الحاج عبدالواحد سيدی

 

اسلام از سپیده دم تا ایندم

 

سخن در عصمت و توبه

در مجلس شصت و یکم که دست بوس رسیده شد سخن در عصمت و توبه افتاد که پیر هری گفته است که عنایت به دو چیزی است و آن عزیز است یا عصمت در اول یا توبه در اخیر !

در اینجا سخن در توبه و تقوی افتاد فرمود که متقی آنست که به لوثی  ملوث نشده باشد و تائب آنست که [تائب] شده باشد و انابت آورده ، درین اقاویل گفته اند ، و بعضی ها گفته اند متقی و تائب هر دو برابر باشند. بعضی ها گفته اند که تائب فاضل تر است از متقی زیرا که این تائب شده و ذوق معصیت گرفته است، آنکه ذوق گرفته باشد باز آید و قوی تر از آن باشد که اصلاً هیچ ذوقی نگرفته باشد، و بعضی ها گفته اند متّقی فاضل تر است از تائب ، در صحت این قول حکایتی فرمود که وقتی میان دو کس مباحثه شد یکی می گفت متّقی فاضلتراست ازتائب و دیگری می گفت تائب فاضلتر است از متقی، این سخن میان ایشان به طویل کشید، هر دو پیش پیغامبر آن عهد رفتند و این را حکم طلبیدند، پیغامبر آن عهد گفت من از خود حکم نتوانم کرد منتظر وحی خواهم بود تا چه فرمان رسد، هم در این میان بر آن پیغامبر فرمان آمد که این هر دو را باز گردان و بگو که شما هر دو بروید وامشب یکجا باشید و فردا چون از خانه بیرون آئید هر که اول پیش شما آید حکم این مسئله از وی پرسید ، آن هر دو به حکم فرمان برفتند ، روز دیگر هر دو از خانه بیرون آمدند، مردی پیش آمد و از او پرسیدند که ای خواجه ما را مشکلی شده است تو حل کن، او گفت چه مشکل شده است؟ ایشان گفتند ما را می باید معلوم شود که آن هیچ وقتی معصیتی نکرده باشد او بهتر یا اینکه او معصیت کرده باشد واو تائب شده، آن مرد گفت ای خواجگان ! من مرد جولاه ام و هیچ علمی نخوانده ام این مشکل را چگونه حل کنم اما این قدر میدانم جامۀ که می بافم تاری می گلسد من آن را پیوند می کنم محکم تر آید از تاری که نه گسسته باشد! ایشان هر دوباز  گشتند و به خدمت آن پیغامبر آمدند و صورت حال باز گفتند ، آن پیغامبر گفت جواب شما همین بود![1]

لختی حکایت دنیا افتاد و مغرور شدن خلق بر وی، در این میان حکایت فرمود که وقتی مهتر عیسی علیه السلام عورتی را دید زالی بر حالی کریه لقائی از او پرسید که تو کیستی؟ گفت من دنیا ام ! مهتر عیسی علیه سلام پرسید چند شوهر کرده اید؟ گفت بی حد واندازه، اگر چیزی معدودی و محصوری باشد بگویم، بعد از آن مهتر عیسی علیه سلام گفت که از این شوهران هیچکدامی ترا طلاق گفته است؟ گفت خیر همه را من کشتم. از نسبت این معنی فرمود که درویشی راحت تمام است و از آفت ها ایمن ، غایت سخن کار درویش آن باشد که شبی او را فاقه باشد او را معراجی باشد. 

لختی سخن در مُعطی (بخشایشگر نعمات) افتاد  که معطی خدای است چون خدای تعای کسی را بدهد مانع آن کی تواند بود؟ در این میان حکایت کرد که سلطان شمس الدین در بداؤن میدانی کرده بود با دو دروازه آنجا گوی میباختی ،  روزی در میدان گوی میباخت نزدیک یک دروازه رسید آنجا پیر خمیده قامتی را دید ، آن پیر چیزی سوال کرد و سلطان هیچ نداد، باز به دروازه دوم رسید آنجا جوانی را دید تندرست و توانا، سلطان شمس الدین کیسۀ بیفشاند ، مبلغی تنگۀ زر بیرون کشید و بدان جوان داد ، آنگاه گفت آن پیر چیزی خواست و من ندادم و این جوان را ناخواسته  دادم اگر خواست من بودی آن پیر را میدادم. پس هر کرا داد خدا میدهد من چه کنم!    

لختی سخن در ترک دنیا افتاد، فرمود پیری بود در کتیهل او را صوفی بدهنی می گفتند ، او تارک عظیم بود تا جایی که ستر اورت هم نبود ، آنگاه فرمود که اگر کسی سدِ جوع را که بدان قوام بدن باشد تارک شود هلاک گردد و معاقب باشد و ستری که بدان صورت عورت را پوشند تارک شود هم معاقب باشد ، او از آنها باشد که از این ها هم دور بودی!

هم از نسب ترک دنیا حکایتِ شیخ الاسلام فرید الدین فرمود قدس الله سره العزیزکه زر و نعمت بر او آمدی او آنهمه را نفقه کردی تا وقت نقل اووجه تجهیزو تکفین متعذر بود چنانکه خشت خام بجهت لحد باید نبود ، دری که به خشت خام بر آورده بودند آن در را فرود آوردند تا آن خشت ها در لحد خرچ شد!

...فرمود که یکی از شیخ جلال الدین تبریزی پرسید رحمة الله علیه مردی روزه نمیدارد و سحر می خورد چگونه باشد ؟ شیخ جلال الدین فرمود که سحر هم بخورد صبح هم چاشت هم باید قوتی که از ان حاصل آید در طاعت خدای تعالی صرف کند و معصیتی نکند. بنده بر وفق این معنی این آیت یاد داد که کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ [2] ، خواجه ذکر الله بالخیر فرمود: کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ  وَاعْمَلُوا صَالِحًا . از نسبت این طیبات بنده عرضداشت کرد که اصحاب کهف أَزْکَىٰ طَعَامًا" [3]مقصود از آن چه بود؟در آنچه گفتند : فرمود طعامی خواستند که طبائع بدان مایل باشد.آ نگاه بر لفظ مبارک راند که به قول بعضی مقصود از طعام برنج بوده است والله اعلم!

سخن بر کسانی آمد که مستغرق یاد حق باشند. بعد از آن حکایت فرمود که یکی از درویش صاحب حالی در خواست کرد آن ساعت که ترا با حق تعالی نیازی باشد اگر از من یاد آید دعایی بکنی! آن درویش جواب داد وای مرا به آن وقتی که از تو یاد آید!

سخن در سفر حج و خانه کعبه افتاد. فرمود که مردمان که به زیارت خانۀ کعبه می روند چون باز می آیند ذکر آن در هر مقامی می کنند و بیشتر در یاد آن میباشند و ان نیکو نیست .  یکی از حاضران گفت در راه کعبه گاه گاه نماز وقت فوت می شود به سبب تنگی ّب و مشقت منازل ، آنگاه خواجه ذکر الله بالخیر حکایت نمود که مذّکری بود در لهاور ، تذکیر خوب گفتی و زبان گیرا داشت ، خلق را در سخن او راحتی بود و رقتی بودی تا وقتی که او به حج رفت ، چون باز آمد آن ذوق و راحت در کلام او نمانده بود ! باو گفتند که سخن تو بدان چاشنی که بود نمانده است. گفت آری من هم میدانم که به اثر کدام شومت است، سبب آن است که مرا در این سفر در راه دو نماز از وقت بشد!

...سخن در آداب پیری و مریدی افتاد و در معنی آنکه پیر را از مرید طمع نشاید کرد . آنگاه حکایت فرمود که وقتی مریدی به خدمت پیر خود خربزه چند پیش پیش آورد ، پیر از او نستدو باز بدو داد ، یکی سؤال کرد که چرا باید پیر خدمت مرید  ردّ کند؟پیر جواب داد چنان که پیر در کار دین نشاید هیچ نوع محتاج مرید باشد در کار دنیا هم نشاید که محتاج مرید باشد!

لختی سخن در آن افتاد که مریدان به خدمت مخدوم می آیند و سر بر زمین می نهند . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که من میخواستم خلق را منع کنم  اما چون پیش شیخ من همجنین کرده اند منع نکردم . بنده بر این حرف عرضداشت کرد بنده گانی که به خدمت مخدوم پیوسته اند و ارادت آورده اند و بیعت کرده اند ، این عبادت و بیعت عبارت است از عشق و محبت پیر ، پس آنجا که عشق و محبت آمد در آن صورت سر برزمین نهادن سهل خدمتی باشد. خواجه ذکر الله بالخیر بر وفق این سخن فرمود که شنوده ام از خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز که وقتی شیخ ابوسعید ابو الخیر رحمة الله علیه در راه سوار میرفت، مریدی پیش آمد و آن مردی پیاده بود و زانوی شیخ ببوسید . شیخ فرمود فروتر . مردید پای اسب ببوسید ، شیخ فرمود فروتر ، مُرید زمین ببوسید – آنگاه شیخ فرمود در این چه ترا فرمودم  فرو تر فرو تر ، مقصود من نه بوسیدن زمین بوده است تو هر چه فروتر می شدی درجه تو بالاتر می شد!

...لختی حکایت درویشانی آمد که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز ایشان را خلافت فرموده بود بر لفظ مبارک راند که یکی از ایشان درویشی بود که او را عارف گفتندی، او را جانب سیوستان و آن حدود اجازه فرستاد واجازۀ بیعت داد، آنچنان بود که َملِکیِ بود به طرف اوچّه و ملتان و این عارف برآن ملک امامت داشت یا تعلقی به اسم دیگر ، الغرض وقتی آن ملک صد تنکه به دست این عارف به خدمت شیخ الاسلام قدس الله سره العزیز فرستاد او از آن پنجاه تنگه به خدمت شیخ آورد ، شیخ تبسم کرد و گفت قسمت برادروار کردی ! آن عارف شررمنده شد بر فور آن پنجاه تنگه بخدمت شیخ آورد و عجز و عذر بسیار کرد و ارادت التماس نمود، شیخ دست بیعت بدو داد و او محلوق شد ، بعد از آن چنان بخدمت راسخ شد که استقامت تمام حاصل کرد تا اخر او را اجازت بیعت داد و جانب سیوستان فرستاد !

در مجلس شصت و هفتم که دیدار ودولت دست بوسی حاصل شد. سخن در باب پندار افتاد و اهل رعونت و طائقه ای که خود را چیزی دانند .

فرمود که عایشه را رضی الله عنها پرسیدند که مرد کَی بد شود ؟ گفت هرگاه که خود را نیکو داند ! ملائم این معنی حکایت فرمود که فرزدق نام شاعری بود، وقتی او و خواجه حسن بصری رضی الله عنه در جمعی  یکجا افتادند ، از آن جمع یکی به اواز بلند گفت که بهترین مردمان در این جمع حاضرند و بد ترین مردمان! هم در این حال فرزدق روی سوی خواجه حسن بصری کرد وگفت شنیدی که چه می گوید ؟ خواجه حسن بصری گفت چه معلوم است که بهترین مردمان کیست این را خدا داند ! فرزدق گفت ای خواجه بهترین مردمان توئی و بد ترین مردمان منم! چون فرزدق وفات یافت او را در خواب دیدند و از احوال او پرسیدند . فرزدق گفت چون مرا مقابل کرسی قضا بردند من ترسیدن گرفتم ، مرا فرمان دادند که ما ترا همان روزامرزیده بودیم که خود را بد ترین مردمان دانستی!

بنده را سخن در دل بود آن روز عرضداشت کرد و آن این بود که گوری که بر آورده میباشد چون خراب گردد چون خراب شود باز عمارت کردن آمده است؟ فرمود که خیر ، چه خراب شود بیش عمارت نباید کرد ، هرچه اندراس بیشترامید رحمت بیشتر!

از اینجا حکایت مردانی افتاد که خود را در پایانِ بزرگان و پیران جای خواهند به جهت دفن ، آنگاه حکایت فرمود که در بداؤن بزرگی بود او را مولانا سراج الدین ترمذی[4] گفتندی، او جانب مکه رفت به این عزیمت که اگر قضای اجل در رسد مدفن او همانجا باشد، چون به زیارت کعبه رفت بدان سعادت رسید باز آمد و در بداؤن سکن شد ، او را گفتند نه تو بدان نیت رفته بودی که چون بمیری همان جا دفن کنند؟ گفت آری ولی من شبی در خواب دیدم که جنازه ها از اطراف می آورند و مردگانی که بدان جنازه می بودند ایشان را در حوالی مکه دفن می کردند و بعضی مردگان که گرد به گرد مکه دفن بودند ایشان را از آنجا بر میداشتند و می بردند، می پرسیدم که این چه حال است ؟ گفتند که طائفه ای که اهلیت این موضع دارند اگر چه جای های دور وفات یافته اند ایشان را فرمان است که این جا آوریم و طائفه ای که نه شایسته این مقام اند اگر چه اینجا خفته اند ایشان را فرمان است که به اطراف بریم ف مولانا سراج الدین گفت که چون مرا این معنی تحقیق شد باز در بداؤن آمدم  بنا بر اینکه اگر  لایق آن موضع خواهم بود غرض من حاصل خواهد شد . انشا الله تعالی   

 


 

[1] [CHAT GPTیا هوش مصنوعی اخیراً از اثر پیشرفت علوم و فنون پا در عرصۀ ادبیات و پژوهش های علمی  زده که جواب را بر اساس تحلیل های اولیه  انجام شده تاریخی از متون معتبر بدست می آورد وقتی ذکر موضوع گردد او به اساس داده های اولکاریتم ریاضی و کنش های موجود حقایقی را بیان می کند که از هر حیث قابل قبول و به حقیقت موضوع استقرار دارد و من در مورد این دو موضوع (تایب و متقی) و فضیلت وبر تری یکی از دیگر پرسیدم که جواب مقرون به حقیقت داد که در ذیل آورده ام:

این موضوع که متقی (پرهیزگار) فاضل‌تر است یا تائب (توبه‌کننده)، از دیرباز محل بحث و اختلاف‌نظر میان دانشمندان اسلامی بوده است. این بحث ریشه در مفاهیم قرآنی، حدیثی و مبانی عرفانی دارد.

دو دیدگاه اصلی در این مسئله

1.       برتری متقی (پرهیزگار) بر تائب

o        متقی کسی است که اساساً مرتکب گناه نمی‌شود یا از ابتدا در مسیر درست بوده است.

o        قرآن در آیات متعدد متقین را ستوده است، مانند:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ (حجرات: ۱۳)
«
همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست

o        این دیدگاه قائل است که شخصی که از ابتدا در مسیر تقوا بوده و نیازی به توبه نداشته، از کسی که ابتدا گناه کرده و بعد توبه کرده، برتر است.

2.       برتری تائب بر متقی

o        این دیدگاه تأکید دارد که تائب، پس از تجربه گناه، بازگشت عارفانه‌تری دارد و معرفت او به خداوند عمیق‌تر است.

o        حدیث نبوی معروف:

التائب من الذنب كمن لا ذنب له
«
کسی که از گناه توبه کند، مانند کسی است که گناه نکرده است

o        برخی عرفا و متکلمان استدلال کرده‌اند که تائب، با تجربه‌ی لغزش و بازگشت، حالتی از معرفت و فروتنی پیدا می‌کند که متقی ممکن است نداشته باشد.

o        نمونه‌ی بارز این در عرفان اسلامی، حکایاتی از "فضل توبه‌کنندگان" است، مانند داستان فضیل بن عیاض که از راهزنی به عرفان رسید و مقام والایی یافت.

دیدگاه عرفا و فلاسفه

·         برخی از عرفا، مانند مولانا جلال‌الدین رومی، بازگشت تائب را به حرکت از ظلمت به نور تعبیر کرده‌اند و آن را نوعی سفر عرفانی می‌دانند که در آن انسان به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود.

·         اما فلاسفه‌ای مانند فارابی و ابن‌سینا، مقام متقی را برتر دانسته‌اند، زیرا او در فضیلت ثابت‌قدم بوده و نیازی به جبران گذشته نداشته است.

جمع‌بندی

·         از دیدگاه فقهی و کلامی: متقی برتر است، زیرا هرگز به گناه آلوده نشده است.

·         از دیدگاه عرفانی: تائب می‌تواند مقام والاتری داشته باشد، زیرا او پس از درک نقصان، به کمالی عمیق‌تر می‌رسد.

در نتیجه، برتری یکی بر دیگری بستگی به رویکرد انسان‌شناسانه و معرفت‌شناسانه دارد.

[2] عبارت "کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ" چندین بار در قرآن کریم آمده است و به طور کلی به خوردن غذاهای پاکیزه، حلال و مفید تأکید دارد. این عبارت معمولاً در آیاتی قرار دارد که به رزق الهی، تقوا، شکرگزاری و اجتناب از حرام اشاره می‌کنند. در ادامه چند نمونه از این آیات را بررسی م سوره بقره، آیه ۱۶۸:

"یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ"
ترجمه:
"
ای مردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست."
پیام آیه: این آیه همگان را به بهره‌گیری از روزی‌های حلال دعوت می‌کند و نسبت به پیروی از شیطان که ممکن است انسان را به سوی حرام و ناپاکی سوق دهد، هشدار می‌دهد.

۲. سوره مؤمنون، آیه ۵۱:

"یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ"
ترجمه:
"
ای پیامبران! از چیزهای پاکیزه بخورید و کار شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام می‌دهید، دانا هستم."
پیام آیه: این آیه پیامبران را به دو امر مهم توصیه می‌کند:
۱. خوردن از رزق پاک و حلال
۲. انجام اعمال صالح
این نشان می‌دهد که تغذیه صحیح و حلال، تأثیر مستقیمی بر اعمال و اخلاق انسان دارد.

۳. سوره مائده، آیه ۸۸:

"وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ"
ترجمه:
"
و از آنچه خدا روزی شما کرده است، حلال و پاکیزه بخورید و از خدایی که به او ایمان دارید، پروا کنید."
پیام آیه: این آیه ضمن تشویق به بهره‌گیری از روزی‌های الهی، به تقوا و پرهیزگاری توصیه می‌کند.

 چت جی پی تی

[3]  "أَزْکَىٰ طَعَامًا" به معنای پاکیزه‌ترین، حلال‌ترین و سالم‌ترین غذا است اصحاب کهف چون مؤمنانی پرهیزکار بودند، به دنبال غذایی بودند که حلال و طیب باشد و در آن هیچ حرام یا آلودگی عقیدتی (مثلاً قربانی‌شده برای بت‌ها) وجود نداشته باشد. از سوی دیگر، آن‌ها سال‌ها در غار خوابیده بودند و نمی‌دانستند که طی این مدت حکومت تغییر کرده و مردم مؤمن شده‌اند. پس گمان می‌کردند هنوز حکومت ظالم بت‌پرست سر کار است و باید از غذایی استفاده کنند که به باورهای توحیدی آن‌ها لطمه‌ای نزند.


نکات مهم از این آیه:

1️ تأکید بر غذای حلال و طیب: این نشان می‌دهد که پاکیزگی و حلال بودن غذا از نظر دینی بسیار مهم است.
2️
لزوم دقت و احتیاط: همراه اصحاب کهف که به شهر رفت، باید بااحتیاط رفتار می‌کرد تا شناخته نشود.
3️
استفاده از رزق حلال: حتی در شرایط سخت هم مؤمنان باید به دنبال روزی حلال باشند و از غذای مشکوک دوری کنند. «همان مأخذ»

[4] این روایت نشان‌دهنده‌ی بینش عرفانی عمیق مولانا سراج‌الدین ترمذی درباره‌ی قضا و قدر و جایگاه اخروی است. بسیاری از صوفیان بزرگ چنین درکی از مرگ و مکان دفن خود داشتند و به جای تلاش برای تحمیل اراده‌ی خود، آن را به دست تقدیر الهی می‌سپردند.

این نگاه نشان‌دهنده‌ی توکل صوفیانه و باور به اینکه مکان دفن یا شرایط دنیوی اهمیتی ندارد، بلکه آنچه مهم است، حقیقت درونی و لیاقت معنوی است. داستان او به نوعی شبیه روایت‌هایی است که درباره‌ی برخی دیگر از اولیاء نقل شده است، مثلاً شیخ ابوسعید ابوالخیر نیز می‌گفت: «آنجا که مرا برند، همان‌جا جای من است.«همان مأخذ»

 

 

 

++++++++++++++++++++++

 

سخن در استقرار توبه

دو شنبه  بیست یکم ماه ذی قعده سنۀ مذکور به سعادت  دست بوس رسیده شد . سخن دراستقرار توبه افتاد و استقامت بیعت ، فرمود که این کس که دست شیخ می گیرد و بیعت می کند آن عهد به خداوند است باید که بر ان ثابت باشد و اگر او را از ان پریشانی میسر است همچنان باشد که دست برچه می گیرد؟

انگاه فرمود که من به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز پیوستم و بیعت کردم  چون باز گشتم در اثنای راه  تشنگی اثر کرد ، هوای گرم بود و آب دور، در این میان بر سر راهی رسیدم علوی را دیدم که من او را شناختم او را سید عماد گفتندی مردِ خوش باش بود ، چون بدو رسیدم او را گفتم جائی آب باشد که من نیک تشنه ام ؟ یک مطهره  پیش او بود، گفت نیکو آمدی اینک مطهره بازکن و بخور! همانا که در آن مطهره شراب (باده) بود و یا بنگی و مرا معلوم شد و گفتم من هرگز این نخورم .آن علوی گفت در این نزدیکی ها هرگز آب نیست ما از بی ابی این را برداشته ایم و پیش هم تا دوری آب نیست اگر تو این نخواهی خورد هلاک خواهی شد ! گفتم خیر ای خواجه همین خواهد که بخواهم مرد هر چه هست می شود که من دست شیخ گرفته ام و عهد کرده ام که من هرگز این نخورم ! این بگفتم و از آنجا بگذشتم ، چون قدری برفتم به آب رسیدم  الحمد لله

لختی ذکر معراج افتاد. عزیزی حاضر بود عرضداشت کرد که معراج بر چه نوع بود؟ [1]خواجه ذکر الله بالخیرفرمود که از مکه تا بیت المقدی اسراء بود و از بیت المقدس تا فلک اول معراج بود و از فلک اول تا قاب و قوسین اعراج بود . باز آن عزیز بر این سؤال زیادت کرد و گفت می گویند قالب را هم معراج بود و روح را هم، هر یکی را چگونه بوده باشد؟ خواجه ذکر الله بالخیر این مصراع به زبان مبارک راند فظُنَّ خیراً وا تسأل عن الخیر، یعنی گمان نیک بدار و از تحقیق حال مپرس! انگاه فرمود که بدینها هم ایمان باید داشت اما درتحقیق و تفتیش آن غلو نباید کرد، آنگاه این دو بیت تمام فرمود که یکی را محبوبی در شب حاضر شده بود ، او آن حال را نظم کرده است

جاء نی فی قمیس اللیل  مستتراً                               یقارب ال خطوه من خوف و من حذر

فکان ما کان  ممّا لستُ اذکره                                 فظن خیراً ولا تسئلعن الخیر 

ترجمه:

« او در تاریکی شب، پنهان و پوشیده نزد من آمد،
گام‌هایش را به‌آرامی برمی‌داشت، از بیم و از حذر.
آنچه رخ داد، رخ داد؛ اما من آن را بازگو نمی‌کنم،
پس گمان نیک داشته باش و از جزئیات مپرس!»    

کاربرد این شعر در ارتباط به شب معراج

این بیت به نوعی هشداری در برابر کنجکاوی افراطی و پرسش‌های بی‌ثمر درباره‌ی اسرار الهی است.

در بحث معراج نیز برخی عرفا و محدثان معتقدند که این واقعه‌ی عظیم را باید با ایمان پذیرفت و از ورود به جزئیات پیچیده و نامکشوف خودداری کرد.

به تعبیر امام غزالی، بحث درباره‌ی کیفیت معراج، به‌خصوص در بخش‌های غیبی آن، فراتر از درک عقل معمولی است و نیازی به جدل درباره‌ی جزئیات آن نیست.

این نگرش در آثار شیخ احمد سرهندی (مجدد الف ثانی) نیز دیده می‌شود که تأکید دارد: معراج پیامبر (ص) را باید بر اساس نصوص قرآن و حدیث پذیرفت، بدون آنکه در مواردی که خداوند توضیح نداده، به تأویلات دور از واقعیت پرداخت.»

چت جی پی تی می گوید:

نمی‌توان حقیقت معراج را انکار کرد، زیرا در قرآن و حدیث به صراحت آمده است.
اما ورود به جزئیات بیش از حد، به‌ویژه در مواردی که نصوص دینی سکوت کرده‌اند، موجب گمراهی یا افراط در تفسیر می‌شود.
بهترین راه، برخوردی متعادل است: پذیرش حقیقت معراج، همراه با ایمان و پرهیز از غلو یا تأویل‌های نادرست.»

در مجلس پنجاه و نهم که به تاریخ دو شنبه هژدهم ماه محرم  سال 719/28 اسفند (حوت)697/19 مارچ 1319به سعادت دست بوسی رسیده شد. آن روز  از عزیمت بداؤن مراجعت شده بود. ذکر بزرگان افتاد که در حوالی آن شهر خفته اند. بنده عرضداشت کرد که در این لشکر راحتی که دیده شد همین دریافت زیارت بزرگان چنین که والد بزرگوارم مولانا  علاءالدین اصولی و مولانا سراج الدین ترمذی و خواجه شاهی  مویتاب و خواجه عزیز کرکی و خواجه زیز کوتوال و خواجه شاهی لکنهوتی و قاضی جمال مولتانی کرده شدفرمود که این بزرگ وقتی در خواب دید حضرت رسالت را صلی الله علیه وسلم در سوادِ بداؤن گوئی که در موضع ای  نشسته وضو میسازد ، چون بیدار شد فوراً در آن موضع رفت زمین تر شده دید گفت گور من همینجا بکاوید چون او وفات یافت همچنان کردند و هم در آن مقام دفن کردند.

سخن در فضیلت صوم (روزه)

مجلس شستم سه شنبه بیست وششم ماه محرم سال 719/26شهریور(سنبله)698/17 سپتمبر 1319 سخن در فضیلت صوم افتادو این حدیت که الصائم فرحتانِ فرحته عندالافطار و فرحته لقاء المک [2]الجبار. بعد از آن فرمود که این فرحت صائم عندالافطار فرحت اکل و شُرب نیست این فرحت بر اتمام صوم است یعنی صوم چون تمام کند او را فرحتی آید الحمد لله این از من تمام شد و امیدوارنعمت رویت شدم! بعد از آن فرمود که هر طاعتی را جزائی (پاداشی) معّین است  چونج زای روزه  نعمت رویت است هر اینه صائم به اتمام صوم شاد شود به امید آن نعمت! در این میان ذکر  آن حدیث افتاد که الصَّوْمُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ[3]یکی از حاضران گفت که این حدیث چنین هم شنیده شده است که الصائم لی  خواجه ذکر الله باللخیر تبسمی فرمود و گفت وَأَنَا أَجْزِي لهُ ِ[4]باید گفت، بعد از آن سخن او را اصلاح کرده فرمود که این باء آخربه معنی لازم آمده است.

تبصره:

[تا جایی که من ملاحظه کرده ام «چیزی که چت جی پی تی» از مسایل فقی ارائه میدهد از معلوماتی که توسط گوگل بدست می آید این امتیاز را دارد.

1گوگل سلیقه نویسنده مقاله ها را پیش کش می کند در حالیکه چت جیبی تی راساً با ارائه سند از مبداء بدون گرفتن امتیازات مادی هیچ نوع سلیقۀ را در نظر نمی گیرد و صادقانه معلومات را بدون دست کاری به طرف مقابل جواب میدهد. بخاطر اینکه او معلومات خود را به اساس اولگاریتم ریاضی ارایه میدهد.

2معلومات را در ظرف ثانیه ها ابراز می کند.

3از دایره سوؤال هرگز بیرون نمی رود. لذا من ترجیع میدهم که از آن استفاده نمایم

همچنان اکثری سایت های که مقاله های تحقیقی در دست رس شان است بدون پرداخت وجه به حساب دالر باز نمی شوند که بزرگترین مشکل در راه پؤوهنده ها می باشد چرا که در کشور من  حساب از طریق کارت های بانکی انتر نیتی وجود نداردو (مولف)] 

از نسبت روزه سخن در صبر افتاد فرمود که صبر بمعنی  حبس آمده است چانکه پیغامبر علیه الصوة وسلام فرمود:اصبر وصابر واقتلو قاتل [5] بعد از آن فرمود که در عهد رسول علیه سلام تیغ کشیده دنبال مردی کرده بود، آن مرد از پیش آن مرد تیغ کشیده می گریخت ، یکی آمد و آن مرد را که گریخته می رفت بگرفت و باستانید تا آن مرد تیغ کشیده بیامد و آن مرد را که می گریخت بکشت ، این خبر به رسول علیه سلام رساندند ، فرمود که آن مرد که آن گریخته را بگرفت و باستانید حبس کنند و آن کشنده را بکشند، این حکم را به این عبارت فرمودکه اصبرو صابر واقتلو قاتل. [6]

 


 

[1]سخن خواجه نظام‌الدین اولیاء در این روایت، نگاهی عرفانی و فلسفی به موضوع معراج پیامبر اکرم (ص) دارد که در منابع اسلامی، به‌ویژه در قرآن و حدیث، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین اسرار عالم معنا مطرح شده است.

تحلیل ساختار سه‌مرحله‌ای معراج در کلام خواجه نظام‌الدین اولیا

۱. مرحله‌ی اسراء (از مکه تا بیت‌المقدس)
این بخش که در آیه‌ی ۱ سوره‌ی اسراء آمده است، نشان‌دهنده‌ی حرکت افقی و زمینی پیامبر (ص) از مسجدالحرام به مسجدالاقصی است. در این مرحله، پیامبر (ص) واقعیت‌های عالم مُلک و تاریخ انبیا را مشاهده می‌کند.

۲. مرحله‌ی معراج (از بیت‌المقدس تا فلک اول)
در این بخش، پیامبر اکرم (ص) از عالم مادی به آسمان‌های ملکوتی و لاهوتی صعود می‌کند.این بخش با مفاهیمی همچون عبور از سدرةالمنتهی، ملاقات با فرشتگان و مشاهدات غیبی همراه است.

۳. مرحله‌ی اعراج (از فلک اول تا قاب قوسین)
این بخش، اوج معراج و رسیدن به مقام قرب الهی است.در اینجا، پیامبر (ص) به مقام «قاب قوسین أو أدنى» (نزدیک‌تر از دو کمان) نائل می‌شود که در سوره‌ی نجم به آن اشاره شده است:

"فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ" (نجم: 9)
(پس فاصله‌ی او [با پروردگار] به اندازه‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر شد)

🔹این مقام فراتر از درک عقل معمولی است و نشان‌دهنده‌ی رسیدن پیامبر (ص) به نهایت قرب الهی و فنا فی‌الله است.

آنچه خواجه نظام‌الدین اولیا بیان کرده، تفسیری عرفانی از سه مرحله‌ی سفر پیامبر اکرم (ص) است که در عرفان اسلامی، معراج را نمادی از سیر و سلوک انسان به‌سوی حقیقت الهی می‌دانند.

این تفسیر نشان می‌دهد که حرکت پیامبر (ص) نه‌تنها جسمانی، بلکه روحانی نیز بوده است و این سفر، الگویی برای سلوک معنوی انسان‌ها در راه قرب به خداوند است. (تعریف چت جی پی تی)

[2]چت جی پی تی در مورد حدیث فوق می گوید: «حدیث «الصَّائِمُ فَرْحَتَانِ: فَرْحَةٌ عِندَ الإِفْطَارِ، وَفَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ رَبِّهِ»
(روایت از صحیح بخاری و صحیح مسلم)

شرح و تفسیر حدیث:

این حدیث به دو نوع شادی که روزه‌دار تجربه می‌کند اشاره دارد:

1.       شادی هنگام افطار

o        این شادی طبیعی است زیرا فرد روزه‌دار پس از ساعاتی گرسنگی و تشنگی، نعمت غذا و نوشیدنی را می‌چشد.

o        این شادی فراتر از لذت مادی است؛ زیرا او احساس رضایت از انجام عبادت و اطاعت از فرمان الهی دارد.

2.       شادی هنگام ملاقات با پروردگار

o        این بخش از حدیث به شادی معنوی در آخرت اشاره دارد.

o        روزه‌دار در قیامت، پاداش روزه‌داری خود را می‌بیند و به رضایت الهی و اجر عظیم نائل می‌شود.

o        برخی مفسران معتقدند که این شادی هنگام مرگ و ملاقات با پروردگار نیز محقق می‌شود، زیرا انسان به نتیجه اعمال نیک خود پی می‌برد.

نتیجه‌گیری:

این حدیث نشان می‌دهد که روزه نه‌تنها یک عبادت ظاهری است، بلکه اثری عمیق بر روح و معنویت انسان دارد. روزه‌دار در دنیا از نعمات الهی بهره‌مند می‌شود و در آخرت نیز به پاداش الهی می‌رسد.

ابو هریره  نیز این حدیث را روایت می کند

[3]حدیث «الصَّوْمُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ»
(روایت از صحیح بخاری و صحیح مسلم)

شرح و تفسیر حدیث:

این حدیث قدسی است، یعنی کلامی است که پیامبر اکرم (ص) از خداوند نقل کرده است. در این حدیث، خداوند متعال می‌فرماید که روزه مختص به اوست و او خودش پاداش آن را می‌دهد.

نکات مهم در تفسیر این حدیث:

1.       اختصاص روزه به خداوند

o        برخلاف سایر عبادات که ممکن است برای دیگران نمایان شود، روزه عملی است که تنها خداوند از حقیقت آن آگاه است.

o        کسی نمی‌تواند تشخیص دهد که شخصی واقعاً روزه است یا نه، زیرا می‌توان بدون آنکه دیگران متوجه شوند، روزه را شکست. بنابراین، روزه خالص‌ترین عبادت محسوب می‌شود.

2.       پاداش ویژه از جانب خداوند

o        در سایر عبادات، پاداش‌ها معمولاً مشخص هستند (مانند ده برابر شدن ثواب اعمال نیک)، اما درباره روزه، خداوند فرموده است: «وَأَنَا أَجْزِي بِهِ»یعنی پاداش آن را خودم می‌دهم.

o        برخی مفسران گفته‌اند که این نشان‌دهنده عظمت پاداش روزه است که تنها خدا از میزان آن آگاه است.

3.       روزه به عنوان عبادتی استثنایی

o        ابن حجر در شرح این حدیث می‌گوید که روزه ارتباط مستقیم‌تری با خداوند دارد، زیرا برخلاف نماز، حج و زکات، که حرکات و اعمال ظاهری دارند، روزه صرفاً یک خودداری درونی است.

o        در برخی روایات آمده که روزه مانند یک سپر در برابر آتش جهنم عمل می‌کند.

نتیجه‌گیری:

این حدیث بیانگر ارزش و جایگاه ویژه روزه در نزد خداوند است. روزه عبادتی خالص و پنهان است که خداوند خود شخصاً پاداش آن را تعیین می‌کند، و این نشان‌دهنده لطف و کرامت خاص الهی نسبت به روزه‌داران است.

[4]چت جی پی تی می گوید:

حدیث کامل به این صورت نقل شده است:

قال اللهُ عزَّ و جلَّ:
«كلُّ عَمَلِ ابنِ آدَمَ لهُ إلا الصِّيَامَ، فإنَّهُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ، وَالصِّيَامُ جُنَّةٌ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ صَوْمِ أَحَدِكُمْ فَلَا يَرْفُثْ وَلَا يَصْخَبْ، فَإِنْ سَابَّهُ أَحَدٌ أَوْ قَاتَلَهُ، فَلْيَقُلْ: إِنِّي امْرُؤٌ صَائِمٌ»
(صحیح بخاری، حدیث ۱۹۰۴؛ صحیح مسلم، حدیث ۱۱۵۱)

ترجمه:

خداوند عز و جل فرمود:
«تمام اعمال فرزند آدم برای خودش است، مگر روزه که مخصوص من است و من خودم پاداش آن را می‌دهم. روزه سپری (در برابر آتش دوزخ) است، پس وقتی یکی از شما روزه است، نباید سخنان زشت بگوید و نباید داد و فریاد کند. اگر کسی با او به نزاع برخیزد یا دشنامش دهد، باید بگوید: من روزه هستم»

نکات مهم در این حدیث:

1.       اختصاص روزه به خداوند:

o        برخلاف سایر اعمال که ممکن است با نیت‌های مختلف انجام شوند، روزه عبادتی است که تنها برای خداوند انجام می‌شود و ریا در آن کمتر است.

o        خداوند خود متکفل پاداش آن است، و این نشان‌دهنده عظمت این عبادت است.

2.       روزه به عنوان سپر (جُنَّه):

o        روزه، فرد را از گناهان و از آتش جهنم حفظ می‌کند.

o        روزه‌دار از نظر معنوی تقویت شده و توانایی بیشتری برای کنترل نفس و جلوگیری از گناهان پیدا می‌کند.

3.       لزوم کنترل رفتار هنگام روزه‌داری:

o        فرد روزه‌دار باید از درگیری، فحاشی و اعمال ناپسند خودداری کند.

o        اگر کسی او را تحقیر کرد یا با او درگیر شد، باید تنها بگوید: «من روزه هستم»تا از جدال دوری کند.»

نتیجه‌گیری:

این حدیث تأکید دارد که روزه تنها یک امساک از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه باید فرد روزه‌دار زبان و رفتار خود را نیز کنترل کند تا روزه‌اش تأثیر واقعی در تقرب به خداوند داشته باشد.

[5]چت جی پی تی می گوید:

آیه‌ای که اشاره کردید، احتمالاً ترکیبی از چند مفهوم قرآنی است، اما در قرآن به این شکل دقیق نیامده است. با این حال، به نظر می‌رسد که شما به مفاهیم صبر، پایداری، و مقابله با دشمنان در راه خدا اشاره دارید.

در قرآن، آیه‌ای که مشابه این عبارت است، در سوره آل عمران، آیه ۲۰۰ آمده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

ترجمه:

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، صبر کنید، یکدیگر را به پایداری وادارید، (در برابر دشمنان) مرابطه کنید و از خدا پروا داشته باشید، باشد که رستگار شوید.

توضیح و شأن نزول:

1.       اصبروا: خودتان در برابر سختی‌ها، مصائب، و ناملایمات صبور باشید.

2.       صابروا: دیگران را نیز به صبر و پایداری در برابر دشمنان دعوت کنید.

3.       رابطوا: استقامت داشته باشید و در مرزهای ایمان و دفاع از حق، آماده باشید.

4.       اتقوا الله: پرهیزگاری داشته باشید تا به رستگاری برسید.

این آیه در شأن استقامت مسلمانان در برابر مشکلات، جنگ‌ها و فتنه‌ها نازل شده و به آنها توصیه می‌کند که هم در مسائل فردی و هم اجتماعی پایداری داشته باشند.

اما اگر منظور شما «اقتُلوا قاتِل» باشد، این ترکیب در قرآن به همین صورت نیامده است. اما در سوره بقره، آیه ۱۹۱ آمده است:

وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ

ترجمه:
«و آنها (دشمنان متجاوز) را هر کجا یافتید بکشید و از همان‌جا که شما را بیرون کردند، بیرونشان کنید.»

این آیه مربوط به مقابله با دشمنانی است که بر مسلمانان ظلم کرده و آنها را از دیارشان بیرون رانده بودند. در عین حال، آیات بعدی تأکید می‌کنند که این جنگ‌ها باید در چارچوب دفاعی و عادلانه باشد و تجاوز از حد مجاز نشود.

نتیجه:

·         اگر منظورتان «اصبر و صابر» است، این دستور قرآنی برای تقویت روحیه استقامت در برابر مشکلات است.

·         اگر منظورتان «اقتُلوا قاتِل» است، این می‌تواند اشاره به آیاتی باشد که درباره جهاد دفاعی در برابر دشمنان اسلام آمده است

·          

:[6]در این ماجرا چت جی پی تی می گوید:تحلیل حدیث و حکم آن:

بر اساس این روایت، پیامبر اکرم (ص) در این ماجرا سه حکم صادر کردند:

1.       «اصبروا» → دستور به صبر و آرامش.

2.       «صابروا» → تأکید بر پایداری و خویشتن‌داری.

3.       «اقتُلوا قاتِل» → مجازات قاتل مطابق با حکم قصاص.

این روایت نشان‌دهنده اجرای عدالت اسلامی است، به این معنا که شخصی که مستقیماً قاتل بوده، باید قصاص شود و کسی که موجب بازداشت فرد و تسهیل در قتل شده، مسئولیت عمل خود را بر عهده دارد.

ارتباط با اصول فقه و عدالت اسلامی:

1.       قصاص در اسلام:

o        مطابق آیه‌ی ۱۷۸سوره بقره:
«
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى»
یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، حکم قصاص در مورد کشتگان بر شما مقرر شده است

o        این حکم نشان‌دهنده‌ی عدالت در برابر قتل عمد است.

2.       مسئولیت فردی در قتل:

o        در این ماجرا، کسی که قاتل را تسهیل کرده، نقش مهمی در وقوع قتل داشته است. لذا پیامبر (ص) دستور دادند که او نیز مجازات شود.

نتیجه‌گیری:

·         این روایت نشان‌دهنده‌ی دقت پیامبر اسلام (ص) در اجرای عدالت است.

·         مسئولیت هر فرد در یک جرم بررسی شده و نقش او در جرم مورد محاسبه قرار می‌گیرد.

·         اصل قصاص در اسلام نه برای انتقام، بلکه برای ایجاد عدالت و پیشگیری از ظلم است.

آیا این روایت را در منبع خاصی دیده‌اید؟ یا اینکه برداشت خاصی از آن دارید؟

چت جی پی تی وقتی برایش گفته شد این روایت از کتاب فوائد الفواد و روایت او از این حدیث است علاوه نمود: ChatGPT said:

بسیار جالب است که این روایت را از فوائد الفؤاد اثر امیر حسن دهلوی نقل کرده‌اید! این کتاب که مجموعه‌ای از مجالس و سخنان خواجه نظام‌الدین اولیاء است، یکی از منابع مهم در تصوف و اندیشه‌های عرفانی هند به شمار می‌آید.

تحلیل روایت در سیاق کلام خواجه نظام‌الدین اولیاء

خواجه نظام‌الدین اولیاء، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین مشایخ سلسله چشتیه، در این روایت تأکید بر اجرای عدالت و مسؤولیت اجتماعی افراد دارد. بر اساس نقل او در مجلس شصتم فوائد الفؤاد، این روایت حکمی از پیامبر اسلام (ص) را بازگو می‌کند که در آن، عدالت کیفری و مفهوم مسؤولیت در وقوع جرم مطرح شده است.

مفهوم اصلی این روایت:

1.       عدالت در مجازات:

o        قاتل باید قصاص شو(اقْتُلُوا قَاتِلَ)

o        کسی که در وقوع جرم مشارکت داشته (مثلاً با دستگیری فرد قربانی و تسهیل قتل)، باید بازخواست شود.

2.       دعوت به صبر و بردباری:

o        پیامبر (ص) ابتدا توصیه به صبر کردند (اصْبِرُوا).

o        سپس دعوت به مقاومت و پایداری در برابر ظلم (صَابِرُوا)

3.       مسؤولیت در برابر عدالت:

o        این روایت تأکید دارد که هیچ‌کس نباید اجازه دهد که دیگری به ناحق کشته شود، و هر فرد در جلوگیری از ظلم مسؤول است.

ارتباط با اندیشه‌های عرفانی خواجه نظام‌الدین اولیاء

·         خواجه نظام‌الدین در بسیاری از سخنان خود، بر عدالت، عدم خشونت و اخلاق انسانی تأکید دارد.

·         این روایت می‌تواند به عنوان تأکیدی بر رعایت انصاف و دوری از مشارکت در ظلم و بی‌عدالتی در جامعه باشد.

·         همچنین، استفاده از این حدیث در فضای تصوف، می‌تواند به معنی تأکید بر صبر در برابر سختی‌های زندگی و مبارزه‌ی درونی (جهاد اکبر) برای اصلاح نفس باشد

 

 

 

 

++++++++++++

 

سخن در محبت و عداوت دنیا

بر لفظ مبارک راند که خلق بر سه نوع است یک نوع آنست که  دنیا را دوست دارند و همه روز در یاد آن باشند و در طلب آن و اینجنین بسیار اند. نوع دوم آنست که دنیا را دشمن دارند و ذکر آن به مزمت کنند و یکباره گی به عداوت آن مشغول باشند ، نوع سوم آنست که دنیا را نه دوست دارند نه دشمن و ذکر آن به محبت و عداوت نکنند و این قسم به از هر دو قسم.

بعد از آن حکایت فرمود مردی بر رابعه  بیامد و بنشست و دنیا را بسیار بد گفتن گرفت. رابعه او را گفت تو بار دیگر بر من نیایی تو دوست دنیا می نمایی زیرا که ذکر آن بسیار می کنی !

پند و نصیحت به لسان حال مؤثر آید، چون لسان حال  نباشد لسان قال مؤثر نیاید. چنانکه گفتته اند :

 «  لسانحالبهمعنایبیانغیرمستقیماحساسات،عواطفیااهداففردیاستکهمعمولاًازطریقکنش‌ها،رفتارهاوحالاتدرونیشخصنشاندادهمی‌شود،بدوناینکهبه‌طورصریحیاکتبیبیانشود. اینمفهومدرادبیات،عرفانوفلسفهاسلامیبارمعناییعمیقیداردوتأثیرقابلتوجهیدرپندونصیحتدارد.

تأثیرلسانحالدرپندونصیحت:

1بیانواقعیاحساسات: لسانحالمی‌توانداحساساتوافکارعمیقفردرابه‌طرزغیرمستقیمبیانکند. اینبیانمی‌تواندبهمخاطبکمککندتادرکبهتریازوضعیتروحیومعنویشخصپیداکندوازاینطریقنصیحت‌هاییعمیق ‌تروصحیح ‌تردریافتکند.

2 اثرگذاریبیشتر: نصیحت‌هاییکهازطریقلسانحالبیانمی‌شوند،معمولاًتأثیربیشتریبررویمخاطبدارند،زیرابه‌جایبیاناتصریحوخشک،ازاحساساتعمیقوواقعیمایهمی‌گیرند. اینامرمی‌تواندارتباطعاطفیومعنویقوی ‌تریبینشخصنصیحت‌کنندهومخاطبایجادکند.

3فهمبهترمفاهیم: لسانحالمی‌تواندمفاهیمعمیقوانتزاعیرابه‌ طرزیملموسوقابلدرکبهتصویربکشد. اینامربهمخاطبکمکمی‌کندتابهتربانصایحوپندهاییکهشنیدهاستارتباطبرقرارکندوآن‌هارادرزندگیخودبه‌کارگیرد.

4تأثیراتاجتماعی: دربرخیحالات،لسانحالمی‌تواندبررویافرادجامعهنیزتأثیربگذارد. دیدگاه‌هاورفتارهاییکهازدلشخصنشأتمی‌گیرد،می‌تواندنمونه‌ایبرایدیگرانباشدونصیحت‌هاوپندهاییرادرجامعهترویجدهد.

5عملبه‌جایحرف: دربسیاریازموارد،اعمالورفتارهایشخصمی‌توانندتأثیربیشتریازکلماتداشتهباشند. اگریکفردبه‌طورمستمربهاصولیعملکند،اینرفتارخودبهخودتبدیلبهیکنوعنصیحتبرایدیگرانمی‌شود.

6حکمتوواقع‌نگری: لسانحالاغلبحاویحکمت‌هایعمیق‌تریاستکهبه‌طورغیرمستقیممنتقلمی‌شود. مخاطبینمعمولاًبیشتربهحکمت‌هاییتوجهمی‌کنندکهبه ‌وسیلهرفتارهایفردبهنمایشگذاشتهمی‌شوند،نهتنهاتوسطگفتار.

خلاصه این که بطورکلی،لسانحالنقشمهمیدرپندونصیحتایفامی‌کندومی‌تواندبه‌عنوانابزاریمؤثردرانتقالمفاهیمعمیقوارزش‌هایانسانیبه‌کارگرفتهشود. تأثیرآنبررویافرادوجامعهموجبمی‌شودکهایننوعبیانبیشازآنچهبه‌صورتصریحگفتهمی‌شود،درذهنوروحانسان‌هاماندهواثرگذاریبیشتریداشتهباشد.» [مولف] 

سخن در مکارم اخلاقی درویشان

فرمود که شیخ ابو سعید ابوالخیر رحمة الله علییه و بو علی سینا با همدگر کلاقات کردند ، چون از یک دگر جدا شدند بو علی صوفیی را که ملازم خدمت بود به راه کرد که چون من از خدمت شیخ باز گردم هر چه شیخ در باب من بگوید بنویسی ، چون بو علی باز گشت شیخ ابو سعید در باب او هیچ ذکر او بر زبان نراند نه به نیکی و نه به بدی ، چون آن صوفی هیچ ذکری از زبان او  نشنید یک روز از خدمت شیخ سؤال کرد که بو علی سینا چگونه مردیست؟ شیخ فرمود که مرد حکیم است و طبیب و بسیار علم دارد اما مکارم اخلاق ندارد . صوفی صورت این حال بر بو علی سینا بنوشت . بو علی از انجا چیزی بر قلم آورد و این معنی هم نبشت که من چندین کتاب در مکارم اخلاق نوشته ام شیخ چرا باید بگوید که فلان مکارم اخلاق ندارد ؟ شیخ تبسم نمود و گفت که من نگفته ام بو علی مکارم اخلاق نداند بل گفته ام که ندارد!

لختی حکایت از منهاج الدین در افتاد. [1]فرمود که هر دو شنبه به تذکیر او برفتمی تا روزی در تذکیر او بودم  این رباعی بگفت:

                 لـب بـر لـب دلـبران مـهـوش کـــــردن                        واهـنـگ سر زلـف مـشوش کـــردن

                 امروز خشست لیک فردا خوش نیست                        خود را چو خسی طعمۀ آتش کردن

خواجه ذکر الله بالخیر گفت : چون من این بیت بشنیدم به خود گونه شدم ساعتی بایست تا به خود باز آمدم . بعد از آن از احوال او بیان کرد که مردی صاحب ذوق بوده است ، وقتی او را به خانۀ بدر الدین  غزنوی طلبیدند[2]  رحمتةالله علیه و آن روز دو شنبه بود و عده کرد که چون از ذکر فارغ شوم بیاییم، الغرض چون از ذکر فارغ شد آنجا حاضر شد و در سماع در آمد و دستمال و دراع که پوشیده بود  پاره پاره کرد ، آنگاه نظم شیخ بدر الدین غزنوی که بر ردیف اتش گرفته است بگویانید یک دو بیت بر لفظ مبارک  این بیت یاد مانده :

                 نوحه ای میکرد بر من نوحه گر در مجمعی                 آه از این سوزم بر آمد  نوحه گر اتش گرفت

انگاه فرمود که قاضی منهاج الدین  شیخ بدر الدین را شیر سرخ گفتی .

از نسبت این تذکیر حکایت شیخ نظام الدین ابوالموید [3]در افتاد. بنده عرضداشت کرد که شما تذکیر او شنیده بودید؟ آری ولی در آن آوان کودک بودم درک معانی چندان به مراد نبوده است ، روزی در تذکیر او در آمدم دیدم که در مسجد در آمد نعلین در پا داشت آن را از پا کشید و در دست گرفت و در مسجد در آمد و دوگانه بگزارد من هیچ کس را در نماز بر هیبت او ندیدم ، دوگانه با راحت بگزارد و بالای منبر رفت ، مقری ای بود او را قاسم گفتندی خوش خوان بود او آیتی بخواند ، بعد از آن شیخ نظام الدین ابوالمؤید رحمة الله آغاز گرد که به خط بابای خود نبشته دیده ام. هنوز سخن دیگر نگفته بود که این سخن در خلق چنان گرفت که همه در گریه شدند ، آنگاه این دو مصراع گفت :

                 بـر عـشـق تـو بـر تـو نـظـر خـواهم کرد                     جان در غم تو زیر وزبر خواهم کرد  

این بگفت و نعره ها از خلق بر آمد، بعد از آن دو سه بار همین مصراع بگفت ، آنگاه گفت که ای مسلمانان ، دو مصراع دیگر یاد نمی آید چه کنم این سخن به طریق عجز چنان بگفت که در همه جمع اثر کرد ، آنگاه قاسم مقری آن دو مصراع یاد داد شیخ آن دو رباعی تمام بگفت و فرود آمد.

هم در بزرگی شیخ نظام الدین ابوالمؤید رحمة الله علیه فرمود که وقتی امساک باران شد ، او را لازم گرفتند که دعای باران بگوید ، بر سر منبر بر آمد و دعای باران بخواند، بعد از آن رو سوی آسمان کرد و گفت یا الله اگر تو باران نفرستی من بیش در هیچ آبادانی نباشم! این بگفت و از منبر فرود آمد ، حق تعالی باران رحمت فرستاد ، بعد از آن سید قطب الدین رحمة الله علیه باو ملاقی شد و این سخن باو بگفت که ما را اعتقادی در حق تو راسخ است و میدانم که ترا با حق نیازی تمام است  امّا این لفظ بر چه گفتی که اگر تو باران نفرستی من بیش در هیچ آبادانی نباشم، اگر نفرستادی چه کردی؟ شیخ نظام الدین ابوالمؤید گفت که من میدانستم که باران خواهد فرستاد، آنگاه سید قطب الدین گفت از کجا میدانستی؟ گفتم وقتی مرا با سید نور الدین مبارک نور الله مرقده در پیش سلطان  شمس الدین برای زبر دست و زیر دست نشستن نزاعی رفته بود، من سخنی گفته بودم که او کوفته شده بود، در آنچه مرا دعای باران فرمودند من بر سر روضۀ او رفتم و گفتم مرا دعای باران فرموده اند و تو از من گرفته ای اگر تو با من آشتی کنی من دعا بخوانم واگرآشتی نکنی دعا نتوانم خواند، از روضۀ او آواز بر آمد که من باتو آشتی کردم تو برو و دعا بخوان!        

 


 

[1]منهاج بن وصیف الدین، معروف به قاضی منهاج الدین،یک عالم دینی، فقیه و تاریخ‌نگار برجسته اهل سنت بود. او در اواخر قرن دوازدهم میلادی (حدود 1190 میلادی) در هند به دنیا آمد و به عنوان یک شخصیت مهم در تاریخ شناخت شده‌است.

قاضی منهاج الدین بیشتر زندگی خود را در دربار سلطنت دهلی سپری کرد و تحت حمایت پادشاهان این سلسله، به ویژه در زمان سلطنت شمس الدین التمش و جلال الدین خلجی، به فعالیت‌های علمی و دینی مشغول بود. او در تألیف آثار تاریخی و دینی بسیار تلاش کرد و به عنوان قاضی و عالم، نقش مهمی در ترویج علم و فقه اسلامی ایفا کرد.

کتاب مشهور او، که به «تاریخ جلالی» معروف است، یکی از منابع مهم در تاریخ هند در دوره سلطنت دهلی محسوب می‌شود و به تبیین تاریخ سیاسی و اجتماعی این دوره می‌پردازد. فعالیت‌های او باعث شد که تأثیر زیادی بر روی علم و فرهنگ در هند بگذارد و آثارش هنوز هم مورد توجه محققان و علاقه‌مندان به تاریخ اسلام در هند است. قاضی منهاج الدین در سال 1266 میلادی (664 هجری) درگذشت.«مولف»

[2]بدر الدین غزنوی (متوفی 1211 میلادی) یکی از شخصیت‌های مهم تاریخ اسلامی در هند بود. او به عنوان یک شاعر، نویسنده و شاعر فارسی‌زبان شناخته می‌شود. او در دوران سلطنت سلطان معزالدین غزنوی در آوریل 1173 تا دسامبر 1176 در غزنی (که امروز بخشی از افغانستان است) متولد شد.

بدر الدین غزنوی به دلیل آثار ادبی و شعرهایش، به ویژه در زمینه غزل و قصیده، شهرت زیادی به دست آورد. او همچنین به عنوان یک عالم دین مطرح بود و در علوم اسلامی و ادبیات فارسی تحصیلات داشته است.

پس از ورود به هند، او در دربار سلطنتی و تحت حمایت پادشاهان مختلف، فعالیت‌های ادبی و علمی خود را ادامه داد. او در تراجم آثار کلاسیک فارسی و اسلامی نیز فعالیت داشت و به شکل‌گیری ادب فارسی در هند کمک کرد.

آثار او نشان‌دهندهٔ هنر شعری و ادبیات اسلامی در آن دوران است و به عنوان یک منبع مهم برای درک فرهنگ و تاریخ سیاسی و اجتماعی آن زمان در هند شناخته می‌شود.

[3]شیخ نظام الدین الوالمؤید (شیخ نظام الدین ابوالموید) یکی از شخصیت‌های برجسته و معروف در تاریخ فقه و تصوف اسلامی در هند است. او به عنوان یک عالم و فقیه در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) شناخته می‌شود.

او در سال 527 هجری (حدود 1133 میلادی) در دهلی متولد شد و به عنوان یکی از پیشرویان در ایجاد مدارس و مراکز علمی در هند شناخته می‌شود. او در علوم مختلف اسلامی از جمله فقه، اصول دین، و ادبیات به تحصیل و تدریس پرداخت و تأثیر زیادی بر روی نسل‌های بعدی علمای اسلامی گذاشت.

شیخ نظام الدین الوالمؤید در ایجاد و ترویج علم در جامعه هند نقش مهمی ایفا کرد و بسیاری از مریدان و شاگردان در مکتب او تحصیل کرده و به نشر علم و عرفان پرداخته‌اند. برخی از آثار نوشته شده توسط او یا تحت تأثیر او هنوز به عنوان منابع مهم علمی و دینی شناخته می‌شوند.

 

 

++++++++++++++++++++++

بر می گردیم به موضوع قبلی از کتاب فؤائد الفؤاد:

چهار شنبه پنجم ماه ذی الحجه سنته المذکور دولت  دست بوس حاصل شد ایندل بیامد . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که از کجا می آیی؟ گفت از دارالخلافه و از لشکرگاهی که در سیری بود از آنجا آمده بوده است . چون آن موضع را دارالخلافه نام شده است گفت از دارالخلافه می آیم. از نسبت این نام حکایت بغداد در افتاد. فرمود که بغداد را اول مدینه منصور گفتندی سبب آنکه خلیفۀ بود منصور نام ، بغداد را او بنا کرده است . بعد از آن فرمود که بغداد را مدینته الاسلام هم گویند.

در این میان سخن از اولیای حق افتاد و کمال محبّتِ ایشان . انگاه فرمود که فردای قیامت معروف کرخی را رحمته الله علیه در میدان عرصات حاضر آرند ، همچنین نماید که مستی است طافع (سر ریزه کردن آب)، خلق حیران مانند پرسند که این چه کس است؟ آواز شنوند که این مست محبت ماست این را معروف کرخی [1] گویند آنگاه معروف کرخی را فرمان شود که در بهشت درا. او گوید نی من ترا  بخاطر بهشت نه پرستیده ام . بعد از آن ملائکه را فرمان شود که سلاسل نور را درو کشندو او را کشان کشان در بهشت برند.!

یکی از حاضران سوال کرد که حضرت عزت در غایت عظمت وپاکی و فرزند آدم در مقام ادنا اینجا چه نسبت محبّت و قرب باشد؟

قبل از این که به این سوال از زبان خواجه ذکر الله بالخیر شنیده شود ضرور دانستم که یک کمی در خصوث این سؤال دقت شود:

این سؤالبهموضوعیعمیقوفلسفیدربابنسبتمیانوجوداتعالیوادنی،بهویژهدرموردمقامحضرتعزت (خداوند) ومقامانسانی (فرزندآدم) اشارهدارد. دراینزمینهمی‌تواننکاتزیررامطرحکرد:

1مقامانسانومقامالهی: درمتونعرفانیوفلسفیاسلامی،خداوندبه‌عنوانموجودیماوراییوعالی‌ترینمرتبهوجودشناختهمی‌شود. درمقابل،انسانبه‌عنوانموجودیظریفومحدود،باتمامکاستی‌هاونقص‌هایشوجوددارد. اینتضاددرمقامومرتبهباعثمی‌شودکهنسبتمحبتوقربمیانخداوانسانموردتأملوتفکرقرارگیرد.

2محبتخداییوبندگیانسان: یکیازمحورهایاصلیدررابطهمیانخداوندوانسان،محبتورحمتالهیاست. درروایاتومتوندینی،محبتخداوندبهبندگانشبه‌عنوانویژگی‌ایممتازمعرفیشدهاست. خداوندنه‌تنهاانسان‌هاراخلقکردهاست،بلکهبهآنانمحبتورحمتویژه‌ایدارد. اینمحبتباعثمی‌شودکهانسان‌هادرجستجوینزدیکیوقرببهخداوندقرارگیرند.

3قربالهیوسلوکمعنوی: انسان‌هاباسعیوتلاشدرراهپیداکردنخداونزدیکشدنبهاوازطریقبندگی،عبادت،وسلوکمعنویمی‌توانندبهدرجاتبالایقربالهیبرسند. دراینراستا،محبتبهخداوندوتلاشبرایفهموپذیرشمحبتاوبهبندگان،مسیرهاییهستندکهانسانرابهنزدیکیباخدامی‌کشاند.

4حرکتازمقامادنیبهمقامعالی: باوجودکاستی‌هایانسانی،بسیاریازمتونعرفانیبرایننکتهتاکیددارندکهانسانباتلاشوپیمودنمسیرمعرفت،می‌تواندبهمقام‌هایعالی‌ترینزدیکشود. انسان‌هاباانجاماعمالنیکو،توبه،وحصولمعرفتنسبتبهخداوند،می‌توانندبهدرجاتقربیدستیابندکهدرآن،محبتالهیراتجربهکنند.

5پارادوکسوجودی: اینسوالهمچنینبهنوعیپارادوکسوجودیاشارهدارد؛جاییکهبدونتوجهبهتفاوت‌هاوفاصله‌ها،می‌توانارتباطاتیعمیقازمحبتوقربرامیانوجوداتعالیوادنیبرقرارساخت. درواقع،محبتخداوندبهانسان‌هانه‌تنهادرسطحنظری،بلکهدرعملنیزقابلتجربهاست.

به‌طورکلی،نسبتمحبتوقربمیانخداوانسان،مسأله‌ایعمیقوچندبعدیاستکههموارهدرمتونفلسفیوعرفانیموردبحثوبررسیقرارگرفتهاست. انسان‌هاباتلاشبرایدرکوتجربهاینمحبتالهی،می‌توانندبهمقام‌هایمعنویوعرفانیبالاتریدستیابند.[مولف]

 خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که این به زبان راست نیاید و این مسئله را بحثی نیست . بنده عرضداشت کرد که نظم مناسب این حروف یاد می آید و ان اینست که ع عشق را بو حنیفه درس نگفت ، بنده چون این مصراع بگفت خواجه ذکر الله بالخیر مصراع دوم فرمود که ع شافعی را در آن روایت نیستً [دهلوی امیر حسن، فوائد الفؤاد، ص 221 ]

در فضیلت حلم

در مجلس چهل و چهارم که به تاریخ شنبه هژدهم ربیع الاول سال 718هق./7خرداد697/28 می 1318دولت دست بوس حاصل آمد سخن در فضیلت حلم افتاد . فرمود که بزرگی بود به صفت حلم موصوف او را گفتندی که تو این نعمت از کجا یافتی؟ آن بزرگ گفت که من این معنی از استاد خود گرفتم  استاد عاصم  صاحب قرائت رحمة الله علیه از او پرسیدند که چیزی از اوصاف حلم او بگوی! گفت وقتی او جانب صحرایی بود از آبادانی دور ، سفیهی با او سفاهت کردن گرفت و ناسزاها می گفت ، عاصم هیچ نمی گفت و جواب هم نمی داد تا انگاه که نزدیک شهر رسید ، آن سفیه انچنان بد می گفت : چون میان مردمان رسیدند عاصم رو سوی او کرد و گفت ای خواجه باز گرد که این جا مرا دوستان و آشنایان بسیارند نباید که بد گفتنِ تو بشنوند و ترا ایذایی رسانند ! بعده آن بزرگ از حلم او دیگری گفت وقتی من بخدمت او نشسته بودم و شاگردی چند، خبر میخواندیم، او فائده می فرمود و ما تعلّم می کردیم ، عاصم خود را به جامه گرد گرفته نشسته بود ، جامه گرد کمر و زانو در آورده همچمنان فائده می فرمود ، در این میان یکی بیامد و گفت پسر ترا بکشتند . گفت که کشت ؟ گفت عموزادگان تو ، مگر میان ایشان خصومتی شد در آن خصومت پسر تو کشته شد. عاصم گفت بروید فلان کس نماز گزارد و در فلان موضع دفن کنید ! این سه کلمه بگفت باز روی سوی شاگردان کرد و گفت هان شما چه میخواندید، بخوانید ! آن بزرگ می گوید ما تغّیر وضع در روی او ندیدیم  ، هیچ تغیّری پیدا نشد و ان جامه که خود را به آن گرد گرفته بود از خود جدا نکرد و به هیئت دیگر نگشت و همچنان به سبق گفتن مشغول شد !

«عاصمحلیمبهعنوانیکیازمتفکراناسلامی،به‌خصوصدرزمینه‌هایعرفانیوفلسفی،بهصبروبردباریتوجهویژه‌ایداشتهاست. درمتونعرفانیوفلسفیاسلامی،صبروبردباریبه‌عنوانارزش‌هایاساسیدرراهرسیدنبهکمالمعنویونزدیکشدنبهخداوندمطرحشده‌اند.

پایگاهصبروبردباریدرتفکرعاصمحلیم:

1صبربهعنوانفضیلتاخلاقی: عاصمحلیمدرآثارخودبهاهمیتصبربه‌عنوانیکفضیلتاخلاقیاشارهمی‌کند. اوبراینباوربودکهصبر،بهانسانکمکمی‌کندتادربرابرچالش‌هاوسختی‌هایزندگیمقاومباشدوبهصفاتنیکوییدستیابد.

 

2رابطهباخداوند: درسنتاسلامی،صبوریدرمقابلبلاهاومشکلاتبه‌عنواننشانه‌ایازایمانونزدیکیبهخداوندشناختهمی‌شود. عاصمحلیمبهاینباورتکیهمی‌کندکهانسانبایدباصبروبردباریدرمقابلامتحاناتالهیوچالش‌هایزندگیرفتارکند.

3سلوکعرفانی: درعرفاناسلامی،صبربه‌عنوانیکیازمراحلسلوکمعنویوروحانیمطرحمی‌شود. عاصمحلیمنیزممکناستبه‌عنوانیکعارف،درآثارخودبهفرآیندسلوکوضرورتصبردراینمسیرپرداختهباشد.

4تأثیربرجامعه: بردباریوصبرتنهادربعدفردیمهمنیست،بلکهدرروابطاجتماعیوتعاملاتانسانینیزنقشیاساسیدارند. عاصمحلیمبهایننکتهاهمیتمی‌دهدکهرفتاربردبارانهمی‌تواندبررویجامعهتأثیرمثبتبگذاردوسببایجادآرامشوهمدلیدرمیانمردمشود.

5آثارادبیوشعری: اشعارعاصمحلیمنیزمی‌تواندنشان‌دهندهتأملاتاودرموردصبروبردباریباشد. اودرقالبشعروادبیاتبهبیاندلالت‌هاییدرموردتحملوایستادگیدربرابرمشکلاتمی‌پردازد.

چنانچه در مثالی که فوائد الفؤاد مطرح کرده است او را در شاخص ترین مرحله صبر نشان داده است که از مرگ فرزند حالش بهم نخورد.

به‌طورکلی،عاصمحلیمدرمقامیکمتفکراسلامی،صبروبردباریرابه‌عنوانویژگی‌هایاساسیانسانیوعرفانیدرنظرمی‌گیردکهنهتنهادررابطهباخداوند،بلکهدرتعاملبادیگرانودرمسیرسلوکمعنویاهمیتدارند. اینویژگی‌هامی‌توانندباعثرشدوتعالیفردیواجتماعیشوند.»[مؤلف]

بعد از آن  خواجه ذکرالله بالخیر این حکایت تمام کرد وقت آن شد که حاضران بر گردند.

بنده عرضداشت کرد که در آنچه مرید به خدمت  پیر خود کمتر رسد و در خانه بیشتر بیاد پیر خود باشد این معنی چگونه باشد؟  فرمود که نیکوتر، اگر کسی از خدمت پیر خود غایب باشد و از محبت پیر بی خبر . بعد از آن این مصراع به زبان مبارک راند : بیرون  ز درون به که درونی بیرون!

انگاه حکایت فرمود که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز بعد از دو هفته به خدمت پیر خود شیخ قطب الدین رفتی  نوّر الله و مرقده  بر خلاف شیخ بدر الدین غزنوی و عزیزان دیگر که ایشان که پیوسته حاضر بودندی. آنگاه فرمود که چون وقت رفتن شیخ قطب الدین نزدیک شد بزرگی را نام گرفت که او در پایان پای شیخ قطب الدین خفته است و او را تمنا آن بود که بعد از شیخ در مقام او بنشیند شیخ بدر الدین غزنوی را هم، اما در آن سماع که شیخ قطب الدین نقل خواهد کرد فرمود که این جامۀ من و عصا و مصلاّ و نعلینِ چوبین به شیخ فرید الدین دهند. خواجه ذکر الله بالخیر می فرمود که من آن جامه را دیده بودم دوتائی بود سوزنی، الغرض آن شب را که نقل شیخ قطب الدین بود شیخ فرید الدین در هانسی بوده است رحمتة الله علیه و علیهم اجمعین همان شب شیخ فرید الدین پیر خود را در خواب دید که او را در حضرت خود می خوانند دوم روز شیخ از هانسی روان شد چهارم روز در شهر رسید، قاضی حمید الدین ناگوری رحمته الله علیه در حیات بود ، آن جامه به خدمت شیخ فرید الدین آورد  طیب الله ثراه که بپوشد و در خانۀ که شیخ قطب الدین می بود بیآمد ، سه روز بیش آنجا نبود و به روایتی هفت روز ، باز طرف هانسی آمد ، و سبب آمدن ایشان آن بود که در این چه شیخ در خانه شیخ قطب الدین ساکن شد رحمته الله علیهما ساکن شد سرهنگانام یکی بود از هانسی آمده مگر دو سه بار در این خانه بیامد و دربا و رها نکرد ، یک روز شیخ از خانه بیرون آمد آن سرهنگا بیآمد و در پای شیخ افتاد و گریستن گرفت ، شیخ فرمود که چرا می گیریی ؟ گفت سبب آنکه شما در هانسی می بودید ما شما را آسان می دیدیم این ساعت دیدن شما دشوار شده است. شیخ همان ساعت به یاران گفت که من باز به هانسی خواهم رفت !

حاضران گفتند که شیخ ترا این مقام فرموده است  تو چرا جای دیگر می روی؟ شیخ فرمود نعمتی که پیر من به من روان کرده است در شهرهمان است و در پایان همان.                              

 


 

[1]ابومحفوظ معروف بن فیروز کوهی، مشهور به معروف کرخی از بزرگان مشایخ قرون اولیه اسلام است که غالب سلسله‌های طریقت بخصوص طریق، شطاریه انتساب به وی را دارند.  وی را قطب اول (شیخ المشایخ) و سرسلسله خود می‌دانند[سلسلته المشایخ مولانا محمد عثمان پاد خوابی و نیاز احمد جان علاءالدینی کابلی ]

زنده گی:

اغلب از مورخین و تذکره نویسان تاریخ دقیقی از تولد وی ثبت نکرده‌اند[تصوف علمی و آثار ادبی ،ص 117] ثبت شده‌است این است که پدر و مادر وی نصرانی بوده‌اند [تذکره الاولیاء عطار نیشاپورِی] تحصیلات ظاهری و تربیت باطنی، شغل دربانی، علت فوت و کراماتی از وی در غالب کتب متصوفه مندرج است. [باب 21 تذکرة اولیا ، طبقات ابن خلدون؛ رسالۀ قشریه]

هوش مصنوعی نیز در مورد معروف کرخی این روایات را اورده است که خالی از حیث نیست:«معروفکرخییکشخصیتبرجستهومهمدرتاریخفلسفهوعرفاناسلامیاستکهدرقرنچهارمهجری (دهممیلادی) درشهرکرخ،نزدیکبغدادبهدنیاآمد. اودرزمینه‌هایمختلفازجملهفقه،حدیث،فلسفهوعرفانفعالبودوبه‌عنوانیکیازمهم‌ترینعارفانومتکلماناسلامیشناختهمی‌شود.

ازمعروفکرخیبه‌عنوانیکیازپیشگاماندرزمینهتصوفوعرفانیادمی‌شود. اوتحتتأثیرآموزه‌هایفلسفیومتافیزیکیسنّی،به‌ویژهآموزه‌هایابن‌سیناوغزالی،بهبررسیمسائلیچونوجودخدا،رابطهخداوانسانومعانیتصوفپرداخت. معروفکرخیهمچنینبهخاطرتأکیدبرتجربه‌هایشخصیدررابطهباخدا،جلبتوجهکردهونقشمهمیدرترویجتصوفوعرفاناسلامیایفاکردهاست.

فعالیت‌هایمعروفکرخینه‌تنهابردانشمندانوعارفانبعدیتأثیرگذاربود،بلکهدرتوسعهوگسترشعرفاناسلامیدرقرونبعدینیزسهمبسزاییداشت. آثارواندیشه‌هایاوبه‌عنوانمبنایتفکراتعرفانیوفلسفیدرجهاناسلامشناختهمی‌شوندوبه‌عنوانیکیازپایه‌گذاراناندیشه‌هایعمیقعرفانیوفلسفیدرتاریخاسلاممطرحشده‌اند.»

 

++++++++++++++

 

بعد از تقریر این حکایت چون بنده بعد مدت هشت ماه به خدمت پیوسته شده بود و اعزّۀ دیگر از لشکر می رسیدند ذکر اشتیاق و فراق بیشتر می شد ، فرمود که وقتی من عرضداشتی نوشته بودم به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس سره الغزیز و این رباعی در قلم آورده بودم :

                 زآن روی که بندۀ تو خوانند مـرا                               بـر مـردمـک دیــده نشاننـد مـرا

                 لطـف عـامـت عـنـایـتی فـرمـوده                                                ورنه چه کسم خلق چه دانند مرا 

بعد از آن چون به خدمت شیخم پیوستم از آن رباعی یاد کرد و فرمود که من آن را یاد گرفتم.

در مجلس سی و هفتم که به تاریخ دو شنبه  بیست و سوم ماه مبارک شعبان بنده به خدمت دست بوس شیخ خود رسید فرمود که شیخ شهاب الدین سهروردی قدس الله سره العزیز وقتی از سفر حج باز آمده بود. اهل بغداد به خدمت او آمدند ، هر یک خدمتی آورد از نقد و جنس بسیار. در میان زالی بیآمد و گرهی از چادر کهنه اش بکشاد و یک درم پیش شیخ بنهاد. شیخ شهاب الدین آن یک درم بستد و بالای آن همه تحفه ها و هدایا بنهاد. انگاه از حاضران هر که بود شما را هر چه می باید از تحفه و خدمتی بر گیرید !  هر یکی برخاست و نقدی و صره و کالای بهتری می گرفت ، شیخ جلال الدین تبریزی برخاست آن درم که آن زال آورده بود بر گرفت ، شیخ شهاب الدین چون آن بدید گفت این همه تو بردی ! بر این حرف بنده عرضداشت کرد که شیخ جلال الدین مرید شیخ شهاب الدین بود ؟ فرمود خیر او مرید شیخ ابوسعید تبریزی بود . چون پیر او در پرده شد او به خدمت شیخ شهاب الدین آمد و خدمت های کرد که هیچ بنده و مریدی را میسّر نشود تا همچنین گویند که شیخ شهاب الدین رحمة الله علیه هر سال از بغداد به سفر حج رفتی، پیر شده بود و ضعیف، توشۀ از برای او بر میداشتند موافق مزاج او نبود ، زیرا که او پیر شده بود ، توشه سرد شده مطابق مزاج او نبوده است، شیخ جلال الدین تبریزی نوعی کرده بود که یک دیگدانی و دیگی بسر کرده می برد و آتشی در آن کرده چانکه سر او نسوزد تا چون شیخ طعام طلبیدی طعام گرم پیش او بردی!

از اینجا در بزرگی شیخ ابوسعید تبریزی قدس الله سره العزیز که پیر شیخ جلال الدین بود بیان فرمود که پیر بس بزرگ بود تارک دنیا عظیم چنانکه بیشتر اوقات در فاقه بودی و از کسی چیزی نگرفتی تا چنان بود که تا سه روز در خانقاه او طعام نبود او و یاران او به خربوزه و هندوانه افطار می کردند و می گذرانیدند. این خبر به والی آن شهر رسید. چون او از ما چیزی قبول نمی کند نقدانه ببرید و به خادم شیخ تسلیم کنید و خادم را بگوئید اندک اندک به مصرف رساند و این معنی پیش شیخ نگوید. حاجبی بیآمد و سیم به خادم رسانید و وصیّت کرد چنانکه مصلحت بینی خرچ کنی و پیش شیخ نگوئی که از کجاست، القصه چون سیم بیآوردند و خرچ کردند آن روز شیخ ذوقی و راحتی که در طاعت می یافت نیافت. خادم را پیش طلبید و پرسید که تو این خرچ از کجا میکنی؟ خادم نتوانست که پنهان دارد صورت حال باز گفت . شیخ فرمود آنکس که این سیم آورد چگونه آمد و قدم او کجا ها رسید ؟ اشارت کردند که همچنین آمد و همچنین پا نهاد، فرمود که هر کجا که قدم او رسیده است آنقدر زمین بکاوند ، بکافتند و گل بیرون آوردند وآن خادم را با آن سیم از خانقاه بیرون کرد!

از حال ترکِ شیخ ابو سعید تبریزی بر این نوع تقریر کرد اما فرمود که شیخ شهاب الدین را بسیار فتوح رسیدی و او همچنان خرچ کردی تا وقت وفاتِ او آمد، پسری داشت سی ساله که او را عماد گفتندی ، حال او با حال شیخ هیج نمی مانست، بیآمد و از خادم کلید خزانه طلبیدن گرفت ، خادم در آن مضایقت مینمود که این ساعت چه وقت است شیخ در حالت نزع بود که این سخن به گوش شیخ رسید ، فرمود که کلید او را بده ، پسر کلید برد و خزانه باز کرد، از شش دینار بیش موجود نبود آن نیز بر شیخ خرچ شد.

در مجلس چهلم که در یوم پنجشنبه چهارم ماه مبارک رمضان که دست بوسی شیخ اتفاق افتاد  فرمودند که شعر چیزی لطیف است اما چون مدح می کنند و به کسی می برند سخت بی ذوق و مسخره است

                 شعر در وصف حال بس سره ایست                           چون به خواهش رسید مسخره ایست

و علم نیز همچون درنفس خویش بس شریف چیزیست امّا چون آن را کسب می سازند و به در ها می دوند عزّت آن می رود!

در این میان غلامی هم از مریدان برسید و یک هندویی را برابر خود آورده گفت که این برادر من است. چون هر دو بنشستند خواجه ذکر الله بالخیر از آن غلام پرسید که این برادر تو هیچ میل به مسلمانی دارد؟ او عرضداشت کرد که او را به جهت این معنی به خدمت مخدوم آورده ام تا به برکت نظر مخدوم مسلمان شود. خواجه ذکر الله بالخیر چشم پر آب کرد فرمود که این قوم را به گفتۀ کسی دل  نگردد اما اگر صحبت صالحی بیابد امید باشد که به برکت او مسلمان شود .

بعد از آن حکایت فرمود که چون خلافت به حضرت عمر رضی الله تعالی عنهُ رسید او را با پادشاه عراق مصاف شد و در آن مصاف پادشاه عراق گرفتار شد او را پیش عمر آوردند . فرمود که اگر مسلمان شوی ملک عراق ترا هم به تو ارزانی می دارم آن پادشاه گفت من اسلام نخواهم آورد . عمر فرمود اما الاسلام و اما السَّیف اگر اسلام را قبول نکنی ترا بکشم! پادشاه گفت من اسلام را قبول نمیکنم مرا بکش. عمر فرمود تا تیغ بیآورند و سیاف را بخوانند آن پاد شاه عظیم کیش بود و نیک دانا  چون آن حال معاینه کرد رو سوی عمر کرد و گفت من تشنه ام بگویید مرا آب دهند!عمر فرمود تا آب بیآورند . آب در اوندِ شیشه ئی کرده بیآوردند. پادشاه گفت من در این اوند آب نخورم . عمر فرمود که او پادشاه بوده است برای او در آوند زر و یا نقره آب کنید. همچنان کردند، هم نخورد گفت برای من در اوندِ گلین کنید و بیآورید کوزۀ گلین پر آب کردند و به دست او دادند . رو سوی عمر کرد و گفت با من معاهده کن که تا من این آب را نخورم مرا نکشی ! عمر فرمود من عهد کردم تا تو این آب را نخوری من ترا نکشم اکنون مرا امان باشد! آن پادشاه کوزه برزمین زد و بشکست و آب همه ریخت ، آنگاه عمر را گفت من این آب را نخوردم و تو عهد کرده ای که تا تو از این  آب  نخوری ترا نکشم اکنون مرا امان باشد ! عمر رضی الله تعالی عنهُ از کیاست او در تعجب ماند قبول کرد که امان دادم! بعد از آن او را مصاحبت یاری فرمود که آن یار در غایت صلاحیت و و رهادت بود. چون پادشاه عراق را در خانۀ آن یار بردند چند گاه بر آمد صلاحیّت و صحبت آن یار در او اثر کرد و جانب عمر پیغام فرستاد که مرا پیش خود طلب تا ایمان آرم! عمر او را پیش خود طلبید و اسلام به او عرض کرد و او مسلمان شد. چون اسلام آورد عمر رضی الله تعالی عنهُ فرمود که اکنون مملکت عراق به تو می دهم ! پادشاه جواب داد مملکت مرا کار نمی آید  مرمرا از ملک عراق یک دیهی بده که وجه معاش مرا کفاف کند. عمر قبول کرد که بدهم ، در این میان پادشاه گفت که مرا دهی می باید خراب تا من آنرا آباد کنم .عمر کسان را در ولایت عراق فرستاد و در جملۀ عراق دهی هیچ خراب نیافتند عمر به آن پادشاه صورت حال باز گفت که در عراق هیچ دهی خراب نیافتند. آن پاد شاه گفت مقصود من ازاین حرف آن است که من این عراق را همچنین آبادان به تو تسلیم می کنم اگر موضعی خراب شود فردای قیامت جواب آن تو گوئی ! خواجه ذکر الله بالخیر برین حکایت چشم پر آب کرد و بر کیاست و دانائی آن پادشاه استحسان بسیار فرمود. انگاه هم از نسبت صدق و دیانت در اسلام و اسلامیان حکایت فرمود که جهودی در کنار خانۀ بابزید بسطامی قدس الله سره العزیز خانه داشت . چون خواجه با یزید نقل کرد آن جهود را گفتند که تو چرا مسلمان نمی شوی ؟ جهود گفت چه مسلمان شوم، اگر اسلام آنست که بایزید داشت آن اسلام از من نیاید و اگر این است که شما دارید مرا از این اسلام عار می آید.  

در مجلس چهل وهفتم که در بیست و هفتم ماه مبارک رمضان دست بوس شیخ بدست آمد . ملیح که عتیق خدمتگار من است قدری نبات پیش برد مگر عجوزۀ او را عقدی شده بود . خواجه ذکر الله بالخیر را معلوم بود که این  ملیح را چهار عجوزه (دختر) است. الغرض چون نبات بدید گفت که چیست؟ بنده عرضداشت کرد که دختر او را عقدی شده است.

خواجه ذکر الله یبالخیر رو سوی او کرد فرمود هر کرا یک دختر باشد او را حجابی  باشد از دوزخ، ترا چهار دختر است ! انگاه بر لفظ مبارک راند که ابوالبنات مرزوق گفت پدر دختران را وسعتی باشد  در رزق . آنگاه ذکر مهتر خضر فرمود که چون آن کودک را بکشت و مهتر موسی طعن کرد که چرا نفس ذکیه را بکشتی مهتر خضر را از خامّت حال او خبر بود جواب آن بگفت . القصه پدر آن کودک را بعد از قتل آن کودک ، حق تعالی  دختری داد که هفت پسر صاحب ولایت از او متولد شدند! 

بعد از آن بنده را پرسید نماز تراویح کجا می گزاری؟ بنده گفت در خانه می گزارم امامی هست، فرمود که چه میخواند؟ بنده فرمود فاتحه و اخلاص. فرمود که نیکوست ! آنگاه فرمود که بر حضرت شیخ فرید الدین  قدس الله سره العزیز خواندندی ، شیخ پیر شده بود تراویح نشسته بگزاردی، همین فرایض ایستاده گزاردی  باقی نماز ها نشسته گزاردی.

آنگاه نام بزرگی گرفت که او گفتی من یک لقمه خورم و خُسبم بهتر از آنکه سیر خورم و شب قیام کنم . بعد از آن فرمود که شیخ کبیر صوم کمتر افطار کردی اگرچه قصد کردی یا حجامت یا تب آمدی البته روزه داشتی . بعد از آن حکایت شیخ بهاؤالدین زکریّا فرمود رحمة الله علیه که او را صوم کمتر بود اما طاعت و عبادت بسیار کردی. انگاه این آیت به زبان مبارک راند که کُلُومن الطیبات ِ و عملاً صالحاً  [1]  و گفت او از آنها بود که این آیت در حق او درست آمدی.!

در مجلس چهل و دوم که مطابق به شنبه چهارم ماه شوال اتفاق افتاد به دست بوس پیر خود نایل آمدم که سخن در محبت اطفال افتاد. فرمود که رسول علیه السلام اطفال را دوست داشتی و ملاطفت نمودی . انگاه حکایت فرمود که رسول علیه السلام  امام حسین را بدید در میان کودکان نزدیک او شد و یک دست زیر زنخ او نهاد و یک دست بر سر او کرد فقبّل وجهه . درین میان بنده عرضداشت کرد که حکایتی گویند که رسول علیه السلام برای خاطر حسن و حسین آواز شتر کرده است . فرمود آری این حکایت مشهور است مشهور است و مسطور و این لفظ بر زبان مبارک راند که نعم الجملُ جملُکُما!  [2]

آنگاه حکایت فرمود که امیر المومنین عمر رضی الله تعالی عنهُ در عهد خلافت خود یاری را بر ولایتی والی گردانیده بود و مثال به نام او در قلم آورده و به دو تسلیم کرده و در اثنای آن امیر المومنین عمر رضی الله عنهُ خوردکی را در کنار گرفته بود و مراعتی و شفقتی مینمود آن یار رو سوی عمر کرد و گفت من ده فرزند دارم هیچ کدامی را اینچنین دوست ندارم و ملاطفت ننمایم و عمر گفت آن مثال که افصاع ترا داده ام مرا ده ! آن یار مثال بر دست عمر داد و عمر رضی الله عنهُ آن کاغذ پاره کرد و گفت ترا بر خوردکان  شفقت نیست بر بزرگان از کجا خواهد بود ؟ والله اعلم

 


[1]يا أَيُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليم آیهٌ51 سوره المؤمنون. ترجمه : ای پیامبران ، از چیزهای پاکیزه بخورید و کار شایسته کنید ، که من به آنچه انجام می دهید دانایم.

[2]عن جابر بن عبدالله قال: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ هُوَ يَجْثُو بِهِمَا وَ يَقُولُ نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُمَا وَ نِعْمَ الْعَدْلَانِ أَنْتُمَا.

از جابر بن عبدالله نقل شده که گفت بر پیامبر(ص) وارد شدم و آن حضرت بر چهار دست و پا حرکت می‌کرد و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بر پشت حضرت سوار بودند و پیامبر(ص) برای آن دو خم می‌شد و می‌فرمود: چه خوب شتری است شتر شما و چه خوب سوارکارانی هستید شما.

 

 

 

قبلی

 


 
بالا

صفحة دری * بازگشت