الحاج عبدالواحد سيدی
اسلام از سپیده دم تا ایندم
منابع پژوهشی در شناخت صفحه شبه جزیره عرب در پیش از اسلام
پیوست به گذشته
2-حدیث و کتب تفسیر
با وجود اینکه حدیث به واقع در سده دوم هجری در آواخر خلافت عمر بن عبدالعزیز، تدوین یافته است از این حیث که متضمن احوال و قوانین ادارۀ جامعه ی متحول اسلامی است، دومین منبع شریعت اسلامی تلقی گردیده و پس از قرآن صحیح ترین مأخذ تدوین تاریخ عصر جاهلی مقارن به دولت اسلامی به حساب می آید؛ زیرا احادیث دیرینه ترین روایات شفاهی است که از طریق تدوین بما رسیده است. احادیث علاوه بر اینکه وجوه گوناگون حیات دینی، فکری، اجتماعی، و اقتصادی می پردازد، از این جهت که مبتنی براسناد است دقیقترین روایات شفاهی شمرده می شد. اما از انجا که بسیاری احادیث جعلی در میان بدعت ها و کشمکش ها یپدید آمده است که جامعه اسلامی را از اهداف پیغامبر (ص) دور میکرد پژوهشگر احادیث ناگزیر باید در پژوهشهای خود به مجموعه صحاح، نظیر جامعالصحیح البخاری متوفا 257 هجق. و شروح آن، و صحیح مسلم متوفای (262هق.)، و سنن ابی داوود (275هق.)، و سنن ترمزی متوفای(.279هق.) تکیه کند.
در طبقه بندی منابع تاریخی عصر جاهلیت پس از قرآن و حدیث، باید از کتابهای تفسیر نیز نام برد. در این تفاسیر، شرح مفصل اخبار مربوط به حوادث مربوط به عصر جاهلیت ویا دورۀ نخست اسلامی که در قرآن بصورت مجمل نقل گردیده است. علاوه بر این، کتب تفسیر تشبیهات و استعاراتی را که فهم آن بما دشوار است تبین می کند. تفسیر ابتدا در زمان حیات پیغامبر (ص) ، که نخست شارح قرآن کریم بود، بوجود آمد. بعد از پیغامبر (ص) صحابۀ او به اعتبار اینکه به اسرار قرآن وقوف داشتند، و به هدایت پیغامبر (ص) به رسته گاری رسیده بودند، [1] این مهم را بر عهده گرفتند. عبدالله بن عباس پر آوازه ترین مفسر قران بین صحابه بود.
بعد از صحابه تابعین به این امر پرداختند و پس از تابعین اخلاف آنها به ادامه کار آنان همت گماشتند و اقوال پیشینیان خود را گرد آوری و کتابهای تفسیر را تالیف کردند.[2]پس از این مرحله علما شیوه ها و روش های متفاوتی را در تألیف تفسیر پیش گرفتند. یکی از این شیوه ها به تفسیر ما ثور[3]معروف گردید.[4]تفسیر تاریخی موسوم به طبری (متوفا310هـ) که جامع البیان فی تفسیر القرآن نام دارد از معروف ترین تفاسیری است که بدین شیوه تألیف شده است. تفسیر ابن کثیر دمشقی [5](متوفای 774هـ)[6]این تصوی اگر در برخی بر تر از تفسیر طبری تلقی نشود حد اقل همطراز و هم وزن ان به شمار می آید. از همین گونه تفاسیر است.
نوع دیگراز تفسیر نویسی، «تفسیر به رأی» نامیده شده است. در این شیوه که خود به مشرب ها و شعبه های گوناگونی تقسیم می شود، مفسر عمدتاً به معانی الفاظ تکیه می کند. به همین جهت این نوع تفسیربه تفسیر «دارابی» یا تفسیر «عقلی» نیز معروف است. تفسیر «زمخشری» (وفات 538هـ)[7] که به عنوان تفسیر لغَوی شهرت دارد از نامدار ترین کتب تفسیر است که بدین شیوه تالیف شده است. تفسیرفخرالدین فخر رازی وفات (606هـ) نیز که تفسیر عقلی محض است و رازی ضمن آن به بحث در بارۀ موجودات هستی پرداخته است، از جملۀ این گونه تفاسیر به شمار میرود. رازی در این تفسیربا تقسیم موضوعی آیات، به تاویل آنها پرداخته و در خلال مباحث خود از عقاید اهل سنت و جماعت دفاع کرده است . [8]یکی دیگر از این تفاسیر، تفسیر بیضاوی(وفات 685هـ)است که انوارالتنزیل وأسرالتاویل[9] نام داردوبیضاوی نیز در این کتاب به اصاس اصول سنت و جماعت به استدلال پرداخته است. تفسیر ابن مسعود و تفسیرنسفی و تفسیر خازن نیز از جملۀ همین تفاسیر اند.
3.کتابهای سیرة و مغازی
توجه مسلمانان نسبت به اهمیت و تأثیرقول و فعل پیغمبر(ص) در هدایت و رسته گاری آنها و اعتماد و فعل آن حضرت در قانون گذاری اسلامی و ادره امور جامعه، تاریخنگاران سدۀ نخستین را به نوشتن سیره و جنگهای پیغامبر (ص) و صحابه[10] بر انگیخته است. از آنجا که کتب سیرة ومغازی به عصر جاهلی مقارن دورۀ اسلامی و یا مربوط به حیات پیغامبر(ص) نیز پرداخته اند در شمار منابع مهم تاریخ عرب پیش از اسلام قرار می گیرند.
کتاب سیرة ابن هشام(متوفای 218هـ) نخستین کتاب عربی است که در بارة سیرة پیغامبر علیه سلام و تاریخ عرب قبل از اسلام بدست ما رسیده است. ابن هشام در سیرۀ خود به همان اندازه که به روایات شفاهی تکیه می کند به آثار نظیرکتاب ابن عبدالله بن محمد بن اسحق [11] متوفای (151هـ) که در بارۀ سیرۀ پیغامبر (ص) تدوین شده و بعداً از میان رفته است، توجه نشان میدهد. از قدیمی ترین نویسنده گان مغازی میتوان از عمره بن زبیر نام برد که برخی از رسایل او از طریق آثار واقدی به ما رسیده است. آبان بن عثمان بن عفان، محمد بن مسلم بن شهاب زهری، شرجیل بن سعد، واقدی، و محمد بن سعد نیز از جملۀ مؤلفان کتابهای مغازی هستند.
از آنجا که حجاز و مدینه محل هجرت و سنت پیامبر بود و صحابۀ پیامبر (ص) در آنجا زیسته واحادیث آنحضرت(ص) را شنیده و در زمان خود برای تابعین روایت کرده بودند، بزرگترین نویسنده گان کتب سیره و مغازی از حجاز و مدینه برخاسته اند. اما در پی جبهه گیریهای حزبی، منطقه یی و قومی حرمت دیگری نیز در جهت کتابهای سیره و مغازی از بصره آغاز گردید.
نویسنده گان سیره و مغازی حوزۀ مدینه به سه گروه تقسیم می شود:در گروه نخست آبان بن عثمان بن عفّان ، عروه بن زبیر، و شرجیل بن سعد قرار دارند. از نویسنده گان گروه دوم میتوان از عبدالله بن ابی بکربن حزم، عاصم بن امرو بن قتاده، وابن شهاب زهری نام برد. موسی بن عقبه، محمد بن اسحق بن یسار و واقدی در گروه سوم جای می گیرند. همۀ این ها بجز شهاب زهری، که مکّی است، از مدینه برخاسته اند. از نویسنده گان مکّی علاوه بر شهاب زهری باید از واهب بن منبه نیز نام برد که به موازات تآلیفاتی در زمینه داستان پیامبران و اخبار پیشینیان به سیرۀ پیغامبر (ص) نیز پرداخته است.
1.أبان بن عثمان بن عَفان (وفات 150هـ)
او در زمان خلافت عبدالملک بن مروان والی مدینه بود. در علم حدیث و فقه شهرت یافت اما به پژوهش در «مغازی» گرایش افزونتری داشت. نوشته او در زمینۀ سیره، تنها شامل احادیثی ازحیات پیغامبر (ص) بود. هیچ یک ازنویسنده گان متقدم سیره، مانند ابن سعد و ابن هشام، در زمینه سیره چیزی از او نقل نکرده اند.[12]پروفیسور دوری علت این امر را قرار گرفتن وی در یک مرحلۀ انتقالی میان پژوهش حدیث وپژوهش مغازی میداند.[13] [اما من به این باور هستم که این امر ریشه سیاسی در کشته شدن حضرت عثمان(رض) خلیفه سوم اسلام وگد ودی و یک سلسله بی نظمی هایی که بعد ازفوت او فضای مدینه را تیره کرده بود میداند. تاریخ طبری ذیل قتل خلیفه سوم را ببینید (مؤلف)]
2.عمره بن زبیربن عوام (وفات 92هـ)
اوبه یکی از خانواده های اشراف عرب منسوب است.(پدرش زبیر بن اعوام مادرش اسماء دختر ابوبکر، برادرش عبدالله بن زبیر،و خاله اش عایشه ام المومنین است.) او در شما نخستین نویسنده گان سیره قرار می گیرد. عروه در مقابل حدیث «ثقه» بود، نسبش به او امکان میداد تا بتواند اخبار بسیاری را از پیغامبر(ص) روایت کند. از پدرش زبیر از مادرش اسماء از خاله اش عایشه،(احمد امید، منبع پیشین، ج. 2، ص 322) و نیز از ابوذرغفاری، صحابۀ پیامبر روایت می کرد. عروه در مدینه رشد یافت و از بسیاری از یاران پیغامبرمانند پدرش زبیر و زید بن ثابت، اسامه بن زید، ابو هریره، عبدالله بن عمر و ابن عباس حدیث آموخت. (طبقات ابن سعد.1322 هـ.(1905م)به کوشش پروفیسور داکتر ستریسین جلد.5 ، ص 133.) پس از آن به مصر سفر کرد و مدت هفت سال در آن دیار اقامت گزید و در همانجا ازدواج کرد و چندین بار از دمشق دیدن نمود.
پسرش هشام بن عروه وابن شهاب زهری حدیث را از وی آموختند. عروه بن زبیر حق بزرگی به گردن نویسنده گان سیره، مانند ابن هشام و ابن سعد دارد؛ زیرا آنها در بخش عمدۀ از نوشته های خود وامدار روایت های او هستند. طبری نیز در صفحات متعدد کتاب خود از او بهره گرفته است. همچنین قسمت های از مغازی او، که در بر گیرندۀ جوانب مختلف زنده گی پیامبر(ص) میباشد، به آثار واقدی راه یافته است.(همان مأخذ ، ص28؛ عبدالعزیز دوری، منع پیشین، جلد 2)
3.شرجیل بن سعد (وفات 123هـ)
اواز موالی ( آقایان، سروران، بزرگان، مولایان، بندگان، تابعان، یاران، دوستان، رفقا، نیازادگان ولی در اینجا موالی به معنای بنده گان یا برده های آزاد شده نیز می باشد) انصار بود. اغلب از زید بن ثابت، ابی سعید خدری، و ابو هریره روایت کرده است. (احمد امین.جلد 2. ص 322) شرجیل صفحاتی از کتاب خود را به ثبت اسامی شرکت کننده گان در جنگ "بدر" و "احُد" اختصاص داده است؛ و بعد از آن نام های مهاجرین حبشه و مدینه را آورده است. با اینهمه، به پایۀ که آبان بن عثمان بن عَفان یا عروه بن زبیردر این عرصه رسیده اند هرگز نرسید و ابن اسحق و واقدی هرگز از او حدیثی نقل نکرده اند.(منبع پیشین، ص 323)
1.عبدالله بن اَبی بکربن محمد بن عمروبن حزم انصاری(وفات135هـ.)
او اهل مدینه بود جد بزرگش عمرو بن حزم انصاری یکی از بزرگان صحابه بود که پیامبر (ص) وی را به حکومت نجران یمن منصوب کرد. هنگام اعزام او به یمن بدو نوشت که ضمن آن وی را به تقوای الهی در همه زمینه های مربوط به حکومتش و گرفتن یک پنجم غنایم، و یک دهم صدقات مزارعی که با دولاب [14]آبیاری می شود، و یک بیستم صدقات مزارعی که مزارع آنها بوسیلۀ دلوانجام می گیرد فرمان داد. اما جد او، محمد بن عمر، در «یوم الحره» در گذشت، و پدرش اَبی بکر درزمان عمر بن عبدالعزیز والی مدینه گردید. آبی بکر در نقل حدیث زبانزد بود و از همین روی، عمربن عبدالعزیز او را به گرد آوری حدیث فرمان داد. فرزندش محمد بن اَبی بکر، این موهبت ها را از پدربه ارثٍ برد و به روایت احادیث مربوط به مغازی همت گماشت و در این زمینه «حجت» شمرده شد. ابن اسحق، واقدی، ابن سعد، و طبری روایات مربوط به اخبار پیامبر (ص) را در زمان اقامت او در مدینه از او نقل کرده اند.
2.عاصم بن عمربن قتاده ظفری (متوفای 120هـ)
او از جمله انصار مدینه بود، پدرش در جنگ بدر به همراه مسلمانان شرکت داشت. عاصم بن عمر راوی دانشمند بود و در بارۀ مغازی و سیره، آگاهی وسیعی داشت؛ به همین جهت عمر بن عبدالعزیز وی را خواست تا در مسجد دمشق بنشیند و از مغازی و منقب صحابه با مردم سخن بگوید. ابن اسحاق و واقدی هر دودر روایات خود بر او اعتماد کرده اند.[15]
3.ابن شهاب زهری (متوفای 124هـ)
او محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب، از قبیلۀ بنی زُهره است، و از جملۀ بزرگ ترین تاریخ نگاران مغازی و سیره به شمار می آید و فضل تقدم در تأسیس «مدرسۀ تاریخ» در شهر مدینه و نیز در توضیح و ترسیم خطوط سیره پیامبر (ص) با اوست و زُهری اطلاعات خود را از محدثان بزرگ مدینه مانند سعد بن مسیب، آبان بن عثمان بن عَفان، عروة بن زبیر، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه ، و ابو سلمه بن عبدالرحمن کسب کرده و از این که دانش خود را از چنین کسانی فرا گرفته بود به خود می بالید و می گفت:«به دیدار چهار دریای علم نایل شدم که عبیدالله بن عبدالله یکی از آنان بود.» همچنین او گفنه است:«مقدار زیاد دانش اندوختم ولی آنگاه که عبیدالله بن عبدالله را دیدار کردم گویی از گردنه به دشت هموار گام نهادم.» و یک بار گفت:«چنان شدم که چیزی از علم نشنیده ام.»[16]
ابن شهاب زُهری بیشترین آگاهی هایش را در باره سیره از رهگذر حدیث بدست آورد. از قصص الانبیا کمتر سود جست و در مورد سیره، جز در موارد نادری، شعر را به خدمت نگرفت. زُهری به اتفاق و صحت سند هایش معروف است. هنگامی که او تعدادی از روایت را بطور منظم دربافت یک خبرمسلسل قرار میدهد، با ارائه نوع جدیدی از اسناد (اسناد جمعی) از دیگران تمایز می یابدف و بدین ترتیب گام بزرگی به سوی تدوین اثر تاریخی بهم پیوسته و منسجمی بر میدارد.(عیدالعزیز دوری، منبع پیشین، صص، 24-94) زهُری در مغازی خود به عروة بن زیبیراعتماد بیشتری نشان داده است، و از همین سبب در قسمتی از مغازی او، که بدست ما رسیده است، روایت های عروة منبع اصلی و نخستین او بوده است.(همانجا، ص 79) زهُری همچنین در روایات خود به سعید بن مسیب و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه اعتماد کرده است[17] و به بهره گیری از دانش آنان مباهات می کند. زهُری تنها به نوشتن سیره و مغازی بسنده نکرد؛ بلکه نوشته های او، انساب و تاریخ صدر اسلام و دوره خلفای راشدین تا زمان روی کار امدن امویان را نیز در بر می گیردو او کتابی در باره نسب قریش تالیف کرده است که مُصعَب زبیری آنرا مأخذ نسب قریش خود قرار داده است.(همانجا، ص30؛ مَصُب بن عبد الله زبیری نساب القریش به کوشش پروفیسور لیفی برفتال، قاهره 1953)
1.موسی بن عقبه(وفات 141هـ)
او از موالی آل زبیر بود. در مغازی شیوۀ «مکتب مدینه» را پیش گرفت و آوازه یافت، نزد زُهری تلمّذ کرد و از آثار او و دیگر نویسنده گانِ مغازی بهره گرفت، کتابی در زمینه سیره تالیف کرد که ظاهراً مختصر و کم حجم بود. برخی از بخش های این کتاب از طریق آثار ابن سعد، واقدی، و طبری بدست ما رسیده است.[18]
2.محمد بن اسحق(متوفای 152)
او از نام آور ترین شاگردان زهری است، ایرانی الاصل و از موالی عبدالله بن قیس بن مخرمة بن عبدالمطلب بود. دیرینه ترین کتاب های که بما رسیده است به او نسبت داده شده است. خلاصۀ از کتاب مغازی اواز طریق سیره ابن هشام به ما رسیده است منتشر کرده است.[19]
سیره ابن اسحق به سه بخش تقسیم می شود:
1- مبتدا: در این بخش که از آغاز آفرینش شروع می شود در زمینۀ تاریخ جاهلیت هم بحث می کند.
2- مبعث: این بخش را به تاریخ زنده گی پیامبر(ص) تا سال اول هجری اختصاص داده است.
3- مغازی: این بخش در بر گیرنده مغازی پیامبر (ص) در مدینه، غزوات و وفات آن حضرت (ص) است. امام شافعی در باره مغازی ابن اسحق می گوید: «هر کس بخواهد در مغازی تبّحر یابد وام دار و جیره خوارمحمد بن اسحق خواهد بود.[20] هشام بن عروه بن زبیر و مالک بن انس، از ابن اسحق اکراه داشتند. علت اکراه هشام بن عروه از آنجا ناشی می شود که ابن اسحق بعضی از اخبار را از فاطمة بن منذر و به واسطۀ او از اسماء ، دختر ابوبکر روایت کرده است؛ و فاطمه همسر هشام بن عروه بود. وقتی این خبر به عروه رسید او را نکوهش و انکار کرد و گفت:« او دشمن دروغکوی خداست. از زن من روایت می کند! کجا او را دیده است؟» (همانجا، ص31؛ منبع پیشین، جلد1 ص، 222) اما علت طعنه زدن مالک بن انس با او، از طعنه زدن ابن اسحق نسبت به علم مالک بن انس سر چشمه می گرفت. ابن اسحق در باره مالک گفته بود: «بعضی از نوشته های او را بمن دهید تا عیب هایش را نشان دهم، من معالج عیب های کتابهای او هستم».[21]
این سخنان موجب اکراه مالک گردید، به دشمنی با ابن اسحق برخاست و او را به دروغ و فریب متهم ساخت. و در باره او گفت :«محمد بن اسحق کذّاب و دروغ گواست.»علاوه بر این، ابن اسحق را به پیروی از مذهب قدریه متهم کرد.
ابن اسحاق به دنبال این گونه دشمنی ها، پس از رویکار آمدن دولت عباسیان به عراق رفت. ودر کوفه، جزیرۀ ری، و بغداد اقامت گزید؛ و در همانجا به منصور عباسی پیوست و کتابی در زمینه تاریخ بنام او تألیف کرد که از آغاز خلقت آدم تا زمان خودش را در بر می گرفت. پس از آن خلاصۀ از آن کتاب را در مغازی خود نقل نمود.[22]ابن اسحق به دلیل به اهل کتاب در روایت، و نقل روایت از علمای پیشین اهل کتاب و پیروان تورات و هم از این جهت که روایات خود را از وهب ابن منبه و ایرانیان فرا گرفته و نیز از آن رو که بسیاری از اشعارجعلی را نقل کرده و در بارۀ انصابی که در کتاب خویش آورده به خطا رفته، مورد انتقاد قرار گرفته است.[23] با این همه ابن اسحق از جهت تلفیق شیوۀ و اسلوب محدثان و قصه پردازان در کتاب خویش، فضل تقدم نسبت به نویسنده گان دیگردارد. گیپ درتعلیقات خود بر کتاب ابن اسحق می نویسد:«کتاب او در سیره، حاصل اندیشه های بسیار بلند ترو فراگیر تر از اندیشۀ پیشینیان و معاصرانش بود؛ زیرا او در کتاب خود، تنها به تدوین تاریخ پیامبر (ص)اکتفا نکرده، بلکه همت خود را مصروف تدوین تاریخ نبوت ساخته است [24]».
محمد بن عمر بن واقد واقدی(متوفای 207 هـ)
از موالی بنی هاشم و به قولی از بنی سهم بن اسلم، و معاصر ابن اسحق بود و در مدینه از بزرگان زمان خود دانش اموخت؛ در حدیث از مالک بن انس، و در تاریخ از ابوالمعشر سندی و معمر بن راشد یمانی پیروی می کرد. به همین سبب نه تنها بعد از ابن اسحق در وسعت دانش و آگاهی در زمینه مغازی، سیره و تاریخ ، دومین فرد برجسته به شمار آید، بلکه از حیث دقت در محتوا و سبک و اهتمام افزونتر به پژوهش تاریخ رویداد ها و توضیح محیط جغرافیایی جنگها بر ابن اسحق نیز برتری دارد.[25](واقدی از محل وقوع جنگها بازدید میکرد تا بتواند آنها را به درستی مورد بررسی قرار دهد وخود او در این باره چنین گفته است:«از وقوع جنگی آگاه نشدم مگر انکه جهت مشاهده به آن محل رفتم. نک:(خطیب بغدادی منبع پیشین جلد 3،ص، 6)واقدی بطور خاص به مغازی، سیره وحوادث تاریخی دوره اسلامی اهتمام ورزیده است. خطیب بغدادی به نقل ازابراهیم حربی می گوید واقدی از داناترین مردمان به حوادث واموردورۀ اسلامی بود، اما در بارۀ عصر جاهلی کاری انجام نداده است.(خطیب بغدادی، منبع پیشین، جلد 3 ص5). واقدی آثار زیادی در باره مغازی و تاریخ تألیف کرد که کتاب محمد رسول الله (ص) از جملۀ آنهاست. این کتاب اثر بی همتای است که بدست ما رسیده است[26]
4.کتابهای تاریخی و جغرافیایی جزیرة العرب
جزیرة العرب شبه جزيره بزرگى است، واقع در منتهى اليه جنوب غربى آسيا که از سه طرف در حصار آب قرار دارد؛ از غرب به دریای سرخ، که حدّ فاصل جزيرة العرب و قارّه آفریقا است؛ از جنوب به اقیانوس هند و از شرق به دریای عمان و خلیج فارس. تنها از شمال با کویت، عراق و شامات (شرق میانه) ارتباط زمينى دارد.[27]
به سبب جريان رودها، از جمله فرات در قسمت شمالى آن- که شبه جزيره را تقريباً به صورت جزيره در آورده است- اکثر جغرافىنويسان و مورخان آن جا را جزيرة العرب ناميدهاند.
جزیرة العرب به پنج بخش تقسيم مىشود: حجاز (بخشى از ساحل شرقى درياى سرخ با شهرهايى چون مکه، مدینه، جده و طائف)، تهامه (واقع در جنوب حجاز)، نجد (واقع در شرق حجاز)، عروض (واقع در ناحيه شرقى شبه جزيره) و یمن (واقع در قسمت جنوبى شبه جزيره).
امروزه بخش بزرگى از شبه جزيرة العرب را کشور عربستان سعودی تشکيل مىدهد.
کشورهاى يمن، کویت، امارات متحده عربی، قطر و عمان از ديگر سرزمينهاى تشکيل دهنده آن هستند.
بیشتر اطلاعات ما در باره جزیرة العرب برگرفته از متون جغرافیایی و تاریخی دوره اسلامی است و نخستین نوشتههای دوره اسلامی، به ویژه در باره تاریخ دینی مردم عرب و جغرافیای ناحیهای، دست کم تا سده سوم منحصر به جزیرة العرب است.
در میان این نوشتهها، این منابع ــ که برخی از آنها در دسترس نیست به سبب استفاده مؤلفان سدههای بعد اهمیت بیشتری دارد: اَلْاَصنام تألیف هشام بن محمد کَلْبی (متوفی ۲۰۴) در باره دین مردم عرب که احتمالاً با استفاده از مطالب محمد بن اسحاق بن یسار (متوفی ۱۵۰ یا ۱۵۱) در باره تاریخ بت پرستی جزیرة العرب نوشته شده است؛ جزیرة العرب تألیف ابوسعید عبدالملک اصمعی (متوفی ۲۱۶) که منبع مهم یاقوت حموی در تألیفمعجم البلدان در سده هفتم بوده است (در باره جزیرة العرب به این منبع رجوع کنید[28]؛ رساله سعدان بن مبارک [29] که مطالب کتابش از حدود جزیرة العرب فراتر نرفته بود؛ نوشتههای عَرّام بن اَصْبَغ سُلَمی (متوفی ۲۳۱)، از جمله کتاب أسماء جبالِ تَهامة و سکّانِها و ما فیها من القُری و ما ینْبُت علیها من الاشجار و ما فیها مِن المیاه، که حسن بن عبداللّه سیرافی (متوفی ح ۳۶۸) و بَکری (متوفی ۴۸۷؛ مؤلف کتابهایمعجم ما استعجم و المسالک و الممالک) و یاقوت حموی از آن استفاده کردهاند؛ کتاب جزیرة العرب تألیف سیرافی؛ و کتابهای باارزش صفة جزیرةالعرب اثر ابن حائک و بلاد العرب اثر اصفهانی.
در منابع، جزیرة العرب با نامهای مختلفی چون دیار عرب، بلاد عرب و گاهی جزیره[30]شناسانده شده که غیر از جزیره واقع در بین النهرین شمالی است.
مراد از «مَنْ حَولَها» در قرآن کریم («وَلِتُنْذِرَ اُمَّ الـقُری وَ مَنْ حَوْلَها») [31] نیز، بنا بر یک تفسیر، جزیرة العرب است. [32]
3.تقسیم بندی جزیرة العرب:
جزیرة العرب در نوشتههاییونانیان باستان به سه قسمت تقسیم شده بود: بلاد سنگی در شمال، بلاد سعیدهیا عربستان خوشبخت که شامل سرزمینهای خوش آب و هوا به ویژه در جنوب بود، و بلاد صحرایی در بخشهای داخلی جزیرة العرب. [33]
در تقسیمبندی بخشهای چهارگانه آباد زمین، که ابن خرداذبه [34] آن را ذکر کرده، جزیرة العرب جزو بخش اِتْیوفیا بوده و در اقالیم هفت گانه، جنوب جزیرة العرب (شامل نواحی ظفار، عمان، حضرموت، نجران، عدن و صنعا) در اقلیم اول و بقیه جزیرة العرب (مانند یمامه، بحرین و حجاز) در اقلیم دوم بوده است. [35]
4.قدامت سکونت:
جزیرة العرب از نخستین سکونتگاههای بشری و خاستگاه نژاد سامی شمرده میشود و اقوامی که بعدها در جزیرة العرب یا بین النهرین تمدنهایی بر جا گذاشتهاند، در آنجا نشو و نما یافتهاند[36]
تاریخ کهن جزیرة العرب را میتوان با تشکیل حکومتهای قومی و قبیلهای مرتبط دانست.
5.حکومت های قومی (محلی)
شاید قدیمترین حکومتهای قومی تشکیل شده در جزیرة العرب مربوط باشد به قوم عاد که در میان عمان و حضرموت میزیستند، قوم ثمود که میان حجاز و شام بودند و قوم سبأ که ساکن جنوب جزیرة العرب بودند.
در باره این اقوام در قرآن کریم مطالبی آمده است (مثلاً در باره قوم عاد به این آیات رجوع کنید[37]در باره ثمود به این آیات رجوع کنید[38]
سه قوم مذکور و نیز قبایل معروف دیگر مانند عَمالِقه که در بخشهای جنوبی و غربی جزیرة العرب به سر میبردند، مَدْین، طَسْم، جَدیس، عبد ضَخم که در طائف بودند و اَمیم که میان نواحییمامه و شَحر زندگی میکردند، از جمله قبایل کهن عرب بودند که در جزیرة العرب حکومتهای قبیلهای داشتند. [39]
اینان از قبایل عرب بائده یا از بین رفته (در مقابل عرب باقیه که اخلافشان تا امروز باقی ماندهاند) بودند و در بررسیهای قوم عرب اهمیت بسیار دارند.
[40]قبایل جُرْهُم اول در یمن، جرهم دوم در مکه، خزاعه در حجاز، قُضاعه در تهامه، لَخْم و جذام و غسانیان هر سه در مغرب جزیرة العرب، کِنْده در مرکز، اوس و خزرج در یثرب از دیگر قبایل مهم و معروف عرباند که در جزیرة العرب حکومتهای قبیلهای داشتند و با نام قبایل عرب باقیه شناسانده میشوند (در باره عرب بائده و باقیه به این منابع رجوع کنید[41]
بیشتر این قبایل و همچنین برخی قبایل دیگر ساکن جزیرة العرب در واقع مهاجرانی بودند که از جنوب جزیرة العرب، به ویژهیمن، به عللی چون خشکسالی و شکسته شدن سد مأرب در بلاد سبأ به بخشهای دیگر جزیرة العرب رفته بودند.
با شکسته شدن سد مأرب بر اثر سیل عَرِم که در این اثر، چند جا از آن نام برده شده و در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده، [42]قوم ازد به مشرق جزیرة العرب (عمان)، قبایل اوس و خزرج به یثرب، قبیله جذام به مغرب و غسانیان به مغرب جزیرة العرب و شام کوچ کردند. [43]
5.مهاجرت ها:
درتاریخپیشازمیلادونخستینسدههایمیلادیجزیره العرب،مهاجرتبرخیقبایلبهشاموبینالنهریننیزیکیازتحولاتمهمبهشمارمیآیدوازآنبهدورهمهاجرتازجزیرة العربیادمیشود.
مهاجرتاکدیهاوآشوریهادرحدود ۳۵۰۰ قمبهبینالنهرینکهتمدنهایمهمیدرآن جاپدیدآوردند،کوچکنعانیانوعَموریانازمشرقجزیرة العرببهشامدرحدود ۲۵۰۰ قم،مهاجرتآرامیهاازنواحیغربیجزیرة العرببهشاموکوچبخشیازقبیلهنَبَطیبهشامدرحدود ۵۰۰ قمازجملهمهاجرتهایایندورهبودهاست. [44]
تنوخیاننیزازقبایلجزیرة العرببهشمارمیآیندکهبامهاجرتبهشمال،حکومتمستقلیتشکیلدادند.
علاوهبراینها،دوقبیلهمعروفقحطانکهدریمنزندگیمیکردندوعدنانکهبامهاجرتازجزیرة العرببهبینالنهرینشمالی،حکومتهایربیعهومُضَرراتشکیلدادند،درمیانقبایلجزیرة العرباهمیتبسیارداشتند. [45]
همچنیندرمیانحکومتهایجزیرة العرب،دولتهایمَعین،کِنده،حضرموتوقَتَبانکهنتریندولتهایپیشازدورهجاهلیتشناساندهشدهاند. [46]
6. ادیان:
بهلحاظدینی،درجزیرة العرب،نخستینباریکتاپرستیدرزمانحضرتابراهیمترویجشدکهبراثرآنیکتاپرستیدرحجازوبهویژهمکهرواجیافت.[47]که ما در جایش به آن به تفصیل بحث خواهیم داشت.
پسازآن،یهودیاندرسهدورهواردجزیرة العربشدندوبهنشریکتاپرستیپرداختند: مهاجرتقبیلهشمعونازفلسطینبهشمالحجازدرزمانداوودپیامبر،کوچیهودیانبهحجازدرپیفتوحاتبابلیانوآشوریاندرسرزمینشام،وکوچدیگریهودیاندرسدهاولمیلادیبهجزیرة العربوسکونتآناندرکناردیگریهودیان. [48]
درسدههایبعد،مبلّغانمسیحیدینخودرادرجزیرة العرب،بهویژهدریمنونجران،رواجدادند.
7.جنگها:
گسترشمسیحیتوسکونتپیروانایندیندرسرزمینهایمجاوریهودیانونیزدرکناربتپرستانبدوی،ترکیبدینیجدیدیدرجزیرة العربدرسدههایپسازمیلادپدیدآوردهبودکهبعضاًبهدرگیریمیانجامید.
مثلاً،ذونواس (پادشاهحِمْیریجنوبجزیرة العرب؛حک: ۵۱۵ـ۵۲۵ میلادی) پسازآنکهدرحدود ۵۲۱ میلادییهودیشد،بامسیحیاننجرانجنگیدوبسیاریازآنانراکشت.
ویسپسدرجنوبجزیرة العرببهتبلیغیهودیتپرداختودرصورتنپذیرفتنمردم،آنانرامیکشت.
ایناقداماتسریعاًبهلشکرکشیحبشیهابهجزیرة العربوتصرفبخشهاییازحجاز،تهامهویمنونیزپایاندادنبهحکومتذونواسانجامید. [49]
درجزیره العربپیشازدورهجاهلیت،علاوهبرمنازعاتیکهمنشأدینیداشتیاتهدیداتیکهقبایلوحکومتهایخارجازجزیرة العربمیکردند،جنگهایقبیلهایداخلی،مانندجنگمیاندولتهایکندهوحضرموت،نیزرویمیداد.[50]
6.دوره جاهلیت:
1وضع سیاسی در قبل از اسلام
دردورهجاهلیت،جزیرة العربازوحدتسیاسییامذهبیبرخوردارنبودوچندحکومتنیرومندوتأثیرگذار (مانندرومدرشمال،ایراندرشمالومشرق،وحبشهدرمغرب) هریکبهنوعیبربخشهاییازآنمسلطبودند.
حکومتهایداخلیجزیرة العربنیزــبهجزدرجنوبکهبهصورتپادشاهیادارهمیشد[51]هم چنانبهصورتقبیلهایبودودولتکندهازمهم ترینونیرومند ترینآنهادرمرکزجزیرة العرببهشمارمیرفت.[52]
قریشدرحجازوبهویژهمکهسرآمدبقیهقبایلبود.
برایاینقبیلهبازرگانیوبتپرستیمهم ترازهرامردیگریبودوبنابرسورهقریشدرقرآنکریم،[53]آناندوکوچتجاریتابستانهبهشاموعراقوزمستانهبهیمنوحبشهداشتند.
نبطیهانیزباگسترشقلمروشاندرجنوبشام،بخشیازشمالغربیجزیرة العربرادراختیارداشتند. [54]
2.جای گاه حجاز در شبه جزیره عرب:
دردورهجاهلیت،حجازمرکزاصلیفعالیتهایفرهنگی،اجتماعی،تجاریوادبیجزیرة العرببودوشهرمکهمهمترینشهرجزیره العربومرکزاصلیبازرگانیوبتپرستیبهشمارمیرفتومحلالتقایفرهنگهایگوناگونِقبایلیبودکههرسالازداخلوخارججزیرة العرببهآنجامیرفتند. [55]
[1] سالم عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل از اسلام ترجمه باقر صدر نیا ،چاپ سوم 1383، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ، ص 25. رک.صبحی صالح، منبع پیشین دمشق. 1962،ص 231.
[2]همانجا.صص، 332-333.
[3] ویژگی حدیثی که از زمان های قدیم از یکی به دیگری رسیده باشد.(فرهنگ عمید)
[4]همانجا. رک. .(نک: عبدالمنعم ماجد : «المصّور الوسطی» از کتاب تاریخ الحضارة الاسلامیه،قاهره 1963 ، 166 چاپ بولاق در 30 جزو، قاهره 1321.هـ.
[5]چاپ مصر در چهار جزو ،قاهره 1356هـ.
[6]تفسیر القرآن العظیم معروف به تفسیر ابن کثیر دمشقییکی از تفاسیر قرآن اهل سنت که ابن کثیر آن را در قرن هشتم نوشته است.
این تفسیر کامل است و ۱۵ جلد دارد که جلد آخر آن، فهرست تمامی مطالب این کتاب است.
مادالدین ابوالفداء اسماعین بن عمر بن کثیر قرشی متولد 701 - 774 قمری ( 1302 - 1373 میلادی ) در قریه مُجَیْدِل از روستاهای بصری دمشق به دنیا آمد. لذا وی را بُصروی نیز گفته اند. در کودکی پدرش را از دست می دهد. در همان کودکی به دمشق می رود و در آنجا به تحصیل علوم دینی می پردازد. در سال 767 قمری در مسجد جامع دمشق تفسیر تدریس میکند. در اواخر عمر نابینا می شود و در 74 سالگی در دمشق فوت میکند. نویسندگان او را تحسین کرده اند و و از لحاظ علمی وی را همانند طبری دانسته اند.
مفسر ابتدا آیات را خود قرآن تفسیر نموده است و پس از آن احادیث و اقوال صحابه آورده است. از اسرائیلیات بجز برای استشهاد استفاده نکرده است. بخاطر دقت نویسنده در استفاده از احادیث از آن به عنوان راهنمای حدیث استفاده میکنند زیرا سند و متن آنها را مورد نقد و بررسی قرار می دهد و احادیث صحیح را از غیرصحیح جدا میسازد.
سیوطی درباره تفسیر ابن کثیر گفته که تا کنون تفسیره به شیوه آن نوشته نشده است وشوگرانی آن را از بهترین تفسیرها دانسته است. یکی از متاخرین شیوه تفسیر وی را از شیوه های ممتاز معرفی کرده است. شاکر آن را بهترین و دقیقترین تفسیر پس از تفسیر طبری می داند. لائوست به خطا آن را مقدماتی و مبتنی به فقه اللغه و اسوب تفسیر سیوطی می داند.
متن این تفسیر در نیمه نخست سده14 قمری 3 بار در مصر چاپ شده است. پس از آن نیز چاپهای دیگری شد که می توان به این موارد اشاره کرد: عمده التفسیر عن الحافظ ابن کثیر که به کوشش احمد محمد شاکر در قاره در 5 جلد، تیسیر العلی القدیر لاختصار تفسیر ابن کثیر به کوشش الرفاعق در چهار جلد در بیروت و مختصر التفسیر ابن کثیر به کوشش الصابونی در سال 1393 در بیروت.(دانشنامه عمومی)
[7] «زمخشری» با نام کامل محمود بن عمر بن محمد بن عمر خوارزمی از بزرگان مذهب حنفی و معتزلی به شمار می آید.
ابن کثیر در کتاب «البدایه و النهایه» می گوید: «محمود بن عمر بن محمد بن عمر معروف به ابو القاسم زمخشری مؤلف کشاف در تفسیر و مفصل در نحو است». زمخشری منسوب به زمخشر یکی از روستاهای خوارزم است که ولادت وی در آنجا به سال ۴۷۶ ق بوده است. با توجه به اینکه سال وفات وی را ۵۳۸ ق دانسته اند، سال ولادت و مدت عمری را که ابن کثیر نقل کرده درست به نظر نمی آید؛ زیرا اگر مدت عمر وی را یعنی۷۶، از ۵۳۸ سال وفات کم نمائیم۴۶۲ می شود پس باید سال ولادت پنج سال کمتر از عدد مذکور باشد یا اینکه مدت عمر وی۷۱ سال باشد. زمخشری در خوارزم زندگی می کرد که سال های سال مرکز بزرگ علمی به شمار می آمد و در آن دیار علم و معرفت رواج گسترده ای داشت. ولی در این مرکز دانش های فراوانی را بدست آورد، قرآن را حفظ کرد و حدیث را فرا گرفت و در واژه شناسی عربی مهارت پیدا کرد. هیچیک از تذکره نویسان تاریخ ورود وی به بغداد و مدت اقامت در آن را ضبط ننموده اند. با حدس و گمان می توان گفت که وی برای تکمیل تحصیلات خوارزم به بغداد آمده است. همچنین بازگشت وی به درازا می کشد به حدیکه نوجوانی و جوانی وی در این شهر سپری می شود و به سن کمال می رسد و از نظر رشد عقلی و فکری به مقام مناسبی ارتقا مییابد.
سفر به مکه
وی به قصد زیارت بیت الله به حجاز سفر نمود. مدت اقامت زمخشری در همسایگی خانه خدا چندین سال به درازا کشید و به همین مناسبت به وی لقب «جار الله» یعنی همسایه خدا داده شد که مراد از آن همسایگی و اقامت ایشان در کنار خانه خدا در شهر مکه است.
وفات
وی سپس از مکه به خوارزم برگشت و در شهر جرجان خوارزم رحل اقامت افکند. در آنجا به مرض مبتلا شد و پس از آن وفات نمود. تاریخ نویسان وفات وی را شب عرفه سال ۵۳۸ ق ضبط نموده اند.«دانشنامه فقه اسلامی»
[8]همان جا. صبحی صالح، همانجا، ص 336؛عمر فروغ. تاریخ الجاهلیه،ث17.
[10]همانجا صفحه بعد. نک: احمد امین ، ضحی الاسلام، قاهره، 1938،ج.دوم،ص 319؛ عبدالعزیر دوری، نشاة العلم التاریخ عندالعرب، بیرون 1960،ص 19-20و
[11]ابن هشام اخبار سیره را از طریق ابن اسحق و دیگران گرد آورده و به نقل و تلخیص ان پرداخته است، و روایاتی را که ابن اسحق ذکر نکرده بود آورده است. (نک: مقدمه ابن هشام، به کوشش مصطفی سقا و ابراهیم ایباری و عبدالحفیظ شبلیفقاهره 1936،ص ی.
[12]همان مأخذ، ص 27؛ سیده اسماعیل کاشف، منبع پیشین، ص 26.
[13]" " ص27؛ عبدالعزیز دوری، همان منبع پیشین،ص 21.
[14]۱.
چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند: به چرخ
اندر آیند دولاب وار / چو دولاب بر خود بگریند زار (سعدی۱:
۱۱۲ )،
چو شوریدگان می پرستی کنند / بر آواز دولاب مستی کنند (سعدی۱:
۱۱۲ ).
۲.
گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه.
۳. [قدیمی،
مجاز] آسمان، چرخ، فلک.
۴. [قدیمی]
آنچه بر محوری بچرخد.
[15]همانجا ، ص 29؛ بلاذری، فتوح البلدان، به کوشش داکتر صلاح الدین مُنجَّد، قاهره 1956،جلد 1،ص 56.
[16]همانجا،ص 30؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیرون 1956. جلد 8، ص 178.
[17]همانجا،ص 30؛ واقدی ، مغازی رسول الله، قاهره، 1948، صص، 76، 82،83، 119، 164،139؛بلاذری انساب الاشراف ، به کوشش دکتر محمد حمید اللهقاهره، 1959، جلد 1، صص 95، 105، 112، 116، 194، 205، 296 تا آخر کتاب.
[18]همانجا، ص 30؛ احمد امین منبع پیشین. جلد 2، ص 327؛ عبدالعزیز دوری ، پیشین، ص 27.
[19]همانجا،ص31؛سخاویالاعلانبالتوبیخلمنذمالاُهلالتاریخ،متنیاستکهروزنتالدرکتابخود،علمالتاریخعندالمسلمین،بغداد 1963، 526
[20]همان جا ، ص31 ؛ خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد، قاهره 1931، جلد 1 ص، 219؛ سخاوی مأخذ پیشین،ص 523.
[21]همانجا، ص 31؛ منبع پیشین، ص 224؛ یاقوت رومی، کتاب ارشاد الأدیب الی معرفتة الادیب،(معجن الاُدباء ) چاپ مرگلیوس قاهره،1913، جلد 6، ص 400.
[22]همان جا ، ص 32؛ خطیب بغدادی، منبع پیشین، جلد 1 ص،521.
Margolouth Lectures on Arabic historians Caleffa,1930, p. 85.
[23]همان جا،ص31؛ یاقوت، معجم الاُدبا، جلد 6،ص 401؛. P.85, op. citگیپ «غلم تاریخ»، منبع پیشین،ص487.
[24]" "، ص 32؛ گیپ، ص 487.
[25]همانجا، ص، 32؛ عبدالعزیز دوری ، ص30-31
[26]همانجا،ص33؛ فون کریمر مستشرق، یک بخش آنرا در بین سالهای 1855-1856 در کلکته منتشر ساخته است و در سال 1948در مصر تجدید چاپ شده است.
[27]محمودشکریآلوسی،بلوغالاربفیمعرفةاحوالالعرب،چاپمحمدبهجهاثری،بیروت (۱۳۱۴).
[28]محمدابوالفضلابراهیموعلیمحمدبجاوی،ایامالعربفیالاسلام،بیروت۱۴۰۸/۱۹۸۸.
[29]ابن اثیر،الکاملفیالتاریخ.
[30]ابن حائک،الاکلیل،چاپانستاسماریکرملی،بغداد۱۹۳۱.؛ ابن حائک،صفةجزیرةالعرب،چاپمحمدبنعلیأکوع،صنعا ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ ابن حبیب،کتابالمحبّر،چاپایلزهلیشتناشتتر،حیدرآباددکن ۱۳۶۱/۱۹۴۲،چاپافستبیروت (بیتا)؛ ابن حوقل،صورةالارض؛ ابن خرداذبه،المسالکوالممالک. ،
[31]ابن سعیدمغربی،نشوةالطربفیتاریخجاهلیةالعرب،چاپنصرتعبدالرحمان،عمان۱۴۰۲/۱۹۸۲.
؛ ابن فقیه،اخبارالبلدان.
[32]ابن قتیبه،المعارف،بیروت۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
1-شوقیابوخلیل،اطلسالتاریخالعربیالاسلامی،بیروت ۱۴۲۳ الف
2-شوقیابوخلیل،اطلسالقرآن،اماکن،اقوام،اعلام،بیروت۱۴۲۳ب.
[33]معمربنمثنیابوعبیده،کتابایامالعربقبلالاسلام،چاپعادلجاسمبیاتی،بیروت۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
ابراهیماحیدب، «المناخ»،درالموسوعةالجغرافیةللعالمالاسلامی،ریاض: وزارةالتعالیمالعالی،۱۴۱۹/۱۹۹۹.
[34] اصطخری، مسالک الممالیک.
[35]حسن بن عبداللّه اصفهانی، بلاد العرب، چاپ حمد جاسر و صالح علی، ریاض ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛عبدالملک بن قریب اصمعی، تاریخ العرب قبل الاسلام، چاپ محمدحسن آلیاسین، بغداد ۱۳۷۹/۱۹۵۹؛الاطلس التاریخی للمملکة العربیة السعودیة ریاض: دارة الملک عبدالعزیز، ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
[36]اطلس المملکة العربیة السعودیة، ریاض: وزارة التعلیم العالی، ۱۴۲۰/۲۰۰۰.
[37]سعید افغانی، اسواق العرب فی الجاهلیة و الاسلام، قاهره ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
[38] محسن امین، کشف الارتیاب، تهران ۱۳۴۷.
[39] توفیق برّو، تاریخ العرب القدیم، دمشق ۱۹۸۲، چاپ افست ۱۹۸۸.؛عبداللّه بن عبدالعزیز بکری، کتاب المسالک و الممالک، چاپ ادریان فان لیوفن و اندری فری، تونس ۱۹۹۲.؛بلاذری، فتوح البلدان، (بیروت).
[40] محسن امین، کشف الارتیاب، تهران ۱۳۴۷.
[41] ژان
ژاک بربی، جزیرة العرب، ترجمه نجدة هاجر و سعید غز، قاهره
۱۴۲۱/۲۰۰۱.
؛محمد احمد جاد المولی، علی محمد بجاوی، و محمد ابوالفضل ابراهیم،
ایام العرب فی الجاهلیة، (دمشق)
۱۳۶۱/۱۹۴۲.؛عبداللّه
جرافی یمنی، المقطتف فی تاریخ الیمن، بیروت
۱۴۰۷/۱۹۸۷؛جوادعلی،
المُفَصَّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت
۱۹۷۶ـ۱۹۷۸.
[42] ژان ژاک بربی، جزیرة العرب، ترجمه نجدة هاجر و سعید غز، قاهره ۱۴۲۱/۲۰۰۱.؛محمد احمد جاد المولی، علی محمد بجاوی، و محمد ابوالفضل ابراهیم، ایام العرب فی الجاهلیة، (دمشق) ۱۳۶۱/۱۹۴۲.؛عبداللّه جرافی یمنی، المقطتف فی تاریخ الیمن، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.؛جوادعلی، المُفَصَّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت ۱۹۷۶ـ۱۹۷۸.
[43] محمد
یحیی حداد، تاریخ الیمن السیاسی، بیروت
۱۴۰۷/۱۹۸۶.
حدود العالم من المشرق الی المغرب.
[44] محمد یحیی حداد، تاریخ الیمن السیاسی، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
[45]حدود العالم من المشرق الی المغرب.؛ابراهیم بن اسحاق حربی، کتاب المناسک و اماکن طرق الحج و معالم الجزیرة، چاپ حمد جاسر، ریاض ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
[46]یوسف
قزما خوری، «جزیره العرب: معادنها، حیوانها، اثمارها، نباتها، کما ذکرها
الجغرافیون العرب»، الابحاث (مارس
۱۹۶۸).
رهانالدین دلّو، جزیرة العرب قبل الاسلام: التاریخ الاقتصادی،
الاجتماعی، الثقافی و السیاسی، بیروت
۱۹۸۹.؛محمد
بن ابی طالب دمشقی، کتاب نخبة الدهر فی عجائب البر و البحر، بیروت
۱۴۰۸/۱۹۸۸.؛احمد
بن داوود دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر (۱۳۷۹/۱۹۵۹)،
چاپ افست بغداد (بیتا).الرحلات
الی شبهالجزیرة العربیة، ریاض: دارة الملک عبدالعزیز،
۱۴۲۴.
[47]جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام، بیروت: منشورات دار مکتبة الحیاة ، (بیتا).
[48] فاطمه قدوره شامی، تطور تاریخ العرب: السیاسی و الحضاری، من العصر الجاهلی الی العصر الاموی، بیروت ۱۹۹۷.
[49] فاطمه قدوره شامی، تطور تاریخ العرب: السیاسی و الحضاری، من العصر الجاهلی الی العصر الاموی، بیروت ۱۹۹۷.
[50]شوقی ضیف، العصر الجاهلی، قاهره (۱۹۷؛طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن.
[51]عبدالعزیز
صالح، تاریخ شبه الجزیرة العربیة فی عصورها القدیمة، قاهره
۱۹۸۸.
؛عثمان
بن عبداللّه، عنوان المجد فی تاریخ نجد، ریاض: مکتبة الریاض
الحدیثة، (بیتا).
[52] زاهیه قدوره، شبهالجزیرة العربیة: کیاناتها السیاسیة، بیروت: دارالنهضة العربیة، (بیتا).
[53]قلقشندی، صبح الاعشی.
[54] عمررضا
کحّاله، جغرافیه شبه جزیرة العرب، چاپ احمدعلی، مکه
۱۳۸۴/۱۹۶۴.
(۵۸)
گیتاشناسی نوین کشورها، گردآوری و ترجمه عباس جعفری، تهران:
گیتاشناسی،
۱۳۸۲
ش.
[55]حافظ وهبه، جزیرة العرب فی القرن العشرین، قاهره (۱۳۷۵/۱۹۵۶.)
----------------------------------
كاربردهاي يافته هاي باستان شناسي در مطالعات قرآني
جریانی که از روی کتیبه شناسی تاریخی در ریشه یابی واژه های قرآن آنی واجد اهمیت است از این لحاظ که یک شعبه مهم امانت های تاریخی را که بدست آمده است در خود بایگانی کرده وافترا انان را دروغ مضحکی بیشتر جلوه گر ندانسته و خواستم تا این گزارش علمی را که مفاد خیلی پر بار دارد در این جا شریک سازم:
استاد آموزشي گروه قرآن و حديث دانشگاه خوارزمي (خانان) دریکی ازسمپازیم های علمی که به منظور شناسایی ابتداي سخنان خود ئدر مورد لوایح تاریخی عرب، به معرفي دو مرجع علمی در دو دانشگاه پيزا ايتاليا و آكسفورد انگليس پرداخت كه در آنها آرشيو ديجيتال كتيبه هاي يافته شده در شبه جزيره عربستان همراه با جزئيات كامل آن در دسترس عموم قرار گرفته است. وی اذعان میدارد که دانشگاه پيزا پيرو طرح تحقيقاتي ويژه خود، در بررسي كتيبه هاي عربستان جنوبي نزديك به 20 هزار كتيبه يافته شده را در سايت همراه با اطلاعاتي نظير زمان مربوطه، مكان يافته شده، متن كتيبه، كتابهاي ارجاع دهنده به كتبيه و ... به معرض نمايش قرار داده است. دانشگاه آكسفورد همين كار را در بررسي كتيبه هاي يافته شده در عربستان شمالي كهن انجام داده است. وی در ادامه افزود: «در بررسي كتيبه هاي يافته شده اولين پرسش در نسبت با قرآن كاربرد اين يافته ها در مطالعات قرآني است. در حوزه منابع مربوط به عربستانِ پيش از اسلام منابع تاريخي محدودي وجود دارد. منابع عربي موجود و روايتگر قرون اوليه اسلامي، عمدتا 150 الي 200 سال پس از دوره موضوعي خود تدوين شده اند. به همين علت است كه ارزش و قدر كتيبه هاي يافته شده از حيث تاريخي افزون مي شود.
«از اين منظرگاه نكته قابل توجهي رخ مي نمايد. نكته اين است كه يافته هاي تاريخي حاصل از كتيبه هاي يافته شده در شبه جزيره لزوما تاييدگر و امضاكننده اطلاعات پسيني و شايع ما از قرون اوليه سرزمين عربستان نيستند.به طوري كه در خيلي از موارد تصويري از تاريخ عربستان عرضه مي كنند كه براي ما تازه و خلاف آمدِ كليشه هاي تاريخي است.»
وی ضمن تشريح اين يافته هاي كليشه شكن تاريخي حاصل از اطلاعات كتيبه شناختي افزود: « اولين نمونه از اين كاربرد ها ارائه تصويري از شرايط سياسي حاكم بر سرزمين عربستان در دوران پيش از اسلام است. كتيبه هاي يافته شده نشان مي دهند كه دستكم 1400 سال پادشاهي، حكومت مركزي و نظام نسبتا ساختارمند در دوران پيش از اسلام در عربستان وجود داشته است. اين نكته برخلاف تصوير شايع ما از عربستانِ پيش از اسلام مبني بر منطقه اي منفك از جهان، پُر از هرج و مرج و فاقد حداقلي از نظام فرماندهي مركزي و حكومت مستقر است.
«مطابق اولين كتيبه كه در 120 كيلومتري شمال شرقي صنعا يافت شده است و متعلق به نيمه هفتم پيش از ميلاد و با رسم الخط عربي جنوبي است، پادشاه صنعا خود را با عنوان كبير ياد كرده و از حكومت خود خبر مي دهد. دومين كتيبه متعلق به دولت حيره در اوايل قرن چهارم ميلادي است كه ناظر به فتح حضرموت و افزودن مناطقي ديگر از سرزمين هاي جنوبي شبه جزيره به قلمرو دولت حيره است. در ديگر كتيبه متعلق به دولت حيره در نميه دوم قرن پنجم هجري، اشاره به برگزيدن لقب تازه پادشاه مي شود كه ناشي از افزودن مناطقي از غرب و مركز به حوزه فرمانرواي دولت حيره است. در كتيبه ديگر كه تحقيقات تاريخي زمان آن را در حول و حوش نيمه قرن ششم ميلادي تخمين مي زنند و در 20 كلومتري شمالي نجران يافته شده است، ابرهه از يثرب به عنوان مناطق تحت قلمرو خود و فتح صحراي عرب ياد مي كند. همه اين شواهد نشان از وجود حوزه فرمانروايي و نظام نسبي حكومتي در عربستان جنوبي مي دهند كه اين برخلاف تصوير شايع ما از عدم وجود قدرت مركزي در شبه جزيره است. نتيجه مرور اين شواهد تاريخي كيتبه شناسانه لزوم تجديدنظر و تصحيح نگاه شايع ما به ساختار سياسي شبه جزيره عربستان در دوران پيش از ظهور اسلام است.»
استاد گروه قرآن و حديث دانشگاه خوارزمي افزود: «دومين كاربرد يافته هاي كتيبه شناسي به كارِ مطالعات دينيِ شبه جزيره در دوران پيش از اسلام مي آيد. اين يافته هاي تاريخي روايتگر حركت از چندگانه پرستي به يگانه پرستي در حدود قرن سوم ميلادي است. به اين تعبير كه از قرن سوم تا قرن هفتم ميلادي بيش از سه قرن در دستكم بخش هايي از شبه جزيره يگانه پرستي حاكم بوده است. اين به معناي حاكميت سرتاسري نيست، بلكه حاكي از رواج جرياني قوي و دامنه دار از يگانه پرستي در خيلي از مناطق شبه جزيره پيش از اسلام است.
وي تصريح كرد : در كتيبه اي متعلق به دولت حيره شواهد حاكي از به رسميت شناختن دين يهود در اين دولت مابين سالهاي 380 الي 530 ميلادي است. در متن كتيبه ديگري متعلق به اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم ميلادي، در كنار ياد كرد از «رحمانان» به عنوان خداي شبه جزيره، به يهوه خداي يهود و اسرائيل(جامعه يهوديان حيره) اشاره شده است. نام بردن از(نام) دو خدا در كنار يكديگر حاكي از رسميت و قبول يهوديت در دولت حيره است. كتيبه ديگري گواه رسميت مسيحيت در دولت حيره در بين سالهاي 530 الي 575 ميلادي است. در كتيبه ديگري متعلق به نيمه قرن ششم ميلادي كه از كتيبه هاي متعلق به ابرهه مي باشد، «دوباره در كنار اشاره به رحمانا به عنوان خداي جنوب شبه جزيره، به مسيح و روح القدس نيز اشاره شده است. اين گرايش به سمت يگانه پرستي و دستكم اعتقاد به خداي خالق مؤيد قرآني نيز در برخي آيات نظير « أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي إِنَّ اللَّهَ يَحْکُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ» زمر-3ترجمه آیت:آگاه باشید: آیینِ پاک از آنِ خداست ، و کسانی که به جای او دوستانی برای خود گرفته اند [ به این بهانه که: ] ما آنها را جز برای اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند ، نمی پرستیم ، البتّه خدا میان آنان در باره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند ، داوری خواهد کرد. در حقیقت ، خدا آن کسی را که دروغ پردازِ ناسپاس است هدایت نمی کند.
و « وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّي يُؤْفَکُونَ .عنکبوت/61 ترجمه:[و اگر از ایشان بپرسی: «چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [ چنین ] رام کرده است؟» حتماً خواهند گفت: «اللَّه» پس چگونه [ از حقّ ] بازگردانیده می شوند؟]
وی (خواننین زاده) استاد کرسی دانشگاه خوارزمی در ادامه افزود: «سومين كاربرد يافته
هاي كتيبه شناختي ترديد در فرضيه رواج قاطع سنت شفاهي و نبود رسم الخط و سنت مكتوب
در عربستان پيش از ظهور اسلام است. خود وفور اين كتيبه ها حاكي از قدمت الفباي عربي
نخستين و رواج آن در 150 سال پيش از ظهور اسلام مي دهد. بحثي كه شاخه اي مهم در
حوزه تاريخ قرآن و رسم الخط آن است»
خوانين زاده خاطرنشان كرد :«چهارمين كاربرد يافته هاي كتيبه شناسي مربوط به پيشينه
و وثاقت تاريخي قصص قرآني است. در كتيبه اي يافته شده مربوط به قرون اوليه ميلادي
اشاره به اتفاق شكسته شدن سد هاي قوم سبا شده است. امري كه در قرآن و در آيات 15-16
سوره مائده از آن با عنوان «سيل العرم» و شوره زار شدن دو باغستان قوم سبا ياد شده
است.
[1]در رابطه با ماجراي اصحاب فيل و حمله ابرهه نيز
هميشه سوالها و ترديدهايي مبني بر وجود امكان وجود فيل در شبه جزيره، چگونگي
لشگركشي در حدود 700 كيلومتر از جنوب تا مكه و نحوه تجهيز و تدارك اين سپاه و ...
وجود داشته است. در اين زمينه در كتيبه و ديوارنوشته اي كه در 100 كيلومتري شمال
شرقي نجران در مسير مكه يافته شده است و به خط عربي جنوبي است، تصاويري از فيل قابل
مشاهده است. گرچه مستقيما و قطعاً چنين يافته اي اثبات گر وثاقت تاريخي داستان
اصحاب فيل نيست، اما اين تصاوير حاكي از آشنايي و امكان عبور دسته جات سپاه سوار بر
فيل در آن منطقه است.»
خوانين زاده در تشريح آخرين كاربرد مطالعات و يافته هاي كتيبه شناسانه يعني «واژه
شناسي يا ريشه شناسي واژه هاي قرآن» در این گرد هم آیی اضافه كرد :«در مورد دو واژه
اي نظير صَلَاة و زكات مشهور است كه اين دو واژه اصالتي عبري دارند كه در قرن پنج و
شش ميلادي به زبان عربي وارد شده اند. اما كتيبه يافته شده متعلق به قرن چهارم
ميلادي كه اين دو واژه در آنها وجود دارد ناقض اين ريشه شناسي است. يا مثلا واژه
هايي مثل عرش و تاج كه ردّ آنها در كتيبه هاي پيش از اسلام يافت نمي شود و اين
موضوع حكايت از ورود آنها به زبان عربي در دوران متاخرتر از زمان هاي تخميني قبلي
مي دهد. در مورد واژه رب ، كتيبه ها حاكي از وجود و حضور اين واژه در زبانِ آن
دوران يك قرن عقب تر از تببين مشهور است.
خدا هر که را از خشنودی او پیروی کند ، به وسیله آن [ کتاب ] به راه های سلامت رهنمون می شود ، و به توفیق خویش ، آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون می برد و به راهی راست هدایتشان می کند.
باورهایدینی در شبه جزیه عربستان قبل از اسلام
منابعاسلامیاغلبعربستانپیشازاسلامرابتپرستگزارشکردهانداماآنچهدرقرآندیدهمیشود،
بحثوجدلمیانیکتاپرستاناستو «بتپرستبودناعرابدرزمانظهوراسلامهیچاساستاریخیندارد.»باستانشناسانتوانستهاندبقایایدوازدهکلیساازدورانباستانیمتاخررادرشبهجزیرهعربکشفکنند،
اماموفقبهیافتنمعابدبتپرستاننشدهاند. کتیبههایموجودنشانمیدهدکهرهبرمجموعهقبایلیکهقریشزیرمجموعهآنبوده،بهاحتمالبسیارزیادمسیحیبودهوباامپراتوریرومشرقیروابطنزدیکداشتهاست.
متاخرترینکتیبهازشبهجزیرهعربکهبهخدایانقدیمیتراشارهکرده،حدودمتعلقبهسال۴۰۲و۴۰۳
(دوقرنپیشازاسلام)
استودرعوض،حداقلازسال۵۳۰میلادیکتیبههاهمگیبهخدایمسیحیاشارهدارند.
برخیمحققانکمبودمنابعرادلیلنبودجوامعمسیحیدرمکهومدینهمیدانند.بهگفتهامیرمعزی،درمقابلمنابعمتعدددالِبروجودتوحیددرسرزمینعربستانقبلازاسلام،کمبودمنابعدربخشحجاز،
مرتبطبانابودینظاممندآثارتاریخیتوسطدولتسعودیاست.'تصوراتمبنیبربتپرستبودناعرابحاصلمنابعاسلامیهستندکهقصدداشتندفساددوره «جاهلیت»رانشاندهدومحمدرابهعنوانناجیآنهابنمایانند.
ولی کسانیکه قرآن را با معانی ان بفهمیند چنانیکه قبلاً نیز بیانات قرآن در این مورد روشنی انداخته است ادعای غربیان دارای شائبه های دروغ و کم اهیمت نشان دادن قرآن و دین محمد (ص) می باشد که از ابتدا به این شایعات پرداختند.درصورتموجودیتمعابدچندخداییدرمدینه،احتمالاًاینمعابدسالهاقبلازتولدمحمدمتروکشدهاست.ولی اگر دین ترسا در عربستان عمومیت و حتی موجودیت میداشت شواهدی از آن در مکه و اطراف آن بملاحظه می رسید. در تاریخ اسلام قبل از بعصت نبی کریم (ص) ، زمانیکه با کاکایش به شام سفر هایی داشته اند که با بَحیرا با نام کامل بحیرا سرجیوس، به گفته روایات اسلامی، راهب مسیحی بود که در سال ۵۸۲ میلادی (سال ۴۱ پیش از هجرت) وقتی که ابوطالب و محمد به سفر تجاری شام رفته بودند، ایشان را ملاقات کرد. بحیرا به آنان تأکید میکند که محمد شخص معمولی نیست و دارای نشانهای پیامبری است.بهنظرمیرسدیهودیتتنهادینرایجدرمدینهدرزمانهجرتبودهاست.(دانشنامه آزاد اسلام)نویسندگانسنتیمسلماندرکدرستیازشرایطآندورهنداشتهاند؛مثلاًآنهاپرستش «بتها»توسطاعرابراروایتکردهانداماباستانشناسیثابتکردهدرعربستانپیشازاسلام،خدایانرابررویتختهایسلطنتخالینشانمیدادند. این هم چرندیاتی است که معاندین اسلام در غرب دامن می زدند که تو خالی است.
[1]سوره مائده آیه 15 :يا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَکُمْ کَثيراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ کَثيرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبينٌ ترجمه:[ای اهل کتاب ، پیامبر ما به سوی شما آمده است که بسیاری از چیزهایی از کتاب [ آسمانی خود ] را که پوشیده می داشتید برای شما بیان می کند ، و از بسیاری [ خطاهای شما ] درمی گذرد. قطعاً برای شما از جانب خدا روشنایی و کتابی روشنگر آمده است.]/سوره مائده آیه 16:يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ .ترجمه:[خدا هر که را از خشنودی او پیروی کند ، به وسیله آن [ کتاب ] به راه های سلامت رهنمون می شود ، و به توفیق خویش ، آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون می برد و به راهی راست هدایتشان می کند.]
منابعاسلامیمیگوینددرعربستانپیشازاسلامخدایان (مذکریامؤنث) بهعنوانمحافظینقبایلمختلفدرنظرگرفتهمیشدند.
اعتقادبراینبودکهروحاینخدایانارتباطیبادرختان،سنگها،چشمههاوچاههایمقدسدارد. آنچهامروزهکعبهخواندهمیشودپیشازاسلامیکصحنمهمدرعربستاندر
شهرمکهبودکهشاملبتهایمربوطبه ۳۶۰ خدایمحافظقبایلمختلفمیشدکهنماینده ۳۶۰ درجهدایرةالبروجبودوهرسالاعراببرایبهجاآوردنحجبهمکهمیآمدند.
بهغیرازخدایانقبیلهای،همهاعراباعتقادبهیکخدایمشترکبرتربهنام «الله»داشتند. اللهمعادلایلدرادیانفنیقیوسامیشمالیمعادلکرنوسیونانیویهوهکنعانیبودکهرنگسیاهآندلالتبر
خدایزحلبودنشدلالتمیکردهمسرایلاشراهبودوهمسریهوهقبلازدینیهودکهدرکابالابهآناشارهشدهاستشخیناشکینانامداشتدرموردهمسراللهباوربسیاریایناستکهآلاتمادینهیاهمسراللهبودهاستبراساساعتقادآنها، «الله»توجهیبهزندگیروزمرهآنهانداشتودرنتیجهخداییکگروهخاصنبودهوهمچنینتشریفاتمذهبیبرایآنانجامنمیشد. اعراباعتقادداشتندکهاللهسهدخترداردکهآنهانیزبهنوبهخودخداهستند. ناماینسهلات،مناتوعُزّیبود. لاتومناتوعزیسمبلخدایانسهگانهدوشیزهومادروپیرزنبودندکهدرهمهادیانچندخداییباستانوجودداشتندبرخیازقومهاییکتاپرستچونمسیحیانویهودیانوهمچنینپیروانآیینحنیف (حنفا) نیزدرعربستانوجودداشتند،لیکندرصحتتاریخیموردآخربینمحققاناختلافنظروجوددارد. درنخستینزندگینامهنگاشتهشدهبهقلمابناسحاقازچهارجوانقریشبهنامهایورقةبننوفل (پسرعمویخدیجه)،عبیداللهبنجحش (پسرعمهمحمد)،عثمانبنالحویرثوزیدبنعمروبننفیل،نامبردهشدهونقلشدهاستکهقبلازرسالتمحمدبهآیینحنیف،یادینابراهیمبودهاند. همچنینکسانیمانندرئابشنّی،امیهبنابیالصلتوسویدبنصامتنیزپیشازپیامبرنوعیادعاینبوترادرمیاناعرابمطرحکردهبودند که در جایش به تفصیل صحبت می شود .
قبیلهقریش،قبیلهبسیارمهموحاکمدرمکهبودکهپردهداریوکلیدداریکعبهرابهعهدهداشت. مکهوکعبهدرآنزماننیزمکانیمقدسدرنزداعرابکهبهاللهاختصاصداشتبود. اگرچهدرکنارالله،جایگاهخدایانفرعیدیگرینیزبودکهبتهایآنهادرونکعبهوپیرامونآنقرارداشتند. مسلمانانمعتقدندیکتاپرستیوآیینحنیفابراهیمرانادیدهگرفتهبودند،اماهمهسالهاعراب،حنیفانوبتپرستانبرایآیینحجیاتقدیمقربانی،بهزیارتکعبهمیآمدند. بااینحالکعبهتنهاپرستشگاهمورداحترامدرمیاناعرابنبودوقبایلیاگروههایساکنهرمنطقه،پرستشگاههایخاصخودراداشتند.[1]
+++++++++++++++++++++++
بت هایی که در مکه موقعیت داشتند
پس از این بتها، بت منات [1]از کهنترین بتهای عرب به شمار می آمد، سپس بتهای لات و عُزّی که نامشان در قرآن آمده است[2]، و بت هبل . دو بت سنگی دیگر در مسجدالحرام به نامهای اِساف و نائِله، بترتیب در برابر حجرالاسود و رکن یمانی قرار داشتند که با ورود پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله به مکه [3]همه سرنگون و شکسته شدند؛ حتی تصویر پیامبران و فرشتگان، که بر دیوارهای درون بیت اللّه بود، از میان برداشته شد .اهالی شمال حجاز نیز بتی به نام صُلَم داشتند که در حدود ۶۰۰ ق.م آن را می پرستیدند [4]دیگر بتهای عرب عبارت بودند از: ذوالخَلَصه،[5] که با تاجی آذین شده بود و در تباله، میان مکه و مدینه جای داشت که در یک عنوان علیحیده به بحث گرفته می شود؛ سعد در ساحل جدّه که تخته سنگی بلند بود؛ ذوالکفین متعلق به طایفه اوس ؛ ذوالشَری بت بنی حارث ؛ نُهْم بت قبیله مُزَینه ؛ عالُم بت بنی اَزْد، سعیر بت قبیله عنزه ؛ عُمیانس بت قبیله خولان ؛ اقیصر بت اهل شام که در برابر آن حج می گزاردند؛ فلس بت قبیله طَی، که حضرت علی (رض) آن را نابود کرد؛ و یعبوب بت دیگر همین قبیله [6].
برخی بت پرستان را که بتهایی به شکل ستارگان می ساختند نباید با ستاره پرستان یکی دانست. در کتابهای کلامی و ملل و نحل نیز عموماً بت پرستان غیر از ستاره پرستان [7]معرّفی می شوند. البته این بت پرستان را از آنرو که ستارگان را پرستش می کردند [8] می توان در گروه ستاره پرستان دانست ؛ ولی همه ستاره پرستان برای ستارگان بت نمی ساختند. دمشقی در معرّفی صابئیان می گوید که آنها دو گروه اند؛ یکی از این دوگروه بت پرستند و به اعتقاد آنها بتها نماد جنبه روحانی ستارگان اند....
الخلصه بت یا بتخانهای در جنوب مکه و معبود پارهای از قبایل عرب در روزگار جاهلیت
ذوالخَلَصَه، بت یا بتخانهای در جنوب مکه و معبود پارهای از قبایل عرب در روزگار جاهلیت. به جز ضبط یادشده که صحیحتر به نظر میرسد، این نام به صورت ذوالخُلُصه، ذوالخَلْصَه و ذوالخَلُصَه نیز ذکر شدهاست (← ابنهشام، ج 1، ص 88؛ یاقوت حموی، ذیل «الخلصة»؛ ابنحجر عسقلانی، ج 8، ص 55). خلصه گیاهی است خوشبو که به درخت میچسبد (یاقوت حموی؛ ابنحجر عسقلانی، همانجاها). سبب این نامگذاری شاید آن بودهاست که پرستندگانش خود را جزو پاکان میدانستند (← یاقوت حموی، همانجا).در بیشتر منابع، ذوالخلصه نام خانه یا بتخانهای دانسته شده که این بت در آن قرار داشتهاست (برای نمونه ← ابنحبیب، ص 317؛ بخاری، ج 4، ص 232؛ زمخشری، ج 1، ص 125؛ ابنمنظور، ذیل «خلص»؛ ابنحجر عسقلانی، همانجا؛ قس ازرقی، ج 1، ص 196، که از این بت با نام خَلَصَه یاد کردهاست)، اما بعضی این نظر را درست ندانستهاند، زیرا به گفته آنان، ذو فقط به اسم جنس اضافه میشود (ابناثیر (مبارکبن محمد)، ذیل «خلص»؛ یاقوت حموی، همانجا)؛ ازاینرو، ذوالخلصه را نام بت دانستهاند، نه بتخانه (کلبی، 1332، ص 34؛ ابناثیر؛ ابنمنظور، همانجاها).از مرثیهای که زنی از قبیله خَثْعَم، درباره انهدام ذوالخلصه بهدست جریربن عبداللّه بَجَلی (ادامه مقاله) سرودهاست (کلبی، 1332، ص 36؛ ذهبی، حوادث و وفیات 161ـ 170ه .، ص 557)، معلوم میشود که ذوالخلصه الهه (بت مؤنث) بودهاست (جوادعلی، ج 6، ص 273).ذوالخلصه به کعبه یَمانیه/ یمانیّه و کعبه شامیّه نیز معروف بود (بخاری، همانجا؛ مسلمبن حجاج، ج 7، ص 157؛ ابنحجر عسقلانی، ج 7، ص 77)، زیرا در (سمت) یمن قرارداشت و درِ آن رو به سوی شام بود (ابنحجر عسقلانی، ج 8، ص 56). بهگفته دیگر، ذوالخلصه فقط به کعبه یمانیه معروف بود (ابنابیشیبه، ج 7، ص 659؛ زمخشری، همانجا؛ قس جوهری، ذیل «خلص»: کعبةالیَمامة) و این شهرت بهسبب تشبیه آن به بیتالحرام بود که کعبه شامیه خوانده میشد، زیرا بیتالحرام نسبت به کسی که در سوی یمن بود، شامی محسوب میشد (یاقوت حموی؛ ابنحجر عسقلانی، همانجاها).کعبه نَجران نام دیگری است که به اشتباه به ذوالخلصه اطلاق شدهاست (بغدادی، ج 11، ص 434؛ قس ابنحائک، ص240). بههرحال، این مطالب گویای آن است که ذوالخلصه دارای بنایی مکعبشکل بودهاست. از حدیثی که در صحت آن تردید است نیز، از طواف زنان قبیله دَوس در اطراف آن در آخر زمان، به نشانه بازگشت آنان به پرستش بتها، سخن گفته شدهاست (احمدبن حنبل، ج 2، ص 271؛ ابنمنظور، همانجا؛ نیز جوادعلی، ج 6، ص 271).بتخانه ذوالخلصه در جایی به نام تَباله، میان مکه و یمن واقع بود و هفت شب راه از مکه فاصله داشت (کلبی، 1332، ص 34؛ ابنهشام، همانجا). به قول دیگر، در چهار منزلی (جنوب) مکه در شهری به نام عَبْلاء/ عبلات، که جزو سرزمین تباله و از زیستگاههای قبیله خثعم بود، قرار داشت (ابنحبیب، همانجا؛ بکری، ج 2، ص 508؛ یاقوت حموی، ذیل «عبلاء»). درهرحال، این قول که ذوالخلصه در سرزمین فارس (ایران) قرار داشته، بیاساس است (ابنحجر عسقلانی، ج 8، ص 55). گفته شدهاست عَمروبن لُحَیّ*، که نخستین بار بتپرستی را در میان عربها رایج ساخت (ازرقی، ج 1، ص 164ـ 165، 186)، خلصه (ذوالخلصه) را در پایین (جنوب) مکه برپا کرد (همان، ج 1، ص 196؛ یاقوت حموی، ذیل «الخلصة»؛ زَبیدی، ذیل «خلص»).بت ذوالخلصه از جنس سنگ چخماق سفید بود و تصویر تاجمانندی روی آن نقش شده بود (کلبی، 1332، همانجا). بعدآ گردنبندها و تخم شترمرغ به آن آویختند و برای آن قربانی میکردند (ازرقی؛ یاقوت حموی؛ زبیدی، همانجاها)؛ هدایایی مانند جو و گندم به آن تقدیم میکردند و روی آن شیر میریختند (ازرقی، همانجا)؛ به آن سوگند میخوردند و نزد آن پیمان میبستند (کلبی، 1332، ص 35؛ ابوالفرج اصفهانی، ج10، ص 15) و با سه پیکان که در آنجا قرار داشت و نشان امر، نهی، یا امید و انتظار بود، فال میگرفتند و قرعه میزدند (کلبی، 1332، ص 47؛ ابنعساکر، ج 9، ص 239).بنواُمامَه، طایفهای از قبیله باهِلَةبن اَعْصُر، کلیددار بتخانه ذوالخلصه بودند (کلبی، 1332، ص 34ـ35؛ قس ابنحبیب، همانجا، که قبیله بنوهلالبن عامر را کلیددار آن دانستهاست). از میان قبایل و طوایف عرب، خَثْعَم*، بَجیلَة*، ازْدُالسَّراة (اَزد*)، و هَوازِن* و دیگر عربهای سرزمین تباله، ذوالخلصه را بزرگ میداشتند (کلبی، همانجا). دَوس (صنعانی، ج 11، ص 379؛ ابنهشام، همانجا)، حارثبن کعب، جَرْم، زَبید، غَوثبن مُرّبن اُدّ، بنوهلالبن عامر (ابنحبیب، همانجا) و هِند (یعقوبی، ج 1، ص 255) از دیگر طوایف و قبایلی بودند که ذوالخلصه را میپرستیدند.گفته شدهاست در دوره جاهلیت، وقتی اِمْرؤالقَیسبن حُجر کِندی برای انتقام خون پدرش قصد کرد به بنیاسد حمله کند، گذارش به ذوالخلصه افتاد. در آنجا سه بار قرعه زد و هر بار تیری بیرون آمد که او را نهی میکرد. پس تیر را شکست و آن را به صورت بت زد و به آن ناسزا گفت و ابیاتی در این باره سرود. آنگاه روانه جنگ با بنیاسد شد و بر آنان ظفر یافت. ازآنپس، دیگر کسی نزد ذوالخلصه قرعه نزد تا آنکه اسلام ظهور کرد (کلبی، 1332، ص 35، 47؛ ابنهشام، ج 1، ص 88ـ89؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 9، ص 92ـ93). ازاینرو، گفته شدهاست که امرؤالقیس نخستین کسی بود که حرمت ذوالخلصه را شکست (کلبی، 1332، ص 47). بااینحال، از روایت بخاری (ج 5، ص 112) برمیآید که عربها همچنان نزد ذوالخلصه قرعه میزدند تا آنکه اسلام آنان را نهی کرد (نیز ابنحجر عسقلانی، ج 8، ص 57ـ58).بنابر حدیثی که جَریربن عبداللّه بَجَلی* از پیامبر روایت کردهاست، ذوالخلصه آخرین بت جاهلیت بود (طبرانی، ج 2، ص 301). در رمضان سال 10، وقتی جریر به مدینه نزد پیامبر اکرم رفت و مسلمان شد، پیامبر او را مأمور کرد که ذوالخلصه را ویران کند (طبری، ج 3، ص 158؛ قس کلبی، 1332، ص 35، که بدون ذکر سال دهم، ورود جریر با هیئت همراهش را به مدینه پس از فتح مکه دانستهاست). پیامبر برای جریر پرچمی بست و او را به آن سو روانه کرد (ابنسعد، ج 1، ص 347). بخاری (ج 5، ص 111) از این مأموریتِ جریر با عنوان غزوه یاد کردهاست، اما با توجه به آنکه پیامبر در این عملیات نظامی حضور نداشته، تعبیر سَرِیّه، که صالحی شامی (ج 1، ص 118، ج 6، ص 244) آوردهاست، درست به نظر میرسد. از این حادثه گاه نیز با عنوان یَومُ ذیالخلصه یاد شدهاست (کلبی، 1408، ج 2، ص 542). جریر با گروهی از سواران بنیاَحْمَس از قبیله بجیله (همو، 1332، ص 36)، که شمار آنان را 200 یا 150 تن نوشتهاند (← ابنسعد، همانجا؛ بخاری، ج 4، ص 232؛ قس طبرانی، ج 2، ص :312 هفتصد تن سواران بنیاحمس؛ ابنحجر عسقلانی، ج 8، ص 56، که بنا به روایتی دیگر مجموع لشکر جریر را 1150 تن، سیصد تن از انصار و دیگران)، به سوی ذوالخلصه حرکت کرد. قبایل خثعم و باهله با او جنگیدند، اما جریر پیروز شد و از باهله* و خثعم سیصد تن کشته شدند (کلبی، 1332، همانجا). جریر بت ذوالخلصه را شکست و بنای آن را به آتش کشید و نابود کرد. سپس، نزد پیامبر بازگشت و به آن حضرت گزارش داد (همانجا؛ ابنسعد، ج 1، ص 347ـ348؛ بخاری، ج 4، ص 232). به روایتی نیز، جریر کسی را نزد پیامبر فرستاد و مژده این پیروزی را به وی داد (← بخاری، ج 5، ص 112؛ طبرانی، ج 2، ص300، 312؛ ابنحجر عسقلانی، ج 8، ص 57). نام این فرستاده، بنا به قول صحیح (ابو ارطاة) حُصَیْنبن ربیعه اَحْمَسی بود (ابناثیر (علیبن محمد)، ج 1، ص 73، ج 2، ص 25، 210، ج 6، ص 9).به نوشته سهیلی (ج 1، ص 374)، تخریب ذوالخلصه حدود دو ماه قبل از درگذشت پیامبر روی داد. بعدآ در جای ذوالخلصه مسجد تباله (یا مسجد عَبْلاء) ساخته شد که جایگاه پیشین بت، در آستانه آن بود (کلبی، 1332، همانجا؛ بکری، ج 2، ص 508؛ یاقوت حموی، همانجا). به قولی دیگر، در جای ذوالخلصه خانهای بنا شد، که در نیمه اول سده سوم برقرار بود (صنعانی؛ ابنحبیب، همانجاها).منابع : ابنابیشیبه، المصنَّف فیالاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت 1409/ 1989؛ ابناثیر (علیبن محمد)، اسدالغابة فی معرفةالصحابة، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛ ابناثیر (مبارکبن محمد)، النهایة فیغریبالحدیث و الاثر، چاپ محمود محمد طناحی و طاهر احمد زاوی، بیروت 1383/ 1963، چاپ افست قم 1364ش؛ ابنحائک، صفة جزیرةالعرب، چاپ محمدبن علی اکوع، صنعا 1403/ 1983؛ ابنحبیب، کتابالمُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن 1361/ 1942، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنحجر عسقلانی، فتحالباری: شرح صحیحالبخاری، بولاق 1300ـ1301، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنسعد؛ ابنعساکر؛ ابنمنظور؛ ابنهشام، السیرةالنبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، ]قاهره 1355/ 1936[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابوالفرج اصفهانی؛ احمدبن حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، ]بیتا.[؛ محمدبن عبداللّه ازرقی، اخبار مکة و ماجاء فیها منالآثار، چاپ عبدالملک دهیش، مکه 1424/ 2003؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیحالبخاری، ]چاپ محمد ذهنیافندی[، استانبول 1401/1981، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ عبدالقادربن عمر بغدادی، خزانة الادب و لبلباب لسانالعرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ج 11، قاهره 1403/1983؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، چاپ مصطفی سقّا، بیروت 1403/ 1983؛ جوادعلی، المفصل فیتاریخالعرب قبلالاسلام، بیروت 1976ـ1978؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، قاهره 1376، چاپ افست بیروت 1407؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 161ـ170ه .، بیروت 1414/ 1993؛ محمدبن محمد زَبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت 1414/ 1994؛ محمودبن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، بیروت 1417/ 1996؛ عبدالرحمانبن عبداللّه سهیلی، الروض الانف فی شرحالسیرة النبویة لابنهشام، چاپ عبدالرحمان وکیل، قاهره 1387ـ1390/ 1967ـ1970، چاپ افست 1410/1990؛ محمدبن یوسف صالحی شامی، سبلالهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت 1414/ 1994؛ عبدالرزاقبن همام صنعانی، المصنَّف، چاپ حبیبالرحمان اعظمی، بیروت 1403/1983؛ سلیمانبن احمد طبرانی، المعجمالکبیر، چاپ حمدی عبدالمجید سلفی، چاپ افست بیروت 1404ـ?ـ140؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ هشامبن محمد کلبی، کتابالاصنام، چاپ احمد زکیپاشا، قاهره 1332/ 1914؛ همو، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، چاپ ناجی حسن، بیروت 1408/ 1988؛ مسلمبن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت: دارالفکر، ]بیتا.[؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، تاریخ.[9]
قرآن کریم در مقام مبارزه با شرک و بتپرستی، اول ادعا و اتهام آنها را نسبت به ساحت مقدس قرآن و پیامبر اسلام بیپایه خوانده، سپس با منطقی روشن و قاطع مشرکان را به محاکمه کشانده است:[10] «وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَه لَا یخْلُقُونَ شَیئًا وَهُمْ یخْلَقُونَ وَلَا یمْلِکونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا یمْلِکونَ مَوْتًا وَلَا حَیاه وَلَا نُشُورًا[11]آنان غیر از خداوند معبودانی برای خود برگزیدند، معبودانی که چیزی را نمیآفرینند؛ بلکه خودشان مخلوقند، و مالک زیان و سود خویش نیستند و نه مالک مرگ و حیات و رستاخیز خویشند.»
یعنی مشرکان خدایان ناتوان، توخالی و دور از تمام شئونات الوهیت را که از جملهی آن صفت خالقیت است، میپرستند؛ و قرآن در نفی خالقیت بتها به خلقت مگس مثالی زده و میفرماید: اگر دست به دست هم بدهند، نه اینکه مگسی را نمیتوانند بیافرینند، حتی اگر مگس چیزی را از آنها برباید، قدرت پس گرفتن آن را ندارند؛ و در این زمینه هم مشرکان عاجزند و هم بتها که معبودان آنهاست[12]
دلیل نفی خالقیت از بتها، مخلوق بودن آنهاست؛ چون خداوند در آیهی قبل وجود فرزند را از خودش نفی کرده و اگر فرزندی برای خداوند بود، به ناچار باید از او متولد میشد و دیگر نمیتوانست مخلوق باشد؛ در حالیکه خالقیت در خداوند منحصر شده و غیر خدا باید مخلوق باشند نه خالق. نکتهی بعدی اینست که بتها مالک نفع و ضرر خودشان نیستند، و لازمهاش اینست که به طریق اولی قادر به نفع و ضرر عبادت کنندگان نیستند؛ پس مالک تصرف به احوال دیگران نیز نمیتوانند باشند.[13]
البته ضعفهای دیگری نیز در قرآن بیان شده، از جمله: نفی شفاعت بتها،نفی مالکیت رزق و روزی،[14]شاید برای بشر امروزی از جمله مسلمانان که به اعتقادات خود خیلی مؤمن هستند این سوال ایجاد شود که چرا قرآن در مورد طرد بتان ورّد بت پرستان تا به اندازه ای به سخن پیش رفته است که بت ها را عاری از هر گونه مزیت تعریف کرده است و این برای آن است که مردمان در شروع اسلام با آن عقل کوتاه خود به بت ها خیلی تقدس و حرمت قایل بودند. که قرآن توسط نبی کریم (ص) بت ها و پرستنده گان ّبت ها را در هم شکست.
راهکارهای قرآن بر هدایت بتپرستان
خدای متعال نه تنها به بتپرستان منحرف، بلکه به تمام مخلوقات تأکید میکند که غیر از خدای واحد، خالقی نیست و روزی آسمانها و زمین دست اوست؛ پس تنها معبود نیز خدای یکتاست که عبادت مطلقا باید متوجه او باشد[15]
«هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیرُ اللَّهِ یرْزُقُکمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکونَ[16]آیا خالقی غیر از خدا وجود دارد که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟ هیچ معبودی جز او نیست، با این حال چگونه به سوی باطل منحرف میشوید.»
و در آیات بعد در نهی از پرستش مخلوق و توجه دادن به پروردگار یگانه، مثل و مانند قرار دادن را برای خداوند نفی کرده و با این بیان، فطرت انسانها را بیدار کرده که تنها، آفریدگار یگانه و قادر شایستهی الوهیت و پرستش است، و هرگز نظیر و شریکی نداشته و نخواهد داشت:[17].فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ[18]برای خدا شریکهایی قرار ندهید، درحالیکه میدانید (هیچ یک از این شرکاء و بتها نه شما را آفریدهاند و نه شما را روزی میدهند).
خدا به مسیحیان که قائل به الوهیت حضرت عیسی(ع) بودند، گوشزد میکند که شما میدانید، مسیح(ع) خود با تمام وجود دارای نیازهای بشری است و مالک سود و زیان خویش هم نیست، تا چه رسد به اینکه مالک سود و زیان دیگران باشد: «قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یمْلِک لَکمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا[19]بگو آیا جز خدا چیزی را میپرستید که نه مالک زیان شماست و نه سود شما...»
چون در میان مسیحیان رواج دارد که در برابر مجسمهی حضرت مسیح، تا سرحد پرستش خضوع میکنند؛ درحالیکه ایمان به الوهیت مسیح در حقیقت، یک نوع بتپرستی است، نه خداپرستی؛ یعنی اگر کسی حضرت مسیح را با تمام عظمتی که دارد و جزو پیامبران اولوالعزم الهی است، خدای خود بداند و قائل به الوهیت او شود، جهل و اشتباه بزرگی مرتکب شده، چه رسد به اینکه مجسمههای دست ساختهی خود را دارای مقام الوهیت بدانند[20]
خدای تبارک خطاب به پیامبر اسلام میفرماید: «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَٰنِ آلِهَه یعْبَدُونَ[21]از رسولانی که قبل از تو فرستادیم بپرس، آیا غیر از خداوند رحمان، معبودهایی برای پرستش آنها قرار دادیم؟!»
یعنی اگر از آنان این سؤال را بپرسی، در جواب خواهند گفت: ما چنین دستوری (بتپرستی) به آنان ندادهایم، و آنان را به پرستش چنین خدایانی وادار نساختهایم[22]چون اولین دعوت تمام پیامبران الهی، دعوت به توحید بوده و غرض اصلی از ارسال رسولان همان توحید است و بقیهی دستورات، متفرّع بر همین توحید است[23]
بتپرستان، عاقبتی دردناک در پیش دارند و آن جهنم سوزان است. بتپرستان امید داشتند که بتها نزد خدا برایشان شفاعت کنند، اما بر خلاف تصور آنها، خداوند بتپرستان را با بتهایشان در آتش جهنم قرین ساخته، به گونهای که در آخرت، چیزی نزد بتپرستان مبغوضتر از این معبودهای باطلشان نخواهد بود:«[24]آِنَّکمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ[25]شما و آنچه غیر از خدا میپرستید، هیزم جهنم خواهید بود و همگی در آن وارد میشوید.»
منابع
· دانشنامه جهان اسلام، مدخل "بت"، از علی زمانی، جعفر سجادی، ایرج پروشانی.
· دانشنامه پژوهه، "بت پرستی"، یوسف دهقان، بازیابی: ۳۰ دی ماه ۱۳۹۲.
عربستانپیشازاسلامبهشبهجزیرهعربستانپیشازظهوراسلامدر۶۱۰پسازمیلاداطلاقمیشود. مطالببیشماریدرمنابعاسلامیدربارهٔعربستانپیشازاسلاموجوددارد،امااینمطالبدوقرنبعدازوقایعوتوسطخارجیهانوشتهشدهاند،بهصورتشفاهیمنتقلمیشدندوبنابهدلایلدینیوغیرهدستخوشتحریفشدهاند. اینمنابع،آنعهدرا «دورهٔجاهلیت»نامیدهاند.[۱] گرچههیچکدامازآثاراکتشافیبهدورهٔپیامبراسلام،محمّد (ص)نسبتدادهنشدهاند،[۲] اماکتیبهها،آثاروابنیهٔبسیاریازسالهایپیشاز۵۶۰میلادیکشفشدهاندکهنشانیاز «جاهلیت»ندارند؛درعوض،مشخصمیکنندکهعربستانقبلازاسلاممتشکلازپادشاهیهایقدرتمند که در بالا تلویاً ذکرشد،جوامعشهرنشین،راههایتجاریومعماریغنیبودهوبسیاریازمردمشتواناییخواندنونوشتنداشتهاند.[۳] یافتههایباستانیهمچنیننشانمیدهندظاهراًوارداتظروفسرامیکیازسایرسرزمینهادرقرنششممیلادیمتوقفشدهاست؛محتملاًدراثرتوقفتجارتبهدلیلجنگ،بیماریوبلایایطبیعی.[۱]
ازنظردینی،اینکشفیاتمنجربهنتایجمشابهیشدهاند: عربستانپیشازاسلامبخشیازجهانیهودی-مسیحیمدیترانهبودهاست. درواقعبتپرستیوپرستشخدایانباستانیحداقلازقرنچهارممیلادی — بیشازدوقرنپیشازحضرتمحمّد (ص) — برافتادهبودهوپادشاهحِمیَرحدوداًدرسال۳۸۰میلادیبهیهودیتگرویدهاست.خدایانسنگیفقطدرمنطقهٔنَبَطیّهیافتشدهاندودرباقیمناطق،اینتندیسهاکارکردعزاداریمردگانراداشتهاند. درعربستانجنوبی،خدایانبزرگراباتختهایسلطنتخالینمایشمیدادند.[26]بااطمینانمیتوانگفتمنابعاسلامی — کهازبتپرستیدرعربستانمیگویند — دچاراشتباهشدهاند.[27]
عربستانعموماًبایروآتشفشانیبودهواینامرکشاورزیراجزدرجوارواحههاوچشمهسارها،دشوارمینمود؛بنابراینشهرهاودیارهادرعربستانموقعیتیپراکندهودورازهمداشتندودربینآنهادوشهرمکهویثر
بجزوشهرهایمهمعربستانمحسوبمیشدند.[28]
اجتماعیزندگیکردنبرایزندهماندندرشرایطصحراییلازمبوده؛بدونیارییکدیگروتشکیلقبیله،محیطناملایموشرایطسختزندگی
درصحراحیاتانسانیراغیرممکنمیساخت. نیازبههمبستگیواتحادافرادبهعنوانیکگروه،موجباتتشکیلقبیلهرافراهممی
ساختواینگروههایقبیلهایبراساسوابستگیهایخونیوقوموخویشیتشکیلمیشد.[29]مردمعربستانیاکوچنشینیاساکنیکناحیهبودند. گروهاولبهصورتمداومدرتلاشبراییافتنآبوچراگاهبرایحیواناتشانبوده،درحالیکهگروهدومباتکیهبرتجارتیاکشاورزیامرارمعاشوگذرانزندگیمینمودند. بهدلیلشرایطسختزندگی،کوچنشینانبرایادامهزندگیتاحدیمجبوربهیورشبهکاروانهاو
واحههایاطرافبودهوبنابراینازمنظرآناناینگونهغارتهاوچپاولگریها،تبهکاریبهحسابنمیآمد.[30]مدینهبهصورتعمدهیکمرکزکشاورزیبود،درحالیکهمکهیکمرکزمهمتجاری برای بسیاری از قبایل اطراف محسوب میگشت که شامل چند سرزمینی که شامل دولت عاد، یمن، اردن و غیره بود.
قابل یاد آوری هست که غرب پژوهان اسلامی نتوانسته اند آنچنانیکه قرآن در آیات قبل مشعر به انواع بت پرستی در شبه جزیره عرب و اطراف آن از قبیل مصر و سوریه ولبنان بوده است که بعضی از آنها را مانند فراعنه مصر نام گیری کرده و پیشینه آن را تا زمان حضرت نوح (ع) سلام رسانده است. که معتمید تر از قرآن منبعی که پرستش بتان ، مرجعی یافت نمی شود. معهذا تذکر منابع غربی مخصوصاً فرانسوی ها که از اول تا حالا به اسلام سر کینه توزی داشته است نمایان هست. از جانب دیگر فرانسوی ها در سده های گذشته بنام انقلاب روشنگری از طریق مفکوره الیمیناتی کسانی را که به دین عیسویت معتقد بودند را از راه کشیدند،و به زعم شان مهراب عبادت برای خدا در هم شکستند (دکتر علی شریعتی) البته این موضوع خود یک پژوهش علیحده را ایجاب می کند که از حوصلۀ این کتاب دور است.
اطلاعاتموجودازعربستانقبلازاسلامخیلیکماست؛تحقیقاتجدیدتردردهههایاخیردیدگاهمورخاندرموردایندورهازتاریخرادگرگونکرده[31]وآثاریکهقبلازدهه۱۹۸۰بهچاپرسیدهاند (البتهغیرازچنداستثنا) دیگرمعتبرمحسوبنمیشوند[32]مطالبیکهمنابعاسلامیدربارهٔتاریخعربستانپیشازاسلامنقلکردهاند،بیشازدوقرنبعدازظهوراسلاموتوسطساکنانمناطقدیگرنوشتهشدهاند. بهعلاوه،منابعاسلامیبنابهدلایلدینییاشخصیهدفجعلیاتغییرواقعشدهاند.منابعاسلامیایندورهرافقیروهمچوندوران «جاهلیت»توصیفکردهاندکهمردمشپیروخدایانمختلفیبودندوبهشیوهقبیلهایزندگیمیکردند. همینمنابع،عربستاندورهاسلامیراغنیوقدرتمندنمایاندهاند. بااینوجود،باستانشناسیومطالعهکتیبههانشاندادهدرعربستانقبلازاسلامدولتهایقدرتمندیوجودداشتهونگارشنیز (بر خلاف عقاید غربیان) رایجبودهاست[33]
شبهجزیرهعربدرایندورهبخشیازتمدنمدیترانهبودهوپرستشخدایانمتعددحداقلدرقرنچهارممیلادی (دوقرنپیشازاسلام) بهپایانرسیدهاست. منابع غربی آنچه در باره تاریخ اسلام نوشته اند بر گرفته از همان منابع مشکوک میباشد که خلاف قرآن عمل می کند که در نزد مسلمانان و سایر تاریخ نویسان معتبر نیست. چرا که مسلمانان مخصوصا! مردم شبه جزیره عرب با داشتن ذهن وقاد ویاد داشت نگاری در دوران شان بی مانند بوده ابن خلدون، طبری وابن اثیر و یعقوبی و شهرستانی اظهارات مراجع فرانسوی را در مورد انکار بت پرستی در عربستان را نمی پذیرندوبدینترتیب،آنچهمنابعاسلامیدربارهٔآنعهدروایتکردهاند،اطلاعاتیکهسینهبهسینهنقلشدهنیست،بلکهحاصلتلاشنویسندگانمسلمانبرای «بازسازی»تاریخآندورهاستکه البته با یافته های غربیان درتضاداست. همینمسئلهدربارهٔتقویمهایپیشازاسلامنیزصادقاست.
[1]نجم : 19،۲۰«أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّي . وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري» ترجمه: [ به من خبر دهید از لات و عزّی ،و منات آن سوّمینِ دیگر ،]
112-همانجا.
[3]سال هشتم
[4]ابنکلبی،ص۲۹؛طبرسی،ج۱۰،ص۵۴۷ـ۵۴۸؛محمودشکریآلوسی،ج۲،ص۲۰۵ـ۲۰۶؛جوادعلی،ج۶،ص۷۱
[5]بتخانه ذوالخلصه در جایی به نام تَباله، میان مکه و یمن واقع بود و هفت شب راه از مکه فاصله داشت (کلبی، 1332، ص 34؛ ابنهشام، همانجا). به قول دیگر، در چهار ...
[6]شهرستانی،ج ۲، ص ۲۳۷ـ ۲۳۸؛ محمود شکری آلوسی، ج ۲، ص ۲۰۷ـ۲۱۲؛ جوادعلی، ج ۶، ص ۶۰
[7]عبدهالاصنام-عَبَدهالکواکب
[8]محمود شکری آلوسی، ج ۲، ص ۲۳۹ـ۲۴۰؛ قرطبی، ج ۹، جزء ۱۷، ص ۱۱۹؛ طبرسی، ج ۹، ص ۲۷۶ـ۲۷۷؛ جوادعلی، ج ۶، ص ۵۹ـ۶۰
[9]رونوشت از دانشنامه جهان اسلام،نوشته 11217.
[10] تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۱۷.
[11] فرقان/۳.وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً ترجمه:و به جای او خدایانی برای خود گرفته اند که چیزی را خلق نمی کنند و خود خلق شده اند و برای خود نه زیانی را در اختیار دارند و نه سودی را ، و نه مرگی را در اختیار دارند و نه حیاتی و نه رستاخیزی را.
[12]الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج۲۱، ص۲۷۰ و ج۲۰، ص۱۷۳ و ۱۷۴. حج/۷۳.
[13]التحریروالتنویر،ج۱۹،ص۱۰و۱۱.
[14] . التحریر والتنویر، ج۱۹، ص۱۰ و ۱۱؛ یس/۲۳.؛نحل/۷۳.
[15] آیات ۷۴/یسوَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ. تر جمه:[و غیر از خدا [ یِیگانه ] خدایانی به پرستش گرفتند ، تا مگر یاری شوند.]؛۱۸/یونس.وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِکُونَ.ترجمه:[و به جای خدا ، چیزهایی را می پرستند که نه به آنان زیان می رساند و نه به آنان سود می دهد. و می گویند: «اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند.» بگو: «آیا خدا را به چیزی که در آسمانها و در زمین نمی داند ، آگاه می گردانید؟» او پاک و برتر است از آنچه [ با وی ] شریکمی سازند.]؛۸۱/مریموَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا.ترجمه[و به جای خدا ، معبودانی اختیار کردند تا برای آنان [ مایه ] عزت باشد.]؛... ؛ گنابادی،سلطانمحمد؛تفسیربیانالسعادهفیمقاماتالعباده،بیروت،مؤسسهالأعلمی،۱۴۰۸ق،چاپدوم،ج۳،ص۲۷۴.
[16] فاطر/۳.يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَکُونَ
ترجمه آیه:ای مردم ، متذکر شوید که چه نعمتها خدا به شما عطا فرمود ، آیا جز خدا آفریننده ای هست که از آسمان و زمین به شما روزی دهد؟ هرگز جز آن خدای یکتا خدایی نیست ، پس این مشرکان چگونه شما را ( از درگاه حق رو به بتان باطل ) می گردانند؟
[17]حسینی همدانی، سیدمحمدحسین،؛ انوار درخشان، تحقیق محمدباقر بهبودی، تهران، کتابفروشی لطفی، ۱۴۰۴ق، چاپ اول، ج۱، ص۷۱.
[18] بقره/۲۲.الَّذي جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
ترجمه آیه:همان [ خدایی ] که زمین را برای شما فرشی [ گسترده ] ، و آسمان را بنایی [ افراشته ] قرار داد و از آسمان آبی فرود آورد و بدان از میوه ها رزقی برای شما بیرون آورد پس برای خدا همتایانی قرار ندهید ، در حالی که خود می دانید.
[19]تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۸ – ۴۰؛ مائده/۷۶.:قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ . ترجمه:بگو: «آیا غیر از خدا چیزی را که اختیار زیان و سود شما را ندارد ، می پرستید؟ و حال آنکه خداوند شنوای داناست.»
[20]قصص : ۳۸. وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري فَأَوْقِدْ لي يا هامانُ عَلَي الطِّينِ فَاجْعَلْ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلي إِلهِ مُوسي وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبينَ ترجمه:و فرعون گفت: «ای بزرگان قوم ، من جز خویشتن برای شما خدایی نمی شناسم. پس ای هامان برایم بر گِل آتش بیفروز و برجی [ بلند ] برای من بساز ، شاید به [ حالِ ] خدای موسی اطّلاع یابم ، و من جدّا او را از دروغگویان می پندارم.»/؛ نازعات : ۲۴فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلي .ترجمه:و گفت: «پروردگار بزرگتر شما مَنَم!»
[21] زخرف/۴۵.
[22] . مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۷۶.
[23] أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۶.
[24] . تفسیر جوامع الجامع، ج۳، ص۲۹.
[25] انبیاء/۹۸.
1. [26] Robin 2019, pp. 135–136.
[27] 1. Robin 2019, pp. 69–70.
[28]ویلیام مونتگومری وات (۱۹۵۳)، صفحات ۱۸–۱۶
[29]لویال رو (۲۰۰۵)، صفحهٔ ۲۲۴
[30]جان اسپوزیتو، اسلام، صفحات ۵–۴.
[31]روبین 2019. ص 57.
[32]جان اسپوزیتو، اسلام، صفحات ۵–۴.
[33]روبین 69-70.
++++++++++++++++++++++
پندار مشرکان بر نفع بتها:
گمان بتپرستان بر این بود که بتها، برای آنها منافعی دارند که برخی از این پندارها را بر اساس آیات قرآن به اختصار بیان میکنیم:
طلب شفاعت: تصور بتپرستان این بود که بتها نزد خدا تقرّب دارند و در امور دنیوی، آنها را شفاعت میکنند: «هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه[1]میگویند: اینان(بتها) شفیعان ما، نزد خدا هستند».
یعنی بتها از خدای تعالی درخواست مینمایند تا کارهای مهم ما را به سامان رسانند، یا اگر فرضا بعث و حشری در کار باشد، چنانچه اعتقاد مؤمنان است، از خدای تعالی برای ما درخواست نجات از عذاب آخرت را میکنند.[2]
طلب عزت: بتپرستان به غیر خدا معبودانی برای خود انتخاب کرده بودند؛ به این گمان که بتها سبب عزّت آنها شده و با این وسیله نزد حق تعالی ارجمند شده و مقام والایی به دست میآورند. در حقیقت پندارشان این بود که اگر با یک خدا عزّت مییابند، با خدایان بیشتر، عزّت بیشتر پیدا میکنند،که قرآن میفرماید: «وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَه لِیکونُوا لَهُمْ عِزًّا «آنها غیر از خدا معبودانی برای خود انتخاب کردهاند، تا مایهی عزتشان باشد»[3]
طلب نصرت: عبادت بتها از ناحیهی بتپرستان بر این امید بود که آنها را یاری کنند؛ زیرا بر این باور غلط بودند که تدبیر امورشان به این خدایان واگذار شده و خیر و شرّشان هر چه هست، در دست آنهاست؛ به همین جهت، خدایان ناتوان (بتها) را عبادت میکردند تا با این عبادت، آنها را از خود راضی کرده و بر آنان خشم نگیرند و نعمت را از ایشان قطع نکرده و بلا و مصیبتی بر آنان نازل نکنند:[4] وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَه لَعَلَّهُمْ ینْصَرُونَ «آنها غیر از خدا معبودانی برای خویش برگزیدند به این امید که از سوی آنها یاری شوند (و مورد حمایت بتان قرار گیرند)»
در قرآن کریم و منابع اسلامی، اگر بت پیکری از سنگ، چوب یا فلز و به شکل انسان یا حیوان باشد، «وَثَن» (مفرد أوثان) است، و چنانکه صورتِ بدون پیکر باشد «صنم» (مفرد أصنام) نامیده می شود. واژه های «نُصُب» و «انصاب» نیز برای بت به کار رفته است [5]. راغب اصفهانی از برخی حکما نقل کرده که هر عامل باز دارنده از خدا خود نوعی بت است، همچنانکه صلیب را نیز وثن خوانده اند. بنابر روایتی که از عدی بن حاتم نقل شده، او با صلیب بر گردن خدمت پیامبر صلی اللّه علیه وآله رسید و حضرت فرمود: «این وثن را از گردن خود دور افکن».[6]
در قرآن، واژه های «اصنام» پنج بار، «اوثان[7] سه بار، نصب دوبار، «انصاب» یک بار به کار رفته است از واژه هایی چون آلهه، تماثیل، اولیاء، اَنْداد، ماتَنْحِتُون شُرکاء، شُفَعاء، شُهَداء نیز معنای بت اراده شده است .
قرآن کریم بر بت پرستی اقوام پیشین تصریح می کند، بدین معنا که آنها پیکرهایی را به دست خود می تراشیدند و همانها را می پرستیدند. تعبیراتی چون «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ؛ « مَا هَٰذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکفُونَ«؛[8] «قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا» [9]که از زبان پیامبران حکایت شده، بر وقوع پرستش بتها دلالت دارد.
قرآن بصراحت و با بیانهای مختلف، از هرگونه بت پرستی مردم مکّه انتقاد شدید کرده و در بسیاری موارد، از مبارزات پیامبران پیشین با بت پرستی نیز در آن گزارش شده است [10]در این آیات، براین نکته که بتها هیچگونه تأثیر مثبت یا منفی در کارهای عالَم و بندگان ندارند تأکید شده است و گفته می شود که بتان تندیسهایی بی روح و غیرقابل پرستش هستند [11]
قرآن خاستگاه بت پرستی را نادانی و پیروی از پندار و هوای نفس می داند [12]و خصوصاً از بت پرستان عرب که از دین حنیف دور شده و در ربوبیّت برای«اللّه»شریک قایل شده بودند، سخت انتقاد می کند[13] [لَهُمَقاليدُالسَّماواتِوَالْأَرْضِوَالَّذينَکَفَرُوابِآياتِاللَّهِأُولئِکَهُمُالْخاسِرُونَ 63 زمر.ترجمه:کلیدهایخزائنآسمانهاوزمیناوراستوآنانکهبهآیاتخداکافرشدندهمآنانزیانکارانعالمند.] و[إِنَّرَبَّکُمُاللَّهُالَّذيخَلَقَالسَّماواتِوَالْأَرْضَفيسِتَّةِأَيَّامٍثُمَّاسْتَويعَلَيالْعَرْشِيُدَبِّرُالْأَمْرَمامِنْشَفيعٍإِلاَّمِنْبَعْدِإِذْنِهِذلِکُمُاللَّهُرَبُّکُمْفَاعْبُدُوهُأَفَلاتَذَکَّرُونَ .یونس/3ترجمه :پروردگار شما آن خدایی است که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید. سپس بر عرش استیلا یافت. کار [ آفرینش ] را تدبیر می کند. شفاعتگری جز پس از اذن او نیست. این است خدا ، پروردگار شما ، پس او را بپرستید. آیا پند نمی گیرید؟] و آنها را به سبب آیینهای مذهبی که در برابر بتها به جا می آوردند، می نکوهد [14]و کسانی را که به امید گشوده شدن مشکلات یا برآورده شدن نیاز به سراغ بتان می رفتند چون کسی می داند که با کفِ باز [15]آب را به دهان می برد و طبعاً آب به دهانش نمی رسد [16]
حتی از برخی آیات قرآن [17]چنین برمی آید که بت پرستان عرب آمادگی داشتند تا دعوت پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله، را بپذیرند، به شرط آنکه بتان ایشان و آیینهای بت پرستی را نکوهش نکند، ولی این درخواستی نپذیرفتنی بود، زیرا اساس دعوت اسلام، نفیِ همه مظاهر بت پرستی است. نکته دیگری که قرآن بر آن تأکید دارد این است که بیشتر بت پرستان تنها به بهانه آنکه نیاکانشان بت پرست بوده اند، از بت پرستی دفاع کرده اند [18]و بدین سبب نیز آنان را بشدّت نکوهش می کند و بر تأمّل و بازنگری در عقاید و آداب دینیشان فرا می خواند.
گفتنی است که قرآن کریم، در انتقاد از بت پرستی، اساساً منظورش مشرکان عرب بوده، و از این دیدگاه به ذکر نکاتی از تاریخ بت پرستی نیز پرداخته است. از قرآن کریم چنین برمی آید که گرایش به بت پرستی، از زمانی نزدیک به عصر حضرت نوح علیه السّلام وجود داشته است، اما از زمانهای پیشتر سخنی نمی گوید. بنابر آیه ۲۳[19] از سوره نوح، قوم او پنج بت، به نامهای وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسْر داشتند و در برابر دعوت حضرت نوح علیه السّلام مصرّانه از رها کردن پرستش آنها سرباز می زدند.
فخررازینیز، به نقل از ابویزید بلخی، قدمت بت پرستی را با استناد به این آیه از زمان حضرت نوح علیه السّلام می داند، اما برخی مفسّران آغاز بت پرستی را به زمانی پس از حضرت آدم و پیش از حضرت نوح علیهماالسّلام و به القای شیطان نسبت داده اند و گفته اند که او این پنج بت را به نام فرزندان آدم ساخت ؛ بدین ترتیب که با مرگ هریک از آنان تندیسی به شکل او برای بازماندگانش می ساخت و همین سبب شد که نسلهای بعد بتدریج به پرستش آنها بپردازند .[20]
درباره تسمیه این پنج بت، قول دیگری بر آن است که نام مردم عابد و صالحی بوده که در دوره میانه آدم و نوح علیهماالسّلام می زیسته اند و چون مردم در عبادت آنان را سرمشق قرار دادند، شیطان پس از مرگ ایشان مردم را فریفت تا صورتهایی شبیه آنان بسازند، سپس در نسلهای بعد این سنّت را به بت پرستی تبدیل کرد [21]ابن عباس نیز با اندک تفاوتی شروع بت پرستی را به شیطان و زمان نوح علیه السّلام نسبت داده است. در این میان مسعودی[22] روایتی آورده که پیدایی بت پرستی را در زمانی دیرتر از حضرت نوح علیه السّلام می داند. برخی دیگر از مؤلّفان نخستین پایه های بت پرستی را به یکی از پسران قابیل، پس از درگذشت آدم علیه السّلام نسبت داده اند .[23]
طبق روایتی از حضرت علی (رض) نخستین سرزمینی که در آن بت پرستیده شد، بابِل بود .[24]به روایت مفضل بن عمر، حضرت امام صادق علیه رحمه در محلّی کنار مسجد کوفه جای بتهای یغوث، یعوق و نسرِ قوم نوح علیه السّلام را به او نشان داده است .[25]براساس برخی روایات، شیطان این بتها را که در طوفان نوح زیر خاک و گل مدفون شده بودند، بار دیگر برای مشرکان عرب آشکار ساخت .[26][27]، اما محمود بن عبداللّه آلوسی از قول کسانی نقل کرده که باقی ماندن این بتها بعید می نماید و مقصود این است که نام آنها دوباره زنده شد.
پس از این، سخن از بت پرستی قوم عاد است که در سرزمینی میان عمان و حَضْرَموت در یمن سکونت داشتند [28]و حضرت هود علیه السّلام برای دعوت این قوم مبعوث شد. آنگاه قرآن از بت پرستی قوم حضرت ابراهیم علیه السّلام سخن می گوید. در زمان آن حضرت، بابِل از مراکز بت پرستی بود و بتخانه ای بزرگ با بتهای فراوان در آن برپا شده بود [29]و کسانی، از جمله آزر [30] بت تراش بودند. ابراهیم نیز ناگزیر او را رها کرد و به بیت المقدس رفت[31]به روایت قرآن کریم، حضرت ابراهیم علیه السّلام با پرستندگان خورشید و ماه و ستارگان نیز مناظراتی داشته که مقوله ای جدا از بت پرستی است .[32]
به نظر برخی مفسران چهارمین اشاره قرآن به بت پرستی مصریان در روزگار حضرت یوسف علیه السّلام است. آنان جمله حضرت یوسف علیه السّلام را خطاب به زندانیان همراهش [33]اشاره به این می دانند که آنها خدایانی از سنگ و چوب ساخته بودند البته فخررازی گفته است که ایشان ارواح فلکی را می پرستیدند .[34]بعلاوه، در برخی روایات تاریخی از تمثالی که معبودِ همسر عزیز مصر بوده سخن گفته اند، هرچند در قرآن به این موضوع اشاره نشده است.
قرآن کریم در گزارش مبارزات حضرت موسی علیه السّلام با فرعون، به بت پرستی مصریان اشاره، و اعتراض اشراف قومِ فرعون به او را نقل کرده است که چرا اجازه می دهد موسی علیه السّلام پرستش او و خدایانش را رها سازد [35]به گفته مفسّران، فرعون بتهایی به شکل برخی موجودات چون گاو، که از یاقوت ساخته شده بود، می پرستید[36] و مردم نیز به قصد تقرّب به او بت می پرستیدند. برخی گفته اند که فرعون گاوپرست بود و مردم را به گاوپرستی امر می کرد و حتی گاوپرستیِ او زمینه ای برای سامری شد تا بت خود را به شکل گوساله بسازد [37]با آنکه فرعون خود را «اِله» خوانده است [38]، الوهیتش به معنای حکمرانی بر مردم بوده است [39]و نه بت بودنِ خود او، زیرا اساساً بت به زندگان اطلاق نمی شود.
در قرآن همچنین آمده است که بنی اسرائیل پس از ترک مصر در مسیر خود به گروهی بت پرست رسیدند و از موسی علیه السّلام خواستند که برای آنان بتی بسازد . موسی آنان را اندرز داد، ولی سودی نبخشید. سپس هنگامی که موسی به میعاد خداوند رفت، در غیاب او سامری از زیورآلات خود و مردم، مجسمه گوساله ای ساخت که صدای گاو داشت و بر اثر آن، بسیاری از بنی اسرائیل بت پرست شدند این گزارش قرآن از شایع بودن بت پرستی در میان قوم موسی خبر می دهد. [40]در مآخذ تاریخی نیز به استناد عهد عتیق از بت پرستی یهودیان در زمانهای پس از حضرت سلیمان سخن رفته است .[41]در قرآن کریم درباره بت پرستیِ قوم ثَمود آمده که خداوند حضرت صالح را برای هدایت آنان گسیل داشت . [42]آنان در سرزمینی میان مدینه و شام مقیم بودند و هفتاد بت داشتند .[43]
مردم عرب در آغاز، موحِّد و بر دین ابراهیم و اسماعیل علیهاالسّلام بودند. براساس حدیثی از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله و به گفته مؤلّفان و مورّخان، عَمرو بن لُحیّ نخستین کسی است که با سلطه اش بر حجاز بت پرستی را در میان عرب رواج داد .[44]گویا او معاصر شاپور ذوالاکتاف [45]بود و در سفری به شام، با بت پرستی آشنا شد و برای نخستین بار بتی را از آنجا به حجاز آورد و از همان زمان پرستش بت در میان عرب معمول شد. برخی نخستین کس را «ابوکبشه»[46]و برخی نیز رواج بت پرستی را درمیان عرب، امری تدریجی و خودبخود دانسته اند. بدینگونه که پس از سکونت حضرت اسماعیل علیه السّلام در مکه و بسیار شدنِ فرزندانش، مکّه برای آنان تنگ شد و ناگزیر به اطراف کوچیدند. هنگام خروج، هریک از آنان قطعه سنگی از حرم را برای بزرگداشت و دلبستگی به حرم با خود بردند و آن را طواف می کردند تا کم کم معبود آنان شد. اما از آنجا که هنوز آثاری از دین ابراهیم در میانشان باقی مانده بود، بیت اللّه را محترم می شمردند و طواف، سعی میان صفا و مروه، وقوف در عرفات و قربانی را نیز به جا می آوردند .
آغاز نامگذاری بتها را به هُذَیل بن مُدرِکَه نسبت داده اند. او بت سُواع را برای بنی لِحیان در سرزمین ینبُع، بت ودّ را برای قبیله کَلب در وادی دَوْمَة الْجَنْدَل، بت یغوث را برای طایفه مَذحِج و اهل جَرَش اختصاص داد. بر طایفه خَیوان نزدیک صنعاء بت یعوق، و بر قبیله حِمیَر و حُصَین در سرزمین یَلخَع بت نَسر را برگزید. همچنین طایفه حمیر در صنعا بتخانه ای داشتند. اشاره شد که برخی گفته اند این نامها، متعلق به همان پنج تن بتی است که در زمان حضرت نوح علیه السّلام آنها را می پرستیدند و به عرب منتقل شد .[47]
[1]ج ۲، ص ۲۲۵ـ۲۲۷، ۲۳۷ـ ۲۳۸
[2]التفسیر، ج ۳۰، ص ۱۴۳ـ۱۴۴
[3]ج ۱، ص ۲۰۸ـ۲۰۹؛ ، ص ۲۵۹ـ۲۶۰؛ج ۲، ص ۱۹۷ـ ۱۹۸
[4]المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۷، ص۱۱۰.
[5]برای تفاوتهای معنایی این واژگان رجوع کنید به مبارک بن محمد ابن اثیر، مرتضی زبیدی، ابن منظور، ذیل «صنم» و «وثن»؛ ابن کلبی، ص ۹۸؛ جوادعلی، ج ۶، ص ۷۱ـ۷۵.
[6]جواهر نورانی ساکن در عرش
[7]" ج ۲، ص ۲۵۹
[8]رجوع کنید به انعام : ۱۳۶، ۱۳۸؛ نحل : ۵۷ ؛ ص : ۶؛ برای برخی از این آیینها و باورها رجوع کنید به ابن کلبی، ص ۱۸ـ۲۰،۳۲؛ محمود شکری آلوسی، ج ۲، ص ۱۹۷ـ۲۱۲
[9] گفتند بتهایی را می پرستیم ؛ شعراء:۷۱
[10]فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۵ش، چاپ دوم، ج۱۱، ص ۲۶۸.
[11]فضل الله، سیدمحمدحسین؛ تفسیر من وحی القرآن، بیروت، دارالملاک، ۱۴۱۹ق، چاپ دوم، ج۱۰، ص۲۲۸.
[12]طبری، طبرسی، ذیل نوح : ۲۳؛ قرطبی، ج ۹، جزء ۱۸، ص ۳۰۸؛ سیوطی، ج ۶، ص ۲۶۹ج ۱، ص ۴۴
[13] زمر:۶۳؛ انعام :۱۰۲؛ یونس :۳
[14]انعام :۱۴۰ [قَدْخَسِرَالَّذينَقَتَلُواأَوْلادَهُمْسَفَهاًبِغَيْرِعِلْمٍوَحَرَّمُوامارَزَقَهُمُاللَّهُافْتِراءًعَلَياللَّهِقَدْضَلُّواوَماکانُوامُهْتَدينَ ترجمه: کسانیکهازرویبیخردیونادانی،فرزندانخودراکشتهاند،وآنچهراخداروزیشانکردهبود- ازراهافترابهخدا- حرامشمردهاند،سختزیانکردند. آنانبهراستیگمراهشده،وهدایتنیافتهاند.]
[15]کباسِطِ کَفَّیْهِ
[16]رعد:۱۴/لَهُدَعْوَةُالْحَقِّوَالَّذينَيَدْعُونَمِنْدُونِهِلايَسْتَجيبُونَلَهُمْبِشَيْءٍإِلاَّکَباسِطِکَفَّيْهِإِلَيالْماءِلِيَبْلُغَفاهُوَماهُوَبِبالِغِهِوَمادُعاءُالْکافِرينَإِلاَّفيضَلالٍ.ترجمه:دعوتحقبرایاوست. وکسانیکه [ مشرکان ] جزاومیخوانند،هیچجوابیبهآناننمیدهند،مگرمانندکسیکهدودستشرابهسویآببگشایدتا [ آب ] بهدهانشبرسد،درحالیکه [ آب ] به [ دهان ] اونخواهدرسید،ودعایکافرانجزبرهدرنباشد.
[17] کافرون : ۱ـ۶قُلْياأَيُّهَاالْکافِرُونَلاأَعْبُدُماتَعْبُدُونَوَلاأَنْتُمْعابِدُونَماأَعْبُدُوَلاأَناعابِدٌماعَبَدْتُّمْوَلاأَنْتُمْعابِدُونَماأَعْبُدُلَکُمْدينُکُمْوَلِيَدينِ(آیه ها از 1-6) ترجمه: 1-بگو: «ایکافران؛ 2-آنچهمیپرستید،نمیپرستم. 3-وآنچهمیپرستم،شمانمیپرستید.4-ونهآنچهپرستیدیدمننمیپرستم.5-ونهآنچهمیپرستمشمامیپرستید.6-دینشمابرایخودتان،ودینِمنبرایخودم.»
یاداشت :البته این متارکه تا نزول امر جهاد در قرآن بوده است.
و جمله «لااعبد»نفىاستقبالىاست؛براىاینکهحرف «لا»مخصوصنفىآیندهاستهمچنانکهحرف «ما»براىنفىحالاستومعناىآیهایناستکه پیغامبر (ص) به کفار مکه فرمود:منابدانمىپرستمآنچهراکهشمابتپرستانامروزمىپرستید.
و پیام این آیه به مسلمانان: ردّپرستشهرمعبودیغیرازخداوندتبارکوتعالی.
1. [18] اعراف :۷۰/ قالُواأَجِئْتَنالِنَعْبُدَاللَّهَوَحْدَهُوَنَذَرَماکانَيَعْبُدُآباؤُنافَأْتِنابِماتَعِدُناإِنْکُنْتَمِنَالصَّادِقينَ[ترجمه آیه:گفتند: «آیابهسویماآمدهایکهتنهاخدارابپرستیموآنچهراکهپدرانمانمیپرستیدندرهاکنیم؟اگرراستمیگویی،آنچهرابهماوعدهمیدهیبرایمابیاور.»]؛
2. ابراهیم : ۱۰/قالَتْرُسُلُهُمْأَفِياللَّهِشَکٌّفاطِرِالسَّماواتِوَالْأَرْضِيَدْعُوکُمْلِيَغْفِرَلَکُمْمِنْذُنُوبِکُمْوَيُؤَخِّرَکُمْإِليأَجَلٍمُسَمًّيقالُواإِنْأَنْتُمْإِلاَّبَشَرٌمِثْلُناتُريدُونَأَنْتَصُدُّوناعَمَّاکانَيَعْبُدُآباؤُنافَأْتُونابِسُلْطانٍمُبينٍ{ترجمه:؛پیامبرانشانگفتند: «مگردربارهخدا- پدیدآورندهآسمانهاوزمین- تردیدیهست؟اوشمارادعوتمیکندتاپارهایازگناهانتانرابرشماببخشایدوتازمانمعینیشمارامهلتدهد.» گفتند: «شماجزبشریمانندمانیستید. میخواهیدماراازآنچهپدرانمانمیپرستیدندبازدارید. پسبرایماحجتیآشکاربیاورید.»]
3. سبأ:/۴۳وَإِذاتُتْليعَلَيْهِمْآياتُنابَيِّناتٍقالُواماهذاإِلاَّرَجُلٌيُريدُأَنْيَصُدَّکُمْعَمَّاکانَيَعْبُدُآباؤُکُمْوَقالُواماهذاإِلاَّإِفْکٌمُفْتَريًوَقالَالَّذينَکَفَرُوالِلْحَقِّلَمَّاجاءَهُمْإِنْهذاإِلاَّسِحْرٌمُبينٌ[ترجمه:
4. وچونآیاتتابناکمابرآنانخواندهمیشودمیگویند: «اینجزمردینیستکهمیخواهدشماراازآنچهپدرانتانمیپرستیدندبازدارد.» و [ نیز ] میگویند: «اینجزدروغیبربافتهنیست.» وکسانیکهبهحقّ- چونبهسویشانآمد- کافرشدندمیگویند: «اینجزافسونیآشکارنیست.»؛
5. هود:۶۲/قالُواياصالِحُقَدْکُنْتَفينامَرْجُوًّاقَبْلَهذاأَتَنْهاناأَنْنَعْبُدَمايَعْبُدُآباؤُناوَإِنَّنالَفيشَکٍّمِمَّاتَدْعُوناإِلَيْهِمُريبٍ[ترجمه: گفتند: «ایصالح،بهراستیتوپیشازاین،میانمامایهامیدبودی. آیاماراازپرستشآنچهپدرانمانمیپرستیدندبازمیداری؟وبیگمان،ماازآنچهتومارابدانمیخوانیسختدچارشکّیم.»]؛
6. اعراف :۷۰/ قالُواأَجِئْتَنالِنَعْبُدَاللَّهَوَحْدَهُوَنَذَرَماکانَيَعْبُدُآباؤُنافَأْتِنابِماتَعِدُناإِنْکُنْتَمِنَالصَّادِقينَ[ترجمه: گفتند: «آیابهسویماآمدهایکهتنهاخدارابپرستیموآنچهراکهپدرانمانمیپرستیدندرهاکنیم؟اگرراستمیگویی،آنچهرابهماوعدهمیدهیبرایمابیاور.یعنیتواگرراستمیگوییهرعذابیکهبهماوعدهمیدهیزودبهانجامرسان.»؛
7. ابراهیم : /۱۰قالَتْرُسُلُهُمْأَفِياللَّهِشَکٌّفاطِرِالسَّماواتِوَالْأَرْضِيَدْعُوکُمْلِيَغْفِرَلَکُمْمِنْذُنُوبِکُمْوَيُؤَخِّرَکُمْإِليأَجَلٍمُسَمًّيقالُواإِنْأَنْتُمْإِلاَّبَشَرٌمِثْلُناتُريدُونَأَنْتَصُدُّوناعَمَّاکانَيَعْبُدُآباؤُنافَأْتُونابِسُلْطانٍمُبينٍ[ترجمه آیه: پیامبرانشانگفتند : آیادریکتاییخداکهپدیدآورندهآسمانهاوزمینوساماندهندهآنهاستتردیدیهست؟اوشمارادعوتمیکندتاپارهایازگناهانشمارابرشماببخشایدوتاسرآمدیمعیّنبهشمامهلتدهد،زیرااگربخشودهنشوید،پیشازمهلتمقرّر،بهسزایگناهانتانبههلاکتخواهیدرسید . گفتند : شماجزبشریمانندمانیستید ; اگرازجانبخداپیامیبهشمامیرسیدبهمانیزرسیدهبود . شمامیخواهیدبااینادّعاماراازآنچهپدرانمانمیپرستیدندبازدارید . اگرازجانبخدافرستادهشدهایدبرایمامعجزهایآشکاربیاورید .؛
8. سبأ:/ ۴۳؛ وَإِذاتُتْليعَلَيْهِمْآياتُنابَيِّناتٍقالُواماهذاإِلاَّرَجُلٌيُريدُأَنْيَصُدَّکُمْعَمَّاکانَيَعْبُدُآباؤُکُمْوَقالُواماهذاإِلاَّإِفْکٌمُفْتَريًوَقالَالَّذينَکَفَرُوالِلْحَقِّلَمَّاجاءَهُمْإِنْهذاإِلاَّسِحْرٌمُبينٌ [ترجمه: وچونآیاتتابناکمابرآنانخواندهمیشودمیگویند: «اینجزمردینیستکهمیخواهدشماراازآنچهپدرانتانمیپرستیدندبازدارد.» و [ نیز ] میگویند: «اینجزدروغیبربافتهنیست.» وکسانیکهبهحقّ- چونبهسویشانآمد- کافرشدندمیگویند: «اینجزافسونیآشکارنیست.»
9. هود:۶۲/قالُواياصالِحُقَدْکُنْتَفينامَرْجُوًّاقَبْلَهذاأَتَنْهاناأَنْنَعْبُدَمايَعْبُدُآباؤُناوَإِنَّنالَفيشَکٍّمِمَّاتَدْعُوناإِلَيْهِمُريبٍ
[19]نوح 23/ وَقالُوالاتَذَرُنَّآلِهَتَکُمْوَلاتَذَرُنَّوَدًّاوَلاسُواعاًوَلايَغُوثَوَيَعُوقَوَنَسْراً [ترجمه: وگفتند: زنهار،خدایانخودرارهامکنید،ونه «وَدّ»راواگذاریدونه «سُواع»ونه «یَغُوث»ونه «یَعُوق»ونه «نَسْر»را.
قرطبی، ج ۹، جزء ۱۸، ص ۳۰۷؛ فخررازی، التفسیر، ج ۳۰، ص ۱۴۴؛ فراء، ج ۳، ص ۱۸۹؛ سیوطی، ج ۶، ص ۲۶۹؛ حُوَیزی، ج ۵، ص ۴۲۵
[21]طبری، طبرسی، ذیل نوح : ۲۳؛ قرطبی، ج ۹، جزء ۱۸، ص ۳۰۸؛ سیوطی، ج ۶، ص ۲۶۹
[22]ج ۱، ص ۴۴
[23]محمود شکری آلوسی، ج ۲، ص ۲۱۲؛ ابن کلبی، ص ۵۱
[24]حرّ عاملی، ج ۳، ص ۴۶۸؛ عیاشی، ج ۲، ص ۱۴۷
[25] عیاشی، ج ۲، ص ۱۴۴
[26]طبرسی، ج ۱۰، ص ۵۴۷ ؛ قرطبی، ج ۹، جزء ۱۸، ص ۳۰۸؛ سیوطی، ج ۶، ص ۲۶۹
[28]عراف : ۷۰قالُواأَجِئْتَنالِنَعْبُدَاللَّهَوَحْدَهُوَنَذَرَماکانَيَعْبُدُآباؤُنافَأْتِنابِماتَعِدُناإِنْکُنْتَمِنَالصَّادِقينَ[ترجمه: قومهودگفتند: آیاتوبرآنبهسویماآمدهایکهخدارابهیکتاییپرستیموازبتهاییکهپدرانمامیپرستیدنددستبرداریم؟ ( اینکارنخواهیمکرد ) تواگرراستمیگوییهرعذابیکهبهماوعدهمیدهیزودبهانجامرسان.]/؛
هود: ۵۳/قالُواياهُودُماجِئْتَنابِبَيِّنَةٍوَمانَحْنُبِتارِکيآلِهَتِناعَنْقَوْلِکَوَمانَحْنُلَکَبِمُؤْمِنينَ [قومهودویراپاسخدادندکهایهود،توبرایمادلیلی ( روشنبردعویرسالتخود ) نیاوردیوماهرگزازخدایانخودبهمجردحرفتودستنمیکشیموماهرگزبهتوایماننخواهیمآورد.]؛
زمخشری، ج ۲، ص ۶۸ـ۷۰؛ طبرسی، ذیل نجم : ۵۰ ؛ بروسوی، ج ۳، ص ۱۸۵ـ ۱۸۷
[29] انبیاء: ۵۲ ـ۶۴/رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ53وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماکِرينَ54إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسي إِنِّي مُتَوَفِّيکَ وَ رافِعُکَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذينَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذينَ کَفَرُوا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَيْنَکُمْ فيما کُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ55فَأَمَّا الَّذينَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ56وَ أَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ57ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَيْکَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکيمِ58إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ59الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ60فَمَنْ حَاجَّکَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْکاذِبينَ61إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ62فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِالْمُفْسِدينَ63قُلْ يا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلي کَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ64يا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ65ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ66
ترجمه آیات از 52 تا 64 سوره انبیا
51) «درحقیقت،خداوندپروردگارمنوپروردگارشماستپساورابپرستید [ که ] راهراستایناست.
52) چونعیسیازآناناحساسکفرکرد،گفت: «یارانمندرراهخداچهکسانند؟»حواریونگفتند: «مایاران [ دین ] خداییم،بهخداایمانآوردهایموگواهباشکهماتسلیم [ او ] هستیم.»
53) پروردگارا،بهآنچهنازلکردیگرویدیموفرستاده [ ات ] راپیرویکردیمپسمارادرزمرهگواهانبنویس.
54) و [ دشمنان ] مکرورزیدند،وخدا [ درپاسخشان ] مکردرمیانآورد،وخداوندبهترینمکرانگیزاناست.
55) [ یادکن ] هنگامیراکهخداگفت: «ایعیسی،منتورابرگرفتهوبهسویخویشبالامیبرم،وتورااز [ آلایش ] کسانیکهکفرورزیدهاندپاکمیگردانم،وتاروزرستاخیز،کسانیراکهازتوپیرویکردهاند،فوقکسانیکهکافرشدهاندقرارخواهمدادآنگاهفرجامشمابهسویمناست،پسدرآنچهبرسرآناختلافمیکردیدمیانشماداوریخواهمکرد.
56) اماکسانیکهکفرورزیدند،دردنیاوآخرتبهسختیعذابشانکنمویاورانینخواهندداشت.
57) واماکسانیکهایمانآوردهوکارهایشایستهکردهاند، [ خداوند ] مزدشانرابهتمامیبهآنانمیدهد. وخداوند،بیدادگرانرادوستنمیدارد.
58) اینهاستکهماآنراازآیاتوقرآنحکمتآمیزبرتومیخوانیم.
59) درواقع،مَثَلِعیسینزدخداهمچونمَثَلِ [ خلقت ] آدماست [ که ] اوراازخاکآفریدسپسبدوگفت: «باش»پسوجودیافت.
60) [ آنچهدربارهعیسیگفتهشد ] حق [ و ] ازجانبپروردگارتواست. پس،ازتردیدکنندگانمباش.
61) پسهرکهدراین [ باره ] پسازدانشیکهتورا [ حاصل ] آمده،باتومحاجهکند،بگو: «بیاییدپسرانمانوپسرانتان،وزنانمانوزنانتان،وماخویشاننزدیکوشماخویشاننزدیکخودرافراخوانیمسپسمباهلهکنیم،ولعنتخدارابردروغگویانقراردهیم.»
62) آری،داستاندرست [ مسیح ] همیناستومعبودیجزخدانیست،وخداستکهدرواقع،همانشکستناپذیرحکیماست. 63) پساگررویگردانشدند،هماناخداوندبه [ حال ] مفسدانداناست.
64) بگو: «ایاهلکتاب،بیاییدبرسرسخنیکهمیانماوشمایکساناستبایستیمکه: جزخدارانپرستیموچیزیراشریکاونگردانیم،وبعضیازمابعضیدیگررابهجایخدابهخدایینگیرد.» پساگر [ ازاینپیشنهاد ] اعراضکردند،بگویید: «شاهدباشیدکهمامسلمانیم [ نهشما ] .»
[30]پدر یا عموی حضرت ابراهیم علیه السّلام
[31]رجوع کنید به تفاسیر، ذیل صافّات :۹۹/وَقالَإِنِّيذاهِبٌإِليرَبِّيسَيَهْدينِ؛ ترجمه:[ و [ ابراهیم ] گفت: «منبهسویپروردگارمرهسپارم،زوداکهمراراهنماید.»]
[32]نعام : ۷۷ـ /فَلَمَّارَأَيالْقَمَرَبازِغاًقالَهذارَبِّيفَلَمَّاأَفَلَقالَلَئِنْلَمْيَهْدِنيرَبِّيلَأَکُونَنَّمِنَالْقَوْمِالضَّالِّينَ ترجمه ؛[ و چون ماه را در حال طلوع دید ، گفت: «این پروردگار من است.» آن گاه چون ناپدید شد ، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.»]
۷۸/ فَلَمَّارَأَيالشَّمْسَبازِغَةًقالَهذارَبِّيهذاأَکْبَرُفَلَمَّاأَفَلَتْقالَياقَوْمِإِنِّيبَريءٌمِمَّاتُشْرِکُونَ؛ترجمه: [پس چون خورشید را برآمده دید ، گفت: «این پروردگار من است. این بزرگتر است.» و هنگامی که افول کرد ، گفت: «ای قوم من ، من از آنچه [ برای خدا ] شریک می سازید بیزارم.» ]
وچونماهرادرحالطلوعدید،گفت: «اینپروردگارمناست.» آنگاهچونناپدیدشد،گفت: «اگرپروردگارممراهدایتنکردهبودقطعاًازگروهگمراهانبودم.»]
[33] «...أَاَرْبابٌ مُتَفَرَّقُونَ خَیْرٌ...» یوسف :۳۹
[34]التفسیر، ج ۱۸، ص ۱۳۹
[35]اعراف : ۱۲۷این آیت در قبل ذکر و ترجمه شده است
[36] ابوحیان، ج ۴، ص ۳۶۷
[37] طبرسی، ج ۴، ص ۷۱۶
[38]قصص : ۳۸؛ نازعات : ۲۴ / فَقالَأَنَارَبُّکُمُالْأَعْلي [وگفت: منمخدایبزرگشما.]
[39] قصص : ۳۸؛ نازعات : ۲۴
[40]زخرف : ۵۱/وَناديفِرْعَوْنُفيقَوْمِهِقالَياقَوْمِأَلَيْسَليمُلْکُمِصْرَوَهذِهِالْأَنْهارُتَجْريمِنْتَحْتيأَفَلاتُبْصِرُونَ [وفرعوندر [ میان ] قومخودندادرداد [ و ] گفت: «ایمردم [ کشور ] من،آیاپادشاهیمصروایننهرهاکهاززیر [ کاخهای ] منرواناستازآنِمننیست؟پسمگرنمیبینید؟
قطب،ج۳،جزء۹،ص۶۱۰؛سعیدحوّی،ج۴،ص۱۹۸۷؛اعراف : ۱۳۸ اعراف : ۱۴۸
[41]از جمله رجوع کنید به مسعودی، ج ۱، ص ۵۸ ـ ۶۰
[42]نیز رجوع کنید به سِفر خروج، فصل ۳۲؛ کتاب قُضاه، فصل ۲ و۳؛ اوّل ملوک، فصل ۱۱؛ دوم ملوک، فصل ۱ و ۱۰؛ هاکس، ذیل «بت وبت پرستی »
[43]هود: ۶۱ـوَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَريبٌ مُجيبٌترجمه:[وبهسوی [ قوم ] ثمود،برادرشانصالحرا [ فرستادیم ] . گفت: «ایقوممن! خدارابپرستید. برایشماهیچمعبودیجزاونیست. اوشمارااززمینپدیدآوردودرآنشمارااستقرارداد. پس،ازاوآمرزشبخواهید،آنگاهبهدرگاهاوتوبهکنید،کهپروردگارمنزدیک [ و ] اجابتکنندهاست.»]
[44]قمی، ج ۱، ص ۳۳۰؛ طبرسی، ج ۵، ص ۲۶۴
[45]ابن حنبل، ج ۴، ص ۳۵۳، ج ۵، ص ۱۳۸؛ طبرسی، ج ۳، ص ۳۹۰؛ فخررازی، التفسیر، ج ۱۲، ص ۱۱۰؛ حویزی، ج ۱، ص ۶۸۴؛ محمود شکری آلوسی، ج ۲، ص ۲۰۰
[46]حک : ۳۱۰ـ۳۷۹ م
[47]طوسی، ۱۳۸۳، ج ۱۰، ص ۱۴۱؛ قمی، ج ۵، ص ۳۸۸؛ طبرسی، ج ۱۰، ص ۵۴۷؛ فخررازی، التفسیر، ج ۳۰، ص ۱۴۴؛ محمود شکری آلوسی، ج ۲، ص ۲۰۲
++++++++++++++
انگیزهها و عوامل بتپرستی در قبل و بعد از اسلام
بتپرستی ظاهری و مادی، نه بتپرستی به معنای عام که طبق بیان قرآن، شامل پیروی از هوای نفس[1] نیز میشود، از زمان حضرت نوح(ع) رواج یافته است.[۲۸] در میان قوم حضرت نوح(ع) مردان صالحی (به نامهای "وَدّ"، "سُواع"، "یَغوث"، "یَعوق" و "نَسر")[2] بودند که مردم به آنها اظهار علاقه میکردند، شیطان از علاقهی مردم سوء استفاده نموده و بعد از مرگ آن مردان، مردم را تشویق به ساختن مجسمهی آن بزرگان و گرامی داشت آن مجسمهها کرد.[3]
مدتی نگذشت که نسلهای بعد، رابطهی تاریخی این موضوع را فراموش کرده و تصور نمودند که این مجسمهها موجوداتی محترم هستند که باید مورد پرستش قرار گیرند، به این ترتیب به پرستش بتها سرگرم شده و مستکبران ظالم آنان را با این طریق إغفال نموده و به بند بتپرستی کشیدند.[4]
یکی دیگر از ریشههای بتپرستی، اعتقاد مشرکان به وجود و خالقیت خدای متعال[5]و ملائکه است که آنها را دارای صورتهای پوشیده از انسان میدانند؛ لذا برای هر کدام صورتی از طلا، نقره و جواهرات تراشیده و آنها را عبادت میکردند. عدهی دیگر ستارگان را در عالم مؤثر دانسته و چون اغلب ستارگان پنهان هستند، صورتهایی برای آنها ساخته و به جای ستارگان، آن صورتهای بتی را عبادت مینمودند[6].
منشأ دیگر دوگانهپرستی یا چندگانهپرستی در بین اقوام، تنوع موجودات عالم است؛ به دلیل اینکه افراد کوتهفکر باور نمیکردند که همهی موجودات گوناگون و متنوّعی که در آسمان و زمین است، مخلوق خدای واحد است، برای هر نوعی از انواع موجودات، خدایی قائل بودند که از آن تعبیر به "ربالنوع" میکردند؛ مانند: ربالنوع صحرا، باران، آفتاب، جنگ و صلح و...؛ لذا در اعتقاد آنها، این خدایان خیالی که گاه از آنها به عنوان فرشته نیز یاد مینمودند، فرمانروایان این جهان بوده و چون موجودات غیر محسوس بودند، تمثالهایی برای آنها ساخته و عبادت میکردند. این عقاید خرافی ازمصرو یونان به مناطق دیگر و سرانجام به حجاز منتقل شد؛ ولی اعراب به خاطر توحید ابراهیمی که در میان آنها به یادگار مانده بود، نمیتوانستند وجود «اللَّه»را منکر شوند، در نتیجه این عقائد را به هم آمیختند؛ یعنی در عین حالیکه به وجود خدا عقیده داشتند، اعتقاد به فرشتگانی پیدا کردند که رابطهی آنها با خدا، رابطهی دختر و پدر بود، و بتهای سنگی و چوبی را مظهر و تمثالهایی از آن میدانستند.[7]
به نظر برخی محقّقان و مفسران، از جمله ابوزید بلخی بنابر نقل فخر رازى [8]، با اینکه نادرستی اعتقاد به خداییِ بتها بدیهی است و هیچکس بتی را که از قطعه ای چوب یا سنگ ساخته شده، خالق جهان نمی داند، این پدیده از دیرزمان در بیشتر نقاط زمین رایج بوده و قرنها استمرار داشته است. ازینرو آنان کوشیده اند انگیزه های آغازین بت پرستی را به گونه ای توضیح دهند که دستِ کم با بداهت عقلی ناسازگار نباشد؛ هرچند که بُطلان آن در تحلیل عقلی اثبات شود.
مسعودی[9]، فخررازی ،[10] ابن قیّم جوزیّه [11]، شهرستانی [12] و محمود شکری آلوسی [13] بیشتر این وجوه را، که در قرآن کریم به برخی از آنها اشاره شده، آورده اند، بدین قرار: ابومعشر بلخی بت پرستی را ساخته کسانی می دانسته که به جسم و جان داشتن خدا معتقد بوده اند. به گفته او به اعتقاد بسیاری از بت پرستان، خدا و فرشتگان جواهری در عرش هستند؛ خدا بزرگترین نور و فرشته ها انواری کوچک در پیرامون او، که از نظر شرف و نزدیکی به خدا با یکدیگر تفاوت دارند. سپس پیکری بزرگ و پیکرهایی کوچک را به صورت آن خدا و فرشتگان می ساختند و در برابر آنها کرنش و ستایش می کردند، ولی در واقع عبادت خود را برای خدا و فرشتگان[14] [15] [16] [17] [18]می دانستند.
شهرستانی[19] درباره شاخه ای از ستاره پرستان و اصحاب الرّوحانیّات ـ که تدبیر عالَم را به دست واسطه هایی میان خدا و خلق و منزّه از جسمانیّت می دانستند ـ می گوید که آنها بتهایی می ساختند تا نمادِ معبودِ غایبشان باشد. این وجه را فخررازی [20]نیز آورده و توضیح داده است که به اعتقاد این گروه، تدبیر عالَم سُفلی به ستارگان سپرده شد و بنابراین انسانها بنده ستاره ها و آنها بنده خدای بزرگ هستند. آنگاه چون ستارگان طلوع و غروب دارند، بتهایی را بر صورت آنها می ساختند و به انگیزه پرستش ستارگان، در برابر آنها کرنش می کردند.
وجه دیگر آن است که بتها در حقیقت طلسمهایی بوده اند که معتقدان به انتساب سعد و نحس به ستارگان می ساخته اند؛ یعنی هرگاه در آسمان وضع شگفتی روی می داد که شایسته ساختن طلسم بود، طلسم آن را می ساختند، آن را بزرگ می شمردند و عبادت می کردند. این طلسمها به شکل یکی از ستاره ها یا برجهای فلکی بود، برای مثال درباره پنج بتِ زمان حضرت نوح گفته اند که آنها را به صورت مرد، زن، شیر، اسب و کرکس ساخته بودند، سپس گاهی از این طلسمها آثار شگفتی بروز می کرد و این توهّم را پدید می آورد که خدا [21]در آنها حلول کرده و به تبع آن برای آنها نقش خدایی قایل می شدند.
گروهی دیگر از بت پرستان خدا را سازنده و روزی دهنده و مدبّر امور عالَم می دانستند، اما با این استدلال که عظمت او از محدوده درک بشر بیرون است و انسانها شایستگی عبادت بیواسطه او را ندارند، بتهایی می ساختند و آنها را می پرستیدند تا از این راه به خدا نزدیک شوند و در واقع او را بپرستند.
برخی دیگر بتها را نمادی از فرشتگان و فرشتگان را صاحب مقامی بلند [22] نزد خدا می دانستند، ازینرو با پرستش بتها به پرستش فرشتگان می پرداختند تا به خدا تقرّب جویند. کسانی نیز بتها را قبله خود به سوی خدا می شمردند، چنانکه کعبه نیز قبله ای به سوی خداست. بت پرستانی بوده اند که بر هر بت، شیطانی را موکّل می پنداشتند و معتقد بودند که پرستش کامل این شیطان سبب گره گشایی از کارهایشان می شود و در غیر این صورت، آن شیطان به فرمان خدا آنها را گرفتار نکبت می کند. در این تلقّی نیز، شیطان [23] نقش تدبیری در عالَم داشته است.
در بیشتر عقاید یادشده، هرچند بت جنبه ای نمادین از معبودی نادیدنی یا روحانی یا غایب داشت، یا تندیس برخی صالحان و گذشتگان و وسیله یادکرد خاطرات آنها یا تبرّک جستن به آنها بود، با مرور زمان، رفتار احترام آمیز بت پرستان نسبت به این اشیای ساخته بشر، به پرستش بدل می شد و درباره آنها باور خدایی پدید می آمد. آنها در برابر بتها نیز آیین مذهبی اجرا می کردند و قرآن کریم به برخی از آنها که در میان عرب رواج داشت، اشاره کرده است .[24]
به طور کلی می توان ریشههای اصلی گرایش به بتها را چنین برشمرد:
جهل و نادانی
بنیاسرائیل بعد از دیدن چندین معجزه الهی به دست حضرت موسی(ع)، باز ایمان نیاورده و به پیامبر خدا گفتند: برای ما بتهایی بساز که آنها را عبادت کنیم[25] بتپرستان جاهل با وجود اینکه میدانستند، بتها دوامی نداشته و از بین میروند و مالک هیچ چیزی حتی نفع و ضرر خود نیستند، باز آنها را تعظیم و تکریم میکردند[26] خدای متعال خطاب به قوم موسی میفرماید: «إِنَّکمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ[27] «شما جمعیتی جاهل و نادان هستید.»
یعنی با روشن بودن این مطلب که هیچ واسطهای بین خدای یگانه و این بتها نیست و خدای با این عظمت که هیچ مثل و مانندی ندارد، جاهلانه است که معنای عالی الوهیت را به این تمثالهای سنگی، چوبی، نقرهای و طلایی حمل کرد.[28]
جهل بتپرستان از چند جهت بود، از یک سو نسبت به خدا و ذات پاکش و اینکه هیچگونه شبیهی برای او تصور نمیشود، جهل داشتند؛ از سوی دیگر جهلشان به علل اصلی حوادث جهان بود که گاهی سبب میشد حوادث را به یک سلسله علل خیالی و خرافی از جمله بت، نسبت دهند و از سوی سوم جهل به جهان ماوراء طبیعت است که جز مسائل حسّی را نمیبینند و باور نمیکنند؛ مثلا قطعه سنگی را از کوه جدا کرده و بخشی از آن را در ساختمان منزل خود مصرف میکردند و با بخشی دیگر، مجسمهای ساخته و در برابر آن سجده نموده و مقدّرات خویش را به دست او میسپردند که این عین جهالت است..[29]
بتپرستان جاهل، از اجداد جاهل و گمراه خود تقلید میکردند و ملاک صحت کار خود را عمل پدران و پیشینیان خود میدانستند، و در برابر نهی پیامبران الهی از عبادت بتها، جوابشان این بود که ما پیرو آباء و أجداد خود هستیم و آنچه پدرانمان عبادت میکردند، ما نیز عبادت میکنیم؛ درحالیکه عقل صحیح اجازه نمیدهد که انسان به کسی که از علم بهرهای ندارد، مراجعه نموده و هدایت و راهنمایی او را که در عین گمراهی است، بپذیرد؛ بنابراین تقلید جاهل از جاهلی که حقیقتا جاهل است، مذموم است و این نوع تبعیت، کورکورانه و در نهایت جهالت است.[30]
خدای متعال در آیات متعدد،[31]متعرض این نوع جهالت و تقلید بتپرستان شده و آنها را به شدت توبیخ کرده است: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَینَا عَلَیهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کانَ آبَاؤُهُمْ لَا یعْقِلُونَ شَیئًا وَلَا یهْتَدُونَ»و هنگامی که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی مینمائیم، آیا نه این است که پدران آنها چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند؟!»[32]
[1] جاثیه/۲۳. أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ترجمه: پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمی گیرید؟
[2] جوادی آملی، عبدالله؛ توحید در قرآن، ج۲، ص۶۰۷ - ۶۰۸.
[3] . جوادی آملی، عبدالله؛ توحید در قرآن، ج۲، ص۶۰۸.
[4] نجم/۱۹- ۲۰.
. المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۳۸.
[5] زخرف/۱۹. جوادی آملی، عبدالله؛ توحید در قرآن، ج۲، ص۶۰۸.؛ وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ . ترجمه: و فرشتگانی را که خود ، بندگان رحمانند ، مادینه [ و دختران او ] پنداشتند. آیا در خلقت آنان حضور داشتند؟ گواهی ایشان به زودی نوشته می شود و [ از آن ] پرسیده خواهند شد.
[6] انعام/۷۸. فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. ترجمه: پس چون خورشید را برآمده دید ، گفت: «این پروردگار من است. این بزرگتر است.» و هنگامی که افول کرد ، گفت: «ای قوم من ، من از آنچه [ برای خدا ] شریک می سازید بیزارم.»
[7] انعام/۷۷. انعام/۷۶. فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.ترجمه: و چون ماه را در حال طلوع دید ، گفت: «این پروردگار من است.» آن گاه چون ناپدید شد ، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.»
[8] التفسیر، ج ۳۰، ص ۱۴۳
[9] همان، ج ۲، ص ۲۲۵ـ۲۲۷، ۲۳۷ـ ۲۳۸
[10] لتفسیر، ج ۳۰، ص ۱۴۳ـ۱۴۴
[11] ج ۱، ص ۲۰۸ـ۲۰۹
[12] ج ۲، ص ۲۵۹ـ۲۶۰
[13] ج ۲، ص ۱۹۷ـ ۱۹۸
[14] وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْکُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.(اعراف 138) ترجمه: و بنی اسرائیل را از دریا به ساحل رسانیدیم ، پس به قومی که بر پرستش بتان خود متوقف بودند برخورده ، گفتند: ای موسی برای ما خدایی مثل خدایانی که این بت پرستان راست مقرر کن. موسی گفت: شما سخت مردم نادانی هستید. ۲۳، طه/۸۸.
[15] إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً إِنَّ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْکُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.(عنکبوت-17) ترجمه: واقعاً آنچه را که شما سوای خدا می پرستید جز بتانی [ بیش ] نیستند و دروغی برمی سازید. در حقیقت ، کسانی را که جز خدا می پرستید اختیار روزی شما را در دست ندارند. پس روزی را پیش خدا بجویید و او را بپرستید و وی را سپاس گویید ، که به سوی او بازگردانیده می شوید.
[16] وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري(20) ترجمه: و منات سومین بت دیگرتان را دانستید ( که جمادی بی نفع و ضرر است ) ؟
[17] نوح / مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصارا(ً25) ترجمه: ترجمه: آن قوم از کثرت کفر و گناه عاقبت به آب دریا غرق شدند و به آتش دوزخ در افتادند و جز خدا بر خود هیچ یار و یاری نیافتند.
[18] طه/ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسي فَنَسِي(َ88) ترجمه: آن گاه سامری با آن زر و زیورها مجسّمه گوساله ای بساخت که صدایی شگفت داشت و ( با این شعبده سامری و پیروانش ) گفتند: خدای شما و خدای موسی همین گوساله است که موسی فراموش کرده است.
[19] مائده/(۷۳ ) لَقَدْ کَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ.ترجمه: لَقَدْ کَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ. ترجمه: کسانی که [ به تثلیث قائل شده و ] گفتند: «خدا سومین [ شخص از ] سه [ شخص یا سه اقنوم ] است ، قطعاً کافر شده اند ، و حال آنکه هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست. و اگر از آنچه می گویند باز نایستند ، به کافران ایشان عذابی دردناک خواهد رسید. و مائده/(116.) وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما يَکُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِترجمه: و [ یاد کن ] هنگامی را که خدا فرمود: «ای عیسی پسر مریم ، آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را همچون دو خدا به جایِ خداوند بپرستید؟» گفت: «منزّهی تو ، مرا نزیبد که [ در باره خویشتن ] چیزی را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را می دانستی. آنچه در نفسِ من است تو می دانی و آنچه در ذات توست من نمی دانم ، چرا که تو خود ، دانای رازهای نهانی. و شاعری این موضوع زرا نیک بنظم در آورده :
به یاد آر کان ایزد بی نیاز
به عیسی بن مریم چنین گفت باز
که آیا تو بر امت خویشتن
بدینگونه راندی کلام و سخن
که اکنون من و مادرم را شما
بخوانید دو رب ، سوای خدا
به پاسخ چنین گفت آن مرد نیک
خدایا تویی پاک از هر شریک
کجا هست شایسته قدر من
که اینگونه ناحق برانم سخن
اگر گفته بودم من این حرف باز
بر آن بودی آگاه ای کارساز
تو از نفس من هستی آگاه نیز
ولی من ندانم ز تو هیچ چیز
هر آنچیز با غیب گردد قرین
تو هستی بر آن چیز ، آگه ترین
[20] جاثیه/۲۳. أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ .ترجمه: پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمی گیرید؟
[21] جوادی آملی، عبدالله؛ توحید در قرآن، ج۲، ص۶۰۷ - ۶۰۸.
[22] نه مقام تدبیر عالَم
[23] بقره/71. قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا يَفْعَلُونَ. ترجمه: موسی گفت: خدا می فرماید آن گاو هم آن قدر به کار رام نباشد که زمین شیار کند و آب به کشتزار دهد و هم بی عیب و یک رنگ باشد. گفتند: اکنون حقیقت را روشن ساختی. و گاوی بدان اوصاف کشتند ، لیکن نزدیک بود باز نافرمانی کنند.
[24] مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۷۴ش، چاپ اول، ج۲۵، ص۸۲.
[25]. تفسیر نمونه، ج۲۵، ص۸۲.
[26] عنکبوت/۶۱ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّي يُؤْفَکُونَ ترجمه: و اگر از ایشان بپرسی: «چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [ چنین ] رام کرده است؟» حتماً خواهند گفت: «اللَّه» پس چگونه [ از حقّ ] بازگردانیده می شوند؟62/" اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ . ترجمه: خداست که هر کس از بندگان را خواهد وسیع روزی و یا تنگ روزی می گرداند ، که همانا او به هر چیزی ( از مصالح خلایق ) داناست.ع
[27] أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص ۴۵۵.
[28] عنکبوت/۶۳.ترجمه: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ .ترجمه: و اگر از آنان بپرسی: «چه کسی از آسمان ، آبی فروفرستاده و زمین را پس از مرگش به وسیله آن زنده گردانیده است؟» حتماً خواهند گفت: «اللَّه.» بگو: «ستایش از آنِ خداست با این همه ، بیشترشان نمی اندیشند.
[29] التفسیر، ج ۳۰، ص ۱۴۳
[30] المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۶، ص۱۵۹.
[31] مائده/۱۰۴، وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلي ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَي الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ .ترجمه: و چون به آنان گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر [ ش ] بیایید» ، می گویند: «آنچه پدران خود را بر آن یافته ایم ما را بس است.» آیا هر چند پدرانشان چیزی نمی دانسته و هدایت نیافته بودند؟
هود/۶۲. قالُوا يا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفي شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريبٍ . ترجمه: گفتند: «ای صالح ، به راستی تو پیش از این ، میان ما مایه امید بودی. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان می پرستیدند باز می داری؟ و بی گمان ، ما از آنچه تو ما را بدان می خوانی سخت دچار شکّیم.
ابراهیم/10. قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوکُمْ لِيَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ يُؤَخِّرَکُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ. ترجمه: پیامبرانشان گفتند: «مگر در باره خدا- پدید آورنده آسمانها و زمین- تردیدی هست؟ او شما را دعوت می کند تا پاره ای از گناهانتان را بر شما ببخشاید و تا زمان معینی شما را مهلت دهد.» گفتند: «شما جز بشری مانند ما نیستید. می خواهید ما را از آنچه پدرانمان می پرستیدند باز دارید. پس برای ما حجتی آشکار بیاورید.»
/۱۰، انبیاء لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْکُمْ کِتاباً فيهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ .ترجمه: در حقیقت ، ما کتابی به سوی شما نازل کردیم که یادِ شما در آن است. آیا نمی اندیشید؟
صفات/۵۳، أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ . ترجمه: «آیا وقتی مردیم و خاک و [ مشتی ] استخوان شدیم ، آیا واقعاً جزا می یابیم؟»
واقعه/۱۷،يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ ترجمه: بر گِردشان پسرانی جاودان [ به خدمت ] می گردند ،
شعراء/۴۸، رَبِّ مُوسي وَ هارُونَ ترجمه: «پروردگار موسی و هارون.»
[32] بقره/۱۷۰.
+++++++++++++++++++
1.حجاز یا شبه جزیره عربستان در قبل از اسلام
به طور مسلم، شبه جزیره عربستان از زمان هاى گذشته مسکن قبایل زیادى بوده که برخى از آنان در طى حوادث نابود گردیده اند، ولى در تاریخ این سرزمین، سه قبیله - که تیره هایى نیز از آن ها جدا شده است - بیش از همه نام ونشان دارند.
ار آنجاییکه این پروهش مستقیماً در بارۀ عرب و انتشار دین اسلام در آن سرزمین و اوضاع و احوال جهان در آن زمان و قبل بر آن می باشد ضرورت است که اولتر از همه این نژاد را که از سده هفتم میلادی تا هنوز در جهان قایم و استوار است را بشناسیم.
1. عرب بائده: و آن به معناى نابود شده است، زیرا این قوم بر اثر نافرمانى هاى پیاپى، با بلاهاى آسمانى و زمینى نابود گشتند. شاید آنان همان قوم عاد و ثمود بودند که در قرآن مجید از آنها به طور مکرر یاد شده است.
2. قحطانیان: فرزندان یعرب بن قحطان که در«یمن» و سایر نقاط جنوبى عربستان مسکن داشتند و آنان را عرب اصیل مى نامند. یمنى هاى امروزى و قبیله هاى« اوس» و«خزرج» که در آغاز اسلام دو قبیله بزرگ در مدینه بودند، از نسل «قحطان» اند. آنان حکومت هاى زیادى داشتند و در عمران و آبادى خاک یمن بسیار کوشیده و تمدن هایى را از خود به یادگار گذاشته اند. امروز کتیبه هاى آنان با اصول علمى خوانده مى شود و تا حدودى تاریخچه «قحطانى» را روشن مى کند و هر چه درباره تمدن عرب قبل از اسلام گفته مى شود، همگى به همین گروه، آن هم در سرزمین یمن بستگى دارد.[1]
3. عدنانیان: فرزندان حضرت اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل علیه السلام مى باشند. ریشه این تیره به طور خلاصه چنین است: حضرت ابراهیم علیه السلام مأمور شد که فرزند خود اسماعیل را با مادر وى «هاجر» در سرزمین مکه جاى دهد، ابراهیم علیه السلام هر دو را از خاک فلسطین به جانب دره عمیقى (مکه) که بى آب و علف بود انتقال داد. لطف و مهر پروردگار جهان، چشمه زمزم را در اختیار آنان گذاشت، اسماعیل با قبیله «جرهم» که در نزدیکى مکه خیمه زده بودند وصلت کرد. وى صاحب فرزندان و نوادگان زیادى شد که یکى از آنان «عدنان» است که با چند واسطه، نسب وى به اسماعیل مى رسد. فرزندان عدنان، به تیره هاى گوناگونى تقسیم شدند و از میان آنان قبیله اى که مشهور شد قبیله قریش و در میان آنان «بنى هاشم» بودند.[2]
یعقوبی مى نویسد: عرب به واسطه مجاورت با پیروان ادیان و آمد و رفت به کشورهاى دور و نزدیک، داراى ادیان مختلفى بودند. قریش و تمامى اولاد «معد بن عدنان» پاره اى از احکام دین ابراهیم را معمول مى داشتند. بدین گونه که به حج مى آمدند و خانه کعبه را زیارت مى کردند و مناسک و دیگر مراسم حج یادگار حضرت ابراهیم را انجام مى دادند. مهمان نواز بودند، و ماه هاى حرام را محترم مى شمردند. اعمال نامشروع و قطع پیوند خویشى و ستمگرى را زشت مى داشتند، و هر کس را که مرتکب جرم مى شد، کیفر مى دادند.
آن ها همچنان متصدیان خانه خدا بودند تا این که قبیله «خزاعه» پرده دارى کعبه را تصاحب کردند و بعضى از احکام و مناسک حج را تغییر دادند، از جمله این که پیش از غروب آفتاب از «عرفات» بیرون مى آمدند، و بعضى از آن ها بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذى الحجه کوچ مى کردند.
قریش بر این عقاید بود تا این که «عمرو بن لحى خزاعى» به شام رفت و در آن جا دید که مردمى از عمالقه بت ها را پرستش مى کنند. عمرو بن لحى پرسید: این بت ها چیستند که مى بینم مى پرستید؟ عمالقه گفتند: ما این ها را پرستش مى کنیم، و به وسیله آن ها یارى مى جوئیم، و طلب باران مى کنیم. عمرو بن لحى گفت: آیا ممکن است یکى از این بت ها را به من بدهید تا آن را به سرزمین عرب ببرم، و در کنار خانه خدا که قبائل عرب به زیارت آن مى آیند قرار دهم؟ عمالقه بتى را به نام «هبل» به وى دادند و عمرو بن لحى آن را آورد و در کنار خانه کعبه گذاشت، و این نخستین بتى بود که در مکه استقرار یافت.[3] به دنبال آن بت هاى دیگرى هم در مکه و سایر نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قریش و قبائل عرب به پرستش آن ها پرداختند.
از طرف دیگر به واسطه مجاورت با یهود و نصارا در یمن و نجران و خیبر، به مرور ایام گروهى از افراد قبایل عرب کیش یهودى و نصرانى را پذیرفتند. تبّع پادشاه یمن دو تن از علماى یهود را به نقاطى از یمن فرستاد و آن ها عده اى از یمنى ها را یهودى کردند. همچنین جمعى از دو قبیله «اوس» و «خزرج» پس از آن که از یمن بیرون آمدند و در مدینه سکونت ورزیدند به واسطه مجاورت با یهودیان خیبر و بنى قریظه و بنى نضير یهودى شدند. عده اى از افراد قبیله بنى حارث، غسانى، بنى اسد، بنى تمیم، بنى تغلب، طى، مذحج، بهراد، سلیح، تنوخ، و بنى لخم، کیش مسیحی را پذیرفتند. حجر بن عمرو کندى نیز مجوسى و زندیق شد.[4]
گذشته از بت پرستى و تدین به ادیانى که ریشه آسمانى داشت، بعضى از قبایل عرب ستاره پرست بودند که در شهر «حران» واقع در سوریه مى زیستند. قبیله «بنى ملیح» که تیره اى از قبیله خزاعه بودند «جن» را پرستش مى کردند. همچنین عده اى از حمیریان یمن آفتاب پرست، و قبایل «کنانه» ماه پرست بودند. قبیله «جذام» ستاره مشترى، و قبیله «طى» ستاره سهیل، و قبیله «قیس» ستاره شعرا و «بنى اسد» عطارد را مى پرستیدند.[5]
برخى اوصاف عمومى و پسندیده که در میان تمام عرب گسترش پیدا کرده بود را به طور کلى، مى توان چنین خلاصه کرد:
اعراب منسوب به زمان جاهلى و به خصوص فرزندان عدنان، را که طبعا سخى و مهمان نواز بودند، وکمتر به امانت خیانت مى کردند، پیمان شکنى را گناه غیرقابل بخششى مى دانستند، در راه عقیده فداکار بودند و از صراحت لهجه کاملا برخوردار بودند، حافظه هاى نیرومندى براى حفظ اشعار و خطبه ها در میان آنان پیدا مى شد و در فن شعر و سخنرانى سرآمد روزگار بودند. شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود، در اسب دوانى و تیراندازى مهارت داشتند و فرار و پشت به دشمن را زشت و ناپسندیده مى شمردند. (شایدانتساب آنها به «جاهلیت» بخاطر اینکه در قبل از اسلام می زیستند و قسمیکه در بالا ذکر شد اصنام را پرستش می کردند به اعراب دوره جاهلیت منسوب شده باشند، در غیر آن خصایل آنها تماماٌ به انسانهای که با هم، زنده گی با همی داشتند می مانست.(مولف))
اوهام و خرافات رایج در میان عرب
به گفته مسعودى بعضى از عرب عقیده به وجود پرنده اى به نام «هام» داشتند و مى گفتند هام روح آدمى است که پس از مرگ یا قتل به صورت مرغى درمى آید و پیوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مى کند، و اخبار دنیا را به مقتول یا متوفى مى دهد و در جلو خانه بازماندگان شخص درگذشته به سر مى برد.[6]
بعضى دیگر «ذات انواط» را پرستش مى کردند، عبادت ذات انواط همان دخیل بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زیارتگاه هاى مردم مکه به شمار مى رفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود که کفار قریش و سایر قبائل عرب هر سال به زیارت آن مى رفتند و سلاح هاى خود را بر آن مى آویختند. در آن جا قربانى مى کردند، و یک روز در آن جا مى ماندند.[7]به ذات انواط چیزهایى به عنوان دخیل مى آویختند و حاجت و مراد مى خواستند.
جمعى دیگر از عرب معتقد به وجود «غول» یا دیو بودند، و عقیده داشتند که غول ها در شب ها و جاهاى خلوت پیدا مى شوند یا در بیابان ها سر راه ها را مى گیرند و باعث آزار آدمى مى شوند. عرب هم در صدد برمى آمد که غول را تعقیب کند و نگذارد به او آسیبى برساند. مسعودى نقل مى کند که بعضى از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است که وى پیش از ظهور اسلام در یکى از سفرهایش به شام غول را دیده است که در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشیر او را زده است[8]به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام کهانت در میان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به کار مى بستند، و سرپیچى از آن را شوم مى دانستند. «شق» و «سطیح» دو کاهن و جادوگر معروف عرب بودند که عرب در گیرودارهاى خود به آن ها مراجعه مى کردند و از آن ها نظرخواهى مى نمودند.
«ذوالشرى» هم که از توده سنگ هاى سیاه تراشیده چهارگوش تشکیل یافته بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.
اعتقاد به «انصاب و ازلام» نیز از اوهام و خرافات رایج در میان عرب بود. ازلام -جمع زلم بر وزن قلم- تیرهاى کوچکى بود که از درختى به نام «نبع» که با صلابت و قابل انحناء بود مى گرفتند و به یک اندازه تراشیده و صاف مى نمودند و به هر کدام رنگ مخصوصى مى زدند و در قمار و فالگیرى از آن ها استفاده مى کردند، و به آن ها «قداح» مى گفتند. قداح به معناى تیرهاى بدون پیکان بود. نام این تیرها که در قمار به کار مى رفت، به گفته یعقوبى ده تا بود. هفت تاى آن ها را «انصب» مى گفتند: یعنى نصیب و بهره بده، و سه تا «لاتنصب» بود.[9]
خداوند در قرآن مجید نصیب و بهره گرفتن از این نوع رایزنى و نظرخواهى و فالگیرى را مانند شراب و قمار اکیدا نهى کرده و آن را پلیدى و از کارهاى شیطانى دانسته است: «یا ایها الذین آمنوا انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون.»
امیرمؤمنان حضرت علی (رض) در یکى از خطبه هایش، اوضاع عرب پیش از اسلام را چنین بیان فرموده اند:
«انّ اللّه بعث محمّدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نذیرا للعالمین و أمینا على التنزیل، و أنتم معشر العرب على شرّ دین و فی شرّ دار منیخون بین حجارة خشن، و حیات صم، تشربون الکدر، و تأکلون الحشب، و تسفکون دماءکم، و تقطعون أرحامکم؛ والأصنام فیکم منصوبة، والآثام بکم معصوبة»[10]
خداوند، محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم را بیم دهنده جهانیان و امین وحى و کتاب خود، مبعوث کرد و شما گروه عرب در بدترین آیین و بدترین جاها به سر مى بردید. در میان سنگلاخ ها و مارهاى کر (که از هیچ صدایى نمى رمیدند) اقامت داشتید. آب هاى لجن را مى آشامیدید و غذاهاى خشن (مانند آرد هسته خرما و سوسمار) مى خوردید و خون یکدیگر را مى ریختید و از خویشاوندان دورى مى کردید و بت ها در میان شما سر پا بود و از گناهان اجتناب نمى کردید.
قابل ذکر است که این تمثیل قرآن کریم، موضوع عرب بادبه را که در صحراه های سوزان و بدون آب و علف با اشتران خود در صحراه ها و یا واحه هایی که در بین صحاری شمال شبه جزیره حجازموجود بود، زنده گی می کردند و مشغولیت شان راهزنی و قطع طریق مسافران و تباهی اموال تجار بود، که این ها قوانین ماه های حرام را نیز نمی پذیرفتند، نه کسانیکه در شهر های مکه و مدینه و یمن می زیستند.آن صحاری بنام ربع خالی نامیده می شود.(م)
1. عربستان قبل از دین اسلام
عربستان پیش از اسلام و در بدوتشکل، عموماً بایر و آتش فشانی بوده و این امر کشاورزی را جز در جوار واحهها و چشمهسارها، دشوار مینمود؛ بنابراین شهرها و دیارها در عربستان موقعیتی پراکنده و دور از هم داشتند و در بین آنها دو شهر مکه و مدینه جزو شهرهای مهم عربستان محسوب میشدند.
در مورد زنده گی مردم در شبه جزیره عربستان قولهای ضد و نقیض وجود دارد که همدگر را رد می کنند. بعضی مانند نوشته زیراطلاق دوره جاهلیت را به عربستان رد می کنندو آنرا تحریف و دستکاری می نامند:
ما اینجا بحث پژوهشی خود را از بت می آغازیم
پرستش تندیس ساخته از سنگ، چوب، عاج یا فلز، به شکل انسان یا حیوان یا ترکیبی از این دو را «بُت»گویند. مشرکان این تندیسها را به جای خدا پرستش میکردند. قرآن کریم از هرگونه بتپرستی نکوهش کرده و ضمن تأکید بر اینکه بتها هیچگونه تأثیری در کارهای عالم ندارند، خاستگاه بتپرستی را جهل و پیروی از پندار و هوای نفس میداند.
به احتمال قوی واژه «بوت / بود/ بُت» از صورت سغدی بودایی به زبان دری رفته و به جای واژه اُزْدِس[11] به معنی «صنم» تعمیم یافته است، زیرا در متون فارسی میانه زردشتی همه جا واژه ازدس برای بُت به معنی «صَنَم » و «وَثَنْ» به کار رفته و همه ترکیبات آن نیز مانند ازدس زار،[12] ازدس پرست، ازدس پرستیه / ازدس پرستشنیه با این واژه ساخته شده است[13] و این لفظ در متون فارسی دری دیده نمی شود؛ از سوی دیگر به نقل ابن ندیم [14]از ابن مقفّع و حمزه اصفهانی از زردشت بن آذر خور زبان فارسی میانه پس از انتقال به مشرق ایران بیش از همه زبانها و گویشهای شرقی از زبان مردم بلخ واژه به عاریت گرفته است و سرزمین بلخ و بخارا بیش از دیگر نقاط ایران زمین، محل نفوذ و گسترش دین بودا و موضع دیرها و بتکده های بودایی بوده است ؛ چنانکه معبد نوبهار بوداییان، که نزد مسلمانان بسیار مشهور بوده و ابن فقیه مشروحاً آن را وصف کرده و پرده داری آن با خاندان برمکی بوده، نزدیک این شهر جای داشته است.[15] با توجه به اینکه در خط سغدی، که آثار بودایی به آن نوشته شده است، تنها حروف صامت ثبت می شود و این خط مانند خط پهلوی تاریخی است و حاکی از تلفظی قدیمتر از تلفظ زمان تحریر است، احتمالاً این واژه در زبان بلخی نیز بوت یا بود خوانده می شده است.
واژه بُت در عربی به صورت بدّ [16]معرّب شده و به سه معنی متفاوت به کار رفته است: بندرت به معنی بتکده [17]؛ بودا[18]؛ بت .[19]. مؤلف اخبار الصّین والهند نیز بتی را بدّ می خواند که در هند پرستیده می شود. دمشقی در کتاب خود به نام نخبه الدهر فی عجایب البرّ و البحر، بت سومنات[20] را، که نزد مسلمانان شهرت داشته و سعدی در بوستان[21]از آن داستانی خیالی پرداخته است، بدقت وصف کرده و به تندیس اصلی آن، مرکّب از دوسنگ، نام بدّ[22] را داده است که شکل اعضای تولید مثل نر و ماده را مجسم می سازند.
بتها، متناسب با جنس و نوع ساخت، اسامی خاصی داشتهاند؛ مثلاً به سنگهای صاف و بیشکل، "انصاب"، به سنگهای تراشیده و منقوش، "اوثان" و به بتهای ریخته شده از زر و سیم یا تراشیده شده از چوب، "اصنام" میگفتند.
خدای متعال در سوره نوح نام بزرگترین بتهای زمان حضرت نوح را ذکر کرده است: «وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یغُوثَ وَیعُوقَ وَنَسْرًا» [23]«و گفتند: دست از خدایان و بتهای خود بر ندارید، (بخصوص) بتهای "وَدّ" و "سُواع" و "یَغوث" و "یعوق" و "نَسر" را رها نکنید»
این پنج بت، از جمله بتهایی است که نام آنها در طول تاریخ حفظ شد تا اینکه به عربها منتقل شد؛ یعنی بت "ودّ" که به صورت مرد بود، برای قبیلهی کلب، "سُواع" که به صورت زن بود، برای قبیلهی هَمدان، "یغوث" که به صورت شیر بود، برای قبیلهی مَذحَج، "یعوق" که به صورت اسب بود، برای قبیلهی مُراد و "نسر" که به صورت عقاب بود، برای قبیلهی حمیر به ارث رسید؛ به همین دلیل بعضی اعراب، عبد وَدّ و عبد یغوث نامیده شدهاند.[24]
قرآن بت معروف قوم حضرت الیاس را "بَعل" معرفی کرده [25]و گفته شده: این بت بزرگ، از جنس طلا بوده که چهار صورت داشته و دارای چند خدمتکار و شهر "بعلبک" لبنان نیز منسوب به آن است.[26]
اما سه بت مشهور عرب به نامهای "لات" متعلّق به قبیلهی ثقیف، "عُزّی" متعلق به قبایل بنیسلیم، غطفان، جَشم، نضر و سعدبنبکر و بت "منات" برای قبیلهی قدید بود؛ البته بتهای دیگری نیز بودند، مانند:"اساف"، "نائله" و "هُبَل" که مورد پرستش اهل مکّه قرار گرفتند. اعراب بت "اساف" را در کنار حجرالاسود، بت "نائله" را در نزدیکی رکن یمانی و بت "هبل" را که هجده ذراع طول داشت و بزرگترین بت عرب بود، در بالای کعبه نصب کرده بودند.[27]
قرآن کریم در مورد سه بت مشهور اعراب جاهلی میفرماید: «أَفَرَأَیتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّىٰ *وَمَنَاه الثَّالِثَه الْأُخْرَىٰ»[28]«به من خبر دهید آیا بتهای "لات" و "عزی" و "منات" که سومین آنها است، (دختران خدا هستند)؟!»
بت پرستان، این سه بت را تمثالهایی از فرشتگان میدانستند و ادعا میکردند که فرشتگان به طور کلی از جنس دختران هستند؛ البته برخی از این بتپرستان، بعضی از بتها را تمثالی از انسانها باور داشتند؛ و همچنین ملائکه را که از نظر آنها ارباب بتها بودند، نیز در دختر بودن (انوثیت) و شفاعت، مستقل میدانستند؛[29] درحالیکه قرآن کریم از ملائکه با عنوان "عبادالرحمن" یاد نموده، نه مونث و نه مذکر، که در مجردات (موجودات غیر مادی)، سخن گفتن از مذکر و مؤنث معقول نیست.[30]
نتیجه اینکه، بتپرستان و مشرکان، اشیاء و موجوداتی مانند خورشید،[31]ماه، ستارگان[32]مجسمههای سنگی و چوبی ساختهی دست خود،[33]و حتی مسیحیت که حضرت عیسی(ع) را به عنوان خدای دیگر خود میدانند،[34] مورد پرستش قرار میدادند.
[1] فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ص ۲۹
[2] همانجا ، ص31
[3][3] تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت،علی دوانی، ص ۲۰ به نقل از (تاریخ یعقوبى ج ۱ ص ۲۹۴)
[4][4] تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص ۲۱ به نقل از (تاريخ يعقوبى ج ۱ ص ۲۹۸)
[5][5] تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص ۲۱ به نقل از (الاصنام کلبى ص ۳۴)
[6] تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص ۲۱ به نقل از (الاصنام کلبى ص ۳۴)
[7] تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص ۲۱ به نقل از (الاصنام کلبى ص ۳۴)
[7] همان جا
9 تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص ۲۳ به نقل از (مروج الذهب جلد ۲ صفحه ۱۵۵)
[9]تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص ۲۱ به نقل از (الاصنام کلبى ص ۳۴
[10] سوره مائده/آیه ۹۳.
[11] ¦ uzdes
[12] بتکده
[13] تفضلی، ص ۵۷، ۶۲؛ زند بهمن یسن، ص ۹۸، س ۷؛ > روایت پهلوی <، ج ۱، ص ۳۴۰؛ ارداویراف نامه، فصل ۶۸؛ نیبرگ، ص ۱۹۲، مکنزی، ذیل « but »»
[14] الفهرست، ص ۲۲
[15] آبادی باویل، ص ۱۳۸
[16] جمع آن : بَدَده
[17] ابن منظور، ذیل «بدّ»
[18] جاحظ، ص ۷۶؛ مسعودی، ص ۲۰۱؛ ابوریحان بیرونی، ۱۹۲۳، ص ۲۰۷؛ شهرستانی، ج ۲، ص ۴۲۹؛ کتاب بلوهر و بوداسف، ذیل «بدّ» در فهرست راهنما
[19] جاحظ، ص ۴۰؛ ابن درید به نقل ابن منظور، همانجا
[20] ابوریحان بیرونی، ۱۳۶۲ ش، ج ۱، ص ۸۸
[21] ص ۱۷۶ به بعد
[22] بودا
[23] نوح/۲۳.
[24] إسراء، ۱۳۸۷ش، چاپ چهارم، ج۲، ص۶۰۶.
[25] . جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم(توحید در قرآن)، إسراء، ۱۳۸۷ش، چاپ چهارم، ج۲، ص۶۰۶.
[26] نوح/۲۳.
[27] طبرسی، فضل بن حسن،؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق با مقدمهی محمدجواد بلاغی، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش، چاپ سوم، ج۱۰، ص ۵۴۸ و تفسیر نمونه، ج۲۵، ص۸۳.
[28] قرآن ، صافات/۱۲۵.
[29] المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۳۸.
[30] زخرف/۱۹. جوادی آملی، عبدالله؛ توحید در قرآن، ج۲، ص۶۰۸.
[31] انعام/۷۸.؛ انعام/۷۷.
[32] . انعام/۷۶.
[33] اعراف/۱۳۸، عنکبوت/۱۷و ۲۵، نجم/۱۹و۲۰، نوح/۲۳، طه/۸۸.
[34] . مائده/۷۳ و ۱۱۶.