هــر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تمــــــــــــــاشا کراست
زمینه های عشقی در مثنوی معنوی و باز تاب آن
نوشته عبدالواحد سیدی
قسمت اول:
چنانیکه ملاحظه میشود مثنوی در شروع ، آغاز گر قصه هایست از جدایی ، که حکایتی است از درد و داغ و سوز و ساخت هجران که ثمرۀ نهایات الوصل (عشق) را تمثیل میکند و نشاندهندۀ عالی ترین عاطفه بشری در قالب عشق و ترنم و نجوی های عشق از زبان نی میباشد. زیرا نی را مولانا سمبول بیان عشق و احساسات از آنجایی انتخاب کرده است که صرف عاشقان صاف دل و پاک باور آن نجوی ها را احساس و درک کرده میتوانند.
مولانا در انقلابات فکری خود راه عشق وپویه به سوی نور و روشنایی را در افکار و آثار عاشقانه خویش تبین کرده است چنانکه میگوید:
زهی خورشید بی پایان که زراتت سخن گویان[1]
تو نور ذات الله یی ، تو الله یی نمیدانم؟
او حیات را مانند آوای نی که سّرِ ،آفرینش بی وقفه خدائی را زمزمه میکند و حیات را ِسیر بی وقفه بسوی تعالی و عشق و نور میداند، واندیشه هایش حکایت از استکمال تمامی آفرینش از فرود ترین تظاهر تا بر ترین مظاهر را، در زیر سایۀ این نور آسمانی میشناسد .
او در اندیشه های متعالی اش مقام و جاه علم را با مقام و جاه فقههانه یکجا با حالاتی از مظاهر عشق می شناسد و آنرا مایۀ پیشرفت هر سالک از مقام شروع یا تبتل تا انجام یا فنا میداندکه مثنوی خود آغاز گر این سیر بی وقفه و بی پایان هست، چنانیکه حیات مولانا در سیر عرفانی اش به ششمین منزل از منازل مثنوی خاتمه می یابد آما داستان شهزادگان (دژ هوش ربا) که ادامه تجلی روح فنا نا پذیر انسان است، همچنان بی خاتمه باقی می ماند که رمزیست از استدام دوام و پا برجایی روح در پهنای جولانگاه ربوبیت .او باوجودیکه در تصوف طالب سلوک بود اما در سلوک وقفۀ یک لحظۀ کوچک را نیز جواز نمیداد . او با وجودیکه در مراحل سلوک خودش را از آنچه که او را از خدا و عشقی به او تعالی دور میساخت و مانع پیشرفت او در مرتبۀ فنا میشد باوجودیکه قطع پیوند های خودی را الزام میکرد قصۀ سلوک خود را در آخرین دفتر مثنوی نا تمام میگذارد تا باشد که این تکامل در ادوار دیگری و توسط مردان دیگری راه خودش را در فنا تا مقام روح جاودانی بسازد.
و از آنجاست که در مثنوی نی آغازین حکایت خود را اینچنین از لبان نی به شکایت میکشد: چنانیکه درشروع مثنوی میگوید:
بشنو از نی چون حکایت میکند وز جدایی ها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده انــــــد از نفیر م مرد و زن نالیده اند
حضرت خداوندگار بلخ از زبان نی حکایت سوز و گداز و اندوه بی پایان خود را که ناشی از قصه های جدایی خودش است آنقدر عمیق و درد ناک بیان میکند که آهنگ ناله ا ش مرد و زن را نالان میسازد ، و این حالت را صرف سینه های که سوز فرقت و جدایی راتا اعماق روح خودحس کرده اباشند میدانند، نه کسانیکه بهیچ درد و اندوهی مواجه نیستند و به هیچ هجرانی مشغله ندارند ، زیرامثنوی میگوید:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تابگویم شرح درد و دشتیاق
و این پریشانی و واماندگی عاشق سر گشته و سینه شرحه شرحه شده را به هزار در ، کوی و برزنی این نالۀ شکایت گونه ملکوتی را به نوا در می آورد که حضرت خواجه رندان حافظ شیرازی نیز شکایتش را با این کلمات زیبا و محتاطانه بیان فرموده:
زان یار دل نوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
واما آن گوشهایی تاب شنوایی این سوز هجران را خواهند داشت که چشم و گوش شان بنور جان روشن شده باشد و نور جان در کسانی پرتو افشانی میکند که جمال حضرت حق را در آیینه حضرات پنجگانه که عبارت اند از عالم اعیات ثابته ، جبروت ، ملکوت وملک و انسان کامل دیده باشد که در هر موجودی به نسبت مرتبۀ وجودی آن با برخی از اسماء و صفات الهی جلوه گر و نمایان میشود . انسان کامل ، انسانیکه تار و پود وجودش در وسعت جان از بوریای عشق بافته شده باشد . و چون موضوع بحث ما مفصل عشق است ، دل آگاه میخواهد تا این را باور کند .زیرا دلی میخواهد به پهنای فلک و به فرموده خواجه رندان:
جلوۀ کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
از آنجاست که حضرت خداوندگاربلخ فریادبر می آورد که:
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندرمی فتاد
نی حریف هر که از یاری بُرید پرده هایش پرده هــــای ما دریــــد
نی حدیث راه پُر خون می کـــــند قصه های عشق مجنون میکنـد
محرم این هوش جزبیهوش نیست مر زبان رامشتری چون گوش نیست
و این احساس محبت بخاطری در انسانها فطری به ودیعه گذاشته شده است که حضرت باری تعالی در سویدای قلب او امانتی را جاه داده است تا او به مخلوق عشقین و آتشین مبدل شود و از روح خود بدو دمید تا آدم باشد که بتواند بار بلند اشرف المخلوقاتی را بردارد تا مسجود ملائک گردد . زیرا نشان انسان کامل مظهر کمال عشق است و مظهر جمال آن محبوبی ، وجود انسان کامل که آیینه تمام نمای جمال معشوقی است، که در عالم و سلسله نظام هستی که در قوس نزولی از بالا به پایان در جریان است ، و از همین سبب است که خواجه رندان فرماید که:
طفیل هستی عشق است آدمی و پری
گفتار ارباب کمال چون حضرت خداوندگار بلخ و عرفای بنام قول ایزد متعال است و انها هیچ مقوله ای رابرون از دایرۀ قرآن نپرداخته اند ، زیرا آنها نیز به متابعت از نبی کریم (ص) پیرو اقرآ باسم ربک – وبلغ ما انزل الیک پیرو وَ اِذا اقُریِءَ القُرآنُ فَاستَمِعوالَه وَ اَنصِمعو الهَ وَ اَنصِتُوا گفتار اهل کمال قول ایزد متعال است ، چه انسان به منزلۀ نایی است که نوا در ایشان از نفس رحمانی است ...که صدا در ایشان از زمزمه عشق ربانی است چنانکه می فرماید:
ما چو نائیم و نوا در ما زتُست ما چو کُوهیم و صَدا در ما ز تُست
ما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات بُرد و مات ما توئی ای خوش صفات
ما عدمهایم و هَستی هایِ ما تو وُجود مُطلَقی فانی نمـــــا
ما که باشیم ای تو مارا جان ِجان تا که ما باشـــــــــیم با تو در میـان
و در َاثنایِ فارسی می فرماید:
دَهان عشق میخندد که نامش تُرک گفتم من خود این او میدَمددر مَن که ما ناییم و او نایی
چه نالد نای بیچاره جز آنکه در دَمَد نایی بیبین نیهای اشکسته بگورستان چو می آیی
پس اقراء اولین کلمۀ التزامی از قرآن وشروع آهنگ گری سرود عشق برای زندگان است .
و از همین سبب است که عارفان گویند: هر مرتبۀ از وجود عاشق و طالب مرتبۀ بالاتر خویش است. چون بالاترین مرتبۀ هستی ، ذات حضرت حق است ، پس معشوق حقیقی سلسله هستی ذات او تعالی هست، و همین عشق به کمال و عشق به جمال انگیزه و محرک نیرو مند و پرُ جاذبه یی هست که جهان را از جمله انسان را بسوی خود میکشدو رسیدن باو، و از همین سبب است که حضرت مولانا می فرماید:
هر کسی کو دور مان از اصل خویش باز جوید روزگار وصــــــــــــــل خویش
و این عشق چنان که گذشت عشق یک سره نیست بلکه دو سره است و از جاذبۀ دو نیرو بحرکت می آید چنانچه قرآن کتاب مجید فرماید:"یهبهم و یحبونه" (5/45)
و خواجه رندان فرماید:
هردم ازروی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که درین پرده چها میبینم
کس ندیدست زمشک ختن و نافۀ چین آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم
جایی دیگر به آرزوی این دیدن است:
آن زمان کارزوی دیدن جانم باشـــــد در نظر نقش رخُ خوب تو تصویر کنم
ویا:
خوش آنـــدم کـــز استغنای مستی فراغت باشــــــد از شــــــاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و ســـــحر گاه ز بام عــــــرش مـــی آید صـــفیرم
مولانا بخاطر شناساندن این انسان کامل و عاشق و ادامۀ این حالت، که عارفان آنرا بنام "وله" میشناسندفرماید:
محرم این هوش جز بی هوش نیست مر زبان را مشتری چون گوش نیست
و از آنجاست که پیامبر کریم(ص) که کامل و مظهر تجلّی روح پاک او تعالی است وحی الهی را در عالم خلسه و بیهوشی ظاهری می گرفتند یعنی که وحی را با حس جان و از آن طریق داخل حواس عادی میساختند( که برای توصل بخدای جز با حس جان کدام راه تداخل دیگری وجود ندارد)و بعداً احکام خدا را بمردمان می رسانیدند. یعنی که کلام رب از طریق نجوی های ناموس اکبر (جبریل امین ) در کلمات و آیات قرآن مجید در لوح محفوظ نبی کریم (ص) آن کاملترین انسان نقش می بست.و این خود میرساند که برای رسیدن بخدا بجز توصل جستن به این راه و ادامۀ آن راه دیگری به ترکستان خواهد شد نه به کعبه مراد.
در غم ما روز ها بیگاه شــــــــــد روز ها با سوز ها همـــراه شـــــــــد
روز ها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
واقعاً انسان کامل مخلوقی است که خداوند (ج) در مورد آن فرموده است (خلق الله آدم علی صورته) مصداق آنست که این انسان والا در راه رسیدن به پاداش که گرفتن همان حبل المتین یا ارمغان عشق است با نهایت سوز و ساز و در تنهایی و جدایی مطلق روز ها را در غم بیگاه میکند و آنقدر درین سوخت و ساز ادامه میدهد که از غار حرا آواز پر جبرئیل با سرود بخوان (یعنی زمزمه سربده) بلند میشود و جبرئیل آن سلطان ملکوت ،راز کشا و پرده دار وی میشود و در آنجاست که ذات الهی در نهایات الوصال وی را بجانب خود فرا میخواند و در نهایت وی را پر از پرتو حکمت و کمال و ظهورگاه تحلّی ذات خود میسازد که این حالت را جز پختگان عالم هستی هیچ خامی د ر نمی یابد .
و در این موردکمال الدین حسین بن حسن خوارزمی درجلد دوم شرح مثنوی خویشدر ص 4 می فرماید:لاجرم خواجۀ کَونَین را که مقتدایِ طایفۀ اولی است امر به قرائت و تبلیغ وارد شد : ِاقرَأبِاسمِ رَبِّکو بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک ... صادر گشت ، زیرا خداوند که دوست دارنده آدمی است و بهترین صورت در نزد اوتعالی میباشد خودش در کلام پاک خود فرموده است که من انسان را از راه تاریکی به سوی نور و روشنایی هدایت کردم ، چنانکه فرموده است : :الَّذینَ آمَنوا یُخرِهُم مِنَ الظُّلُماتِ ِالَ النَُّور:
از کجا آمده ام میدانی از حریم ِحَرَمِ سبحانی
یاد کن هیچ بیادت ناید آن مقامات خوش روحانی
و نی نامه حکایت گر اندیشه های متعالی و عشقی ایست که کشش و جذبۀ آن انسان را از ظلمات بسوی نور و محبت فرا میخواند و کاش عامۀ مردم و همه این رمز و این ماجرا را بتوانند بیاد بیاورند، ولی فهم آن رمز و رازی به پهنای فلک دارد که هر خامی نمیتواند بدان دسترسی بیابد.[2]
و از اینجاست که حضرت خداوندگار بلخ می فرماید:
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
حضرت خداوندگار بلخ کسانی را که دارای امتحان نکو در عشق، یوسف وار هستند چنین توصیف میکند:
هر کرا جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
پس بر ماست عاشق باشیم و آن را چنین شاد باش گوییم:
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیــب جمــــله علت های ما
ای دوای نخــــوت و نامـــــــــــــوس ما ای تو افلاطون و جالینــــوس مـــا
جسم خاک از عشق بر افلاک شــد کوه در رقص آمد و چالاک شــــــد
عشق جــــــــــــان طور آمد عاشـــقا طور مست وخَّر موسی صَاعقـــــا
مولانا که نیایشگر عشق است و مرتبۀ آنرا به بلندای عروج نبی کریم(ص) و میقاتگاه موسی کلیم که از حیث عشق و پرتو انوار ربانی کوه طور مست و صاعقه زده میشود از خود میگوید: که اگر لبان من با لب نی دمساز میگردید میتوانستم از زبان او گفتنی های را می گفتم که به پرسش درست نمی آیدو بزبان حس نمیتوانم آنرا بازگو کنم:
بالب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنیها گفتمی
زیرا نی ر از و سخن عشق را در دلها و جانها ی عارف میشنواند واگر من باو جفت می بودم منهم از عهدۀ چنین کاری بر آمده میتوانستم ، زیرا عشق میخواهد سخن عشق بیرون رود و مفصل عشق در همه زبانها زمزمه شود و جانهای همه را از روح پاک خودش متعالی گرداند تا آندم که آدم... و آنجائیکه آیینه غماز میشود واز این طریق سخن عشق به بیرون می تراود، زیرا:
عشق خواهدکین سخن بیرون بود آیینه غماز نبو د چون بود
زیرا عشق همانند آیینه مصفا و صیقلی است هر جسمی که در مقابل آن قرار بگیرد همان را نشان میدهد و طوطی بی زبان را سخن و نطق می آموزاند، که حافظ گفته است:
در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت همان میگویم
و اگر انسان بتواند در پس آیینه که مراد از پیش روی آیینه است همان آیینه که تجلی نور ذات در آن میعان دارد قرار بگیرد ،تعجبی ندارد که سخن استاد ازل را که همان ترانه عشق است نشنود ، زیرا خاصیت عشق این نیست که چیزی در چانته پنهان بدارد و همه چیزش واضح و روشن است و خداوندگار بلخ به اولین قصۀ ملموس خود که داستان عشق کنیزک است و در آن جهانی معانی را نهفته دارد می پردازد.
قبل از این که موضوع اصلی را که مفصل عشق در مثنوی را دنبال کنیم در بحث دیگری در این مورد مولوی وار داخل میشویم زیرا حضرت خداوند گار در مثنوی معنوی همانند پرنده یی ازین شاخ بآن شاخ میشد.
ابن عربی که کتابها و رسالات زیادی دارد در کتاب پر حجم فتوحات مکی خویش بحث مفصلی در باره عشق وتجلّی های جالبی که مطرح کردن آنها در این مختصر خلاصه نمیشود ، و تنها به ذکر نکته یی اکتفا می کنیم و آن اینکه "متعلق عشق به معدوم است نه به موجود و این اشتباه و غلط است که موجود را معشوق بدانیم ، بلکه موجود را همیشه به عنوان مظهری از معشوق حقیقی باید در نظر گرفت و حتی گاهی خیالی از موجود به عنوان معشوق یا مظهر عشق مطرح میشود . چنانکه آنچه در ذهن "مجنون بود" ، خیالی" از لیلی" بود که شاید چندان هم با واقعیت مطابق نبود ، و شاید عامل تفاوت دید مجنون با دیگران همین صورت لیلی باشد که تنها در ذهن مجنون بود ولذا دیگران (مو ) میدیدند و مجنون(پیچش مو)."[3]
حضرت خداوندگار بلخ می گوید:
زتو هر هدیه که بردم بخیال تو سپردم که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد
و عین القضات شهید راه عشق و عرفان می فرماید:
در عالم پیر هر کجا برنایی است عاشق بادا که عاشقی خوش سودایی است
موضوع بحث و تدقیق ما مفصل عشق است که دریاییست بی کران ، موضوعی که هرچه در باره آن گفته آید هنوز گفته نیآیدزیرا حضرت خداوندگار بلخ می فرماید:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون بعشق آیم خجل باشم از آن
ویا:
بعقل نازی حکیم تاکی
بفکرت این ره نمیشود طی
به کنه ذاتش خرد برد پی
اگر رسد خس به قعر دریا
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی بصد دفتر نشاید گفت وصف حال مشتاقی
امید در دوام مفصل عشق از زبان خداوندگار بلخ در قصه عاشق شدن کنیرک در یک مبحث دیگر با ما باشید.[4][5]
[1] کلیات شمس تبریزی (گزیده غزلیات شمس ، شهرام رجب زاده
[2] - فتوحات مکی ابن عربی چاپ تهران
1- درین مقاله از مثنوی معنوی ، دیوان حافظ ، تمهیدات عین القضات ، فتوحات مکی ابن عربی و اسفار ملاصدرای شیرازی استفاده شده است
2- جواهر الاسرار.تالیف کمال الدین حسین بن حسن خوارزمیچاپخانه علمی تهران 1366