در کنگینه زبان فارسی
آموزش ۴۸
اشکارا ، آشنا و آشیانه
—————
ریشه شناسی واژه هاEtymologie یک بخش بسیار به دیده نگرستنی دانش لنگویستیک یا زبانشناسی را می سازد . به گفتاورد پاول هورن پژوهش گر آلمانی کسی که پیشنه گی فرهنگی و زبانی خود را نشناسد ، نمی تواند تا در باره فرهنگ و زبان خود درست بیاندیشد.
از همینرو در خاور یا غرب به این مهم رویکرد ژرف و نگرستنی دارند و در گنجواژه ها یا لغتنامه های شان اغلب تلاش شده است تا واژه ها را با ریشه شناسی آنها به پویش و کاوش بگیرند.
از همینرو در این جُستار ودر برنامه کنگینه زبان نیز تلاش می شود ، تا کم از کم سه واژه به خاطر آموزش بهتر به ریشه شناسی گرفته شود ، البته خاطر نشان می گردد ، که واژه ها بر بنیاد الفبا یا اواکی به شناسایی گرفته می شوند .
از این رود در این آموزشنامه به سه واژه پرداخته خواهد شد:
واژه آشکارا Äshkärä :
به چم یا معنی بارز ، هویدا ، ظاهر وپیدا واژه اشکارا در یسنای ۳۳ بر ۷ به گونه ای Avishkära در سنسکرت به گونه ای Avishkrta در هندی باستانی Ävish در پهلوی Äshkärakدر زبان ارمنی ashkaray ودر زبان پشتو به گونه ای اشکاره شده است .
واژه اشکارا در زبان فارسی بازمانده ووارث زبانهای پهلوی واوستایی از هزار سال بازتاب دارد و بدون تغییر حفظ شده است ،
گل عاشق شده است و چو دیدار او پدید
گشت اشکاره از دل راز نهان گُل ( مسعود سعد سلمان ).
دوم : واژه آشنا Äshnä:
آشنا به چم یا معنی شناس ، آشنایی در اوستا به گونه ای Äshnätar در سنسکرت Äsnäna در پهلوی Äshnäk ( واژه نامه مینوی خرد ۲۸-۷ وواژه نامه بندهشن ۱۴-۹۶ )ودر فارسی باستانی Äxshnäk شده است ، در زبان فارسی به گونه ای آشنا صورت باستانی خود را حفظ کرده است .
کسی کاندر آب است و آب آشنا است
ز آب ارچو ز آتش نترسد سرا است ( ابو شکور بلخی ( اشعار پراگنده ۱۱۱)
ویا :
جدایی گمان برده بودم و لیکن
نه چندان که یکسو نهی آشنایی ( فرخی دیوان بیت ۸۰۰۳)
این واژه هم در اوستا و هم در فرهنگ سنسکرت به معنی شنا و آب بازی نیز آمده است و از آن ترکیب های شناو ، آشناور ، شناوری ، شناگر نیز ساخته شده است .
سوم: واژه آشیانه Äshyäna
آشیانه به چم یا معنی لانه ریشه ای اوستایی آن در گاتها به گونه (Shyä) در فارسی باستانی Shiyäti در پهلوی Äshiyavam ( واژه نامه بندهشن ۱۱-۱۴۴ واژه نامه مینوی خرد ۱۰-۶۱ و هم به گونه Äshyänag نیز آمده است ودر فارسی ایدونی به گونه آشیانه پدیدار است .
بل دهر درختی است و نفس مرغی
وین کالبد او را چو آشیانه ( ناصر خسرو ۳۹۹- ۱۷ ) .
مانده دار