سريال طنز وسياست
حميد برنا
پيــــــوست به گذشته
مناظرهء
کاکه تيغون وکربلايی
بخش سی اُم
کاکه تيغون مهمانهای خود را تا ميدان هوايی مشايعت کرده وباايشان وداع کرد، آنها طرف کابل پرواز کردند وکاکه تيغون فوراً از ميدان هوايی برای کربلايی زنگ زد وقرار گذاشتند تا بعد از ظهر در خانهء کاکه تيغون باهم ببينند، وعده شان بجا شد وکربلايی بعد از صرف نان چاشت، زود خود را بخانهء کاکه تيغون رساند، هردو باهم مصافحه ومعانقه کردند وچای بعد از ظهر را مانند روزهای عيد، بروی دستر خــــــوان بشقانهـــــای پُر از خسته شور وشرين، کشمش ونخود وحتا شير پيره وميتيــــايی که از کابل قِسم سوغاتی مهمـــــانهــا آورده بودند، گذاشته شده بود،يکجا صرف کرده وباز کمافی السابق به پُرسان وپاسخ پرداختند،کاکه تيغون
ضمن ريختاندن چای در پيالهء کربلايی باب سخن را کشود:
کاکه تيغون: کربلايی جان چند روز پيش ازيک تلويزيون افغانی يک خواننده ره ديدم وشنيدم که يک شعرره که قافيه شام درست بود ميخواند و( خرآد) ميگفت، نه خرآبات، ای خو بسيار بد اس!
کربلايی: کاکه جان، اوّل سراينده بگو، نه خواننده، چراکه خواندن و سرودن يا سرائيدن از هم فرق داره !
کاکه تيغون باز کمی ترش شده و عاجل گفت:
کاکه تيغون: کربلايی جان باز فی ميگيری، خواندن وسرائيدن چه فرق داره ؟
کربلايی: فرق بسيار داره کاکه جان، خواندن يانی، کتاب خواندن، عريضه ره خواندن، نامه ره خواندن وغيره وامّا سرائيدن يانی شعــــر را با سُر وتال با آلات موسيقی خواندن، ده ای مورد بريت يک قصه کنم:
يک روز يک نفر، يک کسی ره ديد که قد بلنـــد، دريشی ونکتايی دار وخوش قواره، پُرسيد، آغا خواندن ياد داريد؟ همو دريشی دار گفت بلی آغـــــــا جان، گفت خی همی خطِ مه ره خو بخوانين، دريشی دار گفت: مه ده راديو ميخـــــوانم خطه خانده نمی تانم، برو پيش عريضه نويس، اينجه اس که فرق خواندن وسرائيدن َ بايد فاميده باشی! بسيار کساس خصوصن ده خارجه که دريشی لوکس می پوشه، نکتايی هم بسته ميکنه مثل رئيسا واری، امّا سواد نداره يانی خواندن ونوشتنه نمی فامه، فاميدی کاکه جان ! بسيار خوده تلخ وترش نکو!
کاکه تيغون: يارا کربلايی جان،همی گپای تلخ تام خوشم ميايه، چرا که راستی ره خوميگی، امّا بسيار ياره بدش ميايه، يگان ذره شير پيره وميتيام دشلمه کو که دانت شرين شوه.
کاکه تيغون ادامه ميدهد: کربلايی جان يک سوال ازت ميکنم، ده عذاب خدا گرفتار ميشم، ايقه
گپ می زنی ومثال ميتی، که آدمه خوَ ميگيره، راستی راستی که بسيار چيزا ره ياد ميگيرم، بمو خاطر ازت خوشم ميايه، حالی بگو ده وطن چه گپاس، خبراره شنيدی، حتمن!
کربلايی: کاکه جان قندول وساده، ده وطن، ده شمال وجنوب، ده شرق وغرب همی طـــالباس که کتی آيساف جنگ ميکنه وآيسافام، بمب می اندازه ومردم، بيچاره وبيگنــــاه ملکی ره می کشه، نه طالب کم ميشه ونه آيساف آرام، هر قدر که کرزی ميگه، سازمــان حقوق بشر ميگه که مردم ملکی ره نه کشين، امريکايا گوش نميکنن، مثل همو شعر بيدل صاحب:
بيــدل سخن کهنهء افسانهء هستی زين گوش درون رفت واز آن گوش برآمد
رای يام نمی زننن، جز ايکه اوقاتت تلخ شوه دگه فـــــــايده نداره که خبرا ره گوش کنی، چرا هرچه ميشنوی ده افغانستان وده عراق اونمو کشتن- کشتن ادامه داره وخدا صاحبــــــــام سر اندونيزيا قار اس، يا سيل اس، يا زلزله يا چپه شدن ودرِ گرفتن طياره وکشته شدن مسلمـــانا
بس خلاص،پشت ای گپا نگرد، سات ته تير کو! صِرف يکی دو خبر نو که هميالی يک دوستم ده تيلفون هندی مه ده راه گفت: همو قاضی که حکم اعـــــدام، صدامه صادر کده بود، با آل و اولاد خود امروز دهم مارچ 2007 ده انگلستان پناهنده شد ، همچنــــــــان، روز دوشنبه دهم مارچ ده تلويزيون آريانای افغانستان، سفر بوشه به امريکای لاتين نشان داد وميگفت که از اوُ استقبـــــال خوب از طرف مردم صورت گرفت، حالانکه ده جريان همين خبر ديده ميشد که مردم چند بيرق امريکا ره آتش زدن، ده حقيقت مردم نفرت خوده ابراز می داشتن!
عوض شنيدن ای خبرا که اوقات آدمه تلخ ميکنه وعمره کوتاه، بيا که يگان گپای مالومـــاتی وعلمی ره ده زبان ما وشما بريت بگويم، که هم گپ زدن ته ياد بگيری وهم مالوات پيدا کنی!
کاکه تيغون با اعصاب خراب يک مشت خسته شرين را به دهن انداخته وميگويد: بگوکربلايی جان، بگو!
کربلايی: آسابت (اعصابت) ايقه خرابس که ده يک مُشت نميشه، يک مُشت دگام خسته ره ده دان پرتو!
هردو ميخندند وبعداً کربلايی با آرامی صحبت را ادامه ميدهد.
کربلايی: سراينده های ما بيچارا اکثرن بخاطر عوايد می سرايند وچنــــــــــدان از سواد کافی برخوردار نيستن، مثلن خدا بيامرز استاد شيدا، يک شاه فرده می خواند:
" بيا که چشم کج وزلف سرمه سا اينجاست" واو بيت درستش ايطو اس که:
بيــــــا که زلف کج و چشم سرمه سا اينجـــــــاست . آدمهـــــــای باسواد فکر ميکدن که" چشم کج" يانی قيچ، کسيام برش نميگفت که بيت صيحيح چطور اس، اوکسا خودشانام ياد نداشتن. يا مثل ازی که يک شعره ده يک محفل، يکی از استاد ها می سرائيد که:
" فغان بی مزهء صوفيــــان خرابم کرد دعا کنيد که می خانه خانقــــا نشود"
کُلگی ميگفت الهی آمين! يانی که ميخانه خانقا نشود، وای گپ خلاف اسلام اس، که بتخانه ره بيران ميکدن وده جايش مسجد می ساختن.امّا کاکه جان ايره فراموش نکنيــــــم که بازی استادهای موسيقی مثل استاد سرآهنگ وديگران بنابر ممارست ورياضت ده موسيقی نه تنها شعر هاره دقيق ميخاندن، بلکه به بيدل شناسی وشعر شناسی نيز آشنايی داشتن، يا يک عده آماتور های موسيقی که آنها اصلن تحصيل کرده ها استند، حساب شان جداس، که آنهــــا هم ادبياته می فامن وهم شعره دقيق انتخاب می کنن وسالم ميخانن! خير باشه؛
يک رباعی ره بريت ميخانم که ده شو عاروسی زنها ميخانن:
ياران وبرادران مرا يادکنيد، آستا برو...
تابوت مرا زچوب شمشاد کنيد، آستا برو ...
تابوت مرا قدم قدم برداريد، آستا برو...
در خاک سيه بانيد وفرياد کنيد، آستا برو...
اينالی فکر کو که ده شو عاروسی، ای تابوت، ای ده خاک سياه ماندن، چقه خنده آور اس، هيچ کسام نميگه ونمی گفت که رباعی مست وشاده بخان، يانی که يک نفرام يافت نميشه که چنين سنتهای مزخرفه بشکنانه، مه ده يک عاروسی گفتم، مامايم سرم قار شد، توره ده کا زنا چه غرض اس، مه حيران ماندم که ای چقه بی سوادی و بی فکری اس.
هردو با تکرار شعرهای بالا چند دقيقه ميخندند وبازهم کربلايی دُنبال ميکند:
يک خدا بيامرز دگه ازهمی سراينده ها ره( خواننده ها را )، فرمايش دادن که برمادر بخوانه، شروع کد، بی ازی که بفامه چه ميگه:
دوچشمان سياه خماری داری مادر من !
شنيدم با رقيبان کار داری مادر من !
مه قربانت شوم ای نورديده مادر من !
اکر چه عاشق بسيار داری مادر من!
خاندن که خلاص شد، فرمايش دهنده يک نوت صدی بريش بخشش داد وکُل مردم مام چک، چک کدن، اينالی ببی کاکه جان که ده حقيقت مادر خوده عاشق پيشه خطاب کد وچقه بدو رد گفت.
دوباره هردو ميخنـــــــــــدن وکاکه تيغون تقاضا ميکنه که بازهم کربلايی چند شعر دگه ره هم بخوانه، کربلايی قبول ميکنه؛
کربلايی: کاکه جان چند شعر دگه ره بريت ميخانم که املای دری- فارسی- تاجيکی وعربی ره صيحيح يادبگيری، طور مثال ده همی زبانا حرف (ی) چند قسم اس:
(ی) معروف که آواز(i) ره ميته مثلن شير نوشيدنی ((shir و (ی) مجهول که آواز(e) ره ميته مثل شير( حيوان درنده) sher مثل ای شعر:
آن يکی شير است کادم ميخورد وآن دگر شير است کادم ميخورد
(ی) معروف (ي) ويای مجهول (ي) ياي،که دومی شه يای معکوسام ميگن وپدر خدا بيامرز مه مشاق خوب بود، ميگفت:" يای معکوس وهای چقماقی صاحب مشق را نماند باقی "
يکی دگام:
آن يکی شير است اندر باديه / شير ( حيوان) وباديه يانی صحرا.
وآن دگر شير است اندر باديه / شير ( نوشيدنی ) محصول گاو، گوسفند وغيره و باديه ( ظرفی که معمولاً آلمونيمی می باشد) .
يا ايکه بازی شعــــــرا ده حروف فرق ميکنن، مثلن؛ گذاشتن= ترک کردن و گزاردن = بجا آوردن، مثل اينی شعر:
نماز را بگزار و( بجا آر) نياز را مه گذار ( ترک نکو)
هزار لعنت حق باد بر نمـــــــــــــــاز گذار ( کسی که نماز را ترک ميکند) ، تکرار احسن:
نماز را بگزار ونياز را مگذار هزار لعنت حق باد بر نماز گذار
يک شعر دگام بريت ميخانم و تبصره می کنيم وبس، باز ميريم جماعت خانه.
( دستنبو) ره می فامی که چيس کاکه جان!
کاکه تيغون: کربلايی جان، ايقه لغات سخته پُرسان ميکنی باز ميگی می فامی يانی، که بگويم نی باز ميگی چی ره می فامی که ای ره نمی فامی!
کربلايی بی حوصله نشو کاکه جان، بسيار کسا نمی فامن، حتا عوض دستنبو ( دستمبول) می گن.
کاکه تيغون: دستموله می فامم، همو که مالته وارس وخطای سبز وسفيد داره، خوش بويام اس، اينطو بگو کربلايی جان.
کربلايی: آفرين کاکه جان، اصلش ( دستنبو) س ولی ده زبانای که بريت گفتم؛ هرگاه بعد از "ن" ساکن يا تنوين ( دوزبراَن، دوزبراِن، دوپيش ُاون) { علايم آن دو زبر، دوزيرو دوپيش است که در تايپ کمپيوتری نيست} صرف (ب) بيايه، اقلاب يانی (ن) به(ب) قلب ميکنه، مثل (دُنباله) به مانای پس، عقب که دُمباله ميگن، مثل ستاره دمباله دار يا خود دُم که اصلش دُنب بوده، بادن دُمب شد و بازی کسا تا حال دُم ميگن، ده ای مورد مثال هــای زياد وجود داره مه چند تايش بريت ميگم: گنبد = گمبد، من بعد= ممبعد، دُنبه= دُمبه، شنبه= شمبه، تنبور= تمبور، زنبور= زمبور، انبور= امبور، جنبش= جمبش وغيره، حالی گوش کو شعره:
يار، دستمبو بدستـــــــم داد و دستم ُبو گرفت
اين چه دستمبو که دستم داد ودستم ُبو گرفت
بعد از شنيدن شعر ( دستمبو) هردو يار موافق با وجنات پُر خند وخوشی آماده گی برای رفتن به جماعت خانه را گرفتند!!
بخش های قبلی