نگارش: ح،برنا
سريال طنز وسياست
پيــــــــــوست گذشته
مناظرهء
کاکه تيغون وکربلائی
بخش بيست وچارم
کربلائی وکاکه تيغون بعد از قرائت اشعار آقای نسيم اسير، مشغول تحليل اشعار بودند، که يکی از دوستهای کربلائی متن مصاحبهء جورج بوش رئيس جمهـــــور امريکا را که بايک شبکهء تلويزونی اين کشور پيرامون نحوه اعـــدام صدام حسين صورت گرفته است با خود آورده وبه کربلائی سپرد، کربلائی با آواز بلند اين جمله را که در بالای مصاحبـــه از زبان جورج بوش نقل شده است ميخواند: " نحوه اعدام صدام تاثير منفی داشت"!
کاکه تيغون باشنيدن اين عنوان به کربلائی ميگويد: کربلائی جان بخان که آقای بوش ده ای مصاحبه خود باز چه گفته اس؟
کربلائی: کاکه جان! جورج بوش، رئيس جمهـــور امريکا ضمن دفاع از سياستهای خود ده عراق نحوه اعدام صدام حسين ره تقبيح کده وگفته که ای گپ باعث خدشه دار شدن وجهــه دولت عراق شده اس، وهم چنان گفته که" نحوه اعدام صدام به نحوی بود که به جای اجرای عدالت، نوعی انتقام جوئی به نظر ميرسيد"!
کاکه جان آقای بوش زير فشار افکار عامه وخاصَتن حريف های دموکراتش مجبور شده که تغيير موضع بته واظهار کنه که از چگونه گی اجرای احکام اعــــــــدام رهبران سابق عراق خرسند نبوده وبخصوص گفته که ده اجرای حکم اعدام صــــــــدام حسين عراقی ها به شکل ناشيانه عمل کدن؟ ( پيشيمانی چه سود چون از اول خطـــا کردی) کاکه جان مه وتو وهمهء مردم دنيا خو اصل گپه ميفاميم!
کاکه تيغون: کربلائی جان مه وتو و همه گی ده همی تلويزون ها خــــو ديديم که تطبيق کننده های حکم اعدام با شتابزده گی عمل نموده وواقعن به صدام اهانت کدن !
کربلائی: اينــــــــه ده همی باره سياست های امريکا ده عراق يک قاغذ ديگام اس واو کاپی نامهء مايکل مــــور کارگردان برجستهء امريکائی وبرندهء جايزه اسکار اس که خطاب به رئيس جمهور ايالات متحده امريکا پس از سخنرانی راديوئی وی وتشريح استراتيژی جديد امريکا نگاشته شده اس؛
کاکه تيغون: خی کربلائی جان، ميشه که ای نامه ره بخانی که مه هم بفامم که چه گفته اس؟
کربلائی: چرا نی کاکه جان، چون ای نامه به شکل روان نوشته شده مه کوشش ميکنم همطو اوره بريت بخوانم:
تنها راه براى اين كه ملت 27 ميليونى عراق را شكست بدهى اين است كه دست كم 28 ميليون نفر به آنجا بفرستى!
مايکل مور
بسيار خوشايند است. مى توانم با شما رو راست باشم؟
فرستادن 20 هزار سرباز ديگر به عراق نميتواند كار ساز
باشد. اين كار فقط تعداد سربازان ما را در آنجــــــــــا
به سطحى كه سال گذشته بود ميرساند و سال گذشته هم ما
داشتيم جنگ را ميباختيم. |
کاکه تيغون: ای مايکل مور همو کسی نيس که يک فلم مستند ده رابطه به 11 سپتــــــــامبر ساخته بود وفلمش بسيار جالب بود وميگن بعد از او ساختن فلمهای مستند زياد رواج شده اس!
کربلائی: کاکه جان نام خدا بلا شدی، بلی ای همو دائرکتر مشهور امريکائی اس!
کربلائی وکاکه تيغون مصروف مناطره بودند که زنگ دروازه به صدا در آمد ويک دوست کربلائی يک ورق چاپ شده از انترنيت را برای آنها آورد، چون به زبان پشتو نوشته شده و قبلاً در سايت وزين" سپرغی " که ناشر انديشه های دموکرايتک می باشد نشر شده بود، آنرا به دری برگردان وبه کربلائی تقديم نموده خودش چون کار داشت اجـــــــــازه مرخصی خواست وپی کارش رفت، کربلائی بعد از ابراز امتنـــــان از همکاری دوستش به مطالعه آن مصروف شد، کاکه تيغون نگران بود که باز چه شده است.
کربلائی اورا در انتظار نمانده گفت : ای دوست ما يک سند بسيار خوبه انتخاب کده وخاسته که مه وتوره هم ده جريان قرار بته!
کاکه تيغون بی صبرانه پُرسان کرد، کدام فگاهی نو آورده؟
کربلائی: بلی کاکه جان فکاهی جنگهای چنــــــدين سالهء افغانستان اس، کاکه جان، قدرتهای بزرگ هميشه کشورهای کوچک وضعيف ره که دارای ثروتهــــــــای سرشار زيرزمينی استن ومواد خام از طريق اين ها انتقــــــال دادميشه، به هر وسيله ممکن اوناره زير فشار گرفته و وادار به گردن نهادن می سازن، مثالهای فعلی اش افغانستان، عراق وچند کشور افريقائيس که ده ای نوشته راجع به برنده شدن جنگ ده افغانستان تذکر هائی داده شده اس:
عنوان ای نوشته هم اس که" آن خرها چه شدند؟" !
کاکه تيغون: نی که همو خرائيس که مرحوم لودين شعر بريشان گفته بود وباز همو رفيق تو اوره مخمس ساخته بود. خدا گردنه مه نگيره بيت آخرش هم بود:
" خوب ای خران چريد که تا چاق تر شويد" ا َ کربلائی جان؟
کربلائی: همطو فکر کو کاکه جان، بی حوصله نشو اينه مه کُل شه بريت ميخوانم، ای نوشته ره يک پاکستانی بنام ( جاويد چوهــــــــــــدری) به لسان انگليسی کده که مترجم آن به زبان پشتوکسی بنام بشير احمد است که او هم ممکن از پشتو زبانهای پاکستانی باشه و قسمی که پيشتر گفتم اصل ای نوشته ده صفحه سپرغی بتاريخ 28 نوامبر 2006 به نشر رسيده اس.
کاکه تيغون: کربلائی جان حالی اوره بخوان !
کربلائی : اينه کاکه جان:
آن خر هـــــــــا چه شد؟
شهزاده بندر بن سلطان بن عبدالعزيز السعود 22 سال در امريکا سفير عربستان سعودی بود. او از سال 1985 تا سال 2005 در واشنگتن مسوليت هـــايی بدوش داشته و حالا در سعودی سکرتر جنرال امنيت ملی ميباشد، شهزاده بنــدر بن سلطان در دهه هشتاد در جهاد افغانستان نقش بسيار عمـــــده داشت، در اکتوبر 2006، کتاب يادداشتهــــــــــای او بنام " پرنس" به نشر رسيد. که در انگلستان به قلم يک همصنفی او بنام " ويليم سپسن" به زبان انگليسی نوشته شده است، شهزاده بنـــــــــدر بن سلطان راجع به " جهـــــــاد افغان" تمام نظريات مرا تغيير داد وبرای اولين بار معلوم شد که اين جهــــاد نه، بلکه جنگ برای کسب ثروت بود، به گفتار شهزاده بندر اين جنگ به زور دالر امريکا صورت گرفته، به قوت دالر امريکائی برنده شد، امريکا وسعودی برای" مجاهدين " در قبال فرستادن مهمات واسلحه باران دالر را هم فرستادند، شهزاده بندر می نويسد که رئيس جمهور امريکا رونالد ريگن و زمامدار سعودی ملک فهد معاهده بسته بودند تا بهر صورت بايد برنده شوند، ودرين ضمن هرچه پيش آيد بايد دريغ نشود، به گفتهء شهزاده بندر اين جنگ برای امريکائی ها وروسها شبيه شکارچيان دو مرغ جنگجو بود، شهزاده بندر اين اطلاعيه را هم می نويسد: که امريکا وعربستان سعودی برای شهزاده بندر اين کار را هم سپرده بودند که گرباچوف را برای قطع جنگ آماده سازد، او ميگويد که من برای اين کار اناتولی دوبرنين سفير اتحـــاد شوروی را استعمال کردم، اناتولی با مسئوليت 24 ساله در امريکا راه را برای ملاقات بندر وگرباچوف هموار ساخت.
شهزاده بندر در اين کتاب خود اعتراف ميکند که من در فبروری 1985 به ماسکو رفتم وبا رئيس دولت آقای گرباچوف ديدن کردم، او مينويسد: گرباچوف اوّل برمن قهر شد وگفت که ملک فهد در امور داخلی افغانستان دست بازی ميکند، گرباچوف به امريکا هم اشاره کرد وسياست سعودی را دريمن وايتوپيا تقبيح کرد.
شهزاده بندر مينويسد: در دور دوّم مذاکرات گرباچوف نرم تر شده بود، به اين سبب برای گرباچوف گفتم که روس بايد يک دولت اسلامی را در قبضهء خود نگيرد، واگر از دست بازی دست نکشد، انجام آن چيزی خواهد شد که امريکا در ويتنام ثمر آنرا ديد، روس اين جنگ را بُرده نميتواند، پس بهترآن خواهد بود تا راه امن را از خودبسازد.
او مينويسد: گرباچوف به جواب من گفت در افغانستان چه فايده دارد که هــــرسال شمـــــا دومليون دالر خرچ ميکنيد؟ من برايش گفتم: معلومات شما غلط است، ما دومليون نه، بلکه سالانه پنج مليون مصرف ميکنيم واگر ضرورت افتاد زيادترهم ميکنيم.
شهزاده بندر مينويسد: من برای گرباچوف مشوره دادم، ما صِرف دالر مصرف داريم وشما سربازان خود را قربانی ميدهيـــد، ما با فروش نفت ضرر خود را مرفوع می سازيم وامريکا بازهم دالر چاپ ميکند وروس که مردم ووسايل خود را از دست ميدهند، از کجا آنرا دوباره بدست خواهند آورد؟
در آخر صحبت شهـــــــــزاده بندر گرباچوف گفت: اگر ما شرمسار نشويم، ماحـــــاضريم از افغانستان خارج شويم، تو برای ملک فهد اين پيام را برسان.
شهزاده بنــــــدر در اين کتاب می نويسد: که در زمان جنگ افغانستان، امريکا وعربستان سعودی از تمام دنيا خرهــــا را گرفته وبه افغانستان فرستاد، زيرا نود فيصد خاک افغانستان کوهستانی بوده وخرها درآن خوب سفر کرده می توانند، او مينويسد: ما از هر کشور جهان خر ها را گرفته وتوسط آنها برای مجاهدين سلاح ومهمـــــات فرستاديم که در نتيجهء آن در تمام دنيا قيمت خر بالا رفت.
نظر به کتاب شهزاده بندر بن سلطان بن عبـــــــــــدالعزيز سعودی تمام نظريات من در بارهء " جهاد افغانستان" بدل شد، نسل ما در اين جنگ بزرگ شدند، به اين سبب ما اين جنگ را جنگ کفر وسلام ميگفتيم، اما بعد از مطالعه کتاب شهزاده بندر معلوم شد که اين جهـــــــاد نه بلکه مسايل تنازعی ذات البينی امريکا وروس بود وسعودی در اين تنازع سخت رفيق امريکا بود، ما فکر ميکرديم که در جنگ جهـــــــــادی افغانستان کارنامهء بزرگی کرده اند، ما دراين جنگ مجاهد اسلام را صلاح الدين ايوبی قرن بيست ميشمرديم، اما کتاب بندر بن سلطان ثابت ساخت که اين جنگ دالر بود ودر اينجا مجاهدين جنگنده ( قاتلان کرائی) بودند، ما ميگفتيم که پاکستان دراين جنگ خيلی بهادری کرده است، اما بندر بن سلطان در کتاب خود نوشته است: که اگر سعودی در جنگ افغانستان پشتوانه نمی بود، ماندن پاکستان در آنجــــا آسان نبود ، بعداز مطالعه اين کتاب تمام مغالطات فکری ما از بين رفت وبرای اولين بار معلوم شد که امريکا چرا بعد از جنگ پاکستان را تنها گذاشت، برای من معلوم شد که نقش پاکستان در اين جنگ از کاغذ تشناب بيشتر نبود، کشور من( پاکستــــــــان) دراين جنگ دوست يا رفيق امريکا نی، بلکه نوکر بوده وماهر چه که ميکرديم حق الزحمه برای ما داده ميشد.
زمانيکه کار آقا خلاص شد، برای ما سلام داده دوباره راهی واشنگتن شد، برای من حالا معلوم شد که يک ديکتاتور " ضياالحق" بخاطر دکتـــــــاتوری خود به امريکا دست داد وهر فيصلهء آنها را قبول ميکرد، امريکا بخاطر ضرورت خود اين دکتاتور را قبــــــــــــول نموده وزمانيکه روسها از افغانستان برآمدند وبه ضياالحق ديگر ضرورت باقی نماند، او را به رتبه شهادت بلند بردند وخود را از شر او خلاص کردند، اين هم برای من معـــــــــلوم شد؛ امريکا وسعودی با شوروی در وقت مذاکرات به پاکستان خبر نميدادند، هرچنــــد که اين کتاب بسيار دلخوش کننده است،اما بعضی معلومات در آن نيمه مانده است، طورمثـــــــال در اين کتاب از خرها ذکر شده است، اما شهزاده بن سلطان اين را ننوشته است که با پايان رسيدن جنگ اين خرها چه شدند؟ او اين را ننوشته است که تا حال اين خرهــــــــــا در افغانستان هستند يا به سعودی ويا امريکا بُرده شده اند، از آنروزی که من اين کتاب را مطــــالعه نموده ام در مورد اين خرها به انديشه افتاده ام ودلم ميخواهــــد به جنرال حميد گل تيلفون کنم واز او بپرسم که اين خرها چه شدند؟
کاکه تيغون: کربلائی جان خلاص شد؟
کربلائی: بلی کاکه جان نوشتهء سايت ( صفحهء) سپرغی پايان يافت !
کاکه تيغون: خی کربلائی جان تو بگو که ای خرها چه شدن؟ کجا رفتن؟
کربلائی: کاکه جان مه دقيقشه نمی فامم، امّا فکر ميکنم که يک تعـــــــداد شانه، گوش وبينی شانه بريدن واونا دُم هاره سيخ کده چارترات طرف وطن های شان رفتن، ويک تعداد دگه شه
بری ازی که ميــــــــــدان جنگ گرم باشه ده اوغانستان نگاه کدن، چرا که اگه وام برن جنگ خلاص ميشه وپلانهای همو کسای که ای خرهاره آورده بودن نيمه تمام می مانه، وا هنوز ثروتاره نبوردن، چند دفه دگام بريت گفته بودم که خلاصی جنگ به نفع شان نيس!
کاکه تيغون: کربلائی جان ای خرها از اوی خرهای دوران جنگ که به گفته شهزاده بندر آورده شده بودن چه فرق داره؟
کربلائی: کاکه جان " خر همان خراست، مگر به برکت کمک های بين المللی پالانهايشان نو شده است"!
کاکه تيغون: خی حالی خر ها جَو ره که ديدن گاه ره نمی خُورن !
کربلائی : بلی حتا بسيار خرها تحويدار جَو مقرر شدن، کاکه توام بلا شدی وده رشته خر شناسی هم چيز چيزی ميگی!
کاکه تيغون: کربلائی جان اگه خر ره قسمی که شهزاده بندر گفته ازيک جای به جای دگه ببرن چه فرق ميکنه؟
کربلائی: کاکه تو خبرنداری که ميگن:
خر عيسی گرش به مکه برند
چو باز آيد هنــــــــوز خر باشد
کاکه تيغون: کربلائی جان ده همی جوش قصه خر وخر بازی نميشه که يکی دو فکاهی هم بگوئی؟
کربلائی: کاکه جان تو از فکاهی سيری نداری؟ همی گپا کفايت نکد؟ اينه گوش کو!
- يک بچه با مادر خود که از وطن گريخته وبه آلمان آمده بود، يک روز شامپو خريده ده خانه آورده وده سر خود خالی کد وموهای خوده شامپو پُر کد ومی ماليد! بوبويش گفت: بچيم برو ده تشناب اول ده سرت او پرتو باد از اوُ شامپو بزن، بچه گفت: مـــــــادر ای شامپو بری موهای خشک اس اينه ده سرش نوشته( برای موی خشک) !
- يک روز اعلان شد هر که 8 طفل داشته باشه بريش يک اپارتمـــــان کلان بخشش داده ميشه، مرد اعلانه خوانده خانه آمد وبرای زن خود گفت: اينه ما 5 طفل داريم، حالی اگه اجازيت باشه، مه يک زن دگام داشتم که از اوُ 3 طفل داشتم، ميرم همواره ميارم، زنش بخاطر اپارتمــــان اجازه داد، مرد رفت 3 طفله آورد، ديد که اولادا نيستن، پُرسان کد که اولادها چه شدن؟ زنش جواب داد : بابه هرکدامش آمد واطفال خوده بورد!
هردو چند دقيقه متواتر ميخندند وبعداز تازه کردن وضو، بطرف جماعت خانه ميروند!