الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
هر تمدن دارای عروجی و نزولی می باشد. ایران بزرگ نیز دارای بلندی ها و پستی های دوره های تمدنی ویژۀ خود بوده است. چنانچه در تمامی این دورانها همبستگی ژرفی میان ایران تجزیه شده کنونی واین ناحیۀ وسیع را شاهد هستیم که میتوان از نظرگاه های مختلف:فرهنگی – سیاسی – اقتصادی و تاریخی آن را مورد بحث قرارداد.ولی در این مختصر مجال آن را نخواهیم داشت تا به همه ابعاد آن بپردازیم.
در این روایات،جایگاه های نخسین آریا ها را در فلات پامیر می دانند که شامل سرزمین کهن خوارزم،سواحل شرقی دریای خزر از جمله مناطقی روایت شده که آریائیان ایرانی در آن جا مسکون شده اند و آن بخاطر جریان رود آموبوده که در آن زمان به دریای خزر می ریخته و باعث آبادانی مناطقی که درآن مسیرقرار داشت می شده که پسانتر ها مسیر این رودخانه کوتاه ترو به طرف شمال شرقی به جهیل اورال تغییر جهت داده،ودشت خاوران که در حال حاضر آنرا قره قوم می گویند وایرانیان یا آریائیان نخستین در این دشت ها ساکن بودند بنام «ایران وئجه یا ایرانویج » نامیده میشدند،وناحیه ای را که هم نژادان آنها در سطح تمدنی پائین تردر شرق آنها،ساکن بودند وزندگی می کردند «توران » نامیده میشدند.از سایر روایات و داستان های شهنامه ای می گذریم و همینقدر می گوییم که ویل دورانت مورخ و باستان شناس امریکایی در کتاب «بزرگ تاریخ تمدن» مشرق زمین را گهواره تمدن دانسته و «انائو» را اولین خاستگاه آریائیان دانسته و خطوط اولین مهاجرت ها را که علت آن تغییرمسیر رودخانه یا دریای آمو روایت شده را بطرف شرق و غرب که آنرا اولین مهاجرت یا خط انتشار تمدنی نامیده میدانسته،بلکه عوامل و اسباب،آب و هوایی و یا زلزله و صاعقه و دیگر عواملی جوی ایرا که مکتوم مانده است باعث این بیجا شدن و مهاجرت های دسته جمعی به شرق و غرب و شمال و جنوب دانسته ودر ضمن این روایات را حواله به فصل سوالهای بی جواب نیز محول ساخته است. چرا که علل واسباب مهاجرت های دسته جمعی ازانائو نمیتواند تنها تغییر مسیر آمو دریا بوده باشد.(ویل دورانت.مشرق زمین گهواره تمدن، کتاب اول،فصل سوالهای بی جواب.) نکته قابل یاد آوری این است که اوستا ایرانیان و تورانیان را از یک نژاد و فرزندان فریدون بن آپتین می دانند ،واز همین سبب فردوسی در شهنامه اش در مورد ایران و توران چنین گفنه است:
به نندر بگویید که ای سرفراز جهان را به نام تو بـــادا نیــاز
نگهدار ایران و توران توئــی به هر جای پشت دلیران توئی
در کتاب اوستا شانزده ناحیه از ایران به شرح زیر آمده:
۱-آئرینه وئجه ) Aeriyana Vaeja) ۲- سوغده ( Sugada) ۳- مرو ( Muru) ۴- باخنذی ( Baxazi) ۵ – نیسایه ( Nisaya)شهر نسا در ترکمنستان امروز نزدیک عشق آباد ۶ –هرایوه (هری یا هرات) ( Harayava) ۷ – وایکرته ( Vaykarareta)(کابل امروز) ۸- اورو ( Uru) غزنین ۹ – وهرگان ( Vahargan)گرگان ۱۰ – هررواتی (رخج یا رخد در جنوب افغانستان) (Harahuuvati )
در باره نام ناحیه های مختلف این منطقه وسیع از دوران مادها به بعد به ویژه عهد هخامنشیان مدارک گویایی در دست است.
از جمله سنگ نوشته های بیستون و تخت جمشید را میتوان نام برد که تاریخ دوره کتبی را نشان میدهد.داریوش هخامنشی پادشاهی خود را در بند ششم سنگ نوشته بیستون اینچنین می گوید : «این هایند کشورهایی که به فرمان من آمدند،که به خواست اهورا مزدا پادشــاه آنــــان بــــودم پــــارسه(پـــــارس)،هــــووج(خـوزستان)،بابیروش(بابل)،آشورا(آشور)،اربایه(عربستان=حاشیه شمالی عربستان امروزی)،مودرایه(مصر)تی یی دریه یا (آنان که در دریایند=جزیره نشینان دریای آژه)،اسپرد.
ساریس=لودیه ،یئونا(ایونیان)،ماد، ارمینه،کت پتوکا،زرنگ(زرنج،سیستان)،هریوا(ناحیه هرات)،هوارزمی(خوارزم)،باختریش(ناحیه بــــلخ)،سوگود (سغــــد)،کنـــدار-گندار(قنـــدهار نـــاحیه ای در جنوب افغانستان)،سکه(سرزمین سکاها)،لت گوش (سه گاو ناحیه پنحاب)،هواخواتیش(اراخوزیا)،رخج(افغانستان جنوب شرقی)،مکه(مکران).[1]
ساتراپهای شمال شرقی ۲۹ واحد می شوند که در زیر توضیح می دهیم:
پارثو،پارتیا،ناحیه شرقی«دروازه های خزر» که سرزمین گرکانیها در کنار دریای خزر،را نیز شامل می شود.زرنگ=درنگیانا،سیستان در پائین بستر رودخانه هیرمند.
هریوا،آریا،منطقه باختری هندوکش،مرکزش هرات بود.
هوارزمی،خوارزم،یعنی پائین بستر رودخانه آمو (جیحون ) Oxus.
باختریش،باکتریا،از دامنه های شمالی هندوکش تا به رود آمو.
سوگود،سغدیانا،ناحیۀ میان سرچشمه آمو و سیردریا Jaxartes(جیحون وسیحون)
گندار،درۀ کابل تا برسد به رود سند Indus وسرزمین غزنین.
سکه،سکستان،جایگاه قبیله سکایی دره آمو تا برسد به دریای سیاه.
لت گوش،ستاگیدی،به عقیده هرتسفلد«سرزمین هفت آب»برابر با پنجاب امروز.
هرخوواتیش،آراخوزیا،درۀ رود هیرمند در جنوب (غرب)هنوکش.[2]
مک،عمان،سرزمین ساحلی جنوب ایران.
نامهای سنگ نبشته بیستون با آنچه که در کتبه تخت جمشید آمده برابر است.
فقط در سنگ نبشته تخت جمشید دو نام اضافه شده است که عبارت است از :سه گرته وهند (شمالی).[3]
در دوره اشکانی حدود شمال شرقی به کناره های جیحون می رسیده و تمام افغانستان به جغرافیای کنونی نیز بخشی از ایران محسوب می شده و در زمان ساسانی تمامی این نواحی جزو قلمرو آنها باقی مانده و نام این سرزمین ها در کتبه معروف شاپوربرروی (کعبه ) زردشت در نقش رستم به جای مانده است:مارگو،(مرو)،خرو(هرات)و تمام اپارخشتر- کوشان (تا حدود پشکایور «پشاور»)- کیندوستان(هندوستان) – سوگد (سغد)- و کوههای چاچستان- تاکاش،(کاشغر). امیانوس [4] ولایات شمال شرقی و شرق ایران دوره ساسانی را چنین یاد می کند:پارت هیرکانی (گرگان). مرو – بلخ،سغد- سکستان- ولایت سکهای ماورای آمودون- سریکا- هرات- ولایات پارو پامیزاد ها- زرنگ – رخج – گدروزی.
در اطلس تاریخی ایران ،به خوبی مرز های شمال شرقی دوران ساسانی تا حد فرغانه و مرز های شرقی تا آنسوی مرز های افغانستان کنونی و بخشی از پاکستان نشان داده شده است .
حکومت های که در اوخر دوره ساسانیان منطقه شاهد بوده است عبارت بودند از حکومت محلی «کابلشاه »یا کابلانشاه حکمران کابل .
«ترمذشاه» حکمران ناحیه ترمذ.
«ختلانشاه» یا شیر ختلان حکمران سرزمین ختلان یا ختل در ساحل علیای رودخانه جیحون یا آمو دریا در خاک بخارا.
«ایرانشاه» یا ابراز حکمران ناحیۀ نسا در خراسان در میان مرو ونیشابور.
«شارشاه» حکمران ماوراءالنهر.
«نخشبان شاه» حکمران نخشب یا نسف در میان سمرقند و رود جیحون.
«گوزگانان خدا» حکمران ناحیه گوزگانان یا جوزجانان در میان مرو و بلخ.
«چغان خدا»حکمران چغانیان در شمال ترمذ در جنوب شرقی جمهوری کنونی تاجیکستان.
»بخارا خداء»حکمران ناحیه بخارا.
حکمران «تخارستان»یعنی ناحیه بلخ را شروین می نامیدند.[5]
سه- دوره اسلامی
در دوره های اسلامی با نامهای تازه تری برخورد می کنیم،نامهایی که بر همۀ منطقه و یا بر دو نیم آن نهاده شده است. این نامها عبارت اند از:خراسان، ماوراءالنهر و ترکستان و توران که به ترتیب به هر یک آن می پردازیم:
در کتاب البلدان احمد بن ابی یعقوب که در سال ۲۷۸هـ.ق. تحریر شده که از جمله سه کتاب کهن جغرافیایی در سده سوم هجری به شمار می رود،از تمامی مناطق مورد بحث زیر عنوان خراسان یاد شده و جزء ناحیه شرق یاد شده است که این مناطق را در بر می گیرد:
استان جبل(عراق عجم)- صیمره – حلوان – دینور – قزوین و زنجان – آذربایجان – همدان – نهاوند – کررج – قم – اصفهان – ری – قومس – طبرستان – گرگان – طوس – نیشابور – مرو – بوشنگ(بوشنج) – بادغیس – سیستان – کرمان – طالقان – جوزجان – بلخ – مرو رود – ختل – بخارا – صغد(سغد) – سمرقند – فرغانه – اشتاخنج (تاشکند) – چاچ (شاش).
در ضمن معرفی هر یک از این شهر ها واستانها را جزو خراسان معرفی کرده است و از جمله معرفی شهر های چون :مرو،بلخ،مرورود و چاچ با صراحت لازم پیوند آنرا با خراسان و چگونگی این نواحی را بیان میدارد:
«مهمترین استانهای خراسان است ».(کتاب البلدان احمد بن ابی یعقوب،برگ۵۵)والیان خراسان در اینجا منزل می کردندو نخستین کسی که در آن فرود آمد مامون خلیفه عباسی بودو سپس کسانیکه بعدها حکومت خراسان یافتند.
«شهر بلخ بزرگتر خراسان است و پادشاه خراسان «شاه طرخان» در آنجا منزل داشت و شهریست با عظمت ...»
«گفته می شود که شهر بلخ وسط خراسان است چنانکه از آنجا تا فرغانه سی منزل به طرف مشرق است و از آنجا تا ری سی منزل به طرق مغرب و از آنجا تا سیستان سی منزل و از آجا تا خوارزم سی منزل و از آنجا تا ملتان سی منرل .» (کتاب البلدان،برگ،۶۳)
«...اینها بود بلادی از نواحی خراسان که نزدیک دریای هند واقع است».
«...این بود آنچه از شهر های تخارستان و سغد وسمرقندو چاچ و فرغانه بر جادۀ بزرگ است،و ماورای آن،بلاد شرک است و عمود بلاد ترک که خراسان وسیستان را احاطه دارد «ترکستان» و ترک ها را چندین صنف و چندین مملکت است.از آنجمله «حزلخیه»و تغزغز و ترکش وکیماک و غز،و هر صنفی از ترک رامملکتی جداگانه است،وبرخی ایشان با برخی دیگر می جنگند. و آنها را منزل و قلعه های نیست بلکه در خیمه های ترکی چند ضلعی منزل دارند...»
جز اینکه این ها به سرزمین خراسان احاطه دارند و از هر ناحیۀ می جنگند و با آنها جنگ می شود.چنانکه ولایتی از ولایات خراسان نیست مگر انکه آنان با ترک ها می جنگند.این بود شهر های خراسان و سیستان و نواحی آن و...(همانجا ،برگ،۷۱)
و «اصطخری» در کتاب «ممالک و مسالک» که در سال ۳۴۰هـ.ق.تالف گردیده آورده است:
«خراسان مشتمل است برکوره ،و این نام اقلیم است و آنچه محیط است بر خراسان و شرقی خراسان نواحی سیستان ودیار هندوستان می باشد
،به حکم آنکه دیار ماغورو دیار خلج و حدود کابل همه از شمار هندوستان نهادیم . و غربی خراسان بیابان غزنی و نواحی گرگان نهاده ایم.
و شمال خراسان ماواءالنهرو بهری از بلاد ترکستان و ختل جنوبی خراسان بیابان پارس وقومس . و پیش از این گفته آمدست که قومس را بادیلمان اضافت کردیم،وهمچنین گرگان و طبرستان وری و آنچه بدان پیوسته است و این مجموع را اقلیم نهاده ایم.
وشمال خراسان ماوراءالنهرو بهری از بلاد ترکستان و ختل و جنوبی خراسان بیابان پارس و قومس. و پیش از این گفته آمدست کی قومس را با دیلمان اضافت کردیم،و همچنین گرگان و طبرستان وری و آنچه بدان پیوسته است و این مجموع را اقلیمی نهاده ایم و خوارزم هم از ماوراءالنهر یاد کردیم،جهت انکه شهر خوارزم بر آن جانب جیحون نهاده است و سوی بخارا نزدیکتر است از انکه سوی شهر های خراسان،و خراسان را جانبی هست میان بیابان پارس و میان هراة و غورو غزنین و جانب دیگر در حد غربی از حد قومس تا نواحی فراوه .این هر دو جانب را از خراسان جدا کردند تا تربیع خراسان درست آید. وتقویسی دیگر دارد(انحنای زمین)از حدود گرگان تا دریای خزر تا حدود خوارزم،و این تقویس همه عمارت است و مسکون است ونعمت در آنجا فراوان باشد – و شهر های خراسان که براعمال جمع کنند و آن را نام برند و باز گویند چهار شهر است :نیشابور- و مررو- و هراة - وبلخ.» [6]
مولف کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب(نگارش یافته در۳۷۲هـ.ق.) در مورد خراسان چنین آورده است:
«ناحیتی است مشرق آن هندوستان و جنوب وی بعضی از حدود خراسانست و بعضی بیابان کرگس کوه ومغرب وی نواحی گرگانست و حدود غور،و شمال وی رود جیحون است و این ناحیتیست بزرگ با خواستۀ بسیارو نعمتی فراخ...پادشاهی خراسان اندر قدیم جدا بودی و پادشاه ماواءالنهر جدا و اکنون هر دو یکیست و میر خراسان به بخارا نشیند.»[7]
و شهر ها و نواحی خراسان را چنین توصیف می کند:«اشابور – سبزوار- جاجرم- اسفراین(سیراین) – نشا- طوس – میهنه – قاین – طبسین – هری – بادغیس – خجستان – اسبزار- اسفزار- سرخس – [او] کنج – کیف – کروخ – غرجستان- مرورود(شهر بزرگ است و اندر قدیم نشست میر خراسان آنجا بودی و اکنون بخارا نشیند) شنگ – عبادی – دندانقان – کوزکانان – طالقان – کلار – اشبورغان – رباط کروان – بلخ – خلم –(میان بلخ و تخارستانست) – تخارستان – سمنگان – بامیان .
و همچنان زیر عنوان دوم ایچنین آمده است : «مشرق وی هندوستان ،جنوب آن بیابان سند است و کرمان و مغرب آن حدود هری است و شمال وی حدود غرجستان و کوزکانان و تخارستان. »
وماوراءانهر را چنین تعریف کرده است:
«حدود ماوراءالنهر ناحیت هایست پراگنده بعضی بر مشرق ماوراءالنهر و بعضی بر مغرب وی است،اما آنکه اندر مشرق ماوراءالنهر است حدود بُست و هندوستان،وجنوب وی حدود خراسان و مغرب وی حدود چغانیان است،و شمال وی حدود سروشانست از ماوراءالنهر:
۱-ختلان ناحیتیست اندر میان کوه ها،بزرگ و آبادان،و بسیار کشت و بسیار مردم ونعمت های فراخ و پادشاهی وی از ملوک اطرافست و مردمان این ناحیه مردمان جنگی اند اندر حدود وی از سوی تبت مردمانی اند وحشی اندر بیابانها و اندر کوهها معدن سیم است وزر،و از این [ناحیت]اسبان نیک خیزد بسیار.
۲-هلمک- قصبۀ ختلان است و مستقر پادشاه است،شهریست به برکوه نهاده ،بسیار مردم با روستا ها بسیار.
۳-نُچارا-شهریست استوار اندر میان دو رود نهاده،یکی خرناب و دیگری جیحون،و او را ناحیتیست به حدود بدخشان، وبسیار نعمت و بارگاه ختلان است.
۴-بارغر-شهری است آبادان و بسیار کشت وبزرو بسیار مردم .
۵-بارسارغ-شهری است مردمان با خرد و بسیارنعمت و آبادان و دارای مردان جنگی.
۶-وخش-ناحیتست آبادان و بر کرانه وخشاب نهاده
۷-هلاورد –قصبۀ وخش است ،شهریست با کشت وبرز وروستا ها بسیار و مردمان تیر انداز و جنگی.
۸- لیوکند-از وخش است.جایست که از وی گوسفند وحشی خیزد.
۹-ژاشت – ناحیتست اندر کوه هاو شکستگی ها واندر میان بتمان و ختلان نهاده با روستا ها و کشت وبرز بسیارو مهتران این ناحیت را دهقان زاشت خوانند.
۱۰-کمیجیان گروهی از مردم است که در حدود ختلان وچغانیانن نشسته اند .مردمان دلاور جنگی ودزد پیشه اند.
۱۱-ترکان گنجه ،و جای سخت واستوارومردم ایشان با امیر ختلان پیوستگی دارند.
۱۲-در تبت – دههیست و آنجا دری است بر کوه نهاده و آنجا مسلمانان اند کی باژ ستانندوراه نگهاه دارند. وچون از این در بیرون شوی به حدود واخان اندر افتد.
۱۳- رخت جب دهیست از واخان واندر ان گبرگان وخی اند.
۱۴-اسکاسم (اشکاشم)شهر وقصبه ایست از واخان واندر وی گبرگان اند و مسلمانان و ملک واخان آنجا نشیند،واز حدود وی روی نمد،زین ،و تیر وخی خیزد.
۱۵-حمداذ- جایست که اندر او بت خانه های وخیان است واندر وی اندکی تبتیان اند،و بر دست چپ او حصاریست که اندر وی تبتیان اند.
۱۶-سنگلج- بر دامن کوه است و معدن بیجاده [ نوعیازیاقوتسرخ, عقیق, کهربا, بیجادهمگفتهشده]بدخشی و لعل اندر این کوه است و به نزدیک معدن آبیست گرم واستاده چنانکه دست از گرمی در آن نتوان کرد،و از معدن تا تبت یک روز و نیم راه است .
۱۷-روستای ملجم /
۱۸-سمرقنداق-دهیست بزرگ واندر وی هندوان اند و تبت یانند و وخیانند ومسلمانان اند،سرحد است و آخر حدود ماواءالنهر.
۱۹-بلور ناحیتست عظیم و آنها خود شان را فرزند آفتاب خوانندو تا افتاب بر نیاید بر نخیزندو گویند که فرزند نباید پیش از پدر خیزد .و آنان را بلورین شاه خوانندواندراین ناحیه نمک نبود و از کشمیر آورند.
۲۰-اندراس(؟) شهری است که اندر وی تبت یانندو هندوان و از آنجا تا کشمیر دوروزه راه است ..منزلگاه کاروان وبی نعمت و تنگ علف است .
۲۱- خوارزم،آنکه بر مغرب ماوراءالنهر است حدود خوارزم است.
۲۲-کاژقصبۀ خوارزم است و در ترکستان غوز است وبارگاه ترکان وترکستان و ماواءالنهر است وخزران است و جای بازرگانان است وپادشاه وی ار ملوک طراف است و او را خوارزمشاه خوانند،و مردمان وی مردمان غازی پیشه و جنگی اندو شهری با خواستۀ بسیار است واز وی روی مخده،و قزاگند و کرباس و نمد،و ترف و رخبین [دوغ یا قروت وپنیر] خیزد.
۲۳-خُشمیشن شهرکیست جای بازرگانان و خواسته بسیاراست.
۲۴-نوژابان –شهریست با باره و درها آهنین و آبهای روان و مردم بسیار.
۲۵-گرگانج،شهریست که اندر قدیم آن ملک خوارزمشاه بودی واکنون پادشاییش جداست و پادشاه وی را امیر گرگانج خوانند وشهریست با خواسته بسیارودر ترکستان و جای بازرگانان واین دو شهر است یکی شهر اندرونی و دیگر،شهر بیرونی،و مردمان آن معروف اندبه جنگ و تیر اندازی
۲۶-کردناز خاس،بزمینه-ده قراتگین،سه شهرکند واندروی پوست بره بسیار خیزد.
۲۷-خیو-شهرکیست خرد با باره واز گرگانج است .
۲۸- جند ،جواره،ده نو-سه شهرکند بر کرانۀ رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل واز پاراببر بیست منزل و ملک غوزانبزمستان بر این ده نو باشد.[8]
«خراسان منطقۀ بزرگی از قصعه آسیا را در برمی گرفت،از شمال شرقی ایران تا شمال چین بود و آنرا به نواحی زیر تقسیم می کردند:
ـ« خراسان منطقۀ بزرگی قطعه آسیا را در بر می گرفت از شمال شرقی ایران تا شمال چین بود و آنرا به این نواحی تقسیم می کردند :رخج یا رخد ،کابل ،زابلستان،طبس،قهستان،هرات،طالقان،بادغیس،خوشنگ یا بوشنج،تخارستان- طارقان- بلخ،خلم،مرورود،چغانیان،واشگرد،بخارا،طوس،فاریاب،ابرشهر،سمرقند،چاچ یا شاش،.فرغانه،استروشه،صغد یا سغد،خجنده،خوارزم،اسبیجاب،ترمذ،نسا،ابیورد،مرو،کش،نوشبهان،بتم ،اخرون،نسف یا نخشب.
جمع عایدات این منطقه که در سال ۲۲۱که توسط عبدالله بن طاهربه نقد و جنس(غلام کنیز ، گوسفندو پارچه روی همرفته به ۳۸ ملیون درهم می رسیده که به دربار خلافت عباسی ها فرستاده شده است .»[9]
در سده نزده میلادی دو نفر از دانشمندان و پژهشگران تاریخ و جغرافیا بارتولدو گی لسترنج در مورد خراساان پژوهشهای ارزشمندی را انجام داده اند:بار تولد در کتاب پر حجمش بنام ترکستان نامه تصویر روشنی ازاز محدودۀ خراسان و ماواءالنهردر دورانهای مختلف بدست نمی دهد و یا نخواسته است بدست بدهد .ولی گی لسترنج در کتاب جغرافیای سرزمین های خلافت شرقی تا با تکیه به نوشته های منبع های اساسیمجغرافیای سرزمین های خلافت شرقی،تصویر روشنی بدست دهد او در باره خراسان چنین می نویسد:
«خراسان در زبان قدیم فارسی به معنی خاورزمین است .این اسم در اوایل قرون وسطی بطور کلی بر تمام ایالت اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوه های هند واقع بودند اطلاق می گردیدو به این ترتیب تمام بلاد ماورءالنهر در شمال خاوری به استثنای سیستان وقهستان در جنوب شامل می گردید. حدودخارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آنطرف را شامل نمی شدولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسمت شمال باختری افغانستان است درر بر داشت .مع الوصف بلادیکه در منطقه علیای در یای جیحون یعنی در ناحیۀ پامیر واقع بودند در نزد اعراب قرون وسطی جرءخراسان یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند.ایالت خراسان در دوره اعراب یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت یا ربع تقسیم می گردیدو هر ربعی بنام یکی از چهار شهر بزرگی که در زمان های مختلف کرسی آن ربع یا تمام ایالت واقع گردیدندو عبارت بود از نیشابور،مرو، هرات وبلخ. پس از فتوحاات اول اسلامی کرسی ایالت خراسان مرو وبلخ بودولی بعد ها امرای سلسلۀ طاهریان مرکز فررمانروایی خود رابه ناحیه باختر برده نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمت های چهار گانه بود مرکز امارت خویش قرار دادند.(به نقل از استخری –ابن حوقل – مقدسی)
چون موضوع بحث ما پژوهش در مورد پیشینه تاریخی و موقعیت خراسان در بین النهرین و بخارا است به همان مراکزی می پردازیم که مربوط به بخارا وشهر های اطراف آن می گردد:
[1] گرلدوالز.نقوش اقوام شاهنشاهی هخامنشی برحجاریهای تخت جمشید،ترجمه دورااسمودا خوب نظر،برگ های ۴۰-۳۷.
[2]اکثر این شهرها که در فوق امده است شه نامه آنها رادر متن کراراَ آورده این شهرهاعموما در افغانستان امروز یا در تاجیکستان فعلی موقعیت دارند. مثلاَ:
۱) زابل بیش از ۱۴۵ بار؛ ۲) کابل۱۱۶ بار به شکل کابل و کابلستان)؛ ۳) بلخ ۵۲ بار به عنوان مرکز کشور ایران و شهر مقدس زرتشتیان)؛ ۴) سیستان سی بار ذکر گردیده که مطابق با جغرافیای زابل و زابلستان است؛ ۵) نیمروز بعنوان مرکز زابلستان و سیستان و گاه معادل هرکدام از آنها ؛۶) هرات در ده جای ؛ ۷) سمنگان هشت بار؛ ۸) بُست پنج بار؛ ۹) شغنان از شهرهای بدخشان پنج بار؛ ۱۰) کُندوز یا قندوز پنج بار؛ ۱۱) غزنی سه بار؛ ۱۲) دهستان (از شهرهای بادغیس که نام آن پنج بار؛ ۱۳) طالقان یکی مرکز تخارستان و دیگری در حوزۀ مرغاب بین مرو و بلخ ـ سه بار نام برده شده؛ ۱۴) غرچگان در هزاره جات کنونی بوده و سه بار؛ ۱۵) مرورود در حوزۀ مرغاب که فردوسی سه بار؛ ۱۶) بامیان دو بار؛ ۱۷) قندهار دوبار؛سایر شهرها و نواحی که نام شان در شاهنامه آمده: ۱۸) فاریاب ۱۹بار جوزجان ۲۰بار بدخشان ۲۱بار غور ۲۲بار پنجشیر ۲۳بار اندرآب ۲۴بار جَرَم در بدخشان که به شکل چَرَم آمده ؛بامین از شهرهای ولایت بادغیس ؛ گرزوان از شهرهای ولایت فاریاب ؛دینو و. ..در شه نامه آمده است. ((تارنمای خراسان زمین،شهر های خراسان در نقشۀ امروز جهان،نوشته رضا محمدی،۱۹عقرب ۱۳۹۳)
[3] اگر کسی آشنایی اندکی با نقشه افغانستان داشته باشد متوجه می شود که شهرها و مناطقی که در این شعر به عنوان شهرها و نواحی ایران ذکر شده مانند غرچگان، بُست، طالقان، بلخ، فاریاب، مرو، کابل، قندهار، نیمروز، بامیان، پنجهیر، اندرآب، بدخشان و ... همگی در قلمرو افغانستان امروز قرار دارند.
محمد صالح راسخ ایلدرم، یکی از استادان دانشگاه بلخ که اسامی شهرها، نواحی، کوه ها و رودهایی را که در شاهنامه آمده، فهرست کرده بود و کتابی با نام ایران شاهنامه تدوین کرده بود خیلی زود تحت فشار حکومت محلی وقت مجبور شد سخنش را پس بگیرد و توبه کند؛ چرا که طی تحقیق او، نام اصلی سرزمین افغانستان بنا به روایت شاهنامه ایران بوده است.
احمدعلی کهزاد، مورخ و باستانشناس نامور افغان، نیز ایران را نام (ققدیمی)افغانستان میداند(که پیش از فتوحات اسلام معمول بوده است) او مینویسد: "افغانستان، بهعنوان نام این کشور از ۱۵۰ سال تجاوز نمیکند. افغانستان یک نام تازه و بسیار جدید است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسهسرا از عدم استعمال آن معذور است. اما کسی که شاهنامه را سر تا پا یک بار مرور کرده و پیرامون نامهای جغرافیایی آن دقت کند، به خوبی متوجه میشود که ایران فردوسی کجا است. در میان اسامی جغرافیایی یاد شده در شاهنامه، ۹۰ درصد آنها نامهای مناطق مختلف افغانستان امروز است."
محمود افشار یزدی، درباره تعبیر فردوسی از اصطلاح ایران، به همین نکته اشاره میکند. او مینویسد: " فردوسی هم . . ایران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، میدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سیستان و مازندران بوده میشمرده است. او از هخامنشیان که از پارس برخاسته بودند، سخن نمی راند الا آنکه از [دارای ]کیانی که مغلوب اسکندر شد که همان داریوش سوم هخامنشی باشد، یاد میکند.
در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه «تاریخ داستانی» یا «داستان تاریخی» (خراسان بزرگ) با «تاریخ باستانی» (سرزمین پارس) به هم پیوند میشود. از زمان ساسانیان است که ایران و ایرانشهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر میکند» و بعد این نکته را خاطر نشان می کند که "به طور کلی در بعضی اوقات که فلات ایران، از لحاظ سیاسی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشد، نام ایران نصیب قسمت شرقی میگردید و نام پارس مخصوص ایران کنونی میبود. همچنان که یونانیها و اروپاییان دیگر هم با تلقظهای خود ایران را «پارس و پرس و...» میخواندند و میخوانند."(تارنمای خراسان زمین،شهر های خراسان در نقشۀ امروز جهان،نوشته رضا محمدی،۱۹عقرب ۱۳۹۳)
[4]آبلنیسکی .خراسان ماوراءالنهر(آسیای میانه)،ترجمه داکتر پرویزورجاوند، مقایسه سنگ نبشته های تخت جمشید و بیستون،برگ های ۲۲ تا ۲۴؛رک.کریستنس آرتور.ایران در زمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی،نگارش اوستا ،برگ ۶۶۷.
[5] آبلنیسکی .خراسان ماوراءالنهر(آسیای میانه)،برگ های ۲۴-۲۵؛رک.تاریخ اجتماعی ایران پیش از تاریخ ،سعید نفیسی- تهران ۱۳۴۲،برگهای ۳۶-۳۳.
[6] آبلنیسکی .خراسان ماوراءالنهر(آسیای میانه)،پیشین،برگ های۲۴-۲۵؛رک.اصطخری،مسالک و ممالک،برگ های۳-۲۰۲.
[7] حدود العالم من المشرق الی المغرب،نشرکتابخانه طهوری،به کوشش منوچهر ستوده،تهران،سال چاپ۱۴۰۳هـ.ق./۱۳۶۲ هـ. خورشیدی /(۱۹۸۳م)،برگ ۵۵.
[8] حدود العالم که به سال۳۷۲ هجری قمری نوشته شده و مولف آن معلوم نیست ،به کوشش منوچهر ستوده مصحح،(در مورد شهر های خراسان و ماوراءالنهر)،برگ های ۱۰۱-۱۲۵.
[9] سعید نفیسی ،تاریخ ایران در دوران پیش از تاریخو آغاز تاریخ ، ص،۱۴۷.
+++++++++++
شناختن تمدنی که در آن قرار داریم به ویژه شناختن تاریخ و فرهنگ تمدنی خود،ما را به آن می دارد تا در شناخت آنچه که تاریخ گذشته سرزمین تمدنی ما است در جریان کشف وقایع در آن روزگاران قرار بگیریم.از همین سبب است که سالهای سال عمر عزیز و پر بهای خود را در نوشتن این مجموعه بزرگ که تا حالا در سرزمین من کسی به آن،همتش را بدرقه و عمرش را ضایع نکرده است اقدام نمودم و در میان هزاران جلد کتاب صرف وقت کردم،و به صد ها سایت و کوچه های انترنیتی را گشتم تا حقانیت زندگی پدران خود را که در چهار چوب خراسان بزرگ حیات بسر برده و تمدن های جا گیری را از خود بیاد گار گذاشته اند،ثابت بسازم زیرا می بینم شور بختانه افرادی که در کرسی های بلند از لحاظ اجتماعی قراردارند آنقدر بی تفاوت ونامعلومات در مورد محیط زیست تمدنی شان می باشند که بعضاَ واقع شده است که همدگر را با عدم پذیرش در پهلوی خود نفعی می نمایند و چنین اذعان میدارند که گویا کسانیکه به زبان مادری آنها صحبت نمی کنند ولی در پهلوی شان ساز و برگ زندگی گسترده دارند را حتی میخواهند نفی بلد نمایند.
مطالعه این اثر میتواند موقعیت و جایگاه تاریخی و جغرافیایی تمام اقوام و قبیله هایی که در محدوده خراسان بزرگ زندگی دارند را تثبیت و تعیین نماید. با توجه به صلاحیت های علمی که از اثر تحقیق یک عمر از زندگی ام ،در من پدید آمده است با شهامت ابراز میدارم،که این کتاب با داشتن ارجاع های معتبر تاریخی از اعتبار والای علمی بهره مند می باشد.
بهره جستن از آثارپژوهشی علمی،در باره فرهنگ و تاریخ خراسان بزرگ،با بهره جستن ازآگاهان ودانشمندان صاحب صلاحیت،حرکتی را آغازکنیم،تا باشد که مانند گذشته تاریخ ما،متأثر ازرویداد های کاذبی نباشد که دیگران دیدگاه های ساخته و پرداخته مجعول و جهت دارخود را،که مغایربا مصالح و منافع ملی ما و سرزمین های در بند گذاشته شدۀ ما وفرهنگ ماست،نه گردیم.با توجه به ارتباط و پیوند های عمیق فرهنگی و تاریخی که بین کشور موجوده ماوهمسایگان ما درسرزمین وسیع خراسان بزرگ،ایران وآسیای میانه (بین النهرین وسند وهند،از کهن ترین دورانها بر قرار بوده،مشاهده می گردد که آگاهی یافتن بر تمامی نتایج حاصله از این بررسی ها و پژوهش ها برای توجیه روشن و آگاهانه فرهنگ و تمدن فلات خراسان بزرگ خیلی ضروری می باشد که به دور از این آگاهی ها در بسیاری از زمینه ها امکان بدست آوردن نتایج همه جانبه به منظور روشن ساختن سیر و جریانات فرهنگی گذشته و معاصر،کار ناقص و نا شدنی به نظر می رسد .
در این بحث که محراق پژوهش موجود ما میباشد «ماوراءالنهر» که روسها آنجا را بخاطر سلطه گری شان «آسیای میانه» میخوانند، قسمی که سایر مناطق وسیع قاره آسیا را نیز زورمندان بین المللی و آنانیکه اکنون به سر نوشت و مقدرات سیاسی این مناطق حاکم هستند «بین النهرین»بنام آسیای میانه، «شام» سوریا – لبنان و عراق واردن،«شرق میانه»،جاپان و کشورهای همجوارویتنام وتایلند وفلیپاین،«شرق دور» که این جا ها را بخاطر بهر گیری های استثماری (اقتصادی) موجود و گذشته شان نام گذاری کرده وزیر سلطه خود دارند ویا داشته اند.ازاین قبیل،فلات سایبریا که شرق جهان را به غرب وصل می کند که از زمان قیصر های روس که بعداَ به دولت روسیه شوروی میراث رسید که مناطق «بینء النهرین» آسیای میانه هم از همین قبیل می باشد که جزوی از قلمروگستره خراسان بزرگ می باشد .
ما در مباحث قسمت اول این پژوهش ازشناخت و ویژه گیهای دوران آغاز کشاورزی و گسترش آن ،از چگونگی تمدنهای که آغاز استقرار در نواحی و دهکده ها و شهر های این منطقه،واز دوران برونز وآهن، و دوران های تاریخی،را در سرزمین های که «آسیای میانه» اش میخوانند،برای تشریح چگونگی بنیاد تمدن فلات و مهاجرت های انجام شده نخسین و عوامل آن وروشن ساختن واقعیت های تاریخی و جدا ساختن آن از افسانه که خیلی ضروری بود پرداختیم .
«در بخش غربی ومرکزی قارۀ «اوراسی»(اروپا آسیا)سرزمین وسیعی بنام ترکستان وجود دارد.این نام از مدتهاپیش وجود داشته است،ترکستان یعنی سرزمین مردم ترک.این سرزمین از اورال تا دریای خزردر غرب،شرق آن در شرق تا التای و مرز چین،در جنوب ایران و افغانستان و شمال استانهای توبولسک و تومسک.این سرزمین وسیع نیم مساحت اروپا را دارد.ولی اهالی آن بسیار اندک هستند. . . همه ترکستان در سال ۱۸۹۹توسط یک حکمران کل در آمد.بطور کلی هنگامیکه از ترکستان سخن می رود سه استان:سمرقند –فرغانه – وسیر دریا،مورد توجه قرارمی گیرد ولی در واقع پنج استان را در بر می گیرد که یکی پس از دیگری در شرق دریای خزرو مرز ایران و روسیه ،افغانستان وروسیه وروسیه و چین وروسیه قرار گرفته اندکه عبارت اند از ماواءخزر- سمرقند – فرغانه – سر دریا و هفت رود.»
«در اوایل اسلام به رود نهر می گفتند و ماوراءالنهر به سرزمینی گفته می شد که متعلق به ایران بود و از آمو دریا تا سیر دریا کشیده شده بود و اعراب آن را ماواءالنهر می گفتند.وهمچنان این مناطق بنام «پارادریا»،« فرارود» هم در بعضی آثار جغرافیایی آمده است»
چنانکه ملاحظه می گردد تا پیش از انقلاب (اکتوبر) این واژه ترکستان است که در بر گیرنده تمامی مستعمرات آسیایی روسیه در شرق دریای خزر می باشد.واژه ای که در نوشته های دیگر اغلب عنوان «روس» یا «غربی» نیز در دنبالان قرار می گیرد،تا با ترکستان اصلی یا «ترکستان چین»که با آن در برابر ترکستان غربی،«ترکستان شرقی» نیز گفته می شود اشتباه نگردد.
سالها بعد در دومین دایرالمعارف بزرگ شوروی (پیشین)که در سال ۱۹۵۷به چاپ رسیده است با عنوان«آسیای میانه» برخورد می شودکه با واژۀ روسی«سردنیایاآزیاSerdniaia Azia عنوان شده است .در زیر این واژه چنین می خوانیم :
«بخشی از سرزمین آسیایی اتحاد شوروی است که از دریای خزردر غرب تا مرز چین و شوروی در شرق،از مرز های دولتی شوروی در جنوب تا منطقه ارال و ارتیشو حوزۀ دریاچۀ بالخاش در شمال.که تا حدودی به جمهوری های میانۀ شوروی محدودمی شود:
ساخته روسیه شوروی که نه تنها هیچگونه پیشینه تاریخی را پشت سر ندارد،بلکه عنوان یک واحدجغرافیایی قابل توجیه،با محدودۀ مشخص وتعبیری چون«آسیای صغیر» یا «آسیای جنوب شرقی»یا «خاورمیانه»،شناخته نمی شود،بلکه همانطور که در خود دایرةالمعارف آمده این اصطلاح در تاجیکستان- ازبکستان – ترکمنستان و قرغزستان و بخشی از جنوب قزاقستان نیز جزء آسیای میانه است.
ملاحظه می گردد که واژه«آسیای میانه»جز یک واژۀ تازه ساخته شده با ماهیت کامل سیاسی چیز دیگری نیست . به همین جهت از مدت ها پیش نیز مقامهای روسیه بر این بوده تا به توسل به هر اقدامی این نامگذاری سیاسی راجا بیندازد و به آن جامۀ علمی و فرهنگی بپوشانند.در این باره بی مناسبت نخواهد بودتا بخشی از این تلاش مداوم را شرح دهیم:
از حدود سال ۱۳۴۵ روسها کوششی را در سازمان علمی و تربیتی یونسکوآغاز کردند تا بتوانند در قالب انجام یک رشته بررسی های علمی،نوشته های را با هدف خاص،بنام این سازمان جهانی و به تأیید تمام اعضای آن انتشار دهند.کوشش مزبور عبارت بود از طرح مربوط به تحقیق در تاریخ و هنر آسیای میانه.روسها با زیرکی خاص وبا استفاده از بی خبری مسئولان ممالک همجوار ایران و افغانستان زمان و توفیق آنرا یافتندکه سازمانی را باهزینه یونسکوبنام «یاسکا» IASCCAبوجود بیاورند واژۀ مزبور از حرف اول این کلمه ها تشکیل یافته است:
(IASCCA)International Association for the study of the cultures of central Asia یا «انجمن مطالعه فرهنگهای آسیای میانه». روسها این رابدون صرف کوچکترین هزینه ای ایجاد کردند و برای اینکه بتوانند جنبۀ بین المللی آن رادر رابطه با کشور های منطقه حفظ کنند،ترتیبی دادند تا نمایندگانی از کشور های افغانستان – ایران – هند – مغولستان و پاکستان نیز در آن عضویت داشته باشند و مدیریت آن را نیز مرحوم باباجان غفور اوف(نویسنده کتاب تاجیکان) که رئیس فرهنگستان شرق شناسی شوروی که خود یک نفر تاجیک بود بر عهده داشت .سناریویی که روسها ترتیب داده بودند بسیار حساب شده بود،از یک سو همه کشور های همجوارمنطقه مورد نظرو به ویژه افغانستان و ایران در این انجمن عضویت داشتند واز سوی دیگر مدیریت آن نیز با یک نفر تاجیک بود.روسها بعد از این مرحله گام دیگری برداشتند ویکی از مهره های آنها بنام «تیورین» Tiurinکه از اعضای یونسکو بود در ۱۹۷۳ طرحی را پیشنهاد کرد تا بر اساس آن یک سری کتاب در باره تاریخ تمدن آسیای میانه از سوی یونسکو تدوین وانتشار یابد.این طرح ها بدون انکه توجه نمایندگان عضو این انجمن را در یونسکو جلب نماید مورد قبول واقع شد و بدون آنکه به تجزیه و تحلیل و ریشه اصلی این طرح پرداخته شود،دولت ایران نمایندگانی را به کنگره های مربوط با این طرح اعزام داشت :روسها با مهارت کافی سکان کار را بدست گرفتند و برنامه های روسی سازی خود را آرام آرام و مرحله به مرحله در اجراء آوردند.روسها هدف بسیار مطالعه شده را در نظر داشتند و می کوشیدند که گام بگام خود را به آن نزدیک سازند.حقیقت این است که سیاست های منطقه زدایی و اسلام زدایی منطقه و روسی ساختن اجباری آن در دوره مخوف استالین با خشن ترین و شدید ترین وجهی دنبال گردید،ولی نتیجه مطلوب را بدست نداد و با وجود کشتار های وسیع و بی سابقه و جا بجایی های فراوان و کوچ دادن تاجیکان – اوزبیکان ودر مجموع مسلمانان به نواحی اوکراین و استقرار روسها در نواحی آسیایی،بافت فرهنگی منطقه در مجموع هویت خود را حفظ ساخت و روسی نگردید.با توجه به رشد روز افزون جمعیت در این منطقه وسیع و منابع مختلف چشم گیر آن،روسها همیشه نگران آنند که این سرزمین ها روزی از زیر سلطۀ آنها شانه خالی نکنند وبه سوی استقلال ملی گام بردارند. به همین دلیل است که تمامی پست های کلیدی در جمهوری های آسیایی در دست یک فرد روس قرار دارد.همه وزرای جمهوری ها دارای یک معاون روس هستند که گرداننده و مهره اصلی به شمار می رود. تلاش روسها برای از بین بردن فرهنگ وزبان این مردم وجانشین ساختن فرهنگ وزبان روس در تمامی ابعاد شبه آن وباوجود تمامی خشونت ها وشگرد های ساسی به جایی نرسید. نگاهی به چگونگی داستان ابعاد جمهوریهای آسیایی و اینکه چگونه محدودۀ ظاهری فرهنگ و زبان فارسی دری را تنها به جمهوری تاجیکستان محدود ساختند و شهر های چون :سمرقند وبخا را و مرووبسیاری دیگر را از حوزه سیاسی فرهنگ فارسی جدا کردند و اینکه با تغییر خط فارسی به روسی چگونه پیوند فرهنگی میان تاجیکها وفرهنگ خراسان بزرگ را قطع کردند. همه مسایلی است که جا دارد پژوهندگانی صاحب نظر در بارۀ آن بررسی و سخن بگویندو همه را از این توطئه ها وحیله ها اگاه سازند.[1]
آنچه در بالا در بارۀ طرح روسی سازی مناطق ماواءالنهرتوسط روسها اظهار گردید به این خاطر بود تا توجه خوانندگان رابه مسایل پشت پرده که دولت های استعمار گر جهان از روی حیله بخاطر دست بسر ساختن دولت های تحت ظلم و ضعیف،جلب ساخته باشیم وروشن کنیم که چرا مابر روی نامگذاری های که در پی آن غرض وررزی ها و نظر های سیاسی وجود دارد،باید حساسیت آگاهانه نشان دهیم .[2] روسیه در روند روسی سازی ماواءالنهربه منظور سلطه یافتن،بسیاری نامهای تاریخی این مناطق راچون:خجند و دوشنبه را به لنین آبادواستالین آباد تغییر دادند و کذا در خود روسیه نیز سان پترسبورگ را به لینن گراد تبدیل کردند که عمل مشابه در رقابت های قدرت دولتی در بین روسیه بخاطرزدودن،بار تاریخی و فرهنگی بسیار کهنی که سانت پترسبورگ در بین کشور های غربی دارا بود،از دوش آنها بر گیرند وهویت سیاسیون و دولت مردان انقلاب اکتبررا به آنها ببخشند.
[1]ورجاوند پرویز ناصری.مقدمه مترجم، خراسان و ماوراءالنهر،برگ (گفتاری در باره خراسان بزرگ – ماواءالنهر - ترکستان،برگهای۱۵-۱۸.
[2] ما در کشور خود مان افغانستان،در سده های نزدهم و بیستم شاهد آن بودیم که حکمرانان کابل در زمان امیران کابل،عبدالرحمن خان چطور چهره صفحات شمال افغانستان را که در آن وقت بنام ترکستان صغیر یاد می شد به ترکستان افغانی و با بدست آوردن حاکمیت شمال و سقوط آخرین نماینده خانواده مینگ (آل منغیت)،محمد شریف خان در میمنه و اعدام او، بلخ و مربوطات آن در طی جنگ های خونین که درزمان حکمرانی دهشت و خون امیر عبدالرحمن خان ادامه داشت، با کمک و همیاری هند بریتانوی از قبیل پول نقد و بسته های سلاح،نام خراسان را،رسماَ به افغانستان تغییردادند و خاندانهایی از ایل ها و قبایل افغانی ازقبیل اچکزاییها ،کاکری ها نورزایی ها،غلجی ها وغیره از جنوب و غرب (قندهار،هلمند،فراه و مشرقی و جنوبی)در مربوطات مرغاب تا بدخشان استقرارواسکان داده شد که در زمان امیر امان الله خان (که بنام بانی استقلال و پادشاه ترقیخواه شهرت یافته بود) برای این ناقلین نظامنامۀ ای بنام «نظام نامه ناقلین به سمت قطغن»در سالهای ۱۳۰۲و کرارراَ ۱۳۰۶درمطبعه رفیق که در قاعده نمبر(۱) آن چنین تذکار رفته:[کسانی که از اهالی ولایت کابل و حکومت های اعلای سمت مشرقی و جنوبی به زمین داری ولایت قطه غن راغب باشند روانه قطه غن می شوند،نائب الحکومه قطه غن و مدیر زراعت قطه غن فوراَ برای سکونت شان مطابق مواد این نظامنانه موظف و مکلف شمرده می شوند.] (هزاران هزار از اهالی مشرقی،جنوبی ومربوطات اطراف کابل،به هزینه و امکانات مالی حکومت راهی قطه غن گردیدند و در آنجا به صدها هزار هکتار زمین مزروعی آبی درجه اول به انها تفویضاَ، توزیع گردید که شامل مناطق بدخشان،تخار،قندز،بغلان و سمنگان،که این موضوع خود مستلزم پژوهش مستقل می باشد )از طرف حکومت وی تدوین وحمایت شدند و در زمان محمد نادر شاه اکثری نامهای تاریخی ولایت بلخ بغلان و قندزرا نیز تغییر دادند که ازسیاستی نظیر روسیه شوروی استفاده نموده بودند که تبعات آن را نسل امروز به وضاحت مشاهده می کنند که خیلی نوامید کننده است،حاکمیت یک قوم برتر بالای سایر اقوام منطقه. (جهت معلومات بیشتر به کتاب برتری دیرینه بلخ و مصاف شاهان افغان با بخارا The ‘Ancient Supremacy’ Bukhara, Afghanistan& the Battle for Balkh,1731-1901Janatan Lee, E.J.BRILL. Landan UK.)نوشته جناتانلی را ببینید)
++++++++++
قبل از اینکه به این بحث بپردازیم ضرور میدانم تا حوادث و اتفاقاتی را که در خلافت های شرقی دولت اسلامی رخ داده است بقسم اجمالی و گذرا یا آوری کنم تا سیر تاریخ تمدنی اسلام که با مناطق مفتوحه آن جدا نا پذیر است بیرون از مباحث تاریخی نماند.
در قرن سوم قبل از میلاد یعنی در عصر هخامنشیان هرکیپوس از یک نوع ادبیاتی در شرق حرف زده است که مقصود وی شاید کتاب اوستا بوده باشد، سخن رانده است.هرودوت تاریخ نویس یونانی در کتاب اول باب صدم می نویسد که: «یاکوم پاد شه ماد صورت محاکمات میخواند و داوری میکرد.» و این خود میرساند که ثبت داوریها و محاکمات از همان شروع تاریخ بشر در بین اقوام شرق به ویژه ایرانیان،از اهمیت بسزایی برخوردار بوده است . گزنفون ، افلاطون و پلو تارک در نوشته های شان اشاراتی روشن در مورد قوانین و دادرسی ها در بین ملل شرق داشته است.
در تورات سخن از تاریخنامه های شرق منجمله ایران رفته است و در کتاب ،از قوانین پارسیان و ماد ها ذکر شده است .
کتابهای ادبی و تاریخی سده های نخستین اسلام که محراق توجه ما در این پژوهش تاریخی است از آثار تاریخی نویسندگان و تاریخ نگارانی از قیبل: محمد بن جریر طبری –مولف تاریخ پر حجم طبری ؛ عزالدین ابن اثیر – تاریخ الکامل ؛بلازری – فتوح البلدان؛ ابن خلدون – تاریخ العبر ؛ مسعودی – مروج الذهب؛ یعقوبی-تاریخ یعقوبی و البلدان؛ گردیزی – زین الاخبارو سایرین میتوان نام برد که در روشن سازی قرون نخستن اسلام نقش روشنگری را داشته اند.
البته که تقسیم و انکشاف زبانها در هر عصری عامل اولی انکشاف و پیشرفت تمدنی اقوام بوده که بر مبنای آن ، شناخت واقعیت های تاریخی و اینکه چه اقوامی تحت چه نوع تفکر و تمدنی و با داشتن چه نوع قوانین و نظام مندی های فکری و عقیدتی بروز کرده اند که توسط علمای زبان آنرا ترقی بخشیده و به توسط تقسیم زبانها از لحاظ ترقی و تکامل آنرا پیشکش و عرضه داشته اند . روی همین ملحوظ دانشمندان و سخنشناسان در سده دومی اسلام بر آن شدند تا به متون تاریخی از اقوام مختلف توجه نموده و تراجمی را از احوال ملل و نحل قبل از اسلام ثبت و تهیه نمایند و با اقوام و آراء مختلفه مجالس بحث و فحص نمایند تا از اثر این کاوش ها بتوانند نقاط تاریک اندیشه های کلامی را در اسلام روشن نمایند . با نزدیکی زبانها و فرهنگ های مختلفه آ ن عصر،دانشمندان و متکلمین اسلامی توانستند عقاید سود مندی را ابراز بدارند. چنانچه علمای اسلامی آنچه را تا آن دوران پژوهش میکردند در دایره کلام خداوند(قرآن) و احادیث نبوی(گفتار پیغامبر) بود که توسط آن پیشرفتهای عمده ای در گشایش و گسترش علم حدیث وفقه اسلامی توسط علمای نام آور آن دوره،مبین همین پیشرفت در انکشاف و بکار گیری زبان منحیث وسیله ثبت کننده افکار و آراء و عقاید اسلامی استفاده دلپذیر صورت گرفت که در دوره های بعدی با شکل گیری دایره کلام جدالی راه بسوی فلسفه ومنطق باز گردید که ما شاهد ایجاد صدها مکاتب کلامی ، فقهی ، و فلسفی در دوره های بعدی بودیم که عصر رستاخیز تفکر و بینش اسلامی نامیده میشود . که کلام را از صورت ساده و بی پیرایه آن خارج و بصورت ساختمانهای گوناگونی با عمق معانی پیچیده تکامل داده اند.
و اما تأثیر زبان فارسی در عربی نسبت نفوذ و استیلای زبان عربی در فارسی جزئی است . دانشمندان فارسی زبان بسا از آثار عربی را به فارسی و بر عکس آنرا بعربی ترجمه کردند که با نزدیکی نویسندگان سایر اقوام باآنها و نویسندگان عربی که تعداد آن در آن دوره زیاد نبود تغییرات شگرفی در توسعه و ترقی زبان عربی که زبان حاکم در منطقه نیز بود با دسترسی آن به منابع وسیع باعث شد تا دانشمندان زیادی چون جاحظ بصری و ابوافرج و دیگران در بین عرب پدید آمد.
در مقابل نفوذ علمی و ادبی و اجتماعی در شرق ایران خراسان که با پایتخت تمدنی اسلام نزدیکتر بود و عناصر خراسانی در آن دولت بیشتر تأثیر داشتند زبان عرب در مدت دوصد سال چنان انکشاف پیدا کرد که اکثر نویسندگان و شعرای خراسانی آثار شان را به عربی و یا مخلوطی از عربی و فارسی دری نوشته اند که ما نمونه های آنرا در کتاب تاریخ سیستان که توسط یک نویسنده گم نام نگارش یافته می یابیم . ولی نفوذ زبان عربی بر زبان فارسی به اندازه ای وسعت داشت که نویسندگان عربی و فارسی بدرستی از روی آثار شان قابل شناخت نبودند که سر انجام زبان عربی در خراسان زبان علم و ادب و سخنوری شد . در رشد زبان عربی تأثیرات بلاغی و وسعت جاذبه کلامی قرآن را با پیشرفت های که در علم حدیث و فقه اسلامی میسر شده بود نمتوان نادیده گرفت و زبان عربی به اندازه ای رشد کرد که علما و نویسندگان بزرگ غیر عربی که استیلای کامل در زبان عربی داشتند از قبیل عبدالله بن مقفع ،ابوحنیفه نعمان بن ثابت موسس مذهب حنفی و نویسنده کتاب فقه اکبر میباشد ؛ همچنان میتوان از سیبویه نحوی در اصول قواعد عربی (نحو و صرف) و از شاعرانی بنام بشارو ابو نواس نام برد.
چون دولت آل سامان مبدأ و ممتاد زبان دری میباشد ضرور است تا در مورد تحول و تطور زبان فارسی دراین عصر که همزمان با استیلای اسلام در این مناطق است روشنی افگنیم:
گذشته از کلمات خارجی دیگر مانند آرامی ، یونانی و لاتینی از همان اوقات یا بواسطه زبان عرب و یا مستقیماً بفارسی داخل شد که بعضی از آنها برای نمونه از روی آنچه زبان شناسان گفته اند ذکر میشود:« یونانی : دیهم – دینار –فنجان پیاله- ؛ آرامی :جزیه –گزیت – مسجد – مزگد- چلیپا – صلیبا – کنشت – کنیسه .
از جمله کلمات یونانی که بواسطه زبان عرب بزبان فارسی داخل شد اینهاست:
آبنوس،جاثلیق(کاتولیک) بطریق . قیصر . طلسم . کیمیا.اقلیم.مملکت.
این خانواده ها راه درازی را پیموده اند که به قسم فشرده به آن اشاره می گردد که در ختم همین مختصر دولت سامانی در خراسان به قیام رسیده و در تاریخ آشکارا می گردد که چکیده آن از این قرار است:
: نحوه حکومت داری امویان و عباسیان – دستگاه خلافت از معتصم تا ختم( عبدالله بن طاهر و جنگ با مازیار – شورش بابک خرم دین –افشین بابک را از پا در می آورد – فتح بذ –عاقبت کار مازیار – عاقبت کار افشین – شروع سلطه گری ترکان در عهد معتصم –دوره های متمایز در خلافت عباسی – استیلای اعراب – استیلای خراسانیان – استیلای ترکان- نا ساز گاری محمد بن قاسم علوی-جنگ با ذبطیان – مرگ معتصم – فرمانروایان عهد واثق – کشته شدن احمد بن نصر بخاطر داشتن افکار ضد معتزلی - در گذشت واثق - رقابت ترکان برای تعین جانشین برای واثق - تعین المتوکل علی الله - بیعت به ولایت عهدی – شورش ارامنه – قتل محمد بن عبدالملک بفرمان متوکل - قتل ایتاخ - قتل محمد بن ابراهیم بن مصعب - ویران کردن قبر امام حسین بن علی (رض) - قتل المتوکل علی الله - خلافت المنتصر بالله - خلافت المستعین بالله - حرکت علویان – خلافت المهتدی بالله - خلافت المعتد علی الله استیلای صفار بر فارس و طبرستان - استیلای صفار بر خراسان و انقراظ طاهریان - فتنه زنج - دولت طولونی .
چون این عناوین مستقیماَ به موضوع مورد پژوهش ما ارتباط ندارد صرف با یادواره ای از آن می گذریم.
محمد عوفی، در نصف اول کتاب لباب الالباب در مورد خاندان آل سامان چنین ثبت کرده است :« از کبار سلاطین و ملوک نامدار آل سامان اند که ایشان در تاریخ سابق اند و ایشان نهُ پاد شاه بوده اند و مدت امارت و سلطنت ایشان هشتاد و هفت سال و سه ماه بود ، ولایت خراسان و ماوراء النهر در بوبت (گستردگی) عدل ایشان عظیم ساکن و آمن بود و ایشان ملوک علم پرور و داد گستر بوده اند و نام نیک را خریداری کرده اند و اسامی آن نُه پادشاه را در این یک رباعی درج کرده اند تا ارباب تواریخ را حفظ آن آسان تر بود و یادداشت دشوار نیابد،
نه تن بودند زآل سامان مذکور گشته به امارت خراســـان مشـهور
اسمعیــــلی و احمدی و نصر دونوح ودوعبدالملک ودو منصور
و آخرین دولت بر امیر منصور اسماعیل بن نوح بن منصور السامانی ختم شد، و این در عهد یمین الدوله محمود بود.
هنوز نیز با گذشت بیشتر از هزار سال از آن روزگاری که دولت سامانی موازی با خلافت عباسی سیمای قلمرو شان را در صفحه تاریخ آشکار کردند واضح نیست . سیمای این قلمروسیاسی سامانیان و تأثیرو تأثر متقابل میان ولایات اطراف،ومرکزیت ان روشن نیست .مناقشه ای در میان مورخان قدیم بر سر وجه تسمیۀ خراسان وجود داشت که متوازیاَ در برابر نام ایران قد بر افراشته ولی تا حال لاینحل مانده است و به روشنی تعریف روشنی از مرز های خراسان بزرگ نداریم .گذشته از آن ،اشتمال این حوزه برخوارزم در شمال و تا سیستان در جنوب نیز مشخص نشده است .
شور بختانه که یونسکوپس از نیمه سده نزدهم ،باوضع اصطلاح«آسیای میانه» و امتداد و انعکاس آن تا دایرة المعارف ها ورسانه های همگانی جهانی بار فرهنگی بسیاری از نامهای ریشه دار تاریخی را،بدون دلیل و نا آگاهانه (و شاید هم آگاهانه و با غرض های سیاسی) خواستند از خاطره بزدایند.که به این اساس تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان را کمتر کسی به عنوان سرزمین های اصیل خراسان کبیر یاد نمی کنندو زیاد ترین و قریب به اتفاق مردم واندیشمندان از همان اصطلاح آسیای میانه که در سده بیستم و در دوران انقلاب بلشویکی توسط دولت شوری نافذ گردید،استفاده می کنند که از رهگذر تقسیمات اراض و اقالیم هر کدام آن در گذشته دارای وجه تسمیه روشنی بودند .مثلاَ مناطق سغدیانا حوزه آمو وسردریا بنام ماوراءالنهر و مناطق عراق ،سوریه و لبنان بنام شام مشهور بود که حالات بنام شرق میانه با ضمیمه چند کشور خلیج می شناسند که در گذشته جغرافیایی جایی ندارد.
برخی از مورخان ،هر کجا که نام سامانیان را آورده اند ،آنان را فرمانروایان خراسان یاد کرده اند .مثلاَ ابن مسکویه صاحب کتاب تجارب الامم،سامانیان را در همه جای کتاب بزرگ خویش ،تحت عنوان (فرمانروایان خراسان »یاد می کنند.[1]
این مقصد بدان معنی نیست که مورخ صاحب اطلاعی چون ابن مسکویه،برخاستگاه سامانیان و منطقۀ ماوراءالنهرآشنا نبوده است ،بلکه مقصود او از خراسان،سرزمین گسترده خراسان بزرگ بوده است که ازسواحل اناتولی شروع شده و تا کاشغر و سند جایی که گویش فارسی در آن عمومیت داشته که ابن مسکویه حدود خراسان را چنین که امتداد داشته است تعیین می کند:«ازغرب به ری و قومس محدود،واز شرق به منطقه طرازو فرغانه منتهی می شده است . این نکته میتواند گویای این نکته باشدکه،درقرن چهارم هجری/دهم میلادی،مردمان ونویسندگان و فرمانروایان در غرب ایران،برداشت متفاوتی از نام خراسان در محدوده ذکر شده داشته اند.بنا بر این ضرورتی در توضیح بیشتر و تکمیل تراین عنوان نمی دیدند .تا جایی مردم بخارا خود را خراسانی قلمداد می کرده اندو این امر عمومیت داشت .ابن فقیه همین نکته را به سخنی دیگر اشاره می کند:
پرداختن به قلمرو آل سامان،ازجهاتی متفاوت با سایر دولت ها است.مهم ترین آن تکوین ساختار جغرافیای سیاسی،از هسته های اولیه در ماوراءالنهر،به خراسان برگ است . به همین دلیل به نظر بسیاری از مورخان قدیم و پژوهشگران جدید،تثبیت جایگاه و قلمرو علویان در طبرستان و یا مطالعۀ منطقۀ تحت استیلای صفاریان،باوجود تمامی تب و تابها،چندان کار دشواری نیست.اما یک پژوهشگر پیش از اینکه،مطالعه دوران سامانی را آغاز کند ،در همان گام اول،اگر به درستی هدایت ورهنمایی نشود،در پیچ و خم سؤالاتی چون خراسان برگ کجاست؟شامل چه مرز هایی می شود؟ماواء النهر کجاست ؟و چه پیوستگی با خراسان دارد؟اصلاَ با خراسان پیوستگی دارد؟ پرخته خواهدشد.
ابن فقیه همین نکتته را اشارت می کند:
«یکی از اهل خراسان،فرزانه و ادیب و آشنا بر مردم آل سامان،بر یکی از خلفا وارد شد.آن خلیفه او را گفت :مرا خبر ده که راست ترین مردم خراسان کیانند؟گفت بخاراییان.»[2]
همچنین مولف احسن التقاسیم،که بیشتر اطلاعات را درباره وضعیت جغرافیایی عصر سامانیان و اخبار شهر های آن به ما نیز میدهد به همین نکته پرداخته است :
«اگر پرسندکه:چرامانند دیگر مردم،هر سوی را سرزمین جداگانه نشناسندی؟ مگر نبینی خود مردم گویند:خراسان و ماوراءالنهر ؟در پاسخ گفته شود،ولی همین مردم نیز از مرز های قومس [3] تا طراز را خراسان نامند.مگر نه خاندان سامانی،شاهان خراسان اند ودر آن سوی رود زندگانی می کنند؟من نیز که خراسان رانام ویژۀ این سوی رود ننهادم تا سوی دیگر رامانند تو بنام دیگر بخوانم !
اگر پرسند که چرا سگستان [4]را بر خلاف پیشینیان داخل این سرزمین کردی؟در پاسخ گفته شود:مردم گاهی هم آن را از خراسان می شمرند،مگر نمی دانی در آن سامان خطبه بنام خاندان سامانی خوانده می شود؟هرگاه ما سگستان را یک سرزمین می نامیدیم،می بایستی خوارزم را جدا یاد کنیم که شهر های بسیار دارد و آداب و رسوم و زندگانی جداگانه دارندو با هم کسی چنین کاری نکرده است :اگر بگوید:پس چرا ان سرزمین را به دو بخش تقسیم کردی ؟ گفته شودهمچنان که ین را دارای دو بخش ،و مغرب را در دو سوی دریا معرفی نمودم.۰(احسن التقاسم .ج.۲.برگ ۳۸۰.)
در میان محققان معاصر نیز بعضی خراسان را به همان معنی قدیم یعنی خاور زمین در نظر گرفته اند که در اوایل قرون وسطی یا بامداد اسلام به طور کلی به تمام ایالات اسلامیکه در سمت خاور کویرلوت تا کوههای هند واقع بود اطلاق می شد .لذا سرزمین ماواءالنهر را نیز در این تعریف،داخل محددوده خراسان میدانند.[5]
بر طبق این نظر بعد ها این حدود دقیق تر و کوچکتر شده تا جایی که رود جیحون،حد شرقی خراسان شناخته شد .((ولی در این نظر یک اشتباه بزرگی وجود دارد و آن اینکه گی لسترنج «در کتاب سرمین های خلافت شرقی اش»،شاید که این مناطق را خودش از نزدیک ندیده باشد ورنه رود جیحون یا آمو دریا هرگز در شرق خراسان جریان نداشته بلکه در جریان خود از طرف مشرق به مغرب جریان وامتداد داشته واین رود هرگز سرحد شرقی خراسان نبوده بلکه حتی سرحد شمالی خراسان نیز شده نمیتواند چرا که مردمان دو طرف این دریا دارای سنن،فرهنگ و زیست و رنگ و قواره مشخص مشابه وهمرنگ داشته اند،بهتر این بود که گی لسترنج رودخانه سند یا اندس را که شرقاَ و غرباَ هند را از ایالات خراسان جدا می سازد تعریف می نمود . چرا که مردمان،زبان وعادات سندیان مانند خراسانیان نبوده و حتی رنگ پوست بدن و چهره وقیافت شان به سنهالی ها و یا بنگالی ها و دراویدی ها و ناگن ها مشابهت دارد تا خراسانی .معهذا تمامی مناطق خراسان را از شرق ازارتفاعات پامیرتا کشمیرو رودخانه سند در شرق وامتداد آن تا جهیل اورال که این دریا به آنجا می ریزد (و تا دریای خزر)که مناطق خراسان را شمالاَ و جنوباَ از روسیه جدا می سازد . واما دریای آمو،در ناحیه بین افغانستان به جغرافیای کنونی،تاجیکستان،ازبکستان و ترکمنستان رابا هم وصل نموده و هیچ زمانی این دریا سرحد بین شمال و جنوب نبوده بلکه این اختراعی است که در سده نزدهم هیئت هند بریتانوی با همتای روسی اش بنام سرحدات علمی جدیداَ اختراع و وضع کرده اند. درمورد تعیین سرحدات شمال (مسیر دریای آمو) به جلد یازدهم همین اثر مراجعه شود(مولف))
طبیعی خواهد بود که نظر به رد نظر گی لسترنج،بدانیم که اکر اصطلاح ماواءالنهر یا فرارود را،از سوی مردمان غرب جیحون شایع بدانیم . دلیل این خواهد بود که این واژه الزاماَ می بایستی از سوی افراد مسلمانی که خود در این سوی نهر جیحون بوده وسکنی داشته باشند اطلاق شده باشد،در اشاره به پشت همان دیوار،خواهد گفت :آن سوی دیوار.این نکته میتواند نشاندهندۀ یک روح پیوستگی میان مردمان این سوی جیحون ،با سکنه آن،وسکنه آن سوی جیحون باشد.در حالی که این نظریه جدا شدن شرق و غرب خراسان توسط رود جیحون منتفی می باشد داستان نبرد های ایرانیان و تورانیان نیز که در کدام نقطه دیگر واقعه اساطیری واقع شده باشد نه تاریخ واقعی؟ چرا که اسناد تاریخی ای بجز روایات اساطیری که در شهنامه درج است در هیچ تاریخی به مشاهده نرسیده پس گفته می توانیم که نظر لسترنج که متأثر از جابحایی قدرت های امپریالیستی انگلیس و روس در سده نزدهم میباشد که بین خود رقابت داشتند و دریای جیحون را سرحد تعیین کردند در حالی که مردمان این سوی دریا و آنسوی دریا دلهایشان همیشه یکجا و نگران هم بوده و در زمان شاهان بخارا که در جایش به آن اشاره خواهیم داشت نبرد های سختی بین بخارا وامیرافغانستان (عبدالرحمن) بوقوع پیوسته است که تاریخ های خود ساخته سرکاری و تاریخهایی که بفرمایش امیرعبدالرحمن نگارش یافته فاقد ارجعیت تاریخی بوده به نظر جناتان. لی دو صد سال از تاریخ این منطقه به مانند این است که در بین دو چوکی از میز تاریخ نگار فرو افتاده باشد که اشتباه گی لسترنج هم همین صفحات فرو افتاده تاریخ میباشد که در جلد یازدهم این اثراز نقل قول جناتان لی در کتاب ‹برتری دیرینه بلخ و پیکار شاهان کابل با بخارا› مفصلاَ به آن پرداخته شده است .معهذا به سختی میتوان پذیرفت که در عصر سامانیان،منطقه ماوراءالنهر را به خراسان بزرگ نسبت داده باشند ،چرا که تجانس مشترکی میان این دو ناحیه وجود داشته و دارای تاریخ مشترک می باشند.
اگرماواءالنهر(واحه بخارا) در پیش از اسلام،جزو ناحیت ترکستان(دیارترک) محسوب می شد،لیکن بعد از اسلام جزئی از شرق قلمرو اسلامی وایرانی (خراسانی) در آمد.اگر جیحون مرز سرحدی با ترکان بیگانه تلقی می شد،در این زمان فصلی از خراسان محسوب،و سیحون مرز دیار ترک و حتی در سیطره دینی ،مرز دیار کفربه حسااب می آمد. به دوران دولت های طاهری ،صفاری و سامانی،به دلیل مشترکات فرهنگی و تمدنی،ماوراءالنهر و خراسان قدیم،اساساَ جزئی ازپیکره خراسان بزرگ در آمد وحتی با ایجاد شرایط مساعد سیاسی،خاستگاه های حماسه های ملی آرین ها وبستر ظهورادبیات فارسی شد.[6]
پیوند قدیم میان خراسان قدیم و ماوراءالنهر،در عهد سامانیان حاصل شد.هنگامیکه امیر اسماعیل سامانی در سال ۲۸۷هـ./۹۰۹م. در پیکار بلخ،بر نیرو های عمرولیث صفاری غالب شد و در همان سال بر قوای محمد بن زید علوی نیز در ناحیه گرگان چیره شد،عملاَ اتصال تمام عیار و عمیق میان این دو منطقه (ایران و ماوراءالنهرو بلخ)در تمامی زیر ساختهای فکری،اجتماعی،دینی و سیاسی بوجود آمد.[7]عصاره های فکری سرزمین پهناوری که اینچنین با هم پیوند خورده بودند به مرکزیت سیاسی آن دولت سرازیر شد،نهضت متجانسی از فرهنگ و تمدن ایرانی نیز ظهور کرد.
غنای عظیم فرهنگی و تمدنی خراسان.هنگامیکه با موقعیت استراتیژیک و ترانزیتی ماوراءالنهر در آمیخته شد،واز این قطب محلی،به دایرۀ جهانی پا فراتر گذاشت،رستاخیز بی مانندی را در تاریخ و فرهنگ وتمدن بشری حاصل کرد.اما با تمام این احوال،نمی بایستی در قلمرو تازه بنیاد سامانیان که از ریتا فرغانه واز خوارزم تا سیستان را شامل می شد.نقطه و منطقه خاصی را مزیت داده و سر منشاء تحولات عظیم این دوران بدانیم.
تاریخ نویسان تصور نادرستی که از عصر سامانیان مبنی بر قسمت اعظم تحولات این روزگار،به شهر خاصی مثلاَ همچون بخارا شده است.اسباب غفلت بسیار،از دیگرشهر ها و ولایات شده است.
به تعبیر دیگر،ما به نادرست عصرسامانیان رادر بخارا یا سمرقندخلاصه کرده و تبلور تمامی شاخصه های برجسته این دوره را به یک یا دو منطقه مختص می کنیم .اگر بخارا به تنهایی اینقدر،قدرت خلاقه داشت،چرا تا پیش از عهد سامانیان در عرصه های گوناگون نه درخشیده بود؟ اگر سمرقند تا این حد توان بالقوه داشت.چرا تا به حال،نمود فعلی و عینی نیافته بود؟
بنا بر این آنچه اسباب نضج و پیشرفت سرسام آورو شگفت انگیزرستاخیز سده چهارم هجری/دهم میلادی را فراهم کرد.پیکرۀ تازه ای از قلمرو سامانیان بودکه حریم بسیار وسیعی یافته و امیران سامانی،فرصت تکوین و پویایی بدان بخشیدند.به عبارت دیگر عظمت سامانیان،در داشتن سرچشمه های غنی فرهنگی و تمدنی ولایات گسترده ای بودکه به وسیله اقتدار سیاسی و نظامی زمامداران سامانی،در یک مسیر واحد در آمد و محصول آن بی هیچ اغراقی،قدرت افرینش گری داشت.
اساساَ معجزه سامانیان در این نبود که قلمرو پهناوری را تحت سیطرۀ خویش درآورند،بلکه عظمت کار سامانیان در این بود که از این پیکره نامتجانس،یک روح متجانس آفریدند.
این به شهر های ماوراءالنهر مختص نیست.بلکه شامل خراسان قدیم نیز می شود.مثلاَ زمانیکه «حاکم نیشاپوری» در کتاب تاریخ نیشاپور خود،از ۲۷۰۰دانشمند این منطقه یاد می کند (حاکم نیشاپوری،محمد بن عبدالله.تاریخ نیشاپور.ترجمه خلیفۀ نیشاپوری.به اهتمام دکترمحمد رضا شفیعی کدکنی.(تهران،آگاه،۱۳۵۷).برگ ۱۵.)،نه به معنای این است که این اختصاصات علم پروری و دانش دوستی،صرفاَ متعلق به این ناحیه بوده است و بس.این مورخ (۳۲۱-۴۰۵هـ/۹۴۳-۱۰۲۷م)اگرچه قسمت اعظم این دانشمندان را متعلق به روزگار خویش میداند،لیکن هیچگاه نیشاپور را از فضای فکری خراسان سده های سوم و چهارم هجری جدا نمی داند. به عبارتی،هر کدام از نواحی خراسان بزرگ به چنین استعدادی در این زمانه دست یافتند،که در نوع خودبی بدیل و شگفت آور بود.اماخلاقیت هر کدام از این شهر ها،زمانی فعلیت یافت،که در یک قلمرو یک پارچه و تحت یک نظام فرهنگی متجانس قرار گرفتند.قصبه ای بنام طوس در پایان سده چهارم هجری،خاصتگاه حماسه سرایان ایرانیان (خراسان برگ) می شود،وسه تجلی بزرگ حماسۀ خراسان،گشتاسبنامه دقیقی بلخی،شهنامه فردوسی وگرشاسب نامه اسدی طوسی را در خویش خلق می کند.[8]
دکتر شفیعی کدکنی در نوشته اش عنوان می کند که چرا عظیم ترین نمونۀ شعر حماسی خراسان بزرگ محصول شهر طوس است؟ و چه استعدادی در این منطقه به ظهور پیوست،تا این حماسه های ایرانی آفریده شود؟ (شفیعی کدکنی دکتر محمد رضا.«نکته ای در باره طوس و حماسه های ملی».فصلنامه هستی،ش۱(۱۳۷۱).برگ ۱۰۲.)
(هر چند معلوم است که دقیقی رأس بلخی داشته و اسدی و فردوسی از طوس بودند ولی در ظرفی که این بزرگمردان پرورش یافته بودند آبشخور ی از خراسان بزرگ داشت . ما مثالهای برجسته ای از تمدن های خراسانی خارج از محدوده سامانیان را در تایخ داریم مثلاَ تیمورگورکان یک نفرترک بود که در شهر سبز بدنیا آمد و در عرصه حیاتش تمام خراسان را به علاوه هند کشود . او ظاهراَ یک فاتحی بود که همه چیز را در زیر قدرت شمشیرش زیر وزبر کرد .اما دیده می شود که در ادامه کارش همه گونه عمراناات وآبادیهای را که مختص به دورۀ تمدنی خودش می شود، ایجاد کرد که هیچ فاتحی چنین توانایی یا شاخصه ای رادر تاریخ کسب نکرده است .بعد از مرگ تیمور فرزندان او مدنیت بی بدیل خراسانی را در اطراف طوس،هرات که پایتخت تمدنی تیموریدر خراسان بود ،ایجاد کرده اند که نمونه بارز آن مصلای هرات یا دارالفنون (دانشگاه)گوهر شاد،گازرگاه شریف با صدها نسخه بی نطیر از آثار دوره تیموری و مسجد جامع هرات که اگر به دیدن آن جهان گردی از اروپا بیاید و صرف همین بنای با عظمت تمدن دور تیموری را در هرات مشاهده کند پول مصرف راه خود را به حدر نداده است . حال آنهایی که این تمدن و فرهنگ تیموری را ایجاد و بار آورده اند قابل ستایش هستند نه این که ما همه کامیابی ها را مختص به شهر هرات یا طوس ویا هم مشهد بدانیم که این تجربه تمدنی تاریخی یکبار دیگر در زمان پسران بابر درهند دوره مغولی در دهلی رخ داد که خود مستلزم تحقیق مستقل می باشد که نظیر آن در تاریخ هیچ کشور اسلامی دیده نشده است.(مولف)
بنا بر این در قلمرو سامانیان،تکیه بر بخارا، یا نیشاپور،قهستان یا چغانیان و ...داشتن،و صرفاَ از یک زاویه دیدن،خطای محض است.پس آنچه باعث یک رستاخیزعلمی و فرهنگی در عصر سامانیان در مقایسه با روزگار های پیشین مثلاَطاهریان شد،قلمرو وسیع سامانیان هم بود اما تنها این عامل نبود.
[1] ابن مسکویه .تجارب الامم.برگردان به فارسیدکتر علی نقی منزوی .(تهران،توس،۱۳۷۶).ج.۵و۶در صفحات مختلف.
[2] ابن فقیه . ترجمه مختصر البلدان.ترجمه ح. مسعود.(تهران بنیاد فررهنگ ایران ،۱۳۴۹)،برگ ۱۶۹.
[3] [ ناحیه وسیعی واقع در ذیل کوههای طبرستان در بین ری و نیشابور . قصبه مشهور آن دامغان است . شهرهای معروفش بسطام و بیار است و برخی سمنان را نیز جزو این ناحیه دانسته اند .فرهنگ واژگان فارسی]
[4] [ نام قدیم آن زرنگ ( پب) بود . پس از مهاجرت سکه ها ( سکا اسکوتاسکیثسیت ) در زمان فرهاد دوم اشکانی ( 128 - 136 ق . م .) و اردوان دوم ( 124- 127 ق م .) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند . از این زمان زرنگ بنام آنان سکستان خوانده شد. 1 - سیستان سرزمینی پست است که در دنباله کوههای مرکزی و شرقی ایران بین کوههای مکران و نجد هشتادان و کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور درگودالهایش جمع شده ودریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودزره را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد وارد خاک ایران میشود.وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که ازین مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است . محصولات سیستان گندم جو پنبه و تنباکو بمقدار کم کاشته میشود . مرکز سیستان شهر زابل است . سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود ولی اخیرا بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کاشت در سیستان بسیار تقلیل یافته است .فرهنگ فارسی]
[5] هروی داکترجواد ،تاریخ سامانیان ،موسسه انتشارات امیر کبیر تهران ۱۳۸۲،چاپ دوم ،برگه های ۷۵-۸۰.رک:لسترنج . گی.جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی. ترجمه محمود عرفان .چاپ سوم(تهران،علمی و فرهنگی،۱۳۶۷).برگ ۴۰۷.
[6] هروی داکترجواد ،تاریخ سامانیان ،موسسه انتشارات امیر کبیر تهران ۱۳۸۲،چاپ دوم ،برگه های۸۰-۸۱؛رک:حدود العالم من المشرق الی المغرب.به کوشش منوچهر ستوده .(تهران،طهوری،۱۳۶۱.برگ۸۹.
[7] رک.هروی داکتر جواد .ایران در زمان سامانیان.از برگه ۱۲۵ به بعد.
[8] هروی داکترجواد ،تاریخ سامانیان،همام مأخذ، برگ ۸۳.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
ثروتهایی که در زمان جنگ از سرزمین های در حال استیلا بدست می آمد در زمان جنگ این ثروتها بنام غنایم جنگی محسوب می شد .
میزان خراج از چه قرار بود؟مدارک دوره اسلامی نشان می دهد که اعراب میزان مالیات اراضی را از تمام اراضی آبی-بلا استثنا افزایش دادند.این عربهای فاتح از مناطق مفتوحه ثروتمند سالیانه تا میزان ۲۱۴ ملیون درهم را بدست می آوردند.
فاتحین عرب خراج را به ترتیب زیر معین کردند :از هر جریب گندمزار۴درهم،از هر جریب جوزار ۲درهم،از هر جریب درختان خرما۸درهم،از هر جریب تاک ۶درهم.با این حال جمع مبلغ خراج مأخوذ از عراق کاهش یافت ودر عهد خلافت علی (رض) به ۱۲۰ ملیون درهم ودر زمان معاویه خلیفۀ اموی به ۱۰۰ملیون در هم رسید ودر پایان سده هشتم به سبب ظلم واجحاف وبی رحمی حجاج بن یوسف (حجاج ظالم) حاکم اموی موقتاَبه ۱۳۵ ملیون درهم بالارفت ولی در عهد آخرین خلفای اموی تا ۷۰ ملیون درهم تنزیل کرد.
طبق اصول اسلام جزیه یا مالیات سرانه فقط از کفار اخذ می گردید وآنان که اسلام آورده بودند از پرداخت آن معاف بودند. در ظرف ۲۰ -۳۰ سال اول –بعد از فتح خراسان،خراج نیز از کفار-یعنی زرتشتیان و مسیحیان و یهودیانی که زمین زراعت می کردند اخذ می شد .و مسلمانانی که صاحب زمین بودند فقط عُشر یعنی مالیات ارضی کمتری می پرداختند.ولی در سده هفتم حجاج مذکور حاکم سرزمین های خلافت شرقی که مردی حریص و جدی و خونخوارو فوق العاده بی رحم بود فرمانی صادر کردکه جملگی نو مسلمانان وسایرافراد غیر عرب که در سرزمین های مفتوحه،اسلام آورده بودند،از پرداخت خراج معاف نمی باشند ورسمی استوار شد که چنانچه بیشتر از زمینی خراج اخذ می گردیدالاالابدمی بایست اخذ گردد گرچه صاحب آن اسلام آورده باشد.این اقدام حجاج ظالم باعث نارضایی شدید روستائیان کشاورز گشت.[1]
بلاذری نقل می کند که حضرت علی (رض) خلیفه چهارم پیامبر اسلام ماهوی حاکم مرو را بخدمت خود خواند ودرباره وصول مالیات باوی به مذاکره پرداخت.قرار بر این شد که خلیفه فرمانی صادر کنندکه دهقانان و کدخدایان روستا ها جزیه را گرد آورده به ماهوی بپردازند و وی آنرا به خلیفه ارسال دارد.(در متن معلوم نیست که در این موردغرض از لفظ «جزیه»مالیات سرانه است یا خراج)بدین طریق دهقانان در بهره کشی از مردم مغلوب شریک اعراب می شدند.اختیار روستائیان بالکل به آنان داده شده بود و دهقانان مسئول جمع آوری مالیات بودند.ولی این امر برای ایشان سودمند بود زیرا ضمن وصول مالیات سهم متنابهی از محصول کشاورزی و مصنوعات پیشه وران به جیب ایشان می رفت.
سنگینی بار این شیوۀ وصول مالیات بالتمام به دوش کشاورزان مناطق مفتوحه را در حالی داشت که میزان وصول این مالیات بیشتر از هر زمان دیگری در گذشته خراسان بود.اعراب دهقانان را با لوحه های سربی که به گردن های شان آویخته می شد مهر می زدند و تا مادامیکه مالیات شان را نمی پرداختند این داغ سربی به گردن های شان همانند تذکره تابعیت که در آن نام ،عشیره محل و روستا و اندازه باج نیز درج بود،حمایل می گردید که مرمان آزاده خراسان که در طول سالیان سربلند زندگی کرده بودند این را بخود شان تخفیف و توهینی می شمردند. شیوه مهر زدن تقریباَ در تمام کشور های تابع اعراب –در مصر،بین النهرین،ارمنستان وآذربایجان وایران وآسیای میانه-معمول بود.[2]
این مالکیت بر اراضی نوعی از مالکیت فیودالی زمین بود-زیرا در چنین جوی (مخصوصاَ در سلطه امویان بالعموم و دوره حجاج بن یوسف بالخصوص دولت آلت طبقه زمامدار-یعنی بزرگان عرب که خود شان را به فیودالهای جدید زمین تبدیل کرده بودند .در دستگاه حکمرانان اموی ها،دولت به وسیله دستگاه ماموران خود از روستائیان بهره کشی می کرد واجاره بهای مالیات را از ایشان وصول می نمودو سپس بیشتر آن به شکل مواجب ومستمری و کمک خرچ و هدیه به دست خدمت گزاران و سران فاتحان می رسید .ضمناَ دولت مالک بخش اعظم مؤسسات آبیاری و منابع مهم در کشور بود.
بدین طریق قسمت اعظم زمین و آب یعنی وسایل اصلی تولیدبه دولت تعلق داشت.گذشته از مالکیت فیودالی دولت،مالکیت خصوصی فیودالی اراضی (ملک) نیزوجود داشت این ها عبارت بودند از اراضی ای که به مالکیت بزرگان عرب درآمده بود،وهمچنین مالکیت اراضی دهقانان ایرانی و مروکه طبق پیمانی سر به اطاعت فاتحان نهاده بودند .این اراضی قابل فروش وقابل توارث بود.در املاک ملاکین خصوصی-اعم از عرب ومحلی و دراراضی دولتی شیوۀ بهره کشی فیودالی غالباَ به بهره کشی از کار بردگان که بسیار فراوان بودند-توام می شد.نهضت برضد فاتحان به ویژه در خراسان و ماوراءالنهر (تازیان اراضی ای را که در شمال شرقی دریای آمو-آسیای میانه-قرار داشت چنین مینامیدند)شدت گرفت.
حجاج بن یوسف سابق الذکرخاطرۀ ناگواری از خود در خاور نزدیک (خراسان و مناطق آسیای میانه)باقی گذاشته است.وی حاکم طماع حریص وبی رحم بود که می پنداشت مردم را تنها به یاری زوروپیمان شکنی میتوان اداره کرد.وی با اقدام سخت مردم زراعت پیشه خراسان رامجبور کرد تا مجاری آبیاری را احیاء کرده زمین های بایر را شخم بزنند وزراعت کنند.هیچ یک از حکام عرب پیش از او چنان مبالغ هنگفت و گزاف خراج وجزیه از مردم اخذ نکرده و آنهمه کار بیگار نگرفته بود. ولی«آرامش» که حجاج بدست آورده بود ظاهری بود .وقتی که در سال ۷۰۱م/۸۲هـ.سرداری بنام عبدالرحمن ابن اشعث علیه خلیفه و حاکم وی حجاج قیام کرد لشکریان عرب مقیم عراق و مردم بسیار از عرب و غیر عرب به او پیوستند.قیام کنندگان لشکر خلیفه را منهزم و بصره و کوفه راتصرف کردند.خلیفه به زحمت زیادتوانست در سال ۷۰۲م/۸۳هـ. این قیام را فرو نشاند.
منابع تاریخ عربی در سده های بعدی نشان میدهد که تازیان بخاطر احیاء قدرت دائمی شان در برابر خیزش های مردمان خراسان،عده اعرابی (عربهای بدوی ) را در شهر های بلخ ماواءالنهر و مرو شاجان مسکون ساختند تا عندالموقع در عین ضرورت جلو این خیزش ها را بگیرند.از این سبب تعداد زیادی از اعراب در مناطق زیر استیلای اعراب در خراسان و ایران مهاجرت کرده و در اطراف شهر های بزرگ (مانند بلخ،بخارا،سمرقند،هرات،کابل وسند وسایرجاها اسکان داده شدند که هنوز هم احفاد این خانواده های بدوی عرب در بسیاری نقاط خراسان موجود هستند که (با زبان بدوی خود شان که از زبان عربی فرق زیاد دارد تکلم می کنند.) در زمان معاویه نخستین حکمران بنی امیه در سال ۶۷۱م/۴۹هـ.حاکم عراق در کوفه مقرر داشت واز آنجا سراسر سرزمین خلافت شرقی را اداره می کرد،۵۰ هزارسپاهی اعراب (بدوی) را با خانواده های شان به نیشابورو نساء و بلخ ودیگر شهر هاو حتی دهکده های خراسان و تخارستان اعزام کردتا در آن نقاط سکونت اختیارکنند که گاه ضرورت در برابرجنبش های محلی از آن ها استفاده گردد.[3] و به همه شان زمین و خانه و حتی هشام نیز در اختیار شان قرار گرفت.سکونت اعراب در خراسان با تنفر و دشمنی توده های مردم و زحمت کشان شهر هاو روستاهامواجه گشت .ولی طبقه حاکم ومالکان اراضی به این امر نظر دیگری داشت.مالکین بزرگ با شتاب تمام به زودی با فاتحان سازش کردند زیرا اعراب می کوشیدند به دهقانان مستظهر گردند و به امتیازات اجتماعی پیشین(و بیش از همه به اراضی ایشان)دست نزنندو در امر بهره کشی از عامۀ مردم ایشان را شریک خود می ساختند. جالب توجه است که بسیاری از امرای محلی نه تنها با اربابان جدید ساختند بلکه خود در صدد نزدیکی و حتی خویشاوندی با آنان بر آمدند.مردم با این عناصربه نظر بد می نگریستندو هر بار که علیه اعراب عصیان می کردند به این خائنان به میهن نیز ترحم روا نمیداشتند. خلفای عرب انتقال اراضی را به دست اشراف تازی تسهیل می نمودند. مثلاَ یزید اول (۶۸-—۸۳م/۶۱-۶۴هـ)اراضی وسیعی را درناحیه دینوربه حاکم عرب نهاوندو دینورنخلوان هدیه کرد.حاکم مزبور قلعه مستحکم وبزرگی به سبک ساختمانهای محلی در این منطقه برای خود ساخت.
اینها حتی در جشن های خراسانی و همچنان از پوشیدن لباس خراسانی و سلیقه اشراف محل استفاده می کردند و سنت های محل را نیز می پذیرفتند (و از همین سبب است که برخی از مراسم قدیمی خراسانی مانند بزرگداشت از جشن نوروز و مهرگان نیز استقبال می کردند.) مثلاَ اسد بن عبدالله حاکم خراسان برخی از جشن های باستانی ایرانی را بر گذار می کرد . طبری نقل می کند که اسد روزی در جشنهای مهرگان(جشن پائیز)پذیرایی رسمی با شکوهی از دهقانان محلی و سرداران عرب به عمل آورد.جالبتر این که در آن روز دهقانان خراسانی هدایایی را که به خداوندان یا شهان محل داده می شد به اسد بن عبد الله پیش کش کردند.
بزرگان عرب به ترویج اسلام در میان اقوام مغلوب اهمیت فراوان می دادند .زیرا دین اسلام را وسیلۀ برای بسط تسلط،قدرت و مطیع ساختن ملل می شمردند و جز این هم نمی توانست باشد زیرا که خلیفه تنها رئیس قدرت دنیوی(امیر) نبوده بلکه در امور مذهبی جانشین حضرت محمد (ص) بود.در جهان بینی اسلام چنین آمده است کافری که مسلمان می شد به حکم دین واحکام آن می بایست قدرت و حکومت خلیفه را و حکام وی رامحترم بشمارد. در آغاز بازرگانان و بعضی از نمایندگان اشراف به طیب خاطر اسلام را می پذیرفت ند. با این حال در عهد خلفای اموی کفار پیشین واز جمله ایرانیان مجوس حتی پس از بقول اسلام ودخول در جرگه مؤمنین با اعراب متساوی الحقوق نمی بودند.مثلاَ دهقانان سغدی و خراسانی که با سپاهیان خویش داخل وارد خدمت ارتش عرب می گشتند دارای حقوقی که جنگجویان عرب داشند نبودند.فی المثل اعراب اضافه برسهمی از عنیمت مواجب هم دریافت می داشتندولی به نو مسلمانان غیر عرب مواجب پرداخت نمی شد فقط در عنیمت سهیم بودند .از آنجاییکه در سده های هفتم و هشتم تقسیمات قبیله وی و عشیره ای در میان عربها محفوظ مانده بود هر مسلمان غیر عربی مجبور بود «مشتری» ویا سر سپرده ویا عبد (یا به زبان عربی مولی و جمع آن موالی )یکی از قبایل و یا عشایر عرب شود.که به این اساس این بومی ها بعد از این مولی یا غلام قبایل عرب می شدند و اسم قبیله عرب را بالای خود شان می گذاشتند.
یکی از این موالی سلیمان بن ابوالسرایا مردی بود از مردم خراسان که اسلام آورد و مولای قبیله عربی عوف شد و در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز(۷۱۷-۷۲۰م/۹۹-۱۰۲هـ.)حکومت کرد اعراب به یاری او در خراسان و ماواءالنهر پست تاسیس کردند .
چاپار یا برید و نامه رسان در حیات خلافت عرب اهمیت فوق العاه داشت زیرا ارتباط سریع میان دمشق-مرکز خلافت را با ایالات دور دست دولت جدید تأمین می نمود. کشور ایران و سرزمین های زیر سلطه ساسانیان دارای سازمانهای اجتماعی و اقتصادی بسیار خوب و مرتب بود این سنت ها و رسوم دیرین از روزگار هخامننشیان ریشه می گرفت.حکام و سرداران عرب به زودی مزایای پست یا برید را دریافتندو خواستند که در تمام نقاط کشورایستگاه های پستی و این ساختمانهای جدید از طریق بیگار در جاده ها احیاء شوند .این تعمیرات را، روستایان پیرامون هر نقطه ای به رسم بیگار انجام دادند. نگهداری اسبان پوستی و پیک هاو افراد تیز دونیز تأمین شد.دیواشتیج دهقان «پنج کنت» واقع در واحۀ بخارا ،در نامه ای(این نامه که بر پوست نوشته شده در میان اسنادسغدی در دژکوه مغ در سال۱۹۳۴در تاجیکستان کشف شده است.)که به حاکم خراسان و ماوراءالنهر در عهد عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی نوشته از این موسسه پستی یاد می کند. ذکر این نکته بی جا نیست هم از آن زمان در کنار مراکز برید یا پستی خان ها یعنی کاروانسراهایی در جاده هاساخته می شدکه مسافران و بازارگانان و حتی یک کاروان میتوانست در آن استراحت کند و غذا برای افراد و علوفه جهت دام ها بیابند.[4]
ایجاد مراکز برید که در خراسان از دیرباز معمول بود دارای فواید متعدد بود که از آن جمله چند تای آن را بر می شمریم:یک –اطلاعات و معلومات لازم از یک سوی کشور به جانب دیگر آن در اسرع وقت انتقال می شد .دو- موظفین این دستگاه ها کاروانها ؤبازرگانان را زیر نظر داشتند و می فهمیدند چه کسانی داخل این قلمرو شده اند و امتعه شان چه می باشد؟ و بکدام مقصد رحیل سفر دارند.سوم- اوضاع امنیتی کشور در هر نقطه ای از قلمرو اسلامی مخصوصاَ در خراسان و ماواءالنهر زیر نظر دستگاههای امنیتی کشور قرارمی گرفت که در امنیت این مناطق خیلی تأثیر گذار بود. در نزدیکی این مراکز برید علاوه بر کاروانسراها پادگان های نظامی نیز افراز وایجاد می شد تا عند الضروره اوضاع امنیتی منطقه را رسد نمایند. برای یک تعداد از مردم روستا ها کار و شغل نیز فراهم می شد.
بنا بر گواهی استخری و ابن حوقل در سده هفتم تا دهم میلادی در سرزمین های فارس و خراسان اکثر مردم دین زردشتی یا مجوسی داشتندو یک دهکده هم بدون آتشکده دیده نمی شد. در این آوان ،گذشته از مسلمانان و آتش ستایان عدۀ کثیری از مسیحیان و یهودیان نیز می زیستند . در شهر بلخ،بخارا و هرات،پایتخت خراسان محله هایی بنام محله یهودیان یا جهودان وموسویان وجود داشت . این یهودیان اکثراَ شغل صرافی (شعبه ای بانکداری)داشتند و مردم امانات شان را بدانها می سپردند واعراب نا مسلمانان – یعنی مسیحیان ،یهودیان،مجوسیان راکه تابع دولت اسلامی بوده و جزیه و خراج می پرداختنند- «اهل زمه» می نامیدند .اهل زمه از هر صنف و طبقه ای بودند،چون «کافر» شمرده می شدند از لحاظ حقوق مدنی محدود بودند .[هر چند در صدر اسلام و در زمان حضرت محمد (ص) و خلفای راشدید اهل زمه باوجودیکه شهر وند درجه دوم شمرده می شدند ،آنانیکه جزیه را قبول کرده بودند و بوقت و زمان آن می پرداختند،در دایره اسلام دارای حقوق شهر وندی متساوی با سایر مسلمانان بودند به قسمیکه مال،دارایی،عزت وآبروی شان از طرف جامعه مسلمان با همان پول یا جزیه که می پرداختند بایگانی می شد و هیچ کس حق نداشت به اهل زمه ضرر برساند تخویف نمایند،و این وضع تا زمان خلیفه های چهار گانه (راشدین)ادامه داشت . اما بعداَ پس از زمان امیر معاویه،در زمان دود مان او همه چیز تغییر کرد بقسمیکه مسلمان غیر عربی نیز شهر وند درجه پائین حساب می شدند و کسی پاس و پروای اهل زمه حتی نو مسلمانان را نیز نداشتند.این در حالی بود که در جهان بینی اسلام چنین تبعیضی در مبادی هرگز وجود نداشت . (سیر اندیشه خداشناسی در ادوار تاریخ،فصل شانزدهم ،‹‹انسان و آزادی››،برگهای ۲۲۳تا ۲۳۰تالیف مولف) واهل ذمه حق هیچ گونه فعالیتهای سیاسی را نداشتند.،به ویژه حق روستائیان اهل ذمه سخت دشوار بود.[5]
[1] ن.پ.پیگولوسکایا،آ.یو.یاکوبوفسکی ،پتروفشکی ،بلنیتسکی ،ل.و.استریوا، ترجمه کریم کشاورز، ایران در تحت سلطه خلفای عربی تاریخ ایران از باستان تا سده ... ،پیشین، برگ،۱۶۱.
[2] تاریخ ایران ،همانجا به دوام
[3] کاری که در سده ۱۹ و بیست حاکمان کابل به وی؛ه امیر عبدالرحمن،با تبانی انگلیس،بخاطرتوسعه و استقرار نفوذ افغانی شان وادغام نام خراسان،در ساختمان کشور جدیدی بنام افغانستان وادغام ترکستان جنوبی و ضم آن به خاک افغانستان جدید،علاوه بر کشودن جنگهای بی امان در مناطق شمال هندوکش و در امتداد جنوب دریای آمو،به دهاهزار خانواده های ازعشایر افغان را جبراَ از جنوب و غرب به مرغاب موریچاق. میمنه ،شیرین تگاب،جوزجان وسواحل دریای آمو،تخارستان وقندز، بدخشان مخصوصاَ در زمان زمامداری امیر عبدالرحمن پسر محمد افضل بچه دوست محمد خان (امیر کبیر) سابق الذکراین جا بجایی عشایر افغان رابه نقطه اوج آن رساند که هم به تازه وارد ها و همم به مردم بومی خیل مشکل تمام شد ((جناتان.لی.، ‹برتری دیرینه بلخ و پیکار شاهان کابل با بخارا› طبع مطبعه بریل انگلستان که در جلد یازدهم بازشناسی افغانستان بصورت مفصل انعکاس داده شده است .
[4] همانجا . برکه های۱۶۶-۱۶۷.
[5] هماجا،برگ۱۶۷.
+++++++++++++++++++
عربها از همان روزی که فتوحات شان رابه سرزمین های ایران= خراسان شروع کردند ودر این سرزمینها قدم گذاشتند ،غصب ولایات آسیای میانه در هر دو طرف شمال و جنوب دریای آمو،به ویژه ماوراءنهر را هدف اساسی شان قرار دادند.[1]
در این فتوحات فاتحان عرب شکل های نوین اجتماعی باخود نیاوردند.جریان گرایش فیودالیزم که از زمان ساسانیان آغاز یافته بودو آسیای میانه را ،نیز متأثر گردانیده بود،پس از فتح این مناطق بدست سپاه اعراب پایان نیافت.ولی همینقدر شد که این جریان آهسته و کند گردید.زیرا جنگهای جهان گشای خلفا چه از همان آغاز حملات در ایران و بعداَ در سایر مناطق از جمله آسیای میانه به اسارت و بردگی کشیدن عدۀ کثیری زن و مرد از مردم غیر لشکری همراه بود .از کار این عده برده در کشاورزی وآبیاری ودام چرانی و پیشه وری و استخراج معادن دولتی استفاده می شد.فقط بعد ها سران فاتحان عرب به تدریج به جریان عمومی فیودالیزاسیون کشور های آسیای میانه کشانده شدند. [2]
جریان حملات وکشودن مناطق وسیع توسط سپاهیان عرب در سرزمین های خراسان به مشکلات بی سابقۀ رو بر گشت و در بعضی مناطق پای سپاهیان عرب به آسانی منطقه را نتوانست تسخیر گرداند. از آنجاییکه آسیای میانه دارای وادی ها و مراتع و کشت زار های پر بار بود قبل از سپاهیان عرب امپراتوری چین در قرن هفتم نیز می کوشید تا آسیای میانه را مطیع خود سازد معهذا هر گز نمی خواست پای فاتحان عرب به این مناطق کشیده شده وبیشتر توسعه یابد و بدین سبب (چین)خراسان و تخارستان رابر ضد عرب یاری می کرد . ولی چین دور بود و کمک آن نمیتوانست مِؤثرباشد. ازاثر فشار سپاهیان عرب،پیروزدر سال۶۷۴م/۵۵هـ نا گزیر شد به چین پناه ببرد.فرزند وی نرسه اندکی بعد به تخارستان باز گشت وپایداری مردم آن سامان را علیه اعراب رهبری کرد . در سال ۷۰۷م/۷۵هـ بلخ بالقطع به دست تازیان افتادو نرسه نیز به چین گریخت.در دربار چین پیروز و نرسه را رسماَ امپراتور ایران می شناختند .
درآغاز سده هشتم سراسر نجد خراسان (به جز ناحیه کابل و سرزمین های کوهستانی غوربندو فیروز کوه)- یعنی اراضی پهناوربا شهر های تجاری ثروتمند و زمین های مزروع و مشروب وسیع و مردم زراعت پیشۀ کثیر- فرمانبردار دولت بزرگ عربی- که تحت سلطه اموی بود- در آمد. [3]
در چین حال و هوایی،قتیبه بن مسلم در دوران فرمانروایی حجاج بن مسلم خراسان را استیلاکرد و بعد از گشودن تخارستان در سال(۸۸هـ) از دریای آمو گذشت ودر محل بیکیند به مقاومت سخت اهالی آنجا روبرو گردید . مردم،شهر را حصار کردند که بغایت استوار بود که این شهرستان را از محکمی قلاع و مقاومت و مردانگی مردمش شهرستان روئین خوانده اند.(یعنی شهر پولاد) مدت پنجاه روز مردم مقاومت کردند و مسلمانان بیچاره شدند از جهت نکشادن بیکند .سر انجام بیکند کشاده شد ومردمان بیکند امان خواستند،فتیبه صلح کرد،ودر برابر این صلح مال هنگفتی را از اهالی بگرفت و ورقاء بن نصر باهلی را بر ایشان امیر کرد و او خود رو به بخارا آورد از برای کشودن.[4]
نرشخی در تاریخ بخارا و یاقوت جغرافیدان عرب در معجم البدان که در سده سیزدهم نگاشته است چنین اذعان میدارد که عرب ها از قول اساس گذار دین اسلام حضرت محمد رسول لله این حدیث را نقل می کند که پیشنهاد می کردند که تصرف ماوراءالنهر وظیفه مقدس و با شرف پیروان دین اسلام است .(ولی قابل یاد آوری است که بعضاَ از سخنان پیامبر بزرگ اسلام دانشمندان دین برداشت وارونه کرده اندو در این ضمن سخنانی جعل گردیده است.) این سخنان در حالی جعل می گردید که ماواءالنهر نسبت به هر زمان دیگر در حالت پریشانی سیاسی بسر می بردند که ریشه های آن در سده های چهارم و پنجم می رسید .
در این وقت ماواءالنهر به همان حالت پریشانی سیاسی که از قرون چهارم و پنجم آغاز یافته بود،و در اواخر حکمرانی هیپپتالیان و خاقان ترک که باز هم، بیشتر شدت پذیرفته،مواجه بود.اندازه این پراگندگی را از روی این مطلب نیز میتوان دانست : در لحظۀ که عربها به خاک ماوالنهربه جغرافیای کنونی تاجیکستان،داخل شدند،در این سرزمین،سرزمین های متعدد مستقل و نیمه مستقل وجود داشت .[5]
در فرغانه مُلک های شمالی و جنوبی این سرزمین در ناحیۀ اورانتیپه یعنی اوستروشان(ایسته روشت) پایتخت خود ،پنجکیت(که در نزدیکی شهرستان فعلی )واقع بود.
بخش علیای رودخانه زرافشان با واحه ها و دامنه های سلسله کوه ترکستان وزرافشان به هیئت سرزمین بوتام داخل می شد.در شمال آن سرزمین های مسچاوپرغر(فل غر کنونی )در قسمت جنوبی شهر پنج،یعنی پنجکنت فعلی واقع گردیده بود.
در ناحیه حصار مُلک چغانیان،سرتاسروادی دریای سرخان(چغان رود) وقسمت غربی وادی حصاررا با شهر بزرگ چغانیان،نزدیکی «ده نو» در بر می گرفت. در شرقی ترین چغانیان ،یعنی اهارون و شومان ،در بین دریای کافر نهان و وخش یغنی و شگرد،با پایتخت خود و شگرد(فیض آباد)در مصب رودخانه کافر نهان و وخش (رودخانه رامیت) و،وخش ملک کومید،وجود داشت.
در ناحیه فرغانه تپه تمام پهنای مُلک وخش قرار می گرفت و مُلک قبادیان با شهر اساسی خود قبادیان در مسیر سفلای رود خانه وخش و کافر نهان واقع بود .
در ناحیه کولاب یعنی (ا.یو.یاکوبوفسکی ن) ختلان بین رودخانه های پنج ووخش با پایتخت آن شهر بلجوان عرض وجود می کرد.در اوقات گوناگون دیگر ملتها از قبیل .وشفرد و قبادیان و غیره به مُلک ختلان داخل می شد.
در ولایت کوهستانی بدخشان ،مُلک های واخان ،شغنان،رو،آنکه با بدخشان روابط تنگاتنگ داشتند،موجود بودند.در ناحیه فرم،ملک راشت،با پایتخت خود شهر راشت (فرم) و ملک دروازیا پایتخت آن فران واقع شده بود.
در ولایت کوهستانی بدخشان،ملک های واخان،شغنان،روشان که با بدخشان روابط مستحکمی داشتند،موجود بودند.حاکم هر ملک خود را مستقل شمرده،و هر یک دارای عنوان ویژه و چایگاه خاصی برای خود فراهم کرده بودند .
عدم اتحاد ووحدت بین حکام ماوراءالنهر کار مردمان آسیای میانه را برای ضربه زدن به استیلاگران عرب خیلی دشوار می کرد.[6]
در زمان استیلای اعراب،سرزمین های فارس وخراسان وسله ناجوری از قبایل و اقوام گوناگونی بود که باعث بطی ساختن جریان تکاملی فیودالیزم در سرزمین های خراسان گردید .این جریان در عهد خلفای عرب سست تر شد زیرا قسمی که قبلاَ نیز اشاره کردیم فتوحات تازیان برده داری را که در ایران در حال سقوط و متلاشی شدن بود تقویت نموده وبر علاوه جان تازه ای به آن بخشید.
از خصوصیات دوران استیلاگری اعراب بر سرزمین های مفتوحه اشکال غیر متکامل وناقص مالکیت فیودالی زمین و آب- یعنی مالکیت فؤدالی دولت و ملک داری غیر مشروط که (در زیر شرح داده می شود) میباشد.
نویسندگان کتاب تاریخ ایران جور وستم خلفای اموی در بدو امر استیلای شان در مناطق خراسان را چنین شرح میدهند که خیلی تکان دهنده و عدول از اساسات و جهان بینی اسلام که حضرت محمد (ص)آنرا استوار ساخته بود میباشد :
«در آن زمان اعراب فاتح از لحاظ فرهنگ و تربیت پست تر از ایرانیان مغلوب بودند به این معنی که چه از حیث مرحله تکامل اجتماعی و چه از جهت تکامل مادی ومعنوی در درجۀ نازلتری قرار داشتند.اعراب جز زبان غنی عربی و دین اسلام چیزی باخودنیاوردند.اعراب فاتح که برای اداره یک دولت بزرگ فاقد تجربه و مأموران کاردان بودند،ناگزیرنظامات و سنن سیاسی و اداری باستانی ایران راپذیرفته با احتیاجات خویش سازش دادند .
در آغاز امرای عرب بیش ز همه در این کشور مغلوب به چه چیزی علاقه داشتند؟ پاسخ این پرسش را در سخنانی که تازیان سدۀ هشتم به یکی از بزرگان خود نسبت میدادند میتوان یافت:
[مسلمانان آنها (مغلوبان را)تا زنده اند می خورند وقتی که ما وآنها مردیم کودکان ما کودکان آنها را تازنده اند میخورند.] این سخنان تفسیر لازم ندارد. هدف فتوحات این بودکه سران عرب دردولت خلفای (امیه)بتوانند به حساب ملت های مغلوب:قبطیان وسوریان،ایرانیان، سغدیان،خوارزمیان،ارمنیان،گرجیان و دیگران زندگی کنندو از لذایذ زندگی بهره ور گردند.زیرا سرزمین ایران سامانی و ماواءالنهر وسغد و خوارزم سرزمین های ثروتمندی بودند و می بایست تا بتوانند ثروت های مادی آنها را تصاحب کنند.در زمان جنگ این ثروتها را به نام غنیمت میبردند.وقتی لشکریان عرب به غزا می رفتند تنها سرداران جنگی همراه شان نبودند بلکه ماموران ویژای نیز بودند که کار شان منحصراَ تقسیم اموال غارتی بود.جنگجویان تمام اموالی را که به دست می آوردند می بایست به این مأموران تسلیم کنند و اینان مراقب بودندکه موازین مربوط به تقسیم غنایم نقض نشود. اسنک نمونۀ جالبی از وضع تقسیم غنایم،درسال۷۱۶م/۹۸هـ.سردار اموی سولا،شاهک ترک رادر شهری که در کرانۀ دریای خزرومرز ایالت ایرانی گرگان قرارداشت محاصره کرده گرفت .اعراب در آنجا غنایم فراوانی به دست آوردند.شخصی بنام ادریس بن حنظله از طرف یزید ثانی خلیفه اموی مأمور شمردن غنایم شد تا بتوان حق سپاهیان را پرداخت.غنایم که در کیسه ها ریختانده شده بود شمرده شد ومطابق قانون تقسیم گشت .
اعراب به غنایم اکتفا نکرده به دریافت هدایا که یک شکل بدوی و مهجور مالیات به شمار می رود مبادرت کردند .هدایا از ولایات و متصرفاتی گرفته می شد که به تازگی مسخر شده ویا خود بدون پایداری امان آورده تسلیم شده بودند.
مورخان عرب می گویندشهر مرو که داوطلبانه از طرف ماهوی مرزبان در سال ۶۵۱م/۳۱هـ.تسلیم اعراب گشت ملزم شد که بالغ بریک ملیون درهم وجه نقد و کالابدهدو از آن جمله دوصد هزار جریب گندم و جو.یعنی رفع حاصل از ۲۰۰٬۰۰۰جریب زمین . «بلا ذری،فتوح البلدان» ][7]
تقریباَ در سراسر دوره پارسیان و دیگر اقوام شامل در سرزمین های خراسانی آسیای مرکزی،اقوام خراسانی علیه یوغ بیگانه و بهره کشی فیؤدالی شورش کردند.این عصیانهای مردمی همراه جریانهای داخلی دیگر ،ارکان حکومت تازیان را در سرزمین های مفتوحه متزلزل ساخته مقدمات سقوط آن را بعداَ بین سالهای (۹۳۰م/۳۲۴ هـ)فراهم آورد.
حکومت اعراب ،در زمینه ایدؤلوژی وعقاید ،سیر تکاملی فرهنگ و تمدن باستانی مناطق مفتوحه راقطع کرد و به تدریج دین نوین یعنی اسلام را در آن سرزمین ها رواج داد که در ظرف دو سده یک جامعه پیش رفته دینی در منطقه تکوین یافت .[8]
یکی از خصوصیات جامعه پیش تاز و غالب بالای مناطق زیر سلطه این است که با فرهنگ های محلی و سنن فرهنگی سر ساز گاری نمیداشته باشد .ازی روی زبان عربی برای مدت چندین سده زبان رسمی دولتی در مناطق زیر سلطه بود و زبان ادب و لسان کتبی طبقۀ حاکمه کشور گشت.بطوری که تا آغاز سده نهم ما به آثاری بر نمی خوریم که به زبان فارسی میانه ، پهلوی و یا دری نوشته شده باشد.حکما و دانشمندان و نویسندگان ایرانی و خراسانی و از هر کجای دیگر همه کتابها و داشته های فرهنگی شان را به لسان عرب می نوشتند و هر کو بهتر عربی میدانست بیشتر دانشمند و فاضل محسوب می شد ..از آنجاست که حافظ در سالهای بعدین در شعرش سروده است :
اگر چه عرض ادب پیش یار بی ادبی است زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است
در ایران – خراسان و دیگر کشور هایی که زیر سلطه تازیان قرار داشتند زبان ادبی تازیان همچون لسان بین المللی در فرهنگ همان زمان تقریباَ همان وظیفه را ادا می کرد که امروز در افغانستان زبان فارسی و یا در سده های وسطی در اروپای غربی زبان لاتین ایفا نموده است .
به زبان فارسی نو(دری – فارسی) ‹در باره این زبان در بخش های آینده مفصلاَ معلومات ارائه می گردد.› فقط از آغاز سده نهم م. شعر گفته می شد و کتب جغرافیایی و ترجمه آثار تاریخی تازی به زبان مزبوراز نیمه دوم سده دهم آغاز گردید و به کتب تاریخی مستقل به زبان دری – فارسی،در آغاز سده یازدهم بر می خوریم . بدین ترتیب تمام منابع مزبور به تاریخ سازمان اجتماعی ممالک متشکله کشور خلفا را تشکیل میداد.همچنان نظر حقوقی فقهای اسلامی در بسیاری از موارد تا امروزنیز به زبان عربی ابراز می گردد که ابراز آن به سایر زبانها عاری از اعتبار می باشد . (حتی دعا ها ونیایش های که بعد از نماز توسط ملا ها خوانده می شود تا به امروز به زبان عربی است که به سایر لهجه ها وزبان ها پذیرفتنی نیست .از همین رو وقتی مسلمانان غیر عرب مکتب نخوانده،خداوند را در حالی به نیایش یاد می کنند که نمیفهمند از خداوند چه میخواهند)
در سده های هشتم و نهم در ادبیات کشور های مفتوحه اعراب به ویژه در سرزمین های خراسان،سوریه،مصر و آسیای میانه جریان شعوبی پدید آمد که نمودار مخالفت ملتهای تابعه دستگاه خلافت عرب یعنی اقوام غیر عربی –با سیادت فرهنگی تازیان بود وشعوبیون می کوشیدند تا بر تری فرهنگی و تمدنی مللی را که اعراب مطیع و منقاد خویش ساخته بودند برفرهنگ وتمدن فاتحان نشان دهند.
یکی از اعضای بر جسته این جنبش در خراسان عبدالله ابن المقفع (روزبه) بودکه در سال ۷۵۷میلادی به اتهام کفر اعدام گشت . وی بسیاری از آثار ادبی را که به زبان فارسی میانه (پهلوی) نوشته بود به عربی ترجمه کرد وازآن جمله خدانامک را که مجموعۀ از افسانه های حماسی باستانی ایرانی و شرح وقایع عهد ساسانیان بود ه به تازی بر گرداند.
««به عباره دیگر: ایرانیان که در برابر استحاله و از دست دادن هویت ملی خویش سر میپیچید(ناث، گلدزیهر، شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران، صفحه۲۳.) نهضتهایی را علیه خلفای مسلمان پایهریزی کردند. از اواخر عهد اموی نهضتهای ملی و سیاسی و مذهبی هر روز به رنگی ظاهر میشد. مقصود اصلی این جنبشها برانداختن دولت و سیادت عرب بود و با اسلام کاری نداشتند. بزرگترین نهضت ایرانیان که به انقراض دولت و سیادت عربها انجامید نهضت شعوبیه بود.( ممتحن، نهضت شعوبیه، ۱۸۷.) شعوبیه نام نحلهای است که از اواخر دولت اموی (اوائل قرن دوم هـ. ق) ظهور یافت و به برانداختن بنیامیه، برکشیدن بنیعباس و استقلال سیاسی ایرانیان انجامید.( «شعوبیگری و ضد شعوبیگری در ادبیات اسلامی»؛ رسول جعفریان، آینه پژوهش، خرداد و تیر ۱۳۷۵، شماره ۳۸، ص ۱۹ و ۲۰. بازبینی شده در ۲۱ ژانویه ۲۰۱۲.)شعوبیان برای عربها در نژاد و فرهنگ پشیزی ارزش و اعتبار قائل نبودند و خود را برتر از عرب میدانستند.( ناث، گلدزیهر، شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران، ۳۵۷.)کار برتریجویی عرب و تحقیر عجم به جایی رسید که امویان غیر عرب و از جمله ایرانیان را موالی میخواندند. عکسالعمل منطقی ایرانیان در برابر این تبعیض نژادی اعراب به دو شکل پدیدار شد: نخست گروهی که با تمسک به متن قرآن (سوره حجرات، آیه ۱۳) که ملاک برتری میان شعوب و قبائل را تقوای الهی میشمارد، به اصل مساوات میان عرب و عجم اعتقاد داشتند.( تاریخ ادبیات در ایران. دکتر ذبیحالله صفا، (تهران، فردوس، ۱۳۷۱)، ج ۱، ص ۲۶؛ دلیران جانباز. دکتر ذبیحالله صفا، (تهران، فردوس، ۱۳۷۷)، ص ۵۲.)اینها اگر چه در ابتدا «اهل تسویه»( «شعوبیه پیشاهنگان نهضت استقلال طلبی ایران». عبدالحمید آیتی، آموزش و پرورش (تعلیم و تربیت)، دی ۱۳۴۹، شماره ۱۱۹، ص۷. بازبینی شده در ۲۱ ژانویه ۲۰۱۲.)خوانده میشدند، اما بعدها به «شعوبیه» شهرت یافتند. گروه دوم کسانی بودند که در برابر تبعیض و مظالم اعراب، راه تعصب و افراط در پیش گرفتند و قائل به تفضیل و سیادت عجم بر عرب بودند.( ممتحن، نهضت شعوبیه، ۱۹۴.) بعدها به تدریج نام شعوبیه به هر دو گروه اطلاق شد و گروه اخیر، پایهگذار نهضتی شد که به تحصیل استقلال ایرانیان در حوزههای سیاسی، فرهنگی و ادبی منتهی گشت. استعمال لفظ شعوبیه به معنای مخالفان قوم عرب، به احتمال زیاد به بعد از سال ۱۳۲ هـ. ق و دوران حکومت بنیعباس بازمیگردد.( نهضت شعوبیه و نتایج سیاسی و اجتماعی آن». حسینعلی ممتحن، بررسیهای تاریخی، خرداد و تیر ۱۳۵۳، شماره ۵۱، ص ۱۸۸ به بعد. بازبینی شده در ۲۱ ژانویه ۲۰۱۲.) شعوبیه به معنای عام نام فرقهای است که معتقد به فضیلت عرب بر سایر اقوام نیست و به معنای خاص عبارت از فرقهای است که دشمن جنس عرب است و این قوم را پستترین اقوام عالم میشمارد و جنس عجم را بر عرب ترجیح میدهد.( ممتحن، نهضت شعوبیه، ۱۹۴.)»»[9]
[1]تاریخ تاجیکان،بابایوف،پیشین،ج.اول بخش دوم،برگ،۴۴۵.
[2] ن.و.پیگولوسکایاآ.یو.یاکوبوفسکی،آی.پ.پطروفسکی،آ.ال.بلنیستکی،ال.و.استرویوا،تاریخ ایران از ددوران باستان تا سده هژدهم،ترجمه کریم کشاورز،چاگ انتشارات پیام،تهران ۱۳۵۳، ،برگ ۱۷۴
[3] ن.و.پیگولوسکیا،پیشین ،برگ ۱۵۹.
[4] نرشخی ابوبکر محمد بن جعفر،ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادیتصیح وو تحشیه مدرس رضوی انتشارات طوس،برگ ۸۰.
[5] تاریخ تاجیکان،بابایوف،پیشین،ج.اول بخش دوم،برگ،۴۴۷.
[6] تاریخ تاجیکان،پیشین،برگ۴۴۷.
[7] تاریخ ایران ، ن.پ.پیگولوسکایا،آ.یو.یاکوبوفسکی ،پتروفشکی ،بلنیتسکی ،ل.و.استریوا، ترجمه کریم کشاورز،ایران در تحت سلطه خلفای اموی،برگ ا۵۹.
[8]ن.پ.پیگولوسکایا،آ.یو.یاکوبوفسکی ،پتروفشکی ،بلنیتسکی ،ل.و.استریوا، ترجمه کریم کشاورز، ایران در تحت سلطه خلفای عربی و...، برگ ۱۴۴.
[9] این مقاله آخرینبار در ۱۹ جنوری ۲۰۱۹ ساعت ۲۳:۱۸ در ویکی پیدیا دانشنامه آزاد ویرایش شدهاست.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
سیستان : خرما ، انگوزه ، نمد های زمینداوری ، زنبیل و ریسمان لیفی و بوریا (مقدسی)
کابل :جامه های نخی و دستمال های هشت گوشه یی ، هلیله و نیل اعلی (ادریسی)
بست: میوه های خشک و کرباس و صابون (حدود العالم)
سروان: میوه های خشک و انگور و خرما (ابن حوقل)
مرو: خربوزه خشک ، اشتر غاز و ابریشم و پنبه نرم ، و البسه نخی (اصطخری) رو پوش ابریشمی و نخی ، گاو ، پنیر ، دیگ و شیره و مس (مقدسی).
بلخ : اشتران بختی و غلامان ترکی (اصطخری)؛ صابون و کنجد و برنج و جوز و بادام و مویز و روغن، پوست و شربت و انگور و انجیر و رب انار و زاک و کبریت و سرب و زرنیخ(مقدسی)
بدخشان : مشک تبتی (حدود العالم) ؛ بیجاده و لاجورد (اصطخری)؛سنگهای گرانبها برنگ سرخ و اناری و دیگر رنگهای پسندیده ((ابن حوقل)
کران : مشک و برده (اصطخری)
شومان: زعفران (اصطخری)
طوس: ریسمانهای خوب و بوریا و حبوب (احسن التقاسیم)
سرخس : اشتر حبوب (مقدسی)
ترمذ: صابون و انگوزه (مقدسی)
والوالج: کنجد و روغن آن و جوز و بادام و پسته و برنج و نخود و جو و روغن و شاخ حیوان ، و پوست روباه و قروت (مقدسی)
خوارزم : سمور و سنجاب ، قاقم و روباه و خز پوست و پوست بز و خرگوش ، ملون و شمع و تیر و کلاه و دندان ماهی و کهربا و کیموخت و عسل و شمشیر و زره و جلغوزه و گوسفند و گاو و انگور و مویز و کنجد و فرشها و جامه ها و دیبا و روی پوش و قفلها و کمان و قروت و ماهی و کشتی (مقدسی)
فرغانه : بردگان ترکی و البسه سپید و اسلحه و شمشیر و مس و آهن و روی و سرب (اصطخری)؛دانۀ عناب فرغانی به آفاق برده میشود (ابن حوقل)؛ نوشادر و سنگ پا زهر[پاد زهر] و سنگ مقناطیس (حدود العالم)
نشاپور : (ابر شهر ) پیروزه معدن ریوند( مقدسی) انواع البسه فاخر نخی و ابریشمی (ابن حوقل) ؛ ریواش و کارد و البسه سپید و عمایم شه جهانی و روی پوش و جامه های ابریشمین و عقابی و سعیدی و مشطی و زیور ها والبسۀ مویینه و اهن (احسن التقاسیم)
ختلان : اسپ و استر و مواشی (ابن حوقل)
کش : معدن دارو ها و استران نیک و ترنگبین و نمک سرخ که بهمه جهان بروند (حدود العالم )
ترمذ : صابون نیک ، بوریا و باد بزن (حدود العالم)
چغانیان : جامۀ پشمین ، پلاس و زعفران (حدود العالم)
قبادیان : روناس (قوه)که مقدار زیاد بهند برند (ابن حوقل) نفت و پیروزه و قیر وزفت (مقدسی)
شرغ (بخارا): حلوای مغزین از دوشاب ، پوست گاو ، و چوب و ماهی شور و تازه و پوستین بره و کرباس (تاریخ بخارا) .
زندنه بخارا:کرباس زندنیچی که بعراق و فارس و هند بردندی به قیمت دیبا (تاریخ بخارا)
هرات : جامه های فراوان و دیبا ئ خلدی وزبیب طایفی و مویز سبز و سرخ و دوشاب و شکرینه و پولاد و پسته (مقدسی) برنج مارابادی و چوب عرعر فوشنجی (اصطخری)کشمش کرخی و مویز طایفی مالنی (ابن حوقل)
غرجستان :برنج بشین و مویز سورمین (اصطخری)سیم و نمد وفرش خوب و گلیم و اسپان خوب و استر (اصطخری)
پنجهیر (پنجشیر) :زر و لاجورد و جواهر دیگر (ابن حوقل)
جوزجان : پوستهای که بتمام خراسان برند (اصطخری) غالباً پوست قره قل باشد
بامیان : نیل بقیمت سالانه دو ملیون دینار طلائی (ابن حوقل)
نسا و ابی ورد : البسه ابریشمین کنجد و روغن آن و جامه های زر بفت و بنبوزی و پوستهای روباه (احسن التقاسیم )
ماواءالنهر :جامه های نخی و پشمی و پوستی و نوشادر و کاغذ و زیبق و سیم و زر و بهترین غلامان ترکی و مشک تبتی و خرخیزی و زعفران چغانی و پوستهای سمور و سنجاب و روباه و غیره و طرایف آلات آهنی و جامه های که در خور شاهان بود (اصطخری)سیم و زر و جواهر های گدازنده و دارو ها چون زاک و زرنیخ و گوگرد (حدود العالم)
بخارا : جامه نازک و تنگ اسپ و چربو و جامۀ اشمونی و پوست میش و روغن (مقدسی) البسه نخی و فرش و مصلی و جامه های پسندیده (ابن حوقل) شوره (حدود العالم )
سند : در کنار شرقی جنوبی خراسان از سرزمین سند ، کالای بازرگانی قرار ذیل صادر شدی :
از منصوره نیشکر و از قرصدار فانید یعنی شکر سپید ، از طوران شکر سپید ، و از سندان برنج و جامه و نار گیل ، و از گنداوی اشتران بختی (اصطخری) گاومیش و گوره خر از سند صادر شدی (تنبه والاشراف)مرغ و طاؤس(طاووس) (البلدان) از ملتان مشک و از دیبل مشک اعلی تبتی و از منصوره پیزار و عاج (البشاری)
مرکز تجارتی سمرقند:
در شمال مجرای عظیم آمو دریا وادیهای وسیع و سرسبز و زر خیز چغانیان و ختل و سغد افتاده است که از سرزمینهای معمور آسیای میانه بشمار میرود.
در اینجا مرکز تجارتی سمر قند از چهار طرف با ممالک چین و ترکستان و خراسان ربط داشت و بقول اصطخری بار کدۀ و فرضۀ ماوراء النهر و مجمع بازرگانان و بزرگترین مولدان اموال بازرگانی بود از این شهر بهترین کالا ها را در بلاد ها میبردند و بهترین بردگان ماوراانهر در این شهر بفروش میرسید . در کش مقدار بزرگ ترنجبین بهم رسیدی، سمر قند مرکز تجارت و صنایع کاغذ سازی بود .
کالاهای تجارتی سمر قند :
کاغذ تناب علفی ، جامه های سیمگون (دبیبا؟) و جامه های سرخ ، مصور ، جلغوزه و جوز و دیگهای بزرگ مسی و مرتبان و چرم اشتر و دهانه(قیزه ولگام) ستور رکاب و تسمه (مقدسی) موز ه و شیشه و سیم وزر (اصطخری)
چشمه های عایداتی خراسان:
1. نقد و جنس 450،500،000/ درهم - مقارن سال 190ه/810م
2. خراسان،000،000 ، 10- سیستان 5،390،000 درهم – سایر علاقه جات سیستان 1،000،000 جمعاً =44،000،000 درهم سال 200 ه/821م -
مؤرخان عهد اسلامی مجموع در آمد مالی عباسیان را دراوج قدرت خلافت (هارون و مامون) را قرار ذیل اینطور ضبط کرده اند:
ابن خلدون از سال 204 تا 210 هـ 396،155،000 درهم
قدامه 225هـ 388،291،350 درهم
ابن خردازبه 232هـ 299،256،340 درهم
از این چنین استنتاج میگردد که عموم در آمد نقدی عباسیان در اوایل سده سوم هجری بالغ بر 400،000،000 درهم بدون در نظر داشت قیم برده، غلات ، و مواشی بوده است( که به قول مولف تاریخ تمدن اسلامی این رقم معادل مجموع عاید امپراطوری روم در اوج قدرت آن بقول گین مورخ دولت رومانی میباشد. و بقول ابن خردازبه عایدات دولت پارس در عصر پرویز تا 750 ملیون در هم میرسید .) -
این مالیات شامل تمام خراسان تا نیشاپور میباشد که بدون از درآمدی است که از مناطق غزنی رخج (قندهار کنونی) و کابل و سند که در مورد عایدات این مناطق تاریخ نویسان عرب سکوت کرده اند میباشد که اگر تمام قلمرو زیر سلطه عباسیان از سند تا نیشاپور در نظر گرفته شود این رقم شاید بیشتر از 800ملیون درهم شود که رقمی است که هیچ امپراطوری ای در مراهلی از تاریخ به آن نایل نیامده است .
عایدات مالی خلافت عباسیان از توابع خراسان:
ابن خرداذبه وقایع نگار امور مالی دولت عباسی در 233ه/848م احصائیه عایدات مالی عباسیان را این چنین توضیح داده است:
سازمان مالی و اداری دربار خلافت همان بود که قبل از اسلام در خراسان رواج داشت ، و در آمد های مالی سر زمین های شرقی خلافت عباسی که بحساب در هم پیمایش شده است چنین می باشد:
سیستان 6،776،000 درهم
رخج و زابل و زمین داور و تخارستان 947،000 "
سرخس 307،440 "
مرو شاهجان 1،147،000 درهم
بادغیس 440،000 "
هرات و اسفزار و گنج رستاق 1،159،000 "
پوشنگ غرب هرات 559،350 "
طالقان بین مرو رود و بلخ 21،400 "
غرجستان میان هرات و مرو رود و غزنه 100،000 " و دو هزار گوسفند
نواحی تخارستان بین بلخ و جیحون 160،000 "
فاریاب (از قول طبری) 70،000 "
قبروغن (فته غن) یا قطغن 4،000 "
گوزگانان 154،000 "
ترمذ 2،000 "
برمنخان و بنجار (بنجهیر = پنجشیر) 206،500 "
ختلان و بلخ و کوهستان آن 193،300 "
مندجان 2،000 "
خلم 12،200 "
روب و سمنگان 12،600 "
ربوشاران 10،000 "
بامیان 5،000 "
کابل 2،500،000 "
کابل دو هزار کنیز غزی بقیمت 600،000 "
مکران 1،000،000 "
شغنان 40،000 "
یمگان 3،500 "
واخان 20،000 درهم
کران 4،000 "
کست (خست و فرنگ) 10،000 "
اخرون 32،000 "
بقول همین مورخ مالیات خراسان در سال 210ه /829م هنگام سلطه طاهریان چنین بود:
مجموع 44،846،000 درهم نقد
اسپ سواری 13 فرد
گوسفند 200راس
غلام غزی 200 نفر 600،000درهم
جامه کرباس 1178 جوره
آهن تخته 3000تخته -
اگر جمع آوری مالیات های علاقه جات خراسان را در ادوار مختلفه نشان دهیم این اعداد و ارقام متفاوت میباشد که در ذیل دلایل آنرا می آوریم
علل افزایش مالیات: در دو صد سال از تاریخ هجرت اکثر سرزمینهای خراسان بقول تاریخ نویسان عرب که در جلد اول این کتاب آنرا ذکر نمودیم همۀ آن در سوقیات عسکری بخاطر گسترش مناطق جدید به اسلام بوده است که خراسانیان جنگ های سختی را متحمل شده اند و بطرف مقابل که سپاه عرب بود نیز خسارات هنگفت مالی و جانی را عاید کرد . اما علی رغم اینهمه سوقیات در عهد عباسی که اکثر مناطق خراسان توسط امرای که نژاد خراسانی داشتند از قبیل خانواده های برمکیان ، صفاریان و فوشنجیان ، و سیستانیان اداره میشد باعث این گردید تا سرزمین خراسان رشد طبیعی خود را آنطوری که ضرورت داشت تحت مدیریت و کاردانی امرای خراسانی خود پیمودند که این کار باعث شد تا چشمه های عایداتی این مناطق بلند رفته و مقادیر زیاد پول و ثروت بخرانه دارالخلافه بغداد بریزد که از آن در سیستم های آبیاری ، اصلاحات در کشاورزی ، ساختمان شهر ها ی بزرگ نظیر بغداد و بصره با ایجاد کاخهای رفیع و تزهیب بالاتر از معمول این کاخها که نتیجتاً به افسانه های هزار و یک شب یا شب های بغداد در کاخهای این شهر خرچ شد که اگر گزافه ها را از بین آن دور کنیم واقعاً این خاندانهای که منسوب به خلافت بغداد بودند از ساز و برگ شکوهمندی برخوردار بوده اند که از اثر ثروت خراسانیان می باشد . روی همرفته این ثروتها باعث شد تا این دارلخلافه و سرزمین های کشاده شده شان در امر ثقافت و فرهنگ و دانش نیز سر آمد اقران شوند که ما در اینده روی این طرز ایجاد شده از مدنیت مختلط امرای عباسی و خراسانی بحث های خواهیم داشت.
قسمیکه تاریخ نویسان اذعان داشته اند این عایدات از اثر عوامل طبیعی و سایر عوامل از قبیل جنگ ها و نا ارامی ها افزون بر آن فراز و فرود های را متقبل میشده است چنانچه عایدات فاریاب در حدود سال 123 هجری هفتاد هزار درهم بود در حالیکه این رقم تا سال 132 به 55هزار درهم تقلیل مواجه شده است که عواملی را که در بالا از آن ذکر کردیم بقول ابن خرزداد به بشمول مدیریت های بد و آمرین بی کفایت باعث این تقلیل ها یا فرود ها در عایدات نیز گردیده است . ما به این نتیجه میرسیم که در فراز و فرود های عایداتی همیشه عوامل باز دارنده و تقلیل دهنده و بر عکس آن وجود دارد که باعث فراز و فرود سطح عایداتی میگردد که عامل عمده و غیر کنترول شونده آن عوامل طبیعی از قبیل ، بدی آب و هوا تقلیل میزان بارنگی های سالیانه ، زمستان های زود رس و دیر رس ، سیل زلزله ، امراض واگیری که در آن وقت بشر قادر به کنترول آن نبود؛ همۀ این عوامل در فرود سطح عایداتی تاثیر داشته است که تمام این عوامل در سیر تمدنی خراسانیان گفته می آید.
خراسان سرزمینی است که با داشتن رود های خروشان و دائمی که از کوه های هندوکش ، بابا ، سطوح مرتفع پامیر سر چشمه دارد آب گوارا و شیرین را در طول هزاران سال در مجاری خود به زمین های آطرف ان جهت مشروب ساختن زمین های زراعتی جریان داشته است . این منطقه با داشتن فصول متنوع و ثابت که عبارت از بهار و تابستان و خزان و زمستان می باشد(چهار فصل) زمینه رویش انواع گونه گون میوه جات سبزیجات و حبوب را محیا ساخته است . از دوران قدیم ، زمانیکه بلخ بامی بنا نهاده میشد روئسای اقوام آریایی را دهقانان تشکیل میداد واین واژه بمردمی اطلاق میشد که در شهر یا منطقه معین اسکان داشتند که به پرورش انواع حیوانات و رویش انواع نباتات در زمین ها مصروف بوده و به بهانه نزدیکی و مدایمت در زمین صاحب مدنیت های وسیعی در تاریخ شده اند . چنانچه در حصه اول گفته آمد که دهقان مرو و خراسان گردانندگان سکان اقتصاد و سیاست و حکمراویی بوده اند و یکی از مثالهای آن به نقل از طبری دهقان مرو که برزویه دهقان نامداشت که یک پهلوان نامدار و یک سیاستمدار همه چیز فهم و یک حکمران با تدبیر بوده است .
معهذا این مسایل همیشه باعث گردیده است تا مردم خراسان در هر محل و ناحیه ای دارای شهر و زیستگاه های دائمی باشند که این مسأله عرب را نیز ترغیب نمود تا بجای خیمه های سیار به ساختمان شهر کوفه (امویها) بصره و بغداد در عصر عباسی ها که بعداً بزرگترین مدنیت اسلامی عباسی را در خود پرورش داد ، اقدام نمایند.
حوزه های زراعتی خراسان را نظر به موجودیت رود ها و میلان آن میتوان چنین شناسایی کرد:
•ساحۀ کشاورزی مناطق آمو دریا: این در یا که از سطوح مرتفع پامیر سر چشمه دارد با معاونین آن که دریای پنج ، کوکچه ، شخ و غنج و بعداً دریای کندزو بلخ میباشد وادیها و دره های بدخشان و کناره های ساهلی دو طرف رود آمو یا جیحون از این آب استفاده نموده داخل مناطقی که فعلاً ترکمنستان نامیده میشود و در آن زمان خوارزم نامیده میشد تا به جهیل یورال مناطق وسیعی را قابل کشاورزی و سکنا ساخته که همین اکنون نیز به پیمانه بیشتر از آب این دریا به ترتیبی استفاده میشود که از چندین سال است آب این دریا به جهیل یاد شده اورال نمیرسد.
این دریاتوسط معاونین آن در جنوب دره های بدخشان ، تخار ، بغلان ، کندز ، سمنگان ، بلخ را تا حوالی جوزجان و فاریاب مشرب میسازد
•ساحه هریرودو مرو رود (دریای مرغاب): که این دریا از کوههای بابا سر چشمه گرفته به موازات هم مناطق بادغیس تخته بازار و چار جوی (مرو) و هرات را تا مناطق سرخس آبیاری کرده بهترین محل برای پرورش انواع درختان میوه و دامداری در منطقه بوده است.
•حوزه هیرمند: توسط دو دریای هیرمند و ارغنداب، خاش رود و فرا رود مناطق غرب و جنوب غرب ، غور ،زمین داور سیستان و رخج یا قندهار کنونی را با وادیهای ارغنداب ، نیمروز ، زرنج و از آنجا قسمت های بلوچستان فارس را آبیاری مینماید. که در مسیر این دریا مدنیتها شکوفا و گسترده یی وجود داشته است که در جلد اول گفته آمد.
•ساحۀ دریای کابل: که تمام گندهارای قدیم را از کابل تا سند در بر میگرفت که حاوی ننگرهار ، لغمان ، کنر و پیشاور تا به اتک را در بر میگیرد که در مسیر این دریا مدنیت های قدیمه از قبیل کابل ، دنپوره (جلال آباد کنونی) ،پشاور و ویهند قرار داشته و زمینهای زیادی را آبیاری میکند.
•ساحۀ مهران یا دریای سند: که تمام اراضی جنوب پشاور را تا حد ملتان و اوچ و دبیل حدود تته و کراچی کنونی را در بر دارد. که مناطق تته ، منصوره و دبیل یک ولایت علحیده بود که توسط خلفای اموی اداره میشد.
زراعت و فلاحت:
هیونگ تسونگ سیاه وزایر چینی که از این مناطق دیدن کرده است در یاد داشت های خود آورده است :« در تخارستان اکثر مردم از پنبه خوب که در آن جا کشت میشود از ساختن لباس استفاده میکنندو برخی پشم را هم بکار می برند .»
ولایت جوز جان یا (هو –شو- یوکین) که دارای مراتع و رود خانه های فراوان بود ، پرورشگاه اسپهای بسیار خوب (شین ) شمرده میشد ، و در کهساران بین جوزجان و بامیان که آنرا (کی چی) گز نامیده سبزیجات و غله فراوان و گل اندک بود.
در بلخ یا (پوهو) گوید:محصولات اراضی و کشاورزی آن متنوع و گوناگون بوده و شمردن گلهای خود رو و کشتی آن مشکل است.
بامیان گندم خوب و بهاری ولی میوه کم دارد ، مراتع آن برای پرورش مواشی نهایت مساعد است ، گوسفند و اسپ بوفور پیدا میشود.. پوشاک شان از پوست و پشم ساخته می شود که برای مردم آنجا مفید است.
کاپیسا دارای غله جات بوده و در آن انواع اسپ های اصیل پیدا میشود و بیخ نباتات خوشبو یا یو-کین شاید زرچوبه پیدا میشود.
لغمان دارای مزارع برنج و کشتزار های نیشکر است ، درختان میوه دار بکثرت می روید و لباس مردم از کتان سپید است .
وادی گندهارا(پولو- شا – پولو) پیشاور غله جات و انواع گل و میوه فراوان دارد و دارای کشتزار های نیشکر که از آن شکر قهوه یی رنگ یا گر تیار میکنند.
سوات یا (اوچونگ- نه) اودیان ، آورده و گوید اقسام غله در آن می روید مگر کشت های آن پر بر نیست ، انگور به وفرت و نیشکر خیلی کم دارد ، جنگل های آن انبوه وسایه دار و میوه های ان لذیذ است و جامه مردم آن از پنبه سپید است.
بلور یا چترال و نورستان در بین کهسار پر برف واقع است . پیدا وار آن گند م است .
وادی سند برای هر گونه غله و میوجات مساعد است و گندم و ارزن بکثرت کشت می شود.نرگاو ، شتر ، گوسفند و قاطر به وفور تربیه میشود.
هیونگ نسونگ مناطق رخج و داور را دیدن نکرده و سیستان و هرات را که در آن مزدا پرستی رواج داشت ندیده است . از این سبب در مورد پیداوار آن سکوت کرده است .
در مجموع از یادداشت های هیونگ تسونگ چنین بر می اید که مردم خراسان زارع و کشاورز بوده و از آبهای کاریزی نیز استفاده میکرده اند و دارای وضع مالی وتوانایی بیشتر بوده اند.
او خاک غرنه را حاصل خیز توصیف کرده از زرد چوبه و هنگ در پیداوار کشاورزی آن نام می برد و آنرا دارای گندم های انواع زمستانی میداند که در مراتع آن مواشی از قبیل اسپ ، گاو و گوسفند پرورش می یافته است.و آنرا پایتخت (توسو-کو –چا) یا اراکوزیا دانسته است .
اندراب یا (انتاپولو)دارای زراعت منظم و گل و میوه است و خست و قندز نیز دارای انواع غله جات و میو های وافر میباشد.و خاک زرخیز تخاره برای هر نوع زراعت مساعد است . در بدخشان و شغنان نیز انواع گندم و لوبیا و انگور و ناک و اقسام آلو فراوان است . -
از تذکرات و یاداشت های بالا چنین نتیجه گیری میشود که مناطق خراسان مقارن باز دید هیونگ تسونگ،که برابر با سال نهم هجری است از رهگذر کشاورزی سر زمین پر از نعم بوده است که مردم آن دارای وضع مالی بهتری بوده اند.
در سالهای که طلیعه اسلام در مناطق خراسان تابیدن گرفت مورخین و نویسندگانی چون حدود العالم – ابن حوقل- الکامل- ابن خلدون – یعقوبی – بلاذری –و دیگران خراسان را ناحیتی بزرگ با خواسته بسیار و نعمتی فراخ و آنرا میانۀ آبادانی جهان دانسته است که در آن انواع مواشی اسپ و خر و جامه های زربفت و زر و سیم و فیروزه بکسرت یافت میشده ؛و اشتران سرخس و بلخ و گوسفندان غور و خلج و ستوران نواحی بلخ ، و جامه های نخی و ابریشمی نیشاپور و مرو و گوشت گوسفند عزی و عذوبت ابهای آمو و بردگان ترکی خراسانی شهرت داشته است .
در هرات کرباس،شیرخشت و دوشاب (حدود العالم) سنگ های آسیاب و فرشی (اصطخری) کنجد و پسته وشالی انگوزه و مویز و فولاد و دیبا (احسن التقاسم)
کرخ کشمش آن مشهور است (حدود العالم و اصطخری) مرو پنبه و اشتر غاز ، میوه های شیرین و لذیذ ، پنبه و کرباس و... (اصطخری) ؛گوزگان اسپان نیکو و پوست های دباغی شده حیوانات (ابن حوقل) ؛ بلخ ترنج، نارنج و نیشکر ، اشتران بخدی (اصطخری و ابن حوقل)؛ تخاستان : اسپ و گوسفند و اشتر و غله های فراوان (حدود العالم و ابن حوقل) ؛ ولوالج جوز و پسنه شاخ و پوست های روباه (احسن التقاسیم) ؛نبیز نیک و میوه بسیار (حدود العالم) ؛ پنجهیر (پنجشیر ): معدن سیم ، لاجورد ، وجواهر(حدود العالم ، ابن فقیه , ابن حوقل) ؛ پروان معدن طلا (احسن التقاسیم) ؛غور: پرده و زره ، جوشن سلاحهای نیکو؛گوسفند و مراتع سرسبز ، معادن سیم و زر(حدود العالم - اصطخری –ابن حوقل) ؛ سیستان : فرشها زیلو و خرمای خشک (حدود العالم) ؛ بست میو های خشک ، کرباس ، انگور و خرما ، سدر و ریحان (اصطخری – احسن التقاسم ) ؛نشاپور : جامه های گوناگون ، ابریشم و پنبه (حدود العالم - اصطخری) ؛ طوس : معدن پیروزه و مس و سرب ، بلور و هنگ و پوست سمور قاقم و سنجاب (حدود العالم – ابن حوقل –بلدان یعقوبی) ؛ گیاه پادزهر و چوب عر عر و ناجو (اصطخری) ؛ سرخس : گوسفند (اصطخری ) ؛ انبار (سرپل کنونی ) : پوستهای گوزگانی ، انگور و مویز (ابن حوقل) ؛ غرج اشار (غرجستان) : نقره ، نمد ، اسپ اعلی و تنگ استوران (ابن فقیه) ؛فره :خرما و انواع میوه (حدود العالم) ؛ درغش (زمین داور) :زعفران (حدود العالم) ؛ بدخشان :معدن سیم و زر و بیجاده و لاجورد احجار نفیسه (ابن حوقل) ؛ رخد یا رخج (قندهار ) : البسه و انواع حبوبات (اصطخری ) ؛ کابل : نیل و جامه های نخی ، و معادن فراوان آهن (ابن حوقل) ؛ واخان و شغنان : غلامان و سیم و زر (طلای دریایی ) ؛قیقان (قلات بلوچ): انگور و انار و میوه های سرد سیر (اصطخری) ؛ غزنی گوشت بسیار لذیذ و پاکیزه (احسن التقاسیم)) ؛ ماواءالنهر انواع حیوانت اهلی اسپ ، بز و گاو گوسفند ، شتر ، لباس پشمی و ابریشمی ، معادن طلا و اهن کاغذ و بردگان ترکی بینظیر ، مشک تبتی و زعفران انواع پوست های حیوانات وحشی شیشه و روی و سرب ، نفت و قیر و پیروزه ، سنگ سوختی (ابن حوقل)
بقول جلد اول تاریخ تمدن اسلامی و جهشیاری و ابن خلدون آنچه را که موارد خراج از بیست و هفت ولایت خرایان است اینطور ثبت شده است که دارای دوصد الی دونیم صد ملیون بوده است بحد اتساع خود رسیده بود که شامل ولایات شرقی مکران – طوران – بیابان خراسان – سیستان نفس خراسان – و سند میباشد . هر چند از رهگذر نفوس شناسی شاید این رقم یک کمی مبالغه امیز باشد اما آنچه که خط تاریخ را روشن میسازد تأئید جغرافیدانان شهیر از قبیل ابن حوقل و جهشیاری میباشد که ذکر کرده اند سرزمین خراسان با داشتن ضیاع و عقار سرشار و امکانات زیست بومی از جمله مناطقی در مقطع تمدنی ای میباشد که سال یک بار نسبت کثرت در آمد توجه مامورین مالیات دولت های اموی و عباسی را بخود جلب کرده بود. زیرا خراسان از جمله مناطقی میباشد که التقاط تمدنی در اینجا صورت گرفته است . چنانچه به تصریح ابن حوقل مناطی هم مانند هرات سال دو مراتبه توجه مامورین جمع آوری مالیات را جلب میکرده است . چنانچه قدامه بن جعفر بغدادی متوفی 337ه/948م مالیات دولتی عباسی را در کتاب الخراج خود ثبت کرده است که اعداد و ارقام آن قبلاً گفته امد .
بروایت موثق تاریخ نگاران این مالیات از خراسان و اطراف آن جمع میشده است:
بموجب قید ابن خلدون در مقدمه کتاب تاریخ وی 396،155،000 درهم ضبط گردیده است .
رشد کشاورزی و صنایع خراسان در عهد عباسیها:
خراسان از مجاری دریای سند الی مکران دارای سرزمینهای وسیع و آبادانی های فراوان بوده است که توسط دریا های که در منطقه جریان داشته است سیراب میشده اند . که این آبها قسمی که در قبل گفته آمد از ارتفاعات پامیر ، کتل انجمن و کران و منجان در منتهی دره پنجشیر و محل وصل منطقه بدخشان کوههای هندو کش و کوه بابا سر چشمه گرفته معمولاً بجانب غرب میلان داشته است که این رودخانه ها از رهگذر منابع آبی و استفاده آن در کشاورزی دارای اهمیت خاصی بوده است که بقول اصطخری این منطقه را از جمله مناطق ربع مسکون بشمار آورده است . چنانچه جغرافیا نویسان و مولفان عربی و غیر عربی در باره زراعت و پیداوار خراسان اطلاعات و اشاراتی مبسوط دارند که در این کتابها درج است که مربوط به قرن دوم و سوم هجری میشود.
کتاب حدود العالم در مورد خراسان اینطور اشارت دارد :ناحیتیست بزرگ با خواسته بسیار و نعمتی فراخ. و ابن حوقل میگوید:اشتران سرخس و بلخ و گوسفندان غور و خلج و ستوران نواحی بلخ و جامه های نخی و ابریشمی نیشاپور و ... شهرت فراوان دارد .
سیستم های آبیاری :
در خراسان کشاوزران بخاطر کشت وزرع از آبهای رود خانه ها و چشمه ها چنانکه ذکر آن گفته آمد استفاده میکردند و ساحات خراسان شمالی ، سند ، کنر ، کابل ، پروان ، هلمند و قندهار بلخ و مرو رود از جمله مناطق حاصل خیز و دارای رود خانه های خروشان میباشد که در مقابل این رود خانه ها بند های آبگردان احاث میشد و از آن نهر ها جدا میشد که از هر نهر جدار های متعددی جدا میشد که هر کدام آن مناطق معینی را مشروب میساخت که حق آبه هر کدام از این نهر ها و جداول معین و ثابت بود . بعضاً زمینهای که در نزدیکی های منابع آب قرار میداشتند در آن مناطق باغها ایجاد میشد و در کنار همین رود خانه ها شهر ها آباد میشد که شهر کابل ، جلال آباد قندهار ، بلخ هرات و غیره شاهد بر این ادعا میباشد. از قدیم الایام تا بحال سالانه بصورت عادی این نهر ها توسط حرکت های دسته جمعی پاک کاری میشد که هر منطقه بمقدار استفاده از آب نفر جهت پاک کاری این انهار تهیه مینمودند که تا بحال نیز این رسم متداول است . در اکثر حالات از قبیل بارندگی های بی موقع ویا وقوع سیلابها بصورت فوق العاده این بند های آب گردان ترمیم و باز سازی میشدند.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
مژده رهایی بخش
رهایی از قدرت خشونت آمیز ملکان که از روز گار یورش اسکندر و حتی پیش از آن هر گونه روشن اندیشی را از افق فرهنگ عامه رانده بود . چنانچه یکی از سپاهیان هوشمند از اردوی سعد بن ابی وفاص، در بار گاه رستم فرخ زاد گفته بود:«برخی انسانها را در برابر برخی دیگر به بندگی و نیایش وادار کرده بود . رهایی از سلطه فریب آمیز و جابرانه مغان و آتوریانان { آتوز یا آتوریانان ، بمعنی مفرد آتش و بمعنی جمع یکی از طبقات چهار گانه جامعه ساسانی که شامل روحانیان ، مغان ، موبدان و هیربدان . داوران بوده ، فرهنگ عمید. } که آزر مقدس خوانده آتشگاه آنها از عهد خسر انوشیروان باز ، همه چیز را در شهر تا روستا در کام سیری نا پذیر خویش ربوده بود ، و جز خشم و آز و فریب و دوزخ چیزی برای مردم باقی نگذاشته بود .»
این وضع باعث آن شد که ایرانیان روز بروز از دین زردشت که در مبانی دارای یک جهان بینی اخلاقی و اجتماعی بر مبنای یک عقیده خاص وسالم که جامعه آنوقت را در تداوم به ، به زیستی سمت و سو میداد در اخیر باعث فاصله گرفتن مردم روز تا روز از این مذاهب می شد به قسمیکه جامعه پارسی به مسیحیت بگروند .[1] چنانچه اگر فارس توسط مسلمانان فتح نمیشد ، بزودی کیش مسیح جایگزین دین زردشتی می گردید و جای آتش دانها را کلیسای مسیحی میگرفت که شاید رویداد های قرون وسطی که در اروپا دامنگیر مردم اروپایی که بی شباهت به کاست های که در ایران بود نبودند، میشد فساد موبدان مذهبی زردشت بمانند محکمه های انگیزاسیون اروپای قرون وسطی مردم را بحدی در تنگنا قرار داده بود که همانند آن در تاریخ ملتها کمتر دیده شده است . در آن دور مثل امروز کشور ما که رشوه و بد دینی به اوج خود رسیده است در حکومت ساسانیان نیز رشوت و آتش پرستی به اوج خود رسیده بود . حتی گرمابه سازی و اهنگری نیز حرام بود . شاهان ساسانی در حرمسراهای خود هزاران زن و کنیز داشتند . نجبا و موبدان و دیگر حکام ساسانی گاه بیش از یکصد زن در حرمسراهای خود داشتند ، بر علاوه دارای کنیزکان بیشماری نیز بودند و این عمل به آئینی بود که مردانگی را با تعدد زن معیار میکرد. هر که زن بیشتری داشت مردانه تر بود . در حالیکه اکثر مردم عامه فارس حتی قدرت داشتن یک زن را هم نداشتند ، چرا که بار سنگین مالیات و جنگهای بیشمار بگردن آنها بود و طبقات مرفه از دادن مالیات معاف بودند . در چنین هوا وفضای فاتحان مسلمان که هدیه شان مساوات قرآنی و شعار شان رهایی مردم از اوهام شرک و خلاصی مردم از بندگی جباران بود قدوم شان را بداخل خاک فارس گذاریدند .
سیل موج انسانی که در دنبال فتح مداین و جلولا و نهاوند در تمامی زمین های خراسان در مدت اندک سلطۀ جباران ساسانی را در هم شکست تدریجاً بر حس بیگانه ستیزی غالب آمد به قسمیکه آسیابانی در مرو(مرغاب) یزد گرد شاه ساسانی را مقتول میسازد و گوشوار و کمر بند های مکنون به در و گوهر او را به خلیفه ارسال میدارند. این واقع نگری که ناشی از شعور تجربی و چشم انداز ی بود که طبقات مردم محروم را بعد از سپری شدن قرون افق تازه ای را برروی آنان می کشود. این افق تازه طلوع یک صبح روشن را در دنیای آنها اعلام میکرد که به حکم این دین تازه می بایست در آن دیگر هرگز بعضی از مردم بعضی دیگر را به بندگی نگیرند .[2]
گسترش دایره اسلام در ایران یا سرزمین های خراسان سیر تمدنی چندین هزار ساله را از دوران اولین مهاجرتهای این اقوان بطرف خراسان و فارس و هند بیک نظام تمدنی محکم و انحطاط نا پذیر تبدیل کرده بود از هم گسست و دلایل بیشماری در مورد مرگ تمدن آریایی پارسی و آریایی هندی و آریایی گریک و بودیک و سایر فرهنگ های موجود در منطقه که تابع تمدن مضاعف آریانا میشد ماهیت خود را از دست داد و به چیز نوی تبدیل شد . آتش کده فارس پس از گذشت یکهزار سال خاموش شد و قسمیکه گفتیم آخرین پاد شاه از خاندان کیانی فارس یزدگرد سوم به قول طبری، ابن اثیر و بلاذری، بدست آسیابانی کشته شد و جالب تر از آن این که یک قرن بعد یکی از نبیرگان کیانیها بنام «نعمان بن ثابت» مشهور به امام اعظم پیشوای بزرگ مذهب اهل سنت و جماعت در جهان اسلام مخصوصاً فارس ، خراسان ، ماوراء النهر، اناتولی (ترکیه) و هند و غیره گردید.
قسمیکه قبلاً اذعان داشته بودیم هر گز هیچ تمدن و عوامل آن حتی حملات اسکندر مقدونی هم نتوانست در فرهنگ و تمدن این مردم نقطه بارزی را ایجاد نماید اینکه دین اسلام در مدت ربع قرن توانست تمام کوچه ها و پس کوچه های تمدن پارس را در نوردید اما در مورد این یکی دیگر یعنی خراسان به درازنای دو قرن این ستیز و جا بجایی ادامه یافت این دو تمدن عظیم فارسی و خراسانی بالاخره تسخیر شد و این چیزیست که در ماهیت و جهان بینی این دین حقیقی وجود دارد که به بشر امکان تفکر و تدبر و ساختن زندگی مرفع را با قوانین عدالت گستر خود تضمین نموده است.
ملیونها نفر همچون پدر و پسر کفاش، برزگر ، دباغ ، آهنگر ، بنا و سایر حرفه داران آرزوی این را داشتند تا از زیر یوغ جباران فارسی و فیودالها و ملوک الطوایف خراسانی نجات پیدا کنند . و اسلام بهترین ظرفی بود که طبقه عامه میتوانستند خود شان را در آن بیابند.[3]
اتجارت- زراعت – صنعت – مسکوکات- مقیاسهای پیمایش –ادارات و تشکیلات –پسته و (برید)مخابرات – راه های مواصلاتی –تشکیلات نظامی – جامعه و طبقات – بانوان – طرز زندگی و رسوم .
در بین ممالکی که در نزد اعراب (عباسیان) مالیات زیاد میداد خراسان بود، چون سرزمین آن حاصل خیز و مردمش با همراهی با بنی عباس مورد توجه بودند ، لذا خراسان بسیار آباد گردید و خراج آن به چهل ملیون درهم رسید که به پیوست خراج عراق نصف کامل مالیات ممالک اسلامی میشد . جرجی زیدان نویسنده کتاب تاریخ تمدن اسلام در صفحه 290 کتاب خویش مینگارد:«در زمان عباسیان سه کشور بیش از سایر ممالک اسلامی مورد توجه بود. اول عراق که خاک حاصلخیز پر نعمت و برکتی داشت . دوم خراسان که هم خاکش حاصل خیز و هم مرمانش سلحشور و پشتیبان بنی عباس بودند . سوم . . . اما آبادی خراسان در آن موقع طوری بود که از همۀ ممالک اسلامی بر تر مینمود . مقدسی در ضمن گفتگو از شهر های عراق شرح مبسوطی از آبادی آن بلاد میگوید ولی همینکه به خراسان میرسد اظهار نظر میکند : گرچه شهر های عراق بسیار آباد و پر جمعیت است اما ده های خراسان خیلی مجلل تر از همین شهر های پر جمعیت عراق میباشد و بسیاری از خلفای بنی عباس خراسان را مملکت (مستقل) میدانستند.»
وی ماوراءالنهر(بخارا و مضافات آن) را نیز جزء خراسان دانسته و آنرا نیز پر از جمعیت و برکت دانسته است. ابن حوقل میگوید: « در هیچ یک از کشور های اسلامی جایی نکوتر و دلکش تر از بیرون شهر بخارا ندیده ام ، همینکه در بیرون شهر بخارا می روی تا چشم کار میکند بساط زمردین است ، آسمان مانند گنبد نیلگون بر روی آن درختها و گلها و گیاها پر تو افگنده است و از میان آنهمه سبزی و خرمی کاخهای مجلل ستاره های آسمانی یا کلاه خود های پولادین بر روی سطح آبگون نور می افشاند. وی میگوید : با صفا ترین گردشگاههای روی زمین سند و سمر قند و رود آبله و غوطۀ دمشق است.
والبته بسیاری از ممالک اسلامی در آن عصر درخشان مانند خراسان و ماوراءالنهر خرم و سرسبز و آباد بوده است.
خراسان بین سند و سغد وفارس و مکران و کرمان واقع بوده که محل اتصال روابط عمیق تجارتی و کلتوری بین ملل شرق چین و هند و غرب ؛ ممالک مصر شام و حلب و غیره بود که راه معروف و افسانوی ابریشم نیز از همین سرزمین میگذشت. که این راه بر علاوه اتصال مناطق تجاری عبور گاه زایرین بودائی نیز بود که از این سبب در مسیر این راه محلات پر تجمع خرید و فروش و مبادله اموال نیز موجود بوده است . هیونگ تسنگ زایر و جهانگرد بزرگ چینائی حین عبور از این خطه یادداشتهای مبنی بر تبادل طلاو نقره و یشم سفید و مروارید و عنبر و انواع جواهر و احجار گرانقیمت (لعل و لاجورد بدخشاان)را که در مناطق مرزی هند و خراسان مورد بیع قرار میگرفت ذکر نموده است که این امتعه در کابل ، کاپیسا و در اکثر بلاد خراسان متداول بود.
قبل از اینکه داخل اصل مبحث که تجارت در حول و حوش خراسان است به این نکته متوجه می شویم که خراسان چنانیکه بعضی ها آنرا خود ساخته و تاریخ پردازی میدانند نبوده بلکه بصورت ملموس و زنده در تاریخ ملتها جای استوار دارد که من در بخش های گذشته وضع سیاسی و سوق الجیشی این منطقه مهم در تاریخ اسلام را بصورت مشروح آورده ام و به آن تا زمانیکه این نام توسط انگلیس ها در مناسبت های قبایل حاکم در منطقه و عوامل محیطی و منطقوی از میان براشته شد و با تبانی انگلیس در گورستان اعقاب احمد شاه درانی و محمد زایی دفن گردید با علل و اسباب آن می پردازم.
از سرزمینهای خراسان سه راه به سرزمین هند امتداد داشت:
در شمال از وادی کابل و دریای کنر براه باجور یا مجری دریای کابل به وادی پشاور و سواحل در یای اباسین و سند میگذشت که این محل یعنی پشاور پایتخت زمستانی شاهان کابل بود که بزرگترین مرکز تجارتی و بودایی این منطقه در شمال آن در ویهند یا همان تاکشیلای معروف که از بزرگترین بازار های مکاره شرق محسوب میشد وصل میشد. که تاجر و سوداگران عرب ، چینایی و حتی آشوری و مصری و غرب از متاعهای گرانقیمتی که از این بازارها از قبیل ادویه جات ، عطریات ، جواهرات مشک و جامه های قیمتی هندی را خریداری و به کشور های خود جهت بازارگانی می بردند که این راه شمالی بازرگانی مناطق سغد،تخارستان و کابل را به سند وصل میکرد ، و چون تجارت سرزمینهای شمال هندوکش از این راه (از طریق اندرابه و پنجهیر یا پنجشیر) با هند صورت می گرفت بنا بر این وادی پروان بزرگترین مرکز داد و ستد و تبادل امتعه از کشور های مختلف توسط بازرگانان بود و همچنان شهر کابل نیز یکی از همین حلقات وصل کاروانهای بازرگانی که راهی هندوستان و بر عکس آن بودند میباشد که اکثراً در آن حدود دو ملیون دینارطلا نیل کابلی سالانه بفروش میرسید.
حکمرانی کابل در مرکز این راه بازرگانی درجنوب هندوکش با بلخ پیوستگی داشت و شهر بلخ با داشتن بازار های وسیع و بزرگی از کاروانیان چینایی ، سمر قندی ، مرو و سغد بار کده اموال تجارتی هندوستان نامیده میشد . و از هر طرف اموال تجارتی به این شهر میرسید و معاملات بزرگ بازرگانی و انتقال و ترابری آن از همین شهر صورت می گرفت .و چون بلخ با جوزجان پیوستگی داشت ، و شهر های جوزجان فراهم گاه صنعت کاران و بازرگانان اموال تجارتی بود . بنا بر قول البشاری بلخ دارای تجارت پر منفعت و محل تهیه اموال بازرگانی برای سند و هندوستان محسوب میشد . که شهر بلخ دارای چهار دروازه بود که البشاری دو در آن را بنام درب هندوان و درب یهودان می شمرد. و بارتولد گوید که : این اسامی حاکی از وجود اقوام هندی و یهودیی بودند که در این شهر سکنا داشته اند.
این قوافل تجاری از بلخ از طریق شمال کوههای هندو کش به کابل لغمان و سپس از طریق وادی کنر به هند میرسیدند ، ویکی دیگر از جا های بار گیر در این مسیر طولانی به هندوستان «لغمان» بود. و بعد از آن دنپور و آدینه پور بارگاه تمام تاجران خراسانی و مسلمان بود.
راه تجارتی ایکه از طریق غزنی پختیا از طریق درۀ گومل به بنو میرسید که از آنجا از طریق معبر نیلاب به پنجاب میرسید . ابن حوقل شهر« غزنی» را نیز از جمله نادر شهر های خراسان که دارای استقامت و تهذیب و تجارت گسترده بوده است و آنرا نیز گذر گاه هند میشمرد. این شهر در شمال با وادی کابل و در غرب با وادی ارغنداب که هر دو مرکز عمده بار کده ها و داد و ستد اموال تجاری بود پیوست میشد . بر علاوه این شهر با بامیان نیز از رهگذر نقل و انتقلات اموال تجارتی وصل بود . هلیلۀ کابل در آن وقت از شهرت بسزایی برخوردار بوده است که مردم برای خرید آن بیشتر به این شهر داد و ستد داشتند و همچنان منسوجات نخی کابل بدرجه اعلی بود که دستمال ها و عرقپاکهای هشت گوشه کابلی در تمام خراسان و چین وبخارا از اهمیت و بازار خوبی بر خوردار بود . قسمی که در قبل نیز گفته آمد سالانه به ارزش دو ملیون دینار طلای ناب «نیل» کابلی بفروش میرسید . در بازار های کابل امتعه نفیس هندی و چینی همیشه موجود بود .
از طریق همین دو راه اموال تجارتی به ماوراءالنهر و چین می رسید و بر عکس آن امتعه چینایی و بخارائی از طریق همین راه ها به هند و فارس و عرب انتقال می یافت ، که ابریشم چینی بسیار مهم بود ، ولی این تجارت در قرن ششم میلادی کمی یافته بود. زیرا یونانیان با آموختن طرز ترویج درخت توت وپرورش کرم ابریشم خود شان را از ابریشم شرق بی نیاز ساختند. ظروف چینی ، آهن خراسانی ، منسوجات رنگین از «کشمیر» و عود و مشک و دار چینی از «چین» قرنفل و نارگیل و البسه نخی و فیل از «هند» و «سند» از همین راههای خراسان به کشور های غربی انتقال میشد. چنانچه ابو زید سیرافی گوید : که کاروانهای بزرگ مال التجاره از هند به خراسان و از خراسان بهند انتقال میشد.
راه خراسان و سیستان به سرزمین سند و هند از نیشابور از هرات و سیستان و رخج گذشته و از وادی یشین (پشین) و شال (کویته)در دره بولان و سرزمین سند سرازیر میشد . که «هرات» مانند بلخ و شبرغان در ذخیره و تهیه مواد از نیشابور و بعداً انتقال آن از راه فوق به هند از شهر های مهم بوده است .چنانچه این شهر در سر راه سوقیات مهم عرب که به جانب خراسان و هند صورت میگرفت از اهمیت ویژه یی بر خوردار بود این شهر در قرن چهارم هجری از شهرت و اهمیت زیادی برخوردار شد و تمام اصنافیکه در مدنیت خراسانی رشد کرده بودند در این شهر به تولید انواع کالا ها از قبیل پوستین دوزی و صنایع چرمگری ، ریسمان بافی ، کفش دوزی و کلاه دوزی و غیره امور حرفوی مهارت خاصی داشتند. و نیز از هرات منسوجات فاخر ابریشمی به سایر نقاط بلاد اسلامی صادر میشد .
بقول مقدسی جغرافی دان شهیر دوره اسلامی نیشاپور خزانۀ مشرقین و تجارتگاه خافقین بود، و خواسته های تجاری آنرا تا عراق و چین میبردند ، و فرودگاه اموال تجارتی پارس و سند و مکران، خوارزم و جرجان بود.
هرات در پهلوی شرقی این مرکز شهری بود که کاروانهای امتعه خراسانی را از طریق مرو رود به بخارا و چین و بر عکس آن را پیوست میداد .
بخارا از دیر گاه مخصوصاً در دوره اسلامی در نقل و انتقالات اموال تجارتی و پیوستگی بخشیدن به این شبکه عظیم تجاری در قرن اول و دوم هجری از اهمیت خاصی بر خوردار و یکی از عمده مراکز تجاری ، تهیه و ذخیره و داد و ستد کالا های تجارتی بحساب میرفت . چنانچه اعراب از اثر همین امکانات و توانایی های عظیم تجاری که در این شهر وجود داشت آنرا "مدینتة التجاره " میگفتند. این شهر از جنوب با سیستان و بلخ پیوست بود که قوافل بزرگ از سائر سرزمین های خراسان سند و جرجان و چین به این شهر پیوستی و بر عکس آن شدی. این خطوط تجارتی عظما در محل سیستان به جاده های بست . بولان و رخج اتصال یافتی، چنانچه در هندوستان شهر بست (لشکرگاه کنونی) را مر کز تجارت گفتندی، باید تذکر داد که این راه از طریق زابلستان به سند میرسید.
شهر ملتان که در سال (93ه/711م) توسط محمد بن قاسم کشوده شد مرکز مهم تجارتی در عهد امویان بود که این شهر تا کشوده شدن بندر گاه کراچی که آبراهی برای منطقه کشود، از اهمیت زیادی در امر تجارت برخوردار بود ، علی رغم اینکه هزاران نفر زایرین هندی در این شهر رفت و آمد داشت تا مدت های زیادی مرکز تجارت خراسان محسوب میشد . مخصوصاً چوب عود کامروپ را که چوب نرم بود و به سهولت بالای آن نوشته ها را نقر میکردند بمنظور مهر سازی به پیمانه وسیع از آن کار گرفته میشد که این نوع چوب بر علاوه با داشتن بوی خوش مرغوبیت بازار داشت که در سرتاسر قلمرو اسلامی از آن استفاده میشد و این نوع چوب از سائر نقاط هندوستان در شهر ملتان جهت بازار مناسب آن انتقال میشد.
خراسان از جانب غربی خود با عراق ، فارس بین النهرین ، کلدانیها و حتی فنیقیها در دریای آژه رفت و آمد تجاری داشت . چنانچه بغداد و بصره و کوفه عرضه گاه کالاهای خراسانی بود که از آنجا این اموال به سایر نقاط دیگر مورد معامله ، فروش و انتقال قرار میگرفت . این قوافل از سه راه تجارتی بلخ ، بخارا ، و ملتان ذریعه کاروانهای منظم بعد از طریق راه های کوهستانی و صحاری آسیای مرکزی و دره های بولان و بست و غزنین و کابل به بغداد که بزرگترین مرکز تجارت در آن زمان بود میرسید . پارچه ها و منسوجات خراسانی در بازار مهم بغداد که توسط ربیع بن یونس در عهد منصور اعمار گردیده بود با سایر کالا های تولید شده در سرزمینهای خراسان هند و کشمیر و ماواءالنهر در این بازار بفروش میرسید که این بازار مختص به اجناسی بود که از سرزمینهای خراسان آورده میشد و امتعه سایر مناطق در این بازار محلی برای فروش نداشت ، چنانچه یکی از دروازه های بغداد که بسوی این بازار کشوده میشد بنام درب خراسان نامیده میشد . یکی دیگر از قطایع بغداد ، قطعیه شعبه بن یزید کابلی بود و ربظ یا محلۀ حرب بن عبدالله بلخی از زیباترین و بزرگترین حصص بغداد شمرده میشد که دارای دروازه های متعدد بوده و بلخیان در آن با مرویان ، کابلیان ، کشمیریان ، ملتانیان و دیگر اهل خراسان در آن سکونت میکردند . هر گروه رئیسی داشت . و همچنین قطعه حکیم بن یوسف بلخی قوماندان شرطه (پولیس ) و قطعیۀ تمیم بادغیسی و قطعیۀ ابوعبید معاویه بن برمک بلخی در بغداد بنام خراسانیان معروف و فرودگاه بازرگانان خراسانی بوده است . دیبای خراسانی که توسط بخاراییان در «وزار» می بافتند که در بغداد بنام دیبای خراسانی از اهمیت ویژه یی برخوردار بود.
تجارت خراسانیان بعد از بنای بغداد که مرکز دارالخلافه اسلام در عهد عباسیها محسوب میشد جریان داشت که بعضی از اقلام مهم و پر قیمت آن از این قبیل بود :یاقوت و الماس از سرزمینهای هند ، روغن های معطر ، ابریشم و چادر های ابریشمین و طبق های چوبی را از نیشاپور و جامه ها را از بلخ و کاغذ و نوشادر مشک و پوستین های سمور و سنجاب و روباه را از ماوراءالنهر فرشها و جای نماز و جامه های پشمی را از بخا را ، مشک و کافور و عود را از چین و بردگان سفید اندام را از ما وراء النهر و سمرقند که قیمت آن تا پنجهزار دینار طلا فی نفر میرسید به بغداد می بردند که این راه خشکه تجارتی از خراسان به ترکستان ، چین و تبت میرسید که بغداد را با سایر بلاد غرب به این مراکز وصل میکرد و باعث نقل و انتقال آئین اسلام و گسترش فرهنگ غنی خراسانی نیز میشد .
بصره یکی دیگر از شهر های بود که تجارت جهانی از راه خشکه و از راه دریا در آن جریان داشت که حلقة الوصل کشور های شرق در امر بازرگانی با سائر نقاط جهان بود . و قافله های خراسانی ، چینی و هندی به این شهر از طریق بغداد میرسید . یعقوبی میگوید بصره شهری تجارتی ایست که از رهگذر خرید و فروش و ورود کالاهای شرق و غرب مرکز تجارت جهانی بود .
خراسان همچنانیکه با بغداد مناسبات تجارتی داشت از سرحد های تخار و واخان با چین نیز علایق تجارتی داشتند . خراسانیان کالا ها و پیداوار خراسانی را بچین انتقال و بعوض آن حریر و جامه های ابریشمین چینی و اقسام مشک و عود از مناطق مختلف چین تهیه و به بازار های خراسان در بلخ و بخارا و نیشاپور انتقال میشد. چون خراسان بین چین و ممالک عربی واقع بود تجارت بین چین و عرب از طریق خراسانیان صورت میگرفت.
در مقابل چیناییان از خراسان غازه میخواستند که توسط آن بانوان چینی رخسار های شان را بآن می آراستند . مردمان چین قالین های بابلی ، احجار قیمتی شام از قبیل مرجان و مروارید دریای سرخ را با جامه های بافته شام و مصر ، و مسکرات آسیای غربی را که توسط بازرگانان خراسان تهیه و به چین انتقال میشد می خریدند . البسه و منسوبات ابریشمی ساخت خراسان در چین از ارزش ویژه ای برخوردار بود که توسط این بازرگانان بچین صادر میشد.
[1] - عبدالحسین زرین کوب ، تاریخ ایران ، جلد دوم
[2] - گنجینه تاریخ ایران ، عبدالعظیم رضایی و تاریخ مردم ، زرین کوب
[3] سیدی عبدالواحد ،جلد اول بازشناسی افغانستان ، برگهای ۳۳۹-۳۴۳
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
تاریخ اجتماعی و اقتصادی ایران در این دوره کاملاَ بررسی نشده است ؛ چون در این دوره منابع اطلاعاتی محدود بوده است . ولی چنین برداشت می گردد که تضاد طبقاتی میان دهقانان و مالکان روبه فزونی بوده ، و ساسانیان نتوانستند ریشه مزدکیان را بر کنند که موجودیت اینها باعث قیام های تازه ای در شمال ایران گردید،چنانچه پیکار شهر نشینان ، به ویژه صنعت کاران علیه مالیات های گزاف ونا برابری حقوق صنف مالیات دهندگان با صنوف ممتاز به گونه حاد بر آمد. از این دست قیامهایی در خوزستان و نصیبین ودر زمان خسرو پرویز رخ داد. خسرو پرویز به بهانه خونخواهی خسرش (امپراتور ماوریکی) که در سنه ۶۰۲ توسط فوکوا اعدام گردید علیه او جنگ را آغاز کرد که در نتیجه این جنگ کلیه مناطق بین النهرین بشمول ارمنستان ، سوریه ، انتیوخی ، دمشق ، و مصر و پایتختش اسکندریه توسط ارتش ایران اشغال گردید . خسرو پرویز سه بار به آسیای صغیر از۶۰۸تا ۶۲۶هجوم بردند و به بسفر رسیدند. وشاه ایران خزینه خود را از ۶۰۰ملیون درهم پول نقد از اثر غنائیم عظیم جنگ به سال ۶۲۰ به ۱۶۰۰ ملیون درهم پول نقد (پول مسکوک) ارتقا داد که همه آنرا از اثر غنائم جنگی بدست آورده بود.این در حالی بود که مردم ایران در پی جنگهای طولانی به فرسودگی گرائیده بودند ، از اثر فشار سنگین پرداخت مالیاتها آنها را از پای در آورده بود .
در آغاز سال ۶۲۸امپراتوری بیزانتین به نام هراکلی با ترک های ساکن قفقاز شمالی متحد شده علیه خسرو پرویز جنگ های مدهشی را از ماوواء قفقاز آغاز وحملات تعرضی به راه انداختند .قسمتی از اشراف نظامی ایران با پشتیبانی بازرگانان نستوری که از شاه ناخشنود بودند ، توطئه ای را علیه شاه سرهم کردند که در نتیجه آن خسرو پرویز سر نگون شد (که داستان سرنگونی او توسط پسرش شیرویه در بحث بالا در تاریخ العبر، از قول عبدالرحمن ابن خلدون ذکر گردید)
شیرویه که در نتیجه این بازی قدرت به قدرت رسیده بود برای آنکه رقیبی برای سلطنت نداشته باشد، بسیاری کودکان خاندان سلطنتی ساسانی را کشت و خودش هم پس از شش ماه مرد .در تیسفون برآوردگاه ساسانی ضمن چهار سال ده شهنشاه عوض شد که همۀ آنها دست نشاندگان دارودسته اشراف بودند . سر انجام به سال ۶۳۲/دهم هجری فرمانروای خراسان بنام رستم نوه خرد سال خسرو پرویز بنام یزدگردسوم را به تخت نشاند . او در طی سلطنتش با سپاهیان اسلام (عربهای مسلمان(۶۳۲-۶۵۶م)/۱۰-۲۹هـ) ناگزیر شد به جنگ بپردازد و سر انجام در زمان او با کشته شدنش به دست آسیابانی در مرو دود مان ساسانی سر نگون شد.[1]
ساسانیان یک بخش بزرگی از سرزمین های شرق میانه (بشمول ماوای قفقار ، آذربایجان ،خراسان شرقی و شمالی را تا مرو واورگنج تا بلخ وفرغانه وسغد و خوارزم و . . .)را در داخل قلمروخود جا داده بود که در جهان باستان این مناطق از پرارزش ترین نواحی مسکون بشمار می رفت لذا ضرور است تا فرهنگ و تاریخ این سرزمین را که با سایر مناطق خراسان یا ایران بزرگ ، بافت جدا نا پذیر داردشناخت:
در زمان حکومت ساسانیان در ایران آثار ادبی فراوانی به زبان فارسی میانه که بی شباهت به فارسی امروزی نیست ،پدید آمد اما این آثار با خطی که وجه آرامی داشت نوشته شده بودند. از این نوشته های ادبی فقط مقدار ناچیزی به دست ما رسیده است . بسیاری آنها بعدها به زبان عربی یا فارسی امروزی بر گردان شده اند – مثلاَ «کمیدی الهی».«یادگار زریران» - افسانه های ساخته و پرداخته زمان پارت ها هستند که در بارۀ قهرمانی های زریر و فداکاری هایش برای وطن سخن می گوید. دیگر رمان تاریخی(کارنامۀ اردشیربابکان) و غیره است . رمانهای «وامق و عذرا » ، «ویس ورامین» باز همین دست هستند که شور بختانه اصل آن موجود نیست ولی موضوع های این رمانها را بعدها شاعران فارسی گوی امروزی به نظم در آورده اند ؛ همچنین از رمان های تاریخی در باره («مزدک نامه») و بهرام چوبینه کمترچیزی باقی مانده ،فقط تکه های از آنها در جا های دیگر نقل شده شده اند. نوشته های به سبک «پند نامه»، «اندرزنامه» ، که شامل مجموعه ای از قوانین اخلاقی و آداب معاشرت و حتی اصول رهبری سیاسی در آنها درج می شده ، به رشته تحریر در آمده ، حتی رساله های درباره آئین شکار و اسب سواری و غیره نیز نوشته شده که تا این زمان باقی مانده اند.در دربار ساسانیان خوانندگان و نوازندگانی وجود داشتند که ضمن هنر نمایی هایشان شاهان را فراوان می ستودند. یکی از آنها «باربد» در دربار خسرو پرویز بود که شهرت فراوانی بدست آورد.
بسیاری از مدارک تاریخی و فرهنگی که از دوره ساسانیان بدست آمده به زبان های پارتی یا فارسی میانه که زبان معمول دوره ساسانیان بوده ، نوشته شده اند ، خطوطی که از زمان اردشیراول ، شاپور یکم و شاپور دوم و دیگران باقی مانده ، حتی نوشته های روی سکه ها که نام شاهان و تاریخ سلطنت شان نام برده شده ، به این دو زبان بدست آمده است .
تالیفات تاریخی ای که به گونۀ منظم رویداد هارا ثبت کنند ، تا پیش از آغاز سده هفتم میلادی در دربار شاهان ساسانی وجود نداشته است . این رویداد ها را تاریخ نگار بیزانتینی بنام آگافی سخولاستیک (سده ششم)نوشته و به نام «پوست بنشتۀ شاهی» ، نامدار است ، اصل این یادداشت ها که در گنجینه ویژه شهنشاه نگهداری می شده تا کنون باقی نمانده .اما گویا نخستین باردر نیمۀ اول سدۀ هفتم، شخصی بنام دهگان دانشور از آنها رونوشت برداشته است، آنها شامل نوشته های در مورد تاریخ ایران ، از زمان اساطیری و قهرمانان ایران باستان تا پایان فرمانروایی خسرو پرویزمی باشند – این نوشته هابه «خونای نامک» یا به فارسی تازه «خدای نامه» شهرت دارد. در این نوشته ها به ویژه خسرو اول انوشیروان بگونۀ گزاف اندیشانه ای ستوده شده و فرمانروای عادل ، خردمند و دلیر شناسانده شده است . متن اصلی خدای نامه که به زبان فارسی میانه نوشته شده ، موجود نیست.اما متن عربی آن که در سده های هشتم – نهم ترجمه شده باقی مانده است . ترجمه های عربی و فارسی معاصرآن که در سده های نهم – دوازدهم انجام گرفته به دست ما رسیده است .
معماری در زمان ساسانیان از پیشرفت قابل ملاحظه ای برخوردار بود: وجود کاخ های سلطنتی در تیسفون ،کاخ سروشان، در قصر شیرین و ساختمانهای دیگرنشان نفوذ سبک معماری بیزانتین در بنا های مهم قرن ششم میلادی عهد ساسانیان است . هنر مجسمه سازی نیز در این زمان رونق فراوان داشته است ، نقش های بر جسته روی دیوارها و روی کوه ها نمونه های گویای از پیشرفت این هنر می باشد .گلدان های نقره ای و ظروفی که روی آنها نقوش بر جسته نقش شده اند نمونۀ عالی ترین قریحۀ هنرمندان دوره ساسانی است ، این یادگار ها در موزه ارمیتاژو موزه های دیگر نگهداری می شووند که بی گمان تاج افتخاری بر تارک این موزه ها به شمار می آیند.
مسیحیان سوریه ای جای مهمی را در پیشرفت فرهنگ ایران آن زمان داشته اند. ادبیات سووریانی در آن زمان بسیار پیش رفته بوده است . سوری ها بسیاریاز غلوم و فنون را از زبان یوونانی به سوریانی ترجمه کردند.
آثار پر ارزشی در باره منطق ، فلسفه ، پزشکی و غیره از زبان سوری به زبان فارسی میانه ترجمه شده اند.تالیفات معروف ارسطواز زبان سوری ه زبان فارسی بر گردان شده اند ، این نوشته ها را اسقف نستوری بنام پاول در شخسکی (سده ششم)بفارسی بر گردانده است . بمیان گذاریمدرسه عالی دینی مسیحی در نصیبین واکادمی پزشکیدر جندی شاپور به دست مسیحیان سوری انجام گرفته است ، این تأسیسات حتی پس از استیلای عربها بر ایران ، به جای مانده بودند.
همچنان در زمان ساسانیان روابط فرهنگی ایران و هند به حد اعلی رسید . برخی از آثار علمی و مجموعۀ نثر های هنری از سانسکریت به زبان فارسی میانه ترجمه شدند که «کلیله و دمنه» ، «سندباد نامه» میباشد که بسیاری از این آثار بعداَ به زبان عربی نیز برگردان شدند در میان اروپائیان شهرت فراوانی یافتند.
جانشینان پیامبر اسلام بنام خلفای راشدین یاد گردیدند که تقریباَ دو ثلث از قلمرو بیزانتین ، از قبیل : سوریه ، مصر، شمال افریقا و سر انجام کلیه قسمت های از ایران زمان ساسانی را تصرف کردند. تصرف ایران توسط سپاهیان اسلام (عرب) در فاصله سالهای (۶۳۳-۶۵۱م)/۱۲-۳۰هـ انجام گرفت . بر خلاف نظریه تاریخ نویسان غربی که ادعا دارند :«پس از استیلای خلفای عرب بر ایران ،پیشرفت جامعه فیودالی اولیه مانند پیش به پیشرفت خود ادامه داد) اسلام با پیاده کردن شریعت اسلامی در ایران ، که برمبنای قرآن تنظیم گردیده بود ادامه یافت ». و این بخاطر آن بود که ایران دستخوش رقابت های خیلی شدید خانواده کسرا روبه رو بود و از جانبی قوای ایران در برابرجنگهای تو در توی بیزانتین که بین سالهای (۶۰۴-۶۲۸)ادامه داشت ، با افزایش بی حد و حدود جامعه طبقاتی و تلاش های جدایی ناپذیر کاست ها از قبیل تلاش جدائی خواهی مالکان اراضی بزرگ (فیودالها و تیولداران ) شاهان محلی (ارباب رعیتی) با پشتیبانی طبقات برزیگر (دهگانان) که انگیزه ناتوانی اصلی حکومت مرکزی گردیده بود . فرماندهان بلند پایه حکومت خلفا پس از تصرف سرزمین های پهناور این مناطق ، بیشتر راه های زمینی –دریائی تجارتی، که کناره های آسیائی دریای مدیترانه را به نقاط دیگر جهان وصل می کرد، در اختیار گرفتند .
اشراف عرب حساب می کردند در پی تصرف سرزمین های تازه و به چنگ آوردن غنائم تازه که از نتیجه جنگ بدست می آمد ، عربها ثروتمند خواهند شد . و نیز تضاد های اجتماعی شان از بین خواهد رفت .
انگیزه کامیابی عربها بیشتر سبکی اسلحه و قابلیت مانور سواران شان بود . از این گذشته عربها تضاد طبقاتی نداشتند. آنها را وحدت کلمه با هم یکجا و متحد نگهمیداشت .عملیات جنگی عربها علیه ایران تا اندازه ای با جنگ های بیزانتین و ایران همزمان بود . در سال ۶۳۳،لشکریان عرب به سرکردگی موسی بن حریس به قلمرو ساسانیان در بین النهرین حمله کردند و شهر حیره را گرفتند. کذا در سال ۶۳۵عربها ایرانیان را در بویب شکست دادند.
حکومت یزدگرد سوم دریافت که بیهوده خطر عربها را ناچیز شمرده است . او بر آن شد چریکهای تمام استانها ی ایران را جمع آوری و رزمندگان سایرصنوف را به عملیات رزمی فرا خواند . در پائیز ۶۲۱بیشتر از لشکریان ایرانی دراردگاه قادسیه نزدیک حیره متمرکز شدند ، ودر مقابل آنها یکی از فرماندهان لشکر اسلام که از همرزمان حضرت محمد (ص) یعنی سعد بن ابی وقاص موضع گرفت .در نتیجه ایرانیان شکست خوردند و در نتیجه رستم فرمانده ایران در میدان جنگ کشته شد ،پررچم سلطنتی ایران (درفش کاویانی) به دست عربها افتاد . درباریان یزدگرد سوم که از این شکست آگاه شدند تیسفون را تخلیه وبه حلوان واقع در کوههای زاگرس ،گریختند در ۶۳۸ پایتخت کسری ها تخلیه شده بود ، به وسیله عربها اشغال گردید . پایتخت ساسانیان ویران شد و از این پس هیچگاه نتوانست جای خود را باز یابد .عربهابرخی از ساکنان شهر را قتل عام کردند و دیگران را به اسارت گرفتند.
در پایان سال۶۳۷ عربها سر تاسر بین النهرین را به تصرف در آوردند و فرماندهی خود را در «کوفه» واقع درغرب فرات ، و بصره در مصب رود دجله ، کناره خلیج فارس قرار دادند.
عربها پس از پیروزی شایانی که به سال ۶۴۲ در نزدیکی نهاوند بدست آوردند ، در فاصله سالهای ۶۴۲-۶۴۴ تمام شهر های مرکزی ایران و شهر های قزوین ، همدان ، جی ، ری ، قم ،کاشان و حتی آذربایجان را تصرف کردند . در اخیر عربها قادر شدند در سال ۶۴۹ سرتاسر فارس را به طاعت خود در آورند . و یزدگرد پادشاه ایران از فارس به کرمان و از آنجا به سیستان گریخت وهنگامی که ولایات فوق الذکر توسط عربها تصرف شد ، شهنشاه ایران به خراسان فرار کرد.
۶۵۱م/۳۰ هجری به خراسان هجوم کردند و یزدگرد به مرو گرریخت.اما فرمانروای مررو بنام ماهوی به او خیانت کرد ، دروازه های شهر را بر روی او بست و به عربها اظهار وفاداری کرد . یزدگرد که تنها مانده بود به آسیابی در نزدیکی رود خانه مرغاب پناه برد . آسیا بان به طمع ربودن جواهرات ، شاه را در حین خواب کشت و جسدش را به رود خانه انداخت .
در آغاز سده هشتم شهزاده ساسانی ، فیروز که در تخارستان بسر می برد خود را شهنشاه (ایران) خواند و بر آن شد از چین کمک بگیرد ؛ او را از تخارستان بیرون راندند و به سال ۶۷۴ به چین گریخت . پس از او پسرش نرسی در تخارستان به فعالیت پرداخت . او هم پس از تلاش مذبوحانۀ ناگزیر شد به چین پناه ببرد . کابلستان در سده نهم ، طبرستان در نیمه دوم سده هشتم به قلمرو خلافت اسلامی پیوستتند.اما استان های غور در قسمت های علیای رود خانه هریرود ، دیلم در کوهستان های البرزو گیلان به تصرف عربها در نیامدند.
آسیای میانه (بخارا) در فاصله سالهای ۷۰۵-۷۱۵ به دست عربها افتاد.[2]
[1] ا. آ. گرنتوسکی – م . آ داندامایو- گ . آ . کاشلینکو- پروفیسوراب . پ . پتروشکی – پروفیسور م س . ایوانف – ال – ک . بلوی ، تاریخ ایران از زمان دسیسات باستان تا امروز ، ترجمه کیخسرو کشاورزی ، برگهای ۱۷۱-۱۷۴.
[2] ا. آ. گرنتوسکی – م . آ داندامایو- گ . آ . کاشلینکو- پروفیسوراب . پ . پتروشکی – پروفیسور م س . ایوانف – ال – ک . بلوی ، تاریخ ایران از زمان دسیسات باستان تا امروز ، ترجمه کیخسرو کشاورزی ، برگهای ۱۷۵-۱۸۱؛ وقایع سقوط ایران بدست عربها در تاریخ های طبری ابن اثیر ، الکامل و ابن خلدون ،تاریخ العبربهاتفاق وبه تفصیلاین وقایع از دیدگگاه تاریخ نویسان اسلامی آمده است . برای معلومات بیشتر به جلد اول باز شناسی افغانستان ،تالیف نگارنده ، نگاه کنید.