ترجمه ونوشته از :ظاهر دقیق

 

فرهنگ وعلم فرهنگ شناسی(کلتورولوژی)

 

(قسمت ششم)

مکاتب علم فرهنگ شناسی

مکتب اجتماعی وتاریخی - این مکتب از قدیمی ترین و دارای عنعنات کلاسیکی بوده به کا نت ،هگل و گومبورتو تعلق می گیرند ،در اطراف خویش تاریخدانها ،فلیسوفها و شخصیت هائی مذهبی درجه اول را متحد می سازد که نمایندگان برجسته ای آن دراروپائی  غربی شلینگر ، توئینبی  و در روسیه دانیلیفسکی بودند .

ایست والد شلینگر( 1936-1980 )فلیسوف آلمانی و تاریخدان فرهنگی و مولف پرسرو صدا ترین اثر "غروب اروپا "(1921-1923)در زمان خود بود .او متفکر غیر معمولی بیوگراف خلاق آلمانی بود ، او فرزند یک زن پوسته رسان خورده بود . شلینگر تحصیلات پو هنتون  نداشت و توانست صرف مکتب متوسطه را به اتما م برساند ، جائیکه ریا ضی و علوم طبیعی را آموخت ،چیز ی که  به تاریخ ،فلسفه ودانش هائی هنری ارتباط می گیرفت ، او در کسب آن بسیاری از معاصرین مشهوررا از خود به جلو گذاشت ، او بطور مستقلانه آموخت  و بحیث خود آموز نابغه مسما گرد ید . بلی، مقام خدما تی شلینگر مختص به رسا لت استا د پوهنتون بود که او داوطلبانه این وظیفه را در سال 1911  ترک نمود.

او خود را برای چندین سا ل دراطا ق خورد در مونخینی حبس نمود وبه اجرای آرزوها ئی وصیتی خود مصروف گرد ید . کتابی را در باره ای سرنوشت فرهنگ اروپا در کانتکستی(متن) تاریخ جهانی "غروب اروپا "که تنها در سالهائی بیست درسی ودو  نشر به لسانهائی زیا د از چاپ برآمد وبرای او افتخارات پر سرو صدائی را بنام" پیغمبر قبر تمد ن غرب "کمائی نمود.

به مشکل کسی دگر مانند شلینگر  تاثر قا بل ملاحظه ای را د ر تفکرعلم فرهنگ شنا سی در یک بر سوم قرن  20 بوجود آورده با شد . او مانند نیتسی  بحیث نماینده ای بر جسته ای به اصطلاح فلسفه ای زند گی که در رویا روئی  در پروسه ای شناخت فراست زنده "مرده"راسیونالیزم قرار می گیرد ودرهنگام تشخص تعریف فرهنگ به جنبه هائی غیر مادی و تخنیکی وطبیعت ارگانیکی آن  اتکا  می نماید. اوبمثابه ای کلاسیک  نحوه ای برخورد معاصر با تاریخ محسوب می گردد، یعنی چنین بررسی وی ،زمانیکه موضوع تاریخ نی در مردمان جداگانه و دولت ها ،بلکه درکونگولومرائی متحده ای عمومی ،وسیع  چندین قرنی  ،قبل از همه  د رفرهنگ معنوی عمل می نماید .

یکی از مروجترین تفسیر ،فرق بین مفاهیم "فرهنگ"و" تمدن"به شلینگر تعلق  دارد  که او بطور مفصل در کتاب "غروب اروپا "توضیح نموده . درین کتاب او تاریخ را بمثا به ای تفویض فرهنگ ،که هر کدام از آنها به "ارگانیزم"خاص متجسم میگردد ، دریک پارچگی و وحدت درونی و مجزا از ارگانیزم هائی همانند او  مورد  مطالعه و بررسی قرار می گیرند.

موجودیت ارثیت سراسری بشریت در فرهنگ شلینگر نفی می گردد.

در تاریخ بشریت او هشت نوع فرهنگ را جدا می سازد:

مصری،هندی،واویلونسکی ،چینا ئی ،یونان – رومی، ویزانتیکی –اسلامی،فرهنگ اروپائی غربی وفرهنگ مایا در امریکائی مرکزی.در کیفیت فرهنگ جدید طبق نظر شلینگر فرهنگ سا یبریائی وروسی تفکیک می گردند.

برای هرکدام از ارگانیزم فرهنگی تقریبا یک هزار سال موعد موجودیت تفکیک گردیده ،هر نوع تآثرات متقابل عمیق و پایدار بین آنها غیرممکن است. مرگ هر فرهنگ در تمدن مسخ میگرد د واز یک موج خلاق  به یک چیزی بی ثمر  ،از رشد به سکوت ،از" روح" به "شعور "،از "اعما ل" قهرمانانه به کار مثمر گذار می نمایند .چنین شکل گذاربرای فرهنگ روم ویونان طبق نظر شلینگر در عصر ایلینیزم ( قرن اول - سوم تا به عصرما ) وبرای فرهنگ اروپائی غربی در قرن گذشته صورت گرفته است . تسلط فرهنگ عامه از آغاز تمدن شروع می گردد، فرهنگ هنری و اد بی اهمیت خویش را از دست میدهند و حتی جائی خویش را به تخنیک بی روح و سپورت تخلیه می نمایند.

در سالهای20 "غروب اروپا" به مثابه ای  مرگ امپراتوری روم و، پیشبینی  مرگ اروپائی غربی  زیرفشار های بربریت  جدید نیروهای انقلابی که از شرق در حال حرکت بودند تشبیه می گردید . طوریکه آشکار است تاریخ پیشبینی هاو تعلیمات شلینگر و فرهنگ جدید"روسی سایبریائی "رازیر مطلب آن به اصطلاح جامعه ای سوسیالستی را مد نظر داشت   مورد تصد یق و قبول قرار نداد  و در عمل تصد یق نشد . ظاهرا مبلغین وایدئولوگها ئی  فا شستی آلمان ازبعضی  ایده هائی نشنلستی و کنسرواتیفی شلینگر بطور وسیع به نفع خویش  استفاده می نمودند.

آرنولد جوزیف توئینبی(1889-1975)- تاریخدان و سوسیالوگ انگلیسی مولف اثرمنتخبه ای دوازده  جلد تحت عنوان "تحقیقات تاریخ "سالهای (1934-1961)می باشد.در اولین مرحله ای این اثر تاثرات نظریا ت شلینگر هویدا بوده .و همچنان تلاش گردیده که رشد بشریت در روحیه ای گرداب جریان "تمد ن" درک گرد د و این اصطلاح بمثابه ای معاد ل"فرهنگ"استعمال گردیده اند .

ارنولد جوزیف توئینبی  از یک خوانواده ای انگلیسی بضاعتی  متوسط سر چشمه می گیرد .او از مادر خود که معلم تاریخ بود درس عبرت گرفت ،پوهنتون اوکسفورد و مکتب آمار شنا سی را در یونان بپایان رسانید .در ابتدا به یونان باستان و آثارات شلینگر علاقه مندی نشان داد .متعاقبا  به مثابه ای تاریخدان فرهنگ سبقت جسته بود .

توئینبی از سا ل (1919 – 1955)   پروفیسور ویرانتیسی یونانی بود و بعد ها پروفیسور سراسری جهانی تاریخ در پوهنتون لندن بود .در سالهائی جنگ اول ودوم  جهانی همزمان  با نیروهائی صلح همکاری نمود و اوعضو هیئت دولتی بریتا نیا در سالهائی 1919 و 1946  در کنفرانس صلح پاریس بود .و همچنان پوهنتون شاهی مناسبات بین المللی بریتا نیا را رهبری می نمود . این دانشمند قسمت اعظم زندگی خویش را به نوشتن اثر با عظمت ومشهور خود"پنارام انسیکلوپیدی رشد فرهنگ جهانی "وقف نمود.

توئینبی درابتداتاریخ را بمثابه ای تمدن در حا ل رشد ،متواتر و متوازی مورد بررسی قرار میداد، ازنگاه پیدایش تاریخی بند رت با هم دگر ربط داشته ،هر کدام از آنها مراحل هم سان را از صعود ،سکستگی،زوال و مرگ را پشت سر می گذراند .او بعد ها این نظریات را دوباره مورد بررسی قرار داد وبه این نتیجه رسید که فرهنگ هائی مشهور که از مذاهب جهانی (عسویت ،اسلا م ،بودیزم وغیره) تغذ یه می گردند،ذات شاخه ای یک بشریت "درخت تاریخ "می باشد.همه ای آنها تمائیل به وحد ت داشته وهر کدام از آنها جزء ویا بخش اوست. رشد تاریخی و سراسری جهانی به شکل حرکت اجتماعی فرهنگی محلی به فرهنگ واحد و عمومی بشری عرض اندام می نماید .

او در تفاوت با شلینگر که 8 هشت نوع "تمد ن" را جدا ساخته بود،توئینبی به پژوهش عصری ترووسیع تراتکا نمود و آنها را دو الی سه دهه برشمرد .بعد ها به سیزده نوع رشد نها ئی نسبی حاصل شده توقف نمود . توئینبی نیروی محرکه ای تاریخ در کنار "نصب"خدائی، رجاهال هائی برجسته ای جداگانه و "اقلیت خلاق "را محسوب می نماید . که در نتیجه رشد تصاعدی این ویا آن جامعه تآمین می گردد.

درین رابطه  اقلیت خلاق در عقب خود اکثریت جامعه ای پسیف ،غیر فعا ل را می کشاند که به  پشتبانی او اتکاء می نمایند و به حساب بهترین نمایندگان اواکما ل میگردد.

زمانیکه "اقلیت خلاق" نشان می دهد که توان تحقق رسا لت خویش"امواج تاریخ"و جواب به تقاضاها و نیاز مندی هائی تاریخ را ندارند و اوبه" سران حاکم" تبد یل می گردند و قدرت خویش را به وسیله ای سلاح با لائی مردم اعمال می نماید و شخصیتها ،توده های مردم بی گانه می گردند و"پرلتاریائی درونی"که یکجا با دشمنان خارجی در آخرین حسا ب تمد ن معین را ویران می نمایند و تمدن ها نیز توسط فاجعه هائی طبیعی از بین می روند. 

توئینبی رشد تکاملی بشریت را نفی ننموده واورا قبل از همه در تکمیل روحی ،در مذهب که او در آینده به مذهب سراسری بشریت تبدیل می گردند،بطور عینی در آثارات خویش او رسیزم و"سنتریزم اروپائی "راتکذیب نموده است ،توئینبی با همدردی و دلسوزی با جنبش هائی آزادی بر خورد نموده و از همکاری و درک متقابل بین مردمان مختلف و از حق تعین سر نوشت فرهنگ آنها ،حفاظت از رنگارنگی اتنیکی جهان که غربی شدن آنها را در پیش چشم او مورد تهدید قرارمی گرفتند،درک می نمود .اوخطر این پروسه را در انطبا ق با روسیه ای معاصر نیز درک می نمود و او با فرضیات از حد زیا د مروج در باره اینکه ایده ها ئی کمونستی و غلیان انقلابی از نگاهی تاریخی در روسیه صرف از طریق غرب انتقال گردیده بود موافق بود .

خصوصیات متمائیزعمده ای توئین بی بحیث یک تیوری دان و تاریخدان فرهنگ در آن نهفته است که او شبح بی غرضانه و پلورالیزم بشریت را بمثابه ای خوانواده ای مردمان دارائی حقوق مساوی ،بدون کدام تکبر ملی ،منطقوی و استعمال نیروها میدید.

مشهور شدن "غربی"در قدم اول تمدن امریکائی مرحله به مرحله تمام جهان را می بلعید و امروز  مشتاق به یکه تازی خویش می باشد .توئینبی در رابطه با نادر بودن و خالص بودن انگلیسی بطور کافی انتقادی بر خورد نموده ،منظور از بی مورالی فزائینده ،بی خاصیتی فولکلوری ،مصرف کننده و ارتجاعیت اقتصادی ،اکثرا گویا ایدیال سراسری بشری را پوشش می نما ید.

مکتب طبیعی نیوترالی(طبیعی)

مشخصات عمدهای آن:

- تلاش جهت خاطر نشان ساختن علت هائی بیولوژیکی فرهنگ وبا اهمیت جلوه دادن آن .

این جهت بطورعمده داکتران ،روانشناسان و بیو لوگهارا در خود متحد می سازند که آنها سعی دارند فرهنگ را تشریح نمایند، از طبیعت درونی – بیو لوژیکی طبیعت کناره روند،به تفاوت هائی  پرنسیپی انسان با حیوان ارزش قائیل نیستند .

فرهنگ از نظر آنها سازگاری انسان با جهان ما حول و همچنان سازگاری با جهان حیوانات می باشد.

مکتب نیوترالی (طبیعی) درعلم فرهنگ شنا سی بطور وسیع وهمه جانبه با داروینیزم اجتماعی ارتباط داده می شود که بوجود آورنده ای قا نونهای مبارزه بخاطر موجودیت و "حقوق قوی"در جامعه ای انسانی اند.در کنار بیولوژی دو علم دگر که در قرن 20 کشف شده اند ،رول بسا قابل توجه را در تشکل مکتب نیوترالی بازی کرده اند که قبلا ما آنرا بنام فیری دیزم و ایتولوژی علوم در باره ای روش حیوانات بیاد داریم که توسط ک.لوپین سوم و همکاران او کشف گردید ند که ازین بابت در سال 1973 جائیزه ای نوبل را بدست آورده است .

در مکتب نیوترالی همچنان به اصطلاح" تیوری فرهنگی فونکسیونالی"می گروند که توسط ب. مالینوفسکی ایجاد گردیده است که ما آنرا مورد  بحث قرارمی دهیم :

زیگ موند فیرید (1939-1856) نیوروپتولوگ اتریشی ،روان شناس ،داکتر روانی بنیاد گذار روانشناسی و فریدیزم--- جهات علمی اند که تلاش دارند تیوری روانی را جهت توضیح پد یده هائی فرهنگی ،پروسه هائی خلا ق ، وحتی رشد جامعه بطور کل استفا ده نما یند .انتقا ل روان شنا سی د ر بخشها ئی اتنو گرافی ،تاریخ ،مذهب ،بیوگرافی ها ئی رجا لها ئی برجسته ای فرهنگی فیرید وپیروان او فرهنگ را بمثابه ای" پروژکسیون روان انفرادی در پرده ای اجتماعی" مورد بررسی  قرار میدهند.

بیو گرافی فیرید بطور مقائیسوی مملو از فقر حوادثا ت است .او در یک خا نواده ای غیرثروتمند تاجره در وین تولد گردیده است .بعد از ختم فاکولته ای طب پو هنتون دوره ای پراکتیک خویش را در فرانسه در فزیو لوژی و نیورولوژی سپری نمود .در شهر زادگاه خود دوباره باز گشت نمود و به تداوی مریضان پرداخت. از سال 1902 بصفت معلم در پوهنتون و متعاقبا  پروفیسور بود،جامعه ای روانشنا سی وین را در سال 1908 ایجاد نمود ،مشهوریت و تا ثیرات آن مرحله به مرحله در اروپا وامریکا ،جائیکه فیرید برای ارائه ای لکچرها عزیمت نموده بودند ترویج واشاعه گردید. بعداز اشغال اتریش توسط قطعات هتلر در سال  1908او به کمک اجتماعات و نظریات عامه از گینوئی نازست ها خریداری و به بریتانیای کبیر مهاجرت نمود ،جائیکه مد تی بعد درعمر هشتا دوسه سالگی وفات نمود.

بزرگترین خدمت فیرید در علم فرهنگ شنا سی تحقیقات او به اصطلاح تحت نام نا خود آگاهی آن قسمت ایراسیونالی و"تاریک" وضع روانی ،جائیکه امواج خلاق وچنین درک های وابسته ای هنر مانند "الهام"، "کتارسیس"،"ستل انفرادی "و غیره بوجود می آیند می باشد.

این امکان داد که تعبیرات علمی برای تعداد زیاد جهات هنر و قبل از همه  برای سیورریالیزم  ارائه گرد د.

فرید ازاستعداد نویسند گی فوق العا ده بر خور دار بود ،به آموزش روان کاوی خویش اتکا داشت ،او نه تنها کاری اندکی را به جامعه ای اولیه بلکه در ذات فرهنگ (ایراسیونال )وقف نمود ،اما از همین موضعگیری هنر چنین نمایندگان برجسته ای  مانند سوفوکل ، اکسیسل ،لیئو ناردو داوینچی،میکی لانژیلو ،شکیسپیر ،گیتی،و ازروسها توجه خاص به دستا ئیفسکی مورد تحلیل قرار گرفتند.

از دید گاهی فرید فرهنگ عبارت از :

اول . فرهنگ عبارت از دانش ها ئی اندوخته شده و توانائی انسانها است که توسط آن نیروها ئی طبیعت تسخیر و احتوا می گردد واز آن نعمات بخاطر رفع مایحتاج انسانی اخذ می گردد.

دوم . فرهنگ عبارت از انستیتوتها برای سرو سامانی مناسبات متقابل وبخصوص برای تقسیم نعمات کسب شده می باشد، به بسیار سادگی آشکار است که درین تعریف دلائیل وموتیف هائی بیو لوژیکی وجود دارند: گرفتن نعمات بخاطر رفع مایحتاج از طبیعت وتقسیم آنها بخطر بقاء زنده ماندن .تصادفی نبود که فیرید یک آتئیست و مخالف مذهب بود ،و او مذهب را "شکل خاص اختلال عصبی کلکتیفی"مورد بررسی قرارمیداد.

از با بت دگر فرهنگ در نزد داکترروانی اتریشی عبارت از میخانیزم خود ویژه ای سرکوبی مردمان آزاد و درون افراد رانمایان کرده وبمثابه ای انکار آگاهانه ای انسانها از رفع رغبت ها(اشتیاق) طبیعی آنان می باشند .در ضمن او نوشته نمود که هر نوع فرهنگ مکلف است باساس اجبار و ممانعت رغبت ساختمان وآباد گردد،حتی هنوز معلوم نیست ،آیا بعد از تبد یل اجبار اکثریت افراد انسانی آماده اند این ویا آن ثمربخشی کار را که برای کسب اضافه تولید نعمات زندگی حتمی می باشد حمایت نمایند.

چنین دیدگاه در فرهنگ بمثابه ای سازش نا گزیر بین مشتاق هائی خود سر و خواسته هائی واقعیت انسیکلوپید هارا مجبور به خاطر سپردن می سازد.

کانت و فیلوسوف ها ی سا بقه فرهنگ را بمثابه ای بر طرفی آغاز حیوانی از انسان به" خرد "،روح "و خدایائی" بررسی نمودند.

نیروی محرکه بشریت – عبارت از مشتاقهائی خود سرانه ای هستند که در بین آنها همه ای انسا نها متحد شده غریزه ای ادامه ای نسل ،غریزه ای تناسلی شمرده می شوند.

فیرید اصطلاح" لیبید و" را معنی نموده است:  

لی بیدو – عبارت از نیروی عمده ای رهبری کننده ای روش ورفتار انسا نی است که درین رابطه انرژی مثمر رغبتهائی (مشتاق)لی بی دو تنها راه حل را نه در افراد و نه در تعداد از اکت ها (عمل)جستجو می نماید ،بلکه به شکل تحول به منظور فعالیت هائی اجتماعی و خلاقیت فرهنگی جریان می یابد ،و از طریق به اصطلاح sublimation از کلمه ای لاتینی  sublimo که معنایش (تکامل)است به آنها تغیر جهت می دهند.

قسمیکه فرهنگ از دیدگاهی فیرید رد رغبت (مشتاق)ساختمان می گردد و موجبات عمده ای آن نارضایتی محسوب می گردد.همه ای فعالیت خلاقه ای هنری که وابسته با افتخارات اروپائی و حتی قهرمانی هائی نظامی ومذهبی الهام گرنده ای شخصیت(کولت)"خانم نازنین " که به بلند همتی جلب و تشویق گردیده بود و مهار کردن آگا هانه ای روش ورفتا رشهوانی بود.

تمثل شناسان قدیمی روسی قبل از آنکه به کار خود شروع می نمودند ،خود را آماده ای معاشرت با خداوند و نوشتن تمثال از طریق پرهیز طولانی از تما س با زنان ،شراب و غذا می نمودند.

فیریدیزم – اغلبا برای توضیحات تظاهرات دگری تمدن استفاده می گردد : سپورت ،جائیکه لی بی دو به لقب ها تبد یل و عوض می گردند ،سیاست ،جائیکه انرژی جسمی راه حل را به شکل فعالیت انقلابی جستجو می نما ید ،که زیادتر قابل استفاده  برای جوانا ن و غیره می باشند.

در مورد عمل "تکامل"sublimation  میتوان چنین مثال داد .مثلا فعالیت "چپ هائی جدید "در فرانسه در سال 1968 ،انقلاب کوبا وساندینستی که توسط انسانهائی دارائی سنن 20 الی 30 بود ند  مورد اجرا وعملی قرار گرفتند.در مطبوعات غرب بسیار زیاد درین مورد نوشته شده است: سیاست مداران تند رو- افرادیکه اکثرا محروم از زند گی نورمال خانوادگی اند ، لیبیدوئی خویش را در اکت یعنی اعمال ترور عملی می نماید .در یک کلمه تناقضات هائی مشهور روانی افراد جداگانه که دارای اساس و پایه ای بیو لوژیکی اند"در پرده ای اجتماعی وارونه جلوه داده می شوند"چنین نظر فیرید علت عمده و محتوای جوانب مختلف فرهنگ یعنی (مورال،هنر ،مذهب،دولت،حقوق وغیره) می گردند.

باز هم در مورد یک وضعیت بسیار مهم و پرنسیپی فیرید مکث می نمائیم .

از آنجائیکه منشاءطبیعی،"حیوانی" ،تمائیلات و غرائیز مردمان بسیار با فرهنگ ،طاقت فرسا و لطیف از طرف خود آنها و یا جامعه با نیروهائی مخصوص سرکوب می گردند. آنها هستند که اکثرا قربا نی امراض روانی ،بی نظمی هائی جنسی و حمله هائی قلبی می گردند.  خود کشی که عملا در بین مردم عادی و جود ندارند ، هم چنان او برای متمد ن ترین و ظریف ترین قسمت بشریت معاصر قابل استفاده می باشد. . صرف همین فاکتهای تهد ید کننده سعا دت روانی و فزیکی او بحیث موضوع مشهوراثر فیرید بنام"نا رضایتی فرهنگ "در سال 1930 گردید.

فیریدستها می شمارند که عکس العمل غریزوی انسان ،قبل از همه جوانان از طریق اندازه ای فشارهائی روانی تمدن معاصر است .بخصوص نفی نمودن مذهب و مناسبات متقابل مردان وزنان فیرید را هوشیار و آگاه ساخت ، اکثرا منجر به خشن و امراض تا به سرحد دیوانگی و بی خودی او می گردید.

بهمین خاطر فیرید یکی از مخترعین ایده ای انقلاب سکسی(جنسی )محسوب می گردد .که به سر نوشت جهانی فرهنگ ارتباط دارد ،قسمیکه مارکس مخترع انقلاب اجتماعی شمرده می شود .

فیریدیزم – بمثابه ای آموزش به اندازه ای زیاد رویا روئی و جبهه گیری با مارکسیزم –لینینیزم می نماید .و تصادفی نیست که فیرید نی کمتر از مارکس قابل احترام است تا زمانی نی چندان دور فیریدستها شوروی بی اعتبار نمودن را مانند گینیتیکی و گیبیرنیتیکی مورد انتقاد قرار میداد..پس این همه به آن خاطر است که فیریدیزم به مشکل یک رقیب اید ئولوژیکی و" عملی" غیر جدی را در مقابل مارکسیزم تشکل میداد ویا تشکل میدهد.

واقعا اگر برای مارکسستها انسان قبل از همه یک پدیده ای اجتماعی است،پس برای فیریدستها بیو لوژیکی اند.اگر برای یکی نیروی محرکه ای تاریخ پرلتاریا و مبارزه ای طبقاتی عمده است وبرای دگر یکسان برای همه لیبیدو انسانها و در آخرین نتیجه گیری مبارزه مردان بخاطر بد ست آوردن زنهاعمده می باشند.

خود فیرید بمثابه ای برجسته ترین عالم،ماتریالست و اته ئیست معتقد ،مخالف هر نوع افسانه اید ئولوژیکی بود.نسبت به مارکسیزم با احترام اما به اندازه کافی انتقادی بر خورد می نمود .در مورد تفاوت نظرهائی خویش با مارکسیزم او چنین نوشت :"قدرت  مارکسیزم در آن نهفته است،ظاهرا  نی  در درک تاریخ و عمد تآ درپیش بینی آینده و اثبات تیز بینانه ای تاثر نا گزیر که مناسبات اقتصادی انسانها  در بر قراری شعور،اخلاق و زیبا شناسی  دارند می باشد.

اما فیرید به ادامه نوشت "محال است که فرض نمائیم که موتیف هائی اقتصادی یگانه تشخص کننده ای رفتار انسان در جامعه است. حالا این فاکت قابل تردید نیست که افراد هائی گوناگون ،نژاد ،انسا نها در شرائیط واحد ویکسان اقتصادی  به گونه ای مختلف رفتار می نمایند و موتیف هائی اقتصادی یک قدرته  را نفی می نمایند.انسانها نمیتوانند که تمائیلات اولیه ای خویش را(غریزه ،خود محافظت،تلاشها ئی خود به تجاوز،تقاضائی خود را به محبت ،آرزو هائی خویشرا بخاطر کسب لذت و گریز از عدم لذت در بازی داخل ننماید). فیرید انتقاد خویش را در باره ای مارکسیزم بمثابه ای"افسانه" نوبتی چنین اثبات می نماید.

البته،فرضیه های فرهنگی فیرید نه تنها از نظر مارکسستها ،بلکه از نظر علمائی دگر از حد زیاد دارای خط مستقیم و از اندازه زیاد"سلسواسیزیم"بنظر می آید.

پس بر جسته ترین ادامه دهنده ای آن روان شناس و تیوری دان فرهنگ سویسی بنام کارل گوستاف یونگ (1961-1875) فیریدیست ها ئی "پان سکسسو والیزم " را در اثر خویش (میتو فورموزی و سمبولهائی "لیبید و" ( (1912) مورد انتقاد قرار داد واو مفهوم لیبیدورا بطو رکل بمثابه انرژی روانی تعبیر می نماید.

 یونگ نظر دارد که ، برعلاوه ای قشرانفرادی و نا خود آگاه که تمام سستم روانشناسی فیرید در آن بنا گردیده اند ،قشر عمیقتری دگری "کلکتیفی ونا خود آگاهی"  نیز در روان انسان وجودارد که انعکاس دهنده ای تجارب کاپی شده ای نسل هائی گذشته  درساختمان مغزاست.این تجربه به اصطلاح درشکل باستانی و تصورات ابتدائی فرهنگ  در باره جهان ،که بر اساس روان عمومی انسانی  گذاشته شده وانعکاس خود را در افسانه ها ،عقائید ،رویاها،آثارات ادبی و هنر ودگر عرصه هائی زندگی معنوی انسان بیان میدارد محافظت می گردند.

یونگ  می نویسد :

"قسمیکه شخصیتهائی جدا گانه ،انسانها وعصر دارای جهت مخصوص شعور ویا استقرار زندگی می باشند ،خود کلمه ای "استقرار " معنی یک جانبه بودن نا گزیر وگسست ناپذیر  با جهت مشخص راتبارزمیدهد. درجائی که جهت وجود دارد و در آنجا رفع مرد ود نیز وجود دارد ورفع معنی میدهد ، این ویا آن بخشها ئی روان که آنها بتوانند با زندگی خرد آمیزش کنند ویا آمیزش ننمایند ،چونکه این پاسخ گوئی (بر قراری)عمومی نمی باشد".

اگر فیرید و ادامه دهنده ای او یونگ منبع فرهنگ را در روان انسان جستجو می نمودند،پس علمائی دگر بیولوژی دگرهم پیش رفتند و به جهان حیوانات مراجعه نمودند .

کونراد لورینس (1989-1903) حیوان شناس اتریشی یکجا با علما ی هالندی وآلمانی تین بیر گین (1907تولد)و کارل فون فریش (1982-1886)بمثابه ای مخترعین علم جدید – ایتولوژی که روش اخلاق وروان حیوانات را در شرائیط طبیعی می آموزند .بخاطر انتقال نظارت هائی تعمیم شده ای ایتولوژی به انسان ،لورنس و همکاران او تیوری"اساس غرائیز فرهنگ انسانی "را تدوین نمود.غرائیز حیوانات که در روش هائی آنها "ذوجین" رقصها ،ساختمان آشیانه ای و معیشتی، غمخواری و پرستاری در باره ای  نسل،انتقال متقابل سگنالهای صوتی و بصری ،"هستی"کلکتیفی زنبورها و قطارهائی مورچه هاو اضافه تر از آن عقل چنین حیوانات رشد یافته ای خانگی مانند سگ واسپ ها،از طرف ایتولوگها با منابع و سرچشمه ای طبیعی فرهنگ انسانی تشبیه می گردند.طبق نظریه ای لورنس ،ستریئو تیب رفتار ها و روشهائی حیوانات با آئین و فورمهائی فرهنگی انسان تطابقت دارند که در نتیجه ای  انتخاب طبیعی بوجود آمده است .

اگر فرهنگ را بمثابه ای استعداد واحد سه گانه ای موجود حیوانی تفکر کردن،تشویش کردن و احساس کردن زیبائی درک نمائیم ،پس ترسط ها ی ساده در آخرین مرحله بالا ئی حیوانات رشد یافته نشان میدهند(واین در فوالکلورو افسانه ها انعکاس می یابد )که آنها به حد کا فی تیز هوش و سانتیما نتال هستند،اما کاملا روشن نیست ،آیا احساس اخلاقی که مختص جهان درون انسان است ،آنها به او دسترسی دارد ویا خیر.

برای فرهنگ شناسان توضیحات عمده ای متجسم می گردند ، برای ایتولوگها  بعد از فیرید پدیده ها ی تخریبی روان انسا نی مانند گرایش به  زور وجبر در جنگها و انقلابا ت،خود خواهی ،مال پرستی و انواع رسیزم و ناسیو نالیزم  بروز نمودند که ایتولوگها سر چشمه ای آنهارا از ارثیت سلطنت غرائیز حیوانات ،قبل از همه مسائیل مانند ،غریزه دفاع خودی در مبارزه بخاطر موجودیت ،تجاوز حیوانی ،مبارزه بخاطر موءنث(ماده)،محیط "خود"،وآشیانه ای "خود"که منجر به پیدایش مالکیت خصوصی و غریزه میگردند می بینند.

بطور سنتی فرهنگ بمثابه ای ریشه کنی مرحله به مرحله ای"وحشی گری"در انسانها است .و ایتو لوگها عمده ترین وسائیل را بخاطر نیل به آن فاکتورها ی زندگی اجتماعی مانند تربیه وتربیه ای خودی ،علم ،هنر ،سپورت و مناسباتها ئی خیر خواهانه که انسان را موجودیت کاملا انسانی می سازند،می شمارند.

البته داروین فکر می نمود که خصوصیات مشخص و روش انسانها از اجداد حیوانی بوراثت برده شده .انگلس نیز با او موافقت می نماید :قبلا خود فاکت نشئت انسان ازسلطنت حیوانی موجب گردیده است که انسان هیچ وقت ازین خاصیت بطورکامل آزاد نمی گردد.واین خاصیت مختص حیوانات است ودر نتیجه صحبت صرف در مورد آن است که آیا این خاصیت در سطح زیاد ویا کم  جود دارند ،صحبت می توانند فقط در مورد مراحل مختلف حیوانیت و یا انسانیت وجود داشته باشند.

علم ،خاصتا ایتولوژی تعدادزیادی ارقام هائی را تعمیم وجمع آوری نمودند که این قضیه را مورد قبول و پذیرش قرار می دهند.

اما گسیختگی ،تفاوت بین جهان حیوانات و بغرنجترین جهان انسان آنقدر بزرگ و عمیق است که بعید است که به غیر متواتر بودن خاص جهات فرهنگی که این دو جامعیت را متحد نمایند باور نمود.

قسمیکه در حیوانات بطور مثال منشاء خلاقیت بطور کل وجود ندارد ،استعداد تکمیل کردن و توسعه دادن تصویر "فرهنگ "و انتقال آگاهانه ای فرهنگ  از یک نسل به نسل دگررا ندارند.

برو نیسلاف کاسپیر مالینوفسکی (1942-1884)اتنوگراف انگلیسی ،سوسیالوگ با داشتن اصل و نصب پولندی ،بنیاد گزاربه اصطلاح جهات فونکسیونالی در اتنوگرافی مکتب نیوترالی  گروید ،هر چندیکه او فاکتهائی بیولوژیکی را دوباره مورد ارزیابی قرار نمی دهد.

مالینوفسکی تیوری خود را در کتاب " تیوری علمی فرهنگ "در سال 1944تشریح وبیان نمود که مفهوم عمده آن تیزس در باره ای اینکه همه چیز در قدم اول حتی پدیده هائی بی مفهوم و مضامین فرهنگ مادی و معنوی مفهوم ها ئی خویشرا دارندو عمده تر از آن فونکس هائی مشخص خویش را دارند.

مالینوفسکی اسرار می ورزید که در فرهنگ غیرممکن است که هیچ شئ اضافه ، هیچ شئ تصا د فی باشند ،در غیر آن او دور انداخته شده و فراموش می گردید.

مالینوفسکی تحقیقات را در باره ای طا ئیفه های اولیه ای گینی جدید و مالانیزیا انجام دادو به این نتیجه رسید که فرهنگ در آغاز بمثابه ای خواسته هائی الیمنتاری – بیو لوژیکی انسان ،مثلا در غذا،معیشت ،ادامه ای نسل بوجود  میآ ید. 

 مالینوفسکی تمدن معاصررا  به شکل سستم هائی پیچیده ای ارگانیکی انستیتوتها ی اجتماعی ،یعنی فورم های سازمان تاریخی تشکل شده  و تنظیم زندگی اجتماعی که هرکدام از آنها یک وظیفه ای مشخص را بخاطررفع ضروریات اولیه مانند(فیزیو لوژیکی وروانی)و ضروریات دومی انسان مانند (معنوی)  دارند تصور می نمایند.

مالینوفسکی شرائیط اساسی موجودیت تمدن بشریت را توازن فورم سازمان زندگی اجتماعی ،و هماهنگی انستیتوتهای اجتماعی  محسوب می نماید. بر علاوه او اولین کسی بود که مقوله ای "انستیتوت  اجتماعی" را نه تنها درعلم انتروپولوژی،بلکه در سوسیالوژی که او بطور موفق آمیزدر حال آموزش بود تدوین نمود.

 

ادامه دارد.....

منا بع:

Мамонтов С.П. Основы культурологии: М.: Олимп 1999.-с. 25-29

Мамонтов С.П. Основы культурологии: М.: Олимп, 1999.-с. 29-37

ایمل:

Bamyan_7@hotmail.com

مورخ 2008.06.07

ها لند

 

 

*********************

(قسمت پنجم)

 

مبرمیت موضوعات علم فرهنگ شناسی

یک تعداد پرابلم هائی ذاتی ،اجتماعی و پراکتیکی مبرمیت موضوعات فرهنگ شناسی را مستدل می سازند.

- تلاش جهت استفاده از فرهنگ در شرائیط دشوار ما،ارزیابی دوباره ای نقش آن :

اول .علا ئیم وشاخص هائی خیرخواهانه و تغیر ضروری از  خود خواهی" ماتریالیزم اقتصادی"،"تخنیکی "،ملی و کلاسیکی منسوخ شده  به ارزشهائی معنوی،بشر دوستی وسراسری بشری را که در خود متحد نموده وآنرا از خویش  نمی راند  ،خرد را آزاد  نموده و وادار نمی سازد که به دگم  باور گردد.

دوم .توجه به فرهنگ با در نظر داشت  بحران ارزشهائی کهنه تشریح و توضیح می گردد،بویژه ارزشهائی فرهنگ اروپائی غربی که تا اکنون در جهان حکمرانی نموده وحا لا مجبور است که نواقصات ویک جانبه بودن خویشرا اعتراف نماید ،بطور فعال تجربه ای شرق را قبول نماید که او تا به حال به آن با بی اعتنائی بر خورد می نمود.

سوم . ثمربخشی روابطات فرهنگ بشکل غیر طبیعی ووابستگی اوضاع غیر رهبری کننده  و مریض – جنگها،مهاجرت ،توسعه طلبی هائی اقتصادی دولت های بزرگ،زوال امپراتوری کهنه و پرا گندگی مها جرین از ممالک زیاد در جهان ،  میخانیزم های پیچیده و تآثرمتقابل فرهنگ را روشن می سازد.در قرن گذشته عده ای زیادی تا به جامعه ای خطی در ساحه ای ساختمان رشد تخنیکی درنتیجه ای اشغال و تهاجم از بین برده شدند  ،حتی   داشتن خیر خواهانه ترین  مقاصد استعمار گران ، وتآثر فرهنگ غربی به کشورهائی آسیائی و افریقائی و اجتماعات خورد نتائیج فاجعه آمیز را بجا گذاشته اند.

عادت(خو گیری)مهاجرین به چیز هائی جدید مانند لسان وفرهنگ ماحول همچنان از پرابلم هائی پیچیده باقی مانده است .زیرا همه اینها این دلالتها و فاکتها را نفی نمی نماید که تغیر فرهنگ ،همکاری فرهنگی-عبارت از سعادت و ضرورت است.

اما برای آنکه آنها خیر خوا هانه باشد ضرور است که آنها رهبری گرددو آنها را آگاهانه اعمار وآباد نمود.

چهارم.در کشور عزیز ما افغانستان علاقه مندی به فرهنگ هنوز با تآثرات ایده هائی منفی جنگ خانمانسوز وایده هائی نشنلیستی و تبعیض که طی چند دهه است ادامه دارد  برخورد می گردد.درین مدت نه تنها هیچ نوع کار مثمر بخاطر باز سازی و محافظت فرهنگ وآثارات تاریخی صورت نگرفته، بلکه آثارات تاریخی ، موزیم ها و فرهنگهائی مادی ملت به یغما و چپاول برده شد .بودائی پهناور بامیان که سرمایه ای تاریخی و تمدن تمام بشریت ،ملت افغانستان و هزاره هائی افغانستان بودند توسط طالبان کاملا منهدم گردید . در ممالک دگر توته ای ازسنگ را که از تاریخ شان حکایت نماید از زمین ها کشف می نماید و آنرا با یک افتخار بزرگ در موزیم هائی شان بمثابه ای یک نشان از فرهنگ  به نمایش می گذارند . ای دریغا، افسوس است، در مملکت ما بودائی بامیان را که نظیر وهمانند آنرا هیچ ملت در جهان نداشت و ندارد، توسط بی فرهنگ ها وجانیان مزدور منهدیم و نابود گردیدند .ولی در شرائیط فعلی دولت موجود حامد کرزی نیز چندان علاقه به ترمیمات و احیاء آثارات تاریخی و بودائی بامیان ندارد .دولت هائی نشنلستی سابقه نیز اقدامات عملی وتلاشهای شان را بخاطر تخریب بودا و به یغمابردن ذخائیر طلائی بودا و انفجار  آن  در تاریخ انجام داده اند .عوامل این دسائیس وبی فرهنگی فقط وابسته به تبعیض در مقابل ملیت هزاره بوده است تا هویت این مردم را که تاریخ چند هزار ساله دارد ویکی از مرد م  بومی این سرزمین می باشد  از بین برده وبعدا تاریخ جعل و خود ساخته ای حکومات فاشستی را دربین نسل خویش تبلغ نموده و بگوید که هزاره ها اجنبی ها بودند . ولی این حکومت ها ی تنگ نظر و فاشستی فراموش کرده اند ویا درک آنرا نداشتن که  بودائی بامیان متعلق به همه ای فرزندان این ملت اعم از تاجیک ،هزاره ،پشتون ،ازبک و سائیر ملیت هائی وطن عزیز ما افغانستان بوده ومی باشد .درین موارد بحث جداگانه ای خواهم داشت .ازینکه از موضوع بحث خارج نشده باشم بر می گردم به  ادامه ای مطلب .

-  رجعت به سرچشمه ای فرهنگ ملی،تقاضا احیاء دوباره آن در تمام رشد آن سوال هائی را در مورد این مطرح می سازد .فرهنگ چیست؟چگونه او محافظت و انتقال می گردد؟چگونه فورم هائی عنعنوی فرهنگ بتوانند با جدید ترین دست آورد هائی علمی وتخنیکی همسایگی نمایند ؟ 

پنجم .وضعیت بحران ایکا لوژیکی- تشدید پرابلم هائی اجتماعی در شهر هائی بزرگ ،پیدایش امراض ها ئی گو ناگون ما نند ایدز ، ورشد جنایات ودگر عواقب منفی اقتصادی و رشد دیموگرافیکی تغیرات جدی را در سستم ارزشی تقا ضا می نماید .سوال در مورد "رشد حدود"یعنی ضرورت سرعت رشد اقتصاد ،مصرف نمودن منابع ذخائیر بطور محتا طانه و مصارف آن ومحدود نمودن مصارف ، حلا دگه در آغاز سال هائی 60 از کلوپ روم گذاشته شده بود.

برای آنکه فاجعه ای عمومی که وابسته با فرسودگی و استهلاک منابع وذخائیر وکثیف نمودن محیط زیست بروز ننماید،بشریت باید نظم جدید جهانی را اعمار نماید .انسان باید تلاش عمده ای خویشرا در بخش خلاقیت معنوی که اکمال وتکمیل مانند رشد اقتصادی تقاضا می نماید .

بشریت برای آنکه زنده باقی بماند باید کرکتر کار را تغیر بدهد وسائیل بزرگ را در ساحه ای طبی ،تعلیم وتربیه رهبری نماید .

ششم.  پروگرس در ساحه ای خود ی فرهنگ خاصتا رشد تعداد فلم ها که در پرده ها تولید می گردند ،کتابها،رساله ها ،تکثیر پرنسیپ هائی آزادانه ای کار وفعالیت در ساحات فعالیت فرهنگی که همه ای این سوالهارا در مورد کیفیت خود فرهنگ یعنی در باره ای تآثرفرهنگ وکتلوی محیط ماحول در روان ،مورال ومناسبات انسانها ،تاسس پرنسیپهائی آزادی بیان ،آزادی مطبوعات ،آزادی خلاقیت .اما محصولات فرهنگ کتلوی کیفیت شوم نیز دارد .چگونه فلم هائی پولیسی ،فلم هائی وحشتناک ،فلم هائی ایروتیکی (سکسی)  در روح جوانان تاثر می نماید ؟آیا آنها بر قراری مورال انسانرا کمک می نماید ؟فرهنگ هائی اطراف ما به نظر میرسد که افزایش نموده ،اما روح انسان تحت تهدید از بابت عدم موجودیت غذائی روحی و سستم فرهنگی سنجیده شده ودرست فکر شده است؟

فرهنگ- عبارت از خلاقیت انسان ،  دست و عقل اوست که توسط خرد(هوش) هست شده ورفتار خویشرا عاقلانه(زرنگانه) انجام میدهد.چیز های زیادی که توسط او  ایجاد گردیده  از دست ها بیرون می لغزند .انسان عادت کرده است که خویشرا مالک خلاقیت هایش محسوب نماید وفرهنگ را بمثابه ای "خیر خواهی ارثی " بشریت بررسی می نماید . اوبه هیچ صورت نمی خواهد فرهنگ که قبلا  به سستم خود مختاری تبدیل شده است . علم ،تخنیک ،تولید معلومات نظر به قانون خود رشد می نماید ونتائیج این رشد بگونه ای زیاد غیر مساعد برای انسان ،برای روان وصحت او می باشد .

طبیعتاً افرادِهرکتلۀ انسانی درنگاه داشتِ فرهنگِ خویش نوعی تمائیلِ متعصبانه نشان میدهنـــدوبه سوی پدیده های فرهنگِ بیگانه بنظرِشک وتردیدمینگرندوآنطورکه پروفیسراِدواردسعیدمیگوید:


"ماهمه رایادداده اندکه به ملتهای خوداحترامِ ژرف داشته باشیم وعنعنه های خویش رابانظـــــــرِِ تحسین ببینیم ولی باملتهای دیگرومنافعِ آنان بابی ملاحظگی برخوردنموده یا کـــــــاملاً نادیده اش بگیریم."(پروفیسراواردسعیدفرهنگ وامپریالیسم ص21)آری به مایادداده اندکه باداشته های خود عشقی کورومتعصبانه بورزیم وازداشته های دیگران نیزنفرتی کوروبی دلیل درخودبپروریم.
میگویندهنگامیکه هارون الرشیدساعتی راکه ساختِ مسلمانان بودبه دیارِ فرنگ فرستاد،فرنگیان با نوعی خوف وارعاب ازآن دوری میکردندومیگفتند:"مسمانان دراین قوطی جنیان رااسیرکرده برای ما فرستاده اندتابه وسیلۀ آنان دیارِ ماراویران نمایند.
این احساس تعصُبِ عنعنوی دربرابرِپدیده های بیگانه ویاحتی پدیده هــــــــای تازۀ خودی بابرخی انسانها وجودداشته چنانکه احساسِ متضادِ آن یعنی پذیرشِ بی چون وچرای فرهنگِ بیگانه نیــــز همیشه باحریفِ خوددست وگریبان بوده است اما،فرهنگ پدیده ای زنده وپویااست که ناگـــــزیربا فرهنگهای دیگردرتقابل می افتدوواردِآن دادوگرفتِ فرهنگی  میشود،ولی قرنِ نزدهم وبیستم
وبیست ویکم موازنۀ تقابلِ طبیعیی فرهنگهارابه هم زده وفرهنگهــــــــــارابه فرهنگِ مسلطِ امپریالستی وفرهنگهای اثرپذیروبه اصطلاحِ غرب بومی تقسیم کرده است وبدبختانه این فـرهنگِ مسلطِ امپریالستی برای اینکه رقبای خودراتضعیف نموده آهسته آهسته کاملاً ازمیان ببـــرَد سخت سیاستِ نفاق وشقاقِ فرهنگی رادامن میزندوفرهنگهای ملی رابا فرهنگهای محلی وقومی درتضادِ مستقیم قرارمیدهدوچون ازخوش چانسیی امپریالیسم
 نیمۀ دومِ قرن بیستم سالهای شکستِ ایدیولوژی های راست وچپ بودوبه طورِمثال جنبش های مبتنی براندیشه های حسن البناء ودیگرپیشتـــازانِِ اخوان المسلمین تقریباً همزمان با جنبشهای مبتنی براندیشه های مارکس،لنین،مائوودیگران روبـه تجزیه وتلاشی رفت وپروسۀ این تجزیه وتلاشی هنوزادامه داردامپریالیسم فرهنگی سیلِ بیکارانِ سرخورده ومأیوسِ ایدیولوژی رادراختیارداردوبه وسیلۀ همین اردوی بیکاراست که تخمِ نفاق وشقاقِ ملی رادرزمینِ مساعدِجهانِ سوم وجهانِ دوم میکاردوبدبختــــانه نوعی قبـــیله گــــــــرایی وحشتناک وغیرِقابلِ تحمل راهی دامن میزندوجوامع رابرسرِبرتریهــــای خیــــالیی قومی،زبانی، نژادی وفرهنگی تقسیم نموده مانندِموشی ویرانکاررشته های وحدت وهمبستگیی شان را میجَـــوَد ازیوگوسلاویای قدیم گرفته تاترکیه،ایران،افغانستان،هند،پاکستان،اندونیزیاهمه درگردابِ همیــــن
کش وگیرافتاده اند.حرص،افزون طلبی وخون آشامی راتشویق میکنند،چنانکه فکرمیکنی درفش- افرازِدیروزۀ ایدیولوژی بازبانِ بیزبانی میگوید"حالاکه انقلابهای برگشت ناپذیــــــــــرِمادرکشورِ شوراها،اروپای شرقی،مغلستان،الجزایر،افغانستان،حبشه وجاهای دیگرتاپۀ برگشت خوردومن نتوانستــــم ملتِ خودرابه آب ونان برسانم میروم ودرفشِ قبیله گرایی رابرمی افرازم تاکم ازکم قبیلۀ خودرابه بهشتِ موعودِ فردابرسانم" دقیقاً به همین دلیل است که به جای مطالعۀ فرهنگهای دیگرویافتنِ حلقۀ رابطی درمیانِ شان وارتقای فرهنگهای محلی تاسطحِ فرهنگِ ملی وبازارتقای فرهنگهای ملی به سطحِ فرهنگِ جهانی وانسانی روشنفکرِ دورانِ ماازمرحلۀ ملت گـــــــرایی به سوی قبیله گرایی رجعت میکندواوجِ بدبختی نیزاینجــــــــــاست که این بازگشت بَه عقب رانوعی مأموریت ومکلفیتِ انقلابی وانمود میکند.

با هر مقدار که زندگانی انسان شامل تولید، تاریخ، خرد، هنر، صلح، عشق و تمدن می شود با همان مقدار آزادی «تعریف» جدید مدنی خود را در حیات انسان و جامعه بازتاب می دهد. فلهذا، ماهیئت و ظهور آزادی بستگی به میکانیزم نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جوامع مختلف بشری از آغاز تا حال داشته و دارد. یعنی با هر پیمانه ای که هستی آفرنیش های سازنده انسانی در ابعاد مختلف نظام اجتماعی جامعه عرض اندام نماید و معنویت در رگ رگ انسان مسلط گردد با همان پیمانه انسان در بستر «آزادی» و «آزادگی» گام خواهد گذاشت.

 

هر قدریکه لبرالها بخاطر آزادی بیان وفعالیت سرو صدا های براه اندازند ،باز هم باید اعتراف نمود که هر نوع آزادی نیکو نمی باشد ، اگرآزادی یکجا با دسپلین داخلی و رشد فرهنگی بدرقه نگردد ، اومنجر به انحطاط  جامعه می گردد .از جانب دگر تلاش باز سازی انقلابی جامعه به کمک نیروها هم چنان نا کامی خویشرا به اثبات رسانده و منجر به قربانی هائی بزرگ گردیده است .نی آزادی در ذات خود ، نی با دست هائی مستحکم  رهبر نمی تواند به جامعه ثبات، سعادت وصلح را تضمین نماید .فقط فرهنگ مادی وسیله ای مطمئن بقاء زندگی ،توافق و حل معقول تضاد هائی اجتماعی است .

به هر صورت؛ آزادی جزء حیات انسان است، مال انسان است، توسط انسان آفریده شده و عامل بازدارنده آن بازهم همین خود انسان در روابط اجتماعی جامعه می باشد. یعنی «زایشگر» آزادی خود انسان است، و «حافظ» آزادی نیز همین انسان است و همچنان «کشنده» آزادی هم شخص انسان در مناسبات اجتماعی جامعه می باشد. وقتی که یک انسان «دشمن» آزادی گردد؛ آنگاه به صورت مستقیم دشمن خودش و سرخور انسانیتش است. انسان در دشمنی با آزادی عامل «زایش تمدن ستیزان» و « آبادی جهلستان ها» می گردد. این دیگر تمدن ستیزان هستند که اگر قادر گردند نخله های نور معرفت، خرد ، عقلانیت و مدنیت را تا عرش خدا می خشکانند.

عشق و آزادی و ایمان شـــرف انسانست     مرگ در راهء شرف شان جوانمردانست

وای از آن قوم که محروم از ایمان باشــد     دل بی عشــق نــهانخانهء شیطـــان باشـد

خلیل الله خلیلی

ضرور است بطور جدی آموزش ماهیت فونکس فرهنگ و پرنسیپ های رهبری رشد فرهنگ را تنظیم و ترتیب نمود ،ایجاد فرهنگ شناسی (کلتورولوژی )بمثابه ای بخش از علم این را ثابت و مدلل می سازد .

مقوله ای علم فرهنگ شناسی(کلتورولوژی)مناسب ترین درک اساسی،جوهری در مورد قا نونمندیها،پدیده ها،پروسه ها و روابطات ماهوی  خاصیت فرهنگ است که توسط پژو هشگران تفکیک گردیده و به اساس آن سستماتیزه شدن آموزش پدیده های فرهنگی،  میتودولوژی و میتود های شناخت آن ترتیب و تنظیم می گردند.

تا به اکنون  یک سستم واحد و مکمل کتگوری اپارات در علم فرهنگ شناسی سستماتیزه وتدوین نگردیده است. بناءتشکل بنا(تنه)تیوری فرهنگ  دراصل ازطریق ماء خوذ نمودن از علوم مانندفلسفه،سوسیالوژی،روان شناسی،زبان سناسی و بخش های دگری شناخت در مقیاس ضرورت مدرنیزه طبق خواهشات تحلیلی علم فرهنگ شناسی بوقوع می پیوندند.

هم زمان با آن قسمت بزرگ تیوریهای اساسی فرهنگی در علوم دگر تحلیل گران مستقیم ندارند(ویا چنین شکل از تحلیل گران با اهداف فرهنگ شناسی هم نوائی وتطابقت نمی نمایند..مثلا کتگوری فورم های هنری و فورم های فرهنگی کاملا گروپها ودسته هائی مختلف شاخص را خاطر نشان می سازد )وضرورت به بر قراری استقلالیت ،ترتیب و تنظیم ومستدل نمودن دارد.

پیروان جهات های گوناگون و مکاتب شناخت فرهنگ تیوریهای اختصاصی ، کامپلکسی فرهنگی خویشرا استفاده ،ترتیب و تنظیم نموده که پاسخگوی جهت گیری منافع تحقیقاتی  مکاتب مربوطه بودند.

صاحب نظران و متفکران هنری و اجتماعی در بررسی ها وقضاوت هائی خویش در مورد فرهنگ طبق معمول کتگوریهای عمومی فلسفی وعلومی عمومی انسانی که بیانگر جنبه های عمده ای کیفی و قابل تغیر و مثبت پدیده(معنویت،انسانی،تنویری، مترقی،تمدن،مورال عالی اخلاق ،پیشبینی های خلاق وغیره..)ورودر رو قرار دادن وحشی گری،بربریت ،بی مورالی(بی اخلاقی)و غیره را استفاده می کردند که  بطور خلاصه مورد بررسی قرار داده می شود.

انتروپولوژی تحولات تدریجی- انتروپولوگهائی طرفدار تحولات تدریجی به کتگوریهائی اساسی مربوط به مکرودینامیکی و تاریخی فرهنگ(پروگرس،خوگیری،  سختی، جامعیت، ارگانیزم اجتماعی ،تقسیم کار ،فونکس اختصاصی،کنترول اجتماعی وغیره) اتکا می نماید.   

 

نمایندگان سایکلی(جریان تمدنی) – این جریان بطور فعال تیوریهای فرهنگی که انعکاس دهنده ای بخش های محلی و خود کفائی پدیده هائی فرهنگی و پروسه ها، تیپ تاریخی و فرهنگی،تمدن ،انتیک،خود ویژه گی،خود ارزشی،دوره ای سایکلی ،آهنگ،مراحل موجودیت ،"ترقی"،"شکست" و” غروب"تمدن ریلیا تیویزم فرهنگی و غیره را ایجاد کردند.

فونکسیونالستهای ستروکتوری- دسته ای از کتگوری ویژه ای ممتاز مکرو دینامیکی اجتماعی،مرتبی و سازمانی جهات فرهنگی(منافع و خواهشات فعالیت هائی اجتماعی ،جهات انستیتوتها و سستم ها ، سلسله ای مراتب ،فونکس ،اداره،فعالیت متقابل ،طبقه بندی ،ارتباطات متقابل فونکسیونالی ،نورم ها ،اهداف و ارزشها ،باز تو لید ساختار ،رفع تخاصمات وغیره )را بکار برده اند.

  ستروکتورالستها- تیوریهائی فرهنگی را درمقیاس زیاد گرایش به تحلیل سیمانتیکی (معانی)و سیمیونتیکی فرهنگ و انالوگهابا ساختار زبانشناسی(علامات،سمبولها ،سستم هائی سمبولیکی ،ساختارهای شعور و انعکاس،ارتباطات ،تحت الفظی،تدوین قوانین فرهنگ ،تبادل سمبولیکی ،مودل بندی ،ساختاری فرهنگ بمثابه ای لسان ،نگارش و انشاء،نظم وترتیب ،معنی و استفاده آن ،هویت و ستریریو تیپ و غیره را تفکیک نمودند.

نمایندگان مکاتب مختلف روانشناسی فرهنگی تیوریهائی فرهنگی را که مربوط به بخش عوامل روش مشروطی فرهنگی(مورال ،ممنوعیت ،تصویب،تقدیر،تصادمات ،تهاجم ترس، میل ،غریزه،آگاهانه و غیر آگاهانه ،تیپ عالی عقل ،ساختار شخصیت ،رهبری ،قدرت ،گروپهای مشاورت وغیره)استفاده کرده اند .

 درتعدادزیاد مکاتب فرهنگ شناسی روش و رفتار وجود دارند که با خصوصیات خاص  نظریات فرهنگی جدا گانه در جهات جداگانه وجود دارند .در عمل بطور دائیم تبادل نظریات جداگانه ای فرهنگی بین میتودهای جهات آموزشی فرهنگ جریان دارد که تدریجا به ایجاد بیش ویا کم هسته  ای کتگوری اپارات بطور کل مورد استفاده ای علوم فرهنگ شناسی می گردند.

در شمار مروجترین و قابل استفاده ترین نظریات فرهنگی اینها شمرده شده است:

مضامین فرهنگی – ( مشخصات فرهنگی،آرتی فاکتها،فورم ها و ماهیت آنها و تظاهر سمبولیکی ،کمپوزسیون فرهنگی ،علامات و سستم ،بالآخره پان فرهنگ را به شکل کل وغیره).

پروسه های فرهنگی  (تاریخ پیدایش ،تشکل ،وظیفوی،اشاعه وترویج ،قابل تغیر ،باز تولید فرهنگ وغیره) . 

خاصیت فرهنگی(فونکسیونالی،معانی،سودمند،ارتباط ،ارزش ،تکنالوژی ،جامعیت ،محلی،کمیاب،نمونه ای(واقعی،نوعی وغیره) .

فونکس های فرهنگی ( فرهنگ اجتماعی، تشکلاتی و مرتبی ،شناخت جهان ماحول ،ذخیروی،سلکسیون وپخش تجارب اجتماعی ،تبادل معلومات ها وغیره) .

مودل های فرهنگی(تحولات تدریجی،مدرنیزه شدن ،پروگرس انحطاط،سایکلی،  غیر ساختاری).

معانی فرهنگ(مفهوم فرهنگی پدیده ،قدر دانی و کرکتر قدر دانی وغیره) .

نشانه گذاریها ی فرهنگی(علامات،سمبولها،نمونه ها ،نشان گذاریها ،تصویر کردن،طراحی معانی ،تدوین قوانین و تکستهای فرهنگی ،معنی فرهنگ بطور کل).

ارزشهای فرهنگی(معنوی،مادی،خاطراتی،هنری،ایدئولوژیکی،مورالی،مذهبی نعمات مادی ،پیشبینی هائی الزیستینسیونالی).

نورمهای فرهنگی(نمونهها،مودلها،قوانین،ستندردها،فرائیض،عنعنات،مورال،اخلاق،زیبا شناسی،ستیل(شکل)،مود،تظاهراتنورماتیفیوفونکسیونالی:فرهنگ کار و مصرف،معیشت ورفاه،معاشرت وفعالیت متقابل و غیره).

فرهنگ محیط (فضای مضمون هنری ،محیط فعالیت زندگی،ساحه ها ی زراعتی،مناطق مسکونی ،ساختمانها،عمارات منازل ،اشیاء وحاصلات مادی فعالیت،و هم چنان اطلاعات اجتماعی ،وسائیل تاثرات متقابل در زندگی معمولی و بخش تخصصی فعالیت انسانها ).

سوبژیک فرهنگ وکلکتیف های ثابت آن(شخصیت،خانواده،طائیفه ،نژاد،گروپهای فونکسیونالی،اجتماعی وکلکتیفها،طبقات،قشرها،شخصیتهای اجتماعی ،جمعیت،ارگانیزم هائی اجتماعی،نژاد،ملت،بشریت).

پروسه هاوکسب فرهنگهاتوسط افراد(اجتماعیزه نمودن،تجانس(همگونی)فرهنگ ،تربیت و آموزش ،فرهنگ آجتماعی وتعادلی ،همگانی شدن).

موتیف(آنگیزه) فرهنگی(منافع انفرادی و گروپی،خواهشات وضروریات،خوگیری، اعتماد به نفس ،خود عیاری،خود سازمانی،خود گردانی،خودمرتبی،خود سانی(هم نوعی)،خود علامه گذاری،نقش اجتماعی و فونکس شخصیت،وضعیت، موقف، "کلکتیف غیر آگاهانه").

روش مشروطی فرهنگی وشعورمردم(تکنا لوژی فعالیت های مقید و مشروتی و متقابل،تشریفاتی ،عنعنات و رسم ورواج،روابطات شفاهی وغیر شفاهی،زندگی ورفاه،جهان بینی،اسطوره شناسی وعقائید ،شعورمادی و باستان شناسی وغیره).

جهات فرهنگی رشته ای فعالیت اختصاصی(فرهنگهائی: اقتصادی،حقوقی، سیاسی، نظامی،فلسفی، مذهبی،هنری،علمی،تعلیمی،،استفاده ای طبیعی،حفظ وصحت ،باز تولید فزیکی،رشد و احیا انسانها ،همچنان معادل آنهادر ساحه ای زندگی غیر اختصاصی و معمولی انسانها).  

انستیتوتهای فرهنگی(سیاست فرهنگی،موسسات فرهنگی و تفریحی،تعلیم ومشایعت اجتماعی،سازمانهای خلاق،موسسات حفاظت نفوس و ذخائیر معلومات،وسائیل ارتباط جمعی).

پدیده ها وپروسه های دسته بندی شده وفرهنگی و انتگراسیونی(کوپراسیون،استحکام ،همبستگی ،اجتماعی،اتنیکی،کمک متقابل، اصالت(خود ویژه گی)،محلی ،تقسیمات فونکس(وظیفه)،بالا رفتن وپائین آمدن پیچیدگی ها وغیره).

تیپو لوژی فرهنگی(فرهنگهای:تخصصی ومعمولی،گلچین(ذبده)ومردمی،عامه ومردمی ،سوبفرهنگها ،شکلهائی زندگی وغیره).

تیپولوژی تاریخی وفرهنگی{اجتماع خود ویژه ای فرهنگی و اجتماعی- اتنیکی،اجتما عات منطقوی فرهنگی، تمدن،اشکال تاریخی و مرحله ای سازمانهائی اجتماعی و فرهنگی(کمون اولیه،منسوخ ما قبل صنعتی و صنعتی)}.

تاثر متقابل بین فرهنگها ( نفوذ فرهنگ، ماءخوذ بودن،شکیبائی، تعارفی،جنجال ارزشی،منتزع  نمودن،ترکیب فرهنگ،حد نصاب تعین کردن).

 

ادامه دارد.........

منابع:

Соколов Э.В. Культурология. - М.: Интерпракс, 1994. -1

2-Культурология: ХХ век: Словарь. - С.Пб.: Университетская книга, 1997.

3-Марк Найдор Культурологические аспекты суицидального поведения

 4-غ.سخی ارزگانی"گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان" بخش ششم

5- مسألۀ جهانی شدن اندیشه وفرهنگ ."(پروفیسراواردسعیدفرهنگ وامپریالیسم

ص21(استاد بزرگوار جناب محمد اسحق نگار گر)

ایمل

bamyan_7@hotmail.com

هالند

 مورخ2008.05.24  

بخش های قبلی

 


بالا
 
بازگشت