الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

بخش یکصدو بیستم

تاجیکــــان در گــذرگـــــاه تــاریــخ

بحث نهم

پیشینه زبان فارسی خراسان کهن یا فرارود

 

120-9-1خراسان مهبط زبان فارسی

خـراسان کهــن وفــرارود [[1]] بـراساس کـاوش‌هـا، پـژوهـش‌هـا و بـازيافـت‌هـای بـاسـتـان ‌شـنـاســان، سـرزميـنی اسـت بـی ‌نهـايت باســتانی کـه از ديـرگـاه در آن انسـان بــودوبـاش داشـتـه اسـت. ايـن مـرزوبـوم، مهـد پـيدايـش يـکی از درخـشـان ‌تـرين و کهـن ‌تـريـن تمـدن‌های جهـان بـوده، باشــندگان آن دارای تمـدن و فـرهـنگ چـنـديـن هـزار سـالـه می باشـند و گنجـينه‌هـای فکـری و مـعـنـوی آن در مـراحـل مخـتـلف به زبان‌ هـا و گويـش‌هـای گوناگـون نگـارش يافـتــه اسـت.

پـژوهـش‌هــای شـماری زيـادی از دانـشمـندان بـيانگر اين امر اسـت که سرزمـين‌هـای خـراسـان بـاســـتـان و مـاوراءالنهــر زادگاه، تجــلی گـاه و پـرورشـگاه زبان دری (پارسی) بوده اسـت. زبان پارسی دری ريشـه قـديمی دارد، در خـراسـان و فـرارود پـيش از يورش اعـراب به آن سـخـن می گفـتنـد. به قول تاريخ بخارا (تاریخ بخارا،محمد بن جعفر نرشخی ، تصحیح و تحشیه مدرس  رضوی ، انتشارات طوس ،ص118)؛ مردم بخارا  نماز فارسی خواندندی و عربی نـتوانسـتندی آمـوخــتن.” [[2]] زبـان پارسی دری از ديـر زمـان به ايـن ســو زبـان مشـترک و سـراسـری حـوزه تـمـدنی مـا بــوده اسـت.

ابوسـعـيد عــبدالـحی بـن محـمود گـرديزی، در تاريـخ “ زين الاخـبار” که بيـش از يک هـزار سـال از تاليف آن گذشته است در مورد پیشه  این زبان چنین روایت کرده است ، : “ بهرام گور به هـر زبان سـخـن گفــتی، به وقـت چـوگـان زدن، پهـلوی گـفـتی و اندر حـربـگـاه، تـرکی گـفـتی و اندر مجـلـس، با عامه دری گــفـتی... “ [[3]]

امــا زبــان دری نــخـستين بــار بـــه ســخــــن پرفـسورعـلی اکــــبرشهـــرستانی در زمـان بـهمـن بـــن اسپنــديار پـديد آمـده است. مولف هـفت قـلـزم و فرهنـگ انتـدراج، غـياث اللـغات و برهان قـاطــع، هــمه هـمسان اين روايت را آورده اند که:

“ در زمان بهمـن پسر اسپـنديار، چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می‌آمدند و زبان همديگر را نمی‌ فهمـيده انــد، بهمن امــر کــرد کــه دانشمـندان زبــان فارسی فصيـح وضع کردند و آن را دری نام نهادند.” [[4]]

مرکــز فرمان روايی بـهمن شهر بلـخ يا بخـدی زيبا شهــر بـوده است که با پـرچـم‌هـای بلـند زينت يافـته بود و آتشکــده بزرگ نوبهـار نيز در هـمان شهـر بـود.

مــحــمد حــيدر ژوبــل اسـتـاد پيـشين دانشکــده ادبيات دانشگــاه کـابل تاکــيد می ‌کـند کـه:

“ زبـان دری ...حدود چـيز کـم دو هزارسال  تاریخ دارد، در دوره‌ هــای قـبل از اسلام وجـــود داشـته و در [خراسان کهـن] (یا حدوداً افغانستان موجوده)بوجـود آمـده ... نخـسـت زبان مردم خراسـان بوده و بعـداً انتـشار آن به غرب [ ايران امروز] صـورت گرفـته ...” [[5]]

در اين نوشتـه هرجا سخن از خراسان می رود مـراد خراسـان بزرگ و باسـتـان اسـت که (از) (بدخشان تا )بلخ ، (و از میمنه تا)هرات و مـرو ، (مشهد طوس ) نيشاپـور از زمـره اسـتـان‌هـای بـزرگ آن بـود کــه مشـتمـــل از جغرافیای افـغانستان کـنونی، (تاجکستان، به شمول سمرقند و بخارا تا ستیپ های روسیه )بخــش‌های خـاوری ايـران امـروز، صحـرای ترکـمن تـا کنــارهای رود جـيحون را در بــر می‌گــرفت.

مسٌـلـم اسـت کـه زبـان دری در دوره پــيش از اسلام در ماوراءالنهـر و خـراســان رايـج بــوده و يـک شـبــه بدون ريشـــه و پيشـينـه در دوره صفــاريـان و سـامـانيــان بوجــود نيآمده اسـت. اين زبان پيشـيـنه‌ای چند قرنی داشـته اسـت و گر نه امکان نداشـت که در مدتی کوتاه سـراسـر خراسـان را فرا می گرفت و به عـنوان زبان عـلمی و ادبی که در آن شـعر سـروده و نـثر نگاشـته می ‌شد و متون مذهبی و فلسفی، عرض وجود کـند. البـته بـدون ترديد همـان گـونه که پرفسـور ژوپـل مطـرح می‌کند: “ ... تا قرن چـهارم هجـری زبان دری منحـصر به خراسـان و ماوراءالـنهـر بود ... و در ايران معمـول نبود، حتی يک شـعر و رسـاله هم در اين زبان مقـارن ايــن زمانــه‌هــا در ايــران ديــده نشـده اسـت...” [[6]]

احمد گلچین معانی صاحب تاریخ تذکره  های فارسی در مقدمه کتابش از مولفان و شاعرانی یاد کرده است که در آسیای صغیر (ترکیه موجوده) در (جلد اول ،ص47 )از قول داکتر هرومل صد رنگانی ، نشر شده توسط بنیاد  انتشارات  فرهنگ ایران  است . این کتاب زندگینامه  صدها شاعر وو نویسنده فارسی زبان را بیان داشته است که همۀ آن به قرون گذشته دور بر میخورد . (احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، مشهد ،24 دی 1347 به چاپ رسیده  شامل فرزانگان زبان فارسی در هند ، افغانستان ، پار دریا و ایران  میباشد.)

محمد تقی  ملک الشعرا بهاردر جلد اول کتاب سبک شناسی یا تاریخ  تطور نثر فارسی از قول ابو عبدالله محمد بن  حسن المعروفی البلخی در باره شهریاری می نویسد:

 «شهریاری که فضلای شهر یاری از بیان دستان او خواستندی ، و افاضل خراسان بر مائده فضل او خراسان یافتندی ... و جماعتی بر آنند که شیوه سخن بر خاقانی ختم شده  است و بعد از او  کسی بر منوال بیان جنان بسیج نظم نیافته.» [7] این تذکر و نقل قول از ملک الشعرا بهار این را  می رساند که از زمانه ای  که او نقل قول میکند ادبیات  مخصوصاً نظم و نثر فارسی به  نقطه اوج و عروج خود رسیده است که این زبان به پخته گی ای رسیده  است که این پختگی همزمان  با ایجاد و تأسیس  سرزمین های خراسان میباشد. جهت معلومات بیشتر به  تاریخ  تطور سبک زبان فارس یا هزار سال  نثر فارسی از ملک الشعرا بهار مراجعه شود.

در باره مهـد پيــدايـش زبـان دری نـظريـه‌هــا و ديــدگـاه‌هــای مخـتلف ارايـه شــده اسـت.

شـماری از زبان‌ شـنـاسـان بـويژه ايـران شـنـاسـان در باره خاسـتگاه زبان دری براين باور اند که پـارسی دری صـورت تحـول يافـتـه پهـلوی سـاسـانی يعـنی زبــان مـردم فـارس اسـ ت کـه بـا هـجـوم لشــکـر عــرب بــه خــراسـان و فرارود پخش شـده اسـت.

گــروهـی از زبـان‌شـنـاسـان و تاريخ ‌نـگـاران بر عـقيـده ديگراند کــه دری ادامـه پهــلوی اشکـانی اسـت و اشکــانـيان خـود اهــل خـراسـان بــودنــد و پــارسی دری شکل تحـول يافــته اين زبــان است.

بـه عـقـيده‌ء عـده ای از دانشـمـندان زبـان فارسی ( شکل عربی شـده پارسی) از شـاخه زبا ن‌هـای هـند و اروپايی اسـت که در دوره سـاسـانيان به موازات زبان پهلوی در خراسـان و فرارود وجود داشـته اسـت و در ترکيب آن گــويش‌های زبان‌هــای خـاوری ايــــران تاثـير برازنـده داشـتـه اسـت.

دکتر مجـاوراحـمد زيـار اسـتاد پيشيـن دانشـگــاه کابـل برايـن نـظر اسـت کـه: “ افغـانسـتان [ خراسـان کهن] مهـد پـــيدايش دری يا فارسی نـــه، بــلکه مهــد پرورش فارسی دری اسـت ... افــغانــستان و هــــم مـــاوراءالنـهر ( سـمرقـند، بخـارا و تاجيکسـتان) از زمــره سـرزمـين‌هــای دومی فارسی بوده و بنابرآن به دو مهـد پرورش و رشـد و انکشاف اين زبان مبـدل گرديده‌اند. ... و کم وبيش با مهـد اولی آن در پارس ( ايران امروز ) پـيـوند‌های ادبی- فرهـنگی مشـترکی را داشـته اند. بنابر اين امر مسـلم اسـت که پشـتو با همه ويژگی ‌های تاريخی، جغـرافـيای و ... در رقابت ملی با فارسی دری عـقب مانده اسـت.”  [[8]]

بــه بـاور نگــارنده، “ نـظريــه “ اينـکه زبــان پارسی دری از گـروه زبان‌هــای ايران باخـتری ( ايــران کنونی يا فارس ) بوده و بعداً در خـاور ايران ( خراسـان يا افغانسـتان کـنونی ) پـخـش شـده يعـنی ادامـه پهـلـوی سـاسـانی می‌ بـاشـد، با منابـع و ماخذ‌های باسـتانی و تحـقـيقـات معـاصر در تناقـض اسـت. خراسـان و فـرارود نه تنها مـهــد پـرورش زبان پـارسی دری بـلکه مـهـد پيــدايــش آن نـيز اسـت کـه در زيـر بـــه بــررسـی آن می‌پـردازيــم.

زبــان پــارسی دری بــه گـــواهی شـواهــد و سـنگنـبشـه‌هـا، سـرچشمه‌ها و ماخذهــای باسـتانی و پــژوهـش‌های معـاصر در سـرزمـين خـراسـان قـديـم و فـرارود زاده شـده اسـت و به سـخـن معـروف شـمس رازی در درالمحـجم “ زبان دری لغت اهل بلخ و بخارا “ گفـته شـده اسـت. ابن مقــفع که خود اهـل فارس اسـت، تنها زبان مردم خراسـان و بويژه بلخ را دری ميداند و مقدسی که خود به شهرهای خراسـان و ماوراءالنهر سـفر کرده اسـت، زبان بلخ را بهـترين زبان می‌ دانـد. به نظر دکتر رازق رويين “ زبان دری از لحـاظ خـاسـتگاه واژاگـانی مربـوط به خانـواده زبان اوسـتائی بلـخی می ‌باشد...” [[9]] زبان دری بعـد از قرن پنجـم هجری به سـوی باخـتر ( ايــران امروز) گــسترش يافـــته اسـت. کتيبه آتشکـده کرکوی در ولايت نيم روز ( اسـتانی در غرب افغانسـتان و هم مرز با اسـتان زابل ايران) را شـايد بـتوان قديـمی ترين اثر به اين زبان شـمرد.

عبدالحی حبيبی که يکی از مفـاخـر زبان و ادب پشـتو است، پژوهـش‌هــای دامنــه داری در زمينه مــهـد پـيدايـش زبان دری انجام داده است. او بـعـد از کشـفيـات بـاسـتان‌ شـنـاسی؛ از قــبـيل کتـــيبه‌هـای ســرخ کــوتـل، جـغـتو، تــوچـی وغـيره بر نتيجـه‌گـيری‌های خـود که در زير جسـتارهای آن را می‌خوانـيد، تاکيـد دارد.

حـبيـبی می‌ نـويســد کــه:

“ کشف کتـيبه‌هـای بـغـلان کـه بـا رسـم‌الخـط يونانی ( از نوع خمـيده کوشـانی) و با زبان تخاری يا دری قـديم نوشـته شده، کاملاً پرده از روی حـقايـق برداشـت. حـدسـيات و تخمين‌های دانشـمندان را که فارسی دری را از منشـاء پهلوی سـاسـانی و گاهی مولود مختـلط پهلوی و عربی و غيره می ‌دانسـتند، باطـل نمود” [[10]]

عبدالحـی حبيبی می‌افزايد که:

“ ايــن نـظر جــديـد عـلمی کـه زبان دری افغانسـتان از پهـلوی نزاييـده، اکنـون يک سـند قـوی و واضحی را پيدا کرده، که آن عبارت از کشف سـنگ نبشـته مکـشـوفه بغـلان را به زبان دری و رسـم الخـط يونانـی می ‌بيـنيم، اعتـراف می‌ کنـيم، که زبان دری کـنونی از پهـلوی منـشعـب نشـده، بلکه در مدت يکهـزار و هـشـتصد سـال تا دو هـزار سـال پيـش از اين در تخـارسـتان تاريخی زبان تکـلم و تحـرير و ادب دربار بوده ... کشـف اين سـنگ ‌نبشـته گرانبهـا، تحـولی را در عـلم زبان‌شـناسی و تاريخ ادبيات افغانسـتان بوجود می‌ آورد و عـقايد کهنه را متزلزل می‌ گرداند.” و “ ... زبان دری بشکلی که در اين نوشـته ثـبت شـده در حـدود قرن اول و دوم ميـلادی يعنی دو هزار سـال قبـل وجـود داشـت. “ [[11]]

عبدالحی حبـيبی در شـرح هفت کتـيبه قديم می ‌نويسـد که: “ کـتيبه سـرخ کوتـل بغـلان که در حـدود ۱۶۰ ميـلادی به زبان تخاری ( دری قديم ) نوشـته شـده اسـت، نشـان می ‌دهـد که زبان دری قبـل از ورود اعراب به اين سـرزمـين رايج بوده اسـت و جروبحث مورخـين و باسـتان ‌شنـاسان که عمـدتاً در حاشـيـه غربـی و جـنوب غـربی قـلمـرو زبان فارسـی متمرکز اسـت، نتيـجه‌ای نـداد. زيرا در حـدود مـذکـور زبـان پهـلوی رايـج بـوده اسـت.” [[12]]

سـنـگ‌ نـوشـته بغـلان در سـال ۱۳۳۰ خورشـيدی (۱۹۵۱ م) از يک معـبد دوره کوشـانی از سـرخ کوتـل بغـلان ( در ۲۰۰ کيلومتری شـمال کابل ) کشـف گرديد و قدامت بيش از يکهـزار و هـشـتصد سـال از امروز دارد. ايـن سنـگ ‌نـوشـته به زبان دری و رسـم‌الخـط يـونـانـی نوشـته شـده اسـت. کشـف و مطالعـه آن بر نظريه اينکه خراسـان و فرارود مهـد پيـدايش زبان دری اسـت که پيش از اسـلام رواج داشـته، صحه گـذاشـت.

پرفسـورعبـدالاحـمـد جـاويـد کـه پـژوهـش‌هــای گسـترده‌ای درمورد زبان و ادب فارسی دارد، می ‌نويـسـد:

“... وجود زبان دری پيـش از اسـلام ثابت اسـت. از قرن اول و دوم به جز چند شـعر هجائی آثار ديگـری به ما نرسـيده، اما در قرن سـوم اسـت گويـندگانی در بلـخ، بخـارا، هـرات و سـيسـتان پديد آمـدند و بنـيان ادب دری را گـذاشـتند. چنانچـه در همـين آوان يک بيـت شـعـر، يک رسـاله و يا يک کتاب در سـراسـر ايران امروز به زبان دری بوجـود نـيآمـده اسـت و اصـولاً هم نـبايـد باشـد.” [[13]]

پــرويــز نـاتـل خانلـری يـکی ازچـهـره‌های شـناخـته‌شـَده ادبـی ايران تاکـيد می کند: “ منـطـقه رواج و رونق فارسی دری ابــتدا در شـرق و شـمال شـرق ايران بود ...” و شـاعـران آن دوران “ ... غالباً به يکی از شهرهای بخـارا، سـمـرقـند، هرات، بـلخ، ... و آبادی‌های ديگر خراسـان منسـوب هـســتند.” [[14]]

نگارنده  نیز پژوهشی در گستره آدبیات و زبان دری دارد که مرتبت به  کتاب حجیم بازشناسی افغانستان اثر نگارنده می باشد :

120-9-2. احیای ادبیات  دری (فارسی) در عهد سامانیان :

«قبل از تشکیل دولت سامانی سرزمین های مجاور رود جیحون در عهد استیلای  اعراب محل  خیزشهای فرهنگی و علمی  نام آورانی از قبیل ابن  مقفع که کتابهای زیادی  را از پهلوی و فارسی بعربی ترجمه کرد و در علم ادبیات تالیفاتی نمود که  مهمترین نمونه های آن کلیله و دمنه است که از بزرگترین کتابهای عربی و فارسی بشمار میرود . او تالیفاتی نیز بنام "خدای نامک" داشته است که از اثر حوادث زمان  معدوم گردیده است .

 

 قبلاً در بحث فقه های خراسانی گفته آمدیم که نعمان بن ثابت ابوحنیفه  کوفی یا امام  اعظم موسس مذهب حنفی که از فحول علمای فقه بشمار است .  بزرگترین اثر وی بنام فق اکبر  حاوی مسایل فقه اسلامی میباشد . همچنان از بشار و ابو نواس در سرایش شعر عربی  یاد شده است که به دین زردشتی تمایل داشته است .

 

یکی دیگر از علمای  دانش و فرهنگ خراسانی بنی موسی بن شاکر خوارزمی است که از منجمین مشهور عصر مآمون بشمار میرود و هندسه را نیز نیکو میدانسته است . همچنان پسران وی احمد و محمد و حسن که به بنی موسی معروف اند  از بزرگان فضلاء قرن سوم بشمار میروند .که اکثر کتب یونانی را اقتباس و ترجمه کرده است . بعضی از منتقدین  ادبیات فارسی به این باور اند که در زبان پهلوی در زمان استیلای عرب تغیراتی پیدا شده و به تدریج به زبان فارسی کنونی منقلب شد . تا اینکه نثر فارسی بعد از اسلام بوجود آمد. [[15]]

 

120-9-2-1.نسبت اولین شعر فارسی به بهرام گور

اما چیزی که قابل دقت است این موضوع میباشد : محمد عوفی در کتاب لباب الالباب  باب سوم  اولین شعر فارسی را به بهرام گور چنین نسبت داده است :« باید دانست که اول کسی که  شعر پارسی  گفت  بهرام گور  بود که. . . و از ملک  مر او را انزعاجی  افتاد  از راه ضرورت به بادیه رفت  و نشو و نمو او در میان  اعراب  اتفاق افتاد  و بر دقایق لغت عرب واقف  و عارف گشت و . . . و او را شعر تازی است بغایت  بلیغ  و اشعار وی مدوّن  است  و بنده در کتابخانه سر پل بازارچه بخارا  دیوان او دیده است  و در مطالعه آورده است  و از آنجا اشعار  نوشته و یاد گرفته است  از آن جمله این است  که چون بمدد اعراب  بفارس شد آمد  و بر سریر مملکت استقرار یافت  و رایت دولت او مرتفع شد و مواد زحمت  اعدا مندفع گشت جماعتی از اقربا  و خواص  حضرت  بخدمت او آمدند  و گفتند  که ای پادشاه  ایام جوانی موسم کامرانی است و آنرا به تنهایی  گذرایدن  وجهی ندارد . . . ؛ دّر خریده را با جوهر ذات مبارک  تو در سلک ازدواج  کشیم، او در این معنی قطعه می گوید  که این دو بیت خلاصه این معنی است :

 

یرمون تزویجی من الکفو طلباً     و مالی  من جنس الملوک  عدیل

أَری أَنَّ مثلی کالمحال   وجوده     و لیث  الی   نیل  المحال   سبیل

وقتی آن پادشاه  در مقام نشاط  و موقف انبساط  این چند کلمه موزون  بلفظ راند،

       منم آن شیر گله  منم آن پیل یله    نام من بهرام گورو کنیتم بو جبله

پس اول کسی که سخن پارسی موزون گفت  او بود  و در عهد  پرویز مواء خسروانی  که آنرا بار بد  در صوت آورده است فاما از  وزن  شعر  و قافیت  و مراعات  نظایر آن  دورست  بدان سبب  تعرض بیان کرده  نیامد  تا نوبت  بدور آخر زمان  رسید و آفتاب ملت حنفی  و دین محمدی سایه بر دیار عجم  انداخت  ولطف طبعان فرس را  با فضلای عرب  اتفاق محاوره پدید آمد  و از انوار فضایل ایشان  اقتباس کردند و . . . اشعار  مطبوع آبدار  حفظ کردند  و به غور آن فرو رفتند  و به  دقایق  بحور  و دوایر  آن  اطلاع یافتند  و تقطع و قافیه  و ردف  و روی و ایطا و بنیاد و ارکان  و فواصل بیاموختند و در کار خانۀ قریحت نقش بندی دیبا  سخن زیبا  انباز کردند .»[16]

 

اولین سرودۀ ای را که  محمد عوفی در کتاب لباب الالباب  از شعر فارسی درج کرده است شعری است از عباس که در مدح مأمون سروده است:

 

ای رسانیده   بدولت  فرق خــود تا فرقدین                     گسترانیده بــجـود و فضــل  در عــالــم یــدیـــن

مر خلافت را تو شایسته چو مردم دیده را                      دین یزدان را تو بایسته  چو رخ را هر دو عین

 

و در اثناء این قصیده میگوید ،

 

کس برین منوال  پیش از من  چنین شعری نگفت             مر زبـــــان پارسی را هست  تا این نوع بین

لیک زان گفتم من این مدحت ترا تــا اــین لــغــت             گیرد از مدح و ثناء حضرت  تو زیب و زین

 

سامانیان  تا  اوایل  سده  چهارم هجری همچنان  بقوت الظهر خود باقی ماند  اما در دوره های بعدی شکست و زوال شان  رخ نمود .چرا که  غزنویان و آل بویه قسمت های زیادی از  قلمرو آنان را  تصرف کردند ، در این میان  غلامان ترک  دربار سامانی  برهبری فردی بنام الپتگین  و با استفاده از ضعف سیاسی آنان ، در صدد بر آمدند تا قدرت را از سامانیان بگیرند؛ اما الپتگین در سال 352 ه شکست خورد . پس از الپتگین ، عدۀ دیگری از غلامان ترک  کوشش او را دنبال کردند  تا آنکه سبکتگین توانست  دولت مستقل غزنوی را  بسال 366 در بخش هایی از افغانستان کنونی به وجود آورد. باوجود  آنکه وی بسال 384 ه  بخش های از خراسان را تصرف کرد ، فرزندش سلطان محمود غزنوی بود که با سامانیان در افتاد و بسال 389 ه  سپاه آنان را در مرو شکست داد  و خراسان را بچنگ آورد .  همزمان با این وقایع ، ایلک خانان ترکستان نیز  ماواءالنهر را  از چنگ سامانیان  خارج ساختند  و با تصرف بخارا ، مهمترین  پایگاه آنان ، دولت سامانی را  در آستانه سقوط  قرار  دادند  و با وجود کوشش های عبدالملک  دوم  و برادرش ، ابراهیم ، سر انجام دولت  مزبور  بسال 389 ه  سقوط کرد  و قلمرو آنان ، میان ایلک خان ترکستان  و غزنویان  و آل بویه  و بنی  صعلوک و بنی سیمجور تقسیم گردید .

 

 اما قدر مسلم این است که  داکتر رضا زاده شفق تغیراتی که در هر دو زبان پهلوی و فارسی بعد از اسلام رو نما گردیده است طرز نوشته هر دو زبان و همچنان  ترکیبات لغات عربی در بین  هر دو زبان است . باید متذکر شد که زبان   عربی آنقدر و سعت پیدا کرد و با زبان فاری عجین شد که از روی ضرورت نبود بلکه آنرا نشانه علم و ادب می شمردند.  تأثیر کلمات عربی در زبان فارسی به اندازه ای بود که حتی اشخاصی مانند فردوسی که شاید خواستند بیشتر فارسی سره بنویسند  از استعمال بعضی از لغت  های عربی نا گزیر شدند چنانکه بر خلاف مشهور الفاظ عربی بسیار در شاهنامه  موجود است .[[17]] ما از ترکیبات واژه های بیگانه در زبان  فارسی که بحث مستقل و پر درد سری است اجتناب کرده و بطور اجمال از آن دوره از سخنورانی که در مناطق  خراسان وایران  به سرایش شعر مشغول بوده اند از قول تذکره نویسان می آوریم تا ثابت کرده باشیم که زبان فارسی در آن عهد به مجد و پختگی قابل وصفی رسیده :

 

120-9-2-2.ابوالحفص سغدی بقول کتاب المعجم فی معایر اشعار العجم  نحوی و لغوی ای بوده است که در علم موسیقی نیز می فهمیده است و شهرود را که یکی از آلات موسیقی بوده است کسی از او نیکو تر نواخته نمیتوانسته است ، و این  شعر را از او میدانند :

 

آهوی کوهی چگونه در دشت دوذا                               او ندارد یار بی یار چگونه بوذا

 

120-9-2-3.حنظله بادغیسی از معروفترین  سخنوران دوره طاهریان  که با شروع عصر سامانی ها همزمان است در دوره حکومت عبدالله بن طاهر می زیست و از یکی از نواحی بادغیس مربوط بخراسان = افغانستان کنونی میباشد. دیوان وی توسط احمد بن عبدالله خجستانی از امرای صفاریان دیده و خوانده شده است و او را اشعار  حنظله آنقدر  جرئت و رشادت می بخشد که از بندگی به امارت رسیده است و شعر او چنین است :

 

مهتری گر بکام شیر در  است                         شو خطر کن زکام شیر بجوی

 

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه                         یا چو مردانت مرگ رو یا روی

 

او در 220 ه وفات یافته است .

 

120-2-4.ابو سلیک گرگانی در عهد عمرو الث بود و این قطعه منسوب به اوست :

 

خون خود  را گر   بریزی بر زمین                               به که آبروی ریزی   در کنار

بت پــرستیدن بـــــه از مردم پرست                               پــنــد گیر و کار بند و گوشدار

 

120 -9-3.ادبیات در دوره سامانیان (261-389 ه)

دوره حکومت سامانی را میتوان اولین دوره ترقی زبان و ادبیات فارسی شمرد.زیرا در این دوره بواقعیت که شماره سخن سرایان در ادب دری به پیمانه زیادی گسترش پیدا کرد . محمد عوفی در لباب الالباب از بیست و هفت  شاعر پارسی گوی نام می برد . بخارا این شهر مشهور مرکز فقه ها و دانشمندان عصر بود و بقول معروف

 

                      سمر قند صیقل روی زمین است   بخارا  قوت اسلام و  دین است

                      مشهد   گر گـنبد  سبزش  نباشد   خرابات خانۀ روی  زمین است

 

بهترین سرمشق شعر این زمان همانا شعر رودکی و نیکو ترین نمونه نثر دری تاریخ بلعمی است .

 

 120-9-4.نوح بن منصور سامانی  خود شعر میگفته و از اوست :

 

گویند مرا چــــــون سلب خـــوب نسازی                                   ماوی گه   آراسته و  فرش  ملـّون

با  نعــــــرۀ  گردان چکـــنم  لـحن مغنی                                   با پویۀ اسپان چکنم  مجلس   گلشن

جوش می و نوش لب ساقی بچه کارست                                  جوشیدن خون باید  بر عیبۀ جوشن

اسپست  و  سلاحست مرا بزمگه و باغ                                   تیرست وکمانست مرالاله و سوسن

 

و در شکایت فلک این پادشاه سروده است،

 

وای دو گوش تو کرّ مادر زاد                          باتوام گرمی و عتاب چه سود

 

 و وزرای دانش دوست او مانند جیهانی و ابوالفضل بلعمی و ابو علی بلعمی وجود داشتند .  شعرای مشهور این دوره که در بلخ سرزمین همیشه زنده و همیشه جاوید کشور ما  میزیسته :

 

120-9-5.ابو شکور بلخی:

 

 ابو شکور از جمله اولین  کسانی بود  که مثنوی ساخت. این شعر از اوست :

 

                                                                  تا بدانجا رسید دانش من                                  که بدانم همی که نادانم

 

و نیز:

درختی که  تلخش بود گوهرا               اگر  تلخ  و  شیرین  دهی  مرورا

همان  میوۀ  تلخت  آرد  پدید              ازو چرب و شیرین نخواهی مزید

 

فردوسی قطعه زیر را بهمین مناسبت چه خوش بیان نموده است:

 

درختی که تلخست وی را سرشت         گرش  بر  نشانی  بباـغ  بهشت

ور  از جوی   خلدش  بهنگام آب          به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب

سر   انجـام   گوهر  بکار   اورد          همان   مـیوۀ   تلخ   بار   آورد

 

منظومه آفرین نامه را که قطعات پراگنده آن موجود است ابو شکور بلخی در سال سیصد سی وشش تالیف کرده است که حدود یکهزار قبل  قدامت دارد؛  او در این منظومه  موثریت علم را بر اخلاق بشری ثابت مینماید:

 

خردمند داند که  پــاکی و شرم                         درستی و راستی و گـــــفتار نرم

بود خوی پاکان چو خوی ملک                         چه اندر زمینی چه انـــدر  فـلک

خردمند  گوید  خرد  پادشاست                         که برخاص وبرعام فرمانرواست

خرد را تـــن آدمی لشکر است                         همه  شهوت  و  آرزو چاکراست

 

او دشواریهای جهان را با گره های عمر انسان  بوسیله دانش اینطور کشوده است:

 

کسی کو بدانش برد روزگار                                                  نه او باز ماند نه آمـــــوزگار

جهــان را بدانش توان یافتن                                                 بـدانش تـوان رشتن و بــافتن

 

او گرانبها ترین گوهر را در عمر آدمی خرد و هنر میداند:

 

گهر گر شماری تو بیش از هنر                        زبهر هنر شد گرامی گهر

 

120-9-6.ابوالمؤید بلخی:

 او قبل از فردوسی به تصنیف شاهنامه به نثر پرداخته و داستان یوسف و زلیخا را بفارسی نظم کرده است که فردوسی در شاهنامه مشعر بر آن است :

 

مر این قصه را پارسی کرده اند بدو در معــــانی    بگسترده اند

یکی  بوالؤید که از   بلخ    بود بـــــدانش همی خویشتن را ستود

 

120-9-7. ابوالحسن شهید بلخی:

 

شهید بلخی معروف تر از معاصرین دیگر خویش است و در اغلب تذکره ها نام او دیده می شود . وی از فضلای عصر خود بوده در تمام فنون سخن شعر گفته و در هر دو زبان فارسی و عربی مهارت تام داشته است . شهید گذشته از شاعری در فلسفه نیز ماهر بوده و با محمد زکریا مباحثات داشته و  خاطرش از اینکه قدر دانش و مرتبت دانشمندان کم و ناز و نعمت نصیب بیخردان است آزرده بوده و آزردگی خودرا به این ابیات بیان کرده است ،

 

دانشا چون دریغم   آیی از آنک              بـــی بهایی ولیکن از تو بهاست

بـــی تـ و از خـواسته مبادم گنج             هم چنین زار ووار باتو رواست

بـــا ادب را   ادب سپاه بسـست              بی ادب بــا هزار کس  تنهاست

 

او جهان را کاشانه غم میدیده است ،

                     

                      اگر غم را چو آتش دود بودی      جهان تاریک بودی جاودانه

                      درین گیتی سراسر گر بگردی      خردمندی نیــابـی شادمــانـه

 

و نیز گوید :

 

دانش و خواسته است نرگس و گل                                که بیــــک جـــای نشــگفند بــهــم

هر کرا دانش است خواسته نیست                                هر که را خواسته است دانش کـم

 

و اینهم نشانه اندوهگینی او،

 

ابر همی گرید چون عاشقان                  باغ همی خندد معشوق ـوار

رعــد هــمـی نالد ماننـد من                                        چونکه بنالم به سحرگاه زار

 

شاعران بزرگی چون رودکی بفضل و بزرگی او قائل بودند ، رودکی در سال 325 ه که سال وفات شهید است این قطعه را سرود:

 

کاروان  شهید  رفت  از  پیش                وان ما رفته گیر و می انـدیش

از شمار دو چشم یـک تن کم                 وز  شمار خــرد هزاران بیش

 

 

120-9-8. قاضی حمید الدین  عمر بن  محمود المحمودی البلخی:

 

صاحب مقامات  و کرامات ، در مسند قضا چون شریح و الیاس و در  نظم و نثر  صابی و بو نواس،بودی ؛

 

از اوست :

تـــا از ستیزه مشک  بـــگلنار بــر نــهاد   عشق رخش بهر دل و جان خار بـر نهاد

 تــیــر بــلا بـــــدیـــدۀ ابــدال بــر نشانـد    بـــار گران   به سینۀ  احــرار بــر نـهاـد

دل را گذاشت در ستم دست و پای عشق پس جرم خود به بخت نگونسار بـر نـهاد

صبر از دلـم به غمزۀ  غــمّـاز در ربود    وانــگه گــنـه بـه  طّـرۀ طـرّار  بــر نهاد

 

 

120-9-9.قاضی شمس الدین  محمد بلخی:

 

از غرایب9 چرخ  اخضر  و نوادر عالم اصغر بود  و در فن تذکیر و ایراد دقایق و ابراز حقایق  عجوبۀ زمان و نادره کیهان و اگر چه نظم او  از زیور تکلّف  عاریست . در بلخ میزیسته و نمونه  شعر وی این است:

 

اوسخن گفت و عقل تحسین کرد             سخنش  را خــدای تــلـقین کرد

آسمان گفت   من   زمین  باشم              در شبی کو براق را زین  کرد

دوستان را بجود   شادان داشت             دشمنان را به تیغ غمگین  کرد

 

و این قصیده از اوست :

 

دی گذشت امروز جانی می کنم  کیست کز  غم تابفردا می  کشد

چشم بد در روی  وامق باز  شد نیل بر  رخسار  عذرا می کشد

کس مبادا  کز زنی بیند بـه چشم آنچه  یوسف از زلیخا می کشد

شاخ خرما بن به صحن بــاغ در بار خار از بهر خرما می کشد

ای خدایی کز تو  ترتیب  فـــلک  برّه را بر روی جوزا می کشد

از جـــوار فضــل تو هر مجرمی رخت در فردوس اعلی میکشد

در بهشت از بهرما رضوان همی                     توتیا در چشم  حورا می  کشد

 

120-9-10.امام شمس الدین  باقلانی:

 

او از دانشمندان بلخی بوده در فضل و کمال یکتای روزگار خود بوده . او از جملۀ ندمای خاص صاحب نظام الملک  صدر الدوله در سمر قند  بود .

رباعی از اوست :

 

وصلت چو دمی بدل فروزی افتــید                    هجرانت  سبک به کینه توزی افتید

افتاد غم تو از جهان  روزی   من                    یک یک مردم  فراخ  روزی ا فید[[18]]

 

120-9-11. حکیم کسائی مروزی:       

 

ابوالحسن مجدالدین اسحاق کسائی مروزی از  نامیان سخنگویان اواخر قرن چهارم ه بوده و ناصر خسرو قبادیانی چندین بار در اشعارش  از او نام برده است. و آورده  است:

 

من چاکر و غلام کسائی که او بگفت                                       جان و خرد رونده بر این چرخ اخضر اند

 

عماره مروزی در مورد کسائی گفته است:

 

زیبا بود ار مــرو بــنــازد به    کسائی               چونانکه جهان جمله به استاد  سمرقند

 

ودر ضمن این بیت  یادی از رودکی کرده است. او در 346 هـ تولد یافته و حدوداً یکصد  سال عمر نموده است . او در شعر دینی  و تحریض بدانش و تقوی  قصاید دراز سرود چنانچه در مورد جان و خرد به مطلع زیر سروده است:

 

جان و خرد رونده در این چرخ اخضرند             یــا هـر دو ان نهفته در این  گوی اغبرند

بالای هــفــت  چـرخ مـدور دو گـوهـرند             کــز نــور هــر دو آدم و عــالـــم منورند

 

کسایی دارای  مطیبات نیز میباشد از این قبیل:

 

نــیـلوفــر کــبود نـگه کـــن مــیــان آب               چــون تــیـــغ آبــداده و یـاقــــوت آبـدار

هــمــرنـــگ آسمان و بــــکردار آسمان             زردیش در میانه چــو مــاه دو وچـــهار

چون راهبی که دوزخ او سال وماه زود             وز مــطــرب کـبــود ردا کــرده و ازار

                                                                                        *****

گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت             مــردم کــریم  تــر شونــد اندر نعیم گل

ای گل فروش گرچه فروشی برای سیم              وز گــل عــزیز تر چه ستانی  بسیم گل

 

120-9-12.رودکی سمرقندی :

 

ابو عبدالله جعفر بن محمد بن رودکی  در ناحیه رودک سمرقند تولد یافت او نخستین شاعر  زبان فارسی بحساب میرود . زیرا قبل از او کسی  بپایه شعر و تفکر رودکی از متقدمین نرسیده است و تذکره نویسان این را اذعان میدارند که او والاتر از هر شاعری درآن عصر بوده است و علاوه بر آن معاصرین  وی ازقبیل شهید بلخی و معروفی بلخی و دیگران او را ستوده و حتی آنانیکه خود را از سخن سرایان بزرگ دانسته اند با رودکی رقابت  جسته اند  چنانکه معمری گرگانی که خویشتن را دارای قریحه و استعداد کامل میدانسته خود را با  رودکی مقایسه کرده و گفته است :

 

اگر بدولت با رودکی نه هـــمــسانــــــم                                    عجب مکن سخن از رودکی نه کم دانم

 

عنصری که خود استاد قصیده بود رودکی را در غزل تصدیق نموده و او را اینگونه ستوده است:

 

غــــــزل رودکی وار نیـــکو بود غزلهای من رودکی وار نـــیست

اگر چه بکوشم به باریک وهـــم بـدـین پرده اندر مـــرا بار نیست

 

کسائی مروزی در مورد او میگوید :

 

رودکی استاد شاعران جهان بود                     صد یک ازو چو کسائی برگست

 

 

 

 

مسعود سعدسلمان در تفاخر او گوید :

 

سجود آرد به پیش خاطر من                           روان  رودکی  و  ابن هانی

 

خاقانی در ستایش  شعر او گوید :

 

شاعر مفـلق  مـنـم خـوان معانی مراست

ریزه خور خوان من رودکی و عنصری

 

جامی هروی گوید:

 

رودکی آنکه دُرّ همی سفتی                                      مدح سامانیان همی گفتی

 

ابوالفضل بلعمی وزیر  عالم و با اقتدار سامانی بود ، رودکی را تحسین کرده بلکه از او قدر دانی هم نموده و صله ها به او بخشیده است که سوزنی سمر قندی یکی از شعرای بعد از رودکی (سده ششم هـ ) بدان اشارت میکند:

 

صد یک از آن چو تو یکمین  شاعری دهی         از بــلــعـمـی بـهرعمری نگرفت رودکــــی

 

او باوجودیکه در انواع غزل مهارت تام داشت  اما در قصیده سرایی  پیشرو دیگران بوده است ، و میتوان گفت نخستین شاعر بعد از اسلام  است که قصیده عالی و محکم ساخته است او اشعار حکیمانه و پند و اندرز را به گونه بسیار موجز بیان داشته است در این قطعه از او نگاه  کنید:

 

زمــانه پنـــد   آزاده    وار داد مـــــرا               زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

بروز  نیک کسان گفت غم مخورزنهار               بسا کسا که به روز تو آرزو منــد است

                                                                                                                                      ****

چهار   چیز  مر  آزاده  را  ز  غم  بخرد            تن درست وخوی نیک و نام نیک وخرد

هرآنکه ایزدش این هر چهار روزی کـرد           سزد که شاد زید جاودان  و غــم  نخورد

 

در نزد رودکی ریا و درویی و خوش ظاهری و بد باطنی در مذهب خردمندان مذموم است  چه فایده که شخص روی بمحراب نهد و دلش جای دیگر باشد:

 

روی بمحراب نهادن چه سود              دل به بخارا و   بتان تراز

ایــــزد   ما  وسوسۀ  عاشقی              از تـو پذیرد نه پذیرد نماز

 

او موسیقی را خوب می شناخته و نغمه سرای  عالی بوده است . او با آغاز  شعری که مطلع آن  نقل می شود صبحگاه نزد امیر نصر سامانی آمده  و با چنگ آنرا تا آخر  بخواند:

 

بوی جوی مولیان آید همی                             یــــاد یار مهربان آید همی

 

و امیر را چنان بشور آورد که امیر بی موزه از هرات بسوی بخارا رهسپار شد.

 

او منظومه کلیله و دمنه را که اصل آن از ابن مقفع بود بساخت . این منظومه از میان رفته  و ابیاتی از آن در کتاب فرهنگ اسدی طوسی و کتابی موسوم به تحفتة الملوک بما رسیده است .[[19]]

 

رودکی را چندین قرن بعد ، درست یا نادرست  - او را  مخترع وزن رباعی نیز میشمرده اند .

از دیوان  عظیم او  که گفته اند  صد دفتر بوده  است  و یک شعر مبالغه آمیز  منسوب به رشیدی  تعداد ابیات آنرا  تا یک ملیون  و سیصد هزار بیت میرساند.، ولی آنچه که اکنون باقی  است  بسیار اندک است . شاید اشعار او را به عمد نابود کرده اند ، زیرا در  روزگار  فرخی و عنصری  و رشیدی هنوز بازمانده های  از اشعار او  واقعاً قابل ملاحظه بوده است . اشعار  موثقی که از او باقی مانده است  در تاریخ سیستان ، در لغت فرس اسدی ، در ترجمان البلاغه ، در چهار مقاله ، در حدائق السیر ، در لباب الالباب، در المعجم  شمس قیس و در تحفتة الملوک  آثاری از او هست  که موثق بنظر می آید  . اما در سفینه ها و نسخه های چاپی ، گاه اشعار او را با سخن دیگران ، خاصه قطران تبریزی ، با هم آمیخته اند . در هر حال از همین  مختصر  نیز که از اشعار او باقی  است  قدرت و مهارت او را  در فنون شاعری  میتوان دریافت .

 

رودکی  لذتهای را که در کنار رامشگران و سیه چشمان  بخارا  در می یافت  قدر می شناخت و با صدای آهنگین و دلکش خود می گفت:

 

شـادزی با سیاه چشـــــمان شاد که جهان نیست جز فسانه وباد

ز  آمده    شادمان   باید   بود   وز گذشته   نکرد   باید    یاد

باد وابروست این جهان فسوس باده پیش  آر   هر چه  بادا باد

 

او در رسای فرزند جوان و زیبای ابوالفضل بلعمی وزیر خردمند و با اقتدار سامانی که با شاعر لطف های بسیار داشته است به این مطلع سروده است:

 

ای آنکه غمگینی و    سزاواری                      وندر نهان   سرشک همی باری

رفت  آنکه  رفت آمد آنکه   آمد بود آنچه بود خیره چه غم داری

هموار کرد  خواهی گـــیتی را؟  گیتی است  کی  پذیرد  همواری

مستی مکن که نشنود   او مستی                     زاری مکن که نشنود  او زاری

شو   تاقیامت  آید  زاری    کن  کی رفته را به زاری  باز  آری...

 

بدین گونه  جوانی  شاعر  در دربار بخارا  در صحبت  زیبا رویان  و سیاه چشمان  آن دیار  همراه با نشید  و مستی گذشت . عشق موسیقی زر  و دختر  رز روز گار او را  از شادمانی لبریز کرده بود . اما سر انجام با فرا رسیدن دوران پیری ، سستی و بی نوایی  شانه های او را که زیر بار  زن و فرزند  فرسوده و خمیده بود  لرزان و ناتوان کرد ... شاعر که غبار سفید بازمانده از کاروان عمر رفته  را ،  خاصه بعد از مرگ شهید (بلخی) ، بر سر و موی خویش می یافت لختی در سختی  بسیار فرو ماند و تازه  به سال 329 هـ  وقتی به این دومین تاریکی ها ی عمر خویش پا نهاد بخارای آرام و شاد خوار  محبوب او  نیز میرفت  که گرفتار پریشانی  و نا بسامانی شود . بروایات سیاست نامه و الفهرست  نکبت و قتل عام  باطنیان  ماوراءالنهر ، برایش پیش آورده بود  محو و نا پدید میشد . و بدین گونه بود که سر گذشت  این کاروان سالار  شاعران کهن  که «آدم الشعرا» و « استاد شاعران جهان» نیز خوانده میشد  در تاریکی و ابهام  و فراموشی رفت. [[20]]              

 

 

 

120-9-13.دقیقی بلخی :    

 

ابو منصور محمد بن احمد دقیقی آخرین شاعر بزرگ دوره سامانی بوده است و توان گفت در میان سخن گویان دوره سامانی  [[21]] اولین اثر حماسی در زبان فارسی  به او منسوب است ، در سالهای جوانی بروزگار سامانیان  در ماجرای مرموز  بدست غلام  خویش کشته شد  و فرصت آنرا نیافت  که سخن خود را بکمال و قوت  کلام رودکی و شهید  و کسائی برساند ، گشتاسپ نامه او  که جالب ترین اجزای  موجود حماسه ملی ایران (خراسان دوره شهنشاهی محمود غزنوی) محسوب است ، و غبار ابهام  و غرابتی که زندگی  کوتاه او را  در بر گرفته  به سیمای او جاذبه خاصی میدهد  که هر جا از آغاز شعر  دری سخن  در می آید  نام او را نمیتوان نادیده  گرفت.[[22]] در مسقط الراس دقیقی اختلاف سخن موجود است بعضی از تذکره نویسان  او را از بلخ ، بعضی بخارا و بعضی هم سمر قند  ثبت کرده اند ولی به روایات مکرر او بلخی بوده است و از همین سبب بنام بلخی شهرت دارد  نه بخارایی و سمرقندی .

 

چهار مقاله عروضی سمر قندی آورده است که عمید اسعد فرخی را نزد امیر چغانیان برد  چنین گفت : ترا ای خداوند شاعری آورده ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است  کس مثل او ندیده و این ثابت می سازد که دقیقی قبل از فرخی در دربار چغانیان می زیسته است .

 فرخی او را مدح کرده و قصیده داغگاه را بنام وی سروده که مطلع آن اینست:

 

تا ترا زنده مدیح تو دقیقی  در گذشت                                      زآفرین تو دل  آگنده چنان کز دانه ناز

 

و از این شعر معلوم میشود که دقیقی به قصاید و مدایح  پرداخته باشد . چنانیکه قبلاَ گفتیم مرگ شاعر بدست غلامش در سال (267-370هه ) تخمین زده میشود .

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب در کاروان حُلّه و استاد جلال الدین همایی در جلد دوم تاریخ ادبیات فارسی عصر او را در خراسان ، محیط زندگی و بازار شعر او میخواند عصر احیای سنت های باستانی بنظر میرسد ، بدین معنی که  سنت های کهنه  بصورت قابل توجه تازه ای  از زیر آوار تعصب  ضد تازی  را رسوخ میدهد. این سنت ها از زیر آوار های  تعصب و نسیان  بیرون می آید ، و شعر فارسی که تازه  با آثار رودکی  و شهید  شکل و شخصیت ممتاز  پیدا میکند ، سنت های فراموش شده  باز مانده از فرهنگ  گذشته می نشاند .

 

بی گمان قطعه  معروف  او که در باب زر و شمشیر  می گوید  و آندو را لازمه جهانگیری  و جهانداری نشان میدهد مثال بی نظیری از  تعادل بین عقل  و عاطفه  در شعر میباشد و با پراختن بیک  تجربه  جهانداری  و جهانگیری  را در بین سنت های باستانی از فراموشخانه های روز گار گذشته بعصر خود  فرا میخواند و در این مهمانی  همه را شریک میسازد :

 

بدو چیز   گیرند مر مملکـــــت را                     یکـــــی پر نیانی یکی زعفــــرانی

یکی  زرّ نام مـــــــلک بر   نبشته                     دگر   آهن   آبــــــداده     یمـــانی

که را بویِ وصلت مــــلک  خیزد                      یکی جنبشی بــــــایدش آســـــمانی

زبان سخن گوی و دستــــی گشاده                    دلی همش کینه  همش مــهـربـانـی

که ملکت شکاریست   کورا نگیرد                   عقاب     پرنـــده نه شــــیر ژیانی

دو چیزاست کورا به بزم اندر آرد                     یکی تیغ هندی دگر   زر   کـــانی ...

 

از غزلیات او رایحه جوانی و نشاط و نشان تجربه عاشقی پیداست . در بعضی از قصاید خود قطعه های زیبای غزل وار  هست مانند قطعه زیر که در آن سخن از  معشوق  می و زیبایی طبیعت در میان است و تشبیهات رنگین لطیف خیال را بعمل آورده است مانند :

 

بـــرافگند ای صنم ابر بـــهـشتی زمیــن را خـــلعتی اردی بهشتی

بــهشت عــدن را  گلزارمـانـــــد درخــت  آراسته حـــور بهشتــی

زمین بــرسان خـــون آلوده  دیبا                      هـــوا  برسان نیل انــدوده وشتی

بطعم نــــوش گشته   چشمۀ  آب برنگ دیــدۀ    آهــوی بهشتــــی

چنان گرد جهان هزمان که گویی [[23]]پلنگ آهو  نگیرد جز بــه  کشتی

بدان ماند که گویی ازمی ومشک                     مثال دوست  بر صحرا نبشـــــتی

دقیقی چهار خصلت برگزیده ست                      به گیتی از  همه خوبی و زشتــی

لب  یاقوت   رنگ  و نالۀ  چنگ می چون زنگ و کیش زردهشتی

 

تا جایی که آثار او مشهود است او به آیین زردهشتی تفاخر و نظر داشته است  چنانچه  در عهد و محیط او  احیای سنت های باستانی  محسوس میباشد و او مخاطب خود را که دانسته نشد کدام  پادشاه  یا امیر  خراسانی  در عهد ساسانی  وجود داشته است که وی در اشعارش از وی اینطور یاد کرده است :

 

                                            ببینم آخر روزی  بکام دل خود را  گهی ایاده خوانم  شاها گهی خرده

                                            یکی زردشت  وارم    آرزویست   که پیشش زند را بر خوانم  از  بر                                               

ولی زرین کوب در کاروان حُلهّ  آنرا جز  از مقوله  تفنن و تفریح نمیداند . اما زردشتی دانستن  دقیقی بنا بر انشاء گشتاسب نامه که  صحنه ای از صفحه های تاریخ باستان را می کشاید  دلیل این شده نمیتواند که بعضی  ها او را از دایره اسلام بدور و زر دشتی خطاب کنند. و زردشتی گمان بردن او خالی از اشکال نیست چنانچه « با توجه به محیط سنتی و متعصب خراسان  در آن  عهد و مخصوصاً  توجه به کنیه  و نام  پدر  دقیقی – محمد بن احمد که باوجود اختلافات  جزئی  در  ضبط  به هر حال  اسلامی است . این تصور معقول بنظر نمی آید . تصور  گرایش او به  آیین زردشت  به اسلام باوجود  نام اسلامی  پدرش  بعید می نماید ، و تصور گرایش خود او  از اسلام  به آیین زردشت  هم ارتداد او را الزام نمیکند ، زیرا که با انتساب او بدربار های  مسلمان عصر  سازگاری ندارد . قبول این اسناد امریست  که فقط از ظاهر معدودی  ابیات منسوب به او بر می آید  که اگر صحت انتساب آنها محل بحث نباشد  فقدان ابیات قبل و بعد آنها  استنباط زردشتی بودنش را دور از احتیاط نشان میدهد. [[24]] »[25]

 


 

[1]   ماوراءالنهر نامی اسـت کــه عرب ها بعد از اسـتيلا بر اين مناطق به جــای “ فرارود” به آن دادنـد و امروز جز منطقه اسـت کــه بـه نام آسـيای ميانه ياد می شـود.

[2]   محمد جعـفـر نـرشـخی، تاريخ بخارا، تهران، ۱۳۵۱ خ، ص ۵۶ ؛ (نرشخی ، نسخه دیجیتالی مرکز  تحقیفت رایانه  اصفهان ،ابتدای فتح بخارا امام قطیبه ،ص70).

[3]    ابوسـعـيد عبدالحی بن ضحاک گرديزی، زين الاخبار، چاپ ۱۳۳۳خ، با مقدمه سـعـيد نفـيسی اسـتاد دانشـگاه تهران، ص ۱۱؛ نسـخه عبدالحی حبيبی، بنياد فرهـنگ ايران، ص ۱۹۶ / بهرام گور از ۴۲۰ تا ۴۳۸ م پادشـاه بود.(بر این کتاب عبدالحی گردیزی تحشیه و تعلیق نگاشته است)

[4]   . شـهـرسـتانی، پرفـسـور شـاه علی اکـبر، پيدايـش و تحـول زبان فارسی دری، دهـلی جـديد، بنياد فرهـنگ و تمدن افغانسـتان، ۱۹۹۹، ص۳ و ۴.

[5]    ژوبل، پرفـسـورمحمد حيدر” تاريخ ادبيات افغانسـتان “، چاپ اول ۱۳۳۶ کابل؛ چاب دوم ۱۳۷۹، پشـاور، ص ۲۲.

[6]   هـمانجا، ص ۲۴

[7]  محمد تقی  بهار ملک الشعرا ، کتاب سبک شناسی یا تاریخ تطورنثر فارسی ، جلد اول ، ص، 11.

[8]  زيار، دکتر مجاور احمد، ماهـنامه “ پديده “ شـماره سـوم و چهارم، لنــدن، نوامبر ۲۰۰۳

[9]   حبيبی، عـبدالحی، تاريخ افغانسـتان بعـد از اسـلام، چاپ دوم، کابل، ۱۳۵۷ خ، ص ۷۳۸

[10]  همانجا

[11]   همانجا

[12]   نگاه کند: مجله فرهـنگ آريانا، شـماره دوم و سـوم،۱۳۷۷ خ، شـرح هـفـت کتيبه قـديم، عبدالحی حبيبی، ص ۵۸

[13]   جاويد، دکتر عبدالاحمد، افغانسـتان مهد پيدايش زبان دری اسـت، مجله آريانا برون مرزی، شـماره ۴، ۱۳۷۸، سـويدن، ص ۸

[14]  خانلری، دکتر پـرويز، زبان شـناسی و زبان فارسی، چاپ سـوم توس، ۱۳۷۳، ص ۷۳

[15] - تاریخ ادبیات ایران ، ج/ اول  ، از غلبه  عرب  تا عصر فردوسی ، تالیف  داکتر  رضازاده شفق  استاد دانشگاه تهران، ص 35

[16] -  لباب الالباب همان،صص19-20.

[17] - همانجا

[18] لباب الالباب ، همانجا ، صص 198-206.

[19] -تاریخ ادبیات ایران ج/1، تالیف ، دکتررضا زاده   شفق؛ صص39-50.

[20] - با کاروان حله، دکتر عبدالحسین زرین کوب ، چاپ ششم ، ، انتشارات علمی ، تهران 1358، صص 11-18

[21] - تاریخ ادبیات دکتر رضا زاده شفق همان ، ص 49.

[22] با کاروان حّله همانجا ، ص 19.

[23] - در بعضی از نسخه ها «که در دشت» آمده است .

[24] - با کاروان حُلّه ، همان  ،صص 22-23.

[25]   سیدی عبدالواحد، «گسترش زبان و ادبیات فارسی بعد از استیلای عرب ها در خراسان» ،صص1تا33.

 

 

 

+++++++++

 

بحث هشتم

دنباله تاجکان در گذرگاه تاریخ نوشته چهارم

نوشته شده توسط پروفیسور رسول رهین

جمعه ، 20 ارديبهشت 1392- نشر شده در  تار نمای خاوران

 

[(در دوره زمامداری امیر عبدالرحمن دیدیم که تاجیکان باختری یا (افغانستان کنونی) هزاره ها، اوزبکها و ترکمنها رنجهای فراوانی را متحمل گردیدند. ازین اقوام کله منارها ساخته شد، زمین های زراعتی شان سوختانده شد، شخصیتها، زمینداران و اربابان قدرتمند شان بکارهای ناکرده به غل و زنجیر کشیده شدند.

 120-8-1.ایجاد دوری و تفرقه قومی در صد سال(از دهه 20 تا دهه 80میلادی)

تبار پرستان در پهلوی به غل و زنجیر کشیدن نخبه گان اقوام بومی کشور، به یکی دیگر از معضله های مشکل ساز عمده سیاسی ـ اجتماعی و ایجاد نفاق ملی، میان مردم کشور در صد سال اخیر و بویژه ازدهه ٢٠ تا دهه ٨٠ قرن بیستم میلادی، مسأله چگونگی برخورد با هستی وگویش زبان رسمی پارسی، از سوی حاکمان تک تبار قدرت گرای شوونیست وگروههای سیاسی وابسته و روشنفکران دنباله رو بی هویت بوده است. این قشر صاحب امتیازوانگل صفت، برگزیدگان مستعمراتی انگلیس بودندکه از طرف باداران خود به عنوان قشر اجتماعی مسلط درمتن جامعه استعماری در موقعیت ویژه یی قرار داده شده و نقش حاکمان حفظ تسلط ایدولوژی استعماری انگلیس ها را بازی می کردند.

توسط همین انگلها بود که انگلیسها برای تضعیف زبان فارسی دری، زبان پشتو را در مقابل آن قراردادند. برای اولین بار در زمان امیرشیر علی خان، فعالیت رسمی زبان پشتو را در کنار زبان رایج مردم یعنی زبان فارسی دری آغاز کردند و جهت تثبیت بیشتر آن بطور جدی اصطلاحات نظامی و دفاتر اداری کشور را [2] به زبان پشتو ساختند.

تا پیش از حکومت امیر جبیب الله خان، زبان ملی پارسی در سطح کشور، به شکل کاملاً طبیعی، جا افتاده بود که در برقراری ارتباط وتفاهم مشترک عمومی میان ملیت ها و قبایل و دگرلایه های مختلفۀ اجتماعی جامعه بکار می رفت٠آنها، زبان پارسی را، به عنوان زبان مادر وزبان رسمی وهمگانی یا زبان مشترک وزبان اصلی، زبان علم ومعرفت وزبان حوزۀ تمدنی فرهنگ شرق پذیرفته بودند، به این دلیل که قدرت وعظمت زبان پارسی مبتنی بر ادبیات نوشتاری کهنسال و قدرتمند و تکامل یافته یی بود که خود مشاهده میکردند٠

هرچند امیر حبیب الله جانشین امیر عبدالرحمن کوشید تا دوره استبدادی پدر را پرده پوشی کند. ولی گرفتار زن باره گی شد. او شبها و روزها در میان دختران و زیبا رویان به عیش و عشرت گذرانید. این اراکین دربار و شاغاسیها و غلابچه گان و تبعیدیان بازگشت کرده از هندوستان و کشورهای دیگر به میهن بودندکه امر ونهی کشور را بدست گرفته بودند.

در قطار بازگشت کرده گان از کشورهای خارجی، یکی هم محمود بیگ طرزی بود که با ذخیره کافی علم و دانش جدید از ترکیه به کشور بر گشته بود. محمود بیگ طرزی پدر ژورنالیزم مدرن افغانستان شناخته شد وبا نعره های آزادیخواهی در "سراج الاخبار افغانیه" سر آمد آزادیخواهان کشورشد و آثار بیشمارش در آسمان زبان وادبیات فارسی دری اورا شاعر و پیشآهنگ ادبیات جدید آن دوران کشورساخت. ولی این شخصیت عالی جناب در بازگشت به میهن بدعتهایی نیز باخود آورد که تا امروز جبران ناپذیر بوده تاوان اشتباهات و کجرویهای اورا تا همین اکنون جوانان و چیز فهمان کشور می پردازند. اشتباهات و بدعتهای جبران ناپذیر محمود بیگ طرزی دامن زدن برناسیونالیزم قومی بود که آتش نفاق و بی اعتمادی را درمیان اقوام کشور آتش زد. همین اشتباهات و بدعتکاریهای محمودبیگ طرزی هست که از همان تاریخ تا اکنون نگذاشته است افغانستان کشور واحد و یک پارچه گردد تا بتواند مالک هویت ملی گردیده، تمام اقوام و قبایل کشور را در زیر یک چتر بزرگ و مستحکم ملی گرد آورد.

گویا با تأسف ودرد که نخستین گام شعوری ـ ضد ملی، ترویج اندیشه قوم برترواستقرار فرهنگ و حاکمیت قبیله(افغان) و بازتاب آن در گویشهای محلی پشتو، از سال های ١٩١١ م. ببعد دررویکرد های فکری محمود طرزی (خُسُرامان الله خان) وهم تباران او زیر عنوان (ناسیونالیسم ونوگرایی) درلباس اسلام تجلی کرد وسرانجام، سنگ تهداب این اندیشه ضد ملی در جرگه بزرگ (لویه جرگه) سال ١٩٢٣ م. بوسلۀ امیر امان الله خان گذاشته شد. بیائید در پهلوی کارنامه های ژورنالیستی و آزادیخواهی محمود بیگ طرزی، چهره بدنام ناسیونالیستی قومی او را نیز به خوانش بنشینیم.

 

120-8-2.محمود طـرزی،بانی ناسیو نالیزم قومی:

طوریکه گفته آمدیم، هرچندکار نامه های دوره امارت امیر حبیب الله، پدر شاه امان الله مشحون از زن باره گی و عیاشی های درباری میباشد. ولی یکی از دغدغه‌های فکری محمود بیگ طرزی، سر دبیر جریده "سراج الاخبار افغانیه" برکشيده از انديشه‌های ترک‌های جوان، ناسيوناليسم قومی بود. او پيوسته بر محور ناسيوناليسم قومی می‌چرخید. از همين‌جاست که او همیشه بر واژه‌‌‌(افغان) و(افغانيه) (عسکريه افغانيه)، (ملک افغان) (ملت نجيبه افغانيه) و...و که مرادش آشکارا قوم پشتون‌، يکی از اقوام کشور چند قومی افغانستان بوده است، پافشاری دارد و اين واژه ‌ها را ترويج می‌دهد. هنوز چهار ماه از انـتشار سراج‌الاخبار نگذشته بود که در شماره‌ هشتم در زير کليشه سراج‌الاخبار کلمه "افغانيه" را اضافه می‌کند و کلیشه شماره‌ دوازدهم اخبار که با خط نستعليق نوشته شده کاملا عوض می‌شود و واژه افغانيه جز کليشه (سراج الاخبار) می‌شود. او که در آب و هوای ناسيوناليسم قومی غوطه ور بود پس از شماره اول سال هفتم (۱۴حوت ۱۹۱۷) نام خانوادگی خودرا از طرزی به "افغان" و گاه "افغانی" عوض کرده و ازآن به بعد گاهی محمود طرزی "افغان" و گاهی "افغانی" مینوشت. در حاليکه در شماره‌ پنجم سال ششم (۱۴ اکتوبر ۱۹۱۶) سراج‌الاخبارافغانیه می‌نويسد که طرزی "...لقب و عنوانی است که از طرف خود آن قبله‌گاه معظم، به اين فرزند احقرشان اعطا فرموده شده است و در مهری که به امر خود هديه اعطا کرده بودند، محمود طرزی تحرير فرمودند و در اکثر تحريرات و مکاتبات عالی... خودشان اين فرزند احقر خود را «محمود طرزی» خطاب نموده اند." (نجم کاویانی، آریانای برونمرزی. سال سیزدهم، شماره سوم)

پیشرفت د یگر محمود طرزی این بود ،  که برای بار نخست مسأله زبان را در روی صفحه‌های سراج‌الاخبارافغانیه مطرح کرده، وارد ادبيات سياسی افغانستان گردانيد. چنانچه در مقاله بالابلنـدی زير عنوان "زبان و اهمـيت آن" در سراج‌الاخبــــــار افغانیه می‌نويسد که: "يکی از مکارم اخلاق حسنه ملتی هر ملت، محافظه کردن زبان و اصلاح و ترقی دادن آن است. زبان رسمی دولت متبوعه مقدسه ما زبان «فارسی» و زبان ملتی ما زبان «افغانی» ميباشد." او کليشه‌ " هرقوم، هر ملت به زبان قومی و ملتی خود زنده است" را تأسيس کرد و مطالب و بعضاً اشعار در زیرهمين کلیشه به چاپ ‌رسانید. محمود طرزی که خود برخاسته از عشيره‌ پشتونی (افغانی) بود، در مقاله بلندبالای دیگری زير عنوان "زبان افغانی [پشتو]، اجداد زبانهاست" به بحث مفصل در حوزه زبان پرداخته و در پايان آن چنين نتيجه می‌گيرد که: " زبان افغانی اجداد زبانها و ملت افغانی اجداد اقوام آريا می‌باشد."  محمود طرزی تأکيد دارد که "در مکتب‌های ما، اهمترين آموزش‌ها، بايد تحصيل زبان افغانی باشد. از آموختن زبان انگليزی [انگليسی]، اردو و ترکی حتی فارسی کرده تحصيل زبان افغانی را مهم جلوه داده تأکید دارد که هرچه عاجل به تحصیل آن اقدام صورت گیرد. او مینویسد: به فکر عاجزانه‌ خود ما، يگانه وظيفه انجمن عالی معارف، اصلاح وترقی و تعميم زبان وطنی و ملتی افغانی باید باشد..." (نجم کاویانی، فصلنامه آریانای برونمرزی).

 

محمود طرزی از زمره نخستين کسانی در افغانستان است که واژه "زبان ملتی" و "ملتی افغانی" را بکار می‌برد و زبان را با قوميت و نژاد گره می‌زند و در اين حوزه به باستان‌گرايی نيز روی می‌آورد. زبان فارسی را زبان رسمی دولت و زبان افغانی را زبان ملتی (متعلق به ملت) می‌داند، در حاليکه زبان فارسی نه تنها زبان دولت، بلکه زبان ملی کشور و زبان جمهور مردم نيز بوده و هست، اما طرزی امتياز ملی بودن را تنها به زبان افغانی می‌بخشد. اين ادعای طرزی تا امروز توسط گروه‌های برتری‌جو و فارسی‌ ستيز به پيش برده می‌شود. البته روشن است که مراد محمود طرزی از "زبان افغانی" همانا "زبان پشتو" است. ما در گذشته واژه‌های "زبان ادبی"، "زبان عاميانه"، "زبان رسمی"، "زبان مشترک" و... را در ادبيات سياسی خود داشتيم، اما واژه "زبان ملتی" به مفهوم قومی آن بيشتر برکشيده از واژه‌های ترکی عثمانی میباشد که محمود بیگ طرزی آنرا بکار میبرده است.

 

هرچند، درینجا اراده برآن نیست که بر طرزدید ناسیو نالیستی و تبار گرایی طرزی تبصره همه جانبه کنیم و هدف ماهم دراین نوشته تجزیه و تحلیل کارنامه های کلی ناسیونالیستی او نمیباشد ولی اینقدر علاوه میکنیم که محمود طرزی با طرز دید ساده و خیلی عامیانه خود در باره زبان افغانی و آنرا " مادر زبانهای آریایی خواندن" خود بر حیثیت و اعتبار علمی و فرهنگی خود که هدف این نوشته میباشد، صدمه وارد کرده و سکوی والای خودرا از از مقام بالایی که در فرهنگ فراخ دامن کشوری بنام خراسان بزرگ داشت پائین می اندازد. امروز اکثر زبانشنانسان جهان و افغانستان در باره زبانهای افغانستان تحقیقات دامنه داری دارند و جایگاه تمام زبانهای رایج افغانستان از فارسی دری، گرفته تا افغانی و اوزبکی و...و را تعیین کرده هریک را بجایی که قراردارند می شناسند. حتی افغانی را به خانواده عبرانی منسوب ساخته اند که البته توضیح بیشتر درین مورد کار زبانشناسان میباشد. ای کاش جناب محمود طرزی امروز زنده میبود تا کتاب تاریخ تحلیلی افغانستان، تألیف انجنیر عبدالحمید محتاط را میخواند ویا فلم مستند " تکاپو برای دریافت آخرین طایفه" گروه دانشمندان یهودی الاصل کانادایی را که تحت رهبری سمجا یاکوبویچ صورت گرفت است، مشاهده میکرد تا میدانست که ریشه و اصلیت قومی، طایفه یی را که او آریایی معرفی کرده است، چه میباشد.

 

برمیگردیم باصل موضوع: همانوریکه محمودطرزی رادرافغانستان می توان بانی و مروج ناسیونالیزم قومی و ملی گرایی خواند، سراج الاخبارافغانیه اورا میتوان بازتاب دهنده افکار ملی گرایانه وناسیونالیستی او دانست، چنانچه بسیاری ازمقالات ناسیو نالیستی اخبار ازنگاشته های او اند. طرزی اولین کسی است که افکارملی گرایی را به گونه تلفیقی با پان اسلامیزم واردعرصه مطبوعات کرد. نکته مهم درنوشته ها و اندیشه های تلفیقی او این بود که او در اذهان خواننده القاح میکرد که بین وطندوستی و ملت خواهی وتعالیم واعتقادات اسلامی تعارض وجود ندارد. طرزی وطندوستی را مترادف دین دوستی تلقی می کرد. عبدالحی حبیبی نویسنده ومؤرخ مشهورکشورمی نویسد که اولین باراو مفاهیم وواژه های وطن، حب وطن، وطندوستی را ازسراج الاخبارافغانیه ومقالات محمود طرزی فراگرفت.

 

هرچند ازدیدگاه برخی تحلیلگران اندیشه های طرزی درمورد تلفیق ناسیونالیزم قومی وپان اسلامیزم، یک اندیشه متناقض وغیر عملی بررسی میگردد. زیرا ناسیونالیزمی را که طرزی مطرح می کند و پیوسته از آن سخن می گوید متأثر از اندیشه های ناسیونالیزم اروپا و ترکان جوان است که مشخصه آن اندیشه ها همانا تفکیک و جدایی افکار دینی و اعتقادات مذهبی از ناسیو نالیزم قومی میباشد که پس از نهضت روشنگری در اروپا ایجاد شد و به ایجاد دولت های سکولار و جدایی کامل دین از سیاست و حکومت انجامید. ولی محمود طرزی با فارم و دید خود باین تلفیق دست یازیده و خواسته است بااستفاده از روحیه دینی و اسلامی، ناسیونالیزم بی ریشه را پشیتبانی کرده، سعی داشته است،آماده قبول و پذیرش اقوام مختلف کشور گرداند که ناممکن از آب در آمد.

 

چنانچه "گریگورین" در مورد اهداف ناسیونالیزم قومی محمودطرزی که پیوسته ومستمر درسراج الاخبار افغانیه منعکس می گردید، میگویدکه « طرزی درجریان تلاش برای عقاید ناسیونالیزم افغانی، خود با انعکاسات مختلف و بی شمار اقوام غیر پشتون که اکثریت جمعیت کشور را ازلحاظ قومی تشکیل میدهند مواجــــــه بود. چه طرزی میبایست تعریف تازه یی ازواژه "افغان" مبنی بر پایه جغرافیایی ودینی ارائه مینمود تا ترس اقوام غیر پشتون راکه شاید ازمدرن شدن کشوروتحکیم سلطه پشتونها اندیشمند بودند، ازمیان بردارد. وظیفه مهم دیگرطرزی این بود تا امیرحبیب الله را قانع نماید که تحولات اقتصادی-اجتماعی افغانستان موجب مداخله خارجیها درکشورنگردیده، سلطنت یا موقف سلاله حاکم را به مخاطره نمی اندازد، بلکه بالمقابل چنین تحولی به اقتداروقدرت سلطان، نیروی تازه بخشیده، به ثبات کشورکمک و تهدیدات خارجی را دفع می نماید. فراتر ازآن جوانان افغان با وظایف دشوار دیگری هم روبرو بودند تا هم دستگاه دینی راترغیب نمایند که اسلام، مدرنیزاسیون و سکولاریزم با هم درتوافق اند، وهم مسلمانان شیعه را متقاعد گرداند که مدرنیزم به معنی خاتمه بخشیدن به امتیازات آنها و یاحاکمیت قوم پشتون نیست.

 

این هم قابل ذکر است که هرچندمحمودطرزی نخستین کسی است که در دهه های آغاز سده بیستم بحث زبان را به میان می کشد و درمورد زبان فارسی و زبان پشتو سخن می گوید و نظریاتی ارائه می کند، اما اندیشه ها واظهارات او دراین مورد نیز با ضعف ها و اشتبهات زیادی همراه بوده است.

 

باز پروفیسور گریگورین می گوید که محمودطرزی معتقد بود تا موقعیت زبان پشتو درمقابل زبان فارسی دری که طرزی وهمکارانش زبان پشتو را "زبان افغانها" می خواندند، تقویت یابد:«پشتو یا"افغانی"تبلورغرورملی و"اجدادزبانها"وزبان واقعی ملی پنداشته شود. ازاین لحاظ این زبان باید به تمام گروه های قومی افغانستان آموزش داده شود.» ضعف واشتباه دیگر طرزی درمورد زبان فارسی دری این بودکه او رسمیت زبان فارسی دری را در افغانستان یادگار حکومت ایران تلقی می کرد و از عاریتی بودن زبان فارسی دری سخن می گفت: چنانچه مینویسد:«معلوم جهان است که جهانیان، ملت ما را افغانستان ومارا افغان می گویند. بناً علیه درشرح وتفسیرسرلوحه عاجزانه ما یک شبهه گکی که باقی می ماند، صحیح ودرست بودن" ادبیات ملی افغانی" وعاریتی بودن"ادبیات ملی فارسی" است.»

 

نظریات واظهارات مغرضانه طرزی درمورد زبان فارسی یا فارسی دری درافغانستان که آنرا زبان عاریتی و رسمیت آنرا یادگار حکومات خراسان بزرگ تلقی می کند نادرست ودور ازواقعیت های تاریخی این زبان است. رسمیت زبان فارسی دری درافغانستان ریشه درتاریخ طولانی وکهن سرزمین خراسان باختری "یاافغانستان کنونی" دارد. همه عالمان وپژوهشگران زبان شناسی معتقدهستندکه مبدأ وگهواره اصلی زبان فارسی دری ازگذشته های دورتاریخ، بکتریا یا باختر بوده است. امپراتوری ها وشاهان کشورما صاحب وناشر این زبان بودند. زبان فارسی دری را صدهاسال قبل سلاطین مختلف سرزمین مایعنی، آریائیان، خراسانیان کهن وافغانستانیهای امروز ازسلاطین وامرای سامانی تا شاهان غزنوی، تیموری، سلجوقی، شیبانی، لودی، بابری وسپس درانی ها ازتخارستان وبلخ، کاپیسا و ازغزنه وهرات بسوی مغرب ومشرق، ازکناره های دجله تا قفقاز وترکمنستان وازچین بسوی شبه قاره هندتا دهلی گسترش دادند. محمودطرزی خود یکی ازمردان پیشتاز زبان وادب فارسی دری درقرن بیستم است که نوگرایی را درشعرونثراین زبان ایجادکرد وباچنین نقش وتأثیری به عنوان پدر ژورنالیزم مدرن افغانستان شناخته شد، ولی تا حال کسی اورا بحیث پدر ناسیو نالیزم قومی پشتونها نمیداند، و ازین بابت چندان احترامی هم کماهی نکرده است بلکه به لکه یی مبدل گشته است که سیاهی آن دامان آن پدر بزرگ ژورنالیزم و آزادیخواهی افغانستان را داغدار کرده است.

مخالفت با طرزی ونهضت نوگرایی اودرداخل دستگاه اقتدار وسلطنت نیزگسترده بود. مخالفان طرزی درداخل دولت ازسردارمحمدنادرخان وزیرحربیه گرفته تاسردار عبدالقدوس خان اعتمادالدوله را دربرمی گرفت. این حسادت ومخالفت درداخل دستگاه اقتدارباطرزی به حدی کینه توزانه بودکه بعداًسالهای طولانی درتاریخ رسمی وسرکاری کشور ازسهم طرزی درجنبش تجدد و روشنگری سده بیستم کشورچشم پوشی گردید؛ درحالیکه اربابان اقتدارپیهم، باسکوت درنقش قدمهای او رفتند و تا هنور هم می روند. محمودطرزی پس از فروپاشی سلطنت امان الله خان موردغضب دستگاه های حاکمه قرارگرفت. باری محمدنادرشاه درایام سلطنت به همه اطرافیانش دستوردادکه:«نام این ملعون ("محمود طرزی") را دربرابرم نبرید.»

آب و هوا و مشق و تمرین ناسیو نالیزم قومی محمود بیگ طرزی در زمانه های بعد ریشه های عمیقتر و قوی تری زد و یکسره دامنگیر شاه ترقی خواه و محبوب مردم افغانستان گردید که بی تردید، تصویب نظامنامه بدنام ناقلین شاه امان الله لکه ننگی بدامان او گردید وتا هنوز سیاهی آن برطرف نشده و اثرات ناگوار آن بر پیشانی شاه آزادیخواه و اصلاح طلب کشور باقیمانده و وجهه اورا تاهنوزهم سیاه و چرکین نگهداشته است.

 

120-8-3. شـــاه امــان الــــلــه ونظامنامه بدنام ناقلــــین او:

طوریکه گفته آمد، شاه " امان الله " در پهلوی اینکه یک شاه ترقیخواه و استقلال طلب گفته میشد، ولی مانند شاهان پشتون تبار پیش از خودش، هوشـــــیاری، کفایت و شایسته گی ادارۀ یک کشور را نداشت. درک او از پیشرفت و ترقی، یک درک اشرافی، سطحی، انزوایی و بلند پروازانه بود که با وضعیت واقعی جامعه از هیچ نگاه سازگاری نداشت. چنانچه طوریکه دیدیم، نتیجه آن شد که کارش به جایی نرسید و به سرنوشت دردناکی گرفتار آمد تاکه زن صفتانه با روپوش سرحد کشور را ترک گفت.

تارنمای پایگاه تاجیکان مینویسد: کار و کردار شاه امان الله تا جاییکه به مسایل قومی پیوند می یابد، یک پشتون، تمام عیار، قوم پرست بود. در زمان او، با رهنمایی خسرش آقای محمود بیگ طرزی، برای نخستین بار تئوری فاشیزم زبانی پشتون، مطرح گشت که ما تا امروز در آتش آن  می سوزیم. در زمان امان الله خان بود که برای انتقال پشتونها از شرق و جنوب، به مناطق شمال و دیگر ساحات غیر پشتون نشین، برنامه های منظم ساخته شد و " پروژۀ ناقلین " آغاز گردید که توسط نادرخان و محمد گلخان مومند و هاشم خان و ظاهر شاه و داوود خان و دیگران به شکل های وحشیانه تر و فاجعه بار تر ادامه یافت. آتشی را که امان الله افروخت، بسیاری هستی مردم تاجیک و اوزبک و هزاره را سوخت. " ناقلین " یک مصیب بزرگ، یک تباهی به معنای واقعی اش بود. پشتونها زیر نام ناقلین، زمین های مردم تاجیک، اوزبک و دیگر مردمان ساکن در مناطق غیر پشتون را به زور و جبر غضب کردند، مردم بومی را به ذلت و خواری و غلامی و برده گی سوق دادند و خود با حمایت دستگاه های خاین دولتی، روزگار مردم بومی را سیاه ساختند. رنج و عذابی را که مردم تاجیک و اوزبک از دست " ناقلین " امان الله خان و نادرخان و ظاهرخان و دیگران، دیده اند، حد و مرز ندارد.

اینکه پشتون ها، پشتونیست ها و یک عده از بیخبران و مغز شسته شده گان غیرپشتون، امان الله خان را بنام محصل استقلال کشور مداحی می کنند،کار ایشان است. اما واقعیت این است که در سلسلۀ شاهان و امیران خائین (پشتون تبار) یک نفر هم نیست که به مردم تاجیک و اوزبک خدمتی انجام داده باشد. ایشان هرچه کردند خیانت بود، ظلم بود، جنایت بود. به شمول امان الله خان که همه اش در فکر مسلط ساختن خود، خانواده خود و قبیلۀ خود، بالای مردم تاجیک و اوزبک و هزاره کشور بود. یک نمونه از شهکار های خیانت و جنایت امان الله خان " غازی !" در مقابل اقوام غیر پشتون همین تصویب نظامنامه ناقلین بود. او ریاکارانه در نظامنامه ناقلین در پهلوی پشتونهای جنوبی و مشرقی نام مردم کابل را نیز میگیرد. چون او میدانست که مردم کابل نسبت به مردم مشرقی و جنوبی وسایر ولایات کشور در حالت خوب اقتصادی و اجتماعی زندگی میکنند و نمی خواهند و نمیتوانند به ولایات کشور متوطن شده، زندگی دهقانی و عقب افتاده تررا قبول کنند. او خائنانه نامی از مردم سایر آستانهای کشور نبرده و این امتیاز را خاص به پشتون تباران جنوبی و مشرقی کشور داده است.

محتوای"نظامنامه ناقلین" دوره امان الله می رساند که عمال خائین بمردم اطراف او، برای آنکه روند تجاوز بر زمین و جایداد مردم تاجیک، اوزبک و دیگر مردمان غیر پشتون را منظم و درست و اساسی پیش ببرند، یک نظام نامه یی بنام "نظامنامه ناقلین" تدوین کردند که متن آن خودش خیلی روشن است و نیاز به هیچ تبصره یی اضافی ندارد. شما خواننده گان گرامی تاجیک و اوزبک و هزاره، این برنامه تباه سازی مردم خود را به دقت بخوانید، آنگاه داوری کنید که شاه امان الله یک امیر پشتونگرای تباهی آفرین برای اقوام غیر پشتون بود است یا نه؟

کسی که در ذهنیت اکثر یت مردم روشنفکر کشور، شاه تجدد خواه وناجی استقلال سیاسی کشور معرفی شده بود، با پیشبرد سیاست بد نام «ناقلین»،افزایش سنگین مالیات بر دهقانان صفحات شمال کشورکه منجر به بدتر شدن زندگی طبقات، اقشار ولایه های تهیدست جامعه، بخصوص دهقانان کم زمین وبی زمین گردید، توام با فساد وسیع اداری ومالی در دستگاه دولت، موجب بروز نارضایتی شدید دهقانان تاجیک و اوزبک در مقابل اوامر دستگاه فاسد دولت او گردید و به دشمنان سوگند خورده کشور به سر دمداری انگلیس فرصت داد تا مهره اصلی و دست نشانده خودرا داخل کار و زار سیاسی افغانستان گرداند.

 

120-8-3-1. نظامنامه ناقلین بسمت قطغن

قاعده:

1: - کسانی که از اهالی ولایت کابل و حکومتی های اعلای سمت مشرقی و جنوبی بزمین داری ولایت قطغن راغب باشند و روانه قطغن میشوند، نائب الحکومه قطغن و مدیر زراعت قطغن فوراً برای سکونت شان مطابق مواد این نظامنامه مکلف و موظف شمرده میشوند.

2: - مطابق نظامنامه تفریق وظایف حکام، مدیریت زراعت قطغن قبل از رسیدن ناقلین زمین های قطغن را بنظر دقت گرفته وبرای اسکان ناقلین استحضارات اولیه را اجرا میدارد، ازآنجمله زمینی که حالا آب داشته و برای اسکان ناقلین تیار باشد مشخص میکند و تعداد نفری ناقلین را که درین زمینها سکونت و گذاره کرده میتوانند تعیین میکند.

3: - مدیر زراعت بذریعه نائب الحکومه از مقدار زمین و گنجایش مقدار نفوس ناقلین بوزارت داخلیه فوراً اطلاع میدارد، وزارت داخلیه مطابق اطلاع مدیر زراعت قطغن حصه تعداد نفوس ولایت کابل وسمت مشرقی و جنوبی را تفریق کرده به آنها خبر میرساند، والی کابل وحکام اعلای سمت مشرقی و جنوبی مطابق اطلاع وزارت داخلیه اعلان کرده کسانی که خواهش رفتن را داشته باشند روانه قطغن میدارند.

4: - علاوه برزمینهائی که به تحت جوی آب میباشند، نائب الحکومه و مدیر زراعت قطغن مکلف وموظف هستند که سررشته نهر امام صاحب و امثال آنرا نیز ملاحظه می کنند، نائب الحکومه بذریعه مدیرزراعت قطغن پیمایش انهاری را که جدید کشیده میشود تعیین میدارد و برای کشیدن انهار مذکور بذریعه وزارت تجارت تخصیصات لازمه منظوری حاصل میدارد.

5: - بعد از منظوری تخصیصات مدیریت زراعت تاریخ افتتاح و اختتام کار و مقدار زمین و مقدار گنجایش تعداد نفوس را بصوابدید نائب الحکومه تعیین میدارد، و بعد از اختتام کار مطابق تفصیلات فوق از اختتام کار و مقدار زمین و مقدار گنجایش تعداد نفوس بوزارت داخلیه اطلاع میدارد وزارت داخلیه نیز موافق تفصیلات فوق حصص ولایت کابل و حکومتیهای اعلای سمت مشرقی و جنوبی را مشخص کرده برای والی ولایت کابل و حکام اعلای سمت مشرقی و جنوبی اخبار مینماید، والی کابل وحکام سمت مشرقی و جنوبی مطابق اطلاع وزارت داخلیه برای اهالی متعلقه حکومت خود اشتهار کرده مطابق تفصیلات این نظامنامه کسانی که آرزوی زمینداری قطغن را داشته باشند آنها را بطرف قطغن روانه میدارند. ویک سند بنام نائب الحکومه قطغن از طرف والی کابل یا حکام اعلای سمت مشرقی و جنوبی که تعداد نفوس وجای سکونت سابقه شان مندرج باشد، برای اشخاصیکه به علاقه قطغن میروند داده میشود، همچنان یک راپورت نفری مذکور را بوزارت داخلیه میدهند.

 

120-8-3-2.صورت اسکان ناقلین:

6: - صورت انتقال ناقلین اهالی ولایت کابل وحکومتیهای اعلای سمت مشرقی و جنوبی در نواحی قطغن و تعیین جای برای اسکان ناقلین وصورت اسکان شان با معافیاتی که ازطرف دولت داده میشود مطابق مواد این نظامنامه تعمیل میشود.

7:- کسانی که با عیالداری خود از رعایای حکومتی متعلقه کابل وحکومتیهای اعلای سمت مشرقی و جنوبی خواهش زمینداری و رفتن قطغن را داشته باشند برای ترفیه حال اوشان معافیات ذیل داده میشود:

الف: - برای هر فرد ذکور واناثیه، خانه واری که هفت ساله ویا بالا باشد فی نفر هشت جریب زمین آبی از اراضی که برای ناقلین مخصوص ومعین می شود در علاقه و نواحی حکومت قطغن داده میشود.

ب: - قیمت زمین مذکور از طرف ناقلین فی جریب یک شاهی بخزینه دولت تسلیم میشود. نائب الحکومه قطغن بموجب ماده (10) نظامنامه فروش اراضی قباله شرعی برای ناقلین میدهد.

ج:- برای بذر افشانی سال اول فی جریب چهار سیر گندم و جو بضمانت همدیگر داده میشود، بعد از سه سال در ظرف سه سال واپس بقرار.... همان سال اول گرفته میشود.

د: - برای چهل جریب زمین دو صد روپیه معادل 182 افغانی 82 پول عوض قیمت خرید قلبه وغیره سامان زمینداری بضمانت همدیگر بطور تقاوی داده میشود، بعد از سه سال در ظرف سه سال گرفته میشود.

هـ: - از اول کشت شش سال کامل از مالیات دیوانی معاف میباشند.

و: - از اول سال هفتتم الی سه سال کامل مناصفه مالیه پلوان شریک گرفته میشود، وبعد از اکمال سه سال مذکور، موافق پلوان شریک مالیه گرفته می شود.

ز:- محصول مال مواشی که ناقلین با خود در قطغن آورده باشند، در اول آمدن شان سیاهه میشود، و درمدت سه سال از محصول معاف میباشند و نیز از محصول گاو قلبه که در قطغن بقدر احتیاج زراعت زمین خود خریداری میدارند، سه سال معاف هستند.

ح:- محصول سرخانه فی خانه وار، ده روپیه مقرر است، ناقلینی که بموجب مواد این نظامنامه روانه قطغن می شوند، در مدت سه سال از محصول سرخانه معاف گفته میشوند.

8:- تعیین زمین و محل سکونت ناقلین وتعیین و تفریق زمین برای ناقلین وهمه معاملاتی که برای اسکان ناقلین تعلق داشته باشد ازجمله وظایف مجلس مشاوره شمرده میشود.

9:- امتیازاتی که برای ناقلین درین نظامنامه مشخص شده است مطابق تجویز مجلس مشوره از طرف مستوفی ویا مامورین مالیه بمصرف رسانیده میشود و صورت حساب این مصرف مطابق نظامنامه محاسبه مجری داده می شود.

10:- مجالس مشاوره در هر ماه یک راپورت اجراات خود را بذریعه مستوفی بوزارت داخلیه میفرستند، درین راپورت صورت اسکان و تعداد شان ومقداریراکه ازقسم زمین و غیره معافیات داده شده است علیحده علیحده نشان میدهند. وزارت داخلیه اقسامی راکه لازم اطلاع حکومتی محلی مسکن اصلی همان ناقلین لازم می بیند اطلاع میدارد.

11:- مستوفی ومامورین مالیه قطغن جدول املاک را عندالمطلب باین مجالس ناقلین میدهند.

12:- با اجرای این نظامنامه وزارت داخلیه مکلف است. ادخال و اجرای احکام این نظامنامه را در زمره نظامات دولت امر ومنظور فرمودیم. (زمان تدوین 12 حمل 1302 هجری شمسی، زمان نشر نظامنامه 18 قوس 1306)

این نظامنامه ناقلین و کشت پشتونها در سراسر افغانستان تنها نبود، امان الله برای اولین بار "مرکه پشتو" را بمیان آورد. هدف امان الله از تأسیس این تشکّل، اقتدار بخشیدن به زبان وقوم پشتون در افغانستان بود. امان الله خان "... اعلان کرد که میخواهد زبان پشتو را در کشور تعمیم نماید، بعد انجمنی را بنام بحث پشتو (مرکه پشتو) برای انکشاف زبان مذکور تأسیس نمود،... "

طرز دید محمود طرزی که در سال های 1290 درست نود سال پیش خواب دیده بود، در سالهای بعد دامنه دارتر گردید. امان الله خان و نادرخان افغانها را در سراسر افغانستان کشت کردند و ظاهر خان با برنامه های محمد گل مهمندی و تأسیس پشتو تولنه و ترویج بیشتر زبان افغانی، آنرا به تمام گوشه و کنارکشور بردند. در قانون اساسی کشوری جای آنرا در برابر زبان فارسی دری گذاشتند. امروز با تحریف قانون اساسی و دست کاری مذبوخانه درآن دارند که قدمی بجو گذاشته در حالیکه قانون حقوق همه زبانها را مساوی تضمین کرده است، آنرا متمایز تر سازند. ولی همه این تلاشها برای جاگزین ساختن دایمی زبان افغانی بجای فارسی دری که طرزی آنرا عاریتی و مؤقت دانسته بی حاصل و پف در هوا میباشد. زیرا فارسی دری بحدی سنگین ووزمین و استوار بر اریکه قدرت لشکری و کشوری تکیه زده است که نه تنها یک زبان تازه وارد در جامعه نمیتواند آنرا تکان دهد، بلکه هر صدا و هر ننوات و هر طرح و پلان طرزیی ویا برنامه یی " سقوی دوم" و...و نمیتواند آنرا از جایش تکان دهد. درمقابل فرزندان آنرا بیدار ساخته و وامیدارد که ریشه های پربار و قوی شاخ آنرا بیشتر تقویت کرده حتی از سطح کشوری بمانند افغانستان برون کشیده جهانی سازند.)][1]

 


 

[1]  پروفیسور رسول ذهین ،تاجیکان در گذرگاه تاریخ ،محمود بیگ طرزی، بانی ناسیونالیزم قومی  نشر شده  در تارنمای خاوران ، جمعه اردیبهشت  سال 1392، بخش چهارم.

 

 

 

+++++++++++++++++++

بحث هفتم

تاجیـــــکان خُـــراســــان باختــــری یــا

(افغـــــانســــتان کنـــــونی)

 

در بخش نخست گفته آمدیم که در صاعقه چنگیز و قتل عام تیمور لنگ، همانند تاجیکان فرارود، تاجیکان باختری خراسان زمین نیز ازهرنوع دفاع  محروم شده بودند، این محرومیت سبب گردید تا قبایل دیگری از جنوب کوههای سلیمان بداخل خراسان (و همچنان هجوم سپاهیان حمد شاه ابدالی و پسرش تیمور شاه که در ترکیب قبایللی از جنوب ،  ) هجوم آورند. قبایل مسلح افغان باساز و برگ کوچیگری و نظامی، خانه وارهای باقیمانده تاجیکان بی دفاع را تارمار کردند

پروفیسور رهین

 

 

120-7-1. تاجیـــــکان خُـــراســــان باختــــری یــا (افغـــــانســــتان کنـــــونی):

اقتباس از نوشته پروفیسور رسول رهین استاد ددانشگاه کابل که به روز                  يكشنبه ، 15 بهمن 1391 ، 18:17 در تار نمای خاوران انتشار یافته است.

  تمــــهیـــد: از آنجائیکه این مقاله دارای ارجاعات مستند و قوی است که توسط یکی از استادان کار آزموده دانشگاه کابل آقای پروفیسور رسول  رهین ،قبلاً ترتیب و آماده  گردیده است . نخواستم از سر این خوان گسترده  بگذرم و آنرا شامل این برگه  ها  نسازم.لهذا  از ذات  دکتور رهین دانشمند فرهیخته کشور  نسبت به این  جسارت  عذر میخواهم .

در بخش نخست گفته آمدیم که در صاعقه چنگیز و قتل عام تیمور لنگ، همانند تاجیکان فرارود، تاجیکان باختری خراسان زمین نیز ازهرنوع دفاع  محروم شده بودند، این محرومیت سبب گردید تا قبایل دیگری از جنوب کوههای سلیمان بداخل خراسان هجوم آورند. قبایل مسلح افغان باساز و برگ کوچیگری و نظامی، خانه وارهای باقیمانده تاجیکان بی دفاع را تارمار کردند.

تاجیکانی که از زیر ساتور این قبایل وحشی زنده ماندند مجبور ساخته شدند تا در زمین ها و باغهای خود، که به دست قبایل مسلح در آمده بود به کار اجباری و بیگار کاری ســوق گردند و یا بشغل هایی روبیاورندکه خصلت نیمه بیگاری داشت. ازین ببعدسرزمین آبایی تاجیکان شاهد جابجایی و عوض شدن ترکیب اجتماعی دیگری در خراسان زمین گردیدکه گاهی کند و گاهی تند اما بطور دایمی به روند حذف هویت تاریخی، فرهنگی و قومی تاجیکان و فارسی زبانان خراسان ادامه داد. [[1]] مراجعه شود به (پروفیسور رسول رهین. تاجیکان در گذرگاه تاریخ؛ خاستگاه تاجیکان. بخش اول، تارنمای خاوران .

در بخش دوم خواندیم که امیران منغیت و پان ترکیست ها در تبانی با تزارهای روسی و در نهایت بلشویکها، تاجیکان را از سر زمین آبایی شان بخارای شریف، سمرقند و شهرهای دیگر تحت سلطه خود راندند. درسرزمینهای تاجیک نشین به جبر و اکراه طرفداران امیران منغیت و ترکها جابجا گردیدند. ترکان منغیت وبلشویکها به تاجیکان اخطار دادند که یا هویت خود را تغییر دهند ویا از خانه و کاشانه خود از بخارا و سمرقند و شهرهای دیگر تاجیکی کوچ اجباری نمایند. در نتیجه تاجیکان میهن دوست که زیر بار ترکها و بلشویکها نرفتند از بخارای شریف و سمر قند کوچ کرده در دهکده دور دست و ویران دوشنبه جاگزین گردیدند. ولی دیری نگذشت که باثر همت و شجاعت دانشمندان و فرهنگیان بانام و نشان تاجیکان چون صدرالدین عینی، اکبر ترسونزاده، محی الدین اوف و دیگران، دهکده دوشنبه را به شهر زیبا و دوست داشتنی مبدل کرده، استقلال و آزادی خودرا از بلشویکها گرفتند. امروز تاجیکان تاجیکستان در شهر دوشنبه تحت رهبری امام علی رحمان، رهبری تاجیکان و فارسی زبانان جهــان را بدست دارند. [[2]]

120-7-2. تاجیکان باختری خراسان ویا افغانستان کنونی

چنانیکه گفته آمدیم در اواسط قرن هجدهم ميلادي، با لشکرکشی نادر افشار به ماورا النهر، بسياري از سرزمين‌هاي خودرا از دست دادند. ولی پس از قتل نادرافشار به دست درباريان او، يكي از سرلشكران افغانی او بنام احمد خان ابدالی بلافاصله به قندهار رفت و دولت مستقلي تشكيل و برخي از مناطق تاجيك نشین و اوزبك نشين خراسان باختری را ضميمۀ قلمرو خود گردانید كه تاكنون بنام افغانستان پايدار میباشد.

شوربختانه، تاریخ سیاسی خراسان باختری یا افغانستان کنونی، تاریخ تشنه به خون دارد. مشحون ازتاریخ تبهکاریها و سیاهکاری ها است. تاریخ خونینِ چشم از حدقه درآوردنها، برادر کشی ها، دارزدنها، کاشتن نیزه زارها، اعمار سیه چال ها، تیل داغ کردنها، واسکت بریدن ها و ساختن کله منار ها است.تاریخ افغانستان، تاریخ مملو از صفحات خونینی از ددمنشی و ستمگری و جنایت حکام و سرگذشت غم انگیز نسل کشی ها و بدار آویختن ها و شکنجه کردنهای ملیت های محروم کشور به طور عام و تاجیکها، اوزبکها و هزاره ها به طور خاص است که با ددمنشانه ترین و غیر انسانی ترین روشها، سرکوب و قتل عام شده اند. تاریخ سیاسی افغانستان، تاریخ حاکمیتِ حکمرانان فاشیست و مزدوری است که همه در راستای تعمیل اراده سیاسی بیگانگان، خون هموطنان خود را ریختند تا آسیاب باداران خود را از آن به گردش درآورند.

درحاکمیت احمد خان ابدالی بر بخشی از خراسان باختری یا افغانستان کنونی، سنت استبداد و انحصار قدرت به قیمت نابودی مردم و مزدوری به بیگانگان، به یک روش پذیرفته شده و لایتغییر زمامداران تبدیل گردیده بود که هر یک بعد از دیگری که می آمدند، صرف نظر از وابستگی های ایدیالوژیکی شان، در ماهیت استبدادی، انحصاری و خوش خدمتی به قدرت های خارجی، مثل هم بوده اند.چنانچه در حملات ویرانگرانه احمد خان ابدالی، بجانب کابل و شمال خراسان باختری انهدام بیشتر شهرها و محلهای سکونت تاجیکان از یکطرف، قتل عام و به اسارت بردن تاجیکان از جانب دیگر در تمام نقاط خراسان باختری قابل تأمل و بحث میباشد. این تعدی وستمهای دوامدار بر تاجیکان باعث شد تا تاجیکان دیگر نتوانند در عرصه سیاسی قد راست کنند و متحد شوند. کتله های پراگنده تاجیکان، در جزایر دور از هم دیگرمحکوم به تبعید گردیدند. در همچو شرایط آنچه انجام داده میتوانستند این بود که دانش، بهره علمی و ادبی خودرا در خدمت دربارها قرار دهند و از این راه صاحب شغلهای مناسب گردند. احمدخان درانی ملتانی به تصرف املاک تاجیکان در جنوب و غرب و مرکز افغانستان بسنده نکرد. او یرغلهای قبیلوی را به مرکز و شمال افغانستان وسعت داد. او زمینهای زراعتی و با غات تاجیکان را درکاپیسا، گلبهار و کوهستان تصاحب وبه سپاهیان قومی خود داد. او دسته دیگری از لشکر قومی خود را به بلخ و بدخشان فرستاد و زمین های زراعتی مردم بومی بلخ را مصادره و به سران سپاه پشتون تبار خود بخشید و با کوچانیدن اقوام بومی بلخ و حومه آن برای اولین باردرتاریخ خراسان باختری، به تغییر ترکیب قومی و اجتماعی در شمال کشور مبادرت ورزید.

120-7-2.کارنامه های احمد شاه ابدالی در مرزهای شمال خـراسان:

چنانکه گفتیم، اندکی پس از قتل نادرافشار، احمد خان ابدالی با سپاهیان افغانی که در زمره لشکریان نادرشاه خدمت می‏کردند به سرعت راهی قندهار شد. احمد خان با تکیه بر نیروی اراده خود و با تجربیاتی که از سیستم اداری- نظامی نادر افشار اندوخته‏ بود پایه‏گذار نظم جدیدی در خراسان باختری یا افغانستان کنونی گردید.

در ارتقا و انسجام قدرت احمد خان ابدالی در پهلوی عوامل دیگر، متلاشی شدن نظام سیاسی مقتدر فارس (ایران کنونی) بیشتر از هر چیز دیگر یاری رساند. به گونه‏یی که تا مدت‏ها به دلیل درهم ریختگی اوضاع فارس و تا زمان آغا محمد خان قاجار مناطق شرق و شمال شرق فارس عملا از نظارت دولت مرکزی زندیه خارج بود و همین موضوع عاملی شد که برخی سران و خانان افغان و اوزبیک به این مناطق نفوذ کنند و مدتها بتوانند بی درد سر حکمروایی نمایند.

در عین حال در مرزهای جنوبی افغانستان نیز پریشانی نظام سیاسی‏ بازماندگان مغولی هند زمینه مساعدی را برای توسعه‏طلبی احمد خان فراهم ساخت. فتح دهلی اوج این تهاجمات و توسعه طلبیها در مرزهای جنوبی کشورمحسوب می‏شد.

در مرزهای شمال خراسان باختری هم، بخت و اقبال با احمد خان همراه بود. زیرا در همسایگی شمال، احمد خان مقتدرترین حکومت، حکومت خان‏نشینهای بخارا بود. در مرکز بخارا ازبازماندگان سلسله‏ جانیان یا هشترخانیان، افراد مقتدری بر اریکه قدرت نبودند که مانند دوران اوج این سلسله و یا زمان شیبانیان بر مناطق جنوبی آمودریا، از جمله بلخ ابراز نفوذ و سلطه کنند. درگیری‏های‏ داخلی قلمرو بخارا و گستردگی سیستم فئودالی به قدر کافی خان‏نشینهای بخارا را ضعیف و حیطه توسعه ‏طلبی آنها را محدود ساخته بود. علاوه بر این، خود این خانان نیز در درون‏ خود گرفتار جدال با گروه رقیبی به نام منغیت‏هاشده بودند که در حال غصب قدرت از دست آنان‏ بودند.

بنابراین میتوان گفت که بعد از آخرین زمانی که نادرشاه افشار نیروهای خود را از بلخ به‏ طرف چارجوی حرکت داد وبا گذشتن از آمو دریا بخارا را تصرف کرد، دیگر نیروی مسلطی بر حاشیه جنوب آمو دریا از طرف امیران بخارا اعمال نشده بود. هرچند در ظاهر سیادت خانشینهای حاشیه جنوب آمو دریا بدست دربار امیر عبدالرحمن خالنات حکومت مرکزی بخارا بود، ولی وضعیت سیاسی این منطقه در آن زمان برمبنای یک سیستم فئودالی پیش می‏رفت وخلاء قدرت پدید آمده به گونه‏یی جدی، خانات بزرگ و کوچک این مناطق را به‏سوی‏ استقلال‏طلبی سوق می‏داد. ازشمال شرقی خراسان باختری که به گونه‏یی با بدخشان مرتبط است تا مناطق شمال غربی خراسان باختری، این استقلال‏طلبی از کیها پیش موج می‏زد و تا مدت‏های مدیدی پس از آنهم همچنان ادامه داشت.

آنچه احمد خان ابدالی در این مناطق که بعدها هم بخشی از آن لقب ترکستان افغانی‏ را گرفت، انجام داد یکی دو عملیات نظامی بود. در عملیات نظامی نخست، احمد خان خود به طرف هرات لشگر کشید و شاه ولیخان وزیر ارشد خودرا وظیفه داد تا در رأس قشون انبوه مناطق حاشیه جنوبی آمو دریا را به تابعیت او وادارد. چنانچه شاه ولیخان از مرو عبور کرد، میمنه، اند خوی، شبرغان، بلخ و بامیان تا بدخشان را مسخر و در هریک ازاین ولایات حاکمی از افغانان گماشت و خود به‏ قندهار مراجعت کرد. ولی این تابعیت و فرمان برداری مناطق حاشیه جنوبی آمو دریا دیرزمانی دوام نکرد. علت آن لشگرکشی‏های احمد خان به هند و دور بودن او از مرزهای شمالی و پیشرویهای خان‏نشینهای بخارا که اکنون در دست بنیانگذار سلسله منغیت‏ یعنی میر مراد خان بود، زمینه طغیان مردم این مناطق را در مقابل احمد خان مهیا ساخت. هرچند قدرت و نیروی نظامی‏ میر مراد خان منغیت در حدی نبود که بتواند با احمد خان مقابله و مستقیما وارد این مناطق‏ شود، اما چون این نواحی در طول تاریخ از آن بخارا بود، منغیتها حق خود میدانستند از آن نواحی حراست ‏کنند، علی الخصوص که بخش نسبتا زیادی از ساکنان این نواحی اوزبکها بودند و قرابت نژادی با خان بخارا داشتند.

با وخامت آشفتگی اوضاع این نواحی احمد خان ابدالی خود راهی مرزهای شمال گردید. از طرف دیگر میر مراد خان نیز به قصد جدال با احمد خان تا شهر قرشی پیش‏ آمد. اما جنگی بین طرفین رخ نداد و تصمیم به مصالحه گرفتند و قراردادی بین طرفین مکتوب‏ شد که براساس آن به صورتی کاملا مبهم جیحون را به عنوان مرز بین دو طرف مشخص کردند و با این‏ ترتیب تا پایان حکومت احمد خان، جدالی بین طرفین در نگرفت.

ولی آنچه ویرانیهایی که فرمانده قشون نخست احمد خان ابدالی شاه ولیخان در متصرفات خود در حاشیه شمال کشور انجام داد، یآس آور میباشد. احمد خان ابدالی در گوشه و کنار بلخ و بدخشان دست به بیجا کردن مردم بومی آن مناطق زد و تا جایی که امکان داشت، ستم بر مردمان حاشیه شمال خراسان و برتاجیکان آن سر زمینها وارد آورد. کاردیگری که فرمانده شجاع و دلیر او شاه ولیخان در سمت شمال انجام داد، راندن دهقانان غیر پشتون از اراضی و خانه های شان بود. او بجای آنان پشتونها و رکاب لیسان خودرا جابجا ساخت. احمد خان ابدالی در شهرهای شمال کشور مالیه بر مواشی و زمین را بالای تاجیکان بومی آن سر زمین ازدیاد بخشید. او در حالی که مالیه بر مواشی تاجیکان را چندین مرتبه بلند برد، در مقابل مالیات بر زمین و مواشی پشتونها را تخفیف داد و حصول مالیات دهقانان غیر پشتون را به عهده سران قبایل پشتون گذاشت. سران قبایل پشتون، دهقانانی را که توانایی پرداخت مالیات سنگین و باج دهی مصارف لشکر کشی پشتونهارا نداشتند، زمین و باغ و مواشی شان را به تصرف خوددر می آوردند. باین ترتیب احمد خان دهقانان تاجیک تبار آن دیار را ما دام العمرمجبور ساخت بطور بیگار با زن و فرزند خود در زمینهای، خانهای قبیله بیگار کاری کنند. احمد خان ابدالی زمین های روستایان پارسی زبان کوهدامن، تگاب، جلال آباد، ارغستان، خاکریز و زمین های زراعتی بین کابل و کندهار را مصادره و به قبایل مختلف پشتون بخشید و چنانکه گفتیم، با کوچانیدن اقوام بومی آن سر زمینها برای اولین باردرتاریخ خراسان باختری یا افغانستان کنونی، به تغییر ترکیب قومی و اجتماعی در شمال کشور مبادرت ورزید.

این عملهای خائنانه احمد خان ابدالی میرسانند که سنگ بنای دولت معاصر افغانستان بر اساس نژاد پرستی قبیلوی، خشونت طلبی، وحشت گرایی، لشکر کشی، تاراج، غارت، نسل کشی، کوچاندن اجباری، فرهنگ ستیزی، تمدن ستیزی و لوطیگری گذاشته شد. یگانه دست آورد احمد خان ابدالی درطول زمامداری اش تاراج، ویرانگری و قتل عام مردم مظلوم هندوستان و ایجاد پایه های لرزان امپراتور یی بود که توسط میراث خواران او تا اشغال کامل هندوستان توسط استعمار انگلیس در سده نزدهم تداوم یافت.

واقعیت تلخ اینست که با ظهور حاکمیت قبیله در صحنه خراسان باختری در سده هژدهم نه تنها هندوستان بدست احمد خان تاراج، قتل عام و ویران شد، بلکه جان، مال و ناموس مردم خراسان باختری نیز در امن باقی نماند. و سر انجام با آوردن قوت های استعمارگر انگلیس توسط نواسه او شاه شجاع در سر زمین مقدس خراسان باختری، خراسان و خراسانیان نام و نشان تاریخی خود را از دست دادند و در حدود جغرافیای سیاسی جدیدی بنام افغانستان هویت تصنعی یافتند. گویا در دوران سالهای اخیر نه تنها خواب آرام از چشمان مردم خراسان باختری یا افغانستان کنونی پریده است، بلکه جان، مال و ناموس مردم این سر زمین نیز توسط اولاده او مصوون نمانده و ریشه های تاریخ پنج هزارساله سرزمین خراسان بزرگ برچیده شده رفت و میرود.

120-7-3.تیمورشاه فرزند احمد شاه ابدالی بعد  از فوت پدر

قیام مردمان قطه غن:

با مرگ احمد خان ابدالی فرزند ارشدش تیمور حاکمیت منطقه خراسان باختری یا افغانستان کنونی را در دست گرفت. او مرکز حکومت‏نشین خودرا از قندهار به کابل انتقال داد و مانند پدرش مهمترین‏ دغدغه‏ او نیز نبرد و پیشروی در مرزهای جنوبی بود. اما درمرزهای شمالی نیز گرفتاری‏های خاص‏ خود را داشت. با مرگ احمدخان که توانسته بود حاشیه جنوبی آمودریا را مطیع خود سازد، مجددا خانات این نواحی دم از استقلال‏خواهی زده و وابستگان افغانان ابدالی را از مناطق خود راندند. اما سرکوب این شورش‏ها برای تیمورشاه دردسر فراوانی نداشت. عدم پیوستگی سیاسی این‏ مناطق و اختلافات شدید بین خانات بزرگ و کوچک این نواحی و نامتجانس بودن جمعیت آن به‏ سرعت زمینه سرکوب ایشانرا فراهم ‏ساخت.

قباد خان یکی از مهمترین خوانین این منطقه که قیام را رهبری میکرد، یکی از خانان منطقه‏ قطعن بود و گروههایی از مخالفان محلی نیز به او پیوستند. نیروهای قبادخان به حدی بود که‏ توانست اولین نیروی دولتی را که از طرف تیمور شاه اعزام شده بود درهم شکند. اما بروز اختلاف در بین قباد خان و متحدین محلی او منجر به قتل قباد خان به دست رقبایش گردید. با استفاده ازین موقعیت نیروهای درانیها به سرعت وارد منطقه‏ شده گروه عظیمی از مخالفان را اسیر و به زندانهای کابل و سایر ولایات زیر سلطه خود انتقال داده و قتل عام مردم بیگناه قطغن زمین را که اکثریت شان اوزبیکها و تاجیکان بی دفاع بودند آغاز کردند.

120-7-4.لشکر کشی تیمورشاه  به طرف بلخ:

آنچه در لشکر کشیهای تیمور شاه بطرف بلخ قابل دقت و تأمل است اینست که عمال تیمور شاه مانند عمال پدرش احمد خان ابدالی دست به خشونتهای تباری وسیع زدند، سران و خانان بلخ و حومه را زندانی کردند و دارایی های منقول و غیر منقول تاجیکان و اوزبیک ها را مصادره کرده به پایتخت انتقال دادند. در همه خان نشین های بلخ و مرو، تیمور شاه عمال پشتون تبار درانی را حاکم ساخت و سر نوشت تاجیکان و اوزبیکان بومی آن دیار را بایشان سپرد.

120-7-5.دوست محمد:

پس ازفروپاشی سلسله سدوزائیها، دوست محمد جوانترین پسر رئیس طایفه محمد زاییها، سلسله محمدزائیها را در خراسان باختری تأسیس کرد. دوست محمد که از حمایت انگلیسها بر خوردار بود، تلاش کرد برای جلب رضائیت انگلیسها مجاهدینی را که در جریان جنگهای‌ ضد انگلیسی وتحصیل استقلال کشور نقش تعیین کننده و رهبری داشتند، از میان بردارد. در میان این مجاهدین ضد استعمار انگلیس بیشتر اقوام غیر پشتون شامل بودند که اکثرشان در جنگهای دادخواهانه مردم کشور، علیه ستمگران خارجی اشتراک عملی و برجسته داشتند. امیر دوست محمد و عمال سر سپرده او برای خشنود سازی باداران انگلیسی خود مجاهدین جنگهای استعماری را که اکثریت شان را تاجیکها، هزاره ها و اوزبکها تشکیل میدادند، نابود ساختند. از جانب دیگر قبیله حاکم که به حمایت انگریزها برقدرت تکیه زده بود، سعی کرد تا تمام افتخارات دادخواهانه اقوام دیگر را که در نبردها بدست آورده بودند، بنام قوم پشتون ختم نماید. چنانچه در معرکه فتح میوند، ازسردار ایوب خان بحیث فاتح جنگ نام برده میشود، ولی درواقعیت فاتح اصلی و واقعی نبرد میوند کرنیل شیرمحمد خان هزاره میباشد که با چهارهزارسواره نظامش میوند را فتح کرد و قبیله بجای او سر دار محمد ایوب خان را فاتح میوند تبلیغ نمود. از همین جاست که درزمان حکومت امیردوست محمد مردم مناطق هزاره جات به رهبری میر یزدان بخش بهسودی ودرمناطق شما ل وشمالشرق کشور میران و خوانین اقوام اوزبک و تاجیک اداره حکومتهای مستقل خودها را بدست گرفتند و از ایفای اوامر امیر دوست محمد سر باز زدند.

عصر دولتشاهی فرهنگ سالار بر جسته برونمرزی کشورمینویسد: چرا امیردوست محمد در سال 1878 از زیر بیرق آبی جهاد ضد انگلیسی فرار و سر از کابل و دربار مکناتن به در کرد؟ این پرسش را هرکسی به نحوی پاسخ گفته است اما نویسندۀ ارجمند کشور مان آقای دای فولادی در کتاب "در قلمرو استبداد" علت فرار دوست محمد را چنین بر شمرده است که مجاهدین لشکر انگلیس را در چاریکار شکست داده بودند و به زودی این لشکر به کابل می رسید. با آن که دوست محمد را مردم امیر خود پذیرفته بودند اما دوست محمد مطابق ذهنیت قبیلوی یی که داشت، دریافته بود که اگر با لشکری که متشکل از همه اقوام کشور، مخصوصاً تاجیکان، هزاره گان و اوزبکها است به کابل برسد، مجبور می شود تا قدرت را با آنها تقسیم کند؛ و او نمی خواست چنین شود. بنابران تسلیمی به دشمن غدار و کافر را بر تقسیم قدرت با برادران هموطن مسلمانش ترجیح داد. این را هم در تاریخ خواندیم که انگلیس او را پس از تسلیمی برای پیوستن به خانواده اش راهی لودیانه در هند برتانوی کرد. این که خانواده اش چگونه بدست انگلیس افتیده بود، قصۀ ننگین دیگریست که در حوصله این مقال نیست.

کاردیگر، امیردوست محمد، سر دسته قبیله محمد زایی در مقابل اقوام دیگر این بود که در سازش با انگلیسها، وزیر محمداکبرخان پسر فراری خودرا، دستور داد تا لشکریان مقاومت ضد انگلیسی را که متشکل از تاجیکان کابل وحومه آن بودند، پراگنده سازد. بعداً انگلیسها با همدستی طرفداران دوست محمد مأمن تاجیکهای کابل، چاریکار و استالف را حریق، دهکده های شانرا ویران و بسیاری از نفوس جوان ایشان را به قتلگاه بردند. در پهلوی آن امیر دوست محمد با افزایش مالیات سنگین برخانوارهای غیر پشتون، بسیاری از زمین های زراعتی اقوام تاجیک و قزلباش را از آنها گرفت و به اقوام پشتون داد.

در روند امیران خانواده محمد زایی، عبدالرحمن در شرایطی به امارت رسید که اوضاع کشورمتشنج و شکننده بود. نیروهای داخلی در حال جنگ با نیروهای برتانوی بودند. امیرعبد الرحمن فردی مستبد و در عین حال فعال، شجاع و با اراده بود. شعار او در دوران زمامداریش خون آشامی و خود کامه گی بود. در مورد این امیر جانی اسناد تاریخی زیادی دردست است که نهایتِ قسی القلبی، خون آشامی، مزدوری و وطن فروشی او را بوضاحت نشان میدهد.

120-7-6.امیر عبدالرحمن

عباس دلجو در نوشته یی زیر عنوان " اسناد جنایت، مزدوری و خاک فروشی امیر عبدالرحمن در آئینه تاریخ" مینویسد که امیر عبدالرحمن جابر برای تثبیت پایه های حاکمیت استبدادی و تداوم قدرت و خودکامگی خود، جوی خون از کشته مردم افغانستان جاری کرد. اما قبیله گراهای امروزی با تمام توان تلاش کرده اند این امیر جابر را غسل تعمید داده، ردا سیاه و خونین او را شستوشوداده با کمال وقاحت، نه تنها خاک فروشی امیر عبدالرحمن را توجیه نابخردانه نمایند، بلکه کشتار بیرحمانه او را، نیز به کلی انکارکرده و این سادیست قبیله را حافظ "امنیت جان و مال مردم" کشورقلمدادنمایند:

درحالیکه اسناد و دلایل تاریخی، توجیهات مدافعین عبدالرحمن جنایت کار، را نقش بر آب کرده، به همه تاریخ نگاران میفهماند که امیرعبدالرحمن با تمام قوا و با روحیه نفاق و دورنگی بر تمام ملیت های غیر پشتون فشار وارد میکرد تا با دامن زدن آتش کینه و تفوق طلبی یکی بر دیگری، سایر ملیت ها و مذاهب و اقوام را به جان هم باندازد. او اقوام و قبایل درانی و محمد زایی را تحت عنوان اقوام شاهی بر علیه ملیت های دیگر بسیج کرد. او حتی بر بعض طایفه های پشتون هم در مقابل درانیها و محمد زاییها رحم نکرد. چنانچه اواقوام وردک، سلیمان خیل، اندری و غیره را زیر نام اقوام غیر درانی، ملیت های تاجیک، اوزبک و غیره اقوام ترکستان زمین را به نام غیر پشتون، ملیت مظلوم نورستان را به نام کافر و ملیت هزاره را تحت نام شیعه و غیر مسلمان زیر شکنجه وعذاب دایمی قرار داد.[[3]]

همچنان امیر عبدالرحمن جابر با کشتار بیرحمانه مردم پنجشیر بر طومار جنایت هایش افزود. چنانچه غلام حیدر جمالی در یادداشتی تحت عنوان " نصب عبدالرحمن خان بر اریکه قدرت و قیام هزاره ها، مینویسد: "موقعی که مردم پنجشیر نظر به سنگینی بار مالیات آماده قیام و شورش شده از دادن مالیه سر باز زدند، جانگل خان حاکم آنجا به تنبیه و تهدید مردم پرداخت و پنجاو یک تن از پنجشیریان را به غل و زنجیز بزندان انداخت، مال و مواشی زیادی از قبیل گاو و گوسفند غنیمت پیادگان شد و باغها ی ایشان همه با صدمه آتش سوختانده شدند، و از جمله مردم بیگناهی که یک عده شان فرار کهسار شده بودند، در آن جمله طوایف چهار گانه مقیم دره و قوم هزاره بابا علی نیزشامل بودند که به حمایت و پشتیبانی پنجشیریها علم مخالفت علیه عمال امیر سفاک بلند کردند و بابرافراشتن بیرق مطلق العنانی، از دادن مالیات دیوانی اباء ورزیده به کوهپایه های هندوکش فرار اختیار نمودند که بالاثرحمله افواج خون آشام امیر، مردم آواره و بی خانمان پنجشیر تار و مار گردیده و عمال سفاک امیراز بازماندگان طوایف هزاره ده هزار روپیه التزام گرفتند تا دوباره به کمک پنجشیریها داخل جنگ و سر کشی نگردند.[[4]]

امیر عبدالرحمن خان خود کشتار بیرحمانه مردم بدخشان را آنهم با روش جنون آمیز سادیستی یی به "دهن توپ گذاشتن"، چنین توصیف کرده است: "کسانی را که اسیر می شدند، من به دهن توپ می گذاشتم. در مدت سه سال اغتشاش (در بدخشان) تعداد کسانی که به این قسم من کشته ام، تقریبا پنج هزار نفر می شد و تعداد کسانی که از دست لشکر من کشته شدند، ده هزار نفر بودند.[[5]]  در جنگ های قطغن: "هشت نفر کاپیتان را حکم دادم به دهن توپ پراندند.[[6]] "تجار بدخشانی را که ۵۰ نفر بودند ولی من حکم دادم همه آنهارا به دهن توپ گذاشتند …" امیر عبدالرحمن در جواب قاصد میر جهاندار که پرسیده بود چرا رعایایش را حبس نموده ام، من بدون تکلمی به نوکر هایم حکم دادم ریش و سبیل او را بکنند و بعد او را جایی که بقیه استخوان های اجساد تجار افتاده بود با خود برده نشان دادم. [[7]]

روش دیگری از آدم کشی عبدالرحمن خان، ساختن کله منار ها از سرهای بریده کشته شده گان بود. در" تاج التواریخ" آمده است که: "از طرف دشمن سه هزار نفر درمیدان جنگ کشته شد... من حکم دادم منار از سر های مقتولین دشمن ساختند تا بقیه خائف شوند. [[8]]  امیر عبدالرحمن با افتخار از کشتارها و اعمار کله منارها از سرهای بی تن مردمان غیر نظامی تاجیک، اوزبیک و سایر ترک تباران در زندگی نامه اش چنین می گوید: "اسرای[تاجیک و اوزبک] را به تیر بستم. تمام آنهایی که در طول سه سال شورش به این شکل مجازات شدند، بیش از 5000 نفر بودند. افرادی که توسط لشکریانم کشته شدند، به قریب12000 نفر می رسید." این امیر خون آشام راجع به دیگر جنگها علیه اوزبک ها چنین ادعا میکند: "دشمنان در میدان جنگ 3000 کشته دادند...600 نفر را اسیر کردیم. من دستور دادم که از سرهای مخالفان منارهایی برپا گردد تا در دلهای کسانی که زنده مانده اند، وحشت بیفگند. [[9]]

اما زمانیکه نوبت به قتل عام هزاره ها رسید، اینبار عبدالرحمن به صورت بسیار بیرحمانه و شنیع، حدود 62% نیروی انسانی آنان را قتل عام و زندانها را از زندانیان هزاره انباشته ساخته و بازار های برده فروشان را مملو از زنان و مردان هزاره کرد. تیمورخانوف در کتاب " تاریخ ملی هزاره" ترجمه عزیز طغیان " مینویسد: "نظر به داده های تاریخی، بیشتر از 62 فیصد جمیعت هزاره ها، آنروز بدستور امیر عبدالرحمن قتل عام شدند و زمین های زراعتی شان به پشتونهای جنوب و نوار مرزی سپرده شد. دای چوپان، دهراود، چوره، اجرستان، ارغنداب قندهار، موسی قلعه، وردک سرزمین های اصلی هزاره ها بودند که در تصرف پشتون ها قرار داده شدند. [[10]]

میر غلام محمد غبار مورخ شهیر کشور به بخشی از خشونت مذهبی و دشمنی نژادی امیر عبدالرحمن در حق هزاره ها چنین نوشته است: "ولی این شورش طوری فجیع و با قساوت از طرف دولت خاموش ساخته شده بود که به هزارها خانوار مردم در ماورای جیحون و ایران و هند انگلیسی فرار کرده بودند. حکومت انگلیسی هند از فراریان در فوج خودعسکر منظم تشکیل کرد. وقتیکه بقیه مردم هزاره بعد از ختم جنگ های دو ساله به مساکن خود برگشتند، آنقدر تعداد شان کم بود که حدوداً از 20 هزار خانوار مردم بهسود فقط شش هزار خانوار باقیمانده بودند. تمام قلعه ها و مساکن مردم هزاره تخریب و مزارع شان پایمال شده بود. طبق امر امیر هزارها دختر و پسر بیگناه هزاره در داخل افغانستان و هم در ماورای سرحدات شرقی افغانستان فروخته شده بودند. مظالم امیر در هزاره جات سابقه یی در تاریخ کشور نداشت....[[11]]

فیض محمد کاتب هزاره درجلد سوم " سراج التواریخ" مینویسد که امیر عبدالرحمن خزانه دولت را مملو از پول فروش اسیران هزاره به عنوان برده و کنیز، کرده بود: "سيصدو پنجاه تن مرد و زن و پسر و دختری که فرهاد خان کرنيل، از مردم طغايی بوغا و غيره مردم جاغوری اسير و دستگير کرده بود به غزنين فرستاد وحکمران غزنی ایشانرا بکابل فرستاده بود. مردان شان همه بقتل رسيدند و زنان و دختران و پسران شان از بيست تا بيست و يک روپيه بنام کنيز و غلام به امر امير عبدالرحمان فروخته شدند. پول حاصله از فروش آنها و اسرای بعدی به مصرف دولت رسيد... [[12]]

بصیر احمد دولت آبادی، طی یاداشتی زیر عنوان "هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت" فتوای کافر بودن مردم هزاره و قتل عام آنان توسط امیر عبدالرحمن را چنین ترسیم میکند: "حضرت والا، پس از صدور اشتهارات کفر هزاره که به فتوای علما جاری گشت، از محاربات فرقه «باغیه هزاره» و دستبردهای ایشان به ذریعه عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه آگاهی داد که: هرتعداد مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع آن قوم کافر را که از راه غنیمت متصرف میشوند، به قرار آیین دین مبین، پنج یک آن را حق حضرت والا دانسته، ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصه خود دانسته متصرف شوند. وپس از صدور این حکم بود که هزاران زن و دختر و پسر مردم هزاره به اسیری رفته، از راه ملک یمین در تمام افغانستان و ممالک خارجه به فروش رسیدند، خانه یی نمانده بود که دو سه تن از زنان و دختران هزاره را مالک نشده باشند.[[13]]

فیض محمد کاتب هزاره در "جلد سوم سراج التواریخ " می آورد که فرمان تاراج اموال و اسارت هزاره ها توسط امیر عبدالرحمن جابر: "تمامت مال و منال آن گروه دد خصال برشما حلال باد و برای دولت جز اسیران آن قوم شریر دیگر چیزی به کار نیست. می باید که همه را با خود بیاورند و مال و متاع ایشان را در بین خود علی السویه قسمت نمایند. [[14]]

کاظم یزدانی طی یادداشتی مینویسد که اعطای لقب « امیر آهنین » برای امیر عبدالرحمن، از طرف شؤنیست های قبیلوی در بدل همین فرمانهای نسل کشی هزاره ها، به توب بستن ها و کله منار ها ساختن بود: " ده ها هزار نفر قتل عام شدند که اکثر شان زن، کودک و پیران از کار افتاده بودند. در اجرستان نه تنها قلعه ها ویران گردید بلکه بیش از دوصدهزار اصله درخت از ریشه قطع و مزارع و باغ ها خاکستر گردیدند و 45 قوم اجرستان همه از میان رفتند. ساکنین ارزگان و چوره نیز بدین سرنوشت گرفتار امدند. اقوامی مانند قوم پهلوان، بوبک، بوباش، سلطان احمد و غیره به انقراض کامل کشیده شدند و جز نام اثری دیگری از آن ها باقی نماند. بازار آدم فروشان گرم شد، ده ها هزار کودک معصوم به فروش رفتند. هیچ خانواده ثروتمندی درکشور نبود که یکی دو تا برده از قوم هزاره نداشته باشد. حتی بردگان قوم هزاره به خارج کشور صادر گردیدند. هندوان قندهار کودکان هزاره را خریده و به رسم مذهبی خویش در کمر شان زنار بستند! تنها از یک دفتر آدم فروشی در ارزگان، عایدات دولت به هفتاد هزار روپیه رسید! زیرا یک دهم قیمت برده ها به عنوان مالیات به دولت داده می شد و قیمت افراد از یک روپیه تا صد و بیست روپیه بود! سپاهیان دولتی به قصد اسارت زنان و کودکان به دره ها می رفتند و آن هزاره هایی را که در دره ها پنهان شده بودند تکاپو مینمودند. حتی بسیاری از زنان و دختران برای اینکه دامن شان به ننگ آلوده نگردد، خودکشی میکردند.[[15]]

طالب قندهارى، در یاد داشتی زیر عنوان "نگاهى به گذشته و حال افغانستان" ازجنایات نابخشودنی امیرعبدالرحمن علیه هزاره ها یاد آور گردیده مینویسد که: " مساجدو تکیه خانه های هزاره ها را ويران میكرد، روستاها را مى سوزاند و دام ها را از بين مى برد. مردم را از به خاك سپردن مردگان شان باز مى داشت، آن سان كه جسد مردگان در خانه هاى شان متلاشى مى شد و در نتيجه بيمارى هاى مزمن شيوع می يافت... آنان دست و پاى افراد بازداشتى را قطع و آنان را به حال خود رها مى كردند تا بميرند... انسانها را بسته، در اختيار سگان درنده و گرسنه قرار مى دادند... كودكان شيرخوار را پيش روى مادران شان سر مى بريدند و دختران و زنان را در برابر ديده گان كسان شان مورد تجاوزجنسی قرار مى دادند... گوش و بينى اسيران را مى بريدند و سيخ گداخته در آتش را به چشمان شان فرو مى كردند... كشتن كودكان براى آنان تفريح و سرگرمى عادی شده بود...[[16]]

این تنها هزاره ها نبودند که قربانی جاه طلبی جابران تاریخ دوره اختناق امیری گردیدند. امیر عبدالرحمن بعد از جنگ دوم با انگلیسها بسیاری از مبارزین جنگ آزادی بخش و تعدادی کثیری از تاجیکان را بنام دشمن انگلیس در کابل وحومه آن اعدام و به توپ پراند و یا تبعید کرد. امیر عبدالرحمن، درکاپیسا، پروان، ننگرهار، پکتیا، قندهار، هرات، فراه زمین های دهقانان تاجیک، اوزبک و هزاره را مصادره کرد و با شرایط مساعد و تخفیف مالیات به پشتونها توزیع نمود. از جمله بیشترین زمین های زراعتی شمال کابل را از تاجیکان مسترد و به صافی ها بخشید. این در حالی بود، که تاجیکان حومه کابل و شمالی در تاریخ معاصر کشور بار سنگین دو جنگ با انگلیس را بر عهده داشتند و با تمام شجاعت و مردانگی در برابر تجاوز انگلیس ایستادند و متحمل تلفات سنگین جانی و مالی گردیده بودند. بازماندگان امیرعبدالرحمن این سیاست را ادامه دادند و امان الله خان زیر تاثیر اندیشه های ملیت گرایانه، طرح انتقال قبایل را زیر نام «نظام نامه ناقلین » به شمال کشور ریخت. شاه دموکرات و جانب دار اصلاحات و ناجی استقلال سیاسی کشور نیز در این سیاست بسود یک قوم شریک و همدم گردید  [ [17]]

 


 

 

 

 

[1]  پروفیسور رسول رهین. تاجیکان در مسیر تاریخ؛ خاستگاه تاجیکان. تارنمای خاوران.

[2]  پروفیسور رسول رهین. تاجیکان در مسیر تاریخ؛ تاجیکان پار دریا. تارنمای خاوران

[3]  غلام حیدر جمالی - نصب عبدالرحمن خان بر اریکهء قدرت و قیام هزاره ها- صص 48 و 49 / اول زمستان 1378

[4]  میر محمد صدیق فرهنگ، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، جلد اول«قسمت اول» ص 397 چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم

 

[5]  غلام حیدر جمالی - نصب عبدالرحمن خان بر اریکهء قدرت و قیام هزاره ها- ص 48 اول زمستان 1378

 

[6]  امیر عبدالرحمن - تارج التواریخ - ص 155

 

[7]  امیر عبدالرحمن - تاج التواریخ ص ۵۰

 

[8]  امیر عبدالرحمن - تاج التواریخ - ص ۵۳-۵۴

 

[9] امیر عبدالرحمن خان - تاج التواریخ ص 39

[10]  دکتر سید عسکر موسوی، «هزاره های افغانستان»، ص 156 مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379، تهران

[11]   ل تیمورخانوف، تاریخ ملی هزاره، ترجمه عزیز طغیان چاپ کویته پاکستان 1989

[12]   میرغلام محمد غبار، «افغانستان در مســــیر تاریخ»، ص 670 - چاپ دوم- پیام مهاجر - اسد 1359 ایران- قم

 

[13]   فیض محمد کاتب – سراج التواریخ - جلد سوم - ص 21

 

[14]   بصیر احمد دولت آبادی، هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت - ص 35، چاپ اول: زمستان 1378

 

[15]   فیض محمد کاتب - سراج التواریخ - جلد سوم از صفحات 683 و 700

 

[16]   کاظم یزدانی - فرزندان کوهسار صص 34 – 38

[17]  طالب قندهارى، نگاهى به گذشته و حال افغانستان ؛ عباس دلجو، اسناد جنایت، مزدوری و خاک فروشی امیر عبدالرحمن در آئینه تاریخ. تارنمای کاتب هزاره.

 

 

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت