دموکراسی و ريا کاری

برگرداننده به دری : عيدمحمد عزيز پور  

 

اين نوشتار برگران دری از مصاحبه پروفيسور بنيامين بر بير ، يکی از منتقدان برجسته جنگ عراق ، با ماهنامهً « همکاری بين المللی» است که در هالند از سوی وزارت خارجه آنکشوربه نشر ميرسد.

شمارهً فبروری سال 2004 .

بنيامين بربير پروفيسور در دانشگاه مريلند است. به عقيدهً او اين کاملا منطقی است که دروغی که با آن ادارهً بوش اشغال عراق را عادلانه جلوه ميدهد ، خشم  مردم را در تمام جهان برانگيزد. از نظر او « بنيادگرايی مسيحی در ايالات متحده امريکا شايد خطرناک تر از بنياد گرايی اسلامی در خاور ميانه باشد.» او آدم صلح طلب نيست. او ميگويد : من از زور نظامی پشتيبانی ميکنم ، در صورتيکه بدان نيازی باشد. اما در عراق  به جنگ نياز نبود. اشغال آن کشور فقط پيامد های منفی را برای ايالات متحده امريکا در بر خواهد داشت. بگفته او تقريبا تمام کوشش هايی را که رئيس جمهور بوش برای افزايش امنيت در کشور ميکند ، نتيجه معکوس ميدهد. بجای کاهش دهشت افگنی ، درست خطر افزايش آن محسوس است که رئيس جمهور بوش مستقيما در آن مسئول می باشد. زور نظامی برضد دهشت افگنان وقتی می تواند معنی داشته باشد که که هدفمند باشد. او ميگويد من اغتراضی نخواهم کرد اگر ارتش امريکا يک شبکه دهشت افگنی را در صحرايی مثلا در يمن نابود کند. اما سرنگون کردن يک حکومت زيرنام جنگ برضد دهشت افگنی امری است ناسنجيده و ابلهانه . درست با اينکار است خلای قدرت بوجود می آيد و در آن دهشت افگنان زمينهً مناسب رشد پيدا ميکنند. افزون برآن اعمال يکجانبه ايالات متحده امريکا موجب بروز خشم و غضب ميگردد و اين خود زمينه ساز دهشت و ترور بيشتر خواهد شد. او در کتاب آخرش بنام « سلطنت خوف » اصطلاح  دموکراسی پيشگيرانه ( يا دموکراسی که تدابير برای استقرار آن از پيش گرفته شود . م. ) بکار برده است. که معنی آن از جمله کمک رسانی به آموزش ، ادارهً شفاف و مبارزه برضد فساد اداری است. به نظر او تنها مردمسالاری است که باعث جلوگيری از برخورد تمدن ها می شود.

 يکی از بزرگترين مشکل امريکا ، طوريکه شما می نويسيد ، نفرتی است که اين کشور در اذهان مردمی بوجود آورده است که امريکا به گفته خودش آنان را از شر نجات ميدهد. در اينجا شما عراق را مثال آورده ايد. اين نفرت از کجا نشأت ميکند ؟

عراق از وجود صدام نجات يافته است. ولی ما نمی دانيم ديگر چه اتفاقی خواهد افتاد. از تاريخ چنين نتيجه می گيريم که بعد از نابودی يک مستبد وعموما هرج و مرج داخلی پديد آمده است. ببينيد بعد از انقلاب فرانسه يا مثال تازهً ديگر بعد از سرنگونی شاه ايران چه حوادث بروز کرد . راه بسوی مردمسالاری راهيست دراز . اين از افسانه های ادارهً بوش است که نابود کردن استبداد همان برقراری مردمسالاری تلقی ميشود.

عراقی ها بيش از هر کس ديگر ميدانند که کار بدين منوال نيست. به علت خشونت های پيگير و مداوم آيندهً آنان نا معلوم است. ازينرو آنان عصبانی اند. از سوی ديگر مردمی که از سوی بيگانگان نجات يافته اند ، تقريبا هيچگاه ازاين امر ممنون نخواهندبود. بيشترين انقلاب ها از سوی خود مردم صورت گرفته است. مردم خود شان حکمران خودکامه را از قدرت بدور رانده اند.  يکی از استثنا های ناچيز ميتواند تنها اروپای بعد از جنگ حهانی دوم باشد. اما اينجا هم وضع به اين سادگی نيست. در کشور های اروپايی که در آنزمان توسط ارتش امريکا نجات يافته اند مانند آلمان و فرانسه ، احساسات ضد امريکايی بمراتب بيشتر از کشوری مثل انگلستان است که توسط امريکا نجات داده نشده است. به نظر من اين نارضايی دليل خوبی است درينمورد. ايالات متحده امريکا به سياستش يکجانبه و رياکارانه عمل ميکند. حکومت بوش به بهانهً کاذب برعراق حمله نمود. تا کنون کوچکترين نشانه از اينکه در عراق جنگ افزار کشتار جمعی بوده است وجود ندارد. طبيعی است که صدام حسين تهديدی برای مردمش بود اما هيچ خطری را برای امريکا بوجود نياورده بود. اگر به استدلال بوش برای حمله به عراق گوش شود ، پس بايد بر چين و چند کشور ديگر که در آن حکومتهای استبدادی رويکار اند حمله کرد. حکومت امريکا توسط خوف غيرعاقلانه رهنمايی ميشود. خوف ـناصح ناصالح است. آنچه که ايالات متحده به آن نياز دارد رهبری است که بتواند از واقعيت بررسی عينی کند.

شما اصطلاح مردمسالاری پيشگيرانه را بکار می بريد ، که از جمله بمعنای کمک به ايجاد يک نظام درست آموزش در افريقا و خاور ميانه است. جدايی مذهب و دولت بنظر شما آنقدر مهم نيست. آياجانبدار توجه به مذهب در نظام آموزشی جهان اسلام هستيد ؟

آموزش بسيار مهم است. زيرا مردمسالاری وابسته به مسئله شهروندی است. شهروندی نيز از راه آموزش ايجاد ميشود. اما آموزش و تعليم و تربيه آنگاه می تواند موثر باشد که در عنعنه های مردم ريشه داشته باشد. از همينجاست که هرکشور نظام آموزشی جداگانه دارد. بطور مثال نظام آموزشی فرانسه را با سويس مقايسه کنيد. اين بدان معنی نيست که يک نظام آموزشی برتر ويا شکيبا تر از نظام دگر است. يک نظام آموزشی غير دينی درمحيط غير دينی کار آيی دارد ، حالانکه يک جامعه مذهبی نظام آموزش مذهبی می طلبد. در جهان اسلام مذهب در همه جا حضور دارد. اين يک واقعيت است. نابخردانه است  که بخواهيم آنرا تغيير دهيم. بهتر آنست که برنامهً درسی طوری باشد که در آن هم اصول اسلامی و هم موازين مردمسالاری گنجانيده شود. من با آنکه فکر ميکنند اسلام و مردمسالاری سازگار نيستم. در اروپا نيز مردمسالاری نخست در بستر دين سالاری رشد يافت. چرا اين امر در مورد کشور های اسلامی غير ممکن باشد ؟ البته در اين مورد ميان دستور های مذهبی و اصل های مردمسالاری تنش هايی وجود دارد اما نمی توان گفت که اين تنش ها حل ناشدنی اند. ماهيت دموکراسی گفتگو در زمينه های اختلاف نظر است . طی اين گفتگو خواهيم ديد که اسلام ودموکراسی باهم همکاری و سازش خواهند کرد. آنانيکه جدايی دين را از دولت در کشورهای اسلامی تبليغ ميکنند ، احترامی به عنعنه های محلی  ندارند. بدينسان ديواری ميان مردمسالاری و اسلام بوجود آمد و دراين ميان بنيادگرايی و دهشت افگنی  خواهد رست.

بعضی از سازمانهای خيريه عيسوی امريکايی در تلاش اند ارزش های مسيحيی را در نظام آموزشی نوين عراق بگنجانند. اين موضوع تا چه حد خطرناک است ؟

اداره بوش اعلام ميکند که نظام آموزشی بايد درکشورهای اسلامی کمتر مذهبی باشد. همزمان با آن از سازمانهای بنياد گرای مسيحی حمايت ميکند که می خواهند ارزش های بنياد گرايانه مسيحی را در عراق پياده کنند. اينجاست که عراقی ها به رياکاری امريکايی ها مواجه می شوند. زيرا اين آورندهً پيامی است که مسيحيت  بهتر می تواند  جای اسلام را بگيرد. طبيعی است که مردم  را اين امر به طغيان خواهد آورد. بنيادگرايی مسيحی در ايالات متحدهً امريکا خطرناک تر از بنيادگرايی اسلامی در خاور ميانه است. بويژه به اين سبب که از سوی قدرتمندترين کشور جهان حمايت ميشود.

بعضی از کارشناسان به اين عقيده اند که فقر عمده ترين زمينه برای پيدايش بنياد گرايی اسلامی است. نظر شما در اينمورد چيست ؟

من مخالف اين نطريه ام. فقر ميتواند در اينجا نقش داشته باشد ، اما خشم در مورد سياست خارجی رياکارانه ايالات متحده امريکا و کشور های ديگر غربی زمينه ساز بس عمدهً بنيادگرايی است. تصادفی نيست که بيشترين هواپيماربايان که بتاريخ 11 سپتمبر دست به حمله زدند ، آنانی بودند که سالها در امريکا و اروپا زندگی ميکردند و بارها با دو رويه گی اين کشور ها مواجه می شدند.

من نمی گويم که رياکاری امريکا بخودی خود موجب دهشت افگنی می شود. آنچه که من تاکيد دارم اينست که اين سياست برعدهً تاثير می اندازد. اين را هم خاطر نشان می سازم ميان بنياد گرايان اسلامی و دهشت افگنان اسلامی فرق موجود است. زيرا اين مذهب نه ، بلکه نارضائيتی سياسی و اقتصادی است که در خود دهشت افگنان را می آفريند. هر قدر اين نارضائيتی ها افزايش يابد ، به همان اندازه امکان بروز دهشت افگنی بيشتر خواهد بود. نبايد فراموش کنيم که اين امريکا تنها نيست که زمينه مناسب را برای رشد دهشت افگنی ايجاد ميکند ، بلکه رژيم های زياد استبدادی درجهان به همان اندازه مسئول اند. من حکومت بوش را به اين مقصر ميدانم که يک مستبد را از اريکه قدرت فرو می افگند و با مستبدان ديگر معامله ميکند. اگر منظور واقعا مبارزه با دهشت افگنی است ، بايد همکاری را با تمام رژيم های خود کامه و ستم پيشه متوقف ساخت.

ايجاد مردم سالاری در خاور ميانه روندی است  بغرنج. در آغاز سالهای نود اين روند در الجزاير کاملا برهم خورد. چگونه می تواند مردم سالاری با اسلام سياسی کنار آيد؟

مردم سالاری به اين معنی است که به افراد امکان داده شود ، از طريق سازماندهی آزاد ، خود به اداره امور خويش بپردازند. اين لااقل تعريفی است که در امريکا و اروپا معمولا آنرا به کار می برند. اما گاهی آنان از اين تعريف به دليل های نا مفهوم ابا می ورزند. آنگاهيکه دوازده  سال پيش در الجزاير ، شايد هم در آينده نزديک در عراق به نظر ميرسيد که بنياد گرايان اسلامی در انتخابات برنده می شوند ، کشورهايی چون ايالات متحده امريکا ، فرانسه و دولت های اروپايی ديگر به پشتيبانی از اعتصابات روند دموکراسی پرداختند. اگر دموکراسی به معنی آمدن مردمی درقدرت باشد که نظر ديگر دارند ، چرا نبايد شود. خشونت در الجزاير هزاران کشته بجا گذاشته است که در آن بخش از تقصير بدوش غرب است. در آنجا رونداميد وار کننده مردم سالاری بوجود آمده بود. اما با غير قانونی اعلان کردن حزب بنيادگرای اسلامی ، تضاد ها تشديد يافت و زمينه برای رشد دهشت افگنی پديد آمد. شهروندان اعتماد را در مسايل سياسی از دست دادند. آنان ميفهمند که رهبران الجزاير و هم پيمانان غربی آنان ، صادقانه به مردم سالاری اعتقاد ندارند. بسياری سياستمداران امريکا و اروپا نمی خواهند به مسلمانان واقعا حق داده شود امور اداره کشور خويش را به دست خود تنظيم کنند. طبيعی است که روند ايجاد مردم سالاری می تواند به فيصله های اشتباه آميز منجر شود. ازين اشتباه انسان می آموزد. اين ماهيت مردم سالاری است. نميتوان انتظار داشت که اين روند بدون آلودگی  و با شفافيت به پيش ميرود. مردم سالاری را نمی توان از خارج تحميل کرد.

شما روند مردم سالاری را در افريقا چگونه می يابيد ؟  حزب های سياسی در افريقا متمايل اند خود را در امتداد خطوط قومی سازمان دهند که در آنصورت بزرگترين گروه بخودی خود برنده ميشود . اين ناپسند نيست ؟

قوميت در افريقا مشکل اساسی نيست. آنجا فساد مشکل اساسی است. نگاه کنيد بطور مثال نايجريه را. در آنجا فساد بهر قيافه تظاهر ميکند از سياست دوستی مآبانه تا توزيع رشوه ميان شرکا روش های رسمی بگونهً پنهان ميشوند. فساد اداری گاهی برای اليت ( قشر امتياز جوی بالا .م.) مفيد تمام ميشود. زيرا پروسهً طولانی دفتر سالاری را کوتاه می سازد. اما کشور به گونهً يک کل از آن رنج ميبرد. تصميم ها برمبنای نادرست اتخاذ ميشوند. اين را بايد بدانيم که فساد اداری مرحله ای است که هر کشور دموکراتيک در جريان تکامل خود از آن بايد عبور کند. نظام سيآسی امريکا نيز صد سال پيش فاسد بود. بيشترين کشور های افريقايی فقط چهل سال می شود که استقلال يافته اند. ابلهانه است  فکر شود که در چنين دوران کوتاه يک دموکراسی تمام عيار بوجود آيد. اين روند به زمان نياز دارد.

اساسی ترين مسئله اين نيست که آنجا فشار وجود دارد ، بلکه اينست که چگونه با اين فشار مقابله کرد. اگر فساد اداری نباشد اعتماد مردم به دولت بالا می گيرد و اين بنوبهً خود کشش های تباری را زايل می سازد. نظام سياسی مردم سالار و شفاف بهترين ضمانت به مقابل خشونت های تباری و مذهبی است.

شما در کتاب خويش « گروه اروپايی عرب » را برهبری ابويحيی مثبت ارزيابی ميکنيد ، حال آنکه منتقدان هالندی و بلژيکی آنرا يک جنبش را ديکال ميشمارند. چرا ؟

 يگانه دليل درست برای ممنوع قرار دادن يک جنبش اينست که آن جنبش اصول دموکراسی را ناديده انگارد ، مانند تصميم گيری اکثريت و احترام به حقوق بشر. جنبش ابو يحيی به اين اصول احترام می گذارد. حسن آن بر اينست که او ميخواهد نارضائيتی موجود جميعت های اسلامی و عربی را از طريق مردمسالاری حل و فصل کند. به اين وسيله او جلو گروه های خشونت طلب اسلامی را می گيرد. اينکه ابو يحيی افکاری دارد ، از قبيل اعمال جزای جسمانی که فقط با نقطه نظر های دموکراتيک سازگار نيست ، حق مسلم اوست. اما وقتيکه او اين نظرياتش را با زور اجرا نکند من در آن مشکلی نمی يابم.. درس در محيط مردم سالار است که نظريات بنيادگرايانه و تند روانه به زود ترين زمان از ميان ميروند.

چند ماه پيش شما در تيم مبارزهً انتخاباتی هوارددين نامزد رياست جمهوری از حزب دموکرات ، داخل شديد.آيا ميخواهيد وزير خارجه شويد ؟

نه . من اشتياق سياسی ندارم. اگر من وزير خارج شوم بايد خود را مطابق ميل و آرزوی رئيس جمهور عيار سازم. من يک دانشمند غير وابسته ام که با خوشی عقايد ديگر را می شنوم. می پسندم در کنار بمانم. مبارزهً انتخاباتی آقای دين را می پسندم. او با جوانان کار ميکند و پيرامونش محفل استوار دموکراتيک جمع شده است. او مثل حکومت کنونی امريکا بی احساس نيست. فکر می کنم که او توانايی آنرا دارد که امريکا را تغيير دهد ، تغييريکه به آن سخت نياز است. بوش نه تنها برای امريکا بلکه برای همه جهانيان يک مصيبت است.

برگرداننده به دری

ع.م. عزيز پور

13 فبروری 2004


بالا

بعدی * بازگشت * قبلی