حج؛ سيرى از تخلف قبيله به تمدن قبله

خواجه بشير احمد انصاري

كانكورد -  كاليفرنيا

اركان و احكام اسلام همه اش جنگ عليه ارزشهاى منحط قبيلوى است كه يكى از اين اركان شعيرهء بزرگ و شكوهمند حج ميباشد. اين ركن بخاطرى در مركز بحث امروزى ما قرار داده شده است كه سيماى كامل اسلام در تابلوى كوچك آن بازتاب يافته است.

هنگامى كه اسلام آمد عربها را در برابر دو چيز مختلف قرار داد كه يكى قبيله بود و ديگرش قبله. قبيله تشكلى بود با سلسلة النسب خاص و تعصب و عرف و تقاليد جاهلى آن و اما قبله بمفهوم وابستگى به امت واحد و ايمان واحد و رسالت واحد و كانون واحد بود كه هيچ رابطه اى نميتوانست آنرا خدشه دار سازد.

پيامبر اسلام عربها را در برابر دو انتخاب قرار داد. انتخاب قبيله و زورگوئى و تسلط و سيطره قوى بر ضعيف و يا انتخاب قبله كه اساس آن عدالت، مساوات، و قرار دادن قوه در جهت دفاع از مبادى و ارزشها است. اسلام نظامى بود كه بايد جاى  نظام قبيله را ميگرفت نه اينكه استمرار و يا شكل پيشرفتهء نظام قبيلوى  منحط گذشته. انتخاب راه دوم براى كسانى كه در سايه نظام جاهليت قبيلوى كه هزاران سال عمر داشت، زندگى ميكردند، كار ساده اى نبود و از همين لحاظ عده اى از عربها خواستند كه در ميان دو نظام متغاير هماهنگى آوره  و در نتيجه اصول ثابت سياسى واجتماعى اسلام را قربانى اين توافق آورى ها نمايند. در عصر جاهلى، قبيله هويت كامل انسان عربى را تشكيل ميداد، قبيله هم تابعيت بود هم كشور، هم مصدر قوت و مشروعيت بود و هم  نيرو وحق و دين. انسان فاقد قبيله در حكم صفر بحساب مى آمد. قبيله زير بناىزندگى جاهلى بود.    

مركز حج كه كعبه است در مركز جغرافياى بين القاره اى دنيا قرار گرفته و فرزندان ابراهيم خليل را در اطراف خويش جا داده است تا تمدنى را طرح ريزند. محور قبله و محور حج كعبه است واسم ديگر كعبة (البيت)، و بيت هم كانونى است كه افراد بشر را در سايه چتر خويش جا ميدهد؛ يعنى آنها را ساكن ميسازد. خداوند در قرآن ميگويد:"وهنگامى كه خانهء كعبه را محل رجوع مردم و امنيت قرار داديم".

واژه هاى(بيت)،(مقام)،(مثابة)،(قيام) و امثال آنها كه در سياق حج ذكر شده اند يكى پس از ديگرى همان يك مفهوم را تداعى ميكنند كه مفهوم سكونت و استقرار است. جامعه شناسان ميگويند كه پيش شرط بناى تمدن سكنى گزينى است؛ زيرا تاريخ هيچ بياد ندارد كه تمدنى با دست عناصر بدوى و بيابانگرد و يا بر فراز كوهان شتر و سايهء خيمه بنا يافته باشد. نه تنها اين، كه تمدن بر اندازان، شهر سوزان و فرهنگ ستيزان بزرگ تاريخ از صحراها قدعلم كرده اند كه هراس انگيز ترين چهرهء تاريخ (چنگيز خان) نمونهء روشن اين ادعا است. تمدن را در زبان عربى (حضارة) گويند و معنى لغوى حضاره شهره نشينى است. اگر براى (مدنيت) تنها يك دشمن فرض شود آن دشمن بجز از(بدويت) چيز ديگرى نخواهد بود. ولى توجه بايد داشت كه انتقال از بدويت به مدنيت كاره ساده اى هم نيست و نياز به كار پيگير و همه جانبه و مبارزه طولانى و خستگى نا پذير دارد همانطورى كه فاصله ميان (ب) بدويت و (م) مدنيت بيست و دو حرف است. انسان بيابانگرد از نظر سياسى بى ريشه است زيرا او علاقه به آب و خاك خاصى نداشته و بمعنى واقعى بى وطن است؛ به دنبال چراگاه سرگردان است و هر جايى را سرسبز يافت به همان سمت هجوم برده و به آثار تمدن كه استقرار شرط نخستين آن است علاقه اى ندارد.

قرآن كريم از زبان ابراهيم عليه السلام چنين نقل قول ميكند: "من ساكن ساختم بعضى اولاد خود را به وادى بى زراعت نزديك خانهء محرم تو".

  اسكان يافتن ذريهء ابراهيم در اطراف كعبه به اين معنى است كه همين خانه و حرمت آن سبب شده است كه تا تمدنى بدور اين خانه پى افگنده شود و فقط در همين دوران جديد است كه جامعه شناسان پى برده اند كه تمدن قديم و اعمار شهر هاى كهن تاريخى بدور اماكن مقدسه و معابد بوجود آمده است. بگونهء مثال فوستل دوكولانژ استاد اميل دوركايم، كتابى دارد بنام "تمدن قديم" كه بوسيلهء نصرالله فلسفى و به همين عنوان به فارسى ترجمه شده است.

استقرار و اسكان گزينى، امنيت و نجات از گرسنگى اضلاع سه گانهء تمدن اند كه قرآن كريم بصراحت از آن ياد ميكند. قرآن ميگويد: " بر آنهاست تا پروردگار اين خانه (كعبه) را عبادت كنند همان پرورگارى كه آنها را از گرسنگى نجات داد و اطعام كرد و از نا امنى رهائى بخشيد و امنيت داد". از نظر قرآن  نجات از گرسنگى پيش شرط نجات از نا امنى است و استقرار و سكنى گزينى پيش شرط مدنيت محسوب ميشود؛ در فقدان سكونت وغذا امنيتى قابل تصور نيست و در فقدان استقرار تمدنى. در فرهنگ اسلامى امنيت داراى مفهومى نهايت ژرف و گسترده است؛ واژه هاى امنيت و مؤمن و ايمان هم از نظر لغوى بهم گره خورده اند و هم از ناحيهء مفهومى و ارزشى. امنيتى را كه اسلام ميخواهد ابعاد حقوقى، سياسى، اقتصادى، روانى و فكرى ژرفى دارد، در حالى كه قرائت قبيلوى امنيت همان چيزى است كه تنها شمشير هندى و تيغ يمانى تحقق آنرا عهده دار شده اند. جامعهء قبيلوى مفهوم امنيت را با نيروى پوليس، كشتار، زندان، شكنجه،ترس، اختناق و كوچ دادن عوضى گرفته است  در حالى كه  در جوامع متمدن امنيت قبل از آنكه به نيروى  تير و كمان و شلاق و تفنگ جامهء عمل بپوشد در درون مردم و ذهن و شعور آنها ايجاد ميگردد. اولين قدم براى بيرون رفت از شيوه زندگى قبيله ايجاد امنيت به مفهوم كامل آن است زيرا نا امنى مظهر بارز حيات قبيلوى و جزء مبناى اجتماعى و عنصر اصلى فرهنگ و مكانيسم ساختارى آن است. درد آور ترين مظهر اين فرهنگ در زمانه هاى قديم يورش به كاروانهاى حج بود، طورى كه قبايل مسير راه، اموال حجاج را غارت ميكردند و زن و بچهء آنها را در بازار هاى برده فروشى مى فروختند و حاجيان امروز را به غلامان و كنيزان فردا تبديل مى كردند تا جائى كه ناصر خسرو در سفرنامهء حج خويش از مردمى ياد ميكند كه بيگانه را "صيد" مى ناميدند و به شكار او مى رفتند. 

با در نظر داشت همين اهميت بود كه ابراهيم عليه السلام در دعايى كه كرد اولين تقاضاى او از خداوند طلب امنيت بود:"پروردگارا اين شهر را شهر امنى قرار ده" زيرا امنيت نخستين شرط زندگى و اولين عنصر عمران و مدنيت و پيشرفت است.

گرچه "اعرابى" در زبان عربى به معنى باديه نشين و بيابانگرد است ولى در فرهنگ اسلامى مفهومى وسيع و گسترده دارد. بدويت قبل از آنكه بستگى به محيط جغرافيائى داشته باشد يك طرز تفكر و انديشه و شيوهء برخورد با قضايا است. آنانى كه در سوربون و آكسفورد و هاروارد و ... درس خوانده اند ولى مرغ انديشهء شان نتوانسته است فراتر از افق تاريك قبيله پرواز نموده و از مغارهء ظلمتبار و بد بوى قبيله به آفاق نورانى و عطر بيز امت پرگشايد، اعرابى اند و بدوى. در آثار اسلامى مقوله اى وجود دارد كه ميگويد: "من لم يتفقه منكم فهو اعرابي ـ هر كسى از شما كه نا آگاه ماند اعرابى بحساب مى آيد". ولى اگر باديه نشين و صحرا گردى آداب و سنن جاهلى قبيله را رها كرد و به آداب و سنن اسلامى رو آورد و متمدن شد اعرابى گفته نميشود بلكه اين انتقال فكر و انديشه از محور عقل به محور سنتهاى پوسيدهء قبيلوى است كه انسان را اعرابى و بدوى ميسازد. بخاطر تأكيد بر همين معيار است كه قرآن كريم در آيهء 99 سورهء توبه آن عده باديه نشينانى را كه بخدا و روز باز پسين ايمان آورده و در راه خدا انفاق نموده و از پيامبر آمرزش خواسته اند مستثنى قرار داده و به رحمت و آمرزش الهى بشارت داده است.

بزرگترين جنايت فرهنگ قبيلوى و طرز تفكر بدوى در ضربهء مهلكى تمثيل ميشود كه به آئين وحى فرود آمد و آنرا برنگ ساختار ذهنى و اجتماعى خود در آورده و عباى خان قبيله را به دوش متولى دين گذاشت. ولى از نظر جامعه شناسى اين يك چيز طبيعى است زيرا امكان ندارد كه محيطى را فساد گرفته باشد ولى فرهنگ دينى و متوليان آن از اين فساد بى بهره مانند. منظور ما در اينجا رفتار دينى است نه جوهر پاك دين و پيام مقدس وحى. بناءا اگر جامعه اى قبيلوى باشد قطعا اين حالت در رفتار دينى آنها نيز منعكس ميگردد. اگر نگاهى به فرهنگ دينى جوامع صنعتى بيفگنيم بوضوح مشاهده ميكنيم كه شيوهء رفتار اجتماعى آن جوامع بر فرهنگ دينى آنها نيز حاكم است. ادارهء كليسا و انتخاب پاپ شباهت بيشترى به انتخابات سياسى جوامع صنعتى دارد همانطورى كه انتخاب رهبران مذهبى جوامع قبيلوى ما با سيستم سياسى آن شبيه است. در جامعهء قبيلوى ما اگر (آخند) مرد جايش را (آخند زاده) ميگيرد، اگر (داملا) وفات نمود (مخدوم) بر كرسى اش مى نشيند و بالآخره اگر مفتى محمود از جهان رفت فضل الرحمن جانشين او مى شود همانطورى كه در عرف سياسى جامعه ( ولى خان)  جاى ( غفار خان)  را ميگيرد. ملاها، طالب ها، شيخ القرآن ها و شيخ الحديث هاى جامعهء بدوى ما محصول همين محيط مشترك اجتماعى مااند.

ما يك فرهنگ عمومى داريم كه ريشه هايش در باتلاق قبيله فرو رفته است و در كنار آن فرهنگهاى فرعى ديگرى داريم كه در حاشيهء فرهنگ عمومى جا گرفته و فرصت عموميت گرفتن را نيافته اند.

بر ميگرديم به اصل مطلب كه حج و نقش تمدنى آن است. اگر تابلوى ملكوتى حج را با ديدهء عبرت بنگريم مى بينيم كه اين شعيره سراسر جنگ است عليه بدويت و قبيله گرائى و ارزشهاى منحط آن. تفوق طلبى نژادى و بلند پروازى قومى خصوصيت بارز جامعهء قبيلوى است ولى سعى در ميان صفا و مروه كه احياگر خاطرات كنيز سياه پوستى بنام هاجر است، بنياد اين انديشه را از اساس بر مى اندازد. ميگويند در جاهليت عده اى از قبايل تصور ميكردند كه از ديگران برتر اند، لهذا خود را از مناسك خاصى چون رفتن به عرفات معاف ميدانستند كه (قريش) و (بنى عامر) و (خزاعه) از آن جمله بودند. مناسك حج جاهلى از جهانبينى منحط قبيله اى تراوش كرده، با شرك آغشته، با كفر همسان، با خرافات عجين، با برترى جوئى همنوا و با پندار هاى پوشالى مزج يافته بود، چنانچه پس از ذبح حيوان خون آنرا به كعبه مى ماليدند و گوشت آنرا بديوار آن مى آويختند، قرآن كريم اين پندار ها را از ريشه برداشته و فرمود: "گوشت و خون قربانى به خدا نميرسد بلكه روح پارسائى اين عمل (پرهيز از گناهكارى و پرخاش و تبهكارى) به خداوند خواهد رسيد".

در زندگى قبيلوى فرد فاقد شخصيت و تفكر و طرز ديد مستقل است. ولى حج با نيت آغاز ميگردد نيتى كه براى انسان آزادى و آگاهى و انتخاب مى بخشد، انتخابى كه در دست خود اوست نه در دست  خان قبيله و راه خود را خود گزيند نه راهى را كه ارباب دهكده گزيده است.

چشم انسان قبيلوى بر ظاهر توجه داشته و انسان را از روى لباس او ارزش ميدهد. ولى در حج همه يك لباس بر تن دارند و تفاوتى در ميان نيست. در اين تربيتگاه بزرگ جوهر انسان مورد توجه است نه ظاهر او. آيا با درك همين مسئله نبود كه لورنس عربستان اعتماد قبايل را بدست آورد و همه را بدون اينكه خون يك هموطنش هم ريخته شود عليه دشمنان كشورش بكار انداخت. او در دفترچه اى كه بنام مواد بيست و هفتگانه شهرت يافته در ماده هژدهم آن مينويسد: " وقتى در ميان قبايل عرب بسر مى بريد، در صورتى كه بتوانيد لباس عربى در بر كنيد اعتماد و اطمينان و صفا و صميميت آنها را بمراتب بيشتر از وقتى كه لباس نظامى در بر داريد متوجه خود خواهيد ساخت ... چنانچه تمايل به در بر نمودن لباس عربى پيدا كرده ايد سعى كنيد بهترين آنها را براى خود انتخاب نمائيد زيرا در ميان قبايل عرب مسئله لباس از اهميت خاصى برخوردار است".   

خصوصيت ديگر جامعهء قبيلوى جهل و بى دانشى است. از همين جهت حجاج به عرفات ميروند و عرفات از ريشهء لغوى (معرفت و شناخت) مشتق شده است. حج با زبان سمبوليك خود حجاج بيت الله الحرام را به دانش و بينش و شناخت فرا ميخواند. وباز حركت پيش از تاريكى حجاج از عرفات، معنى فرار از ظلمت جاهليت را با زبان رمز تداعى ميكند. جاهليتى كه قبيله گرائى روشنترين مظهر آن بشمار مى رود. ولى چه بسا كسانى كه شهادتنامه هاى بلندى را در رشته هاى معرفت دينى از (ديوبند) و (اكوره ختك) و (قاهره) و (قم) و كجا و كجا بدست آورده اند اما دردا و اسفا كه فاقد شعور و احساس اند و گوهر گران سنگ معرفت دينى را در پاى خوكان قبيله و بتان نژاد ريخته و در صف تربيت يافتگان جاهليت قرار گرفته اند، از همين سبب است كه قافلهء حج مردم را به "مشعر" مى برد تا شعور و احساسى در آنها ايجاد نموده و در نتيجهء آن گوهر علم خويش را در آتش شعور جلا دهند. پروتوكول حج امر مينمايد كه سنگى را كه بدان شيطان را هدف قرار ميدهيم بايد از سرزمين "مشعر" برداشته شود. آرى! زبان سمبوليك حج بما ميگويد كه مبارزهء شما و جهاد شما بايد از سر شعور باشد. پيش از آنكه گلوله پرتاب ميكنيد بايد بدانيد كه هدف از آن گلوله زنى چيست؟ اين طور نشود كه دو مليون فرزند عزيز كشور را به ميدان شهادت گسيل داشت، كشور را به ويرانه تبديل نمود، خانه و كاشانهء خود را رها كرد و براى بيست-سى سال خون داد و عرق ريخت و مغز خورد ولى بخاطر نداشتن استراتيژي و برنامه در نهايت بسان اسپ عصار در همان نقطهء اولى رسيد. اسلام شناسى كه علم مخالفت با شاه را از پوهنتون بر افراشته بود پس از اين همه قتل و ويرانى و خون و بربادى به پوهنتون برميگردد و شاه سابق هم به خانهء (پدرى) اش. وهردوى شان بزبان حال كه صدبار گوياتر است ميگويند:" همانجا رسيديم كه بوديم باز!".

حج كنفرانسى است كه گويا بخاطر ديدار از آثار باستانى توحيد  و بزرگداشت از خاطرات قهرمانان عرصه هاى تاريخى نبرد  برگزار ميگردد. حج يادى است از باستانى ترين خانه در زمين و مقدسترين شعيره در دين. در اين گلگشت نه تنها خانهء توحيد و يكتا پرستى زيارت ميشود كه از تجسم فزيكى شيطان در جمرات نيز ديدار بعمل مى آيد. اما فرهنگ متخلف قبيله ارزشى براى آثار تاريخى قايل نيست. تاريخ شهادت ميدهد كه آثار باستانى هميشه دستخوش خصومتهاى قبيله اى شده اند. در زمان غزنويان آثار گرانسنگى در غزنه ايجاد شد ولى بفاصلهء كمى توسط سلطان حسين جهانسوز طعمهء حريق گرديد. جديدترين نمونهء اين تاريخ ستيزى را طالبان به نام خود ثبت دفتر تاريخ نمودند.

در جامعهء قبيلوى هر كس كار خودش را ميكند و يا بعبارت ديگر كارها بصورت مستقل انجام يافته وحيات جمعى براى فرد اهميت چندانى ندارد. ولى در حج چنان روح جمعى حكمفرماست كه گوئى حجاج ذرات كوچك نور اند كه آئينهء درخشان حج را ساخته اند و يا اينكه ريگهاى كوچكى اند كه  چنان در كنار هم فشرده شده  و سنگ آسيابى را ساخته اند. سنگى كه بدور محورش-كعبه- در چرخش است. نغمهء آهنگين (لبيك) هم در اين مناسبت خجسته چنان موزون بگوش ميرسد تو گويى از حنجرهء انسان واحدى بيرون ميشود. قانون حيات جمعى حج چنان شديد است كه اگر فردى از جمع برادران و خواهرانش عقب ماند حج او منظور نمى افتد. ملتها و نژادهاى مختلف گويى شعاعهاى مختلف يك منشور اند كه در عين كثرت وحدت دارند. قرآن كريم بر حجاج بيت الله نعره ميزند كه "ثم افيضوا من حيث افاض الناس" يعنى:(سپس جارى شويد از همان‏جا كه مردم جارى ميشوند،(به سوى سرزمين منى كوچ كنيد!) البقره 199. اين آيت بخاطرى آمده است كه در جاهليت بزرگان و اشراف در مسير خاصى جدا از عامه مردم حركت ميكردند.

حج انسان را از محدوده كوچك قبيله به دايره جهانشمول قبله مى كشاند. در نظام قبيله فرد بايد از همقبيله اش در هرحال دفاع كند چه او ظالم باشد و يا مظلوم, ولى در نظام قبله انسان خود را مكلف مى يابد تا در برابر ظالم ولو كه برادر و يا پدر و فرزندش هم باشد بايستد و از حقوق مظلوم چه اين مظلوم عضو قبيله اش باشد و يا بيگانه دفاع نمايد.    

حج يگانه  ركنى است كه اسلام را بصورت كامل آن  انعكاس ميدهد. اگر نماز هاى جماعت انسان مؤمن را روزانهء به وحدت دعوت ميكند، و اگر نمازهاى جمعه هفتهء يكبار مسلمانانرا در كنار هم قرار ميدهد و اگر نمازهاى عيد سال دوبار مؤمنان را در كانون خود مى پرورد، صورت بزرگ و متكامل همهء اينها را ميتوان در حج مشاهده كرد. درحالى كه افراد قبايل جز در علفچرها و ساحات پرخاش و دشمنى ديگر كمتر با هم خلط ميشوند.

امروز بسيار از Globalization)) و دهكدهء جهانى ياد ميكنند ولى هيچكسى تا هنوز نتوانسته است تجسم عينى اين دهكدهء جهانى را براي ما نشان دهد. اين دهكده مكه است جائى كه همه كشور  هاى جهان در آن نماينده دارند، نمايندگانى كه از بطن و متن جامعه برخاسته  و بازيگران دپلوماسى مردمى عرصهء روابط بين الملل اند. مركز اين دهكده خانه اى است كه توسط جد پيامبران الهى بنا يافته است. اين دهكده مسئوليت برگزارى نمايشگاه بين المللى نوع انسان را سال يكبار بعهده گرفته است، نمايشگاهى كه مهماندار آن هم حضرت خداوند است.  در نمايشگاه شكوهمند  اين دهكده نه تنها كه اموال تجارتى تبادله ميشود بلكه فرهنگهاى متفاوت و عادات و تقاليد نيكو و پسنديده نيز معاوضه ميگردد. و انسانها شاهد منافع مادى و ادبى سرشارى ميباشند.

در جامعه قبيلوى ما كه مردم محبوس دره ها اند و مرز هاى قبيله شان با ديوار هايى به بلندى بابا و هندوكش احاطه شده است و محيط قبيله اقليم سياسى فرد محسوب ميشود،  در همچو جامعه اى آهنگ حج انسان را از درون دره ها ميكشد و در كنار يك جمعيت دو مليونى قرار ميدهد، جمعيتى كه بيك صدا بحركت مى آيد و به يك صدا مى ايستد. مناسك حج ذهنيت فرد را نيز از عمق چاه تفكر قبيلوى كه عميقتر از دره هاى كشور ما است بيرون ميكشد. انسان در حج از "من" به "ما" ارتقا ميكند و فرد "امت" ميشود، همانطورى كه قهرمان نخستين حج و بانى خانه خدا ابراهيم خليل امت شده بود. قرآن در آيه 120 سوره نحل ميفرمايد: (ابراهيم (به تنهايى) امتى بود مطيع فرمان خدا; خالى از هر گونه انحراف; و از مشركان نبود). 

انسان قبيلوى چنان با خشونت طبيعت رابطهء برادرى برقرار نموده كه گوئى سرشت و اخلاق او در خشكى و غلظت، تجسم كوچك  محيط زيست اوست. كشتن، كوچ دادن، سوختن، كوركردن، شكنجه و ...از خصوصيات خشونت آميز جامعهء قبيلوى است. جنگ و خون و كشتار و غارت الفباى فرهنگ قبيله را تشكيل ميدهد، تا جائى كه گفته اند: "آتش چنان نسوزد فتيله را كه جنگ بسوزد قبيله را". اما حج كه ميلاد جديد انسان است اين اخلاق درشت را با سوهان احكام خود مى تراشد، جائى كه قرآن ميفرمايد: "نه نافرمانى در حج وجود دارد و نه هم ستيز و نزاع"  در حديثى آمده: هر كه حج را با شرايط آن انجام دهد مانند كسى است كه جديدا از مادر زاده شده است. آرى! حج مشيمهء مطهرى است كه نوزادان متمدنى را تقديم جامعهء بشرى مينمايد. مالكوم اكس امريكائى روشنترين نمونهء تولد دوباره است. جوهر شخصيت اين سياه پوست متعصب در اثناى حج چنان دگرگون شد كه حتى خود او را به حيرت افگند. او در نامه اى كه از اراضى مقدسه فرستاده بود مينويسد: " امريكا نيازمند شناخت صحيح اسلام است زيرا يگانه دينى كه ميتواند مشكلات نژادى اين جامعه را حل كند اسلام است و بس. در اثناى سفرم به جهان اسلام من با كسانى ملاقات نمودم، صحبت كردم و غذا خوردم كه ما در امريكا آنها را از جملهء سفيد پوستان بحساب مى آوريم، اما عقيدهء اسلامى اخلاق سفيد پوستان را از ذهنيت آنها زدوده است. من هيچگاهى در زندگى خويش با چنين اخلاص و صميميت و روابط برادرانه اى كه در ميان همه رنگهاى بشرى حكمفرما است بر نخورده ام. تو شايد با شنيدن چنين سخنانى از من در شگفت افتى، ولى آنچه در اين سفر ديدم مرا وادار ساخت تا تغييرى در الگوهاى فكرى خويش آورده و بخشى از افكار گذشته ام را كنار گذارم... ما همه برادر هستيم زيرا ايمان به خداى واحد تعصبات نژادى را از ذهن، اخلاق و روش مان زدوده است".

حج سراسر جنگ است عليه ارزشهاى جاهليت قبيلوى و طرز تفكر بدوى آن كه با هزاران جلوه و زبان تبلور مى يابد.

 

 

سخن از حج بدون پرداختن به خطبة الوداع پيامبر عظيم الشأن اسلام كه حيثيت وصيتنامه را براى مسلمانان دارد- و انعكاس آن تا روزى كه اين گنبد نيلى برپاست در پيچش خواهد بود- ناقص خواهد ماند. اين خطبه آخرين ميخ را بر تابوت مسخرهء ارزشهاى منحط قبيلوى كوبيد و فاتحه شانرا خواند. عربهائى كه تا ديروز خون هزاران جوان شان بر سر نزاكتهاى منحط و پوشالى قبيله براى ده ها سال چون سيل مى ريخت، دو تن ايشان بر سر مسئله اى ولو پيش پا افتاده اتفاق نمى كردند و بى هدفى و پراگندگى شعار زندگى شان بود، پس از گذشت بيست و سه سال از نزول قرآن، يكصد و چهارده هزار فرد شان در پيشگاه رهبر بزرگ انسانيت ايستاده و با شنيدن خطبهء آخرين حج او،اتمام آخرين رسالت سماوى را يكجا با فاتحه خوانى نظام قبيلوى و ميلاد امت بزرگ جشن گرفتند.

پيامبر ما در آن روز پس از حمد و ثنا گفت:

" اى مردم! آنگاه كه به ديدار پروردگار خود رويد، خون، مال و ناموس شما بر يكديدگر تان حرام است، همانند حرمت اين روز، اين ماه و اين شهر. هان! آيا پيام حق بگذاردم؟ بار خدايا تو گواه باش.

هر كس كه امانتى به وى سپرده اند بايد آنرا به سپارنده اش باز گرداند. براستى كه فزون خواهى زمان جاهليت از ميان رفته است، ولى سرمايه هاى شما از آن خود شما است، بى آنكه ستم كنيد يا آنكه بر شما ستمى رود. به فرمان خدا ربا از ميان رفته است. نخستين ربائى را كه از ميان بر ميدارم، رباى عم من عباس بن عبدالمطلب است.

بيگمان خونهاى ريخته شدهء زمان جاهليت، در اسلام به فراموشى سپرده شده است ونخستين خون فراموش گشته كه بدان سخن آغاز ميكنم، خون عامر بن ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب است- كه در بنى ليث دوران بضاعتش را سپرى كرده و قبيلهء هذيل او را كشتند- همانا افتخار هاى ياد كردنى دورهء جاهليت، بجز خدمتگذارى خانهء خدا و آب دادن به حاجيان از ميان رفته است- بر قتل عمد كشنده را بايد بكشند. قتل شبه عمد همچون كشتن به عصا و سنگ است و خونبهاى چنين كشته اى يكصد شتر است، و هر كس به اين مقدار بيفزايد، در شمار مردمان جاهليت خواهد بود.هان! آيا پيام حق بگذاردم؟ بار خدايا تو گواه باش."

پيامبر(ص) در اين قسمت خطبه از خون و مالكيت صحبت ميكند و بر قدسيت هردو اشاره مينمايد زيرا جامعه اى را كه پيامبر اكرم آدم كرده بود جامعهء قبيلوى و بى ثبات بود و يكى از علل بى ثباتى آن عدم احترام به مالكيت بود. مالكيت در جوامع قبيلوى از مفاهيم متزلزل است ولى جوامعى كه رشد كرده اند مالكيت از تزلزل نا پذير ترين مفاهيم سياسى، اجتماعى، اقتصادى بشمار ميروند. شبخون و چپاول جز انفكاك نا پذير حيات قبيلوى است كه شريعت اسلامى سخت ترين مجازات را براى آن مقرر داشت كه همانا (حد حرابه) است. پيامبر ما در قسمت ديگر خطبه بر قانون انتقام كه بارز ترين مظهر حيات قبيلوى در هر زمان و مكان است، خط بطلان ميكشد و براى نظام خصومت آميز قبيله چارچوب قانونى وضع ميكند. زندگى قبيلوى مترادف با تفرقه جوئى و زنده ساختن كينه ها و كدورتها و كشمكشهاى خونين است كه اسلام بخاطر ريشه كن كردن  آن آمد.

مطلب ديگرى كه پيامبر بدان پرداخت مسئله هميشه زندهء حقوق زن بود. زن در نظام قبيله داراى شخصيت نيست و در كنار حيوانات و اطفال و مجانين قرار دارد. زن نه تنها كه ارث نميبرد كه خود پس از وفات شوهر جز ميراث ميشود. فكر ميكنم برخورد قبيله با جنس زن آن قدر هويدا است كه نيازى به گفتن ندارد.

پيامبر اسلام در مورد زنان گفت:

"اى مردم! به حقيقت زنان تان بر شما حقى دارند و شما برايشان حقى داريد. حق شما بر ايشان آنست كه جز شما، كسى را بر بستر شما راه ندهند، هيچگاه كسى را كه شما نميخواهيد بى اجازهء شما بخانه هاى شما راه ندهند. به كار نا شايست روى نياورند. چنانچه اينگونه رفتار ها از ايشان سر زند، خداوند بر شما اجازه داده است به ايشان سخت گيريد؛ از همبستر گشتن با ايشان خود دارى كنيد و ايشان را بزنيد، ولى نه چندان سخت. پس اگر رفتار هاى بد خويش را كنار نهادند و به فرمان شما درآمدند، بر شماست كه بر گونه اى متعارف به ايشان خوراك و جامه دهيد. در بارهء نيكى كردن به زنان، يكديگر را سفارش كنيد؛ زيرا آنان در دست شما گرفتارند و چيزى براى خويشتن ندارند و شما ايشان را همچون امانتى از سوى خدا، به اختيار خويش گرفته ايد؛ و با كلام خداوند، بهره مندى از تن ايشان را بر خود حلال گردانيده ايد، ازينرو در بارهء زنان  از نا فرمانى خداوند بپرهيزيد و در مورد ايشان به نيكى سفارش كنيد. هان! آيا پيام حق بگذاردم؟ بار خدايا تو گواه باش."

تاريخ حكايت ميكند كه عربها با گذشت زمان دين ابراهيمى را رها كرده و هر قبيله داراى كعبهء خودش بودكه بيت اللات، كعبه نجران، شداد الايادى، كعبه غطفان، كعبه ثقيف، بيت ذى الخلصه، كعبه ذى الشرى، كعبه ذى غابة، كعبه ابرهه، كعبه رئام و ... از نمونه هاى آن بحساب مى آيد. آن عده قبايلى كه به كعبه رو مى آوردند آنها هم در اثر هم چشمى هاى قبيلوى، هر قبيله بت مستقلى از خود در كعبه جابجا كرده بود. همين (اجتهاد) قبيلوى بود كه كار را به شرك كشانيد. از لحاظ همين تشويش بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وسلم فرمودند:

"پس از من به كفر باز نگرديد كه در پى آن برخى از شما گردنهاى برخى ديگر را بزنيد؛ زيرا كه من چيزى را در ميان شما برجاى نهاده ام كه اگر همراى آن باشيد، هيچگاه گمراه نخواهيد شد: آن كتاب خدا و سنت پيامبر اوست. هان! آيا پيام حق بگذاردم؟ بار خدايا تو گواه باش."

همانطورى كه قبلا ياد آور شديم بنياد حيات قبيلوى بر افتراق و اختلاف گذاشته شده است، اين اختلاف نه تنها كه در بيرون از قبيله ديده ميشود كه در داخل قبيله نيز عمل ميكند. افراد قبيله در برخورد با ديگران خون خود را صافتر از آنها تصور ميكنند و در داخل خويش هر شاخه خودش را از ديگر شاخه ها برتر فكر ميكند و در داخل شاخه هاهم هر خانواده خود را بر تر و اصيلتر از ديگران ميداند، و بدينوسيله جرثومهء خود بزرگ بينى از سطح بالا به پائين در حالت حركت و تكاثر و تناسل است. در جامعه قبيلوى مردم بر نسب خويش مى نازند و پسوند هاى بلند بالا و پر طمطراقى را بر اسماى شان مى چسپانند ولى در نظام قبله همه از آدم اند و آدم از خاك. هيچ فردى بر فرد ديگر برترى ندارد و يگانه ميزان برترى تقوى و دانش است. نخستين كسانى كه در سايه لواى رسالت از همان روزهاى اول جا گرفتند كسانى بودند كه با قبيله و سمبول هاى آن نا ساز و با قبيله و قبيله بازى بيگانه بودند و اولين كسانى كه در برابر پيامبر شمشير كشيدند زعما و شيوخ قبايل بودند. پيامبر در رد خود بزرگ بينى هاى قبيلوى فرمودند:

"اى مردم! بى گمان آفريدگار شما يكى و پدر شما نيز يكى است وهمگان فرزندان آدم هستيد و آدم از خاك هست و در پيشگاه خداوند، گرامى ترين كس از شما، پرهيزگار ترين شماست. هيچ عربى جز از رهگذر پرهيزگارى بر غير عرب برترى ندارد.  هان! آيا پيام جق بگذاردم؟ بار خدايا تو گواه باش. مردم گفتند: آرى. (سپس فرمود) بنابرين بايد كسى كه درينجا حضور داردپيام مرا به كسى كه در اينجا نيست برساند."

در جاى ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم گفتند: "رب حامل فقه الى من هو افقه منه" به اين معنى كه ممكن است آن كه از من مى شنود بينشش كمتر بوده، صرفا رابطه و منتقل كننده باشد به يك صاحب بينش، و آن كس كه براى او نقل و روايت مى شود بينش بيشتر و عميق تر داشته باشد. انديشه فقهى قبيله در زنجير تحجر گير است. آنكه سلفى است با ظاهر نصوص و متون اسلامى سر وكار دارد و متودى را بنام رأى و قياس نمى شناسد و آنكه حنفى است آراء امام را از ديدگاه اصول و مقاصد مكتب فقهى او نمى بيند. تحجر و جمود و ركود فكرى و پيدايش روح تمايل و نگرش به گذشته، و پرهيز از مواجهه با روح زمان  وجه مشتركى است كه هردو گرايش را در كنار هم قرار ميدهد و اين همان چيزى است كه مرحوم محمد غزالى اسم (فقه بدوى) را بر آن گذاشته است و ما افغانها مزهء آنرا در (امارت اسلامى) طالبان چشيديم.

گرچه پيامبر ما دانهء سرطانى جاهليت قبيلوى را با تيغ وحى نشتر زد ولى ريشه هاى آن تا هنوز در جسم جهان اسلام باقى بوده كه ما شاهد زنده شدن و نيروگرفتن اين دانهء زخم خورده در جاهاى مختلف جهان اسلام هستيم. تازه ترين نمونهء اين پديده الگوى رفتارى بدوى بن لادن بود كه با ساختار قبيله اى "طلبه"  "كرام" تلفيق شده و عناصر فرهنگى منفى گذشته را تشديد نمود. آنها بدون آنكه روح وحى را دريابند، الگوهاى تفكر قبيله اى خود را به تن مقوله هاى پيام وحى گذاشته و در نتيجه معجون مركبى را بوجود آوردند كه بقول اقبال هم خدا را در حيرت افگند و هم جبرئيل و مصطفى را.

اگر ديروز يك ازدواج نا ميمونى ميان اختاپوس ترور و ديو نفت صورت گرفت، امروز هردوى آنها در جان هم افتيده اند و از مقدسترين مقوله هاى دينى و شعار هاى بلند انسانى در اين درگيرى سؤ استفاده مينمايند. يكى از "امارت اسلامى"، "شريعت"، "جهاد"، و ... حرف ميزند و ديگرش از "مبارزه با تروريزم"، "دموكراسى"، "آزادى" و "حقوق انسان". در اين اوضاع و احوال كه يكى از زور مى لافد و دگر طامات مى بافد، ملت مظلوم و بى دفاع ما حيران مانده است كه كداميكى از آنها را كه تا ديروز دست در دست هم گذاشته بودند تصديق كند. در اين شرايط است كه ما بيشتر از هر وقت ديگر به پيام و مرام بزرگ حج نيازمنديم، زيرا مفاهيم بزرگ عدالت، مساوات، حقوق انسان، اخوت، آزادى، صلح، معنويت، نظم، جهاد، شريعت و ايثار را تنها در تابلوى زيباى آن ديده و با حواس خويش آنرالمس ميكنيم. حج با زبان سمبوليك خود بر ما ندا مى زند كه اى مردم! "سلاح" را كنار گذاريد و "صلاح" را بر گيريد. از كشتن همديگر بپر هيزيد و خصلت اهريمنى را از خود دور ساخته و حيوان سركش نفس را در ميدان منى گردن زنيد.

حج بما ميگويد: به اعمال و اركان بى روح و مرده اتكا نكنيد بلكه جنبشى در روح خويش آوريد و جوهر تانرا دگرگون ساخته و در مدارج تكامل بسوى يك جامعهء متمدن سير كنيد. در حالى كه از عرفات به مشعر و از آنجا به منى و حرم سير ميكنيد، در عالم روح و فكر و شعور بسمت درون خويش نيز قدمى برداريد. شيطان لعين را در درون تان سنگباران كنيد و فطرت الهى خود را بر خود حاكم سازيد. بر "من" هاى جاهلى در درون تان تيغ كشيد تا در جاى آن "من" تمدنى شگوفه كند. در بحر بيكران حج غوطه ور شويد و از زمزم اسرار آن بنوشيد. قلب و روح و وجدان تانرا با اشعهء نور من صفائى بخشيد و با تراشيدن موهاى سر تان افكار نا تراش و آلودهء تانرا نيز از سر برون كنيد. احرام تان را كه بيرون كرديد، احرام نا مرئى فضيلت را زيب تن خويش سازيد. از سوراخ تاريك و متعفن جاهليت قبيلوى بيرون شويد تا انفجار عظيم نور و طهارت را به چشم سر خويش مشاهده كنيد.

هان! اى مردم! اگر ميخواهيد سعادت دارين را بدست آريد، از تخلف قبيله به تمدن قبله سير كنيد.

بار الها! بندگان تو با طلوع هر صبحى به لطف تو محتاجتر ميشوند. لطفى كن تا حق را حق بينند و باطل را باطل.

و تو اى پيامبر بزرگ! امت تو بار ديگر در آتش جاهليت نخستين دست و پا ميزند و رهبران آن در جستجوى نام و نشان چنان باهم افتيده اند كه دعواى رهبران قبايل عرب، بر سر نصب حجرالأسود را در خاطرهء تاريخ زنده ميسازد. همانطورى كه در آن روز همه اتفاق نمودند تا از اطراف جامهء مبارگ تو بگيرند و سنگ را از زمين بردارند، امروز نيز از بارگاه رب العزت ميخواهيم تا دلهاى شانرا چنان پاك كند كه همه با هم جامهء سنت مطهر ترا گرفته، مجد وعزت ديرينهء اسلام را باز گردانيده و احياگر تمدن درخشان آن باشيم.

حج پيامى  بعمق تدين و پهناى تمدن  دارد كه در قالب لفظ وزبان خامه نمى گنجد. خلاصهء سخن اينكه حج رمزى است ميان خدا و بندگان خاص او. اقبال در اين باره گويد:

حـرم جز قبلهء قلب و نظـر نيست

طواف او طواف بــام و در نيست

ميان ما و بيت الله رمـزى اســـت

كه جـبريل امين را هم خبر نيست

 

 (قرائتى متفاوت از"جرگه" شكوهمند حج)

 

" درياى سينه موج زند ز آب آتشين

  تا پـيـش كعبه، لـؤلـؤ لالا بـرآورم "

(خاقاني)

 

موسم حج فرا رسيد و مسلمانان از هر گوشه و كنار جهان سينه فضا، دل دريا و قلب صحرا را دريده  و از دلهاى شان بسوى دهكدهء جهانى حجاز كشانيده ميشوند تا در بزرگترين كنگرهء انسانى و شكوهمند ترين "جرگه" دپلوماسى مردمى شركت ورزيده و انفجار نور و طهارت را در گرمترين و احساس برانگيز ترين  لحظات جوشش آن مشاهده نمايند. و ما كه در اين سوى دنيا، دست بسته و پاى شكسته نشسته ايم وهزاران فرسخ از آن تابلوى ملكوتى بدور، بيائيد با سر كشيدن پياله اى از آبشار نوربيز  پيام و مرام اين شعيرهء بزرگ وعبادت پر رمز و راز و گرد همايى پر كنايه و اشاره  عطش خود را فرو نشانيم.

حج ركنى است كه فلسفهء كلى اين دين در آن بازتاب مى يابد. حج عروج دوبارهء روح است از نقطهء هبوط نخستين آن(عرفات). حج عملى ترين ركن دينى است كه با زبان كار و حركت القا ميگردد. حج تربيتگاهى است كه انسان را آمادهء پيوستن به جامعه اى متمدن در روى زمين ميسازد. جامعه اى بهشت گونه زيرا كه "بهشت آنجا كه آزارى نباشد -  كسى را با كسى كارى نباشد". حج هجرت فكر است كه روح انسان را به افقهاى بلند آسمانى اوج  ميدهد. حج سر شارترين و غنى ترين مناسبت براى تجديد فكر دينى است.

 امروز از گفتگوى اديان و وحدت اديان بسيار سخن گفته ميشود ولى چه كسى ميتواند پاس ابراهيم اين پدر و پيام آور بزرگ اديان سه گانه جهان را اينطور گرامى دارد؟  و باز آيا وحدتى بهتر از اين ميتوان تصور نمود كه به همه پيامبران الهى از آدم گرفته تا موسى و عيسى و محمد(عليهم السلام) ايمان آورد و ياد شانرا گرامى داشت؟ حج  زيباترين مظهر اين وحدت است. حج به آواز بسيار بلند نشان ميدهد كه چه كسى منكر پيامبران الهى و وحدت رسالتهاى سماوى است و چه كسى نيست؟

امروز از صلح جهانى صحبت ميشود ولى چه كسى ميتواند صلحى را براى ما نشان دهد كه آزار به خزنده اى نا چيز هم در آن جايز نيست؟ جرگه اى كه همه تعاون است در برابر تنازع. همه صلح است در برابر جنگ. در اين گردهمايى بزرگ پرچم سپيد صلح و صفا و امنيت در هر وجب و بر تن هر انسانى در درخشش است. در اينجا فرهنگ صلح حاكم است، صلح براى همه كس و همه چيز.

كار يزدان صلح و نيكوئى و خير    

 كار ديوان جنگ و زشتى و شر است

                 اين مظاهره و راه پيمائى عظيم پاسخى است براى همه كسانى كه تهمت خشونت و ترور را بر دامان سپيد اسلام چسپ ميزنند.

امروز ما  بسيار حرف مى زنيم ولى كم عمل ميكنيم ولى حج همه كار است و تلاش است و عمل. درين گرد همايى تنها يك عبارت بر زبان آورده ميشود و بس كه گلبانگ "لبيك، اللهم لبيك..." است.

حج كانون گرمى است كه در عصر انفجار هويتها،  ما را در تشكيل هويت جمعى ما كمك مينمايد. در اينجا هويتهاى قبيلوى، منطقوى، قيافوى و زبانى در يك هويت بزرگ جمعى ذوب ميشوند. در اينجا نه تفوق طلبى است و نه زور گوئى. در اينجا همه علامات تمايز و تفاوت بر داشته شده است وحتى لباس آدمى كه بيانگر تمايز است و گاهى مانع درهم آميختن انسانها مى شود به احرامى يكرنگ و ساده تبديل ميشود. 

حج بازتاب قانون محوريت در نظام هستى و ناموس طبيعت است. اگر سيارات بدور محور شان مى چرخند، اگر فرشتگان بدور بيت المعمور آسمانى طواف ميكنند، اگر الكترون و نيوترون بر محور شان چرخ ميزنند، انعكاس همه اين چرخشها را در آئينه طواف زائران خانهء خدا بدور محور كعبه ميتوان مشاهده نمود. دراين بحر موزون و تابلوى متناسق، طواف تشريعى و گردش تكوينى با هم هماهنگ اند. حج با زبان رمز ميگويد كه تفاوتى ميان كتاب باز طبيعت و كتاب فرود آمده از آسمان نيست.

خاقاني گويد:

هست به پيرامنش طوف كنان آسمان

آري بر گرد قطب چرخ زند آسياب

در اين گرد همائى مقدس، زائران خانه خدا تنديسهاى شيطان را كه بشكل ستونهاى سنگى و سمنتى ساخته شده اند بعنوان تنفر از اهريمن، سنگباران كرده و دورى از پليدى و شر را بصورت ملموس و محسوس آن در مى آورند، همانطورى كه ملتهاى استعمار شده گاهى پرچمهاى استعمار را به آتش ميكشند. اما حج كه زبان رمز و سمبول است در اينجا چه ميخواهد بگويد؟ حج ميگويد: كوبيدن اين تنديس ، كوبيدن ستون پنجم دشمن است كه در درون هر كدام ما كمين گرفته ومحصول انقلابها و مقاومتهاى خونين ما را در پاى نحس خودش همواره قربانى كرده است. حج در گوش ما اين رمز را آهسته زمزمه ميكند كه تا بر اين شيطان لعنتى سوار بر نفس تان پيروز نشويد در همهء عرصه ها شكست خواهيد خورد.

استاد شريعتى اين سوارهء خنگ بلند پرواز انديشه معتقد است كه اين سه تنديس، نمايندگى از سه شيطان حاكم بر تاريخ ميكنند: زور، زر و تزوير. از نظر او سمبول تاريخى (زور) در قرآن فرعون است، سمبول تاريخى (زر) قارون است و سمبول تاريخى (تزوير) بلعم باعورا. و يا به عبارت ديگر: استبداد (زمامدار خود كامه)، استثمار(پول پرست مفتخوار) و استحمار(روحانى دربارى).

در ارتباط به گفته دكتور شريعتى بى مناسبت نيست تا از سه اهريمن ديگرى كه بر روان آدمى تأثير فوق العاده دارند ياد كنيم. اين سه رزيلت كه  در سياق آيات حج ذكر گرديده و از آن نهى صورت گرفته است عبارت از: (شهوت) و( نا فرمانى) و (خشونت) و يا به تعبير آيت 197 سوره بقره "رفث" و "فسوق" و"جدال" و به تعبير سياسى: امپرياليزم، انارشيزم و تروريزم است.

 فخرالدين رازى در تفسير كبير خود ميگويد: منظور خداوند از ذكر رزيلتهاى سه گانه، نيروهاى سه گانهء (شهوانيه)، (قهريه) و( وهميه) ميباشد كه خداوند از بندگان خويش ميخواهد تا نيرو هاى  ياد شده را بدست فرشتهء عقل مهار سازند. حال كه يك هزار و چهار صد سال از نزول قرآن ميگذرد، مى بينيم كه شهوت كپيتاليزم و قهر و خشونت تروريزم و اوهام اديان خرافاتى نسبت به هر وقت ديگرى بيداد كرده و بشريت بيچاره را در اخطبوط سياه خويش پيچيده و ما نيز در صف نخستين قربانيان آن ايستاده ايم. آرى! شهوت سرمايه هاى حرام، خشونت تروريزم و خرافات روحانيت دربارى تنديسهاى بزرگ شيطان در كشور ما اند كه باييست سنگبارانش نمود.

امروز كه هيولاى زور بر روان ما خيمه افراشته است. امروز كه روح ما از محتواى زهر آگين خشونت مملو شده است، امروز كه همه جنگسالارانه مى انديشيم؛ آنكه در كرسى زعامت تكيه زده و آنكه در مقابل كمره تلويزيون و يا لودسپيكر راديو نشسته همه با منطق زور سخن ميگويد. آرى! يكى از تفنگش آتش مى جهد و ديگرى از دهانش بوى باروت مى آيد و سومى از قلمش خون مى تراود؛  نيازمند ترين خلق جهان به فلسفه و پيام تربيتگاه حج ميباشيم. تربيتگاهى كه همه پليدى هاى خون و خشونت را با زمزم صلح و صلاح شستشو ميدهد.

ادبگاهى است زير آسمان از عرش نازكتر

نفس گم كرده مى آيد جنيد و بايزيد اينجـــا

زائران خانه خدا در پايان مراسم حج شان به كعبه مى روند تا دست خود را بسوى - (حجر الاسود) كه در حديثى (يمين الله في الارض- دست راست خدا در زمين) خوانده شده است -  دراز كرده و عهد و پيمان نهائى خود را با خدا بندند. آرى! حج چيزى جز همين عهد و قرارداد نيست كه در پايان اين (جرگه) شكوهمند عقد ميگردد. درس آخرينى كه حج بما تلقين ميكند احترامگذارى به همين اصل عمده حيات اجتماعى است. روابط و مناسبات سياسى چيزى جز تعهد نيست كه اگر آنرا برداريم ديگر همه چيز فرو خواهد ريخت. آيا بزرگترين اشتباه هتلر در جنگ جهانى دوم همين نبود كه گفت: آيا ميخواهيد كه بخاطر يك كاغذ پاره بى ارزشى كه قرارداد خوانندش از يورش بر پولند خود دارى نمايم. نتيجه كار هتلر همان شد كه ديديم.

 فردوسى گويد:

مكن ياري مرد پيمان شكن                     كه پيمان شكن خاك دارد كفن

                 آخر چطور نهادى را ميتوان تصور نمود كه بر مبناى  پيمان شكنى و بد عهدى و نقض سوگند بنا يافته باشد.

حال، اى هموطن عزيز!

اكنون وقت آن فرا رسيده است كه بينديشيم، دينى كه ويرانگر تعصبات جاهلى و مناسبات منحط قبيلوى و تحجر آن بود، چه شد كه انسانهاى منحط و متحجرى  را در خود مى پرورد؟! راه و مسير ما چه وقت از راه و مسير تمدنى حج جدا شد؟

تو كه حرم را زيارت كردى،  سعى كن تا سرزمين خودت را منطقه حرم سازى. سرزمينى كه در طى دو دهه ، دوازده مليون لتر خون بروى آن جارى شد.

تو كه در مسجد الحرام در جاى پاى بانى نخستين كعبه ايستاده اى كوششى كن تا سرزمين خودت را باز سازى كنى، زيرا (مسجد او اين همه روى زمين).

تو كه از حرم مى آئى كوشش كن تا دست، جيب، دامان، زبان و قلم خويش را از حرام نگه دارى.

تو كه از سرزمين حجاز مى آيى سعى كن تا با روحى پر و دلى سرشار برگشته و عنصرى باشى سازنده و مثبت براى پروژهء هويت جمعى ما.

صفايى گويد:

هر زمــــانى عيد قـــــربان شــــما         هر زمينى بنگـــــرى،  باشد منا

اى (صفايى)  مرد ميدانى اگـــــــــر        عيد قربان است هر روز اى پسر

هر سر خارى كه بينى خنجر است         هر سر كويى منا و معشر است

 

مولاناى خود ما ميگويد:

اي قوم به حج رفته كجـــــاييد كجـــــاييد

معشوق همينجاست، بيــــاييد،  بيــــــاييد
معشوق تو همســــايه ديـــوار به ديــــوار
در باديه ســرگشــته شما در چــه هـواييد
گر صورت بي صورت معشــوق ببـينيد
هم خواجه و همه خانه و هم كعبه شماييد
ده بار از آن راه بدان خـــــــــــانه برفتيد
يكبار از اين خـــــــــــانه برين بام برآييد
آن خـــــــــانه لطيفست، نشانهاش بگفتيد
از خواجه آن خـــــــانه نشاني بنماييد
يك دســـته گل كو اگــر آن باغ بديديد
يك گوهرجان كو اگر از بحـر خداييد
با اين همه آن رنج شما گنج شما بــاد
افسوس كه بر گنج شما پرده شـــماييد

 

 

و بالله التوفيق

 

خواجه بشير احمد انصارى

كانكورد- كاليفرنيا

bashir_ansari@hotmail.com



بعدی * بازگشت * قبلی