الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
بخش یکصدو بیستم
بحث چهاردهم
از جانی محمدخان تا علی یار خان
( 1772-1829م)/1150-1207هـش
ترکها با نفوذ قبایل ملاحظۀ قبایل شان از اوایل تاریخ در افغانستان موجود بوده است .
(فریزر-تایلر، ص55)
پیش گفتار
ترکها و ازبیکها یکی دیگر از گروه های عمده نژادی در شمال افغانستان کنونی هستند که اگر امار ارائه شده درست باشد تعداد شان بالغ بر یک و نیم الی دو ملیون نفر می شود. (اما این امار صحت ندارد چرا که در انتخابات رؤسای جمهموری اففانستان در سالهای 2005 تا 2014بیشترین رای را ازبیکان به صندوقها ریختند که اضافه تر از سه ملیون نفر تخمین زده می شود .اما چیزی که قطعاً به آن باور نمی شود تعیین اندازه نفوس اقوام در افغانستان میباشد که تا هنوز نه تذکره تابعیت به پیمانه وسیع در افغانستان توزیع شده است و نه هم سر شماری دقیقی که حدود وصغور اقوام و تیره ها را در افغانستان نشان دهد ، صورت گرفته است بناأ به امار های اینچنینی هرگز نمیشود اعتماد کرد ، ولی چیزی که واقعیت دارد این است که جامعه افغانستان از تیره ها واقوام مختلفی تشکیل گردیده که هر کدام شان دم از اکثریت می زنند0مولف))
منشاء ازبکها و ترکها ، تاتار ها و ترکهای آسیای مرکزی و آن عده از اقوامیکه در زمان چنگیز خان و پسران او و بعداً در زمان تیمور گورکان حتی در اطراف خراسان تا شبه قاره هندو قبل بر آن در اروپای شرقی و بالقان واطراف روم شرقی را احتوا کردند یک ساحه بزرگ جغرافیایی را در بر می گیرد که در همین اثر در بحث ترکستان بزرگ مفصلاً به آن پرداخته ام گه نیاز به تکرار دوباره آن نمی باشد و چیزی را که در این جا روی آن مکث می کنیم ترکان و ازبیکان باز مانده از خانات مغول میباشد که از بلخ تا هرات پراگنده اند و باید اذعان بداریم که ترکهای ساکن در منطقه چه سر شماری صورت بگیرد و چه نگیرد «امروزه حتی از مرز های یک مملکت فرا تر است، و همین موضوع یک مسئله مشکل ساز در افغانستان کنونی میباشد.چرا که نه اوزبیکان و نه تاجیکان هیچ کدام شان نمی توانند خود شان را افغان (پشتون) بدانند.زیرا آنها خود شان را از حیث منطقه بیشتر وابسته می دانند نظر به افغانهایی که از کوه سلیمان و یا شبه قاره هند مثلاً ملتان آمده و در قرن نزده و بیست در این منطقه جا بجا و اسکان یافته اند. ترکها همواره ماورای هندو کش وسیر دریا و آمودریا را خاصتگاه خود میدانند نه به ملتی که سایرشهروندانش ، معمولاً برایشان بیگانه هستند.
واین بخاطری قابل اهمیت اند که مناطق، استیپ ، به خصوص در شمال ودر ناحیه ای که در شمال و شرق کابل قراردارد ، از نظر کشاورزی ، پر محصول ترین قسمت کشور به شمار می آید. دشت های شمالی که تا مرز های ترکمنستان، تاجکستان و ازبکستان ادامه دارد ، بزرگترین منطقه کشاورزی افغانستان است .دریای آمو که قسمتی از مرز های شمالی کشور راتشکیل میدهد2400 کیلومتر طول دارد . » [1]
معذا با در نظر داشت اهمیت اقتصادی این مناطق احمد شاه توجه جدی به این مناطق مبذول داشت که ما در این مبحث فعل وانفعالاتی که بین تیمور شاه و خاندان های به سر اقتدار بلخ پارینه به میان آمده است ، پرده بر می داریم.
120-14. تیمور شاه و بلخ، 1772-1793.
120-14-1. شاه مراد تیمور شاه وبلخ:
طبق اذعان کنولی، حاجی بی مینگ قبل از احمدشاه، احتمالاً حدود (1772)/ 1115 هـش.درگذشت و جان محمد پسرش جانشین او گردید.[i] سرنوشت نظر سلطان که در جریان تفتیش قضایی احمدشاه در رابطه به امور حاجی بی، به صفت نماینده پدر عمل مینمود در تاریخ احمدشاهی نیامده است. از آنجایی که طور عنعنه معمول بود در اینگونه موارد ولیعهد خود را میفرستادند، روشن است که نظر سلطان پسر بزرگ حاجی بی بود، و توقع برده میشد تا والی آینده بلخ و میمنه گردد. اما کنولی از این شخص یادآوری نمینماید، درحالیکه از منابع آن وقت میدانیم که جان خان در سال (1793م)/1171هـش.در میمنه به حکمرانی مشغول بود.[[2]] لذا به نظر میرسد، نظر سلطان قبل از درگذشت پدر به قتل رسیده یا وفات نموده باشد، و برادر خورد وی ، جان خان ، برای جانشینی به حیث والی بلخ و میمنه تعین شد، گرچه او در میمنه اقامت مینمود.
در اکتوبر همین سال ،[[3] ] احمدشاه درانی با وجود زیارت مقابر اولیا مختلف، بالأخره به بیماری احتمالاً سرطان که تدریجی بینی، گلو، صدر و در فرجام مغز او را تخریب نموده بود، تسلیم گردید [ [4]] تیمور شاه پسرش جانشین او گردید، که برای بیست سال پادشاهی نمود (دوپری 1978، 340؛ هال، 3). در سال 1775، پس از مخالفت از سوی بعضی قبایل قندهار تیمور پایتخت پادشاهی افغان را به کابل انتقال داد (دوپری 1978، چارت 12؛ هال، 3). درعینحال، شورش و بینظمی در بلخ برخاست احتمالاً از اثر تلاش امیر جدید برای اداره بیشتر منطقه از سوی خود بود، زیرا کنولی گزارش میدهد که امیر افغان جان خان مینگ را از لقب والی بلخ محروم نمود و یک افغان را والی ولایت تعیین نمود.[[5]]
سیاست مداخله گرانه تیمور بینظمیهای زیادی را سبب گردید که از سوی شاه مراد بی منغیت از بخارا مورد بهرهبرداری قرار گرفت که در سال 1784 چشمهای عبدالغازی را کشید و قدرت را غصب نمود، گرچه او خان را زنده نگه داشت تا برای اقدام توطئه گرانه خود توجیه مشروعیت تهیه دیده باشد.[[6]] با اتخاذ لقب امیرالمؤمنین (اکینر، 271؛ سکراین و راس، 205-6) [[7]]، خان جدید منغیت با آرزوی فتح قلمروی که جز امپراتوری چنگیز بود دست به کار شد. یک سال پس از به قدرت رسیدن، با شش هزار مرد به سوی مرو پیشروی نمود.[[8] ]در جریان تهاجم شاه مراد بند باستانی یا سد آبیاری را تخریب نمود که از سوی سلطان سنجر بنا شده بود، که منبع اساسی آب برای زراعت این منطقه باستانی بود. مرو را وادار به تسلیم گردانید .(لسترنج در قسمت تقسیمات آب در کتاب خلافت های شرقی و همچنین کریم کشاورز نیز در موضوع بند های مرو از ساختمان این بند توسط سنجر سلجوقی ذکر کرده است .) و سی هزار نفر به سوی بخارا تبعید گردید (هوارت، 769-71؛ کاتب ج1، 41). برای جایگزینی آنها، شاه مراد امر نمود تا منطقه از سوی اهالی شهر سبز و بخارا مسکون گردد. (کاتب ج1، 41).
شاه مراد در قدم بعدی به بلخ و آقچه متوجه گردید،[ [9] ]آن را به درستی ادعا نمود که برای مدتهای طولانی مطیع زمامدار بخارا بود، و خواستار فراخواندن دوباره والی جدیداً تعیینشده تیمور شاه گردید. هنگامی که امیر با خواست او موافقت ننمود، شاه مراد قشون خود را به سوی دریای آمو حرکت داد و در حوالی تابستان 1788 از دریای آمو به محدوده بلخ یا آقچه داخل گردید، به هشدار تیمور شاه که در ملتان به جنگ مصروف بود، توجهی نکرد.[[10] ]اگرچه امیر درانی قادر نبود شخصاً به این تهدید رسیدگی نماید، چهل هزار سرباز را زیر اداره عبداللطیف خان و سرداران دیگر به بلخ فرستاد. با وجود بزرگی قشون، افغانها با شاه مراد "قادر به مقابله موفقانه نبودند"، هرچند در باره اینکه جنگی رخداده باشد چیزی ذکر نگردیده است (لال ج1، 145).[[11]]
تیمور در ماه آگست به کابل برگشت و برای رفتن به سوی بلخ شخصاً آماده شد. اما پس از پیشروی حدود چند میل (هفت کاس) دور از پایتخت، خبر رسید که بین گروههای مختلف قشون شاه مراد جنگ آغاز یافته است، که در جریان آن پسر یکی از زمامداران منغیت کشته شده است. این منازعات تا اندازهای شدید بود که شاه مراد مجبور به ترک جنگ و عقبنشینی به قندوز "محلی مربوط قلمرو خودش" گردید.[[12]] حتی گزارشهایی بود که گویا شاه مراد به قتل رسیده است.[[13]] تیمور، بااحساس آرامش از اینکه نباید از گذرگاههای هندوکش در برف باریهای زمستان بگذرد، به کابل برگشت آنجا نقشه حمله به بخارا را در بهار آینده طرح نمود .[[14]]
در جریان زمستان، شاه مراد با توطئه امرای اوزبیک بلخ و آقچه مصروف بود . [15] برای آرام نمودن تیمور شاه در احساس امنیت دروغین،
به زمامدار افغان متملقانه برای اطمینان خاطر رقیب نوشت که فتوحات او نوعدوستانه بوده و برای خوبی اسلام است. از آن جایی که زمامدار بخارا در باره ترک هیچ قلمروی در بلخ چیزی ذکر نموده بود، وعدهای در باره اجتناب از تهاجمات بعدی نبود، تیمور ابتذال او را به منزله ریاکاری رد نمود. الفنستن با خلاصه نمودن ضربه متقابل تیمور که شاه مراد اطلاع داده شد چنین ثبت مینماید:
احمدشاه همیشه روابط دوستانه با بخارا داشت؛ تیمور نیز این ارتباط را همیشه نگه داشته بود ؛ شاه مراد برای مدتی در قلمرو امپراتوری درانی دستاندازی داشته است، و اکثراً خطر جنگ را با توضیحات عجولانه و حرفه فروتنی دفع نموده است؛ اما همیشه برای تأمین نظری که داشت بالأخره مور (مرو) را گرفت و ساکنان شیعه آنجا را تبعید نمود و در نتیجه دلایل خود را برای تغییر کیش آنها جهت پذیرش دین واقعی محمدی ارایه نموده است؛ تاکید میگردد که هیچ حکومتی حق ندارد در امور مذهبی رعایای خود مداخله نماید؛ و بعد اشتیاق بیثبات شاه مراد را در این رابطه خاطرنشان میسازد، که تیمور شاه خود با تهاجماتش در تصفیه هندو ها، یهودها ، مسیحی ها و دیگر کفار و جنگهایش علیه مردم شهر سبز و خجند و تورکمن ها که بدون شک سنی بودهاند بازداشته است...این مردم از (تیمور) استدعا دارند و او مصمم است، با در نظر داشت رویه شاه مراد نسبت به خود، تا نزاع آنها را بپذیرد؛ از این رو تمایل خود را برای حرکت فوری به سوی تورکستان اعلام مینماید و میخواهد، شاه مراد شخصاً برای فیصله این اختلافات مراجعه نماید. [ [16]]
برای اطمینان از اینکه رعایا از اختلافات موجود با بخارا آگاه باشند، تیمور شاه نسخههای این نامه را تهیه و به شهرهای عمده سراسر قلمرو خود پخش نمود. طبق اذعان الفنستین ، این نامه ها تا سال 1807 در اختیار مردم کابل بوده است )
در بهار بعدی قشون شاه مراد در ساحل راست دریای آمو به کلیفت رسید ، [ [17]] او در آن جانامه دیگری نوشته و از افغانها تقاضا نمود تا بلخ و آقچه را تخلیه نمایند.[ [18] ]تیمور رد نامه او را رد نمود، و با قشون یک صد تا یک صد و پنجاه هزار نفری به بلخ رسید (هوارت، 771). با وجود زیادی تعداد سربازان قشون تیمور شاه ، با تقسیمات داخلی روبرو بود (فریه 1838، 100-2) [19] و امیر با پیشروی آهسته وکوتاه به سوی شمال حرکت نمود، به امید اینکه راه حل مسالمتآمیز ی برای اختلافات پیدا شود [ [20]].این در حالیست که در عین زمان بلخ، آقچه و چهار ولایت ، همه از شاه مراد حمایت خود را اعلان کردند [[21]]. والی بلخ که از طرف تیمور شاه مقرر گردیده بود اخراج گردید و امرای محلی از امیر بخارا خواستند تا والی خود را انتخاب نماید. در پاسخ شاه مراد قطعه نظامی کوچکی را زیر فرمان برادرش عمر قو شبیگی برای آقچه فرستاد، درحالیکه الله بیردی تاووز از قورغان تیپه سراسر ولایت را مورد تهاجم قرارداد و راه تدارکات قوای در حال پیشروی افغان را قطع نمود. [ [22]]
به عوض قبول خطر رویارویی همهجانبه با شاه مراد، تیمور شاه با آگاهی از نگرانی شاه مراد در مورد بلخ و آقچه، به قندوز حمله نمود و اهالی را وادار به پرداخت مالیات نمود . [[23]] با به زور قاپیدن این منطقه مهم از بخارا، تیمور از طریق بلخ به سوی آقچه پیشروی نمود. آنچه بعداً رخداد روشن نیست. تامت بی اوزبیک فرمانده نظامی بخارا در آقچه به نظر میرسد با ترک موضع خود عقبنشینی نموده باشد یا آنسوی دریای آمو فرار نموده دران جا با قشون عمده بخارا پیوسته باشد (وامبری 1873، 358). در عین زمان افغانها بدون مقاومت به آقچه داخل گردیدند (الفنستن ج2، 306). این واقعه در سپتمبر 1789 رخداد (کاتب ج1، 41). طبق سراج التواریخ بعداً شاه مراد سی هزار نیروی سواره را شبانه در مسیر دریای آمو فرستاد، تلاش نمود قوای افغان را محاصره نماید. اما تیمور شاه با آگاهی از نقشه بخارا، نیروی خود را در مسیر راه قوای بخارا قرارداد و پس از جنگ خونینی که دران شش هزار سرباز اوزبیک کشته شد، امیر در جنگ پیروز گردید. [ [24] ]
پس از پیروزی افغان هر دو جانب اضطراب زیادی برای حل اختلافات بدون روی آوردن به منازعات بیشتر، نشان دادند.فرماندهان تیمور شاه هنوز بین هم به جر و بحث مشغول بودند و شورش رهبر اقوام مهمند علیا توجه فوری او را میخواست (الفنستن ج2، 396-7). شاه مراد مانند همیشه مشکل پرداخت معاش قشون را داشت، درک نمود که پس از ترک قشون تیمور شاه او هنوز قادر به تسلط امور در بلخ خواهد بود و این به نفع او بود تا به نوعی موافقت با افغانها برسد (لال ج1، 146). [25] از همین رو زمامدار منغیت رهبران مذهبی جید بخارا را به قرارگاه تیمور شاه فرستاد و برای او "اعتبار پیروزی را داد" (الفنستن ج2، 306؛ کاتب ج1، 41). اما بخارا شناسایی افغانها را در رابطه به فتوحات اخیر دران سوی دریای آمو در تبادل تایید دوباره دریای آمو به منزله مرز بین هردو قلمرو به دست آورد [ [26]] . شاه مراد همچنان اجازه تعیین والی در بلخ و آقچه همراه با گروه کوچک نگهبانان افغان مشهور به کهنه نوکر (از نظر ادبی مستخدم سابقه)، را برای امیر داد که بقایای قطعه افغان یا اخلاف آن بود که از زمان احمدشاه درانی در بلخ بودند.[ [27] ]پیمان مطابق رسم بین هردو زمامدار تا درگذشت یکی از امضاکنندگان اعتبار داشت (کاتب ج1، 421؛ وامبری 1873، 358)، اگرچه در سده بعدی مقامات انگلیسی ادعا نمودند که این موافقتنامه "دایمی " بوده است. (نگاه کنید به لارد مکناتن ،6 نومبر 1839ای اس ال : ش149،)
با روبهراه شدن امور بین شاه مراد و تیمور شاه، زمستان رسیده بود و برف باری سنگین در گذرگاههای هندوکش رخداده بود که قوای افغان از آن باید میگذشت. اگرچه تیمور توپخانه خود را در بلخ برای پیشروی سریع به سوی جنوب باقی گذاشت، ولی با آنهم شمار زیاد سربازان او از سبب سرمای شدید و برف باری ها، از بین رفتند تا اینکه به پایتخت افغان (کابل) برسند (الفنستن ج2، 306؛ کاتب ج1، 41). بالأخره در اکتوبر 1790،[ [28] ] امیر افغان در حالی به پایتخت رسید، که ارتش او نابود گردیده و توپخانه خود را از دست داده بود. این موضوع مانع نوشتن نامه تیمور شاه ، به گورنر جنرال هنداز گزارشات شمال نگردیده واطلاع داد که بعضی از سران سرکش تورکستان را مطیع ساخته و قندوز را نیز گرفته است و لی طرف هنددر جواب تیمور شاه صرفاً تبریکی کوتاهی ارسال داشت.[[29]]
درمتباقی دوره زمامداری تیمور، ولایت بلخ تقسیمشده باقی ماند. در غرب میمنه و چهار ولایت ، با زمامداران بخارا یکجا شدند، درحالیکه در شرق میر قلیچ بیگ حاکم خلم همه را به نام از بلخ تا بدخشان اداره مینمود و قدرت بین دودمانهای مینگ و منغیت را از طریق اتحاد با امیران افغان در کابل را نیز متعادل نگه داشته بود(فریه 1858، 101-2؛مک چیسنی 1991، 231-1). یکی از اولاده محمد بی قتهغن، امیر سده هجده قندوز (الفنستن ج2، 196-7)،[ [30] ]میر قلیچ علی بیگ با تیمور شاه هنگام تهاجم شاه مراد به بلخ در محل اقامتش دیده بود و از این اتحاد بهر برداری زیادی در یکی از مناطق مهم "امام صاحب" نمود با آگاهی از اینکه افغانها در موضعی نبودند تا بحث نمایند.پس از موافقتنامه تیمور شاه با بخارا، قدرت خلم و مقامات بالای قتهغن، بلخ و نواحی غربی تورکستان بیشتر افزایش یافت، زیرا قلیچ بیگ امیر را برای انتقال قدرت والی بلخ، که زمانی حق امتیازی مینگ های میمنه بود، به خود و ولیعهدش تشویق نمود. از این زمان به بعد تا گرفتن خلم توسط افغانها در سال 1849، امیران کابل عنوان والی بلخ را به این یا آن یک از اولاده میر قلیچ میبخشیدند. حتی قندوز وابسته به قدرت زمامدار خلم بود و از سوی برادر قلیچ بیگ، خداد میرزا پدر مراد بیگ مشهور اداره میگردید (الفنستن ج2، 197). مدارک همزمان در باره ادعای بعدی اروپایی ها متکی بر معلومات غیرصریح کامران شاه از هرات و وزیرش یار محمدخان در دست نیست، که در این مرحله میمنه و چهار ولایت از بلخ جدا گردیده بو زیر اداره هرات گذاشته شده باشد. و نه کدام منبعی از آن دوره در دست است که ادعای کامران را مبنی بر اینکه وارث خانات میمنه مجبور به اقامت در پایتخت سدوزای بود تایید نماید. »] [[31]]
[1] - کورنا لور ، افغانستان ، ترجمه فاطمه شاداب ،چاپ سال 1384،لنتشارات اداره دارالنشر افغانستان، صص24 و25.
[2] - غلام سرور ،1797.
[3] - راورتی ،ج.6،صپتمبر 1771/1185؛ کاتب ، سراج التواریخ ،ج. ص 29.
[4] - کاتب ، سراج التواریخ ج1، 29-30 ؛ بینی او به روایتی از سراج التواریخ زخم لا علاج داشت که به مغز و حلقوم و صدر او نیز تأثیر ناگوار جای گذاشته بود که حتم می زنند دانه سرطانی بوده است و در بعضی متون آمده است که این زخم که قسمتی از وجه او را با ساختمانهای بدنش تخریب نموده شاید جذام بوده باشد.
[5] _ کنولی بامیتن تا مرو،1840.
[6] - غلام سرور ، 1797.
[7] - این لقب از جانب خلفای اسلامی که موقف حکومت شان را با اندیشه های دینی بارز می سازد از سوی درانی ها نیز الی پادشاهی محمد ظاهر شاه ادعا شده است که می گفتند:" سلطان سایه خدا در زمین است"
[8] - الفنستین پیشین ، ج2.صص،6 ،305،آورده است که تهاجم بلخ در بهار 1789 رخ داد و مدعی است که شاه مراد قشون یک صد هزار نفری داشت.
[9] - غلام سرور، 1797.
[10] - الفنستن ج2، 304-5؛ هوارت، 771؛ کاتب ج1، 41؛ فیض بخش بدخشان ،55.
[11] - استخبارات از کابل (الف-ک)،14 سپتمبر 1788"سالنامه گزارشات ایران"، ج8 ،1788،9ش798،ص 331.
[12] - همان جا ،کندور چندیش (شاید منظور قندز باشد .؛ الفنستین ، پیشین ، ج.2 ص 305-6.فیض بخش بدخشان ، 50 می گوید که تهاجم بلخ از سبب شورش قبادخان والی تیمور شاه در بلخ تحریک گردید.
[13] - همان جا.
[14] - الفنستن ، پیشین ،ج2، 305-6.
[15] - گزیته 1895 ج2، 35؛ هوارت، 771.
[16] - الفنستن ج2، 305.
[17] - الفنستن ج2، 305-6؛ وامبری 1873، 356-7.
[18] - غلام سرو ،1797.
[19] - گزارش در مورد مرز های افغانستان شمالی عهد تیموور شاه ؛،1869،ای،اس، ال :362،71-7.
[20] لال در جلد اول ،ص 145 می گوید فرمانده نظامی سرفراز خان بود، الفنستن ج2، 305-6؛ کاتی ج1، 41.
[21] - الفنستن ج2، 196؛ فریه 1858، 100-2؛ تالبایز ویلر، مقدمه 7-8.
[22] - الفنستن ج2، 156-7، 305.
[23] - الفنستن ج2، 196.
[24] - عزتالله، 78 گزارش داد که در کلیفت قلعه سنگی بود که شاه مراد ساخته بود که برای بزرگداشت آن، "که در نبرد علیه تیمور شاه، شاه کابل، سقوط نمود" که نشان میدهد جنگ در یا اطراف آن، در سواحل دریای آمو رخ داده باشد.
[25] - غلام سرو 1797
[26] - فریه 1858، 101-2؛ کاتب ج1، 41؛ وامبری 1873، 258.
[27] - مسوولیت های کهنه نوکر محدود به محافظت محل اقامت افغان (والی) و در عمل دفاع از ارگ بلخ که در اوایل 1800اقامتگاه عادی نماینده امیر بود (عزتالله، 61، 81، 85). سایر مشکلات از سوی والی اوزبیک و امیرها نه افغانها، رسیدگی میگردید. طبق گزارش غلام سرور در دوره زمان شاه کهنه نوکر حدود 2900 نفر سوارهنظام با 11 تفنگ همراه با یک هزار سواره دیگر و چهار تفنگ در آقچه بود که محل آخری قرارگاه مرزی و محل قدرتمندی بود. قبلاً در دوران والی گری حکومت خان درانی، غلام سرور گزارش میدهد که افغانهای مقیم همراه با قشون افغان در آقچه زندگی مینمودند. تنها یک گروه 250سوار زیر اداره رحمتالله خان، در بلخ جابجا شده بودند. اهمیت دفاع آقچه با تهدید بخارا در مسیر آمو لازمی پنداشته شد. الفنستن ج2، 198، ادعا مینماید که کمتر از 5000 نفر در کهنه نوکر برای محافظت والی افغان استخدام نشده بود اما این شاید تعداد مجموعی بوده باشد تا تعداد قشونی که در شمال در یک وقت جابجا شده بود.
با تحویل سده نزده خدمات در بلخ تا اندازهای غیر محبوب بود که امیر کابل برای کسی که در وظیفه شمال هندوکش آماده میشد پاداش پنج تومن را وعده داد. با این همه، کسانی که این پیشنهاد را میپذیرفت به زودی به کابل بر میگشت. در نتیجه استخدام از ردههای پایین صورت میگرفت و در 1809 تا 1000 پایین آمده بود، اگرچه گزارشهای بعدی ارقام را بالاتر نشان داده است (هارلان 1939، 31). برای آنها در شهر زمین و خانه به عوض معاش داده میشد. طبق هارلان کهنه نوکر اجازه نداشت اسلحه داشته باشد و برای هر نوع موقف در اداره اوزبیکها مناسب نبودند. الفنستن مینویسد که در 1808 آنها طور خاص در ارگ بلخ اقامت داشتند، گرچه هارلان در گزارش 1838 مینویسد که آنها بیشتر پراکنده بودند و زیادتر آنها در منطقه مزارشریف و بلخ ساکن بودند. بعضی از این سربازان سابقه با اوزبیکهای محلی ازدواج نمودند و در نتیجه بیشتر در مقابل فرهنگ و رسوم محلی موافقت نشان میدادند، سی اف گزارش در باره مرزهای شمالی افغانستان، 26، 1869.
[28] - نامه تیمورشاه به ویسرای هند 11 اکتبر 1790/2 صفر 12205/مطابق به 19 میزان 1169؛
[29] - همان جا. نامه به تیمور، 27 می 1791، سی پی سی، 9، 1790-91، ش 1241، ص 256. کسی به نام غلام محمد الحسین دران زمان به صفت سفیر کمپنی در دربار امیر، در کابل بود، سی پی سی، 8، ش 321 ص 123، برای این مراسلات.
عزتالله، 80 تألیف در 1813، میر قلیچ علی بیگ را حدود شصت ساله، با ریش ماش و برنج ، چشمهای کوچک و پیشانی فراخ تشریح مینماید. البسه او به سبک اوزبیکها ، با یک لنگی کوچک و کلاه عنعنوی درست دوزی شده بود.حکومت او سختگیر بود،
[30] - عزتالله، 80 تألیف در 1813، میر قلیچ علی بیگ را حدود شصت ساله، با ریش ماس و برنج چشمهای کوچک و پیشانی فراخ تشریح مینماید. البسه او به سبک اوزبیکها ، با یک لنگی کوچک و کلاه عنعنوی درست دوزی شده بود. حکومت او سختگیر بود، اما شدید نبود، دزدان حد اقل برای جرم اولی به جای اعدام با قاپوق شکنجه میشدند. در عدالت و پرهیزگاری بین مردم شهرت داشت. چهار زن ، سیزده پسر و دوازده دختر داشت. الفنستن ج2، 199-200 توضیحات ذیل را در باره او میدهد:
قلیچ علی بیگ در حدود شصت ساله است، مرد خوشقیافه با جلد سرخ و سفید است. چند تار موی خاکستری به جای ریش در زنخ، چشمهای کوچک، پیشانی فراخ و لباس اوزبیکی دارد. کلاه میپوشد، دو لنگی بالای آن باهم پیچیده شده است. پیراهن اوزبیکی میپوشد، بالای آن خرقه همراه با کمربند در اطراف کمر، با کاردی که در آن نصب گردیده است، و بالای همه معمولاً چپن پنبهای یا دیگر البسه دارای رنگ سنگین میپوشد. او همیشه موزه نمیپوشد...اما تنها هنگام راندن اسب؛ او دنده کوتاهی را با خود میگرداند و مقدار زیاد نسوار بینی میگیرد. قلیچ علی آدم راست کار، عادل، مرتب، مهربان به رعایا، قضاوت گر سالم و تبعیضآمیز در معامله با دیگران، صرفه جو در مصارف، هوشیار و آگاه از امور حکومتی است. روزانه برای صد نفر نان و شوربا میدهد.
[31] - لی. جاناتان، " برتری دیرینه بلخ و پیکار کابل با بخارا"،پیشین ،فصل چهارم ، ازصص1-3.
[i] کنولی، بامیان تا مرو، 1840؛ ایرگش اوچقون، مراوده شخصی.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بلخ و حمکروایی افغانها
بخش 120
بحث سیزدهم
دوم
120-13-2.سفارت حاجی بی مینگ به احمدشاه درانی (1751م) /1129هـش
در مورد گزارش کوتاه کنولی در باره حاجی بی و دودمان منغیت بلخ و میمنه[i]، نگارش سال 1840 نمونه خوب معجون مرکب نادرستی تاریخی، مکتب رومانتیک اسکندر و دستکاری متعصبانه است. برای بیشتر از یک صد و پنجاه سال، این گزارش موجز اساس تقریباً تاریخهای بلخ و میمنه، از احمدشاه درانی تا فرار امیر دوستمحمدخان در سال 1839،[ii] بود. حتی امروز، محققان گزارش غیررسمی کنولی را معتبر میپندارند. [iii]
منبع کنولی برای تاریخ دودمان منغیت فردی به نام سید عباس میرزا ایرانی بود، که ماموریت او را به سفارش الکساندر برنس همراهی نمود. سید عباس طبق گزارش خود کنولی، مدعی بوده که حدود ده سال در میمنه زندگی نموده است، در آنجا به طبابت مشغول بوده و از لطف و عنایت مضراب خان والی آن وقت میمنه، مستفید بوده است.[iv] طبق میرزا یا ترجمان مواد کنولی، به قدرت رسیدن دودمان منغیت قرار ذیل به میان آمد:
حاجی خان موسس خانواده مربوط قبیله اوزبیک مینگ، با احمدخان ابدالی سرباز اردوی نادرشاه بود. هنگامی که احمدخان پس از قتل سلطان ایران (نادر)، خود را پادشاه افغانها ساخت، حاجی خان دربار او و احمدخان را دایر نمود که تلاش داشت همه آنچه را نادر فتح نموده به دست بیاورد، رفیق سابقه خود را به شرط ارائه کمک نظامی در صورت ضرورت، والی میمنه و بلخ تعیین نمود. میمنه در آن زمان محل مهمی برای داشتن پول رایج نبود، جایگزین آن کرباس یا البسه معمول پنبهای صنایعدستی محلی بود طوری که در مقر هزاره و حاجی خان در بلخ بود، یکی از اقارب او به حیث معاون در جای او باقی ماند. از سوی دیگر احمدشاه معاشر قبلی خود را با سلاح برای حفظ ظاهر مناسب در مرزها مساعدت نماید و کمکهای مالی ارضی برای زمین در ولایت هرات به مقدار 12 یا 14 یوغ، وجوهی که اخلاف او تا والی آخری 14 سال قبل هنگامی که از سوی کامران شاه آغاز شده بود، برخوردار گردیده بودند.
این است مواد تاریخ بی شاخ و برگ کنولی در باره حاجی خان. اگرچه مک چیسنی (1991،220) حدس میزند که سید عباس شاید با ملحقات روضة الصفای نادری رضا قلی خان آشنا بوده باشد، تعداد نادرستی های گزارش میرساند که بیشتر اطلاعات میرزا متکی بر شایعات بوده باشد.
ما دیدیم که چگونه فوراً پس از ترک ولایت از سوی بقایای اردوی نادر در سال 1747، حاجی بی مینگ از میمنه بلخ را گرفت و خود را برخلاف رقیب قتهغنی هزاره خان، والی آنجا اعلان نمود صرف به این خاطر که چند هفته بعد از سوی امیر قندوز برکنار گردد. لذا قبل از اینکه احمدشاه به صفت امیر افغانها انتخاب گردد یا رهبر درانی لقب والی بلخ را به حاجی بی اعطا نماید، امیر مینگ در بلخ و میمنه فوراً در دوره پس از نادر، حکمرانی نموده بود. در حقیقت طور مسلم او فرمانده نیرومندترین قبیله اوزبیک در جنوب دریای آمو بود.
خوشبختانه دیگر نباید بالای گزارش کنولی اتکا گردد زیرا یگانه منبع او برای تاریخ حاجی بی مینگ، برای تاریخ احمدشاهی محمود بن ابراهیم الحسینی با بعضی جزییات با حوادث بلخ در دوران زمامداری احمدشاه، سروکار دارد. در زمان سفر به قندهار، حاجی بی حاکم میمنه نامیده شده است، موقفی که میدانیم کم از کم از 1747 و شاید پیشتر از آن داشت (محمود، 126 ب، تاریخ زمان ملاقات امیران اوزبیک و افغان را چنین میدهد، "سالی که احمدشاه پیروزیهای خود را در غرب داشت،[v] که سال 1163/1750-1 است، وقتی است که افغانها هرات را باز پس گرفتند و اما نه فوراً پس از انتخاب احمدشاه طوری که از سوی کنولی اشاره شده است (محمود، 126 ب؛ مک چیسنی 1991، 220؛ سنگ، 83).[vi]
حاجی بی مینگ، همراه با بزرگان دیگر (آق سقالان)، احتمالاً از چهار ولایت و مناطق غرب بلخ، به قندهار آمدند و در باره اخاذیهای رحیم بی خان، اتالیق منغیت بخارا، شکایت نمودند که ابوالفیض خان را در 1747 برانداخت (محمود، 126 ب). اگرچه تاریخی احمدشاهی چنین نمیگوید، ما رسیدن امیران تورکستانی[vii] را استنباط نموده میتوانیم که نتیجه مستقیم اشغال هرات بوده باشد، زیرا سقوط هرات اردوی افغان را تا نزدیکیهای دریای مرغاب - مرز عنعنوی بین هرات و میمنه، امپراتوریهای اوزبیکها و ایران آورد.
کنولی هرگاه در این رابطه به او اعتماد نماییم، ادعا مینماید که حاجی بی و احمدشاه باهم زیر فرمان نادر جنگیده بودند و بدون شک حکیم برای دور انداختن رقیب قتهغنی خود از بلخ و برای تاسیس دوباره برتری خود، از کمک دوستی سابقه خویش بهرهبرداری نمود. اتهام زیاده ستانی مالیه گیران رحیم بی زمینه معذرت برای توجیه مداخله احمدشاه در آنسوی هندوکش را آماده ساخت، طوری که کنولی ذکر میکند، امپراتوری درانی خود را وارث مستحق امپراتوری نادری مشاهده نمود، باوری که به جانشینان خود باید میماند. مداخله بخارایی ها در مسیر دریای آمو را میتوان به منزله نقض پیمان بین نادرشاه و ابوالفیض خان تلقی نمود اگرچه این توافقات تا مرگ این یا آن یک طرفین دارای اعتبار است و یک عمل خصمانه برای آغاز جنگ نیاز بود تا مداخله افغان توجیه گردد. حضور مقامات بخارا نشان میدهد رحیم بی منغیت در تلاش اثبات مجدد اقدامات بخارا در توابع بلخ، به ویژه میمنه بود.
در نتیجه هدف عمده ملاقات احمدشاه و حاجی بی مینگ آمادگی برای اتحاد منغیت-درانی در مقابل امیران قتهغن بلخ و عقب راندن نیروی رحیم بی منغیت از مسیر دریای آمو بود. عطاالله خان تورکمن که قبلاً زیردست ابراهیمخان فرمانده نیروی مشترک افغان-اوزبیک در اصفهان بود سپهسالار تورکستان با مخلص خان درانی مسوول لشکر قزیل باش تعیین گردید. آنها به شمال سوق داده شدند، اگرچه هیچ یک مسیر حرکت آنها و نه جزییات جنگ آنها در تاریخ محمود (محمود 100 ب، 128 الف-ب، 167 الف) ثبت نگردیده است. اما او ذکر مینماید که قبل از برگشت او به تورکستان، حاجی بی مینگ تحصیلدار مالیه (صاحب اختیار) در تورکستان مقرر گردیده بود و اجازه کسب لقب "خان" و والی بلخ برایش دادهشده بود.[viii]
حاجی بی مینگ به صفت "خان" و "والی بلخ و میمنه"
محمود الحسینی این را واضح میسازد که او از اهمیت این القاب برای چنگیزی ها (مک چیسنی 1991، 220) آگاه بود و مشکل است باور نمود که احمدشاه درانی که در پهلوی اوزبیکها زیر اداره نادرشاه جنگیده بود، مفهوم این امتیازات را درک ننموده باشد. اشغال بلخ از سوی نادری ها و متعاقباً قتل ابوالفیض خان توسط رحیم بی منغیت، نه تنها بلخ بلکه بخارا را بدون کدام فرد چنگیزی به منزله متصدی دولت اوزبیک باقی ماند. به نظر میرسد حاجی بیتظاهر برای پر نمودن این خلا نمود-در واقع این ممکن است، مانند رحیم بی، احتمالاً از طریق ازدواج ارتباط خانوادگی با خط چنگیزی داشت. اینکه این القاب چی چیزی را نشان میدهد این است که احمدشاه اهمیت زیادی به اتحاد با حاجی بی و بهای گزافی برای نایل گردیدن به آن قایل بود. پس از اینکه امیر قتهغن مقهور گردید، قرار بود حاجی بی امیر چنگیزی جدید توابع بلخ گردد. درعینحال موقف او به منزله حاکم میمنه، با خطاب ستایش مآبانه "والی" بالابرده شد، لقبی که عمداً دوره توقای-تیموری ها را آواز میدهد.
با وجود این، به نظر میرسد حاجی بی مینگ در جریان دوره ولایت خود در بلخ مقیم نگردید، برخلاف گزارش کنولی، نشان میدهد که محل اقامت اصلی حاجی بی مینگ میمنه بود و در جریان دوره هیات عالی قضایی که از سوی احمدشاه در سال 1755/6 برای بررسی تعدی حاجی خان تاسیس گردیده بود، والی بلخ در میمنه زندگی مینمود و ندرتاً به بلخ میامد مگر اینکه از سوی هیات عالی وادار به این کار میگردید (محمود، 356 ب، 357 الف، 517 الف).
از این مقدمات چنین به نظر میرسد، که در اول تا حدی کنجکاوانه بود و به وظیفهاین دفتر در سده بعدی توجه نمود تا وضعیت کامل موقف حاجی خان فهمیده شود.
مفهوم یک اوزبیک به صفت والی بلخ در طول پادشاهی درانی تا به جنگ اول افغان-انگلیس در سال 1838 ادامه یافت. با وجود تسلط فزاینده قدرت افغان و حضور والی تعیینشده بلخ از کابل، امیر یک اوزبیک را به این مقام منصوب مینمود که حقوق این لقب را داشت. در اواخر دهه 1830 افرادی که این موقف را داشتند "حکمران عالیمقام" اوزبیکها بودند (هارلان 1939، 28-9). او همیشه دفتر خود را همزمان میگرفت در حالی که در اصل حکمرانی یکی از نواحی دیگر تورکستان را به عهده داشت.
واقعه احمد بیگ، پسر بزرگ قلیچ بیگ حاکم خلم، مثال خوب این دوگانگی است. در سال 1811 او از سوی زمامدار کابل شاه محمود والی ایبک تعیین گردید، اما در عین زمان والی بلخ نیز بود. چند سال بعد، این موقف به بابا بیگ پسر دوم قلیچ بیگ، پس از اینکه برادر بزرگ خود را مسموم نمود اعطا گردید (مورکرافت ج 2، 399). در طول تصدی ولایت بلخ احمد بیگ در ایبک باقی ماند و هرگز در بلخ اقامت نگزید. با وجود این او مسوول خراج سالانه (نقد و جنس) بود که امیران تورکستان به قسم نظرانه به کابل میپرداختند.
در زمان تعیین احمد بیگ، سردار نجیب الله خان سرکانی والی افغان بلخ بود، اقتدار نمادین را به نمایندگی از امیر در شهر امتحان مینمود. مصارفی برای این دفتر تحمیل میگردید، اما از سوی همتای اوزبیک او پرداخته میشد. این کار البته به احمد بیگ و جانشینانش قدرت زیادی میداد، زیرا آنها کیسه پول افغان مقیم را اداره مینمود.
والی اوزبیک بلخ در ضمن به منزله سخنگو و نماینده قبایل اوزبیک در معامله با نیروی افغان و برعکس عمل مینمود (فریه 1858، 101؛ عزتالله، 81، 85).[ix] این ارتباط بین والی بلخ و جمع کننده خراج دولت به طرزی شکل وظیفهای را که احمدشاه از حاجی بی مینگ به صفت صاحب اختیار در تورکستان توقع می برد داشت.
اگرچه والی اوزبیک در پایتخت توابع غیر مقیم بود دیده میشود که دفتر او خیلی دور از دفتر افتخاری بود. اینکه از جمله مقامهای پر طرفدار بود روشن است، دودمانهای منغیت و قتهغن جهت به دست آوردن آن مبارزات سختی نموده بودند تا از سوی امیر کابل برای شان بخشیده شود. این به روشنی ارتباط قوی تاریخی را برای اوزبیکها به همین شکل حفظ نمود، طوری که در برتانیه لقب "شهزاده ویلز" به شکل ارثی به تاج و تخت چنین موقفی داشت. این موقف هیچ قدرت سیاسی یا قضایی را به ویلز نمیدهد، ونه شامل اقامت در ویلز هست، بازهم در برتانیه کسی نیست که نداند که دارنده این لقب از نظر رتبه نفر دوم پس از پادشاه است. دیدیم که اگرچه تاریخ کنولی بعضی شباهتها با تاریخ محمود الحسینی دارد، روابط بین امیر افغان و حاجی بی به شکل کاملاً متفاوت از وضعیت واقعی به دست آمده در سال 1751 است. کنولی حاجی بی را به منزله سرباز اجیر (مزدور) تصویر مینماید، او از زمامدار افغان استدعا مینماید به منزله مافوق او، با در نظر داشت رفاقت نظامی گذشته برایش تقرری در تورکستان داده شود. با وجود این حاجی بی شخص بی وقار و گدای نعمت نبود، بلکه مدتها والی بلخ و میمنه قبل از حضور در قندهار و پیش از ارتقا احمدشاه درانی به مقام امارت قبایل افغان بود.[x] قبیله و شمار زیاد اعضای خانواده او، مقامهای بالایی را در اداره چنگیزی توابع بلخ از زمان اتالیق اوراز بی مینگ و ندر محمدخان داشتند و از جمله معامله گران مهم قدرت در طول تقریباً یک سده قبل از اساس گذاری دودمان درانی بودند.
همچنان گزارش کنولی بدون ملاحظه است. در 1747 تورکستان بیرون از محدوده تسلط احمدشاه قرار داشت و امیر قدرتی برای تعیین کسی در بلخ را نداشت. و نه هنگامی که حاجی بی و دیگران در سال 1751 برای ملاقات به قندهار آمدند بلخ زیر اداره قدرت او بود. به این ترتیب کنولی خیلی گمراه کننده است هنگامی که مینویسد در زمان بازدید حاجی بی، احمدشاه درانی "بالای همه آنچه نادر فتح نموده بود نشسته بود"، برای اینکه ممکن نیست آنچه را شخص مالک نیست نگه دارد. در واقع تا آن زمان هیچ افغان یا ابدالی در بلخ، میمنه یا حقیقتاً منطقهای را که افغانها تورکستان مینامند اداره ننموده بود. چیزی که احمدشاه (و جانشینانش) میخواستند، تأیید قدرت افغان، به تقلید از فتوحات قبلی نادرشاه افشار، در توابع بلخ بود.
با رسیدن 1751، میمنه محل مهمی بود و کنولی در کم بهادادن اهمیت اقتصادی و سیاسی آن با اشاره به نداشتن دستگاه پولی، غلط بود. میمنه بزرگی یک راه مهم تجارتی را بین خراسان و بخارا اشغال مینمود و جمعیت آن در طول صد سال گذشته بارونق تجارت طور فزاینده مسکون گردیده بود. این یکی از دلایلی است که زیر اداره ندر محمد، میمنه مرکز شهزاده نشین توابع فرعی حکومت گردید و محل عمده در غرب بلخ محسوب میگردید. از زمان شیبانیها، قبایل اطراف میمنه نقش مهمی را در دفاع از سرحدات در مقابل تجاوزات صفویها بازی نموده است. میدانیم که در شرف تهاجم نادر، مناطق مستقل آمو پر رونق بود و تجارت در حال افزایش بود. مجتمع نو بازار در قندوز آباد گردیده بود که شامل دکانها، تسهیلات گدام ها و کارگاهها برای بیش از سی نوع تجارت مختلف بود. در اوایل 1700 کم یا زیاد دستگاه پولی واحد، بر اساس تنگه سبحان قلی خان در سراسر ولایت و بخارا دایر بود (مک چیسنی 1991، 200-1). اگرچه اشغال نادری تجارت و زراعت منطقه را تخریب نمود، با رسیدن دوره تیمور شاه درانی مالیات بلخ به شمول میمنه نقده و به جنس پرداخته میشد.[xi] در واقعیت تصور کردنی نیست که کاروانهای تجاری قادر نبودند هردو پول بخارا و ایران را در زمان فتوحات نادرشاه استفاده نمایند. حضور شمار زیاد یهود ها و هندوها در شهر و بقیه ولایت در اوایل 1800 نشاندهنده نیاز برای معاملات پولی است؛ غیرمسلمانان به منزله واسطه معاملات تجاری و بانک داران از سبب منع سود در اسلام استفاده میگردیدند. در واقع کنولی در این رابطه با خود مخالفت مینماید. بعدتر در این گزارش، اطلاع میدهد که احمدشاه یک مهمانخانه دولتی در منطقه تاسیس نمود. مالیه یک تومن[xii] از هر روستا (یا 360 یوغ، یا جریب زمین) و املاک (جاگیر) 12 یا 14 یوغ در هرات برای تامین مصارف ساختن یک پوسته خانه و برای تاسیس دستگاه ارتباطی با قندهار، هرات و بلخ جدا میگردید. به این ترتیب کنولی میپذیرد که در زمان ملاقات حاجی بی و احمدشاه پول بخارا در چلش بود.
120-13-3.تورکستان و احمدشاه درانی،( 1751-1772م)/ 1129-1150هـش
با برقراری چگونگی درست روابط بین حاجی بی مینگ و احمدشاه درانی، عملیات بلخ که یکی از پیامدهای مهم ملاقات بین دو امیر بود، منظره کاملاً متفاوتی را میگیرد. احمدشاه در مقابل، مساعدت به منغیت ها را برای اداره مجدد بلخ برای حضور اسمی افغان در پایتخت توابع موافقت نمود. تلاشها از سوی ماموران برتانیه در سده نزده تا افغانها منطقه را ضمیمه یا شامل پادشاهی خودنمایند، کاملاً نادرست است (مک چیسنی 1991، 221).
قشون فرستادهشده به تورکستان نه تنها شامل افغانها بود، بلکه نیروی قزیل باش ها با حمایت اوزبیکها احتمالاً از میمنه و چهار ولایت (دیگر) نیز دخیل بودند. هدف اولیه این تهاجم افغان ضمیمه نمودن بلخ نبود، طوری که دوست محمدخان بعدتر کوشش نمود، بلکه شکست دادن امیر قتهغن، بیرون انداختن او از بلخ و گماشتن حاجی بی مینگ به منزله والی طرفدار درانی ها بود که دست احمدشاه را برای ادامه مبارزات هند بدون واهمه از حمله شمال، باز میگذاشت. با رسیدن سال پنجم پادشاهی یا تابستان 1752/1165، این اهداف کم یا زیاد برآورده شده بود. هزاره خان قتهغن از بلخ بیرون رانده شد (محمود، 147 ب؛ سنگ، 99؛ وامبری 1873، 356) و حاجی بی خان مینگ با عطاالله خان تورکمن فرمانده کل امور نظامی در منطقه اداره بلخ را به دست گرفت. اما به زودی بین افغانها و قزیل باش ها، پس از اینکه آخری کوشش نمود ایلبرس خان خیوه و اورگنج را در امور ولایت دخیل بسازد، مشکلات به میان آمد. بالأخره افغانها قطعه قزیل باش ها را وادار به ترک ولایت نمودند، اگرچه در این جریان آنها نفوذ خود در منطقه را برهم زدند (کاتب ج 1، 16؛ محمود، 167 الف).
پیمان ضعیف درانی، قبیله قتهغن زیر اداره مضراب بی بن هزاره بی را که در سال 1753 جانشین پدر گردیده بود، تشویق نمود تا سر به شورش بزند (محمود، 292 ب). در پاسخ احمدشاه به فرستادن پنج هزار نیروی دیگر زیر اداره سردار خان جان خان از هندوستان مجبور گردید تا "پراکندهسازی و سازنده این تصفیه کاری خطیر" را سهولت بخشد (محمود، 310 الف). یکی از پسران حاجی خان مینگ (اسم گرفته نشده است) نیز به سوی بلخ فرستاده شد تا مرزهای غربی قتهغن را با کمک اشراف دیگر تورکستان،[xiii] مورد تهاجم قرار بدهد، آنها به مضراب بی فشار وارد نمودند تا "به پادشاه جهان، شانه خم نماید" (محمود، 301 الف). این پیروزی با اطاعت بدخشان پیروی گردید، پس از آن حاجی بی مینگ همراه با دیگر افغانان فاتح به قندهار رفتند، در آنجا احمدشاه سخاوتمندانه همه را پاداش داد (محمود، 301 الف).[xiv]
چند سال بعد، در 1755-6 حاجی بی خان مینگ دو باره از امیر درانی این بار در کابل، بازدید نمود و با وعده اینکه مالیات را بیشتر و ولایت را آرام نگه دارد، در خواست کرد تا به جای عطاالله خان سردار تورکستان تعیین گردد. این درخواست پذیرفته شد و در نتیجه اتحاد بین درانی و منغیت ها به زیان قتهغن، بیشتر تقویت گردید (محمود، 354 الف-ب). با وجود این، حاجی خان از موقف جدید سو استفاده نمود و به زیاده ستانی و بیرحمی روی آورد. تاریخ احمدشاهی مسلماً به سختی از موضع بیطرفانه، او را فطرتاً و بیفکرانه به شرارت و ستمگری متهم میسازد،[xv] و در فرجام "خورد و بزرگ" را بیگانه میسازد (محمود، 354 الف). لذا، هنگامی که در پایان نمایندگانی از سران توابع در باره غارت، ستم و سرکوبی حاجی خان به احمدشاه شکایت نمودند، امیر سید عطاالله خان یک افغان را داروغهای عدالت تعیین نمود[xvi] تا این اتهامات را بررسی نماید (محمود، 354 ب).
هنگامی که حاجی خان از آگاهی امیر در باره سرکوبیهای خود باخبر گردید، اخاذی خود را کمتر نمود و آخرین تلاش را برای ناکام ساختن سید عطاالله بکار گرفت. در این کار خیلی موفق بود، مفتشین قضایی خواستار فرمان دیگر برای ادامه تحقیقات از احمدشاه شدند که آن را تأیید نمود. برای نشان دادن نارضایتی خود از حاجی بی مینگ، او را از موقف سردار برکنار و نواب خان الکوزی را در عوض فرستاد (محمود، 354 ب، 355 الف). این تصمیم برای حاجی بی تاثیر تهنیتی داشت، چنین درک نمود که بودن او برای امیر دیگر حتمی نیست و آمادگی برای موقف مداخله کننده را در بلخ گرفت که تنها از سوی امیران داخلی زیانمند بود. ازاینرو حاجی بی وانمود ساخت که موضعگیری خود را اصلاح ساخته است، حداقل برای مدتی، اما در واقعیت امر تعیین سردار منجر به بدگمانی ها در میان امیران گردید گویا افغانها میخواستند ولایت را به دست خود بگیرند (محمود، 355 الف).
برای مقابله بانفوذ فزاینده افغانها، حاجی خان مینگ شروع به توطئه با ایزباسر حاکم شبرغان نمود،[xvii] که از انتخاب یک افغان به صفت سردار ناخوشنود بود و هردو باهم سر به شورش برداشتند. وضعیت امنیتی به زودی رو به خرابی نهاد و الله نظر خان که در تاریخ اتالیق تورکستان نامیده شده است، از احمدشاه نیروی تقویتی خواست. با رسیدن آن، الله نظرخان و نواب خان به سوی ایزباسر حرکت نمودند. اما تهاجم به خوبی پیش نرفت و پس از جراحت مهلک ولی محمدخان جوانشیر در جریان محاصره شبرغان، وادار به عقبنشینی به بلخ گردیدند (محمود، 355 ب و 356 ب). در برگشت نواب خان الکوزی با عطاالله خان و اتالیق الله نظرخان در باره موضوعات مختلف مسوولیتها مشاجره نمود. نتیجه پارچه شدن قشون به چند شاخه بود و هر سردسته شاخهای را به سویی برد و هر کس پایگاه اصلی خود برگشت (محمود، 356 ب). ازاینرو نواب خان از حاجی بی و سران و زمامداران تورکستان خواست به بلخ بیایند تا شکایات آنها را بحث نماید. به نظر میرسد حاجی خان در این ملاقات شرکت نموده باشد، آن را به منزله دیوانی جهت بیان شکایات خود در مورد سردار نواب خان بکار گرفت که آشکارا به او بیاعتماد بود. با وجود این، عطاالله خان و الله نظرخان به مصالحه موقت با حاجی خان رسیدند و حاجی عفو سلطنتی را برای "اشتباهات گذشته و تخطیها" به دست آورد (محمود، 356 ب).
اما ایزباسر و رهبران دیگر تورکستان، به مخالف با تعیین نواب خان ادامه دادند و از بخارا کمک خواستند. در 1761، شاه مراد، از اقارب رحیم بی، موسی خواجه را با قشون شش هزار نفری در مسیر دریای آمو فرستاد. قلعه ستراتیژیک آقچه، دروازه غربی بلخ را محاصره نمود. هنگامی که این خبر به نواب خان رسید، عطاالله خان تورکمن و دانیال خواجه در راس یک نیروی کوچک برای حفظ آقچه فرستاده شدند، در ضمن پیام فوری به احمدشاه برای نیروی تقویتی فرستاده شد. درعینحال ایزباسر نیروی خود را به آقچه سوق داد و به عطاالله خان چنین وانمود ساخت که گویا برای میانجیگری در منازعه آمده است. عطاالله خان تورکمن کاملاً فریبخورده با ایزباسر به شبرغان رسید و موسی خواجه را برای اشغال آقچه و استرداد آن را به بخارا آزاد گذاشت (محمود،514 ب).
احتمالاً پس از درک گول خوردن، عطاالله خان فوراً ماموریت خود را ترک نموده به بلخ برگشت، مردم را وادار ساخت تا روستاها را ترک و به شهر بیایند. اما موسی خواجه در باره تحرکات خود، در نزدیکی دلبرجین از کمین اطلاع داد، تنها اقدام به موقع دانیال خان با پنج صد مرد که به سرعت روانه گردیده بودند وضعیت را تغییر داد. موسی خان و قشون بخارا با گذاشتن سه صد کشته و شمار زیاد زخمی و یا اسیر فرار نمودند. عطاالله خان پیروزی خود را با ساختن منار از سر کشتههای دشمنان تجلیل نمود (محمود، 515 الف).
با وجود این شکست، آقچه در دست بخارا باقی ماند و نواب خان قشون پنج هزار نفری را برای پس گرفتن شهر آماده ساخت. با نزدیک شدن قشون نواب خان، خواجه موسی بیرون آمد تا با افغانها در میدان هموار بجنگد، اما دوباره شکست خورد و به سوی ایزباسر در شبرغان فرار نمود (محمود، 515 ب-516 الف). پسر خواجه موسی قلعه آقچه را همچنان در اختیار داشت و برای 40 روز در محاصره بود، در این جریان سردار نواب خان نتوانست با وجود توپخانه از دیوار قلعه نفوذ نماید (محمود، 515 ب). در حین حال خواجه موسی با کمک ایزباسر هشت هزار سرباز را آماده ساخت تا محاصره آقچه را درهم شکند، اما دوباره شکست یافت، این بار از سوی نیروهای مشترک عطاالله خان و حاجی بی از میمنه او، با وجود اینکه همکاری بیشتر با تفتیش قضایی را رد نموده بود، تصمیم گرفته بود که حمایت از نماینده احمدشاه به نفع او خواهد بود (محمود، 515 ب، 516 الف).
ناکامی ایزباسر و موسی خواجه برای آزادسازی آقچه منجر به واماندگی نظامی گردید. سردار نواب خان قادر به گرفتن ارگ آقچه نبود و ایزباسر و موسی خواجه قادر به شکست دادن او در میدان جنگ نبودند. در نتیجه عطاالله خان تورکمن، به منزله والی بلخ از حاجی بی تورکمن خواست تا سفیری را برای میانجیگری ارسال نماید. حاجی بی شخصی به نام ملا گل محمد را برای این کار تعیین نمود، اما سربازان محاصرهشده قبول ننمودند تا از سنگر خود بیرون بیایند مگر اینکه عبدالحکیم (لقب او شیخالاسلام نشان میدهد که شخصیت مهم مذهبی بوده است)، الله نظر خان اتالیق بلخ برای تضمین خروج مصوون آنها حاضر بودند. با رسیدن این افراد عالیمقام افراد بخارا تسلیم گردیدند، اگرچه پسر خواجه موسی با زنانش دستگیر گردیدند، به نظر میرسد شامل عفو نبودند. تسلیمی آنها تلاش بخارا برای تحمیل قدرت بالای بلخ را به پایان رساند (محمود، 516 ب).
با گرفتن آقچه، عطاالله خان تورکمن، به نواب خان و حاجی بی فرمان داد تا به سوی شبرغان پیشروی نمایند، شورش ایزباسر را سرکوب نمایند و در صورت موفقیت به حاجی بی وعده ولایت منطقه را داد (محمود، 516 ب). با شنیدن این موضوع ایزباسر به نواب خان نامه نوشت و خواستار مصالحه شد. عطاالله خان تورکمن دران وقت در شبرغان بود، احتمالاً تلاش مینمود ایزباسر را بدون نیاز به عملیات نظامی بیشتر به زانو بیاورد. به هر دلیلی بوده باشد این کار برای سپهسالار مهلک ثابت گردید. قبلاً دیده شد که چگونه نواب خان و عطاالله خان تورکمن در باره ساحه زیر اداره خود مشاجره نموده بودند و کینه تلخی بین آنها به وجود آمده بود که در جریان عملیات در مقابل سربازان بخارا سرکوبشده بود. اکنون با استفاده از فرصت نواب خان در پی تصفیه اختلافات شد. هنگامی که نامه ایزباسر رسید، سردار امیر شبرغان را اطلاع داد که هرگاه خواستار مصالحه باشد باید عطاالله خان تورکمن را به قتل برساند. ایزباسر پذیرفت و سپهسالار به آسانی کشته شد. نواب خان با نایل شدن به آرام ساختن شبرغان و مرگ رقیب خود، با رها ساختن شبرغان به دست ایزباسر و بیاعتنایی به حاجی بی مینگ از میمنه، به بلخ برگشت (محمود، 516 ب، 517 الف.
در ضمن سید عطاالله خان مامور عالیرتبه قضایی احمدشاه، تلاشهای بیهوده خود را برای حساب دهی ادامه داد. یکبار دیگر والی میمنه را فرمان داد تا به بلخ بیاید، اما حاجی بی[xviii] را خواهد فرستاد. پس از مدت کوتاهی نظر سلطان پسر حاجی خان به بلخ آمد اما ازان جایی که نامه او به ذوق داروغه عدالت نبود، به بدی با او رفتار گردید. هرچند بالأخره، موافقت بینی خمیری به میان آمد و نظرسلطان همراه با هدایا و تحفههای همیشگی اجازه برگشت به میمنه یافت. پس از این، به نظر میرسید پرس و پال سیدعطاالله خان در رابطه به کاروبار حاجی خان به پایان رسیده باشد و تاریخ دو باره ب این موضوع نپرداخته است (محمود، 517 الف).
در 1768، رحیم بی منغیت از بخارا وفات نمود. در سالهای اخیر حیات، از افسردگی رنج میبرد و امر دولتی به وزیرش، برده ایرانی به نام دولت بی، باقیمانده بود. پس از مرگ امیر منغیت، افراد او بخارا را گرفتند، لقب اتالیق را اتخاذ نمود و دانیال خان، یکی از اقارب ابوالفیض را به تخت نشاند.[xix] پس از دو سال دانیال خان در گذشت و معصوم یا شاه مراد پسر دانیال بی بر تخت نشست (سکراین و راس، 205).
در همین سال که رحیم بی منغیت درگذشت، در بلخ و بدخشان مشکلات بیشتری رخداد که توسط امیران قتهغن بر پا گردید و احمدشاه مجبور گردید وزیرش شاه ولی خان را با شش هزار مرد برای رسیدگی به بینظمی فرستاد (کاتب ج 1، 27؛ مک چیسنی 1991، 225؛ سنگ 319). هنگامی که شاه مراد دراینباره شنید، به کمک شورش کنندگان رفت که نگرانی زیادی را به شاه ولی خان خلق نموده بودند. او به امیر درانی نوشت، او نیروی دیگری را آماده ساخت و از طریق میمنه، اندخوی و شبرغان برای رسیدگی به تهدید، به تورکستان سوق داد. شاه مراد دوباره از دریای آمو گذشت و به بلخ رسید که جمعیت آن سر به شورش برداشته بودند (کاتب ج 1، 27). این نمایش قوا مانع تهاجم زمامدار بخارا گردید و دروازه مذاکره باز بود که منجر به موافقت طرفین به قبول دریای آمو به منزله مرز " جداکننده بین هردو قدرت" گردید (مک چیسنی 1991، 225).
پیمان افغان-بخارا در سال 1768 مهم است زیرا در سده بعدی برتانیه آن را به صفت قلمروی برای دولت افغان که بلخ را در بر میگرفت استفاده نمود. اما احمدشاه هیچگاهی نظر اداره مستقیم یا الحاق منطقه را قبول نکرد. حتی پس از توافق 1768، تورکستان صغیر به منزله کشور خارجی فکر گردید و تا نیمه دوم سده بعدی همین طور فکر میگردید. کشور منطقهای بود که زمامداران درانی منافع ستراتیژیک در آن داشتند، زیرا با قلمرو آنها مماس بود. منطقه برای افغانها منبع درامد مالیات بیشتر بود و آنها اداره اسمی را از طریق رهبرانی مانند حاجی بی مینگ یا بعدتر خلم قتهغنی حفظ نموده بودند که مالیات سالانه را جمع مینمودند. لذا پیمان 1768 اذعانی بود از سوی بخارا که بلخ در محدوده نفوذ افغانها بوده و دودمان منغیت تازه تاسیس شده موافقت نمود تا از مداخلات نظامی در منطقه اجتناب نماید. به اینگونه تنها ادامه حالت موجوده را تأیید نمود که تاکیدی بر پیمان 1751 بین حاجی بی مینگ و احمدشاه بود. مکن نیست آن را، طوری که مقامات برتانیه بعدتر چنین کردند با توافقات بین نادرشاه و ابوالفیض خان، یکسان فرض نمود که از سوی زمامدار ایران پس از الحاق بلخ بالای بخارا تحمیل گردید (مک چیسنی 1991، 226-7).
مهمترین جنبه توافق 1768، مثلاً تسلیمی خرقه پیامبر به احمدشاه درانی از سوی مورخان اروپایی در سده بعدی کاملاً فراموش گردیده است. برای اجتناب از رویارویی با افغانها، زمامدار منغیت پذیرفت به منزله بخشی از پیمان مقدسترین یادگار پس از درخواست امیر افغان، آن را تسلیم نماید.[xx] خرقه نماد نیرومند دینی، مدرک زنده الهام نیروی تصوف بود و طوری که برکه مرکز فرقه مشهور مانند زیارت علی در مزارشریف بود. نظیر اروپای سدههای میانه، مالک بودن آثار عتیقه مستقیماً ارتباط داشت یا صاحب آن بود با بنیادگذاران مسیحیت، وسیلهای برای مشروعیت بخشیدن قدرت بود، همین طور انتقال خرقه از بخارا به احمدشاه، به دولت نوپای درانی اعتباری را که نداشت به همراه آورد. خرقه برای بیش از پنج سده در آسیای مرکزی در اختیار فرقه نیرومند حنفی بود و تسلیم دادن آن دلالت بر تغییر نمایشی توازن منطقهای قدرت به نفع افغانها مینماید. شکوه طوری که در گذشته بود، ترک نمود و همراه با آن الزاماً ضمانت آسمانی که توسط نیروی چنگیزی حفظ گردیده بود از دست رفت (کاتب ج 1، 27-9).
جای تعجب نیست که احمدشاه عالیترین مالکیت را کسب نمود. انتقال خرقه به قندهار با نمایش خارقالعاده وقفیه، اهدا و نمایش باشکوه مذهبی و تاسیس قدمگاه در هر مرحله برای یادآوری برای همه و گذرگاههای مختلف همراه گردید هنگامی که بالأخره به قندهار رسید، در آن مرحله در پایتخت افغان، احمدشاه ساختمانی را برای خرقه مبارک و برای خود پس از درگذشت اختصاص داد. اما به نظر میرسد خرقه هیچگاهی در آرامگاه گذاشته نشده است، زیرا علمای شهر استفاده از این اثر مقدس را برای اهداف سیاسی رد نمودند (کاتب ج 1، 28؛ مک چیسنی 1991، 222-4). این کار جانشینان احمدشاه را از جستجوی فعال برای تبدیل آنچه که انتقال نمادین قدرت به حق حاکمیت مستقیم بالای توابع بلخ مانع نگردید.
[i] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[ii] ببینید کمیسیون مرزهای افغان، گزیته (1895) ج 2، 217-8؛ جی تالبایز، ویلر (1860) و شماری دیگر. مأخذ آینده در متن درباره گزیته، با تاریخ مناسب چاپ و شماره جلد، رجوع شود به گزیته کمیسیون مرزهای افغان، ج 2، افغان تورکستان (چاپهای 1895، 1907 و 1919) و جلد، ج 2i هرات (1910). گزیتههای قبلی دیگر مثلاً مک گریگر (1871) با نام مؤلف ذکر گردیده است. دوره مکمل گزیته ABC در 1OLR در L/MIL/17/4/1-4 با نقشه راه و فهرست اعلام. همچنان ببینید مجموعه کرزن MSS Eur، اف 112.
[iii] گزیتههای کمیسیون مرزهای افغان، در این اواخر از سوی ادامک (1979 برای جلد مربوط به تورکستان افغانی) با ارزیابی اندک انتقادی مواد تاریخی دوباره چاپ گردید. بدبختانه، این کار منجر به تداوم بعضی برداشتهای تاریخی گردید که در واقع اساسی ندارد. مک چیسنی 1991، 220 و ان.
[iv] کنولی، بامیان تا مرو، 1840.
[v] همان جا.
[vi] راورتی ج 4، 2969.
[vii] تورکستان نامی است که ولایت بلخ با آن از سوی جنوبی ها شناخته میشد (مقدمه مک چیسنی 1991، 220). هنوز در مکالمات روزمره ایماق ها و تاجیکهای ساکن در تیر بند تورکستان و مرغاب علیا برای تشخیص مناطق کوهستانی از دشتهای شمالی استفاده میگردد.
[viii] نسبت دادن به بعد محمود به حاجی بی به قسم "حاجی خان مینگ، والی بلخ و میمنه" اشاره مینماید.
[ix] فصل 4 را برای موقف والی افغان بلخ ببینید
[x] لذا یکی از مشکلات واضح در زندگینامه حاجی خان، کنولی در منابع معاصر روشن گردیده است. هرگاه حاجی خان مینگ تنها سرباز مزدور بوده باشد چرا احمدشاه به یک سرباز عادی بیقدرت و بدون موقف اوزبیک، زمامداری دو ولایت ستراتیژیک و با اعتبار بلخ و میمنه را به او بسپارد؟ ادعای کنولی که مقرری صرف بر پایه دوستی سابقه نظامی و به شرط تدارک بعضی کمکهای نظامی از سوی او (حاجی بی مینگ) در حالات ضرورت صورت گرفته است، خیلی مضحک به نظر میرسد. در واقع، حقیقت اینکه واگذاری این موقف ها به حاجی بی مینگ به کنولی باید وانمود ساخته باشد که این شخص دارای موقف سیاسی شایان در میان مردم خود قبل از تقرر از سوی احمدشاه درانی بوده است.
[xi] گزارش غلام سرور، مامور محلی کمپنی هند شرقی، در باره ماموریت خاص در کشور شاه زمان، 1793-1795، 7 جون، 1OLR پ: مشورت مخفی بنگال، 41، (پس از این غلام سرور، 1797) هال، 4 جای نادرستی را در این گزارش در زیرنویس دارد.
[xii] برای واحدهای پولی، اندازهگیری خطی و غیره، ضمیمه 2 را ببینید.
[xiii] جمعی دیگر از تورکستان.
[xiv] فیض بخش، بدخشان، 49.
[xv] به جبر و ستم مفطور و معتاد.
[xvi] مک چیسنی 1991، 21، این لقب را " نظامی" ترجمه مینماید.
[xvii] به نظر میرسد شبرغان در این دوره مرکز مهم فرهنگی، به ویژه در تذهیب کتاب بوده باشد. در فبروری 1988، یک نسخه مصور دیوان علی شیر نوایی، ملکیت یکی از ملاهای اندخوی را در کمپ خراسان در پاکستان دیدم. نسخه توسط سید خان اذنب بن قاضی نعمان امضا شده بود و تاریخ 1167 شبرغان (1753-4 هجری) را داشت.
[xviii] خد خدا
[xix] منابع دراینباره این ارتباط با زمامداران بخارا موافق نیستند، برای ادعاهای مختلف نگاه کنید هوارت، 67.
[xx] برای تاریخچه خرقه و چگونگی رسیدن آن به بخارا نگاه کنید مک چیسنی 1991، 222-7، کاتب ج 1، 27-9.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بلخ و پادشاهی افغانها، 1747-1751
به تعقیب کشته شدن نادرشاه در جون 1747 از سوی فرماندهان ایرانی،که در جمع آن محافظین خاص او نیز شامل بود در سرا پرده اش به طور فجیعی با یکی از خانم هایش که ستاره نام داشت به قتل رسید :
120-13-1.قتل نادر شاه افشار به روایت تاریخ و پس منظر سیاسی توابع بلخ:
«در جلد نهم باز شناسی افغانستان از قول (سرمارتیمور دیورند )تألیف نگارنده در مورد آخرین دقایق از کشته شده نادر آمده است :« در این اثناعلی اکبر و خواهرش مشغول کار خود بودند (او کسی است که شب گذشته با ملاباشی و تنی چند از سران سپاه بر ضد شاه توطئه چیده بودند تا نادر شاه را در اولین فرصت توسط صالح بیک ، یک تن از معتمدان خاص شاه بقتل برساند)... شاه در آخرین دیدارش در سراپرده به خانمش ستاره گفت : شاه:«کردها چیزی نیستند اما در هر طرف خیانت می بینم-شاه ایران نمیتواند آسوده باشد:
یک گل بیخار دراین باغ نیست لاله ی آن بی اثر داغ نیست
آه سختی کشید و فرمود :«علی اکبر از همه بد تر است چون از همه زیرکتر است –امشب که آمدم باستقبال نیامد- در این اواخر ملتفت شدم که او خودش را از من پس میکشداو میدانست من با کرد ها بدم و طرق مرا هم میداند-شاید بقیاس فهمیده به ایشان خبر داده است .بخدا اگر ببینم خیانت کرده میکشمش».بین شاه وستاره مسایلی از وضعیت سپاه و حالات آن رد و بدل می گردد وسپس هم شاه و هم ستاره تصمیم گرفتند که بخوابند . یک فریاد خشن شاه ، او را بیدار کرده خواب از سرش پرید.شاه بصورت دهشتناک از جا جست و تبر خویش را گرفته هنوز چشمش بجا نیامده بود گفت:«ای خدای بزرگ – ای خدای بزرگ چه خوابی بود». ستاره باز پهلوی شاه دو زانو نشسته عرض نمود چه شده، بدی اتفاق افتاده»شاه :«نه الحمد لله چیزی نیست صرف خوابی بود».سعی کرد بخندد و فرمود:«امشب مثل یک بچه شدم- بخواب کوچولو چیزی نیست».اما خانم دید او متزلزل و مضطرب است و عرض نمود:«بفرمأیید چه بودو تا نفرمأیید خوابم نمیبرد».شاه:«چیزی نیست –آیا در نظرت هست که مدتی قبل وقتی بتو گفتم فرستاده ای آمد و مرا برد پیش علی و آن حضرت شمشیری بمن داد ه فرمود نگهبان ایران باش».
ستاره:« نظرم هست » شاه حالا خواب دیدم همان فرستاده باز آمدو بمن گفت پاشو همراهم بیا – مثل همان دفعه مرا برد زیر درختی که علی نشسته بود-صورت آن حضرت تاریک و چشمانش از غضب مثل آتش مشتعل بودو به مردمان اطراف خویش فرمود: «این نادر قلی سگ را می بینید- من او را انتخاب کردم تا نگهبان قوم من باشد که مثل گوسفندان بی شبان متفرق بودند و او گرگ شده است – بگیرید بکشیدش». بعد آنها گرفته داشتند می کشتند- ومن بیدار شدم».باز سعی نمود بخنددو فرمود:«صرف خواب بود». اما با نظر شکی نگاه بصورت خانم نموده فرمود:«تو هندی هستی- تو اعتقادبه خواب و به علی نداری ».
قلب ستاره تند می زد و علاوه بر ترس خودش کلمات و حالت شاه هم اورا ترساند اما دلیرانه تبسم نموده عرض کرد:قربان خسته اید و خیلی در خیال این ایرانیان بی وفا هستیدحضرت علی انسان بود و نمیتواند به قبله گاه عالم اذیت کند . من به خداوند دعا میکنم که او شما را حفظ کند».شاه انشاالله بخاطر تو او مرا حفظ میکند- خدا میداند امشب بمن چه واقع شده ، مثل یک بچه شده ام».
ستاره او را خوابانیدو مثل یک طفل او را تسلی میدادیعنی کسی را که پادشاه مقتدر وفاتح بودو مردم در باره اش میگفتنداز هیچ چیزی نمی ترسد نه از انسان و نه از خدا- زود خستگی بر او غالب شده چشمش را بهم گذاشت. ناگاه ستاره احساس نمودکه شاه دست او را محکم گرفته سر خویش را بلند نمودو یک صدای خفیفی از بیرون آمد و یک ثانیه دیگر ستاره آنرا واضح شنید صدای پاهایی بود که ملایم و دزدانه نزدیک می آمدندو جای اشتباه نبودکه صدای پای چند مرد است که تند حرکت میکنند-بعد صیحه غوغا شنیده شدکه زود قطع گشت و آواز زد و خورد و بر زمین افتادن ویورش رسیدنادر بر پا استاده تبر ش در دستش و علامت غضب و یاس در چشمش ظاهر ولی آنوقت ترسی نداشت-آواز ضخیمش مانند رعدبه کلمات خبر دارو تهدید غرید-پرده از ضربت شمشیر بریده شد بر زمین افتادو از راه در روشنائی چراغ بر ازدحام صورتهاو جلای اسلحه افتادمردان چون جلو تو جستند نادر حمله به ایشان نمود- موسی بیک ضربت تبر که تا مغزش را شگافته بودبر زمین افتادو یک صاحب منصب شش هزار خاصه در حالی که خون شاهرگش از شگاف عمیق میان گردن و شانه اش فواره میزدو باقی از راست و چپ جا خالی کردند اما همینکه نادر تیغه تبرش را از زخم دشمن به زور بیرون کشیده حمله به نزدیکترین ایشان نمودپایش به پرده خورده در راه سر نگون بر زمین افتاد و پیش از اینکه بر خیزد صالح بیگ پائین آمده زانویش را برید . چون شمشیر صالح بیک برای ضربت دیگر بلند شد خنجر ستاره در دل وی فرو رفت و ستاره با فریادغضبناک برای مدد متهورانه خنجر به آن حلقه سفاکان میزدکه فشار بجانب داخل آورده بجان پادشاه خود افتاده افتادند.
احمد خان ( که پسان ها حکومت افغانی قندهار را تشکیل میدهدو (پدر افغانها)نامیده می شود ، قبلاًاز یساولان در اردوی نادر شاه افشار بود. (مولف))در روشنائی مشعل ایستاده در حالیکه به شمشیرخون آلود که سر نادر را از تن جدا کرده بودند ، نگاه به آن تن بی سر میکردکه سعی به نجاتش داشت و نزدیک آن تن بی سردختر راچپوت افتاده که هنوز انگشتهای سخت شده اش چنگ بر خنجر زده تا آخر به شوهرش وفا داری نمود:[[1]] امادر کتاب «نادر شاه و بازماندگانش» تألیف دکتر عبدالحسین نوائی آخرین نفس های نادر را چنین توضیح داده است :«آن شب نادر در چادر نزد دختر محمد حسین خان یکی از زنان خود بود...شاه را آن خواب (دیدگی) آنقدر بی حواس کرده بود که لباس از تن در نیاوردو کلاه نادری که چهار چیقه بر او نصب کرده بود از سر برداشته بر زمین گذاشت و به دختر محمد حسین خان گفت:«که خواب چندان بر من غلبه کرده که عنان اختیار از کف ربوده و خوابیدن رابر خود خوب نمیدانم .اینقدر که چشم من گرم شود، زود مرا بیدار کن و تا اینجای داستان از آن قرار است که سر مارتیمر دیورند گزارش داده بود صرف تفاوت در این میباشد که در آن شب بانویی که نادر در سراپرده اش بسر می برد ستاره یکی از زنان حرم و دختر یکی از راجپوت های هند ذکر شده در حالیکه عبدلحسین نوائی او را دختر محمد حسین خان میداند ولی ما بقی داستان قتل نادر در هر دو متن دارای یک سیاق میباشد. ».
آن ها تصمیم گرفتند پیش از اینکه نادر نان شب را نوش جان کند چای صبح را از او گرفتند . [[2]] ، امپراتوری را که برای خود ترسیم نموده بود به چند بخش پارچه گردید. در ایران علیقلی خان برادرزاده نادر، جانشین پدر گردید اما به زودی توسط برادرش ابراهیم به قتل رسید، او به نوبه خود از سوی حامیان شاهرخ، نواسه نادر کشته شد. شاهرخ نیز معزول و نابینا گردید، اما برخلاف رسم معمول که حق تاج و تخت را برای افراد نابینا مردود میشمارد، بعدتر او دوباره به قدرت ابقا گردید و تا 1796 در مشهد به زمامداری ادامه داد . [[3]]در عینحال در قندهار، افغانها استقلال خود را با انتخاب احمدشاه از قبیله ابدالی برادر خورد ذوالفقار خان زمامدار قبلی هرات، به صفت فرمانده یا امیر خود، تاکید نمودند. به تعقیب یک رویا، احمدشاه نام قبیله خود را از ابدالی به درانی (در به معنی مروارید) تغییر داد و از این به بعد احمدشاه درانی نامیده شد.[[4]]
بلخ توسط بقایای قطعه نادری بدون کدام مشکل احیا گردید[[5]] اما رفتن آنها خلای بزرگ قدرت را به بار آورد. (زیرا) نظم قدیمی چنگیزی در جریان دهههای اشغال و اداره بلخ به گوشه رانده شد و در نتیجه بلخ منشأ اختلاف بین قبایل مینگ و قتهغن گردید تا وقتی که سردار محمد اکرم خان در سال 1849 به بلخ هجوم آورد.[[6]] هیچ تلاشی برای تاسیس دوباره دستگاه چنگیزی ولو به نام ، در خانات بلخ صورت نگرفت تا حدی از سبب اینکه تعداد کم مدعیان مشروع موجود بود و تا حدی از باعث حوادثی در بخارا، این را روشن ساخت که امیدی برای احیای دودمان توقای-تیموری وجود نداشت.
هنگامی که خبر مرگ نادر به اتالیق رحیم بی منغیت در کمپ چارجوی رسید، خبر را راز بستهای دانسته به سوی بخارا حرکت نمود. هنوز گرد سفر در لباس ها را دور نکرده بود که به کاخ سلطنتی رفت و تقاضای ملاقات با ابوالفیض خان را نمود. با رسیدن به اتاق خان، او دستگیری و حبس خان را در مدرسه میر عرب فرمان داد. اقدام رحیم بی با عکسالعمل فوری بقایای کوچک اردوی نادر مواجه گردید که برای سرکوب شورش به فرغانه سوق گردیده بود. با شنیدن خبر مگر نادر و اسارت ابوالفیض عملیات خود را در شرق متوقف نموده و رحیم بی را در بخارا محاصره نمودند. هیچچیزی او را وارخطا نساخت، رحیم بی با بهرهگیری از اختلافات قومی و قبیلوی در بین آنها موفق گردید تا قطعه غلزای موضع خود را تغییر دهند. با تضعیف ایرانیها از اثر این تغییر موضع، آنها محاصره بخارا را پایان دادند، برای برگشت مصؤن از مسیر دریای آمو مذاکره نمودند و به کشور خود بر گشتند. به مجرد انجام شدن تغییر موضع غلزای، رحیم بی، ابوالفیض خان بد بخت را به قتل رساند (هوارت، 765). عبدالمومن که لقب مشکوک داماد رحیم بی را داشت، در موقف بزرگی قرار داده شد تا به توطئه رحیم بی احترام نمادین بدهد.
شک اندکی نزد افراد در باره موجود بود بر اینکه امیر منغیت زمامدار واقعی بخارا بود و این مسئله زمان بود که او یا ولیعهدش، باهم راه توقای-تیموری را طی نمودند (هوارت، 765). چند سال بعد در سال 1751، رحیم بی، برای اینکه خود را آزاداندیش نشان داده باشد عبدالمومن را به قتل رساند و عبیدالله یکی از پسران (؟) ابوالفیض را به جای او نشاند. با وجود این قبل از تکمیل هجده ماه زمامداری، او نیز عزل گردید.
غلبه رحیم بی بر مقام خانی چنگیزی بخارا انگیزه دیگری برای امیران بخارا بود تا مستقلانه عمل نمایند. رها نمودن ولایت توسط ایرانی ها، از سوی امیران مینگ و قتهغن میمنه و قندوز به منزله فرصتی برای احیای "تفوق دیرینه" و دعوای لقب "خان" و "والی ولایت" برای خود، پنداشته شد.[i] امیر میمنه حاجی بی مینگ،[ii] نخستین فردی بود که از پارچه گردیدن امپراتوری نادر بهرهبرداری نمود. او اداره بلخ را به دست گرفت، اما چند هفته بعد رقیب بزرگ او، هزاره بی قتهغن او را برکنار نمود (مک چیسنی 1991، 215). با درنظر داشت اینکه موازنه نظامی یکسان دارند و اینکه او نیاز به شکست دادن قتهغنی ها دارد، حاجی بی اشتباه وخیم کنار آمدن با امیر جدیداً انتخابشده قبایل افغان احمدشاه درانی را مرتکب گردید.
120-13-2.برداشت انگلیسها از بلخ در دوره پس از نادر:
بازی انگلیس ، پاتینجر و امیر دوست محمد خان بر سر تفویض توابع بلخ در بدل واگذاری پشاوراز سوی امیر قرار داد(اول جنوری 1842بین امیر دوست محمد خان و پاتنجر)
وضعیت سیاسی ولایت بلخ به تعقیب مرگ نادرشاه، کمتر توجه مورخان را جلب نموده است، عمدتاً از سبب تمرکز اروپایی ها از 1747 به بعد کم یا بیش خاصتآ بالای قدرت افغانها در قندهار و بعدتر کابل بوده است. حتی امروز کارهای تاریخی در باره افغانستان این سو گیری را بازتاب میدهد (مثلاً دوپری 1978). شناسایی دلایل این کار مشکل نیست. در سده نزده، رقابت بین برتانیه و روسیه که طور نادرست مشهور به بازی بزرگ شده است، به حمایت افغانستان از سوی انگلیس - یا شاید، دقیقتر امیران کشور- به منزله حوزه حایل بی طرف بین امپراتوری تزاری و هندبریتانیایی منجر گردید.
این اتحاد اغلب ناخوشایند منجر گردید تا نظامیان و ماموران سیاسی برتانیه برای اطلاعات تاریخی، در اوایل دوره درانی، شدیداً بالای منابع افغانی اتکا نمایند. مدارک نیرومندی وجود دارد (در ادامه و فصل 6 را ببینید) که غفلت برتانیه از تاریخ آسیای میانه و همترازی عنعنوی آنسوی هندوکش، از سوی امیران سدوزای و بارکزی برای توسعه قدرت تا دریای آمو یا حتی بخارا دستکاری گردید. دور بودن تورکستان از هند، دخیل بودن اوزبیکها، ایماق ها و تورکمنها در تجارت برده،[iii] و اعدام کنولی و ستودارد در بخارا در 1842،[iv] عوامل بیشتری بودند که تماس اروپاییها با تورکستان و بخارا را محدود میساخت و در پیشداوری برتانیه در باره اوزبیکها و "تورکمن های آدمربا" نقش بازی کرد (ماروین 1881).
در زیر این سیاست مرزی برتانیه وسواسی به خصوص در رابطه به تاریخ کلاسیک و اسکندر کبیر موجود بود. ماموران سیاسی و نظامی پی در پی برتانیه، وایسرای و کارمندان ملکی در دستگاهی آموزشدیده بودند که در کارهای یونان و لاتین غوطه خورده بودند که با فتوحات اسکندر کشت گردیده بود. هنگامی که در تحویل سده نزده، توجه کمپنی هند شرقی به منطقه آسیای مرکزی جلب گردید، همین منابع بودند که مقامات رسمی برای اطلاعات در باره جغرافیای نظامی و انسانی مناطق فرا تر از خیبر و دریای آمو با آن ها متوسل گشتند.[v] ژورنالهای مکتشفان و متخصصان نظامی مانند ادوارد سترلینگ، الکساندر برنس، آرتور کنولی و دیگران در میان مأخذهای هرودت، پلوتارک، کینتوس کورتیوس روفوس وغیره ذکر میگردیدند. مکتشفان و سیاحان یادداشتهای فراوانی در باره موقعیت مناطقی که از سوی جغرافی دانان کلاسیک ذکر گردیده است گردآوری نمودهاند، درحالیکه دیگران مانند برنس مجموعه مسکوکات باختری را ساختند یا برای شناسایی نژاد ها مثلاً کافرها یا پشتونها به منزله اخلاف یونانیهای مسکون تلاش نمودند. موضوع ضمنی در همه این جستجوها، این بود که فکر میگردید که تاریخ آسیای میانه با اسکندر آغاز مییابد و خیلی کم از 326 ق م به این سو در اصطلاحات راهبردی یا سیاسی تغییر رونما گردیده است.
از آنجایی که مطالعات باستانشناسی و شرقشناسی منطقه در دوره طفولیت قرار داشت ممکن بود مقامات در منطقه از بالای تهاجم، مهاجرتها و انقلابات مذهبی بیش از دو هزار سال خیز بزنند و تا اسطورهای که اسکندر مرز خود را بالای دریای آمو رسم نمود حفظ نمایند.[vi] برتانیه نیز، این دریا را مرز "طبیعی" " ملکیتهای هندی ما" باید بداند.
افزون بر این، جمعیت ماوراءالنهر، در سده نزده که دودمان اوزبیک منغیت بخارا و دیگر امیرهای نیمه مستقل اوزبیک و تورکمن مسلط بود، خیلیها مانند دیدگاه اسطورهای پلوتارک در باره سغدیهای بربر درDe Alexandri Magni Fortuna anu ج 4rtute پنداشته میشد. "شیوه زندگی صحرایی و وحشی" منطقه در تجارت برده برای مقامات برتانیه و روسیه تجسم یافته بود، داد و ستدی که از سوی جانشینان معاصر اسکندر باید مغلوب میگردید. هرگاه تاجران برده متمدن ساخته نشوند باید سرکوب شوند زیرا "شرارت راه بربرها بود" (به نقل از هولت، 25). این اسطوره پلوتارکی را در ژورنالهای مکتشفان اولیه اروپایی آسیای مرکزی در دهه 1820 و 30 میتوان یافت و با اعدام کنولی و ستودارد توسط نصرالله خان از بخارا در 1842 این نظر تقویت و مستحکمتر گردید. از آنجایی که برتانیه قادر نبود دولت چنگیزی را در دو طرف دریای آمو به تنهایی در هم بکوبد، راه دیگر تسریع تجزیه و محو آن با حمایت دولت درانی در جنوب و از طریق اغماض ضمنی با توسعه به سوی جنوب قدرت استعماری دیگر اروپایی در منطقه، یعنی روسیه بود.
نه تنها این بلکه دیدگاه برای تفکر استعماری سده نزده خاص است. همچنان در کار تارن (تارن 1948 و 1980) و نوشتههای ماموران برتانیه در سده کنونی، مانند فریزر تیتلر که سهم فعال در سیاست آسیای مرکزی برتانیه داشت، نیز نفوذ دارد. سروی تاریخ افغانستان از سوی فریزر تیتلر با رجوع به میتیورولوجیکا ارسطو و فتوحات اسکندر آغاز میگردد (فریزر تیتلر، 3-4). حتی شگفتیآور از همه، بالأخره او طرح مشرح دفاعی سیاست آسیای مرکزی برتانیه را در جریان سده گذشته کاملاً بر اساس نمونه پادشاهی یونانی-باختری آماده میسازد و طور کنایهآمیز پنج صد سال تسلط چنگیزی را در مناطق دریای آمو و سیر دریا در نظر نمیگیرد:[vii]
هیچ زمامدار هند قادر بوده نمیتواند تا اجازه دهد کدام دولت نیرومند و قویاً متخاصم موانع مرزهای بزرگ هند-هندوکش- را اشغال یا از جناح حمله نماید. این واقعیت ساده است که در طول تاریخ به ما رسیده است، واقعیتی است که...حتی امروز با وجود اختراعات و نوآوریها، هنوز پا برجا است درست مانند زمانی که حدود دو هزار سال قبل، یونانی ها از هندوکش گذشتند تا نخستین امپراتوری اروپایی هند را اساس بگذارند (فریزر تیتلر، 142).
با وجود منطقی نبودن، حتی احمقانه بودن، چنین مشاجره، اساس ابتذال بیرقیبی بود که لایه زیرین دخالت یک صد و پنجاه ساله انگلیس در افغانستان و آسیای مرکزی را تشکیل میداد. به اصطلاح اروپایی ها، مانند این است که دولت کنونی ایتالیا دعوایی را بالای انگلند و ویلز بر اساس اینکه مرزهای شمالی امپراتوری روم بالای دیوار "هادریان "کشیده شده بود، به راه بیندازد و با پاشیدن نمک بر زخم برای واگذاشتن فرانسه جهت تطبیق حقوق مسلم اقدام نماید.
حتی امروز محققان غربی در باره رومانس اسکندر طفره میروند، اصطلاحات کلاسیک جغرافیا مانند اکسوس و جکسارتس و پاروپامیزوس را ترجیح میدهند که برای جمعیت محلی بیمفهوم است مگر اینکه البته در غرب تحصیل نموده باشند.[viii] اکتشافات باستانشناسی انگلیسها، فرانسویها و تا حدی روسها در افغانستان در سده کنونی این وسواس را دوامدار ساخته است با تمرکز در جاهای که فکر میشود با اسکندر و از این رو با اروپاییها ارتباط دارد.
تأثیرات جمعی این پیش داوریها این بود که بالأخره به مرزهای شمالی افغانستان که بالای دریای آمو رسم شده است باید رسید. در نتیجه، این خیلی نامناسب گردید تا در تاریخ توابع بلخ در دوره قبل از نادر عمیقتر کاوش نمود، زیرا باید خراش سطحی کرد تا حقایق ناراحتکننده را کشف نمود که مخالف باورهای روسیه و برتانیه در مورد مرزهای "طبیعی" " علمی" هند و آسیای مرکزی هست.
عامل دیگری که درک انگلیسها را در باره مسایل مرزی تغییر داد، دقیق نبودن استخباراتی بود که سیاست آسیای مرکزی بالای آن استوار بود. در نیمه اول سده نزده، مقامات رسمی برتانیه تقریباً طور خاص بالای گزارش ماموران برتانیه و سیاحان نظامی متکی بودند که از سوی پالیسی سازان و مورخان مقامات مسوول پنداشته میشدند. در اغلب موارد، این گزارشها خیلی ضعیف پژوهش گردیده بود و نتیجه تفسیر انتخابی و فردی مؤلفین بود.[ix] بیشتر منابع شفاهی بوده ، و از افرادی منشأ گرفته بودند که منافع خاص خود را در تفسیر یا تحریف واقعیتها برای خود داشتند. پالیسی سازان نه تنها هزارها میل از محل واقعه مورد نظر دور بودند بلکه در نتیجه قادر نبودند تأثیرات پالیسی اتخاذشده را بالای مردمان بومی حدس بزنند، آنها نیز سالها از بادی امارت درانی، تهاجمات نادرشاه و روزهای پایانی خانات چنگیزی به دور بودند.
با علاقمند گردیدن برتانیه در امور آنسوی دریای سند (اندوس) ماموران قادر به راهاندازی سرویها در منطقه گردیدند، حدود یک صد سال پس از قدرت گرفتن احمدشاه درانی، مرگ نادرشاه و پارچه شدن دستگاه توابع گذشته بود. با وجود این مقامات برتانیه به صورت پایدار جهت مشروعیت بخشیدن به تصامیم خود در رابطه به مرزها بر اساس آنچه در اواسط سده هفده رخ داده بود، ادامه دادند.
به این ترتیب، از اوان نطفه گزاری، سیاست آسیای مرکزی و افغانستان برتانیه بالای بنیاد ریگی بنا یافته بود، ساختهشده بالای ترکیبی از نوشابههای رومانتیسزم اسکندر و منابع غیر موثق، قسمی و پیشداورانه بود. جای شگفتی نیست که راهکار استعماری برتانیه در آسیای مرکزی ارتباط کمی به تاریخ سابق آن یا اینکه مناطق دارای توامیت باستانی فرهنگی و سیاسی با همدیگر دارد، از طریق مرزهای دلخواه به دولتها منقسم گردیدهاند و هرگز از طریق همهپرسی متحد نگردیده بودند مگر با نیروی نظامی و حمایت برتانیه. از همین رو به سختی غیر متوقع است، در دورهای که شاهد سقوط هردو امپراتوری برتانیه و روسیه بوده است، این همه ناسازگاریها در مناطقی که قبلاً زیر اداره آنها بوده است ظاهر گردیده است. افغانستان نیز استثنا نیست و منازعات کنونی نیز پیامد ناگزیر سیاستهایی است که برتانیه، روسیه و امیران افغان طی دو سده گذشته داشتند.»] [7]
[1] - باز شناسی اففغانستان ، جلد نهم ، تألیف ، عبدالواحد سیدی ، صص، 316- تا 325، دیورند سرمارتیمر،«نادر شاه افشار»،ترجمه به فارسی آقا سید محمد علی همدانی ،مدرس کالج حیدر آباد دکن، چاپ شمس المطابع حیدر آباد دکن سنه 1332 هق(1914) که این کتاب به مهر و امضای مترجم میباشد برای نواب یوسف علی خان سالار جنگ وزیر اعظم دکن،صص357 تا427 با تنسیخ مطالب مهم و تلخیص و تنقیح از جانب (مولف) فرستاده شده بود .
[2] - براون ادوارد ، جلد. 4، ص 137.
[3] - براون ،پیشین ، جلد 4، ص 138.
[4] - دوپری 1978، جلد . 3، ص332.
[5] - مک چیسنی 1991،جلد.5، ص 214.
[6] نظر به قرارداد جدیدکه بین امیر دوست محمد خان و پاتینجر ، در روزاول جنوری 1842 از جانب هر دو طرف در حالی موافقه گردید که ..سردار محمد شريف خان و سرار محمد امين خان به نوبت دو دو سالحاکم تاشقرغان در شمال هندوکش بمانند و امیر به پسرش وزیر محمد اکبر خان در حالیکه با پیروزی در جبهات جنگ به سوی پنجاب از اتک می گذشت دستور داد تا از پیشروی دست کشیده به کابل بیاید زیرا ، در بدل معاوضه ایالت سرحد (پشاور) پاتینجر زمینه استقرار امیر دوست محمد خان را در توابع بلخ تفویض و برابر ساخته بود ... بعد از الحاق ولايات شمالی ، سردار محمد اکرم خان به بلخ در 1848 اعزام گردید.واین شروع معاوضه علاقه جات پشاور در بدل صفحات شمل هندوکش به حکومت کابل میباشد.
[7] جانتان لی ، برتری دیرینه بلخ ، فصل سوم ،
[i] ترجمهشده توسط مفسر سده نزده به شکل "ولی بلخ"، اما ولی بهتر است در زمینه تسلط چنگیزی بلخ "نایب" ترجمه گردد.
[ii] پس از بخاری (مک چیسنی 1991، 214-5). محمدکاظم منغیت دیگر موسی خواجه اوزبیک را در رابطه به گرفتن بلخ ذکر مینماید. اما ازان جایی که حاجی بی یا حاجی خان (اگرچه این لقب بعدتر رسماً برایش داده شد)، طوری که منابع مینویسند، در منابع معاصر تاریخی دیگر مانند تاریخ احمد شاهی (در ادامه ببینید) ذکر شده است، احتمال زیاد وجود دارد این او بود که پس از 1747 اداره را به دست گرفت.
[iii] حمایت سدوزی از تجارت برده در جریان جنگ اول انگلیس-افغان (ببینید فروش هزاره قزیل باش توسط یار محمدخان و مخالفان سیاسی او در بردهداری) عموماً از سوی انگلیس ها اهمال گردیده بود، برای دلایل سیاسی، طوری که برده ساختن اوزبیکها، هزارهها و کافرها توسط عبدالرحمن خان از 1889 به بعد-پس از اینکه تجارت برده از اوزبیک-تورکمن از سوی روسها پس از فتوحات خانات آسیای مرکزی سرکوب گردید.
[iv] برای بحث در مورد ادامه این اعدامها که چگونه بر روابط بخارا-انگلیس پس از مرگ نصرالله خان و دوستمحمد خان غلبه داشت، نگاه کنید فصل 5 و 6.
[v] بینید مثلاً تبصره فریزر تیتلر (ص 142) در مورد عقد عروسی تند سیاست به پیش لارد لیتن در 1878-89 که به جنگ دوم افغان-انگلیس منجر گردید.
[vi] در واقعیت اسکندر در دریای آمو توقف ننمود، اما ستراپی سغدیانه تا دوردستها تا سیردریا را فتح نمود.
[vii] همچنان ببینید فریزر تیتلر، بخش سوم "درسهای تاریخ"، 275.
[viii] برای نمونههای معاصر نگاه کنید، دوپری 1978 (اگرچه او آمودریا را به اکسوس ترجیح میدهد)، یپ 1980 و دیگران.
[ix] مثلاً بحث در باره موقعیت دقیق خواجه صالح در دریای آمو که غرش او در طول سده طنینانداز بود.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصدو بیستم
بحث دوازدهم
نادرشاه افشار، حاجی بی مینگ و احمدشاه درانی، 172-1772
هیچچیزی نمیتواند تباین برجستهتری را برای حکومت افغانستان نسبت به اوزبیکها نمایش بدهد. حداقل در بخارا و فرغانه همه چیز در دست پادشاه است، اینجا رد پای حکومت مردمپسند نیست و نه نشانهای اندک از اشرافیت.... نه حوزه قضایی جداگانه حتی در اردوهای سرگردان وجود دارد. هیچ مجمع قبیله یا بزرگان، نظیر آنچه در میان افغانها، برای رسیدگی به امور یا برای تسویه اختلافات موجود است وجود ندارد. (الفنستن ج 2،ص 186).
پیش گفتار
بعد از اشغال شمال هندو کش و جنوب دریای آمو از سوی نوادگان امیر تیمور گورکان که بر روی بستر گسترده امپراتوری او ،با ایجاد جنگ های منطه وی و خانه جنگی بین پسران او ، از بدخشان تا هرات و از سمرقند و بخارا تا مرو حالت سکونی نداشتند . رفته رفته این مناطق گسترده که زمانی بستر تمدن های عظیم بود ، در تاریکی ژرف فرو می رود ،قسمیکه پژوهش های گسترده جناتان لی . نشان میدهد در میمنه و چچکتو خانوار های باقی مانده از احفاد خان بزرگ چنگیز ، منغیت ها ، منگ ها در زیر سایه رعایای خویش بدون تحرک و استحقاق به زندگی شان ادامه میدادند که گاهی بادی یا وزش طوفانهای انسانی باعث می شد تا اینها آرامش خود را از دست دهند و در آنطرف آمو دریاخانواده های ابوالخیر خان ، شیبانی خان ،حاجی بیگ سلطان ، محمد رحیم خان، عبدالله بهادر خان وسلاطین استرخانیه از قبیل اوروس خان ،ولی محمد خان وامام قلی خان ، ندر محمد بهادر خان اسکندر بهادر خان وابومنصور خان و خلافت سبحان قلی محمد خان بهادردر ولایت بلخ و نبر دبا محمد بن اتالیق وشاه نیاز بی و محمود بی همۀ اینها در شهر های سمر قند و بخارا بلخ بعد از پسران تیمور بنام خانات یا پادشاهان بخارا زندگی پر تحرک و مهمی نداشتند و در نهایت تن آسایی و استعمال مواد سکر آور و بزم و خوش باشی بسر می بردند که از این سبب فاصله میان گورکانیان که اکنون همه آن بنام بابریان هند، امپراتوری بزرگی را در جنوب رود سند و نزدیکی های خلیج بنگال در شبه قاره هند با مرکزیت دهلی ،بنام مغول های هند تشکیل داده اند که مانند نگینی در تاریکی اعصار و قرون می درخشید، که از یک طرف توجه اروپائیان از قبیل پرتگالیها ، فرانسوی ها و یک شرکت پرقدرت بریتانوی بنام (هند شرقی ) به سوی این امپراتوری ثروتمند جلب شده بود و از جانب دیگر توجه نادرشاه افشار خراسانی ،افسری از قشون ایران صفوی ، با شجاعت و ذکاوت فطری ای که داشت خاندان صفوی را خلع قدرت کرده خودش یک مرکز بزرگ قدرت پادشاهی در ایران بوجود آورده و بعد از فتح قندهار برای فتح ، راهی هندوستان گردید .
آنچه از نقطه نظر فاصله یا خلای تاریخی در منطقه بلخ ، جوزجان ، تا تیر بند ترکستان و مرو بوجود آمده بود حدود دو سده را از زمان خاموشی تیمور گورکان وبه ظهور رسیدن نادر شاه افشار در بر می گیرد که کمتر تاریخ نویسان و جغرافی دانان از قبیل بارتولد ، لسترنج و دیگرتاریخ نگاران معصر وسرکاری ، این دوره را به سکوت گذشتانده اند که مؤرخین در این دوره فقط چقوری ژرفی از خشونت های خانودگی را درتاریخ این منطقه می نگریستند و بس که من نامهای بعضی از آن خانوار ها لیست وار در بالا ردیف بستم.
خوشبختانه جوان انگلیسی ای از تبار نسل نو ی از تاریخ نویسان بنام دکتر جنتان لی که یک قسمت تحصیلات خود را در دانشگاه کابل بسر برده ، و در حدود وصغار آشنایی بهم رسانیده اند ، بار دیگر حدو د ، دو دهه وقت خود را در شهر ها و روستا های شمال با ریش سفیدان ، چیز فهمان و خاندان های بزرگ شمال ، کلانتر ها واقسقال ها سپری کرده با تحقیقات کوچه به کوچه و خانه بخانه تاریخ جامعی را بنام (برتری دیرینه بلخ ) تألیف نمودند که تاریکی های سه سده از تاریخ بلخ را که در تاریکی فرو رفته بود روشن ساخته است که اینک فصل سوم این پژوهش که به قلم روان دانشمند ارجمند سید جلایر عظیمی ترجمه شده است خدمت آنانی که شیفته ره یابی به حقایق تاریخ هستند در صفحات بعدی تقدیم می کردد.(مؤلف)
120-12-1. اشغال بلخ توسط نادرشاه افشار، (1731-1747)/1109-1125)
[(براندازی قدرت صفوی و فتوحات افغان (اشرف غلجایی)در اصفهان (که در جلد نهم این اثر «باز شناسی افغانستان» با تفصیل از به قدرت رسیدن میرویس افغان تا سقوط اشرف و روی کار آمدن نادر شاه افشار تا فوت و شکست وی از صفحات 170 تا 370بازتاب یافته است .اما از آنجایی که مسائل تاریخ تو در تو بوده و گاه می شود که یک واقعه تاریخی نظر به ضرورت و اهمیت چندین مرتبه از سر روایت می گردد که مسئله نادر شاه افشار نیز از همین قبیل است.)، منجر به تبدیل ایران به میدان جنگ بین قشونها و نیروهای متخاصم در برابر گردیده و برای اداره امپراتوری پارچه شده صفوی به رقابت پرداختند[[1]]. پس از حدود هشت سال جنگ داخلی طهماسب اسماعیل، ولیعهد تخت و تاج صفوی، با حمایت امیر نیرومند و بیباک تورکمن خود، نادرشاه افشار بالأخره دست بالا یافت. مشهد در سال (1726 م)/1104هـ ش.به دست نادر افتاد و سه سال بعد با شکست اللهیار خان در نزدیک اسلام قلعه و هرات، ابدالی ها نیز مطیع گردیدند. در سال بعدی اصفهان از غلزای ها واپس گرفته شد . اگرچه طهماسب اسماعیل، به حیث شاه ایران اعلان گردید، مگر قدرت واقعی به دست فرمانده افشاری بود. پس از گذشت دوسال، نادر ، شاه طهماسب دوم را وادار به کناره گیری نمود و به جایش ولیعهد خوردسالی را به تخت نشاند. در نوروز سال بعدی (21مارچ 1736)/2حمل1115، نادر همه مدعیان تخت را به تسلیمی واداشت و همه اختیارات را به دست خود گرفت، در نتیجه دودمان صفوی به پایان رسید .[[2]]
120-12-2.نادر و مسئله فتح مشهد و هرات وسر کوبی میمنه ، چیپکتوواندخوی:
شورش ذوالفقار خان در هرات در( 1731)/1110هـش. و سقوط اللهیار خان، بار دیگر نادرشاه را به خراسان آورد. [[3]] اللهیار موفق به فرار از هرات به مریچاق گردید، در آنجا قشونی از ابدالی ها و قبایل ایماق محلی را گرد آورد و برای کمک به نادر فرستاد که هرات را به محاصره گرفته بود.[i]
درحالیکه محاصره هرات ادامه داشت، نادر قشونی را برای سرکوب و مطیع ساختن میمنه و چیچکتو فرستاد. به نظر میرسد آنها تا دوردست تا به اندخوی رسیدند؛ حداقل زمامدار ان قدرت نادر را اذعان نمود، زیرا شورش او یکی از دلایلی برای تهاجمات بعدی نادر به تورکستان در سال 1737 /1116بود[[4]]. (راورتی 2009،ج2،7-10؛مک چیسنی ،1991،ص 199 ) بدبختانه، در باره اعزام این نیرو کمتر میدانیم و در مورد اینکه ابوالحسن خان از بلخ در مقابل این حمله چه عکسالعملی از خود نشان داد چیزی نمیدانیم، زیرا لوکهارت در سرگذشت نادرشاه، مانند بیشتر مورخان استعماری افغانستان، دلچسپی اندکی در باره مسایل آنسوی هندوکش نشان میدهد .
ذوالفقار خان در هرات بالأخره در 1731 /1110تسلیم گردید (مطابق به اذعان راورتی2006،تاریخ تسلیمی 17 صفر 1144 می باشد که آنرا به 9 اگست 1731 نبدیل نموده است .اگر تاریخ هجری درست باشد ، تاریخ مناسب میلادی 22 اگست صحیح است) و اللهیار خان ابدالی دوباره گماشته شد؛ اما اللهیار خان به زودی سر به شورش برداشت و نادر دوباره به هرات برگشت تا به این گردنکشی زمامدار افغان رسیدگی نماید. در جریان تهاجم دوم، نادر به قلعه نظامی اوبه، جایی که افغانها بعضی ذخایر خود را حفظ نموده بودند، حمله نمود و مطیع ساخت. نادر یکبار دیگر به بادغیس حمله نمود و قلعه مستحکم مریچاق را که اللهیار خان خانواده خود را برای حفاظت فرستاده بود مسخر ساخت. تمام کوششهای بعدی افغان برای به دست آوردن آن ناکام ماند.[[5]] در 28 فبروری 1732[ii] اللهیار خان تسلیم گردید و اجازه یافت به ملتان برود. نادر ابدالی ها را از قدرت خلع نمود و در عوض یک ایرانی را والی تعیین نمود[[6]]. حدود شش هزار خانواده افغان به مشهد و نیشاپور تبعید گردید، اگرچه پس از سقوط قندهار به آنها اجازه برگشت داده شد.[iii]
در 1736 رضا قلی خان پسر کوچک نادر، والی خراسان تعیین گردید و در سال بعدی، احتمالاً با استفاده از بهانه شورش منطقه میمنه-اندخوی، نادر پسرش را برای پیشروی به سوی بادغیس دستور داد. طبق لوکهارت خشم نادر متوجه امیر تورکمن "علی مردان"[iv] والی اندخوی بود که شورش نموده بود (مک چیسنی 1991، 199 شماره 3؛ هوارت، 762-3؛ لوکهارت، 163-4؛ وامبری 1873، 340).[[v]]
با قرارگاه ساختن مریچاق، رضا قلی خان چیچکتو را مقهور ساخت و احتمالاً از طریق میمنه به سوی اندخوی پیشروی نمود. از آنجایی که هیچ نشانه اطاعت از علیمردان دیده نشد، رضا قلی خان طور وسیع برای نافرمانی قبایل قره و سالور به تطمیع آنها پرداخت. با وجود فرار این تورکمنها، علی مردان قبل از تسلیمی نهایی برای شش هفته مقاومت نمود. امیر بد اقبال طور محبوس به هرات فرستاده شد و بالأخره در آنجا اعدام گردید (هوارت، 762-3؛ لوکهارت، 163؛ وامبری 1873، 340). سلیمان خان، احتمالاً از اقارب والی اعدامشده، به جایش تعیین گردید.
قلعه بعدی که سقوط نمود قلعه شبرغان بود، به تعقیب آن آقچه و در جولای 1737،[vi] رضا قلی خان به سوی بلخ پیشروی نمود (هوارت، 763). ابوالحسن خان، در مواجهه با نیروی خیلی برتر، میخواست فوراً تسلیم گردد، اما سید خان اتالیق مینگ، او را به مقاومت تشویق نمود (لوکهارت، 163؛ مک چیسنی 1991، 198).
فتح بلخ نادر را به اندازهای خوشحال ساخت که پسرش را با هدایای بینظیر به شمول سه صد لباس تشریفاتی، اسبهای نسل عالی آراسته با طلا، زینها و افسارها مرصع و دوازده هزار سکه طلا غرق ساخت (وامبری، 340).[vii] تشجیع شده از موفقیتهای خود و ستایش پدر، رضا قلی خان تصمیم گرفت تا جنگ را در مسیر دریای آمو ادامه داده ابوالفیض را در بخارا مورد تهاجم قرار دهد. قرشی به آسانی سقوط نمود و بخارا منتظر ترحم او بود، مدتی طول کشید تا چنگیزی ها راه صفوی ها را تعقیب نمایند. ابوالفیض خان نجات یافت، اما با مداخله ایلبرس، امیر مستقل خیوه که با بخارایی ها یکجا گردید تا علیه مهاجمان قرار بگیرد، موجودیت او تهدیدی برای هردو بود. در جنگی نزدیک قرشی، رضا قلی شکست خورد و نادرشاه، نگران از شکست پسر که شاید تهاجم بلخ را در پی داشته باشد و او را وادار به ترک محاصره قندهار نماید، رضا قلی را فراخواند و ابوالفیض را اطلاع داد که رضا قلی بدون امر او به این کار دست زده است (هوارت، 763).
اگرچه تهاجم بخارایی ها در نتیجه رفع گردید، نادرشاه امور را همین گونه رها نکرد و تلاش نمود حمایت رحیم بی و دیگر امرای منغیت را با توزیع مخفیانه مبالغ هنگفت رشوه به دست بیاورد. او همچنان به سختی تلاش نمود تا ائتلاف بین بخارا و ایلبرس را با دامن زدن اختلافات دیرینه بشکند. این سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن خیلی موفق بود، طوری که به زودی هردو زمامدار یکبار دیگر در پی بریدن گلوی همدیگر شدند (سکراین و راس، 200).
ظهور دوباره این جداییها در ماوراءالنهر نادر را برای تکمیل محاصره قندهار آزاد گذاشت که در 1738 سقوط نمود. در سال بعدی، نادر قشون خود را به سوی هند سوق داد؛ مبارزهای که با مسخر ساختن دهلی به اوج خود رسید. چند ماه پس از سقوط پایتخت کورگانی ها، نادرشاه با غنایم زیادی به سوی شمال حرکت نمود. درعینحال خبر سقوط دهلی از طریق تاجران به بخارا رسید و زمامدار بخارا عمیقا نگران از تمایلات مستبد ایرانی، نمایندهای را برای ملاقات نمودن نادر فرستاد. سفیر ابوالفیض زمامدار پیروز را در پیشاور ملاقات نمود، جایی که نامه خان را که خیلی فرومایه، ضعیف و احساساتی بود به او تقدیم نمود که برای نادرشاه جای شکی باقی نماند که او فاتح دهلی است، در مسیر دریای آمو پیشروی مینماید، بخارا کاملاً در زیر رحمت او هست:
من آخرین شاخه نورس یک خط باستانی هستم. من به حد کافی نیرومند نیستم تا در مقابل پادشاه سهمناکی نظیر شما ایستادگی نمایم لذا خود را جدا نگاه میدارم، برای رفاه شما دفاع مینمایم. اگر شما بپذیرید با سفری ما را سرفراز خواهید ساخت. من شما را مهمان عزیز خود میدانم. (هوارت، 763؛ راس، 201)[viii].
دعوت برای "بازدید" از بخارا فوراً از سوی نادر عملی گردید، زیرا دلایل قوی دیگری برای سفر به تورکستان موجود بود. در جریان غیابت او در هند، مشکلات دیگری در هرات به میان آمد همچنان غارت خراسان از سوی قبایل اوزبیک که مطیع ایلبرس بودند (دیلوارت، 70، 101؛ هوارت، 763)، مشکلی که رضا قلی خان قادر نبود سرکوب نماید. در نتیجه پیامد این تهاجمات، شمار زیاد ایرانی ها محبوس گردیده در بازار بردهها به فروش رسیدند. نادر سفرایی را به ایلبرس فرستاد و تقاضای رهایی آنها و حل شکایات را نمود. اما ایلبرس همه سفرا به جز یکی را به قتل رساند و یگانه بازمانده این ماموریت، بدون بینی و گوشها واپس فرستاده شد تا پیام تحقیر و بیاعتنایی را برساند (دیلوارت، 70؛ هوارت، 913).
اینچنین اهانتهای عمدی بدون پاسخ باقیمانده نمیتواند. نادر برای پیشروی به سوی هرات قشون خود را فرمان داد و به رضا قلی خان هدایت داد با قشونش در بادغیس به او بپیوندد تا یکجایی بالای ایلبرس حمله نمایند و از بخارا بازدید نماید تا چگونگی تمایل ابوالفیض خان را برای اطاعت مشخص نماید. پدر و پسر در قره تیپه، نزدیک مریچاق باهم ملاقات نمودند (لوکهارت، 186).[ix] رضا قلی خان با خود ده هزار نیرو آورد،[x] درحالیکه نادر همه غنایم هند، به شمول سه صد فیل جنگی را با خود به همراه داشت (سکراین و راس، 201).
قبل از داخل شدن به تورکستان، سرگرمی فوقالعاده بینظیر و باشکوه در قره تیپه، شاید هم در قله هموار بلندی قلعه نظامی باستانی، برگزار شد. همه غنایم دهلی در جریان ضیافت، در خیمه بزرگی که توسط ستونهای طلایی و سجاف های مروارید دوزی ساخت هند برای مراسم خاص فتح و ظفر، به نمایش گذاشته شد (سکراین و راس، 201؛ سی ای ییت 1888، 102 از تاریخ نادری)؛ اما جنس مرکزی شگفتیآور تخت طاووس، طرح و تزیین توسط یک جواهرساز اروپایی، به دست آمده از "دیوان خاص" پادشاه بابری بود (سکراین و راس، 201). اما مراسم کاملاً یک فرصت مسرت آفرین نبود زیرا این آغاز بدگمانی نادر در مورد پسرش رضا قلی خان بود که گویا در پی توطئه و قتل و برای به دست گرفتن قدرت است. از قضا با متهم نمودن پسرش، از سبب درشتی زیاد در حکومت، بعدتر او را از ولایت خراسان برطرف و بالأخره به قتل رساند (لوکهارت، 186).[xi]
با تجلیل افراطی از فتح و ظفر اخیر خود، نادر نیروهای خود را از طریق مریچاق، چیچکتو، میمنه، اندخوی به بلخ سوق داد (لوکهارت، 186).[xii] از بلخ به سوی شمال غرب در مسیر جنوبی آمو به سوی کرکی پیشروی نمود،[xiii] در آنجا اتالیق رحیم بی مینگ با هدایا و تدارکات برای اردوی بزرگ او، به ملاقات آمد (سکراین و راس 201-2). آنها باهم به سوی چهارجوی حرکت نمودند در آنجا نفرات نادر پلی بالای دریا بستند و با گذاشتن نیمه اردوی خود برای محافظت از خزانه گرانبهای خود، از دریا گذشتند و به سوی قره قل، قلعهای در یک روزه راه از بخارا حرکت نمود. در 12 سپتمبر 1740 (هوارت، 746) ابوالفیض خان همراه با درباریان خود و پیشکش نمودن اسبها و هدایای لطیف برای استقبال او آمد. ولیعهد یکی از دودمانهای آسیای مرکزی فروتنانه با خواری خود را به پای فاتح دهلی انداخت و با احترام کرسیای در حضور نادر بلند ساخته شد و هدایایی مناسب رتبه برایش داده شد (هوارت، 764؛ سکراین و راس، 202).
در مذاکرات رسمی به تعقیب آن، پیمانی بین آنها عقد گردید که در آن مرز بین قلمرو نادر و ابوالفیض خان دریای آمو تعیین گردید. دقیقاً در مسیر جنوبی آمو تا کجا این خط ادامه دارد در پیمان ذکر نگردیده است، اما احتمالاً چارجوی به نادر داده شد، به همین گونه قلمرو بخارا در شمال دریای آمو تا نقطهای که قلمرو ابوالفیض به پایان میرسد و قلمرو ایلبرس آغاز مییابد به ابوالفیض واگذار گردید (لوکهارت، 186).[xiv] برای امضا پیمان نادر با ازدواج با دختر ابوالفیض موافقت نمود و خواهر او به برادر زادهاش داده شد (هوارت، 764؛ سکراین و راس 202). رحیم بی پادشاه ساز منغیت، به خاطر حمایتش از نادر مستحق پاداش گردید، با ارتقا به درجه خانی، فرماندهی وضع مالیات شش هزار تورکستانی برایش داده شد (هوارت، 764؛ سکراین و راس، 202).
با تسویه حساب بخارا، نادر به سوی قلمرو جنجالی خیوه متوجه گردید که زمامدار آن با سفرای او به شکل زننده و اهانتآمیز بر خورد نموده بود. خیوه محاصره گردید و پس از سه روز بستن به توپ بیرحمانه، ایلبرس مجبور گردید خود را به رحمت زمامداری واگذار نماید که مانند خودش ظالم بود. اقارب سفرای به قتل رسیده از نادر خواهان قتلعام مردم خیوه گردیدند و خواهان اعدام ایلبرس همراه با بیست و یک تن از مقامات او شدند (هوارت، 913). نادر به چارجوی برگشت، در آنجا او اهانت خود را به ابوالفیض با واپس فرستادن دختر او که تنها چند هفته قبل با او ازدواج نموده بود نشان داد. با حل و فصل مشکلات جهت رضایت فردی، نادر به خراسان عقب کشید، هرچند رحیم بی در راس نیروی اوزبیک و تورکستان با او باقی ماند (هوارت، 764-5). کمی بعد، هنگامی که ابوالفیض خان با شورش وادی فرغانه مواجه گردید، او از نادر کمک خواست و دوازده هزار مرد زیر فرمان رحیم بی فرستاده شد و شورشیان را از بخارا به عقب راندند (هوارت، 764).
120-12-3.اشغال بلخ توسط نادر و عکسالعمل متقابل به آن:
اشغال ت ده ساله بلخ و توابع آن توسط قوای نادر، نقطه عطفی در تاریخ تورکستان صغیر به شمار میرود. برانداختن ابوالحسن خان در 1737 توسط رضا قلی خان، پنج صد سال تسلط چنگیزی را در بلخ به پایان آورده وخلای قدرتی را به بار آورد که بالأخره پس از فروپاشی امپراتوری نادر شاه این خلا از سوی افغانها، پر گردید.
مانند تهاجم مغولان در سده قبلی، نیروهای ایرانی نادر شاه ، اداره امور ولایت بلخ را آسان نیافتند. آنها جهانبینی سیاسی ای را که در اطراف سیاست متمرکز، مطلقه نادر ،رشد نموده بود با خود آوردند که نقطه مخالف دستگاه فدرالی توابع خانات چنگیزی بود. به طور غیرمنتظره، این کار خشم فراوانی را سبب گردید . هنگامی که ایرانی ها به تحمیل دستگاه های اداری خود آغاز نمودند. والیان و ماموران مالیه در هر شهر موظف گردیدند تا اوامر مقامات مرکزی تطبیق گردد. هنگامی که این تحمیلات از سوی امیران به مقاومت مواجه می گردید برای سر کوفتن آن نیروی نظامی بکار گرفته میشد.
120-12-3-1.بلخ زیر ضربات فاتحین ایرانی:
ایرانی ها با بیرحمی از ولایت (بلخ) بهره کشیدند. جمعیت ذکور یا به سربازی گرفته شدند یا برای بیگاری به خراسان فرستاده شدند. غلهجات و تدارکات از تملک افراد خارج ساختهشده، بدون در نظر داشت نیازهای اقتصادی جمعیت بومی توابع، برای تغذیه قشون فاتحان داده میشد (مک چیسنی 1991، 207). تنها در 1742، در جریان عملیات خیوه، وضع مالیات چهار هزار خروار غله به بلخ حواله گردید (مک چیسنی 1991، 200-1). هنگامی که نیاز خان والی نادرشاه، با وجود در اختیار داشتن همه امکانات اجبار دولت، قادر به برآورده نمودن این تقاضا نبود، وظیفه خود را از دست داد. در بلخ نرخ غله پنج تا هفت صد مرتبه افزایش یافت، به اندازهای که منطقه این افزایش قیمت را در حدود یک سده تجربه ننموده بود. بیشتر غله ذخیرهشده برای سال آینده نیز مصادره گردید (مک چیسنی 1991، 201-2).
ستمگریهای اشغال نادر و کمزوری امیران محلی برای هرگونه مقاومت موثر، منجر به سمت دهی خشم محلی به جنبش ملیگرایی توسط رهبر پر جذبه از منطقه (اوبه)، به نام رسول گردید؛ گرچه اینکه نام واقعی یا لقب دادهشده به باور عمومی که پیغمبر بوده باشد، روشن نیست.
رسول از (اوبه) به غزنی آمد، در آنجا تحرکات قابلتوجهی را از سبب تواناییهای خود به منزله پیشگوی (حروفیون) به راه انداخت و پیروان زیادی به اطراف او گرد آمدند. در تابستان 1741، پس از مشاوره یکی از پیروان، به شمال سفر نمود و در پیشاپیش حدود پنجاه هزار طرفدار به اندخوی رسید (مک چیسنی 1991، 205-6). دلیل انتخاب اندخوی برای این کار روشن نیست، اما باید مربوط به اهمیت محل از نظر زندگی دینی ولایت اندخوی باشد که مدفن حضرت ایشان بابا ولی یا بابا سنگو هست که تیمور لنگ قبل از تهاجم به خراسان به مصلحت او آمده بود. همچنان سیدی از این شهر نخستین نقیب زیارت مهمی در توابع بلخ، زیارت علی ابن ابیطالب در مزار شریف، از سوی سلطان حسین بایقرا انتخاب گردید. بیرون از اندخوی در راه به سوی شبرغان، شاه مردان قدمگاه مهم دیگر علی موجود بود. به این ترتیب، منطقه محل مناسبی برای رسول بود تا عملیات خود را در میان مردمان دلسرد و سرکوبشده ولایت آغاز نماید، پس زمینه احساس مذهبی و تاریخی برای پیام میلینیالیست millennia list و مساوات بشر را ارائه نماید، طوری که چنین نمود.
آمدن رسول در راس گروه بزرگی از جانبازان حامل نخل برای والی ایرانی، شهر را با دشواری بزرگی روبرو ساخت و شیخ از ورود ممنوع گردید. اما به زودی اخباری پخش گردید که معجزههای بزرگی توسط رسول نشان داده شد که در آن ساقههای خرما به نان مبدل می گردید. در ظرف چند روز کمپ او توسط ازدحام بزرگمردمان درمانده و دلشکسته اشغال گردید. اکنون مانند گذشته نبود که حضرت ایشان نامیده میشد که اشاره مستقیم به اجداد بزرگ او، بابا سنگو هست. امکان تبدیل اینگونه جنبش به نقطه صف آرایی احساسات ملیگرایی در مقابل اشغالگران ایرانی از بین نرفته بود و والی اندخوی به امید افشای او به مردم به صفت حقهباز شخصاً به کمپ رسول رفت. اما پس از دیدن کرامات او والی پیرو او گردید و تحف زیادی را به او بخشید. (مک چیسنی 1991، 206).
خبر نیروی معجزه رسول به بلخ رسید و از سوی بعضی شخصیتهای مذهبی به پایتخت دعوت گردید و در آنجا او جمعیت کثیری از مردم فقیر و به حاشیه راندهشده را جلب نمود که بیشتر از سبب سیاست سرکوبگرانه اشغالگران ایرانی رنجکشیده بودند. بیرون از بلخ او از سوی ازدحام پنجاه تا شصت هزار که او را با شور و هلهله "رسول زمان" و "امام واقعی" صدا میزدند استقبال گردید.
برای تقویت پیام فزاینده مهدی گونه، حضرت ایشان تصمیم گرفت تا در زیارت مزار شریف مسکن گزیند. برای این کار، پیام سر به مهری به اشغالگران ایرانی فرستاد که او نماینده واقعی تعالیم امام است نه مهاجمان شیعه. متولی زیارت، خواجه نعمت انصاری، آماده ساخت و به زودی گروه کثیری از مردمان بیمار و معیوب به شیخ هجوم آوردند. معجزههای او شگفتی مردم را ادامه داد، به ویژه هنگامی که او دو بدن سر بریده را در حضور والی نادری بلخ نیاز خان و خواجه نعمت انصاری، زنده ساخت (مک چیسنی 1991، 207-8).
پیامها و شگفتیهای او به ویژه قبیله قپچاق را تحت تاثیر قرارداد که دشتهای بلخ و دامنههای شمالی هندوکش را در اشغال داشتند. به تعقیب شکست اتالیق مینگ، سید خان در سال 1737، قپچاق ها مخالفان عمده اشغالگران ایرانی بودند. امیر عصمت الله بیگ که به صفت میانجی بین قبیله خود و نیاز خان کار میکرد، به نمایندگی از قبیله خود قدرت ایشان را تأیید نمود و همه اولوس خود را زیر رهبری و اختیار روحانی رسول قرارداد. از این به بعد، پیروان حضرت ایشان به صورت فزاینده نظامی ساخته شد. محمدکاظم،[xv] که مفصلترین گزارش این جنبش را ارائه میدارد، ملامتی نظامیگری را بالای رییس قبیله قپچاق میاندازد، اما مقاومت در مقابل سرکوب در آخرت شناسی اسلامی مهدی التزامی است، طوری که باور در باره ظهور فرد عدالتگستر بوده اما پیشدرآمد برگشت پیامبر معجزه گر، عیسی بن مریم، دجال ضد مسیحی را میکشد، هست.[xvi] با این ترتیب درک این مشکل نخواهد بود که چرا موعظه حضرت ایشان مشایعت گردید چون که با معجزه خارقالعاده همراه بود، به قسم انتقاد التزامی مهاجمان ایرانی است که نظم باستانی را برانداخته و با خود ظلم و سختی بیحد و حصر را آورده بودند. تاچی اندازه رسول این الهام سیاسی را تشویق نمود روشن نیست اما به نظر میرسد کوششی برای جلوگیری از نظامی ساختن پیروان خود نکرده است (مک چیسنی 1991، 207-9).
قپچاق ها بالأخره در خزان 1741 سر به شورش برداشتند و در ابتدا موفق بودند. نیروی ایرانی از بلخ شکست خورد و پایتخت محاصره گردید. نیاز خان کوشش نمود با حمله به قپچاق ها از جناح غرب محاصره را بشکند اما با اردوی حدود شصت هزار نفر از شورشیان عقب زده شد. اما در جریان این جنگ، عصمت الله بیگ شدیداً زخمی گردید و پیروان او با اعتماد به نیروی حضرت ایشان برای بهبود زخم غیرقابل علاج، امیر زخمی قپچاق را به مزار شریف آوردند (مک چیسنی 1991، 209).
بدبختانه برای رسول، قدرت او در لحظهای که نیاز بود او را رها نمود و امیر وفات نمود. ناکامی برای احیای زندگی امیری که زندگی خود را برای مقاصد ایشان، به خطر انداخته بود، اعتماد مردم را خدشهدار نمود و همه قبیله قپچاق رسول را ترک و به حال خود رها نمودند. در اواسط دسمبر 1741 ایشان خود را در زیارت مزار شریف تنها یافت. متولی زیارت، از سبب موجودیت ایشان در موقف مشکلی قرار گرفته بود، فهمید که شورش به پایان رسیده است و خود را به سروران ایرانی نزدیک ساخت با اطمینان اینکه رهبر گروه پر جمعیت توسط نیاز خان دستگیر و اعدام گردد (مک چیسنی 1991، 209-10).
در تلافی که در ادامه آمد، به قبیله قپچاق تلفات زیادی وارد گردید. قشون خاصی توسط نادرشاه برای پاک نمودن آثار شورش فرستاده شد و هزاران نفر کشته شدند یا به غلامی گرفته شدند. شش هزار و پنج صد نفر، گروهگروه سر بریده شد و از سرهای شان منارهها ساخته شد. نزدیکترین شاگرد ایشان که در روستا خود را "خدای عمر و زمان" اعلان نموده بود در قبر مهیبی زندهبهگور گردید. گزارش شده است که فریاد او برای روز ها ادامه داشت تا اینکه مرگ به سرغش آمد و او را از جان کندن نجات داد (مک چیسنی 1991، 210).
این سرکوب منجر به پارچه گردیدن بیشتر جامعهای گردید که قبلاً آغاز به از دست دادن نیروی مرکزی نموده بود. افزون بر این، تعقیب و کشتار اولوس قپچاق از سوی نادر، قدرت امیران مینگ و قتهغن را در این مرحله تقویت نمود، قپچاق ها یکی از کارگزاران اصلی قدرت در منطقه بودند. لذا دهه حکومت نادری در توابع سبب برانگیختن تمایلات منطقه گرایی گردید. این کار با تقاضای نادرشاه برای قشون بیشتر از ولایت جهت پر نمودن اردو، برجستهتر گردید که ولایت را از نیروی ایرانی خشک ساخت. والی نادر مجبور گردید، برای نگهداری نوعی صلح، برای حفظ امنیت مردم طور فراینده بالای قبایل محلی اوزبیک اتکا نماید. در نتیجه در سال 1745/6 کولاب و بدخشان علیه مالیه بلند شورش نمود، قیام توسط اردوی کاملاً اوزبیک استخدامشده از قبایل محلی، سرکوب گردید.
اتکا بالای وضع مالیات محلی دست امیران اوزبیک را قویتر ساخت، به ویژه هزاره "خان" قتهغنی که خلف مستقیم محمود بی،[xvii] امیر قندوز را که با وجود پناه دادن به اتالیق سید مینگ پس از شکست از رضا قلی خان در 1737، بالأخره با مهاجمان صلح نمود. از 1746 به بعد، پس از جنگ بدخشان با درک اینکه که والی ایرانی در موقفی نیست تا خواست خود را در قلمرو او تحمیل نماید، شروع به اتخاذ موضعگیری مسقلانه نمود. )] [[7]]
[1] -ادوارد براون ، تاریخ ایران ج.4؛ ص133
[2] ادوارد براون ، تاریخ ایران ،ج 4، ص 134؛ دوپری 1978، ص 329-30.
[3] - دوپری 1978،ص 329-30؛ سنگ،ص 13.
[4] - دوپری 1978، 330؛ لوکهارت، 53، 163-4؛ سنگ، 397.
[5] - راورتی ، ج2،ص 2025.
[6] - چمپین،ص 24؛ دوپری 1978، ص .330
[7] Jonathan L. Lee- The "Ancient Supremacy": Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901/
BRILL, Dey 11, 1374 AP - History
(1731-1901
/بلخ دیرینه ، بخارا ، افغانستان و مبارزه برای بلخ، نوشته جانتان.لی. ترجمه دکتر سید جلایر عظیمی.
[i] تاریخ ها به میلادی و هجری شمسی تدوین شده است.
[ii] اول رمضان 1144، راورتی ج 5(ج 2)، 2030.
[iii] راورتی ج 5(ج 2)، 2032.
[iv] لوکهارت او را "علیمردان خان افشار" مینامد، اما کاربرد خان کاملاً بیجا هست زیرا این لقب تنها توسط زمامداران چنگیز استفاده میشد، درحالیکه در میان پشتونها، معنی خاص کمتری داشت. از اشغال نادری ها به بعد امیران قته غن، مینگ و قبایل دیگر اکثراً یکسره خان نامیده شدهاند. لوکهارت نیز کلمه افشار را هنگام مراجعه به سالور و قره که قبایل جداگانه تورکمن اند، در ادامه بنگرید، خیلی کلی بکار میبرد. با وجود این، با ادعای "افشار" بودن والی اندخوی نشان میدهد که نادر با این شخص ارتباط قبیلوی داشت و به این ترتیب بعضی ها بالای اندخوی دعوا دارند، در واقع، چنین ارتباطی وجود نداشت.
[v] راورتی ج 5(ج 2)، 2035.
[vi] برای مشکل مشخص نمودن تاریخ فتح بلخ توسط نادر نگاه کنید مک چیسنی 1991، 198 شماره 1.
[vii] وامبری آنها را مسکوکات قدیمی میداند.
[viii] نقلقول از عبدالکریم بخاری؛ همچنان نگاه کنید راورتی ج 5(ج 2)، 2036.
[ix] راورتی ج 5(ج 2)، 2036-6. قره تیپه در دره کشک واقع است. در 1886 بلندی بزرگی با پنجاه فت ارتفاع و یک صد یارد مربع در قسمت بالایی بود، در قاعده خندقی ان را احاطه نموده است. فعلاً در محدوده جمهوری تورکمنستان قرار دارد (سی ای ییت 1888، 102-3).
[x] همان جا.
[xi] راورتی ج 5(ج 2)، 2039.
[xii] همان جا.
[xiii] هوارت، 765 میگوید قرشی، اما این راه به سوی چارجوی نیست.
[xiv] ر. واتسن، مرزهای ایران، 15 دسمبر 1864، SLEP167، شماره 1 تا 1865.
[xv] نامه عالم آرای نادری. من نوشته مک چیسنی در باره شورش را بازنویسی نمودم، مک چیسنی 1991، 203-13.
[xvi] نگاه کنید مقاله مک دونالد، "المهدی" SEI، 310-3.
[xvii] برای این شجره و بحث ادعاهای متناقض در منابع ببینید مک چیسنی 1991، 214.
++++++++++++
بخش یکصدو بیستم
جلد یازدهم
بحث یازدهم
منشأ توابع بلخ، 1220-1720
حمله ی مغول به توابع بلخ و ایران به سه لشکرکشی مغول [به ایران در فاصله سالهای ۱۲۱۹ تا ۱۲۵۸ میلادی (۶۱۶ تا ۶۵۶ ه. ق) اشاره دارد. این لشکرکشیها به خاتمه حکومت خوارزمشاهیان، خلافت عباسیان، اسماعیلیه الموت و حکومت های محلی اتابکان سلجوقی و ایجاد حکومت ایلخانان [ [1] ]
مغول به جای آنها در ایران منجر شد.].
شهر بزرگ [بلخ] در حال شکوفایی قبلاً اقامتگاه شاهان ساسانی بود. در آن ساختمانهای شاهان ساسانی با نقاشی ها و کارهای شگفتانگیزی که به ویرانه مبدل گردیدهاند، نوبهار نامیده میشد، دیده میشود. [این] محل رفتوآمد تاجران است و خیلی خوشایند و کامگار است. این بازار بزرگ هندوستان است [[2]]
120-11.هجوم مغول:
از مؤرخان مسلمان سه تن که از معاصر وقایع مغول بودند در بارۀ هجوم مغول نوشته اند: یکی ابن اثیر در تاریخ مشهور خویش ، و دیگر منهاج الدین ابو عمر عثمان بن سراج الدین جوزجانی در «طبقات ناصری» و دیگر شهاب الدین محمد بن احمد النسوی در سیرۀ « سلطان جلال الدین منکبرتی» ، که هیچیک از این سه مؤلف تاریخ کامل لشکر کشی های چنگیز خان و سرداران را شرح نداده .جملگی ایشان در وضعی قرار داشتند که فقط بخشی از وقایع آن دوران پر آشوب می توانستند اطلاع یابند.[[3]] زیرا در زمان حمله مغول ابن اثیر در بین النهرین می زیسته و قادر نبوده اطلاعات جامعی در باره حوادث ترکستان گرد آورد .وی فقط در بارۀ پارۀ از وقایع-یعنی تسخیر بخارا و سمرقند-از قول گواه عینی سخن می گوید .واما در هنگام حمله مغوول نسوی در در قلعۀ خویش ، در خراسان می زیسته و فقط پس از باز گشت جلال الدین خوارزمشاه از هندوستان (620هـ)وارد خدمت وی شده است ... مشروح ترین اطلاعات در باره وضع خراسان-زادگاه مؤلف-آن زمان در تالیف وی مندرج است .ولی وقایع جنگی را مختصر تر از دیگرمنابع نقل کرده .
جوزجانی – که در 589 هـ متولد شده –در خدمت ملوک غور بوده ، و بدین سبب حوادث افغانستان را با تفصیل خاصی نقل میکند.او کتاب مشهورش «طبقات ناصری» را در سال(658هـ) در هندوستان به رشته تحریر در آورد.ولی هیچ یک از این سه مؤرخ از بادی خیزش و لشکر کشی ها مثلاًاز لشکر کشی جوجی از اترار به سمت بخش سفلای سیر دریا (سیحون) سخن نمی گویند.شرح بسیار مختصر تاریخ مغوولان – ازچنگیز خان تا هلاکو خان را نصیر الدین طوسی(متوفی 672هـ) در آغاز کتاب «زیج ایلخانی» آورده است .
یکی دیگر از منابع ایکه در باره شرح لشکر کشی مغولان در کتاب تاریخ «جهان کشای» خویش نقل کرده است علاءالدین عطا ملک جوینی (متوفی681هـ) میباشد .او که در زمان حملات چنگیز خان خیلی جوان بوده پسانها می توانسته از گفته های افراد مسن تریکه هم عصر آن دوران بوده اند استفاده کند.این تاریخ شامل لشکر کشی های هلاکو به جنگ اسماعیلیان تا فتح بغداد نیز می باشد.[[4]]
نگارنده در جلد پنجم باز شناسی افغانستان در بخش هشتاد و پنجم در مورد «صاعقه چنگیزخان » مطالب گسترده ای را، مخصوصاً در مقدمه آن در مورد فن تاریخ نگاری آن دوره مطالب مفید و مهمی را آورده است که در این جا جهت معلومات مزید ذیلاً می آوریم :
« ولی شگفتی در این است که یک شعبه مخصوصی از ادبیات یعنی فن تاریخ نگاری در عهد مغول رواج تمام گرفت و ترقی عظیم نمود و بهترین کتب نفیس تاریخی به زبان زیبای فارسی نوشته شده است که «تاریخ جهان کشا» اثر مؤرخ نامدار دوره مغول علاءالدین عطا ملک جوینی میباشد که در 658 هجری تالف شد و نیز تاریخ کبیر و بی نظیر رشیدالدین فضل الله وزیر غازان خان و اولجایتو که در سنه 710 هجری تالیف شده است ، و تاریخ دیگری بنام «تجزیه الامصارو نزجیه الاعصار » معروف به تاریخ وصاف عبدالله بن فضل الله شیرازی در حدود سنه 728 هجری تالیف شده و تاریخ «گزیده» حمد الله بن ابی بکر بن احمد بن نصر مستوفی قزوینی که خلاصه جامع التواریخ میباشد در سنه 730 هجری تالیف شد ، و تاریخ کبیر بنام «ظفرنامه» که به نظم میباشد توسط همو تألیف گردید که عبارت است از : 75هزار بیت در بحر تقارب بطرز شهنامه (25هزار بیت در تاریخ عرب و 20 هزار در تاریخ ایران ، و 30 هزار در تاریخ مغول) در سنه 735 تألیف شده است . و تاریخ دیگری بنام « روضه اولی الاباب فی تواریخ الاکابر والانساب » که به تاریخ بناکتی ابی سلیمان داود بن ابوالفضل محمد بناکتی که در سنه 717 تالیف شد .نظام التواریخ که تاریخ مختصری است در طبقات مختلف سلاطین ایران تالیف قاضی القضاة ناصر الدین ابی سعید عبدالله بن عمر بن علی بیضاوی صاحب تفسیر معروف (تفسر بیضاوی) در سنه 676 هجری تالیف شد ؛ کتاب مجمع الانساب محمد بن علی بن محمد بن حسین بن ابی بکر شبانکاره که در عهد ابو سعید در سنه 733 هجری تالف شد . تدوین این مؤلفه ها که بصد ها عنوان کتاب میرسد که درج همۀ آن در این مختصر امکان ندارد از پیشرفت های فن تاریخ نگاری در دوره بعد از استیلای مغول میباشد. [[5]]
نگارنده در آن اثر که تلویحاض در بالا تذکر یافت کوشیده است با استفاده از سه کتاب فوق الذکر : «جهان کشاِ »، «جامع التواریخ» ، وتاریخ « وصاف» و بعضی کتب دیگر داخل جریانهای تند آن زمان که بالای ملت ایران = (خراسان بزرگ و پارس) چه گذشته است گردیده و از مطالب موثق خوانندگان گرامی را مطلع سازد.
120-11-1- از تهاجمات مغول تا تیمور لنگ( 1220-1381م)/599-760هـ
«آمدن اردوی مغولها چهره سیاسی، اقتصادی و قومی حوزه بلخ را کاملاً تغییر داد و بنیاد پنج صد سال تسلط چنگیزی را در منطقه گذاشت. در 617/1220 ارتش چنگیز خان برای انتقامگیری کشته شدن نمایندههای مغول به دست خوارزمشاه، محمدشاه از دریای آمو گذشت. بلخ وحشتزده از کشتارهای هولناک مغولان در شهرها که در مقابل آنها مقاومت می نمودند، بدون شرط تسلیم گردید. اردوی متحرک مغول به آسانی به سوی بادغیس و هرات پیشروی نمود، [[6]] در حالی که محمدشاه تقویت نیروی دفاعی شمالی خود؛ سلسله قلعه تپههای غیرقابلتسخیر در کوههای گوزگانان و غرجستان را فرمان داد. (جوزجانی 1970، ج1، 363).[[7]]
سال بعدی، 618/1221، اردوی مغول پس از ویران ساختن خراسان به بلخ بر گشتند که سر به شورش زده بود، شهر با تهاجم گرفته شد و بیش از پنجاه هزار جمعیت منطقه طور روشمند را از دم تیغ گذشتاندند. تسخیر ساختن دوباره بلخ این بزرگ شهر باستانی را به ویرانه مبدل ساخت [[8]] [i]در دسمبر اردوی مغول هرات را محاصره نمود که شورش نموده بود و هنگامی که به دست مغولان افتید قتلعام دیگری صورت گرفت که پس از آن، طبق تاریخ نامه هرات سیفی، "هیچ سری بالای تنهای باقی نماند، نه تنهای با سری" (CHI ج5 ، 316).[[9]] طی سه سال بعدی یکی پی دیگر قلعههای نظامی کوهستان بزرگ گوزگانان، بادغیس و غرجستان به صورت منظم از سوی مغولان، غالباً با تاوان به مهاجمان، در حالی مطیع ساخته شدند.که فکر میگردید که تسخیرناپذیر است، قلعههای تپههای نصر کوه تالقان، تولوک غرجستان، والخ، کلیون، فیوار، کداس (قادس؟)، بندار ("بیندار")، لغری و چندی دیگر یک پی دیگر به دست مهاجمان افتید، مدافعان آنها قتلعام گردیدند و استحکامات باستانی آنها ویران گردید . [[10]]
نابودسازی منظم جمعیت شهری توسط مغولها، همراه با راهکار زمین سوخته آنها که عموماً برای جلوگیری از قیامهای بیشتر راه انداخته شده بود، منجر به جمعیت زدایی مناطق زمانی ، پرجمعیت بلخ و هرات گردید. همچنان سبب قحطی شدید گردید زیرا فعالیتهای زراعتی متوقف گردید و رمههای بزرگ گوسفندان و مواشی که علاوه از تهیه غذا و لباس برای مردم منبع مهم درآمد بود، یا قتلعام گردیدند یا توسط مغولان برای تغذیه اردوها ربوده شدند. جمعیتی که پس از سپری گردیدن این مرض انسانی باقی ماند بدون کدام درآمد معیشت یا بدون منابع کافی جهت برنامهریزی برای زراعت یا پرورش مواشی بعدی رها گردیدند. دستگاه آبیاری باستانی که شاهرگ زمینهای بلخ بود و طی فتوحات مختلف سالم مانده بود، ویران گردید یا نیازمند مرمت بود، دشتی را برای پر نمودن خلای به وجود آمده باقی گذاشت. این کمی جای شگفتی است که جوزجانی، مؤلف طبقات ناصری که شاهد این حوادث وحشتناک بود، همراه با مورخان اسلامی دیگر، قادر نبودند وحشت ناشی از تهاجمات را تا گذشت سالهای زیاد تشریح نمایند [11].[ii] هنگامی که در فرجام او قلم به کاغذ گذاشت، ترس و وحشتی را که شاهدش بود، هنوز در کار او مداخله مینمود.
ادامه دارد
[1] - مسیر حملات چنگیز خان و فرماندهان او ، ویکی پیدیا دانشنامه آزاد.
[2] - حدود العالم،ص، 180
[3] بارتولد واسلی ولادیمیرویچ (1930-1868) ، «ترکستان نامه» ، ترجمه کریم کشاورز، جلد اول ،ص111.
[4][4] همان مأخذ پیشین ، ص 112.
[5] سیدی عبدالواحد، باز شناسی افغانستان ، جلد پنجم ، «صاعقه چنگیزخان» ، صص1-2.
[6] جانتان .لی . « کارزار بلخ دیرینه ...» ، چاپ بریل ، لندن ، ترجمه دکتر سید جلالر عظیمی ،فصل دوم ،ص 1رک. «راورتی .جلد 3 ، ص 1147».
[7] - پیشین ، رک. راورتی ،ج3، ص1148.
[8] -لسترنج ، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ پنجم 1373، تهران ، ص 421.
[9] جانتان .لی .رک.راورتی جلد 1، ص 1195.
[10] پیشین ؛ رک . بارتولد واسلی ولادیمیرویچ (1930-1868) ، «ترکستان نامه» ، ترجمه کریم کشاورز، جلد اول ،ص 795.؛ راورتی ، جلد 2، 1182-؛ جلد 3،1220. ؛ راورتی ، ج 3 ،1202.
[11] پیشین ، ادوارد برون ، 427-34، راورتی
++++++++++
بخش یکصدو بیستم
جلد یازدهم
بحث دهم
ترکستان بزرگ
120-10. ترکستان بزرگ:
سرزمین پهناور ، باستانی و تاریخی ترکستان با کوه های شامخ پر برف ، وادی های شاداب و سرسبز و صحرا های غنی و مملو از ذخایر عظیم طبیعی ساحهء بزرگی بود در آسیای مرکزی که از شمال غرب جمهوری چین تا قلب روسیه امتداد داشت و از نظر تاریخی به سه منطقهء جغرافیایی تقسیم میگردد .
منطقه مهم و تاریخی آن ساحهء ماورالنهر است ، که در بین دو دریای سیحون و جیهون و ماورای آن قرار داشته و بزرگترین جهان گشایان جهان و شخصیت های بی بدیل مذهبی ، سیاسی ، نظامی و علمی و بهترین ثروت های مدنی و فرهنگی آسیا را در آغوش خود پرورانده و شهر های تاریخی تاشکند ، سمرقند ، بلخ ، بخارا ، هرات ، خیوه ، کازان ، استر خان و غیره که از جمله مراکز بزرگ علمی جهان اسلام به شمار می آید در همین منطقه واقع گردیده است . جمهوریت های کنونی آسیای میانه اوزبیکستان ، ترکمنستان ، قرغزیزستان ، قزاقستان ، تاجکستان و صفحات شمال افغانستان و دشت های قبچاق کهن و قفقاز ساحهء این منطقه می باشد .
قسمت دوم ترکستان شامل علفزار ها و مراتع وسیع و سر سبزی است که در شمال دریای سیحون و کوه های تیانشان موقعیت دارد . این سرزمین از جنوب تا جبال تیانشان و از شمال تا جنگل های انبوه سایبریا امتداد داشته و انتهای غربی آن تا رود والگا و اوکراین میرسد . بنابر تحقیقات دانشمندان ، دریای والگا را در گذشته دریای توران و ترکتباران این منطقه ، ساحه جنوب شرق جهیل بلخاش را هفت دریا میگفتند .
قسمت سوم ترکستان شرقی است که شامل منطقهء کاشغریه بوده و از لحاظ تاریخی و جغرافیایی از دو منطقهء دیگر تا حدودی متفاوت میباشد . بخش اعظم این منطقه را بیابان مخوف و مرگ بار تکله مکان احتوی نموده که از شمال به جبال تیانشان و از غرب به پامیر و از جنوب به جبال کونلون متصل میباشد . با وجود موانع عظیم و دشوار جغرافیایی و شداید تاقت فرسای اقلیمی ، کاشغر دور از عبور و مرور و تلاقی ادیان و تمدن ها نبوده بل این منطقه نیز در مسیر راه ابریشم قرار داشته و کاروان های بزرگ تجاری که از طریق پامیر و بدخشان و مسیر دریای آمو رفت و آمد داشتند از کاشغر عبور می نمودند .
مگر متاسفانه با نفوذ روز افزون کشور های استعمار گر اروپایی در جهان و بخصوص در این منطقه و توافقات آشکار و یورش خشن اشغالگران انگلستان ، روسیه ، فرانسه ، اسپانیا و غیره زمینه سقوط تدریجی حکم روایی سلاطین و امیران ترکتبار را نتنها در قلب اروپا ، شاخ افریقا ، شبه جزیره عرب بل در نیم قارهء هندوستان ، ایران و آسیای میانه به سرعت آغاز کرد و سرزمین های زیبا و تاریخی ترکستان ، این گهواره تمدن در آسیای میانه را به پارچه ها منقسم و همهء داشته های با ارزش مدنی و فرهنگی اش یکی پی دیگر پرپر شده و ترکستان شرقی به نام ترکستان چینی ، ترکستان غربی به نام ترکستان روسی و ترکستان جنوبی به نام ترکستان افغانی مسمی شد . ولی با وصف آن هم ابر قدرت ها به این امر اکتفا نکرده و به منظور جلوگیری از اتحاد و احیای مجدد این قدرت و نیروی بزرگ و عظیم جنگی که خطر جدی در تداوم حاکمیت استعماری شان پنداشته می شد با دسیسه های گوناگون و توطئه های رنگارنگ ، همه نیرو های تحول طلب و آزادی خواه را به تدریج یک سره نابود نموده و حتی به مرور زمان از کاربرد و استعمال نام ترکستان در وسایل اطلاعات جمعی ، نشریه ها و غیره جلو گیری جدی و شدید به عمل آوردند .
120-10-2.پیشینه تاریخی:
[محققین و پژوهشگران علم تاریخ و جامعه شناسی را عقیده بر آن است که : دشت های سرسبز و شاداب قبچاق و سرزمین های جنوب روسیه طور سهمیه برای جوجی پسر ارشد چنگیز خان مغول تعیین گردیده و به همین مناسبت اقوام و طوایف مختلف ترکتبار را که در آن ساحهء ها زیست می نمودند به نام اولوس جوجی یاد میکردند . چنانچه مطابق این عنعنه در زمان حکمروایی اوزبیگ خان ، این مناطق نیز به نام اولوس اوزبیگ مسمی گردیده بود . ولی بعد از آن این نام تغییر نیافته دوام پیدا نمود تا اینکه سلطان محمد خان شیبانی ، امپراطوری نیرومند و بزرگ اوزبیکیه را در منطقه ایجاد و تاسیس نمود .. بدینگونه واژه ای اوزبیگ که نام و لقب یک امپراطور و حکمرانی بود مطابق رسوم و عنعنات ترکان به مردمان ترکستان غربی و جنوبی اطلاق شد چنانچه این عنعنه را میتوان در مورد امپراطوری عثمانی نیز به وضاحت دریافت نمود . بعد از وفات طغرل پا شاه ، شاهنشاه یزرگ و نامور ترک ، پسر نامدار او محمد عثمان که سی سال عمر داشت در سال 687 هجری قمری زمام امور را بدست گرفت و از اثر رشادت و فتوحات بی نظیرش در اروپا و افریقا و گسترش دین مقدس اسلام در ساحهء متصرفاتش نام ترکان عثمانی از نام او گرفته شده است . واژه اوزبیگ به ترکتباران آسیای مرکزی که جمعیت کنونی جمهوری اوزبیکستان و شمال سلسله جبال هندوکش را در بر دارد اطلاق میشود . اوزبیگ کلمه ترکی است ، یکی ( اوز ) به معنی ( خود ) و دیگری ( بیگ ) که مفاهیم خاص اشرافی داشته و معمولاً به شاه زاده گان نخبه گان ، نجبا ، امیر قبیله ، فرمانده سپاه ، بای و شخصیت های بزرگ و با نفوذ اطلاق میگردد . بعد از ظهور دین مبین اسلام در آذربایجان و بخصوص در عهد امپراطوری چندین قرن سلاطین ترک نژاد سلجوقی ها ، صفوی ها ، افشاری ها و قاجاری ها در ایران که کار نامه ها و بنا های بزرگ تاریخی شان در اصفهان و غیره شهر ها مایه افتخار جهان اسلام و ایران می باشد .
در بین اقوام اوزبیک واژه "بیگ " بیشتر مورد استعمال داشته است . زیرا در آن زمان زبان ترکی زبان دربار ، نجبا ، اشراف و اعیان شناخته شده واژه بیگ نیز به حیث عنوان بزرگ تشریفاتی سر افسران جنگجو و قهرمانان ملی به خصوص بین قزلباش ها به کار میرفت ، همچنان این واژه در متصرفات ترکان عثمانی در شبه جزیره عرب حوزه بالکان و شاخ افریقا هم متداول بود است چنانچه سلطان ترکتبار تونس به نام بای احمد بیگ 1837 – 1855 که برای اولین بار برده داری را در آن کشور ممنوع و یهودیان را در ادای مناسک دینی و مذهبی شان آزادی کامل داده و تساوی حقوق با مسلمانان را یک سان اعلان نمود به اسطوره ها و افسانه های تاریخی عدالت پسندی ترکان جهان در آنکشور مبدل گشت و اکنون نیز از واژه بیگ به نیکویی یاد میگردد و به کلمهء بیگ ارج و حرمت میگذارند .
زبان اوزبیگی بخشی از زبان ترکی اورال آلتایی است که در افغانستان در ولایات هرات ، بادغیس ، فاریاب ، جوزجان ، سرپل ، بلخ ، سمنگان ، بغلان ، قندوز ، تخار بدخشان و بخشی از پروان و کابل ، از قرن ها به این سو مروج بوده است .
داکتر جانتانلی مورخ مشهور و افغانستان شناس نامور انگلیس که بعداً به آن می پردازیم ،اخیراً در کتاب معروف خویش ( افغانستان و جنگ های بلخ و بخارا ) می نویسد : بعد از شهادت نادر افشار ، در جون 1747 قشون و طوایف مختلف پشتون و اوزبیگ که تحت فرمانروایی احمد خان ابدالی قرار داشتند، توسط احمد شاه ابدالی زعامت پشتون ها به وجود آمد ، احمد شاه ابدالی به پاس این ایستادگی دلیرانهء اوزبیگ ها در رکابش که تا به دو راهی مرو و قندهار همرایش بود، در زمان قدرتش ، یکی از افسران همکارسابقه قشون اوزبیگ را که از دلیر مردان شهر تاریخی میمنه بود در سال 1751 بحیث اختیار دار کل ترکستان جنوبی مقرر کرد . حاجی بیگ مینگ توانست همهء ساحات ترکستان جنوبی را بدون خون ریزی تحت کنترول خویش قرار داده و به تسلط عطاواله خان ایرانی و بقایای امرای نادر شاه افشار خاتمه بدهد . احمدشاه ابدالی به پاس پیروزی های چشمگیر او لقب خان ترکستان جنوبی را به وی اعطا نمود . قابل یاد آوری است که خاندان درانی هرگز در ساحات ترکستان جنوبی حکومت نکرده ولی از عواید مالیات و بعضاً خدمات سربازی قشون اوزبیگ ها مستفید گردیده اند . مگر برای اولین بار امیر دوست محمد خان تمام ساحات ترکستان جنوبی را تحت تسلط و حکمروایی مستقیم خود قرار داده و زمینه سقوط کلی خانات ترکستان را به حکمروایان بعدی خویش مساعد که ما انرا از قول جناتان لی در بحث های آینده آورده و به تفصیل از آن صحبت خواهیم داشت.] [[1]]
120-10-3. منشأ و ریشه اصلی ترک ها:
اقوامی که بعداً ترک نامیده شدند همه از نژاد زرد یا آلتایی یا اورال آلتاییک (Ural-Altaic) نبودهاند و نیستند. برخی نژادشناسان نژاد و زبان را درهم آمیختهاند و چنان پنداشتهاند که اقوام ترکزبان همه از یک نژادند و طبق تقسیمبندی برخی از آنها دستهای از نژاد زرد را اورال آلتاییک نامیدهاند که شامل گروه اورالیک (یعنی فنلاندی، اوقری (Ugri) یعنی مجاری و سامویید (Samoyed) و آلتاییک (یعنی ترکها، تونگوزها Tunguse و مغولها) میشود. اما این فرضیه اگر هم درست باشد، فقط در مورد طبقهبندی این زبانها صادق است نه متکلمان این زبانها. چنانکه مثلاً تمام کسانی که عربی سخن میگویند از نژاد عرب نیستند (مثلاً شامیها، مردمان شمال آفریقا و مصریها) و نیز تمام کسانی که به زبانهای هندواروپایی سخن میگویند آریایی نیستند. ترکهای ترکیه اصلاً یونانی و رومی بودند که با اقوام ترک سلجوقی و عثمانی درآمیختند. آذربایجانیها و ارانیها عمدتاً ایرانی بودند که زبان ترکی را پذیرفتند و اقوام ترک آسیای میانه (ترکمن، قرقیز، ازبک، قزاق، تاتار و غیره) حتی از نظر شکل و قیافه هم از یک نژاد به نظر نمیآیند، برخی بیشتر مغولی به نظر میرسند و برخی از نژادهای دیگر و حتی زبانهای آنها هم یکی نیست و گرچه همه از ترکی اصلی (Türkü) منشعب شدهاند اما غالباً زبان یکدیگر را نمیفهمند.
برای طبقهبندی زبانهای ترکی محققان فرنگی روشهای مختلفی در پیش گرفتهاند که از همه سادهتر روش کلاوسون (Clawson) است که در کتاب گرانمایه و بیهمتای او فرهنگ ریشهشناسی ترکی (اصیل) پیش از قرن سیزدهم میلادی آمده است که قدیمترین اثر ترکی را مربوط به قرن هشتم میلادی میداند که در چند کتیبه مختصر غالباً بر سنگ قبرها دیده شده است و نیز در چند نوشته از ترکان مانوی.
خلاصه آنکه کلمه "ترک" یک اصطلاح نژادی و قومی نیست، بلکه به کلیه اقوام و مللی اطلاق میشود که زبانشان ترکی است خواه اصل آنها ترک بوده باشد یا نباشد. چنانکه عرب هم اصطلاح نژادی نیست و اصطلاح سیاسی هم نیست؛ زیرا که عربها همه زیر یک پرچم نیستند و تحت دولتهای متعددی قرار دارند که برخی از آنها با دیگران متخاصماند و لذا عرب به کلیه اشخاص و ملل و اقوامی گفته میشود که زبان مادری آنها عربی است از هر نژاد و قومی که بوده باشند.[2]
120-10-4. سرزمین و تنظیمات آن (ترکستان افغانی)
[اسکندر] مردمان اراکوزیا را یاد داد تا خاک را کشت کنند و سغدی ها را تشویق نمود تا به جای قتل والدین خود انها را حمایت نمایند... هند یها را وادار ساخت تا خدایان یونانی را پرستش نمایند و سیسی ها راتا مردگان خودرا به جای خوردن دفن نمایند....او موسسات یونانی را در سرتاسر آسیا غرس نمود و در نتیجه به شیوه های درنده و وحشیانه زندگی انها فایق آمد....یونانی بودن با برتری تجلیل میگردید اما شرارت روش بربرها بود (پلوتارک، De Alexandri Magni Fortuna aut Virutui.، نقل قول از هولت، 25).
120-10-4-1.بلخ گهواره تمدنی مشرق زمین [[3]]: حوزه افغانستان، که در سده گدشته به نام تورکستان صغیر یاد میگردید، یا از سوی برتانیه تورکستان یا تورکستان افغانی گفته میشد، مشتمل بر ولایت های اداره معاصر (قبل از 1900) [[4]] فاریاب، جوزجان، بلخ، سمنگان، قندوز و بغلان بود. اوزبیکها و دیگر زمامداران چنگیزی قبل از امرای افغانستان، منطقه را "ولایت یا توابع بلخ" مینامیدند. در طول پنجصد سال یا بیشتر تسلط تورکها در منطقه، مرزهای منطقه، اکثر در غرب دریای مرغاب و در جنوب شامل تپه قلعه های شمال بامیان مثلا کهمرد و سیغان بود. اصطلاح تورکستان افغانی یا تورکستان، محصول نوی است که توسط افغانها ابداع و از سوی انگلیسها برای تشریح آسان منطقه ای که قبلا زیر اداره یک یا دیگر دودمان تورکی بود [[5]]، استفاده گردید.
حوزه بلخ نقش حیاتی را برای هزاران سال در زندگی اقتصادی، فرهنگی و دینی آسیای مرکزی بازی نموده است و یکی از گهواره های تمدن جهانی میباشد. حتی امروز نیز منطقه یکی از مهمترین حوزه های اقتصادی افغانستان میباشد. در دوران زمامداری امیر افغانستان ظاهر شاه (1933-1973)، بیشتر درآمد پول فزیکی از صادرات منابع منطقه؛ گوسفند قره قل و پوست آن؛ چرم؛ قالین، گلیم و نمد؛ برنج؛ گندم؛ انگور و کشمش؛ پسته؛ تربوز و محصولات دیگر بدست میآمد. همچنان منطقه ذخایر زیاد نفت، گاز و ذغال سنگ دارد، اگرچه غیر از گاز ساحه شبرغان کار اندکی برای بهره برداری از این ذخایر صورت گرفته است. طلا از قسمتهای علیای دریای آمو از سده به این سو استخراج گردیده است و استخراج لاجورد و لعل بدخشان به دوره های خیلی گذشته میرسد.
تا همین اواخر، هنگامی که مزار شریف به مرکز مهم شهری تورکستان صغیر مبدل گردید، بلخ قلب سیاسی و اقتصادی ولایت بود. سده قبل از فتح باختر (بکتریا) از سوی اسکندر کبیر در سال 328 ق م، ستراپی هخامنشیان ناحیه زراعتی و تجاری مهم بود، در حالی که قدامت پایتخت آن، بکترا، از سوی دانشمندان در محل کنونی شهر بلخ توقیع گردیده است ، [[6]] از سوی جغرافی شناسان عرب شناسایی شده ، "مادر شهرها" یا ام البلاد یاد میگردید (هولت 28-9، 34-5). دیگرن آن را بلخ البهاییه، بلخ زیبا ( لسترنج، 420) گفته اند. موقعیت ستراتیژیک آن در محل تقاطع شاخه های راه ابریشم، کاروانهای تجاری از چین، شبه قاره هند، ایران، حوزه مدیترانه و حوزه های دیگر قاره ایروایشیا، از طریق دروازه های آن میگذشت، شهر را نه تنها یکی از مراکز تجاری شهری دنیای باستان و سده های میانه میساخت بلکه مرکزی بود که مردمان نژاد ها و عقاید مختلف بهم میرسیدند، میامیختند و نه تنها مال التجاره بلکه اندیشه ها را هم مبادله مینمودند.
از دوره های اولیه بلخ ، در حاصلخیزی خاک و پهناوری زراعت که به نوبه خود قادر به حفظ جمعیت قابل توجهی بودد، شهرت داشت. با وجود این از نظر دید اقلیمی، همه چیز به نظر میرسد در مقابل این انکشافات باشد. جدا شده از مونسون های هند توسط سلسله کوه های مرتفع در جنوب و بیشتز ار یکهزار میل فاصله از نزدیکترین بحر، منطقه باران کمی دارد. آنچه بارش سالانه موجود است، عمدتا در فبروری، مارچ و اپریل میبارد، پس از آن درجه حرارت در دشت به سرعت بالا میرود و طور اوسط به 38 درجه در ماه جون میرسد (دوپری 1978، فصل 1، 15-18). در موسم گرما، خاکباد از دشتهای ریگستانی که در سمت جنوبی دریای آمو واقع است میوزد، در حالی که در زمستان بادهای سایبریایی منطقه را خیلی ها نامناسب میسازد.
با وجود این، در کوه های جنوب، بارش بیشتر است از نومبر تا مارچ در عمق چندین متری در قله های بلند میبارد. در بهار ذوب شدن یخها آغار مییابد، و با آب شدن تدریجی برفها آب در صدها وادی و دره های کوچک جاری میگردد. این نهرها بالاخره با هم یکجا گردیده دریاها را مانند دریای میمنه، بلخاب، کوکچه و دریاهای دیگری که به سوی شمال جاری اند، میسازند یا اینکه به سوی جنوب از طریق تیر بند تورکستان به دریای مرغاب که به سوی غرب جاری است میرسند، سپس به شمال دور خورده بالاخره در ریگهای دشتهای مرو جذب میگردد.
ذخیره آب توسط ساختار زنجیر کوه های که جناح شمالی هندو کش را میسازد افزایش مییابد. شماری زمینهای هموار آهکی، دیدنی تر ازهمه تیر بند تورکستان، آب برفهای ذوب شده را در چاه های زیر زمینی ذخیره مینماید که به منزله مخزن آب عمل نموده طور منظم آب را به دریاها، حتی در اوج تابستان، میریزد. اغلب ریزش آب از این ذخایر زیر زمینی آبشارهای دیدنی ، مثلا در دره زنگ و شاخ در گرزیوان، را به میان میاورد. این زمینهای مسطح از اثر جریان دریاها، عمیقا ساییده شده و توسط هزار ها دریاچه های دره های تنگ پیچ در پیچ پارچه پارچه گردیده است. این دره های تنگ وعمیق سایه طبیعی برای دریاها مهیا میسازد که پیچ خورده به کف وادی بر میگردد، انها را از گرمای تابستان محافطت نموده و تبخیر سطحی را کاهش میدهد.
در بین سطح آهکی و دشت مربوط، ویژگی سوم جغرافیایی قرار دارد که طور قابل ملاحظه در حاصلخیزی منطقه سهم دارد. این حاوی کمربند بلند تپه های خاک سست یا چول است که در قاعده کوه ها از اثر وزش بادهای استپ های آسیای مرکزی تراکم نموده اند. خاک سست نرم باد آورده ناشی از ساییده شدن سنگ وخاک دوره یخ ، یکی از حاصل خیزترین خاکها است. برفهای سنگین کوه ها در جنوب، یکجا با آب دارای مواد آهکی منحل زمین هموار، در طول سال میزان بالای آب را در این تپه های ریگی دشتها به میان میاورد، که زمینه کشت گندم را به میزان وسیع ممکن میکرداند. در جاهایی مانند گرزیوان، همه ساله حبوبات زیادی که از کشت للمی این زمینهای خشک تپه های متموج بدست میاید، آنها را نقطه اتکای اصلی تامینات زراعت و خوراکه منطقه میسازد.
از دوره های خیلی اولیه، مهارت و استعداد انسان از این مزایای طبیعی آماده شده توسط دریاهای همیشگی بهره گرفته، منطقه را به یکی از مرا کز حیاتی آسیای میانه مبدل ساخته اشت. در هر جایی که وادی دریا برای زراعت به حد کافی وسعت پیدا میکند، مسکن گزینی انکشاف یافته است، از آب دریاها برای کشت گندم، چهارمغز، پسته [[7]] ، توت و سبزیجات بهره برداری گردیده است. دربهار، هنگامی که چول و سراشیبی کوه ها مملو از سبزه تازه اند، اسبها، گوسفندان و مواشی دیگر برای چاق شدن برده میشوند. جایی که دریا ها از تضیقات کوه ها آزاد گردیده به زمین هموار میرسند، مسکن گزینی بزرگتر ریشه دوانیده است و از آنجایی که وادی دریا نیز مجرای برای تجارت و ارتباطات بود، مناطقی مانند میمنه، سرپل، قندوز و بلخ به شبکه شهر های دارای استحکامات ارتقا نمودند، که به نوبه خود به مراکز منطقه ای یا دولت-شهر به ذات خود مبدل گردیدند. موقعیت این جاها به دلایل دیگر مهم بود، این ها شبکه های مغلق آبیاری را در اداره داشتند، زراعت منطقه بالای آن استوار بود، همچنان نیروی لازم را برای آسیاب ها و آب مورد نیاز مردم را تدارک میدیدند.
مشورترین و بزرگترین آبها که از این شبکه ها مشتق میگردد بلخاب است، که هژده نهر نامیده میشود (در بخش نقشه ها درنقشه 6نشان داده می شود). هنگامی که بلخاب از دره تنگی از البرز منشه میگیرد، یک سلسله نهر های مصنوعی آب را، نه تنها به بلخ بلکه به تعداد زیاد نواحی مسکونی و شهرک ها نقل میدهند، که به شکل پکه از مزار شریف در شرق به آقچه در غرب گسترش مییابد. اگر چه نمیدانیم سیستم هژده نهر در دوره قبل از اسلام تا چی حدودی وسیع بود، اما میدانیم که در اواخر سده هفده مسیحی، دو صد وهفده روستا به آن متکی بود. بدبختانه به سیستم کانال ها در این اواخر توجه نگردیده است، تا حدی از سبب بی تفاوتی دولت و تا حدی از سبب مشکلات کنونی، در بعضی از کانال های کوچک گل ولای تجمع نموده است. شواهد صدها گفته و و دیگر مخروبه هادر سراسر دشتهای بلخ نشان میدهد که در دوره های قبلی هژده نهر خیلی وسیعتر بود وجمعیت آن خیلی بیشتر بود (مک چیسنی1991، 22-6).
هخامنشی ها تقریبا از خود گذشتگی دینی برای نگهداری هژده نهر داشتند، (تران 1980، 102)، در واقع الهه حامی بکتر اردوی سورا اناهیتا، دارای یک هزار دست، فکر میگردد که تجسم سیستم کانال و روح مسیربزرگ آبی دیگر بکترا، دریای آمو است. اگرچه امپراتوری ایران توسط یونانی ها جاروب گردید، مهارتهای انجنیری و اداری مورد نیاز برای فعال نگهداشتن سیستم کانال از یک نسل به نسل دیگر، از یک دودمان به دودمان دیگر، برای بقای منطقه که به نگهداری مناسب سیستم کانال وابسته بود، انتقال می یافت. به نوبه خود، اداره سیستم، که در اطراف نگهداری توازن دقیق بین مقرر داشتن طبیعت و نیاز انسان میچرخید، منجر به بیروکراسی استادانه گردید ، که منابع گرانبها را مدیریت مینمود و توزیع مساویانه آب را در روستاها تامین مینمود. با گذشت زمان، مجتهد-والی ارثی به میان آمد که امور دینی و اقتصادی منطقه را اداره مینمود. با فتوحات قشون اعراب در بلخ در اوایل سده هشت مسیحی، مهارتهای خاندان برمکی، اداره کنندگان مجتمع معبد نوبهار، یا دقیق تر، ناوه ویهاره ، و صاحب املاک بزرگ [ [8]]، به زودی برای استفاده موثر به کار واداشته شدند. زیر در اداره عباسی ها، این خانواده تا به موقف وزیر، بالاترین موقف اداری در امپراتوری ارتقا یافتند. [9]
[1] همایون سرخابی با استناد از یادداشتهای دکتر جانتان .لی. وبعضی تغییرات جزئی توسط نگارنده ، نشر شده در
[2] کابلی مهدی زاده ، دانشنامه آریانا (مرکز مطالعات و پژوهش های دانشنامه ی آریانا) ، سوم سرطان 1396
[3] ویل دورانت ، "تاریخ تمدن "، مشرق زمین گهواره تمدن ، جلد اول ، بخش مقدمه.
[4] رئیس جمهور نجیب الله (سرنگون در 1992) مرز های ولایت فاریاب و جوزجان را تغییر داد ، و اندخوی نیز از فاریاب مجزی و به جوزجان ضمیمه گردید ، ظاهراً ولایت جدا گانه مستقر در سر پل نیز ایجاد گردید .[دکتر جناتان لی، بر تری دیرینه بلخ]
[5] (ترکستان افغانی) نام "نو تری " از ولایات شمال افغانستان است ، اصطلاحی که توسط جنرال دوستم و اداره او برای رهایی از اتهامات استقلال باالفعل از کابل ، به کار رف از زمان سقوط رئیس جمهور ، داکتر نجیب الله ، بعضی مردمان محلی نام خراسان (با ولایت خراسان ایران مغالطه نشود) را به منطقه استفاده نمودند . طبق معلومات یکی از شاهدات عینی ، در تابستان سال 1292 در بلخ لوحه ای بود که به فارسی "به خراسان خوش آمدید " بالای دروازه شرقی شهر نوشته شده بود. (سید عظیمی جلایر، مترجم کتاب « The "Ancient Supremacy": Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901»Jonathan L. Lee BRILL, Dey 11, 1374 AP – History(
[6] با وجود سروی های مختلف از سوی باستان شناسان و حفریات متعدد، مدارک کمی از شهر باختر هخامنشی/یونانی-باختری کشف گردیده است (بال ای، 99-101) و اینکه موقعیت کنونی مسکون بلخ محل هخامنشی بکترا/زیاسپه بوده باشد کمی مشکوک باید باشد. کینتوس کورتیوس مینویسد که دریای بلخاب (بکتروس) در جوار دیوار شهر جاری بود و در زیر قله پاراپامیزوس موقعیت داشت (هولت، 16). با همه وسعت تخیل، این توضیحات هرگز در شهر کنونی بلخ قابل تطبیق نمیباشد که در وسط یک دشت و در دور ترین نقطه دلتایی واقع است که توسط سیستم کانال دریای بلخاب ایجاد گردیده است. توضیحات کورنیوس میرساند، که باختر خیلی دورتر در جنوب، نزدیک کوه ها جایی که بلخاب هنوز با قوت جاری بود قرار داشت، جایی که شبکه کانال هژده نهر شروع میگردد تا جایی که آبها در دشتها ناپدید گردیده و به باتلاق مبدل میگردد. با در نظر داشت زیارت اناهیتا در زیاسپه (ادامه متن را در پایین ببینید) احتمالا شبکه کانال را تجسم مینمود و متضمن حاصلخیزی بود که به تمام منطقه میاوردند، این بیشتر منظره الهی را به ساحه میدهد معبد اصلی به روح هژده نهر جایی که کانالها از دریای بلخاب جدا میگردند. موجودیت چنین محلی فهمیده شده است، اگرچه تا جایی میتوان متیقین بود ، که هیچ سروی جدی در این ساحه به راه انداخته نشده است. جند میل دورتر از جایی که بلخاب از کوه البرز جدا میگردد، بین مسکونی چشمه شفا و بوین قره، یک منطقه دشت و تپه های کم ارتفاع موجود است که یک ساحه وسیع باستان شناسی در ان قرار دارد. این ساحه خیلی بزرگ است، و یگانه ویژگی مصنوعی است که در عکسهای ماهواره ها نمایان میگردد (دیده شود بال i، سایت 186، 596، 138 و ii 82).
بارتولد77 میگوید قشون اعراب مجتمع نوبهار را تخریب نمود و شهر جدیدی در دو فرسخی محل قبلی بنا نهاده شد، گرچه ساحه قبلی مسکونی بعدا ساخته شد. حتی مسجد عباسی حج پیاده (نه گنبد) بیشتر از یک میل دور تر از شهر کنونی بلخ موقعیت دارد، این نشان میدهد، که پس از آمدن قشون اعراب مرکز عمده جمعیت منطقه دوباره تغییر مکان نموده است. فیض بخش،در مورد متوکل بن ارمان قاضی بلخ نوشت که بلخ 23 مرتبه در تاریخ ویران گردیده است. فیض بخش " گزارش در باره بدخشان، بلخ و بخارا، 1865-69"، 1872، ریکارد ها وکتابخانه دفتر هند، پیوست نامه سری از هند،270 L/P&S/7/ ، برگهای 153-90 (ص1-2) (پس از این ES L /270وغیره). ماخذ صفحات بعدی در باره این گزارش صفحه گزارس داخلی است نه ریکارد برگها.
[7] در سده هشت هجری، بادغیس به خاطر جنگلات پسته تا حدی باز سازی گردید که مستوفی مینویسد که " عده زیادی معیشیت تمام سال را با آنچه در زمان جمع آوری حاصل کسب میکنند، بدست میاورند، و در واقع مشاهده آن جای شگفتی است" (لسترنج، 415).
[8] برمکی ها املاک زیادی، هشت فرسنگ درازی و چهار فرسنگ بر، را مالک بودند. ادعا میگردد که اخلاف اداره ساسانی بوده اند / بارتولدف 77، 197).
[9] لی. جنتان ، ، برتری دیرینه بلخ یا (پیکار کابل با بخارا،) چاپ بریل ، 1996 لندن، برگردان به فارسی توسط دکتر سید جلایر عظیمی (با استفاده از حق کاپی رایت برای نگارنده)