حسین ورسی
رمان جنگ وصلح، در صدر شاهکارهای ادبیات جهان
در ماه مارچ سال ۲۰۰۹
مسیحی مجله نيوزويک رمان جنگ و صلح شاهکار برجسته لف تولستوي نويسنده شهير روس
را به عنوان بهترين کتاب همه اعصار و ملت ها برگزيد.
به گزارش خبرگزاري آريا، روزنامه اينترنتي روسي ايزوستيا در شماره امروز خود مي
نويسد: رمان جنگ و صلح لف تولستوي درصدر فهرست يکصد اثر برتر جهان قرار گرفته
است.
از جمله ده اثر برتري که مجله نيوزويک انتخاب کرده مي توان به کتابهاي «هزارو
نهصد و هشتادو چهار» اثر جرج اورول، «اوليس» اثر جيمز جويز، «لاليتا» اثر
ولاديمير نابوکوف، «مرد نامرئي» اثر رالف اليسون، «فانوس دريايي» اثر ويرجينيا
ولف، «ايلياد و اوديسه» اثر هومر، «غرور و هشدار» اثر جين اوستين و «کمدي
الهي» اثر دانته اشاره کرد.
بر اساس اين گزارش مجله نيوزويک در انتخاب برترين اثار ادبي جهان چند عامل از
جمله : تاثير اثر در روند تاريخ، سهم اثر در فرهنگ جهاني، اهميت اثر در دوران
معاصر و ميزان محبوبيت آن را در ميان خوانندگان فعلي در نظر گرفته است.
به عقيده مسئولان مجله فهرست برترين آثار ادبي جهان بايد نظر علاقه مندان کتاب
و منتقدان معاصر را منعکس کند.
از میان صد اثر برجسته ادبی جهانی، رمان جنگ و صلح لف تولستوی نویسنده بزرگ روسی قرن ۱۹ میلادی ، در مقام نخست قرار گرفته است. باالتبع، داوران که در گزینش صدر نشینی یک اثر بزرگ ادبی نقش دارند، میزان محبوبیت، تاثیر گذاری در فرهنگ جهانی واستقبال خوانندگان از تاریخ نشر اثر تا دوران ما را به دقت مورد ارزیابی قرارداده و پس از آن این اثر رادر صدر فهرست ادبیات جهان اعلام می نمایند.
اکنون که رمان جنگ و صلح تولستوی به عنوان نخستین اثر ادبی در مقیاس جهانی پذیرفته شده است. نگاهی کوتاهی به متن این شاهکار جهانی می اندازیم، تا حد اقل یک تصویر گذرا از فرآورده های اندیشه پهناور لف تولستوی این نابغه سخن وادبیات جهانی داشته باشیم. از ذکر این نکته خودرا ناگزیر میدانم که اگر مشتاقان ادبیات وتاریخ میخواهند که به دنیای باعظمت شاهکار جنگ وصلح وارد شوند، باید بدون ازدست دادن زمان، این رمان بزرگ، جالب وقطور رابه خوانش بگیرند. آنگاه پی خواهند برد، که لف تولستوی ، با چه مهارت وتوانمندی ادبی دست به خلق اثری زده است که امروز برتارک ادبیات جهان می درخشد. بیجهت نبود که تولستوی هفت بار این رمان بزرگ را باز نویسی نمود.
در اینجا فقط چکیده های بسیار کوچکی از این رمان
بزرگ را به خاطر شناسایی سیر داستان، در حد یک نوشته ای خیلی مختصر می
آورم. تا اگر بتواندراه را برای مطالعه کامل این اثر بزرگ جهانی، برای خواننده
گرامی باز نماید.
***
رمان جنگ و صلح بدون شک یکی از برجسته ترین رمان قلمرو بزرگ ادبیات جهان است که از خامه ای نابغه ای چون لف تولستوی تراوش نموده است.اکثریت قهرمانان روسی این رمان - زیاد هم است - در واقع تجلی از روح واندیشه های این فیلیسوف بزرگ است که درزبان، کلام وعملکرد آنها بازتاب یافته است. تولستوی درترسیم جامعه اشرافی زمان خود ید طولا دارد چون خود به این جامعه متعلق بوده است. اما این تصویر برداری یک تصویر ظاهری وساده نیست، بلکه درون فاسد شده ای این جامعه را با مهارت بی نظیری بیان می نماید.تولستوی وقتی به محافل اشرافی پترز بورگ می پردازد، به نکاتی اشاره دارد که این محافل در عین درخشش بیرونی وآرایش مجلل شان، پوک، تهی وفاقد ارزش معنوی اند.حتی در وقت که ناپلئون مسکو را تسخیر میکند، پترزبورگ همانطور در خواب اشرافی خود غلت میزندازبرگزاری محافل عیش ونوش شان دست برنمیدارد یعنی بدون احساس ووسواس میهن پرستانه ، مهمانی های مجلل اشرافی شان پا برجا است.
اندیشه ای که تولستوی درروح یکی از مرکزی ترین قهرمانان رمان خود ( پی یر )میگذارد، اندیشه عرفانی است. پی یر این فرزند نامشروع، ابتدا میراث دار ثروت هنگفت پدر میشود،برای تحصیل به فرانسه میرود، اما هرگز به آداب وسلوک اشرافی عادت نمیکند، تنبل و شاکی، سر بزیر وکم سخن است. دست ودل باز دارد وخواست مالی هیچکسی را رد نمیکند، خلاصه خراج بی نظیری است.چون ثروت برای او محور هستی نیست و در واقع به نحوی از ثروت اندوزی انتقام میگیرد.پی یر از زن طناز رسمی خود که نقل محافل اشرافی پترزبورگ است، حمایت مالی میکند وتمام مصارف اورا می پردازد. پی یر به شدت از زن خود نفرت داردو به رابطه های نامشروع وی با محافل در بار،اشراف کامل دارد. اما پی یر تولستوی ، تنها گشاده دست از منظر پولی نیست، او قلب بزرگ دارد وبه گناه دیگران نمی اندیشد و روح بخشایش خود را حتی از زن خود هم دریغ نمیکند.ولی پی یرخودش هم انسان عاری از خطا نیست. شب ها تاصبح با دوستانش میگساری میکند،در مجالس اشرافی شرکت میکند گرچه با آداب این محافل خو نمیگیرد وبه نحوی بسیار زننده ای از خود حرکاتی نشان میدهد که همه را شگفت زده میسازد، سخنان اشراف بزرگ را به دقت نمیشنود، خودش به پرسشها پاسخ نمیدهد اگرمیدهد هم خیلی ناشیانه وتاحدی زیادی استهزا بر انگیز است. چابکی وظرافت یک جوان اشرافی را ندارد. کاهل است، سخنان مخاطب خود را به حافظه نمیسپارد، به همان خاطر در ارائه پاسخها دست وپایش را گم میکند، اکثریت پاسخ هایش مطابق پرسش های نیست که از او شده است. اما پی یر هنوز پاسخهای روشن در برابر زندگی ندارد، او در عین سیمای ظاهری اش که بیشتر اورا به یک آدم کودن نزدیک میسازد، بیش از حد تصور در صدد پاسخ به هستی است. پرسشهای وجود دارند که تمام ذهن واندیشه ای پی یر را در خود فرو برده است. چرا آمده ایم؟ برای چه آمده ایم؟ هدف از زیستن چیست ؟ غایت ما در کجا است ؟ مرگ چه است ؟ بعد از مرگ در کجا ییم ؟ زندگی میدان آزمایش است ؟ اگراست ، کدام آزمون هاراباید از سر بگذرانیم؟ بعد از مرگ رستاخیزی داریم؟ و دها سوال دیگر. - ما با بسیاری از این پرسشها در عرفان اسلامی وبه خصوص دراشعار فناناپذیر مولانای بلخ نیزبرمیخوریم- تولستوی در رمان فنا ناپذیر جنگ وصلح، فقط در صدد طرح این سوالات است. پاسخ مستقیم نمیدهد، پرسوناژ ها واز جمله دو قهرمان محوری یعنی پی یر بزوخف و پرنس اندره ی بالکونسکی را آماده می سازد تا اولی با زیستن ودیگری با مرگ خود به این پرسشها پاسخ بدهد. به همان خاطر این هردو قهرمان را با مکتب فراماسون ها آشنا می سازد. چون فراماسونر های آن زمان به گونه ای در غرب، حامل اندیشه های عرفانی بودند. مکتب عیاران،عدالتخواهان ومدافع مظلومان به شمار میرفتند. فراماسون ها در روسیه آنوقت پایگاه نیرومندی داشتند. نوع عیاری، از خود گذری ، فداکاری ، هم نوع گرایی در هیئت این مکتب ترسیم میشد. تولستوی پی یر را راهی این مکتب میکند و اورا ازتمام مراحل سخت ، دشوار وبعضاً هم بیمورد این مکتب میگذراند وپی یر هم با سرسختی ولی با دلهره ونگرانی، تمام مراحل این مکتب را طی میکند. نه تنها او یک فراماسونیست تمام عیار میشود بلکه خود به دلیل ثروت هنگفت اش به یکی از پشتیبانان بزرگ مالی این مکتب در روسیه تبدیل میشود. پی یر به کمک مالی فراماسون ها میشتابد واز امکانات قدرتمندان دولتی هم به سود آنها استفاده میکند.حمله ناپلئون بر خاک روسیه میرفت تا به پاشنه آشیل مکتب فراماسونی که ریشه اش به فرانسه میرسید، تبدیل شود،اما پی یر در واقع از سقوط این مکتب با حمایت های مالی و سیاسی خود، جلو گیری نمود. تولستوی ، پی یر را به جایی رهنمایی میکند که او نه تنها صاحب اندیشه های عرفانی باشد، بلکه به حامی آن نیز تبدیل شود. پی یر با پیوستن به این مکتب هم هنوز پاسخ های خودرا در برابر پرسش ها ی زندگی در نمی یابد. این بدان معنا است که تولستوی مکتب فراماسون ها را نیز به عنوان یک مکتب عرفانی کامل نمیشناسد. چون پی یر با تمام صداقت وراستی که نسبت به این مکتب دارد ولی در برخی حالات در می یابد که فراماسون ها هم برای رسیدن به پله های شهرت، از او بهره جویی می کنند. واین سوالها برای او بسیار آزار دهنده وحتی تکان دهنده است.
تولستوی در هنگامه اشغال مسکو بدست ناپلئون، یک جرقه جدیدی را در ذهن پی یر بیدار میکند، او میرودتا بزرگترین دشمن روسیه وجهان (ناپلئون ) را بکشد تا میهن اش را از شر او نجات دهد. پی یر در این راه گام برمیدارد او قبل از آنکه به مقصدش نزدیک شود به خاطر طینت نیک انسانی وعرفانی که دارد طفلی را از آتش سوزی نجات میدهد وبه مادرش میرساند، ولی پس از ان بدست سربازان فرانسوی اسیر میشود. او در زندان فرانسوی ها در مسکو، رنج های بزرگی را تحمل میکند. به نظر هم زنجیرانش به دلیل بی پروایی ، جسارت و مناعت طبع و به نظر سربازان فرانسوی به دلیل تسلط اش به زبان فرانسوی مورداحترام ناگفته ای قرار میگیرد.پی یر تا اعدام هم پیش میرود فقط چند قدم به مرگش مانده بود که معجزه آسا بر او تطبیق نمیشود. اما تحول دیگری که روح او را دگرگون میسازد ملاقات با کاراتایف هم زنجیر وی است. کاراتایف این روستایی ساده ، سخنانی را به او بازگو میکند که چون آب زلال روح پی یر را سرشار میسازد. این سخنان به خاطر بر او اثر میگذارد که هم چون چشمه پاک است وهم ازیک روح ساده صمیمی منشاء گرفته و در روح صادق و وبه دوراز شیطنت پی یر جاخوش میکند . تولستوی در اینجا در کنج یک زندان تاریک، دو روح راباهم در می آمیزد که در عالم ظاهر آمیزش آنها به یک افسانه باورناشدنی میماند. یک روح روستایی، فقیر، خدا شناس، مصمم وشجاع ونا ترس. روح دومی یک اشراف زاده ثروتمندکه بخش عظیمی از زمین های مسکو واطراف مسکو به او تعلق دارد وثروت اش آب از دهان ها پایین می آورد. اما این ثروت ، اشراف زادگی وفرهنگ مسلط این محیط نتوانسته است، که این روح آزاده را بیالاید واو اینک در یک قالب، با روح یک روستایی فقیر، انسانیت، فضیلت و آزادی را فریاد میکند.
تولستوی، صحنه های جنگ را با مهارت ترسیم میکند واین تصویر پردازی داستانی به حدی نیرومند است که خواننده خود را در همان صحنه ها احساس میکند وگویا غریو سربازان دوطرف وشلیک تفنگ ها را میشنود وبوی دودو باروت را استشمام می نماید. تولستوی سردارآزادی روسیه از چنگال اشغال فرانسوی ها یعنی کوتوزوف را با تمام خصایل مثبت ومنفی اش ترسیم میکند. کوتوزوف از میان لایه های پایین جامعه به دلیل درایت ومهارت نظامی ودلاوری های که در جنگ با ترکان عثمانی نشان داده است، با کندی راهش را به ستاد ارتش بازمیکند. چند بار او از این ستاد به زیر کشیده میشودو جایش را یک جنرال آلمانی الاصل پر میکند. اما تولستوی در اینجا نیز بدون آنکه بگوید، نشان میدهد که برای دفاع از یک ملت تنها فرزندان همان ملت میتوانند قامت فراز کنند نه بیگانه ها. کوتوزوف آرام، آرام به ستاد ارتش از سوی امپراطور الکساندر انتصاب میشود. بعد از آن این ژنرال پیر،به عنوان سردارآزادی روسیه، با نقشه های زیرکانه نظامی خود ناپلئون را با شکست مواجه میسازد. کوتوزوف اشغال مسکو را از سوی فرانسوی ها، نقطه آغاز شکست ناپلئون میداند وبا سماجت وسرسختی در برابرآنهایی که با این اشغال مخالف اند، مقاومت میکند. کوتوزوف معتقد است که کشاندن ناپلئون در مسکو در واقع کشاندن او در باتلاقی است که راه نجات ندارد. این پیشبینی کوتوزوف درست از آب در می آید. اما او یک طرح دیگری را هم پیاده میکند، آن اینکه پس از فرار ارتش ناپلئون از مسکو بسوی مرزهای اطریش واز آنجا به فرانسه، دشمن را تعقیب نمیکند.در حالیکه در آنوقت باقی ژنرالان نظامی ، طرفدار تار ومار نمودن دشمن ، در زمان فرار شان بودند. اما استد لال کوتوزوف این است که عساکرما در این مدت جنگ طولانی خسته شده اند وهر بار که به دشمن شکست خورده حمله کنند میزان تلفات ما بیشتر از آنها می باشد، جون آنها مرگ راحتمی میدانند به مقاومت شدید می پردازند. این پیشبینی نیز درست بود، فرانسوی ها با وجود که مقاومت روسهارا در عین فرار تجربه نکردند، ولی میزان تلفات شان در این برگشت بسوی فرانسه بیشتر از آن بود که با مقاومت مواجه میشدند. چون اراضی را بلد نبودند وتامین اکمالات لوژستیکی برای شان نامیسر بود. تولستوی با باریک بینی یک ژنرال نظامی، همه تاکتیک های نظامی این جنگ را دراین رمان آورده است.
تولستوی در این رمان بزرگ، به سراغ مرگ وزندگی رفته است. واین پرسش عمده را که مرگ در هستی وهستی در مرگ تجلی داردو تنهابا عشق است که مرگ وهستی با هم پیوند میخورد.ناتاشای پرنس اندره ی بالکونسکی وناتاشای پی یر بزو خف یک آدم و حامل دوعشق به دو انسان بزرگ است. چون او آمده است تا در بین مرگ وزندگی بایستد وبا عشق خود به روی مرگ پرنس اندره ی بالکونسکی پرتو افگنی نماید وبا عشق دومی خود چراغی باشد در راه پی یر تا اوهمچنان عارف و سر فراز، با دست و دل باز، مسیر هستی خودرا پی بگیرد.
آخر از گفتن یک نکته خودرا ناگزیزمیدانم آن اینکه هربار که من به تولستوی وبه ویژه به رمان جنگ وصلح این ابر مردخرد و فضیلت می اندیشم، بی اختیار نسبت های فکری بین او و مولانا جلال الدین محمد بلخی را می بینم. طبعاً این تشابهات فکری محتاج پژوهش عمیق وبررسی دقیق این دو اندیشه ور دنیای ادبیات است که از بضاعت این حقیر چنین بررسی میسر نیست. اما نمیدانم که چرا من به همسانی فکری این دوعارف بلند اندیش باور مند استم. گرچه در عالم ظاهر، این دو ابر اندیشه، از دو سرزمین متفاوت ، از دو فرهنگ نامتناجس واز دو زمینه ها ی اعتقادی مختلف، برخاسته اند. اما شاید شاه کلید تشابهات فکری این دو خرد گرای بزرگ " عرفان " باشد که در ادیان بودایی، مسیحی واسلامی، عرفان را میتوان به عنوان رابطه مشترک فکری این ادیان به شمار آورد.