احد ترکمنی

صحبتی با اهل نظر:

پول یا انسان؟

)مبحث اول - بخش نهم)

 

در آخرین بخش این مبحث بدانجا رسیدیم که بانکداران بین المللی با توطئه ای بسیار عمیق برای تسلط بر جهان، طرحی را در سال ١٧٧٩ میلادی در اروپا به راه انداختند. این توطئه، که دانشمندان نامداری در تحقق آن کمک کرده اند، در جریان چند قرن و با رخنه در سازمان مخفی ای به نام فریماسون  صورت گرفت که عمرش به چند قرن قبل از آن بر می گشت و طبقات بالای جوامع عمدۀ اروپایی یعنی شاهان، رهبران مذهبی، زمینداران، بازرگانان، فلاسفه و دانشمندان، نویسندگان و هنرمندان و سایر اقشار مرفه در آن عضویت داشتند. این افراد و اقشار، که در اروپای قرن هژده نخبگان اجتماع بودند وپایه های دموکراسی را نهادند، در واقع تفکر بشر را وارد مرحلۀ تازه ای از جهان بینی ساختند که به عصر تجدد (مدرنیته) معروف شد. در این نوع جهان بینی کثرت جای فردیت را می گیرد و انسان به سادگی فدای جامعۀ انسانی می شود که در حقیقت جامعۀ دلخواه فرمانروایان باید شمرده شود.

این در حقیقت نسخۀ تازه ای از دموکراسی یونان باستان بود که در آن نیزطبقۀ حاکمه به نام شهروندان یاد شدند، تنها آنان از حقوق مدنی بهره می بردند و عامۀ مردم، که شهروند شمرده نمی شدند، نقشی در تعیین سرنوشت خویش نداشتند. از این تاریخ به بعد جریان متعادل و بطی انکشاف اقتصادی با ایجاد ماشین و آغاز انقلاب صنعتی در شمال انگلستان، یکباره سیر صعودی گرفت و سر به آسمان برد. لاکن این تغییر تنها به سرمایه داران تعلق داشت، صندوق های آنان را پر می کرد و طبقات عامه را در بر نمی گرفت.

برعکس با ظهور نظام جدید فکری، که مبتنی بر الویت های تازه ای بود، سطح زندگی اکثریت سیر نزولی یافت. توطئۀ بالا، بالاخره در سال ١٩١٣، آخرین گام مقدماتی اش را با ایجاد فدرال ریزرف درایالات متحده برداشت و طرح جدیدی از ایجاد «بانک مرکزی» را که همواره با مخالفت سیاستمداران و جامعه امریکایی روبه رو بود، زیر آن نام اغوا گرانۀ فدرال ریزرف قانونی کرد. فدرال ریزرف، که سهامش کاملاً در دست یک ائتلاف خصوصی چند خانوادۀ قارونی امریکا می باشد و دولت ایالات متحده حتی یک سهم در آن ندارد، از آن تاریخ به بابعد اختیار نشر بانکنوت، اعطای کریدت و تعیین نرخ بهرۀ بانکی را بدست  آورد.

آنان سپس فردی به نام کرنیل ماندل هاوس، بانکداری از درون انتلاف، را به عنوان مشاور ارشد وودرو ویلسن رئیس جمهور وابستۀ خویش قرار دادند که رهبری سیاست خارجی امریکا را بدست گرفت و با وقوع جنگ اول جهانی، تدارکات جنگی را نیز رهبری کرد.

سپس به جستجوی مالک اصلی و قارون قارونهای جهان که خانوادۀ روتشیذ اتگلیسی است آغاز کردیم و دیدیم که آنان چگونه از مرکز قدرت مالی خویش در لندن، به قلب اقتصاد و سیاست ایالات متحده راه یافتند. اول جمعیت سری میز مدور را در لندن ایجاد نمودند و با ایجاد معادل امریکایی اش به نام شورای روابط خارجی در نیویارک، به مرکز قدرت امریکا وارد شدند.

از این شماره به ریشه یابی دودمان روتشیلد از اولین لحظات ایجاد امپراتوری آنان ادامه می دهیم.

 

بنیامین فَلفورد Benjamin Fulford ژورنالیست کانادایی الاصلی که تبعۀ جاپان شده است، سالها آمر بخش توکیوی مجلۀ معروف اقتصادی  فوربس Forbes  بود و اکنون در جمع مخالفان نظام فعلی جهان پیوسته است. وی ماه گذشته در مصاحبه ای با یک شبکۀ خصوصی افشاگر امریکایی گفت: «اقتصاد یعنی مردم برای تأمین نفقه و نیاز خود باید کار کنند؛ سرمایه گذاری ولی جریانی است که تصمیم می گیرند «مردم سپس چه خواهند کرد»، و سرمایه گذاران نمی خواهند ما این بخش از اقتصاد، به خصوص جزئیات پولی [بانکی] آن را بدانیم.»

 

در کجا قرار داریم؟

«موقع شناس عصیان ذلت کش خطا نیست» (بیدل)

مشخصۀ زمان کنونی، از دهۀ آخر قرن ٢٠، ١٩٩٠ به بعد، تا امروز که دهۀ اول قرن بیست و یک است و سالهایی که در افق آیندۀ جهان برای آمدن صف کشیده اند، عصر پیوستن به آگاهی «کیهان» و آگاهی از «خود» است. این به معنی رسیدن آدمی به مرتبه ای از آگاهیست که کرۀ زمین به تنهایی پاسخگوی تجربیات، هنر ها و صنایعش نمی تواند باشد و محتاج سیر در کیهان و زمان، و تماس با سایر انواع حیات است. نیاز به این آگاهی و ارتباط  منحصر به بصیرت انسان های کرۀ زمین به تنهایی نیست و کیهان نیز گویی برای برآورده شدن نیاز های تکامل، شریک زمین شده باشد، نشانه هایی از هماهنگی و تقارن نشان می دهد (فرانس پرس – ٢٨ فبروری ٢٠٠٨) و متخصصان و کیهان شناسان سرشناس، هر روز و شب، با هیجان به عمق آسمان ها چشم دوخته اند و تقارن های نادری را در آسمان به نظاره گرفته اند که بنا به محاسبات متخصصان در سال های آینده اتفاق خواهند افتاد؛ پیش بینی ورود سیاره ای با نام «نیبیرو Nibiru» که متخصصان به آن نام سیارۀ دهم در نظام شمسی، یا سیارۀ x داده اند، یکی از آنهاست.

در صنعت کیهان، ایستگاه های فضایی، رصد خانه های مستقر در فضای خارجی و معروفترین آن ها تلسکوپ فضایی «هابل Huble» سالهاست مشغول نفوذ در اعماق کیهان هستند. ماشین های اکتشافی ساخت بشر از سال های ٧٠ بدینسو بارها بر مریخ فرود آمده اند و تصاویر و اطلاعات در مورد خاک و عناصر حیات مانند آب و باکتری ها در سطح مریخ فرستاده اند. آخرین ماشین های قابل اداره از زمین، حتی به مطالعات لابراتواری از نمونه های سنگ ها و سایر پدیده های طبیعی سطح مریخ و جستجو برای یافتن لوازم حیات در آن دور دست پرداخته، ارقام و اطلاعات به زمین مخابره می کنند.

در مورد توانایی انسان به ایجاد سرعت برابر نور، که نزدیک به ٣ ملیون متر (٣٠٠ هزار کیلومتر) در یک ثانیه، یعنی سریعتر از چشم بر هم زدن است، عده ای در امریکا و اروپا مدعی اند صنایع نهایت محرم کیهانی امریکا و اروپا موفق شده اند سفینه هایی ایجاد کنند که با قانون ضد جاذبه (anti gravity) کار می کنند و بدین شیوه، قادر به پرواز با سرعتی برابر سرعت نور می باشند؛ رؤیایی که هنوز کسی مدعی رسیدن بدان نشده است؛ ولی یافتن سرعت نور خود میزان دانش بشر را نشان می دهد و دانشمندان فیزیک حتی قادر شده اند در مورد سرعتی مافوق سرعت نور نیز نظریاتی صادر نمایند.

لاکن در عرصۀ صنعت ذروی و میکروبی، انسان سال هاست به پیشرفت اعجاب بر انگیزی دست یافته است که «نانو تکنالوژی nanotechnology» خوانده می شود و معنی آن صنعتی است که موادش مالیکول ها نه، بلکه اجزای اتوم است که به شکل زنده و هوشمند لوازم را تولید خواهند کرد؛ این صنعت در حال حاضر در عرصه های کامپیوتر و الکترونیک، طبابت و امور دیگری مورد استفاده قرار دارد. هم اکنون در یونیورستی واترلوی کانادا،  فاکتولتۀ «نانو تکنالوژی» در حال ایجاد است، حال آنکه تجربیات وسیع در این زمینه از سال ها قبل در جریان بوده است.

نخبگان فیزیک، با نفوذ در عمق اتوم، دریافتند که مادۀ اولیۀ هستی مادۀ واحدیست و چنانکه در مباحث قبلی نیز بیان شد، آن چه ذغال را از الماس و آب را از آتش متمایز می گرداند، ترکیب اجزای اتوم از لحاظ شمار الکترون ها (کوانتوم)  و موقعیت آن ها در مدار یا مدارها (نانو انتلیجنس) می باشد و الا اتومِ هر عنصر در طبیعت، از ذره تا مجموعه ای از کهکشان ها، از جنس یگانه ایست که با وسعتی لایتناهی قابلیت تغییر و ایجاد دارد.

پیچیدن به این جزئیات ما را از اصل مسأله به دور می سازد و ذکر این مقدار دایر بر استناد به موضع فعلی دانش انسان می باشد تا بدانیم میان انکشافات علمی و صنعتی انسان در این برهۀ زمان و رسیدن نژاد بشر به مرتبۀ «آگاهی کیهانی» (Universal Consciousness) توازن وجود دارد.

ولی این مقدار دانش بشر و اطلاعش از رموز و قواعد طبیعی ظاهراً در اخلاق و نظام اجتماعی انسان ها اثر شایسته ای نداشته است و هنگامی که به وضع اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان توجه کنیم، گیتی را مکان شر، بی عدالتی، ستم و خود پرستی می یابیم که در آن عده ای، دعوای خدایی دارند و بر مردم مذهب و شریعت خود را تحمیل می کنند و ذره ذره حاصل زحمت جوامع انسانی و نعمات مادی طبیعت را در هر گوشۀ دنیا مال خدا دادۀ خود می دانند و همه انسان ها را بندگان بی دماغ و بی ارادۀ خویش می شمارند.

در جهان امروز گویی ده مرد صاحب عقل و تمیزند، سایرین، بی برکت وجود همین ده پانزده آدم، و خانواده های مضاعف آنان، با غلامان خانه زادی که امور را برایشان می گردانند، برای بردگی خلق شده اند و جان و نفس و بصیرت و روان و شخصیت ندارند و سیاه را از سفید نمی شناسند؛ عین رمۀ مظلومی که می چرانیم و گمان می کنیم چهارپایانی بی زبانند که خداوند برای ضیافت ما آفریده است و توشۀ حیات ماست.

در جهان امروز مذاهب به شکل تحریف هایی از دین و عقیده، به جای پاسداری از اخلاق اجتماعی و مدنی، جزمیات فرقه ای و اندیشه های افراطی را ترویج و تقویت می کنند. در شیوه های مذهبی امروز تعمدی برای دور ساختن خلق از محور های روانی و عقیدتی و در نتیجه متعسر ساختن تلاش برای رسیدن به خلوص و اشتیاق خلوت با خالق و منشأ حیات به نظر می رسد که در حقیقت تمام ارزش های ایمان به خداوند و خلقت را تحت الشعاع گرفته است. از همین سبب است که اعتقاد به خدای واحد دیگر انسان ها را به هم نزدیک نمی کند و بر عکس به علت وجود مبانی معکوسی از ارکان جزمی و فرقه ای در بافت مذاهب، خونریزی ها و ویرانی های پایان ناپذیری در طی اعصار و قرون به ظهور رسیده که جلو گسترش اخلاق و دیانتی را که پیامبران و مصلحین تعلیم داده اند سد نموده است.  

در جهان امروز، خانواده ای با نام مشترک روتشیلد را می گویند، نصف ثروت و هستیِ جهان مال آنان است. این خانواده از سه قرن بدینسو، با دو چهرۀ متفاوت، صورتی دزد و صورتی دیگر «بارون» در فرانسه و ایتالیا و اتریش، و در لندن، پایتخت پایتخت های جهان چمبر زده است، از یاران روز های بدِ علیاحضرت ملکۀ انگلیس است و هر دو با خانواده ها و غلامان خود جهان را می گردانند، مالش را و آدمهایش را می خورند و زنده ها را جیره می دهند و از گوشت و استخوان آنان کار می کشند. این ملکه و خانواده اش خود را بازمانده های ایشتار و هر رب النوع پس از او می دانند. این تبار و خانواده های همراه و غلامان خانه زادشان، مالک ایالات متحده امریکا و کانادا هستند، اروپا را با یاران خویش می خورند و بقیۀ جهان را با زور و آتش اسیر کرده اند.

ادبیاتی که اوصاف و حقایق را به جای لباس و القاب در برابر نام و نشان باداران خود ساختۀ جهان قرار می دهد، ادبیات انقلابی نیست، این ادبیات از سینه ها و نَفَس های آحاد خلق الله بر می خیزد و اگر جادوگرانِ ثروتمند و دو چهره، آن را ادبیات انقلابی یاد می کنند و مورد پیگرد قرار می دهند، بگذار چنین باشد، ولی امروز که جهان تنها گام هایی برای رسیدن به رستگاری بر می دارد و شر و شیطان، ثروت و تکبر، دعاوی خدایی و القاب و حضرات را پایانی جز شرمساری باقی نمانده است، چنین ادبیات باید به پخش نوای رستگاری و آزادی طنین افگند.

بارک اوباما، مژده یا هشدار؟

و درست در این زمان، در این دهۀ قرن بیست و یکم، حادثۀ سیاسی بزرگی در ایالات متحده امریکا به وقوع پیوسته است که تا کنون تنها یک رؤیا از هزاران رؤیای انسان های ستم کشیدۀ گیتی به شمار می رود و در گذشته حتی خیال تحقق آن نیز در کلۀ بیش از شش ملیارد «رعیت» جهان نگذشته بود.

چطور می توان باور کرد که ایالات متحده امریکا، امروز، در حالی که اشرافیت  نژاد سفید اکثر گیتی را زیر پاشنه دارد، لشکرش در سراسر گیتی پراکنده است و در عمل تقریباً هر دولتی را در جهان با انگشت می چرخاند؛ مسلمانان را با بهانۀ تروریزم و دولت های تسلیم نا پذیر را به بهانۀ حقوق و آزادی بشر، دشمن خود و جهان می شمارد؛ این نژاد در مرکز قدرت خود «سیاهی» و یا بهتر بگویم «قهوه ای» ای را به زعامت برگزیده باشد؟

نمی خواهم خود و شما را با معرفی «براک اوباما» نه «بارک اوباما»، که از آفتاب مشهورتر شده است، مصدع شوم. به جای آن مطلبی را که به قلم خانم «ثریا بها» در این مورد نقل می کنم که به تاریخ چهارشنبه ٢٢ عقرب ١٣٨٧ خورشيدی برابر با ١٢ نومبر ٢٠٠٨ ميلادی در سایت کاتب هزاره و برخی از سایت های دیگر افغانی منتشر شده است:

«متاسفانه در اندیشه نویسندگان ما زمان در همان  واپسین  سده های " ورود سگ و سیاه پوست ممنوع" توقف نموده است ٠مردم امریکا، منظورم مردم است نه دولت، بیک سلسله آزادی های دموکراتیک وارزش های انسانی و خود باوری رسیده اند،  دیگر خدایان سرمایه نمی توانند تن بردگان سیاه پوست سرزمین خود را زیر شلاق بگیرند، با آوردن آزادی و آرامش در جامعه خود، بردگی واستثمار را جهانی کرده اند٠  برده ی مکسیکویی و کارگر چینایی شلاق نمی خورد اما شیره ی جانش را بنام ارزش اضافی  می ربایند، اما در کشور ما  شلاق را بدست برده ئ خود، آقای کرزی داده اند تا تن مردمش را سیاه وکبود کند وهرآنچه میخواهد سر نوشت مردم راهمانگونه رقم زند ٠اما در امریکا بارک اوباما به تنهایی  نمی تواند سرنوشت مردم را با آرمانهای خود رقم بزند، اینجا ٨ حکومت نیرومند دیگر وجود دارد که سرنوشت " بارک اوباما " را رقم میزنند مثل :

یک – پنتاگون که مرکز و مقر فرماندهی وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا است دارای سه بخش است که هر بخش آن قدرت جداگانه است ٠قوای هوایی- قوای زمینی – قوای  بحری

دو– FBI 

سه – CIA

چهار- سنا

پنچ-  کانگرس

شش – قدرت عالی قضایی

هفت – امنیت ملی National security

هشت - خزانه داری Treasury

وزارت مالیۀ حکومت سرمایه داران یا اولیگارشی مالی که از امتزاج سرمایه های با نکی و مالی پدید آمده است و با تراکم سرمایه در دست چند سرمایه دار محدود سیاست ها اقتصادی کشور را تعین می نمایند٠این منوپولیست ها با صدور سرمایه بکشور های دیگر انحصارات جهانی را در دست دارند، چون شرکت های نفتی، کمپنی های اسلحه سازی وطیاره سازی و کشتی سازی، شرکت های بیمه ، کمپنی های دوا سازی ، این غول های سرمایه سیاست های امریکا و جهان را  تعین می نمایند وجنگ های منطقوی وتقسیم جهان را دامن میزنند٠» (سایت گرامی کاتب هزاره)

ولی آنچه من به استنتاج خانم بها می افزایم آنست که به نظر من رکن هشتم، رئیس ارکان دیگر در نظام دولتی امریکاست و در حقیقت گردانندگان نمایش دموکراسی، ائتلاف بانکی ای می باشد که دست و پای «اوباما» و هر «بامای» دیگری را می بندد. عمالی که برای این ائتلاف خدمت می کنند، بیروکراسی مالی امریکا از وزیر خزاین تا رؤسای بانکهای معتبر و صاحبان کارتل های غول آسای صنایع نظامی و دیگر صنایع زیربنایی، بازرگانان امتعۀ حیاتی و طلا و الماس اند که شبکۀ عنکبوتی بی امانی را تشکیل داده اند و تمام کرسی های اساسی در مقامات مالی، قانون گذاری و اجرایی، سنا و مجلس نمایندگان ایالات متحده را در اختیار دارند.

اکنون که عطش اوباما نیز با انتخابات ریاست جمهوری امریکا بالاخره فرونشست، کراماتی را که مردم باور نمی کردند اتفاق بیقتد، کهنه کاران سیاست امریکا با خرج تخمینیِ نزدیک به یک ملیارد دالر ممکن ساختند و دو رگۀ دهن بزرگ و پر مدعایی را که از سال ها برای کرسی ریاست جمهوری آراسته بودند، به قیمت چهارسال ابتلای تازه تر بر مردم ساده و مخمور امریکا فروختند.

این هم دورگۀ سیاه و سفیدی که سیاه و سفید بزرگ شد و چنانکه جسمش سیاه و سفید است، روانش نیز شاید در میان سیاهی و سفیدی سرگردان باشد. «براک»، چنان که دوستان سفید پوستش خطاب می کنند، از روز ٥ نوامبر به تاریخ سازی اش که همه منتظرند واقع شود، آغاز کرد. او دونیم ماه فرصت در دست دارد تا روز ٢٠ جنوری ٢٠٠٩ گام اول تغییری را که به مردم امریکا وعده داده است بردارد و وارد قصر سفید شود.

البته این یک تغییر بی نظیر و تاریخ ساز است؛ سیاهان در قرن ١٩ آزاد شدند ولی برای رسیدن به زمامداری، هنوز در تصور حتی گرم مزاج ترین های آنان از قالب رؤیا بدر شدنی نبود. امریکا از ته دل هنوز راه درازی برای بی تعصب شدن دارد. ولی ظاهراً اوباما در این مورد وظیفه ای ندارد؛ کار او  جز آن نخواهد بود که در دوران زمامداری اش به اقداماتی ناگزیر شود که نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امریکا را به مخاطره خواهد انداخت.

خانم جو ستانلی، از گردانندگان شبکۀ تلویزیونی استرالیا، روز ٩ نوامبر در «نیوز دات کام»  در بارۀ اوباما نوشت:

«او هر دو دیدگاهِ عصر را، یکی که مخالف تمایز رنگ است و دیگری که خواهان تغییر سیاست ابر قدرت می باشد تمثیل می کند. آرزومندی های ما مایه ای دارد یا نه به یکسو، ولی همه توقع داریم بارک اوباما مشکلات پولی جهان را رفع کند، جنگ ها را پایان بخشد و کرۀ زمین را نجات بدهد.

اگر او صاحب کرامات است و یا تنها یک سخنگوی چیره دست با یک گروه زبدۀ بیانیه نویس، من پس از آن همه باد و هوا در مورد «تغییر» اکنون احساس آرامش می کنم. . . . .  ولی انتخاب شدن در امریکا همان مقدار که به پالیسی وابسته است، به جلوه نیز ارتباط دارد. جلوۀ اوباما آنقدر طبیعی است که تصور نمی کنی یک لشکر مشاورین از دنبالش بدوند و رنگ نکتایی یا آرایش موی به وی سفارش کنند. در واقع اوباما از ١٧ سال بدینسو به یک سلمانی می رود که نشان می دهد این مرد کمتر نیازی به ویرایش دارد. حضور اوباما شیفته کننده و بیانات رسمی وی از لحاظ قدرت تقریباً ایوانجلیک است، ولی رگۀ حقارت در برابر مقامی که بر آن تکیه خواهد زد بر جلوه اش چیره گی می کند.

اوباما واقعاً مرد خانواده است؛ در بحبوحۀ انتخابات بر بستر مرگ مادرکلانش حضور یافت، از همسرش با احترام حرف می زند و زنش شریک موقعیت رؤیایی وی به شمار می رود. او می تواند توپ باسکتبال را شوت کند و با تبسمی صاف و صادق هنگام صحبت، گویی تنها به تو نگاه می کند.

دموکرات ها مدعیند او دو سوم آرای زنان امریکایی را بدست آورده است و هالیوود نیز چنین تصوری دارد و او را در قطار برت پیت و انجلینا جولی، جارج، لیوناردو و دیگران قرار داده اند.

در کشوری که همه چیز عبارت از نمایش است، امریکائیان الگوی رؤیایی خویش و طرح کامل یک فیلم بیوگرافی برندۀ اوسکار را بدست آورده اند. و این چیزی است که به رأی دادن می ارزد».

سیاه پوستان دردمند و رنج کشیدۀ امریکا و افریقا و سایر مردم دردمند دنیا، که اتفاقاً بیش از شش ملیارد نفوس جهان را نیز در بر می گیرد، هر توقع و آرزویی که از انتخاب اوباما در مقام ریاست جمهوری امریکا داشته باشند، ظاهراً او نیز از مسیر متعارفِ انتخاب شدن آمده است و هنگامۀ قهرمان سازی از او به وسیلۀ رسانه های نظام عنکبوتی بانکداران و حمایت مالی بی سابقه از مبارزات انتخاباتی دوساله اش نه تنها جایی برای خوشحالی باقی نمی گذارد بلکه همگی مایۀ تشویش نیز است. یک دقت موشگافانه در گذشتۀ او و جریانات دو سال اخیر نشان می دهد که اوباما فردی با استعداد، اصلاح طلب، ارمانی و دارای افکار جاه طلبانه ای است که تشنۀ قدرت و شهرت بوده، دارای یک «من» زورمندی است که با درخشش در آوان جوانی، دلِ تاج بخشان را برده است و زنش که در یک شرکت بزرگ وکلا در شیکاگو خدمت می کند، در شناختاندن او به افراد با نفوذ سیاست، او را در این منزل مدد رسانده است.

اوباما فارغ التصیل «کالج قانون کولمبیا» از «یونیورستی کولمبیا»  و سپس یونیورستی هاروارد است. این دو موسسۀ دانشگاهی در امریکا کادر نظام واحد جهانی را تربیت می کنند و همتای دانشگاه آکسفورد در انگلستان می باشند.

برای آن که بدانیم اوباما به کجا خواهد رفت، باید به یاران و همکاران وی التفات کنیم: تیم مبارزاتی اش از میان دموکرات های معاشر با بانکداران و هم کاسه های آنان برگزیده شده بود. افرادی که در دوران رونق اقتصادی کلینتون گردانندگان پول و اعتبار ایالات متحده و جهان بودند، این بار اوباما را احاطه کرده اند.

تیم مبارزاتی وی ریکارد کرد آوری پول برای خرج مبارزات انتخاباتی در تاریخ امریکا را شکست. گردانندۀ ارشد مبارزات او کسی به نام «دیوید اکسلرادDavid Axelrod » یک یهودی و صاحب شرکت روابط عمومی به نام AKP&D در شیکاگو است که خدماتی برای ایجاد هویت و شخصیت به کاندید ها و مرامهای سیاسی ارائه می کند و خود وی را به عنوان کارچاق کن انتخاباتی حرفه ای می شناسند که از سال های ٨٠ تا کنون کاندیدا های زیادی از دموکرات ها را در سطح ایالات و فدرال به پیروزی های سیاسی رسانیده است.

مجلۀ «بیزنس ویکBusiness week » به تاریخ ١٤ مارچ امسال نوشت، اکسلراد علاوه بر این شرکت، شغل دیگری نیز دارد که گردانندگی شرکتی به نام «اسکAsk » است. مجله در مورد ماهیت حرفه ای شرکت وی نوشته است که یکی از خدمات اختصاصی شرکت او «تولید افکارعامهManufacturing public opinion » است.

تولید افکار عامه؟ این چه هنر و شغلی است؟ اگر افکار عامه تولید شود، بدین معنیست که افکار عامه اصالت ندارد و این شرکت ها آن را می سازندو انتخابات در امریکا را با صد ها شگردی این چنین، به پیروزی می رسانند اوباما در دوسال مبارزه انتخاباتی توانست مبلغی قریب به سه صد ملیون دالر فراهم آورد و تا آخرین لحظه پر خرج ترین تبلیغات تلویزیونی و خبری را بخرد؛ چیزی که رقیب وی «جان مک کین» در تنگدستی قرار داشت.

در حالیکه کیسۀ رقیب عمدۀ وی هیلاری کلینتن در روزهای آخر انتخابات تهی شده بود، او با دست و دل آزاد خرج می کرد. درست است که اوباما توانست نسل جوان، سیاه پوستان و عدۀ بیشماری مهاجران هسپانیک و آسیایی را جذب کند، ولی این توانایی حاصل تلاش مرگکی تیم ورزیده ای بود که بیشتر از یاران قدیم کلینتون بوده اند و رابطۀ تنگاتنگ با وال ستریت و قارون های نیویارک و لندن دارند.

اولین انتخاب اوباما صهیونیست بزن بهادری است به نام رام امانویل، نماینده بخشی از ایالت ایلونویز در کانگرس امریکا، که  به عنوان رئیس کارمندان قصر سفید گزیده شد. او از دستیاران درجه دوی بل کلینتون رئیس جمهوری پیش از بوش بود و به قول بی بی سی، سیاستمدار صریح اللهجه ایست که به بیان نیویارک تایمز در یک ضیافت رسمی پس از پیروزی حزب دموکرات در کانگرس امریکا در سال ٢٠٠٦ احساساتی شد و با بردن نام یک مخالف سیاسی، خشمگین با کاردی بر سر میز کوبید و گفت «مُرد». این مرد که از طبقۀ متوسطی برخواسته، دیپلوم رقص بالت دارد، به عنوان سرباز داوطلب در اردوی اسرائیل خدمت کرده و از هواداران تند و تیز آن کشور است. امانویل  پس از پایان ریاست جمهوری کلینتون به دامان بانکداران دست انداخت و در مدت سه سال، بیش از شش ملیون دالر مزد و کمیشن به دست آورد.

شاهکار سیاسی وی جلب کمک های مالی است که در آن ساحر شمرده می شود و همین هنر را در خدمت انتخاب شدن اوباما قرار داد و در آخرین روزهای مبارزات پولی که فراهم کرده بود کمر انتخاباتی او را بست.

«انتخاب امانویل در میان کسانی که خواهان سیاست میانه روی در قضیۀ اسرائیل و اعراب هستند تشویش بر انگیخته است. در مصاحبه ای در روزنامۀ اسرائیلی «ماریووMar’riv» » از قول پدر رام امانویل نقل شده که گفته است، طبعاً وی [امانویل] بر رئیس جمهور تأثیر خواهد گذاشت تا طرفدار اسرائیل باشد، چه فکر می کنید، آیا او یک عرب است؟ قرار نیست رام خاکروب قصر سفید باشد. و این بیان انتقاد فوری از سوی اعراب به وجود آورد» (گاردین ٨ نوامبر ٢٠٠٨ (.

اسوشیتد پرس روز ١٩ نوامبر در گزارشی زیر عنوان «چه کسی دنبال کرسی های ادارۀ اوباماست؟» لیست افرادی را منتشر کرد که برای مقامات دولت  آیندۀ امریکا زبانزد محافل زیربط بوده اند. برای هر مقامی، اسمای چند کاندید ذکر شده و بیشتر افراد در این لیست، نکات مشترکی دارند که  قابل دقت است. در حالیکه بیشتر این افراد سابقۀ کار در سیستم بانکی و مراکز حساس پولی در شبکۀ جهانی ائتلاف پول دارند، تقریباً بیشترآنان از همکاران بل کلینتون رئیس جمهور اسبق می باشند؛ صرف نظر از این که هیلاری کلینتون به عنوان وزیر خارجه مورد نظر است. و این رابطه با ائتلاف بین المللی پول، به معنی حمایت از پدیدۀ صهیونیسم و نظام واحد جهانی است.  

انتخاب اوباما که در حق خود فرد بسیار استثنایی بوده، از سابقۀ درخشانی برخوردار است، درست در زمانی که جهان، نه ایالات متحده امریکا یا اروپا به تنهایی، در بحران کریدت و اعتبار فرو رفته و کمبود مواد خوراکی از جدیترین پرابلم های حیات بشر شمرده می شود، تصادفی نیست؛ به خصوص که تمهیداتی برای ایجاد بانک مرکزی جهان در میان قارون های شرقی و غربی در جریان است. سران ٤٣ کشور، در رأس ٨ کشور غنی جهان، به شمول سلاطین و شیوخ عرب و چین و ماچین هم اکنون در کشور پیرو گرد آمده اند تا در زمینۀ دساتیر آینده در سطح جهانی تصمیم بگیرند.

کانادا، که یکی از تیول خانوادۀ روتشیلد، ثروتمند ترین دودمان جهان از سه قرن بدینسو، به شمار می رود، طبعاً بانک مرکزی ای دارد که یکی از بانکهای معتبر در سطح بانک مرکزی لندن و فدرال ریزرف سیستم امریکاست و رشتۀ سهام عمده اش نیز به امپراتوری بانکی روتشیلد می انجامد. مارک کارنی Mark Carney  رئیس این بانک اخیراً با بیان آن که این بار باید در فکر همکاری جدی میان بانک های مرکزی جهان برای مواقع اضطراری در سطح بین المللی بود. به گزارش سی بی سی، آشکارا در مورد ضرورت ایجاد بانک مرکزی جهان مقدمه چینی کرده است.

علاوه بر این در ترکیب احتمالی که اسوشیتد پرس از کابینۀ دولت آینده ایالات متحده منتشر کرد، نام داکتر رابرت گیتس وزیر فعلی دفاع امریکا که غیر حزبی است به نظر می خورد. وی ماستری تاریخ از یونیورستی اندیانا دارد و دکتورای تاریخ روسیه و شوروی را نیز از ینیورستی جورج تاون بدست آورده است. داکتر گیتس که از سال ١٩٩١ تا ١٩٩٣ رئیس سی آی ای تحت زعامت «جورج بوش پدر» بود، از کارمندان حرفه ای استخبارات امریکا، سی آی ای است. گیتس در وقفه های میان سال های ماموریت دولتی، در موسسات بانکی وال ستریت نیویارک مقامات عالی را عهده دار بوده است و قبل از انتخاب به عنوان وزیر دفاع از سوی بوش، رئیس ینیورستی زراعت و معدن تکزاس بود.

برای مقام وزارت خزاین (مالیه) سه نفر در نظر گرفته شده که دو تن مستقیماً رئیس فدرال رزیزف بوده اند و سومی وزیر مالیه کلینتون و زمانی رئیس یونیورستی هاروارد بوده است.

وزیر خارجه به گمان اغلب خانم کلینتون است که همه او را می شناسند. قابل یاد آوری آن که وی نیز مانند خانم میشل اوباما یکی از اعضای باند وکلای حقوقی و قانونی ایالات متحده است و از سناتوران عمدۀ امریکایی به شمار می رود. سایر افراد مانند جان کری سناتور و کاندید قبلی دموکرات ها برای احراز کرسی رئیس جمهور است که از بوش شکست خورد؛ بل ریچاردسن وزیر انرژی کلینتون و فعلاً گورنر دموکرات ایالتی نیز از افرادی اند که در پروژۀ دولت واحد جهانی سابقۀ کار دارند.

نیویارک تایمز، ٧ نوامبر ٢٠٠٨ در مورد تیموثی اف گایتنر Timothy F. Geithner یکی از کاندیدهای وزارت خزاین در دولت آیندۀ اوباما نوشته است: «گایتنر از نوامبر سال ٢٠٠٣ تا کنون رئیس فدرال ریزرف نیویارک است و نقش عمده ای در اقدامات مالی امریکا از سال ٢٠٠٧ دارد که بحران اقتصادی در آن کشور آغاز شد. رئیس فدرال ریزرف نیویارک یکی از مهمترین اعضای هیأت مدیره (بورد گورنرهای فدرال ریزرف) است.

وی در ماه مارچ ٢٠٠٨ شرکت مالی ج. پ. مورگان چِس JPMorgan Chase را با قرضۀ ٢٩ ملیارد دالری از فدرال ریزرف کمک کرد تا کمپنی Bear Stearns را بخرد. منتقدین این معامله را  بسیار سخاوتمندانه شمردند و گفتند آقای گایتنر که تجربه ای در بانکداری خصوصی و سرمایه گذاری ندارد، در اجرای این تصمیم بسیار زیاد بر رهبران وال ستریت اتکا داشت تا رشته ها را به دستش بدهند؛ مورگان ها  یکی از آن پیشوایان است. مدافعین او گفتند اگر این سخاوت؛ که بانکداران به آن Bailout می گویند؛ به عمل نمی آمد، اقتصاد و بازار مالی به هم می خورد.

ویکیپیدیا «بل اوت» را که عمدتاً به زیان مصرف کنندگان و نفع سرمایه داران می باشد، رسوایی مالی می شمارند که در آن شرکت هایی عمداً به افلاس کشانده می شوند و شرکت های دیگری در عوض مورد تفقد قرار می گیرند. دولت در این مواقع از کیسۀ مردم به شرکت مورد التفات قرضه های کلانی می دهد تا نیاز های فوری دوباره سازی شرکت ورشکست را که به کمک دولت خریده است بر آورده سازد.

بنا بر نیویارک تایمز، در ماه جون امسال آقای گایتنر (گورنر ارشد فدرال ریزرف سیستم) هنگام ادای شهادت در کانگرس ایالات متحده، نظارت های دولت بر نظام فردرال ریزرف را مانع گردش نظام پولی امریکا شمرد و خواست این نظارت ها تقلیل یابد. همزمان با اعلام زیان از سوی تعداد بیشتری از بانک ها، اعتماد در بازار مالی هر روز فرو می ریخت.

روز ١٢ سپتمبر روشن شد که شرکت مالی «برادران لهمن» دچار ورشکستگی است، آقای گایثنر با رهبران مالی عمده نشستند و به اجرای شیوه ای توافق کردند که بگذارند شرکت یادشده از هم بپاشد و فهماندند که دستگیری مالی برایش میسر نیست. یک هفته پس از فروپاشی شرکت لهمن، تصمیم قبلی را گذاشتند و در عوض شرکت «گولدمن ساکس» و «مورگان ستانلی» را با دادن قرض ٨٥ ملیارد دالری کمک کردند شرکت ورشکست شدۀ برادران لهمن را که گروپ شرکت های بزرگ بیمۀ بین المللی را مشتمل می شد بخرد.»

وی تا ماه سپتمبر در بحران های مصنوعی مالی که منجر به ورشکستی بعضی و اقبال برخی دیگر می شود، دخیل بوده است و اکنون نیز در همان موقعیت قرار دارد و در عین حال جزوی از تیم انتقالی بارک اوباما نیز هست.

گایثنر از سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٣ یکی از ماموران ارشد صندوق وجهی بین المللی بود. او که از وزارت خزاین امریکا برخاسته است، از سال ١٩٨٨ (دوران کلینتون) در مقاماتی چون معاون وزیر مالیه امریکا در امور بین المللی (١٩٩٩ – ٢٠٠١) اجرای وظیفه کرده و در بحران های مالی عمدۀ جهان از جمله منحل شدن نظام ادارۀ سرمایه های دراز مدت نقش داشته است.

مقالۀ دیگری در نیویارک تایمز به قلم ستیفن لاباتون در مورد اعضای احتمالی کابینۀ بارک اوباما، گایثنر را نامزد احتمالی وزارت مالیه امریکا می شمارد و در کارنامه های وی دست داشتن در رفع بحران های مالی در کشور های مکسییکو، اندونیزیا، کوریا، برازیل، و تایلند را ردیف کرده است و معتقد است با آنکه نامبرده در ادارۀ کلینتون عضویت داشت، رابطۀ بسیار خوبی با جمهوریخواهان و دموکرات ها هردو دارد.

رابطۀ وی با اوباما از طریق رابرت ای روبین Robert E. Rubin  اولین وزیر مالیۀ کلینتون، فعلاً دایرکتر و مشاور ارشدِ سیتی گروپ Citigroup  و لارنس سومر وزیر مالیه واپسین در دوران کلینتون می باشد. روبین  در هردو دورۀ ریاست جمهوری کلینتون وزیر خزاین امریکا بود. او در سال ١٩٦٦ به گروپ مالی «گولدمن ساکس» پیوست و در آن جا درخشید و در سال ١٩٧١  به مقامات ارشد بانک رسید. در ١٩٨٠ به مرتبۀ گردانندگان بانک ارتقا یافت و عضو کمیتۀ منجمنت گردید، از ١٩٨٧ تا ١٩٩٠ معاون ریاست گروپ و از ١٩٩٠ تا ١٩٩٢ به حیث یکی از معاونان ارشد شرکت ترقی کرد.

او در ادارۀ کلینتون اول در قصر سفید دستیار اقتصادی رئیس جمهور بود و کمیسیون اقتصاد ملی را اداره می کرد که کارش نظارت بر مسایل اقتصادی مانند مالیات، تجارت بین المللی، بودجه، و فقر در ادارات و موسسات دولتی بود.

روبین از کسانی شمرده می شد که در رفع بحران های مالی مکسیکو، روسیه، آسیا و امریکای لاتین شهرت یافته اند. وی که سپس وزیر خزاین (مالیه) امریکا شد، از همکاران افرادی چون آلن گرینسپن Alan Greenspan  بود که در سال ١٩٨٧ از سوی رونالد ریگان به مقام رئیس فدرال ریزرف سیستم گماشته شد. گرینسپن پس از ریگان، در تمام دورۀ ریاست جمهوری جورج بوش پدر، دو دوره ریاست جمهوری بل کلینتون و بیش از نیمی از ریاست جمهوری جورج بوش پسر، در مقام رئیس فدرال ریزرف باقی ماند.

 این سه تن از عمده ترین کسانی بودند که سیاست و اقتصاد امریکا و جهان را در ایام کار خویش اداره می نمودند و خوب و بد مالی در آن دوران از کارنامه های آنان است.

از جمله، گرینسپن را که به عنوان رئیس فدرال ریزرف، اجرا کنندۀ تصامیم قارون های پشت پردۀ پول، یعنی دودمان های روتشیلد و مورگان و راکفلر و واربورگ، نسبت به وزیر مالیه و رئیس جمهور مسئولیت اساسی تری در مسایل مالی جهان و امریکا داشت، عامل رشد بی سابقۀ اقتصاد ایالات متحده در دوران کلینتون، به بهای ضربات شدیدی که از ناحیۀ نازل نگهداشتن طولانی نرخ بهره بر اقتصاد جهان وارد آورد می دانند. بنا بر یک تحلیل سال ٢٠٠٤ مجلۀ اقتصادی «بیزنس ویک BusinessWeek» حمایت بی دریغ وی از رونق کلاهبرداری بزرگ اقتصادی ایالات متحده و شرکای اروپایی، زیر مجوزۀ قرضۀ مسکن و پدیدۀ «سَب پرایم sub-prime»، از سوی دو دانشمندِ برندۀ جایزۀ اقتصادی نوبل، Joseph Stiglitz و Paul Krugman شدیداً مورد انتقاد قرار گرفته است.

آلن گرینسپن در مقام رئیس فدرال ریزرف مسئول بحران اقتصادی ای شمرده می شود که در حال حاضر دامنگیر مارکیت مسکن و سرمایه گذاری در سطح بین المللی شده و ادمه اش بحرانی مرگ افرینی است که امروز و فردای اقتصاد جهان را به زودی معین خواهد کرد.

او راهنمای شیوۀ جدیدی از سود خواری بین المللی بود که سرمایه های باد آوردۀ چین و کشورهای فقیر تازه به راه افتادۀ هندوچین مانند تایوان و کوریای جنوبی و جاپان، سینگاپور و هانکانگ، و کجا که نه و گنج های بیشمار از عواید مافیایی مانند مواد مخدر، فحشا، و جنایات سازمان یافته را به وسیلۀ دست های دوم و سومی از وقت شناسان پیمانکار، با کمیشن های گزاف در گرو قرضه های بد اعتبار بازار اسرار آمیز قرضۀ مسکن (سب پرایم) گذاشته و ملیون ها خانه را  به افرادی که توان بازپرداخت نداشتند فروختند.

معاملات قرضۀ سب پرایم، تا سال گذشته به مثابۀ انگشت ششم سرمایه گذاری جریان داشت و دلالی بی مسئولیتی در میان سود خواران و سود دهندگان در بازار مسکن بود. بر معیار این مجوزه، چنانچه اشاره شد، سود های کلانی که از برکت انتقال صنایع مصرفی از غرب به کشورهای آسیایی، نصیب سرمایه داران کشورهای مذکور شد، جادوگران پول (گرینسپن و مقامات مالی وال ستریت نیویارک) و دولت ایالات متحده آن سرمایه ها را با هنر های مارکیت آزاد در سرمایه گذاری بخش مسکن با وعدۀ سود تضمین شده جذب نموده، از طریق بانکهایی که مستقیماً طرف معاملۀ سرمایه داران خارجی بودند، به دلالان وابستۀ خویش سپردند تا موج عظیم بازار مسکن در سال های ١٩٩٠ تا ٢٠٠٧ در امریکا را تمویل نمایند. این دلالان که کارمندان مفشن و خوش سیمایی را در عمارات قشنگ و دفاتر مجلل به کار گرفته و از بانکها برای خدمات دلالی خویش کمیشن های گزاف باد آورده ای بدست آوردند، در طی مدت ١٦ سال ملیون ها واحد مسکونی را با شرایط ظالمانه و در اکثر قضایا «ناخوانده امضا شده» ای تحمیل و بیشتر قرض ها را به افرادی دادند که توان باز پرداخت قرض را نداشتند.

رونق این بازار سال گذشته، با رسوایی قرضه های سب پرایم برای حدود ٦ ملیون واحد مسکونی، که ارزش مجموعی آن سر به تریلون ها دالر می زند، یکباره اعتبار مالی امریکا و سپس جهان را به زانو در آورد. آن بحران از سال ٢٠٠٧ تا کنون شرکت های مالی و بیمۀ کلانی را در جهان ورشکست نموده، موسسات مالی بزرگ در کشورهای ثروتمند را به مخاطره انداخته و بحرانی را در سطح بین المللی فرا آورده است که به شکست بنیادی اقتصاد جهانی منجر شده است.

اکنون که چلوصاف ها از آب بدر شده است، تمویل گران حریص با مشکل وصول سرمایه های ملیارد دالری خویش مواجهند، اقتصاد جهان در لرزۀ مرگ آوری قرار دارد و ملیون ها کارگر کم درآمد و افراد بی درآمد و بی اعتبار خانه های شان از دست داده، به کام قرض فرو رفته اند؛ دلالان سب پرایم بدون هیچ مکلفیتی، با ملیون ها و شاید ملیارد ها دالر باد آورده، آزادانه به عشرت مشغولند و دولت های جهان، از کیسۀ رعایای خویش باج کلاهبرداری های آزمندانۀ آنان را می پردازند. در این بحران که جامعۀ بشری را تهدید می کند و جرم مشهودی است، نه گرینسپن را و نه وزرای مالیه و روسای بانکهای مسئول در امریکا را کسی به گناه این مسئولیت ها بازخواست نمی توانند زیرا که آنان تنها دلالانی بوده اند، کار چاق کرده اند، اجرت گرفته اند و از لحاظ حقوقی مسئولیتی را بر دوش نداشته اند.

روبین و گرینسپن، مکسیکوی ورشکست را در آغاز سال ١٩٩٤، درست پس از امضای قرارداد «نفتا North American trad Agreement» (قرار داد بازار آزاد امریکای شمالی) که شامل کانادا، امریکا و مکسیکوست، با قرضی ٢٠ ملیارد دالری مدیون کردند.

اکنون چنان که از تمهیدات رئیس جمهور منتخب امریکا بر می آید، اکثر آن مسئولین مشغول تدارکات برای دورۀ دیگری از دولت داری هستند که این بار همهمه و دبدبۀ پیروزی تاریخی و بی نظیر اوباما را نیز یدک می کشد.

خوانندگان گرامی به خاطر دارند که دو سه هفته قبل از انتخابات نهایی امریکا، دولت آن کشور از کانگرس تصویب گرفت تا مبلغ ٧٠٠ ملیارد دالر از فدرال ریزرف بانک به قرض بگیرد و آن مبلغ سرسام آور را، برای رفع بحران، دوباره به سود خواران وال ستریت نیویارک برای دزدی آشکار آنان باج بدهد. این پول را باید اوباما از کیسۀ مردم بدر آورد و بار دیگر با سود مضاعف به فدرال ریزرف، که همان وال ستریت نیویارک است، باز پرداخت نماید و کسانی که از این بازار پرسود و به اصطلاح وطنی «درمانده و درمانده طلب»؛ ملیارد ها دالر به جیب زدند، آسوده خاطر در عشرتگاه های جهان؛ در جزایر کارابییَن و یا امیر نشین ها عربی و عشرتکده های شرقی مشغول عیش و نوشند و دست هیچ قانونی به گریبان آنان نمی رسد.

سقوط بازار پول و اعتبار در سطح جهان بزرگترین وقاحت تاریخ است. از این وقاحت ها در گذشته با هنر بانکهای مرکزی در امریکا و اروپا چند بار تکرار شده است. در تمام موارد، سقوط اعتبار برای غصب دارایی مردم و باج گیری از دولت ها و ملت ها صورت گرفته است. احتکار مبالغ بزرگ پول و ایجاد مصنوعی دیفلاسیون، بانک ها و موسسات مالی دست دوم را به زانو در می آورد و به افلاس می کشاند. بانک های مرکزی سپس بانک ها و موسسات ورشکسته را به بهای نازل می خرند، دیفلاسیون مصنوعی را بر می دارند و سهامی را که به بهای افلاس خریده اند، به بهای مضاعف می فروشند و تمام این پول، خسارات و باج هایی که دولت ها می پردازند و ذخایر هنگفتی که خلق الله از دست می دهند، سود وقاحت بانکداران است؛ گنج های باد آورده چنین به دست می آید.

هر بار که بحران مالی کشوری را فرا می گیرد، رفع آن با توطئۀ مالی تازه ای به وسیلۀ شبکۀ بین امللی ائتلاف پول توأم است. بحران کنونی پولی، وضع امنیتی و ستراتیژیکی جهان، موقعیت سیاسی امریکا، انتخاب پر آوازه و دراماتیک اوبامای سیاه پوست و حلقۀ زدن بانکداران و مشاوران مالی وال ستریت نیویارک به دور او، در افق فردا هیچ امیدی برای رفع بی عدالتی جهانی، بحران تک قطبی، زورگویی دولت های ثروتمند و ستمی که بر ملیارد ها انسان زندۀ ساکن زمین جریان دارد، به نظر نمی رسد.

بر خلاف تمام علایم دایر بر ایجاد بانک مرکزی جهانی است که میکانیزم آن از قبل به وسیلۀ بانک جهانی، صندوق وجهی بین المللی، بانک های انکشافی آسیا و افریقا و سازمان ملل متحد فراهم شده است.

و یک بار که بانک مرکزی جهان ایجاد شد، فرمانروایی مطلقۀ پول بر انسان تحقق خواهد یافت و نفوس کرۀ زمین عملاً در قبالۀ قارون های جهان در خواهند آمد

این دورنما، برای افغانستان نیز در سال هایی که پیشروست امیدی نمی گذارد. اوباما و وزیر دفاع احتمالی اش به صراحت تشدید عملیات نظامی در افغانستان و پاکستنان را عنوان کرده اند و شرکای اروپایی ناتو نیز بر این امر تأکید ورزیده اند. انتخاب اوباما در امریکا، انتخاب و یا انتصاب دراماتیکی نیز در افغانستان به دنبال خواهد داشت. رئیس جمهور آیندۀ افغانستان نیز باید بار مسئولیت هایی را بر دوش بکشد که از تصمیم مراکز بین المللی قدرت ناشی خواهد شد.

تعیین سرنوشت دردناک اقوام ستم کشیدۀ پشتون در آنسوی سرحد یکی از مسایل قابل پیش بینی در آیندۀ نزدیک است و این امر عامل فاجعۀ انسانی دیگری خواهد شد. تاریخ گواه رنج بی پایانی است که اقوام درد کشیدۀ پشتون در طی قرن بیست و دهۀ اول قرن بیست و یک به خاطر بازی بزرگ استعمار متحمل شده اند. این قوم و سایر اقوام افغانستان کماکان وسیلۀ محکوم ستراتیژی وقیح ثروتمندان برای تسخیر یکسرۀ جهان خواهند بود. زیرا که افغانستان نه تنها سرزمین ماین های انفجاری فزیکی است بلکه در این سرزمین ماین های دهشتناک سیاسی و ستراتیژیک نیز تعبیه شده است که انفجار آنها تا چند سال دیگر همچنان ادامه خواهد یافت.

و اما تا روزی که جورج بوش، با حفظ حیثیت یک رئیس جمهور، به انزوا برود چیزی نمانده، و آخرین مراسم ماه عسل باراک اوباما با مراسم تحلیف او در روز ٢٠ جنوری در واشنگتن به پایان می رسد و از فردای آن «اوباما»، «پریزدینت اوباما»ست و انگشت های ملامت و شکایت بسویش متوجه خواهند شد.

از آن روز به بعد اوباما دل های امیدوار را گرم نگه خواهد داشت و، جهان برکنار، دردی از درد های امریکا را درمان خواهد کرد یانه؟ اگر برای بسیاری بسته به رویدادهای آینده خواهد بود، مرا باور از همین اکنون به آن است که از این مرد آتش نفس ولی بی وسیله، جز افزودن بر رنج های بیکران کنونی امریکا و جهان کاری ساخته نخواهد بود زیرا او تنها به عنوان سمبول، ستاره، گرم کننده، رای فراهم آورنده و چهرۀ مشغول کننده ای روی کار آورده شده است و خاطرم آسوده است که تا خلق الله غرق بی خبری است، کار کسانی که اوباما و هر باما و لامای دیگری را می رقصانند، چاقِ چاق است.

انتخاب اوباما، اگر آن چنان که از جزئیات نمایش پیداست، اصالت نداشته باشد، بافت سیاسی و اجتماعی امریکا را شدیداَ متأثز خواهد ساخت و امریکا در دورۀ زمامداری وی راه افول را در پیش خواهد گرفت و نه تنها نفعی برای سیاهپوستان امریکایی نخواهد داشت که زمامداری وی احتمال تصادمات بیشمار نژادی و مذهبی را در ایالات متحده امریکا و اروپا نیز به دنبال خواهد داشت. احتمال آن که ایالات متحده امریکا در دورۀ زمامداری او دست به اقدامات گسترده تر نظامی در جهان بزند بسیار زیاد است و چه بسا که ملامتی آغاز جنگ سوم جهانی بر گردن رئیس جمهور سیاهی در تاریخ جهان بیفتد. چرا که چنین جنگی هزار درصد به نفع بانکداران است.

به دلیل آن که قویاً معتقدم انتخاب اوباما، صرف نظر از آن که وی شخصیت اصیلی است یا به قول ایمان الظواهری، غلامِ خانه زاد، دقیقاً به منظور تشدید بحران ها و آخرین گام ها به سوی تلاش برای حاکمیت پول بر انسان تحقق یافته است، به ذکر مطالبی در مورد انتخاب اولین سیاه پوست به مقام ریاست جمهوری امریکا مبادرت ورزیدم و با این اتمام حجت که تا انسان به آگاهی نرسیده است، تمیز خیر و شر و نجات از ستم مشتی عظمت طلب از او ساخته نیست، به ادامۀ اصل موضوعی که تا کنون طی بخش های متعدد دنبال کرده ام می پردازم.

در این بخش کار ما کماکان آشنایی بیشتر با خانوادۀ روتشیلد و اهداف پولی و سیاسی موازی با آنان است که در حقیقت جهان را درهم پیچیده است.

روتشیلد ها، یهودیت و تاریخ:

در بخش قبلی، خانوادۀ روتشیلد را اجمالاً از تولد تا مرگ «مییر امشل روتشیلد» موسس بزرگترین خانوادۀ بانکی دنیا دنبال کردیم و دیدیم که چگونه فرزندان آن مرد در فرانسه، ایتالیا، اتریش و انگلستان پخش شدند تا هریک شعبات برادر را در آن مراکز مهم سیاسی و اقتصادی اساس بگذارند و دیدیم که یکی از آنان، ناتان مییر روتشیلد برادر ارشد، که از مانچستر در انگلستان آغاز کرده بود، همزمان با سقوط بزرگترین خانوادۀ بانکی انگلستان در ١٨١٠، وارد میدان رقابت شد تا گردانندگی نظام پولی و بانکی انگلستان را در دست گیرد که در اوج شکوفایی امپراتوری اش بود و بر بیشتر از نیم جهان فرمانروای مطلق العنان به شمار می رفت.

این حرکت خانوادۀ روتشیلد، یک سوی سکۀ روتشیلد است و جریان آشکارِ تلاش برادران را در سال های آخر ١٧٠٠ و اوایل ١٨٠٠ برای ورود به میدان معاملات بین المللی پول سازی در بر می گیرد که به نوبۀ خود حایز اهمیت است؛ ولی روتشیلد پیر فرزندانش را به سرنوشت و تقدیر نسپرده بود تا تنها بزرگترین ثروتمندان جهان شوند، او دانسته یا ندانسته برای آنان مسئولیت های بزرگتری را در نظر گرفته بود که بسیار بالا تر از دسترسی به انحصار بانکی بود.

آیا مییر امشل عقاید محکم مذهبی داشت؟ آیا مصایب تاریخی ای که ملت یهود متحمل شده است نقشی در اشتیاق دسترسی به قدرت در وی داشته است؟ آیا او و بازماندگانش از درد تاریخی یهود انتقام می کشیدند؟ یا این خانواده یهودیان  را وسیلۀ نیل به اهداف خویش ساخته اند؟ و آیا مییر امشل روتشیلد و نسل های بعدی اش نیز وسیله ای در دست و یا دست هایی بوده اند و تا کنون نیز از جایی فرمان می گیرند؟

آری مییر امشل روتشیلد مرد مذهبی مؤمنی بوده است و پیش از مرگ از نیایش در کنیسه باز گشته بود. ولی پیش از آن که به پرسش های بالا بپردازیم، لازم است اول بدانیم « بنی اسرائیل» که یهود به آن نژاد تعلق دارد و ملت ابراهیم و اسحق و یعقوب پیامبران الهی به شمار می روند چه پدیده ای است.

برای شناختن بنی اسرائیل، باید اول انسان را شناخت، زیرا داستان بنی اسرائیل با سرنوشت انسان گره خورده است و انسان خود اعجوبه ایست که تا هنوز کسی کاملاً او را نشناخته است. و اما این شناسایی را از کجا آغاز کنیم؟ از کدام دیدگاه، از کدام مسند، با کدام دست آویز؟

مسند اول روایات ادیان می باشند که در هر مذهب و آیین خدای خالق، انسانِ مخلوق و شیطان فرشته و رانده شده دارند. مسند دیگر دانش است که معتبر ترین آن دانش رسمی و بنیاد گرای تجربی است، با فیزیک و بیالوژی و تجارب سرو کار دارد و به شاهد و سند نیازمند است. و این دو تنها نیستند، باب ها و شهرهای بیشمار دیگر در میان این دو مسند شناخت وجود دارند که نه ادیان را ملاک شناخت می دانند و نه دانش رسمی را قابل اعتماد و اتکا می شمارند. توجه در این راستا را باید از این نقطه آغاز کنیم:

خدا، انسان (خلقت) و شیطان

شاید این سه مفهوم از قدیمترین مفاهیمی باشند که در اندیشۀ بشر راه یافته است. لحظات زندگی آدمی انباشته ای از وقفه های امن و خطر است. هنگام خطر هر انسان هراس بر می دارد و پناه می جوید؛ رفع خطر، یا با مقابله و یا با فرار ممکن است. مقابلۀ بدون توانایی منطقی نیست و از این جهت آدمی در مواجهه با خطراتی که بیرون از توانِ مقابله است، به فرار می پردازد. مطمئن ترین فرار، پناه بردن به خدا است که نیرویی بالاتر از او در ضمیر آدمی نیست؛ همه نیکی و خیر،  نعمت و امن؛ آدم به دلایل مختلف مثل ترس، اضطراب، ناکامی، ناتوانی، چاره جویی، توکل ، استعانت و کذالک، و آدم های متعالی تر از عشق و ایمان، رجاء و اخلاص به خدا روی می آورند و در چنین حالت هر بدی به شیطان نسبت داده می شود.

تصور آدم های اولیه از خدا چه بوده و شیطان را چه می دانسته اند، امری است که مطالعات سرشاری در باب آن شده است. ولی تصور ما در عصری، که شماری، از جمله در دایرۀعلوم تجربی، مفهوم شیطان را به تمسخر می گیرند و برخی نیز به وجود خدا عقیده ندارند چیست؟

از دیدگاه علوم معیاری و مادی، تصور شیطان افسانه ای بیش نیست که تنها  در قلمرو اساطیر وجود دارد، در حالیکه مذاهب کماکان فلسفۀ اهریمن و سرکشی اش در برابر احکام خداوند را تعلیم می دهند. همه مذاهب آسمانی شیطان را  فرشتۀ رانده شده ای می دانند که پیش از خلق آدم از مقربان بود. چون خداوند آدم را آفرید و از فرشتگان خواست براو سجده کنند، شیطان آدم را برپاکنندۀ شر و فساد در زمین خواند و سجده نکرد. و هنگامی که خداوند او را بخاطر سرکشی اش راند، به او، که مهلت می خواست، فرصت داد تا از همۀ توانش برای گمراهی آدم سود بَرَد و هشدارش داد به این کار توفیق نخواهد یافت.

و شناخت ما، اکنون که از خلقت آدم به ابتنای روایات مذهبی حدود هشت هزار سال می گذرد و دانش رسمی و طبیعی عمر نسل بشر را نزدیک به دوصد هزار سال می شمارد، از خدا و شیطان چیست و موضع ما در این رابطه چگونه است؟

آیا مؤمنان، از معبود خویش، خداوند، معرفت کافی دارند و با شیطان برخورد و مقابله می کنند؟ آنان که به خدا عقیده ندارند، در موارد خوب و بد چه تصوری دارند؟

خدا در بینش فرد عامی چیست و دانشمند او را چگونه می شناسد؟ خداشناسیِ مذهب و خدا شناسی عارف، خدا شناسیِ دارا و خداشناسی نادار، و نظایر آن، همه زوایای جداگانه ای اند که الزاماً تصورات مختلف در مورد خدا و بالاثر شیطان را در فرهنگ انسانی وارد کرده اند.

خدا شناسی در کتب دینیِ آسمانی و آخرین این سلسله، قرآن، روایاتی را در مورد آفرینش بیان می دارند که بی شبهه بخش اعظمِ دانش انسان در مورد خدا و شیطان را تشکیل می دهند. این خدا شناسی از بالا، و از معلوم است. در کنار کتب، که نصوص اند، تفاسیر و عقاید متفاوتی نیز در ادوار جداگانه، از سوی منابع مذهبی، دانشمندان، فرقه ها و دسته ها وارد عرصۀ دانش و فرهنگ بشرشده اند.

متون مقدس آئین ها و اعتقادات قدیم و جدید، اساطیر و افسانه ها؛ که امروز در دایرۀ دانش عصر جدید بیشتر به آن توجه می شود، نیز روایاتی بسیار کهن از خلقت و خدا دارند و شیطان در بسیاری از آن ها، بخشی از نظام حاکم در کائنات و رب النوعی از ارباب الانواع است.

واقعیت بارز این است که اعتقاد به خدا و خلقت، و تفسیر مفاهیم خوب وبد از این دیدگاه، اندیشه و اعتقاد مسلط بر جهان است و هرچند در بسیاری از نظاماتِ دولتی در جهان، سیاست و دین از هم مجزایند، ولی مجموع افکار مسلط بر قوانین و نظامات، افکار اعتقادی است؛ با آن که در چنین نظامات و جوامع، طبیعیون، بی نیاز از عقیده به آفریدگار، با جزم و آشکارا، خلقت و خدا را منکر می شوند و نیازی به شیطان ندارند.

سازمان علمی ای به نام «ساینس نت ورک»  با نام مخفف TSN تحت ریاست راجر بینگهام ، پروفیسور شعبه روانشناسی انستیوت ساینسِ سالک (Salk) مربوط پوهنتونِ کالیفورنیا در شهر سان دیاگو، ایالات متحده امریکا، سالی یک بار مجلس مناظره ای را با شرکت عده ای کمتر از صد تن از برجسته ترین فیلسوفان و دانشمندان معاصر امریکایی و اروپایی زیر عنوان روشنفکری، دانش، مذهب، علت، بقا دایر می کند.

در این مجمع، دانشوران در گفتگوی فرامرزی ای می نشینند تا به مسألۀ هماهنگ شدن دانش با نیاز های زمان، مکان، طبیعت، انسان و دیگر زنده جان ها مناظره کنند و به نتیجه برسند که چرا فاصله میان پندار های مردم، فطرت انسان، طبیعت ودانش سنتی چندان عمیق است که آیین ها، مذاهب (ادیان در این بحث مورد گفتگوی نویسنده نیست) و دانشمندان پاسخ های سازنده ای در این قضیه عرضه نتوانسته اند.

در میان این افراد چهره های نامدار و صاحبان مکاتب و فرضیه های علمی نیز هستند که هر کدام در موضع خویش جنجال بر انگیز بوده و از شهرت جهانی برخوردارند. این نشست ها ؛ تا آنجا که می دانم؛ از سال ٢٠٠٦ بدینسو جاری است و اولین اجلاس آن روز ٢٦ نوامبر ٢٠٠٦ در مرکز انستیوت سالک با مضمون دانش در برابر مذهب برگزار شد که سه روز به طول انجامید. دومین اجلاس این کنفرانس در اوایل امسال برگزار شد و سومین گردهم آیی قرار است در ماه اکتوبر، بازهم در محل قبلی دایر شود.

اولین سخنران و گشایندۀ اجلاس سال ٢٠٠٦ ستیقن واینبرگ  دانشمند فیزیک اتومی و کیهان، متولد سال ١٩٣٣ در شهر نیویارک بود، که جایزه نوبل سال ١٩٧٩ در فیزیک را با دو دانشمند دیگر همین رشته بدست آورد؛ یکی شِلدَن لی گلَشو متولد سال ١٩٣٢، کذا نیویارک، و دیگری پروفیسور عبداالسلام از فارغان دانشگاه آکسفورد، و دانشمند فیزیک اتومی متولد ١٩٢٦ در پنجاب (فعلاً در قلمرو دولتیِ به نام پاکستان) بود.

این دانشمند ٧٥ ساله یهودی ولی بی مذهب، هنگامی که در موردِ سرسختی حلقات قدرتِ مذهبی علیه دانش تجربی سخن می راند، گفت: به نظر من تاریک بینیِ حلقات مذهبی مسیحیان بنا بر تاریخ شان قابل فهم است ولی از وضعیت موجودۀ تندروی مسلمانان در شگفت هستم. زیرا، در حالی که خلفای عباسی مثل هارون و مأمون الرشید، هان در قرن نهم، در مورد ستارگان و کیهان تفحص می کردند، سلاطینِ ما در آن هنگام، با عرق ریزی، املای نام و نشان خویش را می آموختند؛ و من تعجب می کنم چرا آنان امروز مروج بنیادگرایی شده اند . . .». (ویدیو(

در تمام کنفرانس، با وجود آن که موضوع  گفتگو، علم در معارضه با مذهب و برعکس بود، به جز آنچه واینبرگ در مورد اسلام در قرن سوم هجری گفت، حتی اشاره ای به نام دانش قرآن و فلاسفۀ مسلمان به عمل نیامد. برعکس در تمام جریان کنفرانس سه روزه، ذکرِ اسلام برای ارائه مدرک جنایت و دهشتِ شرقی صورت می گرفت که هویتش از برکتِ اخوان المسلمین، خشونت و شمشیر همراه با زن ستیزی و دگماتیزم شده است.

با تذکری که واینبرگ از دانش مسلمانان در سرآغاز اجلاس به عمل آورد، گمان داشتم از میان حاضرین افرادی سپس از قول فلاسفۀ مشرق در مورد معنویت، خلقت و تکامل، یا انسان و جامعه و عدالت، مدرک و برهان می آورد؛ نه آن که انتظار بیهوده بود بلکه ملتفت شدم بسیاری از آنان مسلمانان را  بالاتر ازملیون ها بی مغز، تنگ نظر، وحشی، زن باره و زن ستیز، و دوستدار شهادت و وصال هفتاد باکره نمی شناسند و دانشمندان مسلمان را نشان عدم تحمل، و به قول معروف، همه لحم و شحم و پشم و شکم و شهوات می دانند.

و دلسرد تر از آن شدم که مجسم ساختم چگونه کفاری به نامِ مسلمان، اخلاق و دانش اسلامی را به فرهنگ سیاهی و انتقام و خون مبدل نموده اند. در آن دو اجلاس طولانی، که در سال ٢٠٠٧ عنوان روشنگری نیز داشت، از بنیان گذاران اصلیِ دانش غربی، که حکما و فلاسفه قلمرو گسترده اسلام، هان تا پیش از ظهور صفوی های مرموز، بودند نامی بر زبانی نیامد.

نویسنده لزومی برای گفتگو در مورد جریان این کنفرانس، که بیش از سی ساعت سخنرانی و مناظره می باشد ندارم و تنها به ذکر یک استدلال از سوی واینبرگ در مورد سرسختی مذهب در برابر ساینس  اکتفا می کنم که گفت: «یکی از دلایل این امر شاید آن باشد که ساینس زمین و آدم هردو را از مرکز افلاک و اشرف مخلوقات بودن محروم می کند. ساینس انسان را  در مرتبۀ یکی از ملیون ها پدیدۀ دیگر خلقت قرار می دهد و کشفیات پیهم علوم طبیعی و کیهانشناسی موجودیت حیات هوشمند را از انحصار زمین بدر می آورد. مذهب بار ها به خاطر عقیده کشته و سپس یک عمر خجالت و تنزل را به گردن گرفته است.»

با توجه به آن که مذاهب هم پای تمدن های تاریخی به نوبۀ خود راه تکامل را پیموده اند و با التفات بر تاریخ ادیان الهی از ابراهیم پیامبر تا خاتم انبیا (ص)، که تعلیمات همه ایمان به خدای یکتا و خالق کائنات است و بطلان الهه پرستی، اعتقاد به بت هایی که هریکی موکل یکی از نیرو های طبیعی و ستارگان بودند و یا حیواناتی که به عنوان مظهر یکی از خدایان به شمار می رفتند، بایستی آدمی زاده به کمالی که وعده داده شده است می رسید.

از این جهت بسیار به موقع است تا پرسیده شود، آیا بنیاد های فکری و اجتماعی، و نظامات دولتی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی و آموزشی، و به یک کلام  نظام های کثیر الارکانی که در دورۀ تاریخی ما حدود هشت هزار سال عمر دارد،  رستگاری انسان را میسر ساخته اند؟ آیا نظامهای سیاسی، سیکولار یا مذهبی، در محور سعادت انسان حرکت می کنند یا راه دیگری در پیش دارند؟

این پرسش ها هیچ تازگی ندارند و تا روزگار بوده است، این گونه مناظره ها نیز بوده اند و نامدارترین مغزهای متفکر بشر همت خویش را صرف درک این معنی کرده اند. تاریخ مدون و نوشته، عمر مدنیت بشر را هشت هزار سال، از سومریان تا امروز می شمارد و از آن پیش را ماقبل تاریخ می داند. عصر تاریخی مشخص است که از آغازی تا امروز را شامل است ولی عصر باستان، سرآغازی نا پیدا دارد که هر قدر به عقب می رود، انسان را خرفت تر و ناتوانتر می یابد.

دانش رسمی و معیاری برای تاریخ پیدایش آدم های متفکر (Homo sapiens) مدتی از ٥٠٠ هزار تا ٨٠ هزار سال پیش از امروز را در دایرۀ محاسبات خویش قرار داده است. آغاز تشکیل جوامع  را میان ٣٠ تا ٨ هزار سال می داند، جوامع ابتدایی شهری بر بنای کرونولوژی مورد قبول ساینس در روزگار یک پهلوی ما سه هزار و پنجصد سال پیش ظهور کرده اند و اولین شهر های سومری از سه هزار وسه صد قبل از میلاد ایجاد شده اند. مدنیت مصر سه هزار و یکصد سال پیش از میلاد به پا افتاده، تمدن «هاراپا Harrapa»  در شبه قارۀ هند دو هزار و پنجصد سال، امپراتوری خاندان «شانگ» در چین یکهزار و هشتصد سال، فرهنگ «اولمک Olmec»  در امریکای لاتین و به همین ترتیب تا امروز، و تمام گمانه زنی ها از تمدن های پیش از تاریخ را بر حسب مطالعات گوناگون بر آثار مکشوفه به عمل آورده اند.(The WebChronology)

بر حسب این نوع تاریخ، مدنیت ها از پنج هزار سال پیش در حوزه های عمده ای مانند بین النهرین، مصر، هند، چین و امریکای مرکزی به وجود آمده و تمدن یونان، روم و تمدن اسلامی از منتزعات همان تمدن هاست.

 این دانش هرچند مورد پذیرش حلقات در داخل نظام های دولتی و دانشگاهی است، جزمیاتی دارد که با دریافت های تازه و بسیار مستند تر دانش جدید و با تحولات برق آسای صنعت و استفاده از وسایل الکترونیک و اشعۀ لایزر در مورد تعیین تاریخ آثار در تضاد قرار می گیرد.

مطالعات بسیار تازۀ مستقل در آثار تمدن های امریکای مرکزی و لاتین (مایان، اینکا، ازتک) که مجموعاً عصر فرهنگی اولمک خوانده می شود، تمدن های بسیار غنی را به بیش از بیست هزار سال و حتی خیلی پیش تر از آن نسبت می دهند. به همین گونه عمر مدنیت سومر و مصر را هزاران سال پیشتر از زمان های مورد پذیرش تاریخ رسمی و باستانشناسانِ وابسته به نظام می داند. حتی ودا ها و سایر کتب مقدس هندو نیز از تاریخ های بیش از بیست هزار سال مدنیت صنعتی و بسیار پیشرفته ای را در ترانه ها و سمبول ها و هیروگلیف های مربوط به متون مقدس ثبت نموده اند.

معنی این مدعا، حکایت مدنیت هایی پیش از آدم (ع) است. باستاشناسان وابسته نیز پیدایش نسل موجود انسان ها را، که انسان عاقل خوانده می شود، بین یکصد و سی تا دو صد هزار سال می شمارند. ادعای هر دو دسته از دانشمندان ظاهراً با روایات مذهبی یهودی، مسیحی و اسلامی مغایر است.

به هر حال، هنگامی که به این پیچیدگی ها بر می خوریم، ناگزیر در شناخت انسان نیز عاجز می مانیم و نشناختن انسان به معنی آن است که ماورای او را نیز به درستی شناخته نمی توانیم. به عبارت روشنتر، اگر تصور کنیم که اولین گام های انسان به سوی مدنیت همین گام هایی است که طبیعی شناسان معرفی کرده اند که از بحر و تشکیل اولین سلول های حیات در آب آغاز شده و این عملیه پس از پیدایش کاینات در بیش از چهارده تا ١٦ ملیارد سال پیش اتفاق افتاده است. زمین خود محصول مدتی نزدیک به دو ملیارد سال اخیر است و باز ملیون ها سال دیگر گذشت تا تکامل حجرات ساده به حجرات مرکب و پیچیده ارتقا یافت و پیدایش اولین موجودات زندۀ آبی و پریدن نسل و یا نسل هایی از آن به سواحل، بالاخره حیات را به خشکی آورد و یا با سر بر آوردن خشکی از آب به زمین منقل شد. اگر این را بی تردید قبول کنیم، باید همچنان قبول کنیم که این تکامل کاملاً تصادفی و به عبارت زیست شناسان، با «انتخاب طبیعی» صورت گرفته و لذا نیاز به نقشه و اراده و خالقی نیز نداشته است.

و اگر بر اعتقاد ادیان و آیین ها، اساطیر و بازیافته های اعجاب بر انگیز باستانی نظر افگنیم، گذشتۀ انسان رنگ و لقای دیگری می یابد. انسان در ماقبل تاریخ، برخلاف انسان تاریخی، از دانش و بصیرت بسیار عالی برخوردار بوده اند. در مورد مراحل پیدایش و رشد حیات در قدمه های متفاوت با بصیرتی یادگار گذاشته اند که با یافته های به گفتۀ معروف، بسیار «هایتِک hiTec.» کنونی دانشمندان حرفه ای رقابت می کنند. آنان برای حیات جهان بینی عاقلانه تری داشته اند و انسان و طبیعت، هر دو را زنده و شریک تکامل می دانستند. آنان زمین و طبیعت، کیهان و کهکشان هایش را اجزای وجود واحدی می پنداشته اند که در جریان تکامل، از آغاز تا انتها، شریکند، بر یک دیگر اثر می گذارند و یک دیگر را نیرو و امکان می بخشند.

کنکاش در این زمینه را به فصول بعدی می گذارم که در موضعش به صورت مستند و ارائۀ شواهد کافی ادامه خواهم داد ولی در این محل می خواهم اشاره کنم که  بنا بر خلای ساکت و مرگباری که بر گذشتۀ ماقبل تاریخ آدمیزاده و تمدن های گذشته حاکم است  ناگزیر باید فکر کنیم که زندگی در کرۀ خاکی جز آنچه ما در پیش رو داریم نیست و تکامل به معنی تکامل مادی است و انسان با اندوختن ثروت و متاع به هدفی مادی دست می یابد و این همه سعادت شمرده می شود.

در این صورت بسیار منطقی به نظر می رسد که انسانِ بدون روح و معنویت را موجود مادی بشناسیم و تکاملش را با انکشاف اقتصادی محاسبه کنیم. هنگامی که معیار این باشد، انسان با آشکار شدن اولین تمدن های عصر تاریخی، گویا از هیچ، قدم به قدم به سوی ترقی راه یافته ولی بر خلاف، هر روز گام به گام از معنی تهی شده و به جانب انحطاطِ روان سرعت برداشته است.

در حالی که تمدن های اولیه مانند سومری، فنیقی، مصری و یونانی رابطه و پیوند دوستانه تری با طبیعت داشتند و فهم آنان از آسمان و ستارگان و نیرو و آثار تقارن های نجومی و کیهانی اعجاب برانگیز است. شواهد نشان می دهد که در تمدن های ماقبل تاریخ، انسان ها کیهان و نظام شمسی را به دقت زیر نظر می گرفتند و ارتباط مرموزی با کیهان و ستارگان و حتی موجوداتی از کرات دیگر داشته اند. آن ها دانش را مقدس می شمردند و آن را جزوی از اسرار و متعلق به شاهان و کاهنان، شامن ها و خدایان آنان ساخته بودند و از نیروی آنان برای مقاصد سیاسی سود می بردند. نذر و خیرات، قربانی وصدقات از ارکان زندگی  مردم بودند و فرماندهی در خانواده ها، مهر مذهب و کاهنان و رابطۀ آن سه دسته را بر پیشانی داشت.

برای آشنایی به رموز این مبحث، معرفت به سر آغاز تاریخ ملت ابراهیم جد اعلای پیامبران الهی و پیامبر آخر، حضرت محمد (ص) ضروری است:

«براساس متن کتاب مقدس، یک فرشته مانع قربانی شدن تنها فرزند ابراهیم می‌شود. (ابراهیم و هاجر. اثر پیتر لاستمن بسال ۱۶۱۲. واقع در هامبورگ.) ابراهیم (به معنی پدر یا رهبر امت‌های بسیار در زبان عبری) شه‌پدر یهودیت، مسیحیت، و اسلام است. داستان او در کتاب پیدایش تورات و پی‌آیند آن در قرآن گفته شده‌است. بر اساس روایت تورات، نام ابراهیم در ابتدا ابرام بوده‌است. در قرآن نیز از دو رسم الخط ابراهیم و ابراهم برای ذکر نام وی استفاده شده‌است.

هر سه دین او را نیاکان، یهود و مسیحیت از طریق اسحاق(پسر دوم ابراهیم از سارا) و اسلام از طریق اسماعیل (پسر اول ابراهیم از هاجر) می‌دانند. از روی این باور به این سه دین، دین‌های ابراهیمی هم گفته می‌شود.

گفته می‌شود هیچ مدرکی مستقل از منابع دینی مبنی بر وجود ابراهیم وجود ندارد، از این رو امکان تائید او به عنوان یک شخصیت تاریخی ناممکن است. روایت‌های دینی به ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح برای زمان زندگی‌اش اشاره می‌کنند.

ابراهیم در سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام عظمت خاصی دارد. به طوری که هر یک از این دین‌ها خود را در زمره ملت ابراهیم حساب می‌کنند. در کتاب مقدس، بخش عهد عتیق، ابراهیم را فردی موحد و مورد توجه و عنایت خدا معرفی می‌کنند و موسی و بنی‌اسرائیل از نسل او هستند. در عهد جدید هم در ذکر شجره‌نامه انتسابی عیسی، ابراهیم جد اعلای او معرفی شده، عیسی با بیست و هشت واسطه به ابراهیم می‌رسد. در قرآن نیز ابراهیم، پیامبری بت‌شکن، اولوالعزم، سازنده کعبه، حنیف و مسلم معرفی شده و در منابع اسلامی، او جد اعلای محمد (پیامبر مسلمانان) است. به طور کلی در این سه دین ابراهیم نیای پیامبران و شیخ الانبیا معرفی شده.

«اسرائیل واژه‌ای عبری به معنای بنده خدا و نیز لقب یعقوب است. از این رو به فرزندان و نوادگان او «بنی اسرائیل» گفته می‌شود. بنا بر داستان ها با رفتن یوسف به مصر و سپس رفتن یعقوب و دیگر فرزندانش به آنجا و فراوان‌شدن تعداد نوادگان او، بنی اسرائیل به صورت خاندانی پر جمعیت در مصر درآمد. این جمعیت که فرزندان و نوادگان دوازده پسر یعقوب بودند، به حیث دوازده گروه یا دوازده سبط بنی اسرائیل شناخته می‌شدند که در قرآن از آنان با عنوان «اسباط» یاد شده است. (ویکیپدیا فارسی)

در لغتنامه دهخدا چنین آمده است: «بنی اسرائیل . [ ب َ اِ ] (اِخ ) اولاد یعقوب علیه السلام . چه اسرائیل به زبان عبری لقب یعقوب علیه السلام است و اِسراء بمعنی برگزیده و ئیل اسم حق تعالی . در منتخب نوشته که لفظ سریانی است و بعضی گفته که اسرائیل بمعنی بنده ٔ خدا است . (غیاث ) (از آنندراج ). نام عمومی قوم یهود است . (دائرة المعارف فارسی ). رجوع به یهود شود.»

«تاریخ بنی اسرائیل از ٤٠٠٠ سال پیش در بین النهرین (عراق کنونی) آغاز شده است. سالیان دراز زیر شکنجه فرعون بودند تا این که موسی آنان را ازفرعون رهانید و از سرزمین مصر بیرون برد؛ ولی بنی اسرائیل در غیاب موسی به پرستش گوساله سامری روی آوردند و بنا بر داستان ها مورد خشم خداوند قرار گرفتند؛ و مدت چهل سال در بیابان سینا سرگردان ماندند. داستان گاو بنی اسرائیل، ماجرای نقبای دوازده گانه، حمله آشور به پادشاهی اسرائیل(یوسف و ۹ سبط دیگر) و بخت‌النصر به یهودیه(سبط یودا و بنیامین) و سرانجام آزادی یهودیان توسط کورش بزرگ هخامنشی، پادشاه ایران، از حوادث مهم این دوران است. (ویکیپدیا فارسی)

بنی اسرائیل دو دورۀ پادشاهی مستقل را در ادوار قبل از میلاد مسیح گذشتانده اند. اول در عهد سه رئیس اولیه تا یعقوب و مهاجرت به مصر، که سپس به اسارت و ستم فرعون ها در می آیند و تا قیام موسی پیامبر که به ٣٦٠٠ سال پیش از امروز بر می گردد و مهاجرت معروف آنان به مصر به رهبری آن پیامبر پایان آن است.

«حضرت موسی علیه السلام از پیامبران اولوالعزم و ملقب به کلیم الله است. او پیامبر و رهبر قوم یهود بود که ایشان را از مصر و از اسارت مصریان بیرون آورد. خداوند به وسیله او دین یهود را در کوه طور سینا به بنی اسرائیل ارزانی داشت. نام پدرش بر اساس تورات عمرام است که در عربی به صورت عمران در آمده است. نام مادر موسی را نیز یوکابد یا یوکبد نوشته‌اند.

زمان بعثت حضرت موسی علیه السلام در قرن‌های ١٣ تا ١٥ پیش از میلاد مسیح بوده است. نام حضرت موسی ١٣٦ بار در قرآن مجید ذکر شده و در بیست سوره از او سخن گفته شده است.

بخشی از زندگی موسی با استناد به آیات قرآن نقل می‌شود:

فرعون مصر خوابی دیده بود که طفلی در بنی اسرائیل به دنیا خواهد آمد که حکومت او را نابود خواهد ساخت. بنابراین دستور داده بود همه‌ی فرزندان پسر بنی اسرائیل را هنگام تولد بکشند.

مادر موسی او را از بیم کشته شدن بر اساس الهام الهی در صندوقی نهاد و در رود نیل انداخت. آسیه همسر فرعون او را دید و از آب گرفت. موسی به امر الهی هیچ پستانی به دهان نمی‌گرفت تا اینکه مریم خواهر موسی، مادرش را به عنوان دایه به خاندان فرعون معرفی کرد. بدین ترتیب موسی در خاندان فرعون ولی در دامن مادر خودش پرورش یافت.

موسی در نوجوانی، در حادثه‌‌ای، هنگام دفاع از مردی از بنی اسرائیل یک قبطی را به ضرب مشت کشت. سپس از مصر به مدین گریخت، در آنجا به خانه شعیب راه یافت و با دختر حضرت شعیب علیه السلام ازدواج کرد. شعیب مهر دخترش را ده سال خدمت موسی در خانه آنان قرار داد. موسی پس از پایان دوره خدمتگزاری‌اش، با همسرش، صفورا، عازم مصر شد. در وادی ایمن طور، در شبی سرد که راه گم کرده بود، با دیدن نور تجلّی الهی، هدایت یافت و به رسالت مبعوث شد. او ماموریت یافت به مصر برود و فرعون را به توحید و خداپرستی دعوت کند. او از خداوند درخواست کرد که برادر کاردان و سخنورش، هارون علیه السلام، را نیز به دستیاری او در انجام رسالت بگمارد، و خداوند پذیرفت.

موسی در برابر فرعون آیات و معجزات زیادی نمایان کرد تا او را به خشوع وا دارد. از جمله آنکه عصایش را به صورت اژدها در آورد؛ یا از دستش فروغی همچون خورشید ‌تاباند. اما فرعون همه این معجزات را سحر و جادو خواند و ساحران کشورش را به مقابله با موسی دعوت کرد. ساحران شکست خوردند و به خدای موسی ایمان آوردند.

کم کم بنی اسرائیل به موسی ایمان آوردند اما فرعون نمی‌گذاشت آنها از مصر به شام هجرت کنند. به دعای موسی بلاهایی بر فرعونیان نازل شد. موسی علیه السلام بنی اسرائیل را کوچاند و فرعونیان که در تعقیب ایشان بودند در بحر احمر غرق شدند.

حضرت موسی علیه السلام سرانجام در ١٢٠ یا ١٢٦ سالگی در شب بیست و یکم رمضان درگذشت و در کوه نبأ یا نبو به خاک سپرده شد. (دانشنامۀ رشد)

اسرائیلیان سپس تا برپایی مجدد پادشاهی در سرزمین موجود فلسطین، در آن سرزمین پراگنده بسر بردند و با پادشاهی طالوت به دورۀ دوم سلطنت درخشان دست یافتند.

«طالوت. نام پادشاهی عجمی؛ و حق تعالی داود را وارث ملکش فرمود. (منتهی الارب ). و نام سرداری از بنی اسرائیل که سقا بود، با جالوت نام کافر جنگ کرده، داود علیه السلام که از سپاهیان طالوت بود، جالوت را کشت. طالوت وعده ها که از داود کرده بود، از آن برگشت و دشمن گردید، بعدِ مردن او داود علیه السلام ملک راند. (غیاث اللغات ). و جوالیقی آرد: نامی عجمی است خدای تعالی فرماید: «فلما فصل طالوت بالجنود» (قرآن ٢٤٩/٢). نام طالوت به سریانی ساول است و به عبرانی شاول پسر قیش بن اَفیل بن صاروبن نحورت بن اَفیح بن انیس بن بنیامین بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام. (عرائس المجالس ثعلبی ). مردی از بنی اسرائیل که به روایت مسلمانان پدر زن حضرت داود، و از سبط بنیامین بن یعقوب بوده، و بپادشاهی ملت بنی اسرائیل رسید.» (دهخدا)

یهودان به اتفاق روایات، دوزاده قبیله از نسل یعقوب پیامبر می باشند که داود پیامبر چنانکه آمد، از طایفۀ بنیامین بود و این طایفه در میان یهودان از طوایف ادنی به شمار می رفت و بدین لحاظ سایر قبایل با فرمانروایی طالوت که اولین فرمانروا از طایفۀ بنیامین بود مخالفت داشتند.

طالوت سپس در جنگی با فلسطینیان به قتل می رسد و داود پادشاه می شود، وی اورشلیم را تسخیر نموده پایتخت خود قرار می دهد و با پسر جالوت (ساول) که پس از مرگ پدرش پادشاه طوایف دیگری از بنی اسرائیل شده بود به جنگ پرداخته و با به قتل رسیدن وی پادشاهی داؤد بر تمام طوایف بنی اسرائیل مسلم می گردد. وی سپس به فتوحات بیشتر دست زده و سوریه و اردن را نیز به قلمروش افزوده است.

مهمترین پادشاه بنی اسرائیل سلیمان فرزند داؤد است. « طبق این روایات سلیمان پسر داوود و بت‌شبع است و در حدود سال ۱۰۰۰ پیش از میلاد متولد گشت. وی مقتدرترین و ثروتمندترین پادشاه اسرائیل و از قبیله یهودا بوده‌است. که در سال‌های ۹۷۰ ق.م تا ۹۲۸ ق.م به عنوان سومین پادشاه پس از ایجاد اتحاد بین اقوام ۱۲گانه بنی‌اسرائیل بر این سرزمین حکومت می‌کرده.

وی در اواخر عمر خود از خداپرستی روی‌گردان می‌شود و به پرستش بعل می‌پردازد. (بعل: واژه کهن سامی به معنای خداوند است که بت گوساله طلایی یکی از نمادهای آن بود).

سلیمان همچنین سازنده معبد معروف بنی اسرائیل است که به «هیکل» معروف گردید. این معبد که به دستور خداوند و به اصرار بنی اسرائیل ساخته شد، در زمان حمله «نبوکد نصر» (بخت النصر) پادشاه بابل غارت و تخریب گردید و دوباره با رهایی یهودیان از اسارت و بازگشتشان، بازسازی شد. معبد «هیکل» بنا بر روایت انجیل تا قرون آغازین انتشار مسیحیت همچنان پا بر جا ماند و از مکانهای زیارتی یهودیان به شمار می‌رفت. برخی مورخان معتقدند محل معبد بازسازی شده، در محل بنای «مسجد الاقصی» در فلسطین امروز بوده‌است.

پس از ظهور «اسلام»، محمد پیامبر مسلمانان در ابتدا مسجد الاقصی را به عنوان قبله مسلمانان معرفی نمود اما با گسترش اسلام، پس از چندی به فرمان محمد، از جانب خداوند، قبله مسلمانان تغییر کرد و مسلمانان اکنون به سوی کعبه نماز می‌گذارند. به اعتقاد برخی مورخان، از آنجا که یهودیان بر اساس رسوم خود، عبادت خود را به سوی «هیکل» انجام می‌دادند؛ این رسم در میان مسلمانان باب گردید. مطابق روایات اسلامی، سلیمان پیامبری توانا و ثروتمند بوده که در سال‌های دور بر سرزمینی که محل آن مشخص نیست حکومت می‌کرده است.» (ویکیپیدیا فارسی).

با پایان پادشاهی سلیمان، دوران آوراگی یهودان تا سال ١٩٤٨ که دولت اسرائیل تشکیل شد، ادامه یافت و در بیشتر این مدت یهودان در بسیاری از شهر های جهان مردمان نا خواسته بودند. در یکی از ادعیۀ یهودان بی سرزمین، دعای «سال دیگر در اورشلیم» هرگز از زبان ها نمی افتد و امروز نیز خانواده های یهودی بیرون از اسرائیل این دعا را مستدام تکرار می کنند.

روشن است که نسل های پیهم یهود درد تحقیر و تبعیضی را که قرن های بی پایان بر سرنوشت شان سایه افگند، در قعر دل پرورده اند و اثر آن را در رگ و خون خویش دارند. تاریخ ادیان ابراهیمی نیز در واقع با چنین اختلافات عجین شده اند.

معبد سلیمان یک بار به دست بخت النصر ویران شد، یهودان آن را دوباره ساختند تا آن که در سال ٥٦٨ قبل از میلاد به وسیلۀ رومن ها ویران گردید و تا امروز فقط ویرانه های آن باقیمانده است. اعمار مجدد این معبد، که گفته می شود محلش موضع فعلی مسجد اقصی است، از آرزو ها و جاذبه های دیرین مسیحیان و یهودان هردو می باشد. در حالیکه این خواست آنان مستلزم ویرانی مسجد اقصی است که برای مسلمانان هرگز قابل تصور نمی باشد.

یک اختلاف عمدۀ دیگر میان یهودان و مسلمانان در این است که نصوص یهودی و مسیحی هردو حکایت از آن دارند که ابراهیم می خواست فرزندش اسحق (دومین فرزند ابراهیم از سارا، که جد اعلای ملت یهود شمرده می شود) را قربانی کند و فرشته ای گوسفندی از بهشت آورد تا بجای اسحق ذبح شود، در حالیکه بنا به نص قرآن، این اسماعیل بود (اولین فرزند ابراهیم از هاجر، جد اعلای ملت مسلمان) که برای قربانی به قربانگاه برده شد.

باری اگر به تاریخ ادیان و ملت ها نظر بیندازیم، از این قبیل موارد اختلافات غیر قابل حل فراوان است و این رمز بقای مذاهب و قدرت هاست که هزاران سال تاریخ انسان مشحون از آن است.

یهودیت، که تا پیش از ظهور مسیح در زمان اقتدار نیمه جهانی رومان ها دیانت گسترده ای نیز بود، در ادوار مختلف آن امپراتوری پیروانش از حقوق شهروندی برخوردار نبودند و بار ها به بهانه های مختلف مورد تاخت و تاز قرار گرفتند. پس از آن که رومان ها زیر قیادت کنستانین مسیحیت را دیانت رسمی خویش قرار دادند نیز با عین شرایط مواجه بودند و در حقیقت تا انقراض کامل سلسلۀ رومان ها در قرن پانزدهم واشغال قسطنطنیه (استانبول) به وسیلۀ ترکان عثمانی، یهودان به صورت سازمان یافته ای تحت ستم قرار داشتند. ولی این عداوت اروپائیان با یهود منحصر به رومان ها نبود و چنانچه می دانیم، موقف یهودان در کشور های اروپایی تا پایان جنگ عمومی دوم، که ادعا می شود نازی ها طی آن شش ملیون یهودی را قتل عام نمودند تغییری نکرد و کماکان ملتی ناخواسته و نامطلوب محسوب می شدند.

در این رابطه اتفاقاً جریان اعجاب بر انگیزی هم اکنون در جریان است؛ یهودان و محافل عمده در کشور اسرائیل و سایر جوامع یهودی، پاپ پییوس ١٢ را، که در دروان جنگ دوم جهانی پاپ بود، متهم می کنند با نازی ها همدست بود و کاری نکرد تا جلو قتل عام یهودان در اردوگاه های آلمانی را بگیرد.

این اتهام تا هنوز از سوی یهودان پاک نشده است و نام آن پاپ در لیست متهمان قتل عام یهودان قرار دارد. لاکن پاپ کنونی، که لقبش بندیکت ١٦ و آلمانی الاصل است، حتی هنگامی که به رهبری واتیکان برگزیده شد، عکس هایی از او در یونیفورم اس اس منتشر شد و در اوایل متهم بود با نازی ها کار کرده است. اکنون همین پاپ با تهام نازی گری، جریانی را در واتیکان رهبری می کند که پاپ پییوس ١٢ را رسماً از سوی مرکزیت رومان کاتولیک ها به عنوان قدیس ( سینت Saint) اعلام نمایند. (قدیس تعبیری برای آدم معصوم و دارای مرتبۀ ولایت در میان مسیحیان است).

 مسلمانان نیز چنانکه روشن است با این قوم رابطۀ ناخوشایندی در تاریخ داشته اند، ولی یهودان ظاهراً در قلمرو های مسلمانان با تعذیراتی که در جوامع اروپایی بر آنان تحمیل می شده مواجه نشده اند. عداوت کنونی میان اعراب فلسطینی و اسرائیلی ها نتیجۀ سیاست صهیونیزم است که پدیدۀ استعماری است و به وسیلۀ بانکداران طرح شده است، کاری به عقاید مذهبی ندارد و اهداف کاملاً متفاوتی را دنبال می کند که بر خلافِ تصور عمومی یهودان خود قربانی آن می باشند.

صهیونیزم چیست؟

در مورد کلمۀ صهیون اتفاق نظر وجود ندارد. برخی صهیون کوهی را می دانند در شهر اورشلیم که گویی معبد سلیمان در آن بنا شده بوده است و برخی نیز نام اورشلیم یا بیت المقدس را صهیون می دانند. معنی سیاسی صهیون آرمان بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس می باشد که از قرون وسطی تا کنون زنده است و مراحل مختلفی را پیموده است. صهیونیزم مذهبی و صهیونیزم سیاسی دو جریان جداگانه است که در مواردی نیز میان دو طرف تصادم صورت می گیرد. صهیون را ملی گرایان یهود پاسخی در برابر یهود ستیزی اروپائیان، اعراب و روس ها می شمارند و مراد از آن نزد بسیاری تشکیل دولتی بوده است که یهودان را از سراسر گیتی در کشوری مستقل گرد آورد و از ستیزه جویی های اقوام دیگر مصئون گرداند.

«صهیون در زبان عبری، به معنای پر آفتاب و نیز نام کوهی در جنوب غربی بیت‌المقدس است. کوه صهیون زادگاه و آرامگاه داود پیامبرعلیه‌السلام و جایگاه سلیمان علیه‌السلام بود.

گاه این واژه نزد یهودیان به‌معنای شهر قدس، شهر برگزیده و شهر مقدس آسمانی به‌کار می‌رود؛ ولی در متون دینی یهود، صهیون به آرمان و آرزوی ملت یهود برای بازگشت به سرزمین داودعلیه‌السلام و سلیمانعلیه‌السلام و تجدید دولت یهود اشاره دارد؛

به‌عبارت‌دیگر صهیون برای یهود، سمبل‌ رهایی از ظلم، تشکیل حکومت مستقل و فرمانروایی بر جهان است؛ ازاین‌رو یهودیان خود را فرزندان صهیون می‌دانند.

صهیونیسم به جنبشی گفته می‌شود که خواهان مهاجرت و بازگشت یهودیان به سرزمین فلسطین و تشکیل دولت یهود است. صهیونیسم مانند شووینیسم ( ناسیونالیسم‌افراطی) است که با خوار شمردن ملت‌ها و نژادهای دیگر و با غلو در برتری خود، درپی دستیابی به قدرت سیاسی است.

این جنبش در نیمة نخست قرن سیزدهم ش./ نیمة دوم قرن نوزدهم م. در اروپا پا به عرصة حیات گذاشت؛ ولی واژة صهیونیسم، نخستین بار ازسوی «تئودور هرتصل» به کار رفت و پس «ناحوم‌ساکولو» ـــ مورّخ صهیونیست ـــ در کتاب «تاریخ صهیونیست» از آن سخن گفت.

صهیونیسم فقط دارای ابعاد و معانی سیاسی (صهیونیسم سیاسی) نیست؛ بلکه ابعاد و معانی دیگری همچون: صهیونیسم کارگری، فرهنگی، دموکراتیک، رادیکال و توسعه‌طلب را نیز دربرمی‌گیرد.

مشهورترین تقسیم صهیونیسم، طبقه‌بندی آن به دو بخش سیاسی و فرهنگی (دینی) است. صهیونیسم سیاسی خواهان بازگشت یهودیان به فلسطین است که با تدوین کتاب «دولت یهود» ازسوی هرتصل در ١٢٦٣ش./ ١٨٩٤م. زاده شد؛ اما صهیونیسم فرهنگی، مخالف مهاجرت یهودیان در قرن چهاردهم ش./٢٠ م. به فلسطین است؛ زیرا در انتظار انسان رهایی‌بخش در آخر‌الزمان نشسته است تا یهودیان و تمام ادیان را به سرزمین ابراهیم علیه‌السلام و موسی علیه‌السلام یا سرزمین نجات بازگرداند.

صهیونیسم به دینی و غیر‌دینی نیز تقسیم می‌شود. صهیونیسم دینی، اندیشه‌ای است که اعتقاد دارد بازگشت به سرزمین موعود، در زمانی‌که پروردگار مشخص کرده ‌است و به شیوه‌ای که او تعیین می‌کند، انجام خواهد شد و این کار به دست بشر انجام‌پذیر نیست. پیروان این اندیشه، گروهی یهودی (صهیونیسم) و شماری عیسوی (صهیونیسم‌مسیحی) هستند.

درمقابل، در صهیونیسم غیر‌دینی و غیریهودی، کسانی جای دارند که با تکیه بر استدلال‌های تاریخی، سیاسی و علمی به اسکان یهودیان در فلسطین مشروعیت می‌بخشند، این همان صهیونیسم لاییک (غیردینی) است که تنها مفاهیم سیاسی خویش را به زبان دین بیان می‌کند؛ بنابراین صهیونیسم همواره به معنای یهودیت نیست؛ بلکه گاه به مفهوم حرکتی برای غیریهودی کردن یهودیت نیز به‌کار می‌رود.» دانشنامه رشد

اولین کوشش گویا برای اسکان یهودان در جزیره ای از نواحی نیویارک به نام «گراند آیلند» در میان بوده است و گاهی هم کشور های دیگری از حمله ارجنتاین مورد توجه بزرگان یهود قرار گرفته است. لاکن مهاجرت گسسته ای از یهودان و مخصوصاً یهودان نامداری همراه با پیروان شان در ادوار مختلف پس از قرون وسطی و مخصوصاً در قرن ١٨ و ١٩ به سرزمین کنونی صورت گرفته که پیش از تشکیل دولت اسرائیل مسکن مشترک فلسطینی ها و یک اقلیت یهود بوده است. ویکیپدیا

این صورت مشروع و رسمی طرح صهیونیزم است که مبنای بشری و ملی دارد و داعیه ای است که باید پشتیبانی عمومی جوامع بشری را به همراه داشته باشد. ولی این کل واقعیت نیست بلکه گویی کسانی در این داعیۀ تاریخی انسانی منافع بزرگتری را گنجانیده اند که احتمالاً ضربت شدیدش را بازهم یهودان متحمل خواهند شد.

 

(ادامه دارد)

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت