدهء احترام به وي مي ديدند. با چهرهء مردمي اي که او پيدا کرده بود به گمان من اگر ما کمک هاي نظامي خود را در جنوري 1992 قطع نمي کرديم او سال هاي سال ديگر بر سر قدرت مي ماند. نجيب الله به خوبي بر آنچه بر اتحاد جماهير گذشت واقف بود و به همين دليل از در مصالحه با مجاهدين درآمد.

وضعيت سياسي ما در آن زمان کاملا معلوم است. و سرهاي گرم و جهت گيري هاي آنچناني ما به طرف غرب. در حال حاضر ديدگاه و بينش هاي سياسي ما به گونه اي ديگر است اما در آن زمان ما عملا به دامن امريکا افتاده بوديم. حضور ما در افغانستان – به هر شکل آن- عواقب ناخوشايندي داشت. وزارت خارجهء ما به سرکردگي « پانکين » هم چنين موضع گيري اي داشت. بعد از سه ماه وزارت «پانکين» ، « کزيريف » جانشينش شد. اين پانکين بود که موافقت نامهء منع دادن اسلحه با طرف هاي در گير جنگ را با امريکايي ها امضا کرده بود. به اين ترتيب ما و امريکايي ها از رساندن اسلحه به طرف هاي درگير خودداري کرديم. اما از آن سو پاکستان و ايران به دادن و رساندن اسلحه به مجاهدين ادامه دادند و نجيب الله که عملا تنها يک منبع تأمين اسلحه داشت و آن شوروي بود ، تنها ماند و به بن بست رسيد. و بعد از سه ماه کابل سقوط کرد.اما جنگ خاتمه نيافت. ما با دست هاي خود قايق افغانستان را به دست موج ها سپرديم. ما به هزاران انسان خيانت کرديم. به آنهايي که زندگي شان به خاطر رابطه با ما با خطر جدي روبرو مي شد. در اين مورد در آن زمان هيچ کس نمي انديشيد.

نشست هاي ژنيف

نشست هاي ژنيف هم دقايق جالب و در خور تأمل خود را داشتند. من در تمامي اين نشستها مابين سال هاي 1984 تا 1888 شرکت داشتم. در آغاز، اين نشست ها بين گروه هاي افغان و پاکستاني ها تحت نظارت مستقيم « ديه گو کوردوز» برگزار مي گشتند. از آنجايي که پاکستان رژيم نجيب الله را به رسميت نمي شناخت «کوردوز» در اين نشست ها نقش ميانجي را بازي مي کرد. تمامي اين مذاکرات در مقر سازمان ملل متحد انجام مِي گرفتند. گر وه هاي متعدد به نوبت آنجا مي رفتند و کوردوز به شنيدن نظرات و ديدگاه هاي مختلف آنان مي پرداخت. افغان ها پافشاري مي کردند که گفتگوها بايد به صورت مستقيم و رودررو انجام گيرند . اين خواستهء آنان تنها در روز امضاي قطعنامه به عمل آمد! در اين روز طرف هاي متخاصم رودررو نشستند. آنروز را هرگز فراموش نمي کنم. فضاي محفل به شکل کشنده اي رنج آور مي نمود. از يک سو پاکستاني ها ، آنطرف تر افغان هايي – که گمان مي شد حضورشان چندان قابل توجه و مهم نيست- و بالاخره امريکايي ها که با نگاهي سرد به ما مي نگريستند. 17 دقيقه خاموشي محض و کشنده بر فضا حکم مي راند. تا اينکه ناقوس آغاز جلسه بر گوش ها نوازيدن گرفت...

اين روز چهاردهم ماه فبروري سال 1988 بود. در آنروز سربازان و افسران ما نمي دانستند که تکت برگشتشان به خانه صادر مي شود.

در ژنيف مجموعه اي از اسناد و مدارک چهارگانه در مورد افغانستان و صلح افغانستان به امضا رسيد. در زير اين اسناد و مدارک امضاي چهار نفر به ثبت رسيد : وکيل وزير خارجهء افغانستان ، نوراني وزير خارجهء پاکستان ، شواردنادزه از طرف ما و وزير خارجه امريکا شولتس. افغانها تا آخرين لحظه گمان نمي کردند که ما به امضاي قطعنامه تن در مي دهيم. آنها ( منظور طرف دولت وقت افغانستان است- مترجم) تا آخرين لحظه اميدوار بودند بر اينکه ما از امضاي قطعنامه انصراف مي کنيم و نيروهاي ما در افغانستان مي مانند.

اما « وکيل» - وزير امور خارجه افغنستان ، کسي که اين نوشته و خاطره با ذکر نام او آغاز شد- تاکتيک هوشمندانهء خود را در حين امضاي قطعنامه به کار برد و ناگهان از امضاي آن ابا ورزيد. صحبت از اين قرار بود که در قطعنامهء مذکور آنجا که سخن بر سر افغانستان و پاکستان و عدم مداخلهء اين دو کشور در امور داخلي يکديگر و احترام به مرزهاي شناخته شدهء بين المللي دو مملکت آمده بود اعتراض وکيل را برانگيخت. گپ حول خط « ديورند» مي چرخيد. خطي که در قرن نوزدهم زماني که پاکستان هنوز مستعمرهء بريتانيا بود از طرف انگليسها به حيث مرز دو کشور شناخته شد و به موجب آن قسمتي از خاک افغانستان به پاکستان تعلق گرفت و در نتيجه نيمي از پشتون ها آنسوي خط ماندند و نيمي اين سو. وکيل موضوع را با جديت بهانه گرفت و از امضاي قرارداد سر باز زد. لازم به ذکر است که افغانها تا کنون در مورد صحت اين مرز و خط ديورند موضع گيري خود را دارند.

وکيل در حالي اعلان کرد که بر چنين اسنادي امضا نمي کند که تنها يک تا دو روز تا اجراي نهايي قطعنامه مانده بود. در اين زمان نجيب الله، گورباچف و شواردنادزه در تاشکند در حول و هوش موضوع ژنيف به توافقات پشت دروازه هاي بسته رسيده بودند. ما از ژنيف با دکتور نجيب الله تماس گرفتيم. و او بلافاصله به وکيل تلفن کرد و گفت : « رفيق وکيل ، جلسهء پوليبروي انجام گرفته و بر اين موضوع به تفاهم رسيده ايم. با اسناد مذکور توافق نماييد.»

اما وکيل به هيچ صورت حاضر نشد.
بلافاصله از مسکو معاون اول وزارت خارجه ، يوري ورونتسوف به ژنيف پرواز کرد. او ديپلوماتي بود مقتدر و با استعداد. در عين حال به وکيل فهمانده شد که اگر به خودسري اش ادامه دهد صدراعظم نو نجيب الله- کشتمند- قطعنامه را امضا خواهد کرد. « ورونتسوف » 7 تا 8 ساعت با وکيل خلوت کرد و بر آن بود که او را متقاعد سازد. و در نهايت با نااميدي بيرون شد و اعلان کرد : « خلاص! فردا کشتمند را مي آوريم و وکيل را به مسکو مِي بريم. »

ورونتسوف بار ديگر در هنگام شب با وکيل ملاقات کرد. اين بار وکيل با رنگ پريده و حالتي پريشان از ملاقات به در آمد. امضاي قطعنامه بر او قبولانده شده بود... و اما وکيل، کسي که تا اين حد مي خواست به مردمش وفادار بماند در وهله اي ديگر به نجيب الله خيانت کرد. نجيب در روز امدن مجاهدين در مقر ملل متحد بود. او موفق شده بود خانواده اش را به هند بفرستد و خودش در حالي که تکت دهلي را در جيب داشت آماده سفر بود. اما در راه ميدان هوايي ازبک هاي وفادار به دوستم که با نجيب الله خصومت داشتند او را گرفتار کردند. راپور خروج نجيب الله را ، وکيل داده بود. به اين ترتيب نجيب الله در کابل ماند و با آمدن طالب ها به قتل رسيد. و اما رفيق سابقهء ما ، وکيل . او هم اکنون در ژنيف به سر مي برد. ا و آنجا خانه و ويلا و زندگي دارد...


بالا

بعدی * بازگشت * قبلی