الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
بخش یکصدو بیستم
بحث نزدهم
عبدالمومن خان و مضراب خان
رقابت بر سر حالمیت های خانوادگی در فرمانروایی
فعل وانفعالات از سرپل تا میمنه
۱۲۰-۱۹-۴.عبدالمومن خان و مضراب خان،(1829-1845)
استنساخ و ویراست از فصل پنجم
ویراست : عبدالواحد سیدی
مأخذ :برتری دیرینه بلخ تالیف جناتان لی. ترجمه دکتر سعید جلایر
گر بخارا میروی دیوانهای لایق زنجیر و زندان خانهای
رومی [1]
تلاش برای جانشینی، 1829-1833
زندگی علی یار خان بصورت ناگهانی در حدود 1829 به پایان رسید، [2] او قربانی اپیدمی کولرا شد، [3] که دران سال در سرتاسر منطقه شیوع یافته بود، که منجر به مرگ هزارها نفر گردید (گزیته ترکستان [1907] ص2، 43). درگذشت بیوقت والی علی یار خان در اواسط دهه بیست سده هجدهم ُبحران جانشینی را به وجود آورد، زیرا پسر علی یار خان طفل دو یا سه ساله ئی بیش نبود .[4] ازان جایی که ولیعهد تاج و تخت صغیر بود، یک برده ایرانی نایب ، تعیین گردید. این شخص در اصل از قاوم (قاین؟ قم؟) ایران بود که در طفولیت اسیر شده و زیر حمایت والی علی یار خان و خانواده اش مدارج بالا یافته بود. همچنان احتمال میرود او یکی از برادران عبدالدین، عرض بیگی علی یار خان باشد، سترلینگ میگوید که او به مقام بالایی ارتقا یافت. تعیین یک ایرانی آنهم شیعه به حیث نایب در این قلمرو سنی، یک اقدام غیر محبوب بود و او مدت زیادی دوام نکرد. چند ماه بعد "فضای گستاخ" [5] او هنگام برگشت از بازار به خانه، به دست قاتل ناشناخته، به قتل رسید.[6] پسر خورد سال علی یار خان بعد از این قتل مصئون باقی ماند، اما مدارک کافی موجود است دلیل بر اینکه قتل نایب کار یک جناح رقیب بود ه که از ادعای پسران تبعیدی احمد قلی خان حمایت مینمود که از رقبای اصلی علی یار خان بخاطر تاج و تخت بودند. دیده شد که چگونه پس از مسموم ساختن اتالیق احمد قلی در سال 1814، پسرانش برای نجات جان خود فرار نمودند و در دوران حاکمیت علی یار خان، مضراب خان و عبدالمومن خان وادار گردیدند تا در مزار شریف در بینوایی بسربرند. هنگامی که خبر مرگ ناگهانی علی یار خان به مزار شریف رسید، هردو برادر به شبرغان آمدند تا "در شریک شدن در قدرت بخت خود را آزمایش نمایند".[7] رستم خان حاکم شبرغان که جدیداً جانشین پدرش منور خان [8] شده بود، با یکی از دختران مضراب خان ازدواج نموده بود و به طریقت احمدی عقد نمود. [9]
این دو تبعیدی که به تعقیب کشته شدن نایب ایرانی و قتل علی یار خان آمده بودند ، نشان میدهد که قبلاْ مضراب خان و برادرش ، سقوط دادن رقیب خود را هشدار داده بودند. این فرضیه بااین واقعیت که به جای تعیین نایب دیگر برای حفظ حقوق جانشین خورد سال علی یار خان، مضراب خان و عبدالمومن خان احتمالاً از سوی قاتلان دعوت شده بودند ُ تقویت می گرددتا اداره امور میمنه را به دست بگیرند، [10]. افزون بر این، هنگامی مضراب خان و عبدالمومن خان به میمنه برگشتند هیچ آمادگی برای ولیعهد کودک علی یار خان گرفته نشده بود که پس از رسیدن به دوره بلوغ والی گردد. واقعات بعدی به روشنی نشان داد که قتل نایب آغازگر تغییر برجسته در توازن قوا در خانات بود، زیرا مدت زیادی نگذشت که مضراب خان تاکید نمود که کسی از دودمان رحیم هرگز نمیتواند حق حکمرانی خانواده او را به چالش بکشد.
کمی بعد از به قتل رسیدن دیوان بیگی، مضراب خان و برادرش به میمنه برگشتند و به صفت حکمرانان جدید اعلان گردیدند. پس از جابجایی در ارگ، روابط بین دو برادر به زودی به تیرگی گرایید. مضراب اگرچه پسر بزرگ احمدخان بود، با این تفاوت که او پسر یک برده دختر ایرانی، نیمه اوزبیک بود. او به نفع برادر که اوزبیک خالص بود گذشت که والی تعیین گردید و مضراب خان وادار گردید حداقل در این لحظه موقف پایینتر نایب یا معاون را بپذیرد. [11]عبدالمومن که برای پنج یا شش ماه حکمرانی نمود ، پایان او نیز مانند اسلافش وحشیانه بود. زمانی در اواسط 1831 او"درد شدید در عقدات گلو پیدا نمود و به زودی مرد" [12] ،با فوت او، مضراب خان ، که برای بدست آوردن اداره میمنه تلاش مینمود به آسانی آنرا بدست آورد.اما موقف جدید والی میمنه خیلی پر از مخاطره جمعی بود.زیرا مضراب خان تبعیض محلی را در رابطه به تولد خود قبلاْتجربه نموده بود. ولیعهد خورد سال علی یار خان و همراه با شماری از اقارب نیرومند محمدرحیم خان، هنوز در ارگ زندگی میکردند. طرز مردن عبدالمومن، بیشتر به شایعات دامن زد که گویا مضراب خان برادر اندرش را از میان برداشته است. باقوت یافتن اتهامات خلاف، والی جدید محیلانه تلاش نمود تا بدگمانیها را از خود دور بسازد، درحالیکه در ضمن، با ارائه عذرهای موجه برای از بین بردن کسانی که برای جانشینی او تهدید حساب میشدند آغاز نمود.
زنی سیاهپوست که در خدمت مادر علی یار خان بود شکنجه گردید و بعد از لت و کوب شدید و سوختگی بدنش، زن بدبخت اعتراف نمود که در اثر هدایت کدبانوی خود "زن با روح و وقار" در چای عبدالمومن زهر انداخته است.[13] خبر اعتراف کنیز به نادر سوگوار عبدالمومن رسانده شد که با پسرش به میمنه آمده بود.
آنچه رخداد بعد از این موضوع منازعات بیشتر در سالهای بعدتر گردید. طبق منابع نزدیک به مضراب خان، این زن با چیره شدن به ماتم و انتقام، به محافظ مضراب خان امر نمود تا طفل علی یار خان، مادر کلان طفل و اعضای بانفوذ طایفه رحیم خان را از بین ببرد. به تعقیب راهاندازی حمام خون همه اعضای ارشد خانواده رحیم خان نابود شدند،[14]اگرچه تعداد دقیق کسانی که به دست این چریکها به قتل رسیدند روشن نیست. کنولی که جزییات زیاد این واقعه را میدهد، میگوید که اگرچه پسر خورد سال علی یار خان کشته شد، خانمش زنده ماند و وادار گردید با مضراب خان ازدواج نماید. گزارش ایلدرد پاتینگر در باره جزییات همین واقعه با کنولی در تناقض است. او ادعا مینماید که "پس از جا نشینی او (مضراب خان) نخستین کار او از بین بردن زنان و فرزندان سلفش بود، یکی از اطفال نجات یافت و نزد پدر کلانش، ذوالفقار شیر در سرپل فرار نمود".به عبارت دیگر، پاتینگر میخواست باور کنیم که اگرچه بعضی اعضای خانواده رحیم خان به قتل رسید، یکی از اعضا مهم این خانواده، یک پسر علی یار خان نجات یافت. از گزارش کنولی میدانیم که تنها یک طفل حکمران قبلی در سال 1831 حیات بود تا چندین نفر که پاتینگر ذکر نموده است و اگرچه ممکن است این طفل از قتلعام نجات یافته باشد، اما این خیلی غیر محتمل است.
اشتباه پاتینگر در مورد فرار پسری که به سرپل با طفل علی یار خان در روشنی روابط مغلقی بین امیر سرپل و دو شاخه دودمان مینگ میمنه وجود داشت، قابلدرک است. این مشکل توسط کنولی روشن شده است، زیرا که در گزارش میمنه خود عوامل جنگ بین سرپل و میمنه را پس از جانشینی مضراب خان شمار مینماید. برای این اختلافات سه دلیل را میدهد:
نخست مادر طفل کشتهشده دختر ذوالفقار شیر بود، دیگر خواهر رییس سرپل یکی از زنان پدر مضراب خان بود که پسری به نام سبحان قلی خان داشت که تا آن وقت در سرپل در قیدحیات بسر می برده است. این پسر هنگام قتلعام اخیر الذکر ، در میمنه بود، طوری که بعضی از نوکران او با ترس از کشته شدن او با او به سرپل فرا رنمودند...سوم و برای یک اوزبیک این علت تلخ یک اختلاف بود. با مرگ اللهیار خان، عبدالمحمود خان همه زنان او را به استثنای یکی به خود گرفت که چندی قبل به سوی پدر رییس اندخوی فرستاده شده بود. ذوالفقار شیر سرپرستی دخترش را که از سوی عبدلالحمود خان راه اندازی شده بود پذیرفت زیرا او اوزبیک اصیل بود اما وقتی پس از مسموم گردیدن برادرش همین زن را طلاق رجعی reversionary possession داد حوصله پدر سالمند به سر رسید و مطابق آن عمل نمود....با منتهای خصومت علیه مضراب خان...(تاکید من)[15]
گزارش کنولی آشکار میسازد که ولیعهد فراری مینگ که به سرپل پناه برد پسر خورد سال علی یار خان نبود، بلکه برادر اندر مضراب خان بود. اشتباه پاتینگر قابلدرک است، هرگاه ازدواجهای متعدد بین اقارب ذوالفقار شیر خان و مینگهای میمنه را در نظر داشته باشیم. مادر یگانه پسر علی یار خان یکی از دختران ذوالفقار خان بود،[16]درحالیکه شهزاده پناهنده که به سرپل فرار نمود پسر دختر ذوالفقار خان بود. برای مغشوش گردیدن بیشتر موضوع، دختر دوم حکمران سرپل با رحیم خان ازدواج نمود که مادر علی یار خان بود (ضمیمه 3، 2). پاتینگر با درک اینکه ذوالفقار شیر خان این پسر،[17]سبحان قلی خان را مدعی تاج و تخت میمنه آماده نموده است، برخلاف اصول ، گمان نمود او پسر علی یار خان است درحالیکه اصلاً برادر اندر مضراب خان بود.
جای تعجب نیست که میبینیم ذوالفقار شیرخان از موقف سبحان قلی خان حمایت نمود زیرا مضراب خان در قتل احتمالی خواهران بیگلربیگی متهم شناخته شده بود. برای افزودن نفرت در موضوع مضراب خان زنان و صیغههای علی یار خان و عبدالمومن خان به شمول زن کلان علی یار خان که دختر ذوالفقار شیر خان بود همه را در حرم خود ضبط نموده بود.
افزون بر قتل ولیعهد خورد سال علی یار خان و مادر کلان و زن رحیم خان، یکی از اقارب زن والی خلم که در ازدواج خانواده رحیم درآمده بود نیز کشته شد [18]انکار مضراب از برگشتاندن این زنان به پدرانشان که همه از خانوادههای عالیمقام حکومتهای مجاور بودند، ضمانتی در مقابل انتقامگیری احتمالی از سوی این حکمرانان بود گرچه در مورد حکمران سرپل این کار فقط منازعات خونین را شدت بخشید.
بعدتر مضراب خان تلاش نمود خود را از این عقوبت این قتل ها دور نگه دارد و به کنولی گفت که محافظ سابقه او[19]" او و خدا که همه چیز را به او باید جوابگو باشد و همه واقعیتها را میداند بدون آگاهی استعمال شده بود ". [20]با وجود این مضراب خان انگیزه نیرومندی برای این دو عبدالمومن و خانواده و ولیعهد رحیم خان داشت و نه این محتمل است که چریکهای مضراب خان بدون تأیید ارباب خود به این کار اقدام نموده باشند. از این رو باید، گمان ببریم که، مضراب خان مسموم نمودن برادر اندر خود را به راه انداخت و حتی اگر این کار را فرمان نداده باشد هم آنهایی را که در نابودسازی نسل رحیم خان شامل بودند بخشید.
یک جنگ فرسایشی بین میمنه و سرپل پیامد فوری گرفتن قدرت از سوی مضراب خان بود، جنگی که تا وفات ذوالفقار خان در 1840 دوام یافت. کمی بعد از جانشینی مضراب خان قشونی از سرپل احتمالاً با حمایت زمینداران قسمتهای شرقی میمنه، زمامدار جدید میمنه را از گرزیوان و وادی علیای شیرین تگاب بیرون راند و تا شش میلی (دو فرسخی) پایتخت مضراب پیشروی نمود، [21] قبل از اینکه والی بتواند، احتمالاً با کمک قحطی شدید و تیفوس که در سال 1833 شایع شده بود، مهاجمان را به سوی شرق بلچراغ عقب براند [22] اما مضراب خان نتوانست اداره قسمتهای شرقی شیرین تگاب، گرزیوان و قورچی را به دست بیاورد و تا مرگ مضراب خان زیر اداره سرپل باقی ماند. جمعیت قسمتهای شرقی میمنه نیز در سراسر زمامداری مضراب خان مشکل خلق نمود. [23]
تهاجم بیگلربیگی سرپل[24] با مشکلات داخلی دیگر پیچیدهتر گردید. مضراب خان زمامدار اندخوی عبدالعزیز خان را مخالف ساخت،[25]که یکی از دختران او با علی یار خان ازدواج نموده بود. این زن از حوادث خونین سال 1831 تنها از سبب بازدید از پدرش در اندخوی نجات یافته بود. هنگامی که خبر قتلعام میمنه به اندخوی رسید، پدرش با بازگشت او مخالفت نمود. عبدالعزیز با وجود ازدواجهای مختلف بین خانوادههایشان، هیچوقت با میمنه مناسبات خوب نداشت و جانشینی خونین مضراب خان به تخت با تقاضای مختصری پیگیری شد که عبدالعزیز دخترش را به میمنه برگرداند تنها وضعیت را بدتر ساخت. مانند ذوالفقار شیر خان عبدالعزیز نیز روابط خصمانه را با میمنه تا وفات مضراب خان از سبب علت نامعلوم در سال 1835 ادامه داد (تالبایز ویلر، 16)،[26] هنگامی که زمامدار جدید اندخوی شاه ولی خان سیاست سلف را معکوس ساخت و با میمنه روابط دوستانه را دوباره برقرار نمود.[27] کودتای مضراب خان زمامدار هرات را نیز خشمگین ساخت که جاگیر ارثی را که احمدشاه درانی به حاجی بی مینگ داده بود مصادره نمود، درامد آن برای تقویت مصارف دفاعی مرزها در بادغیس و مهمانخانه حکومتی در میمنه مصرف میشد.[28]
[1] گر بخارا میروی دیوانهای لایق زنجیر و زندان خانهای
طبق کاتب ج 1، 15 این پیش آگاهی که دوستمحمد خان قبل از فرار به بخارا نزد نصرالله خان در 1840 گرفت.
[2] برنس، هرات، 1838؛ کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ سی اف پاتینگر، یادداشتها، 1838. نگاه کنید فصل 4 برای مشکل تاریخ وقایع.
[3] پاتینگر، یادداشتها، 1839؛ شایعات بیاساسی موجود بود که والی مسموم گردیده است. برنس، هرات، 1838.
[4] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[5] همان جا.
[6] همانجا .
[7] همانجا .
[8] دو برادر اندر احتمالاً مزار را در سال 1828 ترک نمودند، منور خان هنوز در شبرغان حاکم بود. پس از مرگ علی یار خان، مضراب خان و برادر اندرش قبل از فراخواندن به میمنه به شبرغان رفتند. با در نظر داشت روابط نزدیک مضراب خان و رستم خان، نشان میدهد که رستم خان در زمان مهمان شدن هر پسر احمدخان در شبرغان قبلاً در قدرت بوده است. رس تم خان شاید پسر منور خان باشد اما در گزارشهای کنولی یا پاتینگر طور قطعی ذکر نگردیده است.
[9] همانجا
[10] هممان جا.
[11] همانجا
[12] همانجا .
[13] همان جا .
[14] پاتینگر، یادداشتها، 1839.
[15] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[16] رنس، هرات، 1838.
[17] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[18] اتینگر، یادداشتها، 1839.
[19] ما نمیدانیم این چریکها همانهای بودند که محافظان شخصی علی یار خان بودند که از پدرش به ارث برده بود یا مضراب خان نیروی خاص خود را در جریان تبعی در مزار شریف تربیه نموده بود.
[20] کنولی، بامیان تا مرو، 1840. این اقرار علنی بدگمانی بیشتری را در باره آنچه رخداد نسبت به ترجمه انگلیسی کنولی نشان میدهد.
[21] همان جا. پاتینگر، یادداشتها، 1839. قشون سرپل طبق کنولی تا کوره شخو رسید اما این محل توقیع شده نتوانست. این محل شاید چشمه سفید قره شیخ یا دره شاخ گرزیوان باشد، اگرچه خیلی دورتر از دو فرسنگ از میمنه واقع است.
[22] تیفوس تنها در هرات 800 نفر را کشت و حدود 25000 در نواحی مجاور از سبب مریضی و گرسنگی در سال 1833 مردند، پی دبلیو دی، 22 اپریل تا 19 می 1833، اس ال ای پی، برگ 408.
[23] رنس، هرات، 1838؛ کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ پاتینگر، یادداشتها، 1839.
[24] طبق پاتینگر، یادداشتها، 1839، ذوالفقار شیر همچنان مناطقی را در بلخ ضمیمه نمود و عبدالمومن امیر هزاره را در زرنج (زرنگ) مطیع ساخت.
[25] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[26] عبدالعزیز خان هنگام بازدید سترلینگ در اواخر 1828 زمامدار میمنه بود و ازان جایی که کنولی در 1840 میگوید که خصومتهای که بیا زمامدار اندخوی (بینام) و مضراب خان در مورد دختر زمامدار آن وقت اندخوی که با علی یار خان ازدواج نموده بود به میان آمد، حدس میزنیم عبدالعزیز در سال 1831 هنوز زنده بود و شخصی مورد سوالی بود که دخترش موضوع منازعه بود. میدانیم که در 1838 زمامدار اندخوی شاه ولی خان بود. در نبود تاریخ دقیق در باره وفات عبدالعزیز ما تاریخ 1835 را دادهام؛ سی اف، برنس، هرات، 1838؛ پاتینگر، یادداشتها، 1839؛ فرمان سلطنتی که در مشهد تهران خوانده شد، اکتوبر 1838، در اوراق سیاسی، 1834-1839، پی اس دی ال: آ 7، ش 39، برگ 90.
[27] کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ برنس، هرات، 1838؛ پاتینگر، یادداشتها، 1839. در نسخه چاپی گزارش پاتینگر [پی اس دی ال: جی 10] زمامدار اندخوی با اشتباه افغان ذکر شده است.
[28] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
جلد یازدهم
بخش یکصدو بیستم
بحث هجدهم
فصل چهارم
بلخ و توابع آن (تورکستان)
(1772-1829م)/۱۱۵۱-۱۲۰۷ه.ش.
۱۲۰-۱۸. مسافرت مورکرافت و سترلینگ،( 1825-1829م) / ۱۲۰۳-۱۲۰۶ه.ش.
در (1825 م) /۱۲۰۳ نخستین شمار مکتشفان انگلیس به تورکستان رسیدند. ویلیام مورکرافت همراه با تریبک، گوتری و شمار زیاد ملتزمان هندی در کوشش برای یافتن اسبهای سوارهنظام جهت جفتگیری برای کمپنی هند شرقی به تورکستان آمدند (آدلر 1985؛ مورکرافت 1979). [[1]] با وجود دلسردی و مرگ فجیع، گزارشها، ژورنالها و اوراق چاپ نا شده او هنوز منبع مهمی برای تاریخ منطقه هست. بدون آنها چیز کمی در باره امور حکومتی خلم، قندوز، بلخ و بخارا در دوران مهم و سازنده روابط اوزبیک-افغان فهمیده میشد.
در سال 1825 مورکرافت و همراهانش از ایبک، خلم و قندوز گذشتند و از سوی مراد بیگ رویه خرابی با آنها صورت گرفت، او آنها را متهم به جاسوسی نمود و تلاش نمود تا مقدار بیشتر پول و دارایی آنها را غصب نماید. بالأخره مورکرافت توانست از چنگ او ، رها گردد و شبانه سفر مخفی به تالقان نمود تا به پیر زاده قاسم خواجه جان رهبر معنوی مراد بیگ التماس نماید، که به مریدش امر نمود تا عبور مصوون خارجیها را از قلمرو خود تأمین نماید (مورکرافت ج2، 456). از قندوز، مورکرافت از طریق بلخ و مزار شریف به سوی بخارا رفت، درآن جا ایشان خواجه نقیب و کاکایش رویه مراد بیگ را با مسافران به شکل "آوردن شرم به همه تورکستان" مذمت نمودند (مورکرافت ج2، 490).
در برگشت از بخارا مورکرافت، برای رفتن به هند که از کدام طریق برود، با دودلی مواجه گردید. او علاقهای به رفتن از طریق کابل و هند از مسیری که در اداره مراد بیگ بود نداشت و لذا آغاز به اخذ معلومات در باره راه غربی از طریق اندخوی، سرپل، میمنه و هرات شد. (آدلر، 356-7).[[2]] هنگامی که مور کرافت ، از طریق قرشی از دریای آمو عبور مینمود، از حاکم محلی خواست تا نامههای سفارشی برای علی یار خان حاکم میمنه بنویسد تا عبور از طریق چهار ولایت را تسهیل نماید.[[3]] اما پس از عبور از دریا، مورکرافت ، احتمالاً از سبب به یادآوردن پذیرایی دوستانه نقیب ایشان ، در اوایل سال، نخست به آقچه و سپس به بلخ رفت. بار دیگر مورکرافت رویه صمیمانه والی بلخ را ثبت مینماید و بیشتر همراهان خود را در بلخ گذاشت ، و تصمیم گرفت خودش از طریق چهار ولایت سفر اکتشافی نماید. بقیه افسانه غم انگیزی که در پشت پرده وقوع یافته بود مخفی گذاشته شد. مورکرافت به سلامت تا اندخوی رسید و تصمیم داشت به میمنه برود که در 27 آگست 1825 تب نمود و در همان جا درگذشت. پس از وفات او، ادعا شده است که یولدوز خان حاکم اندخوی، بار سفر او را ضبط نموده است تا جزیه مناسبی برای برگرداندن از سوی همراهان او به اندخوی پرداخته شود (آدلر، 361).[[4]] چند هفته بعد گتوری از سبب اقلیم خراب بلخ وفات نمود، با وجود هشدار ایشان نقیب در مورد وعده کمک شجاعالدین، تریبک بقیه را به امید نجات از تب به مزار برد. با این همه او نیز از سبب تب و خستگی وفات نمود. عسکر علی یکی از نوکران زنده مانده هندی که گزارش تایید ناشده او ثبت گردیده است و اعتبار بیشتری از سوی اروپاییان نسبت به آنچه سزاوار است به آن دادهشده است، بعدها ادعا نمود که پس از مرگ تریبک متولی مزار شریف به خاطر برادرش موقتاً کنارهگیری نمود تا خود را از تعهد حفاظت از زنده ماندگان بری الذمه قرار بدهد. خانواده او بنابراین برای گرفتن اثاث و داراییهای دیگر او شتافتند (آدلر، 362؛ هارلان 1919، 33؛ سترلینگ 1991، ضمیمه الف). پس از مدتی اسارت شماری از نوکران هندی توانستند فرار کنند و به سوی میمنه و مرغاب رفتند اما توسط هزارهها اسیر گردیدند، که آنها را به قسم برده به اوزبیکهای المار فروختند.عسکر بالأخره محل آنها را کشف نمود، ادعا شده است که با پرداخت جزیه آنها را آزاد نمود و همه یکجا دوباره به هند آمدند (آدلر، 362-3؛ سترلینگ 1991، ضمیمه الف).
حدود سه سال بعد از این واقعات، ادوارد سترلینگ اسکاتلندی (سترلینگ 1991)، از مشهد به کابل از طریق چهار ولایت سفر نمود. بدبختانه با وجود فزونی علاقمندی به اکتشافات آسیای مرکزی در اواخر دهه 1820، سترلینگ هرگز ژورنال خود را چاپ نکرد و فقط قسمتی از آن باقی مانده است (سترلینگ 1991،xxii-xxvi). از بسیاری جهات سفر سترلینگ در مقایسه با مورکرافت بیشتر قابل توجه بود، زیرا او تنها با یک نوکر هندی همراه بود و مصارف سفر را از جیب خود میداد. با تغییر قیافه مانند یک حکیم یا داکتر هندی، سترلینگ مشهد را در 1828 تر ک گفت و از طریق سرخس، بالا مرغاب، المار میمنه، سرپل، مزار شریف، خلم و بامیان به کابل سفر نمود. سفر او از طریق هندوکش در زمستان 1828/9 بسر رسید و کاروانی که با آن سفر میکرد از طریق طوفانهای سنگین برف و ریزش برف باید میگذشت. هنگامی که در پایان در بهار 1829 به هند رسید، سترلینگ نخستین فرد اروپایی نسل خود گردید که زنده از تورکستان برگشته بود. در فرایند سفر از بالا مرغاب تا بلخ از طریق میمنه، شیرین تگاب و سرپل که او پیشتاز گردیده بود و گزارش او در باره میمنه و مناطق مجاور آن، متمم مهم ژورنالهای مورکرافت گردیده بود زیرا از همراهان مورکرافت هیچ یک به این شهر نرسیدند. با تأسف مقامات در کلکته، سفر چشمگیر سترلینگ را کاملاً با بیتفاوتی دیده، پرداخت مصارف سفر را رد نمودند و او را از سبب سه هفته غیابت بیشتر از رخصتی، از وظیفه سبک دوش نمودند (سترلینگ 1991،ix-xxii و ضمیمه ح). با در نظر داشت این بیتفاوتی و نادیده گیری بعدی سترلینگ، باقی ماندن این همه از ژورنال او قابل توجه است.
سترلینگ تایید مینماید که زیر اداره علی یار خان مینگ، میمنه و چهار ولایت به منزله مناطق وابسته به بخارا فکر میگردید، باملاحظه اینکه " گفتهشده است که در حال حاضر علی یار خان با بهادر خان امیر بخارا روابط خوبی دارد". بعضاً نمایندهها را میفرستد و روابط خود را با امیر حفظ مینماید" (سترلینگ 1991، 286). حدود میمنه به سوی شمال تا دوردست تا آنسوی تپههای ریگی دورتر از مرز مشترک بت خاک، خیرآباد و دولتآباد مرسد. در جنوب میمنه تا دوردست "تپههای بلند پاروپامیزاد" در شرق حکومت تا قسمت بیشتر وادی شیرین تگاب و گرزیوان را تا دوردست قورچی اداره مینماید، در حالی قبایل ایماق جمشیدی و هزارههای سنی، [[5]] در بین مرغاب و میمنه، گرچه با داشتن خودمختاری داخلی زیر اداره سرانشان، وابسته به علی یار خان بودند (سترلینگ 1991، 284-5).
شیر محمدخان رهبر هزارههای سنی، که بالأخره در سال 1838 نقش مهمی را در دفاع هرات بازی نمود، قبیله خود را از انگورک اداره مینمود. یک منازعه خونی بین شیر محمدخان و اقاربش بیرم خان، احتمالاً از سبب غصب ریاست قبیله به تعقیب قتل پسر کاکایش بنیاد خان در دهه قبلی، وجود داشت (میتلند 1891، 87، 92-4؛ ضمیمه 5، 3). بیرم خان به "جام" (تربت شیخ جام) همراه با تعدادی خانوادهها که به او وفادار ماندند، مهاجرت نموده بود که از فتح علی شاه از ایران اطاعت نمود. سترلینگ از "رییس بی مسلک" یا جمعیت آن انگورک خوشش نیامد، و ادعا نمود که "با مردان بی بند و بار مسکون گردیده است" (سترلینگ 1991، 262-3).
قلمرو جمشیدی شامل مریچاق (مرچاگه) بود که در همین اواخر توسط ایماق ها از ایران به دست آمد.قورماچ زیر اداره محمد زمان جمشیدی بیگ بود، سترلینگ میگوید که پسر کاکای[[6]] درویش علیخان بن یلنگتوش خان بود، رییس کل قبیله که قرارگاه او در بالا مرغاب بود (سترلینگ 1991، 250-55، 258-9). طبق سترلینگ، جمشیدیها فقط از زمان یلنگتوش خان جمشیدی، به تعقیب منازعه با تورکمنهای مرغاب بعد از حرکت از "نزدیک شهر باستانی باغیس"، در منطقه بودهاند (سترلینگ 1991، 260-1؛ میتلند 1891، 60-66). هزارههای سنی، جمشیدیها و میمنه با همدیگر در تشکل گروههای مهاجم علیه خراسان عمل مینمودند که غنایم زیاد و بردهها را میاورد.
برخلاف ادعای بعدی اروپاییهای سده نزده، تجارت برده و تاراج خیلی دور از تنها پیشه یا پیشه عمده این قبایل بوده است. ایماق ها، هزارههای سنی، تورکمنها و اوزبیکها رمههای بزرگ گوسفند، گلههای گاو و اسبها را نگاه میکردند، که در چراگاههای حاصلخیز، سرسبز و چاقکننده بادغیس میچریدند. حبوبات و میوه نیز طور وسیع در سراسر منطقه به ثمر میرسید (سترلینگ 1991، 261)، اما احتمالاً محصول عمده پسته بود که حتی در 1886 نیز جز عمده اقتصاد محلی بود (میتلند 1891، 91).
سترلینگ دانست که میمنه شهر بزرگ و حاصل خیز با جمعیت ده تا پانزده هزار عمدتاً اوزبیکها، هزارهها و ایرانیهای اسیر بود و بیشتر از نیم این جمعیت هنوز در خیمه زیست مینمودند که توسط دیوارهای نازک احاطه شده بود. میمنه دکانهای زیاد و بازار هفتگی داشت (سترلینگ 1991، 285-6). اهمیت آن به منزله محور تجارت آسیای مرکزی در واقعیتی نشان دادهشده است که کاروانهایی از هرات، مشهد، سرخس، بلخ، اندخوی، بخارا، مرو و اورگنج همه از این شهر میگذشت. در میان سایر چیزها که در این خط سیر تجارت میشد آهن از بخارا و نمک [[7]]از بخارا و شبرغان بود (سترلینگ 1991، 292). عایدات دیگر برای حکومت یشم خطایی یا حجرالدم بود و بازرگانان از دوردستها مثلاً از مشهد برای خریداری اسب میامدند.سترلینگ این را روشن میسازد که تولیدمثل این حیوانات خیلی دور از یک موضوع اتفاقی هست. تلاش عمدی برای بهبود یشم خطایی المار منجر به تورید یک یا دو نوع نسل مهم اسب در چند سال گذشته گردیده است (سترلینگ 1991، 286). گندم و جو از جمله غله جات مهم در منطقه بود، اما مقدار فراوان میوه به شمول تربوز ، چار مغز و زیتون ثمر میداد. انگور کمتر فراوانی داشت و کشمش باید وارد میگردید، اگرچه سترلینگ بعضی تاکستانها در نشیبیهای متوجه به جنوب آب میمنه را مشاهده نمود (سترلینگ 1991، 286).
عایدات حکومت از مالیه زمین میامد که شامل تعرفه یک در چهل در محصولات زراعتی از "مالک سابق اوزبیک" بود. زمینداران جدید از مالکین قبیله دیگر که جدیداً حق ملکیت را به دست آورده بودند بین یک پنجم و یک ربع مالیه وضع در نوع میشد. بدبختانه سترلینگ در باره این قبیله که جدیداً در زمین اقامت نموده است اندکی میگوید، اما این نشان نمیدهد حرکت به سوی زندگی مسکون ادامه سریع به صفت عایدی از تجارت و زراعت افزایش یافته باشد. گوسفندها، بزها و مواشی از همه یک چهلم موجودی سالانه مالیه وضع میشد، اگرچه با موجودی کوچک علی یار خان شماری از بهترین حیوانات را میگرفت (سترلینگ 1991، 285).
یکی از ثروتمندترین افراد در میمنه، خارج از خانواده حاکم، سلمانی بود، او تنها اصلاحکننده سر نبود و اما جراح محلی که خونریزی (علاج عام برای همه بیماریها) و ختنه مینمود. یهودها و هندوهای زیادی در میمنه میزیستند و وامدهندگان ثروتمندی شده بودند، به حیث معامله گران برای تجار محلی و کاروانها عمل مینمودند (سترلینگ 1991، 285). میمنه مانند همه حکومتهای اوزبیک نشین چهار ولایت، مرکز بازرگانی برای ایران و برده های شیعه هزاره بود، تجارتی که سترلینگ را وحشتزده ساخت. سوارهنظام غیرمنظم از میمنه اکثراً در تاراج خراسان با دیگران سهم میگرفت. یکی از نتایج آن "تجارت آفریقاییها" (سترلینگ 1991، 234) بود که شمار زیاد ایرانیها در شهر میزیستند.
اردوی میمنه شامل پنج صد سپاهی نیرومند ، محافظان داخلی ارثی ای بودند که غلام نامیده میشد. این چریکها یا پدران آنها زیر فرمان رحیم بیگ خان مینگ نیز خدمت نموده بودند. اینها "همه مجهز آماده به خود (علی یار خان) بودند...وابسته به او در زمان، التفات و توقعات، و با توجه به خانواده آنها که همه در قبضه او بودند" (سترلینگ 1991، 285). ارگ یا قلعه ساختهشده از خشت و گل، به سترلینگ طور خاص مغرورانه به نظر رسید (توضیح در کلیشههای 1، 2، 4). امروز این ارگ تخریب گردیده است و سینمای محلی و یک چایخانه یگانه ساختمانهایی اند که در بالای بلندی قلعه دیده میشود. سترلینگ در مهمانخانه دولتی در داخل دیوارهای قلعه، بود باش نمود (سترلینگ 1991، 273).
اگرچه سترلینگ هیچگاه اندخوی یا شبرغان را ندید، بعضی جزییات را در باره این مناطق در ژورنال ثبت نمود. حاکم اندخوی عبدالعزیز خان بن یولدوز خان بن رحمتالله خان بن سلیمان خان، از افشار تورک بود، گرچه سترلینگ با نادرستی این قبیله را از منشأ عرب قلمداد مینماید. او جمعیت اندخوی را بین هشت تا ده هزار خانوار با اردوی در حدود چهار تا پنج هزار سوار غیرمنظم تخمین نمود. انارهای کوچک و اسب از محصولات خیلی مهم منطقه بود، اگرچه دارای زمین کمی قابل کشت و چراگاه نیز بود. کاروانی تنها با انار اندخوی هنگامی که سترلینگ در شهر بود به مشهد رسید. اختلافی بین اندخوی و میمنه موجود بود، اگرچه سترلینگ دلیلی برای این خصومت محلی ارایه نمینماید (سترلینگ 1991، 285-7).
شبرغان از سوی منور خان بن ایریچ خان اداره میشد. اردوی آماده این شهر در حدود دو هزار سوارهنظام بود، اما مردم منطقه به شجاعت و رزمجویی شهرت داشتند. شبرغان نیز با اندخوی مناسبات خوبی نداشت. زراعت منطقه کاملاً وابسته به دستگاه آبیاری دریاهای است که از تیر بند تورکستان سرچشمه میگیرند. طوری که دیده شد، حکومت را به حملات خصمانه سرپل مساعد میساخت، در زمان بازدید سترلینگ آب شبرغان قطع گردیده بود (سترلینگ 1991، 287).
سفرهای سترلینگ نقطه عطفی در اکتشافات برتانیه در آسیای مرکزی بود. اگرچه مورکرافت و همراهانش بعُد سیاسی در سیاحت خود داشتند، سفر آنها در بخار اصلاً طبیعت بازرگانی داشت (آدلر، 64، 209). سترلینگ نیز، اگرچه از سوی اتشه نظامی در سفارت برتانیه در تهران خواسته شد تا در باره راههای مهم تهاجم به هند به کلکته گزارش بدهد، در اصل کارمند ملکی بود که در پی برآورده ساختن رویاهای شخصی هنگام رخصتی بود و از سوی تأسیسات سیاسی یا نظامی که از طرف کمپنی هند شرقی در رابطه به ماموریت گرداوری اخبار استخدام نگردیده بود. [[8]]هنگامی که برگشت، مقامات رسمی دولت با گفتن اینکه سترلینگ سیاح خصوصی بوده و سفر خود را "صرف باانگیزه تمایلات فردی" گرفته است، موقف خود را بیان داشتند (سترلینگ 1991، 341) .[[9]] برگشت او از سفرپر مشقت دور و دراز از آسیای مرکزی تا هند ُ با بی تفاوتی از سوی شورای گورنر جنرال رو برو شد، مانند مورکرافت قبل از او، از هر گفته در باره تشکل، یا تغییر شکل سیاست آسیای مرکزی کمپنی انکار گردید که در اوایل دهه 1830 رخداد. هنگامی که بالأخره سترلینگ مشاهدات خود را در باره راه های احتمالی تهاجم به هند را در سال 1835 نشر نمود، سفرهای الکساندر برنس و دیگران آگاهی انگلیسها را در مورد اهمیت ستراتیژیک افغانستان برای دفاع هند تغییر داده بود.
سیاحت سترلینگ آغاز گر اکتشافات شخصی بود و او و مورکرافت توسط مکتشفان جوان و تندرو آسیای مرکزی دنبال گردیدند که از سوی کمپنی هند شرقی برای کسب استخبارات کوتاه خاص در باره منطقه کمتر شناختهشده استخدامشده بودند. گزارشها و سفارشات آنها اساس ستراتیژی جدید بیشتر مداخله گرانه را علیه زمامداران دولت-شهر های افغان را تشکیل داد. از قضا تعداد زیاد این نسل سیاحان سیاسی-نظامی از سوی مردمانی که سرنوشت آنها را میخواستند به دست بگیرند، جبراً کشته شدند.
[1] - اگرچه اقتباسهای از یادداشتهای مورکرافت پس از مرگش به چاپ رسید، اینها خیلی دور از گزارش جامع سیاحت او بود و سفر اخیرش از بخارا به بلخ و اندخوی همراه با نامهها و گزارشهای دیگرش چاپ ناشده باقی ماند. بیشتر این اوراق در مجموعه مورکرافت کتابخانه دفتر هند، اماس اس آیور دی:253-4؛ سی 68-9 یا در سلسله شرح مذاکرات فردی است. نگاه کنید سرگذشت عالی آدلر برای مأخذ و اوراق فردی.
[2] - یاداشت های مورگرافت .
[3] - همانجا
[4] - الکساندر برنس ادعا نمود که قبر مورکرافت را شناسایی نموده است، اما کوشش نکرد تا محل را برای آیندگان نشانی نماید و تشریحات آن محل خیلی مغشوش و در نتیجه بی کاره هست. آدلر (مراوده شخصی) در سال 1970 تلاش نمود قبر مورکرافت را بیاید، اما عمدتاً به نظر من از سبب تغییر کلی نقشه شهر بلخ از سال 1825 به بعد، ناکام ماند. شهر و بازار بلخ ، همراه با بیشتر شهرهای شمالی مانند میمنه در دهه 1930 کاملاً بازسازی گردید (بایرون،249).
[5] - هزاره سنی یا قلعه نو یکی از گروههای چهار ایماق بادغیس و غور است و کاملاً از هزارههای شیعه هزارهجات فرق دارند.شجره شیرمحمد خان چنین داده شده است: پسر سکندر خان بن آغا سلطان (گزارش شده است که بنیانگذار قلعه نو است) بن قافلان سلطان. طبق استخبارات کمیسیون مرزها، که طور خاص قبایل چهار ایماق را مطالعه نمودند، هزارههای سنی وابسته هزارههای شیعه هزارهجاتاند که از سوی نادرشاه افشار در منطقه جابجا گردیدند. نخستین رییس آن میر خوش سلطان بن قافلان سلطان بود. در اصل انها در مرغاب، احتمالاً انگورک اقامت نمودند اما بعدتر مرکز خود را به قلعه نو منتقل نمودند. این باید در بین 1828 تا 1838 رخداده باشد. شیرمحمد خان لقب نظام الدوله را داشت که از سوی شاه کامران اعطا شده بود. برای شجره و تاریخ هزارههای سنی ، نگاه کنید میتلند 1891، 87-106، ضمیمه 5، 2.
[6] - کمیسیون مرزهای افغان، تاریخ جمشیدیها، اما میگوید که او برادرزاده درویش علیخان بود. محمد زمان خان بعدتر از سوی خان آغا در 1842 کشته شد، میتلند 1891، 57-8، 62.
[7] - نمک مواد اولیه عمده در آسیا بود، واقعیتی که از سوی بریتش اندیا به آن توجه نشده بود، که بالای آن انحصار سختی وضع شده بود. در آسیای مرکزی علاوه از استفاده معمول داخلی در نان و غذاهای دیگر، نمک جز مهم رژیم غذایی رمههای گوسفندان بود که در دشتهای تورکمنستان و بادغیس میچریدند.
[8] - مالسون، 158، یکی از مورخان معدود سده نزده که به خاطر کار پیشتاز سترلینگ اعتبار میدهد او را "کپتان" سترلینگ مینامد و گزارش سترلینگ را با گزارش عزتالله مغالطه مینماید..
[9] - ادوارد سترلینگ به منشی ارشد به دولت فورت ویلیام، دو جولای 1830؛ سوینتون به سترلینگ، 23 جولای 1830، پی:126/17، شمارههای 95، 96 از 23 جولای 1830.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصدو بیستم
۱۷
سدوزای هرات، 1814-1829
رقابت بین پدر و پسر(شاه محمود و کامران) بر سر حاکمیت هرات که منجر به فراحوانی نیروی های ایرانی از سوی کامران در برابر پددرش شاه محمود گردید .زیرا این از خصلت شهریاران درانی میباشد که بخاطر کسب قدرت یا همدگر را کور مینمایند و یا به بیگانه ها توسل می برند که پسران تیمور شاه ، و نواده های او برای کسب قدرت از بیگانه ها توسل جسته اند. (مؤلف)
در 1814 ایران تهدید خود علیه هرات را تجدید نمود و فیروز از برادرش محمود که در برانداختن شاه شجاع موفق شده بود خواست تا فتح علیخان را برای کمک بفرستد. هنگامی که فتح خان به هرات رسید، فیروز اسیر و برای توضیح در باره معامله مشکوک با ایران، به کابل فرستاده شد (هال، 7). دارایی فیروز تاراج گردید و دوستمحمد خان برادر اندر فتح علیخان که بعداً یکی از امیران بزرگ افغان گردید، در حرم خصم مداخله نمود و برای حفظ جان وادار به فرار به کشمیر گردید (دوپری 1978، جدول 21؛ هال، 6-7). در منازعات بیشتر بختآزمایی، شاه محمود در 1818 برانداخته شد و به هرات عقبنشینی نمود. وزیر او فتح خان آنقدر خوشبخت نبود و نابینا ساخته شد. این عمل نه به طور غیرمنتظره، خصومتها و خونریزیهای بیشتر بین طایفههای بارکزی و سدوزای را دامن زد (الفنستن ج2، 350-1؛ فریزر تایلر، 68؛ هال، 6-7).[i] بیرون راندن شاه محمود از کابل نشانگر پایان اداره کابل توسط دودمان سدوزای در حای بود، با استثنای زمامداری کوتاه مدت شاه شجاع الملک، که زیر حمایت برتانیه در سال 1839 دوباره گماشته شد. اما بقایای کوچک پادشاهی سدوزای در هرات ادامه یافت تا اینکه بالأخره شهر در سال 1862 به دست دوستمحمد خان افتید.
با وجود تحکیم خود در هرات، شاه محمود نتوانست از منازعات ذات البینی که خانواده بر سر قدرت را به ستوه آورده بود، رهایی یابد. در 1824، شاه محمود ، زمامدار سدوزای از سوی پسرش کامران میرزا برکنار گردید، و با ترس از حیات خود در مقبره خواجه انصاری در گذرگاه پناه گرفت، از آنجا ولیعهد خود را برای عمل نابکار سرزنش نمود. اما کامران، در مقابل این سرزنشهای پدرانه کاملاً بیتفاوت بود و پس از شش ماه اقامت در زیارت گازرگاه ، شاه محمود در مسیر مرغاب فرار نمود و طالب کمک از علی یار خان در میمنه گردید (کنولی 1834، 2، 414-5).[ii] با پشتیبانی درویش علیخان رهبر جمشیدیهای ایماق، میمنه سه هزار مرد را در مسیر مرغاب برای حمله به هرات فرستاد. درعینحال کامران با ایران متحد گردید و شش هزار مرد همراه با چهار تفنگ زیر فرمان ارغن میرزا برای رسیدگی به تهدید از سوی بادغیس روانه گردید (فارست، 8).
هنگامی که ایرانیها به هرات رسیدند، با دو هزار نیروی کامران که از سوی جهانگیر پسرش هدایت میشد یکجا شدند و به سوی مرغاب پیشروی نمودند (کنولی 1834، 2، 414-5؛ فارست، 8). جزییات جنگ واقعشده پراکنده است، اما جاسوسان خط پیشروی کامران را به شاه محمود و طرفدارانش فاش ساختند و او در کمین آماده نشست. در سپیده صبح (کنولی 1834، 2، 414-5) ایماق ها و اوزبیکها نیروی ایران را شگفتزده ساختند وانها را کاملاً تارومار نمودند. به تعقیب انعکاس این پیروزی، شاه محمود به سوی هرات پیشروی نمود اما از سبب قدرت تفکیک خود زمامدار سدوزای ترجیح داد در عوض یورش به دیوارهای شهر در بیرون ارگ سنگر بگیرد. نتیجه این شد که همه مفاد پیروزی بادغیسی ها به حدر رفت (کنولی 1834، 2، 414-5) و محاصره ناکامی پر از بدبختی بود. شاه محمود بار دیگر به سوی مرغاب فرار نمود، درآن جا توسط هزاره های سنی قلعه نو پناه داده شد (کنولی 1834، 2، 414-5).[iii]
کامران برای پدر مجالی به صلح نداد و با عقب راندن نیروی ایماق که در مقابل او فرستاده شده بود، در راس قشون خود به غور هجوم برد. همه راه تدارکاتی در سنگرهای کوههای ایماق بسته شد و در مدت کمی هزاره های سنی از سبب کمک به شاه محمود به قحطی مواجه گردیدند، او توسط پسرش به هرات برده شد اما از همه قدرت محروم ساخته شد. شاه محمود که از منازعات و جنگهای داخلی مداوم شکسته شده بود در سال بعدی وفات یافت (1827) (چمپین، 99، 100؛ کنولی 1834، 2، 414-5؛ فارست، 8).[iv]
[i] راورتی ج5 (2)، 2135.
[ii] راورتی ج5 (2)، 2149-50. یک سیاح معاصر فرانسوی گفت که به فراه رفته است، سفرنامه یزد و هرات تا کابل از طریق قندهار، در، فارست، 8.
[iii] راورتی ج5 (2)، 2125.
[iv] راورتی ج5 (2)، 2125، 2149-50. راورتی ادعا دارد که کامران قصدی صحت پدر را نابود ساخت.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصدو بیستم
بحث شانزدهم
تمهید:
وقایع ای را که در بحث های گذشته آمده و ممکن تا چندین بحث دیگر ادامه یابد مجموعه ای از تاریخ واقعی بلخ پارینه در شما ل افغانستان است که تا امروز از دید تاریخ نگاران سرکاری(بجز مواردی چندی از فیض محمد کاتب هزاره) بدور مانده و در تاریکی قرار داشته است .اخیراْ در اواخر سده بیستم این قسمت از افغانستان ، توسط دکتر جاناتان لی پژوهشگر تاریخ [بلخ] ، به شیوه تحقیقی در دهه های اخیر سده بیستم نگارش یافته ودر این مجموعه قسمت های ضروری آن استنساخ گردیده است.
۱۲۰-۱۶. بلخ، انکشافات داخلی: ( 1804-1814)
تاریخ میمنه، بلخ و قتهغن در دهه اول سده نزده کاملاً مشکوک است و تنها اشارههای پراکنده، متناقض در منابع اروپایی صورت گرفته است. ما دیدیم که چگونه در 1804محمدرحیم خان مینگ از سوی احمد قلی خان به قتل رسید.[[1]]]اگرچه علی یار خان پسر نو تولد والی مقتول، از سرنوشت مشابه در امان شد، و زنده ماند تا روزی حکمرانی نماید، سقوط رحیم خان آخرین حادثه در جمله اختلافات خونین بین پسران جان خان بود، که میراث تلخ و خونین را برای بازماندگان به جا گذاشت. احمد قلی خان نیز ارتباط نزدیکی با ذوالفقار شیر خان والی سرپل ، که در زمان به قدرت رسیدن احمد قلی یک منطقه فرعی میمنه بود، [[2]] داشت که با خواهر .ذوالفقار ازدواج نموده بود. [ [3]] زمامدار نو میمنه با یک زن برده ایرانی ازدواج نموده بود که او را بیشتر از صیغه میشناخت، زیرا پسر او مضراب خان بالأخره کسی بود که باید میمنه را اداره مینمود. خانواده ذوالفقار شیر خان نیز با یک زن پارسی وان از کابل ازدواج نموده بود. مادر ذوالفقار شیر نیز یک پارسی وان بود جه با پدر وی دواج نموده بود. طبق فریه، چهره ظاهری ذوالفقارشیر، بیشتر فارسی بود تا اوزبیک (فریه 1857، 225).
مشکلتر خواهد بود تا طور دقیق گفت که در زمان حکمرانی احمد قلی خان در میمنه، دو شهر دیگر چهار ولایت ، را چه کسانی اداره مینمودند. در سال 1988، به مو لف کتاب (جاناتان لی.)نسخه از اشعار فارسی نشان داده شد که در شبرغان در سال 1800/1215 یا 1804/1219 کتابت شده بود که به ایریچ خان بن دولت خان اهدا شده بود. سترلینگ معلومات میدهد که ایریچ خان پدر منور خان حکمران شبرغان، هنگام بازدید سترلینگ در سال 1828(در آن شهر)بود (سترلینگ 1991، 287). این کم و بیش ، با دانش دست داشته غیر محتمل است تا گفت در تحویل سده نزده در اندخوی چه کسی حکمرانی مینمود، اگر چه خیلی محتمل است که رحمتالله خان افشار بوده باشد که پدرش سلیمان خان، طبق سترلینگ "از سوی نادرشاه والی تعیین گردید" (سترلینگ 1991، 286).
به نظر میرسد احمد قلی خان ارتباط تاریخی میمنه و بخارا را با تایید رسمی سلطه بخارا بالای چهار ولایت را تحکیمبخشید، زیرا کنولی اطلاع میدهد که احمدخان از سوی حیدر خان منغیت لقب معتبر اتالیق را به دست آورد، [[4]] پاداش بدون شک برای وفاداری است. ماموریت الفنستن تصدیق مینماید که اندخوی و تلویحاً همه قسمتهای غربی تورکستان صغیر ، بخشی از "پادشاهی بخارا" بود " سکه بخارا را استفاده مینمود و مستقل بود" و جز پادشاهی افغان شاه شجاع نبود. [[5]] در نتیجه جنگهای داخلی بین پسران تیمور شاه، درانی در اوایل 1800 نفوذ اسمی خود را بالای میمنه و چهار ولایت از دست داد. حضور رمزی اما به شکل والی افغان در بلخ باز هم باقی بود.
در قتهغن قدرت اصلی در دست قلیچ علی بیگ از خلم بود که اتحاد با افغانها را ادامه داد که از زمان زمامداری تیمور شاه آغاز گردید (الفنستن ج2، 197). رشد روابط میمنه با بخارا، طوری که دیده شد، منجر به حذف لقب والی بلخ از حکمران مینگ از سوی تیمور شاه (درانی) گردید. کمی بعد در دوران زمان شاه، برای حذف نفوذ بخارا در غرب، این لقب را به احمد بیگ پسر بزرگ میر قلیچ بخشید، حتی امتیاز نامیدن اتالیق به خود را، احتمالاً در پاسخ به ارتقا احمدخان مینگ به عین موقف از سوی حیدر خان منغیت از بخارا بود (الفنستن ج2، 188، 197). این تقرر اتحاد بین خلم و کابل را مستحکمتر نمود و نشاندهنده تغییر معکوس سیاست افغان در مقابل توابع بلخ از زمان احمدشاه درانی گردیده واین، عکس برتری قبیله مینگ میمنه گردید و رقبای کهنه، قتهغنیها، مثال برترین قبیله را حداقل در چشمان امیر افغان در کابل کسب نمودند.
که نتیجه این تجدید نظر تیمور شاه را ناگزیربه نصمیم انتقال پایتخت از قندهار به کابل در سال 1775/6 گردانید.معهذادهلیزهای بادغیس و میمنه دیگر راه مستقیم از پایتخت افغان به بلخ نبود. اکنون این راه اتصالی ، از طریق بامیان، ایبک و خلم میگذشت. لذا اگرچه افغانها اجازه میدادند تا میمنه به راه خود برود، برای حفاظت جناح شمالی قلمرو افغان از تهاجم بخارا، ضروری بود مناسبات نزدیک، دوستانه را با میر قلیچ بیگ حاکم خلم ، حفظ نمایند. یگانه راه دیگر در مقابل این سیاست گسترش نفوذ افغان آن سوی هندوکش با ضمیمه نمودن مستقیم دشتهای ایبک و خلم بود که در آن وقت ، دروازه کابل به حساب می آمد.
طبق فیض بخش، [[6]] در جنگ داخلی که به قدرت رسیدن حیدر خان منغیت در بخارا (1799/1800) از پی آن آمد، قندوز و بلخ از سوی شخصی به نام قته خان گرفته شد. دو پسر او تور (توره؟) خان و خدا یار خان، قره خان بن علی ویردی خان را بیرون انداختند. این شورشیان به زودی از سوی حیدر خان منغیت بر کنار گردیدند، احتمالاً او نیرویی را در مسیر آمو برای اعاده اقتدار قره خان فرستاد.[ [7] ] یک اشاره مختصر "پیروزی بالای اوزبیکها در بلخ" در 1802 در باره افغانها (الفنستن ج2، 331)، [ [8]] شاید نشان میدهد که قلیچ بیگ از خلم با کمک والی درانی برکنار شده، قادر به اداره دوباره بلخ به نام شاه شجاع شده باشند. اینکه جنگ بالای قندوز ارتباطی به کشمکشهای بین حیدر خان منغیت و سه کاکایش عمر بی، فضل بی و محمود بی داشته باشد که ماههای اول حکمرانی او را مشخص می ساخت، چیزی نمیدانیم (هوارت، 780-2). هرچند در سال 1805-6/1220 نمایندههای حیدر خان و قلیچ خان به دربار آن وقت زمامدار افغان کابل، شاه شجاع الملک آمدند، که منجر به ازدواج امیر با دختر باکره زمامدار بخارا گردید (کاتب ج1، 69). در 1808 حکمران قندوز داودقل خان قتهغن نامیده شده است. این نام در واقع تحریف یکی از القاب باستانی چنگیزی قاآن خان است و منطقه احتمالاً زیر اثر قوقن بیگ پدر مراد بیگ مشهور بود (الفنستن ج2، 200؛ هوارت، 855؛ ضمیمه،5 ، 8).
در 1809 شاهعباس برادرزاده شاه شجاع توانست از حبس کابل فرار نماید و به بلخ برسید، که در آنجا از سوی والی بلخ استقبال گردید. شاه شجاع نیز مصروف با شورش در جنوب، از متحد وفادار خود قلیچ علی بیگ در خلم خواست تا به این شورش رسیدگی نماید. بیشتر از تمایل به رعایت خواهش شاهانه، قلیچ نیروی خود را به سوی بلخ سوق داد و هردو، شاهعباس و والی افغان را بیرون راند. اگرچه شاه شجاع نیروی تعویضی فرستاد احتمالاً سردار نجیب الله سرخانی (عزتالله، 61، 81، 85) که هنوز در 1812/3 در بلخ بود، قلیچ با همه تمایل و اهداف، ولو به طور قانونی هم که نبود، حکمران بالفعل بلخ، قتهغن و خلم گردید (الفنستن ج2، 197).
در سال بعدی، اتالیق احمد قلی خان مینگ از میمنه، پس از حدود ده سال حکمرانی، قربانی هنر مسمومیت گردید.[[9]] دو پسر احمد قلی مضراب خان و عبدالمومن خان برای حفظ جان به بلخ فرار نمودند، [[10]] درحالیکه پسر جوان محمدرحیم خان در حدود ده سال داشت، به تخت نیامده شد. اگر چه منابع این را تایید نمیکنند، عاقلانه خواهد بود تا حدس زد ، علی یار خان شخصاً با مرگ کاکایش ارتباطی نداشت و او تنها یک مهره در منازعات طولانی خانوادگی بود. یکی از مشخصه برجسته حکمرانی علی یار خان نفوذ نیرومند او در آزاد ساختن بردههای ایرانی حکومتش بود. عرض بیگی او کسی به نام عبدالدین (ابادین) از قاین بود، که در جریان تهاجمات خراسان ایران دستگیر و در بین یک خورجین اسب به میمنه آورده شد. پس از به قدرت رسیدن این شخص ، او دو برادر خود را در دو موقف بانفوذ حکومت علی یار خان تعیین نمود.در زمان مرگ والی دیوان بیگی یک ایرانی بود و حتی نایبی را برای وارث نوزاد علی یار خان تعیین نمود.[[11]] محافظین خانه محمدرحیم خان پدر علی یار خان از بردهها تشکیل شده بود، شاید عمدتاً از اسرای با منشأ خراسانی برپا گردیده بودند. [[12]]
کمی بعد از قتل احمد قلی خان، ذوالفقار شیر خان، والی کوچک سرپل با بهرهبرداری از ضعف مقامات خود را مستقل اعلان نمود. پس از بعضی جنگها او توانست در ترسیم قلمروی برای خود که تا شمال و شرق شیرین تگاب از قورچی و گذرگاه میرزا ولنگ تا مرزهای شبرغان (گزیته (1895) 2، 285؛ مک گریگر، 645؛ سترلینگ 1991، 296) میرسید موفق گردد. این کار بعد دیگری را در خصومتهای طایفه احمدی و رحیمی در میمنه ایجاد کرد، زیرا ذوالفقار شیر خان باهر دو شاخه حاکم در میمنه خویشاوندی داشت، علی یار خان بالأخره با یکی از دختران امیر سرپل ازدواج نمود. [ [13]]
با جدا شدن از میمنه، ذوالفقار شیر خان به تهاجم علیه منور خان در شبرغان پرداخت و زمانی در 1820 ناحیه مهم قفله تون یا چهار برج، جایی که دریای شبرغان از آن منشأ میگیرد، را گرفت و آن را برای استفاده خود تغییر مسیر داد و سختیهای زیادی را برای جمعیت دشتهای شمال در این جریان سبب گردید (فریه 1857، 202؛ سترلینگ 1991، 294).
در همین سالی که احمد قلی به قتل رسید (1814)، امیر نابینا شده سابق کابل محزون از طریق خلم برای حج به زیارت حضرت علی در مزار شریف عبور نمود. پس از پذیرایی مجلل از سوی قلیچ علی سالخورده از خلم[[14]] و ادای مناسک زیارت در مقبره شاه مردان، به سوی شمال به بخارا به زیارت ادامه داد، دران جا خوب پذیرایی گردید، دختر جوان امیر حیدر را به زنی گرفت و حمایت منغیت در فتح بلخ وعده داده شد (هوارت، 855). اما هیچ تمایل جدی از سوی حیدر برای کمک به زمان شاه ، جهت گرفتن ولایتی که بخارا دعوی حاکمیت آن را داشت دیده نشد و مدت زیادی نگذشت که زمان شاه احساس نمود که اقامت او در بخارا به حبس مبدل گشته است. بالأخره او توانست از طریق میمنه به سوی ایران فرار نماید، [15] از آنجا برای زیارت به مکه رفت (هوارت، 855).
[1] - کنولی، بامیان تا مرو، 1840 میگوید که محمدرحیم خان "از سوی رعایای خود کشته شد" اما این تنها تعبیری برای کودتا است.
[2] - نگاه کنید ستراشی، یادداشتها درباره عایدات و تجارت کابل، 1811، اچ، متفرقه 659 (2)؛ دگرمن ف. ایروین، یادداشتها درباره اقلیم، خاک، محصولات و مالداری افغانستان و کشورهای مجاور، 1809، اچ متفرقه 659 (4). احمد قلی شاید ذوالفقار شیر خان را به حیث حاکم سرپل در سال 1804 تعیین نموده باشد.
[3] - کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[4] - همان جا.
[5] - ستراشی، یادداشتها ؛ ایروین، یادداشتها ؛ دگرمن آی. مکارتنی، یادداشتها نقشه کابل و مناطق مجاور، 1818، اچ. متفرقه 6509(3).
[6] - فیض بخش، بدخشان، 51.
[7] - همان جا.
[8] - دوپری 1978، جدول 21با ادعای "شمال افغانستان برای شاه زمان باقی ماند" آن را گسترش میدهد.
[9] - رنس، هرات، 1838.
[10]- کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[11] - همان جا.
[12] - همان جا.
[13] - رنس، هرات، 1838.
[14] - او بین شصت و هفتاد ساله بود، عزتالله، 80؛ الفنستن ج2، 191.
[15] - راورتی ج5 (2)، 2137. بازدید زمان شاید تبصره مرموز مضراب خان را به کنولی توضیح نماید "هنگامی که اعضای آن خاندان (سدوزای) در بدبختی افتادند مهماننوازی را اینجا یافتند" کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
=======================================
جلد یازدهم –حصه دوم
بخش یکصدو بیستم
بحث پانزدهم
هرات و تجزیه پادشاهی افغان
۱۲۰-۱۵.هرات و تجزیه پادشاهی افغان، 1797-1809
در 1797 شاه محمود از هرات با کمک مالی ده هزار روپیه از مامور محلی برتانیه مهدی علی در ایران، بار دیگر شورش نمود، به این امید که زمان شاه را در امور داخلی طوری مصروف نگه دارد که نتواند تهاجمی را علیه هند به راه بیندازد (پرساد، 42-3؛ یپ 1980، 25-7). محمود قشون ترسناک بیست هزار نفری را آماده نمود (الفنستن ج2، 316)، که شامل چندین امیر قبایل ایماق، هزاره، تورکمن و اوزبیک از خراسان، غور و میمنه بود (چمپین، 49-50؛ الفنستن ج2، 310-11؛ پرساد 42-3، 380).[i] زمان شاه با آگاهی از شورش وادار گردید تا عملیات آن سوی دریای سند را ترک و به سوی قندهار حرکت نماید، دران جا قشون حدود پانزده هزار نفری را تدارک دید و به سوی هرات پیشروی نمود. با وجود "آمادگی بدون احتیاط" خود (الفنستن ج2، 316)، که او را تا لبه فاجعه آورد، زمان شاه توانست در رویارویی هلمند از سبب تغییر جهت قلیچ خان تیموری متحد ایماق محمود، حریف خود را شکست بدهد،[ii] که پس از حرکت محمود به سوی سیستان، اطاعت از زمان شاه را اعلان نمود و ارگ هرات را گرفت. والی درانی که محمود در هرات گذاشته بود نیز تغییر جهت داد.
بیمیلی در سراسر قشون محمود انتشار یافت، شهزاده افغان با پسرش کامران به سوی هرات فرار نمود اما اجازه دخول به شهر نیافت و وادار گردید تا به ایران پناهنده گردد (الفنستن ج2، 317؛ دوپری 1978، جدول 21). ضمناً تعداد زیاد سرداران قشون او، همراه با بعضی سران ایماق به دست زمان شاه افتادند،[iii] او پیروزی خود را با فرا و هرات ادامه داد.[iv] اما شمان شاه سران ایماق بادغیس و میمنه را عفو نمود و اجازه داد تا به مناطق خود بر گردند (چمپین، 51؛ الفنستن ج2، 310؛ پرساد، 42-3).[v]
با وجود پیروزی در هرات، زمان شاه باز هم علاقهای برای تحکیم قلمرو خود نشان نداد، ترخیص داد تا خیال واهی فتح هند را ادامه دهد. با روان مغشوش شده با رویای افتخار گذشته به پیشاور برگشت، دران جا آغاز برای تهیه قشون جدیدی جهت تهاجم به آن سوی دریای سند نمود (الفنستن ج2، 310-11). در پایان 1798 اما، خبر رسید که فتح علی شاه از ایران به خراسان حمله نموده است و امیر چنان باعجله وادار به بر گشت به پیشاور گردید که هنگام عبور از دریای سند تفنگهای خود را از دست داد (الفنستن چ2، 317). با رسیدن به هرات زمان اعلان نمود که بقیه سال را در هرات خواهد ماند، امور ولایت را منظم خواهد ساخت و تدابیر مناسبی را برای دفاع مرزهای غربی خواهد گرفت،زیرا حضور محمود با قشون ایران تهدید جدی را به امنیت متوجه میساخت (الفنستن ج2، 317-7). اما هنگامی که خبر عقبنشینی فتح علی شاه از خراسان، به هرات رسید زمان شاه شهر را ترک گفت تا زمستان را در قندهار بگذراند.
امیر کاردانی و اراده خصم را کم گرفته بود، که در عقب در خراسان ماند و سران قاین و بجنورد را تشویق به کمک در تلاش گرفتن هرات نمود. هردو با ده هزار مرد به سوی مرز حرکت نمود، شهزاده قیصر را شکست دادند و شهر را محاصره نمود. این پیروزی اولی اما به زودی بر باد رفت. اعتماد محمود بالای حامیان ایرانی به زودی از سوی طرفداران شمان شاه کم بها جلوه داده شد که در کمپ دشمن رخنه نموده بودند. با ترس از اینکه توطئهای علیه او در حال شکلگیری است، شاه محمود، با رها نمودن قشون به حال خود، شبانه راه فرار در پیش گرفت (الفنستن ج2، 318) و از طریق میمنه به دربار شاه مراد در بخارا رفت.
در ابتدا شهزاده مهاجر افغان به خوبی پذیرایی شد، اما سفیری از زمان شاه که به سرعت به بخارا ارسال شده بود، در محضر عام با شاه مراد در باره مشروعیت دادن پناهندگی به یک اغتشاشی اعتراض نمود، و برای انگیزه بیشتر رشوه زیادی به خان منغیت پیشنهاد نمود تا شاه محمود را تسلیم نماید. مراد نمیخواست اصول احترام و پناهندگی را بشکناند، اما خواهان مواجه گردیدن با خشم زمان شاه نیز نبود. برای غلبه بر این دودلی، شاه محمود را تشویق به زیارت مکه نمود، در نتیجه پناهنده در زیر حفاظت یک متارکه مقدس را برای ترک بخارا اجازه داد. با به راه افتادن محمود با امور زیاد زمینی در مغز بهانه حج را ترک و بار دیگر به ایران فرار نمود (الفنستن ج2، 319). چند ماه بعد در دسمبر 1700 (هوارت، 774)،[vi] شاه مراد در بخارا در گذشت و پسرش سید حیدر توره به جای او نشست.
در بهار سال 1800، فتح علی شاه بار دیگر همراه با شاه محمود به خراسان برگشت، که حمایت بیشتری را از شاه ایران در معامله هرات به دست آورده بود (الفنستن ج2، 320). بار دیگر زمان شاه وادار به حرکت برای دفاع هرات گردید، اما باعجله به کابل برگشت وقتی که در اوایل خزان فتح علی شاه پس از ناکامی آشکار در برآورده ساختن وعدههای خود برای شهزاده بدبخت افغان، خراسان را ترک گفت، او را خشمگین و تشنه در خراسان رها نمود. تنها هنگامی که به نظر میرسید بخت محمود به پایینترین نقطه خود رسیده است، فتح خان بارکزی پسر بزرگ پاینده خان "انباشته با روح انتقام و نفرت از شاه زمان" (الفنستن ج2، 321) به خراسان رسید. به محمود مشورت داد تا اتکا بالای ایران را ترک و برای به دست گرفتن ابتکار به سوی قندهار برود. در راس تنها پنجاه سوار شاه محمود به سوی سیستان حرکت نمود، دران جا از با آغوش باز از سوی رییس منطقه بهرام خان استقبال گردید، او دخترش را به کامران میرزا پسر بزرگ محمود داد. موفقیت به زودی با گرفتن قندهار پس از چند روز محاصره در پی آمد.
این تنها هنگامی که با رسیدن خبر سقوط پایتخت قبلی درانی به زمان شاه بود که امیر افغان آماده شد تا تهدید محمود را یکطرفه نماید، اما قشون او در عقب در پیشاور زیر فرمان برادرش شجاع الملک بود. در نتیجه فقدان این دوراندیشی، زمان شاه شکست خورد، پس از اسارت نابینا گردید. شاه محمود به سوی کابل پیشروی نمود بدون کدام مشکلی آن را گرفت، و خود را امیر اعلان نمود، برادرش فیروز والی هرات تعیین گردید. اما محمود فقط تا 1803 در قدرت بود، که به نوبه خود از سوی شجاع الملک برادر زمان بر کنار گردید، او بخشندگی غیرمعمول را با بیرون نکشیدن چشمهای خصم نشان داد در خالی که حق واو بود انتقام نابینایی برادر را بگیرد ( الفنستن ج2، 323-7).
پس از فتح کابل توسط شاه شجاع، هرات در دستهای خانواده شاه محمود زیر اداره فیروزالدین برادر سکه امیر مخلوع باقی ماند. کامران میرزا بن شاه محمود نیز در شهر پناه آورد. در 1806، کامران کوشش نمود قندهار را از دست قیصر والی شاه شجاع بگیرد، اما با رسیدن خبر آمدن قوای ایران به سوی در جواب تهاجم فیروز در نواحی شرقی خرسان، وادار به برگشت به هرات گردید (الفنستن ج2، 347). فیروز حدود پنجاه هزار مرد را گرد آورد، عمدتاً از قبایل ایماق بادغیس که با " اشتیاق تمام آمادهشده بودند" (الفنستن ج2، 347) بانفوذ حضرت الله بیردی، صوفی الاسلام (1725-1806) یک شیخ اوزبیک که در اصل از میمنه بود. او در خدمت منغیت های بخارا بود و به اندازهای خود را متمایز ساخته بود که به سرعت به رتب بالا ارتقا یافت. درحالیکه مشغول مبارزه در مرو بود، گرچه الهام خواجه خضر را داشت، که سبب ترک وظیفه نظامی برای زندگی معنوی گردید. موعظههای بعدی او چنان مشهور بود که سبب تحریک حسادت زمامدار بخارا گردید. او در مسیر دریای آمو فرار نمود و سی میل دور تر از شهر هرات در کرخ اقامت گزید.
با نزدیک شدن قوا ایران شیخ، حالا در حدود هشتاد سالگی، علیه قزیل باش ها جهاد اعلان نمود و در راس پیروان خود بالای فیل به جنگ داخل گردید (ن. اچ. دوپری 1977، 334). در جنگ 19 جون 1807 (22 ربیعالثانی 1222) فیروز پس از ناتوانی هنگام گذشتن از هری رود و پس از حمله جناحی دشمن شکست سختی خورد.در تلاش مذبوحانه برای در هم شکستن نیروهای افغان صفوف قشون ایران را هدف قراردادند اما قطعهقطعه گردید. متحدان ایماق فیروز وحشتزده فرار نمودند، شمار زیاد هنگام عبور از دریا غرق گردیدند.حضرت صوفی الاسلام محاصره گردید و با وجود تلاش شجاعانه با تیری در قلب کشته شد و نگهبانان او تا آخرین فرد قتلعام گردیدند. (ن. اچ. دوپری 1977، 334). ایرانی ها انتقام خود را با قطعهقطعه نمودن و سوختاندن بدن حضرت گرفتند (الفنستن ج2، 348؛ کاتب ج1، 75). آنچه از بدن شیخ باقی مانده بود توسط مردیان او جمعآوری گردید و به کرخ برده شد و دران جا قبر او به زیارتگاه مهم مبدل گردید (ن. اچ. دوپری 1977، 334).
فیروزالدین توانست با گرفتن جان به کف از صحنه قتلعام فرار نماید. او به هرات فرار نمود و شهر را برای محاصره طولانی آماده نمود. خوشبختانه سربازانی که از کشتار جان به سلامت بردند دو باره جمع شدند و از سوی جنوب توسط ملک قاسم تقویت گردیدند. بیمیل برای ادامه تهدید جنگ فرسایشی طولانی با افغانها و با اطلاع از وفات پدر، محمد میرزا شهزاده قاجار فرمانده قشون ایران بود، شرایط سختی را پیش نمود که فیروز عاقلانه پذیرفت. با موافقت یک پیمان قشون ایران به خراسان برگشت و افغانها را برای جنگ با همدیگر به حال خود رها نمود (الفنستن ج2، 348؛ کاتب ج1، 75).پی نوشت ها:
[i] راورتی ج5 (2)، 2095-7.
[ii] همان جا. راورتی میگوید زمان قلیچ را اسیر گرفت. طبق کمیسیون مرز افغان، قبیله تیموری منشأ عرب داشت و از پی امیر تیمور کورگان یا تیمور لنگ نامگذاری شده است، که شمار زیاد اسیران عرب را به میرسید قاسم مشهور به میر سید کلال داد که نزدیک بخارا میزیست. او اولاده علی بن ابیطالب بود. بعدتر تیمور یکی از دختران خود را به ازدواج میر شمسالدین محمد پسر میر سید کلال درآورد، که پس از وفات پدر به هرات آمد. مقبره شمسالدین گفته شده است که در خواجه تک بیرون از دیوارهای شهر است. برای این شخص در زمین داور و جاهای دیگر زمین اهدا شده بود. اولاد های شمسالدین سران قدرتمندی شدند و در زمین تیمور شاه درانی در اطراف گلران بادغیس تحت رهبری حاجی خان بودند که پسر او قلیچ خان در متن ذکر گردید.پس از شکست زمان شاه توس شاه محمود قبیله تیموری بودن در کشور را مشکل دانست و به خاف مهاجرت نمود. شمار کم قبیله، به نظر میرسد که در این مقطع قبلاً از قبیله اصلی جدا گردیده بود، در سبزوار باقی ماند. د 1885 تیموریهای خاف در حدود 2500 خانوار یا ده هزار نفر زیر رهبری درویش علیخان از اولاد قلیچ خان بود (میتلند 1891، 271-6؛ شومن، 53-5). در جریان سده نزده، گزارش استخبارات اکثر تیمنیها را با تیموریها مغالطه مینمود، اما از آن جایی که قبیله تیموری خیلی کوچک بود و بیشتر در قلمرو ایران اقامت داشتند، اکثراً تیمنیها ایماق بودند که به آنها اشاره میشد.
[iii] راورتی ج5 (2)، 2095.
[iv] همان جا. راورتی ادعا دارد که زمان، فیروز علی الدین را نایب تعیین نمود. دوپری 1978، جدول 21، پس از الفنستن ج2، میگوید والی شهزاده قیصر پسر زمان بود.
[v] همان جا.
[vi] 14 رجب 1214/12 دسمبر 1799، سکراین و راس، 207.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
حصه دوم
بخش بیستم
گسترش قلمرو احمد شاه ابدالی به سوی شمال هندوکش
کشمکش ها بالای توابع بلخ یا به اصطلاح شاهان کابل (ولایت ترکستان)
بحث یکم
جانتان لی نویسنده کتاب کشمکش بالای بلخ با بخارا می نویسد:
همیشه وقتی به تاریخ نگاه میکنیم مخصوصاً در تاریخ نگاری سرکاری ، تاریخ نگاران افغان ،گاهی چنین به نظر میرسد که در کاوش وقایع تاریخی بین سده های نزدیک از تاریخ بلخ، و توابع آ ن ، به این نتیجه میرسیم : «چیزی را که در میان دو چوکی فرو افتاده باشد گم کرده ایم.» در این بحث و بحث های می آمده می کوشیم تا وقایع فرو افتاده توابع بلخ وبابخارا ومبارزه بر سر حاکمیت قلمرو شمال از طرف جنوب را که کمتر در نوشته های محققین تاریخ باز تاب گردیده ، از قلم "جنتان . لی "که سالهای متنادی رادر مناطق شمال افغانستان در هر دو پهلوی دریای آمو به تحقیقات تاریخی خانه به خانه پرداخته و نوشته ای را که به اصطلاح او میان دو چوکی گم گردیده ،بیابیم وشما را نیز در این پژوهش بی بدیل شریک سازیم ، و همچنان از محقق چیره دست ولی کمتر شناخته شده کشور آقای دکتورسید جلایر عظیمی که این اثر روشمند را به فارسی زیبا و سلیس ترجمه کرده اند و اجازه استفاده از آن را به من داده اند سپاس گزاری میکنم (مولف)
120-1-1. بلخ قبل از الحاق به قلمرو افغانی
پیشینه تاریخی:
قبلاً در قسمت های گذشته راجع به تاریخ دیرینه بلخ ، مباحث گسترده داشتیم اما این بار، پژوهش ما از دفعات گذشته فرق میکند به این معنی که در طی سده های ، هجده و نزده و حتی بیستم ،حوادث خونباری که در این مناطق رخ داده ،بویژه ، از چشم تاریخ نویسان پنهان مانده و یا این که این تاریخ نگاران سرکاری که "جنتان لی" آن را به تاریخ نویسی به شیوه "امپریال" میداند ، اصلاً نخواسته اند این حقایق درد ناک را که باعث بیداری توده های از مردم این سرزمین می گردد را به حساب قلم بیاورند .
آقای جنتان . لی. محقق و تاریخ نگار انگلیسی در طی حدود بیست سال از عمر خود را صرف پژوهش در این اثر تاریخی نموده و چندین مراتبه حتی سالیان عمر خود را وقف این پژوهش ، خانه بخانه کرده اند و بسی حقایق نا گفته را از زبان تیز تاریخ گفته و بر ملا ساخته اند که ضرور است تا نسل نو کشور ما خود را با این حقایق آشنا سازند:
مقدمه [1]:
[(قبل از الحاق بلخ به دولت افغانستان، هر زمامدار ولایت، به استثنای تعداد کمی ولو دور، همه اولاد فاتح بزرگ مغول، چنگیز خان بودند. اگرچه پایتخت امپراتوری مغول آن سوی دریای آمو ، در بخارا یا سمرقند قرار داشت، مطابق رسم دیرینه توابع بلخ از سوی ولیعهد تاج و تخت، اداره میگردید. به اینگونه، بلخ نقش مهمی را در سرنوشت دودمانهای مختلف تورکی-مغولی ایفا مینمود که به منزله پیامد فتوحات چنگیز خان ظاهر گردید.[2] تا جایی که مینگهای میمنه در نظر است، اوراز بی جد محمد شریف خان، احتمالاً این دودمان را اساس گذاشت؛ نامه امتیازی خود را از ندر محمدخان 989-1029هش/(1611-1651) شهزاده توغای-تیموری و خان آینده بخارا حدود سه سده قبل از احمدشاه درانی "پدر افغانستان" که آزادی مردم خود را در خرابههای امپراتوری صفوی به دست آورد، حاصل نمود.
درزمان تعیین اوراز بی مینگ، سرزمینی که امروز افغانستان نامیده میشود، خیلیها دور از یک دولت یکدست، محل تلاقی سه امپراتوری بزرگ بود. بلخ طوری که آمد ، از توابع سلطان توغای-تیموری یا شهزاده ندر محمدخان ، محسوب میگردید (که) در جمله امپراتوری چنگیزی به شمار میرفت که در تمام آسیای مرکزی مسلط بود. در غرب، هرات زیر تسلط صفویها بود؛ اگرچه حق حاکمیت بالای منطقه، موضوع اختلافات تلخ درازمدت بین شاه صفوی و ندر محمدخان بود. در شرق، کابل پایتخت کنونی افغانستان، پایگاه مرزی شمالی امپراتوری بابری ها بود، درحالیکه قندهار سرزمین مادری پادشاهی آینده درانی ها، موضوع اختلافات دوام دار دیگری بین زمامداران صفوی و بابریهای هند بود.
دستگاه دولت داری صفویها و بابری ها هرمی، مطلق العنان و متمرکز بود؛ زمامدار یا پادشاه، نوع شرقی حقوق آسمانی شاهان را به عهده داشت که از سوی رعایا سایه خدا در زمین پنداشته میشد. در مقابل، زمامداری چنگیزی، طوری که از سوی توغای-تیموری بلخ و بخارا تمثیل میگردید، ریشه در رسوم قبیلوی تورکی-مغولی داشت و در تناقض با دستگاه پادشاهی قرار داشت. قدرت از مرکز به بیرون و پایین تفویض میگردید طوری که امیر یک ولسوالی (شهرستان) یا فرمانده یک ولایت (استاندار)قدرت بیشتری نسبت به مسئول صفوی یا بابری و یا بعداً نمونه افغان آن داشت که مجبور بودند تصامیم کوچک را نیز برای منظوری یا حکم گرفتن به پادشاه راجع بسازند. افزون بر این، دستگاه تفویض صلاحیت چنگیزی ریشه عمیق در حس آگاهی هردو یعنی رعایا و زمامدار داشت و در حالات کمتر معمول، هنگامی که خان یا مسئول توابع برای برقرار ساختن اصلاحات مطابق نمونه هندی-ایرانی تلاش مینمود، به زودی صرفنظر مینمود و مجبور به احیا دوباره نظم دیرینه سلاطین یا امرا میگردید که به مخالفت با مداخله دولت مرکزی در امور ولایتی پرداخته بودند. با گذشت سدهها، موقف خان بزرگ بنابراین طور فزاینده به نقش پدرانه، تشریفاتی و افتخاری محدود گردید. موجودیت خان برای مشروعیت بخشیدن صلاحیتهای خان بر حال الزامی بود، اما خان قبلی کمتر به کارهای روزانه امپراتوری دخیل بود. در این رابطه، خان بزرگ، شباهتهای زیادی بین موقف خود و شاهان معاصر اروپایی پیدا میتوانست.
با رسیدن سال 1270هش/ 1892، امپراتوری متخاصم آسیای میانه از بین رفته بودند و نقشه آسیای میانه طوری تغییر نموده بود که برای کسی از نسل قبلی قابلشناسایی نبود. امپراتوری بابری منفجر گردید و توسط هند برتانوی جذب گردید. زمامداران صفوی با دمیدن مرگ و زمامداری خونین اما کم دوام نادرشاه افشار مواجه گردید که از بین خاکسترهای امپراتوری زودگذر آن دودمان قاجار ظهور نمود تا ایران پارچه شده و ضعیف را اداره نماید. قلمرو چنگیزی در جنوب دریای آمو به خانات کوچک، متخاصم تجزیه گردید که یکییکی از سوی روسیه تزاری در حال توسعه گرفته شد، اگرچه دودمان منغیت خانات بخارا تا اوایل سده نو خودمختاری نسبی (خودرا)نگه داشت. در جنوب تورکستان توابع بلخ "تورکستان افغانی" نام گرفت و از سوی امیر افغان کابل، حامی تند فرضیه پادشاهی مطلقه، اداره میشد. زمانی شهزاده نشین توابع به یک مرداب فقیر و دلسردکننده دولت نو تأسیس افغانستان تقلیل یافت. امرای چنگیزی که لحاف قدرت پس از پارچه گردیدن نیروی توغای-تیموری بالای آن ها افتاده بود، طی افتضاحات اهداف پلید کابل معزول یا اعدام شدند و یا از بین رفتند. داراییهای آنها مصادره شد، زمینهای آنها بین ناقلین توزیع گردید؛ درحالیکه شهرهایی که زمانی در آن حکمرانی مینمودند، توسط افراد جنوب که از سوی امیر تعیین میشد، اداره میگردید.
این پایان تاریخ پرآشوب و خونین "تفوق دیرینه" است که موضوع بحث این اثر است.[3]
120-1-2. زوال و فروپاشی زمامداری دودمان چنگیز در آسیای میانه،
«هنگامی به این میرسیم که "مبارزه برای بلخ" را چی بنامیم، هرگاه یافتن اصطلاح مناسب مطرح باشد، جستجوی منظم اصولی به موضوع زوال و فروپاشی زمامداری دودمان چنگیز در آسیای میانه، در میان انبوه تاریخهای افغانستان و آسیای میانه نوشته شده در غرب بی نتیجه خواهد بود؛ عمدتاً این دوره تحتالشعاع مبارزات بزرگ تر بین دو قدرت بزرگ امپراتوری اروپاییان روزگار بود. با رسیدن دهه اخیر سده هجده، نفوذ کمپنی هند شرقی به سوی غرب و شمال تا مرزهای پنجاب گسترش یافته بود. در نتیجه، علاقمندی برتانیه عمدتاً بالای محافظت مرزهای شمال غربی در مقابل حملات امرای افغان متمرکز بود. در آن زمان هنوز نادرشاه افشار از دریای سند گذشته و در واقع دهلی را تاراج نموده بود، و اگرچه امپراتوری او پس از مرگش فروپاشید، احمدشاه درانی جامه مجاهد یا جنگجوی راه خدا را در بر نمود و(ظاهراً) تهاجمات مکرر را برای جنگ با کافران سیک و مرهته به راه انداخت. پس از مرگ تیمور شاه بن احمدشاه، با آغاز جنگهای داخلی بالای جانشینی او که در فرجام به پارچه شدن قلمرو افغان به دولتهای نیمه مستقل شهری انجامید، این خطر کاهش یافت.
تقریباً همزمان با کاهش خطر افغانها، مسئولین در کلکته دلایل دیگری برای نگرانی در رابطه به امنیت مرزهای شمال غربی داشتند؛ زیرا پس از فتح مصر از سوی ناپلیون امپراتور فرانسه، ترس اینکه او از طریق ایران و قندهار مسیر اسکندر را برای فتح هند بپیماید، به میان آمد. با 1815 خطر فرانسه نیز فروکش نمود و پس از یک دهه یا بیشتر با خطر جدید ترس از روسیه تعویض گردید که با پیروزیهای نظامی و سیاسی تزار در قفقاز، حوزه دریای خزر و قزاقستان آغاز گردید. بر خلاف مشکل افغانها و فرانسه، تهدید روسیه از بین نرفت. برعکس با فرارسیدن سده نو تهدید تا اندازهای افزایش یافت که یگانه موضوع سیاست خارجی برتانیه را تشکیل میداد. برای محافظت هند از تهاجم و خرابکاری روسیه، از اواسط دهه 1830 کلکته حمایت از ایران را متوقف ساخت و در عوض در پی اتحاد با امیر افغانستان برآمد. در نتیجه این تغییر سیاست، منافع برتانیه به صورت فزاینده با سرنوشت نوسانی امرای افغانستان گره خورد و در فرجام به ایجاد دولت حائل افغانستان منجر گردید و چنین فکر میشد که به منزله سنگری برای جلوگیری از قدرت و نفوذ روسیه عمل نماید. جای شگفتی نیست که اولویت مورخان بریتانیایی این دوره به رقابتهای بین برتانیه و روسیه که به بازی بزرگ مشهور است و روابط انگلیس-افغان متمرکز بود. روی دیگر سکه این بود که ارزیابی عمیق مسایل نامطلوب وضعیت قبل از درانی ها در آسیای میانه و به ویژه ادعاهای خجالتآور ایران و بخارا در رابطه به بعضی مناطق که برتانیه در پی ادغام آن به دولت افغانستان بود، با منافع برتانیه سازگار نبود. نه تنها این، بلکه به یاد باید داشت که سرزمین مادری قبایل افغان (پشتون یا پتان) در جنوب هندوکش، در دو طرف گذرگاه های خیبر و بولان واقع است؛ در نتیجه تاریخهای افغانستان که در دوره استعمار به نگارش آمد به واقعیت این منطقه که خسارات امور ولایتی پنداشته میشد، متمرکز بود. افزون بر این تا نیمه دوم سده کنونی، افرادی که در منطقه مقامات قدرتمند تلقی میشدند بیشتر کسانی بودند که سیاست آسیای میانه برتانیه را طرحریزی یا تطبیق نموده بودند، در نتیجه نشریات آنها تا حدی یا بیشتر عناصر جدالهای امپراتوری را در بر میگیرد. در واقع نشریات وسیله مهمی بود تا در یک یا شعبه دیگر ادارات هند، مقامات کار دولت را به مردم توجیه مینمودند یا کارهای خود یا دیگران را شهرت جاودان میدادند تا نقشه آسیای میانه را از سر ترسیم نمایند.[(چنانچه در مورد نام افغانستان که نقشه ای از پیش طرح شده بریتانیا بخاطر تغییر نقشه سیاسی آسیای میانه بود .این نتیجه را بدست میدهد :
سرزمینی که ما امروز در آن زندگی می کنیم می گویند پنج هزار سال قدامت دارد.( جالب این است که در این بر آمد گاه خیالی تاریخ پنج هزار سالۀ (افغانستان)هرکسی خود را قهرمان می خواند، و امتیازاتی نیز به خود می دهد. در حالی که طول تفصیل این نام (افغانستان)در کلّ تاریخ سراغ نمیشود.ولی بر عکس، در این سه سدۀ اخیر، مردم ما در دام امپراطوری بریتانیای کبیر افگنده شد و پادشاهان دست نشانده و به نام ، همدگر را خلع و از بینائی و حیات محروم کردند و حتی بخاطر کسب این تاج و تخت دروغین خود را به بیگانگان فروختند ، نظیر شاهزاده محمود و شاه شجاع پسران تیمور شاه ، وبسی واقع شده است که همدگر را از بینائی محروم ساختند . با سایر قبایل افغان به خاطر تمثیل بازی قدرت با هم جنگیدند که این موضوعات در تاریخ های سرکاری کشور ما نیز آمده است(مولف)) .
گر چند در مورد نام افغاانستان و اینکه چرا و چه وقت این نام بالای این سرزمین گذاشته شده بود در مباحث قبلی در چندین محل روی آن بحث صورت گرفت اما اینجا چون در محل وقوع آن قریب تر هستیم ضرورت است تا آن را تلویحاً یاد آور شویم : سرزمینی که ما در آن زندگی می کنیم نخست به نام آریانا، خراسان و امروز مسما به افغانستان است؛ فراز و فرود های فراوانی را پیموده است در این فرصت به گذشتۀ دور آن نمی پردازیم، فقط نگاهی بالای دو دوران آن( خراسان و افغانستان) و به گونه ی ویژه افغانستان خواهیم داشت.
در آثار و نوشته های قرن سوم و چهارم از این سرزمین به نام خراسان یا کرده اند. مرحوم غلام محمد غبار در باره ی خراسان می نویسد: "کلمه ی خراسان مرکب از اسم "خر" به معنای آفتاب بوده و بلا شک مشرق را افاده می کند. گی. لوسترانج مستشرق انگلسی می نویسد: خراسان در فارسی قدیم، (به معنی )مشرق آمده است. ابوالفدا مورخ قرن هشتم می نویسد: خر(خور) معنای آفتاب و "اسان" معنی مکان را می دهد، یعنی بر آمد گاه آفتاب میباشد.نام خراسان در چهارده قرن نام سرزمین ما بوده است، اولاً در بخشی از آن و بعد در کل مملکت اطلاق و قرن ها دوام نموده است. هنوز هم در قسمت کوچک شمال مغربی ولایت (استان) طوس و نیشاپور، که در رقبه ایران است این نام ، باقی است".( غبار، غلام محمد؛ خراسان، کابل: انتشارات امیری،1386)
همچنین در باره "افغان" و "افغانستان" عبدالاحمد جاوید رئیس سابق دانشگاه کابل ، می نویسد: "کلمه افغانستان به عنوان مسکن اصلی افغانان در تاریخ کشور ما ریشه و پیشینۀ درازی دارد، اما به عنوان واحد سیاسی از قرن 19 میلادی متداول شده است. کلمۀ " افغانستان" را نخستین بار در تاریخ نامۀ هرات تالیف سیف بن محمد یعقوب الهروی (اوایل قرن7هجری می بینیم. دراین کتاب 35بارکلمهی "افغانستان" و دو بار"اوغانستان" به کار رفته است. اما برای یک محدودۀ کوچک (این محدوده کوچک در اطراف کوهای سلیمان می باشدکه افغانها آنرا سپین غر مینامند)از آن جمله در صفحه ی 869 می نویسد: " در بسیاری از کتاب های تاریخی از افغانستان به عنوان یک ایالت یاد شده است". در آثار دورۀ امیر شیرعلی خان و عبد الرحمان خان گاه مملکت زیر عنوان افغانستان و گاه خراسان یاد شده است.[4] در کل برای اولین بار بعد از نادر شاه افشار، احمدشاه ابدالی از تبار پشتون(افغان) یک امپراتوری در خاک خراسان را ساخت. در این زمان تنها یک ایالت آن به نام "افغانستان" یا "افغانیه" یاد می شد که بیشتر اطراف کوه سلیمان بود(که نادر شاه افشار در دره خیبر که امتداد آن میباشد،با افغانها جنگیدو آنرا کشود(مولف)).
این وضع تا 1838 (زمان شاه شجاع) که خود دست نشانده ی انگلیس بود، ادامه یافت. در زمان شاه شجاع برای اولین بار در اسناد اداری به جای "خراسان"، "افغانستان" نوشته شد. بعد از شاه شجاع وشیرعلی خان در زمان عبدالرحمان خان مرزهای جغرافیایی کشور توسط انگلیس و روس و در بعضی موارد به موافقت دولت عبدالرحمان خان جغرافیای به نام افغانستان تعیین شد. تا این زمان هم ما نمی توانیم بگویم کشوری به نام افغانستان ساخته شده. چون یکی دیگر از شرایط کشور شدن استقلال است، که تا این زمان امیرهای افغانستان مستقل نبودند و استقلال آن ها در دست انگلیس بود. این کشور در سال 1919 بعد از مرگ حبیب الله خان و اعلام استقلال توسط شاه امان الله ظاهراً ،استقلال خود را از انگلیس ها گرفت، و کشوری به نام"افغانستان" در جغرافیای جهان به رسمیت شناخته شد. شرایط کشور شدن را که عبارت (از، نفوس، رقبه و استقلال.) این سه ظاهراً ، در زمان امان الله به دست آمد. به طور خلاصه این که "احمدشاه بنیان گذار افغانستان معاصر است به معنای واقعی مساله دروغ محض است. در ریشه افغانستان نام جعلی انگلیس ها و بد نام ترین شاه در تاریخ افغانستان یعنی شاه شجاع می باشد. هیچ گاهی مردم برای به دست آوردن کشوری به نام افغانستان نکوشیده اند( برخلاف ادعای آقای آکادمیسن اعظم سیستانی که این را امتیازی می داند که مردم به بسیار سختی به دست آورده اند و افغانستان در زمان احمدشاه ابدالی تشکیل شده است، دوام آن غلط محض میباشد.). چرا که هیچ مرجع با اعتباری در این تغییر دست نداشته است. باز هم برای روشن تر شدن این مساله بی جا نیست که سخن آقای فرهنگ را در این جا ذکر کنیم. او به این باور است که احمد شاه برای اولین بار موفق شد که یک دولت پشتونی را در داخل خراسان تاسیس نماید (نه دولتی به نام افغانستان) ،«همچنان احمد شاه ، در روز اول جلوس ، خود را پادشاه یا جهان بان خراسان خواند به این الفاظ : « او به سریر جهان بانی خراسان تکیه کرد» [5]. در حالی که دولت های سابق پشتونی، یا اصلاً در خارج از این سرزمین تاسیس شده اند مانند دولت های سوری و لودی یا این که مثل دولت غلجایی ها که به هوتکی شهرت یافت (؟) بعد از تاسیس شدن، به عوض اینکه استقامت دولت داری را در سرزمین های محدوده فعلی و یا لا اقل کابل یا قندهار استقرار بخشند از طریق کرمان به اصفهان حمله نموده و در یک جنگ خونین که منجر به قتل عام خانواده شاه سلطان حسین صفوی گردید،( اصفهان را اشغال وآنجا را به ترتیبی پایتخت خود اعلان کرد که دگر در قندهار مأمن اصلی اش دست و نفوذی نداشت و او خودش را شهنشاه ایران خواند نه افغان (مؤلف)).[6] )]
«در حال حاضر محققان غربی، در دوره پس از استعمار، تنها جامه این طرز تلقی را به ارث برده اند؛ حتی در دوره پس از استعمار مطالعات تاریخی در رابطه به افغانستان و آسیای میانه تمایل به تنوع موضوع بازی بزرگ دارد.
این جهانبینی به این معنی است که معیار استفاده شده از سوی این مورخان برای ارزشیابی اهمیت، به عبارت دیگر انکشافات افغانستان و آسیای میانه متکی بر این است که این یا آن واقعه ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با منافع راهبُردی برتانیه دارد یا روشنی بیشتری بر روابط انگلیس-روسیه میاندازد یا خیر. صفحات این مطالعات انباشته از تبادل مکاتیب دیپلوماتیک بین لندن، کلکته، کابل و سن پترزبورگ است و یا بحثهای عمیق در باره الهامات سیاسی افراد قدرتمند در میان گروه های زمامدار در پایتخت افغانستان چگونه تعیین میگردند زیرا واقعه در مقابل برتانیه، روسیه یا ایران باشد و روشهای مختلفی که برتانیه برای تحمیل خواست های خود در مقابل امرای کابل بکار گرفت ،هست. نتیجه اساسی این است که عنعنه تاریخی امپراتوری که تا حال در تحقیقات معاصر نفوذ دارد، با وسواس کوتاه فکری نظریه دکارتی دو سده اخیر تاریخ آسیای میانه همراه هست. به نظر میرسد مردم منطقه، از امیر تا خاک روب شبانه، وقتی وجود داشتند که چشمهای انگلیس الطاف نگاه به سوی آنها را میداشت.
در نتیجه، دورههای خاص شطرنج تاریخ افغانستان به شکل تهوعآوری ژرفاندیشی شده درحالیکه دورههای دیگر کاملاً نادیده گرفته شده یا طور ساده در سال 1186هش/ 1808 با مأموریت الفنستن در دربار شاه شجاع گذشتهاند، سیاحتهای اکتشافی اروپاییها (و به ویژه انگلیسها) در آسیای میانه، پیمانهای مختلف افغانستان-انگلستان؛ پیشروی روسیه در آسیای میانه؛ اشغال هرات از سوی ایران و گروههای مختلف مرزی؛ همه افتخار محل را دادهاند. بالاتر از همه، داستان عاشقانه جنگ اول انگلیس-افغان 1216-1220هش/ (1838-1842) [7] تخیل این مورخان را اشغال نموده است و این حماسه دنکرک آسیای میانه در جریان یک سده و نیم گذشته بیشمار بازگویی و دوبارهکاری شده است. در این دوره تنها یک مطالعه در باره زمامداری احمدشاه درانی توسط یک اروپایی (لوکهارت 1938) نگارش یافته است. داستان ملاقات دوستمحمد با الکساندر برنس در سال 1838، مهاجرت بعدی، حبس و تسلیم نهایی امیر به سر ویلیام مک ناتن بارها گفته شده است؛ با وجود این دوره بیش از یک دهه بین تثبیت دوباره دوستمحمد خان پس از فاجعه جنگ اول انگلیس-افغان و نخستین پیمان او با برتانیه در1233هش/( 1855 م)در فضای چند جمله یا پاراگراف زیر پوشش آمده است. زمامداری عبدالرحمن خان نوشتههای زیادی را الهام بخشیده است درحالیکه زمامداری پسرش حبیبالله که در دوران او شکوفایی کم دوام اما باشکوه ادبی دیده شد تا نسل کنونی کمتر مطالعات جدی همهجانبه را جلب نموده است (شیناسی 1979).
افزون بر این جهانبینی امپراتوری به گزینی فوقالعاده را، حتی اگر نگارش در باره حوادثی که نقش مرکزی را در فرهنگ مردم بازی بزرگ داشته باشد، به بار آورد. احتمالاً نمونه این عنعنه "چیدن و به هم آمیختن" محاصره هرات 1215-1216هش/(1837-1838) توسط ایران است. در سده گذشته این واقعه فرصت مناسب خاصی را برای خودستایی کوتاه نظرانه یک انگلیس، [8] دگروال ایلدرد پاتینگر مساعد ساخت، او بر طبق عرف تفسیر حوادث، به تنهایی با مدافعین و زمامدار مستبدشان، کامران شاه و وزیر یار محمدخان را هنگام محاصره و تهاجم ایرانیها بالای شهر؛ بد رفتاری ، و وضعیت ناشیانه نمود او را نصیحت کرد.
120-1-2.اتحاد گروه های مختلف ملی دارای اهداف واحد
نقش اساسی ( ای را که) کنفدراسیون ( confederation ) سنی ایماق ها، اوزبیک ها و تورکمن های بادغیس، مرغزارهای پنجده و چهار ولایت زیر رهبری محمدخان هزاره و مضراب خان مینگ از میمنه بازی نمود، به ندرت ذکر گردیده است. با وجود اینکه این کنفدراسیون تهدید جدی برای جناحهای قشون ایران بود که شاه ایران را مجبور به اعزام چندین هزار سرباز سره زیر فرمان احتمالاً بهترین فرمانده ایران، آصف الدوله، شهزاده والی خراسان، به کوهستانهای بادغیس و تیر بند تورکستان گردانید. حدود چهار ماه را در برگرفت تا قشون ایران این قبایل را مطیع بسازند که در جریان آن ضایعات سنگین انسانی و تجهیزات را متحمل شدند. هنگامی که مضراب خان مینگ و محمدخان هزاره وادار به اطاعت شدند، آصف الدوله مجبور به برگشت به قرارگاه زمستانی در قلعه نو گردید زیرا کوتل سبزک از اثر برف باری بسته شده بود. تا بهار سال بعدی دسته باقیمانده قشون ایران به قشون اصلی در هرات پیوسته نتوانست. ضایعات هزاران نیرو و توپخانه در جریان محاصره به مراتب بیشتر از ابقا هرات بود تا شجاعت آتشینمزاج پاتینگر. در واقع هنگامی که فیض محمد کاتب در اوایل سده کنونی، برداشت خود را از محاصره هرات از سوی ایران در سراج التواریخ نوشت فضای زیادی را به ضربات آصف الدوله در بادغیس وقف نمود طوری که در موضوع محاصره هرات نموده است.
کاستی دیگر در تاریخهای امپریال و این که هنوز از سوی محققان پیروی میگردد، عبارت از توجه ناچیز به سدههای پیش از انتخاب احمدشاه درانی به صفت امیر قبایل افغان در 1747 هست. هنگامی اینگونه کارها (را)تلاش برای روشهای متنی یا همبافتی متنی contextual approach مینمایند، اینها اغلب به خواننده مانند لست خرید فتوحات متعددی را که افغانستان را درنوردید، ارائه مینمایند. تهاجم (عربها)مغولها، تیموریها، بابری ها، شیبانیها و صفویها، و (در اخیر هم نادر شاه افشار)برای نام گرفتن چند تا به منزله حوادث جزیی، گذری تجسم گردیده است که در جریان چند صفحه ختم میگردد. از این رو دوره افغانستان آسیای میانه، هیچگاه به شکل مطلوب، در ارتباط موثر به گذشته رسیدگی نشده است و در نتیجه از آنچه رشد نموده است ریشه کن گردیده است.(زیرا تاریخ نویسان سرکاری در افغانستان چیزی را که به مزاق شان برابر و باعث خوشنودی اولیای به سر اقتدار می گردیدآن را طول و تفصیل و نمایش میدادند .منباب مثال: مثلا همیشه هنر و قهرمانی های حاجی میرویس غلجایی را منحیث یک رهبر بزرگ ملی نمایش داده اند ولی از روز و روزگاری که قبل از صفحه قدرت وی به آن گرفتار بود ، وازبد رفتاری گرگین ، و دار و دسته اش که حکمران قندهار از سوی دولت صفوی بود که با میرویس خان و عشایر او چه کرد ؟ دم سکوت زده اند.(مولف))د ر واقع، کار این مورخان اغلب با اشتباه در ترتیب وقایع، به گونه مثال با پیشفرض اینکه افغانستان همان است که در پایان سده نزده معرفی شده است، به منزله حکومت ملی یکدست، متمایز و مستقل کم از کم از 1747 به بعد وجود داشت. به راستی، نام افغانستان تقریباً با اطمینان میتوان گفت که از سوی انگلیسها اختراع گردید (فارستر 1789) و حتی در میان مقامات کلکته تا حوالی دهه سوم سده نزده رسم معمول نبود. با تأسف، این جهانبینی در میان خود مردم افغانستان از طریق کتابهای درسی حمایتشده از سوی رسانههای غربی و افغانهای تربیتشده در اروپا و امریکا (علی الخصوص توسط محمود طرزی و هم قطاران او در عهد امان الله شاه در مدارسی که در کابل جدیداً گشایش یافته بود و هم از طریق مطبوعات )دوبارهسازی شد. در یکی از کنفرانس های اخیر که در آن شرکت نمودم، یک روشنفکر افغانی مؤدبانه سلطان حسین بایقرا، ظهیرالدین بابر، تیمور لنگ، شاعر هراتی جامی را از میان عده زیاد افغان اعلان نمود. دیدگاه خودشیفتگی افغانستان با تأسف ما را از انکشافات داخلی در منطقه طی سه سده گذشته غافل گذاشته است.
موضوع دیگر خاص اروپایی، برداشت جغرافیای تاریخی آسیای میانه در عقب جهانبینی استعماری منطقه و بازی نقش برجسته در تعیین مرزهای افغانستان و درگذشت برتری دیرینه در هردو سوی دریای آمو هست. همه مقامات اداره هند از اوایل حیات اولیه بر اساس رژیم متنهای یونانی و لاتین پرورشیافتهاند. در طول دوره تحصیل کارمندان ملکی برتانیه، صاحب منصبان نظامی و دیپلومات ها بامعلومات تاریخ و جغرافیه کلاسیک مشبوع میشدند و هند، ایران و سرزمینهای حائل را از چشم دید کونتس کورتیوس، بطلیموس و هرودت و غیره میدیدند. برای این افراد بلخ، بلخ دوره چنگیز نبود و نه دریای آمو ، آن دریایی بود که در قلب امپراتوری اوزبیک ها جاری بود. بلخ باختر، تیر بند تورکستان، کوههای پاروپامیزاد، دریای آمو، اکسوس بود. مرزها یی بود که حدود بین تمدن و بربریت را مشخص میساخت؛ منطقهای که در تحرک معلق با چوکات یخ زده در0 236 سال قبل وجود داشت، مسئلهای که شهر بلخ عصر( زدتشت وپیشدادیان)، و هخامنشیها به دستهای اسکندر کبیر فاتح کل افتید.
مطالعه کنونی تلاشی است برای برانداختن زنجیرهای میراث امپریال و کلاسیک (یا تاریخ نویسان سرکاری)تا تاریخ یکی از منطقههای مهم آسیای مرکزی را از دیدگاه جدیدی نوشت. با در نظر داشت آن، این گستاخی نیست هرگاه ادعا گردد این مطالعه شاید نخستین تاریخ آسیای میانه و افغانستان است و دیگر اینکه، امیدوار هستم، محققان نسل آینده را برای بازبینی روشهای متعارف نه تنها در رابطه به گذشته منطقه بلکه از همه مهمتر در باره تاریخ کنونی وادار خواهد ساخت. به منزله بخشی از روشهای غیرمتعارف که کار گرفتهام، ساختار کتاب عمداً در اطراف زمامداری امیر افغانستان نمیچرخد بلکه به قدرت رسیدن و زوال دودمان مینگ میمنه، آخرین و شاید قدیمیترین دولت امیری توابع قبلی بلخ هست.
برای ایجاد قرینه تاریخی، سیاسی و فرهنگی و تداوم برای مبارزات سده نزده تورکستان، دو فصل اول به دوره قبل از درانی تفوق تورک-مغول در منطقه از آغاز تاریخ بشریت وقف گردیده که نقش حیاتی را در زندگی دینی، سیاسی و اجتماعی در آنچه آسیای میانه نامیده میشود، بازی نمودهاند. در فصل سوم بخش قابلملاحظه را به تحلیل طبیعت روابط افغان-اوزبیک در زمان و فوراً پس از فتوحات نادرشاه افشار اختصاص دادهام. با پیریزی دورنمای، فصلهای باقیمانده شامل ورق زدن داستان مبارزه تلخ و طولانی بین کابل و بخارا برای مهار بلخ و تأثیرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن بالای مردم توابع هست. در عین زمان این ممکن نبوده است تا دخیل بودن نیروهای بیرونی مانند ایران، روسیه و از همه بالاتر برتانیه در مطیع گردیدن بلخ به امرای افغان را رد نمود؛ اما برخلاف عنعنه امپریال که آن را در بالا انتقاد نمودم نه لندن، نه کلکته یا حتی نه کابل در پایان وضع موجودterminus a quo (یا حق تعین مرز یا نشانه گزاری پایانه های مرزی این مطالعه، اینها terminus ad huem (با علامه گذاری گاه شماریهای تاریخی مثلاً قبل و یا بعد از میلاد و امثال آنها ، برای انگیزه الحاق بلخ از این نشانی ها بیشتر استناد جسته از کلکته به کابل آمدند.(به کابل آمدند تا حدود مرزی دولت یا حکومتی را تعین نمایند که قبلاً نیز در موضع دولت بابری هند و حمله به آنجا از طریق اشخاص مشکوکی نظیر صابرشاه لاهوری با ساختار های بریتانوی در هند سازگار بوده باشد.)
در جریان نیمه بعدی زمامداری، دوستمحمد خان (وفات 1862) تقریباً اتفاقی، خود را در موقعیتی یافت که ذینفع عمده سیاست آسیای میانه برتانیه بود، موقعیتی که او و جانشینان او نتوانستند به بهترین شکل از آن بهرهبرداری نمایند. اگرچه دوستمحمد خان قبل از جنگ اول انگلیس-افغان تاختوتاز کوتاهی را در شمال هندو کش به راه انداخت، تنها پس از برگشت به کابل به تعقیب عقبنشینی برتانیه در سال 1842 قادر گردید تا تسلط واقعی، مستقیم را در بلخ اعمال نماید. در طول یک دهه که با ابقا دوباره او همراه بود، سلطه خود را در میان قبایل جنوب هندوکش استحکام بخشید. در پایان دهه 1840 دوستمحمد خان در موقف نیرومند، کافی بود تا در باره تهاجم و الحاق بلخ بیندیشد.
120-1-3. آغاز پیش روی و دست اندازی بریتانیا به طرف کابل
زمینه سازی الحاق بلخ و توابع آن به امیر (کابل)
برتانیه در جریان عین دوره، در رابطه به گسترش و استحکام قدرت امیر طور غیرعادی بیتفاوت بود. مطمیناً این کار از سبب نبود اطلاعات امنیتی نبود زیرا سلسله ال/پی و اس/5 در کتابخانه دفتر هند انباشته از گزارشهای است که توسط خبر نویسان غیررسمی و مأمورین مخفی در باره اقدامات دوستمحمد خان ارائه گردیده است. در نسلهای قبلی، مقامات در کلکته طور صحیح خیلیها نگران این بودند که زمامداری را که چند سال قبل لازم دیدهشده معزول و تبعید گردد، سال تا سال بیشتر نیرومند میگردد، زیر مشاهده داشته باشند. اگر این کافی نمیبود، در عین زمان امیر قشونی را به سوی شمال برای الحاق بلخ میفرستاد، زمامدار کابل آشکارا با سیک ها در جنگ علیه کمپنی هند شرقی پهلو میداد. غیرمترقبه نبود، اگر پس از شکست سیک ها و الحاق پنجاب و پیشاور که وضعیت سختی را در پی داشت، در پایتخت کابل وحشت حکمفرما بود زیرا چنین فکر میشد که نیروی کمپنی هند شرقی به سوی دره خیبر آغاز به پیشروی نموده، با گرفتن کابل دوست محمدخان را سقوط خواهد داد؛ اما نیروی کمپنی هند شرقی در جنوب دره خیبر متوقف گردید، خاطره عقبنشینی فاجعهبار سال 1842 هنوز در ذهن همه زنده بود و در ظرف پنج سال کلکته. کابل دور از هر نوع بی حوصله گی، فعالانه روابط حسنه را تعقیب مینمودند. لذا، دوستمحمد خان برای ادامه سیاست الحاق استعماری خود و پنج سال پس از پیروزی در اشغال محور قتهغن و بلخ-آقچه، تنها گذاشته شد.
امضای نخستین سندبین دوست محمد خان و بریتانیا
مرحله مهم دیگر در توابع افغانستان در سال 1855 است، امضا نخستین سند بین دوستمحمد خان و برتانیه بود که یک سلسله پیمانهایی بود که تقریباً دو دهه پس از بدگمانیها، به پایان رسید؛ اما برتانیه تمایلی برای آوردن صلح با تسلیم دره خیبر به امیر را نداشت و نه میخواست پیشاور را تسلیم نماید و نه دوستمحمد خان در این رابطه به منزله شرط قبلی برقراری روابط صلحآمیز پافشاری نمود، با وجود این که این شهر در قلوب همه پشتونها جای خاص را داشت. در عوض در مذاکرات 1855 و بقیه سده را برتانیه با دودلی زمامداران کابل را در تهاجمات برای ضمیمه (سازی)بلخ در افغانستان بزرگ حمایت نمود. با این کار برتانیه چندین پرنده را با یک سنگ شکار کرد.
حداقل در نظر اول این واقعه ، برای حمایت از تمایل کلکته (برتانیه) برای تشویق ضمیمه نمودن بلخ جهت معاوضه از دست دادن پیشاور موجود بوده است. در عین زمان برتانیه یک هدف مهم سیاست، تأسیس نیروی طرفدار و قابلاعتماد برتانیه در سواحل آمو، در حال معامله با ضربه اخلاقی به نیروی چنگیزی پس از قطع سرزمین تفوق دیرینه به نیمه را به انجام رساند. اشغال پیشاور از سوی برتانیه و مهار مرزهای شمال غربی و بلوچستان متقاعد ساخت که همبستگی افغانستان متزلزل گردیده است؛ منطقه حیاتی قبایل (افغانها)پشتونها زیر اداره برتانیه درآمد، درحالیکه منطقه شمال خیبر محمد زایی ها مجبور وابسته به اردو و حمایت مالی برتانیه گردیدند زیرا کوشش نمودند قلمروی را که طور قابلملاحظه پشتونها کمتر از 50 در صد جمعیت افغانستان را نمایندگی مینمودند که نمونه کلاسیک، خیلی موفق و زنده دیرپای ، راهکاری استعمار گرانه برای امپراطوری برتانیا که تفرقه بینداز و حکومت کن" بوده است .
تا جایی که دوستمحمد خان مطرح بود، شاید کم از کم از تسلیمی او به سر ویلیام مک ناتن در سال 1840، میتوان دریافت که از بسیاری جهات علاقمندی او با برتانیه شبیه است و منافع زیادی در صورت شلاق نزدن اسب مرده پیشاور متصور بود. از همه مهمتر توابع بلخ مالیه سالانه بیشتری نسبت به مرزهای شمال غربی داشت و بالقوه مهار آن آسانتر بود. منطقه برخلاف درههای جنجالی باریک، پر از خم و پیچ ، کوههای غیرقابلدسترس، هموار و متموج بود و عاید مالیات شایانی را از زراعت، بازرگانی و صنایع کلبههای روستایی داشت. در عین زمان با ضمیمه نمودن توابع چنگیزی در افغانستان بسط یافته تا اندازهای او میتوانست جواب توهین شخصی بخارا را در سال 1840 که از سوی نصرالله خان منغیت محبوس گردیده بود، بدهد.
لذا حتی در اوایل روابط انگلیس-افغان میتوانیم ریشههای فرضیهای که بعداً در طول سده در بحث درباره "مرزهای علمی" هند شکوفا گردید اینکه گسترش نفوذ برتانیه به شکل فتوحات مستقیم یا از سوی نمایندهای در سواحل جنوبی آمو صورت میگیرد، شناسایی نمود. در واقع، سابقه این نظر، به دوره قبل از جنگ اول انگلیس-افغان میرسد. در جواب این مخمصه دوستمحمد خان تا آنسوی هندوکش، مقامات سیاسی مانند برنس، پاتینگر، ادوارد کنولی، تود و لارد، آمرین خود را برای گسترش قدرت کمپنی هند شرقی تا سواحل دریای آمو توسط دستنشانده کمپنی شاه شجاع الملک، تشویق نمودند تااز سرباز گیری امیر فراری از تورکستان افغانی جلوگیری گردد. مقامات سیاسی، به کلکته مدارک زیادی را متکی بر شواهد انتخابی تاریخی و مشکوک گذشته، ارائه نمودند تا الحاق منطقه را توجیه نمایند اگرچه پس از واقعه فاجعهآمیز 1841-42 از این طرح چیزی رخ نداد. نسلهای دیگر سیاستمداران که به جای پای این سیاسیون قدم ماندند، قویاً بالای این گزارشها وابسته بودند در نتیجه اسطوره را که در اواخر دهه 1930 و اوایل دهه خلق گردیده بود در 1940 پایدار ساختند. در نیمه بعدی سده هنگامی که بحث مرزهای علمی و طبیعی هند در کلکته و لندن در حال فرسودن بود، شواهد برنس و معاصرین او بود که جهت استدلال برای الحاق توابع بلخ به منزله بخشی از افغانستان و خط کشی مرز مملکت در مسیر دریای آمو، یادآوری گردید.
افزون بر این ولایت بلخ در خط اول بازی بزرگ نقش حیاتی را برای تعیین مسیر تاریخ داخلی افغانستان، بازی نمود اما دست کم گرفته شد. اکثراً مدعیان تاج و تخت کابل از بلخ با جلب متنفذین و اهالی محلی با وعده دادن احیا خودمختاری برای احراز قدرت آغاز نمودند که اغلب بیشتر از یک بار پس از غصب کابل شکستانده شد. امرا توسط رقبای قدرتمند یا مهاجم از تخت و تاج خلع گردیده ناگزیر به سوی هندو کش پناهنده میشدند و در جریان جنگ داخلی بین امیر شیرعلی خان و خانواده برادر بزرگش محمد افضل خان (1862-1868)، تصمیم والی بلخ بود که با حمایت امرای محلی و تغییر مواضع توازن قوا را به نفع شیرعلی خان تغییر داد و افضل خان را وادار به تبعید به سمرقند نمود. در سال 1886 رد تسلیمی والی میمنه به عبدالرحمن خان، فرصت را به شیرعلی خان فراهم نمود تا قندهار را بگیرد و به سوی کابل حرکت نماید. این والیان بدخشان و میمنه بودند که در سال 1880 عبدالرحمن خان را از تبعید خوشآمد گفتند، بدینسان برای سردار مرکز قوی قدرت را فراهم ساختند و از این جا او موفقانه مقامات برتانیه را در کابل تشویق نمود تا به جای پسران شیرعلی خان که دعوا جدی برای به دست آوردن تاج و تخت دوستمحمد خان داشتند، او را به منزله امیر افغانستان بشناسند.
زمامداری امیر عبدالرحمن خان (1880-1901) از سوی بعضی محققان به درستی مهمترین دوره امرای افغانستان در آن سده پنداشته شده است، طوری که در این اثر بحث نمودهام به دلایل نادرست چنین بوده است. زمامداری او از نظر جنگهای طولانی برای تفوق در بلخ خیلی سخت بود و در دوران او بود که بقایای آخرین زمامداری چنگیزی برانداخته شد. در ادامه سیاست او برای زمامداری متمرکز، سرمشق گرفتهشده از دولت قهرمان جاویدان او پتر کبیر روسیه، عبدالرحمن خان هرگونه دستگاه خودمختاری یا تفویض حکومتداری را، نه تنها در تورکستان افغانی بلکه در همه افغانستان، ریشه کن ساخت. در نتیجه، از آن جایی که در جریان زمامداری امیر دودمان مینگ میمنه و در واقع همه دودمان امرای تورکستان صغیر بالأخره به پایان رسید و مرگ عبدالرحمن خان در سال 1901 پایان طبیعی به این کار فراهم نمود.
اگرچه زمامداری عبدالرحمن خان یک فاجعه مکمل برای شهروندان عادی این کشور بود، اما تا جایی که برتانیه مطرح است، دلایل زیادی برای خود مبارکی نزد برتانیه موجود بود زیرا کلکته در پایان زندگی امیر میتوانست منصفانه ادعای رسیدن به هدف درازمدت خود افغانستان وسیع، متحد و طرفدار برتانیه را نماید. بر طبق ویرایش برتانیه حوادث (انکار جدی از سوی امیر)، آنها موفق به رساندن عبدالرحمن خان به تخت و تزویج بخت و اقبال او با خود شده بودند. در مقابل امیر مهار روابط خارجی افغانستان را به برتانیه واگذار گردید. در زمامداری او، برتانیه و روسیه یکجا برای تعین خط مرزی شمال افغانستان در دریای آمو با حکومت امیر فساد پیشه، بیکفایت و ناشایسته که کم یا زیاد کاملاً به روپیه و تدارکات جنگی برتانیه جهت ماندن در قدرت و سرکوب شورشهای مردم وابسته بود، موافقت نمودند.
زمامداری عبدالرحمن خان بخش دیگر تاریخ افغانستان است که اگرچه بارها بحث گردیده اما دیدگاه تاریخی امپریال هنوز درآن نفوذ داشته است. یکی از پیامدهای سیاستهای عبدالرحمن خان که بیشتر نقش جدی در مطالعات عینی داشت این است که برتانیه افغانستان را در قرانتین سیاسی و ایدیولوژیکی نگاه میداشت. هر نماینده غربی یا کشورهای متخاصم نیرومند با اجازه خاص و تنها پس از تصدیق امنیتی مقامات کلکته یا لندن به کشور داخل شده میتوانست. در مورد شهروندان برتانیه و مقامات رسمی که از کشور بازدید مینمودند، هر چیزی را که میخواستند درباره تجارب خود بنویسند و هر چیزی که فکر میگردید به نحوی به منافع انگلیس صدمه میزند، منوط به سانسور جدی بود. کارهای دیگر که صریح یا خود ارادیت پنداشته میشد، سرکوب میگردیدو یا به منزله فوقالعاده محرم قبول میگردید؛ در نتیجه از نظر اداری از ویرایش رسماً پذیرفتهشده برای ارائه به مردم عادی، اطمینان حاصل میگردید.
تطبیق اینگونه سیاست آن قدر مشکل نبود، گذشته از این، این نویسندگان و مؤلفان کارمندان این یا آن بخش اداره هند بودند و نمیخواستند آینده کاری خود را به خطر مواجهه بسازند یا کتاب خود را لکهدار بسازند. انحصار بالقوه برتانیه بالای آنچه در باره حکومت عبدالرحمن خان چاپ شده بود یا نشده بود حکومت را در موقعیتی قرار میداد تا افکار عامه را در باره امور دولتی به نفع خود دستکاری نماید. برای بدتر ساختن وضعیت، عبدالرحمن خان، کسی که هرگز فرصت را برای خود شکوفایی و خود ارتقایی از دست نداد، با اطمینان از نقش محافظت کننده همیشگی مرزهای شمالی هند با نشر ویرایش انگلیسی زندگینامه (سلطان محمدخان 1990) خود را جاودانه ساخت که تا هنوز بازار گرم تجارتی برای بازیکنندگان بازی بزرگ نسل نو ما هست.
درحالیکه مواد چاپی سیاست موفق ادعاشده برتانیه را تقویت، حمایت و امضا نمود؛ گروه یا انجمن کوچک وزرای ارشد و مأمورین ملکی که دسترسی به وکیل یا گماشتههای محلی داشتند، گزارشهای از کابل، قندهار و شهرهای مختلف دیگر در سرتاسر افغانستان جدا از واقعیت زمامداری امیر، در واقع در مقابل جبهه عامه بود. در عقب این تاریخهای مطلوب، زندگینامهها خود تصدیقکننده و اطلاعیههای مطبوعاتی؛ دو سیههای سالانه پر حجم شعبه سیاسی و محرم موجود است که درآن میتوان گستردگی نقش دولت برتانیه را که توانست در چشمهای مردم عام و محققان پرده بیندازد، مشاهده نمود. از میان بسیاری چیزها، این دوسیه ها آشکار میسازد که در اوایل زمامداری امیر، گروه خاصی از مسئولین و مشاوران دولتی عمیقاً در رابطه به اقدامات ستمگرانه عبدالرحمن خان نگران بودند. در واقع شماری از مشاوران ارشد، از جمله جنرال "روبرتز" از قندهار، اداره هند را تشویق به خلع امیر نمودند؛ اما در فرجام، مسئولان آماده نبودند وضعیت موجوده را به خاطر ملاحظات بشردوستانه به خطر بیندازند. در این رابطه، در طول صد سال گذشته تغییر زیادی به میان نیامده است.
ترویج امیر به منزله اصلاحطلب بزرگ که چوکات انستیتوت سیاسی معاصر افغانستان را ایجاد نمود احتمالاً یکی از میراث پایدار دستکاری رسانهای امپراتوری برتانیه محسوب میگردد. اسناد P&S مدارک کافی را برای تقویت ادعای اینکه شعبات بوروکراتیک تنها به نام موجود بودند و مسئولان ارشد حتی در اجرای کارهای خورد بدون امر امیر ناتوان بودند، ارائه مینماید. در اواسط 1888 اداره ولایتی (به استثنای سردار اسحاق خان در بلخ که وفاداری به نام به کابل نمود که در قبال آن در همین سال به سرنوشت شومی مواجهه گردید.) زمینهای بالقوه برای متوقف شدن داشت. والیان ولایتهای دوردست مجبور بودند، حتی کارهای جزیی را باید برای امضا امیر به کابل راجع میساختند در غیر آن خطر خفت یا اعدام را میپذیرفتند.
اسناد دفتر هند نه تنها در باره امور مربوط دولت امیر روشنی میاندازد بلکه وضعیت واقعی صحت روانی و جسمی امیر را آشکار میسازد. تا همین اواخر، از سوی افغانها و غربیها چنین پنداشته میشد که امیر از نقرس رنج میبرد و گاهگاهی سبب ناآرامی و دردهای دست و پا میگردید. این تشخیص را میتواند رد نمود زیرا اکنون میدانیم عبدالرحمن خان در بیشتر دوره زمامداری خود از یک یا چند بیماری حاد و مزمن رنج میبرد که نه تنها سبب دردمندی جسمی طولانی و شدید میگردید بلکه سلامتی او را به اندازهای متأثر ساخته بود تا جایی که واقعیت شناختهشده است، بدون شک او سرنگون میشد یا مجبور به واگذاری تاج میگردید. افزون بر این، ما میدانیم که مسئولان برتانیه در باره جدی بودن بیماری امیر کم از کم از 1885 به بعد به خوبی آگاه بودند، اگرچه احتمالاً نمیدانستند که وضعیت صحی عبدالرحمن خان تاچی اندازه بالای حالت روانی او اثر گذاشته است.
بیماری ناتوانکننده عبدالرحمن خان حد اقل قسمأ مسئول بدگمانیها، روش مطلق العنانی و مستبدانه دولت داری او بود. بدبختانه، طبق معمول، برتانیه تصمیم گرفت که به جای استعمال نفوذ نیروی سیاسی، اقتصادی و مالی جهت توجه امیر به امور بشردوستانه، طور خاص بالای همه این مشکلات سرپوش گذاشته شود. دلیل برای این، یک راز آشکار در میان مسئولان عالیرتبه رسمی در کلکته و لندن بود. هرگاه گستردگی واقعی قساوت امیر شناخته میبود، فریاد مردم که از پی آن برمیخاست حکومت را به زانو میاورد یا حداقل حکومت را عجولانه برای تغییر نظر وادار میساخت. در واقع، برتانیه میشد وادار گردد تا اقدامات گزاف بیشتر را برای مداخله در افغانستان بگیرد که شاید منجر به الحاق دایمی بخشهای جنوبی مملکت به امپراتوری هند میگردید.
در فرجام، با وجود این، با مغلوب گردیدن سردار اسحاق خان در 1888 و تصفیه کاری پس از آن، حتی کلکته نیز وادار به بعضی اقدامات گردیده بود. در بهار 1889 ، اخبار "قساوت تورکستان" آغاز به انتشار در مسیر دریای آمو و سرتاسر تورکستان روسی نموده تا به سنت پترزبورگ رسید. دولت روسیه با اغتنام فرصت برای تبلیغات فوراً نگرانی خود را به برتانیه ابراز نمود. با در نظر داشت وضعیت حقوق بشر روسیه در آسیای مرکزی، این حالت بیشتر شبیه سیاه خواندن دیگ به دیگدان بود.
ملکه ویکتوریا، با خواندن اوراق رسیده از روسیه، مداخله نمود و نگرانی خود را در رابطه به اینکه گویا برتانیه چنین یک رژیم بیرحم را حمایت مینماید ابراز نمود. به این ترتیب از وایسرای خواسته میشود تا اطلاعات دقیقی از داخل کشور به دست آورده شود، هرگاه محقق شود که وضعیت خرابتر از آنچه روسیه ادعا مینماید باشد، کلکته وادار گردد تا توبیخ خفیفی را به امیر در نظر بگیرد؛ اما پاسخ عبدالرحمن خان این گزارشها را، با ادعای اینکه همه شایعهاند که توسط عاملان روسیه و دشمنان دولت به راه انداختهشدهاند، بیدرنگ رد نمود.
پس از این کار، وایسرای اقدام بیشتری را روی دست نگرفت، در عوض خود را چنین متقاعد ساخت که امیر تدابیر مقتضی انسان دوستانه را در مقابل مردم افغانستان اتخاذ نموده است. درحالیکه در واقعیت امر، کشتار بیشتر از آنچه که در گذشته بود ادامه یافت، مقامات برتانیه بالأخره برای توجیه این جنایات اسطورهای از جهت متقاعد ساختن خود و جهانیان گردیدند که زمامداری قاطع و مصمم امیر در واقع برای مردم افغانستان مفید بوده است. این روش عجیب به نظر میرسد، اما به یاد باید داشت که همین ملت و همین نسل خود را متقاعد ساخت که گویا کسترآیل نوش دارو است.
داستان واقعی سالهای ترس و وحشت مانند جوی خون در دو دهه خبرنامههای صادرشده از عاملان محلی که در کابل، قندهار، هرات و تورکستان جاری است. تاریخ مخفی که یک مقام رسمی عالیرتبه برتانیه آن را "زمامداری وحشت" مینامد در یادداشتهای دفتر هند محفوظ است تا اندازهای آشکار میسازد که پیروزی راهکارهای خارجی برتانیه به قیمت خون مردمانی که امیر نیروی مطلق و غیر مقید خود را بالای آنها میچرخاند به دست آمد. در جریان بیست و یک سال، احتمالاً عبدالرحمن خان در حدود یک صد هزار نفر را با فیصله شرعی اعدام نمود، درحالیکه صدها هزار دیگر از سبب گرسنگی، مهاجرت اجباری، شیوع بیماریهای ساری جان باختند یا از اثر جنگهای امیر علیه تهدیدات گروههای نژادی، قومی و فرقهای مختلف از بین رفتند. وحشتی که بیرحمی امیر ایجاد نمود سایهای بود که بالای زندگی همه مردم افغانستان افتاده بود. از وارث بلافصل تا سقا هیچکسی از آنچه کابلی ها آن را "قدرتی که در تاریکی راه میرود" مینامند، مستثنا نبود[i].
چشمپوشی از این چهره ناخوشایند زمامداری عبدالرحمن خان عنعنه ای است که از سوی دانشمندان در طول صد سال گذشته حفظ گردیده است، احتمالاً از سبب طبیعت و گستردگی بیرحمیهای که در طول زمامداری اعمال گردید نمیتواند به آسانی در دیدگاه عرفی عبدالرحمن خان به منزله "بنیانگذار افغانستان معاصر" بگنجد. با وجود این نمیتوان زمامداری او را بدون سر هم گذاشتن همه این موضوعات چرکین به شکل مناسب ارزشیابی نمود. این مانند نوشتن تاریخ دوره استالین شوروی بدون تذکر پاکسازیها، اشتراکی سازی، جابجا سازی اجباری گروههای قومی یا کشتارهای گروهی سازمان جاسوسی که محصول راهکارهای او بود یا بحث نمودن رایش سوم جرمنی با اهمال هولوکاست خواهد بود. در حالی کارهای امیر طور منظم برای مردم افغانستان از سوی دانشمندان و ژورنالیستان دوباره کارشده و گسترش یافته است، از قبیله اسحاق زی بادغیس تا اخلاف امرای تورکستان صغیر ؛ از سران قبایل نورستان تا اخلاف خود عبدالرحمن خان، بیرحمیهای امیر است که بر اذهان مردم حاکم است که از زمان امیر تا حال زنده مانده است. مسایلی نظیر بحران پنجده، خط اندازی مرزها و غیره که برای دانشمندان و سیاستمداران برتانیه خیلی باارزش پنداشته میشد، مدتهاست که به فراموشی سپرده شده است. این تنها مردم عادی افغانستان نیستند که خود را بز قربانی بازی بزکشی عمدتاً اروپایی مییابند، مشکل خواهد بود تا دورنمای مطلوبی را از خونریزیهای فجیع کنونی کابل بدون آگاهی از ریشه عمیق تلخیهای که میراث عبدالرحمن خان برای افغانستان بود، به دست آورد.
لذا، من جان به کف (از نظر ادبی) گرفتم و در فصل 10 کوشش نمودم موضوع را ارقام نمایم که جدا از آن آگاه هستم که واکنشهای قوی را در داخل و خارج افغانستان سبب میگردد. تلاش نمودم لنگر را تا حد ممکن به شکل عینی با در نظر داشت طبیعت مهیب موضوع، عملی نمایم. از آن جایی که این کار بالای سرنوشت بلخ بحث مینماید، زمامداری وحشت عمدتاً به ارتباط تورکستان افغانی و طور خاص به دوره پس از شورش سردار اسحاق خان در 1888 متمرکز است. من این را، به منظور توازن برای جا دادن قساوتهای تورکستان افغانی طور وسیعتر در قرینه ملی خیلی مهم میدانم. برای لنگر، رنجهای مردم بلخ طور هولناکی که بود، به شکل یگانه یا از بیراهه دیده نشده، بلکه صرفاً تازه در جمله شماری از تصفیه کاریهای بیرحمانه است که همه مردم افغانستان را کم یا زیاد تحت تأثیر قرارداد. برای امیر که سرکوبیهای مشابه را در دوره زمامداری خود در بخشهای زیاد کشور به راه انداخت، سرکوبیها ملاحظهای به نژاد، زبان یا عقیده قائل نبود.
از این رو دلیلی وجود ندارد تا کدام گروه قومی ادعا نماید که از قساوتهای عبدالرحمن خان معاف گردیده باشد. لنگر نه تنها آزار رساندن به خود و هم میهنان است بلکه افراط بیهوده است. گذشته از این، افراط در سنجشهای نفرتانگیز؛ ادعای اینکه زخمهای شخصی عمیقتر، طولانی تر یا دردناکتر از همسایه است یا تلاش برای باز نمودن ارچق زخمها برای نشان دادن اینکه از کی خونریزی بیشتر دارد، نفعی در قبال ندارد. نه تنها توجیهی برای اینها وجود ندارد، با پیروی از مثال انگلیسها و فروکردن سر در ریگ، تظاهر نمود به اینکه چنین چیزی هرگز رخ نداده است. برای خوبی همه افراد درگیر در این موضوع و برای خوبی ملت در کل، برای همسایهها ست تا زخمهای همدیگر را ببندند، خونریزی را یکباره و برای همیشه بمتوقف سازند.
عبدالرحمن خان استاد "تفرقه بینداز و حکومت کن" بود، قطعه بازی نژادی و فرقهای را باربار برای خود با بیاعتنایی برای وقف به کشورش بازی نمود. در زمان مرگش در سال 1901، اقوام افغانستان که در طول یک هزاره روش همزیستی معقول را با همسایگان خود در منطقهای که از نظر تاریخی قویاً چندملیتی است اساس گذاشته بودند، نه تنها از هم بیگانه شده بودند بلکه در شمار زیاد حالات جبراً از سرزمین اجدادی بیجا گردیده در محیطی بیگانه و متخاصم، جابجا گردیدند. رنجهای آنها منجر به بیاعتمادی پایدار، حتی انزجار در مقابل دولت مرکزی، احکام ویژه و در حالات خاص حتی در مقابل نمایندههای دولت که تقریباً آنها از مناطق دوردست افغانستان و بافرهنگهای متفاوت می آمدند، گردید. در واقع، در طول بیش از صد سال والیان متعددی در ولایات مختلف بودند که برای اداره مردم محل وابسته به ترجمانها بودند. جای شگفتی نیست، اقوام و قبایلی که معروض به این پیگیریها و جابجا سازیها بودند منزوی، مقید و قوم محور گردیدند. با در نظر داشت رنجهای وحشتناکی که متحمل گردیدند، این یگانه راهی بود تا آنچه از فرهنگ، زبان و رسوم پس از قلعوقمع گردیدن باقی مانده بود، حفظ نمایند.
به شکلی برای پایان رساندن این کتاب پس از مرگ عبدالرحمن، ختم نمودن با بیان قهقرایی یا ترحم و تأثر است، زیرا تاریخ ما زمانی به پایان میرسد که افغانستان در پایینترین و محزونترین مقطع تاریخ قرار داشت. من دراینباره اظهار تأسف نمینمایم، زیرا این مطالعه در باره فروپاشی "برتری دیرینه" است و بیارتباط خواهد بود طبق "باربارا کارتلند"، پایان خوشی به آن داد. با رسیدن 1901، تورکستان افغانی، طوری که ولایت بلخ در این زمان نامیده میشد، سایهای بود از آنچه که در زمان ندر محمدخان و توقای-تیموری ها بود. تهاجمات پی در پی بعدی، تاراجها و جنگ یکجا با مالیات صعودی و سلسله طاعونهای کشنده، ولایت را به زانو درآورده بود و اهالی آن به مرز بیچارگی رسیده بودند. عبدالرحمن خان مرزهای شمالی و شمال غربی را به روی تجارت بسته بود که پیامد فاجعهبار داشت زیرا منطقه طور مرسوم محصولات زراعتی و تولیدات دیگر مانند چرم، قره قل و مواشی را به تورکستان روسی، پنجده، خیوه و مرو میفروختند. در سده بعدی، با ظهور قدرت شوراها، حتی حق استفاده از آب دریای آمو برای مردمان ساکن در سمت افغانی مرز، انکار گردید. به همین گونه کشف ذخایر عظیم گاز نزدیک شبرغان نه به نفع مردمان منطقه بود بلکه در کل به مفاد مملکت نیز بکار گرفته نشد.
در اینجا موضوع دیگری است که به نظر میرسد در این دوره از سوی محققان هیچ روشنی آن انداخته نشده است. در جریان تشکل افغانستان و بازسازی نقشه آسیای مرکزی مطابق ذوق اروپاییها، مقدار قابلملاحظه فرهنگ مادی منطقه طور جبرانناپذیر از بین رفت. در واقع مواد مضمون این کار، طور مثال زوال و سقوط دودمان امرای بلخ، به تنهایی مدرک کافی برای این ادعا و محو بالقوه مذهب باستانی کافر، نمونههای دیگر این فقر فرهنگی شامل است بر: ریشهکن نمودن بالقوه مذهب باستانی کافرها، همراه با معابد و حکاکی بیهمتا چوب؛ مهاجرت جمعی پیروان اقلیتهای مذهبی مانند ارمنیها، هندوها و یهودها، از افغانستان توسط قوانین تبعیضآمیز و تغییر در مقابل اقلیتها دهیمی dhimmi؛ یا حمایت اقلیتهای مذهبی، وضعیت در نقض قوانین اسلامی تسریع گردید. بیشتر ساختمانهای مذهبی آنها مانند کلیسای ارمنیها در کابل و عبادتگاه یهودها در میمنه، بلخ و هرات یا تخریب گردید یا در اثر عدم توجه ویران گردید. احتمالاً مهیبترین وحشیگری فرهنگی سده اخیر، نه تنها از سوی افغانها بلکه انجنیرهای انگلیس بود که در سال 1885 مصلای تیموری گوهرشاد را در هرات تخریب نمودند.
در سده کنونی، ارگهای توابع بلخ که به یاد آورنده "برتری دیرینه" بود و بعضی از آنها، مطمینأ قدامت بعضی به دوره برنج میرسد، نوسازی شد. بازار سر پوشیده قدیم نیز تخریب گردید. در مورد میمنه استحکامات تیموری؟ ارگ مینگها همراه با زیارت سیف الملوک به منزله بخشی از برنامه انکشاف شهری تخریب گردید و با یک چایخانه بد نما و سینمای که فلم های مبتذل هندی را که کسی زبان آن را نمیفهمید، به نمایش میگذاشت، تعویض گردید.
حتی با وجود این همه ضایعات جبرانناپذیر مواد فرهنگی آسیای مرکزی، همه چیز از بین نرفت، بلکه این مطالعه برای من نمایاند که در واقع چقدر اندک انکشافات اجتماعی و هنری منطقه ، در جریان عصر امپریالیزم اروپایی حقیقتاً شناختهشده بود. بیشتر سکالرشیپهای غربی یا بر دوره قبل از درانی ها یا بالای مطالعات اجتماعی، مردمشناسی، یا گرایشهای هنری معاصر متمرکز بوده و دورهای که در این کتاب بحث گردیده است مانند چیزی است که در بین دو چوکی فرو افتاده باشد. در این ارتباط خلۀ دانش ما خیلی عمیق است. تاچی اندازه ما در باره ساختار اجتماعی یا داخلی، سیاسی مثلاً کافرها یا قبایل چهار ایماق میدانیم؟ در اصل ما در باره نقش طریقتهای صوفی آسیای مرکزی و پیرهای آنها در رابطه به مقاومت در مقابل امپریالیزم داخلی و خارجی چیزی نمیدانیم؛ و نه در باره انکشافات الهیات و فلسفه در آسیای مرکزی در اوج جوانی امپریالیزم غرب آگاهی داریم و نه اینکه از چگونگی پاسخ رهبران مذهبی مختلف صوفی، سنی یا شیعه از نظر علوم الهی، به اصطلاح در مقابل استیلای مسیحیت در منطقه ای که از اوایل فتوحات اعراب یکی از مراکز بزرگ اسلام سنی بود، آگاه هستیم. یا در باره نفوذ جنبشهای فرقهای-هزاره یی Millennia list مانند بابیها و احمدیه چیزی میدانیم؟ تاچی اندازه عمیقاً در باره موسیقی، شعر، خطاطی و تذهیب کتاب یا انکشافات دینی، زبان بومی و معماری این دوره ناآگاه هستیم.
با در نظر داشت مدارکی که من خود شاهد بودم، نظر موجوده محققان غرب را در مورد اینکه گویا فعالیتهای مهم معماری، هنری و ادبی پس از امپراتوری صفویها، بابریها و تیموریها متوقف گردید نمیتوانم تأیید کنم. مدارک قویی را میتوان نشان داد که تذهیب کتب، به سبک تیموری، حداقل در حوزه شبرغان تا سده نزده حفظ گردید. شمار زیاد خطاطان، به شمول نواسه ایشان سید اوراق، در مزار شریف و بلخ در چرخش سده کنونی کار میکردند. غلام محمد مصور بن عبدالباقی مینگ باشی از میمنه (متولد 1873) تنها هنرمند دربار امیر حبیبالله نبود، بلکه بدون شک یکی از هنرمندان برجسته آسیای مرکزی بود. در میان سایر چیزها، او یکی از نخستین شهروندان افغانستان بود که هنر اروپایی دست اول را آموخت.
شمار زیاد ساختمانهای دینی و شخصی، مربوط اواخر سده هجده تا اوایل سده بیست، در دو سوی دریای آمو وجود دارد که بیانگر نفیسترین ستونهای حکاکی شده و سقفهای منقش است. با وجود این هیچ تاریخنویس هنر، به دانش من، مطالعهای را در باره تجلی معماری بومی فوقالعاده به عهده نگرفته است. جامهها و پرچم دربار خانها و امرای تورکمن و اوزبیک خاموش است اما شاهد گویای این واقعیت است که سده گذشته یکی از ساحه های گلدوزیهای آسیای مرکزی بود، درحالیکه گردآوری قالینهای تورکمنی همین دوره نظر کلیشهای اروپاییهای سده نزده را در باره تورکمنها که بیباک، بربرهای تجار بردهاند نادرست ثابت میسازد.
بدون شک، کسانی خواهند بود که تا حدی ناقص بعض بخشهای این روایت را انتقاد خواهند نمود، اما وضعیت منابع موجوده نزد من چنین است و مشکل است با موضوع طور دیگری کنار آمد. طوری که در بالا نوشتم، در واقع در باره انکشافات داخلی و خارجی افغانستان و آسیای مرکزی در دوره "بازی بزرگ" چیزی نوشته نشده است. من این را مهم دانستم، لذا برای نشر بیشترین اطلاعات ممکنه به امید اینکه محققان متبحر و شایستهتر از من را وادار خواهد ساخت تا نوشتههای بیشتر خاصی را در باره موضوعاتی که من قادر به انگشت گذاری در این مطالعه گردیدهام پیش ببرند.
برای اینکه کار خود را بیشتر محجم نسازم (و در ضمن برای صرفهجویی مصارف چاپ) چنین گمان بردهام که خوانندگان با بعضی حوادث تاریخ آسیای مرکزی و افغانستان مانند جنگ اول و دوم افغان و انگلیس که به خوبی ثبتشدهاند، آشنایند. اینگونه حوادث تنها در صورتی که تذکر آنها برای ادامه یا مفاد بحث مهم باشد یا هنگامی که منابع روشنی جدیدی را بالای وقایع خاصی میاندازد، شامل گردیدهاند. برای گریز از دام مورخان عنعنوی که در باره آنها در بالا خیلی خشن بودهام، سنگینی برابر را بالای انکشافات داخلی بلخ نظیر جنگهای مختلف بین نیروهای دولتی و تورکستان، انداختهام. بالاتر از همه، تلاش نمودهام کتاب را تا حد ممکن، با در نظر داشت پیچیدگی موضوع بحث، به روش خواندنی مانند روایت داستانی بنویسم. قضاوت را به خوانندگان میگذارم اینکه آیا به بعضی یا همه پیروز گردیدهام.
در باره "تورکستان"، "تورکستان افغانی"، "تورکستان صغیر" و غیره.
در آغاز دوره درانی تاریخ بلخ، برای تشریح منطقه، نامهای مختلفی از سوی مردمان محلی و اروپاییها استفاده گردیده است. در منابع پارسی اواسط سده هجده دربار افغانی تمایل داشت این ولایت را با نام معمول "جنوبیها" یعنی "تورکستان" (سرزمین تورک) اطلاق مینمودند درحالیکه رجوع به "بلخ "، به مفهوم شهر یا همه ولایت بود. هنگامی که منابع انگلیسها و اروپاییها، در نیمه اول سده نزده، به منطقه دلچسپی پیدا نمودند؛ اصطلاح معمول جنوبیها "تورکستان" را ترجیح دادند، اگرچه بعضی مؤلفان اصطلاح سدههای میانه "تاتاری" را ترجیح میدادند.
با داخل شدن سده نو و در نتیجه تلاش برتانیه برای افغانستان بزرگ، مقامات رسمی طور فزاینده با اصطلاح "تورکستان" خود را راحت احساس نمیکردند. نه تنها موقف تورکستان از نظر تاریخی خیره گردید، بلکه برای اینکه کشورهای دو سوی دریای آمو را شامل میشد؛ لذا دعوای روسیه از اینکه میمنه و شهرهای دیگر چهار ولایت ،بایدجز قلمرو افغانستان ، پنداشته نشود؛ اما دلالت دارد به اینکه حق حاکمیت توابع بلخ با افغانها نبوده بلکه با تورکها، یعنی با اوزبیکها و تا حدودی هم با تورکمنها ست.
بالأخره، در 1896 "سر هنری راولنسن" در یادداشت مشهور "نامه غیررسمی خود در باره مرزهای افغانستان" ، سفارش نمود که برتانیه به خاطر مقاصد سیاسی به جای اصطلاح "تورکستان" باید "تورکستان افغانی" را استفاده نماید. به تعقیب این توصیه نقشههای نو افغانستان نشر گردید و از این زمان به بعد اصطلاح "تورکستان افغانی" به منزله نام رسمی توابع در مجاری ارتباطات و نشریات رسمی مورد استفاده قرار گرفت. به منزله نتیجه فرعی، از این به بعد مناطق شمال دریای آمو "تورکستان روسی" نامیده شد، از سال 1868 امیر بخارا تحتالحمایه تزار گردید.
با وجود این تغییرات، وکلای محلی برتانیه، اخبارنویسان و مأموران مخفی دیگر، هنوز اصطلاحات محلی و زبان بومی و همیشه گی گاهگاهی به آن تورکستان یا ولایت بلخ اطلاق مینمودند. برای پیچیده نمودن موضوع، امرای افغانستان یا مقامات رسمی در کابل نیز این اصطلاحات آشنا را بکار میگرفتند. افزون بر این "کاتب" و دیگر مورخان رسمی دربار افغانستان در آغاز سده گاهی به این توابع "تورکستان صغیر " اطلاق نمودهاند. در فرجام، سر هنری راولنسن در یادداشت غیررسمی خود "سرزمینهای مستقل اطراف آمو" را پیشنهاد نمود اگرچه این اصطلاح در مراسلات رسمی به ندرت مورد استفاده قرار گرفته و، به زودی متروک گردید زیرا هم طولانی بود و هم ترجمه دری یا پشتوی آن مشکل بود.
در اینجا من از ترجمه مک چیسنی (1991) در اصطلاح "ولایت بلخ "به شکل توابع بلخ پیروی نمودهام، به ویژه در فصلهای اولی هنگامی که نیروی افغان محدود در جنوب هندوکش بود و منطقه هنوز بخشی از خانات چنگیزی بخارا بود(و یا سرکردگان محلی). گاهی اصطلاح "ولایت بلخ" را استفاده نمودهام. در فصلهای بعدی کتاب، هنگامی که ولایت با همه تمایلات و مقاصد، بین دو دولت متخاصم تقسیم گردید اصطلاح "تورکستان صغیر " را بکار گرفتهام تا تمام منطقه توابع قبلی بلخ را در رابطه به امرای زمامدار و جمعیت بومی معین بسازم. "افغان تورکستان" به آن قسمت توابع قبلی اطلاق میگردد که در آن زمان زیر اداره والی افغان در بلخ بود و در آن حاکمان نواحی و دیگر مقامات عالیرتبه رسمی از سوی امیر در کابل یا والی افغان بلخ تعیین میگردید. به این ترتیب، (بر عکس)"تورکستان صغیر " نسبتاً ساحه بزرگتری را نسبت به "تورکستان افغانی" زیر پوشش داشته است، زیرا نام قبلی دربرگیرنده مناطق نیمه مستقل مانند میمنه، پنجده و غیره جاهایی که فرمان افغانها در آن جاری نبود. در بعضی حالات، به هدف روان نگاشتن اصطلاح سر هنری راولنسن را معادل "تورکستان صغیر" استفاده نمودهام. "ناحیه بلخ" را برای تمایز حکومت بلخ و همه ولایت بلخ بکار گرفتهام.
به منزله قاعده کلی، جایی که اردوی افغان در تورکستان افغانی اقامت نموده است اردوی بلخ گفته شده است تا لواها و نیروی حکومت مرکزی و تورکستان افغانی فرق گردد طوری که منابع انگلیسی و ایرانی چنین میکردند که خیلی گمراه کننده بود. افراد اردوی افغانی کم یا بیش عمدتاً از مردمان محلی کابل، قندهار، هرات و جلالآباد استخدام میگردید و تنها شمار کم افراد پیاده کندک های غیرعادی از میان اهالی بومی تورکستان افغانی استخدام میگردید. از این رو برای تفکیک نیروی سربازان حکومت افغانی و سربازان بومی امرای ولایت، با تانی تصمیم گرفتم اصطلاح طاقتفرسای تورکستانی و تورکستانیان را استفاده نمودم. میتوان استدلال نمود که هردو اصطلاح در منابع موجوده فارسی، یادداشتهای وکیل و حتی مراسلات رسمی برتانیه و حکومت افغانستان طور مکرر استفاده گردیده است. بدبختانه کاربرد این اصطلاحات در وضعیت کنونی به غلط فهمیها و سو تفاهم های قابلملاحظه روبرو است، زیرا این اصطلاحات از سوی گروههای ملیگرای افراطی و تجزیهطلبان (عمدتاً گروههای برونمرزی در ترکیه، پاکستان، اروپا و امریکا) به مفاهیم مختلف استفاده گردیدهاند که شکلی از پان تورکیزم آسیای مرکزی را طرفداری مینمایند. از همین رو میخواهم تاکید نمایم که با استفاده از این اصطلاحات آنها را طور خاص به مفاهیم سده نزده کار گرفتهام و به هیچ صورت حمایت یا سو گیری در مقابل جریانهای معاصر ملیگرا نیست.
در این رابطه، مهم است متذکر شد که "تورکستان" یک نام بومی نیست بلکه در اصل از سوی بیرونیها و جنوبیها برای تشریح توابع بلخ به کار گرفته شد. و نه هم ولایت بلخ نوعی بلاک تک-فرهنگی یا تک-زبانه که این نام دلالت مینماید، بوده یا هست (بلکه در منظقه ای که ما از آن بنام بلخ یاد میکنیم ، اقوام وزبان های متعدد دیگری از قبیل تاجکها،ایماق ها ، هزاره ها و غیره اقوامی که از آن روز تا امروز زبان مروجی شان فارسی [دری یا تاجکی]که در یک بحث علیحیده روی آن روشنی افگنده خواهد شدزندگی مینمودندکه باز مانده از دوره های قبل از استیلای مغول میباشند . علاوه از اوزبیکها، تورکمنها و جمع کوچک تو رکهای دیگر مانند قزاقها، اویغور و غیره، ولایت بلخ همیشه و فعلاً نیز اقلیت قابلملاحظه فارسیزبان (پارسی وان، تاجک، هزاره و ایماق) همچنان اقلیتهای مذهبی (یهودها و هندوها) داشته همه آنها در نبرد بلخ نقش خود را داشتند. جمعیت کوچک پشتو زبان در بادغیس، بلخ و آقچه از دهه سوم سده هجده و احتمالاً پیشتر، زندگی مینمودند. دلایل قویی موجود است که خانواده افغان قبلاً شهرت یافته (به شمول اخلاف اصلی قطعه افغانی که از سوی احمدشاه درانی در بلخ و آقچه به جا گذاشته شد) مانند اوزبیکها، ایماق ها، هزارهها، تورکمنها و غیره با ضمیمه نمودن ولایت از سوی محمد زایی ها مخالفت نمودند. لذا برای به تصویر کشیدن مبارزه بین امرای افغان و مردم تورکستان صغیر به منزله نبرد ملت اوزبیک برای خود ارادیت نه تنها از نظر قوم شناسانه نادرست بوده بلکه حتی تقریباً بیمورد است.
120-1-4. منابع و تکامل تدریجی آنها
این کار محصول حدود 16 سال تحقیق است. پروژه در تابستان سال 1977 آغاز گردید هنگامی که به صفت عضو مطالعات افغانستان انستیتوت برتانیه (حالا انجمن مطالعات آسیایی) انتخاب گردیدم تا فرهنگ دینی معمول در شمال افغانستان را مطالعه نمایم. بدبختانه طی چند ماه پس از آغاز پروژه، وضعیت سیاسی در افغانستان رو به خرابی نهاد و تا اندازهای که کسب اجازه برای کار ساحوی در شمال هندوکش دشوار و دشوار تر گردید. در جولای 1978 نقطه پایان بود، چند ماه پس از کودتای تره کی یکی از معلمان محلی در میمنه که در کار تحقیق مرا یاری رسانده بود، توسط مقامات فاریاب توقیف و مورد بازجویی قرار گرفت. اگرچه کار من از سوی مقامات دولتی در کابل مجوز قانونی داشت، نگرش عدم تشریک مساعی مقامات محلی، همراه با خطر توقیف و حتی بدتر افرادی که من با آنها مصاحبه کرده بودم مشکل را دو چند ساخت، با امیدواری اندک برای برگشت مجدد، مرا وادار به عودت به کابل نمود. تا تابستان آن سال من چهار سفر ساحوی جداگانه به بلخ و فاریاب انجام داده بودم. همه در جریان سالهای 1977 و 1978، در مجموع سه تا چهار ماه را در شمال افغانستان سپری نمودم. من قبلاً در منطقه (بامیان، بلخ و سمنگان) هنگام تحصیل در دانشگاه کابل (1975-76) سفر نموده بودم.
در جریان کار ساحوی، از شماری از زیارتهای مهم ولایتهای بلخ، سمنگان و فاریاب بازدید نمودم و در مراسم جنده بالا در زیارت علی بن ابیطالب در مزار شریف هنگام تجلیل جشن نوروز (21 مارچ 1978) شرکت نمودم. در بهار و تابستان سال 1978، در ولسوالی گرزیوان و کوهها و روستاهای تیر بند تورکستان که در بین هفت دره گرزیوان و محل انقسام آب دریای مرغاب موقعیت دارد، سفرهای زیادی داشتم. در عین زمان، من با شمار زیاد بزرگان (ریشسفید، آق سقال)، سران روستاها (قریه دار صاحب)، مورخان محلی، معلمان و ملأ ها، به ویژه در میمنه و گرزیوان، مصاحبه نمودم.
در بازگشت من به برتانیه در سال 1981، تحقیق من به شکل مقطعی عمدتاً در کتابخانه دفتر هند و خاصتأ با پروندههای شعبه سیاسی و مخفی (L/P&S) ادامه یافت. فراوانی اطلاعات این اسناد ثبتشده بالأخره مرا واداشت تا کار خود را به صورت سازنده به هر جلد سلسله 5، 7 و 9 L/P&S متمرکز ساخته، از 1830 آغاز نموده تا مرگ امیر عبدالرحمن خان در سال 1901 ختم نمایم. همه مأخذ تورکستان افغانی که در گزارشهای بیشمار مأموران مخفی، یادداشتهای وکلا، نظامی و یادداشتهای جاسوسی غیررسمی، سرویهای ساحوی و غیره پیدا میگردید ثبت گردیده و بالأخره بر اساس سال طبقهبندی میگردید. افزون بر این، از سلسله یادداشتهای ذیل دفتر هند استفاده نمودهام: یادداشتهای مذاکرات (P)؛ نظامی (L/P&S/17)؛ یادداشتهای غیررسمی (L/P&S/18)؛ نسخههای خطی اروپایی (MSS Eur)؛ کتابخانه شعبه سیاسی و مخفی (L/P&S/19,20)؛ و آنچه در دهه 1980 به نام یادداشتهای اضافی و متمم سلسله L/P&S/20 (بخشی از این یادداشتها دوباره فهرست بندی گردیدهاند).
کار کنونی در اصل، اگر چه نه منحصراً، بالای اطلاعات شامل در یادداشتهای وکلا و گزارش گماشتگان سلسله L/P&S، یادداشتهای که تا کنون یکی از منابع اولیه مهم برای تاریخ آسیای مرکزی در سده گذشته محسوب میگردد، اساس گذاشته شده است. بدبختانه، دشواریهای مالی و خانوادگی به این معنی بود که من نمیتوانم تحقیقات خود را در آرشیف های ملی در دهلی ادامه بدهم، اگرچه اعطای سخاوتمندانه بعضی از وجوه مالی از سوی اکادمی برتانیه و انجمن مطالعات جنوب آسیا را برای حقالعمل تحقیق در آرشیف های ملی و نسخه گیری دوسیههای خاص کتابخانه دفتر هند استفاده نمودهام.
نیاز است تا نکاتی در باره منابع موجوده مجموعه شعبه سیاسی و سری در کتابخانه دفتر هند ذکر گردد. محققانی که در گذشته از این یادداشتها استفاده نمودند تمایل داشتند متکی به موادی با دسترسی آسان و سلسله یادداشتهای خوب فهرست شده (L/P&S/18) و دیگر خلاصههای تاریخی بودند که شعبه P&S از دهه 1860 به بعد تهیه نمود. منبع دیگر استفادهشده ماهنامههای فشرده وقایعی بود که ژورنال فرامرزی یا ژورنال وقایع سیاسی مرزهای غربی و شمال غربی قلمداد گردیدهاند. با آغاز از اواسط دهه 1870 سلسله تی اف جیTFJ از سوی شعبه سیاسی و سری در پاسخ به اقلام جاسوسی فزاینده بر اساس گزارش ماهانه، نه تنها از سوی اخبارنویس ها در کابل، قندهار، هرات و مشهد بلکه توسط افسران سیاسی در پیشاور، بلوچستان، گلگیت و غیره معرفی گردید. آنها طور خاص برای اعضای مقامهای عالی آماده گردیده بود تا اطلاعاتی را که نیاز داشتند بدون سرگردانی در میان گزارشهای بیشمار فردی به دست بیاورند.
در رابطه به نامههای غیررسمی، TFJ، خلاصهها و مجموعههای فشرده مشابه، دولتهای هندو برتانیه به صفت منابع اولیه معامله میگردید و هر وقتی یکی از اعضای عالیرتبه رسمی به اطلاعات در مورد آسیای مرکزی، افغانستان، مسایل مرزی و غیره نیاز داشت، به این یادداشتها رو میاوردند. با استثنای قابلتوجه (یپ 1980) محققان تمایل داشتند دیدگاه مشابه ارائه گردیده از این مجموعه یادداشتها را اتخاذ نمایند. با وجود این، نیاز است با این تألیفات طور محتاطانه سروکار داشت زیرا گاهی اطلاعات آمده در گزارشهای فردی وکلا و مأموران تحریف میگردد. یادداشتهای غیررسمی، ایپیتوم ها، خلاصهها تاریخهای مشابه دیگر، در هند از سوی کارکنان ملکی که اطلاعات دست اول در باره منطقه را نداشتند تهیه گردیده است. فقدان تجربه متواتر در ترجمههای نام افراد و نامهای جغرافیایی که اغلب قابلشناسایی نیست، بیشتر آشکار است.
ظریفتر اینکه تنها حجم گزارشهای اطلاعاتی، همچنان روش شعبه سیاسی و سری برای پر نمودن ریکاردهای فردی با تاریخ به عوض موضوع، این مورخان پشت میز را از تصفیه کاری درهم آمیختگی گزارشهای اصلی در هر چیز به شکل سیستمتیک، مانع میگردید. فشار به ویژه هنگامی درست بود که مطابق ضربالاجل عمل مینمودند. در نتیجه نویسنده راه میان بر را انتخاب نمود و بالای یادداشتهای غیررسمی گذشته، خلاصه ها و غیره اتکا نمود و صرف گاهی در یادداشتهای اصلی یورشهای انتخابی را نمودهام. بدیهی است آنها تمایل داشتند هرگونه سو تعبیرها یا تحریفها را از اصل یادداشتهای وکلا یا گزارشهای مأموران که یادداشتهای غیررسمی قبلی مخفی بودند، تکرار نمایند.
افزون بر این، مدارک موجوده حاکی است که بعضی از کارمندان ملکی که برای نوشتن یادداشتهای غیررسمی تاریخی موظف میگردیدند با استفاده از فرصت منابعی را ترجیح میدادند که با دیدگاه آنها سازگار باشد. هم چنان تمایل برای سرخم نمودن با جریان سیاسی موجود بود یا حقایقی جستجو میشد که با دیدگاههای شناختهشده یا دورنمای سیاسی شعبات بالاتر، وایسرای و غیره همخوانی داشته باشد. حقایق ناراحتکننده که یا در تناقض با وضعیت بود گاهی حذف میگردیدند، یادداشتهای روزانه وکلا طور انتخابی یا بازنویسی شده طوری نقل میگردید تا اطلاعات را باز تعبیر نماید.
سلسلهTFJ دعوای بهتری برای دقیق بودن دارد زیرا طی یک هفته پس از رسیدن گزارش وقایع به هند آماده میگردید. با وجود این، TFJ نیز مشکل مشابه یادداشتهای غیررسمی را، شاید به درجه کمتر داشت. اینها نقطه آغاز برای محققان است، اما مهم است از وسوسه تازه، منبع اولی بودن یادداشتهای غیررسمی، خلاصهها و غیره، یا TFJاجتناب گردد و ضروری است واپس به یادداشتهای وکلا رجوع گردد تا تصویر واقعی به دست بیاید.
در جریان دوره فارماتیو روابط برتانیه با افغانستان تا اواسط دهه 1850، مقامات رسمی در کلکته به بعضی مقامات شناختهشده با حذف دیگران، اولویت قائل بودند. مونت ستوارت الفنستن (1809) و الکساندر برنس (1834؛ 1843؛ گزارشها و اوراق سیاسی، جغرافیایی و تجاری 1835-37) طور خاص، اعتبار بالایی داشتند. با وجود این، کار بر جسته الفنستن، کتاب نشر شده او "گزارش پادشاهی کابل" و گزارشهای سری او در ریکاردهای P&S، قویاً بالای گزارشهای استخباراتی که طی چند هفته اقامت کوتاه در پیشاور گردآوریشدهاند اتکا میگردد. الفنستن خودش هیچگاه غیر از کابل، قندهار، هرات یا بلخ، آن طرف خیبر، قدم نگذاشته است.
در مورد برنس، دلایل بیشتری وجود دارد تا از سوی انجمن لندن ادعا گردد که از جمله مقامات بود، گذشته از این او زمان زیادی را در سفر داخل افغانستان و تورکستان سپری نمود. با وجود این، هنگامی که اطلاعات او با منابع معاصر دیگر مقایسه گردد، اعتباری را که محققان بالای او نهادهاند، فکر میگردد بیجا بوده است. تورن دآرکی تود انجنیر سلطنتی که در زمان سفر مشهور برنس به بخارا در سفارت برتانیه در تهران بود، نقد شدیدی در باره خاطرات نظامی برنس نوشت و شک و تردید جدی را در رابطه به اعتبار همراهان او و نتیجهگیری آنها ابراز نمود. تود برنس را متهم به سرقت ادبی از منابع قبلی برای اطلاعات او نمود و آنچه اطلاعات سری نظامی که در جریان سفرهایش کسب نموده بود مغشوش و بی کاره دانست. انتقادات تود اگرچه طور پراکنده ترتیب گردیده بود بزودی فراموش گردید. گذشته از این، خیلی خجالتآور میبود اینگونه ملاحظات به دسترس عامه قرار میگرفت، به ویژه فرد انتقاد شده در آن اوان از سوی انجمن سلطنتی جغرافیا مدال معتبر طلا به خاطر کار پیشتازش داده شد و از سوی انجمن لندن با شمولیت وزرای دولت و ارکان سلطنتی به نان شام دعوت گردیده بود.
در اواخر سده، نوشتههای فریه (1857؛ 1858) و وامبری (1863؛ 1873) به موقف مشابه ارتقا یافتند و در واقع، هنوز هم طور وسیع نقلقول میگردند. یکبار دیگر گزارشهای معاصر و خبرنامههای نمایندههای محلی در سلسله L/P&S/5 نشان میدهد که چنین اعتمادی بالای این مقامات در محل عوضی گذاشته شده است. در واقع، در قضیه فریه، جای شک است او آنسوتر از هرات به سوی شمال سفر نموده باشد.
درحالیکه بعضی افراد در تابش شهرت و محبوبیت آفتاب میگرفتند، شماری دیگر بدون دلیل واضح فراموش گردیدند. بدون شک مهمترین گزارش در باره دولت افغانستان قبل از سفرنامه مورکرافت سالهای 1824-25، سروی بود که به امر کمپنی هند شرقی از سوی غلام سرور (1793-95) راهاندازی گردید. با استفاده از آرشیفهای دولت افغانستان و پشتیبانی تحقیقش با اقامت طولانی در آنچه پادشاهی کابل گفته میشد، گزارش غلام سرور به مشکل از سوی جانشینانش ذکر گردیده است و در زمان جنگ اول افغان و انگلیس به نظر میرسد کاملاً فراموش گردیده است. هرگاه این گزارش طور وسیع شناخته میشد، بعضی مسایل مربوط به مرزهای شمالی افغانستان شاید از منظر دیگری دیده میشد؛ اما طوری که قبلاً ذکر نمودم، افسرانی مانند پاتینگر، لارد، تود و برنس در این رابطه اجندای خاص خود را داشتند؛ و سروی غلام سرور مگس بزرگی بالای مرهم بوده است.
تا جای که اکتشافات اروپاییها مطرح است، هرگاه شماری را نام ببریم ادوارد سترلینگ، ویلیام مورکرافت، تورن تایلور، لیویس پیلی و کارل لودویگ گریس باخ؛ عموماً فراموش گردیدند. شماری از سرویها توسط نمایندگان محلی از این برخورد به گزینی مطلق متأثر گردیدند. قبلاً در باره سروی غلام سرور در پایان سده هجده متذکر شدیم. در سده بعدی، سرویهای میر عزتالله، سفرها در آسیای مرکزی، 182-13 (بالأخره در 1871 نشر گردید) و سفرهای افغانستان و آسیای مرکزی 1865 تا 1872 منشی فیض بخش نیز به سرنوشت مشابه مواجه گردید.
در همه حال با وجود آنچه در باره سلسله یادداشتهای غیررسمی گفته شد، میدانم که یادداشتهای وکلا و گزارش نمایندگان محلی در L/P&S/5,7,9 خود ترجمه اسناد نوشتهشده به فارسی، اردو، هندوستان و غیره است، اصل آنها در دفتر هند در لندن موجود نیست. حتی اگر موجود میبودند، یک سده دیگر کار بود تا مطالعه گردیده با متن ترجمه انگلیسی مقایسه گردد. خوشبختانه نسخههای انگلیسی گزارشهای وکلا قبل از انتشار به مقامات طور کامل با نسخه اصلی مقایسه میگردید اگرچه گاهی ابهامات در متن انگلیسی (عمدتاً در نامهای جغرافیایی و خاص) موجود بود که نشاندهنده نواقص در ترجمه است.
به خوبی شناختهشده است که مقامات رسمی برتانیه در رابطه به کیفیت اطلاعات مأموران محلی در کابل و وکلا (برای لست وکلا و مأموران محلی در کابل نگاه کنید، هال، 16، 56) تهیه مینمودند ناراحتی قابلملاحظه اظهار مینمودند. هر کسی که در یادداشتهای وکلا گاهی به شخمزنی پرداخته است اغلب با تذکرات خشمناک و کاملاً غیر دیپلوماتیک که در حاشیهها ناخوانا نوشتهشدهاند، مواجه گردیده است. اگرچه حالاتی بوده که اینگونه تبصرهها توجیه گردیدهاند، به ویژه پس از تعویض میر عطاالله خان (1885-1891) به صفت اخبارنویس کابل؛ انتقاد وکلای محلی باهر قضاوتی، خیلی بحث گردیده است و این نگرش بیشتر بازتاب پیشداوری استعماری است که وکلای بومی قابلاعتماد نیستند تا اطلاعات را بر اساس ارزیابی عینی از کیفیت استخبارات بدون مبالغه یا آرایش تهیه نمایند. مهم است به یاد باید داشت که بخشی از بدخوییهای مقامات رسمی در این رابطه تا حدی از سبب ناکامی مقامات رسمی هند برای ترغیب امیر افغانستان جهت جابجایی مأموران برتانیه در مناطق راهبُردی در افغانستان هست.
وظیفه اخبارنویس محلی در افغانستان کار آسانی نبود. اداره افغانستان، به ویژه زیر اداره رژیم شدیداً بدگمان عبدالرحمن خان تا حد ممکن کوشش گردید از گردآوری اطلاعات از سوی وکلای محلی غیر از اخبار صادرشده از منابع رسمی جلوگیری گردد. به گونه مثال خانهای که مأمور در کابل زندگی مینمود، طور منظم زیر نظر بود. برای هر افغانی که به ملاقات میامد یا فکر میشد اطلاعات را انتقال میدهد خطر حبس یا حتی مرگ را در قبال داشت.
امرای پی هم کوشش نمودند اخبارنویسها را تطمیع نمایند یا محتوای گزارش آنها را به درجههای مختلف دستکاری نمایند. دوستمحمد خان استاد آنچه امروز سوء اطلاعات گفته میشود، بود. در یک واقعه، مثلاً فابریکه شایعه امیر به حدی موفق بود که دفتر کلکته متقاعد گردید که اردوی ایران به هرات رسیده است، درحالیکه در واقعیت امر هیچ نیروی قاجار از مرز نگذشته بود. در جریان بیرحمیهای تورکستان در سال 1889-91، کوتوال کابل پروانه خان به نوعی از جنگ روانی خام متوسل گردید. زندانیان تورکستان که بیرحمانه بالای چوبه دار کشته میشدند در مقابل خانه خبر نویس در میدان رسم گذشت برای دید کامل بالا میگردید، در نتیجه نه تنها نوکران نمایندگی شاهد اعدامها بودند بلکه کار خود را در میان فریادهای اعدام شوندگان که در گوشهایشان انعکاس مییافت ادامه میدادند. هنگامی که همه شکست میخورد، پیک یا پوسته همیشه به سوی پیشاور در کمین بود، محتویات دیپلوماتیک مطالعه میگردید یا تخریب میشد و ملامتی به خاطر "هتک حرمت" به مردمان قبایل محلی فراتر از دسترسی احکام امیر نسبت داده میشد.
با وجود این ملاحظات در باره محدودیتهای که خبر نویسان محلی مواجه میبودند خیلی زیاد شاخ و پنجه داده شده بود. رویهمرفته وکیلها و دیگر مأموران مخفی محلی، شمار زیاد آنها با به مخاطره انداختن حیات خود حکومت برتانیه را از جریان وقایع آنسوی خیبر مطلع میساختند، وظیفه فوقالعاده را انجام میدادند و اعتبار بیشتر برای کارشان در وضعیتی که برای افسران انگلیسی غیرقابلتحمل بود، باید داده میشد. هنگامی که اطلاعات تهیهشده از افغانستان در باره وقایع توسط وکلای محلی، مأموران سری محلی و غیره در باره عین واقعه با مورخان فارسی مانند "سراج التواریخ" کاتب، "پادشاهان متأخر افغانستان" خافی یا یادداشتها و سرویهای مکتشفین اروپایی باهم مقایسه میگردد، جالب توجه است که تاچی اندازه وکیلها در یادداشتهای روزانه، حتی در جزییات دقیق بودهاند.
پس از ختم جنگ اول افغان و انگلیس در سال 1842 تا عهدنامه افغان و انگلیس در سال 1855، استخبارات از افغانستان به شکل ویژه و غیر رضایتبخش به دست میامد. شمار زیاد افغانهای طرفدار انگلیس در کابل، قندهار و جلالآباد ارسال گزارشهای غیرمنظم را در باره وقایع کشور ادامه دادند. گاهی این گزارشها اخباری را شامل میگردد که حد اقل میتوان گفت دارای اصلیت مشکوک بود. با این همه، این مأموران در عدم آگاهی از همدیگر کار میکردند، با مقایسه گزارشهای مختلف از نویسندگان مختلف، میتوان در باره صحت بودن هر گزارش قضاوت نمود. از سال 1856 به بعد گزارشهای روزانه وکلا را در مقابل استخباراتی که از سوی منابع مخفی میرسد ممکن بود بررسی گردد. با وجود اینکه یک مأمور رسمی محلی در کابل موجود بود، استخبارات برتانیه استخدام افراد را به صفت خبر نویس غیررسمی (از جمله در یک واقعه خود والی میمنه) و کمیسیون مخفی اکتشاف منطقه ادامه داد تا منابع مستقل اطلاعاتی تأسیس گردد. لذا موجودیت این "خبر نویسان غیررسمی" و جاسوسان برای بازبینی خیلی مفید خواهد بود. افزون بر این، وکیل برتانیه در مشهد و در سفارت تهران اخبار وقایع افغانستان به ویژه در هرات، بادغیس و تورکستان افغانی را به این ترتیب سلسله گزارش میدادند. از این رو سلسله L/P&S/9 منابع بیشتر مقایسه و اطلاعات را فراهم میسازد. از قضا، سلسلهای از گزارشها که به صورت ثابت نادرست و غیرقابلاعتماد بوده، یادداشتهای روزانه سری پیشاور (PCD) هست که در اواسط ده 1870 آغاز گردید. تألیف شده زیر نظارت مستقیم افسر سیاسی برتانیه مستقر در این پایگاه مرزی، PCD ها بر اطلاعات دستچین شده از تاجرانی که به خیبر میامدند و منابع عمومی بازار، متکی بود. به همین گونه، PCD خیلی مقصر بود که به گزارشهای که به شکل کنایهآمیز به نام "آوازه سر چوک" یا " شایعه بازار" یاد میگردید مراجعه مینمود تا گزارش وکلای کابل. جای شگفتی نیست که PCD در بیشتر حالات حقایق را غلط دریافت مینمود که بعضاً کاملاً تماشایی بود.
در مطالعه کنونی تا جای امکان تلاش نمودهام، تاریخ را بالای نامههای خبری وکلا و یا نسخه اصل (رونویسی شده) ژورنال سانسور نا شده مأموران استخبارات، افسران سیاسی، سروی کنندگان و غیره که در L/P&S/5,7,9ذخیرهشدهاند، خلاصه ملاقات ها (IFPC) یا نسخههای اروپایی، اساس بگذارم. لنگر مراجعه به سلسله یادداشتهای غیررسمی، تی اف جی و غیره را مانع نشد دسته فردی ه یا حذف نمیسازد. در بعضی حالات، ممکن نبوده است منشأ اصلی نامه خبری، ژورنال و غیره شناسایی گردد و مجبور بودهام بالای نسخه رسمی سانسور شده یا ژورنال چاپی اتکا نمایم. همچنان با در نظر داشت توقیع مقالات، ژورنالها و سرویها در زیرنویسها؛ با کتابشناسی لستی از گزارشهای مهم، مقالات، ژورنالها، نقشهها، گزیته ها و غیره و محل دفتر هند، کتابخانه برتانیه یا دفتر ریکارد عامه را طور کامل شامل ساختهام.
تا جایی که ریکاردهای P&S مطرح است، برای دسترسی آسان به ریکاردهای فردی، هنگامی که برگی و/یا شماره صفحهای داده شده است رجوع به صفحه گذاری داخلی جلد جداگانه بوده است نه به کدام دستگاه فهرست اعلام رسمی. شماره برگها یا اوراق اکثر به رنگ آبی (بعضاً سرخ) در کنج راست بالا ورق نوشتهشده است. برای سردرگم ساختن کار، هر چند بعضی مجلدها به دلیلی دو دستگاه شمارهگذاری کاملاً مختلف را دارد. اگر چه مجلدهای جداگانه P&S غالباً بدون صفحه گذاری است. جایی که این کار رخداده است واپس به استفاده از شماره ثبت رسمی دفتر هند مراجعه نمودهام. در ارتباط به سلسله IFPC: P، در قسمت بالای ریکارد فردی میآید، در رابطه به سلسله L/P&S/5,7,9 در مقابل ریکارد دسته فردی ثبتشده برای روز مربوط، دیده میشود. بعضاً عین شماره دربرگیرنده شماری از گزارشهای مرتبط هست. سلسلههای اولیه L/P&S/5 جداکنندههای نشانی شده در مجلدهای فردی گذاشته شده است. جایی که اینگونه جداسازی موجود است، شماره ضمایم را اول و به تعقیب آن شماره ریکارد فردی (مثلاً ضم 5، شم 12) را دادهام. من دریافتهام که عموماً فهرست اعلام سالانه تا حدی، اما زیادتر در شناسایی اینکه آیا فلان گزارش ثبت گردیده است و در کجا، کمککننده بوده است.
در اینجا شایانذکر است که برای هر محقق متهور آینده یا بیپروا، کافی خواهد بود تا جسارت جستجو در ریکاردهای شعبه سیاسی و سری (هر جلد L/P&S/5 شامل یک تا دو هزار ورق است و برای وارسی تنها ریکاردهای یک ساله نیاز به مطالعه بیست مجلد از اینگونه نیاز هست) داشته باشد، اینکه دو ابهام یا خلأ در سلسله یادداشتهای روزانه وکلای L/P&S/5 موجود است.
نخستین زمانی رخ داد که هرجومرج در جریان شورش هند (1857-58) در اداره حکومتی برافروخته شد. بدبختانه این یک مرحله حساس در تاریخ افغانستان است، زیرا امیر بخارا با امیر دوستمحمد خان ائتلاف ضد انگلیس فعالی را پیش میبرد. اگرچه بیشتر گزارشهای استخباراتی در باره افغانستان و آسیای میانه در این دوره که به کلکته میرسید و طور خاص در مجلدهای بعدی سلسله L/P&S/5 ثبت میگردید، نه بر اساس تاریخ که گزارش خاصی نگارش یافته بود، بلکه مطابق ماه و سال هنگامی که برای ثبت بالأخره بالای میز کاتب آرشیف میرسید.
ابهام دو می از 1860 تا 1870 رخ میدهد؛ دورهای که در آن شعبه سیاسی و سری سازماندهی مجدد میشد. خوشبختانه، مثنی یادداشتهای روزانه وکلا، گزارشهای مأموران و غیره را در دو سیههای سالانه خلاصه ملاقات ها، مذاکرات (سیاسی) خارجی هند (IFPC: P) میتوان یافت.
با وجود تقاضایهای زیاد، قادر نبودهام کجا بودن شماری از ریکاردهای مهم، دستنویس ها، ژورنالها و سرویها را پیگیری نمایم. احتمالاً سلسله ب IFPC: P، به شمول دو سیههای مرزها و "خارجی" پس از استقلال هرگز به انگلستان آورده نشد و بعضی از آنها به نظر میرسد شماری از آنها فکر میگردد از مجموعه آرشیف های ملی دهلی مفقودشده باشد. اگرچه کوشش نمودم تا با دفتر سروی هند در شیمله در باره دو سیههای مفقودشده و ریکاردهای دیگر تماس بگیرم، به گرفتن جواب از آنها موفق نشدم.
در میان نسخههای مهم که موفق به دستیابی نشدهام به ترتیب زمانی: بخشی از اصل ژورنال سفرنامه از طریق بادغیس، تورکستان افغانی و کابل در سال 1825 ادوارد سترلینگ؛ یادداشتهای روزانه خصوصی سفر آرتور کنولی از کابل به خیوه از طریق بامیان، چخچران، میمنه و بالا مرغاب در 1840؛ سفرنامه 1839 ایلدرد پاتینگر حاوی سفرهای او از هرات به کابل از طریق میمنه، سرپل، به سوی دریای بلخاب تا بامیان[ii]؛ گزارش سانسور نا شده "گزارش شهر میمنه" مرک (1885) که در مجلدهای 1885/6 L/P&S/7 موجود نیست؛ گزارش نظامی در باره هزارهجات نوشتهشده در 1880 که در ریکاردهای استخبارات پارتی ذکر گردیده است و شاید از همه مهمتر مجموعه بزرگ عکسها، طرحها، نقشهها و ژورنالهای کارل لودویگ گریس باخ که نتیجه کار با گروه مرزی افغان در سال 1885/6 بود. یادداشتها در باره این ریکاردهای گم شده در جاهای مناسب در متن دیده میشود.
شمار زیاد منابع فارسی استفاده گردیده است. تاریخ احمدشاهی محمود بن ابراهیم ال حسین روشنی زیادی در باره زندگی حاجی بی مینگ از میمنه میاندازد که اتحاد نظامی او با احمدشاه در سال 1751 از سوی امیرها و افسران سیاسی انگلیس در سده بعدی تا اندازهای زیاد نادرست ارائه گردیده بود. "سراج التواریخ" فیض محمدخان، "پادشاهان متأخر افغانستان" میرزا یعقوب علی خافی و "زندگی عبدالرحمن خان امیر افغانستان" سلطان محمدخان (ترجمه پندنامه)، همه اطلاعات مفیدی را برای مقایسه وقایع مجرد با اطلاعات ریکاردهای P&S به دست دادهاند. فصل اول و دوم از ترجمه طبقات ناصری راورتی و ترجمه کتاب مؤلف گمنام "حدود العالم" توسط مینورسکی کشیده شده است. از نسخه خطی چاپ نشده هفت جلدی راورتی در مجموعه دفتر هند زیر عنوان "تاریخ هری یا هرات" که بیشتر از "بحرالاسرار" محمود بن امیر ولی منبع مهمی در تاریخ توقای-تیموری ها و زمامداری ندر محمدخان طور خاص، نقلقول مینماید استخراجات زیادی نمودهام. بدبختانه، هرات راورتی برای محققان فوقالعاده خستهکننده بوده زیرا مشکل است فهمید که چی وقت از منبع معاصر نقل مینماید یا کی اصل متن نسخه را دوبارهنویسی مینماید یا صرفنظر شخصی را مینویسد. با وجود این، از آن جایی که دو فصل نخستین فشار اساساً به منزله یک سروی جهت ارائه زمینهای برای فصلهای بعدی طرحریزی شده است. من خود را مجبور احساس نکردهام تا ساعات درازی را در مطالعه بخشهای مختلف نسخه بحرالاسرار دفتر هند صرف نمایم. افزون بر این، چاپ کتاب مهم پروفیسور مک چیسنی "وقف در آسیای مرکزی"، نوشتن فصلهای نخستین خیلیها آسان ساخت.
سپاس گذاری
این کتاب موجودیت خود را مدیون انستیتوت مطالعات افغان (اکنون انجمن مطالعات جنوب آسیا) است که در تابستان سال 1977، تصمیم اتخاذ نمود تا فارغالتحصیل جوانی را برای سال تعیین نماید. از آن روز به بعد انستیتوت به حمایت لنگر و دیگر پروژهها از نظر مالی و هر راه دیگر ادامه داده است که برای آن خیلیها سپاسگزارم. اطمینان دارم چاپ این اثر اعتماد آنها را به پروژه توجیه مینماید.
در این رابطه، باید طور خاص دین خود را به رالف پندر-ویلسن، مدیر انستیتوت برتانیه در جریان بود و باش در کابل و رییس سابق انجمن سلطنتی آسیایی که دوستی و حمایتشان تشویق دوامدار در طول 15 سال گذشته بوده و به وارویک بال و خانمش ویندی، ابراز نمایم.
همچنان تشکرات من به اکادمی برتانیه به خاطر سالها اعطای وجوه از صندوق وجهی وجوه کوچک شخصی برای پوشش بعضی مصارف تحقیق و نگارش کتاب ابراز میگردد.
محققان زیادی از راههای دیگر نقش داشتهاند. سپاس گذاری خاص برای داکتر شیرین اکینر، داکتر دیوید مورگان، داکتر ریچارد تاپر و پروفیسور مالکولم یپ از مکتب مطالعات شرق و افریقا دانشگاه لندن و پروفیسور س. ای. بوسوارت از دانشگاه منچستر دیپارتمنت مطالعات شرق میانه که از راههای مختلف هدایات مهم و تسهیل لازم برای تحقیق را ارائه نمودهاند. پروفیسور ر.د. مک چیسنی از دانشگاه نیویارک در پیشنهاد خطهای ممکن در باره دورههای قبلی تاریخ بلخ سودمند بوده و لطف نموده نسخههای "ارمغان میمنه" و سواد ترجمه سراج التواریخ را فرستادند.
ممکن نیست همه افرادی نام گرفت که از افغانستان به این تحقیق کمک نمودند، اما سپاسگزاری خاص من به مردمان بلخ، مزار شریف، میمنه و گرزیوان است که در شرایط دشوار تاریخ کشورشان راه خود را رها نموده تحقیق و سفر من را سهولت بخشیدند. اگرچه تحقیق و نگارش از من است، در پایان روز، این تاریخ آنهاست و برای آنها به منزله نشانه سپاسگزاری کوچکی است به یاد روزهای فراموش ناشدنی که در شمال افغانستان سپری نمودهام.
تشکرات خاص برای قریه دار صاحبان دره زنگی، دره شاخ، غولبیان، خواجه غار، هستومن و لولاش است که فرا تر از وظیفه خود برای من ترانسپورت تهیه نمودند و مرا در جریان سفرم از طریق تیر بند تورکستان رهنمایی نمودند. همکار افغانم، ضیا مجددی، نیز به خاطر مهارتهای دیپلوماتیک در سروکار داشتن با مقامات دولتی، شایان تذکر خاص است. خانه "آغای شیرین" در بلخ، برای مدتی که خانه دوم من و اعضای دیگر خانواده بزرگ او در افغانستان، پاکستان و برتانیه، در طول سالها، به تحقیق من کمک نمودند و غذاهای بهیادماندنی چون پلو، آشک و کچری قروت تهیه نمودند.
عبدالروف نفیر از اونجه لات در دو واقعه جداگانه در 1978 و 1989، مدتی را در صحبت در باره تاریخ روایتی میمنه با من سپری نمود. ایرگش اوچقون از انجمن چاپ انداز نیوجرسی اطلاعاتی را که در طول سالها گرد آورده بود صمیمانه برایم فرستاد. در این نزدیکی، سید محیالدین گوهری و پسرانش از مزار شریف، جزییات خانواده خود ایشان اوراق را تهیه دیدند. توریالی رزاقیار، رییس اطلاعات و فرهنگ بلخ؛ میر رحمتالله رحمتی، رییس تربیه معلم بلخ و خلف میرحسین خان مینگ از میمنه؛ عبدالکریم بهمن توغالی از دانشگاه بلخ؛ محمد صالح راسخ قبلاً استاد فاکولته ادبیات دانشگاه کابل، همه در باره تاریخ منطقه اطلاعات تهیه نمودند و جستجوی مرا در جریان سفر اخیرم در مزارشریف (1993) سهولت بخشیدند، بیشتر آنها در مرحله آخری کارم شامل کتاب گردید.
تا جایی که تحقیق کتابخانه مطرح است، سپاسگزاری خاص برای کارمندان کتابخانه و ریکارد دفتر هند؛ کتابخانه مکتب مطالعات شرق و افریقا؛ دفتر ریکارد عامه؛ آرشیفهای راجستر ملی؛ کتابخانه برتانیه؛ انجمن سلطنتی جغرافیه؛ کتابخانه دانشگاه شیفیلد و کتابخانه برادر تن لید، همه بیرون کارشان مرا در جستجویم یاری رساندهاند. آرشیف ملی هند به صورت منظم به خاطر من جستجوی ریکاردهای خود را عهدهدار شدهاند و همیشه مفید، موثر و سختکوش بودهاند. داکتر بوشرر- دیتش از کتابشناسی افغانستان Bibliotica Afghanis اطلاعاتی را در باره عکسهای میمنه فراهم نمود؛ داکتر اینگه بورگ تالهامر عکسهای میمنه و مواد دیگر را فرستاد؛ انستیتوت جغرافیه Geographische Institute، دانشگاه توبینگن صمیمانه نسخههای نقشههای افغانستان شمال افغانستان را تدارک نمودند.
این کتاب با استفاده از نرمافزار چند زبانه محقق (Multi-Lingual Scholar)، محصول کمپنی گاما پرودکشن، سانتا مونیکا، کلیفورنیا 90401، امریکا آماده گردیده و تکفل و حمایت فنی شان را سپاسگزارانه ابراز مینمایم.
شماری دیگری از افراد در موفقیت نتیجه این کار، نقش مهمی داشتهاند. بروس وانیل، اسحاق نگارگر و مسعوده عزیزی در ترجمه تاریخهای فارسی کمک نمودند. کارتوگرفر من، گراهام رید وظیفه عالی را در رابطه به نقشهها و چارتهای جغرافیه پیش برده است.
اذعان حق کاپی
حق کاپی اسناد، نقشهها و رسمهای چاپ نا شده (Unpublished Crown Copyright) در کتابخانه برتانیه و ریکاردهای دفتر هند با نوع اجازه مهارکننده دفتر قرطاسیه جلالتماآب دیده میشود.
یادداشتی در باره حروف نویسی
در جریان کار اصطلاحات فنی، نامهای افراد و جاها از زبانها و لهجههای مختلف استفاده گردیده است. اینها شامل اصطلاحات مشتق شده از زبانهای عربی، فارسی، دری افغانی، روسی، انگلیسی-هندی و تورکی-مغولی هست. از آنجایی که این روزهها زبان رایج در ولایتهای شمال افغانستان دری، لهجهای از زبان فارسی هست؛ به صورت عموم واژههای فارسی-عربی و واژههای معمول تو رکی با معادل دری آنها ارائه نمودهام. نشانههای تفکیککننده و زیر یا زبر در متن استفاده نگردیده مگر اینکه کاملاً ضروری بوده باشد، زیرا استفاده از این نشانهگذاریها در مطالعات تاریخ افغانستان در دوره درانی عرف نبوده است (دوپری 1978). در این ارتباط به تبصرههای پروفیسور مک چیسنی، کارشناس انتخاب کلمات دقیق، رجوع میکنم (1991، xiii-xv) آن را کاملاً صحه میگذارم. ترجمه کامل اصطلاحات فنی، نامها و جاها در واژهنامه، جدولهای شجره شناسی، فهرست اعلام و نقشهها آمده است.
ترجمه اصطلاحات فنی فارسی، نام جاها و غیره بر اساس دستگاه ترجمه استفادهشده ژورنال "ایران" مطالعات فارسی انستیتوت برتانیه آماده گردیده است. سادهسازی و تعدیل زیر برای رسیدگی به تفاوتهای تلفظ بین فارسی عربی/ایرانی و دری افغانستان آماده شده است:
ص، س، ث=s
ت، ط= t
ز، ض، ظ، ذ=z
و به صفت حرف صامت=w
دری چهار واول بیشتر دارد: دو دراز، دو کوتاه. واولهای دراز، به ترتیب توسط ō (و) و ē (ی)؛ معادلهای واولهای کوتاه‘o’و ‘e’نشان داده شده است.
بعضی اصطلاحات معمول عربی، فارسی و تورکی و القاب (مانند قزیل باش، خان، ملأ، امیر، شاه و غیره) به شکل خمیده نوشته نشده است. عین چیز در مورد لغات انگلیسی-هندی که اکنون جز زبان انگلیسی است مانند بازار، راج، روپیه و اصطلاحات فنی مانند ولی سلطان، امیر و غیره، مکرر دیده میشود.
در مورد کلمه امیر، جایی که این اصطلاح با حرف اول کلان آمده باشد، منظور زمامداران درانی افغانستان است. هرگاه بدون حرف کلان در اول باشد فرماندهان سیاسی و نظامی اوزبیک، تورکمن، ایماق یا تاجیک در توابع بلخ اشاره شده است.
واژههای تورکی بیک، بیکی به شکل بیگ، بیگی آمده است. ترجمه روسی بر اساس دستگاه موزیم برتانیه آماده گردیده است. جایی که نامهای جغرافیایی روسی شده باشد، به شکل بومی آن (کولاب نه کولیاب، شهر سبز نه شخر سبز) رجوع گردیده است. نامهای معمول جغرافیایی شناختهشده مانند سمرقند، تاشکینت، حفظ گردیدهاند.
ترجمه نامهای جغرافیایی آشنا (سمرقند، هرات، پیشاور) به خاطر ساده ساختن و آسانی شناسایی حفظشدهاند؛ اما در حالاتی که تلفظ محلی نام جاها از شکل نوشتاری طور قابلملاحظه فرق داشته باشد، شکل نگارشی مانند شیرین تگاب نه شیرین تگاو؛ چهارشنبه نه چارشمبه را ترجیح دادهام. در مورد افشار (ناحیهای در کابل)، شکل محاورهای را نگه داشتهام تا شکل فضل فرو شانه مانند آبشار را، زیرا خیلی شناختهشده است.
تاریخها
در فصلهای یک و دو، سالهای هجری با معادل میلادی مثلاً 127/743 آمده است. در فصلهای بعدی، هرگاه مانند بالا نیامده باشد، همه سالها به میلادی است. طول مناطق جداگانه، حکومتداری ها و غیره در قوسهای چهار کنجه آمده است مانند [1811-1825]. قوسهای مدور برای تاریخهای تولد و وفات مانند (1805-1895) استفاده گردیدهاند.