محمد عالم افتخار
بشر که فقط 2% به کمال میرسد؛ آیا ناقص الخلقه است؟
می شنوم که شماری از بزرگان از کمینه (عالم افتخار) ناراض اند و میفرمایند:
ـ صد بار بریش گفتیم؛ برای توده ها بنویس؛ گوش نکرد!
ـ هزار بار فرمودیم که ساده نوشته کن؛ تا ما محتاج صد لغتنامه و دیکشنری نشویم؛ مؤثر واقع نشد؟
ـ نمیدانیم؛ این برای کی نوشته میکند، مخاطبش کیست؟
ـ خیلی حرف های عادی از طبیعت و..و..و..میگوید(منجمله در "آسیب دیده گی های روانی"...) که به همه معلوم است و بیمورد آدم را گنگس و خُلق تنگ میکند!
ـ مطالب آرمانی بلند بالا چه به درد میخورد؛ غیر اینکه "ما را بیشتر پیر سازد!"...
ـ ها؛ افتخار بعضی چیز هایی یافته است "ولی بسیار ناوقت!"...
************
من؛ شادم و حتی لذت می برم که در ردیف سایر مهربانی ها و شفقت های عزیزان؛ چنین حرف و حدیث ها نیز به آدرس من بیان میشود؛ گرچه متأسفانه بیشتر اینگونه سخنان مستقیماً به من راجع نمی گردد و تنها در صحبت های خصوصی میان افراد رد و بدل میشود؛ معهذا بازهم ارزشمند و قابل تأمل است.
اما حالا بنا ندارم در مورد آنها تبصره داشته باشم فقط به عرض میرسانم که همه اینها مرا به این نتیجه رساند که شیوه ارائه گفتنی هایم را قدری متفاوت تر سازم. بدین سلسله قبل از هرچیز آرزومندم نخست به این ویدیوی 25 دقیقه ای ایضاحات علمی ـ فلسفی ی یکی از بزرگترین دانشمندان همزبان مان که بی پروا میتوانم در مورد شان صفات «متبحر و پُرنبوغ» را به کار ببرم؛ عطف توجه فرمائید.
تمنا دارم پیش از دیدن و شنیدن حتی الامکان دقیقِ ویدیو به ادامه عرایض نروید و از همین رو هم از ویبسایت های ارجمند همکار و همرزم؛ تمنا می کنم؛ در صورتیکه کدام مانع بسیار جدی نباشد؛ اصل ویدیو ـ و نه صرفاً لینک ـ را اینجا میسر فرمایند.
چنانکه دقت فرمودید؛ اینجا مسئاله کمال (کامل شدن) بشر منحیث یک موجود حیه مطرح است و آخرین کلام علم و ساینس در زمینه؛ این میباشد که بشر تنها موجود حیه ایست که در بهترین عصر و زمان که روزگار ما یکی از آنهاست؛ تنها و تنها میتواند خیلی کمتر از 2 فیصد به کمال نسبی برسد یعنی چنانکه استعداد های بالقوه فطری و ژنتیکی اش (یا مندرجات کتاب هندسهء حیاتی اش)؛ متقاضی است؛ بیشتر از این نمیتواند به موجود حیه کامل ( بشر کامل= انسان ـ 1) مبدل گردد. در حالیکه علی القاعده تمامی موجودات حیه دیگرـ اعم از نبات و حیوان؛ در محیط زیستی ی مناسب خیلی خیلی زود؛ به موجود معینه کامل مبدل میگردند.
جناب دکتور فرهنگ هلاکویی که رواندرمانگر بزرگ و ذیصلاحی هم میباشند؛ منجمله با تکنیک های هیپنوتیزم؛ ضمیر ناآگاه (ناخود آگاه) یا بخش پنهان و مرموز روان آدم ها را به صحنه می آورند و به تشخیص و تراپی و تداوی آنها می پردازند. از همین سلسله بیش از 16000 مورد را در کارنامه دارند. ایشان هم با اتکا به مجموعه مطالعات روانشناسی و بشر شناسی و جامعه شناسی ....و هم متکی به اینهمه تجربه عملی و عینی به مدد ارقام ریاضی چنین تصویری از روان آدمی به دست میدهند:
· 88 درصد روان؛ عبارت است از ضمیر و ذهن پنهان ـ ناآگاه
· 12 درصد؛ عبارت است از بخش آگاه ذهن و ضمیر
از جملهِ 88 درصد ناخود آگاه؛ بیش از 80 درصد؛ در 8 سال نخست دوران کودکی ساخته شده و متعلق به همه آن چیز هایی است که درین برهه وارد مغز و حافظه کودک گردیده است. رویهمرفته بشر در همه متباقی زندگی 60 ـ 70 ساله اش امکان مانور ها و نوساناتی فقط در حدوداً 12 درصد ذهن و ضمیر خود را داراست؛ ولی به آن 80 درصد و بیشتر؛ تقریباً هیچگونه امکان دسترس و تصرف را حایز نمی باشد.
استاد فرهنگ هلاکویی؛ این حجم عظیم روانی را؛ "کودک درون" می نامد و بالنتیجه فرد بشری حامل آنرا؛ به زنی حامله تشبیه میدارد که این "کودک درون" ای بسا مرده و گندیده و فلاکت بار را چار و ناچار با خویش حمل میکند.
مشاهدات بالینی، هیپنوتیکی، الکترونیکی وغیره نشان میدهد که قریب تمامی عناصر سازنده "کودک درون" آدم ها؛ مرضی و رنجبار و درد انگیز میباشند؛ و تعداد کمی از آدم ها فقط چیز های اندک رضائیت بخش، شادی آور و سلیم را دارا اند.
آدم ها نه تنها قادر نمیشوند بر عُقده ها و درد ها و زخم هایی که از لحظات جنینی تا 8 ساله گی برداشته و انباشته اند؛ تصرف و غلبه نمایند بلکه همچنان قادر نیستند بر باورها و اعتقاداتی که تا 8 ساله گی «پذیرفته» اند و در واقع با کمال جهل و جنون و حمق و سفاهت و دنائت فرا حیوانی؛ توسط اولیا و اطرافیان بر ایشان تحمیل گردیده است؛ حتی شک و تردید نمایند چه رسد به باز بینی و باز اندیشی بر آنها.
یک سلسله "صفات" که بخشی زیاد بیماری ها اند؛ از طریق توارث یعنی توسط ژن هایی که از پدر و مادر و نسل های پیشتر منتقل گردیده؛ می آید ولی سلسله غالب دیگر، از محیط رحمی، خانواده گی، اجتماعی و فراتر؛ ناشی و یا اکتساب میشوند.
درین سلسله "هوش" زمینه های قوی توارثی و ژنتیکی دارد ولی "عقل" که به اکتیف( فعال) شدن مغز و سیستم عصبی در مراحل بلوغ و به هرحال به مراحل پسین تر زنده گانی مربوط میباشد؛ تا حدود تعیین کننده به سلامت حد اقل روانی مشروط است؛ لذا اگر "کودک درون" یا بخش اعظم ناخود آگاه؛ به پیمانه های بسیار بالا؛ مرضی و پر آسیب بوده و یا هم مزیداً شرایط رشد و رسش بعدی و تعلیم و تربیت خانواده گی و اجتماعی؛ خراب باشد میتواند تشکل و سلامت عقل را مانع گردد؛ بدینجهت بر آورد شده است که بیشتر از 60 فیصد مردم دنیای امروز اصلاً چیزی به مصداق عقل ندارند.
از آنجا که تنها عقل نیرومند و سالم میتواند اندیشه و شناخت علمی از خود و دیگران و اجتماع و محیط و طبیعت و کائینات را محقق بسازد؛ لهذا علاوه بر آن 60 درصدِ فاقد عقل؛ کمیت بزرگ مردمان هم؛ عقل توانمند درین سطوح را دارا نیستند و منجمله نمیتوانند اندیشه و شناخت علمی(ساینتفیک) را به طور دقیق و منطقی و چندین جانبه و همه جانبه برداشت و دریافت (یا اکتساب) نمایند.
کاربرد نیروی عقل و بهره گیری از آن؛ به مکانیزم های منطقی نیازمند است. به لحاظ "تاریخ اندیشه"؛ میدانیم که تا زمان ارسطو؛ اصلاً مکانیزم حداقل تدوین و تثبیت شده منطقی به وجود نیامده بود و بهترین عقلای زمان هم در کاربُرد نیروی عقلی؛ گرفتار آشفته گی و بی انتظامی بودند.
درست است که امروزه علم منطق و تکنیک ها و مکانیزم های منطقی ـ و فراتراز آن: تجربی و میکروسکوپی و تلیسکوپی..ـ به صورت غیر قابل مقایسه با آنچه ارسطو در "علم منطق" اش تدوین کرده بود؛ وجود دارد؛ ولی در اکثریت مطلق جوامع بشری ـ به فرض وجود مردمان بسیار عاقل هم ـ نظام باور ها و اعتقادات، سیستم های تعلیمی و تربیتی و یا فقر و نا امنی و بیسوادی و گرفتاری های دیگر؛ موانع و مشکلات و محرومیت های فراوان را به وجود می آورد و موجبات درمانده گی و وامانده گی افراد و توده ها در سطح "کودک ها و غولک ها" را فراهم میسازد.
امروزه؛ افغانستان و قبایلستان و طالبستان و وزیرستان و پاکستان برجسته ترین مظاهر چنین وضعیت ها استند. نه تنها رسیدن به کمال انسانی بلکه نزدیک شدن حداقل به مرحله شگوفایی عقلانی مردمان محکوم و زندانی در آنها با شومترین چالش ها روی به روی میباشد.
منجمله نیمهِ نفوس که به حکم طبیعت مادر است و مادر میشود و هر دو نیمهِ نفوس آینده را به دنیا می آورد و پرورش مینماید؛ حتی بشر درجه دوم هم شمرده نمیشود.
این توحش و بربریت؛ از دایرهِ کنش و واکنش طالبان و القاعده به مراتب گسترده تر بوده و حتی در مراکز نامنهاد علمی و فرهنگی و آموزشی و پرورشی ی این مناطق؛ امتداد و استیلا دارد. (2)
گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟
ـ گفتار هژدهم ـ
امروز مایلم از خواننده گان عزیز و به ویژه از بزرگان اندیشه و قلم و تحقیق و علم و هنر و تعلیم و تربیت و رسانش و روشنگری(*)؛ بپرسم که:
ـ آیا زمانیکه از 100 تخم یا قلمه ایکه میکارید؛ قرار باشد فقط 2 تای آنها به بوته و درخت کامل شدن برسد و گل و میوه بدهد؛ این پروسه برایتان رقت انگیز و ناکام و قابل طرد و انصراف نیست؟
ـ آیا زمانیکه از 100 جوجه که در فارم مرغداری خود تحت پرورش میگیرید؛ قرار باشد فقط 1 یا 2 تای آنها مرغ گوشتی یا تخمی شود و سایرین مریض و علیل و نحیف و غیر قابل استفاده و حتی مضر برای شما و محیط برجا بماند؛ هنوز حاضرید به این مشغله ادامه دهید؟
ـ آیا زمانیکه از 100 لقاح گوسفند یا سایر جانوران اهلی؛ اگر قرار باشد فقط 1 یا 2 تای آنها به گوسفند و حیوان معینهِ کامل برسد و بقیه همه ناقص و بیمار و گَرگ زده و مبتلا به آفاتی چون "جنون گاوی" وغیره گردند؛ پروسه را چگونه ارزیابی میکنید و در همچو موارد چه تدابیری می سنجید و چه اقداماتی به عمل می آورید؟
حالا که چنین حقیقت مخوفی در مورد نوع خودِ تان؛ ـ بشرـ محقق و مبرهن است؛ چه میفرمائید؟
آیا این؛ مسئاله هست یا نیست؟
آیا این مسئاله بزرگتر و ریشه ای تر از مسئاله "طبقات و مبارزه طبقاتی" نیست؟
آیا مسایلی چون "طبقات و مبارزه طبقاتی" فروعاتِ این اَبَرمسئاله نیستند؟
آیا نظام های ظالمانه و استثمارگرانه از برده داری گرفته تا کاپیتالیزم استعمارگر و تجاوزکار و جنگ افروز و جهانخوار، تا فاشیزم و اکستریمیزم... از تبعاتِ این اَبَرمسئاله نیست؟
شاید برخی ها به طنز و شماری هم به طعنه بفرمایند که این همان مسئاله ایست که خدا با 124000 پیغمبر؛ و با هزاران گونه عتاب و عقاب چون توفان نوح و غیره وغیره؛ هنوز گره ای از آن نگشوده است و لهذا توان پرداختن به آن در عهده هیچ بشری نیز نمی باشد!
ولی صرف نظر از طنز و طعنه؛ بائیستی چار و ناچار با این مسئاله روبرو شد و جداً به آن پرداخت. و از نظر من هیچ زمانی بهتر از زمان ما برای پرداختن موفقانه به این مسئاله نبوده است. کارهای دانشمندان بزرگ و نوابغ مسلم بشری تا این زمان؛ همه مقدمات لازم را برای این امر فراهم آورده است و تجارب تاریخی معلوم و مسجل گذشته از یکطرف و انبوه جریانات تجربی ی تاریخی که هم اکنون در دنیا جریان دارد و یکی از فشرده ترین و پر تلفات ترین آنها در افغانستان و حوالی آن متمرکز میباشد؛ امکان میدهد که حتی پرداختن به این مسئاله؛ با دقت و طمانیت لابراتواری؛ همذاتی پیدا نماید.
پاسخ به این مسئاله که چرا بشر نتوانسته و نمیتواند بیشتر از دو فیصد به کمال برسد؟
میتواند دو گونه و برعکس هم باشد:
1 ـ ذات و سرشت و گوهر بشر معیوب و ناقص است؛ بشر موجودی ناقص الخلقه بوده عناصر متضاد سلطه جویی و شرارت و عبودیت و زور پرستی و ظالم دوستی و مماثل ها را در فطرت خویش دارد. یا حد اقل ـ چنانکه در گفتار هفدهم عرض نمودم ـ یک بخش از بشر؛ بد ذات و بد گوهر میباشد.
عجالتاً بحث زیاد پیرامون این پاسخ؛ بسیار ضرور نیست. لذا میرویم بالای پاسخ دوم:
2 ـ ذات و سرشت و گوهر بشر "خوب و بهتر" است؛ بشر دستاورد تاکنون متعالی ترین خلقت در روی زمین میباشد؛ در سلسله موجودات حیه؛ بشر علاوه بر همه متکاملترین استعداد های فطری؛ دارای یک افزوده تکاملی است که به او؛ امتیاز "آزادی و عقل" را می بخشد و او را قادر میگرداند که از جبر "اتوماتیزم غریزی" که بر سایر جانوران حاکم است؛ به نسبت هایی؛ رها گردد.
برای نزدیکی به این مفاهیم؛ شما را دعوت میکنم به تشریحات استاد گرامی فرهنگ هلاکویی پیرامون "سرشت انسان" در این ویدیو های سه گانه 8ـ 9 دقیقه ای متصل به هم؛ لطفاً خوب دقت بفرمائید:
https://www.youtube.com/watch?v=muAqiCythsk
https://www.youtube.com/watch?v=nhbObc1Oi0I
https://www.youtube.com/watch?v=czcJIfEK5NM
اینکه دانشمند بزرگ و انسانشناس و روانشناس و راندرمانگر برجسته ای چون دکتور هلاکویی؛ مؤکداً میگوید که سرشت بشر؛ "خوب و بهتر" است و در آن عیب و ایرادی نیست؛ سخن بزرگ و برخوردار از پشتوانه پیشرفته ترین دانش های معاصر میباشد. در عین حال اینکه ایشان سرشت و ذات و گوهر بشر را؛ از ژینوم او در نخستین سلول؛ تفکیک مینمایند و تا حدودی آنرا مفهومی فلسفی و قسماً هم مذهبی میدانند؛ دلایل و اسباب علمی محکمی دارد.
زینوم بشر که در تداوم زاد و ولد نسل ها؛ طی بسته کروموزومی ی هسته سلول؛ نیمی از مرد و نیمی از زن فراهم می آید؛ نمیتواند همان بسته کروموزومی متشکل از تکثر همان DNA نخستین مفروض باشد که موجب گذار موجود حیه ماقبل؛ به بشر گردیده است.
چرا که اثرات پایدار و متواتر محیطی؛ بر ژن های موجودات حیه؛ مؤثر اند و میتوانند ژن ها را روشن و خاموش و خصلت های ناشی از آنها را ضعیف و قوی گردانند . بر علاوه اثرات پایدار و متواتر محیطی؛ عندالایجاب ممکن است به پیدایش ژن های جدید بیانجامند که سلسله ژن های مرضی در ژینوم خاندان ها، اقوام و قبایل و نژاد های بشری مختلف و متفاوت کنونی؛ هم مصداق و هم ثبوت این حقیقت اند.
بدینجهت؛ دسترسی مستقیم علمی به سرشت و ذات و گوهر و فطرت بشر؛ به علل عینی و ذهنی فراوان؛ عجالتاً نامیسر است و شاید تا اخیر نامیسر باقی بماند؛ ولی این امر؛ بدان معنی نیست که ما نمیتوانیم سرشت و ذات و گوهر و فطرت بشر را چنان کشف فلسفی نمائیم که با احتجاجات و قرینه ها و مؤیدات علمی هم تأئید و تثبیت بگردد.
حکم جناب دکتور هلاکویی که سرشت و فطرت بشر"خوب و بهتر" میباشد و نبایستی با یک سلسله ناهنجاری های ژنتیکی (که ناشی از ناهنجاری های اوضاع زیستی ی بعدی در طول تاریخ تکامل 3 تا 5 ملیون ساله است) در مورد به مغلطه و سفسطه پرداخت؛ حاکی از همین امکان کشف و ورود به حقیقت و اصالت سرشت و گوهر بشر میباشد و یکی از پشتوانه های متین و محکم دیگر بر صحت و طمانیت تئوری و دکتورین " گوهر اصیل آدمی"!
ولی به نظر میرسد که درک و فهم این تئوری؛ هنوز آنقدر ها آسان نیست و مقالات و تحلیلات مرتبط به هم که درین راستا تقدیم میگردد؛ مثلاً از تبصره ها و تحلیل ها پیرامون اوضاع سیاسی، نظامی، دیپلوماتیک ...کشور و منطقه و جهان در روز و در لحظه؛ یا حتی نوشتار های تمرینی و شوقی؛ برای خیلی ها قابل تشخیص و تفکیک نمی باشد.
البته معاذیر خواننده گان مختلف قابل درک است ولی؛ همه این ها؛ امر و نهی و نصیحت هایی را توجیه نمیکند که گویا من؛ راهم را عوض کنم و به روزمره گی ی مورد نظر و دیکته بعضی ها بپردازم و یا مأیوس و سرخورده و دلزده شده پذیرای شکست و سکوت گردم.
لذا کمال سعی و تلاش را خواهم کرد تا موضوعات هرچه گسترده تر؛ قابل فهم شود و در این امر تصور میکنم گنجینه های بسیار بزرگ بیانات ویدیویی دکتور هلاکویی و دانشمندان مماثل و آثار و فرمول ها و چارت ... های نخبه گان و نوابغ پیشین (مانند هِرَم معروف ابرهام مازلو) خیلی مدد خواهد کرد. ولی برای خواننده گانِ به ویژه جوانتر یا کم مطالعه تر؛ عمده ترین چیزی که به فهم و دریافت این تئوری و دکتورین مدد میکند؛ اساساً مطالعه منظم و سیستماتیک کتاب " گوهر اصیل آدمی ـ 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک" میباشد.
اینجا به خاطر اینکه سوء تفاهم نشود؛ باید صراحت ببخشم؛ اینکه عرض کردم حکم جناب دکتور هلاکویی در مورد "خوب و بهتر بودن" سرشت و گوهر بشر؛ یکی از پشتوانه های متین و محکم دیگر بر صحت و طمانیت تئوری و دکتورین " گوهر اصیل آدمی" است؛ بدین معنا نباید انگاشته شود که ایشان هم صد در صد همان تئوری " گوهر اصیل آدمی" را مد نظر دارند.
اینجانب تا جائیکه طی یک دهه با برنامه های ستلایتی شان سر و کار دارم و در آنها می بینم؛ چیزی به مصداق تئوری گوهر اصیل آدمی در ایشان احساس نمیگردد و حتی به عکس ایشان به مثابه دانشمند عملگرا؛ شاید نمیخواهند به چیز های آرمانگرایانه بدین حد خویشتن را مصروف نمایند. با اینهم به کرات از ایشان شنیده ام که میفرمایند؛ اوضاع جهان تا زمانی از یک بد؛ به بد دیگر میگذرد و بهبودی نمی یابد که پدران و مادران؛ فرزندانی را که خدا و طبیعت؛ قسم سالم و لطیف و پاکیزه به ایشان میدهد؛ کم از کم در هشت سال اول؛ آسیب نه زده، بیمار و علیل و دیوانه نگردانند!
و درست از همینجاست که تئوری و دکتورین گوهر اصیل آدمی آغاز می گردد و به جهت آگاهی و نظام و قاعده و قانون سراسر بشری به پیش میرود که به برکت آنها؛ دیگر پدران و مادران؛ فرزندانی را که خدا و طبیعت؛ قسم سالم و لطیف و پاکیزه به ایشان میدهد؛ کم از کم در هشت سال اول (بلکه در 12 سال اول) ؛ آسیب نه زده، بیمار و علیل و متعبد و متعصب و کین توز و ستیزه جو یا ذلیل و بیچاره و دیوانه نگردانند!
هیچ تئوری و دکتورینی در عالم خارق العاده بغرنج بشری؛ نمیتواند تضمین کند که طی چه زمان و با صرف چه مقدار انرژی ها و قربانی ها؛ خواهد توانست به ثمر نشیند و متحقق گردد. لذا تئوری و دکتورین گوهر اصل آدمی هم مدعی ی دادن همچو ضمانتی نیست ولی این؛ کدام خللی در حقانیت و ارزش و حیاتیت آن به وجود نمی آورد؛ به ویژه در عصر پیشرفته ترین و مخوف ترین تکنولوژی ها که صرف به لحاظ زرادخانه های ذروی؛ اشرار و اوباش (به انسانیت نرسیده گان) دست به حکومت و قدرت؛ میتوانند 46 بار بشریت و حیات را همراه با کره زمین؛ محو و خاکستر نمایند؛ دکتورین گوهر اصیل آدمی؛ پیام نجات بشریت از بدفرهنگی ها را میدهد که البته به دلایل و اسباب غالباً ناگزیر سابقاً گرفتار آنها گردیده بوده است ولی دیگر باید هرچه زود تر خویشتن را از آنها رهایی ببخشاید.
طرد بد فرهنگی ها از جامعه و جهان بشری است که میتواند معادله کامل شدن اولادهِ بشر و انسان شدن را از مینی موم 2 در صد به ماکزیموم 90 ـ 95 درصد برساند.
ولی هرگز و ابداً این به معنای تحمیل کدام "انقلاب فرهنگی" استالنینستی و مائوئیستی و همانند ها نیست. برای این امر اجماع جهانی نظیر اجماع در مورد ایجاد سازمان ملل متحد؛ در مورد اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیون حقوق کودک و سایر دستاورد های تمام بشری؛ هدف استراتیژیک است که طی آن جهانیان آگاهانه و داوطلبانه تصمیم خواهند گرفت تا بقایای روانی ـ فرهنگی ی دوران های توحش و بربریت و جهل و سم ناشی از سلطه های ظالمانه و جبارانه را رد و محکوم نمایند؛ لزوم شدیداً حیاتی و انسانی ی تطهیر تدریجی ولی هرچه زودتر جوامع بشری از این گندیده گی ها و کثافات و زهریات را اعلام و در جهت تحقق آن خردمندانه ترین تدابیر را اتخاذ نمایند.
منجمله بائیستی قواعد و رهنمود ها و مقررات جهانشمول وضع و نهاد های مدد کننده و مراقب بر تحقق آنها به وجود آید که نوزادان و کودکان بشری بلا استثنا تا 12 ساله گی (یا حد اقل 8 ساله گی) با ارزش های عام و جهانشمول فرهنگ بشری بزرگ شوند و هرگونه تحمیلات خرده فرهنگی؛ جرمی معادل جنایت علیه بشریت تلقی و با آن توسط همه نیرو ها و امکانات جهانشمول خردمندانه و قاطعانه برخورد تنبیهی و باز دارنده صورت گیرد.
البته شاید ضرور است تا حق تعلیم و تدریس موارد خرده فرهنگی؛ پس از سپری شدن 12 یا 8 ساله گی کودک؛ نیز محفوظ و محترم قرار داده شود.
تمرکز بر این موارد کلیدی؛ به هیچ وجه حاکی از فقدان توجه بر میلیونها و شاید ملیارد ها کودک بشری نیست که تحت شرایط و نظامات کنونی ی جهان؛ اسیر فقر و فاقه و فلاکت های چون گرفتاری به مواد مخدر و درویزه گی و گدایی و تن فروشی و...و..و...و میباشند. شاید تنها دکتورین گوهر اصیل آدمی یعنی شناخت اصالت و مقام و منزلت واقعی ی بشر و اصل مقدر آن برای انسان شدن 100 فیصدی و اقلاً 90 فیصدی است که میتواند بر اینهمه فجایع و فلاکت ها نقطه پایان گذارد.
+++++++++++
رویکرد ها:
1 ـ در چوکات تئوری و دکتورین گوهر اصیل آدمی با پشتوانه ادبیات هزار ساله کتبی و نیز عامیانه و فولکولوریک مان؛ واژهء انسان؛ عبارت از بشر کمال یافته و رو به کمال میباشد؛ در حالیکه واژهء بشر؛ نام نوعی (بیولوژیک) یک موجود حیه است. بدین ترتیب هر انسان؛ بشر هم است ولی هر بشر؛ حتماً یک انسان نیست مگر اینکه به مرحله انسانیت عروج نموده باشد. درین میان واژهء آدمی؛ با اینکه واژهِ اسطوره ایست؛ اما بار مفهومی ی آن؛ به انسان نزدیک و حتی با آن منطبق میباشد؛ از جمله در این شعر عالمگیر سعدی بزرگ:
بنی آدم ؛ اعضــای یکــدیگر اند که در آفرینش؛ ز یک گوهر اند
چو عضوی به درد آورد روزگار دیگـر عضو ها را نمانـد ؛ قـرار
تو کـز محنت دیگران بی غمی نشایــد که نامـت نهند : آدمـی
2 ـ موردی خیلی سیاه و نفرت انگیز چنین واقعیت را که از منبر های یکی از بزرگترین مساجد کابل ثبت شده؛ جناب محترم شفیع عیار طی برنامه مستقلی به نقد و تحلیل چندین جانبه گرفته است که شما را به دیدن و شنیدن آن فرا میخوانم:
https://www.youtube.com/watch?v=B_RfnG8eTQA
*ـ گاهی احساسات و آرزو ها سخت بر آدمی غالب میشود. چنین موردی پیرامون همین پرسش ها بر من حادث شد؛ مصمم شدم آنها را طی نامه ای سرگشاده به اسم و آدرس تعدادی از عزیزان که نزد من قدر و منزلت لازم را دارند؛ تقدیم داشته یکی دو هفته وقت بگذارم تا ایشان؛ اگر خواستند؛ نظر و اندیشه و پاسخ خویش را بروز فرمایند؛ ولی بعد تر به دلایلی منصرف شدم. مگر تذکر موضوع را اینجا به خاطری لازم دیدم که سابقه ذهنی ای باشد برای آنکه احتمالاً موارد دیگری؛ خیلی سودمندتر خواهد بود تا چنان به اشتراک گذاشته شود.