نگارش: ح،برنا

سريال طنز وسياست

پيــــــــــوست گذشته

مناظرهء

کاکه تيغون وکربلائی

بخش نزدهم

       در حـــدود سه هفته کربلائی مريض بود، گاهی به دکتــور مراجعه ميکرد ويک هفته در شفاخانه بستر بود، از آنجا که رخصت شد و بخـــانه آمد، گفتکو ومناظره با کاکه تيغون را از سرگرفت، امّا کاکه تيغون چون رفيق استــوار وپايه دار شب وروز خبر گيـرايی ميکرد، حتی در اطاق خود برايش تخت خواب گذاشته بود وسه وقت منظم دوا وغذا وچای وشير وقهـــوه برای کربلائی آماده مينمود، کربلائی که ميخواست از بگو مگوی خانه فارغ باشد ودوستانش را که به ديدن وی می آمدند،  کاکه تيغون با جبين گشـــاده پذيرائی ميکرد، سوالات زيادی به ذهن کاکه تيغــــــون خطور ميکرد، اما بخاطر دوست عزيز خود که مبادا پريشان خاطر نشود پُرسان نمی کرد، هميشه راديو و تلويزيون را با کربلائی يکجائی میشنيدندومی ديدند، يکروز

که کربلائی قـدری بهتر شده بود، نظربه توصيهء داکتر برای قدم زدن يکجا با کاکه تيغون به پارک نزديک خانهء شان رفته وبه گشت وگذار پرداختند، واضح است که خـــــاموش نبودند وهميشه باهم صحبت ومشاجره مينمودند، زمانی که نزديک وسط باغ رسيدند، ديدند چنـــــد چوکی چوبی بايک ميز در آنجا قرار دارد، کاکه تيغون گفت: بيا کربلائی جـــان چند دقيقه در اينجــــــــا توقف کنيم وصرف نهار نمائيم، از بکس که در پُشت خود داشت، ترموز شيرچای وخوردنی های نهــاری را که صبح وقت تهيه کرده بود با شال ودوشک سفری بيرون کشيده

وبروی ميز گذاشت، کربلائی هم موافقت نموده برای چند دقيقه نی بلکه چند ساعت به نهــار خوری وپرسش وپاسخ پرداختند!

کاکه تيغون: کربلائی جان دَمی چند روز، سوالهــــــــای زياد پيدا شده، که بخاطر مريضی تو نتانستم پُرسان کنم.

کربلائی: کاکه جان، بسيار تشکر از زحمات چند روزيت، بری مه مالوم شد که از بچهء کلان مام کده تو مره دوست داری، هرچه می پُرسی، هوای آزاد اس پُرسان کو مه حاضر هستم تا جائی که بتانم، جوابته ميتم.

کاکه تيغون: مابين موَ توُ تشکر وتشکر بازی نيست مام اگه قارت نييايه که سنت( عمــرت) زياد مالوم نشه آغايم واری دوستت دارم، کربلائی جان همی طالبــــا زخم شادی واری شدن، هرقدر که کشته می شن، باز مور وملخ واری دوباره پيدا ميشن! حتی وزير خارجه پاکستان گفته که بايد ده کابينهء کرزی چند تای شانه بگيره، ای چتو گپست، ای طالبــــــا چطو تقويه وپيش ميشن، ايقه پول وپيسه از کجا کدن که سلاح ميخـــــرن و نفرهای خوده ماش(معاش) ميتن، حال باز ميخاين، که حکومتام بگيرن؟

کربلائی: ماش همو کسای ميته شان، که مجاهــــدينه ميدادن وميتن، سلا( سلاح)ره هم همو کسا ميتن، اگه نی اينا خو هيچ ماسسه( مؤسسه) توليــــــــــــدی ندارن وزمين وزمين داری (زراعت)، مادن( معادن) وهيچ وهيچ مدرک قانونی تمويل ندارن، پس از آسمان خو نميفته!

کاکه تيغون: ماش وسلا خو همو کسا ميـــــــدادند، که ده عراق واوغانستان حمله کدن يانی ساف( صاف) وپوست کنده بگويم که امريکا، انگليس ودوستان شان که نه ده عراق سلای کشتار جمعی ره يافتند ونه ده اوغانستان بن لادن وملاعمـــره، بانی( بهانهء) شان خو همی بود نی کربلائی جان؟

کربلائی: کاکه جان بلند- بلند گپ نزن که مردم می شنون، آواز مه وُتره ثبت ميکنن، فلم ماره ميگيرن، اينه بس هردو گگ ما ميريم ده جنت، بخير يانی سر به نيست ميشيم، فاميدی، حيف اولادای ما خو نکده که يتيم شون، آقای بوش وشرکا واقمـــــار شان مثل همو شعر شاعر که گفته بود:

   خود کوزه وخود کوزه گر وخود ِگل کوزه     خود برسرآن کوزه خريدار برآمد

يانی که همه کارا ره خودشان کدن وحـــال دگه عراق وافغانستانه اِيلا نميتن، اَين وختا بريت گفته بودم، که اگر آرامی ره بيارن، موجوديت خودشان ده ممالک متصرفه ده خطر اس، چرا که از وا پَرسان ميشه، که خی برين خانای تان حالانکه وا( چند دفه بريت گفتم) که بخـــــاطر چور وچپاول ثروتهای زير زمينی وروی زمينی آمدن، نه برازيکه دل شان برمردم می سوزه

دگه موضوع آرامش، ساختن دموکراسی واحياء مجدده از کله ت بکش وکافيست، دگه ايرقم سوالهاره نکنی، چقه تکرار کنم، چقه؟ بس ای گپه ده همينجه بريش نقطه پايان ميگذاريم!

وَالله اَعلم َُبالصواب

کاکه تيغون: ده آخر همی موضوع يک سوالک دارم وبس، همی شرکا و اقمــــــــار امريکا وانگليس واسرائيل کيستند؟

کربلائی: آهسته، آهسته ميگويد: شُرکا يانی کشورهای دِگه جهان صنعتی، مثل کانادا، جاپان، ايتاليا،آستراليا وچندتای دِگه، که ده اونجا نظامهای سرمايه داری وصنعتی است، اما اقمــــار يانی قمرهای شان، که بدور شان چرخ ميخورند، مثل پاکستان، عربستان سعودی، امـــارات متحده وچندتای دِگه، فاميدی؟

کاکه تيغون: بلی کربلائی جان، دِگه سوالهـــــــــای تکراری نميکنم، اينالی( حالا) بگو همـــو شعرهای، شيون پدر ميرمن پروينه، که واده کده بودی؟

کربلائی: همو آغای شيون، که از جانب خاندان آل يايا ( يحيــــــــا)، تبعيد شده بود، بسيار به ظاهرشاه ونزديکايش بد بين بود، از جمله  همو مرحوم استادخليــــــــلی ره، که شاعر بسيار بزرگ وپسر مستوفی الممـــــالک بود وبرخلاف پدرش، که آدم با وقــار وسنگين بود، بخاطر بدست آوردن دِل ظاهرشاه، بسيار تملق وچاپلوسی وکارهای کچه کچه ميکد، بد ميديد چنانچه از عبدالنبی خان وفا مدير دارالتحرير شاهی در دوران سلطنت ظاهـــرشاه شنيده شده بودکه؛

ظاهرشاه ده لب حوض شاهی پغمان کتی ريسپان، خليــــلی ره بسته ميکد ومثل دلقک بريش ميگفت خيز وجست بزن، باز ده حوض مينداختيش و ظاهر شاه ازی کار خود بسيار لذت می بورد وخنده وخوشحالی ميکد، بخاطر همی کارای خليلی، شيون از اوُ نفرت داشت و بريش چند تا شعر ساخته بود، خليل الله خان خليلی يک دَفه کتی شاه زاده ها ( احمدشاه ونادرشاه) که به ماسکو رفته بودن، ده اونجه خو از شاه زاده ها بسيار عزت داری ميکدن ويگان شب برايشان دخترای مقبــــــــول وقشنگ روسی ره هم پيش کش ميکدن، وقتيکه پسران شاه با دختران روسی معاشقه ميکدن، آقـــــای خليلی از سوراخ جای کلی واره( آنهارا) سيل ميکد وبرترسيم مجلس عشق بازی شان اينی شعره ساخته بود، که واقعاً بسيار عالی ترسيم کده بود:

ترسيم معاشقهء پسران محمد ظاهرشاه در ماسکو توسط مرحوم استاد خليل الله خليلی

شامگاهان دو نو جوان دو رفيق                       قصد آزار دختـــــــــران کردند

دَر بروی جهانيــــــــــــان بستند                       خويش را از همه پنهان کردند

دود سيگار وبوی عطـر شراب                         خانه را همچو بوستــان کردند

لب گلگون دختـــــران شد سبز                        آنقدر بوسه برلبـــــــــان کردند

دست از زلف سوی پِستان رفت                      نرم نرمک هــــوای ران کردند

به شرار شراب وشهوت عشق                       شرم را طرد ز آستـــــان کردند

لخت گشتند ومست اُفتـــــــادند                       هر چه دل گفت آنچنــــان کردند

عضو های ضعيف ونازک را                         سخت مانند استـــخوان   کردند

چون کماندار چيره دست دلير                        تيرهــــــا راست برنشان کردند

پسران دست برزمين سودند                         دختران پا بر آسمــــان   کردند

گه فراز آمدند وگه فــــــرود                         گه چنين و گهی چنـــــان کردند

دهن من پُر آب  می   گردد                          گر بگويم ورا چســـــان  کردند

دختران کام دل چو بگرفتند                         روی بر پيـــــر   ناتوان   کردند

بوسه بروی من زدند زدل                          سعی در کار من بجــــــان کردند

الغرض آلتم نشد بيــــــدار                         گرچه صد گونه امتحــــان کردند

گفتم اينست گر جوانی من

...در...زنده گـــــــانی من

هرچند مولانا عبيد زاکانی هم همی قسم اشعار طنزيه سروده ، اما نه به خاطر گرفتن مقام وچوکی، نه تملق ميکد ونه چاپلوسی!

  سردار رحيم شيون ازی چاپلوسی های خليلی خوشش نمی آمد وای کارهاره کسرشان به يک شاعر ميدانست، به همی خاطر وقتی که خليل الله خان خليلی گفته بود:

     الهی رند مستی را ببخشای                     خليلی بت پرستی را ببخشای

     خليل بت شکن را ار نبخشی                    خليلی بت پرستی را ببخشای

سردار رحيم به جوابش گويا از عالم بالا چنين گفته است:

     خليل اربت شکن وربت پرست است     وگر ميخاره ويارند مست است

     ببخشايم ولی هرگز نبخشم خليلی را     که بی ايمــــــــان  وپست است  

کاکه تيغون:  بسيار عالی جواب داده !

کربلائی:  وختي که خليلی ره ظاهر شاه از شورای ملی به عربستان سفير ساخت، شيون صاحب گفته بود:

    استاد ببين ِسر خدای همه دان            کز کرسی اجلاس فگنـــــــدت پايان

   بُردت بسوی حجار تا در جمره            سنگی نخورد خطا به سوی شيطان

کاکه تيغون: والله شيون صاحب خوب شاعر بوده ! کربلائی جان ده می مابين گپای مه وتو چند دفه  دلم ميشد، که پُرسان چرا ريشته کل کدی؟

کربلائی: کاکه جان نام خدايت که از صبح تا حال هيچ پُرسان نکدی!

ايرام بريت ميگم باز بيا که آستا آستا ( آهسته، آهسته) بريم خانه که هــــوا کمکی سرد شده بری هردوی ما نخس ( نقص) ميرسانه؛ ديشو ده تلويزيون ديدم که يک داکتر، ريش مانده، خوب مه واری ريش هزاره گی، او داکتــــــر ادبيات وقصه نويس ( داستان نويس) بود وآدم بسيار لايق ده ادبيات بود، يگان شعر رام دکلمه ميکد، وحـــــــــال ده سياست ام دست ميزنه ودوستای سابق خوده بد ورد ميگه، ده می داستان آخر خود همطو گپای ره نوشته کده، مام تصميم گرفتم که:

        چون بديدم ريش  داکتر              ريش خود کردم تراش

اينمی بود که صبح وخت چت وپتش کدم، حال اَين از تو کده جوان ترمالوم ميشم، کاکه تيغون خوبش کدی کربلائی جان!

 هردو ميخندند وبار وبستره ره جمع کرده و طرف خانه ميروند!

 

بخش بيستم

هردو چون زله بودند، بعد از خواب عميق صبح وقت از خواب برخاستند،بعد از وضو ونماز

برای صرف نهار کنار سفره نشسته وبه صحبت آغاز ميکنند:

کاکه تيغون : خو کربلائی جان! حال بگو که دوا کدی وصحتت چطو اس؟

کربلائی: کاکه جان، خدا دوستای افغانی ره نگيره باد ازی که( بعد از اينکه) از پيش داکتـــــر آمدم وچند رقم دوا داد، بسياری دوستا خبر شدن وتيلفونها شروع شد،که از همهء شان ابراز شکران ميکنم، نام خدا کلُ اوغانای ما داکتر شدن، هرکس يک دوا ميگفت، البته دوای خوده توصيه ميکد، بدون ازی که بفـــامه که مريضی مه همــــو رقم مريضی از او اس يا دِگه رقم؛

 هردو ميخندند وصحبت ادامه می يابد:

کربلائی: کاکه جان، نام خدا اوغانای ما هر کاره هستن، داکتر، سياست مدار، روان شناس، اقتصاد دان ويگان تايش که کم سواد تر اس، لايق تر اس، خصوصن ده انتقاد بلاستند، مثلن يک آدم خون جگر ميخوره، سه چار صد کتابه ميخـــــــــانه، باز از کل ازيا يک کتاب نوشته ميکنه، در سياست، ده مسايل اجتماعی ومذهبی، ده تاريخ ويا دگه چيزا، يگان بيــــادر ما که الفام ده جگرش نيس تق منکر کل گپا شده وبدون دليل وسند وکدام مطــالعه ميگه که ای آدم چتيات نوشته کده که کُل گپايش دروغ اس، حـــال کتی ازی چه کنی، گپام نميفامه واگه چيزام بگويی کتيت( همرايت) جنگ وجدال ميکنه، مجبــــــــور ميشی که بگويش گپای توصحييس، نويسنده غلط گفته ونافام اس، چاره نيست ده غير ازی بايد با هر کس جنگ کنی!

بازام همو گپ سادی ( سعدی) صاحب اس:" سنت جاهــــــلان است که چون به دليل از خصم فرو مانند سلسلهء خصومت بجنبانند"

کاکه تيغون: سادی صاحب چه خوب گپای زده، ای ده کدام کتابش اس؟

کربلائی: کاکه جان از سادی صاحب دو کتابش جمع آوری وچاپ شده، يکی بوستان، که کلش به نظم اس، دِگيش گلستان، که هم نظـــم داره وهم زيادش نثراس، اما بيشتر نثر ُمسجع، وای گپای سادی صاحب ده گلستان اس زير عنوان" جـــــــــدال سعدی با مدعی در بابت توانگری ودرويشی" تو خو گفته بودی که کتاب گلستانه ميخری وميخانی، خريدی؟ خاندی؟

کاکه تيغون: بلی کربلائی جـــــــــان خريدم، اما تا تو برم توضيح نتی (نه دهی) برمه خاندنش مشکل اس.

کربلائی: خو کاکه جان باز کدام روز دِکه مه يک کمی خوب شوم ای کاره می کنم.

کاکه تيغون: کربلائی جان بل آخره( بالاخره) کدام داکتر تره تداوی کد؟

کربلائی: کاکه جان خدا از خود ما ره نگيره، يک داکتر افغــــــــــان ده مونشن اس، بنام فريد رَؤوفی ، دست بسيار خوب داره، گپ مره اُو وگپ وره مه می فاميــــــدم، پيش همو که داکتر اَورتوپيديش رفتم واينه خدا نگيرش بهتر شديم.

کاکه تيغون: کربلائی جان، اورتوپيدی چه قَسم ناجوریس( ناجوری است) ؟

کربلائی: کاکه جان اورتوپيدی نام ناجـــــوری نيس، ای يک نوع عمليهء طبی اس، قسمی که خود داکتر صاحب توضيح داد، اصلن ای لغت منشای فرانسه وی داره، ( پيــــدی) طفلَ ميگن و( اورتو)، راست مانا ( معنا) داره، ده سابقا اشتکای خورد هنگام تولد نقض ميداشتن، يا پا يا دستای شان کج می بود،  که داکترها اندام ايطو اُشتکاره راست می ساختن، بمی خاطر ای شق طبابته ( اوُرتوپيدی)  ميگن، اگه زيادتر ميخـــواهی برو پيش داکتر که برت زياد توضيح بته.

کاکه تيغون: بسيار تشکر کربلائی جان، اينه يک گپ دِگه رام ياد گرفتم، دمی آخر يک سوال دِگه ميکنم وبس، بازميريم بخير دمو پارک که قدم بزنی ومام خدمته کنم، کربلائی جان همی امسال کدام سال بود يانی به سال حيوانی کدام اس؟

کربلائی : کاکه جان تصادفی مه چندروز پيش کتی يک استـــــــــــــاد پولی تخنيک يانی الحاج پروفيسور دکتور احمد لقا نجم، که يکی از منجمين افغانی ده خارج کشور بوده وده هامبورگ زنده گی داره واز جمله مسولين نشريه کلمه هم اس صحبت داشتــــــــــم، او بری مه گفت که امسال تا 21 مارچ سال ( سگ) اس و ضمنن يک يادداشت خـــوده برمه فکس داد که  ده آن چنين آمده اس:

" اصل گه شماری 12 حيوانی در آسيا در خاور ميانه پديد آمده، آنرا ترکی، مغلی، ِخيتائی و همچنان غازانی وايورغی نيز ميگويند، با مغلان به ايران آمده، ابو جعفر محمــــد نصيرالدين طوسی (652- 579 خ) مطابق (672 – 597 قمری) دانشمنــــــــــد وسياست مدار معروف ومشهور به خواجه نصيرالدين، گاه شماری در تاريخ  ايلخــــــانی را که در رسد خانه مراغه تنظيم شد، وارد کرد وپادشاهای صفــــوی  قاجار آنرا وارد تقويم رسمی کردند، امّا به دستور قانون نمبر 10 فروردين سال 1304 خ استفاده آن منع شد، اما هنــــــوز با تقويم های سعد ونحس چاپ ميشود، اين سالهــــا قدر وقُرب دارند وتوجه نا مؤجه به آنها ميشود، دراين گه شماری ماهای قمری (مهی) 29 يا 30 روز وسالهـــــــــای خورشيدی 24352/365 روز هستند" ،اينی فکس داکتر صاحب بود، اما مه خودم ده کتاب ( نصاب َصبيان) زير نظر زنده ياد پدرم اين نامهای سالهای ( قاجاری) وافغانی ره خوانده بودم که ای رقم اس، قاجاری يا کدام زبان دِگه همين گويش:

ُسچقان1 و عود2، يارس3، لوشقان4 ولـــوی5

ايتلان6، ُينت7وقوی8 بود نامهـــــــــــای ســـال

بيچل9 وپس تخاقوی10 وايت11 است بعد از آن

تنگور12 را تونيک شمَر ای مرد با کمـــــــــــــال

در آخر هر کدام کله مهء سال می آيد، مثلن لوی ئيل، يُنت ئيل وغيره، ئيل يانی سال؛

ابونصرفراهی در نصاب صَبيان چنين گفته است:

موش1 وبقر2 وپلنگ3 وخرگوش4 شمار

                                     زين چار چو بگذری نهنگ5 آيد ومــــار6

وآنگه به اسپ7 و گوسفند8 است حساب

                         حمدونه 9 ومرغ 10 وسگ 11وخوک12آخر کار

بقر(گاو)، حمدونه(ميمون يا شادی)

کاکه تيغون:  کربلائی جان تشکر از مالوماتت، امّا مه شنيده بودم که سال 2006 سال مرغ اس، ای چطو آقای نجم ميگه که تا 21 مارچ سال (سگ) اس؟

کربلائی: چون باد از سال مرغ سال سگ اس ، ممکن داکتر صاحب ســـال 2007 بگويه که سال سگ اس، بازهم مه ای گپه از خودش پُرسان ميکنم، تيلفون کدم، خانه نبود مســـجد به نماز عيد قربان رفته بود خير باشه، يار زنده وصحبت باقی!

کاکه جان بيا که بخير بريم، کاکه تيغون ميگه ياالله پيش شو!

بخش های قبلی
بخش بعدی

 


بالا
 
بازگشت