سرورمنگل

به ادامه گذشته 

 داستانهاوقصه های تاریخی

 یاد داشتها وبرداشتهای مستند 

          «یادداشت هشتم » 

  داستان جبله بن ابهم پادشاه غسان، دوران خلافت عمر: 

 قبل ازهمه باید گفته شود که برابری دربرابراجرای احکام ، ازاصول مسلم واساسی اوایل اسلام بودکه باهرکس ، ازهرطبقه بطور مساوات رفتار میشد . بزرگان اسلام درآغازهرگاه که سپاهیان اسلام برای کشور کشائی از مدینه  ( پائیخت ) بیرون میشدند توشهً راهشان پندواندرز بزرگان در باره ً خوشرفتاری با زیر دستان بود .ابوبکرخلیفه اول مسلمانان ؛ هنگامی که اسامه را ازمدینه برای تصرف شامات می فرستاد برایش گفته بود: " ای اسامه تووسپاهیانت نباید مردم را فریب بدهید . نبایدنادرستی کنید ، نباید بیدادگروستمگر باشید ، کشته هارا گوش وبینی نبرید . پیرمردان وزنان وکودکان را نکشید ، درخت خرما را ریشه کن نکنید، درخت بارداررا نکنید، گاو وگوسفندوشتررا جزبرای خدا سرنبرید ، درمیان راه بمردمانی برمیخورید ، که ازاین جهان دست کشیده ، گوشه گرفته اندوبه پرستش خدا، روز میگذرانند، زنهارآنهارا میآزارید وبگذارید بگوشه نشینی خود باشند . "( 1 )   

طوریکه در بالا گفته آمد ، جَبَله بن ابهم پادشاه غسان درزمان عمر خلیفه دوم اسلام مسلمان شده بود ، روزی باخدم وحشم خویش بمدینه آمد، اهل مدینه برای تماشای موکب جبله، ازشهر بیرون آمدند، جبله تاج مرصعی برسرداشت وسوارانی درقفای وی  که بگردن اسپهایشان ، طوق زرین بود ودم آنها رابهم بافته گره زده بودند .  جبله با این جاه وجلال برای ادای حج بمکه رفت ودر موقع طواف ، مردی از قبیلهً فرازی ردای اورا لگد کرد . پادشاه ازاین رفتارربرآشفته چنان به بینی فرازی با مشت کوبید ،که بینی اودرهم شکست. مرد فرازی نزد عمرشکوه آورد، عمر پادشاه را احضار کردوبدون اینکه حشمت وجلال اورا درنظر بگیرد ، ازوی بازخواست نمود. جبله گفت ، آری چون عمدا ردای مرا لگدکرد بینی اش راخرد کردم واگرجائی جزکعبه بود اورا میکشتم ، عمرسری تکان داده گفت : "بسیار خوب خودت اقرارداری که بینی اش را شکستی . اکنون دوراه هست یااوراراضی میکنی ویا دستورمیدهم بباید بینی ات رابشکند." جبله ازاین گفتار عمر پریشان شده گفت : ای امیر المومنان چگونه چنین می شود . من پادشاه هستم واومردی بازاری است . عمر پاسخ دادکه تو واو دراسلام برابرهستید واگرامتیازی میان تواوباشدامتیاز پرهیز گاری وسلامت نفس است .   جبله که میدانست سخن عمرتغیر نمی پذیرد ومساوات اسلام قابل تخلف نیست ، از مدینه به قسطنطنیه گریخت وبممالک اسلامی دیگربرنگشت . ( 2 )    

 وهم چنان ازعدالت خواهی عمرخلیفه دوم اسلام نقل است که  : پسرعمروعاص فاتح ووالی مصرمردی قبطی (مرد بومی مصر) را کتک زد ومرد نزد عمر آمد ه داد خواست ، عمر دستور داد : عمروعاص و پسرش را حاضرکردندوهمینکه قضیه ثابت شد ،عمر تازیانه بدست مرد کتک خورده دادوگفت : انتقام بگیر ،مرد خواست عمروعاص را بزندعمروعاص باو یاد آورشد که پسرش اورا زده است وخودش بی تقصیر است .  عمر روبه عمروعاص کرده وپس از ملامت گفت : "ای عمروعاص ازچه وقت مردم را بندهً خودتان کرده اید ؟ مگر نمیدانیداینها آزادبدنیا آمده اند ."  ازاین روایات وحکایات درموردخلفای راشدین وعدالت ومساوات خواهی  وزهد ، تقوا وپرهیزگاری شان وبخصوص ازعدالت خواهی عمرخلیفه دوم مسلمین تاریخ اسلام مشحون است .  وهم اکثر فتوحات اسلام نیز به رشادت وتقوا وعدالت خواهی دوران عمر مربوط میگردد که  شام ، فلسطین ومصروعراق  وفارس وخراسان را کشودند. 

 در اواخر خلفای راشدین دنیا خواهی یاران پیغمبر کم کم بالا گرفت چنانچه جرجی زایدان ازقول مسعودی مورخ مشهورمی نویسد :  "درزمان عثمان یاران پیغمبر ( ص ) ملک ومال جمع کردند وروزی که عثمان شهیدشد یک ملیون درهم وصدپنجاه هزار دینارپیش خزانه دار خود ذخیره داشت ودر حنین ووادی القری املاکی بهم زده بود که صد هزار دینار می ارزید وشتر وگاو وگوسفندزیادی متعلق بوی بود . همین قسم زبیر که پس از مرگ هزار اسپ وهزار کنیز ، باقی گذاشت وبهای یکی ازمتروکات اوپنجاه هزار دینار میشد . عاید طلحه در عراق بروزی هزار دینار می رسیدواز ناحیهً سراهٌ بیش ازآن دریافت میکرد .

هم چنان در اصطبل عبدالرحمن بن عوف ، هزار اسپ وهزار شتر وده هزار گوسفندیافت میشد وچهاریک دارائی اوپس از مرگش هشتا دوچهارهزار دینار بود وهم چنان زیدبن ثابت وزبیر ، سعدبن وقاص  و، طلحه ودیگران اندوخته های طلا ونقره ومزارع وباغات وقصر های مجلل درمصر ، بصره ، کوفه ،اسکندریه ، مدینه برپا داشتند که نظیر آنرا زمانه ندیده بود .

هنگامی که نوبت به امویها وبعدا به عباسیان رسید تجمل ودربار های مجلل خلفا وعیاشی وتن پروری وزیاده روی در عیش ،اصراف وتوهین عامه بحد نهائی رسید .  

 در زمان امویان خرچ کردن پول وثروت غرض سیاست بازی ها وقدرت طلبی وکشتن وتطمیع کردن بشدت رواج یافت وحتی ازکشتن علی ، حسین بن علی و زبیر بن عبدالله وجنگهای خانمانسوزحذر نکردند .                                                                                                             عبدالمک را دست بازترین وبخایش گرترین پادشاهان بنی امیه میدانندودر راه سیاست بازی وپیشرفت سلطنت خویش اموال بسیاری صرف میکرد. وی از سرسخت ترین دشمنان عبدالله بن زبیر بود هنگامی که عبدالله زبیربه خانه کعبه پناهنده شد حجاج بن یوسف ثقفی بوسیله ترغیب مالی عبدالملک کعبه را محاصره کرده وفرمان دادحرم کعبه را با منجنیق ویران کنند. در ابتدا تیر اندازان از اجرای این دستور ابا داشتند ولی حجاج بآنان گفت : "ای یاران کعبه را تیرباران کنید واز هدایای عبدالملک بهره مند شوید . " تیر اندازان که این سخاوت را میدانستند به تیر اندازی آغاز کردند . (3) 

داستان عشق یزد بن عبدالملک به سلامه وحبابه : 

پس از عمر ثانی کاکایش یزید بن عبدالملک بخلافت رسید وی جز باده نوشی وزن بازی درشب وروز کاری نداشت .شب وروز دربزم وعیش با دوکنیزک ماهروی وسیمین تن وغزال چشمان  بنامهای سلامه وحبابه خوش مزیست . سرانجام عقل وحسادت حبابه ، سلامه رقیب خودرا برکنار کرد وعقل ،جان ودین خلیفه را  به اختیار خویش گرفت ، در حقیقت فرمانروای سراسر امپراتوری بزرگ اسلامی حبابه شد .هرکی را میخواست بکار میگماشت ویا از کار می انداخت وخلیفه ازهمه جا وهمه کس در بی خبری وبه عشق حبابه وشراب غرق بود .   مسیلمه برادر یزد که وضع را چنان دید نزد خلیفه آمده گفت :   بدبختانه پس ازعمربن عبدالعزیز که آنهمه دادگستر وپرهیزکار بود توخلیفه شدی که جز باده گساری  وشهوترانی کاردیگر نداری وامور کشور رابدست حبابه سپرده ای  ، ستمدیدگان فریاد میکشند وجمعیت ها از اطراف آمده  در آستان تو منتظر ایستاده اندوتو از همه جا غافل نشسته ای . یزید ازاین گفته هابخود آمده حرفهای برادررا تصدیق کرد واز آمیزش با حبابه دست کشید وتصمیم گرفت از آن پس بکار ها برسد. حبابه ازاین جدائی برآشفت وهمینکه روز آدینه رسیدبکنیزان خود سفارش کرد هنگامیکه خلیفه برای نماز بمسجد می رود اورا آگاه سازند . کنیزان چنان کردند حبابه عودبدست گرفته در برابر خلیفه آمدوبآواز دلکش خویش این شعر را خواند : 

  ترجمه : 

    "زندگانی جز خوشگذارانی وکام گرفتن چیزی دیگری نیست   ــــــــــ     گرچه مردم تورا سرزنش وتوبیخ کنند. "  

 یزید بیش ازاین تاب نیآورده فریاد زد :    "ای جان جانان درست گفتی خدا نابود کند آنکه مرا در مهر توسر زنش کرد . ای غلام برو ببرادرم مسیلمه بگو بجای من مسجد برود ونماز بخواند . "  حبابه ویزید فوری به عیش گاه خود رفتتند وجریان را برمنوال سابق ادامه دادند وسرانجام هم یزید وهم حبابه درکنار هم جان دادند ، مختصر پایان این داستان آنکه : 

  هردوی آنها برای خوشگذارانی بمحلی موسوم به بیت راس ( در نزدیکی دمشق ) رفتندویزید بملازمان خود چنین امر کرد : که  مردم پنداشته اند هیچ عیش ونوشی بی رنج ونیش نخواهد ماند من می خواهم دروغ  پندارآنان را آشکار سازم ازاینرو به بیت الراس میروم وبا حبابه در آنجا میمانم وتا من آنجا هستم هیچ نامه وخبری بمن نرسانید تا نوش من بی نیش باشد .

  یزید وحبابه لوازم عیش وخوشگذرانی خودرا دربیت الراس فراهم ساختند وبعیش ونوش پرداختند اما بنا گاه دانه ای انار بگلوی حبابه جست واورا خفه کرد . یزید سه روز وشب سروتن بی جان حبابه را در آغوش گرفته ، اجازه نمیداداورا بخاک سپرندوتا اینکه لاشه ًحبابه بو گرفت وروبفساد کذارد. یزید دست بردار نبود وآن لاشه گندیده را با آب دیده  تر میساخت وبو میکرد بالاخره کسان خلیفه با اصرار وابرام جسد حبابه را برداشته دفن کردند اما یزید فقط پانزده روز بعداز مرگ معشوقه زنده ماند وکنار اوبخاک رفت ( 105 هجری ). ( 3 ) 

حکایتی از طلحک وسلطان محمود غزنوی که در « یادداشت چارم » گذشت .عبید زاکانی با ظرافت خاص به بزرگان ورفتارزشت آنها می تازدومینویسد  : " زن طلحک فرزندی زاید . سلطان محمود اورا پرسیدکه چه زایده  است ؟ گفت از درویشان چه زایدپسری یا دختری ! سلطان پرسید ازبزرگان چه زاید ؟ گفت ای خداوند چیزی زایدبی هنجارکوی وخانه برانداز ."  

     حکایتی از قریحۀ  شاعرانه ای پادشاه : 

 « یوسف بن تاشقین » از پادشاهان بربرقسمتی ازافریقای شمالی وغیرعرب حکایت است که :  شعرای بدربارش گرد آمدند ، قصیده های طویل غرض اخذ صله وبخشش در مدح وی سرودند وتوسط « معتمد بن عباد » یکی ازاین شعرا بوی تقدیم داشتند . معتمد بن عباد یکایک قصیده هارا برای پادشاه خواندودرپایان پرسید که آیا امیرمسلمانان فهمید که اینها چه گفتند ؟ پادشاه بسادگی تمام جواب داد که ندانستم چه گفتند ، اما میدانم که پول می خواهند . 

 وهمینکه معتمد بن عباد از پیش سلطان یوسف رفت ، نامه ای در مدح او انشاء و ضمن نامه این دوبیت که ترجمه آن اینجا ذکر است بوی فرستاد : "همینکه ازشما جدا شدیم چشمان ما ازگریه خشک نشد ، وقتی باشما بودیم شب ما مانند روز سپیدبود واکنون که از شما دورهستیم روز ما مانند شب سیاه است " .    دبیر پادشاه که آن  نامه واشعار را خواند شاه بربر سری تکان داده گفت : " گمان می کنم از ما کنیزان سفیدوسیاه می خواهند . "   دبیر جسارت نموده معنی واقعی اشعار را عرضه داشت ، آنگاه ذوق هنری پادشاه تحریک شده بدبیر گفت : " درپاسخ معتمد بن عباد بنویس که ، آری از فراق تو سرم درد میکند ! " ( 4 )               

 بازی شطرنج : 

  بازی شطرنج مانند سایر بازیها وخوشگذارانیهای سلاطین وپادشاهان جزء سرگرمیها ووقت گذرانی منحصربه درباریان وسلاطین بود که درهر دوره ودرهر کشوربه تن پروری وآسایش درخوراک وپوشاک ، در تجمل وعیاشی به انواع گوناگونی از لذات به تفریحات می پرداختند وحتی اصراف بی پایان میکردند که اکثر موارد به بی ناموسی وبی عفتی های عمومی نزد عامه مردم رسوا میشدند .  ساز ، آوازوآلات تار وپرده ، طنازی ، رقص وکرشمه زنان سمین تن  وپسران خوبروی بذل وبخشش به شاعران ونوازندگان ، آواز خوانان ورقاصه گان ودلقکان ازکیسه ودست رنج مردم شبها وروزها ادامه می یافت ودرباریان وفرزندان آنها از آن کام میبردند . ابداع وسایل این بزمها منحصر بدرباریان وشهریان بوده  وبطور فاسد با مخلوط ازفسق وفجور دربین طبقات عامه مردم نیزرواج میافت . مثلا میخوارگی وفحشا وخود فروشی ، دزدی وغیره . 

 علاوه برسرگرمیهای فراوان فاسد وضدکرامت انسانها که اعیان واشراف ازآن نشاط ولذت می بردند ، سرگرمیهای مفیدی سپورتی  مثل اسپ دوانی وتیرزنی وسنگ اندازی ، مشاعره ها ومجالس ادبی وعلمی وغیره نیزمروج بوده است یا بمصاف پهلوانان وقدرت نمائی آنان وجنگ اندازی حیوانات مختلف وصدها وهزاران نوع بازیها خودرا مصروف می ساختند ودر انحصار آنان بود که دردنیای معاصر فرصتهای آن برای تمامی مردم چه بطور مستقیم ویا ازطریق فلم وتیلویزیون برای عامه  میسر است .   شطرنج یکی ازاین بازیهای شاهنانه است که تاریخ پیدایش ورواج آن بین درباریان وسلاطین وبعدا دربین عده ای از مردمان از هزاران سال قبل از میلاد شواهد کهنه دارد . شطرنج هم بازی هوش ، سپورت وهم هنر است .  اختراع وبنیان گذاری آنرا بدوره های مختلفی نسبت داده اند .

بعقیده ای بعضیها درعهد انوشیروان این بازی رااز هند به آریانا وفارس آوردند وبزرگجمهر درمقابل بازی نرد را اختراع وبه هند فرستاد . یک افسانه هندی روایت دارد که پادشاه هند حوالی قرن پنجم میلادی نسبت به برهمن ها ویاران طبقاتی خود آرزده شد واز مصاحبت ومعاشرت با آنها خود داری میکرد... برهمنی بنام « سیسا » شطرنج رااختراع کردوبه شاه هدیه داد ، شاه اغلب که تنها می ماندبا این بازی سرگرم میشد ودرپایان بازی بتدریج متوجه شد که شاه وقتی تنها میماند ، « مات » ودرمانده می شود . شاه ازاین بازی استقبال کرد وآنرا مروج ساخت  .   پس از ظهور اسلام این بازی رافاسد کننده ودر جمله قمارحساب کردند وآنراحرام دانستند وبرای چندی در کشورهای اسلامی متروک شد . ولی هارون الرشید خلیفه عباسی دوباره به این بازی روی آورد .

گویند شطرنج سبب تقویت اندیشه ، تدبیروهوش ،ادراک است ونیز شبیه حالت جنگی  وحیله ها ی جنگی بکار برده می شود. شاه ووزیرپهلوی هم وگاهی بمصلحت از هم جدا میگردند . فیل ازدو حاشیه از تجهیزات جنگی وحمایت گران شاه اند ، پیاده گان سربازانی اند که درپیشاپیش شاه استاده اند.         تیمور معروف به لنگ گورگانی علاقه ای خاص به شطرنج داشت ودربار وی همه ازشطرنج بازان معروف مملوبود وی می باخت وهم میبرد . وی معتقد بود که بهترین سیاستمدارودولتدارمقتدر است ومعاصرانش ازعلاقه ای مفرط تیموربه شطرنج وازدانائی وی دراین بازی حرفهای زیادی بیان داشته اند .از شطرنج بازان عصرتیمورعلمای مثل اعجوبته الدهر، بدیع الزمان وخواجه علی شطرنجی ، مولانا حسام الدین ابراهم شاه کرمانی علاوه بردانائی برعلم طب وفنون دیگرشطرنج باز زمان بود . خواجه عبدالوهاب وخواجه یوسف بخاری واستاد شمس الدین کازونی که مولفان آثاروشطرنجبازان دربار تیمور اند که درتمام لشکر کشیها ، تاراج ، چور، چپاول وکشتارهاهمرکاب تیمور بودند . زنان دربار تیمور وملکه ای تیمور با زنان دیگر در مجالس خوشی وطرب حضورمییافتند وشراب می نوشیدند ونیز شطرنج بازی میکردند واین سلسله درسلسله خانواده ای تیموریان درهرات وکابل وبطور خاص در هند تا انقراض این خداندان رواج داشت .

 راوندی با نقل ازکتاب «اسیای هفت سنگ » " آورده اند که مامون را خادمی بود که اورا ریحان می گفتند ، مردی پارسا ومتقی ونیکو اعتقاد بود روزی مامون باعبدالله بن سهل هاشمی در خلوت شطرنج می باخت وبه ریحان فرموده بود که کسی را نگذارند وهم گفته بود که اگر کسی به فضل بن سهل بگوید که من شطرنج می بازم ، آنکس راسیاست کنم . در آن وقت فضل بردرسرای آمد ، ریحان خادم را دید پرسید که امیر المومئنین چه میکند ؟ گفت شطرنج می بازد ، فضل بن سهل داخل شد ونزدیک مامون رفت ودست دراز کرد وشطرنج را ازپیش اوبرداشت وگفت : یا امیر المومنین! وقت شطرنج بازی نیست ، وقت نماز است واین پسندیده نباشد که من با مردمان گویم که امیر المومئنین در نماز است واوراد می خواند ، آنگاه امیر المومنین به بازی مشغول باشد . مامون گفت که روانداری که تا ساعتی به تفریح مشغول باشیم ؟ فضل گفت امیر المومنین در خلافت جاوید باد ، خواهم همه عمر امیر المومنین در خرمی وخوشدلی گذرد ، ایا آنچه در پیش داریم ومطلب ها که منظور داشته ایم مهمل ماند ؟" ( 5 ) 

 اما با گذشت زمان وتوسعه آگاهی مردم وادعای اینکه حاکمیت دولتی بمردم تعلق دارد وقدرت از مردم برمیخزید، بخصوص درانقلاب کبیر فرانسه توده های مردم با سرنگونی قهری سلطنت لوئیها ونظامی جمهوری متعلق بمردم رابرپا کردند وکمتراز نیم قرن بعد توده های وسیع مردم با شرکت درانقلاب اکتوبرسوسیالیستی روسیه نه تنها بنیاد رژیم امپراطوری استعماری امپریالیستی را که پایه های آن دراروپا واسیا محکم گردیده بود بر انداختند ، بلکه نظامی جدید ی متکی به شوراهای کارگران دهقان وسربازان رابا حل بنیادی سوال تقسیم مالکیت وثروت بدست مردم را پاسخ گفتند . علاوه برانقلابهای فرانسه واکتوبر روسیه ، انقلابهای وقیام های پیشتر وبعدتر ازآن ، امکان برپائیهای نظامهای خود کامه فردی را محدودودر حدودی لجام زد ودولتها ونظام ها ازتیپ های جدیدی مانند مشروطه ، جمهوری ، توده ئی ، مردمی ودموکراتیک تحت فشارمردم واحترام وتمکین بمردم ورای شان بوجود آمدوتن پروری ، عیاشی ومفت خوری سلاطین وامراجای خودرا اکثرابه زمامداران موقتی داده است ونظامهای موروثی واستبدادی روز تا روز بطرف زوال وبراندازی نزدیک میگردند . بهمین ترتیب بازیها ، تن پروریها ، عیش وعشرت از حرمسرا های پادشاهان وسلاطین اکثرا یا کوچیده اند یا درحال کوچ است وبه سواحل گرم امریکای جنوبی ، جنوب آسیا واروپا وسایراستراحتگاه ها ،جزایر ، سواحل گرم وبهشت های سرمایه وپول بدست سلاطین سرمایه وثروت ، دور ازازدحام شهرهادایر است . شهریان وعامه مردم ازطریق کاباره ها ومهمانخانه های کثیف فواحشی وروسپی خانه ها ، قمارخانه ها ، مواد مخدر وشرابخانه ویاهم از طریق فلم های وسی دی ها ودی ، و ، دی ها وفلمها وغیره به آن دست رسی دارند ودرقمارخانه های مدرن لاس ویگاسی وملیونها ماشینخانه های قمارعده ای را به آرزوی بردن گمراه وسرگران ساخته اند. 

  پول بمنزلت خدای که جای همه خدایان را تعویض نموده وبرسرنوست انسانها خدائی دارد . همه اشیا ، انسانها ، زیبائی ، مکنت ، جاه وجلال ، محبت وعشق ، دوستی ، سلامت وکامگاری روانی ومادی همه وهمه به پول وابسته است . قدرت ، دولت وقانون نیزوابسته به پول است . این پول است که همه چیز را بدسترس ، میسر، قابل معامله وخرید ، فروش ببازاروارد معامله میسازد . بلی این پول است که رای ، اراده وتصمیم مردم را میخرد وافرادی نخبۀ را به اسم نمایندگان ملت ومردم بحکمداری میگمارد .

  سرنوست بازیها وسپورتها وتماشاخانه ها وهنر، کلتور وفرهنگ با تمام مظاهر آن در معامله پول وبازار گیراست .  لذت های روانی وجسمی از طریق حواس انسانی مثل  تماشا ، لمس ، شنوائی وسایر لذتهاوخوشیها وتفریح ها وسپورتها  همه وهمه بپول خرید وفروش میگردند ومالکان اصلی و بی بدیل ، ابدی آن صاحبان پول اند . پول بالای همه خدایان مانند خدای برتر، قابل دسترس ومصرفی استاده است وصاحبان اصلی آن ازطریق این وسیله ( پول ، جمع آن سرمایه ) نه تنها نظام هستی را به برده گی وبهره کشی گرفته است ، بلکه فراتراز آن هستی ودستآورد های قرون متمادی زحمت وکار انسانی رابا انبارهای از سلاحخانه های سلاحهای ذروی وسایر انواع آن به تحدید گرفته اند . با معذرت به حاشیه رفتم برمیگردم به اصل مطلب که شطرنج است :                                                                   مولوی از خود خواهی وسبک مغزی شاهان ونگرانی ووحشت دلقکان هنگام بازی میگوید :  

شاه با دلقک همی شطرنج باخت ـــــــــــــــــ مات کردش زود چشم شه بتاخت                                

گفت شه شه!وان شه کبر آورش ــــــــــــــــ یک یک آن شطرنج برزد برسرش                               

که بگیر ، اینک شهت ای قلتبان ــــــــــــــــ صبرکردوگفت دلقک الامان

 دست دیگر باختن فرمودمیر ــــــــــــــــ اوچنان لرزان که عود از زمهریر 

از شاه جهان نقل است که از حریفی درحال مات بود وکنیزکی دلپسند وزیبای خودرا بنام دلارام رابباخت گرفته بود . نا گهان دلارام از پس پرده ، شاه را متوجه مات اش میسازد ووی را با دادن وزیر، فیل را به پیش پیاده ( فیل پیاده درشطرنج شرقی ) قرار داده با حرکت مهره ای سوم اسپ ،  شاه ازمات فارغ وحریف مات میگردد .   

 شاها وزیر بده ، دلارام را مده  ـــــــــــــــ فیل وپیاده پیش کن با اسپ کشت مات.  

این حالت در حاشیۀ شطرنج می تواند تنظیم گردد ، با کوچکترین غلطی وندادن وزیرمات حتم است .

   داستان شطرنج درزندان پلچرخی کابل : 

  خزان غم انگیزسال 1979 جای خودرا به زمستان خشک وبی برف وخاک  آلود پلچرخی کابل داده بود .همه روزه دروازه های سیمی بزرگ زندان پلچرخی باز میشد وعده ای از مردمان بی نوا را بدرون خود جا میداد . کسی ازسرنوشت وگناه کرده بجزء اعترافات به زیر شکنجه دژخیم چیزی نمیدانست . جریان سپردن وبیرون بردن بی نوایانی بنام « بندی » بطورپیهم به ادامه ازگذشته پس ازاپریل 1978براین نوآباد سنگین که برسینه پهن دشت بنام پلچرخی استوار گردیده بود ،بیشترسنگینی میکرد . با تاریکی شب سایه ای سیاه مرگ و وحشت برباشندگان مستولی میشدوتا دمیدن شفق صبح ادامه می یافت .  

بلاک دوم بحیث نمونه مانند سایر بلاکها بمثابه ای دولهای اردی بزرگی که لاینقطع فعال اند وانسان های با ارمان وجوانان سیاسی رادرروزها پیش از پهن شدن سیاهی شب تحویل میگیرند ، وپس ازتحمل رنج زندان وشبهای بی خوابی وتهدید بمرگ دردل شبها خالی میگشت . آنانیکه در شب آزاد میشدند به یقین آزادی شان به قیمت جان شان  بادستان بعقب بسته وخریطه ای سفیدی بسر کشیده از بین اطاقها وهمخوابگان شان بیرون میکردند وپس ازساعاتی دردل شب از زجر، تحقیروشکنجه رها یافته برای همیشه آزاد میشدند  .       گفته میشد قربانیان کشتار به کشتارگاه پلیگون پلچرخی قوای پانزده زهداربدامنه ای شمال شرقی کوه صافی برده می شوندودیگر کسی از احوال شان خبرنداشت.

 صبح ها قبل از دمیدن آفتاب صحن حویلی محبس که بجز چند بیلر آهنی پر ازآب وچند خاک انداز چوبی صحرائی غیر قابل وصف پراز کثافت فضلات مدفوع این خانه ای مردگان انتظاربمرگ دوباره وسه باره ... وسنگ های خورد وبزرگ که درپای دیوارهای ضخیم سنگی دربین گل ، لای وکثافات یگانه محلی برای نشستن وتازه کردن دست وروی موجودات این صحن بود. صحن خشک ، بی روح ، دیوارهای ضخیم سنگی بلندکه اراده هر آزاده ای را در پای خود حقیر میکرد .   صبحهاغرض رفع حاجت وگرفتن آب وتازه کردن روی ودست همه دربرابر هم ویکی بعد دیگر صف می بستند . این مخلوقات عجیب که شب سایه ای مرگ رادیده اند وآنرا حس کرده اند با چهره هاگود وبینی های تیغه ئی برآمده ، چشم های در حدقه نشسته ورخساره های گرد آلود ، همسان وغیر طبیعی نشان از صبح صحرای محشروبرخاستن مردگان از قبورشانرا بیاد می آورد .  با برآمدن طلوع افتاب وپچ ، پچ این مردگان ودیدن دوستان ورفیقان به آهسته گی یاد شب را گوئی بفراموشی سپرده اند چهره ها رنگ می یافت ، چشمان باز می شد مردگان بدنیای زندگان  توگوئی راه یافته اند برمیگشتند . وحشت شب ولو لحظه ای بفراموشی می رفت وزندگی دربین آنان به آهسته گی رنگ خودرادرحقارت ، ذلت ، ترس وامید بازمیافت به امید اینکه هنوززنده ایم دیده می شد . 

 زندانی به این بزرگی هنوز فرصت نداشت که رنگ ، شماره بلاک ، شماره دهلیزها واطاقها  ، آب وتشناب وکلنیک ، داکتر، کتاب وکتابخانه را داشته باشد ، یا اصلا لزوم آن دیده نمی شد . تنها چیزی که سایر هم شهریان کابل وگرد ونواح آن اکثرااز فیض آن بی بهره بودند برق بود که فارغ از استفاده محبوسین غرض کنترول ،آزاروشکنجه انسانهای بی نوا مورد استفاده بود وجریان داشت .  مسئولان بخوبی دانسته بودند که به ثبت نام وشماره بندی با طول ، عرض این بندیخانه میان دشت سوزان بی آب وعلف نه نیازاست ونه به اینهمه انسانهای مزاحم ، جوان وباسواد وسیاست باز  ضرورت است ، بلکه مانع وخلل دماغ برنامه گذاران که آرزویایشان برای مردم ؛ دادن « دودی ، کور، کالی » است مزاحمت ایجاد میکنند.  

 بجای مقررات بندیخانه تنها کافیست که « گل اغا » ( 5 ) را شناخت ودانست که اینجا زندان پلچرخی وبلاک دوم محبس بندیخانه است .  گل آغا با یونیفورم سربازی آبی کمرنگ وموزه های بلندوصدای خشن ، تصویرنظارت سرباز گشتاپوی دوران  نازی را برزندانها وکوره های آدمسوزی که درفلم ها به تصویر کشیده شده درذهن زنده میکرد .    بستر خواب ، چپرکت ،آب آشامیدنی ، تشناب وحمام ازاصلاح سر وروی ، داکتر ودوااصلا خبری نیست . یکبار سلمانها داخل بندیخانه شدند همه را سروریش ماشین پخشت کردند وپیراهن وتنبان بیک سایزورنگ خاکی مشابه دیوارها واطاقهای زندان دادند وبفردای آن صحن بندیخانه با این مخلوقات عجیب برای زندانبانان تماشائی وخنده داربود .     زندان درحال ساختمان ، زمین اطاقها تر ونمناک وپرازموشهای صحرائی بود ، این موجودات حقیرمنتظرمی بودند تا دژخیمان درنیمه شب  طعمه های خودرا برمیداشتند وبندیخانه به آرامی فرو میرفت ، آنگاه به باشنده های این دخمه های وحشت هجوم می آوردند وباخوردن موی سرآرام را  تا دمیدن روشنی صبح از این موجودات حقیرکه بین زندگی ومرگ تقلا داشتند میگرفت . موشها وچلپاسه ها درمنزل اول بیداد میکردند وبه نرمیهای گوش ، بینی ولب دندان میزدند وبرتن ها می خزیدند.

 بلاک دوم بدرازی شمال وبجنوب پشت ورو نداشت وبطور یکنواخت بدوبخش تقسیم گردیده که از شمال بجنوب الی وسط رهرو عمومی یا زینای عمومی  سلولهای ازآهن وسمنت وسنگ  1.80 در 1.80 سانتی مترابتدا برای یکنفروبعدها که زندانیان زیاد گردید این سلولها برای دو ، سه وحتی چارنفرتخصیص داده شد وبنام  « کوته قلفی ها » یا به اصطلاح  دهلیزهای مرگ یاد میگردید . داخل دهلیز ها بطور دورانی از هرطرف چار سلول وبا پنجره ها ی آهنین فولادی ودوانتها با دودرآهنین که به دهلیز عمومی باز میشد، هرمنزل باچندین ازاین دهلیزهاوسلول های شمار شده در چار منزل کوته قلفی هااند . از وسط بجنوب اطاقهای عمومی که درطول عرض اکثرا باهم مساوی بودند وبدرون آنهازندانیها پهلویهم در قطار های منظم روی زمین بایک کمپل پشمی خاکی ساخت منسوخات وطن بجای تشک وکمپل دوم لحاف بندی را تشکیل میداد این اطاقها بطور متوسط از 80 ـــ 60 نفروحتی بعضا تا صدنفر را در خود می فشرد .                             زندانبان ودژخیمان وشکنجه گران وحشی وبی فرهنگ هیچگاه از ذهن کسی زایل نشده است . 

  دریکی از روزهای  آغاز زمستان سال 1979 بعدازعصر« گل آغا » یکی از زندانیان بی نوا رابه دهلیز کوته قلفی حاشیه شمال بلاک دوم منزل چارم وارد ساخت .  تا هنوزرنگ پریده وقامت گوشتی وچپن پنبه ئی محلی اش در ذهنم زنده است وی را بخوبی میشناختم در قندز ویا دریکی ازولسوالیهایش معلم بود واز فعالین حزبی جناج پرچم دموکراتیک خلق بود . وی را از اطاق عمومی منزل چارم آخر دهلیز جنوبی بجرم فحاشی ودشنام به رهبر انقلاب ورئیس جمهورنورمحمد ترکی آورده بودند . گل آغا ودونفر عسکر برای آوردن چوب بیرون شدند ، معلم که اسمش به هزار تاسف یادم رفته است با حالت نظار به نزدیک پنجره ام شد ، بصدای عذر وعجزآمیز گفت : "  هیچ قصدی ازبد گفتن وتوهین بکسی نداشتم ، با رفیق پهلویم برروی زمین مصروف بازی شطرنج بودیم که ناگهان غافل گیر گل آغا شدیم " ( خط های شطرنج را با ذغال یا توته ازگچ برروی زمین اطاق میکشیدند وکمپل را برروی آن همواروازنظرمحافظان پنهان می بود . دانه ها اکثرا ازمغز نان ومخلوطی از شیر پودری تهیه می شد . اکثرا شاه ، وزیر واسپ را بامرغوبیت وزیبائی تمام تهیه می کردند ویکی ازاین دانه های زیبا که در زندان تحفه گرفته بودم با خود در خانه داشتم . ) معلم نجوا کنان از زبان گل آغا گفت  : " قمار میزنید ، من گفتم نه شطرنج می زنیم وی گفت این چِست ؟  

  من گفتم این شطرنج است  ، اینها پیاده ها ، اسپ ، فیل ، وزیر واینهم شاه است . وضمنا افزودم که من  به رفیق  کشت شاه داده ام ، یعنی شاه درخطر است . ازاین حرف گل اغا چنان عصبانی و خشمگین شد که بمن امر ایستاده شدن داد وچنان سیلی آبداری بررویم زد که من فورا سر عقل آمدم وبعذرخواهی پرداختم ، مرا هل داده به اینجا آورد هرچه عذر کردم وگفتم که این کلمات را بطور متملقانه برای خوشنودی شما گفته ام سود نداشت " معلم از عواقب این جرم بوحشت افتاده بود نه وحشت ترس از زدن ، بلکه سایه مرگ را میدید . مکرربرایش دلداری دادم .  

گل آغا بدهلیز برگشت نه باچوب بلکه با یک ستون ضخیم وبلند که تنها بایک ضربت وحشیانه آن می توان استخوانهارا خرد کرد. بمعلم مظلوم که در حال زاری  بود امر خوابیدن به سینه را داد ومتوجه شد که چپن را نکشیده  دوباره امر کرد چپن را بکشد وی با تضرع ،الحاج وزاری چپن را کشید ودرازبه سینه خوابید . نمیدانم چه اراده ای دروجود من متمرکز گشت ومرا واداشت تا من  از گل آغا تمنا ی عفووبخشش از نا فهمی ونادانی این مظلوم بنمایم . بلی گل آغا با چند لگد به پشت وپهلوی معلم از زدن وی صرف نظرکرد وبه توبه وخط بینی وادارش کرد وبعد با صدای بلند موفقانه گفت که : "اگه دیگه دفه به رئیس «جمهورتَرکی » توهین کرده بودی میکشمت ، گمشو ! " وبه سلول پهلویم بوی اشاره داد تا داخل شود... ودر را در پی اش بستند وبمن نیز اخطار شد که اگر دیگر بار فضولی کرد ترا هم مجازات خواهم کرد . معلم تمام شب را می ترسید ونمی خواست بخوابد ومیخواست بامن حرف بزند وخودرا تسلی دهد . وی بداخل این دخمه کوته قلفی مرگ را نزدیکتر میدید.

 سلول کوته قلفی ازاخیردهلیزاطاق دوم دریک شب قبل ازوجود مهمانش که مردی بلند قامت وتنومند ، زیبا وژولیده که تمام هستی اش رایک پبراهن وتنبان چرک وخون آلود ، چادر وتکه پاره ای بجای دستاربسروچپلی هایش نشانی ازبی نوائی اش داشت، تخلیه کرده بودند . جوان اطرافی هنگام ورودش به این سلول خیلی نزاروابتربود، بتدریج به اثرمعاشرت روحیه وسلامت ، شادابی ،تنومندی وقد رسایش را بازمییافت. روحیه اش سرشاراززندگی وبه بیگناهیش باور داشت ،خودرا « جدرانی» معرفی میکرد ودراولین صحبت ازلهجۀ پشتوی قبایلی اش فهمیدم که راست میگوید. شبها باهم حرف میزدیم وی همیشه فکر میکرد وباور داشت که بزودی رها میگردد وبرایش مانند سایر بندیها وعده رهائی داده بودند. وی همه حقیقتهارا در بازجوئی وتحقیق گفته بود ، ازوی بیشترمیخواستندوبالاخره وی را بجرم جاسوسی به پاکستان وانتقال سلاح بخوست درنیمه راه بیرون دره جدران در« وزه خوله » با بارشترگرفته وازوی اقرارگرفتند که اینهمه چوبها تفنگ بوده وصاحب شتر وبارکه وی درراه باوی همراه شده بود با دادن چند افغانی به پسته وزه خوله خودراازاین جنجالها رهانیده بود، شتروبارش را درخوست ضبط کرده بودند وی بحیث جاسوس ومردی خطرناکی با عجله بکابل آورده شده وپس از شکنجه وپرسان ووعده برهائی وی تصمیم گرفته بود هرچه آنها می خواهند باید بگوید ! وی اقرار کرده بود که بارشترهمه تفنگ ، ووی ازپاکستان بخوست می آورد . وی نمی فهمید بکجا وبکی تسلیم میداد وآدرسها ، نامها ونشانیها را نمیدانست وکسی را در خوست نمی شناخت باردوم اقرار کرده بود که برای فروش ببازارآورده  وبه دکانداران هندو آنرا می فروخته  ،آنچه بروی گذشته بود آنقدر پیچیده ومغلق شده بود که چیزی ازآن فهمیده نمی شد . تنها ازاین تجربه دایم بطور تکراری بمن میگفت که در راه نباید باکسی یکجا رفت وحتی سلام داد ، سلام دادن مصیبت است . بلی من بعد از بردنش درنیمه شب ، بگفته هایش تصدیق کردم که راستی درچنین اوضاع که نوباوگان درقدرت اند سلام دادن مصیبت است!

  داستانهای بیشماری آزار وشکنجه وکشتاروتوحین که اکثرا ازیاد به آن رعشه براندام انسان آزاد می افتد بر پلچرخی حاکم بود . قصه « اسلم » وقصه جره رادیو( رادیوی جر) ،جنرال شاپورخان ومیرعلی اکبروجمیل نورستانی سرداروبرادرانش ازهزاره های دانه غوری وده ها وصدها تن ازجوانانی زنده دل مانند لعل محمد، صمد وحشمت الله کیهانی وداکترسلطان وعده ای دیگر شیربچه های با نشاط وتوانای بلاک دوم بودند ، که به انسان روح مقاومت وپایداری میدادند وهم افرادی زبون ، ترسوو حقیرکه حضور عده ای شان مایۀ شرمساری بود نیز کم نبود . 

   بلاک از افرادی مختلفی از ملاکین فئودال ، اربابها ، صاحب منصبان ، سناتوران ووکلا ی شورا ، اخوانیها ، ملاهای مساجد ، شاگردان پوهنتون ، مکاتب ، معلمان واستادان ونظامیان صاحب رتبه وشاگردان  ، حزبیها اعم از خلق ، پرچم وستمیها وسایر جناحها وحلقات بشمول شعله ای ها وافغان ملتیها ، کارگران ، دهقانها واهل کسبه ، داکتران خلاصه ازهر طبقه وکلاس روشنفکر و زحمتکش وافراد طبقات مرفه وماموران ونظامیان بالا رتبه وغیره حضور داشتند . همه بطور یکسان تحت تحدید مرگ و چکمه استبدادوستم زندان بانها بخصوص گل آغا وقوماندان عبداله الله وامثال آن بودند . 

 حزبیهای دموکراتیک خلق اعم از خلقیها وپرچمیها طی شبها شکنجه ، آزار وتوهین ازآنانیکه همدیگررامی شناختیم وبه یک آرمان ، برای آزادی وعدالت وسرنگونی رژیم مستبد پیکارمشترک کردیم . میدیدیم که دریک صبح روشن آفتابی که  تانکها برکاخ استبداد غرش ویورش بردند ودر عصروفردای آن کابلیان در آسمان نیلگون وصاف کابل برفراز ارگ سلطنتی که بعد بخانۀ مردم وجمهوری نام گرفت وقصر تپه تاج بیک که مقر قوای مرکزی وتکیه گاه رژیم بودناظروتماشاگر حملات جیت های جنگده ای بودند که از شکوه وعظمت آن برفضای  کابل انقلاب ثور را با شکوه وعظمت به پیروزی رساند. که حتی بعدها مطبوعات خارجی وداخلی وخبرگان نوشتندوباورداشتند که این پروازها از توان افغانها بیرون و از شوروی ماموریت یافته است .

 غافل از آنکه بعداهادرجنگها ومحاربات داخلی بخصوص جنگ جلال آباد ، خوست ، پنجشیر، قندزوغیره ، ودرقدرت نمائیهای داخلی این قهرمانان هوائی بارها اهلیت نشانهای قهرمانی رابرسینه های فراخ خود ثابت کردند .   بلی در فردای آن نظام جدید برقرارگردیده بودکه همه خوشبختیها را بمردم وزحمتکشان وکارگران وخلق وعده میداد .   حوادث چنان آمده بودکه دراوضاع نظامی آنروزهاعده ای ازمسند نظامی با عجله وبی باکی علیه عده ای ازرهبران سود بردند وعده ای دیگر جا خالی کردند . مبارزه وهمکاری علیه استبداد جای خودرا به تسلیم به زورگویان مستبد داد وهرچه خواستندبرمردم ، روشنفکران ، دوستان ورفقای حزبی خود روا داشتند. حتی رهبران وکدرهای نظامی وفنی ازاین امر مستثنی نماندند وبه پلیگونها ، زندانهای وحشت وکشتار گاه ها پیهم شکنجه واعدام شدند وکشور ازوجود شان خالی شد . جهان واتحادشوروی تماشاگر باقی ماند . 

  انواع شکنجه وکشتن راکه «غبار»  از مظالم دوران امیر عبدالرحمن خان نام می برد  : " کنده ، ولچک ، غره بغرا ، زولانه ، قین وفانه ، تیل داغ ،قطع اعضا ، بیدارخوابی دادن ، کور کردن ،برچه پک ، چاندماری ، غرغره ذبح کردن ، سنگ سار ، به توپ بستن ، توسط درخت ها پاره کردن وغیره  " وسایر انواع شکنجه وکشتارها که در قاموس کمتر سراغ آن موجود است  وهم شکنجه های دراین کشور محنت واستبداد زده مروج بوده که نظیر آن در هیچ کشور وقرنی وبرمردمی نرفته است .  بندیوانها درمورد بندی های خود آزادی بی سرحد داشتندوجرم فرد بخانواده وحتی رفقایش سرایت می نمود . " اینجا همینطور بود .

   وطنداران ما کشتارها ومثله کردنها وانواع شکنجه های دوران امیر مستبد وهاشم خان وسایرین راهنوزفراموش نکرده بودند که قصابان جدیدوشکنجه گران مدرن زیر نام دکتاتوری پرولتاریا یا خلق با وسایل مدرن علیه مردم بی نوا دست بکار شدند وشهکاری جدیدی ازمظالم وفصل تازه ای ازکشتار  وشکنجه را ثبت تاریخ محنت زده ای کشور نمودند .  خاطرات این دوران را عده ای بطور فجیع با خودبکشتارگاه ها بردند وبرای همیش با ایشان مدفون شده است .  « معلم » تمام شب نخواست بخوابد ومرا نیز باخود مصروف کرد ، گوشم بوی وگاه گاه حرفهایش را تائید میگذاشتم ، اما فکرم به « کوته قلفی نحس » ولعنتی که « امراء خان » را بدیار نیستی برده بود به معلم بی نوا که جرمش گفتن « کشت شاه » بود ، چه تحویل میدهد ؟ ماهمه همزنجیران معلم بی نوا بفکرسرنوشت معلم ، دوشب رانخوابیده بودیم . در روزسوم خدا را شکر سرنوشت معلم عکس امراء خان تغیر یافت دوباره در فردای آن به اطاق عمومی انتقال یافت ودر 7 جدی سال 1979با ورود قوای شوروی آزادشد .  ( 6 )                                                             ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ( 1 ) ـــ تاریخ اجتماعی ایران راوندی ج . چارم قسمت اول .ص .24.                                                                 

 ( 2 ) ــــ همانجا. ازص 27 ــ 26 .                                                                                                                                    

     ( 3 ) ـــ نقل است ازتاریخ تمدن اسلام . جرجی زایدان . ازص .53 ـــ 52 .                                                                                    

  ( 4 ) ـــ نقل از تاریخ تمدن اسلام . جرجی زایدان .                                                         

 ( 5 ) ــــ  « گل اغا »  نامی است که هربندی بلاک دوم ولو که یک شب را درزندان سپری نموده باشد با این نام آشنا است وآنرا تا آخرت ازیاد نمی برد . مرد با قدبلند وشانه های پهن وتنومندوچیچکی ( آبله رو ) بی سواد، خشن، بی رحم با اختیارات کامل لت وکوب وتوهین برسر همه مانند تندر آسمانی حاضربود.وی باشنده ای یکی از قریه جات تاشقرغان بود ودوره خدمت عسکری رامی گذشتاند.                                     هنگام حضور قطعات شوروی وی ازچنگ محبوسین فرارومخفی بود . کمی پس از آزادی ،  وی را در تاشقرغان پیدا کردند وبدست عده ای از زندانیان بدون محاکمه وتحقیق پارچه پارچه وبسزای اعمال رسید .                                                                                                 ( 6 ) ـــ ازخاطرات زندان پلچرخی .    

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت