الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
فصل هفتم
محمدحسین خان، 1862-1876
باور داریم که تأثیرات قدرت متمدن اروپایی بالای قبایل وحشی و رام نشدنی نمیتواند مگر اینکه سودمند باشد و اگر به موقع اعمال گردد، موهبت زیادی را به مردم آسیای مرکزی اعطا خواهد نمود و تا حد زیادی در رفاه نسل بشر سهم خواهد گرفت.[i]
وفات حکومت خان، 1862
در آغاز 1862 زمامداران میمنه و هرات به صورت فزاینده تجرید شده بودند. در طول دوازده سال گذشته اردوی دوستمحمد خان چندین بار بالای حقوق امیران تورکستان صغیر تجاوز نمود، درحالیکه در جنوب امیر تسلط خود را بالای مناطق مرکزی پشتونها، در قندهار و فراه مستحکم نمود. تمام تلاشهای ایران برای احیای ارضی، قلمرو باستانی هرات ناکام ماند، تا حدی از سبب ضعف شاه و تا حدی نیز از سبب مخالفت برتانیه بود. سرکوب شورشهای متعدد در تورکستان افغانی، و ناتوانی بخارا برای ارائه حمایت نظامی واقعی، موقف امیر را بیشتر نیرومند ساخت. هرات و میمنه اگر چه بیاعتماد بالای همدیگر، وادار گردیده بودند تا به توافق موقت به منزله یگانه مدافعه در مقابل الحاق گردیدن به کابل برسند. حتی در 1862 که نوشتهها بالای دیوار هرات بود و به این مفهوم برای میمنه نیز، زیرا شهزاده نشین مینگ آخرین مانع در مقابل دوستمحمد خان برای حمله دو طرفه بالای سلطان احمد خان بود.
مانند پدرش حکومت خان نیز با دو پا در دو قایق میخواست سیر نماید و در طول هفده سال زمامداری او اول شبرغان، بعد اندخوی و بالأخره سرپل را دید که به دست افغانها سقوط نمود و قوا نظامی از کابل و قندهار درانها مستقر گردید. در واقع با مداخله برتانیه متصرفات او نیز بدون شک همین سرنوشت را میداشت. در دو سال گذشته خانات نخست از سوی افضل خان و سپس شاه نواز خان از هرات مورد تهاجم قرار گرفت و احتمالاً این ترکیب ناکامی نظامی و آینده نامطمئن بود که به "عدم محبوبیت موقتی" (وامبری 1864، 249) سبب گردید که ابطال یا عمل زدایی او بود.
نارضایتی با زمامداری حکومت خان زمینه را برای حل مشکلات خانوادگی مساعد ساخت. محمدحسین خان برادراندر خورد حکومت خان ( مرک، 263)،[ii] باهمراهی یکی از زنان والی با استفاده از یک کنیز به نام نیک قدم به منزله رابط در حال دسیسه بود (مرک، 263). به نظر میرسد حکومت خان در این امر بیتوجه بود و جدی تر از همه در این زد و بند دخیل بودن کاکایش میرزا یعقوب نیز بود. شیفتگی محمدحسین که شاید در اواخر دوره نوجوانی قرار داشت،[iii] اسلحه دلخواه برای بلندپروازیهای میرزا یعقوب بود و او برادرزاده جوان خود را تشویق نمود که هرگاه برادرش را برکنار نماید آزادانه با معشوقه خود ازدواج میتواند.
توطئه کنندگان حدود دو صد تن از مردان برجسته میمنه را با خود یکجا ساختند به شمول دروازهبان ارگ که حکومت خان دران جا خلوت خانههای خود را داشت و در شب مرگ گروه کوچکی از توطئه گران از طریق زینه یا طناب ابریشم[iv] به داخل ارگ راه یافتند و طور مصون توسط نیک قدم اجازه داده شدند. به این ترتیب توطئه گران بالای سقف ارگ رفتند و به اتاقهای خصوصی حکومت خان داخل شدند دران جا والی در پهلوی دختر کنیزی به خواب رفته بود.
سروصدای توطئه گران بالای سقف یا صدای که هنگام داخل شدن در اتاق تولید گردید همخوابه او را بیدار ساخت واو زنگ خطر را به صدا درآورد. حکومت خان از خواب بیدار گردید و با آگاهی از حمله برای کشتنش، تلاش نمود تا به بام مصون خود را برساند. با هجوم او برادراندرش حسین خان با شمشیر به او ضربه زد اگرچه او را نکشت.[v] وحشتزده، خونآلود و شاید هنوز نیمه بیدار، حکومت خان توانست به بام برود، تا کشف نماید که راه او از سوی توطئه گران مسدود شده است. در ناامیدی والی خود را از استحکامات ارگ، به قول وامبری خود را از ارتفاع حدود شصت تا صد فوت پرتاب نمود (وامبری 1864، 250).[vi]
جای توجه است که حکومت خان کشته نشد، زیرا سقوط او توسط سقف گلی خانهای جلوگیری گردید. او در بین ساختارهای نرم خانه فرورفت، هردو پایش شکست و زخمهای جدی متعدد برداشت، اما توانست خود را بیرون بکشد یا دیگران کمک نمودند و به باغ مجاور گلاب مخفی گردید که روز آینده توطئه گران دران جا یافتند (مرک، 263).[vii] زخمهای والی خیلی شدید بود به همه آشکار بود که مدت زیادی زنده نمیماند لذا به خانه ایشان ایوب یکی از روسای نقشبندی تکه میمنه برده شد، که شش روز بعد دران جا وفات نمود (وامبری 1864، 246-7).[viii]
پس از موفقیت کودتا حسین والی نو و میرزا یعقوب وزیر اعلان گردید. شماری از طرفداران حکومت خان و صوفی نیک بخشی دستگیر گردیدند " که در رأس همه امور در کشور بودند" کشته شدند.[ix] اما تدابیری برای عفو ولیعهدهای خان متوفی از سوی زمامدار جدید نشان داده شد که متولد از زنی بودند که والی نو با وی روابط داشت که منجر به انقلاب گردید، آنها بخشیده شدند و اجازه یافتند با مادرشان در میمنه باقی بمانند. ازآن جایی که حسین بالأخره با این زن ازدواج نمود، مظفر خان مجبور به این نتیجه عجیب رسید که کاکایش پدراندرش نیز هست و قاتل اصلی پدرش همچنان. دو برادر دیگر مظفر اجازه یافتند شهر را زنده ترک نمایند و به برادر خود دلاور خان ولیعهد حکومت خان، تبعیدی در هرات پیوستند. اما مظفر خان مدتی بعد بدون شک خسته از موقف خود، توانست از میمنه فرار نماید و به برادرانش در هرات بپیوندد (مرک، 263).
مناطقی که حسین خان از برادراندرش به ارث برد از بلندپروازیهای مشترک هرات و کابل صدمه دیده بود و مرزهای آن خیلی کاهش یافته بود. دساتیر میمنه دیگر در سواحل شمالی مرغاب اثر نداشت، مناطق بالا مرغاب، مریچاق و پنجده از سوی قبایل نیمه مستقل ایماق و تورکمن اداره میگردید. از زمان فریه به بعد پوستههای مرزی از قلعه ولی، پس از سقوط آن به دست تورکمنها در سال 1860 به چیچکتو عقبنشینی نمودند (وامبری 1864، 255-60). در شمال، قلعه ستراتیژیک خیرآباد به دست افغانها بود و توسط قطعه نظامی افضل خان اشغال شده بود. اینکه تا کدام حدود قوا افغان پس از گرفتن سرپل به سوی میمنه پیشرفته باشند روشن نیست، گرچه فکر میگردد گرزیوان و بلچراغ در این مرحله جز قلمرو افغانها بود (فریه 1875، 200-1؛ وامبری 1864، 242، 249).[x] وامبری که در سال 1863 از میمنه بازدید نمود، وقت کمی برای دیدن پایتخت حسین خان داشت، آن را به شکل "کثیف و بد ساخت" با حدود پنج صد خانه گلی، سه مسجد ساختهشده از خشت خام و دو مدرسه بنا یافته از خشتهای پختهشده در کوره توصیف مینماید. گزارشی در پایان زمامداری اول حسین خان جمعیت حکومت را حدود دوازده هزار خانوار یا یک لک تا یک و نیم لک نفر تخمین نمود.[xi] وامبری (1864، 25) مشاهده نمود که توازن قومی شهر نیز تغییر یافته است، شمار زیاد هزارهها، تاجیکها و هراتیها در شهر زندگی میکردند.[xii] خانوادههای هندو و یهود عمدتاً سود خوران هنوز وجود داشتند و حقوق و امتیازات مساوی با دیگران داشتند. تجارت اسب رونق زیادی داشت و نسل خوب تا دوردستها تا کابل، هرات، قندهار و هند معامله میشد. تجارت فراوان محصولات خشک، مغزیات و محصولات دیگر زراعتی در ایران انجام میشد اما در کل کاهش در تجارت رونما بود احتمالاً از سبب تجرید فزاینده میمنه از مرکز قدرت سیاسی در کابل بود. با وجود امضا پیمان با سلطان احمدخان تجارت برده ادامه یافت و وامبری، وزیر میرزا یعقوب را متهم به فروش رعایایش به بخارا میسازد (وامبری 1864، 249-51).
وامبری همچنان تحت تأثیر کیفیت اسبهای میمنه قرار گرفت و ماهیت ابهت ارگ او را متعجب ساخت که بر همه شهر مسلط بود. دیوارهای پخسه ای آن با دوازده فوت بلندی و پنج فوت بر توسط خندق کم عمقی احاطه شده بود. دیوارهای مقاوم آن در مقابل توپخانه نام داشت، گرچه وامبری ادعا نمود که هرگاه توپهای عصری از تپههای مجاور شلیک گردد ظرف چند ساعت آن را با خاک یکسان خواهد نمود (وامبری 1864، 250؛ لوحههای 1-5).
سقوط هرات و وفات دوستمحمد خان، 1862-1863
طبق خبرنامههای کابل، وقتی حسین خان به تخت رسید، او یا کاکایش به افضل خان در تخته پل نوشت و در باره واقعات نزدیک اطلاع داد و حکومت خان را به صفت مستبد تقبیح نمود و گفت که "خود را وابسته به حکومت کابل میداند."[xiii] اما درعینحال حسین سفیری به هرات فرستاد که التزامات مشابه را در باره وفاداری میمنه به احمدخان نمود.[xiv] دوستمحمد خان نگران از منزوی ساختن بیشتر هرات، افضل را تشویق به برقرار نمودن روابط خوب با حسین خان نمود. در نتیجه والی بلخ حکیم خان را از شبرغان با هدایای مناسب به میمنه فرستاد و اطلاع داد در صورت توقع صادقانه برای محافظت از سوی کابل بهتر است ارتباط با هرات را قطع نماید.[xv] در اوایل اپریل 1862 با قوا امیر در حال پیشروی به سوی هرات از طریق فراه، حسین خان با درک اینکه یگانه امید او رسیدن به توافق با والی بلخ خواهد بود، اطاعت خود را به امیر اعلان نمود و پذیرفت نیروی افغانها در تورکستان از طریق قلمرو او عبور نماید.[xvi]
با بازنمودن راه هرات به بلخ، در جون این سال افضل خان نیروی بزرگی را برای حمله بالای سلطان احمدخان گرد آورد.[xvii] تلاشهای ضعیفی از سوی هرات صورت گرفت تا میمنه را بار دیگر به خود یکجا بسازد، اما سقوط فراه و سبزوار در اوایل جولای زمامدار هرات را وادار ساخت تا نیروهایش را در هرات متمرکز بسازد. در 27 جولای 1862 دوستمحمد خان در رأس اردوی بزرگی نزدیک دیوارهای هرات رسید وان را محاصره نمود (کاتب ج2، 243-6). چند هفته بعد دوازده هزار نیروی دیگر از تورکستان افغانی به امیر پیوست که بدون مقاومت از طریق میمنه و مرغاب پیشروی نموده بود (چمپین، 441-4؛ وامبری 1864، 245). [xviii]
هنگامی که اردوی دوستمحمد خان به هرات رسید، برتانیه مستقل بودن این منطقه را از نظر ستراتیژیک دیگر مهم ندانست، مشروط بر اینکه تهاجم اردوی امیر را ایران دلیلی برای مداخله به شمار نیارد. مانند دوستمحمد خان، برتانیه نیز نارضایتی طولانی با سلطان احمدخان داشت که به "مرگ سر ویلیام مک ناتن نظاره نمود اگر سهم فعالی نگرفت"(چمپین، 448).[xix] ایران اما با جنگیدن و باختن نبردهای زیادی بالای هرات در طول سده از جنگ خسته شده بود و نمیخواست بار دیگر در جنگ با افغانستان درگیر گردد، به ویژه دوستمحمد مشکلات زیادی را برای قانع ساختن برتانیه متقبل شده بود که تمایلی برای حمله به خراسان پس از گرفتن هرات ندارد (چمپین، 441-8؛ کاتب ج2، 246-7).
با ادامه محاصره از تابستان به خزان 1862، حمایت سلطان احمدخان کمتر شد و مردم عادی ترجیح دادند با استفاده از تاریکی شب از شهر فرار نمایند. سردار اما از رسوایی نهایی و احتمال اعدام نجات یافت، در 6 مارچ 1863 قبل از سقوط شهر وفات نمود (کاتب ج2، 247). کمی قبل از وفات او به مریضی دچار گردید که منجر به فلج او گردید و این شایعه به میان آمد که مسموم گردیده است(چمپین، 448؛ وامبری 1864، 275-6). پسرش شاه نواز خان جانشین او گردید اما اگرچه تلاش نمود مرگ پدر را پنهان نماید، قادر نبود از سقوط شهر به دست دوستمحمد خان جلوگیری نماید. در 27 می 1863 (8 ذیالحجه 1279) با کمک جمشیدیها از بالا مرغاب، تهاجم خونین نهایی بالای استحکامات شهر صورت گرفت. در تدابیر بعدی نه تنها شمار زیاد مدافعان شهر کشته شدند بلکه صدها تن از اهالی معصوم شهر از دم تیغ گذرانده شدند (کاتب ج2، 248-9؛ وامبری 1864، 280).
تصرف هرات توسط دوستمحمد خان مهمترین دستاورد بزرگترین زمامدار بود که شاید افغانستان دیده بود زیرا او قادر گردیده بود سه شهر بزرگ افغانستان کابل، قندهار و هرات را زیر اداره یک زمامدار واحد بیاورد، چیزی که همه زمامداران گذشته قبل از او به استثنای احمدشاه درانی، نتوانسته بودند. نه تنها این بلکه سقوط هرات نشاندهنده پایان تلاش ایران برای به دست آوردن تیول سابق صفوی بود، اگرچه ارتباط تاریخی ایران با هرات حتی امروز به منزله موضوع منازعه دایمی بین ایران و افغانستان باقی میماند. از قضا میمنه یگانه منطقه بود که به مستقل بودن مباهات مینمود، هیچوقت به زور سلاح به چنگ افغانها نیفتاده بود، میمنه در اصل شهزاده نشینی بود که با احمدشاه درانی متحد شده بود و برای افغانها نخستین جای پا را در توابع بلخ داد.
دوستمحمد مدت طولانی زنده نماند تا میوههای فتح هرات را بچشد، او در 9 جون (21 ذیالحجه 1279) دو هفته پس از اینکه قشونش به هرات داخل گردید، در هرات وفات نمود (کاتب ج2، 239). برای چند ماه قبل از فتح هرات از مشکلات تنفسی رنج میبرد و حمله فلج که برای مدت زیاد بیهوش ساخته بود. حتی روزهایی که به هوش بود نمیتوانست پاها را حرکت بدهد و تدریجی بیشتر و بیشتر لاغر گردید (کاتب ج2، 246).[xx] در فانتزی دیگری از تاریخ، امیر در پهلوی مقبره خواجه عبدالله انصاری دفن گردید (کاتب ج2، 249)، که شاخهای از طایفه او از زمان سلطان حسین بایقرا متولی زیارت مزار شریف بودند و نقش مهمی را در مقاومت علیه افغانها علیه الحاق بلخ بازی نمودند.
درگذشت امیر همه افغانستان را عزادار ساخت، اما هنگامی که خبر وفات دوستمحمد خان به بخارا رسید سبب شادی همگانی گردید. پیامرسانی که خبر را به مظفر خان رساند پاداش زیاد یک هزار تنگه برایش داده شد و رخصتی عمومی اعلان گردید تا پایان زندگی مردی را که علمای بخارا او را به منزله مرتد از سبب اتحاد با برتانیه تقبیح نموده بودند تجلیل نمایند که در طول بیست سال گذشته به صورت دوامدار زمامدار اوزبیک را در سوی دیگر دریای آمو در جنگ از میدان بدر نمود و در تدبیر جنگ پیشی گرفت (وامبری 1864، 432).
تورکستان صغیر و جنگ داخلی افغان، 1863-1868
در ظرف چند ماه پس از وفات دوستمحمد خان، افغانستان بار دیگر به هرجومرج داخل گردید. شیرعلی خان ولیعهد او پس از درگذشت پدر اداره کشور را به دست گرفت، اما سردار اعظم خان، اسلم خان و امین خان به ویژه از حق اداره همه افغانستان از سوی برادر را رد نمودند و برای تضعیف قدرت او اقدام نمودند (خافی ج1، 50-1). هدف اول آنها ایجاد تفرقه و شقاق بین شیرعلی خان و برادر بزرگش افضل خان بود که خیلی موفق بود که والی بلخ از ترس اسارت و کشته شدن از آمدن به کابل برای عرض احترام به شیرعلی خان صرفنظر نمود(خافی ج1، 50-3).
بخارا با درک شکنند بود دولت افغانستان که به شهزاده نشین های مختلف کوچک پارچه خواهد شد، تلاش برای بهرهبرداری کامل از وضعیت نمود. مدت کوتاهی پس از وفات امیر، وامبری یادداشت نمود که مظفر خان ده هزار طلا نقد به زمامدار جدید میمنه فرستاد، وعده داد که به زودی اردوی بخارا از دریای آمو عبور و تورکستان را از چنگ افغانها بیرون خواهد کشید (وامبری 1864، 246). حسین خان که اطاعت او از افضل خان بر اساس نیاز برای جلوگیری از الحاق در جریان عملیات اخیر علیه هرات صورت گرفته بود، حمایت خود از شیرعلی خان را اعلان نمود[xxi] و شروع به حملات بالای قطعات نظامی افضل خان در خیرآباد و دولتآباد نمود (وامبری 1864، 246). در همین وقت، اما والی بلخ که یکی از زنان او خواهر یا خواهر اندر مظفر خان بود، سفرایی را به بخارا فرستاد تا موضوع کمک بخارا برای هدفش را بحث نمایند. در اوایل آگست 1863 زمامدار منغیت پسرش را به تخته پل فرستاد تا تسلیت رسمی را به مناسبت پدر افضل خان اظهار نماید و موضوع اتحاد پیشنهادشده را بحث نماید.[xxii]
یک ماه یا بیشتر قبل از رسیدن شهزاده بخارا، افضل خان به زمامداران تورکستان افغانی پیشنهاد خودمختاری نمود، به امید اینکه این کار سبب حمایت آنها در صورت پیشروی به سوی کابل خواهد گردید. به دلیلی مذاکرات با نماینده بخارا رضایتبخش نبود و افضل خان با شورشهای محلی از میمنه تا قته غن، مخالفت بعضی سران بارکزی و شورش گارنیزیون خان آباد در قته غن روبرو گردید، در مقابل هرگونه انحطاط در تورکستان تصمیم گرفت (کاتب ج2، 252-3).[xxiii] در عوض اعلان نمود که "اوزبیکها دشمن ارثی افغانها " اند،[xxiv] غضنفر خان را وادار نمود در جنگ علیه حسین خان در میمنه شرکت نماید و در نتیجه راههای کاروانی به بخارا را کاملاً قطع نمود. اما با وجود چندین رویارویی در مرز میمنه-اندخوی افضل پیشرفتی نداشت (وامبری 1864، 246). اهداف او بیشتر صدمه دید هنگامی که سردار محمد زمان خان فرمانده قطعه سرپل و فیض محمدخان در شبرغان، هردو حامی شیرعلی خان، با بهانه درگذشت مادر امیر جدید با قطعات خویش به کابل برگشتند (کاتب ج2، 252، 261).[xxv]
تغییر موضع دو شهزاده بانفوذ افغان افضل خان را در موضع ضعیفی قرارداد، زیرا از جمله چهار ولایت سه ولایت از دست رفته بود. کمی بعد از تغییر موضع گارنیزیون سرپل و شبرغان، غضنفر خان با بهرهبرداری از وضعیت افضل خان گارنیزیون اندخوی را اخراج و اعلان استقلال نمود. به جای قبول خطر حمله به اندخوی، افضل خان سربازان باقیمانده در تورکستان غربی را امر نمود به آقچه عقبنشینی نمایند تا در مقابل حمله مشترک بخارا و امرای چهار ولایت از بلخ دفاع گردد.[xxvi]
مشکلات افضل خان وقتی بیشتر گردید که والی سابق میر اتالیق که زمینه برایش آماده بود تصمیم برای شورش در قته غن گرفت (کاتب ج2، 253-5).[xxvii] او سلطان مراد پسرش را فرستاد تا شورش را در قلمرو سابقش آغاز نماید، اینکار افضل خان را وادار ساخت تا محمد علم خان و غلام محمدخان را برای آرام ساختن شورش به منطقه بفرستد. مبارزه افغانها علیه قته غن به زودی به مشکل مواجهه گردید. محمد علم خان که بدون احتیاط در مقابل دو صد تن از قشون اصلی پیشتر رفته بود از سوی دو هزار نیروی اوزبیک نزدیک نهرین در بغلان در کمین افتید و کشته شد. روز بعد قشون عمده با حدود چهل هزار نیروی قته غن روبرو گردید و پس از چنگ سختی که در طول روز دوام نمود اردوی افغان بالأخره پیروز گردید. در جریان این درگیری، قوا افغان برای بار نخست تاکتیک مربع پیاده برتانیه را کار گرفت، لذا همزمان از هر چهار طرق حمله را شروع نمود. نتیجه هرگاه بالای آنچه در سراج التواریخ آمده اعتماد نماییم، ده هزار قوا اوزبیک در میدان جنگ کشته یا زخمی گردید درحالیکه از سوی افغانها تنها سی و یک تن کشته و ده نفر زخمی گردید (کاتب ج2، 253).
جنگ نهرین پشت شورش را شکست و آق سقالها و مینگ باشیهای قته غن وادار به اطاعت از افضل خان گردیدند، او منطقه را دوازده لک روپیه جریمه نمود. شمار زیادی از بدخشان که سراج التواریخ آنها به نام دزدان سر راه متهم میسازد اما شاید رهبران شورش بودند، توسط توپ پرانده شدند (کاتب ج2، 255).[xxviii] پس از سرکوب شورش قته غن عبدالرحمن خان که در همان نزدیکی به پدرش در بلخ پیوسته بود، در مقابل جهان داد خان، میر بدخشان فرستاده شد (کاتب ج2، 255).[xxix]
از دست دادن چهار ولایت و تغییر موضع شماری از قطعات نظامی خط اول، افضل خان را در باره این واقعیت بیدار ساخت که تنها با کمک برادر میتواند ولایت را نگه دارد. لذا برای اثبات به اوزبیکها که برای حفظ تورکستان مصمم است،[xxx] افضل خان پس از اخذ چندین نامه آشتیجویانه از شیرعلی خان امر نمود تا نام برادر خوردش در خطبه گرفته شود و سکه به نام، لقب و مهر برادرش ضرب گردد. در نامه بیموقع افضل خان استعفای خود را اذعان نمود و پیشنهاد نمود شخصاً به حضور شیرعلی خان خواهد آمد (کاتب ج2، 252، ؛ خافی ج1، 51-3).[xxxi] ادامه دسایس اعظم خان و فعالیتهای عبدالرحمن خان یگانه پسر افضل خان اگر چه با وجود نمایش آزاد اطاعت و آشتی، سبب ادامه ایجاد بدگمانی و بیاعتمادی بین طرفین گردید.[xxxii]
اعلان همگانی پذیرفتن جانشینی شیرعلی خان از سوی افضل خان آرامش نسبی را در زمستان 1863/4 در ولایت به همراه داشت، وضعیتی که آمدن ماه رمضان در فبروری سال 1864 آن را کمک نمود.[xxxiii] اما در کابل بازاز شایعات همچنان گرم بود که افضل خان پس از گذشتن عید فطر و نوروز به سوی کابل پیشروی خواهد نمود.[xxxiv] در جریان ماههای زمستان والی بلخ نگران از تمایلات بخارا، تلاش نمود روابط بین خود و زمامدار منغیت را بهبود بخشد. فرصت در پایان فبروری 1864 مساعد گردید، هنگامی که مظفر خان پس از حل مشکل حصار به سوی کولاب حرکت نمود، امیر آن را به قتل رساند و یکی از پسران او را به صفت حاکم زیر حمایت بخارا تعیین نمود. در جریان این مبارزه که در جستجوی انتقامگیری از تهاجمات قبلی کولاب در قندوز بود (کاتب ج2، 257) مواد اکمالاتی به اردوی بخارا داد و وقتی قلعه سقوط نمود مهاجرانی را که میخواستند به تورکستان افغانی داخل شوند وادار به برگشت به آن سوی دریای آمو نمود.[xxxv] در پاسخ به این عمل دوستانه مظفرخان والی بلخ را اطلاع داد که:
او میتواند بدون نگرانی از مداخله بخارا در مسیر دریای آمو به کابل حمله نماید...(زیرا)...او خود متوجه منافع خود در تورکستان خواهد بود و کشور خود را از تلاشهای دشمنان داخلی و خارجی محافظ خواهد نمود.[xxxvi]
بخارا حتی پیشنهاد پول و سربازنمود تا چنین حملهای را کمک کند و اگر چه افضل خان جواب داد که او به چنین کمکی فوراً نیاز ندارد، مظفر خان را اطلاع داد که در صورت نیاز برای درخواست چنین کمکی تأمل نخواهد ورزید.[xxxvii]
نفع فوری که به افضل خان از سبب حمایت فتوحات کولاب رسید اطاعت میر اتالیق از قندوز بود که به صفت پناهنده در منطقه پس از سقوط قندوز زندگی مینمود. احتمالاً از سبب فشار زمامدار بخارا، میر اتالیق پسرش را به خیرآباد برای اظهار اطاعت فرستاد. افضل خان با درک اینکه با نشان دادن همدردی به امیر تبعیدی احساسات مردم تورکستان افغانی را به دست خواهد آورد قلمرو او را با شرایط اینکه به اردوی افغان سرباز خواهد داد، دوباره برایش داد و عبدالرحمن خان و قطعه نظامیاش را از قته غن فراخواند (کاتب ج2، 265).[xxxviii] هنگامی که امیر از عمل افضل خان در مورد قندوز و کولاب اطلاع داده شد خشمگین گردید و اعلان نمود که برادرش "گرهی را بسته نموده است...که تنها با شمشیر قطعشده میتواند."[xxxix]
روابط تیره بین برادران بالأخره از سبب کشف مراسلات بین محمد اعظم خان و افضل خان تا به مرحله قطع روابط رسید. این نامهها آشکار میساخت که میرزا احد خان و نذیر حیدر خان حلقه رهبران توطئه در کابل با پرداخت پول در حال وادار ساختن ماموران رسمی امیر برای خرابکاریاند، درحالیکه سردار اعظم خان مخفیانه افضل خان را ترغیب مینمود تخت کابل را بگیرد (کاتب ج2، 263-4، ؛ خافی ج1، 50-3). با بررسی دقیق این مراسلات مخفی شیرعلی خان که برای چند هفته مریض بود،[xl] تصمیم گرفت که نباید تأمل نماید و فوراً توطئه گران دستگیر گردیدند. در میان اوراق، نامه از افضل خان یافت شد که در آن صریحاً نوشتهشده بود که در 24 اپریل یا حوالی آن[xli] دز نظر دارد به کابل حمله نماید. مسلح با این استخبارات هردو توطئه گر به حضور امیر آورده شدند، برای آنها نامه رسمی عنوانی برادرش داد، درآن اخطار داد که جنگ داخلی همه آنچه را پدر به دست آورده بود از بین خواهد برد، وآنها را به سوی بلخ اخراج نمود.[xlii] اما قبل از رفتن آنها شیرعلی خان با دادن هدایا به میرزا احد خان او را از خود ساخت و پیشنهاد کرد تا جای ممکن تلاش نماید در تطبیق نقشه افضل خان کارشکنی نماید (کاتب ج2، 263-4).
در 20 مارچ 1864 شیرعلی خان و مشاوران نزدیک به او در اجلاس طولانی که تا حوالی شام ادامه یافت، درباره بهترین راه اقدام علیه افضل خان و دیگر شهزادههای متمرد افغان بحث نمودند. روز بعد که نوروز یا روز سال نو بود، امیر پسرش محمدعلی خان را امر نمود تا آماده حرکت به شمال علیه باجگاه گردد و یعقوب خان را در هرات فرمان داد تا همراه با قبایل ایماق در مرغاب، در صورت تلاش افضل خان جهت پیشروی به سوی هرات از مرزها دفاع نماید (خافی ج1، 53-4).[xliii] ایشان اوراق و صدور که پس از فتح بلخ و آقچه در کابل در تبعید بسر میبردند در حضور امیر آورده شدند. به ایشان اوراق وظیفه حاکم آقچه وعده داده شد هرگاه حمایت سران تورکستان افغانی را جلب نماید، شرطی که با دلخوشی از سوی شیخ پذیرفته شد. برادر خوردش همراه با خانواده آنها به قسم گروگان در کابل نگه داشته شدند،[xliv] درحالیکه توسط شیرعلی خان به ایشان اوراق نامههای به زمامداران تورکستان صغیر همراه با سه هزار روپیه خرج راه داده شد. امر گردید تا از راه هرات به میمنه برود زیرا حسین خان مینگ در این اواخر از امیر حمایت خود را اعلان نموده بود.[xlv] وقایع بعدی نشان میدهد که برای اطمینان از وفاداری ایشانها و امرای چهار ولایت، شیرعلی خودمختاری بیشتری را به زمامداران محلی ولایت وعده داد.[xlvi]
محمد افضل خان با شنیدن اینکه برادرش به بامیان قوا فرستاده است، فوراً امر نمود نام خودش در خطبه در مزار شریف ذکر گردد و در رأس نیروی خود برای تقویت پوسته باجگاه حرکت نمود (خافی ج1، 53-4). قبل از حرکت تلاش نمود تا با شناسایی غضنفر خان از اندخوی، حکیم خان از شبرغان، محمدخان بیگلربیگی بن ذوالفقار خان، که به نظر میرسد پس از ترک محمد زمان خان سرپل را سال قبل گرفته باشد،[xlvii] و پسر میر بابا بیگ که حاکم ایبک بود[xlviii] اداره چهار ولایت را در دست بگیرد. شورش افضل خان اما از ابتدا مشکل داشت. بیمیلی او برای تغییر جهت انتقال قدرت کسی را فریب داده نتوانست. قبل از همه، عمدتاً افضل خان مسئول فرسایش و ویرانی قدرت امیری در جریان زمامداری دوستمحمد خان بود. افزون براین، شیرعلی خان همچنان که ولیعهد مشروع برای تاج و تخت بود، قبلاً با ایشان اوراق در رابطه به حقوق امرای تورکستان به توافق رسیده بود. افضل خان اما به دادن امتیازات احتمالاً از سبب تبلیغات ایشان اوراق مجبور گردیده بود، که در این وقت به میمنه رسیده بود و در حال پخش نامه امیر در سراسر چهار ولایت بود.
ناکامی افضل خان برای جلب حمایت امرای تورکستان با مسئله اینکه شهزادههای مخالف شیرعلی خان در سراسر مملکت پراکنده بودند و قادر به یکجا نمودن نیرو ها نبودند، پیچیدهتر گردیده بود. در نتیجه امیر قادر بود باهر مخالف خود به شکل تدریجی و جداجدا معامله نماید. در کرم در جنوب گروه بزرگی از افراد اعظم خان به امیر پیوستند و منطقه به زودی به دست رفیق ا افتید. مقدار زیاد مهمات و ذخایر از شورشیان گرفته شد و محمد اعظم خان وادار گردید در هندوستان به انگلیسها پناه ببرد (هال،4؛ کاتب ج2، 264).[xlix]
پیشروی محمدعلی خان به بامیان بدون مقاومت بود، اگرچه تقاضا برای تغذیه اردو مشکلات زیادی را برای هزارهها سبب گردید.[l] با پیشروی او، اعضای خانواده سلطنتی که در اتحاد خود متزلزل بودند به سوی او آمدند، به شمول سردار ولی محمدخان فرمانده گارنیزیون ستراتیژیک تخته پل که با وجود کشف نامه اطاعت او به امیر از سوی جاسوسان افضل خان قبل از دستگیر شدن توانست به شبرغان فرار نماید.[li]
هنگامی که محمدعلی خان به سیغان رسید، در میدان آزاد جنوب گذرگاه باجگاه در محدوده تشخیص صدای دشمن، موضع دفاعی گرفت. امر او عدم رویارویی با دشمن و انتظار برای رسیدن امیر با نیروی تقویتی از کابل بود. اما اردوی بلخ مطمئن از قوی بودن و نیرومندتر بودن از محمدعلی خان شروع به حمله به حواشی اردوی او نمود. این حملات خشم افراد شهزاده را سبب گردید، که تقاضای جواب باالمثل را نمودند که به آن شهزاده با دودلی موافقت نمود (کاتب ج2، 256-7؛ خافی ج1، 55).
در 17 می 1864 روز نخست عید اضحی (قربان) محمدعلی خان که مخفیانه تیه های اطراف دشمن را در جریان شب به دست آورده بود، درحالیکه "سر دشمن هنوز بالای بالشت بود" آتش توپخانه و اسلحه سبک را از بالا آغاز نمود (کاتب ج2، 266؛ خافی ج1، 56-7). در سراسیمگی و کشتاری که از پی آن آمد، نایب غلام احمدخان و اردوی بلخ را فرمان میداد فرار نمود. افضل خان با شنیدن صدای جنگ پیشتر در بالای راه سربازانی را فرستاد تا دشمن را مصروف سازد و پیشقراول اردو را کمک نماید. در حال عجله آنها نتوانستند اقدام به کشف نمایند و به دام تعبیهشده افتادند. محمدعلی خان بخشهایی از اردو را در مسیر پیشروی در جاهای ستراتیژیک پنهان نموده بود به مجردی که جناحهای دشمن نزدیک گردید آتش توپخانه را گشود و تلفات مخربی را ببار آورد. کشتاری که از پی آن آمد، تعداد کمی از اردوی افغان در حال فرار از شلیکهای کشنده نجات یافتند. افضل خان با درک اینکه جنگ را باخته است، برای عقبنشینی افرادش امر نمود و آنها بار دیگر با بینظمی به سوی دواب رفتند، قسمت بیشتر توپخانه و هزاران کشته یا افراد در حال مرگ را در میدان جنگ رها ساختند (کاتب ج2، 266-7؛ خافی ج1، 56-7).[lii]
با آمادگی لازم برای زخمیها و تدفین آبرومندانه کشتهها از دو طرف (خافی ج1، 58-9)، محمدعلی خان از پیروزی خود به پدر اطلاع داد و 51 توپ در پایتخت به این مناسبت شلیک گردید تا پیروزی جشن گرفته شود (خافی ج1، 54). چهار روز بعد امیر در رأس نیروی تقویتی اساسی به بغلان رسید. پس از پنج روز استراحت، شیرعلی خان به پسرش امر نمود به روی حمله نماید که در آن جا قسمتهای از اردوی شورشی وجود داشت و راه به سوی شمال را مسدود ساخته بود. قطعه افضل به زودی درهمشکسته شد و آنهای که زنده ماندند به سوی ایبک فرار نمودند (خافی ج1، 62-3). با پخش گردیدن خبر شکست افضل خان در تورکستان صغیر ، شماری از امیران و سران قبایل به اردوگاه شیرعلی خان آمدند تا حمایت خود را از امیر اذعان نمایند. در میان آنهاسلطان مراد از قندوز و حکیم خان از شبرغان حضور داشتند.[liii]
به تعقیب این پیروزیها، شیرعلی خان به برادرش پیام نوشتهشده در حاشیه قران را با مهر خود فرستاد، آشتی برادرانه را تاکید نمود و به منزله حسن نیت همه اسیران جنگ اخیر را آزاد نمود (کاتب ج2، 266-7؛ خافی ج1، 64-5).[liv] افضل خان با اعتماد بالای حرمت و تقدس سوگند برادر بالای قران برای مذاکره موافقت نمود و شخصاً به اردوگاه امیر رفت، دران جا مطابق موقفش به منزله بزرگترین پسر دوستمحمد خان از او پذیرایی به عمل آمد (کاتب ج2، 266-7). با دیدن پذیرایی که برایش روبهراه شده بود و دادن اطمینان از سوی خود شیرعلی خان، افضل خان افراد خود را به سوی تخته پل امر حرکت داد و به امیر اجازه اقامت در تاشقورغان را داد (کاتب ج2، 266-7؛ خافی ج1، 65-6).[lv]
از نظر سیاسی اما برادران از همدیگر دور باقی ماندند. افضل خان اصرار نمود تا طبق خواست دوستمحمد خان، والی تورکستان افغانی باقی بماند، همچنان صلاحیت تمام درآمد ولایت را در دست داشته باشد. بعلاوه تقاضا نمود اعظم خان به موقف قبلی در کرم برگردانده شود، غزنی به یکی از اقارب او داده شود، . سرپل زیر اداره سردار غلام (؟) احمدخان و محمد زمان گذاشته شود.[lvi] توافق با این شرایط به مفهوم تسلیم دادن بعضی مناطق ستراتیژیک افغانستان به اعضای طایفه محمد زی دشمن امیر شیرعلی خان بود. هنگامی که شیرعلی خان شام 14 جولای به تاشقورغان رسید، امیر فوراً همه مشاوران خود را فراخواند. دربار توانست شیرعلی خان را متقاعد بسازد که در روشنی تقاضاهای افضل خان و ادامه حضور او به صفت والی بلخ تنها اختلافات بیشتر را به تعویق خواهد انداخت و اینکه در عوض والی کرم، غزنی و جلالآباد به او پیشنهاد گردد. تا جایی که تورکستان افغانی مطرح بود، نواحی قندوز و میمنه از زیر اثر بلخ جدا خواهد گردید، اولی از کابل و آخری از هرات اداره میشد. افضل خان وقتی از این تصمیم اطلاع داده شد، عمیقاً رنجید و فوراً آن را رد نمود. اما شیرعلی خان پیشنهاد نمود به خیمه خود برود و بیشتر در باره پیشنهاد فکر نماید و نگهبانی قوی در اطراف خیمه توظیف گردید تا از فرار او جلوگیری گردد.[lvii] میر اتالیق نیز ناراحت بود از اینکه منطقه او بار دیگر زیر اداره مستقیم مرکز میامد.
در میان گزارشهای که گویا ده هزار نیروی بخارا در قرشی مفقود است، مذاکرات در حدود یک ماه دوام نمود.[lviii] بالأخره در 12 آگست[lix] دو برادر برای تقسیم افغانستان به موافقت رسیدند، افضل والی بلخ منظور شد اما مناطق زیر اداره او خیلی کوچک گردید و میمنه به یعقوب خان در هرات داده شد درحالیکه قته غن و بدخشان به شمول خان آباد و تالقان زیر اداره مستقیم کابل آمد. افضل خان نیز لازم بود از درامد جاگیر املاک در کابل صرفنظر نماید و در مقابل وعده حمایت حکومت مرکزی در صورت حمله بخارا را به دست آورد.[lx]
برای نافذ بودن توافقات و برای نشان دادن آشتی طرفین به عموم، امیر شیرعلی خان و افضل خان هردو به مزار شریف رفتند و در یک مراسم رسمی در زیارت علی هردو برادر با سوگند بالای قران ممهور خود را موظف به رعایت پیمان دانستند (کاتب ج2، 267-8؛ خافی ج1، 72).[lxi] چند روز بعد در 18 آگست شیرعلی خان به حسین خان والی میمنه، و رهبران دیگر چهار ولایت و تورکستان افغانی که به نظر میرسد در مراسم حضور داشتند ردای افتخار را تقدیم نمود وانها را اجازه برگشت به خانه داد. سفیر ایران که امیر را در جریان مبارزه اخیر همراهی مینمود و آوازه بود که کمک کشورش را علیه افضل خان در مقابل واپس دادن هرات وعده نموده است، دست خالی فرستاده شد.[lxii]
اما فرصت آشتی طرفین از سبب نگرش سردار عبدالرحمن خان پسر افضل خان آسیب دید. طبق خافی (ج1، 72-3) هنگامی که عبدالرحمن خان به مزار شریف رسید او به مشکل بدگمانی و نفرت شدید خود را از کاکایش پنهان توانست. در جریان سه روزی که شیرعلی خان در شهر بود، شهزاده جوان تنها دو بار امیر را دید، متباقی وقت در قرارگاه تخته پل باقی ماند. شیرعلی خان باملاحظه طرز رفتار پسر افضل خان و شناسایی او به منزله مشکلساز، تلاش نمود با مهربانی و نرمی اعتماد عبدالرحمن خان را به دست آورد، اما چیزی به دست نیامد. حتی چنین نظر وجود دارد که سردار پیشنهاد توقیف امیر را نمود (کاتب ج2، 268).[lxiii]
شیرعلی با ایفای همه آنچه در مزار شریف مد نظر بود، با برادرش به تاشقورغان برگشت، دران جا قبل از رسیدن زمستان آمادگی برگشت به کابل را شروع نمود. اما پسر امیر سردار محمدعلی خان با استفاده از فرصت میخواست به زیارت علی برود، اجازه خواست و سه روزه رخصتی برایش منظور گردید. با رسیدن به شهر محمدعلی خان از حضورش در شهر عبدالرحمن خان را اطلاع داد، با اشاره اینکه شهزاده به احترام او باید حاضر گردد. برای دو روز عبدالرحمن خان رد نمود و اصرار داشت محمدعلی خان هنگام برگشت او را در تخته پل ببیند. چون محمدعلی خان پسر امیر از نظر مقام بالاتر از پسر افضل خان بود، آن را تعرض دانست، مطابق اصول قرارداد کوچکتر باید در مقابل بزرگتر انتظار بکشد. پس از چند روز عبدالرحمن خان رضایت داد و به مزار شریف آمد. اما کمی بعد از رسیدن محمدعلی خان به شهر نامهای برایش داده شد که اطلاع میداد عبدالرحمن خان همه گارنیزیون تخته پل را با خود آورده است که در اطراف مزار شریف جابجا شده است. محمدعلی خان پس از تایید خبر از طریق جاسوسان خود، عبدالرحمن خان را متهم به نقض آشکار تعهدات پیمان صلح اخیر نمود (کاتب ج2، 267-8؛ خافی ج1، 70-3).[lxiv] امیر فوراً توسط خبررسانهای محرم در باره وضعیت متشنج در مزار شریف اطلاع داده شد. شیرعلی خان در مقابل افضل خان را مطلع ساخت، او آشکارا عمل پسر را تقبیح نمود و کوشش نمود خود را ازان ها دور نگه دارد.
مسئله همین جا باقی میماند هرگاه شماری از نامههای ارسالشده برای عبدالرحمن خان و ممهور توسط مهر افضل خان، به دست محمدعلی خان نمیافتاد. این نشان میداد هردو، پدر و پسر مخفیانه در حال توطئه برای تجدید خصومتها علیه امیرند (کاتب ج2، 268؛ خافی ج1، 73-6). وقتی شیرعلی خان نامهها را خواند، فوقالعاده خشمگین گردید، حالتی که با این واقعیت که او از بیماری رنج میبرد که او را "مخرش و پرخاشگر" ساخته است، بهبود نیافته بود.[lxv] ادعای افضل خان که نامهها را ننوشته است و اینکه آنها جعلشدهاند، امیر را بیشتر خشمگین ساخت. عبدالرحمن خان از قوماندانی گارنیزیون تخته پل برکنار گردید و امر گردید فوراً به کابل برود و "از همه نقشههای مغرورانه خود" یا "کله جنگی " منصرف گردد. افضل خان "برخلاف رسوم خانواده بارکزی" زنجیر پیچ گردید و همه داراییهای او در بلخ مصادره گردید (خافی ج1، 76-8).[lxvi] پیمان بین برادران، که با تشریفات در زیارت مزار شریف مهر گردیده بود، دقیقاً هفت روز دوام نمود.[lxvii]
با وجود شواهد قوی دسیسه پنهانی بین افضل خان و پسرش در تخته پل، نظر عامه علیه شیرعلی خان چرخید زیرا فکر میشد امیر سوگند مقدس را نقض نموده است. متارکه شکنند بین طرفداران امیر و برادر بزرگش کاملاً شکسته شد. شمار زیاد قشون وظیفه را ترک نمود و در ظرف چند روز شیرعلی خان تعداد نیروی نظامی زیر اداره خود را در حدود نیمه قبلی یافت. در 28 آگست هشت روز پس از محبوس شدن افضل خان و با پیشروی نیروی حکومتی به سوی تخته پل، عبدالرحمن خان همراه با اعضای ارشد خانواده خود به سوی دریای آمو فرار نمود، که زیر آتش نیروی اوزبیک از بلخ ازآن عبور نمود (کاتب ج2، 268-71؛ خافی ج1، 79-80).[lxviii] پس از مدتی توقف در شیرآباد، مظفر خان با آگاه شدن از آمدن سردار در قلمرو خود، عبدالرحمن خان و همراهانش را به بخارا دعوت نمود و درآن جا مقیم ساخت (کاتب ج2، 271-2).
درعینحال، در میان اهالی تورکستان افغانی و رهبران آنها با از دست رفتن اعتماد به امیر، نشانههای نارضایتی بروز نمود و در سراسر منطقه ناآرامی آغاز به انتشار نمود. ایشان اوراق و برادرزادهاش قره سلطان (یا قره خان؟) ناامید از عدم برآورده شدن وعدههای امیر برای دادن آقچه به خانواده او، به بخارا فرار نمودند،[lxix] دران جا با محمدخان بیگلربیگی از سرپل یکجا شدند (کاتب ج2، 273). مشکلات در قته غن نیز گزارش گردید و حسین خان مینگ از میمنه از فرستادن توپهای خود به هرات مطابق توافق با امیر، انکار نمود. گروههای از غارتگران اوزبیک شروع به حمله بالای مجتمع افغانها در تخته پل نمودند،[lxx] که با حملات تورکمنها بالای میمنه پیروی گردید. در تلاش برای آرام ساختن تعدی اخیر، سربازان والی شکست خورد و میرزا یعقوب بیگ نایب والی که سوارهنظام میمنه را رهبری مینمود کشته شد.[lxxi]
مظفر خان با دیدن اینکه مفاد فراوانی از خوشآمدید گفتن سردارهای پناهنده متصور است، عبدالرحمن خان و همراهانش را محترمانه پذیرفت، حتی تا اندازهای که با چشمپوشی از اصول سختگیرانه دربار آن را با رسم افغانها وفق داد (کاتب ج2، 272).[lxxii] اما هنگامی که خان تلاش نمود عبدالرحمن خان وظیفهای را بپذیرد و خدمت گذار او باشد، آن را به تندی رد نمود و روابط بین تبعیدیهای افغان و مظفر خان رو به خرابی گذاشت. هنگامی که شهزاده افغان در ملاقات عمومی خان خواسته شد، جای او در ردیف پایینتر از بیگلربیگی محمدخان از سرپل تعیینشده بود (کاتب ج2، 272-3). اما با وجود تلاش سراج التواریخ برای به تصویر کشیدن تبعید عبدالرحمن خان در بخارا خیلی نامساعد، از حوادث بعدی ظاهر میگردد که توافق موقت بین سردار و خان منغیت به میان آمده بود. در واقع یکی از گزارشها ادعا نمود که مظفر خان لقب ممتاز "فرزاد" یا پسر را به عبدالرحمن خان اعطا نمود.[lxxiii]
ایشان اوراق و برادرزادهاش قره خان که کمی پس از رسیدن سردار به بخارا رسیدند، پذیرایی حکومتی به منزله تبعیدی ها و خانوادههای در خط اول جبهه علیه افغانها به آنها اعطا گردید. در شناسایی خدمات اوراق برای داعیه ملی مظفر خان لقب "نقیب" و "میر اسد" را به او اعطا نمود،[lxxiv] و همه اشراف بخارا امر گردیدند تا به افتخار ایشان و برادرزاده، برایشان جشن بگیرند.[lxxv] جاگیر و زمین در شیر آباد و کرکی برای ایشان و دو دختر بزرگ مجرد مظفر خان به ازدواج ایشان اوراق و محمدخان بیگلربیگی داده شدند (وامبری 1864، 189).[lxxvi] لذا ایشان، از طریق ازدواج با محمد افضل خان خویشاوند گردید. وقتی شیرعلی خان از پناهندگی ایشان واقف گردید، تادیه همه پولها به خانواده ایشان و اقارب او در کابل را متوقف نمود.[lxxvii]
با وجود پذیرایی تبعیدیهای افغانستان مظفر خان از هر نوع عملیات نظامی در مسیر دریای آمو مانع گردید اگرچه ایشان اوراق ادعا نمود که بلخ در رحمت او خواهد بود.[lxxviii] در عوض ایشان با موقف دیپلوماتیک بخارا به تخته پا فرستاده شد، احتمالاً برای میانجیگری در میان دو دسته متخاصم افغانها بود،[lxxix] زیرا مظفر خان طور فزاینده از پیشروی روسها به سوی شمال نگران بود. در 1864 نیروهای تزار اولیا آته، تالاس، تورکستان (حضرت سلطان) و نواحی دیگر در شمال تاشکینت را ضمیمه نمود که قبلاً زیر اداره خان خوقند بود،[lxxx] و بخارا خطر درگیر شدن در جنگ مرزهای جنوبی را نمیپذیرفت. احتمالاً هنوز زمامدار منغیت آرزو داشت که افغانها و اوزبیکها جبهه متحدی را علیه تجاوزات اروپایی که تهدیدی برای بلعیدن هر دو ملت بود، پیش نماید.
پس از توقیف افضل خان و فرار عبدالرحمن خان، شیرعلی خان به سوی تخته پل پیشروی نمود و برادرزادهاش سردار فتح محمدخان بن وزیر محمد اکرم خان را والی جدید تورکستان افغانی تعیین نمود، درحالیکه آقچه به فیض محمدخان داده شد (کاتب ج2، 273-4). محمد افضل خان و اعضای دیگر خانواده او به کابل فرستاده شدند، امیر دو ماه و نیم بعد به پایتخت برگشت (خافی ج1، 83-4)، تا به شورش قندهار رسیدگی نماید که منجر به مرگ دو تن از پسران شیرعلی، محمدامین خان و محمدعلی خان گردید مصیبتی که عمیقاً بالای امیر اثر گذاشت و تضعیف روحیه امیر و پیروانش را در پی داشت (کاتب ج2، 276-7؛ خافی ج1، 140-7).[lxxxi]
این واقعه مصیبتی از نوع دیگر بود، اما افکار مردم عادی تورکستان افغانی را مشغول نمود. در 14 اپریل 1865 زلزله مهیبی، با پس لرزههایی که از دنبال آمد، شبرغان، اندخوی و سرپل را کاملاً هموار ساخت.[lxxxii] حدود سه هزار نفر تنها در شبرغان گزارش داده شد که از بین رفتند، درحالیکه گزارش دیگر ادعا نمود که تنها میر حکیم خان و سه تن دیگر از زیر ویرانهها زنده فرار نمودند.[lxxxiii] در پی خرابیها، قبایل تورکمن از دو سوی دریای آمو، که خیمههای آنها از خرابیها در امان مانده بود، شهرهای بیدفاع را با بیرحمی چپاول نمودند، مواشی را با خود بردند و شمار زیادی را کشتند که از مصیبت طبیعی جان بدر برده بودند.[lxxxiv] نیروی شش تا هفت صد تورکمن سپس به سوی آقچه راندند، که از مصیبت اخیر متأثر گردیده بود، اما فیض محمدخان سردار مسئول قلعه بیرون آمد و آنها را شکست داد.[lxxxv]
از ماموریت ایشان اوراق در تخته پل چیزی حاصل نگردید و او فراخوانده شد. پیشروی بیشتر روسها در وادی فرغانه، در جریان بهار 1865 توجه مظفر خان را از بلخ منحرف ساخت، لذا وقت بیشتری به شیرعلی خان داده شد تا تسلط خود بالای تورکستان صغیر را تحکیم نماید. اما افغانها ی تبعیدی، آرام ننشستند و با کمک ایشان اوراق شروع به دسیسه در بین مخالفان در میان اردوی افغان در بلخ نمودند (تالبایز ویلر، 5).[lxxxvi]
در اواسط جون میر اتالیق از قندوز وفات نمود و پسرش سلطان مراد جانشین او گردید. اما شاخه مخالف زمامدار نو به میرانه بیگ برادرزاده امیر متوفی که در بخارا پناهنده بود نوشت و دعوت نمود که بیاید و بالای قته غن ادعا نماید.[lxxxvii] در همین وقت، فیض محمد آشفته از اداره فاسد فتح محمدخان، به عبدالرحمن خان نوشت و او را به آقچه دعوت نمود (خافی ج1، 160-1) و گارنیزیون سرپل را با رشوه برای تغییر موضع تشویق نمود. ازان جایی که این سربازان همراه با بقیه قشون تورکستان افغانی از ماهها به اینسو معاش خود را نگرفته بودند، وعده دو هزار روپیه تغییر موضع آنها را تأمین نمود. دو غند در سرپل شورش نمودند، همه افسران خود را به قتل رساندند و به سوی شمال حرکت نمودند تا با فیض محمدخان در آقچه یکجا شوند، قلعه یورغولی (ینگی اروق؟) را در راه گرفتند (کاتب ج2، 279-80؛ سلطان محمدخان ج1، 66-7).[lxxxviii] خبر شورش سرپل و تغییر موضع فیض محمدخان زنگ خطری برای آغاز مشکلات بیشتر در میان قطعات نظامی افغانها در تورکستان افغانی بود. عبدالرحمن خان درباره شورشها اطلاع داده شد، متقاعد گردید که زمان برای عودت به منطقه مناسب است و در اواخر جون از مظفر خان تقاضای اجازه رسمی برای عودت نمود. زمامدار منغیت نه تنها پذیرفت بلکه ایشان اوراق را فرمانده نیروی مشایعتی بخارا برای او تعیین نمود (سلطان محمدخان ج1، 67).[lxxxix] اما در این وقت نیروی روسیه تاشکینت را در محاصره داشت (23 می-23 جون)[xc] و یک نیروی بخارا در مقابل خان خوقند فرستاده شد، مظفر خان تنها حمایت جزیی به عبدالرحمن خان پیشنهاد میتوانست.[xci]
عبدالرحمن خان در 27 جون باهمراهی تنها سی نفر به شهر مرزی شیرآباد رسید. ایشان اوراق همراه با دو مامور محرم دیگر مظفر خان که سردار را تا سرحد همراهی نموده بودند، فراخوانده شدند تا "شاه را از امر خطیر سردار به دور داشته باشند."[xcii] در عوض ایشان به تاشکینت فرستاده شد تا جنرال روسیه را اطلاع دهد که خواجه نجم الدین به سنت پترزبورگ فرستاده شده است تا تقاضای واپس دادن شهر جدیداً فتحشده را به بخارا نماید.[xciii] در حالی از شیرآباد شهزاده افغان نامه به گارنیزیون بلخ و دیگر شهرهای تورکستان افغانی فرستاد، از آمدنش آنها را اطلاع داد و برای کسانی که میخواهند به او بپیوندند، تقاضا نمود ترک وظیفه نموده به آقچه بیایند. پس از یک روز یا بیشتر شماری از سربازان قطعه بلخ و حدود دو هزار تورکمن در اردوگاه او گرد آمدند (کاتب ج2، 279). پس از حدود سه روز توقف عبدالرحمن خان مخفیانه دریای آمو را عبور نمود و صبح وقت به قریه چیلک سردابه رسید (کاتب ج2، 280). با شنیدن اینکه عبدالرحمن خان به تورکستان افغانی رسیده است، سردار فیض محمد یک هزار تن را به چیلک فرستاد تا شهزاده افغان را به آقچه همراهی نمایند (کاتب ج2، 280؛ سلطان محمدخان ج1، 67-72).[xciv] کمی بعد پسران میر اتالیق جهت پیوستن به شورش با وعده اینکه در صورت پیوستن پرداخت سالانه به حکومت مرکزی کاهش داده خواهد شد رسیدند هرگاه شورش موفق گردد.[xcv]
فتح محمدخان، بدون آمادگی برای آمدن عبدالرحمن خان و تغییر موضع فیض محمدخان، در اقدامات خود آهسته بود. بالأخره در رأس حدود ده هزار نیرو به سوی مینگ لیک حرکت نمود، اما عبدالرحمن خان با تقویت توسط قطعات سرپل و آقچه به سرعت به سوی قلعه پیشروی نمود، نامه برای گارنیزیون فرستاد، که شمار زیاد فرماندهان آن زیردست افضل خان خدمت نموده بودند، توانست اکثریت آنها را تشویق نماید تا از خط عبور نمایند (کاتب ج2، 280-1). شهاب الدین بارکزی فرمانده مینگ لیک از ترس جان به فتح محمدخان فرار نمود، که فقط به چل گزی دریک مرحله نزدیک تخته پل رسیده بود. وقتی خبر سقوط مینگ لیک آشکار شد، اکثریت قوا بلخ و کابل طرفداری خود را از عبدالرحمن خان اعلان نمودند و تقریباً موفق به اسیر نمودن فتح محمدخان گردیدند. فتح محمدخان و شهاب الدین به شکلی موفق به فرار به تخته پل شدند، دران جا فهمیدند که قطعه نظامی را که مانده بودند شورش نموده و دروازهها را به رویشان بستهاند. با فرار فتح محمدخان به سوی شرق مزار شریف، تاشقورغان و ایبک وفاداری خود را دور انداختند و از پذیرفتن والی انکار نمودند. بالأخره پس از مشکلات زیاد به دهنه غوری رسید اما همه تورکستان افغانی با تلاش اندک به دست عبدالرحمن خان افتاده بود. پس از سقوط تاشقورغان چند هفته بعد و با نزدیک شدن قوا دشمن علیه او، فتح محمدخان امید دوباره گرفتن بلخ را از دست داد و با تعدادی از طرفداران شیرعلی خان به کابل برگشت (کاتب ج2، 280-1؛ خافی ج1، 165؛ سلطان محمدخان ج1، 67-72).[xcvi] تنها میمنه که از نظر اداری زیر چتر هرات بود، به شیرعلی خان وفادار باقی ماند و به منزله پاداش به وفاداری والی لقب فرزند به محمدحسین خان مینگ از سوی امیر داده شد.[xcvii]
عبدالرحمن خان در ضمن با برآورده نمودن توافقات با بخارا، نام مظفر خان را در خطبههای مساجد تورکستان افغانی جاری بسازد و در سکه هان نام زمامدار منغیت ضرب زده شود،[xcviii] واقعیتی که بعدتر هنگامی که خودش امیر بود باصلاحیت خود عبدالرحمن خان به آسانی در تاریخ رسمی از قلم انداخت (سی اف کاتب ج2، 281؛ سلطان محمدخان ج1، 66-72). فیض محمدخان والی بلخ مقرر شد و با منطقه طور محفوظ زیردست او، عبدالرحمن خان اقدام به تقاضای دو لک تنگه اضافی از تاجران نمود تا معاش پرداختنشده قشون را بپردازد و خزانه خالی خود را پر نماید. از این مبلغ چهل هزار (بیش از ده هزار روپیه کابلی) فوراً جمعآوری گردید- و سهم دوازده هزار تنگه (چهار هزار روپیه کابلی) تنها از تاجران ابریشم گرفته شد.[xcix] شکایات در باره این زیاده ستانی به مظفر خان رسید، او به عبدالرحمن نوشت و او را سرزنش نمود، و تاکید نمود تا تاجران را آزاد بگذارد و وعد نمود تا وجوه مالی برای مصارف جنگ سردار را به زودی بفرستد.[c] با وجود این نصیحت، اخاذی از تاجران ادامه یافت. آمادگی برای حمله بالای کابل به راه انداخته شد، هزاران شتر از تورکستان افغانی مصادره گردید و هنگامی که بامیان سقوط نمود،[ci] هزارههای بیچاره که قبلاً از دست شیرعلی خان رنجکشیده بودند، مجبور ساخته شدند تا وسایل حمله را تهیه نمایند و اکمالات آن طرف را نیز تدارک ببینند. [cii] درحالیکه در هزارهجات محمد اعظم خان کاکایش ، که توانسته بود از هند به بدخشان بیاید با عبدالرحمن خان یکجا گردید (کاتب ج2، 281-2).
این شاید درست باشد که نارضایتی که در چهار ولایت موقتاً در اوایل 1866 زبانه کشید، واکنش مستقیم به اخاذیهای عبدالرحمن خان بود. حکیم خان از شبرغان که پایتخت او در جریان زلزله سال گذشته شدیداً صدمه دیده بود، و بیگلربیگی محمدخان از سرپل، که از بخارا با عبدالرحمن خان برگشته بود هردو شورش نمودند. حسین خان از میمنه فوراً نیروی کوچکی را از میمنه به شبرغان فرستاد و به یعقوب خان در هرات برای کمک بیشتر نامه نوشت. اما یعقوب خان مشکلات خود را داشت، نارضایتی در میان سربازان خودش، جرئت نکرد آنها را دور از دید خود بفرستد و فیض محمد توانست شورش را در نطفه خفه نماید. نیروی بزرگی علیه حکیم خان فرستاده شد و پس از جنگ خونینی که دو هزار تن از بین رفت شبرغان مجبور به اطاعت گردید.[ciii]
پیشروی سریع عبدالرحمن خان با فلج اداره شیرعلی خان تسریع گردید که به تعقیب مرگ ولیعهد به میان آمده بود. امیر پس از جنگی که درآن پسرش کشته شد وقتی به قندهار داخل گردید تاج را واگذار گردید (کاتب ج2، 277؛ سلطان محمدخان ج1، 71-2)[civ] و برای هفت ماه دیگر وقت خود را به عبادت دینی وقف نمود و آیههای قران را حفظ مینمود و مانند درویشها زندگی مینمود، از خوردن گوشت پرهیز بود و بالای زمین میخوابید (کاتب ج2، 277-8). با عمیق شدن افسردگی، توازن روانی او بیشتر و بیشتر برهم خورد (خافی ج1، 147-53) تا وقتی که ماموران دربار گزارش دادند که "امیر قادر نیست افکار خود را جمع نماید تا به امور حکومت رسیدگی نماید."[cv] شبی در اواخر 1865 شیرعلی خان از دریچه اتاق خود در بین حوض آب خیز زد و شروع به جستجوی پسر کشته شدهاش در آب نمود. نگهبانان قصر بالأخره توانستند امیر را نجات بدهند، به حالت بیهوشی با لباسها تر به اتاقش بردند.[cvi]
در اکتوبر سفیر بخارا به قندهار رسید تا تجاوز دوامدار روسیه در قلمرو اوزبیکها را بحث نماید و آزادی ایشان صدور و خانواده ایشان اوراق را تقاضا نماید. با وجود اینکه شاید امیر از حمایت عبدالرحمن خان توسط بخارا آگاه بوده باشد و اینکه نام مظفر خان در خطبه و سکه آمده است، شیرعلی خان که تا حدی از بیماری روانی بهبود یافته بود، با رهایی گروگانها موافقت نمود. ازان جایی که ارتباط نزدیک با زیارت علی در مزار شریف داشت رهایی ایشان صدور و اعضای دیگر دودمان او به منزله عمل کفاره گناهان از سوی امیر، به خاطر نقض سوگند با افضل خان بود تا تنها نمایش آشتی به سوی امرای تورکستان کوچک بوده باشد. در واقع شیرعلی خان سال بعد ایشان اوراق و اعضای دیگر طایفه شیخلی را تکیهگاه دفاع مینگ لیک و آقچه تعیین نمود.[cvii]
رفتار امیر در این مقطع حساس زمامداری به سختی برای حامیانش قانع کننده بود که کفایت لازم را برای اداره افغانستان داشته باشد و جای تعجب نیست که بینظمیهای زیادی در جنوب بروز نمود درحالیکه اعضای ارشد اداره او در مسیر دریای آمو برای رهایی چشم دوخته بودند. زمانی که امیر به حد کافی تجدید قوا نمود تا علیه عبدالرحمن خان عمل نماید، خیلی دیر شده بود. در بهار 1866 بود که شیرعلی خان اردویی را علیه عبدالرحمن خان فرستاد اما در جنگی در کوهدامن رخداد شکست خورد و مجبور گردید تخلیه کابل را فرمان دهد.[cviii] در 11 می 1866 عبدالرحمن خان به پایتخت داخل گردید و افضل خان را از حبس رها ساخت و به تخت نشاند (کاتب ج2، 284-5، 289-90).
زمانی که به نظر میرسید اهداف به پیروزی رسیده است، افضل خان از بلخ فیض محمدخان را به کابل خواست و محمد سرور خان پسر محمد اعظم خان را والی تورکستان افغانی تعیین نمود (کاتب ج2، 291). فیض محمدخان اگر چه از دادن وظیفه خود انکار نمود و به سوی شیرعلی خان تغییر موضع داد و گارنیزیون ولایت نیز فوراً به عمل مشابه دست زد. موافقت امرای محلی با دادن وعدهها جلب گردید که حقوق قدیمیشان احیا میگردد و با سوگند به زیارت مزار شریف دو سال مالیه سالانه در مقابل کمک آنها بخشیده خواهد شد (مک گریگر، 163).[cix]
در پاسخ افضل خان اردوی هشت هزار نفری را به بامیان فرستاد تا خواست خود را تحمیل نماید اما در خزان در جنگ نزدیک دواب در ناحیه سیغان شکست خوردند (کاتب ج2، 291، 293). اما فیض محمد مشکلات زیادی در معامله با جهان داد شاه از بدخشان داشت که به افضل خان وفادار مانده بود و وادار به برگشت به تورکستان افغانی گردید تا با تهدیدات از پامیر مقابله نماید (کاتب ج2، 291، 293). عقبنشینی او محمد سرور خان را کمک نمود تا قلعه را که در همین نزدیکیها متروک شده بود اشغال نماید.[cx]
جهان داد شاه از سوی افضل خان خواسته شد تا جای ممکن در کار فیض محمدخان مشکل خلق نماید، به امید اینکه دست و پای اردوی بلخ بسته خواهد شد. لذا وقتی میر بدخشان خبر شد که فیض محمدخان به سوی بامیان حرکت نموده است، نمایند سردار را حبس نمود، با حمله تالقان را گرفت، و برای اقدامات پیشگیرانه سلطان مراد خان از قندوز را دستگیر نمود و قته غن را بین میر خرم بیگ و محمد کریم بیگ پسر کاکاها و رقبای مراد بیگ، تقسیم نمود.[cxi] فیض محمد به محمدحسن خان یازنه اش امر نمود تا اداره تالقان را دوباره به دست آورد اما جهان داد خان دارای استحکامات پس از پیروزیهای اخیر، علیه سردار با دوازده هزار سرباز و چهار توپ بیرون برآمد. در جنگ گل اوغان زمامدار بدخشان کاملاً شکست خورد و با سراسیمگی به فیضآباد عقبنشینی نمود. همه حمایتها برای هدف او از بین رفت و به کوهستانها فرار نمود و خواهان پناهندگی به امان الملک میر چترال گردید، قبل از اینکه بالأخره به کابل برسد که دران جا از سوی افضل خان به گرمی استقبال گردید. در ضمن نیروی فیض محمدخان تالقان را اشغال نمود و مناطق مختلف بدخشان بین طرفداران والی تقسیم گردید (کاتب ج2، 291، 293).سلطان مراد بیگ زنده پیدا شد، از اسارت رها شد و دوباره در قندوز تعیین گردید.[cxii]
اما در جنوب کشور شیرعلی خان با مشکل جدی مواجه بود. پس از یک سلسله شکستها قندهار را ترک نمود که فوراً از سوی محمد اعظم خان و عبدالرحمن خان گرفته شد.[cxiii] در پایینترین نقطه اقبال خود، پیامهای از فیض محمدخان به امیر رسید که به بلخ دعوت مینمود تا با قوا او یکجا گردد. شیرعلی خان هرات را تر ک گفت و با سفر از طریق میمنه در بهار1867 به مزار شریف رسید (کاتب ج2، 291، 297).[cxiv] با رسیدن امیر به بلخ، بدخشان نیز مطیع ساخته شد و همه تورکستان صغیر حمایت خود را از او اعلان نمودند. برای تحکیم بیشتر قدرت و جلب حمایت همه اقشار جمعیت، امیر همه رهبران بانفوذ را در دربار در مزار شریف احضار نمود. در 9 می 1867 در دومین مراسم در زیارت علی، شیرعلی برای فرونشاندن نقض سوگند قبلی با تایید حقوق باستانی امیران تورکستان برای خودگردانی با دست ماندن بالای قران سوگند خورد و عهد نمود که دو ساله مالیه را ببخشد، هرگاه موفق به گرفتن کابل گردد. ازآن جایی که تورکستان افغانی معروض به قحطی شدید بود، در نتیجه درخواست مکرر اکمالات توسط طرفین درگیر در جنگ داخلی، این تعهد به منزله آرامش فراوان برای جمعیت منطقه و همچنان زمامداران آن بود.[cxv] به منزله حسن نیت بیشتر، شیرعلی خان حاکم شبرغان میر حکیم خان را به مقام مسئول اردوگاه تخته پل ارتقا داد[cxvi] و سلطان مراد را زمامدار بدخشان و قندوز تعیین نمود.[cxvii]اما همه چیز بین شیرعلی خان و متحدانش در بلخ به خوبی پیش نرفت. در آگست استخبارات رسیده به هند در باره عدم توافق بین امیر و فیض محمدخان گزارش میداد که آخری از سبب اعدام حامیان برجسته افضل خان خشمگین بود که شاید اقارب سردار بودند.[cxviii] فیض محمد همچنان درخواست نمود تا او از هرگونه تهاجم بالای کابل معاف گردد، زیرا او و عبدالرحمن خان سوگند خورده بودند تا بالای هم حمله ننمایند.[cxix] شایعاتی هم وجود داشت که مالیات خاصی که امیر بالای ولایت وضع نمود سبب نارضایتی گردیده است. حتی وفاداری حسین خان مینگ نیز با این تقاضاها رو به پایان بود. او از تسلیم دادن سفیر افضل خان ورزید، که پس از دستگیر شدن توسط فیض محمدخان هنگام برگشت از بخارا، به میمنه فرار نموده بود و نه او یک طلا مالیه جنگ را که بالای هر خانواده حواله شده بود جمع نمود.[cxx]
در 18 می شیرعلی خان باهمراهی رهبران دیگر تورکستان به تاشقورغان رسید تا قوا خود را برای حمله به کابل سازماندهی نماید. در جنوب، افضل خان در حال مرگ از سبب کولرا که در کابل شیوع یافته بود، پسرش عبدالرحمن خان را از قندهار احضار نمود تا به خطر بلخ رسیدگی نماید.[cxxi] اما عدم توافق بین اعظم خان و عبدالرحمن خان و مریضی افضل خان، اقدام علیه شیرعلی خان را به تعویق انداخت. وقتی خبر پیشروی فیض محمدخان به سوی دره پنجشیر رسید، افضل خان نیروی دیگر را به شمال فرستاد (کاتب ج2، 291، 294). مبارزه فیض محمدخان نیز به مشکل مواجه شده بود. حملات بالای آقچه با حمایت بخارا، با رهبری ایشان اوراق او را وادار نمود تا بخشی از نیروی خود را به بلخ بفرستد و زمانی که این حملات سرکوب گردید عبدالرحمن خان مسؤولیت اردوی پدر را در کوهدامن به عهده گرفت.[cxxii] فیض محمدخان با ماهرترین فرمانده نظامی نسل خود برابری نمیتوانست و در 19 سپتمبر 1867 در قلعه الله داد نزدیک خنجان اردوی شیرعلی خان شکست خورد؛ فیض محمد خودش هنگام شلیک مرمی توپ در شکم زخم برداشت (کاتب ج2، 294-5؛ خافی ج1، 240-4؛ مک گریگر، 164).[cxxiii]
شکست خنجان شاید رویارویی قطعی جنگ داخلی بود و شرایط بیرون از اداره بازیگران اصلی اگر مداخله نمینمود، شیرعلی خان بقیه زندگی را به صفت پناهنده در بخارا یا هند سپری مینمود. اما در هنگام پیروزی، عبدالرحمن خان شنید که پدرش در حال نزع است و باعجله به کابل برگشت. در 7 اکتوبر افضل خان درگذشت و محمد اعظم خان برادرش جانشین او گردید (کاتب ج2، 295-6؛ گزیته 1907، ج2، 24). دور از توقع نبود که اعظم خان و برادرزادهاش بار دیگر در مشاجره بودند، اولی دومی را متهم به تلاش برای برکناری خود نمود. برای برداشتن هرگونه تهدید در مقابل قدرت، اعظم خان به عبدالرحمن خان امر نمود تا حملات بالای بلخ را آغاز نماید و کاری را که قبل از وفات پدر شروع نموده بود به پایان برساند (هال، 14؛ سلطان محمدخان ج1، 89-90).
مرگ افضل خان سبب نفس راحت شیرعلی خان گردید تا پس از مرگ و شکست فیض محمدخان دوباره جمع گردد. در اکتوبر امیر زمامداران محلی تورکستان افغانی را احضار نمود و طوری که کاتب عیبجویی مینماید "پشت آنها را ماهرانه با انگشت میخارید" (کاتب ج2، 296)[cxxiv] هیچکسی را والی منطقه تعیین نکرد، آن را بین امیرها تقسیم نمود. ایشان صدور حاکم تاشقورغان، ایبک و مناطق مجاور تعیین شد، درحالیکه پسرش، شاید قره سلطان، از سوی خافی با لقب میر اتالیق ذکر میگردد، مسئول آقچه تعیین گردید (خافی ج1، 5).[cxxv] سلطان مراد به صفت زمامدار بدخشان تایید گردید، حکیم خان به صفت حاکم شبرغان درحالیکه بیگلربیگی محمدخان امیر ماهر و جنگجوی سرپل به درجه نایب تورکستان باصلاحیت قومانده اردو ارتقا یافت. امیر مهر شخصی خود را برای نگهداری مصون به رستم خان متولی مزار شریف سپرد (خافی ج1، 4-5)[cxxvi] و احتمالاً در این وقت بود که رستم خان در مشورت با افراد برجسته قانون دان فتوایی را صادر نمود که عبدالرحمن خان کافر است اگرچه منابع دلیلی برای این حکم تکفیر ارائه نمینمایند.[cxxvii]
شیرعلی پس از حل و فصل امور تورکستان افغانی به طور رضایتبخش خانواده و بار سفر سنگین خود را به منزله پیشقدم ستراتیژی شجاعانه و خطیر حمله جناحی به دشمن، به هرات فرستاد. بیگلربیگی محمدخان و متحدان او امر گردیدند تا جای ممکن در تورکستان منتظر بمانند به امید اینکه آنها قشون اعظم خان را از کابل بیرون خواهد راندند و حمله به قندهار را برای شیرعلی خان آسان خواهند ساخت تا به کابل از سمت غرب پیشروی نماید.[cxxviii] این نقشه قربانی زیادی از نیروی تورکستان میخواست زیرا آنها باید همه خشم و غضب اعظم خان را متحمل میشدند. این ستراتیژی بود که به زودی ناکام گردید.
در اواخر 1867 عبدالرحمن خان با وجود برف و یخبندان شدید از بامیان گذشت تا به شیرعلی خان در ایبک حمله نماید (کاتب ج2، -7296).[cxxix] در عین زمان، امیر از بلخ به سوی هرات رفت (مک گریگر، 118)، پس از گذشتن از میمنه که دران جا اطمینان مجدد از کمک حسین خان مینگ به دست آورد، در اواسط جنوری دران جا رسید (کاتب ج2، 296).[cxxx] با وجود شرایط ترسناک عبدالرحمن خان پیشرفت خوبی داشت و ایبک به زودی سقوط نمود. میر سلطان مراد بیگ، با ترس از خشم سردار به اردوگاه او آمد و اطاعت خود را اعلان نمود،[cxxxi] درحالیکه ایشان صدور به مینگ لیک عقبنشینی نمود عبور آسان را به عبدالرحمن خان مساعد ساخت، دران جا دریافت که اوزبیکها به اذیت و آزار مجتمع افغانها ی منطقه مشغولاند (کاتب ج2، 297؛ خافی ج1، 9-10). در ظرف مدت کمی سردار مزار شریف و تخته پل را تقریباً بدون کدام مقاومت جدی، اشغال نمود.[cxxxii] اردوی عمده تورکستان که در حدود سی هزار تخمین میشد،[cxxxiii] از سبب اختلافات درونی عاجز مانده بود (خافی ج1، 8)، به غرب بلخ عقبنشینی نمود، دران جا نقشه ایستادگی را گرفتند، اگرچه این عقبنشینی شاید بخشی از نقشه اوزبیکها برای کشاندن عبدالرحمن خان در عمق تورکستان بوده باشد تا وقت بیشتری برای شیرعلی خان و یعقوب خان برای گرفتن قندهار داده شود.[cxxxiv] اگر چنین میبود، نقشه نتیجه داد، اگرچه قیمت گزافی را پرداختند.
سقوط بخارا، 1868
عبدالرحمن خان در اوایل 1868 به تخته پل رسید، احتمالاً توقع گرفتن کمک از مظفر خان را داشت. اگر چنین بوده باشد، سردار ناامید گردید، زیرا روابط بین دو متحد مانند اوایل سال 1866 دوستانه نبود. مظفر خان طوری که دیده شد، فعالانه اهداف سردار افضل خان را حمایت نمود، کمکی که عبدالرحمن خان در قبال آن کوتاه حق خطبه و ضرب سکه به نام بخارا را در بلخ اذعان نمود. به نظر میرسد این امتیاز پس از اینکه عبدالرحمن خان پایتخت افغان را از شیرعلی خان گرفت و افضل خان را به تاج و تخت رساند، لغو گردیده باشد.
مظفر خان اما در باره تهاجم روسیه فوقالعاده نگران بود ونمیتوانست خطر یک جنگ را با افضل خان بالای بلخ متقبل گردد، زیرا ناکامی ماموریت ایشان اوراق در تاشکینت و نجم الدین در سنت پترزبورگ، بخارا و روسیه را در آستانه جنگ قرارداد. در اواخر سپتمبر 1865 جهاد همگانی را علیه تزار اعلان نمود، همه معاملات بازرگانی با روسیه متوقف گردید، و حاکم دستنشانده خوقند خدایار خان امر گردید تا از مافوق خود پیروی نماید. اقدام مظفر اما تنها روسیه را متقاعد ساخت که بخارا و خوقند علیه روسیه باهم در یک اتحاد یکجا شدهاند و قشونی علیه خدایار خان فرستاده شد. نیروی زمامدار خوقند به زودی شکست خورد و شهزاده نشین به قلمرو در حال توسعه تزار در آسیای مرکزی ضمیمه گردید.
پس از سقوط خوقند روسیه تقاضا نمود که بخارا از تجارت ماورای دریای آمو صرفنظر نماید، این کار تنها تنش بین هردو دولت را تشدید نمود. در اوایل دسمبر 1865 یک هیئت اکتشافی روسیه از سوی مجاهدین در شهر مرزی جیزخ مورد حمله قرار گرفت. در فبروری 1866 مظفر خان سفیر روسیه را حبس نمود، اقدامی که به مثابه اعلان جنگ بود. مظفر خان به قلعه مرزی جیزخ رفت، دران جا به جمعآوری نیروی برای حمله بالای تاشکینت تصرف شده از سوی روسیه پرداخت. پیکهایی در مسیر دریای آمو برای جار زدن جهاد ارسال گردید و تعداد زیاد داوطلبان از آقچه، شبرغان و مناطق دیگر چهار ولایت از دریای آمو گذشتند تا در زیر بیرق اسلام نامنویسی نمایند، در نتیجه نیروی مخالف در مقابل پیشروی عبدالرحمن خان، در این جریان کاهش یافت.[cxxxv]
مبارزه بخارا علیه تاشکینت یک فاجعه بود. مظفر خان نه تنها کاملاً شکست خورد بلکه بیشتر تجهیزات و توپخانه خود را نیز از دست داد.[cxxxvi] پیروزی روسها در میده یولغون در 23 مارچ 1866 با گرفتن شماری از قلعهها و شهرکها در ناحیه خجند دنبال گردید. در 7 جون خجند سقوط نمود؛ قتلعام مردها، زنان و اطفال به تعقیب آن آمد و همه منطقه به امپراتوری روسیه ضمیمه گردید.[cxxxvii] در سپتمبر اوره تیپه به عین سرنوشت دچار گردید، یک ماه بعد گرفتن قلعه ستراتیژیک جیزخ از پی آن آمد،[cxxxviii] که راه را به سوی سمرقند بازنمود.[cxxxix]
در تلاش نهایی مأیوسانه برای جلب حمایت بینالمللی، مظفر خان مفتی اعظم خود خواجه محمد پارسا را همراه با نامهای عنوانی ملکه ویکتوریا و سلطان تورکیه به هند فرستاد.[cxl] پس از گفتگو با دگرمن-گورنر در لاهور و ملاقات شخصی با وایسرای در کلکته، سفیر بخارا دریافت که او به یک ماموریت بیهوده فرستاده شده است. نه برتانیه و نه تورکیه به ادامه قدرت اوزبیکها و استقلال بخارا علاقمندی نداشتند. سفیر اطلاع داده شد که "برتانیه با دلایل خصومت بین بخارا و روسیه آشنایی ندارد". وایسرای ناتوان از مشورت به خان که چی سیاستی را در پیش گیرد، و نه برتانیه فرستادن کمک نظامی یا مالی را در نظر دارد،[cxli] با وجود این واقعیت که بخارا مطمئن بود خانات بعدی آسیای مرکزی خواهد بود که زیر تسلط روسیه میاید.
دلایل زیادی برای بیتفاوتی برتانیه و تمایل برای رها نمودن بخارا به حال خود وجود داشت. مظفر خان چیزی برای پنهان نمودن حمایت از مدعی افغان محمد افضل خان نداشت که تا امروز برتانیه عملاً از شناسایی او به صفت امیر افغانستان انکار نموده بود. یکی از دلایل این باور بود که احتمالاً عبدالرحمن خان گفته بود که علاقهای به تمدید پیمان انگلیس-افغان ندارد.[cxlii] بخارا دوامدار با ائتلاف برتانیه با دوستمحمد خان مخالفت نموده بود؛ در واقع زمامدار منغیت از بابت این موضوع به افغانستان اعلان جنگ داده بود. لذا برتانیه آماده نبود دولتی را حمایت نماید که سیاست خارجی آن را در آسیای مرکزی به تحلیل برده بود. در یادداشت محرم برای لارد نورتکوت وایسرای توضیح داد که فتوحات روسیه "در آسیای مرکزی در واقع به مفاد هردو امپراتوری است."[cxliii] روسیه در همین اواخر به برتانیه اطمینان داده بود که تمایل ندارد مرزهای خود را در بین "جمعیت متعصب و غیر متمدن جنوب دریای آمو توسعه بدهد"[cxliv] و وایسرای خوشحال بود که روسیه را اجازه دهد تا خانات آسیای مرکزی را در ماوراءالنهر ببلعد. گذشته از این، معامله کردن با یک قدرت رقیب اروپایی آسانتر بود که سیستم حکومتداری آن قابلدرک بود در مقایسه با زمامداران شرقی بافرهنگ و قوانینی که فکر میشد برای غربیها دور از فهم است.
عامل دیگری که بالای تصمیم برتانیه اثر داشت ، حتی با وجود قدیمی بودن، موجودیت تبعیض در مقابل پادشاهی اوزبیک بود، که از اعدام کنولی و ستودارد سرچشمه میگرفت. موضوع عدم دادرسی مرگ این دو مامور برتانیه برای بیش از بیست سال، از سوی وایسرای مطرح گردید و خواجه محمد پارسا شاید از بازنمودن چنین زخم کهنه از سبب اظهار تعجب بخشیده شده باشد. شیخ اشاره نمود که اعدام این ماموران در دوران زمامداری نصرالله خان پدر مظفر خان صورت گرفته است، اگرچه او به خاطر برخورد نادرست در مقابل نمایندهها اظهار همدردی نمود قادر نبود در باره موضوع بحث طولانی نماید زیرا هردو، او و ولینعمتش، در زمان اعدام آنها در سن نوجوانی قرار داشتند.[cxlv]
فراخوان مأیوسانه مظفر خان به گوشهای ناشنوا افتید، و سفیر بخارا در فبروری 1867 هند را ترک گفت، از هرگونه تلاش برای درخواست کمک از سلطان تورکیه به تعقیب آمدن نماینده دیگری به همین منظور از خوقند به پشاور، صرفنظر نمود زیرا ا اطلاع داده شد که سلطان تورکیه علاقهای به درگیر شدن در جنگ با روسیه ندارد.[cxlvi] هنگام برگشت از طریق افغانستان خواجه محمد پارسا نامه سری به افضل خان و محمد اعظم خان نوشت و خواستار یک سو گذاشتن اختلافات بین افغانها و بخارا گردید و یکجایی در مقابل روسیه جهت دفاع از استقلال شان عمل نمایند.[cxlvii] اما افضل خان در موقفی نبود تا بخارا را کمک نماید. تورکستان افغانی در نزدیکیها از دست رفته بود و افغانستان به دو بخش متخاصم باهم، تقسیم گردیده بود. برتانیه بالأخره با واقعیت وضع موجود روبرو شده بود، بیموقع افضل خان را امیر بالفعل کابل و قندهار شناسایی نمود و تلاش نمود خود را از شیرعلی خان دور نگه دارد اگرچه هنوز خود را امیر هرات و بلخ میدانست.[cxlviii] شناسایی رسمی افضل خان تا حدی به فروکش نمودن خشم افضل و عبدالرحمن خان در مقابل برتانیه کمک نمود و زمامدار کابل نمیخواست با ائتلاف با بخارا برتانیه را دشمن خود بسازد. از دست دادن بلخ نیز مانع دیگری برای ادامه روابط بود زیرا یک نیروی خصم بین کابل و ماوراءالنهر قرار داشت.[cxlix]
در اپریل 1867، یک سفیر بخارا در همراهی با یکی از افراد افضل خان از دریای آمو عبور نمود و اجازه خواست از طریق تورکستان افغانی به کابل برود. فیض محمد خان با ترس از اینکه نمایندههای افضل خان جاسوساند، آنها را دستگیر نمود و سفیر بخارا را اطلاع داد که تا وقتی که خصومتها ادامه دارد، مظفر خان نمیتواند ارتباطی با کابل برقرار نماید.[cl] اقدام فیض محمد پیامد خوبی نداشت و ایشان اوراق، طوری که دیده شد، اجازه داده شد از دریای آمو عبور نماید و در جنوب دریای آمو به حملات شروع نماید.[cli]
در تابستان 1867 مظفر خان برای بقای سیاسی مبارزه مینمود. در نومبر پس از سقوط جیزخ ایشان صفدر خواجه بن بکر خواجه، شیخ نقشبندی از جویبار با کمک ماموران ناراضی و امیر شهر سبز ادعای تاج و تخت بخارا را نمود. اگرچه مظفر خان توانست او را از مناطق مسکونی دورافتاده بیرون براند ایشان به تحریکات در مقابل خان با استفاده از مصون بودن شهر سبز ادامه داد زیرا در این وقت قشون روسیه به دروازههای سمرقند رسیده بود.[clii] شهر با وجود تقویت در اوایل می، بعدتر در همین ماه سقوط نمود.[cliii] پس از سقوط شهر باستانی شمار زیاد مهاجران به سوی بلخ - آقچه فرار نمودند.[cliv] در جون اردوی بخارا بار دیگر در زیره بولاق شکست خورد (بنیگسن و لیمرسی-کویلکیه، 10). مظفر خان با پیشروی روسها به سوی پایتخت تسلیم گردید و وادار به تبدیل مملکت به وابسته امپراتوری روسیه شد، که سیاست خارجی آن از سنت پترزبورگ تعیین میگردید. انقیاد بخارا همچنان تحول مهم در تاریخ آسیای مرکزی بود که اثرات مهمی بالای آینده افغانستان و تورکستان صغیر داشت.
عبدالرحمن خان و چهار ولایت، 1868
در پایان 1867 یا در اوایل روزهای 1868 ایشان اوراق از بخارا برگشت و در آقچه به برادرش پیوست. رسیدن ایشان تغییر فراوان را در سیاست بخارا در مقابل جنگ داخلی افغانها برجسته میسازد، زیرا تا این مرحله مظفر خان قسمت خود را با افضل خان و عبدالرحمن خان گره زده بود. اما تعیین ایشان صدور در آقچه از سوی شیرعلی خان، تاکید او بر سوگند جهت اجازه دادن امیران تورکستان افغانی برای به دست آوردن دوباره تدابیر استقلال و درگذشت افضل، بدون شک عوامل مهمی بودند که این تغییر افکار را سبب گردیدند.
وقتی ایشان اوراق به آقچه رسید مسؤولیت دفاع شهر را به دوش گرفت. ایشان صدور، پسر صدور، میر اتالیق قره سلطان و پسر خودش سید احمد جان،[clv] به مینگلیک فرستاده شدند،[clvi] دران جا پنج صد تن از جنگجویان شجاع تورکستان صغیر "داوطلبانه خواهان دفاع از قلعه شده بودند" (سلطان محمد خان ج1، 92).
در اوایل جنوری عبدالرحمن خان بیرون از تخته پل حرکت نمود، از پوستههای اوزبیکها عبور نمود و مینگلیک را محاصره نمود. به نظر میرسد عبدالرحمن خان بالای قران سوگند خورد که در صورت تسلیمی به آنها محل رهایش خواهد داد، اما درخواست رد گردید. بعدتر سردار ادعا نمود دلیل انکار برای مذاکره تسخیرناپذیری قلعه بوده است. مطمینا قلعه سهمگینی بود. واقع در بالای تپه، موقعیت آن نقبزنی را خیلی مشکل ساخته بود و خندق عمیق که از نزدیکی به دیوارهای بلند ضخیم ممانعت مینمود، فکر میشد "عبور از آن تقریباً نا ممکن است" (سلطان محمد خان ج1، 91-2؛ سی اف کاتب ج2، 297؛ خافی ج2، 11).[clvii] مدافعان اما کاردانی عبدالرحمن خان و تفوق توپخانه افغانها را در نظر نگرفته بودند که بعضی از آنها ساخت برتانیه بود. با وجود این پس از دو ماه بمباران دوامدار کم یا زیاد از سوی توپخانه افغانها و کشته تعداد زیاد مدافعان مینگلیک، قلعه هنوز سقوط نکرده بود. عبدالرحمن خان در مواجهه با شیوع مریضی در میان قشون خود (خافی ج2، 11)، تهاجم همه جانبه را امر نمود. در طلوع صبح 3 فبروری 1868 بمباران توپخانه را بالای دیوار های قلعه برای چهار ساعت بدون وقفه ادامه داد. در پایان گلوله باریها، دروازه عمومی و دو برج نگهبانی تقریباً طور کامل تخریب گردید و عبدالرحمن نیروی خود را به داخل رخنه ایجادشده فرستاد. هزاران بستههای علف در خندق انداخته شد تا آن را پر نمایند و راه را برای عبور آسان از آن برای حمله بازنماید اما اوزبیکها با انداختن قطی های آتش از بالای دیوار علفها را آتش زدند. با وجود صفیر گلولهها و دود و آتش افغانها دست بالا پیدا نمودند و از طریق رخنه پیشروی نمودند. جنگ تن به تن شدیدی در گرفت که دران حدود هفتصد سرباز افغانها و یک هزار تن از اوزبیکها کشته شدند.[clviii] در نهایت مینگلیک سقوط نمود و چور و چپاول همگانی آغاز گردید (کاتب ج2، 297).[clix]
در میان چهار صد اسیر ایشان صدور، پسرش قره سلطان و سید احمد جان بن ایشان اوراق به دست سردار افتادند. عبدالرحمن خان امر نمود تا ایشان صدور و سید احمد جان زند به گور شوند، در حالی که قره سلطان آزاد گردید تا به آقچه برود دران جا گزارش او در باره حوادث مینگلیک در دل همه وحشت ایجاد نمود (کاتب ج2، 297؛ سلطان محمد خان ج1، 92-3؛ سوبیلیف، 214-5؛ سی ای ییت 1888، 255).[clx]
پس از تنبیه گارنیزیون مینگلیک توسط عبدالرحمن خان، آقچه بدون جنگ در 14 فبروری تسلیم گردید (کاتب ج2، 298).[clxi] ایشان اوراق، رستم خان از مزار، غضنفر خان از اندخوی، و دیگر رهبران تورکستان به میمنه فرار نمودند (کاتب ج2، 298؛ سلطان محمد خان ج1، 95).[clxii] پسر قره سلطان آنقدر خوشبخت نبود، هنگام فرار به سوی غرب دستگیر گردید، و به دار آویخته شد(خافی ج2، 13). وقتی اعظم خان سقوط آقچه را شنید، امر نمود تا بیست و یک توپ به افتخار آن شلیک گردد.[clxiii] میر حکیم خان از شبرغان، با ترس از اینکه نوبت بعدی چو رو چپاول از قلمرو او خواهد بود، به آقچه آمد و از عبدالرحمن خان اطاعت نمود و در مقامش ابقا گردید (کاتب ج2، 298؛ خافی ج2، 13). ده روز پس از سقوط آقچه عبدالرحمن خان به شبرغان رسید،[clxiv] دران جا حکیم خان سپاس گذار از مواجه نشدن به سرنوشت ایشان صدور دخترش را برای ازدواج با شهزاده افغان پیشنهاد نمود، او پس از انکار اولیه بالأخره پذیرفت (کاتب ج2، 298؛ خافی ج2، 13؛ سلطان محمد خان ج1، 95).
محمد خان از سرپل هدف بعدی عبدالرحمن خان بود. پس از سقوط آقچه بیگلربیگی پسرش را با هدایای مناسب فرستاد اما عبدالرحمن خان آنها را رد نمود، زیرا او شخصاً برای بیعت نیامده بود. در عوض سردار نماینده خود را در حمایت قشون برای اداره منطقه فرستاد (کاتب ج2، 298).[clxv] محمد خان بیگلربیگی نیروی خود را در میدان آورد تا تهاجم را عقب براند اما در جنگی که بعدها عبدالرحمن ادعا نمود دو هزار اوزبیک کشته شد، سرپلی ها کشته شدند و پایتخت محمد خان اشغال گردید. بیگلربیگی اما توانست فرار نماید و به ایشان اوراق، غضنفر خان و دیگر رهبران چهار ولایت در میمنه پیوست (خافی ج2، 13؛ سلطان محمد خان ج1، 95).[clxvi] با سقوط سرپل، میمنه به منزله یگانه سنگر بین عبدالرحمن خان و پناهگاه امن نهایی شیرعلی خان باقی ماند. در این مرحله حساس مبارزه عبدالرحمن خان، با پیروزی احتمالاً در قبضه او، پیشروی او به حالت توقف آمد.
[i] لارد مایو، وایسرای هند به وزیر خارجه هند، 3 جون 1870 ) وزیر خارجه هند، 3 جون 1870 ) ش30 از یادداشت در باره مرزهای شمالی افغانستان) در خلاصه مقالات در باره آسیای مرکزی، 1867-1872.
[ii] ای سی ام وی، 2 مارچ 1862؛ الیسن به روسل، 2 اپریل 1862، اس ال ای پی:162، ش37 بدون شماره صفحه؛ عبدالروف نفیر، مراوده شخصی. وامبری 1864، 249و دیگران که او را پیروی مینمایند ( مثلاً مک گریگر، 158) میگوید حسین پسرش بود اما اینطور نیست. پسر حکومت خان و ولیعهد او دلاور خان بود.
[iii] ای سی ام وی، 2 مارچ 1862؛ وامبری در 1863 میگوید او "یک جوان آتشینمزاج بیست و دو ساله بود" اما همچنان میگوید که وقتی حسین برادرش را کشت او برای زمامداری خیلی جوان بود که واقعه چنین نمیبود اگر او بیشتر از بیست میبود.او شاید حداقل هفده ساله بوده باشد مانند پدرش مضراب خان که در 1854 کشته شد. با پایان 1870
[iv] عبدالروف نفیر، مراوده شخصی.
[v] مک گریگر 158 گزارش ای دی سی وی را بازنویسی مینماید، 2 مارچ 1862 و میگوید میرزا یعقوب خان بود که حکومت خان را در اتاقش ضربه زد.
[vi] نگاه کنید لوحههای 1،2،4. وامبری میگوید حکومت خان "از دیوارهای ارگ پایین انداخته شد" اما همه منابع آن دوره میگویند از ارگ خیز زد. به نظر مرک او از دریچه خیز زد اما خیز زدن بام بیشتر قابلقبول است در هر نوع ساختمانی از این نوع زینه تا بام برای دسترسی به تشناب وجود دارد که در تابستان اجازه استراحت در بیرون را میدهد. زینه بام راه معمولی فرار از دست قاتلان بود زیرا بدون شک حکومت خان در دروازه نگهبانانی داشت و فکر نمیکرد با در نظر داشت بلندی استحکامات موجود خانه خلوت، حمله از بام صورت بگیرد. راه زینه نیز شاید خیلی تنگ بوده باشد که در یک بار تنها یک نفر میتوانست از آن بالا برود یا پایین بیاید که حکومت خان را در دفاع از مصونیت بالا قادر میخواست. در نتیجه موفقیت توطئه گران به این بود که توانستند به بام راه یابند و را عقبنشینی حکومت خان را بدون آگاه ساختن نگهبانان قطع نمایند. این نشان میدهد که توطئه قتل والی کار یک لحظه نبوده است بلکه مدتی برای طرح آن سپری شده بود.
[vii] ای سی ام وی، 2 مارچ 1862؛ مرک تنها میگوید که به داخل باغ افتید و روز بعد در بین شاخههای گلاب پیدا شد. اگرچه به تاریخ میمنه شاید ارتباط نداشته باشد، من دو گزارش مفصل را باهم یکجا نمودهام.
[viii] همان جا. عبدالروف نفیر، مراوده شخصی. مرک 236 فکر میکند او در همان جا کشته شد.
[ix] همان جا.
[x] همان جا.
[xi] کپتان ج س نافیر، خلاصه یادداشت در باره وضعیت، منابع و غیره مرزهای ایران-افغان با یادداشتهایی در باره قلمرو هرات، 1875، اس ال ای آی:4، بخش1، برگهای 217-53.
[xii] همان جا.
[xiii] ای سی ام وی، 2 مارچ 1862.
[xiv] همان جا. ای سی ام وی، 9، 23 مارچ 1862، پی:آی اف پی سی/204/60 ش 187، 188 از اپریل، برگهای 262-9، 269-71؛ مک گریگر 158 در تناقض کامل با گزارشهای استخبارات ادعای خود را بالای تاریخی اساس میگذارد که والی جدید استقلال خود از کابل را اعلان نمود.
[xv] همان جا. ای سی ام وی، 20 اپریل 1862، پی:آی اف پی سی/204/60 ، ش 149 از می، برگهای 218-19؛ ای سی ام وی، 12-15 می 1862، پی:آی اف پی سی/204/61 ، ش 106 از جون، برگهای 107-8.
[xvi] ای سی ام وی، 20 اپریل، 12-15 می 1862.
[xvii] ا تی ان اب کیو، جون 1862، پی:آی اف پی سی/204/61، ش 114 از آگست، برگهای 114-15.
[xviii] بیانیه سفیر افغان، تهران، 8 سپتمبر 1862، اس ال ای پی:164، ش 154، بدون شماره صفحه. همچنان نگاه کنید ای سی ام وی، 29 می-1 جون1862، 9-11 جون 1863، پی:آی اف پی سی/204/67، ش 119، 120، ش 141 جولای، ش 46 بدون شماره صفحه. وامبری طور معمول با همه منابع آن زمان موافق نیست و میگوید حسین خان مینگ در مقابل مردان افضل خان مقاومت نمود.
[xix] نقلقول از نامه ایستویک، شارژ دافیر در تهران.
[xx] همچنان نگاه کنید ای دی سی وی، 29 می-1 جون1863؛ ای دی سی وی، 16-18 جون1863، پی:آی اف پی سی/204/67، ش 141 از جولای، برگهای 279-80. سی اف علایمی که عبدالرحمن خان و دیگر سرداران بارکزی و سدو زی از آن رنج میبردند.
[xxi] ای دی سی وی، 15-12 جون.1863.
[xxii] ای دی سی وی، 29-31 آگست 1863، پی:آی اف پی سی/204/68، ش 62 از نومبر، برگ 78 .
[xxiii] همان جا. ای دی سی وی، 21-24 آگست 1863، پی:آی اف پی سی/204/68، ش 59 از نومبر، برگ 72 . سراج التواریخ میگوید قطعه نظامی خان آباد دروازه محل اقامت عبدالرحمن خان را سنگ باران نمود و داراییها را در شهر غارت نمود. سردار مجبور شد سربازان خود را برای سرکوب شورش فراخواند.
[xxiv] افضل خان به شیرمحمد خان، ان دی 1863، پی:آی اف پی سی/204/71، ش 285 جنوری، برگهای 416-7.
[xxv] همان جا. ای دی سی وی، 2-5، 9-12، 16-19 اکتوبر 1863، پی:آی اف پی سی/204/71، ش 282، 286 جنوری، برگهای 403-4، 411-12، 413-14.
[xxvi] ای دی سی وی، 18-21 سپتمبر 1863، اس ال ای پی:257، برگهای 554-6 که اندخوی را "اندیوال" میخواند، همچنان در "خسب" نیز مشکل وچود داشت اما من نتوانستم حتی خطر حدس زدن را بپذیرم که برای کدام حکومت امیری این ترجمه تحتاللفظی خورد و ریزه باید پیش میگردید.
[xxvii] افضل خان به شیرمحمد خان، 1863.
[xxviii] کاتب آنها را دزدان بدخشانی میگوید. در واقع آنها با لباس تاجران، اردوگاه افغانها را غارت کردند و تلفات زیادی را وارد نمودند. به این ترتیب آنها بیشتر چریکها اند تا دزدان راه گیر.
[xxix] همچنان ببیند ای دی سی وی، 23-26 اکتوبر 1863، پی:آی اف پی سی/204/71، ش 291 جنوری، برگ 421؛ ایستویک به روسل ، 31 دسمبر 1863، اس ال ای پی:165، ش3، بدون صفحه؛ پاندیت منفول (فیض بخش)، خوقند، 1867، 8. میر جهانداد خان احتمالاً تلاش نمود تا مظفر خان را تشویق نماید بدخشان را تحتالحمایه بخارا قرار بدهد اما اطلاع داده شد که بدخشان در محدوده نفوذ بخارا نیست و او باید از کابل اطاعت نماید.
[xxx] افضل خان به شیرمحمد خان، 1863.
[xxxi] ای دی سی وی، 18-21 سپتمبر 1863؛ افضل خان به شیرعلی خان(ب)، ان دی 1863، ضمیمه 2، ای دی سی وی، 9-12 اکتوبر 1863، ای اس ال:257، برگهای 564-5، 596. سراج التواریخ اشارهای به تردید افضل خان برای اطاعت از شیرعلی خان نمینماید و کوشش مینماید همه ملامتی جنگ داخلی را بالای شیرعلی خان بیندازد. به یاد باید داشت که حبیبالله خان ولینعمت کاتب، نواسه افضل خان بود کار او طوری عیار شده بود تا محمد افضل خان و پسرش عبدالرحمن خان را به بهترین وجه ممکنه به تصویر بکشد.
[xxxii] ای دی سی وی، 2-5 اکتوبر 1863.
[xxxiii] رمضان در 9 فبروری 1864 آغاز گردید. روز اول عید فطر به تاریخ 9 مارچ برابر آمد، ای سی دی، پی:آی اف پی سی/204/72، ش 46 اپریل، برگهای 180-1.
[xxxiv] ای سی دی، 9-12 اکتوبر 1863، ای اس ال:257، برگهای 573-4 (این نسخهای دی سی وی جزییات بیشتر را نسبت به ش 24 در بالا داراست، وضعیتی که در باره واقعات زیادی در سلسله ال/پی و اس/5 و پی/آی اف پی سی در این دوره صدق مینماید)؛ ای دی سی وی، 18-28 مارچ 1864، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 89 می، برگهای 81-2.
[xxxv] ای دی سی وی، 18-28 مارچ 1864؛ سی وی دی، 11-17 مارچ 1864؛ ای دی سی وی، 12-18 اپریل 1864؛ سی وی دی، 24-27 جون 1864، ، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 88، 128می، برگهای 80، 138-9، ش 29 جولای، برگ 40.
[xxxvi] ای دی سی وی ام، 18-28 مارچ 1864.
[xxxvii] سی وی دی، 24-27 جون 1864؛ ای سی دی، 29 مارچ-27 جون 1864، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 29 جولای، برگ 40.
[xxxviii] سی وی دی، 11-17 مارچ 1864؛ ای دی سی وی ام، 18-28 مارچ 1864.
[xxxix] ای سی دی، 29 مارچ-4 اپریل 1864، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 90 می، برگهای 530-1، ش 46 اپریل، برگ 181.
[xl] ای سی دی، 10-12 اپریل 1864. او از افسردگی و بیخوابی رنج میبرد.
[xli] ای سی دی ، 4-10 مارچ، 12-18 اپریل 1864؛ ای سی دی، 19-28 اپریل 1864 ، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 128 می، برگهای 138-9.
[xlii] ای سی دی ، 4-10 مارچ، 1864.
[xliii] ای سی دی ، 12-18، 19-28 اپریل 1864.
[xliv] ای سی دی ، 29 اپریل-5 می 1864.
[xlv] ام ا، 19 جون 1864، اس ال ای پی:166، ش 58 بدون شماره صفحه. حسین خان به نزد یعقوب خان در هرات برای اطاعت از شیرعلی خان رفته بود و در برگشت شهزاده فیروز شاه یک شهزاده پناهنده بابری را با خود آورد که از سوی انگلیسها از سبب دست داشتن در شورش هند خواسته شده بود.
[xlvi] ای سی دی ، 29 اپریل-5 می 1864.
[xlvii] ای سی دی، 24-30 می 1864، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 46 جون، برگهای 109-10 "پسری به نام محمدخان دارد" اما در ظرف یک سال یا بیشتر محمد سرپل را در اداره داشت و این غیر محتمل است که پسر او اداره شهر را به دست گرفته باشد درحالیکه خودش حیات بود. قلیچ خان برادر سکه محمد به میمنه فرار نموده بود. در ادامه ببینید ش 165 برای اولاد محمد.
[xlviii] همان جا، که میگوید پسر میر اتالیق را شناخت. اما از سراج التواریخ روشن است که میر اتالیق خودش بود که به تخت قته غن ابقا گردید.
[xlix] ای سی دی ،6-9 می، 17-23 می 1864، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 41، 43 جون، برگهای 104-5، 107-8.
[l] ای سی دی ،17-23 می 1864. تعداد زیاد هزارهها از سبب قحطی دروغین ایجادشده در بامیان، وادار به فرار به کابل گردیدند.
[li] همان جا.
[lii] ای سی دی، 7-13 جون 1864؛ عبدالرحمن خان به کمیشنر پشاور، ان دی 1864، پی:آی اف پی سی/204 /73، ش 25 جولای، برگ 37 (هر دو ثبت). مک گریگر، 163؛ فورسیت، ایپیتوم، 2 ادعا مینماید رویارویی غیرقطعی بود.
[liii] ای سی دی ، 5-14 جولای 1864، پی:آی اف پی سی/104/73، ش 40 آگست، برگهای 70-1.
[liv] همان جا.
[lv] سی وی دی ، 28 جون- 4 جولای 1864؛ ای سی دی ، 22-24 جولای 1864، پی:آی اف پی سی/204/74، ش 39، 43 آگست، برگهای 73-4. اما سراج التواریخ ادعا مینماید که وزیران شیرعلی امیر را مشوره دادند تا برادر خود را با استفاده از سوگند بالای قران فریب دهد. چون امیر به حد کافی نیرومند نبود تا با قوه نظامی بالای افضل خان غلبه نماید، نظر داده شد که بهتر است افضل خان بااحساس امنیت دروغین آرام ساخته شود و هنگامی که اردوی او منحل گردد سپس دستگیر گردد. من این ادعا را تبلیغات برای تبرئه افضل خان، از سوی نواسه اش امیر حبیبالله خان ولینعمت کاتب و برای تصویر نمودن شیرعلی خان به صفت پیمانشکن و خاین رد مینمایم.
[lvi] سی وی دی ، 17-20 جون 1864، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 27 جولای، برگ 38؛ ای سی دی، 28 جون- 4 جولای 1864. سیر واقعی حوادث که منجر به حبس افضل خان گردید در منابع روشن نیست.
[lvii] همان جا. ای سی دی ، 15-21 جولای 1864، پی:آی اف پی سی/204/73، ش 41 آگست، برگهای 73-4؛ ای سی دی، 29 جولای-4 آگست 1864، پی:آی اف پی سی/204/74، ش 2 اکتوبر، برگ 2؛ کمیشنر پشاور به سکرتر دولت، پنجاب، 1 آگست 1864، ای اس ال:257، برگ 740.
[lviii] . ای سی دی ، 22-24 جولای، 29 جولای-4 آگست 1864؛ . ای سی دی ، 5-11 آگست 1864، پی:آی اف پی سی/204/74، ش 3 اکتوبر، برگ 3.
[lix] مک گریگر 106؛ وایلی، خلاصه ج 1، 9 نه آگست را دارد. نامه شیرعلی خان تاریخ 12 آگست را داشت. نگاه کنید . ای سی دی ، 12-14 آگست 1864، پی:آی اف پی سی/204/74، ش 7 اکتوبر، برگ 5.
[lx] وایلی، خلاصه ج1، 9؛ ای سی دی ، 22-24 جولای 1864؛ ای سی دی، 12-24 آگست 1864، پی:آی اف پی سی/204/74، ش 5 اکتوبر، برگ 4.
[lxi] همان جا. کمیشنر پشاور به سکرتر دولت، پنجاب، 22 سپتمبر 1864؛ ای سی دی ، 2-8 سپتمبر، 9-12 سپتمبر 1864، ای اس ال:257، برگهای 753-6، 759-60، 760-2. حکومت، پنجاب، 19 سپتمبر 1864، ای اس ال:257، برگ 756؛
[lxii] ای سی دی ، 5-11، 15-22 آگست 1864؛ ای سی دی ،23 آگست-1 سپتمبر 1864، ای اس ال:257، برگهای 747-8.
[lxiii] ای سی دی ، 23 آگست-1 سپتمبر 1864.
[lxiv] همان جا، که ادعا مینماید که " همه خصومت بین طرفین [عبدالرحمن خان و محمدعلی خان] از بین برده شد".
[lxv] ای سی دی ، 2-8 سپتمبر 1864، پی:آی اف پی سی/204/74، ش 11 اکتوبر، برگ 8-9.
[lxvi] ای سی دی ، 9-11 سپتمبر 1864؛ کمیشنر پشاور، 22 سپتمبر 1864. دارایی افضل خان ده کرور روپیه تخمین شده بود. سراج التواریخ میگوید که دارایی افضل خان ضبط نگردید.
[lxvii] ای سی دی ، 9-11 سپتمبر 1864. کمیشنر پشاور، 22 سپتمبر 1864 میگوید دو روز پس از سوگند در مزار شریف اما ای سی دی، 2-8 سپتمبر 1864 تاریخ درست 24 آگست- هفت روز بعد را میدهد.
[lxviii] همان جا. ای سی دی ، 9-15 سپتمبر 1864؛ تلگرام، معاون کمیشنر، پشاور به سکرتر حکومت، پنجاب، 19 سپتمبر 1864، ای اس ال:257، برگ 756؛ ای سی دی ، 22-24 جولای 1864؛ ای سی دی، 25-28 جولای 1864، پی:آی اف پی سی/204/74، ش 1 اکتوبر، برگ 1. عبدالرحمن بعداً ادعا نمود که تصمیم داشت به شیرعلی حمله نماید اما پدرش امر نمود تا صرفنظر نماید در غیر آن او را عاق خواهد نمود (سلطان محمد خان ج1، 48).
[lxix] ای سی دی ، 2-8 سپتمبر 1864؛ ای سی دی ، 3-6 اکتوبر 1864، پی:آی اف پی سی/204/75، ش 28 نومبر، برگ 45؛ ای سی دی ، 12-15 دسمبر 1864، پی:آی اف پی سی/204/77، ش 8 جنوری، برگهای 7-8.
[lxx] ای سی دی ، 2-14 آگست 1864؛ ای سی دی ، 18-20 اکتوبر 1864، پی:آی اف پی سی/204/75، ش 197 نومبر، برگهای 261-2.
[lxxi] سی سی دی ، 22-26 دسمبر 1864، پی:آی اف پی سی/204/77، ش 108 جنوری، برگ 96.
[lxxii] ای سی دی ، 2-8 سپتمبر 1864. چند روز قبل از حبس افضل خان، سفیر بخارا به تخته پل آمده بود، که توسط عبدالرحمن خان خوشآمدید گفته شد اما به تعقیب خبر حبس افضل خان سفیر فراخوانده شد (کاتب ج2، 268).
[lxxiii] سی دی ، 21-27 اپریل 1868، ای اس ال:261، برگهای 315-6.
[lxxiv] ای سی دی ، 3-6 اکتوبر 1864؛ سی دی، 16-18 جنوری 1865، پی:آی اف پی سی/204، ش 28 نومبر، برگ 45. من از پروفیسور مک چیسنی سپاسگزارم در مورد اشاره به اینکه لقب میر اسد (فرمانده شیر) غیرمعمول است و عمدتاً با علی بن ابیطالب میآید سی اف اسدالله غالب (شیر خدا، فاتح) اگر چه در افغانستان علی با لقب فارسی شیر خدا یا شیر مردان یاد میگردد. پروفیسور مک چیسنی پیشنهاد مینماید که لقب میر صدها (فرمانده صد) یا شاید میرزاده بیشتر محتمل است.
[lxxv] ای سی دی ، 3-6 اکتوبر 1864؛ سی دی، 12-15 دسمبر 1864.
[lxxvi] سی دی، 16-18 جنوری 1865، پی:آی اف پی سی/204، ش 105 فبروری، برگهای 119-20. خانواده گوهری قبلاً زمینهای زیادی را در کرکی صاحب بود و این شاید تصدیق دوباره حقوق درامد این زمینها از سوی مظفر خان برای آنها بود، گذشته از این ایشان حدود 25 سال در جنگ با افغانها یا به صفت محبوس غایب بود.
[lxxvii] ای سی دی ، 3-6 اکتوبر 1864.
[lxxviii] ای سی دی، 12-18 دسمبر 1864. ماموران مشهد و کابل گزارش دادند که بخارا در خزان در مسیر دریا مداخله نمود اما برای این ادعا سندی در دست نیست، ام ا ان، 6 اکتوبر 1864، اس ال ای پی:166، ش 104، بدون شماره صفحه؛ ای سی دی ، 15-17 نومبر 1864، پی:آی اف پی سی/204/75، ش 136 دسمبر، برگهای 199-200.
[lxxix] ای سی دی ، 12-15 دسمبر 1864، ای سی دی ، 30 دسمبر 1864-2 جنوری 1865، پی:آی اف پی سی/204/77، ش 44 جنوری 1865، برگهای 133-4 گزارش میدهد که ایشان صدور سفیر خان خوقند در مسیر پشاور، در کابل بود. این مطمینا برادر ایشان اوراق نبود که در آن وقت در کابل محبوس بود.
احتمالاً در همین وقت به ایشان اوراق لقب حاکم مستقل و وزیر حربیه از سوی مظفر خان داده شد، عبدالکریم بهمن توغلی و محمد صالح رزاق، مصاحبه، مزار شریف، 4 اپریل 1993؛ سید محیالدین گوهری، مصاحبه، 5 اپریل 1993.
[lxxx] پاندیت منفول(فیض بخش)، خوقند، 1867، 8-9. گزارشی از کابل میگوید که بخارا با روسها در قسمت تقسیم خوقند در مذاکره بود در مقابل مظفر خان علیه خان کمک مینمود؛ ای سی دی، 10-13 مارچ 1865، ای اس ال:257، برگ 783.
[lxxxi] فیض بخش، بدخشان، 1872، 61؛ ای سی دی، 23 آگست- 1 سپتمبر 1864؛ امیر به گورنر جنرال، 25 نومبر 1864، پی:آی اف پی سی/204/75، ش 175 دسمبر، برگهای 233-4.
[lxxxii] ای سی دی، 2-4، 23-25، 26-29 می 1865، پی:آی اف پی سی/204/78، ش 244 می، برگ 520؛ ش 119، 120 جون، برگهای 192-3.
[lxxxiii] ای سی دی، 2-4 می 1864.
[lxxxiv] سی دی، 23-24 می 1865؛ ای سی دی، 10-13 مارچ 1865، پی:آی اف پی سی/204/78، ش 29 می، برگهای 47-8. این گزارش اخیر ادعا مینماید که محمدخان بیگلربیگی دستگیر گردید و کسی به نام عبدالمجنون خان و شماری دیگر کشته شدند. هیچ گزارش دیگر دستگیر شدن محمدخان از سوی تورکمنها را ذکر مینماید.
[lxxxv] سی دی ، 16-19 جون 1865، پی:آی اف پی سی/204/78، ش 40 جولای، برگهای 39-40.
[lxxxvi] یادداشتها، مرزهای شمالی افغانستان، 1869.
[lxxxvii] سی دی، 11-13 جولای 1865، پی:آی اف پی سی/204/79، ش 24 آگست، برگهای 14-5.
[lxxxviii] همان جا. سی دی، 21-24 جولای 1865؛ فیض محمدخان به سردار ولی محمدخان، 1865، ضمیمه 2 از سی دی، 25-27 جولای 1865؛ سی دی، 8-10 آگست 1865، پی:آی اف پی سی/204/79، ش 93، 94 آگست، برگهای 110-2، ش 15 سپتمبر، برگهای 10-11. اما سی دی، 28-31 جولای 1865، پی:آی اف پی سی/204/79، ش 120 آگست، برگهای 141-2 میگوید که آنها وادار به برگشت به سرپل گردیدند اما با در نظر داشت سرعتی که تورکستان افغانی به دست عبدالرحمن خان افتاد این غیر محتمل به نظر میرسد.
[lxxxix] سی دی، 26-29 می 1865؛ سی دی، 22-25 سپتمبر 1865، ای اس ال:257، برگهای 849-50 و پی:آی اف پی سی/204/79، ش 70 اکتوبر، برگهای 124-6؛ نامه غلام ربانی، بخارا، 13 جنوری 1866، ای اس ال:259، برگهای 189-9. سراج التواریخ از ایشان اوراق یا سهم بخارا در بازپسگیری تورکستان افغانی توسط عبدالرحمن خان چیزی نمینویسد. در واقع کاتب ادعا مینماید که مظفر خان و مامورین او زندگی تبعیدیها را خیلی سخت ساخته بود و سردار بخارا را در حالت تاریکی ترک نمود. شواهد کافی از گزارشهای استخبارات بیطرف دوسیه ها در شعبه سیاسی و سری مانند آنهایی که از غلام ربانی گرفته شده است (نام مستعار فیض بخش مامور مخفی هندی که چندین سفر پنهانی به آسیای مرکزی نمود)، که هنگام عودت عبدالرحمن خان به تورکستان افغانی در بخارا بود، داستان کاملاً متفاوتی را میگوید و متن او باید به سراج التواریخ ترجیح داده شود.
گزارشهای فیض بخش عبارتاند از: فیض بخش، بدخشان، بلخ و بخارا، 1872، ای اس ال:270، برگهای 152-90؛ غلام ربانی، سفر از کابل به پشاور، 1765-66، ای اس ال:260، برگهای 849-67؛ پاندیت منفول، خوقند، 1867، ای اس ال:260، برگهای 507.
[xc] قوا روسیه شهر را در 14 جولای گرفت.
[xci] پاندیت منفول(فیض بخش)، خوقند، 1867، 14-5.
[xcii] سی دی، 22-25 سپتمبر 1865.
[xciii] همان جا. پاندیت منفول(فیض بخش)، خوقند، 1867، 14-5 تنها به سفیر بخارا به تاشکینت با لقب "ایشان خان خواجه یک شخصیت مذهبی" اشاره مینماید اما با در نظر داشت ایشان به منزله سفیر بخارا و ارتباط نزدیک او با خانواده منغیت، بسیار محتمل است که او ایشانی بود که فرستاده شد.
[xciv] مامور مشهد به الیسن، 10 اکتوبر 1865، ای ال ای پی:167، ش 105 بدون شماره صفحه.
[xcv] همان جا. سی دی، 1-4 سپتمبر، 6-8 اکتوبر 1865، ای اس ال:257 ، برگهای 845-7، 879. سراج التواریخ میگوید تسلیمی سلطان مراد در دهنه غوری رخداد و عبدالرحمن خان تحویلی سالانه حکومت را از سه لک به یک لک روپیه کاهش داد (کاتب ج2، 281).
[xcvi] سی دی، 1-4 سپتمبر، 1865؛ سی دی، 11-14 آگست 1865، ای اس ال:257 ، برگهای 837-8.
[xcvii] فورسایت، ایپیتوم، 3. من گزارش مغشوش و درهم و برهم محمود پسر مرحوم مامور مشهد، 23 آگست 1866، اس ال ای پی:168، ش 107 بدون شماره صفحه را رد مینمایم که ادعا مینماید که یک پسر شاه نواز خان، زمامدار سابق هرات، به میمنه رفت و بدون "جنگ و خونریزی" والی آنجا گردید.
[xcviii] فیض بخش، بدخشان، 61؛ سی دی، 11-14 آگست، 22-25 سپتمبر 1865، نام مظفر بار نخست در مسجدی در آقچه در خطبه جاری شد. اگرچه سراج التواریخ دور از توقع نیست از این توافق ذکری نمینماید. دو گزارش استخبارات جداگانه این را تایید مینماید.
[xcix] سی دی، 15-17 آگست، 1865، پی:آی اف پی سی/204/79، ش 17 سپتمبر، برگهای 12-3؛ سی دی، 1-4، 22-25 سپتمبر، 1864؛ سی دی، 7-9 نومبر 1865، اس ال ای پی:257، برگ 915. در یک مبادله نرخ اسعار یک روپیه کابلی مساوی به یک تنگه بخارا بود.
[c] سی دی، 7-9 نومبر 1865.
[ci] سی دی، 1-4 سپتمبر، 1865؛ سی دی، 8-11 سپتمبر، 16 اکتوبر 1865، ای اس ال:257 ، برگهای 859، 889.
[cii] سی دی، 21-23 نومبر 1865، ای اس ال:257، برگ 1007. سراج التواریخ ادعا مینماید هزارهها این ها را داوطلبانه تهیه نودند.
[ciii] ال سی ام 27 اپریل 1866، پی:آی اف پی سی/437/67، ش 138 اپریل، برگهای 167-8؛ پسر مرحوم نماینده مشهد به الیسن، 8 اکتوبر 1866، اس ال ای پی:168، ش112 بدون صفحه.
[civ] سی دی، 26-28 سپتمبر، 1865، ای اس ال:257 ، برگهای 853.
[cv] سی دی، 1-4 سپتمبر، 1865؛ ضمیمه سی دی، 8-11 سپتمبر، 1865، ای اس ال:257 ، برگهای 859.
[cvi] سی دی، 2-4 جنوری 1866، ای اس ال:257 ، برگ 76.
[cvii] سی دی، 20-23 اکتوبر، 1865، پی:آی اف پی سی/204/79، ش 135 نومبر، برگهای 273-8؛ سی دی، 24-26 اکتوبر، 1865، ای اس ال:257 ، برگ 901؛ سی دی، 1-4 دسمبر 1865-1 جنوری 1866، ای اس ال:259 ، برگهای 59-60، 71؛ خبرنامه بخارا از اخند زاده عبدالرحیم ان دی 1866، ضمیمه سی دی، 11-13 سپتمبر 1866، پی:آی اف پی سی/237/69، ش 45 اکتوبر، برگهای 56-7.
[cviii] فورسایت، ایپیتوم، 3؛ سی دی 12-22 اپریل 1867، پی:آی اف پی سی/437/71، ش 69 می، برگهای 52-4 و ای اس ال:260 ، برگهای 435-6.
[cix] فیض بخش، بدخشان، 62؛ سی دی، 11-16 آگست 1865؛ ال سی ام، 28 می 1866، ای اس ال:259 ، برگهای 41-2؛ سی دی 12-22 اپریل 1867.
[cx] ال سی ام، 20-21، 27 نومبر 1866؛ سی دی، 10 جنوری، 27، 28 اپریل، 4 می 1867، ای اس ال:260، برگهای 29، 39، 231، 443، 453.
[cxi] فیض بخش، بدخشان، 62-3؛ ال سی ام، 23 مارچ 1866، ای اس ال:259 ، برگ 255؛ سی دی، 30 نومبر 1866؛ سی ام دی،20-24، 28 دسمبر 1866، 17-20 جنوری 1867، ای اس ال:260 ، برگهای 39-40، 76، 217، 219، 279-80.
[cxii] فیض بخش، بدخشان، 63-4؛ سی دی، 23-26 اپریل، 5-7 می 1867، ای اس ال:260 ، برگهای 439، 467.
[cxiii] فورسایت، ایپیتوم، 3؛ فیض بخش، بدخشان، 61-2؛ افضل خان به وایسرای، 3 فبروری 1867،، ای اس ال:260 ، برگهای 295. سفرا چنین نام گرفتهشدهاند: ایشان خان از دهدادی و خوشکا اوزبیک. اولی شاید از اقارب ایشان اوراق بوده باشد که خانواده او هنوز صاحب زمین در منطقه دهدادی اند، سی دی 12-21 مارچ 1867، ای اس ال:260 ، برگهای 383-4.
[cxiv] سی دی 22-26 مارچ 1867، پی:آی اف پی سی/437/70، ش 42 اپریل، برگهای 175-6. او با سردار فتح محمد خان، محمدابراهیم خان، یحیی خان، سکندر خان و 4000 سوار غیرمنظم هرات همراهی میشد.
[cxv] سی دی، 21-23 می 1867؛گزارش منشی کابل، 26 می 1867، ای اس ال:260 ، برگهای 483، 487. بعدتر عبدالرحمن خان برای بیاعتبار ساختن شیرعلی خان ادعا نمود که امیر شرارت بزرگی را مرتکب شده است و مخصوصاً محمدخان بیگلربیگی را به دستدرازی بالای زنان و اطفال متهم ساخت. اما روشن است ازان چه در گزارش میاید که عبدالرحمن خان از حمایت وسیعی که رقیبش در میان امرای محلی به دست آورده بود خشمگین بود که شامل 9000 روپیه، یک هزار جوال گندم (500 بار اسب)، 50 اسب، یک هزار گوسفند. یک هزار سوارهنظام از سلطان مراد بیگ از قندوز؛ نامه از تاشقورغان، 7 فبروری 1868، ضمیمه سی دی، 21 فبروری-2 مارچ 1868، پی:آی اف پی سی/437/1، ش 19 اپریل، برگهای 15-17و ای اس ال:261 ، برگهای 218-223. هیچ گزارش دیگری چنین خشونت را از سوی شیرعلی خان و حامیانش تایید نمینماید.
[cxvi] سی دی، 12-22 اپریل، 21-23 می 1867؛ گزارش منشی کابل، 26 می 1867؛ امور افغانستان، 25 جون 1867، ای اس ال: 260، برگهای 599-600.
[cxvii] سی دی، 11-16 جون 1867، ای اس ال: 260، برگهای 563-4.
[cxviii] استخبارات از افغانستان، ان دی (آگست؟)، 1867، ای اس ال:260، برگ 665.
[cxix] سی دی، 23 آگست-2 سپتمبر 1867، ای اس ال:260، برگهای 687.
[cxx] سی دی، 13-19 آگست 1867؛ استخبارات از افغانستان، ان دی (آگست؟)، 1867.
[cxxi] فیض بخش، بدخشان، 63؛ منشی کابل، 26 می 1867.
[cxxii] سی دی، 2-8 جولای 1867، ای اس ال: 260، برگهای 592.
[cxxiii] فیض بخش، بدخشان، 63؛ عبدالرحمن خان به افضل خان، ضمیمه الف، [cxxiii] سی دی، 20-23 سپتمبر، 1867؛ 19 سپتبمر 1867، ای اس ال:260 ، برگهای 7098-9. عبدالرحمن خان با احترام جسد اقارب خود را دفن نمود، زمینه را برای انتقال به کابل جهت تدفین توسط مادر فیض محمد مساعد ساخت. در مجتمع زیارت سید مهدی دفن گردید، سی دی، 13-19 سپتمبر 1867، پی:آی اف پی سی/437/72، ش 32 اکتوبر، برگهای 49-50؛ کاتب، ال او سی، سی آی تی.
[cxxiv] پشت شان را با انگشت تدبیر بخارید.
[cxxv] سی دی، 12-28 نومبر 1867، ای اس ال:260، برگ 913 میگوید آقچه به والی میمنه داده شد؛ سی دی، 29 نومبر، 23 دسمبر 1867، ای اس ال:261، برگ 101 که محمود خان سرپلی حاکم تعیین شد؛ خافی ج2، 5 میگوید میر حکومت خان پسر دولت خان در این وقت حاکم اندخوی بود. چیزی در باره غضنفر خان گفته نشده است، اگرچه بعضی منابع معاصر میگویند که او هنوز زنده بود.
[cxxvi] همان جا. همچنان نگاه کنید سی دی، 7 خون 1872، ای اس ال:271، برگهای 77-8؛ سی دی، 9-12می، 17-19 جون 1873، ای اس ال:273، بخش 1، برگ 54، بخش 4، برگ 617. حاکم مزار شریف و هجده نهر میر اسلم خان بود، که خافی او را "مؤلف یک صد هزار دروغ و شورش" میداند، (خافی ج2، 5).
[cxxvii] نامه وکیل کابل در تورکستان، 8 جنوری 1889، اس ال ای آی:56، برگهای 531-2.
[cxxviii] سی دی، 12-26 فبروری 1868، ای اس ال:260، برگ 214.
[cxxix] سی دی، 24 دسمبر 1867-14 جنوری 1868، پی:آی اف پی سی/438/1، ش 115 فبروری، برگهای 105-6. طبق کاتب، ال او سی، سی آی تی حدود 300 نفر در این پیشروی از یخزدگی متأثر شدند.
[cxxx] ویلی، خلاصه، 3، 38؛ سی دی، 20-30 جنوری 1868، ای اس ال:261، برگ 173.
[cxxxi] سی دی، 20-30 جنوری 1868.
[cxxxii] تلگرام کمیشنر پشاور به وزیر خارجه، 20 جنوری 1868؛ سی دی، 15-20 جنوری 1868، پی:آی اف پی سی/438/1، ش 114، 324 فبروری، برگهای 104، 333-4.
[cxxxiii] سی دی، 21 فبروری-2 مارچ 1868.
[cxxxiv] نگاه کنید نامه از تاشقورغان، 7 فبروری 1868.
[cxxxv] ال سی ام، 30 مارچ 1866، ای اس ال:259، برگهای 298-9؛ پاندیت منفول(فیض بخش)، خوقند، 1867، 21.
[cxxxvi] پاندیت منفول(فیض بخش)، خوقند، 1867، 21-3.
[cxxxvii] همان جا 23-6.
[cxxxviii] همان جا، 27-35؛ ال سی ام، 20-21، 27 نومبر 1866.
[cxxxix] سی ام دی، 20 دسمبر 1866، ای اس ال:260، برگهای 76-7؛ سی دی، 17-26 جنوری 1867.
[cxl] شاه بخارا به ملکه انگلستان و هند، ان دی، 1866؛ ویلی به وزیر خارجه، پنجاب، 24 جنوری 1867، ای اس ال:260، برگهای 91، 103.
[cxli] ویلی به وزیر خارجه، پنجاب، 24 جنوری 1867؛ گورنر جنرال به امیر بخارا، 24 جنوری 1867، ای اس ال:260، برگ 104.
[cxlii] ال سی ام، 7 مارچ 1866، ای اس ال:259، برگ 229.
[cxliii] لارنس به افضل خان، 5 فبروری 1867؛ وایسرای به کونسل نورتکوت، 3 سپتمبر 1867، ای اس ال:260، برگهای 297، 811-4.
[cxliv] ای دی.
[cxlv] ویلی به وزیر خارجه، پنجاب، 24 جنوری 1867.
[cxlvi] همان جا.
[cxlvii] سی دی، 18-21 فبروری 1868، ای اس ال:260، برگ 353.
[cxlviii] لارنس به افضل خان، 5 فبروری 1867؛ وایسرای و کونسل به نورتکوت، 3 سپتمبر 1867.
[cxlix] فیض بخش، بدخشان، 63.
[cl] سی دی، 18-21 فبروری 1868؛ سی دی، 22-26 مارچ 1867 میگوید فیض محمد سفیر خود را به بخارا فرستاد تا اطاعت خود را اظهار نماید اما حملات ایشان اوراق به خوبی نشان میدهد که واقعه چنین نبود. سفیر افغان بالأخره موفق به فرار گردید و به کابل رسید. سی دی، 13-19 آگست، 1867 میگوید آخند زاده عبدالرحیم خان سفیر بخارا نیز پس از فرار از چنگ فیض محمد از طریق میمنه و انکار حسین خان از تسلیم دادن سفیر به شیرعلی خان، به کابل رسید عملی که منجر به خرابی روابط بین دو رهبر گردید..
[cli] فیض بخش، بدخشان، 63؛ سی دی،17 جون-1 جولای، 9-12 جولای 1867، ای اس ال:269، برگهای 569، 595.
[clii] پاندیت منفول(فیض بخش)، خوقند، 1867، 35؛ ال سی ام، 20-21 نومبر 1866.
[cliii] الیسن به ستانلی، 15 آگست 1868، اس ال ای پی:170، ش 109؛ سی دی، 26 می-3 جون 1868، پی:آی اف پی سی/438/1، ش 188، جولای، برگهای 165-6.
[cliv] سی دی، 9-18 جون 1868و ضمایم الف، ب، ای اس ال: 261، برگهای 505-6.
[clv] طوری که از سوی سید محیالدین گوهری ارائه شد، مصاحبه، اپریل 1993.
[clvi] خافی ج2، 11 قلعه را "قلعه هجده نهر" مینامد؛ کاتب ج2، 297 "مملک"، "ممه لک" یا "میملک"."
[clvii] فیض بخش، بدخشان، 63-4؛ سی دی،21 فبروری-2 مارچ، 1868.
[clviii] سی دی،21 فبروری-2 مارچ، 1868؛ سی ای ییت 1888، 255 مجموع تلفات را از سوی عبدالرحمن خان رقمی در حدود 1500 میگوید. طبق ییت دو یا سه مرتبه بیشتر اوزبیکها کشته یا زخمی گردید.
[clix] سی دی،21 فبروری-2 مارچ، 1868.
[clx] همان جا. سی دی،11-20 فبروری 1868. کاتب نتیجه میگیرد که ایشان صدور در محاصره مینگلیک کشته شد اگرچه او ذکر نمیکند که او یا برادرزادهاش توسط عبدالرحمن خان زندهبهگور شده باشند. گرودیکوف میگوید که ایشان صدور در محبس کابل بعدتر وفات نمود. خافی میگوید که پسر میر اتالیق قره سلطان بود که به آقچه فرار نمود.
[clxi] وایلی، خلاصه، ج3، 43؛ سی دی، 3-12 مارچ، 1868؛ پی:آی اف پی سی/438/1، ش 20، اپریل، برگهای 18-20.
[clxii] سی دی،21 فبروری-2 مارچ، 1868؛ سی دی، 13-22 مارچ، 1868، ای اس ال: 261، برگ 231.اما یک گزارش میگوید که ایشان اوراق و توره خان در می 1868 در قرشی بودند. سی دی، 9-18 جون 1868 (به شمول ضمیمه الف و ب).
[clxiii] سی دی، 3-12 مارچ، 1868.
[clxiv] سی دی، 13-22 مارچ، 1868.
[clxv] احتمالاً فتح خان را خواست، اگرچه سی دی، 13-22 مارچ، 1868 نتیجهگیری مینماید این نام بیگلربیگی بود. یا احتمالاً فتح خان پسر محمد خان سرپلی بود اگرچه هیچ ماخذ دیگر در باره او وجود ندارد که پسری با این نام داشته باشد. دو پسر بیگلربیگی در یادداشتهای روزانه وکیلها آمده است اما هیچ یک فتح خان نامیده نشده است و این یک نام غیرمعمول برای یک سلطان اوزبیک است. میر عبدالله به نظر میرسد پسر کلان محمد خان بوده باشد زیرا به شکل "پیکر بیگی" اشاره شده است. میر دیگر "بلمل بیگی" از سوی پدر در سال 1869 به کابل فرستاده شد. در 1881 یک پسر نام نگرفته شده بیگلربیگی محمد خان حاکم سرپل از سوی عبدالرحمن خان تعیین گردید اما او هرگز وظیفه را اشغال ننمود. او در سال 1889 پس از ناکام شدن قیام اسحاق خان محبوس گردید و بیست هزار روپیه جریمه گردید اما در 1890 پس از اینکه محمد شریف خان والی میمنه ضامن رفتار نیک او گردید، از حبس آزاد گردید. سی اف. پی سی دی، 27 جون 1889، اس ال ای آی:57، برگ 693؛ اس ال ای آی:62، برگهای 601-2.
[clxvi] ان کی وی تی، 12 فبروری 1889، اس ال ای آی:56، برگ 700الف؛ سی دی، 13-22 مارچ، 1868.
+++++++++++++++++++++
شاهان کابل و استقرار حاکمیت در شمال هندو کش
فصل ششم
بحث ۲۸
نوشته جاناتان لی
ترجمه دکتر سید جلایرعظیمی
ویراستار الحاج عبدالواحد سیدی
موضوعات:
· سقوط هرات
· سلطان احمد خان برادر زاده امیر دوست محمد خان بصفت والی دست نشانده ایران (26 اکتوبر 1856)
· پیمان پاریس و عقبنشینی افتضاح آمیز بلاشرط ایران از هرات 26 مارچ 1857
· نصرالله خان و ائتلاف سنی، 1856-1858
طوری که دیدیم ایران تا حدی کینهتوزانه تصمیم گرفته بود تا شهزاده یوسف را به تعقیب سقوط دادن سید محمدخان در سال 1855 به صفت والی هرات به رسمیت بشناسد، اما سردار طوری که شاه میخواست نرمش نداشت و روابط بین دو کشور به صورت فزاینده تیره شد (چمپین، 362). در اواخر خزان 1855، پس از فتح قندهار توسط دوستمحمدخان، محمد یوسف از ترس حمله امیر به هرات از ایران کمک خواست. شاه خوشحال از مداخله در امور هرات، اردویی را به سوی شرق فرستاد و در فبروری 1865 سام خان ایلخان در رأس قشون چند صد نفری به شهر داخل شد. محمد یوسف که چنین نیروی بزرگ ایران را توقع نمی برد، نظر دوم داشت و سام خان و افرادش را وادار ساخت تا شهر را ترک نمایند بدون آگاهی از اینکه که فرمانده ایرانی پیشرو اردویی بود که بیش از بیست هزار تن بود.
در تلافی این اخراج سام خان قلعه مرزی غوریان را اشغال نمود، در آن جا بقیه لشکر ایران با او یکجا گردید و به سوی هرات حرکت نمود تا سردار را به خاطر گستاخیاش تنبیه نماید (چمپین، 356-63). در اواخر اپریل 1865 در اوانی که ایشان اوراق در آقچه شکستخورده بود، عیسی خان وزیر هرات که با محاصره کنندگان ایرانی ارتباط مخفیانه برقرار نموده بود، ولینعمت خود را برکنار نمود. محمد یوسف به سلطان محمد میرزا فرمانده کل اردوی ایران تسلیم داده شد که شهزاده افغان را به تهران فرستاده شد و در آن جا به قتل رسید (چمپین، 375-6، 390). اما اردوی ایران طبق توافق با وزیر به عوض عقب نشینی، سلطان محمد میرزا امر نمود تا دروازههای هرات به روی سربازان او بازگردد. وقتی این درخواست رد گردید، اردوی ایران، شهر را با دلگرمی محاصره نمود. هرات بالأخره در 26 اکتوبر 1856 سقوط نمود، وزیر عیسی خان دستگیر و بالأخره اعدام گردید. به جای او سلطان احمدخان برادرزاده دوستمحمدخان به صفت حاکم دستنشانده جدید تعیین گردید (چمپین، 390-1).[1]
چند هفته قبل از سقوط هرات، برتانیه که از طریق مسالمتآمیز تلاش نموده بود تا پیشروی اردوی ایران را به سوی شرق مانع گردد، بالأخره حوصله خود را از دست داد و نیروی خود را برای حمله به متصرفت ایران در خلیجفارس فرستاد. این کار در اول نومبر با اعلان رسمی جنگ ادامه یافت (چمپین، 375-6). پادشاهی ضعیف ایران در مقابل قدرت نظامی نیرومند برتانیه چیزی نمیتوانست و در ظرف چند هفته شاه طبق خواست برتانیه دست برداشت. مطابق شرایط پیمان پاریس که در 26 مارچ 1857 امضا گردید، ایران وادار گردید تا عقبنشینی افتضاح آمیز بلاشرط از هرات را بپذیرد.
اطلاعات اندکی در باره واکنش زمامداران چهار ولایت در مقابل محاصره هرات از سوی ایران در دست است، اگرچه طبق جگرن تایلور که در سال بعدی در شهر بود، حکومت خان وعده داد تا عیسی خان را در مقابل متجاوزین کمک نماید و حتی اردوی خود را تا مرزهای هرات حرکت داد. اما این نیروها به نظر میرسد برای محافظت مرزها در مقابل پیشروی ایران در مسیر مرغاب فرستاده شده بود و مستقیماً در جنگ هرات مداخله ننمود،[i] زیرا میمنه و متحدانش امکانات کافی را در دست داشتند تا پیشروی افغانها را در شرق بازدارند. پس از سقوط هرات در کابل گزارش داده شد که فرمانده ایران به حکومت خان نوشته است که "ازان جایی که مردم میمنه همیشه به حکومت ایران وفادار بودهاند آنها شماری از سران خو را به هرات بفرستند تا در مورد اقداماتی برای گرفتن اوزبیکیه و قتهغن در تورکستان به تفاهم برسیم." [2] در پایان 1856 احتمالاً در پاسخ به اشاره حمایت ایران برای تورکستان یادداشتهای روزانه کابل گزارش داد که حکومت خان، میر اتالیق از قندوز و یکی از پسران میر ولی همه سفرای خود را به هرات فرستادند.[3] بدبختانه هیچ ثبتی از این مذاکرات در دست نیست. اگر واقعاً چنین چیزی رخداده باشد، مطمینا برای تخریب قدرت افغانها در بلخ بود. توطئه اوزبیک-ایران اما از بین رفت، زیرا در بهار 1857 به همه روشن گردید که ایران در موقفی نبود خود را کمک نماید چه رسد به اینکه به اوزبیکها چیزی نماید.
چند هفته پس از ملاقات با ایرانیها در هرات، سوءقصدی علیه افضل خان صورت گرفت که تقریباً موفق شده بود. در 15 جنوری 1857 والی بلخ همراه با سرداران دیگر برای صرف نان چاشت نشستند. به مجرد ختم غذا همه " استفراغ و اسهال" پیدا نمودند. چهار تن از صرف کنندگان غذا مردند و افضل خان، اگرچه بالأخره کاملاً بهبود یافت، برای مدتی بیمار بود. تحقیقات نشان داد که یکی از آشپزان توسط پسر حکیم خان از شبرغان وادار به خرابکاری شده بود که در آن وقت در بلخ به صورت گروگان زندگی مینمود. نوکر بدبخت با توپ پرانده شد، اما پسر حکیم خان قبلاً به میمنه فرار نموده بود.[4] در تابستان افضل خان پس از بهبودی از توطئه قتل، برای انتقامگیری با قشونی به سوی میمنه پیشروی نمود. حکومت خان اطلاع داده شد مگر اینکه مقدار زیاد پول بپردازد، مقدار آن مشخص نشده است، پسرش را تسلیم نماید و مادرش را گروگان بدهد و توپ جهانگیر را تسلیم دهد، در غیر آن بالایش حمله خواهد شد.[5] حکومت خان اما این شرایط را رد نمود، اما در درگیریهای بعدی اردوی میمنه توسط افغانها شکست خورد و تا شانزده میلی پایتخت ولایت پیشروی نمودند.[6] حکومت خان ناتوان از مراجعه به ایران برای خواستن کمک و به بخارا از سبب احتمالاً آماده برای رها نمودن بلخ به نفع یک اتحاد ضد اروپایی با افغانها (در ادامه ببینید)،[7] به برتانیه از طریق نماینده آن در هرات مراجعه نمود.
خوشبختانه برای حکومت خان درزمانی که قشون افغان در نزدیکی میمنه اردو زده بود جگرن تایلور کمیشنر برتانیه به هرات رسید تا عقبنشینی اردوی ایران را با در نظر داشت پیمان پاریس نظارت نماید.[8] کمی بعد از رسیدن تایلور به شهر، سفرای حکومت خان به شهر رسیدند، تایلور را از تهاجم افضل خان مطلع ساختند و پیشنهاد تحتالحمایگی میمنه را به هرات نمودند.[9] تایلور حامی قوی مستقل بودن هرات، مخالف با اقدام افضل خان آن را "غیرعادلانه و مضحک" خواند.[10] مانند پاتینگر و تاد قبل از او، سلطان احمدخان به تایلور گفته بود که میمنه "همیشه مطیع" هرات بوده و مقامات مافوق خود را اطلاع داد که حمله به حکومت مینگ "عمل تجاوز" علیه هرات بوده هرگاه میمنه سقوط نماید چیزی نیست تا مانع پیشروی دوستمحمدخان به سوی مرز ایران گردد.[11] در مقابل این اقدامات بیشتر ایران را برای جلوگیری الحاق هرات از سوی افغانها در پی خواهد داشت و در نتیجه همه دستاوردهای پیمان پاریس را باطل خواهد ساخت.[12] تایلور به کلکته تاکید نمود تا بالای دوستمحمدخان برای عقبنشینی از میمنه فشار وارد نماید.[13] این کار شد و افضل خان وادار به ترک جنگ در مقابل حکومت خان گردید. توافقاتی بین والی بلخ و میمنه صورت گرفت، تحت شرایط آن تعهد شد که نظرانه سالانه گله و رمههایی بالغ به چهار هزار طلا برای پیشبرد امور پرداخته شود[14]توپ جهانگیر نیز به افغانها تسلیم داده شد.[15]
در اوایل 1858 ایران قشون بزرگی را در سرخس گرد آورد تا تجارت برده تورکمنها را سرکوب نماید و اتمام حجتی به مرو و میمنه ارسال گردید تا تسلیم گردد یا حمله خواهد نمود. بار دیگر حضور تایلور در هرات به این مفهوم بود که میمنه این تهدید ها را جدی نگیرد[16]و هنگامی که در مارچ ایرانیها به سوی مرغاب پیشروی نمودند حدود پانزده هزار تورکمن با حمایت سوارهنظام میمنه، اندخوی و حتی بخارا مهاجمان را با تلفات زیاد شکست دادند.[17]
با وجود حمایت از مستقل بودن میمنه، تایلور هیچوقت از منطقه بازدید ننمود و یادداشتهای او در باره میمنه بر اساس اطلاعات ارائهشده توسط سفرای میمنه و منابع آگاه در هرات تهیه گردیده بود.[18] گزارش چاپنشده او منبع مهمی در باره تاریخ میمنه و چهار ولایت است. به ویژه یگانه مرجعی است که گزارش سیستمتیک تجاوز یار محمدخان را در چهار ولایت ارائه مینماید. بدبختانه تایلور در باره وضعیت مردمشناسی و اقتصادی مملکت کمتر معلومات میدهد. او جمعیت میمنه را حدود چهل هزار خانواده و با اردوی دوازده هزار سوار تخمین مینماید. استحکامات شهر شامل خندقی در اطراف آن است،[19] که فریه ادعا مینماید در سال 1845 وجود نداشت. این استحکامات اضافی شاید نتیجه دوازده سال جنگ با افغانها بوده است.
محاصره شهر از سوی ایرانیها در سال 1856 نشانه دیگر تکامل افغانستان معاصر است زیرا این کار به صورت غیرمستقیم در تحکیم قدرت دوستمحمدخان کمک بیشتر نمود به درجه ای که تهاجم ایران به تقویت روابط انگلیس-افغان با برتانیه منجر گردید. در آگست 1856 گورنر جنرال نگران بود که اگر اردوی ایران در گرفتن هرات موفق گردد سپس به سوی قندهار و کابل پیشروی خواهد نمود، برای امیر چهار هزار رمه مواشی و پنج لک روپیه فرستاد تا مقاومت افغانها را مستحکمتر نماید.[20] در زمستان 1855/6 مذاکرات بیشتری بین دوستمحمدخان و کلکته صورت گرفت که منجر به امضا شدن موافقتنامه اساسیتری در آخر جنوری 1857 گردید. این موافقتنامه طور خاصی طرح شده بود "تا امیر را برای دفاع و حفظ متصرفات کنونی در کابل، بلخ و قندهار در مقابل ایران کمک نماید" (اتکینسن 13، 238-9). در نتیجه برتانیه برای شناسایی رسمی حاکمیت امیر بالای قندهار و بلخ مطابق تقاضای چند ماه قبل او یک مرحله پیشتر رفت. این چیزی است که نه بخارا و نه ایران تصدیق نمودهاند و نامههای رسمی به امیر دوستمحمدخان از این قدرتها به نام "امیر کابل" ارقام میشد.[21] اما برتانیه با دادن یک لک روپیه ماهانه کمک بلاعوض برای دوستمحمدخان ثبوت بیشتری از حمایت خود داد تا در جریان جنگ با ایران دوام نماید و همراه با آن تحفه چهار هزار تفنگ داده شد. لذا امیر نه تنها قادر بود اردوی خود را پرداخت نماید بلکه حدود هشت هزار نیرو را نیز با سلاح برتر تجهیز نمود. وقتی تهدید ایران کاهش یافت، این تفنگها باید علیه اهالی بلخ باید برگشتانده میشد (اتکینسن 13، 238-9).
نصرالله خان و ائتلاف سنی، 1856-1858
خبر نخستین معاهده افغان-انگلیس و محاصره هرات از سوی ایران، نصرالله خان را در بخارا وادار ساخت تا برنامه تلافی جویانه علیه تورکستان افغانی را پس از شکست شورش ایشان اوراق متوقف بسازد. خشم و ترس بخارا هنگامی بیشتر گردید که گزارش استخبارات در باره امضا دومین موافقتنامه که تحت آن برتانیه شناسایی ضمنی برای حاکمیت افغان بالای توابع بلخ قایل گردید و هدایای پول و تفنگ کمپنی بحث نمود. نصرالله خان نگران از اینکه چگونه توازن قوا در منطقه به نفع افغانها در نوسان است، موافقتنامه را که در تناقض با شریعت است تقبیح نمود. در 1855 بخارا قادر نبود در تعادل یا بیاثر ساختن نیروی افغان اقدام نماید، به ویژه اینکه برتانیه از نظر نظامی و مالی در ایجاد افغانستان بزرگ وارد عمل شده بود. یگانه راه حل برای بخارا اتحاد با یک قدرت همجوار بود، اما فرصت برای این کار اندک و خیلی دور بود. روابط با ایران هیچوقت خوب نبوده، در این اواخر پس از سرزنش سفیر ایران را در سال 1857 توسط نصرالله خان[22]و مبارز جدید ایران علیه هرات و تورکمنها از بد بدتر شده بود. یگانه راه دیگر جستجوی کمک روسیه بود.
در 1856 حکومت بخارا و خیوه نمایندههای خود را در تاجگذاری تزار الکساندر دوم همراه با نامهها فرستادند و تقاضا نمودند تا نماینده خود را برای بازدید از کشور آنها بفرستد. نتیجه این تلاش دیپلوماتیک بازدید، ن پ ایگناتف در 1858 (ایگناتف، 12-13) بود، اما هنگامی که سفیر به بخارا رسید نصرالله خان در مورد مناسب بودن ائتلاف با روسیه نظر دومی داشت. در عوض او تلاش نمود شکاف موجود در روابط بین کابل و بخارا را ترمیم نماید و کوشش نمود اتحاد سنی را در مقابل ابرقدرتهای اروپایی و غیرمسلمان ایجاد نماید. به نظر میرسد در نیمههای سال 1856 نصرالله خان بیدار گردید که قدرت اوزبیکها و افغانها مواجه با خطر جدیاند و از سوی قدرت در حال توسعه اروپایی در آسیای مرکزی بلعیده خواهند شد و جنگهای تلخ در بلخ از سوی این قدرتهای مسیحی بازی شده است. در روشنی شکست ایشان اوراق و ائتلاف انگلیس-افغان، نمایندهای را همراه با نامه در بلخ برای دوستمحمدخان فرستاد در آن زمامدار افغان را با خطاب "یک مسلمان" برای "اقدام مشترک علیه کافران" تشویق نمود و تضمین نمود که تا هنگامی که مذاکرات ادامه دارد اردوی او از دریای آمو عبور نخواهد نمود.[23]
افضل خان پس از چندین ماه مبارزه با حکیم خان و ایشان اوراق، در مورد پایان خصومتها مشکوک بود و میر عبدالرحیم بن میر محمدعلی از ده افغانان را به قرشی فرستاد که از آنجا به سوی نصرالله خان در بخارا فرستاده شد.[24] با رسیدن در بخارا از سفیر افغان استقبال خوبی صورت گرفت، [25] اما در مذاکراتی که در پی آمد برای حل دو موضوع مهم بین بخارا و کابل، الحاق بلخ و پیمان انگلیس-افغان بحثهای داغ را به همراه داشت.
در اپریل 1857 چند هفته پس از امضاء پیمان دوم بین امیر دوستمحمدخان و برتانیه، سفیر بخارا به کابل رسید، به نشانه حسن نیت با خود شماری از افغانها ی برده را که آزادشده بودند آورد.[26] در نامهای به دوستمحمدخان،[27] نصرالله خان بار دیگر تاکید نمود تا دو دولت متحد شوند و از اسلام سنی دفاع نمایند و دوستمحمد پیمانهایش را با برتانیه ، ادعا نمود که صرف برای پول و اسلحه ساخته شده است پاره نماید. در مقابل نصرالله خان وعده نمود " از ادعایش بالای تورکستان که اصلاً به پادشاه بخارا متعلق است صرفنظر خواهد نمود"،[28]درحالیکه در عین زمان زمامدار افغان را هشدار داد که بخارا آماده است به خاطر تورکستان صغیر به جنگ بپردازد هرگاه کابل در برقرار نمودن روابط نزدیک با برتانیه ادامه دهد.[29]
پیشنهاد نصرالله خان در تاریخ هند برتانوی در مقطع بحرانی آمده بود، زیرا در مارچ 1857 شورش هند با همه خشم غیر منتطره پشت سرهم آمد. چون کارها از بد به سوی خرابتر شدن رفت برتانیه وادار گردید تا چندین قشون کمپنی را از پشاور و سرحد شمال غربی بیرون کند تا برای خاموش نمودن شورش در بنگال تلاش نماید. علما و رهبران قبایل افغانستان به امیر تاکید نمودند تا از این فرصت برای اعلان جهاد علیه کافران استفاده نماید و پشاور را دوباره اشغال نماید (فریزر تایلر، 125؛ گریگوریان، 83-4). فرصت برای حل اختلافات با بخارا و برای یکجا گردیدن با اوزبیکها جهت ضربه زدن قطعی به قدرت برتانیه در جنوب خیلی اغوا کننده بود، زیرا دوستمحمدخان میتوانست با یک سنگ چند پرنده را شکار کند. در نتیجه این کار ، نه تنها تهدید حملات بیشتر بالای بلخ و چهار ولایت از بین میرفت بلکه بخار بالأخره حاکمیت افغانها را بر توابع سابق چنگیزی میپذیرفت. در نتیجه به دوستمحمد زمینه برای بیرون کشیدن قوا از بلخ جهت حمله به پشاور مساعد میگردید. علاوه از این جهاد، قبایل افغان را در زیر بیرق او متحد میساخت و برای امیر لقب مطلوب غازی یا فاتح جنگهای صلیبی تفویض و حاصل مینمود، همچنان اذهان ناخوشنود تأسیسات دینی را در باره طرز حکومتداری امیر با کافران منحرف میساخت. در فرجام احتمال زیاد موجود بود که قادر به اشغال مجدد پایتخت زمستانی درانی ها گردد.
امیر پیشنهاد بخارا را به اندازه کافی جدی پنداشت و جلسه اعضای ارشد خانواده را خواستار شد تا طور مفصل موضوع را بحث نماید. پس از چند ساعت مباحثه اکثریت سرداران به این نتیجه رسیدند که توافقات پیمان با برتانیه رعایت گردد، اگرچه طبق یک گزارش محمد اعظم خان و سلطان محمد نظر مخالف دادند و از ترک پیمان با برتانیه حمایت نموده اظهار داشتند که این رسوایی خواهد بود اگر با مسلمانان دیگر که علیه ادیان دیگر در جنگ بودند یکجا نشوند.[30] با نداشتن تمایل برای قبول خطر خشم نصرالله خان به ویژه اینکه برتانیه در جنگ مرگ و زندگی در هند درگیر بود و ناتوان از فرستادن پول و تجهیزات برای کمک، دوستمحمد خان نظر به وقت بازی را پیش برد و از تصمیم شورا سفیر نصرالله خان را آگاه نساخت. در عوض پاسخ رسمی طوری ترتیب گردیده بود که " نه اجازه مستقیم بود و نه رد و پیام کلامی باید طوری باشد که طرفین در آینده کمکهای دو طرف را توقع داشته باشند."[31] در 7 می 1857 اما سفیر بخارا در یک ملاقات رسمی با امیر فراخوانده شد، دوستمحمد بیشتر صریح بود. او درباره رویه که در مقابل او و خانوادهاش در بخارا به دست نصرالله خان صورت گرفته بود هنگامی که پناهنده بود، یادآوری نمود، گفت که "خیلی بدتر از آنچه بود که کافران میکردند."[32] با مقایسه مهماننوازی بخارا در 1840 با مهربانی و ملاحظاتی که در تبعید هند به او نشانداده داده شد، امیر با صراحت دلایل اتحاد با برتانیه را چنین پیش نمود:
چگونه میتوانم... حرفهای پادشاه بخارا باور نمایم و اتحاد خوبی را که با برتانیه برقرار نمودهام بشکنانم. اگر میدانستم پادشاه بخارا صادق است، هرگز با برتانیه یکجا نمیشدم و میدانم که پادشاهی من و از بخارا، روزی به قلمرو برتانیه الحاق خواهد گردید. من به این دلیل داخل ائتلافی شدم...با دیدگاه اینکه مملکت خود را تا جای ممکن محافظت نمایم.[33]
با وجود این سخنان صریح دوستمحمد امیدوار بود که به حل و فصل دوستانه میتوان دست یافت و بخارا را برای ادامه تماسهای سیاسی تشویق نمود. در نتیجه مدتی قبل نصرالله خان درک نمود که افغانها تصمیم گرفتهاند که اتحاد سنی پیشنهادشده را نپذیرند. با این کار دوستمحمدخان وقت کافی را به دست آورد و نفوذش را در بلخ مستحکمتر ساخت.
در آغاز سال 1858 نصرالله خان نشانههای از دست دادن صبر را در مقابل افغانها نشان میداد و ادعای بخارا را بالای آقچه و مینگ لیک تصریح نمود.[34] در بهار همین سال افضل خان با یکی از دختران نصرالله خان ازدواج نمود،[35] روابطی که سردار به خاطر آن پس از مرگ دوستمحمدخان سپاسگزار بود. چند هفته بعد سفیر دیگر افغان با هدایا به بخارا فرستاده شد.[36] اما امیدواری کمی که برای بهبود اختلافات موجود بود با حمله قندوز و برکناری میر اتالیق بعدتر در همین سال از بین رفت. سقوط قندوز نه تنها ناقوس مرگ برای رویای ضد اروپایی، ائتلاف سنی آسیای مرکزی نصرالله خان بود بلکه در واقع سرنوشت قدرت اوزبیکها را در دو سوی دریای آمو رقم زد.
[1] تایلور، میمنه، 1858؛ کمبل، 265 میگوید 4000 وصول مالیات به هرات فرستاده شد اما اعتمادی به این گزارششده نمیتواند.
[2] ای سی ان، 14 دسمبر 1856-4 جنوری 1857، ای اس ال:230، شامل 14، ش 8؛ ای سی ان، 5-27 جنوری 1857، ای اس ال:250، برگ 701؛ ای سی ان، 28 مارچ- 26 اپریل 1856، ای اس ال:232، برگهای 63 1-2.
۳ ای سی ان، 5-27 جنوری 1857؛ تی اچ ان، 29 جون 1857، ای اس ال:232، برگهای 649-50.
[4] ای سی ان، 5-27 جنوری 1857؛ ای سی ان، 28 جنوری-28 فبروری 1857، ای اس ال:230، شامل 18، ش 11. گزارش اول میگوید که پسر حکیم خان بود، دومی میگوید که پسر محمدخان از سرپل بود. من مک گریگر را پیروی نمودم، 156-7 که اولی را ترجیح میدهد. شواهد کمی برای تقویت این ترجیح دادن این است که پسر حکیم خان در رابطه به میمنه کمی بعدتر ذکر گردیده است.
[5] تایلور به ادمونستن، 1 فبروری، 18 دسمبر 1857، ای اس ال:253، برگهای 865-6، 838؛ تایلور، میمنه، 1858؛ دی کیو ام، 12-18 مارچ 1858، ای اس ال:250، برگهای 583-4.
[6] تایلور به مورای، 26 اپریل-24 می 1857، ای اس ال:242، برگهای 34-5 و اس ال ای پی:158، برگهای 1151. طبق گزارشها اردوی افغان در هراک یا کراک اردو زد که نتوانستم در نقشههای موجود شناسایی نمایم. احتمالاً شمال، یا شرق میمنه بود نه هراک در راه قیصار.
[7] ی سی ان، 26 اپریل-24 می 1857، ای اس ال:250، برگ 95.
[8] او در اکتوبر 1857 به هرات رسید. یکی از مشکلاتی که تایلور روبرو گردید این بود که تعقیب و آزار یهودهای هرات توسط ایرانیها بود. شماری از خانوادهها از مشهد که وادار به قبول اسلام شده بودند، موفق به فرار به هرات شده بودند. وقتی ایرانیها شهر را گرفتند این یهود ها، همراه با تعداد زیاد مردم محلی هرات، وادار به رفتن به مشهد شدند و در آنجا به صفت مرتد از سوی محکمه مربوط به کلیسا محاکمه و تقبیح گردیدند. با وجود این آنها با دادن پول خونبها که اصلاً یک صد هزار تومان بود اجازه یافتند اما بعدتر به 25 هزار کاهش داده شد. ایران از قبول اینکه یهودهای هرات که به مشهد آمدند زیر پوشش پیمان پاریساند که باید همه اسیران به کشورشان برگردانده شوند اما تایلور پافشاری نمود زیرا این یهود ها با فشار بیجا شده بودند و اسیران جنگیاند. وضعیت یهودهای هرات خیلی رقتانگیز بود که تایلور مجبور گردید برای توزیع نان به آنها هدایت بدهد تا از گرسنگیشان جلوگیری گردد. جزییات بیشتر در مورای به ارل کلریندن، 6 جولای 1857؛ تایلور به مورای، 16 آگست 1857، اس ال ای پی:158، برگهای 912-3، 1011-13؛ تایلور به مورای، 24 سپتمبر-26 اکتوبر 1857، ای اس ال:242، برگهای 30-3، ج 253، برگهای 818-20.
[9] تایلور به ادمونستن، 6 نومبر 1857، ای اس ال:253، برگ 811.
[10] تایلور، یادداشتها در باره هرات، 1 جنوری 1858، ای اس ال:253، برگهای 845-56.
[11] تایلور به ادمونستن، 18 دسمبر 1857.
[12] تایلور، میمنه، 1858؛ تایلور، یادداشتها در باره هرات، 1 جنوری 1858.
[13] آی دی. [13] تایلور به ادمونستن، 1 فبروری 1858.
[14] سی دی، 8-12 می 1868، ای اس ال:261، برگ 331.
[15] ای او سی ان، 5 می-3 جون 1859، ای اس ال:261، برگ 803.
[16] ای سی ان، 17 جنوری-11 فبروری 1857؛ ای او سی ان، 16 فبروری 1858؛ ای سی ان، 16 اپریل- 12 می 1858، ای اس ال:250، برگ 695، 713-15، 726-30؛ ای او سی ان، 15 فبروری 1858 گزارش میدهد که سه هزار تن از قشون ایران برای حمله به میمنه رفتند و حکومت خان کمک عاجل را از افضل خان درخواست نمود که وعده داده شد اما به شرط اینکه میمنه یک کندک افغانها را بپذیرد. گزارشهای بعدی ادعا مینماید که سفیر ایران در میمنه بود. نویسنده این خبرنامه عین منبعی است که افسانه حمله ایران به میمنه را چند سال قبل گزارش داد، این گزارشها رد گردیدند. یادداشتهای روزانه کابل از این واقعه چیزی نمینویسد؛ سی اف. ای او سی ان، 11 اگست-9 سپتمبر 1858؛ ای سی ان، 9 اکتوبر-7 نومبر، 8 نومبر- 7 دسمبر 1858، ای اس ال:253، برگهای 648-55، 26، 700-6.
[17] ای سی ان، 17 جنوری-11 فبروری 1857؛ ای او سی ان، 16 فبروری 1858؛ ای سی ان، 16 اپریل- 12 می 1858، ای اس ال:250، برگ 695، 713-15، 726-30؛ ای او سی ان، 15 فبروری 1858 گزارش میدهد که سه هزار تن از قشون ایران برای حمله به میمنه رفتند و حکومت خان کمک عاجل را از افضل خان درخواست نمود که وعده داده شد اما به شرط اینکه میمنه یک کندک افغانها را بپذیرد. گزارشهای بعدی ادعا مینماید که سفیر ایران در میمنه بود. نویسنده این خبرنامه عین منبعی است که افسانه حمله ایران به میمنه را چند سال قبل گزارش داد، این گزارشها رد گردیدند. یادداشتهای روزانه کابل از این واقعه چیزی نمینویسد؛ سی اف. ای او سی ان، 11 اگست-9 سپتمبر 1858؛ ای سی ان، 9 اکتوبر-7 نومبر، 8 نومبر- 7 دسمبر 1858، ای اس ال:253، برگهای 648-55، 26، 700-6.
[18] در 1858 میرزا احمدعلی، خبر نویس انگلیس در هرات از طریق تورکستان صغیر به کابل سفر نمود اما تایلور گزارش او را به نام مملو از "تناقضات، مبالغه و دروغبافی" بودن رد نمود، تایلور به ادمونستن، 22 جنوری 1859، ای اس ال:253، برگ 783؛ استشهادیه به میرزا احمدعلی، 28 اکتوبر 1858، ای اس ال:253، برگهای 744-68.
[19] [19] تایلور، میمنه، 1858.
[20] گورنر جنرال به دوستمحمد خان، 18 آگست 1856، ای اس ال: 228، برگهای 315-8.
[21] طور مثال نگاه کنید پادشاه بخارا به امیر کابل، ان دی. ای اس ال: 250، برگهای 46-7؛ ای اس ان، 28 جنوری-25 فبروری 1857.
[22] ای سی ان، 17 جون-14 جولای 1855؛ ای سی ان، 15-17 سپتمبر 1855، ای اس ال:225، شامل 62، ش 7.
[23] ای سی ان، 3 آگست-1 سپتمبر 1856؛ تی کیو ان، 13 آگست 1856، ای اس ال:229، برگ 51؛ پادشاه بخارا به امیر کابل، ان دی. 1857.
[24] ی سی ان، 3 آگست-1 سپتمبر 1856.
[25] ی سی ان، 2-9 سپتمبر 1856، ای اس ال:229، برگ 685.
[26] ادواردز به پارک، 4 دسمبر 1857، ای اس ال:250، برگ 338. نام سفیر خواجه معموم الدین خان بود.
[27] پادشاه بخارا به امیر کابل، ان دی. 1857.
[28] ای سی ان، 28 مارچ-26 اپریل 1857؛ دوستمحمد خان به لارنس 12 اپریل 1857، ای اس ال:232، برگهای 631-2؛ ادواردز به جیمز، 16 می 1857، ای اس ال:250، برگ 25...ی سی ان، 26 اپریل-24 می 1857.
[29] شورش واقعاً جریان منظم استخبارات و تعدادی خبرنامهها را از کابل برهم زد زیرا سال 1857 در سلسله ال/پی و اس/5 شامل نیست. در عوض آنها به صورت پراکنده در جلدهای 1858-1863 آمدهاند. در فبروری 1856 یک مامور محلی نواب فجر خان به کابل رسید اگرچه گزارش او (تی ای دی سی وی و سی وی دی) تا ختم شورش فلتر نگردید. حضور این وکیل، توافق شده در پیمان 1855، مکمل دستگاه استخبارات تک کاره بود که از ختم جنگ افغان-انگلیس استخدام شده بود (نگاه کنید بحث منابع در مقدمه). برای لست وکیل ها و ماموران محلی نگاه کنید هال، 16، 56.
[30] ای سی ان، 26 اپریل-24 می 1857. اما گریگوریان 84 با نقل از یک نامه لومسدن به گورنر جنرال مورخ 23 اپریل 1857 ادعا مینماید که زمان خان شکستن اتحاد انگلیس-افغان را حمایت نکرد.
[31] همانجا.
[32] همانجا.
[33] همانجا.
[34] تایلور به ادمونستن، 3 فبروری 1858، ای اس ال:253، برگ 886؛ دی کیو ام، 12-18 مارچ.
[35] در اصل دوستمحمد خان پیشنهاد نموده بود که دو زمامدار با دختران همدیگر ازدواج نمایند اما از سوی نصرالله خان رد گردید امیر را اطلاع داد که اقارب زن ندارد بعد تر ثابت گردید که نادرست بوده است.
[36] سی وی دی، 12 جون 1858؛ ادواردز به تیمپل، 19 می 1858، ای اس ال:253، برگهای 49، 199؛ ادواردز به تیمپل، 31 مارچ 1858، ای اس ال:250، برگهای 380-81.
+++++++++++++++++++++++
نصف دوم از جلد یازدهم
پیکار شاهان کابل با حکمرانان ولایات شمال یا ترکستان خورد
نوشته جناتان لی.
ترجمه دکتر سید جلایر عظیمی
ویرایش: عبدالواحد سیدی
· امیر دوست محمد خان و جنگ های شمال
· فتح بلخ توسط سردار محمد اکرم خان پسر امیر دوست محمد خان
· سقوط مینگ لیک و آقچه، 1850-1851
· جابجایی قدرت نظامی امیر کابل در شهر های ستراتیژیک در خلم ، بلخ، مینگ لیک و آقچه تبعید یا اعدام زمامداران محلی و تعین سرداران بارکزایی و محول ساختن بست های نظامی به افغانها
· سقوط مینگ لیک و آقچه، 1850-1851
· سقوط شبرغان، 1852-1854
دوستمحمدخان و فتح بلخ، 1848-1850
در حالی که یار محمد بیهوده در پی مطیع ساختن میمنه بود، وقایعی که در شرق در حال رخ دادن بود تاریخ آسیای میانه را تغییر میداد. طوری که دیدیم دوستمحمدخان آرزوی طولانی متحد ساختن افغانها را توسط یک رهبر، با گسترش قدرتش تا سواحل دریای آمو داشت. از سالها بدین سو پس از برگشت به کابل، هرگونه فکر حمله به بلخ موکول گردید درحالیکه به تحکیم قدرت در جنوب هندوکش ادامه داد. در ختم دهه 1840 امیر به حد کافی احساس امنیت نمود تا فتوحات امارات اوزبیک را در شمال تکمیل نماید.
قبلاً دیده شد که پس از برگشت امیرکبیر به افغانستان روابط بین کابل و خلم از بد به بدتر تغییر کرد. در مقابل میرولی اتحاد عنعنوی خانواده خود را با امیر قطع نمود و به بخارا از طریق ایشان اوراق والی بلخ مراجعه نمود. در سال 1843 دوستمحمدخان پسر بزرگش محمد افضل خان را به هزارهجات برای در اختیار گرفتن بامیان فرستاد. این مقدمه تهاجم بزرگ بالای بلخ بود، طوری که در سراج التواریخ ضمنی آمده است (کاتب ج 1، 198، 200). اوایل تابستان 1848 گزارشهای رسیده به هند نشان میداد که دوستمحمدخان برای حمله از دو جناح بالای خلم و بلخ آمادگی میگیرد [1] در جولای 1848 محمد اکرام خان پسر دیگر امیر در رأس نیروی فراوان از کابل به سوی بامیان رفت. در همین زمان سفرای خلم، سیغان، قندوز و مزار شریف با تحفههای زیاد در تلاشی برای ممانعت از تهاجم احتمالی به کابل رسیدند. [2] اما محله از سبب دومین جنگ سیکها (1848-49) به تعویق افتید که دوستمحمدخان را برای بیشتر از یک سال مصروف نمود.
به امید به دست آوردن حمایت امیر، رهبر سیک چتار سنگ پیشنهاد برگرداندن پشاور را به امیر نمود، اگرچه بالأخره رهبر سیک به وعده وفا نکرد و شهر را به سلطان محمدخان و پیر محمدخان، دو سردار بارکزی در تحتالحمایه سیکها داد. دوستمحمد هر چند پنج هزار مرد را تحت امر سردار محمد اکرم خان برای جنگ در پهلوی سیکها فرستاد و بالأخره شخصاً از پشاور بازدید نمود تا بالای کشمیر، یکی دیگر از ولایتهای از دست رفته پادشاهی درانی، ادعا نماید. امیر حتی سردار های قندهار را تاکید نمود تا بالای سند حمله نمایند (کاتب ج 1، 295-6؛ یپ 1980، 565-6). اقتدار افغانها در پشاور به مزاق دالهاوزی گورنر جنرال جدید هند خوش نمیخورد که شبح جهاد را مطرح نمود و هر نوع سازش با افغانها را در این رابطه به منزله "صیانت نفس" رد نمود (نقلقول از یپ 1980، 566-7). پس از پیروزی انگلیسها در گجرات، در واقع دومین جنگ سیکها را پایان داد، دالهاوزی الحاق پنجاب را اعلان نمود، "برای شکوه کشور من، افتخار ملکه من، امنیت رعایا فعلی و آینده خوب نهایی که زیر حکومت ملکه آوردهام " (نقلقول از یپ 1980، 568). با پیشروی نیروی برتانیه به سوی پشاور، افغانها شهر را رها نمودند و به آنسوی گذرگاه خیبر رفتند و پایتخت زمستان درانی مرز جدید هند برتانوی گردید (کاتب، ج 1، 205-6).
اشغال پشاور سبب ترس و وحشت در کابل گردید زیرا چنین توقع برده میشد که در تلافی حمایت از سیکها قوای انگلیس بار دیگر از طریق خیبر پیشروی خواهد نمود. لذا دوستمحمد خان کوشش نمود محل مصونی در آن سوی هندوکش جستجو نماید و سفیری به سوی میر ولی فرستاده شد. [3] اما روزهای دوستی خلم سپری شده بود. امیر در مواقع مختلف اشاره نموده بود که با مساعد شدن فرصت به بلخ حمله نموده آن را ضمیمه خواهد نمود، هنگامی که نمایند افغان به خلم رسید، میر ولی او را به نصرالله خان فرستاد. دور از توقع نبود که زمامدار بخارا وقت کمی برای تقاضای امیر داشت، زیرا رقابت آنها در آسیای مرکزی عمیق شده بود. سفیر افغان به تندی گفته شد که هرگاه دوستمحمدخان در خلم یا جای دیگری در قلمرو نصرالله خان پناهنده شدنی باشد "توقیف" خواهد گردید.[4]
ترس از تهاجم انگلیس جامه عمل نپوشید، دوستمحمدخان قادر گردید فکر خود را متوجه مطیع ساختن بلخ نماید. در بهار 1849 سردار اکرم خان با اردوی بزرگی به بامیان آمد و با هدایت خاص برای فتح تورکستان خورد فرستاده شد (کاتب ج 1، 206). این کار سبب واکنش فوری میر ولی گردید که یک پوسته افغان را در جنوب ایبک مورد حمله قرارداد و تولی را بیرون راند و حدود پنجاه جزایلچی در این جریان کشت. [5] در ضمن خواجه شجاعالدین از مزار شریف، میرزا اتالیق، سلطان مراد بیگ بن مراد بیگ که پس از وفات پدرش در قندوز جانشین شده بود، [6]محمود خان بیگلربیگی از سرپل و سایر زمامداران تورکستان صغیر با نیروهای خود برای کمک به میر ولی آمدند (کاتب ج 1، 206). [7] در اواخر آگست دوستمحمدخان برای میرولی نامه فرستاد، اطلاع داد که محمد اکرم خان از خلم بازدید خواهد نمود. این نامه در واقع معادل یک اتمام حجت برای پذیرفتن یک کندک افغان و یک وکیل برای نظارت بر کارهای میر ولی بود.[8] برای تقویت این تقاضا، سردار محمد اکرم خان با سه هزار مرد، شش توپ و قطار پنجاه و پنج شتر بار ذخایر به سوی خلم حرکت نمود،[9]این تدارکات ضروری بود زیرا ولایت بلخ هنوز در چنگ قحطی بود. بالأخره در اخیر سپتمبر 1849، میر ولی رسماً درخواست دوستمحمدخان را رد نمود. بازدید پیشنهادشده سرداردوست محمدخان مناسب نبود و باید به تعویق بیفتد. گرچه پاسخ خلم دوستمحمدخان را "خیلی ناراحت" ساخت،[10]انکار میر ولی توجیه ضروری برای تهاجم امیر بود.
جنگ محمد اکرم خان از ابتدا با مشکلات احاطهشده بود. بعضی اعضای بانفوذ طایفه بارکزی فی نفسه با تهاجم مخالف بودند و از فرستادن قطعات خود به بلخ انکار نمودند. روحیه سربازان افغان، دودل برای رفتن به مناطقی که برایشان بیگانه به شمار میامد، خیلی پایین بود و معاش آنها ماهها دیر پرداخت میشد.[11] بالأخره اکرم خان افراد خود را دستور داد تا بیرون از بامیان پیشروی نمایند، به زودی به مشکل مواجه گردید. برای تمویل جنگ سردار سربازان خود را برای جمعآوری عایدات و گرفتن ذخایر از مناطق نیمه مستقل قبایل هزاره در اطراف سیغان و کهمرد فرستاد.[12] دره غنی و حاصل خیز اجر هدف اصلی بود، اما مالیه گیرندگان اکرم خان خیلی سرکوبکننده بودند که اهالی محل تعدادی از آنها را به قتل رساندند و به زودی شورش در سراسر دره سرایت نمود [13] مردم سیغان با آ گاهی از اینکه افراد اکرم خان با اهالی آجر چگونه برخورد نموده بودند، برای رهایی از سرنوشت مشابه به کوهها فرار نمودند.[14] دو تا سه هفته مبارزه سخت را در بر گرفت تا منطقه دوباره زیر اداره اکرم خان آمد، به نظر میرسد حداقل در یک مورد افغانها را با تلفات حدود هشتاد مرد، وادار به فرار گردیدند.[15]
شورش آجر وقت کافی برای ایشان اوراق و میر ولی فراهم نمود تا نیروی خود را جمعآوری نمایند و برای دفاع آماده شوند. با وجود وفات شجاعالدین متولی مزار شریف، در خزان آن سال، [16]همه حکومتهای تورکستان خورد در مخالفت با اکرم خان متحد باقی ماندند. اردوی با دوازده هزار مرد و دوازده توپ زیر فرمان ایشان اوراق و میر ولی به سوی جنوب در بین کوهها فرستاده شد تا مانع پیشروی افغانها گردد و هنگامی که در پایان نومبر اکرم خان پیشروی به شمال را آغاز نمود نیروی فراوان را در مسیر خود در کمین یافت. برای نزده روز اکرم در یک گذرگاه متوقف ماند[i] قادر نبود بالای نیروی تورکستان نفوذ نماید. زمستان که زودتر در هندوکش میرسد قبلاً آغاز شده بود و اکرم نتوانسته بود بهترین راه عمل را انتخاب نماید. او میتوانست با جنگ راه خود را از طریق دشتهای سمنگان باز کند یا در منطقه پربرف بین خلم و کهمرد خطر باقی ماندن را بپذیرد. یگانه انتخاب دیگر او برگشت به بامیان و سپری کردن زمستان در آن جا بود، اما او خطر حمله اوزبیکها و حتی شورش هزارهها را میپذیرفت. در پایان اکرم خان تصمیم مذاکره و توافق را برای حفظ آبرو گرفت تا به جنوب برود، با امید اینکه نیروی تقویتی درخواست شده از کابل برسد و جنگ را در بهار آینده از سر بگیرد. توافقی بین طرفین صورت گرفت در آن اکرم خان حاکمیت میر ولی را بالای خلم و هشت نهر از هجده نهر اذعان نمود. شهزاده افغان همچنان حقوق مستقل زمامداران بلخ، آقچه، مزار شریف و سرپل را شناسایی نمود.[17]
هنگامی که بهدوستمحمد خان ، از شورش آجر و توافقات پسرش با امیر قتهغن و بلخ اطلاع داده شد خشمگین گردید. او اکرم خان را به خاطر عودت ننمودن فوری به بامیان پس از سرکوب هزارهها و واگذاری برای شناسایی رسمی میر ولی و حاکمیت بخارا بالای بلخ، سرزنش نمود. [18]وضعیت امیر هنوز خرابتر گردید هنگامی که اعضای ارشد طایفه بارکزی از رساندن کمک برای اکرم خان ابا ورزیدند. در عالم ناامیدی و سرخوردگی دوستمحمدخان از قبول موافقتنامه انکار نمود و به پسرش امر نمود تا قمار فتح بلخ را بازی نماید، با اشاره به اینکه " چون او در کابل در حال غرق شدن بود، او نیز در آن جا غرق خواهد شد."[19]
جالب است که با وجود برف و یخبندان در ظرف چند هفته پس از گرفتن امر امیر برای پیشروی، اکرم خان توانست خلم را بگیرد. این پیروزی احتمالاً از این خاطر بود که ایشان اوراق و میر ولی اردوی خود را از سبب زمستان به تعقیب موافقتنامه صلح با اکرم خان منحل نموده بودند و حمله اردوی افغان باعث تعجب همه گردید. طبق سراج التواریخ، سردار امر نمود قشون را با شماری از توپها بالای تپههای مشرف به نیروی تورکستان جابجا نماید. در هنگامی که این کار سخت و پرزحمت بالأخره عملی گردید آنها قادر نبودند فیرهای توپخانه و مرمی هایی را که از ارتفاع زیاد بالای آنها میبارید تحمل نمایند، نیت جنگ را باختند و فرار نمودند (کاتب ج 2، 296). بدبختانه جزییات کمتری بعد از این در منابع آن وقت در باره سقوط خلم، فرار میر ولی و فتح بلخ ثبت شده است. آنچه مطمئن هستیم این است که در اوایل جنوری 1850 سردار اکرم خان بلخ را گرفت و قطعه نظامی افغانها در آن جا به جا گردید. پس از این پیروزی شمار زیاد زمامداران محلی به احترام شهزاده افغان آمدند. برخلاف ادعای سراج التواریخ (کاتب ج 2، 206) ایشان اوراق و برادرش همراه با امیران برجسته منطقه در مقابل پیشروی افغانها به مقاومت ادامه دادند، اگرچه مزار شریف در این وقت از سوی پسر شجاعالدین اداره میشد وادار گردید تا سروری دوستمحمدخان را اذعان نماید. اما همه چیز مطابق خواست افغانها پیش نرفت. به اثر فرمان نصرالله خان از بخارا جمعیت قتهغن و هجده نهر به صورت کتلوی خانههای خود را ترک نمودند و در مسیر دریای آمو فرار نمودند، درحالیکه هرچه ذخایر داشتند با خود بردند.[20]
فتح بلخ توسط سردار محمد اکرم خان پسر امیر دوست محمد خان
فتح بلخ از سوی افغانها یکی از پیروزیهای مهم دوران حاکمیت دوستمحمدخان بود و باید مساوی با فتوحات بعدی قندهار و هرات پنداشته شود. بلخ دیگر توسط بخارا، اوزبیکها یا نماینده دیگر چنگیزی اداره نمیشد. حضور نظامی قوی در قسمتهای شرقی تورکستان صغیر ایجاد گردید، چیزی که هیچ امیری از زمان تیمورشاه به بعد موفق نگردیده بود. به این ترتیب فتح اکرم خان در زمستان 1849/50 نشانگر آغاز پایان حاکمیت بخارا و اوزبیکها بالای مناطق جنوبی دریای آمو بود. پسان تر منابع برتانیه این مبارزه اکرم خان را به صفت "فتح مجدد" توصیف نمودند (گزیته 1895، ج 2، 39)، اما شباهت کمی بین حکومت افغانها در سال 1849 و روابط احمدشاه درانی یا تیمور شاه موجود بود حتی کاتب نیز تأیید مینماید که این نخستین فتح تورکستان بود (کاتب ج 2، 206).
قبلاً اشاره گردید که چگونه حکومت دوستمحمدخان در دستگاه سلطنتی معمول در زمان هند برتانوی نمونهسازی شده است که امیر در زمان تبعید و هم طرز پادشاهی حکومت ایران را مشاهده نموده بود. نمونه برتانیه بیشتر در فکر دوستمحمدخان بود و جانشینان او هنگام معامله با مناطق بیرون از مناطق مرکزی پشتونها شواهدی اند که از روشهای مشابه انگلیسها
جابجایی قدرت نظامی امیر کابل در شهر های ستراتیژیک خلم ، بلخ، مینگ لیک و آقچه تبعید یا اعدام زمامداران محلی و تعین سرداران بارکزایی و محول ساختن بست های نظامی به افغانها
برای توسعه مرزها استفاده نمودند. مشابه روش حکومت انگلیس در هند ، مثلاً نخست امر گردید تا میر ولی ، یک نماینده مقیم را بپذیرد. وقتی این درخواست رد میگردید، رد نمودن به منزله دلیل تهاجم استفاده میشد و وقتی منطقه به دست امیر می افتاد قطعه نظامی با سربازان قندهار یا کابل در آن جابجا میشد. در بعضی حالات مثلاً در شهر ستراتیژیک خلم، بلخ، مینگ لیک و آقچه زمامدار محلی برکنار، تبعید یا اعدام میگردید و یکی از پسران امیر ، والی تعیین میگردید. همه بست های مافوق ملکی و نظامی توسط افغانها پر میگردید، اوزبیکها تاجیک ها یا تورکمنها نقش رو به زوال را در اداره مملکت خود داشتند. لذا جای شگفتی نیست که جنگهای دوامدار بین افغانها و زمامداران محلی تورکستان صغیر در طول بقیه سده جریان داشت.
دوستمحمدخان دلایل زیادی داشت تا در مورد جریان وقایع در بلخ خرسند باشد نه تنها قمار بزرگ او نتیجه داد بلکه در زمستان 1849/50 تهدید حمله انگلیس نیز از بین رفت، او را در برنامه متحد ساختن داخلی و توسعه آزاد گذاشت. با وجود این نخستین زمستان اردوی افغان در شمال هندوکش خیلی سخت بود. علاوه از سردی، کمبود ذخایر محلی و قطع راههای اکمالاتی به جنوب، عدم فروش غذا یا علوفه از سوی مردم محل به اربابان جدید بود. در تلاش برای ضعیف ساختن روحیه مخالفان، افغانها شایعه دروغینی را پخش نمودندکه میر ولی دستگیر و به کابل فرستاده شده است .[21] در واقعیت میرولی به بخارا فرار نموده بود، زمستان را برای آمادگی حمله با حمایت بخارا در آن جا گذشتاند. اکرم خان با درک اینکه جنگ برای بلخ تازه آغاز گردیده است، باقی هفتههای زمستان سخت شمال را برای آماده ساختن قلعههای دریای آمو سپری نمود و از پدرش برای فرستادن نیروی تقویتی بیشتر خواهش نمود، اگر چه درعینحال به پدرش اطلاع داد که ترجیح میدهد بمیرد تا اینکه یکی از برادرانش به جای او به بلخ فرستاده شود.[22]
اما با رسیدن بهار سردار اکرم خان در موقفی نبود که تردیدی در باره اینکه کی نیروهای تقویتی افغانها را فرمان میدهد داشته باشد، زیرا طبق افواهات در حدود یک صد هزار تن قشون بخارا در کرکی گرد آمده بود و آمادگی عبور از دریای آمو را داشت.[23] ایشان اوراق که نزد برادرش در آقچه که حالا مرز بین افغانستان و بخارا را میساخت پناه برده بود. در مارچ 1850 رستم خان حاکم شبرغان دو سفیر افغان را زنجیر پیچ نمود، به فکر اینکه افغانها قادر نخواهند بود این توهین را تلافی نمایند.[24] دوستمحمدخان از این عمل شبرغان آزرده و عصبانی گردید، حیدر خان را امر نمود تا بیدرنگ با نیروی تقویتی به سوی بلخ برود و نگذارد اکرم خان با تهدید شورش را مصروف نماند.[25] اما رقابت بین پسران دوستمحمدخان و دودلی سربازان افغان برای حرکت به سوی شمال، برای چندین هفته آن را به تعویق انداخت.[26] حیدر خان با پیششرط اینکه قومانده اردوی افغان در بلخ به او داده شود، کار را خرابتر ساخت، چیزی که دوستمحمد قبول نمینمی کرد.[27] بالأخره در جولای 1850 دوستمحمدخان پسر دیگرش محمد امیر خان را تشویق نمود برای کمک محمد اکرم خان برود. چند هفته بعد سه هزار سوار دیگر و دو هزار پیاده زیر اداره شهزاده امین خان نیز از روی لج به سوی بلخ حرکت نمود (کاتب ج 2، 208-9).[28]
سقوط مینگ لیک و آقچه، 1850-1851
محمد اکرم خان با خواست غذا، پول و افراد تلاش نمود خصومتها را با نصرالله خان از طریق مذاکره به تعویق بیندازد. سردار به زمامدار منغیت یادآوری نمود که "اسلاف او دریای آمو را سرحد تعیین نمودهاند و مرگ هر مسلمان در دروازه او خواهد افتید." [29] خوشبختانه زمامدار بخارا بیشتر علاقمند رسیدگی به شورش ولایت شهرسبز بود تا حضور افغانها در بلخ و این یادآوری به وقت پیمان بخارا با تیمور شاه بهانه مناسب حفظ آبرو برای نرفتن به نجات ایشان اوراق بود تا خطر جنگ دوامدار و مشکل را با افغانها در پیش بگیرد. با وجود درخواست شخصی ایشان اوراق از زمامدار بخارا، هیچ نیروی بخارا را برای نجات امیران چهار ولایت گسیل نکرد و آنها وادار گردیدند تا خودشان با آنچه امکاناتی که در دست دارند از مناطق خود دفاع نمایند. شواهدی نیز وجود دارد که اکرم خان کوشش نمود تا با ایشان اوراق و متحدانش آشتی نماید طی آن حکومتهای امیری چهار ولایت خودمختاری خود را حفظ مینمودند هرگاه حاکمیت افغانها را میپذیرفتند و سالانه باج نه لک روپیه را میپرداختند. ولی این شرایط از سوی ایشان اوراق رد گردید که قبلاً نتیجه یک پیمان را با افغانها دیده بود که پاره شده بود.[30]
به تعقیب شکست مذاکرات ، ایشان اوراق به پوستههای بین مینگ لیک و بلخ حملات را شروع نمود، در جریان آن نفرات زیاد اکرم خان را کشت.[31] در اواخر سپتمبر 1850، حکومت خان مینگ ، دیگر تحت محاصره هراتیها نبود با چندین هزار مرد و دوازده توپ به کمک ایشان آمد.[32] غلام حیدر خان و نیروی تقویتیاش از سبب شورش خلم و ایبک به تأخیر مواجه شدند (کاتب ج 2، 209-10) و محمد اکرم خان به نظر میرسد حد اقل در یک جنگ با نیروهای اوراق در یک نبرد میدانی [33]شکست خورد. هنگامی که نیروهای تقویتی به بلخ رسید سردار به جانب مینگ لیک پیشروی نمود. پس از دادن تلفات بیشتر بالأخره موفق به گرفتن این قلعه مهم گردید و نیروهای افغان به نزدیکی قرارگاه ایشان اوراق در آقچه رسید.
پیشروی غلام حیدر خان به سوی بلخ با آغاز شورشها پس از برگشت میر ولی و پسرش میر گنج علی بیگ به مانع برخورده بود. در مساعدت با امرای محلی قندوز و بدخشان، زمامدار برکنار شده خلم اداره ایبک و غزنیگک را به دست گرفت و راه بین کابل و بلخ را مسدود نمود. خوشبختانه برای دوستمحمدخان و اکرم خان، غلام حیدر خان و امین خان که قبلاً به سوی منطقه از بامیان حرکت نموده بودند موفق به واپس گرفتن ایبک شدند و جوانههای شورش را قطع نمودند (کاتب ج 2، 208-9). میرولی بار دیگر به سوی دریای آمو فرار نمود، [34] آنجا به جگرن ابات که از جنگ اول افغان و انگلیس میشناخت نامه فرستاد، در باره مشکلات خود نوشت و خواستار آن شد تا برتانیه بالای افغانها فشار وارد نماید تا بلخ را ترک نمایند. با وجود این علاوه از "اظهار همدردی برای بدشانسی والی سابق" ابات میرولی را نسبتاً با تزویر اطلاع داد که "برتانیه نظری در باره آسیای مرکزی ندارد" و دوستمحمد اجازه دارد تا بدون مانع به الحاق بلخ ادامه دهد.[35]
در زمستان 1850 افغانها با وجود مطیع ساختن مینگ لیک و آقچه، در مقایسه با اولین زمستانی که در بلخ گذشتاندند در وضع بهتری قرار نداشتند. اکرم خان توانسته بود مقداری ضروریات را تهیه نماید، با رسیدن نیروهای تقویتی تعداد قشون از دو چند بالا رفته بود که فشار زیادی را بالای لوژستیک بسط یافته وارد نموده بود. کمبود تدارکات منجر به جر و بحث تند بین شهزادهها در مورد اینکه کی وظیفه تدارکات و پول نقد به دست آمده از فتح اکرم خان را دارد گردید. مشکل وقتی حل شد که دوستمحمدخان امر نمود تا غنایم مساویانه بین اکرم خان و حیدر خان تقسیم گردد و عواید بلخ و مینگ لیک را به اکرم خان داد و درآمد خلم و مزار شریف به حیدر خان داده شد.[36]
در نتیجه این جروبحث، بالأخره در نومبر 1950 قوای افغان آقچه را محاصره نمود و تا اواسط جنوری 1851 وقت گرفت تا به حمله آمادگی صورت بگیرد. با وجود از دست دادن حدود پنج صد تن که از سوی مدافعین شدیداً مدافعه میگردید، افغانها موفق گردیدند (مک گریگر، 147-9).[37] قطعه عسکری به تسلیم آماده نشد و اکرم خان قشون خود را اجازه تاراج داد و برای سه روز شهر چور گردید تا رنجهای که به خاطر جنگ کشیدند و محرومیت آنها جبران گردد و زیرا "همه دارای مردمان خراب و چپاول شد".[38] ایشان اوراق و صدور همراه با بیگلربیگی محمود خان از سرپل دستگیر گردیدند، اما طور فوقالعاده زندگیشان بخشیده شد. اما هر دو ایشان و یک پسر میرولی (شاید گنج علی بیگ) و چندین خانواده معتبر تورکستان وادار گردیدند هتک حرمت تبعید به کابل را متحمل گردند، عملی که سختیهای بیشتری را برای حکومت افغان تورکستان خلق نمود، زیر ایشان اوراق و برادرش تبعه افغانستان نبودند بلکه بخارایی بودند (کاتب ج 2، 209).[39] پس از بحث و عدم موافقت بین غلام حیدر خان و محمد اکرم خان، محمود خان از سرپل در بلخ محبوس گردیده بود نه تبعید، که با اکرم مشاجره مینمود که اگرچه بیگلربیگی از سبب دشمنی و خصومت گناهکار بود، تواناییهای او برای حکومت نو ولایت قابلاستفاده میباشد (کاتب ج 2، 209). رستم خان از شبرغان که در گذشت او در نیمه دوم 1851 خبر داده شد، شاید در این جنگ کشته شده باشد. دامادش حکیم خان جانشین او گردید، درحالیکه قلیچ خان برادراندر محمود خان اداره سرپل را به دست گرفت. هردو سران به تعقیب قتلعام آقچه مجبور گردیدند از اکرم خان اطاعت نمایند.[40]
سقوط آقچه و دستگیری، قتل یا اعدام شماری از امرای مهم بلخ، حد اقل برای مدتی کمر مقاومت اوزبیکها را شکست. پس از این موفقیت غلام حیدر خان و بعضی از کندکها که تقریباً برای دو سال در شمال مشغول جنگ بودند به کابل بر گشتند و امیران شکستخورده و ایشانها را با خود بردند.[41] تلفات انسانی فتوحات بلخ و آقچه برای افغانها بسیار بلند بود. حدود پنج صد تن کشته شد یا از سبب مریضی سردی از بین رفتند. شمار زیادی فقط از خدمت فرار نمودند.[42]
برگشت غلام حیدر خان به کابل، تبعید ایشان اوراق و امیران دیگر، ارزشگذاری سخت مالیات که اکرم خان تحمیل نمود، همراه با گزارشهای مبالغوی در باره مریضی دوستمحمدخان در خزان 1851 که منجر به شایعه درگذشت امیر گردید، [43]از جمله عواملی بودند که نا آرامی بار دیگر در قتهغن آغاز گردید. نارضایتی با دسایس میرولی و اتالیق قندوز دامن زده شد که منجر به شکست افغانها در "جنگ بزرگ" گردید.[44] با شنیدن جنگ دوامدار در بلخ، دوستمحمدخان مجبور گردیدتا به قشون فرمان دهد کندکهای تقویتی را در بلخ آماده بسازند. یکبار دیگر اعضای ارشد خانواده سلطنتی با تقاضای امیر مخالفت ورزیدند. نواب جبار خان که از ابتدا با تهاجم مخالف بود، به امیر اطلاع داد در شرایط غیرمطمئن "پیشبینی مینماید که نتیجه خوبی از فرستادن قوا به تورکستان به دست نمیاید"، [45] اما مشو ره او در نظر گرفته نشد. او تنها در صورتی به شمال خواهد رفت که دوستمحمدخان به پسرانش دستور بدهد منطقه را ترک نمایند و با امرای محلی به توافق برسند تا در بدل واپس دادن زمینهایشان باج سالانه ثابت را پرداخت نمایند.[46] این مشوره ها استقبال نگردید و جبار خان در کابل باقی ماند. در پایان خدمت او بیاستفاده ماند، با وجود عقبنشینی اولیه شورش قتهغن خاموش ساخته شد.
سقوط شبرغان، 1852-1854
جنگ زمستانی علیه قتهغن اما قربانی مهمی را در قبال داشت. محمد اکرم خان که قبلاً از مرض سل رنج میبرد و در جریان جنگ به سینه بغل مصاب گردید. این مریضی منجر به پلوریزی یا التهاب پوش شش گردید که از آن دیگر بهبود نیافت. به تعقیب مرگ ناگهانی او پسر دوازده ساله او موقتاْ والی بلخ گردید،[47]تا هنگامی که امیر پسر بزرگش محمد افضل خان پدر عبدالرحمن خان را به جای اکرم خان تعیین نمود (کاتب ج 2، 209).[48] دور از توقع نبود که این تعیین از سوی پسران دیگر دوستمحمدخان استقبال نگردید، توطئه آنها علیه همدیگر ادامه یافت، که عصبانیت و ناراحتی بیشتر پدر را سبب میگردیدند.[49]
ماه اول افضل خان به حیث والی نسبتاً به آرامی سپری گردید، اگرچه شماری از سران بلخ در تماسهای مخفی و توطئه گرانه برای به دست آوردن کمکهای بیرونی علیه افغانها مصروف بودند. شماری از امیران ایماق از بادغیس و میمنه مخفیانه به تهران سفر نمودند و از شاه ایران کمک تقاضا نمودند.[50] در شرق قتهغن ناآرامی باقی ماند و میر اتالیق با حاکم شهر سبز که شورش نموده بود احتمالاً برای اقدامات یکجایی جهت حمله به مناطق زیر اداره افغانها در نزدیک دریای آمو، مراوده را آغاز نمود. [51] در همین وقت، محمد زمان یکی دیگر از پسران امیر و والی خلم بعضی ازکوچیها را تاراج نمود، که منجر به آغاز شورش در میان افراد این قبایل پشتون گردید.[52]
نخستین چالش برای اختیارات افضل خان از سوی محمود خان از سوی بیگلربیگی سابق سرپل بود. در تابستان 1852 به تعقیب بینظمی در مزار شریف، به نظر میرسد که در آن وارثان شجاعالدین مزاری نقش عمده را داشتند، افضل خان نیروی خود را به شهر مقدس داخل نمود و پسران شیخ متوفی را وادار نمود حاکمیت افغانها و احتمالاً جابجایی کندکی را در دولت-شهر وقفیه بپذیرد (مک چیسنی 1991، 265-7).[53] اما حضور سربازان در محوطه مقدس عاملی برای خشم بیشتر در مقابل اشغال افغانها بود، زیرا زیارت شاه مردان کربلا تورکستان صغیر پنداشته میشد.
محمود خان به نظر میرسد در 1851 رها شده باشد و حاکم آقچه تعیین گردیده بود، که با شنیدن اقدامات افضل خان در مزار شریف فوراً شورش نمود (کاتب ج 2، 210؛ مک چیسنی 1991، 265-6). افضل خان اقدام فوری نمود. یک غند پیاده و پنج صد سوار به آقچه فرستاده شد، در آن جا با سردار حکیم خان از شبرغان و غضنفرخان از اندخوی پیوستند که خصومت سابقه با بیگلربیگی داشتند. پس از رویاروییها افضل خان شهر مرزی ستراتیژیک را دوباره پس گرفت (کاتب ج 2، 210) و رهبران شورش را اعدام نمود. اما محمود خان موفق به فرار گردید و به مخالفت علیه امیر ادامه داد. طبق بعضی گزارشها آمده است که "همه تورکستان افغانی در حالت شورش قرار داشت."[54]
در تلاش برای آرام ساختن شورشها، دوستمحمد به افضل خان هدایت داد تا با شورشیان به نرمی راه آشتی را بحث نماید تا اینکه شورش توخی که در جنوب حکمفرما بود سرکوب گردد. امیر ایشان اوراق و ایشان صدور را از اسارت آزاد ساخت و در یک ملاقات خصوصی آنها را برای دستگیری محمود خان سرپلی تشویق نمود و در مقابل تقرر دوباره ایشان صدور را در آقچه زیر حمایت افغانها وعده نمود.[55] درحالیکه ایشان اوراق به صفت ضمانت در غزنی نگه داشته شد، برادر خوردش به سوی تورکستان افغانی حرکت نمود، اگرچه مشکل است با اطلاعات ناچیز دست داشته در دفتر هند فهمید که پس از رسیدن او در بلخ چه چیز واقعاً رخداد. نه سراج التواریخ برای ما کمک مینماید، طبق معمول کاتب از همه امکانات اجتناب مینماید که امیرکبیر با اینگونه طفره رفتن ماکیاولی متوسل شده باشد. اما روشن است که محمود خان برای مدتی آقچه را در دست داشت، و پس از [56] جنگهای سخت افضل خان که احتمالاً توسط ایشان صدور کمک میگردید شهر را دوباره گرفت. محمود خان دستگیر گردید و پس از مدت کوتاه اسارت در شیرآباد به قتل رسانده شد (کاتب ج 2، 210).[57]
اشغال مزار شریف از سوی پسران امیر دوست محمد خان (ولی محمد خان – محمد زمان خان)
جدی بودن شورش محمود خان که اشغال مزار شریف آن را سبب گردید، نشان میدهد که دوستمحمدخان شخصاً تصمیم گرفت به بلخ برود [58] و عملیات علیه شورشیان را نظارت نماید. اگرچه امیر کابل را ترک نکرد، اما با درخواست محمد افضل خان موافقت نمود تا سردار ولی محمدخان و محمد زمان خان را به تورکستان بفرستد. آنها به ترتیب مسئول آقچه و مینگ لیک تعیین گردیدند (کاتب ج 2، 210).
سرکوب شورش محمود خان با حملات انتقامجویانه حتمی پیروی گردید. جریمه پنج هزار تومان بالای آقچه تعیین گردید و استحکامات آقچه تخریب تقاضا گردید تا شورش آینده جلوگیری گردد. [59] میر قلیچ خان برادراندر محمود خان و زمامدار سرپل به شورش دخیل دانسته شد و وادار گردید تا حاکمیت افغانها را بپذیرد. پیامهای تهدیدآمیز برای حکومت خان در میمنه فرستاده شد، او پسرش دلاور خان را با هدایا نزد افضل خان فرستاد و خواستار صلح گردید، اما خواهش او رد گردید و به والی اطلاع داده شد که هرگاه شخصاً نیاید مورد حمله قرار خواهد گرفت. [60] چیزی از این حاصل نگردید و حکومت خان مینگ تلاش نمود علیه افغانها متحد گردد اگرچه نمایندهای به و والی خراسان برای کمک ایران فرستاد اما چیزی به دست نیامد.[61] در مورد ایشان صدور جای شک است او دوباره در آقچه تعیین گردیده باشد، در عوض این بست به سردار ولی محمدخان داده شد. نام ایشان در گزارش استخبارات بعداً ذکر میگردد، در مارچ 1856 بار دیگر او نظر بند در کابل زندگی مینمود.[62] اما حکیم خان به خاطر حمایت امیر لقب نظام الملک برایش پاداش داده شد و ردای افتخار به منظور شناسایی رسمی حق زمامداری زیر حمایت افغانها برایش اعطا گردید. غضنفر خان نیز نامه مشابه را از دوستمحمدخان گرفت و لقب امینالدوله برایش داده شد و یک مهر حک شده را که یادگار تقرر او بود به دست آورد (کاتب ج 2، 210).[63]
در سال 1853 در میان قشون کابل در تورکستان افغانی سرکشی جدی به میان آمد که پس از خدمت سه ساله بدون رخصتی در شمال، یکطرفه اعلان برگشت به خانه را نمودند. گروهی از این سرکشان به مزار شریف رفتند، احتمالاً برای تحصن در زیارت، درحالیکه افضل خان ، به پدرش نامه نوشت و خواستار نیروی تقویتی فوری گردید، در غیر آن "تورکستان بدون محافظت باقی خواهد ماند".[64]سرکشی در زمان بدی برای امیر رخداد زیرا بیشتر قشون او در عملیات غزنی و قندهار مصروف بود. بار دیگر دوستمحمد به پسرش نظر داد که برای برونرفت از این مخمصه به یاغیان بگوید که ظرف یک ماه نیروی تقویتی به بلخ خواهد رسید و راههای عمده به جنوب به خوبی محافظت گردد تا هر یاغی که تلاش برای برگشت به کابل نماید جلوگیری شده بتواند. دوستمحمدخان ، همچنان شروع به نشان دادن الطاف به یکی از پسران مراد بیگ در قندوز نمود که با برادر بزرگ خود میر اتالیق در اختلاف بود. این شخص پس از فرار از تورکستان در خدمت امیر بود، احتمالاً تلاش نمود برادرش را برکنار نماید. در مواجهه با مخالفت امیران شبرغان و قندوز همچنان سرکشی در میان قشون خود، دوستمحمد تلاش نمود بر عناصر ناموافق، با وعده کمک افغانها برای سقوط دادن رقبایشان در مقابل اطاعت از کابل پیروز شود.[65]
تردید اعضای ارشد خانواده بارکزی فرستادن نیروی تقویتی برای شرکت در مبارزه بلخ را به تعویق انداخت و در اواخر بهار 1854 بود که بالأخره قطعات کابل از سوی ولی محمدخان استقبال گردید.[66] هنگامی که به بلخ رسید شورش بار دیگر در منطقه اوج گرفته بود. در بهار میر ولی بار دیگر به بخارا رفت و از نصرالله خان درخواست کمک برای مردم در مسیر دریای آمو نمود زیرا "افغانها آنها را از کشورشان محروم ساخته و بیخانه رها نمودند."[67] در جواب درخواست عاطفی میر ولی، نصرالله خان اردوی کلانی در اختیار میرولی قرارداد. اما زمامدار منغیت از حرکت قشون ایران به سوی خوارزم آگاه گردید و اینکه قشون روسیه به سوی اورگنج پیشروی مینماید. در نتیجه نصرالله خان به فرماندهان خود امر نمود تا از دریای آمو عبور ننمایند، در صورت ضرورت برای عقب راندن تهاجم نیروهای ایران-روسیه نیاز خواهد بود.[68] حتی پس از اینکه روشن گردید که نیروهای روسیه و ایران تهدیدی متوجه بخارا نمیسازند، نصرالله خان تصمیم گرفت بخشی از قوا میرولی را برای حمله سالانه بالای شهر سبز بفرستد.[69] برای حدود دو ماه در تابستان گرم 1854 میر ولی در آن سوی دریای آمو مشغول بودو اگرچه تلاش نمود از این فرصت حمایت زمامداران چهار ولایت را برای تهاجم خود جلب نماید، زمانی که نصرالله خان اجازه عبور از دریا را داد فرصت از دست رفته بود.
در این مرحله بطالت اجباری میرولی دوباره برتانیه را تشویق نمود تا افغانها را وادار به ترک بلخ نماید. در نامهای برای جگرن ادواردز در پشاور، زمامدار سابق خلم شکایات خود را در مورد دوستمحمدخان تصریح نمود و ادعا نمود که میر اتالیق از قندوز، میر بدخشان و امیران دیگر تورکستان صغیر "در اتحادی با من سوگند خوردهاند تا افغانها را از کشور خود بیرون کنیم."[70] میرولی که ارتباط مستقیمش با برتانیه قطع شده بود و به قسم پناهنده آنسوی دریای آمو میزیست، دور از وضعیت روابط افغان-انگلیس بود و از این آگاه نبود که برتاینه از پاکسازی قدرت چنگیزی کاملاً خوشحال بود، اگرچه مراسلات او با داکتر لارد در سال 1840 باید برایش روشن شده باشد که باد از کدام سو میوزد.
ادواردز نیز شخص خیلی دلسوزی نبود تا میرولی به او متوسل گردد. مانند تاد، لارد و دیگران قبل از او وقت کمی برای زمامداران "تاجر برده تورکستان" داشت. او حامی پرشور فتوحات افغانها در بلخ بود و سیاست دولت خود را در منطقه چنین خلاصه نمود: "بیشتر افغانها بگیرند کمتر برای روسیه یا ایران باقی میماند."[71] جای شگفتی نیست که درخواست میرولی به گوشهای ناشنوا رسید.
در فرجام، میرولی اجازه یافت در مسیر دریای آمو عملیات را ادامه بدهد. او در رأس حدود بیست هزار تن از دریا گذشت و نیروی خود را به دو ستون تقسیم نمود، یک قطعه حدود هشت هزار تن راسا به سوی شبرغان حرکت نمود درحالیکه دومی به سوی آقچه رفت.[72] رسیدن بعد از وقت قوا بخارا برای حمایت، عامل فعال کنندهای برای مردم ولایت بود که در جستجوی آن بودند. شورش مانند آتش وحشی در سراسر منطقه به ویژه در چهار ولایت گسترش یافت. افضل خان که نخستین بخش سال 1854 را به شکایت از توطئه برادرانش محمد شریف خان و امین خان به پدر سپری نموده بود، در زمان شورش پس از امر آماده برگشت به کابل بود. خوشبختانه افضل خان بلخ را ترک نکرده بود، اگر چه به نظر میرسد از تعداد نیروی دشمن مهاجم کاملاً نگران گردیده باشد.[73] در نتیجه میرولی بدون مقاومت به سوی شبرغان رفت، قوایش را برای دفاع هدایت داد، با وجود اجازه افضل خان برای حمله بالای شهر و امر نمودن به پسرش به اینکه "میر ولی نباید از چنگش فرار نماید". به زودی به تعداد زیاد نیروهایی از میمنه و مناطق مجاور در شبرغان جمع گردید،[74] خندقهای نو در اطراف ارگ حفر گردید و آمادگیهای دفاعی برای جنگ پیشرو مستحکمتر گردید در ضمن ستون دوم نیروی بخارا ولی محمد را در آقچه محاصره نمود و راه تدارکاتی را به قطعه افغان در شرق مسدود ساخت و محمد زمان خان را وادار نمود تا قلعه ستراتیژیک مینگ لیک را ترک نموده به بلخ عقب نشینی نماید.[75]
افضل خان در وضعیت مأیوس کننده در بلخ، روشنی را در تاریکی پیدا نمود. با وجود لاف میر ولی به ادواردز، میر اتالیق از قندوز به امیر وفادار مانده بود. پسر این رییس باعجله با این پیام که اردوی بخارا ظرف ده یا پانزده روز به بلخ خواهد رسید به کابل فرستاده شد و هرگاه نیروی تقویتی فوراً فرستاده نشود تورکستان از دست خواهد رفت.[76] در ظرف چند روز نیروی تقویتی همراه با چهار صد شتر بار گندم، پنجاه شتر مهمات و ذخایر دیگر به بلخ فرستاده شد.[77]
با وجود شمار زیاد و حمایت چهار ولایت، اردوی بخار پیشرفت اندکی در محاصره آقچه داشت. احتمالاً از سبب همین میرولی و فرمانده بخارا در شبرغان مشاجره شدیدی نمودند و در اثر این مشاجره جنرال، نصرالله خان نیروهای خود را در مسیر دریای آمو حرکت داد، تنها یک هزار سرباز را برای دفاع سفیر بخارا باقی ماند که اردو را همراهی نموده بود. چند هفته بعد حتی سفیر بخارا نیز شهر را تر ک نمود و میرولی و حکیم خان را به حال خود رها نمود.[78] هنگامی که دوستمحمدخان از برگشت نیروی بخارا از شبرغان اطلاع یافت، با وجود اجازه افضل خان برای حمله موفقانه بالای شهر اردوی خود را برای حمله فرمان داد و هدایات جدی به پسرش داد "نگذار میر ولی از دستت فرار نماید."[79]
حرکت به سوی شبر غان
در نومبر 1854 افضل خان در مقابل اردوی بخارا به سوی آقچه حرکت نمود و بدون کدام مقاومتی از سوی میرولی توانست ولی محمدخان را از محاصره رها سازد. از آقچه اردوی مشترک افغان به سوی شبرغان پیشروی نمود. با گذاشتن توپخانه آموزش دیده در فاصله بین آق رباط و ینگی اریق، افضل خان ستونی از قوا را به سوی محل آخری فرستاد تا کشف نماید که نیروی سواره حکیم خان هنوز از این محل دفاع مینماید. با پیشروی این ستون نیروی شبرغان موضع خود را ترک نمود که افغانها آن را فوراً اشغال نمودند. فردا افضل خان به ینگی اریق رسید و پیشرفت تا استحکامات شبرغان را بررسی نماید، نیروهایش را برای پیشروی به سوی شهر امر نمود تا به مجرد رسیدن به استحکامات آن حمله نمایند. در صبح روز سه شنبه 27 نومبر 1854 اردوی افغان در مقابل شهر رسید و فوراً به چهار ستون تقسیم گردید. سردار محمدامین با نیروی خود و در حمایت قطعه سردار ولی محمد از جنوب باید حمله مینمودند. نیم دیگر نیروی امین خان زیر اثر فرمانده خود بخش شرقی را گرفت. محمد زمان خان با بیشتر نیروی افغان و سواران بارکزی مسئولیت عملیات استحکامات شمالی را گرفتند، درحالیکه افضل خان خودش همراه با برادرش شجاع الدوله خان حمله از غرب را سازماندهی نمود.
پس از اینکه افضل خان از موضعگیری نیروهایش مطمئن گردید، حمله همزمان را از چهار طرف فرمان داد. در طول روز و شب جنگ دوام نمود اما توپخانه افغان توانست دیوارهای شبرغان را درهم شکند و حکیم خان ناامید از کمک بخارا با درک اینکه در سپیده دم اردوی افغان به شهر رخنه خواهد نمود خواستار گفتگو با افضل خان گردید تا شهر را از سوختن و کشتار نجات دهد. افضل خان همراه با سرداران دیگر تا یکصد یاردی قلعه راند و حکیم خان قران در دست برای ملاقات با او بیرون آمد.[80]
در آن شرایط مفاد توافقات قابلقبول بود. امر گردید تا حکیم خان توپخانه خود را تسلیم نماید، سالانه پنج هزار طلا باج پرداخت نماید، [81] و به عوض نام نصرالله خان نام دوستمحمدخان را در خطبه بخواند. بهر حال به حکیم خان اجازه داده شد تا زمامداری شبرغان را ادامه دهد. شیرمحمدخان مینگ که مسئول غند میمنه بود، به احترام افضل خان آمد وعده خدمت گذاری برادرش را به امیر داد و ردای افتخار برای حکومت خان داده شد. غضنفرخان نیز که در شورش سهم داشت نماینده خود را فرستاد و اظهار اطاعت نمود.[82] اما میر ولی به افضل خان تسلیم داده شد، اگرچه با حکیم خان و دیگر امرای چهار ولایت با ملایمت معامله گردید، میرولی ترحمی توقع نداشت. زمامدار سابق خلم که زندگیاش به تاری بسته بود، نامه تسلیمی به امیر نوشت در آن طی قطعه شعری خواستار عفو گردید و مجازاتش به تعویق انداخته شد:
ناسپاسی دوباره به دروازه تو آمده است
در میان گناهها سیرتش را از دست داده
موقع آن نیست تا بیشتر گفته شود
نمیگویم دعاهایم را بپذیرید
اما قلم بخشش را بالای جرمم بکشید.[83]
میرولی جاگیر کوچکی در یکی از نهرهای هجدهگانه برایش داده شد و در آن جا با خانوادهاش زیر نظارت زندگی مینمود. پس از شکست او مدت زیادی زنده نماند. در بهار سال آینده پیچش شدید پیدا نمود و در 9 می وفات نمود. پسرانش با بعضی توجیهات مسموم شدن او را از سوی افضل خان ادعا مینمودند که میتوانست این رهبر مهم اوزبیک را از بین ببرد.[84] مرگ میرولی مبارزه استقلال خلم از افغانستان را به پایان رساند و جانشینانش تلاشی برای مقاومت علیه الحاق به افغانها نکردند.
سقوط شبرغان پیروزی مهمی برای دوستمحمدخان بود، زیرا نه تنها در شکست دادن اولین تلاش بخارا در چالش در مقابل بلخ موفق گردیده بود، بلکه دستگیری میر ولی و بعدتر درگذشت او یکی از رهبران ارشد تورکستان را از میان برداشت. شبرغان تابع افغانستان گردید و حاکمیت امیر بالای چهار ولایت تقویت گردید. با وجود موقعیت ستراتیژیک شبرغان، احتمالاً افضل خان قطعه نظامی بزرگی را در شهر جابجا ننمود، سهوی که چند ماه بعد از آن اظهار ندامت نمود.
[1] پی پی دی، 4-20 جون، 25 جون-1 جولای 1848. طبق این گزارش غلام حیدر خان قصد داشت به سوی شمال از طریق چاریکار پیشروی نماید و به خلم و قندوزبرود، درحالیکه محمد اکرم خان از طریق بامیان به سوی بلخ و مزار شریف باید میرفت.
[2] پی پی دی، 23-29 جولای 1848، پی جی آر (ال پی دی)، 4، 1846-49، ش 30، ص 525 و ای اس ال:197، شامل 74، ش 5.
[3] ی آی سی، 5 جون 1849، ای اس ال:201، ش 13.
[4] همان جا.
[5] همان جا.
[6] ادداشتهای لاهور، 10-17 آگست 1846، ای اس ال:188، شامل 36، ش 20.
[7] سی ان پی، 27 آگست 1849، ای اس ال:202، شامل 63، ش 9. گزارشهای دیگر میگوید که دلیل حمله افغان از سبب حمله میر ولی به آقچه بود. طبق این نسخه واقعه، ایشان اوراق و ایشان صدور از افغانها درخواست کمک نمودند، وقتی اکرم خان به تورکستان خورد رسید در عوض با میر ولی یکجا شد (گزیته 1895، 2، 39؛ پیکاک، 324). فریه 1857، 213-4 در ادعایش هنوز بیشتر عجیب است، میگوید دوستمحمد جنگ علیه بخارا را اعلان نمود و از میر ولی خواست اردوی او را از طریق قلمرو خود اجازه بدهد. وقتی این درخواست رد گردید، به اکرم خان امر گردید تا بالای خلم حمله نماید (سی اف. هوارت، 865-6). نظر کمک خواستن ایشان اوراق از افغانها در مقابل خلم باورکردنی نیست که میتوانیم این گزارش را اهمیت ندهیم. ایشان صدور و اوراق جدا با تهاجم افغانها از ابتدا مخالفت بودند طوری که میر ولی بود. اما باور اینکه افغانها برای مداخله در امور بلخ دعوتشده بودند یک افسانه ساده برای افغانها و انگلیسها ست. از قضا دولت شوراها تهاجم خود بالای افغانستان را در 1979 بر همین اساس توجیه نمود. سراج التواریخ دلیلی برای تهاجم ارائه نمینماید، اما این را روشن میسازد که امرای تورکستان به شمول ایشان اوراق و صدور با پیشروی اکرم خان مخالفت نمودند. یگانه گزارش نسبتاً معاصر که ادعای گزیته و پیکاک را تقویت مینماید آن است که توسط میر سیفالدین در 1850 ضبط گردیده است، اما این گزارش خیلی بینظم و مغشوش است. خبرنامه میر سیفالدین مقیم کابل، 19 جون 1850، ای اس ال:204، شامل 25، ش 6. اعلان جنگ افغانها در مقابل بخارا نیز غیر محتمل است.
[8] تی سی ان، 17 سپتمبر 1849، ای اس ال:202، شامل 66، ش 17. وکیل به نام سلطان پسر دلاور یاد شده است. سفیر دیگر افغان محمد اعظم نوکر رازدار محمد اکبر خان احتمالاً با همین تقاضا به بدخشان فرستاده شد.
[9] تی سی ان، 17 سپتمبر 1849، ای اس ال:202، شامل 66، ش 17. وکیل به نام سلطان پسر دلاور یاد شده است. سفیر دیگر افغان محمد اعظم نوکر رازدار محمد اکبر خان احتمالاً با همین تقاضا به بدخشان فرستاده شد.
[10] ی آی سی، 20 سپتمبر 1849؛ تی سی ان 24 سپتمبر 1849، ای اس ال:202، شامل 72، ش 3.
[11] ی آی سی، 20 سپتمبر 1849، آ سی ای 5 دسمبر 1849، ای اس ال: 202، شامل 76، ش 9.
[12] تی سی ان، 24 سپتمبر 1849 میگوید که به او گفته شد تا "راه هرات را بازنماید" اما این راه به "سوی شمال" بود نه به "سوی غرب".
[13] تی پی ال آر سی، 1 دسمبر 1849، آی آی سی، 11 دسمبر 1849؛ تی اچ ال، 20 دسمبر 189، ای اس ال:203، شامل 1، ش 7، 8 شامل 7، ش 39
[14] تی اچ ال، 20 دسمبر 1849. مواد مربوط به شورش آجر از گزارشهای استخبارات آن زمان دفتر هند گرفته شده است. سراج التواریخ ادعا دارد که جنگ عمده علیه میرولی در سیغان رخداد و دور از توقع نیست، در باره شورش آجر خاموش است. کاتب تا حدی خلاصه تشریح مینماید که مبارزه بلخ به منزله موفقیت بینظیر که در آن قشون امیر نیروی ناچیز ایشان اوراق و میرولی را شکست داد.
[15] همان جا. آ سی ال، 5 دسمبر 1849؛ تاج محمدخان به لارنس، بررسیشده، پیشاور، 27 دسمبر 1849، ای اس ال:203، شامل 3، ش 13.
[16] ی آی سی، 9 سپتمبر 1849؛ تی ان سی 12 سپتمبر 1849، ای اس ال:202، شامل 66، ش 15.
[17] تی سی ان 29 جنوری 1850؛ آی اس ال:203، شامل 7، ش 41 اگرچه گزارش میگوید که آنها در منطقه یوسفزی بودند!
[18] تی سی ان 29 جنوری 1850؛ آی اس ال:203، شامل 7، ش 41 اگرچه گزارش میگوید که آنها در منطقه یوسفزی بودند!
[19] سی آی، 5 دسمبر 1849؛ تی سی ان 29 جنوری 1850.
[20] یادداشتها در باره مرزهای شمالی افغانستان، 1869؛ آی آی سی، 31 دسمبر 1849؛ آی سی آی، 18 جنوری، 3،4 فبروری 1850، ای اس ال:201، شامل 7، ش 41-43.
[21] میر سیفالدین، 19 جون 1850، آی سی آی، 4 فبروری 1849؛ تی سی آی، 16 مارچ 1850، ای اس ال:204، شامل 6، ش 23.
[22] ی سی آی، 1 اپریل 1850، ای اس ال: 204، شامل 6، ش 28.
[23] همان جا. آی سی آی، 9 فبروری 1850، ای اس ال: 203، شامل 7، ش 44؛ ا تی ان سی، 18 اپریل 1850، ای اس ال:204، شامل 6، ش 28.
[24] تی سی: 18 اپریل 1850
[25] ی سی آی، 9 فبروری 1850، ا تی سی: 3 اپریل 1850، شامل 6، ش 25.
[26] آی سی آی: 5 اکتوبر 1850. سربازان از خرابی هوای بلخ شکایت نمودند و مشکلات بسیار سخت که دیگر بر نمیگردند. تی سی آی، 22 اکتوبر 1850، ای اس ال:250؛ شامل 38 [سرخ]، ش 12.
[27] ی سی آی، 9 فبروری 1850، ا تی ان سی: 3، 18 اپریل 1850.
[28] میر سیفالدین، 19 جون 1850، آی سی آی، 12 جون 1850؛ تی سی آی، 18 جولای 1850؛ تایلور به راس،25 جولای 1850، ای اس ال:204، شامل 13، ش 16، شامل 25، 3، 5.
[29] آی سی آی، 21 اپریل- 12 می 1850؛ غلامحسین خان اولیزویی، 24 جولای 1850، ای اس ال:204، شامل 10، ش 15، شامل 25، ش 6.
[30] لومسدن به برن، 12 نومبر 1850، ای اس ال:205، شامل 39، ش 9. ضمیمه این گزارش یک نقشه رنگه با دست رسم شده است که پیشرفت اکرم خان در جنگ را ترسیم مینماید.
[31] تایلور به راس،25 جولای 1850.
[32] ی سی آی: 5 اکتوبر 1850.
[33] در واقع خیلی مشکل است از گزارشهای دست داشته مختلف در باره سقوط مینگ لیک برداشت نمود. گزارش استخبارات در جزییات خیلیها متفاوت است و بیشتر بالای شایعات بازار کابل متکی است. سی اف میر سیفالدین، 19 جون 1850؛ غلامحسین خان، 24 جولای 1850؛ تی سی آی، 18 جولای 1850؛ آی سی آی، 22 جون، 5 اکتوبر 1850؛ لومسدن به برن 12 نومبر 1850؛ آی سی آی، 19 نومبر 1850، ای سی ال:205، شامل 43، ش 6.
[34] جزییات بینظمی در خلم و قندوز خیلی مغشوش است. بعضی منابع میگویند که میر ولی اسیر شده بود فرار نمود. بعضی دیگر میگویند که مناطقی در آن سوی دریای آمو مربوط بخارا برایش داده شد. اما واقعیت اینکه که غلام حیدر با قوا ایبک را گرفت نشان میدهد شورش مهمی واقع شده است، سی اف میر سیفالدین، 19 جون 1850؛ ای سی آی: 5، 19 نومبر 1850؛ لومسدن به برن، 12 نومبر 1850؛ ان سی، 26 اکتوبر 1850، ای اس ال:205، شامل 39، ش 10؛ ای سی آی: 7 دسمبر 1850؛ ا تی ان سی، 3 فبروری 1851، ای اس ال:206، شامل 7، ش 8؛ شامل 16، ش 12.
[35] ابات به ملویل، 22 سپتمبر، 2 دسمبر، 1851؛ ملویل به ابات، 27 نومبر 1851، ای اس ال: 205، شامل 4، ش 5 (همه اقلام).
[36] آی سی آی، 27 دسمبر 1850، ای اس ال:206، شامل 7، ش 8؛ کاتب ج 2، 209 میگوید روابط بین دو برادر خیلی تیره بود.
[37] ا تی ان سی، 3 فبروری 1851. سراج التواریخ جزییاتی در باره محاصره آقچه نمیدهد، احتمالاً تاراج شهر آقچه برای شهرت امیرکبیر و خانوادهاش بازتاب خوبی نمیداشت. کاتب ج 2، 20 تنها جزییات ایشان اوراق و متحدانش و تبعید آنها را ثبت مینماید.
[38] همان جا.
[39] آی سی آی، 30 جون 1850؛ میر سیفالدین، 19 سپتمبر 1850؛ ای اس ال: 207، شامل 56، ش 8؛ ا سی آی، 28 جولای-13 اگست 1852، ای اس ال:212، شامل 56، ش 6؛ فیض بخش، بدخشان، 57-8 میگوید محمود خان از سرپل به قتل رسید.
[40] میر سیفالدین، 19 سپتمبر 1851.
[41] تی سی ان، 6 اگست 1851، ای اس ال: 207، شامل 46، ش 4؛ آی اس آی، 13 جولای 1851، ای اس ال:207، شامل 41، ش 2.
[42] تی سی ان، 30 مارچ-25 اپریل 1851، ای اس ال: 207، شامل 25، ش 10.
[43] جیمز به ملویل، 31 اکتوبر، 11 نومبر 1851، ای اس ال: 208، شامل 62، ش 2، 5؛ ا آی جی، 26 مارچ-9 اپریل 1952، ای اس ال:210، شامل 19، ش 24.
[44] آی سی ان، 1-15 می 1851؛ آی سی آی، 30 جون 1851.
[45] ی سی ان، 1-15 می 1851.
[46] همان جا. آی سی آی، 30 جون 1851.
[47] ا آی جی،26 مارچ-9 اپریل 1952؛ آی سی، 8 اپریل 1852، ای اس ال:211، شامل 22، ش 6.
[48] ان سی، 26 مارچ-4 اپریل 1852، ای اس ال:210، شام 19، ش 4.
[49] یادداشتها در باره مرزهای افغانستان، 1869. مک گریگر، 19 گزارش میدهد که افضل پس از رسیدن به بلخ شورش نمود، اما این کاملاً نادرست است.
[50] شیل به لارد گرنویل، 5 مارچ 1852، اس ال ای پی:146، برگهای 461-2.
[51] سی آی، 21 جون-5 جولای 1852، ای اس ال:211، شامل 40، ش 69.
[52] تی سی ان، 6-13 جولای 1852، ای اس ال:211، شامل 40، ش 69.
[53] ا سی آی،28 جولای-13 آگست 1852؛ جیمز به ملویل، 31 اکتوبر 1852؛ ا سی آی، 14-22 اگست 1852، ای اس ال:212، شامل 59، ش 23.
[54] ای دی. نقلقول در ا سی آی، 14-27 جولای 1852، ای اس ال:211، شامل 44، ش 6.
[55] ا سی آی،28 جولای-13 آگست 1852.
[56] قیض بخش، بدخشان، 57-8.
[57] همان جا. جیمز به ملویل، 31 اکتوبر 1852؛ ای ال ا ام، فبروری 1853؛ تامسن به روسل، 15 مارچ 1853، اس ال ای پی:149، برگهای 552، 558-9.
[58] میکسن به ملویل، 1 دسمبر 1852، ای اس ال:213، شامل 1، ش 18.
[59] ای ال ا ام، فبروری 1853؛ تامسن به روسل، 15 مارچ 1853.
[60] تامسن به روسل، 15 مارچ 1853. ای ال اچ بازبینیشده، تهران، 15 اپریل 1853؛ ا ام، 15 اپریل 1853، اس ال ای پی:150، برگهای 97، 304.
[61] ام، 15 اپریل 1853. بعدتر در این سال افضل خان یک لک طلای بخارا به امیر فرستاد که هر کدام پنج تا هفت روپیه کابلی ارزش داشت، احتمالاً بخشی از باج و مالیات تورکستان افغانی بود. استخبارات تورکستان، 24 جون-8 جولای 1853، ای اس ال:217، شامل 84، ش 7.
[62] ی اس ان، 25 مارچ-23 اپریل 1855، ای اس ال:227، برگهای 806-11.
[63] در مهر حک شده چنین نوشته شده بود:
از لطف امیر دادگستر امینالدوله شد میر غضنفر
[64] سی ان، بازبینیشده، پیشاور، 30 نومبر 1853؛ ای سی ان، 5 اکتوبر-2 نومبر 1853، ای اس ال:217، شامل 84، ش 10، 9.
[65] ا سی ان، 30 نومبر 1853؛ سی ان، ان دی بازبینیشده، پیشاور، اکتوبر؟ 1853، ای اس ال:217، شامل 77، ش 8.
[66] همان جا. سی اف. ای اس ان، 5 جون 1854، ای اس ال:220، شامل 32، ش 4 جایی که افضل خان شکایت مینماید که سربازانش هنوز تعویض نگردیده است.
[67] تی سی ان، 6 می 1854، ای اس ال:220، شامل 30، ش 4.
[68] همان جا. سید حسامالدین از کنر به حیاالدین از پشاور؛ 5 جولای 1854، ای اس ال: 220، شامل 34، ش 3 گزارش میدهد که در همین وقت شاه ایران نیز در امور میمنه مداخله نمود، برای کمک به ملایی که حمایت ایران را خواسته بود. قبلاً همین نماینده گزارش داد که خان مرو به قبایل میمنه حمله نموده است و آنها را وادار به اطاعت نمود، اما یک ساله عواید را به دست آورده است، حسامالدین، 25 ج.ن 1854، ای اس ال:220، شامل 32، ش 7. هیچ یکی قابلاعتماد نیست.
[69] ای سی ان، 2 سپتمبر 1854، ای اس ال:221، شامل 50، ش 3. این خبرنامه دو گزارش را شامل میگردد، یکی از حسامالدین 2 سپتمبر 1854، دیگری به عنوان مراسله وزیر سابق است، 6 سپتمبر 1854. گزارشها در ستونهای موازی در جلد ال/پی و اس/5 نوشته شده است. همچنان نگاه کنید عبدالغیاث، ان دی 1854، ای اس ال:222، شامل 6، ش 3 (1).
[70] محمد امیر ولی به ادواردز، 3 می 1854، ای اس ال:220، شامل 33، ش 4.
[71] دواردز به تیمپل، 6 سپتمبر 1855.
[72] مراسله وزیر سابق، 5 سپتمبر 1854؛ حسامالدین 2 سپتمبر 1854؛ عبدالغیاث، ان دی 1854.
[73] مراسله وزیر سابق، 5 سپتمبر 1854؛ حسامالدین 2 سپتمبر 1854؛ عبدالغیاث، ان دی 1854.
[74] افضل خان به دوستمحمد خان، 28 نومبر 1854؛ اخبار ماه ربیعالاول (نومبر/دسمبر) 1854، ای اس ال:222، شامل 13، ش 10، شامل 17، ش 3.
[75] ی سی ان، 2 سپتمبر 1864؛ ا سی ان، 6-25 اکتوبر 1954، ای اس ال:222، شامل 3، ش 7.
[76] حسامالدین، 2 سپتمبر 1854. از سوی امیر به پسر میر اتالیق ده هزار روپیه داده شد تا وفاداری او حفظ گردد.
[77] ای سی ان، 2 سپتمبر 1864؛ حسامالدین، بازبینی پیشاور، 9 اکتوبر 1854، ای اس ال:221، شامل 53، ش 3.
[78] ای سی ان، 6-25 اکتوبر 1854. او سی ان، 17 سپتمبر 1854؛ ای او سی ان، 8 نومبر- 11 دسمبر 1854، ای اس ال:222، شامل 6، ش 3 (5)، شامل 15، ش 3.
[79] ای سی ان، 6-25 اکتوبر 1854. او سی ان، 17 سپتمبر 1854؛ ای او سی ان، 8 نومبر- 11 دسمبر 1854، ای اس ال:222، شامل 6، ش 3 (5)، شامل 15، ش 3.
[80] افضل خان به دوستمحمد خان، 28 نومبر 1854؛ اخبار ماه ربیعالاول، 1854. عبدالرحمن خان دران وقت طفل، در زمان محاصره حاضر بود (سلطان محمد ج 1، 1).
[81] ای دی. کمپل، 246 میگوید غرامت 40 هزار پوند بود اما اعتمادی به این معلومات شده نمیتواند، زیرا عمدتاً ساختگی است.
[82] ی سی ان، 16-22 جنوری 1855، ای اس ال:223، شامل 26، ش 3.
[83] میر محمدامین خان به افضل خان، 28 نومبر 1854، ای اس ال:222، شامل 13، ش 10.
[84] ای سی ان، 16-22 جنوری 1855، ای اس ال:223، شامل 26، ش 3. فتح محمد، مراسلات، 1855.
'
+++++++++++++++
شاهان کابل و استقرار حاکمیت در شمال هندو کش
فصل ششم
بحث ۲۶
حکومت خان،( 1829-1862)م/۱۲۰۷-۱۲۴۰هجری شمسی (هـ.ش.)
ما نمیتوانیم به عنوان سوال و پیش فرض سعی نماییم ترحم زیادی برای خرید و فروش برده در تورکستان داشته باشیم .چرا که عصر خرید و فروش برده از سوی افغانها بازار پر منفعی داشت که هر قدر افغانها بیشتر انجام می دادند به روسها وایرانی ها کمتر باقی می ماند.[1]
وفات مضراب خان و سفر فریه، 1845
زمامداری مضراب خان ناگهانی و به شکل خشن هنگامی که یکی از زنان او مسمومش ساخت، به پایان رسید (فریه 1857، ۱۹۸)م/۱۲۷۶ هـش. از او حداقل پنج پسر باقی ماند اما دو پسر بزرگ او حکومت خان و شیرمحمد خان بودند که بین همدیگر بالای جانشینی به منازعه پرداختند. طبق فریه حکومت خان شراب را به کار وبار ترجیح میداد (فریه 1857م۱۹۸و زمامداری را برای برادرش شیرمحمدخان میخواست. اما یک جناح نیرومند در شهر، مخالف شیرمحمدخان بود، حکومت خان را برای احقاق حقوقش تشویق مینمود و از سبب رقابت بین این دو برای اداره منطقه رنج و آزار زیادی به منطقه ، به میان آمد (فریه 1857، ۱۹۸).
مشکلات میمنه پس از مرگ مضراب خان توانایی خانات را در مقابل مداخلات بیرونی ضعیف ساخت و یار محمدخان به زودی از فرصت نزاع بین برادران استفاده کرده وشخصی بنام کریم داد خان را به حیث میانجی فرستاد. حکومت خان تشویق گردید تا اداره ارگ و اردو را به برادر خوردش واگذار نماید و خودش نظارت امور زراعت و تجارت را عهدهدار گردد. این تدابیر شیرمحمدخان را تقریباً در اداره موثر میمنه قرارداد و حکومت خان به صفت دیوان بیگی عمل مینمود. یار محمد مامور دیگری را به نام فیض محمد برای گردآوری دو کندک از تا جکها به میمنه فرستاد، سیاستی برای ایجاد اردوئی طرح گردیده بود که وفاداری قومی آن بیشتر با هرات فارسیزبان میبود (فریه 1857، 198).
در جون همین سال، فریه با تغییر چهره در هرات از طریق میمنه و چهار ولایت سفر نمود، [2]بر اساس تلاشی که میخواست به پنجاب برسد و با اردوی سیک ها کار نماید. او ادعا نمود که در عین کاروان با فیض محمد سفر نمود که در مقابل او تنفر شدیدی پیدا کرده بود (فریه 1857، 198). تشریحات فریه در باره میمنه نشان میدهد که مرزهای این شهزاده نشین از سواحل مرغاب میگذشت وساخلوی مرزی آن در قلعه ولی قرار داشت. نواحی مرزی هنوز هم از حملات تورکمنها متأثر بود، همچنان توسط اجیران محلی که قپچاق ها و قبایل محلی دیگر را قتلعام نموده بودند (فریه 1857،صص 196-7). شهر میمنه با دیوار و برجها احاطهشده بود. دسترسی به شهر از طریق دروازههای شهر یکی در هر دیوار ممکن بود، گرچه در 1858 جگرن تایلور گذارش داد که شهر خندقی مرطوب در اطراف خود دارد (فریه 1857، 197).[3] جمعیت خانات بین 15 تا 18 هزار خانواده تخمین گردیده بود، گرچه منابع بعدی رقم بالاتر حدود 40 تا 50 هزار را به دست میدهند (فریه 1857، 197).[4] اردو شامل پنج صد سواره و یک هزار پیاده است، اما این تعداد با اعلان کوتاهی به هشت تا ده هزار سوار افزایش مییافت (فریه 1857، 198، 455).[5]
جمعیت اندخوی به پانزده هزار احتمالاً خانواده تا افراد افزایش یافته است، با نیروی آماده هجده صد سوار و شش صد پیاده؛ رقمی که در ظرف 24 ساعت سه چند میگردید (فریه 1857، 204). فریه اگر چه بیشتر تحت تأثیر شبرغان رفته بود که میگوید یکی از بهترین شهر های تورکستان در اینسوی دریای آمو است، در پهلوی چیزهای دیگر از آب و هوای عالی آن میتوان لذت برد (فریه 1857، 202). از سوی رستم خان اداره میگردید، منطقه دارای کشت زار های فروانی بوده است که پایتخت آن با باغها ی زیاد و کشتزارهای گوناگون احاطه گردیده است. اردوی آن متشکل از دو هزار سوارهنظام و پنج صد پیاده است اما درحالات اضطراری حدود شش هزار مرد مسلح قابل گردآوری است (فریه 1857،ص 202). از شبرغان فریه به آقچه سفر نمود، اشتباهاْ میگوید که این شهر توسط ایشان اوراق اداره میشد تا برادرش ایشان صدور. شهر ، دارای "باغ بزرگی بود...منظره خیلی متحرک و زیبا" دشت و دارای هفت تا هشت هزار جمعیت داشت. تنها دو صد سوار آماده برای اردو داشت، دلیل این اردوی کوچک این بود:
...خانها هیچوقت برای اردوی بزرگ بیشتر از پیشبرد کار حکومت معاش نمیدهند، با درک اینکه در صورت حمله ای داوطلبان هر بخش زراعتی یا تجاری فوراً پیش میایند، سواره و مسلح به مصرف خود تا از داراییهای خود در مقابل همسایه دفاع نمایند (فریه 1857،ص 205).
پس از توقف کوتاه در قلعه ستراتیژیک مینگ لیک، فریه به اطراف بلخ دوره نمود به ترس از اینکه اگر ایشان هویت او را کشف نماید او را به بخارا خواهد فرستاد. این نگرانی در باره زمامدار بخارا در اطراف این پیشداوری که مرگ مورکرافت، تریبک و ستودارد نزد مکتشفین اروپایی خلق نموده بود ریشه داشت. فریه اظهار مینماید که بلخ در حال بازسازی در اطراف ارگ "یک ساعت دور از شهر کهنه" بود (فریه 1857،ص 207) بدون شک رجوع بیموقع به استفاده مواد بلخ برای اعمار اردوگاه تخته پل توسط محمد افضل خان است.[6]
با تلاش برای رسیدن به کابل از طریق خلم که از سبب خصومت بین دوستمحمدخان و میر ولی به مانع برخورده بود، فریه تصمیم گرفت با عبور از تیر بند تورکستان خود را به پنجاب برساند و از طریق دامنه کوههای شمال خود را به سرپل، انبوهی از خانههای عاری از نظم که در سراشیبی قلعه شامخی که در آن والی اقامت دارد، رساند (فریه 1857،ص 225). فریه که در باره عادات محمود خان بسیار شنیده بود، تصمیم گرفت با او بیآلایش باشد و هویت اصلی خود را به بیگلربیگی فاش نمود. در مقابل محمود خان نایب خود را فرستاد تا فریه را به ارگ ببرد، در آن جا استقبال خشن اما گرم و صریح صورت گرفت و در مورد هدف سفر و تجهیزات نظامی برتانیه سوال گردید. فریه محمود خان را در حدود چهل سال، با قد متوسط، تنومند و بیشتر داری ویژگیهای ایرانی تا اوزبیک میداند. فریه میگوید محمود فکر خود را تغییر داد و برای سفرو محافظت من از کوههای صعبالعبور مناطق بین سرپل و دولت یار، با دادن سفارشنامه به رهبران قبایل آنها را برای تدارک اسبهای نو برای سفر هدایت داد. به منزله اظهار امتنان فریه ، به او یک قبضه تفنگچه داد که آن را "تحسین و نوازش نمود...گویا زنده باشند" (فریه 1857،ص 227-8). با وجود این، محمود یک خواهش از فریحه داشت که چون فریه، یک نفر انگلیسی است او فکر میکرد ، پس از رسیدن به هند از او به خوبی یاد نماید و اتحادی را بین او و فرنگی تدارک ببیند در مقابل مهمان میتواند نصف کمک مالی را به قسم پاداش نگاه بدارد (فریه 1857،صص 226-7).
فریه از طریق تورکستان در زمان دشوار سفر نمود. علاوه از منازعه بین حکومت خان و شیرمحمدخان در میمنه و شروع اختلاف بین دوستمحمدخان و میر ولی در خلم، شیوع کولرا نیز منطقه را فرا گرفته بود که جان صدها تن را در چهار ولایت گرفت. جمعیت مینگ لیک شدیداً صدمه دید و به اهالی آن تلفات سنگینی رسید (فریه 1857،ص 205). مدتی بعد، آفت ملخ حاصلات منطقه را از بین برد که منجربه قحطی شدید در دو طرف دریای آمو گردید. در 1848 خانوادهها در بخارا، بیچاره از زنده ماندن اطفال خود را به یک طلا جهت خریدن غذا میفروختند و گندم یک سیر برای یک روپیه به فروش میرسید.[7]
تجاوز یار محمدخان به چهار ولایت، 1846-1850
در سال( 1846 م)/۱۲۲۴ هش.رقابت بین زمامداران چهار ولایت به جنگ تمامعیار مبدل گشت، در جریان آن رستم خان از شبرغان موقتاً عزل گردید. به نظر میرسد کمی قبل از مرگ نابهنگام مضراب خان از میمنه، او و زمامدار شبرغان تصمیم گرفتند حمله یکجایی را بالای زمامدار نو اندخوی غضنفر خان اجرا نمایند که در سال 1844م/۱۲۲۴ هش. جانشین پدرش شاه ولی خان شده بود (سی ای ییت 1888،ص 347).[8] روابط بین میمنه و اندخوی از زمان علی یار خان خوب نبود و بدون شک رستم خان متحد و داماد مضراب خان احساس نمود که به اندازه کافی نیرومند است تا شخص مورد نظر خود را دراندخوی تعیین نماید. غضنفر به زودی شکست خورد و منطقه تاراج گردید. صوفی خان یکی از کاکاهای[9] زمامدار برکنار شده، از سوی حاکم شبرغان به جای نشانده شد. غضنفر خان به بخارا فرار نمود، در آن جا او آماده برای پرداخت باج سالانه گردید و حاضر به شناسایی حاکمیت نصرالله خان گردید هرگاه او را برای به دست آوردن دوباره زمامداریاش کمک نماید. ازآن جایی که خرابی روابط بین خلم و کابل سبب گردیده بود که میر ولی زیر محافظت بخارا بیاید (در ادامه بنگرید). نصرالله خان قبلاً با شورشی در قوقند درگیر بود که از اثر قتل شیرعلی بیگ زمامدار آن شروع گردیده بود،[10]غضنفر خان به خلم فرستاده شد.
میر ولی خیلی راضی بود از اینکه در امور چهار ولایت مداخله نماید و انتقام خود را بگیرد، به خاطر اقداماتی که چند سال قبل آبروی خود را از سبب رستم خان و مضراب خان از دست داده بود. با یکجا نمودن نیرو با ایشان اوراق و ایشان صدور با کمک شجاعالدین از مزار به سوی چهار ولایت حرکت نمود. وقتی محمود خان از سرپل از پیشروی خلم آگاه گردید، مسیر دریا را که شریان حیاتی زراعت شبرغان بود تغییر داد و اردوی خود را به راه شبرغان فرستاد تا جبهه دومی را در مقابل رستم خان بازنماید. شبر غان از شوی دشمنان احاطه شده و خرمنها در حال خراب شدن در مزارع و نیز ، جمعیت در حال تلف شدن از تشنگی بود(فریه 1857،ص 202)، رستم خان از میمنه کمک خواست. مضراب که برای چندین سال متحد وفادار باقی مانده بود، درگذشته بود و ولیعهدهایش حمله بخارا را حمایت نموده بودند و نیروی بزرگ سواره را برای یکجا شدن با نیروهای ایشان اوراق و میر ولی فرستاده بودند. رستم خان ، کاملاً از سایر حکومتهای چهار ولایت تجرید شده و با حضور اردوهای بلخ و خلم در دروازههای شهر، تسلیم گردید و به صفت اسیر به بخارا فرستاده شد. شبرغان به سرپل الحاق گردید و حسین خان برادر محمود خان والی تعیین گردید. در ضمن نیروی زیر فرمان غضنفر خان به سوی اندخوی رفت، در آن جا به کمک وفاداران داخل شهر دوباره اختیار شهر به دست آمد، صوفی خان دستگیر گردید و به نصرالله خان فرستاده شد (فریه 1857،صص 202-3، 213-4).
غضنفر خان به مجرد ابقا دراندخوی، از وعده خود برای حقوق ضرب سکه و خطبه به بخارا صرفنظر کرد، حاکمیت میرولی را بالای اندخوی اعلان نمود. طبعی است این کار سبب خشم زمامدار بخارا گردید و چند ماه بعد رستم خان را از اسارت رها ساخت و در رأس نیرویی به سوی جنوب فرستاد تا غضنفر خان را وادار به تسلیم نماید. رستم خان به زودی شبرغان را گرفت و موفقانه اندخوی را وادار به تسلیم شدن به بخارا نمود (فریه 1857،صص 202-3، 213-4). اما رستم خان چندی بعد غضنفرخان را برکنار و صوفی خان شخص مورد نظرش را به جای او تعیین نمود.[11] میر ولی به دور از الطاف بخارا و ایشان اوراق و مواجهه به تهدید تهاجم افغانها ، قادر به چیزی در توطئه دوم نبود.[12]
تقریباً در همین زمان رستم خان شبرغان را دوباره گرفت، مصالحه بین حکومت خان و شیرمحمدخان بالأخره فروپاشید. جنگ داخلی در میمنه فرصت مناسبی را برای یار محمدخان مساعد ساخت که در تلاش مداخله در امور چهار ولایت بود. در ماههای اولی 1847 م /۱۲۲۵هش.قوایی از هرات برای شکستاندن قدرت رو به کاهش هزارههای سنی فرستاده شد. پایتخت آنها قلعه نو به زودی سقوط نمود و حدود دوازده هزار خانواده جبراً در دشتهای هرات منتقل گردیدند (فریه 1857،ص 485؛ مک گریگر ج 2،صص 92، 143، 593؛ میتلند 1891،ص 95).[13] خبر رسوایی آصف الدوله، والی ایرانی خراسان که قدرت او مانع بلندپروازیهای یار محمد خان گردید، انگیزه دیگری برای برنامه فتوحات هرات بود زیرا پس از سقوط آصف الدوله خراسان به زودی بار دیگر به سوی بینظمی و هرجومرج رفت.[14]
دعوت رسمی به یار محمدخان در تابستان سال 1847م/۱۲۲۶هش. رسید،[15]هنگامی که حکومت خان با برادر خوردش به مشکل مواجه گردید از هرات التماس کمک نمود.[16] در خزان همین سال یار محمدخان در مسیر دریای مرغاب در رأس قشون ده هزار نفری در حمایت ده هزار نیروی غیرمنظم دیگر هزاره سنی، قبایل دیگر ایماق و تورکمنها پیشروی نمود که همه به آرزوی تاراج با اردو یکجا شده بودند (فریه 1857،ص 203).[17]
مقصد اولی شهرک مرزی چیچکتو بود که به زودی به دست هرات افتید و به تاراج و چپاول سپرده شد. شهر از همه دارایی قابلحمل پاک گردید و اهالی مظلوم آن برای فاش نمودن محل مخفی خزاین شان به شکنجه و قطع اعضا معروض شدند. هنگامی که خبر هتک ناموس این شهر به حکومت خان رسید، او به سوی یار محمدخان شتافت و به متحد سابق خود در باره رویه سربازان اعتراض نمود. او تحفه اسبها و صد شتر تدارکات را با خود آورده بود با ضمانت اینکه اردو را با غذا و علوفه تا هنگامی که در چهار ولایت هستند تأمین نماید. با این کار حکومت خان از زیادهرویهای بیشتر جلوگیری نمود. برای جبران خسارت ناراحتی والی، یار محمدخان دستور داد دستها، بینی و گوشهای افرادی که هنگام چپاول دستگیرشده بودند قطع گردد ولی جای شک نیست که والی هرات بود که تاراج شهر را فرمان داده بود.[18] پس از تسویه حساب چیچکتو، نیروی مشترک یار محمدخان و حکومت خان به سوی سنگر شیرمحمدخان در خیرآباد، شهری حدود سی میل در شمال در مرز بین میمنه و اندخوی حرکت نمود. در مواجه شدن با چنین نیروی بزرگ، شیرمحمدخان فرار نمود و حکومت خان دستور تخریب قلعه را داد. آنچه برای شیرمحمدخان رخداد دقیقاً روشن نیست، اما میدانیم که او بالأخره با برادرش آشتی کرد، زیرا او در سال 1854م/۱۲۲۳هش. سوارهنظام میمنه را در شبرغان هدایت مینمود.[19] به نظر نمیرسد که او دوباره قدرت را به دست گرفته باشد که پس از مرگ مضراب خان و از زمستان 1847م/۱۲۲۵ هش.، حکومت خان یگانه زمامدار میمنه گردید.
هنگامی که یار محمدخان و حکومت خان در خیرآباد یکجا بودند، غضنفر خان که برای بار دوم از سوی صوفی معزول گردیده بود، از اندخوی به اردوگاه وزیر آمد و خواستار پرداخت سالانه سی هزار طلا و چهار صد شتر در قبال کمک یار محمدخان برای به دست گرفتن مجدد قدرت گردید. اینچنین فرصت از دست داده نشد و اتمام حجتی برای صوفی خان ارسال گردید، او انتخاب دیگری غیر از تسلیم شدن نداشت. چند روز بعد صوفی خان به اردوگاه یار محمدخان رسید، طور رمزی نه اسب، نه شتر، نه پوستین و نه تفنگ فتیلهای همراه با "یک تفنگ بزرگ" (جهانگیر؟)، شکر، چای و ضروریات دیگر تحفه آورد. برای سه روز و سه شب حق مهماننوازی ادا شد، در روز چهارم صوفی خان بد اقبال دستگیر و تمام دارایی او ضبط گردید. دور از احتمال او، صوفی خان به دشمن دیرینه اش غضنفر خان تسلیم داده شد که او را به قتل رساند، چیزی پس از آن در باره او در گزارشها ثبت نشده است.[20]
سلسله وقایع پس از سقوط صوفی خان مغشوش است. روز بعد پس از رسیدن به خیرآباد، از سوی یار محمدخان ، به غضنفر خان خلعت پوشانده شد و با بدرقه یکصد مرد جهت در اختیار گرفتن اندخوی فرستاده شد، احتمالاً بدون کدام مقاومت چنین شد. چند روز بعد،[21]یار محمدخان و حکومت خان به شهر داخل شدند و تقاضای پرداخت باج را نمودند. غضنفر خان که تنها چند روزی بود مسئولیت را عهدهدار شده بود، قادر نشده بود تا مقدار فراوان سی هزار طلا را جمع نماید، اگرچه ممکن است او تلاش نموده باشد تا توافق خود را عملی نماید. از سوی دیگر، نیروی غیرمنظم هرات شاید از اداره خارج میشد. به هر دلیلی که بوده باشد، افراد یار محمدخان به دزدی و تاراج پرداختند. تمام ذخایر جواری و علوفه سال گرفته شد و همه اسبها، شتر و حیوانات خانگی ضبط گردید. سربازان خانه به خانه گشتند و همه چیز را از محلات مسکونی حتی قالین ها را از زیر پای اهالی وحشتزده کشیده با خود بردند. تعداد زیاد اهالی اندخوی که فرار نتوانسته بودند، به دست تاراجگران کشته شدند. پس از پنج روز توقف یار محمدخان اندخوی را از یک شهر پررونق زراعتی و تجارتی به "پشتههای مخروبه" مبدل نمود (وامبری 1864،صص 239-41)، که پس از آن هرگز به حالت اولی نیامد. یکی از پیامدهای مهم و درازمدت تاراج اندخوی این بود که قادر نبود چند سال بعد در مقابل اردوی دوستمحمد که به منطقه پیشروی نمود دفاع نماید، اندخوی به زودی تسلیم گردید (وامبری 1864،ص 239-41).
با وجود رسیدن زمستان یار محمد برای پیشروی به سوی آقچه و بلخ اطمینان داشت. به نظر میرسد او توانست ایشان صدور را شکست بدهد، او نزد برادرش به بلخ فرار نمود، درحالیکه یار محمد موقتاً آقچه را اشغال نمود. فریه میگوید پس از سقوط آقچه زمامدار هرات حتی به مرو و بخارا پیام فرستاد تا همه بردههای هراتی را آزاد نمایند و تهدید نمود هر کس از این امر اطاعت ننماید مورد حمله قرار خواهد گرفت (فریه 1857،صص 485-8؛ سی ای ییت 1888، 337).[22] پیامرسان ها برای رساندن خبر پیروزی یار محمدخان به هرات فرستاده شدند که طبق وزیر پیام شامل تابع شدن نه تنها سرپل و اندخوی بلکه خلم نیز بود. در تجلیل از این پیروزیها هرات برای چهار شب و روز چراغان گردید.[23]
با وجود این موفقیت سریع یار محمد به مشکل عمیقی مواجه بود. اردوی او به طرز وحشتناکی رفتار نموده بود و حکومت خان از میمنه را از سبب غارت و اشتهای ملخ وار برای خوردن همه حاصلات آن سال، از خود بیگانه ساخته بود. ناتوان برای پیشروی به سوی بلخ و با رسیدن زمستان سخت، یار محمد برای خود قرار گاه زمستانی را در محلی جستجو نمود که غذا و علوفه و مواد سوخت کافی داشته باشد تا اردوی بزرگ خود را نگه دارد. حالا زمانی بود تا چیزی را که کاشته بود بدرود. اندخوی به خرابه مبدل شده بود و مناطق اطراف آن تا چندین میل بیابان بود. با کم شدن تدارکات و با شروع یخبندان که جان افراد او را میگرفت، یار محمد به شبرغان امر نمود تا دروازهها را به روی او بازنماید. اما رستم خان با دیدن اینکه او چگونه با متحدش غضنفر خان رفتار نموده بود، کوتاه جواب داد که ترجیح میدهد بماند و بجنگد.[24] ناتوان از راهاندازی محاصره شبرغان و با شورش فراه که توجه جدی او را میخواست (فریه 1857،صص 485-8؛ مک گریگر ج 2،ص 143)، یار محمدخان به امید اینکه حکومت خان اقامتگاه زمستانی مناسب و تدارکات لازم را برایش فراهم خواهد نمود مجبور گردید به سوی میمنه عقب بکشد. اما هنگامی که خبر برگشت اردوی هرات به منطقه رسید، وحشت در میان مردم افتید و با وجود اینکه والی میمنه، زمامدار هرات را همراهی مینمود جمعیت میمنه شروع به تقویت شهر نمودند و دروازه آن را به روی اردوی در حال نزدیک شدن بستند. پس از ترغیب زیاد حکومت خان بالأخره یار محمدخان را متقاعد ساخت تا به بالا مرغاب برگردد، وعده داد که میمنه غذا و علوفه اردو را تدارک خواهد نمود. برای ضمانت پیمان نیکو، حکومت خان پسرش را به قسم گروگان تسلیم نمود و پیشنهاد پرداخت سی هزار طلا نقد را به هرات داد. شاید با کسب آرامش مانند بقیه جمعیت منطقه حکومت خان اردوی یار محمد را از طریق مسیری که اطراف پایتخت را احاطه نموده بود رهنمایی نمود.
راهپیمایی یک فاجعه بود. بیشتر سربازان منظم هرات و چهار پنجم حیوانات غارتشده از سبب خنک یا گرسنگی از بین رفتند زیرا از طریق گذرگاههای پوشیده از برف به سوی مرغاب میرفتند. یار محمد همراه با تعداد کمی از پیروان بالأخره به پوسته مرزی رسیدند، در عقب خبر شکست اردوی مهاجم در سراسر ولایت پخش گردید، در نتیجه اهالی محل به پا خاستند و کندک های هرات را از دم شمشیر گذشتاندند (فریه 1857،صص 487-8؛ مک گریگر ج 2،صص 143-4).[25]
یار محمد در اواخر فبروری یا مارچ به هرات برگشت، اما با وجود ناکامی تجاوز بلندپروازی خود را برای فتح چهار ولایت از دست نداد. دو سال هجری سپری شد، [26] یار محمد از پیامد فاجعه نخستین جنگ خود بهبود یافت. در حدود نومبر 1849 م/۱۲۲۷هش.یار محمدخان بار دیگر دلاور خان را نزد پدرش فرستاد و تقاضای پرداخت سی هزار طلا را نمود اما والی در حالتی نبود تا اطاعت نماید، به ویژه پسرش حالا گروگان نبود. حکومت خان در باره ویرانیهای اخیر یادآوری نمود و اطلاع داد که در نتیجه آن درآمد کافی ندارد تا تقاضای او را برآورده نماید. دو یا سه نماینده دیگر از هرات فرستاده شد، اما حکومت خان بیحرکت باقی ماند. یار محمد خان ، خشمگین از لجاجت میمنه، نیروی شش هزار نفری زیر فرمان میر هاشم الکوزی را فرستاد تا حکومت خان را به زانو در آورد.[27] افزون بر پرداخت سی هزار طلا،[28]تسلیم دادن دلاور خان را و یکی از دختران حکومت خان را به ازدواج یار محمد تقاضا نمود همچنان باج مشخص ناشده منسوجات و اسب برایش داده شود. حکومت خان از پرداخت این تقاضای غیرمعقول ابا ورزید، دروازهها را به روی اردوی در حال نزدیک شدن بست و برای مقاومت آمادگی گرفت. اردو با گرفتن درس از فاجعه گذشته که در زمان جمعآوری خرمن نزدیک میمنه رسیده بود و حاصلات خرمن گندم، میوهجات نگهداری شده، انگور و محصولات باغداری را گرفت. با وجود این نتوانستند میمنه را با حمله بگیرند و مجبور به محاصره شهر گردیدند. میمنه برای یازده ماه سختیهای محاصره و بمباران توپخانه را تحمل نمود، اهالی زیادی کشته شد و بخشی از ارگ تخریب گردید. [29]
مقاومت لجوجانه میمنه زمامدار هرات را به سوی افسردگی عمیق برد،[30]زیرا بقای هرات به منزله دولت مستقل ایجاب مینمود تا یار محمد به امور چهار ولایت مسلط باشد. زیرا با وجودی که هرات میمنه را در محاصره داشت، محمد اکرم خان پسر دوستمحمد خان به سوی تورکستان شروع به پیشروی نموده بود. در اواخر 1849م/ ۱۲۲۸هش. میر ولی از خلم برانداخته شد و در بهار 1850م/۱۲۲۸هش. بلخ، مینگ لیک و آقچه سقوط نمود درحالیکه شبرغان، سرپل و اندخوی وادار به قبول حاکمیت کابل گردیدند. این جا موضوع وقت مطرح بود قبل از این که همه تورکستان صغیر زیر اداره بارکزی بیاید، خطر جدی را متوجه استقلال هرات مینمود. هرگاه اکرم خان چهار ولایت را مطیع بسازد، هرات برای حمله انبری از طریق میمنه و قندهار مساعد میشد.[31] در واقع، گرچه یار محمد شاید در آن وقت این را درک نکرد، محاصره میمنه اساساْ اکرم خان را کمک نمود زیرا این کار راه اردوی نیرومند حکومت خان را بست در غیر آن برای دفاع آقچه و بلخ در مقابل متجاوزین فرستاده میشد. هرگاه والی میمنه در کمک به ایشان اوراق و صدور در زمستان( 1849/ 50م)/۱۲۲۷-۲۸هش. موفق میشد، شاید برای دوستمحمدخان مشکل میبود اگر ناممکن نمیشد مرزهای قلمرو خود را دورتر از خلم گسترش بدهد.
در خزان 1850 نگران از پیشرویهای اکرم خان و با گزارش گردآمدن قوا بخارا در طول دریای آمو و با تهدید حمله بالای نیروی هرات در میمنه و اکرم خان در آقچه،[32] یار محمدخان سفیری را با هدایات تماس مخفی با سفیر برتانیه برای به دست آوردن کمک جهت فتوحات در میمنه، سیستان، لاش و جوند به تهران فرستاد. اما برتانیه حرکتی ننمود، زیرا منافع او بادوستمحمدخان حالا باهم ، درپیچیده بود. به سفیر یار محمد به تندی اطلاع داده شد که "چنین تقاضایی جای سوال ندارد" و هرات باید "از هر نوع تهاجم بالای مناطق مجاور اجتناب نماید."[33] خبر این تماس سری به زودی به شاه رسید، تلاش برای بهبود روابط هرات با ایران که پس از گرفتن مشهد رو به خرابی نهاده بود صورت نه بست.[34]
با وجود این در مضیقه قرار گرفتن جدی، میمنه به حال خودش باقی ماند. ذهنیت هاشم الکوزی جنرال هرات نسبت به محاصره، یار محمدخان برای بیرون رفتن از مخمصه کمکی نکرد. در خزان 1850 م/۱۲۲۸هش.یک برادر حکومت خان،[35]پیشنهاد ده هزار طلا را و بسیار چیزهای دیگر را که [یار محمد] تقاضا کند، نمود که هر گاه محاصره ختم گردد برایشان پرداخته شود. در جواب میر هاشم به شهزاده اوزبیک اطلاع داد که حتی اگر میمنه همه تقاضاها را برآورده نماید باز هم او "در تمام جهان او را تنها رها نخواهد کرد." [36]
عدم انعطاف جنرال و بیکفایتیاش سبب فراخواندن او گردید. او با سلطان آخند زاده تعویض گردید که نیروی تقویتی اساسی و توپهای بیشتر، بعدتر تحفههای شاه ایران در قدردانی از هرات برای کمک در استیلای شورش مشهد در چند ماه قبل، برایش داده شد (کاتب ج 1،صص 207-8). [37]به سلطان آخند زاده امر گردیده بود تا مسئله میمنه را به زودی ممکنه، با تهاجم همه طرفه یا رسیدن به توافق با والی، حل نماید. وقتی آخند زاده به نزدیک میمنه رسید دانست که گرفتن شهر با حمله "غیرعملی" است و مذاکره را با حکومت خان آغاز نمود. توافقی برای حفظ آبرو به میان آمد هرات تقاضای خود را از سی هزار به دوازده هزار طلا کم ساخت،[38]همراه با هدایای اسب، شتر، قالین و اقلام دیگر. پسر حکومت خان تسلیم گردید و همراه با آخند زاده به هرات برگشت، در آن جا برای یک یا دو سال باقی ماند تا اجازه برگشت به خانه را یافت. [39]
رفع محاصره میمنه در اواسط سپتمبر 1850م/۱۲۲۸هش.[40] نشاندهنده پایان تلاش یارمحمد برای ضمیمه نمودن چهار ولایت و گسترش مرزهای هرات به بلخ و دریای آمو بود هدفی که پس از ترک محاصره هرات از سوی ایران در سال 1838 م/۱۲۴۰هش.دنبال میگردید. پس از دوازده سال جنگ او چیزی در دست نداشت تا به خاطر آن اینهمه مصارف جانی و مالی نشان بدهد. همه این جنگها منجر به ضعیف گردیدن توانایی های چهار و لایت تا حدی گردید که وقتی دوستمحمد اردوی خود را به بلخ فرستاد تورکستان قادر نبود از خود در مقابل نیروی مجهز اکرم خان دفاع نماید. اگرچه یار محمد مدت زیادی زنده نماند تا نتیجه حماقت خود را ببیند، زیرا او در 29 جون 1851 (29 شعبان 1267) /۱۲۲۸هش.در حال برگشت به هرات از جنگی در مقابل سرداران قندهار، وفات نمود (کاتب ج 1، 210-11).[41] پسرش جان محمدخان جانشین او گردید.
[1] دواردز به تیمپل، 6 سپتمبر 1855، ای اس ال:225، شامل 59، ش 11.
[2] بیوار نقش کمتر داشت و از یک روستای کافران در کوههای تورکستان بازدید نمود. سی اف بیوار 1974، کسپانی و کاگناچی 1951؛ لی 1982). طبیعت غیرعادی این ادعا شکهای را در باره اینکه واقعاً فریه چنین سفری را نموده باشد، سبب گردید. سوابق آن زمان در دفتر هند شکهای بیشتری را در باره ژورنالهای فریه به میان میاورد و مدارکی وجود دارد مبنی بر اینکه او هرگز از طریق تورکستان صغیر سفر ننموده است. در سال 1860 دگرمن لیویس پیلی در هرات بود و با افراد زیادی که فریه را میشناختند مصاحبه نمود. یکی از منابع آگاه محلی که مرد فرانسوی را هنگام گذشتن از مشهد در راه هرات دیده بود به پیلی گفت که " م. فریه هرگز به راه میمنه و سرپل سفر ننموده است"، ادعا نمود که او مستقیم از هرات به گرشک رفت، در آنجا اسیر گردید و سپس از هدف سفر ناامید به هرات برگشت". میرزای پیلی که با فریه در هرات بود، این اتهام را حمایت نمود، گفت که سفر چهار ولایت خیلی بعید است زیرا این مرد فرانسوی تمام وقت را در هرات در حبس خانگی گذشتانده است: پیلی، سفر ایران تا هند، ر 1860، ام اس اس ایور. اف. 126، 31.
اگر فریه دورتر از هرات به سوی شمال سفر ننموده باشد، طبع تخیلی اش ژورنال او را از سرپل به دولت یار تشریح مینماید، زیرا او کمی یا هیچ تماسی با اهالی محلی مرغاب علیا یا نواحی دوردست کوههای تورکستان نداشته است. با وجود این، تشریحات او در باره میمنه و چهار ولایت بیاعتبار نگردیده است، زیرا کاروانها طور منظم بین هرات و چهار ولایت در رفت و آمد بود، طوری که جگرن تایلور و پیلی او را پیروی نمودند، فریه قادر بوده است با تاجران و مسافران منطقه در جریان اقامت در هرات گفتگو نماید.
پس از ناکامی برای رسیدن به هند، فریه وظیفه آموزش دادن در اردوی ایران را به دست آورد، اما بدرفتاری او در مقابل سربازان محلی سبب رسوایی او گردید.
[3] ایلور، یادداشتها، 1858.
[4] همان جا. فتح محمد، شرح سفر از طریق تورکستان، 1855، ای اس ال:225، شامل 59، ش 11.
[5] تایلور، میمنه، 1858 میگوید دوازده هزار سوار، مسلح با شمشیر و نیزه همچنان با تعداد نامشخص نیروی پیاده.
[6] فیض بخش، بدخشان، 3.
[7] ی پی دی، 28 می، 3 جون، 4-10 جون، 1848، ای اس ال:197، شامل 65، ش 17، 29؛ شامل 69، ش 10.
[8] شاه ولی در 1843 حیات بود و احتمالاً قربانی کولرا شد. تاد به مک ناتن، 4 سپتمبر 1840، سی ای ییت 1888، 347 سال وفات را 1843 میگوید اما سال بعدی بیشتر احتمالاً دارد سال وفات او باشد.
[9] فریه 1857، 202 میگوید صوفی خان برادرزاده غضنفر بود. تایلور، میمنه، 1858 ادعا مینماید که کاکای غضنفر بود. نه تایلور و نه فریه شخصاً از اندخوی دیدن ننمودهاند اما من گزارش تایلور را بیشتر اعتبار دادهام به ویژه پیلی و دیگران در باره معتبر بودن ژورنالهای فریه شک ابراز نمودهاند.
[10] قوقند در وادی فرغانه، در سال 1841 توسط بخارا فتح گردید و زمامدار آن محمدعلی که خود را از اخلاف ظهیرالدین بابر میدانست، به قتل رسید. اما زیاده روییهای زمامدار بخارا ابراهیم پروانچی منجر به شورش و بیرون راندن این شخص بعدتر در همین سال گردید. شیرعلی پسر کاکای محمدعلی جای او را گرفت و برای سه سال در قدرت بود. در 1844 از سوی یکی از اقاربش سلطان مراد بیگ به قتل رسید، او صرف 17 روز در قدرت باقی ماند قبل از اینکه از سوی امرای قپچاق و قرغیز به قتل برسد. خدا یار خان پسر دوم شیرعلی به جای او نشست [1844-1859]، پاندیت منفول (فیض بخش)؛ قوقند، روسیه و بخارا، 1867، ای اس ال:260، برگ 50.
[11] ایلور، میمنه، 1858.
[12] پی پی دی، 25 می، 1847، پی سی جی (ال پی دی) 1846-49، شامل 14، ص 345، گزارش بینظمی را از خصومتهای بین میر ولی، ذوالفقار خان و شجاعالدین از مزار ثبت مینماید.
[13] شیل به پالمرستن، 25 فبروری، 25 سپتمبر، 23 نومبر 1847، اس ال ای پی:134، برگهای 281، 107-8، 392-3؛ فارانت به پالمرستن، 25 جنوری 1848، اس ال ای پی:135، برگهای 97-8. کریم داد خان به خراسان فرار نمود در آنجا با سران هزارههای سنی اخراج شده در هرات توطئه چید آرزو داشتند تا با بقایای قبایل تار و مار شده به ایران فرار کنند.
[14] شیل به پالمرستن، 23 نومبر 1847، یار محمد قبلاً به شاه نامه فرستاده بود اطاعت و فرمانبرداری خود را به ایران تاکید نموده بود؛ شیل به پالمرستن، 25 سپتمبر 1847.
[15] تایلور، میمنه، 1858 میگوید این حمله ده سال پس از وفات مضراب خان در 1855 رخداد، اما این ممکن نیست زیرا یار محمد در 1851 درگذشت. مأخذ دیگر مثلاً تنویر هرات در ماه فبروری 1848 برای تجلیل سقوط اندخوی و مناطق دیگر تاریخ تهاجم را زمستان 1847/8 میدانند. "ده سال" تایلور ممکن است اشتباه کاتب باشد و باید "دو" خوانده شود.
[16] همانجا.
[17] همانجا.
[18] همانجا.
[19] فارانت به پالمرستن، 24 فبروری 1848، اس ال ای پی:135، برگ 246؛ افضل خان به دوستمحمد خان، 28 نومبر 1854، ای اس ال:222، شامل 13، ش 10.
[20] همان جا.
[21] وامبری 1864، 339 و آنهایی که او را پیروی مینمایند، مانند میلسن، 160 ادعا مینماید شهر قبل از سقوط برای چهار ماه محاصره بود، اما تایلور، میمنه، 1858 تاراج اندخوی را چند روز پس از تسلیم شدن صوفی خان میداند.
[22] فارانت به پالمرستن، 24 فبروری 1848.
[23] همانجا.
[24] تایلور، میمنه، 1858.
[25] همان جا.
[26] همان جا. او در 1264 به هرات برگشت. تجاوز دوم در محرم 1266 صورت گرفت که در 17 نومبر 1849 شروع گردید.
[27] همانجا.
[28] همانجا
[29] لام، بازبینی تهران، نومبر 1850، اس ال ای پی:141، برگهای 483-7.
[30] همان جا. ال اچ، 5 آگست 1850.
[31] طبق یک گزارش یار محمد برای تقسیم بلخ بین هرات وکابل دوست محمد را تشویق نمود، پی پی دی، 25 جون-1 جولای 1848، پی جی آر (ال پی دی)، 4، 1846-49، 26، ص 510.
[32] شیل به پالمرستن، 21 دسمبر 1850، اس ال ای پی:141، برگهای 673-4.
[33] شیل به پالمرستن، 19 دسمبر 1850، اس ال ای پی:141، برگهای 653-7.
[34] همان جا. یار محمد از شاه خواسته بود تا امتیاز ارضی برای هرات به منزله پاداش برای هرات در جریان جنگ جدی در خراسان قایل گردد، چیزی که آن را رد نمود. شاه، یار محمد را متهم به "رفتار متکبرانه و گستاخ" در خراسان و میمنه، نمود، لام، نومبر 1850.
[35] شیرمحمد خان؟
[36] ام، نومبر 1850.
[37] ال اچ، 5 آگست 1850، اس ال ای پی:151، برگهای 191-2 میگوید پنج هزار نیرو به میمنه فرستاده شد؛ ای سی آی، 22 جون 1850، ای اس ال:203، شامل 16، ش 12 رقم را چهار هزار میگوید. زمان خبر نشان میدهد این قوا به احتمال بیشتر نیروهای اضافی بود تا قوای اصلی مهاجم.
[38] تایلور، میمنه، 1858 شیل به پالمرستن، 21 دسمبر 1850 دارای سی هزار تومان است.
[39] تایلور، میمنه، 1858 میگوید دلاور در هرات تا محاصره شهر به دست ایرانیها در سال 1856 باقی ماند اما یکی از پسران حکومت خان در سال 1853 نزد افضل خان فرستاده شد تا اطاعت پدرش را به تعقیب شکست شورش محمود خان در سرپل، پیشنهاد نماید. گرچه نام پسر ذکر نگردیده است، اما بیشتر احتمال دارد دلاور خان باشد و شاید زودتر رها شده باشد تا به خانه برگردد.
[40] در اواخر سپتمبر اکرم خان به دوستمحمد خان نوشت که والی میمنه برای کمک به ایشان اوراق آمدنی است، این دلالت مینماید به اینکه یار محمد خان در این وقت محاصره شهر را رها نموده بود، آی سی آی، 5 اکتوبر 1851، ای اس ال:205، شامل 34، ش 17.
[41] آغا ذین العابدین، تهران، ان دی 1851، اس ال ای پی:143، برگهای 575-6]،ی سی آی، 30 جون 1851؛ سی آی، 24 جولای 1851، ای اس ال: 207، شامل 35، ش 11. او در پهلوی مولوی عبدالرحمن جامی، شاعر مشهور دوره تیموری دفن گردید.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
جلد یازدهم
نصف دوم
بخش یکصدو بیستم
بحث بیست و دوم
فعل و انفعالات مامورین بریتانیا (لارد- پاتینگر- ارتور کنولی)در جا بجایی قدرت امیر کبیر دوست محمد خان و شاه شجاع الملک ، بشمول ملحق ساختن دو طرف آمو دریا به حکومت افغان در رقابت های تناگاتنگ منطقوی
تلاش برای ضمیمه سازی بلخ به افغانستان
۱۲۰-۲۲-۷. بلخ و قلمرو افغان، 1841-1644
در زمستان 1841/2 فاجعهای که همیشه قوا انگلیس در کابل را تهدید مینمود در نهایت پیشی گرفت. تسلیمی دوستمحمد خان همراه با حوادث دیگر در ماهها قبلی مانند خنثیسازی میر ولی، روحیه انگلیسها را تحرکبخشید. تشویق با یک سلسله رویدادهای گذری موفقیتهای نظامی و دیپلوماتیک، مک ناتن در باره وضعیت افغانستان به صورت غیرقابلتوجیه خوشبین گردید و گزارش داد که "مملکت از دن تا بیرشبا کاملاً آرام است" (کایا 1874، ج 2، 130). هنوز در اردوگاه انگلیسها اختلافات عمیقی در مورد سیاست و در گیری شخصیتها وجود داشت که باید باطل بودن آنها ثابت میگردید. تشکیلات نظامی به تلخی بین کمپنی و ماموران ملکه تقسیم گردیده بود و از سوی الفنستن تورن جنرال شصت ساله، نقرسی محکوم به بستر رهبری میشد که بین همه به "منازعه و معامله" میکردند (دوپری 1978، 386) و هشدارهای طوفان در حال انتظار را نادیده گرفتند (یپ 1980، 327).
نخست برنس، سپس مک ناتن و به طور ضمنی شاه شجاع، به دست افغانها کشته شدند. زمانی که آنها با قوه خواستند از راه جلالآباد بگذرند، هزارها تن به دست افراد قبایل و زمستان سخت در گذرگاههای خورد کابل از بین رفتند (کایا 1874؛ مکروری، 197؛ و دیگران).[1] قابل توجه است، با در نظر داشت وسعت فاجعه، شاه شجاع با وجود اینکه از سوی مردم عموماً دستنشانده تلقی میگردید، همراه باکمی قوا زیردست کنولی،[2] برادر آرتور کنولی تا اپریل 1842، در بالا حصار کابل باقی بماند. بالأخره، اگرچه شاه شجاع بد بخت فریب وعده رویه نیک را خورد از قلعه بیرون آمد و به قتل رسید (دوپری 1978، 394؛ مکروری، 233).
در پیامد این افتضاح، دوستمحمد خان اجازه یافت از تبعید هند به کابل برگردد و در 1843 بار دیگر سلطنت قدرت را به دست گرفت (یپ 1980، 438؛ هال، 14). برتانیه سرگرم با پنجاب و سند، در هند توجه به امور افغانستان به سوی دیگر منحرف گردید و در دوره 1841-45 تا جایی که گزارشهای استخبارات در آرشیف دفتر هند مطرح است، بیهوده بوده است.
در ماههای اول سال 1842 یار محمد حالا زمامدار بیچون و چرای هرات، بار دیگر متوجه قبایل بادغیس گردید. محمد زمان جمشیدی متحد ثابتقدم یار محمد خود را از قبیلهاش بیگانه گردیده بود و از سوی احمد بیگ و مهدی قلی خان، خان آغا پسران عبدالجبار خان به قتل رسید (میتلند 1891، 62-3). عشق و علاقه کمتری بین این امیر ها و زمامدار هرات از دست رفته بود، لذا یار محمد با نقض یک توافق با ایران باید در امور قبایل ایماق مداخله ننماید (یپ 1980، 373)،[3] به مناطق آنها حمله نمود، نفر خود را بالای قبایل تعیین نمود و قاتلان را تنبیه نمود. کشک پایتخت جمشیدیها به زودی سقوط نمود، احمد بیگ و برادرش عبدالله بیگ اسیر گردیدند و حدود پنج هزار جمشیدی در وادی هرات منتقل گردیدند. اللهیار بیگ پسر محمد زمان با شش صد خانوار فرار نمود و در مشهد پناه دایمی گرفت. اما قسمت بزرگ طایفه جمشیدی در حدود ده هزار خانوار زیر رهبری احمد بیگ به پنجده مهاجرت نمودند و از آنجا به منطقه مصون خان حضرت در خیوه داخل گردیدند. در جریان تبعید جمشیدیها از بادغیس که تا حوالی 1859 دوام نمود، آنها خدمات سترلینگ زیادی را برای زمامدار خیوه انجام دادند. احمد بیگ در جریان جنگ با تورکمن های یموت به نمایندگی از خان حضرت کشته شد، درحالیکه برادر خوردش مهدی قلی خان برای خدمات مشابه لقب خان آغا برایش داده شد، نامی که برای بقیه عمر به آن شناخته میشد (میتلند 1891، 63).[4]
در همین سال (1843) شاه ولی خان زمامدار افشار اندخوی وفات نمود و پسرش غضنفر خان جانشین او گردید (سی ای ییت 1888، 347). در جنوری سال بعد یار محمدخان با ایران قطع رابطه نمود و با بخارا داخل موافقت شد. نیت پشت این توافق به نظر میرسد که تقسیم افغانستان و بلخ بین یار محمدخان و نصرالله خان بوده است. طبق منابع، بخارا تلاش خواهد نمود تا دوستمحمد خان را از کابل برکنار نماید و یار محمد حاکمیت بخارا بالای بلخ، خلم و کابل را به رسمیت خواهد شناخت. در مقابل نصرالله خان برای یار محمدخان دست باز را در میمنه و چهار ولایت اجازه خواهد داد.[5] گزارشهای تابستان همین سال میگوید که در واقع قوا بخارا از دریای آمو عبور نود، دوستمحمد خان را وادار نمود تا نمایندهها را به قندهار، غزنی و حتی هرات بفرستد و سر بازگیری نمود تا با تهدید مقابله نماید.[6]
پیمان بین بخارا و هرات میر ولی را هشدار داد، او به کابل شتافت تا دفاع خلم را با دوستمحمد خان بحث نماید.[7] بعدتر وقتی زمامدار خلم خودش از دست زمامدار افغانی مهاجر گردید که زمانی علیه انگلیسها حمایت داده بود، میر ولی به تلخی از طرز استقبال این مرتبه در کابل شکایت نمود. پس از گرفتن "نامههای تملقآمیز" از دوستمحمد خان، حتی تا مرحله ای که گویا پیشنهاد مینماید میر ولی بلخ را بگیرد و "برای او [دوستمحمد] به منزله مهاجر علیه روزهای فلاکت تسلیم نماید،"[فلاکت یعنی ترس دوستمحمد از تهاجم دوم انگلیس به کابل.] زمامدار خلم به کابل آمد. بهر حال پس از بحث شرایط احتمالی ائتلاف میر ولی تقاضا نمود به تورکستان برگردد تا با رهبران دیگر مشو ره نماید. در مقابل دوستمحمد این را روشن ساخت که میخواهد میر ولی یک سفیر افغان را با خود ببرد، چیزی که قابلقبول نبود، زیرا این کار او را دستنشانده افغانها معرفی مینمود. وقتی پیشنهاد رد گردید، رفتار امیر نسبت به زمامدار خلم تغییر نمود. در عوض تملق گویی و تعارف به او، دوستمحمد [میر ولی] "او را توهین نمود" و با دشواری زیاد بالأخره توانست اجازه ترک پایتخت را به دست آورد و به منطقه اصلی خود برگردد. نتیجه درز عمیق روابط بین خلم و کابل بود و هر دو رهبر برای حدود پنج سال "هر گونه مراوده را متوقف ساختند".[8]
در ضمن، در هرات یار محمدخان امتیاز حاکمیت بخارا بالای چهار ولایت را فوراً به نفع خود برگرداند. در زمستان 1843/4 به متحد قبلی خود، هزارههای سنی قلعه نو رو آورد و به مناطق آنها حمله نمود زیرا رهبر آنها کریم داد بیگ پسر شیرمحمد خان از والی ایرانی خراسان درخواست مهاجرت به تربت شیخ جام نموده بود.[9] پس از شکست دادن کریم داد بیگ؛ به ابراهیم بیگ امیر تیمنیهای ایماق[10]به انتقام حمایت ایماق ها از شاه کامران، حمله نمود. ب وجود تفاوت در تعداد یک در مقابل دو و دشواری عبور از مناطق یار محمد در عمق غور نفوذ نمود، امیر تیمنی را وادار به فرار نمود و مصطفی خان یکی از پسران کاکای ابراهیم را در راس قبیله تعیین نمود (میتلند 1891، 197-8).[11]
عملیات موفقانه یار محمدخان علیه چهار ایماق مرزهای هرات را تا مرغاب رساند، در نتیجه اساس محکمی را برای فتوحات آینده، تهاجم به میمنه، گذاشت. در این بلندپروازی برای مدتی، حضور آصف الدوله والی ایران در خراسان او را ناامید گردانید، او با گسترش بیشتر قدرت هرات مخالفت نمود. مدت زیادی نگذشت که بلخ معروض به یک سلسله کشمکشها گردید که نقشه سیاسی و اقتصادی منطقه را به دور از شناسایی تغییر داد.[12]
[1] یکی از افسانه اروپاییها در نوشتههای تاریخی جنگ اول افغان و انگلیس این بور بود که تنها یک شخص در قتلعام خورد کابل زنده ماند. این کاملاً نادرست است. افزون بر داکتر بریدن مشهور، چندین صاحب منصب انگلیس، سربازان عادی و خانمهایشان و اطفال شان به صفت گروگان افغانها زنده ماندند، بالأخره از سوی "اردوی قصاص" فرستادهشده در بامیان در سال 1842 نجات داده شدند. بعضی سپاهی ها و کارکنان اردوگاه پس از داکتر بریدن به قلعه جلالآباد رسیدند درحالیکه دیگران در حال گدایی در سرکهای کابل دیده شدند. همچنان یک تولی زیر اداره جان کنولی در بالا حصار بود که تا رسیدن قوا کمکی به کابل محصور ماندند. یکی از قصههای عجیب، مجعول رهایی که از این "اشاره فاجعه" از جان کمبل بود (کمبل 1862).
[2] جنگ افغانها برای بیشتر خانوادهها سخت تمام شد، خانواده کنولی از همه بیشتر از سبب از دست دادن سه عضو مستقیماً یا از سبب تاثیر غیرمستقیم تجاوز رنجکشید. آرتور کنولی در سپتمبر 1842 در بخارا اعدام گردید، ادوارد در عملیات کوهستان در سپتمبر 1840 کشته شد و جان سه روز قبل از رسیدن قوا کمک برتانیه در سپتمبر 1842 در کابل درگذشت. برادر چهارم کنولی بعدتر از سوی موفلا ها کشته شد (یپ 1980، 546؛ مکراری، 271).
[3] تاد به مک ناتن، 29 جنوری 1841، مک نیل به ارل ابردین، 9 مارچ 1841 (الف)، برگ 165.
[4] مک نیل به ارل ابردین، 9 مارچ 1841 (ب)، اس ال ای پی:121، برگهای 165؛ ضمیمه 5، 1.
[5] نامه یکی از شهزادههای هرات، 15 فبروری 1843؛ میرزا آغاسی به یار محمد، مارچ (؟) 1843، اس ال ای پی:123، برگهای 159-60، 219-25.
[6] پی ال، 1-3 جولای، 15-17 آگست 1844، ای اس ال:178، شامل 57، ش 16؛ شامل 63، ش 25.
[7] همان جا. ریچموند به کری، 7 فبروری 1844، ای اس ال:177، برگهای 165-8؛ پی ال، 1-3 جولای 1844.
[8] محمد امیر ولی به ادوردز، 3 می 1854، ای اس ال:220، شامل 33، ش 4.
[9] ولایات هرات، 16 فبروری 1844، اس ال ای پی:125، برگهای 206. میتلند 1891، 95-67 میگوید دلیل تهاجم یار محمدخان این بود که کریم داد خان ملاحظه و علم پدران خود را نداشت تاراج در بادغیس را شروع نموده بود و ایران تهدید نموده بود هرگاه هرات او را به نظم نیاورد حمله خواهد نمود.
[10] ایماقهای تیمنی چهارمین قبیله چهار ایماق اند. آنها به قبیله کاکر پشتون ارتباط دارند از نظر اینکه خلف تیمن یکی از دوازده پسر سنزار اند که او نیز پنجم در نسب از کاک (وفات 1200 ب م مدفون در هرات نزدیک مسجد جامع) اجداد قبیله پشتون کاکر هست. پس از منازعات کشتار متقابل، تیمن به غور فرار نمود و در دره خرگوش بین چخچران و مرغاب علیا جابجا گردید. برای تاریخ قبایل، جدول شجرهها و سروی مناطق دیگر نگاه کنید، میتلند 1891، 161-270، ضمیمه 5، 4.
[11] شیل به ارل اوکلند، 23 اکتوبر، 14 دسمبر 1844، اس ال ای پی:126، برگهای 501، 714.
[12] شیل به ارل اوکلند، 23 اکتوبر، 14 دسمبر 1844، اس ال ای پی:126، برگهای 501، 714.