الحاج عبدالواحد سيدی
پیوست به گذشته
ملائم این موضوع حکایت فرمود که وقتی مولانا علاءالدینّ نسخه ای مقابله می کرد یک نسخه به دست او بود و یک نسخه بدست من، گاه او می خواند من می دیدم و گاه من میخواندم او می دید و آن در بدایت بود تا رسیدیم به مصراعی که ان مصراع ناموزون بود و هم معنی نمیداد، در آن تأمل بسیار رفت تا آن مشکل حل نشد ، در این میان مردی که او را مولانا ملک یار گفتندی او در آمد. مولانا علاءالدین گفت صحت این مصراع از او بپرسیم ، بعد از آن، آن مصراع را از مولانا ملک یار پرسید و او آن مصراع را موزون خواند و هم با معنی چنانکه دل ما قرار گرفت ، بعد از آن مولانا علاءالدینّ به من گفت که ملک یار این معنی را از سر ذوق گفته است. خواجه ذکر الله بالخیر فرمود من معنی ذوق آن روز دانستم من همین ذوق حسّی دانستمی آن روز دانستم که ذوق معنوی چیست! آنگاه فرمود که این مولانا ملک داد چیزی نخوانده بود اما خدای تعالی آن را علمی کرامت کرده بود. بعد از آن فرمود که این مولانا ملک داد را امامت مسجد جامع بداؤن دادند ، بعضی ها گفتند که این لایق شأن او هست یا نیست ، از این بابت هر کس چیزی می گفت، این خبر به مولانا علاءالدین رسید، فرمود که اگر امامت مسجد جامع بغداد را به مولانا ملک داد بدهند برو حیف کرده باشند در مقابله بر اهلِیِّتِ او والله اعلم.
در مجلس بعدی که به دست بوسی شیخ خود رسیدم سخن در صدقه افتاد. فرمود که صدقه مروت است و وقایت است. صدقه آن است که چیزی به محتاج بدهد و امّا مروت آنست که دوستی مر دوستی را چیزی بدهد جامه یا هدیه یا چیز دیگر و آنکس نیز مقابل آن چیزی بدهد و این را مروت گویند و وقایت نه صدقه است و نه مروت ، وقایت آنست که مردم خود را از زخم زبانِ کسی و تشنیع از یکی باز خرد، یعنی یکی را باشد که آنرا چیزی ندهد بد گوید و سفاهت کند برای صیانت خود او را چیزی دهد این را وقایت گویند و رسول الله این هر سه معنی کرده است . آنگاه فرمود که رسول علیه سلام و رسالت مولفۀ قلوب [1]در اول عهد چیزی بدادی ، چون اسلام قوت گرفت بعد از آن ، نداد.
در این ایّام آوازۀ لشکری بوده است بنده عرضداشت کرد که مصحف در لشکر چگونه تواند برد که محافظت آن دشوار است. فرمود که بباید برد. آنگاه بر لفظ مبارک راند که در آنچه اسلام در اوّل عهد بود رسول الله علیه سلام در لشکری رفت مصحف در لسکر نمی بردند، می ترسیدند که مبادا شکستی شود و مصحف بدست کفّار افتد، در آنچه اسلام قوی شد و لشکر انبوه گشت بعد از آن چون به لشکر روان شدی مصحف می بردند.
آنگاه حکایت فرمود که سلطان محمود را بعد از وفات او به خواب دیدند ، از او پرسید که خدای تعالی با تو چه کرد؟ گفت شبی من در خانۀ بودم آنجا در طاقی مصحف بود، با خود گفتم مصحف اینجا باشد من چگونه خسپم ، باز با خود گفتم که مصحف را از این موضع بیرون فرستم ، باز هم در خاطر گذشت که برای آسایش خود مصحف از اینجا چگونه بیرون فرستم، الغرض همان شب تا صبح نشسته بودم و بیدار، چون وقت نقل من شد مرا بدان ادب مصحف بخشیدند!
بنده عرضداشت کرد که مردم در لشکر می روند در خاطر میرود که اگر این کس را واقعه شود خدمت گاران را وصیت کند تا همانجا که واقعه شده است همان جا دفن کنند مرده را در شهر آوردن از راه دور و دراز نیک بی ذوق می نماید. فرمود که همچنان نیکوست همانجا که این کس وفات یابد همانجا دفن کنند اما اینکه امانت می نهند و باز بر می گیرند پسندیده نیست ، زمین ملک خدای است عزّ و جلّ امانت چه باشد [2] مگر از زمینی که ملک دیگری باشد از آنجا روا باشد که ببرند اما آنکه از شهر در لشکر رفت و زمین بسیار در میان شد هیچ به از آن نباشد که همانجا که وفات کند همانجا دفن کنند. انگاه فرمود هر که در سفری رود و از خانمان دور افتد بعد از آن او را در آن غربت وفات رسد او را در همان جا دفن کنند، آنقدر مسافت که از خانۀ او باشد تا آنجا که او را دفن کرده باشد او را همان قدر زمین دهند در بهشت!
لختی سخن در ملوک خوب اعتقاد افتاد و امرای صالح . فرمود که پادشاهی بوده است در غایت صلاحیت و صاحب کشف ، روزی در منظر خود نشسته بود چنانکه از آن جا جانب پایگاه هم می افتاد و حرم او نیز پهلوی او نشسته بود در این میان آن پادشاه نظر جانب آسمان کرد ، تا دیری نظر به آن طرف داشت . بعد از آن طرف پایگاه دید و باز نظر جانب بالا کرد و دیر ها به جانب آسمان بدید ، بعد از آن طرف حرم خود نگاه کرد و بگریست، حرم او گفت این چه بود که دیری طرف آسمان دیدی و باز جانب پایگاه دیدی و باز جانی آسمان دیدی و باز به طرف من دیدی و بگریستی؟ پادشاه گفت از این سؤال بگذر که این گفتنی نیست! حرم او الحاح بسیار کرد که البته بگو پادشاه گفت ! اکنون چون الحاح کردی بگویم ، بعد از آن گفت بدان و آگاه باش که این ساعت نظر من بر لوح محفوظ افتاد آنجا دیدم که نام من از دفتر زنده گان پاک کردند من دانستم که مرا رفتنی آمد ، باز دیدم که در جای من کی خواهد بود ، دیدم حبشی که در این پایگاه است او بجای من خواهد بود و تو در حبالۀ او خواهی آمد ، این بود که من دیدم ! حرم او چون این بشنید به او گفت اکنون تو چه می اندیشی و چه خواهی کرد؟ پادشاه گفت من چه توانم کرد و هر چه خدای عزّ و جلّ حکم کرده همان باشد من بدان رضا دادم. آنگاه آن حبشی را از پایگاه بطلبید و جامۀ که خود پوشیده بود او را داد و او را ولی عهد خود گردانید انگاه آن حبشی را لشکری داد و به طرفی نامزد کرد . حبشی آنچنان به حکم فرمان برفت و آن کار تمام کرد و دشمنی که بود او را بکشت و اموال و غنیمت بدست آورد و با حصول غرض باز گشت و به خدمت پادشاه پیوست. آنشب که به خدمت پادشاه آمد دوم روز آن پادشاه وفات یافت در آنچه آن حبشی به لشکر رفته بود یا خلق آن چنان زنده گی خوب کرده بود که دلهای همگی به محبت او مایل شده بود . چون پادشاه نقل کرد آن مُلک بر آن حبشی قرار گرفت و حرم او نیز در حبالۀ او در آمد!
لختی حکایت حکما افتاد . فرمود که فاراب [= فاریابی] حکیمی بود ، [3]روزی در مجلس خلیفه در آمد با جامۀ مختصرز ولباس سهل و او ترک بچه ای بود ، پیش خلیفه سماع می کردند، او چنگ بستد و بنواخت، این حکیم سماع را سه قسم کرده گفته است که یکی مضحک است یعنی خنده آرد، دوم مُبکی است یکنی گریه آرد ، سوم منُوّم است که خواب آرد یعنی بیهوشی . القصه چون چنگ آغاز کرد اول همۀ مجلس بخندیدند، باز چون بنواخت همه های های بگریستند، باز چون بنواخت که همه بیهوش شدند . آنگاه او بر جایی این سخن بنوشت و برفت که فاراب قد حَضَرَ هُنا و غاب یعنی فراب حکیم به تحقیق حاضر شده بود در اینجا و غایب شد! چون اهل مجلس به هوش آمدند این سخن نبشته دیدند گفتند که این فاراب حکیم بود دریغا ما ندانستیم از این جا حکایت فرمود که این حکیم بود که بر خلیفه آمده بود و خلیفه را بد اعتقاد کرد که حرکت فلک ارادی است بر خلاف نظر اهل سنت و جماعت، شیخ شهاب الدین سهروردی رحمة الله علیه در عهد او بود ، چون او را معلوم شد که خلیفه به مذهب آن حکیم میل کرد شیخ شهاب الدین بر خلیفه آمد ، این حکایت در سیاق اوراق آمده است ، القصه شیخ به کرامت خود آن فتنه دفع کرد و فرشتۀ که فلک را به فرمان خدا می گرداند خلیفه و حکیم را بنمود!
«مؤلفة القلوب» را در لغت، از این عبارات برگرفته اند: «الّفتَ بینَهم تألیفاً...»؛ الفت دادی بین آنها الفتی؛یعنی تفرقه بین آنها را از بین بردی و «الّفتَ الشی تألیفا...»؛[ابن منظور، لسان العرب، ج۹، ص ۹.]چیزی را الفت دادی... بنابراین در لغت به معنای پیونددادن بین دلها و جمع کردن آنهاست.
مؤلفةالقلوب در اصطلاح، یک معنای عام و یک معنای خاص دارد:
این کلمه در معنای اصطلاحی عامش به کفاری اطلاق می شود که با اختصاص بخشی از زکات به ایشان، دلهای ایشان جلب و به اسلام متمایل می شود و یا در جهاد یا دفاع، مسلمانان را همراهی می کنند. همچنین به «ضعفاء العقول» از مسلمانان (کسانی که از نظر عقلی کاستی دارند) «مؤلفة القلوب» اطلاق می شود و به آنها نیز اموالی می پردازند تا اعتقاد یا رغبتشان برای همراهی مسلمانان در جهاد و دفاع، تقویت شود.[لغایة القصوی] البته در این که آیا تألیف قلوب تنها به کفار اختصاص دارد و یا شامل مسلمانان می شود ـ همان گونه که در غایة القصوی آمده است ـ اختلاف وجود دارد.[بی تا ج2، ص2-5]
اما مؤلفة القلوب در معنای اصطلاحیِ خاصش شامل کسانی می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای جلب آنها به اسلام، بخشی از غنایم جنگ هوازن را به ایشان بخشید. این گروه، شامل افرادی چون ابوسفیان، معاویه، حکیم بن حزام، نضر بن حارث و دیگران بوده اند که به آنها اشاره خواهد شد. طبری می نویسد: «پیامبر به کسانی از اشراف مکه که می خواست دلهای آنها را جلب کند، عطا داد و آنها به "مؤلفة قلوبهم" مشهور شدند (که عبارت اند از:) ابوسفیان بن حرب و پسرش معاویه، حکیم بن حزام، نضر بن حارث، علاء بن حارثه، حارث بن هشام، صفوان بن امیه، سهیل بن عمرو، خویطب بن عبدالعزی، عیینة بن حصن، اقرع بن حابس و مالک بن عوف که هر کدام صد شتر گرفتند[طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص ۱۲۱۴ و ۱۲۱۵.]
محمد بن سعد می نویسد: «در جنگ حنین و برخورد با قبیله ثقیف، غنایم زیادی نصیب مسلمانان شد. ۶ هزار اسیر،۲۴ هزار شتر، ۴۰ هزار گوسفند و بز و چهل هزار اوقیه نقره... . آن حضرت این اموال را بین مسلمانان تقسیم کرد. ابتدا اموالی را به کسانی پرداخت که می خواست دلهای آنان را با پرداخت مال بدست آورد. ابوسفیان بن حرب ۴۰ اوقیه نقره و صد شتر، یزید بن ابوسفیان و معاویه بن ابوسفیان نیز همین مقدار، حکیم بن حزام ۲۰۰ شتر و نضر بن حارث و اسید بن جاریه۱۰۰ شتر، حارث بن هشام، صفوان بن امیه، قیس بن عدی، سهیل بن عمرو... ۵۰ شتر و عباس بن مرداس[]عباس بن مرداس از میزان سهم خویش راضی نبود. به دستور پیامبر به او ۱۰۰ شتر دادند.ابتدا ۴۰ شتر و سپس ۱۰۰ شتر.[[ابن سعد، پیشین، ج۲، ص ۱۴۷ – ۱۵۰.]
علامه مجلسی می نویسد: «کلینی و عیاشی از زراره روایت کرده اند که از امام باقر علیه السلام از مؤلفة قلوبهم پرسیده شد. حضرت فرمود: ایشان گروهی بودند که عبادت بت ها را ترک کردند و لاالله الاالله و محمد رسول الله گفتند و با این حال به آنچه حضرت محمد صلی الله علیه و آله برای ایشان می آورد (دستورهای اسلامی) شک داشتند. پس حق تعالی به پیامبر امر کرد که دلهای آنها را با مال به اسلام الفت دهد، شاید اسلام ایشان نیکو شود و در دینی که داخل شده و به آن اقرار کرده اند، ثابت قدم شوند»[حیات القلوب، قم، سرور، ۱۳۸۴ش، چاپ ششم، ج ۴، ص ۱۲۲۸ و ۱۲۲۹]
1. برخی مورخان نوشته اند: «پیامبر همه بیت المال را میان مسلمانان قسمت کرد و خمس بیت المال را که مخصو ابن سعد، پیشین، ج ۲، ص ۱۵۱.
2. ص خود او بود میان سران قریش ـ که تازه اسلام آورده بودند ـ تقسیم فرمود... آنان با این بخشش های گران و سهام اختصاصی دیگرِ خود، تحت تأثیر عواطف و محبت های پیامبر قرار گرفتند و خواه و ناخواه به جان[سبحانی، جعفر؛ فروغ ابدیت، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۵ ش، چاپ بیست و یکم، ص ۸۴ ابن سعد، پیشین، ج ۲، ص ۱۵۱.]
.] به اسلام کشیده شدند. این دسته را در فقه اسلامی "مؤلفة القلوب" می نامند و یکی از مصارف زکات اسلامی، همین دسته استم[ ابن سعد، پیشین، ج ۲، ص ۱۵۱.]
آن حضرت پس از آگاهی از ناراحتی انصار، آنان را دعوت و برایشان سخنرانی کرد و فرمود: «ای گروه انصار! به سبب اندک چیزی از دنیا آزرده دل شده اید که قلوب افرادی را با آن الفت دادم تا مسلمان شوند و شما را به اسلامتان سپرده ام؟ مگر راضی نیستید که مردم، گوسفند و شتر ببرند و شما پیغمبر را پیش خود ببرید؟ به خدایی که جان محمد به فرمان اوست، اگر هجرت نبود، من یکی از انصار بودم.[» ابن هشام، پیشین، ج ۲، ص ۳۱۸ و طبری، پیشین، ج۳، ص ۱۲۱۷.]
[بر گرفته از دانشنامه اسلامی ]
[2].
حکم منتقل کردن میت به شهر دیگر:
از
نظر علمای اهل سنت
حنفیان، شافعیان و حنبلیان انتقال
دادن میت مسلمان را از شهری که در آن وفات کرده به جایی دیگر، پس از دفن
(جز در موارد خاص) صحیح نمیدانند، اما بیشتر آنان، با شروطی، نقل و
انتقال او قبل از دفن را صحیح شمردهاند.
مالکیان تغییر
مکان میت را، چه قبل و چه پس از دفن، مشروط به اموری چون از بین نرفتن حرمت
او و به مصلحت بودن انتقال، پذیرفتهاند.
پرسش : امانت گذارى میّت یا همان تودیع المیّت از نظر شرعی چه حکمی دارد؟
پاسخ : گاهى میّت را در تابوتى قرار مى دهند و دفن مى کنند به طورى که
اگر در بیاورند متلاشى نمى شود این کار مشکلى ندارد؛ امّا اگر به شکل
معمولى دفن شود که اگر در بیاورند متلاشى مى شود امانت گذارى میّت صحیح
نیست و نمى توان نبش قبر کرد.
[3]شخصیت شناسی فارابی:
ولادت
ابونصر محمد بن طرخان معروف به حکیم فارابی متولد سال 259 یا 257 قمری در
قریه کوچک «وسیج» از توابع فاراب ترکستان (ماوراءالنهر) که اکنون در خطه
جغرافیایی استان فاریاب به دنیا آمد. معروف است که پدرش فرمانده نظامى و
از خاندانى پارسى و خراسانی بود.
حیات
علمی
فارابی تا حدود چهل سالگی در فاراب به تحصیل علم مشغول بود و سپس برای
تکمیل مبانی راهی بغداد شد و مدت زیادى را در بغداد ماند و آموختههای خود
را در آنجا تکمیل کرد، سپس در سال 330ق، به حلب رفت و در پناه امیر
سیفالدوله حمدانى (والی حلب از طرف دو خلیفه عباسی راضى و مقتدر) در این
شهر زندگى کرد؛ زیرا سیفالدوله قدر او را مىدانست و از او تجلیل مىکرد و
عطاها مىبخشید؛ البته فارابى از آنهمه عطاها چشم پوشید و فقط روزانه به
چهار درهم اکتفا کرد.
جایگاه
علمی
فارابى
در انواع علوم بىهمتا بود؛ چنانکه در هر علمى از علوم زمان خویش استاد شد
و کتابى نوشت. از کتابهاى او که به ما رسیده یا از میان رفته و فقط نامى
از آنها در کتب تاریخ و فلسفه باقى مانده، معلوم مىشود که در علوم مدنى و
ریاضیات و کیمیا و هیئت و علوم نظامى و موسیقى و طبیعیات و الهیات و فقه و
منطق، دستى قوى داشته است.
درست است که کندى، نخستین فیلسوف عرب است که راه را گشوده؛ ولى او نتوانست
مکتبى فلسفى تأسیس کند و میان مسایلى که مورد بحث قرار داد، وحدتى ایجاد
کند؛ اما فارابى که به قول ابن خلکان «از بزرگترین فلاسفه اسلام است
علىالاطلاق» توانست مکتبى کامل تأسیس کند. او در عالم اسلام همان نقشى را
داشت که فلوطین در فلسفه غرب. ابن سینا او را استاد خود شمرد و ابن رشد و
دیگر حکماى اسلام و عرب شاگرد او بودند و بهحق او را بعد از ارسطو که ملقب
به «معلم اول» بود، «معلم ثانى» لقب دادند.
ابن ابىاصیبعه گفته است او فیلسوفى کامل و پیشوایى فاضل بود که علم حکمت
را بهطور کامل و متقن مىدانست و در علوم ریاضى تفوق یافته، به شعر،
ادبیات، لغت و فقه توجه خاص داشت. بسیار باهوش و ذکاوت، پاکدل، بهدور از
مظاهر دنیا و عاری از غرور بود. روزى از او پرسیدند شما دانشمندتر هستید یا
ارسطو (معلم اوّل)؟ جواب داد: اگر در دوره او بودم بزرگترین شاگرد او
مىبودم.
سبک
نگارش
ویژگى سبک نگارش فارابى ایجاز و صراحت آمیخته به دقت آن است. وى همان گونه
که درباره تصورات و افکار خود ژرف مىاندیشد، با بصیرت تمام، کلمات و
تعابیر را نیز برمىگزیند. بیانات موجز او، حاوى معانى عمیقى است. به همین
دلیل است که مارکس هورتن براى تبیین رساله کوچک «فصوص الحكمة» شرح و تفسیر
مفصلى به دست آورده است. بارى، فارابى داراى سبک خاصى است و کسى که با آن
آشنا باشد، قادر است آن را از سبکهاى دیگر بازشناسد. او از تکرار و به کار
بردن حشو و زوائد اجتناب مىورزد و اختصار و ایجاز را ترجیح مىدهد. ظاهراً
فارابى طرفدار تعلیم خفی (تعلیم به خواص) بود و عقیده داشت که نباید حکمت
را در اختیار ناآشنا یا عوامالناس گذاشت و فلاسفه باید افکار خود را در
لفافى از تاریکى و رمز و ابهام بیان کنند. امروز نیز فهم معناى بعضى از
کلمات حکمى فارابى کار آسانى نیست.
تقسیمبندی
علوم
روش او نیز تقریباً عین سبک اوست؛ امور را تقسیم و بخشهاى بهدستآمده را
باز به بخشهاى کوچکترى تقسیم مىکند تا آنها را متمرکز ساخته و طبقهبندى
کند. در بعضى از رسالات، گویى تنها هدفش تقسیم و طبقهبندى کردن است. رساله
او به نام «في ما ینبغي أن يقدم قبل تعلم الفلسفة»، بهصورت فهرستى از
مکاتب یونانى فلسفه و معانى عناوین و اسامى بنیادگذاران آنهاست. وى همّ خود
را عمدتاً در راه مطالعه غایات و سبک آثار ارسطو صرف کرد. طبقهبندى علوم
وى در تاریخ اندیشه اسلامى نخستین کوششى است که در این زمینه به عمل آمده
است.
اندیشههای
فارابی
الف)- فلسفه: فارابى معتقد بود که فلسفه با دین تفاوت دارد. به نظر او
فلسفه وصول به حقیقت از راه نظر و برهان، ولی دین، وصول به حقیقت از راه
تمثیل و رمز است.
ب)- نبوت: نظریه فارابى درباره نبوت، متأثر از اندیشههاى یونانى بوده است.
از این نظریه غالباً بهعنوان «سیاست فارابى» سخن مىگویند. پیامبرشناسى
فارابى شامل بعضى نکات اساسى است که به نظر او با فلسفه نبوى تشیع، مشترک
است.
ج)- سیاست: فارابى علاوه بر اینکه مؤسس فلسفه اسلامى است، اولین متفکرى است
که تفکر سیاسى شیعى را در قالب طرحى اجتماعى - سیاسى تدوین نموده است. او
شناخت انواع افعال و سنن ارادى و ملکات، اخلاق و سجایا و طبیعت انسان را
علم مدنى مىشمارد و به نظر او تشکیل مدینه، نخستین مرتبه کمال براى نوع
انسان است. وى چهار نوع مدینه معرفى مىکند که داراى ویژگىهاى مستقلازهم
و در تضاد همیشگىاند: مدینه فاضله، جاهله، فاسقه و ضالّه. فارابى در کتاب
«آراء أهل المدينة الفاضلة» متأثر از افلاطون به طرح «مدینه فاضله» در
برابر وضع موجود در جامعه خویش پرداخته است.
اساتید:
یونس بن متى (متوفای 329)، استاد فارابی در شهر بغداد، در علم منطق و حکمت؛
یوحنا بن حیلان، استاد فارابی در شهر حران، در علم منطق و حکمت؛
ابوبکر بن سراج، در نحو و ادبیات عرب.
تلامیذ:
ابوزکریا یحیى بن عدى (متوفای 374)؛
ابراهیم بن عدى (در حلب شاگرد او بود و فارابى شرح کتاب «البرهان» ارسطو را
بر او املا کرد).
تألیفات:
التعلیقات؛
الدعاوي القلبية؛
المسائل الفلسفية و الأجوبة عنها؛
المدينة الفاضلة؛
کتابى در بیان آنچه باید پیش از تعلم فلسفه فراگرفته شود؛
إحصاء العلوم؛
فصوص الحكم؛
آراء أهل المدينة الفاضلة؛
رسالهاى در عقل؛
عيون المسائل؛
النكت في ما يصح و ما لا يصح من أحكام النجوم؛
معاني العقل؛
تهذيب الأخلاق؛
السياسات المدنية؛
رسالة في السياسة؛
الجمع بين رأيي أفلاطون الإلهي و أرسطو؛
رسالهاى در بیان مقاصد ارسطو در هر مقاله از کتاب خود به نام «الحروف»؛
رسالهاى در جواب مسائلى که از فارابى پرسیدهاند؛
بحثی د خیر و مقدار؛
شرح کتاب البرهان ارسطو؛
کتاب التوطئة، در منطق؛
کتاب المختصر، در منطق؛
بحثى در جزء لا یتجزى؛
کتاب الواحد و الوحدة؛
بحثى در معناى فلسفه؛
کتابى در موجودات متغیر؛
مختصرى از فصول فلسفه، که از کتابهاى فلاسفه گرفته شده است؛
شرح کتاب السماء و العالم ارسطو؛
شرح کتاب الآثار العلوية، از ارسطو؛
شرح مقاله اسکندر افرودیسى، در نفس؛
کتاب الفلسفتين افلاطون و ارسطو؛
بحثى در جوهر؛
رسالهاى در ماهیت نفس؛
گفتارى از املاى او در معناى ذات و جوهر و طبیعت؛
بحثى در لوازم فلسفه؛
کتابى در بیان قوه متناهى و غیر متناهى؛
شرح کتاب مجسطى بطلیموس؛
مقالهاى در توضیح جهتى که مىتوان به احکام نجوم برحسب آن اعتماد کرد؛
بحثى در باب آنکه حرکت فلک دایمى است؛
حاشیهاى از او در نجوم؛
گفتارى از او در شرح مقاله اول و پنجم اقلیدس؛
کتابى در مقدمه هندسه وهمى؛
شرح سرآغاز کتاب اخلاق ارسطو؛
کتاب الموسيقي الکبير؛
کتاب إحصاء الإيقاع، گفتارى در موسیقى؛
گفتارى در اتفاق آراء بقراط و افلاطون؛
گفتارى در اعضاى حیوان؛
گفتارى در جواب کسى که از او عقیده ارسطو را در مورد «حار» پرسیده بود و
فارابى مطالبى را در پاسخ بر او املا کرده است؛
کتاب التوسط بين أرسطاطاليس و جالينوس؛
كتاب في الفحص؛
كتاب في السياسات المدنية، که آن را مبادى موجودات هم نامیدهاند؛
كتاب في الاجتماعات المدنية؛
کتاب الرد على جالينوس في ما تأوله من كلام أرسطو؛
کتاب الرد على یحیى النحوي في ما رد به على أرسطاطاليس؛
مقالهاى در آنکه صنعت کیمیا صحیح است و بر کسانى که آن را باطل دانستهاند
در این کتاب رد نوشته است؛
کتاب الرد على ابن الراوندي في أدب الجدل؛
کتاب الملة و الفقه؛
رسالهاى درباره فرماندهان سپاه؛
گفتارى در مورد زندگى و جنگ؛
گفتارى در علم الهى؛
گفتارى در شعر و قافیه؛
مختصر کتاب الهدى؛
کتابى در لغات؛
شرح کتاب سماع طبیعى ارسطو؛
کتاب النواميس؛
کتابى درباره جن و وضع وجودى آنها؛
کتاب المبادي الإنسانية؛
کتابى در فلسفه و علت ظهور آن؛
مختصر کتاب النذر؛
شرح رساله زینون؛
و...
[برگرفته از مرکز پژوهشهای علوم انسانی[
++++++++++++++++++++++++
اسلام از سپیده دم تا ایندم
مجلس بیست و چهارم به روز دوشنبه یازدهم ماه محرم سنه (716) / 24 فروردین (حمل)695/ 13اپریل 1316میلادی سعادت دست بوس حاصل شد. بنده آنروز خرده کی را از اعز پیش برد و عرضداشت کرد که این را به قرآن خواندن می فرستم اول به خدمت مخدوم آورده شد تا به برکت نظر مخدوم و نفس مبارک ایشان ، خدای تعالی او را قرآن روزی کند ! دعای خیر ارزانی داشت بعد از آن تخت به دست مبارک گرفت و بنوشت بسم الله الرحمن الرحیم رَب یَسَّرآ، ب، ت، ث، ج، آنگاه این حروف را به زبان مبارک خود تلقین فرمود.
آنگاه از نسبت این حکایت فرمود که در حدیث آمده است که قومی باشند که ایشان را کش کشان در بهشت برند ! بعد از آن فرمود که در این حدیث سه قول است یک قول اینست که آن قوم همین اطفال اند که ایشان را به جبر پیش معلم می برند اگر چه ایشان را به غایت دشوار می آید بسته در مسجد می برند بعد از آن به تدریج از حروف به معنی می رسند و از معنی به مُخَّ معنی و از آنجا بیشتر و یک قول دیگر آنست که آن قوم برده گان اند که زنجیر کشان از دار حرب به دار اسلام می آرند. فرمود که قول سوم آنست که که فردای قیامت آمنّا وَصَدّقنا طایفۀ را از محّبانِ حق فرمان شود که در بهشت در رویید! ایشان گویند ما ترا به جهت بهشت و دوزخ نپرستیده ایم ! فرمان آید که همچنین است اما وعدۀ دیدار و و عدۀ وصال در بهشت است آنجا روید تا وعده به وفا رسد ! ایشان نروند ، بعد از آن ملائک مقرب را فرمان شود تا زنجیر ها ی نور در گردن شان کنند و کشان در بهشت برند والحمد لله رب العالمین.
اندر مورد حج
حج کسی رود که او را پیر نباشد! چون خواجه ذکر الله بالخیر این سخن بشنید دیده پر اشک کرد و این مصراع به زبان مبارک راند:
آن ره به سوی کعبه بَرَد و این به سوی دوست،
بعد از آن فرمود که بعد از نقل خواجه فرید الدین قدس الله سره العزیز مرا اشتیاق حج عظیم غالب شد. گفتم باری به اجهودن بروم به زیارت شیخ ، چون به زیارت شیخ الاسلام رسیدم آن مقصود مرا حاصل شد مع شیءٍ زائد، بارِ دیگرهمین هوس باعث آمد باز به زیارت شیخ رفتم آن غرض حاصل شد!
در روز یکشنبه یازدهم جمادی اولی هژدهم مرداد (اسد) 695/نهم اگست 1316 میلادی که خدمت دست بوس حاصل شد. از حضرت رسالت حکایت فرمود که شبی محمد رسول الله علیه سلام در خواب دید که چاهی هست و دلوی بالای آن و آن چاه قلیب بود یعنی زمین کافته بودند و آبی پیدا شده و عمارتی نداشت چنانکه گرداگرد چاه را از خشت و یا سنگ عمارت کنند آن نبود و این چنین چاه را قلیب گویند و چاهی که عمارت کرده باشند و تکلیف واحتیاطی در آن کرده باشند آنرا طوی گویند. القصه رسول الله علیه سلام آنچنان چاه قلیب بدید و دلوی بالای آن ، آن دلو را بگرفت و قدری آب کشید ، بعد از آن دست بداشت ، بعد از آن ابوبکر صدیق را دید رضی الله عنهُ بیامد و دو سه دلو کشید و ضعفی دید در ابوبکر، و بعد از آن عمر خطاب رضی الله عنهِ را دید که بیامد و ده دوازده دلو بکشید و آن دلو بزرگ شد و غرب شد ، عرب دلو بزرگ را غرب گویند ، از آن آب بسیار کشید و مبلغی زمین را آب داد. خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که مقصود از این حکایت آن است که غرض از چاه آب است اگر چاه را عمارت کنند و یا نکنند و تکلّفی کنند یا نکنند مراد آب باشد یعنی در هر کاری مقصود ان کار باید بود !
درین میان یکی از حاضران سلامی رسانید از مرید که او را محمد گوالویری گویند. خواجه ذکر الله بالخیر فرمود آری میدانم او مرد عزیز است وقتی از من می پرسید مجرد بودنت بهتر است یا متأهّل ، من گفتم عزیمت تجرید است و رخصت متأهّل ، اگر کسی با حق چنان مشغول باشد که او را از آن احوال هیچ گاه خاطر نیاید و نداند که آن معنا چیست هر آئینه چشم و زبان و جوارح او محفوظ ماند او را مجرد باید بود و اگر کسی نتواند که چنان مشغول باشد و در دل او ازآن احوال بگذرد او را متأهّل باید شد ، اصل در این کار نیّت است چون نیّت او مشغول به حق شد در جوارح همان اثر کند و چون درونۀ او دگر گون باشد در جوارح همان اثر پیدا آید . از ذکر این محمد گوالیوری حکایت عمر او افتاد که چند سال است، از آنجا تاریخ نقلِ سلطان شمس الدین یاد کردند خواجه ذکر الله بالخیر این بیت به زبان مبارک راند .
به سال ششصدو سی از هجرت نماند شاه جهان شمس الدین عالمگیر
لختی سخن در آداب مریدان افتاد که چون خدمت پیر را وداع کنند بارِ دیگر پیش نروند مگر بعد از آنکه از آن مهمّ و از آن سفر باز آیند. در این میان حکایت فرمود که یکی از خدمت شیخ فرید الدین قدس الله سره العزیز وداع کرد، او را علی مکّی گفتندی چون وداع کرد در سِواد قصبۀ اجهودن فرود آمد، دوم روز مگر همراهان شان را مقام شد او به خدمت شیخ باز آمد. شیخ فرمود که تو دیروز وداع کردی و رفتی، امروز چه باز آمدی ؟ گفت امروز همرهان مقام کردند من باز آمدم. شیخ فرمود مرحبا ! چون شب در آمد باز بیرون رفت و در میان قافله بود . دوم روز نیز ایشان را مقام شد ، باز این علی به خدمت شیخ باز آمد. روز سوم خدمت شیخ یکی را فرمود دو نان بیاور چون دو نان بیاوردند آن دو نان علی را بداد و او را روان کرد ، چون برفت پیش به خدمت شیخ نیامد !
لختی حکایت این علی مکّی افتاد. که فرمود مرد نیک بود و با برکت، بار ها گفتی خدایا مرا جایی مرگ دهی که نه در شهر خود باشم و نه بدان جائی که نیت دارم یعنی چنان که هم در میان راه چنانکه کسی مرا نداند و نشناسد در چنان جائی مرا مرگ دهی ! بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که او به جانب بداؤن روان شده بود، در اثنای راه او را زحمتی شد ، چون او از قصبۀ بجلانه بیرون آمد زحمت او صعب تر شد ، پیش از آنکه به بداؤون رسد همان در آن حدود به رحمت حق پیوست و هم در آن زمین مدفون شد.
هم از تقریر این علی مکّی حکایت فرمود که از او شنیدم که می گفت من وقتی در کرمان غریب بودم و در کرمان قاضی ای بود ، او روزی جمعیتی کرد اکابر و و صدور شهر و معارف را بطلبید، درویشی زرد حالی ضعیفی در آن دعوت حاضر بود ، اگر چه او را نطلبیده بودند اما او شنیده بود که در خانۀ قاضی دعوتی است ، در آمد و به گوشۀ بنشست . چون سماع در دادند آن درویش را جنبشی پیدا شد ، بر خاست تا رقص کند، قاضی را تصدّرو نفس زحمت داد او میخواست که بزرگی یا صاحب صدری اول بر خیزد این درویش چرا اول بر خیزد. بانگ بر درویش زد و گفت ای درویش بنشین! درویش در خاطر تیره گونه شد برفور بنشست، ساعتی شد سماع گرمتر شد ، قاضی برخاست، همین که قاضی برخاست، درویش بانگ بر قاضی زد و گفت قاضی بنشین این سخن به نوعی گفت که هیبتی در دل قاضی و در دل حاضران در آمد، قاضی بر جای خود نشست. القصه چون آن سماع آخر رسید خلق باز گشتند ، آن درویش هم برفت قاضی بر جای خود نشسته ماند هر چند که خواست بر خیزد نتوانست، مدت هفت سال همچنان مقعد بماند ، بعد از آن پس از مدت هفت سال آن درویش باز آمد او میدانست که کاری کرده ام بیامد دید قاضی را که ضعیف شده و بریخته همین صورت مانده است ، آن درویش بیامد و پیش قاضی بایستاد و گفت قاضی بر خیز! قاضی هیچ نجنبید . بار دیگر گفت قاضی برخیز! همچنان قاضی نشسته ماند. بار سوم درویش گفت هلا همچنین نشسته باش و همچنین بمیر! این بگفت و بیرون آمد . بعد از آن قاضی او را بجای آورد و کسان دوانید تا او را باز آرند، هیچ جا نیافتند و قاضی هم بر آن حال بمرد!
در پانزدهم ماه مبارک رمضان سنه مذکور به دولت دست بوس شیخ خود رسیدم . سخن در تراویح افتاد. فرمود ختم در تراویح سنّت است. خواه در یک شب خواند وخواه در سی شب باید که یک ختم در تراویح بشود و آنگاه فرمود که تراویح سنّت است و جماعت سنّت است و یک ختم در تراویح سنّت است . بنده عرض داشت کرد که این سنّت رسول است علیه سلام یا سنّت صجابه رضوان الله علیهم؟ فرمود که سنّت صحابه است ، رسول علیه السلام به روایتی سه شب و به روایتی یک شب گزاریده است اما مداومت این سنّت عمر بن خطاب کرد رضی الله عنهُ در عهد خلافت خود . یکی از حاضران پرسید که سنّت صحابه را هم سنت گویند؟ فرمود که در مذهب ما گویند اما در مذهب امام شافعی همان سنّت است که رسول الله صلی علیه وسلم می کرد .
لختی سخن از امام ابو حنیفه کوفی [1] افتاد رحمته علیه که او در ماه مبارک رمضان شصت ویک ختم کردی یک در تراویح و سی در روز و سی در شب . بعد از آن فرمود که او در چهل سال نماز بامداد را با وضوی نماز خفتن گزارد . آنگاه بر لفظ مبارک راند که چندین علماء و دانشمندان بوده اند هیچ کس داند کجا شدند؟ و کی بوده اند ، این صیت که باقی ماند سبب حسن معامله است و این حیات معنوی است ، این را آسان نمی توان یافت ، شبلی و جُنید تا کی بوده اند مردم همچنین دانند که دی یا پریروز بوده اند . این هم به سبب حُسنِ معامله است والله اعلم بالصواب. [امیر حسن دهلوی، فؤاد الفواد، ج سوم ،ص 260-267]
... وقتی رسول علیه سلام عایشه را فرموده است که در مقابل آفتاب منشین که طراوت روی را ببرد ، بنده این را در دل داشت که بپرسد که این حدیث چگونه است؟ بر لفظ دُر بار راند که من این حدیث در کتابی ندیده ام اما از مولانا علاؤالدین اصولی که استاد من بود در بداؤن شنیده ام و او بس بزرگ و کامل حال بوده است.
از اینجا سخن در مورد مولانا علاءالدیّن افتاد فرمود که او به غایت بزرگی بود ، همین بود که دست کسی را نگرفته بود اگر پیوند با کسی داشتی شیخی کامل بودی!
بعد از آن فرمود وقتی که این مولانا علاءالدینّ کودک بود در کوچۀ از کوچه های بداؤون می گذشت شیخ جلال الدین تبریزی رحمة الله علیه در دهلیز خانه نشسته بود چون نظر او به مولانا افتاد او را بخواند جامۀ را که خود پوشیده بود او را پوشاند . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که این همه اوصاف و اخلاق او از برکت آن بود.
و انگاه حکایت فرمود که که این مولانا علاء الدینّ کنیزکی داشت نو برده و زال، و مواسی نزدیک بداؤن که انرا کاتهیر گویند مگر این کنیزک از آن مواس بوده است ، روزی این کنیزک می گریست ، مولانا علاءالدین پرسید که چرا می گریی؟ گفت پسری دارم که از او جدا مانده ام . مولانا گفت اگر ترا بر سر حوض برم که یک کروهی از این شهر است و بر سر راه کاتهیر است از آنجا تو راه خانۀ خود بدانی؟ گفت بدانم. مولانا وقت سحر او را از خانه بیرون آورد و بر سر آن حوض برد و بگذاشت. خواجه ذکر الله بالخیر چون به این حرف رسید چشم پر آب کرد و فرمود که علمای ظاهر این معنی را منکر باشند اما توان دانست که او چه کرد!
لختی حکایت در دانشمندی او افتاد و انصاف نگهداشتن در بحث ، فرمود که اگر لغتی مشکل شدی یا نکتۀ آنرا جواب کردی و این چنین هم گفتی که چنان که دل اسای من باشد این معنی تمام حل نشده است این بحث را جای دیگر هم بکنید خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که این چه سخنی با انصاف است!
[1]ابوحنیفهیا ابوحنیفه النعمان بن ثابت بن زوطا بن مرزبان (۸۰ - ۱۵۰ هجری قمری/۶۹۹-۷۶۷م) فقیه و متکلم نامدار کوفه بنیاد گذار مذهب حنفی که یکی از مذاهب چهارگانهٔ اهل سنت میباشد . اهل سنت
او را «امام اعظم» و «سراج الائمه» لقب دادهاند. پیروان ابوحنیفه را حنفی مینامند. ابو حنیفه از حماد بن ابی سلیمان، و از ابراهیم نخعی و علقمه به قیس شاگرد عبدالله بن مسعود، علم فقه و حدیث را اخذ و تلقی نمود. عده گویند از مرو بود. در بعضی جاها ذکر است که او از کابل بوده. ولی تاریخ اثبات می کند که او از کابل نبوده بلکه پدر او بنام ثابت در زمان حمله اعراب در بلخ اسیر گردید . اعراب ثابت را به عراق برد. ثابت پس از چندی مسلمان گردیده آزاد شد. او در شهر کوفه با خانواده بنی قَفَل پیوند ازدواج داد . در سال ۸۰ هجری قمری ابو حنیفه بدنیا آمد. اابو حنیفه۱۸ سال را مشغول فرا گرفتن علم فقه سپری نمود. مهمترین استاد او حماد بن ابی اسماعیل بود . تا آنکه خود فقه دان گردید.
مکتب امام ابو حنیفه
مکتب امام حنیفه روی تائید قرآن سنت و گفتار و قرار صحابه استوار است. او میگوید: برای استنباط احکام، نخست به کتاب خدای تعالی مراجعه میکنم، اگر نتوانستم از کتاب خدا از سنت پیغمبر (ص) حکمی استنباط کنم از گفتههای صحابه بهره گرفته و بقیه را رها مینمایم و به قول دیگری عمل نمیکنم.
قابل ذکر است علم فقه دانش بدست آوردن احکام شرعی فرعی بوسیله روشهای معینی از منابع فقه است.احکام در اسلام دوقسم است اصلی و فرعی.
مذهب حنفی بر هفت اصل استوار است که عبارتاند از:
-۱قرآن
-۲سنت رسول اکرم
-۳قول صحابه
-۴قیاس و رأی
-۵استحسان
-۶اجماع
-۷عرف میباشد که هرکدام این موضوعات از خود شرح طویل دارد.
انواعی مذاهب سنت
مذاهب اهل سنت چهار نوع است :، چهار نفر به عنوان صاحب مذهب و صاحب مکتب خوانده میشوند و مردمان سنی مذهبان تابع یکی از این چهار پیشوا میباشد:
1. مذهب حنفی توسط ابوحنیفه نعمان بن ثابت
2. مذهب مالکی توسط مالک ابن انس
3. مذهب شافعی توسط محمد ادریس شافعی
4. مذهب حنبلی توسط احمد ابن حنبل
انحصار مذهب و مکتب به این چهار نفر در قرن هفتم هجری رخ داد. قبلا در حدود ده مکتب و مذهب در میان اهل تسنن موجود بود.
مهمترین کانون رواج این مکتب سرزمین ماوراءالنهر و به خصوص شهر سمرقند و بخارا و نهایتا بلخ بود. در واپسین عمر منصور خلیفه وقت ابو حنیفه را به بغداد فرا خواند و به دلیلی اورا به حبس افکند پس از روزی چند در حبس زهر خورانده شده درگذشت. سپس پیکر ابوحنیفه در مقبره خیزران بغداد مدفون گردید.
++++++++++++++++++++
معنی حکم کردن مشایخ و قبول کردن مرید در حکایت فرمود که زالی بود هر بار در خانقاه ابوسعید ابوالخیر رحمة الله علیه در آمدی و صحن خانقاه را جاروب کردی . چند بار همچنین کرد. شیخ از او پرسید که مقصد از این خدمت چه داری بگو تا عرض تو حاصل کنم . زال گفت عرضی دارم جون وقت خواهد آمد عرض خواهم داشت. القصه زال همچنان خدمت خود را بجای می آورد تا روزی جوانی صاحب جمالی به خدمت شیخ آمد ، و آن زال بیامد و به خدمت شیخ باستاد و گفت این ساعت وقت است که التماس خود اظهار کنم. شیخ فرمود بگو چه می گویی؟ زال گفت این جوان را بگویید تا مرا در حبالۀ نکاح خود در آورد. شیخ متأمل شد که این عورت زال و نا زیبا و این جوان زیبا و خوبروی این معنی چگونه شود؟ در این میان خدمت شیخ در خدمت شد ، سه شبانه روز طعام و شراب (آّب) نخورد . بعد از سه شبانه روز آن زال و آن جوان را پیش خود طلبید ، رو سوی آن جوان کرد و فرمود که این زال را در حباۀ نکاح خود در آر جوان به طوع و رغبت قبول کرد . بعد از آن زال التماس نمود که شیخ فرمان دهد که مرا جلوه دهند چنانکه رسم عروسان است . شیخ فرمود که همچنان کنند و رسم ضیافت بجا آرند و راتبه ای که می پختند اضعاف آن بکنند. انگاه زال التماس نمود که شیخ آن جوان را فرمان دهد که مرا از زمین بر گیرد و به دست خویش بالای آن تخت برد. شیخ آن جوان را فرمود که همچنان کن، جوان ان زال را از زمین برداشت ، در این میان زال خدمت شیخ را گفت که چون این جوان مرا از خاک برداشت شیخ فرمان دهد که او مرا دوباره بر خاک نیندازد یعنی این کار به وفا رساند و پشت ندهد! القصه شیخ همچنان حکم کرد و جوان قبول کرد . فی الجمله این حکایت فرمود در معنی قبول کردن فرمان پیر مریدان را.
لختی حکایت شیخ الاسلام فرید الدین افتاد قدس الله سره العزیزفرمود که من بقدر دوازده ساله بودم کم و بیش لغت میخواندم ، مردی بود که او را ابوبکر خراط می گفتندی و ابوبکر قوال هم گفتندی. او به خدمت استاد من بیامد مگر او از طرف مولتان آمده بود. او حکایت کرد که پیش شیخ بهاءالدین زکریا سماع کرده ام ، وقتی این قول خدمت او می گفتم
بکل صبح وَ کُلَ اشرق تَبیِکَ عَینی بِد مع مشتاق
قد لسعتحَیّتة الهوی کبدی فلا طیبَ لها ولا راق
دو مصرع دیگر یاد نماند شیخ یاد کرد
ا لاّ الحبیب الذی شُغَفت به فعنده رُقیتی و تریاقی
از مار غمش گزیده دارم جـگری کو را نکند هیــچ فسونـی اثـری
جُز دوست که من شیفتۀ عشق ویم افسون علاج من چه داند دگری
بعد از آن مناقب شیخ بهاءالدین زکریا رحمة الله علیه گفتن گرفت که آنجا ذکر چنین باشد و تعبد چنین و اوراد چنین ، کنیزکان که آرد آس می کنند هم ذکر می گویند، این و مانند این بسیار می گفت ، این معنی در دل من ننشست. بعد از آن حکایت کرد که از آنجا در اجهودن آمدم شاهی را دیم چنان و چنین ! الغرض چون مناقب شیخ فرید الدین قدس اله سره العزیز در گوش من افتاد مرا یک محبتی و ارادتی به صدق در دل من متمکن شده تا چنان شد که بعد از هر نمازی می گفتم شیخ فرید الدین . ده بار می گفتم مولانا فرید الدین پس این محبت به غایتی رسید که جمله یاران مرا از این معنی خبر شد که اگر کسی از من سخنی پرسیدیدندی و خواستندی سوگند دهند گفتندی سوگند شیخ فرید بخور!
القصه بعد از آن عزیمت دهلی شد، پیری عزیزی بود عوض نام همراه شد. در اثنای را اگر خوف شیر یا رهزنی بود ی او گفتی ای پیر حاضر باش ! ای پیر ما در پناه تو ایم ! من از او پرسیدم این پیر کرا می گوئی؟ گفت شیخ فرید الدین نور الله و مرقده خواجه ذکر الله بالخیر فرمود یک ذوق و قلقی دیگر موکّد شد در این راه مرد دیگر هم همراه شد که او را مولانا حسین خندان گفتندی، مردی نیک بود . انگاه چون به دهلی آمده شد قضا را در جوار خانه شیخ نجیب الدین متوکل فرود آمده شد. مقصود از این حکایت این مقرر شد که چون خدای تعالی این دولت روزی می کند. این چنین اسباب پیدا می شود !
لختی حکایت شیخ فرید الدین افتاد قدس الله سره العزیز و ذوق گرفتن ایشان از سماع ، فرمود که وقتی ایشان خواستند که سماع بشنوند. گوینده حاضر نبود. بدر الدین اسحاق علیه رحمه و رضوان را فرمود که آن مکتوبی را که قاضی حمید الدین ناگوری فرستاده است بیار. بدر الدین برفت و خریطۀ که مکتوبات و رقعات جمع کرده بودند پیش نهاد و دست انداخت و اول همان مکتوب به دست آمد آن را بخدمت شیخ آورد ، شیخ فرمود که بایست بخوان! بدر الدین باستاد و آن مکتوب خواندن گرفت، در مکتوب همچنان نبشته که فقیر حقیر ضعیف نحیف محمد عطا که بندۀ درویشان است و از سر و دیده خاک قدم ایشان، شیخ چون این قدر بشنید یک حالی و ذوقی پیدا شد ! بعد از آن این رباعی هم یاد کردند که در ان مکتوب بود، رباعی
آن عـقـل کـجا که در کمال تو رسد وان روح کجا که در جلال تو رسد
گیرم که تو پرده بر گرفتی ز جمال آن دیـده کجا کـه در جمال تــو رسد
خواجه ذکر الله بالخیر از نسبت این مکتوب فرمود که وقتی شیخ بدر الدین غزنوی رحمة الله علیه هم نامۀ به خدمت شیخ نبشته بود و نظمی هم در قلم آورده خواجه ذکر الله بالخیر سه چهار بیت بخواند بنده را دو بیت یاد مانده
فریــدِ دین مـلـت یـارِ مـهــتـر که بادش در کرامت زنده گانی
دریغا خاطرم گر جمع بودی بـه مدحش کردمی شَکّر فشانی
لختی سخن در آن افتاد که شیخ قطب الدین بختیار اوشی و شیخ جلال الدین تبریزی رحمةالله علیها در خانه شیخ قطب الدین مهمان خواست آمد ، شیخ قطب الدین قدس الله سره العزیز استقبال نمود از خانه بیرون آمد و خانۀ شیخ بر سرک حدود کهتر بوده است ، از آنجا بیرون آمد در کوچۀ شارع نرفت در کوچه های باریک می رفت، شیخ جلال الدین قدس الله سره العزیزکه می آمد در شارع نیامد هم دراین کوچه های تنگ می آمد هردو با همدگر ملاقی شدند، و یک نوع دیگر ملاقات کردن ایشان را نیز حکایت فرمود که وقتی در مسجد ملک عزّالدین بختیارکه هم پیش گرمابۀ اوست این هر دو بزرگ یکجا شدند.
...چون به خدمت شیخم رسیدم از حال نمار پرسید، در این عید بارانی صعب بود و قدری ژاله هم، بیشتر خلق به نماز نرسیده بود بنده هم نرسید. القصه چون خواجه ذکر الله بالخیراین معنی را استماع فرمود عرضه افتاد که بنده به نماز نرسیده ، فرمود که آری بیشتر خلق نرسیدند. انگاه فرمود که من هم یک رکعت گزاردم در دوم رکعت باران گرفت بعد از آن چون نماز تمام شد خطیب ماند و دعا گوی و خلق باز گشتند. در این میان بنده عرضداشت کرد که اگر درین عید به مانعی نماز میسّر نشود روا باشد که دوم روز بگزارند و سوم روز هم روا باشد ، اما در عید فطر اگر میسّر هم نشود دوم روز نماز نگزارند .آنگاه بر لفظ مبارک راند که مرا در این عید به خاطر می گذشت که اگر باران بیشتر شود چنانکه نماز نتوان گزارد دوم روز بگزاریم اما چون همه خلق آمده بود و خطیب نماز گزارده شد . بعد از آن فرمود که نماز استخاره که هر روز می گزارند برای خیریت ان روز است و هر جمعه که بگزارند به خیریت آن هفته و روز عید هم بگزارند به خیریت همه سال .
+++++++++++++
سخن در معامله خلق
درمجلس نزدهم که دست بوسی حاصل شد، سخن از در معامله خلق افتاد که نیکان چگونه اند و بدان چگونه؟ فرمود در این عهد که مائیم اگر یکی را گویند که بد نیست به همان قدر او را نیک توان گفت! آنگاه فرمود اگر کسی در عیب مردان فرو نشود و کسی را بد نگوید اگر چه او بد باشد نیک گیرند بد نگویند! بعد از آن این دو مصرع به زبان راند:
گر باعیبی و عیب نجوئی نیکی ور بد باشی بد نگوئی نیکی !
آنگاه فرمود اگر یکی بد باشد و خلق خدای را بد گوید این بدی را حد مجاست ؟ در این میان رو سوی بنده کرد و فرمود که در لشکر میباشی ؟ بنده گفت آری. بعد از آن فرمود که در شهر راحتی نمانده است و نبود! و هم ملائم این سخن حکایت فرمود که در ایام قدیم مراهم، دل بودن درین شهر نبودی تا روزی بر سر حوض قتلغ خان بودم در آن ایام قرآن یاد می گرفتم، آنجا درویشی دیدم به حق مشغول، نزدیک او رفتم و از او پرسیدم که شما ساکن این شهراید؟ گفت آری. گفتم به طبع خود ساکن می باشید ؟ گفت خیر بعد از آن، آن درویش حکایت کرد که من وقتی درویشی عزیزی را دیدم از دروازه کمال بیرون در حظیره که بیرون خندق است هم نزدیک دروازۀ مذکور زمین بلند است و در آن حظیرۀ شهیدانند. الغرض آن درویش مرا گفت اگر خواهی ایمان به سلامت ببری از این شهر برو! من همان زمان عزیمت کردم که ازاین شهر بروم ولی به موانع مانده شد امروز مدت بیست و پنج سال است که عزیمت من مقرر است ولی رفته نمیشود ! خواجه ذکر الله بالخیر فرمود چون من این سخن از آن درویش شنیدم با خود مقرر کردم که در این شهر نباشم، چند جائی دل من می شد که بروم ، لختی دل کردم که در قصبۀ پتیالی بروم، در آن ایام تُرک آنجا بوده است، مقصود از این تُرک امیر خسرو بود عَصَمهُ الله باز فرمود که یک دل کردم که در بسناله بروم که موضع منزه است ، الغرض در بسناله رفتم ، سه روز آنجا بودم در این سه روز ، هیچ خانه نیافتم نه خانه کرایه و نه گروی نه بهائی ، در این سه روز هر روز مهمان یکی بودم ، چون از آنجا باز گشتم این اندیشه به خاظرم می بود تا وقتی که جانب حوض رانی بودم در باغی که آنرا باغ جسرت گویند ، با خدای عزو جل مناجات کردم ، وقتی خوش بود ، گفتم که خداوندا مرا می باید که ازین شهر برون بروم و جائی به اختیار خود نمی خواهم انجا که خواستِ تو باشد آنجا باشم ! در این میان آواز غیاث پور آمد . من هیچ وقت غیاث پور را ندیده بودم ونمی دانستم غیاث پور کجاست چون این آواز شنیدم بر دوستی رفتم ، آن دوست را نقیبی بود نیشابوری ، چون در خانه او رفتم مرا گفتند او در غیاث پور رفته است. من با دل خود گفتم این همان غیاث پور است ! الغرض در غیاث پور آمدم ، آن روز این مقام چنان آبادان نبوده است موضعی مجهول بود و خلق اندک، بیامدم و سکونت کردم تا ان هنگام که کیقباد در کیلوکهری ساکن شد ، در آن عهد خلق اینجا انبوه شد از ملوک ، وامراء و غیر آن آمد وشد خلق بسیار شد ، من با خود گفتم که از اینجا هم بباید رفت ، در این اندیشه بودم تا بزرگی که استاد من بود در شهر وفات کرد ، من با دل خود راست گرفتم که فردا که از وفات او سوم روز خواهد بود من به زیارت او بروم و هم در شهر نباشم. این عزیمت بر خویش مقرر کردم ، همان روز دیگر جوانی در آمد صاحب حسنی اما نزار گشته. لله اعلم از مردان غیب بود یا که بود! الغرض چون بیآمد اول سخن که با من گفت این بود که
آن روز که مه شدی نـمـیدانستی کانگشت نمای عالمی خواهی شد
امروز که زلفت دل خلقی بربود در گوشه نشستنت نمی دارد سود
خواجه ذکر الله بالخیر می فرمود که چند سخنی دیگر که او گفت من آنرا جائی نبشته ام ، القصه بعد از ان این سخن گفت که اول باید مشهور نباید شد و چون این کس مشهور شد باید که چنان باشد که فردای قیامت از روی رسول علیه سلام شرمنده نماند ! آنگاه این سخن گفت که این چه قوّت باشد و چه حوصله که از خلق گوشه گیرند و به حق مشغول شوند یعنی قوّت و حوصله آن باشد که باوجودِ خلق به حق مشغول باشند ! خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که چون این سخن ها تمام کرد من قدری طعام پیش آوردم ، نخورد ، من همان زمان نیّت کردم که همین جا ساکن خواهم بود ، چون این نیّت کردم قدری طعام بخورد و برفت و بیش آو را ندیدم!
در فضیلت سوره اخلاص
دوشنبه دهم ماه مبارک رمضان در صحبت خواجه بالخیر سخن در فضیلت سوره اخلاص افتاد. بر لفظ مبارک راند که پیغامبر علیه صلواة و علیه سلام فرموده است که سورۀ اخلاص ثلث قرآن است.[1] آنگاه فرمود که اینکه سه بار خواندن سوره اخلاص بعد از ختم قرآن حکمت آن است که اگر در ختم کردن قرآن در جائی نقصان شده باشد این سه بار که سوره اخلاص بخوانند باری ختم تمام باشد .
بعد از آن فرمود که بعد از ختم قرآن سوره الحمد را میخوانند و چند آیه از سوره بقره چیست؟ آن این است که حضرت رسالت علیه سلام پرسیدند که من خیر الناس؟ مصطفی علیه سلام فرمود که الحال المرتحیل، حال کسی را گویند که فرود آینده باشد در منزلی و مرتحل کسی را گویند که روان شود و این اشارت بدان دارد که آنکه قرآن میخواند چون ختم می کند گوئی که در منزل فرود می آید و چون باز آغاز می کند گوئی باز روان می شود ، پس بهترین مردمان آن کس باشد که چون قران ختم کنند باز بر فور آغاز کند او را رسول علیه سلام می فرماید که الحال المرتحل،
نماز بر جنازه غائب
لختی سخن در آن افتاد که بر جنازه غائب نماز می گزارند چگونه باشد؟
خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که روا باشد مصطفی علیه سلام بر نجاشی ، همچنین نماز گزارده است او در غیبت مرده بود ، وامام شافعی این مضمون جائز میدارد ، و اگر عضوی از میت می آرند مثلاً دست و یا پا ی و انگشتی هر چه باشد بر آن هم نماز بگزارند.
از نسبت این نماز حکایت شیخ جلال الدین تبریزی فرمود قدس الله سره العزیز که چون شیخ نجم الدین صغرا که شیخ الاسلام دهلی بود با او نقاری افتاد و چنان انگیخت که شیخ جلال الدین را جانب هندوستان روان کردند ، الغرض چون شیخ جلال الدین نور الله مرقده در بداؤن رسید یک روز بر لب آب سوتهه نشسته بود ، برخاست و تجدید وضو بکرد و حاضران را گفت بایید بر جنازه شیخ الاسلام دهلی نمازکنیم که او این ساعت نقل کرد و همچنان بود که بر لفظ مبارک شیخ جلال الدین رفته بود رحمة الله علیه واسعة بعد از آن که نماز بکرد رو سوی حاضران کرد و گفت اگر شیخ الاسلام ما را از شهر بیرون کرد شیخ ما او را از جهان بیرون کرد!
لختی حکایت جمعیت متحیران افتاد که به حق تعالی چنان مشغول باشند که از هیچ آفریده خبر نباشد! یکی از حاضران حکایت کرد که من وقتی جائی رسیدم و این چنین هفت هشت کس را دیدم دو چشم در آسمان داشته و شب و روز متحّر مانده مگر آنکه چون وقت نماز می در آمد ایشان نماز می گزاردند و باز همچنان متحیّر می ماندند. خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که آری انبیا معصوم اند و اولیاء محفوظ همچنین باشند که گفتی، اگر چه شب و روز متحیّر باشند اما نماز ایشان فوت نشود!
از نسبت این تحیّر حکلیت شیخ الاسلام قطب الدین بختیار فرمودند قدس الله سره العزیز که او را همین چهار شبانه روز تحیّر بود در وقت نقل ، و آنچنان بود که در خانقاه شیخ علی سجزی رحمة الله علیه سماعی بود و شیخ قطب الدین نور الله مرقده حاضر بود ، گوینده قصیده ای می گفت ، چون بدین بیت رسید
کـشـتـگـان خـنـجـر تـسـلــیـم را هر زمان از غیب جان دیگر است
شیخ قطب الدین قدس الله سره العزیز این بیت بگرفت ، چون از آن مقام به خانه آمد مدهوش و متحیّر بود ، می فرمود که همین بیت بگویند ، همین بیت پیش او می گفتند او همچنان متحیر می بود الی اینکه چون وقت نمازدر می آمد نماز می گزارد و باز همین بیت می گویانید ، حالی و حیرتی پیدا می آمد، چهار شبانه روز هم بر این حال بود شب پنجم رحلت فرمود. بدر الدین غزنوی می گوید من آن شب حاضر بودم چون وقت نقل شیخ نزدیک شد مرا اندکی غنودگی بود ، در خواب دیدم که شیخ قطب الدین قدس الله سره العزیز گوئی از این مقام خود بر آمده است و جانب بالا می رود و مرا می گوید که بنگر بدر الدّین دوستان خدای را مرگ نباشد ، چون بیدار شدم شیخ به دار بقا رحلت فرموده بود رحمة الله علیه اجمعین.
نرم دلی و شفقت
لختی سخن در آن افتاد که نرم دل باید بود و با خلق به شفقت زنده گی باید کرد. انگاه فرمود که پیغامبر علیه سلام در باب ابوبکر صدیق رضی الله عنهُ فرموده است اِنَّ ابابکر اسیفٌ یعنی ابابکر اسیف است اسیف کسی را گویند که سریع البکا باشد یعنی زود زود او را گریه آید.
هم از نسبت خُلق خوش و تواضع حکایت فرمود که عمرو عاص در ایّام جاهلّیت رسول علیه سلام را هجو کرد . چون حضرت رسالت علیه سلام بشنید الّهی پسر عاص مرا هجو کرده و من شاعر نه ام ولستُ بشاعرٍ تو او را از قبل من هجو کن1 خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که خدای تعالی عمرو عاص را به جُربز هجو کرد و جُربز کسی را گویند که کُریز باشد یعنی ذکر عمر وعاص به مکاری و گربزی معروف شد ، اگر چه ایمان آورد اما این هجو که به مکاری و کربزی معروف شد تا قیامت بماند. پس چون این صفت مکر و کربزی هجو باشد صفت نرمی و خوی خوش و تواضع مدح باشد.
در بیست و هفتم ماه مبارک رمضان هذا سنه که مرا دست بوس پیر ومرشدم دستیاب شد عزیزی که فرستادۀ یکی بود آمده بود به معذرت همانا که خدمت خواجه ذکر الله بالخیر به شفاعت کسی سخن گفته بود و او آنرا در توفق داشته ، چون آن فرستاده از زبان آن کس معذرت کرد و عفو التماس نمود خواجه ذکر الله بالخیر انرا عفو کرد و بر زبان مبارک راند که اگر چه جای رنجیدن هست اما من نرنجیدم و عفو کردم ! بعد از آن فرمود که کسی به خدمت پیر می پیوندد و ارادت می آورد این را تحکیم گویند یعنی پیر خود را بر خود حاکم می سازد، پس هر چه پیر گوید و مرید نشنود تحکیم نشد. آنگاه باز فرمود که اگر چه جای گرفته شدن است ولی من عفو کردم . درین میان بنده عرضداشت کرد که اگر چه پیر از غایتِ کرمی که دارد خطای مرید عفو فرمایدامّا حضرت عزت آن خطا چگونه پسندد و چگونه عفو فرماید؟ انگاه فرمود که عفو پیر به اذن حق باشد حق عفو فرماید؛
آنگاه فرمود که هر چه پیر فرماید مرید باید که همان کند. بعد از آن فرمود که این چنین هم آمده است که پیر اگر چه چیزی فرماید که نا مشروع باشد مرید را شاید که آن کار بکند یا نه، این معنی را بیان فرمود که باری پیر ان چنان باید که در احکام شریعت و طریقت و حقیقت عالم باشد و چون پیر این چنین باشد او خود هیچ نا مشروع نفرماید و اگر چیزی فرماید که مختلف فیه باشد یعنی نزد بعضی روا باشد و نزد بعضی روا نباشد پس مرید را انچه باید که پیر فرماید زیرا که او به قول کسی حکم کرده باشد اگر چه بعضی را در آن اختلاف باشد اما مرید را به اشارت پیر کار باید کرد.
انگاه هم در این معنی فرمود این کس که با یکی سخن می گوید یا شفاعتی می کند و ان کس آنرا قبول نمی کند این را بر آن حمل باید کرد یا وقت نبود یا آن کس ندانست، گفت چیزی گنه از طرف خود هم باید اندیشید شاید که همچنان باشد!
آنگاه فرمود که در اجهودن عاملی بود مگر والی آن موضع آن عامل را می رنجانید، آن عامل به خدمت شیخ الاسلام والمسلمین فرید الدین گنج شکر آمد قدس الله سره العزیز شفاعت التماس نمود .
شیخ کسی را نزد والی فرستاد و سخن عامل را بگفت ، والی هم بر ان کار خود بود ، بعد از آن شیخ آن عامل را گفت من سخنی گفتم و او نشنید مگر وقت نبود و شاید بود که بر تو هم کسی شفاعت کسی کرده باشد و تو آن نشنیده باشی آنگاه آن والی بیامد و عذر خواست شیخ عفو فرمود.
هم درین معنی عفو کردن و جرم کرده نا کرده انگاشتن، حکایت فرمود که شیخ الاسلام فرید الدّین را قدس الله سره العزیز نبیسۀ بود محمد نام ، او را ممن میخواندندی و در دیه می بود ، به خدمت شیخ رسانیدند که او شرب خمر می کند . القصه چون او به خدمت شیخ آمد شیخ از او پرسید که محمد بمن همچنین رسانیده اند که تو شرب خمر می کنی . گفت خیر نمی کنم این معنی دروغ رسانیده اند. شیخ فرمود که همچنین خواهد بود که تو می گوئی ایشان دروغ رسانیده باشند . الغرض با او در خوشی به حدیث آمد و عذر او قبول کرد
[1]در روایات اسلامی، سوره توحید، معادل یک سومِ قرآن شمرده شده است.
پیامبر(ص) فرمود: «هر کس سوره توحید را یک مرتبه بخواند، گویی یک سومِ قرآن را خوانده است و هر کس دو مرتبه بخواند، گویی دو سومِ قرآن را خوانده است و هر کس سه مرتبه آن را بخواند، گویی همه قرآن را خوانده است»
سوره توحید، با نام های «اخلاص» و «قل هو الله احد» نیز یاد می شود. این سوره با چهار آیه، سوره ۱۱۲ قرآن است و در مکّه نازل شده است و مسلمانان در نمازهای واجب روزانه خود، آن را بارها می خوانند.
1. در یک حدیثی از پیغامبر اسلام علیه سلام آمده است برابری قرائت آن با قرائت ثلث قر آن است.[ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۶۰۶ـ۶۰۷؛ الدرالمنثور، ج ۸، ص ۶۷۸ـ۶۸۰.]
+++++++++
سخن در ستدن خراج و مالیات
در مجلس بعدی که بتاریخ دو شنبه نزدهم جمادی الاولی /پنجشنبه 7شهریور سنبله 694/29 اگشت 1315 حکایت طایفۀ افتاد که بر خلق زیادتی کنند ودر ستدن خراج و جزیه و وجه کشتها در این میان فرمود که پیش از این در حدود لهاور دیهی بود در آن دیه درویشی ساکن بوده است ، او کشت می کرد و بدان روزگار میگذرانید هیچ کس از او چیزی نمی ستد تا وقتی شهنۀ نصب شد . او از این درویش حصه طلبیدن گرفت و گفت که چندین سال است که تو کشت می کنی و هیچ حصه نمی دهی و غلّه می بری جزیۀ سالهای گذشته بده یا کرامتی بنما .
درویش گفت کرامت چه باشد من مردِ مسکینم، شهنه استبداد کرد که البته ترا نگذارم تا حاصل چندین سال بدهی یا کرامتی بنمائی آنگاه ترا بگذارم ! درویش مضطرب شده با خود تأمل کرد. بعد از آن رو سوی شحنه کرد و گفت تو چه کرامت می طلبی بخواه!
همانا نزدیک دیه آبی روان بود ، شحنه گفت اگر ترا کرامتی هست بر روی این آب بگذر ! درویش قدم بر آب نهاد ، همچنان که کسی بر روی زمین بگذرد بگذاشت ! چون گذرا شد از کذار کشتی خواست تا باز آید . او را گفتند چنان که رفته ای همچنان چرا باز نیائی؟ گفت نی که نفس فربه شود و پندارت که من چیزی شده ام!
لختی سخن در طعام افتاد و مراعاتِ احوال مهمانان بدانچه میسّر شود فرمود که حدیث این است من زار حیّاً ولم یذق منه شیئاً فکانمّازار میتاً . از اینجا حکایت شیخ بهاء الدین زکرّیا آفتاد رحمة الله علیه که در ایشان این معنی نبود، خلق بر او بیامدی و برفتی و چیزی خوردن در میان نبود ی، یکی از او سوال کرد که این حدیث رسول است که من زار حیّاً ولم یذق منه شیئاً فکانمّا زار میتاً ؟ شیخ گفت آری. آن سائل گفت آنگاه شما چرا بر این حدیث کار نمی کنید؟ شیخ گفت خلق معنی این حدیث نمیدانند خلق بر دو نوع اند عوام اند و خواص اند، مرا با عوام کاری نیست ، اما چون خواص می آیند من از خدای و رسول او و سخنِ سلوک و مانند این به ایشان می گویم ایشان را فائده می باشد. از نسبت این معنی بر لفظ مبارک خواجه ذکر الله بالخیر رفت که یاران رسول علیه سلام چون به حضرت رسالت آمدندی البته چیزی بخوردندی انگاه باز گشتندی نانی یا خرمائی یا چیزی تا نخوردندی باز نگشتندی !
بعد از آن فرمود که شیخ بدر الدین غزنوی را رسمی بود تا اگر بر او هیچ چیزی نبودی بگفتی تا آب بگردانند!
از این جا ذکر شیخ بهاءالدین رحمة الله علیه افتاد ، حکایت فرمود که عزیزی بود او را عبدالله رومی می گفتندی، او بخدمت شیخ آمد و گفت وقتی من به خدمت شیخ بهاءالدین بوده ام قدس الله و سره العزیز و سماع کردم . شیخ بهاءالدین گفت که چون شیخ شهاب الدین سماع شنیده است مر زکریا را هم بباید شنید ! بعد از این عبدالله را بداشت تا شب در آید. چون شب شد یکی را گفت که عبدالله را در حجره برید و یک بار او را چنانکه ثالثی نباشد ، همین دو کس را به حجره برید ! این عبدالله می گوید چنان کردند مرا و و یک یار مرا در حجره بردند ، چون شب شد و نماز خفتن گزاردند شیخ از اوراد فارغ شد در حجره در آمد تنها ما دو کس بودیم و شیخ و بس، دیگری نبود، شیخ بنشست و باز به اوراد مشغول شد مقدار نیم سی پاره بخواند. بعد از آن در حجره را زنجیر کرد و مرا گفت چیزی بگوی ! من سماع آغاز کردم ، ساعتی شد جنبشی و حرکتی در شیخ پیدا شد، شیخ برخاست و چراغ را بکشت، حجره تاریک شد ما همچنان سماع می کردیم ، این قدر به حس میدانستیم که شیخ می گردد و چون به نزدیک ما می آمد دامن می نمود همین، میدانستیم که شیخ را جنبشی و حرکتی هست اما چون حجره تاریک بود نمی دانستیم که این بر ضرب است یا بی ضرب. الغرض چون سماع تمام شد شیخ در باز کرد و به مقام خود رفت ، من و یار ما همان جا ماندیم نه ما را طعامی دادند و نه شربتی تا شب گذشت و روز شد. خادمی بیامد و یک جامۀ مهین و بیست تنگه بیآورد به من داد و گفت که شیخ داده است این بستان و باز گرد !
بعد از تقریر این حکایت خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که همین عبدالله به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره الغزیز بیامد و این حکایت بگفت. بعد از مدتی این عبدالله را عزیمت ملتان شد ، به خدمت شیخ فرید الدین نورالله مرقده بیآمد و عرض داشت کرد که من عزیمت ملتان دارم . راه عظیم مخوف است دعایی بکن که من سلامت به ملتان برسم ! شیخ فرمود از اینجا تا بدان موضع که چندین گروه باشد و آنجا حوضی است تا آنجا حد من است به سلامت خواهی رسید و از آنجا تا ملتان در عهدۀ شیخ بهاءالدین است رحمظ الله علیه و این عبدالله می گوید که این سخن از شیخ شنیدم و روان شدم تا نزدیک آن حوض رسیدم ، گفتند آنجا دهاری می رسد یعنی قطاع طریق ساخته شده اند تا بیاید مرا نفس شیخ یاد آمد بی التفات می رفتم ، حق تعالی آن قطاع طریق ساخته را از آن راه دور انداخت و آن راه گم کردند ، من به سلامت به آن حوض رسیدم و وضوکردم و دوگانه بگزاردم ، بعد از آن خدمت شیخ بهاءالدین را یاد کردم و گفتم تا آنجا که حد شیخ فرید الدین قدس لله سره العزیز به سلامت رسیده ام از اینجا تا ملتان که حد تُست تودانی . عبدالله می گوید من از آن حوض روان شدم مرا هیچ گزندی نرسید و سلامت به ملتان رسیدم ! چون بخدمت شیخ بهاءالدین زکرّیا رفتم من گلیم سوده پوشیده بودم. چون شیخ مرا گلیم سوده (کهنه) پوشیده دید بر آشفت و گفت این چه پوشیده ای ؟ این لباس شیطان است و مانند این بسیار گفت. من نیک طیره شدم گفتم چه شود اگر گلیم پوشیده ام مردمان را چندین زر وسیم و دنیائی که ذخیره که هست من هیچ چیز نمی گویم ، اگر مرا گلیمی شد چندین بر چه باید گفت؟ شیخ چون دید من به یکباره گی از پرده بیرون آمدم رو سوی من کرد و گفت چرا چندین می گوئی آخر از آن سر حوض یاد کن ، زکریّا در باب تو چه تقصیر کرد؟
سخن در خشم و شهوت افتاد. فرمود چنانکه شهوت به غیر محل حرام است خشم هم غیر از محل حرام است . بعد از آن فرمود یکی بر یکی غضب می راند و او تحمل می کند ، حمل آنکس را حاصل می شود که تحمل می کند نه انکس را که غضب می راند !
لختی سخن در آن افتاد که اگر کسی مر کسی را نصیحت کند باید که در ملاء نکند که آن فضیحت باشد ملامتی و نصیحتی که خواهدد کرد در خلا کند در ملا نکند !
آنگاه حکایتی فرمود که وقتی ابو یوسف قاضی رحمة الله علیه نشسته بود و یاران را امالی سبق می گفت ، کلاهِ صوفیانه بر سر داشت و آن کلاه سفید نبود سیاه بود و لاطیه نبود نا شزه بود ، لاطیه آنست که به سر متّصل باشد وناشزه انست که قدری از سر بلند باشد و افراشته. الغرض یکی بیامد و از قاضی یوسف سوال کرد که پیغامبر علیه سلام این چنین کلاه بر سر نهاده است؟ ابو یوسف گفت آری. باز آن سائل پرسید که کلاه سفید نهاده است یا سیاه؟ ابو یوسف گفت سفپید . باز آن سائل گفت پیغمبر کلاه و لاطیه بر سر نهاده است یا ناشزه؟ ابو یوسف گفت لاطیه. سائل گفت تو کلاه سیاه و ناشزه بر سر نهاده ای، در این صورت به دو صفت خلاف سنت رسول الله و امالی که حدیث اوست چگونه املاء می کنی؟ ابو یوسف قاضی متاذّی شد. باز آن سائل را گفت این سخن که تو با من گفتی از دو حال بیرون نیست ، یا برای حق گفته ای یا برای ایذای من گفتی فالو یل علیک والویل علیک!
در چهار شنبه هفتم ماه رجب سخن در توبه افتاد فرمود که توبه بر سه قسم است حال و ماضی و مستقبل ، حال آن است که پشیمان شود و ندامت آرد از معصیتی که کرده است، ماضی آن است که خصمان را خوشنود کند و اگر یکی از یکی ده درم غصب کرده باشد و همین می گوید که توبه توبه و این توبه نباشد ، توبه آن است که ده درم به او باز دهد و او را خوشنود کند آنگاه توبۀ او توبه باشد. واگر کسی را بد گفته است برود و معذرت کند و بحلی بخواهد و او را خوشنود کند و اگر آن کس را که بد گفته است او مرده باشد چه کند ، چندان که در حیات او را بد گفته باشد بعد مردن آن چندان نیکو گوید و به نیکی یاد کند ، واگر کسی را کشته باشد و او را ولی نمانده باشد چه کند ، برده آزاد کند یعنی مرده را زنده نتواند کرد برده آزاد کند، این کسی که برده را آزاد کند گوئی احباء مرده می کند ، واگر کسی بر منکوحۀ غیری یا بر مملوکۀ یکی زنا کرده باشد چه کند، این جای نیآمده است که برو برود و عذر بخواهد اینجا چه کند ، به خدای گریزد !
هم ملائم این سخن فرمود که اگر شاربِ خمری تائب شود چه کند، شربت های لطیف به خلق خدای بدهد و آبهای خنک ، مقصود از این معنی آن بود که در حالت انابت معذرت هر معصیتی هم از آن نسبت آمده است ، صفت دوم توبه از قسم ماضی آن بود که در قلم آمده ، قسم سوم توبه که صفت مستقل دارد آنست که نیت کند که بیش بدان معصیت که کرده باز نگردد. آنگاه حمایت فرمود که من بخدمت شیخ الاسلام فرید الدین پیوستم قدس الله سره العزیز و انابت آوردم چند کرت بر لفظ مبارک راند که خصمان را خوشنود باید کرد ، در استرضای صاحب حقان غلو می فرمود ، مرا یاد آمده که مرا بیست جیتل وام دادنی دارم و یک کتاب از کسی عاریت گرفته بودم و آن کتاب از من غائب شده بود ، در آنچه شیخ کبیرنور الله مرقده در باب خوشنود کردن خصمان ذکر بلیغ میداشتند من دانستم که مخدوم مکاشف عالم اسرار است، در دل کردم که این بار که در دهلی بروم ایشان را خوشنود کنم چون از اجهودن به دهلی امدم آن مرد که بیست جیتل او دادنی داشتم او بزاز بود ازو جامه ستده بودم ، الغرض بیست جیتل یکجا جمع نمی شد که بدو رسانم ، وجه معاش تنگ بود گهی پنج جیتل بدست آمد . بیامدم بر در آن بزاز و او را آواز دادم ، و از خانه بیرون آمد باو گفتم که بیست جیتل تو به عهده منست میسر نمی شود که به یک دفعت بدهم این ده جیتل آورده ام بستان ، ده جیتل را اکنون برسانم انشا الله تعالی . آن مرد چون این سخن بشنید گفت آری از پیش شیخ می آئی ! انگاه آن ده جیتل از من بستد و گفت آن ده جیتل باقی ترا بخشیدم ! بعد از ان برفتم به آن مرد که کتاب او آورده بودم ف او را دیدمف گفت کیستی؟ گفتم ای خواجه من از تو کتابی به عهاریت برده بودم آن از من غائب شده است ، اکنون نسخه حاصل خواهم کرد همچنانکه کتاب تو بود کتاب دیگر نویسانیده و بتو خواهم رسانید . آن مرد چون این سخن بشنید گفت آری از آن جا که تو می آئی همین ثمره باشد ! بعد از ان گفت آن کتاب بتو بخشیدم !
هم از نسبت توبه این فوائد فرمود آنکه گناهی می کند روی او جانب معصیت می باشد و قفای او جانب حق ، آن زمان که تائب شد و انابت آورد باید که قفای او طرف معصیت باشد و روی او جانب حق . آنگاه فرمود هر کی تائب شده است باید او را در طاعت ذوقی تمام باشد و آنکه به معصیت باز می گرددنعوذ بالله از آن است که از طاعت ذوق نمی یابد !
لختی سخن در انفاق افتاد فرمود که حضرت علی (رض) که اگر کسی یکی درم میان رفقای خود خرچ کند به از آن باشد که ده درم به فقرا دهد ، همچنان اگر ده درم به رفقای خود خرچ کند به از ان باشد که صد درم به فقرا ء دهدو اگر صد درم به رفقای خود خرچ کند همچنان باشد که بردۀ را آزاد کرده باشد . والله اغلم باصواب .
سخن در عشق و عقل
فرمود که در میان این ها تضاد است علماء اهل عقل اند و درویشان اهل عشق، عقل علماء بر عشق غالب است و عشق این قوم بر عقل غالب ، انبیاء را هر دو حال بود . بعد از آن در صفت غلبۀ عشق این بیت بر زبان مبارک راند.
عقل را با عشق نسبت نیست زودش پنبه کن تا چه خواهی کرد آن اشتر دلِ جولاء را!
ملائم این معنی حکایت فرمود که علی کهوکهری در ملتان بوده است در باب کسی که او را درد عشقی نبودی اعتقاد نکردی اگر چه آن کس زاهد و متعبّد بودی و گفتی فلان کس هیچ نیست و اشک ندارد ! سخن درست از زبان او بیرون نیامدی عشق را اشک گفتی . هم بر این نسبت فرمود که یحیی معاذ رازی رحمتة الله گفته یک ذره از محبت به ازطاعت جملۀ آدمیان و پریان! مناسب این معنی سخن فرمود که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز بار ها هر کسی را گفتی خدای تعالی ترا دردی دهاد ! آن کس حیران ماندی که این چه دعاست ، این ساعت معلوم می شود که آن چه دعا بود.
لختی حکایت از شیخ جمال الدین تبریزی افتاد رحمة الله علیه فرمود که در آنچه به او به بداؤن رسید روزی در دهلیزی نشسته بود، مردی جغرات فروش خمرۀ جغرافت بر سر گرفته پیش آن خانه بگذشت و آن جغرات فروش از مواسی بود که نزدیگ بداؤن بوده است و آن را کتیهر گفتندی و آنجا قطاع الطریق بسیار بودی و آن جغرات فروش یکی از ایشان بود و الغرض چون نظر او بر روی مبارک شیخ جلال الدین افتاد هم در آن لقیمه درونۀ او بگشت، چون تیز بر روی شیخ بدید گفت در دین محمد علیه سلام اینچنین مردمان هم باشند! برفور ایمان آورد. شیخ او را علی نام کرد ، چون او مسلمان شد در خانه رفت و همان زمان باز آمد و یک لک چیتل در خدمت شیخ آورد. شیخ فرمود که این همه سیم را همه تو نگهدار ، آنجا که خواهم گفت به مصرف رسانی !
فی الجمله از این سیم ها بهر کسی می بخشید یکی را صد درم می فرمود یکی را پنجاه و یکی را کم وبیش ، و هر کرا اندک فرمودی پنچ جیتل فرمودی و کم از پنج جیتل هیچ کسی را نفرمودی تا چند گاه بر آمد همه سیم ها خرچ شد یک درم ماند ، این علی می گوید که در دل من گذشت که بر من یک درم زیاد نمانده است و اقل بخشش شیخ پنج درم است ، اگر کسی را چیزی خواهد فرمود من چه خواهم کرد ؟ من در این اندیشه بودم که سائلی بیامد و سؤال کرد؟ شیخ فرمود یک درم او را بده !
هم در مناقب شیخ جلال الدین رحمته الله علیه حکایت فرمود که چون او از بداؤن عزیمت لکنهوتی کرد این علی دنبال او روان شد . شیخ فرمود که تو باز گرد ! علی گفت من بر که باز گردم من جز تو کرا دارم و کرا دانم؟ و چون قدری برفت باز شیخ فرمود که تو باز گرد و باز علی گفت مخدوم و پیر من توئی بی تو اینجا چه کنم؟ شیخ فرمود که باز گرد این شهر در حمایت تُست!
لختی سخن در متعبَّدان افتاد که طاعت بسیار کنند و شغل درونی ایشان چندان نباشد . فرمود که خلق بر چهار نوع است بعضی آنچنان اند که ظاهر ایشان آراسته باشد و باطن خراب و یعضی ایشان چنان باشند که باطن شان آراسته باشد و ظاهر خراب و بعضی را ظاهر و باطن خراب باشد و بعضی ها را ظاهر و باطن آراسته ، طایفه ای که ظاهر ایشان آراسته و باطن خراب آن قوم متعبَّدان اند که طاعت بسیار کنند و دل ایشان مشغول دنیا باشد و طایفۀ که باطن ایشان آراسته باشد و ظاهر خراب آنها مجانین اند که درونِ ایشان به حق مشغول باشد و در ظاهر سرو سامانی نباشد و طایفه ای که ظاهر و باطن ایشان خراب باشد آن عوام اند و طایفه ای که ظاهر و باطن شان آراسته باشد مشایخ اند!
در بیست و دوم ربیع الاول مطابق/13تیر (سرطان)694/4جولای 1315میلادی دولت دست بوس حاصل شدد. فرمود که در راه حق بهر لباسی که هست در باید آمد ، امید باشد که عاقبت بر صدق باشد. ملائم این معنی حکایت فرمود وقتی درویشی را نظر به دختر پادشاهی افتاد، دختر پادشاه را نیز با او میلی شد و میان هر دو معاشقه پیدا شد ، دختر پادشاه از کسی بر درویش گفته ای فرستاد که تو مردِ درویشی ترا با من طریق وصلت سخت دشوار مینماید اما یک طریق هست اگر آن بکنی امید باشد که من بتو برسم طریق آنست که تو خود را مردی متعبّد سازی و مسجدی را لازم گیری و در طاعت و عبادت مشغول شوی تا ذکر تو شایع شود ، چون تو به ذکر و پارسائی مشهور شدی من از پدرم اجازت طلبم به رسم تبرک به دیدن تو بیایم ! آن درویش به حکم اشارت همچنان کرد ، مسجدی را لازم گرفت و به طاعت و خلوت مشغول شد. چون ذوق طاعت دریافت به کلّی دل بر حق بر بست، ذکر او در افواه افتاد و دختر پادشاه از پدر اجازت طلبید و به زیارت او آمد ، چون بیامد درویش همان بود و جمال او همان ، این دختر هیچ حرکتی و میلی در او ندید ، گفت آخر نه من ترا این حیله آموخته بودم اکنون چه شد که هیچ التفاتی به من نمی کنی؟ هر چند از این بابت بیشتر گفت ، درویش گفت تو کیستی من ترا چه دانم و چه شناسم؟ همچنان از او اعراض کرد و به حق مشغول شد ، خواجه فرمود کسی که این ذوق دریافت پس با غیر چه الفت نماید.
از نسبت این حکایت فرمود که شیخ عبدالله مبارک [1] در ایام جوانی با زنی عشق داشت ، شبی در زیر دیوار او آمده بود و آن زن هم سر از دریچه برون کرده بود و هر دو در محاوره و مکالمه مشغول بودند از اول شب تا اخر شب با هم دیگر حکایت می کردند تا بانگ نماز بامداد بر آمد. عبدالله همچنان دانست که بانگ نماز خفتن است؛ چون نیکو نگاه کرد صبح دمیده بود . در این میان هاتفی آواز داد که ای عبدالله در عشق زنی از اول شب تا اخر شب بیدار بودی هیچ شبی از برای حق این چنین بوده ای ! عبدالله چون این سخن بشنید از آن حرفت تائب شد و بکلّی بحق مشغول شد ، سبب توبۀ او این بود ! و در حکایتی دیگر خواجه ذکر الله بالخیر فرمود: وقتی شیخ ابوالقاسم نصر آبادی[2] که پیر ابو سعید ابوالخیر بود رحمة الله اجمعین با یاران به هم طعام مشغول بوده است امام الحرمین که استاد ابو محمد غزالی بود رحمة الله علیه در آمدو سلام گفت، شیخ ابوالقاسم و یاران وی به او التفاتی نکردند . چون طعام خورده شد امام الحرمین گفت چون من در آمدم و سلام کردم شما هیچ جواب ندادید این چه باشد؟ شیخ ابوالقاسم گفت رسم همچنین است که هر کی در جمعی در آید که آن جمع به طعام خوردن مشغول باشند آنکس را می باید سلام نکنند بیاید و بنشیند و چون از طعام فارغ شوند و دست بشویند آنگاه آنکس بر خیزد و سلام گوید امام الحرمین گفت این معنی از کجا می گوئی از عقل می گوئی یا از نقل ؟ ابولقاسم گفت از روی عقل زیرا طعامی که خورده می شود برای قوّت طاعت است پس آنکس که به دین نیّت طعام استیفا می کند گوئی او در عین طاعت است پس آنکه در طاعت مشغول باشد مثلاً در نماز باشد علیک چگونه گوید!
از اینجا حکایت ابوطالب[3] در آفتاد ، فرمود که او رنجور شد مصطفی علیه سلام نزد او رفت و گفت تو یکبار به وحدانیت حق اقرار کن خواه بر زبان خواه بر صدقِ دل تا من به خدای حجّت گویم که الهی او ایمان آورده بود! هر چند که رسول علیه سلام این معنی گفت هیچ اثر نکرد همچنان بر کفر بمرد تا امیر المومنین علی (رض) خبر مردن او را به رسول الله بدین عبارت گفت که عمّک الضّال مات یعنی عم گمراه تو بمرد! بعد از آن رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود که او را غسل دهند و در کفن پیچند بی لحد او را از بالا به گور اندازند یعنی وضع نباشد . این حکایت را بدان نسبت آوردند که مثلاً هندوئی است که کلمه می گوید و خدا را به وحدانیت یاد می کند و رسول را به رسالت اما همین که مسلمانان می آیند ساکت می شوند و عاقبت او چه باشد؟ خواجه ذکر الله بالخیر فرمود اینجا معاملۀ او با حق است تا حق به او چه کند ان شاءعفا اِن شاء عذاب ، از نسبت این معنی فرمود که بعضی هندوان میدانند که اسلام حق است امّا مسلمان نمی شوند.
[1]ابن مبارک، ابوعبدالرحمان عبدالله بن مبارک حنظلی مروزی (۱۱۸-۱۸۱ق/۷۳۶-۷۹۷م)، از عرفا، فقها و اصحاب حدیث است. در برخی از مآخذ ایرانی از او با لقب «شاهنشاه» یاد کردهاند.
ویژگی ها
از اوایل زندگی ابن مبارک اطلاع کافی در دست نیست. تنها در برخی از منابع داستانهایی آمده است، حاکی از اینکه در جوانی روزگار خود را به عشق بازی و خوشگذرانی سپری میکرد، اما به زودی توبه کرد و روی به علم و عبادت آورد. ابن مبارک بسیاری از شیوخ چون هشام بن عروه ، ابان بن تغلب، سلیمان اعمش، حماد بن زید، عبدالله بن لهیعه، عبدالرحمان اوزاعی، عبدالملک بن جریح و ابوبکر بن عیاش را دیده و از آنان استماع کرده است.
وی همچنین در زمره نخستین شاگردان ابوحنیفه به شمار میرود. ابن مبارک هر چند مجلس درس او را دوست میداشت و وی را به قولی «افقه» مردم میدانست، با این حال پیروی ابوحنیفه نمیکرد و خود در مسائل فقهی نظر اجتهادی داشت. وی نزد مالک نیز فقه آموخته و کتاب الموطَأ او را از خودش روایت کرده است. از دیگر مشایخ ابن مبارک در فقه سفیان ثوری است که حق او در پرورش وی به قول خودش، چونان حقی است که ابوحنیفه بر او داشته است.
بارزترین نکتهای که درباره ابن مبارک گفتنی است، پرداختن وی به حدیث است، تا جایی که میگفت: «اگر میدانستم که نماز افضل از حدیث است، حدیث نمیگفتم» و چنانکه از زبان خودش نقل شده وی از ۴ هزار شیخ، حدیث شنیده و از هزار تن از آنان روایت کرده است و به این اعتبار او را «کثیر الحدیث» دانستهاند. ابن مبارک در فقه نیز از شهرتی سزاوار برخوردار شد و اقوال یا نقلیات فقهی او در منابع مورد توجه قرار گرفت.
اهمیت دادن به جهاد نیز موضع سیاسی – دینی ابن مبارک را مینمایاند. او که به «فخرالمجاهدین» شهرت داشت، در سختترین لحظهها از جهاد استقبال میکرد. پیشینیان و متأخران افزون بر ستایش مقام علمی ابن مبارک، وی را با اوصافی چون زاهد، پارسا، عابد و سخی ستوده و حتی او را با صحابه پیامبر (ص) مقایسه کردهاند.
در تذکرة الاولیاء عطار آمده است:
روزی عبدالله می آمد سفیان ثوری گفت: تعال یا رجل المشرق، فضیل حاضر بود گفت: والمغرب و ما بینهما. و کسی را که فضیل نهد ستایش او چون توان کرد؟ ابتدای توبه او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد شبی در زمستان در زیر دیوار خانه معشوق تا بامداد بایستاد. همه شب برف می بارید. چون بانگ نماز گفتند، پنداشت که بانگ خفتن است. چون روز شد دانست که همه شب مستغرق حال معشوق بوده است. با خود گفت: شرمت باد ای پسر مبارک که شبی چنین مبارک تا روز به جهت هوای خود برپای بودی و اگر امام در نماز سورتی درازتر خواند دیوانه گردی. در حال دردی به دل او فرود آمد توبه کرد و به عبادت مشغول شد تا به درجه ای رسید که مادرش روزی در باغ شد، او را دید خفته در سایه گلبنی و ماری شاخی نرگس در دهن گرفته و مگس از وی می راند.
نقل است که وقتی با بدخویی همراه شد، چون از وی جدا شد، عبدالله بگریست. گفتند: چرا می گریی؟ گفت: آن بیچاره برفت اما آن خوی بد همچنان با وی برفت و از ما جدا شد و خوی بد از وی جدا نشد. نقل است که روزی می گذشت. نابینایی را گفتند که عبدالله مبارک می آید، هرچه می باید بخواه. نابینا گفت: توقف کن یا عبدالله! عبدالله بایستاد. گفت: دعا کن تا حق تعالی چشم مرا بازدهد. عبدالله سر در پیش انداخت و دعا کرد. در حال بینا شد.
نقل است که سهل بن عبدالله مروزی همه روز به درس عبدالله می آمد. روزی بیرون آمد و گفت: دیگر به درس تو نخواهم آمد که کنیزکان تو بر بام آمدند و مرا به خود خواندند و گفتند: سهل من، سهل من! چرا ایشان را ادب نکنی؟ عبدالله با اصحاب خود گفت: حاضر باشید تا نماز بر سهل بکنید. در حال سهل وفات کرد. بر وی نماز کردند. پس گفتند: یا شیخ! تو را چون معلوم شد؟ گفت: آن حوران خلد بودند که او را می خواندند و من هیچ کنیزک ندارم.
نقل است که پیش او حدیث غیبت می رفت. گفت: اگر من غیبت کنم مادر و پدر خود را غیبت کنم که ایشان به احسان من اولی ترند. نقل است که روزی جوانی بیامد و در پای عبدالله افتاد و زار زار بگریست. و گفت گناهی کرده ام، از شرم نمی توانم گفت: عبدالله گفت: بگو تا چه کرده ای؟ گفت: زنا کرده ام. گفت: ترسیدم که مگر غیبت کرده ای.
عبدالله در وقت مرگ چشم ها باز کرد و می خندید و می گفت: لمثل هذا فلیعمل العاملون. نقل است که سفیان ثوری را به خواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟ گفت: رحمت کرد. گفتند: حال عبدالله مبارک چیست؟ گفت: او از آن جمله است که روزی دوبار به حضرت می رود.
عروج ملکوتی
ابن مبارک به قولی مشهور آنگاه که از جهاد برمیگشت در هیت درگذشت. او را در همانجا به خاک سپردند و مردم به تربت او تبرک میجستهاند.
[2]ابراهیم بن محمد بن محمویه معروف به ابوالقاسم نصرآبادی (د ۳۶۷ ق / ۹۷۸ م)، از مشایخ و عرفای خراسان بود. نام جد ابوالقاسم در برخی منابع محمود و احمد نیز یاد شده است.
ویژگی ها
هرچند تاریخ تولد ابوالقاسم روشن نیست، اما با توجه به زمان خروج وی از نیشابور كه در جوانی اتفاق افتاد و مدت مسافرت و هنگام بازگشتش به نیشابور، میتوان حدس زد كه او در حدود دهۀ آخر سدۀ ۳ ق متولد شده باشد. ابوالقاسم در نصرآباد از محلات نیشابور به دنیا آمد و همانجا پرورش یافت. در ابتدا به كار وراقی (صحافی و نسخهبرداری از كتب) مشغول بود، اما پس از مدتی به دنبال آشنایی با معارف اسلامی و جهت استماع حدیث، كار خود را كناری نهاد و نیشابور را ترك گفت.
علاقۀ او به استماع و كتابت حدیث تا بدان حد بود كه به گفتۀ سلمی در واپسین سالهای حیات نیز هنگام مسافرت جهت مراسم حج، در هر وادی و شهری در محفل روایت حدیث حاضر میشد و به كتابت میپرداخت و هیچگاه كاغذ و دوات بر زمین نگذاشت. غالب منابع از او با عباراتی چون كثیرالحدیث و عالم به روایت یاد كرده و او را ثقه خواندهاند.
نصرآبادی یكی از مهمترین مروجان افكار حلاج است كه در خراسان به نشر عقاید او پرداخت، تا آنجا كه به گفتۀ خطیب بغدادی از جملۀ كسانی است كه به تدوین آراء حلاج همت گماشت و به واسطۀ ارادت فراوان به او مورد سرزنش قرار میگرفت و شاید عبارت حاكم نیشابوری كه میگوید: «در خفـا به وعظ و ذكـر میپرداخت» تلمیحی بر همین امر باشد. ویژگی بارز تعلیمات وی ایجاد رابطهای عاشقانه با خالق هستی و فنا و بقا در ذات حق است. او اولین بار از كشته شدن به جهت زهد و محبت سخن راند. اساس افكار او بر تطبیق با شریعت و به دلیل آشنایی وسیع با حدیث، بر عمل به سنت نبوی قرار داشت و تصوف را جز عمل بر كتاب و سنت نمیدانست.
در تذکرة الاولیاء آمده است:
نقل است که یک بار بر جبل الرحمة تب گرفت گرمای سخت بود چنانکه گرمای حجاز بود دوستی از دوستان که در عجم او را خدمت کرده بود بر بالین شیخ آمده و از راه دید در آن گرما گرفتار آمده و تبی سخت گرفته، گفت: شیخا هیچ حاجت داری؟ گفت: شربت آب سردم میباید. مرد این سخن بشنود حیران بماند دانست که در گرمای حجاز این یافت نخواهد شد، از آنجا بازگشت و دراندیشه بود انایی در دست داشت و چون براه برفت میغی برآمد و در حال ژاله باریدن گرفت مرد دانست که کرامت شیخ است آن ژاله در پیش مرد جمع میشد و مردر در اناه میکرد تا پر شد به نزدیک شیخ آمد و گفت: از کجا آوردی در چنین گرمائی؟ واقعه بگفت: شیخ از آن سخن در نفس خویش تفاوتی یافت که این کرامت است، گفت: ای نفس چنانکه هستی هستی آب سردت میباید با آتش گرم نسازی.
نقل است که گفت: وقتی در بادیه شدم ضعیف گشتم و از خود ناامید شدم روز بود ناگاه چشمم برماه افتاد بر ماه نوشته دیدم فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم از آن قویدلتر گشتم. نقل است که گفت: وقتی در خلوت بودم بسرم ندا کردند که ترا این دلیری که داده است که لافهای شگرفت میزنی از حضرت ما دعوی میکنی درکوی ما چندان بلا بر تو گماریم که رسوای جهان شوی. جواب دادم که خداوند اگر به کرم در این دعوی با ما مسامحت نخواهی کرد ما باری از این لاف زنی و دعوی کردن پای باز نخواهم کشید از حضرت ندا آمد که این سخن از تو شنیدم و پسندیدم.
ابوالقاسم می گفت: که یکبار به زیارت موسی صلوات الله علیه شدم از یک یک ذره خاک او میشنودم که ارنی ارنی. و گفت: به متابعت سنت معرفت توان یافت و بادای فرایض قربت حق تعالی و به مواظبت بر نوافل محبت. و گفت: خون زاهدان را نگه داشتند وخون عارفان بریختند.
وفات
ابوالقاسم در مكه درگذشت و همانجا مدفون شد، از این رو وجود خانقاه و مزاری منسوب به فردی با نام ابوالقاسم نصرآبادی در حوالی نصرآباد اصفهان كه تاریخ آن به سدههای بعد باز میگردد، نباید موجب اشتباه شود. نقل است که چون ابوالقاسم وفات کرد او رادر آن قبری که شیخ ابوعثمان مغربی کنده بود دفن کردند.
[3]عبدمناف یا عمران فرزند عبدالمطلب که به ابوطالب نیز شهرت یافتهاست، پدر علی بن ابیطالب و عموی محمد — پیامبر اسلام — است. او بزرگ خاندان آل ابیطالب است و منصب سقایت و رفادت از مهمانان کعبه را عهدهدار بود. وی به جهت انتصاب به فرزند بزرگش طالب، به کنیه «ابوطالب» شهرت یافتهاست.
+++++++++++++++++++++
سه شنبه یازدهم ماه مبارک رمضان که ایام تشریق بود در مجلس دهم به خدمت آستان آسمان سای مخدوم جهان رفته شد تا نعمت مخالطت حاصل آید . چون دولت دیدار میسر شد روی سوی بنده کرد و فرمود که آدینه روز عید بود چیزی با هم تهنیتِ موسم گفته شده باشد ؟ بنده عرضداشت کرد که پیش از این به چهار پنج روز که نو روز بود بنده شعری گفته است که در آن ذکر عید و نوروز یکجا کرده ، و گذرانید .
از نسبت این معنی حکایت فرمود که وقتی شمس دبیر به خدمت شیخ الاسلام فریدالدین قدس الله سره العزیز شعری آورده بود هم در مدح شیخ شعر مطوّل و اجازت طلبید بخواند. شیخ طیب الله ثراه فرمود که بخوان ، شمس دبیر آن شعر ایستاده بخواند . چون تمام شد شیخ نور الله مرقده فرمان داد که بنشین. چون بنشست فرمود که باز بخوان. شمس باز بخواند . بعد از آن شیخ هر بیتی را آنچه در آن بود بیان می فرمود و در بعضی جا ها اصلاح می کرد و استحسان می فرمود چنانچه دل شمس خوش می شد . در این میان خواجه ذکر الله بالخیر بر لفظ مبارک راند که مشایخ شعر کمتر شنوند خاصه در مدح خویش ، کمالیت و استحسان شیخ ببین که بشنید و استحسان فرمود!
بعد از شنیدن شعر فرمود که مطلوب چه داری / شمس گفت عسرتی هست مادر زال دارم که در پرورش او میباشم . شیخ فرمود که برو شکرانه بیار. در این میان خواجه ذکر الله بالخیر بر زبان مبارک راند که درهر کاری که شیخ الاسلام کسی را فرمودی که برو شکرانه بیار آن کار بالقطع تمام شدی ! الغرض شمس برفت و چند جیتل بیاورد ، در آن ایام جیتلها یگانی بوده است به مقدار پنجاه جیتل کم و بیش بیآورد شیخ الاسلام قدس الله سره العزیز فرمود که آنرا قسمت کنید خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که قسمت کردند مرا چهار درم رسید ، فی الجمله شیخ فاتحه خواند ، شمس را وسعتی و منالی پیدا شد و بر پسر سلطان غیاث الدین دبیر شد اما در آنچه روز گار او بساخت اگر چه خدمت شیخ قدس الله سره العزیز نقل فرموده بود در حق فرزندان و اهل و بیت شیخ توفیق خدمت نیافت یا ندانست و یا کسی او را نگفت.
بعد از آن در حسن طبع و خُلق او سخن گفن افتاد. بنده عرضداشت کرد که بنده را با او نسبت قرابتی نیز هست . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که وقتی مصاحب یکدیگر بوده اید ؟ بنده گفت آری در سالی که سلطان غیاث الدین به لکنهوتی رفت در آن لشکر بنده و او هم در اثنای راه چه در کشتی و چه در خشکی یکجا می شدیم . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که معونت متصوفه هم با هم بود ؟ بنده گفت آری!
بعد از آن فرمود که شمس الوائح قاضی حمید الدین ناگوری رحمظ الله علیه [1] بخدمت شیخ کبیر قدس الله سره العزیز خوانده بود. بعد از آن حکایت فرمود که من و شمس دبیر و شیخ جمال الدین هانسوی علیهم الرحمة وقتی یکجا از خدمت شیخ باز گشتیم و چند منزل یکجا بودیم تا بر سر راهی رسیدیم که از آنجا دو راه می شد ، او بظرف سنام خواست شدن و ما بجانب سرسیف چون وداع می کردیم شیخ جمال الدین رو سوی شمس دبیر کرد و این مصراع بگفت: ای یار قدیم راست می روی ، آن ساعت ذوق این مصراع عظیم در گرفت هم در او و هم در شیخ جمال الدین و هم در من!
... باز چون دولت مجالست میسر شد اول این سخن بر لفظ مبارک راند که اگر کسی پیش کسی بدی یکی می گوید آن پیشینه را عقلی و تمیزی هست و این قدر میداند که این سخن راست است یا دروغ ویا در آن ضرری دارد. بنده چون این سخن بشنید عظیم خوش شد عرضداشت کرد که تکیه خدمت گاران هم بدین معنی است که باطنِ مخدوم حاکم است.
لختی سخن در کشف و کرامات اولیاء افتاد، از آنجاحکایت شیخ سعد الدین حمویه [2] فرمود رحمته الله علیه که او پیری بزرگ بود ولی والی آن شهر در حق او اعتقادی نداشت تا روزی آن شاه به درِ خانقاه شیخ می گذشت. حاجبی را درون فرستاد و این لفظ گفت که این صوفی بچه را بیرون طلب تا او را ببینم . حاجب درون آمد و پیغام پادشاه برسانید. شیخ به سخن او التفاتی نکرد به نماز مشغول شد. حاجب برون آمد و صورت حال بازگفت . پادشاه را غصه فرو نشست و بخدمت شیخ آمد. چون شیخ بدید که او در آمد بر خاست و بشاشتی کرد هر دو یکجای نشستند، در آن نزدیکی باغچۀ بود شیخ سعد الدین حمویه اشاره کرد که تا لختی سیب بیآورند شیخ سیب را پاره می کرد و پادشاه و او تناول می کردند، مگر سیبی بزرگی بر آن طبق بود در دل پادشاه گذشت که اگر این شیخ را کرامتی وصفائی هست این سیب را بر خواهد گرفت و مرا خواهد داد. همین که این اندیشه در دل پادشاه گذشت شیخ دست دراز کرد و آن سیب برداشت و رو سوی پادشاه کرد و گفت من وقتی در سفر بودم به شهری رسیدم بر درِ آن شهر جمعیتی دیدم ، لعّابی بازی (شعبده بازی) می کرد، آن لعّاب دراز گوشی داشت چشم آن دراز گوش بر جامۀ بر بسته بود، در این میان انگشتری بدست داشت آن انگشتر را به دست یکی از نظاره گیان داد ، آنگاه رو سوی جمع کرد و گفت این درازگوش برون خواهد آورد که انگشتری بر کیست؟ آنگاه آن دراز گوش بر دایرۀ آن جمع همچنین چشم بسته گشتن گرفت و هر کسی را بوی می کرد تا رسید پیش آن مرد که انگشتری با وی بود، باستاد و همانجا قرار گرفت ، لعّاب بیآمد و انگشتری از آن مرد بستد ، الغرض شیخ سعد الدین حمویه بعد ازاین تقریر پادشاه را گفت که اگر مردم چیزی از کشف و کرامات بگوید خود را با آن حمار برابر کرده باشد و اگر نگوید و کراماتی ننماید ترا در خاطر گذرد که در این مرد صفائی نیست ، این بگفت و سیب جانب او انداخت !
بعد از آن از حال نقل شیخ سعد الدین و بزرگی شیخ سیف الدین باخرزی رحمته هما حکایت فرمود که شبی شیخ سعد الدین حمویه را در خواب نمودند که برو شیخ سیف الدین باخرزی را ببین! چون شیخ سعد الدین بیدار شد از مقام خود روان شد ، از آن مقام که او بوده است تا انجا که شیخ سیف الدین باخرزی بوده است سه ماهه راه بود و شیخ سعد الدین را نیز در خواب نمودند که شیخ سعد الدین را بتو می فرستیم !
الغرض چون شیخ سعد الدین سه ماهه را قطع کرد سه منزل ماند که به شیخ سیف الدین برسد کسی را بهر شیخ سیف الدین فرستاد که من سه ماهه راه برای دیدن تو قطع کرده ام تو سه منزل مرا استقبال کن بیا!
جون این پیام به شیخ سیف الدین باخرزی رسید گفت او فضول است مرا نمی بیند . بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که شیخ سعدالدین همانجا که بود به رحمت حق پیوست و به شیخ سیف الدین با خرزی نرسید. بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر که مریدی بود شیخ بهاء الدین زکریا را رحمته الله علیه ، از او شنیدم که یک روز شیخ بهاء الدین از مقام خود بیرون آمد وگفت: انا لله و انا الیه راجعون . پرسیدند که چه حال است ؟ گفت شیخ سعدالدین حمویه این ساعت نقل کرد . بعد اً چند گاه تحقیق شد که همچنان بوده است ! بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که اول شیخ سعد الدین حمویه نقل کرد و بعد از او به سه سال شیخ فرید الدین ، رحمته الله علیهم اجمعین.
مجلس دوازدهم پنجشنبه یازدهم ماه محرم سال 715 هق./پنجم (ثور)اردیبهشت694/25 اپریل 1315م. که سعادت دست بوسی پیر رسته گار خواجه نظام الدین اولیا اتفاق افتاد سخن در صفت دنیا افتاد:
وصف دنیا
ودر آنچه چه چیز دنیا هست و چه چیز دنیا نیست ، فرمود که یکی صورتاً و معناً دنیا نیست و یکی صورتاً دنیا نیست و معناً دنیا هست و یکی صورتاً دنیا هست و معناً دنیا نیست . بعد از آن بیان فرمود که آنچه صورت و معنی دنیا است کدام هست هر چه زائد از کفاف است دنیا است ، و آنچه صورت و معنی دنیا نیست آن اطاعت با اخلاص است، و آنچه صورتاً دنیا نیست و معناً دنیا است آن طاعتی است که بر پا کنند برای منفعت و آنچه صورتاً دنیا است و معناً دنیا نیست آن ادای حق محرم خود است یعنی به اهل بیت خود فراهم آید به نیت آنکه حق او بگزارد و اگر چه این فعل صورتاً دنیاست اما معناً دنیا نیست.
اوراد وادعیه
در پنجم ماه صفر 715/29ثور (اردیبهشت) 694/19 می 1315دولت دست بوس به دست آمد. سخن در اوراد و ادعیه آمد ، از من پرسید که از ورد ها چه میخوانی ؟بنده عرضداشت کرد که آنچه از لفظ مبارک مخدوم شنیده شده است خوانده می شود پنج وقت بعد از ادای هر نمازی سورتی که آمده است هم خوانده می شود ، بعد از نماز دیگر پنج بار سورت النبأ و صورت های معین که در سنت ها فرموده اید و در دو وقت مسبّعات عشرو صد بارلَاإِلَهَإِلَّااللَّهُوَحْدَهُلَاشَرِيكَلَهُ،لَهُالْمُلْكُوَلَهُالْحَمْدُوَهُوَعَلَىكُلِّشَيْءٍقَدِيرٌ. بعد از آن فرمود که ده تسبیح دیگر هم هست که هر یک را صد گان بار بخوانید تا هزار بار شود و اگر صد بار نتواند خواند ده بار بخواند که مجموع صد بار شود، الغرض از آن ده تسبیح هشت تسبیح بخاطر بنده مانده و آن تسبیحات این است : اول- لاَإِلَهَإِلاَّاللَّهُوَحْدَهُلاَشَرِيكَلَهُ،لَهُالْمُلْكُوَلَهُالْحَمْدُيُحْيِيوَيُمِيتُوَهُوَعَلَىكُلِّشَيْءٍقَدِيرٌ. دوم- سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أکبر ولاحول ولا قوةاله بالله العلی العظیم . سوم- سبحان الله و بحمد استغفرالله من کل ذنبٍ واتوب الیه. چهارم -أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ واساله التوبه استغفر الله من کل ذنب و اذنبته ، عمداً او خطاءً سراً او علانیةً و اتوب الیه . پنجم- سبحان الله ملک القدوس سّبوحٌ قدوسٌ ربّنا و ربِ الملائکة والرّوح. ششم- «اللَّهُمَّ لا مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ وَلا مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ وَلا يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ.» هفتم- اللهم اغفرلی والوالدی والجمیع المؤمنین والمؤمنات و المسلمین والمسلمات الاحیاء منهم والاموات . هشتم -الهم صلی علی محمدٌ وعلی آل محمدٍ و بارک و سلّم وعلی جمیع الانبیاءِ والمرسلین دو دیگر که یاد نمانده است این است: نهم-اعوذ باللهِ السمیعٌ علیم من الشیطان الرجیم و اعوذ بک من الهمزات الشیاطین و اعوذبک ربّ ان یحضرون . دهم- بسم الله خیر الاسماءِ بسم الله رب الارض و سماءِ بسم الله الذی لا یضرو مع الاسم شیءٍ فی الارض ولا فی السماءو هو سمیعٌ الیم، بعد از نمازفرمود آن روز که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز این ده تسبیح خواندن فرمود وقتی خوش داشت گنج ها بتو بخشیدم مواظبت گیری به خواندن این تسبیح بزرگوار!
[1]صوفی سلسلۀ چشتیه در قرن هفتم. او در دهلی به دنیا آمد. از کودکی به فراگیری علوم نزد استادانی چون شمس الدین حلوایی و محمد جوینی پرداخت (رضوی، ج۱، ص۱۲۷؛ قس بخاری، مقدمۀ غلام سرور، ص۱۲۱، که نوشته است او در ناگور زاده شد). سپس به اجمیر رفت و به معین الدین چشتی* دست ارادت داد (رضوی، همانجا). در آنجا با قطب الدین بختیار اوشی* همدرس بود. پس از مدتی ، حمیدالدین از بزرگترین خلفای معین الدین شد و از او سلطان التارکین لقب گرفت (میرخورد، ص۱۶۶؛ عبدالحق دهلوی، ص۵۶ـ۵۷).
حمیدالدین با اجازۀ معین الدین به ناگور رفت و به تربیت سالکان پرداخت (بخاری، مقدمۀ غلام سرور،همانجا)؛از این رو، به ناگوری مشهور شد.گفته شده است که حمیدالدین به سبب اقامتش در روستای سوال / سیوال ،از توابع اجمیر، یا به سبب توجه خاص وی به سؤال و جواب در موضوعات تصوف، به سؤالی نیز معروف شد (غوثی شطاری، ص۵۴).
ناگوری با بهاءالدین زکریا مولتانی* و جلال الدین تبریزی* مکاتبه داشت (عبدالحق دهلوی، ص۵۷؛ لعلی بدخشی، ص۱۶۸). مضمون غالب این نامه ها در نکوهش دنیا و در پیش گرفتن فقر، وتعریضی است به صوفیان سهروردی که در ثروت اندوزی افراط می¬کردند (رجوع کنید به میرخورد، ص۱۶۸ـ۱۶۹؛ رضوی، ص۱۲۸ـ۱۲۹).
او در اواخر عمر، نوۀ خود، فریدالدین محمد، را به جانشینی برگزید و سلسلۀ اخلافش از طریق او ادامه یافت (شطاری، ص۵۵). وی در زندگی طولانی خود طریقۀ جدیدی تأسیس نکرد، اما بعدها یکی از نوادگانش، به نام نظام الدین نارئولی (متوفی ۹۹۹)، شاخۀ نظام شاهی چشتیه را بنیان نهاد (آریا، ص۱۸۶).
رحلت
حمیدالدین در ۶۷۳ وفات یافت و در ناگور به خاک سپرده شد (عبدالحق دهلوی، ص۵۷).
[2]شیخ سعدالدین حمویه یکی از مشاهیر عرفان اسلامیو یکی از نامداران مکتب عرفانی کبرویه است. سعدالدین از مریدان و شاگردان مستقیم شیخ نجمالدین کبری است و جزو معدود افرادی است که رسماً اجازهی نامهی طریقتی از حضرت نجم الدّین کبری به صورت مکتوب دریافت کرده است.
سعد الدین محمد بن مؤید بن ابیبکر بن حسن بن محمد بن حمویة بن محمد که به جهت انتساب به جدش (سعدالدین حمویه) یا حموی یا حموئی شهرت یافته است از عارفان قرن هفتم هجری است. وی از مشایخ شیخ عزیز نسفی و از خلفا و مریدان شیخ نجم الدین کبری و شهاب الدین عمر سهروردی میباشد. در جوانی چندی در جبل قاسیون دمشق که در آن اوان از مراکز تصوف بود زیست، با صدرالدین قونوی ملاقات کرد و ارتباط محبت پیدا نمود.
شيخ مؤيّدالدّين الجندى در شرح فصوص الحكم مىگويد كه: «شيخ صدر الدّين روزى در مجلس سماع با شيخ سعد الدّين حاضر بود. شيخ سعد الدّين در اثناى سماع روى به صفّهاى كه در آن منزل بود كرد و به ادب تمام مدّتى بر پاى ايستاد، و بعد از آن چشم خود را پوشيد و آواز داد كه: أين صدر الدّين؟ چون شيخ صدر الدّين پيش آمد، چشم بر روى وى بگشاد و گفت: حضرت رسالت صلّىاللّهعليهوسلّم در آن صفّه حاضر بودند، خواستم كه چشمى كه به مشاهده جمال آن حضرت مشرّف شده است، اوّل به روى تو بگشايم
مدت بیست و پنج سال در دیار شام و عراق و خوارزم مسافرتها کرد، سرانجام به خراسان که موطن اصلی او بود برگشت و شهرت بسیار یافت و از عارفان و مشایخ تصوف وقت گردید و کرامات زیاد به او منسوب داشتند[۲] از تألیف های اوست:
· ۱. سجنجل الارواح و نقوش الالواح
· ۲. سکینه الصالحین
· ۳. قلب المنقلب
· ۴. کشف المحجوب
· ۵. محبوب المحبین و مطلوب الواصلین
سعدالدین حموی در نظم و نثر فارسی و عربی دست داشته و رباعیات او بیشتر تر از دیگر انواع شعری نقل شده است. سعدالدین حموی در سن ۶۳ سالگی در روز عید قربان سال ۶۵۰ رحلت نموده است[نفحات الأنس، ص: ۴۹۳؛ریاض العارفین رضاقلی خان هدایت صفحه ۱۳۴. :
+++++++++++++++++
مجلس دوم در بیست وهشتم ماه محرم اتفاق افتاد . او از درویشی سخن فرمودند که خیلی عزیز بود. بعد از آن فرمود هر که از لوث دنیا دور باشد او عزیز باشد واگر کسی به لوث دنیا بهم عزیز باشد آن عزت را بقایی نباشد. بعد از آن این دو مصراع به زبان مبارک راند :
تا پـاک نـگردی بـتـو آتـش نـدهـنـد تـا خاک نگردی بــتــو آبش نـدهـنـد
سخن در طایفۀ افتاد که دعوی کرامت کنند و خود را به کشف معروف گردانند فرمود که این معنی چیزی نیست . بعد از آن بر لفظ مبارک راند که فرض الله تعالی علی اولیائه کیتمان الکرامة کما فرض علی انبیائه اظهار المعجزه پس اگر کسی کرامت خود را پیدا کند ترک فرضی کرده باشد چه کار کرده باشد ! بعد از آن فرمود که سلوک را صد مرتبه نهاده اند هفده هم مرتبه کشف کرامت است ، اگر سالک هم درین مرتبه بماند به هشتاد و سه دیگر کی رسد، لختی سخن در خدمت کردن افتاد . فرمود که حدیث رسول است که ساقی القوم آَخرُهم شرباً [1] یعنی آنکه قوم را آب دهد خود باید که آخر همه آب خورد ! بعد از آن فرمود که در طعام نیز همچنین واجب است ، نشاید که پیش از دیگران تناول کند.
بعد از آن فرمود که میزبان را واجب است که مهمان را خود دست شویاند اول باید که دست خود بشوید زیرا که چون دست دیگران خواهد شویانید اول دستِ او پاک باید، حکم این دست شستن بر خلاف حکم آب خورانیدن است ، اینجا اول دست خود بشوید بعد دست دیگران بشویاند و در آب خورانیدن اول دیگران را خورانند آخر خود بخورند. بعد از آن فرمود که در این معنی گفته اند: آنکه دست شویانند نشسته شویانند یا ایستاده؟ فرمود ایستاده دست شویانند ، بعد از آن فرمود که یکی پیش شیخ جنید آب آورد تا دست شویاند ، بنشست چون او بنشست جنید برخاست گفتند چه کردی؟ گفت او را واجب بود که باستادی و دست شویانیدی ، چون او بنشست مرا بباید ایستاد.
بعد از آن فرمود که امام شافعی علیه رحمه مهمانِ دوستی شد. آن دوست از جنس طعام هر چه خواست بر کاغذی بنوشت و به دست کنیزک خود داد و گفت هر طعامی که در این نوشته ام باید که مهیا کنی . این بگفت و خود به مصلحتی بیرون آمد. اما شافعی آن کاغذ از کنیزک بخواست ، طعامی چند که مطبوع او بود الحاق کرده در کاغذ نوشت . چون کنیزک آن کاغذ بخواند هر طعامی که امام شافعی الحاق کرده بود هم بپخت و بر آن مزید کرد. چون صاحب بیت بیآمد . طعام پیش کشیدند. طعام بسیار دید و از آنچه او نبشته بود بسیار دید و از آن چه او نبشته بود زیادت دید ، بر خاست و بر کنیزک آمد و پرسید که چه حالست؟ کنیزک کاغذ بدو نمود. چون آن مرد الحاق امام شافعی بدید عظیم خوش شد و آن کنیزک را با جمله عبیدی که بود آزاد کرد!
لختی سخن در ضیافت افتاد و رعایت احوال مهمانان و طعام ، بعد از آن فرمود که در بغداد درویشی بود که هر روز یک هزار کاسه در مائدۀ او خرچ شدی ، او را هژده مطبخ بود . الغرض روزی از خدمتگاران خود پرسید که نباید در وقت طعام دادن شما کسی را فراموش کنید ! گفتند خیر ما همه رایاد می کنیم طعام می دهیم. باز شیخ فرمود نیکو بیندیشید ! گفتند ما کسی را فراموش نمی کنیم وقت طعام همه را یاد می کنیم و طعام می دهیم. باز شیخ فرمود که نیکو بیندیشید ! گفتند ما همه کسان را وقت طعام دادن حاضر می کنیم و آینده گان را آنچه دادنیست می دهیم . باز شیخ گفت نباید در این کار اهمالی رود! خدمت گاران گفتند این معنی شیخ از کجا می فرمایند؟ شیخ گفت امروز سه روز است که مرا طعام نداده اید! هر گاه که شما مرا فراموش کنید دیگر ها را چرا فراموش نکنید؟ وآن چنان بود که سه روز پی در پی هیچ طعامی وقت افطارنزد شیخ نیاوردند، چون مطبخ بسیار بود مطبخیان می دانستند که از دیگر مطبخ رسیده باشد و بعضی از دیگر گمان می بردند، هر یکی میدانست که از جای دیگر رسیده باشد در این سه روز همچنین هیچ طعامی نزد شیخ نرسیده بود ، چون سه روز شد انگاه شیخ این سخن بکشاد!
... و چون چهار شنبه شد بنده و نصیر الدین محمود سلّم الله تعالی که یکی از مریدان خوش اعتقاد بود به خدمت شیخ رفتیم ذکر الله بالخیر و صورت حال دیرینه عرض افتاد . تبسم فرمود و گفت:آری مردمان این روز را نحس میگیرند و نمی دانند که روز بس به سعادت است و امروز عظیم روز مسعود است تا اگر فرزندی در این روز زاده شود او بزرگ شود ! لختی سخن در آن افتاد که بعضی خلق را مزاج زود تغیّر می پذیرد بر لفظ مبارک راند آنرا که طبع او لطیف باشد زود زود متغّیر شود مناسب این معنی رباعی بر لفظ درربار راند و فرمود که از مولانا فخر الدین رازی است:
آنم که به نیم ذّره نا خوش گردم وز نیم نیم ذرّه دلکش گـــردم
از آب لطیف تر مزاجـــی دارم دریاب مرا و گرنه آتش گردم
لختی سخن در تغّیر مزاج ملوک افتاد . فرمود که یکی از کلمات قدسیه که قلوب ملوک بیدی، از رسول علیه سلام روایت می کند که جق تهالی می فرماید که دلهای پادشاهان به دست منست یعنی هر گاه که خلق با خدای راست باشد من دلهای ایشان بر خلق مهربان گردانم و هر گاه که خلق با حق راست نباشد، من دلهای ایشان بر خلق بی مهر گردانم . بعد از آن بر لفظ مبارک خود راند که نظر آنجا باید داشت و همه چیز را از آنجا باید تصور کرد! ...
...در مجلس پنجم که در ماه مبارک رمضان دایر گردیده بود به خدمت دست بوس شیخ حاضر و یکی از حاضران ازمعنی عُرس پرسید؟ فرمود که معنی آن عروسی کردن است و نیز معنی عُرس فرود آمدن کاروان است در شب.
لختی سخن بر بزرگی مشایخ افتاد. و صدق ایشان نگاه داشتِ سرّ و طلب حق ، از اینجا حکایت فرمود وقتی شیخ نجیب الدین متوکلّ رحمته الله علیه از خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز سوال کرد که مردمان همچنین می گویند که شما چون نماز می گزارید و بعد از آن می گویید که یارب! همچنین می شنوید که لبَّیک عَبدی! گفت خیر. بعد از آن فرمود که الارجَافُ مُقَدَّمَةُ الکوَن. بعد از آن شیخ نجیب الدین سؤال کرد که همچنین می گویند که مهتر خضر بر شما می آید و می رود. فرمود که خیر. بعد از آن شیخ نجییب الدین گفت که همچنین می گویند که مردان غیب بر شما آمد و شد دارند. این سخن را نفی نکرد اینقدر گفت که توهم از ابدالی تواند شد.
بعد از آن فرمود که شیخ کبیر را والدۀ ای بود بس بزرگ تاشبی دزدی در خانۀ او آمد ، همه خفته بودند والدۀ شیخ بیدار بود و به حق مشغول. چون دزد در آمد کور شد نتوانست که بیرون رود، آواز داد که در این خانه اگر مرد هست پدر و برادر منست اگر عورت است مادر و خواهر منست هر که هست میدانم که مهابت او مرا کور گردانیده است که مرا باید دعا کند که من بینا شوم ، من توبه می کنم که بیش در باقی عمر دزدی نکنم! ما در شیخ دعا کرد و او بینا شد و برفت و چون روز شد مادر شیخ این حکایت به کسی نگشاد. ساعتی شد مردی را دیدند که صبوحی از جرغات بر سر گرفته واهل بیت او برابر او پرسیدند که تو کیستی؟ گفت من شب را در این خانه به دزدی آمده بودم عورتی بزرگ اینجا بیدار بود من از هیبت او کور شدم تا او مرا دعا کرد و من بینایی باز یافتم ، من عهد کرده بودم که چون بینا شوم از دزدی توبه کنم، اینک این ساعت باز آمده ام و اهل و بیت خود را آورده ام که مسلمان شویم و از دزدی توبه کلی کنیم! الغرض به برکت آن عورت همه مسلمان شدند و از دزدی توبه کرند.
... در دهم آدینه جمادی الاولی سنه مذکور به خدمت شیخ به دست بوسی رسیدم . سخن در تحمل افتاد و تحّرض نمودند از مخاصمت ، فرمودند که نفس است و لقب است هر گاه کسی به نفس پیش آید این شخص می باید که به قلب پیش آید یعنی در نفس هم خصومت است و غوغا و فتنه و در قلب سکون و رضا و ملاطفت ، پس چون کسی به نفس پیش آید و این کس به قلب پیش آید نفس مغلوب شود اما اگر کسی به مقابلۀ نفس هم به نفس پیش آید پس خصومت و فتنه را حد کجاست 1 آنگاه در تحمل فضیلت و حلم این بیت بر زبان مبارک راند.
ز هر بادی که چون کاهی بلرزی اگر کوهی به کاهی هم نه ارزی
بعد از آن حکایت فرمود که زاهدی بود در بنی اسرائیل سالها خدای را طاعت کرده بود. تا به پیغامبر ان زمان و حیّ آمد که این زاهد را بگوی که تو چندین رنج بر طاعت چه می بری که ما ترا برای تعذیب آفریده ایم! آن پیغامبر چون این پیام به آن زاهد رسانید زاهد برخاست و چرخی بزد .آن پیغامبر گفت : ترا بر این سخن چه شادی آمد که چرخ زدی ؟ زاهد گفت باری از ما یاد کردند و به حسابی در آمدیم
او ســخـن از کـشتــن مـن می کـنـد من به همین خوش که سخن می کند
بعد از آن سخن در تحّمل افتاد و از آنجا حکایت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز فرمود و تحمل او واثر تحمل او در قلع اهل ایذا، بعد از آن بر لفظ مبارک راند که هر که بکشد بکشد و کشنده کشنده باشد.
بعد از آن بنده عرضداشت کرد که این دعا چگونه باشد که مردمان می خوانند اعینونی عباد الله رحمکم الله، مقصود بنده این بود که معونت از غیر خدای خواستن چگونه باشد؟ فرمود که این دعا خوانده اند و در این عباد الله المسلمین والمخلصین مضمر است و روا باشد که بخوانند و بزرگان هم خوانده اند. بعد از ان فرمود که شیخ نجیب الدین متوکلّ این دعا نیز خواندی !
از اینجا سخن در بزرگی شیخ نجیب الدین متوکلّ افتاد، فرمود که من همتای او هیچ کس را در این شهر نیافتم ، او ندانستی که این روز کدام است و این ماه کدام است و غله چگونه می فروشند ، هیچ از این بابت بر وی گذر نداشت ، مشغول عظیم بود .
بعد از آن نسبت خواندن این دعا فرمود که بر آمدن حاجت را مسبّات عشر خواندن هم آمده است. بنده عرضداشت کرد که هر روز در وقت معیّن خوانده می شود ؟ فرمود که مهمی پیش آید دینی یا دنیوی بر نیّت آن هم علیحده بخوانند آن مهم به کفایت رسد به کرم الله تعالی.
در مجلی نهم در چهارم ماه مبارک رمضان سخن در تراویح افتاد...
بعد از آن حکایت فرمود که امام اعظم ابوحنیفه کوفی رحمة الله علیه در ماه رمضان درنماز تراویح یک ختم قرآن در سی شب کردی .
[1]عن أَبي قتادة t عن النبيِّ ﷺ قَالَ: سَاقى القَوْمِ آخِرُهُمْ يعنى: شرْبًا. رواه الترمذي، وقال: حديث حسن صحيح.
++++++++++
چندان حدیث روایت کرد که اگر حدیث روایت کردۀ همه یاران را جمع کنند مقابل آن احادیث نباشد . بعد از آن فرمود که از او پرسیدند که چگونه بود که ترا چندین حدیث یاد ماند در مدت اندک و یارانی که سالها از تو پیشتر بوده اند ایشان را یاد نیست ؟ گفت پیغامبر علیه صلوة و سلام هر یاری را به کاری مشغول کرده بود امّا من ملازم خدمت بودمی یاد گرفتمی.
بعد از آن فرمود که روزی ابو هریره رضی الله عنهُ به خدمت رسول علیه صلوة والتحیّه عرضداشت کرد که یا رسول الله من هر چه از زبان مبارک تو می شنوم یاد می گیرم بعضی حدیث یاد نمی ماند. رسول الله علیه سلام و تحیّة فرمود که چون من در حدیث شوم تو دامن پیراهن خود فراز کن ، چون من حدیث تمام کنم تو آهسته آن دامن گرد آر و دست بر سینۀ خود فرود آر اگر میخواهی هر چه شنوی یاد ماند!
بعد فرمود که ابو بکر صدیق رضی الله عنهُ در مدت عمر خود سه حدیث روایت کرده است [1]
بعد از ان فرمود که امیر المؤمنین حضرت ابابکر صدیق رضی الله عنهُ در مدت عمر خود سه حدیث روایت کرده اند یا چهار و به روایت عبدلله بن عباس از ده کمتر ، اما عبدالله ابن مسعود چنان فقهی که او بوده در مدت عمر خود یک حدیث روایت کرده است و آن روز که او این حدیث را روایت کرد روی او از هیبت زرد گشت و موی بر اندام او باستاد و گوشتی است میان دو کتف که در حالت خوف بجنبد درجنبش آمد بعد از آن گفت سَمِعتُ عن رَسُول الله ، بعد از ادای حدیث گفت هذا الفظ او معنا از آنجاست.
صحابه محمد رسول الله
از اینجا سخن در صحابۀ محمد رسول الله علیه صلوة وسلام افتاد. فرمود که از صحابه خلفای اربعه بودند و عباد الله ثلاثه.
بعد از آن در مناقب امیر المؤمنین علی رضی الله عنهُ فرمود که وقتی رسول علیه سلام والتحیه ذکر علی و یاران بدین عبارت کرد که اقضی کم علّی ، علی همچنان باشد که قاضی تر ، پس گوئی اقضی آنکس تواند بود که اعلم باشد.
بعد از آن درنسبت موافقت صحابه حکایت فرمود که صحابی [یی] در جمع حاضر بود ، یکی در عقب او نشسته و آنکه در عقب او نشسته بود هر بار می گفت که من شنیده ام از رسول علیه سلام که می فرمود روزی فلان جای من بودم برابر من ابوبکر بود و عمر ، و باز فلان جای رفتم برابر من ابوبکر بود و عمر، همچنین چند بار یاد کرد که پیغمبر فرمود فلان جای من بودم و ابوبکر و عمر این صحابه سر پس کرد تا ببیند این حکایت که می گوید ؟ چون نگاه کرد امیر المؤمنین علی بوده است رضی الله تعالی عنهُ .
مقصود از تقریر این حکایت بیان موافقت و انصاف صحابه بوده است ، فرمود انصاف و موافقت صحابه چنین بوده است !
بعد از آن از نسبت این حکایت فرمود که وقتی عمر می گفت که ای کاش من یک تار موی بودمی بر سینۀ ابوبکر ، رضی الله اجمعین .[امیر حسن دهلوی، فوائد الفؤاد، ص140-142]
[1]اما چنین بنظر می رسد که حضرت ابوبکر صدیق رضی الله تعالی عنهُ بیشتر از این احادیثی را از نبی کریم صلی الله علیه و سلم شنیده باشند . چنانچه مسند حمیدی احادیثی از حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنهُ آورده اند که از طرف دیگر محدثین نیز مهر تأیید خورده است:
ترجمه مسند ابوبکر عبد الله بن الزبیرالحمیدی
(معروف به مسند حمیدی)
احادیث ابوبکر صدیق رضی الله عنه
حـــــــدیث (1): قَالَ عَلِىّ بْنَ أَبِى طَالِبٍ رضى الله عنه : کُنْتُ إِذَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- حَدِیثًا نَفَعَنِى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِمَا شَاءَ أَنْ یَنْفَعَنِى مِنْهُ ، وَإِذَا حَدَّثَنِى غَیْرُهُ اسْتَحْلَفْتُهُ ، فَإِذَا حَلَفَ لِى صَدَّقْتُهُ ، فَحَدَّثَنِى أَبُو بَکْرٍ - وَصَدَقَ أَبُو بَکْرٍ - قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ :« لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُذْنِبُ ذَنْبًا فَیَقُومُ فَیَتَوَضَّأُ فَیُحْسِنُ الْوُضُوءَ ، ثُمَّ یُصَلِّى رَکْعَتَیْنِ ، ثُمَّ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ إِلاَّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ».
ترجمــــه: علی بن ابی طالب رضی الله عنه فرمودند: (عادتم بر این بود که) هر گاه خودم (مستقیما) از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم سخنی می شنیدم هر آنچه الله بخواستی از آن سخن به من نفع می رساند ولی هر گاه کس دیگری از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم برایم روایت می نمود ازاو می خواستم تاسوگند بخورد (که آیا واقعا از خود رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم این حدیث شنیده است؟) سپس (علی رضی الله عنه فرمودند:) ابوبکر(رضی الله عنه) برایم حدیث بیان نمود و ابوبکر(رضی الله عنه) راست گفت: (ایشان) فرمودند: من از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمایند: هیچ بنده ای نیست که گناهی را انجام می دهد و سپس بلند می شود ووضو می گیرد و خوب وضو می گیرد و سپس دو رکعت نماز می خواند و سپس از الله طلب آمرزش و بخشش (آن گناه را) می نماید مگر اینکه الله (آن گناه) را برایش می بخشد.
تحـــقیق: این حدیث را استاد آلبانی رحمه الله در سنن ترمذی و سنن ابن ماجه حسن و در سنن ابی داود و صحیح الترغیب و الترهیب صحیح دانسته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حـــــدیث (2)عَنِ الْحَسَنِ عَنِ النَّبِىِّ -صلى الله علیه وسلم- بِمِثْلِهِ وَزَادَ فِیهِ إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ : وَیَتَبَرَّرُ یَعْنِى یُصَلِّى.
ترجمـــه : (و در روایت دیگری) حسن (بصری رحمه الله) از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همانند روایت بالا روایت نموده ولی دراین روایت چنین اضافه نموده و گفته: ( وَیَتَبَرَّرُ) یعنی کار نیک انجام می دهد یعنی نماز می خواند.
تحــــــقیق: این روایت و روایت بالا از نظر متنی یکی است ولی سند این حدیث مرسل است زیرا حسن بصری رحمه الله تابعین است و صحابه نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حـــــدیث (3) عن أَوْسَط الْبَجَلِىَّ وَهُوَ عَلَى مِنْبَرِ حِمْصَ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ یَقُولُ وَهُوَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- ثُمَّ خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ ، ثُمَّ عَادَ فَخَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ ، ثُمَّ قَالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ عَامَ الأَوَّلِ :« سَلُوا اللَّهَ الْعَفْوَ وَالْعَافِیَةَ ، فَإِنَّهُ مَا أُوتِىَ عَبْدٌ بَعْدَ یَقِینٍ شَیْئًا خَیْرًا مِنَ الْعَافِیَةِ ».
تــــــرجمه: اوسط بجلی(رحمه الله)درحال سخنرانی برمنبر (مسجدی در) حمص فرمودند: من از ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) و در حالی که ایشان بر منبر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بودند (و سخنرانی می کردند) شنیدم که می فرمایند: من از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم . سپس اشکهای ابوبکر(رضی الله عنه) جاری شده و صدا در گلویش گیرکرد وسپس دوباره این جمله را گفت و بازهم اشک از چشمانش جاری شده و صدا در گلویش گیر نمود و سپس گفت: من از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمایند: از الله در گذری و عافیت بخواهید، زیرا به هیچ بنده ای بعد از یقین (به مسائل اعتقادی) چیزی بهتر از عافیت داده نشده است.
تحــــقیق: این حدیث را استاد آلبانی رحمه الله در سنن ترمذی و سنن ابن ماجه حسن صحیح دانسته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حـــدیث (4) عَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِى حَازِمٍ : أَنَّ أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ قَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ : یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ تَقْرَءُونَ هَذِهِ الآیَةَ ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ) وَإِنَّا سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ :« النَّاسُ إِذَا رَأَوُا الظَّالِمَ فَلَمْ یَأْخُذُوا عَلَى یَدَیْهِ یُوشِکُ أَنْ یَعُمَّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابٍ ».
ترجـــــمه : قیس بن ابی حازم رحمه الله می فرمایند : ابوبکر صدیق رضی الله عنه برای سخنرانی بلند شده سپس حمد و ثنای الله متعال را گفته و بعد فرمودند: ای مردم شما این آیه را می خوانید( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا يَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ105سوره مائده یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اید ، به خودتان بپردازید. هر گاه شما هدایت یافتید ، آن کس که گمراه شده است به شما زیانی نمی رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست. پس شما را از آنچه انجام می دادید ، آگاه خواهد کرد.
(و از این آیه برداشت غلط می کنید که خود که هدایت شدید نیاز به امر به نیکی و نهی از پلیدی نیست، و در حالیکه هدف این آیه این نیست زیرا هدف این آیه این است که بعد از امر به نیکی و نهی از پلیدی اگر شما بر هدایت بودید و مردم حرفتان را قبول ننمودند آن وقت کفرو گناه آنها به شما ضرری نمی رساند زیرا) ما ازرسول الله صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ایم که می فرمایند: مردم زمانی که ظالم را می بینند و دستانش را نمی گیرند (و او را از ظلمش باز نمی دارند) عنقریب است که الله متعال یک عذاب همگانی بر آنان بیاورد (تا همه با آن ظالم هلاک شوند).
تحــــقیق: این حدیث را استاد آلبانی رحمه الله در سنن ترمذی ، سنن ابن ماجه و سنن ابی داود صحیح دانسته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حـــــــــدیث (5) عَنْ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ قَالَ : کُنْتُ إِذَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- حَدِیثًا نَفَعَنِى اللَّهُ بِمَا شَاءَ مِنْهُ ، فَإِذَا حَدَّثَنِى غَیْرُهُ اسْتَحْلَفْتُهُ ، فَإِذَا حَلَفَ لِى صَدَّقْتُهُ ، وَإِنَّ أَبَا بَکْرٍ حَدَّثَنِى ، وَصَدَقَ أَبُو بَکْرٍ ، قَالَ قَالَ النَّبِىُّ -صلى الله علیه وسلم- :« مَا مِنْ رَجُلٍ یُذْنِبُ ذَنْبًا فَیَتَوَضَّأُ فَیُحْسِنُ الْوُضُوءَ ». قَالَ مِسْعَرٌ :« ثُمَّ یُصَلِّى ». وَقَالَ سُفْیَانُ :« ثُمَّ یُصَلِّى رَکْعَتَیْنِ ، فَیَسْتَغْفِرُ اللَّهَ إِلاَّ غُفِرَ لَهُ ».
ترجـــــــــــمه : علی بن ابی طالب رضی الله عنه فرمودند: (عادتم بر این بود که) هر گاه خودم (مستقیما) از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم سخنی می شنیدم هر آنچه الله بخواستی از آن سخن به من نفع می رساند ولی هر گاه کس دیگری از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم برایم روایت می نمود اگر سوگند می خورد (که واقعا ازرسول الله صلی الله علیه و آله وسلم این حدیث را شنیده است؟) تأییدش می نمودم (و روایتش را قبول می کردم) سپس (علی رضی الله عنه فرمودند:) ابوبکر(رضی الله عنه) برایم حدیث بیان نمود و ابوبکر(رضی الله عنه) راست گفت: (ایشان) فرمودند: از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمایند: نیست هیچ فردی که گناهی را انجام می دهد و سپس وضو می گیرد و خوب وضو می گیرد و سپس دو رکعت نماز می خواند و سپس از الله طلب آمرزش و بخشش (آن گناه را) می نماید مگر اینکه الله (آن گناه) را برایش می بخشد.
تحـــــقیق: این حدیث را استاد آلبانی رحمه الله در سنن ترمذی و سنن ابن ماجه حسن و در سنن ابی داود و صحیح الترغیب و الترهیب صحیح دانسته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حـــــدیث (6) عَنْ عَلِىَّ بْنَ أَبِى طَالِبٍ قال : مَا حَدَّثَنِى مُحَدِّثٌ حَدِیثًا لَمْ أَسْمَعْهُ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- إِلاَّ أَمَرْتُهُ أَنْ یُقْسِمَ بِاللَّهِ لَهُوَ سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- إِلاَّ أَبُو بَکْرٍ ، فَإِنَّهُ کَانَ لاَ یَکْذِبُ ، فَحَدَّثَنِى أَبُو بَکْرٍ أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ :« مَا ذَکَرَ عَبْدٌ ذَنْبًا أَذْنَبَهُ فَقَامَ حِینَ یَذْکُرُ ذَنْبَهُ ذَلِکَ فَیَتَوَضَّأُ فَأَحْسَنَ وُضُوءَهُ ، ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ لِذَنْبِهِ ذَلِکَ إِلاَّ غُفِرَ لَهُ ».
ترجمــــه : علی بن ابی طالب رضی الله عنه فرمودند: هیچ سخنگوئی سخنی را
برایم از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بیان ننمود که من آن را
نشنیده باشم مگر اینکه من به او دستور می دادم تا اینکه قسم بخورد که خودش
این حدیث را از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم شنیده است بجز ابوبکر
(رضی الله عنه که من ایشان را قسم نمی دادم) زیرا ایشان دروغ نمی
گفتند،ابوبکر(رضی الله عنه) برایم حدیث بیان نمودند که ایشان از رسول الله
صلی الله علیه و آله وسلم شنیده اند که می فرمایند و ابوبکر(رضی الله عنه)
راست گفت: (ایشان) فرمودند: من از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم
شنیدم که می فرمایند: هیچ بنده ای نیست که گناهی را بیاد نمی آورد وزمانی
که بیاد می آورد بلند می شود ووضو می گیرد و خوب وضو می گیرد و سپس دو رکعت
نماز می خواند و سپس از الله طلب آمرزش و بخشش (آن گناه را) می نماید مگر
اینکه الله (آن گناه) را برایش می بخشد.
تحـــــقیق: این حدیث را استاد آلبانی رحمه الله در سنن ترمذی و سنن ابن ماجه حسن و در سنن ابی داود و صحیح الترغیب و الترهیب صحیح دانسته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حـــدیث (7) عَنْ أَبِى بَرْزَةَ قَالَ : مَرَرْتُ عَلَى أَبِى بَکْرٍ الصِّدِّیقِ وَهُوَ یَتَغَیَّظُ عَلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقُلْتُ : یَا خَلِیفَةَ رَسُولِ اللَّهِ مَنْ هَذَا الَّذِى تَغَیَّظُ عَلَیْهِ؟ قَالَ : وَلِمَ تَسْأَلُ عَنْهُ ؟ قُلْتُ : أَضْرِبُ عُنُقَهُ. قَالَ : فَوَاللَّهِ لأَذْهَبَ غَضَبَهُ مَا قُلْتُ ثُمَّ قَالَ : مَا کَانَتْ لأَحَدٍ بَعْدَ مُحَمَّدٍ -صلى الله علیه وسلم-.
تـــرجمـــــه : ابوبرزه رضی الله عنه می فرماید: من بر ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) در حالی گذر نمودم که ایشان بر یکی از یاران و همراهانش ناراحت شده خشم گرفته بودند(من که این حالت را دیدم) گفتم ای جانشین رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) این فردچه کسی بود که شما بر او ناراحت شده خشم گرفتید؟ (ابوبکر رضی الله عنه) فرمودند: چرا از آن فرد می پرسی؟ من گفتم: می خواهم گردنش را بزنم؟ (روای می گوید که ابوبرزه) گفت: سوگند به الله این گفته من خشم ابوبکر (رضی الله عنه) را از بین برد، سپس (ابوبکر رضی الله عنه) فرمودند: این (که گردن کسی زده شود بنا بر اینکه فرد دیگری را ناراحت نموده و به او توهین نموده) برای هیچ کسی بعد از محمّد صلی الله علیه و آله وسلم نیست(فقط اگر کسی به محمد علیه سلام توهین کند باید گردنش زده شود)
تحـــــقیق: این حدیث را استاد آلبانی رحمه الله در سنن نسائی صحیح دانسته است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
حـــــدیث (8) عَنْ أَوْسَطَ الْبَجَلِىِّ أَبِى إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَوْسَطَ عَنْ أَبِى بَکْرٍ أَنَّهُ سَمِعَهُ حِینَ تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ : قَامَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- عَامَ الأَوَّلِ مَقَامِى هَذَا ، ثُمَّ بَکَى فَقَالَ :« عَلَیْکُمْ بِالصِّدْقِ فَإِنَّهُ مَعَ الْبِرِّ ، وَهُمَا فِى الْجَنَّةِ ، وَإِیَّاکُمْ وَالْکَذِبَ فَإِنَّهُ مَعَ الْفُجُورِ ، وَإِنَّهُمَا فِى النَّارِ ، وَسَلُوا اللَّهَ الْعَافِیَةَ ، فَإِنَّهُ لَمْ یُؤْتَ عَبْدٌ بَعْدَ الْیَقِینِ خَیْرٌ مِنَ الْعَافِیَةِ ثُمَّ قَالَ وَلاَ تَقَاطَعُوا ، وَلاَ تَدَابَرُوا ، وَلاَ تَبَاغَضُوا ، وَلاَ تَحَاسَدُوا ، وَکُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا ».
ترجمـــــه : اوسط بجلی رحمه الله می فرماید من زمانی که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم وفات نمودند از ابوبکر (صدیق رضی الله عنه) شنیدم که می فرمایند: رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم سال اول (هجری) در همین جائی که من ایستاده ام ایستادند سپس (ابوبکررضی الله عنه) گریه نمودند (و گفتند که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: بر شما راستگوئی ضروری است زیرا راستگوئی بهمراه نیکی است و این دو (راستگوئی و نیکی) بهشت است و از دروغگوئی بر حذر و دور باشید زیرا دروغگوئی با خلافکاری همراه است و قطعا این دو(دروغگوئی و خلافکاری) درآتش (جهنم) اند، و از الله عافیت بخواهید زیرا به هیچ بنده ای بعد از یقین (به مسائل اعتقادی) بهتر از عافیت داده نشده است ،سپس (رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: با یکدیگر قطع رابطه نکنید و با یکدیگر قهر نموده پشت نگردانید و با یکدیگر بغض و کینه نداشته باشید و با یکدیگر حسات نکنید و( همه با هم) بندگان الله و برادر باشید.
تحـــــقیق: این حدیث را استاد آلبانی رحمه الله در سنن ابن ماجه صحیح دانسته است.
جلد چهارم فوائد الفؤاد تالیف امیر حسن دهلوی که متضمن شصت و هفت مجلس میباشد
امیر حسن دهلوی این مجلد را با بسم الله الرحمن الرحیم اینطور پیرایه می بندد:
این سطور اوراق نور و این حروف الواح سرور به تجدید جمع کرده آمد از کلمات کامله و اشارات شاملۀ خواجۀ بنده نواز سلطان دارالملک راز ملک المشایخ علی الاطلاق قطب الاقطاب العالم بالاطفّاق نظام الحق و الهدی والدین متع اللهُ المسلمین بطول بقائه آمین از آغاز محرم سنه 714/اردی بهشت (ثور) 693/ می 1314م. قطعه:
لفظ متین خواجه را حبل متین گرفته ام کس نرهد ز چاه غم جز به سعی این رسن
گـفتۀ شیـخ کرده جمع و امـید آنــکه حق در گــذرانــــد از کــــرم گـــــفـــــتــــــــه و کــــــــــــردۀ حسن
مجلس اول چهارم ماه مبارک محرم سنه 714هق/گذشته 259493 روز معادل 732 سال و سه ماه و هفت روز قمری از هذا سنه امروز 5 ربیع الثانی 1446.
سعادت دیدار و دست بوس بدست آمد. آن روز بنده امیر حسن جلد اول فوائد الفؤاد جمع شده است به حکم فرمان پیش برد ، چون مطالعه فرمود شرف استحسان ارزانی داشت و فرمود که نیکو نبشته ای و درویشانه نبشته ای و نام هم نیکو کرده ای !
ابوهریره راوی حدیث
بعد از آن از نسبتِ این حال حکایت فرمود که ابو هریره رضی الله عنهُ [1] در فتح خیبر ایمان آورده بودو بعد از فتح خیبر پیامبر علیه سلام سه سال بیش نزیست. الغرض او در این سه سال که با پیامبر بود چندان حدیث روایت کرد که اگر حدیث روایت کردۀ همه یاران را جمع کنند مقابل آن احادیث نباشد . بعد از ان فرمود که از او پرسیدند که چگونه بود که ترا چندین حدیث یاد ماند در مدت اندک و یارانی که سالها از تو پیشتر بوده اند ایشان را یاد نیست ؟ گفت پیغامبر علیه صلوة و سلام هر یاری را به کاری مشغول کرده بود امّا من ملازم خدمت بودمی یاد گرفتمی.
بعد از آن فرمود که روزی ابو هریره رضی الله عنهُ به خدمت رسول علیه صلوة والتحیّه عرضداشت کرد که یا رسول الله من هر چه از زبان مبارک تو می شنوم یاد می گیرم بعضی حدیث یاد نمی ماند. رسول الله علیه سلام و تحیّة فرمود که چون من در حدیث شوم تو دامن پیراهن خود فراز کن ، چون من حدیث تمام کنم تو آهسته آن دامن گرد آر و دست بر سینۀ خود فرود آر اگر میخواهی هر چه شنوی یاد ماند!
[1]ابوهریره یمنی از اصحاب حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه وسلم پیامبر اسلام بود نام کامل وی عبدالرحمن بن صخر الدوسی بن ثعلبه بن سلیم بن فهم بوده و نسب او به قبیلهٔ ازد یکی از قبائل دورافتاده یمن میرسد. نام وی در دوران پیش از اسلام عبد شمس بود که محمد (ص) برای مسلمان کردن وی آن را به عبدالرحمن تغییر داد. او پس از فتح خیبر در آن جا اسلام آورد.
بنا بر دیدگاه اسلام و دین، خداوند متعال از بدو آفرینش انسان همواره این موجود را مورد لطف بی کران و عنایت خویش قرا داده است.
علاوه بر الطاف ظاهری و مادی در راستای استمرار حیات و ادامه زندگی، نیازهای معنوی و درونی وی را جهت انتخاب راه درست و فراگرفتن شیوه صحیح زندگی و جهت گیری مناسب نیز نادیده نگرفته است، بلکه خداوند متعال بنا بر حکمت لایزال خویش از بنی نوع انسان افرادی را تحت عنوان انبیا و رسولان در فواصل مختلف تاریخ جهت تحقق بخشیدن به این مهم ماموریت داده و برنامه های رهایی بخش خود را جهت نجات انسانیت از تاریکی ها و خرافات، فساد و تزویر، ظلم واستبداد، بدبختی و فلاکت و بی بندباری وبی نظمی نازل فرموده است.
نقشیاران انبیا در حفظ رسالت آنها
تاریخ صحیح و سیرت انبیای گذشته شاهد است که اطرافیان انبیا و یاران ازخودگذشتۀ آنان در موفقیت آن پیامبر و میزان اثرگذاری پیامش در دنیا نقش بسزایی داشتهاند.
یاران صدیق پیامبران، چه در دوران حیات انبیا و چه بعد از وفاتشان، حق امانت و مسئولیت را ادا کردهاند و خداوند متعال وظیفه ابلاغ دعوت و حفظ فرامین دین را بعد از نبیّ زمان، بر عهده مخاطبین اول و یاران شیفتۀ آن پیامبر گذاشته است.
نکتهای که هر پژوهشگر واقعبین و باانصاف در عرصه تجزیه و تحلیل تاریخ ادیان بهویژه تاریخ دین اسلام باید مدنظر قرار دهد اهمیت نخستین حلقۀ مخاطبان دین است که قدرت استحکام، اصالت، صحت و بیآلایشی آن اثرات عمیق و انکارناپذیری در اصل دین دارد، کما اینکه به همان میزان ضعف و سستی، ناپایداری و تزویر، جعل و ساختگی، شک و تردید در بین حلقۀ نخستین مخاطبان دین اثرات نامطلوب و منفی عمیقی در اصل و اساس دین و انتقال آن به نسلهای بعدی در پی دارد.
یقیناً به همین دلیل است که دشمنان اسلام، بهخصوص بعضی از خاورشناسان مغرض، با درک این مطلب که چشمه را باید از منبع و منشأ خشکاند و گِلآلود کرد، نوک پیکان تهاجمات و حملات مذبوحانۀ خویش را متوجه منابع اصلی اسلام گردانیدند و به این منظور بارها در زمینههای مختلف ازجمله در موضوع تدوین احادیث رسول خدا ایجاد شک و تردید نمودند و بارها حاملین احادیث نبوی را مورد اتهام قرار دادند و چه بسا با استناد به روایات غیرمعتبر تاریخی و سوءاستفاده از نظریات مسلمانان فریبخورده و ناآگاه، دیدگاههای خویش را توجیه نمودهاند.
تردیدی وجود ندارد که اگر حاملین نخست یک دین از صلاحیت لازم برخودار نباشند و تظاهر به آن دین نموده باشند و به قصد تخریب و نابودی دین، حلقۀ آن را به گردن آویخته باشند، بدیهی است که آن دین شایستگی بقا و رهبری و ارشاد بشر را از دست میدهد، زیرا آیینی که حاملینش افراد مغرض، بیکفایت، دروغگو و ناصالح و پرچمدارانش غاصب، ظالم، عیاش و تنپرور باشند و با چنین اسنادی به بشریت عرضه شود، چگونه میتواند از اعتبار لازم و صحت کامل برخودار باشد؟! و چگونه میتواند انسانیت را ملزم به اطاعات از خویش گرداند؟!
دقیقاً چنین حرکتی در تحریف مسیحیت توسط «بولس شائول» انجام گرفت. او که یکیهودی و دشمن سرسخت مسیحیان بود، بعد از اینکه از مبارزه علیه مسیحیت خسته شد و از استقامت پیروان مسیح به ستوه آمد، نقشهای را طرح کرد که در تخریب مسیحیت و نیل به اهداف مورد نظر بینظیربود؛ او با این ادعا که به دین مسیحیت گرویده و حضرت مسیح خودش را به او نشان داده و دعوت به سوی مسیحیت را به وی سپرده است، بهعنوان یکی از داعیان دین مسیح درآمد و دیری نپایید که مسئله الوهیت حضرت عیسی و «أقانیم سهگانه» و صدها خرافه و شرک دیگر را با نسبتدادن به حضرت عیسی علیهالسلام در این دین آورد و بدین ترتیب توانست به اهدافش برسد و برای همیشه مسیحیان را دچار شرک و تباهی بگرداند.
البته در باب تحریف مسیحیت و عدم حفاظت آن از دستبرد تحریفگران و فراهمشدن امکان تصرف در آن دین، این نکته قابل توجه است که حفاظت آیین مزبور از جانب خداوند متعال تضمین نشده بود و دورۀ عملی و کارآیی آن دین نیز محدود بود و اعلام جاودانگی دین مسیحیت از جانب خداوند متعال صورت نگرفته بود، بلکه سنت و ارادۀ الله تعالی بر این بود که با بعثت خاتمالنبیین صلیاللهعلیه و سلم مشروعیت دین مسیح به پایان برسد و مسیحیان با استناد به انجیل باید منتظر رسول خدا صلیاللهعلیه و سلم باشند و وقتی آنحضرت مبعوث شد به او ایمان بیاوردند، که متاسفانه تحریفات افرادی همچون “بولس شائول” سبب شدند تا علاوه بر اینکه بسیاری از مسیحیان از تشرف به دین اسلام محروم شوند، این ذهنیت منفی را نیز بهجای گذاشت که حاملین و متبعین مغرض یک دین میتوانند ضربات سختی را بر پیکرۀ دین وارد کنند.
اما در رابطه با دین «اسلام» قضیه متفاوت است؛ علاوه بر عصمت رسول خدا صلیاللهعلیه و سلم- که سایر انبیا نیز معصوم هستند- خداوند متعال حفاظت و صیانت این دین را خود تضمین نموده و فرموده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ » آیه 9 سوره حجر[بی تردید ، ما این قرآن را به تدریج نازل کرده ایم ، و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود. ] که علت حفاظت دین نیز به جاودانگی و همیشگیبودن این دین برمیگردد، و لزوماً دینی از جاودانگی برخوردار است که از دستبرد مغرضان و تحریفکنندگان محفوظ باشد.
باید به خاطر داشته باشیم که خداوند متعال در راستای حفاظت دین، از حاملان نخستین این دین تقدیر نموده و در موارد متعددی از کلام پاکش صلاحیت و کفایت آنان را تأیید کرده و سایر افراد امت را بر پیروی از آنان و الگو قرار دادن آنان تشویق نموده است، و این همان نکتهای است که تمایز این دین را با سایر ادیان روشن می گرداند و این بدان معنی است که خداوند متعال برای حفاظت آخرین پیامش، نخستین حلقۀ اتصال این دین با پیامبر و مخاطبین اولین آن را نیز از بین سایر امت برگزیده است، و آنها را که برگزیده و بهترین انسانها هستند، سند این دین قرار داده است؛ چنانکه در سوره فتح میخوانیم: [«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوي عَلي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً29 »؛(محمد ( صلی اللَّه علیه و آله و سلم ) فرستاده خداست و یاران و همراهانش بر کافران بسیار قویدل و سخت و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربانند ، آنان را در حال رکوع و سجود نماز بسیار بنگری که فضل و رحمت خدا و خشنودی او را می طلبند ، بر رخسارشان از اثر سجده نشانه هاینورانیّت پدیدار است. این وصف حال آنها در کتاب تورات و انجیل مکتوب است که ( مثل حال آن رسول ) به دانه ای ماند که چون نخست سر از خاک برآورد جوانه و شاخه ای نازک و ضعیف باشد بعد از آن قوّت یابد تا آنکه ستبر و قوی گردد و بر ساق خود راست و محکم بایستد که دهقانان را ( در تماشای خود ) حیران کند ( همچنین محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و اصحابش از ضعف به قوّت رسند ) تا کافران عالم را ( از قدرت و قوّت خود ) به خشم آرند. خدا وعده فرموده که هر کس از آنها ثابت ایمان و نیکوکار شود گناهانش ببخشد و اجر عظیم عطا کند.]
بنابراین ما بر این باوریم و اذعان داریم که حاملین نخست دین،یعنی کسانی که به پیامبر ایمان آوردند و با ایمان از دنیا رفتند و به تعبیری مصداق تعریف «صحابی» هستند، هرچند معصوم نیستند، اما از عدالت لازم و صلاحیت مطلوب برای رساندن دین و ابلاغ احکام شریعت برخوردار بودند.
با ملاحظه مقدمۀ فوق، به اصل موضوع که بیان شرح حال صحابی جلیل القدر، حافظ و راوی خستگیناپذیر حدیث؛ حضرت ابو هریره رضیاللهعنه است، میپردازیم.
نام و کنیۀ ابو هریره رضی الله عنه
هر چند در مورد نام حضرت ابوهریره رضی الله عنه و نام پدرش اختلاف زیادی وجود دارد، اما علامه ابن حجر رحمه الله می فرماید: «مرجعها من جهة صحة النقل ثلاثة: عمیر و عبدالله و عبدالرحمن، الأولان محتملان فی الجاهلیة و الاسلام و عبد الرحمن فی الاسلام خاصة»[ برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به مجله ندای اسلام، شمارۀ 8، مقاله «عدالت صحابه» به قلم مولانا عبدالغنی بدری. ](نهایت تمام نظریات (در مورد اسم ابوهریره رضی الله عنه) با تو جه به صحت نقل به سه مورد ختم می شود: عمیر، عبد الله و عبد الرحمن، دو اسم اولی احتمال و ثبوتشان هم در اسلام و هم در جاهلیت می باشد، اما عبدالرحمن صرفاً در اسلام ثابت است.)
مشهور آنست که نام ایشان در جاهلیت «عبد شمس» بوده است و بعد از اسلام آوردن، رسول خدا صلی الله علیه و سلم نامش را تغییر داد و «عبدالرحمن» گذاشت. در مورد کنیه اش “علامه ابن عبد البر” می فرماید: «قد روینا عنه أنه قال: «کنت أحمل هرة فی کمی، فرآنی رسول الله صلیالله علیه و سلم فقال لی: ما هذه؟ قلت: هرة قال: یاأباهریرة!» الاصابة فی تمییز الصحابة 4/204، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول 1328هـ.ق[ابوهریره می گوید: گربه ای را باخود همراه داشتم، رسول خدا صلی الله علیه و سلم مرا دید و گفت: این چیست؟ گفتم: گربه ای است. فرمود: ای أباهریرة.]
برخی با توجه به عدم آگاهی از حقیقت و واقعیت، وجود اختلافات پیرامون اسم ابوهریره رضی الله عنه را نوعی طعن و سبب عدم شهرت ایشان در جمع صحابه دانسته اند که این نوع استدلال جز اینکه ناشی از بغض وعدم انصاف است، اعتباری دیگر ندارد. زیرا روشن است که ارزش یک انسان منوط به اعمال و کردار وی است نه به اساس و القاب، در حالی که نه تنها ابوهریرة رضی الله عنه بلکه تعداد زیادی از صحابه چنین وضعیتی دارند و در مورد اسامی آنها نظریات متفاوتی وجود دارد و هیچگاه وجود این اختلافات سبب طعن و کاسته شدن از مقام ومنزلتشان نمی گردد.
علامه مصطفی سباعی رحمه الله در این مورد می نویسد: «علت اختلاف در مورد اسم ابوهریره آن است که وی از زمانی که اسلام آورد به غیر از(ابوهریره) با نامی دیگر شهرت نیافت و از آنجایی که ایشان از قبایل قریش نبود، کسی ار صحابه از نام اصلیش اطلاع نداشت. امروز نیز بسیاری از مسلمانان به علت شهرت حضرت ابوبکر با کنیه اش، از اسم اصلی ایشان که (عبد الله) بوده اطلاعی ندارد. ابوهریره نیز از آنجایی که از قبیلۀ «دوس» بود و از مکه ومدینه فاصله داشت چه اشکالی دارد اگر اسم اصلیش در میان صحابه معروف نباشد؟[السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص:321، المکتب الاسلامی، چاپ چهارم1405هـ.ق]
ابوهریره رضی الله عنه رجزگویان به سوی مدینه
مشهور آنست که حضرت ابوهریره رضی الله عنه در سال هفتم هجری در فاصله صلح حدیبیه و فتح خیبر به مدینه آمد و در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم از خیبر باز می گشت، خودش را به محضر رسول خدا صلی الله علیه وسلم رساند و اسلامش را اعلام نمود.
علامه ابن حجر رحمه الله با استدلال از ماجرای اسلام آوردن «طفیل بن عمرو دوسی» به نقل از هشام بن کلبی می نویسد: «و فیها أنه دعا قومه إلی الاسلام فأسلم أبوه و لم تسلم أمه و أجابه أبوهریره وحده (قلت) و هذا یدل علی تقدم إسلامه» [الفتح الربانی 8/82، دار احیاء التراث العربی، بیروت. ]؛ (طفیل بن عمر دوسی قومش را به سوی اسلام دعوت داد، پدرش اسلام آورد اما مادرش اسلام را نپذیرفت و تنها کسی که از بین قومش اسلام را قبول نمود ابوهریره بود، ابن حجر می فرماید: این موضوع بیانگر تقدم اسلام ابوهریره است.)
بنابراین حضرت ابوهریره رضی الله عنه قبل از هجرت رسول خدا صلی الله علیه وسلم توسط طفیل بن عمرو دوسی که خودش را به مکه رسانده بود و دعوت اسلام را برای قبیله اش برد، ایمان آورد.
حضرت ابوهریره رضی الله عنه می گوید که در راه مدینه این شعر را زمزمه می کردم.
یا لیلة من طولها و عنائها علی أنها من دارة الکفر نجّت
چه شب طولانی و رنج آوری، البته مرا از دارالکفر نجات داد.
در مسیر راه غلامم گریخت، وقتی به مدینه رسیدم و با رسول خدا صلی الله علیه وسلم بیعت کردم ناگهان غلامم آمد، رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: این هم غلامت! در جواب گفتم: «هو لوجه الله»؛ به خاطر خدا آزاد است[الفتح الربانی 8/83.
] حضرت ابوهریره رضی الله عنه عاشقانه و رجزگویان به مدینه آمد و اسلامش را با عشق و محبت و شوق و صداقت اعلام نمود و به شکرانۀ ملاقات و بیعت با رسول خداصلی الله علیه وسلم، تنها سرمایه اش را که غلامش بود، آزاد نمود.
مصاحبت بی نظیر و عاشقانه ابوهریره رضی الله عنه با رسول خدا صلی الله علیه وسلم
مورخین، محدثین و سیرت نگاران بنا بر اعتراف سایر اصحاب، بر این نکته اتفاق نظر دارند که ابوهریره با توجه به علاقۀ شدیدی که به رسول خدا صلی الله علیه وسلم و شنیدن احادیث وی داشت و از طرفی نیز از «اصحاب صفه» بود که اهل و عیالی نداشت و جز مسجد نیز سرپناهی نداشتند و زندگیشان را وقف شنیدن احادیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم و فراگرفتن احکام دین نموده بودند، وی از معدود افرادی بود که تلاش داشت تا اکثر وقتش را در مصاحبت رسول خدا صلی الله علیه وسلم بگذارند.
امام بخاری از ابوهریره رضی الله عنه نقل می نماید: «والله الذی لا إله إلاهو إن کنت لأعتمد علی الأرض بکبدی من الجوع و أشد الحجر علی بطنی»؛ سوگند به ذات خداییگانه بسا اوقات از فرط گرسنگی شکمم را به زمین می چسپاندم و بر شکمم سنگ می بستم.
در جای دیگرمی گوید: «لقد رأیتنی أصرع بین منبر رسول الله صلی الله علیه وسلم و حجرة عائشة فیقال: مجنون و ما بی جنون و ما بی إلاّ الجوع»[به نقل از السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی. ]، به خاطر دارم که در بین منبر رسول خدا صلی الله علیه وسلم و حجره حضرت عایشه رضی الله عنها می افتادم. می گفتند: دیوانه است، اما من دیوانه نبودم، از فرط گرسنگی می افتادم.
حافظ ابوعبدالله حاکم نیشابوری می فرماید: «کان من أحفظ أصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم و ألزمهم له. صحبه علی شبع بطنه، فکانت یده مع یدهیدور معه حیثما دار إلی أن مات علیه الصلوة والسلام» [المستدرک 3/513، دارالمعرفة. ]حفظ ابوهریره و مصاحبتش با رسول خدا صلی الله علیه وسلم از تمام صحابه بیشتر بود. به خاطر فقر و گرسنگی ای که داشت همواره با پیامبر بود، دستش در دست پیامبر بود و هر جا پیامبر می رفت ابوهریره نیز با وی بود، تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم از دنیا رحلت نمود.
حضرت ابوهریره رضی الله عنه بنابر روایت مسلم می گوید: «إن إخوانی من الانصار کان یشغلهم عمل أراضیهم و إن إخوانی من المهاجرین کان یشغلهم الصفق بالأسواق و کنت ألزم رسول الله صلی الله علیه وسلم علی ملء بطنی فأشهد إذا غابوا و أحفظ إذا نسوا»، برادران انصارم مشغول کار کشاورزی خویش بودند و برادارن مهاجرم به تجارت خویش سرگرم بودند، من با توجه به گرسنگی ای که داشتم همواره در خدمت رسول خدا صلی الله علیه وسلم بودم. آنگاه که آنها غائب بودند من حاضر بودم، و آنها فراموش می کردند و من حفظ می نمودم.
امام نووی در شرح این جملۀ ابوهریره رضی الله عنه «علی ملء بطنی» می فرماید: «أی ألازمه و أقنع بقوتی و لا أجمع مالا لذخیرة و لا غیرها و لا أزید علی قوتی»؛ پیوسته با رسول خدا صلی الله علیه وسلم بودم، به قوت لایموت قانع بودم و نه برای پس انداز و نه هدفی دیگر، به دنبال جمع آوری مال دنیا نبودم، و بیشتراز قوت لایموت طلب نمی کردم.[صحیح مسلم مع شرح نووی 16/394، دار احیاء التراث العربی.]
ابن حجر می گوید: «علی ملء بطنی»؛ «أی مقنعا بالقوت أی فلم تکن له غیبة عنه»؛ [الفتح الربانی 4/331. ] مفهوم «علی ملء بطنی» این است که به قوتم ( روزی خودم) قانع بودم، یعنی ابوهریره هیچگاه به این خاطر از محضر رسول خدا صلی الله علیه وسلم غایب نمی شد.
از سیرت ابوهریره و نظریات محدثین و راویان به وضوح ثابت می شود که این صحابی بزرگوار جهت مصاحبت با رسول خدا صلی الله علیه وسلم سختیها و مشکلات زیادی را تحمل می نموده است و چه بسا چون دیوانگان از فرط گرسنگی به زمین می افتاده است، اما حاضر نبوده است تا جهت جمع آوری مال دنیا از حضور رسول خدا صلی الله علیه وسلم غایب شود، وی از چنان خلوص و صداقتی برخودار بوده و چنان شیدای ملاقات محبوب خویش و شنیدن احادیثش بوده که کاملا دنیا و زندگی را فراموش کرده است، نه زراعت و کسب و کار و نه هم اندیشه اهل و عیال وی را به خود مشغول می کرده است. علامه ابن کثیر دمشقی رحمه الله به نقل از سیعد بن هند از ابوهریره رضی الله عنه آورده است که ابوهریره می گوید: رسول خدا صلی الله علیه وسلم به من گفت: «ألا تسألنی من هذه الغنائم التی سألنی أصحابک؟ قلت: أسألک أن تعلمنی مما علمک الله» [البدایة و النهایة 8/111.آ] یااز این غنائم که یارانت خواستند، تو نمی خواهی؟ من گفتم: من آن علمی را که خداوند به توعنایت نموده است می خواهم.
این است اخلاص در طلب ،عشق به علم، روگردانی از دنیا. سخنان ابوهریره گویای احساسات پاک و مقدسی است که جز از قلب انسان عاشق و شیفته و مخلص و وارسته بر نمی آید.
از چنین فردی بعید نیست که در جواب خلیفه دوم حضرت عمر فاروق رضی الله عنه وقتی که از وی میخواهد به مسئولیتش در بحرین ادامه دهد، می گوید: «أخشی أن أقول بغیر علم و أقضی بغیر حلم»؛[البدایة و النهایة 8/113 ]می ترسم بدون علم سخن بگویم و بدون حلم و بردباری فیصله ای بنمایم.
ابوهریره؛ زاهد خستگی ناپذیر
علامه ابن حجر به استناد جریری از ابی نضره از مردی از قبیله «طفاوة» نقل نموده است که وی می گوید: «نزلت علی أبی هریرة ولم أدرک من الصحابة رجلا أشد تشمیراً و لا أقوم علی الضیف منه»[ الاصابة 4/207 ] باری نزد ابوهریره مهمان شدم، هیچیک از یاران رسول خدا صلی الله علیه وسلم را چون ابوهریره عابد و مهمان نواز نیافتم.
امام احمد بن حنبل با سندی صحیح از ابی عثمان نهدی نقل می کند که وی می گوید: «تضیفت أباهریرة سبعا فکان هو و إمرأته و خادمه یقسمون اللیل أثلاثا یصلی هذا ثم یوقظ هذا»؛[احمد عبدالرحمن البنّاء، الفتح الربانی لترتیب مسند امام احمد بن حنبل الشیبانی 22/410] هفت شبانه روز مهمان ابوهریره بودم. او و همسرش و خادمش شب را در بین خویش به سه قسمت تقسیم کرده بودند، هر یکی نوبتش را به خواندن نماز می گذارند و سپس دیگری را بیدار می نمود.
علامه ابن حجر به نقل از ابن سعد با سندی صحیح از عکرمه نقل می نماید: «أن أباهریرة کان یسبح کل یوم اثنتی عشرة ألف تسبیحة،یقول: أسبح بقدر ذنبی»؛[ الاصابة فی تمییز الصحابة 4/209 ] ابوهریره رضی الله عنه روزانه دوازده هزار تسبیح می گفت و می فرمود: به اندازه گناهانم تسبیح می گویم.
ابونعیم در حلیه با سندی صحیح از مضارب بن جزء نقل می نماید: شبی در حال حرکت بودم، صدای مردی را شنیدم که تکبیر می گفت. با خودم گفتم: در این وقت شب چه کسی است که این گونه مشغول ذکر است؟! جلوتر رفتم. چشمم به ابوهریره افتاد، او گفت: اکنون شکر و سپاس الهی برگردنم زیاد است، قبل از این به خاطر رفع گرسنگی و داشتن سرپناهی درخدمت «برة بنت غزوان» بودم، در حضر و سفر خدمت آنها را انجام می دادم و اکنون خداوند متعال وی را به عقد من درآورده است و او خدمت مرا انجام می دهد[حلیة الأولیاء1/380، دارالکتب العربی.]
با نگاهی گذرا بر روایات فوق و دهها مورد دیگر که کتابهای سیرت و رجال در وصف این صحابی جلیل القدر از عبادت، ذکر، شکر و شب زنده داری وی نقل نموده اند، بدون تردید نه تنها گوشه ای از زندگی سراسر عبادت و زهد ابوهریره و چهرۀ واقعیاش را روشن می نماید، بلکه می تواند بهترین الگو برای عبادت گزاران، شکر گزاران، ذاکران و سایر امت باشد.
ابوهریره و حافظه بی نظیرش
قبل از اینکه به بررسی این خصوصیت ابوهریره رضی الله عنه و قوت حافظه وی که ناشی از دعای رسول خدا صلی الله علیه وسلم بود، بپردازیم، لازم است به این نکته توجه داشته باشیم که خداوند متعال به انسانهای مناطق مختلف جهان استعدادهای متفاوتی عنایت نموده است و از آنجایی که وجود انسان پذیرنده هر استعداد و رشدی می باشد و در هر زمینه ای که جهت داده شود معمولا به نتایج عجیب و شگفت انگیزی دست مییابد، عربها نیز در قوت حافظه و ذخیره اطلاعات سرآمد سایر ملل آن زمان بودند، به گونه ای که قصیده ای چند بیتی را با یکبار شنیدن به طور کامل در حافظه خود ثبت می کردند و در بازگو نمودن آن حتییک حرف هم جابجا نمی شد.
آنها وقتی در بذله گویی و قصیده سرایی که انگیزه ای جز فخر و غرور نداشت به این حد از رشد و ترقی رسیده بودند، بدیهی است که در حفظ قرآن و احادیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم که شیدای شنیدن و مجنون دریافتن آن بودند به مراتب از این بیشتر ترقی نمایند. از نظر روانشناسی و جامعه شناسی نیز جای هیچ گونه تعجب و شگفتی نیست که در چنین جامعه ای که بکارگیری حافظه و قدرت بی نظیر آن جزو امتیازاتش می باشد و از طرفی انگیزه های روحی و روانی از چنان عمق و ژرفایی برخوردار است که قابل توصیف و تشریح نمی باشد، افراد این جامعه هزاران نکته و جمله را از زبان محبوب خویش بدون کم و زیاد به حافظه بسپارند.
تاریخ رجال حدیث به اتفاق تمام مسلمین بهترین گواه بر این مطلب است، وقتی امام بخاری سیصدهزار حدیث با سند و امام احمدبن حنبل ششصد هزار حدیث و ابوزعه هفتصد هزار حدیث حفظ داشتند [السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص:259.آ] یا جای تعجب است که ابوهریره رضی الله عنه که صحابی رسول خدا صلی الله علیه وسلم است پنج هزار حدیث حفظ داشته باشد؟
اعتراف صحابه و ائمه بر حفظ ابوهریره رضی الله عنه
عبدالله بن عمر رضی الله عنهما می فرماید: «أبوهریرة خیر منی و أعلم بما یحدث» ابوهریره ازمن بهتراست و به آنچه روایت می نماید آگاه تر است.
حضرت طلحه رضی الله عنه می فرماید: «لا أشک أنّ أباهریرة سمع من رسول الله صلی الله علیه وسلم ما لم نسمع»؛ من تردید ندارم که ابوهریره رضی الله عنه چیزهایی را از پیامبر شنیده است که ما نشنیده ایم.
امام شافعی رحمه الله می فرماید: «أبوهریرة أحفظ من روی الحدیث فی دهره»، ابوهریره قوی ترین راوی حدیث در زمانش بوده است.
حضرت عمر به ابوهریره می گفت: «إن کنت ألزمنا لرسول الله صلی الله علیه وسلم و أحفظنا لحدیثه»،یقینا تو بیشتر از ما با پیامبر همراه بودی و بیشتر از ما احادیثش را حفظ کردی.
ابوزعزعه کاتب مروان می گوید: روزی مروان ابوهریره را فراخواند و به شنیدن احادیث وی پرداخت. من نیز به دستور مروان پشت پرده ای نشستم و احادیثش را در دفتری می نوشتم، یک سال بعد مروان دوباره ابوهریره را فراخواند و از او خواست تا آن احادیث را بازگو نماید و از من خواست تا دفتر را ملاحظه نمایم. ابوهریره تمام آن احادیث را تکرار نمود بدون اینکه حرفی را جا به جا کند[الفتح الربانی لترتیب مسند امام احمدبن حنبل 22/413.]
سعید بن ابی سعید از ابوهریره روایت می کند که وی از رسول خدا صلی الله علیه وسلم سؤال نمود: «یا رسول الله من أسعد الناس بشفاعتک یوم القیامة؟ قال: لقد ظننت یا أباهریرة لایسألنی عن هذا الحدیث أول منک لما رأیت من حرصک علی الحدیث. إنّ أسعد الناس بشفاعتییوم القیامة من قال: لاإله إلاالله من قلبه»، ای پیامبر روز قیامت چه کسی بیش ازهمه مستحق شفاعت شما می گردد؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: آری ابوهریره! از آنجایی که شوق تو را بر فراگرفتن حدیث مشاهده کرده ام تصورم همین بود که کسی قبل از تو این موضوع را از من سوال نمی کند. سعادتمندترین انسان به شفاعت من در روز قیامت کسی است که از ته دل لااله الاالله بگوید.[طبقات ابن سعد2/364.]
ابن سعد از نافع نقل می کند، وی می گوید: «کنت مع ابن عمر فی جنازة أبی هریرة و هو یمشی أمامنا و یکثر الترحم علیه و یقول: کان ممن حفظ حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم علی المسلمین»؛[ب طبقات ابن سعد4/340. ]ا ابن عمر در تشییع جنازۀ ابوهریره شرکت داشتم. ابن عمر پیشاپیش ما حرکت می کرد و به کثرت برای ابوهریره دعای رحمت می نمود و می گفت: او کسی بود که احادیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم را برای مسلمانان حفظ نمود.
با توجه به نظرات صحابه و ائمه بزرگ که حاکی از جایگاه والای ابوهریره در حفظ حدیث است، به خصوص تشخیص رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مورد شوق فوق العاده ابوهریره در حفظ احادیث، تصور نمی شود که کسی در این زمینه نسبت به این شخصیت بزرگ تردید داشته باشد و با وجود تایید چنین شخصیتهایی به خود اجازه دهد تا در مورد ابوهریره بر خلاف نظر آنها، اظهار نظر نماید.
هشتصد دلیل بر صحت روایات و صداقت ابوهریره رضی الله عنه
امام بخاری رحمه الله می فرماید: هشتصد تن از اهل علم، صحابه و تابعین از ابوهریره حدیث نقل نموده اند؛ در جمع صحابه افرادی چون ابن عمر، ابن عباس، جابر، أنس، واثلة بن أسقع رضی الله عنهم و در جمع تابعین سعید بن مسیب (داماد ابوهریرة)، عطاءبن ابی رباح، عطاء بن یسار و غیره وجود دارند[الاصابة بهامشه الاستیعاب 4/209.]
قطعا توجه کبار صحابه و بزرگان تابعین و نقل احادیث وی و اعترافاتشان مبنی بر مصاحبت مستمر و مداوم وی با رسول خدا صلی الله علیه وسلم بیانگر صداقت و عظمت و مقام و جایگاه این صحابی بزرگوار است، لزوما اگر آنها کوچکترین تردیدی در صحت روایاتش می داشتند و یا بر حافظه ابوهریره اعتماد نمی داشتند، از وی حدیث نقل نمی کردند.
بنابر نظر امام بخاری رحمه الله روایت هشتصد تن از صحابه و تابعین اهل علم از ابوهریره رضی الله عنه به منزله هشتصد دلیل و برهان بر صداقت این شخصیت می باشد. همچنین می توان گفت که هشتصد مورد تردید و تکذیب است علیه آن دسته از مستشرقین متعصب و حسود که عداوت و کینه توزی آنها مانع از پذیرفتن حقیقت گردیده است و برای زیر سوال بردن احکام دین در مورد روایات حضرت ابوهریره به شبهه افکنی پرداخته اند.
پاسخ ابوهریره رضی الله عنه به منتقدانش
امام مسلم روایتی را ذکر کرده است که ابوهریره رضی الله عنه در آن گفته است: «شما گمان می کنید ابوهریره احادیث زیادی از رسول خدا صلی الله علیه وسلم روایت می کند («والله الموعد»، خداوند مرا اگر مرتکب دروغ شدم و کسی که به من گمان سوء دارد محاسبه کند[امام نووی در شرح «والله الموعد». [و مهاجرین و انصار دارای چنان روایاتی نیستند. آری! علت آن بود که برادرانم از مهاجرین به کسب و تجارت خویش در بازار مشغول بودند و برادرانم از انصار به زراعت و کشاورزی]، اما من که از تجارت و زراعت فارغ بودم با شکمی گرسنه در مجلس رسول خدا صلی الله علیه وسلم بودم. آنها غایب بودند و من حاضر. روزی رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: کدام فرد از شما دامنش را پهن می نماید تا حدیثم را دریابد و سپس دامنش را به آغوش گیرد و دوباره احادیثم را فراموش نکند؟ من چنین نمودم واز آن به بعد هیچ حدیثی را فراموش نکردم.
ابوهریره رضی الله عنه در ادامه می گوید: اگر این دو آیه در قرآن نمی بودند، هرگزحدیث بیان نمیکردم[:صحیح مسلم بشرح نووی 16/54]«إِنَّ الَّذينَ يَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْکِتابِ أُولئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ159سوره بقره؛خشکسانی که نشانه های روشن ، و رهنمودی را که فرو فرستاده ایم ، بعد از آنکه آن را برای مردم در کتاب توضیح داده ایم ، نهفته می دارند ، آنان را خدا لعنت می کند ، و لعنت کنندگان لعنتشان می کنند.
ابوهریره رضی الله عنه در موضوع کثرت روایات خویش به نکات مهمی اشاره می نماید، نخست همراهی و حضور پیوسته اش در مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم، و خاطرنشان می نماید که در حالی که سایر صحابه طبعا به زندگی روزانه خویش سرگرم بودند و به هیچ وجه توان ترک زندگی و فاصله گرفتن از امور خانواده و اهل و عیال را مانند ابوهریره نداشتند، و این فرصتی بود بی نظیر که صرفا فردی چون ابوهریره از آن برخودار بود و این مزیت ابوهریره نیز بر کسی از صحابه و تابعین پوشیده نبود.
حرص ابوهریره بر شنیدن احادیث و علاقه روز افزون وی نکته دیگری بود که بر حضور خستگی ناپذیرش می افزود و جالب اینجاست که رسول خدا صلی الله علیه وسلم نیز متوجه شوق ابوهریره بود وفرمود: «لقد ظننت یا أباهریرة لاتسألنی عن هذا الحدیث أول منک لما رأیت من حرصک علی الحدیث».
نکته دیگر دعای رسول خدا صلی الله علیه وسلم است که تحت عنوان حدیث «بسط ثوب» مشهور است و ائمه حدیث همچون امام بخاری، مسلم، احمد، نسائی و غیره آن را نقل نمودند و ابن حجر بعد از واقعه مزبور میفرماید: «الحدیث المذکور من علامات النبوة فان أباهریرة کان أحفظ الناس للأحادیث النبویة فی عصره».
از همه مهمتر اینکه حضرت ابوهریره رضی الله عنه بنا بر دو آیه سورۀ بقره خودش را ملزم به بیان احادیث می داند و اجتناب از روایت را کتمان علم که مستلزم لعن و نفرین باریتعالی است می داند، بدیهی است که وی با توجه به خشیت و زهدی که از آن برخودار بود و علمی که به آن آراسته بود به هیچ وجه برایش ممکن نبود تا آنچه را از احادیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم به خاطر دارد بر زبان نیاورده و در ادای امانت کوتاهی کند.
تحلیل ابوعبدالله حاکم نیشابوری به نقل از استادش ابوبکر بن خزیمه در مورد حضرت ابوهریره
در پایان این موضوع لازم است جهت اطلاع بیشتر از انگیزه ها و عواملی که در طول تاریخ برخی را بر آن داشته است تا حضرت ابوهریره را مورد تنقید قرار دهند، از زبان محدث جلیل القدر شیخ ابوبکر بن خزیمه که شاگرد حاکم نیشابوری نقل می نماید، بشنویم.
حاکم نیشابوری در مستدرک، جلد سوم، فصلی را به بیان فضایل حضرت ابوهریره اختصاص داده است و در پایان فصل سخنان استادش ابن خزیمه را ذکر کرده است.
حقا که علامه ابن خزیمه با توجه به علم و آگاهی و دقت و کارشناسی ای که داشته است از نکات مهمی پرده برداشته و نظرش برای همیشه در طول تاریخ می تواند برای اهل علم و تحقیق راهگشا باشد.
علامه ابن خزیمه می فرماید:
«کوردلانی که از معانی احادیث بی خبرند و در مورد ابوهریره رضی الله عنه لب به اعتراض می گشایند از چند حالت خالی نیستند،یا جهمیه ها (پیروان جهم بن صفوان که منکر بسیاری از صفات الهی بودند) هستند که روایات ابوهریره را بر خلاف مذهبشان می دانند و به سب و شتم ویمی پردازند، و یا خوارج هستند که معتقد به اطاعت از هیچ امامی و خلیفه ای نیستند و کشیدن شمشیر را بر امت محمدی جائز می دانند، و یا قدریه هایی هستند که معتقد به تقدیر نیستند و روایات ابوهریره را بر خلاف مسلک خویش و اثبات کننده تقدیر می بینند و ناگزیر وی را مورد تردید قرار می دهند.»[سوره بقره/159-160.]
إِنَّ الَّذينَ يَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْکِتابِ أُولئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ159
ترجمه:
کسانی که نشانه های روشن ، و رهنمودی را که فرو فرستاده ایم ، بعد از آنکه آن را برای مردم در کتاب توضیح داده ایم ، نهفته می دارند ، آنان را خدا لعنت می کند ، و لعنت کنندگان لعنتشان می کنند.
إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحيمُ160
ترجمه:
مگر کسانی که توبه کردند ، و [ خود را ] اصلاح نمودند ، و [ حقیقت را ] آشکار کردند ، پس بر آنان خواهم بخشود و من توبه پذیر مهربانم.
یقینا اگر علامه ابن خزیمه رحمه الله مستشرقین و عقل گرایانی را که امروزه احادیث ابوهریره را با دید تردید می نگرند مشاهده می نمود، آنها را نیز در لیست کوردلان فوق می افزود.(این نوشته توسط عبدالحکیم عثمانی مدرس دارالعلوم زاهدان ترتیب و تدوین و توسط مولف ویرایش شد. باید اذعان داشت که استاد عبدالحکیم از دانش سرشار بر خوردار بوده است ورنه شیعه و رافضیه ابو هریره را به زغم خود شان دروغ گو دانسته و احادیثی را که نقل کرده عاری از اعتبار دانسته اند. شور بختانه این چیز ها در طلوع اسلام یعنی در عصر نزدیک به ارتحال حضرت محمد مصطفی صلی الله علین وسلم رخ داد که عدۀ از دین و رسم و راه اسلام کوچه چپ کردند که قرآن مشر آن در دو آیه 159- 60 سوره بقره تأیید کرده است.
+++++++
مجلس دوازدهم
دوازدهم مصادف به (جمعه هفتم ماه شعبان(712)/25 آذر (قوص)1691/16دسمبر) یکی از حاضران حکایت کرد که وقتی گذر من در مسافرت به زمینی افتاد که انجا گور مهتر هود است علیه سلام گوری بس بلند و عظیم و دراز ، و در آن دیار قومی بودند که زبان ما معلوم نمی کردند و نه ما زبان ایشان، القصه ماچند روزه گرسنه آنجا رسیدیم ، ایشان برای ما چیزی از جواری پختند به شکل کاچی و شیر بر آن ریختند. ما گرسنه بودیم به رغبت خوردیم . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که چنین مردمی در آن محل از چنان قوم بسیار سخت باشد!
هم گویندۀ این حکایت قدری حلوای گزر آورده بود. از نسبت آن حکایت فرمود که شنوده ام از مولانا عزیز زاهد رحمة الله علیه او گفت که من و مولانا برهان الدین کابلی که نائب قاضی حضرت دهلی بود در ایام پیشین یکجا تعلیم می کردیم . وقتی مولانا برهان الدین کابلی را دو تنگه زر به دست آمد، گفت از این دو تنگه زر یک تنگه را مصحف خواهم خرید بر نیّت آنکه من صاحب نصاب شوم یعنی توانگر شوم، همچنان کرد یک تنگه را مصحف خرید، مگر در آن روز او را بر سپه سالار جمال الدین نیشابوری که کوتوال حضرت دهلی بود رفته شد، طعامی پیش آوردند حلوای گزر ، نیز بود. کوتوال آن حلوا پیش مولانا برهان الدین نهاد و گفت که این را چگونه خورند ! مولانا برهان الدین گفت که متعلمان نان خشک را همچنان خورند که حلوای گزر ، توان دانست پس حلوای گزر را چگونه خورند؟ کوتوال را این سخن عظیم خوش آمد و اثر کرد ، یکی را اشارت کرد که بیست تنگه یا سی تنگه بیاوردند به مولانا برهان الدین دادند ، غرض آنکه مولانا برهان الدین را بعد از آن مال و نعمت فراوان شد و نیابت قضای حضرت دهلی یافت و تمتع بسیار یعنی آن نیت او صادق بود واثر ها کرد!
در مجلس سیزدهم که مصادف با ماه رمضان همان سال شده بود حضرت شیخ خواجه نظام الدین اولیا سخن در عدل وظلم افتاد فرمود که معامۀ حق با خلق بر دو قسم است و معامله خلق با خلق بر سه قسم است ، و معامۀ حق که با خلق است یا عدل است یا فضل ، اما معامله خلق با همدگر یا عدل است یا فضل است یا ظلم، اگر خلق با همدگر عدل کنند یا فضل کنند ، حق با ایشان فضل کند و اگر خلق با همدگر ظلم کنند حق با ایشان عدل کند و هر که خدای تعالی با او عدل کند به عذاب مأخوذ گردد اگرچه پیغامبر وقت باشد ! بر این حرف بنده عرضداشت کرد که همچنین گویند که رسول علیه سلام فرموده است که اگر فردای قیامت مرا و برادرم عیسی را در دوزخ در آورد عدل کرده باشد ! فرمود آری همه عالم مُلکِ اوست آنکه در مُلکِ خود تصرف کند ظلم نباشد ، ظلم آن باشد که در مُلکِ دیگری تصّرف کند.
بعد از آن فرمود که در مذهب اشعریه همچنین است که روا باشد که حق تعالی مؤمنی را به دوزخ برد و جاویدان بدارد و کافری را در بهشت برد و جاودان بدارد بر حکم این که در ملک خود تصّرف می کند اما در مذهب ما اینچنین نیست زیرا که حق تعالی در قرآن فرموده است قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ[بخشی از آیه9 سوره زمرز] قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ که نا دان برابر دانا نیست و نابینا برابر بینا نیست ، همچنین چند مثل فرموده است، اکنون از حکمت او واجب باشد که مؤمن را در بهشت برد و بدارد و کافر را در دوزخ ، زیرا که او حکیم است و کار بر اقنتضای حکمت کند.
چنان که مردی را مالی باشد و هر گونه که باشد صرف کند، اما اگر برود و مال خود را در چاه بیندازد از حکمت نباشد!
بعد از آن فرمود که اگر مؤمنی بی توبه از دنیا برود اینجا احتمال سه چیز دارد ، روا باشد که خدای تعالی به برکت ایمان او را بیامرزد و یا به فضل خود بیامرزد و یا به شفاعت کسی بیامرزد و اگر در دوزخ برود به اندازه گناه او را تعذیب کند پس به بهشت بَرَد اما جاویدان در ذورخ ندارد چون با ایمان رفته باشد.
مجلس چهارده هم که در یازدهم ماه شوال همان سال (712) دایر شد آن روز بنده غلامی بشیر نام پیش برد و عرضداشت که این غلام نماز می گزارد و دیر باز دنبال بنده عرض داشته است که مرا در پای مخدوم انداز و به دولت بیعت برسان!
از آنجا که کرم خواجه ذکر الله بالخیر عام بود این سخن قبول کرد، بعد از آن فرمود که او را اذن می کنی تابیعت کند. بنده گفت آری. بعد از آن دست بیعت بدو داد و کلاه عطا فرمود و او را فرمان داد که برو دوگانه بگزار و بیا! چون آن غلام از پیش بیرون رفت خواجه ذکر الله بالخیر حکایت فرمود که پیش از این درویشی از بِهار آمده بود با خرقۀ بس مکلّف در خانقاه شیخ علی سجزی علیه رحمه والغفران نزول کرده بود مگر آن درویش از هر جای دق می کرد و شیخ علی او را گفت که چون در این جامه می باشی گدائی مکن من ترا چیزی میدهم تا بر آن بسنده کن و از آن وجه سودائی کن بشرط آنکه ترا چون جمعیتی شود درویشان را از آن نصیبی کنی این بگفت و پنجصد جیتل بدو داد. آن درویش بدان پانجصد جیتل سودائی کرد وبه مدتی نزدیک سی تنگه شد باز آن سی تنگه در سودائی انداخت صد تنگه شد. بدان تنگه ها برده خرید .
شیخ علی گفت که این برده گان در غزنین بر تا سودائی بهتر شود، درویش همچنان کرد و آن درویش تعلق به آن خاندان داشت. الغرض چون به غزنین رسید برده گان بفروخت سود بسیار شد ، بعضی خلق آن غلام را خریدار شدند . درویش گفت من این را چگونه فروشم ، این مرید من شده است. الغرض در خرید او غلو بسیار کردند تا یک بهای او به چهار رسید. درویش را دل بگشت به فروختن رضا داد.
همین که بازرگانان جمع شدند خواستند که غلام را بخرند غلام به گریه شد و به آن درویش گفت خواجه ان روز که من مرید تو شدم تو کلاه بر سر من نهادی و گفتی که این کلاه سیّدی احمد است، این ساعت تو مرا می فروشی فردای قیامت پیش سیدّی احمد مرا با تو ماجرا است، چون غلام این سخن بگفت خواجه را دل نرم شد ، حاضران را گفت شما گواه باشید که این را من آزاد کردم ! چون خواجه غفر الله بالخیر به این حرف رسید بنده گفت که من نیز این غلام را آزاد کردم ! خواجه ذکر الله بالخیر بسیار خوش شد . فرمود که نیکو کردی همین واجب بود که کرده ای بعد از آن با شفقت و مرحمتِ تام کلاه از سر مبارک برگرفت و بر سر بنده نهاد الحمد لله رب العالمین.
در مجلس پانزدهم مورخ یکشنبه بیست و هفتم ماه شوال 712/یک شنبه14 اسپند(حوت)691/ 5مارچ 1313م. سخن در انفاق افتاد که هر گاه کسی را دنیا اقبال نماید انفاق باید کرد که کم نیاید، و هر گاه که روی از این کس بگرداند هم بباید داد که چون روی به رفتن نهاد باری مردم را بدستّ خود بدهد بهتر !
بعد از آن فرمود که شیخ نجیب الدّین متوکّل رحمة علیه این معنی را بدین عبارت گفتی که چون می آید بده که کم نیاید و چون میرود نگاه مدار که نپاید!
مردان حق طعامی میخورند نیت ایشان حق باشد. شیخ شهاب الدین در کتاب عوارف المعارف آورده است که درویشی بود که در وقت طعام خوردن هر لقمه که برگرفتی گفتی اخذتُ بالله!
در مجلس بعدی که دست بوس شیخ نظام الدین اولیاء حاصل آمد بر لفظ مبارک راند چنین که بعضی زمان از زمان دیگر اختصاصی دارد چنان که روز عید از جمله روز ها مخصوص است به شادی عام، همچنان مکانی هم باشد که درو راحتی توان یافت که در دیگر مکان دیگر نباشد، اما درویش آن باشد که از مکان و زمان بیرون رفته باشد نه از هیچ نوع شادی شادمان گردد و نه از هیچ غمی غمگین و آن کسی باشد که از ملک دنیا گذشته باشد ، و درویش باید در وقت سخن گفتن دلِ او مائل باشد به حق و زبان او استمداد کند از دل او از حق!
بعد از ان بر لفظ دُر بار راند که سما بر دو نوع است اول هاجم است بعد از آن غیر هاجم ، حاجم آنر ا گویند که اوی سماع هجوم می آورد مثلاً صوتی یا بیتی شنیده می شود و این کس را در جنبش می آورد واین حال را هاجم گویند و این را شرح نتوان داد اما غیر هاجم آنست که بیتی سماع اثر کرده آنرا بر جائی تحمیل کند بر حضرت حق یا بر پیر خود یا بر جای دیگر که در دل او گذرد ، الحمد للله رب العالمین!
+++++++++++
انواع رزق
خواجه ذکر الله بالخیر فرمود: که مشایخ رزق را چهار قسم گفته اند ، رزق مضمون و رزق مقسوم و رزق مملوک و رزق موعود.
رزق مضمون آنست که آنچه بدو رسد از طعام وشراب و آنچه او را کفایت است این را رزق مضمون گویند زیرا که خدای ضامن آن است و وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ في کِتابٍ مُبين[عودٍ6] [1] رزق مقصوم انست که در ازل قسمت شده است و در لوح محفوظ ثبت شده، رزق مملوک آنست که ذخیره او باشد از درم و جامه و اسباب دیگر ، رزق موعود آنست که حق تعالی مر صالحانرا و عابدان را وعده کرده است وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَيْءٍ قَدْرا[آیهً3سوره طلاق][2]، بعد از آن فرمود که توکل در رزق مضمون باشد در رزق های دیگر نه ، زیرا آنچه که مقصوم است در آن توکّل چه کند و انچه مملوک است در آن توکّل نمی آید و آنچه موعود است آنجا هم توکّل نیست زیرا آنچه که وعده کرده است بخواهد رسید. توکّل در زرق مضمون است یعنی بداند آنچه کفاف منست بالقطع بخواهد رسید توکّل کند.
در(بیست ونهم جمادی الآخرسال 712همهتابی/28 مهر(میزان)/20 اکتوبر 1312م)در مجلس نهم دیدار حاصل شد .از من پرسید نماز به جماعت بگزاری؟ که در نزدیک خانه مسجدی هست اما در آن مقامی که ما بنده گان باشیم اگر از آنجا غائب می شویم کسی نمی باشد که کاغذ و کتابی که موجود است نگاه دارد هم در خانه با جماعت گزارده می شود . فرمود که می باید با جماعت گزارده شود امّا افضل آنست که در مسجد گزارده شود.
بعد از آن فرمود که پیش از این در عهد انبیای پیشینه هیچ جای نماز روا نبودی مگر در مسجد، در عهد رسول ما علیه سلام این میسر شد که هر جا که هست بگزارند و نیز زکات برپیشینیان ربع مال بود و در عهد پیغامبر ما علیه سلام از دویست درم پنج درم شد. بعد از آن فرمود که از دویست درم که پنج درم میدهند همین باشد که او را بخیل نگویند همین نام بخیل از وی دفع می شود اما سخی هم نگویند، سخی او را گویند که چیزی از زکات زیاده دهند. بنده در این میان عرض داشت کرد که این حدیث چگونه است که السَّخیُّ حبیب الله و اِن کان فاسِقاً؟ فرمود که می گویند. یکی از حاضران گفت که در اربعین این حدیث آورده اند. خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که آنچه در صحیحین است آن صحیح باشد. بعد از آن فرق فرمود میان سخی و جواد ، فرمود که سخی آن باشد که چیزی از زکات زیاد دهد اما جواد آنست که بسیار بخشد مثلاً از دویست درم پنج درم نگهدارد و باقی ببخشد. بعد از آن بر لفظ مبارک راند که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز می فرمود که زکواة حقیقت است. زکواة شریعت است و زکواة طریقت است و زکواة طریقت آنست که از دویست درم پنج درم نگاه دارد و باقی بدهد و زکواة حقیقت آن است که همه را بدهد و هیچ نگاه ندارد؛
از نسبت زکواة حکایت فرمود که خواجه جنید بغدادی رحمة الله علیه با علمای عهد خود
گفتی یا علمائِ السُّوءاَدُّؤا زکواة العلم . ای عالمان بد زکواة علم خود بدهید ازو
پرسیدند که مقصود از این زکواة چیست؟ گفت که از دویست مسأله که آموخته اید بر پنج
مسأله کار کنید و از دویست حدیث می باید که بر پنج حدیث عامل باشید! (چرا که حدیثی
در این مورد از امام صادق که خدا از او راضی باشد روایت شده است اِنَّ لِکُلِّ
شَی ءٍ زَکاهً، وَ زَکاهُ العِلمِ اَن یُعَلِّمَهُ اَهلَهُ؛
هر چیزی زکاتی دارد، و زکات دانش آن است که عالِم، آن را به اهلش تعلیم دهد.در
احادیث آمده است:
خداوند از اهل دانش پیمان گرفته است که آنچه می دانند، به دیگران بیاموزند، پیش از
آن که از جاهلان، پیمان گرفته باشد که آنچه نمی دانند، فرا گیرند.
روحیه ی بخشندگی، در همه جا خوب است؛ از جمله، در مورد علم. بعضی افراد به احتکار
دانش می پردازند، انحصارطلبند و آنچه را می دانند به دیگران آموزش نمی دهند. به این
خصلت ناپسند، «بخل علمی» گویند.
امّا بعضی افراد کریمانه و سخاوتمندانه، آنچه را می دانند به دیگران نیز می آموزند.
این افراد نه تنها ضرر نمی کنند، بلکه سود نیز می برند؛ نه تنها از علمشان کم نمی
شود، بلکه به آن افزوده نیز می گردد.پرداخت
زکات مال، مایه ی رشد ثروت و سرمایه می شود.
اما پرداخت زکات علم نیز، دانش عالمان را بارورتر و افزون تر می سازد.
حضرت علی(رض) فرمودند:«دارایی و ثروت را هر چقدر انفاق کنند از آن کم می شود، امّا
علم و دانش با انفاق و انتقال به دیگران رشد می یابد.خردمند،
کسی است که آنچه را نمی داند از دیگران بیاموزد و آنچه را می داند به دیگران
بیاموزاند.
دانشمند و عالم باید مثل خورشید نور بیفشاند.
و مثل ابر، باران ببارد و مثل درخت، ثمر دهد.»
در این مورد که نهایت فهمیدن آن مهم است ضرورتاً از کتاب "فوائد الفواد لمحۀ بیرون می رویم و در اطراف حدیثی که از حضرت جنید بغدادی روایت شده می پردازیم:
شناخت:
شناخت خود و جهان پیرامونیا به عبارت دیگر خودآگاهی و دیگرآگاهی از ویژگیهای انسان است. انسان با آگاهی از خویشتن، قادر میشود چیزهای دیگر را بشناسد و حتی خداشناس گردد اکنون تاکید میکنیم که خودشناسی مبدا همه شناختهای ماست و کسی که خود را بشناسد: اولا ضرورت شناختهای دیگر بر او آشکار میشود، زیرا به غایت وجودی خود پی میبرد و به ضعف و کاستی بالفعل خویش آگاه میگردد و ضرورت شناخت مسیر و شیوه حرکت به سوی مقصد را در مییابد و ثانیا شناختهای دیگر برای او ممکن میگردد.
حضرت امام متقیان علی کرم الله وجه می فرماید: "کیف یعرف غیره من یجهل نفسه" [محقق خونساری جمال الدین،شرح غرر الحکم و درر الکلم، ج۴، ص۵۶۵.]
در قران کریم و روایات دین شناسان،
در فضیلت علم و علم آموزی سخنان زیبایی وجود دارد که در اینجا برخی از آنها را ذکر
میکنیم:
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا
الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ 18
ترجمه :خدا که همواره به عدل ، قیام دارد ، گواهی می دهد که جز او هیچ معبودی نیست و فرشتگانِ [ او ] و دانشوران [ نیز گواهی می دهند که: ] جز او ، که توانا و حکیم است ، هیچ معبودی نیست.
رسیدن به مرتبه درک توحید پروردگار و شهادت به آن، برای صاحبان علم امکان پذیر است و این در فضیلت و ضرورت علم به تنهایی کافی است. چون علم چنین ثمره دلپذیری دارد خداوند فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ
ترجمه :ای کسانی که ایمان آورده اید ، چون به شما گفته شود: «در مجالس جای باز کنید» ، پس جای باز کنید تا خدا برای شما گشایش حاصل کند ، و چون گفته شود: «برخیزید» ، پس برخیزید. تا خدا [ رتبه ] کسانی از شما را که گرویده و کسانی را که دانشمندند [ بر حسب ] درجات بلند گرداند ، و خدا به آنچه می کنید آگاه است.
خداوند در مواضع فراوانی برتری عالم را نمایان ساخته است و در آیاتی به این برتری تصریح نموده است:أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ [زمر9] ترجمه: [ آیا چنین کسی بهتر است ] یا آن کسی که او در طول شب در سجده و قیام اطاعت [ خدا ] می کند [ و ] از آخرت می ترسد و رحمت پروردگارش را امید دارد؟ بگو: «آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسانند؟» تنها خردمندانند که پندپذیرند.
قرآن به علم آموزی تشویق و بلکه امر میکند:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا
أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ [نحل 43]
و پیش از تو [ هم ] جز مردانی که بدیشان وحی می کردیم گسیل نداشتیم. پس اگر نمی دانید ، از پژوهندگان کتابهای آسمانی جویا شوید ، پس اگر نمیدانید از آگاهان بپرسید.
از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که:
خداوند چون برای کسی نیکی بخواهد او را عالمی ژرف نگر در دین میسازد.
بر می گردیم به مجلس پنجم ،.ائد الفواد:
بعد از آن از نسبت حدیث سخن در فضیلت مولانا رضی الدین صنعانی که صاحب مشارق است افتاد رحمة الله علیه و آنچه او نبشته است که این کتاب حجّت است میان من و خدای و اگر حدیثی بر وی مشکل شدی رسول علیه سلام را در خواب دیدی و صحیح کردی . بعد از آن فرمود که او از بداؤن بود و بعد از آن در کول آمد و نائب مشرف شد مشرفی که منسوب او بود او هم اهل بود مگر روزی این مشرف سخنی گفت مولانا رضی الدین تبسمی کرد مشرف دوات جانبِ او فرستاد (وار کرد)، او منحرف شد و بدو نرسید، چون آنچنان بدید از آن مقام بر خاست و گفت که ما را بیش از این با جهّال نشست و برخاست نمی باید کرد. بعد از ان دنبال زیادت تحصیل شد ، پسر والی کول را تحصیل کردی و صد تنگه بیافتی، بدان قانع بودی ، از آنجا به حج رفت و به بغداد آمد و باز به حضرت دهلی رسید. در ان زمان در حضرت دهلی علمای کبار بودند که با همه در علوم متساوی بود اما در علم حدیث از همه ممتاز بود و هیچ کس مقابل او نبود . بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر به لفظ مبارک راند که کار او به یک حدیث پیشتر رفت و آنچنان بود که چون از کول عزیمت حج کرد نعلین بخرید در پای کرد ، چون یک منزل رفت مانده شد ، دانست که پیاده نتوان رفت ، هم در این اندیشه بود که پسر والی کول سوار شده دوان بیامد تا او را باز گرداند چون آنجا رسید نظر مولانا را نظر بر وی افتاد، او را دید که اسبی خوب سوار شده می آید، در خاطر کرد که اگر این اسب مرا بدهد من آسوده توانم رفت، در این فکر بود که پسر والی بیامد و مولانا را به جهت باز گرداندن بسیار الحاح کرد. مولانا باز نگشت. چون پسر والی دید که البته باز نخواهد گشت هلا این اسب که بر آن سوار آمده ام قبول کن. مولانا اسب بستد و روان شد. الغرض چون به حج رفت و از آنجا به بغداد آمد ، در بغداد عالمی بود محدّث بس بزرگ که او را ابن زهری می گفتندی ، برای او منبری کرده بودند او بر آنجا بر آمدی و حدیث بیان کردی و علما در مجلس او حاضر شدندی و گرد بر گرد او حلقه کردی چنانکه چند حلقه شدی، آنانکه اهل تر بودندی پیش او بودندی و آنها که از ایشان کمتر در حلقه دوم بودندی و دیگران در حلقۀ دیگر همچنین تو بر تو می نشستندی ، او حدیث املا می کردی و دیگران نبشته می کردی تا مولانا رضی الدین روزی در آن مجمع درآمد و در حلقۀ که دور تر بود بنشست. ابن زهری حدیثی می کرد در باب موافقت نمودن با مؤذن تا چنانکه مؤذن می گوید مستمع را باید که همچنان بگوید. آغاز حدیث بر این لفظ کرد که اذا سکب المؤذن، سکوب ریختن آب است یعنی چون سخن مؤذن به گوش شما برسد شما هم چنان بگوئید که او می گوید . چون ابن زهری این حدیث بگفت مولانا رضی الدین در مقامی که نشسته بود آهسته با دیگران گفت که اذا سکت المؤذن ، یعنی چون مؤذن کلمۀ ای بگوید و سکت شود بدان گفته موافقت باید کرد ، مگر انکه یکی این سخن بشنید با دیگری گفت و او با دیگری تا این سخن به سمع ابن زهری رسید ، آواز داد که آن کیست که این سخن بگفت؟ مولانا رضی الدین گفت که من گفته ام . بعد از آن ابن زهری گفت که هر دو سخن معنی دارد به کتاب رجوع کنیم. چون از آن مجلس برخاستند در کتب باز دیدند هر دو سخن مؤجه نوشته بودند و اذا سکت اصح .این خبر به خلیفه رسید ، مولانا رضی الدّین را پیش بردند ، خلیفه او را اعزاز کرد و چیزی پیش او بخواند.
القصه چون از آنجا به دهلی آمد مگر آنچه در بداؤن بود او را آنجا استادی بوده است مردی بزرگ و صاحب ولایت و بر او کتابی بود در حدیث که آنرا ملخص گویند و مولانا رضی الدین آن نسخه از او طلب نموده بود او در ادای آن مضایقت نموده بود. چون مولانا به وفور علم و حصول معانی در دهلی آمد مگر با یکی می گفت که استاد من ملخّص از من دریغ داشته بود این ساعت صد همچو صاحب آن کتاب باید پیش من چیزی بخواند ! کسی این سخن به استاد او رسانید او گفت همانا که حج او قبول نشده باشد که اگر حج او قبول شده بودی این چنین سخن نگفتی ! خواجه ذکر الله بالخیر این حرف بیان می فرمود و چشم پر آب می کرد از صدق اعتقاد آن بزرگ.
تأکید جماعت در نماز
در مجلس دهم شنبه دهم رجب 712هق./28آبان (عقرب)691هش./19 نومبر 1312م) سخن در نمازِ جماعت آفتاد ، خواجه ذکر الله بالخیر در آن غلوفرمود که اگر دو کس باشند هم جماعت باید کرد ، اگر چه از دو کس جماعت نباشد اما ثواب جماعت باشد ، آن دو تن را که بایست برابر ایستند .
بعد از آن فرمود که وقتی رسول علیه سلام خواست تا نماز بگذارد و هیچ کسی دیگر نبود مگر عبدالله ابن عباس ، دست او بگرفت وبرابر خود باستانید. چون رسول علیه سلام به تحریمه پیوست عبدالله از مقام خود پستر آمد. مصطفی علیه سلام نماز بشکست و دست او گرفت و برابر خود باستانید و در نماز شروع کرد. باز عبدالله از جای خود پستر آمد تا یک دوبار همچنین کرد. بعد از آن حضرت رسالت فرمود چرا پستر می روی ؟ عبدالله بن عباس گفت مرا چه زهره که برابر رسول رب العالمین بایستم. رسول علیه سلام را حسن ادبِ او خوش آمد و در حق او دعا کرد و گفت اللَّهمَ فـقَّهُ فِیِ الدّینِ. بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر به لفظ مبارک راند که در میان صحابه بعد از امیر المؤمنین علی فقیه او بود رضی الله عنهُ.
بعد از آن از نسبتِ این عبدالله فرمود که سه عبدالله را عبدالله ثالثه گویند : عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود و عبد الله بن عمر. بعد از آن حکایت عبدالله بن مسعود فرمود که اول حال شبانی کردی تا روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم و ابو بکر صدیق (رض) جانب کوهی رفتند ، او آنجا گوسفند ها می چرانید ، چون رسول علیه سلام بدو رسید از وی قدری شیر طلبید او جواب داد که من امینم شیر چگونه دهم؟ ابو بکر صدیق گفت که این حضرت رسالت است و من یار اویم ، اگر قدری شیر از گوسفند بدوشی بدهی چه شود؟ گفت من امانت دارم مرا اجازت نیست که شیر بدهم چه کنم؟ بعد از آن رسول علیه سلام گفت گوسپندی بیاور که بر او فحلی (نریان) ننشسته باشد. عبدالله آنچنان کرد و گوسپندی بیاورد که بر او فحلی ننشسته بود. رسول علیه سلام دست مبارک بر پشت او فرود آورد از آن گوسپند شیر پیدا شد شیر بستدند. بعد از آن حضرت رسالت عبدالله بن مسعود را فرمود که بیا در صحبت من باش! خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که این عبدالله بن مسعود کوتاه بالا بود که پیغمبر علیه صلوة وسلام در حق او فرمود کنیفتة العلم ، یعنی خریطۀ علم ، از این جهت معلوم می شود که او کوتاه بالابود. بعد از آن فرمود که خریطۀ خرد که درویشان می دوزند و آنرا کنف می گویند آن خطا است آن کنف نیست "کنیف" است ، از آن حضرت رسالت پناهی عبدالله بن مسعود را کنیفة العلم خواند.
در مورد فضیلت درود بر آن سلطان جود
هم از نسبت این حرف حکایت فرمود که مردی بود رئیس نام ، او بیعت به خدمت قطب الدین بختیار داشت قدس الله سره العزیز این رئیس شبی در خواب دید قبّۀ ای و خلقی انبوه در حوالی آن قبّه و مردی کوتاه بالادید که هر بار درون قبه می رفت و بیرون می آمد و خلقی او را پیغامها می داد و او بیرون می آمد و جواب می آورد. این رئیس می گوید که من پرسیدم که درون فبّه کیست و این مردِ کوتاه بالا که می رود و در آن بیرون می آید کیست؟ گفتند که درون قبّه رسول خداست علیه سلام و این مرد عبدالله بن مسعود است که بیرون می آید و پیامهای خلق درود می برد و جواب می آورد. رئیس می گوید که من نزدیک عبدالله بن مسعود رفتم و گفتم که به حضرت رسول علیه سلام عرض دار که من میخواهم ترا ببینم ! عبدالله بن مسعود درون رفت و بیرون آمد و مرا گفت که رسول خدا می فرماید که ترا هنوز اهلیت آن نشده است که مرا بتوانی دید ، اما برو سلام من به بختیار کاکی برسان و بگوی هر شب که تحفۀ درود بر من می فرستادی می رسد سه شب نرسیده است مانع بخیر بوده باشد ! این رئیس می گوید که من بیدار شدم و بخدمت شیخ الاسلام قطب الدین آمدم نور الله مضجعه گفتم که حضرت رسالت ترا سلام رسانیده است! شیخ قطب الدین چون قدس الله سره العزیز چون سلام بشنید به تعظیم باستاد و گفت که پیغامبر علیه صلوة و سلام چه فرموده است؟ گفتم که همچنین فرموده است که تحفۀ که هر شب می فرستادی می رسد مگر سه شب شد که نرسیده است مانع بخیر بوده باشد ! شیخ قطب الدین قدسه سره العزیز همان زمان زنی را که به زنی خواسته بود و مَهر بدو تسلیم کرد و او را بگذاشت و آن چنان بود که سه شب شیخ در تزویج مشغول بود که آن تحفه سه شب به حضرت رسالت نه فرستاده بود . بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر به لفظ مبارک راند که شیخ قطب الدین "طاب ثراه" (پاک و پاکیزه باد خاک او) هر شب سه هزار بار صلوة گفتی انگاه بخفتی!
از نسبت بزرگی شیخ قطب الدّین رحمته الله علیه رحمةً واسعةً حکایت فرمود وقتی که بهاءُالدین زکریا و شیخ جلال الدین تبرزی در مُلتان بودند، لشکر کافری زیر پای منارۀ مُلتان آمد ، والی ملتان قباجه بود ، شیخ قطب الدین قدس الله سره العزیز شبی تیری به دست قباجه داد و گفت این تیر را عمیقاً جانب لشکر کافر بفرست ، قباجه هم چنان کرد. چون روز شد یک تن از لشکر کافر نمانده بود همه رفته بودند.
در چهار شنبه ماه مبارک رجب همین سال (712هق.) در مجلس یاردهم سخن در تفسیر کشاف افتاد، فرمود که در تفسیر الحمد نبشته است که قرائت حسن بصری اَلحمدِ لله است بکسر دال و او این کسر دال را سبب لام لله میدارد که حرکت این لام مبنی است امّا قرائت ابراهیم الحمدُ لله است برفع دال و رفع لام ، این قرائت ابراهیم نخعی است یا غیری والله اعلم ، الغرض صاحب کشاف می گوید که از قرائت حسن بصری، قرائت ابراهیم احسن است زیرا که حسن بصری کسرِ دال سبب لام لِله میدارد یعنی کسرِ لام لِله مبنی است دال اَلحَمد نیز مکسور باید ، اما ابراهیم رفع لامی لِله سبب مجاورت دال دال مرفوع الحمد لله میدارد و می گوید که دال الحمد لله از جهت عاملی است و هر اعراَبی که عامل ان را بگرداند قوی تر از اعرابی که مبنی باشد . خواجه ذکر الله بالخیر بعد از تقریر این معنی فرمود که من اینجا استنباطی کرده ام و آن اینست که دال الحمد به کسی ماند که او را پیری باشد که او را می فرماید که چنین باش و چنان باش و لام للله به کسی ماند کهاو را پیری نباشد و او همچنان که هست هست!
از نسبت این تفسیر ف سخن در صاحب تفسیر افتاد و عقیدۀ اوف خواجه ذکر الله بالخیر بر لفظ مبارک راند که دریغا چندان علوم که او را بود امّا عقیدل باطل داشت ! انگاه فرمود که کفر است و بدعت است ف اما بدعت از معصیت بالاتر است و کفر از بدعت بالاتر و بدعت به کفر نزدیک است.
بعد از آن حکاین فرمود که از مولانا صدر الدین قونوی شنیده ام او گفت که وقتی من بر مولانا نجم الدین سنامی می بودمف از من پرسید که به چه مشغول میباشی؟ گفتم که در مطالعۀ تفسیر . پرسید که کدام تفسیر؟ گفتم که کشاف و ایجاز و عمده. مولانا نجم الدین گفت کشاف وایجاز را بسوز همان عمده را بخوان ! مولانا صدر الدین می گوید مرا این سخن دشوار آمد باو گفتم که چرا چنین می گوئی؟ گفت شیخ بعاؤالدین زکریا چنین گفته است. مولانا صدر الدین می گوید که مرا این سخن گران آمد . چون شب در آمد این هر سه کتاب پیش چراغ می خواندم ایجاز و کشاف فرو نهاده بودم و عمده بالای این هر دو کتاب ف در این میان در خواب شدم .ناگاه شعلل بخاست بیدار شدم کشاف وایجاز هر دو فرو بودند سوخته شدند و عمده سلامت بماند !
حکایت دیگری فرمود که شیخ صدر الدین رحمة الله علیه وقتی که میخواست نحو مفصّل بخواند . پیش پدر عرضداشت کرد . شیخ بهاؤالدین زکریا فرمود امشب صبر کن بیا تا شب بگذرد . چون شب در آمد شیخ شیخ صدر الدین در واقعه دید یکی را در بند و زنجیر کشیده می برند ، پرسید که این کیست ؟ گفتند زمخشری است صاحب مفصل ، او را در دوزخ می بریم والله اعلم.
[1] ترجمه :و هیچ جنبنده در زمین نیست جز آنکه روزیش بر خداست و خدا قرارگاه ( منزل دائمی ) و آرامشگاه ( جای موقت ) او را می داند ، و همه احوال خلق در دفتر علم ازلی خدا ثبت است.
[2]ترجمه: و از جایی که حسابش را نمی کند ، به او روزی می رساند ، و هر کس بر خدا اعتماد کند او برای وی بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستی خدا برای هر چیزی اندازه ای مقرّر کرده است.
++++++++++++++++++
منتخباتی از جلد سوم فوائدالفؤاد
منتخباتی از جلد سوم فوائد الفؤاد که متضمن هفده مجلس است و ما بعضی از آنها را در این مجموعه باز چین میکنیم. زیرا این تقریرات که بنام فوائد الفؤاد از قلم امیر حسن دهلوی جمع شده است حقیقتی است بدون تحریف کاتبان و تاریخ نویسان که به فرموده مولف(امیر حسن دهلوی)
این اشارات اسرارِ الهی است یا بشارت انوار نا متنهاهی که از لفظ دُر بار و زبان گوهر نثارِ خواجۀ راستین ختم المجتهدین ملک المشایخ فی الارضین نظام الحق والشرع والدین ادام الله میامن انفاسه شنوده می آیدالحمد لله علی ذالک
مجموعۀ که بنده حسن نـو بـنـا نهاد هم وقت پاک شیخش جمعیتی دهاد!
در ذکر طبقات
دو شنبه (بیست و هفتم ماه ذی القعده سنه 712همهتابی/ 14فروردین(حمل) 692هش./3 اپریل 1313م) سعادت صحبت حاصل شد. ذکر طبقات افتاد، فرمود که حضرت پیغامبر صلواة علیه فرموده است که بعد از من امت من بر پنج طبقه باشند ، مدت هر طبقه چهل سال است : الطبقة الاولی طبقة العلم والمشاهدة واطبقة الثانیه طبقة البر والتقوای، طبقة الثالثه طبقة التواصل و التراجم ، طبقة الرابعة طبیقة الطقاطع والتدابر، طبقة الخامسة طبقة الحرج و مرج. [1] فرمود که طبقه اول طبقۀ علم و مشاهده باشند آن صحابه های کرام بودند ، بعد از آن طبقۀ دوم طبقۀ بر و تقوای باشد و آن تابعین بودند ، بعد از آن طبقه سوم طبقه تواصل و تراحم باشد. تواصل آن باشد که چون دنیا ایشان را اقدام نماید اگر آن دنیا با ایشان و با دیگران مشترک باشد طرف دیگران سهل وسست گذارند که اگر یکی طرف خود بکشد دوم از جانب خود سست گذارند و این را تواصل گویند اما تراحم آن باشد که اگر تمام دنیا روی بدیشان آرد بی مشارکت ایشان را نفقه کنند و در راه حق به مصرف رسانند، بعد از آن طبقه چهارم طبقۀ تقاطع و تدابیر باشد ، تقاطع آن باشد که اگر دنیا روی به ایشان آرد بر سبیل مشارکت به قطع و خصومت بر آیند و تدابر آن باشد که اگر دنیا خاص بدیشان پیوندد ایشان آن را تمام بر گیرند و پشت به خلق دهند و هیچ کس را نصیب نکنند، بعد از آن طبقه پنجم طبقۀ هرج و مرج باشد، هرج و مرج آن باشد که در گوشت و پوست همدگر افتند و در کشتن یکدیگر شوند، و مدت این طبقه دویست(200) سال باشد. آنگاه فرمود بعد از دویست سال اگر کسی سگ بچه بزاید به، نه فرزند آدم. خواجه ذکر الله بالخیر چون بر این حرف رسید چشم پر آب کرد و فرمود که این حکم بعد از نقل رسول علیه السلام به دویست سال تمام شده است ، این ساعت خود مردم چه گویند؟ در میان حکایت فرمود که شیخ ابو سعید ابوالخیر رحمه هوالله چون به کمال رسید کُتبی را که خوانده بود در گوشۀ نهاد بعضی گویند بشست، بعد از آن فرمود که شستن نیامده است الاّ آنکه جائی نگه داشته باشد تا روزی از آن کتاب چیزی پیش نهاده مطالعه کردن گرفت ، هاتفی آواز داد و گفت ای ابوسعید عهد نامۀ ما بازده که به چیزی دیگری مشغول شدی! خواجه ذکر الله بالخیر چون برین حرف رسید بگریست و این دو مصرع بر زبان مبارک راند.
تـو سایـۀ دشمنی کجـا در گـنـجی جائی که خیال دوست زحمت باشد
یعنی جائی که کتاب مشایخ، فقه و احکام شریعت حجاب شود چیز های دیگر خود چه باشد!
نگاه داشت انصاف و محبت
سخن در مورد محبت و نگاه داشت انصاف در میان آمد . جمعی که به خدمت خواجه ذکر الله بالخیر نشسته بودند، از آنان بعضی را در سایه جای نبود و در آفتاب نشستند، دیگران را فرمود که شما گنجا تر نشینید تا ایشان را هم جای شود که ایشان در آفتاب نشسته اند و من می سوزم! از نسبت این حکایت فرمود که بزرگی بود در بدائون او را شیخ شاهی موی گفتندی رحمة الله علیه ، وقتی یاران او را به تماشا بیرون بردند و شیر برنج پختند. چون طعام پیش کشیدند خواجه شاهی موی تاب گفت که در این طعام خیانتی رفته است ! مگر دو تن قدری شیر پیش از آنکه در میان یاران آرند خورده بودند و این خطای بزرگ باشد میان درویشان. الغرض چون خواجه شاهی مویتاب گفت که چرا باید پیش از این که غذا پیش یاران آورده شود از آن بخورند؟ ایشان گفتند شیر از دیگ جوش بر آورده بود و بیرون می ریخت و ما آنرا که بیرون می افتاد گرفتیم بگرفتیم آن را چه کنیم بریزیم لابد بخوریم. فرمود که آن خوردن خطا بود رها بایست کرد تا بریزد. فی الجمله آن عذر مسموع نیفتاد ایشان در پایگاه شدند ، آفتاب بود در آفتاب ایستادند چنانکه عرق از ایشان چکیدن گرفت، در حال خواجه شاهی مویتاب گفت که حّجام را بخوانید! گفتند حجّام را چه خواهی کرد؟ گفت آنقدر خونی که از یاران من می رود بگویم تا خون من بکشاید. خواجه ذکر الله بالخیر چون به این حرف رسید که شاد باش محبّت این چنین و نگهداشت انصاف آن چنان!
هم در بزرگی او حکایت فرمود که وقتی شیخ نظام الدین ابوالمؤید را رحمة الله علیه زحمتی شد این شاهی مویتاب را بطلبید و گفت همّتی ببند تا این زحمت من به صحت مبدل شود. خواجه شاهی عذر خواست که شما بزرگ اید این معنی از من می طلبید من مرد بازاری باشم با من از این بابت مگوئید. شیخ نظام الدّین معذور نداشت، گفت البته ترا دعائی می باید کرد و همّت می باید بست تا من صحت یابم . گفت هلا دو یار مرا بخوانید یکی را شرف لقب بود مردی صالح و دوم خیّاطی بود، الغرض هر دو را بطلبیدند ، خواجه شاهی به ایشان گفت که شیخ نظام الدین مرا چنین کاری فرموده است اکنون شما با من یار باشید از سر شیخ تا سبنه میدانم اعضای سفلی از سینه تا یک پای یکی داند تا یک پای دیگر دیگری ، فی الجمله هر سه مشغول شدند زحمت شیخ نظام الدین مؤید به صحت بدل شد !
هم از کرامت این بزرگ حکایت فرمود بار ها گفتی هر کرا بعد از وفات من مهمی پیش آید گو سه روز به زیارت من بیاید و اگر سه روز بگذرد که آن کار بر نیاید تا چهار روز بیاید و اگر بعد از چهار روز حاجت او روا نشود پنجم روز بیاید گور مرا خشت خشت کند!
لختی سخن در دُر عصمت انبیاء و اولیاء افتاد. فرمود که انبیاء معصوم اند و نزدیک فقراء اولیاء هم، لیکن انبیاء واجب العصمت اند و اولیاء جائز العصمت!
وفرمود هر که این دو آیت از قرآن وقت خواب بخواند البته قرآن یاد ماند و به حفظ او شود:
وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ1إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ2
سخن در قدرت باری تعالی شانهُ
لختی سخن در قدرت باری عزّ اسمه افتاد. در این معنی حکایت فرمود که وقتی رسول علیه السلام آرزوی اصحاب کهف کرد و خواست ایشان را ببیند. فرمان آمد که ما حکم کرده ایم که تو ایشان را در دنیا نبینی ملاقات شما در قیامت باشد اما اگر خواهی ایشان را در دین تو در آوریم ! بعد از آن رسول علیه سلام گلیمی و چهار کس را گفت هر یکی گوشۀ این گلیم را بگیرند . از آن چهار یکی ابوبکر صدیق دوم عمر سوم علی ابن ابو طالب چهارم ابوزر غفاری رضی الله عنهم اجمعین بعد از آن رسول الله صلی الله علیه وسلم بادی را که مهتر سلیمان او را به کار های بزرگ فرمان دادی دعا کرد تا حاضر شود ، آن باد حاضر شد . بعد از آن، آن باد را فرمود که این گلیم را با آن چهار یار ببر و بر در آن غار فرود آر ! باد آن گلیم را با آن چهار یار ببرد و بر در آن غار فرود آورد و یاران از بیرون به اصحاب کهف سلام گفتند . حق تعالی ایشان را زنده گردانید، جواب سلام باز دادند. بعد از آن یاران دین رسول الله را برای ایشان عرضه کردند وایشان قبول کردند الحمد لله رب العالمین.
سخن در نوافل واوراد
این مجلس که در غره سفر(سال 713هق./693هش./1314م) واقع شد که دولت دست بوسی میسر گردید سخن در نوافل واوراد افتاد. خواجه فرمود که من شبی شیخ الاسلام فریدالدّین قدس الله سره العزیز را به خواب دیدم ، مرا گفت هر روز صد بار این دعا بخوان :لا إله إلا الله وحده لا شريك له له الملك وله الحمد وهو على كل شيء قدير[2]چون بیدار شدم این دعا را ملازمت کردمبا خود گفتم که در این فرمان مقصودی خواهد بود . بعد از آن در کُتب مشایخ دیدم آنجا نبشته است که هر کی هر روز صد بار این دعا بخواندبی اسباب خوش باشد و خوش زید دانستم که مقصود شیخ این معنی بوده است ! هم در فضیلت این دعا فرمود در حدیث امده است که هر که بعد از هر نمازی ده بار این دعا بخواند چنانستی که هزار برده آزاد کرده باشد!
فرمود که بار دیگر به خواب مرا فرمود که بعد صلوة عصر پنج بار سوره البنأ بخوان! چون بیدار شدم آن فرمان بجا آوردم ، باز در خاطرم گذشت که در این فرمان هم بشارتی خواهد بود، در تفسیر دیدم آنجا آورده است که هر که بعد صلواة عصر هر روز پنج بار سورۀ بنأ بخواند او اسیر حق شود و سُمیِ اسیر الله یعنی هر که به محبت کسی گرفتار شود گویند فلانی اسیر فلانی شده است ، این جا هم این معنی مراد است یعنی اسیر محبّت حق شود.
بعد از اتمام این هر دو فائده حاضران را فرمود که شما هم مدام بر این باشید.
بخشش و عفو
یکی از حاضران عرضداشت کرد که بعضی از مردمان خدمت شما را چه بر سر منبر و چه به مواضع دیگر به طریق بد گوئی چیزی می گویند و ما نمیتوانیم شنید . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که من از همه عفو کردم چه جای آنست که مردم به عداوت و متخاصمتِ کسی مشغول شوند هر که مرا بد میگوید من از او عفو کردم شما را هم باید که عفو کنید و با آنکس خصومت نکنید !
بعد از آن فرمود که چهجو که ساکن انپت بود پیوسته مرا بد گفتی و بد خواستی . بد گفتن سهل باشد بد خواستن از آن بد تر است . الغرض چون او بمرد من به سوم روز بر سر گور او رفتم و دعا کردم که خدایا هر چه او در حق من بد گفت و بد اندیشید من از او عفوه کردم ، تو از جهت من اورا عقوبت نکنی ! هم درین معنی فرمود که میان دو کس آزاری شود سبیل آن است که این کس از طرف خود صاف کند، چون این کس درون خود از عداوت خالی کند البته از جانب او هم آزار کم شود . بعد از آن فرمود که مردم از این بد گفتنیها چه رنجد ! گفته اند که مال صوفی سبیل است و خون او مباح ، چون حال چنین است از برای بد گفتن با کس چرا خصومت باید کرد؟
بعد از آن فرمود که سماع مشایخ کبار شنوده اند و آنان ی که اهل این کار اند و نیز آنکس که صاحب
ذوق است و درو دردی هست به یک بیت که از گوینده بشنود او را رقّتی پیدا آید اگر مزامیر در میان باشد ویا نباشد ، امّا آنکه از عالم ذوق خبر ندارد اگر پیش او گوینده گان باشند و از هر جنس مزمار باشد چه سود دارد چون او اهل درد نیست ، پس معلوم شد که این کار تعلق به درد دارد نه به مزامیر و غیرآن ! بعد از آن فرمود که مردم را همه روز حضور کجا میسر است ، اگر در روزی وقت خوش دریافت همه اوقات متفرقه آن روز در پناه آن وقت باشد، واگر در جمعی شخصی صاحب ذوق و صاحب نعمت باشد جمله در پناه آن شخص باشند!
بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر فرمود من هر بار که سماع شنیده ام و هر صفت که از گوینده در سماع شنیده ام یومنا بحق خرقۀ شیخ که آنهمه بر اوصاف و اخلاق شیخ حمل کرده ام تا وقتی که در حالت حیات شیخ قدس الله سره العزیز در جمعی بودم که گوینده این بیت می گفت:
مخرام بدین صـفـت مـبـادا کز چشم بدت رسد گزندی
و مرا اخلاق پسندیده و اوصاف شیخ و کمال بزرگی و غایت فضل و لطافت ایشان یاد آمد چنان رقت در گرفت که در صفت نیاید ، قوال خواست تا ابیات دیگر گوید من همین می گویانیدم. بعد از آن خواجه به گریه شد و فرمود بعد از آن بسی نیامد که ایشان رحلت نمودند!
بعد از آن در تاویل و تحمیل این معانی حکایت فرمود که فردای قیامت یکی را فرمان در رسد که تو در دنیا سماع شنیده ای؟ گوید شنیده ام. فرمان رسد هر بیتی می شنیدی آنرا بر اوصاف ما حمل کردی ؟ گوید آری . فرمان رسد که آن اوصاف حادث و ذات ما قدیم چگونه روا باشد؟ گوید خداوندا از غایت محبت می کردم! فرمان رسد که چون از محبت می کردی بر تو رحمت کردیم ! بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر گریست و گفت با کسی که مستغرق محبت اوست این عتاب است دیگران را چه خواهند گفت!
معجزات رسول صلی الله علیه وسلم
لختی سخن در معجزات رسول الله صلی الله علیه وسلم پرداخت که حیوانات و جمادات او را پیروی کرده اند . در این باب فرمود که رسول الله علیه سلام چون مبعوث شد معاذ بن جبل را به یمن فرستاد و گفت که در آن چشمه ایست که آنرا عین الزعُاف خوانند و عین الذعُاف هم گویند ، الغرض آن چشمه را خاصیتی بود که هر که از آن قدری بخوردی در حال بمردی . سیِّد عالم علیه سلام والتحّیه مغاذ را گفت چون آنجا برسی آن چشمه را بگوی که من مبعوث شده ام ! چون معاذ بدان چشمه رسید و فرمان مصطفی علیه السلام را به آن رسانید و حکایت اظهار نبوت کرد آن چشمه به رسالت محمد رسول الله ایمان آورد و پیش از آن از آن خاصیت از آن چشمه در وجود نیامد!
اسم اعظم
لختی سخن در اسم اعظم افتاد. فرمود ابراهیم ادهم را رحمة الله علیه سؤال کردند که تو اسم اعظم یاد داری؟ او جواب داد که آری، معده را از لقمۀ حرام پاک دار و دل را از محبت دنیا خالی کن بعد از آن به هر اسمی که خدای را بخوانی آن اسم اعظم است!
در مجلس بعدی که به دست بوسی شیخ خود مشرف شدم علی رغم اینکه بعضی یاران همچنین گفتند که کسی به کار دیگر اینجانب آید نه بر نیّت این که بخدمت خواجۀ خود آید پیش مخدوم نباید رفت ، من با خود گفتم اگر چه رسم اینچنین است اما مرا دل نمیشود که خدمت مخدوم را نا دیده از این حدود باز گردم من یکی بی رسمی خواهم کرد ، این در دل گذرانیدم در بنده گی مخدوم آمدم. خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که نیکو کردی ؛ آنگاه این دو مصرع بر لفظ مبارک راند :
در کـوی خـرابـات وسـرای اوبـاش منعی نبود بیا و بـنـشـین و بـبـاش
بعد از آن فرمود که مشایخ را رسمیست که کسی پیش از اشراق و بعد از نماز دیگر به خدمت ایشان نرود ، بر من آنچنان نیست هر وقت که کسی بیاید گو بیا!
لختی سخن در آن افتید که بعضی به حج می روند و چون می آیند همه روز در ذکر آن میباشند و همه جا همان حکایت می گویند ، این نوع نیکو نیست . بعد از آن فرمود که یکی می گفت من فلان جای گشتم و فلان جا عزیزی را دیدم ، عزیزی او را گفت : ای خواجه از آنچه بوده ای نگشته ای چه فایده ، یعنی بدان پندار مانده ای !
ونیز فرمود: هر که او خدمت کند مخدوم شود، خدمت نا کرده مخدوم چگونه شود؟ آنگاه این لفظ برزبان مبارک راند که من خَدم خَدِمَ.
و در حُسن معاماله فرمود که یکی ده سنن را که پنج در سر است و پنج در تن است تنظیم کرده است، آخر این بیت گفته و خوب گفته است.
ده سـخـن در دو بـیـــت آوردی کار کن کار کین همه سخن است !
[1]در رابطه به حدیث فوق در (ترجمه «الفرق بین القرق» بغدادی، ص 4.آمده است :«اهل سنت از ابی هریره نقل میکنند که رسول اکرم (ص) فرمود: « افترقت الیهود علی احدی و سبعین فرقه الخ » یعنی: یهود بر 71 فرقه و نصاری به هفتاد فرقه و امت من بر هفتاد و سه فرقه تقسیم می شود.
همچنین اهل سنت از عبدالله بن عمر از رسول خدا (ص) نقل میکنند که فرمودند: « لیأتین علی امتی ما اتی علی بنی اسرائیل تفرق بنو اسرائیل الخ » یعنی بر پیروان من همان رود که بر بنی اسرائیل رفت و بدانسان که اینان هفتاد و دو گروه گردیدهاند، امت من نیز یک گروه بیشتر و به هفتاد و سه گروه شوند و همه آنها در دوزخ باشند مگر یک دسته که رستگار گردند، چون از وی پرسیدند که ای پیامبر خدا، آن دسته کیانند؟ فرمود: « ما انا علیه و اصحابی » یعنی آن دسته که من و یارانم بر آنیم.
و باز از عبدالله پسر عمر از پیامبر اکرم (ص) نقل میکنند، همانطور که بنی اسرائیل به هفتاد و یک امت تقسیم شدند، امت من به هفتاد و دو فرقه تقسیم میشوند. همه آنها در دوزخند جز یک گروه و آن دسته، اهل سنت و جماعت هستند ( و هی الجماعه ).
این چند حدیث از اهل سنت نقل شد که در اولی گروه نجات یافته از دوزخ را « ما انا علیه و اصحابی » و در حدیث دیگر « و هی الجماعه » نقل میکند.
اینکه بعضی از رجال کوشیده اند هفتاد و سه ملت را از قول رسول خدا جنبه حقیقی بخشند کار بیهوده ای هست چرا که پیامبر با پیروی از اصل قران مسایلی را که پیش بینی می کرد بر اساس جامعه شناختی مسلمانان و آنرا به طور اجمال و فشرده بحث می فرمودند. قول صحیح همین است که به پنج طبقه مسلمانان را تقسیم نموده اند که خیلی منطقی و قابل فهم است.
بحث در مورد فرقه های اسلامی مسلۀ هست که کتب ملل و نحل و فرق اسلامی در مورد آن بحث های گسترده دارند که امکان شرح هر کدام شان در این جا گنجایش ندارد .البته در موقع ایکه در متن کتاب به این بحث(طبقات اسلامی)می رسیم این موضوع کاملاً مورد پزوهش قرار خواهد گرفت. (مولف)
[2]ذكر:لا إله إلا الله وحده لا شريك له له الملك وله الحمد وهو على كل شيء قدير
يعني: «هرکس در هر روز صدبار اين دعا را بخواند: لا إله إلا الله وحده لا شريك له ، له الملك وله الحمد وهو على كل شيء قدير: هيچ معبودي جز الله نيست که تنها و بيشريک است، پادشاهي و حمد و ستايش سزاوار او و از آن اوست و او بر هر چيزي و هر کاري تواناست»، براي او ثوابي معادل ثواب آزاد کردن ده برده خواهد رسيد و براي او صد کار نيک نوشته و صد گناه از او پاک ميگردد و آن روز تا غروب از شر شيطان محفوظ و در امان است، و هيچ کس کاري بهتر از آن نکرده، مگر آن کس که بيشتر از او عمل کرده باشد.
پس با من در مرور اين مزاياي بزرگ تامل کنيد:
1-براي او ثوابي معادل ثواب آزاد کردن ده برده خواهد بود». يعني بمانند آنست که او يکصد هزار ريال (سعودي) را در راه خدا صدقه داده باشد و خداوند آن ميزان صدقه را باز برايش چند برابر خواهد کرد..
2- براي او صد کار نيک نوشته مي شود». که جز الله کسي ميزان آنها را نمي داند!
3- «صد گناه از او پاک ميگردد»
4- «آن روز تا غروب از شر شيطان محفوظ و در امان است». يعني جن و شيطان به او نزديک نمي شوند و توانايي آسيب رساندن به وي را نخواهند داشت.
5- «هيچ کس کاري بهتر از آن نکرده، مگر آن کس که بيشتر از او عمل کرده باشد». و اين فضل باري تعالي است که به هرکس که بخواهد عطا مي کند.
چه کسي از سحر و چشم زخم و حسادت ديگران و از شياطين مي ترسد که داخل وي شوند يا به او آسيب برساند؟ اکنون ديگر همراه ما قول اطمينان بخشي از فرموده ي پيامبرمان صلي الله عليه وسلم است،
يعني: «لا إله إلا الله وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد وهو على كل شيء قدير.
و اين ذکر براي سهولت گرفتن بر کسيست که خدا بر او آسان مي گيرد..
آري آن ذکر لا إله إلا الله است، که اگر در يک کفه ي ترازو قرار گيرد و بر کفه ي ديگر آسمانها و زمين قرار بگيرند، باز اين ذکر عظيم بر آنها غالب مي شود يعني: لا إله إلا الله ..
پس اين ذکر بزرگ را فراموش مکن..
" لا إله إلا الله وحده لا شريك له له الملك وله الحمد وهو على كل شيء قدير "
نهالِي در بهشت
از فضايل چهاركلمه اينست كه آنها نهال های بهشت هستند. امام ترمذی از عبد الله بن مسعود نقل می كند كه پيغمبر خدا فرمودند: ابراهيم عليه السلام را درشب اسرا و معراج ملاقات نمودم. فرمود: ای محمد به امتت از طرف من سلام برسان وخبرشان ده كه بهشت دارای خاک و آب خوب و جايگاه فراخی است و دانه آن سبحان الله، والحمدلله ولا اله إلاّ الله والله اكبر، است.
و از فضايل چهار كلمه آنچه در مسند امام احمد و شعب الإيمان بيهقی با اسناد جيد از عاصم بن بهدلة، از ابی صالح از ام هانی بنت ابي طالب روايت شده كه فرمود: روزی رسول الله صلى الله عليه وسلم بر من گذشت به ايشان گفتم: من كهن سال وضعيف شده ام پس مرا به عملی امر نمائيد تا آنرا نشسته انجام دهم. پيغمبر صلى الله عليه وسلمفرمودند: (صدبارسبحانالله بگو، مانند اينست كه صدبرده از اولاد اسماعيل عليه السلام را آزاد كرده باشی، و صد بار الحمدلله بگو، مانند اينست كه صداسپزين و لگام شده را در را خدا (جهاد) فرستاده باشی، و صدباراللهاكبر بگو، برابر است با صدشترقلاده شده ای كه ـ برای قربانی سوق داده شده ـ و قبول شده در نزد خداوند باشد. و صد بار ـ لا اله إلاّ الله بگو: ميان آسمان و زمين را پر ميكند و هيچ كسی در آن روز نمی تواند عملی به اين برزگی انجام داده تا بسوی آسمان بلند شود، مگر اينكه مانند خودت انجام دهد.
از فضايل کلمه چهار گانه اينست که برای بنده با گفتن هر کلمة آن صدقه است, امام مسلم در صحيح خوداز ابوذر رضی الله عنه روايت می کند که عده ای از صحابةپيغمبر خدا r گفتند: يارسول الله! پاداش را ثروتمندان بردند, مثل ما نماز گزارده و روزه می گيرند و آنچه از مالشان از حاجت شان افزون باشد آنرا صدقه می دهند. فرمودند: آيا خداوند برای شما چيزی نداده که آنرا صدقه دهيد؟ همانا در هر تسبيح (سبحانالله) گفتن صدقه است و هر تکبير(اللهاکبر) گفتن صدقه است و هر حمد (الحمدلله)گفتن صدقه است و هر تهليل ( لا اله إلاّ الله ) گفتن صدقه است, امر به کارهایخوب صدقه است و نهی کردن از کارهای بد صدقه است و در همبستری با همسر صدقه است, گفتند: يارسول الله! يکی از ما شهوت خود را بر آورده ميسازد در آن اجر و مزد است؟ فرمودند: آيا اگر آن را در حرام بنهد بروی گناه نيست؟ همچنان اگر آنرا در حلال بنهد برای او اجر است.
++++++++++++
آراء و تعلیمات طریقه چشتیه:
سخن بر سر تالیفات دانشمندان و عارفان
درهمان روز ز بیعتی به تجدید کرده آمد و کلاه مبارک خود را از سربرداشت با دستان مبارک شان بر سر این بنده بیچاره نهاد ، آن زمان که کلاه مبارک خودبر سر بنده نهاد دو باره این بیت بر لفظ دُّربار راند:
در سخن عشق تو کار خود هر روز از سر گیرم زهی سرو کار
از نسبتی که کتاب بنده برده بود فرمود از کتابهای که مشایخ نبشته اند "روح الارواح" نیک با راحت است نیکو کتابیست ! بر لفظ مبارک راند که قاضی حمید الدین علیه رحمه آن را یاد داشت، بر سر منبر از آن بسیار گفتی، و از کتابهایی که قدما نبشته اند "قوت القاوب" نیکو کتابیست در عربی و ترجمه فارسی آن و روح الارواح ، وبنده عرضداشت کرد که مکتوبات عین القضات همدانی هم نیکو کتابیست ولی به تمامی ضبط نمیشود ، فرمود که آری که آنرا از سر حال نبشته است از سر دقت که او را بود نبشته، بعد از آن بر لفظ مبارک راند که او بیست وپنج ساله بود که او را بسوختند ، عجب کاری در آن سنّ که غایت قوت جوانی است او را چندان شغل و تعلّق به حق بود ، بس عجب کاریست آن!
فرمود او پدر خود را نبشته است که قاضی بود رشوه ستان و حرام خوار، این و مانند این بسیار نوشته است. بنده عرضداشت کرد که مقصود او از این نبشتن چه بود؟ فرمود که این قدر هم نبشته است که او را کشفی بود تا وقتی در مقام سماعی بود، درویشان و عزیزان حاضر بودند ، پدر عین القضاة نیز در آنجا حاضر بود ، او گفت که من شیخ احمد غزالی را دیدم که در آن جمع حاضر شده بود ، و آن روز تا این مقام آنجا که شیخ بود ، بُعدی تمام بوده است مثلاً این جمعیت در شهری دیگر بود و او در شهری دیگر، غرض آنکه آنچه تفحص کردند همچنان بود که او گفته بود ؛ بعد از آن خواجه بالخیر فرمود که مقصود عین القضاة از این حکایت آن بود تا معلوم شود که نعم آفریده گار توانا، نه بواسطه نماز و اوراد و خیرات است هر که را خواستِ حق باشد کشفی و کرامتی تواند بود. در این میان سوال کرده شده که که پیر عین القضاة شیخ احمد غزالی بود ؟ فرمود که خیر ، زیرا که در مکتوبان او ذکر احمد غزالی می کند و ذکر شیخ خود هم می کند و هم چنین می نویسد که من چنین و شیخ من چنین [1]
غرض آنکه اگر شیخ او شیخ احمد غزال بودی انجا که ذکر او کردی او را به شیخی خود یاد کردی .
بعد از آن فرمود که عین القضاة خورد بود و در بین کودکان بازی می کرد، شیخ احمد غزالی او را بدید ، بعد از چند گاه بر پدر و مادر او آمد و او را طلبید. مادر و پدر او را پنهان کردند و گفتند که او بمرد. شیخ احمد فرمود که دروغ می گوئید آن نعمت ها که بدو خواهد رسید تا آن بدو نرسد چگونه میرد؟ بعد از آن فرمود که شیخ احمد متّهم بوده است، به سبب آن، مادر و پدر او را پنهان داشتند. مولانا برهان الدین غریب حاضر بود عرضداشت کرد که شیخ احمد را گویند ابتلا بود ، خیر او خواست که ملام باشد و متّهم امّا او پاک بود در غایت پاکی و پارسائی تا چنین گویند که با قصاب بچۀ متهّم شد به حدی که پدر آن قصاب بچه را از این حال معلوم شد، مگر خدمت شیخ را نزد هر کی بد می گفت تا شبی این قصاب بچه به خدمت شیخ بود، پدر او بیامد که آن حال تفتیش کند، آن جا که شیخ بود در حجره یا جائی مستوری پدر این قصاب بچه بیامد در روزنی یا شگافی نگاه کردن گرفت، شیخ را دید در نماز ایستاده، چون از نماز فارغ میشد آن قصاب بچه را وعظی ونصیحتی می کرد، باز دوگانۀ دیگر می گزارد و بعد از نماز هم آنچه صلاح آن پسر بود باو میگفت . چون صبح دمید پدرش بیامد و در پای شیخ از آن خواجه ذکر الله بالخیر بر لفظ مبارک راند که این امر از هر کسی نیاید قوۀ ذاتی و پاکی کامل باشد که همچنین تواند بود.[2][3] اُفتاد، او و پسر او هر دو، مرید شیخ شدند !
بعداز آن فرمودند که من در خدمت شیخ کبیر در اجهودن بودم جوگئی بیامد و من پرسیدم شما از کدام راه می روید؟ ، اصل کار در میان شما چیست ؟ او گفت در علم ما همچنان آمده است که در نفسِ آدمی دو عالم است یکی عالم علوی دوم عالم صفلی ، سبیل کار آنست که در عالم علوی همه اخلاق صدق و صفا و اخلاق خوب و حسنِ معامله باشد و در عالم صفلی نگهداشت و پاکی و پارسائی . خواجه ذکر الله بالخیربه لفظ مبارک راند که مرا این سخن او خوش آمد.
لختی سخن در قطع مخالطت افتاد . فرمود که شیخ احمد حنبل رحمة الله علیه سفید باف بود مدّتی از خلق برید ، بعد از آنکه در میان خلق آمد سخن باز گرفت با هیچ کس سخن نگرفت چون روزگاری برین بر آمد محرمی به نزدیک وی شد و گفت چون در میان خلق آمدی چرا سخن نگویید؟ گفت چه سخن گویم از تکوّین گویم یا از مکوّن ، تکوّن در سخن نگنجد مکوّن که خود به سخن نگنجد مکوِّن که خود به گفتن نمی ارزد ! این رباعی نیز از ایشان سماع افتاد در بحث در باب تنها آمدن دوست بر دوست.
تا من به میان رسول نیابم با تو تنها ز همه جهان من و توتنها تو
خوشید نخواهد که برآید بـا تـو آئی بـر مـن سایـه نـبـاشــد بـاتـو
... فرمودند که حسن مقالتِ ایشان در آن حال ، اول این فرمود که مشایخ گفته اند که در سه وقت نزولِ رحمت باشد یکی در حالت سماع ، دوم در وقت طعام که به نیّت قوّتِ طاعت خورند ، سوم در وقت ماجرا و صفا کردن درویشان .
بعد از آن بر لفظ مبارک راند که من وقتی به خدمتِ خواجۀ خود شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز (بودم) که درویشی شش یا هفت در رسیدند همه جوان و خورد سال و صاحب جمال مگر پیوندی داشتند به خواجه گان چشت رحمة الله علیهم اجمعین، ایشان به خدمت شیخ عرض داشتند که ما را با هم ماجرائی هست خداوند یاری را فرمان دهد تا ماجرای ما را بشنود . شیخ مرا گفت تو برو و ماجرای ایشان بشنو و بدر الدین اسحق را نیز فرمود. القصه یکی با دیگری ماجرا کردن گرفتن گرفت و در غایت نرمی و لطف که آنرا شما چنین سخن فرمودید و من این چنین عرض داشت کردم باز شما این چنین فرمودید تا مرا معلوم نشد فهم نکردم و یا به غلط جوابی دادم . آن یار او هم جوابی به نرمی دادن گرفت که شما همچنین فرمودید من خطا کردم و شما بر حق بوده باشید ، غرض انکه اینچین و مانند این بر نمطی تقریر کردند که من و بدر الدین اسحاق از لطف تقریر ایشان در گریه شدیم، من با خود گفتم اینها فرستاده گان حق اند برای تعلیم ما آمده اند که ماجرا را این چنین باید کرد !
بعد از آن بر لفظ مبارک راند که سخن در حالت ما چنان خواهد گفت که رگ گردن بر نیاید یعنی اثری ازغضب و تعصب پیدا نباشد.
بعد از آن در باب تحمل و بردباری بسیار غلو فرمود و گفت که هر که جفا را تحمل کند بهتر از هر کی هست فرو باید خورد و در بند مکافات نباید بود ، این دو مصرع برزبان می راند:
هر که ما را یار نبود ایزد او را یار باد وانکه ما را رنجه دارد راحتش بسیار باد
بعد از آن این بیت فرمود:
هر که او خاری نهد در راه ما از دشمنی هر گلّی کز باغ عمرش بشگفد بی خار باد
آنگاه فرمود : یکی خار نهد و تو هم خار نهی این خار خار باشد! در اثنای این کلمات فرمود که میان مردمان این چنین است که با نغزان نغزی و با کوزان کوزی، اما در میان درویشان ایچنین است که با نغزان نغزی و با کوزان هم نغزی!
[1]ابولمعالی عبدالله بن ابی بکر محمد بن علی بن الحسن بن علی میانجی بسال چهارصد و نود و دو(۴۹۲هق/477هش./1098م) در شهر همدان تولد یافت . میانجی منسوب به میانه است و آن شهریست که بین مراغه و تبریز واقع شده است . درین شهر بود که پدر عین القضات ، قاضی ابوالحسن علی بن الحسن میانجی را شهید کردند . جد عین القضات ابو محمد و پدر او ابوبکر و کنیه اش عبدالله بوده است .
لقبش همانطوری که که در تمام تذکره های متصوفه و مورخان ذکر شده عین القضات است، این عنوان را مسلماً قبل از بیست و هشت سالگی دارا بوده بدلیل آنکه احمد غزالی هر وقت به عین القضات که از شاگردان و مریدان خاصش بوده ، نامه می نوشت او را چنین مخاطب قرار میداد.
از دوران کودکی و چگونگی تحصیلاتش در آثار مورخان هیچگونه ذکری نرفته است . ولی (( کودکی و نوجوانی عین القضات متاٌثر از محیط عرفانی و آرمانهای معنوی تصوف بود . پدرش معمولاً او را به مجالس صوفیان محل می برد در شانزده یا هفده سالگی مرید شیخی صوفی موسوم به بَرَکَه شد که بی اطللاعیش از علم ظاهر موجب نشد که عین القضات جوان سر سپردۀ علمِ دلِ وی نشود .)) همچنین در باره وضع فکری و روحی او تا دوران بیست سالگی چیزی ذکر نشده است . ولی از بعضی آثار او در این زمینه معلومات جالبی بدست آمده است . از فهرست تالیفات وی و از اصطلاحات علوم مختلفی که در کتب او بکار رفته ، روشن می شود که قاضی همدانی بر ریاضیات و علوم ادبی و فقه و حدیث و علم کلام و فلسفه و تصوف کاملاً مسلط بوده است .
قاضی همدانی تا بیست و یک سالگی در علم کلام بیش از سایر علوم زمان خود تعمق کرده است و در همین دوران در بارۀ موضوعی مهم از مباحث علم کلام کتابی بنام « غایت البحث عن معنی البعث » نوشته است . تالیف این کتاب نتیجۀ درهم شکستن هیولای تقلید و پیروزمندی فکر او بر مجهولات علم کلام بوده است . چون از هنگام بلوغ یکنوع بحران فکری و بالنتیجه حس کنجکاوی در او بوجود آمده بود که در بیست و یک سالگی با تالیف کتاب مذکور پایانیافت
قاضی همدانی مانند اکثر جوانان قرن پنجم و ششم که دارای هوشی سرشار بوده اند مهمترین کتب علوم عربی و اسلامی از قبیل حدیث و فقه و تفسیر و علم کلام و غیره ... را خوانده است اما از آغاز جوانی خواسته است مانند استاد خود محمد غزالی ، تقلید از عقاید موروث را پشت سرگذارد تا بجادۀ حقیقت جویی و روشن بینی واقعی برسد . کتابهای علم کلام را با اشتیاق و امید فراوان مطالعه می کرد تا حقیقت و مبنای عقاید دینی خود را دریابد و از تعصب و تقلید خشک پیشوایان دینی دوری جوید و دل مشکل پسند خود را قانع کند .
ولی علم کلام نتوانست او را سیراب کند ، بلکه بر عکس او را پریشان تر و سرگردان تر از اول گردانید . عین القضات خودش چنین بیان می دارد : « ناچار بودم که در علم کلام خوض کنم چون غریقی که به امید خلاص ، بهر خاشاکی تمسّک می جوید . اگر خداوند به فضل و کرم خود مرا رهایی نبخشیده بود ، به پرتگاه جهنم سقوط می کردم ، زیرا هرچه بیشتر کتابهای علم کلام را مطالعه می کردم تا از پستی تقلید به بلندی بصیرت مقام گیرم مقصود خود را در آن کتب کمتر مییافتم . اساس و بنیاد مذاهب مختلف در اندیشۀ من بهم ریخته بود . به پرتگاهی درافتادم که بیانش در این مختصر ممکن نیست و اکثر مردم از شنیدن آن سودی نخواهند برد و بیان آن برای خِردهای کوتاه و دلهای ضعیف نتیجه ای جز زیان بزرگ در بر نخواهد داشت . در این بحران ، سرگشته و پریشان ماندم . عیشم منغص گردید تا اینکه راهنمای سرگشتکان وادی حیرت هدایتم نمود و به کرمش یاریم کرد و بطور کلی پس از فضل خدا ، مطالعۀ کتابهای شیخ الاسلام محمد غزالی ، از سقوط در این ورطۀ هائل نجاتم بخشید . تقریباً چهار سال به مطالعۀ کتب او مشغول بودم و در این مدت از کثرت اشتغال به علوم ، عجایب بسیار دیدم که سبب نجات من از کفر و گمراهی و سرگشتگی و کوری گردید . » (زرین کوب عبدالحسین.ارزش میراثصوفیه سال نشر 1377 ص ۴۸)
عین القضات مدعی است که به تمثیل امور آخرت احتیاج ندارد چون نه تنها بدون واسطه ، اسرار عالم غیب را می بیند بلکه آمادگی خود را برای آگاهی دیگران اعلام میدارد . عین القضات خود را مانند بوعلی سینا کافر و مطعون میداند و می گوید : « آخر شنیده ای که هر که با کافر نشیند کافر شود ؟ اگر صحبت من ترا هیچ اثری نکردی جز آنکه اگر چه حلولی معنوی نباشی باری حلولی مجازی می باشی ، چگویی ! آنها که مرا بی دین می دانند وتو بر دین من باشی ! چه گویی ؟ تو نیز بی دین باشی و ایشانرا معذوردار . » [ تمهیدات، عین القضاة همدانی ص ۳۲۸ ]
با آنکه بعضی مورخین عین القضات را دارای کرامات هم ذکر کرده اند و گفته اند که او به درجه قطب رسید و کرامات او مانند ستاره ها می درخشید ولی سخن او در بارۀ تصوف بدعتی فلسفی است ، بدین علت و این گمراهی او را گرفتند و بردار کردند .. مردم به او اعتقاد داشتند و به وی تبرّک می کردند و احترامش نزد خاصّ و عام کامل بوده است.
جان بر سر دل
در اواسط سال(۵۲۵ هجری قمری/509هش/1130م)/ که سلطان محمود بن محمد پادشاه سلجوقی آخرین ماههای حیات کوتاه خود را می گذرانید وزیر وی ابوالقاسم انس آبادی درگزینی ، شیخ جوان را که در همدان عامه نسبت به وی اعتقاد فراوانی نشان می دادند ، توقیف و به زنجیر کرد و به بغداد فرستاد . شیخ را دو باره به همدان آوردند و در هفتم جمادی الاخر ۵۲۵ بر در مدرسه یی که تدریس می کرد بر دار زدند �در سن سی و سه سالگی . در بعضی روایات گفته اند که خود او در طی یک رباعی از دوست « آتش و نفت و بوریا خواسته » بود . چون جسد وی را بعد از بر دار کردن، سوزانیدند.
ارجاعات:
عین القضات ، عبدالله بن محمد – کتاب تمهیدات - با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تعلیق دکتر عفیف عُسیران – انتشارات منوچهری – ۱۳۸۹ – چاپ هشتم
- میراث تصوف – ویراستۀ دکتر لئونارد لویزان – ترجمه مجد الدین کیوانی – نشر مرکز – ۱۳۸۴- جلد اول – ص
- دکتر عبالحسین زرین کوب – جستجو در تصوف ایران – انتشارات امیر کبیر- ۱۳۸۸
[2]احمد بن محمد بن محمد طوسى غزالى (ح452-520ق)، مؤلف، واعظ و عارف برجسته قرن پنجم و ششم و برادر كوچكتر ابوحامد محمد غزالى، بود. كنيه وى، ابوالفتوح و القابش مجدالدين، زينالدين و حجتالاسلام بود.[ابن خلكان، ج 1، ص 97؛ سبکی، ج 6، ص 60 و 62]
احمد و محد غزالی در كودكى پدرشان را از دست دادند و گفته شده است كه پدرشان پيش از درگذشت، تربيت فرزندانش را به مردى زاهد و متقى به نام احمد رادكانى سپرد. در طوس بود كه احمد، مانند برادرش، تحصيلات مقدماتى خود را در فقه به پايان رساند و هنوز جوان بود كه به تصوف گراييد.
احمد ابتدا مريد ابوبكر نساج طوسى شد كه با چهار واسطه شاگرد جنيد است. احتمالاً احمد تا 487 كه ابوبكر نساج درگذشت، نزد وى بود و وقتى هم كه برادرش در 488هق. او را به جاى خود در نظاميه بغداد گذاشت، احمد در تصوف شهرت يافته بود.
غزالى در بغداد و شهرهاى ديگر به فارسى و عربى مجالس وعظ داشت و چندان در وعظ بليغ و فصيح بود كه نه تنها عوام از مجالس او استقبال میكردند، بلكه علما و دانشمندان نيز در آن حاضر مىشدند.
احمد در كسوت صوفى و واعظ به شهرها و روستاهاى بسيارى در خراسان، آذربايجان و منطقه جبال و عراق سفر مىكرد، براى مردم وعظ مىگفت و به دستگيرى مستعدان مىپرداخت. در هر شهرى نيز علاقهمندان بسيار مىيافت و مردم براى شنيدن سخنانش به مجالس وعظ وى هجوم مىآوردند گفته اند که غالباً در وعظ به خود وى هم حالى دست مىداد و مردم نيز چندان به هيجان مىآمدند كه فرياد مىكشيدند، جامه بر تن مىدريدند و جوانان در مجلس وى توبه میكردند
بدين ترتيب، غزالى به سبب سفرهاى بسيار و مجالس وعظى كه در بلاد اسلامى برپا كرد، نه تنها در زمان حيات خود شناخته شده بود، بلكه شاگردان و مريدان بسيار گرد خود جمع آورد. از جمله شاگردان وى در فقه و حديث، اين اشخاص بودند:
««ابوالقاسم عمر بن محمد بن احمد بن عكرمه»، معروف به ابن برزى، فقيه شافعى (متوفى ه560ق).و «عبدالواحد آمدى» (متوفى 550)، مؤلف غرر الحكم و درر الكلم.
از جمله مشهورترين مريدان وى نيز عين القضات همدانىو ابونجيب سهروردى بودند.
آثار
·سوانح: كتابى است به فارسى و به نثر درباره عشق و روانشناسى عاشق و معشوق از ديدگاه صوفيانه؛
·رسالة الطير؛
·مكاتبات؛
·رساله عينيه؛
·مجالس؛
·التجريد فى الكلمات التوحيد؛
·بحر المحبة فى اسرار المودة؛
·لباب الاحيا
(ویکی نور )
[3]یک سلسله افواتی نیز در مورد شیخ احمد نوشته اند که عاری از حقیقت میباشد و در هر عصری دیده می شود که مردمانی که در کنه مقام و حالات او پی نبرده اند تهمت های امرت وشاهد بازی را بر او بسته اند. در هر عصری مردمانی پیدا می شوند که پیامبران را نیز ابطال کرده اند چنانچه در مورد پیامبر ما صلی الله علیه وسلم که قرآن شاهد است وی را مجنون و شاعر خوانده اند .
وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ36 ترجمه:« و می گفتند آیا ما بخاطر شاعر و دیوانۀ دست از خدایان خود بر داریم.
++++++++++++++++
لذت شنیدن سخن بزرگان
سخنی که از بزرگی و صاحب نعمتی شنیده می شود آنرا لذت دیکر است! اگر همان سخن از دیگری شنیده آید چندان ذوق نمی دهد ، پس گوئی از مقامی که سخن بر می آید آن به نور معرفت آراسته است !
در این باب حکایتی فرمود که مردی بودی صالح و صاحب نعمت ، در مسجدی امامت کردی ، بعد از نماز سخنی چند از مشایخ و احوال ایشان بگفتی مستمعان را راحتی پید آمدی ، از آن جماعت مردی بود محجوب العین ، او نیز بدان کلمات لذّت گرفتی تا روزی آن امام غایب بود مؤزن بر جای او نشست و همچنان حکایات مشایخ و حالات ایشان چنانکه از آن امام شنیده بود گفتن گرفت ، چون سخن مؤزن در گوش آن محجوب افتاد پرسید که این سخن مشایخ و حالات ایشان کی می گوید؟ گفتند امروز امام غائب است و مؤزن بر جای آو نشسته است این حکایت ها او می گوید. محجوب گفت ما این کلمات از هر تر دامنی نخواهیم شنید! بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر دیده پر اشک کرد فرمود که سخن کسی که معاملۀ نیک ندارد ذوق ندهد. بعد از آن این بیت سعدی بر زبان مبارک راند:
به زبان هر که جز من برود حدیٍث عشقت چو معامله ندارد سخن آشنا نباشد
سخن در طعام افتید ، خواجه فرمود که درویشی این است که هر آینده که بیاید بعد از سلام طعام پیش باید آورد انگاه به حکایات و حدیث مشغول شود. بعد از آن این لفظ بر زبان مبارک راند اِبدؤّا بالسلام ثُم بالطعام ثُمَ بالکلامِ.
یکی از حاضران که در مجلس خواجه نشسته بود گفت که وقتی در نظر شیخ ابو سعید ابو الخیر رحمة الله علیه یکی دوالی (قمچین ومثل آن) محکم بر ستوری زد . شیخ ابو سعید گفت : آه ، و همچنان نمود که آن درد او را رسید ! مدعی حاضر بود آن حالت را استحالت نمود . شیخ ابو سعید پشت خود را برهنه کرد و بدو نمود ، اثر دوال بر پشت مبارک شیخ بر آمده بود! بعد از آن گوینده این حکایت رو سوی خواجه ذکر الله بالخیر کرد و گفت که این حکایت بدان ماند حالت دیگری در دیگری اثر کند اما نمیدانم که حقیقت حال چگونه است؟ بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیربر لفظ مبارک راند که روح چون قوی می شود به کمال می رسد قالب را نیز جذب می کند ، پس به حکم این اتحاد هر چه بر قلب رسد روا باشد که اثر آن در قالب ظاهر گردد . بر این حرف بنده عرضداشت کرد که این چیزی به اوصاف معراج ماند ! فرمود که آری .
بعد از آن فرمود که بزرگی گفته است که ندانم در شب معراج رسول الله را علیه الصواة و سلام آنجا بردند که عرش و کرسی است و بهشت و دوزخ و آنچه دید یا همه را آنجا که او بود علیه وسلام بعد از آن فرمود که همه را آنجا آورده باشند که رسول بود علیه وسلام و تحّیه در این صورت مرتبه رسول علیه سلام بالاتر.
طریق بیعت
لختی حکایت کسانی افتاد که طریق بیعت ندانند و بعضی با یکی بیعت کرده و باز با دیگری پیوندند و بعضی به مزار مشایخ ارادت آرند. در این میان بنده عرضداشت کرد که بعضی در پایان گورِ مشایخ می روند و سر می تراشند و مرید می شوند این بیعت درست باشد ؟ فرمود که خیر. انگاه حکایت فرمود که شیخ الاسلام فرید الدین گنج شکررا قدس الله سرالعزیز را پسری بود از همه پسران او مهتر او برفت در پایان گور قطب الدین بختیارقدس الله سره العزیز محلوق شد ، این خبر به شیخ فریدالدین نور الله مرقده رسانیدند فرمود که شیخ قطب الدین طیب الله ثراه خواجه ومخدوم ماست اما این بیعت درست نباشد ارادت و بیعت درست آن است که دست شیخی بگیرد.
امام ربانی مجدد الف ثانی در مکتوبات خود آورده است: «کسی که اراده ی وصول به منزل مقصود را دارد بر اوست که طريق را از مرشد کامل درخواست كند. چنان كه اين حال وظيفه ی هر شاگرد يا هر طالب هدفمند وصول به منزلگاه يقين است که قدم به قدم و مرحله به مرحله آن را می پيمايد» .
چون موضوع بیعت در دین اسلام اساس و زیر بنا درشریعت و طریقت می باشد در این جا ضرور است تا موضوعات را بصورت گسترده تر بخاطر روشن ساخت موضوع بیان نماییم:
کسی که اراده ی وصول به منزل مقصود را دارد بر اوست که طريق را از مرشد کامل درخواست كند. چنان كه اين حال وظيفه ی هر شاگرد يا هر طالب هدفمند وصول به منزلگاه يقين است که قدم به قدم و مرحله به مرحله آن را می پيمايد و با راهنمايی مرشد خود از کمينگاه های ترسناک اين راه می گذرد تا آنجا که بار سفر او به منزل مقصود فرود می آيد. در حالی که ابتدای اين سفر از توبه آغاز گرديده، فرجام آن به مرحله بقا پس از فنا خاتمه می پذيرد.
بر مريد لازم است که مقابل مرشد خود همچون مرده در پيش روی مرده شوي باشد و به دستور مرشد خود توبه كند.
گاهی يک مريد با مريد ديگر از نظر تفاوت کوشش و مجاهدت یا استعداد ذاتی وی يا تفاوت مقام مرشد و همّتی که مرشد در بالا بردن درجات مريدان خود دارد، فرق دارد، به گونه ای که اين حالت در بين فقها نيز ديده شده است که بعضی از آنها به درجه مطلق اجتهاد می رسند و بعضی در درجات پايين تر از آن قرار می گيرند. بعضی اوقات ديده شده که مرشد دست مريد خود را گرفته و او را به بلندترين درجه ای که خودش رسيده است، می رساند و در اينجا برای مريد خود اذعان می دارد که اين آخرين درجه و مرتبه ی اوست و در اين وقت بايد مريد بدون مرشد به سير خود ادامه دهد يا نزد مرشدی برود که درجه ی او بلندتر است. چنان که همين حالت در حيات حضرت خواجه بهاءالدين نقشبند(رح) رخ داده است که ما بدان اشاره خواهيم کرد.
همچنان در علوم شرعی گاهـی طالب يک مرحله را نزد استاد معيّنی به نهايت رسانيده و بعد به مرحله بالاتر ترقّی می نمايد که احتياج به استاد عالم تری دارد.
در آيات قرآن هم به مبايعت صحابه کرام با رسول اکرم صلی الله علیه و سلّم اشاره شده که از آن جمله اين فرموده خداوند سبحانه و تعالی است: «لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ المُؤمِنِینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» [«هر آيينه خداوند از مؤمنين راضی شده است زمانی که با تو در زير درخت بيعت نمودند.» فتح /18] همچنين «اِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ اِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ یَدُ اللهِ فَوقَ اَیدِیهِم» [«به تحقيـق آنهايـی که با تو بيعت می کنند جـز اين نيست که با خدا بيعت می نمايند. دست خداوند بر بالای دستهايشان است.» فتح /10].
قبلاً گفتيم که مرشد آن است که از مدرسه ی مرشد ديگری، فارغ شده باشد و به مرحله ی بقای پس از فنا رسيده باشد از اين جهت که مرشد کامل، طبيبی است که امراض درونی را مانند حسد، کبر و غيره معالجه ی کند مرشدين به لقب حکمای عارف منسوب شده اند. بی گمان گاهی توجّه ـ يعنی توجّه شيخ به جانب مريد براي معالجه آنچه که در قلب مريد است ـ از فاصله های دور نيز حاصل می گردد و شرط نيست که اين توجّه فقط در يک مجلس باشد.
امّا در يک مجلس، طريقه ی توجّه اين است که شيخ در حلقه ذکر می نشيند؛ مريد را پيش روی خود قرار می دهد در حالي که قلب خود را متوجه قلب او می سازد؛ چشمان هر دو بسته و مريد مراقب برکت شيخ خود باشد و در همين جلسه روحی، گرمی روحی را احساس می کند و اين تصرّف روحی به منزله ی عمل جرّاحی است که مريد اثر آن را در می يابد. گاهی مريد اين اثر را نمی تواند طاقت بياورد و فرياد می کشد. در بعضی مواقع حال اغما و بيهوشي به او دست می دهد و اگر توجّه شيخ از روی قصد و هدف به منظور ارتقاي مريد به مقام بالاتري باشد، مريد مثل يک آدم مست، بيهوش می افتد و تا ساعتها و گاهی تا يک روز به هوش نمی آيد. گاهی از خوشی نسبت به مقامی که رسيده می خندد و گاهی هم به رقص می افتد.
می گوييم: محقّقاً برای هر چيزی خواه انسان باشد يا ساخته ی دست انسان مثل آلات و ابزار و موجودات، سببی است. انسان برای تحقّق اميال و آرزوهای خود محتاج وسيله و معلّم است و اين امر با اعتقاد به ياری و کمک خداوند و اراده ی او تعالی منافات و ضديت ندارد؛ همانطور كه مريض به طبيب نياز دارد و انکار اين نياز و عدم مراجعه به طبيب صحيح نيست؛ بلکه مراجعه به وی لازم و ضروری است به شرط اينکه به اين عقيده ثابت باشد که شفا دهنده ی حقيقی ذات خداوند سبحانه و تعالی است. پس مسلمان بايد برای وصول به مرتبه ی رضای خداوند واحد لاشريک سبحانه و تعالی وسيله طلب نمايد. بنابراين همانطور كه در مسايل فقهی احتياج به معلّم داريم؛ بدون شك در مسايل عميق تر نيز به معلّم احتياج داريم و اين مسايل عميق، دروسی است که ما را به عين اليقين می رساند. ليکن وسيله در ذات خود مقصود نيست؛ بلکه مقصود همان ذات مقدس «الله جل جلاله» است. آيا ما برای خداوند سبحانه و تعالی سجده نمي کنيم در حالي که روی به جانب کعبه شريفه می آوريم؟ آيا ما در سجده ذاتاً خانه کعبه را قصد می كنيم؟! خداوند سبحانه و تعالی در قصّه ی ذی القرنين فرموده است: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُۥ فِی الأَرضِ وَءَاتَینَاهُ مِن كُلِّ شَیءٍ سَبَبا» [«ما برای اسکندر در روی زمين قدرت داديم و همه چيز از وسايل را در اختيار او گذاشتيم.» كهف /84] پس اسباب با روش قرآن در تضاد نيست اگر اين امر عقيده نشود که آن دو مؤثر حقيقي هستند.
خداوند سبحانه و تعالی امر کرده است که مسلمانان بايد به بنده های صالح تقرّب بجويند آنجا که فـرموده است: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّـادِقِینَ» [«ای کسانی که ايمان آورده ايد از خداوند بترسيد و با راست کاران و درست کاران باشيد.» توبه /119].
بی گمان سنّت خداوند سبحانه و تعالی بر اين جاری شده است که انسان از پدر و مادر زاده می شود و به وجود می آيد. آيا درست است که وجود طفل، بدون پدر و مادر انتظار برده شود به اين دليل که خداوند خالق است؟ مسلماً خير؛ امّا اگر اراده ی خداوند نرفته باشد، با وجود پدر و مادر بچّه ای به دنيا نمی آيد. «وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوجَینِ الذَّكَرَ وَالأُنثَى» [«و بی گمان خداوند همان ذاتی است که دو زوج مذکر و مؤنث را آفريده است.» نجم /45].
همچنين راجع به مرگ، خداوند سبحانه و تعالی فرموده است: «قُل یَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ المَوتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُم ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم تُرجَعُونَ» [«بگو ای پيامبر شما را ملک الموتی می ميراند که بر شما موظف گرديده است.» سجده /11] و مثل آن طلب رزق است از اين جهت که محتاج به سبب و وسيله می باشد با آنکه خداوند فرموده است: «إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو القُوَّةِ المَتِینُ» [«به يقين که خاص خداوند رزق دهنده و صاحب قدرت و قوت محکم و استوار است.» ذاريات /58] و در جای ديگر آمده است: «وَجَعَلنَا مِنهُم أَئِمَّة یَهدُونَ بِأَمرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِـَایَاتِنَا یُوقِنُونَ» [«و آنها را امام گردانديم که مردم را به امر ما راهنمايی مي کنند از آن جهت که صبر کرده اند (در هر مصايبی) و به آيات ما يقين کنند گان بودند.» سجده /24] اين آيه مبارکه به مرشد و علما و فقها اشاره دارد.
از آنچه گفته شد نتيجه می گيريم كه همانطور كه پناه بردن به اسباب و وسايل ظاهری برای بررسی و تنظيم نيازهای زندگی و پناه بردن به فقها و علما برای فراگيری علوم دينی و دنيايی ضروری هستند، پس پناه بردن به مرشد کامل برای وصول هـدف مطلوب در معنويات هم ضروری بوده و مقصود در جميع حالات فقط ذات خداوند سبحانه و تعالی است و تا ادب و احتـرام در سلوک مـريد با مرشدش محقق نگردد، هرگز به خواسته خود نمی رسد.
از حضرت سلطان العارفين بايزيد بسطامی(رح) روايت شده که گفته است «کسی که برای او شيخـي نباشد، شيـخ او شيطان است» يعني کسي که سالک راه معرفت خداوند در شريعت يا در تصوّف می گردد، بر او لازم است كه در طلب مرشد يا معلّم باشد؛ زيرا بدون مرشد و معلّم در معرض گمراهی شيطان قرار می گيرد.
از دلايلی که صوفی حقيقي پايبند به تعاليم قرآن و سنّت نبوی در حالت پنهان و آشکار می باشد اين است که اخلاق صوفی، اخلاق قرآن کريم و سيرت نبوی می باشد و کافی است که قرآن کريم آن رسول بزرگوار را به خلق عظيم ستوده است. «وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ» [«تو صاحب اخلاق ستوده بزرگی هستی.» قلم /4] درباره ی اخلاق نيكو آيات زيادی آمده است که از جمله ايـن آيات مبارکـه «خُذِ العَفوَ وَامُر بِالعُرفِ وَأَعرِض عَنِ الجَاهِلِینَ» [«عفو را پيشه ی خود ساز و امر به معروف کن و از جاهلان روی بگردان.» اعراف /199] «فَبِمَا رَحمَةٍ مِّنَ اللهِ لِنتَ لَهُم وَلَوكُنتَ فَظًّا غَلِیظَ القَلبِ لَانفَضُّوا مِن حَولِكَ فَاعفُ عَنهُم وَاستَغفِرلَهُم وَشَاوِرهُم فِی الاَمرِ فَإِذَا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى الله إِنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَوَكِّلِینَ» [«پس به سبب رحمتی از جانب خداوند برايشان نرمی کردی و اگر خشمناک و سخت دل می بودی حتی از دور و اطراف تو پراکنده می شدند. پس از آنها عفو کن و براي شان طلب آمرزش نما و با آنها در امور مشاوره بنما. پس وقتي چيزی را عزم و قصد کردی، خاص بر خدا توکل کن و اعتماد داشته باش. بدرستی که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد». آل عمران/159] «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغوَ أَعرَضُوا عَنهُ وَقَالُوا لَنَا أَعمَـلُنَا وَلَكُم أَعمَالُكُم سَلَـامٌ عَلَیكُم لَا نَبتَغِی الجَـاهِلِینَ» [«و چون سخن بيهوده را بشنوند از آن روی گردان می شوند و می گويند ما را اعمال ماست و شما را کردار شماست. سلام باد بر شما ما جاهلان را طلب نمی کنيم.» قصص/55]
به ذوالنون مصری(رح) که از بزرگان صوفيه است، گفتند: آنکه از همه مردم غمگين تر و محزون تر است، کيست ؟ گفت: «کسی است که خُلق او بد است». حضرت خواجه بهاءالدين نقشبند(رح) گفته است: «طريقت ما تمام آن ادب است». پس طبقه ی صوفی پاک ترين مردم و متّقی ترين آنها هستند و صوفی کسی است که در محبّت پروردگار خود سستی نمی ورزد و از او جز کار نيکو و ستوده چيز ديگری تصوّر نمی شود؛ زيرا او در مدرسه ی اخلاق اسلامی تربيت شده و سرکشيهای نفس خود را مهار کرده است. بلی بزرگان، صاحب فضايل بسياری هستند ولی طبقه صوفيه در قلّه ی کمال فضل و بزرگی قراردارند. شاعر صوفی در مقارنه بين سيدنا موسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و سلّم گفته است:
محمد دیده و موسی شنیده شنیده کی بود مانند دیده
اين واقعيّتی اسـت که ايمان صـوفی، ايمان شهـودی است؛ اما ايمان غير صوفی ايمان استدلالی است و بی گمان بزرگان مشايـخ تصـوّف در جريان تاريخ اسلامی به جوانمردی، تواضع و معاونت و کمک به مـردم و صفات حميـده متّصف گرديده اند و آنچه به عدّه ای شيـخ نما و اشخاص متظاهر به شيخيت نسبت داده می شـود، نمی تواند به پايه و منـزلت شيوخ و صـوفيه حقيقی لطمه بزند؛ زيرا که «كُلُّ نَفسِ بِمَا كَسَبَت رَهِینَةٌ» [«هر کس در گرو چيزی است که کسب می کند.» مدثر /38] آيا اين درست است که گفته شود اسلام، دينی خالی از منفعت است؛ چون بعضی از مسلمانان از جاده اسلام انحراف ورزيده اند؟!
يقيناً بلندترين درجات تربيت، همان تربيت روحی و قلبی است؛ زيرا وقتی سرچشمه صاف باشد، آب صاف است و اگر سرچشمه کدر و گل آلود باشد، هيچ چيزی نمی تواند آب را پاک و صاف كند. اين ثابت است که منبع همان قلب و ضمير است پس وقتی قلب پاک و صاف شد، اعمال پاک و صاف می گردد و اين همان تصوّف است که برای پاکسازی قلب از هر پديده ی بدی، سعـی و تلاش می نمايد به حدّی که قلب در اين پاکسازی شايسته ی آن می گـردد که محل تجلّيات خداوند سبحانه و تعالی باشد. مثال اين قلب روشنايی يافته به نور معرفت ذات احديت سبحانه و تعالی، قلب رحيم و مهربانی است که هرگز از او به كسی آزار و اذيتی نمی رسد.[بر گرفته از صفحۀ نقشبندیان NAQSHBANDIYH]
رویاء خواب:
سخن در رویاء افتاد فرمود که در قدیم ترکی بود او را تکلش گفتندی ، مرد خدایی بود، شبی حضرت عزت را به خواب دید ، بامداد نزد نجیب الدین متوکل رحمة الله علیه این خواب بگفت : اول او را سوگندغلیظ و شدید داد و گفت آنچه ترا خواهم گفت باید تا من زنده باشم این حکایت به کسی نگویی . شیخ نجیب الدین رحکت الله علیه قبول کرد. بعد از آن تکلش به او گفت که من امشب حضرت عزت را بخواب دیدم شرح آن احوال و انوار باز راند. بعد از آن شیخ نجیب الدین حکایت کرد که آن تکلش بعد از دیدن آن خواب چهل سال بزیست و من در این مدت بحکم آن عهد خواب به کسی اظهار نکردم . چون وقت نقل تکلش آمد وقت رفتنِ او به سر وقت او حاضر شدم . چون مرا دید گفت یاد داری آن خوابی که دیده بودم و با تو کفتم ؟ گفتم آری یاد است اما این ساعت چه حالت است؟ گفت این ساعت غرق آن حالت می روم.
از این جا در احوال شیخ نجیب الدین افتاد و مناقب شیخ کبیر شیخ فرید الدین رحمت الله علیه فرمود که ترکی بود در دهلی ، او مسجدی عمارت کرده بودو امامت آن مسجد به شیخ نجیب الدین داده و خانه هم برای او مهیاء کرده تا آن ترک دختری عروس کرد یک لک جیتل بلکه زیاد تر در حق او خرچ کرد. شیخ نجیب وقتی در محاوره به او گفت که مؤمن تمام کسی باشد که او را دوستی حق بر دوستی اولاد غالب آید تویک لک جیتل بلکه زیادت در حق فرزندت خرچ کردی اگر دو چند این اگر در راه خدا خرچ کنی آنگاه تو آنچنان باشی! ترک ازین سخن برنجید امامت از شیخ نجیب الدین بستد و خانه هم ، شیخ نجیب الدین از آنجا به اجهودن رفت و به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز رفت و به خدمت شیخ صورت حال باز نمود شیخ فرمود که خدای عزو جلّ می فرماید ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلي کُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ. أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍسوره بقره آیات 106-107 : هر چه از آیات قرآن را نسخ کنیم یا حکم آن را از خاطرها بریم ( و متروک سازیم ) بهتر از آن یا مانند آن بیاوریم. آیا نمی دانی که خدا بر هر چیز قادر است؟آیا نمی دانی که پادشاهی آسمانها و زمین مختصّ خداوند است و شما را به جز خدا یار و یاوری نخواهد بود؟ یعنی هر آیتی که منسوخ کردیم آیتی دیگری فرستادیم ، بهتر از آن ، همچنان برین کار ملتفت نباید بود ، مگر آن ترک را ایتمر نام بوده است ، شیخ بر لفظ مبارک راند که اگر ایتمری رفت خدای عزو جل ایتکری پیدا آرد ! هم در آن روز گار ملکی بزرگ ایتگر نام در آن دیار رسید که خدمت شیخ الاسلام و آن خانوادۀ کریم را خدمت ها کرد و به خدمتگلری آن خانواده منسوب شد.
لختی حکایت شیخ بدر الدین غزنوی افتاد که نظام الدین خریطه دار برای او خانقاهی عمارت کرد ، چون شیخ بدر الدین را در آن خانقاه اجلاس شد چندان بر خورداری نیافت و به زودی از قاعده بگشت . چون شیخ بدر الدین در آن خانقاه بنشست هم در آن نزدیکی نظام ادلین خریطه دار را در حساب کشیدند و در کار او فتوری پیدا شد. شیخ بدر الدین به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس سره عرضداشت کرد که این مرد و از کار او این معنی باز نمود که مردی برای من خانقاهی مرتب کرد این ساعت در کار او پریشانی پیش شده است من هم از سبب ان پریشان خاطر می باشم . شیخ جواب فرستاد و گفت : هر کی به سنت و سیرت پیران خود نرود او همچنین باشد یعنی چون پیران ما را رسم خانقاه نبود او علحیااده خانقاهی کند و در آن بنشیند از اینها بیند!
لختی سخن از بزرگی شیخ قطب الدین بختیار افتاد قدس الله سره العزیز فرمود که در آخر عمر قرآن یاد گرفت ، چون تمام محفوظ شد آنگاه نقل فرمود رحمتة الله علیه .
لختی سخن در نقل اولیاء افتاد .یکی از حاضران از نقل بزرگی حکایت کرد و گفت که فلان می مرد و آهسته نام خدای عزو جل را بر زبان می راند ! خواجه علیه رحمه که چشمان پر آب کرد این راباعی بر زبان مبارک راند:
آیـم بـه سر کـوی تـو پـویـان پـویـان رخساره به آب دیده شویان شویان
بـیـچاره رۀ وصل تـو جویان جویان جان میدهم و نام تو گویـان گویان
ذکر مردانیکه مستغرق یاد حقند
يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا يَعْمَلُونَآیه 24 سوره نور
پاکمردانی که هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا و به پا داشتن نماز و دادن زکات غافل نگرداند و از روزی که دل و دیدهها در آن روز حیران و مضطرب است ترسان و هراسانند. و ذکر مردانی که مستغرق یاد حق باشند. در این میان حکایتی فرمود که متعلمی بود شرف الدین لقب ، اهلّیتی داشت، روزی به خدمت شیخ کبیر شیخ فرید الدین قدس الله سره العزیز نشسته بود ، شیخ ار او پرسید که حالِ آن خوانده گی هایت چیست ؟ گفت اکنون همه را فراموش کرده ام! شیخ را این سخن گران آمد. چون او بیرون رفت روی سوی حاضران کرد و گفت این مرد قوی بلند پُریِ کرد .
لختی سخن در رویا ها و تعبیرها افتاد، فرمود که رسول علیه السلام فرمود که من دوش یاران خود را به خواب دیده ام که هر یکی پیراهنی پوشیده اند و لیکن یکی را پیراهن تا سینه بیش نسیت یکی را تا ناف است و یکی را تا زانو ، اما عمر را دیدم که پیراهنش تا زمین کشان کشان بود و یاران عرضداشت کردند که یا رسول الله این خواب را تعبیر فرموده اند ؟ گفت آری پیراهن هر یکی را بر دین هر یکی تعبیر کرده ام!
بعد از آن فرمودند که امام محمد غزالی طیب الله ثراه در احیاء العلوم آورده است که این دو خواب را که ابن سرین تعبیر کرده است از عجائب روزگار است ، و آن آنست که وقتی مردی در ماه رمضان به خدمت او آمد و گفت که من شب را در خواب دیده ام که انگشتری بدست منست افواهِ رجال و فروج نساء را مُهر می کنم ، ابن سرین فرمود مگر تو مؤزنی ؟ گفت آری . انگاه گفت بانگ نماز بیگاه چرا می گوئی؟ مرد دیگر بیامد و گفت من در خواب دیده ام که روغن از کنجد بیرون می آرند و من باز آن را در کنجد می کنم و ابن سیرین گفت زنی که در خانۀ تُست نیکو تفّحص کن نباید که مادر تو باشد ! آن مرد در خانه آمد و از جفت خود نیکو پرسید چون نیکو تفحّص کرد مادر او بود.
حکایت در ترک دنیا افتاد . فرمود وقتی رسول علیه سلام با یاران خود می گفت که درویشی را مخیّر کردند که تو که تو دنیا و آنچه در اوست را اختیار می کنی یا آنچه در عقبی برای تو مهیّا کرده اند؟ آن درویش گفت آنچه در عقبا بمن مهیّا کرده اند من همان اختیار کردم. چون این حکایت تمام شد حضرت ابو بکر صدیق (رض) گریستن گرفت .صحابه گفتند که حال چیست؟ گفت این چه مصطفی فرمود علیه صلاة و سلام پرسید درویشی را میان دنیا و اخرت مخیر کردند آن درویش خود مصطفی است علیه صلوة وسلّم المخیّر هوالمخیّر. چون خواجه ذکر الله بالخیر بر این حرف رسید فرمود که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز نیز بر مثل این کلمات بودی ، بار ها گفتی که وقتی درویشی را چنین حال بود یا درویشی چنین چیز می کرد ، معلوم می کردم که این حکایت خود می گوید که حضرت شیخ اند. [ فوائد الفؤاد . صص92-103]
+++++++
فال مصحف
بنده عرضداشت کرد به خدمت خواجه نظام الدین اولیاء که (این) فال مصحف که می بینند جایی آمده است؟
ایشان فرمودند آری و در این باب حدیثی هم آمده است. بعد از آن فرمود که چون مصحف را برای فال بکشایند باید که به دست راست بکشایند و دست چپ را تا به آن یار نکنند.
بعد از آن در این معنی حکایت فرمود که شنوده ام از شیخ بدر الدین غزنوی رحمة الله علیه که او گفت که من از غزنین به لهاور آمدم در آن عصر لهاور آبادان و معمور بود ، چند گهی آنجا بودم ، بعد از آن چند گاه مرا از انجا عزیمت سفر شد ، یکدل آن شد که جانب دهلی آیم و یک دل آن شد که جانب غزنین باز روم، در این اندیشه دو دله ماندم و کشش من بیشتر جانب عزنین بود چه مادر و پدر و اقرباء آنجا داشتم و در دهلی یک دامادی بیش نبود. القصه که نیت کردم که فال مصحف بینم، به خدمت بزرگی رفتم ، اول بر نیت غزنین دیدم آیۀ عذاب آمد ، باز بر نیت دهلی دیدم آیۀ و جوی ها و وصف بهشت آمد، اگر چه دل من به غزنین بود اما به حکم فال جانب دهلی آمدم ، چون به شهر رسیدم شنیدم که داماد من در بند است ! بیامدم پیش در سرای سلطان تا از حال او استطلاع کنم، او را دیدم که از در سرای بیرون آمد میزری ، و در آن میزر مبلغی سیم ، چون مرا دید به کنار گرفت و خوش شد ، مرا به خانه خود برد و آن سیم پیش من نهاد، مبلغ بود دل من جمع شد. هم در آن چندگاه شنیدم از غزنین خبر آمد که مغول در ان دیار رسید و مادر و پدر و دیگر اقربای مرا شهید کردند! بعد از ان بنده عرضداشت کرد که بدر الدین غزنوی چون اینجا آمد آنگاه به ارادت شیخ قطب الدین بختار قدس سرّه العزیز مشرف شد؟ فرمود آری.
از این جا ذکر شیخ الاسلام فرید الدین افتاد و قدس الله وسرّه العزیز افتاد و ایشان فرمودند که کار او دیگر بود ، او ترک خلق گرفت و دشت و بیابان اختیار کرد یعنی که در اجهودن ساکن گشت بنائی درویشانه و چیز هایی که در آن دیار خیزد چون پیلو(درختی که از ریشه آن چوب مسواک بدست آرند ) و مانند آن قانع شد ، با آنهم از آمد و شد خلایق حد نبود. ، در خانقاه به قیاس نیم شبی یا کم وبیش ببستندی یعنی پیوسته باز بودی وسیم و طعام و نعمت موجود از کرم باری تعالی آینده و رونده را از کرم باری تعالی از آن نصیب کردی ، هیچ کس به خدمت ایشان نیامدی که او را چیزی نصیب نکردی ، عجیب قوتی و عجب زنده گانی! هیچ کس از بنی آدم از آن میسّر نشود ، اگر کسی به خدمت بیامدی که هر گز نیامده بودی و دیگری نیز حاضر بودی که او آشنای چندین ساله بودی در محاوره هر دو با هم برابر بودی و در تلطّف و توجّه هر دو با هم متساوی بودی ! بعد از آن فرمودی که از بدر الدین اسحق شنیدم رحمة الله علیه که او گفت من خادم محرم بودم و هر چه بودی با من بگفتی و به هر کاری که مرا براه کردی در ملا و خلا یک سخن بودی : هیچ وقت مرا در خلاء سخن نگفتی یعنی ظاهر و باطن یک روش داشت و این از عجائب روزگار است!
در شرافت و کرامت (سوره) فاتحه
سخن در فاتجه آمد که آنرا برای بر آمدن حاجات بسیار خوانند اول بسم الله الرحمن الرحیم میم الرحیم را در لام الحمد الله ادخال کنند همچنین که بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله و چون اینجا رسید که الرحمان الرحیم سه بار بگوید الرحمن الرحیم و چون سوره تمام کند آمین سه بار بگوید ، حق تعالی آن مهم را به کفایت رساند !
هم در ذکر فاتحه فرمود آنچه در تمام قرآن موجود است آن ده چیز است وآن ده چیز هشت چیز در فاتحه موجود است . آن ده چیز که در قران موجود است کدام اند؟ ذات و صفات و افعال و ذکر معاد و تزکیه و تخلیه و ذکر اعدا و محاربه کفار و احکام شرع ، بعد از آن فرمود که از این ده چیز هشت چیز در فاتحه است الحمد لله ذات، رب العالمین افعال ، الرحمن الرحیم، صفات ملک یوم الدین ، ذکر معاد ، ایاک نعبدوتزکیه، و ایاک نستعین تخلیه ، اهدناطراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم ذکر اولیاء ، غیر مغضوب علیهم ولضالین ذکر اعدا ، پس از ده چیز که در جملۀ قرآن است هشت ازین در فاتحه یافتیم ، همین محاربه کفار نیست و احکام شرع.
لختی ذکر حجة الاسلام امام غزالی افتاد رحمة الله علیه فرمود که بیانی با تحقیق است او را، آنگاه فرمود که در احیاء العلوم می آورد که الصوم نصف الصبر والصبر نصف الیمان[1]، بعد از آن فرمود الصوم نصف الصبر چه باشد ؟ اول در حقیقت صبر فرمود که صبر چیست؟ صبر باعثۀ حق است بر غلبۀ باعثه بر هوا، صبر اینست. بعد از آن فرمود که اصلِ باعثه هوا دو چیز است خشم و شهوت ، وصوم شهوت را مقهور می سازد پس اینجا الصوم را نصب الصبریافتیم، دیگر آنچه فرمود، فرمود الصوم نصف الایمان ،[2] ایجا فرمود که صفت ایمان دو چیز است عقاید و اعمال، واصبر نصف الایمان اینست.
[1]کتاب احیاء علومالدین مشهور به احیاء العلوم از آثار شناختهشدهٔ ابوحامد محمد غزالی است که به زبان عربی نوشته شده. این کتاب که محتوای دینی، اخلاقی و عرفانی دارد همواره مورد توجه عالمان شیعه و سنی بودهاست.
غزالی احیاء علوم الدین را پس از کنارهگیری از تدریس در مدرسهٔ نظامیه و در دورهای که در شام و قدس و حجاز اقامت داشت نوشتهاست (حدود سال ۴۹۲ هجری قمری)
1. او در احیاء العلوم الدین تاکید ورزیده :"به تحقیق می دانم و سوگند بر زبان می رانم که اصرار تو بر انکار حقیقت دین موجبی نیست، مگر آن بیماری که بسیاری از مردمان این روزگار را دامن گیر شده و جمهور خلق بدان مفتون گشتهاند. سپردن راه آخرت با نشیب و فرازش در غایت دشواری است، زیرا راهبران جهان آخرت عالمانی توانند بود که وارثان پیامبران باشند، عالمانی که اکنون روزگار از وجودشان خالی گشته و جایشان عالمانی جای گرفته اند که معروف را منکر و منکر را معروف می شمارند. بدین سبب علم دین مندرس شده و آثار یقین ناپیدا گشته است.[ غزالی، محمد بن محمد، احیاء علوم الدین، ترجمه موید الدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیو جم، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۵۱ قسمت مقدمه]
2. فضایل رمضان: خداوند در سوره بقره ایه 183 می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید بر شما روزه فرض شده است همانگونه که بر کسانی که پیش از شما بوده اند فرض بوده است؛ تا باشد که پرهیزگار شوید.
[2]امام محمد غزالی در احیا علوم الدین می فرماید : بنابر مقتضای این فرموده رسول خدا صلی الل علیه و سلم : الصوم نصف الصبر و الصبر نصف الایمان - روی الاول الترمذی و الثانی الخطیب فی التاریخ - روزه نصف صبر است و صبر نصف ایمان می باشد؛ روزه ربع ایمان است.