تاریخ افغان ها

 

 

 


 

 

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

 

  

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

 

 

فصل سوم – توقیف میرویس

 

فرستادن کلانترکندهاربحیث اسیربه اصفهان، دسایس او بمقابل گرگین خان، مکه رفتن موصوف، دریافت فتوا ازملا (مفتی) بزرگ اسلام، برگشت به اصفهان و کندهار، خشم گرگین خان، حوادث بعدی، نظرعبدالله خان درمورد آنها، مرگ گرگین خان، ورود میرویس به کندهار، بیانیۀ میرزا مهدی، اعلان استقلال توسط غلجیها و نابودی سربازان پارسی، استقرار قبیلۀ ابدالی درهرات، حملۀ جنرالهای پارسی به کلانتروشکست او، محاصرۀ کندهار توسط کیخسرو خان، شکست وقتل موصوف با 30 هزارسربازش، حملۀ مجدد محمد رستم وشکست موصوف، تعیین میرویس بحیث رئیس مستقل توسط افغانها، مرگ میرویس در1715، جانشینی برادرش میرعبدالله، مذاکره موصوف با پارس، کشتن موصوف توسط پسربزرگ میرویس وجانشینی او، الله یارخان حاکم هرات، تعیین زمان خان توسط شاه پارس بحیث جانشین او، حیات سلطان، مارش او بطرف کندهار، حمله توسط اسدالله وشکست او، ورود به هرات، کمپاین پارسها بمقابل یوزبیکها، صفی قلی خان، شکست توسط افغانها، استقراراستقلال افغانها، محاصره فراه توسط اسدالله، حمله توسط میرمحمود کندهار،  تسخیرهرات توسط میرمحمود یک رئیس بلوچ.

 

میرویس کلانترکندهار و رئیس یک شاخۀ قبیلۀ غلزی دربین افغان های اشرافی بود که درخواست بشاه را درمقابل نوازخان امضا کرده بود. این سرداربا شیوۀ دلپذیر، سخاوت، قدرت اقناعی وهوشمندی زیاد میتواند در بین هموطنانش موردعلاقه فراوان قرارگیرد. گرگین خان ازاوترسیده و میداند که محرک اساسی نفرتی است که افغان ها بمقابل اوپیدا کرده اند؛ لذا فرمان میدهد که کلانتربه بهانۀ توطئه بمقابل حکومت توقیف شده و او را با چند ریش سفید دیگری افغان به اصفهان میفرستد تا درآنجا مورد باز پرسی قرارگیرد.

 

میرویس دراینمورد نمیتواند ازتوانائی خود استفاده کند. اما با رسیدن به درباراصفهان متوجه میشود که فساد درتمام دربارسلطنت برقراربوده وبا توزیع یکمقدارطلا به افراد دربارموفق میشود، اسارت خود را به گزارش دهی تبدیل کند. دریک محضررسمی که توسط شاه برگذارمیشود، میتواند سندی مبنی بربیگناهی درمورد اتهامات وارده برخود، ازسلطنت حاصل نماید؛ چنین است مهارت وقابلیت میرویس که درجریان چند روز بیکی از مقربان عمدۀ شاه سلطان حسین ودوست تمام اشراف بزرگ درباراو تبدیل میشود.

 

با اطمینان درمورد نفوذ آینده خود دربین درباریان منحط شاه پارس، نظر میرویس وسعت بیشتریافته ونتیجه میگیرد، کشوریکه توسط چنین مردان بی ارزش و فاسد اداره شود، اگرتوسط یکتعداد افراد شجاع مورد حمله قرارگیرد میتواند بآسانی فتح شود. اوبا قوت ذکاوت عمیقا باین فکرمیشود که میتواند برای یک معاملۀ عظیمی چون حمله به پارس آمادگی گیرد؛ برای اینکه بتواند چانس موفقیت خود را بیشترسازد، تصمیم میگیرد تا بالای هموطنان خویش، توسط قدرتمندترین عامل یعنی تعصبگرائی کار نماید. اوبعوض برگشت بوطن، ازشاه برای خود اجازۀ رفتن به حج مکه را بدست آورده وهم رضایت شاه را برای برگشت ریش سفیدان همراهش به کندهارحاصل میکند؛ اما آنها قبل ازاینکه اصفهان را ترک کنند، دستورمیگیرند که بطورمخفیانه افغانها را برای قیام آماده سازند. پس از چند روزازعزیمت ایشان، میرویس در راه خود بسوی مکه، همدردی ملای عمومی (مفتی) اسلام را بدست میآورد که اوهم مثل افغان ها سنی بوده وازاو فتوا حاصل میکند مبنی براینکه هموطنان او مکلف اند با تمام وسایلی که دراختیاردارند خود را ازبندگی واسارت شیعیان رافضی رها سازند.

 

میرویس بزودی پس ازانجام حج به اصفهان برگشته وخود را مصروف تحقق توطیۀ میسازد که قبل ازسفرش طرح کرده است.

 

گرگین خان مانند سایراشراف پارسی دارای مقامات بلند، دشمنان زیادی هم ازنقطۀ نظرحسادت وهم به امید رسیدن بحاکمیت کندهار و یا تعویض آن توسط یکی ازهمدستان خود، دردرباردارد. دربین این دشمنان، وزیر شاه سلطان حسین قراردارد که دشمن گرگین وبرادرزادۀ اش سپه سالار کیخسروخان را میباشد، بخاطرمقام ونفوذی که آنها بالای شاه داشته واز آن همیشه بمقابل اواستفاده میکردند. میرویس با زیرکی زیاد میبیند که این شخص میتواند درتخریب کاکا و برادرزاده، با حسادت و تبعیض، مفکورۀ شاه بمقابل آنها را درهرموقعیکه میسرگردد، آماده سازد؛ لذا او ملاقاتهای مخفی با وزیرنموده وامیدوارمیباشد تا درنقشه اش همکاری نماید. وزیربا یقین کامل ازمخالفت رئیس افغان بمقابل شاه نواز خان و اعتماد باینکه او وفاداربمنافع شاه است، داخل نظریات اوشده و یکی از گرمترین پشتیبانان میرویس میشود. بخاطرسرنگونی سریع گرگین، وزیر تمام مساعی را بخرچ میدهد تا رئیس افغان را بمقابل او تقویه نموده و از شاه اجازۀ برگشت میرویس به کندهاررا میگیرد. این شهزادۀ ضعیف قانع میشود که گرگین خان و برادرزاده اش بطورمخفی توسط تزار روس پشتیبانی شده، خواستارظهورقیام درگرجستان بوده ومیخواهند خود را مستقل اعلام کنند. این کافی است شاه را وادار سازد تا به میرویس اجازه دهد که به شهر خود با فرمانی برای پیشبرد وظایف مهم کلانتری برگشته و متیقین میشود که وفاداری و نظارت او میتواند دردرک احساس حقیقی گرگین کمک نموده و درعین زمان میتواند بحیث یک وزنه متقابل با قدرت اوباشد که بطورقابل توجهی افزایش یافته وباعث ایجاد بعضی تشویشها شده است. میرویس کاملا متیقین میشود که همه طرفداراو بوده واز طریق کرمان و سیستان با مشاهدۀ دقیق اوضاع محلات، به کندهار برمیگردد. بهنگام برگشت، میبیند که قدرت و ظلم گرگین خان به نهایت رسیده وفکرمیکند شاید دشمن او فرمان تقررش به وظیفۀ کلانتری را قبول نکند. اما حاکم، باوجودیکه از برگشت او خشمگین است فرمان سلطنت را قبول نموده و او را درمقام او تعین میکند. بآنهم بجهت اهانت او درچشم مردم واثبات اینکه او درحکومت خود مطلق العنان است، فرمان میدهد که یکی از دختران زیبایش را بدون معطلی به حرم او بفرستد – منظوراو نه نکاح بلکه صیغه یا رفیقه ساختن اوبوده است (تذکرعبدالله خان با میرزا علی محمد دراینمورد متفاوت است که من آنرا دنبال میکنم. عبدالله خان میگوید که گرگین خان واقعا علاقمند اتحاد با میرویس میباشد، با کسیکه دارای استعداد ونفوذ زیاد بوده و او میخواهد با این ازدواج، به اختلافات موجود دربین ایشان پایان بخشد). افغان ها با مطلع شدن ازاین توهین آشکاربه رئیس خود و مشتاق انتقام، فورا مسلح میشوند؛ اما میرویس با تجهیز مخفیانه روسای مهم خود، حرارت آنها را کاهش داده و تصمیم میگیرد با دفع الوقت، تدابیری اتخاذ کند تا بصورت بهتری موفقیت پلان خود را تامین کند. بآنها میگوید که "زمان اثبات شجاعت ما فرا رسیده است، اما احتیاط ماری که ناظرومراقب است برقدرت شیری غلبه میکند که بخواب میرود؛ ما باید شمشیرهای خود را دربستر گل ها پنهان کنیم و کسانیکه بمن اعتماد کامل داشته و سرنوشت خود را بمن میسپارند باید متیقین شوند که عمیقترین رازداری، اولین شرط پیروزی است".

 

پس ازاین ملاقات، میرویس حاضرمیشود درخواست حکومت را بپذیرد؛ اما بعوض فرستادن دخترخود، یکی ازکنیزان بسیارزیبای خود را با زیبا ترین لباس وبحالت بزرگی به حریم شاه نوازخان میفرستد. میرویس با کمترین انگیزشی بمقابل ستمگران، ازاینکه کنیزاو قبول شده ونقشی که او بایست اجرا کند، خوش میشود. گرگین خان بدون هیچگونه بد گمانی در مورد توطئه او، باین باورمیرسد که افغانها واقعا مایل به فراموشی گذشته بوده وبا اودرآینده دوست خواهند شد؛ لذا اونیزتلویحا بایشان اعتماد میکند.

 

میرویس از این دوستی جدید با حاکم استفاده نموده ومیخواهد سقوط او را با اطمینان بیشتری عملی نماید؛ درعین زمان او همکاری افسران قصر را جلب نموده و قبایل یاغی ابدالی و کاکر را تحریک به قیام واغتشاش میکند که بزودی درتمام حصص جنوبی ولایت کندهارتوسعه مییابد. این قیام باعث میشود که گرگین با اضطراب زیاد تصمیم بگیرد بهترین نیرو های گرجی خود را جهت سرکوب آنها فرستاده و فقط 12 یا 15 صد را نزد خود وجهت دفاع ارگ نگهمیدارد.

 

میرویس با بهره گیری ازغیابت این نیروها وجهت تطبیق پلانی که مدت طولانی منتظراواست، به شاه نواز دعوتی جهت صرف طعام شب می فرستد که دریکی ازخانه های اطرافی خویش و به فاصلۀ نیم ساعت سوار از شهر فاصله دارد. اواین مهمانی را بدون بد گمانی پذیرفته وبا احساس امنیت بآنجا میرود، بعدا درجریان ضیافت، او و همراهانش مقدار زیاد شراب نوشیده وبتدریج بخواب میروند. همه چیزدرمدت کوتاهی برای میرویس خوب کارمیکند؛ توطئه کنندگان، تمام بخواب رفتگان مست را قصابی نموده، پس ازآن میرویس خود را با لباس گرگین ملبس نموده وبه افغانهای که درخدمت اوبودند فرمان میدهد تا لباس گرجی های را بپوشند که با والی همراه بودند. با چنین تغیرقیافه، آنها در نیمه شب به کندهار برگشته، سربازان پارسی محافظ دروازه را بقتل رسانیده و بدون اینکه شناخته شوند، داخل شهرمیشوند. شورشیان که دراول تعداد آنها کم است، بسرعت توسط افغان های ماحول که باین منظورقبلا آماده شده بودند تقویه گردیده وگارنیزون پارسیان را چنان نابود میسازند که حتی یکنفر زنده نمیماند. میرزا مهدی، یکنفرپارسی و نویسندۀ "زندگی نادرشاه" گذارش متفاوتی ازمرگ نواز خان میدهد. اومیگوید حاکم، کندهار را بغرض تنبیه تعدادی از شورشیان قبیلۀ کاکر ترک کرده بود، وقتی میرویس میرسد با والی گرجستانی در دهچیر مقابله نموده، اوراشکست داده، اسیرساخته و توسط مراد خان افغان بقتل میرساند. قرارمعلوم، این گفتارنادرست است.

 

بومیان مناطق مختلف که درکندهارمسکون میباشند دراین زمان باهمدیگر دراختلاف قرارداشته و پس ازاین فاجعه، میرویس آنها را باهمدیگریکجا میکند تا باهم مصالحه نمایند. اودرسبک معمولی اقناعی وفصاحت خود بآنها از مفاد بدست آمده ازآزادی صحبت نموده وهم آنها را دعوت به ایجاد اتحادی میکند که بتواند آنها را برای همیشه ازیوغ پارس ها نجات دهد. اوبعدا فتوای بدست آورده ازمفتی بزرگ مکه را نشان میدهد که تاثیرغیرقابل مقاومتی دربین این مردم متعصب داشته وغریزه جنگجوئی آنها را با قوت عظیمی تحریک نموده وفقط ضرورت دارند که هوشیارانه هدایت شوند. آنها مدت زیادی منتظرتصمیم گیری نمانده وسوگند میخورند که میرویس را اطاعت کرده، خود را به سرنوشت او وصل نموده و او را احترام کنند.

 

سه روزپس ازاین حادثۀ غیرقابل پیشبینی، گرجیهائیکه بمقابل شورشیان در جنوب جنگیده ودر وظیفۀ خود موفق بودند، به پای دیوارهای کندهار میرسند. آنها دراینجا فورا توسط 5 هزار سوارافغان تحت فرماندهی میرویس مورد حمله قرارمیگرند؛ باوجودیکه آنها با قهرمانی  میجنگند، نمیتوانند درمقابل یک حملۀ غیرمترقبه ایستادگی نموده و یا بطوردرست عقب نشینی نمایند: فقط 18 نفرفرارنموده وخبراین فاجعه را به پارس میرسانند. چنین است گذارش میرزا علی محمد که بازهم با گذارش عبدالله خان تفاوت دارد. عبدالله خان میگوید "گرگین خان درراس سربازانش بمقابل ابدالیها و کاکرها مارش میکند که موقعیت آنها حدود 20 لیگ از کندهارفاصله داشته، مالیه نپرداخته وهر پارسی را که مییافتند بدون ترحم میکشتند. گرگین خان حدود 10 میل ازشهرفاصله دارد، وقتی میرویس بسرعت روسای عمده را آماده نموده و بعدا با تمام مردان جنگجوی قبایل ابدالی، غلزی و کاکر درکندهاربسرعت بتعقیب گرگین خان میپردازند. این عادت حاکم و گرجی ها بوده که بطورمنظم هرروز پس ازغروب، نوشیده وهیچگونه تدابیر وقایوی جهت محافظت قرارگاه خود نمیگرفتند که همه غرق عیاشی بودند. میرویس ازاین موضوع با خبربوده ودر جریان شب بالای آنها هجوم میآورد: این تهاجم یک کشتار دستجمی میباشد، چون شاه نواز و سربازانش تقریبا بدون مقاومتی بقتل میرسند. میرویس پس ازاین کودتا، فورا با مردانش به کندهاربرمیگردد که در محاصره قرارداشته وپس ازچند روزبه پیروزی آسانی برپارسیان گرسنه دست مییابد که قصر را دفاع میکردند. میرویس تمام اینها را بهمرای کسانیکه منشای افغانی نداشتند ویا کسانیکه ملاقاتی با حاکم مرحوم داشتند، بقتل میرساند. اما وقتیکه باید غنایم تقسیم گردیده وشمشیر ها غلاف شوند، اختلافات آغاز میشود؛ ابدالی ها وکاکرها توسط غلزیها سرکوب گردیده وبالاخره مجبورمیشوند که تسلیم شوند وازطرف دیگر نمیتوانند بدون اجازۀ آنها درکندهار باقی بمانند. ابدالیها تا اینزمان همیشه باشندگان منطقۀ جنوب ارغنداب و هلمند بودند، بدون اینکه هیچوقت رضایت شاهان مغول یا پارس را برای عبورازاین دریاها بدست آورند؛ اما حالا، باساس یک موافقتنامه تازه با غلزی ها، میتوانند چنین نموده و تعداد زیادی ازآنها دربین کوههای سیاه بند واقع دربین کندهار و قلمروی غورمسکون میشوند. مهاجرت ابدالیها بشهرهرات ازاین دوران آغازشده ودرمدت چند سال تعداد آنها زیاد و بسیارثروتمند میشوند. بآنهم افغان ها دراین موضوع توافق نظردارند که یک شاخۀ نورزی درجلگه های اوبی و چیهراک بیش ازیکصدسال قبل مستقرشده بودند قبل ازاینکه تمام قبیله دراین قلمرومتوطن شوند".

 

میرویس با راندن ستمگران ازمنطقۀ خود توجه خویش را بشیوۀ میگرداند که باید قدرت خویش را مستحکم سازد: او اتحاد دربین قبایل مختلف را اعاده، یکنوع دسپلین را دربین آنها ایجاد و آنها را ازمالیات سنگین معاف میکند که تا آنوقت بالای آنها سنگینی میکرد. بالاخره در1713، خانواده های عمده ومهم، او را بحیث شهزاده مستقل کندهارمیپذیرند.

 

دربارپارس بعوض اینکه این اغتشاش را قویا سرکوب نماید، سیستمی را اتخاذ میکند که ضعیفی عام وتام آنرا آشکارمیسازد. این امربا مذاکره آغاز میشود؛ اما میرویس، پس ازاینکه نمایندگان فرستاده شده جهت مذاکره با اورا اسیرمیسازد، بالاخره، شاه پس ازمدت طولانی تصمیم میگیرد تا ارتشی بطرف کندهار بفرستد. باین منظور، به روسای خویش درخراسان فرمان میدهد که نیروهای خویش را متحد ساخته وبالای شورشیان حمله کنند. آنها چنین میکنند ولی با وجود کمیت ناچیزسربازان افغان (به تناسب هشت بریک)، بعلت عدم همکاری دربین روسای پارسیان، درسه حملۀ پیاپی توسط میرویس شکست میخورند. این حوادث درسال 1713 بوقوع میپیوندد.

 

شاه با دریافت این فاجعه، بیکبارگی متوجه خطرقریب الوقوعی میشود که شورش شاید دردیگرولایات امپراطوری او گسترش یابد، چنانچه علایم خطررا نشان میدهد؛ بآنهم دوسال سپری میشود تا اینکه اوفرمان ارتش 30 هزار نفری را جهت تسخیرآنجا صادرمیکند. این ارتش متشکل از پارسیان، عربها و افغان های ابدالی (دردشمنی با غلزیها) میباشند که توسط سپه سالارکیخسروخان والی گرجستان و برادرزادۀ گرگین فرماندهی میشود.

 

دراین کمپاین، میرویس موفق نمیباشد. او تمام ساحات گرفته شده از روسای خراسان را ازدست داده و دربین هلمند وارغنداب بطورکامل توسط کیخسرو شکست خورده و با عقب نشینی مجبورمیشود درداخل دیوارهای کندهارپناهنده شود، شهریکه بزودی مورد محاصره قرار میگیرد. این سپه سالاربا فعالیت وپشتکارزیاد پیشروی نموده، تمام اطراف شهررا چنان ویران میکند که درعرض چند روزبه یک دشت تبدیل میشود. بخاطرجبران اعمالی که ابدالیها و کاکرها انجام داده اند، او تمام افغانهای را که بچنگ میآوردند بقتل رسانیده و حتی زنان و اطفال نیزنجات نمییابند.

 

محاصره بزودی بحالت نهایی رسیده و ازعواقب دهشتناکی خبرمیدهد  اگرشهرتوسط حمله تسخیرشود، آنها اصرارمیکنند که میرویس باید شرایط موافقت به جنرال پارسی را تقدیم کند. اما کیخسرو خان بفکر اطمینان پیروزی خود وهم بخاطرانتقام مرگ کاکایش خواستارتسلیمی بدون قیدوشرط قصرمیشود. گارنیزون با دریافت این جواب که نمیتوانند امیدوارچیزی باشند، با ناچاری وانرژی جدید بدفاع شهرمیپردازند.

 

میرویس با گمراه سازی نظارت محاصره کنندگان، موفق میشود از کندهار فرارنموده، چند هزارسوارافغان را آماده ساخته، محلاتی را که خسروبمقصد ذخیرۀ قرارگاه استفاده میکرد تخریب نموده و پارسیان را روزوشب بستوه میآورد. نتیجه آشکاراست. سپه سالارمجبورمیشود محاصره را برطرف نموده ومصروف تهیه تدارکاتی شود که سخت بدان محتاج است؛ اما بطوردوامداردرمارش خود مورد تعرض قرارگرفته و تامین استراحت برای سربازانش را ناممکن میسازد، چون تلفات دیده، دلسرد شده ومتفرق میشوند. این خطرجدید اورا وادارمیسازد که جنگ را به افغانها واگذارشود، آنها با قبول این امردر26 رمضان 1714 (1126 ق)، ارتش پارسیان را چنان نابود میسازند که فقط یکصد نفراز30 هزار، میتوانند فرارنمایند. خسروخان با ناچاری، خود را در راس چند نفر شجاع قرارداده، درقعرجنگ داخل گردیده ودرآنجا بمرگ با افتخارمواجه میشود. این روایات ازمتن میرزا علی محمد است. عبدالله خان میگوید که خسرو به افغان ها حمله ننموده ولی آنها اورا دریک حملۀ شبانه غافلگیر وشکست میدهند.

 

محمد رستم جنرال پرآوازه دیگرپارسی، متعاقبا با یک ارتش سومی جهت سرکوب میرویس فرستاده میشود، اما اونیزهمانند قبلی چانس چندانی به دست نمیآورد. او با شکست خوردن درچندین مقابله توسط افغانها، میتواند خود را با یک عقب نشینی سریع نجات داده ومیرویس را آقای مطلق تمام ولایت کندهارباقی میگذارد. پس ازاین موفقیت تازه، تمام قبایل افغان الحاق خود را به میرویس داده واو را بحیث رئیس مستقل خود میپذیرند، طوریکه باشندگان مرکزپس ازمرگ گرگین خان کرده بودند. بآنهم این مرد زرنگ و شجاع کاربزرگی را که تا این زمان بطور هوشیارانه پیش میبرد، نمیتواند ادامه داده ودرپایان 1715 درسال هشتم فرمانروائی بالای افغانها و پیروزی آخری بالای پارسیان وفات میکند. این همان لحظاتی است که تدابیراتخاذ شده توسط او جهت ضمانت استقلال منطقه وبهتر سازی شرایط مردمش باید تحقق پذیرند؛ اما این امید ها با وجود اینکه زمانی مورد آزمایش قرارمیگیرد، خاموش نمیشود، چون این تدابیردر زمان حکومت پسرش محمود، یک انگیزۀ تازه بوجود میآورد.

 

میرویس دوپسربنامهای میرمحمود و میرحسین برجا میگذارد. اولی که بزرگتراست، درآوان هجده سالگی خویش درزمان مرگ پدرش قرار داشته و متعاقب این حادثه، روسای افغان اعلان میکنند که او شایستۀ جانشینی او نیست. لذا کاکای او، میرعبدالله را بحیث رئیس امورات تعین میکنند، اما توقعات ایجادی بواسطۀ برخورد جسورانه برادرش توسط او تحقق نمیپذیرد: اولین اقدام اوگشودن مذاکرات با حکومت پارس میباشد، که اختیارداری آنها و پرداخت باج را میپذیرد، اگرشاه حکومت کندهاررا باوداده، آنرا درخانوادۀ اومیراثی ساخته وگارنیزون پارسیان را ازقلمرو اوخارج سازد.

 

دوسال دراین مذاکرات شرم آورسپری میگردد، اما پلان میرعبدالله بطور نادرست توسط افغانها درک گردیده، به تمایلات اوبدگمان شده وتا جائیکه میتوانند به مخالفت با اوبرمیخیزند؛ اما وقتی طرح های پارسیان آشکار میشود که با اجرای آن امیدواربودند تخم نفاق را دربین آنها بکارند، بینهایت خشمگین میشوند.

 

پسربزرگ میرویس که با تعداد زیاد خصایل پدرش مشخص میشود و باوجودیکه هنوزبسیارجوان است، اقدامات متهورانه خود را درجنگ با پارسیان نشان داده، میخواهد با بهره گیری ازنارضائیتی مردم درمقابل برخوردهای کاکایش، قدرت مستقل را بدست خود گیرد که فکرمیکند بطورغیرعادلانه ازاومحروم ساخته شده است. عدم محبوبیت میرعبدالله پیروزی اورا سهل تر میسازد؛ اوبا پنجاه نفربه خانۀ کاکایش حمله نموده، با دستهای خود اورا بقتل رسانیده واز روسای افغان میخواهد درهمان خانۀ که کاکایش را کشته است او را حاکم کندهارتعین کنند. مردم خواستارانتخاب اومیباشند، ولی برای تعدادی ازسرداران جاه طلب قابل قبول نمیباشد؛ اما وقتی آنها میبینند که رئیس جوان پشتیبانی مردم را با خود دارد، به اوضاع جدید تن میدهند.

 

عبدالله خان هراتی گزارش متفاوتی ازانگیزۀ قتل میرعبدالله ارائه میکند. مورخین میگویند که میرعبدالله کمترفعال وکمتربی پروا بود اما ازبرادر خود(میرویس) کمترذکی وکمترمحتاط نبود. پس ازمرگ میرویس، چندین رئیس غلزی بصورت آشکارعلاقۀ خودرا برای احرازقدرت بیان می کردند؛ تخم زیاد نفاق نیزدربین قبایل وجود داشته و میرعبدالله دقیقا میداند که اونمیتواند قدرت مستقل را با درجۀ ازآرامش نگهدارد، مگر اینکه بتواند مانع دشمنیهای جدید با پارس گردد. لذا مذاکراتیکه اوبا شاه پیش میبرد فقط باین خاطربود که او میدانست هروقتی خود را توانمند احساس کند این تابعیت را دورمیاندازد، زنجیرهای سبکی که حالا به پوشیدن آن راضی شده است. افغانهای آتشین مزاج عقلانیت این سیستم را درک ننموده و مخالفت دوامداربرادرزاده اش(محمود) باعث کاهش نفوذ او بالای سردارانی میشود که تعدادی ازایشان خواستاراشغال مقام اوبودند. قتل میرغیرعادلانه وقابل تاسف است واگربیشترتحقیق شود، جانشین او فقط مشخصات جنگی داشته، باعث تفرقه بیشترقبایل شده وآنها را باندازۀ ضعیف میسازد که درزمان سلطنت نادرشاه، دوباره تحت سلطۀ پارسیان قرارمیگیرند. قدرت نیزپس ازمحمود بدست قبیلۀ ابدالی میافتد –  در مخاصمت با غلزیها، یعنی اولین کسانیکه استقلال قوم افغان را بدست آورده واعلام کردند.

 

تقریبا درهمان زمانیکه میرویس میمیرد، مردم هرات نیزمیکوشند تا بیعت خود را ازصفویها پس بگیرند. خراسانیان که عمده ترین بخش آنجا را تشکیل میدادند ازنادرشاه این امتیازرا بدست میآورند که توسط روسای خودشان اداره شوند. الله یارخان که درزمان شکست رستم خان حاکم آن ولایت است، باوجودیکه خود را مثل میرویس مستقل اعلام نمیکند، از آن زمان خود را فقط ازنگاه رسمی تابع دربارپارسیان میداند؛ اما ازاینکه گارنیزون هرات، باوجودیکه بسیارکوچک است، باعث ترس آنها شده و یا اینکه امیدواربود با زیرکی ودفع الوقت بالاخره مستقل خواهد شد، به ظاهرسازی و ادای احترام بمقابل شاه حسین ادامه میدهد؛ زمانیکه هرج ومرج درچندین ولایات پارس بوجود میآید، اوفکرمیکند شاه ممکن است این خم وچم کردنها را اثبات اطاعت او بحیث تابع درنظرگیرد.

 

الله یارخان که با میرویس بطورمخفیانه پیمان مخالفت برضد شاه بسته بود، قبل ازاینکه بتواند طرحهای خویش را جامۀ عمل بپوشاند، میمیرد. دربارپارس زمان خان کورتچی باشی را جانشین اوتعین میکند. این افسر که فرمانده سربازان درولایت هرات است، دستورمیگیرد بخشهای خود را با شاملسازی تمام داوطلبان آن نواحی تقویه نموده وبمقابل میرعبدالله مارش کند. اگراین رئیس مثل خلفش محتاط میبود، اومیتوانست امیدوار باشد که اگرنتواند موفقیت کامل بمقابل شورشیان جنوب بدست آورد، حداقل میتواند مانع تهاجم بعدی میرمحمود به پارس شود؛ لیکن زمان یکمرد کودن وپراگنده بوده ومهارت آنرا نداشت تا عناصرنفاق موجود دربین افغانها را برانگیزاند. قبیلۀ ابدالی، که تقریبا تماما تحت حکومت اومستقربودند، دشمنان ارثی غلزیها بوده ومیتوانستند بمقابل آنها موفقانه استفاده شوند؛ اما اوآنها را آشکارا توهین نموده و مجبور میشود با یک ارتش ضعیفی به میدان جنگ برآید که عمدتا متشکل ازپارسیان است. نه اهمیت اقدامات که اوباید انجام میداد و نه بارمسئولیتی که بالای او وجود داشت، مانع برخوردهای او نشده واضافه رویهای او بحدی میباشد که باعث خرابی اومیشود قبل ازاینکه با دشمن مواجه شود.

 

مدت کوتاهی قبل ازاین، یک شاخۀ قبیلۀ سدوزی خود را درهمسایگی سوکورمستقرساخته و رئیس آنها حیات سلطان، که مشتاق بدست آوری امتیازاتی اززمان خان است، دهشتناکترین تخطی را بمقابل پسرخود مرتکب میشود. باوجودیکه باورکردنی بنظرنمیرسد، اواسدالله یک پسر جوان وزیبای خود را بنزد این انسان پست بغرض یک مقصد نامناسب میفرستد. جرم واقع شده، جوان بدبخت اولین فرصت را غنیمت شمرده، ازقرارگاه پارسیان فرارنموده و به قبیلۀ خود برمیگردد، با شریک ساختن احساس خشم وغضب که باعث تحریک این رئیس جوان میشود، مصمم به انتقامگیری عمیق میگردد. اولین اقدام اسد اینستکه اقارب فاسد و غیرطبیعی خود را دستگیرنموده و آنها را دریک قلعه محبوس میسازد، پس ازآن بهمرای چندهزارسواربدنبال زمانخان حرکت نموده وسرعت ایشان طوری بوده است که فرمانده پارسیان را درنیمه شب درناحیۀ زمینداورغافلگیرمیسازد، قبل ازاینکه کمترین نشانۀ ازمسلح بودن خود آشکارسازد، با شجاعت وتهورزیادبالای سربازان خوابیده وخسته حمله نموده و تقریبا تمام آنها را ازدم شمشیرمیکشد. شخص فرومایه که اورا بسیارزحمت داده بود اولین کسی میباشد که بدست اسد میافتد؛ پس ازآن جوان پیروز بطرف هرات مارش نموده وبا دریافت یک مدخل بطرف شهر، یکتعداد پارسیانی را که درآنجا پیدا میکند نابود میسازد. پس ازآن دوباره بمیدان برآمده، خود را تقریبا بدون مخالف وآقای تمام ولایت ساخته ودر26 رمضان 1716 یک قلمروی مستقل را ایجاد میکند.

 

سربازان پارسی که ازقتل عام زمینداورجان سالم بدربرده بودند، خود را بدون فرمانده یافته، متفرق شده و به اصفهان برمیگردند. تمام آنچه  حکومت میتواند انجام دهد، اینستکه آنها را جهت برگشت به افغانستان تحت فرماندهی یک جنرال جدید وادارسازد، اما بی نتیجه میماند؛ آنها با مارش مخالفت میکنند؛ شاه سلطان حسین ضرورت دارد تا ازطرح آوردن آن منطقه درتحت سلطۀ خود چشم پوشی کند. اسدالله خان حدود یکسال قبل از اینکه میرمحمود کاکای خود را بقتل رسانیده و شهزادۀ کندهارگردد، بقدرت صعود میکند.

 

پارس که با ازدست دادن بهترین دوولایت وسه ارتش خود بسیارضعیف شده، توسط یوزبیکها غارت گردیده، بواسطه ترکیه وروسیه تهدید شده وتوسط دربارمنحط وخرافاتی سلطان حسین ضعیف اداره میشود، توان ایستادگی درمقابل اینهمه فجایع را ندارد. بآنهم شاه پارس آخرین کوشش خود را نموده ودر1719 یک ارتش 35 هزارنفری و مجهزبا توپخانه آماده نموده، تحت فرماندهی صفی قلی خان یک جنرال با استعداد قرار داده واولین وظیفۀ اورا راندن یوزبیکها وبعدا تسخیرهرات وکندهارتعین میکند.

 

خان بآسانی میتواند بالای دسته های بدون دسپلین یوزبیک پیروزشود که بنحوخرابی مجهزورهبری میشوند، زیرا دورنمای آنها فقط غارت بوده نه اشغال دایمی خراسان و باینترتیب دراولین حملۀ ارتش پارسیان فرار می کنند. با مغرورشدن با یک موفقیت آسان، صفی قلی خان با شکوه زیاد، تمایل خود برای نابودی شورشیان افغان را اعلام نموده، فرمان آمرانه صادر میکند تا آنها به قرارگاه او آمده وشفاعت بخواهند. اسدالله خان با اخذ این پیام، درراس 12 هزارافغان وهزاره بطرف او حرکت کرده و باوجود عدم تناسب دو ارتش مستقیما باو حمله میکند. افغانها فقط با شمشیرهای خراب و بدترین تقنگهای فتیلۀ مجهزمیباشند، اما ازمقابله با آتش توپخانۀ ترسناک پارسیان هراسی نداشته ودرجریان یک روزکامل، یک جنگ بسیارلجوجانه را پیش میبرند که درجریان آن 3 هزارسربازان آنها جان خود را ازدست میدهند. پیروزی تا غروب معلوم نیست، وقتی یک حادثۀ تصادفی باعث انفجارترسناکی دربین توپخانۀ پارسیان میشود. این حادثه باعث وحشت فوری دربین ارتش و فرارآنها شده، محموله و قسمت اعظم تفنگهای خود را درمیدان جنگ ترک میگویند. صفی قلی خان و تعداد زیاد اعضای خانواده او یکجا با تعداد زیاد روسا و10 هزار سربازپارسی درجنگ نزدیک دهکدۀ کاریزازدم تیغ کشیده میشوند.

 

این پیروزی بخت وسرنوشت افغانها را تعین میکند. ازاین ببعد استقلال وقدرت ازآنها میباشد، اما استقرارنیمۀ اسدالله خان نه فقط درهرات بلکه درقسمت اعظم خراسان مستحکم میگردد، باستثنای مشهد که درمقابل تمام حملات او مقاومت میکند. او با دیدن مساعی بیهودۀ خود جهت سرکوب آنها، به نظارت قناعت نموده وبطرف جنوب قلمروی خود مارش میکند تا آنرا درآنجهت گسترش دهد. اودرفرصت اول، سبزواررا تسخیرنموده و بعدا بطرف فراه حرکت کرده وآنجا را محاصره میکند، دراینجا اوتوسط میرمحمود کندهارمورد حمله قرارمیگیرد که فکرمیکند این پیشروی ها ممکن است بمنافع او زیان آورباشد، بیشترباین خاطرکه اسدالله شجاعت وظرفیت یک جنرال خوب را بنمایش گذاشته و مربوط قبیلۀ ابدالی یعنی دشمنان اومیباشد. مگرمتاسفانه اسدالله خان درآغاز جنگ بقتل میرسد، چون یک توپ دروسط پیشانی اواصابت میکند؛ ارتش او دلسرد شده وبه هرات عقب نشینی میکند، جائیکه درجریان چند ماه هرج ومرج برقرار میباشد، تا اینکه یک رئیس بلوچ سیستان، مربوط میرمحمود، هرات را تسخیرونظم را درشهربرقرارمیسازد.

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت