پوهاند محمد بشیر دودیال
نظری بر تعلیم دختران وارتباط دادن نادرست آن به کلتور و اخلاق
از مدتی یک ونیم سال مکاتب دختران بسته شد و درین اواخر رفتن آنها به پوهنتونها نیز منع گردید. در داخل کشور اولیای امور علت آن را جلوگیری از فساد اخلاقی وانمود ساخته، ولی مقامات پاکستان علت آن را مخالفت کلتوری اعلان نموده اند. اما، خود افغانها هردو نظر را نمی پذیرند.
افغانها به اخلاق و پاکدامنی ارجحیت قایل بوده، با فساد اخلاقی ناسازگار اند و تحمل هیچ نوع حرکت ناشایست را ندارند، اما شکی نیست که بعضاً منکرات؛ و از آن جمله مظاهر بد فساد و اخلاق ناشایست شاید دیده شده باشد. علت چنین منکرات فقر، بیسوادی و محیط ناسالم تربیتی است، نه مکتب رفتن وسواد وکار وشغل مشروع وقانونی. افغانها از همه بیشتر شیفته ی زنده گی آبرومند اند.
این قلم از صنف اول تا صنف شش مکتب و بعد در دوره پوهنتون یکجا با دختران درس خوانده ام و درمحیط کار نیز باخواهران تحصیل کرده ، همکار بوده ام. طی این مدت هیچ نوع حرکات خلاف فرهنګ عالی افغانی و خدای نخواسته مسایل اخلاق ناشایست را ندیده ام، وقتی از فساد اخلاقی می شنوم، شدیدا ناراحت میگردم، ولی آنرا به مکتب ارتباط نمیدهم. در مورد معارف معاصر عرض شود که :
حدود یکصدو هفده سال قبل اساس معارف معاصر، با تاسیس مکتب حبیبیه گذاشته شد که نخستین معلمین آن تعلیم یافتگان دروس دینی بودند. ایشان بنا بر ضرورت همان عصر مضامین ریاضیات، منطق، جغرافیه، تفسیر شریف و دینیات ... و حتا تربیت بدنی را شامل نصاب ساختند. حدود صد سال قبل مکتب مستورات بنا براشد ضرورت به تحصیل دختران، بنام مکتب مستورات اساس گذاشته شد و به تدریج معارف کشور انکشاف متوازن یافت (اعم از ولایات و مناطق مختلف کشور، و شمولیت دختران وپسران و علوم دینی و عصری). نخست در شهرها مکاتب انکشاف یافت، بعدمردم شمولیت اولاد هایشان را در ولایات آغاز نمودند، ولی محتاطانه. تاانکه حدود شصت سال قبل عالاقه و شوق مردم به مکاتب دخترانه وپسرانه به تدریج ازدیاد یافت و کدام مشکلی وجودنداشت. باوجودیکه استعمار انگلیس توسط گماشتگان شان کوشش میکرد، تا مردم را از مکتب، معارف و ترقی روگردان نمایند، ولی مردم ما به تدریج علاقمند معارف عصری وترقی شدند.
این قلم حدود پنجاه وپنج سال قبل زمانیکه دوات رنگ، تخته ی چوبی و قلم نی مروج بود، شامل مکتب شدم. از صنف اول تا صنف شش نصف صنف ما دختران و نصف پسران بودند. همه با هم مانند خواهر وبرادر درس میخواندیم. در صنف اول معلمی داشتیم که به "آغاصاحب " شهرت داشت، عینک میگذاشت، کلاه قره قلی داشت، نخستین درس را از قران عظیم الشان آغاز نمود، من تاامروز قرائت به آن شیوایی و جذاب بخاطر ندارم. بعد ها هنگامیکه در رادیو ساعت شش صبح قرائت را میشنیدم، معلم صاحب خود را درنظرم مجسم میساختم. او سه سال معلم صنف ما بود با دختران و پسران مانند پدر مهربان بود. در صنف چهارم دو معلم داشتیم، معلم دری مکی جان بودند که در ضمن نگران صنف مابود. او کرتی، دامن وجراب میپوشید، چادر کوچکی بسر میبست و درحاضری ګرفتن بسیار جدی بود. صلاحیت سرمیزی، ترقی تعلیم و تباشیر را به کفتان صنف قدیر جان سپرد، اما قدیر بسیار بی نظم بود، بعداً رُنا جان کفتان صنف شد. ازینکه خط خوبی داشتم(صفت نشود)معلم صاحب برایم وظیفه داد تا روی ترقی تعلیم و حاضری بنویسم: صنف چهارم الف.
اما شستن سرمیزی، نګهداری قوطی تباشیر و تخته پاک کار رُناجان بود، بعد ها وقتی محصل پوهنتون شدم، رنا جان را در پوهنتون میدیدم و بعضاً مانند خواهر وبرادر سلام میدادیم. طی شش سال صنفی بودن هیچ نوع حرکات ناشایست از هیچکس سر نزد، نصف صنف دختران با نصف صنف بچه ها درفضای احترام متقابل درس میخواندند. خواهری و برادری در فضای احترام متقابل و رقابت شدید درسی جریان داشت. هنګام رخصتی صفوف بچه ها پیش و بعد تر دختران به عقب با لباس سیاه وچادر های سپید کوچه ی پخته فروشی را به موج از هیاهو تبدیل مینمود، وقتی به جاده میرسیدیم هرکس به هرطرفی میشتافت. صمیمیت بود، احترام بود بزرګسالان در راه مکتب ما را مانند اولاد و نورچشمی نوازش میدادند. بعد از ضنف ششم مکاتب دختران وپسران جدا بود، من شامل مکتب حبیبیه شدم، تا انکه دوره پوهنتون رسید. روز امتحان کانکور دختران وپسران که یک روز برفباری شدید بود، و در صنف که ما امتحان داشتیم بخاری زغال سنگ را روشن نموده بودند، با هم امتحان را سپری نمودیم، درنتایج امتحان که در ایام آمد امد بهار اعلان شد نامهای بچه ها ودخترها در عین لست کامیابان بود، من نام خود را در لست کامیابان که در عقب یکی از صنوف پوهنځی حقوق نصب شده بود، یافتم و آن خاطره ی خوش را تا حال فراموش نمی کنم. در پوهنتون نیز پسران ودختران مشترک درس میخواندند، هیچ نوع مشکلی وجودنداشت. دختران لباس طبق میل شان میپوشیدند، ولی احدی بسمت شان نظری غیر مودبانه نداشت، اصلاً تفاوتی أن نبود که زنان ودختران خدای ناخواسته به دیده توهین ویا بی ادبی دیده شود. این وضع نه تنها در کابل بلکه در ولایات نیز مشابه بود، لیسه های اناث سلطان رضیه (در بلخ)، محجوبه هروی(هرات)، الایی (ننګرهار) .. و سایر ولایات. اګر من در طول این مدت اندکترین مظاهر بد اخلاقی را میدیدم، شاید امروز اولین کسی میبودم که از بسته شدن مکاتب دخترانه حمایت میکردم، درحالیکه برخلاف .
امامتاسفانه اوضاع با بی ثباتی جامعه وشدت جنگها درهم وبرهم شد. درین هنگام آن آداب و احترام، پاس و حرمت و،عصمت، عفت، سیرت و اخلاق متاسفانه متزلزل و جامعه دچار انواع انحرافات شد. باید اوضاع را دوباره به سمت ثبات، اعتماد و بهبود سوق نماییم. باید با وضاحت بگوییم که یک خانواده تعلیم یافته صاحب رسوخ وحیثیت بوده، احساس غرور سربلندی یکی از دستاوردهای اموزش شان میباید ومیباشد، به هیچ صورت تن به فساد اخلاقی وسایرمنکرات نمیدهد. تعلیم و اموزش به انسان حیثیت میدهد.
این درست است که هم در گذشته، هم در دور مفسدین و هم حالا شاید ندرتا بداخلاقی و فساد اجتماعی موجود بود واست. این موضوع برای هموطنان شریف و آبرومند قابل تشویش بوده، وجدان هیچ مسلمان باتقوی و واقعی و هیچ افغان سربلند آن را تحمل نموده نمیتواند ودرصورت مشاهده ویا اطلاع یافتن از ان رنج برده شدیداً متاثر و عکس العمل نشان میدهد، اما چاره ی آن بستن مکاتب نیست.
طی چهل سال اخیر وضع اقتصادی بعضی خانواده ها ضعیف گردید، اوضاع بی ثبات شد، متاسفانه والدین به عوض توجه جدی به ترتبیت فرزندان، مصروف یک لقمه نان شدند. البته در جوامع مختلف در هرزمان؛ از آن جمله د رافغانستان از سالیان قبل کسانی بودند که وفادار به معیار های اخلاقی نبودند، ولی خیلی کم ، خیلی به ندرت و آن هم پنهان. مقصراین نوادر نباید معارف و مکتب دانسته شود.
طی سی سال گذشته متاسفانه نسبت شیوع جنگ خانمانسوز باسایر پدیده های منفی، بعضی مظاهر بداخلاقی نیز مشاهده شد، که علت آن نه مکتب و نه کار اناث در دفاتر بود، بلکه علت همانا فقر، بیسوادی، بی ثباتی و فراموشی تربیت درست بود. طی بیست سال گذشته نیزبا درد و صد افسوس اذعان میداریم که هرنوع منکرات بچشم میخورد: مخدرات، دزدی، دروغ، بهتان، غیبت، بداخلاقی اجتماعی و سایر بدبختیها. یقیناً تمام اینها زاده بی ثباتی، جنگ، فقر وتوسعه ی دوباره جهل بود واست.
هیچ افغان بادرد وبادرک طرفدار منکرات و پلیدی ها نیست. همه ی ما رنج میبریم ، ولی راه اصلاح آن با بستن درهای مکاتب وپوهنتونها نیست، بلکه کار روی یک پلان همه جانبه رشد و ترقی اجتماعی و اقتصادی راه حل است. تعلیم وتربیه جوانان( اعم از پسر ودختر ) باید جز این پلان باشد، نه اینکه دروازه های معارف بسته وزمینه تبصره های منفی وخلاف عفت و حقیقت برای نماینده وسفیر هر کشور در ملل متحد میسر گردد. شاید بستن مکاتب و شیوع بیسوادی، فقر و بی ثباتی و بی اعتمادی اوضاع اقتصادی، اخلاق وتربیه و معاشرت را بدتر بسازد. پس هنوز که فرصت زیاد را از دست نداده ایم برماست تا جلو فاجعه گرفته شود و به اولیای امور مشوره های سازنده و قناعت بخش داده شود. مقاومت دلیرانه درین راه مسئولیت ملی همه ی ماوشما است. باید به گروه حاکم فهمانده شود که قشر تحصیل کرده بیشتر از همه متوجه اخلاق وسیرت بوده، مدافع سجایای عالی اخلاقی وانسانی وشرافت اند. زنان و دختران تحصیل کرده با جرات از حیثیت، آبرو و حریم وحقوق شخصی شان دفاع نموده میتوانند. زنان تعلیم یافته هیچگاه در دام فساد نمی افتند و کار مشروع و سازنده آنها باعث استقلال و غرور شان بوده با هرنوع جرایم و گناه ها میرزمند و درنهایت جامعه بسوی پاکیزه گی و سلامتی میرود. علت و مجبوریت سقوط اخلاقی فقر و بیسوادی است، ولی تعلیم و رفاه علامت سجایای اخلاقی است. پس باید از مجبوریت به ارفعیت راه جُست.