الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
بخش هفتاد و نهم
دودمان عثمانی
دراز ترین خلافت اسلامی در تاریخ اسلام
1-79.ظهور امپرراتوری عثمانی
ترکان مانند سایر اقوام آسیایی دارای تاریخ دراز در میان ملل شرق میباشند . شاید بنزد بعضیها این ملاحظه پیدا گردد که : چرا ما بمطالعه تاریخ قومی می پردازیم که در نژاد آریایها شامل نبوده و از حوزه جغرافیایی سرزمینهای ایران و خراسان و ماورای جیحون جدا میباشند ؟
جواب این است که ما این پژوهش را بطور دامنه دار روی مناطقی ترکیز کرده ایم که یا آریایی هستند و یا بگونه ای با اقوام وسرزمین ها و جغرافیای آریانها شریک هستند ویا با آنها از نگاه جغرافیایی اختلاط دارند که از آن جمله یکی هم ،نژاد ترک ،است که این نژاد، همواره در صحنه های تاریخی مقاربت های زیادی چه در دوره اولین کوچگری احفاد آریایی ویجه ،و چه در زمان خلافت عباسی ها، و چه بعد از آن در سلسله های امپراتوریهای خراسان نقش داشته و تاریخ شرق از آن مشحون و متأثر میباشد . از جانب دیگر ترکان یگانه قوم و حکومت شان یگانه مرجع ای بوده است که بعد از شکست و سقوط خلافت عباسی بدست چنگیز خان تا اوایل قرن نزده میلادی جهان اسلام را در شیرازه های سیاسی و مذهبی محکم نگاه داشته است . بنا بر علایقی که سرزمین های خراسان مخصوصاً افغانستان با جغرافیای امروزی آن با این قوم دارد، خواستم این امپراتوری عظیم را نیز جزو عمده از خاندانهای سیاسی مذهبی مشرق زمین تحت پژو هش قرار دهم.
2-79 .تاریخ طوایف ترک:
این نژاد از طوایف قدیمه اند که در منطقه آسیا زندگی میکردند که به شعبات مختلف منقسم شده اند که شعبه سلاطین عثمانی یکی از مشهور ترین آن میباشد . هردوت [1] در تالیفات خود این قوم را به تارژتاوس [2]تعبیر کرده است و اکریتور [3] [تورات] آنرا تورقامه [4] نوشته است .
قسمیکه صفحات تاریخ ملاحظه میگردد بسیاری از ملل در مشرق زمین اسم ترک را بخود بستند ، اگرچه بعضی از انها مخالف ترکها بوده اند .پروفیسور حبیبی در کتاب افغانستان پیش از اسلام اقوام کوشانی را که از جمله اقوام غیر نژاد آرین میباشند از نژاد ترک دانسته اند که در تخارستان و قسمت های شمالی (حوزه تخارستان)و جنوبی سلسله کوهای هندو کش و پایانه سلسله کوههای (بابا) در مناطق (رخجد) ، در حوزه سیستان، دارای حکمرانی بوده و از آنها آثاربرجسته ای در سرخ کوتل بغلان ، مندیگگ و سایر نقاط جغرافیای موجوده افغانستان باقی مانده است که نظر به اذعان استاد احمد علی کهزاد و عبدالحّی حبیبی یما کدفیزیس یا کجولا کدفیزیس از سران این طایفه بوده و عصر کنشکا را از جمله عصوری میدانند که در سرزمین های کوشانیان مردمان با دید وسیع و بدون تعصبات مذهبی زیست مینمودند که این پادشاهان دارای دید وسیع در پرستش ادیان بوده اند که صفحه تاریخ ، نشاندهنده تنوع مذهبی این دودمانها ، میباشد که اثار و استوپه های زیادی از صفحه زندگی آنها بجا مانده است . همچنان مؤرخین تاتار و مغول بخیال تنجیب و تمجید طوایف خود ، خویش را منسوب به ترک ابن یافث ابن نوح (ع) داشته اند و تاتار و مغول را دو برادر دانسته و آنها را به هفت پشت تا ترک می رسانند و حال آنکه عثمانیها که ترکهای واقعی میباشند امروز از این نسب ننگ دارند و این تسمیه را بسی عار می شمارند ، به این علت که ایشان این اسم را منسوب به عشایر آواره گرد هرزه تاز و قبایل عدیم الرحم سنگین دل خانه بر انداز میدانند ،چنانچه در قدیم ملل گرگ [5] [یونانیان] و رومن [6] ; که یونانیان و رومیان ایتالیا باشند انها را به اسم سیج [سکا] مسّمی میداشتند. پلین [7] پومپونیوس ملا [8] ترکها را بخصوص به اسم ترک در تصنیفات خود ضبط کرده اند . اهل بیزانتن [9] این گروه را گاهی ایرانی (آریایی) و گاهی انقر [10] می گفتند ، بدون اینکه هیچ نسبتی از برای ایرانی با اتراک یافته باشند. [1] یا انکه انقر را با ایرانی وصلتی ثابت نموده باشند . جای تعجب نیست که یک گروه از اقوامیکه نسبت شان به آرین ها آورده شده در تاریخ از کناره های بحیره خزر و قفقاز تا افغانستان و سند زندگی داشته بنا بر روایات ویل دورانت آنها را با ترکها نیز نسبتی بوده است که در فوق این نسبت را پلین و پومپونیوس ملا سابق الذکر نیز به اسم ترک ضبط کرده اند چنانچه این اقوام که ظاهراً جزء از ترکها محسوب شده است در اکثر متون تاریخی به اقوام بیابانگردی اطلاق میگردیده که از شاخه های نژاد هند و آرین بوده و یا هند و اروپایی یاد گردیده اند . سک یا سکا در منابع قدیم بنام سکاها ی که در اطراف آسیای میانه با آریایی ها سرو کار داشته که این اقوام را در السنه اروپایی به سیت معروف و در فلات شمالی منطقه ایران باستان زیست میکردند که در کتیبه های هخاممنشی بنام سِکا [11] و در زبان اشوری اسگازا [12]و در زبان یونانی سکوتای [13]و در زبانهای هندی بنام سکهه، ثبت شده است و در تاریخ هرودوت به «سکیس » ثبت گردیده است .[2]
شال کوندیلاس [14]در نسب ترکها مترّدد است و نمیداند اجداد ایشان را از طایفۀ سیج ، بحساب آورد تا با طایفۀ بارچ، [15] [پارت] نسبت بدهد و فرانز،[16] که یکی از مؤرخین است ، در باب نسب ترکان ، روایات افسانه آمیزی را که بسیار مایه تملق و عجیب و نخوت میباشد میگوید : سلاطین عثمانی از نسل اسحاق کومنن [17] میباشد که شهزادۀ مرتدی بود که مذهب خود را رها نموده و از وطن خویش نیز انکار نموده و چونکه بزبان عربی تسلط داشت اغلب خبر های روم و یونان را بزبان عربی ترجمه می نمود و از همین سبب در نزد ایرانیان یعنی ترکها قریب بوده و او را تالی حضرت محمّد (ص) شمرده واحترام میکردند.و حالانکه ترکها ایرانی نبوده و زبان عربی نمی دانستند ویکی از امرای سلاجقه ، دختر خود را باو داد که از ان سلیمان متولد شد و از سلیمان طغرل و از طغرل عثمان متواد شد . اما بعضی از مورخین دیگر نسب ترکان را به اهل تروا [18]میدانستند و انرا مستقیماً به تسر [19]. هکتور [20] می رسانند . پاولوژیو [21] مؤلف تاریخ شارل کنت [22] معتقد است که بعضی چیز ها را از تاریخ و تربیت و تنطیم قشون عثمانی ها آموخت او در اینکه طایفه عثمانیها از طایفه تاتار ساکنین رودخانه ئلقا [والگا] که رود اتل می باشند . و گروه دیگری از مورخین لفظ ترک را مشتق از ترک [23] میدانند که اسم رودخانه ای است.
اهل چین ترکها را توکو [24] مینامند که از کوه آلتائی [25] یا التون تاغی که بمعنی کوه طلایی است پائین آمدند و مملکت وسیعی را در آسیای علیا که از جانب شرق ، به ولایت ختا یا چین شمالی و از جانب مغرب ، به بحیره ارال [26] و ولایت خوارزم و از سمت شمال ، به سابیری (سبری) [27] و از جانب جنوب به تبت و ولایاتیکه در انطرف دودخانه جیحون که بخارای بزرگ باشد و ولایتی است که از قدیم الایام معتبر و مشهور است که اهل انجا در دست اندازی و یغمابری در کل ممالک مشرق زمین ضرب المثل بوده است
از این سبب است که شاعران پارسی گوی در اشعار خود دختران این سرزمین را در نزهت و زیبایی مدح کرده بنام بتان چگلی مینامند و چگل یکی از شهر های بزرگ آنجا است که اهلش را شاعران در مناسبت خوبی و دلبری به دلبران غاتفر[28] و خُتن و فرخار [29]و یغما که از شهر های مشهور ترکستان است ، نسبت میدادند [3]، چنانچه حافظ شیراز ی تلویحاً در مورد یغماگری ترکان این بیت را مثال زده است :
فغان کاین لولیان شوخ و شیرین کار شهر اشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
در ادبیات پارسی مخصوصاٌ در شهنامه فردوسی که مطالب آن از شهنامه ابوالمنصوری توسط فردوسی شاعر بلند آوازه و یکی از قله های شعر فارسی در عهد محمود غزنوی برشته نظم کشیده شده است سرزمینهای که مربوط به اقوام آرین ها میشده بنام ایران و سایر ممالک را بنام انیران خوانده و مخصوصاً ترکستان(شمال رودخانه آمو) را توران می نامیدند که اکنون فارس یا فرس نام سرزمین شان را در صده های اخیر از فرس یا فارس به ایران تغییر دادند که در واقع ایران به حوزه تمدنی از بحیره خضر تا تبت و سند و ولایات خراسان ، سیستان ، هری ، مرو رود و طالقان و کابل گفته میشد . نام توران در نزد یونانیان تبدیل به تیران شده است که بمعنی متقلب و ظالم و ستمگار و بیداد گر است و همچنین لفظ ترک در نزد اهالی عثمانی ، مرادف به بی مروت و بی رحم و قصی القلب است .
3-79.طایفه آیغور:
ایغور های شرقی از قراقرم تا ترفان (تورفان) منتشر شده اند . زبان ایغوری ، زبان خالص ترک قدیم است که در اواخر بزبان چغتایی، که منسوب به چغتای خان ابن چنگیز خان در آمده بود و این طایفه را بعد بعلت این که ولایات مسکونۀ آنها بتصرف چغتایخان ابن چنگیز خان در آمده بود و این طایفه را بعد بواسطه اوزبک خان طایفه اوزبک نامیدند ، و زبان یغور را عثمانیها بنام ترک قدیم میخوانند ، زبان مادری ترکان غز است که مراد همان ترکمان میباشد و این زبان به تدریج در نزد بعضی طوایف ترک ترکیب شده ، زبان سلجوقی ها و زبان عثمانیها که امروز متداول است از آن حاصل گردیده است . در سال( 1500م/878ه ش) یا سده پانزدهم میلادی زبان ترکهای عثمانی رو به ترقی و تکامل گذاشت و لهجه چغتائی به آخر مرحلۀ کمال رسیده و بعداً این زبان متوقف ماند ، این در حالی بود که زبان عثمانی هر روز رو به تکامل میرفت تا توانست خودش ر ا به اوج کمال رسانید.زبان ترکان ایغوری و عثمانی در حدود جغرافیایی چون ،با سرزمین های خراسان و ایران حایل بود باعث دور شدن شان از همدگر گردید . اما باوجودیکه در لهجه های طایفه های ازبک وایغور و ترکهای عثمانی از اثر فواصل جعرافیایی تعاطی ای صورت نبست دلیل این شد که این لهجه ها کلاً از همدگر متمایز و برای هم غیر قابل فهم گردد که در نتیجه این تفاصیل ایغور مشرقی بنام ازبک خوانده شود ،ولی باوجود آن همیشه تا بحال رابطه الفتی خویش را باهم زنده نگهداشته اند و همواره در برابر دشمن مشترک طبیعی شان از حقوق همدگر دفاع مینمایند.
4-79.نژاد ترک - منشاء تاریخی :
اخباری که از مراجع ترک روایت گردیده است باوجودیکه در مورد آن، اسناد تاریخی وجود ندارد و مانند سایر نژاد ها پیشینه های تاریخی آن در هالۀ از ابهام و تاریکی قرار دارد و به روایات اساطیری که مبنا و پایه علمی ندارد و بیشتر به تخیل وقصه پردازیها وابسته است که در مطالعه پیشینه تاریخی طایفه ترک بجز، ذکر این روایات برای شناسایی این نژاد اسیایی راهی نداریم.
موافق به یک روایت قدیمه یا سیَر نامه قدیمی ترکی که بعضی از علامات آن در تالیفات هرودوت نیز دیده شده است ، بما این طور نشان میدهد که در ایام سلف ، اغوزخان [30] نامی بوده است پسر قراخان که بواسطه فتوحات کثیره و وقانین عدیده و اخلاق کریمه واضع و بانی سلطنت ترک ها شد ، همچنان میگویند این شخص معاصر حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) بوده است و در وضع سلطنت و بنای دولت و آسایش ملت و رعیت ترک ، شباهت تامی به جمشید که اعظم سلاطین عجم است دارد . اغوز خان مذهب پدرش را که بت پرستی بود ترک نموده و پرستش خدای یگانه ، را قبول و مواجه بیک جنگ مذهبی ملتی شد که هفتاد سال طول کشید . از قراقرم که دهکدۀ قراخان و ییلاقش که فی مابین کوهای ارتاق [31] و کرتاق [32] بود ، اغوزخان بجانب جنوب حرکت کرد و محل حکومت خود را در یاسی [33] قرار د اد که یکی از شهر های مشهور ترکستان و تختگاه قدیم و جدید سلاطین است و مجمع اهل شریعت کهنه و نو در آن ممالک بوده است ، در ازمنه قدیم مرکز حکومت اغوز خان و تا عهد معاصر محل حکمرانی سلاطین ازبک و دارالارشاد شیخ المشایخ خواجه احمد نقشبندی بوده است . اغوزخان پس از مغلوب ساختن پدرش قراخان، کُل ترکستان را از ،ارتلاس [34] و سیرم [35] گرفته تا بخارا به تصرف خود در آورد . روایتهای نقل شده است که اغوز خان دارای شش پسر به اسمای : گون خان ، آیخان، یلدوزخان ، گوگ خان، طاق خان، و تنگیز خان که معنی انها علی الترتیب : آفتاب و ماه ، ستاره ، آسمان ، کوه و دریا میباشد.
اغوزخان مثل نمرود رئیس یک طایفۀ صحرا نشین شکارچی بوده است ، گویند روزی از بابت فال و حدس و گمان مآل حال و استقبال اولاد خود پسران خویش را را بشکار فرستاد ، ایشان در راه یک کمان و سه تیر پیدا کرده از برای پدر خود آوردند . اغوز خان کمان را به سه پسر بزرگ و تیر ها را به سه پسر کوچکتر خود داد ، پسر های کوچک هر یک یکی از تیر ها را قسمت نمودند و همچنان پسر های بزرگ کمان را به سه حصه پارچه کردند و هر یک حصه یی برداشتند . به این واسطه اغوزخان پسر های کوچک را اچوق (اوچ اوق) و بمعنی سه تیر است نامید و پسران بزرگ را بوزوق که بمعنی شکسته یا شکننده است مسمّی گردانید جانب راست قشون خود را به اهتمام بوزوق ها گذارده ، و جانب چپ را به اچوق اعتماد نمود و بوزوقها را بواسطه کبر سن به اچوق ترجیح و و امتیاز داد . پس از مردن اغوز خان اولاد او شرق و غرب ممالک او را فی مابین خود تقسیم نمودند .
بوزوقها در ترکستان تمکین داشتند ، و از انجا خروج کردند و سرزمینهای واقع فی مابین جیحون و سیحون استیلا یافتند و از انجا نیز تجاوز نموده، بطور جهان گیری و کشور کشایی تا سواحل بوسوفرس [36] (بوغاز اسلامبول) که موطن حالیه ترکان عثمانی میباشند و دانیوب [37] (دانیوب رود خانه عظیمی است که از مملکت مجارستان و وینه [وین] پایتخت اطریش و بعضی شهر های دیگر میگذرد). مؤرخین قدیم طایفه اغوز از سلاجقه و عثمانی ، سلاطین خود را بخط مستقیم از نسل خوانین ثلاثۀ جانب راست می دانند و میگویند که طایفه اغوز از اولاد طاق خان می باشند و مسکن آنها نیز در کوهستانات بوده است و سلاجقه خود را منسوب به تنگیز خان می دانند و آق تنگیز که به عبارت آخری دریای مدیتران [مدیترانه] باشد از کنار ممالک آنها کشیده شده بود و مؤرخین عثمانی سلاطین خود را از نسل گوگ خان می دانند.
طوایف اغوز که در بین سر دریا و آمودریا زیست داشتند همواره باسپاه سلاطین عجم و عساکر خلفای عرب در جنگ بودند و بیشتر اوقات از دستبرد اینان متزلزل و در زحمت بودند. اولین قومی که از ترکان داخل دایره اسلام شدند اولاده طاق خان بود که در سال 350 هجری سالورکه از فرزندان طاق خان بود، با دو هزار خانوار از ایل خود داخل ملت عالی مرتبت اسلام شدند. که پس از اسلام آوردن اسم او را قراخان یا چناق خان خوانده، ایلش را ترکمان نامیدند تا از سایر ایل های ترک امتیاز داشته باشند.که بعداً از وطن خود مهاجرت کرده بنام ترکمانهای مشرقی و مغربی در ارمنیه و سواحل دریای خزر منزل گزیدند .
ترکهای از نسل تنگیز خان بن اغوز خان در اواخر سال یکهزار عیسوی در جوار بخارا که بقراخان در انجا حکومت میکرد تمکن جستند. در سال 1034 میلادی /407 هجری سلطان محمود بن سبکتگین که سلطان غزنه و فاتح هندوستان بود ایشان را از حوالی بخارا کوچانیده در اینطرف جیحون و در سراسر بلاد خراسان اتراق داد، که پسانها در عهد مسعود پسر محمود بن سبکتگین این اقوام که در خراسان بنام طایفه غز یاد میگردد مشکلات عظیم امنیتی را در سرزمینهای خراسان ایجاد نمودند. پس از دودمان غزنوی که موسس آن سبکتگین پدر سلطان محمود و یکی از غلامان ترکی نژاد امرای آل سامان بود که او را به حکومت غزنین سرفراز کرده بودند . این خانواده یکصدو پنجاه سال در حکومت غزنویان [خراسان] بر سر اقتدار باقی ماندند که افصی نقاط هند را نیز تسخیر کردند و محمود غزنوی هندوستان را تا کشمیر و قنوچ فتح نمود و به سلطنت راجه جیپال در هند خاتمه داد که عاقبت دولت غزنویان با سروری و شهریاری سلجوقیان رو به افول گذاشت و سلاجقه مدت سه قرن ممالک واقع ما بین دریای خزر و آق دنگیز [مدیترانه] [38] را در قبضه اقتدار و تسلط متصرف بودند که این سلاطین بلاد فارس ، کرمان و دمشق و حلب را نیز بچنگ آوردند.
طغرل بیک یکی از [نوادگان] سلجوق زمام اختیار و اقتدار خلافت بغداد را که در دست آل بویه پست شده بود ، به قبضه تسلط خود در آاورد و بجهت امداد القائم بامر الله خلیفه عباسی را که ال بویه دست او را از خلافت کوتاه کرده بود ، از میان برداشت و خلیفه را بر مقام و منزلت اصلی اش (خلافت بغداد باز گردانید ) که از جانب خلیفه ملقب به امیر الامرا گردید و روز جشن لقب دادن به طغرل ، خلیفه در پس پردۀ سیاهی بر تخت خلافت قرار گرفت و جبۀ سیاه حضرت رسالت پناهی را که بردع نام داشت ، بدوش انداخت و عصای آن حضرت را بدست گرفت . .. آنگاه خلیفه فرمان نیابت مطلقه او (طغرل) از خلافت کبری و رئیس الوزرا ی کلّ ممالک محروسۀ اسلام و حکمرانی بر کافه مسلمین فرو خواندند و طغرل را به انواع هدایای مادی و معنوی گرانبها و ذی قیمت مفتخر ساخت و او را تاج دولتین عرب و عجم خواند (چیزی که سالهای سال سلطان غزنه محمود بن سبکتگین در آرزوی بدست آوردن آن بود) در مقابل طغرل خواهر خود را به ازدواج خلیفه در آورد و خواهر خلیفه را نیز به زنی گرفت.[4]
ماجرای در گدشت طغرل و جا نشینی الپ ارسلان و اخرین سلالۀ آن ، قبلاً در بخش سلجوقیان به تفصیل آاورده شد که به بخش دودمانهای سلجوقیان در همین اثر مراجعه شود .
[1] Herodotus
[2] Targetaos
[3] Ecriture
[4] Togharma
[5] Grecs
[6] Romains
[7] Pline
[8] Pomponius Mela
[9] Byzantine
[10] Ungre
[11] Saka
[12] Ishguza
[13] Skuthai
[14] Chalcondylas
[15] Parties (Parthes)
[16] Phranze
[17] Isaac Comnens
[18] Troie
[19] Tuccr
[20] Hector
[21] Paolo Giovio
[22] Charles Quaint
[23] Turku
[24] Tuku
[25] Altai
[26] Aral
[27] Siberia
[28] Ghatfar
[29] Farchar
[30] Oghus
[31] Urtag
[32] Kurtag
[33] Jassi
[34] Artelas
[35] Sirem
[36] Bosphore
[37] Danube
[38] Mediterranean
[1] تاریخ امپراطوری عثمانی ، تالیف: بوزف فون هامرپور گشتال ۀ ترجمه میرزا ذکی علی ابادی ، به اهتمام : جمشید کیان فر ، چاپ اول سال 1387 ، انتشارات اساطیر ، جلد اول ، صص3-4.
[2] افغانستان قبل از اسلام تالیف عبدالحی حبیبی ، احمد علی کهزاد تاریخ اقوام کوشانی افغانستان ؛ تاریخ امپراطوری عثمانی، پیشین ،ص
[3] تاریخ امپراطوری عثمانی پیشین ، صص5-6.
[4] همان مأخذ ، ص 6 ببعد
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بخش هشتاد و هشتم
خوارزمشاهیان
دولت خوارزمشاهیان ( 1069 – 1230 )
پیشینه خاندان خوارزمشاهان:
در سال 447ه1069 ، يکي از غلامان ترک به نام انوشتَکين غَرچه ، که درخدمت ملکشاه سلجوقي ، به حکومت خوارزم منصوب شد و خوارزم شاه لقب گرفت. فرزندان او تا سال 628ه/1230م حکومت کردند. در زمان قطب الدين محمّد، ملقّب به علاءالدين، که پادشاهي مقتدر امّا مغرور و ضعيف النفس بود، مغولان به خراسان و ايران حمله آوردند و با آن که پسر او، سلطان جلال الدين مَنْکِبِرني، با رشادت بسيار در برابر مغولان ايستادگي کرد، امّا با کشته شدنش سلسله خوارزم شاهيان برافتاد.خوارزم شاهيان با غلبه برحکومت هاي محلّي سلجوقيان سرزميني وسيع را به اطاعت درآوردند و در نتيجۀ قدرت بسیار قصد فتح بغداد و بر انداختن خلافت عباسی را نمود نتیجه این شد که از راه همدان از اثر سردی هوا قسمت زیادی از سپاهیان خود را از دست بدهد و مجبور به باز گشت شود . این در حالی بود که قشون چنگیز خان تا دروازه قصر امپراتوری خوارزمشاه علاء الدین محّمد گردیده بود که باعث در هم شکستن امپراتوری وی شد.
خوارزمشاهیان دولت مقتدر در جنوب آسیا
ایالت خوارزم در منتها الیه شمال مغرب حدود جغرافیایی موجوده افغانستان (جمهوری ترکمنستان) ، در قرون اولیه اسلامی دارای حکومت محلِی بنام «آل عراق » بود که تا قرن نهم و دهم میلادی(سوم و چهارم هجری) ، معاصر دولت سامانی بوده ، و شبه استقلالی داشتند . آخرین فرد حکمدار سلسله مذکور ابو عبد الله محّمد بن محمد بن عراق است . از ان بعد جای امرای آل عراق را در خوارزم ، سلسله جدیدی بنام «آل مأمون » می گیرد . از معاریف این سلسله ابو علی مأمون بن محّمد خوارزمشاه است که تحت حمایت دولت سامانی قرار داشت و در سال (996م/374ه خورشیدی) بمرد. پس از این شخص ابو حسن علی خواهر محمود بن سبکتگین غزنوی را بزنی گرفت . جانشین و برادر او ابوالعباس مامون بن مامون بن محّمد مرد علم پرور بود که مشهور ترین دانشمندان جهان ان روزگار چون ابن سینا و ابو ریحان ، ابوالحسن سهیلی و ابوالخیر خمار در دربار او زندگی میکردند و کتب علمی بنام او نوشته میشد و امام ابو منصور نعلبی [ثعلبی] کتاب الطوایف و الظرایف خودش را بنام او نوشت ، ابوالعباس نیز مانند برادرش خواهر سلطان محمود غزنوی را در نکاح داشت . او در سال ( 1016م/394ه خورشیدی) در ضمن یک اغتشاش داخلی کشته شد و جایش را ابوالحارث محّمد بن علی بن مامون بن محّمد گرفت ، ولی سلطان غزنه نگذاشت ویکسال بعد به خوارزم سوقیات کرد و آن ولایت را به افغانستان (دولت غزنوی خراسان ) الحاق نمود ، خاندان مامونی را هم به غزنه متقل ساخت و از آن بعد خوارم یکی از ولایات حکومت غزنوی خراسان گردید .
با کم رنگ شدن حکومت سلاله غزنوی و شکست شان در برابر ترکان سلجوقی ، ولایت خوارزم نیز بدست سلجوقیان سقوط کرد و در عهد ملکشاه سلجوقی( 1072-1092م/450-470 ه خورشیدی) مردی ترکی زبان از اهل غرجستان (میمنه افغانستان) بنام «انوشتگین غرجه» که غلامی بود ترک نژاد این شخص در دربار ، ملک شاه بن الپ ارسلان سلجوقی مقرب گشت و منصب تشت داری یافت [1]، که بقول غبار ،عنوان شهنه خوارزم گرفت که مورث اعلی خاندان خوارزم شاهیان بوده که در سال 491 ه سلطان سنجر پادشاه سلجوقی خراسان قطب الدین محّمد پسر انوشتگین را بحکومت خوارزم مقرر نمود که خوارزمشاه لقب یافت و مرد نیک فطرتی بود واهل علم را دوست داشت چون وفات کرد جانشین او پسرش «اتسز» بجای پدر نشست .
اتسز :
اتسز در سال 521 ه جای پدر نشست و با اینکه مرد فاضل و خوش طبع بود نسبت به ولی نعمت خود سنجر مخالفت نموده علم یاغییگری بر افراشت . سبب قرب اتسز در نزد سنجر آن بود ،آن سلطان را مواضعۀ امرا مستخلص یافت ولی چون بخوارزم برگشت از در عناد در آمد و سنجر مجبور گردید بدفع او بکوشد و در سال 533 ه سلطان لشکربخوارزم کشید واتسر چارۀ جز فرار ندید که در نتیجه این جنگ پسرش قلغ (قلج) دستگیر گردیده کشته شد .
اتسزکه در این جنگ مغلوب گردیده بود ، ترکان غز را بر ضد سلطان سنجر تحریک و به این ترتیب دولت سلجوقی افغانستان =(خراسان )را با یاری ترکان غز از بین برد.[2]
مؤسس دولت خوارزمشایان :
قسمیکه گفته امدیم موسس این سلسله قطب الدین محّمد پسر انوشتگین غرجه بود ، پس از قطب الدین پسرش آتسز به سلطنت رسید .
سلطان علاالدین تکش ، علاالدین محّمد و سلطان جلال الدین خوارزمشاه از مهمترین شاهان این سلسله بودند . علاالدین محمد میخواست امپراتوری عباسیان را در بغداد سرنگون نموده و خود یگانه امپراتور بزرگ در جهان اسلام گردد و بنا بر همین مقاصد در سال( 615ه خورشیدی /1237م )امر حرکت را به اردوی نیرو مند خوارزم داده و بلافاصله براه فارس به استقامت عراق عرب ادامه داده و لی از اثر بررفباری شدید اردوی او در همدان متوقف ماند که در این حین خبر حرکت مغول را بجانب کشور خویش خوارزم شنید ، لذا از فتح بغداد منصرف شده عودت نمود ولی با ساعقه چنگیز و سیلاب عظیمی از قوای بی امان چنگیز در کشورش رو برو شد که این نیرو های مهاجم، سرتاسر مناطق ماوراالنهر ، خراسان و فارس را استیلا نمودند و حرکت سوق الجیشی قوای خویش را برای نابودی کلّیِ سرزمین خراسان که در آن وقت بشمول سمرقند بلخ و هرات ، که جزء قلمرو خوارزمشاه بود باعث اشغال این مناطق و نابودی آن در یلغار مغول گردید.[3]
علاالدین محمذ تکش:
علاالدین محمد خوارزمشاه اخرین و مشهور ترین سلطان سلسله خوارزمشاهیان بود که مستقلا بر خوارزم حکمرانی میکرد و فرمانروائی مینمود. وی مثل سلطان محمود غزنوی، در صدد تشکیل یک دولت بزرگی برآمد. علاءالدین تکش یکی از مشهورترین پادشاهان این خاندان است، که بعد از مرگ پدرش ایل ارسلان، بر ضد برادر خود سلطان شاه تمرد نموده، و بعد از جلوس بر تخت خوارزم ، سلطان طغرل سوم سلجوقی را در ری مغلوب و مقتول و قسمت مهمی ممالک سلجوقیان را به دولت خوارزم الحاق نمود.
سلطان علاءالدین محّمد، پسر همین شخص است که دولت قراخطائیان ترکستان شرقی و دولت غوری (خراسان)افغانستان و دولتهای کوچک اتابکان فارس، و آذرباییجان را یکی بعد از دیگری مغلوب و شهنشاهی عظیم خوارزم را تشکیل نمود و از سال 1192تا 1199 سلطنت نمود او که اخرین پادشاه مقتدر آسیای وسطی قبل از حمله چنگیز خان است توانست به سرعت دولت غوری را در افغانستان (خراسان) و دولت ترکی را در سمرقند و دولت مقتدر قراختائی در کاشغرستان از بین برد و به این صورت او شهنشاهی عظیمی تشکیل کرد که از دریا های سیحون و سند تا حدود عراق و از دریاچه اورال تا بحر عرب کشیده میشد . او به این قلمرو وسیع بسنده نکرد و میخواست تا به بین نهرین برسد و خلافت اسلامی را در بغداد معدوم نماید و خود در سر پادشاهان اسلام قرار گیرد . دولت وی از نتیجه فتح خراسان و غنایمی که از دولت غور بدستش افتاد دلیل تحکیم دولت وی گردید . بنا بر قول غبار از دفتر سلطنتی غور نامه های خلافت بغداد علاء الدین، می خواست امپراطوری بنی عباس، را در بغداد سقوط دهد، تا خود یگانه امپراطوری بزرگ اسلام گردد. او که بنا به همین مقصد در سال 615 هجری امر حرکت سفر به ری را به اردوی قوی خوارزم داده و بلافاصله به راه فارس به استقامت عراق عرب حرکت کرد.
خوارزمشاه در همدان به سبب برف باری شدید هنوز معطل بود که خبر حرکت و یلغار مغول را به جانب کشور خویش شنید، لهذا از فتح بغداد چشم پوشیده عودت نمود و بالاخره سیلاب مغول سرتاسر ماوراءالنهر، حدود جغرافیایی افغانستان موجوده =(خراسان)، و فارس را استیلاء و شهنشاهی خوارزم را از بیخ و بن بر آورد.
قصد حمله به عراق پایتخت خلفای عباسی و پیامد های آن:
همینکه سلطان علاأالدین محّمد، از قضایای اطراف خراسان (افغانستان) ماورا النهر و سرزمین های فارس فارغ شد فتوای فقهاء را حاصل کرد تا الناصر الدین الله خلیفه عباسی را به دلیل اینکه حق خلافت سادات حسینی را با غصب خلافت پامال نموده است فتوای فقها را که معمولاً در تاریخ اسلام هر بار در زمان حکمرانی پاد شاهان صادر گردیده است، نتیجه معکوس عمل فقهای دولتی ای است که همیشه بخاطر حفظ مراتب خود و بدست آوردن امتیازات، استعمار را در لباس مذهب به پیروزی رسانده وباعث کندی روند رهکشایی صلح و سلامتی در جهان اسلام شده است که بار ها حتی در تاریخ معاصر کشور ما فتوا های خلاف اصول و جهانبینی اسلام و قر آن باعث کم زوری، جامعه مسلمان گردیده است که این بار می بینیم که این فتوای دور از حقانیت دینی، چطور موجب بربادی جهان اسلام و تمدنهای چندین سده مخصوصاً در خراسان و نیمی از آسیا ،توسط یک پادشاه خود کامه و تشنه شهرت و شهوت تباه گردیده است.
علاءالدین در سال( 1217میلادی/595هخورشیدی) نام خلیفه مسلمین ر ا از خطبه بر انداخت و خود با اردوی خوارزم به قصد انهدام خلافت عباسی بجانب بغداد حرکت نمود . ولی در مسیر حرکت اردوی پر قدرت او در همدان با زمستان زود رس و برفباریهای غیر معمول و شدت سرمایش هوا رو برو شده عساکر و ی از اثر آن بدون درگیری و جنگ تلفات سنگینی را متحمل شدند ، این است که از فتح بغداد منصر ف و به ماواء النهر مراجعت کرد تا از یلغار دشمن خطرناکی دفاع کند ، آن دشمنی که سلطان او را بجنگ خویش انگیخته ، تجار و سفیر (چنگیزخان) را کشته بود. زیرا این سلطان جاه طلب و مستعمره جو میخواست کشور پهناور چین را نیز مسخّر کند . غبار از قول منهاج سراج جوزجانی در کتاب طبقات ناصری و او از قول عمادالملک تاج الدین دبیر جامی از ارکان در دربار سلطان محّمد خوارزمشاه ، قصه میکند که خیال تسخیر چین مرکوز خاطر سلطان ، بود تا جایی که به هیچ عرض و مشوره رجال خود از سر این فکر نمی گذشت و از ایندگان کشور چین و اقصای ترکستان همیشه حالات چین را می پرسید ، بالاخره سید اجل بهاء الدین را برسم سفارت بحضور چنگیز خان فرستاد . این سفر در حدود طمغاج نزدیک پیکینگ پشتۀ از استخوانهای کشته شدگان چنگیزی و سرزمینی چرب و سیاه از روغن آدمیان تلف شده مشاهده کرد و همچنین پسر ووزیر پادشاه طلای چین شمالی را که مغلوب چنگیز خان شده بود مقید در دربار چنگیز خان برید [بدید] . البته مشاهدات و اطلاعات این مرد به سلطان تقدیم شد ، مثلیکه جاسوس نظامی سلطان راجع بقدرت جنگی چنگیزخان این گزارش را به سلطان تقدیم کرده بود : «هر فرد عسکر چنگیز لباس خود را با فد و سلاح خود را سازد ، از گوشت و شیر جانور اردو تغذیه کند و به هیچ چیزی از خارج اردو محتاج نباشند ، حیوانات شان هم به علف دشت قناعت نماید ، و چنین عسکری در شداید جنگ صابر و مطیع باشند و بر فتح بر هیچ متنفسی ابقا ء ننمایند.». [4]
از اثر عاقبت ناندیشی های پیهم که از او درجنگهاو تصمیم گیریهای سیاسی سر زده بود چنان آتش جنگ در سرارسر قلمروش در گرفت که خشک و تر را بسوخت و عالمی را بخاک و خون نشاند و شهر های ماوراءالنهر ، و خراسان (افغانستان) و پارس(ایران) و حتی عراق به ویرانه تبدیل شد و تذهیب و تمدن چندین صد ساله این سامان به باد فنا رفت و اسباب این ناکامی و تباهی هم این بود که از یکطرف محّمد خارزمشاه بمقام خلیفه اسلام (بغداد) توهین کرده بود . از همه بد تر اینکه اداره این کشور پهناور را بدست مادرش که زن جفا پیشه ، مغرور ، جاطلب و خود خواه بود ملکه ترکان خاتون گذاشت که او هم به اساس پیوند های خویشی تمام مناصب بزرگ را به اقوام خویش سپرد (چیزی که همین اکنون در اداره دولت افغانستان نیز مشاهده میگردد که رابطه ها بر ضابته ها حاکم می باشد که این، باعث پریشانی ملت و زوال سرزمین و کشور خواهد شد ) و انها را در اجرای امور مخیّر گذاشت که به این صورت برای محّمد خوارزمشاه جز نام اختیاری نبود . علاوه بر ان آنانی را که حس وطن پرستی و سبغۀ ملی داشتند و صاحب نفوذ در کشور بودند یکایک از بین بردند . و به این اساس سلطان محمّد خوارزمشاه در حقیقت بدست زمینه سقوط امپراتوری نیمه خام خویش ر ا که هنوز نضج و قوامی نیافته بود پی ریزی نمود ه و از بین برد . چنانکه در چنین احوال با چنگیز خان همسایه شرقی خویش از روی غدر و خدعه پیش امده و نمایندگانی را به ریاست سید اجل بهاء الدین به چین فرستاد که در فوق ذکر آن رفت . چنگیز خان نمایندگان سلطان علاءالدین محمّد خوارزمشاه را بخوشی استقبال نموده و ضمناً خواهان مناسبات دوستانه مملکتین گردید ، اما سلطان علائالدین محّمد خوارزمشاه اعتنایی نکرده در حدود متجاوز از پنجصد نفر تجار مغول را بنا به تحریک غابر خان حاکم اترار (دهشت افگن)که بیشترین تعداد شان را جاسوسان چینی قلمداد مینمود امر کشتن داد و غابر خان هم که چشم طمع بمال و زیورات قیمتی ایشان دوخته بود امر سلطان را اجابت نمود ه اموال انها را ضبط و خود شان را بقتل آورد و بعد تر باز هم نماینگان خان مغول را که غرض استفسار این مطلب بدربار خوارزم گسیل شده بود از تیغ کشید و با چنین حرکت جاهلانه سیل هجوم مغول را دیده و دانسته به قلمرو خویش سبب گردید . بالخره چنگیز خان در سال 616ه با قشونی زیاده از دوصد هزار بممالک علاءالدین محّمد خوارزمشاه هجوم اورد که محّمد خوارزمشاه را چنان دست و پاچه نمود که مانند بیچارگان از شهری به شهری و از ناحیتی به ناحیتی می گریخت و سپاهیان مغول به تعقیب او بسوی ممالک این سلطان نگون بخت پیش میرفتند تا آنکه سراسر قلمرو سلطان علاء الدین محّمد خوارزمشاه در فتنه خانمانسوز مغول بخاک سیاه نشست و خود وی از غم و غصه زیاد بدر جزیره اابسکون(بحیره خزر) در سال. 617 هجری گذشت. [5]
اسماء دودمان خوارزم شاهان:
قطب الدین محمد بن انوشتگین غرجه 461 – 521 هجری
اتسز بن قطب الدین محمد 521 – 551 هجری
ایل ارسلان بن اتسز 551 – 558 هجری
سلطان شاه بن ایل ارسلان 558 – 589 هجری
علاءالدین تکش بن ایل ارسلان 589 – 596 هجری
سلطان علاءالدین محمد بن تکش 596 – 617 هجری
سلطان جلال الدین بن علاءالدین محمد 617 – 622 هجری
نقشه قلمرو امپراتوری خوارزمشاهیان (1096-1230م/474-608)
[1] تاریخ کامل ایران ، دکتر عبد الله رازی ، فصل یاز دهم خوارزمشاهیان ، ص 220
[2] افغانستان در مسیر تاریخ ،از ص262 به بعد ؛ تاریخ کامل ایران ، دکتر عبدالله رازی ، ادامه ص 220
[3] افغانستان در میسر تاریخ ، تالیف میر غلام محمد غبار ، پیشیم ، فصل هفتم ،صص260-62 ؛ دایرة المعارف آریانا ، جلد پنچم ، پیشین ، ص348
4. همان ، ادامه صفحه 262
حکومت خوارزمشاهیان:
مقدمه
« خوارزمشاهیان، فرزند انوشتکین غرجه هستند. اولین ایشان یعنی قطب الدین محمد در تاریخ سال 490 بر دست امیر حبشی بن التونتاق حکمران خراسان به سمت خوارزمشاهی معین شد و این مقام از تاریخ به بعد در خاندان قطب الدین محمدبن اوشتکین موروثی گردید. پس سال 490 ابتدای تأسیس سلسلۀ خوارزمشاهی و قطب الدین محمد اولین خوارزمشاه از این خاندان است.»[1] 1- قطب الدین محمدبن انوشتکین(490-552) « دولت خوارزمشاهیان که به سلطنت سلجوقیان پایان داد، خود در آغاز برآورده و پروردۀ سلجوقیان بود. بنیانگذار این دولت محمد نوشتکین از جانب برکیارق ولایت خوارزم در سال 491 یافت.[2]و سنجر هم بعدها او را در آن سمت تثبیت کرد. قطب الدبن محمد که خوارزم رااز جانب سلطان سلجوقی داشت در مدت سی سال امارت خویش همچمنان تابع و مطیع سلجوقیان باقی ماند. گویند در تمام این مدت، یک سال خود برای اظهار طاعت به درگاه سلطان می آمد و…
[5] دایرة المعارف آریانا ، چاپ مطبعه دولتی کابل ، نشر انجمن دایرة المعارف افغانستان
ف1348، جلد پنجم ، ص 942 ؛ افغانستان در مسیر تاریخ ، جلد اول ، پیشین ،ص 265-66.
قبلی