الحاج عبدالواحد سيدی
اسلام از سپیده دم تا ایندم
آراء و تعلیمات طریقه چشتیه:
بعد از گذشتی یکماه به دیدار خواجه مشرف گردیدم . خواجه ذکر الله بالخیر رو سوی بنده کرد و فرمود :این زمان ذکر فضلا داشتم.
بعد از آن فرمود: که خواجه شمس الملک را (رح) را رسمی بود که اگر شاگردی ناغه کردی یا دوستی بعد از دیری آمدی بگفتی که چه کرده ایم که نمی آئی؟ بعد از آن تبسم کرد و گفت اگر با کسی مطایبه کردی همچنین گفتی که چه کرده ایم که نمی آئی تا همان کنیم؟ بعد از آن فرمود که مرا اگر ناعه شدی یا بعد از دیری رفتمی در خاطر گذشتی که با من هم ازین بابت خواهد گفت یا من بگفتمی
آخر کم از آن که گاه گاهی آئی و بما کنی نگاهی
خواجه ذکر الله بالخیر در گفتن این بیت چشم پر آب کرد چنانکه رقتی به حاضران پیدا شد. یکی از حاضران گفت که من شنیده ام در ان ایام که شما در خدمت خواجه شمس الدین می رفتید او خدمت شما را تعظیم کردی که در چهچه که مقام خاص او بودی شما را در آنجا جای کردی خواجه ذکر الله بالخیر فرمود آری در آن چهچهه که او نشستی هیچ کس نه نشستی مگر قاضی فخر الدین ناقله یا مولانا برهان ادین باقی، مرا هم آنجا بگفتی که بنشین من گفتمی که آنجا جای شماست، معذور نداشتی البته مرا همان جا جای کردی . یکی از حاضران پرسید که وقتی او شغلی داشت ؟ خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که آری وقتی که مستوفی شده بود ، خواجه تاج الدین ریزه در باب او این بیت گفته است ، بیت
صدرا کنون به کام دل دوستان شدی مستوفی الممالک هندوستان شدی
بنده عرضداشت کرد که بزرگی خواجه شمس الملک و وفور علم ایشان معلوم است امّا که داند که با درویشان پیوندی داشت یا محبتی با ایشان ؟ خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که عقیده خوب داشت، اینکه مرا تعظیم کردی همین دلیل خوبی اعتقاد او بود الحمد لله رب العالمین.
لختی سخن در این افتاد که اَلعّینُ حَقَّ وَاَلَّسحر حقَّ فرمود که این نه آن حق است که غیر باطل است یعنی اَثّرُ کائن. معتزله این اثر را منکر اند ، که می گویند اثرسحر و اثر عین چون فی الحال پیدا نمی شود پس آن خیال باشد، می گویند چون اثر سحرو اثر عین فی الحال پیدا نمی شود پس آن خیال باشد آنچنان نیست که ایشان می گویند.
ار نسبت سحر سخن در معجزه و کرامت افتاد .
فرمود که این چهار مرتبه است معجزه – کرامت – معونت- استدراج، معجزه از آن انبیا است که ایشان را علم کامل و عمل کامل باشد ایشان صاحب وحّی اند آنچه ایشان اظهار کنند آن معجزه باشد ، اما کرامت آن است که اولیاء را باشد ایشان را نیز علم کامل و عمل کامل باشد فرق همین است که ایشان مغلوب باشند آنچه از ایشان به ظهور آید کرامت باشد ، اما معونت آن است که بعضی مجانین را باشد که ایشان را نه علمی باشد و نه عمل کامل ؛ گاه ازگاه از ایشان چیزی بر خرق عادت معاینه افتد آن را معونت گویند، اما استدراج آن است که طایفه ای باشند که ایشان را اصلاً ایمان نباشد چون اهل سحرو غیر آن از ایشان چیزی دیده می شود آن را استدراج گویند.
سه نوع طور است یکی طور حّس است دوم طور عقل است سوم طور قُدس است. طور حسّ آنچه مطعومات و مشمومات مثل آن است به حس معلوم می شود ، باز طور عقل است و آن به دو علم متعلق است کسبی و بدیهی، و طور قدّس نیز به دو علم منقسم است کسبی و بدیهی ، امّا آنکه در عالم قدس رسیده باشد کسبی های عقلی را بدیهی بدانند ، و بعد از آن فرمود که بدیهی های عالم قدس آین است که تا کسی چگونه باشد آن کار انبیاء واولیاء است . بعد از آن فرمود که علامت آنکس که بر وی دری از عالم قدس بکشایند چه باشد، باری آنکس که در عالم عقل باشد و چیزی به او به بدیهی و کسبی حل گردد و او را از آن فرحتی آید در عالم قدس راه نیابد. در این میان از بزرگی روایت فرمود که او گفتی چیزی که ازغیب به دل می گذرد انشاالله تعالی که به قلم توانم آورد ، بعد از آن بسیار بنوشتی و در آخر این حرف یاد کردی که سخن بسیار نوشته شد آنچه مقصود بود بر قلم نیامد!
لختی سخن در معتزله افتاد که اهل کفر و اهل کبائر دائم در عذاب باشند، فرمود که این خطا است ، مذهب این است که کافران مدام در عذاب باشند به سبب آن که در اعتقاد آنان بر کفر دائم است ، و چون اعتقاد ایشان بر کفر دائم است پس عذاب ایشان هم دائم باشد، اما اهل کبائر دائم در کبائر نیند ، وقتی که از ارتکاب معاصی فارغ می شوند می دانند که آنچه کردیم خطا بود و حق نبود ، پس اعتقاد ایشان بر دوام کبائر دائم نباشد عذاب ایشان هم مدام نباشد.
بعد از آن بر لفظ مبارک راند که عاصی در حالت عصیان برسه صفت مطیع است، اول میداند آنچه می کنم حق نیست دوم آنکه میداند که خدای تعالی میداند و می بیند، سوم آنکه امید آمرزش هم دارد ، این هر سه عقیده کار مطیعان است.
بعد از آن فرمود که در مذهب اشعریه همچنین است که کافری را خاتمیت او بر ایمان خواهد بود او حالی مؤمن است و مؤمنی را که ایام خاتمیت او بر کفر خواهد بود او حالی کافر است، بر مصداق این معنی حکایت فرمود که خواجه حمید الدین سوالی در ناگور هندوئی را به کرّات گفتی که او ولی خداست!
در این میان حکایت ابو حنیفه افتاد قدس الله سره العزیز فرمود که از وی پرسیدند که فردای قیامت کافران در دوزخ خواهد بود؟ گفت نه . گفتند چگونه ؟ گفت فردای قیامت چون کافران عذاب و عتاب معاینه خواهند کرد ایمان خواهند آورد. فرمود آری ولی آن ایمان ایشان را منفعت نخواهد کرد زیرا ایمان آنست که بر غیب آرند ، ایشان همه فردا ایمان خواهند آورد و منفعت شان نخواهد شد همه در دوزخ خواهند رفت امّا مومن خواهند بود . بر مصداق این سخن فرمود که در سوره ذاریات آیه 56: وَماخَلَقْتُالْجِنَّوَالْإِنْسَإِلاَّلِيَعْبُدُونِ56 ترجمه: و جنّ و انس را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند. قول پسر عباس این است که الی لیوحدون یعنی جن وانس هر دو موحد خواهند بود هر که اینجا موحد است به ایمان غیب است و فردا کافران چون عذاب قیامت بینند خدای را به یگانگی مقر آیند ، پس لیوحدون درست آید.
بعد از آن گفت هر کی را که دیده شود به از خود تصوّرباید کرد اگر چه این شخص مطیع باشد و آن دیگری عاصی ، زیرا که شاید بود که طاعت این شخص آخرین طاعت ها باشد و معصیت او آخرین معصیت ها .
بعد از آن حکایت فرمود که خواجه حسن بصری نور الله مرقده می گفتی که من هر که را می دیدم به از خود تصوّر می کردم مگر یک روز از آن سزای خود دیدم ، و آن چنان بود که روزی حبشی ئی را دیدم بر لبی آبی نشسته و قرابۀ پهلوی خود نهاده هر زمان از آن قرابه چیزی تجرع می کرد و عورتی نزدیک او نشسته بود در خاطر من گذشت که من باری به از اویم ! همدرین بودم که کشتی ای در آب غرق شدن گرفت ، هفت تن در آن کشتی بودند هر هفت غرق شدن گرفتند . آن حبشی بر فور خود را در آب زد و شش تن بیرون کشید و رو سوی من کرد و گفت ای حسن آن یکی را تو کش. خواجه حسن گفت که من متحیر بماندم ، بعد از آن مرا گفت این قرابه آب است و این عورت که پهلوی من نشسته والده من است، من برای امتحان تو این جا نشسته بودم ، رو که تو مرد ظاهر بینی !
لختی در تلاوت قرآن افتاد . فرمود که قرآن با ترتیل و تردید باید خواند ، یکی از حاضران سوال کرد که تردید چه باشد ؟ فرمود از آیتی که خواننده را ذوقی و رقّتی حاصل آید مکرر باید کرد . آنگاه فرمود وقتی رسول علیه سلام میخواست که چیزی بخواند گفت بسم الله الرحمن الرحیم هم در تسمیه دل مبارک او را حالی پیدا شده بیست بار مکرّر فرمود !
بعد از ان فرمود که مراتب قرآن هشت نوع است ، پنج نوع از آن را بیان فرمود ، اول آنست که وقت قرآن خواندن باید که دل خواننده را تعلّق به حق باشد و اگر آن میسّر نشود باید آنچه که میخواند معانی آن را بر دل بگذراند و اگر آنهم میسّر نشود که در حالت قرآن خواند جلال و عظمت حق را باید بر دل بگذراند . یکی از حاضران سوال کرد که این معنی همان تعلق بحق است که در مرتبه اول فرمودند؟ فرمود که خیر آن به ذات حق بود این به صفاتست. مرتبه چهارم فرمود که در وقت خواندن باید حیائی در او غالب باشد که این دولت چه لایق منست و مرا چه محلَّ این سعادت باشد، و اگر آنهم نباشد باید بداند که مجازی این قران خواندن خداست هر آینه مرا جزائی بدهد. در این میان بنده عرض داشت کرد که هر بار که بنده قرآن میخواند بیشتر واضح آن آنچه معلوم باشد بر دل بگذراند ، اگر در اثنای تلاوت دل بنده به سودائی یا به اندیشه ئی مشغول شود باز با خود گویم که این چه اندیشه است و چه سوداست دل خود به واضح مشغول کنم همان زمان به آیتی رسم و به آیتی در نظر آید که در او حَّل آن مشکل باشد . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که این معنی نیکو است این را نکو نگه داری!
فرمود که اصل دانایی آن است که از دنیا پر هیز کنند. بر نسبت این معنی فرمود که اگر مردی وصیّت کند که ثلث مالِ من بعد از من به مردی دهند که او "اعقل الناس" باشد حکم این چگونه است؟ فرمود که حکم این آن باشد که آن مال به کسی دهند که تارک دنیا باشد. یکی از حاضران گفت چون آنکس که تارک دنیا باشد آنرا چگونه قبول کند؟ فرمود که سخن در مصرف میرود و حکم موضع مصرفِ آنست. مناسب این معنی فرمود که دنیا نه همین زر و سیم ، اسباب و غیر آنست. از بزرگی روایت فرمود که او گفته است: "بطنکَ دنیاک" شکم تو دنیای تُست، هر چه کمتر خوری از تارکان دنیا میباشی و هر چه سیر خوری نباشی ! ملایم این معنی فرمود که شیطان همچنین گوید که سیری که در نماز باشد من آن را معانقه کنم پس هر گاه که این سیر از نماز بیرون آید توان دانست که استیلای من بر او تا چه غایت باشد و باز گرسنه که خفته باشد من از او گریزان باشم پس هر گاه که این گرسنه در نماز باشد توان دانست که نفرت من از او تا چه غایت باشد!
فرمود که خناس دیوی است که دائم بر دل فرزندان آدم باشد، هر گاه که مردم به ذکر حق مشغول شوند او دفع شود . بعد از آن فرمود که مولانا علاؤالدین ترمذی در نوادر الاصول می آورد که چون مهتر آدم علیه السلام از بهشت به دنیا آمد روزی حوا نشسته بود و ابلیس بیامد و خناس را بیاورد و حوا را گفت که این فرزند منست این را به پیش خود داری ! این بگفت و برفت. چون مهتر آدم برسید خناس را دید ، از هوا پرسید که این کیست؟ حوا گفت این را ابلیس بیاورد و گفت که فرزند منست این را پیش خود داری، آدم گفت چرا قبول کردی او ما را دشمنست! پس آدم علیه سلام خناس را چهار پرکاله کرده بر سر چهار کوه نهاد ، چون آدم علیه سلام غائب شد ابلیس بیامد و حوا را پرسید که خناس کجاست ؟ حوا گفت که آدم او را چهار پرکاله کرد و بر سر چهار کوه نهاد. ابلیس چون این بشنید آواز داد که یا خناس! خناس در زمان حاضر شد به هیئت اولی چون ابلیس باز گشت آدم علیه سلام بیامد باز خناس را استاده دید ، پرسید که این چه حال است ؟ حوا صورت حال باز گفت . مهتر آدم این بار خناس را بکشت و بسوخت و ذرّه ذرّه کرد و آن ذرّات را در آب روان کرد . چون آدم غائب شد ابلیس بیامد و از حال خناس پرسید. حوّا صورت حال باز گفت .ابلیس آواز داد که یا خناس ! در زمان حاضر شد. چون ابلیس باز گشت مهتر آدم بیآمد و خناس را به صورت گوسپند حاضر دید و ماجرای حال معلوم کرد . این بار خناس را بکشت که صورت گوسفند بود و پخت و بخورد، در این میان ابلیس بیامد و آواز داد که یا خناس! خناس از دل آدم آواز داد لبیک لبیک ! ابلیس گفت همانجا باش مقصود من همین جای بوده است. [امیر حسن سجزی دهلوی ، فوائد الفواد ج. دوم، ص45- 91]
---------------
سخن در آداب اجتماعی بویژه سخن در آداب در آمدن به خدمت پیر و نشستن و مقام گرفتن
فرمود که دعا قبل از نزول بلا می باید کرد. لفظ به عربی ادا فرمود که بلا چون نازل می شود دعا از فرود بالا می رود و هر دو یکجا متعارض می شوند ، اگر دعا را قوتی باشد بلا را باز گرداند و اگر نه بلا فرود آید.
ملایم این سخن حکایت فرمود که در آنچه خروج کفار تاتار شد چون بلای مغول به نیشابور رسید پادشاهی که در آنجا بود کس به فرید الدین عطار فرستاد قدس الله سره العزیز که دعائی بکن! او جواب داد که وقت دعا گذشت وقت رضا است یعنی بلای نازل شد تن به رضای باید داد ! بعد از آن فرمود که بعد از نزول بلا هم دعا باید کرد اگر چه بلا دفع نشود امّا صعوبت بلا کم گردد . از اینجا سخن در صبر و رفتار افتاد.
آنست که چون مکروهی به بنده رسد در آن صبر کند و شکایتی نکند ، اما رضا آن است که چون به بنده مکروهی رسد در آن صبر کند و شکایتی نکند و اما رضا آن است که چون مکروهی به بنده رسد در آن کراهتی بدو نرسد گوئی که آن بلا بدو نرسیده است. بعد از آن فرمود که "متکلمان" [1] این معنی را منکر اند. ایشان می گویند که هر گز تصور ندارد کسی را مکروهی برسد و او را از آن کراهتی نباشد ، فرمود که این را جوابهاست یکی انکه بسیار باشد که مردی در راهی می رود و خاری در پای او می خلد و خون می رود واو چنان به تعجیل می رود و دل او مشغول به آن چیزی است که او را از آن خبر نمی باشد بعد از ساعتی او را معلوم می شود، و بسیار باشد که یکی در محاربه مشغول می باشد و او را زخمی می رسد او چنان مستغرق حرب است که اصلاً او را از آن زخم رسیده آگاهی نیست، بعد از آنکه به محل خود باز می آید معلوم می شود. اکنون چون استغراق این معنی که گفته آمد از آن درد ها بی خبر می دارد آنکه مستغرق حق باشد طریق او اولی!
و بعد اً همدر این معنی فرمود که قاضی حمید الدین نا گوری (رح) جایی نوشته است که مردی را به اتهام گرفتند ، او را هزار چوب بزدند ، هیچ جزع و فزع نکردو اثر المی در او ندیدند . بعد از اقامت سیاست از وی پرسیدند که چگونه بود ترا از این ضرب هیچ علمی بتو نرسید؟ گفت در آن حال که مرا می زدند معشوق من در من نظر می کرد در نظر او هیچ دردی بمن نرسید ! و بعد از آن خواجه فرمود: آنرا که در نظر معشوق مجازی باشد او را از درد خبر نمیباشد این معنی در حقیقت لایق تر!
فرمود که توکلّ سه مرحله دارد مرتبه اولی آنست که مردی یکی را به جهت دعوی خود وکیل گیرد و آن وکیل هم عالم باشد و هم دوستِ این مؤکلّ ، پس این مؤکلّ این باشد که وکیلی دارم که هم در کار دعوی داناست و هم دوست منست ، در این صورت هم تؤکلّ باشد و هم سوال چنانکه گاه گاه آن وکیل را می گویند که این دعوی را چنان جواب گوی و آن کار همچنان آخر رسان ، مرتبۀ اولی تؤکلّ این است که هم تؤکلّ باشد و هم سوال ، و مرتبۀ ثانی تؤکلّ آنست که طفلی باشد شیر خواره که مادر او را شیر میدهد او را همین تؤکلّ باشد و سوال نباشد ، آن طفل نگوید که فلان وقت مرا شیر بده همین گریه کند اما او را تقاضا نکند و نگوید که مرا شیر بده ، او را ثقه در دل باشد بر شفقت مادر، اما مرتبه ثالث تؤکلّ آنست که مرده باشد پیش غسّال ، این مرده را هیچ تصرف و حرکتی و سکنتی و سوالی نباشد و هر چگونه که غسال را می باید او را می گرداند و می شوید . مرتبۀ سوم تؤکلّ آینست و این مرتبۀ اعلی است و بلند.
خوابی دیده بودم آنرا به حضور مبارک عرضداشت کردم :خواب این بود که گوئی امیر عالم ولوالجی [2] علیه رحمه و الرضوان کاتب را چیزی از شیرینی میدهد . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که وقتی با ایشان پیوند داشتی ؟ گفتم خیر . فرمود که چیزی از غیب برسد! آدینه دوم چیزی از غیب برسید که در وهم بنده نبود! الغرض آن روز در بزرگی امیر عالم ولوالجی بسیار سخن فرمود. در اثنای محامد او بر لفظ مبارک راند که او بزرگی بود صاحب نعمت که او بخشش از خواجه اجل حافظ شیرازی یافته بود رحمة علیه وقتی آن بزرگ بر سر منبر آمد ، خلق به انبوه حاضر بود و امیر عالم ولوالجی نیز . بعد از آن آن بزرگ بالای منبر آغاز کرد که ای مسلمانان بدانید و آگاه باشید که من نعمتی از خواجه اجل حافظ شیرازی یافته بودم، امشب میخواستم که آن نعمت به پسر خود بخشم، فرمان آمد که امیر ولوالجی را ده ! بعد از آن امیر والوالجی را بالای منبر طلبید و آب دهن مبارک خود در دهن او کرد.
و نیز این حکایت فرمود
و در این مجلس در باره فضیلت ماه رب افتاد و فرمود که در این ماه دعا ها بسیار مستجاب شود و چهار شب در این ماه بس بزرگ است یکی شب اول آدینه و دوم، سوم شب پانزدهم، و چهارم شب بیست و هفتم که شب معراج است!
بعد از آن سخن در نماز نفل افتاد و فرمود: که هر چه نفل می گذارید بجای نماز های فریضه که قضا شده است محسوب می افتد . بعد از آن حکایت امام اعظم ابو حنیفه رحمة الله علیه فرمود که او نماز های قضایی خود را هر نمازی را پنج بار بگزاردی!
بر لفظ مبارک راند که سالک چون در بیعت پیر مستقیم شد آنچه پیش از آن کرده باشد بدان ماخوذ نیست. درین باب حکایت فرمود که سراج الدین لقب مردی بود ساکن قصبۀ ابوهروقتی من آنجا رسیدم و در خانۀ او نزول کردم . او و قوم او هردو به خدمت شیخ فریدالدین قدس الله سّره العزیز ارادت آورده بودند مگر ان روز بعضی از ساکنان آن قصبه با قوم زن آن سراج الدین خصومت می کردند و در جنگ کلمات نا سزا می گفتند سخنانی که به آن اتهامی باشد. بعد از آن زن جواب داد این چه شما می گوئید در باب من بیندیشید که پیش از بیعت بود و یا بعد از بیعت ؟ خواجه ذکر الله بالخیر چون بر این حرف رسید فرمود چه نیکو سخن گفت آن عورت!
و فرمود که چون رسول اکرم صلی الله علیه وسلم عزیمت مکۀ مبارک کرد پیش از فتح ، عثمان (رض) را به رسالت بر مکیّان فرستاد. در این میان به ارجاف رسول را علیه السلام خبر رسانیدند که عثمان را کشتند . رسول صلی الله علیه وسلم چون این بشنید صحابه را طلب فرمود و گفت بیائید بیعتی بکنید تا با مکیّان حرب کنیم ! یاران بیعت کردند . آن زمان مصطفی علیه صلوة وسلام بر تنۀ درختی تکیه کرده بود ، این بیعت را بیعت رضوان گویند. در این میان صحابی که او را ابن اکُوع گفتندی او بیامد و بیعت کرد. پیغمبر علیه السلام فرمود توپیش از این بیعت نکرده ای؟ گفت یا رسول الله کرده ام این ساعت باز به تجدید بیعت می کنم . پیغمبر صلی الله علیه وسلم او را دستِ بیعت داد . بعد از آن خواجه ذکرالله بالخیر فرمود که این بیعت از آن جا است. بعد از آن فرمود که اگر مریدی خواهد تا به تجدید بیعتی کند و شیخ حاضر نباشد جامۀ شیخ پیش نهد و به آن جامه بیعت کند. درین میان فرمود که شیخ الاسلام فریدالدین قدس الله سرّالعزیز بار ها همچنین کرده باشد و من همچنین می کنم!
و فرمود که من از شیخ رفیع الدّین که شیخ الاسلام اودهه بود شنودم او گفت: مرا قرابتی بود که مرید خواجۀ اجل شیرازی بوده است رحمة الله علیه وقتی ان مرید را به اتهامی می گرفتند و در معرض قتل آوردند . سیافی که او را گردن خواست زند او را همچنان باستانید که روی او جانب قبله باشد . مرید خواست که روی جانب قبلۀ خود کند مگر در آن جهت گور پیر او پس پشت او می شد، بر فور روی سوی گور پیر خود کرد. سیاف گفت که در این محل روی جانب قبله باید کرد تو چرا روی گردانیدی؟ مرید گفت من روی سوی قبلۀ خود کردم تو در کار خود باش!
بعد از آن سخن در نظم و نثر افتاد و بر لفظ مبارک راند که هر سخن خوب که شنیده می شود هر آینه ذوقی حاصل می آید و هر معنی که به نثر شنیده شود همان معنی اگر نظم کرده سماع می افتد ذوقی بیشتر است و لحن خوب هم همین حکم دارد هر سخن خوب که شنیده می شود هر آینه در شنیدن آن ذوقی حاصل آید اما اگر همان سخن در لحن بشنوند ذوق بیشتر است !
در میان کاتب عرض داشت کرد که بنده را هیچ چیز چنان رقت حاصل نمی شود که در سماع، فرمود که اصحاب طریقت و مشتاقان را همان ذوق است که آتش در می زند، وگر نه آن بودی بقا کجا بودی و در بقا چه ذوق بودی؟ مبارک در اثنا چشمان پر آب کرد و نفسی از سینۀ مبارک بر آورد و فرمود: مرا وقتی در خواب چیزی نمودند من این مصرع گفتم ع ای دوست بدست انتظارم کُشتی ، وباز این مصرع را در خواب عادت کردم و همچنین گفتم ع ای دوست به زخمِ انتظارم کُشتی، چون بیدار شدم یادم آمد که این مصرع همچنین است ع ای دوست به تیغ انتظارم کُشتیی
فرمود که لشکری یی بود از مریدان شیخ الاسلام فرید الدین شکر گنج قدس الله سرالعزیز او را محمد شه گفتندی ، او هر عزیمت که کردی درآن اندیشه خدمت شیخ را در خواب دیدی تعبیر آن خواب آن چنان کردی، تا وقتی او را عزیمت هندوستان شد . شبی در آن اندیشه خدمت شیخ را به خواب دید که گوئی جانب اجهودن می رود . چون بیدار شد با خود گفت که مرا نیز همان جانب می باید رفت، نه از شیخ سخنی شنید نه اشارتی دید همین قدر دید که طرف اجهودن می رود او عزیمت هندوستان فسخ کرد و طرف اجهودن روان شد ، الغرض در آن سفر راحت و آسایش بسیار دید. خواجه ذکر الله بالخیر می فرمود که این محمد شه را غوری می گفتندی ، مردِ عزیز بوده است او در آخر عمر سفر کعبه رفت بیش از این خبر او نیامد!
شیخ بر لفظ مبارک راند که شیخی بود بزرگ ، یکی به خدمت او آمد و ارادت آورد و بیعت کرد و خرقه یافت چنانکه رسم این کار آمده است. بعد از آن چندگاه خبر به شیخ رسانیدند که آن مرید به فساد مشغول گشته است و بر سر معصیتی که بود باز رفته است، شیخ چون این معنی بشنید به خانه آن مرید رفت و او را گفت بیا در خانۀ من ساکن شو هر چه کنی در خانۀ من زیرا که درویشی جامع خیراتست و پرده پوشی یکی از صفات درویشی است ، غرض آنچه که هر چه در خانه من کنی من پرده پوشی کنم. مردی چون این سخن بشنید سر در قدم شیخ آورد و تجدید بیعت کرد و تائب مطلق گشت والحمد لله علی ذالک
بعد از اتمام این حکایت بنده عرضداشت کرد که مقرر است که پیر در احوال مرید نظر می کند ، اگر در احوال مریدان نظر نکند تا عمل شان چگونه بیند ، امّا اگر در عالم اعتقادِ ایشان نظر کند اگر اعتقاد مریدی درست یابد مرید را امیدی باشد. فرمود که آری اصل در این کار اعتقاد است چنانکه در عالم ظاهر اصل ایمان است . مرید را باید که در وحدانیت خدای عزّ و جلّ و رسالت رسول علیه سلام ایمان درست باشد و مرید را نیز می باید که در حق پیر اعتقاد درست باشد چنان که مومن چون ایمان او درست باشد به گناه کافر نشود و مرید نیز چون اعتقاد او درست باشد اگر لغزشی افتاد به ارتداد او حکم نتوان کرد، امید باشد که به برکت اعتقاد به اصلاح باز آید !
و بازلختی سخن در تلاوت قرآن افتاد و برکات حفظ آن. بنده عرض داشت کرد که اگر یاد گرفتن میسّر نشود ناظرۀ خواندن چگونه باشد ؟ فرمود در آن دیده را نیز حظّی باشد . بعد از آن فرمود که شیخ کبیر قدس الله سره العزیز هر کی را قران یاد گرفتن فرمودی گفتی اول سورۀ یوسف یاد گیر که هر که سورۀ یوسف یاد گیرد به برکت آن حق تعالی اورا تمام قرآن روزی کند. و ملایم این سخن فرمود که پیغمبر علیه سلام فرموده است هر کی را نیّت یاد گرفتن قرآن باشد و بدان نرسد و هم در ان نیّت از جهان برود چون او را به گور نهند فرشتۀ بیاید و ترنجی از بهشت بیاورد و به دستِ او دهد ، آنکس او را ابلاغ بکند تمام قرآن او را محفوظ شود ، فردا چون حشر شود او حافظ مبعوث گردد!
لختی سخن در ذکر دانشمندانی افتاد که درویش صفت باشند و اخلاق نیک مردان در ایشان باشد. فرمود که من سه دانشمند همچنان دیده ام یکی مولانا شهاب الدین که از میرت بوده است میرته شهری در هندوستان، دوم مولانا احمد حافظ سوم مولانا کیتهلی !
حکایت مولانا احمد فرمود که او حافظ بود و مردِ خدای ، وقتی مرا عزیمت زیارتِ شیخ کبیر بود قدس الله سره العزیز بعد از فوت او ، در حدود سر سی با این مولانا احمد ملاقی شدم ، مرا گفت چون بر سر روضۀ شیخ کبیر برسی سلام مرا برسانی و بگوئی که من دنیا نمی طلبم طالبان او بسیارند و عقبی نیز نمی خواهم ، من همین میخواهم که توفنی مسلماً وَالحقنی بالصَّالِحِیِنَ.
حکایت بزرگی مولانا کهتلی فرمود که پیری بس با برکت بود ، اگرچه با کسی پیوندی نداشت امّا لقاء صحبت بسیار کسان و مردان حق دریافته بود ، در لُقیۀ اولی که او را بدیدم در تقریر او و در هیبت او معلوم شد که یکی از واصلان حق است ، چیزی در خاطر بود از آن پرسیدم ، جواب داد که آنرا این آید و آن این چنین باشد. خواجه ذکر الله بالخیر می فرمود و می گفت اگر آن مشکل از صد دانشمندِ مجتهد پرسیدمی حل نشدی ! هم از اخلاق او حکایت می فرمود که وقتی بر من آمده بود ، مبشّر که خدمت گار من است هنوز طفل بود مگر او بی ادبی کرد یک چوب او را زده شد مولانا کهتلی را چنان درد نمود که گوئی آن چون او را زده اند ، در گریه شد و گفت این از شومیت من بود که او را این الم رسید ! و خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که مرا از رقت و شفقت او شکستگی تمام در دل آمد!
و هم حکایت دیگر از بزرگی او فرمودند که ازاو شنیدم که سالِ قحطی بود در دهلی که در آن ایام که واقعۀ ملک قطب الدین حسن بوده است من جانب بازارِ کرباسی می گذشتم ، گرسنه بودم طعامی خریدم با خود گفتم که این را تنها نتوان خورد ، کسی را می طلبیدم تا با او هم لقمه شوم . درویش دلق پوشی را دیدم با جامۀ ژنده از پیش من می گذشت . من گفتم ای خواجه منهم درویشم تو هم درویشی ، منهم غریبم و تو هم غریب می نمائی قدری طعام موجود است بیا تا با هم هم لقمه شویم . درویش اجابت نمود بالای دوکان طباخ رفتیم و آنرا تناول کردیم ، در اثنای آن من روی سوی درویش کردم و گفتم ای درویش مرا بیست تنگه وام بر آمده است ، می باید که آن وام من توخته شود. آن درویش گفت تو بدل فارغ طعام بخور و من بیست تنگه را ترا میدهم. مولانا کتهلی گفت من در دل خود کردم که این مرد با این جامۀ خُلقان او را بیست تنگه از کجا باشد که مرا بدهد؟ الغرض چون طعام خورده شد او بر خاست و مرا برابر خود روان کرد ، جانب نماز گاه رفت ، پس نمازگاه گوری بود ، بر سر آن گور استاده چیزی بخواند و چوبی خورد بدست داشت یک دو بار آهسته به آن گور زد که این درویش را بیست تنگه حاجت است او را بده! این بگفت و رو سوی من کرد و مرا گفت مولانا باز گرد، بیست تنگه بتو رسید! مولانا کتهلی گفت چون این سخن شنیدم دست آن درویش ببوسیدم و از او جدا شدم جانب شهر آمدم ، درین حیرت بودم که این بیست تنگه مرا از کجا خواهد رسید ! با من مکتوبی بود که آنرا بخانۀ کسی می بایست رسانید . همان روز آن مکتوب می بِردم نز دیک دروازۀ کمال رسیدم. ترکی در خانه بر سر چهچه (بارانگیر بام)نشسته بود مرا بدید و آواز داد و غلامان را دوانید مرا به جهد تمام بالابردند . آن ترک مرا بسیار بشاشت نمود . من هر چند جهد کردم او را نشناختم. آن ترک همین می گفت که تو آن دانشمند نیستی که در حق من در فلان موضع نیکی کردی ؟ گفتم که من شما را بجای نمی آرم و آن ترک گفت من ترا می شناسم خود را چرا پنهان می داری ؟ الغرض این و مانند این بسیار می گفت، بعد از آن بیست تنگه بیاورد و با معذرت فراوان بدست من داد !
خواجه ذکر الله بالخیر در بزرگی این مولانا کتهلی می فرمود که آنکه او تنها طعام نمی خورد همان عادت مستحسنه او تمام بود ، کیف اخلاق دیگر! بعد از آن واقعۀ او حکایت فرمود که وقتی من از سفری در حدود سر سی رسیدم شنیدم که دیروز در این حوالی راه قطع شده وبسیارمسلمانان بدست هندوان کشته شدند و یکی دانشمندی در میان ایشان بود که او را کتهلی می گفتندی. او قرآن می خواند و در اثنای قرآن خواندن او را شهید کردند . خواجه ذکر الله بالخیر گفت مرا در دل گذشت که نباید آن مرد کتهلی باشد ! دوم روز بر سر آن کشته گان رسیدم و تفحص کردم، همان مولانا کتهلی بود که شهید شد !
[1] دقیقاً منظورمان از متکلمان مسلمان چه کسانی هستند؟ در یک دستهبندی کلی باید گفت: متکلمان به دو گروه عدلیه و اهل حدیث از یک سو و اشاعره از سوی دیگر تقسیم می شود. متکلمان و کلام اسلامی چند دوره مهم تاریخی را طی کردند. از دوره نخست که حدود سه قرن در جهان اسلام به طول انجامید تا دوره میانه و دوره متأخر یا دوره معاصر و دوره متقدمین. نتیجه آنکه در اندیشه کلامی مسلمین چهار مرحله تطور طی شده است که هر کدام دارای ویژگیهای خاص خود است.
[2]نام شهریست درسرحد تخارستان و بدخشان و امیر محمد عالم خان منغیت (۳ ژانویه ۱۸۸۰–۲۸ آوریل1944/13 جدی 1258هش./20 محرم 1298-جمعه 8 اردیبهشت(ثور)1322هش./جمعه 4جمادی اول 1363) هفتمین و آخرین امیر بخارا از دودمان منغیت بود که پیش از چیرگی کامل حکومت اتحاد جماهیر شوروی بر ماوراءالنهر به مدت قریب به ۱۰ سال حکومت کرد. دلیل عالمخان خواندهشدن او، درس خواندنش در دانشگاه استراسبورگ در روسیه و تحصیلکرده بودنش عنوان شدهاست.[نام اصلی او سید محمد منغیتبن سید عبدالاحد خان بن سید مظفرخان بن سید نصرالله خان بن سید سعید حیدرخان بن شاه مراد غازی بن امیر دانیال خان گفتهاند. او بخارایی (شاید ازبک) بود. از طرفی، دخترش شکریه رعد عالمی خود را اینگونه معرفی میکند: «من خود را یک دختر تاجیک دور از وطن احساس میکنم.» همچنین نشانههای فراوان دیگری هست دایر بر اینکه امیر همواره فارسی سخن میگفته و زبان دیوانی و رسمی او نیز فارسی بوده است. از این میتوان این چنین نتیجه گرفت که امیر عالمخان واپسین امیر بخارا مانند بسیاری از امیران دیگر بخارا و سمرقند از نجیبزادگان خراسان و تاجیک بوده است] با وجود اینکه از سال ۱۸۷۳ میلادی خانات بخارا تحتالحمایهٔ امپراتوری روسیه قرار گرفته بود، امیر در ادارهٔ امور داخلی آزادی عمل داشت و نظام سلطنت مطلقه برقرار بود.
حکومت
امیر عالمخان در اوایل سال ۱۹۱۱ به بخارا رسید و در زادروز ۳۱ سالگیاش رسماً هفتمین امیر امارت بخارا شد. در آغاز حکومت عالمخان نشانههای امیدوارکنندهای از اصلاحات دیده میشد. او در ابتدا سنت اهدای هدایای شخصی به امیر را مردود کرد و تمام مقامات را از رشوهگیری و وضع مالیاتهای غیرمجاز منع کرد. با این حال، با گذشت زمان تغییراتی در رویکرد او به مسائلی مانند رشوه، مالیات و حقوق دولتی ایجاد شد. عالمخان بهرغم روحیهٔ شرقی و مستبدانهاش، مردی باسواد، تحصیلکرده و فاضل بود و به مطالعه بسیار علاقه داشت. به زبان فارسی که زبان رسمی دولت او و همهٔ دودمان مغنتیان در درازای تاریخ بود، بسیار علاقمند و پایبند بود و به بخارا عشق میورزید.
در دورهٔ او جنگهای قدرتی بین سنتگرایان و اصلاحطلبان درگرفت که او توانست همه را سرکوب کند و کشمکشها با کنترل سنتگرایان و پناهبردن اصلاحطلبان به مسکو یا کازان به پایان رسید. برخی از مورخان معتقدند که عالمخان که در ابتدا از مدرنیته و اصلاحات حمایت میکرد، احتمالاً متوجه شده بود که اهداف نهایی اصلاحطلبها در واقع او و فرزندانش را از حکومت در آینده محروم میکند. عالمخان هم مانند اسلاف خود یک حاکم سنتی بود و ایده اصلاحات را به عنوان ابزاری برای حفظ حمایت روحانیون و تا زمانی که استفاده از آن به تقویت حکومتش کمک کند در نظر داشت.
جنگ با شوروی و ترک بخارا و خانواده
در مارس ۱۹۱۸، فعالان جنبش جوان بخاراییان ( به ازبکی: Yosh Buxoroliklar) به بلشویکها اطلاع دادند که بخاراییها برای انقلاب آماده هستند و مردم در انتظار رهایی از امارتاند. بعد از این خبر ارتش سرخ به سوی دروازههای بخارا حرکت کرد و از امیر عالمخان خواست که شهر را به جوان بخاراییان تسلیم کند. آنگونه که منابع روسی گزارش میدهند، عالمخان مخالفت کرد و در واکنش به این اقدام، هیئت بلشویکی را چند صد نفر از به همراه حامیان روسی بلشویکها در بخارا و مناطق اطراف آن به قتلرساند. بیشتر مردم بخارا نیز از تهاجم بلشویکها حمایت نکردند و ارتش نامجهز شکستخورده بلشویکی به پایگاه شوروی در تاشکند گریخت.
در ۲ سپتامبر ۱۹۲۰ میلادی نیروهای ارتش سرخ شوروی به فرماندهی ژنرال میخائیل فرونزه و اینبار با ارتشی بسیار بزرگتر و مجهزتر، دوباره به بخارا حمله کردند. پس از چهار روز نبرد، ارگ امیر ویران شد و پرچم ارتش سرخ برفراز منارهٔ کلان به اهتزاز درآمد. با توجه به اینکه در اواخر اوت ۱۹۲۰ ارتش سرخ بهسرعت درحال محاصره و هجوم به بخارا بود، عالمخان با خانواده و برخی از اطرافیانش بهطور ناگهانی اقدام به ترک بخارا نمود و به دوشنبه و از آنجا به کابل رفت. به دلایل نامعلومی، سه پسر خردسال وی که حدوداً ۸ تا ۱۰ ساله (به گفتهٔ برخی منابع ۴ تا ۶ ساله) بودند یعنی سلطان مراد، شاه مراد و رحیمخان در بخارا ماندند. پس از تصرف بخارا، بلشویکها آنها را شناسایی کردند و ابتدا میخواستند آنها را به همراه چند نفر باقیمانده از خانواده و نزدیکان امیر تیرباران کنند؛ اما از قتل آنها خودداری نمودند تا تبلیغات بیشتری به نفع خود انجام دهند. و هر سه را برای تحصیل در یتیمخانهای که براییتیمان بلشویکها و سربازان ارتش سرخ ایجاد شده بود، به مسکو فرستادند. عالمخان از بلشویکها و جامعهٔ جهانی درخواست کرد تا فرزندان و سایر اعضای خانوادهاش که در بخارا باقی مانده بودند را نزد او به افغانستان بیاورند؛ اما بلشویکها این درخواست را نپذیرفتند و در واقع آنها را برای اهداف سیاسی و ایدئولوژیک گروگان گرفتند.
مراجع :کتاب خزن الملل، تالیف سید محمد عالم خان . جنتان لی . برتری دینه بلخ.
´´´´´´´´´´´´´´
فرمود که ادب آنست که چون در مجلسی در آید هر جا که مقام خالی بیند بنشیند یعنی چون در خدمت پیر در آیند در بند آن نباشند که بالا و فرود بینند هر جا که فرجه بینند بنشینند که جای آینده همان باشد!
بعد از آن فرمود: که وقتی رسول علیه سلام و صلوة بر مقامی نشسته بودند و یاران حلقه کرد گرد او نشسته سه کس بیامدند یکی در آن دایره فرجۀ یاقت بر فوربیامد آنجا نشست، دوم در آن حلقه جای نیافت و پسِ دایره بنشست ، سومی روی از آن جا بتافت و باز رفت ، ساعتی شد پیغامبر علیه صلوة و سلام فرمود که این ساعت جبرئیل علیه السلام آمد و مرا خبر کرد که خدای تعالی می فرماید که آنکس که بیامد و در دایره جای یافت و بنشست ما او را در پنای خویش جای دادیم و آنکس که در دایره جای نیافت و از شرم پس دایره نشست ما از او شرم داشتیم فردای قیامت او را فضیحت نکنیم و آنکس که روی بتافت و باز رفت رحمتِ ما نیز از آن روی بتافت !
بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که ادب اینست که آنکه بیاید هر جا که در مجلس جا خالی بود بنشیند و اگر جای خالی نبود در پس دایره بنشیند ، باید که در میانه ننشیند هر که در میانه نشیند او ملعون باشد. [فوائد الفؤاد، ص 44-45]
و سخن در تلاوتِ قرآن و سماع افتاد و حق خواندنِ آن و ترتیلی که آمده است بر لفظ مبارک راند که چون خواننده را در آیتی و ذوقی و راحتی پیدا آید که آنرا تکرار بکند و راحتی بگیرد!
بعد از آن فرمود که در حالت تلاوت و سماع سعادتی که حاصل می شود آن بر سه قسم است: انوار است و آثار است و احوال است و آن از سه عالم نازل می شود و آن سه عالم کدام است ملک است و ملکوت و بین هما جبروت ، و آن سه سعادت که نازل می شود بر سه جای فرود می آید بر ارواح وقلوب و جوارح انوار نخست از ملکوت به ارواح بعد از آن احوال از جبروت بر قلوب بعد از آن از آثار از ملک بر جوارح ، یعنی اول از در حال سماع انوار نازل می شود از عالم ملکوت بر ارواح ، بعد از آن در دل پیدا می آید آن را احوال گویند و آن از عالم جبروت است بر قلوب ، بعد از آن بکائی و حرکتی و جنبشی ظاهر می شود که آنرا آثار گویند و آن از عالم ملک است بر جوارج والحمد للله رب العالمین.
بعداً لختی سخن در صدقه افتاد. فرمود که چون در صدقه پنج شرط موجود شود بی شک آن صدقه قبول باشد و از پنج شرط دو پیش از عطا است ، اما آن دو شرط که پیش از عطا است یکی آنست که هرچه خواهد داد از وجه حلال باشد و دوم آنکه نیّت کند که به مردی صالح دهد به کسی که در وجه فساد خرج نکند یعنی به اهل صلاح دهد، و آن دو شرط که در حالتِ عطا است یکی آن است که به تواضع و بشاشت دهد ، وان یک شرط که بعد از عطا است آنست که هر چه دهد پیش کسی آنرا بر سرِ زبان نیاورد و ذکر آن نکند هر آینه آن صدقه قبول افتد. بعد از آن فرمود صُدقه است و صدقه است ، صُدقه خود معلوم است امّا صُدقه خود کاوین است (کاوین بر وزن و معنی کابین که مهر زنان باشد ."برهان قاطع") و این هر دو معنی از صِدقِ محبت اقتضا می کند یعنی آن زنی آنکه میخواهد گوئی او را هر آینه صدق محبّتی پیدا باید کرد پس او کاوین در میان آرد آن صِدقه است ، وآن چیزی را که در راه حق میدهد هر آینه به محبّتِ آن حضرت میدهد به سبب صدقّ محبّتی نام آن صدَقه ست.
بعد از آن حکایت امیر المؤمنین ابوبکر صدیق فرمود رضی الله عنهُ که او چهل هزار دینار به حضرت رسالت آورد.
شکرانه چهل هزار دینار دهند با میخ و گلیم عشق را بار دهند
و آن چنان بود که آن روزدر خانۀ ابوبکر صدیق رضی الله عنهُ چهل هزار دینار موجود بود همه را بخدمت رسول الله علیه صلوة وسلام آورد، مصطفی علیه سلام والتحیه فرمود که بر فرزندان واهل بیت چه گذاشتی ؟ گفت خدای بس است و رسولِ او! بعد از آن عمر خطاب رضی الله عنهُ و آنچه از ابوبکر صدیّق آورده بود نیمۀ آن آورد. پیغامبر علیه سلام فرمود بر فرزندان واهل بیت چه گذاشتی؟ گفت نصف آوردم و نصف به اهل بیت گذاشتم. بعد از آن پیامبر علیه صلوة وسلام به درجۀ ایشان به نسبت در درجۀ ایشان به نسبتِ آوردۀ ایشان حکم کرد !
بعد از آن از کرامت ابوبکر صدیق (رض) حکایت فرمود که آن روزی که او چهل هزار دینار بیاورد گلیمی پوشیده و میخی به آن بخیه زده بخدمتِ رسول علیه السلام بیامد همان زمان جبرئیل علیه سلام بخدمت به حضرت رسالت و التحّیه بیامد هم بر آن لباس ، رسول الله علیه سلام پرسید که این چه لباس است؟ جبرئیل علیه سلام گفت امروز تمام ملائکه را فرمان شده است که بر موافقت حضرت ابوبکر صدیق (رض) همه گلیم بپوشند و میخی بر آن زنند ! بعد از آن خواجه ذکره بالخیر این دو مصراع بر زبان آورد:
شکرانۀ چهل هزار دینار دهند با میخ و گلیم عشق را بار دهند
از اینجا سخن در صدق افتاد...وبعد از آن سخن در معنی فضیلت طعام افتاد. فرمود که بزرگی گفته است یک درم را طعام بسازند و پیش یاران آرند به از آنکه بیست درم را صدقه کنند ! هم در فضیلت طعام حکایت فرمود که مردی بود درویش صاحب حالی بر صدرِ جهان بخارا آمد و گفت مرا به پاد شاه شهر کاری هست تو شفاعتی بکن و کار مرا بر آر! صدر جهان گفت من ترا چه دانم و چه شناسم و چه شفاعت کنم؟ آن مرد گفت مرا بر تو حقی است ! ؟ صدر جهان گفت چه حقی است؟ گفت وقتی تو طعام کشیده بودی من آمده بودم بر مائدۀ تو نشسته و چیزی از آن طعام تو خوردم مرا بر تو این حق است ! صدرِ جهان چون این بشنید بر فور برخاست و بر پادشاه رفت و کار او تمام کرد.
بعد از آن سخن در معاملت فقرا افتاد و بیع وشراء ایشان ، فرمود که شیخ بدر الدین اسحق علیه ورحمه یکی را شطرنجی داد و گفت این شطرنجی را به بازار بر و بفروش بعد از آن گفت که درویشانه فروشی ! از او پرسیدند که درویشانه فروختن چه گونه باشد؟ گفت به خانه باز نیارند به هر بهایی که بیاید بفروشند.
...لختی سخن در احوال انبیاء افتاد علیهم الصواة و سلام فرمود که هر پیامبری را وقت نقل مخیّرمی کردند، فرمان می شد که تو مخّیری اگر ترا می باید چند گاه در دنیا باشی باش و اگر نمی باید نقل کن ، تا وقتِ نقلِ مصطفی علی الصواة و سلام ، عایشه رضی الله عنها این معنی در خاطرگذرانید که رسول علیه صوآة وسلام داند که بر آن خوش است که چند گاه میان صحابه باشد یا بعالم بقا رود ؟ این معنی در دل کرد و سوی رسول الله علیه سلام و تحّیة نگریستن گرفت. رسول علیه السلام بر لفظ مبارک راند که مع النبیّن والصّدقین والشهداءِ واصالحین برحمتک یا ارحم الراحمین .
+++++++++++++++++
بعد از تقریر این احوال بنده گفت آن کاغذ ها که در قلم آورده ای بیاورده ای؟
بنده عرض داشت کرد که آری آورده ام . فرمود که بیار ! بنده شش تای کاغذ که در قلم آورده بود بیاورد و به دست مبارک ایشان داد، به شرف مطالعه ارزانی داشت و استحسان کرد و فرمود نیکو نبشته ای ! یک دو جای بیاضی گذاشته بودم فرمود که بیاض چرا گذاشته ای؟ عرضداشت کردم که بقیۀ آن حروف نیز معلوم نکرده بودم . شفقت نموده بقیۀ هر کلمه بیان کرد تا آن کلمات تمام شد.این بود شفقت و شکسته پروری آن روز.
لختی سخن در فضل ورحمت باری تعای افتاد که بر خلاف اندیشۀ خلق کارسازی می فرماید . بعد از آن فرمود که خلیفه بغداد جوانی را حبس کرده مادر ان جوان بیامد و پیش خلیفه زاری کرد تا پسر او را خلاص دهد . خلیفه گفت من حکم کرده ام که او پیوسته در حبس باشد و تا انگاه که یک تن از آل من خلیفه باشد پسر تو در محبس باشد من این چنین امر کرده ام . زال چون این بشنید آب در دیده گردانید و رو سوی اسمان کرده و گفت: خلیفه این حکم کرده تو چه حکم می کنی؟ خلیفه این سخن بشنید دلش بگشت فرمان داد تا پسر او را مخلص کنند. بعد از آن یک اسب قیمتی به آن پسر بخشید و فرمود آن پسر را بر آن اسب سوار کرده در بغداد بگردانند و پیش او این ندا کنند هذا عتیق الله ، هذا عطا الله "این لطف خداست، این هدیه خداست"
لختی سخن در بخشش پیر افتاد و قابلیت مرید. در این میان حکایت فرمود مردی بود یوسف نام از مریدان شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز، وقتی بخدمت شیخ خطاب گونه می کرد که من چندین سال در بنده گی می باشم هر کسی از خدمت شیخ خود حاصلی یافت مرا بایستی که بیش از همه بودی ، این و مانند این می گفت. تا شیخ الاسلام فرمود که از جانب من تقصیری نیست و از جانب تو هم استعدادی و قابلیتی می باید و نیز من از آن خود می کنم اگر خدای تعالی ندهد آنرا چه تواند کرد ؛ مرید همچنان بر سر شکایت بود تا در این میان نظر شیخ بر پسرکِ خورد سال افتاد او را گفت بیا! همانجا که شیخ نشسته بود در مقابل خشت ها انبار کرده بودند . شیخ به آن کودک گقت برو از آن خشت ها برای من بیاور . کودک برفت و یک خشت درست آورد و پیش شیخ نهاد. باری به خدمت شیخ نشسته بود ، شیخ باز آن کودک را گفت که برو خشت دیگر برای این یار بیار. آن کودک برفت و خشت دیگر بیاورد و پیش آن یار نهاد . باز شیخ آن کودک را گفت باز برو و یک خشت دیگر برای این یار بیاور ، و این اشارت بدان یوسف کرد. آن کودک برفت نیم خشت بیاورد و پیش او نهاد ! شیخ گفت من این را چه کنم من از آن خود کردم اما ترا روزی همین قدر باشد بر من چه آید؟
خواجه در صحبتی که پیش آمد حکایت عثمان حرب آبادی را بر لفظ مبارک خود راند که بس بزرگ کسی بود و او را تفسیریست. بعد از آن فرمود که او ساکن غزنین بود. سبزی پختی و فروختی از شلغم و چغندر و مانند ان دیگ می پختی و آنرا می فروختی . بعد از آن در بارۀ عنایت غیبی این بیت به زبان مبارک راند:
حق به شبان تاج نبوّت دهد ورنه نبوّت چه شناسد شبان
یعنی موسی (ع) که سالها شبانی شعیب نبی کردی . بعد از آن از احوال او بیان کرد که اگر کسی بیامدی و درم قلب به دو دادی و آنچه او پخته بودی به او دادی و آنچه او پخته بودی بخریدی و آن درم بستدی ، اگر چه بدانستی قلب است بر روی خرنده چیزی نگفتی، و آن که درم سره بیآوردی او را نیز بدادی تا خلق را معلوم شد که او درم سره را از ناصره فرق نمی کند، و بیشتری می آمدند و درم قلب به او میدادند و او بجای سره می گرفت و به ایشان پیدا نمی کرد و طعام بدیشان میداد، تا وقت نقل او شد روی سوی آسمان کرد و گفت: خداوندا! تو داناتری که خلق مرا درم قلب دادند و من بجای آن سره قبول کردم و به روی ایشان رد نکردم ، اگر از من طاعت قلبی در وجود آمده است به کرم خودت بر روی من ردّ مکن!... بعد از آن فرمود که درویش صاحبدلی و طعامی از دیگ وی طلب نمود شیخ عثمان کفگیر در دیگ کرد چون بر آورد همه دُر و مروارید بود . آن درویش گفت که من آن را چه کنم؟ باز شیخ عثمان کفگیر در دیگ کرد و بر آورد ، همه زر بر آمد در ویش گفت آن همه سنگ ریزه بود و این همه سنگ، کار نیاید از این دیگ دیگر چیزی بکش که بخورم . بار سوم شیخ کفگیر بر آورد همان سبزی بیرون آمد که پخته بود. آن درویش که این حال بدید شیخ را گفت ترا اینجا بیش نخواهد بود . هم در آن چند روز شیخ عثمان رحمة الله علیه از جهان نقل کرد.
بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمودند : چون درویش را از این بابت چیزی کشف شود او را روی بودن اینجا نباشد و حکیم سنایی این معنی را نظم کرده است:
بیش منـمـا جـمـال دل افـروز چـون نـمودی برو سپند بسوز
آن جمال تو چیست مستی تو وان سپند تو چیست هستی تو
بعد از آن بر لفظ مبارک که آنچه اولیاء بیرون می دهند از مستی ایشان است که ایشان اصحاب سُکر اند بر خلاف انبیا اصحاب صحو اند . سنایی آن را مستی گوید یعنی چون سرِ کشف کردی بیش درنگ نباید کرد آنرا بدین عبارت گفته است :
آن جمال تو چیست مستی تو وان سپند تو چیست هستی تو
زیرا مرد را کشف و کرامت حجاب راه است کار استقامت محبت دارد.
... بر لفظ مبارک راند که در نود و نو نام آنجا که میخوانند الواجد الماجد یعنی الغنی بعد از آن فرمود معنی الواجد از وجد هم آمده است یعنی بخشندۀ وجد (خوشی)، چنین که شکور اسم اوست، شُکور آن را گویند که شُکر گوید امّا اینجا به معنی آن است که پذیرنده شُکر بنده گان ، هم چنین الواجد ظاهر آن را ماند که صاحب وجد باشد و این در باره الله تقدس و تعالی درست نیاید، پس واجد در اینجا به معنی معطی الوجد است. [فوائد الفؤاد ، ص 32]
برای اینکه اسماء حسنی را که به نود ونه نام باری تعالی بر شمرده اند خلاصه ای از کتاب شرح اسماء الحسنی تالیف صدر الدین قونوی را که از مهمترین کتابهای عرفانی است اشاراتی از آن در این بحث خالی از مفاد نمیباشد و ما را به اسماإ الحسنی آشنا می سازد:
مؤلف (صدر الدین قونوی)، در مقدمه کتاب اشاره میکند که معرفت شهودی، با مخالفت هوا
و قمع محبت دنیا و
تحقق به حقایق تقوا حاصل میشود، نه با ترتیب مقدمات و ایراد شبهات... پس وصول به
معرفت ذات متعالیه، از حیث نظر و عقل ممکن نیست، چون نهایت چیزی که از طریق عقل حاصل
میشود، حیرت است.
قونوی، در ذیل عنوان «مقدمة فی الاسماء الالهیة»، مطالبی را متذکر میشود که رئوس
پارهای از آنها عبارت است از:
اصل در ذات مقدسه، تعری و تنزه از صفات است؛
هر اسم و صفتی، مقتضی کونی از اکوان است؛
ظهور ممکنات، به اسماء و صفات است؛
ممکناتی که پا به عرصه وجود میگذارند، آثار و نتایج اسماء و صفاتند؛
اسماء الهی، غیر متناهیاند؛
اعیان، شئون حقند و برای شئون حق، در دنیا و آخرت نهایتی
وجود ندارد؛
اسمای الهی، دارای اقسامی است، مانند مضمرات، کنایات، اسماء نیابت و... ؛
اسماء الهی، توقیفیاند؛
انبیاء، اعلم خلق به اسماء و صفات هستند؛
تقیید اسمای الهیه به
۹۹
اسم، برای تاکید است، نه حصر؛
احصاء اسماء، اتصاف به آنهاست، نه شناختن الفاظ و
معانی آنها؛
اسماء حسنایی که قونوی به شرح آنها پرداخته است، عبارتند از:
هو، الله، الرحمن الرحیم، الملک، القدوس، السلام، المؤمن، المهیمن، العزیز، الجبار،
المتکبر، الخالق، البارئ، المصور، الغفار، القهار، الوهاب، الرزاق، الفتاح، العلیم،
القابض، الباسط، الخافض، الرافع، المعز، المذل، السمیع، البصیر، الحاکم، العدل،
اللطیف، الخبیر، الحلیم، العظیم، الغفور، الشکور، العلی، الکبیر، الحفیظ، المقیت،
الحسیب، الجلیل، الکریم، الرقیب، المجیب، الواسع، الحکیم، الودود المجید، الباعث،
الشهید، الحق، الوکیل، القوی، المتین، الولی، الحمید، المحصی، المبدئ، المعید،
المحیی، الممیت، الحی، القیوم، الواجد، الماجد، الواحد، الصمد، القادر المقتدر،
المقدم المؤخر، الاول الآخر، الظاهر الباطن، الوالی المتعالی، التواب، المنتقم،
العفو، الرئوف، المقسط، الجامع، الغنی المغنی، المعطی، المانع، الضار، النافع،
النور، الهادی، البدیع، الباقی، الوارث، الرشید و الصبور.
بخشی از مطالب کتاب:
به طور کلی اسماء
الهی بر
دو گونهاند:
۱.
اسمائی که دلالت بر
ذات احدیت میکنند، مثل هو؛
۲.
اسمایی که دلالت بر غیر ذات میکنند که خود بر سه قسمند:
الف) اسمایی که دلالت بر اعیان صفات ثبوتی ذاتیه میکنند، مانند حی و عالم؛
ب) اسمایی هستند که دلالت بر نسب و اضافات میکنند، مانند اول، ظاهر و باطن؛
ج) اسمایی که دلالت بر افعال میکنند، مانند خالق و رازق.
رحمان، دلالت بر افاضه ی عامه بر اهل افتقار میکند، ولی رحیم، دلالت بر افاضه ی
خاصه بر اهل افتخار مینماید.
خدای متعال، به اعتبار نفوذ تصرفش در عالم شهادت، ملک الملک و به اعتبار نفوذ تصرفش
در عالم غیب، مالک الملکوت و به اعتبار تصرفش به طور مطلق، ملک است.
درباره ی اسم شریف قدوسی گفته میشود که طهارت و
نزاهت، مردد بین مرتبه ی اطلاق و
تقیید و حاکم بر تمامی اعیان و ظاهر بر تمامی مظاهر است.
سلامت اهل حق، تنزه آنها از هرگونه شک و
شرک جلی یا خفی است.
عزت الهیه شامل مؤمن و کافرمی شود.
اقسام جبر
جبر بر
دو نوع است: جبر ذاتی و عرضی و جبر
ذاتی دارای
دو وجه است: وجهی به سوی هویت غیبیه واطلاق حقیقیه و وجهی به سوی خلق که الوهیت
نامیده میشود و جبر
عرضی به
محمود و مذموم تقسیم میشود.
عظمت، برزخ بین
هویت و الوهیت و الوهیت، برزخ بین عظمت و خلق است.
نشانه استقرار اسم متکبر در باطن سالک آن است که وی، هیچ گونه مخالفتی در برابر حق
تعالی ندارد.
خلق، به خلق تقدیر و خلق ایجاد تقسیم میشود.
درجات شهود اعیان ثابته، سه گونه است.
اهل شهود در مجلای سلطنت اسم «الباری»، بر حسب درجاتشان متفاوتند.
انسان در
مقام تصور و توهم، مظهر اسم «المصور» است.
رزق، یا صوری است و یا معنوی و برای هر کدام درجاتی است.
آثار اسم «البصیر»، دارای مراتب سه گانه است که مرتبه ی سوم آن، مخصوص کمل عرفاست.
بین اسم «الحاکم» با اسم «العلیم» مشابهتی وجود دارد، ولی با این همه در «الحاکم»،
حصول علم شرط نیست،
برخلاف «العلیم» که در آن شرط است.
ظهور وجود، در سایه ی عدل بوده و مراتب اکوان مبتنی بر میل و عدول میباشد.
حلم در لغت به معنای افاده است و در عرفان ،
در طول قدرت میباشد.
باطن خلق، حق است و ظاهر حق، خلق.
اسم «المقیت»، دارای دو جهت اقتدار و ایصال الرزق است.
اسم «الحسیب»، برزخ بین علم و جهل است
و نزول متشابهات، از احکام اسم «الحسیب» است.
دوام مراقبه حضرت حق، از بزرگترین مراتب حفظ ادب است.
اعلی مرتبه ی علم، حمکت است و خدای متعال به سبب حکمت، بر داود علیهالسّلام
منت نهاد.
اسم «القوی» فقط برای انسان کامل ظهور پیدا میکند و ذکر «لا حول و لا قوة الا
بالله»، مخصوص آدم و کمل از ورثه آدم
است.
خدای متعال، سریان حیات در هر شیئی را پنهان داشته و فقط بر انبیاء و
بعضی از اولیاء معلوم ساخته است.
موت در نزد اهل شهود، ازاله حیات در نفس الامر نیست، بلکه انتقال عین از موطن دنیا
به موطن آخرت است.
برای ولایت، مراتب غیر متناهی است که اعلی مرتبه آن، امامت کبری و ادنی مرتبه آن،
ولایت عبد بر اعضاء و جوارح است.[نرم
افزار عرفان۳،
مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.]
باز می گردیم به مجلس خواجه نظام الدین اولیا ادامه بحث-
شیخ سهاب الدین سهروردی سما, نشنیدی . شیخ نجم الدین کبری علیه رضوان گفتی که هر نعمتی که در بشر ممکن است شیخ شهاب الدین را دادند الاّ ذوق سماع! و در باره استغراقِ شغلِ شیخ شهاب الدین افتاد، فرمود که شیخ که وقتی شیخ اوحد الدین کرمانی (رح) بر شیخ شهاب الدین ابو نجیب آمد شیخ مصلای خود بپیچید و زیر زانو نهاد ، و این معنی نزدیک مشایخ نشاندهنده غایت تعظیم می باشد. الغرض چون شب آمد اوحد الدین سماع طلبید و شیخ شهاب الدین قوالان را طلب فرمود و الات سماع مرتب کرد و خود به گوشۀ رفت و به طاعت و ذکر مشغول گشت. شیخ اوحد و آنان که اهل سماع بودند به سماع مشغول شدند . چون بامداد شد خادم خانقاه به خدمت شیخ شهاب الدین آمد و گفت شب را در سماع بود ، هر آینه آن جماعت را نهاری باید. شیخ فرمود شب را سماع بود خادم گفت بود شیخ گفت من خبر ندارم . بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که غایت استغراقِ وقتِ شیخ شهاب الدین نگرید که چنان در ذکر مشغول بوده است که از غلبۀ سماع او خبر نداشته و هر بار که سماع فرو داشت می کردند و اهل سماع قرآن خواندندی شیخ می شنیدند و شیخ سماعِ ایشان را با چندین غلبه نمی شنید بباید دانست که تا چه حد مشغول بوده باشد!
لختی سخن در نظم افتاد و فرمودند که مشایخ را نظم واقتداردر ادب و فرهنگ فارسی بغایت زیاد هست چون شیخ اوحد الدین کرمانی ، سنایی غزنوی و ابو سعید ابوالخیر و دیگربزرگان رحمتة الله علیهم اجمعین علی الخصوص شیخ سیف الدین باخرزی (رح) که او را علوی تمام بود و خوب گفته است تا به غایتی که مریدان به خدمت او باز نمودند که از هر شیخی کتابی و تالیفی باز مانده است تو چرا چیزی نمی نویسی ؛ جواب داد که هر بیتی که از آن ماست برابر کتابست.!
در همین روز بنده امید وار را نماز اشراق فرمود دو رکعت در رکعت اول بعد از فاتحه آیة الکرسی تا خالیدون{اللَّهُلاإِلهَإِلاَّهُوَالْحَيُّالْقَيُّومُلاتَأْخُذُهُسِنَةٌوَلانَوْمٌلَهُمافِيالسَّماواتِوَمافِيالْأَرْضِمَنْذَاالَّذييَشْفَعُعِنْدَهُإِلاَّبِإِذْنِهِيَعْلَمُمابَيْنَأَيْديهِمْوَماخَلْفَهُمْوَلايُحيطُونَبِشَيْءٍمِنْعِلْمِهِإِلاَّبِماشاءَوَسِعَکُرْسِيُّهُالسَّماواتِوَالْأَرْضَوَلايَؤُدُهُحِفْظُهُماوَهُوَالْعَلِيُّالْعَظيمُ255} [1] و در رکعت دوم بعد از فاتحه امن الرسول تا آخر سوره {آمَنَالرَّسُولُبِماأُنْزِلَإِلَيْهِمِنْرَبِّهِوَالْمُؤْمِنُونَکُلٌّآمَنَبِاللَّهِوَمَلائِکَتِهِوَکُتُبِهِوَرُسُلِهِلانُفَرِّقُبَيْنَأَحَدٍمِنْرُسُلِهِوَقالُواسَمِعْناوَأَطَعْناغُفْرانَکَرَبَّناوَإِلَيْکَالْمَصيرُ ط لايُکَلِّفُاللَّهُنَفْساًإِلاَّوُسْعَهالَهاماکَسَبَتْوَعَلَيْهامَااکْتَسَبَتْرَبَّنالاتُؤاخِذْناإِنْنَسيناأَوْأَخْطَأْنارَبَّناوَلاتَحْمِلْعَلَيْناإِصْراًکَماحَمَلْتَهُعَلَيالَّذينَمِنْقَبْلِنارَبَّناوَلاتُحَمِّلْنامالاطاقَةَلَنابِهِوَاعْفُعَنَّاوَاغْفِرْلَناوَارْحَمْناأَنْتَمَوْلانافَانْصُرْناعَلَيالْقَوْمِالْکافِرينَ}[2] و آیته﴿۳۵﴾ سوره نور {و اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ} ترجمه آیه 35 سوره نور: [ خدا نور ( وجودبخش ) آسمانها و زمین است ، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه ای که از تلألؤ آن گویی ستاره ای است درخشان ، و روشن از درخت مبارک زیتون که ( با آنکه ) شرقی و غربی نیست ( شرق و غرب جهان بدان فروزان است ) و بی آنکه آتشی زیت آن را برافروزد خود به خود ( جهانی را ) روشنی بخشد ، پرتو آن نور ( حقیقت ) بر روی نور ( معرفت ) قرار گرفته است. و خدا هر که را خواهد به نور خود ( و اشراقات وحی خویش ) هدایت کند و ( این ) مثلها را خدا برای مردم ( هوشمند)می زند ( که به راه معرفتش هدایت یابند ) و خدا به همه امور داناست! ]
بعد از آن فرمود دو رکعت دیگر استعاذه در رکعت اول بعد از فاتحه سوره الفلق "{ قُلْأَعُوذُبِرَبِّالْفَلَقِ1مِنْشَرِّماخَلَقَ2وَمِنْشَرِّغاسِقٍإِذاوَقَبَ3وَمِنْشَرِّالنَّفَّاثاتِفِيالْعُقَدِ4وَمِنْشَرِّحاسِدٍإِذاحَسَدَ}
ترجمه سوره : بگو: {1-من پناه می جویم به خدای فروزنده صبح روشن. 2-از شرّ مخلوقات ( شریر و مردم بد اندیش ) .3-و از شرّ شب تار هنگامی که ( از پی آزار ) در آید ( و حشرات موذی و جنایتکاران و فتنه انگیزان را به کمک ظلمتش به ظلم و جور و ستم بر انگیزد) 4-.و از شرّ دمندگان افسون (زنان جادو گر) در گره ها ، بدمند . 5- و از شرّ حسود بد خواه چون شراره آتش رشک و حسد بر افروزد.}
بعد از آن دو رکعت استخاره در رکعت اول بعد از فاتجه سوره کافرون :{قُلْياأَيُّهَاالْکافِرُونَ1لاأَعْبُدُماتَعْبُدُونَ2وَلاأَنْتُمْعابِدُونَماأَعْبُدُ3وَلاأَناعابِدٌماعَبَدْتُّمْ4وَلاأَنْتُمْعابِدُونَماأَعْبُدُ5لَکُمْدينُکُمْوَلِيَدينِ}
ترجمه سوره: {1-بگو: «ای کافران ، 2- آنچه می پرستید ، نمی پرستم. 3- و شما هم آن خدای یکتایی را که من پرستش می کنم پرستش نمی کنید. 4- نه من هرگز خدایان باطل شما را عبادت می کنم. 5- و نه شما یکتا خدای معبود مرا عبادت خواهید کرد. 6- دین شما برای خودتان ، و دینِ من برای خودم»} و در رکعت دوم بعد از فاتحه سوره اخلاص [3] {قُلْهُوَاللَّهُأَحَدٌ .اللَّهُالصَّمَدُلَمْيَلِدْوَلَمْيُولَدْوَلَمْيَکُنْلَهُکُفُواًأَحَدٌ . ترجمه: بگو: «اوخداییاستیکتااست، آن خدایی که ( از همه عالم ) بی نیاز ( و همه عالم به او نیازمند نه کسی فرزند اوست و نه او فرزند کسی است.)و او را هیچ همتایی نباشد»}خوانده شود. وفرمود که آن روز که شیخ الاسلام فرید الدین گنج شکر قدس الله سره العزیز مرا نماز اشراق فرمود اول همین شش رکعت فرمود و گفت آن دو دیگر خواهم گفت!
[1]خداست که معبودی جز او نیست زنده و برپادارنده است نه خوابی سبک او را فرو می گیرد و نه خوابی گران آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است می داند. و به چیزی از علم او ، جز به آنچه بخواهد ، احاطه نمی یابند. کرسیِ او آسمانها و زمین را در بر گرفته ، و نگهداری آنها بر او دشوار نیست ، و اوست والایِ بزرگ.
[2]این رسول به آنچه خدا بر او نازل کرده ایمان آورده و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پیغمبران خدا ایمان آوردند ( و گفتند ) ما میان هیچ یک از پیغمبران خدا فرق نگذاریم ، و ( همه یک زبان و یک دل ) اظهار کردند که ما ( فرمان خدا را ) شنیده و اطاعت کردیم ، پروردگارا ، ما آمرزش تو را خواهیم و ( می دانیم ) بازگشت همه به سوی توست؛ خدا هیچ کس را تکلیف نکند مگر به قدر توانایی او ، نیکیهای هر کس به سود او و بدیهایش نیز به زیان خود اوست. پروردگارا ، ما را بر آنچه به فراموشی یا به خطا کرده ایم مؤاخذه مکن. بار پروردگارا ، تکلیف گران و طاقت فرسا که بر پیشینیان ما نهاده ای بر ما مگذار. پروردگارا ، بار تکلیفی فوق طاقت ما بر دوش ما منه ، و بیامرز و ببخش گناه ما را ، و بر ما رحمت فرما ، تنها آقای ما و یاور ما تویی ، پس ما را بر گروه کافران یاری فرما. .
[3]سوره
اخلاص
یا سوره توحید صد و دوازدهمین سوره و از سورههای مکی قرآن که در
جزء سیام قرار دارد. این سوره را به
در مجموع محتوی این سوره به پنج صفت از صفات الهی تمرکز دارد: از جمله
خدای یکی است، صمد است، نه زاده ونه زائیده، ونه کسی کفو وهمتای اوست.یعنی
خدا یکی از معبودان نه، بلکه معبود یکتاست،درکنار او معبود دیگری نیست،هیچ
شریکی ندارد ، کسی رادر الوهیت وربوبیت شریک او مگیرید، خدا صمد بی نیاز
وخود کفاست ، در هیچ چیزی محتاج ونیازمند دیگری نیست ،هر تصوریکه نقص ،
کمبود ، عیب ، احتیاج وضعف را به خدا نسبت دهد ، تصوریست نادرست
وناقص، خدا کمال مطلق است ، از هر لحاظی کامل است ، خدا خالق است ، اورا با
مخلوق تشبیه مکنید ، مخلوق برای بقای نسل خود محتاج « زادن » است، اگر
نزاید نابود می شود ، مخلوق را دیگری آفریده ، از دیگری زاده شده ، در وجود
خود نیازمند آفریدگار است ، در مورد خدا از دید گاهی که « مخلوق » بشما
القاکرده ، میندیشید ، مبادا ارزیابی های شما در مورد خدا با معیار های
باشد که در مورد مخلوق صدق می کند ، « زادن » و« زائیدن » از خصوصیات مخلوق
است ، مخلوق برای بقای خود به این خصوصیات نیازمند ومحتاج است ، خدای
نیازمند ، خدا نه ، بلکه تصور ناقص در باره خداست
.این
دلیل توحید یا اخلاص نامیدهاند که درباره یگانگی خدا سخن میگوید و انسان
را از شرک، خلاصی میدهد
محتوا سوره:
اگر به اعجاز وعبارت زیبا این سوره بطور دقیق توجه بعمل اریم با تمام وضاحت
در می یابیم که در چهار آیه مؤجزوکوتاه
وزیبا ، مبانی اساسی توحید ویکتاپرستی به نحوی بیان گردیده است که همه
ابعاد گسترده وعمیق آنرا احتوا می کند ، اخلاص در توحید وپیرایش آن از هر
نوع شرک دوگانه پرستی را تو ضیح می دهد ، اگر کسی خواسته باشد که ایمان به
خدا وباور به معبود یکتا را در کوتاه ترین وزیبا ترین کلام افاده کند وهمه
ابعاد عمیق ودقیق توحید را در چند جمله کوته وسلیس بیان نماید ، باید همین
سوره را تلاوت کند ، ثلث قرآن به شرح توحید ویکتا پرستی اختصاص یافته ،
تمامی مطالبی که در قرآن در باره این بخش آمده ، در الفاظ مؤجز وآیات کوتاه
این سوره گنجانیده شده است
.
اسباب نزول
سورهٔ
اخلاص
:
مفسرین در مورد شأن نزول این سوره روایاتی مختلفی نموده اند:
یهود
از رسول الله (صلى اللّه علیه و سلّم ) خواستند الله را برای آنها معرفی
کند پیامبر صلی الله علیه وسلم سه روز سکوت کرد و جوابی به آنان نگفت تا
اینکه این سوره نازل شد
.
« قُلْ
هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ *
اللَّهُ الصَّمَدُ *
لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ *
وَلَمْ یكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ»یعنی: بگو:
الله، یکتا و یگانه است؛ خداوندى
است که همه نیازمندان قصد او مىکنند؛ (هرگز)
نزاد، و زاده نشد، و
براى او هیچگاه شبیه و مانندى نبوده است!
ترمذی ، حاکم ابن خزیمه از طریق ابوعلیه از آبی بن کعب (رض ) روایت فرموده
:
مشرکان به پیامبر گفتند : اصل وتبار خدایت را برای ما بیان کن : پس« قُلْ
هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ *
اللَّهُ الصَّمَدُ *
لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ *
وَلَمْ یكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ» تا اخر سوره نازل شد
.
طبرانی ابن جریر ما نند این حدیث را از جابر بن عبد الله (رض ) روایت کرده
اند ، از این روایت معلوم که سوره مکی است.
فضیلت سورۀ اخلاص
:
سوره أخلاص به نام های مختلفی مسمی میباشد ولی یکی از نام های این
سوره
«اخلاص
»
است ، طوریکه از نام این سوره معلوم میگردد این سوره از توحید پروردگار،
و یگانگى او سخن بعمل می اورد ، و در چهار آیه کوتاه چنان توصیفى از
یگانگى پروردگار با عظمت می کند ، که ضرورتی به سخن اضافه در آن دیده
نمیشود .
در مورد فضیلت سوره اخلاص رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:
«وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ آن ها لَتَعْدِلُ ثُلُثَ الْقُرْآنِ» «قسم به
کسی که نفسم در دست اوست سوره احد معادل یک سوم قرآن است».( رواه
بخاری)
-
هر کس به محتوی این سوره مبارکه اعتقاد آن پیدا کند و به معارفی که در آن
است اقرار کند، مؤمنى با اخلاص خواهد شد
.
-
اعتقاد به محتوی سوره اخلاص سبب خلاصی و رهایی اهل توحید از آتش جهنّم
میشود
.
-
هرکسی اسماء و اوصاف در این سوره را دریابد و به حقایق و معانى آنها ایمان
آرد، از هر نوع شرک، نفاق و گمراهى خلاص و در نیت و عمل مخلص می شود
.
سوره «اخلاص» در ثواب قرائت خود معادل ثلث (یك سوم) قرآن كریم
میباشد:
در حدیثی
از ابو سعید خدری رضی الله عنه روایت است که گفت:« أَنَّ رَجُلاً سَمِعَ
رَجُلاً یقْرَأُ:
«قُلْ
هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» یرَدِّدُهَا.
فَلَمَّا أَصْبَحَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی
الله علیه وسلم فَذَكَرَ
ذَلِكَ لَهُ، وَكَأَنَّ الرَّجُلَ یتَقَالُّهَا، فَقََالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی
الله علیه وسلم:
«وَالَّذِی
نَفْسِی بِیدِهِ إِنَّهَا لَتَعْدِلُ ثُلُثَ الْقُرْآنِ».
(بخارى:5014)
یعنی: مردی شنید كه شخصی، سوره اخلاص را میخواند و تكرار میكند. او كه
گویا آن را كار كم اهمیتی میدانست، هنگام صبح، نزد رسول الله صلی
الله علیه وسلم آمد
وداستان را برایش بازگو كرد. آنحضرت صلی
الله علیه وسلم فرمود:
«سوگند به ذاتی كه جانم در دست اوست، همانا سورة اخلاص، برابر با یك سوم
قرآن است».
همچنین ابوسعید خدری رضی
الله عنه در
حدیثی دیگری
میگوید:«
قَالَ النَّبِی صلی الله علیه وسلم لأَصْحَابِهِ: «أَیعْجِزُ أَحَدُكُمْ
أَنْ یقْرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ فِی لَیلَةٍ»؟ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَیهِمْ،
وَقَالُوا: أَینَا یطِیقُ ذَلِكَ یا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: «اللَّهُ
الْوَاحِدُ الصَّمَدُ ثُلُثُ الْقُرْآنِ». (بخارى:5015)
( نبی
اكرم صلی
الله علیه وسلم به
یارانش فرمود: «آیا كسی از شما میتواند یك سوم قرآن را در یك شب، تلاوت
كند»؟ این كار برای آنها دشوار به نظر رسید. لذا پرسیدند: ای رسول الله! چه
كسی از ما توانایی چنین كاری را دارد؟ فرمود: «سورة اخلاص، برابر با یك
سوم قرآن است».زیرا
تمام قرآن كریم، شرح و بیان اصولی است كه در این سوره به اجمال
ذكر شده است و نیز از آنروی
كه اصول عام و كلی شریعت اسلام سه چیز است: توحید، بیان حدود
واحكام و بیان اعمال و این سوره به تنهایی عهدهدار بیان توحید و
تقدیس حق تعالی گردیده است.
همچنین سنت است که سوره ی اخلاص را همراه دو سوره ی دیگر ازجمله سوره ،
«ناس و فلق » ، بعد از نماز صبح و مغرب و هنگام خواب هرکدام سه بار خواند
تلاوت نمود
.
ابوداود ازعبدالله بن حبیب روایتكرده است كه پیامبر صلی الله علیه و
سلم به من گفت: بگو. گفتم:
ای رسول الله چه بگویم؟
فرمود:«قل هو الله أحد، والمعوذتین حین تمسی وحین تصبح ثلاث مرات تكفیك من
كل شئ»
یعنی: در هر صبح وشام سه بار سورههای اخلاص ومعوذتین: « قل اعوذ برب
الفلق... و قل اعوذ برب الناس... را بخوان برایت از
هر چیزیكفایت میكنند. ترمذی گفت: این حدیث حسن و صحیح است.
[الحاج حمید الدین سعیدی سعید افغانی]
+++++++++++++++++++++
شباهت های دینی و عرفانی ملفوظات مشایخ چشتیه با کتاب احیاء علوم دین امام غزالی
خواجه حسن سجزی درمجموعۀ فوائد الفؤاد که مجموعۀ از سخنان مرادش جناب خواجه نظام الدین اولیاء و بعضاً از خواجه قطب الدین بختیار و دیگر عظام مشایخ چشتیه میباشد به اسلوب انشاء و کتاب نگاری همان وقت هندوستان که خیلی عالی و دلپذیربوده درج گردیده و سخنانی که از ایشان شنیده شده و مندرج این کتاب گردیده، مشابه به اصلوب کتاب احیاء العلوم دین که از آثار شناختهشدهٔ ابوحامد محمد غزالی است که به زبان عربی نوشته شده. این کتاب که محتوای دینی، اخلاقی و عرفانی دارد همواره مورد توجه عالمان اهل سنت بودهاست، که در جلد اول اثر حاضر "اسلام از سپیده دم تا ایندم" در مورد موشگافی او در آراء فیلسوفان در کتاب تهافت الفلاسفه یا ریزش یا ویرانسازی فیلسوفان که از آثار بحث بر انگیز این فیلسوف میباشد به تفصیل سخن آورده شده است.
غزالیاحیاء علوم الدین را پس از کنارهگیری از تدریس در مدرسهٔ نظامیه و در دورهای که در شام و قدس و حجاز اقامت داشت نوشتهاست (حدود سال ۴۹۲ هجری قمری/477هجری شمسی برابر به 1098میلادی). تالیف این اثر به گفته خودش به این انگیزه بوده است که «"به تحقیق می دانم و سوگند بر زبان می رانم که اصرار تو بر انکار حقیقت دین موجبی نیست، مگر آن بیماری که بسیاری از مردمان این روزگار را دامن گیر شده و جمهور خلق بدان مفتون گشتهاند. سپردن راه آخرت با نشیب و فرازش در غایت دشواری است، زیرا راهبران جهان آخرت عالمانی توانند بود که وارثان پیامبران باشند، عالمانی که اکنون روزگار از وجودشان خالی گشته وعالمانی جای شان را گرفته اند که معروف را منکر و منکر را معروف می شمارند. بدین سبب علم دین مندرس شده و آثار یقین ناپیدا گشته است." [غزالی، محمد بن محمد، احیاء علوم الدین، ترجمه موید الدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیو جم، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۵۱ قسمت مقدمه]
موافقان و مخالفان امام محمد غزالی در احیاء العلوم دین
در طول تاریخ اسلام کمتر کتابی به اندازه احیاء امام محمد غزالی مورد قبول و در عین حال انکار مسلمانان نیز قرار گرفتهاست، زیرا این کتاب در زمان حیات مولفش در شرق و غرب جهان اسلام از خراسان تا اندلس منتشر شده و از سوی موافقان و مخالفان مورد ستایش و نکوهش بسیار قرار گرفتهاست. اهمیت کتاب احیاء به حدی است که حتی گفته میشود الهام بخش مولانا جلال الدین در سرودن مثنوی معنوی بودهاست. ولی مولانا جلال الدین خودش شخصیت عصر خودش میباشد که بحث دراین باره خارج از موضوع می باشد ولی سخن فوق را در مورد او پذیرفتنی نیست.(مولف)
به روزگار فرمان روایی علی بن یوسف بن تاشفین (حدود ۵۰۲ هجری قمری/484هش./1108م) این کتاب به مغرب و اندلس رسید و با مخالفت و در عین حال جانبداری گروهی از فقهای آن سرزمین مواجه گردید. مخالفان تمام نسخههای کتاب را گِرد آوردند و در صحن مسجد قرطبه انباشتند و آتش زدند.[همان اثر همان جا؛ زرین کوب، عبدالحسین، فرار از مدرسه (دربارهٔ زندگی و اندیشه امام محمد غزالی)، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۵]
موضوعات کتاب احیاء علوم دین
فصل اول (ربع عبادات): این فصل در رابطه با پرستش و نماز، اسرار الزکات، روزه، حج،
آداب تلاوت قرآن، اذکار و دعوات و کتاب ترتیب الاوراد است.
فصل دوم (ربع عادات): در رابطه با آداب و رسوم اجتماعی از قبیل آداب خوردن، کسب و کار، حلال و حرام، نکاح، آداب برادری و اخوت، عزلت، سفر، امر به معروف و نهی از منکر، آداب السماع و الوجد، معیشت و اخلاق النبوه.
فصل سوم (ربع مُهلکات): کتاب شرح عجائب قلب، ریاضت نفس، شهوتها، آفات زبان، در مذمت غضب و حِقد و حسد، مذمت دنیا، مذمت بخل و حب مال، مذمت جاه و ریاء، مذمت کبر و عُجب و غرور.
فصل چهارم (ربع مُنجیات؛ آنچه مایه رستگاری است): کتاب توبه، صبر و شکر، خوف و رجاء، فقر و زهد، توحید و توکل، محبت و شوق و انس و رضا، نیت و اخلاص و صدق، مراقبه و محاسبه، کتاب الفکر، کتاب ذکر الموت و مابعده.
پیران و مرشدان طریقۀ چشتیه مانند امام غزالی تحقیقاتی در باره علوم شریعت و طریقت آنجام داده اند که تلویحاً همخوانی این آثار را به تالیفات امام غزالی در این جا می آوریم:
1-سخنان خواجه معین الدین چشتی در کتاب دلیل العارفین تالیف قطب الدین بختیار کاکی اوشی
2-آثار عرفانی و تالیفات خواجه معین الدین چشتی، از جملۀ مطالبی است که به تحقیق در باره آن نمیتوان سخن گفت. موضوع از آن جا پیچیده تر می شود که هر چه از زمان او دور تر می شویم تذکره نویسان به تالیفات وی می افزایند، تا بدان حد که بیش از هفت عنوان، تالیف را که قرار ذیل است برای خواجه بر شمرده اند:
انیسالارواح :
1) انیسالارواحیا انیس دولت، که ملفوظات خواجه عثمان هاروَنی است
گنج اسرار :
2) گنج اسرار ، که مجموعه دیگری از ملفوظات خواجه عثمان هارونی است ؛ بخشی از این ملفوظات راجع به شرح مناجات خواجه عبداللّه انصاری است.
دلیلالعارفین:
3) دلیلالعارفین، مشهورترین اثر او، که مجموعه ملفوظات وی است و قطبالدین بختیار کاکی آنها را گردآورده است (لاهور ۱۳۱۱). این کتاب در باره مسائلی از قبیل طهارت ، نماز ، ذکر، محبت، وحدت و آداب سالکاناست.
بحرالحقایق:
4) بحرالحقایق ، ملفوظاتخواجه معینالدین چشتي خطاب به خواجه قطبالدین بختیار است که در آن سیر و سفر عرفانی خود ، از جمله معراجش ، را برای قطبالدین شرح داده و از رسیدن خود به مقام وحدت سخن گفتهاست.
اسرارالواصلین:
5 ) اسرارالواصلین ، شامل هشت نامه به خواجه قطبالدین اوشي بختیار است .
رساله وجودیه:
6 ) رساله وجودیه، در باره نیروهایی که به سبب ریاضت و چله نشینی و نیز کیفیت دَم (نَفَس) به وجود میآید . این رساله آداب دَم زدن و سرمایه جوگ نیز نامیده شده است. .
کلمات:
۷) کلمات خواجه معینالدین چشتي ، در باره وحدت وجود ، نفی و اثبات ، ناسوت، لاهوت و ملکوت است .)
، در حالیکه در سیر الاولیا ء – تا آنجا که من اطلاع دارم – که نزدیکترین تذکره تالیفیافته ، نسبت به زمان خواجه می باشد ، فقط صفحۀ از سخنان عارفانۀ وی ، آنهم بدون ذکر مأخذ ، در ضمن شرح حال او آمده است.[سیرة الاولیاء ص55-56] و مؤلف اشارۀ به اینکه آثاری از نظم ویا نثر از خواجه باقی مانده باشد نمی نماید.
یکی دیگر از مأخذ قدیمیاخبار الاخیار است که در حدود سه صدو پنجاه سال بعد از زمان خواجه تالیفیافته است . در این مأخذ تنها به کتابی بر میخوریم که خلیفۀ وی ، یعنی خواجه قطب الدین بختیار کاکی ، سخنان مراد خود را در آن درج کرده است و آن را دلیل العارفین نام مانده است. [اخبار الخیار،ص22]
پژوهش ها نشان میدهد که هیچیک از مآخذ قدیمی ذکری از تالیفات خواجه نکرده اند این در حالیست که هر قدر از زمان شیخ معین الدین چشتی فاصله زمانی زیاد گردد به همان میزان و به مرور زمان تالیفاتی را به وی نسبت داده اند که در بالا آن را تفصیل دادیم؛ داکترغلام علی آریا کمی بیشتر در مورد آن تالیفات این طور پرداخته است:
اصولاً این گونه تالیفات در هند به ویژه میان عارفان بالعموم و میان عرفای چشتیه بالاخص متداول بوده است که صوفیان ملفوظات پیر خود را جمع آوری کرده و بصورت کتاب در می آوردند.
کتاب «انیس الارواح، یاانیس الدولت کلمات خواجه عثمان هارونی» .- چنانکه از نام این کتاب پیداست ، خواجه معین الدین سخنان و ملفوظات مرشد خود عثمان هارونی را گرد آوری نموده است.[فهرست نسخه های خطی کتابخانه گنج بخش، منزوی ،ص 562] این کتاب در بیست و هشت مجلس به قرار ذیل تالیفیافته است:
1- در احکام ایمان، 2. مناجات مهتر آدم، 3. در خرابی شهر ها، 4. فرمانبرداری زنان، 5. احکام صدقه، 6. شرب مویز، 7. آزار مؤمنان، 8. قذف گفتن، 9. کسب کردن، 10. مصیبت، 11. کشتن جانوران، 12. احکام سلام کردن، 13. کفارات روزه، 14. فضیلت حمد و اخلاص، 15. سخن در اهل جنت، 16. فضیلت مسجد، 17. گرد آوردن مال دنیا، 18. عطر، 19. بانگ نماز، 20. سخن در مؤمنان، 21. روا کردن نیاز مردم، 22. آخرت الزمان، 23. تفکر به مرگ، 24. چراغ مسجد، 25. درویشان، 26. شلوار وآستین دراز پوشیدن، 27امیران ستمگر و عالمان دنیا دوست، 28. توبه و سلوک. و آغاز این کتاب چنین است: «حمد اله ، صلاة ، بدانک اسعد کالله، که این اخبار و آثار انبیاء و انوار اولیاء از کلمات و انفاس متبرکه سید العارفین ... خواجه عثمان هارونی (رح) شنیده و رسالۀ انیسالارواح نام اوست»
کتاب ملفوظات مشایخ چشتیه که بار اول در زمان بابا فرید گنج شکرتألیف گردید.
فوائد السـالكين: ايـن كتـاب ملفوظـات پيـر و مـراد بابافريـد يعنـي خواجـه قطب الدين بختيار اوشي است كه شيخ آن را بـه رسـم چشـتيان گـردآوري كـردهاست. اين كتاب بسيار مختصر است و فقط ذكـر هفـت مجلـس در آن آمـده اسـت يعني از رمضان 584 هـ ق تا ذي الحجه 584 به مدت چهار مـاه، توانسـته اسـت در اين مجالس حضور يابد و مطالب آن را بنويسد. موضوع كتاب سلوك و درويشي و تحير، اخفاي راز، مردان كامل، مردان غيـب و كشف و كرامات است . البته مانند اسرارالاولياء بـراي هـر موضـوع فصـل جداگانـهاي نوشته نشده است. علاوه بر پند و اندرز و نصايح خواجه قطب الدين بختيـار، بعضـي از اقوال و وقايع زندگي خواجه معين الدين چشـتي اجميـري نيـز آمـده اسـت. يـا مصاحبت خواجه قطب الدين و حميدالدين ناگوري از مطالب ديگري اسـت كـه در آن بيان شده كه ضمن مسافرت با هم برخورد كرده بودند. روش گفتگو پند آميـز و (ترجمـه تـاريخ نصيحتگرانه است مرشد به مريد خود اي درويش ميگويد و پند میدهـد. )[ادب فارسي در پاكستان،چوهدري235،]
ولی تا جایی که ملاحظه می شود خواجه حسن سگزی(سجزی) آثر مدونی از ذکر ملفوظات شیخ خود خواجه نظام الدین اولیاء را که شخصیت شاز و نادر در بین مشایخ چشتیه راتالیف کرده است که موضوعات ثبت شده با کتاب مشهور احیاء العلوم دین از رهگذر موضع و موضوع شباهت های ذاتی دارد.(مولف)
او می نویسد:
کمینه یعنی شیخ حسن سجزی دهلوی از حال جمع کردنِ این معانی به پیر خودش خواجه نظام الدین اولیا عرض داشت کرد، وقتی صالح بود و خلوتی با راحت ، بنده روی بر زمین آورد و گفت که عرضداشتی داشتم اگر فرمان باشد عرضه دارم .فرمود که بباید گفت .بنده گفت از سالی زیاد شده باشد که در بنده گی مخدوم پیوسته ام و هر بار که سعادت پای بوس حاصل شده است از لفظ دُر بار فوائد شنیده ام ، چه وعظ و نصیحت و ترغیب در طاعت و چه حکایات مشایخ واحوال ایشان از هر باب کلمات روح افزایی به سمع کاتب رسیده است و خواسته ام که آن دستور حالِ این بیچاره باشد بلکه دلیل راه این شکسته ، بقدر فهم خود در قلم آورده ام ، هم بنا بر آن که بار ها در لفظ مبارک رفته است که کتاب مشایخ و اشارات ایشان که در سلوک رانده اند در نظر می باید داشت پس هیچ مجموعه ورای انفاس جان بخش مخدومی نتوان بود ، بر حکم این مقدمه بنده آنچه از لفظ مبارک شنیده است جمع کرده است و تا این زمان اظهار نکرده است منتظر فرمان است تا چه فرمان است تا چه فرمان صادر گردد.
چون ذکر الله بالخیر این عرضداشت اسماع فرمود ، حکایت کرد که من چون به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین گنج شکر قدس الله سرةالعزیز پیوستم همین معنی در خاطر کردم که آنچه از لفظ مبارک شان خواهم شنید بخواهم نبشت.اول روز که دولت دست بوسی در یافتم نخست سخنی که از شیخ شنیده این بود که بر زبان راند:
ای آتش فـراقـت دلــها کـباب کرده سیلاب اشتیاقت جانها خراب کرده
بعد از آن خواستم که شرح اشتیاق پایبوس به خدمت ایشان اندکی باز رانم دهشتِ حضور حضرت شیخ غلبه کرد همین قدر گفتم که اشتیاق پای بوس عالی عظیم غالب شده بود ! شیخ چون اثرِ دهشت در من دید این لفظ بر زبان مبارک راند لِکُلّ دَاخِلٍ دَهشتةً . الغرض آن روز هر چه از شیخ شنودم چون به مقام خویش باز آمدم بر جائی نسخه کردم ، بعد از آن هر چه سماع می افتاد در قلم می آوردم تا این معنی بخدمت شیخ باز نمودم . بعد از آن هر گاه که حکایتی و اشارتی بیان کردی می فرمودی که حاضر هستی ، تا آن غایت که اگر من غایب بودمی چون باز به خدمت پیوستمی فائده ای که در غیبت فرموده بودی آن را اعاده کردی.
بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که کرامتی معاینه کردم هم در آن ایام مردی مرا کاغذ سپید داد یکجا جلد کرده ، من آنرا بستدم و فوائد شیخ الاسلام همه در آنجا ثبت کردم ، بالا نبشتم که سبحان الله و الحمد للهِ وُ لا اله الاالله ولله اکبر ولاحولُ ولا قوّة الّا بالله علی العظیم بعد از آن کلماتی که از شیخ استماع داشتم بنوشتم تا این غایت آن مجموع بر من است.
++++++++++++
خواجه نظام الدین اولیاء در اثنای صحبت در باره طعام دادن به مردم فرمودند: خواجه علی پسرخواجۀ بزرگ شیخ رکن الدین چشتی (رح) در خروج کفّارِ تتار گرفتار شد- او را پیش چنگیز خان بردند – یکی از مریدان آن خانواده آنجا حاضر بود ، همانا که آنجا مکنتی داشت. چون خواجه علی را اسیر دید حیران ماند بخود اندیشید که طریق خلاص او چگونه باشد او را به چه نوع پیش چنگیز خان ذکر کنم؟ اگر گویم که از دودمانِ کرامت و بزرگی است او چه معلوم کند آنرا چطور معلوم کند و اگرذکر طاعت و عبادت او کنم هم مؤثر نیاید ، بعد از تعمل زیاد پیش چنگیز خان رفت و گفت که: پدر این مرد، مرد بزرگی بود طعام به خلق دادی ، او را خلاص باید داد، چنگیز خان پرسید که خلق خود را طعام میداد یا خلق بیگانه را ؟ آن مرد گفت خلق بیگانه را ، خلق خود را همه طعام می دهد اما پدر او خلق بیگانه را تعام میدهد. چنگیز خان از این سخن خوش شد گفت چه نیک کسی بود که خلق خدا را طعام می داد!
پس در حال فرمود که او را مخلص کنند ، و خلعتی هم بداد و عذر خواست و بعد از آن خواجه ذکر الله فرمود طعام دادن در کلّ مذاهب پسندید است.
خطره و عزیمت و فعل:
و حضرت خواجه نظام الدین اولیاء فرمود عزیمت یعنی ، اول چیزی که در دل مردم گذرد، بعد از آن عزیمت است یعنی بر آن اندیشه دل بنهد وبعد از آن فعل است یعنی آن عزیمت را به فعل رساند- و بعد از آن فرمود که عوام را تا فعل نکنند نگیرند امّا خواص را در خطره هم مؤاخذه باشد، باید که مردم به هر حال در خدای گریزند، زیرا که خطره و عزیمت و فعل همه آفریدۀ حق اند .
لازم میدانم تا این سه کلمه (خطره- عزیمت – فعل) را از دیدگاه طریقت یعنی دید گاه خواجه نظام الدین اولیاء که دیدگاه طریقۀ چشتیه نیز میباشد معنی نماییم:
در طریقت و عرفان اسلامی، به ویژه طریقۀ چشتیه خطره و مخاظره به معنای مواجهه با خطرات و چالشها در مسیر سلوک معنوی است. این موضوع از دیدگاههای مختلفی بررسی میشود:
1. خطره: به معنای خطرات و چالشهایی است که سالک در مسیر سلوک با آنها مواجه میشود. این خطرات میتوانند شامل وسوسههای نفسانی، مشکلات دنیوی و حتی موانع روحانی باشند. در این مسیر، سالک باید با توکل به خدا و استقامت در ایمان، این خطرات را پشت سر بگذارد.
2. مخاطره: به معنای مواجهه و مقابله با این خطرات است. سالک باید با استفاده از تعالیم دینی، مشورت با اساتید و بهرهگیری از تجربیات دیگران، راههای مقابله با این خطرات را بیاموزد.
از دیدگاه فقهی، مواجهه با خطرات و چالش ها در مسیر طریقت ، اگر با نیت خالص و برای رضای خدا باشد، میتواند موجب تقویت ایمان و رشد معنوی سالک شود.
عزیمت: عزیمت به معنای نخست مقابل رخصت قرار دارد و در لغت به معنای قصد مؤکّد آمده است؛
لیکن
در اصطلاح عبارت است از الزام شرعی به انجام دادن کاری یا ترک آن.
بنابر این، در موارد رخصت، عمل به مقتضای رخصت الزامی ندارد و ترک آن جایز است؛
لیکن در موارد عزیمت، عمل به مقتضای عزیمت واجب، و ترک آن (مخصوصاً) در طریقت
ممنوع است.
فعل: فعل کلمهای است که نشاندهندهی کار، رویداد، یا حالت است. فعل با برقراری ارتباط بین اجزای جمله، به آن معنا و مفهوم میبخشد و باعث پویایی و تحرک زبان میشود. (مولف)
بعد از آن هم در این موضوع فرمود: عوام را تا فعل نکنند نگیرند امّا خواص را درخطره هم مواخذه باشد، باید که مردم در هر حال به خدای گریزند زیرا که خطره و عزیمت و فعل همه آفریدۀ حق اند و سالک در همه حال باید به حق پناه جویند.
توبه: یکی از اصطلاحات دینی، فقهی، اخلاقی و عرفانی، به معنای بازگشت بنده به سوى خدا، به وسیله ندامت و پشیمانى است. توبه حقیقتى عرشى و نورانى و سبب اتصال دور افتادگان به اصل و محبوب است.
واژه توبه مشترک لفظی و معنوی میان خدا و بندگان است که در قرآن و روایات بارها استعمال و تأکید شده است. در کتب اخلاق اسلامی توبه درجاتی دارد که پایینترین مرتبه آن توبه از گناهان است، درجات بالاتر آن، توبۀ از غفلت، توبه از توجه به غیرخدا، و توبۀ از مشاهدۀ غیر حق تعالی است. که در فوائد الفؤاد آورده شده:
معانی استقامت توبهاگر یکی از شراب توبه کند هر آیینه حریفان و قرینان پیشینه او را مزاحمت نمایند و هر بار او را به موضعی که شراب خورده بوده و ذوق گرفته بودند او را طلب کنند تا او باز شراب خورد ، و این معنی آنگاه باشد که او را اندک میلی بدل مانده باشد و اگر تائب اندیشه کلّی صاف کند هیچ قرینی و حریفی او را مزاحمت نتوان نمود، دلیل بر صدقِ توبۀ او بر شکستن قرینان و حریفان او باشد... چون تۀ دل از آن اندیشه ناشایست دل باز دارد هیچ کس او را به جرم و جنایت یاد نکند، این همه معانی استقامت توبه است . یعنی تا تائب بر سر توبه مستقیم است نه او را کسی به سر معصیت تواند خواند و نه به فسق نام او بر زبان تواند راند ، اما اگر مایل باشد بدان گناه و بدان معصیت هر آیینه هم او را در طلب مزاحمت نماید و هم بر زبان ذکر او بر فسق و فجور برند.[فوائد الفؤاد . پیشین ، صص 22-23]
سخن در نمازو روزه روایتی از زبان نظام الدین اولیاء در کتاب فوائد الفؤاد نقل است ، روایتی آمده است که رسول صلی الله علیه وسلم هر ماه سه روز روزه داشتی امّا معلوم نیست که آن سه روز کدام است؟ بعد از آن فرمود که آداب درویشی آنست که ثلث سال روزه داشته شود یعنی در سالی چهار ماه –بعد از ان فرمود که این را قسمتی کرده اند – آنانکه سه ماه روزه دارند ده محرم و ده ذوالحجه نیزروزه دارد و در روز دیگر از روز های متبرک و مواسم بدارند همان ثلث سال می شود – بعد فرمود که این را نوع دیگر نیز تعیین کرده اند که اگر در هفتۀ دو روز روزه دارند مثلاً دوشنبه و پنجشنبه همان ثلث سال می شود.
و در مورد صائم الدهر فرمود که رسول الله صلی الله علیه وسلّم "من صائم الذهر ولا افطر" [ روزه دائمی، ادامه روزه در همه روزهاست مگر روزهایی که روزه آنها صحیح نیست که عید و ایام تشریق است. به آن روزه ابدی نیز گفته می شود و به معنای ادامه روزه پی در پی و پی در پی در تمام روزهای سال بدون افطار یک روز است. روزه از آنجایی که عبادت حلال است برای مرتکب آن ثواب دارد پس حرام نمی شود مگر در روزهایی که روزه حرام است که روز عید فطر و عید قربان است. و روزه سه گانه یک عمر حرام نیست، مگر در روزهایی که روزه در آنها حرام است، اگر روزه را شکسته و هیچ حقی بر آن نگذارد از ضررش کم نکرد و این نظر اکثر علما و اصحاب ابوحنیفه است: روزه گرفتن مطلقاً مکروه است. علما حکم روزه مادام العمر را در غیر ایامی که روزه در آنها حرام است به تفصیل ذکر کرده اند که این نهی فقط برای کسی است که سختی می بیند یا می ترسد ضرری برای خود یا ضایع شدن حقی داشته باشد پس در این مورد مکروه است و عمیق شدن در روزه از مواردی است که در شرع اسلام حرام است] و در حدیث دیگر آمده : که من صام الدهر ضیقّت علیه جهنم و عقد التسعین « أنشئ الصفحة »
که من صام الدهر ضیقّت علیه جهنم و عقد التسعین» في هذه الويكي. انظر أيضا نتائج البحث التي وجدت.
صحيح ابن خزيمة/كتاب الصيام (قسم باب ذكر الدليل على أن صوم ثلاثة أيام من كل شهر يقوم مقام صيام الدهر كان صوم الثلاثة أيام من أول الشهر أو من وسطه أو من آخره) » [دانشنامه اسلامی]
ترجمه: «ترجمه: هر که یک عمر روزه بگیرد، جهنم و دهه نود بر او تنگ شود» ایجاد کنید. همچنین به نتایج جستجوی یافت شده مراجعه کنید. صحیح ابن خزیمه/کتاب الصوم (بخش باب ذکر دلیل بر اینکه روزه سه روز از هر ماه جای روزه سال را می گیرد. روزه سه روز از اول ماه، از وسط یا ازآخر[ترجمه دانشنامه اسلامی]
سپس فرمود: اکنون تطبیق این دو حدیث چگونه بود در آنکه فرمود: که من صام الدهر لا صام ولا افطر معنی چنین باشد که هر که پیوسته روزه دارد با آن پنج روز هم عیدین و ایام تشریق پی همچنان باشد که او نه روزه داشته است و نه افطار کرده ، و هر که پیوسته روزه دارد و این پنج روز افطار کند تنگ شود بر او دوزخ و عقد نودِ بگرفت یعنی آن کس را گنجائی نباشد در دوزخ ، همچنین که در عقد نود ، هیچ چیز را گنجائی نیست .
و خواجه نظام الدین بعداً فرمود: آنکه پیوسته روزه میدارد او را عادت می شود و رنج روزه بر او آسان می گردد – پس ثواب در آن بیشتر باشد که روزۀ دارند که آن بر نفس دشوار تر آید، و آن روزه را روزۀ داؤدی گویند که یک روز روزه دارد و یک روز افطار کند.[فوائد الفؤاد، پیشین، صص24-25]
نماز نوافل
فرمودند: که بعد از ادای نماز ظهرده رکعت نماز کن به پنج سلام و در آن ده رکعت ده سوره آخر قرآن بخوان ، و فرمودند که این صلوة را صلة لاخضر خوانند ، تحقیق این است که این نماز مهتر خضر است علیه السلام که هر که این نماز پیوسته بگذارد با خضر علیه السلام ملاقی شود.
بعد از آن در نماز های سنت سوره تعّین فرمود ، در سنت نماز بامداد بعد از فاتحه الم نشرح و الم ترکیف و در هر چهار رکعت سنت نماز پیشین سوره قل یا ایهالکافرون ، اذاجا ، تبت، صوره اخلاص قل هوالله، و در سنت نماز خفتن آیه الکرسی و امن الرسول و شهدالله و قل الهم مالک الملک و در دو رکعتِ سنّت نمازخفتن قل یا ایهالکافرو ن و اخلاص و در نماز وتر انا انزلنا و سورۀ کافرون و اخلاص خوانده شود. [فوائد الفؤاد، پیشین. صص، 24-25]
صبر جمیل
سخن به این معنی افتاد که هر که بر وفات اعزّه هر چه صبر کند کار شگرف میتواند بود بر خلاف آنکه جزع می کنند و به نام آن رفته آواز می کنند این نوع چیزی نیست و در این میان فرمودند که بقراط حکیم را بیست پسر بود ، در یک روز هر بیست پسر او بمردند ، مگر سقفی بر ایشلن افتاد هر بیست پسر هلاک شدند، این سخن به بقراط رساندند از اندک و بسیار مزاج خود متغّیر نکرد !
هم ملایم این معنی فرمود که مجنون را خبر کردند که لیلی بمرد- گفت غرامت بر من است ، چرا کسی را دوست گیرم که بمیرد!
در مورد پارسائی
بعد از آن چون شب در آمد شب ادینه بود عورتی به خدمت ایشان آمد و بیعت کرد ، در ثمرۀ صلاحیت بسیار فائده ها بیان کرد- در این میان فرمود که عورتی بود دراندر پتنه فاطمه نام گفتندی به غایت عفت و صلاحیت چنانکه شیخ الاسلام فریدالدین قدس الله سره العزیز رفته بود که آن زن مردیست که او را در صورت زنان فرستاده اند. بعد از آن فرمود که چون شیر از بیشه بیرون آید کس نه پرسد که این شیر نر است یا ماده ، یعنی که می باید فرزند آدم به طاعت و تقوی معروف آید خواه مرد باشد خواه زن.
و در مورد پارسایان گفت:
گر نیک آیم مرا از ایشان گیرند ور بد باشم مرا بدیشان بخشند
به لفظ مبارک راندند که مصاحبت با کیان می کنی؟
بنده بعضی از یاران بزرگ آن جناب را نام برده و گفتم به خدمت ایشان می باشم- محمدت فرمود و این بیت بر زبان مبارک راند:
بــا عـاشـقـان نـشیـن وغم عاشقی گُزین با هر که نیست عاشق کم شو باو قرین
بعد از آن که بیت فوق را که از ابو سعید ابوالخیر است بر زبان راند فرمود که طریق مشایخ آنست که چون از حال کسی استطلاع کنند پرسند که با کیان صحبت دارد ، هم از آنجا معلوم شود که او از کدام قبیل است.
و در سخن کعبه و خرابی آن فرمود-
بر لفظ مبارک راند که کعبه را دو بار خراب کرده اند – رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است: که کعبه را دو بار خراب کنند بار سوم به آسمان برند و این در آخر الزمان باشد بعد از آن قیامت قائم شود، و آن چنان باشد که چون قیامت نزدیک آید بُتان را بیاورند و در کعبه نهند واز آن قبیله که نام آن اَوس باشد زنان بیایند و پیش آن بُتان پای کوبند آنگاه کعبه را بر آسمان برند. [ وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ127ترجمه:و ( یاد آر ) وقتی که ابراهیم و اسماعیل دیوارهای خانه کعبه را بر می افراشتند عرض کردند: پروردگارا ( این خدمت ) از ما قبول فرما ، که تویی که ( دعای خلق را ) شنوا و ( به اسرار همه ) دانایی.
تفسیر آیه-
ابراهیم خانه کعبه را بنا مى کند
از آیات مختلف قرآن و احادیث و تواریخ اسلامى به خوبى استفاده مى شود که خانه کعبه
پیش از ابراهیم ، حتى از زمان آدم بر پا شده بود، رَبَّنا إِنِّي أَسْکَنْتُ مِنْ
ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا
لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ وَ
ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْکُرُونَ37
ترجمه آیه 37 سوره ابراهیم: «
و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه [ کعبه ] را بالا می بردند ، [ می
گفتند: ] «ای پروردگار ما ، از ما بپذیر که در حقیقت ، تو شنوای دانایی.
تفسیر آیه: از تفسیر مخزن العرفان در علوم قرآن
رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ اَلْمُحَرَّمِ ابراهیم(ع)عرض کرده که اى پروردگار من(من)تبعیضى بعنى بعض از ذریه خودم را که باتّفاق اسماعیل(ع)پسر هاجر بوده که پس از تولد او ساره زن حضرت چون ظاهرا تا آن وقت اولاد نداشت و گویند هاجر کنیز ساره بوده که بابراهیم بخشیده بود وقتى هاجر اولاد پیدا نمود ساره حسد برد و بابراهیم گفت دلم مى خواهد که هاجر و اسماعیل را ببرى بجائى که در آنجا آب و گیاهى نباشد ابراهیم(ع)متحیّر گردید وحى به وى رسید که هرچه ساره گوید عمل بکن این بود که ابراهیم سوار شد و هاجر و اسماعیل را برد در وادى مکه که در آن وقت بیابان لم یزرع بود نه آبى داشت و نه گیاهى و محل سکونتى در آن یافت نمى گردید پس ازآنکه اسماعیل در همان وادى بزرگ شد بامر خداى تعالى ابراهیم(ع)و اسماعیل(ع)ببناء کعبه مأمور گردیدند و در جلد دوم این تفسیر تا اندازه اى راجع به داستان آنها بیان شده به آنجا رجوع شود دعاى سوم ابراهیم(ع)که در اینجا تذکر مى دهد چنین بوده که اى پروردگار ما به درستى که من بعضى از ذریه خودم را در این وادى بى آب و گیاه نزد خانه خودت که بیت الحرام قرار داده اى یا قرار میدهى ساکن گردانیدم تا اینکه نماز را به پاى دارند دلهاى مردم را بسوى آنها مایل بگردان و آنها را از میوه جات و حبوبات روزى بده شاید آنها شکرگزار باشند به دعاى حضرت ابراهیم(ع)چنانچه در سوره بقره بیان شده به اندک وقتى در اثر پاى اسماعیل چشمه آب زمزم پدیدگردید و اول کبوترها اطراف آب را گرفتند و سپس مسافرین خبردار گردیده و به این ترتیب شهر مکه به پا گردید.
++++++++++++++
نظام الدین اولیاء
خواجه نظام الدین اولیاء ضمن( 725هق/703هش./1324م) درگفتگو با مریدان و اطرافیان ، ضمن نقل سخنان پیر و مرشد خود ، خواجه فرید الدین گنج شکر (664هق./644هش./1265م) به تجربه های زیستی خود اشاره می کند و از تماس با همدرسان دورۀ تحصیل و هم آموزان مسائل عرفانی و دیگر ماجرا های فراوان زنده گی سخن داشته می گوید و از عدۀ از رجال تصوف و معاصران خود که به مناسبت هائی با آن ها بر خورد داشته نام می برد.
همچنین در فاصله پانزده سال ،بین سالهای (707-722هق./686-700هش./1307-1322م) که گفتار ها و ملفوظات خواجه تدوین می شد ه تجربه ها و خاطره های دیگری پیش آمده که به آنها نیز اشاره شده است.
به خاطر آشنائی و معرفی بیشتر لازم می دانم تا کتاب فوائد الفؤاد تألیف بی بدیل شیخ حسن سجزی را با رعایت اختصار زیر پژوهش بگیریم تا فهمیده شود که مرشدان طرق های چهار گانه به ویژه رهبران طریقه طریقه چشتیه تا چه اندازه راه و روش منهاج دین را در سرزمین های شبه قاره هموار وفروزان ساخته اند:
سماع در طریقۀ چشتیه از لفظ "فوائد الفواد"
در طریقۀ چشتیه نیز مراسم سماع معمول بود و این کار به عنوان سنت پیران این طایفه اجرا می شد.
در حالات خواجه عثمان هارونی (617هق/598هش./1220م) آمده است که سلطان وقت خواجه را از شنیدن سماع منع کرد ، خواجه فرمود سماع چیزی از سنت پیران ماست و کسی را طاقت آن نیست که ما را از این کار باز دارد. سلطان دستور داد جلسۀ محاکمۀ ترتیب دادند. ولی از مباحثه نتیجۀ حاصل نشد.[خزینة الاصفیاء ج. 1، ص -254255]
همچنین در زمان قطب الدین بختیار (636هق./617هش./1236م) و شیخ حمید الدین ناگوری (673هق./653هش./1274م) به عرض سلطان رسانیدند که موضوع سماع آنچنان در دهلی اوج گرفته که عنقریب همۀ ساکنان شهر به آن مشغول خواهد شد. و بدین جهت هم محاکمۀ در دیوان قضا در مورد سماع برگزار گردید.[خزیةالاصفیا، همان، ص271-270]
همین خواجه قطب الدین بختیار کاکی (634هق./615هش./1236م) چنان شیفتۀ سماع بود که به علّت هیجانی که در شنیدن بیتی به او دست داد ، بیمار شد و در گذشت.
امیر حسن سجزی در ضمن غزلی به این حادثه اشاره کرده و میگوید:
عـالـم عـشـقـت جـهـانی دیـگـر اسـت آستـــانــت آســمـان دیــگـر اسـت
جان بدین یک بیت دادست آن بزرگ آری آن گوهر ز کانی دیگر است
"کـشتـه گـان خــنــجـر تـسـلیـــــــم را هرزمان ازغیب جانی دیگر است" [فوائد الفؤاد، ص 174، دیوان سجزی ص، 77-76]
در مورد بابا فرید گنج شکر(664هق./644هش./1265م) هم نقل شده که قاضی شهاب الدین اجودهنی که کلاً خشک بود گفت که این مرد[گنج شکر] غیر شرع است و سماع می شنود و رقص می کند ، از این جا اخراج باید کرد ، و قلندری را مامور کرد که شیخ را به قتل برساند ولی موفق نشد.[خزینة الاصفیا ج1، ص289]
خواجه نظام الدین اولیاء (725هق./703هش./1324م) نیز به سماع علاقه مند بود و در بر پائی آن اهتمام می ورزید و آنرا موجب رحمت میدانست[فوائد الفواد 106] امّا در اجرای آن با مخالفان درگیری داشت، نا گزیر به نرمی و آرامی با آنها کنار می آمد و در تحلیل مخالفت به آنان می گفت: چون در مخالفان سماع ذوقی نیست آن را چگونه و بر چه بشنوند. [همان، ص 121] و در ضمن ابیاتی هم از او نقل شده:
بـخـیـل نـز پـی حـرمت گذر کند ز سماع کــه خــوب گــفــت ایــن لـطـیـفـۀ نــرمی
کـه گـر حـلال بــود ایــن شـنیـده نــتوانـد کـز آن قـَبَــل کــه نــدارد کـرامـتِ کرمی
نه صدق بود در او کز سرود گیرد ذوق نه آن کرم که به مطرب ببخشد او درمی
[خزینته الاصفیا، ج. 1 ، ص335]
شدت علاقه خواجه به سماع چنین نشان داده شده نقل شده است که گفته است:در یک وضعیت استثنائی که دعای رهبر و مرشدم گنج شکر که در حق من مستجاب می شد، افسوس میخورم که چرا در آن وقت نخواستم که وفات من در حین سماع واقع شود. [همانجا]
یکی از جلسات سماع خواجه اینگونه نشان داده شده است:
چون حضرت شیخ سماع بشنیدی ، در ابتدای سماع ، خواجه خسرو در سمت راست نشستی و غزل خواندی و مُبَشّر غلام خواجه که در صورت و لحن داودی بی نظیر بودی در سمت چپ نشستی و دو شخص قوال خوش مقال رو بروی شیخ نشسته سماع می گفتند.[همان ، ص 340]
امیر حسن سنجزی ، مرید شیخ با توجه و علاقۀ خواجه و تمایل خود، در باره سماع ابیاتی دارد که از آن جمله اند:
سـبـب رقـص، گـواهـی مـن ار نـشــنـونـد من از این ذوق یکی رقص دگر خواهم کرد [دیوان سجزی 108]
مدّعیان گر شدند مـنـکر رقـص و سـماع مـا بـه سـمـاع الـسـت رقـص کنان می رویم [همان ، 260]
خــــلــــق آفــــــاق شـعُــبـــۀ زور انــــد مــا گـــرفــتــــــار تـــغـــــمــــــۀ زبـــریـــــم
مــصـــلــحـــان مـی کـشـند مان از طعن مــــا ز ذوق ســـــــمــــــاع مـــی مـیــریـــــم
مــطـــربــــان را بــه خـانـه نـتـوان بـرد خـــانـــه در کـــوی مــــطــــربــــان گـیـــریم
[همان ، 283-2]
فوائد الفؤاد یا تقریرات خواجه نظام الدین اولیاء
(به علاوه مقدمه متضمن بر 68 مجلس از 24 محرم 713هق./دوشنبه 8 جوزا 692هش./29 می 1313میلادی تا 23 رجب 719هق. یک شنبه 26شنبله 698هش. 17 سپتمبر 1319م) میاشد که بخاطر اهمیت رویاد هایی که در این کتاب توسط خواجه حسنِ سجزی دهلوی تألیف گردیده است بصورت موجز به آن می پردازیم:
دیباچه:
مبحث علم و علما:
بسم الله الرحمن الرحیم
این جواهر غیبی و این ظواهر لاریبی از خزانۀ تلقین خواجۀ راستین که لقب یافته و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین ملک الفقراء والمساکین شیخ نظام الحقّ و الشرعّ و الهدی والدّین متّع الله المسلمین بطول بقایه آمین جمع کرده می آید و آنچه از آن شمع جمع ملکوت به سمع می رسد [رسید]عین لفظ مبارکِ او و چه معانی آن بقدر فهم مختصرِ خود نبشته می شود و این مجموعه را ، چون دلهای درد مندان ازو فائده ها می گیرند [باید] فوائد الفؤاد نام کرده شد والله المُستعانُ و علیه تکّلانُ.
مجلس اول-
یک شنبه سوم (30) ماه مبارک رمضان سال 707هجری قمری برابر به 12 حمل 687هش. 1اپریل 1308 بنده گناهکار امید وار به رحمت پروردگار حسن علاء شجزی که بانی این مبانی و جامع این معانی است دولت پای بوس آن شاهِ فلک جاه ملک دستگاه [نظام الدین اولیاء] حاصل شد و همان زمان به فَرّ نظر لانظیرِ آن قطبِ آفتاب ضمیر منیرِ سَّر او ترک آلایشِ چهار طبع گرفت و سّرِ او به کلاه چهار ترکیِ آن ناصیۀ اصفیا زینت یافت الحمد لله علی ذالک.
آن روز بعداز آنکه بر صلوة مکتوبات و صلوة چاشت و شش رکعت بعد صلوة المغرب و صوم ایام بیض ملازمت فرمود بر لفظ مبارک راند که تائب با متقی برابر است زیرا که متقی آنست که مثلاً در همه عمر شرب نکرده باشد و انابت آورده ، بعد از آنکه فرمود که هر دو برابر باشند به حکم این حدیث که التائب من الذَّنبِ کَمن لا ذنبَ له [1] از همین سبب است که پیران و مرشدان در طریقه های چهارگانه وقتی که طالبی را میخواهند در طریقت داخل گردد ابتدا او را توبه نسوح میدهند تا از جمیع گناهان توبه نمایند و توبه آنها در صورتی که دقیقاً توبه نسوح باشد یعنی بر گشتی نداشته باشد. خداوند همه گناهان او را می بخشد.(مؤلف) و نیز فرمودند که آنکه معصیت کرده باشد و از معصیت ذوق ها گرفته چون تائب شود و طاعت کند هر آینه از طاعت نیز ذوق ها گیرد و ممکن است که یک ذّره از آن راحت که در طاعت یابد آن ذّره خرمن های معاصی را بسوزد .
لختی سخن در آن افتاد که مردان خدا خود را پوشیده داشته اند و حق تعالی ایشان را ظاهر گردانیده است. بر لفظ مبارک راند که خواجه عبدالله نوری در مناجات می گفت: الهی استرنی فی بلادک ، از هاتفی آواز بشنید که یا ابالحسن الحق لا یستُرُه شی ءَ یعنی حق را چیزی نمی پوشد و حق هر گز پوشیده نماند.
و نیز در این محل فرمودند در نگاه داشت ادب پیر و حُسنِ جواب در نظرِ پیر ، بر لفظِ مبارک راند: خواجه جُنید بغدادی قدس سره فرمود: وقتی در شب عیدی در خانقاه خود نشسته بود و چهار تن از مردان غیب به خدمت او حاضر بودند ، روی به سوی یکی از ایشان کرد و گفت تو بامداد نمازعید کجا خواهی کرد؟ آن شخص گفت در مکه مبارک ، بعد از آن دوم پرسید که تو کجا خواهی کرد؟ آن مرد گفت در مدینه معظم ، بعد از آن سوم را پرسید که تو کجا خواهی گزارد؟ او گفت در بیت المقدس ، بعد از آن چهارم را پرسید که تو کجا خواهی گزارد؟ او خدمت کرد و گفت در بغداد در خدمت خواجه -–خواجه جنید در باب او چنین فرمود: که انتَ ازهَدُهُم وَ اَعَلَمُهُم َواَفضلهُم
و نیزاندر تذکیه فرمودند: قِلةالطعام، قِلةُ َالکَلام، قِلةُ المنام، و قِلةُ الصحبتهِ مع الانام
ونیز سخن درجدّ و اجتهاد افتاد:واین دو بیت از زبان دُر بار ایشان استماع افتاد:
گــرچــه ایــزد دهــد هــدایـت دـین بــنــده را اجــتــهــاد بــایــد کــرد
نامه ای کان به حشر خواهی خواند هـم ازیــن جــا ســواد بـایـــد کرد
در محفل بعدی خدمت (خواجه نظام الدین اولیاء) آدام الله و برکاته که در راه ما خواجگی و غلامی در میان نیست هر که در عالَمِ محّبت درست آمد کار او ساخته شد! و در اثنای این معنی فرمود که پیری بود در غزنین، غلامی داشت زیرک نام، و این زیرک در غایت صدق و صلاحیت بود. چون آن پیر بزرگوار را وقت نقل شد مریدان پرسیدند به جای تو کی نشیند؟ گفت زیرک ، و آن پیر را چهار پسر بودند صاحب اختیار و جلد. زیرک گفت: ای خواجه مرا پسران تو نگذارند که بر جای تو نشینم هر آیینه ایشان با من خصومت کنند . پیر گفت تو با دل فارغ بنشین اگر اونها با تو خصومت کنند من شر ایشان از تو دفع خواهم کرد، الغرض چون پیر بر جوار رحمت حق پیوست زیرک بر جای خواجه بنشست . پسران پیر خصومت آغاز کردند که تو غلامی از غلامان ما باشی ترا چه زهره باشد که بجای پدر ما نشینی ؟ چون طعن در ایشان بسیار شد زیرک بر سر روضۀ پیر آمد و گفت ای خواجه تو گفته بودی که اگر پسران من ترا زحمت نماید من شر ایشان از تو دفع خواهم کرد، اکنون ایشان در پی ایذای من شده اند ترا وعدل خود به وفا باید رسانید این بگفت و به مقام خود باز آمد. همدر ان چند روز کافران در نواحی غزنین بتاختند ، خلقی به محاربه ایشان بیرون آمدند. هر چهار پسران پیر نیز برآن آمدند و به حرب پیوستند و هر چهار شهادت یافتند، آن مقام بی مزاحمت به زیرک بماند....
و حکایت فرمودند که قاضی حمید الدین ناگوری (رح) وقتی طواف کعبۀ مبارک می کرد ، بزرگی را در طواف کعبه بدید، در عقب آن بزرگ رفتن گرفت و هر جا که او قدم می نهاد قاضی حمید الدین قدم خود آنجا می نهاد. آن پیر روشن ضمیر بدان حال اطلاع یافت و گفت متابعت ظاهر چه می کنی مطابعت آن کُن که من می کنم. قاضی حمید الدین پرسید شما چه می کنید؟ پیر گفت من روز هفتصد بار ختم قرآن می کنم -قاضی حمید الدین به غایت متعجب شد و با خود اندیشید که مگر معانی قرآن بر خاطر به وهم میگذراند و موهوم می خواند – پیر سر بر آورد و گفت ملفوظاً موهوماً. و یکی از بزرگوارانی که در مجلس حاضر بود عزّالدین علی شاه که یکی از مریدان خاص بود، سؤال کرد که مگر این کرامت باشد؟ خواجه فرمود آری کرامت باشد ، هر معامله که به عقل باز خواند آن دگر است و آنچه را در او عقل گنجائی نباشد آن کرامت باشد.
لختی سخن در مطابعت مشایخ افتاد – فرمود که شیخ ابوسعید ابوالخیر رحمة الله علیه می گفت: که آنچه بمن رسید از نماز محمد رسول الله صلی الله علیه وسلم آن همه بکردم تا انگاه که معلوم شد که حضرت رسالت پناه وقتی نماز معکوس گزارده است، برفتم و پای خود با رسن بستم و خود را سرنگون در چاهی در آویختم و همچنان نماز کردم – بعد اتمام این حکایت رو سوی من کرد و فرمود که هر که بود به حُسنِ عمل به مقامی رسید ، اگر چه فیض ایزدی نازل است اما جد و جهد خود باید کرد...
وحکایتی فرمود در باره قناعت و طمع بریدن از غیر حق سبحانه تعالی و فرمود بزرگی بود او را شیخ علی گفتندی ، وقتی خرقۀ خود میدوخت و پای دراز کرده بود و عطفِ خرقه برران انداخته بخیه می زد. در این میان گفتندش که خلیفه میرسد ، او هیچ از قاعدۀ خود نگشت هم بر آن قرار بود، گفت بیاید- خلیفه در آمد و سلام کرد و بنشست شیخ جواب سلام داد مگر حاجبی که برابر خلیفه آمده بود گفت شیخ پای گرد آر ! شیخ به گفتار او هیچ التفات نکرد تا یک دو بار حاجب همین حرف مکرر کرد. الغرض چون وقت مراجعت خلیفه شدشیخ یک دست حاجب گرفت و یک دست خلیفه – بعد از آن گفت که من دست های خود گرد اورده ام روا باشد که پای را گرد نیاورم یعنی از شما هیچ طمعه ندارم و نداشته ام و هیچ نمی گیرم و دست خود گرد آورده ام اگر پای گرد نیارم توانم...
وسخن در سلوک افتاد و فرمود که رونده روی به کمال دارد یعنی سالک تا در سلوک است امید وار کمالیت است بعد از آن فرمود که سالک است و واقف است و راجع، اما سالک آنست که او راه رود و واقف آنست که او را وقفه افتد –بنده عرض داشت کرد که سالک را هم وقفه باشد فرمود که آری هر گاه که سالک را در طاعت فتوری افتد چنانکه از ذوق طاعت بماند او را وقفه باشد، اگر زود دریابد و به انابت پیوندد باز سالک تواند بود واگر عیاذاً بالله هم بر آن بماند بیم آن رود که راجیع شود!
بعد از آن لغزش این راه را به هفت قسم بیان فرمود:
اعراض، حجاب، تفاصل، سلب مزید، سلب قدیم، تسلّی ، عداون – این قسمت را توضیح و تفصیل فرمود که دو دوست باشند عاشق و معشوق مستغرق محّبت یکدیگر درین میان اگر از عاشق اگر حرکتی یا سکنتی یا قولی یا فعلی در وجود آید که نه پسندیدۀ دوست او بود آن دوست از او اعراض کند یعنی روی بگرداند، پس عاشق را واجب است که در حال به استغفار مشغول شود و بنه معذرت پیوند دو هر آیینه دوست او از او راضی شود آن اندک اعراضی که بوده باشد نا چیز گردد ، و اگر محّب هم به ان خطا اصرار کند و عذر ان نخواهد آن اعراض به حجاب کشد معشوق حجابی در میان آورد ، همی که خواجه (نظام الدین اولیاء) در تمثیل حجاب بر این سخن به این رسیده دست بالا کرد و آستین پیش روی مبارک داشت و فرمود که مثلاً همچنین حجابی شود میان محبب و محبوب! پس محّب را واجب آید که در اعتذار کوشد و به توبه گراید ، واگر در آن باب آهستگی کند آن حجاب به تفاصیل کشد، چه شود، و آن دوست از وی جدائی گُزیند، پس اول اعراضی بیش نبود، چون عذر نخواست ، حجاب شد و چون هم بر آن نا پسندیده گی مُصِّرماند تفاصل شد ، پس اگر آن دوست هم مستغفر نشود سلبِ مزید شود ، مزیدی که او را در اوراد و ذوق طاعت و عبادت و غیر آن مزید از او باز ستانند ، پس اگر هم عذر آن نخواهد و بر آن بطالت بماند سلبّ قدیم شود . طاعتی وراحتی که پیش ازین داشته است آن را هم بستانند ، پس اگر اینا هم در توبه تقصیری رود بعد از آن تسلّی شود، تسلّی چه باشد یعنی دوست اورا برجدائی او دل بیاراید ، پس اگر باز هم به انابت اهمال ورزد عداوت پیدا شود و آن محبت که بوده باشد به عداوت مبدل شود نعوذ بالله منها.[2]
[1]السؤال
ابن ماجه از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: (توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناهی ندارد). ) و البانی در صحیح ابن ماجه آن را توثیق کرده است. لطفاً در مورد این حدیث توضیح دهید که منظور از کلمه حسن چیست؟
جواب:
اولا:
ابن ماجه (4250)، طبرانی در «المعجم الکبیر» (10281)، ابو نعیم در «حلیة الاولیاء» (4/210)، و بیهقی در «السنن». ” (20561) از ابوعبیده بن عبدالله بن مسعود از پدرش روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: (توبه کننده از گناه است. مانند کسی که گناهی ندارد) و افراد آن امین هستند، جز این که ابوعبیده از پدرش چیزی نشنیده است، پس رجوع کنید به «التهثیب"(5/65)
اما به دلیل ادله ای که دارد ثابت می شود و از این رو برخی از علما آن را صحیح دانسته اند و آنها که توثیق کرده اند آن را توثیق کرده اند.
حافظ در الفتح (13/471) میگوید: «سلسله آن نیکو است».
ابن مفلیح در «الادب الشریعه» (1/87) می گوید: همه رجال آن امین هستند.
سخاوی در «مقاصد الحسنه» (ص 249) میگوید: «رجال آن ثقه هستند، بلکه نیکو است، شیخ ما، یعنی به دلیل آن».
سیوطی در «الجامع الصغیر» (3386) و همچنین البانی در «صحیح الجامع» (3008) آن را حسن طبقه بندی کرده و ابن باز در «مجموع» آن را توثیق کرده است. الفتوا»(10/314.)
شاهد دیگری از حدیث ابن عباس به روایت بیهقی در الشعاب (6780) دارد و سند آن ضعیف است.
شاهد چهارم از حدیث ابوسعد انصاری به روایت ابونعیم در الحلیه (13/398) و طبرانی در الکبیر (775) و سند آن ضعیف است.
دوما:
این حدیث در برخی از روایاتش با اضافات ضعیف نقل شده است، مانند روایت (توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناه نکرده است و اگر خداوند بنده ای را دوست بدارد، هیچ گناهی به او ضرر نمی رساند). ضعیف است.
رجوع به «سیلسیله احادیث ضعیف و ساختگی» (615) شود.
همچنین در روایتی آمده است: «توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناهی نداشته باشد، و استغفار کننده گناه در حالی که بر آن اصرار دارد مانند کسی است که پروردگارش را مسخره می کند و هر که مسلمانی را آزار دهد، گناه مانند درختان خرما بر او خواهد بود.
رجوع به «احادیث ضعیف و مجعول سیلسیله» (616) شود.
همین طور روایت: «مرگ غنیمت، گناه بلا، فقر مایه گشایی، مال عذاب، عقل هدیه خداوند، جهل گمراهی، ظلم پشیمانی، اطاعت آرامش چشم است. گریه از ترس خدا نجات از جهنم است و خنده هلاکت بدن است و توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناهی ندارد. این افزایش نامطلوب است.
رجوع کنید به «سیلسیله احادیث ضعیف و ساختگی»(6526)
و اما روایت (حسرت توبه است و توبه کننده از گناه مانند گناه نکرده است) روایت ثابت است.
رجوع به «صحیح الجامع الصغیر» (6803) شود.
سوم :
معنای حدیث: اگر بنده ای گناهی کند و خالصانه توبه کند، آن را ترک کند، پشیمان شود، استغفار کند و به آن بازنگردد، خداوند از او توبه میپذیرد و با او مانند کسی رفتار می کند که گناه نکرده است. و حتی بدی های او را با نیکی ها جایگزین کرده، او را دوست میدارد و از بندگان پرهیزکار خود قرار میدهد. زیرا او فقط از روی محبت به خدا و اشتیاق به رضای او و ترس از او به سوی پروردگارش توبه کرد و به سوی او روی آورد و اینها از خصوصیات نیکوکاران است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می فرماید:
«توبه كننده از گناه مانند كسى است كه گناهى مرتكب نشده است و اگر گناه برطرف شود، عذاب و واجباتش برطرف مى شود.»
پایان نقل از شرح العمده(4/39.)
او همچنین گفت:
توبه كننده از گناه مانند كسى است كه گناهى ندارد و سپس در زمره پرهيزگاران وارد شده است و سزاوار است كه خداوند او را گشايش و نجات دهد محمد صلى الله عليه و آله و سلم. پیامبر رحمت و حماسه بر او باد، هر کس توبه کند، بر خلاف شریعت پیش از ما، تسکینی دارد، زیرا توبه کننده از جمله توبه کنندگان است خودکشی و غیره پایان نقل از مجمع الفتوا(33/35.)
ابن قیم رحمه الله می فرماید:
و سپس توبه گناه را قرار داده است، چنانکه او گناهی ندارد، پس هر که او را ملاقات کند توبه کننده است. از ارتکاب مجازات، مبادا آن را دستاویز برهم زدن حدود خداوند قرار دهند.
او همچنین گفت:
«خداوند سبحان به توبه کننده از شرک و خودکشی و زنا ضمانت کرده است که بدی های او را با نیکی ها عوض کند و این حکم کلی برای هر توبه کننده ای است.»
خداوند سبحان فرمود: (قُلْ أَیْ بَعْدِینَ مِنْ أَسْتَقُوا الْفُسْتُمْ لَمَا أَیْسُمْ مِنْ رَحْمَةُ اللَّهِ؛ همانا خداوند همه گناهان را می آمرزد، همانا او آمرزنده و مهرباناست) الزمر/53.
این امر به طور کلی شامل یک گناه نمی شود، اما مخصوصاً در مورد کسانی که توبه می کنند، نقل قول از «الجواب الکافی» (ص 165) است.
او همچنین گفت:
«توبه كننده از گناه مانند كسى است كه گناه نداشته باشد و اگر با توبه اثر گناه از بين برود، چنان مى شود كه گويى نبوده است الهجرتین» (ص 231).
قاری رحمه الله می فرماید:
«بدانید که اگر توبه در شرایط شناخته شده آن یافت شود، در پذیرش و آمرزش ناشی از آن شکی نیست، به فرموده خداوند متعال: «و لذیذترین اوست که توبه را از بندگانش می پذیرد.» (شورا/25).
سوم :
حدیث حسن:
ا - روایت مسندی است که راویانش نزدیک به درجه وثاقت باشند یا خبر مرسلی
است که مرسل آن
ثقه باشد، از بیش از یک وجه نقل شده باشد و از شذوذ و علت سالم باشد.
ب - روایتی است که راویانش معلوم و مشهور باشند.
ج - حدیث حسن آن است که سندش متصل به نقل از راوی عادل کم ضبط بوده و از
شذوذ و علت سالم مانده باشد.
د - حدیثی است که در سند آن، متهم به کذب نباشد،
شاذ نباشد و از بیش از یک وجه نقل شده باشد.
در مورد تاریخچه حدیث حسن گفته شده است: نام حدیث حسن در کلام متقدمان بوده است ولی اولین کسی که متوجه تقسیم حدیث به سه قسم صحیح، حسن و ضعیف شد ابوعیسی ترمذی و اولین کسی که به آن تصریح نمود خطابی است.[دایرة المعارف فقه اسلامی]
[2]سجزی خواجه حسن دهلوی، فوائد الفؤاد،یا ملفوظات خواجه نظام الدین اولیاء بدایونی، تصحیح محمد لطیف ملک ، به اهتمام و کوشش دکتر محسن کیانی میرا، چاپ اول 1377..انتشارات روزنه ص 1 الی 21
++++++++++++++
نفوذ دین اسلام و زبان فارسی در هند:
مردمان سرزمین های خراسان بزرگ که شامل کشور های ماورای آمو در یا وافغانستان، مشهد و ری و کرمان یا ایران قدیم، به سبب اشتراکات مذهبی، لسانی و علایق نژادی در زمانیکه حتی ارتباطات کند و آهسته و با پل شتر و اسب ویا الاغ تأمین و محاسبه می شد، در این جغرافیای بزرگ، تبادل مناسبت های فرهنگی و دینی و اقتصادی و سیاسی قبل بر این زمان تیز تر و گسترده بود. سرزمین هند با داشتتن لایه های از غنای مذهبی در دین بودا و فروعات آن، دارای جذبه های اقتصادی نیز بود که اکثر شاهان و کشور کشایان را به طرف خود معطوف ساخته و حتی تیره های مختلفی از شاهان از قبیل غزنویان و غوریان و خوارزمیان و بعداً باز مانده های از شاهان مغولی در هند سلطنت های دوامدار ایجاد و باعث اشاعه دین اسلام نیز گردیدند. این تاریخ تو در تو هند را از نقطه نظر فرهنگی غنا می بخشد.
در نتیجه فتوحات اسلام در سرزمین های خراسان که شامل محدودۀ گستردۀ را در بر می گرفت از کاشغر تا اورال و اروپای شرقی، اناتولی (ترکیه)، و از سمرقند تا سند و کابل در این گرداب بزرگ از باور ها، که بنام خراسان کبیر یاد میشد، دین اسلام در پهلوی سایر شئون در این مناظق گسترش می یافت. این گسترش خواه از طریق دعوت و ارشاد و زمانی هم توسط استیلای نظامی و جنگ ها گسترش وادامه می یافت. در برابر این تحرکات، یک حرکت خیلی صمیمانه که دارای درون مایه های معنوی پر ارزش بود، در پهلوی شریعت و سنت اسلامی ، یعنی طریقت نیز که زیاده تر به مسایل معنوی دین سرو کار داشت در این پهنه به طوری گسترش می یافت که بغداد را با هرات و بلخ و بخارا و کابل یکی می ساخت.
از اثر این فتوحات مسلمانان بعد از فتح کابل با هند همسایه شدند . بدیهی است که این حادثه بزرگ و اسلام پیش تاز مسألۀ نبود که ساکنین غربی شبه قاره هند از آن بی خبر مانده و نسبت به آن بی تفاوت باشند . هند در همسایگی با دین اسلام تأثیر پذیر بود، مخصوصاً حملاتی که از جانب خراسان به آن صورت می گرفت رفته رفته به عنعنات و رسوم و ادیان مختلفی که در هند وجود داشت تأثیر شگرف ایجاد می کرد.
پیشتازی دین اسلام باعث می شد که هندیها خود شان را در برابر این حادثۀ پر قدرت جمع و جور کرده وبرای دفاع چاره جوئی کنند. علی رغم این که قبل از معاهدۀ پاریس[1] سرحداد ایران، افغانستان و هند رسمیت پیدا کرد که قبل بر آن زد و خورد های مرزی میان این دو منطقه وجود داشت زیرا حد و مرز مشخصی میان افغانستان و هند وایران و هند وجود نداشت .
از سویی هم مناطقی که هم مرز با هند بودند، عدۀ زیادی پیرو آئین بودائی و مانوی بودند که اینها تا حدودی متأثر از فرهنگ هندیان بودند.
بزرگرین معبد آذرستایان بنام "نوبهار" در بلخ قرار داشت و ساکنین آن بیشتر بودائی بودند . این شهر در سال (32 هجری/652م.) بدست قیس بن احنف کشوده شد و همچنین اهالی شهر بامیان بودائی مذهب بودند و در قرن هفتم میلادی ده معبد بودائی و بیش از هزار راهب در آن شهر وجود داشت.[تاریخ نظام خانقاه فص 36-37]
پیدایش نظام طریقت درسدۀ دوم هجری در خراسان کبیر با ظهور صوفیان مشهور، مانند ابراهیم ادهم ( 160هق./155هش./776م) و فضیل بن عیاض (187هق./181هش./803م) و شقیق بلخی(196هق./190 هش./811م) و دیگران، با بر خورد و ارتباط فرهنگ اسلامی و بینش های عرفانی مردم ساکن ، و مردم ان بوده باشد، که در تبین با دین اسلام ، از زاویۀ خاصی بدان نگریسته و به قسمت های آن توجه ویژۀ پیدا کرده باشند. زیرا در روش طریقتف برای شناخت خدا و چگونگی پیوند با او تعالی ، و نیز شناخت وانگیزه های مختلف او ، همچنین شناخت جهان و جاذبه های گوناگون آن ، روش ویژۀ بر گُزیده شده است .
خراسان بزرگ (کبیر) ، در سده های اولیه از پذیرش اسلام ، مرکز مهم و ممتاز زبان فارسی بود. و اهداف اسلامی از طریق همین زبان برای مردم تبین می گردید. لاجرم اسلام بر محور سه پایه یا مثلث : دین زبان و عرفان (شناخت)، در پیرامون مرکز خود منتشر می گردید، و پس از آنهم که در سرزمین هند داخل گردید ، در آنجا استقرار پیدا کرد، به سبب ساز گاری فرهنگی ، این پیوند سه گانه پایدار مانده و به کمال نسبی خود رسید. به تدریج مناطقی از سرزمین هند، یکی از بزرگترید کانون های عرفانی واسلامی گردید که در مباحث گذشته در باره آن به تفصیل یاد آوری گردیده است.
نکتۀ دومی که باعث رشد و توسعه اسلام در شبه قاره گردیده است یکی هم حرکت مجاهدان مسلمان از طریق کشتی و هم از طرق خشکه، یعنی خراسان بزرگ به شبه قاره هند راه یافتند . در بارۀ یکی از این حرکت های جهادی آمده است که محمد بن قاسم ثقفی در سال(92هق/82هش./710م) با سپاهی مرکب از مسلمانان عرب از خلیج فارس و مجاهدین خراسانی، هم زمان برای فتح وادی سند شتافتند. و پس از تصرف مناطقی ازسند، شهر مُلتان را مرکز حکومت خود قرار داد. [بلازری، فتوح البلدان، ص 442] پس از او هم خلفای اموی و عباسی ، همواره امیرانی برای فرمانروایی به سند می فرستادند. این رویداد مهم باعث گسترش زبان فارسی از اثر آمیزش اقوام خراسانی که در هند آمد وشد داشتند گردید.
این جریان همچنان ادامه داشت تا آنکه در اواخر سدۀ چهارم و ابتدای سدۀ پنجم، سلطان محمود غزنوی در سال (421هق./408هش./1030م) با لشکر کشی های متعدد بر قسمت های از هند استقرار یافت، جانشینان او در ظرف 170 سال بر قسمت های فتح شده مانند شهر های لاهور و سیالکوت و پیشاور و بعضی قسمت های دیگر هند تسلط پیدا کردند، که باعث انتشار زبان فارسی در میان مردم هند شدند.
در دوره های بعدی هم دین اسلام و زبان فارسی (زبان فاتحین)، در تحت فرمانروائی سلاطین غوری و ممالیک (پادشاهان غلام) ، همچنان به گسترش و نفوذ خود ادامه دادند.
در طول این مدت دانشمندان خراسانی به ویژه البیرونی، و سایرین ، طبقۀ از سخنوران مسلمان فارسی زبان بوجود آمدند که با انتشار دانش و بینش های خود ، در قدم اول دین اسلام و بعداً زبان فارسی را در منطقه اعتلا و غنا بخشیده و در گسترش آن بسیار مؤثر واقع گردید.
شمارۀ از ادیبان و دانشمندان عبارت اند از :
ابوریحان بیرونی، زمین شناس و زیست شناس خراسانی، (440هق./427هش./1048م)؛ ابو علی عثمان هجویری غزنوی(485هق./412هش./1033م)، ابوالفرج رونی (505هق./490هش./1111م)، مسعود سعد سلمان(515هق./500هش./1121م)شاعر بلند آوازۀ عصر غزنویان؛ محمد حسن نیشاپوری مؤلف کتاب تاج المأثر( 604هق./586هش./1207م)؛ محمد عوفی مؤلف کتابهای جامع الحکایات و لباب الالباب، در سال (625هق./606هش./1227م) ؛ نصر الله منشی صاحب کلیله و دمنه ؛ منهاج سراج جوزجانی نویسنده کتاب طبقات ناصری (تاریخ دوره غزنویان در سال (658هق./638هش./1259م) . سر انجام ، ادیب و سخنور توانایی نظیر امیر خسرو دهلوی (725هق./703هش./1324م) که حدود نود و دو اثر فرهنگی به او نسبت داده شده [ترجمه شعر المعجم ، ج2، ص 100] و حسن علاؤ الدین سگزی سال (737هق./705هش./1326م) صاحب کتاب دیوان شعر و نویسنده کتاب فؤاد الفؤاد.
پس از آن حمله چنگیز خان مغول در آسیای وسطی(خراسان بزرگ ) در سدۀ هفتم مردم از ترس قتل و غارت سپاهیان مغول که مخصوصاً بلخ را ویران و بخاک یکسان ساخت. مردمان در هر معبر در گریز از خانه و کاشانه خود بودند که روی همرفته به آسیای سغیر (اناتولی) و جانب شرق به سرزمین هند مهاجرت کردند که باعث گسترش زبان فارسی در ترکیه و حاشیه دریای سیاه و هند گردید .
سر انجام اینکه تیموریان در دورۀ 350 ساله امپراتوری شان در هند، زبان فارسی به گسترده گی فراوانی رسید و از جانب دیگر سدی بود در برابر استیلای انگلیس. جلال الدین اکبر زبان فارسی را زبان رسمی و اداری قرار داده و به ترویج آن کوشید.
طریقۀ چشتیه و نظام ادلین اولیاء
یکی از طریقه های گسترده در هند طریقۀ چشتیه است که در مباحث قبلی بحث های مطولی در خصوص آن ارائه داشته ایم با آنهم اجمالاً بعضی از وقایع و شخصیت های بسیار مهم این طریقه را در این جا می آوریم که خالی از فایده نیست:
ابو اسحاق شامی که ضمن مسافرت های خود به منطقه شام (سوریه) وارد شده و در آنجا سکونت کرد و به سال (329هق./319هش./940م) در گذشت و در همانجا بخاک سپاریده شد و به همان نسبت به ابو اسحق شامی منسوب گردید.
خواجه ابو اسحاق در سال (329هق./319هش./940م) به خدمت ممشاد دینوری رسید . ممشاد از او پرسید: از کجایی و چه نام داری؟ گفت نامم ابو اسحق چشتی است. فرمود که شما خواجه گان اهل چشت اید. وی بعد از آنکه خلافت یافت به خواجۀ چشت مشهورگردید.[خزینة الاصفیا، ج.1، ص240]
نفوذ طریقۀ چشتیه در هند مرحون کوشش خواجه معین الدین حسن سگزی یا (سنجری)چشتی اجمیری که بین سالهای (633-هق. 537/614هش.) که به سال (561هق./544هش./1165م) وارد اجمیر شد و طریقۀ چشتیه را در آنجا بنیان گذاری کرد.[خزینة الاصفیا، ج.1، ص 256]
این طریقه رفته رفته یکی از مهم ترین سلاسل طریقتی در شبه قاره هند گردید.
این طریقه در زمان خواجه فریدالدین گنج شکر(664هق./644هش./1265م) گسترش و در زمان خواجه نظام الدین اولیاء در (725هق./703هش./1324م) به اوج و اعتلای خود رسید .
مولوی غلام سرور مولف کتاب خزینته الاصفیاء که آنرا در سال (1280هق./1244هش./1863م) تالیف کرده است در مخزن سوم از کتاب خود چگونگی فعالیتهای طریقۀ چشتیه را تا زمان خودش را نوشته است.[خزینتةالاصفیا، ج.1، صص516-233]
بنا بر نوشته سید محمد بن مبارک در سال (770هق./747هش./1368م) در کتاب سیر الاولیاء شجره نامۀ سلسلۀ چشتیه را از حضرت محمد (ص) و حضرت علی (رض) تا زمان نظام الدین اولیاء (725هق./703هش./1324م) عبارت اند: ( ازهر چند این شجره نامه در صفحه 325 همین کتاب نیز درج گردیده اما از این که سید محمد بن مبارک دارای تاریخ دقیق میباشد خواستم آن را دراینجا بیاورم:
1-حضرت علی کرم الله وجههُ سال 40(هجری قمری/39هش./660م)
2-خواجه حسن بصری (119هق./107/728م)
3-خواجه عبدالواحد بن زید بصری (177هق/172هش./783م)
4-خواجه ابراهیم بن ادهم بن منصوربلخی(160هق./155هش./776م.)
5-ابوعلی فضیل بن عیاض (187هق./172هش./793م)
6-خواجه سدیدالدین خذیفه ابن قتاده مرغشی (207هق./201هش./822م.)
7-خواجه امین الدین ابی هبیره بصری (287هق./278هش./900م.)
8-خواجه ممشاد علو [علی] دینوری (299هق./290هش./911م.)
9-خواجه ابو اسحق چشتی [شامی] 329هق./319هش./940م.)
10-خواجه ابو احمد ابدال چشتی (355هق./344هش./966م.)
11-خواجه ابو محمد چشتی 411هق./399هش./1020م.)
12-خواجه ناصر الدین ابو یوسف چشتی (459هق./445هش./1066م.)
13-خواجه قطب الدین مودود چشتی (527هق./511هش./1132م.)
14-خواجه حاجی شریف زندنی (612هق./594هش./1215م.)
15-خواجه عثمان هارونی (617هق./598هش./1220م.)
16-خواجه معین الدین حسن سگزی(سنجری) چشتی (633هق./614هش./1235م.)
17-خواجه قطب الدین بختیار کاکی اوشی چشتی (634هق./615هش./1236م.)
18-شیخ فرید الدین مسعود بن سلیمان [گنج شکر] (664هق./644هش./1265م.)
19-شیخ نظام الدین اولیاء 728هق./706هش./1327) [سیرة الاولیاء ،صص، 31-30]
[1]معاهده پاریس (۱۸۵۷) در ۴ مارس ۱۸۵۷ میلادی برابر با ۱۳ اسفند ۱۲۳۵ خورشیدی پس از دومین نبرد انگلیس با ایران بر سر مسئله هرات جهت صلح بین دو کشور در پاریس منعقد گردید. براساس این معاهده ایرانیان توافق کردند که سپاه خود را از هرات خارج کنند، در هنگام بازگشت سفیر انگلیس به ایران از او عذرخواهی کنند و یک قرارداد تجاری استعماری را نیز بپذیرند. و یک سری امتیازات سرزمینی به سلطان مسقط که در آن زمان متحده انگلیس بشمار میآمد بدهند. انگلستان نیز متعهد شد که دیگر مخالفان شاه را در سفارت خود پناه ندهد.[۳
انگلیسناصرالدین شاه قاجار را مجبور به قبول قرارداد پاریس (۱۸۵۶) کرد. بر طبق این پیمان، ایران از ادعای خود بر هرات چشمپوشی کرد و هرات در ۱۸۶۳ به افغانستان ملحق گشت و ایران موجودیت کشوری به نام افغانستان را به رسمیت شناخت. همچنین ایران پذیرفت که در صورت هرگونه مناقشه با افغانستان فقط انگلستان را به عنوان میانجیگر بپذیرد.
با نهایی شدن معاهده پاریس و امضای آن، ایران ملزم به رعایت شروطی شد که مهمترین آنها عبارتند از:
1. تخلیه خاک ایران و افغانستان از طرف قوای انگلیس و ایران
2. عفو کسانی که تا آن تاریخ با انگلیسیها همکاری داشتهاند
3. ترک دعاوی ایران نسبت به افغانستان و شناختن استقلال آن کشور
4. در اختلافات آتی ایران و افغانستان دولت انگلیس حکم باشد
5. حل موضوعات کنسولی و حقوق دول کاملهالوداد
6. کنترل تجارت غلام و کنیز در خلیجفارس توسط انگلیسیها
7. استرداد اسیران جنگی و مداخله نکردن ایران در امور افغانستان
[گرانتوسگی: تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۴۵؛ مرتضی راوندی: تاریخ اجتماعی ایران، تهران، ۱۳۵۴؛کارل مارکس: استعمار در آسیا - هند، پارس، افغانستان
+++++++++++++
مروری موجزبر سلسله چشتیان از مبادی آن در چشت خراسان و توسعه در شبه قاره هند
چِشتیه، سلسلهایمعروفاز صوفیانمسلمانشبهقاره، منسوببهچِشت . اینسلسلهدنباله سلسله اَدْهَمیه، منسوببهابراهیمبنادهم، استکهدر زمانابواسحاقشامی(از مشایخبزرگصوفیهدر اواخر سده سومو اوایلسده چهارم) بهچشتیهمعروفشد (آریا، ص69). بنا بر روایتی، شجره اینسلسلهبهحضرتعلی(رض) میرسد (رجوع کنید به میرخورد، ص41). هریکاز روایتهایراجعبهسلسله خلافتدر نظامصوفیانچشتیاز لحاظتاریخیدارایمشکلاتیاست. اینسلسلهدر شبهقارهاز پرجمعیتترینسلسلههایصوفیه ایننواحیاستو پیروانآنحنفیمذهباند، (رجوع کنید به همان، ص18ـ22).ابواسحاقشامیبا اجازه پیر خود، خواجهمَمْشاد علو دینوَری، برایارشاد مردمچشت، از بغداد بهآنجا رفت(رجوع کنید به غلامسرور لاهوری، ج1، ص239ـ240؛ در باره اینکهممشاد دینوریهمانعلو دینوریاستیا خیر رجوع کنید به داراشکوهبابری، ص89) و ظاهراً از آنپساینسلسلهبهچشتیمعروفشد. در قصبه چشت، خواجهابواحمد ابدالِچشتیبا ویمصاحبتداشت(جامی، نفحات الانس، ص328) و پساز مرگابواسحاق، جانشیناو گردید. بعد از خواجهابواحمد ابدال، بهترتیبخواجهابومحمد چشتی(متوفی411)، خواجهابویوسفبنسمعان(متوفی459)، خواجهقطبالدینمودود چشتی، حاجیشریفزندنی(متوفی612)، خواجهاحمدبنمودود (متوفی577) و خواجهعثمانهاروَنی(متوفی617) در چشتو دیگر نواحیخراسانبزرگبر مسند ارشاد نشستند (رجوع کنید به داراشکوهبابری، ص89ـ92؛ غلام سرور لاهوری، ج1، ص، 243ـ253). بدینترتیب، شکلگیریاینسلسلهدر چشتاز قرنچهارمصورتگرفتو تا قرنهفتمادامهیافتو از قرنششمبهتدریجاز ناحیه هراتو خراسانبزرگبهشبهقارهگسترشپیدا کرد. با رحلتمریدانخواجهمودود، تصوفدر چشترو بهافولنهاد و عدهایاز مریدان، با ظهور ترکانغوریو منازعاتآنان، بهمناطقدیگر رفتند، از جملهبهشهر اَجمیر در ایالتراجستانهند. اینشهر پساز ورود خواجهمعینالدینسجزیچشتی، مرید و خلیفه خواجهعثمانهاروَنی، پایگاهچشتیهشد [تریمینگام، ص64؛ نیز رجوع کنید به رضوی، ج1، ص122ـ123؛ چشتی، معینالدین]. خواجهمعینالدینسلسله چشتیهرا در هند بنیاننهاد و اصولو مبانیآنرا در اجمیر، مسند قدرتچوهان(از قبایلساکندر شمالهند پیشاز آمدنمسلمانان)، تدوینکرد [ د. اسلام، چاپدوم، ج2، ص ؛ سبحان، ص193]. بهنوشته جامی(ص329)، نخستینفرد از اینسلسلهکهبههند سفر کرد، خواجهمحمدبنابواحمد چشتیبود کههمراهسلطانمحمود غزنوی(حک: 389ـ421) در جنگسومناتشرکتکرد، اما سندیدر دستنیستکهنشاندهد ویدر هند پیروانییافتهاست؛ بنابراین، مؤسسو مروّجسلسله چشتیهدر هند، خواجهمعینالدینبود.معینالدیندر 561، پساز سفرهایطولانی، سرانجامبهاجمیر رفت[رجوع کنید به جمالیدهلوی، ص5؛ فرشته، ج2، ص377]. او با انتخابشهر اجمیر بهعنوانپایگاهچشتیه، از سنّتپایهگذارانسلسله چشتیهتبعیتکرد کهبرایفعالیتهایخود، بهجایمراکز مهمقدرتسیاسیدر ایرانو آسیایمرکزی، شهرهایدورافتادهرا انتخابمیکردند [رضوی، همانجا]؛ بنابراین، اهالیاجمیر و بسیاریاز هندواندیگر، سالها پیشاز آشناییبا دیگر سلسلههایتصوف، با چشتیهآشنا شدند [فرشته، همانجا؛ آریا، ص69ـ70]. در قرنهفتم، پساز اجمیر، ناگور(ناحیهایدر راجستانهند) با حضور حمیدالدینصوفیسعیدیناگوریو یکیاز اخلافشبهنامخواجهحسینناگوری، و دهلیبا حضور قطبالدینبختیار کاکی، از مراکز مهمتصوفچشتیشدند [ رضوی، ج1، ص127ـ134] پساز قطبالدینبختیار، شیخبدرالدینو شیخفریدالدینِ گنجشکر در اجودهن(در پاکپتنشریف، پاکستان)، خواجه نظامالدینِ اولیاء و دو خلیفه وی(شیخسراجالدینو برهانالدینغریب) در بنگالو دکن، شیخنصیرالدینمحمود، معروفبهچراغدهلیدر دهلی، و سید محمد گیسودراز و اخلافویدر نواحیدکن، سببگسترشسلسله چشتیهدر سرزمینهند و نیز ترویجزبانفارسیشدند و برایتجدید روابطفرهنگیبینگروههایمختلففضایمطلوبیایجاد کردند. افزونبر این، سهممشایخچشتیهدر ترویجاسلامدر شبهقاره، بهعنواناصلاحگراناجتماعیو مبلّغانارزشهایاسلامی، درخور توجهو اهمیتبسیار است[ داراشکوهبابری، ص101؛ رضوی، ج1، ص183184؛ آریا، ص، 177 ]. اینسلسلهدر اواخر قرنهفتمو اوایلقرنهشتم، در دوره نصیرالدینچراغدهلی، بهاوجمعنوی رسید و با مرگوی، ایناعتلا رو بهانحطاطو زوالنهاد و از آنپس، کمتر پیر یا مرشدیتوانستهاستموجباتپیشرفتو شهرتپیشینچشتیهرا فراهمسازد [ رضوی، ج1، ص187؛نظامی، 1980، ج1، ص].بهطور کلی، سلسله چشتیهدر دوره اعتلایخود دارایچند خصوصیتعمدهبود کهبا از دستدادنآنها از ترقیباز ایستاد، از جمله:
1- دوره شیخنصیرالدینچراغدهلیاینسلسۀ داراینظامیمتمرکز بود کههمه امور سلسله، شاملفعالیتهایروحانیو معنویو تربیتمریدانو امور معیشت، را زیرنظر داشتو همه مریدانمتوجهیکمرکز بودند کهاز همین مرکز، خواهدهلیخواهاجمیر، خلفاییبرایارشاد مردمبهدیگر نواحیهند فرستادهمیشد. بعد از شیخنصیرالدینچراغدهلی، بهدلیلعدمتمایلویدر سپردنخرقهبهمریدان(رجوع کنید به رضوی، همانجا)، سجادهنشینیدهلیاز مرکزیتافتاد و هر خلیفهو سجادهنشینیبهطور مستقلعملکرد.
2-از زمانخواجهمعینالدینچشتیتا بعد از مرگشیخنصیرالدین، هیچقطبیفرزند خود را بهجانشینیتعییننمیکرد، اما پساز آنسجادهنشینیموروثیشد.
3-تا آنزمان، اقطاببزرگدر میانمردمنفوذ معنویداشتند و کمتر بهحکامو سلاطیناعتنا میکردند و گرچهغالباً فقیر بودند، خانقاهشانمأوایمردمبود. در ایندوره، دستارادتبهشیخیدادنو با پیرانهمصحبتشدناز افتخاراتغالبامرا و حکامزمانبود؛ اما از دوره نصیرالدینچراغدهلیکهویمدتی، بهناچار، بهفعالیتهایسیاسیو حکومتینیز اشتغالداشتروشتغییر کرد [عبدالحقدهلوی، ص154ـ155؛ رضوی، ج1، ص186] و اینامر با طبیعتصوفیانه چشتیهــ کهمعتقد بود فعالیتسلسلهباید دور از مراکز قدرتسیاسیباشد ــ تعارضداشت.شاخههایفرعیبعد ازفوتخواجهمعینالدینچشتیدو تناز مریدانویدو سلسلهتأسیسکردند: شاهعبداللّهکرمانی(متوفی658) سلسله کرمانیهرا در بنگالو پیرکریمسیلونی(متوفی 663) سلسله کریمیهرا در سیلونبنیانگذاشتند. فریدالدینگنجشکر نیز شاخه سوم، بهنامفریدیه، را بنیاننهاد کهاز آندو اهمیتبیشتریداشت. پساز مرگفریدالدین، دو تناز خلفایوی، نظامالدیناولیاء ملقببهمحبوبالاهیدر دهلیو علاءالدینعلیبناحمد صابر در کلیر، اینشاخهرا بهدو شعبه نظامیهو صابریهتقسیمکردند (حسنی، ص181؛ سبحان، ص ). هرچند ایندو شعبهنیز انشعابهاییدارند، اما مردمآنها را بهنامدو شاخه اصلی،نظامیهو صابریه، میشناسند [ لارنس، ص 28ـ 30؛ آریا، ص129ـ130، 158] برخیاز معروفترینشاخههایفرعیچشتیهعبارتاند از:
1-امدادیه، منسوببهحاجیامداداللّه(متوفی1317)، کهدر مکهمجاور بود [ تریمینگام، ص128]؛
2-مخدومیه، منسوببهشیخجلالالدینکبیر پانیپتی(متوفی765)؛
3-حسامیه، منسوببهحسامالدینمانیکپوری(متوفی882)؛
4-حمزهشاهیه، منسوببهشیخحمزه(متوفی957)؛ [عبدالحقدهلوی، ص373؛ شریفنوشاهی، ج1، ص155، 167]؛
5-فخریه، منسوببهفخر جهاندهلوی(متوفی1199)؛
6-نیازیه، منسوببهشاهنیاز احمد بریلوی(متوفی1250)، از شاخه فخریه نظامیه[حسنی، همانجا؛ شریفنوشاهی، ج 1، ص162؛ آریا، ص182ـ].خانقاههایچشتیه. بهجز خانقاههاییکهدر دوره اعتلا در اجمیر و دهلیو اجودهنمرکزیتداشتند، در ایالتهایدیگر هند نیز بهتدریجخانقاههاییتأسیسشد کهاز مهمترینآنهاست:
7-خانقاه بنگال، کهشیخسراجالدین(متوفی758) معروفبهاخیسراج، ازمریدانشیخنصیرالدین[عبدالحقدهلوی، ص167ـ ] ، آنرا تأسیسکرد. اینخانقاهبهصورتیکیاز مراکز عمده سلسله چشتیهدر آمد و توجهبسیاریاز مریدانو مردمو امرا را بهخود جلبکرد تا بدانجا کهآناندستارادتبهشیخسراجالدیندادند [میرخورد، ص]299؛ برایاطلاعبیشتر در باره خانقاههایچشتیهدر بنگالرجوع کنید به [نظامی، 1980، ج1، ص253ـ 258]خانقاهدکن. برهانالدینغریبو سیدمحمد گیسودراز سلسله چشتیهرا در دکناشاعهدادند کهباعثتأسیسخانقاههاییدر جنوبهند شد و مراکزیبرایآموزشو تهذیبمسلمانانبهوجود آمد.خانقاهگجرات. دو تناز مریدانخواجهقطبالدینبختیار، بهنامهایشیخمحمود و شیخحامدالدیناحمد نهرواله، سلسله چشتیهرا در گجراتاشاعهدادند، اما در زمانشیخنظامالدیناولیاء بسیاریاز مریدانویبهگجراترفتند [ به آریا، ص181] و بهویژهباتلاشعلامهکمالالدینو شیخکبیرالدینناگوریو سیدکمالالدینقزوینی، سلسله چشتیهدر اینمنطقهبیشاز پیشگسترشیافتو مراکز و خانقاههاییبرایجذبمریداندر آنجا تأسیسشد [نظامی، 1980، ج1، ص262؛ آریا، همانجا].دیگرخانقاهمالْوه. در اینناحیهسلسله چشتیهرا سهتناز خلفایشیخنظامالدیناولیاء، بهنامهایشیخوجیهالدینیوسف، شیخکمالالدینو مولانا مغیثالدین، رواجدادند و سببساختخانقاههاییدر آنجا شدند[نظامی، 1980، ج1، ص266ـ 268؛ آریا، ص182ـ183].
آدابو تعلیماترابطه مرید و مراد.سادهبودنروابطمرید و مراد در بعضیاز شاخههایاینسلسلهو راههایآسانبرایپذیرشمرید، یکیاز عواملتمایلمردمبهاینسلسلهبودهاست. گرچهبعضیاز اقطاب، مانند بابافرید گنجشکر، روشغیابیرا مردود دانستهاند، اما بعضیدیگر، مانند سیدمحمد گیسودراز، معتقد بودند کهلازمنیستمرید و طالب، مرشد و پیر را زیارتکنند، بلکهغیابیهممیتوانبا ویبیعتکرد. در گذشته برایورود بهاینسلسلهآدابدیگرینیز وجود داشت، از جملهمرید میبایستمدتها در خانقاهدر خدمتشیخمیبود و اعمالیهمکهجنبه ریاضتداشت، انجاممیداد، اما بهمرور زماناینقبیلآدابدگرگونشد[میرخورد، صـ334، 343ـ]. در اینسلسلهوقتیسالکقدمدر سیروسلوکمیگذارد، ابتدا باید توبهو خود را از معاصی«تخلیه» کند تا شایستگیآنرا داشتهباشد کهنفسرا بهحلیه عبادتآراستهسازد [آریا، ص196ـ197].طبقآدابچشتیهمرید درجاتیدارد:
مرید سالک، مرید واقفو مرید راجع. مرید سالکراهمعرفترا بدونوقفهطیمیکند، اگر وقفهایدر اینراهایجاد شود، ویرا واقفمیخوانند و چنانچهاینوقفهرا با توبههمراهنسازد و بر آناستمرار ورزد، بهاو راجعمیگویند[ به میرخورد، ص334؛ نخشبی، ص18ـ]. در گذشتهمشایخچشتیهکمتر فرزندانخود را بهخلافتمینشاندند و بیعتبا مردهو بیعتبا خضر، کهبعدها کموبیشمعمولشد، مردود بود. بهدرویشانیهمکهدستارادتبهشیخیندادهبودند، میگفتند که«در پله کسیننشستهاست». بیعتدوممریدیکهبا دو پیر بیعتمیکرد، معتبر نبود، زیرا مرید میبایستبهیکحلقهمتصلمیبود [ میرخورد، ص].2) خرقهپوشی. تا زمانشیخنصیرالدینچراغدهلیآدابخرقهپوشیبسیار مهمبود و سعیمیشد خرقهرا، کهمیراثمقدّسخواجگانچشتبود، بهجوانانندهند و از خرقهبازیبهشدتجلوگیریمیشد. برایخرقه، اصلیالهیقائلبودند و منشأ آنرا بهشبمعراجمیرساندند کهپیامبر اکرمصلیاللّهعلیهوآلهوسلمخرقه فقر را از خدا دریافتکرد و سپسآنرا، کهامانتو سرّ الهیبود، بهعلی(رض) پوشاند [ حسندهلوی، ص232ـ 233؛ میرخورد، ص41، 351]. از نظر آنانهیچشجره طریقتینیستکهبهعلی(رض)نپیوندد. برایحضرتعلیدو نوعخلافتقائلاند: ظاهرییا صغرا و باطنییا کبرا [ سیدبری،ص58 ـ59]. در اینسلسلهخرقه ارادت، بر خلافخرقه تبرک، بههر مریدیدادهنمیشد، مگر مریدانیکهتابعاراده شیخبودند و از دستور مراد خود ذرهایسرپیچینمیکردند [آریا، ص200]. بهایننوعخرقه، کهاز جانبخدا بر دلپیر ملهممیشد و از همهمعتبرتر بود، خرقه خلافترحمانیمیگفتند. گاهیهمپیر بهمرید، بر اثر اجتهاد و عملنیکاو، خرقهمیداد، کهآنرا خرقه اجتهاد مینامیدند. بر اثر توصیهو بهعنوانتبرکنیز بهفردیخرقهدادهمیشد، کهچنداناعتبارینداشت[آریا، ص200ـ]
3-ذکــــــــر. در سلسله چشتیه، شریعتمقدّمبر طریقتاستو نهتنها مریدانبلکهمرشد همباید تمامواجباتو فرایضدینیو حتیمستحباتشرعیرا با دقتبهجا آورد. افزونبر این، مرید باید طبقدستور مرشد اذکار و اوراد ویژهایرا در اوقاتخاص، بهصورتخفییا جلی[ گیسودراز، ص25ـ26]، بر زبانجاریسازد. ایناوراد از شیخیبهشیخدیگر و از مریدیبهمرید دیگر متفاوتاست. مشایخچشتیه، طبقسنّتی، غالباً ایناذکار را بهرسولاکرمنسبتمیدهند و معتقدند کهآنحضرتآنها را بهعلی(رض) تعلیمدادهاست[آریا، ص203]. گرچهذکر «لاالهالااللّه» افضلو اولی' از دیگر ذکرهاست، اما بهآناکتفا نمیشود. بهدستور پیر، گاهیمرید باید ذکر خاصیرا هر روز هفتاد بار تکرار کند و برایهر وقتنیز ذکر معینیتوصیهمیشود. تعلیمذکر از همانزمانیکهطالببیعتمیکند شروعمیشود. ابتدا ذکر از راهتلقینو در خلوتانجاممیگیرد و سپسطبقدستور، مرید بعد از نماز یا در ساعاتیخاصاورادیمیخواند. در گذشته، اذکار منظومیبهزبانفارسی، خصوصاً در حوالیدکن، در مجالسعمومیو خصوصیخواندهمیشد[آریا، ص203ـ].
4-مــــراقــبــــه. گرچهبعضیاز بزرگانچشتیهمراقبهرا مقدّمبر ذکر میدانند، ولیاصلآناستکهنخستمرید را با ذکر و دعاهایگوناگونو اوراد خاصیبهجوشو خروشدرآورند، سپساو را بهحالمراقبهو تفکر وا دارند. مراقبه، کهبعد از مجاهدهاست، خود مقدمهایبرایمشاهدهو مکاشفهاست. برایمراقبه36 نوعبرشمردهاند، از جملهمراقبه حضور، مراقبه قلبیو مراقبه قربت[آریا، ص209]. بعضیاز انواعمراقبهدر اینسلسلهبیشباهتبهبرخیاز اعمالمرتاضانهندینیست، چنانکهدر حالتهایمختلفمراقبه، گاهیمرید صورتِ نوشته «لاالهالااللّه» یا اسم«اللّه» و حتیصورتشیخرا در خیالخود مجسمو پیوستهبهآنتوجهمیکند تا حالغیبتبهاو دستدهد. در حالِ مراقبه، سالکدر حالتسکونو تفکر با چشمانبستهمینشیند و فقطبهباطننظر میکند [ جهانآبادی، ص38ـ]. از نظر بعضیپیراناینسلسله، مراقبهاز ذکر مهمتر است، زیرا ذکر، کار زباناست، اما مراقبهعملِ دلو درون [آریا، ص].
5- ســـمــــــاع. از آداببسیار متداولاینسلسلهو سنّتپیرانچشتیه، سماعاستکهدر هند بهسببشرایطمساعد آنجا، رشد بیشتریپیدا کرد و یکیاز اصولمهمتعلیماتو آداباینسلسلهشد. ابواحمد ابدالچشتی، ابویوسفچشتی، خواجهشریفزندنی، شیخقطبالدینبختیار کاکی، شیخنظامالدیناولیاء، شیخعلیاحمد صابر و بسیاریدیگر از مشایخچشتیهبهسماعاعتقاد داشتند و آنرا یکیاز اصولطریقتمیدانستند. برخیاز آنان، از جملهشیخنظامالدیناولیاء، برایسماعشروطیقائلشدهاند [ میرخورد، ص501 ـ503؛ عبدالرحمان، ص232ـ233]. شاگرد وی، برهانالدینغریب، نیز روشخاصیدر سماعابداعکرد کهبهروشبرهانیمعروفشد [رضوی، ج1، ص183]. امروزهدر بسیاریاز مراکز و خانقاههایچشتیه، بهطور خصوصییا عمومی، بهویژهدر اعیاد و ایامِ عُرْس (سالگرد وفاتمشایخ)، مجالسسماعبرپا میشود و قوّالاندر حضور مشایخ، غالباً اشعار عرفانییا ابیاتیدر نعت پیامبر (ص) میخوانند و ساز میزنند. اکثر مجالسسماعو قوّالیهمراهبا وَلیمهاست[ آریا، ص216ـ219]؛ برایسماعدر نزد چشتیه [ عبدالرحمان،ص503ـ504؛ سبحان، ص215].آثار. یکیاز عواملگسترشزبانفارسیدر شبهقاره، سلسله چشتیهو آثار متعدد آناست. اینآثار بهچند بخشتقسیممیشوند: ملفوظات(سخنانمشایخ)، مکتوبات(نامههایمشایخ)، تألیفاتدر باره آداب و اعمالعرفانی، تذکرهها و شرحاحوالمشایخ، و آثار منظوم.ملفوظات.از مهمترینآثار ادبیچشتیهدر شبهقارهبهشمار میروند. طبقسنّتی، مریدانبرجستهدر مجالسپیرانخود حضور مییافتند و سخنانآنانرا یادداشتمیکردند. اینملفوظات، علاوهبر جنبه ادبیو عرفانی، از نظر تاریخینیز حائز اهمیتو بیانگر افکار و اعمالمشایخچشتیهاند. از جمله اینملفوظاتاست: انیسالارواح یا انیسدولت، کلماتخواجهعثمان،کهاز قدیمترینملفوظاتموجود و منسوببهخواجهعثمانهاروَنیاستو خواجهمعینالدینچشتی، خلیفه وی، آنرا گردآوردهاست(منزوی، ج3، ص1294ـ 1295؛ آریا، صـ101)؛ دلیلالعارفین، سخنانخواجهمعینالدینچشتی، کهخواجهقطبالدینبختیار آنها را بهصورتکتابیتدوینکردهاست[نفیسی، ج1، ص154؛ عارفنوشاهی، ج1، ص163] ؛ فوائدالسالکین، سخنانخواجهقطبالدینبختیار، کهبابافریدالدینگنج شکر آنها را گردآوردهاست [آریا، ص108؛ نظامی، 1998، ص157]؛ اسرارالاولیاء، ملفوظاتبابافرید، کهیکیاز مریدانویبهنامبدراسحاقآنها را گردآوریکردهاست[ عارفنوشاهی، ج1، ص159؛ قسنظامی، 1998، همانجا]؛ فوائدالفؤاد، کهیکیاز مهمترینملفوظاتموجود از امیرحسنِ دهلوی، شاعر معروفپارسیگویهند و مرید خواجه نظامالدیناولیاء، استکهسخنانپیر خود را گردآوردهاست که در بحث دیگر، دریچۀ این گنجینه بزرگ ادبیات عرفانی را در شبه قاره در این اثر می گشاییم تا دیده شود که تا چه اندازه پیروان طریقت چشتیه در هند مردمان عارف و فاضل و معتقد بوده اند[ عارفنوشاهی، ج1، ص؛ آریا، ص]؛ افضلالفواید، سخنانخواجهنظامالدین، کهامیرخسرو دهلویآنها را جمعکردهاست[آریا، ص142]؛ خیرالمجالس، از شیخنصیرالدینمحمود چراغدهلی، کهشاعریبهنامحمید قلندر آنها را گردآوریکردهاست[منزوی، ج3، ص1443ـ1444؛ آریا، ص]؛ جوامعالکلم، از ملفوظاتسیدمحمد گیسودراز، کهآنرا فرزند و مریدش، سید محمد اکبر حسینی، جمعآوریکردهاست[منزوی، ج3، ص1388؛ آریا، ص]. بهطور کلی، گردآوریملفوظات، کهبیشتر بهفارسیبود، پسز پایاندوره اعتلایچشتیهو تا ایناواخر، روشیمعمولبود، اما بهتدریجگردآوریملفوظاتبهزبانفارسیاز رونقافتاد و اگر همملفوظاتیباشد بهزباناردوست.
مــکـتـوبــات. برخیاز اینمکتوباتعبارتاند از: صحائفالسلوک، رقعاتمنسوببهشیخ نصیرالدینچراغدهلی [عارفنوشاهی،ج1، ص169]؛ بحرالمعانی، نامههایمحمدبننصیرالدین جعفر مکیمرادآبادی[منزوی، ج3، ص1315]؛ مکتوباتاشرفی، نامههایسید اشرفجهانگیر سمنانی[همان، ج3، ص1979]؛ مکتوبات عبدالقدوسگَنگوَهی[همان، ج3، ص1996] و مکتوباتکلیمی، از شیخکلیماللّهجهانآبادی [عارفنوشاهی، ج1، صـ 178].در باره آدابو اعمالعرفانینیز کتابها و رسالههایمتعددیتألیفشده، کهاز آنجملهاست: رسالهایدر تصوفاز معینالدینچشتی[منزوی، ج3، 1482ـ1483]، ملهمات شیخ جمالالدینهانسوی، مخّ المعانی امیرحسندهلوی، و اصولالسماعفخرالدینزرّادیدر شرحمجالسسماع([نوشاهی، ج13، ص2559؛ د. اسلام، ج2، ص55 ـ56].
تــذکـــرههــا. سیرالاولیاء، نوشته میرخورد، قدیمترینتذکره مشایخمتقدمچشتیهدر قرنهشتماستکهدر 1357 شدر لاهور چاپشد و در اواخر قرنسیزدهمخواجهگلمحمد احمدپوریبر آن تکملهنوشت[ د. اسلام، ج2، ص56)؛ سیرالعارفین، از جمالیدهلوی، کهدر 1311در دهلیبهچاپرسید؛ رساله احوالپیرانچشت، از بها معروفبهراجا ( د. اسلام، همانجا]؛ سیرالاقطاب، اثر هدیه بنعبدالرحیمچشتیعثمانی، کهدر 1331 در لکهنو منتشر شد؛ روضه الاقطاب از محمد بولاق؛ و مناقبفخریهاز میرشهابالدیننظام[ د. اسلام، همانجا].
آثار مـــنظــوممـــشــایــخچـــشتــیــه
. دیوانهاییبهخواجهمعینالدینچشتیو خواجهقطبالدینبختیار نسبتدادهاند کهدر صحتانتسابآنها تردید وجود دارد [ د. اسلام، همانجا؛ عارفنوشاهی، ج2، ص]؛ دیوان جمالالدینهانسوی، کهقدیمتریناثر منظومعارفیچشتیدر هند است؛ دیوانمسعود بک؛ تحفه النصائح، از یوسفگدا؛ و دیواننیاز از شاهنیاز احمد [رجوع کنید به د. اسلام، همانجا؛ عارفنوشاهی، ج2، ص1302].
مــنــــاــبع:
غلامعلیآریا، طریقه چشتیهدر هند و پاکستان، تهران1365 ش، عبدالرحمانبناحمد جامی، نفحاتالانس،چاپمحمود عابدی، تهرانش؛حامدبنفضلاللّهجمالی دهلوی، سیرالعارفین، چاپسنگیدهلی1311؛ کلیماللّهجهانآبادی، کشکولکلیمی، چاپملکمحمد اقبال، راولپندی1398/1978؛ حسنبنعلیحسندهلوی، فوائدالفؤاد: ملفوظاتخواجهنظام الدین اولیاء بدایونی، تصحیحمحمد لطیفملک، چاپمحسنکیانی،تهران1377 ش؛عبدالحیحسنی، الثقافه الاسلامیه فیالهندمعارفالعوارففیانواعالعلومو المعارف، چاپابوالحسنعلیحسنیندوی، دمشق1403/1983؛ داراشکوهبابری، سفینه الاولیا، کانپور 1318؛ سید اکبربنسیدمحمد سیدبری، کتابالعقاید،چاپسیدعطا حسین،چاپسنگیحیدرآباد، دکن1366؛ عبدالحقدهلوی، اخبار الاخیار فیاسرار الابرار، چاپعلیماشرفخان، تهران1383 ش؛ صباحالدینعبدالرحمان، بزمصوفیه، چاپمسعود علیصاحبندوی، اعظمگره 1369/1949؛ غلامسرور لاهوری، خزینه الاصفیا، کانپور 1332/1914؛ محمدقاسمبنغلامعلیفرشته، تاریخفرشته ( گلشنابراهیمی)، [لکهنو]: مطبعمنشینولکشور، [بیتا.]؛ محمدبنیوسفگیسودراز، مکتوبات، چاپسیدعطا حسین، حیدرآباد، دکن1362؛ احمد منزوی، فهرستمشترکنسخههایخطیفارسیپاکستان، اسلامآباد 1362ـ1370 ش؛ محمدبنمبارکمیرخورد، سیرالاولیاء در احوالو ملفوظاتمشایخچشت، لاهور 1357 ش؛ ضیاءالدیننخشبی، سِلک السلوک، چاپغلامعلیآریا، تهران1369 ش؛ خلیقاحمد نظامی، تاریخمشایخچشت، ج1، دهلی1980؛ سعید نفیسی، تاریخنظمو نثر در ایرانو در زبانفارسیتا پایانقرندهمهجری،تهران 1344 ش؛ شریفاحمد شرافتنوشاهی، شریفالتواریخ، ج1: تاریخالاقطاب، گجرات1399/1979؛ عارفنوشاهی، فهرستکتابهایفارسیچاپسنگیو کمیابکتابخانه گنجبخش، اسلامآباد 1365 ش
++++++++++++
ســمـــــاع در طریقه چشتیه :
از آداب بسیار متداول این سلسله و سنّت پیران چشتیّه، سماع است که در هند به سبب شرایط مساعد آنجا، رشد بیشتری پیدا کرد و یکی از اصول مهمّ تعلیمات و آداب این سلسله شد. ابواحمد ابدال چشتی، ابویوسف چشتی، خواجه شریف زندنی، شیخ قطبالدین بختیار کاکی، شیخ نظامالدین اولیاء، شیخ علی احمد صابر و بسیاری دیگر از مشایخ چشتیّه به سماع اعتقاد داشتند و آن را یکی از اصول طریقت میدانستند. برخی از آنان از جمله شیخ نظامالدین اولیاء، برای سماع شروطی قائل شدهاند. شاگرد وی، برهانالدین غریب نیز روش خاصی در سماع ابداع کرد که به روش برهانی معروف شد. امروزه در بسیاری از مراکز و خانقاههای چشتیّه، به طور خصوصی یا عمومی، بهویژه در اعیاد و ایامِ عُرْس (سالگرد وفات مشایخ)، مجالس سماع برپا میشود و قوّالان در حضور مشایخ غالباً اشعار عرفانی یا ابیاتی درنعت پیغامبر اشرف (ص) و مدح حضرات خلفای راشده وپیران میخوانند و ساز میزنند. اکثر مجالس سماع و قوّالی همراه با وَلیمه است. (نخشبی، 1389: ص،142-143)
غلام علی آریا در کتاب طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان آورده است :
«سماع و رقص و آواز که از نظر متشرعین و فقه ها حرام است از دید غالب فرقه های تصوف ، مخصوصاً از نگاه چشتیه مباح و حتی با رعایت شرایط مجاز وحلال هم هست. صوفیه برای اباحت و تجویز سماع احادیثی هم نقل می کنند. رجوع شود به (السماع، ضمیمۀ کتاب عقاید نظامی)»
برخی از آنان، از جمله شیخنظامالدین اولیاء، برای سماع شروطی قائل شدهاند. [صباح الدین عبدالرحمن ، بزم صوفیه،ج اول،ص 232-233 چاپ احمد علی ندوی ، اعظم گره 1369هق./1949]
سماع دیگری را که غلام علی آریا مؤلف طریقه چشتیه در هند و پاکستان، شاهد آن بوده و بیشتر جنبه خصوصی داشت و در خانقاهی متعلق به یکی از شاخه های چشتیه در حومۀ اسلام آباد بود. در آن قصبه کنار بارکاه یا مقبرۀ یکی از اقطاب ، ایوان نسبتاً بزرگی قرار داشت که سجاده نشین آن بارگاه ، در صدر مجلس نشسته، تسبیحی در دست و مشغول ذکر بود. در همان حال هم قوالان مشغول نواختن و خواندن بودند ، اما شور و هیجان مجالس عمومی در این جا محسوس نبود یا من حس نمی کردم . مستمعین همه از مریدان بودند و به شکل نیم دایره بحالت سکون و آرامش کامل نشسته به سماع گوش میدادند. همانند مجالس عمومی از طرف مریدان سکه و اسکناس به پای قوالان که روی زمین نشسته بودند ، ریخته می شد ، ولی شنیدم که همۀ پولهای جمع شده را تحویل سجاده نشین می دهند.
پس از مدتی به اشاره شیخ قوالان از کار استادند، آنگاه آیاتی از قرآن مجید از جمله چهارقل و سوره حمد قرائت شد و بعد از دعای دسته جمعی ، مریدان به صف ایستاده یکی یکی دست مرشد یا سجاده نشین را می بوسیدند و از وی التماس دعا داشتند .
مجلس سماع خصوصی مناسبتی با روز های خاص ندارد ، همچنان که مجلس فوق الذکر روز شنبه منعقد شده بود و غالب حاضرین نیز از دور وبر نزدیک بودند .از بعضی اشخاصی شنیدم که در مجلس خصوصی خود شیخ در رقص آمده و به رقص در می آید. [1]
اعراض از دنیا:
ترک دنیا و اعراض از آن یکی از مبانی فکری طریقت چشتیّه بوده است و بر آن تأکید فراوان داشتند. «خواجه معینالدین چشتی، علامت شناخت خدا را خاموشی در معرفت و گریختن از خلق میدانسته، هرچند خدمت به خلق و کمک به درماندگان و سیر نمودن گرسنگان، در کنار عشق و محبّت در تعالیم وی جایگاه مهمی دارد.» [الهدیه، 1386: ]
شریعتمداری:
بنیان فکری و اندیشهی عرفانی طریقت چشتیّه بر اساس سنّت و شریعت نهاده شده بود. در باورداشت مشایخ این فرقه، اصلاح شخص تنها بر اساس سنتهای الهی ممکن بود: «و هر که از شریعت بیفتد، گمراه گردد و مرد گمراه، پیری را نشاید.» [الهدیه: 27]«فرمود که دو سه بار خواستم که او را بزنم؛ چون او زِرِه شریعت پوشیده است، تیر من در او اثر نکرد.»[سبع السنابل بلگرامی]
کرامات:
کراماتاز منظر مشایخ چشتیّه، کرامات برای آنها امری لازم محسوب میشود. «کرامات همانطور که به همه معلوم است، برای ولی نشانهی حصر و کمال او نیست؛ چه همانطور که بر پیامبر اظهار معجزه واجب است، بر ولی، اخفا و ستر کرامت واجب و لازم است که از کرامات مشایخ چشت است.» [چشتی مودودی، 1389: 114] بلگرامی معتقد است که طریقت را صد مرحله است که هفتمین مرحلهی آن، کرامات است. «که نیکبختان مادرزاد را به غیر بیعت پیری و بیتربیت مرشدی، اینچنین کرامات و مقامات به دست می آید، چنان که دست تصرّف بر لوح محفوظ نهادن و در هوا پریدن و از غیب خبر دادن و به آتش سوزان درآمدن و بر آب ایستادن و مرده را زنده کردن و زنده را به گور فرستادن و امثال ذلک.» [بلگرامی، بیتا: 35] بلگرامی ناظر به گلشن راز شبستری در اینباره اذعان داشته:
کرامات تــو انــدر حـق پـرستی اســت جز آن کبر و ریا وعجب و هستـی است
کــرامـات تـو گـر در خـود نمایی است تو فـرعـونی و ایـن دعوی خدایی است
مهمترین آثار طریقت چشتیّه
این آثار را می توان در چند دسته تقسیم نمود: ملفوظات (سخنان مشایخ)، مکتوبات (نامههای مشایخ)، تألیفات درباره آداب و اعمال عرفانی، تذکرهها و شرح احوال مشایخ.
ملفوظات: از مهمترین آثار ادبی چشتیّه در شبهقارّه به شمار میرود. طبق سنّتی، مریدان برجسته در مجالس پیران خود حضور مییافتند و سخنان آنان را یادداشت میکردند. این ملفوظات، علاوه بر جنبهی ادبی و عرفانی از نظر تاریخی نیز حائز اهمّیّت و بیانگر افکار و اعمال مشایخ چشتیّهاند. از جمله این ملفوظات است: دلیل العارفین، سخنان خواجه معینالدین چشتی که خواجه قطبالدین بختیار آنها را بهصورت کتابی تدوین کرده است . فوائد السّالکین، سخنان خواجه قطبالدین بختیار که بابافریدالدین گنج شکر، آنها را گرد آورده است. اسرار الاولیاء، ملفوظات بابافرید که یکی از مریدان وی به نام بدر اسحاق، آنها را گردآوری کرده است. فوائد الفؤاد که یکی از مهمترین ملفوظات موجود از امیرحسنِ دهلوی، شاعر معروف پارسیگوی هند و مرید خواجه نظامالدین اولیاست که سخنان پیر خود را گرد آورده است. افضل الفواید، سخنان خواجه نظامالدّین که امیرخسرو دهلوی، آنها را جمع کرده است.خیر المجالس از شیخ نصیرالدّین محمود چراغ دهلی که شاعری به نام حمید قلندر، آنها را گردآوری کرده است. به طور کلّی گردآوری ملفوظات که بیشتر به فارسی میباشد، پس از پایان دورهی اعتلای چشتیّه و تا این اواخر، روشی معمول بود، امّا بهتدریج گردآوری ملفوظات به زبان فارسی از رونق افتاد و اگر هم ملفوظاتی باشد، به زبان اردوست. [یوسفپور، 1380: 83-86]
مکتوبات:
مکتوبات: صحائف السلوک، رقعات منسوب به شیخ نصیرالدّین چراغدهلی، بحر المعانی، نامههای محمّد بن نصیرالدین جعفر مکی مرادآبادی، مکتوبات اشرفی، نامههای سیّداشرف جهانگیر سمنانی، مکتوبات عبدالقدوس گَنگوَهی و مکتوبات کلیمی از شیخ کلیماللّه جهانآبادی. دربارهی آداب و اعمال عرفانی نیز کتابها و رسالههای متعدّدی تألیف شده که از آن جمله است: رسالهای در تصوّف از معینالدین چشتی، ملهمات شیخ جمالالدین هانسوی، مخّ المعانی امیرحسن دهلوی و اصول السماع فخرالدین زرّادی در شرح مجالس سماع. و نیز مکتوبات امام ربانی مجدد الف ثانی شیخ احمد کابلی سرهندی که جامع چهار طریقه نیز می باشد[سلسلة المشایخ محمد عثمان پاد خوابی لهوگری و نیاز احمد جان علاؤالدینی کابلی]
تذکره ها:
سیر الاولیاء، نوشته میرخورد، قدیمترین تذکرهی مشایخ متقدّم چشتیّه در قرن هشتم است که در ۱۳۵۷ ش در لاهور چاپ شد و در اواخر قرن سیزدهم، خواجه گلمحمّد احمدپوری بر آن تکمله نوشت. سیر العارفین از جمالی دهلوی که در ۱۳۱۱ در دهلی به چاپ رسید. رسالهی احوال پیران چشت، از بها معروف به راجا. سیر الاقطاب، اثر هدیه بن عبدالرحیم چشتی عثمانی که در ۱۳۳۱ در لکهنو منتشر شد. روضه الاقطاب از محمّد بولاق و مناقب فخریه از میر شهابالدین نظام. (میرخورد، 1385: 69-72)
تعریف بلگرامی از تهجد (شب بیداری):
تهجّد و شببیداری در سیر و سلوک عارفانه از جایگاه ویژهای برخوردار است و به اعتقاد عرفا، عنایاتی از جانب حقتعالی برای سالک به ارمغان خواهد آورد. به باور عرفا، شبزندهداری و احیای برکت دنیا و نورانیّت آخرت را برای اهل معرفت رقم خواهد زد و ترک آن، حتّی برای یک مرتبه نیز نزد پویندگان راه حقیقت، خسارت جبرانناپذیری به شمار میآید و از آن برآشفته میشوند؛ بهگونهای که اگر فرزند خود را از دست بدهند، این چنین ناراحت و پریشان نخواهند شد. چنانکه در قرآن آمده است: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا» و بعضی از شب را به خواندن قرآن (در نماز) بیدار و متهجّد باش، که نماز شب خاص توست. باشد که خدایت تو را به مقام محمود (شفاعت کبری) مبعوث گرداند. (الاسراء/79) خداوند در این آیهی شریفه، پیامبر(ص) را به تهجّد، قیام به عبادت در شب و انجام دادن نافلههای خاصی امر میکند. «قوله تعالی تتجافی جنوبهم عن المضاجع. گفتهاند آیت در شأن متهجّدان و شبخیزان است که چون پردهی شب فروگذارند و جهانیان سر به بالین غفلت نهند، ایشان پهلوها از بستر گرم و فرش نرم تهی کرده، بر قدم نیاز بایستند و در شب دراز با حضرت خداوند تعالی راز گویند.» [همان: 70]
بلگرامی در ضمن حکایتی در اهمّیّت شببیداری آورده است: «حسن صالح، کنیزکی بفروخت. چون میانهی شب شد، کنیزک برخاست و گفت یا اهل الشراء الصلوه الصلوه. ایشان تعجّب کردند. مگر صبح دمید. کنیزک گفت: شما به جز نماز فرض، دیگر نماز نمیگزارید؟ گفتند: نی. کنیزک به خواجه حسن بازگشت که: ای خواجه! زنهار مرا بر قومی فروختی که ایشان نماز تهجّد نمیگذارند. مرا از ایشان بازستان.» [همان: ] (چنانچه در بطحا نیز آذان تهجد از بلند گو ها بلند می شود)
بلگرامی همواره بسان شیوخ تصوّف به طور اعمّ و شیوخ چشتیّه بهطور اخصّ، نقش ویژهای را برای چلّهنشینی در راستای نیل به حق در نظر گرفته است. وی با ابداع نوعی خاص از چلّهنشینی با عنوان «چلّهنشینی چشتیانه»، این موضوع را منوط به زمان خاصّی از سال و به نام پیامبران خاصی نامگذاری نمود: «فرمودند که شما چلّهی چشتیانه بکشید. ایشان از بعضی یاران تفتیش کردند که چلّهی چشتیانه چه باشد؟ گفتند: پس دیواری نشسته باشید و بدان که در تمام سال، پنج چلّه از پیغامبران - علیهم السلام - مَروی است: چلهی مهتر آدم از بیستم ماه جمادی الآخر تا تمامی ماه رجب؛ چلهی مهتر ابراهیم از بیستم ماه شعبان تا شب عید فطر؛ چلهی مهتر یونس از شب پانزدهم ماه ذیالحجه تا بیست و پنجم ماه محرم؛ چلّهی مهتر موسی از شب غره ذیالقعده تا شب عید اضحیه؛ چلّهی محمّد مصطفی(ص) از بیستم ماه رمضان تا تمامی ماه شوال.» [بلگرامی، بیتا: ]
بلگرامی و کرامت
میر عبدالواحد بلگرامی همواره برای نیل به کرامت تلاش میکرده است. در این راستا شیوخ چشتیّه همچون بلگرامی از پذیرفتن اقطاع خودداری میکردند و از سلاطین مقرّری نمیگرفتند و در برخی شرایط، کشاورزی در زمینهای بایر را در راستای تأمین معاش انجام میدادند. [موحّدی،1390: 229] بلگرامی در این زمینه معتقد است: «و اجماع کردهاند بر اباحت کسب و تجارت و ضاعات بر سبیل تعاون برالتقوی به شرط آن که مکاسب را سبب استجلاب رزق نبینند و اجماع کردهاند که طلب حلال فرض است و جهان از حلال خالی نیست و چنانکه حلال رزق است، حرام نیز رزق است.» [بلگرامی، بیتا: 9] بلگرامی بسان عرفای چشتیّه، مراقبه را یکی از مراحل مهم نیل به کرامت میداند. «در حالِ مراقبه، سالک در حالت سکون و تفکّر با چشمان بسته مینشیند و فقط به باطن نظر میکند. مراقبه از ذکر مهمّتر است؛ زیرا ذکر، کار زبان است؛، امّا مراقبه، عملِ دل و درون.» (همان: 75)
مراحل تربیت سالک
سالک در زیر نظر پیر خود باید مراحل چند طی کند تا به سر منزل مقصود برسد. این مراحل عبارت اند از:
الف- شریعت:
صوفی ّاید اولاً خود را باشریعت منطبق سازد (به عنوان مقدمه و تهیه وسائل سفر) و با قوانین شرعی کاملاً آشنایی پیدا کند تا قوای عقلیۀ خود را تربیت کرده و ذهن او کاملا برای طاعت آماده شود.
ب-طریقت:
در این مر حله علاوه بر رعایت قوانین مذهبی باید در جستجو یک رهنمای معنوی باشد و از او دستور بگیرد، و بدون چون و چرا ارادۀ خود را در ارادۀ پیر (فنا) کند که این عمل را «فنا فی الشیخ» گویند به قول حافظ :
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
ج- معرفت:
وقتی که ذهن از آلوده گی ها پاک شد وسالک قوانین مذهبی را رعایت کرد و به دستور پیر در سیر و سلوک گام برداشت شناخت خدا برایش روشن می شود و به معرفت دست می یابد (بدیهی است که رسیدن به معرفت از راه کشف و شهود است نه عقل و دانش ظاهری).
د- حقیقت:
در این مرجله صوفی حقیقت را درک می کند . و هدف او تهذیب نفس واتصال محبوب است لیکن تنها با کوشش شخصی نمیتوان به این هدف رسید بلکه یک موهبت الهی موجب ی گردد که خدا به کسی که مورد عنایش واقع شود عطا می کند.[تصوف، عباس مهرین].
بنا بر این در اینجا رحمت خداوند دخالت تام دارد و وظیفه انسان آن است که خدای را خدمت کند تا خدا بر او رحمت آورد. رحمت خداوند آن است که قلب آدمی را به معرفت الهی مملو سازد و قلب انسان را از هر چه غیر اوست پاک کند این مرتبه فنا فی الله خوانده می شود که در این مرتبه انسان از یک زنده گی نوین بر خوردار می گردد به قول حافظ:
هر گز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریدۀ عالم دوام ما
در این مرحله مسأله فنا فی الله صوفی تا حدی به فنا فی الله مصروف می گردد که مراحل دیگر فراموشش می گردد.
نقل است :« سلطان محمود غزنوی پس از لشکر کشی و فتح شهرهای مرکزی ایران و انقراض سلسله آل بویه به قصد دیدار با شیخ ابوالحسن خرقانی رهسپار خرقان می شود. این دیدار تاریخی را عطار نیشابوری به زیبایی به نگارش در آورده است: "نقل است وقتی سلطان محمود به زیارت شیخ "ابوالحسن خرقانی " رسول فرستاد که شیخ را بگویید که سلطان برای تو از غزنین بدین جا آمد، تو نیز برای او از خانقاه به خیمهی او درآی. و رسول را گفت اگر نیامد این آیه را بخوانید قوله تعالی "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" رسول پیغام بگزارد.
شیخ گفت: مرا معذور دارید.
این آیه بر او خواندند.
شیخ گفت: محمود را بگویید که چنان در اطیعوا الله مستغرقم که در اطیعوا الرسول خجالتها دارم تا به اولی الامر چه رسد؟!» معنی اینکه ابوالحسن به مقام فنافی اللهی رسیده بود و به موجودیت سلطان التفات نکرد. و نیز گفته شده است :
در کلاه فـقـر مـی بـاشـد سـه تــــــــــرک ترک دنیا، ترک عقبا ، ترک ترک
وبزرگان طریقه های صوفیه به منظور دستور «لا رهبانیت فی الاسلام»[2] که حدیث نبوی است مباشرت امور دنیوی را بد نمیدانند.لذا هیچ یک از طریقت های چهار گانه با مباشرت امور مادی ضدیت ندارند به این شرط که اصل نیت شان با اسلام و تعالیم آن موافق باشدو عالم طبیعت را صور و مظاهری است که صور آن مباشرت امور مادی است و مظاهر آن زن وفرزند و مال است.
پس در بقا بالله آثاری که از سالک در فنا فی الله از سالک فوت شده بر می گردد و با بشریت تناسب پیدا می کند و به این مقام است که اجازۀ ارشاد داده می شود.
معهذا صوفیه می گویند :دنیا آن است که انسان را به پستی بکشاند وانسان را از خدا دور سازد. حال این عامل هرچه میخواهد باشد چنانکه گفته اند :
به هرچه بسته شود راهرو حجاب وی است تو خواه مصحف سجاده گیر خواه نماز
و مولانا جلال الدین محمد در مثنوی معنوی می فرماید:
چیست دنیا از خدا غافل شدن نی قماش و نقره ومیزان وزن
دنیا حالتی است از حالات نفسانی و نیز عقبی، پس ترک در طریه صوفیه بذاته مطلوب نیست . انسان باید متوجه خداوند باشد و قوانین طبیعی را از میان نبرد . الآن صوفیه ما ترک ندارند و کسب می کنند .
اگر بزرگان صوفیه ترک زن و فرزند و عیال کرده باشند چون ابراهیم ادهم(قرن سوم برابر به سال875م/253هش) در مورد معین و زمان معینی بوده است.
نا گفته نماند که در بین مسلملنان افراطیونی پیدا شده اند که دوام ریاضیت را تا پایان عمر لازم دانسته اند، لیکن این از خصایص تصوف اسلامی مخصوصاً در طریقه چهارگانه نمیباشدوپس صوفی واقعی کسیست که هیچ چیز او را از خدا عافل نسازد و در عین حال مباشرت با امورمادی نیز داشته باشد ؛ یعنی در خدمت خدا و خلق خدا انجام وظیفه کند.[3]
[1]آریا غلام علی. طریق چشتیه در هند و پاکستان، ج اول صص 2160219.
[2]دانشنامه
اسلامی : اصل
کلمه رهبانیت از رهب است که به معنای
خوفو
بیم است.
رسول
خدا (صلی
الله علیه و آله وسلّم) از آن رهبانیتی که خلاف خواست خدا باشد، بر حذر می
داشت و
مسلمانانرا
از آنچه که در
اسلامنیست،
منع می کردند.
اصل کلمه رهبانیت از رهب است که به معنای خوف و بیم است. مفرد آن رهبان و
جمعش رهابین است؛ اما رهبانیت در اصطلاح
عرفبر
آن عبادتی اطلاق می شود که اختصاص به
نصاریدارد
و آن بریدن از مردم و متارکه
زنو
فرزند و گوشه نشینی و صومعه گرفتن و خود را به ریاضت های شاقّ وا داشتن و
پشت پا زدن به همه چیز است و این عملی است که سخن و کلام
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)به
همراه عمل ایشان، از آن
نهیکرده
فرمودند: «لا رهبانیة فی الاسلام؛ در اسلام رهبانیتی نیست.» رهبانیت به
معنای عبادتی که در آن معنای خوف و ترس ظاهر می شود، نیز از دیگر مواردی
است که می توان در معنای رهبانیت یافت. احادیث بسیاری روایت شده اند که
رهبانیت در آن در همین معنا به کار رفته است.
سرچشمه تاریخی رهبانیت
از
کتبتاریخ
مسیحیتچنین
بر می آید که رهبانیت به صورت کنونی آن، در قرون اولیه مسیحیت وجود نداشته
است؛ بلکه منشا پیدایش آن به بعد از قرن سوم میلادی، هنگام
ظهوردیسیوس
امپراطور
رومو
مبارزهشدید
او با پیروان مسیح، بر می گردد. مسیحیان بر اثر شکست از این امپراطور
خونخوار به کوه ها و بیابان ها پناه بردند و از آن پس عده ای از آنان رفته
رفته راه و رسم گوشه نشینی در پیش گرفتند و رهبانیت را پدید آوردند. در
روایات اسلامینیز
همین معنا به صورت دقیق تری از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نقل شده
است.ابن مسعود نقل می کند که «در َترک رسول خدا (صلی الله علیه و آله
وسلّم) بر الاغی سوار بودم ایشان فرمود: «ای پسر ام عبد آیا می دانی که چرا
بنی اسرائیلرهبانیت
را پدید آوردند؟» گفتم: «خدا و پیغمبرش داناترند»، فرمود: «بعد از
عیسی (علیه السّلام)شاهان
بر بنی اسرائیل چیره شدند و گنه کاری پیشه کردند،
مؤمنانبه
خشمآمدند
و با آنان به
جنگبرخاستند
ولی اهل
ایمانسه
بار شکست خوردند به طوری که تنها شمار اندکی از ایشان باقی ماندند، پس
گفتند: اگر اینان بر ما مسلط گردند نابودمان می کنند و دیگر طرفداری برای
دینخدا
باقی نمی ماند که به آن دعوت کند بیایید در زمین پراکنده شویم تا خداوند
پیامبری را که عیسی (علیه السّلام) وعده آمدنش را داده است، برانگیزد. پس
در غارهای کوه ها پراکنده شدند و رهبانیت را پدید آوردند. عده ای از ایشان
به دین خویش پایدار ماندند و برخی دیگر به
کفرگراییدند».
سپس حضرت
آیه۲۷حدیدرا
تلاوتکردند
و...» .
اندیشه رهبانیت در جزیرة العرب
مجاورت و رفت و آمدهای مکرر تجاری به کشورهای مختلف از یک سو و پناه جویی
دین دارانی که از
ستمحاکمان
جور می گریختند و این سرزمین را ماوای خویش قرار می دادند، از سوی دیگر
موجب شد که ادیانی چون مسیحیت به سرزمین
عربراه
یابند. این دین اگرچه رونق چندانی نداشت؛ اما در کنار دیگر ادیان از عوامل
تاثیرگذار فرهنگی و اجتماعی جامعه عربی به شمار می آمدند.رهبانیت و گوشه
گیری هم به عنوان یکی از متعلقات آیین
مسیحبه
همراه آیین مسیحیت به
جزیرةالعربراه
یافت و رفته رفته جای پایی برای خود در حیات فرهنگی و اجتماعی اعراب باز
کرد، به طوری که تعدادی از اعراب جاهلی به رسم آیین مسیحیت ترک اجتماع
کردند و گوشه عزلت گزیدند؛ از جمله این افراد می توان به
قس بن ساعد ایادیو
ابو عامر عبد عمرو بن صیفیاشاره
کرد. تا اینکه با ظهور اسلام و در پی مبارزه با آداب و رسوم جاهلی این
سنتغیر
الهی نیز از سوی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) تقبیح شده مسلمانان
از این امر نهی شدند.
فرق
زهداسلامی
و رهبانیت مسیحی
[3]غلام علی آریا داکترشرح احوال وآثار شیخ شطاح روز بهان فسائی شیرازی، ، چاپ اول 1362، ص9-13.
+++++++++++++++++
در طریۀ چشتیه و سه طریقه دیگر که در هند معمول و مروج بوده است تقریباً به صورت موازی مشابه بهم بوده و معنی آن اینکه، روی آوردن کسی به خدمت پیر و ابراز ارادت به او و داخل شدن در حلقهی مریدانش و پیروی کردن از دستورات طریقت وی که توسط پیر یا مرادش در اولین مرحله داخل شدن مرید در صف آن طریقت به مرید گفته می شود :« در طریريقۀ (نقشبندیه ، قادریه ، چشتیه ، سهروردیه) دو رکن و دو شرط است، رکن اول اطباع سنت و رکن دوم مداومت ذکر و دو شرط :اول اخلاص با مشایخ، دوم ، صحبت شیخ کامل است.» [سلسلة المشایخ تالیف محمد عثمان پاد خوابی لوگری و مولانا نیاز احمد جان علاؤالدینی کابلی] که حتمی است طالب به آن جامۀ عمل بپوشاند.
چشتیّه، طریقتی شریعتمدار: اساس اندیشههای چشتیّه بر شریعت و سنّت استوار است. آنها معتقدند که اصلاح شخصیّت بدون محبّت الهی و احترام به سنّتهای الهی ممکن نیست. چشتیان بر ارزشهای اخلاقی و روحانی تأکید داشتند تا اخوّت انسانی را تقویت نمایند. از نظر مشایخ نخستین چشتیّه، نام دیگر مذهب، خدمت به خلق خداست و هر کوششی در جهت خدمت به خلق، قابل تقدیر و ارج است. (چشتی، 1386: 11) مشایخ چشتیّه، جنبهی عملی نظریّهی وحدت وجود را رواج دادند و از آن برای اتّحاد اجتماعی در جامعه استفاده کردند. آنها بر این باور بودند که از دربار و دستگاههای سیاسی باید فاصله گرفت، نه از مراکز بزرگ جمعیّتی.
بلگرامی[1] بر این نظر بود که فرمان شیخ همچون فرمان رسول خدا(ص)است و مرید بایستی اطاعت کند. [بلگرامی سبع سنابل ، ص 106] بلگرامی در ادامه به استناد «بیعت رضوان»، «تجدید بیعت» را مجاز میداند، امّا در تجدید بیعت بر این نظر است که اگر شیخ حاضر نباشد، مرید میتواند در غیاب شیخ، به جای دست شیخ، جامهی شیخ را پیش نهد و با آن جامه بیعت نماید. در مواردی نیز به علّت حضور گستردهی مریدان، آستین شیخ را از بامی آویزان کردند تا مریدان با بوسیدن آن با شیخ بیعت نمایند. [سبع السنابل، ص 108]
ز لحاظ فکری، بلگرامی بیش از هر چیز تحت تأثیر اندیشه و مشرب فکری طریقت چشتیّه همچون خرقهپوشی، آداب مرید و مراد، ذکر، مراقبه، سماع، چلّهنشینی، شریعتمداری و... بوده، از این رو به آداب، اندیشهها و مبانی فکری طریقت چشتیّه پرداخته و به آنها اشاره کرده است.
علممحوری:علم در میان مشایخ چشتیّه، جایگاه ارزشمندی داشت. برای دریافت خرقه بایستی شخص در علوم ظاهری به کمال میرسید، زیرا چشتیان معتقد بودند که : انسان فاقد علم نمیتواند اسرار تصوّف را دریابد و امراض روحانی انسان را درمان کند. [علاء سجزی، 1033: 11-12] مشایخِ چشتیّه مانند شیوخ طریقت سهروردی معتقد بودند که کسب علم و دانش و بصیرت عرفانی برای صوفیان، امری ضروری است.[جهانآبادی، 1398: ]
عملگرایی در تصوف-: مولوی عبدالحلیم حسینی از بزرگان تصوّف و عرفای هرات بر این نظر است که هدف طریقتهای چهارگانه تصوف (چشتیّه، قادریّه، نقشبندیّه و سهروردیّه)، شناخت و معرفت خداوند است. در قانون اصلی تصوّف و عرفان، اصل تصوّف عملی است و شریعت مقدم بر طریقت است. به بیان دیگر شریعت، بیان است و طریقت، عمل؛ حقیقت، ثمره آن و معرفت، رسیدن به آن. معرفت بعد از حقیقت است. تا حقیقتی وجود نداشته باشد، معرفتی به دست نخواهد آمد. [حلبی، 1376: 91]
کسانی که در مسیر طریقت گام برمیدارند، به سه گروه دانسته شده اند:
1-، گروهی از مردم که با نام طریقتی سعی در فریب مردم و کسب درآمد دارند و با سوءاستفاده و جمعآوری نذور و هدایای مردم، درآمد کسب میکنند. این گروهِ به ظاهر طریقتی در اصل مسیری منحرف از طریقت را میپیمایند. این نوع طریقتی را طریقت ادنی میگویند.
2-این گروه کسانی هستند که میگویند اهل طریقتیم؛ یعنی به سلسلههای طریقت و مشایخ کرام نقشبندیّه، چشتیّه و غیره ارادت و اخلاص داریم.
3-این گروه ، کسانی هستند که جرمهای بیحد و بیاندازه انجام دادهاند و یا صالحینی هستند که عمر در انجام اطاعت از شریعت گذرانده اند. نظر به روشنی ای که در قلبش پیدا می شود، پیش یک پیر متّقی و پرهیزگار متورّعِ متدیّنِ متشرّع زانو می زند و به دست آن پیر ورهبر چنانیکه در بالا ذکر شد با گفتن «استغفرالله العظیم و اتوب الیه و الحمدالله من کل ذنب» توبه میکنند. این طریقت را طریقت نهایی یا اعلی گویند. کسی که به معنای واقعی گام در مسیر طریقت اعلی میگذارد، باید در ابتدای کار به توصیه پیر و مراد خود، مراحل پیشرفت را در طریقت با در نظرگرفتن ارشادات پیر و لطایفی که در هر چهار طریقه موجود است با طی آن مراحل تکمیل و پیشرفت را بخود میسر گرداند.
- رابطه مرید و مراد: ساده بودن روابط مرید و مراد در برخی از شاخههای این سلسله و راههای آسان برای پذیرش مرید، یکی از عوامل تمایل مردم به این سلسله بوده است. هرچند برخی از اقطاب، مانند بابافرید گنجشکر، روش غیابی را مردود دانستهاند، برخی دیگر مانند سیّدمحمّد گیسودراز معتقد بودند که لازم نیست مرید و طالب، مرشد و پیر را زیارت کنند؛ بلکه غیابی هم میتوان با وی بیعت کرد. در گذشته برای ورود به این سلسله، آداب دیگری نیز وجود داشت. از جمله مرید میبایست مدتها در خانقاه در خدمت شیخ میبود و اعمالی هم که جنبهی ریاضت داشت، انجام میداد؛ امّا به مرور زمان این قبیل آداب دگرگون شد. در این سلسله وقتی سالک، قدم در سیر و سلوک میگذارد، ابتدا باید توبه نماید و خود را از معاصی «تخلیه» کند تا شایستگی آن را داشته باشد تا نفس را به حلیهی عبادت آراسته سازد. طبق آداب چشتیّه، مرید درجاتی دارد: مرید سالک، مرید واقف و مرید راجع. مرید سالک، راه معرفت را بدون وقفه طی میکند. اگر وقفهای در این راه ایجاد شود، وی را واقف میخوانند و اگر این وقفه را با توبه همراه نسازد و بر آن استمرار ورزد، به او راجع میگویند.
در گذشته مشایخ چشتیّه، کمتر فرزندان خود را به خلافت مینشاندند و بیعت با مرده و بیعت با خضر که بعدها کموبیش معمول شد، مردود بود. به درویشانی هم که دست ارادت به شیخی نداده بودند، میگفتند که «در پلّهی کسی ننشسته است». بیعت دوم مریدی که با دو پیر بیعت میکرد، معتبر نبود؛ زیرا مرید میبایست به یک حلقه متصل میبود.چرا که بهاء الدین نقش بند رهبر طریقۀ نقشبندیه تأکید بر این دارد که طالب نباید دست ارادت به چند پیر بدهد و مثال می آورد که اگر در زیر تخمهای مرغی که برای جوجه نشاندن اماده شده باشد چندین مرغ بالایش بنشیند تخم به جوجه تبدیل نمیگردد بلکه فاسد می شود اگر این تخمهای فاسد شده را زیر پای طاؤس بهشت هم گذاشته شود از آن چوچه بر نمی آید.
نظر بلگرامی در مورد مرید و مراد در سبع النسابل: در طریقت چشتیّه، روی آوردن کسی به خدمت پیر و ابراز ارادت به او و در حلقهی مریدانش درآمدن را «تحکیم» میگفتند. بلگرامی بر این نظر بود که فرمان شیخ همچون فرمان رسول خدا(ص) است و مرید بایستی اطاعت کند.[سبع ...:ص، 106]
یکی از مراسم و آداب بسیار مهم در طریقۀ چشتیه خرقه پوشی و بخشش آن به مریدان صادق است. آداب قرقه پوشی تا زمان شیخ نصیرالدین چراغ دهلی، از اهمیت خاصی بر خوردار و سعی میشد خرقه را که میراث مقدّس خواجگان چشت بود، به جوانان ندهند و از خرقهبازی بهشدّت جلوگیری میشد. برای خرقه، اصلی الهی قائل بودند و منشأ آن را به شب معراج میرسانند چنانکه در سیر الولیاء [سیر الاولیاء، ص 351]آمده است سلطان المشایخ خواجه نظام الدین اولیاء می فرمود که پیامبر اکرم(ص)، خرقه از رب العزت خرقه دریافت کردکه آنرا خرقۀ فقر گویند ، بعد ها صحابه را طلب کرد و گفت : من از حضرت رب العزت خرقه یافته ام و مرا فرمان است که آنرا به یکی بدهم . بعد پیغامبر روی به سوی ابابکر(رض) کرد وگفت :اگر من این خرقه را بتو دهم چی کنی ؟ ابو بکر گفت من صدق ورزم و طاعت کنم و عطا کنم . بعد حضرت عمر (رض) را فرمود:اگر من این خرقه بتو دهم با آن تو چی کنی ؟ عمر گفت عدل کنم و انصاف نگاه دارم. بعد از حضرت عثمان (رض) پرسید من این خرقه بتو دهم چی کنی؟ من انقاق کنم و سخاوت ورزم . بعد علی (رض) را پرسید اگر این خرقه بتو دهم با آن چی کنی؟ علی گفت من پرده پوشی کنم و عیب بنده گان خدا را بپوشانم . سپس آن را که امانت و سرّ الهی بود، به علی((دض) پوشاند. از نظر آنان، هیچ شجرهی طریقتی نیست که به علی(رض) نپیوندد. همچنین در این سلسله، خرقهی ارادت برخلاف خرقهی تبرّک، به هر مریدی داده نمیشد؛ مگر مریدانی که تابع ارادهی شیخ بودند و از دستور مراد خود، ذرّهای سرپیچی نمیکردند. به این نوع خرقه که از جانب خدا بر دل پیر ملهم میشد و از همه معتبرتر بود، خرقهی خلافت رحمانی میگفتند. [جامی، 1370: ] گاهی هم پیر به مرید، بر اثر اجتهاد و عمل نیک او، خرقه میداد که آن را خرقهی اجتهاد مینامیدند.[آریا غلام علی ، طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان1365: 199) بر اثر توصیّه و بهعنوان تبرّک نیز به فردی خرقه داده میشد که چندان اعتباری نداشت. (علاء سجزی، 1390: 231)
ذکر در لغت به معنای یاد کردن، گفتن، بیان کردن، یادآوری، به زبان جاری کردن در مقابل صمت و در اصطلاح عرفانی، یاد کردن زبانى و قلبى خداوند است. [کیانی، 1369: 414-415] در سلسلهی چشتیّه، شریعت مقدّم بر طریقت است و نه تنها مریدان، بلکه مرشد هم باید تمام واجبات و فرایض دینی و حتی مستحبّات شرعی را با دقّت بهجا آورد. افزون بر این مرید باید طبق دستور مرشد، اذکار و اوراد ویژهای را در اوقات خاصّ، بهصورت خفی یا جلی بر زبان جاری سازد. این اوراد از شیخی به شیخ دیگر و از مریدی به مرید دیگر متفاوت است. مشایخ چشتیّه، طبق سنّتی، اغلب این اذکار را به رسول اکرم (ص)نسبت میدهند و معتقدند که آن حضرت، آنها را به حضرت علی(رض)تعلیم داده است. هرچند ذکر «لا اله الا اللّه» افضل و اولی از دیگر ذکرهاست، (تهلیل) به آن اکتفا نمیشود. به دستور پیر، گاهی مرید باید ذکر خاصّی را هر روز هفتاد بار تکرار کند و برای هر وقت نیز ذکر معیّنی توصیه میشود. تعلیم ذکر از همان زمانی که طالب بیعت میکند، شروع میشود. ابتدا ذکر از راه تلقین و در خلوت انجام میگیرد و سپس طبق دستور، مرید بعد از نماز یا در ساعاتی خاص، اورادی میخواند. در گذشته، اذکار منظومی به زبان فارسی به ویژه در حوالی دکن، در مجالس عمومی و خصوصی خوانده میشد.
بلگرامی نیز در این ارتباط معتقد است: «ذکر لا اله الا الله، افضل اذکار است که به دو صورت لا اله (نفی) و الا الله (اثبات) انجام میشود. نیز اذکار دیگری که در طریقت چشتیّه خوانده میشده، شامل: هفتاد مرتبه خواندن ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل»، شبهنگام ذکر «آیه الکرسی در سحر سه مرتبه ذکر «قل انما بشر مثلکم» تا پایان سوره کهف، هرگاه هم در شب بیدار شد، چهار بار صلوات بفرستد. پس از تهجّد، 360 بار «یا حیّ و یا قیّوم»، علاوه بر این ذکر «الله» و «یا فتّاح» میشود.»[همان: 123-]
هرچند برخی از بزرگان چشتیّه، مراقبه را مقدّم بر ذکر میدانند، اصل آن است که نخست مرید را با ذکر و دعاهای گوناگون و اوراد خاصی به جوش و خروش درآورند، سپس او را به حال مراقبه و تفکر وادارند. مراقبه که بعد از مجاهده است، خود مقدمهای برای مشاهده و مکاشفه است. برای مراقبه، ۳۶ نوع برشمردهاند؛ از جمله مراقبهی حضوری، مراقبهی قلبی و مراقبهی قربت. برخی از انواع مراقبه در این سلسله بیشباهت به برخی از اعمال مرتاضان هندی نیست، چنانکه در حالتهای مختلف مراقبه، گاهی مرید صورتِ نوشته «لاالهالااللّه» یا اسم «اللّه» و حتّی صورت شیخ را در خیال خود مجسّم و پیوسته به آن توجّه میکند تا حال غیبت به او دست دهد
[1] . یکی از تأثیرگذارترین شیوخ این مکتب، میر عبدالواحد بن ابراهیم بن قطبالدّین بن ماهرو بلگرامی است که اندیشهها و مبانی تصوف وی، آبشخوری مهم برای مریدان طریقت چشتیّه به شمار میآید. مهمترین اثر بلگرامی در طریقت تصوّف چشتیّه، کتاب «سبع سنابل» است که در آن طریقت تصوّف چشتیّه، آرا و اندیشهها، مجموعه راهنماییها و راهکارهای نیل به تصوف چشتیّه در آن تبیین شده است.
+++++++++++++++++++
مرید – مراد- مراقبه و سماع
ما در مباحث گذشته این همه از طریقه های که در خطه خراسان ، ایران ، عراق و شبه قاره هند شناسایی های از روند پیران و مرشدان طریقه های چهار گانه که از بخارا تا بنگال و از بدخشان تا شام و مصرو و خوازم و خجند حرف هایی داشیم . ولی حالا می کوشیم تا داخل خطوط اساسی این سلسله ها شده و روابط مرید با مراد و طرز تعلیمات اینها که سماع هم در آن شامل است در این جا سخنانی داشته باشیم:
اول مبانی هویتی طریقۀ نقشبندیه که از یازده کلمه مستفاد می گردد:
شاید سؤال پیدا شود که در مبحث چشتیه چرا و چطور از نقشبندیه سخن آمده است و این برای آن است که مفاهیم و تعلیمات چهار طریقه، قادریه، ٍ نقشبندیه، سهروردیه و چشتیه در اصل همه از یک آبشخور استفاده می کنند و درفروعات هر کدام روش های علحیده دارند که زیاد از همدگر جدا نیستند. اینجا تعالیم یازده گانه نقشیندیه را که دیگر طریق ها نیز با کمی تفاوت ازآن متأثر است و از این معانی استفاده می گردد.
یک: هوش در دم:
مبنایطريقهنقشبنديهبرعملبهيازدهکلمهوقاعدهاستکهازتجربهمشايخطريقهبرگرفتهشدهوگسترشيافتهاست. هشتکلمهآنازشيخعبدالخالقغجدوانی(رح) ـمتوفی 575 هـ . قـوسهکلمهآنازشيخبزرگ،خواجهمحمّدبهاءالدّيننقشبند(رح) ـ 717 تا791 هـ . قـنقلشدهاست. همانطورکهقبلاًبيانشدطريقهنقشبنديهبرپايهذکرقلبیبناشدهوذکر،همانتأمّلدراسمباريتعالیاستکهقلبوهمهجسمبهذکربپردازندوثمرهآن،پاکساختنقلبازرذائلوبرقرارکردندوامحضوراست. حقيقتايناستکهمقصودازذکر،ذاتمذکوروقرببهحقوذکر،وسيلهقرباست.
هوش در دم: معنیآنحفاظتنَفَسازغفلتهنگامدخولوخروجودربيندخولوخروجآناستتادرجميعانفاسباخداوندسبحانهوتعالیحاضرباشدوخيالاتاودراموردنيویپراکندهنشود. خواجهمحمّدبهاءالدّين نقشبند مشهور به (شاه نقشبند) (رح) گفتهاست: محقّقاستکهعملسالکمتعلّقبهنَفَساوست،پسبراولازماستکهبرآنچهنفسباحضورياباغفلتگذراندهباشدياميگذراند،داناباشدتاسالکدرحالتذکرباقیبماندوفکراوبهگذشتهياآيندهدرحالتغفلتپراکندهنشود.
شيخسعـدالدّينکاشغری(رح) کهمعاصـرخواجهعبيـداللهاحرار(رح) استميگويد: معنیهوشدردم،هماناستکهسالکازيکنَفَستانَفَسديگرغفلتنکندواينکهباحضورنفسبكشدويکدماو،بدونحضورحقسبحانهوتعالینباشد.
بهطور
خلاصهاينکلمهدرنزداهلطريقهنقشبنديهبهمعنيبيداریودقّتوفکردروقتتنفّساستكهدرجهایازدرجاتطريقتميباشدوهرگاهسالک،نفسراازخودضايعسازد،مثلآناستکهگناهیرامرتکبشدهاست؛بهاينسببکهضایعشدننفسبرایاوضرراست.
دو- نظر بر قدم:
بعضیازاينعبارتچنینبرداشتکردهاندکهبرصوفیلازماستكهدرحالحرکتورفتوآمددرراه،نگاهاوبرقدمگاهشمتمرکزباشدتاعقلوفکرشبهاطرافپراکندهنگرددوعقلوفکرشبااللهسبحانهوتعالیباشدوبهزيبايیومتاعدنيافريبنخوردكهاينکارستودهاياست. اينحالتبهحالتسفردروطنمشابهتدارد؛زيرانظربرقدميعنیسفرازمقامیبهمقامیديگرواينعينمعنیسفردروطناستوثابتماندندرجايگاهقدمدرحالسفر،يعنینظربرقدماستکهآنبينايیيافتنسالکبهدرجهومنزلتاودرآيندهاشمیباشد. پسازمرحلهسفربرقدم،مرحلهنظرسالکآغازمیشودوسالکمقاماتبسبزرگرافقطبانظرمیبيند.
فخرالدّينکاشفی(رح) دررشحاتمیگويد: نظربرقدماشارهبهمنتهایپيشرویسالکداردکهدرمسلکتصوّفبرایعروجبهمقاموجودوگذشتنازبندخودخواهیوانانّيتاست. فخرالدّينکاشفیکتابمهمّیبهناماصولالنقشبنديهداردکهدرکتابخانهدولتیفرانسهمحفوظاست.
سه- صفر در وطن:
برایايناصطلاحچندمعنیاست:
معنیاوّل: دراينشکینداريمکهسفربهمعنیمعروفخود،برایكسبمعلوماتوتوسعهادراکمفيداست. سيروسفردررویزمينبامشاهدهوتفکّـردرمخلوقات،درسوپندیرادرذهنانسانبهجایمیگذاردوديدگانبصيرتآدمی،متوجّهعظمتوبزرگیخالقلايزالاومیگردد.
ازايننظر،سفرموجبتفکّروانديشهسالماستوهماناخداوندسبحانهوتعالیمتفکّرانوانديشمنداندرآفرينشآسمانهاوزمينراستودهوآنهارادرقطارذاکرانقراردادهاست.
خداوندسبحانهوتعالیفرمودهاست: «الَّذينَيَذْکُرُونَاللَّهَقِياماًوَقُعُوداًوَعَليجُنُوبِهِمْوَيَتَفَکَّرُونَفيخَلْقِالسَّماواتِوَالْأَرْضِرَبَّناماخَلَقْتَهذاباطِلاًسُبْحانَکَفَقِناعَذابَالنَّارِ191 »
ترجمه: «همانان که خدا را [ در همه احوال ] ایستاده و نشسته ، و به پهلو آرمیده یاد می کنند ، و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند [ که: ] پروردگارا ، اینها را بیهوده نیافریده ای منزهی تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار. »
پسازآنسيرکنندگانبررویزمينرامدحفرمودهوآنهارادرردیفتوبهكارانوعبادتکنندگانقراردادهاست: «التَّائِبُونَالْعابِدُونَالْحامِدُونَالسَّائِحُونَالرَّاکِعُونَالسَّاجِدُونَالْآمِرُونَبِالْمَعْرُوفِوَالنَّاهُونَعَنِالْمُنْکَرِوَالْحافِظُونَلِحُدُودِاللَّهِوَبَشِّرِالْمُؤْمِنينَ112 سوره توبه»
تر جمه:اینان همان از گناه پشیمانان ، خداپرستان ، حمد و شکر نعمت گزاران ، روزه داران ، نماز با خضوع گزاران ، امر به معروف و نهی از منکر کنندگان ، و نگهبانان حدود الهی اند ، و مؤمنان را بشارت ده.
ودرسورهتحريمآمدهاست: «تائباتعابداتسائحات»درقرآنکريمتوجّهخاصّیبهسيرکنندگانبررويزمينشدهاست؛بهدليلارزشواعتباربهآنچهبررویزميندرکيفرمتجاوزانجاریمیگرددوياراهنمايیبرتغييراتوتحوّلاتدرامورزندگی.
خداوندسبحانهوتعالیچهارباردرقرآنکريمميفرمايد: «وَماأَرْسَلْنامِنْقَبْلِکَإِلاَّرِجالاًنُوحيإِلَيْهِمْمِنْأَهْلِالْقُريأَفَلَمْيَسيرُوافِيالْأَرْضِفَيَنْظُرُواکَيْفَکانَعاقِبَةُالَّذينَمِنْقَبْلِهِمْوَلَدارُالْآخِرَةِخَيْرٌلِلَّذينَاتَّقَوْاأَفَلاتَعْقِلُونَ آیه 109 سوره یوسف »
ترجمه: وماهیچکسراپیشازتوبهرسالتنفرستادیمجزآنکهرسولانهمه ( مانندتو ) مردانیبودندازاهلشهرهایدنیاکهبهوحیمامؤیّدشدند، ( اینانکهبهانکاررسولبهراهکفروباطلمیروند ) آیادررویزمینسیرنکردهاندتاعاقبتحالپیشینیانشانرا ( کهچگونههلاکشدند ) بنگرند؟ومحققاسرایآخرتبرایاهلتقوا ( ازحیاتدنیا ) بسیارنیکوتراست،آیاتعقلنمیکنید؟!
وسهبارمیفرمايد: «قُلْسيرُوافِيالْأَرْضِفَانْظُرُواکَيْفَبَدَأَالْخَلْقَثُمَّاللَّهُيُنْشِئُالنَّشْأَةَالْآخِرَةَإِنَّاللَّهَعَليکُلِّشَيْءٍقَديرٌ20سوره عنکبوت»
ترجمه:بگو که در زمین سیر کنید و ببینید که خدا چگونه خلق را ایجاد کرده ( تا از مشاهده اسرار خلقت نخست بر شما به خوبی روشن شود که ) سپس خدا نشئه آخرت را ایجاد خواهد کرد ، همانا خدا بر هر چیز تواناست.
ويكبارفرموده: «اولمیسیروافیالارض». اينتشويقوترغیبیبرایمسلمانانبرسفروجولانوتحرّکبررویزميناستتاايمانشانبهخداوندسبحانهوتعالیزيادگردد. آيااينبدانمعنینيستکهاساسقاعدهصوفيهنقشبنديههماناخلاقوروشاسلامیقرآنیاست؟
معنیدوم: تفحّصوجستجوازاحوالمرشدصالحاست. ترديدینيستکهبزرگانمشايخبهسفرمريدانوپرسوجوازمرشدکاملتوصيهنمودهاند. آنهاگفتهانددرچنينحالتيبرسالکلازماستکهتمامآنچهرامرشدامرمیکند،اطاعتنمايد. يقيناًسفرامامغزالی(رح) ازبغدادبهشاموحجازبرایجستجویمرشد،مثاليازاينگونهسفرهااست.
معنیسوم: معنیمعنویآناستکهنقشبندیهبهاینمعنی،نظردارند. آنانميگويند: معنیمعنویاينکلمهعبارتازتصرّفومهارتسالکبرایانتقالازصفاتخسيسيّهبشریبهصفاتفاضلهمَلَکیاستوآنسفرازعالمخلقبهسویحقسبحانهوتعالیاست
؛يعنیدوریگزيدنازچيزهایفريبندهدنياوتقرّببهپادشاههردوسرای،يعنیخالقدنياوآخرتوآنسفرازحالومقامیاستبهسویحالومقامینيکوترووالاتر.
چهار-خلوت در انجمن:
معنی آن اين است که جسمش با خلق و قلبش با پروردگارش است؛ «من در میان جمع و دلم جای دیگرست». خلوت دو نوع است:
نوع اوّل: خلوت ماديّه و آن عبارت از گوشه نشيني سالک برای تعبّد و تفکّر و انديشه است. اين خلوت برای جمع کردن حواس و توجّه و فرو رفتن در حال قلب برای سالک مفيد است؛ البتّه اين روشن است که هر قدر سالک بر کنترل صفات خارجي و اداره تمايلات مادّی از عمل خود توانايی پيدا کند، فعاليّت صفات باطنی او به همان تناسب کشف مي گردد و به اين وسيله به بهترين شکل به عالم ملکوت تقرّّب حاصل مي کند.
نوع دوم: خلوت قلب است به گونه اي که از ذکر پروردگارش غافل نگردد و حتّی وقتی که با مردم و به کسب و كار مشغول است، قلب او در حال ذکر بماند و از پروردگار خود غفلت نورزد؛ خداوند سبحانه و تعالی فرموده است: «رِجالٌلاتُلْهيهِمْتِجارَةٌوَلابَيْعٌعَنْذِکْرِاللَّهِوَإِقامِالصَّلاةِوَإيتاءِالزَّکاةِيَخافُونَيَوْماًتَتَقَلَّبُفيهِالْقُلُوبُوَالْأَبْصارسوره نورُ37 ایه»[7] مقصود در اين آیه، معنی دوم است.
در کتاب تنوير القلوب آمده است: این مطلب بدان معنی است که قلب سالک در همه احوال و با وجود بودن آن در بين مردم با حق حاضر باشد و از خلق غايب. بسياري از علماي بزرگ تصوّف نيکو می شمارند که سالک پس از آنکه در سلوک خود قدم می گذارد و استقرار حاصل می نمايد، با مردم باقی بماند و به کار و عمل در کسب حلال مشغول باشد.
شيخ ابوسعيد خراز(رح) ـ متوفی 279 هـ . ق ـ گفته است: کسی که از او انواع کرامات سر زند، کامل نيست؛ بلکه کامل کسی است که در بين مردم و خلق می نشيند؛ همراه ايشان خريد و فروش می نمايد؛ ازدواج مي کند و با مردم ارتباط دارد و هرگز يک لحظه از خداوند(ج) غفلت نمي ورزد.
می گويند: صوفی کائن و بائن است؛ يعنی در ظاهر و جسم، با خلق است و در باطن و قلب از آن ها جدا است.
پنجم- یاد کرد:
منظور از یادکرد، همان ذکر است؛ یعنی همیشه خداوند سبحانه و تعالی را به گونه ای که مرشد به او تعلیم داده و بدون غفلت ذکر کند، چه به اسم ذات و چه به نفی و اثبات باشد. در طریقه نقشبندیه بر ذکر قلبی تأکید فراوان شده است. فايده ذکر قلبی اين است که ذاکر به آواز و حروف و گفتار زبان احتياج ندارد و می تواند حتّی در حین کار و عمل ذکر نمايد؛ امّا ذکر لسانی در حال کار و مشغوليّت، خصوصاً در حال مکالمه و حرف زدن با مردم امکان پذير نيست. ذکر قلبی مداومت را ايجاب می کند تا حضور دائم با مذکور، که همان ذات مقدس الله سبحانه و تعالی است، برای سالک ذاکر که هدف او همين حضور است، به ثبوت بپيوندد و در اين هنگام، سالک به چشم بصيرت خود درک مي کند که او در پيشگاه پروردگارش حاضر است و برکات را می بيند.
ششم- باز گشت:
معنی آن، این است که ذاکر پس از چند مرتبه ذکر کردن ـ مثلاً پس از سه یا پنج مرتبهـ به مناجات و التجا به خداوند سبحانه و تعالی باز گردد و با زبان خود يا با قلبش بگوید: «اِلَهِیْ اَنْتَ مَقْصُودِیْ وَ رِضَاکَ مَطْلُوبِی». اين مناجات برای طرد همه خيالات ماسوي الله از قلب است تا وجود همه خلق از نظرش محو و فنا گردد.
هفتم – نگاه داشت:
معنی آن، اين است که مريد قلب خود را از داخل شدن خواطر و افکار ـ اگر چه برای يک لحظه باشد ـ حفظ کند؛ يعنی اگر چيزی، خواه حق باشد يا باطل، بر قلب او خطور نمود، بر او لازم است که ذکر خود را متوقّف سازد تا افکار و خواطرش دور گردد، سپس از نو به ذکر بپردازد.
در کتاب مناهج السّير نوشته سيّد ابوالحسن زيد مجدّدی فاروقی(رح) ـ طبع دهلی1957 ـ آمده است: معنی اين توقّف اين است که سالک بايد ثمره برکاتی را که با مداومت حاصل نموده، با درجه حضور و مشاهده ای که با استقامت بر ذکر به آن دست يافته است، حفاظت نمايد و ورود خطرات را به قلبش اجازه ندهد. در کتاب رشحات عين الحيات ـ طبع 1913 در کانبي ـ تأليف فخرالدّين علی کاشفی از سعد الدّين کاشغری(رح) نقل شده است که سالک را لازم است تا روزانه يک يا دو يا سه ساعت ـ بر حسب توان خود ـ به حبس ذهن و فکر قلبی اش تمرين نمايد به گونه اي که در قلب او چيزی خطور نکند و جز ذات پاک الله جلّ جلاله در قلبش چيزی باقی نماند.
بعضی از متصوّفان چنين معتقدند که توقّف، خاصّ ذکر نفی و اثبات (لا اله الا الله) است و آن، اين است که معنی ذکر را در قلب خود راسخ و استوار سازد و آن را حبس کند تا معنی دوام يابد و حفظ گردد و آن يعنی: يقيناً هيچ معبودی نيست جز ذات احديّت و يکتای الله جلّ جلاله و اگر نتوانست اين نگاه داشت را حاصل کند، برای او حضور قلبی حاصل نمی گردد. همانطور كه ظاهر است اين تلاش به منظور دوام حضور می باشد؛ زيرا حضور قلب و حفظ باطن از همه خطرات و خيالات، از مهم ترين مقاصد صوفيّه است که متصوّفان آنرا رعايت می كنند و آن درجه ای از درجات تصوّف است که مشايخ درباره آن، گفته ها و نصايح زيادی دارند.
لازم است بدانيم که هدف اين نيست که هيچ خاطر و فکري در دل خطور نکند؛ بلکه مفهوم آن، اين است که در قلب استقرار نيابد و مانند برگی باشد که به سرعت در آب جاری گذر می کند و متوقّف نمي گردد.
هشتم- یادداشت:
توجّهی خالص برای مشاهده انوار ذات است و همچنان عين اليقين و شهود ناميده می شود. بعضي از مشايخ گفته اند: مشاهده کنايه از حضور قلب با خداوند جلّ جلاله بر دوام است؛ در هر حال بدون زحمت و سعی و کوشش، اين حضور ميسّر نمی گردد، مگر پس از گذراندن مقامات جذبه و قطع منازل سلوک. واقعيّت اين است که مشاهده پس از فنای کامل و بقای وسيع و گسترده حاصل مي گردد. پس مشاهده (يادداشت) ثمره عمل سالک و عبارت است از حال مريد پس از رسيدن به هدفش و گاهی ثمره ذکر، مراقبه يا مساعدت مرشد است. سالک پس از قطع همه موانع به مشاهده می رسد.
حضرت خواجه عبيدالله احرار(رح) گفته است: اين کلمه، مشاهده حق را به محبّت ذاتی معنی می دهد و آن حضوری است که غيابی در آن نيست؛ محبّت سالک را به صورت دايمی می پوشاند. همچنين گفته شده که یادکرد دوام بر ذکر است و رجوع(بازگشت) بدين معنی است که سالک پس از هر توقّفی از ذکر به قلب خود رجوع کند و بگويد: ای خدای من! تو مقصود من هستی و رضای تو مطلوب من است و توقّف، حراست قلب و حفاظت همين حالت است بدون آنکه چيزی را بيان کند؛ لذا مشاهده، دوام حفاظت اين حالت و نگاه داشتن حضور است.
امّا کلمات سه گانه که خواجه بهاءالدّين نقشبند(رح) بر اين قواعد هشتگانه اضافه کرده است، عبارتند
از: وقوف زمانی، وقوف عددی و وقوف قلبی.
وقوف زماني آن است كه حساب كند اوقات خود، اگر به اعمال خير گذشته است شكر كند و اگر به كارهاي ناشايسته گذشته است استغفار كند موافق حال خود. «حسنات الابرار سيئات المقربين»
یعنی آن که سالک همه وقت بر احوال خود وقوف و آگاهی داشته باشد. بهاء الدین نقشبند قدس سره، در شرح این کلمه گفته است: «وقوف زمانی، که کارگزارنده رونده راه است، آن است که، بنده واقف احوال خود باشد، که هر زمانی صفت و حال او چیست، موجب شکر است یا موجب عذر؟». ونیز گفته است: «بنای کار سالک را در وقوف زمانی بر ساعت نهاده اند که دریابنده نفس شود که بر حضور می گذرد یا به بر رفت».
مولانا یعقوب چرخی قدس سره گوید: «حضرت خواجه بزرگ، خواجه بهاء الدین، قدس الله تعالی سره، مرا در حال قبض، به استغفار امر فرمودند، و در حال بسط به شکر. وفرمودند که رعایت این دو حال وقوف زمانی است». وقوف زمانی در طریقه نقشبندیه، معادل است با محاسبه نزد صوفیان دیگر. [انیس الطالبین و عدة السالکین، صلاح ابن مبارک بخاری؛ مکتوبات امام ربانی مجدد الف ثانی]
وقوف عددی
وقوف عددی عبارت است از، رعایت عدد فرد در ذکر. یعنی ذاکر در یک نفس، سه یا پنج یا هفت یا بیست و یک بار، ذکر گوید. به گفته بهاء الدین نقشبند :: «رعایت عدد، در ذکر قلبی، برای جمع خواطر متفرقه است». و نیز هم ایشان گفته است: «وقوف عددی اولین مرتبه علم لدنی است». علاء الدین عطار : می گوید: «در ذکر، بسیار گفتن شرط نیست، باید که هر چه گوید، از سر وقوف و حضور باشد، تا فایده بر آن مرتبت شود» و در ذکر قلبی، چون عدد از بیست و یک، بگذرد و اثر ظاهر نشود، دلیل باشد، بر بی حاصلی آن عمل. و اثر آن ذکر آن بود که: در زمان نفی، وجود بشریت منفی شود، و در زمان اثبات، اثری از آثار تصرفات جذبات الوهیت مطالعه افتد.
وقوف قلبی
وقوف قلبی را بر دو معنی گرفته اند. یکی آن که، دل ذاکر در عین ذکر، واقف و آگاه باشد، به حق سبحانه. و در این معنی عبیدالله احرار : گفته است: «وقوف قلبی عبارت از، آگاهی و حاضر بودن دل است، به جناب حق سبحانه، بر آن وجه که دل را، هیچ بایستی غیر از حق سبحانه نباشد». باز هم ایشان گوید: «در حین ذکر، ارتباط و آگاهی به مذکور، شرط است، و این آگاهی را، شهود و وصول، و وجود و وقوف قلبی، گویند». معنی دیگر؛ آن است که ذاکر، از دل خود واقف باشد. یعنی «در اثنای ذکر، متوجه به این قطعه لحم صنوبری شکل شود، که او را به مجاز، دل می گویند. و او را، مشغول و گویا به ذکر گرداند، و مگذارد که، از ذکر و مفهوم ذکر، غافل و ذاهل گردد. خواجه بهاء الدین نقشبند : در ذکر، بازداشتن نفس (حبس نفس) را لازم نمی شمردند، اگر چه آن را مفید می دانستند. ولی وقوف قلبی را (به هر دو معنی که گفته شد) لازم می دانسته اند. «رعایت وقوف قلبی را مهم تر می داشتند، و لازم می شمردند. زیرا که خلاصه آنچه مقصود است از ذکر، وقوف قلبی است».
[انیس الطالبین و عدة السالکین، صلاح ابن مبارک بخاری 2- مکتوبات امام ربانی، شیخ احمد فاروقی سرهندی]
++++++++
انشعاب در سلسله چشتیه
شعباتی که به سلسله چشتیه مربوط اند
1-امدادیه: مربوط به حاجی امداد الله مهاجر مکی متوفی سال 1317هجری که سلسلۀ خلافت وی از طرف شیخ نصیر الدین دهلوی (متوفی 1256 هجری و این شخص غیر از شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی است) و از این طریق تا شیخ احمد سرهندی، مجدد الف ثانی (متوفی 134هق.) به شیخ عبدالقدوس گنگوهی (متوفی 936هق. ) می رسد واما از جانب دیگر حاجی امداد الله خرقۀ خلافت از میان جیو نور محمد (متوفی 1259 هق.) و این شخص اخیر خود خرقه از سید احمد شهید (1246هق.) و هم خرقه از شاه عبدالرحیم شهید ولایتی (ایضاً 1246 هق.) و همین طور به چندین پشت به شیخ جلال الدین تهانسری (989هق.) و بعد به عبدالقدوس مذکورمیرسد. بنا بر این امدادیه علاوه بر نظامیه و صابریه از چشتیه، به نقشبندیه هم از طریق (شیخ احمد سرهندی) مربوط می شود. به هر روی این شعبه یکی از شاخه های جید چشتیه میباشد.
2-حسامیه:این شاخه یکی از شعب نظامیه است . مؤسس این شعبه شیخ حسام الدین منکپوری، متوفای (882هق/1477م) میباشد که وی جانشین نورالدین مشهور به قطب عالم متوفا (857هق.) که وی جانشین شیخ علاؤالدین بنگالی متوفای (800هق.) بوده و شیخ علاؤالدین هم جانشین شیخ سراج الدین میباشد که ذکر وی در خانقاه بنگال گذشت.[اخبار الاخیار ، ص 143،161؛ شریف التواریخ ، ص 154]. این طریقه در نواحی بنگال مربوط می شود.
3-حمزه شاهی : دیگر از شاخه های بزرگ نظامیه ، حمزه شاهیه میباشد. مؤسس این سلسله شیخ حمزه ، یکی از اعقاب شیخ زکریای مُلتاهی میباشد، طریقۀ وی به چند نسبت به شیخ محمد گیسو دراز می رسد . وفات وی در سال (957هق.) اتفاق افتاد.
4جلیلیه- منسوب است به پیر جلیل لکنهو متوفی (1043هق.) ، و طریقۀ وی اویسی بوده، یعنی که مرشدی نداشته است. [خزینة الاصفیاء ،468]
5-صابریه : که ذکر آن به تفسیر گذشت. (علاءالدین احمد صابر)
6فخریه: منسوب به مولانا فخر الدین معروف به فخر جهان دهلوی متوفی (1199هق.) [شریف التواریخ ،ص 162؛ خزینة الصفیا، ص 498؛ تاریخ مشایخ چشت، 460-524] این شعبه از سلسلۀ چشتیه در پاکستان مریدان زیاد داشته و از شاخه های بزرگ نظامیه میباشد.
7-فریدیه: منسوب به شیخ فرید الدین گنج شکر که به تفصیل ذکر ان گذشت
8-قلندر شاهی:منسوب به شیخ شرف الدین بوعلی قلندر پانی پتی0متوفی 724هق.) وی مرید شیخ شهاب الدین عاشق خدا که سال وفاتش نا معلوم است، و او مرید شیخ امام الدین ابدال چشتی (متوفی 700هق.)، و وی مرید بدر الدین غزنوی متوفی(657هق.)، و او هم مرید قطب الدین بختیار کاکی بوده است.
9-کرمانیه:منسوب به شاه عبدالله کرمانی که ضمن شرح احوال خواجه معین الدین چشتی به آن اشاره شد.
10-کریمیه:منسوب است به پیر کریم سلونی که ضمن شرح احوال خواجه بزرگ معین الدین چشتی کذشت.
11- مخدومیه: این گروه از شاخۀ صابریه بوده منسوب است به شیخ مخدوم شیخ جلال الین محمود کبیر الاولیاء بن محمد پانی پتی متوفی(765هق.) از مریدان شیخ شمس الدین بانی پتی که از خلیفه های شیخ علاءالدین صابر بود.
12-نصیریه: منصوب به شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی که ذکرش گذشت.
14-نظام شاهی : مبوط به شیخ نظام الدین اولیاء که ذکرش گذشت.
15 نیازیه: این شاخه مربوط است به شاه نیاز احمد بریلوی متوفی (1250هق.) خلیفۀ پیر فخر الدین فخر جهان دهلوی که در پیشاور دارای پیروان زیاد می باشد.
شجره طریقت سلسله چشتیه
· حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم
· علی بن ابی طالب رضی الله عنُه
· خواجه حسن بصری
· خواجه عبدالواحد بن زید
· خواجه فضیل ابن عیاض
· خواجه ابراهیم بن ادهم البلخی
· خواجه حذیفه مرغشی
· خواجه ابو هبیره بصری
· مولانه ابا علی خواجه اسحق ممشاد علو دینوری
· خواجه ابو اسحاق شامی
· خواجه ابو احمد ابدال
· خواجه ابو محمد چشتی
· خواجه ابو یوسف چشتی
· مولانا خواجه ابو محمد زاهد چشتی
· مولانا ناصر الدین ابو یوسف
· مولانا شیخ قطب الدین سلطان مودود چشتی
· مولانا شیخ جاجی شریف زندنی چشتی
· مولان شیخ عثمان هارونی
· مولان شیخ معین الدین حسن سجزی چشتی
· مولانا شیخ قطب عالم قطب الدین بختار اوشی
· مولانا شیخ فرید شکر گنج مسعود سلیمان چشتی
· مولانا شیخ نظام الدین اولیاء
· خواجه قطب الدین مودود چشتی
· خواجه شریف زند نی
· خواجه عثمان هارونی
· خواجه معین الدین چشتی اجمیری
· خواجه قطب الدین بختیار کاکی
· بابا فرید گنج شکر
· نصیرالدین چراغ دهلوی
· مولان شیخ سراج الدین عثمان
· مولانا شیخ علاؤالدین لاهوری
· مولانا شیخ نور الدین قطب عالم
· مولانه شیخ سید حسام الدین منکپوری
· مولانا شیخ حامدالدین
· مولانا شیخ راجی
· شیخ بهاؤالدین صامت جوانپوری
· شیخ سالار بدرعطا الله هبتُ الله
· مولانا سید علی ترمذی
· مولانا آخوند درویزه ننگر هاری
· مولانا ملا پنجو(مشهور به بیخود)
· مولانا ملا چالاک
· مولانا مُلا اول
· ملا دُّری خان
· شاه فقیر میا عبدالکریم رامپوری
· مولانا مصری خان سموی
· حبیب الله باسولی(مشهور به صاحب مهربان)
· مولانا سید محمد لمتکی
· مولانا محمد عثمان پادخوابی لهوگری
· مولانا میرزامحمد چهار دهی (ویس الآباد کابل)
· مولانا سید میر جهان فرزه ئی
· مولانا محمد اسلم دولت شاهی (پروانی)
· مولانا محمد جان علاء الدینی کابلی
· مولانا نیک محمد جان خادم ، علاء الدینی (کابلی)
· مولانا نیاز احمد جان کابلی علاءالدینی[2]
· مولانا فیض محمد جان علاؤالدینی
تبصره: در بین خلفای طریقه ها بالعموم و طریقۀ چشتیه بالخصوص چنان رسم بود که مرشدان به کسانی که او را به خلافت بر می گزید لباس و عصای شیخیت خود را بدو می سپارید و مزید بر آن توصیه می نمود که مریدان راه حق را، به امر نیکی و اجتناب از پلیدی دستوراً توصیه می نمود.
بعضاً چنان رواج داشت که این دستور نامه پیر و مراد به شاگردان و خلفایشان را اکثرا به شعر می نوشتند شعر اردو یا شعر فارسی . منباب مثال یکی از اشعار فارسی را که در بیست و پنج بیت می باشد که نشانگر استیلای این زبان بزرگ در شبه قاره هند و پاکستان و رواج و گسترش آن توسط اهل طریقت میباشد به شرح زیر:
شجره مختصره
«یا مـحـمـد یـا عـلی یا خـواجـه حـسن بـصـری شـیـخ عـبـدالـواحـد ابـن زیـد سـردار زمیـن
مـقـتدای انس و جـان خـواجه فضیل ابن عیاض شـاه ابـراهـیـم بـلـخـی پـادشـاه جــان و تــن
یـا حـذیـفـه یـا هـُبـیـره خـواجـه مـمـشـاد عــلـو شـیـخ ابـو اسـحاق چـشـتی نور رب ذولمنن
شاه دیـن ابـو احـمـد وشـه بـود مـحمد نور حق ای جـنـاب خـواجـه بـو یـوسف چشتی وطن
خـــواجــه مــودود، ای عــــارف زنـــــده نــی پـیـشـوای اولـیــا شـیـخ عــثــمـان هـارونــی
ای مـعـین الـدین مـعـیـن الـهـند ای هـنـدالـولی نـور ذات کـبـریـا خـواجـه معین الدین حسن
شیـخ قـطـب الـدین کاکی حـضـرت بـا بـا فرید یـا نـظام الـدیـن مـحـبــوب خـدای ذوالـمـنـن
ای نصیر الدین ، کمال الدین سراج الدین ولی شیخ علم الحق و محمود وجمال و شه حسن
ای مـحـمـد شـیـخ یـحـیـی شـاه کـلـیـم الله ولـی یـا نـظـام الـدین چـشـتـی مـالک مـلـک دکن
مـقـتـدای اولـیـاء سـرتـاج جـمـله اصـفـیـــــــاء فــخـرالـدیــن، فــخـــرجـهــان فـخر زمـیـن
حـاجـی لـعـل مـحمـد مـیـرزا بـخـش الله بـیگ شـه مـحّـب الله چـشـتی رونـق چـشتی چمن
دوجهان مین شوکت عاصی کی توم کوشرمهی یـا مـحـمـد شـاه چـشتـی رونـق چشتی چمن
انـتـسـابـی در جـهـان دل مـرا آمــد بــدســـت یـا ع[1]آریا غلام علی ، تاریخ طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان ،ص 191-92
[2]مولانا پادخوابی محمد عثمان، سلسلۀ المشایخ،به اهتام مولانا نیاز احمد جان فانی ، علاؤالدینی کابلی
´´´´´´
تشدد و پراگنده گی در سلسلۀ چشتیه شریف بعد از شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی
تازمانیکه دستورات فوق عملی می شد و خانقاه های چشتیه ملجاء و پناه ستمدیده گان بود، مردم در مانده به دانجا روی می آوردند واین خود عامل گسترش و نفوذ تعلیمات این طریقه در میان عامه مردم بود.
یکی از عجایب روز گار در هند اسلامی، این است که تا زمانی که سلسلۀ چشتیه از یک پیر واحد واز یک مرکز روحانی واحد تبعیت می کرد، از نظر سیاسی نیز تنها دهلی بود که مرکزیت داشت . همین که طریق، چشتیه دارای مراکزمتعدد شد ، گویی دست تقدیر چنان مقدر کرده بود که سرزمین هند نیز دارای مراکز سیاسی گردد و هر کدام از ایالت های گجرات، دکن، ، بنگال ، مالوه و غیره دارای حکومت های خود مختار شدند که دلیل تجزیه امپراطوری مغولی که عامل سیاسی دارد چون از موضوع بحث ما خارج است به آن نمی پردازیم، ولی نتیجه این شد که دهلی مرکزیت خود را از دست داد. [تاریخ مشایخ چشت، ص186-7]
گویا اوضاع و احوال زمانه هم مناسب نبوده است که طریقۀ چشتیه از یک پیر واحد تبعیت کند و دارای یک مرکزیت باشد ، از همان زمان که شیخ نصیر الدین چراغ دهلی شواهدی در دست است که وی نیز از اوضاع و احوال اجتماعی ناراضی بوده چنانکه از وی نقل قول می کنند، گفته است که:« من چه لایقم که شیخی کنم امروز خود این کار بازی کودکان شده است.» [اخبار الاخیار، ص 82]
ملاحظه میشود که وقتی کار تصوف، به بچه بازی کشانده می شود و هر قلندر و اوباشی در لباس تصوف خود را پنهان می کند، فردی چون نصیر الدین چراغ دهلوی دیگر مناسب نمی بیند که دم از مرشدی وشیخیت زند و صلاح نمیداند که جانشین و قایم مقامی برای خود معین کند تا در یک مرکز واحد به عنوان پیر، سلسلۀ چشتیه را رهبری نماید و این طریقۀ عرفانی را از انحطاط نجات دهد.
در این باب مؤلف تاریخ مشایخ چشت به نقل از «تکملۀ خیر المجالس» می نویسد که روزی یکی از دوستان شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی ، موسوم به شیخ زین الدین ، خدمت ایشان عرض کرد که:
«مخدوم بیشتری مریدان شما صاحب حال و اهل کمال اند ، ازین جمله یکی را اشارت شود که به جای شما نشسته باشد که این سلسله بکلّی گسسته نشود». شیخ فرمود که: «شیخ زین الدین به ایشان بگوی که غم ایمان خود بخورند چه جای آنکه بار دگری بردارند.» [تاریخ مشایه چشت،ص 187-188]
بنا بر آن وقتی که مریدان را یارای آن نیست که ایمان خود را نگهدارند و کسی که قادر نیست خود را از غرقاب نجات دهد، چگونه میتوان توقع داشت که وی جامعه ای را رهبری کرده و کشتی طوفان زده را به ساحل نجات برساند. در چنین شرایطی عجیب نیست که شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی وصیت می کند که خرقه و عصا و مصلّائی ای که از اسلافش به عنوان ارث برایش یادگار مانده ، با خودش بخاک سپارند تا این وسایل مقدس بازیچۀ دست هوسبازان و نا اهلان نگردد. شگفتا گویی عظمت و شکوه سلسله هم با این وسایه به خاک رفت (دفن گردید).
به هر رو از آنجا که شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی کسی به جانشینی خود معین نکرد، بعد از مرگ او، چند تن از مریدان و تربیت شده گان وی، هر یک به دیاری رفته واقدام به تأسیس خانقاه های مستقل از هم نمودند و بر طول تاریخ هم بر تعداد این گونه خانقاه ها افزوده گشت، چنانچه ما در حال حاضر شاهد دها خانقاه مربوط به سلسلۀ چشتیه در شبه قارۀ هند هستیم ، که هر خانقاهی در کنار آرامگاه شیخ و مرشدی بنا شده و سجاده نشینی در کنار آن به امرار معاش خویش پرداخته است و این کار روز بروز در حال گشترش است، بدون این که همچو سابق جنبۀ ارشادی داشته باشد و یا خانقاه ها و سجاده نشینان چندان باهم در ارتباط باشند.
تعدد و پراگنده گی خانقاه ها نتیجۀ دیگری هم به بار آورد و آن سرعت بخشیدن در پیدایش شعبات جدید در سلسلۀ چشتیه بود، اما این نکته هم قابل یاد آوری است ، گرچه هر یک از شاخچه ها برای خود ، شجرۀ طریقت ترتیب داده اند و کم و بیش در امور تعلیمی با هم اختلافاتی دارند ولی بطور کلی بزرگان و مشایخ یکدیگر را می شمارند و هنوز هم به وحدت وجود، قوالی وسماع و بر گزاری مراسم عرس از اصول مهم مورد اتفاق شعبات متعدد چشتیه، می باشد، به هر جهت جا دارد که برای توضیح بیشتر ابتدا بر خانقاه های این طریقه درایالات های مختلف هند بپردازیم:
در اینجا چون امکان آن نیست که از همۀ مراکز خانقاهی این سلسله سخن بگوییم نا گزیر در باره چگونه گی چند تأسیس، در چند خانقاه معروف در ایالت مختلف هند، که اهمیت بیشتری دارند، به طور خلاصه بحث خواهیم کرد:
1-بنگال – شیخ سراج الدین: یکی از مریدان شیخ نصیر الدین اودهی (چراغ دهلوی) بنام شیخ سراج الدین و معروف به اخی سراج، که باعث گسترش طریقۀ چشتیه در نواحی بنگال شد. وی اگر چه نسبت به شیخ نظام الدین اولیاء ارادت صادق داشته و تربیت یافتۀ دست او بود از وی رخصت گرفت و به بنگاله رفت ، اما بعد از فوت نظام الدین اولیاء، باز به دهلی بر گشت و دست ارادت به شیخ نصیر الدین محمود ادهی چراغ دهلوی داد. شیخ سراج الدین یکی از جمله مریدانی بود که به درجۀ کمال رسید و خرقۀ خلافت بنگال را دریافت کرده به دستور مرشد خود (شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی) دو باره رهسپار بنگال شد.
شیخ سراج الدین در نشر اسلام و اشاعۀ طریقۀ چشتیه در بنگال کوشش بسیار نمود . کارش بدانجا رسید که به او لقب آینۀ هند دادند ، چنانچه در تاریخ مشایخ چشت، به نقل از روضة الاقطاب آمده است که:
«الحق سراج الدین آینۀ هند بود که تمام هند از وی رونق ارشاد یافت و هدایت بیافزود و طریق معرفت و ولایت روی نمود ، اگر چه جمیع خلفای سلطان المشایخ صاحب مقامات عالی بودند ، و از آنها شیخ نصیر الدین محمود که چراغ دهلی و سراج الدین که آینه هند است ، چاشنی دیگر داشتند و از این دو بزرگ بسیاری از مردمان صاحب تکمیل و ارشاد گردیدند.[تاریخ مشایخ چشت، ص 199 ؛ سیر الاولیاء ، ص 298؛ طریۀ چشتیه در هند و پاکستان، ص 179-80]
شیخ سراج الدین چنان در بنگال شهرت یافت که نه تنها مردم عادی و عام به سوی او روی می آوردند بلکه حکام و امرای وقت هم متوجه او گردیده ، محبوبیتی عظیم کسب نمود . بعد از وی هم این معمول تا مدتها بر جای بود و جانشینان وی هم توانستند در رشد و توسعه این طریقه سعی بلیغ نمایند.
سر انجام شیخ سراج الدین در سال 758 هق. یعنی یک سال بعد از شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی وفات یافت و بعد از وی یکی از جانشینان وی به نام حسام الدین موفق شد که سلسلۀ جدیدی بنام حسامیه تأسیس نماید.
2-دکـــن - شیخ برهان الدین غریب: نخستین شخصیت معروفی که از سلسلۀ چشتیه در سرزمین دکن قدم گذاشت و به ترویج این طریقه پرداخت، شیخ برهان الدین غریب بود که از جانب شیخ نظام الدین اولیاء، در آن نواحی مامور ارشاد گردید و خانقاه او در آن دیار مرجع خاص و عام شد و علاقه مندان بدان روی آوردند. علاوه بر این به اثر کوشش وی بود که جماعتی زیادی از هندوان به دین اسلام مشرف گشته و مرید وی شدند ، سر انجام وی در آن دیاردر سال ( 741هق.) وفات یافته و در دولت آباد دکن مدفون گشت. [تاریخ مشایخ چشت ، ص 205؛ سفینةالاولیاء ص، 101؛ خزینتة الاصفیاء ، صص 346-348]
سید محمد ابن یوسف الحسینی الدهلوی(مشهور به گیسو دراز)
بعد از فوت شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی یکی از خلفای وی بنام سید محمد ابن یوسف الحسینی الدهلوی مشهور به گیسو دراز، در سرزمین دکن رفته مورد احترام و پذیرش مردم آن نواحی قرار گرفت و خلق زیادی مطیع و منقاد او گشتند و هم در آن سرزمین از دنیا رفت. بنا به گفتۀ شیخ عبدالحق محدث دهلوی وی جامع بود میان سیادت و علم ولایت و او را میان مشایخ چشت مشربی خاص و در بیان اسرار حقیقت طریقۀ ویژه داشت، و از آن جهت او را گیسو دراز گفته اند که روزی با چند نفر دیگر پالکی(دولی یا محمل [1] شیخ نصیر الدین محمود را برداشته بودند و گیسوی سید به سبب درازی در پالکی بند شد و او به سبب رعایت ادب و محبت در قید آزاد ساختن گیسوی خود نبود و با این وضع مسافت زیاد طی کرد . چون این خبر به گوش شیخ نصیر الدین رسید ، بر او آفرین گفت و این بیت هم سرود:
«هرکو مرید سید گـــیسـو داز شــد والله خلاف نیست که او عشق باز شد»
ازوی ملفوظاتی هم بجا مانده است که یکی از مریدان او بنام محمد ، آنها را جمع کرده وآن را «جامع الکلم» نام نهاده است و از تصنیفت خود شیخ هم کتاب «اسماء» است که حقایق و معارف اسلامی را به زبان رمز و ایماء و اشاره در آن بیان کرده است.[اخبار الاخیار ،ص 131-136؛ تذکرۀ علمای هند چاپ مطبعه نولکشور لکنهو ، ص 82 ؛خزینة الاصفیا ،ص 381].این کتاب در تحت «اسماء الاسرار» در سال 1350 هق. بصورت چاپ سنگی در حیدر آباد دکن بچاپ رسیده است. [فهرت کتاب های خطی فارسی ، ج اول ص 222.]
اما مؤلف کتاب تاریخ فرشته از سید محمد گبسو دراز بنحو دیگری یاد کرده است که با آنچه در بالا بدان اشاره شد کاملاً تفاوت دارد و در واقع چهرۀ سید را طوری مجسم ساخته است که گویا انچه در پیش از زبان شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلی کردیم در بارۀ سید محمد گیسو دراز هم صادق است و سید از نظر وی یک متصوف صادق است و سید از نظر وی بیشتر یک متصوف است تا یک عارف کامل ، اینک به خلاصۀ از قول صاحب تاریخ فرشته می پردازیم:
وی می نویسد که پس از غسل و تکفین شیخ نصیر الدین چراغ دهلی ، سید محمد گیسو دراز او را به خاک سپرده و چون طبق وصیت شیخ نصیر الدین عصا و خرقه و مصلای او را هم با خودش بخاک سپردند که قبلاً دلیل آن را توجیه کردیم، سید محمد گیسو داز دید که از طرف مرشدش چیزی باو نرسید ، گریان و نالان از شهردهلی خارج شد و به دکن رفت. در آن هنگام شاه پیروز بهمنی در دکن فرمانروا بود و قدم سید را گرامی داشته مرید و معتقد او شد و در تعظیم و تجلیل وی کوشید. گنبدی را که هم اکنون سید در زیر آن مدفون است به حکم فیروزشاه بهمنی ساخته شد. مردم دکن بیش از حد به وی اخلاص و اعتقاد داشتند و روستا هایی را شاهان بهمنی وقف آن سید کردند و شاهان عادل شاهیه و نظام شاهیه و قطب شاهیه نیز در اختیار فرزندان و اعقاب سید گذاشتند و اولاد او دو فرقه شدند بعضی مذهب امامیه و بعضی مذهب حنفی دارند .
همین مؤلف اضافه می کند که گویند:چون سید از راه گجرات روانۀ دکن شد بسیاری از مریدان شیخ نصیر الدین محمود اودهی مشهور به چراغ دهلی همراهی او اختیار کردند اما بعد از آنکه همراه درویشان به نهر واله رسید با خواجه رکن الدین کان شکر(یکی از اخلاف شیخ فرید گنج شکر) ملاقات کرده ] خواجه پرسید «که خود را به کجا رسانده ای گفت کار شبلی و جنید کردم اما گشایشی در کار خود نیافتم ، خواجه گفت: از آن روز که ایشان کیسه زر انداخته بودند ، تو اندوخته ای ، سید متنبع گشته کیسۀ زر که در کمر داشت از خود دور ساخت .»
بهر رو سید در سال 712هق. در دهلی متولد و در سال 825ذ هق. در دکن وفات یافت . و مزار وی در شهر گلبرگه ، در نزدیکی حیدر آباد ، بزرگترین زیارت گاه مسلمانان در جنوب هند است ، و ارادتمندانش واژۀ گیسو دراز را تنها ذکر نکرده بلکه وی را «سید محمد حسینی گیسو دراز خواجه بنده نواز » می گویند. و نماز های عید به طرز با شکوهی در گلبرگه محل دفن سید گیسو دراز تا الحال نیز تجلیل می گردد.
سخن کوتاه کنیم که ، که نشر و اشاعۀ سلسلۀ چشتیه در دکن بوسیلۀ برهان الدین غریب و سپس توسط سید محمد گیسو دارانجام گرفت این اثری را بر جای گذاشت که خانقاه هایی در جنوب هند تأسیس شده و مراکزی، برای بسط و تأسیس و تشکیل و اصلاح و تربیت مسلمین بوجود آید. [مشایخ چشت ، ص 208]
3-گجرات، سابقۀ اشاعۀ چشتیه
سابقۀ اشاعۀ چشتیه در گجرات مربوط می شود به زمان خواجه قطب الدین بختیار کاکی که وی دو نفر از مریدان خود را به نامهای شیخ محمود و شیخ حامد الدین احمد نهر واله بدان نواحی فرستاد. اما در عهد شیخ نظام الدین اولیاء تعداد بیشتری از مریدان وی بدان ناحیه قدم گذاشتند که عبارت اند از شیخ سید حسین، شیخ حسام الدین ملتانی شاه بارک الله [تاریخ مشایخ چشت،ص 208] و چند نفر دیگر ، که از این میان در بارۀ شیخ حسام الدین ملتانی اطلاع بیشتری داریم و از آن جمله در سیر الاولیاء و اخبار الاخیار ضمن شرح مفصلی که از وی آمده است، اشاره شده است که در آن سال که سلطان محمد تغلق مردم دهلی را روانۀ «یوگیر» میساخت مولانا حسام الدین هم در گجرات رفت و همانجا در سال 735هق. به رحمت حق پیوست ودر شهر پتین که شهر قدیم گجرات است مدفون شد و مزار وی در آنجا معروف و مشهور است . [سیر الاولیا، ص 272؛ اخبار الاخیار، 91؛ خزینة الاصفیا ، ص 341] تاریخ فرشته نیز تأیید می کند که شیخ حسام الدین به گجرات رفته و در اشاعه و گسترش چشتیه نقش مهم داشته است وی را یکی از خلفای شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلی به حساب آورده است .
به هر روی طریقۀ چشتیه در گجرات طبق قاعده و نظم گسترش یافت که افرادی چون علامه کمال الدین و شیخ یعقوب و سپس شیخ کبیر الدین ناگوری وشیخ و سید کمال الدین قزوینی در آن نواحی کوشش بسیار کردند و بر طبق نظم خاص و حفظ اصول و ترتیبات ، در گسترش این سلسله سعی بلیغ مبزول داشتند.
علامه کمال الدین دهلوی خواهر زاده شیخ محمود چراغ دهلی و نیز خلیفۀ وی بود و نسبش را به امام حسین میرسانند . در عنفوان جوانی از فنون علمی بهره یاب گشته همه علوم متداول زمان را بطور شایسته فرا گرفته بود . وی به احمد آباد گجرات رفته به ارشاد و هدایت خلق مشغول بود. وفات وی در سال 856 هق. اتفاق افتاد و قبر وی در دهلی است. بعد از وفات اولاد هایش کار پدر را در گجرات دنبال کرده به ترویج طریقۀ چشتیه همت گماشتند.
در تاریخ فرشته هم از نام شیخ کمال الدین یعقوب ، نامی یاد شده که در اینجا نیز ضمن شرح حال شیخ نظام الدین اولیاء بدان اشاره کردیم. که وی نیز مامور ارشاد و تبلیغ در گجرات بوده و در شهر پتین مدفون است، ولی چون در مأخذ قدیمی از وی ذکری بمیان نیامده است بر ما معلوم نشد که منظور وی از این شخص ، همان کمال الدین خواهر زاده خواجه نصیر الدین محمود چراغ دهلی هست یا فرد دیگری. بدیهی است که این فرد مورد نظر با شیخ یعقوب فرزند و خلیفۀ زین الدین دولت آبادی – که او هم در گجرات بوده و در سال 798هـ ویا 800هق. وفات یافته و نیز در شهر پتین مدفون است نمیتواند یکی باشد. [تاریخ فرشته ، ص 393-398؛ تذکره علمای هند ،ص 255؛ تاریخ مشایخ چشت، ص 21]
4-مالوه- کتاب مشایخ چشت از سه خلیفۀ دیگر نظام الدین اولیاء ، به نامهای شیخ وجیه الدین یوسف و شیخ کمال الدین پسر شیخ نصر الله (نبیره بابا فرید گنج شکر) و مولانا مغیث الدین یاد کرده است که این سه نفر در مالوه باعث ترویج و گسترش طریقۀ چشتیه شده اند. [تاریخ مشایخ چشت، ص 213]
هنگامی که شخصی بنام علایی که از مریدان شیخ نظام الدین اولیاء بود از طرف سلطان وقت عازم «چندیری» شده بود ، خدمت شیخ نظام الدین آمده گفت که: «مرا پادشاه برای مقام قلب نامزد کرده است، اگر یاری از حضرت سلطان مشایخ نیز بر ما نامزد شود، ما در پناه او برویم و امید فتح ان مقام واثق باشد» شیخ نظام الدین مولانا وجیه الدین یوسف را طلبیده به او اجازه داد که به ولایت چندیری برود ، او همچنین کرد ، و چون به آنجا رسیدند در اندک زمان آن ولایت فتح شد و مولانا وجیه الدین یوسف در آنجا مقیم شد و جمعیت بسیاری به سوی او روی آوردند [سیر الاولیاء ، ص 296-297 ؛ تاریخ مشایخ چشت،ص 213-14]. سر انجام شیخ وحیه الدین در چندیری به سال 729هق. وفات یافت و فبر آن در همانجا است.
دیگر شیخ کمال الدین پسر شیخ نصر الله بن بابا فرید است که در تحت ترلبت خواجه نظام الدین اولیاء به درجۀ کمال رسید و از جانب مرشد خویش او نیز عازم مالوه گردید و به ارشاد مردم پرداخت و در همانجا نیز وفات یافت.
بعد ها سلطان محمود خلجی ضمن این که گنبدی بر مزار شیخ کمال الدین ساخت ، چون به خاندان چشت علاقه مند بود ، خانقاه مربوط به این سلسله را نیز تعمیر نمود. [تاریخ چشت، ص 214]
[1]دو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر میبستند و دو تن مسافر در آن مینشستند؛ کجاوۀ بیسقف. جستوجوی دقیق. پالکی. لغتنامه دهخدا. پالکی. همچنان هودج. ج ، محامل. دو شقه مساوی که بر شتر بار کنند. ( از اقرب الموارد ). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند که به اصطلاح محلی آنرا کجاوه نیز گویند. (مولف بر گرفته از فرهنگ های فارسی)
++++++++++++
علت دوام سلسلۀ چشتیه شریف
سلسلۀ چشتیه شریف در دوران عروج و اعتلای خود دو خصوصیت عمده را داشت که با ازدست دادن این دو خصوصیت ، نه تنها از ترقی و پیشرفت باز ایستاد ، بلکه همین عوامل از قبیل از دست دادن مرکزیت و تقسیم شدن به شعبات علاییده سبب دگر گونی و سبب زوال وانحطاط خود گردید. این دو ویژه گی عبارت بودند از :
1- سلسله چشتیه دارای یک نظام تمرکز یافته مرکزی بود که این مرکز همه امور مربوط به این طریقه را ، چه روحانی و چه معنوی ، چه اصلاح و تربیت مرید، و چه امور مربوط به زنده گی و معیشت را در بر می گرفت و همه پیروان و طرفداران این طریقه متوجه به یک مرکز می شدند ، خواه این مرکز در چشت خراسان می بود(خواجه گان چشت خراسان: خواجه احمد ابدال چشتی وسید مودود چشتی) یا در اجمیر( خواجه معین الدین چشتی) و یا هم در دهلی (در عهد خواجه قطب الدین بختیار کاکی و نظام الدین اولیاء و خواجه نصیر الدین چراغ دهلی) ویا در پاک پتین(در زمان بابا فرید گنج شکر) از همین مراکز و یا در گاه اقطاب بزرگ بود که مریدان برای ارشاد و تربیت مردم به سایر بلاد گسیل می شدند ، و این مریدان هر چند که عنوان خلیفه را هم داشتند ، علی رغم آن زیر نظر سجاده نشینی بوده و از آنجا دستور می گرفتند. باید متذکر شد که دایرۀ عرفان اسلامی بالعموم و دایره سلسله طریقه های چهار گانه علی الخصوص، چشتیه که ما از آن بحث می کنیم اندیشه های اصیل عرفانی را که در چوکات دستورات نبوی نیز میباشد منحیث یک قانون ناشکن و فنا ناپدیر، در دایرۀ شیخی (مراد) و مریدی میباشد که بالا تر از قوانین به دستور تبدیل شده و از طرف خلیفه یا مرید باید در دستور العمل جدی و غیر انعطافی او شامل باشد.
بنا بر این بعد از مرگ شیخ محمود چراغ دهلی ، نه تنها دهلی از مرکزیت افتاد بلکه در دیگر جا ها نیز خانقاه ها مرکزیت پیدا نکرد و هر سجاده نشینی خودش را مستقل می پنداشت که نتیجتاً مرکزیت خودش را هم از دست میداد.[1] که در نتیجه عدم محوریت و مرکزیت پیش آمد و در نتیجه طریقۀ چشتیه از ترقی و گسترش باز ایستاد.
2- به نظر (غلام علیآریا نگارندهطریقه چشتیه در هندو پاکستان) علت دیگر زوال و انحطاط این سلسله که شاید تا حدی معلول همان عدم تمرکز باشد، این بود که به اصطلاح امروزه ، سجاده نشینی جنبۀ موروثی پیدا کرد. توضیح آنکه از زمان خواجه معین الدین چشتی تا زمان شیخ محمود چراغ دهلی و تا مدتی پس از آن تاریخ ، به هیچ وجه سراغ نداریم که فرزندی بجای پدر نشسته وبدرجۀ قطبیت برسد، گرچه بعضی از آن مشایخ بزرگ دارای فرزندانی بوده اندکه بحد کمال رسیده که به شایسته گی ارشاد رسیده بودندو لیکن بعد ها ملاحظه می شود سجاده نشینی کم وبیش جنبه موروثی بخود گرفته و هر چه به عصر حاضر نزدیک تر می شویم این موضوع چشم گیر تر می شود. علاوه برآن از این دوران به بعد سجاده نشینانی را می بینیم که مدعی قطبیت اند وبا هم رابطۀ هم ندارند و بدیهی است که هر سجاده نشینی به مصالح خاص خود بیشتر اهمیت میدهند، تا به مصالح عمومی سلسلۀ چشتیه ، و این امر باز خود عاملی برای انشعاب هر چه بیشتر این طریقه گردید. باری اختلاف معنوی هم یکی از بزرگترین عواملی بود که انحطاط این سلسله را موجب شد.
چنانیکه گفته آمدیم ، مشایخ چشتیه اعتنایی به احکام سلاطین وقت نداشته سعی می کردند که در میان مردم با فقرا زنده گی کنند ولی هیچ گاه زیر بار منت پادشاهان نروند و اگر در آن دوران مورد بحث ما ، بعضی از مریدان این سلسله مانند امیر خسرو دهلوی ، به دربار امرای و سلاطین راه پیدا کرد ، اولاً جنبۀ استثنایی داشته ، ثانیاً آنگه که اوامر و دستورات مرشد وی شیخ نظام الدلین اولیاء با هم تعارض داشتند امیر خسرو دهلوی به دستورات پیر خود احترام می گذاشته و اصولاً بجز مرشد خویش بیش از هر کس دیگر اهمیت قایل بوده است. بالعکس این بعضی از حکام و شاهاهن بودند که افتخار می کردند ، به شیخی دست ارادت داده ، ساعتی با پیر هم صحبت شوند. چنانیکه بابا فرید گنج شکر به مریدان خود می گوید که : « لو اتم بلوغ درجه الکبار فعلیکمبعد الاتفاتالی ابناء الملوک»[2] یعنی اگر مایلید به درجه رشد و بزرگی برسید بر شماست که به فرزندان ملوک توجه نکرده و تعلق خاطری پیدا نکنید.(باقی دارد)
[1]در اپریل 1992م 8 ثور سال 1371رژیم حاکم، حت رهبری حزب دموکراتیک خلق (حزب وطن) /رژیم تحت الحمایه مسکو سرنگون گردید ه و تنظیم های سیاسی به نماینده گی از مجاهدین زمام قدرت را بدست گرفتند. به اساس پروتوکول منعقده در راولپندی پاکستان می باید برای دو ماه، سبغت الله مجددی و برای ماه های بعدی برهان الدین ربانی زمام کشور را بدست بگیرند. از اثر فاقدان مشروعیت بین تنظیم های که در پاکستان مستقر بودند و هشت گانه های که از خط امام پیروی می کردند از سالهای 1992م الی 1996م. افغانستان به یک جنگ داخلی کشانیده شود. نسبت عدم موجودیت یک اداره مرکزی در حکومت کابل نیرو های مسلح محلی در گوشه های مختلف کشور اختیار امور را بدست گرفتند. در جنگ قدرت که در کابل بین یکعده از گروه های سیاسی و نظامی نظام حاکم در کابل شعله ور گردید لا داخل شدن مجاهدین ، کابل ویران و به مرگ افراد ملکی و غارت اموال و دارایی های مردم عامه و دستگیری و اعدام بدون هیچگونه محاکمه مخالفین قدرت انجامید. همچنان مردم قربانی خشونت های نژادی شده و احساس امنیت روز تا روز کاهش می یافت. در نهایت امر هزاران تن از باشندگان کابل مجبوراً به ولایات نسبتاً امن و کشور های همسایه آواره گردیدند. آن قدرتی که ادعا داشت روس شوروی را از پای کنداخته است حالا بخاطر مقام و چوکی و ثروت بجان هم افتاده و چیزی را که در مرام جهاد افغانستان وجود داشت ، در پای پول و قدرت از دست دادند. اگر مجاهدین مرکزیت خود را از دست نمیداد و با هم از طریق اتحاد بینی داخل افغانستان می شدند واقعاً که سر آمد روز گار می شند. که مطبوعات روزآنرا «خفه شدن حماسۀ مردمی در آوان پیروزی»و8ثور راغروب قبل از طلوع نامیدند»که نا کامی مجاهدین بر گشت خیلی خونباری به افغانستان وارد ساخت؛ همین طور مثال بر جسته تاریخی دیگر، فقدان نظام دولت شوروی را که عامل آن، شکست شوروی در افغانستان میباشد در سیستم متمرکز مرکزی که درشوروی آنرا «سنترالیزم دیموکراتیک» تعبیر می کردند و یکی از دالیل اصلی فروپاشی شوروی فقدان مرکزیت در «اطاق فکر» ماسکو میباشد که تفصیل آن از حوصله این پا نویس بیرون است.
[2]سیر الولیا ، ص،ص 85 .
++++++++++++
شاخه دوم طریقت چشتیه
اشعار علاءالدین علی احمد صابر
اشعار وی در کتابی بنام دیوان صابر گرد آوری شده و چندین نوبت هم به چاپ رسیده است که از جمله طبع سال 1964 میلادی با مقدمه ای به زبان اردو در شرح حال شیخ علی احمد صابرکلیری علیه رحمه میباشد که خوشبختانه نزد نگارنده به مشخصات زیر و نام فوق موجود میباشد:
دیوان حضرت علی احمد صابر کلیری علیه رحمه، ترجمه اشعار از فارسی به اردو توسط سید ذیشان نظامی ، تحقیق و پژوهش: محمد حسن ، به اهتمام شوکت علی دیوان و محمد محسن ، کمپوزر، محمد ارشد حسین قادری ، طبع مطبعه غلام مصطفی پرس لاهور ، که در ابتدای دیوان «حالات و واقعات شیخ» به زبان اردو اینطور بیان گردیده :
در این مقدمه نموداری از شجرة صابریه ، نسب شیخ علاءالدین صابر به چند پشت به محیّ الدین عبدالقادر گیلانی قدس سره رسیده به او سید خطاب شده است و در این مقدمه چنین آمده است:
صابر و مخدوم قطب اولیاء جانِ فرید خسرو دین پادشاه دهر سلطانِ جلال
مختصر سوانح حیات صاحب دیوان، مخدوم پاک ، سید علاؤالدین احمد علی کلیری رحمة الله علیه خلیفۀ اعظم حضرت با با فرید گنج شکر پاک پتینی و جگر گوشۀ پیران پیر ، غوث الاعظم محبوب ربانی حیران محیّ الدین شیخ عبدالقادر علیه رحمه .
او را شیر بیشۀ محویت و فنا، و گویندۀ اسرار عشق دانسته و نسب شان را به چند واسطه به علی مرتضی (رض) میرساند و نام پدر شان را سید عبدالرحیم معروف به سید عبدالله و والده شان را هاجره ملقب به جمیله خاتون که خواهر شیخ بابا فرید گنج شکربود هست.
ولادت شیخ علی احمد صابر نزدهم ربیع الاول سال 592 به روز جمعه میباشد. به همین ترتیب سوانح شیخ را قسمیکه بیان شده است در ابتدای دیوان از صفحه 5الی 62 نگارش یافته و از صفحه 62الی صفحه 589 با قطع و صحافت زیبا به رسم الخط اوردو، و گاهی هم اشتباهات پاپی، به ترتیبی صفحه آرایی گردیده که در پایان هر فرد ویا بیتی از غزل به زبان اردو ترجمه شده است که دقت و توجه کمپوزیتور نمایان می باشد که به این غزل شروع شده:
اگر خواهی غم غربت طلب کن از درِ دلها بکوئی دلبر جان وه کـه گـردی شــمــع مـحـفلـها
به مکتب خانۀ رندان بیا یکدم اگر خواهـی کتاب سّرِ دل بر خوان که کرد و حـل مـشـکلـها
نهنگ آسا به بحرعشق غرق شوازسرسودا که بی خواهش بیابی هر طرف راهی به ساحلها
از آن روزی که آمد از خدا حکم فلا تـنـهر نـرفـتـه از درم مـحـروم هـرگـز دسـت سـائـلـهـا
بـیـفـگن بـر رخ زیبا نقاب ای شاهد قدسی که مـی سوزد ز تاب طلـعـتـت جـانها و هم دلها
بـه شیـدایی بـه بزم پاک بازانِ خدا جویان بـرقـسـم از سـر مـسـتـی بـه آواز جــلاجــِلــهــا
ز هجرت شد جهان در باز ز آب گریۀ صابر
ز چـشـم نـاخِـدا رفـــتـه هـمـه آثـار مـنـزلـهـا
****
و در اخیر با این دو غزل دیوان احمد علی صابر خاتمه می یابد:
مـن ز سـودای مـحـبـت والـه و دیـوانـه ام عـاشـق شـوریــده سـر مـحـِـو رُخ جــانـانــه ام
قـبـلـه گـویـم یـا پـیامبر یا خدا یـا مصطفی اسـتـیلای شـوق بـسیـار اسـت و مـن دـیوانه ام
مـن بـه قربانت شوم ای ساقی باده فروش از شراب بـیـخـودی لـبـریـز کــن پـیــمــانـه ام
عـشـق آن شـوخ پـری رو جـان صابر سوخته
مـن نـدانــم شـمـع ام یـا شـمـع را پـروانــــه ام
****
مـن آمـدم بـه پـیـش تـو سـلـطـان عـاشـقـان ذات تـو هـسـت قـبــلـۀ ایـمـان عـاشـقـان
در هر دو کون جز تو کسی نیست دستگیر دستـم بـگـیـر از کـرم ای جـان عـاشـقان
از هر طرف به خاک درت سر نهاده ام یک لحظه گوش نه تو به افغان عاشقان
صـابر بـه خـاک کـوی تـو سربر نهاده ام
زان رو که هست کوی تو سامان عاشقان
باید متذکر شویم که گرد آورنده دیوان در صفحاتی که در مورد شرح حال شیخ صابریکجا گرد آورده است دارای هیچگونه ارجاع به مراجع تاریخی را در دست نداده معهذا چونان مورد دقت و قبول نمی باشد. ونام زوجه اش خدیجه بیگم دختر بابا فرید گنج شکر است که تاریخ ازدواجش را سال 623 هجری یاد کرده .[دیوان علی احمد صابر ص، 8الی 16، چاپ لاهور 1964 میلادی] که در صحت همۀ اینها جای حرف است.
به هر حال آرزو دارم روزی کسی پیدا شود که این اشعار چپ و غلت که بنام شیخ صابر ثبت شده است را مورد دقت قرار داده و غش آن را از اصلی جدا سازد.
شاخۀ چشتیۀ صابریه بعد از از علی احمد صابر:
شمس الدین پانی پتی
بعد از وفات شیخ علی احمد صابر ، تنها یار و خلیفه وی شمس الدین پانی پتی(مشهور به ترک پانی پت) به تبلیغ طریقۀ چشتیۀ صابریه پرداخت. وی که فرزند شیخ احمد یسوی است ، نسبتش به حضرت علی می رسد. بعد از تحصیلات علوم ظاهری از ماوراءالنهر(بخارا)، به هندوستان آمد. ابتدا به اجهودن رفته خرقه از فرید الدین گنج شکر دریافت داشت . سپس به دستور بابا فرید، همراه شیخ علی احمد صابر، به کلیر آمد و پانزده سال به خدمت شیخ علاؤالدین علی احمد صابر بود. گویند مدتی هم در دهلی جزء لشکریان غیاث الدین بلبن در آمد. گرچه او در هندوستان متأهل نشده بود لیکن در سال 1050 هـ. ، صفدر خان نامی، طبق نسب نامۀ که در دست داشت، ادعا کرد که وی از اعقاب شیخ شمس الدین است و مدعی شد که شیخ در ماوراء النهر ازدواج کرده و صاحب پسری بنام سید احمد بوده است. چون این خبر بگوش شاه جهان رسید صفدر خان را مورد احترام قرار داد و حکومت کابل و قندهار را به وی تفویض کرد.
سرانجام شیخ شمس الدین در همان شهر «پانیپت» که بعد از وفات شیخ علی احمد صابر بدانجا رفته و مشغول ارشاد گشته بود، در سال 715 هجری رحلت کرد.
جمال الدین پانی پتی
بعد از شیخ شمس الدین ، جمال الدین پانی پتی بر مسند ارشاد نشست اما به تذکر تاریخ مشایخ چشت، ص 216 و و انوار العاشقین ، ص 51 و خزینته الصفیا ، 363 و اخبار الاخیار187 نام وی را جلال الدین ذکر کرده است.
او بر مسند ارشاد شاخۀ صابریۀ چشتیه نشست و در نزد مردم مقبولیتی خاص پیدا کرد، و مردمان از هر طرف به جانب او روی آورده، نذور و فتوح بیشمار به وی می رسید.
در عهد سلطان فیروز الدین ، سید جلال، مخدوم جهانیان و خود سلطان از دهلی برای زیارت شیخ جمال الدین به پانی پت آمدند. شیخ جمال الدین دارای عیال و چهار فرزند بود و سر انجام در سال 765 هـ. وفات کرد.[خزینة الاصفیا، ص 364؛ انوار العشقین ص، 54]
گویند شیخ جمال الدین چهل خلیفه کامل داشت که از هر یک سلسلۀ جدا گانه جاری شده است ، لیکن از همه معروف تر شیخ احمد عبدالحق میباشد. [تاریخ مشایخ چشت، ص 216؛ خزینة الاصفیا ، ص 362؛ انوار العاشقین ، ص 54]
شیخ احمد عبدالحق
جد شیخ احمد عبدالحق که در زمان هلاکو از بلخ به هندوستان آمده بود ، در قصبۀ رودلی مورد احترام واقع شد و از طرف سلطان علاؤالدین خلجی وجه معاش او مقرر گشت و خود شیخ هم در روستای «رودلی» تولد یافت و در همانجا به تحصیل پرداخت و در علوم ظاهری و باطنی به حد کمال رسید. [خزینة اصفیا ، ص 386] شیخ احمد عبدالحق شخصیت والا و دارای جاذبه قوی، نظر مؤثرو تصرف غالب بود. وی دارای مریدان فراوان بود که از اقصی نقاط به ارشاد مردم مشغول بودند و در واقع به وسیلۀ وی بود که سلسلۀ صابریه شهرت و اعتبار حاصل نمود. یعنی اولین کسی که در تاریخ برای طریقۀ صابریه اقدام به تأسیس خانقاه کرد او بود، آنهم در زمانیکه سلسلۀ نظامیه و بطور کلّی سلسلۀ چشتیه دارای مشایخ معروفی نبوده و سلسلۀ نظامیه در اثر تقسیم مراکز در انحطاط رفته بود. به هر حال این شیخ احمد عبدالحق بود که به شاخۀ صابریه بالخصوص و به سلسلۀ چشتیه بالعموم روحی تازه دمید. [تاریخ مشایخ چشت، ص 616-617، انوار العاشقین، ص 54-57]
اواز
مشایخ سلسلۀ صابریۀ چشتیه در سدۀ
۹هـق.
نام کامل او را احمد بن عمر بن داوود عدوی عمری نوشتهاند
.
وی در «رودلی»که شهر کوچکی است که در۱۰۰
کیلومتری شرق لکنهو ولادت یافت [عبدالحق،
۱۸۷؛
حسنی،
۳/ ۸؛
تاریخ رضوی، ج.2 ص،271]گفتهاند که نسبتش به خلیفۀ دوم عمر بن خطاب میرسید [ خزینة
الاصفیا،غلام سرور،
۱/ ۳۸۶].
پدرش را در خردسالی از دست داد [رضوی، همانجا]. از کودکی به زهد و عبادت رغبت بسیار
داشت [غلام سرور،
۱/ ۳۸۴].
در
۱۲
سالگی به نزد برادر خود تقیالدین که در دهلی ساکن بود، رفت و به تحصیل علوم ظاهر
پرداخت، اما وی که طالب علم باطن بود، خدمت برادر را ترک کرد [عبدالحق،
۱۸۷-۱۸۸؛
غلام سرور، 384] و به سیر و سیاحت و جستوجوی پیری که راهبر او به سر منزل معرفت
باشد، برآمد. نخست در محل پندوه به خدمت شیخ نور قطب عالم پندوی فرزند و خلیفۀ
علاءالحق از صوفیۀ بزرگ آن زمان رسید، سپس از آنجا به دیدار شیخ فتحالله اودهی،
خلیفۀ شیخ صدرالدین حکیم که زاهد و پرهیزگار بود، رفت، ولی مقصود و مطلوب خود را
نزد آنان نیز نیافت و ناچار به پانیپت رفت و در حلقۀ مریدان شیخ جلالالدین پانی
پتی درآمد [عبدالحق،
۱۵۲-۱۵۴،
۱۶۸،
۱۸۷-۱۸۹؛
غلام سرور، همانجا].
شیخ جلالالدین محمود کبیر الاولیاء (دهه۷۶۵ق)
که شیخ و مرشد طریقۀ صابریۀ چشتیه در هند و رئیس مخدومیۀ آن طریقه بود، و خلیفۀ شیخ
شمسالدین پانیپتی (ترک) که خلیفه شیخ علاءالدین علی احمد صابر، سرسلسلۀ صابریه را
بهعهده داشت [کشمی،
۹۴؛
اکرام،
۷۳]؛
اما رونق و رواج سلسلۀ صابریه به وسیلۀ شیخ جلالالدین صورت پذیرفت (همانجا). شیخ
احمد عبدالحق معروفترین مرید شیخ جلالالدین بود که از او خرقه گرفت و به سبب
مقاماتی که در سیر و سلوک کسب کرده بود، به جانشینی وی نیز نایل گردید و شیخ
جلالالدین با این عبارت که «از خدا خواستهام که سلسلۀ ما از نو جاری شود»، وی را
خلیفۀ خود کرد [کشمی، همانجا؛ غلام سرور،
۱/ ۳۸۵-۳۸۶].
شیخ احمد عبدالحق در سال 836 به قولی 837 هـ. وفات کرد و پس از وی فرزندش شیخ عارف
و بعد از وی نوه اش شیخ محمد به مقام شیخی رسیدند.[تاریخ مشایخ چشت، ص 217-18؛خزینة
الاصفیاء ، ص 3887؛ اخبار الاخیار، 187، انوار العشقین ، ص 57]
کسی که باعث هر چه بیشترشهرت صابریه شد و این طریقه را به حد اعتلای ان رسانید شیخ عبدالقدوس گنگوهی یا (کنکوهی) است اگر چه وی مرید و خلیفۀ شیخ محمد بن عارف بمن عبدالحق است ولی معتقد و مجذوب شیخ عبدالحق بوده و سلسلۀ باطنی وی به شیخ احمد عبدالحق مربوط می گشت و از روحانیت او مدد می گرفت.
شیخ عبدالقدوس گنگوهی نامدارترین شیوخ سلسلۀ صابریه بود و شیخالاسلام و قطبالاقطاب خوانده میشد، در کتاب انوار العیون گوید که گرچه به شیخ محمد بن شیخ عارف نوادۀ احمد دست ارادت داده، و از او خرقه گرفته بود، لکن کسب فیض او بیشتر از روحانیت شیخ احمد بوده است [نک : کشمی، ۹۴، ۹۷].
از مریدان شیخ احمد، برجستهتر از همه شیخ بختیار بود که در ضمن سلوک به کار تجارت
نیز اشتغال داشت، اما خلیفۀ وی پسرش شیخ عارف بود [رضوی، همان،
I/ 272).
]
شیخ عبدالحق بر آن بود که هیچ اسمی بهتر و بزرگتر از اسم «حق» سزاوار خداوند نیست،
زیرا که در آن همۀ کمالات جمع و ثابت است[عبدالحق،
۱۸۹.]
احمد بیشتر اوقات با چشم بسته در حال مراقبه بوده است
(همانجا)
و ذکر مقبول او «حق حق حق» بود (غلامسرور، همانجا)، و چون شیخ اغلب اوقات در این
ذکر مستغرق بود، شیخ جلالالدین به وی لقب عبدالحق اعطا کرد و ذکر اکثر مریدان او و
سپس افراد این سلسله نیز کلمۀ حق بوده است [همانجا.]
به گفتۀ شیخ عبدالقدوس گنگوهی، وی زندگی زاهدانهای داشته، و از امرا چیزی قبول
نمیکرده است [نک : رضوی، همان،
I/ 271.]
ظاهراً اعمال و شیوۀ سلوک وی با طریقۀ عالیه نقشبندیه، که «پاس انفاس» یا ضبط نفس
و تنظیم ارادی آن بود شباهت داشت. شیخ عبدالقدوس در انوارالعیون به ذکر کرامات،
احوال و اقوال شیخ احمد پرداخته، و ملفوظات شیخ را نیز فراهم آورده است [غلامسرور،
همانجا؛ رضوی، «تاریخ»،
I/ 7.]
گویا که شیخ عبدالحق اشعاری هم به زبان هندی داشته، و شیخ عبدالقدوس بعضی از آنها
را در رشدنامۀ خود جمع آورده است [همان،
I/ 343).][1]
شیخ عبدالقدوس گنگوهی(کنکوهی)
مؤلف انوار العاشقین در مورد شیخ عبدالقدوس گنگوهی چنین آورده است:«شیخ عبدالقوس از قدس سره از شیوخ مشهور هندوستان است که از کبار ایشان و از فرزندان شیخ صفی الدین است که در اصول و فروع علوم از فحول محققین بود. صاحب تصانیف مهم مشهوره ... و وجد و سماع کثیر با وجود کثرت جذبات و توفیر غلبات در اتباع سنت سنیه به غایت متقن بود و در التزام عزائم امور دینی سخت متمکن بود»[انوار العاشقین، ص 61، به نقل از زبدة المقامات امام ربانی].
همو باز آورده است که :«حضرت قطب الاقطاب را قصد کلّی بود که در میان خلق نخواهم بود و باقی عمر را در کوه و دشت وبیابان خواهم گذرانید لیکن چون مشایخ کبار که در آن وقت در قید حیات بودند ، جامه های خلافت دادند کوشش کردند تا او بر سجاده نشیند و خلق را دست بیعت کند.» و سپس ادامه میدهد که روح اولیاء چشتیه و روح شیخ شهاب الدین سهروردی و شیخ عبدالقادر گیلانی و دیگران در عالم روحانی حاضر شدند و اراده فرمودند که وی بر سجاده نشیند وباز رخصت از روح مطهر حضرت رسول (ص) در یافت گردید که بر سجاده نشیند و دست بیعت کند، بنا بر این وی را چارۀ نماند بر سجاده نشست و مردم باو دست بیعت دادند. [انوارالعاشقین، ص 61 به نقل از لطایف قدسی]
پیداست که شیخ عبدالقدوس گنگوهی در روش زنده گی از مشایخ اولیۀ چشتیه پیروی کرده ، خود را از سیاست به دور نگاه میداشت.چنانکه در تاریخ مشایخ چشت به نقل از لطایف قدسی آمده است که:
«قاضی محمود تهانسیری ، داروغۀ رودلی بود ، چون به جهت ملاقات وی می آمد حضرت قطبی گریخته در ویرانی می رفتند که تّبری از اهل دنیا بر کمال بود، اختلاط با چنین اشخاص را زهر مقاتل میدانستند و ...».لیکن هر جا که بود به سلاطین وامرا نامه می نوشت و آنها را نصیحت میکرد که به درد مردم رسیده گی کنند و به خصوص به علمای دین توجه نمایند.
اینک قسمتی از یک نامه وی که برای یکی از حکام نوشته است:
«باید و سزد که برای شکر نعمت منعم سایۀ عدل بر آدمیان چنان کشند، هیچ کس به هیچ کس ظلم نکند و همه خلق و همه سپاه بر اوامر شرع مستقیم و مستدیم بوند.نماز جماعت بگذارند و علما را دوست بدارند، در بازار هر شهری محتسبان بگردند، تا شهر را به جمال عدل محمدی بیارایند و روشن و منور گردانند... چنانکه در عهد سلف و خلفای راشده با جمیع شرایط بی شبهه بود.» [تاریخ مشایخ چشت، ص 219-220]
به علاوه شیخ دارای مریدان بسیاری بود که هر کدام شان در تربیت مردمان توجه خاص داشتند و بعد از وی شیخ جلال الدین تهانتسری به سجاده نشینی رسید ، و دیگر خلفای معروف شیخ عبدالقدوس کنکوهی عبارت اند از شیخ عبدالغفور اعظم پوری، شیخ خان جونپوری، شیخ عبدالاحد پدر امام ربانی (مجدد الف ثانی ، موسس طریقۀ نقشبندیه مجددیه که توسط دو خلیفه خود، فرزمدش محمد معصوم ولی ، طریقۀ نقشبندیه معصومیه مجددیه ، شاخۀ دوم ، طریقۀ نقشبندیه بنوریه توسط سید آدم بنوری بنا نهاد.[سلسلة المشایخ، تالیف مولوی محمد عثمان پادخوابی لهوگری و قطب الاقطاب نیاز احمد جان علاؤالدینی کابلی]) و دیگران که هر کدام شان درمعرفی و شهرت سلسلۀ صابریۀ چشتیه شریف منشأ اثر بوده اند.[تاریخ مشایخ چشت، ص 220-21؛انوار العاشقین،ص 66]
سر انجام عبدالقدوس گنگوهی (کنکوهی) در سال 945هـق. وفات کرد و مزارش در «گنگو» که دهی است از توابع دهلی ،واقع شده است. [خزینة الاصفیا ، 418، سفینة الاولیاء، ص 101؛ اخبار الاخیار ، ص 221؛ تذکره علمای هند، ص130؛ انوار العاشقین ، ص 66 ] [2]
[1]اکرام، محمد، رود کوثر، لاهور، ۱۹۸۶م؛ حسنی، عبدالحی، نزهة الخواطر، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۱ق/ ۱۹۵۱م؛ عبدالحق محدث دهلوی، اخبار الاخبار، پاکستان، فاروق اکیدمی؛ غلامسرور لاهوری، خزینة الاصفیاء، لکهنو. ۱۳۳۲ق/ ۱۹۱۴م؛ کشمی، محمدهاشم، زبدة المقامات، کانپور، ۱۳۰۷ق/ ۱۸۹۰م؛ ندوی، معینالدین، معجم الامکنة التی لها ذکر فی نزهة الخواطر، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۳ق
[2]غلام علی آریا، طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان، علی احمد صابر تا عبدالقدوس کنکوهی یا گنگوهی، ازصفحه 158-.171
++++++++++++++
ادامه علاؤالدین علی احمد صابر
بعد از فوت شیخ علاءالدین علیی احمد صابر سر سلسله شاخۀ چشتیه صابریه تا به حال همه ساله در روز وفات شیخ، مردم از تمام نقاط هند در عرس وی به کلیر گرد آمده و مراسمی را به همین مناسبت برپا می کنند.
شیخ علاؤالدین علی احمد صابر زنده گانی خود را در تنهای و تجرد ، دور از اجتماع بسر می برده است . شیخ علی احمد صابر، بر خلاف نظام الدین اولیاء که هر دو از شاخه های طریقۀ چشتیه و از اخلاف قطب الدین بختار کاکی می باشند، نظام الدین اولیاء از توجه مردم و کثرت مریدان برخوردار بوده است، صابر انزوا اختیار کرده ، و به سیر انفس مشغول بوده است. [1] این اوضاع واحوال چهره علی احمد صابر را چنان با ابهت ساخته بود که گفته می شود که کسی حتی جرأت آنرا نداشت که به وی نزدیک شود.
در واقع خصوصیات مشخصۀ زنده گانی شیخ علی احمد صابر در مقایسه با زنده گی نظام الدین اولیاء نشان دهندۀ دو صفت متمایز است که صوفیه به خداوند نسبت میدهند، یعنی زندگانی نظام الدین اولیاء نمایانگر صفات جمالی و زنده گی علاؤ الدین صابرنمایانگر صفات جلالی حضرت حق میباشد، و به علت دلسوزی سخاوت و همدردی که نظام الدین اولیاء با مردم داشت هزاران نفر را به سوی خود جذب می کرد، در حالی که علاؤالدین صابر دور از خلق به حق مشغول و شاید علت اصلی اینکه وجود شیخ علی احمد صابر به خاطر ابهت شخصیتش ، مجرد از جامعه زنده گی می کرد. به عبارت دیگر از نظر صوفیه نظام الدین اهل «صحبت» و علاؤالدین علی احمد صابر اهل «خلوت» معرفی شده است. نظام الدین در میان جمع با حق بود ، لیکن علاؤالدین علی احمد صابر دور از خلق به حق مشغول و شاید علت اصلی این که وجود شیخ علی احمد صابر در پردۀ ابهام قرار گرفته و بیشتر شبه افسانوی را به خود گرفته است و نیز علت اصلی بسیاری مریدان شاخۀ نظامیه نسبت به شاخۀ صابریه را هم میتوان به خصوصیات اخلاقی این دو پیش کسوت شاخه های نظامیه و صابریه نسبت داد.
شیخ علاؤالدین علی احمد صابر در راستای انکشاف ادبیات فارسی در شبه قاره هند
از همان اول که تصوف در خراسان گسترده گی یافت پیران طریقت که عمدتاً از لحاظ دنیوی خود را کنار کشیده بودند، در کنارخانقاه ها، به ایجاد دارالعلم ها همت گماریدند که در اکثر این خانقاه ها بر علاوه علوم متداول ، درس معانی قرآن و حفظ آن منظور بود. در پهلوی آن صرف، نحو، و علوم بدیع و بیان وقرائت، تجوید وتفسیر، نجوم تاریخ تدریس می شد. از آنجا که این دارالعلم ها شاگردان رامجانی تدریس میداد ، شاگردانی از اقصا قسمت هایی که به خانقاه نزدیک بودند می آمدند و در حلقه تدریس خانقاهی اشتراک میکردند. و چون که مردم به اهل خانقاه ها و پیران طریقت ار نظر اخلاق ، بدیده اخلاص می نگرسیتند بیشتر، به این مراکز معارف و عرفان اسلامی اعتماد داشتند که فرزندان شان را برای تدریس و تعلیم و هم آموختن آموزش های تصوف شامل می کردند که چنانچه خانقاه های بغداد ، نیشاپور، جندیشاپور، حلب و شام و گازر گاه هرات واصفهان ونخجوان و مرو واشبیلیه نیز خانقاه هایی که در پاردریا مخصوصاً در شهر بخارا وجود داشت که علمای نامی ای را از قبیل خواجه علاؤالدین عطار بخاری وعبدالرحمن جامی هروی در این مراکز علمی عرض وجود کردند ، واز همین جا علم طریقت با علم شریعت یکجا از بخا را به دهلی ، راه کشود. این تازه واردان، بخاطر محیط آرام هند و پادشاهی شاهان خراسانی و مغولی که همه طرفدار گسترش دین اسلام در برابر هندوئیزم بودند بستر مناسبی بری هجرت علمای دین و متصوفین گردید که گشایش هند توسط سلطان محمود غزنوی و جا بجا شدن یک تعداد علمای خراسانی از قبیل ابو ریحان البیرون و علی هجویری جلابی غزنوی و صد های دیگر که نام شان در این مجموعه نمی گنجد به هند آمدند و زبان فارسی و عرفان اسلامی را در آنجا غنا بخشیدند. معهذا پیرانی از بخارا وبغداد و خراسان و به هند از طریقه خواجگان نقشبندیده و قبل بر آن شیخانی خراسانی به ویژه خواجه معین الدین چشتی سگزی که قبلاً در صفحات پیش به تفصیل او را شناسانده ایم، به آن دیار هجرت کردند. آرامی در ساحات قلمرو خوارزمشاه که از سند تا اکسفون را در برداشت ، به علاوه خلافت عباسی طعمه تطاؤل لشکر چنگیز و هلاکو پسرش شد این خانقاه ها زمینه رشد و تعالی در سر زمین هند بخاطر آرامش به ویژه بخاطر حمایت حکومت ها ی که ریشه خراسانی (غوری و بخارایی) داشتند زمینه خوبی را با این دسته از صوفیان ایجاد و تعداد زیادی از اهل علم و قلم که دراکثر نقاط خراسان و عراق زنده گانی میکردند از این فرصت استفاده کرده، در هند مستقر گردیدند. که ما شاهد شاعرانی که منسوب به طریقه های چهار گانه میباشند از قبیل جامی هروی، فخر الدین عراقی، شیخ نظام الدین اولیاء ، قطب الدین بختیار کاکی، شیخ فرید الدین شکر گنج ، امیر خسرو دهلوی، امیر حسن و شیخ صابر بودیم. که این ها یا خود شعر می گفتند و یا اینکه کوشش میکردند بیشتر شعر وادب که با سماع صوفیانه، پیوند همیشه گی دارد، توسط کمک اینها زمینه های پیشرفت و گسترش پیدا می کرد تا اندازه ای که در اواخر، خانواده های شاهان موغلی شعر می گفتند و دیوان اشعار دارا شکوه شهزاده مغولی هند و زیب النساء دختر شاه جهان چندین مرتبه در هند چاپ شده است. زیب النشاء دختر شاه جهان، که مخفی تخلص می کرد در یک شعرش خود را اهل تصوف میداند:
دختر شاهم ولیکن رو به فقر آورده ام زیب وزینت بس همینم ، نام من زیب النساء
پیشینه شعر پارسی از تصوف و عرفان اسلامی متأثر است
شعر صوفیانه فارسی دری مقارن اوایل قرن پنجم با شیخ ابوسعید ابوالخیر و اصحاب او در خراسان رواج تمام یافت. آنچه از ابو زراعه بوزجانی روایت شده است، صورت مناجات دارد و صبغه شعر در آن مشهود نیست. از حالات و سخنان شیخ ابوسعید بر می آید که بیشتر اشعاری که او بر منبر میخوانده، از دیگران خاصه پیر ابو القاسم بشر بوده است که از مشایخ عهد جوانی وی به شمار می آید و با آنکه این بشر و صوفیان دیگر قبل از ابو سعید شعر می گفته اند، پیش از ظهور شیخ میهنه در بین صوفیه خراسان شعر چندان رواج نداشته است[زرینکوب، عبدالحسین. ازگذشته ادبی ایران.انتشارات بین المللی الهدی، تهران:1375، ص، 327، 328. ]
اما شعر صوفیانه آن روزگار از لحاظ حجم قابل توجه و مورد اعتنا نیست، از نظر تنوع معانی و مضامین و شیوه بیان و دیگر مختصات سبکی نیز نکته قابل توجه و قابل ذکر در آن به نظر نمیرسد و در واقع دنباله همان سخنان حکمت آمیز و آمیخته با پند و اندرزی است که در شعر استادان سلف و شاعران پند گوی مثل کسایی مروزی وناصرخسرو بلخی بدان برمیخوریم.
ادبیات فارسی، خصوصا شعر، راه خود را درتصوف، از قرن پنجم هجری به تدریج باز کرد. چنین برمی آید که افکار تصوفی در ادبیات فارسی ـ دری، نخست از طریق پند و اندرز و حکمت و اخلاق به صورت ضرب المثلها، کلمات قصار و تک بیت ها راه خود را گشود، سپس رفته رفته نفوذ این مضمونها زیاد و زیادتر شد و شاعرانی که پیرو آیین خاصی بودند، کوشیدند تا شعر را وسیله تبلیغ خویش قرار دهند و مردم را به زهد و تقوی و دوری از صفات بد و علاقه به اخلاق نیکو و ملکات فاضله انسانی و تعقل در باره خود و زندگی و وظایف آدمی در برابر خالق و مخلوق و حکمت آموختن دعوت کنند. در این راه تصوف پیشدستی کرده افکار و آرای خود را به شعر گفتند و سلاح قاطع شعر را از دست شاعران زهد پیشه ربودند و آنرا وسیله تبلیغ مقاصد صوفیان و آیین تصوف قرار دادند و این تحول و تکامل سالها بطول انجامید، به طوری که شعر صوفیانه در اواخر قرن پنجم بدست سنـــایی غزنـــوی به درجه کمال رسید.
حکیم سنایی غزنوی نخستین کسی است که تصوف و آرای صوفیه را وارد شعر دری کرد و از مقاصد و آرای صوفیه به زبان شعر، آنهم شعر بلند و فصیح و غرا سخن گفت. این سخن از جهتی درست و از جهت دیگر نادرست است و در مجموع شناختن حکیم سنایی غزنوی به عنوان بنیانگذار شعر صوفیانه، مانند شناختن رودکی به عنوان بنیانگذار شعر فارسی دری است. دولتشاه سمرقندی در مورد رودکی مینویسد: «… اما به روزگار آل سامان شعر فارسی رونق یافت و استاد رودکی در این عالم سر آمــد بود، و قبل از وی شاعری که در فارسی صاحب دیــوان باشد نشنــوده ام، پس واجب بود کــه ابتــــدا از استــاد رودکی نمایم. [ زرینکوب، عبدالحسین. دنباله جستجو در تصوف ایران. امیرکبیر، تهران:1385، ص 43.]
همانطوریکه پیش از رودکی شاعرانی در عرصه ادبیات فارسی ـ دری پدید آمده و اشعار زیادی ایجاد نموده و دیوان ها و جنگ ها فراهم کرده بودند، اما رودکی آنرا چنان استحکام و قوام بخشید و به چنان درجه استادی رسانید که برخیها او را نخستین شاعر فارسی «آدم شعرای فارسی» و آغازگر شعر دری نامیدند و شکوه و ابهت او را دیده، یکسره اسلاف وی را در زمینه شعر از یاد بردند، در زمینه حکیم سنایی غزنوی نیز چنین نظری در بین محققان معمول شده است و اگر نه قبل از حکیم سنایی غزنوی نیز شعر تصوفی جسته جسته سروده میشد و در حلقه سماع و مجالس صوفیه خوانده میشده است. در میان این افراد نیز شعر فارسی زیادتر به شیخ ابوسعید ابوالخیر نسبت داده شده است که نظر به نوشته مولف « سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر» تعداد ابیات شیخ کبیر به (1584) بیت رسیده است. [نفیسی، سعید. سخنان منظوم شیخ ابوسعید ابوالخیر. امیر کبیر، تهران: 1345، ص 67. ]
عین القضات همدانی (متوفا 527 هـ ق) در کتاب معروف «تمهیدات» سه بیت ذیل را به ابوسعید نسبت داده است:
ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
پس که دیده ست روی او ونام او پوشیده است
هرکه بینــــد در زمــان از حسن او کافر شود
ای دریغـــا کاین شریعت گفت ما ببریده است
کون وکان برهم زن واز خودبرون شو تا رسی
کاین چنین جایی خدا از دو جهان بگزیده است
شیخ ابو سعید بنابر نوشته مآخذ، ذوق و سلیقه و قریحه خاصی در زمینه شعر شناسی داشته است، طوری که قوالی در مجلس آواز خوانی وقتی این بیت را خواند:
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن تا بر لب تو بوسه دهم چونش بخوانی
ابوسعید پرسید: این بیت کراست. گفتند از عماره نیشابوری است. صوفیان را گفت: برخیزید تا به زیارت خاک عماره شویم.» [دامادی، سیدمحمد. ابوسعیدنامه.دانشگاه تهران: 1375، صص، 10،27، 47، 67.]
شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری (618 ـ 540 هـ. ق) در وصف حال خود قصیده ای دارد که برای ادراک احوال درونی و سیر او در مدارج سلوک، نهایت اهمیت را حایز است. او در این قصیده خویشتن را مستفید از روحانیت ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر معرفی میکند و معتقد است که هر دولت که دارد، از او یافته است:
تــا گـــل دل ز خـــــاوران بـشـگــفــت هــمه دل بـوستــــان هـمی یــابـــم
طرفه خاری که عشق خود گل اوسـت در ره خــــــاوران هــی یــابـــــم
از دم بـــــــو ســـعـــیـــــد میــــدانـــم دولــتی کـایــن زمـان هـمی یــابم
از مــدد هـــای او بــــه هــــرنــفــسی دولــتـــی نــاگـهـــان هـمی یابـــم
تا کـــه بـیـــخـویـش گشتـه ام من ازاو خـویـشـتـن صاحـبقران همی یابم
شاید به استناد همین ابیات بتوان گفت که عطار نسبت به هیچ یک از مشایخ پیشین و همعصران خود بدینگونه اظهار اخلاص نکرده و خویشتن را مستفید از دیگر پیران صوفیه معرفی ننموده است و بی هیچ گمان تحت تاثر روحانیت و شخصیت معنوی و جاویدان ابوسعید بن ابی الخیر بوده و فرط تعظیم او را نسبت به ابو سعید نیز قرینه ای دیگر بر اثبات این مدعا توان دانست. چنانکه در غزلیات عطار، غزلی که به مطلع:
آن را که نیست در دل ازین سر سکینه ای نبود کم از کم و بود از کم کمینه ای
آمده است، در مقطع آن چنین سروده است:
عـطار در بـقـای حــق و در فنــای خــود چــون بوسعیـــد میهنه نیابی مهینه ای
این بیت مبین احترام عطار نسبت به ابوسعید میتواند باشد. و گویا فرط ارادت شیخ عطار به ابوسعید ابوالخیر موجب آمده است که شیخ عطار بیشتر داستان های مربوط به سرگذشت و زندگانی ابو سعید را پسندیده، در منظومه های عرفانی خود آنها را به نظم آورده است. چنانکه در «مصیبت نامه» بر روی هم عطار، ده حکایت از شیخ ابو سعید را جامه شعر پوشانیده است.. ودر« الهی نامه» شش حکایت مربوط به ابوسعید را به شعر درآورده است. و در منطق الطیر چهار داستان و در اسرار نامه سه داستان از او آورده است.
ابو سعید هم خودش مانند سقراط و شمس تبریز، از خود اثر مکتوبی باقی نگذاشته است تا بطور مستقیم در دسترس دوستداران اندیشه های او قرار گیرد. آنچنان که از سخنان پیر میهنه به ما رسیده است، حاصل کوشش های یاران و مریدان وفادار اوست که در جمع آوری تقریرات و سخنان صوفیانه و عبرت آموز او از خود علاقه نشان داده اند.»[دامادی، سیدمحمد. ابوسعیدنامه. دانشگاه تهران: 1375، صص، 10،27، 47، 67.]
در تذکره الاولیا شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری (627 ـ 537 ) با اوصاف «فانی مطلق»، « باقی بر حق»، « محبوب الهی »، « معشوق نامتناهی» « نازنین مملکت»، « قطب عالم»، «ابو سعید ابی الخیر قدس سره» و «پادشاه عهد» یاد کرده است و در اسرارنامه با القاب «سلطان طریقت» و « سلطان میهنه» و در الهی نامه با لقب «شیخ میهنه» و در منطق الطیر با عنوان «بوسعید میهنه» از او نام برده است.
حمدالله مستوفی قزوینی در « نزهه القلوب »، ذیل «خاوران» چند بیت ذیل را آورده و از ابوسعید با لقب « سلطان طریقت » یاد کرده است:
تا سپهر صیت گردان شد به خاک خاوران
تــا شبانگاه آمدش چهــار آفتاب خاوری
صوفیی صافی چو سلطان طریقت بو سعید
مفتیی چـون اسعد مهنـــه زهر شیئی بــری
خواجه ای چون بوعلی شادانی آن صاحب قران
شاعری فاخر چو مشهور خراسان انوری
معین الدین محمد زمچی اسفزاری متخلص به «نامی» در کتاب « روضه الجنات فی اوصاف مدینه هرات» که آن را در سال 797 هـ. تالیف کرده است، در روضه پنجم او را با القاب «قطب الابرار»، « سلطان الاحرار» و « سلطان ابوسعید ابوالخیر» یاد کرده است.
لازم به یادآوری است که در میان صوفیة خراسان و محبان آنها، هفت تن لقب «سلطان» را دارا هستند و آنان را «سلاطین سبعه» نامیده اند که عبارتند از : امام علی بن موسی الرضا، بایزید بسطامی، ابراهیم ادهم، جنید بغدادی، ابوسعید ابوالخیر، سلطان محمود غزنوی و سلطان سنجر سلجوقی.[ دامادی، سیدمحمد. ابوسعیدنامه.دانشگاه تهران: 1375، صص، 10،27، 47، 67.]
گرچه شعر و شاعری در برهه هایی از تاریخ در خدمت زر و زور و قالبی تهی از معنی و معنویت بوده، اما با نزدیکی و ورود عنصر تصوف و عرفان به آن، سخت تحت تاثیر قرار گرفته و در آن تحولات چشمگیری به وجود آمده، حقیقت شعر عبارت از اظهار جذبات درونی، شعر و عرفان از یک مشرب یعنی ذوق و الهام سرچشمه می گیرند. لذا با نزدیکی آن دو به یکدیگر یک نوع شعر عرفانی شکل گرفت، که به بیان حال و عوالم خاص عارفان و یا شرح اصول عقاید، یا تفسیر و تاویل افکار آنان می پرداخت. قصیده، مثنوی و غزل رنگ و بوی عرفان به خود گرفت و تجربه جدیدی از قرن پنجم در شعر و شاعری آغاز شد.ادبیات عرفانی نقطه مرکزی و جان مایه ادبیات فارسی به حساب آمد، و خراسان کانون ادب فارسی و اغلب ادبیات عرفانی مربوط به خراسان است که با ابوسعید خراسانی آغاز و با جامی خراسانی کمال خود را طی نمود و راز دوام ادبیات عرفانی آن است که دردش درد بشریت و وجود اخلاص و صبغه الهی بوده است. در این مقاله سعی شده است در حد وسع ابتدا به معرفی شعر و ارتباط آن با تصوف و عرفان پرداخته شد.
[1]از یک جهت میتوان گفت که سیر انفسی، سفری است در خود که طیّ آن، سالک به مدد عشق و هدایت پیر ، از بیابانهای حرص ، بخل ، غضب و شهوت میگذرد و کوههای کبر و حسادت و حقد را در مینوردد تا از مرحله حیوانی به مرتبه فرشتگی برسد.
قرآن مجید براى اثبات ذات پاک خدا و رسیدن به توحید، راههاى متعدّدى بیان
کرده، که مهمترین آنها سیر در آفاق و انفس است. خداوند متعال در مورد د و
اصل توحید و معاد مى فرماید:
«سَنُرِیهِمْ
ءَایَاتِنَا فىِ اْلاَفَاقِ وَ فىِ أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ
أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء
شَهِیدٌ;(
«سوره فصلت ایه 53»بزودى
نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا
براى آنان آشکار گردد که او حق است; آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز
شاهد و گواه است؟!»
نشانه هاى خداوند در جهان آفرینش (آیات آفاقى) روزبه روز بیشتر مى شود. و
هرچه علم و دانش پیشرفت مى کند نشانه هاى خداوند آشکارتر مى گردد. آیات
انفس نیز چنین است. چرا که درباره وجود انسان هزاران کتاب نوشته شده است.
کتابهایى در مورد ساختمان چشم، کتابهایى پیرامون ساختمان قلب، کتابهایى در
مورد ساختمان اعصاب و کتابهاى فراوانى در مورد دیگر اعضاى بدن انسان، که
این کتابها همگى به نظرما کتابهاى توحیدند.
++++++
خواجه علاؤالدین احمد صابر کلیری مؤسس شاخۀ صابریه چشتیه
(زنده گانی، اشعار منسوب به وی، شاخۀ صابریه بعد از علاؤالدین علی احمد صابر)
الف- زنده گانی: متأسفانه نویسنده گان اولیه ، در مورد علی احمد صابر کمتر سخن گفته و به کلی خاموش بوده اند، و به همین مناسبت زنده گانی او در پردۀ از ابهام قرار گرفته است. در نتیجه ما ازفعالیت نخستین شاخۀ صابریه چندان اطلاعی نداریم. در سیرالاولیاء تنها مختصر اشاره ای به نام شیخ علی صابر شده است و معلوم نیست که آیا همین علی احمد صابر مورد نظر ما میباشد، و یا وی کسی دیگری است. بهر حال مؤلف سیر الاولیاء چنین می نویسد که:«این بنده از خدمت والد خود رحمة الله علیه سماع دارد که ، درویشی بود بزرگ صاحب نعمت که او را شیخ علی صابری گفتندی، در درویشی قدم ثابت و نفسی گیرا داشت و ساکن قصبۀ «دیکری» بودی و پیوندی به خدمت شیخ الشیوخ عالم فرید الحق والدین قدس سره العزیز داشت .او را از شیخ الشیوخ عالم اجازه بیعت بود.»
همین مؤلف سپس چنین ادامه میدهد که: بعضی از یاران شیخ فرید الدین گنج شکر، و از جمله شیخ علی صابر، روزی به حضور او مشرف شده بودند، هنگام وداع ، شیخ فریدالدین برای هر یک وصیت مخصوص می کرد ونفسی همراه او می کرد. در باب علی صابر گفت :«برو که تو را عیش خوش خواهد گذشت.» و چنین شد که شیخ گفته بود و تا آخر عمر شیخ علی احمد صابررا عیشی خوش گذشت و او مردی خوش باش و گشاده ابرو بود.[سیر الاولیاء ، ص 195]
از مقایسۀ متن فوق با آنچه که بعداً در مورد شیخ علی احمد صابر مشاهده خواهیم کرد ، به این نتیجه خواهیم رسید که شیخ علی صابر، با شیخ علی احمد صابر نمیتواند یکی باشد ، زیرا که زنده گی این دو نفر مخالف همدگر میباشد، یعی فرد اول زنده گی خوشی داشته و خود وی مردی خوش باش و گشاده ابرو بوده ، در حالیکه در شرح حال شیخ علی احمد صابرغیر از این خواهیم دید.
شیخ عبدالحق محدث دهلوی نیز ضمن اینکه خلاصۀ از مطالب سیر الاولیاء را در اخبار الاخیار خود آورده است این نکته را هم اضافه می کند که :«غالباً این شیخ صابرغیر از شیخ علی صابر است، داماد شیخ فرید الدین و خلیفۀ او بود (یعنی شیخ علی احمد صابر) و قبر او در قصبۀ کلیر است و شیخ عبدالقدوس وغیره به وی منتهی می شود و ذکر او در سیر الاولیاء اصلاً ذکر نکرده و صرفاً همین شیخ صابر را ذکر کرده ، بر آن نهجی که بر عنوان مذکور شد و ترک ذکر او خالی از غرابت نیست و تواند که مراد از شیخ صابر مراد همین شیخ علی صابر باشد والله اعلم.» [اخبار الاخیار ص 69]
از مؤرخین و تذکره نویسان تنها کسی که اطلاع بیشتری در بارۀ علاء الدین علی احمد صابربما میدهد مولوی غلام سرور است که در خزینتة اصفیا چند صفحه در باب وی سخن گفته است، لیکن این مأخذ علاوه بر اینکه ذکری از محل تولد وی نکرده است، آنچه هم که بیان می کند بیشتر جنبۀ افسانه دارد و حکایاتی که منطبق با عقل سلیم نیست. [خزینتة الصفیا ، ص 315-319] اما سبحان در کتاب خود شاید تا حدی این نقیصه را بر طرف کرده باشد و توانسته است که شرح حال وی را گرد آوری کند اگر چه او هم ماخذ خود را ارائه نداده است .[صوفییزم ، 225-227]
به هر روی علاءالدین علی احمد صابر در بین سالهای 1187-98مسیحی در شهر هرات متولد شد. هفت ساله بود که پدرش مرد ، بنا بر این مادرش به اثر تنگدستی او را به برادر خود، شیخ فرید الدین گنج شکر سپرد و خود از فرزند و برادر جدا شد.. چون علاءالدین به سن رشد رسید بابا فرید او را به عنوان ناظر لنگر خانه (آشپز خانه عمومی) تعیین کرد. بعد از مدتی که مادرش از هرات برای دیدار پسر خود آمد. چون فرزند خود را دید خیلی غمگین شد، زیرا که پسرس خیلی لاغرو ضعیف بود. بدین جهت نزد بابا فرید رفته از مسامحه و غفلت وی نسبت به فرزندش ، شکوه و گله کرد، و هنگامیکه بابا فرید گنج شکر به موضوع رسیده گی کرد، علت آن گرسنگی مفرط بود که او را چنین لاغر و ضعیف کرده بود. وقتی که از علاؤالدین خواسته شد که چگونگی را بیان دارد ، وی گفت که از من خواسته شده بود برلنگر خانه نظارت کنم لیکن بمن نه گفته بودند که خودم بتوانم از آن چیزی بخورم .[موضوع لنگر خانه ، با آنچه که در مورد فقر بابا فرید گفته شد تناقض دارد ، چه هیچ یک از مأخذ دیگردر این مورد اشاره نکرده اند و همه از این که شیخ فرید الدین گنج شکر فقیر ترین اقطاب چشتیه بوده است وحدت نظر دارند و اصولاً او مانند دیگر اقطاب لنگر خانه نداشته است] شیخ فرید گنج شکر از این کمال صبر وی که دوازده سال لقمۀ از مطبخ (او) نخورده بود، در شگفت شده ، گفت که «علاؤالدین علی احمد صابر است » و از آن روز به بعد ، به علی احمد صابر شهرت یافت و خرقه خلافت دریافت داشت. [خزینة الاصفیا ، ص 315 ]
در مورد ریاضت شیخ علی احمد صابر، انوار العاشقین به نقل ازمقامات احمدیه ، مطالبی را آورده که زمینه های دشوار زنده گی سلوک میباشد:«مرید را مشغولی به حق تعالی و عزلت از خلق چنان باید که مخدوم علی صابر چشتی داشتند وقتی از پیر خود بابا فرید گنج شکر قدس سر هما ، مرخص گشتند زیر درخت گولر در حجرۀ سکونت نمودند ، قائم الیل وصائم النهار بودند وقت افطار چند دانه گولر را جوش داده میخوردند و به جز نماز پنجگانه از آن حجره نمی بر آمدند. یکبار پیر ایشان کسی را برای پرسش احوال شان فرستادند چون به ایشان رسید فرمودند که به خدمت جناب مرشد بعد از آداب عرض نما که به کاری که مامور ساخته ای مشغولم و امید زیادتی دارد ، آنکس میخواست به کلام مشغول سازد. فرمود که قیامت نزدیک است زیاده فرصت ندارم و به خادم اشاره فرمودند که به جهت مهمان در گولر قدری نمک باید بینداخت و در حجره را بستند، رحمة الله» [انوار العاشقین،ص 39]
او خرقۀ خلافت از قطب الاقطاب شیخ فرید الدین گنج شکر داشت که وی مرید و خواهر زاده شیخ الشیوخ عالم حضرت شیخ قدس سره بوده است و سید صحیح النسب بوده است.[انوار العاشقین ، 37]
مشتاق احمد صابری به نقل ازلطایف اشرفی می نویسد: « ... و آن جانشین نبی و علی و آن زبدۀ اولیاء و مشایخان اکابر ، یعنی مخدوم علاؤالدین علی احمد صابر قدس سره که صاحب کشف و کرامات و عالی درجات اولیای وقت بوده شأنی عظیم و درجۀ رفیع داشت و خرقه از سید فرید شکر گنج ، شیخ الشیوخ عالم حضرت شیخ قدس السره بوده است.» [همان اثر ، ص 37]
و همین مولف از معارج الولایت واقتباس الانوار می گوید:« و او ولایت موسوی داشت و قلب او بر قلب اسرافیل علیه السلام واقع بود، هر چه از زبانش بر آمدی همچنان واقع شدی واو را در طریقت با شیخ نجم الدین کبرا قدس سره خیلی مشابهت بود که او نیز ولایت موسوی داشت. [همانجاٍ ص 31] علی احمد صابر گذشته از اینکه خلیفه وخواهر زاده شیخ الشیوخ شیخ فرید گنج شکر بود ، داماد وی هم بوده است . [خزینته الصفیا ، ص 302؛ اخبار الاخیارٍ 92] .و در نظر پیر خود چنان مورد توجه و لطف بوده است که در بارۀ او می گوید: نه علوم ظاهری و باطنی من در شیخ نظام الدین صرایت کرده و نه علوم ظاهری و باطنی پیران کبار من در شیخ علاءالدین علی احمد صابر اثر کرد.» و نیز همو گفته است که:«علم سینۀ من به شیخ نظام الدین بدایونی و علم دل من به شیخ علی احمد رسید.» [خزینته الاولیا ، ص 315؛ انوار العاشقین، ص 35-37]
شیخ علی احمد صابر ابتدا، از جانب مرشد خود مأمور دهلی شد، ازاجهودن (پاک پتن) که حرکت کرد ، چون به هانسیی رسید، سواره به خانقاه شیخ جمال الدین هانسوی گردید و شیخ جمال الدین به استقبال او آمده لیکن وی پیادهده نشد و به همان وضع سواره تا نزدیک فرش اندرون رفت این عمل به جمال الدین هنسوی خوش آیند نبود ، اما به هر حال وی را تعظیم کرده به اعزار و اکرام بر صدر مجلس نشانید. بعد از نماز مغرب چون بایستی که شیخ صابر طبق دستور بابا فرید گنج شکر مثال قطبیت خود را با مُهر شیخ جمال الدین هانسوی ممهور گردانید ، چراغ آوردند و فرمان را باز کردند. و نوشته اند که در همان هنگام بادی وزید ، چراغ خاموش گردید. شیخ صابر فوراً دم خود را به چراغ دمیده چراغ روشن گردید. شیخ جمال الدین چون این را بدید مثال (فرمان) را پاره کرد و گفت که دهلی بیچاره تاب دم آتشین شما را ندارد . شیخ علی احمد صابر خشم گین شده گفت: تو مثال مرا پاره کردی من سلسلۀ ترا پاره می کنم و چنین شد زیرا که فرزندان شیخ جمال الدین به مرتبه قطبیت نرسیدند. پس از آن شیخ علی احمد صابر نزد بابا فرید آمد و آنچه که گذشته بود بیان کرد. شیخ فریدالدین گنج شکر هم فرقه به او داده او را به کلیر فرستاد. [خزینته الصفیا ، ص ٍ ص 3150316]
زمانی که علی احمد صابر وارد کلیر شد، همه علمای ظاهری وبعضی از مشایخ به انکار او در آمدند و مریدان وی را آزار میدادند ، چنانکه روزی علی احمد صابر ویارانش پیش از نماز جمعه به مسجد جامع رفته بودند، چون جای خالی بود به صف اول نشستند ، همین که جماعتی از علما وارد شدند چون (در صف اول) جای خالی نبود ، گفتند که شما از این جا برخیزید و به جایی که شایسته شما هست بنشینید و گفتگو بلند شد. صابر سر از مراقبه بر آورد و گفت :«که صاحب ولایت این دیار برای نشستن به مقام پیش از همه لایق و سزاوار است. » گفتند دلیل وبرهان تو چیست؟ فوراً با یاران خود از مسجد خارج شد و گفت:«برهان ولایت ما این است که همه شما هم درین ساعت بمیرید، بلکه از ساکنان این شهر کسی زنده نماند و باز تا مدتی این شهر آباد نگردد» بمجرد این سخن مسجد خراب شد و مردم بسیاری هلاک شدند و آنانی هم که زنده جان بدر بردند به مرض طاعون گرفتار شده در مدت کمی همه مردم شهر به مرض همه جا گیر طاعون گرفتار شده و اندک زمانی همه مردم شهر مردند و شهر کلیر بکلّی ویران شد .[بدیهی است همان طور که سابق به این هم اشاره شد غرض ما از نقل این داستانها آن نیست که کشف و کرمات و یا اعمال فوق العاده ای که برای صوفیان ذکر کرده اند بیان داریم، بلکه مقصود نقل روایات است ، که نمیتواند سند سچه و قابل قبول تاریخ باشد ، وقبول این میتواند غیر مستقیم حاکی از درجه اعتقاد مردم نسبت به آن باشد. «رو نوشت حاشیه صفحه 169طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان»] وتا سال ها بعد از مرگ علی احمد صابر آن شهر روی آبادی را بخود ندید و به شکل جنگلی در آمد و جایگاه حیوانات وحشی گردید. تا بدانجا که حتی در جوار روضه علی احمد صابرنیز کسی زنده گی نکرد.[خزینتة الاصفیا، ص318-310؛ Sufism p 227]
بعد از خرابی شهر کلیر، صابر در انزوا و تجرید به ریاضت و سخت کوشی در راه دین و طریقت مشغول شد که آنرا مجاهده می گویند و بجز شمس الدین ترک پانی پتی که از اجهودن باوی همراه آمده بود کسی با وی همرا در آنجا نبود و چون علی احمد صابر مانند سایر مشایخ چشتیه ، به سماع علاقه داشت ، هر گاه که شوق و ذوق سماع در وی پیدا می شد، شمس الدین ترک پانی پتی از ابادیهای دور دست ، قوالی را می آورد و مجلس سماع ترتیب می کرد شیخ علی احمد صابر دور از آنها می نشست و سماع آنان را گوش میداد. سر انجام بعد از بیست سال که زنده گی در تجرد گذرانید در سیزدهم ربیع الاول سال 690 هق./ 1291 ترسایی در عهد سلطنت جلال الدین غلجی، در حالت سماع وفات یافت و شمس الدین ترک پانی پتی جانشین وی شد.[خزینتة الاصفیاء ص 317-319، انوار العاشقین ،37؛ Sufism p. 227، طریقه پشتیه در هند و پاکستان ، ص 172]
+++++++++++
1.نظام الدین اولیا مؤسس سلسلۀ چشتیۀ نظامیه
1.علی احمد صابر مؤسس سلسلۀ چشتۀ صابریه
چنانیکه در اسناد چشتیه ملاحظه می گردد بعد از شیخ فریدالدین گنج شکر دو خلیفۀ وی دو سلسله جدید را ایجاد کردند که این دو سلسله تا امروز در بین طریقۀ چشتیه رواج کامل دارد و البته این اشعاب یا گسترش چشتیه به دو شعبه نظامیه و صابریه بخاطر این بوده است که هر کدام این سلسله ها در مناطق مختلف هند پا به ظهور از سببی کشید که پیروان این دو سلسله به نسبت موقعیت جغرافیایی از هم دور واقع بودند و هم مؤسس هر دو سلسله از پیر ارشادش (شیخ فرید الدین گنج شکر/شکر گنج) اجازه ارشاد دریافته بودند و به هر کدام خلعت و جامۀ طریقت تفویض گردیده است. باید خاطر نشان سازیم که این اتشعاب بخاطر سهولت پیروان و مردمان آن محلات میباشد که مانند انشعابات سیاسی که در جهان معمول است نمی باشد. این شعبات هر کدام شان رنگ وبوی همان طریقۀ چشتیه را حایز میباشند.
اگر بخواهیم مطلب را دقیق تر بیان نماییم ، باید بگوییم که تا عهد شیخ فرید الدین گنج شکر در واقع این سلسله دارای این شعبات بوده است: 1کرامیه؛ 2کرمییه ؛ فریدیه، که این سومی از دو شاخۀ دیگر مهمتر و معروفتر بوده و در نتیجه شماره پیروان نخست مجموعاً هم قابل مقایسه با پیروان شاخۀ فریدیه نبوده است و در حقیقت شهرت سلسلۀ چشتیه مدیون بابا فرید شکر گنج است .
با فوت شیخ فرید شکر گنج به وسیلۀ دو نفر ازخلفاء و مریدانش ، به نامهای نظام الدین اولیاء ملقب به محبوب الهی دهلوی ، و علاؤالدین علی احمد صابر از پیران کلیر، به دو شعبه تقسیم گردیده است و همانطور که گذشت هیچ کدام از شاخه های چشتیه در میان عامه ، به اندازۀ نظامیه و صابریه از شهرت برخوردار نیستند .
چنانیکه قبلاً گفته آمدیم که تصوف با چهار گرایش مهم در هند (چشتیه. قادریه. سهروردیه. نقشبندیه) از جریانات مهم و تاثیرگذار در جلب و جذب هندوان به دین مبین اسلام بوده و این امر مهم میسور نبوده مگر از جهت عملی و وجود شخصیت هایی چون معین الدین چشتی وقطب الدین بختاار کاکی ، شیخ فرید گنج شکرو نظام الدین اولیا که هر کدان این ذوات، نقش ارزشمندی را چه از جهت اخلاق عملی وچه از جهت پرورش شاگردان و نیز همنوایی وهمگرایی با جامعه آنروز هند ایفا کرده اند.نگارنده این سطور بر این است که گسترش تصوف در هند را با تاکید بر طریقت چشتیه که همان سلوک عرفانی نظام الدین اولیا است را با مروری بر زنده گی نامه مختصری از این عارف بزرگ وبا استفاده از روش کتابخانه ای دنبال میکنیم.آنچه اهمیت دارد روشی است که این استادان بزرگ طریقت مبلغین فهیم وهوشمندی بوده اند- که هر کدان شان مانند بند نیشکرطریقت و عرفان را در سایۀ شریعت اسلام ، با روشی مسالمت جویانه ومبتنی بر محبت و انسان دوستی وبرابری آنچه به واقع شیوه پیامبر( ص) بوده-بی توجهی به مظاهر دنیوی، همراهی، هماهنگی و همنوایی با بومیان و یادگیری زبان آنان واصل مهم تسامح و تساهل دینی که نتیجتاً، سبب جذب قلوب و گرایش قلبی و درونی بومیان به اسلام شد. از دید نگارنده شیوه مذکو ر، یکی از بهترین شیوه های ترویج و تبلیغ دین اسلام، مبتنی و مطابق بر آیات و آموزه های انسان ساز اسلام می باشد.
نظام ادین اولیا مؤسس سلسلۀ چشتیۀ نظامیه
محمد بن احمد بن علی دهلوی (۶۳۳ – ۷۲۵هق./614-703هش./1235-1324م.) یا حضرت شیخ خواجه سید محمد نظام الدین اولیا که بنام شاه نظام الدین اولیا، شیخ نظام الدین اولیا، نظام دهلوي و نظام الدین خالدي دهلوي نیز مشهور بود ، بعضا (نظام) یکی از شیوخ وعرفای نامدار طریقه چشتیه طی قرن هشتم قمري هندوستان بود . اوبعضاً نظام نرگسی تخلص می کرد . پدرش متولد بخارا بود ، که در ایام جوانی به هندوستان رفت و در لاهور مسکن گزید. بعد از مدتی از شهر لاهور به منطقه بدایون رفت که در آن زمان حیثیت داراالسالم هند را داشت ، در آنجا مسکن گزید . نظام الدین در همین منطقه چشم به جهان گشود . هنگامیکه او پنجساله بود، پدرش فوت کرد، بعد از آن مادرش زلیخا او را تربیت داد . مادرش نیز یک زن پرهیزگارو متقی بود. او در بدایون آموزش دید و مقدمات علوم را آموخت، بعد با مادرش یکجا به دهلی رفت . شبی در یکی از مساجد دهلی آیتی را از یک مؤذن شنید ، این حادثه باعث شوق و طلب سلک (طریقت) در او شد ، غرض رهنمایی نزد شیخ فریدالدین گنج شکر مراجعه نمود . او پیشوای طریقه چیشتیه و تهدابگذارنظامیه بود . خواجه سید محمد نظام الدین، به ارشادات مشایخ مانند شمس الدین دامغاني، علاؤالدین اصولي، فریدالدین مسعود و سایرین گوش داد و از آنها نور معرفت حاصل نمود تا خود به مرحله ارشاد رسید و بعد مریدان زیادی دورش جمع بودند . یکی از مخلصان او سید محمد مبارک نقل قول نموده است : «فریدالدین گنج شکر د ر مورد خواجه چنین فرموده: خداوند برای نظام الدین علم، عقل و قوت و خلوص عشق بخشیده، هر آنکه این صفات را داشت، مرتبه خلافت شیوخ را می یابد ...»نظام الدین اولیا د ر اوایل شخص فقیر و پریشان بود ، اما صاحب استغنا، از هیچکسی توقع چیزی نداشت . بعد از مدتی در تمام هند مشهور شد ، بعضی امرای مسلمانان نیز به او عطف توجه نمودند، از آن جمله سلطان جلال الدین خلجی از و تقاضای ملاقات نمود . نظام الدین د ر راه تعالیم معاریف اسلامی از سبب تلاشهای او خدماتی شایانی نمود ، که توسعه معارف اسلامی در بخشهای وسیع از هندوستان مرهون کوشش اومیباشد. چنانچه عبدالرحمن جامی در نفحات الانس چنین نوشت : نویسنده اخبار االخبار گوید : عارف مشهور دهلی نظام الدین اولیا هرروز دوشنبه به مجالس فکر و ذکرمنهاج الدین سراج جوزجانی حاضر میشد و از او فیض روحانی می جست. او آثارگرانبها نوشت مانند: فواید الفواد، راحة المحبین، فضل الفواد و سیراالولیا. کتاب فواید الفواد که از جمله ملفوظات نظام الدین اولیا است ، این اثر توسط عارف مشهور امیر حسن سجزی که ملقب به (سعدی هند ) است ، جمع آوری شد که معلومات ضروری در مورد شیوخ چشتیه در آن موجود است . راحت القلوب نیز ازجمله ملفوظات شیخ فریدالدین مسعود گنج شکر بوده که توسط خواجه تدوین یافته است . رساله دیگر عرفانی نیز منسوب به اوست که دربهاول نگر توسط صاحب زاده نور جهانیان ثبت و ضبط گردیده است. رساله "توحید " که اکنون در موزیم ملی شهر کراچۍ پاکستان موجود است نیز منسوب به اوست.(عشق حقیقی) کهک نامه او میباشد در انجمن ترقی کراچۍ محفوظ است و( فقر نامه در فرقه درویشی)هم به احتمال قوی مربوط شیخ فریدالدین گنج شکر بوده که در بهاول نگر توسط صاحب زاده نور جهانیان محمودی دریافت و تا فعالً محفوظ است. مکتوبات نظام الدین که در دانشگاه شیرانی لاهور موجود اند، نیز مربوط ایشان است . نظام الدین اولیا هم مرید و هم مراد بود که هم حکایات دیگران را نوشته وهم حکایات خودش سینه به سینه آن انتقال یافته اند. امیر حسن دهلوی و امیر خسرو دهلوی که دو شاعر مشهور زبان فارسی در هند بودند ، در عرصه پیری و طریقت به خواجه بیعت نموده بودند، کلاه مخصوص چهار پهلو که نشانه این سلسه است، به او هدیه شده بود. امیر خسرو از جمله راز داران خواجه بود که به او لقب ترک کلاه را داده بود چنانچه گوید : یا الله به برکت عشق این ترک که به ذات تو دارد، مرا ببخش . نظام الدین در مورد مرید ش، امیر خسرو دهلوی گفته است :
ازمـلـک سـخـنـوری شـهـی خـسـرو راسـت خـسـرو کـه بـه شـاعـری نـظـیـرش کـم خاست
ایـن خـسـرو مـاسـت نـاصـر خسـرو نـیـست زیــرا کـــه خــدای نـــاصــــر خـسـرو مـاسـت
همچنان امیر خسرو دهلوی در دو منظومه خود (وسط الحیوة) و(غرة الکمال) و در اثر دیگری (تحفة الصغر) در وصف شیخ نظام الدین قصایدې دارد . مریدانش او را بنامهای سلطان اولیا و محبوب اللهیاد نموده اند . شاگردان و خلفای او در قسمتهای مختلف هند به سلوک و طریقت پرداختند، یکی از شاگردانش خواجه نصیرالدین در اود و، گجرات و پنجاب درمسایل روحانیت و مذهب تاثیر ژرف داشت، شاگرد دیگرش سراج الدین در بنگاله و بیهار به توسعه تعلیمات ا سلامی و تصوف پرداخت و برهان الدین ، در د کن وسایر مناطق هندوستان مصروف ارشاد بودند . شاه نظام الدین اولیا به سال (۷۲۵هق/703هش./1324م)در شهر دهلی وفات ودر همانجا دفن گردید . زیارت او برای بار اول توسط شاه قدرتمند دهلی محمد تغ لق اعمار شد ، بعد ها چندین بار این زیارت ترمیم شد . شکل امروز ه زیارت که در(۱۵۶۲ م./970هق/941هش.) ساخته شد یکی از زیارتهای قدیمی در دهلی پنداشته میشود که در یک منطقه مزدحم شهر در کنار قبر همایون در هدیره شکر گنج قرار دارد وهمه ساله تعدادی زیادی از مسلمین و اهل تصوف به زیارت آن میروند . در یک سال روز معین برای عرس او تعیین شده که مسلمین زیادی در آن اشتراک نموده و به ایراد خطابه ها می پردازند.
د ر اطراف زیارت حضرت نظام الدین اولیا یکتعداد قبور وزیارتهای دیگروبناهای تاریخی نیز موجود است، در آن جمله قبر امیر خسرو دهلوی نیز شامل است که او نیز ارادتمندانی دارد . همچنان مقبر ه جهان آرا بیگم دختر شاه جهان که شاعر زبان پارسی و قبر یکی از مشاهیر خاندان گورکانی هندوستان یعنی اتکه خان نیزدرهمین احاطه قرار دارد . قبل از تشکیل شدن پاکستان امروزه؛ افغانها در ضمن مراودات و تبادالت تجارتی با کشورهمسایه هند ، مراودات کلتوری و مذهبي و مشترکات قوی بین مردم هند و افغانستان ، خصوصاً در ساحه عرفان و تصوف داشتند که یکی از آنها دوام و گسترش مریدان طریقه چشتیه در سرزمین افغانستان(خراسان بزرگ) به شمار است.[1]
نظام الدین اولیائ مؤسس سلسلۀ نظامیه
اصل و نسب خانواده و خلفا، (1- شیخ محمود چراغ دهلی. 2- امیر خسرو دهلوی. 3- شیخ حسن سنجری، سماع ، ارتباط او با پادشاهان ، ملفوظات ، وفات، خانقاه و آرامگاه.
شجرة النسب و زنده گانی او
نام اصلی وی محمد پسر احمد دانیال بن علی بخاری است و ملقب به القاب سلطان المشایخ، سلطان اولیاء و محبوب الهی نیز بوده است . نژادش به چند واسطه به حضرت امام علی نقی امام دهم شیعیان میرسد.[سیر الاولیاء ، صص17-108] . پدرش از بخارا ویا بر طبق روایت دیگری از غزنه به هندوستان آمد. [2] آمده ابتدا در شهر لاهور و سپس در شهر بدایون مستقر گردید .[ سیر الاولیاء ص، 105؛ تاریخ فرشته ص، 391؛ اخبار الاخیار ص، 55؛ خزینت الصفیا،ص 329؛ تذکره حسینی ص، (330 Sufism p. 220) مشعر اند که جد نظام الدین اولیا از غزنی آمده است. شیخ نظام الدین هم در همین شهر بدایون در ماه (سفرسال 634هق./میزان 615هش./اکتبر 1236م) متولد گردید .[فرید الدین شکر گنج ،63؛ خزینة الاصفیاء،ص 329؛ تاریخ فرشته ص391؛ اما درمقدمه فؤاد الفؤاد ،ص 30 سال تولد شیخ را دو سال 636 ذکر کرده است.] چون به سن پنج سالگی رسید پدرش در گذشت و مادرش که بیبی زلیخا نام داشت ، به پرورش او پرداخت تا به سن تمیز رسید و به تحصیل علوم ظاهری پرداخت. بعد از ختم
تحصیلاتش از شهر بدایون همراه با مادرخود به دهلی آمد و در این هنگام بیست و پنج سال داشت . در دهلی در حجرۀ سکونت کرد و در محضر خواجه شمس الدین خوارزمی که مورد احترام پادشاه وقت یعنی غیاث الدین بلبن بود، به درس آغاز کرد که مورد توجه استاد خود قرار گرفت ، به حدی که اگر روزی نمیتوانست به جلسۀ درس استاد حاضر شود ، استاد این بیت را میخواند:
بـاری کـم از آن کـه گـاه گـاهـی آیـی و بـمـا کـنـی نـگـاهـی
در همین زمان چون با شیخ نجیب الدین متوکل، برادر شیخ فریدالدین گنج شکر، همسایه بود ، اکثر اوقات با او معاشر بود و روز بروز بین این دو محبت زیادتر می شد.
پس از انکه نظام الدین اولیاء ، چند سالی نزد خواجه شمس الدین خوارزمی خواند ، جهت معاش خود در اندیشۀ این بود که قاضی بشود ، لذا به شیخ نجیب الدین متوکل گفت دعا کن که من قاضی شوم . شیخ سکوت کرد . نظام الدین مجدداً خواهش کرد. شیخ نجیب الدین متوکل گفت:نه خدا نکند که تو قاضی شوی ، واما چیزی شوی که میدانم.» [تاریخ فرشته ،ص 391-392]
اما برخی از مأخذ علت علاقه شیخ نظام الدین اولیاء را به مرشدش یعنی بابا فرید شکر گنج به گونۀ دیگری نقل می کنند و می گویند قوالی شرح مسافرت خود را در حضور نظام الدین اولیاء بیان کرد و چنین گفت: که من پیش شیخ بهاؤالدین زکریای ملتانی سماع گفته ام و او را شخص عابد زاهد و صاحب کرامات یافته ام ، حتی در خانۀ او که کنیزکان هم که آرد را آس می کنند ذکر می گویند. بعد از آن به اجودهن (پاک پتن) آمدم ، درویشی بلکه شاهی دیدم بنام فرید الدین (گنج شکر) که در کرامت ، ذکر و ورع بر روی زمین دومی ندارد و طالبان را بمجردیکه بیعت کردند ، به خدا می رساند. شیخ نظام الدین چون این سخن بشنید، محبت شیخ فریدالدین گنج شکر در دلش به جوش آمد، بخدمت شیخ نجیب الدین رسید و بواسطۀ او عازم اجهودن گشت و بخدمت شیخ فریدالدین گنج شکر مشرف شد.[سیر الاولیاء ،ص 110؛ اخبار الاخیار.ص، 55] شیخ فرید این بیت را خواند:
«ای آتـش فـراقـت دلـهـا کـبـاب کـرده سـیـلاب اشـتـیـاقـت جـانـهـا خـراب کـرده»
همین که این بیت از زبان فریدالدین جاری شد چون تیری به سینۀ نظام الدین نشست و دهشتی عظیم بر وی مستولی گشت حتا نتوانست شرح اشتیاق خود را بگوید. اما چون شیخ فرید الدین نشانۀ دهشت را در او دید ، گفت :« لکل داخل دهشته» مرحبا خوش آمدی. [ سیر الاولیاء ، 116-17؛ اخبار الاخیار ، ص55، تاریخ فرشته، ص 392؛ تذکره حسینی ، ص 331]
مدت زمانی نگذشت که نظام الدین خرقۀ دُرویشی از دست شیخ فریدالدین پوشید و در سلک سالکان خاص در آمد. و مدتی که در خدمت مرشد خود بود ، وی هم در عسرت و تنگدستی خانواده شیخ شریک بود ، لیکن او چون سایر افراد خانواده شیخ فریدالدین، از برکت نعمت مصاحبت و انفاس شیخ ، هر گز رنج تنگدستی به او محسوس نبود. [ تذکره حسینی، ص 331؛ تاریخ فرشته ، ص 392]
آنگاه که شیخ نظام الدین در پرتو تربیت پیر و مرشد خود به درجۀ کمال رسید به او رخصت داده شد تا به دهلی رود و بخدمت ارشاد دیگران همت گمارد. گویند که در وقت خدا حافظی ، مرشدش سخنی در گوش او گفت که مضمونش این بود: خصمان را بهر نوعی که توانی خوشنود گردان و از کسی که قرض گرفته باشی در ادای آن سعی نمای. [تاریخ فرشته/392]
خواجه نظام الدین اولیاء چون در دهلی جای مناسبی برای عبادت و ریاضت و از کثرت جمعیت در زحمت بود ، نا گزیر بیشتر اوقات از شهر بیرون می رفت و سر به صحرا می گذاشت. در همین اثناء به گفتۀ تذکره نویسان ، در اثر الهام غیبی بر آن شد که به موضع غیاث پور که محلی بود غیر مشهور، رود و در آنجا مقیم گردد. [سیر الاولیاء /120-121؛ اخبار الاخیار/55 ؛ خزینتة الاصفیاء/329؛ تذکره حسینی/332. (غیاث پور محلی بود خارج از دهلی کهنه ، همانجایی که امروز خانقاه و مزار شیخ نظام الدین اولیاء قرار دارد.)
در غیاث پور اول دو تن از خادمان وی بودند یکی شیخ برهان الدین غریب که بعد ها به دکن رفته و طریقۀ چشتیه را در آنجا ترویج داد، و دیگر شیخ کمال الدین یعقوب که او هم در گچرات باعث ترویج طریقۀ چشتیه گردید . و این هر دو نفر بیش از سایر خلفای شیخ به کسب کمال و ریاضت نفس اشتغال جسته بودند. [تاریخ فرشته، / 393]
.پس از مدتی به تعداد مریدان شیخ افزوده گشت واشخاصی چون نصیرالدین محمود اودهی و شیخ اخی سراج و مولانا شرف الدین کاشانی در شمار مریدان وی در آمدند. [همانجا] و روز به روز به تعداد ارادتمندانش افزوده می گشت تا این که در نزدیکی غیاث پور معز الدین کی قباد پسر سلطان غیاث الدین بلبن ، حصاری و مسجدی و شهری بنا نمود و آمد وشد بسیار گشت. مردم از خاص و عام به حضور شیخ رسیده ، حتی بسیاری از اهل فسق بدستش توبه کردند و به شرف ارادت مشرف شدند. از جملۀ کسانی که در همان اوقات به حلقۀ مریدان وی در آمدند امیر خسرو دهلوی بود که به احوال او نیز خواهیم پرداخت. بلآخره زیادی جمعیتی به آنجایی رسید که شیخ در زحمت افتاد و مایل بود که از غیاث پور هم به جای دیگر نقل مکان کند، اما آنچه وی را از تصمیمش منصرف ساخت آن بود که گویند در همین احوال جوانی نزد وی آمد و این ابیات را خواند:
«آن روز کـه مـه شـدی نـمـی دانـسـتـی کـانـگشـت شـمـار عـالـمـی خـواهـی بـود
امــروز کـه زلـفـت دل خـلـقـی بـربـــود در گــوشـه نـشـسـتـنـت نـمـیـــدارد ســود
و به گفتار خود ادامه داد که : «اول باری مشهور نباید شد، چون این کس مشهور شد ، باید که چنان شود که فردای قیامت از رسول الله صلی الله علیه وسلم شرمنده نگردد از خلق گوشه گرفتن و به حق مشغول شدن سهل است . اما مردانگی آنست که خلوت در انجمن باشد و با وجوه انبوه خلق در مشغولی حق خللی نیفتد .» [تذکره حسینی /332؛ خزینتة الاصفیا/33.؛ اخبار الاخیار/56؛ سیر الولیاء/121]
از قول شیخ نقل می کنند که چون سخن آن جوان تمام شد قدری طعام درجلویش آوردند تا بخورد اما نخورد . در همان حال در دل شیخ نظام الدین گذشت که در غیاث پور بماند، فی الحال جوان مسرور شده قدری طعام بخورد و برفت و دیگر او را ندیدند.
این روایات و داستانها حکایت از آن دارد که شیخ در غیاث پور مورد توجه و احترام مردم بوده و شهرت و محبوبیت او به حدی رسیده بود که دیگر کناره گرفتن از مردم و درانزوا زیستن برایش امکان نداشته است.
خانواده و خلفای شیخ
خواجه نظام الدین اولیاء در تمام عمر مجرد زنده گی کرد و زنی اختیار نکرد، در این باب صاحب خزینتة الصفیا داستانی آورده است که : روزی شلوار شیخ پاره شده بود ، چون شیخ فریدالدین متوجه شد شلوار خود را به وی داد تا بپوشد، خواجه نظام الدین از شدت خوشحالی شلوار مرشد خود را بالای شلوار خود پوشید و بعد آن را فراموش کرد که ببیند، همین که بلند شد شلوار از پایش فرو افتاد . شیخ فرید الدین گفت: «بردار، ایزار بند محکم ببند که سوای روز قیامت وا نشود.» از این جهت بود که خواجه نظام الدین در تمام عمر ازدواج نکرد.» [خزینة الاصفیا/336] بنا بر این شیخ نظام الدین اولیا خانواده ای تشکیل نداد.هر چند که خلفا و مریدان وی که در حقیقت فرزندان روحانی و تربیت یافتگان وی هستند بسیار اند و در این میان شیخ نصیر الدین محمود "چراغ دهلی" که خلیفۀ بزرگ وی بود ، بعد از او سجاده نشین دهلی شد و نیز امیر خسرو دهلوی و خواجه حسن دهلوی دو شاعر پارسی گوی معروف ، از مریدان و تربیت شده گان خواجه نظام الدین اولیاء بودند . علاوه بر اینها خواجه در میان مریدان خود به شیخ برهان الدین غریب و شیخ کمال الدین یعقوب نیز، دلبستگی خاصی داشت، که اولی را به دکن و دومی را به گجرات فرستاد تا آنها در آن بلاد طریقۀ چشتیه را گسترش دهند. اینک به شرح حال سه تن از خلفای خواجه نظام الدین اولیاء از قول استاد غلام علی آریا می پردازیم:
[1]دودیال بشیر. قاموس کبیر افغانستان،شناسایی نظام الدین اولیا. مختصات متصوفان افغانستان ،
[2]سرزمین های جدا شده از خراسان بزرگ بر اساس پیمان پاریس(به اشتراک نماینده گان دولت روس ، بریتانیا و امیران منطقه (دوست محمد خان، نماینده هند برتانوی و حکومت قاجار ایران) ایران به اصطلاح تعین سرحدات علمی بین هند برتانوی و روسیه تزاری در سرحدات شرقی و غربی و شمالی خراسان بزرگ که بعداً بنام افغانستان از طرف مقامات برتانوی و امیران کابل به افغانستان از طریق مطبوعات سرکاری و
بقیه پاورقی قبل
طلاب مکاتب نامیده شد. داغ و ذخم بدون الیام به مردم افغانستان به جغرافیای کنونی گذاشت. چنانچه پنجدی و تخته بازار در شمال غرب از تنگه واخان تا مرو و از سرحدات پامیر تا کوه های ملک سیاه . بلوچستان و سند را از بدنه این جغرافیا جدا کردند که بنام سرمارتیمور دیورند در تاریخ مشهور است که در طول بیشتر از یک قرن موضوع نزاع بین افغانستان و پاکستان بنام سرحدات دیورند که در شمال کشور بالاخص ولایات بدخشان ، قطغن را در امتداد دریای آمو و همچنان از کشمیر در شرق الی منطقه بلوچشتان در زمره این خط فرضی گنجانیده شده که اقوام شمال آمودریا و پنج را در مناطق یاد شده و همچنان علاقل کشمیر را با باحور سوات ، دیره جات وژوب و پشین را تا حوالی سند با اقوام آن دو نیم کرده است. تاریخ گواه است که در ظرف سده نزده سرحدات تأکیدی بین افغانستان ، تاجکستان وازبکستان و ترکمنستان که در ان زمان بنام ترکستان روسی (اشغال شده از سوی روس) (ترکستان افغانی شامل قطاعنوبدخشان تا خمیاب و مرو) و سرحدات شرقی اکنون در رقبه پاکستان و با سرحدات غربی ایران مردمان این خطه ها بدون روا دید رفت و آمد می کردند که از اثر همین حد بخشی های دیورند در چوکات معاهده پارس مشکلات این اقوام از دوصد واندی سال یعنی به اقتدار رسیدن سردار دوست محمد خان بارکزایی پسر وزیر فتح محمد خان این قید گیری ها در سرحدات لحاظ شد. تاریخ شاهد است که همیشه فرهنگ های منطقه در یک گرداب بزرگتر باهم جوش می خوردند که همه رنگ همان خراسان بزرگ را که سامانیان و غزنویان در آن حکومت های را ایجاد کرده بودند داشتند. (نیاز به ویراست مجدد)
++++++++++++++++++++++++
شیخ فریدالدین گنج شکر/شکر گنج
آثار شیخ فریدالدین گنج شکر
1- فوائد السـالكين: ايـن كتـاب ملفوظـات پيـر و مـراد بابافريـد يعنـي خواجـه قطب الدين بختيار اوشي است كه شيخ آن را بـه رسـم چشـتيان گـردآوري كـردهاست. اين كتاب بسيار مختصر است و فقط ذكـر هفـت مجلـس در آن آمـده اسـت يعني از رمضان 584 هـ ق تا ذي الحجه 584 به مدت چهار مـاه، توانسـته اسـت در اين مجالس حضور يابد و مطالب آن را بنويسد. موضوع كتاب سلوك و درويشي و تحير، اخفاي راز، مردان كامل، مردان غيـب و كشف و كرامات است . البته مانند اسرارالاولياء بـراي هـر موضـوع فصـل جداگانـهاي نوشته نشده است. علاوه بر پند و اندرز و نصايح خواجه قطب الدين بختيـار، بعضـي از اقوال و وقايع زندگي خواجه معين الدين چشـتي اجميـري نيـز آمـده اسـت. يـا مصاحبت خواجه قطب الدين و حميدالدين ناگوري از مطالب ديگري اسـت كـه در آن بيان شده كه ضمن مسافرت با هم برخورد كرده بودند. روش گفتگو پند آميـز و (ترجمـه تـاريخ نصيحتگرانه است مرشد به مريد خود اي درويش ميگويد و پند میدهـد. [ادب فارسي در پاكستان،چوهدري235،]
در اين اثر علاوه بر بيان كشف و كرامتهـاي محـال وغيـرممكن صـوفيان ماننـد آوردن خانه كعبه به چشت براي عبادت خواجه مودود چشـتي، (مجلـس دوم) و يـا آمدن بهاءالدين زكريا ملتاني در يك شب از ملتان به دهلي براي حضـور در دادگـاه شيخ جلال الدين تبريزي (در همان مجلس) ...بعضي مطالـب اشـتباه تـاريخي نيـز دارد مانند ذكر سلطان شمس الدين التمش در سال ذي الحجـه 584 هـ . ق و بنـده نوازي وي و دسـتگيري از محرومـان وبينوايـان، حـال آنكـه وي در سـال 607 بـه(چهودری.همان/ 236) پادشاهي رسيده است.بجز اين اثر، باقي آثار را شايد بهتـر باشـد منسـوب بـدو بـدانيم ولـي در كتـب تاريخي و نسخه هاي خطي به نام وي است از اين جملهاند.
2:. گنج اسرار: اين اثر رسالة مختصري است در موضوع تصوف؛ چنان است كه پيـر، و مرشد روحاني اسرار طريقت ميآموزد و براي مخاطبش به شيوة كتـب عرفـاني از لغاتي همچون اي عزيز، عزيز من و بـدان اي عزيـز بـه كـار ميبـرد. نگـارش كتـاب عالمانه است و به شيوة كتب فلسفي نزديك است. البته در قرن هفتم پس از شـيوع انديشههاي سهروردي و ابن عربي نگاهي از ايـن دسـت را در كتـب صـوفيه شـاهد هستيم كه اوج آن در قرن نهم است. نمونه اي از اين كتاب آورده می شود تا قضاوت آن بر عهده خوانندگان باشد.
«نور دل، نهصدهزار سال از حضرت باريتعالي جدا ماند آنگاه دل گفت: من نميتوانم اين همه مدت تاب مقاومت و جدايي آورم. خداوند فرمـود: مـن تـو را بـراي اظهـار وحدانيت پديد آوردهام؛ لذا نهصد هزار سال ديگر جدا ماند آنگاه از چشمان خود آن قدر آب ريخت كه بحرالحيوان شد. باريتعالي تازيانـه خشـم زد كـه از آن دو شـعله ظاهر گرديد يكي نور عزرائيل و دوم نور گندم شد. سـپس نـور دل تـا نهصـد سـال ديگر مانند آسمان در گردش بود. خداوند متعال نور دل را به اجزايي تقسيم كرد از جزء اول سر را خلق كرد و از جزء دوم جانها خلق شدند و از سوم نور به وجود آمد. آنگاه بقيه اجزاي نور تا نهصدسال ديگر در اين عالم وسيع سـرگردان بودنـد بعـد از آن آفريدگار عالم از نور، ده گوهر بوجود آورد. از نخستين گوهر زمين و آسـمانها را آفريد. گوهر دوم عشق است. گوهر سوم كرسي، گوهر چهارم لوح، گوهر پنجم قلـم، گوهر ششم بيت المعمور، گوهر هفتم دوزخ، گوهر هشتم شمس، گـوهر نهـم قمـر. تمام اين گوهرها با هم تركيب شدند و اين دل خزانه الهي است.»
رساله گنج اسرار با متن فارسي با ترجمـة اردو منتشـر شـده اسـت. متـرجم آن پيرغلام دستگير نامي اسـت و ناشـر آن ملـك چـين ديـن، تـاجر كتـب كشـميري بازارلاهور است جنـاب نـامي قـد يمي تـر ني نسـخه آن در كتابخانـه دانشـگاه سـند (چهودری.همان، 8- 237) پاكستان است.»
3: جوگي نامه: نام و ذكر اين رساله در تذكرة الاصفياي شيخ يوسف بن شـاه مكـي (همان مأخذ) از مريدان سيد حسين خوند مير تاليف 951 هـ. ق آمده است.
4:رساله وجوديه: نسخهاي از آن در دانشگاه پيشاور است (به شماره 502) به نظر می رسد که هر كه اين رساله را نوشته است با انديشه هاي هنـدي و اديـان مختلـف آن آشنايي كامل داشته و قصد تطبيق عرفان هندي با عرفان اسلامي را داشـته اسـت. این رساله نیز مانند بعضی از آثاری است که به شیخ منسوب شده و از او نیست. به این دلیل در این پاراگراف که از متن گرفته شده توجه شود:«مانند: فاما از اين دوازده انگشت دم بيرون می رود آن را در هندوي ناسك كفول گويند فاما شانزده انگشت دم بيرون میرود آن را در هندوي شـمس كفـول گوينـد... فامـا چهار انگشت دم بيرون ميرود در هندوي برهنه كفول گويند . حق تعالي، بـر آسـمان را دوازده بروج گذاشت چنانچه: حمل؛ سر، ثور؛ گردن، جوزا؛ هر دو دست، سرطان؛ پستان، اسد؛ سينه، سنبله؛ ميزان، عقرب؛ ذَكَر، قوس؛ ران ها؛ جدي ساق هـا؛ دلـو؛ شكم، حوت؛ كفپاي، ... اين چهارفصـل در جهـات اسـت . مثـال بهـار طفلـي اسـت (سبك شناسي نظم و نثر فارسي – شماره پي در پي 18 – زمستان 1391) تابستان جواني است و خزان پيري است و زمستان نيز پيري اسـت، نزديـك مـرگ (چهودری.همان ، 238-240) رسيدن»...به نظر ميرسد برخي از آثاري كه بدو منسوب است بـه ديگـر مشـايخ چشـتيه هـم نسبت داده شده است و نسبت دادن آثاري با سبكهاي متفـاوت بـه يـك شخصـيت عرفاني خود ميتواند مبين اين واقعيت میباشد كه بعضي از اين آثارقطعاً از او نيست. بخش ديگر آثار وي ملفوظات وي است . ملفوظات اصطلاح عـامي اسـت كـه در بعضي فرقهها مانند سهرورديه و نقشبنديه و همين فرقه چشتيه رواج داشـته اسـت ونگارش آن به اين شيوه بود كه يكي از مريدان شيخ كه معمـولا از مريـدان درجـة اول شیخ است، تمامي سخنان وي را به نگارش در مي آورد و در بعضي مواقع حتي به شـيخ خود نشان ميداد تا اگر جايي اشـتباهي و يـا كـژ فهميئـي رخ داده اصـلاح شـود از معروفترين ملفوظات ميتوان به فوائد الفواد نوشته حسن سجزي اشاره كرد. نگـارش ملفوظات از چند جنبه حائز اهميت بود از جمله جنبـه ادبـي، سياسـي، تـاريخي و اجتماعي. ملفوظات از يك سو نگارش مريد شيخ است و از سـوي ديگـر چـون مريـد امـلا ميكرد و تفكري در نگارش آن نداشت ميتوان به خود شيخ نسبت داد . ملفوظات شيخ فريد الدين گـنج شـكر را دو مريـد وي جمـع آوري كردنـد كـه معرفي ميشود:
5: اسرار الاوليا : ملفوظات وي است كه به قلم مريد و جانشين و خادم و داماد وي بدر الدين اسحاق در بيست و دو فصل در اسرار عشـق اوليـا ، ذكـر متعبـدان و درويشان ، توبه ، خدمت بزرگان كردن و... فراهم آمده است. نثر اين كتـاب سـاده و بي پيرايه است و هر از گاهي رباعي و بيتي از زبان شيخ براي تاييـد سـخنش بيـان ميشود.البته شيخ براي مجاب كردن مخاطبش از استشهادات قرآني و احاديث و بـه وفور از حكاياتِ بعضاً مخلوط بهويژه كلام بزرگان طريقت چشتيه نيز بهـره ميبـرد كه عيناً همين شيوه را در راحت القلوب ميبينيم .از اين كتاب نسـخ خطـي فـراوان [ر.ك فهرست نسخه هاي خطي كتابخانة گنج بخش،تسبيحي ، 3- 552 ] موجود ميباشد نمونهاي از متن اسرار الاوليا: «آنگاه فرمود كه اي درويش بزرگـي بـود از بزرگـان ديـن او را عبـداالله خفيـف گفتندي . چهل سال نخفته بود و پهلوي مبارك ايشان در زمين نيامده و چنـدان از خوف حق تعالي بگريست كه گوشت و پوست از رخسارة ايشان بريخت و ناپيدا شد. چنانچه ميگويند كه گنجشكان در ميان رخسارة ايشان حوصـله كردنـد و او چنـانبترس خدا بخود متحير بود كه از آمدن و رفتن ايشان خبر نداشت ... بعد از آن فرمود كه اي درويش تا آخر عمر خواجه عبداالله خفيـف بـراين منـوال بـود كـه از جهـان بگذشت» [اسرار الاوليا،/58]
6- راحت القلوب : ملفوظات شيخ فريدالدين از خليفة ديگرش به نام نظـام الـدين اولياي بدايوني (634-725 ه.ق ) است. بنا به گفتة نظام اوليا در همان مجلس كـلاه و ولايت هندوستان يافت نيت نگارش ملفوظات را در سر پروراند كـه بابـا فريـد از روي فراست دريافت و آن را تاييد كرد. نگارنده هـر گـاه امكـان حضـور در مجلـس پيرش را يافته است تمام و كمال تقريرات خود را نوشته و در بعضـي مواقـع حتـي دستنوشته هايش را به شيخش نشان ميداده و او تاييد ميكرد. ضمناً بدون ذكر نـام مجلس و يا فصلبندي خاصي جمع آوري شده است. آغاز آن بـه تـاريخ رجـب 655 هـ.ق است تا دويم ربيع الاول 656 هـ.ق است كه بنا به تصريح نظام اوليا شـيخ پـس از آن چند وقتي بيشتر زنده نماند. آغاز هر بخشي با اين جمله كـه سـخن در ذكـر ميرفت و يا در خرقه در حرمت ماه حرام و... شروع و پايـان همگـي آنهـا بجـز يـك مجلس به اين عبارت كليشه تمام ميشود كه «شيخ در اين فوايد بود كه بانگ نمـاز برآمد و شيخ به نماز مشغول شد وخلق و دعاگوي بازگشت .» زيرا اين مجـالس بنـا به سنت مشايخ چشت ميان دو نماز ظهر و عصر بر پا ميشد.درانتهاي اثر نيز كيفيت مرگ پيرش كه از زبان مريدان ديگر شنيده بود را بيان كرده است زيرا نظام اوليـا در هنگام وفات شيخش حضور نداشت و البته اين مطلب را شـيخ بـه وي يـادآوري كرده بود .نمونه اي از متن راحت القلوب : «روز چهارشنبه دهم ماه رجب مرجب قدره سنه خمـس و خمسـين و سـتمائه دعـاگوي مسلمانان كه يكي از بندگان درگاه سلطان الطريقةفي الارضين است نظـام احمدبـداوني كـه جامع اين مجموعه معاني 1( الف) است شرف سعادت قدمبوس سيد العابدين حاصـل كـرده همان لحظه كلاه دين و دنيا كه بر فرق داشت به دسـت مبـارك خـود فـرود آورد و برسـر دعاگوي نهاد و خرقة خاص و نعلين چوبين عطا شد الحمدالله علي ذلكو اين نيز فرمودند كه ما نيز ميخواستيم ولايت هندوستان به ديگري بدهيم اما شما در راه بوديد كه در سـرّمـا ندا كردند كه بدان نظام بداوني مي رسد اين ولايت اوست بدو دهي.آنگاه دعا گوي خواسـت كه اشتياق پاي بوس از حد غالب بود به خدمت عرضـه داشـت دارد چنـان دهشـت حضـور شيخ در دعا گـوي اثـر كـرد كـه نتوانسـت مم عـرض دار. چـون ضـمير روشـن بـود آگـاهي داشت؛شيخ الاسلام بر فور بر زبان مبارك راند كه آري اشتياق شما از اين بيشتر اسـت كـه در خاطر داري و اين سخن فرمود لِكُلداخلٍدهشة بعد از آن دعاگوي چون ايـن بشـنيد در خاطر گذرانيد بعد از اين هر چه از زبان شيخ الاسلام بشنوم در قلـم آرم. هنـوز ايـن در دل دعا گوي نگذشته بود كه فرمودند: زهي سعادت آن مريد هر چه از زبان پيـر خـود بشـنود هوش و گوش بدان متعلق بود آنرا بنويسد 1( ب »)
خانواده و خلفای شیخ فریدالدین شکر گنج/ گنج شکر
در بعضی از منابع گاهی تا شش پسر و چهار دختر به این اسامی ذکر شده است که ، گویا کوچکترین پسر شیخ، به نام عبدالله ، معروف بوده است که در خرد سالی بدست کفار کشته شده است و هم اکنون قبر وی در خارج شهر پاک پتن، بنام مقبره عبدالله بیابانی شهرت دارد. پسر دیگرش بنام بدر الدین سلیمان، صاحب سجاده و از خلفای پدرش بود و خرقه هم از دست پدرش پوشید. پسر سومی بنام شیخ بهاؤالدین که به شهاب الدین هم ملقب بود و گنج العلم هم خطاب می شد . چهارمی شیخ یعقوب که گویند به رجال الغیب پیوست و از چشم مردم غایب شد . دیگر شیخ نظام الدین است که گویا در نزد پدرش از همه فرزندانش عزیز تر بوده است. این پسر مرتب به جهاد می رفته است و سر انجام به شهادت رسیده است . و پسر آخری شیخ نصر الدین بود ، که بعضی ها گوین وی از بطن «صادره» خدمت گار بوجود آمده بود . در خزینته الصفیا ص، 301 آمده است:« که شیخ با دختر غیاث الدین بلبن پادشاه دهلی پیش از رسیدن به پادشاهی و در آن هنگام که غلام شمس الدین التمش بوده است ازدواج کرد و به علاوه شیخ با دو کنیز بنامهای «بی بی صادره» و «بی بی سکره» هم ازدواج کرد ، اما در مورد ازدواجش با دختر غیات الدین بلبن گرچه مأخذ معتبر تراشاره نکرده از یک طرف جای شک و تردید است ، لیکن از طرف دیگر از آنجا که این ازدواج خیلی قبل از به پادشاهی رسیدن غیاث الدین بلبن است. تاریخ جلوس او به تخت پادشاهی سنه (665 هـ.ق./645هـ.ش.) در زمانی است که وی سمَتِ غلامی التمش داشته است و از آنجا که او و مخدومش از ارادتمندان صوفیه و عرفا بوده اند، این ازدواج چندان بعید به نظر نمی رسد. »
علاوه بر فرزندانش کسانی که به خلافت از جانب او معین شده است ازنظام الدین اولیاء ، علاؤالدین علی احمد صابر ، جمال الدین هانسوی ، شیخ عارف سیستانی ، سید محمد بن محمود کرمانی ، محمد شاه غوری و شیخ بدر الدین اسحق را نام برد.[خزینة الاصفیا / 301-302؛ تاریخ مشایخ چشت/ ص، 168-171] که در میان خلفای شیخ فرید خواجه نظام الدین اولیاء و علی احمد صابر از همه معروفتر و هر کدام از آنها بنیان گذار دو سلسلۀ فرعی در چشتیه بنام نظامیه و صابریه شدند .
وفات شیخ فریدالدین
از قول شیخ نظام الدین اولیاء آمده است که:« شیخ فرید الدین گنج شکر رنجور شد ، مرا (نظام الدین اولیاء) به حضور خود طلبید و به کسوت خاص نواخت و در ماه شوال مرا به طرف دهلی روان ساخت، در وقت وداع در حالی که می گریست گفت:< برو ترا بخدا سپردم.> ، و مرا هم از این جدایی غم و اندوه دست داد. بعد از رسیدن به دهلی شنیدم که شیخ شب پنجم محرم بعد از نمار عشاء بیهوش گشته ، پس از زمانی بخود آمده از مولانا بدرالدین اسحاق پرسیده است که: نماز عشاء بجای آورده ام یانه؟ پاسخ میدهد که آری و شیخ باری دوم نماز عشاء خوانده و بیهوش می شود و سپس بخود می آید. این بار هم نماز عشاء خوانده می گوید : از راه احتیاط نماز عشاء می گزارم ، چه داند که دیگر میسر می گردد یا نه . یعنی در آن شب سه مرتبه نماز عشاء میخواند و در ضمن هم در زبان می آورد که شیخ نظام الدین در دهلی است همچنان که من هم در زمان رحلت خواجه قطب الدین در هانسی بودم ، و سپس آهسته در گوش بدر الدین اسحق می گوید که بعد از من جامۀ که از خواجه قطب الدین بختیار بمن رسیده است به شیخ نظام الدین برسان. انگاه آب طلبیده وضو میسازد دو رکعت نماز بجای آورده سر به سجده می گذارد و در همان حال رحلت می کند، در حالیکه از عمرش نود سه سال گذشته بود .[1]
بعد از مرگ شیخ یکی از خلفای او بدالدین اسحاق که دامادش نیز میباشد ، به موجب وصیت او امانات را به صاحبانش رسانید ، که از جمله این امانت ها جامۀ شیخ بود ، که در هنگامیکه شیخ نظام الدین اولیا برای زیارت قبر مرشد خود به شهر اجودهن(پاک پتن) آمد به او مسترد نمود. [تاریخ فرشته، ص 391]
در سیر الاولیاء نقل شده است که خواستند جنازه شیخ فریدالدین را به خارج شهر در میان قبور شهدا دفن کنند که در این حین پسر وی خواجه نظام الدین که در سفر بود از راه رسید و گفت اگر چنین کنید ، مردم به زیارت شیخ آمده و هیچ کس برای شما اعتباری قایل نخواهد شد. در نتیجه شیخ را در همین محلی که مدفون است در داخل شهر دفن کردند. [سیر الاولیاء ،ص 100]
در خزینة الصفیاء تاریخ وفات شیخ روز سه شنبه پنجم محرم سال 664هجری قمری آمده است . این تاریخ در سیرالاولیاء و اخبارالاخیار و سفینةالاولیاء نیز همین تاریخ ذکر شده است که قول اکثر تذکره نویسان در هند میباشد.
قطعۀ زیر را مولوی غلام سرور، در تاریخ وفات شیخ فریدالدین گنج شکر سروده است:
شیــخ دنیــا و دیـن فــریــد الـدیـن چون ز دنیای دون به خلد رسید
رحـلـتـش بــنـــدۀ خــدا مـیـخــوان هــم بـدان فـرد دین فرید و وحید
ستایش عظمت شیخ در تاریخ هند
شهرت شیخ فریدالدین شکر گنج/گنج شکر از همان آغاز زنده گی عرفانی وی در بین خاص و عام زبان زد بود ، چنانچه وقتی دست ارادت به خواجه قطب الدین بختیار کاکی داد ، خواجه معین الدین چشتی به خواجه قطب الدین خطاب کرده ، و گفت که :«ای بختیارشاهباز عظیمی را در قید آورده ای که چتر سدّرة المنتها ایشان را نگیرد و این شمعی است که خانۀ درویشان را منور سازد.» [سفینة الاولیاء ، ص 96]
سلسلۀ چشتیه که بواسطۀ خواجه معین الدین در هندوستان پایه گذاری شد و شروع به گسترش نمود در زمان بابا فرید گنج شکر شهرتش رو به افزایش نهاد و در زمان شیخ نظام الدین اولیاء به حد اعتلا و عروج خود رسید و همین امر باعث شد که در طول تاریخ اقطاب این سلسله همیشه مورد قبول عامه مردم و خواص هندوستان قرار بگیرد .
شیخ فرید شکر گنج از جملۀ اقطاب بزرگ این سلسله است که در طول تاریخ تصوف در میان عرفا و صوفیان و حتی پادشاهان و طبقات مردم، از اعتبار و احترام خاص برخوردار بودند.
شیخ فرید الدین گنج شکر/ شکر گنج از جملۀ اقطاب بزرگ این سلسله است که در طول تاریخ نه تنها میان عرفا و صوفیان مقام بلندی داشته بلکه ، خاص و عام زمان خودش تا به امروزبرای او حرمت خاصی قایل بوده و هستند. چنانکه در عصر حاضر هم مزار او در پاکستان یکی از مهمترین زیارت گاه های میباشد که هر سال در ماه محرم از اقصا نقاط آن کشور ، مردم برای راز و نیاز در آرامگاه او جمع می شوند.
مؤلف فواد الفواد می گوید : زمانیکه سلطان ناصر الدین به طرف اوپ و ملتان حرکت می کرد، چون وارد اجودهن (پاک پتن) شد همه لشکریان او روی به زیارت نهادند به حدی که شیخ به زحمت افتاد و مجبور شد به جای دیگر رفت و سپس آستین شیخ را از طرف بامی جانب کوچه بیاویختند و مردم می آمدند و آستین او را می بوسیدند. سپس شیخ در مسجد آمد و به مریدان گفت شما گرداگرد من باشید تا خلق درون نیایند هم از بیرون سلامی بکنند و باز گردند، تا فراش پیری بیآمد ، از حلقۀ مریدان بگذشت و پای شیخ را ببوسید ، بر شیخ دشوار آمد ، آن فراش به شیخ گفت: «شیخ تنگ می آیی، شکر نعمت خدای را به از این بگذار.» چون فراش این سخن بگفت شیخ نعره بزد، و آنگاه فراش را بنواخت و بسیار معذرت کرد. [فوائد الفواد، ص 247-248]
در قرن هشتم/ سیزدهم شهرت بابا فرید از هندوستان هم گذشته تا دور ترین نقاط جهان اسلام رسیده بود . بطوری که در اسکندریه شخصی بنام «برهان الدین اعرج» پیشگویی می کند و به ابن بطوطه می گوید ، که به دیدار شیخ صالح نوه شیخ فرید الدین گنج شکر نایل خواهی شد و به گفتۀ خود ابن بطوطه ، بحمد الله نعمت ملاقات با او دست داد و قبر بابا فرید را نیز زیارت کرد.[سفرنامه ابن بطوطه ، ج 2، ص 471]
در کتاب فرید الدین گنج شکر هم میخوانیم که قبر شیخ در (پاک پتن] بر بلندی قرار گرفته و سیمای مرتفع آن بر هر تازه واردی از همان لحظۀ نخستین ورود ، اثر خاص می گذارد و به روح او آرامش و صفا میدهد . چنانکه امیر تیمور گورکان هم به محض ورود به آن شهر ، چنان شیفته و مسحور گشت که وجودش از ستایش و مهر شیخ لبریز و بخاطر احترام به شیخ مردم پاک پتن را بخشیده ، از قتل عام مردم آن دیار خود داری کرد.
فیروز شاه تغلق (752هـ. ق./1351م) هم از جملۀ شاهانی بود که برای ادای احترام رنج سفر را بر خویش هموار کرده به زیارت آرامگاه او شتافت و پس از زیارت قبر وی توجه ولطف خاص نسبت به دودمان شیخ که به تنگ دستی بسر می بردند، ابراز داشت و هدایای بسیاری از جمله مقدار وسیعی زمین به ایشان بخشید.
هنگامی که بابر مؤسس سلسلۀ سلاطین مغول در هندوستان، آن سرزمین را مورد تاخت و تاز قرار داد ، در اثر جنگهای شدیدی عدۀ زیادی از مردم به پاک پتن پناهنده شدند و از دم تیغ وی جان سالم به سلامت بردند ، زیرا که بابر شاه چون نیایش امیر تیمور برای آرامگاه شیخ احترام زیاد قایل بود.
اکبر شاه نیز که در اثر دعا های یکی از اعقاب شیخ ، بنام شیخ سلیم چشتی صاحب سه پسر شده بود ، ابتدا به اتفاق فرزندانش ، از زادگاه شیخ سلیم دیدار کرد وسپس برای بزرگداشت از مقام شیخ فرید شکر گنج(قدس سره) به زیارت به آرامگاه او رفت و هنوز چند فرسنگ به شهر مانده بود که به احترام شیخ ، خود و همراهانش فرود آمده پیاده تا آرامگاه شیخ رفتند. [فرید الدین گنج شکر، ص 59-60]
بایرم خان استاد اکبر شاه ، هم مانند بسیاری از شاعران دیگر، بابا فرید را مورد مدح قرار داده و از جمله بیت زیر را که اشاره به کرامات شیخ دارد که ما آنرا قبلاً در مورد تجار شکر فروش نقل کرده ایم ، گفته است:
«کان نمک جهان شکر ، شیخ بحر وبر آن کز شکر نمک کند و از نمک شکر
[اخبار الاخیار ، ص 53؛ فرید الدین گنج شکر ،61]
همچنین رباعی زیر ، در اخبار الاخیار از وی به مدح شیخ فرید نقل شده است:
«کان نـمـک و گـنـج شـکـر شیـخ فریـد کـز گـنـج شـکـر کـان نـمک کرد پدید
در کان نـمـک کـرد نظر گـشـت شـکر شیـریـن تر ازیـن کـرامتی کس نشنید»
مولانا عبدالقادر گرامی که استاد اقبال در شعر فارسی بوده است نیز شیوا ترین ستایشها را در مورد شیخ فریدالدین شکر گنج در شعر گنجانیده است:
«در شهر گرامیست که معنی نظر است در پنجۀ مرگ سخت بی بال و پر است
در تــلـخـی نـزع حـکـم آمـد بـه عـجــل بـگـذار کـه ایـن مـرید گنج شکر است»
[به نقل از فریدالدین گنج شکر/70]
و همو گفته است:
«مـوج دریـای وفـا کـان نمک گنج شـکر انــه رمــز غــریــب ایـنـتـه شـیئی عـجـاب
آسـمـان فـقـر را خـود آفـتـاب آمــد فـریـد قرص چوبین برشکم بربست قرص آفتاب»
شیخ فرید در این شهر (پاکپتن) ، موجب این گردیده که هر مسافر تازه واردی وقتی قدم در صحن آرامگاه میگذارد ، با دیدن درخت کهن سالی که شاید عمر ان با قدامت آرامگاه باشد و نیز با استشمام بوی یاس که فضای آرامگاه را پر کرده است ، چنان در عالم معنویت غرق شده و چنان آن حال عرفانی به وی دست میدهد که نه رنج سفر را بیاد می آورد و نه از گرمای طاقت فرسای آن دیار میتوان به رخسارش دید ، تا چه رسد به مظاهر ظاهری و باطنی آرامگاه . [2]
[1]آریا داکتر غلام علی. طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان ، ص 122رک:تاریخ فرشته ، ص 390؛ اخبارالاخیار، ص 54؛ سیر الاولیاء ص 99.
[2]آریا داکتر غلام علی. طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان ، ص 122-127 رک: کتاب گنج شکر. ص 61تا .
¨¨¨¨¨¨¨¨¨
احوال و آثار شیخ فرید الدین گنج شکر(شکر گنج)
(1173-1266م./551-644هـ.ش./ 568-664هـ.ق.)
چکیده
بابا فريد الدين گنج شكر/ شكر گنج از عرفاي نامدار فرقه چشتيه در قـرن هفـتم اسـت. بـا وجود آثار فراواني كه دربـارة ايـن فرقـه عمومـاً و دربـارة بابـا فريـد خصوصـاً نوشـته شـده هنوزبرخي از زواياي زندگي وي مانند شاعريش در هالهاي از سردر گمی نهفته است . پرداختن بـه زندگي اين عارف بزرگ براي شناخت تصـوف اسـلامي و سـير آراء و انديشـههـاي طريقـتچشتيه در شبه قاره ضروري به نظر ميرسد. در اين نوشته تلاش شده است تا زندگي عرفاني وي، سير و سلوك، تعليمات و تحصيلاتش با رويكردي انتقادي بررسي شود.
بابا فريدالدين گنج شكر خليفة قطب الدین بختيار كاكي از معروفترين عرفاي طريقـت چشـتيه است كه براي تحكيم و تثبيت اين طريقـت مسـافرتهاي بسـيار كـرد و سـختيهاي بسيار كشيد لذا ضرورت پژوهش مجدد در احوال و آثـار ايـن عـارف بـزرگ اعـم از تحصيلات، مسافرتها، شاعري و آثار و تاليفاتش ضروري به نظر ميرسد. از آنجـا كـه وي عرفاي بزرگي چه از طريقت خـود و چـه فرقـههـاي ديگـر ماننـد نقشـبنديه و سهرورديه را درك كرده مطالعۀ زندگي وي ما را با زواياي متفاوت عرفـان اسـلاميدر شبه قاره هند آشنا ميكند.
زندگينامه
شيخ فريدالدين در سال 569 هـ. ق در قصبۀ كهتوال متولـد شـد. پـدر وي يكـي از پسران قاضي شعيب به نام جمال الدين سليمان نام داشـت كـه در شـهر مولتـان بـا دختر ملا وجيه الدين خجندي ازدواج كرد و صاحب سه پسر شد كـه دومـين آنهـا همين فريدالدين مسعود بود. [تاريخ فرشته، 383] در بعضي از آثار ماننـد [سفينةاولیا ص 96] و نيز در خزيذة الاصفيا [ص 287] نام پدرش را عزيزالـدين محمـود ذكـر كرده اند. ، معروف است كه اجداد فريدالدين خراسانی و از تبار فرخ شاه كابلي بودند[سیر الاولیا، ص68]. هويت اين فرخ شاه چندان مشخص نيست و در بعضي از مأخذ، انسـاب شـيخ را به حضرت عمر(رض) خليفه دوم رسانيده اند.[سیر الاولیاء ص68] دربارة تاريخ ولادت شيخ نيـز سـند دقيقـي در دست نيست بعضي سال 595 هـ . ق را ذكر كردنـد. در تـاريخ فرشـته سـال تولد وي 584 هـ. ق ذكر شده است. (تاریخ فرشته، ص 383) در خز يذة الاصـفيا سـال 585 هـ. ق آمده ا ست . [خزینة الاصفیا.ص، 304 ] در اخبار الاخيار [ص 101] و نيز سيرالاوليا [ص 54 ] سـال ولادت ايشان 569 هـ . ق ذكر شده است. همانطور كه مي بینيم در هيچيك از سالهاي ذكر شده مشابهت تاريخي وجود ندارد و تاريخ دقيق زمان ولادتش همچـون زمـان وفاتش در دسترس نيست. اگر دو ماخذ اخير راكه يک مقدارنزدیک تر اند را ملاك قرار دهيم و سن خواجه را بنا به قول مشهور 95 سال در نظر بگيريم و سال وفـات او را 665 هـ. ق بدانيم پس سال 569 هـ . هق. تقر یباً زمـان صـحيح ولادت وي خواهـد .
در همان آغاز جواني به مطالعة علوم ظاهري و بـاطني سـرگرم بـود
تـا جـايي كـه چگونگي ارادت وي به قطب الدين بختيار كـاكي نيـز بـه همـين علـم انـدوزي وي ارتباط دارد چنانچه در حكايتي آمده است «. در جوامع الحكم كه از ملفوظـات سـيد محمد گيسو
دراز است، مي نویسد كه شيخ فريدالدين، قـدس االله سـره، در كـودكي بيشتر مشغول و مستغرق بودي تا آنكه او را قاضي بچه ديوانه ميگفتند .
باري شـيخ جلال الدين در آن منزل رسيد، پرسيد:
اينجا درويشي هست؟ گفتنـد:كـه كـودكي هست ديوانه شكلي كه در مسجد جامع افتاده می باشدشيخ جلالالـدين بديـدن او آمد و اناري بدست او داد، او صائم بود، آنرا
دیگران قسمت كرد و ازآن يـك دانـه افتـاده ماند، که وقت افطار هم بدان دانه روزه بگشاد.از آن روز فريد ترقي بـالاتر يافـت بـا خـود گفت كه اگر آن تمـام انـار را می خـوردم چـه فوايـدها بـود. چـون بـه شـيخ الاسـلام قطب الدين پيوست، اين حكايت كرد، شيخ فرمود: بابا فريد هر چه بـود هـم در آن [اخبارالاخيار، 86] يك دانه بود، براي تو داشته بودند.»
حكايت ديگري نيز دربارۀ تحصيل او به علوم زمانه معروف است که از خواجه گان چشت است:« نقل است كه چون آن حضرت به مكتب رفت، در اندك مدت اكثر علوم ديني را تحصيل كرد و به جهت بعضي علوم نوادر متوجه ملتان گرديد و در مدرسـه كتـابي كه به نافع موسوم است درس خواند. در آن هنگام حضرت قطبالاقطاب حضرت خواجه قطب الدين بختيار كاكي ... در آنجا نزول فرموده نظر فيض اثـر آن حضـرت بـر آن قطب كاملين افتاد پرسيد: اي پسر چه كتاب داري؟ عرض نمود كه كتابيسـت نـافع در علم فقه. حضرت قطب الاقطاب فرمود كه تو را اناشـاء االله تعـالي شـانه، نفـع از نافع خواهد شد. از اين سخن دل آن حضرت را ربودگي حاصل شد و خدمت خواجه اختيار كرد و اعتقاد استوار گرديد ... حضرت خواجه فرمود: شیخ فريد بـرو و چنـدگاه در ملتان تحصيل علم كن بعدش در دهلي نزدمن بيا ... به رخصت حضرت، پنج سـال ديگر در ملتان، تحصيل علوم نمود، .. و به دولت پـايبوس حضـرت قطـبالاقطـاب مشـرف [خواجگان چشت، 6- 165] گرديد» .
پس از آن به نزد قطب الدین بختیار کاکی رفته وبه وی مرید می شود. او در این راه مجاهده بسیار کشید . نظر به تذکر محبوب القلوب او تمام عمرش را صرف آموختن علوم کرد .او داستانهایی زیادی از بزرگان چشتیه وسایر اولیاء کرام از قبیل ابراهیم ادهم، ابو اسحاق شامی ، امام اعظم ابو حنیفه و دیگران حکایت می کند. او در باره طریقت و عرفان زمان خودش مخصوصاً در باره نماز های پنج گانه صحبت می کند و راجع به دعا که کدام آن در چه وقت خوانده شود و این که این دعا ها برای خواننده آن چه سودی در بر دارد تتبع وی را در علوم دینی و شریعت مشخص می سازد.
تحصیلات:
آثاری که شیخ از آن در راحت القلوب یاد می کند یک دور کامل عرفان و تصوف اسلامی زمانش است چه تصوف خراسانی و چه تصوف عراقی «این تقسیم بندی مکتب خراسان و بغداد را ابوالقاسم قشیری در رسالۀ قشیریه ذکر کرده است. گرچه این تقسیم بندی به اساس حوزۀ جغرافیایی صورت گرفته است که به عنوان یک اصل در عرفان پذیرفته شدع است . علی هجویری غزنوی نیز در کشف المحجوب دوازده فرقه را نام می برد که ناظر به عقاید و آراء متصوفین میباشد .
علاوه بر آن بعضی از مشایخی هستند که نه ساکن خراسان اند و نه بغداد مثل ابن خفیف شیرازی که شیخ صوفیان فارس است.
شیخ فرید الدین گنج شکر که این دو اصطلاح صوفیان خراسان و عراق را مد نظر داشته است از این سبب است که وی در خراسان و عراق شهر به شهر و ودای بوادی گشته خواص، عرفا ومشایخ آنجا را زیارت کرده است . مقصود آنکه او تنها با یک اندیشه آشنایی نداشت و این مطلب از دلایلی که برای اثبات معارف خویش می آورد پیداست . او در آثار و نوشته هایش از کتبی نام می برد که شامل کتب عرفای هر دو حوزۀ تصوف اسلامی است . یعنی او در کنار کشف المحجوب ، از آداب المریدین سهروردی نیز سخن می گوید که ما را با دایرۀ معارف اسلامی شیخ از مجموع کتابهایی که خوانده است که در راحت القلوب به آن اشاره شده است شامل بیست و هفت عنوان کتاب می شود که جایگاه علمی وی را تثبیت می کند که قرار ذیل میباشد:
1-تحفة العارفین/شبلی؛ 2- رساله عمده/ جنید؛ 3- اسرار العارفین؛ 4- دلیل انسانی/شقیق بلخی؛ 5-دلیل العارفین؛ 6-سلوک اولیا؛ 7- شرح اولیا / خواجه مودود جشتی؛8- راحت الارواح/ قاضی حمید الدین ناگوری؛9- مفصل ؛ 10- تفسیر/ امام زاهد ؛ 11- شرح/ معین الدین حسن سنجری ؛ 12- فتاوی کبری ؛ 13- قوت القلوب/ابو طالب مکی ؛ 14- عوارف المعارف/ شیخ شهاب الدین سهروردی ...
شیخ فرید شکر گنج از جمله عارفانی هست که بر علاوه اینکه در علوم تصوفی دست دراز داشت در آثارفقهی، تاریخی نیز معلومات وافر داشت و تصوف را از زمان شبلی و بایزید تا سهروردی را با شور وحال واحوال شان ضبط داشت از همان وجه میباشد که او واعظ و عالم زمان خود بود که در مجالسش مردم را گرویده و مجاف می نمود و از اثر سلوک برجسته اش ، در دلها تخم محبت کاشته و از اثر جذبه و عشقی که در طریقت داشت، مردم را بخود جلب می کرد .
از نظام الدین اولیا منقول است که وی کتابهای نیز نزد شیخ خود قطب الدین بختیارخواند و شش سپاره قرآن کریم را نیز نزد او تجوید کرد و ششباب از عواف را نیز سند کرد و تمهید ابو شکور سلمی را با بعضی کتابهای دیگر نزد شیخ خواند [اخبار الاخیار، ص 104]
از همین جا معلوم می شود که شیخ در مسند تدریس هم بود و به جز تذکیرو وعظ دروس دینی هم در خانقاهش خوانده می شد.
در اسرار الولیا نیز شیخ سه کتاب را نام می برد : 1- داوالمحبین (ص، 8)؛ 2- تواریخ قاضی حمید الدین ناگوری (ص، 13)؛3-حجة العارفین (52)
وجه تسمیه به گنج شکر/شکر گنج:
در مورد این لقب در کتب معتبر دو دلیل آورده شده که هر دو در قالب حکایت بیان شده اند.
حکایت اول او هنگام ریاضت کشی اش نزد مرادش خواجه قطب الدین بختیاراست که پس از چند روز روزه روزه اش را با غذای مکلل افطار می کند که از اثر ان انقلابی در درونش بر پا می شود و غذا ها را برون می اندازد و باز روزه می گیرد و از فرط گرسنگی سنگریزه در دهان می کند که تبدیل به شکر می شود و او از ترس مکر الهی آن را بیرون می افگند تا سه بار این اتفاق می افتد و در نهایت با همان سنگریره های که اکنون به توته های شکر بدل شده است افطار می کند .از آن به بعد به او گنج شکر می گفتند [خواجه گان چشت، ص 166]
حکایت دوم مربوط به گفتگوی او با بازرگانی است که بارش شکر بود و شیخ فرید از مالش می پرسد او پاسخ میدهد که نمک است و شیخ می گوید نمک باد. وقتی بازرگان به شهر می رسد می بیند مال التجاره اش نمک است به معذرت نزد شیخ می آید و شیخ می گوید شکر باد و مالش شکر می شود .[اخبار الاخیار، ص 100] حکایت غیر معروف دیگری هم منقول هست که در زمان کودکی شیخ بر می گردد که هر وقت نماز میخواند مادرش از لب طاقچه برایش شکر میداد . یک بار که مادرش در محلی که شکر میگذاشت شکر نگذاشته بود ، شیخ بعد ادای نماز می رود و از همان محلی که مادرش همیشه به وی شکر میداد شکر بر میدارد و میخورد که باعث تعجب مادرش می شود [تاریخ ادب فارسی در پاکستان، ص 223-4]
گویا نام بابا فرید با شیرینی همراه است که سالها بعد نظام الدین اولیا نیز از این نام سود می جوید و برات گمشده ای را با حلوایی که برای روح شیخ فرزید الدین به درویشان داد می شود پیدا می کند.«گویند که شخصی براتی را که مبلغ کثیری بر آن نوشته بود گم کرد، پیش نظام الدین اولیائ می آید و قصۀ گم شدن برات را بعرض می رساند و اظهار عجز و اضطرار کرد. شیخ یک درم به او داد که این را حلوا بخر و به روح شیخ فرید الدین شکر گنج به درویشان بده .چون آن شخص درم را به حلوا گر داد ، حلوا فروش قدری خلوا را در کاغذی پیچیده به وی داده چون نیک نگاه کرد ، آن کاغذ برات گمشدۀ وی بود. [طرایق الحقایقف جلد دوم، ص 138]
مسافرتهای شیخ فرید شکر گنج/گنج شکر
شیخ فرید الدین شکر گنج یکی از مشهور ترین صوفیان چشت است که سیر و سیاحت بسیار کرده و بسیاری شهر های زمان خودش را دیده و مراکز علمی و دینی آنجا ها را دیده است .او از شمال خراسان تا بلخ، بخارا و فرغانه مرو را در شمال و بغداد و سیستان و غزنه و لاهور، مُلتان و هانسی وبلاد سند را گشته بود.
او شاید به محاسبه ای از دوره زنده گانی اش که اگر سالهای 585و 595 را در نظر بگریم و زمان بیعت او را با خواجه قطب الدین بختیار کاکی را در بیست سالگی شیخ یعنی 625-615 تصور کنیم او در همین سالها، به سیر و سلوک و مسافرت در جهان اسلام را پرداخته است که این زمان با آغاز حمله مغول ها یعنی سال 618 بسیار نزدیک خواهد بود و از جانی دیگر در قسمت زنده گینامه شیخ قطب الدین بختار کاکی که در حملۀ مغولان در قندهار با شیخ بتهنی در حبس بودند این تاریخ و تخمین شاید به دهه های بعدی از زمان چنگیز صدق نماید چرا که شیخ قطب الدین در عنفوان نو جوانی شیخ فرید الدین با او روبرو و توجه کرده است. معهذا نمیتوانیم تاریخ دقیقی از این سیر و سیاحت شیخ فرید داشته باشیم ، چرا که در غایله مغول سیر و مسافرت فریدالدین گنج شکر محتمل به نشر نمی رسد که باید بعد از آرامش نسبی خراسان او به این سفر هایش ادامه داده باشد. بنا به گفته معین الدین اولین مقصد بخا را در فرارود بود و پایان سفر هایش که حدود سی سال را در بر می گیرد به گفته خودش در راحت القلوب سیاهی کرد که احتمالاً بین سالهای 645-655باشد، یعنی تقریباً سال فتح بغداد بوسیله هلاکو (657هـق/638ه.خورشیدی/1259م) که در این سفر ها بیشتر همت وی معطوف به دیدار بزرگان واولیای آن شهر ها بوده است حتی افرادی را که به دیدن شان میرفت در غار ها و یا ویرانه های بسر می بردند او نیز با آنها همراه می شد.
آنچه در این شهر ها توجه شیخ فرید را جلب می کند او دقیقاً شهر های را گشته است که کانون دینی آن زمان محسوب می شده است. اگر بخواهیم سفر هایش را دسته بندی کنیم دیده می شود که او به سه مرکز توجه داشته است 1- بغداد؛ 2- خراسان، 3- هندوستان.
روایت های از سفر های شیخ فرید الدین شکر گنج مخصوصاً در زمانیکه غایله مغول در جهان اسلام بیداد می کرد شاید بر علاوه دیدار مشایخ و تمدن های اسلامی در شهر ها یک نوع ماجرا جویی شیخ را نیز نشان میدهد .همچنان تاریخ شهادت شیخ عطار در سال 618هق بدست سپاهیان مغول میباشد ، یعنی اگر پیش از 618 شیخ عطار را دیده باشد باید در سن نزده سالگی او را دیده باشد که می شود هنگام طالب العلمی وی باشد که به نیشابور رفته باشد که محتمل بنظر نمی رسد.
او با اوحد الدین کرمانی ملاقات می کند و در بدخشان نبسۀ ذولنون مصری را می بیند و شیخ عبدالواحد (بن زید) را در مسجد امام حدادی در غزنین ، وهمین طور سیف الدین باخرزی را در بخارا ملاقات می کند و از اندیشه هر یک از این سران سود می جوید.
در هندوستان از شهر هایی که نام می برد لاهور واجمیر و مِلتان است . در مُلتان به تحصیل علم می پردازد در اجمیر به زیارت خواجۀ اجمیر محّی الدین چشتی می رود و در دهلی نیز بخدمت معین الدین می رود و در هانسسی از وی خواسته می شود که به جای پیرش بنشیند و او نمی پذیرد و هانسِی را به خادم شیخش می سپارد و خودش در جایگاهی آجودهن بر می گردد.
اعتقاد بر این است که خواجه فرید شکر گنج سفر هایش به هندوستان بخاطر تحکیم و گسترش طریقۀ چشتیه در هندوستان بوده است؛
ریاضت های شیخ فرید شکر گنج
شاید عجیب ترین مطالبی که در بارۀ شیخ فرید شکر گنج میخوانیم طریقت او مبنی بر عشق و مکاشفه در حیات روحانی اوست که او را در مجاهده ها و ریاضت هایش تا حد شگفتی بر می انگیخت که در خور تأمل بوده و او را قدرت و انگیزه و قوت می بخشید که اصلاً سختی ها بر او اثر نداشته باشد. زیرا که ریاضت و سختی های روزه و چله و ترک و تجرید از اصول بنیادی طریقت چشتیه بوده. چنانچه بجز روزه دایم داشتن، حتی در مورد نماز خواندن و یا قرآن خواندن نیز بخود سختی میدادند واگر قرار بود شب را زنده بمانند سعی می کردند که نماز ختم قرآن بخوانند، یعنی در دو رکعت کُلِ قرآن را ختم بدهند؛ و یا آنکه اگر قرآن میخوانند به طور استاده روی یک پا قرآن بخوانند. این به این معنی است که چشتیان بنا بر مشرب شان در جزئی ترین مسألۀ زنده گی با همینگونه سخت کوشی ها توام بوده است. مشایخ طریقت چشتیه در اعمال ظاهر و باطن خود تکیه بر عقاید پیران خود داشتند .
نکتهۀ مهم در همه ریاضت ها آن است که به هریک سندی از پیامبر اسلام محمد (ص) یا ابوحنیفه نیز پیدا می کردند و یا دست کم از اعمال پیران خود پیروی می نمودند، و کاری که توسط پیامبر (ص) امام ابو حنیفه و پیران شان انجام نشده باشد را بدعت میدانستند . چونکه چشتیان در هندوستان بسر می بردند ومجبوز بودند با عامی وکافر و جوگی زنده گی اجتماعی و مراودات خود را بگذرانند نا خود آگاه ذهن بر آن می دارد که آیا ریاضتهای این فرقه میتواند متأثر از محیط فرهنگی شان باشد؟ یعنی چون جوگیان به اعمال شگفت انگیز و ریاضتهای سخت روی می آورند و در نتیجه از آنها اعمال خارق العاده سر میزند که باعث جلب مردم به آنها می شود. به نظر من این یک سؤال نا بخردانه و عاری از حقیقت میباشد. چرا که صوفی و جوگی در دو قطب مخالف همدگر قرار دارند. هم دراین معنی حکایتی هست که در بین مردم هندوستان خاصتاً اهل طریقت معروف هست هر قدر کوشیدم تا سندی در برابر این حکایت بیابم موفق نشده ام. بسیار چیز ها هست که در عرف مردم موجود میباشد اما کتباً سندی یافت نمی شود بهر حال ذکر این حکایت اگر نفعی هم نداشته باشد اینقدر هست که در روز و روزگار آن زمانه هندوستان ما را بیشتر آشنا می سازد:
«دو نفر که بازار زنده گی شان در بخارا گساد شده بود و راهی هندوستان شدند تا در آنجا شغلی بیابند که زنده گی شان تأمین گردد. در هندوستان یکی از حکام مغولی پادشاهی می کرد. این دو نفر در مسجدی معتکف شدند و بین خود قرار گذاشتند که یکی پیر می شود و دیگری مرید او تا توجه مردم را جلب کنند و از این راه لقمه نانی حاصل شان شود. این پیر و مردید ساختگی با حرکت های پیرانه و مریدانه که آن را در کودکی در بخارا دیده بودند و در بازیهای کودکانه خود آن را تمثیل می کردند هنوز بیاد شان بود ، وقتی پیر از مسجد می برآمد مردید دفعتاً کفش پیر را پیش پایش می گذاشت و در عقب پیر به تعظیم ایساد می شود و آفتابه آب را در حین طهارت به دست پیر آب می ریخت و از همین قسم اطوار ها؛ رفته رفته این دو نفر به شهرت می رسند و در زاویه مسجد برای شان حجره ای را تخصیص میدهند و یگان مریض که می آمد پیر او را میخواند و از قضا صحت یاب هم می شد. رفته رفته آوازه این پیر شافی الامراض به گوش شاه جهان میرسد. و او را میخواهد و دختر مریضش را توصیه می کند که پیر بخواند . دختر پادشاه هم صحت و سلامتی از انفاس این پیر می یابد . پادشاه او درا در زاویۀ کاخ شاهی جای میدهد و در دربار اکثراً حضور میداشته باشد. عاقبت جوگی ای که در آن شهر، شهرت بهینه و سزاوار داشت بازارش گساد می شود و هیچ مریضی نزد او برای معالجه و حتی برای حجامت که کار جوگیان است نمی آمد . این جوگی که حضورش در نزد شاه بخاطرترتیب صحنه های عجیب و غریب و چشم بندی و مداری بازی، مشهور بود به شاه گفت که این پیر تو هیچ کرامت ندارد و به کلی خالی است، اگر شاه جهان حرفم را قبول ندارند میتواند در روز دوشنبه هفته آینده در میدان عمومی شهر مردم را نیز دعوت فرمایید من و پیر شما مسابقه میدهیم تا معلوم شود که کی راست است وکی دروغ زن. پادشاه روز مسابقه را معین و به پیر خود هم حالی ساخت که خودش را در این مسابقه اماده سازد.
شب پیر دروغین و شاگردش با هم صحبت کردند و گفتند که حالا خو صاحب یک مقدار ثروت شدیم امشب که همه خواب کردند فردای زود تر از دیگران بر می خیزیم وفرار می کنیم در غیر آن این جوگی دست ما را خوانده و بدست پادشاه ما را سر نگون می سازد. شب که خواب کردند همان پیر زمان طفولیت شان را در خواب دیدند که برایشان گفت: از همان زمان که شما هر دو بچه بودید و بازی پیری و مریدی می کردید از آن روز تا حالا در جمع ماهستید. فرادا که به مسابقه می روید شاید جوگی به آسمان بپرد و از شما خواهد که او را فرود آورید پیر باید بگوید که حاجت بمن ندارد مریدم با تو مصاف میدهد و مرید باید بگوید که حاجت به من نیست این پیزار من ترا پایین به جهنم می اندازد. خلاصه روز مسابقه جوگی گفت به پادشاه گفت که کدام نور کرامات به پیرت دیده نمیشود و شاه گفت در مسابقه معلوم می شود که کدام شما بر حق هستید. جوگی کلوله سردوز را به طرف بالا افگند و خودش نیز از نوک آن به بالا رفت و گفت اکنون وقت آن است که پیر، مرا از بالا پایین بیاورد. حظار متوجه پیر پادشاه شدند و پیر گفت بمن حاجت نخواهد بود شاگردم از عهده این کار می بر آید و شاگرد به پیرگفت قربانت شوم حاجت بمن ندارد این پیزار من او را پایان می آورد و این بگفت و پیزار خود را بجانب جوگی که در بالا انتظار کرامت شیخ را داشت پرتاب کرد و پیزار در کله کله جوگی می زد تا حدی که خون از سرش جاری شد و او به زمین افتاد و در پیش پای شیخ به عذر و نادانی خود اعتراف کرد.»
از این داستان بر می آید که کار جوگیان هندوستان جادو گری و چشم بندی میباشد و کار پیزار پیر همانند عصای حضرت موسی (ع) که قرآن گواهی داده است عمل می کند و جادو ها را به زمین می تکاند . موضوع دیگری که خیلی حساس است غیرت و مروت پیران با کرامات است که هر گز میدان را به دشمن دین خالی نمیگذارد.
بهر حال شیخ فرید الدین شکر گنج در حدود سده ششم و هفتم هجری می زیست زمانیکه اوج جنگهای چنگیز و فته مغولان بود در همین دوره بود که شیوخ بیشماری در عرضۀ عرفان ظهور کردند مانند مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛ شیخ ابونجیب سهروردی؛ و پیشتر از آنها ذوانون مصری ، جنید بغدادی حلاج و شبلی هر کدام آنها با جان خود از آزمون های بزرگ و جان کاو گذسته اند. شیخ فرید نیز از این حقیقت مستثنی نبوده مطابق به ارمان پیر دستگیرش قطب الدین بختیار کاکی ، پله پله مقامات طریقت را تا فنا طی نموده است.
از مثال های که از ریاصت شیخ شکر گنج موجود است : وی را ، تا جهل روز در چاه مسجد جامع چاچ به درختی که در آن چاه بود میآوخیتند و چون روز می شد بیرونش می آوردند [اخبارالخیار،ص101] در سیرالاولیا آمده است که از این عمل وی تنها مرشدش قطب الدین بختیار و موذن مسجد با خبر بود به خاطری که این عمل او ریایی نشود.
نقل است که او گلیمی داشت که روز بر آن می نشست و شب بالای خود می گرفت تا در خواب او را بپوشاند .[اخبار الاخیار ،ص 98]
نقل است که زمانی معین الدین حسن سنجری از اجمیر به دهلی نزد خلیفه خود قطب الدین بختیار کاکی آمد و مریدان او را نظر کرد و گفت آیا کسی دیگری مانده و او عرض کرد : مسعود نامی در چله نشسته است . گفت بیا تا برویم واو را ببینیم . وقتی که به در حجره او آمدند فرید الدین از شدت ضعف قادر به تعظیم کردن نبود. سلطان العارفین گفت: این بیچاره را تا کی در مجاهده می سوزانید، بیا تا ما وتو عطا سازیم . پس بازوی راست سلطان العارفین و بازوی چپ قطب الاقطاب را گرفته رو سوی آسمان نمود و گفت:یا جلّ و جلاله فرید را قبول کن و به مرتبۀ درویشان اکمل برسان . آواز بر آمد که فرید را بر گزیدم و فرید ، فرید دهر و حید عصر است .[خواجه گان چشت /167]
بابا فرید شکر گنج شاعر:
ملفوظات و اشعار شیخ فرید الدین
شیخ فرید الدین گنج شکر ملفوظات پیر و مراد خود خواجه قطب الدین بختیار کاکی را در مجموعۀ نوشت و جمع کرد هم چنانیکه قطب الاقطاب خواجه قطب الدین بختیار سخنان پیر و مراد خود را جمع و کتابی بنام فوائد السالکین جمع نمود که در مطبعه نول کشور لکنهو چندین مراتبه به چاپ رسید و به رسم صوفیان چشت مریدان خواجه فریدالدین شکر گنج نیز دارای ملفوظاتیست که بعد از مرگ او از طرف مریدانش گرد آوری شده و آنرا بصورت کتابی درآوردند. از جمله کسانیکه سخنان بابا فرید گنج شکر را گرد آوری کرده و آنرا اسرار الاولیاء نام نهاده است ، درویشی بوده بنام بدر اسحاق که کتاب اسرارالاولیا را در بیست و دو فصل تدوین کرده است که عبارت میباشد از:
1-در ذکر اسرار عشق اولیا؛ 2- در ذکر متعبدان درویشان حسب الحال افتاد؛ 3- در رزق؛ 4- توبه ؛ 5- خدمت بزرگان کردن؛ 6- خرقه و تلاوت قرآن؛ 7_ فضیلت سوره اخلاص ؛ 8- خرقه وفقر ؛ 9- گلیم صوف؛ 10- محبت؛ 11- خوف ؛ ... 15- حسن عقیده مریدان ؛... 20- کشف و کرامات ؛ 21- تعظیم داشتن پیران؛ رنج و مشقت و مهنت.
شاعری بابا فرید شکر گنج
رباعیات:
عشق تـو مرا اسیر و حیران کرده است در کوی خرابـات پریشان کـرده اسـت
با این همه رنج ومهنت ای دوست ببین اسرار تو در دلم که پنهان کرده است؟
***
چــو درویــش را کــار بــالا کـــشـــــید بــه یــک لـحـظه سـر بـر ثریا کشیــد
چـنـان غـرق گـردد بـه دریـای عـشــــق کـه یــکـدم سر از عـشــق بـالا کشیــد
***
اصــل هــمـه عــاشــقـی ز دیــدار آیــــد چــون دیـده بـدـید آنــگه در کــارآیـــد
در دام بـلا نــه مـــرغ هـــوشــیـار آیــد پـروانـه بـه طـمـع نـور ، در نـارآیــد
***
گـیـرم کـه در شـب نـمـاز بـسـیار کـنـی در روز دوای شـخـص بـیمار کـنـــی
تـا دل نـکـنـی ز غـصـه و کـیـن خـالـی صـد خرمن گل بر سر یک خار کنی
در مجمع الانفایس ابیات زیر آمده است:
هـر سـحـر بـــر آسـتـان سـر مـی زنـم بـر طــریــق دوســتــی ، در مـیـزنـم
هـمـچـو مـرغ نـیـم بـسـمـل بـــر درت در مــیــان خــاک و خـون پـر میزنم
او مـرا در عــشــق قــربـان مـی کـنــد مـــن بــر آن (الله اکــبـــر) مــی زنـم
[تذکره ثمرات القدس ص206؛تذکره میخانه 64؛...؛ آتش کده آذر 357]
در مورد شاعری بابا فرید باید به چند نکته توجه کنیم:
1-او با با فرید خیلی شعر دوست بود اشعار زیادی از شاعران گذشته و معاصرش را از یاد داشت. او حافظۀ قوی داشته است مثلاً در اسرار الاولیا می گوید : در فلان مجلی خواجه بختیار کاکی این شعر را خواند ه و در همان لحظه اصل بیت رباعی و یا بیت را می خواند . [اسرار الولیا، ص. 5]
2-بعضی از اشعاری را که به او منسوب کرده اند اشعاری است که در مجالس خود بیان می کرد. در بعضی موارد نام گوینده و شاعر را بیان می کند. از همین سبب بسیاری از اشعاری که به تذکره ها راه یافته است به وی منسوب شده است.
3-تخلص بابا فرید را فرید نوشته اند ، در باره این تخلص گفته شده که نام اصلی او مسعود بود و شیخ همه جا خود را مسعود میخواند و در شاعری فرید تخلص می کرد . [طریت چشتیه،ص 120]
در خواجه گان چشت داستانی منقول است که در همان اثر در بارۀ القاب شیخ نکتۀ در خوری آمده است که وی یکصدو یک نام دارد که ذکر آنها مشکل کشا است و اگر برای مهمی خوانده شود مجرب است و مامول وآن اسما این است:
« مولانافريد،حاجيفريد،درويشفريد،مسكينفريد،عاجزفريد ... مقصودفريد، چشتيفريد،اجودهنيفريد،مهديفريد ... غوثفريد،مغيثفريد ... شكربار فريد،ظاهرفريد،باطنفريد ... روحاللهفريد،عبداللهفريد ... مشكلگشافريد،قاضيالحاجاتفريد...».(همانجا،ص،164).
ايناسماكهدرظاهرپارهايلقب اندبعضيمربوطبهتصوفومراحلسيروسلوكاستمانندخادمفريد،حاجيفريد،شاهفريدبعضيبيشباهتبهاسماء الهينيستمانندهادي،مهدي،ظاهر،باطنو ...وهمينكهبرايشيكصدويك اسمقائلشدهاندنيزهمينامررابهذهنتبادرميكند.
مقصودآنكهاگرفريدتخلصشاعريويبودنيازينبودكهبرايشدعاوحرز تعبيهكنندوآنرادررفعمشكلاتمجرببدانندزيراشاعرترازفريددرادب فارسيفراواناستوبويژهشاعرانيكهدرعرفانصاحبمقاماتتصوفويااهل شاعريباشندمانندمولانا. بنا برايننميتواندعنوانفريدتنهاتخلصشاعريباشد بلكهعنوانولقبيعرفانياست.
دركليهتذكرههاييكهزندگيشيخرانقلكردندبههيچوجهبهشاعريوي اشارهنكردندوايندرحالياستكهازصوفيانِشاعرِديگرشعرهايينيزبهعنوان نمونهذكركردند. مثلاًدراخبارالاخيارحتيمكاتيبونامههاييكهدوصوفي براييكديگرنوشتندراآوردهاستپسچگونهميشودكهازشاعريويسخنيبه مياننيامدهاست؟آثاريماننداخبارالاخيار ( 1050 ه. ق[خواجگانچشت1036]
احوالوآثاربابافريدالدينگنجشكر(شكرگنج355هـ.ق./345هـ.ش./966م)
كهزماننگارشبعضيازآنهادقيقابهكتابتنسخراحتالقلوبنزديكاست همگيدرقرنيازدهمبودهاست - درهمةاينآثارازملفوظاتويسخنبه ميانآوردهشدوليازشاعريوينه. بنابراينميتواندشاعريشدرهالهايازابهام باقيماندهباشد. درخواجگانچشتتنهايكرباعيازشيخآمدهدرحكايتقلم عفوكشيدنبرگناهشيخجمالهانسوي!
شيخجمالآزاربسياركشيدهسزايخوديافتبهاودوكلمهبنويسيدكه»حضوربيايدهمهكسخواهشاينداشتند،فيالحالدواتوقلموكاغذآوردهبه نوشتنآغازكردند. درايناثناآنحضرتيكرباعيبرزبانراندندوفرمودند:«همينرباعيبنويسيد. حسبالحكمهمانرباعينوشتهبهدستدرويشيپيش شيخفرستادندوآنرباعيايناسترباعي:
روگـردجـهـانگـردپـايابـلـهكـن گـرهـمـچومـنييابيماراهلهكن
يـكصـبـحبـهاخلاصبيابردرما گـركـارتـوبـرنيايدآنگهگلهكن
كهازلغاتيمانندنوشتن،برزبانراندنافادةمعنيسرودنبرنميايدبلكه ميتواندمقصودگفتنرباعيونقلقولباشد».[خواجه گان چشت، ص، 172 -3 ]
در سیر الاولیاء آمده است که بعضی از ملفوطات خواجه فرید بوسیلۀ سلطان المشایخ نظام الدین اولیا جمع آوری شده است که ما هم گزیدۀ از آنچه این دو مأخذ آورده اند در اینجا نقل می کنیم.فرمود:
«اگر هست غم نیست وگر نیست غم نیست. امام شافعی گفته است ده سال شاگردی صوفیان کردم تا مرا معلوم شد که وقت چه باشد. کار گرم خود را به سخن سرد مردمان نباید گذاشت.
بـقـدررنـج یـابـی ســـــــروری را بــه شــب بـیـداربـودن مـهتـری را
چون فقیر جامۀ نو پوشد چنان پندارد که کفن می پوشد . آن نما که باشی ورنه باز نمایندت چنانکه باشی
ربـاعــی
دوشـیـنه شبـم دل حـزینـم بـگـرفـت وانـدـیشـۀ یـار نـازنـیـنـم بـگـرفـت
گـفـتم بـه سرو دـیده روم بر در تـو اشـکـم بـدویـد و آسـتـیـنم بـگــرفت
بــیـــــت
ای مـدعی بـه دعـوی چـنـدان مـکـن دلـیـری یک حرف را ز معنی سه صد جواب باشد
گریختن از خود، رسیدن بحق شمر. از نادان دانا نما حذر کن. نان هر کس مخور ولیکن نان به همه بده ، از گناه لاف مزن، هر که از تو بترسد از او بترس، درویش که به امید توانگر باشد ، حریص دان. نیک و بد خود را پنهان دار، دین به علم نگهدار.[اخبار الاخیار، ص 54]
در مورد اباحت و حرمت سماع پیش او سخن رفت، فرمود سبحان الله یکی سوخت و خاکستر شد و دیگری هنوز در اختلاف است. [اخبار الاخیار،ص54]
اشعار زیر را هم به وی نسبت داده اند:
ربـــاعـــــِی
شب نیست که خون دل غمناک نریخت روزی نه که آبروی من پاک نریخت
یک شربـت آب خـوش نـخوردم هرگز کان باز ز راه دـیده بـر خاک نریخت
[طرائق الحقایق، ص 63]
علاوه بر این اشعاری به زبان هندی (پنجآبی) به شیخ نسبت میدهند و دلیل می آورند که چون شیخ پیر و مرشد مردم عادی و طبقه عامی بود ، شعر گویی به زبان آنها را یک از طریق ارشاد میدانست و بآن وسیله پیام عشق و زهد عرفانی را بگوش جان صاحبدلان میرسانید. هنوز در روستا های هند و پاکستان بیسوادانی هستند که دو بیتی های منسوب به شیخ را از حفظ میخوانند و اشعار منسوب به وی به زبان (اردو) پنجابی جنبۀ ارشادی داشته ، دارای لطایف و شیوایی ویژۀ است و الفاظ و استعارات آن کهن تر و اصیل تر از زبان اردوی فعلی و هندی هست.[فرید الدین گنج شکر، ص 46]
مؤلف کتاب زنده گی و دورلان حیات شیخ فریدالدین شکر گنج نوشته پروفیسور ک. ا. نظامی بخشی را به اشعار فارسی و عربی منسوب به شیخ اختصاص داده است و در ضمن اشعاری هم به زبان اردو و هم نمونه های تحت عنوان بابا فرید از کتاب «آثار صوفیه در اغاز گسترش زبان اردو» نقل کرده است ، اما خود وی در اینکه این اشعار متعلق به شیخ فرید گنج شکر است شک و تردید کرده است .[همان مأخذ، ص 47-48]
سر برایوکوف (Sarebraypkv) در کتاب ادبیات پنجابی شرح میدهد که شیخ فرید نخستین بنیادگذار ادبیات و اشعار صوفیانۀ ترکیبی هند و اسلامی است ، او بیشتر عمر خود را در ملتان که مرکز فرهنگ ادبیات عرفانی بود گذرانید و از وی صدو بیست وسه دو بیتی به وزن های مختلف باقی مانده است و منظومۀ نیز بنام «نصیحتنامه» که در حدود چهل بیت است به زبان ملتانی که زبان ادبیات پنجاب در قرون وسطایی بود باقی مانده است که رنگ و بوی شعری هندی دارد.[1]