نویسنده : مهرالدین مشید
کابل، افغانستان
اسطوره ها تجسم عینی آمالها و آرزوهای انسان در طول تاریخ میباشند
قسمت سوم
روشنفکر گاهی درشرق به چنان سرنوشت غم انگیزی مواجه میگردد که خویش را در میان فاجعه و فلاح میبیند واندیشه های او برایش اشباحی مینماید که در هنگام فرار قوت گریز را نیز از وی میگیرد.
عبور از کوه و کتلهای دشوار تجدد
شماری از دانشمندان دراین رابطه حرفهای دیگری هم دارند که قابل بحث میباشند. آنها با وجود یک سلسله انتقادات برای عبور از کوه و کتل های دشوار تجدد طلبی به گرایشهایی جدا از سنت نيز اشاره دارند که شماری از منتقدان اندیشه های آنها را گرایشهای ملی میخوانند؛ درحالیکه خود آنها افکارخود را غیر از ناسیونالیزم عنوان میکنند و میگویند که مخالفان آنها دراین مورد مغالطه کرده ، اندیشه های آنها را ناسیونالیستی تفسیرنموده اند و گويا افكارآنها را عاملی برای جلوگیری از رسیدن به تجدد طلبی تلقي نموده اند. متفکر ایرانی" ماشاالله آجودانی "(21)پیرامون تجدد و تجددخواهی حرف هایی از دست دیگر دارد. وی در کتاب خود زیرنام "ایران ، ناسیونالیزم و تجدد" که از طرف شماری از متفکران مورد نقد قرار گرفته است .منتقدانش او را متهم میکنند که گویا او برای رسیدن به تجدد عبور از ناسیونالیزم را عنوان کرده است ، يعني ناسيوناليزم را پله يي براي عبور به سوي تجدد ميداند. وی در پاسخ به منتقدان خود میگوید:"این گونه برداشت آمیخته با احساسات و عواطف ملی گرایانه است ؛ درحالیکه ناسیونالیزم با پیدایش دولت های ملی سروکار دارد". به باور او مفهوم جدید ملت در درون واحدهای مستقل سیاسی که ازمنافع ملت دفاع کند، باید موجود باشد. یعنی ملت باید سرنوشت خود را در دست بگیرد و دولتی با یداشته باشد که منتخب ملی باشد. درهرناسیونالیزمی مفهوم state و nationتوام می آید. درواقع این را مفهوم محوری ناسیونالیزم میداند؛ ولی میگوید که بر داشت روشنفکران دراین باره چیز دیگری است که در اکثر موارد مغالطه را به بار می آورد. درحالیکه به باور او اینگونه ناسیونالیزم جدا از گرایشهای قوم گرایانه و سمت گرایانه است . که در اکثر حالتها ارزشهای ملی را به قربانی میگیرد. هدف ازاین ناسیونالیزم تکامل تک تک ملتها تا رسیدن به یک ملت واحد میباشد که ممثل ارادۀ ملی و علمبردار وحدت ملی باشد.
این گونه تفکر مایه های اولی خود را ازجنبش مشروطیت ایران میگیرد و رسیدن به حکومت مستقل و منتخب ملت را زمانی میسروممکن میداند که فرد فرد ملتی مفاهیمی چون " که بودن" و"چه بودن" را درک نماید. با این تفسیرشناخت ویژه گی های ملی و تاریخی یک کشور راۀ واقعی را برای دریافت هویت ملی یک کشورمیگشاید. واضح است که این ویژه گی ها ریشه درتاریخ هزاران سالۀ کشوری در موازات تحولات فرهنگ های گوناگون گاه در اوج و گاه در حضیض آنها دارند. ازهمین رواست که مفهوم هایی مانند قانون و مسألۀ حقوق ملت با تجدد آغاز میشود.
درواقع تحقیقات ریشه یی ازطریق منابع گوناگون و شناخت شخصیتهای بزرگ فرهنگی که درحوزۀ تاریخی و ملی مطالعه دارند ، از دوران باستان تا امروز پروسۀ بازیابی ملتها را در خط روشن خودیابی های آگاهانه، وسیع، همه جانبه و شفاب بازگو نموده اند. البته بدین باور که ملتی پس از طی کردن فراز و فرودهای پروسۀ شناخت درعرصه های گوناگون میتواند به چنین مامولی دست یابد تا بتواند از خود تعریفی ارایه بدهد و گویا سرآغاز کلافۀ سر درگم تجدد را با سرانگشت خرد بگشاید. در اینصورت است که واژههای با وجود داشتن بارسنت چهره عوض میکنند و با داشتن روپوش سنتی مفاهیم جدید و بکری را در عرصه های عمومی و خصوصی ارایه میدهند و روشنفکران رشد یافته درمتن و دامن سنتها را به نحوی به سوی تجدد طلبی سوق میدهد. با این تعبیر روشنفکران با وجود داشتن مایه های گوناگون فکری و رنگارنگیهای متفاوت میتوانند، درسکوی تجدد یکدیگر را ملاقات نمایند.
باآنکه تجدد یک بحث تاریخی و فرهنگی میباشد که به مشکل میتواند بار سنتهای اجتماعی را از دوش خود کنارگذارد؛ ولی بااینهمه دشواریها کسانی تلاش دارند تا راه هایی را برای بیرون رفت از این بن بست جستجو کنند. چنانچه در گذشته ها علمای متجدد و نوگرا پیوسته برای رهایی از این بن بست کوشیده اند؛ ولی کمتر ازعهدۀ آن برآمده اند. در اکثر موارد در پروسۀ تحقیق در گودال افراط و تفریط بیگانه گرایی و سنت گرایی فرو افتاده اند. گاهی همه چیز را از دیدگاۀ سیاسی و کمترفرهنگی و بیشترسیاسی تحلیل کرده اند و با تاویلهایي به اصطلاح شخصیتها را عوضی گرفته اند.
باوجود اینهمه دشواریها متفکران تلاش کرده اند تا ازاین بن بستها بگذرند و برای بیرون رفت از بحران مدرنیته (تجدد) شیوهها و دیدگاههای تازه ییرا ارایه بدهند و با پیدا کردن خلا میان سنت و تجدد ناسیونالیزم و تجدد و هرنوع گسستگی دیگر دریچه های تجدد را باز نمایند.
نویسندۀ معروف ایرانی هوشنگ ماهرویان (22)برای بیرون رفت از بحران تجدد به گسستی اشاره دارد که گذشته را باید زیر سوال ببرد و ناگزير به آن به دید انتقادی نگریست. بااین نظر دید اسطوره یی را نقد و خرد انتقادی را به ستایش میگیرد. این را زمانی ممکن و پاسخی روشن برای رفع بحران تجدد میداند که با کنارگذاشتن دیدگاههای خیال پردازانه به دور از گم شدن در شهر گم شده ها بر واقعیت ها تمکین کرد.
اوغرب زده گی را یکنوع بیماری بومی میداند. برای بیرون رهیدن ازاین رسوبات فکری کوره راه های دشوار را بایست پیمود. این رسوبات را به مثابۀ مغاک زبانی میداند که میان روشنفکر جهان سوم و تجدد شکافی ایجاد کرده است ؛ زیرا که تجدد یک پدیده محلی نبود . ازبیرون آمد و دیوارهای سنت را شکست و روشنفکر پیش ازآنکه بداند چه شده است . حواد ث گوناگون چون کودتاها و تجاوزها یکی پی دیگری هرگز او را مجال نداد تا بداند ،چه چیزی روی داده است. ازهمین رو روشنفکر جهان سوم مصرف کننده باقی ماند تا تولید کننده و آنقدر به ایده ئولوژی و سنت چسپید که راۀ خود را نیزگم کرد. درنتیجه در گودالی از اوهام فکر فرو افتاد و سیمای واقعی تفکر برایش چون اشباح نمودار شد.
در فراز و فرود این تفکر مفاهیمی چون تجدد و نوآوری را عوض یکدیگرگرفته اند؛ درحالیکه تجدد منحصر به چند کشور اروپایی میباشد و این کشورها پس از سه و یا چهار قرن تلاش موفق شدند تا بنیادهای تجدد را در کشورهای خود پیریزی نمایند؛ در حالیکه دستاوردهای عظیم علمی که درغرب اتفاق افتاد در جامعه های دیگر تکرار پذیر نیست و نمیباشد. آنها موتر و یا برق را اختراع کردند. برای ما مناسب نخواهد بود که ديگر برای اختراع آنها بیندیشیم. ما به تکنالوژی نیاز داریم، نهادهای سیاسی و اقتصادی جدید میخواهیم و سطح زنده گی بلندی با معیارهای جهانی آرزو داریم. زمانی به این اهداف میتوان رسید که رهبری ، برنامه ریزی و بسیج اجتماعی درستی داشته باشیم. این زمانی ممکن است که با آوردن تکنالوژی های گوناگون و کاربرد افزارفرهنگی ، فرهنگ آ نرا در کشور ایجاد نماییم. با ایجاد فرهنگ جدید با در نظر داشت ویژه گی های تاریخی و ملی ممکن است که به اهداف عالی رسید؛ زیرا که پیش از دوران تجدد جهان اینقدربه هم بسته نبود. انسان امروز از حالت من بودن به سوی ما بودن قدم میگذارد. حرکت گويا به سوی جهانی شدن پذیرفتنی تر از هر زمانی شده است.
ازهمین رواست که حرفهایی چون کثرت گرایی سیاسی و حتاکثرت گرایی دینی بیشتر از هر زمانی آغوش خود را بروی اندیشه باز کرده اند و سرحدات جدید تفکر را بروی انسان گشوده اند. باپیش آمد چنین شرایط است که افکار جدیدی روشنفکران را به خود پیچیده است .
هرگاه درگذشته روشنفکر چند پارچه نمیشد. آنهاییکه با دولت بودند تکنوکرات خوانده نمیشدند و همانطور هم اندیشیدند و آنهاییکه با غرب آشنا بودند ، غربگرا نمیشدند و شماری هم به جای تولید اندیشه و تفکر مسأله انديشه را ناگزیرانه به دعوای سیاسی کشانیدند. اگر اینطور نمیشد کاری را که روشنفکران در گذشته آغاز کرده بودند. حالا توفیق پیگری آنها مساعدتر میبود و امروز به چنین روزی نمی افتادیم .
فرهنگ تجدد پاسدار هویت است
ازگذشته ها بدینسو دشواریهای زیادی فراروی روشنفکران قرارداشته است . شماری برای تجدد کارپیگیر نکردند و شماری هم براي تثبیت هویت کاری نداشتند. بعدها باوجود این ناملایمات فکري به مسایل سیاسی و اجتماعی تمایل پیدا کردند. بدون درک شرایط واقعی جامعۀ خود مسایلی را مطرح کردند که به آن نیاز نداشتند. به گونۀ مثال : کشورهای تحت استعمارو ممالک در حالت ملی شدن یعنی در دو شرایط مختلف به سرمیبردند و به دوگونه طرح در راستای تجدد نیاز داشتند. ؛ ولی در اکثر موارد بدون هرگونه تفکیک از شرایط جامعۀ خود دنبال یک طرح رفتند. اینگونه اشتباهات را تمام روشنفکران شرقی مرتکب شده اند. چنانچه جمشید بهنام (23)درکتاب " ایرانیان و اندیشۀ تجدد" پس از آنکه به گرایش شماری از روشیفکران ایرانی و شرقی چون :" امه سزر"، "سدارسیگور"و"فانون" اشاره مینماید. به ادامۀ نوشته است : ممالکی که تحت استعمار بودند و کشورهایی که در حالت ملی ؛ ولی درحال وابستگي اقتصادی به سرمیبردند مسأ لۀ تجدد این دو دسته كشورها به دو گونۀ مختلف مطرح گرديد.
دراین شکی نیست که حفظ هویت در واقع پنهان شدن درعقب دیوارسنت میباشد. البته به این استدلال که تجدد از درون فرهنگ پیشرفته یا پیشرفته تر بدر میشود. دراین روند اشخاصی از درون فرهنگ عقب مانده با دیدن آثار تجدد به عقب مانده گی خود آگاه میشوند و به سوی تجدد گام بر میدارند تاخود را نو کنند. بنابر این متجدد شدن را در واقع به معنای بر انداختن آیین ها میدانند؛ درحالیکه اینطورنیست . با آمدن فرهنگ تجدد هویت ازبین نمیرود. آیا غرب پس از رسیدن به تجدد هویت خود را از دست داده است . نه درحالیکه اثبات هویت کرده است . جامعه شناسان میگویند که انسان میتواند چند هویت داشته باشد ؛ ولی هویت دینی پایدارترین همه است و شکستن این هویت را حتا ناممکن میشمارند. هرگاه مسخ نشود ، بالنده ترهم میگردد. از نگاۀ جامعه شناسی میراث و سنت از یکدیگر فرق دارند. میراث یک چیز گرانبها است. باید حفظ شوند؛ ولی سنت میتواند عوض گردد .مذهب درشمار میراث های گرانبها شمرده شده است. هرگاه سنت ها درمتن جامعه مطالعه شوند. اکثرآنها عمر درازی ندارند؛ ولی میراث ها از اصالت های بزرگ تاریخی و ملی برخوردارمیباشند.
ازهمین جهت است که شماری از اندیشمندان معتقد اند که فرهنگ بارور و پرغنا ظرفیت تسریع پروسۀ تجدد را از درون جامعه دارد. به گونۀ مثال زنده گی شهروندی ، ایجاد انجمنهای مختلف و همکاری های مردم برای ایجاد جامعۀ مدنی نقش ارزنده ییرا در این راستا دارند. درصورت توسعۀ کارهای اجتماعی و فرهنگی با مشارکت وسیع مردم روز به روز از نقش دولت کاسته میشود .
دولت ستیزی وتجددستیزی رانباید مترادف گرفت
با بالا رفتن احساس شهروندی ، مواظبتهای محیط شهری احساس فردیت و مواظبت های دیگر که تا حدودی بستگی به مدت تجدد در یک جامعه دارند. به صورت کل زمینه ساز این اند که مایه های تجدد از درون جامعه گرفته شوند؛ ولی اینرا نمیتوان به صورت مطلق پذیرفت ؛ زیرا که در برهۀ هایی از زمان دولت ستیزی و تجدد ستیزی با یکدیگرمترادف آمده اند و مخالفان نظام با وجود تجدد ستیزی ها مترقی تر از دولت جلوه مینمایند. درحالیکه مخالفان واقعی نظام با تجدد مخالفت کلی نداشته اند؛ بلکه مخالفت آنها با دولت به خاطری است که سیاست را در سطح ملی و بین المللی بد اجرا میکنند. درصورت بروز اصطکاک میان دولت و مخالفان پروسۀ پیشرفت تجدد دچار کندی میشود و تجدد را هم به خطر مواجه مینماید. در اینصورت حرکت نوسازی و تجدد از درون جامعه آسیب پذیر میگردد. یا اینهم شماری از دانشمندان تماس تعدادی از روشنفکران با غرب را سبب کاستن از میزان مخالفتها آنها نسبت به دولت عنوان میکنند. ازهمین جهت شماری ازپیشگامان تجدد در شرق تحصیلکرده های غرب هستند. چنانچه جمشید بهنام(24) اندیشه پرداز ایران در کتاب "ایران و اندیشه و تجدد" نوشته است :" ترکیه مانند دیواری بین ما و غرب قرار گرفته بود. بنابر این عجیب نیست که برای بعضیها زودتر زمینه های مدرنیته میسرشده باشد". ازهمین رو فلاسفه و جامعه شناسان ترک زودتر با پیشرفتهای فکری و اجتماعی درغرب آشنایی پیدا کردند. درصورتیکه در ایران و کشورهای دیگر کمتر در این موارد بحث شده است . از اینرو او باور دارد که روشنفکران ایران پس از رهایی یافتن از اینگونه دغدعه های فکری در سالهای( 1300-1357) بحیث نیروهای اصلی اجتماعی درجامعۀ ایران عرض اندام کردند. این نیروها را همان کسانی میدانند که در دانشگاه های غرب تحصیل کرده بودند. درواقع اینها بودند که جای نخبگان سنتی را در ایران پر کردند و دولت را به دست گرفتند. وی نوسازی در ایران را در دهه های اخیر با پیروی ازنظریۀ تجدد با وجود دشواریها امیدوار کننده میخواند و در آخر کتاب خود نوشته است : " ایران در دوران نوسازی خود دگرگونیهای اساسی بسیاري به خود دیده است و به میزان زیادی در راۀ تجدد به پیش رفته است. گرچه او در دیدگاههای خویش جامعۀ ایران را مثال قرار داده است ؛ ولی گفته میتوان که با درنظر داشت ویژه گیهای مشترک درجوامع شرقی ، تمام کشورهای شرقی با تفاوتهایی چنین آزمون را پشت سرگذاشته اند و تاریخ 150 سالۀ ایران و شرق میانه همراه با وسوسه های افکارغرب ، اندیشۀ تجدد و توجه به ملیت گرایی بوده است. نتایج قانونمند پروسۀ نامبرده طوری شرایط را به بارآورد که مردمان شرق را در برابرخود آنها قرار داد و این حالت سبب شد تا ناچار جز نگاه کردن بدون تعصب به خود راۀ دیگری را انتخاب ننمایند.
شماری ازدانشمندان معتقد اند که تجدد (modernity) و تجددخواهی ( modernization ) دو مفهومی هستند که در چهارقرن اخیربه وجودآمده اند و هر دو همزمان درغرب پیداشده اند و ازهمین رو تمدن غرب درونزا خوانده شده است .
تجدد آن عناصراصلی و اساسی است که فلسفۀ تازه یی از زنده گی را در غرب ایجاد کرده است و تجددخواهی (مدرنیشن ) شامل آن سیاست هایی است که اصول نامبرده را درعمل پیاده مینماید. درغرب زمانی مبانی فلسفی و جامعه شناسی برای تجدد ایجاد شد که عناصرمهم آن چون تربیت، آموزش، آزادی، دموکراسی و غیره پا به مرحلۀ معینی گذاشتند و زمینه را برای بارور شدن اساسات فلسفی و جامعه شناسی در آنجا فراهم گردانیدند.
تجددخواهی زمانی درغرب آغاز شد که انقلاب صنعتی در آن پدید آمد. بنابر این درغرب گاه گاهی مفاهیم مدرنیته ومدرنیزایشن را به جای یکدیگر به کارمیبرند. بحث بر سر تجددخواهی را به مفهوم نو کردن تکنالوژی پذیرفته اند. ازاینرو خود را مستغنی از بحث بر سرتجددخواهی میدانند؛ زیرا که تجددخواهی آن است که درگذشته به آن رسیده اند؛ ولی مکتب تجدد( modernism) درغرب یک نوع ایده ئولوژی پنداشته شده است که درگذشته درغرب وجود داشت و حالا به جاهایی رسیده است که نیاز به بحث روی آن نیست.
درجوامع شرقی به ویژه کشور ما نمیتوان مفاهیم تجدد (modernity ) وتجددخواهی (modernization) را به شکل مترادف آنها با یکدیگر به کاربرد ؛ زیرا که تجددخواهی معنای تغییرو خواست نو شدن است. به این صورت تجددخواهی به معنای مدرنیته نیست به معنای تغییر است و تغییرهم ازجمله نیازهایی است که کشورهای شرقی سخت به آن نیازمند اند. بنابراین نباید تجدد و تجددخواهی را مترادف یکدیگر به کاربرد؛ به جای اینکه تجدد با دیدگاههای مختلف تعریف شود و بعد مورد مطالعه قرار بگیرد. ازهمه اولترغرب هدف قرار داده شده است که ذهن خواننده را از اصل هدف دور میدارد؛ زیرا که با مطرح شدن غرب واژه های چون استعمار و امپریالیزم در ذهن ما خطور میکند که با اینهاسخت مخالفیم و بحث روی واژه های نامبرده نه تنها مواجه شدن به اتهام غرب زده گی را تسریع میبخشد ؛ بلکه گاهی اوقات زیانبار هم تلقی میشوند.
به خاطررهایی ازمغالطه در واژه های تجدد، مدرنیشن و تجددخواهی ویا نوگرایی هرکدام را باید روشن تشریح کرد. شاید تا بتوان مدرنیته را ازمدرنیشن در پروسۀ زمانی جداکرد؛ ولی از دیدگاۀ جامعه شناسانه مفهوم واژۀ مدرنیته همان مدرنیشن است. البته باتوجه به اینکه بحث برسر این واژه ها بستگی به دیدگاهی دارد که به آنها دیده میشوند.
نقد تجدد رهگشای نقد سنت و زمینه ساز آغاز جدید
پس ازشناخت دقیق مفهوم و تعریف تجدد میتوان به راز و رمز معنای آن دست یافت ، کاربرد درست آنرا درک کرد و برای دستیابی به تجدد ابزارهای آنرا باید به درستی به کار گرفت. به گونۀ مثال در کشورهای شرقی تلاش شد تا قانونیت در این کشورها برای ایجاد برابری و عدالت برضد استبداد به وجود آید و بعدتر نیازشدید به حکومتی احساس شد که قانون اساسی را پیاده کند و چنین حکومتی را مشروطه انتخاب کردند و اسم آنرا گذاشتند حکومت مشروطیت. بعدتردریافتند که اینها هم برای نابودی استبداد کافی نیست و نمیتوان با اینگونه تلاشها جلو استبداد را گرفت و ناچارشدند تا بروند به دنبال چیزهای دیگر و تاسیس مراکز تعلیمی عالی چون تاسیس دانشگاۀ علوم و حقوق سیاسی و بعدتر که متوجه شدند، اینهاهم به صورت درست پاسخگوی نیازهای آنها نیست و بعدتر برای محو کامل استبداد ایجاد سازمانهای و نهادهای اداری و اجتماعی را ضروری برشمردند که بتواند بدیل خوبی برای مبارزه با استبداد و استقرار عدالت گردد . پس از رسیدن به این مرحله باز هم به اختلاف تازه یی بر سر توسعۀ سیاسی و توسعۀ اقتصادی کشانده شدند که کدام یک را باید مقدمتر درمنصۀ عمل قرار داد. این اختلاف سبب شد تا پروسۀ نامبرده در کشورهای شرقی به ویژه در کشورما به کندی مواجه شود و فرصت میسر نشد تا روند مذکور در کشور ما به صورت تدریجی پیاده شود. عدم اردۀ آهنین زمامداران درکشورهای شرقی و نبود زمینه ها در درون این جوامع از جمله علتهایی است که آنها از قافلۀ پیشرفت عقب مانده اند.
شماری از دانشمندان زمینه های درونی وارادۀ آهنین زمامداران را از لازمه های رسیدن به پیشرفت میدانند. البته این زمانی است که ابزارهای تجدد در یک کشوربه شکل کافی رشد نکرده باشند و زمینه ها برای تغییر و نوخواهی مساعد نباشد که در کشورهای شرقی درگذشته چنین بوده است .
درکشورهای اروپایی روند رسیدن به تجدد راۀ دیگری را طی کرده است . چنانچه ماشاالله آجودانی متفکر ایرانی (25) درکتاب "مشروطۀ ایرانی " نوشته است : "درغرب تجدد از درون سنت بیرون آمده است ؛ اما در جایی که خود را ملزم به باورهای دینی نمیدانست ، خویش را از آن رهانید. درشماری از کشورهای شرقی به ویژه ایران تجدد از درون سنت رشد نکرد، تجدد به ایران وارد شد و از بیرون سنت را نقد کرد. به همین دلیل در پروسۀ تجدد در ایران این اتفاق نیفتاد که سنت را بشناسد ؛ زیرا که با ابزارهای بیرون به سنت نگاه کرده شد و به جای نقد آنرا نفی کرد".
نه تنها در ایران ؛ بلکه روشنفکر به صورت عموم درکشورهای شرقی درچنین چالۀ فکری فروافتاده است و مجبوربوده است ، اینطور عمل کند. هرگاه آسیب شناسی تجدد درست مورد بحث و دقت جدی قرارنگیرد. ما هرگز قادر به درک مشکلات نخواهیم گردید؛ به ویژه زمانیکه روشنفکر مفاهیم را دمبریده و کوتاه اندیشانه ارایه نماید . دستیابی ما به شناخت پیشینۀ تجدد زمانی ممکن میشود که در واقع با اندیشه های خود و باخودی خود برخورد عریان و برهنه نماییم .
درغیراینصورت نه تنها سابقۀ تجدد را درک کرده نمیتوانیم ؛ بلکه از درک سنتهای خویش هم به خوبی بدرنخواهیم شد. روشنفکر آگاه کسی است سنت را با دقت کامل مورد مطالعه و تحقیق قرار میدهد و پس ازشناخت ژرف توانایی وارهیدن ازآنرا پیدا میکند و با وارهیدن از درون سنت و آشنایی درست با فلسفۀ اسلامی البته درسطح کشورهای سلامی ازبن بستهای فکری ممکن رهایی یافته بتواند. درکشورهای دیگرشرقی هم درصورتی این مامول برآورده میشود که به اصالتهای فرهنگی خود توجۀ لازم و حتمی را مبذول بدارند. درگذشته ها در شماری از کشورها چون روشنفکران دوران قاجار در ایران میتوان چنین روشنفکرانی را سراغ کرد؛ ولی شمار زیادی از روشنفکران امروز نه تنها از سنت آگاهی درست ندارد ، نسبت به تجدد هم بیشتر ناقص، دمبریده و التقاطی نگاه میکنند. علت اصلی عقب مانی روشنفکر از شناخت دقیق تجدد عدم شناخت سنت میباشد ؛ زیرا که تا زمانیکه روشنفکر در روشنای سنت، تجدد را به نقد نگیرد ، توانایی نقد سنت را از داخل پیدا کرده نمیتواند. بدین وسیله ممکن است تا بسیاری از بد فهمیها نسبت به سنت جلوگیری شود و آگاهی ها در مورد تجدد بیشترتصحیح گردد؛ هرگاه نقد تجدد در کشورما سروسامان درست پیدانکند، سنت رانمیتوان به نقدگرفت. البته به این تعبیر که درک ما ازسنت ناهنجار و ناقص است . درواقع با نقد تجدد بسیاری از بدفهمی ها وخوشخیالی ها را نسبت به سنت میتوان تصحیح نمود.
شماری از دانشمندان کار امروزجواد طباطبایی و داکترعبدالکریم سروش در ایران را یک نوع نگرش تازه و به عنوانی تصحیح افکار دانشمندان گذشته در ایران میخوانند. اینها میخواهند از درون به مسایل ایران نگاه نمایند و جریان جدیدی را آغازکرده اند . این تلاشها با همه کاستیها وضعفهایش بازهم توانایی درک و دید تجدد را دارد. چون آغازی تازه است ؛ ولی بااینهم ممکن است از درون به تعادلی نایل آید.
دراین شکی نیست که کاری را دانشمندان ایرانی شروع کرده اند . بیشترمتاثر از تجارب دانشمندان آن در داخل این کشور باشد و از همین رو نمیتوان این آغاز را درهرکشوری یک گونه بررسی کرد؛ ولی با اینهم میتواند برای متفکران دیگر کشورهای شرقی حداقل رهگشا باشد.
برای رسیدن به آغازی جدید بایست ازرفتار متناقض در برابر تجدد به کلی پرهیز نمود ؛ زیرا که روش متناقض دلهره انگیز و اضطراب آور است و اینگونه حرکت حالت دمدمی مزاجیهای فکری را در قبال خود دارد ؛ زیرا که خواستن و نخواستن و یا تمایل و امتناع همزمان نه تنها رهگشانیست ، بن بستها را هم درپی دارد. ازهمین روبوده است با وجود تلاشها ی فراوان شماری ازکشورهای شرقی به ویژه کشورهای اسلامی به دنبال تجدد به جاییکه باید میرسیدند ، هنوزهم نرسیده اند . ماکه خیلی عقب مانده ترهستیم ؛ ولی ایرانی ها باوجود پیش قدمیهاییکه دراین عرصه دارند، هنوز هم بامشکلات زیادی مواجه میباشند.
آنچه درشرق برای روشنفکر فاجعه بار است ، اینکه یک گام او درگذشته و گام دیگر آن در آینده است ، گامگذاریها از گذشته به سوی آینده حال او را سخت زیرسوال برده است و او را با سرنوشت متناقضی روبرو گردانیده است ؛ درحالیکه روشنفکر باید رو به دنیای جدید داشته باشد و حال را درعینک روشن گذشته و حال دقیقتر و شفافتر نگاه نماید.
دراین حال روشنفکر به این پی خواهد برد که غرب و استعمارجدا از مدرنیته و تجدد هستند و بعدتر میان این دو فرق فاحشی را قایل شد میتواند. دراینصورت توانایی تفکیک هردو را پیدا مینماید و درهنگام مبارزه از نزدیک شد و یا دورشدن به ابزارها و دستاوردهای غربی تصمیم آگاهان میگیرد. با درک تهاجم غرب به هویت ملی خود بازگشت مینماید و هویت اسلامی خود را مسأله دار مییابد ، دراینصورت تناقض کشنده را در برابر خود مییابد. تناقض کشنده ییکه او را پا درگل میماند و به عوض روکردن به آینده ناگزیر به گذشته رومی آورد و درنتیجه گذشته گرا میشود . پیهم تلاش میکند تا گذشتۀ خود را بازسازی کند ؛ ولی این بازسازی نمیتواند پاسخگوی خوبی برای دستیابی او به تجدد باشد. درنتیجه به سرنوشت غم انگیزی مواجه میگردد که خویش را درمیان فاجعه و فلاح میبیند و اندیشه های او برایش اشباحی مینماید که درهنگام فرار قوت گریز را نیز از وی میگیرد.
ادامه دارد
بخش قبلی