بی بی سی
http://www.bbc.co.uk/persian/indepth/cluster_persian_language_gel.shtml
زبان فارسی، سنت انقلابی و عمومی کردن گفتار فقهی
مهدی خلجی
کارشناس مسائل دینی و حوزوی
با پیروزی انقلاب، ادبیات متعهد تنها ادبیات مشروع از نظر حکومت بود و مشکل اساسی نه در محتوای فکر دینی که در کهنه بودن زبان آن دیده شد.
گویی با بیان محتوای فکر دینی به "زبان روز" کنار گذاشتن زبان مغلق و ثقیل آخوندی و کاربرد زبان "شیک" و روزآمد فارسی، به طور طبیعی همه ناباوران به فکر دینی مطلوب حکومت میگروند و جز "بیماردلان" و غرض ورزان، از تفکر روحانیان روی نمیگردانند.
در سالهای نخست انقلاب که دارالتبلیغ اسلامی، موسسه معروف آیت الله محمد کاظم شریعتمداری، مصادره و به دستور آیت الله خمینی به دفتر تبلیغات اسلامی واگذار شده بود، دفتر تبلیغات تصمیم گرفت کلاسهایی را در "فن خطابه" و "فن نویسندگی" برای طلبهها برگزار کند. در آن دوران، در میان طلبهها چنین شایع بود که از محمدرضا حکیمی، نویسنده اسلامی و دوست نزدیک علی شریعتی دعوت شده بود در کلاس "فن نویسندگی" تدریس کند.
همچنین شایع بود که حکیمی پذیرش این دعوت را بدان منوط کرده بود که اجازه دهند وی از جمله خواندن آثار علی شریعتی را به طلبهها توصیه کند.
وقتی مقامات دفتر تبلیغات چنین شرطی را نپذیرفتند، او هم دعوت را رد کرده و گفته بود: "نویسندگی با انشانویسی فرق میکند. چیزی که شما میخواهید به طلبهها یاد بدهم انشانویسی است نه نویسندگی."
این داستان واقعیت داشته یا نه، بازتاب بخشی از نگرشی است که در سالهای اولیه جمهوری اسلامی، نهادهای حکومتی حوزه نسبت به مقوله فرهنگ، ادبیات و زبان فارسی داشتند.
فارسینویسی حوزویان
پس از انقلاب، اتفاق مهم، البته رشد بیسابقهی تولید آثار مذهبی، از تاریخ اسلام و ترجمه قرآن گرفته تا نوشتههای فقهی، اصولی، فلسفی به زبان فارسی است. این شمار آثار دینی فارسی در طول تاریخ بیسابقه است.
طبیعی است که میتوان تصور کرد چقدر این نوشتهها که در قالبهای مختلف مانند کتاب، مقاله، صدا و تصویر و اکنون رسانههای دیجیتال تولید و توزیع شدهاند، زبان فارسی را دینیتر کردهاند.
از آن سو، زبان حوزهها هم تا اندازه قابل توجهی کمتر دینی شده است. تقلید از نثرهای مختلف در میان روحانیان رواج یافت؛ از نثر روشنفکران دینی پرنفوذ مانند عبدالکریم سروش تا نویسندگان و مترجمان غیرمذهبی.
بر خلاف آنچه ممکن است به نظر آید، زبان فارسی جدید حوزویان به هیچ رو عربیگرا نیست.
آنان میکوشند در رقابت با نویسندگان غیرمذهبی که پادشاهان زبان فارسی امروز به شمار میروند، زبانی هر چه فارسیتر با واژگان و تعابیری هر چه نوتر به کار گیرند.
اصولا تظاهر پر رنگ به تجدد یکی از ویژگیهای حکومتیشدن حوزههای علمیه پس از انقلاب است. این تظاهر افراطی به تملک و تسلط بر هرچه دیگران – به خصوص روشنفکران و دانشگاهیان – چیرگی دارند، در فیلم مارمولک، ساختهی کمال تبریزی به طنز تصویر شده است.
در صحنهای از این فیلم، دوست رضا مارمولک به او توصیه میکند به سخنان یک روحانی در تلویزیون گوش کند تا طرز سخن گفتن روحانیان را بتواند درست تقلید کند.
اما روحانی در تلویزیون در حال صحبت کردن درباره سینمای هالیوود و رسانههای دیجیتال است و یکی در میان، اصطلاحات انگلیسی در جملاتاش به کار میبرد. این زبان هیچ نسبتی با زبان شناختهشده نخنمای روحانیان ندارد.
رسانههای حوزه
"اگر به یُمن مشروطیت روحانیان انحصار آموزش در ایران را از دست دادند، با جمهوری اسلامی، حوزه علمیه انحصار سلطه آموزشی خود را حتی بر روی طلبهها نیز از دست داد. حوزهی علمیه، دیگر تنها منبع یگانه دانش و آموزش طلبهها نیست. این امر موجب شده تا فاصله فکری-فرهنگی-زبانی ژرفی میان روحانیان نسل قدیم و روحانیان به حوزهآمده پس از انقلاب پدید آید"
جمهوری اسلامی نه تنها روحانیان را بر سر مسئولیتهای رسانهای در کشور گماشت و ارتباطی منظم اداری میان حوزه علمیه و صدا و سیما و نهادهای فرهنگی دیگر برقرار کرد که سرمایهگذاری عظیمی برای تولید رسانههای حوزهای انجام داد.
در قلمرو رسانههای چاپی، بخشی از آنها تخصصی – مانند آینهی پژوهش، نقد و نظر، کاوشهایی در فقه – و بخشی دیگر عمومی – مانند پاسدار اسلام، پوپک ویژه کودکان و زن – است. اکنون شمار مجلههایی که در حوزه یا موسسات وابسته به حوزه نشر مییابد از صد فزونتر است.
حتی مطبوعات عمومی حوزه نتوانست روزنامهنگار تربیت کند و البته تربیت روزنامهنگار اولویت آن هم نبود. غرض اصلی نشر تعالیم ایدئولوژیک اسلام از طریق مطبوعات بود و در نتیجه به رغم کیفیت چاپی مرغوب، از نظر محتوا، نشریههای عمومی اغلب سستاند.
البته نشریههای تخصصی داوری دیگری میطلبد. برخی از این نشریهها مانند آینه پژوهش که خاص کتاب و کتابپژوهی است موفقیتهای چشمگیری داشتهاند. اما اغلب مدیران این نشریات ناگزیرند فشار سیاسی موسسههای حوزوی یا حوزهی علمیه را برای محدودکردن ایدئولوژیک محتوای مجلات خود تحمل کنند.
در عرصه اینترنت و نشر کتاب نیز حوزهی علمیه در مقیاس کشوری از پیشتازان است. چاپخانهی دفتر تبلیغات اسلامی در قم از مجهزترین و روزامدترین امکانات تکنولوژیک چاپ برخوردار است که همچون چاپخانه سازمان اوقاف به طور عمده از کشور آلمان وارد شده است.
حوزهی علمیه هیچ مرز و محدودیت مالی و فنی برای نشر کتاب یا مطبوعات ندارد.
در نتیجه آثار فارسی بیشماری در سطوح مختلف تولید شده که عمدتا آن بخش که احیای میراث گذشته است بیشتر ارزش دارد تا آن آثاری که هدفشان تبلیغ مذهبی-سیاسی یا توجیه سیاستهای گوناگون حکومت است.
شکاف نسلها در حوزه
نزدیک به همه کسانی که پیش از انقلاب وارد حوزهی علمیه میشدند، جز خواندن و نوشتن، همه آموزش خود را در چارچوب حوزه علمیه میگذراندند.
از پیروزی انقلاب به این سو، ورودیهای حوزه، در پسزمینه آموزشی تفاوت مهمی با پیشینیان خود دارند؛ شمار فراوانی از آنها دیپلم یا دستکم پایاننامه تحصیلات راهنمایی دارند، به ویژه در میان نسل اول پس از انقلاب، برخی نیز دانشآموختگان دانشگاه بودند یا در میانه راه تحصیل دانشگاهی – عمدتا به سبب انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاهها – به حوزه وارد شدند.
از آن نسل اول، بسیاری طلبهها به دانشگاه رفتند، یا شغل طلبگی را رها کردند یا همزمان در هر دو نهاد فعال شدند.
در نسل جدید نیز طلبههای بسیاری به دانشگاه میروند یا در مراکز پژوهشی-آموزشی حکومتی – حوزوی به تحصیل یا تدریس میپردازند.
اگر به یُمن مشروطیت روحانیان انحصار آموزش در ایران را از دست دادند، با جمهوری اسلامی، حوزه علمیه انحصار سلطه آموزشی خود را حتی بر روی طلبهها نیز از دست داد. حوزهی علمیه، دیگر تنها منبع یگانه دانش و آموزش طلبهها نیست.
جدا از آنکه طلبهها مانند دیگر مردم عادی از مصرفکنندگان رسانههای داخلی و خارجی، مجاز و غیرمجاز هستند، دست کم در بخشی از آموزش خود حتی تا سطوح دانشگاهی با دیگر شهروندان اشتراک دارند.
این امر موجب شده تا فاصله فکری-فرهنگی-زبانی ژرفی میان روحانیان نسل قدیم و روحانیان به حوزهآمده پس از انقلاب پدید آید.
حجت الاسلام مولایی، مدیر امور مدارس حوزه علمیهی قم در نشست مدیریت تحول در حوزههای علمیه و رویکرد به نقش مدارس، اردیبهشتماه امسال، گفت: جوانان ورودی امروز به حوزه ادبیات تازهای دارند و «ادبیات اساتید حوزه با ادبیات تازهواردان به حوزه یکسان نیست که طبیعتا مشکلاتی را به وجود میآورد». وی که سردبیر مجلهی افق حوزه نیز هست افزود: "دیگر نمیتوان با زبان آموزشی گذشته با طلاب نسل امروز ارتباط برقرار کرد."
آموزش زبان عربی
آموزش زبان عربی در حوزههای ایران، اکنون به دو بخش تقسیم شده است: آموزش زبان عربی امروز به قصد مکالمه و تربیت مبلغ برای اعزام به کشورهای عربی یا کشورهایی که مخاطبان عرب در آنها یافت میشود و آموزش ادبیات کلاسیک عربی که بخش مقدماتی نظام سنتی تعلیم و تربیت حوزوی است.
آموزش زبان عربی، اختیاری است و طلبهها بسته به ذوق و علاقهی خود این درسها را در مراکز وابسته به حوزه مانند دفتر تبلیغات اسلامی میگذرانند. اما آموزش ادبیات کلاسیک عربی، اجباری است.
کیفیت آموزش ادبیات عربی در سه دهه پس از انقلاب به شدت افت کرده است. بسیاری از متون درسی قدیم در صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع حذف شدهاند بدون آنکه جایگزینی همتراز خود بیابند.
درسنامهها بیشتر به زبان فارسی و مدرسان اغلب فاقد تسلط لازم بر ادبیات هستند. از این جهت، حوزه نجف، همچنان برتری خود را در ادبیات عربی، نسبت به حوزه قم حفظ کرده است.
در حوزه مشهد نیز هنوز معدود اساتید نامبرداری در صرف و نحو عربی مشغول تدریساند مانند حجت هاشمی.
در حالی که علمای قدیم قادر بودند متون کلاسیک عربی را به خوبی بخوانند و دریابند، اکنون در حوزههای علمیه ایران به ندرت کسانی را میتوان یافت که بتوانند به آسانی آثار ادبی قدیم از شعر و نثر را بخوانند.
آموزش ادبیات عربی در سطحی است که به شکلی محدود به خوانده شدن متون مذهبی و نیز متون حوزوی – که چیزی میان فارسی و عربی است – کمک کند.
البته شمار بسیار نادری از طلبهها نیز هستند که خود داوطلبانه و خارج از چارچوب حوزه، آموزش ادبیات عربی را جدی میگیرند و از راههای گوناگون توانایی ادبی خود را افزایش میدهند.
آموزش زبان فارسی
در سالهای نخست جمهوری اسلامی، موسسات حوزوی مانند دفتر تبلیغات اسلامی کوشیدند توانایی تبلیغ روحانیان را از راه آموزش "فن خطابه" و "فن نویسندگی" بالا ببرند.
این کلاسها همچون دیگر درسها مانند "ترجمه" و "ویرایش" همه فرعی و حاشیهای بود و تنها طلبههای جوان علاقهمند را به سمت خود جذب میکرد.
پس از سی سال، شاید بتوان گفت که مجموع این درسها چندان موفقیتآمیز نبود؛ نه خطیب نامداری در تراز خطیبان پیش از انقلاب از درون حوزه بیرون آمد، نه نویسنده پرآوازهای، نه مترجمی شایسته نه ویراستاری برجسته.
این بدان معنا نیست که در میان آن طلبهها هیچ کس مستعد یا کوشا نبود.
بسیاری از طلبههایی که در پی علایق خود در نویسندگی یا شاعری یا ترجمه و ویرایش رفتند، حوزه را ترک گفتند یا دیگر به عنوان چهرهای روحانی شناخته شده نیستند.
بر خلاف روحانیت پیش از انقلاب، حوزهی علمیه پس از انقلاب دیگر نیازی به این نداشت که روحانیان را از جمله در قلمرو ادبیات فارسی نیز وارد کند. جمهوری اسلامی، خود "ادبیات و هنر متعهد" را از طریق رسانهها، دانشگاهها، وزارتخانههای فرهنگی و نهادهای مختلف مانند حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی تولید و ترویج میکرد که طیف وسیعی از رشتهها از ادبیات کودکان و نوجوانان تا سینما را دربرمیگرفت.
به نظر میرسد پیش از انقلاب سعی میشد تجدد ادبی و هنری به درون حوزهها برده شود، اما پس از انقلاب، حکومت، روحانیان را به قلمروهای رسانه، هنر و ادبیات دعوت کرد و از رادیو و تلویزیون تا دانشگاه و روزنامه، خوشآمدگوی روحانیان و مدیریت آنان شدند.
"در حالی که علمای قدیم قادر بودند متون کلاسیک عربی را به خوبی بخوانند و دریابند، اکنون در حوزههای علمیه ایران به ندرت کسانی را میتوان یافت که بتوانند به آسانی آثار ادبی قدیم از شعر و نثر را بخوانند"
در درسهای عمومی حوزه، زبان فارسی در حد چند واحد معدود گنجانده شد، که بیشتر جنبه صوری دارد.
شعر حوزه
شعر در میان فقیهان اصولا امری مذموم است. قرآن شاعران را سرگردانانی مینامد که پیروانی گمراه دارند و سخنی میگویند که بدان عمل نمیکنند مگر آنکه ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند.
از نظر بسیاری فقهیان شعرخوانی در شب مکروه است؛ با این همه، بسیاری از فقیهان گرایش ادبی داشتهاند و نظم یا شعر سرودهاند؛ مطالب فقهی یا علمی را به صورت نظم درآوردهاند یا در مدح پیشوایان مذهبی شعر گفتهاند.
به ندرت هم شعرهای غیرمذهبی از فقیهان ثبت شده است. در حوزه علمیه پس از انقلاب، بعضی طلبههای جوانان کوشیدند شعر متعهد خلق کنند که از میان آنان جواد محدثی بیش از دیگران شهرت دارد.
اما شعر متعهد مانند ادبیات متعهد خود در بیرون حوزه شکل گرفته بود و حکومت تلاشی برای سرمایهگذاری مضاعف در این زمینه در درون حوزهها انجام نداد. به تازگی انجمن شعر حوزه علمیه قم با حضور شصت شاعر روحانی اعلام موجودیت کرده و نخستین جلسه خود را در اسفندماه سال گذشته در مدرسه فیضیه برگزار نموده است.
کیفیت شعر این شاعران به نسبت در سطح نازلتری از دیگران قرار دارد.
افزون بر این، «شعر حوزه» جز آنکه شاعران آن حوزوی هستند، تمایز دیگری با شعر متعهد و مذهبی-انقلابی تولید شده در جاهای دیگر ندارد.
زبان فارسی و ذهن فقهی
تأثیر زبان فارسی بر ذهن فقهی در سه دهه گذشته آن قدر پیچیده است که باید موضوع پژوهشی گسترده قرار گیرد. فارسی شدن گفتار فقهی در این سه دهه، به بسیاری از غیرروحانیان مجال داد تا بتوانند دربارهی مسائل فقهی مطالعه، پژوهش و داوری کنند.
به عبارت دیگر، فارسی شدن گفتار فقهی، این گفتار را بسی پیشتر از گذشته وارد عرصه عمومی و مباحثات علنی کرده است. در عین حال، معلوم نیست این روند چه اندازه به افزایش قدرت اقناع گفتار فقهی کمک کرده باشد.
مولدان فکر فقهی همچنان در درون منظومه معرفتی سنتی میزیند، چنانکه از مشروطیت به این سو اتفاق بنیادینی در جامعهی ایران نیفتاده است.
کسانی که تغییراتی در اندیشه فقهی پدیدآوردهاند و کوشیدهاند آن را به سمت سیستم بازتری پیش برانند، از قضا حاکمان فقیه یا سیاسی کشور بودهاند که در بیرون حوزه قرار داشتهاند.
نزدیک به همه مدرسان بلندمرتبه فقه و اصول فقه در ایران، این دو رشته را فارغ از تحولات سیاسی و اجتماعی یکصد سال اخیر آموزش میدهند.
مهدی خلجی
«پیامبر فرمود: هر کس به فارسی سخن گوید، زباناش عیبناک شود و مردانگیاش برود.»
«متأخران میگویند مردم دوزخ به زبان فارسی پاسخ میگویند.»*
این دست روایتها ساخته شد تا مشعل زبان فارسی در سرزمین ایران خاموش شود و ورود اسلام و حمله نظامی عربها، ایران را مانند مصر، نه تنها اسلامی که عربی کند و پیوند زبانی و ذهنی ایرانیان را با جهان پیشا اسلام بگسلد؛ کوششی که فرجامی نیافت و زبان فارسی همچنان عنصر مهمی از هویت ایرانی برجا ماند.
در برابر این حدیثهای برساخته، حدیثهای دیگری جعل شد در فضلیت و برتری زبان فارسی تا موقعیت فارسیزبانان را در جامعهی تازه مسلمانشده استوار کند. از آغاز تاریخ اسلام، زبان خود موضوع و آماجی سیاسی شد و رواج و رکود کاربرد یک زبان از مناسبات قدرت در جامعه پرده برمیداشت.
زبان مقدس، زبان قدرت
زبان عربی در اسلام مقدس است. مقدس بودن زبان پیامبر را در این دین هنگامی بهتر میشود فهمید که با زبان مسیح مقایسه شود.
زبان مسیح و انجیلنویسان آرامی بود و اکنون آرامی در شمار زبانهای مرده است. الاهیات مسیحیت پیوندی با این زبان ندارد و در واقع یونانی شدن میراث مسیح آغاز رشد و نیرو گرفتن مسیحیت است.
در اسلام، عربی بودن، وزن الاهیاتی و دینی بسیار بنیادی دارد. معجزهی پیامبر، زبانی است؛ قرآن. در قرآن بارها به زبان عربی و عربی بودن وحی اشارت رفته است.
فقیهان بنیادگذار، مانند امام محمد بن ادریس شافعی، چنان در دفاع از عربیتِ متن قرآن پيش رفتند که حتا وجود واژههای بیگانه (دخیل) در قرآن را نفی کردند.
همانگونه که برخی پژوهشگران ياد کردهاند، دفاع شافعی از سره بودن زبان قرآن و پیراسته بودناش از واژههای زبانهای بیگانه (از جمله فارسی) تنها دفاع از زبان عربی نبود؛ بلکه دفاع از متنی بود که قرائت آن به زبان عربی خاص قبیله قریش ثبت شده است.
کوشش شافعی دفاع از سرهگی یا پیراستگی زبان قریش و تأکید بر اقتدار و برتری آن بر دیگر زبانها یا گویشهای عربی بود.
با توجه به اختلاف قرائتهای قرآن و نیز نزاع بر سر جانشینی پیامبر، تثبیت قرآن با قرائت قریش بخشی از تلاش خلفای نخستین برای استقرار بخشیدن به اقتدار سیاسی قریش تعبیر شده است.
سویههای ایدئولوژيک تأکيد بر زبان، زمانی بیشتر آشکار میشود که در نظر بگیریم شافعی، به ويژه پس از درگذشت استادش امام مالک بن انس، مناسبات حسنهای با نظام سیاسی زمانه خود برقرار کرد.
رویکرد سیاسی شافعی در قیاس با منش سیاسی امام ابوحنیفه که هر گونه همکاری با حکومت را نفی میکرد و زندان و شکنجه را به جان میخرید معنادارتر میشود.
ابوحنیفه همچنین به فتوای خود درباره جواز خواندن نماز به زبان فارسی آوازه دارد.
این فتوا نقش مهمی در تسهیل ارتباط ذهنی و روحی ایرانیان تازهمسلمان یا به زورمسلمانشده با دین اسلام بازی کرد.
ایرانیان بسیاری مانند سیبویه چنان در دانش صرف و نحو یا دستور زبان عربی چیرگی یافتند که از بنیادگذاران یا نظریهپردازان نخستین آن به شمار میروند.
"بحثهای فقهی درباره خواندن نماز به زبان فارسی، شنیدن قرآن به زبان فارسی، ترجمه قرآن به زبان فارسی و از این دست موضوعات، قرنها تداوم یافت. حکومتهای محلی در ایرانزمین هر گاه توانایی ایستادگی در برابر قدرت مرکزی خلافت را مییافتند، در احیای میراث پیشااسلام ایرانی میکوشیدند و در پرورش و گسترش زبان فارسی همت میگماشتند"
تسلط در زبان عربی، شیوه یا راهی بود برای جستن مقامی شایسته در مناسبات تازه قدرت که زیر شمشیر خلافت اسلامی شکل میگرفت. حتی بسیاری از ایرانیان نام فارسی خود را به نامی عربی تغییر میدادند.
بحثهای فقهی درباره خواندن نماز به زبان فارسی، شنیدن قرآن به زبان فارسی، ترجمه قرآن به زبان فارسی و از این دست موضوعات، قرنها تداوم یافت. حکومتهای محلی در ایرانزمین هر گاه توانایی ایستادگی در برابر قدرت مرکزی خلافت را مییافتند، در احیای میراث پیشااسلام ایرانی میکوشیدند و در پرورش و گسترش زبان فارسی همت میگماشتند.
شماری اندک از فقیهان نیز رسالههایی به فارسی نوشتند. در دورههای محدودی نیز زبان رسمی دربار در قلمروهایی از ایران فارسی شد.
با این همه، برای سدههایی پیاپی، زبان عربی، زبان سیاست و قدرت باقی ماند و به تبعِ آن، زبان فقه نیز عربی بود. فقه، شرح قانون شریعت است و شریعت، وجه قانونی قدرت سیاسی است.
گفتار فقهی غالب، گفتار قدرت و فقیهان آن، ناگزیر از برقراری نوعی مناسبات با قدرت سیاسی بودند.
سنتِ نوشتار فارسی
شیخ روزبهان بقلی شیرازی از عارفان نامدار ایرانی خدا را در خواب میدید که با او به فارسی سخن میگوید. او کتاب عبهر العاشقین فی احوال العشق را با عبارتهایی عربی در ستایش خداوند آغاز میکند اما چون به سخن عشق میرسد ناگهان زبان به فارسی برمیگرداند. «و مرا گفت به دیدهی انسانی در عالم انسانی نگر.»
زبان عربی که در فرهنگ اسلامی زبان خدا دانسته شد، بیش از هر چیز زبان تحکمآمیز و اقتدارجوی فقه بود.
اگرچه اغلب متون علمی از ریاضیات و فلسفه گرفته تا تاریخ و حکایت به عربی نوشته شد، اما عربی زبانی بود که قدرت سیاسی و شریعت آن را رسمیت بخشیده بود و اگر کسی به عربی نمینوشت، چه بسا اثر او در کنف حمایت امیر و شاهی قرار نمیگرفت و در گذر زمان به تندباد حادثه تباه میشد.
شاهان و شاهزادگان یا وزیران و دبیران ایرانی میکوشیدند تا به قدر توانایی خود زبان فارسی را گسترش دهند و نوشتن کتابهای تاریخ و ادب و علم را به فارسی تشویق معنوی و حمایت مالی کنند.
اما شاید بیش از هر طبقه دیگر عارفان و اهل طریقت بودند که زبان فارسی را زبان غالب و محبوب خود نگاه داشتند. زبان عارف، در برابر زبان فقه که زبان خداست، زبان آدمی است؛ زبان دل و عشق. جز به زبان مادری دل بستن و شرح دلدادگی دادن بسیار دشوار است.
عرفان زبان نارسمی، زبان مردمان عادی، زبان روزمره را نگاهبانی کرد و اشکال گوناگون صمیمت زبان فارسی را طی قرون برای نسلهای بعد بایگانی نمود. نثر و شعر صوفیانه، قلب تپنده میراث زبان فارسی پس از اسلام است که در کنار ادب حماسی مانند شاهنامه یا ادب تاریخی - سیاسی مانند تاریخ بیهقی وظیفه اصلی زنده نگاهداشتن این زبان را بر دوش آورده است.
نه عرفان، نه شاهنامه، نه تاریخ بیهقی، هیچ کدام جزو تعلیم رسمی مدارس دینی نبود و نظام تعلیمی حاشیهای به شمار میرفت.
فقیهان نه به شاهنامه روی خوش نشان میدادند، نه به تاریخنگاری فارسی، نه به تصوف و اهل مواجید و مکاشفه. مدارس دینی رسمی که پر از «قیل و قال» بود و گاه کسانی مانند ابوحامد غزالی را از خود میگریزاند، همه در سیطره زبان عربی بود.
آنان که پرورندگان زبان فارسی بودند، در بسیاری دورهها، از کانون قدرت به دور یا از خوان نعمت سلطان و ملازمان او محروم بودند.
صفویان و فارسی شدن شریعت
صفویان این روند را برهم زدند. بنیادگذاران سلسله صفوی که خود ترکزبان بودند رؤیای تجدید ایرانزمین با همان مرزهای پیشااسلام را در سر میپروراندند و رقیب اصلی خود را امپراتوری عثمانی – ترکزبانی دیگر – میدانستند.
نه تنها تشيع در مقام ایدئولوژی رسمی، مرزی روشن میان ایرانِ صفویان و باقی سرزمینهای اسلامی کشید که رسمیت یافتن زبان فارسی نیز عاملی دیگر در تمایز ایران از جهانِ ترکزبان يا عربزبان اسلامی شد.
ایرانیان که اغلب سنیزبان بودند، به حکم حکومت باید شیعه میشدند و برای دگر گردانیدن آیین تودهها باید آیین به زبان مردمان عادی برگردانده میشد.
"با ایدئولوژيک شدن تشیع، فرایند تودهای کردن این مذهب نیز آغاز شد و زبان فارسی نقشی بنیادی در تودهای کردن آن گزارد"
شاهان صفوی فقیهان را به نوشتن رسالههای فارسی برای توده مردم تشویق کردند.
احتمالا نخستین رساله عملیه فقهی به زبان فارسی «جامع عباسی» نوشته شیخ بهایی است که به «امر اشرف اقدس» شاه عباس نوشته شد، زیرا «توجه خاطر ملکوت ناظر اشرف اقدس کلب آستان علی بن ابی طالب، شاه عباس الحسینی الموسوی الصفوی بهادرخان... به انتشار مسائل دینی و اشتهار معارف یقینی مصروف و معطوف است و اراده خاطر اقدس آن است که جمیع خلایق و شیعیان و غلامان حضرت امیر المؤمنین، عارف به مسائل دین مبین و واقف بر احکام حضرات ائمهی معصومین باشند.»
محمدباقر مجلسی و دیگران نیز به نوشتن رسالههای فارسی ترغیب شدند. به واقع، با ایدئولوژيک شدن تشیع، فرایند تودهای کردن این مذهب نیز آغاز شد و زبان فارسی نقشی بنیادی در تودهای کردن آن گزارد.
زبان فارسی ابزار تثیبت و استقرار سلطه فقیهان شیعی در جامعه ایرانی بود.
نگارش مذهبی از دوران صفوی تا دوران جدید در دو ژانر متفاوت صورت میگیرد: ژانر مدرسی که مخاطبان آن فقیهان و فاضلان و طالبان فقه هستند و ژانر تودهای که مخاطبان آن توده مومنان و عاملان به فقهاند.
دسته اخیر برای عمل به شریعت به رسالههای عملیه، یا راهنمای عمل فقهی نوشته فقیهان رجوع میکنند و برای بالابردن آگاهی مذهبی خود، نوشتههای وعظ و اخلاق و حدیث و قصص انبیا و امامان (مانند حلیه المتقین محمد باقر مجلسی، روضه الشهدای ملاحسین کاشفی و معراج السعاده ملامحمد مهدی نراقی) را میخوانند.
نگارش متون مذهبی به زبان مادری، تأثیری ماندگار در بدل کردن تشیع به عنصری اساسی از هویت ایرانی داشته است.
فارسینويسی فقیهان و محدثان به زمینیتر، عرفیتر و اینجهانیتر کردن فقه شیعه و در نتیجه به سیاسیتر کردن آن یاری رسانده است. بدون فارسی شدن فقه شیعه، تشیع نمیتوانست ایدئولوژی حکومت سیاسی قرار گیرد.
"فارسینويسی فقیهان و محدثان به زمینیتر، عرفیتر و اینجهانیتر کردن فقه شیعه و در نتیجه به سیاسیتر کردن آن یاری رسانده است. بدون فارسی شدن فقه شیعه، تشیع نمیتوانست ایدئولوژی حکومت سیاسی قرار گیرد"
با این حال، تعلیم زبان فارسی در مکتبها و مدارس دینی، جز در سالهای آغازین و به قصد آموزش ابتدایی صورت نمیگرفت و زبان فارسی هیچگاه نتوانست در چارچوب تعلیمات دینی از زیر سیطره سنگین زبان عربی بیرون آید.
زبان فقیهان ایرانی، آمیزهای شگفتانگیز از عربی و فارسی شد، فارسی تغلیظ شده با عربی و حتی لهجه عربی /یا عربی رقیقشده با زبان فارسی؛ شکلی از زبانی مصنوعی و قراردادی که نشان از تعلق به طبقه اجتماعی «علما» بود و منزلت و جایگاه ويژهای به گویندهی آن زبان میبخشید.
و به فرجام، هیچ روشن نیست که فارسینويسی فقیهان در شیوه اندیشیدن فقهی و منش سیاسی آنان تأثیری جدی گذاشته باشد. فرایند اندیشیدن فقهی همچنان به زبان عربی صورت میبست و فارسی نويسی نه در تولید فکر فقهی که تنها در توزیع آن به کار میآمد.
* نگاه کنید به آذرنوش، آذرتاش، چالش میان فارسی و عربی سدههای نخست، نشر نی، تهران ۱۳۸۵
احسان عابدی
هزار و چند سال قبل، پهلوان اسطورهای ایران، رستم با قلم فردوسی جان دوبارهای گرفت و در کارزار با اهریمنان و دشمنان ایران، دلاوریها کرد، آنچنان که در گذر زمان بدل به معروفترین قهرمان ایرانی و سمبل رشادت و نیرومندی شد.
فردوسی در شاهنامه سروده است: "که رستم یلی بود از سیستان / منش کردمی رستم داستان" و با این بیت بر نقش انکارناپذیر خود در خلق و پرداخت شخصیت بیهمتای این قهرمان تاکید کرد، اما بیراه نرفتهایم اگر بگوییم که رستم نیز اسطوره فردوسی را خلق کرد و به او امکان زندگی در طول سدهها را داد، مثل اولیس که هومر شاعر، جاودانگی و شهرتش را مدیون اوست.
در این مورد نیز شهرت رستم و فردوسی با یکدیگر پیوند یافتهاست؛ گاه حتی رستم از خالق خود پیشی میگیرد و به واسطه جنگاوریهای او، فردوسی و شاهنامه نیز بهانه خودنمایی پیدا میکنند، بهویژه در میان غیرپارسی زبانان و یا بهطور خاصتر، غربیها؛ خوانندگانی از این دست، اغلب به برشها و فصلهایی کوتاه از شاهنامه دسترسی دارند و تنها بخشی از این کاخ نظم و شکوه بینظیر آن را درمییابند، آن هم بخشهایی که رستم و نبردهایش به آن جلوه دیگری بخشیدهاست.
در حقیقت، شیوهای که در ترجمه شاهنامه فردوسی به زبانهای غربی تاکنون رایج بوده، مبتنی بر گزینش فصلهای درخشان آن است که در بیشتر آنها "رستم" نقشآفرینی میکند.
رویارویی او با اسفندیار یا کشته شدن سهراب به دست رستم، همواره از مضامین مورد توجه ایرانشناسان و مترجمان شعر پارسی بوده و ترجمههای بسیاری از این فرازهای شاهنامه به زبانهای مختلف منتشر شدهاست.
از نمونههای قدیم؛ ترجمه روکرت
روکرت شاعری بود زاده شهر شوانیفورت آلمان در اواخر قرن ۱۸ میلادی که شوق شرق و زبانهای شرقی او را به سوی ادبیات فارسی و ترجمه اشعار حافظ، سعدی، مولوی و در نهایت، فردوسی، سوق داد.
آنه ماری شیمل (دیگر شرقشناس شهیر آلمانی)، ترجمه روکرت از حافظ را "کاملترین و معتبرترین ترجمه" از این شاعر پارسی به زبان آلمانی میداند و بر ارزش آن صحه میگذارد.
اما اینجا صحبت بر سر شاهنامه و داستانهای شگرف آن است که روکرت را شیفته خود کرده بود، بهخصوص فراز "رستم و سهراب" که بنا به ذات تراژیک داستان، واجد کیفیتی غمانگیز و تکاندهنده است. شیمل ترجمه روکرت از این داستان را "حزین و دلنشین" میخواند و وفادار به متن.
این ترجمه سال ۱۸۳۸ به سرانجام رسید و از آن زمان بارها تجدید چاپ شده که آخرین آن مربوط به چند ماه پیش است (فوریه ۲۰۱۱)، اما اینبار تراژدی "رستم و سهراب" نه به شیوه کلاسیک (کاغذ و چاپ)، بلکه به صورت الکترونیکی منتشر شدهاست.
از نمونههای متاخر؛ ترجمه کلینتون
یک و نیم قرن پس از فردریش روکرت، تراژدی منظوم رستم و سهراب توسط ایرانشناسی دیگر به نام جرومی دبلیو کلینتون به شعری سپید برای خوانندگان انگلیسی زبان تبدیل شد؛ گرچه در این فاصله طولانی شاعران و ایرانشناسان دیگری این تراژدی را به زبان انگلیسی برگردانده بودند، مانند ماتیو آرنولد در نیمه دوم قرن ۱۹.
جرومی کلینتون (۱۹۳۷ – ۲۰۰۳) استاد ادبیات و زبان فارسی در دانشگاه پرینستون بود. قبل از انقلاب اسلامی چند سالی سمت مدیریت موسسه آمریکایی مطالعات ایران را برعهده داشت و همین خود دلیلی بود برای زندگی در تهران و آشنایی بیشتر با فرهنگ و ادبیات ایرانی. در همان سالها بود که کتاب "بررسی انتقادی دیوان منوچهری دامغانی" را منتشر کرد، اما شهرت کلینتون بیشتر به واسطه شاهنامه و ترجمه فصلهایی از آن است، چنانچه پس از مرگ او، دوست و همکار ایرانیاش، دکتر احمد کریمی حکاک مقالهای نوشت که عنوان "درگذشت یک فردوسی شناس" (Loss of a Ferdowsi scholar) را بر خود داشت.
کلینتون چند سال پس از ترجمه "تراژدی رستم و سهراب"، بار دیگر به سراغ شاهنامه و قهرمان معروف آن، رستم میرود و داستان "رستم و اسفندیار" را ترجمه میکند. این ترجمه سال ۱۹۹۹ با عنوان "در چنگال اژدها" منتشر شد و آنقدر ارزشمند بود که جایزه ترجمه لوئیس راث در سال ۲۰۰۲ را نصیب جرومی کلینتون کند.
کاملترین نمونه؛ ترجمه دیک دیویس
از میان همه نمونهها به نظر میرسد که ترجمه دیک دیویس میتواند زمینه بهتری برای شناخت غربیها از اسطوره رستم به دست دهد، چرا که در نوع خود از همه آنها کاملتر است.
به بیانی دیگر، او به یک نبرد یا تنها فرازی از زندگی قهرمان ایرانی اکتفا نکرده، بلکه داستان رستم را از آغاز تا انتها روایت کردهاست؛ تولد معجزهآسای رستم به یاری سیمرغ، سالهای جوانی، عشقبازی با تهمینه، نبرد تراژیک پدر با پسر، گذشتن از هفت خوان، رهایی بیژن به دست او، کشتن اسفندیار و در نهایت مرگ غمانگیز رستم، تعدادی از فصلهایی هستند که در کنار یکدیگر کتاب "رستم: قصههای عشق و جنگ" را شکل میدهند.
این پروژه، فراهم آوردن متنی به نسبت کامل از شاهنامه فردوسی در زبان انگلیسی بود که اجرای آن قریب به هفت سال به طول انجامید (۱۹۹۶ تا ۲۰۰۳). در حقیقت، کار سخت دیک دیویس این ترجمه بود و میتوان کتاب "رستم: قصههای عشق و جنگ" را پارهای درخشان از آن دانست که سال ۲۰۰۷ به شکلی مستقل(گیریم با برخی تفاوتها) منتشر شد.
رویکردی که دیویس در ترجمه شاهنامه داشته، متفاوت از اسلاف خود است؛ نه شاهنامه را کامل به نظم ترجمه کرده و نه کامل به نثر. به شعر سپید نیز در این مورد چندان اطمینانی نداشتهاست. از این رو به ترکیبی از نظم و نثر رسیده که ریشه در سنت نقالی ایرانیان دارد، به این مفهوم که لحظههای معمولی اثر را به نثر درآورده و لحظههای حسی و عاطفی آن را به نظم.
این ترجمه نیز اقبال والایی داشته، بهطوری که یکبار توسط نشریه واشنگتن پست به عنوان بهترین ترجمه سال برگزیده شد و بار دیگر نیز جایزه National Endowment for the Humanities را تصاحب کرد.
نمونهای متفاوت؛ کمیک استریپ رستم
در نهایت به نمونهای از هر حیث متفاوت میرسیم، نمونهای که دیگر نمیتوان نام ترجمه را بر روی آن گذاشت. اینجا رستم از متن اصلی دور میافتد و مستقل از شاهنامه و فردوسی ادامه حیات میدهد؛ قدم به سرزمینهای دوردست میگذارد و مانند میلیونها ایرانی که در این سالهای اخیر مهاجرت کردهاند، او نیز در فرایند سازگاری و مطابقت با فرهنگ سرزمین میزبان شرکت میجوید. به عبارتی، مجموعه کمیک استریپ رستم، تصویری دیگر از این قهرمان ارائه میکند که بیشتر از آنکه ایرانی باشد، غربیست.
اولین جلد از این مجموعه سال ۲۰۰۵ منتشر شد که نام "رستم و سهراب" را بر خود داشت در حالی که از عناوین سه جلد دیگر نمیتوان حدس زد کدام بخش از شاهنامه الهامبخش نویسندگان و طراحان آن بودهاست. این عناوین عبارتند از "بازگشت پادشاه"، "نبرد با دیوها" و "در جستجوی پادشاه".
مجموعه نیز حاصل همکاری بروس بهمنی (نویسنده و ویراستار)، روبرت ناپتون (نویسنده و ویراستار)، کامرون دورقی (ویراستار)، جیمی دورقی (ویراستار) و کارل آلتستاتر (تصویرساز) است (چهار ایرانی مهاجر در کنار هنرمندی غربی) و به نظر میرسد که طرفداران خود را بیشتر از میان نسل دوم ایرانیان مهاجر پیدا کردهاست.
احسان عابدی
روزنامه نگار
هفت سال زمانی طولانی برای ترجمه یک کتاب است، اما نه برای کتابی از جنس شاهنامه فردوسی که ابیات آن به دهها هزار میرسد. در حقیقت، دیک دیویس دست به بازی خطرناکی زد که هیچ کس دیگری تن به آن نمیداد و آن ترجمه ابیات فاخر فردوسی به زبان انگلیسی است. به جز این، دیویس منظومه عاشقانهای چون "ویس و رامین"، سروده فخرالدین اسعد گرگانی و اثر عارفانهای چون "منطقالطیر" عطار را نیز ترجمه کرده تا بدین واسطه او را سرآمد مترجمان شعر کهن فارسی بنامند.
دیک دیویس، متولد ۱۹۴۵ در انگلستان، پیش از انقلاب به ایران سفر کرد و این سفر زمینه آشنایی او با ادبیات و فرهنگ ایرانی را فراهم آورد. همسرش ایرانی است و ترجمه "ویس و رامین" با همکاری او به انجام رسیده. دیویس چهرهای آکادمیک محسوب میشود که سابقه تدریس ادبیات فارسی در دانشگاههای مختلفی مانند دانشگاه تهران، نیوکاستل، کالیفرنیا (سنتا باربارا) و دانشگاه ایالتی اوهایو را دارد. ترجمهاش از شاهنامه فردوسی در سه جلد و در خلال سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ منتشر شد که جایزه National Endowment for the Humanities را برای او در پی داشت. این ترجمه همچنین توسط نشریه واشنگتن پست به عنوان کتاب سال انتخاب شد.
در آستانه روز فردوسی گفتوگویی با او انجام دادهایم که میخوانید.
جایی به نقل از ونتورث دیلون (Wentworth Dillon)، شاعر سده هفدهم گفتهاید: «برای ترجمه، کار مؤلفی را چنان برگزین که دوست برمیگزینی.» شاهنامه فردوسی چه کیفیت یا ویژگیهایی داشت که شما را وادار به ترجمهاش کرد؟
" خیلی چیزها مرا جذب فردوسی میکرد. او یک قصهگوی شگفتانگیز است و بر خلاف بسیاری از نویسندگان، هیچگاه در پی یافتنِ پاسخهای آسان برای مسائل دشوار نیست؛ او پیچیدگی انتخابهای انسان را درک میکند و با آن احساس همدلی دارد؛ فردوسی نسبت به حقیقت، سرشار از حس عشقی شدید، ساده و بیواسطه و نسبت به ریا و سنگدلی، سرشار از حس نفرت است"
دیک دیویس
من سخت بر این باورم که هر مترجمی برای ارائه ترجمهای خوب از اثر یک مولف، میباید نسبت به او احساس نزدیکی و همذات پنداری مسلم داشته باشد.
ترجمه چنین آثاری البته خیلی سادهتر است تا ترجمه آثار نویسندگان دیگر؛ و برخی نویسندگان فارسی کاملا معروفی هستند که من گرچه کار آنها را بسیار تحسین میکنم، اما واقعا از آنها لذت آنچنانی نمیبرم.
من این کار را خیلی نمیپسندم. فکر نمیکنم که میتوانستم در ترجمه آثار این نویسندگان هیچ توفیقی داشته باشم. هیبت فردوسی به شدت مرا گرفته، چنانچه همه مترجمان اثر او باید چنین حالتی داشته باشند، و بنابراین نمیتوانم بگویم که به او مانند یک دوست فکر میکردم، اما درعین حال آرزو داشتم که وقتم را با او بگذرانم و از او بیاموزم، انگار کسی بخواهد از یک شاعر قدیمی که مورد حرمت و احترامش است، یاد بگیرد.
خیلی چیزها مرا جذب فردوسی میکرد. او یک قصهگوی شگفتانگیز است (و البته شاهنامه پر از قصههای شگفتانگیز است). اشتیاق او به عدالت، سخت برانگیزاننده است.
او بر خلاف بسیاری از نویسندگان، هیچگاه در پی یافتنِ پاسخهای آسان برای مسائل دشوار نیست؛ او پیچیدگی انتخابهای انسان را درک میکند و با آن احساس همدلی دارد؛ او همانقدر که میتواند بار مسئولیت و دشواریهای قرار گرفتن در جایگاه یک حکومتشونده را درک کند، بار مسئولیت و دشواریهای قرار گرفتن در جایگاه یک حکومتکننده را نیز حس میکند؛ او نسبت به حقیقت، سرشار از حس عشقی شدید، ساده و بیواسطه و نسبت به ریا و سنگدلی، سرشار از حس نفرت است؛ و نهایتا این که او هنرمندی حیرتانگیز است، چه در لحظه لحظهی اثر سترگش و چه در پیچ و خمهای معماری کل آن – یعنی چه در مقیاس خُرد و چه در مقیاس کلان.
تمام اینها در مجموع مرا جذب اثر او کرد. در عین حال، من نسبت به فرهنگ پارسی بیگانه هستم، اما عاشق این فرهنگم و کشش زیادی نسبت به آن حس میکنم؛ میخواستم این فرهنگ را تا جایی که در توانم بود، درک کنم و برای فهم یک فرهنگ، چه راهی بهتر از ترجمه شاعر ملی آن وجود دارد؟
شاید طبیعیتر این بود که عرفان عطار شما را به سمت شاعر دیگری غیر از فردوسی حماسهسرا رهنمون کند و پس از ترجمه "منطقالطیر"، مثلا دست به ترجمه دیوان حافظ بزنید. اما شما مسیرتان را تغییر دادید. چرا؟
از آنجا که این اتفاق افتاده، من اکنون در حال ترجمه حافظ هستم یا شاید بهتر باشد بگویم که سعی میکنم این کار را انجام دهم، چرا که ترجمه حافظ بیاندازه دشوار است (در واقع من چهار سال قبل مقالهای منتشر کردم که در ضمن آن توضیح دادم، چرا فکر میکنم اثر او غیرقابل ترجمه است. با این حال اکنون دارم سعی میکنم که این کار را انجام دهم).
اما پاسخ به سئوال شما؛ مانند اغلب خارجیها، این عرفان شعر فارسی بود که اول از همه مرا جذب خود کرد، زیرا که با آنچه در شعر اروپایی وجود دارد، بسیار متفاوت است. اما ترجمه "منطقالطیر" عطار با همسرم "افخم دربندی"، مرا به این نتیجه رساند که یکی از مهمترین جذابیتهای یک اثر، تصاویری است که از زندگی روزمره ارائه میدهد.
البته منطقالطیر یک اثر عرفانی شگفتانگیز محسوب میشود، اما در عین حال مجموعه حیرتانگیزی از تصاویر دنیای روزمره هم هست، تصاویری از تاجران، عارفان، پادشاهان و غلامان و درباریان و حجرهداران و در حقیقت همه مردم.
این زندگی روزمره در شعر سدههای میانی ایران برایم بسیار جذاب شد و من به طور جدی شروع کردم به خواندن آثار قرن یازدهم که هنوز شعر فارسی عرفانی نشده بود، آثار شاعرانی چون فردوسی و گرگانی.
گرگانی اتفاقا شاعری است که معتقدم اصلا قدر دانسته نشده؛ به گمان من "ویس و رامین" او یکی از بزرگترین منظومههای سدههای میانی است که من در تمام زبانها سراغ دارم و من آن اندازه که هنگام کار بر روی نسخه انگلیسی "ویس و رامین" لذت بردم، هیچ وقت از ترجمه یک اثر دیگر فارسی لذت نبردم. آن هنگام از برخی جهات واقعا احساس میکردم که گرگانی دوست من بود.
اجازه بدهید مقایسهای میان شاهنامه با آثار حماسی غرب، همچون "ایلیاد" و "اودیسه" داشته باشیم. اصلا چنین مقایسهای صحیح است؟ تفاوت شاهنامه با این آثار در چیست؟ و شبیهترین این منظومهها به شاهنامه کدام است؟
ایلیاد و اودیسه به مانند شاهنامه منظومههایی ملی هستند، اما میان این آثار با شاهنامه تفاوت کلانی وجود دارد. برای مثال، هر دو آنها سرگذشت تنها یک نسل را روایت میکنند و به همین ترتیب، سراسر منظومه تنها بر چند شخصیت یکسان تمرکز دارد، حال آن که شاهنامه به سرگذشت بیش از پنجاه نسل میپردازد و مدام قهرمانان و پادشاهان جای خود را به قهرمانان و پادشاهان دیگری میسپارند.
پیچ و خم تاریخ در شاهنامه بسیار آشکارتر است، این که مثلا چه بر شخصیتها گذشته و پیشگویی اینکه در آینده چه روی خواهد داد، به وضوح در شاهنامه به چشم میخورد، حال آنکه حماسههای یونانی بیشتر در زمان حالی که بیپایان به نظر میرسد، روایت میشوند.
در حماسههای یونانی چندان دغدغه عدالت یا چالشهای درونی با وجدان مطرح نیست؛ حال آن که فردوسی دغدغه هر دوی اینها را داشتهاست. شاهنامه از برخی جهات، بیشتر شبیه حماسههای هندی نظیر ماهاباراتا و رامایاناست تا این که به آثار هومر شباهتی داشته باشد؛ در حماسههای هندی هم به مانند شاهنامه تعدد شخصیتها به شکلی کلان به چشم میخورد و این شخصیتها در عین حال، از نسلهای مختلفی هستند.
در این حماسهها نیز حس تقدیس عدالت و وجدان وجود دارد، چیزی که غایب بزرگ آثار هومر محسوب میشود.
ترکیبی از نثر و نظم؛ این شیوه شما در ترجمه شاهنامه به زبان انگلیسی بودهاست. گاه کلام فردوسی را به نظم ترجمه کردهاید و گاه به نثر توسل جستهاید. این احتمالا پرسشی است که بسیار با آن مواجه شدهاید که چرا این شیوه را انتخاب کردید؟ چرا کل ابیات را به نظم ترجمه نکردید؟ یا چرا اصلا ترجمه منثوری از کتاب ارائه ندادید؟
معتقدم که شعر میباید به شکل شعر ترجمه شود و من نیز میخواستم که همه کتاب را به نظم ترجمه کنم. اما دو مسئله مرا از این کار بازداشت.
اول اینکه زمانی بسیار طولانی از من میگرفت و خب، ممکن بود قبل از آنکه کار را به پایان برسانم، مرده باشم. دوم اینکه اگر هم کار را به پایان میرساندم، به احتمال قریب به یقین نمیتوانستم ناشری برای آن پیدا کنم. هیچ شعر چهارپارهای در انگلیسی نیست که به اندازه شاهنامه طولانی باشد.
گذشته از این، میل و اشتیاق برای منظومههای طولانی در جهان انگلیسی زبان تا حد زیادی فروکش کردهاست. اثری به این درازا در انگلیسی و آن هم به شعر، احتمالا هیچ خوانندهای نخواهد داشت. مطمئن نبودم که چه کار باید بکنم و سپس سنت نقالی را در زبان فارسی به یاد آوردم که در آن داستانهای شاهنامه بیشتر به نثر روایت میشود، مگر آن لحظههایی که احساسات به اوج خود میرسد و زبان شعر طلب میکند.
بنابراین تصمیم گرفتم که کار را به همین سبک در انگلیسی ارائه دهم که هم سبکی ایرانی است و هم در عین حال خوانندگان انگلیسی زبان را جذب خود میکند. و این کار خوانندگان بسیاری پیدا کرد. در نتیجه از این مسئله خیلی خشنودم. این انتخاب برای معرفی منظومه به مخاطب انگلیسی زبان به خوبی جواب داد.
اینجا ممکن است بحث وفاداری مترجم به اثر پیش کشیده شود. ترجمه شما از شاهنامه آیا میتواند ظرافتهای اثر فردوسی را به مخاطب انگلیسی زبان انتقال دهد؟
البته که نه. همه ترجمهها، حتی بهترین آنها، شکستخورده هستند. مهم این است که آدم نهایت تلاش خودش را بکند. با اینحال من به شدت سعی کردم که به اثر وفادار بمانم، آنهم نه فقط به مضمون اثر، بلکه حتی نسبت به لحن، احساس، جایگاه، عظمت و گیرایی این منظومه. درباره این ترجمه یادداشتهای جالب توجه پرتعدادی در بسیاری از روزنامهها و نشریات مهم منتشر شد، اما هیچ کدام آنها به اندازه یادداشتی که از یک استاد پاکستانی زبان فارسی در یک نشریه گمنام پاکستانی چاپ شد، مرا به وجد نیاورد.
او گفته بود که در بسیاری از لحظات منظوم ترجمه من، زبان بهقدری شبیه به متن فارسی بود که او میتوانست با خواندن ترجمه انگلیسی من، متن فردوسی را به فارسی از نو بنویسد. همانطور که میتوانید تصور کنید، من از خواندن آن به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. من فکر میکنم که او کمی اغراق کرده بود، اما با این حال من هنوز خرسندم از اینکه نویسنده آن یادداشت متوجه شده بود که من چقدر سخت تلاش کردم تا به متن فردوسی وفادار بمانم.
دیدگاه کلی شما درباره وفاداری به متن در ترجمه شعر چیست؟ آیا به بازسرایی آزادانه شعر اعتقاد دارید، نظیر ترجمهای که کلمن بارکس از مولوی ارائه دادهاست؟
من این قبیل ترجمهها را اصلا نمیپسندم. گرچه منظورم این نیست که نباید چنین کاری کرد؛ مسلما هر کسی باید بتواند که هر آنچه دوست دارد بنویسد. من فقط میگویم که دیگر نباید اسم این را "ترجمه" گذاشت. متنی که بارکس از مولوی ارائه داده، تقریبا هیچ شباهتی به آنچه مولوی به فارسی نوشتهاست، ندارد.
ممکن است برای خوانندگان این گفتوگو توضیح بدهید که کدام بخشهای شاهنامه را به نثر ترجمه کردید و کدام بخشها را به نظم؟
نثر نشان از آن دارد که خواندن این بخشها برای مردم نسبتا ساده است، اما نظم، لحن شاعرانه و عظمت اثر را به یاد خوانندگان میآورد، یا حداقل من امیدوارم که چنین شود. من آن لحظاتی را برای ترجمه به نظم انتخاب کردم که بار حسی بیشتری داشتند، انگار که تکخوانیهایی را برای یک اپرا انتخاب کرده باشم.
در ترجمه موزون و مقفای شاهنامه، سبک و زبان شعری کدام شاعر انگلیسی زبان الگوی شما قرار گرفت؟
چهارپارههای حماسی در زبان انگلیسی کاملا به مثنوی در زبان فارسی شباهت دارد و به همین خاطر هنگام ترجمه حکایات ایرانی از این شیوه استفاده میکنم.
بزرگترین مترجمان اشعار حماسی، درایدن و پوپ هستند که این اشعار را به شکل چهارپارههای حماسی در زبان انگلیسی ترجمه کردهاند.
به نظر میرسد که پوپ مشخصا بیشتر شبیه خودش است تا این که الگوی مطمئنی برای ترجمه محسوب شود. دوست دارم خوانندگان، هنگام خواندن ترجمههای من از عطار یا فردوسی یا گرگانی، آنها را در نظر بیاورند، نه پوپ را. و بنابراین الگوی من اساسا درایدن بوده که نه تنها اشعارش بسیار تاثیرگذار و قوی است، بلکه همچنین توانستهاست که شور و احساس مؤلفان را در ترجمه آثارشان منتقل کند. او ویژگیهای شخصی خودش را به این مؤلفان تحمیل نمیکند. بنابراین الگوی اصلی من او بودهاست.
پیش از این گفتهاید که شاهنامه آنچنان هم که دیگران تصور میکنند، اثر قومگرایانهای نیست. لطفا دراینباره توضیح بدهید.
زنان معروف این منظومه را در نظر بیاورید، زنانی که آنها را تحسین میکنیم و دوستشان داریم؛ به ندرت در میان آنها زنی پیدا میشود که ریشه ایرانی داشته باشد.
سیندخت، رودابه، منیژه و کتایون، همه آنها در اصطلاح فارسی "خارجی" محسوب میشوند. قهرمانان ایرانی را در نظر بیاورید که مادرانی خارجی دارند: رستم، سهراب، سیاوش، اسفندیار؛ آنها بزرگترین قهرمانان این منظومه هستند و هنگامی که شرح مرگ آنها را میخوانیم قلبمان به درد میآید، اما آنها نیمه ایرانی هستند و از جانب مادر به سرزمینهای دیگری منتسب میشوند.
بزرگترین پادشاه بخش اسطورهای شاهنامه کیست؟ کیخسرو و فقط یکی از پدربزرگها و مادربزرگهایش ایرانی است. حال چگونه میتوانیم این منظومه را "قومگرایانه" بنامیم، در حالی که شخصیتهایش به طبقه نژادهایی این چنین درهمآمیخته تعلق دارند؛ شخصیتهایی که به وضوح، ستودنی آفریده شدهاند.
و پرسش آخر؛ ترجمه شما از شاهنامه چقدر زمان برد؟
هفت سال؛ زمانی طولانی، اما ارزشش را داشت. برای درک یک اثر ادبی هیچ راهی بهتر از ترجمه آن وجود ندارد و اکنون من شاهنامه را بیشتر از وقتی دوست دارم که کار ترجمه آن را آغاز کردم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
محمود خوشنام
سرانجام نسخه نهایی پروژه موسیقایی سیمرغ، ساخته حمید متبسم، آهنگساز نوآور سنتی و با صدای همایون شجریان در یک گردهمایی رسانه ای در شهر تریر آلمان با حضور آهنگساز پخش شد.
قرار است سی دی سیمرغ که بر اساس داستان زال در شاهنامه فردوسی ساخته شده و در تهران ضبط شده است، در پاییز امسال در ایران منتشر شود و تور اروپایی آن نیز از ماه اکتبر آغاز به کار کند.
موضوعات مرتبط
متبسم برای پیاده کردن پروژه سیمرغ که به گفته خودش سه سال کار برده و از مشاوره چند شاهنامه شناس بهره گرفته است. نتیجه این مشاوره کوتاه کردن داستان زال بوده، به اندازهای و به شیوهای که به تمامیت داستان آسیب نزند. از حدود چهار صد بیت، فشردهای در هفتاد بیت فراهم آمده که خود در شش موومان تنظیم شده است.
زادن زال، داستان را میگشاید. گروه آواز جمعی این مژده را جار میزند: سام، پدر زال با همه ناامیدیها، دارای فرزندی شده است ولی فرزندی که طبیعی نیست. اگر چه چهرهاش بسان خورشید مینماید، ولیکن همه موی بودش سپید.
موسیقی متبسم پس از مژده زادن زال، شگفتی روزگار را با فرازهای بلند پرخاشجویانهای تصویر میکند. در متن، با هراسی روبرو میشویم که از گفتن رویداد، به پدر، به سام نریمان، بر دوش داستان سنگینی میکند:
کسی سام یل را نیارست گفت/ که فرزند پیر آمد از خوب جفت
متبسم روایت موسیقایی داستان را به تکخوان میسپارد. در همین روایت است که همایون شجریان که روز به روز صدایش صلابت بیشتری پیدا میکند، سنگ تمام میگذارد. صدای رسا، شفافیت ادای واژهها و به کارگیری تحریرهای ابداعی آواز او را باستانی جلوه میدهد.
به هر تقدیر، سام با خبر میشود. میآید. فرزند سپید موی را میبیند و حالش دگرگون میگردد، سر به سوی آسمان میبرد و میگوید:
اگر من گناهی گران کردهام/ وگر کیش اهریمن آوردهام
و حرفش ناقص میماند. شاید این نخستین اشتباهی است که در کوتاه کردن متن اتفاق افتاده است. بیت بعدی نیز جا داشت که بیاید تا معنا را کامل کند:
به پوزش مگر کردگار جهان/ به من بر ببخشاید اندر نهان
باری سام فرزند رانمیپذیرد و فرمان میدهد که او را به دامنه کوهی بگذارند. از بخت خوش سیمرغی در پرواز زال را میبیند. فرود میآید، بر میگیردش و به البرز کوه، به خانه خود، میبردش.
موسیقی متبسم کوشیده عواطف برخاسته از این رویدادها را به موسیقی پر شور خود تزریق کند. اندوه سام، پرواز سیمرغ، و بیگناهی زال را با گوش باز میتوان شنید. صدای پر حجم و پرورده همایون نیز به یاری این خوب شنیدن میآید.
زال در سایه سیمرغ پرورده میشود.
مردی میشود چون،زاد سرو/ برش کوه سیمین، میانش چو غرو
سپیدش مژه، دیدگان قیرگون/ چو بسد لب و رخ به مانند خون
آوازه پسر، به گوش پدر نیز میرسد و پسر به نزد پدر نامهربان باز میگردد. ولی حادثه دیگری در انتظار اوست که این بار نتایج شیرین به بار میآورد: عاشق رودابه، دختر مهراب کابلی میشود که داستان بازیهای عاشقانه آنها، خود میتواند متن جدا برای موسیقی صحنهای دیگری باشد. فردوسی عشق رودابه را چنین توصیف میکند:
دل و جان و هوشم پر از مهر اوست/ شب و روزم اندیشه چهر اوست
نه قیصر بخواهم نه خاقان چین/ نه از تاجداران ایران زمین
تا آنجا که از گیسوی بلندش کمندی میسازد و زال را به خانه خود فرا میخواند:
کمند از رهی بسته و داد خم/ بیفکند بالا، نزد هیچ دم
زدیدنش رودابه مینارمید/ به دو دیده در وی همی بنگرید
پایان داستان نیز رندانه بیان شده است:
چو خورشید تابنده شد ناپدید/ در حجره بستند و گم شد کلید
موسیقی متبسم برای آن که توانایی تصویر حالات و روحیات گونهگون شخصیتهای داستان زال را داشته باشد، از مدگردی (مدولاسیون)های مستمر بهره میگیرد. کار را از چهار گاه آغاز میکند و پس از گذر از اصفهان و همایون و ماهور و... به چهارگاه باز میگردد. مدگردیها چه در ارکستر و چه در صداها، به اندازه کافی ظریف است و گوش شنونده معمولی آن را در نمییابد.
سازآرایی، که به طور کلی، نقطه قدرت همه کارهای متبسم است، در سیمرغ متناسب با صحنهها به کار گرفته شده است.
"سیمرغ نماد رهایی است. همان است که هرگاه کسی گرفتاری پیدا میکند، اگر یک پرش را بسوزاند فورا حاضر میشود و مشکل را حل میکند. زال را هم سیمرغ میپروراند و همه آوازهها از اوست"
با این همه اگر بخواهیم نکته بینی را دقیقتر کنیم، سیمرغ خالی از ضعف باقی نمیماند. از جمله میتوان به توالی اوج خوانیهای همایون اشاره کرد. بی اغراق هشتاد در صد تکههایی که برای آواز نوشته شده در حیطه اوج است. حال آن که برخی از صحنههای عاشقانه یا اندوهگنانه سیمرغ جان میدهد برای بمخوانی. لحظات آرامبخش اگر نباشد، بخشهای غلیانی آنگونه که باید تاثیر گذار نمیشود.
یکی دو قطعه ضربی، چهار مضراب مانند در سیمرغ هست که شیوه پرویز مشکاتیان را تداعی میکند. البته تاثیراست و تقلید نیست. به هر حال نزدیکیهایی که متبسم با او داشته کار خود را میکند.
از حمید متبسم میپرسم چرا نام قطعه را – که یک ساعت و دو دقیقه درازای آن است سیمرغ نهاده و نه زال؟ میگوید:"سیمرغ نماد رهایی است. همان است که هرگاه کسی گرفتاری پیدا میکند، اگر یک پرش را بسوزاند فورا حاضر میشود و مشکل را حل میکند. زال را هم سیمرغ میپروراند و همه آوازهها از اوست."
فرم اجرای سیمرغ خیلی شباهت به اوراتوریویهای قرون وسطایی دارد، با این تفاوت که در خدمت مذهب نیست و انسانها را میکاود. زال هم از موسیقی سیمرغ که در او کاوش میکند متبسم شده است.
موسیقی آوازی ایران، در یکصد سالی که از تاریخ مدون آن میگذرد، بیشتر بر شعرهای عرفانی تکیه کرده و البته در پیوند با آن سازگاری نشان داده است.
سعدی و حافظ در صدر نشستهاند و پس از آن نوبت به عطار و مولوی و دیگران رسیده است. بی تردید یکی از علل غمگنانه بودن آوازهای ایرانی نیز همین است.
کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟ به سیاق حافظ میتوان افزود، کی نغمه شاد میپذیرد، شعری که حزین باشد؟
همین حزن و اندوه است که در آهنگسازان ایرانی، حتی بسیاری از نسل نوی آنها نهادینه شده و جز همان از کوزه بیرون نمیتراود. و با چنین میراثی است که آنها، گرایش، و شاید بتوان گفت، جرئت رفتن به سوی فردوسی را ندارند.
شاید گمان می کنند، با چیزی که در جانشان چنگ نمیاندازد، چگونه کنار بیایند. روح حماسی قرنهاست که از دیارشان رخت بر بسته است. فارسی فاخر و روشن شاهنامه- در صورتی هم که آن را بتوانند بخوانند و دریابند- هرگز بر آنها تاثیر عارفانههای واقعی و یا ساختگی را نمیگذارد.
نکته دیگر این که شاهنامه تنها مجموعهای از حماسهها نیست- که اگر تنها همین هم میبود، چیزی از ارزشش کاسته نمیشد- بلکه سرشار از جلوههای عاطفی و دراماتیک از زندگی انسان است.
درگیریهای دراماتیک در داستانهای شاهنامه چیزی کم از تراژدیهای یونان ندارد. تنها روایت جنگهای بیرونی نیست. درگیریهای درونی آدمیان را نیز بازمیتاباند. دور از صحنههای جنگ، شور عشق و عاطفه نیز جریان دارد. حقد و حسد و نخوت و نفرت نیز خودی نشان میدهد.
سیمرغ یکی از همین داستانهای شاهنامه است که رویدادهایش دور از صحنه جنگ اتفاق میافتد.
شاهنامه در موسیقی ایرانی
بجز متبسم آهنگسازان دیگری نیز سراغ داستان های شاهنامه رفته اند که هر چند تعدادشان بسیار اندک بوده اما نتیجه کارشان جزو آثار ماندگار موسیقی پیشرو ایرانی محسوب می شود.
"رنج فردوسی" از مرتضی حنانه و رقص در دربار شاه سمنگان از حسین ناصحی، قطعات کوتاه آوازی است. احتمالا از کارهایی که قرار بوده به پایان برسد ولی چنین نشده است.
زال و رودابه عاشقانهای از ثمین باغچهبان که برای آن که به مراسم گشایش تالار رودکی برسد، آن گونه که باید پرداخت نشده است.
بیژن و منیژه عاشقانهای دیگر از حسین دهلوی که به صورت موسیقی باله تنظیم شده و با متن سر و کاری ندارد. آخرین کار از آن لوریس چکناواریان است بر روی داستان رستم و سهراب.
حالا متبسم با سیمرغ، روزگار زال را با فراز و نشیبهای عاطفی بسیار به موسیقی برگردانده و آن را با یک ارکستر چهل نفره، گروه آواز جمعی و تکخوانی همایون شجریان به اجرا درآورده است.
--------------------------------------------------------------------------------------
مهدی خلجی
روحانیان سنتگرا از آغاز نهضت مشروطیت، اقتدار خویش را در خطر دیدند.
موضوعات مرتبط
برای مقابله با کاهش نفوذ اجتماعی و سیاسی خود، از جمله کوشیدند بر خلاف گذشته روند فارسینویسی را شتاب دهند.
رسالههای مربوط به مشروطیت، ردیهنویسیها بر کشف حجاب و ضرورت پوشش فقهی زنان، رسالههای مربوط به اتحاد اسلام از دوران قاجار به این سو، به طور عمده به فارسی نوشته میشد تا میزان اثرگذاری آن بر تودهها تا حداکثر ممکن باشد.
از سوی دیگر، مهمترین رساله سیاسی – فقهی مدافع مشروطیت، یعنی تنبیه الامه و تنزیه المله، نوشته میرزا محمد حسین نائینی به فارسی نوشته شد.
نثر فارسی نوشتههای روحانیان در این دوره، یکسره بازتاب زبان رایج در میان حوزههای علمیه است؛ یعنی همانگونه که روحانیان به فارسی سخن میگفتند، درست به همان صورت مینوشتند و میان زبان گفتاری و نوشتاری آنان فاصله بسیاری نبود.
زبان روحانیان در این دوره، عربیآکند پر از واژهها و مصطلحات الاهیاتی و فقهی است و در نتیجه برای عموم مردم دشواریاب است.
"در آغاز دهه سی، مهمترین اثر فلسفی سنتی به زبان فارسی انتشار یافت: «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نوشتهی محمد حسین طباطبایی با پاورقی و شرح مرتضی مطهری. این کتاب پاسخ آن دو متأله اسلامی بود به ایدئولوژی مارکسیسم"
ورود تلگراف به ایران در عهد ناصرالدین شاه قاجار، نقطه عطف مهمی در تاریخ جدید روحانیت است. آنچه ما امروزه به نام نهاد مرجعیت و روحانیت میشناسیم بدون تلگراف مجال پیدایی نمییافت.
تلگراف در سده نوزدهم، مفهوم اجتهاد و تقلید را تغییر داد، مرجعیت را از قدرت دینی و اجتماعی محلی به اقتداری فرامرزی بدل و نقش سیاسی و اجتماعی روحانیان را پررنگ کرد.
در این دوره رابطه مقلدان و مومنان با روحانیان افزایش پیدا کرد و سیل استفتاهای فارسی از مراجع عراق و ایران به راه افتاد و در نتیجه نیروی مداخلهی روحانیان را در زندگی روزمره خصوصی و عمومی ایرانیان افزایش بخشید.
رونق گرفتن صنعت چاپ و نیز ظهور مطبوعات در سده نوزدهم عوامل دیگری بودند که در عین متجدد کردن جامعه، نقش روحانیان و نیروهای سنتی جامعه را نیز افزایش دادند.
از دوران مشروطیت به این سو، روحانیان از جمله با خواندن روزنامهها و مجلههای فارسی و عربی خارج از ایران با اندیشهها و فرهنگ دنیای جدید آشنا میشوند.
البته از همان هنگام، صرف خواندن روزنامه یا مجله برای یک روحانی قبیح و نکوهیده به شمار میآمد و روحانیانِ کنجکاو میکوشیدند این کار را پنهان از دیده طلبههای دیگر انجام دهند.
شیخ ابراهیم زنجانی از روحانیان روشنبینِ دوران مشروطیت در خاطرات خود نوشته است: «اول تنبه من از خواندن حبل المتین کلکته و روزنامهی پرورش مصر شد که از وضع جهان اشاراتی میکردند و ایران را بدبخت میشمردند و من در خلوت که آخوندی یا یک نفر عوام و مرید آگاه نشود، خوانده و پنهان میکردم. میرزا علی اصغرخان مشیرالممالک که به یک درجه قائل به ترقی و تمدن و اطلاعات بود، محرمانه یک جلد کتاب به من داد که سیاحتنامه ابراهیم بیگ بود و گفت: «احدی مطلع نشود. این را یک نفر از حجاج در میان اشیاء سفر در وسط لحاف از مصر آورده و محرمانه به من هدیه کرده. این کتاب قاچاق و ممنوع است.»
در این دوره، آثار فراوانی در نقد دین و روحیات و خصلتهای جامعهی دینی و نیز در دفاع از سنت دینی و نقد آرمانهای مشروطیت به فارسی نوشته شد. اما تقریباً فارسینویسی دینی همه بیرون از حوزههای علمیه صورت میگرفت.
فارسینویسی جز برای تعلیم مسائل فقهی به عوام و «رساله عملیه» یا «استفتا» برای روحانیان همچنان کسر شأن به شمار میآمد.
حتی بیشتر روحانیانی که در خفا آثار جدید فارسی را میخواندند، میکوشیدند آشکارا بدان تظاهر نکنند.
احیای سنت دینی در عصر سکولاریزاسیون
رضاشاه پهلوی، همراه با تأسیس دولت مدرن در ایران، برنامه عرفیکردن جامعه را آغاز کرد. بخشی از این برنامه، بریدن دست علمای شیعه مقیم عراق از مداخله در امور سیاسی ایران و نیز ایجاد محدودیت برای روحانیت شیعه در ایران بود. ناسیونالیسم که به ایدئولوژی رسمی حکومت بدل شده بود، فرهنگ و تمدن ایران پیش از اسلام را احیا کرد و آن را در مقامی بالاتر از فرهنگ اسلامی نشاند.
حاصل کار، واکنش شدید جامعه سنتی و حوزوی شیعی به سیاستهای عرفیسازی اقتدارگرایانه پهلوی بود.
دوره رضا شاه، عصر سرکوب روحانیت و در عین حال دورهای است که در آن حوزه تازه بنیادِ علمیه قم رشد و شکوفایی گرفت. به ویژه، دوره محمدرضاشاه، زمانه پر و بال گرفتن نهادها، بنیادها، حوزهها، مسجدها، حسینیهها، مهدیهها، انجمنها و محافل مذهبی شیعی در ایران است.
به ویژه پس از شهریور سال ۱۳۲۰ و انتقال سلطنت به محمدرضا شاه پهلوی، مطبوعات دینی در ایران شکوفا شد.
تنها نشریه اسلامی باقی مانده از دوره رضاشاه که پس از او تداوم یافت، «الاسلام»، به مدیریت محسن فقیه شیرازی بود. جدا از ای ن، نشریههایی چون «انجمن تبلیغات اسلامی»، مجلهی هفتگی «نور دانش»، «آیین اسلام»، نشریه هفتگی «وظیفه» و نشریهی «مسلمین» از شمار مطبوعات دینی در فضای نسبتاً گریخته از استبداد پس از شهریور بیست بودند (بنگرید به رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران از روی کارآمدن محمدرضاشاه پهلوی تا پیروزی انقلاب، خانهی کتاب، تهران، چاپ نهم، ۱۳۸۷ )
گفتار دینی در مطبوعات یا کتابهای فارسی در این دوره، آشکارا متفاوت از پیش است. نویسندگان دینی که عموما یا سابقه تحصیلات حوزوی دارند (شمار اندکی از آنان روحانیاند) یا از دانشگاه رفتههای مذهبی هستند، میکوشند نثر فارسی روزآمدتری را به کار گیرند و در برابر ایدئولوژیهای زمانه، ناسیونالیسم، مارکسیسم، پوزیتیویسم و الحاد، به شکلی استدلالیتر و منطقیتر از اسلام دفاع کنند.
در این مطبوعات و کتابها، نضج و رشد نگرش علمی به اسلام و تلاش برای تفسیر علمی از قرآن و آموزههای اسلامی را میتوان دید. کتاب مطهرات در اسلام، نوشته مهدی بازرگان که بعدها منتشر شد، یکی از پرآوازهترین نوشتهها در ژانر «اسلام علمی» در ایران است.
وی در این کتاب میکوشد برای احکام فقهی در زمینه طهارت و نجاست، توجیهها و تبیینهای علمی برسازد. در این دوره، باز هم از درون حوزههای علمیه کوشش چشمگیری برای ارتباط با مخاطب فارسی زبان جدا از قلمرو فقه و فتوا صورت نمیگیرد.
با این همه، برخی فقیهان به انتشار مجلات و کتابهای مذهبی فارسی خارج از حوزه کمک مالی میکنند و آنها را ابزار مؤثر تبلیغ اسلام میدانند.
در آغاز دهه سی، مهمترین اثر فلسفی سنتی به زبان فارسی انتشار یافت: «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نوشته محمد حسین طباطبایی با پاورقی و شرح مرتضی مطهری.
این کتاب پاسخ آن دو متأله اسلامی بود به ایدئولوژی مارکسیسم، آنگونه که در نوشتههای هواداران ایرانی آن بازتابیده بود؛ به ویژه نوشتههای دکتر تقی ارانی، نظریهپرداز حزب توده ایران و مقالات و نوشتههای او از جمله «ماتریالیسم دیالکتیک» و «عرفان و اصول مادی».
مرتضی مطهری در پیشگفتار این کتاب در سال ۱۳۳۲ نوشت: «نشریات روزافزون فلسفی اخیر و توجه جوانان روشنفکر ما به آثار فلسفی دانشمندان اروپا که هر روز به صورت ترجمه یا مقاله و رساله در عالم مطبوعات ظاهر میشود و این خود نماینده روح کنجکاو و حقیقتجوی این مردم است که از هزارها سال پیش سابقه دارد و از طرف دیگر انتشارات مجهز به تبلیغات سیاسی و حزبی فلسفه مادی جدید (ماتریالیسم دیالکتیک) بیش از پیش حضرت معظم له (محمدحسین طباطبایی) را مصمم نمود که در راه مقصود خود گام بردارند... و ضمناً متذکر شدند که با آنکه به زبان فارسی نوشته شده و سعی شده است حتی الامکان ساده باشد، برای فهم عمومی ثقیل است و احتیاج به توضیحاتی دارد».
کار نوشتن این توضیحات به عهده مرتضی مطهری میافتد و سرانجام کتاب در پنج جلد (بخشی بدون پاروقیهای مرتضی مطهری) منتشر میشود.
رویکرد فارسینویسی در درون حوزه
مکتب اسلام، نخستین مجلهای است که به زبان فارسی از درون حوزه علمیه قم در سال ۱۳۳۷ نشر مییابد. به ویژه پس از درگذشت آیت الله محمد حسین بروجردی در سال ۱۳۴۱ موسسههای مذهبی نیرومندی مانند دارالتبلیغ اسلامی در این حوزه تأسیس میشود و نقش پلی میان روحانیت و جهان اندیشههای تازه را بازی میکند.
"در حوزه نجف، دانشآموختگان قم به دلیل بیبهره بودن از آموزش جدی ادبیات عربی به چشم فروتری نگریسته میشدند و فقه آنها را در مقام پایینتری میدانستند. همچنین طلبههای دانشآموخته در مشهد، طلبههای قم را در ادبیات ضعیف و در نتیجه در استنباط احکام شرعی در مرتبهای پایینتر از خود میدیدند"
روحانیان بسیاری چون محمد مجتهد شبستری، ناصر مکارم شیرازی، جعفر سبحانی، علی حجتی کرمانی و موسی صدر به زبان فارسی در مکتب اسلام و سپس در نشریههای فارسی زبان مذهبی دیگر مینویسند.
با آنکه در حوزه هیچ برنامهای برای آموزش زبان و ادبیات فارسی وجود ندارد، روحانیان جوان میکوشند، خودساخته، توانایی خود را برای به کارگیری زبان روزآمد فارسی بالا ببرند و به نثر فصیح و شیوای فارسی روز تبلیغ مذهبی کنند و با امواج «بیدینی» و «بیبند و باری اخلاقی» بستیزند.
سنت خاورشناسی و روشنفکری دینی
اگر مشروطیت دو نهاد آموزش و دادگستری را از دست روحانیت گرفت، عمدتاً از دهههای سی و چهل خورشیدی به این سو، خاورشناسان فرنگی و روشنفکران دینی ایرانی و عرب انحصار تولید فکر دینی را از روحانیان گرفتند.
از این دوره به بعد، موجی تازه از نوشتههای خاورشناسان، رهبران فکری و سیاسی اخوان المسلمین مصر و پاکستان و نیز نویسندگان تاریخی - مذهبی عرب به زبان فارسی به راه افتاد. مترجمان مذهبی این دوره، نقشی بنیادی در پرورش زبان دینی فارسی جدید گزاردند.
از جانب دیگر، شماری روشنفکران دینی ایرانی چون علی شریعتی که در نثر فارسی صاحب سبک بودند، با اقبال بلند خود نفوذ اجتماعی گستردهای در جامعهی دینداران یافتند و به ویژه طبقات متوسط شهری و تحصیلکردهی جامعه را به سوی خود جذب کردند.
این روشنفکران نه تنها در ایدئولوژیک کردن گفتار دینی روحانیت، بلکه در شیوه فارسینویسی آنان اثری ژرف نهادند. به ویژه نثر حماسی و سیاسی تند و تیز کسانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد مقلدان بسیاری در میان طلبههای جوان پیدا کرد و حتا در طرز خطابهی آنان اثر نهاد. نثر حماسی مذهبی البته منحصر به روشنفکران دینی نبود.
روحانیانی مانند محمدرضا حکیمی (که لباس روحانی نمیپوشید) نیز در پرورش نثر حماسی – مذهبی فارسی جدید اثر گذاشتند.
جایگاه ادبیات در حوزههای علمیه
در دوران جدید، ادبیات در حوزههای علمیه جایگاهِ واحدی نداشته است. در حوزههای علمیه نجف و مشهد، ادبیات عرب به طوری کلی اهمیت بیشتری نسبت به حوزه علمیه قم داشت.
در قم استادانی که به تدریس ادبیات عرب به طور تخصصی بپردازند، اندک و میانپایه بودند؛ در حالی که در حوزههای علمیه مشهد و نجف، استادان بلندپایه نامداری به طور خاص ادبیات عرب، از صرف و نحو گرفته تا معانی و بیان و بدیع، تدریس میکردند.
"تا سال پیروزی انقلاب، گفتار فقهی- کلامی اهل حوزه، کمابیش تأثیر عمدهای از زبان فارسی نپذیرفت، در حالی که گفتار دینی در جامعهی ایران – بیرون از حوزه- به یُمن نوشتههای کسانی چون مهدی بازرگان، علی شریعتی، مرتضی مطهری، نعمت الله صالحی نجف آبادی و دهها نویسنده و مترجم دیگر، تحولی بنیادی یافت"
در حوزه نجف، دانشآموختگان قم به دلیل بیبهره بودن از آموزش جدی ادبیات عربی به چشم فروتری نگریسته میشدند و فقه آنها را در مقام پایینتری میدانستند.
همچنین طلبههای دانشآموخته در مشهد، طلبههای قم را در ادبیات ضعیف و در نتیجه در استنباط احکام شرعی در مرتبهای پایینتر از خود میدیدند.
اما رواج و قدر ادبیات در مشهد به ادبیات عربی محدود نبود. خراسان که مهد کهن ادبیات فارسی به شمار میرود، در دوران جدید نیز یکی از کانونهای مهم پرورش و آفرینش ادبی بود.
بسیاری از استادان ادبیات عرب در ادبیات فارسی نیز چیرگی داشتند.
ادیب نیشابوری اول و ادیب نیشابوری دوم – دو استاد نامدار ادبیات در حوزه علمیهی مشهد - استادان برجستهای را در ادبیات فارسی تربیت کردند: از بدیع الزمان فروزانفر، محمد پروین گنابادی، محمد تقی مدرس رضوی، ملک الشعرای بهار گرفته تا محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد مهدوی دامغانی، علی موسوی گرماروی و مهدی محقق.
اما طلبههایی که در مکتب این دو ادیب در ادبیات فارسی چیرگی یافتند، حوزه و کار روحانیگری را ترک گفتند و به تدریس در دانشگاهها پرداختند. تخصص یافتن در ادبیات فارسی چندان به کار یک روحانی نمیآمد.
نقش زبان در ذهن دینی پیش از انقلاب
در سالهای پیش از انقلاب، حوزه علمیه آشکارا به دو بخش جوان-انقلابی و سنتی تقسیم شده بود. برای بخش نخست که میکوشید آموزهی حکومت اسلامی و انقلاب سیاسی را رواج دهد، زبان فارسی تقریباً رامشده بود و ابزاری کارآمد در خطابه و نوشتار به شمار میرفت.
اما بخش سنتی جدا از استفاده محدود زبان فارسی برای تبلیغ و مخاطبان عوام، همچنان این زبان را بیگانه میانگاشت و تولید اصلی علمِ حوزوی را به زبان عربی موجه و مقبول میدانست.
زبان فارسی مذهبی یا قلمرو متدینانی بود که مقبول روحانیت بودند اما مخاطبان آنان عوام بودند یا زبان روشنفکران دینی که از نظر عموم روحانیان سنتی افکاری بدعتآمیز داشتند.
کمتر کسی از روحانیان سنتی نوشتههای فارسی مذهبی را به قصد آموختن اندیشه یا ایدهای جدید در زمینه مذهب میخواند. در حالی که کتابهای عربی برای آنان سرزمینی آشنا و آرامشآور بود، گستره نوشتههای فارسی همواره با احتیاط نگریسته میشد؛ زیرا شبهات دینی در این عصر، دیگر نه در نوشتههای عربی که از راه نوشتههای فارسی ظهور میکرد.
تا سال پیروزی انقلاب، گفتار فقهی- کلامی اهل حوزه، کمابیش تأثیر عمدهای از زبان فارسی نپذیرفت، در حالی که گفتار دینی در جامعهی ایران – بیرون از حوزه- به یُمن نوشتههای کسانی چون مهدی بازرگان، علی شریعتی، مرتضی مطهری، نعمت الله صالحی نجف آبادی و دهها نویسنده و مترجم دیگر، تحولی بنیادی یافت.
با این همه، اگرچه بدون گفتار مذهبی فارسی، وقوع انقلاب پنجاه و هفت ایران ناممکن بود، این گفتار هرگز نتوانست آن فخامت ادبیای را پیدا کند که گفتار عرفی و غیرمذهبی در شعر یا نثر یافت.
شعر و نثر فارسی در دهههای پیش از انقلاب بر حوزههای علمیه اثری مستقیم نداشت؛ تنها رد پای تأثیر آن را در سبک برخی نویسندگان مذهبی بیرون از حوزه میتوان پی گرفت.
----------------------------------------------------------
اهمیت حفظ و گسترش زبان فارسی
فر هاد عر فانی – مزدک
نا مه اعترا ضیه به آدرس آقای نو رالحق نسیمی خرا سانی
اینجا نب مقا له یی را تحت عنوان " اهمیت حفظ وگسترش زبان فا رسی " بعد از ریسرچ وکاوش های گسترده به رشته تحریر در آوردم .خوشبختانه این نبشته برای بار اول در 13 آبان ماه 1386در سایت وزین تا بناکwww.tabnak.ir) ) اقبا ل نشر یافت که بلا اثر نقش واهمیت این نبشته , سایت فا رسیwww.persianlanguage.ir)) در 21 مرداد ماه 1387آنرا برای باردوم برای خوا ننده گان عزیز به نشر سپرد که تا همین اکنون این مقا له در ویترین همین سا یت ها مو قعیت خویش رااحراز نموده اند .
اخیرا بعد از دریافت تلفون های زیاد از جانب دوستان خویش , در یافتم که این نبشته بو سیله شخص یی بنام داکتر نو رالحق نسیمی خرا سانی در یک عملیه انکار نا پذیر سرقت ادبی , سال پار تحت عنوان
"آیا زبان فا رسی در حال گسترش است واز انزوای که قرن ها در آن قرار داشت در حال خروج است؟"
در برخی از سایت های اینتر نیتی افغا نی از جمله سایت (خا وران )به نشر سپرده شده واخیرا این مقاله با حفظ متن های منتشره تحت عنوان "فا رسی به مشا به میراث معنوی " به قلم همین شخص وتحت نام استاد زبان فا رسی ! ,در سا یت بی بی سی فارسی در سکشن "قند فا رسی " به تاریخ دهم ماه می 2011 مطابق 20 ار دیبهشت 1390 به نشر سپرده شده است .من هردو مقا له را بطور امانت کا پی نموده وپس از شماره گذاری(به رنگ سرخ) وسهل سازی در پا را گراف هایکه بو سیله این فرد, به منظور گمراه سازی وزدایش "پل پا " درتغییرات پا را گرافی متن اصلی مقاله صورت گرفته است , آنرا به نشر سپرده وقضاوت را برای خوا نندگان گرامی وا گذار شده واز افرادیکه القاب بزرگ عوا مفریبانه ودروغین استاد وداکتر را برای اغوا وفریب مردم بکار برده تمنا میبرم که هر گاه اشتیاق وجنون جاه طلبانه ,ایشان را به این جاده کشا نیده است, راه های مشروع وقا نونی را برای رشد وتکامل فکری واندیشوی خویش تدارک جویند نه راه سرقت وعوام فریبی را؛
همچنان ازمدیران وکار گردا نان سایت های محترم تمنا میبرم تا پس از حصول اعتماد نبشتاری مقا لات , در نشر آن اقدام نموده واز آلوده گی دا مان مقدس فر هنگیان ونویسندگان بوسیله سا رقین بی سو یه اجتناب نمایند .
همچنان از اند کا ران صفحه رادیوی فارسی بی بی سی تمنا دارم تا این مطلب را بنشر رسا نیده واشتباه خویش را تصحیح نمایند؛
با احترا مات بی پا یان
کا پی به سایت معتبر ووزین آریائی جناب محترم جرئت صاحب
فارسی به مثابه میراث معنوی
نور الحق نسیمی خرا سانی
استاد زبان فارسی
به روز شده: 12:22 گرينويچ - سه شنبه 10 مه 2011 - 20 اردیبهشت 1390
· فیسبوک
· تویتر
· چاپ مطلب
زبان، مهمترین عامل پیوند معنوی، فرهنگی و تاریخی در بین مردمان است
1- زبان، پدیدهای متحول و زنده است که همواره در حال بازسازی خویش است.
دلیل آن نیز روشن است؛ این پدیده بر بستر وجود زنده انسانی و ارتباطات و گستره عمل اجتماعی، حرکت میکند، در نتیجه، در یک رابطه دایمی با بستر خویش، متأثر از دیالکتیک تکامل و قوانین حاکم بر حرکت جامعه است.
2-زبان فارسی در حیات طولانی خود از زمینههای رشد تقریبا برخوردار بوده است. فارسی در آخرین هزاره عمر خود، از پیشرفت فوق العادهای در زمینه گسترش برخوردار بوده و به همین نسبت، ظرفیتهای آن در برآورده کردن نیازهای کاربران اش، افزایش یافته است.
این زبان دست کم در دورههایی کوتاه، از این بخت برخوردار بوده که مورد حمایت سیاسی، بر بستر رشد مدنی و علمی قرار گیرد و از سوی دیگر، کاربران نیز آن را مورد توجه قرار دادهاند.
3- نکته جالب توجه درباره این دوران هم این است که دقیقا در همین مقاطع است که بین این زبان وگویشهای متصل به آن فاصله افتاده است و هر چه به زمان حال نزدیک میشویم، متناسب با سرعت تکامل زبان پایه (فارسی)، گویشها و لهجهها از آن دورتر شده و حتی در نزد برخی از محققان به عنوان زبان جداگانهای مطرح شدهاند.
4-نخستین گام در پیشبرد چنین راهبردی، ایجاد هویتهای کاذب، برای گروههای انسانی مقیم کشورهای کهنسال است که نخستین گام نیز در ایجاد چنین هویت هایی، ایجاد استقلال زبانی است، چرا که زبان، مهمترین عامل پیوند معنوی، فرهنگی و تاریخی در بین مردمان است.
از همین روست که تلاش دوسویهای که گفته شد، صورت پذیرفته و روی آن سرمایه گذاری بزرگی شده و میشود.
"اکنون میتوان گفت که با گذر از اراده و خواست عمومی و همچنین توسعه در حوزه مدنیت، مهمترین عرصه ای که برای حفظ و گسترش زبان فارسی در برابرمان قرار میگیرد حوزه کاربرد زبان است"
با توجه به این نکته است که اکنون که به اهمیت زبان و خط فارسی در حفظ هویت و ارزشهای فرهنگی و همچنین میراث معنوی و مدنی خود پی بردیم، باید به چگونگی حفظ و گسترش آن در جهان بس نابسامان کنونی بپردازیم.
5-ضرورت حفظ و گسترش زبان فارسی، نه به عنوان تنها پاسداری از یک زبان که به مثابه حفظ و گسترش یک شیوه نگرش به حیات انسانی و همه جلوههای بروز آن در حوزه فرهنگ، تمدن و علوم انسانی باید مورد توجه قرار گیرد.
6-انسان متمدنی که با زبان انگلیسی، فارسی، فرانسوی و یونانی سخن گفتن و اندیشیدن را آغاز کرده است، از زیر صفر و یا صفر، سفر زندگی را نمیآغازد، بلکه بر پایه یک معرفت عمیق و گسترده تاریخی در حوزههای علوم انسانی و تجربی، حیات معنوی خود را آغاز کرده و رشد میکند.
7-کسی که با فارسی زبان میگشاید، هیچ لزومی ندارد از راه چند هزارساله اندیشه ورزی گذشته، به انسان امروزی تبدیل شود؛ لازم نیست زرتشت و کورش و مزدک و بابک و رودکی و خیام و فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی شود و آن گاه به جایگاه انسان قرن حاضر ببالد، بلکه پا بر شانههای همه این اساطیر گذارده و در راه تکامل قرار میگیرد؛ این همان چیزی است که از آن به عنوان هویت نام میبریم.
8-تمامی اهمیت موضوعی هم که بدان میپردازیم، در همین است که این رودخانه، در بستر زبان فارسی است که طی طریق میکند.
9-تغییر بستر این رودخانه، به معنی هدایت همه این دستاوردها به قعر کویری است که بازیافت آن را بی معنا میکند؛ بنابراین، باید بخواهیم و اراده کنیم که به رغم تمایزات قومی و جغرافیایی، گویشی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی، به عنوان افرادی که دارای یک شناسنامه تاریخی مشترک هستند، از زبان فارسی حمایت کرده، در راستای تقویت و گسترش آن بکوشیم.
10-بزرگان اقوام گوناگون ایرانی، افغانستانی و تاجیکستانی ؟با گویشهای گوناگون، اگر حرفی برای گفتن داشتهاند، از طریق این زبان گفتهاند، چرا که نخواستهاند از صفر آغاز کنند و نخواستهاند در جا بزنند و همچنین به ظرفیتهای بیانی این زبان عمیق، زیبا، خوش آهنگ و هماهنگ با سطح تکامل بشریت در حوزه اندیشه ورزی، آگاه بودهاند.
11-بنا بر آنچه گفته شد، خواست و اراده حفظ و گسترش زبان فارسی و احساس مسئولیت در برابر آن، باید به یک خواست و اراده عمومی در همه حوزههای ملی و فراملی (در حوزههای جغرافیایی غیر ایرانی همچون افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکیه، عراق، بحرین، پاکستان و بنگلادش، هندوستان و چین و...) تبدیل شود و در ادامه، توسعه سیاسی، اقتصادی و تلاش در راستای تکامل سطح مدنی، رفاه، فناوری، عدالت و آزادی و برخورداری از آخرین دستاوردهای بشریت در حوزههای گفته شده، میتواند به این خواست، جنبه عینی داده، زمینه لازم را فراهم آورد.
12-اکنون میتوان گفت که با گذر از اراده و خواست عمومی و همچنین توسعه در حوزه مدنیت، مهمترین عرصه ای که برای حفظ و گسترش زبان فارسی در برابرمان قرار میگیرد حوزه کاربرد زبان است.
اغلب چنین پنداشته میشود که محدوده عملیاتی حفظ و گسترش یک زبان، محدود به کار فرهنگستان در زمینه واژه گزینی و یا آموزش آن به وسیله مؤسسات آموزشی است.
باید بسیار ساده به این نکته توجه داشت که زبان با به کار گیری آن گسترش مییابد و نه تنها از طریق آموزش مستقیم آن
باید گفت، علاوه بر این و بسیار بیش از این محدوده ها، عرصه به کارگیری یک زبان، در حفظ و گسترش آن، اهمیت دارد.
13-عرصه به کارگیری یک زبان از رسانههای جمعی، رادیو و تلویزیون و مطبوعات و اینترنت، آغاز میشود و تا تابلوهای مغازهها و محصولات تولیدی کارخانجات و عرصه تجارت داخلی و به ویژه خارجی و صنایع بسته بندی گسترش مییابد.
14-باید بسیار ساده به این نکته توجه داشت که زبان با به کار گیری آن گسترش مییابد و نه تنها از طریق آموزش مستقیم آن ـ اگر چه زیر بنای کار است ـ حقیقتا زبان را حفظ کرده و به گسترش آن یاری میرساند، در معرض چشم و گوش قرار دادن آن است.
15-می خواهم یک بار دیگرتاکید کنم که زبان فارسی، زبان یک قوم و یا حتی یک ملت نیست، بلکه میراث مشترک اندیشه ورزی بخش گستردهای از ملل مشرق زمین، در هزارههاست؛ میراثی که دربردارنده غنیترین گونههای اندیشه فلسفی، عرفانی، زیبایی شناسی کلام و لذات سمعی، بصری، خط و سنن و آداب و رسوم ماندگار انسانی است، تاریخ ملت هاست، شکوه توانایی انسان در بروز احساسات و افکار از راه شعر و کلام شاعرانه است.
اوج معرفتی است که گوته و نیچه و انگلس و پوشکین در برابر آن ارج می گذرانند و به ستایش اش مینشینند، تا بدانجا که آن را لایق و مستحق انتخاب به عنوان زبان مشترک مردم جهان میدانند (نامه انگلس به مارکس).
16-فارسی به عنوان گنجینه بشریت متعلق به همه است، به ویژه اقوامی که بر بستر زندگی ایشان، توانسته است ببالد و بپاید و بپروراند؛ ثروتی است که هر قومی و هر گروه از مردمی، چه در هند و پاکستان و افغانستان و چه در تاجیکستان و ایران و . . . تمامی آسیای میانه و ترکیه، خود را از آن محروم کند، به واقع به خود ستم کرده و خویش را از آنچه هویت فرهنگی و تاریخی میخوانندش محروم ساخته است.
17-اقوام گوناگون که اکنون گویشها و زبانهای متفاوتی دارند، باید عمیقا این نکته را دریابند که نسلهای گذشته ایشان، نقشی اساسی در تکامل زبان فارسی و غنای اندیشه در این کالبد داشتهاند.
18-آنان نیز باید به اندازه فارسی زبانان، در حفظ و گسترش زبان فارسی بکوشند و از سهم گذشتگان خویش در شکل گیری این گنجینه، پاسداری کنند که اگر چنین کنند، در واقع از هویت، تاریخ و افتخارات گذشته خویش پاسداری کردهاند، نه از زبان و فرهنگ یک قوم و یا یک ملت خاص که اکنون بدین زبان سخن میگویند.
اهمیت حفظ و گسترش زبان فارسی
۲۱ مرداد ۱۳۸۷
میدان عمل زبان را نه تنها در ایجاد ارتباط مابین انسانها که همچنین در قابلیت ایجاد امکان برای اندیشیدن، شکل گیری شخصیت، ساخت هویت فردی و اجتماعی، ایجاد فرهنگ و در نهایت شکل دهی به مفهوم اجتماع انسانی ِ متحول شده به یک جامعهء مشخص باید در نظر گرفت.
1-زبان پدیدهای متحول و زنده است که دائمأ در حال بازسازی خویش میباشد. دلیل آن نیز روشن است؛ این پدیده بر بستر وجود زندهء انسانی و ارتباطات و گسترهء عمل اجتماعی حرکت میکند، در نتیجه در یک رابطهء دائمی با بستر خویش متأثر از دیالکتیک تکامل و قوانین حاکم بر حرکت جامعه است.
بر اساس آنچه آمد، اکنون باید دید چه عواملی در تکامل زبان و ظرفیتهای بیانی آن و همچنین شکل ادای آن موثرند؟ همچنین چه عواملی ضامن بقای یک زبان و یا فنای تدریجی آن هستند؟
ابتدا به پرسش اول می پردازیم:
بر پایهء رابطهء نسبتأ مستقیمی که بین سطح تکامل اجتماعی انسان و تکامل زبان وجود دارد، اولین عامل مرکب رشد زبان میزان رشد مدنیت و طبیعتأ قدمت آن است. گسترش و سطح پیچیدگی رابطهء اقتصادی، علمی، فرهنگی و… مستقیمأ زبان را تحت تأثیر قرار میدهد و آنرا پیچیده و کامل میکند. این سطح پیشرفت سطح اندیشه ورزی را نیز بدنبال خود ارتقاء میدهد و متقابلأ ارتقاء سطح اندیشه ورزی منجر به تکامل روابط انسانی و ارتقاء سطح دانش اجتماعی و علوم در عرصههای مختلف میشود. البته این روند یک روند ثابت در یک سطح و در همهء عرصهها به یک میزان نیست، بلکه میتواند تحت تأثیر عوامل بسیاری همچون تحولات سیاسی، وقایع طبیعی، وقوع جنگها و نابودی تمدنها و از همه مهمتر هدایت آگاهانهء زبان توسط انسان قرار گیرد و در امر پیشرفت خلل وارد کرده یا آنرا منحرف سازد و مسیری منحنی را به آن تحمیل کند و یا حتی آنرا متوقف سازد!
و اما چرا مدنیت را اولین عامل رشد زبان دانستیم؟
حقیقت اینستکه زبان تا پیش از وارد شدن انسان به عرصهء زندگی شهری محدود به دخالت در حوزهء رفع نیازهای سادهء روزانه همچون تأمین غذا، پوشاک و سر پناه و همچنین رفع نیازهای عاطفی و در نهایت تفکر در حوزهء وقایع طبیعی بوده است و طبیعتأ انسان غارنشین و یا پراکنده در جنگلها در همان سطحی به توانائیهای زبان پی برده بوده که زندگی او ایجاب میکرده است. طبیعی ست که اگر این انسان اندیشه فلسفی نیز داشته است، این اندیشهء فلسفی و زبان و واژگانی که در این رابطه بکار میرفته است نیز در همان محدودهء دانستنیهای وی از جهان پیرامونش بوده است. در این فلسفه اثری از سیاهچاله و نقش آن در شکل گیری کهکشانها و رابطهء آن با تعریف هستی و دگردیسی آن وجود ندارد ! پس طبیعتأ زبان نیز نه نیاز به تأمین واژه تازه داشته و نه این واژهء تازه قادر به ایجاد مفاهیم جدید بوده است که در نهایت قادر به تکامل زبان شود.
ساده بگویم، باید به وجود سیاهچاله پی برده شود تا بتوان برای آن واژه ای برگزید و سپس با وارد کردن این واژه در شبکهء روابط تحلیلی مغز و واژه مفهومهای دیگر نوعی از اندیشه را پروراند! از این گذرگاه است که دوران بلوغ زبان طی میشود و به شاهراه تکامل میرسد، اما در آن متوقف نمیشود که هستی اش اگر چه با سرعتی کمتر اما با ژرفائی بیشتر تداوم مییابد و به بیان پیچیدگیها توانا میشود .
از دیدگاه نظری ظرفیت بیانی تقریبأ همهء زبانها در بیان عاطفی و حالات انسانی یکسان است. هر چند در شکل بیان طبیعتأ با توجه به شکل گیری روابط نو ممکن است برخی نسبت به برخی دیگر از عمق بیشتر برخوردار باشند، اما این قضیه (ظرفیت بیانی) در حوزهء علوم صادق نیست ! دلیل آنهم همان است که پیش تر بدان اشاره شد، یعنی وجود رابطهءمستقیم و تأثیر گذار بین وجود معرفت علمی و سطح بیان این معرفت (زبان) که در دگردیسی مدنی دائمأ در حال وقوع است. درک این نکته بسیار حائز اهمیت است چرا که بدون درک این رابطه قادر به درک یکی از مهمترین علل پسرفت زبانهای گوناگون و یا نابودی آنها نخواهیم بود. اگر دقت کنیم، متوجه میشویم اکثر زبانهائی که بتدریج از بین رفته اند، سطح تکامل آنها محدود به گویش بوده است و برخی دیگر نیز که دارای زبان نوشتار بوده اند، بدلیل عدم هماهنگی بین بستر رشد زبان (جامعه) با سطح عمومی تکامل علوم و مدنیت بتدریج عقب نشسته کمتر بکار گرفته شده و زمانی که دیگر توان پاسخ به نیازهای روز را نداشته اند، از دور خارج شده اند.
بنابر آنچه گفته شد، تکامل زبان اگر چه در حوزهء عواطف انسانی بدلیل شباهت بستر آن (وجود احساسات انسانی) تا پیش از تجدد در همهء زبانها یکسان است و از یک روند تبعیت میکند، اما با پیش آمدن دگرگونیهای عظیم اجتماعی و علمی این همسانی در رشد در هم ریخته و برخی سریعتر و برخی کندتر متحول میشوند و برخی دیگر از دور خارج میشوند.
دومین عامل مرکب رشد زبان، سطح رشد کاربران آن است. به بیان دیگر رشد زبان همچنین رابطهء مستقیمی دارد با سطح رشد علمی و معرفتی و اجتماعی افرادی که از یک زبان خاص استفاده میکنند. بنابراین تعداد افراد باسواد یک جامعه، میزان سواد ایشان، سطح استفاده از رسانههای جمعی و همچنین آزادی فضای کاربری زبان از جملهء مولفههائی هستند که در تکامل یک زبان نقش بازی میکنند.
بر اساس آنچه آمد، اکنون میتوان دریافت که حتی شکل بیان زبان(لهجهها و الحان) نیز تا چه حد متأثر از سطح تکامل جامعه در عرصههای مدنی و علمی و رشد اجتماعی است !
(بر این اساس در جا زدن زبان از منظر لهجه را نمیتوان به حساب وجود یک زبان جدید؟! گذاشت. به همین دلیل هم هست که ما گویشهای مازندرانی، کردی، لری، بختیاری و بسیاری از گویشهای مختلف پارسی باستان را زبان نمیدانیم، بلکه آنها را گویش میدانیم، جدا از مسئله با اهمیت نبود زبان نوشتار و خط).
سومین عامل رشد ترکیبی از اراده سیاسی، ارادهء اجتماعی کاربران و همچنین وقوف بر ارزشهای هویتی حفظ و گسترش زبان است.
باید دقت شود که توجه همزمان به ابعاد مختلف و عوامل سه گانهء مدنیت، رشد کاربران و اراده و وقوف بر قضیه توجه به حفظ و گسترش زبان میتواند به حفظ و گسترش یک زبان یاری رساند و غفلت از هر کدام از عوامل، زمینههای پسرفت و یا عقب ماندگی زبانی و بتدریج محو آنرا فراهم میکند.
2-زبان فارسی در طی حیات طولانی خود (اگرچه در یک دگردیسی پرپیچ و خم و دردناک) از زمینههای سه گانه رشد تقریبأ برخوردار بوده است، اما نه همیشه همزمان ! بلکه در هر دوره ای یکی از عوامل و یا دو عامل از سه عامل نقش بیشتری بازی کرده اند.
اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که زبان فارسی در آخرین هزارهء عمر خود از پیشرفت فوق العاده ای در زمینهء گسترش و ژرفش برخوردار بوده است و به همین نسبت ظرفیتهای آن در برآورده کردن نیازهای کاربران اش افزایش یافته است. دلیل آن هم اینستکه، حداقل در دورههائی کوتاه از این اقبال برخوردار بوده است که مورد حمایت سیاسی بر بستر رشد مدنی و علمی قرار گیرد و از سوی دیگر کاربران نیزآن را مورد توجه قرار داده اند، یعنی همان سه عاملی که ذکر آن رفت تقریبأ همزمان زمینههای تکامل آنرا فراهم کرده اند.3- نکتهء جالب توجه د ررابطه با این دوران هم اینستکه، دقیقأ در همین مقاطع هم هست که بین این زبان وگویشهای متصل به آن فاصله افتاده است و هر چه به زمان حال نزدیک میشویم متناسب با سرعت تکامل زبان پایه (فارسی) گویشها و لهجهها از آن دورتر شده و حتی در نزد برخی از محققین به عنوان زبان !؟ جداگانه ای مطرح شده اند. برای روشن شدن قضیه ذکر موردی نمونه بیجا نمیباشد.
آنچه از آن، امروز، به عنوان گویش دری و یا تاجیکی نام برده میشود، در ابتدای هزارهء اخیر گویش مسلط در خانواده ء گویشهای مختلف زبان پارسی بوده است. لازم به ذکر است وقتی صحبت از زبان پارسی میکنیم بهیچوجه منظور زبانی نیست که قوم پارس یا فارس (که اکنون در استان فارس ایران زندگی میکنند) بدان گفتگو میکرده اند. نهادن نام پارسی بر این زبان به زمان بسیار دیرتر یعنی دوران حکومت هخامنشی باز میگردد که پارسها بر ایران حکومت میکرده اند، در حالیکه همزمان اقوام دیگر در شمال شرقی و شمال غربی و مرکزی ایران نیز با گویشهای مختلف همین زبان صحبت میکرده اند و برای گویشهای خودنامهای محلی خود را داشته اند که در اکثر موارد نام آنها نام همان قوم مربوط بوده است.
با شکل گیری دولت ملی و تمرکز دستگاه اداری، زبان نیز شکل منسجم تر مییافت و طبیعتأ با توجه به نزدیکی یا دوری دستگاه دیوانی نسبت به مناطق مختلف، زبان و سرعت تکامل و انسجام آن متأثر از متغیرهای مختلفی میشد. در واقع نقطهءآغازفاصله افتادن بین زبان مادر با گویشهای منطقه ای را باید شکل گیری دستگاه دولتی و بنیان گذاری امپراطوری هخامنشی دانست. از همینجا نیز هست که با فروپاشی امپراطوری پارس اگر چه مدیریت سیاسی کشور عوض میشود، اما با توجه به اینکه نظام اداری و دیوانی و الزام به وجود دولت مرکزی باقی میماند، زبان فارسی نیز با همهء دگرگونیهای طبیعی اش همچنان با همین نام به بقای خود ادامه میدهد، در حالیکه حاملان و ناقلان آن دیگر از قوم فارس نیستند، بلکه گویندگان گویش فارسی پهلوی از جنوب غربی و غرب و دری از شمال شرقی کشور هستند. به تعبیری دیگر گویش فارسی دری گویش مسلط بر دستگاه دیوانی میشود اما تنها با نام فارسی ! این روندحتی در دوران ساسانی نیز ادامه مییابد. بر همین اساس نیز هست که اگر امروز زبان فارسی را در شکل نوین با گویشهای رایج در مناطق شمال شرقی ایران و افغانستان (خراسان بزرگ) و مناطق جنوب غربی (استان فارس) مقایسه کنید، با کمال تعجب در مییابید که این فارسی رایج به گویشهای خراسانی بسیار نزدیکتر است تا گویشهای مناطق فارس !!!
این وقایع علاوه بر اینکه زبان فارسی را به ضعف نمیکشاند، که حتی موجبات غنای آنرا فراهم میکند، چرا که از در آمیختگی گویشهای مختلف زبان پارسی، زبانی با همین نام پدید میآید که ظرفیتها و ویژگیهای گویشهای مناطق مختلف را نیز در بردارد. همهء این عوامل سکوی پرتاب جهش فوق العاده ای است که پس از قرن سوم هجری در زبان فارسی صورت میپذیرد. همزمان با تحولات سریع و وسیع در دستگاه اداری و علمی کشور جنبش احیای زبانی نیز با قدرت به صحنه میآید، با این تفاوت که اینبار تحولی نیز در اختیار اندیشمندان ایرانی قرار گرفته است. فردوسی نقطهء تلاقی تکامل زبان پارسی باستان، گویش دری و همچنین زبان تازهء وارد شده به فلات ایران (غربی )است. او زبان بکار گرفته شدهء خود را بر اساس پایبندی به همان هویت تعریف شدهء ایرانی در برابر اقوام مهاجم عرب و ترک، پارسی مینامد (عجم زنده کردم بدین پارسی) اما در واقع او فارسی نوین را بنیان گذاری میکند. زبانی که نه فارسی باستان است نه فارسی ِ دری و نه تاجیکی و نه عربی ! اما همهء اینهاست با نام ((پارسی))، ضمن اینکه بر هستهء اصلی خود یعنی پارسی باستان و دری پای میفشارد!!!
در اینجا لازم است به نکته ای بس مهم اشاره شود ؛
نظر به اینکه اکثر تحقیقات صورت پذیرفته توسط مستشرقین بیشتر بر پایهء حدس و گمان است تا مستندات ! و از آنجا که این تحقیقات عمومأ پراکنده و بر بستر نیازهای دستگاه سیاسی این کشورها در شناخت جوامع شرقی از جمله میهن ما صورت پذیرفته، نتیجهء آنها بیش از آنکه بخواهد پایه ای بر بازشناسی شناسنامه هویتی اقوام ایرانی باشد، تنظیم نوعی طبقه بندی فرضی و بر اساس متد تفکیک و دسته بندی علمی در علوم تجربی بوده است که طبیعتأ در زبان و ادبیات نمیتوانسته است کارکرد دقیقی داشته باشد. همین تحقیقات و نتایج آن نیز هست که مبنای شناخت و آموزش تاریخ و پیشینهء زبان فارسی و دیگر گویشهای ایرانی در دانشگاهها و مراکز آموزشی شده است و تا آنجا پیش رفته است که بسیاری از گویشها و لهجههای زبان فارسی را به حد استقلال زبانی (۱) و تفکیک کامل آن از زبان فارسی ارتقاء داده است. (مانند گویش کردی و مازندرانی که در اصل انبانی از واژگان اصیل پارسی باستان و میانه است !!) ! مثلأ در حالیکه با یک نگاه دقیق واژگانی، دستوری،آوا شناسی و معناشناسی بسهولت میتوان به این همانی گویشهای گیلکی و مازندرانی و کردی و بلوچی و لری با فارسی در گذشته ای نچندان دور پی برد ! در تقسیم بندیهای غربی که توسط استادان دانشگاههای ما هم بدون تفکر تکرار میشود، این گویشها به استقلال در هویت؟ از آغاز تا امروز میرسند !!!
و اما به بحث اصلی باز گردیم ؛
دریافتیم که سه عامل اصلی ِ میزان رشد مدنیت، سطح رشد کاربران و ارادهء سیاسی اجتماعی کاربران و وقوف ایشان بر نقش حفظ و گسترش زبان، در حفظ ارزشهای هویتی عوامل اصلی رشد و گسترش یک زبان هستند و ظرفیتهای بیانی هر زبان رابطهء مستقیم با سه عامل فوق داشته و از آن تبعیت میکند، همچنین دریافتیم که زبان فارسی بدون توجه به تغییراتی که در حوزهء خط داشته است، زبان مادردر بین همهء گویشهائی است که در فلات ایران وجود داشته و دارد. اکنون میخواهیم به نکته ای بااهمیت اشاره کنیم که نقش مهمی در تاریخ زبان و ادبیات و رشد علم و اندیشه در ایران داشته است و متأسفانه این نقش بجز در هزارهء اخیر در گذشته به تعبیری یکسره منفی بوده است !
همانگونه که میدانیم، خط پارسی باستان استخراجی خلاقانه از خط تصویری هیروگلیف بوده است که برپایهء ابداع چهل و دو علامت در ادای آواهای کلامی و صوتی پارسی شکل گرفته است. از این مرحله تا هجوم اعراب و آخرین دگرگونی عظیم در خط فارسی، این خط متأسفانه دائمأ در معرض هجوم تغییرات ناخواسته است. در یک روند طبیعی البته که تغییرات میتوانند مبنای انباشت تجارب مثبت و به تبع آن تکامل باشند، اما در یک مسیر ناخواسته تحمیلی و ارادی (در اینجا به معنای تحمیل اراده) تغییرات میتوانند منشأ پراکندگی، دگردیسی و نابودی بخش اعظم انباشت اندیشه و ثروت فرهنگی شوند. از همین روست که از ثروت عظیم معنوی ایرانیان در پیش از حملهء اعراب و در حوزهء نوشتار (شعر و ادبیات و متون علمی) آثاری بسیار اندک و ناچیز برجای مانده است ((جدا از مسئلهء بسیار پر اهمیت کتابسوزان که در جای خود نقشی اساسی در نابودی میراث فرهنگی و زبانی بازی کرده است))
چرا که تغییر خط به معنای تغییر یک مشت علامت در ادای کلمات نیست، که در دوران گذشته (و حتی حال !) به معنای نابودی پل ارتباط معنوی انسان با همهء هویت گذشته و تاریخ اوست بخصوص در بین مللی که از بیسوادی، عدم پذیرش مسئولیت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی رنج میبرند. از این رهگذر است که اندیشمندان بزرگ ایرانی همچون دقیقی، رودکی، فردوسی و بسیاری دیگر در تقابل با تلاش گسترده و مداوم سلطه گران خارجی در محو هویت مستقل اندیشهء انسان محور ایرانی که در زبان پارسی و تاریخ اندیشه ورزی بدین زبان متبلور شده است، به باز پروری و باز نویسی میراث گذشته بوسیلهء خط جدید دست مییازند و بدینوسیله از نابودی هویت و میراث معنوی ایرانی جلوگیری میکنند.
در قرون اخیر تلاش گسترده ای از جانب استعمارگران صورت پذیرفته تا با القاء این تصور مسخره و بی پایه که علت عقب ماندگی ملل شرق در نوع خط آنان است !!! از طریق روشنفکران و سیاست بازان این کشورها و ملتها ارتباط ملل مذکور را با گذشته فرهنگی تاریخی خویش قطع کرده و از این طریق با بی هویت کردن این مردم هویت مورد نظر خود را جایگزین آن کنند. متأسفانه در برخی موارد همچون ترکیه آنها موفق به پیشبرد سیاست خود شدند. آنها د رابتدا اینچنین القاء میکردند که ((با تغییر خط مشکلی پیش نمیآید ! به راحتی مردم میتوانند آثار و میراث گذشتهء خود را به خط جدید بخوانند !!)) در حالیکه امروز همگان میدانند که علاوه بر اینکه در نظامهای عقب افتاده و نابسامان جهان سومی هیچ تلاشی برای نگارش آثار گذشته به خط جدید صورت نپذیرفت که اگر هم چنین میشد، از نظر زبان شناسی خط جدید بهیچوجه قادر به انتقال روح شکل گرفته بصری از فرهنگ و خط گذشته در قالب نو نبود ! (در ادامهءهمین نوشته به علل این امر خواهیم پرداخت).
بر اساس آنچه آمد، اکنون میتوان درک کرد که چرا روشنفکران بی اطلاع و متأثر از فرهنگ غرب در دوران مشروطه تا دهه اول سلطنت پهلوی دوم و همچنین خائنین خودفروخته سیاستهای استعماری تلاش میکردند تا تجربهء ترکیه را در ایران نیز پیاده کنند و تنها دژ مستحکم مقاومت اندیشه و فرهنگ ایرانی را بدست خود ما فرو ریزند. هم اکنون نیز این تلاشها به گونههای مختلف ادامه دارد. از جمله انتقادهای بیجا و غیر علمی به نارسائی خط فارسی از نظر تکرر اصوات، ناشکیل بودن آنها !؟ دشواری فراگیری زبان نوشتار آن و…، که صد البته در همهء زبانهای روی کرهء زمین ای بسا بسیار عمیق تر، در رایج ترین آنها همچون انگلیسی، فرانسه، آلمانی، چینی، ژاپنی و… بمراتب بیشتر از فارسی این اشکالات وجود دارد ! و اتفاقأ کم ایرادترین آنها همین زبان و خط فارسی است !!!!
… یا تلاشهائی که در جهت جدانویسی واژهها صورت میپذیرد، بی آنکه به نکات علمی بسیاری همچون مسألهء سرعت انتقال افکار، سرعت حرکت ذهن، سرعت حرکت چشم، رابطهء معنوی و معنائی بین شکل و معنا و مضمون واژه و همچنین سرعت خوانش نگاشتهها و… توجه شود و از همه مهمتر اینکه شکل گیری ادای واژه و نگارش آن محصول یک بده بستان هزاران ساله بین اندیشه و شکل بیان آن و تجارب فشردهء هزاران اندیشمند است، نه اراده و خواست فردی و گروهی یک عده در یک زمان مشخص !
از جملهء تهدیدات جدیدتر میتوان از علم کردن لهجهها و گویشهای محلی ((که از هیچ منظر قابل مقایسه با زبان فارسی نیستند)) در تقابل با زبان فارسی نام برد. استعمارگران با حمایت مالی و قرار دادن امکانات فراوان در اختیار مزدورانشان و یا فریب خوردگان در کار نظری گسترده در تلاشی جدی هستند تا با ایجاد جبهه بندی زبانی ؟ و قومی و کشیدن دیوار تمایز بین مردمانی که بشکلی طبیعی و از گذر یک تاریخ طولانی همزیستی ملتی واحد را تشکیل داده اند، به ایجاد تشتت در جامعهء ایرانی از یکسو و از سوی دیگر تضعیف موقعیت زبان فارسی در بین مردم ایران و همچنین ملل شرق زمین همچون افغانستان و تاجیکستان و… بپردازند.
آنها خوب میدانند که فرهنگ عمیقی که همواره سلطهء ایشان را پس رانده و با شکست مواجه ساخته است از طریق این زبان ((فارسی)) منتقل شده، پس اگر این زبان را از میان بردارند و یا تضعیف کنند، قادر خواهند بود به اهداف کثیف خود دست یازند، هم از اینروست که میبینیم با تمام توان به میدان آمده اند ؛ از سوئی به اشاعهء گستردهء زبان انگلیسی و نفوذ واژگان آن به زبان فارسی از طریق سینما، اینترنت، مجلات و روزنامهها، محصولات تجاری، تبادلات ورزشی و علمی و … میپردازند و از سوی دیگر به تقویت لهجهها و گویشهای محلی و علم کردن آن در برابرزبان فارسی تحت عناوین فریبکارانه حقوق قومی؟! مبادرت میکنند. کار تا آنجا بالا گرفته است که برای این لهجههای محلی خطوطی مضحک و من درآوردی بر اساس رسم الخطی مغلوط و مخلوط از فارسی و عربی یا لاتین درست کرده اند تا به هر شکل ممکن ارتباط این مردمان را با خط و زبان فارسی قطع کنند، تا آن حد که در آینده فرزندان کرد و بلوچ و مازندرانی و لر و گیلک و… قادر نباشند حتی ظاهر زبان اجدادی خود را باز شناسند، چه رسد به آنکه بتوانند آن را بخوانند یا بدانند چیست!!!
روشنفکران ما باید این نکته را عمیقأ درک کنند که ((ملت سازی)) سیاست راهبردی استعمار فرانوین در سلطه بر جهان است ! این سیاست از دو طریق فروپاشی ملل کهن با فرهنگهای غنی و گسترده و همچنین ایجاد ملل بی هویت و بی تاریخ جدید ؛ خرد همچون جمهوریهای تازه تأسیس در یوگسلاوی و شوروی سابق و یا کثیر و ناهماهنگ همچون اتحادیه اروپا است !
این سیاست در گذشته از طریق استعمار پیر، انگلستان در هند و کشورهای عربی و امپراطوری عثمانی و همچنین تا حدودی ایران ! پیش برده شده و اکنون نیز با هدایت نظری انگلیسها و توسط جنایتکاران آمریکائی پیش برده میشود.
4-اولین گام در پیشبرد چنین راهبردی ایجاد هویتهای کاذب برای گروههای انسانی مقیم کشورهای کهنسال است که اولین گام نیز در ایجاد چنین هویتهائی ایجاد استقلال زبانی است ! چرا که زبان مهمترین عامل پیوند معنوی، فرهنگی و تاریخی در بین مردمان است. از همین منظر است که تلاش دوسویه ای که ذکر آن رفت، صورت پذیرفته و بر روی آن سرمایه گذاری عظیمی شده و میشود. با توجه بدین نکته است که اکنون که به اهمیت زبان و خط فارسی در حفظ هویت و ارزشهای فرهنگی و همچنین میراث معنوی و مدنی خود پی بردیم، باید به چگونگی حفظ و گسترش آن در جهان بس نابسامان کنونی بپردازیم.
با توجه به مقدماتی که پیشتر گفته شد،
در رابطه با حفظ و گسترش زبان فارسی باید از همان منظری نگریست که به تکامل زبان به مفهوم عام نگریسته شد یعنی از منظر عرصهء مدنیت، کاربرد، ارادهء انجام کار و احساس مسئولیت.
همانگونه که میدانیم، احساس مسئولیت بر پایهء آگاهی شکل میگیرد. هر چه درجهء آگاهی و وقوف بر اهمیت یک موضوع بیشتر باشد، به همان نسبت ضریب احساس مسئولیت نیز افزایش مییابد. بنابراین 5-ضرورت حفظ و گسترش زبان فارسی نه به عنوان تنها پاسداری از یک زبان کهن بلکه بمثابه حفظ و گسترش یک شیوهء نگرش به حیات انسانی و کلیهء جلوههای بروز آن در حوزهء فرهنگ، تمدن و علوم انسانی باید مورد توجه قرار گیرد.
6-انسان متمدنی که با زبان فارسی یا فرانسه و یا یونانی و روسی سخن گفتن و اندیشیدن را آغاز کرده است، از زیر صفر و یا صفر سفر زندگی را نمیآغازد، بلکه بر پایهء یک معرفت عمیق و گسترده تاریخی در حوزههای علوم انسانی و تجربی حیات معنوی خود را شروع کرده و رشد مینماید.
7-کسی که با فارسی زبان میگشاید، هیچ لزومی ندارد از یک مسیر چند هزارساله ء اندیشه ورزی عبور کرده به انسان امروزی تبدیل شود ! لازم نیست زرتشت و کوروش و مزدک و بابک و رودکی و خیام و فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی شود و آنگاه به جایگاه انسان قرن حاضر ببالد، بلکه پا بر شانههای همهء این اساطیر گذارده و در مسیر تکامل قرار میگیرد. این همان چیزی است که از آن به عنوان هویت نام میبریم. کیستی ِ ایرانی با جمع همین نامها یعنی جمع همین تاریخ سترگ اندیشه ورزی است که معنا مییابد.
8-تمامی اهمیت موضوعی هم که بدان میپردازیم در همین است که این رودخانه در بستر زبان فارسی است که طی طریق میکند. 9-تغییر بستر این رودخانه به معنی هدایت همهء این دستاوردها به قعر کویری است که بازیافت آن را بی معنا میکند ! بنابراین باید بخواهیم و اراده کنیم که علیرغم تمایزات قومی و جغرافیائی، گویشی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی به عنوان افرادی که دارای یک شناسنامه تاریخی مشترک هستند، از زبان فارسی حمایت کرده، در جهت تقویت و گسترش آن بکوشیم.
یک ترک و یک کرد و یا عرب ایرانی بهیچوجه نباید نسبت به یک فارس زبان احساس مسئولیت کمتری در حفظ و گسترش زبان فارسی داشته باشد ! چرا که تمامی آنچیزهائی که به او به عنوان یک ایرانی هویت میبخشد، او را دارای تمدن و فرهنگ و اندیشهء خرد محور و انسان محور مینمایاند و همچنین پشتوانهء وی برای تکامل بیشتر است، متبلور در این زبان و همهءآنچیزهائی است که از طریق این زبان خلق شده است. دقیقأ از همین دیدگاه نیز هست که10- بزرگان اقوام مختلف با گویشها و زبانهای مختلف اگر حرفی برای گفتن داشته اند، از طریق این زبان گفته اند، چرا که نخواسته اند از صفر شروع کنند و نخواسته اند در جا بزنند و همچنین به ظرفیتهای بیانی این زبان عمیق، زیبا، خوش آهنگ و هماهنگ با سطح تکامل بشریت در حوزهءاندیشه ورزی آگاه بوده اند.
11-بنا بر آنچه آمد، خواست و ارادهء حفظ و گسترش زبان فارسی و احساس مسئولیت در برابر آن باید به یک خواست و ارادهءعمومی در همهء حوزههای ملی و فراملی (در حوزههای جغرافیائی غیر ایرانی همچون افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکیه، عراق، بحرین، پاکستان و بنگلادش، هندوستان و چین و…) تبدیل شود.
در ادامه توسعهء سیاسی – اقتصادی و تلاش در جهت تکامل سطح مدنی، رفاه، فن آوری، عدالت و آزادی و برخورداری از آخرین دستاوردهای بشریت در حوزههای ذکر شده میتواند به این خواست جنبه عینی داده، زمینهء لازم را فراهم آورد…
و بیسوادی باید ریشه کن شود:
آدمهای بیسواد کمکی به تکامل زبان نمیکنند ! که تنها نقش ایشان میتواند انتقال تلفظ غلط و بکارگیری نادرست زبان از نظر دستوری و ایجاد گویشها و لهجه های جدید باشد که خود مبنای فتنه انگیزیهای جدید برای استعمارگران و بهره برداری ایشان از این پدیده تحت عنوان حمایت از تنوع زبانی و در جهت فروپاشی ملل کهن است.
12-اکنون میتوان گفت که با گذر از اراده و خواست عمومی و همچنین توسعه در حوزهء مدنیت مهمترین عرصهء کمک در جهت حفظ و گسترش زبان فارسی در برابرمان قرار میگیرد ؛ ((حوزهءکاربرد زبان )).
اغلب چنین تصور میشود که محدودهء عملیاتی حفظ و گسترش یک زبان محدود به کار فرهنگستان در زمینهء واژه گزینی و یا آموزش آن از طریق موسسات آموزشی است. باید گفت ؛ علاوه بر این و خیلی بیشتر از این محدودهها عرصهء بکارگیری یک زبان در حفظ و گسترش آن اهمیت دارد. -13عرصهء بکارگیری یک زبان از رسانه های جمعی رادیو و تلویزیون و مطبوعات و اینترنت آغاز میشود و تا تابلوهای مغازه ها و محصولات تولیدی کارخانجات و عرصهء تجارت داخلی و بخصوص خارجی و صنایع بسته بندی !! گسترش مییابد.
-14باید خیلی ساده به این نکته توجه داشت که زبان از طریق بکار گیری آن گسترش مییابد و نه تنها از طریق آموزش مستقیم آن ! آموزش مستقیم اگر چه سنگ پایهء کاراست، اما آنچه حقیقتأ زبان را حفظ کرده و به گسترش آن یاری میرساند، در معرض چشم و گوش قرار دادن آن است !
باید در تمامی عرصههائی ارتباطی و بخصوص علمی، تجاری، ورزشی، فرهنگی، سیاسی و مبادلات عمومی در عرصهء کشوری و بین المللی اولویت در مسالهء زبان با زبان فارسی باشد. خیلی ساده و به عنوان مثال آنجا که لازم است یک بسته خرما به یک کشور اروپائی صادر شود، لازم است کلمهء ((خرما)) درشت و با خط خوش بر روی بستهء آن نوشته شود و در حاشیه دور در گوشه ای با خط ریز به زبانی که محصول مورد نظر قرار است در آنجا استفاده شود، کلمهء خارجی آن بکار گرفته شود،نه بالعکس !!! این درست همان کاری است که انگلیسی زبانها در جهت گسترش زبان خویش میکنند و توانسته اند به این وسیله زبان خود را به تمام نقاط دنیا صادر کنند !!!
گسترش زبان انگلیسی نه از طریق قابلیتهای خاص آن بلکه از طریق اعمال اراده در بکارگیری گستردهء آن (بدون توجه به عکس العملهای احتمالی) بوده است. زبان فارسی با توجه به پشتوانهء قدرتمند فرهنگی آن از زمینهء بسیار مساعدتری برای گسترش نسبت به زبانهای دیگر برخوردار است و به همین دلیل تنها کافی است که با احساس مسئولیت برنامه ریزی و وارد شدن به عرصهء کاربری آن ضمن حفظ این گنجینهء اندیشه ورزی ملل شرق به گسترش اندیشههای انسانی نیز یاری رسانیم .
15-در پایان میخواهیم یکبار دیگر تأکید کنیم که:
زبان فارسی زبان یک قوم و یا حتی یک ملت نیست، که میراث مشترک اندیشه ورزی بخش وسیعی از ملل مشرق زمین در طی هزارهها است. میراثی که در بردارندهء غنی ترین گونههای اندیشهء فلسفی، عرفانی، زیبائی شناسی کلام و لذات سمعی – بصری، خط و سنن و آداب و رسوم ماندگار انسانی ست، تاریخ ملتهاست، شکوه توانائی انسان در بروز احساسات و افکار از طریق شعر و کلام شاعرانه است. بخش مهمی از تلاش بشریت در رسیدن به انسانیت و انسان شدن است. اوج معرفتی ست که گوته و نیچه و انگلس و پوشکین در برابر آن زانو میزنند و به ستایش اش مینشینند ! تا بدانجا که آنرا لایق و مستحق انتخاب به عنوان زبان مشترک مردم جهان میدانند (نامهء انگلس به مارکس).
16-این زبان (فارسی) به عنوان گنجینه ای همه بشری متعلق به همه است بخصوص اقوامی که بر بستر زندگی ایشان توانسته است ببالد و بپاید و بپروراند. ثروتی است که هر قومی و هر گروه از مردمی چه در هند و پاکستان و افغانستان و چه در تاجیکستان و ایران و… تمامی آسیای میانه و ترکیه خود را از آن محروم کند، بواقع به خود جفا کرده و خویش را از آنچه هویت فرهنگی و تاریخی میخوانندش محروم ساخته است.
17-اقوام مختلف که اکنون گویشها و زبانهای متفاوتی دارند، باید عمیقأ این نکته را دریابند که نسلهای گذشته ایشان نقشی اساسی در تکامل زبان فارسی و غنای اندیشه در این کالبد داشته اند. 18-آنها نیز باید به اندازهء فارسی زبانان در حفظ و گسترش زبان فارسی بکوشند و از سهم گذشتگان خویش در شکل گیری این گنجینه پاسداری کنند، که اگر چنین کنند، در واقع از هویت، تاریخ و افتخارات گذشتهء خویش پاسداری کرده اند، نه از زبان و فرهنگ یک قوم و یا یک ملت خاص که اکنون بدین زبان تکلم میکنند.
*زبان در کوتاهترین تعریف ؛ یک ساختار کلامی در اندیشه ورزی و بیان آن است. از آنجا که یک ساختار است پس بر پایهء عوامل و مختصات گوناگون شکل گرفته است. این عوامل عبارتند از ؛ ۱- هویت صوتی ۲- هویت مستقل هجائی ۳- هویت مرکب واژگانی. ۴- هویت ارتباطی در آهنگ بیان جمله ۵- هویت در معنا – مضمون و موضوع ۶- آهنگ هویت ارتباطی در معنا ۷ هویت فرهنگی ۸- هویت تاریخی
عبدالحی سحر
زبان فارسی در شبه قاره جنوب آسیا حداقل هشت تا نه قرن سابقه دارد. در پاکستان که هم در عهد گسترش تمدن وسیع اسلامی در شبه قاره به وجود آمد تا قرن سیزدهم هجری، زبان فارسی به مدت هفت قرن دارای سوابق رسمی، علمی، ادبی، و اداری بوده است.
اکنون که بیش از نیم قرن از ایجاد پاکستان می گذرد، زبان فارسی موقعیت خود را در ادارات دولتی و همچنان در نظام آموزشی کم و بیش حفظ کرده است: به شعر حافظ شیراز می خوانند و میرقصند/ سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
پیش از آنکه زبان انگلیسی در پاکستان نفوذ یابد، در شبه قاره طی قرنهای متمادی صدها زبان و گویش وجود داشت که در این میان فارسی زبان آموزشی، علمی و اداری بوده، اما پس از سلطه خارجی در قرن سیزدهم هجری، این وضع به نفع زبان انگلیسی تغییر یافت و همچنان ادامه دارد.
هم اکنون صدها دانشکده در شهرها، شهرستان ها، بخش ها و بلوک های پاکستان دایر است که دارای کلاس هایی تا سطح کارشناسی ادبیات، علوم انسانی، طبیعی و ریاضی هستند و اگر در همه موسسه های آموزشی در سطح دانشکده مأمور تدریس فارسی شوند، هزاران دانشجو در بسیاری از دانشکده ها در شهر های مختلف پاکستان زبان فارسی را به عنوان یک ماده درسی انتخاب خواهند کرد.
"غالبا مردم پاکستان در جریان گفتگو به زبان اردو، برای دلیل محکم در گفتار خود، شعر و یا ضرب المثل فارسی را شاهد می آورند"
محمد یوسف حسین، استاد زبان فارسی در دیپارتمنت فارسی دانشگاه پیشاور، در مورد اهمیت زبان فارسی می گوید: تا رژیم نظامی جنرال ضیاالحق در سال در پاکستان، زبان فارسی در تمامی مدارس دولتی این کشور، تا کلاس هشتم تدریس می شد. ولی متاسفانه تاجایی که می بینم نه تنها تدریس زبان فارسی کاهش جدی یافته، بلکه زبان اردو نیز دارد به دست فراموشی سپرده شود.
یوسف حسین می گوید که زبان اردویی که فعلا مردم پاکستان به آن تکلم می کنند، بیش از پیش با زبان انگلیسی گره خورده است.
سرود ملی پاکستان به زبان فارسی ساخته شده و این زبان مادر زبان اردو محسوب می شود.
آقای حسین می گوید که زبان فارسی را می توان در شبه قاره هند، زبان اول اسلام محسوب کرد زیرا یکی از مهمترین رسانه های تمدن اسلامی در شبه قاره هند بوده است.
زبان پارسی ریشه ای بس کهن در پاکستان و هندوستان دارد و امروزه نیز در برخی ایالات همچون پیشاور، پاراچنار، شهر کویته، فارسی گویان زیادی وجود دارند.
شعر و خط فارسی به زیبایی های تاج محل یکی از عجایب دنیا، در شهر اگره هندوستان افزوده است.
در گوشه و کنار شهر های مختلف پاکستان کتیبه ها و سنگ نبشته و لوحه هایی به زبان فارسی به چشم می خورد، شعر خوانی و فارسی سرایی و به کار گیری ضرب المثل های فارسی از خصال برجسته مردم پاکستان است.
غالبا مردم پاکستان در جریان گفت و گو به زبان اردو، برای دلیل محکم در گفتار خود، شعر و یا ضرب المثل فارسی را شاهد می آورند.
در حال حاضر در انجمن های ادبی از شهر های مختلف پاکستان مجالس سخنرانی و شعر خوانی فارسی هفتگی و یا ماهانه برگزار می شود که در آن از کشور های فارسی زبان اشخاص و افراد دعوت به عمل می آید.
تلویزیون حکومتی پاکستان، شب های جمعه بزم عزل خوانی فارسی را به نمایش می گذارد که هنرمندان آهنگ های فارسی و غزلیات فارسی را می خوانند.
تداول زبان فارسی و شمار فارغ التحصیلان پاکستانی در رشته زبان و ادبیات فارسی بیشتر از همه کشور ها ست. تا دو دهه پیش آموزش زبان فارسی در پاکستان از نیمه دوره دبیرستان آغاز و تا دوره دانشگاه ادامه داشت.
بر علاوه شاعران و نویسنده گانی فارسی پاکستانی، در حال حاضر، شماری زیادی از سیاستدانان و سیاستمداران و هنرمندان آواز خوان در پاکستان وجود دارند که به زبان فارسی صحبت می کنند.
"تلویزیون حکومتی پاکستان، شب های جمعه بزم عزل خوانی فارسی را به نمایش می گذارد"
قاضی حسین احمد سابق رهبر جماعت اسلامی پاکستان، مولانا فضل الرحمن رهبر جمعیت اسلامی پاکستان، جاوید هاشمی معاون حزب مسلم لیگ در پاکستان و همچنان افراسیاب ختک رهبرعوامی نیشنل پارتی، و خانم بیگم نسیم ولی و شماری زیادی از سیاست دانان شاعران و روزنامه نگاران در پاکستان به خوبی می توانند به زبان فارسی تکلم نمایند.
به همین ترتیب آوازخوانان غزل سرای مشهور پاکستانی هستند که ده ها آهنگ فارسی اجرا کرده اند: شهشناه غزل، مهدی حسن، غلام علی، اقبال بانو، خانم فریده سیدی، نصرت فتح علی خان، غلام فرید صابری، میا عزیز، خانم پروین، خانم ماه جبین قزلباش و ده ها آواز دیگر را می توان یادآور شد.
علامه اقبال لاهوری که شهرت شاعر مشرق دارد در یک شعر فارسی خود چنین می گوید: چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما/ ای جوانان عجم جان من و جان شما/ حلقه گرد من زنید ای روشنان آب و گل/ آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
-----------------------------------------------------------
داریوش همایون
دوران دراز رکود فارسی از سده چهاردهم تا پایان نوزدهم زبان را از پویائی ساختاریش به مقدار زیاد تهی کرد و بینوائی تمدن مذهب زده ایران دلاوری را از اندیشه و پسند ایرانی سترد
زبان مهم ترین و زنده ترین میراث فرهنگی است؛ زنده به معنی لفظی. زیرا زبان در گویندگانش زنده است.
ما هنگامی که از گسترش فارسی سخن می گوئیم تنها به امکانات خود زبان نظر نداریم.
آیا جامعه های فارسی زبان و بیش از همه آنها ایران آن نیروی زندگی را دارند که در این عصرجهانگرائی زبان هزار و دویست ساله ای را (در صورت کنونی آن) که بخش بزرگی از دوران زندگی اش در رکود و انحطاط گذشته است سرزنده و آماده رویاروئی با چالش های تمدن پویای سده بیست و یکم نگهدارند؟
پاسخ من به این پرسش آری و با تاکید است و یک دلیل آن در خود فارسی است. ما همه زبان های خود را شیرین و دوست داشتنی می یابیم ولی ستایندگان فارسی بیشتر غیر ایرانیان بوده اند.
داریوش همایون، در سال های مهاجرت ناگریز پس از انقلاب اسلامی، مطالعه جدی بر زبان فارسی و ظرفیت گسترش و توسعه آن را آغاز کرد. این مقاله به مناسبت هزاره سرایش شاهنامه فردوسی برای بی بی سی فارسی نوشته شده بود و یکی از آخرین آثار آقای همایون است که جمعه ۸ بهمن در ژنو درگذشت.
فارسی سده های دراز از مهم ترین و محبوب ترین زبان های جهان بوده است ــ یک lingua franca ی خاورزمینی.ــ آن هم در دوره هائی که خود ایران به عنوان یک قدرت سیاسی یا نظامی در شمار نمی آمد و میدان تاخت و تاز و تختگاه سلسله های غیر ایرانی و غیر فارسی زبان بود.
این نفوذ و محبوبیت را فارسی از ادبیات و خوش آهنگی خود داشت و از قدرت بیانی که در ساخت زبان نهفته است و در دست نویسندگان و شاعران تحقق می یابد. (فردریک انگلس که فارسی آموخته بود آن را آسان ترین زبان برای آموختن می دانست و مناسب ترین زبان برای بین المللی شدن.)
آن ادبیات که طبعا تنها در فارسی می توانست زاده شود ــ مانند هر ادبیات و زبان دیگری ــ و آن تاریخ، بال های نفرسودنی پرواز این مردم و زبان شان هستند.
ملتی که سده ها در اندیشه زمین گیر و در عمل ناتوان شده بود به پشتگرمی و با الهام از آن تاریخ و با سلاح آن ادبیات در دست، همان "تیغ برنده پارسی" که فردوسی می گفت، از بی حرکتی سده ها برخاست و با همه انقلاب و حکومت اسلامی نه آن بال ها را می بندد و نه آن تیغ برنده را از دست می نهد.
آن دوران دراز رکود فارسی از سده چهاردهم تا پایان نوزدهم زبان را از پویائی ساختاریش به مقدار زیاد تهی کرد و بینوائی تمدن مذهب زده ایران دلاوری را از اندیشه و پسند ایرانی سترد. ما اکنون بیش از همیشه به آن پویائی در زبان و آن دلاوری در خودمان نیاز داریم
داریوش همایون
نگاهی به پویندگی جامعه ایرانی در زیر بد ترین حکومتی که می توان در چنین کشوری داشت هر تردیدی را در باره آینده این جامعه و همراه آن آینده زبان فارسی از میان می برد.
فارسی از زیر تسلط عربی به در آمده و همزیستی ناگزیر با انگلیسی جهانگیر را آموخته چنان دگرگون می شود که به عنوان نمونه ترجمه بسیاری کتاب های مهم سی سال پیش را می باید از نو به فارسی درآورد تا حق آنها گزارده شود.
سیل کوچکی از واژه های نو عموما پارسی بر زبان روان شده است و گوش فارسی زبانان دارد بر شیوه های نگارشی دور از ذهن ها ولی متناسب با زندگی امروز و مفاهیم پیچیده تر گشاده می شود.
ما هیچ گاه اینهمه نمی نوشته ایم. با درآمدن از زیر فرمانروائی شعر عروضی، ادبیات فارسی سراپا دگرگون شده است؛ چه در واژگان و شیوه بیان و چه در پرداختن به همه گونه (ژانر) های ادبی.
جامعه ایرانی با آن گنجینه فرهنگی و میراث تاریخی جز یک نظام سیاسی شایسته چیزی از اسباب پیش تاختن کم ندارد و آن نیز به رغم دشواری های هراس آور در راه است؛ زبان فارسی به مدرنیته پای نهاده است و بسیار بیش از اینها خواهد رفت.
* * *
برای گسترش و نوسازی زبان عامل اصلی نه خود زبان که گویندگان آن هستند.
با فارسی زبانانی که از یک سو با محافظه کاری بیش از اندازه در را بر هر چه به گفته خودشان زبان سعدی و حافظ نیست (یعنی به گوش ها آنان آشنا نمی آید) می بندند و با زمختی بی بند و بار شان ــ همچنان که در سیاست ــ هر تمایز و قاعده ای را برهم می زنند، و "چیز" به جای هر نام و مفهوم از زبانشان نمی افتد، زبان از پیشرفت می ماند.
حافظ و سعدی با همه جایگاه بلندشان زبان فارسی نیستند که از آنها و از همه ما بلند تر و توانا تر است؛ و مردمان امروز نیستند که اگر می بودند بیش از همه این دژبانان بارو های ویرانه را به راه می آوردند.
ما دیگر حافظ و سعدی نخواهیم داشت و نمی باید داشته باشیم. فارسی ادبیات و شاهکارهای ادبی تازه ای می خواهد که در توانائی جامعه ما هست.
آن دوران دراز رکود فارسی از سده چهاردهم تا پایان نوزدهم زبان را از پویائی ساختاریش به مقدار زیاد تهی کرد و بینوائی تمدن مذهب زده ایران دلاوری را از اندیشه و پسند ایرانی سترد.
ما اکنون بیش از همیشه به آن پویائی در زبان و آن دلاوری در خودمان نیاز داریم.
فارسی برای زندگانی و تمدن امروزی واژه به اندازه ندارد (آن اندازه را هم که دارد بکار نمی بریم) و می باید واژه های تازه، معادل هائی برای واژه های بیگانه که با تمدن و فرهنگ امروزی به زندگی ما راه می یابند به فراوانی یافت و ساخت.
سهم یافتن در این فرایند احتمالا از ساختن هم بیشتر است. آثار نویسندگان و شاعران فارسی زبان که کتابخانه ای را پر می کنند؛ زبان پهلوی و زبان کردی که از فارسی یه آن نزدیک تر است؛ دری و تاجیکی؛ زبان های ایرانی دیگر؛ فرهنگ هائی که گورستان زبان شده اند و می باید بایگانی آن باشند؛ زبان کوچه و بازار، همه این ها منابع پایان ناپذیر واژه اند و با گشاده دستی می باید از آنها گرفت.
دستور زبان فارسی ــ که زبانی بسیار انعطاف پذیر است و بیشتر ما خیال می کنیم آن را می دانیم ــ امکاناتی بسیار بیش از آنکه در نا آشنائی خود می پنداریم برای واژه سازی به ما می دهد؛ تنها می باید تصور محدود خود را از دستور زبان و گنجینه فراموش شده واژگان آن، به کناری نهیم و به اهل فن اعتماد داشته باشیم.
جامعه ایرانی با آن گنجینه فرهنگی و میراث تاریخی جز یک نظام سیاسی شایسته چیزی از اسباب پیش تاختن کم ندارد و آن نیز به رغم دشواری های هراس آور در راه است؛ زبان فارسی به مدرنیته پای نهاده است و بسیار بیش از اینها خواهد رفت
داریوش همایون
دستور فارسی در دوازده سده گذشته دگرگونی ها یافته است و باز می تواند بیابد.
عربی منبعی است که بسیار از آن گرفته ایم و همین اندازه اش نیز زیاد است. نیازی به پالودن زبان از عربی نیست. این کار ملت هائی است که به خود اطمینان ندارند و سیاست پیشگانی که در پی ملت سازی هستند. اما تا آنجا که بتوان می باید در برابر وام گرفتن های تازه از عربی ایستادگی کرد.
واژه های ما هرچه به دستگاه آوائی فارسی نزدیک تر باشد خوش آهنگ تر و "شیک" تر است.
در این هنگامه زشتی حکومت اسلامی هیچ عیبی ندارد که کمی هم در اندیشه زیبائی و سبک و سلیقه باشیم. عربی با ساخت قالبی خود دیگر نمی تواند چندان کمکی به ما بکند.
دلاور تر بودن، به این معنی که از امکانات زبان بیشتر بهره گیریم و دانش و سلیقه خود را معیار نشماریم، دست ما را در بهره گیری از منابع بی پایان فارسی و زبان های ایرانی باز تر می کند.
احساس مسئولیت در زبان به جای بی بند و باری نمی گذارد که دارائی واژگانی خود را در مترادف شمردن ها، در کاربردهای نابجا و در سخن گفتن سرسری و بی اندیشه هدر دهیم.
اهل قلم سنتی، شیوائی و رسائی گفتار را در بکار بردن مترادف ها می شمردند ــ واژه ها و اصطلاحات گوناگون برای بیان یک معنی. اما شیوا ترین نوشته های ادبیات فارسی آنهائی است که یک واو اضافی به دشواری در آنها می توان یافت.
گویش تهرانی هر لطفی داشته باشد زبان اندیشه بلند و فرهنگ والا نیست. کسی با گویش تهرانی دشمنی ندارد ولی دریغ است که فارسی با آن شناخته شود. کمترین زیان نوشتاری کردن گویش تهرانی، پائین آوردن سطح به اندازه ای است که نویسنده را از وام گرفتن از سعدی نکوهش می کنند
داریوش همایون
در زبان های اروپائی با پیچیده تر شدن فرهنگی جامعه کمتر اثری از مترادف ها ماند زیرا هر واژه تابش یا nuance ویژه خود را یافت و گفتار دقیق تر شد.
این هجومی که به هر واژه تازه می کنند و آن را به جای واژه های زیبا و گویای همیشگی خود شان می گذارند ما را به جای توانگر شدن زبان به آشفتگی بیشتر می اندازد. گاه انسان جرئت نمی کند واژه تازه ای بسازد.
فارسی زبان مردمانی با فرهنگ ها و زبان های گوناگون است و مانند عربی یا چینی سخت نیازمند یک زبان معیار.
زبان معیار زبان نوشتاری است و اگر یک گویش با دستور به هم ریخته و واژگان تنگ و لحن عمومی نازل خود زبان نوشتار شود، دست و پای ذوق و اندیشه در جامعه بسته خواهد ماند.
گویش تهرانی هر لطفی داشته باشد زبان اندیشه بلند و فرهنگ والا نیست. کسی با گویش تهرانی دشمنی ندارد ولی دریغ است که فارسی با آن شناخته شود.
کمترین زیان نوشتاری کردن گویش تهرانی، پائین آوردن سطح به اندازه ای است که نویسنده را از وام گرفتن از سعدی نکوهش می کنند ــ "ساده بنویسید." اما چه اندازه می توان در پائین ترین مخرج مشترک ماند؛ آن پنج سده بس نبود؟
زبان رو به گسترش ما گویندگان بهتری می خواهد.
--------------------------------------------------------------
شهباز ایرج
ترجمه آثار ادبی، هنری و علمی پل پیوند میان فرهنگ های مختلف جهان است، اما ترجمه در افغانستان چه جایگاهی دارد؟
اخیرا کانون پژوهشگران افغانستان مستقر در لندن، سعی کرد با برگزار کردن همایشی پاسخ این سوال را بیابد.
در این همایش، در دانشگاه یو.سی.ال لندن، از اسدالله شفایی همکار ما در بی بی سی که چندین اثر با موضوع افغانستان را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است نیز نکوداشتی به عمل آمد.
در همایش ابتدا سلطان علی کشتمند صدراعظم پیشین افغانستان و رئیس کانون نگاهی افگند به پیشینه فن ترجمه و اثرات آن در گسترش و غنای فرهنگی ملت های مختلف دنیا.
شاه علی اکبر شهرستانی محقق افغان مقیم لندن که کتابی با عنوان رهنمای ترجمه هم نوشته و چاپ کرده است، به ذکر مهمترین آثار و مترجمان افغان آنها پرداخت و به ویژه از محمود طرزی به عنوان نخستین مترجم افغان که آثار مهمی را از زبان ترکی به فارسی ترجمه کرده است نام برد.
داکتر بشیر سخاورز شاعر و نویسنده که دست در کار ترجمه نیز دارد، به دشواری های ترجمه شعر اشاره هایی داشت و می گفت بیشتر آنهایی که سعی داشته اند شعر را به صورت موزون و مقفی ترجمه کنند، کار ناموفقی داشته اند.
بحثی در همین باره داشتیم با حضور حضرت وهریز نویسنده افغان مقیم کابل که چندین رمان و اثر شعری را از زبان های روسی و انگلیسی به فارسی ترجمه کرده و نیز اسدالله شفایی همکار ما در لندن که در ده سال اخیر پنج کتاب در مورد وقایع افغانستان را از منابع انگلیسی ترجمه کرده است.
چنانکه در نسخه صوتی مجله هم خواهید شنید، در این شماره از ساخته شدن فیلمی بر اساس رمان "هزار خورشید درخشان" نوشته خالد حسینی نویسنده افغان مقیم امریکا هم گفته ایم.
در این فیلم بر دشوارهای زندگی زنان افغان تمرکز شده است. این فیلم را ستیفن زیلیان از کارگردانان هالیود ساخته است. از رضا محمدی شاعر و نقد نویس مقیم لندن پرسیدم که رمان هزار خورشید درخشان چقدر امکان فیلم شدن داشت؟
او در پاسخ گفت خالد حسینی که از پیش می دانسته این رمانش روی پرده سینما ها نیز خواهد رفت، سعی کرده رمان را طوری بنویسد که بتواند به آسانی تبدیل به فیلمنامه شود.
موضوع واپسین مطلب مجله این هفته هم انتشار رمان "گرگ های دوندر" از سیامک هروی نویسنده افغان بود.
این کتاب اخیرا در۲۰۶ صفحه در کابل به چاپ رسیده که روایتگر حوادثی برخاسته از جنگ، راه گیری، چپاول و آدم ربایی است.
نویسنده برخلاف بسیاری ازداستان نویس های دیگرافغان از زمان حال حکایت می کند و ناهنجاری هایی را که در جامعه وجود دارد به تصویر می کشد. محل رویدادها بیشتر در ولسوالی کرخ ولایت هرات و بخصوص "بند سبزک" و کوه "دوندر" است که شاهراه هرات- بادغیس از نزدیکی آن می گذرد.
در این رمان کسی به نام "نادر" وقتی می بیند دوباره هرات دستخوش بد امنی است، گروه مسلحی تشکیل می دهد و به کوه می رود، او فرزند سبحان همکارقدیمی و پیرش را که در زمان تهاجم اتحاد شوروی به افغانستان با او همکاربوده با خود به کوه می برد، ولی سبحان نمی خواهد که پسرش مانند خودش قاتل و دزد و آدمربا وراهگیربار بیاید. از همین رو قصد آوردن فرزند می کند و در کوه به نزد "نادر" می رود.
رسیدن او به کوه مصادف است با حوادث بسیاری که نویسنده آن را با استفاده ازنام اصلی محلات با مهارت به تصویرکشیده است.
بشنوید
· پیشینه و جایگاه ترجمه در افغانستان
بشنویدمدت: 25:58
"پایترا از روی سینهام بردار! من دیگر به دردت نمیخورم، من تمام شدم. من مُردم و دیگر از من کاری ساخته نیست. برو آدمکُش دیگری برایت پیدا کن. سبحان مُرد. خودت کشتی. از مرده او چه میخواهی؟ خودت زندگیاش را گرفتی. سبحان مرده، ولی تو هنوز میخواهی تا فرزندش تفنگ بگیرد و سپرت شود و دشمنانت را از سر راه بردارد، مانند سالهای قبل، مانند زمانی که پدرش همچو درختی در برابر هر طوفانی ایستاده بود. مانند روزگاری که پدرش جوان بود. مانند روزهای "دروگری" که از چهار طرف دشمنانت را درو میکرد. حالا آن روزگار نیست، آن روزگار را گاو سیاه خورد، سبحان مُرد، خودت او را کشتی. اگر میفهمیدم که این قدر نامردی در برابرت میایستادم و میکشتمت."
این تکه بخشی از رمان است که پدر در جدال برگرداندن فرزندش بر زبان می آورد. اما فرزندش رفته است و دل به دختر "نادر" سر گروه تبهکاران داده است. این دلداد گی طولی نمیکشد چون دختر را کس دیگر می دزد و می خواهد با او به زور ازدواج کند.
اما دختر شب عروسی، قبل از نکاح، خودکشی می کند و با آتش زدن خود نمی گذارد دست کس دیگری به او برسد.
بعد از این خودکشی نادر به یک درنده واقعی بدل می شود و دختر هشت ساله ای را برای انتقام خون دخترش می رباید تا با آتش زدن و دفن کردن او در کنار دخترش، به آرامشی برسد.
"تو چند روزی برو به کرخ. ببین اوضاع چیست. ببین کی از فامیل قادر زنده مانده و در کجا است. میخواهم اگر دختری از آنها مانده است، برداری و بیاوری به کوه، بیاوری اینجا تا بسوزانم و پهلوی نگار دفن کنم. نمیخواهم دخترم زیر این سنگهای کوه "آسمانی" تنها باشد. نمیخواهم تنها بوی گوشت سوخته از قبر او به مشامم برسد. تو مصطفی برو! با احتیاط برو. خودت را لو نده. فقط یک دختر از خانواده قادر پیدا کن و بیار که برای نگار سوخته، خواهر خوانده شود. من خودم او را ميسوزانم و بعد میبرم کنار نگار گور میكنم. امشب ماندگیات را بگیر. فردا برو!"
این رمان به همین گونه سرنوشت کسی را نیز به تصویر می کشد که بیست و پنج سال پیش به سبب جنگ به خارج رفته و با بهبود اوضاع دو باره به وطنش برگشته اما وقایعی رخ می دهند که نتیجه اش پیشیمانی او از بازگشت به وطن است.
نویسنده از کارکرد پلیس نیز به سادگی نمی گذرد. او نگاهی انتقاد آمیز به عملکردهای پلیس که با سهل انگاری ها باعث ادامه فعالیت گروه های تبهکار شده می افگند.
در اخیر این کتاب پای جامعه جهانی هم به داستان کشانیده می شود. گروه تبهکار که قصد ربودن یک سرباز ایتالیایی را دارد، خود به دست آن نیروها متلاشی می شود، اما برای تداوم راه گیری، چپاول و اختطاف، همه "گرگ های دوندر" از بین نمی روند. شاید نویسنده در پایان داستان خواسته است بگوید که جنگ و چپاول هنوز ادامه دارد.
سال گذشته نیز از این نویسنده داستان بلندی تحت نام " اشک های تورنتو در پای درخت انار" به نشر رسید که با استقبال گرم خواننده ها روبروشد.
این داستان به زبان پشتوهم ترجمه شده و قرار است به شماری از زبان های خارجی ازجمله انگلیسی هم برگردانده شود.
--------------------------------------------------------------------
دری و تاجيکی زبانهای شرق ايران کهن |
|||
|
دو مقاله از خامه آذر کيانی و دادخدا سيم الدين اف که روی صفحه آنلاين بخش فارسی منتشر شد خيلی جالب بود و من آنها را با علاقه زياد مطالعه کردم. اهميت موضوع مرا واداشت تا بنده هم نظر خويش را در اين مورد ابراز دارم.
سعی من اينست تا افزون بر آنچه هر دو نويسنده ابراز داشته اند مطالب تازه ای را اضافه کنم. به نظر من دو نکته اساسی درينجا مورد بحث است:
۱- زبانهای ايرانی بمعنای عام آن چه نوع سير تاريخی را پيموده اند و چطور مي توان آنها را از نگاَه علم زبانشناسی طبقه بندی نمود.
۲- اصطلاح زبان تاجيکی را چطور مي توان تعبير کرد.
زبانهای ما و زبانهای هند و ايرانی
زبانهای ما مربوط به شاخه زبانهايی است که دانشمندان اروپايی آنها را زبانهای هند و ژرمن و يا به اصطلاح تازه ای که بعد از جنگ دوم جهانی معمول شده است زبانهای هند و اروپايی می نامند که از شبه قاره هند تا غرب اروپا گسترش دارند.
بر اساس پژوهشهای نوين، اقوام آريايی تا اواخر هزاره سوم قبل از ميلاد در سرزمين مشترک اوليه خويش که مناطق وسيع را در جنوب سيبريا، درکنار درياچه آرال، شمال درياچه خزر و قفقاز را در بر مي گرفت، مي زيستند. بعد از آن اين حوزه را ترک کرده و به نقاط ديگر مهاجرت کردند.
|
تازيک يا تاجيک
يک
عده ازافراد بومی سرزمين آريانای باستان که ازفرهنگ کهنه خويش به
فرهنگ نوين اسلام گرويدند و درانکشاف و گسترش آن جانفشانی ها
کردند. چنانکه دولت های بومی اسلامی ( سامانيان، طاهريان ،
سامانيان وغيره) درنخستين دوره اسلامی ثمره اين تحول است. در مقابل
آنها مردمی هم بودند که به فرهنگ آبايی خويش ( دين زرتشتی، بودايی
و هندی ) وفادار ماندند. آنها گروندگان به دين تازه را تازيگ
ناميدند، يعنی مثل عرب؛ ولو که آريايی نژاد بودند. پژوهشگران آلمانی |
مسير حرکت ايشان که طولانی بوده و ساليان دراز را در بر گرفته است متوجه ماوراالنهر( ترانساکسانيا)، سرزمين باختر و اروپا بوده است. يک شاخه آن بعد از مستقر شدن در سرزمين افغانستان امروز بسوی هند مهاجرت کرده درحاليکه شاخه ديگر آن از شمال قفقاز وارد سرزمين امروز ايران می شود.
مقايسه زبانشناسی کهنترين متنهای زبانهای هندی و ايرانی نشان مي دهد که اين دو دسته از زبانها بيشتر از زبانهای ديگر با هم قرابت دارند مثل اينکه هر دو لهجه يک زبان باشند. استعمال واژه های مشترک نشان مي دهد که گويندگان زبانهای هند و ايرانی باستان در گذشته ها يک قوم واحد را تشکيل مي دادند و خود را با آن نام مشترک خطاب مي کردند.
در دوره های بعدی يعنی بعد از آنکه اين اقوام از همديگر جدا و به سرزمينهای مختلفی مسکن گزين شدند اين نام را بعنوان نام خاص قبايل خويش به ميراث برده جاويدان نگهداشتند. اين نام باستانی "آريا" است که به معنای « مهمان نواز» است.
اين مهاجرت ها که تدريجی صورت گرفته پيوسته در تلاطم و جابجايی بوده و باعث پراگندگی آنها شده و اين بذات خود دليل دگرگونی و گوناگونی شدن زبان مادری ايشان در سرزمين های است که در آنجا بعد از مهاجرت جايگزين شدند. آن عده قبايل که در ماوراء النهر و افغانستان امروز سکنی شدند حدود سرزمين خويش را آريانا ناميده و فرهنگ خويش را پرورش دادند که عبارت باشد از ديانت زرتشتی و زبان اوستا.
|
شرق ايران و ترکان
بطور
کلی از نقطه نظر فرهنگی مرم شرق ايران با اقوام مختلف چون ترکان (
بمعنای عام آن)، چينيان، تبتيان و هندی ها بيشتر آميزش داشتند تا
با ساکنان داخل سرزمين ايران. اين امر بذات خود خواهی نخواهی روی
زبانهای ما تاثيرداشته است. |
اقوام ايشان (يعنی ايرانيان به معنای امروزی) به مهاجرت ادامه دادند و از شمال قفقاز وارد غرب ايران شدند بعد از مدتی دولت ما دها و بعدا دولت هخامنشيان را بنياد نهادند. بمرور زمان ديگر احساس نزديکی وجود نداشت صرف تصور ايشان در مورد خدای بزرگ بنام اهورا مزدا باقی مانده بود که اين در واقع پديده قبل از زمان زرتشت است.
ايرانيان فرهنگ خويش را در ايران پرورش دادند که عبارت باشد از زبان مادی و فارسی باستان. در يک مدت طولانی تا زمانی که داريوش به قدرت رسيد و به فتوحات خويش بسوی شرق آغاز کرد و آريانای باستان را شامل قلمرو خويش ساخت اين دو قوم با هم ارتباط مستقيم نداشته و از همديگر چنان که بايد اطلاع دقيق نداشتند.
ازين به بعد است که هخامنشيان ملتفت مي شوند که اقوام ايشان در شرق تمدن قابل ملاحظه ای را به وجود آورده اند که از آن جمله دين زرتشتی و زبان اوستا ست. هخامنشيان کتاب مقدس را با خود به استخر می آورند و ديانت زرتشتی را در ايران پرورش مي دهند.
پارسيان در شرق ايران تاثيری نداشته اند
از دوره ساسانيان بجز از گنجينه سکه های تپه مرنجان در کابل که از دوره کوشانی و ساسانی است و آتشدان زرتشتی در سمنگان آثار قابل ملاحظه ديگر وجود ندارد. نقش و نگارهای ديواری دره رويی، باميان و سرپل جوزجان بيشتر به سبک هنر ساسانی نقاشی شده نه اينکه آثار ساسانی باشند.
هر دو امپراتوری عظيم هخامنشيان و ساسانيان که در جهان باستانی نقش بزرگ تاريخی خويش را ايفا نمودند با وجود عظمت خويش سر انجام به دست سپاهيان مقدونی و اعراب متلاشی شدند اما هر دو فاتح در مرزهای شرق ايران با مقاومت سرسخت مواجه شدند که ساليان دراز را در بر گرفت.
بطور کلی از نقطه نظر فرهنگی مرم شرق ايران با اقوام مختلف چون ترکان ( بمعنای عام آن)، چينيان، تبتيان و هندی ها بيشتر آميزش داشتند تا با ساکنان داخل سرزمين ايران. اين امر بذات خود خواهی نخواهی روی زبانهای ما تاثيرداشته است.
دانشمندان غربی برای همه اين زبانها واژه « ايرانی» را برگزيدند که از سال ۱۸۴۰ ( از طرف اوگست فريدريش پوت و کريستيان لسن) به بعد برای همه دوره ها بشمول دوران پارتها، ساسانيان و دورهَ اسلامی تا امروز معمول است.
زبانهای ايرانی يا آريانی
برای فهم بهتر لازم ديده شده بود تا زبانهای هند و اروپايی را به دسته های مختلف تقسيم نمود. بدين دليل شاخهَ زبانهای ما را « ايرانی» ناميدند. اما از آن مدت تا امروز زبانهای ديگری کشف شده ( زبان باختری، متون سغدی، مانوی و پارتی در افغانستان و ماوراء النهر، سنگ نبشته های باختری و گندهاری در ماورای دريای سند وغيره) و پژوهشهای مهمی در ساحه های مختلف فرهنگی و تاريخی صورت گرفته و طوری ساحه ديد ما را وسعت داده که اين دسته بندی ها ديگر ناقص بوده و نمی توان روی آن پايداری کرد.
|
زبان آريانی
ضرورت
اينکه بايستی روی اصطلاحات تازه کار کرد بنده را واداشت تا در
تدوين "لغتنامه زبان باختری ( زبان مردم باختر زمين در دوره
کوشانيان و يفتليان) که در سال
۱۹۸۲
بزبان آلمانی به چاپ رسيد اصطلاح تازه آريانی را بجای ايرانی در
موارد ريشه شناسی اين زبان پيشنهاد و استفاده کنم. |
صرف نظر ازينکه استعمال واژه « ايران» بعنوان نام رسمی دولت ايران مساله را بغرنج تر ساخته است. بهمين دليل است که هند و ژرمن شناس آلمانی روديگر شميت، يکی از برجسته ترين دانشمندان در مطالعات زبان فارسی باستان، در رساله جالبی تحت عنوان « زبانهای ايرانی در گذشته و حال» ( چاپ 2000 ميلادی) می نويسد: « اصطلاح زبانهای ايرانی به هيچ وجه برای زبانهای کشور ايران – يعنی جمهوری فعلی اسلامی ايران – به کار نمی رود، بلکه منظور آن عده زبانهايی است که از نقطه نظر ژنتيک با هم قرابت داشته و از مرزهای کنونی ايران فراتر بوده کشور های افغانستان، پاکستان و جمهوريهای آسيای ميانه را هم در بر می گيرد».
ضرورت اينکه بايستی روی اصطلاحات تازه کار کرد بنده را واداشت تا در تدوين "لغتنامه زبان باختری ( زبان مردم باختر زمين در دوره کوشانيان و يفتليان) که در سال ۱۹۸۲ بزبان آلمانی به چاپ رسيد اصطلاح تازه آريانی را بجای ايرانی در موارد ريشه شناسی اين زبان پيشنهاد و استفاده کنم. سعی من اين است تا بر اساس معيارهای علمی يک دسته بندی تازه داشته باشيم. با اجازه خوانندگان ميخواهم آنرا به صورت خيلی ساده به شرح زير ارائه کنم:
خانواده زبانهای هند و اروپايی
الف: زبانهای آريايی شرقی
ب: زبانهای آريايی غربی يا اروپايی
زبانهای آريايی شرقی نيز اينگونه تقسيم می شود:
الف: هندی کهن: ريک ودا- سانسکريت، پالی - پراکريت
ب: آريانی کهن: اوستا، زبانهای آريانی ميانه ( باختری، سغدی، خوارزمی،
ختنی، سکايی)
پ: ايرانی کهن: سکايی، فارسی باستان، مادی، زبانهای ايرانی ميانه
(پارتی، فارسی ميانه کتيبه ها، پهلوی، مانوی)
البته پيشنهاد « آريانی» جر و بحث هايی را در حلقات علمی غرب به وجود آورد و پيشنهاد هايی هم صورت گرفت. جالب تر از همه پيشنهاد ايران شناس معروف فرانسوی ژيلير لازار است که برای زبانهای ما از اصطلاح مرکب ايران و آرين (irano-aryen) استفاده می کند.
اهميت زبان باختری ( تخاری)
مساله ای که طرز ديد گذشته ما را بيشتر تغيير می دهد وجود زبان باختری است. واژه باختری ابداع دانشمندان غربی است. نام اصلی آن بقول زائر چينی هيوان تسانگ « تخاری» بوده است، يعنی زبان که مردم تخارستان بدان سخن می گفتند. اما چون زبان ديگری قبل از باختری کشف و به تخاری معروف شد، برای زبان تازه نام باختری را برگزيدند که منسوب به سرزمين باختر است.
|
رابطه تاجيکی و باختری
طبيعی
است که زبان باختری دفعتا از بين نرفته بلکه ادامه يافته است (
بشکل ديگری با الفبای عربی). پس منطقا بايد زبان دری ( و تاجيکی)
از آن نشات کرده باشد که در عين زمان با زبان فارسی قرابت داشت.
|
بعد از به اقتدار رسيدن کوشانيان اين زبان که زبان گفتاری مردم باختر بود به حيث زبان رسمی امپراتوری کوشانيان و بعدا يفتليان تلقی شد و از همان زمان تا ظهور اسلام زبان شرق ايران بود.
آثار کشف شده باختری ( در آسيای ميانه، افغانستان و پاکستان: ماورای سند و وزيرستان) نشان می دهد که اين زبان دريک ساحه خيلی بزرگ جغرافيايی ( در کنار زبانهای محلی مثل زبان اورمری، زبانهای نورستان و پامير که بنام زبانهای هند و آريايی معروف اند) وجود داشته است. خوشبختانه درين اواخر يک عده سنگ نبشته ها و نسخه های خطی بزبان باختری در افغانستان کشف شده است که براهميت موضوع می افزايند. يک اثر باختری که تاريخ ۵۲۷ باختری ( برابر با ۷۶۰ ميلادی) را دارد واضحا نشان ميدهد که اين زبان در زمان فتوحات اسلام هنوز هم رايج بوده است.
طبيعی است که چنين زبان دفعتا از بين نرفته بلکه ادامه يافته است ( بشکل ديگری با الفبای عربی). پس منطقا بايد زبان دری ( و تاجيکی) از آن نشات کرده باشد که در عين زمان با زبان فارسی قرابت داشت.
با ملاحظه اينکه دولت ساسانی موفق شد دولت يفتليان را مضمحل ساخته و برای مدتی تا ظهور اسلام سرزمين ماورای هندوکش و قسمتی از ماوراالنهر را فتح و اداره کند، پس می توان چنين استنباط کرد که زبان باختری با زبان زمان ساسانيان فاتح در طول همين مدت آميزش کرده و تحت تاثير متقابل قرار گرفته و با هم نزديک شدند.
به همين دليل است که حالا مفهوم بيان ابن المقفع را ميتوانيم درک کنيم (وی از فارس بود، بعدا مسلمان شد و بحيث مترجم زبان عربی در دربار حکمرانان عرب خدمت ميکرد). وی می نويسد که در آن زمان اشکال مختلف زبانها کنارهمديگر وجود داشتند مثل پهلوی ( عربی: الفهلويه، به مفهوم علمی: پهلوانی يعنی پارتی)، دری ( عربی: الدريه، يعنی زبان در و دربار) و پارسی ( عربی: الفارسيه، يعنی زبان موبدان و علمای زرتشتی).
اين دسته بندی با وجود اهميتش ناقص به نظر می رسد اما چيزی که مهم است تاکيد موجوديت چند زبان در يک دوره زمانی است. بنا براين می توان فرض کرد که در زمان ساسانيان و کوشانيان زبان باختری در کنار پهلوی قرار داشت و از دوره اسلام تا کنون زبان دری - تاجيکی در کنار فارسی قرار دارد.
تازيک، تاجيک منسوب به تازی
اصطلاح تاجيکی معنای خيلی وسيع دارد که حدود جغرافيايی گويندگان آن اقلا سرزمين افغانستان و آسيای ميانه را تشکيل ميدهد. آقای دادخدا منابع زيادی را در مورد مردم تاجيک و زبان تاجيکی ذکر کردند. از آن جمله صرف پيشنهاد اول و آخرين می تواند اينجا مورد مداقه قرار گيرد:
دانشمند آلمانی ورنر سوندرمن در مقاله ای ( يگ گواهی باستانی در باره نام تاجيک، سال ۱۹۹۳) سعی کرده است يک نسخه خطی سغدی مکشوفه از تورفان را تفسير کند و درين مورد به کشف بزرگی نايل شده است.
متن اين نسخه حاکی ازهدايايی است در مورد نيايش دينی. درين متن آمده است که واژه تاژيک در ماوراالنهر برای مانويان بکار رفته است که نيايشهای خويش را به پرتاژيگنی آواک يعنی به زبان تاجيکی قرائت می کردند.
دانشمند آلمانی روديگر شميد گفتار سوندرمن را اينطور تعبير ميکند که واژه تازی نام فارسی است برای اعراب که در واقع به معنای مسلمان است، يعنی افراد بومی اين سرزمين ها که بدين اسلام گرويدند هم بدان نام منسوب شدند. اينها کسانی بودند که به عنوان مسلمانان تازه در فتوحات سرزمين های شرق نقش مهمی را ايفا کردند و از طريق سخنگوی زبان مسلمانان در آنجاها به سخنگوی زبان فارسی مبدل شدند که به واژه های دری و تاجيکی منسوب اند.
با اين کشف پس گويا مساله حل شده است اما بعضی آثار کشف شده بزبان باختری که يک قسمت کوچک آن از طرف دانشمند انگليسی سيمز ويليامس ( اسناد باختری، سال ۲۰۰۰) خوانش و منتشرشده است اينطور تفسير می شود که گويا واژه باختری تازيگو بمعنی عرب باشد.
در يک سکه از امپراطوری هان در چين به زبان باختری نيز اصطلاح تازيک به کار رفته است. ايران شناس بزرگ آلمانی هلموت همباخ موفق شد تا در تازه ترين خوانش از اين سکه لقب شاه چينی را اينطور بخواند: قيصر روم شاه بزرگ کسيکه فاتح عرب ( تازيکانو) است. اين دانشمند فکر ميکند که اگر خوانش وی در مورد کلمه آخر درست باشد، بايد تازيکانو به عرب ترجمه کرد.
از جملهَ نسخه های باختری که چند سال قبل در افغانستان کشف شد، يک تعداد کم آنرا سيمز ويليامس در يک جلد تحت عنوان « اسناد باختری، سال ۲۰۰۰» منتشر کرد. در يک سند که عبارت از فروش زمين شخصی بکس ديگريست و مربوط سال ۵۲۵ باختری مصادف با ۷۵۸ ميلادی است جمله ايست که خوانش آن چنين است: اميد است که مردم باميان، ترک، تازيک و مردم محل … راضی باشند. آقای سيمز ويليامس کلمه تازيگو باختری را عرب ترجمه ميکند چرا که در همين سند ذکر شده است که فروشنده زمين خويشرا به بهای ۶۰ درهم تازيگ سيمين فروخت.
به نظر من با توجه به متن يک کتيبه ديگر که سال گذشته در باميان کشف شد و بنده خوانش آنرا عنقريب منتشر خواهم کرد واژه تازيگ نمی تواند به عرب يا منسوب به عرب ترجمه شود. در اين کتيبه چنين آمده است: « درسال ۷۲۴ ميلادی ماه سبول بود که اين بنا آباد شد. اين ستوپه را من الخيس پسر خراس، شاه گازان از زمنگان در حضور شاه ترک و شاه تازيگ [ تازيگو خرو] بنا کردم».
از اين جمله بر می آيد که عبارت "تازيگو خرو" به معنای شاه عرب نيست. چرا که غير ممکن به نظر ميرسد که کسی در منطقه ای يک معبد بودايی بنا کند و حکمران عرب در بنا و يا در گشايش آن شرکت کند. بر عکس از منابع دوره اسلامی چنين بر می آيد که اعراب در شرق ايران به بت شکن معروف بودند و در هر جا که می رسيدند معابد بودايی را ويران می کردند.
بايد نتيجه گيری کرد که منظور از شاه ترک و شاه تازيگ شاهان محلی ترکی و تاجيکی هستند که در آنزمان در منطقه باميان و يا نواحی آن حکمروايی می کردند.
به هر صورت تا وقتی که به کشفيات تازه به نتيجه ديگر برسيم شايد نظريه دانشمندان آلمانی فعلا تا اين اندازه قابل قبول باشد که: يک عده ازافراد بومی سرزمين آريانای باستان که ازفرهنگ کهنه خويش به فرهنگ نوين اسلام گرويدند و درانکشاف و گسترش آن جانفشانی ها کردند. چنانکه دولت های بومی اسلامی ( سامانيان، طاهريان ، سامانيان وغيره) درنخستين دوره اسلامی ثمره اين تحول است. در مقابل آنها مردمی هم بودند که به فرهنگ آبايی خويش ( دين زرتشتی، بودايی و هندی ) وفادار ماندند. آنها گروندگان به دين تازه را تازيگ ناميدند، يعنی مثل عرب؛ ولو که آريايی نژاد بودند.
--------------------------------------------------------
رضا محمدی
فردوسی در جایی از شاهنامه، شهرها و نواحی ایران را معرفی کرده است. در نامۀ «پیران» به «گودرز» می خوانیم که سردار تورانی از شهرهای ذیل به عنون شهرهای عمدۀ ایران یاد می کند و متعهد می شود که در قبال صلح با ایرانیان، این شهرها و نواحی را از سپاه تورانی تخلیه کند:
هر آن شهر کز مرز ایران نهی/ بگو تا کنم آن ز ترکان تهی
از ایران به کوه اندر آید نخست/ در غرچگان از بر بوم بُست
دگر طالقان شهر تا فاریاب/ همیدون در بلخ تا اندرآب
دگر پنجهیر و در بامیان/ سر مرز ایران و جای کیان
دگر گوزگانان فرخنده جای/ نهادست نامش جهان کدخدای
دگر مولیان تا در بدخشان/ همین است از این پادشاهی نشان
فروتر دگر دشت آموی و زم/ که با شهر ختلان برآید برم
چو شگنان و ترمذ و ویسه گرد/ بخارا و شهری که هستش به گرد
همیدون برو تا در سغد نیز/ نجوید کسی پادشاهی به چیز
وزان سو که شد رستم گردسوز/ سپارم به او کشور نیمروز
ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه/ سوی باختر برگشایم راه
بپردازم این در هندوان/ نداریم تاریک از این پس روان
ز کشمیر و ز کابل و قندهار / شما را بود آنهمه زین شمار
و زان سو که لهراسب است جنگجوی/ الانان و غَر در سپارم بدوی
اگر کسی آشنایی اندکی با نقشه افغانستان داشته باشد متوجه می شود که شهرها و
مناطقی که در این شعر به عنوان شهرها و نواحی ایران ذکر شده مانند غرچگان،
بُست، طالقان، بلخ، فاریاب، مرو، کابل، قندهار، نیمروز، بامیان، پنجهیر،
اندرآب، بدخشان و ... همگی در قلمرو افغانستان امروز قرار دارند.
حقیقت این است که بیش از نود درصد شهرهایی که در شاهنامه از آنها نام برده شده، در بخش شرقی فلات ایران و افغانستان امروزی واقع شده اند.
"ظاهرا در ایران قدیم یا فلات ایران، همه این ولایات ایران خوانده نمی شده است. تصویری که فردوسی در این باره می سازد، کمی مبهم است. گاهی همه این ولایات را از بغداد تا سغد به نام ایران می خواند و گاهی هر کدام را کشوری جداگانه. از این جمع کابلستان و زابلستان و ایران که همواره کشورهایی متفاوتند. به همین علت هم هست که رودابه شاهان ایران و چین و سیستان را تفاوت می گذارد"
اگر چه به علت فضای داستان های شاهنامه که مربوط به ایران باستان و ایران داستانی است این طبیعی نیز می نماید. باقی سرگذشت فلات ایران از افسانه و اسطوره وارد تاریخ می شود و درین تاریخ است که حکایت شهرها و حکومت ها در سرتاسر فلات بزرگ ایران به تفصیل ذکر می شود. از طرفی شاهنامه در مدح محمود زاولستانی که پایتختش در غزنین بوده سروده شده است و طبیعی است که ذکر پهلوان هایی که پشتوانه او به حساب می ایند بیاید و نام شهر هایی بیشتر ذکر شود که در نقشه آنروز تحت سلطنت محمود غزنوی بوده اند.
اما برخورد مردم دو طرف همیشه به این انصاف نبوده است.
محمد صالح راسخ ایلدرم، یکی از استادان دانشگاه بلخ که اسامی شهرها، نواحی، کوه ها و رودهایی را که در شاهنامه آمده، فهرست کرده بود و کتابی با نام ایران شاهنامه تدوین کرده بود خیلی زود تحت فشار حکومت محلی وقت مجبور شد سخنش را پس بگیرد و توبه کند؛ چرا که طی تحقیق او، نام اصلی سرزمین افغانستان بنا به روایت شاهنامه ایران بوده است.
احمدعلی کهزاد، مورخ و باستانشناس نامور افغان، نیز ایران را نام افغانستان میداند و مینویسد: "افغانستان، بهعنوان نام این کشور از ۱۵۰ سال تجاوز نمیکند. افغانستان یک نام تازه و بسیار جدید است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسهسرا از عدم استعمال آن معذور است. اما کسی که شاهنامه را سر تا پا یک بار مرور کرده و پیرامون نامهای جغرافیایی آن دقت کند، به خوبی متوجه میشود که ایران فردوسی کجا است. در میان اسامی جغرافیایی یاد شده در شاهنامه، ۹۰ درصد آنها نامهای مناطق مختلف افغانستان امروز است."
محمود افشار یزدی، درباره تعبیر فردوسی از اصطلاح ایران، به همین نکته اشاره میکند. او مینویسد: " فردوسی هم . . ایران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، میدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سیستان و مازندران بوده میشمرده است. او از هخامنشیان که از پارس برخاسته بودند، سخن نمی راند الا آنکه از دارای کیانی که مغلوب اسکندر شد و همان داریوش سوم هخامنشی باشد، یاد میکند.
در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه «تاریخ داستانی» یا «داستان تاریخی» (خراسان بزرگ) با «تاریخ باستانی» (سرزمین پارس) به هم پیوند میشود. از زمان ساسانیان است که ایران و ایرانشهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر میکند» و بعد این نکته را خاطر نشان می کند که "به طور کلی در بعضی اوقات که فلات ایران، از لحاظ سیاسی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشد، نام ایران نصیب قسمت شرقی میگردید و نام پارس مخصوص ایران کنونی میبود. همچنان که یونانیها و اروپاییان دیگر هم با تلقظهای خود ایران را «پارس و پرس و...» میخواندند و میخوانند."
اما آنچه روشن است این است که فلات ایران ، بسیار از آنچه امروز است، بزرگتر بوده است وذکر هر جایی از این فلات شرح حال و روایت رویاهای همه مردم این فلات پهناورست که در طی قرن ها پراکنده و گسیخته شده اند اما رویاها و حافظه مشترکشان را ازیاد نبرده اند.
شهرهای شاهنامه
مهم ترین همه این شهرها بلخ است. شهر مادر یا پایتخت باستانی ایران قدیم شهری که جمشید در آن تاج می گذارد و زرتشت در آن مبعوث شده است و بالاخره در روزگار خود غزنویان، حسنک وزیر نماد معصومیت روشنفکری تاریخی بیهقی در آن به قتل می رسد. شاهنامه آنرا قبلهگاه ایرانیان گزارش کرده است:
به بلخ گزین شد برآن نوبهار/ که یزدان پرستان برآن روزگار
مر آن خانه داشتندی چنان/ که مر مکه را تازیان این زمان
نام بلخ بیشتر از هر نام دیگری در شاهنامه ذکر شده است. در داستان زرتشت، در داستان گشتاسپ و در داستان اسفندیار وخلاصه یکی از محور های اساسی داستان است.
یکی بهره زیشان فرستم به بلخ
به ایرانیان بر کنم روز تلخ
دگر بهره بر سوی کابلستان
به کابل کشم خاک زابلستان
پس از بلخ دومین نقطه ثقل داستانی شاهنامه البرز کوه است. خانه سیمرغ و محل پرورش زال . این که این کوه چه ربطی با رشته کوه های البرز در شمال ایران دارد برای من روشن نیست اما بدون شک به آن رشته کوه و دماوند نامدارش در داستان شاهنامه مربوط نیست و به جز دکتر معین و بعضی از متاخرین، دیگر تقریبا همه بر این قول متفقند.
آقای کهزاد معتقد است که مقصود از آن«کوهی است در حوالی حنوب بلخ» که البته این کوه هنوز هم با عین نام در حدود پنجاه کیلومتری جنوب بلخ موجود است، اما استاد مینوی می گوید "مراد از آن کوه های شمال هندوستان است نه کوه های شمال ایران فعلی" در آثار کلاسیک در طبقات ناصری نوشته قاضی سراج جوزجانی آمده است که "در غور پنج پاره کوه است. یکی از آن زال مرغ مندیش است و گویند که سیمرغ زال زر راکه پدر رستم بوده در آن کوه پرورده است" اما از آنجا که رودابه دختر مهراب شاه کابلی ارگش به این کوه نزدیک بوده واین نزدیکی سبب عشق وی و زال شده به احتمال بایستی کوهی در همان حوالی باشد و این به گفته استاد مینوی نزدیک تر است.
اما اگر کابل را کابلستان به فرض نقشه "الفنستن" در نظر بگیریم، آن گاه شامل حدود بامیان نیز می شود که در نزدیکی البرز کوه بلخ است، آن گاه گفته مرحوم کهزاد دقیقتر می نماید.
این ادعا را اشاره فردوسی به اینکه مهراب شاه از تخمه ضحاک تازی بوده است و شهر ضحاک در بامیان واقع است. برخی دیگر از محققین دال بر اثبات فرضیه مرحوم کهزاد دانسته اند.
شهیدی مازندرانی در جغرافیای شاهنامه شرح بیشتر داده است که "کوه شمالی رَی و دماوند را البرز نمیگفتهاند . . . به طور کلی روشن نیست که نامگذاری البرز بر کوههای رَی و دماوند از چه تاریخی آغاز شده است و اینگونه مینماید که نام البرز برای کوههای شمالی ری و دماوند بیش از دو یا سه سده نمیگذرد." (حسین شهیدی مازندرانی، راهنمای نقشة جغرافیایی شاهنامه، ص ۵، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۴ خورشیدی.)
سومین محل محوری شاهنامه، زابل است. زابل به این جهت که شهر رستم و محل پادشاهی اوست در شاهنامه بسیار آمده است.
نه قیصر بخواهم نه فغفور چین/ نه از تاحداران ایران زمین
شه نیمروز است و فرزند سام/ که دستانش خوانند شاهان به نام
از طرفی زابل مرکز سلطنت غزنوی هم هست و طبیعی است که از آن فراوان یاد شود. این زابل هم البته منطقه بزرگی بوده است.
سجستان یا سیستان نام های دیگری بر آن بوده اند. حدود زابل هم به قول علی اکبر دهخدا از این قرار بوده است. "مملکتی است عریض، محدود است از سمت شرق به ولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب به دیار سند و از شمال به جبال هزاره و خراسان، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است . در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی می گفتند."
یکی دیگر از شهر های بحث برانگیز و کلیدی شاهنامه غرجستان است. امروز در افغانستان ولایتی با نام غور موجود است، اما این غور با حدود و ثغور غرجستان هم یگانگی دارد و هم تفاوت.
در برهان قاطع آمده است: غرچه . . . ولایت غرچستان و مردم آنجا را نیز گویند. ابن حوقل بغدادی (وفات ۳۵۵ هـ ق ) در صورة الارض می گوید : غرج الشار در گذشته ناحیه از کشور بزرگی موسوم به مملکت "غرحه" بود.
به عقیده بعضی از لغویون، غرج و یا غرش خود به معنی جمع است، یعنی کوه ها، چنانکه "غرج الشار" به مفهوم جبال الملک یا کوه های پادشاه. ولی غرچگان به معنای کوهیان واهی غرچستان هردو آمده است. فردوسی گوید: از ایران به کوه اندر آیم نخست/ در غرچگان تا در بوم بست
ذکر غرچستان در بسیاری ار آثار تاریخی و جغرافیایی موجود است. از جمله المسالک و الممالک، احسن التقاسیم، تقویم البلدان، معجم البلدان، زین الاخبار، حدود العالم ف صورة الارض، تاریخ بیهقی، طبقات ناصری، بارهان قاطع، جامع التواریخ، جهان گشای، البلدان ابن فقیه همدانی ، آثار البلاد و اخبار العباد ، احسن التواریخ.
ظاهرا در ایران قدیم یا فلات ایران، همه این ولایات ایران خوانده نمی شده است. تصویری که فردوسی در این باره می سازد، کمی مبهم است. گاهی همه این ولایات را از بغداد تا سغد به نام ایران می خواند و گاهی هر کدام را کشوری جداگانه. از این جمع کابلستان و زابلستان و ایران که همواره کشورهایی متفاوتند. به همین علت هم هست که رودابه شاهان ایران و چین و سیستان را تفاوت می گذارد.
گاهی حتی فردوسی مرز های کوچک را هم در می نوردد و ساحت رزم هایش را به وسعت جهان بزرگ می نماید.
در داستان رستم و اسفندیارکه نقطه اوج داستان شاهنامه است، دو پهلوان هم سرزمین و نیک پی که هیچ یک به کشتن دیگری و جنگ دیگری راضی نیستند، هر دو از دو پاره فلات ایرانند اما هر دو نسبت های جهانی دارند.
در رجز خوانی هایی که هر دو قبل از جنگ می کنند، هر دو پس از ذکر فتوحات خویش و نسب پدری خویش که به همراهی می رسد، به نسب مادری خویش ارجاع می دهند. مادر رستم دختر و فخر پادشاه سند است و مادر اسفندیار دختر و گوهر قیصر روم. بدین گونه نبرد این دو پهلوان شکلی جهانی می گیرد؛تقابل دو نژاد از جانب مادری.
بخش اول شاهنامه تقریبا به تمامی در شهر های افغانستان امروزی می گذرد.
البرز کوه و سیمرغ، سام از غور در بلخ، زال زر متولد در بلخ، وفات در چھل ابدال، رودابه دختر مھراب کابل خدای، پادشاه کابلستان، لھراسپ شاه بلخ، گشتاسپ و زریر دو شھزاده، گشتاسپ و زریر در مرغزارکابل، پادشاھی گشتاسپ در بلخ، ظھور زردھشت در بلخ بامی، لھراسپ معتکف در آتشکده، برزین (یا ) نوش آذر در بلخ، جلوس گشتاسپ بر تخت جنگ اول و دوم ایران و توران در بلخ، در کنار رود هیرمند اسفندیار و رستم دستان، سھراب پسر رستم و تھمینه دختر شاه سمنگان(شهری در بین مزار شریف و کابل)، در نیمروز (شهری در جنوب غربی افغانستان) رستم و سھراب، تدارک جنگ بین پدر و پسر، کشته شدن سھراب، کک کوھزاد پھلوان (مرباد)، قلعه کک کوھزاد در فراه، برزوی شنگانی - شغنانی(شهری در بدخشان مشترک بین افغانستان و تاجیکستان) پسر سھراب سمنگانی.
اکثر این حوادث در این شهرها می گذرد که هه عموما در افغانستان امروز یا در تاجیکستان فعلی موقعیت دارند.
۱) زابل (بیش از ۱۴۵ بار)؛ ۲) کابل (۱۱۶ بار به شکل کابل و کابلستان)؛ ۳) بلخ
(۵۲ بار به عنوان مرکز کشور ایران و شهر مقدس زرتشتیان)؛ ۴) سیستان (سی بار ذکر
گردیده که مطابق با جغرافیای زابل و زابلستان است)؛ ۵) نیمروز (بعنوان مرکز
زابلستان و سیستان و گاه معادل هرکدام از آنها بارها در شاهنامه ذکر گردیده
است)؛ ۶) هرات (در ده جای شاهنامه ذکر گردیده است)؛ ۷) سمنگان (هشت بار)؛ ۸)
بُست (پنج بار)؛ ۹) شغنان (از شهرهای بدخشان پنج بار)؛ ۱۰) کُندوز یا قندوز
(پنج بار)؛ ۱۱) غزنی (سه بار)؛ ۱۲) دهستان (از شهرهای بادغیس که نام آن پنج بار
در شاهنامه آمده)؛ ۱۳) طالقان (یکی مرکز تخارستان و دیگری در حوزۀ مرغاب بین
مرو و بلخ ـ سه بار نام برده شده)؛ ۱۴) غرچگان (در هزاره¬جات کنونی بوده و سه
بار در شاهنامه ذکر گردیده)؛ ۱۵) مرورود (در حوزۀ مرغاب که فردوسی سه بار از آن
یاد کرده)؛ ۱۶) بامیان (دو بار)؛ ۱۷) قندهار (دو مورد).
سایر شهرها و نواحی که نام شان در شاهنامه آمده: ۱۸) فاریاب ۱۹) جوزجان ۲۰)
بدخشان ۲۱) غور ۲۲) پنجشیر ۲۳) اندرآب ۲۴) جَرَم در بدخشان که به شکل چَرَم
آمده ۲۵) بامین از شهرهای ولایت بادغیس ۲۶) گرزوان از شهرهای ولایت فاریاب ۲۷)
دینوو.
کوه ها:
البرز (۱۰ بار) هندوکش به شکل هندوکوه یا کوه هند آمده، سفید کوه به شکل
سپیدکوه آمده.
رودها:
جیحون یا آمو (۶۸ بار) هلمند (۱۱ بار) و کاسه رود (سه بار) ذکر گردیده.
"نام پارس بارها در شاهنامه آمده و جالب است که حکیم توس، پارس را جدای از ایران ندانسته و به لحاظ فرهنگی و حتی اقلیمی آن را همان ایران دانسته است"
اما در بخش دوم، که مقصد جنگ ایران از جانب شرق به غرب و به جای تورانی ها با عربستانی ها عوض می شود، عموما شهرهای غربی فلات ایران یا شهر های ایران امروز یاد می شوند. ازین شهر ها در بخش های اول کلا به ندرت یاد شده است. مثل این جا که فردوسی از زبان سام زابلی سپهبد نامور ایران تاریخی در عهد منوچهر بامی، گفته است:
سوی گرگساران و مازندران/ همی راند خواهم سپاهی گران
چو نزدیکی گرگساران رسید/ یکایک ز دورش سپهبد بدید
ببستند ازان گرگساران هزار / پیاده بزاری کشیدند خوار
سپهبد سوی شهر ایران کشید / سپه را بنزد دلیران کشید
به داستان جنگ سام زابلی با دیوان مازندران و نیز به داستان رزم رستم زابلی و
اسفندیار بلخی رجوع شود
سوی گرگساران سوی باختر (غرب) درفش خجسته برآورد سر
یکی ترک بُد نام او گرگسار / ز لشکر بیامد بر شهریار
ز بزگوش و سگسار و مازندران / کس آریم با گرزهای گران
اما در نبرد با عرب ها که به شکست و تباهی ایران نیز بنا به روایت شاهنامه می انجامد، جنگ از قادسیه و کناره های یابل شروع و به مرو (در ازبکستان امروزی) با کشته شدن یزد گرد ختم می شود.
نام پارس بارها در شاهنامه آمده و جالب است که حکیم توس، پارس را جدای از ایران ندانسته و به لحاظ فرهنگی و حتی اقلیمی آن را همان ایران دانسته است:
چه رومی چه تازی و چه پارسی/ چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
یک ایوان همه جامهٔ رود و می / بیاورده از پارس و اهواز و ری
رده برکشیدند ایرانیان / چنان چون بود ساز جنگ کیان
کجا گفته بودش که از ترک و چین / سپاهی بیاید به ایران زمین
کس از نامهٔ نامداران نخواند / که چندین سپه کس ز ترکان براند
شما را سوی پارس باید شدن / شبستان بیاوردن و آمدن
وزان جا کشیدن سوی زاوه کوه / بران کوه البرز بردن گروه
ازیدر کنون زی سپاهان روید / وزین لشکر خویش پنهان روید
------------------------------------------------------------
پیوند گلمراد زاده
به هیچ وجه نمیتوان انکار کرد، که بعد هزار سال بیدولتیها، در زمان شوروی تاجیکان، هرچند خیلی کوچک و بی مرکزهای بزرگ علمی و فرهنگی، صاحب دولتی گردیدند و در یک روستای نه چندان معروف و مشهور با اسم دوشنبه مرکز علمی و فرهنگی را بنیاد کردند، که آن را امروز عالمیان چون مرکز تاجیکستان صاحباختیار میشناسند.
چرا تاجیکان از مراکز باستانی و اصلی خویش محروم ماندند و چرا در اول بلشویکان روس نخواستند، که این ملت کهنبنیاد و کهن تاریخ صاحبدولت باشد؟ آیا برای تأسیس دولت تاجیکان پانتورکیستها و خیانت چند تن از افراد معلوم و مشهور تاجیکان باعث شده یا زیر کاسه بازی های سیاسی سرنوشتساز و سرنوشتسوز تاجیکان در آغاز سده ۲۰ نیم کاسهای نهان است؟ چرا مورخان تاجیک مکتب بزرگ علمی شوروی تا به حال بیشتر از خصوص خیانتها سخن به میان آورده، نقش مرکز دولت شوروی، بویژه راهبران وقت این دولت ابرقدرت را در حلّ مسائل خیلی مهم تاجیکان به صفر برابر میدانند؟
چرا تا به حال از نگاشتههای آنها چنین برمیآید، که گویا در تقسیمات مرزی آسیای میانهحکومت مرکزی هیچ دخالتی نداشت و همه مسئلههای مربوط به دولتسازیها تنها و تنها با شرکت نمایندگان خلقیت و ملتهای این سرزمین صورت گرفته؟ آیا تمام ناجوریها و محرومیت ملّت تاجیک از اصل و ریشه پیوند خود، شهرهای بزرگ فرهنگی و شاهکاری های عظیم عالمگیرش مربوط به جرم و گناه چند تن از خائنان ملت است؟
هرچند که در دوران شوروی دایر به تاریخ و فرهنگ، زبان و ادبیات مان در دویست سال آخر اثر و مقالههای زیادی نوشته شده است، ولی وابسته به سیاست حکمران و ایدئولوژی دوران عالمان و محققان نتوانستند به همه سؤال ها جواب مشخص گفته، دردهای نهان را آشکار سازند.
در بعضی موردها حقیقت تاریخی بازگو نشد، اندیشه و ملاحظه سطحی و اکثرا قالبی را به صفحه میآوردیم.
حتی پیرامون تقسیمات مرزی آسیای میانه، نقش مرکز در این تقسیمات، مسئله ملی در سالهای اول دولت شوروی و تاختن های ترکگرایان در پناه رهبریت مرکزی حکومت شوروی و باختنهای تاجیکان بیپشت و پناه، عوض شدن الفبای نیاکان و محرومیت از فرهنگ بیش از هزارساله و به نام انقلاب مدنی در بین تاجیکان، بستن مکاتب تاجیکی در محلهای گوناگون تاجیکنشین آسیای میانه، که مردم صحفههای مطبوعات آن زمان را با درخواست و خواهش، طلب و پیشنهادهای بیشمارشان پُر کرده بودند.
"بعد از انقلاب اکتبر در ترکستان و بخارا حکومتهای شورایی از بس که به نام ازبک تأسیس یافت، روزنامهها، فرمانها، دستورالعملها، کتابهای مکتبی و کتابهای سیاسی همه به زبان ازبکی نشر شدند، قوم تاجیک، که صاحب مدنیت قدیمی و دارای ادبیات نفیسه بود، از ادبیات نو انقلابی، از مکتبهای شورایی و از گزارش احوال داخلی و خارجی و از تربیت سیاسی و بالجمله از تمام میوههای انقلاب محروم ماند"
صدرالدین عینی
به تأکید استاد عینی "بعد از انقلاب اکتبر در ترکستان و بخارا حکومتهای شورایی از بس که به نام ازبک تأسیس یافت، روزنامهها، فرمانها، دستورالعملها، کتابهای مکتبی و کتابهای سیاسی همه به زبان ازبکی نشر شدند، قوم تاجیک، که صاحب مدنیت قدیمی و دارای ادبیات نفیسه بود، از ادبیات نو انقلابی، از مکتبهای شورایی و از گزارش احوال داخلی و خارجی و از تربیت سیاسی و بالجمله از تمام میوههای انقلاب محروم ماند."
از جانب دیگر، به مراجعت پی هم رهبران و سروران وقت جمهوری نوتأسیس تاجیکستان به رهبریت مرکز در خصوص اصلاح کمبود و نارسایی های تقسیمات مرزی و مسئلههای تاجیکان گوش سخن شنو و دیده عبرتبینی پیدا نمیشد.
ولی در زمان تجدید نظرها نیز عمیق درک نکردهایم، که با راهاندازی تفکر قالبی مقصد و هدفهای معین را اجرا و تأثیر و نفوذ و حکمرانیشان را بیشتر ساختهاند.
آنها خوب میدانستند و میدانند، که فرهنگ مردم تاجیک ریشه به قعر تاریخ دارد و نمیشود، که گسترش فرهنگ اسلامی را بدون شرکت تاجیکان تصور کرد.
متأسفانه، قسمی از تاختهای آنها و باختهای ما نیز در همین فرهنگآفرینی ماست.
به عباره دیگر، منشأ از بحث و زد و خورد تمدنها میگیرد و سببگار اساسی محرومیت دولت نو تاسیس بعد هزار سال بیدولتیهای تاجیکان از مرکزهای بزرگ فرهنگیاش در سالهای ۲۰ سده ۲۰ و گرفتاریاش به مناقشه و جنگ داخلی در آخر سده گذشته و سالهای اوّل استقلال دولت تاجیکان نیز در همین است.
تاریخ گواه است
تاریخ گواه است، که هنوز پیش از استلای آسیای میانهعالمان خاورشناس و مردمشناس و طبیعتشناس معروف روس پی هم با بهانه آموزش رسم و رسوم، عنعنه، زبان و فرهنگ خلق و ملت و طبیعت این سرزمین بارها سفرها انجام داده، از تاریخ باستانی مردم تاجیک خوب آگاهی یافته بودند.
در گزارش هایشان در انجمن جغرافیدانهای روسیه و اثر و مقالههای زیادشان مشخص تأکید داشتند، که تاجیکان از خلقیت های دارای تاریخ کهن این سرزمین بوده، صاحب تمدن و صاحب فرهنگ و صاحبکتابند.
در گسترش اسلام و فرهنگ اسلامی در این منطقه نقش بارز و چشمگیری دارند.
نابغه و علاّمههای زیادی از بین فرزندان این ملّت به کمال رسیده، که شهرت عالمگیر دارند.
خاورشناسان و مورخان معروف روس از رویی ایمان و انصاف تأکید داشتند، که ذکریای رازی و ابوریهان بیرونی، فارابی و ابن سینا و آدمالشعرا رودکی و حکیم فردوسی فرزندان فرزانه این ملتند و علم و دانش شان دکه بر عرش اعلی میزند.
امام بخاری و ترمذی، عبدالخالق غیژدوانی و بهاءالدین، که در عالم اسلام جایگاه ویژه را کسب کردهاند، نمایندگان این ملتند.
شاهکار ها و یادگاری های باستانی شهر و مرکزهای فرهنگی این منطقه از سمرقند و بخارا تا به خیوه و عورگنچ، مرو و چارجو، تاشکند و قوقند، اندیجان و مرغیلان، خجند و استروشن، اسفره و پنجکت، کولاب و قبادیان، روشان و شغنان... همه با دستان سحرافرین این ملّت زینت یافته و هر بیننده را مفتون و شیدا میکند. مشکل و غیرممکن است، که این ملّت به آسانی و زود فرهنگ ملّت دیگر را قبول کند.
چه باید کرد؟
یکی از هدفهای غاصبان در هر گوشه و کنار دنیا جلب مردم دیگر به تمدن و فرهنگ خویش است، که تاریخ بارها شاهد به کام آتش فرو ریختن یادگاریهای قدیمی و آثار عتیقه، کتاب و کتابخانه و آثارخانههای معروف و مشهور گردیده.
حتی کار به جایی رسید، که چنگیز و سرکردههای مغول کتابهای نادر کتابخانه بزرگترین بخارا را به پای اسبان خود پرتافتند.
آخرین نشانه بیتوجهی و از بین بردن یادگاریهای قدیمه در بغداد انجام داده شد، که بعد تجاوز امریکا تمام اشیای نادر آثارخانه بزرگترین این کشور به یغما رفت و کسی را هم از صاحب مقامان امریکا پروایی نبود، که بهترین یادگاریهای تاریخ تمدن و نشانی از دستاوردهای بشری به یغما میرود. نیست و نابود میشود.
حتی عسکر قطاری امریکا چنین یادگاریهای نادر را صاحب میشود.
"تغییر الفبای عربیاساس تاجیکان در آخر سالهای ۲۰ سده ۲۰ به خط لاتینی از دوران بازسازی گورباچوفی شوروی تا به امروز مورد بحث و اندیشه صاحبنظران و روشنفکران تاجیک است و آنها را به دو گروه تقسیم کرده است. برخی، از جمله پروفسور ابراهیم عثمانف بر آنند، که تبدیل الفبای نیاکان به خط لاتینی تقاضای زمان و با سعی و تلاش بزرگان ملت صورت گرفته. گروه دیگر آن را از سیاست دیرینه حکومتداران وقت روس معنیداد کرده، عملی سازی هدف و مقصدهای معین و تیشه به ریشه فرهنگ هزارساله تاجیک میدانند"
به کدام خاطر چنین حالت گه و گاه در گوشه و کنار عالم تکرار مییابد؟ محرومیت مردم از یادگاریهای گذشته خود به خاطر زدودن حافظه تاریخی و تبدیل به منقورت حقیقیست، که هیچ بویی از گذشته خود نبرد.
به عبارت دیگر، نه خود را شناسد و نه خدای خود را. تنها و تنها فرمانبردار خواجگان نو خود باشد، که این معنی در بسیاری از گزارشهای عالمان و محققان روس در انجمن جغرافیدانهای روس در سده ۱۹ تأکید شده.
بعد غصب آسیای میانه، دانشمندان روس را مسئله جلب بیشتر مردم این سرزمین به خود جلب نمود و در سالهای اول استلا یکی از ژنرالهای روس، داننده خوب تاریخ و ادبیات و فرهنگ مردمان این سرزمین تیرینتف، که کتابهای درسی برای آموزندگان زبانهای ترکی و تاجیکی هم انشا کرده است، در کتابش "روسیه و انگلستان در آسیای میانه" (تاشکند، ۱۸۷۵) بعد ناسزاگوییهای زیادی به دین مبین اسلام و پیامبر مسلمانان مقصد نهایی خود و دولت خود را چنین افاده نموده بود: البته جای تردید یا بحث نیست، که مسیحیت روحیه مردم را آرام میکند، انسانیت را سرافراز میکند، فضای گستردهای برای ارث و میراث و غیره قائل است، ولی هنوز فرصت تبلیغ فرا نرسیده است.
قبل از آن باید زمینه را فراهم ساخت، در غیر این صورت هر رهگذری کشته را پایمال میکند، مرغان دانهاش را میچینند، آفتاب می خشکاند و خار و خس پُر میکند. زمینه را مکتب فراهم میکند. پیش از همه، ما باید در باره تشکیل مکتب ها برای مردم بومی فکر کنیم. ما باید در آنها آموزش زبان روسی را به راه مانیم. گذشته از این، ما باید الفبای خود را مورد استفاده قرار دهیم.
برای اجرای این اندیشه در دوره حکومت پادشاهی از حساب نمایندگان مردم مسلمان جانبداران هم پیدا کردند، که سخن را از خصوص مشکلات الفبای عربیاساس و تبدیل آن آغاز نموده بودند.
آنها را محققان معاصر ایرانی "روشنگرایان وابسته" خواندهاند، که تا اندازهای حقیقت حال را افاده میکند.
تبدیل الفبای عربیاساس مردم این سرزمین، به ویژه تاجیکان به الفبای سیریلیک یکی از هدفهای اصلی حکومتداران روس بوده، که با گذشت ایام و فرارسی شرایط مساعد این عمل انجام گرفت.
تغییر الفبا: ضرورت یا نقشه؟
تغییر الفبای عربیاساس تاجیکان در آخر سالهای ۲۰ سده ۲۰ به خط لاتینی از دوران بازسازی گورباچوفی شوروی تا به امروز مورد بحث و اندیشه صاحبنظران و روشنفکران تاجیک است و آنها را به دو گروه تقسیم کرده است. برخی، از جمله پروفسور ابراهیم عثمانف بر آنند، که تبدیل الفبای نیاکان به خط لاتینی تقاضای زمان و با سعی و تلاش بزرگان ملت صورت گرفته است.
گروه دیگر آن را از سیاست دیرینه حکومتداران وقت روس معنی داد کرده، عملی سازی هدف و مقصدهای معین و تیشه به ریشه فرهنگ هزارساله تاجیک میدانند، که پرفسور امامف در مقالهاش "صدرالدین عینی و بعضی مسئلههای تبدیل خط" و هم مصاحبهاش «هدف تشکیل دولت ملّی بود، چه در ابتدا و چه در آخر قرن ۲۰» به این مسئله دخالت کرده است.
به نظر او "قبول الفبای نو برای اوج تمایلهای منفی باز هم مساعدت کرد. آن مناسبتهای منکرانهای، که نسبت الفبای عربیاساس فارسی و میراث با آن تألیف یافته پیدا شده بود، بعد قبول الفبای نو پرقوت گردید.
گویا به این واسطه یک شرط اساسی انقلاب مدنی-محو بیسوادی اجرا میشده باشد» و درست دریافته، که در تبدیل الفبا منفعتهای دو قوه-پانترکیستها و اسلاوینها به هم آمده، هدف هر دو گروه تبدیل خط بود: «یک گروه مدعیان دعوا میکردند، که آموزش خط عربی دشوار است و این خط برای سوادناکی مردم سد راه میباشد. این فکر غلط بهانه اساسی عوض شدن الفبا گشته بود."
"برای تغییر الفبا، که یکی از هدفهای دولت روس بود، در دوران نو-در سالهای اول انقلاب چنین امکانیت فرا رسید. با بهانه دشواری الفبای عربی اساس در محو بیسوادی و انقلاب مدنی در بین خلقهای مسلمان تبدیل خط گذرانده، مردم تاجیک را خیلی ساده و عادی از فرهنگ بیش از هزارسالهاش محروم ساختند"
بیگمان، تبدیل خط عمل سیاستهای بزرگ بوده، از دایره خواهش فعالیت شخصیتهای جداگانه بیرون است و از جانب برخی گنهکار کردن نویسنده معروف تاجیک، قهرمان تاجیکستان، علامه صدرالدین عینی در تبدیل خط عربیاساس تاجیکی به لاتینی از دعوای خشک و خالی بیش نیست.
او نقص را نه در الفبا، بلکه در اصول تعلیم آن دریافته، همچون تجددخواه بزرگ در آغاز سده ۲۰ با عبدالواحد منظم- یکی از سروران حرکت تجددخواهی تاجیکان در آن ایام اولین مکتب اصول نو را در بخارا (۱۹۰۸) تأسیس داده، ثابت نمودند، که با اصول جدید در مدّت خیلی کوتاه خواندن و نوشتن را یاد گرفتن ممکن است.
به این خاطر، آنها کتابهای درسی نوشته، برای بهبودی نظام تعلیم کوششهای زیادی کردهاند. صدرالدین عینی همچون روشنگرا در سالهای ۲۰ سده گذشته نیز طرفدار اصلاحات معارف بود، نه تبدیل الفبا». حق بر جانب پروفسور امامف، که "چنین واقعه سیاسی را به شخصیتها منسوب دانستن غیرمنطقی است. عینی در مبارزه بین پانترکیستان و اسلاوینها یگان نقشی را اجرا کرده نمیتوانست، به جز از تکمیل و بهتر گردیدن الفبای پیشنهادشده. مبارزههای سیاسی بهر عملی گشتن مقصدهای خود، همه گونه مانعه های سر راه را نیست میکند و از جمله شخصیتها را."
برای تغییر الفبا، که یکی از هدفهای دولت روس بود، در دوران نو-در سالهای اول انقلاب چنین امکانیت فرا رسید. با بهانه دشواری الفبای عربی اساس در محو بیسوادی و انقلاب مدنی در بین خلقهای مسلمان تبدیل خط گذرانده، مردم تاجیک را خیلی ساده و عادی از فرهنگ بیش از هزارسالهاش محروم ساختند.
بحث تبدیل الفبا بعد انقلاب اکتبر به مطبوعات روس هم کشیده شده بود. پروفسور دیرژاوین در مقالهاش "لاتینی را باید جاری کرد؟» در شماره دوم مجله «کتاب و انقلاب» از سال ۱۹۲۰ سازگاری الفبای لاتینی را به نطق اسلاوینی تأکید و مقالهاش را چنین جمع بست کرده بود، که «. . . من طرفدار بیچون و چرای غایه روند یگانه خط بینالمللی، فکر میکنم، که حالا به ما باقی ماندن در خط اولینمان و نگذشتن به لاتینی منفعتناکتر است.در خصوص از جانب هر کس حقوق استفاده همه گونه الفبا، البته، نباید هیچ گونه ممانعت باشد."
بعدتر، سال ۱۹۳۰ ا. لوناچرسکی-آکادمسیون فرهنگستان علوم اتحاد شوروی، یکی از چهرههای معروف سیاسی دولت شوروی نوشته بود، که "در تمام زمان راهبری من به کمیته معارف خلق روسیه ما پیشنهادهای زیادی عاید به سادگی منبعده املا و استفاده الفبای لاتینی را گرفتیم" (موف. نک.: لونچرسکی ا. لتینیزتسیه روسکای پیسمیناست/ کولتوره ا پیسمینّاست واستاکه. سبارنیک.-بک و، ۱۹۳۰.-کن. ۶.-ص.۲۱-۲۳).
"حتی کوشش کاستن نفوذ زبان تاجیکی بر زبانهای دیگر خلقیت و ملتهای این سرزمین سرعت تازه کسب نموده بود، که بنا بر شمرد یکی از محققان مرک دیکّینز در سالهای ۱۹۲۳-۱۹۴۰ کلمههای عربی و فارسی در زبان ازبکی از ۳۷ درصد به ۲۵ درصد کاهش یافته، کلمههای روسی از ۲ درصد به ۱۵ درصد افزایش پیدا کرده است."
تبدیل خط مردم مسلمان دولت شوروی ماهرانه اجرا گردید، که با مقصد استفاده خط یگانه لاتینی برای تمام مردم سابق شوروی، حتی در ماه نوامبر سال ۱۹۲۹ در ریاست علم نزد کمیته معارف خلق روسیه با سروری پروفسور ن. یکاولف و در هیئت متخصصان طبع و نشر پروفسوران م. شیلکنف، و. نیکالهیف، م. گارشکف، تعلیم زبان روسی، پرفسوران پیشکوفسکی، کرینسکی، ابکوماو، پرفسوران زبانشناسان ژیرکاو، یکاولف، ا. سوخاتین، مهندس اختراعکار ازدکف، کاتب شورای ریاست علم کاستینکا، نماینده ملتها-و. لتکین و یومنکولاو، کمیسیون هم تأسیس داده بودند.
در قرار جلسه آخرین کمیسیون در سال ۱۹۳۰ خلاصه در وقتهای نزدیک حتما گذشتن به الفبای بینالملل لاتینی ثبت و پیشنهادات خود را به شورای ریاست علم کمیته معارف خلق فرستاد.
ولی نه تنها این پیشنهادها به انابت گرفته نشد، بلکه کمیسیون برهم و در سال بهار ۱۹۳۳ شعبه فرهنگ کمیته مرکزی به کمیته لاتینی کنانی سپارش قطعی داد، که الفبای روسی خلقهای دیگر عوض کرده نشود.
خلقهای مسلمان سابق صاحب الفبای عربی تحصیل را با الفبای لاتینی ادامهمیدادند، که در آغاز سال ۱۹۳۶ در اتحاد شوروی ۶۸ الفبای لاتینی اساس موجود بود.
سال ۱۹۳۹ بعد ترور، قتل و زندانی فاضلان و دانشمندان و چهرههای شناخته خلق و ملتهای گوناگون شوروی بی هیچ گونه بحث و مناظره در بین اکثریت خلقها و ملتهای دولت شوروی الفبای یگانه روسی جاری گردید و با همین بیت و غزل تبدیل الفبای عربیاساس به لاتینی، منفعت و فایده آن به انجام رسید.
دو بار تبدیل الفبا در بین دو دهساله در تاریخ حادثه نادر است. چون عوض طبیعی خط، که در تاریخ واقع شده است، وقت طولانی را طلب مینماید. دو بار تبدیل الفبا در مدت دو دهساله دو نسل ملت تاجیک را بیسواد و از همه درداورش این است، که تاجیکان را از فرهنگ بیش از هزارسالهاش محروم ساخت. حتی گروهی از عالمان روس در مطبوعات روسی آسیای میانهدر سالهای ۲۰ سده گذشته دعوا پیش آوردند، که برای تاجیکان باید زبان تازه ایجاد کرد.
به نظر آنها زبان تاجیکی دارای تاریخ بیش از هزارساله برای افاده غایههای انقلابی ناکفایه بود.
با هر راه و وسیله، به ویژه ساده کردن زبان مطبوعات به جایی کلمه و اصطلاحات معروف تاجیکی کلمه و اصطلاحات روسی را داخل میکردند، که این روند در سالهای سیام سده ۲۰ خیلی زیاد به نظر میرسد.
حتی کوشش کاستن نفوذ زبان تاجیکی بر زبانهای دیگر خلقیت و ملتهای این سرزمین سرعت تازه کسب نموده بود، که بنا بر شمرد یکی از محققان مرک دیکّینز در سالهای ۱۹۲۳-۱۹۴۰ کلمههای عربی و فارسی در زبان ازبکی از ۳۷ درصد به ۲۵ درصد کاهش یافته، کلمههای روسی از ۲ درصد به ۱۵ درصد افزایش پیدا کرده است.
"نمونه ادبیات تاجیک" و مرز سیاسی تاجیکان
مسئله دیگر بسی مهم زمان سرنوشتساز و تقدیرسوز ملت تاجیک در سالهای ۲۰ سده ۲۰ موجودیّت ملّت تاجیک بود، که پانترکیست ها با دستگیری حامیان خویش در مرکز دولت شوروی با تمام راه و وسیله موجودیت ملت تاجیک را انکار میکردند.
منفعتهای این خلق قدیمی اصل سرزمین را نادیده میگرفتند. دعوا پیش میآوردند، که تاجیک نام قومی نیست.
آنها همان ترکانند، که با تأثیر مدرسه زبان فارسی را قبول کردهاند.
هیچ نمیخواستند، که این ملت صاحب دولت و تمدن و فرهنگ بعد هزار سال سقوط نخستین دولت متمرکز خود- آل سامان صاحب دولت گردد.
در همین دوران بسی مرکب استاد عینی چون مرد میدان جولان کرد و روی به تاریخ آورده، توانست به دهان صاحبان بحث ساخته و بافته و شبهه و غرضهای بیپایه با برهان و دلایل قاطع مُهر خاموشی زند.
اول در تأسیس نخست روزنامه دوران نو «آواز تاجیک» فعالانه شرکت ورزیده، در مقالههایش سخن را از خصوص مکتب و معارف، کتابهای درسی و قابلیت تشکیلاتی تاجیکان کوهستان آغاز نمود و با تحلیل های همهجانبه و نتایج علمی به خلاصه مهم "کار تاجیکستان گل کردنیست" رسید.
ثانیا، با پیشنهاد و دستگیری فرزند فرزانه ملت عبدالقادر محیالدینف، یکی از سروران وقت حکومت تاجیکستان مختار در هیئت ازبکستان، به تهیه و تصنیف "نمونه ادبیات تاجیک" شروع و با مراجعتی توسط روزنامه "آواز تاجیک" از عاشقان ادبیات تاجیک درخواست نمود، که "بازار ادبیات امروز بیشتر از پیشتر گرم است. اگر متاعی دارید، بیارید و اگر دماغی دارید، کار کنید! اینک گوی، اینک میدان! حکومت تاجیکستان وظیفه خود را ادا کرد. اکنون بینیم، تا کمیت قلم کدام شیرمرد دونده است و دست و پنجه کدام قهرمان نازکخیال صفحهآراست؟ عاشق بسیار است. وقت است، که شاهدان ادبی به مجلس بیپرده عرض جمال نمایند."
ولی "ادیبان تاجیک، که عمری به ادبیات مشغولی داشتند، در این عهد از رواج مسلک و پیشه خود به کلی مأیوس شده، خود را به گوشههای ناکامی کشیدند و به زبان حال گویا که مترنم "آن نیل معرفت، که تو دیدی، سراب شد| گردیدند». یعنی آن آرزو و نیازی، که از حکومت نو داشتند، عملی نمیگردید و به چشم سر میدیدند، که گفتار از پندار و رفتار تفاوت جدی دارد.
در واقع، سیدرضا علیزاده برین روزنامهنگار و ادیب طرفدار و ترنمگر شدید غایههای انقلابی و نخستین ترجمان آثار اساسگذار دولت شوروی لنین، که مسلک او را حق به قلم داده، در ورود استاد عینی به میدان سیاست حکومت نو نقش مهمی بازیده بود، در نیمه دوّم سالهای ۲۰ در ترغیب و تشویق نشاندادهای حکومت نو خاموش شد.
خود را به تألیف کتابهای درسی و ترجمه آثار ادیبان روس و دیگر خلقها اندرمان ساخته، تا به زمان محبوسی در سالهای شخصپرستی استالینی سکوت را اختیار کرد . . .
با وجود همه این ناامیدیها استاد عینی قرار داد، که جمعآوری مطالب و کتابت نمونهها را در مدت یک سال به آخر رساند.
استاد دیگر ادبیات نو تاجیک ابوالقاسم لاهوتی از این اقدام و سعی و تلاش استاد عینی شادمانی کرد، ولی انجام چنین کار مشکل را در مدت یک سال غیرامکان شمرد.
زیرا او خوب میدانست، که از یک طرف، دسترسی و گردآوری مواد در دستنویسهای پریشان ادیبان گذشته تاجیک در کتابخوانههای سمرقند و بخارا، تاشکند و قزان، مسکو و لنینگرد و دیگر کتابخوانه و آثارخانههای جهان بسی مشکل است و از طرف دیگر، انتخاب بهترین نمونهها از آثار گرانمای ادیبان گذشته، که هر کدامی دُرّ معنی سفته، قدر و منزلت سخن را به عرش اعلی برداشتهاند، وقت و زحمت میخواهد.
او از کتابخوانههای سمرقند و بخارا، از کتابخانه معروف راهنما و پشت و پناهش شریفجان مخدوم صدر ضیا، قاضیکلان وقت امارت بخارا، که بنا به اقرار استاد عینی برای «طلبه معنیجوی یک خزینه معلومات بیانتها» بود، نمونههایی به "نمونه ادبیات تاجیک" جمعآوری کرد و نمونههایی از آثار فرزندان اصلی این آب و خاک را جای داد. کتاب "نمونه ادبیات تاجیک"، که سال ۱۹۲۶ در مسکو به طبع رسید، برای تاجیکان چون شناسنامه ملّت خدمت کرد.
استاد عینی با تألیف "نمونه ادبیات تاجیک" حق تاجیکان را نه تنها به میراث فرهنگی، بلکه به موجودیت ملی اثبات کرده با دلیل و برهان تاریخ پرده آن اغواگران را درّانیده، به دهان آنها مُهر خاموشی زد.
خدمت شایسته و ارزنده استاد عینی و هممسلکانش را در آن ایّام ناکامیهای تاجیکان نباید فراموش کرد.
و واقعه دیگر مهم را در حیات فرهنگی تاجیکان در آن ایّام نیز نباید از خاطر برآورد، که آن مربوط است به تجلیل هزاره حکیم فردوسی.
ابوالقاسم فردوسی و مرز فرهنگی تاجیکان
به نظر ما، گسترش مرز فرهنگی تاجیکان از جشنواره هزاره حکیم ابوالقاسم فردوسی از سال ۱۹۳۴ سرچشمه میگیرد، که بدین مناسبت چند مقاله و رساله تألیف گردیده، کتابخانه بزرگترین جمهوری نام او را گرفت.
استاد عینی با اثر خود "در باره فردوسی و شاهنامه او" و تلقین تألیف رساله و مقالهها از جانب دیگر محققان تاجیکان را از دایره تنگ مرز سیاسی به مرز بزرگ فرهنگی راهبلدی و دایره حق تاجیکان را به میراث فرهنگی گذشته باز هم وسیعتر کرد.
در زمان استقلالیت کشورمان با سعی و تلاش و همت و کوشش پرزیدنت کشور امامعلی رحمان مرز فرهنگی تاجیکان از هندوستان و ترکیه تا به عراق و عربستان دامن گسترد.
جشن مولانای بلخی در سطح بینالمللی، ترمیم و تعمیر آرامگاه میرزا بیدل در هندوستان، سال بزرگداشت امام اعظم ابوحنیفه در کشور و برگزاری همایش بزرگ بینالمللی "میراث ابوحنیفه و مکالمه تمدن ها" از آن چارهبینی های مهمیست، که در همین دو-سه سال آخر با ابتکار بیواسطه سرور دولت راهاندازی شد.
در ادامهگسترش سیاست فرهنگ ملی بار اول بنیاد بزرگترین مسجد جامع در پایتخت کشور با استفاده از بهترنین دستاوردهای صنعت معماری تاجیکی و به خاطر تبدیل مسجدها از دایره تنگ تنها نمازگزاری به مرکز حقیقی معرفت و درک ماهیت فرهنگ اسلامی در زمان تضادهای شدید جهان معاصر شروع شد، که بیشک، در خودشناسی و خودآگاهی مردم نقش مهم خواهد گذاشت.
خوشبختانه، صاحباستقلالی کشور و تقویت سیاست فرهنگی حکومت تاجیکستان، بویژه سرور دولت تاجیکان امکانیت خوب تجدید نظر را به هر یک واقعه و حادثه تاریخی فراهم آورده و امروز میسزد، که وضع سیاسی و اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و ادبیمان را از دیدگاه نو مورد ارزیابی و بررسی قرار دهیم.
بیشک و شبهه، در افشای معما و مشکلات تاریخ نه چندان دورمان روزگار و آثار فرزندان فرزانه ملت، از قبیل علاّمه احمد مخدوم دانش، واضح و شاهین، حیرت و سودا، عبدالرئوف فطرت و شریفجان مخدوم صدر ضیا، میرزا سراج حکیم و محمودخواجه بهبودی، عجزی و اسیری، استاد عینی و سیدرضا علیزاده و... چون منبع بااعتماد خدمت خواهند کرد و دامن اندیشه و ملاحظهامان را فراختر خواهند ساخت.
تقدیر و قسمت آنها به سرنوشت ملت کهن بنیاد تاجیک، پیوند ناگسستنی دارد.
----------------------------------------------------------------------
سعید حقیقی
در قانون اساسی افغانستان از زبان فارسی دری و زبان پشتو به عنوان دو زبان رسمی این کشور سخن گفته شده است.
ولی واقعیت موجود در افغانستان نشان می دهد که به دلایل گوناگون جایگاه این دو زبان از یک دیگر متفاوت است.
زمانی که بحث جنجال برانگیز اصطلاحات ملی به دنبال استفاده ای برخی رسانه ها از واژگان فارسی به جای واژگان معمول پشتو در افغانستان مطرح شد، بعضی ها استدلال کردند از آن جایی که در این کشور چیزی به نام زبان ملی وجود ندارد به تبع آن اصطلاحات ملی هم نمی تواند مصداق عینی داشته باشد و به همین دلیل افراد جامعه در استفاده از واژگان هر دو زبان به یک اندازه محق هستند.
ولی با وجود این سر و صدا ها کارکرد زبان فارسی دری نسبت به دیگر زبان های رایج افغانستان کارکردی متفاوت و گسترده است. زبان فارسی دری در افغانستان عملا" به زبان ملی تمام ساکنان این سرزمین تبدیل شده است و اکثر مردم که زبان اصلی و مادری آنان زبان دیگری است، در زندگی روزمره و داد وستد های خود از زبان فارسی دری استفاده می کنند.
دلایل این موضوع بسیار گسترده است و به عوامل تاریخی و پیشینه این زبان برمی گردد.
به علاوه آنکه افغانستان به صورت تاریخی خواستگاه زبان فارسی دری به شمار می رود، از گذشته های دور در مدارس و مساجد این کشور در کنار آموزش قرآن و برخی کتاب های فقهی اشعار خواجه حافظ و سعدی آموزش داده می شد.
مجموعه ای به نام پنج کتاب وجود دارد که عمدتا در مساجد افغانستان از آن به عنوان کتاب درسی استفاده می شود و این مجموعه شامل بخش های از آثار عطار، سنایی، سعدی و جامی است.
فارسی دری در تاریخ معاصر افغانستان بر علاوه نقش اجتماعی، عملا" زبان مراسلات و مکاتبات درین کشور نیز به شمار می رود.
"مکتوبات رسمی و دولتی در افغانستان به زبان فارسی نوشته می شود"
دست کم در صد سال گذشته نامه ها و مکتوب های رسمی دولتی در افغانستان به زبان فارسی دری نوشته می شود و مردم عادت کرده اند که در هنگام مراجعه به نهاد های رسمی دولتی از زبان فارسی دری استفاده کنند.
اما در این میان تنها دو مورد را به شکل ویژه باید بررسی کرد. نخست این که زمانی در سلطنت محمد ظاهر، شاه فقید افغانستان آموزش زبان پشتو اجباری شد و در نهاد های دولتی به گونه ای اجباری کارمندان دولت به فراگیری این زبان مجبور شدند.
در آن زمان براساس یک فرمان کسانی که زبان پشتو را می آموختند حقوق شان افزایش پیدا می کرد.
این سیاست که تلاش بر اجباری کردن زبان داشت دقیقا در برابر سیاست گسترش زبان فارسی صورت می گرفت که عمدتا دولت ایران آن را ادامه می داد. بعد ها این سیاست به دلیل این که موفقیت نداشت ادامه نیافت.
مورد دوم در زمان حاکمیت رژیم طالبان در افغانستان است که یک بار دیگر استفاده از زبان پشتو به دلیل این که بیشتر افراد وابسته به این گروه پشتو زبان بودند، رایج شد.
شاید در آن زمان بدون این که آگاهانه به این مساله توجه شود، به شکل طبیعی زبان پشتو به عنوان زبان رسمی رژیم طالبان شد.
محدود رسانه های هم که درین زمان فعالیت داشتند، تقریبا" همه به زبان پشتو بودند. درین میان میتوان به رادیوی شریعت و هفته نامه شریعت که رسانه های رسمی طالبان به شمار میرفتند، اشاره کرد.
ولی در میان این گروه هم افراد زیادی بودند که به زبان فارسی دری صحبت می کردند و حتی می نوشتند. لطیف الله حکیمی سخنگوی این گروه که بعدا اسیر شد و در یک معامله با افرادی از دولت تبادله شد در زمان حاکمیت طالبان به عنوان رییس اطلاعات و فرهنگ هرات کار می کرد.
آقای حکیمی هرچند که از ولایت زابل، یکی از ولایات پشتو زبان افغانستان بود، ولی به فارسی دری به خوبی صحبت می کرد و حتا سه کتاب در زمان ریاست خود در هرات به زبان فارسی دری نوشت و منتشر کرد.
جالب این جاست که این سه کتاب به زبان و شعر فارسی دری اختصاص دارد.
گستردگی زبان فارسی دری در افغانستان
در اکثر مناطق افغانستان از زبان فارسی دری به عنوان زبان روزمره استفاده می شود. بیشتر افرادی که به زبان های دیگر تعلق دارند زبان فارسی دری را به عنوان زبان ارتباط دهنده ای خود با دیگران برگزیده اند.
مثلا وقتی یک بلوچ با یک ازبک روبه رو می شود یا یک پشتون با یک ترکمن، و هیچکدام زبان دیگری را متوجه نمی شوند، به فارسی حرف می زنند.
در حال حاضر بیشتر نامه های رسمی دولتی به زبان فارسی دری نوشته می شود و بیشتر مسوولان دولتی در سخنرانی ها و دیدارهای شان از این زبان استفاده می کنند.
"بیشتر کتاب های موجود در افغانستان کتاب های است که از کشور ایران وارد می شود"
فرمان ها و نامه های ریاست جمهوری افغانستان اکثرا به زبان فارسی دری نوشته می شود ولی گاهی ترجمه ای آن به زبان پشتو هم به چشم می خورد.
در افغانستان حالا حدود بیست و پنج شبکه ی تلویزیونی، بیش از نود رادیویی، نزدیک به بیست روزنامه و ده ها جریده و مجله فعالیت نشراتی دارند.
زبان نزدیک به هشتاد درصد ازین رسانه ها دری فارسی است. از سوی دیگر این رسانه ها در هشت سال گذشته نقش مهمی را در گسترش و تقویت فارسی دری در افغانستان ایفا کرده اند.
تجارت و بازرگانی افغانستان عمدتا با زبان فارسی دری صورت می گیرد و اصطلاحاتی که در این زمینه وجود دارد اصطلاحات رایج در این زبان است.
تورم، تولید، صادرات، واردات، بازاریابی، خرید وفروش از مهم ترین اصطلاحاتی است که همه روزه در اقتصاد و صنعت افغانستان از آن ها استفاده می شود.
بیشتر کتاب های که در افغانستان موجود است چه در کتابخانه های رسمی و دولتی و چه در کتاب فروشی های شهر های مختلف این کشور کتاب های به زبان فارسی دری است.
کتاب هنوز در افغانستان به پیمانه ای منتشر نمی شود که نیاز جامعه کتاب خوان این کشور را برآورده کند و به همین دلیل بیشتر کتاب های موجود در افغانستان کتاب های است که از کشور ایران وارد می شود.
به ویژه در این مورد باید نقش کتاب های ترجمه شده را برجسته کرد. حتا بیشتر اصطلاحات ادبی و فلسفی رایج در زبان های دیگر افغانستان و از جمله زبان پشتو اصطلاحاتی است که در زبان فارسی دری ساخته شده اند.
در یکی از برنامه های یک تلویزیون خصوصی افغانستان که عمدتا به زبان پشتو نشرات دارد در مورد نقد ادبی امروز بحث می شد.
در این بحث ساختارگرای، پسا ساختار گرایی ، ساختار شکنی و امثالهم از موردی بود که بحث کنندگان از آن ها به وفور استفاده می کردند.
زبان فارسی دری در افغانستان با گویش های متفاوتی شناخته می شود.
گویش های نظیر گویش کابلی، هراتی، هزارگی، تخاری، بدخشانی، ولی در سال های اخیر به دلیل مهاجرت های گسترده طیفی از افغان ها که عمدتا در کشور ایران زندگی کرده اند و یا در انجا متولد شده اند گویش تهرانی را نیز وارد این کشور کرده اند.
گذرزبانی از مباحث مهم در زبان شناسی است و به عنوان پدیده ای طبیعی زبانی با آن برخورد می شود.
گویشوران یک زبان وقتی به محلی دیگر برای مدت متمادی زندگی می کنند بدون شک از نوع گویش زبانی آن منطقه متاثر می شوند. این اتفاق در مورد زبان های افغانستان در مجموع افتاده است.
به گونه ای مثال آنانی که به پاکستان رفته اند متاثر از گویش زبان پشتوی این سرزمین هستند و همچنین آنانی که به ایران پناه گزین بوده اند از گویش زبان فارسی دری این سرزمین متاثر شده اند.
معمولا افرادی که با گویش ایرانی در افغانستان صحبت می کنند، مورد انتقاد و بی مهری قرار می گیرند.
در حالی که ممکن است این فرد در بیرون از کشور تولد شده باشد و با گویش مسلط کشور میزبان عادت کرده باشد که امری طبیعی به حساب می رود.
موضوعی که نباید فراموش شود این است که بحث زبانی در افغانستان در چند سال گذشته هرازگاهی داغ شده است. این بحث بیشتر از این که عامل طبیعی و اجتماعی داشته باشد عامل سیاسی داشته است.
برخی ها در افغانستان تلاش می کنند که بحث زبان را سیاسی کنند و مردم عادی را هم با استفاده از عواطف و احساسات شان به سمت خود بکشانند.
در حالی که تاریخ نشان می دهد که مردم عادی افغانستان نسبت به زبان کمترین واکنش را داشته اند و کمتر دیده شده که اختلافات زبانی سبب تنش و خشونت در این کشور شده باشد.
-----------------------------------------------------
روشن رحمانی
معلوم است که «شاهنامه» ابوالقاسم فردوسی پس از درگذشت این ادیب بیهمتای فارسیزبانان دنیا، ورد زبان محفل و انجمن ها گردید.
در قلمرو حوزه فرهنگ مردم ایرانیتبار شاهنامه به منطقههای گوناگون راه یافت و بر ادبیات جهان تأثیر گذاشت. همچنین در میان آن قوم و ملت هایی که غیرایرانی هستند نیز گسترش پیدا نموده در گفتار آنها نیز برخی از داستان های شاهنامه نقل گردید. مثلا، در میان قوم های ترک تبار، ارامنه و گرجی ها.
پس از آن که علم فولکلورشناسی وارد کشورهای ایرانیتبار گردید، ادیبان و پژوهندگان آنها باید به گردآوری گفتههای مردم در باره فردوسی و شاهنامه نیز میپرداختند. اما این کار به طور باید و شاید انجام نپذیرفت. هنوز هم یکی از مسئلههای مهم در علم ادبیاتشناسی و فولکلورشناسی کشورهای فارسیزبان و قوم های دیگر ایرانی به مانند کُردها، پشتون ها، بلوچ ها، استین ها همانا آن است که پژوهندگان باید از میان مردم متنهای گفتاری شاهنامه را گرد آورند، با گویش مردمی نشر نمایند و بعدا مورد بررسی علمی قرار بدهند.
این کار در هر سه کشور فارسیزبان (ایران، تاجیکستان، افغانستان) و قوم های دیگر ایرانیتبار، که بیرون از این کشورها زندگی میکنند باید به طور جداگانه صورت بگیرد و بعد از آن که مواد دسترس گردید به طور مقایسه و تیپولوژی تحلیل نمودن آن آسان خواهد شد.
تا به امروز در کشورهای فارسیزبان (ایران، تاجیکستان و افغانستان) راجع به شخصیت فردوسی و «شاهنامه» در گفتار مردم چه کارهایی شده؟ در کشور ایران مواد فراوانی به تلاش زنده یاد استاد ابوالقاسم انجوی شیرازی در سه جلد گفتههای مردم گردآوری و نشر گردیده است. [انجوی ۱۳۶۹ه، ۱۳۶۹ب، ۱۳۶۹و]
اگر چه شاهنامه در میان مردم افغانستان شهرت زیاد دارد، از پرسش های ما معلوم شد که بعضی از متن های گفتاری شاهنامه در برخی از کتاب ها و نشریههای افغانستان نشر شده است [رستم داستان ۱۳۵۸؛ رستم و زال ۱۳۶۷؛ رستم و زال ۱۳۶۷]
در میان تاجیکان آسیای میانه، تا نیمه اول سده بیست، شاهنامه یکی از مشهورترین کتاب هایی بود که در شبنشینی ها خوانده و نقل کرده میشد. حتی محفل های شاهنامهخوانی وجود داشت. اما پژوهندگان تاجیک نیز به گردآوری آن کمتر دست زدهاند [نک: رحمانی ۱۹۹۴؛ قصّهها ۱۹۹۴؛ قصّهها ۱۹۹۶؛ رحمانی ۱۹۹۸]
"در خانوادههای تاجیک و در محفل های خصوصی در کنار کتاب های دیگر به شاهنامه رو میآوردند. اما این حالت برابر دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، که پس از انقلاب اکتبر روسیه به وجود آمد، تغییر یافت. این انقلاب به کشورهای دیگر آسیای میانه، از جمله امارت بخارا، نیز رسید و در نتیجه کشور شوروی به وجود آمد. بازسازی ها و مبارزههای ضد دینی شوروی در سالهای ۲۰ و ۳۰، از بین بردن اهل فرهنگ و بعدا واقعههای جنگ جهان دوم باعث آن گردید، که مردم بعضی از سنت های خود را تا حدی فراموش کنند، یا به آن کمتر توجه دهند"
در سده ۱۹ و اولهای سده ۲۰ در بین مردم تاجیک شاهنامه شهرت زیاد داشت. شخصا مخصوصی [افراد مشخصی] بودند، که در شهرهای بخارا، سمرقند، خجند، کولاب، استروشن، حصار و مناطق دیگر شاهنامهخوانی و شاهنامه گویی میکردند.
حتی در خانوادهها و در محفل های خصوصی در کنار کتاب های دیگر به شاهنامه رو میآوردند. اما این حالت برابر دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، که پس از انقلاب اکتبر روسیه به وجود آمد، تغییر یافت.
این انقلاب به کشورهای دیگر آسیای میانه، از جمله امارت بخارا، نیز رسید و در نتیجه کشور شوروی به وجود آمد. بازسازی ها و مبارزههای ضد دینی شوروی در سالهای ۲۰ و ۳۰، از بین بردن اهل فرهنگ و بعدا واقعههای جنگ جهانی دوم باعث آن گردید، که مردم بعضی از سنت های خود را تا حدی فراموش کنند، یا به آن کمتر توجه دهند.
همچنین از الفبای نیاگان عربیاساس (الفبای فارسی)، که شاهنامه نیز به آن تألیف گردیده است، از بین بردن کتاب های زیاد با این الفبا تألیف شده در سال های سی سده بیست نیز، به شاهنامه خوانی و شاهنامه دانی تأثیر منفی رسانید.
در میان تاجیکان آسیای میانهشاهنامهخوانی و نقل داستانهای شاهنامه خیلی زیاد بود. حتی این را در میان قوم و ملت های دیگر، که در این منطقه زندگی میکنند و به آنها تأثیر فرهنگ فارسی تاجیکی زیاد است، میتوان مشاهده کرد.
از سالهای ۳۰ سده ۲۰ در کشور تاجیکستان به گردآوری فرهنگ مردم تاجیک توجه شد. اما پژوهندگان آن آثاری را، که مولف آنها ادیبی به مانند فردوسی است، از میان مردم گرد نمیآوردند، یا خیلی کم گرد میآوردند. چون که گردآورندهها میدانستند، که داستانهای شاهنامه در میان مردم مشهور است، ولی به آن همچون آثار نوشتاری مینگریستند.
شاهنامه گفتاری مردم را ثبت و ضبط نمیکردند. از این رو آن موادی، که پژوهندگان تاجیک در موردهای مناسب، در کنار آثار فرهنگ مردم، درباره فردوسی و قهرمان های شاهنامه گردآوردهاند، خیلی کم است.
در سال ۱۹۹۴ در تاجیکستان جشن هزاره بزرگداشت شاهنامه برگزار شد. به این مناسبت پژوهندگان بهرام شیرمحمدیان و داداجان عابدزاده بایگانی شعبه فولکلور پژوهشگاه زبان و ادبیات تاجیک به نام رودکی آکادمی علم های جمهوری تاجیکستان را از اوّل تا آخر ورق زدند. معلوم شد که مواد درباره فردوسی و شاهنامه خیلی کم گردآوری شده است. آنها آن مواد به دست رسیده را در حجم ۵۶ صفحه به الفبای سیریلیک به نشر رسانیدند. [نگر: قصّهها ۱۹۹۴]
پس از دو سال، در سال ۱۹۹۶ همان مجموعه را اندکی تکمیل دادند و بر آن اشعار شعرا، گفتههای دانشمندان را در باره فردوسی علاوه نموده زیر عنوان «قصّهها پیرامون فردوسی و شاهنامه»» به الفبای فارسی به نشر رسانیدند.
این مجموعه همگی ۳۴ متن را در بر میگیرد، که در آن هم در باره شخصیت فردوسی، هم برخی از نمونههای داستان های «شاهنامه» در گفتار مردم، هم بعضی روایتهایی، که راجع به مکان و شخصیت هایی، که از کدام جهتی با شاهنامه ارتباط دارند، آورده شده است.
متن اصلی این مواد از صفحه ۱۳ تا ۶۳ است، که حدودن ۵۰ صفحه را در بر میگیرد، ولی در این مجموعه در باره سیاووش، که در میان تاجیکان مشهور است چیزی نیست. [قصّهها ۱۹۹۶]
"زمانی، که جوره کمال متنی را از “شاهنامه” حکایت میکرد، از جایش نیمخیز میشد؛ با صدای بلند سخن میگفت؛ در موردهای ضروری به طور خود به صدای رستم، سهراب، اسفندیار، سیاوش، برز و و دیگران تقلید مینمود. خصوصا هنگام روایت “رستم و سهراب” در آخر داستان برابر رستم، بر سوگ فرزند دلبندش، گریه میکرد."
روایت هایی را که راجع به قهرمانان شاهنامه ثبت کردیم از جهت شکل خیلی کوتاه اند. این متن ها درباره فردوسی، این یا آن رفتار قهرمان شاهنامه، لحظههای شاهنامهخوانی اطلاع میدهند. مثلا «رستم داستان و اسکندر»، «روحانیت رستم و حضرت علی»، «کاسه رستم»، «پیاله رستم و آخور اسپ رستم»، «قمچین رستم»، «ارک بخارا را سیاوش ساختهاست»، «سیاوش ولی»، «شاهنامهخوانی» و مانند این. اگر هر کدام آنها را از نگاه متنشناسی علم فولکلورشناسی از نظر گذرانیم ویژگی های خاصی را میبینیم، که این ویژگی ها همانا مهر مردم را نسبت قهرمان دوستداشته خود از «شاهنامه» جلوهگر میسازند.
بیشتر متن های ثبت کرده ما از دیهه پسورخی ناحیه بایسون کیشور ازبکستان است، که همه مردمانش تاجیک هستند. در دیهه پسورخی حکایت داستان های شاهنامه بیزوال حکیم فردوسی به حکم سنت درآمده بود. در پنجاه سال اول سده ۲۰ پیرمردانی بودند، که نه تنها داستانه ای «شاهنام» را بیان میکردند، بلکه پارههای آن را حفظ میدانستند.
از این ده شخصانی به مانند ملّا قاسم (۱۸۸۲-۱۹۶۶)، ملّا شریف (۱۸۸۸-۱۹۷۲)، جوره کمال (۱۹۲۱-۱۹۹۷)، قهّار رحمان (۱۹۳۱-۲۰۰۵)، رحیم شریف (متولد ۱۹۲۵)، خلیل قاسم (متولد ۱۹۲۹)، عطا جبّار (متولد ۱۹۳۰)، حامد شریف (متولد ۱۹۳۶)، واحد شریف (متولد ۱۹۴۱)، روشن کمال (متولد ۱۹۵۶) تا سالهای نزدیک داستانهای شاهنامه را نقل میکردند و به این وسیله عشق و علاقه مردم را به آن بیدار مینمودند.
از ملّا قاسم چیزی ثبت نشده است. پسر ایشان خلیل قاسم بعضی داستانهای «شاهنامه» را در یاد دارد. از ملّا شریف سال ۱۹۶۶ پژوهندگان چند متنی ضبط کردهاند، که همگی حدودا ۳۵-۴۰ دقیقه است. ما در طول ۳۰ سال در فرصت های مناسب از جوره کمال، قهار رحمان، رحیم شریف، خلیل قاسم، عطا جبار، حامد شریف، واحد شریف، روشن کمال در کنار متنهای گوناگون فولکلوری، گفتههای آنان را در باره فردوسی، شاهنامهخوانی، نمونههایی از داستان های شاهنامه را توسط ضبط صوت و دوربین ویدیو ضبط کردهایم.
همه این اشخاص داستان «سیاوش» را میدانستند و یا میدانند. اما حالا نقل کردن داستان های «شاهنامه» تقریبا در حالت از بین رفتن است. مثلا، تا سال های نزدیک قهار رحمان (۱۹۳۱-۲۰۰۵) در مسجد ده پسورخی بیشتر داستانهای شاهنامه را حکایت میکرد.
پس از درگذشت ایشان دیگر نقل کردن داستان های شاهنامه به نظر نمیرسد. فقط در آن حالی، که اگر از دانندگان داستانهای «شاهنامه»، پژوهندهای در این مورد چیزی بپرسد، آن گاه راوی بعضی متنهای در یاد داشتهاش را به طور کوتاه بیان میکند.
طرز گفتار داستانهای «شاهنامه» بسیار دلنشین بود. بنده در خردسالیم بیان ملّا شریف را دیدهام، که ایشان بیشتر با آواز نرم و گوارا و حرکت دستان با مهارت بلند نقل میکرد. هنگام نقل ایشان همه آرام مینشستند. با دقّت گوش میکردند. راوی گاهی توصیفها، مبالغهها، اغراقهای را به کار میبرد، که شنوندگانش می خندیدند و باز آرام میشدند و گوش میکردند.
زمانی، که جوره کمال متنی را از “شاهنامه” حکایت میکرد، از جایش نیمخیز میشد؛ با صدای بلند سخن میگفت؛ در موردهای ضروری به طور خود به صدای رستم، سهراب، اسفندیار، سیاوش، برز و و دیگران تقلید مینمود. خصوصا هنگام روایت “رستم و سهراب” در آخر داستان برابر رستم، بر سوگ فرزند دلبندش، گریه میکرد.
اگر هنگام نقل افسانهها قهرمان رقیبش را بر زمین زند جوره کمال “یا رستم داستان!” و یا “یا علیمدد!” گویان، ندا درمی کشید و حالت به زمین چپّه کردن حریف را با اشارت دستانش به شنوندگان نشان میداد. حتی به آواز اسب تقلید میکرد و “شیهه” میکشید. هنگام بیان متن فریاد، ندا، خطاب، داد و بیداد، “قاه-قاه” خنده زدن، به حالت گریه درآمدن و امثال این یکی از خصوصیتهای خاص جوره کمال بود، که همان راویان کسبی سنّتی پیشین را به یاد میآورد.
او برای جلب توجّه شنونده و یا باز هم نشانرس نمودن نقل خود، گاهی آهنگ گفتارش را تغییر میداد، چند ثانیه ای به شنوندهای نگرسته ساکت میماند و بعداً دفعتاً: “هه!”، “آره!” گویان نقلش را ادامهمیداد. صد افسوس، که همه روایتهای این پیرمرد ذکی را سر وقت ثبت و ضبط کرده نتوانستیم.
همین سنّت شاهنامهخوانی و نقل داستانهای آن را فرزندان ملّا شریف-رحیم شریف
(متولّد ۱۹۲۵)، حامد شریف (متولّد ۱۹۳۶) واحد شریف (متولّد ۱۹۴۱) و نوه ایشان
قهّار رحمان (۱۹۳۱-۲۰۰۵) ادامهمیدادند.
ماه اوت سال ۲۰۰۲ اینجانب با مردمشناس امریکایی، پرفسور ویلیام بیمهن به مدّت
کوتاه (۱۰ روز) به منطقه بایسون، بخارا و سمرقند سفر کردیم. وقتی که او در
بایسون شبی در صحبت این شخصان بود، خیلی در حیرت ماند و برای من به هیجان تأکید
کرد، که هر چه آنها میدانند باید ثبت و ضبط شود و اگر امکان باشد نشر گردد.
شخصاً ویلیام بیمهن نیز چندین ساعت از گفتار آنان را در باره شاهنامهخوانی ضبط
نمود.
یکی از آن متنهایی، که بنده از جوره کمال، قهّار رحمان، واحد شریف ضبط نمودم در باره سیاوش است.
به همین طریق از متنهای در دست ما بوده، که در ضبط صوت و در تصویر ویدیو است، در آینده میتوان به بسیار مسئلههای هنری و اجرایی علم فلکلورشناسی نیز جواب پیدا کرد. از این رو چند نکته را طبق مشاهدهها، از روی تصویر ویدیو، به توجّه اهل نظر میرسانیم:
۱. در ضبط صوت و در تصویر ویدیو گوینده و شنونده، تا حدی هنر نقالی را به یاد میآورد. هنگام نقل همه حرکات گوینده جهتهای اتنوپتیکی (مهارت اجرای) متن را کاملتر مینماید و تأثیر آن به شنونده چگونه است، میتوان مشاهده کرد. همین شنیدن و دیدن به عالم معنوی بیننده تأثیر میرساند.
۲.طبق مشاهده معلوم است، که شنوندگان گویا در اجرای این تئاتر نقّالی اشتراک
دارند. آنها گاها سؤال میدهند و همچنین زیر تأثیر سخن گوینده قرار میگیرند،
که همه این را بیننده در تصویر ویدیو میبیند.
۳. هنر اجرا و تأثیر سخن گوینده را در هر دو راوی بیواسطه در بلند گپ زدن، در
موردهای موافق از حرکات و اشارات استفاده بردن، حالتهای روحی قهرمان را با
قیافهبازیها افاده نمودن و امثال این مشاهده نمودیم.
۴.در گذشته «شاهنامهخوانی» خیلی رایج بود. میخواندند و شرح میدادند، که پارهای از خوانش «شاهنامه» را با صدای واحد شریف به نوار گرفتیم.
از تصویر ویدیو به نظر میرسد، که شنیدن داستان سیاوش در خوانش واحد شریف برای شنوندگان جالب است. چون که چنین طرز خواندن و شرح دادن در گذشته خیلی معمول بوده است. این طرز شاهنامه خوانی در ۲۰-۲۵ سال آخر قریب تماما از بین رفته است.
۵. هرچند تلویزیون، سینما، ویدیو وارد زندگی مردم گشته است، اما مردم هنوز هم چون عادت گذشتگان به نقلهای جالب گوش میدهند. چون که سنّت شنیدن فرهنگ مردم تا حال در دهات نسبت به شهر استوارتر است. نقل «داستان سیاوش» و با صدا خواندن آن دوام سنّت چندهزارساله است.
همین طور گزارش ما خصوصیت اطلاعی داشته، با این گفتنی هستیم، که در میان تاجیکان، به مانند «داستان سیاوش»، مردم در باره داستانهای دیگر «شاهنامه» هنوز هم اطّلاع دارند، که آنها باید هرچه زودتر گردآوری و نشر شوند، تا که هنگام بررسی «شاهنامه» بیزوال فردوسی مورد استفاده قرار بگیرد.
طبق پرس و جوهای ما حالا دیر نشده است، که به گردآوری مواد باز هم مشغول بشویم،
چون که سال تا سال جوانها زیر تأثیر وسایل تکنیکی قرار گرفته به سنّتهای گذشته،
به مانند نقّالی، شاهنامهخوانی و یا در محفلها بیان نمودن داستانهای «شاهنامه»
چندان توجّه نمیدهند. با وجود این همه حالا هم بزرگسالانی هستند، که متنهایی
را از «شاهنامه» در یاد دارند یا که چون عادت به آن با احترام مینگرند، که
هرچی زودتر آنها را باید گرد آوریم.
در آخر از پژوهندگان تمنّا میکنم، که به چند نکته مهم شاهنمهشناسی توجّه ظاهر
نمایند:
۱.برای باز هم به طور گستردهتر آموختن “شاهنامه” فردوسی، یک کتابنامهای، در سطح جهانی باید مرتّب ساخت، که همه آثار در باره “شاهنامه” تا به امروز نشر شده را (چه در روزنامه، چه مجلّه، چه کتاب) در بر بگیرد.
۲. به سندهای اساطیری و تاریخی «شاهنامه» دقّت مخصوص داده، به جهتهای مردمنگاری آن بیشتر توجّه نمود و در این باره مشغول پژوهش جداگانهای شد، تا حدود گسترش «شاهنامه» در کشورهای گوناگون معیّن شود. البتّه ما میدانیم، که پژوهندگان «شاهنامه» در اثرهایشان پیرامون سنّتهای مردمی اشارههای زیاد کردهاند، امّا خوب میبود، که این مسئله به طور جداگانه بررسی گردد.
۳.تأثیر “شاهنامه” فردوسی به تمدّن فرهنگ کشورهای دیگر مورد آموزش قرار بگیرد. چون که امروزها داستانها و نامهای “شاهنامه” در میان مردمان زیاد عالم پهن شده است، زیر تأثیر آنها اثرهای زیادی به وجود آمده است.
۴.“شاهنامه” بعد از درگذشت فردوسی چه راهی را طی نموده است هم در مأخذها و هم در میان مردم آموخته شود. از این رو یکی از مسئلههای نهایت مهم و همیشه مفید، این گسترش “شاهنامه” در میان مردم است. چون که اثر قبل از همه برای خواندن و به مردم تأثیر رسانیدن ایجاد میشود. پس از میان مردم ثبت و ضبط نمودن گفتههای مردم در باره فردوسی و «شاهنامه» بسیار مهم است.
برای گردآوری گفتههای مردم از آسیای مرکزی، افغانستان و ایران زودتر باید مشغول شد. هر قدر ما از میان مردم مدارک زیادی را گرد آوریم، همان قدر شکوه شاهنامه را بیشتر درک میکنیم و برای بررسی جهتهای تازه به تازه آن سندهای نو به دست میآریم. اگر در طی چند سال آینده، طبق طرح مخصوصی برای گرد آوردن اطّلاعات در بین مردم آسیای مرکزی و افغانستان، که راجع به «شاهنامه» موجود است، تلاش نکنیم بعدا دیر میشود.
چون که سال تا سال نسل جوان نظر به شنیدن، رو به دیدن (واسطههای تکنیک) میآرد. بزرگسالانی، که هر چه در ذهن دارند، پس از چند سال طبیعی است، که آن را با خود به دنیای فانی میبرند.
۵. قومهای غیرایرانی، که در دامن این فرهنگ پرورش یافتهاند نیز از «شاهنامه»
بهرمند هستند. خوب میبود، که در آینده به این نکته نیز توجه داده شود. از بین
آنها نیز مواد فولکلوری تا حد امکان جمع گردد.
خلاصه این است، که پس گردآوری مواد فراوان از میان مردم در آینده میتوان
درباره همه داستانهای «شاهنامه» از جمله «داستان سیاوش» اثرهای تازه به تازه
علمی تألیف نموده، هزاران راز نهان این حماسه بیزوال مردم ایرانیتبار را
آشکار نمود.
کتابنامه:
انجوی ۱۳۶۹ه-انجوی شیرازی. فردوسینامه. مردم و فردوسی. جلد ۱. تهران: انتشارات
علم، ۱۳۶۹.
انجوی ۱۳۶۹ب-انجوی شیرازی. فردوسینامه. مردم و شاهنامه. جلد ۲. تهران: انتشارات
علم، ۱۳۶۹.
انجوی ۱۳۶۹و-انجوی شیرازی. فردوسینامه. مردم و قهرمانهای شاهنامه. جلد ۳.
تهران: انتشارات علم، ۱۳۶۹.
بلعمی ۱۹۹۲-بلعمی ابوعلی. تاریخ طبری. ج.۱. دوشنبه: “عرفان”، ۱۹۹۲.
بهار ۱۳۷۴-بهار مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران. تهران: گاه، ۱۳۷۵.
غفورف ۱۹۸۳-غفورف ب. تاجیکان: تاریخ قدیمترین، قدیم و عصرهای میانه. کتاب یکم.
دوشنبه: عرفان، ۱۹۸۳. (به الفبای تاجیکی).
یاحقّی ۱۳۸۶-یاحقّی محمّدجعفر. فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی.
تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۸۶.
قصّهها ۱۹۹۴-قصّهها از روزگار فردوسی. دوشنبه: ادیب، ۱۹۹۴. (به الفبای
تاجیکی).
قصّهها ۱۹۹۶-قصّهها پیرامون فردوسی و قهرمانهای “شاهنامه”. (تهیه ب.
شیرمحمّدیان و د. عابدزاده). دوشنبه: پیوند، ۱۹۹۶. (به الفبای تاجیکی).
ندوشن ۱۳۵۰-ندوشن، محمّد علیاسلامی. زندگی و مرگ پهلوانان “در شاهنامه”.
تهران: توس، ۱۳۵۰.
نرشخی ۱۹۷۹-نرشخی ابوبکر. تاریخ بخارا. دوشنبه: دانش، ۱۹۷۹. (به الفبای
تاجیکی).
رحمانی ۱۹۹۴-رحمانی ر. ارک بخارا را سیاووش ساخته است // مجله: مردمگیاه،
دوشنبه، ۱۹۹۴. (به الفبای تاجیکی).
رحمانی ۱۹۹۸-رحمانی ر. شاهنامه در فلکلور تاجیکان //
Proceedings sekond international
studies confrence “From Avesta to Shahnameh”. The university of Sydney،
nsw،
Australia. Fedruary
۶
to
۱۶، ۱۹۹۸.
رحمانی ۲۰۰۷-رحمانی ر. «داستان برزو» در گفتار جوره کمال. دوشنبه، ۲۰۰۷. (به
الفبای تاجیکی).
رستم داستان ۱۳۵۸-رستم داستان. تهیه احمدلی کوهزاد // مجله: فرهنگ خلق. کابل،
۱۳۵۸، ش۱-۲.
رستم و زال ۱۳۶۷-رستم و زال. تهیه محمّدعظیم سیستانی // مردمشناسی سیستان.
کابل، ۱۳۶۷.
سیمرغ سپید ۱۳۵۸-سیمرغ سپید. تهیه احمدلی کوهزاد // مجلّه: فرهنگ خلق. کابل،
۱۳۵۸، ش۱-۲.
فردوسی ۱۹۸۸-فردوسی ابوالقاسم. شاهنامه. عبارت از ۹ جلد. جلد ۳. دوشنبه: ادیب،
۱۹۸۸. (به الفبای تاجیکی).
Boys
۱۹۸۸-Boys
M. Zoroastriysi. Veri iobichai / perevod s ahngliskogo.
M.Steblin-Kamenskogo. Moscow،
۱۹۸۸.
Braginskiy
۱۹۵۶-Braginskiy
I. S. Iz
istorii tadzhikskoy narodnoy poezii. Moscow،
۱۹۵۶.
Rak
۱۹۹۸-Rak
N.V.Zoroastriyskaya mifologiya. mifi drevnogo I rannesrednevekovogo Irana.
Sankt-Peterburg-Moscow،
۱۹۹۸.
-------------------------------------------------------------
نرگس شاه علی
زبان فارسی با میراث غنی معنوی خود در طول قرن ها مورد توجه علما و دانشمندان بوده است.
دانشمندان معروف جهان، مترجمان و خاورشناسانی، چون هیاتی، برون، مسّی، برتلس، برتالد و سایر چهرههای سرشناس جهان به منظور آموزش آثار بیزوال با این زبان تألیف شده، به زبان فارسی روی آورده و این زبان را آموختهاند. روندی که تا حال ادامهدارد.
ازبکستان مستقل، که معنویت را در محور قرار داده است، به زبان فارسی توجه خاصی ظاهر کرده است. زیرا به قول اسلام کریم اف، رئیس جمهوری ازبکستان «معنویت نیروی انسان، مردم، جمعیت و دولت محسوب میشود.»
در دوران استقلال ازبکستان این روند رشد کرده، از جانب دانشمندان خاورشناس تحقیقات و پژوهش هایی انجام یافته و کارهای پژوهشی در این زمینه همچنان ادامه دارد.
در ازبکستان حدود ۱ میلیون و ۳۰۰ هزار تاجیک به سر برده و زبان تاجیکی در مکتب ها، لیتسیی یا مدرسه متوسطه، فاکولته و گروه ها تدریس میشود. در حال حاضر در این کشور ۳۰۰ مکتب تاجیکی فعالیت میکند.
برای نمایندگان این ملت برای با زبان خود آموزش دیدن و علم آموختن شرایط مساعد فراهم شده و این وضع برای کسی پوشیده نیست.
"پس از کسب استقلال ازبکستان در سال ۱۹۹۱ در دانشگاه های کشور، بخش های خاورشناسی و در شهر تاشکند پژوهشگاه دولتی خاورشناسی افتتاح و در شهرهای سمرقند و تاشکند مدارس ویژه با آموزش زبان های شرقی فعال شد"
هرچند زبان تاجیکی بخشی از زبان فارسی محسوب میشود، این زبان در ازبکستان به عنوان زبان خارجی تدریس نمیشود.
این زبان ملت تاجیک، یکی از ملت های ازبکستان بوده، نمایندگان این ملت با زبان تاجیک سواد گرفته، در توسعه علم و فرهنگ و سیاست در این کشور سهم فعال دارند.
تاجیکان در برنامههای رادیو و تلویزیون شرکت کرده و در نشریهها با زبان خود مطالب را چاپ میکنند.
در دوران استقلال کشور تعداد شاعران و نویسندگانی که به زبان تاجیکی انشا میکنند، به بیش از ۲۰۰ نفر رسیده است. پیمان، جعفر محمد، عبدالله سبحان، پریسا، حیات نعمت، اسد گلزاده بخارایی، عبدالله رحمان و دلشاده از جمله چهرههای سرشناس ادب تاجیکی هستند.
در حالی که ادبیات تاجیک ادبیات فارسی محسوب میشود، اما حروف سیریلیک از نظر علم منبعشناسی محدودیت هایی در پی داشته و در آموزش آثار گرانبهای تاریخی و ادبی قرون گذشته مانع میشود.
به این دلیل در ازبکستان زبان و ادب فارسی (زبان های فعلی ایران و افغانستان) نخست به عنوان وسیله پژوهش منابع غنی ادبی و تاریخی، و دوم به حیث زبان خارجی مورد آموزش و تدریس قرار گرفته است.
خاورشناسان ازبک در معرفی آثار دانشمندان، شاعران و نویسندگان ایران و افغانستان و مطلع ساختن جمعیت کشور از دستاوردهای علمی و فنی این ممالک بزرگ کوشش هایی کرده اند.
به خصوص، پس از کسب استقلال در سال ۱۹۹۱ در دانشگاه های کشور بخش های خاورشناسی و در شهر تاشکند پژوهشگاه دولتی خاورشناسی افتتاح شد. همچنین، در شهرهای سمرقند و تاشکند مدارس ویژه با آموزش زبان های شرقی فعال شدند.
در این نهاد از طریق زبان های شرقی، ادبیات، تاریخ فلسفه، فرهنگ، رسوم و عادات، اقتصاد و سیاست به گسترش روابط ازبکستان با کشورهای شرق مساعدت میشود.
در میان زبان های شرقی، زبان فارسی موضوع مهم و خاصی را داراست. با توجه به قرابت زبان و ادبیات و تاریخ ایران به فرهنگ و ادب ازبک در مؤسسات تحصیلات عالی زبان و ادب فارسی، به خصوص، حروف پیشین ازبک ها و تاجیکان با نام «حروف نیاگان» تدریس میشود.
حالا متخصصان این بخش دستخط ها را در خزینه دستخط های پژوهشگاه خاورشناسی فرهنگستان علوم ازبکستان به نام ابوریحان بیرونی مورد پژوهش قرار داده و بیش از ۱۰۰ دانشمند در این جا کارهای علمی و پژوهشی انجام دادهاند.
ترجمههای قبلی آثار فارسی به قلم شاه اسلام شامحمداف بود. آقای شامحمداف در کنار مقالات زیاد درباره ادبای ادبیات فارسی آثار رودکی، عمر خیام، بیدل، جامی، فردوسی، سعدی، و فانی را ترجمه کرده و منتشر کرده است.
در دوران استقلال ازبکستان بخش ترجمه رشد کرده و بیش از ۱۰۰ اثر معروف ادب فارسی به زبان ازبکی ترجمه شده است.
در مجموع، در کنار معرفی آثار گرانبهای ادبیات فارسی اشعار ادبای معاصر ایران نیز به خوانندگان ازبک معرفی شده است. در سال ۱۹۹۶ اشعار پروین اعتصامی، شاعره ایرانی به زبان ازبکی ترجمه و نشر شد.
حلیمه احمداف، شاعره ازبک شعرهای «در سکوت لبانم ناله میشکند» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد را ترجمه کرده است. همچنین، اشعار شهریار، شاعر زبردست ایران به ازبکی ترجمه شده است.
درست است که هنوز در بخش ادب فارسی و تاجیکی کارهای زیادی باقی مانده، اما حالا دانشمندان زیاد جوانی هستند، که برای انجام این کارها کمر همت بستهاند.
---------------------------------------------------------------
حمدی ملک
من در بغداد به دنیا آمدم. در خانواده ای که متهم به داشتن اصولی ایرانی می شد و در دوره ای که دلارهای نفتی عراق به کمک جنون قدرتِ صدام حسین آمده بود تا او را دچار توهم کند.
صدام همچون دیگر دیکتاتورهای جهان به این باور رسیده بود که می تواند به وسیله زر و زور روابط بین انسانها و ملت های مختلف را بر اساس ذائقه خود تنظیم کند.
حضور پر رنگ زبان و فرهنگ فارسی در عراق، صدام را تا حد جنون خشمگین می کرد. از این جهت به صرافت کاری افتاد تا به زعم خودش یک بار برای همیشه خاک عراق را از حضور هر گونه ایرانیِ مجوس یا آتش پرست - آنگونه که می نامیدشان - پاک کند.
صد ها هزار انسان بی گناه پس از مصادره اموالشان، بی پناه و سرگردان بدون در اختیار داشتن کوچکترین امکاناتی در مرز ایران و عراق رها شدند تا به سوی سرنوشتی نامعلوم قدم بگذارند.
من آن زمان تنها دو سال داشتم. بسیاری از این خانواده ها از جمله خانواده من حتی یک کلمه فارسی نمی دانستند، اما کینه صدام آنها را قربانی این جنایت کرد.
"دستگاه های امنیتی مخوف صدام سال ها در گوشه و کنار عراق جستجو کردند تا هر آن که را از اصل ایرانی می یافتند یا به جوخه های اعدام بسپارند یا در مرزهای ایران به دستان سرنوشت"
دستگاه های امنیتی مخوف صدام سال ها در گوشه و کنار عراق جستجو کردند تا هر آن که را از اصل ایرانی می یافتند یا به جوخه های اعدام بسپارند یا در مرزهای ایران به دستان سرنوشت.
بدین گونه صدام توانست به خیال خویش زبان و فرهنگ فارسی را در عراق ریشه کن کند. آنان که این زبان را می دانستند اما از دست ماموران صدام در امان مانده بودند نیز جرات دم برآوردن به این زبان را نداشتند تا مبادا خانه و کاشانه خویش بر باد داده، سرگردان بیابان ها شوند.
ظاهرا هیچ اثری از زبان فارسی یا فرهنگ ایرانی در عراق نماند و صدام غره از این پیروزی عظیم بر مردم عراق منت می گذاشت که آنها را از شر ستون پنجم ایران، دشمن قسم خورده عراق، رهانیده است.
سال ها گذشت و عاقبت صدام ، فرمانده القادسیه سر از گودالی در آورد و هزاران عراقی تبعید شده به ایران، از جمله من به وطن خود بازگشتند. اما با یک فرق اساسی. این بار فارسی را به روانی و حتی گاهی همچون زبان مادری می دانستند.
بسیاری از سیاستمداران امروزی در عراق از آن جهت فارسی می دانند، چونکه از بی رحمی های صدام به ایران پناه برده بودند.
امروزه بسیاری از مردمان نجف، کربلا و کاظمین که جد در جد فارسی می دانستند ولی از ترس صدام به آن سخن نمی گفتند با زائران ایرانی در عراق بر سر قیمت کالا چانه می زنند و گاهی خوش و بش و گاهی مشاجره می کنند.
زبان فارسی از دیر باز حضوری محسوس در عراق داشته است. در دوره های مختلف تاریخی می توان رد پای زبان فارسی را در سرزمینی که امروزه عراق خوانده می شود یافت.
برای مثال در دوره صفوی و با رسمی شدن مذهب شیعه در ایران و گسترش این مذهب در میان ایرانیان کاروان های زائران ایرانی برای زیارت اماکن مقدس شیعیان به عراق که در آن زمان ایالتی وابسته به امپراتوری عثمانی بود سرازیر شدند.
بسیاری از زائران ایرانی که به زیارت امامان شیعه در عراق می رفتند در همان دیار سکنی می گزیدند و دیگر به ایران باز نمی گشتند. وجود مکانهای مقدس که بسیار مورد علاقه ایرانیان شیعه مذهب بود و همچنین بازار همیشه گرم این شهر ها که رونقشان را از رفت و آمد زائران می گرفتند بهترین انگیزه برای این گروه از مردم بود تا این شهر ها را برای زندگی انتخاب کنند. اینگونه بود که این خانواده های ایرانی زبان و فرهنگ فارسی را با خود به عراق به خصوص شهرهای نجف، کربلا و کاظمین بردند.
در دوره کشمکش ها و جنگ های میان دو دولت عثمانی و صفوی شهرهای مقدس در عراق و حتی بغداد برای مدتی به دست صفویان افتاد تا حضور زبان فارسی بیش از پیش در عراق ملموس شود.
از سوی دیگربا فروپاشی حکومت صفوی در قرن هجدهم میلادی بسیاری از علمای شیعه از اصفهان به کربلا و سپس نجف مهاجرت کردند. رونق گرفتن حوزه علمیه نجف و سرازیر شدن طلاب ایرانی به عراق باعث شد که حضور زبان فارسی بازهم پررنگ تر شود.
این طلاب علوم دینی که بسیاری از آنها به درجات بالا در حوزه نجف رسیدند بسیار مورد احترام مردم بودند. حضور این طلاب ایرانی با ثقل بالا و تاثیر زیاد بر جامعه عراق تا به امروز نیز ادامه دارد به طوری که آیت الله علی سیستانی که متولد مشهد است هم اکنون به عنوان مرجع اعلی در عراق شناخته می شود.
به دلیل در اقلیت بودن فارسی زبانان در این شهر ها و همچنین به دلیل مقدس بودن زبان عربی به عنوان زبان قرآن و اهمیت این زبان در تحصیلات حوزوی فارسی هیچگاه به زبان اول این مناطق تبدیل نشد ولی حضور واژگان و اصطلاحات فراوان فارسی در لهجه عراقی بیانگر تاثیر چند صد ساله زبان فارسی در این مناطق است.
البته دلایل حضور زبان فارسی به اینجا ختم نمی شود. بسیاری از مردم مناطق مرزی عراق در دوره قاجاریه نیز برای تجارت و زیارت به عراق می رفتند و با مردم عراق مراوده می کردند.
این مردمان که بیشتر از طایفه های کرد «فیلی» بودند و به گویشی نزدیک به لری سخن می گفتند به دلیل مسافت نزدیک ایلام و کرمانشاه به بغداد در مقایسه با تهران برای پیدا کردن کار به پایتخت عراق مهاجرت می کردند و در آنجا مشغول کار می شدند.
"بسیاری از مردم مناطق مرزی عراق در دوره قاجاریه نیز برای تجارت و زیارت به عراق می رفتند و با مردم عراق مراوده می کردند"
با تاسیس دولت جدید در عراق در سال ۱۹۲۱ و همچنین با جدی شدن قانون شناسنامه
رفت و آمد ایرانیان در عراق شکل و شمایل دیگری به خود گرفت و اندکی محدودتر شد
اما حضور طلاب علوم دینی در حوزه نجف همچنان ادامه داشت.
با روی کار آمدن حزب بعث و به خصوص با به قدرت رسیدن صدام حسین اما اذیت و آزار
اتباع ایران به انحا مختلف شروع شد.
بسیاری از خانواده ها به اتهام داشتن فرهنگی ایرانی از عراق اخراج شدند. در این دوران صحبت کردن به زبان فارسی تبدیل به تابو شد و بسیاری از خانواده های فارسی زبان که از موجهای تبعید در امان مانده بودند، هویت اصلی خود را پنهان می کردند تا مجبور به تبعید و آورگی نشوند.
پس از سقوط صدام بسیاری از این خانواده ها به وطن خود بازگشته اند و دوباره با خود صبغه ای از فرهنگ و زبان فارسی را به عراق برده اند. آنان که در دوره صدام جرات تکلم به زبان فارسی نداشتند اکنون در شهرهای زیارتی از این مهارت خود برای تعامل با زائران ایرانی استفاده می کنند.
همچنین قلع و قمع مخالفان حکومت در دوره صدام باعث شد تا بسیاری از آنها که کرد و به خصوص از اعراب شیعه بودند به ایران پناه بیاورند. بسیاری از آنها پس از سالها سکونت در ایران اکنون به عراق بازگشته اند و پست های کلیدی این کشور را به دست گرفته اند. جلال طالبانی رئیس جمهور عراق و عمار حکیم رئیس مجلس اعلای اسلامی عراق از شاخص ترین چهره های سیاسی عراق اند که به زبان فارسی تکلم می کنند.
از سوی دیگر بسیاری از جوانان تحصیلکرده کرد در مناطق کرد نشین عراق با به دست آوردن خودمختاری نسبی در سالهای اخیر و رهایی از سرکوب حکومت صدام فرصت آن را یافته اند تا بیشتر با زبان و فرهنگ خود آشنا شوند.
این آشنایی با زبان و فرهنگ و ریشه های ملت کرد باعث به وجود آمدن علاقه به زبان فارسی به عنوان زبانی هم خانواده و نزدیک به زبان کردی در میان این قشر شده است. از این روست که امروزه بسیاری از کردها در عراق و به خصوص اقشار تحصیل کرده این توانایی و دانش را دارند که با زبان فارسی تعامل کنند.
http://www.bbc.co.uk/persian/indepth/cluster_persian_language_gel.shtml