نویسنده : مهرالدین مشید

کابل، افغانستان

 

اسطوره ها تجسم عینی آمالها و آرزوهای انسان در طول تاریخ میباشند

 

قسمت   دوم

 

 

"پرومته" نماد اگاهی و شجاعت و"کلاۀ پکول" نماد عصیان و آزادی یکی در زنجیر قدرت و دیگری در زنجیر ثروت هر دو در کاجستانهای غرور در سوگ یاران نیم راه شگفت زده شده  اند و در طلسم جادویی زمان به حیرت رفته اند.

اسطوره ها آفریده  های خلاق آدمی اند که درهرمرحله یی از زمان در تغییر و تحول اند و در سایه روشن آگاهی های انسان بالنده تر و پویاتر میگردند و به طرف غنامندی بیکران صعود مینمایند. آنگاه که باور آدمی سیر کمال را میجوید و خردش از تنگناهای مادی سر به اوجها میگذارد و آنگاه که آیه های زمینی و کتاب آفرینش نمیتواند جولانگاۀ عقل او را تا آنسوی کرانه ها به استقبال بگیرد. ناگزیر میشود تا رو به آیه های آسمانی کند تا باشد که جهان بیرون خود را در آیینۀ دنیای درون خود شفافتر به تماشا بگیرد و از دام اسیر شدن درمرحلۀ سیر و سلوک "از خلق به سوی حق" وارهد، درناچاریهای شناخت درچالۀ سکوت نیفتد ، درگرداب "حال " التهاب آلود اسیر نگردد، به مقام قال نایل اید، باشکستن سکوت دروازه های درون خود را به سوی بیرون بکشاید، لب بکشاید، زبانش به گفتن آید و بالاخره حق سخن را ادا نماید. از آنجا که یارای فاش گفتن را ندارد؛ زیرا اگر فاش گوید میترسد نظم جهان بهم بخورد و در زمین خدا آشوب بر پا شود و به زعم فقها آشوب برهم زنندۀ  ثبات و نظم بغاوت زا میشود. ناگزیر میگردد تا به اسطوره پناه ببرد و گفتنی ها ی خود را در قالب سمبولهای مرموز بیان نماید تا از یکطرف پاسخگوی دنیای درون خود و از سویی هم جوابگوی تمنیات دنیای بیرون خود باشد. اینجا است که اسطوره ها در ذهن شاعر جان میگیرند وشاعر را به آفرینش ها تازه وا میدارند .  پس ازاین سمبول ها در ذهن شاعر به حرکت می آیند و به تدریج به اوج میروند و در مقام اسطوره قرار میگیرند. ازهمین رو است که گفته اند ،  سمبولها ها در اوج بازگو کنندۀ اسطوره ها اند. ازهمین جهت اسطوره ها با پای زمان حرکت میکنند و درهر مرحله جان تازه یی میگیرند و روال دیگری مییابند. به تدریح ازمحدودیتها پا بیرون می نهند ، از قید زمان و مکان میرهند و در سیمای واژه ها ی شگفت آوری تجلی پیدا میکنند. باآنکه آزادیخواهان، شاعران، نویسنده گان و هنرمندان از" پرومته " الهام گرفته اند و هستی معنوی خود را مرهون آن میدانند؛ ولی درآن خود را محدود نمیمانند، پا به پای آن حرکت میکنند تا قادر به ساختن اسطورۀ زمان خویش بگردد. ازهمین رو است که در هر زمان اسطوره معنای خاصی دارد و شاعر هم ناگزیر است تا درهر زمانی اسطورۀ عصر خود را بسازد.

اسطوره ها آنقدر بالنده و پویا اند که تنها در سرزمین شعر مقید نمیماند و با اینکه دنیای شعر روح عصیانی او را تلطیف مینماید؛ ولی اسطوره ها گاهی چنان پر حجم میشوند که حتا دنیای شعرهم برای آنها تنگی میکند و ناگزیرخود را با جامعه هم آویز میسازد و از جنبشهای اجتماعی الهام میگیرد و برای آنها الهام میدهد. ایثار در قلمر و شهادت " اسطورۀ آزاد یخواهان عالم میشود و جهاد و حماسه های بی بدیل آن شهکارهایی می آفرینند حتا فراتر از اسطوره و در اوجتر از سمبولها. و گاهی چنان در اوجها پا می نهد که تجسم عینی مییابند و به مقام "شهود" میرسند. گویا از درون میترکند و در اوجی از بالنده گی ها درلباسهای انسانی جلوه گرمیشوند؛ زیرا که امروز عقل انسان به مرتبۀ دیگری از کمال رسیده است ، با وجود اینکه " پرومته" را به عنوان "خدای عقل و شگوفایی " به معنای سمبولیک آن مورد ستایش قرار میدهد و برای او ارج مینهد؛ ولی این ارجگذاریها او را مقید نمیدارد تا در جغرافیای آن در بند گردد؛ زیرا که تنها ماندن در آن را نوعی از خود بیگانگی تلقی میدارد؛ لذا از آن پرواز میکند، با مایه گیری از آن در یک سیر صعودی ذهنی همه آرزوهای خود را در الگوهای جدیدی نگاه میکند و باز هم چون گذشته این الگوها را تنها در انسان به کاوش میگیرد تا موفق به دریافت اسطورۀ جدید میگردد. البته در انسانی که با آفریدن شهکارها و حماسه های خود جهان را شگفت زده میگرداند و روح بلند معنویت آن در لباسهای آنها تجسم عینی پیدا میکند؛ ولی این بار در کلاۀ انسانی تجلی مینماید که اسطوره های آزادی به نحوی در او به کمال میرسند.

ازهمین رو است که" کلاۀ پکول" به حیث بزرگترین نماد در قلمرو مبارزات بخشی از آزادیخواهان در سطح منطقه ظاهر گردید و"کلاۀ پکول " به صورت نمادین آن از اسطوره های نبرد آزادی بخش برای آزادیخواهان  برشمرده شد ." کلاه  پکول ها" آرام آرام از" کلاه سفیدها " یک قدم پیش گذاشتند و حتا کلاه سفیدها را نیز به دنبال خود کشاندند و در کاجستان غرور و جنگل انبوۀ عظمت ها گویا بر تارک درختان این مرز و بوم قد کشیدند. این مرز و بوم با کاجستانهای غرور و جنگل انبوه اش مامن دلخواهی شد، برای همه شیران آزادی و فرمانروایان ستم زدایی و آنانیکه در زیر رگبار مسلسلها و خم پاره ها بی هراس و خستگی ناپذیر چون صنوبرهای غرور قد بر افراشته بودند. هریک درتلاش بودند که حتا فراتر ازعشق افلاطونی (مثل ) گم شدۀ خود را در میدانهای نبرد مقدس دریابند و میکوشیدند  تا رسیدن به منزل مراد تصویر روشن و راستینی از نماد نامبرده ارایه کنند.  کلاه پکولها همه در میدانهای مقدس نبرد برای ربودن تاج افتخار به رقابت میپرداختند. زنده گی درکاجستان های غرور را تا رسیدن به ساحل رستگاری به خود فخر و مباهات میپنداشتند. درقلمرو بزرگش هرگزمرزی رانمیدیدند وهیچ مانعی رانمی شناختند. رسیدن به تارک آزادی را عاشقانه و بیخود فراتر ازعشق انسان داشتن به قیمت جانهای شیرین بدرقه میکردند

کلاه پکولها با وجود هدف مشترک بایکدیگر دررقابت بودند، البته برای ماندگاری "پرومته " های تاریخ و نابودی "زؤس" های تاریخ و در این راۀ دشوارماندن را در ماندگاری "پرومته " به شکل سمبولیک  و عدم را در نبود " زؤس "میستودند و تحسین میکردند؛ ولی بااینهم کلاه پکولها چنان به رقابت با یکدیگر می پرداختند که حتا در شماری موارد برای یکدیگرخود سد آهنینی ایجاد میکردند. این راهیا ن آزادی بی خبر از این بودند که کمینگیری های ناعاقبت اندیشانه هرگز راۀ رسیدن به هدف را نه تنها نزدیک؛ بلکه آنها را از یکدیگر دورتر مینماید و هم زمینۀ  آب ریختن  را در آسیاب دشمن نیز فراهم میدارد. راهیان خط سبز رهایی این مکر"زؤس" و زؤسی ها را کم گرفتند و هر کدام چنان غرق جذبۀ آزاد زیستنها و آزادی پروریهای  خود بودند که این خود بزرگ بینیها احساس قهرمان پروریها و قهرمان زی یی ها را در جنگل غرور تحت شعاع قرار داد و حتا قدسیت کلاه ها را هم زیر سوال برد. تاآنکه درجنگل طوفان عظیمی به راه افتاد و استقلال کلاه پکولها حتا زیرسوال رفت و خطر جدی یی را متوجۀ کلاه پکولها کرد. به حدیکه رقابت میان اینها را تا سرحد نابودی یکدیگرکشاند." زؤسی" ها ی تاریخ میدانستند که نسل کلاه بر سر های پرغرور را نتوان به زور تابود کرد و عظمت آنها را که تا قله های کاجستان های سربه فلک کشیدۀ جنگل سایه افگنده بودند نمیتوان به ساده گی محو کرد و یگانه راۀ نابودی آنها را در سراشیب توطیه های دردناک جستجو نمودند.

سرانجام بار ها ساختن "پرومته " در زنجیر حتا برای یکبار و گویا با چراغ سبز نشان دادن برای کلاه پکولها رویاهای ستیزه جویی و تسلیم ناپذیریها را نیز در آنها نابود گردانید و آنها را به وادیهای پرفراز و نشیب آزمونهای دشوارتر و خطرناکتر رهنمون کرد.

کلاه پکولها چنان که ازخوان نعمت "زؤس" بر خوردارشده بودند و درحلقۀ توطیۀ او گیرمانده بودند که نمیتوانستند یکدیگر را بپذیرند و چنان به جان هم افتادند که داستان " گاوزردراحسب مراد شیردر جنگل " وجهۀ عملی دادند و برای  تحقق آن شتاب نمودند و طوری به جان هم افتادند که زمینه برای شکار کلاه پکولها بیشتر ازهرزمانی مساعد گردید.

گروهی ازکلاه پکولها راچنان دردام توطیه خورد و خمیر نمودند و با یافتن نقطۀ ضعف و به اصطلاح ذوق طوری به دیار از خودبیگانگی آواره کردند که مجال آرامش آنها را حتی در کاخها نیز از میان بردند، کلاه پکولها که در واقع شفع یکدیگر بودند. چنان در دام توطیه اسیر شدند که زؤسی ها با پیدا کردن ذوق کلاه پکولها تیغ از دمار آنها را برآوردند و به زودی توانستند که به وسیلۀ داعیان کاذبی از کلاه پکولها، تنۀ درخت کاج را در جنگل ببرند. با تاسف که این بار درخت کاجی را به قربانی گرفتند که برفراز آن کلاۀ پکول بزرگ سایه افگنده بود. او به جنگل فخر میفروخت، تاج افتخار جنگل نشینان بود و"کلاۀ پکول" را اسطورۀ ماندگارغلبۀ حق بر باطل و سمبول آزادی خواهی معرفی کرده بود. 

پس ازآنکه  قامت بلند درخت کاج نقش زمین گردید. لرزه به اندام  بخشی از کلاه پکولها افتاد و همه از سایۀ همیشگی آن کاج عاصی خود را محروم یافتند.  چنان سرخورده مضطرب شدند که درعالمی از توهم فرو رفتند و در وادی های نفاق سرگردان گردیدند. ازدستپاچگی زیاد به اصطلاح سر و پای خویش را گم کردند و به شبه سازی ها آغازیدند. کلاه پکول دیگر آن عظمت و وقار دیرینۀ خود را از دست میداد و سربلند و افتخار پرورش که سر به آسمان غرورمیسایید ، دربرابر نکتایی های عریض و دریشیهای به اصطلاح"به هفت قلم کشیده " درسایه روشن ریشهای ماشین های بلند هر روز رنگ باخته تر میگردید و گرمی بازار دالر امریکایی به رنگ باختگی آن می افزود. مختصراینکه" کلاۀ پکول "آن اسطورۀ بلند آگاهی ونماد بزرگترین افتخار و عزت ملتی و باجگیرنده از عقابهای بلند پرواز پامیر در یک بازی نابهنگام چنان قربانی خواستهای مردان خوش لباس ، شیک پوش و ذوق زده یی  گردید که با خورد شدن در زیر بار قدرت و ثروت طوری ازخود بیگانه شدند ، گذشتۀ پر افتخاری را به باد فراموشی سپردند و بدتر اینکه ناجوانمردانه تر از هر ناجوانمردی قدم در رکاب ناجوانمردیها نهادند.  دراین بازی نابرابر تا جایی پیش رفتند که نه تنها عظمت " کلاۀ پکول" را نامردانه قربان نمودن؛ بلکه با از دست دادن قدرت از صحنۀ فعال سیاسی و نظامی نیز به دور رانده شدند . برای فریب مردم و دلخوشی خود تنها به نمایشهای آراستۀ  سیاسی ( فیشن شوی سیاسی ) اکتفا نمودند وبس .

شماری از"کلاه پکولها " به رسم تجاهل عارفانه" با شیروغلط " زدنهای سیاسی و به تعبیری برای  اعادۀ حیثیت گاه گاهی کلاۀ پکول را به سرمیکردند. به ویژه در آنزمان که به قول خود آنها خود را در برابر" کلاه سفیدها " خجل مییافتند، ناگزیرمیشدند تا در برابر کلاۀ پکول افتاده بر زمین خود فخر و مباهات نمایند و گویی با فخر فروشیهای کذایی و فضل فروشیهای خود بینانه به" کلاه سفیدها" ناشیانه غرور میفروشند.  آنها را مورد تمسخر قرارمیدادند و برمحرومی آنها از قدرت حتا نیشخند میزدند؛ درحالیکه اینها از دیدگاۀ" کلاه سفیدها" مردان مردودی اند که بزرگترین عظمتها را که" کلاۀ پکول " نماد اسطوره یی آن است. در برابر کاخی، مقامی و موتری بیرحمانه معامله کرده اند، بادستیابی به کاخ  زیبای چندین دربند  خوابهای طفلانه یی خود  را رویت بخشیده اند، افتخارات بزرگی را در برابر بار شرم آلود و منت بار و پر از خجلتی سودا و زنده گی مرگبار و ننگین را نسبت به حیات انسانی ترجیح داده اند؛ زیرا که از دیدگاۀ رقیبان این مدعیان کاذب و علمبرداران دروغین درفش سر به آسمان سای" کلاۀ پکول" از کاجستانهای غرور لغزیده اند. ازیکطرف یارای زیستن زیر کاجها و صنوبرها را از دست داده اند و از سویی هم ازهول و هراس بی امان ماندن درساحل سرمبار را به خود ناروا شمرده اند و از این رو رفتن به امواج پرتلاطم را به بهانۀ پیوستن به صفوف" کلاه سفیدها " گویا رقیبان خانگی آنها دارند به مرحلۀ جدیدی به آزمون گرفته اند تا باشد که در نشیب و فراز مبارزان و سایه روشن گامهای" کلاه سفید ها " خجل زده وشرم آلود ناگزیرانه قامت بکشند. و با این مردان افتاده درخرگاۀ خاکستر در انحنای پرپیچ و تاب نبرد بازهم سروگردن بزنند. درحالیکه کلاه سفیدها با وجود دوربودن ازمحورقدرت به فقر عزتبار افتخارمینمایند، هنورهم درکاجستانهای غرور استوار و بی هراس قامت میکشند، با آسمان غرور سر می جنبانند و به فخر فروشان عالم فخر میفروشند . این فخرفروشی ها را از سکوی بزرگ معنویت درجهان استغنای معنوی و فقر مادی برتر از داشتن سازوبرگ پر زرق و برق زنده گی ننگین میدانند و این را مانع عمده یی برای رسیدن مرید به مراد تلقی مینمایند. بر رسواییهای بیش از افزون همتا های قبلی خویش ابراز تاسف میکنند. عشق انسان و رنج مردم داشتن را تا پای آزادی و آزاده گیها درسرزمین ایمان و باورسرشار از شفافیت ها فراتر از هر چیزی تلقی میدارند. البته بدین باور پر بار که  این عشق سرشار از جذبه و شور انسانی پس ازآنهم فروکش نخواهد کرد و در تلولو خواهد بود که" زؤس " تاریخ ازحاکمیت طاغوتی بیفتد و پرومتۀ داد، عدالت و آزادی از چنگال آن برای همیش رهایی یابد ؛ زیرا که این عشق سرشارهنوزهم درقلبهای وارثین راستین وشحنه های مغرورکاجستانهای بلند خانه دارد. درجنگل انبوۀ غرور برعقابهای بلند پرواز فخرفروشی دارد و آشیانه های آزادی خواهان در زیرپای همت بلند این عشق آسمانی لگد مال میشوند وسر تا پای جنگل در زیر بار شهامت و موج بیکران پر زدنهای خیال انیگیز این عشق روح پرور چنان به وجد میرود گویا کوه های غرور را به شانه میکشد. عظمت و بلند پروازیهای  عاشقان دردمند کاجستانهای غرور را دوشادوش هم به استقبال میگیرد و جلال بی شایبۀ بلند پروازیهای آن حتا افق های سرخ شهادت را به شگفتی می آورد. کوهستانهای شامخ جنگل درزیر قندیل های نورگستر همت آن کوچکی مینماید و تاج غرور آزاده گیهای آشیانۀ عقابها بر تارک وقار آن مجال تمکین را پیدا نمیکنند؛ زیرا که شحنه های شب پارسایان و روز شیران  درمعبرهای بلند کمین گرفته اند تا زؤس و حواریونش را به زنجیرکشند و پرومته را از قید وی رها بسازند.

این درحالی است که  گم کرده گان راه هنوز هم درکاجستانهای غرور احساس تنهایی میکنند ، خویش را از سایۀ افتخار آن جنگل بان شجاع محروم مییابند ، دراز راۀ جنگل غرور را به آنسوی مرز آزاده گیها و آزادپروریها فراموش نموده اند و پول ، ثروت ، مقام و کاخهای زیبا فراراۀ آنها را تیره و تار نموده است و ناگزیرشده اند خود را در صف حواریون" زؤس " قرار بدهند . باپذیرش ذلت دربرابر گرفتن حق سکوت از"زؤسیان" زمان به یاری اوشتافته اند تا"پرومته " را برای همیش در زنجیر نگهدارند و آتش دادگر را با نورجهان افروزش در اسارت" زؤس " قراربدهند و ستمگریها را در طول تاریخ توجیه و برای برحق بودن بیدادگران فتوای ناروا صادر کنند. ولی عاشقان پاک باز و راهیان راستین کاجستانهای آزادی تنها به حماسه های جاودان میبالند وبه این باوراند که آزادی تنها در فرازوفرود حماسه ها چون زورق بیباک لنگر انداخته است و شتابان بی هراس از نسلی به نسلی و ازعصری به عصری از فرازونشیب حوادث قامت راست میکند. این راهیان خط سبز آزاده گیها صرف رمز پیروزی را درحرکت دایمی میدانند و زنده گی برای آنها موجی را ماند که تنها آسوده گی ها را درعدم جستجو مینمایند و بس. ایستایی در هرشرایط حتا به اندازۀ لحظه ییرا هم مرگ نابهنگام میدانند. بزرگترین تحولات تاریخ را مرهون تلاشها وتپشهای این موج  بیباک میدانند و شاهرگ دگرگونیهای عالم را درعقب پوپک کلاه های نمادین  این موج  به تماشا میگیرند .

جا دارد تا تحولات جهان را در بستر مبارزات مردانی بایست ارزیابی کرد که بر افراز همچو موجها لنگرافگنده اند و تحولات مدنی و فرهنگی را در پهنای اندیشه های پویای خود رقم میزنند و به یک مفهوم بزرگ همه زیباییها، پاکیها، صداقتها را در رکاب مردیها و جوانمردیها صرف در زیرسایۀ شمله های بلند کلاه های پکو ل، این اسطوره های شجاعتها و ابر مردیهای به تماشا گرفته اند .

طوریکه درگذشته اشاره شد. اسطوره ها در فرود و فراز حوادث گاهی در اوج و زمانی هم درحضیض قرار گر فته اند؛ باآنهم  درهر مرحلۀ یی از زمان با بار معنای گرانسنگتر اثبات هویت نموده اند، در ذهن بالندۀ انسان پروریده شده اند و پویاترگردیده اند. باوجود این همه تحولات هیچگاهی ماندگاری خود را از دست نداده اند. دربسیاری ازموارد حتا بار های تحریف را هم به دوش کشیده اند، گرچه ازلحاظ شکل غریب شده اند ؛ ولی ازنگاۀ محتوا باز هم غنامندی خود را حفظ نموده اند؛ زیرا که اسطوره ها دربستر سمبولها رشد مییابند و اوج میگیرند و آنگاه که سمبولها بال و پرمیکشایند و اوج میگیرند ، بعدتر درمقام اسطوره ها منزل میگزینند. ازهمین رو است که اسطوره ها در هر زمانی ازسیالیت بیشتر برخوردارم یشوند و با تعبیرها و تفسیرهای تازه یی مواجه میگردند، درهرعصری بارمعنای جدید را مییابند  و با تاثیرگذاری های شگفت آور به نحوی در دگرگونیها زنده گی بشر در حوزه های مختلف سیاسی، احتماعی و فرهنگی نقش دایمی را از خود برجا میگذارند. ازهمین رو است که اسطوره ها نه تنها میمیرند؛ بلکه هر روز تازه آفریده میشوند و باقوت و نیرومندی زیادتر حماسه ها، شجاعتها و شهکاریها و ذلت ها، بزدلی ها حق شناسی ها و ناسپاسی های انسان را زیر پوشش میگیرند. 

 

بخش قبلی


بالا
 
بازگشت