الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
جلد یازدهم
نصف دوم
بخش یکصدو بیستم
بحث بیست و دوم
فعل و انفعالات مامورین بریتانیا (لارد- پاتینگر- ارتور کنولی)در جا بجایی قدرت امیر کبیر دوست محمد خان و شاه شجاع الملک ، بشمول ملحق ساختن دو طرف آمو دریا به حکومت افغان در رقابت های تناگاتنگ منطقوی
تلاش برای ضمیمه سازی بلخ به افغانستان
۱۲۰-۲۲-۶. برتانیه، هرات و چهار ولایت، 1839-1842
لارد در جاهطلبی خود برای گسترش نفوذ برتانیه تا سواحل دریای آمو تنها نبود، پاتینگر و پس از او دارکی تاد، مامور برتانیه در هرات، نیز به این عقیده بودند. پس از ترک محاصره هرات از سوی ایرانیها در سپتمبر 1838، ایلدرد پاتینگر به صفت مامور سیاسی باقی ماند و بیشتر به امور هرات و بادغیس دچار گردید. حمایت او برای افغانستان بزرگ در زمینههای الزامآور اخلاقی، اقتصادی و سیاسی قابل توجیه بود. مانند دیگر معاصران خود او از "ترافیک وحشتناک" [1]تجارت برده ترسیده بود که توسط حکومت اوزبیکها، تورکمنها و ایماق ها در دو سوی دریای آمو اجرا میشد که دران هرات نیز عمیقاً شامل بود.[2] سرکوب این تجارت در نظر پاتینگر توجیه کافی برای مداخله بود اما در اینجا نیاز برای جلوگیری ائتلاف اوزبیک علیه شاه شجاع در بین بود. پاتینگر نیز، مانند برنس، منافع زیاد مالی را در باز نمودن دریای آمو به منزله محلی برای اموال برتانیه از هند، مشاهده نمود.[3]
در زمستان 1838/9 یار محمد و پاتینگر سلسله ملاقات هایی را داشتند در آنها وضعیت چهار ولایت طور مفصل بحث گردید. این کار استخبارات زیادی را برای یار محمدخان نیاز نداشت تا بداند که پاتینگر وقت کمی برای وضعیت مستقل کشورهای شمال هندوکش داشت. دراین ارتباط پاتینگر و یار محمد مشارکات زیادی داشتند.
وزیر با دیدن فرصتی برای گسترش مرزهای هرات، خیلی مصر گردید و پاتینگر را وادار نمود از مافوق خود اجازه الحاق میمنه و اندخوی را به دست بیاورد.[4] با اعتماد به ناآگاهی برتانیه از تاریخ قبل از افغان بلخ، یار محمد ادعای هرات را برای حاکمیت بر اساس پیمان دفاعی دو طرفه توجیه نمود که در سال 1833 میمنه و دیگر حکومتهای چهار ولایت امضا نموده بودند. پاتینگر که متقاعد ساختن اندکی کار داشت، با این ادعا به مک ناتن نوشت که این مناطق "تنها ضمایم تاج درانی اند...آماده به دست آمدن اولین اردویی است که به آنها حمله مینماید" و پیشنهاد نمود که آنها "فوراً" اشغال گردند. اما او در باره هرات در عمل نمودن به منزله نماینده سیاست انگلیس از سبب "قشون بربری" و "ویرانگریها" دودل بود که یار محمد "قادر نخواهد بود از اقدام مردان خود جلوگیری نماید."[5] در عوض پاتینگر تاکید نمود که برتانیه باید با اشغال این حکومتها به نام شاه شجاع بر یار محمدخان پیشدستی نماید.[6]
درخواست پاتینگر مثلی که قبل از افتادن کابل به دست انگلیسها آمده باشد، فراموش گردید و تنها پس از بر تخت نشستن شاه شجاع در کابل بود که مک ناتن به پیشنهادهای او پاسخ داد. پاتینگر اطلاع داده شد که اجازه برای اینگونه اقدامات به "هدایات حکومت" نیاز خواهد داشت اگر چه مک ناتن نوشت که "هیچ تردیدی در تأیید بحث حمله بالای آنها [چهار ولایت] توسط یار محمدخان ندارم" و مسلماً حق هرات را برای الحاق منطقه پذیرفت. به پاتینگر دستور داده شد تا بیشتر وقتگذرانی نماید، "بدون اینکه تجاوز جدی به میان بیاید"، [7] در انتظار اوامر بیشتر از هند باید بود.
موضوع چهار ولایت اما یکی از علل تنش بین پاتینگر و زمامداران هرات در جریان بهار و تابستان سال 1839 بود. پاتینگر تلاش نمود تا یارمحمد را برای اصلاحات در زیادهرویهایش تشویق نماید که منجر به پریشانی و اندوه شهروندان هرات گردیده بود اما آشکارا ناکام ماند (یپ 1980، 362). در عوض یار محمد بیمیل به آن یا ناتوان از چنین اصلاحات طور فزاینده از مداخله مامور خشمگین گردید. ناچار یک رویارویی ناخوشایند به میان آمد در جریان آن پاتینگر، همیشه مرد عمل تا سیاست، با جبر یکی از برادران وزیر را از خانه خود اخراج نمود. این آخرین خبر بد بود تا جایی که افراد مافوق مطرح بود و اگرچه آنها از پاتینگر در نجات دادن هرات از محاصره ایرانیها سپاسگزار بودند، کلکته از اقدامت بعدی او نگران بود. پاتینگر طور موثر امور حکومت را در دست گرفته بود و هنگامی که روابط او با مقامات هرات رو به خرابی گذاشت، سرنگونی شاه کامران و الحاق هرات به قلمرو شاه شجاع پیشنهاد گردید. از آن جایی که این اعمال خلاف سیاست برتانیه بود، شخص دیگری باتجربه بیشتر دیپلوماسی برای تعویض پاتینگر فرستاده شد، جگرن دارکی تاد، [8]که در ایران زیردست سر جان مک نیل کار نموده بود به جای پاتینگر تعین گردید (یپ 1980، 362-3).[9]
پاتینگر از طریق بادغیس، میمنه، قورچی، سرپل و بامیان در مسیر تیر بند تورکستان به کابل برگشت. با این کار او نخستین اروپایی بود که این سلسله کوهها را از طریق وادیهای اندراب و بلخاب عبور نمود. بدبختانه ژورنال خصوصی این سفر از بین رفته است، اگرچه یک نسخه یادداشت نقشه در مجموعه دفتر هند موجود است.[10] او در اوایل زمستان 1839 به میمنه رسید، شاید کمی بعد از مامور لارد و دید که مضراب خان در تلاش رسیدگی به شماری تقاضاهای متضادی بود که بالای میمنه صورت گرفته بود. سفیر ایران در میمنه که به تعقیب پیمان با آصف الدوله آمده بود، در همین نزدیکی عزل گردیده بود، [11] اما با وجود حضور این نماینده والی در ارتباط برقرار نمود با زمامداران مجاور خود ادامه داد[12] و در همین حوالی خان حضرت از خیوه برای کمک نظامی در مقابل روسها به او مراجعه نموده بود (یپ 1980، 391-2).[13]
پاتینگر نخستین نماینده رسمی با قدرت برتانیه بود که از میمنه بازدید نمود و نگرانی عمده او از جدا کردن مضراب خان و متحدان اش از حمایت امیر پناهنده بود، درحالیکه یگانه آ رزوی والی خواست "ترسیم دشمنی با قدرتمندان" نبود.[14] متحد بسیار نزدیک با شاه شجاع، تنها چند ماه پس از نشستن به تخت افغان با کمک انگلیسها، میتوانست فاجعه ی به میمنه باشد، اگر دوستمحمد در بیرون راندن فرنگیها و به دست آوردن دوباره قدرت موفق میشد. حساسیت نصرالله خان در بخارا و احتمال واکنش برعکس یار محمد با خیوه نیز باید مد نظر باشد. از سوی دیگر، مضراب خان قادر نبود انگلیسها را دور بسازد مبادا این را به مفهوم عذری برای سرنگونی او بکار ببرند.
وضع نامساعد والی منجر به رویه دور از احترام او با پاتینگر گردید. مذاکره بین او پاتینگر از طریق نفر سوم، مهماندار رسمی، [15]برای اجتناب از اتهامات از سوی زمامداران مجاور و معامله مخفی با خارجیها صورت گرفت. مضراب خان خود را از دوستمحمد (امیر کبیر)دور نگه داشته کذا، پاتینگر را مطلع ساخت که امیر کابل را برای سفر از طریق قلمروش به سوی دربار محمدشاه در ایران اجازه نداده است. او در محضر عام به امیر اعتنایی نکرد و نامههایی از دوستمحمد خان و مراد بیگ از قندوز را به پاتینگر نشان داد که محتوای آن در برابر برتانیه خصمانه بود. بهر حال پاتینگر جوابهای والی را نادیده انگاشت، احتمالاً آنها همدردی زیادی را در مقابل امیر نشان میداد نسبت به آنچه که مهمان انگلیس مضراب خان باید میدانست.
۱۲۰-۲۲-۷. تلاش برای ضمیمه سازی بلخ به افغانستان
ترس مضراب خان از تمایلات انگلیسها در رابطه به ولایات مستقل اساس محکمی داشت، زیرا پاتینگر آگاه نبود که نظرات او از سوی کلکته رد گردیده است،[16]از سفر خود بهرهبرداری نمود تا دیدگاه خود را در باره ضمیمه نمودن بلخ به افغانستان تحمیل نماید. در گزارش رسمی خود پاتینگر کشوری را ترسیم نموده، ادعا نمود، که در سرحد هرجومرج بوده، بالای هرزه گرایی ریاست مینماید، زمامدارآن ، فاسد و سادیست دارد. او ثبت نمود که مضراب خان "خستهکننده و تنبل، ترسو و ابنالوقت است". شاهپسند خان فیروزکوهی "ستمگرتر از همه " امیر ایماق ها بود که رعایای آنها "توسط بربریت او بیگانه شدند؛" ابراهیمخان فیروزکوهی امیر دیگر ایماق را به صفت "غافل، رییس ستمگر" با "شهوت وحشیانه برای روابط جنسی" و غیره تقبیح نمود.
با تقبیح این زمامداران کم اهمیت به منزله گناهکار مستبد، پاتینگر با محکوم نمودن همه زمامداران در دو سوی دریای آمو:
آنها جاهل، ستمگر و سرکوبگران بزدلاند، قدرت خود را برای تاراج و برده ساختن ضعفا بکار میبرند، وقتی که با سرکشی یا تطبیق حق عدالت مواجه میگردند.... وضعیت سیاسی این مناطق طور خلاصه جمعبندی میشود. ظالمان ستمگر، ضعیف بخارا و خیوه دیگر با دستهای میانه رو و مصمم باهم یکجهت نیستند، بلکه با شهزاده های ضعیف و عیاش، خصمانه اداره میگردند و از همدیگر در ترساند و متزلزلاند و منتظر ضربهای برای سرنگونیاند. رهبران قبایل در سرکشی با شاه خود قرار دارند، سران طایفهها از آنها ناراضیاند و سرپرست خانواده ها در نافرمانی همه؛ هیچ آمیزش، یکدلی، به جز از بینظمی، به چشم دیده نمیشود، درحالیکه حسادت و بد گمانی در ظرف سایه افکنده، در هر عمل مشاهده میگردد...[17]
از این رو به سختی توقع برده میشود، پاتینگر پیشنهاد نموده باشد که ضمیمه نمودن این حکومتها یک وظیفه اخلاقی بوده باشد که اتفاقاً، خیلی از نظر بازرگانی و ستراتیژیک به برتانیه مفید ثابت گردد.
اشغال این مناطق با در نظر داشت همه دیدگاهها، یک نیاز مطلق است، هرگاه خطر حمله به داراییهای برتانیه از غرب یا شمال غرب در بین میباشد. از نظر موضوع مالی، منطقه حاصل خیز، ثروتمند از نظر فلزات و منرالها است؛ مسیر تجاری عمده به آسیای مرکزی از طریق ایران و هند است، در حالی اهالی آن غنی و صنعتگرند و وابسته به تجارت؛ و این به خزانه افغانها از نظر مادی کمک زیادی را نوید میدهد. از نظر نظامی، جناحهای مواضع ما را ارتباط میدهد، اگر من نهایات مرزهای شمال غرب، بلخ و هرات بگویم، با خط کمی محدب 400 میل (به اعداد صحیح) در حالی خط دفاعی کنونی ما از بامیان و کابل و قندهار میگذرد حدود 700 میل است...همچنان اشغال آنها برای ما فرصت سرکوب کامل تجارت برده در ین مناطق را فراهم میمیسازد. من آخرین کسی هستم که مداخله را به این علت حمایت مینمایم، اما ازآن جایی که این مناطق برای دفاع ما ضروریاند وبدون شک حق تاج و تخت درانی درانی میباشد ، و این برای بلند کردن آواز انسانیت و عدالت تقاضای قابل ملاحظه ای خواهد بود ..[18]
درحالیکه پاتینگر به سوی کابل سفر نمود، یار محمدخان کار بالای جانشین او جگرن تاد، و دستکاری بالای او برای تأیید برنامه ی خود را برای فتح چهار ولایت شروع نمود. موضع او قویتر گردید هنگامی که تاد کمی پس از رسیدن به هرات موافقتنامهای را با کامران به پایان رساند که شامل شناسایی دیپلوماتیک زمامدار سدوزای و مقرری سالانه سی هزار پوند بود. اما تاد به زودی درک نمود که این کار نقایص جدی خواهد داشت، زیرا دورنمای کمی وجود داشت که هرات بتواند در آینده نزدیک خودکفایی داشته باشد. عقد پیمان دورنمای کاملاً ناخوشایند را پیش میکشید که برتانیه مجبور خواهد بود هرات فاسد را با پیشکش نمودن فزاینده و پایانناپذیر پول کمپنی، سرپا نگه دارد (یپ 1980، 361).
دلایل فقر هرات تا حدی از سبب سؤمدیریت امور از سوی شاه کامران و یار محمد بود که ستمگری آنها هزاران تن از اهالی را وادار ساخت به مناطق مجاور فرار نمایند. افزون بر این جنگ اخیر با ایران تجارت را طور جدی بر هم زد و منطقه در حال گرسنگی بود که نه از سبب تغییر اقلیم بلکه وسواس انسانیت برای شخم زدن با شمشیر بود. با نزدیک شدن اردوی محمدشاه، یار محمد سیاست زمین سوخته را در تلاش برای مسدود ساختن راههای تدارکاتی ایران به راه انداخت و همه روستاها در شعاع دوازده شهر تخریب گردیدند و حاصلات سوزانده شد.[19] محاصره طولانی ایران وضعیت را هنوز خرابتر ساخت. چپاولگران برای جستجوی غذا فرستاده شدند تا اردو ای را تغذیه نمایند که در جستجوی بقایای زنده جانها برای خوردن بود. زمینهای مجاور تا دوردستها از محصولات عاری گردیده بود، درختها برای سوخت و شبکه قنات زیرزمینی (کاریز) قطع گردید که پر شد یا ویران گردید یا از سبب غفلت سقوط نمود.
تاد سروی وضعیت اقتصادی هرات را شروع نمود و تنها در حدود هشت هزار، کمتر از یک پنجم جمعیت تخمینی شهر در 1830 تا حال در محوطه شهر زندگی مینمود. مواضع دفاعی شدیداً توسط توپخانه ایرانیها تخریب گردید، هنگامی که پس از ترک محاصره کنندگان جمعیت شهر آغاز به برگشت نمود، خانههای خود را از اثر بمباردمان مخروبه یافتند.[20]. برای تلاش جهت کاستن پیامدهای فوری قحطی، تاد برنامه مساعدت قحطی را تاسیس نمود که احترام زیاد اهالی محل را برای او به ارمغان آورد.
در جبهه سیاسی اما، تاد وادار گردید تا نتیجهگیری نماید که حکومت هرات قادر نخواهد بود به منزله یک نهاد اقتصادی باقی بماند. برای مدتی، در زمستان 1840 سیاست پاتینگر را حمایت نمود و برای ضمیمه نمودن هرات در افغانستان بزرگ حمایت نمود. گورنر جنرال (تاد)اگرچه، با تردید مخالف هر نوع اقدام از اینگونه باقی ماند. در عوض سیاست کمکخرج برای هرات ادامه یافت و بیشتر گردید (یپ 1980، 366). تاد وجوه مالی زیادی را برای یار محمد میداد با درک همین توافقات ستراتیژیک به هرات از سوی متحدان خارجی، از وضعیت بهرهبرداری نمود و مسلسل برای پروژههای مختلف پول نقد تقاضا مینمود با اشاره به اینکه هرگاه از برتانیه راضی نباشد به ایران روی خواهد آورد (یپ 1980، 366).[21] لذا هنگامی که یار محمد بار دیگر موضوع الحاق چهار ولایت و سیستان را با کمک برتانیه به افغاننستان ، پیش کشید، تاد با علاقه برنامه را به منزله کمتر متکی بودن حکومت به کمکهای مالی حمایت نمود.
ازآن جایی که بخشی از ادعای تاد حل مشکلات مرزی موجود بود، در فبروری 1840 گزارش مفصلی همراه با نقشه در باره مسایل مرزی را برای مک ناتن تقدیم نمود که قویاً ادعای هرات را در باره حاکمیت بالای چهار ولایت و سیستان حمایت مینمود. او نوشت سیستان از زمان احد شاه به هرات متعلق بود درحالیکه در شمال حق هرات از خودش تا دریای امو به شمول بادغیس، میمنه و اندخوی نیز توجیه شده بود. نه تنها این، بلکه حکومت نیز صلاحیت بالای همه چهار ولایت، آقچه و بلخ را اعمال میتواند، "تماماً زیر حکومت هرات در زمان تیمور شاه بود اما به پادشاهی بخارا ضمیمه گردید."[22]
تاد مانند سلف خود، ارزش اسمی ادعای هرات را در نظر گرفت و به نظر میرسد کاملاً از تاریخ و جغرافیه منطقه غافل بوده است. و نه نقلقول ناپایدار یار محمد از دو واقعه تاریخی مختلف (حاکمیت احمد شاه درانی در مورد سیستان و تیمور شاه در باره چهار ولایت) به منزله توجیه ادعای خود به نظر میرسد او و مافوق او را نگران میسازد. اما این موضوع، تنها سابقه تاریخی نیست و نه دقت جغرافیایی بلکه اقتضای سیاسی اقتصادی نیز هست. کافی بود که هرات ادعای خود را برای منافع انگلیس در منطقه پیش میبرد که حکومت را برای بقای کمتر بالای پول برتانیه وابسته میساخت. درحالیکه پاتینگر بیم اخلاقی برای آزاد گذاشتن یار محمد حکمرانی در چهار ولایت داشت، تاد با این ملاحظات اخلاقی به زحمت نمیشد. گفته مک ناتن تاکید تاکید بر این بود که فقط حمایت خود را در الحاق بلخ متوجه سازد زیرا "درآمد هرات در مرزهای کنونی کافی نبود"[23]و به دست آوردن زمینهای حاصلخیز زراعتی در شمال، همراه با اداره راههای تجارتی، طور قابلملاحظه وضعیت مالی هرات را بهبود خواهد بخشید. افزون بر این هرات به صفت متحد برتانیه، مرزها را زیر نظر خواهد داشت و مانند پولیس در چهار ولایت عمل خواهد نمود.
مک ناتن فوراً به پیشنهادات تاد جواب نداد، با وجود تقاضا برای پاسخ سریع زیرا "از نظر تاکید بر این ادعا در زمان کنونی قبل از اینکه موسم عملیات پیشرفتهتر شود خیلی مهم است".[24] پس از انتظار بیهوده برای جواب فوری، تاد مطابق ابتکار خود اقدام نمود. در اپریل 1840، نامهای دیگری نوشت که نماینده انگلیس را با عمل انجامشده پیش نمود. با راجع ساختن مک ناتن به نامه قبلی بدون پاسخ مانده و "بدون شک در ذهن عادلانه این ادعای من" مافوق خود را اطلاع داد که "این را ناممکن دانستم تا با تقاضای عاجل وزیر را رد نمایم و حمایت مرا برای بازیابی (چهار ولایت) داشته باشد."[25]
تاد ادعا نمود که یار محمد تقاضا نموده است تا برتانیه او را برای نمایش قدرت اجازه دهد تا اتهامات دستنشانده بودن فرنگی و "شخص در حال نزع که انگلیسها در دهانش آب میریزند تا تلف شدن او را به موقع مناسب دیگر به تعویق بیاندازند" را خنثی نماید. تاد، یار محمد را اجازه داد تا مفتی اعظم هرات را به میمنه بفرستد و تقاضا نماید تا مضراب خان تابع گردد، ولیعهدش حکومت خان را به قسم گروگان برای رویه مطلوب در آینده تسلیم نماید و حدود ده هزار خانواده ایماق را که طی چند سال از هرات به میمنه فرار نموده بودند برگرداند.
تاد این تقاضا را با نوشتن نامه خود به مضراب خان تقویت نمود اطاعت میمنه را تاکید نمود و حتی به مفتی قرض پولهای کمپنی را برای مصرف سفر داد. در همین حال یار محمد آغاز به بسیج هزارههای سنی قلعه نو برای آمادگی حمله به چهار ولایت نمود.[26]
هنگامی که دومین خط تاد به کابل رسید، خیلی دور از خوش آمدید بود و مک ناتن مجبور بود یکی از ماموران خود را به خاطر تجاوز از هدایات و عمل مخالف سیاست رسمی سرزنش نماید.به تاد اطلاع داده شد که نه تنها خیلی دور از بلندپروازی حمایت قلمرو هرات تجاوز نموده، کاملاً مخالف سیاستی که لارد در بامیان تعقیب مینماید عمل نموده است مانند اطاعت (یا ترجیحاً الحاق) این مناطق به قلمرو شاه شجاع است. مک ناتن همیشه مرد مهربانی بود، قبول نمود که درجه متوسط حمایت برای جاهطلبیهای یار محمد قابل پذیرش است اما خاطرنشان ساخت:
هرگونه دخالت از اینگونه (در چهار ولایت) از نظر کمیته مخفی قابلقبول نیست و این به ویژه فعلاً از چند جهت قابل اعتراض است...سران میمنه، سرپل، اندخوی و شبرغان در این اواخر اتحاد خود را به اعلیحضرت شاه شجاع الملک تقدیم نمودند. من اعلیحضرت را مشو ره دادم هرگاه جوابی به حکومت بفرستند که توجهشان رونق قلمرو را جلب خواهد نمود وآن شی به طیف وسیع از وسعت محدوده آن شکست خواهد خورد. کشورهای زیر سوال ظاهراً رعیت پادشاه بخارایند کمک او برای آنها احتمالاً در مقابل هرگونه تجاوز طلب خواهد گردید و در این صورت، قوا روسیه که در این وقت مطمینا در خیوه اند و پیشروی آنها از سوی زمامدار بخارا تشویق خواهد گردید تا متجاوزان را بیرون کنند، در حال وضعیت نامشخص روابط ما با دربار ایران و قدرت بزرگی که گفته میشود دربار پس از رسیدن گروه بزرگی از ماموران فرانسویها به دست آورده است با نه کمتر 30 هزار قبضه تفنگ تسلیم داده خواهد شد که نیروی حکومت هرات نباید در تلاش برای گسترش حدود قدرت ضایع گردد.[27]
تاد قبلاً وارد عمل شده بود و نتوانست سفیر هرات را فرا خواند زیرا او قبلاً به میمنه رسیده بود. در عوض تاد به نظر میرسد اجازه داد کارها همین طور پیش برود، کارهای یار محمدخان را نه تشویق نمود و نه مانع آن گردید.
رسیدن مفتی اعظم هرات به میمنه با آنچه که یک اتمام حجت که احتمالاً از سوی برتانیه تصدیق شده بود، پریشانی در باره تمایلات برتانیه نسبت به میمنه را بیشتر ساخت.[28] شایعات قبلاً در سراسر ولایت پخش گردیده بود که پیشروی برتانیه به سوی بلخ ناگزیر است و آمدن نماینده هرات به میمنه به منزله گام نخست برای این کار پنداشته میشود.
فقط یک ماه یا پیشتر مضراب خان تلاش نمود پاتینگر را متقاعد بسازد که میمنه میخواهد در منازعه بین دوستمحمد و شاه شجاع بیطرف باقی بماند، درحالیکه مامور جدید برتانیه در هرات ادعای هرات را بالای این مناطق صحه میگذارد. در ضمن داکتر لارد اعمال برابر، اگرچه برخلاف، بالای والی برای اطاعت مستقیم از کابل فشار وارد نمود. در واقع در همین نزد کیها مضراب خان نامه تبریکی به شاه شجاع فرستاده بود که در آن حاکمیت جدید را تصدیق نموده بود.[29] مداخله میر ولی از خلم در امور سرپل کمی پس از رسیدن مفتی به میمنه، آب را بیشتر خت نمود و میتواند گنگسیت وبی حالی والی را درک نمود که میخواست از اشارههای متناقض رسیده از بامیان و هرات چیزی برداشت نماید. در مورد میر ولی طوری که قبلاً دیده شد، ادعا شد که به نام شاه شجاع که حاکی از دخالت انگلیس بوده، اقدام نموده است. همچنان یک مامور برتانیه ادعا داشت که میمنه باید به هرات تسلیم گردد! هرگاه ین برای مضراب خان کافی نباشد، ایران، بخارا و خیوه نیز تقاضاهای مشابه را دارند. جای تعجب نیست که والی بازی [شیر یا خط] امور را نمیتوانست ادامه دهد و راه خود را گم کرده نمیدانست به کدام سو برگردد.
آرتور کنولی، بعدتر در همین سال راه درازی را برای برطرف نمودن این سردرگمی طی نمود، در گزارش همراه ب گراف در باره نگرانی که مضراب خان را در این مرحله احاطه نموده بود مینویسد:
والی...شروع به صحبت در باره وضعیت سیاسی خود نمود با اندوه تشریح کرد، با دانستن اینکه ما [انگلیسها] امیدواری هر نوع آمادگی را داده میتوانیم که تا زیردست یک کارفرما راحت باشد. بدون شک (او ملاحظه نمود) شما میدانید که طبق گفتهای برای یک شخص مشکل است بالای پای در دو قایق بایستد و چگونه ممکن است از غرق شدن بگریزد درحالیکه فاصله بین آنها در حال تغییر باشد. اجداد من در خدمت پادشاه کابل بودند هنگامی که اعضای آن دربار به مشکل افتادند، اینجا مهماننوازی گردیدند. شاه شجاع دوباره به تاج و تخت کابل رسید و حالا شاه دیگر سدوزای [کامران شاه] از من میخواهد تا از هرات اطاعت نمایم و مامور انگلیس شما مشو ره میدهد تا پسرم را به آنجا بفرستم، از سوی دیگر شیخالاسلام برای اطاعت از بخارا میگوید، خان حضرت [از خیوه] میخواهد من زیردست او باشم و شما میدانید که چگونه در اقدام در مقابل آصف الدوله ایرانی که مرغاب را عبور نمود عمل نمایم.
عکسالعمل فوری مضراب خان به تقاضای مفتی تا جای ممکن برای وقت ضایع کردن بود. در آخر، در ماه جون بود که والی یکی از برادرانش عبدالنظر خان را برای " معین کردن شرایط وابستگی [30]به هرات فرستاد. با وجود این در این ملاقات تصمیم نهایی گرفته نشد، به جز اینکه پسر بزرگ والی در هرات اقامت نماید. با تقدیم تحفههای خوب،[31] عبدالنظر خان به میمنه برگشت تا برای فرستادن حکومت خان آمادگی بگیرد. این کار به تأخیر بیشتر منجر گردید درحالیکه مضراب خان با زمامداران دیگر چهار ولایت مشورت نمود.
در آغاز سپتمبر 1840 بالأخره حکومت خان با نمایندههای سرپل، اندخوی، شبرغان و خلم به هرات رسید.[32] حکومت خان با خود 230 خانوار را آورد که در جریان تجاوز ایرانیها به میمنه فرار نموده بودند. این مهاجران در وضعیت " فقر مطلق" رسیدند و تاد پنج هزار روپیه را برای جابجا نمودن مجدد آنها پیشکش نمود.[33]
رسیدن نمایندههای همه چهار ولایت تاد را در حالت دودلی قرارداد که نتیجه کار خودش بود. سیاست او برای فشار دادن میمنه و اندخوی بدون توسل به جنگ برای اطاعت موفق شده بود اما نفوذ کامران تنها تا میمنه و اندخوی میرسید. حضور نمایندههای سرپل و شبرغان نوعی خجالت آور بود، به ویژه وقتی آنها تاد را اطلاع دادند که با وجود عدم توافق در مسایل داخلی آنها در مورد سیاست خارجی خود را وابسته به میمنه میدانستند. مشکل بیشتر این بود که خلم نیز نماینده فرستاده بود،[34]زیرا هیچگاه هدف تاد نبود تا نفوذ یار محمد را تا مناطق میر ولی گسترش دهد. بهر حال خلم بیرون از محدوده نفوذ تاد بود و در ساحه نفوذ داکتر لارد قرار داشت. از اینکه از سبب ماموریت مفتی اعظم جدا سرزنش شده بود، تاد به اندازه زمامداران چهار ولایت در مورد سیاست بعدی برتانیه در قسمت این ولایات گیج بود و برای هدایات به مک ناتن نوشت، با قبول اینکه "موضوع تا حدی گیج کننده است"...در باره تدابیری که شاه شجاع در مورد چهار ولایت اتخاذ مینماید.[35]
درحالیکه تاد منتظر هدایات کابل بود، مشکلات دیگری برخاست. پس از رسیدن حکومت خان ولیعهد میمنه به هرات، مدتی بعد مریضی شدیدی پیدا نمود،[36]که سبب نگرانی سایر نمایندههای چهار ولایت گردید. نارضایتی آنها با اقدام تاد که عمداً مذاکرات برای دستاویز راه انداخت در حالی منتظر امر مک ناتن بود، بیشتر پیچیده گردید. دلیل اصلی برای تأخیر اما این بود که تاد اطلاع یافت که دوستمحمد خان از دریای آمو گذشته است و در تلاش جمعآوری سپاه برای حمله به کابل است. با کشاندن مذاکره تا جایی که توان داشت، تاد امیدوار بود که با حضور نمایندهها در هرات رهبران آنها را وادار میساخت تا قبل از یکجا شدن با جهاد دوستمحمد خان دو مرتبه فکر کنند. در اثر این، نمایندهها برای رفتار مطلوب زمامدارانشان، گروگان گرفتهشده بودند، واقعیتی که بالای نماینده ضایع نگردید.[37]
جواب مک ناتن در آخر سپتمبر به هرات رسید.به تاد اطلاع داده شد که اگر چه الحاق چهار ولایت به زمامدار هرات پسندیده خواهد بود...این...بهتر خواهد بود از مداخله در ترتیبات بین آنها اجتناب گردد.[38] با گفتن اینکه : در مذاکرات چوکی پشت سر را خالی داشته باشد، یک ماه دیگر گذشت تا بالأخره توافقات بین هرات و نمایندههای چهار ولایت امضا گردید. در آن حکومت خان اعلام نمود:
توافقات بین هرات و نمایندههای چهار ولایت
1. ازآن جایی که اجداد من قبلاً در خدمت حکومت هرات بودند، من به این ترتیب خود را مانند گذشته خدمتکار با اعتماد و وفادار و دوست این حکومت میدانم و به قیمت جان تلاش مینمایم و با آخرین کوشش آنچه در اختیار من است در خدمت گذاری دریغ نه نمایم.
2. هر زمانی که اسبهای ما برای بیگاری حکومت هرات نیاز باشد باید بدون تأخیر و در محلی که تعیین گردد آماده خواهد شد.
3. در رابطه به خانوادههای جمشیدیها و فیروزکوهیها که فعلاً در تور کستاناند، به آنها اجازه داده و کمک خواهند شد تا به جاهایی که قبلاً اشغال نموده بودند، جنوب دریای مرغاب، درهر زمانی که خواستند برگردند.
4. هرگاه هزارهها و جمشیدیها کشور خود را ترک بگویند و دریای مرغاب را عبور نمایند، از سوی ما دستگیر یا پشتیبانی نخواهند شد، ما در صورت واقعه ذکرشده در بالا آنها را واپس میفرستیم.[39]
اگر چه اعضای دیگر چهار ولایت سند را امضا ننمودند، تاد را گفتند که خود را " ملزم به پیروی از میمنه" میدانند.[40]
این اعلامیه بیمزه، نزول قابلملاحظه تاد را در مقایسه با طرح بلند پروازانه اش رونما نمود که آن را به مک ناتن در اوایل سال تاکید نموده بود. برای یار محمد نیز این سند طور موثر زنگ پایان طرحش را برای به دست آوردن تأیید و تامین مالی برتانیه جهت ضمیمه نمودن چهار ولایت، به صدا درآورد. مغشوش بودن عبارت اول و عمده سند کسی را بازی داده نمیتواند. حتی قاطعانه نمیگوید که میمنه ادعای سلطه کنونی هرات را شناسایی مینماید، بلکه تنها به واقعه تاریخی مبهم و نامشخص اشاره مینماید. هیچ اشارهای در باره حق کامران به خطبه یا ضرب سکه نشده است و نه به عهده گرفتن باج سالانه ذکرشده است. بالأخره پیروزی دیگر مضراب خان برگشت حکومت خان به میمنه همراه با نمایندههای دیگر بود و مجبور نبود برای رویه نیک پدر در هرات اقامت نماید.
یگانه راحتی ایکه از این سند تاد به دست آورد این بود که "در صورت ادعا بالای چهار ولایت از سوی بخارا بر اساس تابعیت اسمی ارائه شده آنها استفادهشده میتواند." [41] این سند نشاندهنده عیبجویی است که به همه روش تاد در مقابل امیران تورکستان غربی نفوذ نمود که صرف بر اساس اقتضا استعماری بود نه مطابق مشروعیت قانونی.
همچنانی که تهاجم مشترک دوستمحمد خان و میر ولی از خلم در سال 1840 زنگ پایان سیاست روبه جلو لارد را در مقابل بلخ به صدا درآورد، لذا امضا این سند از سوی حکومت خان از میمنه آغاز مرگ امید تاد برای تسلط همین ولایت از طریق هرات بود. مدت زیادی نگذشت که تاد مانند لارد وادار به ترک موقف خود گردید و به محلی با آب و هوای بهتر رفت.
درحالیکه حکومت خان در هرات هنوز مصروف بود، آرتور کنولی به میمنه رسید و بالأخره پریشانی ای راکه تاد و لارد خلق نموده بودند، رفع نمود. کنولی[42] به خیوه فرستاده شد تا در باره تمایلات قوای روسیه گزارش بدهد که تهدید به پیشروی به سوی خان حضرت مینمود که برای تلافی برده گرفتن رعایای روسی بود. نظر ماموریت به تورکستان در جنوری 1839 پیدا شد، درحالیکه او هنوز در نگلند بود و پس از رسیدن به کابل مک ناتن را تشویق نمود که چنین سفری اطلاعات مهمی را درباره وضعیت امور آسیای مرکزی به دست خواهد داد. پس از دودلی زیاد از سوی نماینده برتانیه و چندین تغییر در طرح بالأخره کنولی به سوی خیوه حرکت نمود.
کنولی تصمیم گرفت از مسیر دشوار و اکتشاف نا شده کوهستانی به ماوراءالنهر سفر نماید.[43] پس از توقف در بامیان به سوی غرب از طریق نایک، پنجاو ، به چخچران حرکت نمود از آنجا به شمال از مسیر هری رود به مناطق علیای دریای مرغاب از طریق دره خرگوش رفت. از مرغاب کوههای تورکستان را از طریق هوستامین و احتمالاً سر حوض به سوی میمنه پیمود. این یک سفر صعبالعبور و خطرناک بود، شامل حد اقل یک کشمکش با قبایل تپههای نزدیک چخچران بود. کنولی و همراهانش بالأخره در 30 اکتوبر 1840 به میمنه رسیدند. اما مضراب خان بیرون از شهر برای شکار سالانه رفته بود، چون پسر بزرگش حکومت خان برای مذاکره با یار محمدخان در هرات بود، عبدالمحمدخان یکی از برادران والی میزبانی نمود و محل اقامت عالی داد و با احترام و گرمی زیاد بیشتر ازآن چه پاتینگر در خزان گذشته دیده بود، از آنها پذیرایی نمود.[44]
هنگامی که مضراب خان چهار روز پس از رسیدن کنولی، بالأخره به میمنه برگشت، بازدید رسمی صورت گرفت و کنولی با اهدای یک تفنگ دومیله به والی دلش را به دست آورد".[45]بحث به زودی به سیاست انگلیس در باره چهار ولایت رسید. مضراب با تشریح معمایی که میمنه از سبب اقدامات ماموران مختلف برتانیه مواجه بود گفت که ترجیح میدهد مستقیماً بدون دخالت یار محمدخان در هرات از شاه شجاع اطاعت نماید. کنولی او را مطلع ساخت که:
جگرن تاد بهترین مشو ره در وضعیت موجود داده است، یعنی اطاعت به شکل تعارفی از هرات چون او طور خاص با این ولایت مرتبط بود هنگامی که بخشی از اتحادیه پادشاهی افغان را تشکیل میداد.[46]
اگر چه این به مذاق مضراب خان برابر نبود، بدون شک برای والی احساس آرامش از روابط سست بین میمنه و هرات که برتانیه آنرا حمایت مینمود به دست میاورد. هیچ اشارهای در باره الحاق فوری چهار ولایت در بین نبود، اگرچه وقتی بحث در باره برنامه درازمدت برتانیه برای منطقه توسط کنولی صورت گرفت ، خیلی مبهم به ننظر می رسید. در مورد سوال "مرزهای درانی" کنولی به مضراب خان گفت که موضوع هنوز زیر بحث است و "به مجردی که شاه شجاع از امور مبرم داخلی و آزاد شدن شاه کامران از مدعیان ایرانی، فارغ گردد حل خواهد شد." در ضمن، میمنه با همه طرف های درگیر "در این ترتیبات کامل شاید در شرایط عمومی با روابط حسنه تا وقتی باقی بماند که تصمیم گرفته شود که وضعیت او چگونه باشد". در واقع کنولی مانند تاد و پاتینگر قبل از او، الحاق منطقه را به افغانستان در گزارش رسمی خود پیشنهاد نمود.[47]
مضراب خان انتخاب کمی داشت تا آمادگی برای همکاری با برتانیه نشان بدهد و به کنولی گفت که مشو ره او " تقریباً طور کامل عین نظر اوست در باره امور و پیشنهاد نمود که تا به کابل اطمینانیه فرستاده شود و در همین فاصله هرگاه از او به طور مصون کاری ساخته باشد به خوشی آن را اجرا مینماید."[48] پیشنهاد کنولی سپس احتمالاً برای حکومت خان به هرات ارسال گردید، از سوی پدر به او امر گردید تا امور را با یار محمدخان تا میتواند به خوبی تصفیه نماید مبادا هرات یا برتانیه عذر دیگری برای مداخله در امور میمنه بیابند. مضراب خان همچنان فرصت این را یافت تا بیطرفی میمنه را در جنگ با دوستمحمد به کنولی تاکید نماید. در آن وقت شاید نه مضراب خان و نه کنولی نمیدانستند که امیر با برتانیه صلح نموده است.
من جواب ساده به دوستمحمد و حامیان او میدهم...اتحادیههای کوچک زیادی علیه پادشاهان دیدهام و با هیچ یکی دیگر سازش نمیکنم. من چیزی برای گفتن به دوستمحمد خان نداشتم وقتی او در قدرت بود، چرا به خاطر او علیه کسی که خدا،اورا در تخت نشانده است کاری بکنم.[49]
پس از ترک میمنه کنولی به خیوه از طریق بالا مرغاب و پنجده سفر نمود. سپس بعد از تکمیل کار رسمی خود، او بیشترین شانس خود را بکار گرفت و به بخارا سفر نمود، در آنجا او ناموفقانه برای آزاد نمودن دگروال ستودارد عرض حال نمود که او از سبب نقض مقررات بخارا با وجود پس از سفر رسمی نزد خان به زندان انداخته شد.[50] پس از مدتی در سیاهچال بخارا، بالأخره کنولی و ستودارد در سپتمبر 1842 توسط شمشیر جلادی اعدام گردیدند. هنگامی که خبر مرگ آنها به انگلند پخش گردید، اعتراضات عامه صورت گرفت که منجر به ماموریت عجیب جوزف ولف، یهودی نو کیش گردید (ولف 1852).
از نظر سیاست آسیای مرکزی برتانیه، اعدام غیر انتقامجویانه کنولی و ستودارد عامل تعیینکننده مهمی، در سیاست آسیای مرکزی برتانیه در مقابل بخارا و زمامداران اوزبیک در کل خواهد بود، طوری که تسلیمی دوستمحمد خان دو سال قبل در روابط افغان-انگلیس ثابت نمود. مرگ مورکرافت، تریبک و گتوری قبلاً در روان برتانیه به توطئه والی بلخ بخارا و شجاعالدین مزاری نسبت داده میشود. با مورکرافت و همراهانش از سوی مراد بیگ از قندوز همچنان یرویه خرابی که ازیک اوزبیک، صورت گرفته بود. برنس در ژورنال چاپشدهاش نیز به انحطاط رو به افزایش اسطوره اوزبیکها اضافه نمود درحالیکه گزارش پاتینگر، تاد، لارد و کنولی برای نام گرفتن چند تا، بیشتر زمامداران اوزبیکها را در بخارا و بلخ، اغلب شدیداً، تقبیح نمودند. اعدام دو مامور در نتیجه به[51] نظر میرسد که طبیعت بربری و رو به انحطاط زمامداران اوزبیک در کل و دودمان منغیت به خصوص برای برتانیه تأیید مینماید. تغذیه شدن، با چنین رژیم غذایی ناسزاگویی، مقامات برتانیه را متقاعد گردانید که آسیای مرکزی محل بهتری بدون حاکمیت چنگیزی خواهد بود و به این ترتیب پیشنهاد حمایت پی در پی میران افغان را درشکستن نیروی اوزبیک و تورکمن را در دو سوی دریای آمو صحه گذاشت و تقویت نمود. در واقع در 1868 برتانیه مخفیانه انقیاد بخارا به روسیه چشمپوشی نمود، اگرچه در نظر عموم ادعا نمود که با هرگونه پیشروی بیشتر روسیه تزاری در آسیای مرکزی مخالف خواهد بود.
در عین زمان یار محمد از اینکه حکومت خان و نمایندگان دیگر چهار ولایت بیشتر از واگذاری رمزی وادار به چیزی نگردیده بودند ناخوشنود بود، بر تقاضای خود از برتانیه مبنی بر "تصرف کامل چهار ولایت، غوریان، سیستان و تیمنی" بر "کمک مالی به ساحوی نیروی هرات تا هنگامی که در عملیات مصروفاند" پافشاری نمود.[52] تاد ، نه تنها اطاعت از دستور او رارد نمود بلکه بر سوء استفاده دوامدار و آشکار مالی او اعتراض نمود که قبلاً نسبت به آنچه که باید میبود بیشتر پرداخت شده بود. روابط بین هردو به سرعت رو به خرابی نهاد. بالأخره یار محمد تقاضا نمود تاد باید برای پسرش سید محمدخان برای ماموریتی در بین هزارههای سنی و جمشیدیها وجوه مالی دهد. تاد به مصارف اعتراض نمود و یار محمد گفت که به جای او "رییس تشریفات" فیض محمدخان را خواهد فرستاد. با وجود این، به عوض قلعه نو فیض محمدخان مخفیانه به مشهد رفت و در آنجا با ایرانیها به مذاکره پرداخت، در مارچ 1841 منجر به توافق سری بین دو حکومت گردید (یپ 1980، 372).[53]
وقتی تاد در مورد حیلهای که یار محمدخان مرتکب گردیده بود مطلع شد، حوصلهاش با وزیر بسر رسید. تقاضا نمود هرات همه مذاکرات را با ایران به حال تعلیق درآورد و با جابجایی یک کندک برتانیه در هرات اجازه داده شود. یار محمد رد نمود، پس تهدیدات زیاد در باره خود و دیگران که او را کمک نموده بودند، تاد بدون مشو ره با کابل هرات را ترک گفت. این عمل بدون مجوز کاملاً مخالف سیاست برتانیه در مقابل هرات و افغانستان بود (یپ 1980، 372) و بالأخره به رسوایی و برطرفی تاد از امور سیاسی انجامید. او به قطعه خود برگشت بالأخره از اثر گلوله توپ در جنگ اول سیک کشته شد (یپ 1980، 361).
از دست دادن کمک مالی برتانیه شکست بزرگی برای بلندپروازیهای ارضی یار محمدخان بود و نقشه او باید سالها در طاق نسیان میماند تا اینکه او قادر به تحکیم تسلط خود بر هرات میبود. در آگست 1841 تلاش بین زمامداران هرات به نام کامران شاه و وزیرش بالأخره به شکل اختلاف آشکار متبارز گردید. کامران که برای مدت طولانی از سوی معاون ظالم خود مغلوب و مرعوب گردیده بود، توانست از برطرفی یار محمدخان جلوگیری نماید، عمدتاً از سببی که وزیر از قدرت هزاره سنی شیرمحمد خان در هراس بود. با رسیدن 1842 شیرمحمد وفات نموده بود و قبیله او از سبب تقسیمات داخلی ضعیف گردیده بود. در یک اقدام بیهوده نهایتاْ کامران برای به دست آوردن دوباره قدرت کوشش نمود، کامران شاه خود ش را در ارگ محصور ساخت و همه پیروان یار محمد را بیرون نمود.[54] در عمل متقابل یار محمد ارگ را محاصره نمود و بالأخره پس از قسم بالای قران که خزینه را تاراج نکرده، به حرم دستدرازی نخواهد نمود، کامران را وادار به تسلیم نمود. پس از اینکه دروازههای ارگ بازگردید، یار محمد خزانه کامران را تاراج نمود و، ولینعمت خود را به قتل رساند (چمپین، 233).[55]
[1] پاتینگر به مک ناتن، 25 می 1839، ای اس ال:141، شامل 33، ش 3.
[2] طبق کنولی هرات عرضهکننده عمده برده به بازار آسیای مرکزی در 1838-40 بود، کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[3] پاتینگر به مک ناتن، 25 می 1839.
[4] همانجا.
[5] پاتینگر به مک ناتن، 25 می 1839.
[6] همانجا.
[7] مک ناتن به پاتینگر، 11 آگست،1839، ای اس ال:144، شامل 373، ش 3.
[8] یپ 1980، 364 تاد را "بیتجربه" میگوید اما اینطور نیست. برای زندگینامه تاد نگاه کنید کایا 1904، چ 2، 293-386.
[9] در اصل این وظیفه به برنس پیشنهاد شد، اما به شرط پذیرفته شدن اینکه او اجازه داده شود تا پیشنهادهای پاتینگر را برای سرنگونی زمامداران هرات تطبیق نماید. پیششرط بر ضد سیاست کنونی حمایت از شاه سدوزای بود. چند هفته پس از اینکه پاتینگر تعویض گردید، لارد اوکلند به مک ناتن نوشت و راهکار پاتینگر را بر ای توسعه افغانستان تا سواحل دریای آمو، رد نمود، مدوک به مک ناتن، 2 سپتمبر 1839.
[10] برای این گزارش رسمی نگاه کنید پاتینگر، خاطرات، 1839. نقشه راه او در I.XVI.13 [X/3049/2/1-4] قرار دارد. نسخههای بزرگشده آن همه 15 دانه در کتلاک X.3049/1/1-15 آمده است. شامل چارتهای مناطق هرات، میمنه و سرپل است.
از سرپل پاتینگر به سوی جنوب از طریق عبور از دریای بلخاب و به بامیان از طریق دهنه کاشان ("زرونگ")، سولیچ ("زوالپ")، سوختگی ("سوخلوگی")، سبز دره ("دره سبز")، ده سرخ ("ده هورخ") و یکاولنگ ("یکاولنج") تا دره اندراب سفر نمود. نگاه کنید کایا 1904، ج 2، 292. این مسیر از سفر کنولی در همین سال فرق داشت.
[11] همان جا. در نومبر 1839.
[12] همانجا.
[13] پاتینگر به مک ناتن،4 فبروری 1839، ای اس ال:139، شامل 18، ش 122.
[14] پاتینگر ُ خاطرات ۱۸۳۹.
[15] همان جا. مهماندار کسی بود که یا از سوی زمامدار محلی یا بعضاً از سوی مهمان/خود مقامات رسمی انتخاب میگردید که مسئول میزبانی و اقامت مقامات رسمی و افراد مهم بود. او اکثراً مرد دارای بانفوذ و ثروتمند بود.
[16] مدوک به مک ناتن، 2 سپتمبر 1839.
[17] پاتینگرُ خاطرات ۱۸۳۹.
[18] همانجا.
[19] مک نیل به پالمرستون، 30 اکتوبر 1837، در مکاتبات در رابطه به ایران و افغانستان، 1834-39، شامل 7، برگهای 13-14، اس پی دی ال: الف 7/1.
[20] تاد، حکومت هرات، 2 اکتوبر 1839. این گزارش شامی جزییات در باره هزارههای سنی و قبایل دیگر ایماق بادغیس است.
[21] در میان قبایل مجاور کمک مالی به هرات به شکل دیگری از آنچه انگلیسها مخواستند، محاسبه میشد. در سال 1840 امیر هزاره یکاولنگ به کنولی گفت "آنها میگویند، واقعیت را خدا میداند که او [یار محمد] یک فرنگی را در هرات نگه داشته است و از او هر ماه یک لک روپیه به دست میاورد." این توضیح آرام کنولی در باره روابط ناخوشایند برتانیه با این زمامدار، بیش از یک کنایه را میرساند: "من طور خلاصه توضیح دادم که چرا یک مامور برتانیه در هرات اقامت داشت و پولی که از طریق او وقت نا وقت بیشتر پرداخته میشود برای دفاع و استرداد محلی است که برای نگهداری آن باهر قربانی کوشیده بودیم".
[22] تاد به مک ناتن، 26 فبروری 1840.
[23] تاد به مک ناتن، 26 فبروری 1840.
[24] همانجا
[25] اد به مک ناتن، 4 اپریل 1840، ای اس ال:150، شامل 65، ش 3.
[26] همانجا.
[27] مک ناتن به تاد، (اپریل؟) 1840، ای اس ال:150، شامل 65، ش 3.
[28] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[29] مک ناتن به تاد، اپریل، 1840.
[30] تاد به مک ناتن، 4 سپتمبر 1840، ای اس ال:153، شامل 124، ش 47.
[31] همانجا.
[32] همان جا. تاد زمامدار سرپل را با زمامدار اندخوی شاه ولی خان اشتباه مینماید.
[33] تاد به مک ناتن، 24 سپتمبر 1840، ای اس ال:153، شامل 4، ش 10.
[34] تاد به مک ناتن، 4 سپتمبر 1840.
[35] همانجا.
[36] تاد به مک ناتن، 3 نومبر 1840، ای اس ال:155، شامل ۴ش ۱۰.
[37] همانجا.
[38] مک ناتن به تاد، 18 سپتمبر 1840، ای اس ال:153، شامل 124، ش 47.
[39] سند دادهشده توسط حکومت خان به یار محمد خان، 30 اکتوبر 1840، ای اس ال:155، شامل 4، ش 10.
[40] همانجا.
[41] تاد به مک ناتن، 3 نومبر 1840.
[42] برای زندگی آرتور کنولی (1807-1842) و سوابق سفر او به خیوه نگاه کنید یپ 1980، 402-13؛ هوارت، 795-801؛ کایا 1904، ج 2، 93-203. یپ مدت خدمت کنولی را "بیهوده" میداند و سفرش به بخارا و خیوه "بیمعنی...یک قصه متأثرکننده سرخوردگی میخواند." این کاملاً انتقاد غیرموجه پیشداورانه فردی است با تصدیق خود یپ او تأثیرات عمیقی بالای افراد بانفوذ در برتانیه و آسیای مرکزی داشت، با وجود اینکه وقت کمی برای نظرات مذهبی یا اخلاقی او داشتند. پاتینگر در نوشته 1837 در باره تأثیرات کنولی در جریان اقامتش در هرات چندین سال قبل مینویسد که " رویه آن آقا تصور باورنکردنی...بالای همه آنهایی که او را میشناختند باقی گذاشته است. اینجا کسی در باره او حرف نمیزند مگر از نظر تحسین عالی،" پاتینگر به مک نیل، 28 سپتمبر 1837، اس ال ای پی: 104، برگهای 289-90.
کنولی مانند تعداد زیاد ماموران برتانیه که نقش مهمی را در افغانستان در جریان جنگ اول افغان و انگلیس، مردی با عقیده عمیق مذهبی بود، عضو جنبش ضد بردهداری بود و دوست نزدیک جنبش ویبرفورس و انجیلی بود. طوری که دیده شد، کنولی قبلاً سهم مهمی در اکتشافات اروپایی در آسیای مرکزی نموده است (کنولی 1834) و نقش موثری در انکشاف سیاست برتانیه در مقابل افغانستان اوایل دهه 1830 (بالا را بینید) داشت. کنولی داوطلب سفر خیوه و بخارا گردیده بود تا حدی برای پیگیری آزادی ستودارد از چنگ بخارا و قسمتی برای دانستن اینکه روسها مشغول چه کاری بودند. او به خوبی میدانست که با این کار او زندگی خود را به خطری مواجه میسازد که در باره آن مک ناتن چنین نوشت: "مامور سرزنده تورن کنولی شخصاً باید به سوی بخارا برود بدون شک از سوی بزرگان در شورا تحسین خواهد شد...اما...سرنوشت دومین نماینده ما شاید مانند اولی خواهد بود، مگر اینکه ماموریت توسط حضور واقعی نیروی کافی حمایت گردد"، مک ناتن به تورینز، 14 جون 1840، ای اس ال:151، شامل 85، ش 37؛ همچنان نگاه کنید مدوک به مک ناتن، 4 می 1840، ای اس ال:149، شامل 46، ش 4؛ استشهادیه راجا بیگ هروی،10 جون 1840، ای اس ال:151، شامل 85، ش 38. کنولی اما فکر کرد که تلاشی باید صورت بگیرد تا ستودارد نجات داده شود و یگانه راه ممکن، دور از تهاجم، درخواست شخصی به نصرالله خان از سوی ماموری بود که به اصول دربار آشنایی داشته باشد و بتواند ملاحظه معینی را از خان و ماموران او به دست بیاورد. با وجود سفر قبلی برنس به بخارا جای شک نیست که کنولی مناسبترین فرد برای اینگونه ماموریت حساس دیپلوماتیک بود.
صرف سفر کنولی به خیوه و بخارا با اعدام خود او و ستودارد پایان یافت، سفر او را نمیتوان با بیمعنی گفتن رد نمود. در میان سایر چیزها، او نخستین اروپایی بود که از مسیر فوقالعاده مشکل بامیان تا میمنه از طریق حوضه اب مرغاب سفر نمود و از بین رفتن (احتمالاً) ژورنال سفریاش قابل تأسف است. وقتی در میمنه او توانست بعضی از نگرانیهای مضراب خان را در مورد تمایلات برتانیه، پس از گرفتن پیامهای متناقض از تاد و لارد، آرام بسازد. شرح مبسوط کنولی از خانات میمنه نخستین گزارش یک اروپایی در اره دودمان مینگ است و سنگ تهداب همه گزارشهای بعدی در باره منطقه بالای آن گذاشته شد. کنولی همچنان شاید مسئول حداقل برای بخشی از حل و فصل جنگ بین خیوه و قوقند بود، طوری که یپ میپذیرد (یپ 1980، 409). بالأخره دفتر خاطرات زندان کنولی، نوشتهشده در کتاب دعایش [آی او ال آر، ام اس آس ایور. ب-29]، چیزی را نشان نمیدهد که او سفر خود یا زندگیاش را "یک قصه سرخوردگی" گفته باشد. در واقع چند صفحه آخر ژورنال او که در روزهای آخر قبل از اعدام نوشته شده است، تصور قریب به اتفاق مردی را میدهد که روبرو با پایان فوری زندگیاش با استعفا و ایمان تقویت گردیده با مصیبت هست. او مینویسد "هیچچیزی غیر از روحیه مسیحیت شرارت و بدبختی این کشورها را شفا داده نمیتواند. باشد که خدا آن را در سراسر جهان پخش نماید...من با این عقیده می ایستم. این یگانه چیزی است که مردی را قادر به تحمل در مقابل دادگاههای زندگی مینماید و او را به سوی وضعیت حیات شرافتمند آینده منجر میگردد" (اماس اس. اد.38727، 31، 50). این به مشکل احساسات یک شخص غمگین یا سرخورده است.
[43] ژورنال خصوصی کنولی به نظر نمیرسد باقی مانده باشد، اگرچه او به مک ناتن در اپریل 1841 نوشت که "اخندزاده صالح محمد فرستاده شد...از طریق مرو و میمنه همراه با پاکتی حاوی ژورنال بهروز شده من، نسخههای نامههای گذشته که دلیل دارم جستجو شده است و بعضی دقایق یادداشتهای جغرافیایی تا آنها که قبلاً برای نقشهکشی مسیر ما از بامیان تا مرو ارسال شده است،" کنولی به مک ناتن، 11 می 1841؛ ای اس ال:161، شامل 79، ش 4. در یادداشتهای روزانه زندان 1841-2 (برگهای 22-3، 34 نسخه آی او ال آر) کنولی ثبت میکند که همه اوراقش به جز از کتابها از سوی مقامات بخارا در 1841 سوختانده شد، اما اشاره مینماید که قبل از واقعه دو نسخه ژورنال او، یکی به یونانی و دیگری به انگلیسی به هند فرستاده شده بود. تا حال رد ژورنال و "یادداشتهای جغرافیایی" که گفته بود ضمیمه است یافت نشده است. آنچه باقی ماند از جزییات سفر او از هزارهجات تا میمنه گزارش رسمی است که از یادداشتهای خصوصی او اقتباس شده است، نگاه کنید کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[44] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[45] همانجا.
[46] همانجا.
[47] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[48] همانجا.
[49] همانجا.
[50] چارلز ستودارد (1806-42) سکرتر نظامی مک نیل در ایران بود. او با قشون ایران که در سال 1838 به هرات حمله نمود سفر نمود و سپس به بخارا رفت تا با امیر در باره گروگانهای روسی مذاکره نماید و برای جزییات رویه گستاخانه ستودارد در بخارا نگاه کنید ادواردز 70؛ هوارت، 795-8؛ یپ 1980، 409.
[51] تاد به مک ناتن، 22 فبروری 1841، در فارست، 79-81.
[52] تاد به مک ناتن، 22 فبروری 1841، در فارست، 79-81.
[53] تاد به مک ناتن، 29 جنوری 1841، در فارست، 79-81.
[54] حضورخان به مک نیل، 9 دسمبر 1841؛ اسکندر میرزا به مک نیل، 24 دسمبر 1841، اس ال ای پی:121، برگهای 13، 21.
[55] مک نیل به ارل ابردین، 9 مارچ 1842 (الف)، اس ال ای پی:121، برگهای 157-64.
´++++++++++++++++
۱۲۰-۲۲-۴.دوستمحمد خان در بخارا و بلخ، 1840
ادامه بحث گذشته
در همین وقت دوستمحمد خان بی باور به تمایلات خلم و در نافرمانی از یک پیشبینی بسیار نامطلوب (که در بالاتوضیح گردید) با همراهان زیادی به بخارا گریخت . او نیز، مانند پسر شاه کامران (که قبلاْ به آنجا پناه جسته بود )، به خوبی استقبال نگردید و معاش دولتی برایش داده نشد. به زودی مهاجران افغان در مضیقه مالی گرفتار شدند که مجبور به فروش سلاح و زرههای خود گردیدند. اگرچه سردار بالأخره اجازه سفر گرفت، دوستمحمد در زمان حساس کشف نمود که نصرالله خان امر نموده است تا قایقی که قرار بود او را از دریای آمو بگذراند پس از ترک ساحل غرق ساخته شود. هنگامی که خان بخارا از فاش شدن تلاش برای قتل نزد دوستمحمد آگاه گردید، نگهبانان مسلح او را وادار نمودند به بخارا برگردند. کمی بعدتر شمار زیادی از همراهان ارشد امیر تلاش به فرار نمودند اما دستگیر ، و همه مهاجران محبوس شدند، اگرچه بالأخره نصرالله خان تعدادی از همراهان دوستمحمد را آزاد نمود تا ترتیباتی برای فرستادن خانواده امیررا به کابل بگیرند (کاتب ج 1، 151-3).
هنگامی که کارها خرابتر گردید، اعضای خانواده دوستمحمد به او گفتند تا درباره سرنوشت آنها نگران نباشد و برعکس مصؤنیت خود را در فرار جستجو نماید. امیر مخفیانه اسبی خرید و با تغییر چهره به شکل یک درویش، به سوی شهر سبز فرار نمود. در پاسخ نصرالله خان فوراً سردار محمد اکبر خان ولیعهد تاج و تخت کابل را به سیاهچال انداخت. یک گروه سوارهنظام به تعقیب دوستمحمد خان فرستاده شد، اما این خیلی دیر بود. امیرکبیر از سوی یک خانواده کابلی در شهر سبز پناه داده شد، اما هنگامی که حاکم شهر سبز که با بخارا در اختلاف بود آگاه گردید که چنین یک شخصیت مهمی در شهر است، مهمانخانه دولت را در اختیار او قرارداد. در همراهی با هفت صد سوار تهیه شده از سوی حاکم، دوستمحمد خان بدون کدام مشکل از دریای آمو گذشت و به سوی قندوز رفت. بهر حال امیر رویه زمامدار منغیت را هرگز فراموش نکرد و قسم خورد تا انتقام این توهین را بگیرد، انتقامگیری شخصی که تاثیر مهمی بالای جریانات بعدی تاریخ آسیای مرکزی گذاشت (کاتب ج 1، 157).
دوستمحمد خان ، حوالی آگست 1840، فقط بیشتر از یک ماه پس از امضا پیمان در کابل از سوی قندوز و خلم به قتهغن رسید. او استقبال گرمی شد و حدود پنج هزار سوار از منطقه با او همراه شد، به سوی ایبک حرکت نمود درآن جا میر ولی در حال بهبودی از تحقیر ناشی از معضله سرپل و پیمان با شاه شجاع، بیرق جهاد را برافراشت. در میان شایعات اینکه دوستمحمد خان به اوزبیکها امتیاز خواهد داد، به شمول تعیین میر ولی به صفت وزیر در صورت پس گرفتن کابل از متجاوزان، صدها اوزبیک در اطراف او گرد آمدند (کاتب ج 1، 157-8؛ یپ 1962، 511-2). لذا ظرف چند هفته، پیمان بین قتهغن و کابل ارزشی کاغذی را نداشت که بالای آن نوشته شده بود.
پس از هماهنگ نمودن نیرو، عمدتاً شامل اوزبیکها تا جکها و تورکمنها به سوی جنوب پیشروی نمود و باقوت تمام به پوسته انگلیسها در باجگاه حمله نمود که داکتر لارد مجبور گردید به بامیان عقبنشینی نماید (ستاکویلر، 91؛ یپ 1980، 358). با وجود این، کمی پس از این پیروزی، میر ولی به نیات دوستمحمد به ویژه در مورد بلخ، شدیداً مشکوک گردید. لذا هردو میر ولی و مراد بیگ، حمایت خود را پس گرفتند و ارتباط خود را با انگلیس و شاه شجاع الملک ترمیم نمودند. در 28 سپتمبر پیمان دوم بین زمامدار قتهغن و حکومت کابل امضا شد که حاوی شرایط خیلی بهتری برای میر ولی بود، چون که واپس دادن کهمرد و سیغان را در بر میگرفت (یپ 1962، 512-3).
این توافق که پایان درگیری مستقیم خلم و تورکستان را در جنگ اول افغان و انگلیس نشان داد. نه تنها این ، بلکه آخرین میخ بر تابوت "سیاست رو به جلو" لارد بود که کوبیده شد، گرچند فلسفه مرزی او برای نفوذ در نگرش برتانیه نسبت به بلخ در سده بعدی نیز ادامه یافت. در زمستان 1840 بامیان و چاریکار در وادی کوهدامن، که مقدمترین موضع انگلیسها در "افغانستان شمالی" بود تخلیه گردید (مکروری، 115؛ یپ 1980، 359).
پس گرفتن حمایت امیران اوزبیک قتهغن، دوستمحمد خان را در برزخ قرارداد. قندهار، جلالآباد و کابل توسط قشون انگلیس اشغال گردیده بود و او از حامیان طبیعی خود، قبایل افغان، نیز دور مانده بود. در عقب این، اوزبیکهای قتهغن و تورکستان صغیر درک نمودند که با کمک امیر چیزی به دست نمیاورند تا قدرت را دوباره کسب نمایند ، زیرا حکومت مرکزی ضعیف به نفع آنها بود. نه دوستمحمد خان کمکی از شاه کامران زمامدار سدوزای به دست آورده نمیتوانست، چرا که کامران کمک مالی فوقالعاده را از برتانیه میگرفت و نمیخواست مرغی را که این همه تخم طلایی برایش میداد بکشد. امیرکبیر، گرفتارشده در میان نقطه عطف بالایی و پایینی، باید تصمیم مشکلی میگرفت.
در فرجام، احتمالاً دوستمحمد خان پیش خود محاسبه نمود که تلاش برای پیشروی مستقیم به سوی قندهار پرخطر خواهد بود، در ضمن آرزوی گرفتن کابل بدون قشون بزرگ ، وفاداران قومی و قبیلوی که عموماً مانند او باشند، به مشکل ممکن بود. با عده قلیل پیروان او حرکت نمود و با رسیدن زمستان یخبندان کوهستان ، دوست محمد خان ، تلاش نمود حمایت هزارهها را جلب نماید و صرف به دور ساختن بیشتر میر ولی کامیاب گردید (کاتب ج 1، 157-8؛ یپ 1962، 512-3).[1]
سپس اقبال خود را با امیران افغان کوهستان امتحان نمود که با شاه شجاع اظهار ناخشنودی نموده بودند. ناآرامی در کوهدامن سبب گردید تا نیروی انگلیس در منطقه فرستاده شود، درآن جا از اثر فعالیتهای الکساندر برنس حاضر در همه جا، یک سلسله رویارویی ها بین متجاوزین و امیران محلی رخداد. با تشویق توسط گزارشها و مکاتیب که اشاره مینمود که هرگاه امیر به منطقه بیاید همه ناحیه به پشتیبانی او بر خواهد خاست، دوستمحمد خان به سوی چاریکار حرکت نمود و در دوم نومبر 1840 در پروان (توتوم دره)، برخورد قاطع با نیروی انگلیس صورت گرفت، در جریان آن داکتر لارد و شماری دیگر از ماموران قطعهقطعه گردیدند وقتی که سوارهنظام محلی شاه شجاع از حمله به صفوف دشمن ابا ورزید (یپ 1960، 516-9). در روز بعد دوستمحمد خان، درآن چه که احتمالاً یکی از تصامیم غیرعادی در یک جنگ خیلی غیرعادی بود، عملاً بدون همراه به سوی کابل راند و داوطلبانه تسلیمی خود را به مقامات انگلیس با گذاشتن سر بر رکاب نماینده انگلیس سر ویلیام مک ناتن ابراز نمود که برای اسبسواری شامگاهی بیرون برآمده بود (کاتب ج 1، 158-9؛ مکروری، 116؛ ستاکویلر، 138).
۱۲۰-۲۲-۵. تسلیمی دوستمحمد خان
اهمیت اقدام امیرکبیر و دلیل این تصمیم معما آمیز برای ترک مبارزه مسلحانه تبصره اندکی را از سوی محققان سبب گردیده است که یا تنها جزییات بقای دوستمحمد خان در کابل و تبعید بعدی او را به هند قبل از گذشتن به امور دیگر را ثبت مینمایند (مثلاً ستاکویلر، 138-9؛ یپ 1980، 359)، یا توضیحات مختلف را پیش مینمایند، بعضیها برای این اقدام غیر توقع امیر، خیلی متعجب اند (دوپری 1978، 382؛ فریزر تایلر، 115).
نه به طور غیرمنتظره، مورخان انگلیسی سده گذشته ، بلکه بیشتر نویسندگان محبوب مردم که به شکل غیر انتقادی آنها را پیروی مینمایند، این مسئله را برای عدم مخالفت تبلیغات متعصبانه بکار میبرند. طبق این مکتب فکری امیر "عمیقاً تحت تاثیر آمده بود" از شجاعت ماموران انگلیسی در وادی پروان علی رغم تکنالوژی پیش رفته و سازماندهی نیرو های نظاامی بریتانیا در برابر ملت افغان ناامید کننده بنظر می رسد که طلوع ستاره بریتانیا را با تکنالوژی و سازمان دهی مافوق تحمل او به چالش کشیده باشد و تسلیم نگردد، باوری که استدلال گردیده است که با تبعیدی بعدی او(دوست محمد) تقویت گردیده است (مثلاً ادواردز، 60؛ نوریس، 4-5؛ مکروری، 115، وغیره). با وجود این عملیات نظامی اخیر در کوهدامن و تماماً آسیبپذیر بودن نیروی محلی شاه شجاع را آشکار نمود و نشان داد که اگر انگلیسها بخواهند او را در قدرت نگهدارند، با حذف نمودن تعداد زیادی از نیروهایشان در افغانستان و برای آینده قابل پیشبینی ممکن است. سپس تعداد زیاد نامههای حمایتی برای دوستمحمد خان از طرف سران قبایل افغان به دست انگلیسها افتید، نشان دهنده این است که امیر هنوز دور از ضربه دیدن یا شکست خوردن است (یپ 1960، 517-9).
دیگران عمل امیر را با ادعای اینکه دوستمحمد خان در مورد خانوادهاش نگران بود توضیح مینمایند که از سوی میر ولی قبلاً به انگلیسها تسلیم داده شد (یپ 1980، 359)، اگرچه امیر قبلاً اعلان نموده بود که وقتی موضوع مقاومت در مقابل متجاوزین مطرح است مانند این است که خانوادهای ندارد. فریزر تایلر برعکس فقط همه را رد مینماید و تاکید مینماید که امیر توپ خود را شوت نموده است (فریزر تایلر، 115).
دوپری گرچه میپذیرد که عمل دوستمحمد خان مورخان غربی و افغان را متحیر ساخته است، فرضیه را پیشرفته مینماید که "تسلیمی او ریشه در خصیصه فرهنگ قبیلوی افغان دارد"(دوپری 1978، 382). این نیاز به معلومات زیاد در باره رسوم قبیلوی پشتونها دارد تا دانست که چقدر این توضیحات میانتهی (ویا هم واقعی )است، اگرچه باید به دوپری در شناسایی این (پدیده) امتیاز داده شود که چیزی بااهمیت (که عمق تاریخ افغانستان را در مورد مسامحه افغان ها ) را با دشمن نشان داده است. حتی یک عابر آشنا با لندی پشتو، ابیات خوشحال خان ختک، یا جدیداً تقریباً مقاومت انتحاری قبایل افغان در مقابل اشغال کشورشان به دست شوروی، نشان میدهد که هیچ پشتون احترام کننده به خود جنگ را تنها به خاطر کمتر بودن تعدادش، یا مسلح بودن و سازمان بهتر دشمن، رها نمیسازد. رسوم، مذهب، قانون قبیله و شرف خودش ایجاب مینماید دشمن، به ویژه اگر او کافر باشد، باید بیرون رانده شود، حتی اگر این به مفهوم از دست دادن همه دارایی یا شهادت باشد.
همه شواهد از زندگی دوستمحمد خان نشان میدهد که او دارای همین عقیده مشابه بود. تنها در یک ماه قبل از تسلیمی او اعلان نمود، در جمله مشهور خود که او مانند قاشق چوبی است که اینجا یا آنجا پرتاب میگردد، از این تجربه صدمه نمیبیند. چنین گفتاری نشاندهنده رأی ثابت برای ادامه مبارزه است هرچه شانس پیش آید. و نه اینجا کوچکترین پیشنهادی وجود دارد، یا از سوی مورخان غربی یا افغان، تسلیمی امیر یک عمل تسلیمی بلاشرط یا خیانت بود. با آن هم نمیتوان به دست گرفتن رکاب را یک عمل شرقی نامتعارف دانسته رد نمود، حتی اگر مک ناتن یا مورخان استعماری برتانیه تمایل داشتند آن را چنین وانمود نمایند.
هرگاه بخواهیم در زمینه فرهنگی بومی توضیحی برای تصمیم دوستمحمد خان داشته باشیم، طوری که دوپری پیشنهاد مینماید، پس باید آن را نه در مفهوم غیرقابلدفاع بیابیم که احساس افتخار امیر قانعکننده بوده، اما با آن نگرش که در هر آشتی احتمالی با دشمن، هدف باید ثابت باقی بماند. تفاوت فقط همین قدر است و شاید بیشتر حساس، مفاهیم بکار انداخته شده است. تا آنجا که دوستمحمد خان به عنوان پایان در نظر داشت، میدانیم که جاهطلبی پایدار او در طول زندگی همیشه تقویت دستگاه نظام سلطنتی در حال ظهور افغان و اتحاد کشور زیر رهبری یک فرد بود. معامله او با مک ناتن، پس باید به منزلهٔ استفاده از راه مختلف برای این مقصد دیده شود.
هیچ مورخی تا حال در باره اهمیت اقدام واقعی به دست گرفتن رکاب مک ناتن توسط دوستمحمد خان نپرداخته است. باز هم کلید درک دلیل تصمیم دوستمحمد خان برای رفتن به کابل در همین عمل خفته است. در زمین فرهنگ آسیای مرکزی، این رسم هرگز با تسلیمی بدون قید و شرط دشمن شکستخورده همراه نیست. با در نظر داشت ارتباط فاتح و فتحشده، اندازه شکستی که وارد گردید، شرایطی که از سوی فاتح خواسته شد و نظیر اینها، مقاولههای مختلف مشاهده شده است. در شکل افراطی، تیولداری سرکش، وقتی به زانو در میآید اغلب خود را در حضور سلطنتی با لباس در کفن و با شمشیر یا کمند آویخته از گردن به منزله نماد اینکه مستحق مرگاند پیش مینمایند (مثلاً جوزجانی ج 1، 36-7). در چنین حالات متظلم، بیشتر از احتمال شدیداً محافظت و زولانه شده، خود را به پای فاتح میاندازد و طالب عفو میگردد. در حالات تخلفات خفیف، متظلم هنوز جرئت نمینمود برای رسیدن به پادشاه اجازه بگیرد یا خواسته شود سایه یا پای فاتح را ببوسد.
رکاب گرفتن در دستگاه قرارداد آسیای مرکزی، نشان داده روابط کاملاً متفاوت بین ارباب-نوکر است و ارتباطی به تسلیمی بدون قید و شرط، شکست یا تسلیمی دشمن ندارد. در فارسی کلمات متعددی (رسم رکابی، رکاب همایون و غیره) دارد که لغت فارسی برای رکاب را با مقامات مافوق و موقف امپراتور؛ سلطان یا شاه، پهلوی هم میگذارد. همه اصطلاحات به روابط سیاسی ربط دارد به انواعی که وابسته به مافوق، اقتدار یا نیروی سلطنتی و اولیای امور زیردستان یا مادون هست.
در دنیای تورکی-مغولی الگوی مشابه قابلشناسایی است. اشراف دربار سلطان محمود غزنوی "در رکاب او [سلطان]" گفته شده است (جوزجانی ج 1، 118). در سده هفده ندر محمدخان والی بزرگ توغای-تیموری بلخ ملاقات میشد یا از برادر بزرگش امام قلی خان بازدید مینمود، ندر محمد از اسب پایین میشد و در پهلوی اسب خان راه میرفت، درحالیکه درعینحال رکاب برادر را در دست میگرفت [شاید مقصد از رکاب جلو یا قیضه اسب باشد که توسط آن عنان اسب تعین ممیگردد.] (برتن، 26-7؛ همچنان نگاه کنید جوزجانی ج 2، 1052). با این کار، امام قلی خان پذیرش مافوق بودن امام قلی را به منزله خان بزرگ تمثیل مینمود. اگرچه ندر محمد حق مرگ و زندگی را در توابع بلخ در دست داشت، او برادر بزرگ خود را اطمینان میداد که وقتی موضوع غایی اقتدار مافوق در قلمرو چنگیزی مطرح میبود، بلخ قدرت پایینتر بود. لذا ندر حمد در حضور عامه نشان میداد که او نمیخواهد موقف برادر را به چالش بکشد و رعایت نظم چنگیزی را دوام میدهد. در چنین حالات موضوع تنبیه فرد شورش برای به دست گرفتن رکاب مطرح نیست، برعکس نشاندهنده این است که شخص موقف مهمی را در امپراتوری به دوش دارد. عمل دوستمحمد خان تنها در پرتو این اصول قدیمی و طور گسترده رعایت شده رسوم شرقی توضیح شده میتواند. گذشته از این، قبل از مستقل شدن افغانها، آنها مطیع صفویها و کورگانی ها بودند و با آیین معاشرت دربار هردو امپراتوری آشنا بودند.
لذا موجه به نظر میرسد تصور گردد که دوستمحمد خان نه بلا قید و شرط خود را واگذار نمود و نه به مک ناتن تسلیم گردید و نه عمل او پذیرفتن شکست بود (نگاه کنید کاتب ج 1، 158-9). اگر چنین میبود، امیر همه همدلی عامه و اعتبار خود را در میان افغانها از دست میداد. جالب است در این زمینه در نظر باید داشت که بر خلاف شاه شجاع الملک و تا حد کمتر امیران بعدی افغانستان، آبروی دوستمحمد خان در رابطه به رسیدگی با انگلیسها بدون لکهدار شدن پدید آمد با وجود اینکه انگلیسها و مورخان استعماری عموماً آن را تسلیمی بدون قید و شرط تعبیر نمودند.
به دست گرفتن رکاب مک ناتن توسط دوستمحمد خان، هدف او دلالت بر پذیرش این واقعیت بود که پتوی قدرت عالی هند و افغانستان بالای برتانیه افتیده است، مانند امپراتوران کورگانی که آنها را تعویض نموده بودند، کمپنی هند شرقی حالا حق تعیین زمامدار خود را داشت. به صفت یک شاه در جای خود، دوستمحمد خان نیز به مک ناتن، نماینده عالی قدرت مدنی برتانیه در افغانستان نشان داد که آماده است به جای مقاومت با نظم جدید جهانی همکاری نماید. اما برای این کار، او روشن ساخت که به منزله یک زمامدار به خواست خود چنین خواهد نمود، نه مانند شاه شجاع دستنشانده که نیاز به حضور خارجیها، کافران، اردوی برای نگهداشتن او در تخت داشت (کاتب ج 1، 159).
قابل وجه است که اتکینسن، در اثر مشهور و رومانتیک تسلیمی دوستمحمد خان (مکروری، صفحه مقابل)، امیر را نه باروحیه ضعیف، حالت تیولدار در مقابل مک ناتن، بلکه فرمانروای خیلی باوقار که نماینده برتانیه را با دست تکان میدهد، نمایش میدهد. اگرچه سراج التواریخ آن را ثبت مینماید، به تعقیب خوشآمدید و تسلیمی رسمی، مک ناتن بود که دست خود را به سوی دوستمحمد خان پیش نمود (کاتب ج 1، 159)، بیننده عادی ناآگاه از زمینههای تاریخی تصویر، بخشیده شده میتواند که طرح اتکینسن توافق نهایی یک پیمان دوستانه بین یک زمامدار شرقی و یک نماینده انگلیس را ترسیم مینمود. نمادینه سازی فشار دادن دستها در نتیجه از نظر پیکرنگاری اروپایی مانند به دست گرفتن رکاب در آداب آسیای مرکزی خیلی مهم است.
حتی قبل از اشغال جنوب افغانستان، دوستمحمد خان به برنس تمایل خود را برای امضای پیمانی با برتانیه ابراز نموده بود، بدون شک فهمیدن درآن زمان که برای متحد ساختن قبایل افغان نیاز به زندگی مسالمتآمیز با همسایه قدرتمند جنوبی داشت. مانع این بود که افتخاری در امضا یک توافقنامه که کلاً به نفع طرف دیگر بود، وجود نداشت و مذاکرات برنس قطع گردیده بود. فرار امیر به خلم پس از اشغال برتانیه، به این معنی بود که او پناهنده در جایی بود که برای یک افغان، کشور خارجی پنداشته میشد. منطقه از سوی امیرانی اداره میشد که از نظر زبانی، قبیلوی، تاریخی و توامیت سیاسی کاملاً فرق داشت. او نمایندگی از نظم جدید درانی نمود، اوزبیکها وارث نظم نیم هزاره برتری چنگیزی بودند، برتری که افغانها مدتها زیر آن پوست دادند یا رنج بردند هنگامی که مطیع کورگانی ها بودند. لذا خونسردی در استقبال دوستمحمد خان در بخارا تعجبآور نیست، زیرا نصرالله خان مقتدرترین نماینده حیات نظم چنگیزی رقیب بود. نه امیران بلخ و نه منغیت ها دورترین علاقهای در کمک برای تحکیم یک زمامدار قوی مرکزی در کابل نداشتند،
زیرا این کار تهدیدی را در منافع آنها در بلخ، احتمالاً در ماوراءالنهر نیز، متوجه میساخت. اجداد دوستمحمد خان همه به اندازههای مختلف در امور بلخ مداخله نموده بودند و تنها چند ماه قبل دوستمحمد خان قشون خود را از مسیر هندوکش فرستاد و ضربه مهلکی به مراد بیگ از قندوز وارد نمود. نه تنها این بلکه او اداره بخارا در بلخ را نیز تهدید نموده بود. ناسازگاری بین نصرالله خان و دوستمحمد خان در نتیجه به گذشتههای دور بر میگردد و خیلی عمیق تر ازان چه با امیر و اقاربش در مدت کوتاه تبعید، برخورد گردیده است. پشت این آزردگی مالکیت یکی از مناطق حاصل خیز آسیای مرکزی، ولایت بلخ و هجده نهر مخفی بود.
پس از برگشت رد مسیر دریای آمو امیران اوزبیک برای امیر محدود به پس گرفتن سیغان و کهمرد بود که هر دو از نظر تاریخی مربوط قلمرو توغای-تیموری بود، اما به صورت یکطرفه در همین اواخر از سوی داکتر لارد به افغانستان ضمیمه گردید. هنگامی که این مالکیت قدیمی پس گرفته شد، امیرها دوستمحمد خان را تنها گذاشتند تا از خود دفاع نماید. در نتیجه امیرکبیر از حمایت محروم گردید و از قلب قبایل افغان در جنوب هندوکش دور ماند، قادر نبود اردوی کافی را برای پیشروی به سوی کابل آماده بسازد. برای در صحنه ماندن در هزارهجات و بلخ باید خطر خیانت، دستگیری یا قتل را میپذیرفت. یگانه گزینه برای آینده درازمدت قرار دادن خودش را در دستهای برتانیه می دانست، با درک اینکه آنها طور مناسب رفتار خواهند نمود و رعایت زمان را نماید تا اینکه خارجیها وادار به عقبنشینی یا ترک حمایت از شاه شجاع مسن و غیر محبوب نمایند که دران زمان انگلیسها با مسئله جانشینی مواجه خواهند گردید. هرگاه او چنین نشان بدهد کهامید او برای دوستی با برتانیه از تهاجم متاثر نگردد و اگر عفو نباشد، آماده برای فراموش کردن گردد، امکان واضح موجود است که مقامات هند او را اجازه دهند به افغانستان بر گردد و خلا قدرت را پر نماید.
چنین فکری نزد انگلیسها نیز هنگام تسلیمی دوستمحمد خان شاید وجود داشت. شاه شجاع، نه به طور غیرمنتظره خواسته بود امیرکبیر برای اعدام به او سپرده شود (مکروری، 114). در عوض مک ناتن با دوستمحمد مانند اسیر حکومتی نه بلکه مثل مهمان برخورد کرد. هنگامی که موضوع فرستادن به هند مطرح شد، نماینده برتانیه تقریباً معذرت خواست و از اداره خواست با او با همه بخشندگی رفتار گردد (دوپری 1978، 382). در واقع، مک ناتن به صورت ضمنی پذیرفت که احترام زیادی به دوستمحمد خان نسبت به شاه شجاع داشت. هنگامی که امیر به هند رسید رویه با او کمتر شاهانه نبود. بعدتر دوستمحمد خان پذیرفت که دوره تبعید او چیزهای زیادی را در باره انگلیسها به او آموخت و این معروض شدن دست اول به آنچه در هند در حال رخ دادن بود به نظر میرسد باور او را تقویت نموده است که بهترین راه به جلو برای افغانها همکاری با انگلیسها بود تا زندگی در جنگ دوامدار با آنها (گریگوریان، 81؛ مکروری، 116-7، ستاکویلر، 140). بالأخره در حمایت این بحث، باید در نظر داشت که چگونه به تعقیب اکتشافات در افغانستان انگلیسها که دوستمحمد خان را قبل از تجاوز بدنام ساخته بودند، فوقالعاده او را اجازه برگشت به افغانستان دادند و ظاهراً بدون هر نوع توافق یا پیمان رسمی به سلطه قدرت آغاز نمود. برای اینکه یا یک حماقت عالی بود یا شناسایی از سوی برتانیه که منافع آنها و امیر افغانها در آسیای مرکزی اساساً عین چیز بود.
[1] نماینده امیر میرزا سنی خان در طول تبعید دوست محمد خان در خلم باقی ماند ُ در آن دوره او نفوذ در بین اوزبیک ها وتورکمن ها پیدا کرد ، \زارشها در باره مرز های شممالی افغانستان ، ۱۸۶۸.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
برتش اندیاو سیاست جا بجایی انگلیس درتورکستان قبال رقابت دو خانواده سدو زایی و محمد زایی (شاه شجاع و امیر دوست محمد) در جنوب اکسوس (آمو دریا)
· ناکامی مامورین برنس (۱۸۳۸م)
· بلخ – بخارا و مداخله افغان(۱۸۳۸-۱۸۴۰م)
· سیاست رو به جلو داکتر لارد در ترکستان (۱۸۳۹-۱۸۴۰م)
۱۲۰-۲۲-۱.ناکامی ماموریت برنس، 1838
درحالیکه آصف الدوله مشغول مداوای زخمهای خود در چمن بید بود، گزارش لار در باره موفقیت ایرانیها در بادغیس تأثیر مهمی بالای مذاکرات بین برنس و دوستمحمد خان در کابل داشت. برتانیه دوامدار محمدشاه را از حمله به هرات بر حذر داشته بود، به باور اینکه روسیه در اتحاد با ایران بر آسیای مرکزی مسلط خواهد گردید، باوری که حضور سربازان و مشاوران روسیه در اردوی شاه آن را تقویت مینمود.
در اواخر نومبر یا اوایل دسمبر 1837 این محکومیت هنگامی که یک مامور جوان روسی کپتان ویتکویچ به کابل رسید تا اتحاد روسیه و افغان را انکشاف دهد، قویتر گردید (یپ 1980، 234-6). اگرچه بازدید ویتکویچ به جواب درخواست قبلی دوستمحمد خان در 1835/6 برای کمک روسها در مقابل سیک ها و شاه شجاع الملک بود، حضور سفیر روسیه در کابل و دورنمای پیمان بین ایران و افغانستان زیر حمایت روسیه، برای تا مین دوستی امیر تا جایی که برنس مطرح بود فوری به نظر میرسید. همچنان او درک نمود که رسیدن ویتکویچ به منزله تقویت موقف مذاکرات دوستمحمد بود، زیرا اگر امیر با شرایط برتانیه راضی نباشد همیشه به روسها مراجعه میتواند.
برنس از سوی کلکته اجازه اندکی برای دستکاری شرایط داشت و فشار زیادی بالایش بود تا نشان بدهد که اتحاد با برتانیه پاداش زیادی برای افغانها خواهد داشت و تقاضای امیر برای عزت و اکرام نیز بجا میشد (یپ 1980، 236). گزارش نگرانکننده لارد که ادعا داشت بلخ وابسته رحمت آصف الدوله بود، در آخر فبروری 1838 رسید و برنس نتیجه گرفت که "سقوط هرات فقط مربوط به زمان است" [1] با تصور اینکه آصف الدوله قبلاً در حال پیشروی به سوی بلخ است، خطر جدی را کابل متوجه ساخته است، برنس در آخرین دقیقه تلاش نمود تا امضا دوستمحمد خان را بالای پیمان بگیرد و امور را بد ستخود گرفت. بدون گرفتن اجازه رسمی برای عمل، بر ادعای امیر بالای پیشاور تعهد سپرد و کمک کمپنی هند شرقی را برای سرداران بارکزی در قندهار وعده داد، هر گاه هرات به دست محمدشاه بیافتد یا قوتهای ایرانی تهدید حمله به پایتخت قبلی افغان را نمایند. اما برنس در باره این پیشنهادهای بدون تأیید یا اطلاع مقامات بالا دوستمحمد خان را چیزی نگفت، زیرا او سادهلوحانه خوشبین باقی ماند که کلکته را متقاعد خواهد ساخت اینکه این سیاستها در این شرایط بهتری انتخاب خواهد بود.
به دور از فرمان اما برنس به تندی به خاطر اعتبار مقام مورد سرزنش قرار گرفت و در یک مصاحبه شرمسار کننده با دوستمحمد خان، مجبور به اعتراف گردید که خودسرانه عمل نموده است. در گزارش نتیجه این ملاقات برنس تلاش نمود عمل خود را به کلکته بر اساس گزارشهای رسیده از هرات و بلخ در جریان ماههای اولی سال 1838 توجیه نماید.
امور سمت غرب روز تا روز پیچیدهتر میگردید، ایرانیها نه تنها موضع خود را در نزدیک هرات حفظ نمودند بلکه تا میمنه و مناطق همجوار پیش رفتند، حالا در واقع بدون هیچ ، مردم بین آنها و کابل، به استثنای هزارهها که همه مذهب شیعه دارند و از نظر مذهب و اتحاد با فرقه قزیل باش در شهر پیوند دارند...آشفتگی در حال حاضر در باره هرات طوری است که [مردم کابل] قربانی بعدی آنها خواهند بود هرگاه هرات به دست ایرانیها سقوط نماید.[2]
درآن زمان برنس نمیدانست که آصف الدوله از سبب سردی یا عملیات ایرانی ها تأیید محمدشاه را نداشت وادار به عقبنشینی در مسیر مرغاب گردیده بود. هرگاه از این موضوع در اوایل جنوری 1838 آگاه میبود، برنس درک مینمود که خطر حتمی بلخ را تهدید نمینماید و شاید کمتر مایل به اتخاذ عمل بسیار بد میگردید. اگر اینطور نمیبود، زمستان افغان آصف الدوله را عقیم نمیگذاشت. نامههای لارد از قندوز، اطلاع دادن برنس درباره عقبنشینی ایرانیها، چند هفته را در بر گرفت تا پس از گذشتن از گذرگاه پربرف هندوکش به کابل رسید و دران وقت برای کوشش مجدد برای انگلیسها خیلی دیر شده بود.
با بسته شدن دستها توسط کلکته برنس در تلاش بود امیر افغان را برای آماده ساختن یک توافق تشویق نماید، در حالی که این توافق برای برتانیه خیلی مثمر بود، ولی در مقابل برای دوستمحمد خان چه از دیدگاه اعطا قلمرو، امنیت داخلی یا از نظر انگیزههای مالی چیزی نمیداد. در نتیجه، در اواخر اپریل 1838 برنس کابل را دست خالی ترک نمود. در پرتو این بازی سیاسی، دوستمحمد خان سفیر روسیه ویتکویچ را از یخدان بیرون کشید و استقبال رسمی نمود، اگرچه بعدتر همتای برنس نیز از سوی مافوق خود طرد گردید.
در ضمن مقامات برتانیه در هند، با یقین به این که دوستمحمد خان قابلاعتماد نیست و باور این که او روسیه را اجازه خواهد داد تا در آسیای مرکزی مسلط گردد، شروع به برنامهریزی برای برانداختن او و نشاندن شاه سابق سدوزای شاه شجاع الملک در عوض نمودند (یپ 1980، 238).[3] در نهایت، اما این تهاجم به بلخ از عقب بود که سبب یادآوری مفیدی گردید که قدرت دیگری در آسیای مرکزی هست که ادعای تاریخی بالای قلمرو جنوب دریای آمو دارد.
۱۲۰-۲۲-۲.بلخ؛ بخارا و مداخله افغان، 1838-1840.
اگرچه ، نصر الله خان از بخارا ، از کمک به کامران شاه علیه ایرانیها سرباز زد، دلایل خود را داشت تا درباره حکومتهای جنوب دریای آمو ابراز نگرانی نماید، زیرا پیمان اخیر مضراب خان با آصف الدوله توازن قوا را در منطقه تغییر داد که تهدیدی را به تجارت برده متوجه میساخت که بخارا از آن نفع زیادی میبرد. نه تنها این بلکه یک چنگیزی، ایشان خواجه نقیب هنوز در بلخ به نام منغیت ها حاکمیت داشت اگرچه او در موقفی نبود که از ولایت در مقابل ایرانیها دفاع نماید.
در طول یک دهه گذشته ایشان نقیب بیشتر و بیشتر از سوی مراد بیگ از قندوز زیر فشار بود که مناطق مسکونی پراکنده هجده نهر را مورد تاراج قرارداد و پوستهای مرزی بلخ را اشغال نمود و رعایای ایشان نقیب را فروخت یا برده ساخت. شمار زیاد تا جکها به ویژه در جنوب قتهغن توسط مراد بیگ به سوی نیزارهای ناسالم دریای آمو منتقل گردیدند که دران جا صدها تن از آنها از بین رفتند (برنس 1834، ج 1، 346؛ هارلان 1939، 28-9). وضعیت خیلی ناامیدکننده پیش آمده بود . ایشان خواجه نقیب یا خیلی ترسو یا ضعیف بود تا خطر مواجه گردیدن با همسایه نیرومند را در میدان آزاد قبول نماید به فکر عزیمت بود (برنس 1834، ج 1، 346) چیزی که هزار تن از باشندگان منطقه قبلاً برای مهاجرت به مرزهای میمنه چنین کرده بودند (هارلان 1939، 28-9).
بالأخره زمانی در 1837، مراد بیگ اداره یکی از قنات شرقی احتمالاً نهر شاهی را به دست گرفت که یکی از مهمترین سیستم هجده نهر بود که منبع مهم درامد برای زیارت مزار شریف نیز بود ، او شروع به استحکام روستاها نمود (هارلان 1939، 29).[4] پیشنهاد مراد بیگ، زمامداری غیر موثر و گزاف ایشان خواجه نقیب [5] و تهدید علیه بلخ از سوی آصف الدوله نصرالله خان را وادار ساخت تا برای دفاع از منافع بخارا به عمل نظامی دست بزند. در نومبر 1837 قشون چهار هزار نفری بخارا از دریای آمو گذشته (هارلان 1939، 29) [6] و به سوی بلخ حرکت نمود درآن جا ایشان نقیب برکنار گ\ردیده و به صفت اسیر به بخارا فرستاده شد.[7] به جایش کسی به نام عبدالجبار بی تعیین گردید.[8] ایشان سید اوراق ، پسر ایشان نقیب که آقچه را برای پدر اداره مینمود، نزد میر ولی در خلم فرار نمود که در آنجا به گرمی استقبال شد و نیز از سوی شجاعالدین از مزار شریف کمک گردید، آنها باهم برای سقوط دادن والی نصرالله خان و مهار ساختن مراد بیگ توطئه نمودند (گزیته 1907، ج 2، 44؛ پیکاک، 324؛ تالبایز ویلر، 36).
با آرام ساختن امور بلخ و آقچه، اردوی بخارا با سرباز گیری محلی به پنج هزار دیگر افزایش یافت، به سوی مراد بیگ پیشروی نمود تا او را به تخریب نمودن قلعههایش در هجده نهر وادار نماید (هارلان 1939، 29).[i] مراد بیگ اما هیچ مقاومتی نکرد، استحکامات را تخریب نمود و شبکه هجده نهر را ترک گفت. با وجود این، برای اطمینان از اینکه بخارا از سیستم آبیاری بهرهای نمیبرد، مراد بیگ آن کانالها را که در دسترسش بود قبل از ترک منطقه تخریب نمود (هارلان 1939، 29).[9]
با عقب راندن مراد بیگ، نصرالله خان بیشتر از این ادامه جنگ را لازم ندانست. در عوض در بهار 1838 او متوجه چهار ولایت گردید. رسیدن اردوی بخارا به بلخ و برکناری والی آن شهر، این امیرها را کاملاً در دو راهی قرارداد. [10]با وادار گردیدن برای تبعیت از آصف الدوله و اردو زدن تهدیدآمیز در نزدیک قلعه نو، خطر تهاجم بهاری بالای بلخ هنوز احتمال قوی بود. مضراب خان تصمیم گرفت با وجود حضور سفیر قاجار در میمنه، پسرش را برای ادای احترام به والی منغیت بلخ فرستاد.[11] اما نصرالله با حرفه وفاداری میمنه ناخشنود بود و بخشی از اردوی بخارا برای پیشروی به سوی شبرغان امر گردید.
افزون بر پیمان میمنه با ایران، یکی از نارضایتی بخارا از رستم خان والی شبرغان متحد نزدیک مضراب خان بود. او در همین نزدیکی ها گروهی از تورکمن های کوچی ارساری را تاراج نموده بود که از پنجده سال گذشته فرار نموده بودند تا از اخاذیهای شیرمحمد خان هزاره نجات یابند.[12] به آرزوی یافتن محیط مناسب در چهار ولایت، این مردان قبایل تورکمن تلاش نمودند از طریق شبرغان به مناطق مرزی دریای آمو مهاجرت نمایند.
رستم خان با آگاهی از حرکت بدون اجازه قبایل در قلمرو خود، نیروی خود را فرستاد تا آنها را وادار به اقامت در قلمرو خود نماید. اما تورکمن ها با این خواست موافقت ننمودند، در نتیجه دست به چپاول آنها زد و تعداد زیادی از گوسفندان و مواشی آن ها را در این جریان گرفت.[13] تورکمنها درخواست احساساتی برای نصرالله خان برای حمایت فرستادند، در نتیجه دلیلی را به زمامدار منغیت برای ارسال نیرو به چهار ولایت فراهم نمودند. دنماس بی با بخشی از قشون بخارا به سوی شبرغان فرستاده شد.
رستم بی در پاسخ فوراً از خسر خود در میمنه خواستار کمک گردید. مضراب خان مرهون رستم خان از حمایت طولانی او در منازعه با سرپل، بخشی از بهترین قشون خود را به کمک شبرغان فرستاد، در نتیجه جنرال بخارا را برای مذاکره وادار نماید. برای حفظ آبرو دنماس بیاجازه داده شد معادل مواشی و گوسفند تاراج شده را به خاطر جبران تاراج تورکمنها از سوی رستم خان بگیرد. رستم خان در مقابل اجازه داده شد تا تورکمنها را در قلمرو خود ساکن بسازد و چراندن مواشی در اطراف ینگی اریق در راه کنونی بین شبرغان-آقچه اجازه داده شوند.
با آرامسازی امور در بلخ، قندوز و چهار ولایت مطابق میل، نصرالله خان اردوی خود را جمع نمود و در مسیر دریای آمو حرکت داد. برای جلوگیری از تحرکات بعدی مراد بیگ، نصرالله خان بخشی از شهر بلخ را امر نمود تخریب گردد و چندین هزار اهالی آن را وادار نمود تا به آنسوی دریای آمو بروند (گزیته 1907، ج 2، 43-4).[14] بلخ که پس از تاسیس زیارت علی در مزار شریف در سده هفده روبه زوال بوده است، در نتیجه با ضربه بیشتری که به بدنه اقتصادی و اهمیت زراعتی آن وارد میشد معامله میگردید.[15]
اما مشکلات تورکمنهای بدبخت پنجده ادامه یافت. آن ها ناامید از کمک بخارا، مجبور شدند با شرایطی کاملاً به نفع رستم خان در شبرغان اقامت نمایند. پس از وفات ذوالفقار شیر خان در سال 1939، رمههای آنها از سوی گروههای غارتگران سرپل تاراج گردید و آنها به سوی میمنه رفتند درآن جا با اتهام اینکه بینظمی خلق نمودهاند اسبهای خوب آنها توسط مضراب خان غصب گردید.[16] بالأخره آنها مجبور ساخته شدند تا به چراگاههای سابقه خود بر گردند، شیطانانی را که میشناختند و آنانی را که نمیشناختند ترجیح دادند. سرکوب هزارههای سنی و دیگر سران ایماق ها نیز مانند گذشته بد بودند و تنها پس از درخواست به خان حضرت از خیوه برای محافظت این مردان قبایل تورکمن بالأخره کمی آزادی در مقابل اخاذیهای مالکان خود پیدا نمودند.[17]
تهدید حمله بلخ از سوی ایرانیها در بهار سال 1838 ضعیف گردید، چون که محاصره هرات غیر موثر بود تا اینکه، در سپتمبر آن سال محمدشاه بالأخره از تلاش به دست گرفتن دوباره اداره منطقه صرفنظر نمود. در تورکستان در همین دوره، مراد بیگ از حمله به بلخ عقب کشید و شروع به تهاجم به مناطق مرزی شمال بامیان نمود. این کار او را در رویارویی مستقیم با دوستمحمد خان قرارداد (هارلان 1939، 36). در زمستان 1838، امیر افغان پسرش محمد اکرم خان را با قشون سه و نیم هزار نفری فرستاد تا در شمال شرق بامیان به زمامدار قتهغن حمله نموده برای این گستاخی تنبیه نماید. در این کار دوستمحمد طور قابلملاحظه توسط میر ولی کمک گردید که از قندوز جدا شده بود و با زمامدار کابل اتحاد پایداری را ایجاد نمود (هارلان 1939، 92-5، 101). در جنگ کوتاهی، مراد شکست خورد و دو قلعه مهم سیغان و کهمرد در جمله قلمرو دوستمحمد خان داخل گردید. در نتیجه برای امیر افغان جای پایی در شمال بامیان بازگردید، جایی که از آن خط سیر تجارتی شمال-جنوب را میتوانست اداره نماید (هارلان 1939، 36؛ یپ 1962).
در ضمن شکست مراد بیگ یک سلسله چالشهای داخلی را علیه او دامن زد در نتیجه قدرت قندوز به زوال سریع و نهایی روبرو گردید. در میان خلای قدرت به وجود آمده میر ولی از خلم گام نهاد، او تسلط خانواده خود را در قسمتهای غربی توابع تحکیمبخشید (هارلان 1939، 39؛ یپ 1962).
اگرچه این، اولین جنگ علیه امیردر آن سوی هندوکش بود، دوستمحمد خان در برقرار نمودن روابط با زمامداری که دروازه شمالی به سوی کابل را اداره مینمود، در جنوب موقف او با پیشروی مشترک نیروی انگلیس-سیک در داخل افغانستان به تهدید مواجه گردیده بود. با وجود متروک گذاشتن محاصره هرات توسط ایرانیها در سپتمبر 1838 که یکی از دلایل عمده مداخله برتانیه در افغانستان بود (کایا 1874، ج 2، 384-5)؛ تصمیم کلکته برای پیشروی به سوی کابل فسخ نگردید. در اکتوبر 1838، اعلامیه سیمله " بی پرده تمایلات [برتانیه]، تهاجم به قلمرو افغان و ابقا شاه تبعیدی سدوزای شجاع الملک را بیان داشت " (دوپری 1978، 367). در پایان اپریل 1839 اردوی اندوس، نیروی مهاجم گفته میشد، قندهار را اشغال نمود و در اگست کابل سقوط نمود. دوستمحمد خان از سوی پیروانش تنها رها گردید، به سوی متحدش میر ولی فرار نمود و از پناهگاه خلم پیامهای به زمامداران مناطق مجاور فرستاد و خواهان جهاد علیه کافران گردید (یپ 1962).
۱۲۰-۲۲-۳. سیاست رو به جلو داکتر لارد در تورکستان، 1839-1840
به زودی پس از تاسیس دفترهای برتانیه در کابل، یکی از کارهای مبرم در پیش رو نظارت بر فعالیتهای دوستمحمد در تورکستان بود. به زودی آشکار گردید که در باره جغرافیه یا سیاست حکومتهای امیری آن سوی هندوکش خیلی کم فهمیده شده است. عملیات جمعآوری استخبارات برتانیه تا این مرحله عمدتاً بالای شهرهای زیر اداره افغان هرات، قندهار و کابل متمرکز بوده است. آنچه اطلاعات اندک در باره حکومت اوزبیکهای بلخ و تورکستان در دست بود یا کهنه، غیر دقیق بود یا گمراه کننده بود. (یپ 1980، 352). و نه آنها بالای شاه شجاع الملک استناد میکردند، زیرا برای مدتها در تبعید در هند بود و بیشتر از انکشافات سیاسی افغانستان بر خلاف انگلیسها یا سیک ها به دور بود. در واقع هنگامی که شاه شجاع الملک امیر بود، بلخ یک کشور خارجی بود که علاقمندی اندکی را در جنوب هندوکش سبب میگردید.
قلت اطلاعات در باره شهزاده نشین های اوزبیک، بیشتر در سوء تفاهمات فزاینده انگلیسها در باره توابع نقش بازی نمود. مقامات برتانیه وادار شده بودند تا بالای اطلاعات محدود الکساندر برنس و داکتر لارد متکی باشند، آنها یگانه افراد اروپایی از اردوی اندوس بودند که در منطقه سفر نموده بودند. این غفلت در باره کشورهای آنسوی هندوکش حیرتانگیز بود، با در نظر داشت وضعیت، سر مک ناتن نماینده برتانیه در دربار شاه شجاع، در حقیقت فکر میکرد بلخ بخشی از پادشاهی کابل است و به نظر میرسد درآن وقت نمیفهمید که منطقه از سوی مردی که توسط بخارا تعیین میگردد اداره میشود (یپ 1980، 354). هنگامی که در باره وضعیت حقیقی اطلاع داده شد، مک ناتن فقط با گفتن "رفتار پادشاه بخارا" آن را رد نمود که درآن وقت مامور برتانیه دگروال ستودارد را در یکی از زندانهای در اختیار داشت، "از هیچ نظر شایستگی نداشت".[18]
کلکته بیشتر نگران در باره این خلا در عملیات استخبارات خود تا امور سیاسی در کابل، به مک ناتن اصرار نمود تا "معلومات کامل و صحیح در باره وضعیت سیاسی کشورهای نزدیک اکسوس" به دست بیاورد تا "عملی بودن حفظ شاه شجاع در قدرت را و نفوذ برتانیه درآن بخش آسیا را ارزیابی نماید".[19] اما قبل از اینکه این درخواست به کابل برسد، مک ناتن داکتر لارد را که قبلاً در قندوز مدتی را سپری نموده بود، به صفت همکار سیاسی تعیین نمود و به خلم فرستاد، [20] با دستور اینکه " دوستهای شاه شجاع را بیابد و از دوستمحمد را رد نماید حتی با استفاده از پول عامه برای این مقصد." [21] دلیل این ترس این بود که دوستمحمد مرکز خود را در چهار ولایت ناشناخته و غیرقابلدسترس خواهد ساخت، از آنجا با معافیت احتمالاً با حمایت ایرانیها، هرات و کابل را مورد تهدید قرار میدهد.[22] دستور برای لارد این بود که برای وقایه هرگونه اتحاد احتمالی اینچنینی تلاش نماید.
لارد مانند هر مامور سیاسی و نظامی جوان که باید بیشتر ملامتی شکست مفتضحانه جنگ اول افغان و انگلیس را متحمل گردد، خیلی برنامههای بلند پروازانه داشت. تقریباً به زودی پس از ترک به سوی شمال، به مک ناتن در باره سفارش الحاق همه مناطق بین هندوکش و دریای آمو به قلمرو شاه شجاع نوشت. اگرچه این پیشنهاد دست رد یافت، لارد حمایت برای این سیاست تجاوزکارانه الحاق را با همه امکانات دست داشته ادامه داد. یکی از راههای موثری که نظر خود را تقویت نمود ارائه گزارشهای هشداردهنده در باره وضعیت بلخ بود که در بهترین حالت متکی به آوازهها بود و در بدترین آن افسانه بافی بود. هنگامی که لارد در باره اتحاد ضد انگلیس دوستمحمد و میر ولی همراه با دشمن دیرینه مراد بیگ از قندوز گزارش داد، مک ناتن وعده نمود که در بهار آینده یک تولی کمپنی را آنسوی هندوکش بفرستد. بعدتر به نماینده انگلیس گفته شد که امیرهای که مناطق بین بامیان و بلخ را اداره مینمودند آماده اطاعت از شاه شجاعاند. در واقعه دیگر لارد ادعا نمود که دوستمحمد و میر ولی قصد حمله به کهمرد، قلعهای در شمال بامیان را دارند. دوستمحمد میخواست به ایران برود و حمایت قاجار را جلب نماید، درحالیکه در واقعه دیگر گفته شد که امیر توسط نصرالله خان به بخارا دعوت شده است که یکی از دختران خود را برای ازدواج امیر "با جهیز ولایت بلخ" و قشونی با 12 هزار مرد برای فتح بامیان وعده داده است.
لارد حتی معذرتی برای نرفتن به خلم یافت و در بامیان پایگاه ساخت (یپ 1980، 353). از این پایگاه مرزی دوردست و با وجود آغاز زمستان افغان، لارد برای پخش خبر تهاجم انگلیس در سراسر قتهغن هیچ فرصتی را از دست نداد. منطقه ستراتیژیک سیغان که در مسیر تجاری شمال-جنوب دریای آمو واقع است، ناآرام بود. پس از زیر اداره آمدن مجدد به تعقیب جنگ دوستمحمدعلیه مراد بیگ، منطقه از سبب "اختلافات داخلی پارچه گردید" که ناشی از اختلافات تلخ برای جانشینی بود (ستاکویلر، 66). یکی از مدعیان قلیچ بیگ، حمایت میر ولی را از خلم خواستار گردید، او چندین هزار قشون اوزبیک را زیر امر پسرش غلام بیگ فرستاد که قلعه سر سنگ را محاصره نمود. محمدعلی بیگ رقیب اصلی قلیچ بیگ از داکتر لارد برای ادعای خود طالب کمک گردید. با گفتن اینکه " یکی از طرفداران مخفی امیر در اردوگاه محاصره کنندگان موجود است...در صورت گرفتن منطقه این شخص به نام دوستمحمد خان حاکم محل خواهد شد" معذرت خواست (ستاکویلر، 66)، لارد برای قلیچ بیک ضرب الاجل صادر نمود تا محاصره را رفع نماید. وقتی ضرب الاجل بدون جواب ختم گردید او نیرویی را برای آرامش محمدعلی بیگ فرستاد که سبب تعجب محاصره کنندگان گردید و غلام بیگ عقبنشینی نمود (یپ 1980، 354؛ ستاکویلر، 68). با موفقیت در عقب راندن حمله میر ولی و همراهانش، لارد بیرق افغان را بالا نمود و سیغان برای شاه شجاع دعوا نمود (یپ 1980، 354-5).
لارد در قدم بعدی متوجه چهار ولایت گردید. در نومبر 1839 قسمتی از پول عامه را که در اختیار داشت برای فرستادن "یک شخص با اعتماد" به سرپل، میمنه، شبرغان و اندخوی استفاده نمود، "به هدف اطمینان از چگونگی تحت تاثیر بودن شاه بود". این مامور "اعتبار سری که او را توانمند خواه تا به این سران القا نماید تا در صورت تلاش دوستمحمد برای فرار به سوی مشهد مانع گردند ".[23]در این وقت فعالیتهای لارد در مورد این موضوع خیلی حساس مرزها سبب به صدا در آوردن زنگ خطر در کابل و کلکته گردید. جواب مک ناتن به ابتکار اخیر لارد مهار نمودن بیپروایی این مامور سیاسی بود که تقریباً مستقل عمل مینمود:
من... درباره اصول مرسوم ماموریت شما برای سران سرپل، شبرغان، اندخوی و میمنه مشکوک هستم. آن سران وفادار به تابعیت بخارایند و با تعمق در چگونگی تأثیرشان بالای آنها شاید این آنها را تلقین نماید که فکر کنند این خواست اعلیحضرت است تا نفوذ خود را تاآن مناطق کسترش بدهد.... پخش اینگونه شایعات، به ویژه اگر به شاه بخارا برسد، فوقالعاده برای منافع شاه شجاع زیان آور باشد...مطمین هستم شما بیشترین احتیاط را ارتباطات خود با سران مناطق مجاور رعایت خواهید نمود تا از به خطر انداختن دولت اعلیحضرت اجتناب گردد....[24]
ترس مک ناتن در مورد مداخله بخارا تاثیر اندکی بالای لارد داشت. در مارچ 1840 پلان مفصلی را برای حمله به بلخ در سال آینده به نماینده انگلیس ارائه نمود. قشون شامل "سه غند از خط، یک سوارهنظام و سپاه گورخه، توپخانه اسب، بطری توپ انداز و سه هزار سوار خوب افغان" بود.[25] فشار بالای امیران ولایت بلخ ادامه یافت تا آنها زیر قیادت شاه شجاع آورده شوند و احتمالاً با نادیده گرفتن کامل اخطار مافوق تا با دقت بخواند. لارد شروع به دستاندازی در حاشیه قلمرو خلم نمود، طور غیر مشهود مرز افغان را به سوی شمال حرکت داد. با استفاده از بی معلوماتی مک ناتن درباره جغرافیه منطقه، لارد نماینده برتانیه را اطلاع داد، وادی کهمرد حدود سی میل دورتر از سیغان، خط دفاعی مرزی قلمرو افغان است. با اعتماد به نظر مامور خود، مک ناتن به الحاق ناحیه اجازه داد و باجگاه روستایی در قسمت خیلی باریک وادی کهمرد اشغال گردید (یپ 1980، 355). این دستاورد لارد را در موقعیت قوی قرارداد تا بالای میر ولی دستدرازی نماید. نامههای که حاوی تهدید و وعدهها بود به امیر فرستاده شد. برای قویتر ساختن دیدگاه، گروهی از سروی کنندگان به سوی ایبک فرستاده شد تا وضعیت راه را گزارش دهند (بورسلم 1846؛ یپ 1980، 356).
میر ولی بیخبر از اینکه لارد برای سیاست بلخ خود تأیید رسمی ندارد، تلاش نمود از موجودیت برتانیه به نفع خود بهرهبرداری نماید، با درک اینکه عمل کردن به نفع شاه شجاع و تلویحاً حامی خارجی او میتواند نفوذ خود را در چهار ولایت گسترش دهد، جایی که زمامداران محلی در باره امور دولتی در جنوب چیزی نمیدانستند. در بهار 1840، ذوالفقار شیر خان از سرپل بالأخره در گذشت. قبل از وفات این زمامدار تسخیرناپذیر قلمرو خود را بین دو پسرش تقسیم نمود. پسر بزرگ [26] محمود خان [1849-1851]، [27] همه سرپل با دو ارده صد مرد زیر فرمان برایش داده شد. قلیچ خان برادر اندر محمد به کمک برادر سکه خود زمام ناحیه قورچی در قسمت علیای دره شیرین تگاب را به دست گرفت که حدود هفت صد نیرو دران جا داشت.[28] حتی قبل از در گذشت پدرشان بین محمود و قلیچ مشکل وجود داشت (هارلان 1939، 29). وقتی پدرشان وفات نمود، جنگ آشکار آغاز گردید زیرا هر دو بالای جانشینی دعوا داشتند. قلیچ خان در قورچی با حمایت محمدخان نیرو خود را با دشمنان سابقه پدر مضراب خان از میمنه و رستم خان از شبرغان یکجا ساختند. با حمایت کندک میمنه قلیچ خان در گذرگاه میرزا ولنگ پیشروی نمود، درحالیکه رستم خان سربازان خود را به سوی جنوب برای حمله مشترک به محمود فرستاد که در پایتخت مانده بود. هردو ستون در قلعه "سغاره" (صیاد؟) حدود شش میل یا بیشتر در جنوب غرب سرپل باهم یکجا شدند.[29] با وجود اینکه در شجاعت و جرئت نام داشت (فریه 1857، 225)، محمود خان با نیروی آمادهشده علیه او، رویارویی نمیتوانست و به ارگ عقبنشینی نمود و از میر ولی برای نجات کمک خواست (فریه 1857، 225).[30]
میر ولی با اغتنام فرصت برای نجات داماد محاصرهشده روانه گردید، اما اول از حمله احتمالی والی بخارا در بلخ با وادار ساختن عبدالجبار بی بیرون از هجده نهر و تعیین ایشان سید اوراق پسر بزرگ ایشان نقیب خود را مطمین ساخت. او در مقابل برادر کوچک خود ایشان صدور را در آقچه تعیین نمود که راه اصلی به بخارا و دریای آمو را محافظت مینمود (گزیته 1907، ج 2، 43؛ پیکاک، 324؛ تالبایز ویلر، 36؛ یپ 1962، 513).[31] در اواسط می 1840 میر ولی به بهسود رسید، [32] چند میل دور تر از سرپل، درآن جا با علایم خطر کشف نمود که نیروی دشمن بزرگتر ازآنچه پیشبینی نمود بود هست. در تلاش برای بیرون کشیدن بدون آبرو ریزی خود از این صحنه ، میر ولی نمایندهای را به اردوگاه مضراب خان فرستاد و از نام شاه شجاع تقاضا نمود که محاصره سرپل رفع گردد. در نامه دیگر لارد را از کار خود اطلاع داد و از مامور انگلیس و نواب اکرم خان که هنوز در خلم بودند تقاضای کمک نمود. [33]
هنگامی که نام میر ولی به مضراب خان زمامدار مینگ رسید او نگران گردید، زیرا او نمیخواست عذر بیشتری را برای عدم مداخله در کارهای خود بدهد. میمنه قبلاً از سوی جگرن تاد، مامور انگلیس در هرات زیر فشار بود (در ادامه ببینید). ماموران لارد قبلاً در چهار ولایت فعال بودند و روشن بود که خارجیها در تلاشاند تا منطقه را برای پذیرفتن حاکمیت شاه شجاع وادار بسازند... باور اینکه میر ولی به نمایندگی از امیر تحتالحمایه برتانیه در کابل عمل مینماید، مضراب خان و رستم خان محاصره را ترک نمودند و نمایندههای خود را به اردوگاه میر ولی فرستادند تا اختلافات را حل نمایند که همین طور شد، "بدون اینکه چیزی برای خود بگیرند." به منزله بخشی از توافقات، میمنه و شبرغان تبعیت از شاه شجاع را اذعان نمودند و اردوهای خود را دوباره به سوی قلمرو خود عقب کشیدند.[34]
میر ولی از این موفقیت خود به وجد آمد. در مبارزهای که چند هفته دوام نمود، خلم بار دیگر به یکی از کارگزاران قدرت در تورکستان صغیر مبدل گردید. بلخ از سوی والی ای اداره میشد که به خاطر موقفش مدیون او بود. درحالیکه او در ترساندن شبرغان و میمنه از پرتگاه وحشتناک موفق گردید و با زمامدار جدید سرپل، خود را در این جریان مورد توجه قرارداد. همه آنچه میخواست بکند یافتن توجیه مناسب برای تهاجم خود بود تا بتواند هرگونه انتقاد برتانیه را از خود دور بسازد.
در یک نامه فاتحانه به لارد، او مامور برتانیه را اطلاع داد که به نام شاه شجاع و برتانیه او"سبب گردید همه مناطق از میمنه تا دریای مرغاب، شبرغان تا دوردستهای بدخشان حاکمیت دولت بزرگ را اذعان نمایند".[35] اما میر ولی وضعیت و خصوصیات برتانیه را جداْ درست نفهمید. سیاست لارد نسبت به قتهغن منجر گردید تا زمامدار خلم چنین نتیجهگیری نماید که انگلیسها در تلاشاند تا همه توابع بلخ را در افغانستان بزرگ شامل بسازند و او با باور اینکه این کار کثیف را اجرا مینماید فریب خورد درحالیکه اصلاً او در حال توسعه نیروی خود زیر یک بیرق راحتی بود. گذشت از همه آنچه دقیقاً رخ داده بود، پدر او یکی از متحدان امیر کابل بود. بد بختانه برای میر ولی، مک ناتن از آیینه فریب نگاه کرد و به دور از گفتن مبارک باد به او، سفیر فوقالعاده خشمگین بود. به لارد اطلاع داده شد که مداخله در امور چهار ولایت قابلقبول نیست و چشمپوشی شده نمیتواند. در واقع برای سیاست انگلیس در افغانستان خیلی زیان بار بود:
همه نیات...رویه رییس نسبت به ما طوری است که اتخاذ تدابیری را در مقابل او هشدار میدهد که بیشتر برای راحتی ما مناسب باشد. او به اعمال مداخله با قوا در سرپل دست زده است که حداقل به نام تابع بخارا است و شاید مناسب اهداف کنونی او باشد تا اتحاد خود را به اعلیحضرت شاه شجاع الملک با دیدی برای گریز از خطر ارائه نماید که در نتیجه این مداخله شاید مورد تهدید قرار بگیرد...او به منزله بخشی از دشمنی در مقابل ما، با اجازه دادن اقامت خانواده دوستمحمد خان در خلم و صلاحیت جمع نمودن حق العبور اموال آن منطقه که طبق اذعان خودش مربوط اعلیحضرت است، علیه ما در فعالیت است.[36]
رد نمودن مک ناتن برای تأیید تهاجم خلم آبروریزی زیادی را باید به میر ولی سبب شده باشد، او شاید تصور نمود باشد که اقدام او در بلخ و سرپل منجر به قدردانی او از سوی برتانیه خواهد گردید و هرگونه مداخله نظامی از طریق بامیان را دفع مینماید. ، در این هنگام ،دموقف میر ولی کاملاً غیرقابلدفاع گردید. او وادار گردید تا حمایت خود از محمود خان را ترک نماید و از نفوذ خود در بلخ چشم بپوشد، اگرچه ایشان اوراق و برادرش در اداره مناطق ادامه دادند. بهر حال برای باقی ماندن در قدرت، اوراق پذیرفت تا به نام نصرالله خان از بخارا سکه ضرب نماید و خطبه بخواند (تالبایز ویلر، 36؛ یپ 1962، 510).[37]
در ماه جون، چند ماه بعد از شاهکار او در چهار ولایت، در یک تلاش برای جلوگیری از تهاجم احتمالی نمایندههای میر ولی و قندوز به کابل رسید تا رسماً به شاه شجاع بیعت نمایند. مک ناتن اگرچه خشمگین از اقدامات مامور خود در بامیان، محیلانه با ترس خلم بازی نمود و عمداً از هر پیشنهادی دوری اختیار نمود که "سیاست رو به جلو" لارد از سوی مقامات مافوق تأیید رسمی ندارد (یپ 1962، 510؛ یپ 1980، 356).[38] افزون بر این مک ناتن تلاش نمود از خصومت بین خلم و قندوز استفاده نمایند قندوز را تشویق نمود تا مراد بیگ ، برکنار ساختن میر ولی را قبول نماید، اگرچه چیزی از آن به دست نیامد (یپ 1980، 509). بالأخره سفیر میر ولی با باور اینکه که کشور او جبراً نزدیک به الحاق به قلمرو افغان است، چیزی نمیتوانست مگر اینکه باج سالانه به شاه شجاع را بپردازد و اقامت یک پوسته افغان در قلمرو خلم اقامت نماید (یپ 1962، 510). "چال اعتماد" لارد (یپ 1980، 366) در نتیجه موفق شد، حد اقل موقتاً با اطاعت دو امیر مهم اوزبیک و برای مدتی مک ناتن و مامورانش خود را متقاعد ساختند که تامین ثبات افغانستان تقریباً به دست آمد. اما آنها در بهشت خیالی میزیستند. حتی زمانی که نمایندهها در حال امضا شروط تبعیت بودند، خلم مخفیانه در حال دسیسه با ایشان شجاعالدین از مزار شریف و زمامداران قندوز و سرپل بود تا جهاد علیه انگلیسها را اعلان نمایند (یپ 1980، 510).[39]
[1] برنس به مک ناتن، 20 فبروری 1838، در اوراق نظامی، 1841-43، 152-3.
[2] برنس به مک ناتن، 23 فبروری 1838، در اوراق نظامی، 1841-43، 155-7.
[3] یپ 1980، 244 میگوید برنامه سقط دادن دوستمحمد خان قبلاً توسط گورنر جنرال در دسمبر 1837 مطرح شده بود، درحالیکه برنس هنوز در کابل بود.
[4] برنس به مک ناتن، 6 دسمبر 1837، در اوراق نظامی، 1841-43، 76-7.
[5] امیر بخارا به والی 2000 طلا درآمد شهر را برای مصارف شخصی او و دفاع منطقه پرداخت (برنس 1934، ج 2، 370).
[6] همین طور، برنس به مک ناتن، 6 دسمبر 1837، اما تاریخ دقیق رسیدن قشون بخارا به بلخ تعیینشده نمیتواند. مطمینا این یک مبارزه زمستانی بود، زیرا در فبروری 1838 برنس گزارش داد که نصرالله مراد بیگ از بلخ "تازه بیجا نمود"، برنس، هرات، 1838. هرچند، پاتینگر، گزارشها، 1839، ثبت میکند که " پادشاه بخارا دریای آمو را در این بهار عبور نمود" یک سال بعد، تاریخی که توسط کمیسیون مرزی افغان پیروی شده است (گزیته 1907، ج 2، 43-4). برنس و هارلان همزماناند و من برنس را در تعیین تاریخ این واقعه در زمستان 1837/8 پیگیری نمودهام: سی اف کنولی، بامیان تا مرو، 1840 در آنجا رسیدن نصرالله کمی بعد از شکست میمنه از ایرانیها آمده است.
[7] چیز بیشتری در باره ایشان خواجه شنیده نشده است، گرچه پسرش به خلم فرار نمود، شاید نصرالله او را کشته باشد. طبق سید محیالدین گوهری (مصاحبه 1993) که در سال 1992 از قرشی بازدید نمود، ایشان خواجه نقیب در حظیره خانوادگی نزدیک کاسان دفن است.
قوش بیگی نصرالله با عملیات میسر دریای آمو مخالفت نمود بود و به صفت والی قرشی تنزیل رتبه داده شد، برنس به مک ناتن، 6 دسمبر 1837.
[8] پاتینگر، گزارشها، 1839. لارد نام او را "پیر نظر بی" میگوید. تفاوت بین نظر (ندر؟) و جبار شاید از سبب اشتباه نسخهبرداری باشد. "پیر" مترادف "ایشان" است، لارد به مک ناتن، 11 جون 1840، ای اس ال:151، شامل 85، ش 41.
[9] برنس، هرات، 1838.
[10] پاتینگر ُ همان
[11] پاتینگر، گزارشها، 1839، باج میمنه (در اصل نظرانه) به زمامدار بخارا تحفه نه برده بود.
[12] کنولی، بامیان تا مرو، 1840. جزییات حمله بخارا بالای شبرغان تا حدی مغشوش است. بدبختانه کنولی یگانه منبع ماست.
[13] همان جا.
[14] طبق این منبع صد هزار نفر، اما این باور متکی به برنس، هرات، 1838 و ژورنال قبلی او (برنس 1834) است، نشان میدهد که مهاجرت اجباری از بلخ برای چندین سال روان بود. ادعای اینکه اردوی بخارا صد هزار نفر را از بلخ به سوی بخارا تخلیه نمود کمتر احتمال دارد، اما این رقم بزرگ شاید نشاندهنده همه افرادی باشد که فرار نمودند یا دستگیر گردیدند یا از اثر جنگ طولانی مراد بیگ همچنان عملیات نصرالله در سال 1838 نقلمکان داده شدند.
دلچسب است به خاطر داشت که چگونه نقلمکان یا تملک جمعیت در جریان تهاجم یک حکومت یا دیگری واقعه معمول بود که نشاندهنده این است که جمعیت روستاها و مناطق بیشتر به منزله غنایم عملیات ها مانند مواشی، گوسفندان و داراییهای دیگر محسوب میگردید. دلایل این کار پیچیده ست، ازان جایی که حکومتهای دو طرف دریای آمو در تجارت برده مصروف بودند، دستگیری هزاران نفر در جریان جنگ درامد زیادی را برای فاتحان، هم از نظر فروش بردهها و هم پول برای رهایی یا جزیه میاورد. شیوع مریضیهای مکر، سلسله جنگهای خونین، وفیات بلند اطفال و توقع پایین حیات همراه با مدیریت ناکار آی منابع (طبیعی همچنان انسانی) موجود در این حکومتها، به این مفهوم بود که مناطقی که در دو سده گذشته پررونق و پرجمعیت بودند همه بیاستفاده و بایر باقیمانده بودند. هجوم خانوادههای نو، یا از سبب نقلمکان اجباری یا تشویق برای مهاجرت و پناهندهها، به مفهوم درآمد بیشتر به حکومت بود، طریق مالیه مستقیم و غیرمستقیم فعالیتهای اقتصادی آنها جمع میگردید. خانوادههای اضافی به مفهوم میسر بودن افراد برای خدمت در اردو و غیره بود. برای وضعیت مزمن اقتصادی افغانستان در این مرحله نگاه کنید گرگوریان، فصل 3.
[15] به نظر میرسد مزار شریف احتمالاً از سبب تقدس از تهاجم بخارا آسیب ندید. اما از نظر اقتصادی احتمالاً جمعیت زدایی ناشی از تخریب دستگاه هجده نهر توسط مراد بیگ شاید زیانمند شده باشد.
[16] همان جا.
[17] همان جا. کنولی میگوید پس از پیمان مصالحه میمنه با آصف الدوله، خان حضرت از خیوه در واقع پنجده را برای مدتی اشغال نمود.
[18] مک ناتن به مدوک، 30 اکتوبر 1839، نظیر خان الله در بخارا به مک ناتن، 24 سپتمبر (15 رجب) 1839، ای اس ال:144، شامل 11 (سری و محرم)، ش 2.
[19] مدوک به مک ناتن، 2 سپتمبر 1839، ای اس ال:144، شامل 37 [سرخ]، ش 7.
[20] داکتر پ. ب. لارد (1808-1840) داکتر طب بود. برای جزییات بیشتر در باره سیاست تجاوزکارانه لارد در مقابل خلم نگاه کنید یپ 1962 و 1980، 351-61.
[21] مک ناتن به لارد، 20 آگست 1839، ای اس ال:144، شامل 37[سرخ]، ش 36.
[22] همان جا.
[23] لارد به مک ناتن، 27 نومبر 1839، ای اس ال:145، شامل 6 [سیاه]، ش 12. هیچ گزارش این مامور در اسناد دفتر هند باقی نمانده است.
[24] مک ناتن به لارد، 30 دسمبر 1839، ای اس ال:145، شامل 6 [سیاه]، ش 3.
[25] لارد به مک ناتن، 25 مارچ 1840، ای اس ال:150، شامل 64، ش 2.
[26] هارلان 1939، 29 میگوید اینها برادران ذوالفقار بودند، اما با در نظر داشت سن ذوالفقار شیر هنگام وفات و عمر شخص بزرگتر محمود، این غیر محتمل است.
[27] پاتینگر میگوید پسر بزرگ و خورد ذوالفقار شیر خان هردو محمد نامیده میشد و لارد در نامه خود به مک ناتن زمامدار سرپل را محمد میگوید، لارد به مک ناتن، 5 جون 1840، ای اس ال:150، شامل 85، ش 5. نه لارد و نه پاتینگر در واقع پسر بزرگ ذوالفقار شیر خان را ندیدهاند، گرچه لارد با او مکاتبه نمود و کاتبان اکثراً محمود را با محمد اشتباه مینمودند. فریه 1857، 203 که در سال 1845 در سرپل بود، چندین ملاقات رسمی با زمامدار سرپل داشت، او را محمود میگوید. محمود فریه همان شخصی است که سرپل را اداره مینمود که لارد و پاتینگر در تورکستان صغیر بودند و مطمین اند، چون که ارتباط او به صفت داماد با میر ولی از خلم از سوی هردو منبع ذکر گردیده است. پس از تهاجم افغانها در بلخ در سال 1849، در نسخههای انگلیسی گزارشهای ماموران که در دفتر هند ثبت گردیده است، زمامدار سرپل گاهی محمود و در بعضی حالات دیگر محمد گفته شده است. این خیلی مشکل است تصمیم گرفته شود اینکه از 1849 به بعد پسر خورد ذوالفقار شیر جانشین برادر بزرگ گردید یا محمود هنوز زنده بود. بهر حال قراین نشان میدهد که محمود تا سال 1860 حیات بود، وقتی که برادرش قلیچ جانشین او گردید، اگرچه در این وقت هردو فراری از افغانها بودند و در میمنه میزیستند. قلیچ از 1851 تا 1861 زمامداری نمود و تنها در این وقت است که پسر سوم محمد به لقب پدر دست یافت. این غیرعادی خواهد بود اگر محمد فوراً پس از وفات احتمالی محمود جانشین شده باشد، محمود در 1805 متولد شد؛ فریه 1857، "در حدود 40"؛ پاتینگر، یادداشتها، 1839، "در حدود 39".
[28] پاتینگر، یادداشتها، 1839، فریه 1857، 225، از برادر چهارم حسین خان ذکر میکند که شبرغان را برای مدت کوتاه در 1846 اداره مینمود.
[29] لارد به مک ناتن، 5 جون 1840، ای اس ال:151، شامل 88، ش 3؛ والی خلم به لارد، 26 می 1840، ای اس ال:151، شامل 85، ش 5.
[30] والی خلم به لارد، 28 می 1840.
[31] تاریخ دقیق اقدام میر ولی در بلخ را نمیتوان تعیین نمود زیرا منابع مدارک متناقض را به دست میدهند، یپ 1962، 513 در سال بعدی میداند که پس از حمله به سرپل است، او با نقل از نامهای که در می 1841 نوشته شده است با ذکر رد اقدام میر ولی از سوی مک ناتن به منزله منبع خود ارائه مینماید. بهر حال، نامه واکنشی در مقابل واقعهای بود که در سابق قبلاً رخ داده بود و من برکنار ساختن والی بخارا از سوی میر ولی به عوض 1841 در 1840 آوردهام.
[32] نباید با مسکونی هزاره در ولایت وردک مغالطه گردد.
[33] لارد به مک ناتن، 25 می، 5 جون 1840، طبق لارد اکرم خان دو هزار نیروی افغان را در خلم در اختیار داشت، لارد به مک ناتن، 22 جون 1840، ای اس ال:151، شامل 88، ش 3.
[34] والی خلم به لارد، 28 می 1840، مک ناتن به لارد، 8 جون 1840، ای اس ال:151، شامل 85، ش 5.
[35] والی خلم به لارد، 28 می 1840.
[36] مک ناتن به لارد، 8 جون 1840؛ سی اف مک ناتن به لارد، 22 جون 1840؛ یپ 1980، 510.
[37] گزارشهای آن وقت نام زمامدار بلخ را پس از ترک دعوا از سوی میر ولی ذکر نمینماید. تالبایز ویلر میگوید بلخ به حاکم آقچه ایشان اوراق واپس داده شد (سی اف گزیته 1907، ج 2، 43-4 غ پیکاک، 324). فریه 1857، 202 در 1845، ثبت مینماید که ایشان اوراق حاکم آقچه بود و لایشان صدور والی بلخ، اگرچه مطمینا این بر عکس بود.
[38] ز قضا در می 1840، لارد اوکلند در حقیقت پیشروی محدود را زیر شرایط جدی در دریای آمو اجازه داد، اما پیغام خیلی دیررسید تا قابل استفاده باشد (یپ 1980، 357).
[39] مک ناتن به لارد، 22 جون 1840.
++++++++++++++
جلد یازدهم
نصف دوم
بخش یکصدو بیستم
رقابت سیاسی انگلیس وروسیه در بازی بزرگ از شروع سده هژدهم حتی تا امروز نیز ادامه دارد اکنون شرکای نوتری از قبیل ایالات متحده امریکا که اکنون جای بریتانیا را در منطققه پر کرده است ادامه دارد.
بحث ما بالای رقابت در بازی بزرگ منطقوی بالای مناطقی از چهار ولایت جنوبی دریای آمو میباشد که در سده نزدهم سخت زیر بار فعل وانفعالات بریتانیای کبیر که بدون شرمساری باور داشتند : دریای آمو خط دفاعی طبیعی هند است. شمار زیاداز آنها الحاق ولایت بلخ و استقرار قشون برتانیه را درآن جا حمایت مینمودند. این عمل ، از یکطرف برای رویکرد دولت افغانی سدوزایی ها تلاشی بود برای امتحان این که چگونه و چرا در جریان این دور کوتاه و خونین مبارزه، برتانیه توابع بلخ را به منزله بخشی از سلطه افغان تبدیل نمایند تا افغانها در برابر این تعویض سرزمین اصلی شان، یعنی علاقه جات پشاور و دیرجات و چمن و کویته را به انگلیس ها وا گذارند تا منطقه حائلی را توسط افغانها در جنوب در یایی آمو در برابر روسیه تزاری ایجاد کرده باشند که امپراطوری روسیه تزاری ، خیال تسخیر هند را در سر می پرورانید ؛ این در حالی بود که در جولای 1837 شاه ایران، با بیاعتنایی به اعتراض برتانیه، در راس قشون بزرگی برای اجرای تعهد خونین خود برگشه افزون بر آرزوی تلافی آبروی زخمخورده خود، محمدشاه فتوحات هرات را به منزله گام نخست برای برآورده نمودن برنامه جاطلبانه گسترش نفوذ ایران تا دریای آمو و کیفری برای تجارت برده امیران بادغیس، تورکستان و خوارزم میپنداشت که قسمت زیاد خراسان ایران را به زمین بایر مبدل ساخته بودند. سرجان مک نیل سفر برتانیه در تهران حتی ادعا نمود که ایرانیها قرار است همراه با روسیه تا خیوه پیشروی نمایند دست اندازی شاه قاجاربه فرماروایی نظامی آسف الدوله که با استفاده از نفاقی که با یارمحمد خان وزیربر سرهواداری کامران درهرات رخ داده بود بعد از تصرف هرات راهی چهار ولایت شمال گردید که باعث جنگ های خونین برای هر دو طرف شدکه ایرانی ها از لاشه های اسپان و سربازان مرده شان در برابر دشمن سنگرساختند .
۱۲۰- ۲۱.بریتش اندیا و "سیاست افغانستان"، 1830-1838
اطلاعات در باره حوادث بلخ و میمنه در اوایل سالهای زمامداری مضراب خان خیلی پراکنده است. چند سال اول دهه 1830 برای چهار ولایت خیلی مهم بود به درجهای که تغییر قابلتوجه در سیاست آسیای مرکزی برتانیه به میان آمد که اساس بازی بزرگ، رقابت بین روسیه و برتانیه برای اداره سیاسی آسیای مرکزی گردید. به ویژه برتانیه که به مقصد در گیر شدن در امور قلمروی که بیشتر افغانستان نامیده شده است، مداخلهای که بالأخره منجر به جدایی قبیلوی و فرهنگی گروههایی مانند پشتونها، بلوچها تاجکها، اوزبیکها و تورکمنها با مرزهای دلخواه گردید که بیشتر وسواس برتانیه جهت دفاع هند در مقابل تهاجم روسیه بود تا همتراز ساختن مردمان بومی باشد.[1]
جنگ اول افغان و انگلیس (1839-1842) احتمالاً آن دوره تاریخ افغانستان است که درآن (توسط مورخین سرکاری افغان ) بیشترین نوشته شده است (دوپری 1978؛ فریزر تایلر 1967؛ نوریس 1967؛ یپ 1980 و دیگران) و هدف این کتاب نیست تا درباره آنچه قبلاً توسط محققان پوشش یافته بحث گردد. در عوض این تلاشی است برای امتحان این که چگونه و چرا در جریان این دور کوتاه و خونین مبارزه، برتانیه توابع بلخ را به منزله بخشی از سلطه افغان بپندارد و به میان آمدن پیشداوری تقریباً غیرمعقول در مقابل حکمرانان تورکستان، دودمان منغیت بخارا و اوزبیکها و تورکمنها در مجموع، تبعیضهای که همه سیاستهای آینده در منطقه را مشروط بسازد. این منظری از سیاست برتانیه است که محققان غربی آن را کاملاً نادیده گرفتهاند و گزارشهای جنگ اول افغان و انگلیس تقریباً به شکل اختصاصی بالای انکشافات جنوب متمرکز بوده است.[2]
در نتیجه پیامد اشغال آنچه افغانستان جنوبی گفته میشود و حضور مشاهدان در هرات، ماموران برتانیه فرصتهای بینظیری برای سروی بخشهای از افغانستان و بلخ داشتند که در 1838 هنوز اکتشاف نیافته مانده بود. گزارشهای سری زیادی به حکومت هند رسیده بود که بالأخره به شکل جدا سانسور شده چاپ گردید. اینها مجموعهای از اطلاعات در باره افغانستان و مناطق شمال هندو کش را تشکیل میداد که بستر همه تاریخهای حوزه برتانیه را در آینده ساخت. بیشتر این ماموران، اگر همه آنها نباشد، بدون شرمساری باور داشتند که دریای آمو خط دفاعی طبیعی هند است. شمار زیاد آنها الحاق ولایت بلخ و استقرار قشون برتانیه را دران جا حمایت مینمودند. لذا گزارشهای آنها باید با احتیاط زیاد دیده شود، زیرا ای یا آن دساتیر استعماری در آنها انعکاس یافته است. در واقع در علاقه آنها برای حمایت دیدگاه خاص در باره آسیای مرکزی، تعدادی از ماموران متکی به نمونه تاریخی دلخواه، مشکوک و حتی در بعضی حالات ساختگی بودند که به آسانی از سوی افرادی مانند یار محمدخان از هرات یا میر ولی از خلم تهیه دیده شده بود که آنها تبرهای خود را برای پارچه نمودن شمال هندوکش اماده داشتند. با بهرهبرداری ماهرانه از تبعیض این ماموران اینها آرزو داشتند تا با چشمپوشی و حمایت خارجیها، نفوذ و قلمرو خود را در منطقه افزایش بدهند.
مقامات برتانیه برای ادعایشان اینکه مرزهای افغان شامل توابع بلخ، یا فتوحات بلخ نادرشاه ، یا پیمان او را با ابوالفیض خان ، به منزله نقطه آغاز گرفتند. این به جای خود خیلی غیرعادی است، زیرا نادرشاه یک مهاجم بود و به امارات درانی که از بین خاکستر امپراتوری او برخاست به هیچ شکلی ارتباط نداشت. در حالات دیگر، بحث پیشرفته این است که در زمان بر تخت نشستن احمدشاه درانی در 1747، بلخ و تورکستان صغیر مانند قندهار جز افغانستان بود. طوری که قبلاً دیدیم (فصل 3) این ادعاها نمیتواند این موشکافی را مانع گردد، این نشان میدهد که در بعضی حالات، چرا ماموران برتانیه اهداف بست ها را حرکت میدادند تا به راحتی مناسب خواست آنها باشد. هیچگاهی کاووش دقیق در باره وضعیت بلخ قبل از تهاجم نادرشاه صورت نگرفته است و نه تلاشی برای معاینه روابط بین احمدشاه درانی و حاجی بی مینگ یا دیگر زمامداران توابع صورت گرفته است.
این پرس و جو البته ضروری نبود، زیرا هر قدر در باره تاریخ منطقه جستجو گردد، سوالات ناشیانه و شرمسار کننده بیشتر در باره قانونی بودن سیاست برتانیه و ادعای حاکمیت درانی بالای بلخ به میان میآید. آنچه نیاز بود عبارت از یک سلسله سابقه تاریخی کاذب برای توجیه عامه سیاستی بود که هرگز قرار نبود متکی به تحقیق دانشمندانه باشد، بلکه انگیزه کلاً منافع شخصی سلطنتی را داشت.
این دلخواهی؛ حتی عیبجویی که نشانگر سیاست مرزی برتانیه در افغانستان بوده خود را طور خشن آشکار میسازد وقتی کسی نگرش برتانیه را نسبت به ادعای افغانها بالای پیشاور و ولایت مرزی شمال غربی بازرسی نماید، قلمروی که هر فرد با دانش مقامات برتانیه میداند که بخشی از قلمرو احمدشاه درانی بوده مثلی که بلخ هرگز نبود. با وجود ادعای قوی مقامات افغان بالای مناطق بین دره خیبر و دریای سند، برتانیه حمایت از هر نوع پیشنهاد برای تسلیمی پیشاور را به امیرها ، رد نمود و بعدها پس از شکست سیک ها، بدون مراجعه اندکی به حقوق زمامدار کابل، پیشاور و همه پنجاب مستبدانه به بریتش اندیا ضمیمه گردید. در واقع در زمان جنگ اول افغان و انگلیس، برتانیه با اغتنام فرصت کوشش نمود قلات را که از مدتها با امرای افغان بود از خود بسازد (یپ 1980، 264-6).
تا اوایل دهه 1930 برتانیه رویهمرفته به افغانها و جنگها بین سرداران بارکزی و سدوزای بیتفاوت باقی ماند (یپ 1980، 210) که تا 1839 در کابل، قندهار و هرات منجر گردیده بود که از سوی زمامداران مختلف اداره میشد. گاهی مانند دوره حاکمیت تیمور شاه [1772-1793] نگرانی از سوی مقامات برتانیه در هند در باره تهاجم افغانها به پنجاب ابراز شده بود که چند سال بعد در دهه اول سده نزده ترس از همچشمی با اسکندر کبیر ناپلیون قشون خود را از طریق ایران به سوی دریای سند روانه خواهد ساخت به میان آمد. تهدید اخیر منجر به نخستین ماموریت اکتشافی انگلیس زیر رهبری مونت ستوارت الفنستن به دربار شاه شجاع الملک گردید. یگانه مفاد درازمدت این ماموریت نخستین گزارش سیستیمتیک تاریخ و فرهنگ افغان بود که از اروپاییها نشر گردید (الفنستن 1972).
در 1831 آرتور کنولی ، از طریق زمینی از ایران و افغانستان به هند سفر نمود. در همراهی اب چارلز ترویلیان، کنولی گزارشی رسمی در باره سفر خود برای کمپنی هند شرقی نوشت، [3] که مستولی شدن به فرضی را که یپ آن را "مکتب مالکولم" نامیده است به چالش کشاند (یپ 1980، 210)، [4] که ایران به منزله یگانه سنگربندی در مقابل هر گونه تهاجم به هند از سوی روسیه تزاری دشمن جدید برتانیه دیده میشد. طبق کنولی افغانستان برخلاف ایران، مهمترین کشور ستراتیژیک آسیای مرکزی بود و البته تنها یک پادشاهی افغان قوی متحد، متفق با برتانیه میتوانست مرزهای شمال غربی هند را محافظت نماید (یپ 1980، 208).[5] اگرچه لارد بتنیک گورنر جنرال بنگال هر گونه دخیل گردیدن مستقیم برتانیه را در افغانستان رد نمود، اشارهشده در سفارشات کنولی او طرحی را برای جمعآوری اطلاعات بیشتر درباره تورکستان و افغانستان را امضا نمود. الکساندر برنس که قبلاً با اکتشاف منطقه دریای سند در سال 1831 شهرت یافته بود، برای رفتن به کابل انتخاب گردید که از آنجا هندوکش را به سوی بلخ و بخارا عبور نمود. به دور از اکتشاف پیشگام آسیای مرکزی، سفر الکساندر برنس به بخارا در سال 1832 مقدار اندک سرزمین جغرافیایی جدید را زیر پوشش داشت، پیشگامان اصلی مورکرافت و سترلینگ و میسن در دهه گذشته بودند. به گونه مثال برنس، هرگز میمنه، اندخوی یا سرپل را ندید، درحالیکه مورکرافت چند سال قبل مسیر بخارا را پیشقدم شده بود، گرچه در زمان سفر برنس، او هنوز باید شناسایی عامه را برای سالها سفر خستگی ناپذیر و اکتشافات در آسیای مرکزی کسب مینمود. برخلاف برنس، فوراً به شهرت رسید. به صفت "برنس بخارا" از سوی انجمن لندن تجلیل و مفتخر گردید و مدال طلایی انجمن سلطنتی جغرافیا برایش داده شد، قادر گردید تا نظرات او در رابطه به سوال آسیای مرکزی در ردههای بالای حکومت، در انگلند و در کلکته، شناخته شود، جایی که توجه زیادی را جلب مینمود و با احترام زیادی نسبت به آنچه سزاوار بود نگریسته میشد.[6]
طی یک سلسله گزارشهای سری رسیده به دولت، [7] برنس دیدگاه رادیکال کنولی را گسترش داد، استدلال نود که خیوه، هرات و دریای آمو محور ستراتیژیک برای دفاع هند است و به هر قیمتی باید محافظت گردد. برای برآورده شدن این، برنس اتحادی را با دوستمحمد خان در کابل در عوض شاه ایران که روابط آن قبلاً در حد پایانی خود بود، حمایت نمود. او استدلال نمود که افغانستان، باید یگانه منطقه بیطرف جدید بین روسیه و هند گردد. در نتیجه برنس دخیل گردیدن خیلی عمیق در امور افغانستان را نسبت به برتانیه، به حدی که تا آن وقت فکر نشده بود پشتیبانی نمود. بیتفاوتی برتانیه در سیاست افغانستان باید با سیاست غیرمستقیم و در صورت ضرورت مداخله مستقیم برای تا مین منافع ستراتیژیک تعویض گردد. مشروط بر اینکه دوستمحمد خان، [8] برای حمایت از این اهداف آماده باشد، همه مربوط او خواهد بود، اما اگر او همکاری ننماید یا نفوذ روسیه به مناطق دریای آمو و افغانستان برسد، شکلی از مداخلات مستقیم، یعنی ضرورت خواهد بود تا منافع برتانیه حفظ گردد. این روش خشن و مداخلهجویانه در کوتاه مدت، منجر به فاجعه جنگ اول افغان و انگلیس گردید و از قضا بالأخره به مرگ خود برنس انجامید (یپ 1980، 125، 208-9؛ دوپری 1978، 370؛ فریزر تایلر، فصل 5-6).
برنس توصیه نمود که موسسه تجاری انگلیس باید در کابل تاسیس گردد تا تجارت بین تورکستان و هند را تشویق نماید و "دسیسههای را تشخیص و رضایت افغانها و اوزبیکها را کسب نماید زیرا خودنماییهای روسیه بیمعنی و تهی است" (نقلقول از یپ 1980، 211). در 1837 برنس به کابل برگشت، این مرتبه نه به صفت سیاح خصوصی، بلکه باصلاحیت رسمی برای مذاکره در باره قرارداد تجارتی آمد. مذاکرات را اما به زودی با امور سیاسی غلبه گردید تا امور بازرگانی تا حدی منجر به محاصره هرات از سوی ایران و اطاعت میمنه از علی یار خان آصف الدوله والی خراسان گردید (یپ 1980، 216؛ دوپری 1978، 368).[9]
بلخ و محاصره هرات توسط ایران، 1837-1838
میمنه و چهار ولایت به بازی بزرگ کشانده شدند نه از سبب حوادث کابل بلکه در نتیجه جنگهای بین ایران و افغانها برای اداره هرات بود، زیرا طوری که دیده شد قلعه مستحکمی در مرزهای شرقی امپراتوری صفوی بود و خط اول دفاعی در مقابل هر گونه تهاجم اوزبیکها در خراسان بود.
حکومت هرات بالأخره به دست ابدالیها افتید، آنها در ابتدا هرات به منزله تابع ایران اداره مینمودند، اما در قسمتهای اولی سده هجده، استقلال خود را اعلان نمودند. با وجود سقوط امپراتوری صفوی دودمان قاجار که بالأخره پس از مرگ نادرشاه به قدرت رسید، ادعای حاکمیت بالای هرات را ترک ننمود و تا 1838 چندین حمله ناموفق از سوی قاجارها برای گرفتن هرات از دست افغانها صورت گرفته بود. در 1833 عباس میرزا پسرش محمد میرزا را فرستاد اما وفات شاه در اکتوبر همین سال شهزاده را وادار برای ترک محاصره نمود. اما محمد میرزا تعهد نمود که پس از رسیدن به تاج و تخت ایران دوباره بر خواهد گشت تا انتقام آنچه جرئت برای مقاومت باشد خواهد گرفت (چمپین، 116).
در جولای 1837 شاه ایران، با بیاعتنایی به اعتراض برتانیه، در راس قشون بزرگی برای اجرای تعهد خونین خود برگشت [10]افزون بر آرزوی تلافی آبروی زخمخورده خود، محمدشاه فتوحات هرات را به منزله گام نخست برای برآورده نمودن برنامه جاطلبانه گسترش نفوذ ایران تا دریای آمو[11] و کیفری برای تجارت برده امیران بادغیس، تورکستان و خوارزم میپنداشت که قسمت زیاد خراسان ایران را به زمین بایر مبدل ساخته بودند. سرجان مک نیل سفر برتانیه در تهران حتی ادعا نمود که ایرانیها قرار است همراه با روسیه تا خیوه پیشروی نمایند.[12]
کامران شاه زمامدار سدوزای هرات و وزیرش یار محمدخان، امید اندکی برای حفظ هرات به تنهایی خود داشتند. هردو غیر محبوب و جمعیت وحشتزده از سبب برخورد غیرانسانی سرداران آنها و ناامید از زوال اقتصادی که شهر را به سوی فقر کشانده بود (گریگوریان، 53) [13] مشکل بود جنگ بیشتر را تحمل نمایند. سرکوب داخلی در هرات و تهدید حمله از بیرون، منجر به مهاجرت حدود ده هزار خانوادهایماق به سوی قلمرو میمنه گردیده بود، اگرچه آنها رویه بهتری را نمیدیدند زیرا به احتمالاً مضراب خان تعداد زیادی را به قسم برده به فروش رساند. [14] و نه استحکامات لرزان هرات توانایی مقاومت حملات شدید را داشت و تدابیر دفاعی ضعیفی داشتند، قشون هرات شامل چند هزار سرباز با تجهیزات خراب بود. افزون بر این هرات نه تنها با ایران باید روبرو میشد، بلکه سرداران مستقل قندهار منازعه طولانی با کامران شاه در مورد سیستان داشتند و ایران مخفیانه به خاطر منافع خود آنها رابرای تهاجم تشویق مینمودند . [15] وضعیت خیلی ناامیدکننده بود، حتی قبل از فیر یک مرمی یا نزدیک شدن قشون ایران کامران شاه در فکر فرار بود. فرار تنها وقتی جلوگیری شد که امیر سنی هزاره ، شیرمحمد از قلعه نو وعده جنگ تا دم مرگ و پناه دادن به کامران شاه را در میان قبیله خود در صورت سقوط هرات به دست ایرانیها داد.[16]
شیرمحمد خان هزاره وفادارترین و مهمترین منبع حمایت به کامران شاه بود. برای چندین سال والی سدوزی را پشتیبانی نمود و مانع یار محمدخان وزیر از سقوط دادن کامران و به دست گرفتن قدرت گردید. به منزله پاداش برای این خدمت از سوی کامران لقب نظام الدوله برایش داده شد (میتلند 1891، 94-5). [17] قبل از حمله ایران در 1833 شیرمحمد خان کنفدراسیون قبایل ایماق، اوزبیک و تورکمن را سازمان داده بود که زیر پرچم اسلام سنی برای دفاع از هرات در مقابل شیعه ها متحد گردیدند.[18] نه تنها این بلکه شیرمحمد خان، والی میمنه مضراب خان را برای غلبه بر بدگمانیهایش در مقابل یار محمدخان و پیوستن به جهاد تشویق نمود. برای تأیید این توافق والی تحفههای اسب را به هرات فرستاد و خلعت لازم را در مقابل به دست آورد، نا آگاه از اینکه این تحفه ها به منزله دعوی حاکمیت بالای چهار ولایت در سالهای بعدی استفاده خواهد شد.[19] با مواجهه بودن با تهاجم جدید ایران بالای هرات، شیرمحمد در حمایت از سوی شهزاده نادر میرزا پسر کامران شاه بار دیگر توانایی سیاسی خود را بکار انداخت و کنفدراسیون قبیلوی را زیر رهبری خود و مضراب خان از میمنه و عبدالرحمان تورکمن زنده ساخت (کاتب ج 1، 132). قبل از پیشروی شیرمحمد خان به سوی هرات، با قشون حدود ده تا دوازده هزار از قبایل هزاره سنی، قبایل چهار ایماق و چهار ولایت در قلعه نو گرد آمده بود و تهدید به حمله به جناحهای ایران در صورت حرکت به سوی شرق مینمودند (کاتب ج 1، 132).
برای جواب متقابل به این حمله، محمدشاه دوازده هزار سرباز نخبه از قشون خود را با نه توپ از طریق تربتجام به قره تیپه [20] زیر فرمان یار محمدخان، آصف الدوله والی خراسان امر حرکت داد (کاتب ج 1، 132). [21] در نومبر شیرمحمد خان شخصاً برای حل و فصل و تجدید تعهد خود به هرات رفت اگرچه در این وقت آصف الدوله در حال پیشروی به سوی پایتخت او قلعه نو بود. در اواسط ماه والی خراسان قره تیپه را گرفته بود و اهالی منطقه فرار نمودند، محمد زمان خان جمشیدی با شش هزار مرد در کشک برای دفاع در مقابل پیشروی قشون ایران تنها ماند (کاتب ج 1، 132-3). پس از جنگ بسیار سخت، جمشیدیها پراکنده شدند، دو تا سه صد کشته و در همین حدود اسیر دادند. پس از توقف سه روزه قشون آصف الدوله داخل قلعه نو گردید. پول و دارایی زیادی حدود نیم ملیون تومان، احتمالاً محتوای خزانه شیرمحمد، قسم خوشآمدید برای اردوی پیوسته کم پول آصف الدوله تفویض شده بود، نیز به دست او افتید (کاتب ج 1، 133).[22]
پس از شکست جمشیدیها، شیرمحمد هزاره تصمیم گرفت خطر دفاع از پایتخت خود را، با مقید نمودن قسمت بیشتر نیروی خود در قلعه قلعه نو نپذیرد. در عوض به نیروی خود دستور داد تا دور از دسترس آصف الدوله به سوی دشت طهابای حرکت نمایند [23] جایی که سطح مرتفع نخجیرستان توسط صدها سنگهای مارپیچ دریای وادی به دو نیم شده بود که بخشی از محل تقسیم آب دریای مرغاب را اطراف چمن بید، سور گل و دره بم تشکیل میداد. در این وقت اردوی کنفدراسیون در مریچاق به 15 هزار رسیده بود، مشتمل بر عناصری از زمامداران ایماق، اوزبیک و تورکمن از بادغیس، غور، مرغاب، پنجده، میمنه، چهار ولایت، خیوه، بخارا و اورگنج که مضراب خان از میمنه فرمانده کل بود. درحالیکه آصف الدوله مشغول طرح حرکت نو بود، کنفدراسیون سنی تصمیم گرفت نیروی خود را دو قسمت نماید، نصف به سوی محاصره اصلی به سوی هرات درحالی تلاش نمودند تا مهاجمان ایرانی را در کوهها بکوبند، لذا مانع برگشت آنها برای کمک به قشون عمده که هرات را محاصره نموده بود میگردید.[24]
با وجود گرفتن قلعه نو، قوای ایران با یک وضع دشوار مواجه بود، زیرا کنفدراسیون سنی بدون شکست و دور از دسترس در بلندیهای علیای دریای مرغاب باقی ماند. سردی و یخ بندان شدید که قبل از موعود بر خلاف هرات، به کوهها آمد، [25] گذراندن زمستان را در قلعه نو برای آصف الدوله ناممکن ساخت، مخصوصاً تمرکز نیروی بزرگ دشمن که با مناطق کوهستانی منطقه آشنایی داشت، میتوانست در نخستین فرصت برای از بین بردن او اقدام نماید. قوماندان ایرانی تصمیم برای پراکنده ساختن نیروی دشمن گرفت و از طریق کوهها به سوی بالا مرغاب پیشرفت ، تا جلو هزارههای سنی را بگیرد و مانع آنها و متحدانشان برای زیر تهدید قرار دادن هرات گردد. لذا پس از ده روز استراحت به امید گرفتن بالا مرغاب قبل از اینکه زمستان شدید راه اردو را از خطوط تدارکاتی قطع نماید، امر حرکت داد (کاتب ج 1، 133).
مسیر آصف الدوله از یکی از صعبالعبورترین راههای افغانستان میگذشت. صدها فراز و نشیبهای عمیق و تنگ و پیچیدهای که به دشت منتهی میگردید. راه های بالای کوه و از بین دره ها که تنها برای عبور گوسفندان مناسب است، برای یک فرد به سختی قابل عبور است چه رسد به اردوی که همراه با تجهیزات توپخانه، مهمات، حیوانات باربری و دیگر بار اضافی باشد. گذرگاهها بینهایت خطرناک بوده و صخرهها، حتی در هوای خوب نیز در زیر پا لغزنده بود. در واقع اینجا برای کمین گرفتن و تکتیکهای جنگ و گریز محل مناسبی بود که خیلی زیاد محبوب قبایل تپههای منطقه بود. در چند میلی ناحیه مسکونی پده کج ،محمد زمان جمشیدی، شیرمحمد خان هزاره و شاهپسند خان فیروزکوهی [26] بالای ایرانیهای در حال تقلا تاختند. جنگ سخت چهار ساعته به وقوع پیوست، تنها پس از عقبنشینی ایماق ها ختم گردید. دو صد و پنجاه ایماق در میدان کشته شد اما قبل از قطع تعامل تلفات سنگینی را به سربازان آصف الدوله وارد نمودند و ایرانیها را اجازه دادند پده کج را اشغال نمایند (کاتب ج 1، 133).
از این منزل به بعد آصف الدوله دو لوا پیادهنظام را زیر اداره برادرزادهاش اسکندر خان به قسم پیشقراول فرستاد. جای تعجب نیست که آنها راه غلط را در پیش گرفتند و در درههای تنگ و عمیق گم شدند. با داخل شدن صف اسکندر خان در دره تنگ یک نیروی ایماق راه عقبی را مسدود نمود درحالیکه فیروزکوهیها خط پیشروی و دسترسی به آب را قطع نمودند. با به دام انداختن دشمن در گردنه ایماق ها از جناحها به آغاز به آتش نمودند شمار زیاد ایرانیها را به قتل رساندند و سبب غارت آنها گردیدند. اسبهای زیادی تلف گردیدو اسکندر خان نیز زخم برداشت. با وجود این اسکندر خان ساختن موضع دفاعی را از اجساد اسبها و افراد کشتهشده امر نمود تا در مقابل فیرهای بیرحمانه ای که از کوههای مجاور بالای آنها صورت میگرفت محافظت صورت بگیرد، زیرا همه راههای فرار بسته بود، قوا ی ایران راه دیگری غیر از تلاش برای دفاع نداشتند تا اینکه از سوی اردوی عمده کمک برایشان برسد (کاتب ج 1، 133).
خوشبختانه برای اسکندر، آصف الدوله که در اردوگاه از قبل تعیینشده رسید هیچ نشانهای از قشون ندید و نگران گردید. ناگهانی صدای شلیک تفنگ را شنید و دانست که اسکندر خان راه را گم نموده و در کمین کنفدراسیون سنی ها افتاده است. با وجود این که هوا نزدیک به تاریکی بود، آصف الدوله اقدام به نجات را مایه زحمت ندانست و پس از گذشتاندن شب، روز وقت نیروی سواره و پیاده را برای جستجو و نجات اسکندر خان فرستاد. آنها در زمان حساسی رسیدند، زیرا اسکندر خان تقریباً امید به نجات را از دست داده بود. هر چند نیروی نجات ظاهر گردید و در حال گرفتن دست بالا بود، سه هزار سوار ایماق بیشتر رسید و هزارههای سنی، فیروزکوهی و جمشیدیها به عقب برگشتند و باقدرت بیشتر به قشون ایران حمله نمودند. در اوج این جنگ رحیمداد سلطان یکی از امرای هزاره سنی (؟) به سختی زخمی گردید و ایماق ها جنگ را رها نموده ایرانیها را اجازه دادند به اردوگاه برگردند (کاتب ج 1، 133).
پس از این جنگ خونین، این مرتبه با کمک حاجی بیگ یک رهنمای محلی که تظاهر به پیوستن به ایرانیها مینمود، آصف الدوله به سوی مرغاب حرکت نمود. در واقع او طبق امر شیرمحمد هزاره عمل مینمود، با رهنمایی عمدی قوا ایران به سوی دره تنگ که نیروی تورکمن دران کمین گرفته بود، حاجی بیگ ناگهان ناپدید گردید. با به دام افتادن در گردنه تنگ ایرانی ها به آسانی در معرض هدف نشان زنهای تورکمن قرار گرفتند. صدها تن از مردان آصف الدوله در صفیر گلولهها کشته شدند و در طول شب ایرانیها در پشت اسبها و حیوانات باربری پنهان گردیدند و یک به یک از سوی تیراندازهای تورکمن هدف قرار گرفتند.
فردا صبح با صدها کشته و زخمی در روی دره با درک اینکه که ماندن درآن جا به منزله خودکشی است، مردان خود را امر نمود به سوی بالا مرغاب جنگ نموده و با تعرض ، راه را بازنمایند. اسکندر خان با وجود زخمی که در جنگ قبلی برداشته بود، امر گردید تا به سوی خواجه کندو (خواجه کینتی) در جنوب چیچکتو، با جای دیگر پیشروی نماید و موفق گردید به این منطقه مسکونی برسد. سپس تلاش نمودند به روستا داخل شوند، این بار شمار زیاد مردان او از سوی نیروهای اوزبیک دستگیر گردید. هنگامی که آصف الدوله از واقعه خبر گردید، دو صد مرد دیگر را برای کمک پسرش فرستاد، اما آنها نیز از سوی قوای هزاره ، وادار به تسلیم شدند و راه عقبنشینی آنها مسدود گردید. یکبار دیگر سربازان تقویتی ایران مجبور به سپر ساختن لاشه اسبها برای محافظت خود شدند تا هنگامی که نیروی اصلی رسید و دشمن عقبنشینی نمود (کاتب ج 1، 133).[27]
پیشروی اجباری از طریق تیر بند تورکستان تلفات سنگینی را برای ایرانیها به بار آورد. چندین هزار نیروی خاص دوازده هزار نفری از بین رفت و آصف الدوله هنوز باید با نیروی عمده سنی مواجه میگردید که به مرغاب به سوی چیچکتو حرکت نمودند تا مانع هر نوع پیشروی دیگر گردند. جنرال ایرانی نامه مملو از خشم به شاه نوشت، هنوز در اردوگاه هرات درخواست نیروی تقویتی نمود تا به زودترین فرصت فرستاده شود و سه هزار نیروی اضافی با حمایت قطار توپخانه صحرایی سی و دو تفنگ برای کمک فرستاده شد (کاتب ج 1، 134). [28] تلفات زیاد تنها مشکل سربازان آصف الدوله نبود که آنها را به ستوه آورده بود، آنها به صورت دوامدار به کمبود تدارکات مواجه بودند. پس از جابجایی در امنیت نسبی خواجه کینتی، ایرانیها نواحی مجاور را تاراج نمودند و توانستند پنج هزار گوسفند را همراه با بیست چوپان با خود بیاورند که از آنها نگهداری مینمودند. با وجود این بیشتر قبایل جمشیدی و فیروزکوهی در حدود سی و هفت هزار خانوار (ایل) قبلاً باهمه مواشی و دارایی قابلحمل از بالا مرغاب به پایین دریا هزیمت نموده بودند که دور از دسترس آصف الدوله بودند. شیرمحمد هزار، محمد زمان جمشیدی و شاهپسند خان فیروزکوهی به میمنه رفتند درآنها با مضراب خان، خلیفه عبدالرحمن تورکمن و شاهزاده نادر میرزا ترتیبات تقویت مواضع دفاعی را در چهار محل متفاوت در مسیر پیشروی ایرانیها در چهارشنبه گرفتند (کاتب ج 1، 134).
با وجود رسیدن نیروی تقویتی از هرات، قوا آصف الدوله هنوز از نظر تعداد بیشتر بود، [29] اگرچه تشویق کوچکی بود خبر اینکه قشون دیگر ایران حدود شش هزار ایماق تایمنی را در اوبه که میخواست از عقب حمله نماید مانع گردیده است.[30] در مسیر خط پیشروی آصف الدوله، حدود بیست هزار نیروی اوزبیک، ایماق و تورکمن آمادهشده بود. یکبار دیگر والی ایرانی مردان خود را برای تیاری جنگ امر نمود و قوا بزرگی را برای محافظت وسایل خود در عقب گذاشت، علیه مضراب خان پیشروی نمودند. در یا حوالی 20 دسمبر 1837، آصف الدوله رویاروی با قشون عمده کنفدراسیون در ساحه نسبتاً باز بین خواجه کینتی و چهارشنبه قرار گرفت.[31] چهار بار نیروی پیاده کنفدراسیون به صفوف قزیل باش ها حمله نمود اما هر بار در شکستن خطوط آنها توفیق نیافت، عمدتاً از سبب حملات سهمگین توپخانه بزرگ ایران که در حدود چهل توپ داشت.[32] آتش سنگین توپخانه قاجار بالأخره قشون سنی را وادار ساخت وضعیت ثابت دفاعی را بگیرد و آصف الدوله بالأخره جنگی را که باید میکرد فهمید، امر تهاجم قدامی را به استحکامات خندقی دشمن صادر نمود و آنها را با کشتههای زیاد کاملاً شکست داد.[33] مضراب خان "بدون توقف فرار نمود و خود را در قلعه محصور ساخت"،[34]درحالیکه قشون آصف الدوله قطار صندوقهای دشمن را تاراج نمود و هفت صد اسیر را که در جریان جنگ به دام افتاده بودند اعدام نمود. چند روز بعد اردوی ایران با پیروزی داخل چهارشنبه شد، از آنجا بدون مواجهشدن با مقاومت از طریق چیچکتو و آلتی خواجه به سوی قیصار پیشروی نمود (کاتب ج 1، 134).[35]
مضراب خان در ضمن پیامهای نگرانکننده به مراد بیگ و زمامداران دیگر بلخ فرستاد و از پیشروی اردوی ایران به سوی میمنه خبر داد و خواستار کمک شد.[36] اما مراد بیگ به سختی دوست مینگ ها در بهترین وقت بود، دشمنان زیادی در بلخ و چهار ولایت پیدا نموده بود تا برای کمک به مضراب خان بشتابد، حتی اگر چنین میخواست. او داکتر لارد را خبر داد که توسط برنس به قندوز فرستاده شده بود، اینکه "حتی اگر میخواستم چطور...بتوانم آنجا (به میمنه) بروم...راه بلخ بسته است، راه سرپل بسته است وراه آقچه نیزبسته است، از کدام راه بروم؟[37] لارد با نگرانی زیاد مراقب پیشروی ایرانیها بود، زیرا برتانیه با پیشروی قاجار به سوی هرات مخالفت نموده بود و اکنون چنین به نظر میرسید که همه تورکستان صغیر به رحمت ایران وابسته بود. در آخر دسمبر او برنس را چنین اطلاع داد:
هرگاه ایرانیها میمنه را بگیرند که جای شک موجه وجود ندارد، هیچگونه امکان جلوگیری از گرفتن بلخ نیست و همه این کشور منتظر رحمت آنهاست. آنجا هیچ تپه نیست تا آن را محافظت نماید. مراد بیگ کاملاً بینواست و بیرون از قلمرو خود است.[38]
حتی پس از عقبنشینی آصف الدوله از قیصار، لارد گزارشش را در مورد احتمال رسیدن اردوی ایران داد اینکه مضراب خان از میمنه به منزله شرط تسلیمی وادار گردیده است تا برای عبور مصون قزیل باش از طریق چهار ولایت برای پیشروی به سوی بلخ را تا مین نماید.[39]
با نزدیک شدن اردوی ایران به میمنه، مضراب خان برای جمعآوری نیروی کافی ناتوان بود باید بین تبعیت و محاصره زمستانی یکی را انتخاب مینمود که برای آن کاملاً آماده نبود. اگرچه قلعه میمنه در استحکام نام داشت و مردم آن در منطقه در شجاعت و استقامت شهرت داشتند اما دیوارهای شهر و ارگ توانایی مقاومت در مقابل توپخانه ثقیل ایران را نداشت که آصف الدوله در اختیار داشت. میمنه با تپههای بلند خاکی احاطه گردیده است و توپهای ایران در صورت جابجا شدن در این بلندیها میتوانست مستقیم دیوارهای شهر را هدف قرار دهد. در نتیجه مضراب خان تصمیم به مصالحه گرفت و پسرش حکومت خان را همراه با سفرای ایماق و چهار ولایت به قیصار فرستاد و اظهار اطاعت به مقامات ایرانی نمود.
آصف الدوله خوشحال از باز شدن اقبال[40]جعفرقلی کرد را به صفت نماینده خود تعیین نمود و او را به میمنه برای گفتگوی شرایط توافقات روانه نمود، زیرا جنرال ایرانی مانند مضراب خان مشتاق جلوگیری از هر نوع رویارویی گزاف بود. زمستان قبلاً شروع شده بود و سربازان آصف الدوله نیز برای زمستان سرد بادغیس آمادگی نداشتند. نیروی غیرمنظم ایماق ها و تورکمن دوباره جمع شده بودند و مشغول حملات به خطوط تدارکاتی وسیع بودند. مهمتر از همه آصف الدوله از اوامر سرکشی نمود و به سوی قیصار امر پیشروی داده بود و دشمنان او در اردوگاه ایران در هرات برای مخالفت، شرمساری او در کوههای تورکستان را علیه او بکار گرفته بودند.[41]
سفیر ایران در المار توسط شیرمحمد خان هزار و محمد زمان خان جمشیدی همراه با بدرقه هزارها مرد ملاقات گردید و عزت و استقبال مناسب در میمنه پذیرایی گردید. هنگامی که به میمنه رسیدند " همه مردم شهر و نواحی مجاور برای دیدن او بیرون آمدند" و برای شانزده روز مضراب مهمانداری نمود و شرایط موافقت را بحث نمود (کاتب ج 1، 134). مضراب موافقت نمود پسرش حکومت خان را برای امنیت و تضمین رویه خوب میمنه و چهار ولایت تسلیم نماید. شیرمحمد خان هزاره و زمان خان جمشیدی نیز گروگانهای مشابه را از خانوادههایشان دادند، آنها به هرات فرستاده شدند تا شخصاً به شاه اطاعت خود را اعلان نمایند (کاتب ج 1، 134).[42] اما حکومت خان در اردوگاه ایران نگه داشته نشد، به نظر میرسد همراه با میرزا ولی، سفیر ایران دوباره به پدرش ارسال گردید تا رعایت توافقات را در میمنه زیر نظر داشته باشد.[43] همچنان مضراب به عهده گرفت تا در بقیه جنگ ایران بیطرف باقی بماند "و در صورت گرفتن هرات بیعت خود را به شاه ایران به منزله زمامدار شهر اعلان مینماید".[44]علاوه از این وادار گردید تا تدارکات مختلف را برای اردوی ایران بیاورد"،[45] شرایط مهمی که قشون آصف الدوله خیلی در تنگنا قرار گرفته بود. عبدالله خان قپچاق[46]برادر شاهپسند خان همچنان وادار گردید تا دوازده هزار نیروی قبایل قپچاق، مودودی و فیروزکوهی را از قیصار به سوی کوهستان مسکونیشان بیرون بکشد. کمی پس از این توافقات، مضراب خان برادرزادهاش را با نامهای به اردوگاه قاجار در هرات فرستاد و تقاضا نمود که شاه نباید میمنه را وادار بسازد تا یک تولی را در میمنه بپذیرد؛ تقاضایی که مورد قبول واقع گردید (کاتب ج 1، 134-5).
در متباقی دوره محاصره هرات توسط ایران، مضراب خان به این پیمان وفادار باقی ماند، اگرچه با این کار او خشم یار محمدخان را در هرات سبب گردید و خان حضرت از خیوه در بهار سال 1838 تلاش نمود دومین کنفدراسیون سنی علیه ایرانیها را سازمان بدهد. رد نمودن میمنه به خاطر حفظ تعهدات احتمالاً یکی از دلایل عمده بود که نقشه خیوه ناکام گردید. برای تلافی خان حضرت " تهدید نمود تا ولایت میمنه رابه زمین لمیزرع مبدل سازد هرگاه [مضراب خان] در اقدام نکردن علیه کافران پافشاری نماید"[47] و پنجده را از تورکمنها گرفت، ادعا نمود که این کار برای جبران خسارت حمایت خیوه از کنفدراسیون سنی در زمستان گذشته بود.[48]
به مجردی که مضراب خان مصالحه خود با آصف الدوله را به پایان رساند، اردوی ایران از بادغیس به مرغاب برگشت تا اردوگاه زمستانی مناسب را جستجو نماید. این وقت ماه جنوری بود و زمستان سخت قبلاً بالای آنها بود. مخالفت از سوی قبایل بادغیس نیز در حال افزایش بود و آصف الدوله نیروی تقویتی بیشتر را تقاضا نمود تا راه خود را به عقب از طریق کوهها باز کند، چیزی که نمیتوانست "بدون فرستادن نیروی پیاده منظم، توپخانه، مهمات و اسبها همراه با البسه زمستانی در قلعه نو" [49]عملی بسازد، در ضمن طور مبالغوی تعداد افراد قبایل مخالف را بیشتر نشان داد.[50] محمدشاه اما در حالت خوبی برای کمک والی نبود. خشمگین از نافرمانی جنرال، در زیر درخواست او نوشت: " کی پیشروی به سوی میمنه را امر داد؟ کسی که خود رفت خودش میتواند برگردد." [51] آصف الدوله به شکلی توانست از مرغاب بگذرد اما قادر نبود به قلعه نو برسد و در نتیجه مجبور گردید در بالای تپههای مرتفع هموار شمال جوند نزدیک چمن بید برای گذراندن زمستان اتراق نماید.[52] پیشروی بدون اجازه به سوی میمنه طور موثر ارتباط آصف الدوله را با قشون اصلی ایران در هرات برای بقیه زمستان قطع نمود. برای سه ماه چندین هزار بهترین نیروی ایران همراه با قسمت بیشتر توپخانه که برای محاصره هرات نیاز بود، در مناطق غیرقابلدسترس تیر بند تورکستان بند ماند. در طول این اقامت کوتاه زمستانی ناخوشایند اینها معروض به اذیت و آزار قبایل محل بودند که خود را "با قطع سبزهها و دیگر آواره ها در جوار اردوگاه ایرانیها مصروف نگاه میداشتند".[53]موقف آنها با جریان اوامر متناقض آمده از مقامات دربار از اردوگاه نزدیک هرت بهتر نشد. در نتیجه تا 12 مارچ 1338 بود که امر روشنی برای آصف الدوله از خود شاه برای حرکت به سوی هرات رسید. بالأخره قشون او در اواخر مارچ یا اوایل اپریل قبل از نخستین تلاش برای گرفتن شهر با تهاجم، با قشون اصلی ایران نزدیک هرات یکجا گردید. [54]
نقش اتحاد ایماق ها، اوزبیکها و تورکمنها در شکست محاصره هرات از سوی ایرانیها کاملاً از سوی مورخان غربی نادیده گرفتهشده است.[55] در عوض، هنگام بحث در باره ناکامی ایرانیها بیشتر مقامات در باره بیکفایتی قشون ایران، شعارهای قوی سیاسی برتانیه بالای محمدشاه اشاره مینمایند که در اگوست 1838 روابط سیاسی خود را با ایران قطع نمود و شاه را تهدید به اعلان جنگ نمود (یپ 1980، 278، 286) و شجاعت جگرن ایلدرد پاتینگر آیرلندی بعدتر لقب "قهرمان هرات" را کسب نمود که چند ماه قبل پیش از محاصره شهر طور ناشناس به هرات سفر نموده بود توانست مدافعان بی روحیه شهر را باهم متحد بسازد (مک گریگر، 376؛ دوپری 1978، 372؛ یپ 1980، 148).[56] باز هم این کنفدراسیون سنی دلیل عمده ابقا هرات در جریان زمستان 1837/8 بود و برنس مطمینا هنگامی که نوشت "بدون کمک شیرمحمد خان هرات امیدی علیه نمیتوانست داشته باشد" مبالغه نکرده است. [57]یار محمد نیز، هنگام تلاش برای روحیه دادن یا شاید شرمساری برای به کمک آمدن سرداران بارکزی قندهار، آنها را تشویق نمود تا "شاه بخارا و خراسان را تقلید نمایند، مردم تورکستان و تورکمن که برای کسب درجه شهادت آمده اند...زودتر بیایید و شرف ملت را نجات بدهید."[58]
مقاومت کنفدراسیون در مقابل آصف الدوله بدون عامل عمده در شکست حملات ایرانیها بالای هرات بود. حتی قبل از تقویت شهر محمدشاه قاجار مجبور به فرستادن یک سوم نیروی خود شامل دوازده هزار بهترین قشون برای مقاومت در مقابل 12-15 هزار نیروی قبایل گردید. صف آرایی در مقابل نیروی آصف الدوله از سوی اردوی بیتجربه نبود، بلکه یک ائتلاف توانمند ترسناک و پیادهنظام سیار آسیای مرکزی بود. انقیاد کنفدراسیون سنی چندین ماه تلاش سخت را از اکتوبر 1837 تا اواسط جنوری 1838 در پی داشت و تنها با دادن تلفات زیاد به دست آمد. مبارزه سختی بود که محمدشاه مجبور به فرستادن چندین هزار نیرو به بادغیس گردید همراه با توپخانهای که برای فرو ریختاندن دیوارها آورده شده بود.[59] با وجود پیروزی آصف الدوله در خواجه کینتی، جنرال ایرانی از سبب رسیدن زمستان به هرات برگشته نتوانست. در کل او در حدود پنج ماه در بادغیس و کوههای تورکستان بود. لذا آغاز با تاراج گسترده علیه ایماق ها صورت گرفت، که به زودی به جنگ بزرگ و خیلیها خونین مبدل گشت، مبارزهای که قوت ایران را به هدر داد. پس جای شگفتی نیست که در جریان غیبت آصف الدوله ، محاصره هرات از سوی ایرانیها پیشرفت اندکی نداشت و تنها پس از پیوستن او بود که قشون عمده که محمدشاه به حد کافی آن را توانمند فکر میکرد، برای نخستین حمله بالای دیوارهای شهر قادر گردید.»[60]
[1] نگاه کنید یپ 1962، 521، 523 او به درستی مشاهده مینماید که دوستمحمد خان خیلی اندک، اگر هم باشد، برداشتی درباره افغانستان به مفهوم معاصر، ملی هنگام جنگ اول افغان و انگلیس نداشت. در عوض او به احساسات مذهبی، قبیلوی و قومی مختلف توسل جست تا برای مخالف علیه انگلیسها در بلخ و جنوب مسلط توسط افغانها صف آرایی نماید.
[2] نگاه کنید، یپ 1962، او استثنا است.
[3] دگرمن آرتور کنولی امای آی ار:59.
[4] امیده شده از پی سر جان مالکولم (1769-1833)، سفیر برتانیه در ایران [1799-1801، 1807-1810] و گورنر بمبی [1827-1833].
[5] همانجا.
[6] حداقل یک صدای مخالف در میان همه هیستری برنس بلند گردید. جگرن دآرتی تاد (1808-1845)، انجنیر سلطنتی که بعدتر در جریان جنگ اول افغان و انگلیس در هرات خدمت نمود، در خدمت سفارت برتانیه در ایران بود و از او خواسته شد تا استخبارات برنس را در باره افغانستان نقد نماید. با مطالعه مواد، تاد ادعانامه سوزانندهای را در باره گزارش برنس نوشت. تاد استدلال نمود که معلومات او فاقد هر گونه دقت فنی است. تاد نوشت که گزارش شامل عمومیتهای فراگیر در باره قابل عبور بودن، وسعت، وضعیت راهها نظر به آب و هوای مختلف برای اردوی معاصر اروپایی با تجهیزات سنگین توپخانه است و نتیجهگیری گزارش گیجکننده، بیمورد و ناموجه هست. او حتی برنس را متهم به سرقت ادبی از گزارشهای سابقه، منسوخ (مورکرافت؟ سترلینگ؟)، بدون پیشکش نمودن یافتههای خود به دولت مثلی که نتیجه تحقیق و بررسیهای مسیر نمود. به نظر تاد همچنان برنس در لیاقت به صفت سروی کننده، خیلی خام بود تا اندازهای احمقانه که ادعا نمود اردوی برتانیه در گرفتن افغانستان مشکلی نخواهد داشت. تاد نوشت که " به نظر من این کشور...بدون مبارزه باقدرت بیگانهها، کافران و مهاجمان تسلیم نخواهد شد". یکی از اعضای کمیته سری با خواندن ملاحظات تاد، با پنسل در عقب گزارش نوشت (برگ 465)... "این ملاحظات یک سلسله بدگمانیها را سبب میگردد که جگرن برنس به منزله راوی دقیق خیلی بالا امتیاز داده شده بود"؛ تاد، ملاحظات در باره گزارش نظامی تورن برنس در مورد افغانستان، 2 جولای 1837، اس ال ای پی: 102، برگهای 420-63. چارلز میسن مکتشف و خبر نویس انگلیسی در کابل، شخص دیگری بود که نگاه بیزاری عمیق را درباره برنس ابراز نمود (نگاه کنید دوپری 1978، 383؛ یپ 1980، 191).
[7] برنس، گزارش در باره مناطق بین هند و روسیه، 1838، 4 جلد، ای ای آر:78-82، همچنان نکاه کنید ج 91.
[8] برنس بر این عقیده بود که برتانیه باید قوم سدوزای را حمایت نکند که از سوی شاه شجاع الملک تبعیدی نمایندگی میشد و دوستمحمد خان را به رسمیت بشناسد که از گروه رقیب یعنی طایفه بارکزی بود.
[9] اگرچه او برای قرارداد بازرگانی فرستاده شده بود، اما برنس طور خلاصه اساساً سیاسی تعبیر گردید. در نتیجه بحث او با امیر کابل کمتر بالای تجارت متمرکز بود. بدبختانه برنس برای این کار حساس شخص مطلوبی نبود و قضاوتهای سیاسی او اکثراً از سبب تکبر، غرور و ناپختگی سیاسی او مغشوش گردیده بود.
[10] برای سابقه سیاسی محاصره هرات نگاه کنید، یپ 1980، فصل 4؛ چمپین 1981.
[11] لیچ به برنس، 5 فبروری، 1838، ای اس ال:130، برگهای 139-41.
[12] مک نیل به پالمستن، 30 اکتوبر، 1837، اس ال ای پی:104، برگهای 59، 62.
[13] نگاه کنید تاد گزارش در باره نتیجه ملاحظات و بررسی ها در باره وضعیت هرات، 2 اکتوبر، 1839، ای اس ال:144، شامل 11 (سری و محرم)، برگهای 420-65 (برگ 4 گزارش).
[14] تاد به مک ناتن، 26 فبروری 1840.
[15] کهندل خان، ریس قندهار به آصف الدوله، والی خراسان، ن. د. 1837، اس ال ای پی:103، برگهای 63-5.
[16] مک نیل به پالمستن، 7 دسمبر 1837، اس ال ای پی:104، برگهای 316-7.
[17] برنس، هرات، 1938.
[18] همان جا؛ پی دبلیو دی، 29 جولای تا 29 سپتمبر 1833، اس ال ای پی:95، برگ 769.
[19] برنس، هرات، 1938؛ کنولی، بمیان تا مرو، 1840؛ پاتینگر، یادداشتها، 1839؛ جگرن ر. ل. تایلر گزارشها در باره میمنه، 1 فبروری 1858، ای اس ال:253، برگهای 865-71.
[20] آنها از طریق کاریز، کاشان و قوش رباط رفتند.
[21] پی:104، برگهای 23، 316-317، 428. پاتینگر به مک ناتن، 25 می 1838، ای اس ال:141، شامل 33، ش 3، میگوید کمتر ده هزار سرباز به بادغیس فرستاده شده بود؛ لارد آن را 13 هزار با هشت تفنگ تخمین مینماید، اما ادعاشده که این رقم مبالغه است. لارد به برنس، 27 دسمبر 1837، ای اس ال: 134، شامل 4 [سرخ]، ش 34. لیچ به برنس، 5 فبروری 1838، رقم 20 هزار را با 11 تفنگ میدهد.
[22] ستودارد به مک نیل، 10 دسمبر 1837، ژورنال میرزا آغا، 21 نومبر 1837، ای اس ال:105، برگ 193. گزارشهای برتانیه در باره عملیات ایران در بادغیس و مرغاب مغشوش است و کاتب تاریخی را در مورد سقوط قلعه نو نمیدهد. اما ستودارد میگوید که قلعه نو قبل از 10 دسمبر سقوط نمود. گزارش میرزا آغا احتمالاً در ارتباط جنگ با جمشیدیهاست که منجر به سقوط پایتخت هزارههای سنی گردید.
[23] مک نیل به پالمستن، 7 دسمبر 1837.
[24] منابع برتانیه در باره پیشروی آصف الدوله از قلعه نو به سوی قیصار، کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ میر افضل به دوستمحمد، 23 دسمبر 1837؛ لیچ به برنس 27 دسمبر 1837، 5 فبروری 1838؛ تاد به مک ناتن 26 فبروری 1840، مک نیل به پالمستن 30 دسمبر 1837، اس ال ای پی: 104، برگ 413؛ ستودارد به مک نیل، 7 جنوری 1838، اس ال ای پی: 105، برگهای 258-9؛ افضل خان به دوستمحمد، بررسی کابل، 23 دسمبر 1837؛ مهر دل به امیر کابل، بررسی 15 جنوری 1838، در اوراق نظامی 1841-43، 96، 117.
[25] سترلینگ سر آب شیرین تگاب را منجمد یافت هنگامی که گذرگاه میرز ولنگ را در نومبر عبور نمود و در اواخر دسمبر با طوفان برف و رانش عمیق برف را هنگام عبور از هندوکش مواجه گردید (سترلینگ 1991، 313-5).
[26] فیروزکوهی ها یکی دیگر از قبایل چهار ایماق بادغیس و غوراند که نواحی اطراف قادس، چخچران و شمال محل انقسام علیای مرغاب، قسمتهای نشیبی متوجه جنوب تیر بند تورکستان در اطراف لولاش، فیلاور و بندار را اشغال نمودهاند. طبق تاریخ شفاهی آنها که از سوی سروی کنندگان کمیسیون مرزها ثبت گردیده است، آنها نام خود را از کوهی با همین نام نزدیک سمنان در ایران گرفتهاند و توسط تیمور لنگ به سوی شرق رانده شدند. شاهپسند خان از رباط امیر طایفه درازی بود. شجره او جنین داده شده است: بن حسینعلی خان بن سید نظر خان بن رحیم سلطان که نخستین رییس فیروزکوهیها بود. طبق پاتینگر شاهپسند با مودود قلی خان، امیر ایماق های فیروزکوهی قادس و لاش در نزاع بود که پدر او بهرام خان از سوی شاهپسند به قتل رسیده بود. در نتیجه این دشمنی مودود قلی به ایرانیها پیوست. اما سراج التواریخ کاملاً در تناقض با گزارش پاتینگر هست و ادعا دارد که رهبران ایماق در توافق با همدیگر علیه آصف الدوله عمل نمودند. سی اف پاتینگر، گزارشها، 1838؛ برنس، هرات، 1938. برای تفصیلات تاریخ و جدول شجرهها نگاه کنید میتلند 1891، 2، 107-161؛ ضمیمه 5، 3.
[27] همچنان نگاه کنید ستودارد به مک نیل، 10 دسمبر 1837، 7 جنوری 1838؛ میر افضل به دوستمحمد خان 23 دسمبر 1837؛ لارد به برنس، 27 دسمبر 1837؛ لیچ به برنس، 5 فبروری 1838.
[28] لیچ به برنس، 5 فبروری 1838؛ مهر دل خان به امیر، 15 جنوری 1838 گزارش داد که آصف الدوله از شاه اجازه خواسته بود از سبب وضعیت ناگوار به مشهد عقبنشینی نماید.
[29] ستودارد به مک نیل، 7 جنوری 1838؛ کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ لیچ به برنس، 5 فبروری 1838؛ فرمان سلطنتی، تهران 1838؛ فرمان ایران برای. الی خراسان، 1838، در دفتر سیاسی اوراق مربوط به جنگ بین ایران و افغانستان، پی اس دی ال: الف 7، ج 1، بخش 2، ش 28، 90.
[30] افضل خان به امیر، 23 دسمبر 1837؛ مهر دل خان به امیر، 15 جنوری 1838؛ بیکلود خان به کهندل، 25 دسمبر 1838، در اوراق نظامی، 1841-43، 117.
[31] پاتینگر به مک ناتن، 25 می 1838، میگوید جنگ در مریچاق واقع شد اما کاتب در باره موقعیت آن بیشتر دقیق است به صفت جنگ عمده این تهاجم.
[32] کاتب مینویسد که آصف الدوله تنها هفت تنگ را با خود برد، اما میپذیرد که دقیقاً مطمین نیست آیا یا تاچی حدود اردوی ایران تقویت شده بود. من گزارش ستودارد را ترجیح میدهم که در اردوگاه ایران قبل از هرات بود.
[33] لارد به برنس، 27 دسمبر 1837؛ کاتب ج 1، 134، تعداد کشته های سنی را نمیدهد.
[34] همان جا.
[35] همان جا. مک نیل به پالمستن، 23 فبروری 1838، اس ال ای پی:105، برگ 174؛ ستودارد به مک نیل، 7 جنوری 1838.
[36] شهزاده نادر میرزا پسر کامران به بخارا فرار نمود و از نصرالله خان کمک تقاضا نمود اما گفته شد " زود شهر را ترک نماید"؛ برنس به مک ناتن، 20 فبروری 1838. لارد گفت که تنها یک سردار کلان (فرمانده مهم) به بخارا فرستاده شد، لارد به برنس، 27 دسمبر 1837.
[37] لارد به برنس، 27 دسمبر 1837.
[38] همان جا. همچنان نگاه کنید مک نیل به پالمستن، 23 فبروری 1838.
[39] لارد به برنس، 30 جنوری 1837، ای اس ال:130، برگهای 148-55.
[40] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[41] ستودارد به مک نیل، 7 جنوری 1838؛ پاتینگر به مک ناتن، 25 می 1839؛ پاتینگر به لیچ، 12، 13 مارچ 1838 در فارست، 99-100.
[42] کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ پاتینگر، یادداشتها، 1838؛ برنس به مک ناتن، 20 فبروری 1838؛ تایلر، میمنه، 1858.
[43] فرمان سلطنتی، تهران 1838، کرمانشاه 1838، پاتینگر، یادداشتها، 1838.
[44] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[45] تایلر، میمنه، 1858.
[46] بنابراین منبع، اما او شاید یازنه او بوده باشد، اینکه او از قبیله دیگری بود.
[47] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[48] تاد به مک ناتن، 26 فبروری 1838.
[49] ستودارد به مک نیل، 7 جنوری 1838.
[50] همان جا.
[51] همان جا. "مارماهیهای را که او شکنجه داده بود به دور خود خواهند پیچید و او را از بین خواهند برد...این مارماهیها عبارت بودند از 20 هزار اسب، 40 هزار هزاره، 70 هزار میمنگی، 90 هزار تکه تورکمن.
[52] یک چمن بید دیگر در نزدیک دریای کشکه در شمال هرات است، اما گزارشهای قبلی میگوید که آصف الدوله در تلاش رسیدن به قلعه نو و ناحیه بالایی مرغاب خیلی محتمل بود. بدون شک برفهای کوهها علت اصلی نرسیدن نیروی آصف الدوله به قلعه نو بود. پاتینگر به برنس، 12، 13 مارچ 1838 میگوید که چمن بید 18 فرسنگ (50 تا 60 میل) دور از هرات بود، اما این کم تخمین نمودن خیلی زیاد این جای است.
[53] پاتینگر به برنس، 12، 13 مارچ 1838.
[54] همان جا. سراج التواریخ در باره خلأی امضا پیمان با قبایل ایماق و چهار ولایت و برگشت آصف الدوله چیزی نمینویسد. کاتب تاریخ عودت آصف الدوله را اوایل ذوالحجه 1254(می 1839) میگوید اما در این وقت محاصره از سوی ایران شروع شده بود احتمالاً در 1253 منظور بود. حتی اگر اینطور باشد، می خیلی دور است و من گزار چشم دید پاتینگر را ترجیح دادهام.
[55] تا جایی که گزارش ناقص فریزر تایلر در بار این جنگ مشخص میسازد به نظر من گزارش مفصلی است که از سوی یک مورخ داده شده است.
[56] برای زندگی پاتینگر (1811-1843) نگاه کنید دایور (1912)؛ پاتینگر (1983)؛ کایه 1904، 2، 204-92. ژورنال خصوصی پاتینگر از زمان او در هرات و سفر بعدی او از طریق بادغیس و چهار ولایت به نظر نمیرسد باقی مانده باشد، اگرچه کایه (1904) به نظر میرسد هنگام نوشتن باره زندگی پاتینگر به بعضی اوراق خصوصی دسترسی داشته است. پاتینگر پس از ختم جنگ اول افغان و انگلیس به زودی در هانگ کانگ درگذشت.
[57] برنس، هرات، 1838.
[58] محمدخان به سران قندهار، ان دی (دسمبر؟) 1837، در اسناد نظامی در باره افغانستان، 1841-43، 118.
[59] طبق گزارشهای استخبارات برتانیه بیشتر یک سوم توپخانه ایرانی برای شکست کنفدراسیون قبیلوی وارد عمل گردیده بود. مجموع نیروی سوق دادهشده حدود 36 هزار مرد با 66 توپ بود. ستون آصف الدوله در ابتدا شامل 12 هزار مرد و هشت توپ بود که به آن حد اقل سه هزار نیروی دیگر با 32 توپ اضافه گردید.ک
[60] جناتان لی ُ بر تری پارینه بلخ ، ترجمه : دکتر سید جلایر عظیمی ، ویرستاری واصلاح متن و ترتیب پا نویس ها: عبدالواحد سیدی
+++++++++++++++++++++++++++
بخش یکصدو بیستم
بحث بیستم
اداره و اقتصاد میمنه در زمان مضراب خان
تا هنوز میمنه مرکز فعل وانفعالات سیاسی ونظامی مضراب خان می باشد .این جا در میمنه و اطراف آن مضراب خان قدرتش را در مقابل باز مانده های خانواده چنگیزی که بصورت عنعنوی وجود دارند و صاحبان زمین های بزرگ نیز هستند ابقا می کند.
۱۲۰-۲۰. اداره و اقتصاد میمنه در زمان مضراب خان:
چالشهای داخلی در مقابل اختیارات مضراب خان از سوی زمینداران عنعنوی اوزبیک برخاست، آنها در دستگاه چنگیزی که هنوز در قلمروهای امیری فعال بود، زمینهای خود را در مقابل تدارکات نظامی برای والی نگاه میداشتند (به ادامه ببینید). تعداد زیاد مینگ باشیها، یوز باشیها و اون باشیها از خانواده علی یار خان تبعیت مینمودند، زیرا بعضی از آنها زیر اداره او حق ملکیت را کسب نمودند. [[1]] برای خنثی ساختن این افراد قدرتمند مضراب خان آنها یا وارث شان را وادار نمود در شهر میمنه اقامت نمایند و آنها را از ساختن قلعه یا استحکامات در روستاهایشان منع نمود. در بعضی واقعات زمینهای بعضی از این افراد که بانفوذ پنداشته میشدند غصب گردیده و به محافظان مضراب خان، احتمالاً به قسم پاداش برای سهمشان در انقلاب همچنان برای تا مین منافع در این مناطق دورافتاده توزیع گردید. [ [2] ] شاید چهار گورنر ولایتی میمنه که پاتینگر ذکر نموده است نیز در جمله فرماندهان بزرگ این گروه غلامان بوده باشند. [ [3] ] تعداد محافظان شخصی مضراب خان به سه هزارنفر افزایش داده شد، از این جمله یک هزار آن در هر زمانی برای پاسخ فوری به هرگونه شورش در شهر در داخل ارگ حاضر بود.[i] سازمان دهی مجدد ساختار سیاسی و نظامی خانات سرکوب ، هر نوع ناآرامی را در نطفه تضمین مینمود و باید یکی از دلایل عمده مدیریت قدرت توسط مضراب خان با وجود مخالفتهای داخلی و خارجی بوده باشد. ارزیابی عیبجویانه پاتینگر از مضراب خان به صفت "ملالآور، غیرفعال، بزدل و وقت بین" [ [4] ] میتواند از سبب بیاساس و تبعیضآمیز بودن رد گردد. بلکه آنچه ما درباره مضراب خان میدانیم نشان میدهد که با وجود بیباک بودن، فراست قابلتوجه نظامی، سیاسی و اجرایوی را حائز بود است.
مضراب خان توانایی های خود را از راههای دیگرنیز تبارز داد. او تجارت را با حکومتهای مجاور تشویق نمود و دوره زمامداری او با ترقی و رونق منطقه مشخص میگردد که این کار تحرک بیشتری را برای انتخاب سبک زندگی مقیم یا (روند شهر نشینی)را سبب گردید (مرک، 256؛ سی ای ییت 1888، 337). تمایل برای شهرنشینی و اسکان در میمنه با افزایش تعداد دکانها و خانههای دایمی در داخل محدوده دیوارهای شهر، در نتیجه تسریع گردید. نشانه دیگر رونق میمنه ساختمان یک مدرسه بزرگ پر ابهت از خشت و مسالح پخته و مسجد از سوی مضراب خان در قسمت شرقی شهر ، درماه ششم سال 1251/1835- توسط پیمان کاران که از بودجه او میساختند تکمیل گردید[ [5] ] که تا امروز نام او را با خود دارد (پلیت 6).
با در نظر داشت رسوم موجود بین زمامداران کنونی اوزبیک در دو سوی دریای آمو، مضراب خان "حسابهای منظم" را نداشت [ [6] ] و پاتینگر و کنولی از مراجع مختلف تجارتی، زراعتی و مالیات شخصی و گمرکی، هردو این را مشکل یافتند تا عایدات میمنه را ارزیابی نمایند. مطابق روش چنگیزی، مضراب خان یک دیوان بیگی استخدام نمود که عایداتی برابر با هشتاد هزار روپیه کابلی (ده هزار طلای بخارا) سالانه برای مصارفات به والی تهیه میدید. در مقابل دیوان بیگی اجازه داشت، هر اندازه عاید را از کارهای مختلف دارای مالیه مردم میمنه جمعآوری نماید که رد آن در سال 1849 حدود یک و نیم لک روپیه بود.[ii] پاتینگر و کنولی هردو باور داشتند که این عاید تا چند مرتبه بیشتر افزایش داده میشد "هرگاه چیزی مانند دستگاه پیاده میگردید".[ [7] ]
بار مالیات عمدتاً بالای "خارجیان ساکن و مردمان شهر" بود [ [8] ] اما مالیه زمین نیز از بعضی زمینداران خواسته میشد. پاتینگر تفکیک ذیل را در باره عایدات و مالیات میمنه را که در جریان بازدید او در سال 1839 به دست آورد میدهد: [[9]]
زمین "یک تیسه" در زمان سترلینگ (1828) یا یک بر چهل یا یک بر چهار نظر به موقف شخص بود.
مواشی 2 در صد مواشی و گوسفند؛ سه بر 22 یک طلا در فروش اسبها و شترها.
باغ (مانند باغ، باغ میوه/تاکستان)، یک طلا یا 7 روپیه کابلی هر یک.
حویلی نیم طلا [3 ونیم روپیه] هر واحد.
دکانها 6 طلا [42 روپیه] هر واحد
مالالتجاره دو در صد
حق العبور یک بر یازده طلا برای هر بار شتر آهن (بخارا)؛ 5 بر 22 طلا برای اموال.
منرالها انحصار حکومت بر معدن سلفر، زاج، شوره، مواد خام برای باروت موجود بود.[[10]]
شخصی مالیه لنگی، البسه، سرشماری دینی، یا جزیه بالای غیرمسلمانها (هندو و یهود). [[11]]
مالیه بالای دکانها نشان میدهد که تجارت کاروانی منفعت زیادی در میمنه داشته است. مضراب خان همچنان از عربهای کوچی میمنه سالانه سه طلا از سبب کرایه زمین مالیه وضع مینمود، در مقابل آنها مواشی و گوسفندهای خود را در چراگاههای قلمرو او آزادانه میچراندند.[ [12] ]
حدود یک ربع زمین زراعتی میمنه آبیاری میشد (آبی)، متباقی زمین خشک (للمی) بود. حاصلات قابلتوجه زمین آبی و للمی؛ حدود 22600 خروار یا شش هزار تن گندم بود. [ [13] ] بیش از سه صد و شصت قریه هر یک با یک یا بیشتر یوغ در محدوده میمنه موجود بود، خرمن هر یوغ در حدود 15 خروار یا چهار تن تخمین شده است.[ [14] ] این ارقام حاصلخیزی زیاد دشتهای میمنه و فراوانی آب دایمی را نشان میدهد.(قابل تذکر است که زمین های میمنه اکثراْ للمی بوده و در سالهایی که بازندگی های سالانه بطور متناسب وقوع یابد این منظقه به انبار حاصلات عله مبدل می شود و از قدیم ایام اصطلاحی است که می گویند اگر میمنه سیر باشد تمام سمت شمال مرفع میباشند و میمنه را کندوی ترکستان میخوانده اند. ( جغرافیای خلافتهای شرقی ، گی لسترنج ) (مؤلف))
عایدات بیشتر برای میمنه از فروش و مبادله برده به دست میامد اما نه کنولی و نه پاتینگر که هردو از این تجارت انسان هراسناک بودند میتوانستند مقدار درآمدی را که این تجارت به میمنه یا شهرهای دیگر تورکستان صغیر میاورد تخمین نمایند. اما کنولی گزارش میدهد که برده داری یک داد وستد معیاری بود. در قسمت بعدی زمامداری مضراب خان، بازار هرات از این تجارت مملو بود زیرا وزیر یار محمدخان شمار زیاد هزارههای اسیر و شیعههای هراتی را به زمامداران چهار ولایت میفروخت. قیمت برده ها نظر به منشأ قومی شان ، ارزش داده میشد. در 1840 هزارهها تنها نرخ متوسط را داشتند، درحالیکه زنان و مردان جوان از قم (قاین؟)، بجنورد یا با منشأ قزیل باش بهترین قیمت را داشتند.[ [15] ]
تخمین جمعیت میمنه در دوران زمامداری مضراب خان طور فرق فاحش داشته است. برنس که هیچگاهی از چهار ولایت بازدید ننموده است گزارش داد که شهر میمنه مشتمل بر "پنج صد خانه بود اما قدرت رییس وابسته به ایل ها یا جمعیت متحرک آن بود".[ [16] ] سترلینگ که ده سال قبل از برنس گزارشش را نوشته است ، جمعیت تمام منطقه رادر حدود ده تا پانزده هزار نفر آورده است (سترلینگ 1991، 286)، درحالیکه فریه که به زودی پس از درگذشت مضراب خان در میمنه بود، ادعا مینماید که جمعیت میمنه در حدود پانزده تا هجده هزار خانواده است (فریه 1857، 197). شاید ارقام سترلینگ تعداد خانوار بوده باشد تا تعداد افراد. بین 1837 و 1840 میمنه فردوس برین برای هزارها مهاجر از هرات و بلخ گردید (هارلان 1939، 27-9).
جمعیت، اردو و عایدات چهار ولایت، 1828-1845
میمنه
منبع غلامها سواره پیاده سایرین مجموع جمعیت عایدات [ [17] ]
سترلینگ [ [18] ] 500 2-4 هزار 8000 12500 ن م 10-15 هزار* ن م
برنس ن م ن م ن م ن م 6000 500*# ن م
پاتینگر ن م 3000 10000 25000 ن م 38-50 هزار ن م
کنولی ن م 1000 10000[ [19] ] 4000 ن م 15-150 هزار ن م
فریه [[20]] ۱۰۰۰ 1500 8-10 هزار 12500 ن م 15-18 هزار* 20 هزار پوند
اندخوی [ [21]]
منبع اردوی آماده مجموع قوا جمعیت
سترلینگ ن م 4-5 هزار 8-12 هزار
برنس 500 اسب ن م ن م
پاتینگر 400، بدون ذخیره ن م بیش از یک لک
فریه 2400[ [22] ] 7200 15 هزار
سرپل
منبع اردوی آماده مجموع قوا جمعیت
سترلینگ ن م ن م 10 هزار#
برنس 1000 اسب ن م ن م
پاتینگر 3000 ملیشه 50 هزار ن م
فریه 4000[ [23]] 12 هزار 70 هزار[ [24]]
شبرغان
منبع اردوی آماده مجموع قوا جمعیت
سترلینگ ن م 2000 قوا ن م
برنس 5-600 اسب ن م ن م
پاتینگر 600 ملیشه ن م بیش از 12 هزار
فریه 2500[ [25]]6000 12 هزار#
*= خانواده یا خانوار #=تنها جمعیت پایتخت
ن م= نامعلوم += رقم اعظمی
ترتیب اردوهای چهار ولایت مشابه سایر دولتهای اوزبیک و تورکمن بود. در 1838/9 جنرال هارلان گزارش ذیل را در باره چگونگی سازماندهی و تربیه ملیشه ها زمامداران به دست میدهد:
هر شخص صاحب زمین برای اجرای وظیفه عسکری مسؤولیت دارد. این حقی است که توسط ملکیت او بالای زمین تعیین میگردد...هنگامی که تهاجم مطرح است، رییس در روز بازار، بعضی مناطق خاص شهر برای همه اعلان مینماید که حاضر شدن آنها جهت خدمت برای دوره مشخصی در پایتخت [ میمنه] توقع برده میشود. مدت خدمت تصدیق میگردد، معمولاً از پانزده روز بیشتر نمیباشد. مردم برای جلسه تعیینشده پابند وقتاند، زیر هدایت رهبران قریه مورد نظر به سوی وظیفه مورد نظر پیش میروند، پس از ختم کار بدون کدام محفل خاص برای رخصت گرفتن یا پایان کار همه پراکنده میشوند. گاهی مشکلاتی هنگام اجرای وظیفه پیش میشود و آن را به تأخیر میاندازند رییس کار مهم را معطل مانده با سرباز پراکنده به سنگرهای نظامی پناه میبرد...اعطا زمینها به افراد بانفوذ به شکل جاگیر یا بر اساس برنامه تصدی مقامات داده میشود، در مقابل گیرنده در هر زمانی که خواسته شد آماده خدمت به مافوق خود میباشد و شماری از پیروان مجهز و آماده خدمت خود را برای رییس حاضر میسازد. چنین فکر میشود که همیشه برای اطاعت از فراخوانهای ناگهانی قادر خواهد بود. (هارلان 1939، 60-1).
خانواده مضراب خان مینگ
مضراب خان در سنین سی سالگی زمامداری میمنه[ [26]] را احتمالاً در نیمه دوم 1831 شروع نمود. زمانی قبل از در دست گرفتن اداره میمنه، مضراب خان دخترش را به رستم خان زمامدار شبرغان داد. در نتیجه جانشینی مضراب خان به صفت والی میمنه اعتبار و نفوذ رستم خان را در منطقه افزایش داد، چون که بعدها در همین سده شبرغان مهمترین قلمرو چهار ولایت در نزدیک میمنه گردید، در این مرحله احتمالاً کوچکترین و کم اهمیتترین چهار ولایت بود (فریه 1857، 202).[ [27] ] در طول زمامداری میر رستم خان " مفتخر از رسیدن به قدرت از سبب این ارتباط" (فریه 1857، 202) ثابت نمود که متحد وفادار میمنه است. شجاعت شخصی حاکم و صلح، عدالت و رونقی که به کشور خود آورد او را به یک زمامدار محبوب و مخالف سهمگین مبدل ساخت (فریه 1857، 202). هنگامی که میمنه و شبرغان یکجا اقدامی مینمودند، طوری که اغلب چنین بود، تعداد کمی از امیران بین دریای آمو و هندوکش جرئت نمی کردند قدرت یکجایی آنها را به چالش بکشند.[ [28]]همین اتحاد بود که ذوالفقار شیر خان سرپل را از هر نوع پیشروی علیه مضراب خان مانع میگردید، زیرا به صورت دوام دار از عقب از سوی اردوی شبرغان تهدید میشد. رستم خان همچنان با زمامدار اندخوی در منازعه بود، به نظر میرسد پس از مرگ عبدالعزیز خان ادامه داشته است. در این ارتباط بدون شک از سوی خسر تشویق میگردید.
با وجود کشته شدن برادر اندر مضراب خان حداقل دو برادر (سکه)، عبدالمحمد برادر کوچک، عبدالنظر[ [29]] وفاداری و خدمت خود را حفظ نمود. پسر بزرگ مضراب خان و زمامدار آینده میمنه، حکومت خان [[30] ] بود که در سال 1838 قبلاً به سن رشد رسیده بود.[ [31]] پسر دوم شیرمحمد برادر اندر حکومت خان بود (فریه 1857، 197).[ [32]] پسران دیگر او به نامهای مختلف مانند شادمان خان (اردوگاه بل، 265)[ [33]] و حسین خان برادر اندر دیگر حکومت خان است (مرک، 263).[ [34] ] یک خواهر سکه حسین خان بالأخره با خان آغا ازدواج نمود که بعدتر ریس جمشیدیها گردید (میتلند 1891، 63).
[1] همان جا. پاتینگر، یادداشتها،1839.
[2] همان جا، پاتینگر، یادداشتها، 1839.
[3] همانجا.
[4] همان جا. کنولی، بامیان تا مرو، 1840 میگوید تنها یک هزار غلام موجود بود و من گمان میکنم این سربازانی اند که در یک وقت در ارگ اقامت دارند. پاتینگر میگوید که بعضی از محافظان شخصی برون از پایتخت جابجا شده بودند تا نواحی روستایی را بهتر در اداره داشت و قوماندانان مضراب خان تقویت گردند که از نظر رتبه پایینتر بودند.
[5] طبق ابجد یا ارزش عددی، کلمه فارسی غم یار (1000+40+10+1+200=1251/1835-6، عبدالروف نفیر، مراوده شخصی، 1988.
[6] پاتینگر، یادداشتها، 1839 میگوید "حدود نیم لک" یا پنجاه هزار روپیه. لارد در 1838 تبادل نرخ ذیل را در قندوز با معادل انگلیسی میدهد:
1 طلا=4.5-5 روپیه هندی (9/-)
5 تنگه=1 روپیه نقره هندی (2/-)
8-9 پیسه=1 جنگه نقره (4.5 د.)
1 پیسه=2 فارتینگ
1 روپیه کابلی=26 پول
روپیه کابلی یک هشتم الیاژ بود و با روپیه هندی به نرخ 15.0 مبادله میشد، گزارش در باره بازار قندوز و غیره، 1838، ای سی ال:130، برگهای 494-514.
[7] همان جا. کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[8] اتینگر، یادداشتها، 1839.
[9] همان جا.
[10] کنولی مامور مالیه دیوان بیگی را در خزان 1840 در هستومین دید که در آنجا مشغول جمعآوری مالیات یک گوسفند در چهل برای والی بودند. احتمالاً این جمعآوری سالانه مواشی برای مضراب خان بود تا مالیه برای فروش فردی.
[11] اتینگر، یادداشتها، 1839.
[12] همان جا. یک خروار واحد وزن است (ضمیمه 2، 1). اگرچه خروار فعلی کابلی معادل 80 سیر یا 1248 پوند (566 کیلو) است (گلاسمن، ضمیمه 12). 22 هزار خروار مساوی است به 5740400 کیلو گرام هست. حاصلات زمین آبی 5400 خروار (1371600 کیلو گرام) بود، از للمی 17200 خروار (4365800 کیلو گرام) بود. لارد در گزارش 1838 در باره بازار قندوز (لارد، گزارش در باره بازار قندوز، 1838) ارزشهای زیر را برای اوزان مورد استعمال در این دوره میدهد:
1 من=8 سیر کابلی (115 پوند 3 اوز)
1 سیر=4 چوک (چهارک؟) (14 پوند 6 اوز)
1 چوک=4 پاو (14 اوز)
1 خورد=10 تولی (7 اوز)
[13] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[14] همان جا. در سفر قبلی خود از طریق ایران و افغانستان، کنولی در باره زمینداری در هرات چنین نوشت که در این مرحله به میمنه ارتباط دارد. "محصول از تعداد یوغهای که در مقابل روستاهای هر ناحیه زیرا هر یوغ قرار است زمین را برای سه خروار تخم بدهد محاسبه میگردد". خاک هرات محاسبه متوسط ده چند را به دست میدهد و با این نرخ محصول تخمین میگردد (کنولی، 1834، 2، 6).
[15] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[16] برنس، هرات، 1838.
[17] تخمین عایدات به روپیه کابلی است، مگر اینکه طور دیگری آمده باشد.
[18] منابع از سابقه تا جدید تر آمده است و دوره 1828 تا 1845 را در بر میگیرد.
[19] نسخه چاپی گزارش کنولی در وی:27/69/3 رقم را فقط 1000 میدهد اما در نسخه اصلی در ای اس ال:156 رقم 10000 است که "یک دهم آن بردهاند".
[20] کنولی ارقامی را برای بقیه چهار ولایت ارائه نمینماید و نام او از ستون حذف گردیده است. 1800 اسب، 600 پیاد ه 2000 سوار، 2000 پیاده.[20] 18000 شخص در شهر و نه چهار مرتبه بیشتر از این رقم در همه خانات.
2000 اسب، 500 پیاده.
[21] کنولی ارقامی را برای بقیه چهار ولایت ارائه نمینماید و نام او از ستون حذف گردیده است.
[22] 1800 اسب، 600 پیاده.
[23] 2000 سوار، 2000 پیاده.
[24] 18000 شخص در شهر و نه چهار مرتبه بیشتر از این رقم در همه خانات.
[25] 2000 اسب، 500 پیاده.
[26] برنس، هرات، 1838، میگوید مضراب خان در سال 1838 حدود چهل ساله بود.
[27] همچنان نگاه کنید، پاتینگر، یادداشتها، 1839.
[28] همان جا. برنس، هرات، 1838؛ کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[29] عبدالمحمد خان در جریان بازدید 1840 مهماندار کنولی بود، عبدالنظر (؟) خان به هرات فرستاده شد تا برای اطاعت رمزی به کامران در تابستان همین سال آمادگی بگیرد، کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ تاد برای مک ناتن، 4 سپتمبر 1840، ای اس ال:153، شامل 124، ش 47.
[30] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[31] پاتینگر، یادداشتها، 1839.
[32] همان جا.
[33] سفرهای کمپ بل، هرچند زیادتر افسانه است و بالای این ادعا هیچ اعتمادی شده نمیتواند.
[34] وامبری 1863، 249 میگوید او پسر حکومت خان بود.