دکتورعلوم اکادمیسین اندیشه افغانی
از اندیشه گاه تمامیت افغانستان
( بخش چهارم )
Taliban :
A huge dishonoring torque on Islam’s neck & a dirty on the face of humanity
طوق لعنتی بر گردن اسلام
و لکهء ننگی بر دامان بشریت!
انقلاب محمد
و « ضد انقلاب » آن چه بود و چه هست ؟؟
نمای کعبهء شریفه و دیههء مکهء معظمه مقارن ظهور حضرت محمد و نزول قرآن کریم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ِلإِيلَافِ قُرَيْشٍ ﴿1﴾ إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ ﴿2﴾ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ ﴿3﴾ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ (4)
برای آنکه قریش با هم الفت گیرند ﴿1﴾ الفتی که در کوچ های زمستانی و تابستانی بر قرار ماند ﴿2﴾ باید یگانه خدای این خانه ( کعبه ) را بپرستند ﴿3﴾ همان که به آن ها هنگام گرسنه گی طعام داد و از ترس و خوف ایشان را ایمین ساخت (4)
این ؛ شعار یک انقلاب دینی ـ اجتماعی در قبایلستان عرب 15 قرن پیش بود . فهم واژه های این شعار که به گونهء یک سورهء چهار آیتی قرآن به ما رسیده است ؛ نه در 1500 سال پیش زیاد غامض و بغرنج بود و نه امروز اشکال زیاد دارد . در اینکه قریش قبیله ای از قبایل همان قبایلستان بود ؛ نه در گذشته شکی وجود داشت و نه امروز محل منازعه میباشد .
محمد پسر عبدالله فردی از همین قبیله بود و موقعیت این قبیله در زمان محمد به نسبت سایر قبایل قریش تفاوت هایی جدی داشت و این امتیازات را از دربانی خانهء کعبه می گرفت که محل مقدسی برای همه قبایل عرب بود .
البته تا جائیکه معلوم است ؛ علی الظاهر دربانیی خانهء کعبه به معنای داشتن قدرت حاکمهء دیههء مکه و اطراف آن هم بوده است ؛ ولی معادل به مفاهیمی که امروز از دولت و حکومت ؛ مطرح است تقریباً چیزی وجود نداشت .
بنابر این بزرگان قبایل هرکدام بر قبایل خود فرمانروا بودند و از نظر سیاسی به مقام و مرجع ممثل کدام حاکمیت واحد عربی سر خم نمی کردند . معهذا به استثنای قبیلهء بنی خزاعه ؛ سایر قبایل بر امتیاز مذهبی ی دربانی کعبه و نظم و نسق امور ادارهء دهکدهء مکه ؛ دعوی نداشتند ولی در عوض تقریباً هر قبیله یک ممثل دینی و هویتی (بُت) از خود ؛ در خانهء کعبه قرار داده بود و نذورات و قربانی هایشان به بُت مربوط تعلق میگرفت و طبعاً هر بُت کسانی را از جانب قبیله مربوطه به صفت پاسدار و مجاور ... همراه داشت .
چنانکه مفاهیم آیهء قریش نشان میدهد ؛ خود این قبیله که شاید بزرگترین قبیله یا یکی از بزرگترین قبایل از لحاظ نفوس و دیگر شاخص ها بود ؛ میان خاندان ها و عشایر و طوایف خود وحدت نداشت . غالباً همین بی وحدتی ، بی نصب العینی ، بی برنامه گی و بی سیاستی آن باعث شده بود که خانهء کعبه از 360 بُت یا نماد هویت و داعیه و شیوهء مذهبیی متفاوت و متضاد انباشته شود .
بدینگونه دربانی ی خانه کعبه و حتی امتیاز اداره چی بودن سرزمین مکه به یک امر سمبولیک و تقریباً میان تهی مبدل شده بود . حتی از مناسک بزرگ حج سالیانه هم چندان خیری عاید نمی گشت . این وضع به اضافهء عوامل و تحرکات دیگر , قبایل عرب را به دشمنان قسم خورده یکدیگر مبدل کرده بود و مداماً میان ایشان جنگ و خونریزی و قتل و غارت ادامه داشت .
حتی طئ چهار ماهی که طبق سنن شان جنگ در آنها حرام قرار داده شده بود ؛ نیز با هم زد و خورد میکردند و طبق آیات دیگر قرآن ؛ حرمت ماه های معین را به دلخواه و حسب منافع جنگیی خود تغییر میدادند . لذا وحدت نظر حتی در مورد ماه های حرام میان قبایل وجود نداشت . [15]
کسانیکه در «زمان» فرو رفتن و در «مکان» تاریخی و اوضاع و احوال آن اتصال یافتن را بلد اند ؛ به ساده گی در می یابند ؛ این وضع نه صرفاً از لحاظ عقیدتی بلکه از نظر اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی فاجعه بار است و به دلیل استخوان شکنی ها و برخورد ها و تعدد فجایع میان قبایل و میان خود آحاد هر قبیله بنیان های اجتماع و خاندان وخانواده را تخریب کرده می رود ، حد اقل نظم و قانون و اخلاق فراهم گشته در گذشته ها را از میان می برد و در دراز مدت حتی احترام و اعتنا به مقدساتی مانند خانهء کعبه را سست و زایل می گرداند . [16ـ تجربهء افغانستان پاکستانزده و کابل مجاهد زده]
حضرت محمد در چنین اوضاع و احوال به محیط دقیق میشود ؛ پیرامون عوامل و نتایج وضع معمول و مسلط در عرصه های گوناگون می اندیشد و از اینکه دارای امکانات سفر های بازرگانی است و به همان دلیل در دنیای بیرون رفت و آمد دارد ؛ حال و روز و اخلاق و اطوار قبایلستان عرب را مثلاً با اوضاع شام و روم مقایسه میکند .
و از آنجا که همت و اندیشنده گی و احساس و توانمندی ای مثلاً بهتر از « هل مِن مبارز!» های کنونی ی افغانستان و جهان به اصطلاح اسلام دارد ؛ موضوع را به مشغلهء فکری و بالاخره به برنامهء زنده گانیی خویش مبدل میسازد .
چون درین زمان و در این مکان ؛ امکانات تفکر منطقی و علمی ی فرا دینی در حد صفر است ؛ محمد ناگزیر است ؛ فقط در دایرهء معارف و گفتمان دینی عمل کند و این یعنی هول انگیز ترین رسالت و مسئولیت .
هم امروز و هم فردای متصوره و هم دیروز تا 1500 سال پیش و فراتر ازآن ؛ قیام علیه دین حاکم و علیه وجدان ایمانی ی توده های مردم ـ آنهم مردم قبایلی خشک اندیش و اصلاً نیمه وحشی در قلب صحرا های منزوی جزیرة العرب ـ در میان مردمی که با انسان های اولیه تقریباً مشابه اند ـ کار فاجعه انگیز و لذا قریباً ناممکن بوده ، هست و خواهد بود .
ولی محمد ؛ بدین قیام مبادرت می ورزد و تمام عواقب آنرا به جان میخرد . میتوان تصور کرد که در نبود قیام محمدی و تداوم وضع فجیعی که خود قرآن محمد رساترین تصویر و توصیف را از آن به دست میدهد ؛ قبایلستان عرب رفته رفته همدیگر را میخوردند و در کنار آخرین مرز های توحش ؛ اکثراً زوال می یافتند و مضمحل میگشتند . حتی تصور بهتر از این ؛ برای دیههء تجارتی و زیارتی ی مکه و مناطق نسبتاً خوش آب و هوا و متمایل به شهری گری و مدنیتِ یمن ؛ هم دشوار بود .
ما که امروز ؛ در عصر علم و تکنولوژی و ارتباطات و اطلاعات تمام جهانی و تمام بشری با محتوای اصلاً و قطعاً غیر قابل مقایسه با آن روزگار می بینیم ؛ نظام قبیلوی از آدمیزاده چه میسازد و او را به چه جانور و ماورا جانوری مبدل میگرداند ؛ باید لا اقل به ضریب 1500 وخامت در وضع از همه جهات و همه استقامت ها را در زمان رستاخیز محمد محاسبه کنیم و دریابیم .
محمد ؛ وضع حاکمی را که علیه آن قیام میکند ؛ « جاهلیت » می نامد . آفاقی ترین معنای آن این است ؛ وضعی که محمد میخواهد در چوکات امکانات زمان و مکان جانشین وضع موجود کند ؛ غیر « جاهلیت » است ؛ یعنی که « عالمیت » است ؛ وضعی مبتنی بر علم و عقل و خردیست که در همان روز گار در اقصای عالم شگوفا شده بوده است .
البته که این « عالمیت » هنوز ساینتفیک و صدفیصد تجربی نیست ؛ چون میسر نیست که باشد ؛ ولی استقامت دادن شعور و احساس و انهماک خاص و عام بر اِیدهء « جاهلی » نبودن ؛ خود امر کبیری است .
حتی در همین امروز ؛ چنین امر در قبایلستان ما امر کبیر است ؛ در تمام افغانستان امر کبیر است ؛ در تمام پاکستان و عربستان و کویت و بحرین و دوبئ و کُل منطقه و تمام دنیای به اصطلاح اسلام امر کبیر است . کبیر به همان معنی که در واژهء انقلاب کبیر فرانسه هست و در واژهء انقلاب کبیر اکتوبر هست !!!
میدانیم که هر اِیده ای نوین اجتماعی ـ سیاسی ـ معنوی برای عملی شدن و پیروز شدن به سازماندهی و تشکیلات ضرورت دارد و برای هرنوع تشکیلات یک حلقهء وصل روشن و معلوم و محسوس طرف سازماندهی شرط اول است .
وقتی مطرح میشود که :
لإِيلَافِ قُرَيْشٍ ﴿1﴾ إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ ﴿2﴾ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ ﴿3﴾ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ (4)
برای آنکه قریش با هم الفت گیرند ﴿1﴾ الفتی که در کوچ های زمستانی و تابستانی بر قرار ماند ﴿2﴾ باید یگانه خدای این خانه ( کعبه ) را بپرستند ﴿3﴾ همان که به آن ها هنگام گرسنه گی طعام داد و از ترس و خوف ایشان را ایمین ساخت (4) ؛ چنین ضرورتی خاطرنشان شده و چنین حلقهء وصل کننده ای به اختیار تودهء مورد نظر گذاشته شده است .
منافقان مسلمان نمایی که سرانجام مؤفق شدند محمد را بکشند و به جای انقلاب محمدی « ضد انقلاب» را مسلط نمایند ؛ تمام تلاش و هنر شان همـراه با دانشمندان و احبـار و کعب الاحبـار و « آرماگدونی » های یهودی ـ مسیحی بر این متمرکز گشت که « معنی و مفهوم » را از قرآن بزدایند .
از این جمله در اصطلاحات قرآنی ؛ « اجر » یعنی « ثواب » تلاوت و ذکر آیات قرآن را مطلقاً واژگونه کردند . طوریکه معنای « ثواب » را از مفاد هدایتی و ارشادی و رهنمونی به چیز موهوم ماوراء الطبیعی مبدل ساختند :
قرآن بخوان ؛ آیت تلاوت کن و این و آن ذکر را چند و چندین بار در چنین و چنان وقت و محل تکرار نما که خداوند بدله اش را طور برکت چند و چندین مرتبه ای در دنیا ؛ و طور عفو و تخفیف مجازات در آخرت برایت نصیب سازد ؛ ولی هوش کن به معنایش نیندیشی که گناهکار و کافر میشوی و دنیا و آخرتت میسوزد !
از همان جمله است سورهء قریش که در جمله سوره های قصار قرآن همه آحاد تودهء مسلمان آن را از بر دارد و در نماز ها و سایر مناسبت ها پیوسته تلاوت مینماید ولی احتمالاً هم اکنون در میان یک میلیارد نفوس که از جمع یک و نیم میلیارد مسلمان ؛ عاقل و بالغ و نافذ تصرفات شرعیهء خود میباشند به شمول مولوی صاحبان و ملا امان و پیش نمازان... شاید به عدد انگشتان هم کس را نتوان یافت که واقعاً بداند ؛ این سوره عصارهء مانفیست انقلاب محمد و مزیداً سنگ تهداب تشکیلات برای تدارک این انقلاب است . و ثواب و عظیمترین ثوابش هم همین بوده ؛ همین هست و همین خواهد بود !
لطفاً دقت کنید :
لإِيلَافِ قُرَيْشٍ ﴿1﴾ برای آنکه قریش با هم الفت گیرند ، با هم متحد و همبسته شوند ؛ برای آنکه مشت واحد شوند ؛ برای آنکه قدرت شوند ؛ قدرتی که سایرین از ایشان حساب ببرد و به اتوریته و اداره و رهنمایی و رهبری شان اعتنا و اعتماد نماید ؛
إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ ﴿2﴾﴾ الفتی که در کوچ های زمستانی و تابستانی بر قرار ماند ؛ ( باید پیدا کنند ) چرا که قریش دایم در حالت کوچ های زمستانی و تابستانی است ؛ مالدار و کوچی است ؛ لذا اتحاد و یکپارچه گیی مورد نظر باید طوری استحکام و آگاهی و دانایی و قوت روحی در خود داشته باشد که در اندک مسایل آب و علفچر و چیز های دیگر ناشی از کوچندگی در زمستان یا تابستان خدشه نبیند و خلل ناپذیر باقی بماند ؛ برای چنین اتحادی فقط و فقط ؛
فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ ﴿3﴾ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ (4)
باید یگانه خدای این خانه ( کعبه ) را بپرستند ؛ همان خانه که به آن ها هنگام گرسنه گی طعام داد و از ترس و خوف ایشان را ایمین ساخت . چرا که جای و ملجا و هدف و خط و نشان دیگر میسر نیست .
عمده ترین دارایی و ثروت و اساس عرب همین بیت عتیق یا خانهء کعبه می باشد که از گذشته های دور تا کنون قریش از برکت آن نان می خورد و از فیض آن امنیت دارد ؛ چرا که قبایل دیگر و حتی بومیان غیر عرب به انگیزهء احترام به کعبه ؛ قبیلهء دربان و خادم آن را مزاحمت نمی کنند و لهذا باید قریش در مقام قبیلهء برتر و رهبر و مسلماً بزرگ و ممتاز ؛ یگانه رب و صاحب غیر مجسم و ماوراء الطبیعی ی همین خانه را مورد پرستش قرار دهد و توسل به بُتان عجالتاً موجود در کعبه را ترک و برای خود تحریم نماید .
اینکه این دعوت چرا بلافاصله به تمام اعراب داده نمیشود ؛ به دلیل اینست که قبیله ؛ نهایی ترین شکل هویت اجتماعی زمان میباشد و در مجموعهء قبایل که جز زبان و صحرا ؛ عنصر مشترک اساسی ندارند و دین هم توسط تعدد بُتان تکه و پارچه شده است ؛ اختلافات بیحد و حصری حاکم میباشد ؛ لذا صلای اتحاد برای مجموع عرب پیش از وقت و بیهوده و بی معنی است .
قریش ؛ هم به دلیل امتیاز دربانی ی خانهء کعبه و هم به دلیل اینکه دعوتگر ( حضرت محمد ) خودش قریشی است و ضمناً منافع اقتصادی و سیاسی عظیم این امر پیش از همه به قریش میرسد ؛ مستعد ترین و مقدمترین کتله برای این اتحاد میباشد .
معنای دیگر بسیار مهم و سرنوشت ساز سورهء قریش این است که قبل از قیام محمد قبایل عرب به « الله » خدای واحد غیبی یا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ در کُل باور داشته اند ؛ منتها بُت ها و اصنام قبیلوی خود را نماینده و مظهر یا وسیلهء تقرب به الله می پنداشته اند .
با اینکه طبعاً هر قبیله بُت و صنم خود را نسبت به سایرین برتر و تواناتر و حقیقی تر می انگاشته است ؛ مگر حرمت و تقدس خانهء کعبه به حیث خانهء الله ؛ چنان بالا بوده است که تمام قبایل سعی می کرده اند ؛ بُت و نماد و سمبول شان در خانهء کعبه جای داشته باشد و طبعاً در بیرون از کعبه ؛ اهمیت و حیثیت و صلابت لازم را نمی داشته است .
اما در ورای کُل ؛ مسلماً تصور هرکس در مورد رب العالمین مطابق قوای ذهنی و روانی ی او ؛ صورت می بندد ؛ بدین جهت فراوان بوده اند ؛ کسانی متعلق به هر قبیله که اصلاً خودِ بُت قبیله را خدا و آفریدگار می پنداشته اند . در رابطه به همین حقیقت است که واژهء « الله اکبر » ظهور میکند ؛ یعنی اینکه الله بزرگتر از سایر خدا های متصوره و ادعایی و توهمی و تجسمی ؛ و بزرگترینِ خدایان است .
واضح است که این واژه فی النفسه شرک آلود میباشد ؛ چرا که هنوز معنای تنها « خدا ؛ الله است!» را ندارد و معنای « الله ؛ بزرگترینِ خدایان » ؛ را میرساند .
قطعاً مسلم است که اگر حضرت محمد پس از فتح مکه و پایان دادن به موجودیت اصنام و بُت ها در آن ؛ چنان ناگهانی به قتل نمی رسید ؛ طئ یکی دوسال آتی که دیگر سایه و اثر بُت ها بر روان جامعه ؛ کاملاً زایل میگردید ؛ واژهء « الله اکبر » را مثلاً به واژهء « الله احد » یا « الله صمد » تعدیل نموده و مطلقاً تکرار استفاده از آن را در آذان و نماز و همه موارد ممنوع می گردانید .
البته جانشینان کودتایی اش نه آن درایت را داشتند و نه آن اهلیت و عزم و اراده را !
بنابر این است که ما امروز هم در همان وضعیتی قرار داریم که گویی 360 بُت در کعبه فرمانرواست و ما چیغ می زنیم که « الله اکبر » یعنی الله از هر 360 تای آن ها بزرگتر است !
به راستی ؛ وقتی پیامبر بزرگ اسلام را درک کنی و سرنوشت اینهمه وارونهء دین و دعوتش را در نظر آوری ؛ ناگزیر از گریستن میشوی ؛ ولو که با او تعلق خاطر ایمانی هم نداشته باشی !
« اسلام» به چه معناست ؟
و اما محمد ؛ برای توضیح و تفسیر ایده ها و آرمان هایش طبعاً اصطلاحات و واژه های امروز را ندارد و از واژه های آنروز هم که در ادیان و نزد مردمان دیگر مروج است ؛ غالباً به دلیل حساسیت های دینی و غیرت قبیلوی استفاده نمیکند . لذا بر خیزش و انقلاب خود نام « اسلام » را بر می گـزند .
به راستی اسلام یعنی چی ؟
وقتی فرهنگ های لغات و منابع صرفی و نحوی و دایرة المعارف ها را مرور کنیم ؛ با اینکه تدوین کننده گان آنان همه ناگزیر تابع اوضاع مسلط و حاکمهء زمان های خود بوده اند ؛ ولی باز هم معنای عمدتاً صحیحی که برای اسلام به دست می آید سلیمیت و سالم خواهی و سالم سازی است و این معنا درست معادل و مشابه همان « راست » و راست منشی و راست دینی در آئین و فرهنگ اهورایی ی خود ماست که ضد آن « دروغ » جعل و تزویر و حق پوشی ( کفر و منافقت ) است .
اندکی به مترادف ها و متشابهات کلمهء « اسلام » توجه بفرمائید تا همه چیز روشن شود و دیگر منافقی نتواند با گفتن ترهاتی چون « اسلام یعنی تسلیم مطلق به خدا !» ذهن و روان شما را مشوش نماید :
1ـ اصلاح ( از صلح ) یعنی به صلاح رسانیدن اطراف دعوی و منازعه ؛ ایجاد صلح و مسالمت .
2 ـ ابلاغ ( از بلغ ) یعنی تبلیغ کردن ؛ فهماندن و رسانیدن پیام و مضمون .
3 ـ اقناع ( از قنع ) یعنی به قناعت رسانیدن ؛ کوشش بوسیله منطق و سند و ثبوت جهت ایجاد رضائیت و حل و فصل مشکل عدم تفاهم .
4 ـ اجماع (از جمع ) یعنی به توافق همه گانی رسیدن پیرامون امری ؛ ایجاد اتفاق نظر .
5 ـ ارجاع (از رجع ) یعنی مراجعت دادن و هدایت کردن به منبع و اساس .
6 ـ ارفاق ( از رفق ) یعنی رفاقت کردن ؛ با محبت کمک مادی و معنوی ( مؤثر و متداوم ) به دیگری رسانیدن .
7 ـ انفاق ( از نفق ـ نفقه ) ـ نفقه به نیازمندان دادن ، از رزق و روزی ی خود و خانوادهء خویش چیزی جدا کردن و به جامعه و مردم دادن .
قرآن کریم بدین عمل و اخلاق ؛ چنان ارج می گذارد که تکاندهنده است و آنرا « قرض دادن به الله » میخواند .
در همین حال قوم پیامبر به دلیل خود داری ایشان از انفاق در راه پیروزی دعوت اسلامی تهدید به بی نصیب شدن از مراحم الهی میگردند!
8 ـ انصاف ( از نصف ) یعنی به عدل و برابری رأی و نظر داشتن و عمل کردن ؛ نفسانیات خود و سایر ملاحظات تبعیضی و ستمگرانه و جابرانه را در قضاوت راه ندادن .
9 ـ الحاق ( از لحق ) یعنی ملحق کردن ؛ پیوند زدن و چسپانیدن شئ ای به شئ ای . و اینک ؛
10 ـ اسلام ( از سلم selm و متوازی با سلام و سلامت )؟
آیا سلامت بخشیدن ، سلیم ساختن ، به مسالمت رسانیدن ،از کژی و بدی و دشمنی و مخاصمت و مرض رهانیدن ، درست کردن ، راست کردن و خلاصه « نیکی ، راستی ، درستی » معنا دارد ؛
یا تسلیم شدن و خفت و ذلت پذیرفتن که منافقان تحت نام « تسلیم مطلق به خدا » آن را به معنای تسلیم به خود و برده گی به خود و نظامات و مقامات خود معنی کرده اند و معنی میکنند . چرا که خدای منافق از ازل تا ابد جز خودش و هوا و هوسش ؛ چیزی دیگر نیست !
آیا در حالت دوم ؛ سُرنئ ؛ از طرف گشادش نواخته نمیشود و آدم سر به تالاق راه نمی رود ؟ به راستی که « بر کافر شکر واجب است که منافق نیست !»
به وضوح کامل و روشنای آفتاب صبح پاکیزهء بهاری می بینیم که معنای راستین « اسلام » همان « پندار نیک ، گفتار نیک و کردارنیک » است !
چنانکه «الله» برحسب آیات متعدد قرآنی معادل « ایزد » و « اهورا مزدا»ی نیاکان ما میباشد . بر علاوه ؛ روایات محکم و نیرومند تاریخی وجود دارد که زرتشتیان و به اصطلاح قرآن : صابیئیان و دانایان اهل صوامع نخستین کسانی بودند که به پیشواز و مبارکباد ظهور محمد رفتند و صحت و منتظره بودن و برحق بودن دعوت و رسالت او را تأئید و تصدیق کردند و تا پایان هم از جملهء « اهل کتاب » بهترین دوستان برای محمد و اسلام همین اهل صوامع باقی ماندند . در حالیکه علی الوصف تلاش های زاید الوصف و محبت و احترام نشان دادن بی حد محمد ؛ یهودیان غالباً و مسیحیان اکثراً ؛ به دشمنان محمد و دعوت او و به یاران و همکاران منافقان و معاندانِ محمد و اسلام مبدل گشتند .
خیلی مهم و معنا دار است که قرآن چندین جا و منجمله در سورهء « حج» ایزد و یزدان و اهورامزدا را که در صوامع ذکر آن ها می رود عیناً معادل « الله » شمرده و می فرماید که « در صوامع و کنیسه ها و کلیسا ها و مساجد ... نام الله بسیار برده می شد !»
******
الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿40﴾
همان كسانى كه بناحق از خانههايشان بيرون رانده شدند [آنها گناهى نداشتند] جز اينكه مىگفتند : رب ما الله است ؛ و اگر الله بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمىكرد ؛ صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدى كه نام الله در آنها بسيار برده مىشود سخت ويران مىشد و قطعاً الله به كسى كه [دين] او را يارى مىكند يارى مىدهد ؛ الله سخت نيرومند شكستناپذير است (40)
******
بدینگونه بهشت و دوزخ و چینوات پهل ( پُل صراط ) امشاسپندان ( فرشتگان مقرب ) میزان اعمال و باز پرس نهایی و مجازات و مکافات و سوشیانت ( مهدی آخر زمان ) و هزاران مورد دیگر که شاید کم از کم سه هزار سال پیش از اسلام ؛ در بلخ اُم البلاد ( به مفهوم تمام گسترهء افغانزمین و ایران زمین و تاجیکـزمین.. ) طنین انداز گردیده و قسماً در یهودیت و مسیحیت نیز تداخل یافته بود , با کاربُرد های متناسب به زمان و مکان و مردمان مورد خطاب ؛ در قرآن دیده و دریافته می شود .
مزید بر این کاملاً محقق و انکار ناپذیر است که حضرت محمد جناب سلمان بزرگ ؛ صحابی پارسی و افغانی ی خود را عضو « اهل بیت » خویش لقب داده است و حینیکه آخرین آیه سورهء محمد نازل میشود و طئ آن به اعراب اخطار میگردد که اگر در راه رستاخیز محمد و فداکاری برای پیروزی آئین اسلام بیش از این ضعف نشان دهند ؛ الله تعالی قوم دیگری را به عوض ایشان بر خواهد گزید ؛ در برابر استفسار اصحاب عربی که : قوم مورد نظر الله تعالی کی خواهد بود؟ ؛ حضرت محمد دست بر شانهء حضرت سلمان گذاشته میفرماید :
قوم این مرد ! [17]
آیا اعراب بخصوص با ایجاد اخوانیت و وهابیت و طالبانیزم و تغذیه و تقویت و تحریک جریانات تروریستی ی ماورا وحشیانه ؛ در دنیایی که دارد کم کم مفهوم و معنا و مقام بشر و انسان روشن میشود ؛ همین اخطار قرآنی را دست کم نگرفته اند و دست کم نمی گیرند ؟
حکمرانان عرب که اغلب مانند درباریان آل سعود که سراسر عربستان را با 700 شاهزادهء خود به اصطلاح اداره انحصاری میکنند ؛[18] حالا در مسمویت « نفت » خویشتن را نشئه احساس مینمایند ؛ ولی این ؛ مسمومیتی نیرومند تر از مسمومیتی است که محمد پیامبر را کُشت ؛ مسمومیت محمد ؛ جان او را گرفت اما معنویت او را نتوانست ؛ بمیراند . مگر مسمومیت نفت ؛ اینک عرب را به طور معنوی نابود می نماید .
کفر چیست و کافر کیست ؟
بالاتر گفتیم : محمد ؛ برای توضیح و تفسیر ایده ها و آرمان هایش طبعاً اصطلاحات و واژه های امروز را ندارد و از واژه های آنروز هم که در ادیان و نزد مردمان دیگر مروج است ؛ غالباً به دلیل حساسیت های دینی و غیرت قبیلوی استفاده نمیکند . لذا بر خیزش و انقلاب خود نام « اسلام » را بر میگیزند .
طبق همین قاعده نیز برای افادهء اضداد و مخالفان خود و دعوت و رستاخیز خود واژهء « کفر » را انتخاب میکند . در حالیکه پذیرفته گان دعوت محمد « مسلمان » خوانده میشوند ؛ منکران و تکذیب کننده گان « کافر » تلقی میگردند .
« کُفر» در زبان اصیل و قدیم عربی ؛ لغتی متضاد با « شُکر» است . میدانیم که معنای شکر , سپاس و قدر دانی است . پس کفر به معنای ناسپاسی و قدر ناشناسی میشود ؛ توجه به این بیت دارای مفهوم کلامی ؛ این مطلب را به درستی روشن می سازد :
شُکر نعمت ، نعمتت افزون کند
کُفر نعمت ؛ از کفت بیرون کند
ملاحظه میفرمائید وقتی به تنگدست سائلی چیزی کمک میکنید ؛ بلافاصله به دعا کردنِ شما می پردازد یعنی اینکه نعمتی را که شما برایش اهدا کرده اید ؛ سپاس میگوید . این دعا و شکر گذاری شاید گاهی شما را چنان به رقت قلب اندازد که بر کمک تان بیافزائید و یا آنرا دوامدار سازید . اما شاید هیچگاه میسر نشود بر مستمندی که در برابر خیرات شما غرور و ناسپاسی نشان میدهد ؛ خیرات مجدد کنید .
معنای منظومهء بالا همین است و وقتی ما زمین و خاصیت های زمینی را بر آسمان و ماورالطبیعه ؛ انتقال میدهیم رب العالمین را هم دارای اینچنین خصوصیات بشرگونه و این چنین روح محدود و بیچاره می انگاریم که اگر در برابر هرکدام از نعمت های او که مستقیم یا غیر مستقیم نصیب ما شده است و میشود ؛ چنین شکر گذاری و تملق نکنیم ؛ ممکن است همه عطایایش را بر ما قطع نماید .
از همین منظر است که ناشکری و ناسپاسی بر خداوند ؛ عملی خیلی وخیم پنداشته میشود . مردمان سادهء قدیم ناگزیر در این زمینه توهمات زیادی پیدا میکرده اند و چیز ها و اعمال بسیار بسیط و ساده موجب ترس ها و تلقیات هول انگیز نزد شان میگشته است ؛ مثلاً باور هایی بوده و هنوز اینجا و آنجا وجود دارد که ادرار کردن در آب و پاک کردن جای مدفوع طفل با برف... موجب خشکسالی میگردد ، زیرِ پای شدن نان و سایر خوراکی ها عاقبت های شوم دیگر دارد...و...و...
خیلی مطالعات لازم دارد تا دریافته شود که چرا یک چنین کلمه ساده و دارای مفهوم سخت بسیط ؛ نامی برای مخالفان و متخاصمان محمد و اسلام یعنی نامی برای یک « ضد انقلاب » میگردد .
ولی میتوان تصور کرد که این کلمه در فرهنگ قدیم عرب وزن زیاد داشته است و آنان ؛ در مفهوم کفر و ناشکری ؛ بیشتر بی اعتنایی به خالق تعالی و نعمت های او را می دیده اند و ناشکری را جرم وخیم می پنداشته اند ؛ چونکه باور داشته اند آن چه خشکسالی و توفان و زلزله و بیماری و مرگ و میر و ادبار... است ؛ ناشی از نارضامندی خداوند است چونکه بر نعمت هایش به حد لازم شکر گفته نمیشود و سپاس ادا نمیگردد ؛ یعنی از افراد و اعضای قبایل به پیمانه هایی کفر صادر میشود.
******
همه انواع قربانی ها و صدقات به شمول قربانی کردن فرزندان بشری بر همین مبنا توجیه میشوند . در قدیم تر ها که دریا هایی مانند « نیل » را آفریدگار می پنداشته اند سالیانه طئ تشریفات بسیار باشکوه و دامنه دار بهترین و زیباترین دختر قبیله را چون نوعروسان آراسته به دریا شکرانه می داده اند و قربانی گویان زنده در کام امواج می سپرده اند . قربانی ی حضرت اسماعیل به روایت قرآن ( و حضرت اسحق به روایت تورات ) توسط حضرت ابراهیم عین معنی را دارد و صرف تصور خدا در آن فرق میکند که اینبار خدا دریا نیست بلکه موجود نادیدهء قادر متعال به مثابهء خالق همه عالم میباشد .
قربانی های بیشمار که طئ حج فرضی در حال حاضر در مکه انجام میگیرد و قربانی هایی که در عید اضحی مسلمانان در خانه ها و محلات خود میکنند ؛ همه در واقع هدایا جهت ابراز شکرگذاری برای خداوند بابت نعمت ها و الطاف اوتعالی به آدم هاست .
هکذا قربانی هایی « نذرانه » وجود دارد که نمونه اعلای آن قربانی کردن دهمین فرزند ابوطالب جد حضرت محمد می باشد و اتفاقاً همین پسر پدر حضرت محمد هم هست .
داستان آن ؛ طوریست که ابوطالب نذر میکند اگر خداوند که مظهرآن برای قریش قبل از اسلام و محمد ؛ هبل بُت بزرگ کعبه میباشد ؛ به او ده پسر ارزانی کند ؛ دهمی را به پایش قربانی مینماید . او صاحب ده پسر میشود و پسر دهم بائیست قربانی گردد و تصادفاً این پسر بسیار زیبا و سخت دوست داشتنی است و اما قانون حاکم بر ابوطالب چنان است که نمیتواند اورا طور قربانی به پای هبل گردن نبُرد .
مراسم برای این کار فراهم میشود ولی ابوطالب منحیث آخرین شانس امید میکند که شاید هبل پسر را با صد شتر عوض نماید و به جای فرزندش قربانی صد شتر را از وئ بپذیرد . ولی چاره چیست ؟
چاره این است که به «ازلام» ( نوحی قرعه کشی که در مکه رایج است ) متوسل گردد . این بخت آزمایی توسط ازلام در چندمین بار بالاخره نتیجه میدهد و در دم عوض پسر ؛ صد شتر ابوطالب کارد باران میشوند و یکی پی دیگر از پا افتاده می روند . پسر نجات یافته به میمنت این لطف بزرگ الهه « عبدالله » نامیده میشود که البته هنوز به مفهوم « بنده الله » به گونهء اسلامی ی آن نیست ! [19]
*****
معلوم است که مرحلهء نخست کفر ( ناسپاسی ) را می توان کفر نعمت و کفران نعمت و کسان ارتکاب کنندهء چنین کفر را « کافر نعمت » شمار کرد . اما رفته رفته و بخصوص در زمان اسلام ؛ کافر به نعمت آفریدگار یا الله به « کافر بالله » توسعه پیدا کرده و کلمه تقریباً به طور کامل از مفهوم لغوی خود کنده شده و در یک مفهوم اصطلاحی و ترمینولوژیک مورد استعمال قراردادی و اجتماعی پیدا مینماید.
درین مرحله تا جائیکه از فحوای مفاهیم بسیاری آیات قرآن بر می آید ، کُفر معنای پوشانندهء حق ، پوشاننده و پنهان کننده آیات قرآنی و بالاخره پوشانندهء حقیقت پیامبر و در نهایت پوشاننده و تکذیب کنندهء وجود خود خالق تعالی را کسب میکند .
با اینکه در قرآن تمام انواع کفر ( کفر نعمت ، کفر کتاب ، کفر رسالت و کفر بالله ... ) مورد بحث است ؛ صرف جنگ و جهاد و غزا و مقاتله و محاربه با کفر حربی و کافر حربی مجاز میباشد .
کافر حربی هم ؛ همه آنانی که مسلمان نیستند و دارای اسلحه و آماده گی های جنگی اند ؛ نیست بلکه همان است که مسلحانه برای امحای مسلمانان و امحای اسلام اقدام کرده است و یا چنانکه اصول و فنون جنگ و دفاع ممکن میسازد چنین قصد و توطئهء آنان کشف و آشکار شده است .
درین شکی نیست که حدوداً ده سال از رسالت 23 سالهء حضرت محمد پیامبر اسلام در حالت جنگ و منازعات گذشت . به طور کلی این جنگی میان « اسلام و کفر» بود .
اما محمد پیش از اینکه وارد حالت جنگ و اضطرار شود ؛ نه اسکندر بود و نه چنگیز و آتیلا ؛ نه امپراتور و سر لشکر و قوماندان اعلی بود و نه حتی حاکم و بخشدار و والی و شهزاده و امیر دهکده .
او ؛ و پیروان و معتقدان اندک بی سلاح و بی وسیله ش در حالی از ده و دیار آبایی ایشان ؛ متواری و مهاجر گشتند که نیرویی عظیم تا دندان مسلح حاکم و قدر قدرت ؛ به قصد کشتن و بستن و نابود کردن فیزیکی ایشان بر کوی و برزن ریخته و حتی بر بستر خواب پیامبر نیز خود را رسانیده بودند .
این پاسخ حاکمان قریش به رهبری ابوسفیان و ابوجهل و ابو لهب و دیگران به یک فرزند قریش ؛ آنهم به نوهء ابو طالب دربان کعبه بود که می گفت :
لإِيلَافِ قُرَيْشٍ ﴿1﴾ إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ ﴿2﴾ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ ﴿3﴾ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ (4)
فقط « فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ » برای حکام و صاحب امتيازان قريش پذيرفتنی نبود . چرا که اين شعار اولاً مستلزم آن بود که قريش بت هبل خود را ترک گويد و ثانياً درجهت پاک کردن خانه کعبه از آنهمه اصنام و بت های متعدد ديگر قبايل عرب مبارزه نمايد . تا در « هَذَا الْبَيْتِ » فقط « رَبَّ » آن مطرح و مورد احترام و پرستش باشد و بس .
آیا کسی هست که تا اینجای موضوع با ما مشکل و اختلاف نظر و شک و تردید داشته باشد ؟
فرقی نمیکند این کس : نقیب باشد ، ولی الله باشد ، امام باشد ، ولی فقیه باشد ؛ اهل بیت پیغمبر باشد ، مولوی و حجت الاسلام باشد ، آیت الله و حجت الله باشد ؛ محدث باشد ، مفسر باشد ؛ متصوف باشد ؛ اهل عرفان و اشراق باشد ، علامه و بحر العلوم باشد ، صحابه باشد ، سیف الاسلام باشد ، فاروق اعظم باشد ، عثمان ذی النورین باشد ، شیر خدا باشد و حتی فرشته مثلاً جبرئیل امین باشد !؟
کسی هست ؟ یک ... دو ... سه... چهار... سه ... دو ... یک ....
می بینید که کسی نیست !
اکنون اجازه دهید که ما وضاحت بخشیم که « فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ » چه معنا داشت و چه عواقبی به همراه می آورد ؟
« فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ » به معنای رد و طرد و امحای 360 و اتکا و اکتفا به 1 بود . اين ؛ به معنای مطرود و محو گشتن سنت سرسخت و ريشه داری بود که نظام اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و روانيی قريش و تمام عرب « جاهلی » بر آن استوار بود . لذا اينجا انقلاب کبيری مطرح بود. مقصد انقلاب محمد و « ضدانقلاب » آن از ميان بردن چند تمثال چوبی و سنگی مزين به طلا و فلزات نجيبه و احجار کريمه يا فقط تحفظ آنها نبود !
محمد واقعاً به اساسی ترین نقطه نشانه رفته بود . در موجودیت این همه تکثر و تعدد الهه و منبع ایمانی و تفاخر و تکیه و توسل ؛ اصلاً و قطعاً ممکن نبود ؛ در جهان عرب تحولی ایجاد کرد و بهبودی صورت داد .
« ضد انقلاب » عرب و قریش هم به دقت میدانستند که با دفاع از اصنام خود ؛ فقط از نظام خود دفاع میکنند .
آنان حتی خواب محو و خاک و خاکستر شدن این بتان را هم نمی دیدند ؛ فقط برای آن میخواستند محمد و پیروانش را نابود کنند که زبان های دراز شده بر شک و تردید نسبت به الهه ها قطع گردد و سزای سرکشی و بی احترامی نسبت به آنها داده شده باشد .
معلوم است که قبلاً هزاران دیگر بدینگونه سرکوب و نابود شده بودند کما اینکه آدم های خردمند و خرد ورز بی شماری از قرن ها پیش از اسلام تا کنون درین گیتی به همین خاطر تحت وحشیانه ترین شکنجه ها و توهین ها و قین و فانه و زنجیر و زولانه و آتش و صلیب و گیوتن و تیر و تیغ ...خورد و خمیر و خاکستر شده اند و میشوند و آنچه در قرن 20 و 21 طالبان و جهادیون انجام داده اند و میدهند ؛ هم فقط دوام همین سلسله میباشد که اگر هم تا کنون ثابت نشده باشد تا لحظات دیگر به نهایی ترین شکل و معنی ثابت خواهد شد .
با حمله و تهاجم مسلحانهء حکام قریش و متواری شدن محمد و پیروان اندک ولی شجاع و شهیمش از مکه ، جزیرة العرب وارد جنگ اعلام شده و نبرد مرگ و زنده گی گردید .
چنین نبود که محمد و یاران مهاجرش و آنانی که انصار خوانده شدند و بر محمد و موحدان پناه داده بودند ؛ دیگر ایمین شدند .
محمد نمی توانست به تعدد اصنام گردن نهد و یا منجمله به خاطر ایمنیی میزبانان خود ـ انصار؛ عمدتاً قبایل اوس و خزرج در یثرب ـ دیگر سکوت پیشه نماید و حکام قریش نمی توانستند باور کنند که اصنام و نظام شان دیگر از خطر رست و لهذا دست زیر الاشه بنشینند .
ترس و نگرانی ی حکام قریش حتی به وحشت مبدل شد ؛ وقتی دیدند هجوم نظامی نه فقط محمد و پیروانش را مرعوب نکرد ، بلکه شجاعت و پایداری و مهارت و شطارت آنان را محرز تر گردانید ، استقبال در یثرب و حبشه .. بر نیرو و مورال شان افزود و در مکه هم حس تحسین و تجلیل از ایشان پیدایش یافت و روی به توسعه نهاد .
لذا به شدت بیشتر در صدد ریشه کن ساختن آنان از یثرب یعنی مدینه گردیدند که همچنان سرزمین عرب و تابع آئین اصنام کعبه و مطیع نظام اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی آن به حساب میرفت .
علاوتاً حکام قریش با شعور تر از آن بودند که ندانند خصمی چنین باید هرچه زود تر نابود شود و الا برده گان و محکومان و ناراضیان نظام را جذب خویش نموده به اندک زمان به جایی میرسد که دیگر مقابله کردن با آن اگر ناممکن نشود ؛ ده ها و صدها مرتبه گرانتر و پر هزینه تر میگردد .
بدین علت قطعاً مسلم است که دیگر حالت جنگ و اضطرار حتی با « صلح حدیبیه » هم بین دو طرف ـ انقلاب محمدی و ضد انقلاب آن ـ رفع نشد و هردو اردوگاه مصرانه و مصصمانه برای درهم شکستن و محو کردن سیاسی و معنوی ی یکدیگر آماده می شدند و عندالزوم به میدان جنگ میرفتند و غزا و مقاتله میکردند . که رویهرفته تا « فتح مکه » شمارهء جنگ ها و برخورد های نظامی که شخصاً حضرت محمد منجمله با لشکرهای ابو سفیان و ابو جهل در گیر شده متجاوز از 28 مورد گردید که به هرچار ماه یک جنگ تصادف میکند .
از اینجا بود که دو اصطلاح و واژهء مسلمان و کافر به حیث معرف دو اردوگاه :
(1) قیام کننده گان علیه اصنام 360 گانهء مکه و نظامات حاکمه قریش و عرب ؛ و
(2) مدافعان تا دندان مسلح و قهار و جبار آن
به وجود آمد و بیش از پیش متبارز و برجسته و ماندگار گردید .
لذا کافر به معنای مشرک و مدافع تعدد خدایان یا تعدد ممثلان خدایی بود ؛ به معنای مدافع دیانت و نظام متفرق و تفرقه زای حاکم بر جزیرة العرب بود که در همین حال غیر عادلانه ترین ؛ تبعیض آمیز ترین ، ستمگر ترین و آشوب برانگیزترین نظام برده دار و مرد سالار آن زمان شمرده می شد .
در مقابل و برضد آن ؛ مسلمان :
قیام کننده برای سلیم سازی عقاید و باور ها و نظامات و مقررات قریش و شبه جزیرهء عربی یعنی تعدیل و تغییر و جایگزین کردن بهترین های ممکن در زمان به جای آنها بود .
جداً به خاطر سپردنی است که تا اینجا اصلاً و اساساً مسلمان کوچکترین بار معنایی « تسلیم » را ندارد و نمی تواند داشته باشد ؛ حتی بار معنایی تسلیم به خدا در آن متصور نیست ؛ مسلمان موحد و خدا پرست بود و برای تسلیم بت پرستان به توحید قیام کرده بود و نه اینکه خود یک تسلیم شده و تسلیم شونده باشد .
وانگهی چون جدال بر سر توحیدِ منبع ایمانی از یکطرف و تعدد و تکثر آن از طرف دیگر بود و هنوز به اصطلاح قرآن ؛ کاملا « دین از آن الله » نشده و به امر حاکم و پیروز و مسلط بدل نگشته بود ؛ نسبت « تسلیم » به آن امر احمقانه و ابلهانه بود . هنوز قبول و رد و پیروزی و شکست دوشادوش هم حرکت میکردند !
ولی کافر عمدتاً و به طرز تعیین کننده مدافع حربی ی شرک یعنی تعدد خدایان و شریک باوری بر خداوند و آفریدگار در حد همان بتان 360 گانهء کعبه و نظامات و روحیات منبعث از آن بود .
گرچه غیر مسلمانان ؛ همه ناگزیر « کافر » خوانده میشدند ولی جنگ و مقاتله با آنان نه مقدور بود و نه مطرح ؛ بلکه غیر مسلمانان فراوانی با مسلمانان عهد و پیمان همکاری داشتند و به ایشان مدد های گوناگون میرسانیدند . و فراوان شان هم اقارب و دوستان و بسته گان مسلمانان بودند و تضاد و تفاوت عقیده ؛ مانع زیست باهمی و محبت و مؤدت ایشان نمیگردید . نمونهء اعلای آن همانا ابوطالب جد حضرت پیامبر بود !
آیا کسی هست که تا اینجای موضوع با ما مشکل و اختلاف نظر و شک و تردید داشته باشد ؟
فرقی نمیکند این کس : نقیب باشد ، ولی الله باشد ، امام باشد ، ولی فقیه باشد ؛ اهل بیت پیغمبر باشد ، مولوی و حجت الاسلام باشد ، آیت الله و حجت الله باشد ؛ محدث باشد ، مفسر باشد ؛ متصوف باشد ؛ اهل عرفان و اشراق باشد ، علامه و بحر العلوم باشد ، صحابه باشد ، سیف الاسلام باشد ، فاروق اعظم باشد ، عثمان ذی النورین باشد ، شیر خدا باشد و حتی فرشته مثلاً جبرئیل امین باشد !؟
کسی هست ؟ یک ... دو ... سه... چهار... سه ... دو ... یک ....
می بینید که کسی نیست !
لذا اگر واژهء کافر حربی را به ادبیات سیاسی جهان امروز ترجمه کنیم عبارت میشود از « ضد انقلاب » .
واقعیت تلخ و شومی که در قسمت های پیشین هم خاطر نشان کردیم ؛ در مورد انقلاب محمد و « ضد انقلاب » آن وجود دارد ؛ این است که علی الظاهر انقلاب محمد پیروز گشت و 360 بت موجود در خانه کعبه نابود گردید و اما در واقعیت امر ؛ این فقط تاکتیک تغییر یافتهء کفار قریش بود که به کامیابی مطلق منجر گردید .
محمد در « فتح مکه » فقط بُت ها را شکستاند ولی به نظام و حاکمان مطلق العنان مکه و قبایل متعرض نشد ؛ او طبق ایجابات روانشناسانه برای تسکین رزمنده گان سپاه اسلام که غالباً هرکدام تا کنون چندین بار به خاطر امر محمد و دعوت و داعیهء او تا به کام مرگ پیش رفته و در ماتم بسا عزیزان و همرزمان خود نشسته بودند ؛ فقط ده تن از آدم های تقریباً بیکارهء قریش را مهدور الدم اعلام کرد که نُه تن آنها بالای عقاید و غیرت خود پابرجا مانده و کشته شدند و دهمی گویا کلمه خواند و از مرگ رست !
محمد سپاه تا دندان مسلح و آنهمه جنگ دیده و ورزیده کفار قریش را خلع سلاح و منحل و مضمحل نکرد بلکه لابد حسب توافقات پنهانی همه را دست ناخورده بر جای گذاشت .
از بخت بد حتی یک جلال الدین حقانی هم نبود که زیر سلاح های ثقیله کفار قریش مانند تانک ها و هیلی کوپتر ها و طیارات اردوی ملی افغانستان ؛ مین گذاری کند و پس از انفجار دادن ها ؛ لاشهء آن هارا به پاکستان منتقل سازد !
محمد حتی مقام معنوی و اتوریتهء سران کفار قریش را به طریق « مؤلفة القلوبهیم » ترمیم نموده و از تزلزل و فنای آن جلوگیری نمود و آنان را چون اصحاب و یاران خویش پذیرفت .
محاسبهء محمد لابد این بود که بدین ترتیب انرژی اش را برای گسترش دعوت و حاکمیتش در سراسر شبه جزیره ؛ ذخیره مینماید و از مخاصمت های ویرانگر درون قریش فارغ شده ؛ به امر « لإِيلَافِ قُرَيْشٍ ﴿1﴾ إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ ﴿2﴾ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ ﴿3﴾ » نايل ميگردد و آنگاه گام های بلند بعدی را ميتوان برداشت !
ولی محاسبهء ابوسفیان که به تملق در آمده و گویا « پدر و مادر » خود را فدای محمد « برادر زادهء کریم و صبور » میساخت و دیگر سران کارکُشته و گرگان باران دیدهء قریش این بود ؛ با « یگ گام به پس » گذاشتن و قربانی کردن چند مجسمهء سنگی و فلزی که لابد از زیورات و نذورات هم تخلیه گردیده بودند ؛ میگذارند که « پُور و قصد » محمد به جا شود و لی با امتیازات سرسام آوری که از وئ میگیرند ؛ قدرت و لشکر و حاکمیت خود را محفوظ می دارند و می توانند در گام بعدی او را از سر راه خود بردارند !
هردو محاسبه به حدکافی زیرکانه و از لحاظ منطق نظامی درست و بر جا بود . خود این این اندیشه ها و پلان ها بالذات ضامن اجرا و تحقق خود بوده نمیتوانستند تا که علل و اسباب دیگر فراهم نمی شد .
کمترین نتیجهء منطقی که از اینهمه عملکرد های پیامبر اسلام گرفته میشود ؛ این است که کفر قابل محاربه و کافر حربی از نظر اسلام و قرآن و محمد امریست بالفعل .
جهاد و جنگ و غزا با چنین کافران هم ؛ منجمله میتواند با مصلحت و سازش و سیاست انجام گیرد و یکطرفه شود .
لذا احدی مجاز نیست که طبق توهم خود و بدون وجودِ تعرض و تجاوز بالفعل و مصرانه بر مسلمانان ؛ که با وسایل دیگر قابل دفع نباشد ؛ جهاد و قتال راه بیاندازد . و در حالیکه امکانات حتی نیمایی سازش و مصالحه و ختم نسبتاً آبرومندانه جنگ وجود دارد ؛ نباید از آن اجتناب گردد و به دستور ابلیس هایی مانند آی . اس . آی روی مقاصد و آمال دیگران آدمکشی ادامه یابد .
نتیجه حتی اساسی تر این است که : محمد پیامبر ؛ بشر است و اسلام یک مکتب فکری و عقیدتی در حد بشر و آنهم بشر 14- 15 صد سال پیش در جزیرة العرب .
****
ِانَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿2﴾والعصر
كه واقعا انسان دستخوش زيان است (2)
****
قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿188ـ الاعراف﴾
بگو جز آنچه الله بخواهد ]که همان میشود ؛ من[ براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم و اگر غيب مىدانستم قطعاً خير بيشترى به خویش مىاندوختم و هرگز نمی گذاشتم به خودم آسيبى برسد . من جز هشداردهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مىآورند ؛ نيستم (188)
****
مسلمانان حق دارند برای دفع تجاوز قاتلانه ؛ چه از سوی کافران باشد چه از سوی منافقان و همکیشان ؛ در قید قرار داد های دو جانبه و چند جانبه از غیر مسلمانان کمک بگیرند . چنانکه همچو قرارداد های همکاری رزمی با یهود و نصارا و باشنده گان غیر مسلمان دیگر مدینه از طرف محمد و مسلمانان فراوان وجود داشته و در قرآن کریم نیز بار ها انعکاس یافته است . طور مثال :
إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ﴿4﴾التوبه
مگر آن مشركانى كه با آنان پيمان بستهايد و چيزى از [تعهدات خود نسبت به] شما فروگذار نكرده و كسى را بر ضد شما پشتيبانى ننمودهاند پس پيمان با اينان را تا [پايان] مدت ایفا كنيد چرا كه خدا اهل تقوی را دوست میدارد (4)
رویهرفته محمد اولین و شاید آخرین فاتحی در تاریخ بشر میگردد که پس از پانزده روز از مفتوحهء خود ( مکه ) چون مهمانی بازگشت مینماید و باز در دیار هجرت خود ماندگار میشود و این هم در حالی که حتی یک حکمران و امیر و سفیر اسمی و تشریفاتی نیز از خود در آن بر جای نمی گذارد .
خوشبختانه همرزمان محمد اکثراً با شعور تر ازآن اند که از نیم کاسه زیر کاسه ؛ بوی نبرند و محمد خیلی به مشکل اعتراضات آنان را ساکت میدارد .
پیامبر فاتح سال دیگر بازهم مانند مهمان به عزم حج عازم مکه میشود و چهار ماه پس از عودت به مدینه ؛ کاملاً ناگهانی و غیر منتظره بیمار میگردد و می میرد . ولی پیش از آنکه نفس ار تنش بر آید شبی به طرز عجیب میان قبرستان ها می رود ؛ در حالیکه فقط تنها غلام خاص خویش را به همراه دارد و میان قبرها اینگونه ضجه میکند :
« سلام بر شما ای اهل قبور ! باید به شما تهنیت گفت و به این وضعی که شما پیدا کرده اید ؛ در مقابل وضعی که مردم دارند ؛ درود فرستاد و میدانید که خداوند شمارا از آن (وضع...) نجات داده است . فتنه ها مانند تکه پاره های ابر شبهای تاریک روی به هم آورده یکی به دنبال دیگر روان ؛ و شر آخری بیش از اولی است !»
طئ 24 ساعت بعد هم خیلی به مشکل امکان می یابد بر دوش یارانی به مسجد برود و این حقیقت اهول را به تاریخ و بشریت اعلام بدارد :
« ای مردم ! آتش فروزان شد و فتنه ها مانند تکه پاره های ابر شب های تاریک روی آورد !
آنچه را که قرآن حلال کرد ؛ من حلال کردم و آنچه را قرآن حرام کرده ؛ من هم حرام کردم . » [20]
در واقع فاتح مکه و درهم شکننده 360 بت اندرونی آن و بت های اندرون روح و روان قبايل بدوی عرب و پيامبر پيروز؛ از کدام شر و فتنه سخن مِيگفت ؟!
آيا چنانکه منافقان شاِيع کرده و حتی تا همِين اکنون بر يک مليارد و نِيم آدمِ در شرايط بشر اوليه نگهداشته شده قبولانده اند ؛ محمد ميتوانست اراده الله تعالی را که گويا بر رحلت او رفته بود ؛ به « شر و فتنه » حمل کند ؟
مگر اين ؛ صريحترين بيان پليد ترين سوء قصد بر جان پيامبر ـ آنهم از جايي نيست که او خود حتی خيالش را هم نميکرده است !
يعنی از ناحيه محبوبترين ازواج و با اعتماد ترين يارانش ؟؟
بدينگونه بود که بدبختانه مکر دشمن ؛ ريشه دار تر از محاسبات محمد ثابت شد و « فتح » شکلی و تشريفاتی و حتی بی معنای مکه سر حلقهء دامی تباهکن بر آمد که فقط ميتوان و بايد نام آنرا کودتای ابوسفيانی گذاشت !
مگر آيا ممکن است تصور کرد ؛ آنانی که پيامبر و پيشوايی را نابود کنند ؛ پيام و دعوتش را دست نخورده حفظ نمايند و به شکوه و جلال برسانند ؟ يعنی آيا اسلام بی محمد ؛ ميتواند اسلام حقيقی باشد !
نه ؛ محمد به خاطری کُشته شد تا اسلام حقيقی کُشته شود و نظامات جاهليت قبايلی عرب همچنان پا بر جا بماند ؛ کما اينکه هنوز پس از 1400 سال همچنان پابرجا باقی است !
راز مخوف و مهيب اينکه اسلام رسمی و قشری و جادويی موجود ؛ چيزيست که باسواد را بيسواد و آدم را حيوان ميکند ، حيوان می پرورد و حيوان بار می آورد ؛ اينجاست !
در چنين شرايط با وصف اينکه ابوسفيان در دربار حضرت عثمان علناً اعلام داشت : هيچ بهشت و دوزخ و وحئ و فرشته ای نيست ؛ فقط حکومت کنيد و آنرا ميراثی سازيد ؛ و نورچشمی اش معاويه سوگند خورد که نام اسلام و محمد را هم دفن خواهد کرد ؛ مگر کعب الاحبار های ارماگدونی و فراماسيونری يهودی و کسان هزار نام و هزار چهره ای چون ابو هريره ايشان را سر عقل آوردند و در پوستهء اسلام و در جلد محمد چيزی به وجود آورده و نهادينه کردند که هنوز چندان کس ره بر اين طلسم نمی برد چه خاصه که آنرا بشکند .
همچنان در پوستهء اصطلاح و واژهء کفر و کافر چيز هايي را تعبيه کردند که حقيقتا شوم و شريرانه و دهشت انگيزاست !
برای تماشا و دريافت شمه ای از آنها اينجا را کليک کنيد :
60 نوع عمل کفری در قرآن
مسلماً اینک مجال بحث و فحص بسیار بر متون و مواردی که در فایل PDF ملاحظه و مطالعه فرمودید ؛ نیست .
اندیشه گاه تمامیت افعانستان درین رستا مواد و اسناد و تحلیلات گسترده ای در آینده تقدیم خواهد کرد .
معهذا حالا اجازه دهید در جمع این 60 عمل کفری که مدرسة القرآن و السنهء جلال آباد تدوین کرده و در انترنیت چون منبع مرجع وجود دارد و 25 نوع عمل کفری دیگر که بر روی حقایق و اسناد و تصاویر مطابق عنعنهء اسلام ابوسفیانی ؛ مؤلف این متن پر ارزش بر شمرده است ؛ عمل اُم الکفر را مشخص سازیم .
اسلام و قرآن محمدی ـ هرچه هست ـ تا این درجه پرت و پلا نیست !
شاید اُم الکفر؛ انکار و تکذیب الله تعالی است ؟!
مگر بدویان قریش و عرب چه میدانستند که الله تعالی ؛ خدای یگانه است . آنها و ما و دیگران به دلیل چه و از طریق کی به این مفهوم رسیدیم ؟
محققاً به دلیل محمد !
مسلماً از طریق محمد !
شاید اُم الکفر؛ سرکشی از اسلام و دین اسلام است ؟
که هیچ فرد و شخص و شخصیت و امام و مرجع و دولت و حاکمیت حاضر نیست تعریف مشخصی از آن به دست دهد .
مگر بدویان قریش و عرب و ما و دیگران از یک جایی ، با این واژه آشنا شدیم و از یک بُرش زمان ؛ به بعد بود که این مفهوم پیدایش یافت !
عامل و دلیل آن چه بود و کی بود ؟
ـ دعوت محمد و شخص محمد !
شاید اُم الکفر؛ بی دانشی و بی باوری به قرآن باشد ؛ چرا که الله و محمد و اسلام همه در قرآن است که معنی می یابند و معرفی می شوند !
مگر بدویان قریش و عرب و ما و دیگران از یک جایی با قرآن آشنا شده ایم و درست اینکه این نام به گوش هایمان آشنا شده است . پس به سبب کی و به دلیل چی ؟
به سبب محمد !
به دلیل دعوت و رستاخیز محمد !
احتمالاً دیگر موردی نیست که به جستجوی اُم الکفر بر آئیم . لذا به طور اتوماتیک اُم الکفر عبارت میشود از کُفران محمد ، تکذیب محمد و مخاصمت و جنگ و ستیز قاتلانه با محمد !
و شدید ترین و پلید ترین و شنیع ترین آن همانا توطئهء اغفالگرانه برای قتل و نابودی ی شخص محمد ؛ هنوز مشدد آن جلوگیری و مانع شدن از وصیت محمد و ناممکن ساختن تکفین و تدفین آبرومندانه و در خور شأن محمد بود که آخرین حق هر میت بنی بشر است !
اینک تصور فرمائید که طالب و القاعده و وهابیت و جریانات تروریستی ی انگلیسی ـ امریکایی و عربی ی دیگر از کدام کُفر دم میزنند و کدام اسلام ایشان را بدین جا ها کشانده است ؟
( اندیشه گاه تمامیت افغانستان در بخش پنجم عرایضی هم در بارهء منقدان دانشمند اسلام و محمد و قرآن و پیامد های اجتهادی مجموعهء این مباحث خواهد داشت ! )
قبلی
بعدی