الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
نمایندگان نخست خاندان سلطنتی آل عباس مانند حاکمان خاندان اموی حکمفرمایان دنیوی بودند و به صورت واضح وآشکار از دانش و علوم یونان مخصوصاً در دوره مأمون طرفداری میکردند.و در عین حال از اصالت عقلی معتزله نیزجانبداری می کردند.خانواده عباسی ازنگاه اهداف و مرام های سیاسی از (امویان) فرق داشتند،چنانچه اموی ها در درجۀ اول ازملیت عرب نمایندگی می کردند؛لیکن آل عباس در تلاش ایجاد یک نوع رژیم دولتی ای فراگیر بودند که تحت پرچم آن اعراب ،پارسیان وخراسانیان راعلی السویه (در حکومت)از حقوق خود شان تمتع نمایند.سیستم متوازن ساسانی ها که اعراب آنرا بلند ترین الگوی حکومت داری می دانستند،بهترین نمونه برای آل عباس بود.[1]
وزرای آل عباس«این اداره به مفهوم بروکراسی [دولت داری]توسط عباسیان بوجود آورده شد.»که از زمان منصور خلیفه عباسی به خاندان معروف پارسی برمکی تعلق داشت ،که خود را از اولاده بزرگمهر ودیگر سیاست مداران نیمه اساطیری دورۀ ساسانی ها میدانستند. (سیاست نامه خواجه نظام الملک،برگ های 150-51)
وظایف حکام غیر عربی ولایات مخصوصاً حکام خراسان،که در عین زمان ماوراءالنهر مانند سابق تحت اثر آن بود، نیز به توسط این روش ها اداره می شد .مانند دوره ساسانی ها پسر رئیس دولت در دو موقع وفرصت حکمفرمای ولایت مقرر می شد،و این امراهمیت حکومت خراسان را نشان میدهد،زیرا در این سامان مجادله با دشمن داخلی وخارجی مشکلات مخصوصی را در مقابل حکام ولایت می گذاشت.زیرا حکام خراسانی ساختمان سیاسی را مطابق به روحیه و عنعنات ساسانی استحکام میبخشید واین امر در صورتی میسر می شد که طرفداران و گروههای امنیت و صلح را همدستان نموده و عناصر باغی را خنثی سازند. این حکام برنامه های را سر دست می گیرند تا تیول ورعایای ملک و همدستان شان که علم بغاوت بر افراشته اند،داخل پیکار گردند.و آرزوی صلح وقتی بر آورده میشد که حکام موروثی از بین طبقه ارستوکرات های محلی انتخاب می شد که با شرایط محیط آشنا بوده و در ضمن از احترام در بین مردم نیز برخوردار بودند.این نکته خاطر نشان می گردد که این حکام بیشتر به مرام ومفاد خود کار می کردند تا اینکه منافع خلیفه را در نظر داشته باشند.این حکام به سرعت تمام خود را از قید اقتدار و سلطۀخلیفه وارهانیده و فقط بنام زیر اثر خلیفه می بودند.
والی هایی که از طرف آل عباس،تا ظهور آل طاهردر خراسان فرمانروایی می کردند مجبور می بودند یک سلسله بغاوت هارا، چه از طرف عربها و یا خراسانیها فرو نشانند.چنانچه بعد از قلع و قمع شریک بن شیخ المهری(نرشخی،برگ،70-71)،یک سلسله بغاوتهای دیگرکه از طرف اهل تشیع اعراب در بخارا راه انداخته شده بود،عطف توجه می کند. جانشین دوم ابو مسلم، عبدالجبار بن عبدالرحمان در سال (140هـ/757م)، امر صادر نمودتا فرمانروای عرب را در بخارا که مجاشیع بن حیرت نام داشت، به قتل رساند،زیرا این شخص با علویها اظهار همدردی می کرد.
در دوره خلافت مهدی(775-785م)در بخارا در سال 160هـ./775م بغاوت یوسف البرم خارجی که به قبیله ثقیف پناه برده بود، شروع می گردد.پرچم بغی را بنام و به مشیت اسلام بلند می کنند.(یعقوبی احمد بن اسحاق،تاریخ ،ترجمه محمد ابراهیم آیتی،انتشارات علمی وفرهنگی ،سال نشر،1382،چاپ پنجم،ج.دوم،برگهای748-49) و عملیات نظامی در بخش شمال غرب به جغرافیای کنونی افغانستان آغاز می گردد؛زیرا یوسف مرو رود و،طالقان و گوزگانان (جوزجان) را گرفته بود.(یعقوبی،نسخه خطی اکسفورد، برگ 94؛نسخه خطی کمبریج75)در همین دوره مامون یک بغاوت دیگر را نیزکه نواده یوسف،منصور بن عبدالله راه انداخته بود،باید خاموش می کرد (یعقوبی، تاریخ، ج. دوم،پیشین،برگ 546) یک سلسله اضطرابهای خارجی ها در سجستان (سیستان)تا دوره طاهری ها و سامانی ها مرکز آشوب وفتنه باقی می ماند. در باد غیس تقریباً در سال 150هـ/767م یک نهضت مذهبی پارسی ها که رهبر شان پیامبر اشنس(Ashnas)،آرزو داشت که کار «به آفرید» را ادامه دهد، شروع شده بود؛طوری که میدانید به آفرید را ابو مسلم اعدام کرده بود. ولی سپید جامگان که ما در بحث های قبلی تلویحاً از آنها سخن گفته ایم از طرف ابومسلم حمایت می شدند که آنها،هر گز از فعالیت دست بر نداشتند[این فرقه تا سده دوازدهم وجود داشت] ولی داعیه خود را در خفا انجام میدادند.بعد از قتل ابو مسلم توسط منصوریکی از پیروانش اسحاق بغاوتی را در ماوراءالنهر براه انداخت.او را که مرد بیسوادی بود ترک خطاب می کردند وعلت آن این بود که ابومسلم اسحاق را به طور قاصد و پیامرسان خویش نزد ترکها فرستاده بود.اسحاق خود را جانشین زردشت می دانست و اعلان کرده بود که زردشت زنده است که برای احیای آیین خویش دوباره بر می گردد.
نخستین نماینده ابو مسلم در خراسان[حاکم خراسان ]ابوداود بود که در سال 757 بدست یکی از پیروان همین فرقه[زردشتی] بقتل رسید.(به عقیده گردیزی و[f.90,Camb Ms., f73a] و همچنان بنا به قول طبری،ج. سوم برگ 128 اورا نظامیان به قتل رساندند) جانشین ابو داود عبدالجباراز روش حکومت خلیفه اظهار نارضایتی می کرد و همان بود که با باغیان که در رأس آن ها براز (Baraz) واقع بود،همدستان گردید و پرچم سفید را بر افراشتند. (همانجا)
عبدالجبارشکست خورد و در حال فرار در نزدیکی مرو بدست عربها اسیر گردید و به حکومت تسلیم داده شد.(طبری جلد سوم،برگ 135.طبری این دسته از مردم رابه قبیله ازد متعلق میدانست.)خطر بزرگتر از آن، همانا،همان بغاوتی بود که حاشم بن حکیم با شنده سرزمین همجوار مرو راه انداخته بود که این بغاوت، به عقیده گردیزی و نرشخی در دوره حکومت حمید بن قحطبه،بغی پیش ازسال 776خاموش ساخته شد.(نرشخی،تاریخ بخارا، پیشین، برگهای 176-185)
بارتواد می نویسد:این کاشغرنبود بلکه بلاساغون بود که در پایان سده دهم میلادی به عنوان مبدأ حرکت برای فتح دولت سرحدی دنیای ایرانی-اسلامی [خراسانی] یعنی امپراتوری سامانیان،برگزیده شد.[2]
در سال(992م/371هـ) اولین قشون کشی بغراخان هارون (فرمانده مسلمان ترک)به بخارا و سمرقند آغاز شد.ولی اوضاع واحوالی بمیان آمد که فاتحان از پیروزی خود صرف نظر کردند وبه بلاساغون بر گشتند.در همان سال بغراخان فوت شد اما قرارداد صلحی که چند سال بعد منجربه تصرف تمام متصرفات سامانیان در شمال درۀ زرافشان بدست قره ختائیان گردید،یعنی درسال999م/378هـ.،اینان دوباره سمرقند و بخارا رااشغال کردند.
بطور کلی تلاش های سامانیان برای بر انگیختن مردم به دفاع از دولتی با ریشه ایرانی در برابر دشمن خارجی هیچ نتیجۀ در بر نداشت.چند مجتهد مسلمان فتوا داده بودند که بر اساس اصول اسلام مسلمانان فقط موقعی موظف به دفاع از دولت هستند که یک کشور اسلامی به وسیله غیر مسلمان مورد حمله قرار گیرد.چون قره ختائیان مسلمان بودند و چون هیچ دلیلی وجود نداشت که کسی بگوید وضع مسلمانان تحت فرمانروایی آنان در دوره حکمروایی سامانیان خواهد شد، لذا مسلمانان انگیزه جنگیدن تا پای مرگ نداشتند.آسیای میانه (ایرانی)در دوران پیش از اسلام با قدرت سلطنتی و نیرو مندی سروکار پیدا نکرده بود:قدرت واقعی در این ناحیه در دست اشراف زمیندار(و تیولداران) بود. و کشوربه تعداد زیاد امیر نشینان کوچک تقسیم شده بود وامیران همان اشراف زمیندار در همان منطقه ای بود که این اشراف زمین دار بنام دهقان نامیده می شدند.
نیا وسلف این خاندان سلطنتی سامان خدات بود؛این مرد مؤسس این خاندان وفرمانروای روستای سامان در ولایت بلخ بوده است.[3]سامان–خدات را خلف رهبر ساسانی بهرام چوبین که در سال 591م.به نزد ترکها فرار کرده بود،میدانند.سامان خدات در سایه حمایت حاکمی که اسد بن عبدالله القشیری نام داشت (738م)می زیست.سامان–خدات اسلام را می پذیرد و و پسرش رابه احترام حامی خود،اسد نام میگذارد. در باره حیات وزندگی اسد هیچگونه معلوماتی در دسترس ما نمیباشد.این زمینداران بزرگ یا دهقانان گاهی اوقات قدرت خود را بالای ترکان نیز اعمال می کردند:در ماوراءالنهر دهقانانی را می یابیم که عنوانهای ترکی دارند.در دوره اسلامی این گرایش به تشکیل یک طبقه از اشراف که در ماوراءالنهر وایران خود را نشان میداد،بر اثر توسعه زندگی شهرنشینی،تأسیس یک قدرت سلطنتی نیرو مند وتمرکز اداری از میان رفت.
در همان حالی که گویش های ایرانی جای خود را به زبان فارسی می دادند ،تصور سامانیان از دولت در آسیای مرکزی جا باز کرده بود و خود سامانیان نیز خود را اخلاف و جانشینان ساسانیان اعلام کردند.گرایشهای استبدادی ایشان موجب بیدار شدن روحیه طغیان در اشراف محلی شد، و بر اساس اطلاعاتی که در یکی از منابع آمده است،بغراخان را دهقانان به ماواءالنهر فرا خوانده اند.اما بر اساس منابع موثق میتوان گفت که دهقانان فوراً از فتح کشور به دست ترکها بهره برداری کردند.بر اساس آنچه که مقدسی می گوید، در پایان قرن دهم میلادی طبقه «دهقانان» در زندگی اقتصادی بخصوص در منطقۀ ایلاق(Ilaq) در داخل درۀ انگرین (Angren)در جنوب تاشکند.، اهمیت سنت خود را حفظ کرده بود.با اینهمه دهقان ایلاق فاقد قدرت سیاسی بودند.
قراخانیان بعد از فتح ماواءالنهربلافاصله در پایتخت های قدیمی منطقه،در بخارا(پایتخت سامانیان)یا در سمرقند مستقر شدند.مقر اولین فرمانروائی قره خانی ،ماوراءالنهر شهر اورگنج (اورگند)(Ouzgendبه ترکیOzkend[4])بود،که در مرز شرقی فرغانه واقع شده بودوتا آنزمان اهمیتی نداشت.قره خانیان در این شهر،در مجاورت تصرفات داخلی خود مسلماً احساس امنیت میکردند تا در مرکز کشوری که تازه فتح کرده بودند، یعنی جائی که چند سال بعد از فتح آنان نشانه هایی از یک جنبش توده ای به طرفداری از سامانیان بروز کرد.باید یاد آور شویم که واژۀ «اوزگند» از دو واژۀ ترکی «ouzبه معنای مال ما»و kendبه معنای شهر ساخته شده، که در مجموع «شهر خود ما» معنی میدهد.پایتخت بخش شمالی ماوراءالنهر هم که تحت قیمومیت عناصر ترکی بودند نیز نام ترکی بخود گرفت و آن «بین کنت» (Binkent)بود،که مرکز ناحیه چاش (Tchach) مطابق به الفظ عربی آن ،که بعد ها در مکاتیب عربی رایج شد "شاش" می باشد.ابوریحان البیرونی می گوید :نام بین کنت که از سده یازدهم به بعد، به نام ترکی «تاشکند»(شهری سنگی یا شهری از سنگ) عوض شدوبا این که میدانیم که در این ناحیه تقریباً سنگ وجود ندارد.،این شهر چنین نامیده شده است.
همپنان محمود کاشغری شکل عامیانه مخفف نام تاشکند را که ترکن(Terkrn)بوده و ریشه ترکی نام سمرقند،در زمان عامیانه سمیزکنت (Aemiz-Kent)به معنای شهر «چربی » یا «شهرفربه» یا «شهر ثروتمند» بوده است.
در سده ششم میلادی ایرانیان واژه توران را برای مشخص کردن ترکستان، یعنی «کشورترکها» که مرکزیت آن ماوراءالنهر میباشد استعمال کردند.
چنان معلوم می شود که خلیفه بر آل بویه متکی می بود واز سامانی ها اظهار انزجار و نفرت می کرد و سعی می نمود تا عناصر چندی را بجان سامانی ها اندازد.(بارتولد ،پیشین،برگ 92؛رک.ابن اثیر جلد هشتم،برگهای 380-381)ولی اینقدر بود که فرمان خلیفه به طرفداری کسی هرگز باعث آن نمی گردید که به تعداد پیروان وی بیفزاید ویا آنرا بکاهد و دلیل آن هم این است که مناقشات در آن زمان فقط با زور و نیرو هایی نظامی فیصله می شد.بعدها که آل بویه قدرت را در بغداد بدست گرفت ودر اثر آن گاهی چنان اتفاق می افتاد که خلیفه را آل بویه به خلافت نامزد می کرد،ولی مردمان خراسان اورا به رسمیت نمی شناختند. و میتوان گفت که این قدرت نمایی آل بویه در دستگاه خلافت ،موقف سامانی ها را نمیتوانست متزلزل کند.گاهی اوقات مؤرخین پارسی سامانی ها رابنام امیر المؤمنین یاد می کردند.(ابن اثیر ج.هشتم،برگ 381،ج.نهم، برگ103؛عوفی،متن اصلی،برگ90) یعنی سامانی ها را با خلیفه در یک کفه ترازوقرار داده همردیف یکدیگر می شناختند. به عقیده پارسی ها پادشاه مطلق العنان بایست بیش از همه چیز کدخدا- (سیاست نامه ،نظام الملک،برگ 110،ترجمه آن،برگ164) «زمیندار» بس شایسته قلمرو خویش باشد و سعی نماید تا ظواهر مملکتش را آراسته و زیبا سازد،کانال های آبیاری،آب گذر های سرزمینی و پلهای بزرگ بسازد، برای مصالح دهات و قریه ها مجاهدت نماید،زراعت را تشویق کند،قلعه ها برج ها و بارو ها را تعمیر کند ، شهر های جدید و رباط ها دست ساختمان دهد، به تزئین و زیبایی شهراز طریق ساختن عمارات و اساسات نوین بپردازد، نیز سرا های خوبی را، راه اندازد.پادشاه باید اشخاص و کارمندانی را که در رشته های مختلف کار کرده و تخصص دارد،انتخاب کند.
در تمام سیستم های تشکیلات سیاسی مسلمانان شرق بخصوص سامانیدان،دو شعبه اداری که عبارت از درگاه و دیوان باشد، عطف توجه می کند.
در سلطنت های شرقی پیش از سامانیان راجع به محافظ شخصی فرمانروا که از غلامان زرخرید تشکیل شده باشد،کدام اطلاعات و معلوماتی در مورد دسترس نمی باشد.ولی در دربارامیر اسماعیل سامانی و جانشین های اواین گونه محافظین وجود داشت .این محافظین در ابتدا آنقدر مهم و چشم گیر بنظر نمی رسیدند ،اما پسانترها،آنها دارای اهمیت و قدرت گردیدند،زیرا نه تنها وظیفه عمده نظامی در اختیار افسران گارد محافظ شهنشاهی می بود بلکه اینچنین صلاحیت را به اعضای خانواده ممتاز محلی نیز میدادند. "دهقان" (ببلیوگرافی جغرافیای عرب،ج.اول،برگ 292) و تُرک میتوانست در نیرو های نظامی سامانیان داخل شوند در حالیکه اکثر باشندگان ماواءالنهر مسلح بودند.(زپسکی،ج.دوم،برگ 275؛ازهلال الصابع:حالیا اضمحلال خلافت عباسیان-ج.دوم،برگ374،ترجمه آن ج. ششم،برگ400)
فرماندۀ تمام نیرو های نظامی والی خراسان می بود که از جانب دربار سامانی منسوب به این وطیفه می بود که به لقب "سپه سالار" یاد می کردند و تمام اراضی و قلمرو سامانی ها را که در جنوب آمو دریا واقع بود،از نیشاپور اداره و کنترول می گردید.در دوره سامانیها و هم بعد ها در دوره مغول هارسم و مصلحت در آن بود که در باره مقرری وزیربا "فرمانده بزرگ نظامی" مشوره می گردید.(بارتولد، پیشین،برگ 97؛رک.دی اوسیونD,Ohsson جلد. چهارم،برگ 666؛عوفی،برگ 91)
معاملات و امو ر خانوادگی دربار را وکیل انجام میداد.(سیاست نامه،برگه های81-82)ارزش و اهمیت این کرسی وکالت از آن گفته گردیزی که وکیل را همردیف امیر و وزیر ذکر میکند،واضح می گردد.(گردیزی نسخه قلمی کتابخانه کمبرج،کتابخانه بودلبین:نامهای بخارا از سوی سرهنگان الپتگین رسید از امیر و از وزیر واز وکیل) دردوره حکومت سامانی ها سیستم های دفتر داری دولتی "بیروکراتی" با تمام کمال و جمالش رشد و انکشاف نموده بود.(نرشخی ،برگ 24) نرشخی از ده اداره دولتی در بخارا که در حوالی ریگستان واقع بود،ذکر می کند.
1-دیوان وزیر. 2-دیوان مستوفی. 3-دیوان عمیدالملک. 4-دیوان صاحب الشروط. 5-دیوان صاحب البرید.( 6-دیوان مشرف. 7- دیوان قلمروی شخصی فرمانروا.8-دیوان محتسب. 9-دیوان اوقاف. 10-دیوان قاضی.
وزیر یا خواجه بزرگ (نرشخی،تاریخ بخارا،پیشین،برگ،36)در رأس "اهل بنا و قلم"بوده و نیز سمت ریاست هیأت رجال دولتی را داشت.حتی در دورۀ سلجوقی هاخواجۀ بزرگ را بنام اهل قلم می شناختند.(ابن اثیر ،جلد .دهم،برگ 138)نظام الملک عقیده دارد که این وظیفه باید ارثی باشد از پدر به پسر منتقل گردد. (خواجه نظام الملک،سیاست نامه،برگ 158) در زمان سامانیها اینچنین خاندادنهای وزیر"جیهانی،بلعمی،عتبی"وجود داشت.
اصطلاح مستوفی(خزانه دار)شاید به اصطلاحاتی از قبیل خازن ویا خزانه دار(سمعانی،برگ10) یکی باشد که تحت اثر خزانه دار حاسب(الحاسب) که جمع آن حساب میباشد،بود.در بعضی موارد حتی در دوره سامانیها از دیوان انشأ صحبت می کنند.بیهقی ازرئیس "دیوان اسناد" بنام خواجه عمیدیاد کرده است و این خود از بلند پایه ترین(بیهقی،برگ 164-65)کرسی دولت بحساب آورده است.همچنان اداره افسرمحافظ (گارد) احتمال میرود که با دیوان نظامی تُرکی آل عباس مطابقت کند.در بین کار مندان ملکی سامانی ها که در راس این شعبه قرار گرفته بودند، به احتمال قوی،عارض می بود و عارض بنوبۀ خود زیر اثر صاحب الشروط کار می کرد.عارض معاش لشکریان را می پرداخت و نیز وظیفه داشت وسایل بهبود آنها را تهیه کند.در دوره سامانی ها وهمچنان در عهد عمرو به افسران و عساکر در هر سه ماه معاش میدادند .(بیوگرافی جغرافیای عرب،پیشین،ج.دوم،برگهای341-42 و مجموع عربی که به لشکریان توزیع می شد به بیست ملیون درهم بالغ می گردید و بدان جهت این موضوع را بیستگانی در عربی"العشریمینیه" (مفتاح العلوم)،برگ65 )می گفتند.
در دستگاه سامانی ها برید وظیفه اطلاع رسانی و انتقال خبرکه درپهلوی اصطلاح صاحب البرید اصطلاح صاحب خبر و منهی نیز عطف توه می کند. تا اطلاعات واخبار مهم رابه اسرع وقت به ولایات برساند و هم از تمام فعالیتهای مقامات صالحه محلی به پایتخت و مرکز خبر دهد.
از نگاه پرنسیب، افسران پسته یک شعبه مخصوص و جداگانه ای را تشکیل میدادند و زیراثر احکام محلی نبوده،کارو بار خود رابصورت مستقل از حکام در منصۀ اجرا میگذاشتند. در دوره سامانی ها اقتدار وصلاحیت حکومت هنوز به آن اندازه زیاد بود که از ولایات راجع به کردار ورفتار نیرومند ترین حاکم و والی محلی از قبیل والی خراسان بمرکز اطلاع دهند.(گردیزی،برگ12؛عوفی،برگ 92( چنان می شد که در دوره سامانیان و بعد غزنویان که گاهی اوقات افسر اطلاعاتی خودشان رامطابق میل و آرزوی حکام محلی برای مرکز ترتیب میدادند اما اگر میخواستند از افکار واعمال نا هنجارحکام محلی بمرکز اطلاع دهند شخصی رابه تغییر قیافه برای آن کار استخدام می گردند.(بیهقی،برگهای،395-98)
یکی دیگر از القابی که در دوره سامانیان وجود داشت اصطلاح "اشراف" است که از نگاه معنی لغوی به مفهوم مشاهده و مراقبت شخص برجسته آمده است وظیفه "مشرف" (بیننده ومشاهده) به عقیده نظام الملک این است (سیاست نامه،خواجه نظام الملک،برگ56) که از تمام وقایع که در دربار صورت می گیرد،به زود ترین فرصت باخبر وبموقع مناسب اطلاع دهد.مشرف باید در قریه ها ومحله ها نمایندگی داشته باشد از این گفته بیهقی که "مشرفها" را با "خزانه دارها" یکجا ذکر می کند باید استنتاج کرد که مقصد از کنترول خزانه دار ها بوده و باید در باره اینکه خزانه دار چقدر پول را برای تأمین دربار مصرف می کند،معلومات داشته باشد.(بیهقی،برگ181)
دیوان قلمرو جایداد شخصی فرمانروا در دربار سامانیان زیر عنوان دیوان قلمرو [دیوان ضیاع] یاد می شد.در دوره سامانی ها،به احتمال قوی ،این وظیفه را وکیل (کریمر(Kremer)[Kultcugcscht] بخش اول،برگ 199) جامۀ عمل می پوشانید.
وظیفه محتسب این بود که نظم و نسق را در کوچه ها و بازار ها تأمین کند زیرا آنانی را که به صورت علنی از قانون مقدس اسلام تخلف می کنند ویا مردم را در خرید و فروش فریب می دهند ویا مالیات خود را نمی پردازند (کریمیر ،بخش اول،برگ 423) مراقبت نموده مجازات کنند.به عقیده نظام الملک(سیاست نامه،برگ410) پادشاهان همیشه برای این مهم کسی را مقرر می کرد که یا از اهل دربار یا خواجه سرا(خصی واخته)یا ترک سالخورده که از هیچ کس طرفداری نمیکرد واز عالی و دنی به یک اندازه چشم ترس میداشت،می سپردند.
اما در زمان سامانیها این عمل را اشخاص دانشمندو عالم نیز می پذیرفتند.(سمنانی- المحتسب) اما احتمال میرود که در این فرصت محتسب آنقدر بر خطاکاران از شدت و حدت کارگرفته نمیتوانست یعنی صلاحیت حقوقی و قانونی انها زیاد نبود.
در دایره سامانی ها شعبه ای بنام اوقاف وجود داشت، که ظاهراً در دوره های پسین از بین برداشته شد.در فرمانهای سده دوازدهم اداره و امور اوقاف را جزء وظیفه قاضی گردانیدند.(سمنانی،برگ57)
باید خاطر نشان کرد که موضوعات قانونی مخصوصاً شکایات از کار مندان و افسران را خود فرمانروا (سیاست نامه،برگ17)ویا یکی از اعضای خانواده شاهی که برای داد رسی مظالم مقرر می شد،مورد تحقیق وبررسی قرار میدادند.
مانند همان ادارات و شعبات که در مرکز حکومت وجود داشت ،در ولایات نیز موجود بود. وزیر های ولایات را حاکم ها ویا کدخدایان می گفتند(زمیندار ها اصطلاحات اخیر رابیهقی زیاد استعمال می کند) در دوره سامانی ها و بعداً غزنویها حتی افسران کوچک نیز از طرف پاد شاه مقرر وانتخاب می گردید و همچنان تقاعد و باز نشستکی افسران عالی رتبه و همچنین افسران کوچک را نیز پادشاه به عینه مشخص و منظور می کرد.از اثر این بیروکراسی رؤسایی که در رأس اینچنین شعبات قرار داشت عوض و جانشین خود را در شهر های ولایات به امر خود مقرر میکردند. طبقه روحانیون در بخارا بسیار معزز بودند،حتی مؤسس و بنان گذار خاندان سلطنتی آل سامان به یاری و کمک طبقه روحانیون در بخارا پرچم اقتدار خویش را بر افراشت.
علما از اینکه در برابر پادشاه زمین را بوسه کنند معاف بودند. اشخاص بسیار عالم ودانشمندان را از بین فقه های مدرسه حنفی بخارا انتخاب می کردند، ومسایل مهم را بنا بر توصیۀ آنها فیصله می نمودند، خواهشات وآرزو های علما بر آورده می شد و مطابق به هدایت آنها اشخاص را در اداره های دولتی مقرر می کردند.(ببلیوگرافی...،بخش سوم،برگ 339)سمعانی عقیده دارد که همان اشخاص را که بعداً بنام مفتی ویا شیخ الاسلام معروف بودند،در این فرصت بلقب فارسی استاذ(معلم،مدرس) یاد می کردند. در زمان اسماعیل سامانی معلمین را بنام دانشمندان ویا به لهجه محلی "دانشومند"یاد می کردند.
اداره و مقام خطیب از جمله مقام روحانی خالص بحساب می آمد.طوری که میدانید خطبه ها در مساجد،توسط شخص خلیفه ویا نماینده های آنها خوانده می شد.اما در دوره سامانی ها این رسم بر انداخته شد وساقط گردید، علت آن این بود که فرمانروایان و حکام ولایات شرق پارسی زبان بودند و یا تُرکی صحبت می کردند و به زبان عربی حاکمیت نداشتند ولی در آن مواردیکه حاکم به زبان عربی خوب مسلط بود وظیفه خطیب و حاکم را به تنهایی انجام میداد.
سیستم دولت مداری گسترده که در سراسر قلمرو سامانیان بصورت متحد الشکلی در منصۀ اجرا قرار می گرفت ،دلیل بر آن این بود که در بعضی ولایات خاندان های سلطنتی محلی حکومت می کردند و حتی در برخی از موارد این خاندان ها،عنعنه و سنن خیلی باستانی داشتند برعلاوه خاندان ابوداود در بلخ که موجودیت آنان ناچیز بود، با خاندانهای سلطنتی جدا گانه در سجستان(صفاریان) درگوزگانان (فریغونیان)،در غزنه (فرمانروایان بومی که بعد ها توسط الپتگین ودیگر اعضای گارد از بین برداشته شدند.)، در بست (رهبران تُرکی)،در غرجستان(در مرغاب علیا) در خوارزمیه،در اسیفنجاب ودر مناطق کوهستانی بخش شرقی بخارای امروزی(صفانیان،ختل و راشت)،بر میخوریم. این امرای که بعضاً نام سلسله شان در بالا ذکر شداز قبیل "صفانیان" و "راشت" و حاکم "اسیفنجاب" به مرکز خراج نمی پرداختند اما تحفه و هدیه می فرستادند.در یک حوزه ایلاق یعنی دهقان بزرگ محلی که در "تونکث"(Tunkath) زندگی می کرد،با تمام معنی کلمه، در این فرصت استقلال سیاسی خود را از دست داده بود .احتمال میرود که این حاکم فرمانروا که یک بخش ازمالکیت ارضی اش را از دست داده بود با انهم بر مردم مسلط بود.(ببلیوگرافی ...،جلد سوم،برگ 227)
...در زمان سامانیان و غزنویان تشکیلات اداری چنان بود که افسران و کارمندان نمیشد به آسانی از طریق نامشروع، استفاده کنند.اما تحت سیستم فیودالهای نظامی روز های پسین از طریق نا مشروع استفاده بیشتری می شد،در حالیکه جلو گیری از همچو پدیده هایی اگر ناممکن هم نباشد خیلی دشوار است .بعضاً دیده شده که حکومت در زمان مشکلات مالیات فوق العاده جمع می کرد و اجرت خدام و کار کنان را به تعویق می انداخت و تمام این رویدادهای اسف انگیز موجب نا رضایتی مردم می گردید؛ باوجودیکه در ماواءالنهرگارد محافظین بنام غازیان موجود بود اما اکثر مردم نزد خود اسلحه نگاه میداشتندو این اسلحه در فرصتی که مردم از حکومت ناراضی میبودند خطر بزرگی بوده این خطر مخصوصاً در مراکز وشهر های بزرگ خیلی زیاد می بود.سمرقند که بزرگترین مرکز تجارت بود مردمان آن خیلی فتنه انگیز و آشوبگر بودند.(ببلیوگرافی...،جلدسوم،برگ278) وحتی با این صفت تا روز های پسین متصف میبودند.(جی،ولف،ایضاحات هیأت بخارا-ادنبره و لندن1848،برگ 203) نا گفته نباید گذاشت که رنجبرانی تربیه شده که در اداره های حکومتی کار نمی یافتند، منبع خطر دیگری بود که برای حکومت ایجاد کرده بودند.برای اینکه از چنین خطری جلو گیری شود نظام الملک چنین توصیه می کند که بایست مقامات صالحه چند اداره رادر اختیار یک شخص بگذارند.
مالیات گمرکی را در زکمانیکه از آمو دریا عبور داده می شد،می گرفتند:از هر شخص سواره که با خود مال داشت یک درهم می گرفتند[کسی که بر الاغ یا قاطر ویا اسب سوار می بود] واز هر اشتردو درهم محصول می گرفتند.میله های نقره را بایدبه بخارا نقل میدادندو هم بدین منوال سیستم گمرکی و نظارت سیستم گمرکی راح تاسیس کرده بود . وقتی برده ها را از یکجای به جای دیگر نقل میدادند، از حکومت اجازه می گرفتند و این اجازه نامه از 70تا 100درهم مالیه می گرفتند.البته در مورد انتقال کنیزها[برده های زن] به اجازه نامه مخصوص احتیاج پیدا نمی شد. برای انتقال زنهای شوهر دار فقط از بیست تا سی درهم می گرفتند.
سامانی هادر اثر این تشکیلات تقریباً برای مدت یکصد سال خود را تأمین کردند.
به احفاد و اولاد خلفااز طرف خاندان ال سامان در قلمرو خود خلفا وبیرون ازآن در حیطۀ نفوذ و زمامداری آل سامان امداد مالی معینی می شدند.اما واثقی از این امداد مالی محروم بود،لذا مجبور شد نزد ترک ها رفته و به اندازه ای بر ذهن و اراده خان ترک نفوذ پیدا کرد که خان ترک را تشویق می کرد که به ماوراءالنهر لشکر بکشد وحتی ثعلبی،واثقی را سبب سقوط وانهدام خاندان سامانیها میداند.
بارتولد در مورد سبکتگین او را از اولاده شاهان پارسی به حساب آورده است.(حافظ ابرو،برگ 185،سیاستنامه،ترجمه برگ،141) در حقیقت یک فرد از افرادآن ترکهای کافری بود که به وسیله مردمان خودش ویا بوسیله سامانیها(غازیها) اسیر و زندانی گردیده بود.سبگتگین را تاجر غلامان به خراسان برد ودر نیشاپور سپه سالار الپتگین(بیهقی،برگ 107) وی را از نزد تاجرمزبور خرید.این غلام را(سبکتگین) مزایا و محاسن زیادی بود، الپتگین را مر این صفات به سوی خود جلب میکرد ودر نتیجه چنان شد که او را بصورت استثنایی ترفیع میداد(بیهقی،برگ237-38).
(باقی رویداد سبکتگین را یکجا در بحث شاهان سامانی دنیال خواهیم کرد)[5]
[1] بارتولد ،تاریخ اجتماعی وسیاسی و آسیای میانه تا سده دوازدهم،ترجمه علی محمد زهما،نشردانشگاه کابل به اهتمام [دکتر]اسد الله حبیب،چاپ مطبعه معارف،سرطان، کابل1344،برگ 35؛رک.جاحظ [d.255-869] در یک اثر خویش که «مناقی الاتراکـ» نام داردسخن می گوید:ساسانی ها از تمام ملل درفن مملکت داری گوی سبقت را ربوده اند،چینی ها در مصنوعات دستی و یونانی ها دردانش وعلوم و فلسفه و ترک ها در فن جنگ از همه کس تفوق دارند. (به ترکستان ،بارتولد پاورقی صفحه197 رجوع نمایید.)
[2] بارتولد واسلی ولادمیر،تاریخ ترکهای آسیای میانه،ترجمه به فارسی غفار حسینی،انتشارات توس،تهران1387،ولایت پیشین سامانیان،برگ99
[3] اکثر مورخان همین عقیده را دارند.مقدمه ببلیوگرافی،جغرافیای عرب،بخش دوم،برگ،338،یاقوت بخش دوم،برگ 13سامان را در حوالی سمرقند میداند.
سامان – خدات را خلف رهبر ساسانی بهرام چوبین که در سال 691م.به نزد ترکها فرارکرده بود، میدانند.
[4] شهری درماواءالنهرنزدیک فرغانه (فرهنگ فارسی معین)
[5] بارتولد ،تاریخ اجتماعی وسیاسی و آسیای میانه تا سده دوازدهم،ترجمه علی محمد زهما،نشردانشگاه کابل به اهتمام [دکتر]اسد الله حبیب،چاپ مطبعه معارف،سرطان، کابل1344،برگهای 101،102،114،131،151،157،167.
+++++++++++++++++++++
این قیام تحت رهبری حسن بن علی الاطرش از مزایا ومحاسن (نسبتاَ)دیموکراتیک برخوردار بود.او خود را ازاحفاد و اولاده حضرت علی بن (ابی طالب (رض)میدانست. حسن بن علی برای آیین اسلام با پیروزی در دیلم تبلیغات می کرد (بارتولد،پیشین،برگ۶۹؛رک.ابن اثیر،ج.۸،برگ ۶۱) حسن بن علی در بین مردم از شهرت شایانی برخوردار بود واین شهرت نیک راعلی تا روزیکه پدرود جهان گفت،حفظ نمود. مؤرخین بی طرف از عدالت او توصیف می کنند.(بارتولد،همانجا؛ابن اثیر،ج۸،برگ ۶۴؛طبری ج. سوم،برگ۲۲۹۲)البیرونی از حسن رفتاراو توصیف می نماید و میگوید که وی همان تشکیلات خانوادگی را که در دست فریدون افسانوی تأسیس شده بود از هم پاشانده و متلاشی کرد(یعنی فرقی که بین طبقه ممتاز و مردمان پائینی جامعه در طول هزاران سال از زمان افریدون وجود داشت خواست که از بین ببرد ) .حسن بن علی زیر تأثیر عنعنات و سنن فارس باستان بود.«فریدون هدایت داده بود که (این طبقه ممتاز)، بر خانواده ها،سرای ها واحفاد خویش فرمانروایی کنندو آنها را که خدا [صاحبان آقایی و سرداری وجا و حشمت ] بودند و«این رسم را بر انداخت و در حقیقت همه مردم دارای یک شأن و مرتبه حساب شدند وچنان عصری را بوجود آورد که رهزنان و کدخدایان در یک کفۀ ترازوقرار گرفته اند.»
حسن برحقوق و جایداد و ملکیت مالکین خانواده (های ممتاز)خط بطلان کشیده بود. (در حالیکه)در خراسان و ماوراءالنهر،چنین اقدامات جدی برای مفاد طبقات پائین برداشته نشده بود و برای کسانی که از وضع زندگی شکایت داشتند تنها یک چاره موجود بود و آن اینکه در لشکر قهرمانانیکه برای اسلام جنگ می کردند،داخل شوند،و بدان جاهایی بروند که آتش جنگ با کفار شعله ور بود.غازیان با ایجاد اتحادیه قهرمانان که برای اسلام می جنگیدند،مانند سایر اتحادیه های(Guild)شرق دارای تشکیلات بهم پیوسته و متحدی بودند.رهبران وفرماندهان اینچنین لشکر هایی داوطلب،عموماَ دارای شهرتی بودند که در نزد حکومت و مردم معزز و محترم انگاشته می شدند.به چنین قهرمانان مناصب رسمی داده می شد که دارای امتیازات فوق العاده نیز می بودند.(بیهقی،مورلی،برگ ۲۴(سالار غازیان)) این غازیان به سرزمین های بومی شان چندان وابستگی و توجه ای نداشتند مخصوصاَ مردمان بخارا و اطراف آن،معهذا در هر کجایی که غزا و جهاد راه انداخته می شد وامید به دست آوردن غنایم موجود می بود.می رفتند.(بیهقی،مورلی،برگ ۳۴۷) این غازیان در حالیکه منبع قدرت حکمرانان بودند،منبع خطری برای سامانیان نیز بودند.از اینکه گردیزی داوطلبان مزبور راعیار می نامد بدون کدام علت و دلیلی نبوده است.(بارتولد،شماره ۱۷۰،برگ های ۵۱-۵۶؛رک.طبری ،ج،سوم،برگ ۱۰۴۴)
در سال۸۲۱هـ/۱۴۴۳م. داوطلبی بغاوت و شورشی را آغاز نهاد(J Wolff, Edinburgh and Landon,1848,pp202-3) ودر پایان همین قرن از بین همین طبقه خاندان سلطنتی نیرومند صفاریها ظهور کرد.(ببلیوگرافی جغرافیای عرب،برگهای ۳-۴؛بار تولد،تحت عنوان Zar Geschichte der safari den).این خاندان طومار سلطه وفرمانروایی آل طاهر را درهم پیچید و پرچم قدرت و اقتدارخود شان رادر خراسان بر افراشت.صفاریها به همین موفقیت و پیروزی قناعت نکردند و در تلاش آن بر آمدند تا قدرت شان را در آنسوی ماوراءالنهر(در سمرقند و بخارا) تاسیس نمایند. کذا در سال۱۳۰هـ./۷۵۲م ابومسلم که خود عیار خراسانی و سردار سپاه بود برسراسر خراسان غلبه کردو سباع بن نعمان اذدی را به حکومت سمرقند منسوب کرد (خراسان بزرگ،پیشین ،برگ۱۶۷؛رک.ابن اثیر،تاریخ،جلد نهم،برگ ۱۴)
صفاریها به همین قناعت نکردند و خواستند تا دامنه فتوحات شان را تا ماوراءالنهر تأسیس نمایندو هم همین اندیشه واقدام باعث تباهی ایشان گردید.
بنیاد گزار این خاندان یعقوب بن لیث است که به شهر زرنج میرود ودر آنجا نزد مسگری خدمت می کند ودر بدل خدمت خود ماهانه پانزده درهم می گیرد.برادرش طاهر به یک روایت استر بان و به روایت دیگر نجاری می کرد.این دو برادر در بین رفقای شان بزودی مردان برجسته وبارز می شوند..این برادران از رهگذر داد و سخاوت پیروان زیادی را بین خود جمع می کنند.یعقوب وبرادران وی به همراهی کاکای شان کثیر بن رقاق یک دسته از رهزنان را تشکیل میدهند وبا این دسته،یک دسته ای از غازیان (که در عنوان پیشین بحث شد) تحت رهنمایی ورهبری درهم بن نصر بن صالح (درهم بن نصر را طبری‹جلد سوم›،برگ۱۸۹۲به حیث یک فردی که نزد یعقوب می بود،ثبت می کند) ملحق می گردندواین گروه با خارجی های سیستان داخل پیکار می بودند .باید علاوه نمود که شخص یعقوب در مرحلۀ اول یک تن خارجی بود . در یکی از جنگها با خارجی ها در نزدیک بست برادر یعقوب کشته شد نظامیان داوطلب از متحدین نیرومند حکومت بودند و به اندازۀ حکومت از آنها قدر می کرد که ابراهیم بن حسین [ابراهیم بنام طاهریان در سجستان حکومت می کرد] مجبور شد جای خود را برای آنها خالی کند و ولایت مزبور را ترک دهد..سپس درهمان زمام امور سجستانرا در دست می گیرد و یعقوب را حاکم بست مقرر می نماید،لیکن یعقوب در اثر کارنامه های درخشان کاکای خود را تحت الشعاع خویش قرارداده و در نظر نیرو های نظامی حیثیت و منزلت زیادی پیدا می کند.درهم بدین حقیقت پی می برد و یعقوب را سپه سالار مقرر کرده و خودش بحیث یکی از افسران زیر دست وی خدمت می کند.در یکی از منابع که ابن خلکان از آن استفاده می کرد تاریخ این حادثه را ششم محرم سال ۲۴۳ودوم مارچ سال ۸۶۱ م. ثبت کرده است.پس یعقوب لیث بوجود شهادت ‹تاریخ یعقوبی› در زمان فرمانروایی طاهربن عبدالله روی صحنه آمده است.(یعقوبی،تاریخ،جلددوم،،برگ۶۰۵)
یعقوب در این فرصت پیش از همه چیزمجاهدت وسعی می کردتا قدرت وسلطۀ خود را در سجستان تأمین نماید.- یعقوب شهزاده بومی را که نامش رتبیل بود به قتل رساندو(رتبیل یا به عقیده مار کوارت(ایرانشهر،برگ ۲۴۸)اسم این شهزاده را زنبیل ذکر کرده ،و برای آن کدام دلیلی را ارائه نداده است)خارجی ها را منهزم گردانید.و سپس دامنه قدرت خود را تا وادی کابل توسعه داد،سند و مکران را بدست آورد تا اینکه باٖلآخره در سال۲۵۰هـق./ ۸۶۸. (یعقوب لیث خارجی ها راپیش از آنکه بقتل برساند طرفدار خود میساخت .نظام الملک می گویدکه یکی از باغیان«رفیق یعقوب بن لیث بود(سیاست نامه خواجه نظام الملک،برگ ۱۹۴،ترجمه آن.برگ۲۸۳.گمان میرود که ترجمه کاملاَ صحیح نیست واز بین خارجی ها مردی را جانشین یعقوب انتخاب کردند.‹حمدالله قزوینی حوقل آسیایی،برگ۴-۱۱-۴۱۹-۲۰-برون،برگ ۴۷۵) صفاریها را از اینکه پیرومذهب تشیع میباشد محکوم می نماید .نظام الملک یعقوب را شیعه میداندزیرا با این کلمه خلیفه را مخاطب می سازد من(یعقوب) تا زمانی که سرت را به مهدی نفرستم راضی نخواهم شد(سیاست نامه،برگ۱۴)لیکن طوری که می بینیم اینچنین کلمات را یعقوب نباید استعمال کرده باشد زیرا در آن زمان نه خاندان فاطمی وجود داشت و نه شهر مهدیه [ابن اثیر،جلد ۸،برگ،۷۰را بنگرید]لیکن اینقدر معلوم می شود که یعقوب مانند ابومسلم تمام عناصر ناراضی طبقات پایان رابطرف خود جلب کرده بود.)هرات و پوشنگ را که جای تولد طاهروخاستگاه طاهریان بود که در آن فرصت طاهر بن حسین بن طاهردر آنجا حکومت می کرد،تحت نفوذ خویش در آورد.
در سال ۸۶۹یعقوب کرمان را در تصرف خود در آورد؛خلیفه معتز(۸۹۶-۸۹۹میلادی/۲۷۴-۲۷۷هـ.خورشیدی)این ولایت را به یعقوب و علی بن حسین ،حاکم فارس داده بود،و هدفش از اینکاربهم انداختن این دو نفر بود که به این ترتیب خودش را از شر آنها رها سازد(طبری،ج.سوم،برگ۱۶۹۸).در این نبرد یعقوب بالای علی بن حسین پیروز شد ورقیب خود را نه تنها از کرمان ،بلکه از فارس هم بیرون راند.در سال (۷۷۱م/۱۴۹هـ.ش.)یعقوب مورداحترام خلیفه معتمد قرار گرفت و در نتیجه خلیفه یعقوب را والی بلخ و تخارستان مقرر کرد(طبری،جلد سوم،برگ۱۶۹۸) همچنان،در زمانیکه خلیفه معتمد امور مملکت را برادرش،موفق،در دست داشت و هم در این دوره بود که مملکت بخوبی اداره می شد و روح تازه در کالبد سیستم اداری خلافت دمیده شده بود.به عقیده گردیزی(گردیزی تاریخ دخول یعقوب را به پایتخت طاهریان ،شنبه،دوم ماه شوال سال ۲۵۹ تثبیت کرده است که این تاریخ با شنبه پنجم ماه اگست۸۷۳وشنبه ۱۵مرداد (اسد)۲۵۲هجری خورشیدی مطابقت می کند.ونیز طبری،جلد سوم،برگ۱۸۸۱) یعقوب قبل از آن در سال (۸۷۰م/۲۴۹هـ.ش.برابر به۲۵۶هـق) این ولایت را در تصرف خود در آورده بودو در عین زمان غزنی،کابل،گردیزرا نیز جزء قلمرو خویش ساخته بود. بالآخره یعقوب فیصله نمودعلیه محمد بن طاهراقداماتی نماید.برای عملی نمودن این منظور خویش بهانه می پالیدتا اینکه او را متهم ساخت به اینکه دشمنان او را پناه داده است.
یعقوب محمد را زندانی کرد و دراول اگست سال۸۷۳/سه شنبه ۱۱اسد۲۵۲ و۲۸رمضان۲۵۹داخل پایتخت طاهریان شد. گردیزی شرح مبسوطی در باره مباحثات و گفتگو های که بین پیامبران و قاصدان محمد و یعقوب صورت گرفته،میدهد.محمد برای یعقوب چنین پیام می فرستد:‹‹اگر شما به امر و هدایت خلیفه اینجا آمده اید فرمان خود را نشان دهید تا زمام امور این سامان را به شما واگذارم واگر به امر خلیفه اینجا نیامده اید بهتر است بر گردید .(بارتولد،پیشین،برگ،۷۵؛رک.F .166,Comb,Ms.,LCاگربه امرامیر المؤمنین آمدی عهد و منشور عرضه کن تا ولایت بتو بسپارم واگر نه باز گرد. یعقوب شمشیر از زیر مصلی بیرون آوردو گفت عهد و لوای من اینست.) یعقوب شمشیر خود را از زیرحصیروبوریای نماز بیرون کشید وگفت اینست فرمان و پرچم من.» (طبری،جلد سوم،برگ۱۸۸۷)
این کرت خلیفه نمیتوانست از اقدام و عمل یعقوب چشم پوشی کند،نفوذ طاهریان را در بغداد وادار نمود که به طرف اری محمد بایستد.همان بودکه در سال ۷۶۴هـ.زوار های ولایت شرقی در منزل عبیدالله بن عبدالله طاهری گرد آمدند ودر آنجا فرمان خلیفه را که علیه یعقوب نوشته و ترتیب داده شده بود حضور زوار ها قرائت کردند.(طبری،ج.سوم،برگ۱۸۹۲)فعالیتهای سفر یعقوب به زودی حکومت را مجبور ساخت تا با وی از راه آشتی ومسالحه پیش کند بنا بر تقاضای یعقوب،موفق، تاجران را جمع کردودر حضور آنها فرمان جدیدی را قرائت کرد،در این فرمان یعقوب را والی خراسان ،تخارستان،جرجان،ری،پارس وفرمانده نظامی بغداد مقرر کرد.(طبری،ج.سوم،برگ۱۸۸۷) اما باز هم این اقدام خلیفه یعقوب را از آن امری که بایست به بغداد حمله کند منصرف نساخت..شکست یعقوب در نزدیک دیر العاقول درروز چهارشنبه هشتم اپریل سال۸۷۶م/بیستم فروردین (حمل)۲۵۵برابر به پنجم رجب ۲۶۲خاندان آل عباس را از تباهی نجات داد،اما بینظمی را در خراسان روح و روان تازه بخشید.محمد بن طاهر بعد از آنکه توسط لشکریان خلیفه آزاد شد برای بار دوم والی ولایات شرقی مقرر گردید.محمد برای مدتهای مدید در بغداد زندگی می کرد در حالیکه برادرش حسین بن طاهربنام وی در شهر های خراسان به عملیات خویش ادامه میداد.حسین در سال ۸۷۴/۲۵۳هـ.خورشیدی به یاری لشکر شهزاده خوارزمیه و دیگر اشخاص به مرو رسید.یعقوب روز سه شنبه ۹ جون۸۷۹/۱۹جوزا ۲۵۸برابر به۱۰شوال۲۶۵درحالی که قدرت خود را فقط در بخش جنوب پارس تأسیس کرده بود،پدرود جهان گفت.
این بود دور فرمانروایی مرد مسگری که یکی از دشمنان یعقوب، یعنی فرمانروای طبرستان حسن بن زید،یعقوب را از لحاظ خلق و خوی و عادات پولادینش بنام ‹‹سندان››یاد می کند.یعقوب مردی بود که از سفسته بازی های قانونی نفرت داشت و تنها به قائمه شمشیر خود متکی بود(۰سیاست نامه ،برگ،۱۴)یعقوب برای اینکه لشکری بوجود آورده باشد که خادم و خدمتگار خودش باشد لازم داشت پیش از پیش زندگی آنها را تأمین نماید مجبور می گردید پیهم لشکرکشی کند.او در حین لشکر کشی اش جایداد های مردمان متمول را مصادره می کرد.چنانچه در زمان فوتش در خزانه یعقوب چهار ملیون دینار (پول طلا)وپنحاه ملیون درهم(پول نقره ای)در خزینه داشت. به گفته (تاریخ خیرات- نسخه خطی موزه بریتانیا (Or.4898,f.aboue.P.56)پنج هزار اشتر و ده هزار خر داشت.[1]
کارنامه های این خانواده شگفت انگیز در ادامه دولت سامانی ها پی گیری می گردد.
[1] بارتولد ،پیشین ،برگهای ۶۷-۷۰.
++++++++++++++++++++++++++++++++++
در سال ۱۱۱هـ/۷۸۳م. جنید قتن بن قتیبه را به حکوکت بخارا منسوب کرد.ودر سال ۱۱۲هـ.جنید شخصاَ به بخارا لشکر کشیدو مسلم بن احور یکی از بزرگان ترک کشته شد ...ترکان طوایش را تخلیه کردند ومسلمین تا شهر بخارا پیش رفتند ودر روز مهرگان همان سال وارد بخارا شدند.(ابن اثیر،الکامل ،ج.۹،برگ،۳)
در سال ۱۳۴هـ.ابو داود به کش حمله کرد و آخرین شهریار آنجا را کشت،و ظروف چینی پر از نقش ونگار وظروف زرین گرانبهای را از این زمین به یغما برد که نظیر آن دیده نشده است.،و همچنین زین های مرصع وانواع کالا های چینی و حریر و دیباو تحف گرانبها را غارت کردند ونزد بو مسلم فرستادند.(الکامل،ج.۹، برگ۸۶)
راجع به علت وانگیزه های بغاوت سال ۸۰۶م.که در رأس این بغاوت رافع بن لیث،نواده نصر سیارقرار گرفته بود. و نیز پیروزی ایکه در مرحلۀ نخست نصیب باغیان گردیده بود معلومات نداریم. تا جاییکه اطلاع داریم خانواده نصر سیاربا سیستم حکومت آل عباس مصالحه کرد.لیث پدر رافع وپسر عمویش حسن بن تمیم در نبردیکه برخلاف مقنع ره انداخته شده بود،سهم می گیرد.طبری بغاوت رافع را یک عملی که برمقاصد شخص بنیاد نهاده شده بود،میداند.زیرا خلیفه رافع را بنا بر ارتکاب زنا مجازات کرده بود .علت اینکه رافع به چه وسیله ای مردم را دور خود جمع کرده بود و حاکم سمرقند را بقتل رسانید و سمرقند را در تصرف خود در آورد،فهمیده نمی شود.مردم نسف از رافع در مقابل حکومت استعانت ویاری میطلبید ،رافع نیز پرسش آنها را لبیک گفته فرمانروای شاش را با ترک های وی به یاری آنها فرستاد.(طبری،۳،برگ های ۷۰۷-۷۰۸). وی بالآخره با باغیان همدستان گردید بر علاوه ،یعقوبی عقیده دارد،که باشندگان فرغانه ،خجند اشروسنه،صفانیان بخارا،خوارزمیه و ختل با رافع همدست و همدل گردیدند.[1]
در زمان منصور(۷۵۴-۷۷۵م.)لیث(شاید پسر نصر بن سیار باشد)را به حیث قاصد به فرغانه فرستاد، در این فرصت شهزاده فرغانه در کاشغر زندگی می کرد واعراب او را مجبور ساخت که خراج سنگین بپردازد. شهزاده فرغانه را اعراب دعوت کرد تا اسلام را بپذیرد.اما وی از اینکه اسلام را بپذیرد یک قلم ابا ورزید وتا زمان خلیفه مهدی(۷۷۵م.)زندانی ماند.در دوران خلیفه مهدی (۷۷۵-۷۸۵م.) تقریباَ از همان زمان که یوسف الدرم پرچم بغی را بلند داشته بود،احمد بن اسد به فرغانه لشکر کشید.در آن وقت پایتخت فرغانه را بنام کاسان (Kasn)یاد می کردند.(یعقوبی،تاریخ،ج. دوم،برگهای ۴۶۵-۶۶).
مهدی خلیفه سفرایی را نزد فرمانروایان از جمله به فرغانه و اشروسنه فرستاد تا خلافت او را تأیید کنند.اکثر فرمانروایان خلافت او را تأیید کردند. که در بین فرمانروایانی که خلافت مهدی را تأیید کردند اخشیذ سغد،افشین افروشنه،شاه فرغانه،جیفوفرلوق،خاقان توقوز-اوغوز،طرخان پادشاه ترک(شاید فرمانروای شاش)،پادشاه تبت وحتی امپراتوری چین شامل می باشد.(یعقوبی ،همانجا،برگ ۴۷۹)
در دوره هارون الرشید(۷۸۰-۸۰۹م.)عطریف بن عطا والی خراسان (۷۹۲-۷۹۳م.)عمرو بنن جمیل را به فرغانه فرستاد،تا از آنجا قوای نظامی جیفوفرلوق را بیرون راند.(گردیزی نسخه خطی کمبرج(f.77b)عممرو (عمر) جیفو را از فرغانه بیرون کرد.) و والی فضل بن یحیی برمکی (۷۹۴-۵م.)در ماوراءالنهر به لشکر کشی پرداخته آمده وشاه اشروسنه که قبل برآن پیش هیچ کس نیامده بودو هیچکس را فرمان نه برده بود ،مجبور ساخت رعیت خلیفه گردد.[2](چون لشکر کشی های هارون در بخش مقنع شرح شده است از ذکر دوباره آن صرف نظر می کنیم.
بعقیده نرشی بخارا – خدات کانا (Kana)،که برای مدت سی سال حکومت کرد،نخستین شخصی بود که بر نقره(درهم) در بخارا ضرب زد.این سکه در زمان خلافت ابوبکر (رض)(۶۳۲-۴م./۱۰-۱۱هـ.) توسط بخار-خدات مورد داد وستد بازرگانی قرار گرفت....تا جایی که کار بجایی رسید که درهم غطریفی به یک نرخ و قیمت معامله می شد اما مالیاتی که به غطریفی تادیه می شد به همان حال اول باقی ماند.پس مردم بخارا مجبور می شدند که ششبرابرزیاد تر به نسبت سابق مالیه بپردازند.اما این ئول یعنی سکه غطریفی به همین حال باقی نماند و هر روز ارزش درهم غطریفی رو به ازدیاد بود چنانکه در سال (۲۳۰هـ/۸۳۵.)۱۰۰درهم سفید فقط ۸۵درهمعطریفی ارزش داشت ودر سال(۵۲۲هـ/۱۲۲۸م.) هفتاد درهم غطریفی ارزش داشت.
مقدسی در باره خوارزمیان می گوید :«آنها ارزش درهم را چهار دانگ(Daniqs)میدانند ودر جای دیگر چهارو نیم دانگ ثبت نموده است.»بدین طریق به عقیده نرشخی درهم غطریفی مدتهای زیادی در ارزش معاملات پولی استوار و قیمت آن ثابت مانده بود که تمام مالیات به موازات ارزش دهم غطریفی در دارالخلافه پرداخت می گردید.
در آن زمان سه نوع درهم مورد معامله قرار می گرفت:درهم محمدی،درهم مسیی و درهم غطریفی. درهم محمدی به عقیده گردیزی (گردیزی ،f.9۴)نسخه کمبرجf.76 b :ودرهم مسیی[ Cod یعنی مسیی]بدو باز خوانند چنانکه غطریفی به غطریف بن عطا الکندی و محمدی به محمد بن دهد واین درهم ها بر روی یا مس آمیخته باشد.)
مالیااتی که پرداخته می شد از این قرار است:در خوازرمیه به درهم خوارزمی ومسیی می پرداختند ،در شاش ایلاق(Ilaq) وخجند به درهم مسی مالیه می دادند،در اشروسنه هم به درهم مسی و بطور کلی به درهم محمدی ودر بخارا به درهم غطریفی مالیه می دادند.
طاهریان و سامانیان درمبدأ و اساس خود از طبقۀ اعیانی بودندو در قلمرو اعراب موقف وکرسی های مهمی را در دست داشتند،لذا نمیتوانستند مانند ابومسلم و دیگر رهبرانی که در جنبش های خراسانی بر ضد خلافت که در تاریخ خیزش های شان ثبت شده قیام می نمودند
دوره و زمان خاندان سلطنتی طاهریان و سامانیان را میتوان دوره روشنفکری به حساب آورد.در دوره حکومت این دو خاندان سعی و مجاهدت زیادی به خرچ داده شد تا صلح تأمین گردد و نیز در دوره همین دو خاندان سلطنتی بود که طبقات پایان جامعه از دست تجاوزات و تخطی های طبقات بالا در امن بودند.
طاهریان و سامانیان می کوشیدند تا تعلیم و تربیه رادر بین مردم تشویق کنندلیکن اصطلاحات و ریفورمهای اجتماعی کاری نبود که از عهده آن برآیند.این دو خاندان عناصر باغی ویاغی و شورشی را که از بین توده های شورشی سر بلند می کردند،به شدت گردن می زدند وآنها را به شدت و حدت هرچه تمام تر سرکوبی میدادند. این خصوصیت در زمان فرمانروایی نخستین سازمان دهنده خراسان،عبدالله بن طاهر تمام اهم و مساعی خود را در راه خدمت به برزیگران به خرچ میداد.(یعقوبی ، ج،دوم،برگ ۵۸۶).
اهل خراسان همیشه از کم آبی به مشکلات زیادی دست به گریبان بودند و از سیستم آبیاری مصنوعی استفاضه می بردند.از آنجائیکه کتب فقه(کتب قوانین )در این موضوع خاموش است،عبدالله فقه های خراسانن را جمع کرد تا با همکاری دیگر فقه های عراق ،قوانینی رادر باره ااستعمال و استفاده از آب تدوین کننند.. کتاب القینه(کتاب کانال ها) که از طرف این علما و فقها تدوین گردید حتی دو قرن بعد تر در زمان گردیزی(مورخ) مورد استفاده واستفاضه قرار می گرفت. عبدالله در عین زمان ،به کارمندان خود امر داد تا از دهقان ها (کشاورزان) حمایت کنند.در این موضوع از ملاحظات اخلاقی به طرفداری طبقه دهقان کار می گرفت:«خداوند به وسیله اینها«دهقان ها» بما رزق میدهد و به واسطه دعا ورضایت آنها از ما خشنود می گردد،معامله بد به این مردم را خداوند ممنوع و ناروا میداند.»
این انگیزه و احساسات نیک عبدالله نسبت به طبقات پایان وی را وا داشت تا تعلیم و تربیه همگانی را آغازنمایدواصول تعلیم و تربیه رابصورت بسیار مشخصی طرح کرد:«دانش و علم بایست مورد دست رس کسانیکه ارزش دارندو یا ندارند گذاشته شود.»و طوری که مشاهده می کنیم اولاد و اطفال بی چیزترین دهقانان شهر ها می رفتند تاچیزی بیاموزند.در اثر همین معمول بود که دو برادر خرغونی باشندۀ دهکدۀ خرغونی توسط پدر شان در سال ۲۳۳هـ./۸۵۵م. به سمرقند برای کسب تحصیل فرستاده شدند.در ظرف سه سال این دو برادرتمام دانش های مروج آن زمان را فرا گرفتند و از طرف مادر شان که پشم ریشی می کرد،اعاشه می شدند.(بار تولد ،تاریخ اجتماعی و ...،پیشین برگ،۶۶؛رک.سمعانی(SV)الخرغونی).عبدالله در دوره وعصرتفوق اصالت عقلی می زیست و طبعاَ از عصر و زمان خویش متأثر بوداما گمان نمی رود که وی از روی «فهم»با اساسات و دینیات اسلام که در آن فرصت در خراسان و ماوراءالنهرو مخصوصاَ در بخارا (نرشخی ،برگ ۴۵)رواج داشت ،آشنا بوده باشد.عبدالله مانند پدرش بحیث یک شاعر شهرت داشت.برادر زده اش منصور بن طلحه که حاکم مرو، امل و خوارزمیه بود،رسالاتی در مورد فلسفه بدست نگارش سپرده بود و عبدالله منصوربن طلحه را «عقل طاهریان» میگفت و هم بدو بسیار افتخارو مباهات می میکرد.(الفهرست ابن ندین ،برگ،۱۱۷)
طاهریان با نهضت های همگانی مهمی که عبارت ازنهضت خارجی در «سجستان» (معرب سیستان میباشد)و نهضت آل علی در طبرستان بود،رو به رو شده بودند.این نهضت ها در دوران وزمان سامانی ها نیز ادامه داشت.نفوذ و قدرت عناصر نا راضی فقط در دورۀ نواده عبدالله،محمد بن طاهرعطف توجه می نماید.
پدرش طاهر بن عبدالله(۸۴۴-۸۶۲م./۲۲۲-۲۴۰هـ.)جانشین واقعی عبدالله بودو مؤرخین در بارۀرژیم حکومت وخصایص شخصی وی به همان احترام یاد می کنند که از پدرش صحبت می کردند.(بارتولد ،آسیای مرکزی تتا سده دوازدهم،برگ۶۷؛رک.گردیزی،برگ ۳،ببلیوگرافی جغرافیۀ عرب جلد۷،برگ ۳۰۷) واز طرف دیگر می بینیم که محمد بن طاهردر فرصتی بر مسند حکمرانی می نشیند که برای حکمرانی خیلی جوان می باشد می باشد،واز این رو مورخین او را حکمروای ضعیفی میدانندکه به عیش وکامرانی می پردازد(همانجا ،گردیزی،[F]۱۰۴).
[1] بارتولد، ترجمه علی محمد زهما،از انتشارات دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه کابل،برگهای ۴۱-۴۳)
[2]بارتولد ،بخارا تاریخ اجتماعیوسیاسی آسیای میانه،پیشین ،برگ ۴۴؛رک.گردیزی(f.97)کمبرج نسخه خطیf.78a او چنان غره ملک سروشنه بودکه پیش او باز آمدکه پیش هیچ کس نیامده بودو هیچ کس را فرمان بنبرده بود.
++++++++++++++++
در سال ۷۰۵(مطابق به بعضی منابع دیگردر سال ۷۰۴م.)قتیبه بن مسلم(طبری بخش دوم،برگ ۱۱۸۰)که یکی از پیروان معروف حجاج بود،در خراسان بحیث نائب السطنه(والی) مقرر شد.قتیبه بن مسلم مانند آمر ورهنمای خویش در راه بدست آوردن مرام و مقصد خود از هیچ گونه اقدام دریغ نمیکرد؛در جائیکه از زبردستی کار گرفته نمی شد به حیله و دستان دست میزد.وی نخستین کسی بود که پرچم اقتدار وسلطۀ اعراب را در ماوراءالنهر بر افراشت.قتیبه بن مسلم از نفاق بین بومی ها(مردم محلی) با تردستی و مهارت استفاده میکرد.در سال ۷۰۵م /۸۶هق شهزادۀ صغانیان از قتیبه دعوت کرد تا ازوی در برابر دشمنانش شهزاده شمن(shuman)و شهزاده اخرن(Akharun) دفاع کند (طبری ،ج.دوم ،۱۱۶۲)؛در خوارزمیه در سال ۷۱۲م/۹۳هـق.قتیبه به طرفداری خوارزم شاه در مقابل برادر کوچکش خرزاد(Kurszadh) و دهقانهای باغی کمر بست(طبری دوم،برگهای ۱۲۳۷-۳۹).هم در همین سال مردمان بخارا و اهل خوارزم با شوق و ذوق زیادبه قتیبه در برابر سمرقند یاری و کمک میکرد و به همین مناسبت بود که غورک(Ghurak)واخشیذ سغدی عربها را به باد تمسخرو استهزاء میگرفتند و می گفتند که عربها از«برادران و خویشاوندان» دشمن خود استعانت میخواهد .(همانجا،دوم،۱۲۴۴)
در لشکر کشی سال ۷۱۳م./۹۴هـق.قتیبه،اهل بخارا،کش،نسف و خوارزمیه را مجبور ساخت تا بیست هزار نفر برای او تهیه کنند(طبری ،دوم،برگ ۱۲۵۶.قرار گفته بلاذری،قتیبه در خراسان تحت فرمان خویش۴۰ هزار عرب از بصره ،۷هزار از کوفه و ۷هزار از موالی داشت.همین تعداد را طبری با شرح وبست زیاد ذکر میکند[طبری،دوم،برگ،۱۲۹۰]).
قتیبه در بخارا و سمرقند و بعضی جاهای دیگر مساجد تعمیر کرد(تاریخ بخارا،نرشخی،به تصحیح مدرس رضوی ،برگ ۵۷[قتیبه بن مسلم مسجد جامع بنا کرد اندر حصار بخارا به سال نود وچهارو آن موضع بتخانه بود مر اهل بخارا را ...]) وباشندگان بخارا را مجبور ساخت که نیم مساکن بود وباش خود ها را در شهرستان (نرشخی ،.برگ ۵۱)برای اعراب تخلیه نمایند.زیرا آن ولا را به تمام معنی اعراب اشغال کرده بودند؛و هم در همین فرصت بود که قتیبه آیات قرآن را که در باره تباهی قوم عاد و ثمود نازل شده بود قرائت می کرد. از طرف دیگر نیرو های جنگی قتیبه تا شاش رسیده بود و از طرف جنوب شرق قسمیکه میگویند،به کاشغرکه در آن زمان جزء امپراتوری چین بود،سرازیر گردیده بودند.[1]
در بخش جنوب غربی ماوراءالنهر،یعنی در جاییکه بخارا،سمرقندو بعضی شهر های دیگر برج و بارودار دیگر که تحت نفوذ وسلطۀ اعراب باقی مانده بود،اخیر الذکر (اعراب) مجبور گردیدند که در مقابل باغیان و شورشیان بومی مقاومت کنند؛ودر این زدوخورد ترک ها نیزمداخله نمودندو موضوع را بیشتر مغلق و پیچیده ساختند.
خراسان، قبل و بعد از اسلام، همواره شاهد حوادث مهم سیاسى، اجتماعى و... بوده است. فتوحات عرب درخراسان حائز اهمیت بسیارى است. وسعت قلمرو خراسان، نزدیکى آن به سرزمینهاى خاور دور و نگرش فاتحان به این منطقه به مثابه پل ورود به آسیاى مرکزى و خاور دور، تأثیر فراوان بر جاى گذاشت. جهت شناسایى مسئله فتوحات، بررسى زندگى سرداران بزرگِ فاتح، ضرورى به نظر مىرسد.
خاندان قتیبه
به روایتى قتیبه در سال 49هـ در عراق زاده شد. محل تولد او مشخص نیست. پدر قتیبه ابوصالح مسلم بن عمرو از سرداران و کارگزاران دولت اموى بوده است. وى از ندیمان خاص و پیکهاى محضر یزید بن معاویه در( 63هـ ) بوده و نیز مدتى در نزد ابن زیاد، در بصره بسر برده است. در حوادث بعدى تاریخ اسلام جز حضور وى در دستگاه عبدالملک مروان و کمک در رفع شورش مصعب بن زبیر در سال 72هـ. و سرانجام قتل وى، به مطلب دیگرى بر نمىخوریم.
مادر قتیبه، سوده دختر عمرو بن تمیم هم فردى گمنام در عصر اموى است. با قدرت یابى قتیبه، مادرش هم جایگاهى پیدا کرده و محضرش محل وساطت و میانجىگرى مغضوبین قتیبه بوده است.( ابن اثیر، اللباب فى التهذیب الانساب، پیشین، ج 1، ص 93 - 94؛ ابن قتیبه دینورى، الشعر و الشعرا، (دارالثقافه، بى تا) ج 1، ص 449؛ ابى عمر احمد بن محمد ابن عبدربه، العقد الفرید، (بیروت، دارالکتب العربى، 1368ق) ج 2، ص 146.)
ازدواج
نام زنانى، چون زعوم دختر ایاس، عبهر، لیلى اخیلیه، مادر خالد بن برمک، مادر یزید سوم اموى و همسر نیزک امیر سُغد در دربار قتیبه به چشم مىخورد. دو نفر اول براى او فرزندانى، چون مسلم و حجاج را به دنیا آوردند. (ابن حَزم اندلسى، جمهره انساب العرب (دارالکتب العلمیه، 1403ق) ص 324، طبرى، پیشین، ج 9، ص 3863 - 3911 - 3912، اسحاق بن ابراهیم حصرى، زهر الآداب و ثمر الالباب، تصحیح على محمد یحادى (داراحیاء الکتب العربیه، بىتا)، ج 2، ص 937؛ عمر رضامحالّه، اعلام النساء فى عالمى و الاسلام (موسسه الرساله، 1404ق) ج 4، ص 322 - 323؛ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 152، 151؛ درباره صهبا کنیزى که در زمان قتل قتیبه به همراه او بود و در آن واقعه کشته شد نیز اطلاع دقیقى بدست نیامد. ر.ک طبرى، پیشین، ج 6، ص 9 - 390.)
اعقاب قتیبه
سلم، حجاج، قطن، مسلم، کثیر، عبدالرحمن صالح، عمر و یوسف پسران قتیبهاند که مانند پدر به مناصب مهم حکومتى رسیدند. مسلم ابوقتیبه والى بصره و عامل منصور در مبارزه با قیام ابراهیم بن عبداللَّه بن حسن (در 145هـ ) بود. وى بعدها به دلیل نافرمانى از منصور از امارت بصره عزل شد. سعید، ابراهیم، على، فضل و عمر تا حکومت هادى عباسى (در 170هـ ) بر ولایاتى، چون رى، بلخ یمن و... حکم مىراندند. قطن پسر دیگر قتیبه بر سمرقند حکومت مىکرد.( ابن حزم اندلسى، پیشین، ص 264؛ ابن قتیبه، المعارف، پیشین، ص 407؛ ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج 3، ص 19 - 22 - 28؛ ابن خلکان، پیشین، ج 3، ص 251؛ شمس الدین ذهبى، پیشین، ج 4، ص 411؛ سمعانى، پیشین، ج 2، ص 275.)
زندگى سیاسى
آغاز حیات سیاسى وى هم زمان با حکومت حجاج بر عراق و به توصیه او و با دستور ولید بن عبدالملک یا خود عبدالملک به سال 85 یا 86هـ بوده است. او قبل از امارت خراسان به امور ادارى و سیاسى در یکى از شهرهاى رى، بحرین، بصره یا سیستان مشغول بوده است. شواهد بى شمارى، چون حفر نهر قتیبتان در بصره و سرکوبى شورش سیستان نشان دهنده حضور وى در این ایالتهاست. علت انتخاب وى به امارت خراسان، آرامش و ثبات سیاسى دوره ولید، میل خلیفه به کشور گشایى، فتح چین، نوید گسترش قلمرو حکومت قتیبه از سوى حجاج و مساله تعصب قومى اعراب بود. مورد اخیر بسیار مهم بود، چرا که حجاج، فرماندهى و مقامهاى مهم را به قبایل قیسى (اعراب شمالى) - که خود و سردارانش از آن بودند - مىداد.( احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، (بنیاد فرهنگ ایران، 1373) ص 223 - 278 - 223؛ خلیفه بن خیاط عصفرى. پیشین، ص 229؛ مؤلف نامعلوم، العیون و الحدائق، (بغداد، مکتبة المثنى، بىتا) ج 3، ص 2 - 3؛ ابراهیم بیضون، من دوله عمر الى دوله عبدالملک، (بیروت، دارالنهضة العربیة الطباعة و النشر) ص 315 - 316.)
فتوحات
ورود به خراسان و فتح آن جا و مرزهاى شرقىاش، صلابت وقدرت وى، استفاده از عنصر اختلاف میان شهریاران ایالات آنجا و کمک گرفتن از بیگانگان جهت دفع امراى رقیب از عوامل مهم فتوحات خراسان بود.
قتیبه اولین کسى بود که مسیر فتوحات عرب از راه فارس به کرمان و خراسان را تغییر داد و از ایالتهاى مرکزى و شمالى به آن جا وارد شد.( احمد بن یحیى بلاذرى، پیشین، ص 307؛ محمد بن عبدالمنعم حمیرى، روض المعطار فى خبر الاقطار، تحقیق احسان عباس، (مکتبه لبنان) ص 161.) این ایالت در دورههاى قبل فتح شده بود، لکن درگیرى حکّام محلى، نظم امور آن جا را بر هم ریخته بود. حوزه زمانى فتوحات او را باید در سال 86 تا 96هـ دانست. عزل مفضل بن مهلب به دست حجاج، راه را براى فتح امارت خراسان به دست قتیبه که نقشه اصلىاش را مفضل کشیده بود، باز کرد.
اخبار فتوحات قتیبه بسیار نامرتب است. تقریباً تنها کسى که با رعایت نظم زمانى بدانها پرداخته طبرى است. شرح همه فتوحات مذکور در این جا ممکن نیست، خصوصاً این که طبرى درباره هر حادثه چندین روایت، اعم از محلى و غیر محلى (عرب و خراسانى) بیان مىکند.( محمد بن جریر طبرى، پیشین، ج 9، ص 3803 - 3804 - 3805؛... )اولین ایالتهایى که به آنها حمله شد اخرون و شومان بودند که شهریار آنها رعایت همسایگى دولت اسلام را نکرده و بر حکام محلى دیگر هم ستم مىکردند. عدهاى فتح آنجا را به تحریک دهقانان بلخ و طالقان مىدادند که خود را با ارمغانهاى فراوان تسلیم قتیبه کردند. دو ایالت مذکور در پایان با قتیبه صلح کردند.( همان، ص 3805.) کانون حملات در این فتوحات شهر مرو، دارالملک قتیبه بود. سال 87هـ. قتیبه، بادغیس را به صلح گشود. بعد از آن شهر بیکند را فتح کرد هدف اصلى او فتح بخارا بود از این رو، حملات خود را از نزدیکترین ایالات بخارا آغاز کرد. بهانه فتح آن، پیمان شکنى مردم آن جا، فساد اخلاقى حاکمش، ورقا بن نصر باهلى در تعرض به دختران زیبا روى و تحریک سغدیان مطرح شده است. روایاتى افسانهاى، چون مشاهده دیگهاى بزرگ و غول آساى بیکند توسط مسلمین در منابع تاریخى مطرح شده است. طولانى شدن فتح بیکند، شایعات مبتنى بر مرگ حجاج (جهت تزلزل سپاه اسلام)، کسب غنایم گرانبها و ویرانى بیکند از موارد مهم فتح بیکند است.(محمد بن جریرطبری ، ص 3805، 3806، 3808؛ ابوالفداء، تقویم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آیتى، (انتشارات بنیاد فرهنگ ایران) ص 123؛ ابى قاسم عبیداللَّه ابن خرداذبه، المسالک و الممالک، ترجمه حسین قرهچانلو (تهران، 1370ش) ص 147 - 157؛ نرشخى، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادى (انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بىتا) ص 181؛ ارمینوس وامبرى، تاریخ بخارا، ترجمه احمد محمود ساداتى (موسسه مصریه العامه، بىتا) ص 59.)
در سال 88هـ. تومشکت و رامشنیه دو ایالت نزدیک بخارا فتح شدند؛ اهمیت آنها در شرکت سپاهیان سغدى و چینى در مقابله با قتیبه بود. مهمترین و مفصلترین فتح قتیبه، فتح بخارا بود. بخارا از مهمترین ایالتهاى ماورالنهر، اولین بار به دست سعید بن عثمان اموى فتح شد و با نقض پیمان صلح، یکبار دیگر در زمان یزید بن معاویه (د 63ه ) و حجاج مورد حمله واقع شد (90 - 89ه ) حملات چهارگانه قتیبه، طولانى شدن مدت جنگ، نقض پیمان صلح، جایگاه و نسب والاى حاکم محلى آن جا (وردان خداه)، ارتداد اهالى آن جا پس از قبول اسلام، ورود قتیبه به شهر از طریق صلح خدعهآمیز (به بهانه ساختن مسجد) و فتح آن به دست سپاهیانى که به شکل بنایان در آمده بودند، خرابى بخارا، اسکان قبایل عرب، وضع قوانین سخت (امویان توسط سپاهیان قتیبه ) در آنجا، بناى جامع مشهور بخارا در سال 94هـ. ، بناى مصلى و عیدگاه بخارا به دست قتیبه و امنیت پرمخاطره بخارا از مسائل مهم این فتح محسوب مىشود.( محمد بن جریر طبرى، پیشین، ص 3810 - 3811 - 3817 - 3818 - 3822 تا 3825؛ احمد بن یحیى بلاذرى، پیشین، ص 307 - 308؛ خلیفه بن خیاط عصفرى، پیشین، ص 243، ابوبکر محمد بن جعفر نرشخى، پیشین، ص 11 تا 15 - 61 تا 69 - 72 - 73؛ شمس الدین ذهبى. دول الاسلام، (بیروت، موسسه الاعلمى للمطبوعات، 1405ق) ص 767؛ همو، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 410؛ حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات جاویدان، بىتا)، ج 2، ص 389؛ اسحاق بن حسین بن منجم، آکام المرجان فى ذکر المدائن المشهور فى کل المکان، ترجمه محمد آصف فکرت (انتشارات آستان قدس) ص 88.) فتح سغد از دیگر فتوحات مهم قتیبه است، چون همراه با سغد مردم طالقان فاریاب و... شورش کردند. قتیبه ایالتهاى مذکور را فتح کرده و اهالى آنها را به سختى مجازات کرد.( محمد بن جریر طبرى، پیشین، ج 9، ص 3826 تا 3828؛ احمد بن یحیى بلاذرى، پیشین، ص 308.) در فاصله سالهاى 90 تا 91هـ. امیر، حوزههاى طالقان، فاریاب. گوزگان و بلخ را آرام کرد و ایالت سغد را که امیرش نیزک خان دوباره طغیان کرده بود، فتح کرد. اخبار فتح آن جا و قتل و اعدام نیزک و دوستانش بسیار پراکنده و متضاد مىباشند. شومان، کش، نسف، فاریاب هم اماکن مفتوحه بعدى بودند. قتیبه فاریاب را سوزاند و از آن پس، «شهر سوخته» لقب گرفت. در سال 92هـ. قتیبه شورش سیستان و رتبیل و زابل را آرام کرد و خوارزم را هم به تصرف خویش درآورد. خوارزم دچار فتنهاى محلى شده بود و قتیبه در آن جا عده زیادى را کشت.( محمد بن جریر طبرى، پیشین، ج 9، ص 3834 - 3835 - 3851.) مهمتر از خوارزم، فتح سمرقند به سال 95هـ. بود که اخبار و روایات افسانه اى و مبالغهآمیز درباره آن زیاد بود. کیفیت ورود او به شهر در قالب پنهان شدن در مرکبى چوبین و بزرگ، شبیه افسانه یونانى تروا و آشیل قهرمان، کشتار مردم، خرابى بت خانهها و بتهاى زرین و کسب لقب و عنوان «بالان» از کاهنان و مردم آنجا از مهمترین فصول فتح سمرقند است.( همان، ج 9، ص 3853 تا 3864؛ ابوحنیفه احمد بن داود دینورى، پیشین، ص 307.) سالهاى آخر عمر سردار نیز در جنگ گذشت. سال 96هـ. قتیبه دامنه فتوحات را به چین کشاند و آرزوى حجاج را - که دیگر در قید حیات نبود - برآورده ساخت. قتیبه، زودتر از سرداران دیگر به چین رسید و کاشغر را از راه دره عصام گرفت و با مردمش صلح کرد. او با شنیدن خبر مرگ ولید بن عبدالملک به خراسان بازگشت، ولى هرگز نتوانست از آن جا جان سالم به در برد. مرگ ولید و آغاز خلافت سلیمان آتشى در شام روشن کرد که دامنگیر او در خراسان شد. (ابوبکر احمد بن ابراهیم همدانى ابن فقیه، مختصر کتاب البلدان، (بغداد، مکتبه المثنى، 1302ق) ص 209؛ على اکبر دهخدا، پیشین، ج 37، ص 146.)
نهایت حوزه فتوحات
این که قتیبه محدوده فتوحاتش را تا کجا امتداد داد نیازمند بررسى بیشترى است که از حوصله این پژوهش بیرون میباشد. قدر مسلم آن است که وى تا عمق مناطق آمو دریا نفوذ کرد و ایالتهاى سمرقند، هرات، چاچ، بلخ ، بخارا، خوارزم و قسمتهاى بسیارى از ماوراءالنهر را در فاصله سالهاى 86 تا 97هـ. فتح کرد و زمینه را براى فتح چین و ورود اسلام به آن دیار فراهم کرد. به روایتى او سال 96هـ. کاشغر در ایالت چیانگ (سیکیانگ)را تصرف کرد و با مرگ ولید، فتوحاتش در همانجا متوقف شد. این که آیا مسلمانان، پیش از این هم از راه خشکى و دریا و مسیر تجارى به چین نفوذ کرده بودند، نیز قابل بررسى است. در این که هیأتى از سوى امیر به دربار چین به سفارت هبیره بن مشمرح کلابى با هدایاى بسیار رفته باشند. تردیدى نیست، اما سفر خود قتیبه به چین محل تردید است. او توانست حکومت اسلامى را در آن جا متمرکز کند. دلایل گستردگى فتوحات وى از این قرار است: دستور حجاج مبنى بر فتح چین، رقابت قتیبه با محمد بن قاسم (فاتح سند) بر سر این که کدام یک زودتر به چین برسند، حرص و طمع سپاه اموى در جمع کردن غنایم، شور و شوق جنگجویى، دعوى نشر اسلام، نابودى معابد، بتکدهها و... .( رضا مرادزاده، چگونگى نفوذ و گسترش اسلام در چین، چاپ اول (انتشارات آستان قدس رضوى، 1382ش) ص 88، 89؛ سرتوماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزّتى تهران، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران) ص 215.)
نویسندگانى، مانند گیب، فتح چین را در دوره قتیبه صحیح نمىدانند و با استناد به طبرى فقط مسأله حمله به کاشغر را مطرح کرده که در نهایت به صلح طرفین کشیده شد و نیز آنها لفظ صین را بر قسمتى از چین منطبق مىدانند، خصوصاً این که منابع چینى هم از فتح قتیبه سخنى نگفتهاند. گیب معتقد است در خصوص فتوحات ماوراءالنهر، قول صحیح استرداد آن منطقه از دست امراى محلى است نه فتح آن. در هر صورت طبق نظر وى قتیبه براى بدست آوردن راه تجارت ابریشم از کوهستانهاى تیانشان، تورخان و تغمات عبور کرد و توکسیئوس و یا کسارت (مرز مشترک ایران و توران) را گرفت.( ه، ر، گیب، فتوحات عرب در آسیاى مرکزى، ترجمه حسین احمدپور، (اختر، بىتا) ص 56 - 86.)
کارگزاران و فرماندهان
قتیبه در فتوحات خود سردار نظامى و زیر دست حجاج بود که کادر فرماندهى قوى داشت. فرماندهانى، مانند مسلم بن مسلم، صالح بن مسلم، عبدالرحمن و عمروبن مسلم که برادرانش بودند، او را در فتوحات یارى مىکردند؛ نفر اول، جانشین موقت وى به هنگام فتوحات مرو بود. دومى، سرزمین باسار، امیر ترمذ، فاتح کاشان و ادرشت در منطقه فرغانه را فتح کرد و سومین نفر، قدرتمندترین فرمانده نظامى وى بود.( احمد بن یحیى بلاذرى، پیشین، ص 307؛ طبرى، پیشین، ج 9، ص 3866.)
علاوه بر اینان، مغیره بن عبداللَّه، حاکم نیشابور، ایاس بن عبداللَّه، امیر مرو و خوارزم، حیان نبطى، وکیع بن حسان، عبداللَّه بن اهتم و ورقاء بن نصر باهلى. حکامى بودند که به صورت موقت در دوره فتوحات و جنگ و صلح بر امارت ولایت انتخاب مىشدند. در میان امراى مذکور، جز مغیره و ورقاء - که سرنوشت مجهولى دارند - بقیه به سردار خیانت کرده و زمینه قتلش را فراهم کردند(احمد بن یحیی بلاذری پیشین ، ، ج 9، ص 3817 - 3818 - 3844.)و اما مشهورترین مشاور قتیبه، سلیمان (سلیم) ایرانى بود.
خلق و خوى
قتیبه به عنوان یکى از شجاعان و قهرمانان و مردان دوراندیش و فصیح معرفى شده است. در شجاعت او حرفى نیست ولى دوراندیش بودنش را باید کمى با احتیاط نگریست. علاوه بر اینها وى به خوشگذرانى و عیاشى، شراب خوارى و مىگسارى علاقهمند بود. قضاوت درباره خلق و خوى او بسیار دشوار و متناقض است.( احمد بن یحیى بلاذرى، پیشین، ص 51، العیون و الحدائق، پیشین، ج 3، ص 17.) محققان ایرانى شخصیت بد و تاریکى از وى ارائه مىدهند و متون عربى وى را قهرمان دلاور یاد مىکنند (محمد شفیق غربال، دائره المعارف الاسلامیه المیسرّه، (انتشارات فرانکلین، بىتا) ص 1370؛ عباس اقبال، خاندان نوبختى (کتاب خانه طهورى، بىتا) ص 164؛ على اکبر دهخدا، پیشین، ج 2، ص 15 - 20؛ مرتضى راوندى، تاریخ اجتماعى ایران، (تهران، نتشارات امیر کبیر، 1354) ج 2، ص 55 - 124.) سیاست جنگى او شبیه عمر بن خطاب بود و به سپاهیان اجازه سکونت دائم نمىداد. وى هنگام فتوحات با بهرهگیرى از آرایش جنگى خاص و برنامه جنگى دقیق سپاهیان را روانه نبرد مىکرد و به تجهیز سپاه به اسلحههاى گرانبها علاقهمند بود. حملاتش صاعقه وار بود اما آرامش خاطر را از دست نمىداد. در فتح سرزمینها تواضع نشان مىداد و دیگران را به جاى خودش فاتح معرفى مىکرد. در ترویج اسلام میان امراى محلى ماوراءالنهر نقش داشت. گاهى نیز فتوحات، او را دچار کبر و غرور مىکرد. حقوق سپاهیان را از غنیمتها به طور کامل مىپرداخت. به دستگاه اموى کاملاً وفادار بود و در غنیمتهاى دولت دزدى و خیانت نمىکرد. در برابر حَجّاج اطاعت و تسلیم عجیبى داشت. به آرایش سیاسى هیئتهاى اعزامى به مناطق مختلف، خصوصاً چین، توجه خاصى مىکرد. قریحه شاعرى هم داشت. به کار بردن الفاظ قرآنى در خطب و رسائل، حاکى از تسلط او بر این متن عظیم دارد.( محمد بن جریر طبرى، پیشین، ج 9، ص 3863 تا 3865، 3810 تا 3812 - 3891؛ ابن عبدربه، پیشین، ج 4، ص 37. 38 و ج 1، ص 134؛ ارمینوس وامبرى، پیشین، ص 59؛ کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامى، ترجمه هادى جزایرى، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب) ص 116؛ احمد زکى صفوه، پیشین، ج 2، ص290-291.)
قتل قتیبه
قتیبه در پایان سال 96هـ. ، پس از ده سال امارت خراسان از قدرت خلع و با حیله سلیمان بن عبدالملک و به دست سپاهیانش کشته شد. محل قتل او «منیک» موضعى در فرغانه؛ یعنى همان محل قلعه افشین بود. طبرى روایتى مبتنى بر پیش گویى قتل او در سال 98هـ. و اطلاع وى از این مطلب را آورده است. مدفن وى در ناحیه رباط سرهنگ (کاخ) و محل زیارت عموم بود. تاریخ مرگ وى به اختلاف 96، 97، 98، 99هـ. و سن او 45، 46، 48، 55، 74 سالگى ذکر شده است. داستان قتل وى به صورت روایى و مفصل در تاریخ طبرى آمده است. [2]
در سال ۱۳۳هـ./۷۵۰-۵۱م. بغاوت و شورشی توسط اعراب به بخارا راه اندازی شد که در رأس این شورش شریک بن شیخ المهری قرار داشت وی اعلان می کرد:«ما آرزویی نداریم که بنام خاندان پیامبر خونهایی بریزد و عدم مساوات تأمین گردد.» (Dozy,Essai Sur1’Islamisme Trad.per V. Chavin, Leyde-Paris, 1879, pp.240-241) شریک پرچم بغی را بنام آل علی بلند می کند و می گوید: «وما اکنون از رنج مروانیان خلاص یافتیم وما را رنج آل عباس نمی باید. فرزندان پیغامبر باید که خلیفه پیغامبر بود.او بیش از ۳۰ هزار نفر به دورخود جمع کرد و امیر بخارا عبدالجباربن شعیب بود با وی بیعت کرد.امیر خوارزم ،عبدالملک بن هرثمه باوی بیعت کرد و پذیرفتند که این دعوت آشکار کنیم. و هر کس که پیش آید با او حرب کنیم .این خبر به ابو مسلم رسید ،او زیاد بن صالح رابا ده هزار مرد به بخارا فرستاد و بفرمود چون به آموی رسی،و صبر کنی و جاسوسان بفرستی،تا از احوال شریک خارجی خبر دهند،و به احتیاط به بخارا روی وابو مسلم از مرو بیرون آمد،و از راه آموی به یک منزل به کشمیزلشکرگاه زد،و ازهرجانب لشکر خود گرد کرده زیاد ابن صالح را گفت من آنجایم،اگر ترا لشکر حاجت باشد خبر ده تا بفرستم.
زیاد به بخا را آمد، ولشکرگاه زد،و شریک بن شیخ با لشکری عظیم بردر بخارا لشکرگاه زد،و جمله اهل بخارا باوی اتفاق کردند به حرب زیاد بن صالح و(با) ابو مسلم سی و هفت روز حرب کردند،و هیچ روز نبود الا ظفر مر شیخ را و هر روزبسیاری از لشکرزیاد بن صالح کشته شدی.و اسیر گشتی....وقطیبه بن طغانشاه بخار- خدات با ده هزار مرد بیامد و علامت سپاه آشکارا کرد، وبا زیاد بن صالح جنگ در پیوست ... و بخار- خدات بفرمود تا اهل روستا ها واهل کوشک هارا با لشکر شریک درها بسته دارند،(وآنهارا) طعام و علف ندهند. وفرمود طعام و علف به لشکرگاه زیاد برند.و به هر طریقی کار بر لشکر شریک سخت کردند،تا لشکر به تنگ اندر ماندند،و گرسنه شدند،و ستوران ایشان علف نیافتند،واز کار فروماندند.
لشکریان شریک تدبیر کردند،اتفاق بر آن افتاد که بر دروازه شهر نزدیک روند،تا از شهر طعام و علف بیرون آرند،و شهررا پس پشت کنند،و روی سوی خصم کنند،و از شهر لشکر دیگر نیز با ایشان یار شود...به شب رفتند تا رسیدند به یک فرسنگی شهر ،زیاد خبر یافت و بیرون آمد،و راه بر ایشان بگرفت ،و هم حرب در بند کردند سخت،و هزیمت به لشکر بخار- خدات و زیاد افتاد.
بخار- خدات گفت : به ساقه لشکر زنیم که اگر ما پیش ایشان برون آییم جایی را بزنندو کار بر ما دشوار شود. و چون بر ساقه زنیم مقدمه ایشان خویش را به شهر افگند وبه تعجیل باز گردند و به حرب بایستند،و مصلحت مابر آید.»[3]
در نتیجه صالح و بخار- خدات بر لشکریان شریک و متحدان شان زدند و خلق عظیم را کشتند وباقی لشکر شریک به هزیمت شدند. ودر این میان شریک بن شیخ که صاحب الدعوة آن قوم بود از اسب بیافتاد و کشته شد.(همانجا ،برگ ۸۸)
بعد از قلع و قم شریک بن شیخ یک سلسله بغاوتهای دیگرکه از طرف اهل تشیع اعراب در بخارا راه انداخته شده بود،عطف توجه می کند.جانشین دوم ابو مسلم،عبدالجبار بن عبدالرحمان در سال ۱۴۰هـ./۷۵۷-۸ م.،امر صادر نمود تا فرمانروای عرب را در بخارا که مجاشیع بن حیرت نام داشت،به قتل رسانند،زیرا این شخص با علویها همدردی می کرد.(طبری،ج سوم. برگ۱۲۸) در دوره خلافت المهدی (۷۷۵-۷۸۵م.)،در بخارا در سال۱۶۰هـ./۷۷۷م.بغاوت خارجی یوسف البرمکه به قبیله ثقیف پناه برده بود،شروع می گردد.پرچم بغی را به نام و به مشیت اسلام بلند می کنند. (تاریخ اجتماعی وسیاسی آسیای میانه ،پیشین،برگ۳۷؛رک.یعقوبی ،تاریخ،دوم،برگهای ۴۷۸-۹)ودامنه این اغتشاشات تا مرو رود،طالقان و گوزگانان در سجستان و باد غیس در داخل افغانستان به جغرافیای فعلی هم کشانده می شود که در همین دوره توسط مامون خلیفه عباسی سرکوب و خاموش ساخته می شود.(همانجا ؛رک. نسخه خطی اکسفورد،۹۴ونسخه خطی کمبرج۷۵؛گردیزی،۹۲،نسخه کمبرجF740).
به علاوه سپید جامگان در بخارا بنای بغاوت را گذاشتند واین سپیدجامگان از طرف بخار- خدات بنیاد(نرشخی ،برگ ۹) تقویت می شد وهم درین آوان در سغد علم بغاوت برافراشته شد.مراکز پیروان مقنع (رهبر سپید جامگان) از دیر باز در قریه نرشخ وجود داشت،مقنع از ترکها نیز استعانت جست.آخرین پناهگاه رهبران مذهبی این فرقه در قلعۀ کوهستانی در جوار کش می بود. والی مسیب بن زهیر (۷۸۰-۷۸۳) و بخار- خدات بنیاد آتش بغی را فرو نشانید (به عقیده نرشخی،برگ ۷۰مسیب در جمادی الاول و به عقیده حمزه،برگ ۲۲۲،ترجمه،برگ ۱۷۲-۳ به غلط زهیر بن مسب ثبت شده؛در جمادی الثانی ۱۶۳ وبه عقیده گردیزی مسیب در خراسان در ۱۶۶در اول جمادی الاول رسید و فقط برای مدت هشت ماه در آن ولایت باقی ماند) و شخص بخار- خدات بنیادی که با باغیان همدردی داشت در فرخشه (Farakhsha) در دست نظامیان سواره خلیفه به قتل رسید.این فرقه مذهبی در جوار و حوالی کشور نسف در بعضی روستا های بخارا باقی ماند.
در مورد مقنع رهبر سپید جامگان نرشخی از قول محمد بن جریر طبری آورده است:« که مقنع مردی بود از اهل روستای مرو،از دهی که آنرا کازه خوانند،و نام او هاشم بن حکیم بود،و وی در اول گازرگری کردی،و بعد از آن به علم آموختن مشغول شدی،و از هر سو علم بحاصل کرد، و مشعبدی و علم نیزنجات وطلسمات بیاموخت وشعبده نیک دانسته ، و دعوی نبوت نیز می کرد، و مهدی بن منصورش هلاک کرد.در سنه ۱۶۷هـق.بغایت زیرک بود و کتابهای پیشینیان خوانده بود،و در جادویی بغایت استاد شده بود،و پدر او را حکیم نام بود،و سرهنگی بود از سرهنگان امیر خراسان به روزگار ابو جعفر دوانقی . واز بلخ بود و او را مقنع از آن خوانند که سر و روی خویش پوشیده داشتی،از انکه بغایت زشت بود،سرش کل بود و یک چشمش کور بود،و پیوسته مقنعه سبز بر سر وروی [خود]داشتی.
و این مقنع به روزگار ابو مسلم صاحب دعوۀ [العباسیه] سرهنگی بود از سرهنگان خراسان، و وزیر عبدالجبارازدی شد.و وی دعوت نبوت کرد،و مدتی بر این بود،و ابو جعفر دوانقی او را کس فرستادواز مرو به بغداد برد، وزندان کرد، و گفت دانید که من کیستم،مردمان گفتند:تو هاشم بن حکیمی،گفت غلط کرده اید،من خدای شمایم، و خدای همه عالم.خاکش بردهان وگفت من خود را به هرکدام نام خواهم خوانم، و گفت من آنم که خود رابه صورت آدم به خلق نمودم.و باز بصورت نوح،و باز به صورت ابراهیم ،و باز بصورت موسی،و باز بصورت عیسی، وباز بصورت محمد [مصطفی] صلی الله علیه وسلم، و بازبه صورت ابومسلم، وباز بصورتی که می بینید.دیگران گفتند دیگران دعوی پیغامبری کردند، و تودعوی خدایی می کنی،گفت ایشان نفسانی بودند من روحانی ام،که اندر ایشان بودم و مرا این قدرت هست که خود را بهر صورت که خواهم بنمایم.
و نامه ها نوشت به هر ولایتی وبه داعیان خویش داد و اندر نامه چنین نوشت که: بسم الله الرحمن الرحیم،من هاشم بن حکیم سیدالسادات الی فلان بن فلان الحمدلله الذی لا اله الاهو،اله آدم و نوح و ابراهیم و عیسی و موسی ومحمد وابومسلم،(ثم انالمقنع القدرهوالسلطان والعزه والبرهان.به من گروید وبدانیدکه پادشاهی مراست وعلیه العنه،و عز و کردگاری مراست و جز من خدای دیگر نیست.خاکش به دهان، و هر کس که به من گرود بهشت او راست،و هر که نگرود دوزخ او راست.
و هنوز به مرو بود و داعیان به هرجای بیرون کرد،و بسیار خلق را از راه دین بیرون برد.
وبه مرو مردی بود از عرب نام او عبدالله بن عمرو،به وی بگروید و دختر خود به وی داد به زنی،و این عبدالله از جیحون بگذشت،و به نخشب و کش آمد. هر جای خلق را دعوت کردی به دین مقنع،علیه العنه،،و خلق بسیار را از راه ببرد،و اندر کش و روستای کش بیشتر بودند،ونخستین دهی که به دین مقنع درآمد،ودین او ظاهر کردند،دهی بود در کش، نام آن دیهه سوبخ و مهتر ایشان عمر سوبخی بود،وایشان خروج کردند و مهتر ایشان مردی بود از عرب پارسا و وی را بکشتند.ودر سغد اکثر دیهه ها به دین مقنع در آمدند،از دیهه های بخارا بسیار کافر شدند،و کفر آشکارا کردند،و این فتنه عظیم شدو بلا بر مسلمانان سخت شد وکاروانها می زدند،و دیهه ها غارت می کردند،و بسار خرابی می کردند....و خبر مقنع به خراسان فاش شد،حمید بن قحطبه که امیر خراسان بود،فرمود که او را بند کنند،او بگریخت از دیهه خویش و پنهان می بود.چندان که او را معلوم شد در ولایت ماوراءالنهر خلقی عظیم به دین وی گرد آمده اند.و دین وی آشکرا کردند.قصد کرد از جیحون بگذرد. امیر خراسان فرموده بود.تا برلب جیحون نگهبانان او را نگاه دارند،و پیوسته صد سوار بر لب جیحون می آمدند وفرود می آمدند،تا اگر بگذرد او را بگیرند.وی با سی وشش تن بر لب جیحون آمد و عمد ساخت واز جیحون بگذشت وبه ولایت کش رفت.
و آن وبغایت او را مسلم شد و خلق بر وی رغبت کردند، وبه کوه سام حصاری بود به غایت استوار، واندر وی آب روان،و درختان و کشاورزان،و حصار دیگر از این استوار تر و آنرا فرمود تا عمارت کردند،و مال بسیارونعمت بی شمار آنجا جمع کرد و نگهبانان نشاند و سفید جامگان بسیار شدند،و مسلمانان اندر کار ایشان عاجر ماندند، . نفیر به بغداد رسید،و خلیفه مهدی بود اندر آن روزگار،تنگدل شد. وبسیار لشکر ها فرستاد به حرب وی، وبه آخر خود آمد به نیشابوربه دفع آن فتنه. و می ترسید و بیم آن بودکه اسلام خراب شود.و دین مقنع همه جهان بگیرد.
و مقنع ترکان را بخواند و خون و مال و جان مسلمانان را بر ایشان مباح گردانید.واز ترکستان لشکر بسیار برای غارت مسلمانان بیامدند وولایت ها غارت می کردند،و زنان و فرزندان مسلمانان اسیر می بردند،و می کشتند.و به بخارا نخست پدید آمدند،گروه سپید جامگان که از بیعت کردگان مقنع بودند ،به دهی رفتند که آنرا نمنجکت(-نمنجکث)خوانند،و شب به مسجد اندر آمدند،و مؤذن را با پانزده تن بکشتند،و همه اهل دیهه را بکشتند، واین درسال صدوپنجاه ونه(۱۵۹هـ)بود. ...و چون اهل دیهه را بکشتند و خبر به شهر رسید،اهل بخارا جمع شدند،به نزدیک امیر رفتند،و گفتند هر آیینه ما رابا این سپیدجامگان حرب می باید کرد.
...قاضی با اهل دیهه ها اندر آمدند تا ایشان رابه دین حق خوانند.آنها (سپید جامگان) گفتند ما اینها که شما گویید ندانیم.هر روز کفر زیادت کردند و نصیحت نپذیرفتند،آنگاه جنگ اندر پیوستند.و نخستین کسی که با ایشان حمله کرد مردی بود از عرب،نام او نعیم بن سهل،بسیار حرب کرد وچندین کس را بکشت و به آخر کشته شد،و هزیمت بر سپیدجامگان افتاد. و هفتاد مرد از ایشان کشته شد،و دیگران بگریختندو آن روز به آخر رسید و چون بامداد شد ورسول فرستادند و امان خواستند،و گفتند ما مسلمان شدیم.،با ایشان صلح کردند.و صلح نامه نوشتند که بیش راه نزنند مسلمانان را نکشند.و پراگنده شوند به دیهه های خویش،وامیر خویش را اطاعت دارند،و عهد های خدای ورسول خدای استوارکنند و همه اهل شهر به آن صلحنامه خط ها نوشتند. و چون مسلمانان باز گشتند آنها نیزازعهد خود بر گشتند و باز به راه زدن مشغول گشتند، مسلمانان را می کشتند و کشت های سبز رابه حصار نرشخ اندر می آوردند،و کار بر مسلمانان سخت می شد.
مهدی که خلیفه (مسلمانان)بود وزیر خود جبرئیل بن یحیی را به حرب مقنع فرستاد، و او به بخارا آمد و به دروازه سمرقند لشکرگاه زد،تا به حرب مقنع رود... او بفرمود تابرگرد دیهه خندق کندند واندرون خندق لشکرگاه زدند... جبرئیل حرب پیوست و چهار ماه پیوسته حرب کردند.ولی ظفر سپیدجامگان را بودی...(عاقبت مسلمانان با افروختن آتش ومنجنیق حصار را کشودند و باز سپید جامگان عهد بستند که از کار خود دست بردارند) و مهتر ایشان حکیم را جبرئیل به پسر خود عباس سپرد.(جبریل سران باغیان را کشت و سر های ایشان رابه به سغد برد تا دل سپیدجامگان سغد بشکند.
...جبرئیل از آنجا به سمرقند آمد و باترکان وسفید جامگان حربهای بسیار کرد ودر سال۱۶۱هـ. به مرو آمد و از آن جا کار ساخت و به بیابان آموی رفت و به بخارا رسید.و چون به بخارا رسید ،از اهل بخارا دهقان مردان حرب جمع کردند۵۷۰هزار مردکاری را (این تعداد نفر،اغراق آمیز بنظر می رسد)با تیشه و بیلها و کوزه ها و تبر ها و تیر ها و از هر جنس صنعتگران که اندر لشکر بکار آید مهیا کرد.و منجنیق ها واراده ها ساخت،و به نیکو ترین تعبیه رو به سوی سغد نهاد. ودر سغد سپید جامگان بسیار بودند، ولشکراندر منزلی که میان اربنجن وزرماز است در عقب ایشان رفتند.با ترکان وسپید جامگان حربهای بسیار کردند تا به دو سال،گاه ظفر او را بود و گاه خصم را...محمد بن جعفر آورده است که پنجاه هزار تن از از لشکر مقنع از اهل ماوراءالنهراز ترک و غیره در حصار جمع شدند،و سجده و زاری میکردند و از وی(مقنع)دیدار میخواستند،هیچ جواب نیافتند والحاح کردند و گفتند باز نگردیم تا دیدار خداوند خود نبینیم.غلامی بود مقنع را حاجب نام ،مقنع او را گفت: بگوی بندگان مرا «خاکش به دهان»که موسی از من دیدار خواست ننمودم که طاقت نداشت،و هرکه بیند مرا طاقت ندارد.،و در حال بمیرد ولی ایشان را زاری زیاد شد و مقنع ایشان را وعده کرد که فلان روز بیایید تا شما را دیدار نمایم.پس بفرمود تا آن زنان را که در حصاربودند،صد زن بودند از دختران دهقانان سغدو کش و نخشب باخود میداشت.و آن را عادت آن بود که هرجا زنی با جمال بود.او را نشان دادندی وی آنرا بیاوردی و با خود بداشتی،و در حصار هیچ کس باوی نبود به جز زنان واین غلام خاص وآنرا که حاجب ایشان بودی...هیچ کس روی زشت او ندیدی از آنکه مقنع سبزی بر روی خویش داشتی،پس وی آن زنان را بفرمود تا هر زنی آیینه ای بگیرند و به بام حصار بر آیند،و(آئینه ها) برابر یکدیگر میدارند به آن وقت که نور آفتاب بر زمین افتاده بود،و جمله آئینه ها بدست گیرند وبرابر دارند .
خلق جمع شده بودند و چون آفتاب برآن ائینه ها تافت،از شعاع آن آئینه ها آن حوالی پر نور شد.آنگاه آن غلام را گفت بگوی مر بندگان مرا که خدای روی خویش به شما نماید وبنگرید . چون بدیدند همه جهان پر نور دیدند،بترسیدند و همه به یکبار سجده کردند،و گفتند خداوندا این قدرت و عظمت که دیدیم بس باشد اگر زیادت از این بینیم زهره های ما بدٌرد و همچنان در سجده می بودند تا مقنع فرمود آن غلام را که بگوی بندگان مرا تا سرها از سجده بردارند،که خدای شما از شما خوشنود است وگناهان شما را آمرزد.انگاه گفت همه ولایت ها بر شما مباح کردم،و هر که بر من نگرود خون ومال وفرزندان او بر شما حلال است. و آن قوم از آن جا روی به غارت آوردند. وآن قوم بر دیگران فخر می کردند،و می گفتند ما خدای را دیدیم.»[4]
«سعید شخصی را که امیر هرات بود به حصار فرستاد.(در نزدیکی جاییکه مقنع در بلند ترین قلعه آن اقامت داشت) اندر حصار حصار دیگر بودو سپه سالار با لشکر قوی اندر آن حصار بودی و هر روز با زنان به شراب نشستی،و با ایشان شراب خوردی،و چهار ده سال براین کار وی بر آمد.
چون امیر هرات کار بر وی تنگ کرد لشکرهای وی پراگنده شد،این سپه سالار که در حصار بود،در حصار بکشاد ، وبه طاعت بیرون آمد، واسلام پذیرفت،مسلمانان حصار بگرفتند. مقنع دانست که حصار اندرون را نتواند داشتن.
محمد بن جعفر روایت کرده است از علی محمد بن هارون که از دههقانان کش بود، و گفت که جدۀ من از جمله خاتونان بوده است که مقنع از بهر خویش گرفته (بود)،و در حصار میداشت، و می گفت روزی مقنع زنان را بنشاندبه طعام وشراب بر عادت خویش،و اندر شراب زهر کرد، وهر زنی را یک قدح خاص فرمودوگفت چون من قدح خویش بخورم شما جمله باید که قدح خویش بخورید.پس همه خوردند،و من نخوردم ودر گریبان خویش ریختم، و وی ندانست،و همه زنان بیفتادند،و بمردند. و من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و مرده ساختم، و وی از حال من ندانست ،پس مقنع برخاست و نگاه کرد،و همه زنان را مرده دید ونزدیک غلام خود رفت ،و شمشیر بزد و سر وی برداشت،و فرموده بود تا سه روز تنور بر تافته بودند،به نزدیک آن تنور رفت، و جامه بیرون کرد،و خویشتن را در تنور انداخت، ودودی برآمد،من به نزدیک آن تنور رفتم،از او هیچ اثری ندیدم، و هیچ کس در حصار زنده نبود.
و سبب [خود را] سوختن وی آن بود، که پیوسته گفتی که چون بندگان من عاصی شوند،من به آسمان روم ،و از آنجا فرشتگان آرم، وایشان را قهر کنم.
آن زن در حصار بکشاد وسعید حرشی در آمد و آن خزینه برداشت.» [5]
قابل ذکر است که روایت مرگ متفع در هالۀ از روایت و افسانه ها باقی می ماند که نرشخی نیز با نقل ، از کنار آن سهل می گذرد ولی در دیگر منابع نیز این داستان بصورت مشابه بیان شده است.میتوان این را همان روی سیاه تاریخ دانست که ویل دورانت نیز در مورد همچو روایات مشابه ،از عدم موجودیت اسناد مستدل ،صرف سیاهی آنرا این طورروایت می کند که گویا در همچو موارد یک روی تاریخ تاریک است.(مولف)
[1] بارتولد همانجا ،برگهای ۱۲-۱۳؛ رک. طبری ،ج.دوم،برگ۱۲۷۶.H.A.R Gibb(در مجله مدرسۀ تحقیقات شرقی،جدوم،برگ۴۶۷)
[2] مجله علمی تاریخ اسلام۱۳۸۴،شماره ۲۱با تخلیص،تحشیه و تعلیق مولف.
[3] نرشخی ابوبکر بن جعفر،ترجمه ابونصراحمد بن محمد بن نصر القبادی ،نشر توس ، برگهای۸۴-۸۸.
[4] نرشخی ،تاریخ بخارا، پیشین، برگهای ،۹۰ -۱۰۰.
[5] نرشخی، پیشین ، برگهای۱۰۰-۱۰۳.
===========================================
با توجا به آنچه که در صفحات پیشین بیان گردید از رهگذر تاریخی موقعیت خراسان را تثبیت مینمود اینک بحث خود را در دوران اسلامی دنبال می کنیم . دورانی که با نامهای تازه تری در این منطقه رو برو می شویم ،نامهایی که بر همه منطقه ویا بر دو نیم آن نهاده شده است. این نامها عبارت اند از خراسان ،ماوراءالنهر و ترکستان و توران در باره این دوره با استناد و یاری کتابهای تاریخ و جغرافیه در این دوره می پردازیم که بتوانیم کاربرد این نامهای جدید را در گذشت زمان روشن سازیم:
در کتاب البلدان نوشته احمد بن ابی یعقوب مربوط به سال ۲۷۷هـ. ق. که از جمله سه کتاب کهن جغرافیایی در سده سوم هجری به شمار میرود ، تمامی منطقه مورد بحث زیرعنوان «خراسان» یاد شده و جزء ناحیه شرق معرفی شده است . در این کتاب بخش شرقی منطقه بسیار وسیعی را در بر می گیرد که ناحیه ها و شهر های عمدۀ آن از بغداد به سوی شرق چنین معرفی شده است : استان جبل (عراق عجم)- صیمره – حلوان – دینور – قزوین و زنجان – آذربایجان – همدان – نهاوند – کرج – قم و مضافات آن – اصفهان – ری – قومس –طبرستان – گرگان – طوس – نیشاپور – مرو – بوشنج – بادغیس – سیستان – کرمان – طالقان – جوزجان – بلخ – مرو رود – ختل – بخارا –صغد(سغد) – سمرقند – فرغانه – اشتاخنج (تاشکند) چاچ(شاش).[1]
آثار دوره اسلامی هر یک از این ناحیه ها و شهر های عمده را به روشنی جزءخراسان معرفی کرده است که ما در زیر بعضی از آنها را به معرفی می گیریم:
«مرو ،بلخ،مرورود و چاچ و سایر شهر های مهم به صراحت لازم بیان و پیوند آنها رابا خراسان و چگونگی این ناحیه بیان میگردد که چنین است :
لسترنج در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمین خلافت های شرقی به همین نام ابی ورد و باورد یاد کرده است:«در خاور نسا آنسوی کوه ودر حاشیه بیابان مرو،ابیورد واقع است که گاهی آنرا باورد هم گویند[2] .
ابی ورد شهری از شهر های خراسان بزرگ بوده بین سرخس و نسا قرار داشته است و در گذشته ها جرو ولایت نیشاپور به شمار می آمده است.همچنان در معجم البدان یاقوت و در لباب الالباب محمد عوفی نیز از آن ذکرشده است . به عقیده بار تولد ابیورد قدیم درروستای همنام کنونی آن قرار داشته و همین اکنون هم به فاصله ۱۱۰مایلی عشق آباد واقع است.(ترکستان نامه ، بارتولد ،برگ۱۴۴).
این شهر با داشتن امکانات و پیداوارمتنوع همیشه مورد تاخت و تاز زور مندان در عرصۀ تاریخ قرار گرفته که بار تولد در صفحات ۴۹۴ – ۵۵۷ – ۵۷۴ – ۵۳۲ ترکستان نامه آنرا بر شمرده است.
مشهور است که باورد بن گودرز شهر ابی ورد را ساخته ودر ابتدا بنام او، باورد یاد می شد که پسانتر ها بنام ابیورد تغییر یافته است.
این شهر در زمان عبدالله بن عامر بن کریز که یکی از سرداران عرب بود در سال۳۱هق. مفتوح گردید . ولی بعضی ها فتح ابیورد را به احنف بن قیس تمیمی نسبت داده اند .(مرأة،ج.۱،برگ ۱۰) حکیم انوری شاعر مشهور زبان فارسی،که در زمان سلطان سنجر سلجوقی می زیست در همین شهر بدنیا آمد . بعد از انوری از ابوالمظفرمحمد بن احمد اموی ابیوردی؛ابو عمرمحمد بن عبدالواحد بن ابی هاشم،معروف به المطرزالباوردی(۲۶۱-۳۴۵هق.)؛ابوالعباس باوردی که درسده چهارم هجری می زیسته و میر حسین باوردی،ابوسلمه باوردی و از ابومحمد عبدالله بن محمد عقیل که از راویان حدیث است نام برد که بسال ۴۴۰ هق. در گذشت .که همه این ها ازدانشمندان وفضلای ابیورد بوده و آثار ماندگاری از خود بجای گذاشته اند.
بارتولد نیز این نام را به شکل اشروسنه (Ushrusana) ضبط کرده است و در ترکستان نامه بیست و نه دفعه از آن یاد کرده است .بارتولد مساحت این شهر و سمرقند را۹ فرسخ و به قول سمعانی ویاقوت فقط ۶ فرسخ بوده است(بارتولد،برگ۲۰۵) سمعانی یارکث را و یاقوت بورنمد را جزء اسروشنه میداند (بارتولد،برگ ۲۲۹) این بارکث یا ابارکث،بر شاهراهی که از سمرقند به سر دریا ممتد بوده قرار داشته و فاصله ان با سمرقند چهار فرسخ بوده است (بارتولد،برگ ۲۳۰؛رک.استخری.برک های ۳۳۴،۳۴۲)بنا به گفته سمعانی و یاقوت این شهر هم مدتی جزو اسروشنه محسوب می گشته ((بارتولد ۲۳۰:رک یاقوت۴۶۴،سمعانی ورق ۳۸ذیل کلمه البارکتی «ابارکث» نوشته شده). بنا به گفته سمعانی و یاقوت نجاکبکث ،النجاکبثی شهری کوچکی در حوالی سمرقند وبه عقیده سمعانی نزدیک اسروشنه (بارتولد ،۲۹۵؛رک.یاقوت در معجم.ج.۴،ورق۷۴۴).همچنان سنجفین یا السنجفینی در اسروشنه، نزدیک سمرقند یعنی محتملاَ که روستاق بورند باشد (بارتولد،۲۹۸گرک.یاقوت ۳.برگ۱۶۲).غدیسر،الغددیسری یکی از نقاط مرزی بر سرحد ناحیه سمرقندواسروشنه واقع بوده(بارتولد،۳۰۴؛رک. یاقوت ج.۲.برگ ۴۰۶) تقریباَسراسر پهنه ای که بین سمرقند و خجند ممتد بوده (که طول جادۀ کنونی آن ۲۷۵ورست [3]است)جزو ناحیه اسروشنه یا ستروشنه شمرده می شده .(تحریر قدیمی این کلمه بصورت ستروشنه – که از منابع چینی معلوم گشته –در بسیاری از تالیفات نسخ خطی سده دهم میلادی/چهارم هجری دیده می شود.رجوع شود به ابن حوقل،۳۷۶،حاشیه ب.در نسخه خطی توامنسکی که در تهران به چاپ رسیده توسط ستوده وسید جلال الدین تهرانی «اسروشنه» و«سبروشنه»و«سیروشنه» دیده می شود [بارتولد،آبیاری،۱۰۴] و هم رجوع شود به تالیفات جدید نگماتوف تحت عنوان رساله تاریخی و جغرافیایی در باره اسروشنه ونوشته استخری،برگهای ۳۳۵-۳۳۴و... بارتولد ۳۷۱) بار تولد علاوه می کند که می توان چنین نتیجه گرفت که خرابه های «شهرستان»(در ۲۵ ورستی جنوب غربی اورا-توبه)همان بقایای پایتخت اسروشنه می باشد .(این نظر در بابر نامه رایج تر و مورد قبول تر است،بابر نامه چاپ بوریج،ورق ب،۸ که آنرا با «اورا تپه» یکی میداند.این نظر توسط گروه هآی کاستانیه و همکاران وی ، یعنی اعضای محفل ترکستانی ودوست داران باستانشناسی نیز می باشد.)[4]
دومین شهر مهم اسروشنه- مهم از حیث وسعت – زامین بوده (به گفته مقدسی شش جوی)که بردو کرانۀ رود- در محلی که رود از کوه بیرون می آید- قرار داشته است که در کنار آن شهرقدیم برپا بوده ودر قرن دهم میلادی/چهارم هجری ساکنان آن ترکش گفته بودند.شهر جدید که سرنده نامیده می شده حصار نداشت وبازار ها در هر دو کرانه رود قرار داشتندو پل های کوچکی این دو کرانه را بهم مربوط میساختند.(بارتولد ،برگ ۳۷۵).
سومین شهر[اسروشنه] بنام دیزک یا جیزک ۰استخری۳۲۷ابن حوقل.۳۸۱) در رستاق فکنان ،استخری،برگ۲۵۸چاپ سابق فنگان نوشته ودر جلگه قرار داشته ویکی ازنقاط اجتماع «مجاهدان راه دین»بوده و در این محل مهمان سرا ها و رباط های بسیار برای آنان ساخته شده بودو از آن جمله بود رباط «خدای سر»که افشین در یک ‹فرسخی›[5] شهر بنا کرده بود.
شهر های دیگر اسروشنه عبدارت بودند از نجکث وخرقانه در بخش غربی قرارداشته ،فغکث در سه فرسخی(مقدسی۲۶۵به بعد)بنجیکث بر سر راه خجند برپا بوده . غزن در دو فرسخی فغکث و شش فرسخی خجند واقع بوده ،ارسیانیکث یا ارسبانیکث در ۹فرسخی بنجیکث در مرز فرغانه قرار داشته و«خشت»در کوها و جوارکانهای نقره یعنی بخش شمال غربی ناحیه بوده .
روی همرفته در اسروشنه زندگی شهری رونق به سزایی داشته و فرهنگ عربی در این شهر کمتر نفوذ کرده بود.(بارتولد ،ترکستان نامه ،برگ ۳۷۷.رک. «سخنی چند در باره فرهنگ آریایی»تالیف بارتولد ،برگ ۳۲) وبدین سبب ویژگی های سازمان اشرافی باستانی آریائی را مدت بیشتری حفظ کرده بود.به گفتۀ یعقوبی در حدود چهار صد دژ- یعنی محتملاَ «کوشک - دژ»دهقانان در اسروشنه برپا بوده.از دیگر سو ابن حوقل ومقدسی (ابن حوقل،۳۸۲؛مقدسی،۲۶۶-۲۶۵) رستاق های بسیاری را نام می برند که هیچ شهری در آن وجود نداشته . در کوه های بتم یعنی کوه های زر افشان علیا جزو اسروشنه بوده وناحیۀ ایلاق وشاش (چاچ)در شمال شرقی اسروشنه،طرف راست سِردریا[سیحون] قرار داشته و از لحاظ جغرافیایی واحد غیر قابل انفکاکی را تشکیل میدادند.(چونکه در عربی حرف چ وجود ندارد معمولاَ مولفان عرب آن را شاش تلفظ میکرده اند .بارتولد «آبیاری»،برگ۱۳۹)
کلمه «ایلاق» به دره رود انگرن (درواقع آهنگران) و کلمه شاش به درۀ رود پرک(چرچیک)که دو سر چشمه داشته- یکی از کوه های بسکام و آن دیگر از ناحیۀ جدغل (استخری،۳۴۵)یعنی پسکم و چت قل می شده ،اطلاق می گشته است. شهر بناکت در قرب مصب انگرن و شهر نجاکت نزدیک مصب چرچیک قرار داشته . فاصله میان این دو شهر سه فرسخ بوده.(استخری ۳۴۵) بناکت به گفته مقدسی فاقد حصار بوده است.(ترکستانامه ،بارتولد برگ۳۷۹)
دو جاده از اسروشنه به درۀ چرچیک وجود داشته – یکی از خاوس و دیگری از دیزک. جاده ای که از خاوس آغاز شده،چهار فرسخ بالاتر از بناکت به سِیر دریا[سیحون] می رسیده .
تعداد شهر شاش(چاچ)و ایلاق برخلاف اسروشنه فوق العاده زیاد بوده،استخری شماره شهر های شاش را بیست و هفت و ایلاق را چهارده می نویسد .(ترکستان نامه ،بار تولد ،برگ ۲۸۷؛رک. مقدسی۲۶۵،۲۶۴)
این شهر برای اولین دفعه به دست احمد بن ابی خالد کشوده شد.عده ای را نظر بر آن آنست که اسروشنه دارای چهار صد قلعه معتبر بوده است .(القلقشندی،ج.۴،برگ۴۳۳)این شهر دارای باروی معروف است که دارای چهار دروازه به نامهای (زامین – مرسمنده – نوچکث – که آباد)است.
موقعیت اسروشنه:از جهت موقعیت جغرافیایی در مشرق اسروشنه قسمتی از شهر فرغانه (Farghanah) ودر مغرب آن حدود سمرقند (Samarkand)/.در شمال چاچ(Shash) و قسمتی از فرغانه،و در جنوب آن قسمتی از کش(Kash) و شومان (ٍshuman) و واشجرد(Washjird) و راشت (Rasht) قرار دارد.این شهر در زمان ابن حوقل ده هزار نفر جمعیت داشته است .(ابن حوقل،برگ ۲۲۹).ارسیانیک (Arsyanikat) یا ارسو بانیکت (Arsubanitat) از روستا های اسروشنه است که در نه فرسنگی بونجکث(Bunjikat) در جلو فرغانه قرار دارد . جنکاکث(Jankakat) در نزدیکی روستای سویدک(Suydak) قرار داشته و دیزک و خرقانه ( Disak) و(Kharkanah) از روستا های معروف اسروشنه است.همچناان زامین(Zamin) از شهر های بزرگ اسروشنه است که در باغها و تاکستانهایش معروف می باشد.(ابن حوقل،برگ ۲۲۹؛حدود العالم ،برگ ۶۸؛استخری ،برگ۳۲۵ ؛رنجبر داکتر احمد ‹خراسان بزرک›،انتشارات امیر کبیر ۱۳۶۳،تهران،برگ های۳۸-۴۰)
اسروشنه در زمان حملات ترک:
لشکریان ترک پس از گذشت روزگاری دراز به ساحل چپ آمو دریا دست یافتند ولی بعد موفقیت نصیب اعراب گشت و ترکان نا گزیر تا اسروشنه عقب نشینی کرده ،از آنجا مقدمات لشکر کشی تازه و محاصره سمرقند را فراهم آوردند.(ترکستان نامه ،برگ ۴۲۳ ؛رک طبری ۱۰۶۴-۱۰۶۵)...چیزی نگذت که خاقان به دست کورسول[قورشل] شهزاده ترغشی[تورغشی]کشته شدو بالنتیجه امپراتوری ترکان غربی منقرض گشت.حارث به ناچار به ترکان پناه برد. ختل در آن زمان در دست حکومت شخصی از بامیان بود- به استثنای قلعه کوچکی- بدست اعراب مسخر گردید.(طبری ۱۶۳۲) اسد به رغم همۀ عملیات جنگی خویش برای فعالیتهای عمرانی وصلح آمیز نیزفرصتی می یافت
نصرسیار(۱۲۱-۱۳۱هق.۷۴۸-۷۳۸م.)جانشین اسد که در لشکر کشی های قتیبه شرکت جسته بود و در همان زمان در سال ۸۶هق./۷۰۵م.قریه ای را از رئیس بلافصل خود به هدیه دریافت داشته بود .(طبری ۱۱۸۰)فعالیت های اسد رابا موفقیت بیشتری تعقیب کرد.نصر چون به حکومت منسوب گشت به سن کهولت رسیده بود .با آنهم پیروزیهای عصر قتیبه را در نظر اعراب مجسم میساخت.نصر از پاشیدگی ترکان غربی استفاده کرده فرمانروایی عرب را در حوضۀ سیر دریا مجدداَ احیاء کردودر سال ۱۲۲هـ/۷۳۹م پیمان نهایی با صاحبان اسروشنه و شاش و فرغانه منعقدساخت.
شهزاده کورسول قاتل خاقان که در بلاد ترکان به مقام ارجمندی رسیده بود در کرانه سیر دریا اسیرشدو به سیاست رسید و به این طریق احتمال هر گونه خطری از طرف صحرانشینان رفع شد. اعزام حکام عرب به شاش و فرغانه میسر و مقدور گشت .(طبری۱۶۹۵-۱۶۹۴-۱۷۶۷)
در سال۱۳۵هـ/۷۵۲م فرمان فرمای اسروشنه از چینیان در مقابل اعراب یاری خواست ولی خواهش او رد شد.(بارتولد ،۴۳۲؛بیچورین،«مجموعه اخبار»وچاپ اول ،ج۳۲۴۴-۲۴۲) .
بخارا از واژه بخار مشتق شده است ،در این مورد مولف برهان قاطع می گوید : «بخار بر وزن دچارعلم وفضل را گویند و چون در شهر بخاراعلما و فضلا بسیار بوده اند بنا بر این به این نام موسوم شده است .(برهان قاطع ماده بخار یا بخارا) در فرهنگ آمده است : نام بخارا در ابتدا بصورت بخر بوده است و بخر واژۀ ترکی مغولی است که در برابر واژۀ سانسکریتی مهاره ویا وهاره قرار داردو معنی این واژه صومعه یا دیر است .» (Frye,Bukhara,p.24;Incyclopedia of I.V.! p.1333) ؛ رک. «خراسان بزرگ» ،پیشین ، برگ۴۳)این نکته قابل توجه است که شهری بنام بخاردر ایالت بهار هند وجود دارد،و به نظر اکثر محققان ریشه هر دو وهاره است که بر دیر بودایی اطلاق می شده است بنا به گفته فریه نام بخارا که آنرا در ترکی بقار گویند مشتق از همان واژۀ وهاره است .(Frye, Bukhara, P.2).
در علت تسمیۀ بخارا نظریه اخیردرست به نظر می رسد .چون اولاَ کلمه وهاره با بخارا شباهت زیاد دارد و احتمال می رود که واژه بخارا مقلوب شده واژۀ وهاره یا به قولی ففهاره باشدوثانیاَ در معنی وهاره که بر دیر بودایی اطلاق می شده شکی نیست و چون در سرزمین بخارا دیر های مختلفی وجود داشته است ودر آنها بوداییان به عبادت می پرداخته اند.از این جهت نام این ایالت را از همان دیر ها گرفته باشند ،سپس به مرور زمان این نام تغییر کرده بصورت بخارا بیرون آمده باشد . اما قدر مسلم این است که این نام دردوره حکومت های اسلامی نیز تغییر نکرده و به همان حالت اولیه خود یعنی بخارا تا امروز باقی مانده است.
در دانشنامه (دایرةالمعارف)آمده است که در جایگاه بخارای کنونی چندین قرن قبل از اسلام شهری وجود داشته است .این شهر را چینایی ها از ابتدای سده پنجم میلادی می شناخته اند و آن را نومی (Numi) می نامیده اند(IncyclooediaI.V.1,p.1333) و این همان اسمی است که در کتابهای اسلامی به شکل نومجکث (Numidjkath) ضبط شده است و در سده های اولیه اسلامی این نام معروف و مشهور بوده است .یاقوت این نام را به شکل بومجکث ضبط کرده است .(یاقوت ماده،«بخارا»)،ملا زاده در تاریخ خودآنرا بصورت لمجک آورده است:«و این لفظ به لغت بت پرستان ایغور و خطای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند،و در اصل هم لمجکت بوده است .»(تاریخ ملازاده ،تالیف معین الفقرا،احمد بن محمود،ملازادۀ بخاری،کتابخانه ابن سینا ، برگ ۴).
نرشخی در کتاب خودنامهای متعددی برای واژۀ بخارا ذکر کرده است ،از آن جمله می گوید : «نامهای نمیجکث و نومسکث قبل از نام بخارا بوده» و آنرا «به تازی مدینة الصفریه یعنی شارستان رویین نوشته اند،جای دیگر مدینةالتجاریعنی شهر بازرگانان لقب گرفته و در جای دیگر آنرا فاخره نامیده است.»(تاریخ بخارا ، ابوبکرمحمد بن جعفرالنرشخی۱۸۶-۲۲۸هق.نشر توس،برگ۲۶۰.)نرشخی در باره واژۀ بخارا به فاخره چنین گوید :«حدیثی است از سلمان فارسی که از پیامبراکرم (ص) نقل می کند،مضمون حدیث چنین است:حضرت فرمودند در روز قیامت سه شهربر سایر شهر ها افتخار می کند،«شهر قاسمیه که به فارسی آنرا یشگرد خوانند و ۲-شهر سمران که به فارسی سمرقند گویندو ۳- فاخر که به فارسی آنرا بخاراخوانند از بهر آنکه شهر بخارابر همۀ شهر ها روز قیامت فخر کند.» تاریخ بخارای نرشخی ،برگ ۲۷و نیز قزوینی برگ،۵۱۰)
و عقیده فریه (Farye)در مورد بخارا چنین است :«از مطالعه نقشه های جغرافیایی قرون وسطی چنین بر می آید که بمنجکث به ارک اطلاق می شده و این ارک را کانال یا نهری از جایگاه ماخ که بعد ها مغاک عطار نامیده شده جدا می کرده است ،بنا بر این بخارا یعنی مساکنی که در اطراف معبد ماخ بوده با بمنجیکث فرق داشته و آن دو بعدا یکی شده است .» (frye,Bukhara,P.24)
در بارۀ اینکه چه کسی و چه زمانی بخارا را بنا نهاده سخن بسیار است و آنچه را که ضرور است می آوریم :
این شهر در قدیم آبگیری بوده و بعضی از قسمت های آن نیستان و مرغزار بوده است .(نرشخی،برگ ۴)بدون تردید این وضع سرزمین بخارا مربوط به سده های پیش از میلاد مسیح است، زیرا،از تحقیق فریه مستفاد می شودواحه بخارا در عصر حجر نیز مسکون بوده است .
فری گوید :«در واحۀ بخارای کنونی مساکنی متعلق به عصر حجرکشف شده است،اما از این امر نباید چنین نتیجه گرفت که این سرزمین در آن عصر مسکون نبوده است ،بلکه باید گفت تا کنون آثاری بدست نیامده است .» (Frye, Bukhara,P. 18). از این که در قسمت اول این کتاب در مورد تاریخ باستان آسیای میانه مفصل صحبت شده است از تفصیل این موضوع می گذریم و صرف همینقدر می گوییم که در زمان اسکندر اول وجود داشته است. و این شهر در سرزمین سغدیانا بوده که بعداَ تبدیل به شهر جدید بخارا شده است.
این موضوع را آثار باستانی مانند مجسمه ها و نقاشی های که در محل های از بخارای کنونی بدست آمده تأیید می کندو ضمناَ گواه برنفوذ عظیم هنر یونانی در بین النهرین در طول پیش از میلاد مسیح است .(Fraye, Bukhara, P20)
بحث در باره اولین کسی که بر بخارا تسلط پیدا کرده و به عنوان فرمانروا در بخارا زمام امور رابدست گرفته مشکل است زیرا روایت صحیحی که بتوان به آن استناد کرد در این زمینه وجود ندارد،و آنچه هم که وجود دارد آمیخته با افسانه است.مثلاَ بعضی از مستشرقان بر آنند که خانواده ملی(که شاید هم ترک بوده باشند قبیلۀ بخارخدات(Bukhar-khudat)بوده و معنی آن امرای بخاراست،و این طایفه تا زمان تسلط اعراب هم بر این سرزمین حکومت داشته اند،و بنا به گفتۀ همین خاور شناسان در مصادر چینی مضبوط است که یکی از امرای آنان در سال ۶۲۷مسیحی مدعی بوده است که اسلافش تا بیست ودو پشت بر این نواحی فرمانروایی داشته اند(‹خراسان بزرک›پیشین ،برگ،۴۸؛رک . Encyclopedia, I.V.1, p.1333)
در تاریخ بخارا تالیف نرشخی می خوانیم:«که اولین امیر بخارا در(آن) زمان ابروی بود،و هنوز این (جا)شهر نبود ،ولیکن بعضی از روستاها شده بود،و از آن جمله یکی «نور» بود و «خراقان رود» و «وردانه»و «تراوچه»و «سفنه»و«ایسوانه »و دیه بزرگ که پادشاه نشستی «بیکند» بود . وشهر «قلعه دبوسی» بود وآن را شهرخواندندی .و چون روزگاری بر آمد«ابروی بزرگ شد و ظلم پیش گرفت به این ولایت و مردم بیش صبر نتوانستند کرد. دهقان و توانگراز این ولایت بگریختند و به سوی طراز و ترکستان فرار کردندو طراز شهری بنا نهادند و نام آنرا به زبان بخاری چموکت گذاشتند از بهر آنکه دهقان بزرگ – رئیس آن طایفه – که از آنجا رفته بود وی را چموک نام بود و چموک به زبان بخاری به معنی گوهربود،و «کت» شهر را می گفتند. (خراسان بزرگ ،پیشین ،برگ ۳۸؛رک.نرشخی ،تاریخ بخارا ،تالیف به ساال۳۲۲هجری خورشیدی ،ترجمه به فارسی :ابونصر قباوی سال ۵۰۷ هجری خورشیدی،برگ ۱۸) اما نرشخی یاد آور نشده که چه کسی برای اولین بار فرمانروای این شهر شد.در کتاب مذکور از آن یاد نشده است.
در سده های دوم پیش از میلاد طوایف بیابان گرد خاور دور،سرزمین های واقع آمودریا(جیحون) وسیردریا(سیحون) را مورد تاخت و تازقرار دادند و ظاهراَ در واحۀ بخارا مسکن گزیدندو مردم بومی آنجا راتحت انقیاد و فرمان در آوردند،در حدود سال ۱۲۹ق.م.که چامگ چی ئین(Changchien) از آسیای مرکزی دیدن کرده می گوید:«سرزمین کناره های رود جیحون را امپراتوری به نام «کوشان» اداره می کرده است.(به بحث کوشانیها در همین اثر مراجعه کنید)با آنهم در اینجا بصورت اعجاز ذکر می کنیم که از سده اول تا چهارم میلادی ،قدرت فرهنگی و سیاسی حاکم در افغانستان با جغرافیای موجود و ماوراءالنهر بوده است که واحه بخارا در مرکز آن قرار داشته است .(Frye, Bukharap.21-22).
میتوان گفت که آغازرونق بخارا به عنوان یک شهر مهم احتمالاَ از اواخرسده پنجم یا اوایل سده ششم میلادی یعنی از هنگامی است که هفتالیان بر قسمت (اعظم ماوراءالنهر که توسط روسها-در هنگام کودتای اکتوبر، نام «آسیای مرکزی» بالای آن منطقه گذاشته شده ) حکومت می کردند.(Frye, Bukhara, P26) در باره حکومت هیپتالیان فردوسی نیز اشاره رووشن دارد:
بخارا پر از گرد و کوپال بود که لشکرگۀ شاه هیپتال بود
بعد از شکست هپتتالیان از بهرام ،محتملاَ نفوذ ایرانی در آسیای مرکزی افزایش می یابد و به عقیده باستان شناسان در همین دوره بود که بر روی دیوار بزرگ در واحه بخارا بنای عظیمی ساخته شده است.(Frye, Bukhara, P.26) که بعد از فتوحات مسلمین این دیوار ها بار ها توسعه داده شد و تعمیر گردید،و به موجب مآخذ اسلامی یک تعمیر کلی در سال ۱۶۵ هـ/۷۲۸م شروع گردید. و تا سال ۲۱۴هـق./۸۳۰م.ادامه یافت.
سکه هایی از زمان فرمانروایان بخارا به دست آمده که تا هنوز خوانده نشده است و فقط میتوان فرض کرد که چنین فرمانروایانی در سده ششم و اوایل سده هفتم در بخارا شهرت یافته باشند.
بر طبق مآخذ موجود بیکند پایتخت فرمانروایان واحۀ بخارا،در حدود سال۵۸۹ م. به تصرف بهرام چوبین سردار معروف هرمز چهارم ساسانی در آمد (نرشخی،برگ ۳۰و نیز رک.Farye,Bukhara,P.31).
بنا بر قول نرشخی شهر رامتین پایتخت واحه بخارا و ورخشه مقر فرمانروایان بوده است .
همۀ این مطالب می رساندکه بخارا قبل از اسلام فرمانروایان مختلفی داشته و پایتخت آن نیز در حال تغییر بوده است وزمانی بیکند روزگاری ورخشه و دورانی هم رامتین مقر حکومت واقع شده است.
در اینجا باید چنین نتیجه گرفت که اطلاعات مربوط به ادوار پیش از اسلام،بخارا را که تاریخ نرشخی و فری و سایر دانشنامه های معتبرو کتب دیگر میتوان اساساَ به درست بودن آن اعتماد داشت ،چون تا کنون خلاف آنها ثابت نشده است،ما می کوشیم تا آثار پژوهشگران دیگر را در مورد صحت تاریخ بخارا در این مجموعه بگنجانیم:
ایالت صغد(سغد) که همان سغدیانای قددیم باشد شامل سرزمین های خرم و حاصلخیزی است که میان رود جیحون(آمودریا)و سیردریا(سیحون)واقع گردیده از آبهای رود زر افشان یعنی رود سغدکه شهر های سمرقند و بخارا در ساحل آن واقع اند و هچنین از رودی که از کنار دو شهر «کش » و «نخشب» میگذرد مشروب می گردد. سغد را به سمرقند اطلاق کنیم زیرا بخارا و کشور نخشب هر کدام ولایت جداگانه بودند.
سغد که بخارا و سمرقند مانند قبۀ در آن قرار دارد و میدرخشد دارای شکوه و جلالدر نیمه دوم قرن سوم در زمان فرمانروایی سامانیانی بود که آبادی و پر مایگی آن حتی یک قرن بعد هم باقی ماند.که بزرگترین شهر های سغد سمرقند و بخارا بود .اولی مرکز سیاسی و دومی مرکز دینی آن اقلیم به شمار می رفت.[6]
[1] آ. بلنیتسکی ،عضو انستیتوت باستان شناسی اکادمی علوم شوروی سابق ، مترجم ، ورجاوند دکتر پرویز، چاپ اول :مهر ماه۱۳۶۴،نشر گفتار چاپخانه شهریور، برگ ۲۳)
[2] گی لسترنج،جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی،ترجمه محمود عرفان ،تهران ۱۳۷۷،جلد.دوم،برگ های ۴۲۰ ،۴۵۶.
[3]ورست یا ورس:مقیاسطولروسیبرایراه هاقریبهزارمتر . واحدمسافت معادل 3500 قدم یا۱/۰۶ کیلومتر (فرهنگ فارسی ذیل لغت ورست)
[4] ترکستان نامه،بارتولد برگ ۲۷۴؛ رجوع شود به (PTKI.A)سال بیستم(کاستانیه ،و آثار باستان»،برگ۳۲و بعد؛ صورت مجلسشماره ۲مورخ ۱۴ فوریه ۱۹۱۵،برگ ۱۵۹و بعد) اورا- نوبۀ کنونی نیز مانند پایتخت قدیم اسروشنهدروازۀ دارد بنام«دروازۀ نوجکث»(کاستانیه ،«آثار باستان»،برگ۳۲)
[5] معربفرسنگ, درنزداعراب معادل سهمیلیا12000ذراع
1 - واحد مسافت: الف - نزد مسلمانان 12000 ذراع و آن معادل سه میل یا دوازده هزار گز بود. ب - نزد اعراب معادل 5919 متر بود .(فرهنگ فارسی ذیل (فرسنگ)
[6] گی لسترنح:«جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی،ترجمه محمود عرفان ،چاپ پنجم،شچنشر شرکت انتشارات ملی وفرهنگی ایران، جلد .۲،برگ های ۴۸۹-۴۹۰.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
سلطنت کابل در سده نزدهم،این سرزمین ها را دربر می گیرد :افغانستان و سیستان،با بخشی از خراسان و مکران،بلخ با ترکستان و کیلان و کتور،قندهار،سند،کشمیر با بخشی از لاهورو بخش بزرگترملتان.(لعل زاد،برگ،۹۷،رک. گزارش الفنستون.۱۸۳۰م. ،برگ ،۸۵)
در صفحه ۹۲ گزارش الفانستن آمده است : «افغانان نام عمومی برای کشور شان ندارند، و...بنا بر آن من این نام[افغانستان] رابرای کشوری بکار خواهم برد که حدود آن را شرح دادم(در شمال به هندوکش...؛در شرق به سند...،در جنوب به سلسله کوه سلیمان...)بیشتر بخش های سرزمین های افغان تا غرب مقر در استان بزرگ و مهم خراسان داخل است و بخش باقیمانده خراسان از اوکسوس تا خزر...)مربوط فارس است.گویند کرمان و روزگاری در خراسان داخل بوده است؛چنانکه سیوستان هنوز هم مکرر داخل خراسان شمرده می شود.
کذا الفنستن در صفحه ۱۵۱گزارشش آورده است آنان [افغانان]نام عمومی برای کشور خویش ندارند؛ ...نامی که توسط ساکنان سرزمین به نام کشور اطلاق می شود خراسان است. [1]
نام آریانا شاید به ندرت با دقتی که شایسته آنست توسط نویسندگان قدیمی و یا مفسرین معاصر آن استعمال شده باشد... در متنی که از طرف استرابو در مورد آریانا تهیه شده است اشکالاتی وجود دارد ولی این اشکال زیاد مهم نبوده وسعت و موقعیت کشور نام نهاد را متأثر نمیسازد. ودر مرز های جغرافیایی شرقی و جنوبی عدم توافقی وجود ندارد.
مرز شرقی آریانا اندوس وجنوبی آن بحر هند است .از دهانه اندوس تا خلیج فارس. مرز غربی در جایی گفته می شود که یک خط فرضی کشیده شده از دروازه خزر تا کرمانیا است.در جای دیگر از قول ایراتوستینیزگفته می شود یک خط جدا کننده در بر گیرنده تمام یزد و کرمان به استثنای فرس می شود. گفته می شود که مرز های شمال،کوههای پارو پامیزوس یا همان کوه های است که ادامه آن مرز های شمالی هند را می سازد... همچنان گفته شده است که این نام در بر گیرنده بعضی حصص پرشیا و ماد ها و همچنان تا شمال بکتریانها وسغدیانها بوده و بطور مشخص گفته می شودکه باکتریانا یک بخش اصلی آریانا است.
استرابو دلیل آشکاربرای شامل ساختن حصص شرقی پارسیان و بکتریان و سغدیان را با مردمان آریانای جنوب هندوکش وابسته ی زبان مشترک آنها میداند.چرا که این مناطق در اکثر موارد دارای زبان واحد بوده اند.این ثابت می سازد که بدون تردیدد زبان مردمان اکثریت این مناطق تا اندازه زیادی یکسان بوده . در واقعیت آنها باشندگان بومی کشور واحدی اند.نام آریانان توسط هندو ها و شهزادگان ساسانی و یونانیها در عهد اسکندر کبیر در سکه ها استعمال گردیده است.(آریانای ویلسن، برگ های ۱۱۹-۱۲۲)
برنس یک سیاح بریتانوی که از طرف بریانیا مامور گردیده بود در ظرف سفرش به افغانستان گزارشات خویش را به مقامات انگلیسی می فرستاد(جاناتان لی لارد به برنس، 27 دسمبر 1837؛ کاتب ج 1، 134) او شکارپور را یکی از شهرهای درجه اول در تجارت اندوس[رود سند] میدانسته است.این شهر به فاصله ۴۰کیلو متردر غرب اندوس و نزدیک مرز شمالی سند قرار داشته و فاصله آن از بندر بوکُرنیز همین حدود است .این شهر بطرف شمال مرز شمالی سند تا روداندس مسیر راه قندهار و کلات از طریق تنگه مشهور بولان وسعت دارد:به طوری که تاجران از شکار پور و دیره غازی خان یعنی تنگی بولان بنام دروازه های خراسان یاد می کنند.(لعلزاد ،پیشین :رک. سفر نامه بروونس برگهای ۵۴-۵۵)
همچنان به روایت برونس واقعه نگار انگلیسی که در برگ ۸۰گزارشاتش تصریح کرده است که هر دو تنگۀ بولان و دیره غازی خان را بحیث دروازه های خراسان می شناخته اند.
«...آریانا بطور کامل توسط استرابو(۴۴م)توضیح گردیده و پلنی در (۷۹م) هم ذکر کرده است که [آریانا ] شامل اری با قبایل دیگر است .
برداشت استرابو از وسعت قلمرو آریانا...او در مورد مرز های شرقی وجنوبی آریانانظر واحد دارد:‹مرز شرقی را اندوس[سند]ومرز جنوبی را بحر هند از دهانه اندوس تا خلیج فارس میداند .اما در مورد مرز غربی دو نظر دارد:در مورد اول مرز غربی را یک خط فرضی از دروازه خزر تا کرمانیا و در مورد دوم مرز غربی را از ایراتوسنتینز،۱۴۹ق.م .نقل می کند. یک خط جدا کننده پارتی از میدیا، و کرمانیا از پاریتاسینی وفارس میداند(که شامل تمام یزد و مرزهین معاصر به استثنای فارس می شود.)›
مرز های شمالی آریانا را سلسله کوههای پاروپامیزوس که از( همالایا )شروع شده و مرز های شمالی هند را می سازد.و باور دیگر این است که :مطابق اگولودوروس(۱۲۰ق.م.)نام آریانا را نه تنها شامل بعضی مناطق فارس ها و ماد ها ، بلکه شامل بکتریانها(بلخ) و سغدیانا(واحه بخارا) در شمال نیز میداند. چون باشندگان این مناطق با یک زبان واحد صحبت می کنند(البته قبل از حملات ترکان شمال و تاتار های ویرانگردر مناطق منسوب به آریانا یک زبان واحد یعنی فارسی قدیم و میانه وجود داشته است.)
پلنی چهار ایالت غرب رود سند یعنی گیدروزیا،اراکوزیا،اریا و پارو پامیزوس را مربوط هند میداند در حالیکه استرابو آن را متعلق به آریانا میداند.(البته معاهدات ایکه درسده نزدهم منعقد شد از جمله معاهده پاریس به این شرح : «معاهده پاریس» در مارس سال ۱۸۵۷ میلادی پس از دومین جنگ انگلیس با ایران برسر مسئله هرات جهت صلح بین دو کشور در پاریس منعقد شد. سرزمینی که بعدها افغانستان نامیده شد بخشی از خراسان بزرگ بود که اقوام افغانی در آن ساکن بود.
«پیماننامهٔ ترکمانچای پیمانی است که در روز پنجشنبه و در تاریخ اول اسفند ۱۲۰۶ خورشیدی (۵ شعبان ۱۲۴۳ قمری) مطابق با ۲۱ فوریه ۱۸۲۸ میلادی در پی جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار بین این دو کشور در روستای ترکمانچای امضا شد. برای امضای این پیمان از سوی فتحعلی شاه پادشاه ایران میرزا ابوالحسن خان شیرازی و اللهیار خان آصفالدوله و از سوی امپراتوری روسیه ایوان پاسکویچ حضور داشتند. برپایهٔ این قرارداد، سه ایالت دیگر قفقاز، یعنی ایروان، نخجوان و بخشهای دیگری از تالش زیر سلطهٔ روسها قرار گرفت، حاکمیت ایران بر دریای مازندران محدودترشد . بدینسان، میان مردم قفقاز و دیگر مردم ایران، دیوار جدایی برپا شد. بنابراین در عهدنامه ترکمانچای در مجموع حدود ۳۰ هزار کیلومتر مربع دیگر شامل حدود ۲۰ هزار کیلومتر مربع از ارمنستان امروزی، حدود ۵ هزار کیلومتر مربع از ترکیه امروزی شامل کوه آرارات و شهر ایغدیر که در آن زمان بخشی از خانات ایروان بود و حدود ۵ هزار کیلومتر مربع از جمهوری آذربایجان امروزی (شامل تالش شمالی یعنی شهرستان لریک و نخجوان) از ایران جدا شدند.» (ویکی پیدیا. معاهدات و قراردادهای تاریخی در دوره قاجاریه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد.مررجع وکی میدیا.
پیمان ترکمن چای قیافۀ جغرافیایی سرزمین های مربوط به آریانابه خراسان را تغییر داده و وسعت خراسان بزرگ را تنگ تر کرد.
[1] لعل زاد پروفیسور دکتر،لندن-اپریل ۲۰۱۲،سرزمین های ما در منابع پس از اسلام،برگ۷۷؛رک. الفستن،گزارش سلطنت کابل،جلد(۲) برگ ۱۹۲؛ جاناتان لی،برتری دیرینه بلخ و پیکار شاهان افغان با فرماندهان سلطنت بخارا در جنوب دریای آمو،برگ ۱۵.
++++++++++++++++++++++++++++
در این جا لازم است یک تذکر ضروری تاریخی ایرا که تمام تاریخ پژوهان (بجز میر غلام محمد غبار)در مورد آن سکوت کرده اند با شجاعتی که یک تاریخ نویس،طبیعتاَ که باید دارا باشد با بیان شادروان غبارهم نظر گردیده اذعان میدارم که وجه تسمیه «خراسان بزرگ» همان نامی است که قبل از فتوحات اسلام ،این منطقه در تمامی ادوار تاریخ به آن نام،[یعنی«ایران بزرگ یا فارس» یا پرسید یاد می شده است وآن مشتمل از سه نام «پارت»،«میدیا»و «کارامانیا» می باشد که درآن،آریایی ها می زیسته اند که ولایات عمده آن بنام باختر یا (بلخ،تخار،مرو)،آریا (هرات)، خوارزمش (خوارزم)،آپارتیا (ولایت طوس و نیشاپور) کارامانیا (کرمان)،سکاستین یا درنگیانا (سیستان)،ارراکوزیا (قندهار)،گیدروسیا (بلوچستان)،پاکتیا (ولایت خوست تا سند)،گندهارا (ولایت پشاورتا کابل)،پاروپامیس (ولایت غور و غرجستان) میباشد که در زمان تجزیه نام محلی هر کدام از ولایات را بخود گرفت .
چنین تصور می شود که اسم خراسان معاصر دوره سامانیان بوده وقبل از آن این نام وجود نداشت.[1](شمس الدین سامی ،قاموس الاعلام طبع استامبول سال ۱۳۰۸،ماده خراسان)
یک نفر مورخ ارمنی خورنی در سده ۴-۵میلادی می گوید :«...آرین یعنی آریانا از سوی باختر ماد و پارس است و تاهندوستان گسترده است و ایالات آریانا یازده ناحیه دارد که کتاب مقدس(تورات)تمام آریان را نام پارتیا داده است (یعنی ایران که این نام در زمان خلافت های شرقی اسلامی مخصوصاَ در زمان سامانی ها (در سده دوم و سوم هجری)از طرف عربها به عوض فارس یا ایران نام خراسان وضع گردید،یا به عباره دیگر:
اعراب در ابتدای فتوحات شان مخصوصاَ به مناطق شرقی ایران خراسان اطلاق می کردند که پسانتر ها این نام عام شد و تمام مناطقی که توسط اعراب در صدر اسلام کشوده شد به این نام یاد گردیده است.و قبل از آن در روایات هریدوت و گزنفون و آریان نیز این نام ذکر نشده است و از همین سبب است که بارتولد این نام را در مناطق ماوءالنهر(آسیای میانه) انکارمی نماید. این در حالیست که بین النهرین مخصوصاَ واحه بخارا به روایت تاریخ (کتبه های بیستون و تخت جمشید در زمان ساسانیان،هخامنشیان و اشکانیان توسط امپراتوریهای آنان قسماَ اداره می شده است که اگر به روایت (غبار) اگرخراسان را معرب کلمه فارس قبول کنیم خراسان و ایران یکی می شود و جنجال های تاریخی در مورد این دو نام،نیزرفع می گردد(مولف))
یکی از نویسندگان فارس می گوید :«انوشیروان پس از تسخیرافغانستان (به جغرافیای کنونی)مملکت سیاسی خود را به این قرار تقسیم نمود:اول قسمت شمال مغربی باختریان (صحیح آن شمال شرق است) دوم قسمت جنوب غربی نیمروز(صحیح آن شمال مشرق است)سوم قسمت مشرق خراسان.چهارم قسمت مغرب یا ایران شهر(یعنی کشور فارس) .[2]
مولف مجهول تاریخ سیستان در این مورد تقسیمات چهارگانه ذیل را خاطر نشان مینماید:خراسان،ایران(خاوران)نیمروز،باخترو می گوید هر چه حد شمال است باختر گویند،و هرچه حد جنوب است نیمروز،و میانه اندر به دو قسمت شودهرچه شرق است خراسان گویند،و هر چه مغرب است ایران شهر.[3]
چنانچه دیده می شودکلمه خراسان مرکب ازاسم «خور» یعنی آفتاب بوده وبلا شک مفهوم مشرق را افاده می کند و تمامی کتابهای تاریخی در مورد خراسان،و وسعت،منزلت و موقعیت آن اشارات روشن دارند که ما در اینجا به بعضی از آنها می پردازیم:
«بار اول در اواخر سده پنجم (۵۰۰م)بحیث بزرگترین حوزه به مناطق شمال شرق قلمرو«ایرانشهر» سامانیان «سمرقند،سغد،خوارزم،بلخ،مروهرات،توس،نیشاپور ،گرگان و...››و نیمروز بــــه منــــاطق جنـــــوب شرقی آن (کابل،بُست،فراه،زابلستان،،زرنگ،کرمان و ...)؛ و شاهان یفتلی در (۴۲۰-۵۶۷م)خود شان را ‹‹خوتای›› یعنی خراسانی خوانده اند و این لقب را در مسکوکات شان بکار برده اند.»
«پس از مشرق آغاز کنیم که ربع مملکت است و از خراسان که تحت حاکمیت اسپهبذ باذوسبان و چهار مرز بان (دیگر)قرار دارد که هرمرزبان در ربع خراسان مستقر است؛یک ربع خراسان از آن مرزبان مروشاهجان و یک ربع آن مرزبان بلخ و تخارستان و ربع دیگر آن از آن مرزبان هرات و بوشنج (پوشنگ)و بادغیس و سجستان می باشد؛وربع دیگراز آن مرزبان ماوراءالنهراست.[4]
«...شهــر هــــایــی کـــه دولـــت ایـــران(پارس) آنــهـــا را مــــالک بـــود و بـــر آنــــهـــا پـــادشاهی داشت:استـــان خراسان :نیشابور(نیشاپور)،هرات،مرو،مرورود،فاریاب،طالقان،بلخ،بخارا،بادغیس،باورد(ابیورد)،گرجستان،طوس،سرخس،وگرگان،واین استان را اسپهبدی بودکه او را اسپهبد خراسان می گفتند. و ...»[5]
«بلخ شهر بزرگتر خراسان است و پادشاه خراسان شاه طرخان ،در آنجا منزل داشت...شهر بلخ وسط خراسان است،...(دکتر لعل زاد،سرزمین ما در دیگر منابع ،برگ ۳۲؛رک. البلدان احمد بن ابی یعقوب،ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی،برگ۵۱-۶۲.)
خراسان چهار جزء است:جز نخستین ایران شهر است،و آن نیشاپور است و قــهستــان و طبسین و هرات پوشنج و بادغیس و طوس که نام آن طابران است.
جرودوم مرو شاه جهان است و سرخس و نسا و باورد و مرو رود، و طالقان و خوارزم و، زم و آمل - واین دو بر ساحل نهر بلخ اند- و بخارا.
جزء سوم که در طرف باختری نهر... فاریاب است و جوزجان و طخارستان علیا و آن تالقان است- ختل – وآن وخش است- و قوادیان ،وخُست و اندرابه،وبامیان،و لوالج،و این شهر مزاحم بن بسطام است،و روستای بنگ(بنگی)،و بدخشان- واین ورودگاه مردمان است به تبت- واندرابه راه ورود است به کابل (از طریق کوتل خاواک به پنجشیر) – و ترمذ و آن در خاور بلخ است – و چغانیان وطخارستان سفلی و خلم و سمنجان.
چهارم ماوراءالنهر است و چاچ،وطرار بند،و صغد (سغد) – وآن کس (کش) است – ونسف. (نخشب)و روبستان،و اسروشنه،و سنام – دهکده مقنع – وفرغانه و شم،وسمرقند،و ابارکت وبناکت وترک.(این را از قول بلاذری اینجا آورده)[6]
«پیش از پادشاهی کسری[انوشیروان پسر قباد] اسپهبدی مملکت که سالار سپاه بوداز آن یکی بود و کسرا کار این منصب را میان چهار اسپهبد پراگنده کردکه یکی اسپهبد مشرق بودکه خراسان وتوابع آن بود و اسپهبد مغرب و اسپهبد نیمروز که ولایت یمن بود واسپهبد آذربایجان وتوابع که ولایت خور بود که این را مایۀ نظم ملک دانست وآن ولایت ها که از قلمرو پارسیان بوده بود که از قلمروقباد شاه به سبب های گوناگون به چنگ شاهان دیگر افتاده بود چون سندو بُست ورخج وزابلستان و طخارستان وکوهستان و کابلستان پس گرفت...وقتی مردم جلولا شکست خوردند کسری پسر خسرو آهنگ ری کرد...پس از آن آهنگ خراسان کرد و به مرو رسید ...»[7]
هندوستان از ناحیه کوهستان به سرزمین خراسان پیوسته است (لعلزاد،برگ ۳۵،مروج الذهب،برگ ۷۵)؛دیار هند از حدود منصوره [8]و مولتان به خراسان و سند پیوسته است و کاروان ها از سند به خراسان و هم به هند پیوسته رود و این دیار را به زابلستان پیوندد؛
دیار تبت از یکطرف مجاور سرزمین چین است و هم مجاور خراسان و صحرا های ترک است. . .(لعل زاد،برگ۳۵؛رک.مروج الذهب مسعودی،برگ۱۵۶)
اردشیر طبقات کسان را مرتب کرد و هفت طبقه نهاد...و چهار اسپهبدی نهاد:یکی به خراسان،دوم به مغرب،سوم ولایت جنوب و چهارم به ولایت شمال و این چهار اسپهبد مدیران امور مملکت بودند که هر کدام تدبیر یک مملکت را به عهده داشتندو فرمانروای یک چهارم آن بودند و هر یک از اینان مرزبانی داشت که جانشین اسپهبد بود...(لعل زاد.برگ ۳۶؛رک. مروج الذهب مسعودی،برگ،۲۴۰)
«وما عقاید ایرانیان[پارسیان]و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین آورده ایم و گفته ایم که آنها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آنرا خراسان نامیده اند که خور همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را مغرب است خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را شمال است باخترا وجهت چهارم را جنوب است نیمروزنامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان و نبطیان اند به آن اتفاق دارند ...»(لعل زاد،برگ۳۶؛ رک.التبیه مسعودی،برگ ۳۰)
«همۀ این ولایات یک مملکت بود،پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود،فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند،زیرا وقت حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد زبان یکی است گرچه در چیز های دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.» (لعل زاد همانجا،برگ ۳۷؛ رک. التنبیه،برگ۷۳)
«وایرانیان گویند که این ملوک بابلی نواب ملوک قدیم ایران بر عراق و ولایت های مغرب بوده اند زیرا پایتخت ملوک ایران بـــلخ بود،سپس از آنجا انتقال یافتند و در مداین عراق مقیم شدند و نخستین کسی که آنجا مقیم شد دختر بهمن پسر اسفندیار بود.»(لعل زاد ،برگ ۳۸؛ رک.التنبیه،برگ،۹۹).
«خراسان شامل ولایات بزرگ واعمال پهناور است...حدود آن از مشرق نواحی سیستان و سرزمین هند...و از مغرب بیابان غز و نواحی گرگان،و از شمال سرزمین ماوراءالنهر و اندکی از سرزمین ترک...،و از جنوب بیابان فارس و قومس(کومس)و تا نواحی جبال دیلم با گرگان و طبرستان وری و منضمات آن است...ختل را به ماوراءالنهر پیوسته ام...خوارزم را نیز جزو ماوراءالنهر نهاده ام...» (لعلزاد ،برگ۳۸؛ رک. ابن حوقل،صورت الارض،برگ۱۶۲)
«شهر های نیشابور ومرو و بلخ و هرات بزرگترین نواحی خراسان هستند .»(همانجا ؛رک. صورت الارض،برگ۱۶۶)
«دارالاماره خراسان در روز گار گذشته تا زمان طاهریان در مرو وبلخ بود،ولی طاهریان آنرا به نیشاپورمنتقل کردند.» (همانجا،برگ،۳۸؛ رک. صورت الارض،برگ۱۶۹)
مقدسی از قول بلاذری گوید :«خراسان چهار بخش ،نخست نیشاپورو قهستان و هرات و طوس.بخش دوم دو مرو،سرخس نسا،ابیورد،طالقان وخوارزم.بخش سوم جوزجانان،بلخ صغانیان (چغانیان) .بخش چهارم ماوراءالنهر.ولی این مخالف روش من است».(همانجا ،برگ۳۹؛رک. احست التقاسم مقدسی ،بررگ۴۵۷)
«خطبه آدینه در این سرزمین هاهمگی بنام سامانیان است و همه خراج گذار ایشانند.مگر فرمانروای سگستان وخوارزم و غرج شاروجوزجان و بست و غزنین و ختل که تنها هدیه می فرستند،این امیران خراج را خود مصرف می کنند.جایگاه فرمانده لشکر درنیشابور است .سگستان در دست عمرو لیث،غرج بدست شار،جوزجان بدست خاندان فریغون،غزنین و بُست بدست ترکهااست...نخستین سامانی که این سرزمین را به تصرف گرفت اسماعیل بن احمد به سال ۲۷هـ ق.بود،پس به بخارا رفت و معتضد کرمان،جرجان را بدان افزود.»(همانجا،برگ۳۹؛ رک.احسن التقاسیم ،برگ۲۹۷)
«پس امیر ابو منصور عبدالرزاق مردی بوذبا فر و خویش کام و... واندیشه بلند داشت و نژاد بزرگ داشت و به گوهر از تخم اسپهبذان ایران بود و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنیذ.خوش آمذش(آمدش)...پس چاکر او نامه کرد و کس فرستاذ به شهرهای خراسان،و هوشیاران از آنجا بیاورد چون ماخ پیر خراسانی هری،و یزدان داذ پسر شاپور از سیستان،و چون شاهوی خورشیذ پسربهرام از نیشاپور،و چون شادان پسربرزین از طوس،و هر چهار شان گرد کرد و ... از کی نخستین...تاا یزدگرد شهر یار کی آخرین ملوک عجم بوذ... و این نامه را نام شهنامه نهاذند... و در بند ۱۲۱ تا ۱۲۶:و آفتاب بر آمد را باختر خواندندو فرو شدن را خاور خواندندو ایرانشهر از روذ آموی(جیحون)است تا روذ مصر(نیل)» (لعلزاد پیشین ،برگ۲۰؛رک.دیباچه ابو منصوری بند ۴۶-۶۸-۱۲۳-۱۲۶)
«...و بدان و آگاه باش... اما ملک عجم از آب دجله بود زمین عراق و بابل و اصفهان و کوهستان و ری و جبال و طبرستان و گرگان و خراسان تا لب جیحون. واز آن سوی حد ترک بود ....» (لعلزاد پیشین،برگ۴۱-۴۲؛رک. بلعمی ،برگهای۴۲۵،۱۰۱،۳۶۵)
«سخن اندر ناحیت هندوستان و شهر های وی :قندهار گردیز،سول،نینهار،لمغان،قشمیرو ...وسخن اندر ناحیت خراسان وشهر های وی:ناحیت مشرق وی هند است . وجنوب وی بعضی از حدود خراسان است ،و بعضی بیابان کرکس کوه. و مغرب وی نواحی گرگان است،و حدود غور. وشمال وی رود جیحون است. و ...در ترکستان است... وپادشاهی خراسان اندر قدیم جدا بودی وپادشاهی ماوراءالنهر جدا، و اکنون هر دو یکی است. ومیر خراسان به بخارا نشیند ، واز آل سامان است و از فرزندان بهرام چوبین اند.و ایشان را ملک مشرق خوانند.
و سخن اندر ناحیت حدود خراسان وشهر های وی:ناحیتیست که مشرق وی هندوستان است.و جنوب وی بیابان سنداست و بیابان کرمان. و مغرب وی حدود هری است . وشمال وی حدود غرچستان و گوزگانان و تخارستان.» (لعلزاد ،پیشین: رک حدود العالم،برگهای ۱۸۹،۲۹۱،۳۱۷)
تقسیم جهان به سه بخش توسط فریدون:
نهفته چــو بیرون کشیــد از میــان به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک وچین سیــم دشت گردان و ایران زمین
نخستین به سلم انــــدرون بنگریـــد همه روم وخاور مراو را سزیــد
دگــر تـــور را داد تــــوران زمین ورا کرد ســـالار تــرکان و چین
از ایشان چو نوبت به ایرج رسیــد مر او را پــدر شــاه ایـران گزید
از ایران به کوهان در آید نخست در غــوچــگان از برو بام بست
دگر طالقان شهر تـــا فــاریــــاب هم ایـــدون در بــلخ تــا انـدراب
دگر پــنـــجشـــیر و دربـــامیــان سر مرز ایـــران و جــای کیــان
دگــر گــوزگـانـان فـرخنده جای نهادست نــامش جــهـان کدخدای
دگر مــولیان تــا در بـــدخــشان همین ست ازیـن پــادشاهی نشان
فرو تـر دگر دشت آمـــوی وزم که بــا شـهـر ختلان برآید به رم
چه شگنان و زترمذ وویسه گرد بخارا وشهری که هستش به گرد
هم ایــدون بـرو تــا درشغـد نیز نــجـویـد کس آن پادشاهی به نیز
وزان پس که شد رستم گُرد سوز سپــارم بــدو کشـــور نــیــم روز
ز کوه وز هــامــون بخوانم سپاه سوی بــاختـــر بـــر کشــایـم راه
بــپــردازم ایــن تـــا در هنــدوان نـــداریــم تاریک ازین پس روان
ز کشمیـــرو ز کــابل و قنــدهـار شمـا را بـود زان هـمه ایـن شمار
وزان سوکه لهراسب شد جنگجوی الانــان و غردر سپارم بــه دوی
ازین مـرز پیوسته تـا کوی قاف به خسرو سپاریم بی جنگ ولاف
چو نوشین روان این سخن برگرفت جــهــانی ازو مانــد اندر شگفت
شـــهــنشاه داننــدگان را بخـوانــــــد سخنهای گیتـــی سراسر برانــــد
جهــان را ببخشیــد بـــــر چهار بهر وزو نــامزد کـــرد آبـــاد شهـــر
نخستین خـــراســـان ازو یــــاد کرد دل نــــامـــداران بـــدو شاد کرد
دگر بهـــره زان بـود قـم و اصفهان نــهــاد بــزرگــان و جــای مهان
وزیــن بــهــره بــود آذربــــادگـــان کــه بـخشش نــهـادنـــد آزادگــان
وزان ارمـــنــیـه تــا در اردبـیــــل بــپــیمــود بینـــادل وبــوم گیــل
سوم پارس و اهــواز و مرز خزر ز خـــاور ورا بــود تــا بـــاختر
چـهــارم عــراق آمـد وبــــوم روم چــنـیــن پــادشــاهـی و آبـادبوم
ودر مورد کابل گویدکه او را مرز شرقی میخواند:
زکابل به ایران ز ایــــران به تور ز بـهـر تـو پیمــود این راه دور
ودر ستایش محمود شهنشاه غزنه در ایران و توران گفته است:
بــه ایــران و تــوران ورا بنده اند به رای و به فرمان او زنده اند
به ایران همه خوبی از داد اوست کجا هست مردم همه داد اوست
زیرا:
شهنشاه ایـــــران و زاولستـــــان ز قنــوج تــا مـرز کابـلستـــــان
«از افریدون که از جباران پارسیان بوده است حکایت کنند که زمین را بخشش به سه قسمت کرده است میان سه فرزند.پارۀ مشرقی را که اندر او ترک و چین است پسرش را داد تور.و پارۀ مغربی را که اندرو روم است پسرش را داد آنکه سلم نام بود.و پارۀ میانگین که ایرانشهر است ،ایرج را داد و این قسمت به درازا است.(لعل زاد،پیشین،برگ۵۰؛رک.بیرونی محمد بن احمد خوارزمی (۳۶۲-۴۴۰هـ.ق.)التفهیم لاوائل صناعة التجنیم،با تجددید نظر و تعلیقات استاد جلال الدین همایی،تهران مرکزدایرةالمعارف بزرگ اسلامی،سال ۱۳۶۲،برگ۱۹۴و همچنان جدول در برگ ۱۹۶ملااحظه گردد.)
و پارسیان بحسب مملکت ها به هفت کشورقسمت کردند:نخستین هندوان،دوم کشور عرب و شام،سوم کشور مصر وشام،چهارم ایرانشهر،و پنجم کشور سقلاب و روم،وششم کشور ترک و یاجوج وهفتم کشور چین و ماچین(همانجا...)
«چنین گوید:فراز آرنده این کتاب زین الاخبار کی،دانایان جهان را به اقلیمها قسمت کرده اند کی مکه و مدینه و حجازو یمن از اقلیم سِیُم و نیمروز و خراسان و جبال وفارس و عراق از اقلیم چهارم بشمردند و این اقلیم چهارم کی به میان جهان است به زبان فارسی ایرانشهر خواندند .
ملوک بزرگ به ایرانشهر جای داشتند و چون به میان جهان بوذند(بودند)بر همگان تسلط یافتند و آنچه از دیگر امتها می خواستند،آسانتر بدست می آوردندو از آغاز تا بذین(بدین)غایت ملوک بزرگ به ایرانشهر بوذه اند.(لعل زاد،پیشین،برگ۵۱؛رک . ابو سعید عبدالحی بن الضحاک گردیزی،تحشیه و تعلیق عبدالحی حبیبی ،تاریخ نشر ۱۳۶۳،محل چاپ: چاپخانه ارمغان ،ایران تهران خیابان جمهوری...)
واما در نسخه که از طرف عبدالحی حبیبی تحشیه و تعلیق شده است در برگ،۳۹شروع از سطر هفتم چنین آورده شده است از زین الاخبار:«...و جهان را بر پسران بخش کرد. ایرج را سرزمین فارس و عراق داد،واین ولایت را ایران شهر نام کرد ویعنی شهر ایرج. و دوم مصر و مغرب مر سلم را داد. و چین و ترک و تبت مر تور را داد،و بدین سبب آنرا توران گویند.»
«چون کی قباد به پادشاهی بنشست،آب جویها بخش کردو بنا ها افگندو عمارت کردن فرمودو ده یک از غله بستدو به بلخ نشستگاه ساخت و با افراسیاب حرب کرد و او را از ایران بتاخت.
چون کیکاوس به تخت نشست هفت کشور بگرفت همه پادشاهان زمین زیر فرمان او بودند. ...و کی کاوس ولایت سیستان و نیمروز و زاولستان(زابلستان)و رخود مر رستم را داد و هر چه از هندوستان بگیرد او را باشد و بر این جمله او رامنشور بداد و عهد کرد.»
(لعلزاد ؤپیشین برگ ،۵۲رک. زین الاخبار،برگ ۷۱،۷۳،۷۶)
ونسخه تحشیه و تعلیق عبدالحی حبیبی برگ۴۲آورده است:«چونکی قباد به پادشاهی بنشست،آب جوی ها بخش کردو بنا ها افگندو عمارت فرمود،و ده یک از غله بستد،و به بلخ نشستگاه ساخت.و با افراسیاب حرب کرد،و او را از ایران بتاخت... و در مورد کاوس گوید: چون کاؤس به پادشاهی بنشست هفت کشور بگرفت .همه پادشاهان آن روی زمین،زیر فرمان او بودند،و سیرت های نیکو بگرفت و با مردمان معاملت کرد و.. و شهری بنا کرد از روی مشرق ،و آنرا کیگرد نام کرد،و هفت شهردیگر بنا کرد ،سمر قند را او بنا کرد و به زمین مازندران رفت و...،و کیکاوس ولایت سیستان و نیمروزوکابل و زابلستان ورخود مر رستم را داد »(زین الاخبار تعلیق و تخشیه حبیبی ،برگ های ۴۳تا ۴۵)
«رستم بن دستان پیش کیخسرو بیاستاد و از ایران سپاه کشید و به ترکستان رفت و کین پدر خویش از افراسیاب خواست و از همه ترکان بیاهخت و گرسیوس را بکشت وافراسیاب را بکشت و افراسیاب را به آذر بایجان اندر یافت و بکشت و همه کار زار ها رستم کرد و کیخسرو رستم را بدان خدمت کی کرده بود از خدمت معاف کرد و کابل وزابل و سیستان و هند بدو داد.»(لعلزاد ،پیشین ،برگ ۵۲؛رک. زین الاخبار،برگ۷۳)
«وپیش از وی اردشیراصبهبذ جهان یکی بوذی،او چهار اصبهبذ کرد:نخستین خــراسان اصبهبذ.دیگر خربران اصبهبذ وسوی مغرب او را بداذ وسه دیگر نیم روزان اصبهبذ و ناحیه جنوب او را بداذ.چهارم آذربایجان اصبهبذ وناحیت شمال او را بداذ وشهر ها بنا افگند...و خراسان را چهار بخش کرد،وهریکی را مرزبانی گماشت:یکی شاهجان و دیگر بلخ و تخارستان و سیم هرات و پوشنگ وبادغیس وچهارم ماوراءالنهر.» (لعل زاد،پیشین،برگ،۵۲؛ رک. گردیزی زین الاخبار،برگ.۸۵)
«اندر قدیم رسم دگر گون بوذ.از روزگار افریذون تا گاه اردشیربابکان،مر همه جهان را یکی سپه سالار بوذی و چون اردشیر بیامذ جهان را چهار سپه سالار کرد:یکی خراســـان،دُ دیگرمغرب،سه دیگر نیمروز،چهارم آذربایجان و مر خراسان را چهار مرزبان کرد:یکی مرزبان مرو شایگان ودوم مرز بان بلخ وتخارستان سیوم مرزبان تُخارستان وسِیُم مرزبان ماوراءالنهر و چهارم مرزبان هرات و پوشنگ و بادغیس و چون مسلمانان پاذشاهی عجم بگرفتندو خراسان مسلمانان را بکشت،و آنهمه رسم های مُغان بر انذاخته شد.» (لعل زاد،پیشین،برگ ۵۳؛رک . زین الاخبار گردیزی ،برگ ، ۱۵۶)
«اما حکمای عالم جهان را بخش کردند بر بر آمدن و فروشدن خورشید به نیمروز... واین جمله را به چهار قسمت کرده اند خٍــــراســـان و ایران(خاوران)و نیمروز و باختر ؛هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه جنوب است نیمرروز گویند،ومیانه اندر به دو قسمت شود هر چه حد مشرق است خراسان گویند و هر چه حد مغرب است ایرانشهر.
کورتهای خراسان:طبسین،قهستان،هرات،طالقان،گوزگانان،خفشان،بادغیس،بوشنج،طخارستان،فاریاب،بلخ،خلم،مروررود،چغانیان، آشجر،ختلان،بدخشان،طالقان (تالقان) ابر شهر(شهر بزرگ)،بخارا،سمرقند،شاش،فرغانه،سروشنه،سغد،آمویه،خوارزم،کش،اسبیجاب ، فاریاب ، ترمذ،نسا،ابیورد،سرخس،مروشاهجهان،طوس،برسحان،بلسم،احرون ،نسف.» (لعلزاد،پیشین،برگ۵۴؛رک. تاریخ سیستان،مولف مجهول،ناشر کلاله خاور،توضیحات و تعلیق ملک الشعرا بهار،برگ،۶۶)
«وچون در ازل رفته بودکه مدتی بر سر ملک غزنین و خراسان هندوستان نشیند که جایگاه امیران پدر و جدش بود...» (تاریخ بیهقی چون از وقایع زمان غزنویان و مسعودسخن گفته است جز همین یک پاراگراف چیزی را جع به خراسان ندارد.)
آنچه در سایر کتابهای تاریخ در مورد خراسان آورده شده همه شبه بهم بوده و همه در مورد خراسان قول متفق داشته اند . بناآ از یاد آوری مسالک و ممالک اسطخری.فارس نامه ابن بلخی؛مجمل التواریخ صرف نظر نموده وازتاریخ بخارا فقط همین دو جمله را بسنده میدانم:
«ابوالحسن نیشابوری در کتاب خزائن العلوم آورده است که شهر بخارا،از جملۀ شهر های خراسان است ،هر چند آب جیحون در میان است.» (تاریخ بخارا ، ابوبکرمحمد بن جعفر النرشخی،ترجمه ابو نصر احمد بن نصر القبادی،برگ ۱۱)
وچون امیر اسماعیل عمرولیث را (که بدست او در یک جنگ در دروازه بلخ گرفتار و اسر شده بود) نزد خلیفه فرستاد. خلیفه منشور خراسان به وی (به امیر اسماعیل)فرستاد،و از عقبه حلوان تا ولایت خراسان و ماوراءالنهرو ترکستان و سند و گرگان همه او را شد » (لعلزاد ،پیشین،برگ ۶۰؛رک. تار یخ بخارا،برگ،۱۱۲)
همچنان این کتاب ها که توسط پروفیسور دکتر تعلزاد پژوهش گردیده ودر مورد خراسان همان تفصیل مشابهی را دارد که در مأخذ وکتابهای بالا،آنرا مفصلاَ بیان نمودیم و بخاطر اتناب سخن فقط از این مأخذ ها وکتابهایی که در باره خراسان بزرگ مطالب مرجع دارند صرفاَ با ذکر صفحات آن نام می بریم که البته پژوهشگران و شایقین میتوانند آنرا در صفحاتی که نشانی شده است مطالعه کنند: [9]
یک- تاریخ هرات فامی:۵۴۶ه-.ق/(۱۱۰۵۱م) ،برگ۱۰۶
دو- ترجمه تاریخ یمینی ( عربی:۴۲۷هـق./(۱۰۳۵م) و ترجمه فارسی :۶۰۶هـ.ق./(۱۲۰۶م)،برگهای ۳۳،۱۹۹
سه- فتحنامه سند یا چچنامه:۶۱۳هـق./(۱۲۰۱۶م)،برگ ۹.
چهار-طبقات ناصری:۶۵۸هـ.ق./(۱۲۶۰م)،برگ های ۹۳،۱۴۰،۲۰۴،۲۹۷.
پنج-جهان کشای جوینی : ۶۵۸هـ./۱۲۶۰م) برگهای ۲۲۲،۶۸۱،
شش- فضایل بلخ: ۶۷۶هـ.(۱۲۷۷م) برگ ۲۴
هفت- جامع التواریخ همدانی :۷۱۸هـ.ق/(۱۳۱۸م)،برگ ۵۰.
هشت -تاریخنامه هرات سیفی هروی : ۷۱۲هـ.ق./(۱۳۲۱م) برگ ۵۳۵.
نهُ -نزهت القلوب قزوینی:۷۴۰هـ.ق./(۱۳۳۹م)،برگ،۵۵،۲۱۷.
ده- تاریخ فیروز شاهی :۸۰۱ه(.ق./(۱۳۹۸م)برگ،۳۶.
یازده - زبدة التواریخ حافظ ابرو:۸۳۰هـ.ق./(۱۴۲۷م)ج.یک،برگ۴۶.
دوازده - جغرافیای حافظ ابرو: ۸۳۳هـق./(۱۴۲۹م)ج.دو،برگهای ۶۰،۷۳،۱۰۱،.
سیزده - تاریخ مبارکشاهی :۸۳۸هـ.ق./(۱۴۳۴م)برگهای ۱۰۱،۱۰۲
چهارده - مطلع السعدین: ۸۷۵هـ.ق./(۱۴۷۰م) برگ۶۴۹،۷۳۱،۸۱۶،
شانزده - روضه الصفا: ۹۰۳هـ.ق./(۱۴۹۷م)برگهای ۵۸۳،۶۲۰،۹۲۰.
هفده - حبیب السیر:۹۳۰هـ.ق./(۱۵۲۴م)، ج.اول. برگهای ۱۸۳،۱۸۵،ج. دوم،برگ ۳۴۲.
هژده - بابر نامه: ۹۳۷هـ.ٌ./(۱۵۳۰م)
نزده - تاریخ سند یا تاریخ معصومی : ۱۰۰۹هـ.ف./(۱۶۰۰م)،برگ ۶.
بیست - تاریخ فرشته:۱۰۱۸هـ.ق./(۱۶۰۹م)برگ ۵۹،۹۶.
بیست ویک - برهان قاطع:۱۰۶۲هـ.ق./(۱۶۵۹م)،برگ ۱۰۵،۳۲۸
بیست ودو - خلد برین:۱۰۸۷هـ.ق./(۱۶۷۶م)،برگ ۱۲۲.
بیست و سه - تذکره مقیم خانی:۱۱۱۹هـ.ق./(۱۷۰۶م)،برگ ۶۶.
بیست و چهار - جهان کشای نادری:۱۱۷۱هـ.ق./(۱۷۵۸م)،برگهای،۲،۳۷۱
بیست و پنج - تاریخ احمد شاهی:۱۱۷۸هـ.ق./(۱۷۷۳م)،برگ،۵۴،۶۷۶
بییست و شش - بستان السیاحه شیروانی : ۱۲۴۷هـ.ق./(۱۸۳۸م)،برگ ۱۲۴،۲۳۴
بیست وهفت - تاریخ احمد: ۱۲۶۶هـ.ق./(۱۸۵۰م)،برگهای۵،۷،۵۴
بست و هشت - ظفر نامه خسروی :۱۲۷۹هـ.ق./(۱۸۶۲م)،برگ ۱۶۷،۲۲۴.
بیست و نهُ - تاریخ سلطانی:۱۲۸۱هـ.ق./(۱۸۶۴م)،برگهای ۱۰ ،۱۳
[1] غبار میر غلام محمد،خراسان ،از نشرات مجله آریانا (انجمن تاریخ)،طبع ۱۳۲۶ هـ. شمسی/۱۹۴۸میلادی،برگ های ۱تا۲.
[2] همان جا برگ،۳؛رک.عباس اقبال تاریح عمومی ،چاپ تهران،سال ۱۳۰۸،ج.دوم،برگ۴۱.
[3] همانجا،برگ۵،رک. تاریخ سیستان،چاپ تهران .سال ۱۳۱۴،برگ ۲۳( تالیف شده در سده های بین قرن۵-۸ هجری).
[4] دکتر لعل زاد ‹‹ سرزمین های مادر منابع پس از اسلام.لندن،اپریا ۲۰۱۲م/۱۳۹۱،برگ۲۹؛رک.مسالک و ممالک ابن خرداد،برگ ۲۱.
[5] همان مأخذ،برگ۳۱؛رک.تاریخ یعقوبی،برگ
[6] همان ماخذ،برگ،۳۳؛رک البلدان ابن فقیه،برگ۱۷۱.
[7] همانجا،برگ ۳۴؛رک.محمد بن جریر طبری تاریخ طبری یا تاریخ الرسل والملوک،ترجمه ابوالقاسم پاینده،انتشارات اساطیر،چاپ پنجم،ج. دوم،برگ۶۴۶.
[9] دکتر لعلزاد نام های تاریخی و جغرفیایی قدیمی(سرزمین های ما ‹خراسان›در منابع پس از اسلام) ،برگهای ۶۰ تا ۹۰.