خلیل رومان

 

نقش امریکا در ملت سازی

از جرمنی تا عراق

 

از نشرات رند- RAND

ترجمۀ خلیل رومان

 

بخش هشتم  

  فصل نهم

 درس های آموخته شده

 

این فصل، پی آمد های عملیات در هفت وضعیت یعنی جرمنی، جاپان، سومالیا، هایتی، بوسنیا، کوزوو، و افغانستان را با تمام منابعی که ایالات متحده امریکا وجامعه بین المللی در آنها سرمایه گذاری کرده اند، مقایسه می کند. این وضعیت ها، نظر به پنج مقیاس به کارگرفته شده (حضور اردو، پولیس، تمام کمک های مالی، کمک اقتصادی بر هر شخص (سرانه) و کمک های خارجی به حیث فیصدی تولید ناخالص داخلی)، و چهار پی آمد (شمار تلفات قوای امریکایی در برخورد های پس از جنگ، وقت تا زمان اولین انتخابات پس از درگیری، بازگشت مهاجران، جابه جایی بی جا شده گان و رشد سرانۀ تولید ناخالص داخلی) مشخص شده اند. به سبب تفاوت شمار باشنده گان و اقتصاد این کشورها، به جای استفاده از رقم مجموعی، مرتب از سرانۀ هر یک کارگرفته شده است. در مثال های متفاوت، برای کمک به اندازۀ شتاب گسترش کوشش های ملت سازی، از دورۀ های زمانی نیز کار گرفته شده است.

بیشتر کوشش ها برای تعیین کمیت منابع به کار انداخته شده پی آمد پروسه های مرکب یا پیچیده، رنج آور است. چرا که ارقام و آمار قابل دسترس بیشتر برای رسم کردن جدول(دیاگرام) نتایج رشد وتوسعه، اکثر بسیار با ضعف و کمبودی ها همراه می باشد. این کوشش استثنا نیست. شانس به کارگیری معیاری در این تحلیل، با نظر داشت دسترسی به معلومات، و همچنان ابراز علاقه مندی ها، تعیین شد.

حضور نظامی در طول زمان

شمار و سطح قوای نظامی نظر به هر مورد، به گونۀ قابل توجه فرق می کرد. در آخر جنگ جهانی دوم از 6/1 میلیون تا قریب 14 هزار نفر امریکایی، و نیروهای بین المللی به صحنۀ عملیات اروپایی و در حال حاضر در افغانستان جا به جا شده است. اگرچه برای مقایسۀ تمام موارد یا قضیه ها، ارقام درشت همیشه لازم نیست، چرا که شمار باشنده گان کشورها، خیلی نا برابر بوده اند. به منظور برابری شمار قوای امریکایی، یا قوت های ائتلاف چند جانبۀ زیر رهبری آن، قوای بین المللی در هر هزار نفر هر یک کشورها محاسبه شده است. این آمار بر مقایسه قوا در وقت مشخص پس از درگیری، یا پس از آغاز عملیات امریکایی ها استفاده شده است. شکل پایین، شمار متفاوت قوت ها در هفت عملیات را نشان می دهد. شمار زیادی از قوت های امریکایی در ابتدا در جرمنی،

بوسنیا، و کوزوو مستقر شده بودند. شمار ابتدایی قوا در جاپان، سومالیا، هایتی و افغا نستان، در بعضی از قضیه ها، به طور نسبی کم و همین طور در برخ دیگر بسیار زیاد بود. در مواردی، زمان حضور طولانی بود. در بوسنیا قوت های امریکایی پنج سال پش از ختم درگیری بازهم آن جا ماند؛ قوای امریکایی در جاپان و جرمنی بیشتر از 50 سال پس از ختم جنگ جهانی دوم، تا امروز باقی مانده اند. در قضیه های هایتی و سومالیا، عساکر امریکایی برای دو سال و یا کمتر باقی ماندند، و قوای بین المللی کمی پس آن، کش ور را ترک کرد.

حضور پولیس بین المللی در طول زمان

فرستادن پولیس امریکا و بین المللی، به مثابۀ تکملۀ قوت های نظامی برای تأمین امنیت ساکنان محل یک نو آوری بود. این نو آوری در مقیاس و حوزه بسیار فرق می کرد. بعضی از این تفاوت عبارت بود از برنامه های آموزشی به افسران اجرای قانون در محل؛ یا در عملیات های کلان، شامل فرستان صدها یا هزاران پولیس بین المللی برای نظارت، آموزش، آموزگاری، و حتا برای تعویض قوای محلی، تا زمانی که پولیس محلی مسلکی تشکیل می شد.

شکل 9-3 نشاندهنده شمار قوای خارجی در هر هزارساکن محل در آن وقت برای چهار موضوع مهم جا به جایی پولیس بین المللی، می باشد.

طوری که از شکل 9-3 ثابت می شود، یک یا اضافه از یک سال را گرفت تا آرایش  یک قوۀ پولیس ملکی بین المللی به پایۀ اکمال برسد. در آن وقت جنگ کوزوو خاتمه یافته بود. برای مثال، نیل به هدف اکمال سطح پولیس ملکی بین المللی، دو سال یعنی تا اواخر عملیات را در بر گرفت. این تأخیر باعث ایجاد خلای نظم و قانون و افزایش فشار به کشورهای مصروف ملت سازی شد، تا از قوای نظامی، منجمله پولیس نظامی برای حفظ امنیت داخلی استفاده کنند.

 

مرگ های پس از درگیری

یکی از حساس ترین منظرۀ کشمکش های پس از درگیری، به ویژه عقب نشینی امریکایی ها پس از1993 از سومالیا،  دلیل تلفات می باشد. در سال های 1990، ملکی های امریکایی که نظامیان را رهبری می کردند، بر حفاظت قوا و جلوگیری از تلفات آنان تأکید عظیم داشتند. طوری شکل 9-4 نشان می دهد، میزان تلفات در پس از درگیری بلند نبوده است. سومالیا و افغانستان، به ترتیب در صدرگراف با 43 و30 کشته، قرار دارند.(در حال حاضر، اکتوبر 2012، تنها شمار تلفات سربازان امریکایی در افغانستان به 2149 نفر رسیده است).

افغانسان دومین شمار بلند مرگ سربازان، پس از درگیری را دارد، که ماهیت جنگ و عملیات را نشان می دهد. هرچند جنگ با دولت طالبان در دسامبر 2001، پایان یافت، اما مبارزه با القاعده و طالبان و ادامه شماری از برخورد ها به سطح پایین کمپاین ضد شورش باقی است.

 

کلان ترین رقم تلفات رخ داده در عملیات، با پایین ترین شمار سربازان امریکایی صورت گرفت که این نسبت به سطح قوا و میزان خطر برعکس می باشد. جرمنی، جاپان، بوسنیا، و کوزوو، مرگ پس از درگیری نداشتند. اشتغال پس از درگیری درجرمنی وجاپان نسبی بی خطر ثابت شد، چرا که هردو، کامل شکست خوردند و دولت آن ها به تسلیمی بی قید و شرط موافقه کردند. شمار پایین تلفات پس از درگیری نشان داد که ملت سازی پس از جنگ، هرگاه با شمار مناسب سربازان صورت بگیرد، کمتر سبب خشونت های مقاومت گرا می شود. زمانی که شمار سربازان ثبات آورنده به تناسبی که برای شمار نفوس لازم است، کم بوده، قوای امریکایی، رنج تلفات را تحمل کرده است.

 

زمان بندی انتخابات

دموکراتیک سازی هستۀ هدف اقدام های ملت سازی است. برنامه ریزی و رهبری انتخاب دموکراتیک در مرکز این روند قرار می گیرد. چنان که شکل 9-5، نشان می دهد، زمان بندی انتخابات نظر به هر مورد فرق می کند.

 

در سومالیا، وضعیت هرگز به حد کافی ثبات نیافت، تا انتخابات دایر شود. در جرمنی و کوزوو، انتخابات محلی از ملی حد اقل هجده ماه پیشی گرفت. انتخابات ملی جرمنی تا تشکیل دولت جدید- جمهوری فدرال آلمان توسط اشغال گران منطقۀ غربی، به تاخیر افتاد. در نتیجه، به استثنای منطقۀ زیر اشغال شوروی ها، انتخابات تا 52 ماه پس ازسقوط هیتلر دایر نشد. در جاپان، هایتی و بوسنیا، انتخابات محلی، همزمان یا کمی پسان تر از انتخابات ملی انجام شد.

در قدم نخست، بررسی موردی به تدویر انتخابات محلی اشاره دارد. این امر به رهبران جدید محلی فرصت ظاهر شدن و کسب تجربه و به حزب های سیاسی نیز شانس ایجاد اساسی برای حمایت داد. به نظر می رسید که توسعۀ دورۀ تدارکاتی در کوزوو وجرمنی به تشکیل احزاب سیاسی و بنا نهادن دیگر جوانب جامعه معدنی و همچنان رسانه های آزاد، سهولت فراهم کرد. برعکس، اولین انتخابات ملی در بوسنیا شاید باز دارنده بود. چرا که سران دولت ملی گرا که مسوولان جنگ داخلی بودند را در جایگاه نخست قرار داد. انتخابات های پیش هنگام، به آرزوی تکمیل ضرب الاجل بازگشت و ستراتیژی های خروج، سبب تقویت غارتگران و باز داشتن روند دموکراتیک سازی شده می تواند.

 

مهاجران و بی جا شده گان بین المللی

تمام این کشمکش ها سبب فرار شهروندان به خارج یا بی جا شدن در داخل شد. شمار مهاجران و بی جا شده گان داخلی از اثر درگیری، شاخصۀ مهم درجۀ بی ثباتی است. قریب در تمام موارد، گروه انبوهی مردم از خانه های شان فرار کرده اند. خروج جمعی، همچنان بسیار تأثیرسیاسی داشت، به ویژه اگر مقصد کشورهای باشند که توانایی مداخله برای کاستن این جریان را داشته باشند. در هایتی، بوسنیا وکوزوو، که هجرت به امریکا واروپا جریان داشت، متناسب به آن، عامل مهم برای تصمیم مداخله کردن بود تا جنگ را ختم کنند. دولت های امریکا و اروپا، تشخیص دادند که تا زمانی که دراین مناطق وضعیت آرام و مطمین به میان نیاید، مردم به فرار ادامه می دهند و مهاجران  بر نمی گردند.

شکل 9-6 شمار مردمی را که در جریان کشمکش ها از خانه های خویش فرارکرده اند، نشان می دهد. برای هم ترازی، شمار مهاجران و بی جا شده گان داخلی به جای مجموع آنها، در هر هزار نفر نفوس حساب شده است.

 

یک بخش وسیع  بی جا شده گان داخلی و مهاجران قابل توجه بود. اگرچه هایتی کم ترین شمار مهاجران را در هزار نفر ساکن داشت(1-9)، فرار از هایتی وجستجوی پناه گاه در امریکا، برای تصمیم مداخلۀ دولت آن کشور یک امر مهم بود. از سوی دیگر، جنگ داخلی بوسنیا، بیش از یک میلیون بی جا شده داشت، یعنی 229 نفر در هزار نفر، یا به طور کلی یک چهارم نفوس. به همین ترتیب، میلیون ها جرمنی نژاد به خارج از جرمنی یا مناطقی که به جرمنی در جنگ دوم ضمیمه شده بود، فرار کردند. این به معنای دشواری کلان در سال های پس از جنگ بود. پس از شمار زیاد مهاجران و بی جا شده گان داخلی جرمنی به دنبال جنگ جهانی دوم، زیاد ترین بی جا شده گی در کوزوو رخ داد؛ در واقع نصف نفوس ولایات در بهار1999 خانه های شان را ترک کرده بودند. در اخیر ماه می، هشت صد و شصت و سه هزار نفر، کوزوو- البانی فرار و قریب دو صدو پنجاه هزار دیگر بی جا شده بود.

 

همکاری های اساسی  خارجی

تمام موارد بررسی شده، مقدار قابل توجه مساعدت ها در قالب کمک های بدون عوض بود. محموله ها، خدمات یا قرضه های امتیازی به مردم داده می شد، که اقتصاد محلی را دو باره زنده کند. کمک ها به طور شخصی از افراد آماده می شد. بعضی اوقات مهاجران این کشورها، و از دولت ها و موسسه های بین المللی، مانند ملل متحد، صندوق بین المللی پول و اتحادیه اروپا کمک می کردند. شکل 9-7، کل کمک ها را به نرخ ثابت دالر امریکایی درسال 2001، نشان می دهد که به هرکشور پس از دوسال، به زود پس از ختم درگیری ها آماده شده بود.

مقدار کمک های خارجی به کشورها تا اندازه زیاد در وضعیت های پس از جنگ متفاوت بود. جرمنی، جاپان، و بوسنیا بلند ترین مقدار کمک ها را دریافت کرده بودند. آن ها به ترتیب، قریب در جریان دو سال اول پس از جنگ، 6،11 میلیارد 1،4 میلیارد و 5،4 میلیارد دالر دریافت کرده بودند. در مقایسه، هایتی، کوزوو، و افغانستان، هرسه کمتر از 2 ملیارد دالر دریافت کردند. 


کمک های خارجی نظر به سرانه

در حالت نفوس بسیار متفاوت کشورها، به دست دادن ارقام کمک ها، همیشه یک اندازه گیری مفید نیست. در نتیجه، شکل9- 8، معلومات کمک ها به نرخ ثابت دالر در سال 2001  را، بر اساس سرانه نشان می دهد.

بر این اساس، به جرمنی پس از دو سال درگیری، بیش ترین کمک جمع آوری شده(12 میلیارد دالر) سپرده شد. اما رقم بلند نبود، زیرا نظر به سرانه قریب 200 دالر به یک نفر ساکن می رسید. کوزوو، که در تمام کمک ها در ردیف چهارم قرار داشت، بیشتر از 800 دالر در هر نفر مقیم دریافت کرده بود. کمک ها بر اساس سرانه، با تندی احیای اقتصادی تناسب داشت. کوزوو، با دومین درجۀ بلند کمک ها براساس سرانه، احیای اقتصادی در تولید ناخالص داخلی پس از درگیری را به زودی حاصل کرد. در هم ترازی، هایتی، که از نظر سرانه نسبت به کوزوو کمک بسیار کم دریافت کرد، از رشد سرانۀ تولید ناخالص داخلی بسیار کم از زمان ختم درگیری به بعد، برخوردار شد.

 

در صدی کمک های خارجی در تولید ناخالص داخلی

یکی از اقدام های مفید دیگر، کمک درصدی تولید ناخالص داخلی می باشد(شکل 9-9). هرچند شمار آن تفاوت می کند، کمک های خارجی وابسته به تولید ناخالص داخلی در قضایای پس جنگ سرد، که از 20 تا 45 درصد تولید ناخالص داخلی کشورها را تشکیل می کرد، بسیار اساسی بود. این میزان کمک ها به طور کلی، حاصل کانفرانس ها بین تمویل کننده گان بود که درجریان آن، موسسه های مالی بین المللی، تشخیص نیاز ها را به تمویل کننده گان بالفعل آماده کردند. مقایسه یا هم ترازی، ضیقی فعالیت های اقتصادی پس از درگیری و قابل توجه بودن مقدار، که مطابق نظر ناظران بیرونی به طور موثر در تندی بازسازی و احیای اقتصادی استفاده شده می تواند، را روشن می کند. 

 

تغییرات در سرانۀ تولید ناخالص داخلی

یکی از مهم ترین شاخص های احیای دوبارۀ اقتصاد یک کشور پس از درگیری، بازتاب بهبودی درآمد سرانه در تولید ناخالص داخلی می باشد. شکل 9-10 تغییر سرانۀ تولید ناخالص داخلی هر کشور در سال های پس از جنگ را نشان می دهد. در شکل تولید ناخالص داخلی  سرانه در نخستین سال های درسال پیشین جنگ، نمایش داده شده است.

گرچه سرانۀ تولید ناخالص در تمام کشورها، درجریان سال های نخست پس از جنگ افزایش یافت، همچنان تا درجه های  متفاوت سیر کرده است، برحالی سرانۀ تولید ناخالص داخلی هایتی  بسیار آهسته بود سپس تا 75 درصد که پیش ازجنگ بود، ثابت ماند.

از طرف دیگر، سرانۀ تولید ناخالص داخلی جرمنی از 75 درصد در 1994 تا 175 درصد در 1953 بالا رفت. گرچه برآورد های سرانۀ تولید ناخالص داخلی بوسنیای پس جنگ متمایل به حاشیۀ خطر بود، به نظرمی رسید که آن کشور افت تُند درآمد درجریان سال های جنگ را تجربه کرد. در 1995، سرانۀ تولید ناخالص داخلی، یک سوم سطح پیش ازجنگ تخمین شده بود. هرچند، در اصل نظر به مقدار عظیم کمک های خارجی که بوسنیا دریافت کرد، برحالی پس از جنگ تُند بود. در 2002، سرانۀ تولید ناخالص داخلی قریب تا 90 درصد نسبت به سطح پیش از جنگ رشد کرد. در جاپان 1945، سرانۀ تولید ناخالص داخلی، نیم سطح 1939 بود، اما در 1952، درآمد تا 80 درصد نسبت به سطح 1939، رشد کرد اما در مقایسه با جرمنی، در واقع  برحالی اقتصاد جاپان کُند بود.

 

شرط ها برای پیروزی

اشغال جرمنی و جاپان، معیارهایی را برای تحول پس از درگیری برقرار کرد که یکسان نبود. یکی از مهم ترین سوال که این بررسی  بلند می کند، توضیح این نکته است که چرا این دو عملیات به گونۀ عالی کامیاب شد، حال آن که عملیات پسین به درجه های مختلف نسبت به یک دیگر، کوتاهی و نابسنده گی دارد. آسان ترین جواب این است که جرمنی و جاپان از پیش بسیار انکشاف یافته، و از نظر اقتصادی جامعه های پیشرفته بود.

بازسازی اقتصاد نوین نسبت به پروردن اقتصاد های که هرگز انکشاف نیافته باشد، ساده است. این نکته شاید در پنج مورد بررسی شده، تشریح کند که نسبت به این که اقتصاد های انکشاف نیافته اصلاح شود، چرا اقتصاد جرمنی و جاپان برای بازسازی ساده بود. هم چنان قابل ذکر است که مشکل های گذشته، به مرور زمان کم رنگ شده است. جورج مارشال به جد در باره فروپاشی بالقوه اقتصاد جرمنی در زمستان 1947 نگرانی داشت، نگرانی ای که تصویب پلان مارشال را در 1948، سه سال پس از ختم جنگ را به دنبال داشت. جاپان یکی از کُند ترین سرعت برحالی اقتصاد را در میان قضایای مورد بررسی داشت. درآمد سرانه در بوسنیا بسیار سریع احیا شد؛ آنچه که در کوزوو، نسبت به سطح پیش از درگیری، در ظرف 24 ماه پس از ختم جنگ را در بر گرفت. در جاپان، این کار تا 1956، بیشتر از یک دهه پس ازختم جنگ اتفاق نیفتاد.

گرچه، از نظر اصولی، کامیابی ها در جرمنی و جاپان مشکل اقتصادی نبود. ملت سازی، طوری که تعریف شکد، ومهم تر، چنان که مسوولان عملیات تعریف کرده اند، هدف شان در آن زمان، در اصول در بارۀ دوباره سازی اقتصاد یک کشور نه، بلکه در بارۀ تحول نهادهای سیاسی بود. گسترش دموکراسی در امریکای لاتین، آسیا و بخشی ازافریقا، حاکی از آن است که این سیستم حکومت داری منحصربه فرهنگ غرب یا یک اقتصاد پیشرفتۀ صنعتی نیست. در واقع، هرگاه هیچ یک از دو، وجود نداشته باشد، دموکراسی ریشه گیر شده می تواند. برنامۀ "بازسازی" پس از درگیری، نتوانست سومالیا، هایتی یا افغانستان را به شاهراه کامیابی سوق دهد. اما ناتوانی امریکا، مداخله ها را به تشویق تحول دموکراتیک در این کشورها واداشت، نسبت به این که تعبیرهای صرف اقتصادی قادر به آنجام آن شده باشد.

یک نواختی، یک متغیر ممکنۀ دیگر در تشریح پی آمد های تفاوت ملت سازی است. سومالیا، هایتی و افغانستان از نظر قومی، اقتصادی- اجتماعی و قبیلوی، تقسیم شده بودند، اما جرمنی و جاپان چنین نبود. مگر بازهم، هم گونی و یک نواختی، شرط ضروری نیست. نوع دشمنی گروهی که در سومالیا، هایتی و افغانستان دیده شد، بیشتر از آن در بوسنیا و کوزوو بود؛ با این همه، روند دموکراتیک پیشرفت هایی داشت. این چیزی است که جرمنی، جاپان، بوسنیا وکوزوو را از یک سو از سومالیا، هایتی و افغانستان تفکیک می کند، از سوی دیگر، سطح انکشاف اقتصادی، فرهنگ غربی، یا یک نواختی ملی شان نبوده است. آن چه بیشتر این دو گروپ را از هم تفکیک می دهد، میزان مساعی جامعۀ جهانی است که در تحول دموکراتیک آن ها کار گذاشته اند. ملت سازی کامیاب، چنان که از این بررسی ثابت می شود، به وقت و منابع نیاز دارد. امریکا و همبسته گانش 25 برابر پول بیشتر و 50 برابر سرباز بیشتر، به تناسب سرانۀ کوزووی پس از درگیری به افغانستان پس از درگیری اختصاص داد. این میزان بالای کارگزاری ها، کم از کم در بخشی از نهاد های دموکراتیک و رشد اقتصادی نمایانگر دست آورد های بلند است.

جاپان، یکی از این دو کامیابی مسلم، کم از کم در مقدار زمانی که در روند انتقال سپری کرد، به این ملاک ها به گونۀ کامل دست یافت. ازسوی دیگر، جاپان نسبت به جرمنی، بوسنیا وکوزوو، با توجه به سرانۀ نفوس، کمک های کم اقتصادی خارجی دریافت کرد. این کمک ها در واقع کمتر از هایتی و مشابه به افغانستان بود. میزان رشد اقتصادی جاپان پس از جنگ به گونۀ زیاد پایین بود. هرچند مصرف امریکا در جنگ کوریا، رشد اقتصاد جاپان در جریان سال های 1950، را تحریک کرد، که در نتیجه به استحکام حمایت مردمی در اصلاحات دموکراتیک که پس از جنگ شکل گرفت، کمک کرد. مانند اعجاز اقتصادی جرمنی در سال های 50؛ این تجربه نشان می دهد که افزایش کامیابی های اقتصادی، منادی اصلاحات بسیار زیاد سیاسی به مثابۀ پیگیری خواست بلند و قانون مند کردن نیست.

 قوۀ ثبات آور (یا چنان که پسان ها اشغال گر نامیده شد)، در جاپان هم به نسبت نفوس و هم در برابری با جرمنی، بوسنیا و کوزوو، کم بود. هرچند، نسبت به هایتی و افغانستان بیشتر بود. تمایل همکاری ساختارهای موجود قدرت و یک جهتی مردم، بدون شک توانایی حفظ جاپان با قوۀ به طور نسبی کم را بلند برده بود. اما میزان زیاد شکست جاپان نیز مهم بود: سال های مجموعی جنگ خرابی و انهدام، منجمله آتش باری بر شهرها و سرانجام دو حملۀ اتمی بار آورد. در نتیجه، مردم خسته از جنگ و در کل کوفته و زده شده و فرمانبر بود. گاهی که درگیری به گونۀ قطعی یا ویرانگرانه، (یا نامعین) مانند سومالیا، افغانستان، یا عراق، ختم شد، آزمون های امنیتی پسین بسیار دشوار ثابت شد. به نظرمی رسد که کامیابی نظامی بسیار تُند و بی خون ریزی، با مشکل ترین با ثبات سازی پس از درگیری رو به رو خواهد بود.

تیزی رشد اقتصادی و تحول سیاسی در سرگذشت جرمنی و جاپان نشان دهندۀ آن است که پایۀ دموکراتیک کردن در دورۀ محرومیت اقتصادی بنا نهاده شده است. پلان مارشال تا سال 1948 آغاز نشده بود، و درآمد های سرانۀ اقتصادی در جاپان از میزان پیش از جنگ جهانی دوم بالا نرفته بود، تا این که پس از خریداری وسایل از طرف امریکا برای جنگ کوریا، موجب تقویۀ اقتصادی آن شد. اما در هر دو مورد، اصلاحات سیاسی در سال 1947، بنا نهاده شد. رشد اقتصادی و برحالی اقتصاد سرانۀ درآمدها، به قانون مندی و استحکام پایه های دموکراسی کمک کرد، اما به صورت ضروری وابسته و پیشبرندۀ آن نبود.

 

اشتراک در بار مسوولیت قوماندۀ واحد

ایالات متحده زمانی که بار تحول جاپان را به شانه می برد، و بیشتر از آن را برای آلمان غرب آنجام می داد، پنجاه درصد درآمد سرانۀ تولید ناخالص جهان را به وجود می آورد. در 1990، گاهی که شمار قضیه های ملت سازی افزایش یافت، امریکا 22 درصد تولید ناخالص جهان را به آن تخمین زده بود. در حالی که دست آورد امریکا نسبت به سال های پس از جنگ جهانی دوم بسیار زیاد بود. کاهش سهم امریکا در تولید ناخالص سراسری، همراه با رشد بازده و درآمد ها در جاهای دیگر، هردو، بار مسوولیت جهانی را از نظر سیاسی و از نظر مدیریت مالی برای سایر کشورها بسیار مهم کرد.

امریکا، در سال های 1990، با دشواری چگونگی دسترسی به مشارکت گسترده به کوشش هایش در ملت سازی و هم زمان، نگه داشت وحدت قوماندۀ مناسب، رو به رو بود. این کشور، درسومالیا و هایتی نظم و ترتیب دوامدار را تجربه کرد. در هریک، دور اول عملیات را رهبری، سازماندهی، اکمال و تمویل کرد؛ اما سپس به زودی مسوولیت را به قوۀ گستردۀ نماینده گی ملل متحد تحویل داد. هرچند هایتی نسبت به سومالیا بهتر سازماندهی شد، اما این کوشش ها کامیاب نبود. این کشور، در بوسنیا، در به دست آوردن وحدت قومانده و جلب مشارکت نظامی در بخش عملیات از طریق ناتو، کامیاب بود، اما این هدف در بخش ملکی کم پیشرفت کرد.

در کوزوو، امریکا هم در بخش نظامی هم در بخش ملکی به وحدت قومانده و مشارکت گسترده به ترتیب از راه ناتو و ملل متحد دست یافت. مادامی که جوانب نظامی و ملکی آن عملیا ت به اداره و رهبری متفاوت باقی ماند، امریکا مطمین شد که ماموریت و توانایی دو نهاد یعنی نیروهای کوزوو ای ناتو و ادارۀ موقت ملل متحد اصطکات خواهد داشت، بنا بر این از باز شدن شگاف بین آن ها جلوگیری کرد.

هیچ یک از این دو نمونه، کامل رضایت بخش نبود. به هر حال، به نظر می رسید که ترتیبات کوزوو، ترکیب بهتری از رهبری امریکا، مشارکت اروپا، سهم گیری گسترده در مسوولیت های اقتصادی، و وحدت نیرومند فرماندهی داشت. سرانجام هر مامور بین المللی در کوزوو از دو نفر برای یک نفر کار- فرمانده ناتو، یا نماینده خاص منشی عمومی کار می کرد. هیچ یک آن ها امریکایی نبود. اما با کیفیت اعتبار امریکا در منطقه و تاثیر آن در ناتو و شورای امنیت ملل متحد، این کشور با پرداخت شانزده درصد مصارف بازسازی و شانزده درصد دیگر برای هزینه های قوت های حافظ صلح، به حفظ نقش رهبری رضایت بخش قادربود.

خوبی نمونه های کوزوو و بوسنیا در ادارۀ مقیاس گستردۀ عملیات ملت سازی، زیادتر به توانایی امریکا و هم پیمان های آن در دست یابی به دیدگاه مشترک مقاصد ملت سازی و پاسخ دهی موسسه های مربوط، مانند ناتو، اتحادیۀ اروپا، و ملل متحد به این دیدگاه مشترک، وابسته است. گاهی که شرکای اصلی مصروف در ملت سازی، دارای دیدگاه مشترک باشند، نمونه های بالکان ترکیب ماندنی از اشتراک مساعی و وحدت قومانده ارائه می دهد.

در تازه گی ها، امریکا در افغانستان دو ساختار فرماندهی نظامی جداگانه و حتی تنوع عظیم تر در بخش ملکی برگزید. یک قوۀ بین المللی بدون اشتراک قوت های امریکایی کابل را اداره می کرد، در حالی که یک ائتلاف و بیشتر قوت های امریکایی، دیگر جاها را اداره می کردند. ملل متحد مسوول ترویج تحول سیاسی بود، در حالی که تمویل کننده های جداگانه، بازسازی اقتصادی را هم آهنگ می کردند که بارها ناکام می ماندند. این روش در سومالیا، از زمانی که امریکایی ها و قوای بین المللی کم ازکم در عین ساحه عملیات نمی کردند، انکشاف حاشیه وی بود. اما افغانستان از آنچه که در هایتی، بوسنیا و کوزوو به دست آمده بود، پس گشت مشخص نشان داد.

کار عمومی ملت سازی افغان ها، به گونۀ مشخص بهتر از سومالیاست، اما هنوز نسبت به هایتی بهتر نمی باشد؛ نسبت به بوسنیا، یا کوزوو در وضعیت مشابه قرار دارد. همچنان به اندازۀ قابل توجه کم قیمت بوده است.

 

مدت

همچنان مدت دوام هفت قضیه متفاوت بود. هایتی با حرکت مشخص ضرب الاجل دار آغاز و از آن پیروی کرد. جرمنی، جاپان، سومالیا و بوسنیا با زمان کوتاه آغاز، اما آن را تجدید کردند. کوزو و افغا نستان بدون کدام انتظار از خروج پیش هنگام شروع کردند. پیشینه ها حاکی از این است که ماندن مدید، متضمن کامیابی نیست، ترک زود هنکام، ناکامی حتمی در پی دارد.

و اگر دموکراتیک کردن حفظ شود، آیا خروج نهایی ستراتیژی را آماده می کند؟ به گونۀ الزامی نمی کند. قوای امریکایی پشت سرخود در سومالیا و هایتی ناکامی آشکار به جا گذاشت، اما در جرمنی، جاپان، بوسنیا، کوزوو و افغانستان به سبب هر کامیابی یا مورد معلق، حضور خود را حفظ کرد. انگیزۀ این پنج مداخله، نگرانی از وضعیت منطقه یی یا جغرافیای سیاسی جهانی می باشد. دموکراسی سازی به تنهایی انگیزۀ کامل این نگرانی ها بوده نمی تواند. جاپان و جرمنی خلع سلاح شده بودند. آنها حمایت نظامی و کمک اقتصادی امریکا را تا زمان زیاد و تا به وجود آمدن دموکراسی و بی نیاز شدن شان با خود داشتند، چون بدون کمک دیگران در مقابل اتحاد شوروی قادر به دفاع از خود نبودند. خلع سلاح جبری در اوایل، سپس پذیرش داوطلبانه آن، به ویژه کناره گیری و چشم پوشی آن ها از سلاح هستوی، به همین سبب بود. بوسنیا، کوزوو و افغانستان شاید به منظور حفظ امنیت خارجی خود، به کمک خارجی نیاز داشته باشند، حتا پس از این که صلح داخلی به وجود آمده باشد. خواه این کمک شامل حضور قوای نظامی خارجی، تضمین های امنیت، یا رهبری ترتیب جدید امنیت منطقوی، قابل دید باشد. اما شاید دخالت بین المللی در امنیت خارجی آن ها تا مدت زیاد پس از این که تحول دموکراتیک تکمیل شود، ادامه یابد.

راستی، اگر جرمنی و جاپان، رهنما قرار بگیرند، کامل ترین تحول دموکراتیک، شاید عمیق ترین پیوند های مستحکمِ باقی مانده، باشد. پیشینه ها نشان می دهد که ملت سازی رابطه های از تاثیر و وابسته گی ایجاد می کند که هردو تا زمان زیاد پس ازختم درگیری های نخستین پا برجا می ماند.

 

استنتاج ها

با این ملاحظه ها در ذهن، مزید بر درس های مشخص در اخیر هر فصل، برخی از نتیجه های گسترده تر که باید در خاطر ها باقی بماند، این هاست:

·   عامل های زیادی به آسان کردن یا دشوار کردن ملت سازی تاثیر می کند: تجربۀ دموکراتیک پیشین، میزان انکشاف اقتصادی و هم گونی یا یک جهتی ملی. به هر حال، در میان عامل های قابل کنترول، مهم ترین تعیین کنندۀ آن میزان کوشش های مقید به زمان، نیروی انسانی و پول می باشد.

·   ملت سازی چند جانبه نسبت به مساعی یک جانبه ملت سازی بسیار پیچیده و زمان گیر است. همچنان به گونۀ قابل توجه برای هر کشور اشتراک کننده کم قیمت نیز است.

·   ملت سازی چند جانبه، نسبت به مساعی یک ُسویه، تحولات تمام و کمال و مصالحۀ عظیم منطقه یی بار آورده می تواند.

·   هرگاه اشتراک کننده گان اصلی، دیدگاه مشترکی باهم شریک کنند، مطابق آن موسسه های بین المللی را شکل داده می توانند. در این صورت وحدت فرماندهی و اشتراک گسترده، هردو، سازگار است.

·   در این جا، بین شمار قوای ثبات آورنده و میزان خطر، وابسته گی وارونه دیده می شود. بلند ترین شمار قوای ثبات آورنده، پایین ترین ضربه ها و تلفات داشته اند. در واقع، اکمال مناسب وکافی قوا، در عملیات پس از درگیری سبب آن شده که هیچ تلفاتی در پی باشد.

·   کشورهای همسایه تاثیر مهم نشان داده می توانند. یک جا ساختن ملت چند پارچه، درحالی که همسایه ها به چند پارچه گی آن کوشش می کنند، به ویژه بسیار دشوار است.

·   پاسخ گویی به بی عدالتی های گذشته بخش پرتوان دموکراسی سازی بوده می تواند. این، هم چنان یکی از منظرهای جدلی و بسیار مشکل هر کوشش ملت سازی است. بنا بر این، باید در حالتی به کوشش ها ادامه داد که تعهد و التزام دراز مدت و عمیق در سراسر عملیات موجود باشد.

·   برای ملت سازی مسیر یا جادۀ کوتاه وجود ندارد. برای اجرا و پایداری تحول به دموکراسی، پنج سال کم ترین نیاز به نظر می رسد.

 

 

ادامه دارد.......

 

مطالب قبلی

 


بالا
 
بازگشت