الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
جلد یازدهم
بخش بیستم
بحث سوم
فعل و انفعالات جغرافیای سیاسی - تاریخی مربوطات بلخ
از میمنه تا بدخشان در تحرکات خارجی
تخمی را که امپریالیزم انگلیس و روس در یکصد و اندی سال قبل در این سرزمین کاشتند امروز حاصل شوم و نا مبارک آن را مردم افغانستان می دروند. همه از پشتون تاجیک و ترک واوزبیک و هزاره وترکمان و اقوام ساکن در این جغرافیای نا برابر با بهانه یا بدون بهانه به خون هم تشنه اند واین طلسم شیطانی وحشت و پلیدی ، همه روزه در کوچه سراهای این منطقه (افغانستان) با ریزش خون، انفجار وانتهار و تروربا قدرت تکنالوژی جنگ و نفرت ادامه دارد.
120-3. بدخشان
اگر مرز های سیاسی ساختگی فعلی را نادیده انگاریم و از تغییرات و تبدلاتی که روس ها وانگلیس ها در تقسیم سرزمین بدخشان مانند سایر محلات شمال هندو کش و جنوب آمو دریا ، تا میمنه و بالا مرغاب داده اند ، چشم بپوشیم وقرارداد یازدهم مارچ( 1895) /1313هـق. سال کشته شدن ناصر الدین شاه را زیر پا گذاریم ، خاک بدخشان در دامنۀ شمالی کوه های هندوکش و کنار ساحل چپ قسمت علیای آمو دریا(پنج)، در کوه های پامیر قرار دارد .از شمال به رود خانه زر افشان و فرغانه (اراضی غصبی روسیه) و از مشرق به چترال و شغنان ودرواز و ترکستان شرقی واز طرف جنوب به اباسین در خاک هند و از مغرب به کلفگان (در محدوده تخارستان) یا قطه غن محدود می شود .[[1]]
120-3-1.لهجه های پامیری بدخشانی
لهجه هایی که در بدخشان صحبت میگردد مربوط به لهجه های شرقی ایرانی که در این سر زمین بدآنها گفتگو میگرددعبارت اند از لهجه های پامیری (ارشری)؛ اشکاشمی که به لهجه سنگلیچی نزدیک است ؛ زیباکی یا زباکی در زیباک پامیر ؛سریکلی در سریکل پامیر ، سنجی؛شغنی ؛ منجی ، وخی در واخان که بنام غلچه یی نیز معروف است ؛ یغنابیی که مربوط به دره یغناب می شود که میان کوه زر افشان وحصار، گفتگو می شود که باز مانده زبان سغدی است . همچنان لهجه های نا شناخته دیگر ایرانی نیز در دره های دور دست پامیر وجود داشته باشند که تا کنون مورد بررسی قرار نگرفته اند که چون ازموضوع پژوهش ما دور است به همین قدر اکتفا میکنیم.
بدخشان در مرز های جغرافیایی اش با بلخ شریک می باشد و همه ، دارای فرهنگ مشترک هستند.ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه «آذرجشن» را «ایام الطخاریه » نامیده است و مقدسی گوید زبان تخارستان به زبان بلخی نزدیک تر است .[[2]]
120-3-2.امیران و فرمانروایان بدخشان
ابو معین ناصر بن خسرو بن حارث (ناصر خسرو) در کتاب جامع الحکمتین آورده است :
«چون من از مصر بدین زمین باز آمدم و با آنک مرتب علما و فلاسفه را درس کرده بودم ، علم دین حق را که باطن کتاب و شریعت است به حفظ داشتم، اندر سال 462 از تاریخ هجرت رسول ، امیر بدخشان که معروف است به عین الدوله ابوالمعالی علی بن الاسد الحارث ایّده الله بنصره که بیدار دل ، هوشیار مغز و روشن خاطرو تیز فکرت و دور بین وباریک اندیش و صاحب رأی و قوی حفظ و پاک ذهن و پسندیده خوی است و در مورد او قصیده ای به خامه خواجه ابوالهیشم احمد بن الحسین الجرجانی به خط خویش نوشته بود ...بدین تقرب کاندر حقایق علوم و دقایق الحکم از این هوشیار امیر و بیدار ملک دیدم شاد شدم و خدای تعالی را شکر کردم که اندرین روز گار ...بزرگی یافتم که با ولایت دنیاوی همی مراحل ولایت دین را بشناسد ...من در عمر دراز خود اندر فراخ زمین خدای سبحان جز او کسی ندیدم که با اقبال دنیا به وی ،آن کس طالب ذخایر علمی و دفاین دینی و خزاین صدقی کند.
داکتر معین می گوید :«چنین بر می آید که خانواده علی بن اسد در بدخشان در فاصله سالهای 429و 437 که سلجوقیان از بلخ و خوارزم تا اصفهان و ری را مسخر ساختند ، در بدخشان مستقر شده و حکومتی خارج از حوزه سلجوقیان تشکیل داده باشند و بعد از این خانواده ابوالمعالی علی بن اسد به حکومت بدخشان رسید . او تا سال 426 یعنی سال تألیف کتاب «جامع الحکمتین» بر مسند امارت بدخشان متکی بود.
120-3-3.ناصر بن حارث بن خسرو قبادیانی
قدیمی ترین فرمان در مورد ناصر خسرو از اواخر قرن نهم یعنی در دوره استیلای تیموریان است و آخرین آنها مورخ بسال 1290 هـق.در دورۀ امیر شیر علی خان است . این فرمانها در مورد او در ظرف پنج قرن صادر شده است که در آن فرمانها ناصر خسرو نه حجت خراسان است نه پیشوای مذهب اسماعیلیه و نه مؤسس طریقۀ «ناصریه » بلکه متفقاً او را به القاب«برهان الاولیاء والاتقیاءِ» و «سالک سنن سید المرسلین »یاد کرده اند و او را از سلالۀ سادات خوانده اند .
120-3-4.بر تری دیرینه بدخشان
بدخشان ناحیۀ کوهستانی ای است که بر ساحل چپ سمت علیای آمو دریا قرار دارد.این در یا در موضع بدخشان به نام رودخانه پنج شهرت دارد.
مارکوارث در کتاب ایرانشهر ،صفحه 279 آورده است : معنی واژۀ «بدخش» یا «بلخش» نوعی یاقوت است که فقط در ناحیۀ بدخشان در ککچه (کوکچه) یافت می شود .
یاقوت در معجم البلدان ،جلد اول صفحه528 این نام را به شکل «بدخشان» که نام عمومی و عادی منطقه است یاد میکند.و در سفر نامه مارکوپولو نیز به همین نام آمده است . معادن یاقوت بدخشانی در شغنان خارج بدخشان بر ساحل راست آمو دریا واقع شده است .این یاقوت که در تاریخ بنام لعل بدخشانی «لال بدخشانی»اغلب شاعران به صورت مجاز لب معشوق را به استعاره می گرفتند بخاطر زیبای رنگ آن ، وجود داشته است.
نخستین بار که از بدخشان نامی به میان می آید در اسناد چینی قرن هفتم و هشتم پس از میلاد است . این نام در "هوان چوانگ به شکل PoT,otcoagnaآمده که لفظ قدیمی آن بنا به گفتۀ شلگل(Pottok-Tsongna) است . در تنگ شو(T,ng-shu) به شکل (Paat,o-shan) و در دایرة المعارف (Ce- fu-Yeun-kochi) به شکل (pu-T,oshan) یاد شده است .چینیان در شرح این ناحیه آن را قسمتی از خاک (TuhunLu) تخارستان دانسته اند.
نویسندگان دوره اسلامی برای تخارستان دو معنی قائل شده اند. این کلمه به معنی دقیق خود ناحیه ای بود میان بلخ و بدخشان قرار داشت و به معنی وسیع تر شامل تمام مناطقی بود که در مشرق بلخ و در دو طرف آمو دریا افتاده بود.روشن است که اشتقاق این نام از نام طخاری هاست که در قرن دوم میلادی ظاهر شدند و امپراطوری یونانی باختری را در هم شکستند.
در قرن پنجم میلادی این منطقه بدست هیاطله افتاد (دولت بیزانس این ها را هفتالیت Hephthalites)می خواندند.
در جوامع الحکایات تالیف در قرن هفتم هـق. داستانی تذکر یافته که در آن یکی از پادشاهان هیاطله، دو ناحیه جرم و بدخشان را به پسر خود عطا کرده است در قرن میلادی دو دهه قبل از هجرت رسول کریم (ص) کار امپراطوری هیاطله در صفحه روزگار خاتمه یافت .[[3]]
برابر به تاخت حملات عربها حاکمان طخارستان به معنی واقعی آن بنام «بیغو» شهرت داشتند که به عربی آنرا «جبغویه»می گفتند که شامل اراضی شاهزادگان نواحی دیگر بدخشان نیز میگردید.
اینکه چه وقت و در کدام سال بدخشان بدست فاتحان اسلام فتح شده است معلومات کافی بدست نیست و هم این دانسته نشده است که اسلام در آنجا چگونه انتشار پیدا کرد .کذا در تاریخ طبری یکبار از بدخشان نام برده شده و در واقعه ای سال 118 هـق.نزاعی علیه کشم نزاعی در خاک «جبغویه»و نقاط دور دستی اتفاق افتاده است .
یعقوبی در البلدان گفته است ناحیه جرم در بدخشان برسامان بلاد اسلام بوده و بر سر راه واخان و تبت قرار داشته است و از شاهزادۀ ترک نا شناخته ای بنام «خماربیک»به عنوان شاه شغنان وبدخشان توصیف شده است [[4]].
اصطخری در کتاب مسالک و ممالک آورده است: که بدخشان جزء مناطق متصرفی ابوالفتح (یفتالی) است که پسرش بنا به گفته سمعانی (ترکستان نامه ، بارتولد ،ج. اول ، ص 68)و یا قوت در (جلد چهارم ،ص1023)علیه قره تگین عامل سامانیان جنگ کرده است .[[5]]
در نیمه دوم قرن ششم هـ. ق. طخارستان به معنی وسیع تر که بدخشان هم در آن شامل می شود ، زیر تسلط تیره ای از خاندان غوریان که در بامیان بودند در آمد .اما مانند سایر شاخه های این خاندان در ابتدای قرن هفتم به دست سلطان محمد خوارزمشاه مجبور شدند از اراضی متصرفه شان چشم بپوشند.
بدخشان یگانه سرزمینی است که بنا بر ساختمان طبیعی و موجودیت دره های مخوف و کوه های بلند از فتنه چنگیز خان ایمن ماند. اما پسانتر ها تیمور و جانشینانش پس از جنگهای سختی توانستند قدرت خود را به اهالی آنجا تحمیل کنند. بدخشان در دوران ابوسعید از احفاد تیمور – ضمیمه امپراتوری تیمور شده است .
شاه سلطان محمد بدخشی از اطاعت دستورالعمل نظام حکومتی که از اسکندر مقدونی باقی مانده بود چشم پوشید و میخواست با نام مستعار «لالی»نظام ایالتی ایرانی بوجود آورد .او در مقابل لشکریانی که ابو سعید فرستاده بود تسلیم شد و به هرات رفت و پسرش به کاشغر فرار کرد و میرزا ابوبکر پسر ابوسعید امیر بدخشان گشت.[ [6]].مورخین دوره های اسلامی از داستانی یاد کرده اند که مارکوپولو نیز خاندان بر سر قدرت در بخشان را از نسل اسکندر مقدونی خوانده بود.که این داستان را به دختر آخرین حکمران نسبت میدهند که اجداد او برای مدت سه هزار سال حکمرانان بدخشان بوده اند .[[7]]
ابوبکر بعداً توسط سلطان محمود ، امیر حصار ، از بدخشان بیرون رانده شد .تا فتح حصار به دست ازبکان در اواسط قرم نهم هجری بدخشان در محدوده حکومتی خود باقی بود.جنبشی ملی علیه فاتحان ازبیک در بدخشان برپا شد.سران این قیام مبارک شاه، وزیر راغی بود.ایشان قلعه ای را به طرف چپ کرانۀ کوکچه ، به عنوان پایگاه بدست آوردند.این قلعه تا امروز بنام قلعۀ ظفر نامی که مبارک شاه به آن داده بود ، بر جای باقی است . در نتیجه این قیام ازبیک ها از بدخشان رانده شدند.ناصر میرزای تیموری برادر بابر که قیام کنندگان از او یاری خواسته بودند، به عنوان امیر بدخشان در سال 910 هـ. ق. بر روی کار آمد .این مرد با سران قیام کنندگان نتوانست سازش کندودو سال بعد از بدخشان بیرون رانده شد .
در سال 913 هـ.ق. سلطان ویس میرزا ، پسر سلطان محمود میرزا، با رضایت بابر به بدخشان رفت ودر قلعۀ ظفر او را پذیرا شدند. کمی پیش از این مبارک شاه به دست دوستش ، زبیر کشته شد.زبیر که سعی داشت در دوران امیر جدید قدرت را به دست داشته باشد ، کشته واز میان برداشته شد.
کمی پس از آن ، شاه رضی الدین ، سر کرده اسماعیلیان کوهستان ، در پهنۀ بدخشان ظاهر شد و پیروان آئین اسماعیلی را به دور خود جمع کردو قسمتی از بدخشان را نیز تسخیر نمود که بالاخره او نیز در سال 915 هـ. ق. به قتل رسید. وسرش را به قلعه ظفر نزد میرزا خان بردند.میرزا خان نیز در سال 925هـ.ق. بر تخت سلطنت بدخشان فوت شد .بابر، سلیمان ، پسر میرزا خان را که هنوز خورد سال بود فرا خواندو به جای پسر خود همایون، بر تخت نشاند. در سال 935 همایون را پدر نزد خود طلبید وروانۀ هندوستان کرد.
پس از سعی بی نتیجه سعید خان، حکمران کاشغر، برای گرفتن اراضی متصرفی خود،سلیمان به عنوان امیر بدخشان مورد تأیید بابر قرار گرفت و تا سال 983 هـ.ق.بر بدخشان حکمروا بود.
شاهرخ نوۀ او، در نیمۀ اول همین سال علیه او قیام کردو او را از بدخشان بیرون راند.او ابتدا به هندوستان و سپس به مکه رفت اما بعد به بدخشان باز گشت.
در سال 992هـ.ق.ازبیکان به فرماندهی عبدالله خان ، بدخشان را کشود، سلیمان و شاهرخ مجبور شدندبه هندوستان فرار کنند، اما پس از اندی مراجعت کردند و چندین بار کوشیدند تا فاتحان بدخشان را دفع کنند.
در ابتدای قرن یازدهم قمری ، بدیع الزمان میرزا ، پسر شاهرخ، آتش قیام دیگری بر افروخت.در سال1076 هـ.ق.، تیموریان هم بلخ و هم بدخشان را مسخر کردند. اما درپاییزسال 1080 این دو ناحیه به ازبیکان تسلیم داده شد .
امپراطوری ازبکان در قرن یازدهم قمری به چندین ناحیه مستقل تقسیم می شد .در بدخشان سلسله ای که موسس آن یار بیگ بود تسلط پید ا کرد.اوست که شهر فیض آباد را ساخت.سران این سلسله چون میران بدخشان ادعا میکردند که از نسل اسکندر مقدونی هستند ، ادعایی که تا قرن سیزدهم هجری نیز پای آن استاده بودند.
در سال 1238هـ قمری میر محمد شاه بدست مراد بیگ ، حاکم قندز، از تخت سلطنت خلع گردید.مراد بیگ ، میرزا خان رابه امارت بدخشان فرستاد.پس از مرگ او مراد بیگ مستقلانه حکومت کرد ، حتی قندز را نیز به زیرفرمان خود در آورد .
پس او بنام میر شاه نظام الدین جانشین پدر شد اما در سال 1279قمری فوت شد .پسر دوم او جهاندار شاه ، از سال 1284به بعد با یکی از شاهزادگان این سلسله بنام محمود شاه به مبارزه پرداخت که تخت سلطنت را به دست آورد . از سال 1284 هـ قمری به بعد یکی دیگر از شاهزادگان این سلسله بنام محمود شاه به مبارزه پرداخت که تخت سلطنت را بدست آورد .در سال 1286 جهاندار شکست قطعی خورد و با آخرین کوشش خود در سال 1289به خاک روسیه عقب نسشت . روسها «اوچ گورگان» را در فرغانه برای اقامت او تعیین کردندو سالانه 1500 ربل به او می پرداختند.در سال 1295بدست شخص ناشناسی در اوچ گرگان به قتل رسید .
در سال 1290 حکومت کابل ، محمود شاه را از سلطنت معزول و او را به کابل تبعید کردند که تا روز مرگش در کابل بسر می برد.به این ترتیب خاک بدخشان ، که در تصرف او بود به حکومت کابل ضمیمه گردیده و قسمتی از خاک ترکستان افغانی گردید که این پژوهش بر محور ان دور میخورد .
از سال 1138هجری قمری به بعد گزارشهایی درروسیه ، در باره یاقوت ولاجورد بدخشان و سخنان باطلی در مورد طلا و نقره شنیده میشد که این آوازه ها جزئ برنامه استیلا و توطئه روسیه بحساب میرود.در سال1148 در ذکر هدفهای سیاسی روسیه در آسیای مرکزی ، فتح خاک پر ثروت بدخشان بود و ورد ایشان از سال1293به بدخشان شروع شد .
در سال 1303پایگاه پامیر ، در مرغاب تأسیس شد و در سالهای 1209 و1310پس از محاصره نظامی «یشیلکول» روسها سراسر پامیر شرقی را گرفتند.پامیر شرقی بنام «ناحیه پامیر» خوانده شد و جزء خاک ابلاست (Oblast) فرغانه بود وبه وسیلۀ دستۀ نظامی روسی پامیر اداره می شد . [[8]]
120-3-4-1. سرحدات پامیر
در یازدهم مارچ ( 1895)/1313 هجری قمری یاداشتی میان انگلیس ها و روسها در لندن در باره سرحدات پامیر میان افغانستان و قلمرو حکومت بخارا که اداره آن با روسها بود، رد وبدل شد.بدخشان خاصه در دست حکومت کابل باقی ماند، در حالیکه حدود قلمرو پامیر غربی که در شمال مشرق رود پنج است (جبراً) به قلمروبخارا برگشت داده شد.
120-3-5.کریدوریا دهلیز پامیر
[« قسمیکه در فوق بصورت موجز گفته آمدیم ،سرزمین پامیر که در منتهی الیه بدخشان بین تاجکستان ،چترال و ایالات سینکیانگ چین واقع شده است به «دسته و دهلیز افغانستان» ویا «کریدورافغانستان» نیز مشهور است که این ناحیه ، به گواهی همه اسناد تاریخی و جغرافیایی و تأیید دانشمندان بزرگ جهان، از سپیده دم تاریخ، خاستگاه و پرورشگاه آریاییان در مرز های خاوری پشته (ایران بزرگ) [[i]] یا ( خراسان کبیر) واقع بوده و گهواره فرهنگ و تمدن بزرگ زبان و گویش السنه هندو اروپایی مخصوصاً فارسی بوده است .[[9]] که میشود این منطقه (بدخشان) را ارشیف دست نخورده لهجه های زبان فارسی و تاجکی در سده های گذشته وموجوده دانست .
سرزمین پرگهربدخشان، پس از فروپاشی امپراتوری هلنی اسکندر مقِدونی و پدیدآیی تقریبا همزمان دو شاهنشاهی در خاور و باختر پشته پهناور ایران (شاهنشاهی اشکانیان در باختر و شاهنشاهی کیرپاند یا کوشانی در خاور آن) از استان های مهم دولت کوشانی کیرپاند به شمار بوده است.
در دوره اسلامی، پس از رستاخیز دولت ایران (خراسان کبیر) در سیمای شاهنشاهی دودمان سامانی، این استان باز هم از استان های مهم خراسان خاوری بود.
پس از فروپاشی شاهنشاهی تیموریان و تقسیم خاورمیانه میان چهار دولت ترک زبان: عثمانی، صفوی، کورگانی و خان نشین های آسیای میانه، پامیر و بدخشان هر چند هم با حفظ خودمختاری، در ترکیب خان نشین ها شناخته می شد.
در دوره فرمانروایی نادر افشار- شاهنشاه بزرگ خراسانی، سراسر سرزمین های ایران خاوری و فرارود (ماورالهنر)، از رود سند تا دشت قزاق و دریاچه ارال، از جمله بدخشان و پامیر برای دوره هر چند هم کوتاه در گستره سیاسی شاهنشاهی نادرشاه افشار، شامل شدند.
پس از کشته شدن نادر و فروپاشی ایران بزرگ و تشکیل امپراتوری درانی در خاور آن(قندهار)، بخش های جنوبی بدخشان برای چندی در گستره این امپراتوری درآمد. مگر، در دوره تیمورشاه دو باره خود مختار گردید. در این پیوند، پروفیسور یوری گانکوفسکی در یک تحلیل رئپروسپکتیف (گذشته نگرانه)، در کتاب «امپراتوری درانی»، پس منظر تاریخی وضعیت شمال هندوکش را چنین پرداز نموده است:
«...در شمال هندوکش، سپاهیان احمد شاه (درانی) ، به سال های 1750-1752 چند خان نشین کوچک ازبیک: بلخ، شبرغان، اندخوی، کندز و میمنه را در کرانه های جنوبی رود آمو گرفتند.
بلخ، به پایگاه حاکمران گماشته شده از سوی احمد شاه درانی ، مبدل گردید. مگر در دیگر خان نشین ها، تقریبا در همه جا حکمرانان بومی بر سر کار ماندند. با این هم، حاکمیت استیلاگران بسیار لرزان بود و به سال 1755 احمد شاه (پس از بازگشت از خراسان) ناگزیر گردید سپاهیان نو و نیرومندی را به شمال هندو کش گسیل دارد.
در آینده، در بلخ همیشه یک پادگان بزرگ از قوای احمد شاه ، استقرار داشت. مگر این کار، باعث آن نشد که بی درنگ پس از مرگ احمد شاه، حکمران ازبیک کندز «یوغ افغانی» را دور بیفگند.
سپهداران تیمورشاه نیز در سه بار لشکرکشی به سوی کندز نتوانستند به پیروزی دست یابند و تا 1789 که خود تیمورشاه با سپاه بیکرانی به ترکستان جنوبی آمده بود ، گرچه توانست خان کندز را به پرداخت باج و خراج وادار گرداند ، اما نتوانست بصورت قطعی ، این خان نشین را تصرف کند.
این درست است که، بلخ و آقچه زیر تسلط شاه افغان مانده بود. مگر از آن جا به خزانه او حتا یک روپیه هم پرداخت نمی گردید. وضعیت طوری بود که تیمورشاه نمی توانست کسی را بیابد که بپذیرد در آن جا به سمت حکمران کار کند. به گونه یی که فریه می گوید- این موضوع دستاویزی شده بودبرای مخالفان شاه که به ریشخند و نیشخند می گفتند: «لوطی (بی باک و نا مقید)های دوره گرد آواره که با بوزینه ها و دیگر جانوران شان از یک شهر به شهر دیگر می رفتند، به شادی (شادی = میمون)های شان آموخته بودند که هنگامی که از آنان می پرسند که آیا می خواهی حکمران بلخ یا آقچه شوی؟ خاک را بر سر خود باد کنند» یورش های پیوسته سپاهیان بخارایی این کشورها را ورشکسته ساخته بود که در مباحث آینده به آن به تفصیل بحث هایی خواهیم داشت.
جنگ های سال های 1789-1790 میان بخارا و افغانستان که به خاطر تمایل شاه مراد بخاری مبنی بر بازگردانیدن بلخ زیر حاکمیت بخارا درگرفته بود، به ویرانی و تباهی این منطقه انجامید. سر انجام، برپایه معاهده صلحی که پس از یک رشته جنگ های دراز به امضاء رسید، بلخ زیر اثر تیمورشاه ماند.
با این هم، شاهان افغانی تسلط راستین بر خان نشین های ازبیکی ترکستان جنوبی را هر چه بیشتر از دست می دادند: مقارن با اوایل سده نزدهم، کندز، میمنه، اندخوی و شبرغان بیخی مستقل بودند. عبدالکریم بخاری در صفحات 109-110 کتابش می نویسد که در عصر تیمورشاه در اندخوی رحمت الله خان افشار به نمایندگی از او فرمانفرمایی می کرد و خطبه به نام تیمورشاه خوانده می شد. پس از مرگ رحمت الله خان، یولدزخان- پسرش حکمران شد که دیگر به هیچ کسی باج و خراج نمی پرداخت و بیخی مستقل بود.
روی هم رفته، به جز از شمار معینی از چارپایان که (عمال ) حکمرانان به کابل می فرستادند، دیگر هیچ چیزی آن ها را با شاهان افغان پیوند نمی داد. حاکمیت والی افغان بر بلخ و آقچه تنها به نام بود و در عمل قلیچ علی خان- خان قدرتمند خلم حکمران راستین ولایت بود.
120-3-6.بدخشان در عصر درانیها
برخی از تاریخ نویسان، بدخشان را نیز شامل متصرفات احمد شاه می شمارند. مگر، در واقع، می توان تنها سخن از نفوذ کمرنگ و کوتاهمدت شاه درانی بر این ناحیه بر زبان آورد. لشکرکشی شاه ولی خان- سپهدار افغانی به بدخشان (در حوالی سال 1765)به سرنگونی میر سلطان شاه – حکمران آن دیار انجامید که به اسارت درآمد و اعدام گردید.
به هر حال ، این بود که محمد امین خواجه – پسر یکی از خواجه های کاشغر که از ترکستان خاوری از سوی سپاهیان امپراتور سین تیسان لون از آن جا رانده شده بود، حکمران بدخشان گردید.
غبار، لشکرکشی شاه ولی خان را با رقابت های افغان ها و بخاری ها بر سر بدخشان پیوند زده است که درست نیست.علت راستین لشکرکشی، آرزومندی احمد شاه درانی بود که می خواست در بدخشان همسایه، حکمرانی باشد که نسبت به «افغانستان» حسن نیت و دوستی داشته باشد. چون میر سلطان شاه که به دست شاه ولی خان سرنگون شد، در منازعه در حال وقوع میان احمد شاه و تیسان لون، آشکارا جانب تیسان لون را گرفته بود.
حاکمیت احمد شاه در بدخشان حتا در هنگام حکمرانی محمد امین هم تنها به نام بود.پس از درگذشت او که پسر میر سلطان شاه اعدام شده، به قدرت رسید، نفوذ شاهان افغان به صفر تقرب کرد.
ایروین (عضو هیات الفنستون) می گوید که «بخش شمال خاوری مرز افغانستان، روی کوه هایی می گذرد که افغانستان را از کشمیر و بدخشان جدا می نمایند». یعنی بدخشان را بیرون از گستره افغانستان می گذارد.
از آن چه که حسین علی در ص. 6 کتاب زینت تاریخ ها خاطرنشان ساخته است، در باره آن که احمد شاه دسته هایی رزمی یی را از کشم در لشکر خود شامل گردانیده بود، می توان برداشت کرد که این منطقه بیرون از قلمرو میر بدخشان بوده است و بخش شمال خاوری مرز افغانستان در آن هنگام روی خطی می گذشت که تقریبا با مرزهای کنونی ولایت قطغن منطبق می گردد.
... بازماندگان احمدشاه در شمال، در سرزمین های ازبیک نشین ترکستان جنوبی(یعنی شمال هندوکش)، تنها بلخ و آقچه را زیر حاکمیت تیولی(به پیمانه چشمگیری به نام، نه در عمل) داشتند. دیگر خان نشین های این ناحیه در عمل مستقل بودند. حتا در اواخر زندگی خود احمد شاه.
120-3-7.فروپاشی امپراتوری درانی وجدا ساختن ولایات از سوی همسایگان
با فروپاشی امپراتوری درانی، برخی از ولایات آن از سوی همسایگان نیرومند گرفته شده بود و برخی هم مستقل شده بودند. خود مناطق افغانی(پشتونی) که به چند بخش تقسیم شده بود، محمل گستره جویی مستعمراتی انگلیسی ها گردیده بود. متحد شدن برخی از زمین های افغانی در کشور واحد تنها در میانه های سده نزدهم در اوضاع نو تاریخی رخ می دهد».
به هر حال ، آن چه مربوط به پامیر و بدخشان می گردد، این سرزمین ها در اواخر سده هژدهم و نیمه نخست سده نزدهم کماکان خودمختار بودند و از سوی میران بومی اداره می شدند. در نیمه دوم این سده، هرچند هم اسماً در گستره امارت بخارا به شمار بودند، باز هم استاتوس خودگردانی خود را نگه داشته بودند تا این که در دهه های اخیر این سده بخش بزرگی از آن از سوی روس ها تصرف گردید.
در هنگامی که «بازی بزرگ» در اوج خود بود، انگلیسی ها توانسته بودند پس از سال ها کش و گیر، با ترفندها و کارروایی ها امپراتوری پهناور ایران خاوری درانی را به چند سردارنشین، امیرنشین و خان نشین فروپاشانده و بر سر ویرانه های بازمانده از آن، در چند مرحله، کشور مصنوعی و حایلی را میان متصرفات هندی خود و متصرفات آسیای میانه یی روس ها به میان بیاورند که آن را افغانستان نام دادند. این حالی است ، بخش های بزرگی از امپراتوری درانی را به گستره متصرفات هندی خود درآوردند.
120-3-7-1. واخان
در اواخر سده نزدهم، روس ها هم سراسر آسیای میانه را گرفته و در منطقه پامیر و بدخشان با متصرفات هندی انگلیسی ها هم مرز شده بودند. درست در همین هنگام بود که دو ابر قدرت برای جلوگیری از برخورد احتمالی میان شان، در پی کشیدن یک دهلیز پوشالی در میان سرزمین های خود برآمدند.
در همین پیوند و نیز تثبیت مرزهای کشور افغانستان، انگلیسی ها با روس ها گفتگوهایی را به راه انداخته و به سازش هایی دست یافته بودند. این بود که سر مارتیمر دیورند را برای گفتگو با امیر عبدالرحمان خان که با توافق هر دو ابر قدرت از آسیای میانه آورده شده و برتخت کابل نشانده شده بود، فرستادند.
ای. ار رحمتف در مقاله «سرچشمه های مسایل تباری-گستره یی افغانستان» در کتاب «مسایل مدرنیزاسیون و امنیت کشورهای آسیای مرکزی و روسیه در واقعیت های نو جیوپولیتیک»، مواد و مدارک کنفرانس علمی بین المللی، دوشنبه، 9 نوامبر 2010 چاپ دانشگاه سلاوی روسی- تاجیکی تحقیقات جیوپولیتیک در این پیوند می نویسد:
120-3-7-2. اشاره ای به گفتگو و معاهده دیورند
«در اوایل اکتبر 1893 دولت بریتانیا برای گفتگو با عبدالرحمان خان هیات ویژه یی را به رهبری سر مورتیمر دیورند- سکرتر نایب السلطنه هند در امور خارجی- به کابل فرستاد. در برابر نماینده بریتانیا وظایف زیر گذاشته شده بود: پرداختن و رسیدگی به روابط انگلیس و افغانستان، دستیابی به توافق در زمینه «موضوع پامیر» و حل «مشکل قبایل مرزی افغانی» باشنده ناحیه کوه های سلیمان.
هنگام ارزیابی مساله پامیر، این اختلاف نظر ها برخاسته از یک علت پارادکسال (مهمل نما و متناقض) از دیدگاه محافل حاکمه انگلیسی بود.
امیر عبدالرحمان هیچ اعتراضی به واگذاری مناطقی که روسیه در پامیر به تصرف در آورده بود، یعنی کرانه های راست شغنان، روشان و واخان نداشت، زیرا در عوض، مناطق آن سوی رود خانه پنج درواز- بخشی از متصرفات امارت بخارا، واقع در جنوب رود آمو را به دست می آورد. با این هم، با شگفتی دیورند، حل مساله ساحات آن سوی رود پنج واخان، اعتراض امیر را بر انگیخت.
واقعیت این است که پیش از این، هنگام گفتگوها میان روسیه و انگلستان، دیپلمات های بریتانیایی، بر لزوم کشیدن یک دالان حایل میان زمین های روسیه در پامیر و متصرفات بریتانیا در هند پافشاری داشتند. این بود که مناطق واخان، شغنان و روشان تقسیم گردید، یعنی بخش های کرانه های سمت راست رود آموی این مناطق به ترکیب متصرفات روسیه و کرانه های سمت چپ آن، به افغانستان واگذاشته شد. این گونه، دالان یا دهلیز «واخان» تشکیل شد که مرزهای شمال خاوری افغانستان را با چین پیوند می کرد.
دیپلمات های انگلیسی با ساختن کریدور «واخان»، مرزهای زمین های روسیه در پامیر را ازمتصرفات خود در هند از هم جدا ساختند و با این کار، «سپر دفاعی» یی را در صورت یورش احتمالی سپاهیان روسی بر متصرفات هندی خود ایجاد نمودند.
بنا به سنجش دیپلمات های انگلیسی، در صورت چنین حمله یی، نیروهای روسی باید نخست از دالان «واخان» یعنی قلمرو افغانستان می گذشتند. و این درگیری نظامی مستقیم میان روسیه و افغانستان را به دنبال می داشت.
امیر افغانستان به شگرد دیپلمات های انگلیسی پی برده بود. او که مایل به ایجاد فرصت های تازه برای تحریکات انگلیسی ها به منظور بدتر شدن مناسبات افغانستان و روسیه نبود، در آغازقاطعانه از پذیرفتن منطقه «دالان واخان» در قلمرو خود خودداری ورزید. او آشکارا اعلام داشت که مانند همه مردم افغانستان، اصلا به کدامین متصرفات روسیه در پامیر دلچسپی ندارد، اما نگرانی های بسیاری را روابط با انگلستان به بار می آورند.
عبدالرحمان خان مقاومت سرسختانه یی در برابر مطالبات امپریالیست های بریتانیایی نشان داد. به گفته غبار، گفتگوها با دشواری پیش می رفت و چند بار هم برهم خورد. با این هم، دیورند در نتیجه مساعی خستگی ناپذیر امیر را متقاعد ساخت تا این بخش واخان را به ترکیب افغانستان شامل گرداند».
داکتر قاسم شاه اسکندرف- رییس «مرکز مطالعات افغانستان و منطقه» در پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم تاجیکستان در زمینه می نویسد:
«به سال 1893 انگلیسی ها توانستند با امیر افغانستان قرار دادی را به امضاء برسانند که مرزهای دولت افغانستان را با متصرفات استعماری بریتانیای کبیر در جزیره نمای هند تثبیت می نمود. به دلیل کشیده شدن خط نام نهاد «دیورند»، پشتون های افغانستان به یک ملت «دو پارچه شده» مبدل گردیدند.
مقارن با 1895 هنگامی که مرزبندی نامنهاد «پامیر» پیاده شد، تثبیت مرزها میان افغانستان و مستعمرات آسیای میانه یی روسیه تزاری به پایان رسید. به نوبه خود، تاجیک ها- یکی دیگر از سازه های تباری «جهان خراسان کبیر» ، نیز به یک ملت «پاره شده» مبدل شدند، که این کار از این هم بیشتر تعامل فرهنگی- تمدنی توده های ایرانی (خراسانی)را سست وکمرنگ نمود و برای مدت درازی تاجیک ها را از تعامل تنگاتنگ با توده های ایرانی در افغانستان، ایران، پاکستان و دیگر کشورها محروم گردانید».
نقشه ای که در این زمان تدوین و ترسیم گردید ، یکی از نخستین نقشه هایی است که فیض آباد (بدخشان) شامل قلمرو افغانستان نشان داده شده است. به گونه یی دیده می شود، در این هنگام افغانستان شامل پنج منطقه می شده است: کابل، قندهار، هرات، بلخ و کندز (که بدخشان جزو آن بوده است).
به گونه یی که دیده می شود، در این هنگام واخان جزو افغانستان نبوده است.
به گمان غالب این نقشه در سال های نخست پادشاهی امیر عبدالرحمان خان ترتیب گردیده باشد.
چنانی که دیده می شود، در این نقشه واخان در گستره کشور افغانستان شامل نمی شده است.
شاید این نقشه در سال های نخست فرمانروایی امیر عبدالرحمان خان تدوین گردیده باشد.
به گونه یی که دیده می شود، در این هنگام کافرستان تنها منطقه یی در گستره افغانستان بوده که زیر فرمان کابل نبوده است. درست عبدالرحمان خان بود که کافرستان را تسخیر و نام آن را به نورستان تغییر داد. همین گونه، واخان در درون گستره افغانستان نیامده است.
به هر رو، همان گونه که بارها نوشته ایم، هر چند، مرزهای سیاسی کنونی و کشورهای ناقص الخلقه منطقه ما (گستره پشته بزرگ ایران) در سیمای واحدهای سیاسی نیمبند، (که درنقشه فعلی قاره آسیا نمایش داده میشود) همه فاقد عمق استراتیژیک اند،و همه دست پخت استعمار اند که با توجه به تامین مطامع و مصالح سیاسی آن ها به میان آورده شده اند؛ با آن هم که دیگر به واقعیت های هرچند هم تلخ، مگر عینی مبدل گردیده است.[[10]]
(این بار آنهم فعل و انفعالات ناشی از این وسله یا پیوند نا جور در همه ساحات کشور محسوس بوده به طوریکه ما نتوانستیم از طلوع آفتاب امپراتوری دورانی ها تاتجدید آن توسط پسران پاینده محمد خان الا حال که صحنه های از جمهوری های دیموکراتیک و اسلامی را تجربه کردیم ،کشور خود را وحدت بخشیم و مخصوصاً در ظرف پنجاه واند سال اخیراز آدرس های مختلفه در این کشور خون جوشیده است که عمق استرااتیژی اشتباه آمیزدر کشور ما را نمایش میدهد0(مولف))
این گونه، اقوام باشنده سرزمین های ما مانند پشتون ها، بلوچ ها، تاجیک ها، ازبیک ها، ترکمن ها، آذری ها و کردها در میان چندین کشور تقسیم و از هم جدا شده اند. روشن است، امروزه دیگر تغییر جغرافیای منطقه ناممکن و در بهترین مورد بسیار خونبار و زیانبار است.
برای، زدایش پیامدهای ناگوار این تبرتقسیم ها،(اگر تخطئه و توطئه های جهانی در کار نباشد) تنها راه خردورزانه، همگرایی منطقه یی و ایجاد ساختارهای نوین منطقه یی با الگوبرداری از اتحادیه اروپایی بدون خدشه دار ساختن مرزهای کنونی سیاسی است.
ولی نویسنده این اثر خوشبینی این فرضیه شان را می ستاید اما رسیدن به ظرف زمانی ایکه بتواند عمق استراتیژی ما را به آنجا ببرد مستلزم رسیدن به رنسانس سازنده ای لا اقل، نظیر عهد تیموریان خراسان کبیر خواهد بود که ادامه دادن و رسیدن به آن مرحله از محالات تاریخ خواهد بود.
چه ،تخمی را که امپریالیزم انگلیس و روس در یکصد و اندی سال قبل در این سرزمین کاشتند امروز حاصل شوم و نا مبارک آن را مردم افغانستان می دروند همه از پشتون تاجیک و ترک واوزبیک و هزاره وترکمان و اقوام ساکن در این جغرافیای نا برابرکه در بالا ذکر آن رفت ، نیز با بهانه یا بدون بهانه به خون هم تشنه اند واین طلسم شیطانی وحشت و پلیدی ، همه روزه در کوچه سراهای این منطقه (افغانستان)خون، انفجار با قدرت باروت و نفرت حکومت دارد. حتی این ها برای اولین مرتبه در تاریخ سیاسی کشور های جهان توانستند نتیجه انتخابات ظاهراً دیموکراتیک را که یک برنده میداشته باشد را دو برنده 50+50 بسازند و نام آنرا حکومت وحدت ملی گزاردند.ما در مورد ریشه های عمیق این عمق استراتیژی نا مبارک ، که به ما شومی و نا مبارکی آورده و سالهاست که مانع فرخنده گی ما گردیده است در این اثر تحلیلی تحقیقی با ارائه شواهد می پردازیم.
[1] سنگ محمد میرزا بدخشی ،"تاریخ بدخشان"انتشارات جهانگیری ، چاپ اول ،1367،صص 1تا 5.
[2] تاریخ بدخشان ، پیشین ، ص5،رک.آثار الباقیه چاپ زاخاوص ،222؛ برهان قاطع چاپ داکتر معین ، جلد یک ، بخش مقدمه ص بیست و چهار .
[3] بارتولد، ترکستان نامه ،ج، اول،ص91.
[4] یعقوبی ،فتوح البلدان ص288.
[5] ابن اثیر، تاریخ کامل ، ج.هشتم ، صص157تا.170
[6] تاریخ رشیدی ، پیشین ، ص 148.
[7] محمد حیدر ، تاریخ رشیدی ،ترجمه ا. د.راسو،ص230.
[8] سنگ محمد میرزا بدخشی ،"تاریخ بدخشان"انتشارات جهانگیری ، چاپ اول ،1367،صص 5تا 19.
[9] تارنمای خراسان زمین ، مقاله عزیز آریانفر12 عقرب 1390.
[10] آریانفر عزیز، گوشۀ از تاریخ دپلوماتیک افغانستان، دهلیز یا کریدور واخان ، نشر شده در تارنمای خراسان زمین .12 عقرب 1390
[i] مقصود از ایران یا پرشیای موجوده نیست مقصد از سرزمین های است که اقوام آریایی در دو طرف کرانه های پارپامیزاد ، فرا دریا و اطراف سند می زیستند که در زمان عربها بنام خراسان کبیر نامیده شد یعنی سرزمین آفتاب.
++++++++++
جلد یازدهم
بخش بیستم
بحث دوم
فعل و انفعالات جغرافیای سیاسی - تاریخی مربوطات بلخ
از میمنه تا بدخشان در تحرکات خارجی
20-2-1. حوزه تاریخی افغانستان در سده های مورد بحث:
ضرور است تا کمی بیشتر در مورد اوضاع و احوال سرزمین های شمال هندوکش در سده هجدهم که مقارن با امپراتوری احمد شاه درانی است بالاخص و در مورد پیشینه تاریخ دیرینه بلخ بالعموم بفهمیم:
بعضاً چنان واقع شده است که مردمانی بخاطر برپایی برتری و تفوق اجتماعی خود مسایل زیادی را در مورد آداب و رسوم اجتماعی خویش که اولین نقطه عروج شان در تسخیر قدرت می باشد پوشیده نگه داشته اند و هر گز ضعف و نا لایقی خویش را آشکارا نساخته اند ، و مثلاً مردمان مشرق زمین که ادعا دارند سرزمین شان گهواره تمدنی بوده است ولی داده های تاریخی واسناد تاریخی چیزی دیگری را حکایه دارد. از جمله "جاناتان لی" در کتاب «برتری بلخ دیرینه»در مورد تنظیمات سرزمین ها از قول اسکندر مقدونی نوشته است :
«[اسکندر] مردمان اراکوزیا را یاد داد تا زمین را کشت کنند و سغدی ها را تشویق نمود تا به جای قتل والدین خود آنها را حمایت نمایند... هند یها را وادار ساخت تا خدایان یونانی را پرستش نمایند و سیسی ها را یاد داد تا مردگان خودرا به جای خوردن دفن نمایند.... اوبنیان های موسسات یونانی را در سرتاسر آسیا ایجاد نمود و در نتیجه به شیوه های درنده و وحشیانه زندگی آنها فایق آمد....یونانی بودن با برتری و(تعصب)تجلیل میگردید اما این شرارت روش بربرها بود (پلوتارک، De Alexandri Magni Fortuna aut Virutui.، نقل قول از هولت، 25). [1]
20-2-2.یک تذکر وحشت ناک:
بنا بر قول بالا حالا که سده بیست ویکم است می بینیم که در میان نیم بیشتری از جهان معاصر از بین النهرین وفرات تا کرانه های مدیترانه و از هرات تا دهلیز واخاناز سند تا آمودریا، و همه جا خون ، وحشت و قتل های سازمان یافته که از جانب کشور های مرفع طرح وپشتیبانی می شود از هر وقت دیگر بیشتر سرزمین ما را به جهنم سوزان تبدیل نموده است که پس لرزه های آن شاید صد ها سال دیگر نیز در جامعه ما احساس شود.حال که می بینیم این گدودی ها بیشتر از جانب اقوام و عشیره هایی راه اندازی می شود که ازسرزمین های جنوب قبلاً آمده بودند و اکنون هم در حال جا بجایی در مناطق شمال هستند ، و حتی آنها که مجهز ، با ابزار و ایدیولوژی آتش وخون هستند ، آنها حتی درمنظومه های روحی و احساسی و ساختمانهای انسانی شان نیز مجال این را نمی یابند که فرصت پیدا کنند که حتی به خانواده های خودی و همزبان شان نیز رحم و مروت داشته باشند .
سال گذشته ما شاهد به آتش کشیدن صدها منزل و روستا در شهرستانهای ننگر هار بودیم که از جانب گروه به اصطلاح داعشیان که آنها نیز از اقوام پشتون بودند مردم محل را با رگبارگلوله بستند ومردم مجبور شدند از منطقه فراری شوند ولی هیچگاهی ما شاهد این نبودیم که این اقوام استیلاگرخونخوار که گاه از آدرس داعش و گاه از آدرس طالب خون می ریزانند هر گزتوسط کدام مرجعی و یا منبعی نکوهش و تنبه گریده باشند و بر عکس با این گروه ها در بسا مناطق از قبیل قندز و هیلمند و سایر جا ها مسامحه کاری نیز صورت گرفته است .مثال برجسته و نزدیک بر این قضایا حمله سازمان یافته به یک شفاخانه نظامی در کابل ، وقتل عام مردما نیکه در آن شفاخانه بودند به شمول مریضان ودکتوران که توانسته اند از چشمان تیز بین نیرو های امنیتی پوشیده بماند و تا بحالا نیز مثلیکه واقعه ای صورت نگرفته باشد همه ارگان ها و ارکان های نظامی خاموش وبعد از یک سلسله بگو مگو ها حتی نمایندگان شورا نیزدر کر وفر استیضاحاتی شان ، اراکین بلند پایه نظامی را با مسامحه کاری شان بخشیدند و نمره تأییدی به کثرت اراء دادند و قریب بود به پا های این ذوات گل بریزند.
این نمونه دحشت وخون از جانب کسانی است که با بدنۀ قدرت دولتی نزدیکی عاطفی دارند و هر گز کسی مثلاً آنها را به نامهای که در سابق به تفنگداران در دهه 90 با الفاظ رکیک طعن زده میشد ، در این دوره استعمال نگردید.
120-2-3. حوزه شمال هندو کش (افغانستان)
پیشینه تاریخی
حوزه (شمال) افغانستان، که در سده گدشته به نام تورکستان صغیر یاد میگردید، یا از سوی برتانیه تورکستان یا تورکستان افغانی گفته میشد، مشتمل بر ولایت های اداره معاصر (قبل از 1900)[[i]] فاریاب، جوزجان، بلخ، سمنگان، کندوز و بغلان بود. اوزبیکها و دیگر زمامداران چنگیزی قبل از امرای افغانستان، منطقه را ولایت یا توابع بلخ مینامیدند. در طول پنجصد سال یا بیشتر تسلط تورکها در منطقه، مرزهای منطقه، اکثر در غرب دریای مرغاب و در جنوب شامل تپه قلعه های شمال بامیان مثلا کهمرد و سیغان بود. اصطلاح تورکستان افغانی یا تورکستان، محصول نوی است که توسط افغانها ابداع و از سوی انگلیسها برای تشریح آسان منطقه ای که قبلا زیر اداره یک یا دیگر دودمان تورکی بود[[ii]]، استفاده گردید.
حوزه بلخ نقش حیاتی را برای هزاران سال در زندگی اقتصادی، فرهنگی و دینی آسیای مرکزی بازی نموده است و یکی از گهواره های تمدن جهانی میباشد. حتی امروز نیز منطقه یکی از مهمترین حوزه های اقتصادی افغانستان میباشد. در دوران زمامداری امیر افغانستان ظاهر شاه (1933-1973)، بیشتر درآمد پول فزیکی از صادرات منابع منطقه؛ گوسفند قره قل و پوست آن؛ چرم؛ قالین، گلیم و نمد؛ برنج؛ گندم؛ انگور و کشمش؛ پسته؛ تربوز و محصولات دیگر بدست میآمد. همچنان منطقه ذخایر زیاد نفت، گاز و ذغال سنگ دارد، اگرچه غیر از گاز ساحه شبرغان کار اندکی برای بهره برداری از این ذخایر صورت گرفته است. طلا از قسمتهای علیای دریای آمو(بدخشان) از سده ها به اینسو استخراج گردیده است و استخراج لاجورد و لعل بدخشان به دوره های خیلی گذشته میرسد.
تا همین اواخر، هنگامی که مزار شریف به مرکز مهم شهری تورکستان صغیر مبدل گردید، بلخ قلب سیاسی و اقتصادی ولایت بود. سده قبل از فتح باختر (بکتریا) از سوی اسکندر کبیر در سال 328 ق م، ستراپی هخامنشیان ناحیه زراعتی و تجاری مهم بود، در حالی که قدامت پایتخت آن، بکترا، از سوی دانشمندان در محل کنونی شهر بلخ توقیع گردیده است[[iii]]، از سوی جغرافی شناسان عرب شناسایی شده و به "مادر شهرها" یا ام البلاد یاد میگردید (هولت 28-9، 34-5). دیگرن آن را بلخ البهاییه، بلخ زیبا ( لسترنج، 420) گفته اند. موقعیت ستراتیژیک آن در محل تقاطع شاخه های راه ابریشم، کاروانهای تجاری از چین، شبه قاره هند، ایران، حوزه مدیترانه و حوزه های دیگر قاره ایروایشیا، از طریق دروازه های آن میگذشت، شهر را نه تنها یکی از مراکز تجاری شهری دنیای باستان و سده های میانه میساخت بلکه مرکزی بود که مردمان نژاد ها و عقاید مختلف بهم میرسیدند، می آمیختند و نه تنها مال التجاره بلکه اندیشه ها را هم مبادله مینمودند.
از دوره های اولیه بلخ در حاصلخیزی خاک و پهناوری زراعت که به نوبه خود قادر به حفظ جمعیت قابل توجهی بود، شهرت داشت. با وجود این از نظر دید اقلیمی، همه چیز به نظر میرسد در مقابل این انکشافات باشد. جدا شده از مونسون های هند توسط سلسله کوه های مرتفع در جنوب و بیشتر از یکهزار میل فاصله از نزدیکترین بحر، منطقه باران کمی دارد. آنچه بارش سالانه موجود است، عمدتا در فبروری، مارچ و اپریل میبارد، پس از آن درجه حرارت در دشت به سرعت بالا میرود و طور اوسط به 38 درجه در ماه جون میرسد (دوپری 1978، فصل 1، 15-18). در موسم گرما، طوفان های شنی و خاکی ، از دشتهای ریگستانی که در سمت جنوبی دریای آمو واقع است میوزد، در حالی که در زمستان بادهای سایبریایی منطقه را خیلی ها سرد و نامناسب میسازد.
با وجود این، در کوه های جنوب، بارش بیشتر است از نومبر تا مارچ در عمق چندین متری در قله های بلند میبارد. در بهار ذوب شدن یخها آغار مییابد، و با آب شدن تدریجی برفها آب در سدها و، وادی و دره های کوچک جاری میگردد. این نهرها بالاخره با هم یکجا گردیده دریاها را مانند دریای میمنه، بلخاب، کوکچه و دریاهای دیگری که به سوی شمال جاری اند، میسازند یا اینکه به سوی جنوب از طریق تیر بند تورکستان به دریای مرغاب که به سوی غرب جاری است میرسند، سپس به شمال دور خورده بالاخره در ریگهای دشتهای مرو جذب میگردد.
ذخیره آب توسط ساختار زنجیر کوه های که جناح شمالی هندو کش را میسازد افزایش مییابد. شماری زمینهای هموار آهکی، دیدنی تر ازهمه تیر بند تورکستان، آب برفهای ذوب شده را در چاه های زیر زمینی ذخیره مینماید که به منزله مخزن آب عمل نموده طور منظم آب را به دریاها، حتی در اوج تابستان، میریزاند. اغلب ریزش آب از این ذخایر زیر زمینی آبشارهای دیدنی ، مثلا در دره زنگ و شاخ در گرزیوان، را به میان میاورد. این زمینهای مسطح از اثر جریان دریاها، عمیقا ساییده شده و توسط هزار ها دریاچه های دره های تنگ پیچ در پیچ پارچه پارچه گردیده است. این دره های تنگ وعمیق سایه طبیعی برای دریاها مهیا میسازد که پیچ خورده به کف وادی بر میگردد، که آنها را در گرمای تابستان محافطت نموده و تبخیر سطحی را کاهش میدهد.
در بین سطح آهکی و دشت مربوط، ویژگی سوم جغرافیایی قرار دارد که طور قابل ملاحظه در حاصل خیزی منطقه سهم دارد. این حاوی کمربند بلند تپه های خاک سست یا چول (بیابان صحرای خالی از بشر)است که در قاعده کوه ها از اثر وزش بادهای استپ های آسیای مرکزی تراکم نموده اند. خاک سست نرم باد آورده ناشی از ساییده شدن سنگ وخاک دوره یخ ، یکی از حاصل خیزترین خاکها است. برفهای سنگین کوه ها در جنوب، یکجا با آب دارای مواد آهکی منحل زمین هموار، در طول سال میزان بالای آب را در این تپه های ریگی دشتها به میان میاورد، که زمینه کشت گندم را به میزان وسیع ممکن میگرداند. در جاهایی مانند گرزیوان، همه ساله حبوبات زیادی که از کشت للمی این زمینهای خشک تپه های متموج بدست میاید، آنها را نقطه اتکای اصلی تامینات زراعت و خوراکه منطقه میسازد.
از دوره های خیلی اولیه، مهارت و استعداد انسان از این مزایای طبیعی آماده شده توسط دریاهای همیشگی بهره گرفته، منطقه را به یکی از مرا کز حیاتی آسیای میانه مبدل ساخته است. در هر جایی که وادی دریا برای زراعت به حد کافی وسعت پیدا میکند، مسکن گزینی انکشاف یافته است، از آب دریاها برای کشت گندم، چهارمغز، پسته[[iv]]، توت و سبزیجات بهره برداری گردیده است. دربهار، هنگامی که چول و سراشیبی کوه ها مملو از سبزه تازه اند، اسبها، گوسفندان و مواشی دیگر برای چاق شدن برده میشوند. جایی که دریا ها از تنگی کوه ها آزاد گردیده به زمین هموار میرسند، مسکن گزینی بزرگتر ریشه دوانیده است و از آنجایی که وادی دریا نیز مجرای برای تجارت و ارتباطات میباشد، مناطقی مانند میمنه، سرپل، قندوز،تخارستان و بلخ به شبکه شهر های دارای استحکامات ارتقا نمودند، که به نوبه خود به مراکز منطقه ای یا دولت-شهر به ذات خود مبدل گردیدند. موقعیت این جاها به دلایل دیگری می باشد، اینها شبکه های مغلق ابیاری را در اداره داشتند، که زراعت منطقه بالای ان استوار بوده است، همچنان نیروی لازم را برای آسیاب ها ، و آب مورد نیازرا به مردم تدارک میدیدند.
مشورترین و بزرگترین رود خانه که از این شبکه ها مشتق میگردد بلخاب است، که هژده نهر نامیده میشود . هنگامی که بلخاب از دره تنگی از البرز منشه میگیرد، یک سلسله نهر های مصنوعی آب را، نه تنها به بلخ بلکه به تعداد زیاد نواحی مسکونی و شهرک ها نقل میدهند، که به شکل (نهرها) از مزار شریف در شرق و از شهرستانهای دولت آباد، بلخ، چهار بولک و بالاخره به آقچه در غرب گسترش مییابد. اگر چه نمیدانیم سیستم هژده نهر در دوره قبل از اسلام تا چی حدودی وسیع بود، اما میدانیم که در اواخر سده هفده مسیحی، دو صد وهفده روستا به آن متکی بود. بدبختانه به سیستم کانال ها در این اواخر توجه نگردیده است، تا حدی از سبب بی تفاوتی دولت و تا حدی از سبب مشکلات کنونی، در بعضی از کانال های کوچک گل ولای تجمع نموده است.(ولی با آنهم در یک برنامه معین از طریق اهالی با کار گذاری میر آبها در قبل ازشروع فصل بهار این جدول ها کنده می شوند) صدها شواهد و دیگر مخروبه هادر سراسر دشتهای بلخ نشان میدهد که در دوره های قبلی هژده نهر خیلی وسیعتر وجمعیت آن خیلی بیشتر بود (مک چیسنی1991، 22-6).
هخامنشی ها تقریبا از خود گذشتگی دینی برای نگهداری هژده نهر داشتند، (تران 1980، 102)، در واقع الهه حامی بکتر اردوی سورا اناهیتا، دارای یک هزار دست، فکر میگردد که تجسم سیستم کانال و روح مسیربزرگ آبی دیگر بکترا، دریای آمو است (که از دهلیز واخان و کوهای هندوکش و ناحیه کوتل انجمن ،خاواک و دره های بامیان سرچشمه می گیرد و در فلات قندز به آمو دریا می ریزد .) اگرچه امپراتوری ایران توسط یونانی ها جاروب گردید،معهذا، مهارتهای انجنیری و اداری مورد نیاز برای فعال نگهداشتن سیستم کانال از یک نسل به نسل دیگر، از یک دودمان به دودمان دیگر، برای بقای منطقه که به نگهداری مناسب سیستم کانال وابسته بود، انتقال می یافت. به نوبه خود، اداره سیستم، که در اطراف نگهداری توازن دقیق بین مقرر داشتن طبیعت و نیاز انسان میچرخید، منجر به بیروکراسی استادانه گردید ، که منابع گرانبها را مدیریت مینمود و توزیع مساویانه آب را در روستاها تامین مینمود. با گذشت زمان، مجتهد-والی ارثی به میان آمد که امور دینی و اقتصادی منطقه را اداره مینمود. با فتوحات قشون عربها در بلخ در اوایل سده هشت مسیحی، مهارتهای خاندان برمکی، اداره کنندگان مجتمع معبد نوبهار، یا دقیقتر، [ناوه ویهاره ]، و صاحب املاک بزرگ[[v]]، به زودی برای استفاده موثر به کار واداشته شدند. زیر اداره عباسی ها، این خانواده تا به موقف وزیر، بالاترین موقف اداری در امپراتوری ارتقا یافتند.
شهر کنونی میمنه مرکز ولایت فار یاب بوده و یکی از مناطق ستراتیژیک شایان توجه مهم را اشغال مینماید. به واقع شدن در نهایت شمال غربی تیر بند تورکستان، در دروازه شمالی دهلیز بادغیس، یکی ازشاه راه های کاروانی بین ایران؛ هرات و شهرهایی دردو سوی دریای آمو بود. میمنه همچنان مسیر تجاری متناوب بین شبه قاره هند و آسیای مرکزی، در ضمن کالا ها را به بازار های محلی در غور، و هزاره جات عرضه مینماید. قبل از نشانه گذاری و بسته شدن مرز روسیه-افغان در پایان سده گذشته، کاروانهای مرو و خیوه از دروازه های این مسیر به بلخ وکابل میرفتند. حتی امروزنیز یکی از توقف گاه ها و بار انداز های مهم راه های بین بلخ وهرات ،برای توقف شبانه تجار و عابرین میباشد.
با وجود اینکه میمنه سهم اساسی را در مبارزه با امیران درانی در سده گذشته بازی مینمود، اهمیت نظامی آن از سده های گذشته شناسایی گردیده بود. برای هزاران سال، دهلیز های بادغیس گذرگاه های بری تها جمات قشونهای مهاجم بوده و پیشروی قشون ، قشون عربها یا ایران برای پیشروی به سوی بلخ بوده و[[vi]]، یا اردو های آسیای مرکزی با گذشتن از استپ های شمالی برای تاخت وتاز زمین های حاصلخیز خراسان بوده است.ما میدانیم، اشیای بدست آمده از تپه های حصار قدیمی، که محل مسکونی دارای استحکامات در موقعیت شهر کنونی میمنه در اواخز سده دوم قبل از میلاد موجود بود، و بنیاد آن احتمالا به اوایل دوره آهن میرسد (بال i، 178؛ رام چندرن و شرما 1956).
در واقع، نام کنونی، میمنه، در دوره عتیق ریشه دارد. بر طبق جغرافیه دان عرب، یاقوت، هنگامی که قشون عرب در سده هشت ب از م به منطقه رسیده بود، جمعیت بزرگ یهودی ها را که در منطقه میزیستند کشف نمودند، که احتمالاً پس از ویران شدن بیت المقدس توسط بخت النصر در 586 ق م دراین منطقه سکونت اختیار نموده اند ( لسترنج، 424؛ حدودالعالم، 330). این شهر به " شهر یهود ها" مشهور گردید. اما یاقوت مینویسد، هنگامی که عربها در منطقه شروع به سکونت نمودند، از اطلاق منطقه به نام "الیهودیه"، "الیهودان"[[vii]] یا "جهودان الکبرا"[[viii]] خیلی ناراحت بودند. مخالفت یهودان مدینه به رسالت محمد در روان عربهای مهاجر هنوز زنده بود و چنین پنداشته میشد که نام سرزنش کننده و بد اقبال باشد (لسترنج، 424). به شهر نام عربی میمنه[[ix]]، به معنی "خوش اقبال "، "کامگار" یا "خجسته" را دادند[[x]].
با وجود این تغییر نام، مردمان بومی در طول سده های اولیه اسلامی استفاده از اشکال مختلف الیه.دیه را ادامه دادند و این نام است نه میمنه که مولف گمنام، متولد کتاب "حدودالعالم" در جغرافیای سده دهم بکار میگیرد (حدودالعالم، 107،335) [[xi]]. برطبق گزارش یک منبع دیگر، در دوره هخامنشی میمنه نیساک میانک نامیده میشد (حدود العالم، 335؛ مودهی 1915). مراکز دیگر جمعیت در منطقه، که چهار ولایت نامیده شد، اندخوی، شبرغان و سرپل، همه در جغرافیه عرب ذکر گردیده اند (بارتولد، 79-80؛ حدود العالم، 108-9؛ لسترنج، 423-36).
120-2-4.شمال هندوکش از دوره سنگ تا فتوحات عربها
مدارکی وجود دارد که سراشیبی های شمال هندو کش و تیر بند تورکستان مراکز فعالیتهای قابل توجه انسان از دوره قبل ازتارخ بوده است. مواد سنگی و سیرامیک از دوره پالیو لیتیک تا اواخر دوره نیو لیتیک/برنج، در مغاره ها و فضای باز نزیک بلچراغ و سرچکان، جنوب شرق میمنه کشف شده است (بال i، 105، 116؛ دوپری 1970). حفریات توسط دوپری در آق کوپرک در دره دریای بلخاب، در حدود 20 هزار ابزار سنگ چقماق کشف شده (بال i، 38)، مدرک اینست که از اواسط دوره پالیو لیتیک تا اواخر این دوره ، دره مرکز مهم تولید ابزار سنگ چقماق بوده است. بعضی مدارک تلاشهای اولی برای مجسمه در عین محل نیز کشف گردیده است (دوپری 1978، 260-2؛ برگر 1939).
طبق حماسه شاهنامه، منطقه بین بلخ و هرات شاهد مبارزات بین افراسیاب و سیاووش، پسر کیکاووس در جنگ دوازده قهرمان (دوازده رخ) بود (حدود العالم،[ xxv]؛ موحدی، 10-11)و بعضی منابع مینویسند که گوزگانان، که نام شهرستان کنونی گرزیوان از آن مشتق گردیده است [[xii]]، جایی است که تیر آرش افتید تا مرز بین ایران و اسفندیار مشخص گردد (حدودالعالم، [xxxi –xxv]، 330). اگرچه تیر بند تورکستان نام معمول مورد استفاده برای سلسله کوه های بین مرغاب و دشتهای تورکستان صغیر است، آشکار نیست که لغت "تیر" در این نام ارتباطی با این افسانه داشته باشد.
در مورد بکترا یا بلخ بعضی محققان[[xiii]] فکر میکنند زردشت پس از زمامدار منطقه، ویشتاسپه (سلسله ای دیرینه ای ازشاهان که بنام پیشدادیان در تاریخ بلخ شناخته است)از پیشدایانیکه این پیغمبر ایرانی را پناه داد، آن را برای تبلیغ فلسفه دوگانه در مرکزخویش قرار داد (بویس i ،274-5). هنگامی که زردشت در صحنه نمایان گردید، به نظر میرسید که آیین بومی متکی بر الهه زن، مجسم کننده هژده نهر ودریای آمو، به خوبی تثبیت شده بود. پس از زمامدار هخامنشی اردشیردوم که حامی الهه اناهیتا، آیین الهه باختری به نظر میرسد تدریجی به پرستش اردوی سورا "طاهر" شامل گردیده باشد (بویس i، 72، iii، 280؛ هرتزفیلد ii، 516؛ تارن 1980، 102). معبد اناهیتای زریاسپه یا آذراسپ، با تصویر طلایی باشکوه و خارق العاده ، تعریف شده است که در واقع دریای بلخاب (بکتروس) در میان دو پای او قرار داشته است (تارن 1980، 102، 114)[[xiv]].
به باور عموم زردشت در جنگ نزدیک بلخ در 522 ق م به خاطر حامی سلطنتی خود کشته شده است[[xv]] (زیهنر، 33). به تعقیب فتوحات ،یونانی ها در منطقه، فاتحان اناهیتا را به منزله الهه شهر و تاجی دارای هشت اشعه و صد ستاره سکه های دیمتریوس نگهداشتند (تارن 1980، 115). در اوایل دوره مسیحیت، بلخ به شهر زیارتی بودایی مهم مبدل گردید که در مرکز جمعیت رهبانی نوبهار یا نوه ویهاره قرار داشت (بارتولد، 77؛ بولیت 1976؛ لسترنج، 420).
فتوحات اسکندر در بلخ در 326 ق م نشانه پایان نفوذ هخامنشی ها در منطقه بود، اما نه طوریکه اسطوره سازان اسکندر در آغاز تمدن در شمال هندوکش مانند پلوتارک اشاره مینمایند. اگرچه در دو سده پس از اشغال هلینی ها، فرهنگ و تفکر یونانی در همه ساحات تمدنی بلخ، تا اندازه ای نفوذ نمود که حتی نقش های خود را بالای بودیزم ، که از زادگاه خود در جلگه های گنگا به سوی شمال غرب در آسیای مرکزی و از آن به بعد به چین ، ستراپی های هخامنشی بلخ و سغدیانه قبلا مراکز عمده تمدن بودند، پخش گردیده بود ،باقی گذاشت (هولت، 26-9). در واقع، آورنده دموکراسی و ارزشهای تمدنی، که منجر به اشغال بلخ از سوی اسکندر، و به ویژه کشمکش او برای بدست آوردن سغدیانا ، خاطره ای دردناکی از وحشیگری ها، ویرانی ها و استبداد آن آنها(هلنی ها) ثبت گردیده است. در میان زیاده رویی های که اسکندر مرتکب گردید قطع عضو و شکنجه های باسوس، مدعی تاج هخامنشی، نابودی کامل قطعه نظامی یونانی و الهام دهنده اسکندر برای الهه سازی میباشد (هولت، 50-5).
در اوایل دوره مسیحیت، فرهنگ و تمدن ایرانی در زمان ساسانیها یکبار دیگر خود را تثبیت نمود. در سال 1978 یک نقاشی آبرنگ از دوره بین سده های سوم و چهارم ب م در نزدیک غولبیان کشف گردید و احتمالا محل دفن یکی از شهزاده های ساسانی ولایت فرعی شان بوده است (گرینت، لی، پندر-ویلسن، 1980؛ گرینت، 134-59).
بلخ ،پس از شکست از سوی عربها زیر فرمان احنف بن قیس بود که در 31/651، یزد گرد سوم آخرین شاه ساسانی به سوی بلخ گریخت که در حدود ده سال جنگ فرسایشی را با عربهای مهاجم ادامه داد.(او زیاد کوشید تا کمک سرزمین های همسایه مخصوصاً چینی ها را بدست بیاورد اما موفق به دریاف و همیاری آنها نشد و سر انجام در زمان عثمان خلیفه سوم اسلام بدست آسیابانی کشته شد(بازشناسی افغانستان، جلد اول، تألیف نگارنده).
در این جریان شهرک های غرب بلخ به میدان های بزرگ جنگ مبدل گردید، زیرا دو دین وفرهنگ ، برای تفوق سیاسی و عقیدتی خویش با هم در جنگ و ستیزبودند . در فرجام، این قشون عربهای مهاجم بود که مستولی گردیدند. بالاخره یزدگرد بدست یکی از غلامان آسیاب بالامرغاب کشته شد و جسد او بدون کدام مراسم خاص به دریای مرغاب انداخته شد، بعدتر از آنجا کشیده شد و با مراسم با شکوه مناسب دفن گردید[[xvi]].
120-2-5.از عربها تا مغولها، 651-1220
آمدن قشون عربها نه تنها فرهنگ عرب را با خود آورد بلکه دین نو آسمانی جدید یعنی اسلام را نیز آورد که در نتیجه تمام سیستم مذاهب دیگر در بلخ را پاک گردانید. با وجود این، آمدن اسلام منجر به نابودی آیین زردشتی، بودایی، مسیحیت نسطوری (منگانا 1925) و آیینهای مشرک بومی گردید، فرآیند مسلمان ساختن منطقه خیلی طولانی و مشکل بود. هنگامی که قشون عربها در سده اول هجری به منطقه رسید، با مقاومت و از جان گذشتگی شدید مشرکان قبایل کوهستانی گوزکانان، غرجستان و غور مواجه گردیدند[[xvii]]، که به زودی در سخت کوشی، لجاجت و ستیزه جویی مشهور گردیدند[[xviii]]. با وجود تلاشهای متعدد از سوی حکومتهای پی در پی ، عربها برای مطیع ساختن مردم و مسلمان ساختن آنها، تا اواخر سده دهم ب م ( سده چهارم هجری) وادی ها و کوه های مستحکم غور و غرجستان هنوز خانه ای مطمئن و مستحکم گروه بزرگ مشرکان در جهان اسلام بود (لسترنج، 416؛ حدودالعالم، 110) که پذیرش آئین اسلام توسط شان مدت های طویلی را در بر گرفت که می شود گفت حقیقتاً آنان، در جریان سده بعدی، از اثر کوشش های دوامدار سلطان محمود غزنوی که حد اقل با سه بار اردو کشی در منطقه منجر گردید ،تلاش نمود تا اهالی آن مناطق را در دارالاسلام بیاورد. تهاجمات او در مقایسه با تهاجمات گذشته با موفقیت بزرگی همراه بود، با سقوط هر قلعه مبلغان دینی برای منطقه تعیین گردید تا اهالی را به اسلام مشرف بسازند ( بوسوارت، 1977، فصل 9)[[xix]].
بلخ و گرزیوان در انقلاب عباسی ها سهم مهمی داشتند. در سال 121/739 یحیی مدعی تاج و تخت عباسی که والی اموی خراسان را کشته بود، به گوزگانان گریخت در آنجا برای چندین سال برای حاکم و(اهالی) محل مشکل خلق نمود. بالاخره در سال 127/743 در روستای "اینو" یحی با پسر حاکم خراسان ، در میدان باز روبرو شد و دستگیر گردیده و در "دروازه شهر گوز گان" حلق آویز گردید که به احتمال زیاد آن شهر میمنه بوده است ( بارتولد، 193؛ ویلهاوزن، 338).[[xx]] بادغیس و منطقه کوهستانی بین دریای مرغاب و هری رود پناه گاه مناسبی برای گروه های رافضی و ضد دولتی بود. در 149/765 اشناس، استاد شیش ( یا سیس) دعوای پیغمبری نمود و آیین آتش پرستی را زنده ساخت و سبب چور و چپاول وسیع در منطقه گردید. او حتی در گرفتن قلعه بزرگ نایره تو (قلعه نریمان)در بادغیس برای مدتی موفق گردید، اما بالاخره در 150/767 مقهور گردیده و با سایر اسرا به بغداد انتقال گردید ( بارتولد، 198).[xxi] دختر او(مرجیله یا مراجیل) در یک تصادف مسخره به نکاح هارون در آمد که آن زن بالاخره عبدالله المامون را زایید که بعد از کشته شدن فرزند زبیده ، امین،(مأمون) "خلیفه عباسی" گردید.[[xxii]]
تهدید بیشتر سیاسی و مذهبی به امپراتوری از سوی هاشم بن حکیم متوجه بود، که برای مدتی وزیر یا وزیر اعظم ابو مسلم (داعی) ومبلغ بزرگ عباسی ، متولد کاریز بادغیس[[xxiii]]، خود را مهدی و تجلی امامت اعلان نمود، که در مذهب تشیع ، (عقیده بر این است که)نیروی عرفانی و سیاسی از طریق این تجلی به امام ها (که از خانواده علی بن ابی طالب است)حلول یافته است. و (هم) چنان عقیده داشتند که مردمان عادی که فانی نیز میباشند هر گز نمیتوانند تاب روشنایی ای که از چهره اوساطع میگردد تحمل نمایند، از همین سبب این حکیم نقاب میپوشید (که به مقنع یا "حکیم نقاب پوش" در تاریخ شهرت داشته است (طبری،ابن خلدون)ولی منتقدانش ادعا داشتند برای پنهان نمودن داغهای چیچک یا سیفلیس که در صورتش بوده نقاب بر چهره می افگنده واز همین سبب برایش لقب المقنع یا "نقابدار" را جای گزین نامش کردند. (بارتولد، 199)[[xxiv]]. از 160-166/776-782 ، المقنع پیروان زیادی در منطقه، تا دور دستهای شمال در بخارا وسمرقند داشت (بارتولد، 200)[[xxv]] که حکومت عباسی را با حملات خود به مشکلات بزرگی روبرو ساخت. در حدود صد سال بعد در 187/900، ابولبلال، رافضی کرامیه از غرجستان،[[xxvi]] لقب "دارالعناب" ( استاد مجازات یا شهادت")را مدعی گردید و در حدود ده هزار پیرو را در اطراف پرچم خود گردآوری نمود تا هنگامی که قیام او بالاخره سرکوب گردید.[[xxvii] ]از اواخر سده ده به بعد گوزگانان مرکز مهم یکی از دود مانهای کوچک، فریغونیان بود، در اصل مطیع سامانیها، که بالاخره زیر اداره سلطان محمود غزنوی در آمد که از طریق ازدواج با دختری از این خانواده، ارتباط داشتند.[[xxviii]] این دودمان مدعی بود که اخلاف فریدون اسطوره ای است، اما شناخت کمتری از اجداد واقعی آنها صورت گرفته است، به استثنای اینکه ، این خانواده در گوزگانان برای چندین نسل زیسته اند (حدود العالم، 5-6، 173-7). در 398/1007 سلطان محمود و ابو نصر بن محمد زمامدار فریغونی، اردوی قره خانی را در چغانیان، در دشتهای غرب بلخ شکست دادند (بارتولد، 273؛ حدودالعالم، 177)[[xxix]]. چند سال بعد در 407/1016 هنگامی که ابدال عباسی مامون فریغون، داماد سلطان محمود، از سوی سربازان خودش به قتل رسید، سلطان محمود ، به منطقه لشکر کشیده و قیام کنندگان را سرکوب نموده و سران آنها را با شمشیر سر برید و حکومت این منطقه مرزی را به حاجب خود یلنگتوش سپرده، زمامداری فریغونیان را به پایان آورد (جوزجانی 1970،i:85ن)و در جریان سلطنت محمود گوزگانان به صفت زندان و محل تبعید برای زندانی های حکومت استفاده مشد، به شمول برادر کوچک زمامدار غزنوی، اسماعیل که جریت نمود در جانشینی محمود پس از مرگ پدر سبکتگین نزاع نماید (بارتولد، 265؛ جوزجانی 1970، i:130، 390، 394)[[xxx]].(برای معلومات مزید به طبقات ناصری ، تالیف منهاج سراج جوز جانی و هم چنان به جلد سوم باز شناسی افغانستان تالیف نگارنده مراجعه کنید.)
دودمان فریغونی در حمایت از هنر ها مشهور بود و دربار آنها محل تجمع شعرا و دانشمندان بود. مشهورترین نسخه اهدا شده به یکی از زمامداران آن جغرافیایی "حدودالعالم" تالیف یکی از ساکنان گوزکانان در 372/982-3 است. طبق ای کتاب، قلمرو فریغونیها شامل الیهودیه (میمنه)؛ شهرستان کنونی گرزیوان؛ غرجستان؛ تالقان (از باغیس)؛ انبار (سرپل)؛ اندخود (اندخوی)؛ اوزبورغان (شبرغان)؛ و فاریاب بود (حدودالعالم، 4-5).[[xxxi]] این مناطق ، خیلی حاصلخیز، پر جمعیت و مرفه بود. که به ویژه برای چهارمغز شهرت داشت، محصولی که هنوز در دره های گرزیوان طور گسترده میروید.
الیهودیه محل مسکونی ملک گوزگانان بود که دارای کمپ یا ایستگاه مستحکمی نیز بوده است . اندخود، اگرچه محلی برای زراعت، و رویش فرا آورده های کشاورزی بخاطر نداشتن آب امکانات اندکی داشت ولی از رهگذر مرکزیت جغرافیایی اش در پرورش مواشی مخصوصاً گوسفند ،شهرت به سزایی داشت و از همین رو پایتخت و مرکز تجارتی مهم قلمرو گوزگانان به حساب میرفت ، که به صنایع چرمگری (پوست قره قل و مفروشات ) شهرت منطقوی داشت. شبرغان افزون بر امکانات و آب جاری محل اقامت کدام چهره سیاسی مهم نبود (حدودالعالم، 107).[[xxxii]]
درنزدیکی این منطقه روستاهای حاصلخیز بود که از اثر تهاجم اردوی مغول مانند موج بدون مقاومت پارچه گردید، که در نتیجه (مغولها ) نظم باستانی را جارو نمودند که از اثر آن چهره سیاسی و اقتصادی بلخ را برای همیشه تغییر داد. »] [2]
پی نوشت ها:
[1] لی جانتان ، برتری دیرینه بلخ ، فصل اول سرزمین و تنظیمات،ص ،1.
[2] لی جناتان ،شوکت دیرینه بلخ یا برتری دیرینه بلخ ، ترجمه دکتر جلایر سعید عظیمی ،فصل اول صص1تا .8
[i] رییس جمهور نجیب الله (سرنگون در 1992) مرزهای ولایات فاریاب و جوزجان را تغییر داد، اگرچه قادر نبوده ام نقشه هایی را که نشاندهنده این تغییرات اداری باشد بدست بیاورم. اندخوی از فاریاب مجزا و به جوزجان ضمیمه گردید، ظاهرا ولایت جداگانه مستقر در سرپل ایجاد گردید.
[ii] و نام هنوز هم نوتر "ولایات شمالی افغانستان" است، اصطلاحی که توسط جنرال دوستم و اداره او برای رهایی از اتهامات استقلال باالفعل از کابل، استفاده گردیده است. از زمان سقوط رییس جمهور نجیب الله، بعضی مردمان محلی نام خراسان ( با ولایت خراسان ایران مغالطه نشود) را به منطقه استفاده نمودند. طبق معلومات یکی از شاهدان، در تابستان سال 1992 در بلخ لوحه ای بود که به فارسی " به خراسان خوش آمدید"، نوشته بود.
[iii] با وجود سروی های مختلف از سوی باستان شناسان و حفریات متعدد، مدارک کمی از شهر باختر هخامنشی/یونانی-باختری کشف گردیده است (بال ای، 99-101) و اینکه موقعیت کنونی مسکون بلخ محل هخامنشی بکترا/زیاسپه بوده باشد کمی مشکوک باید باشد. کینتوس کورتیوس مینویسد که دریای بلخاب (بکتروس) در جوار دیوار شهر جاری بود و در زیر قله پاراپامیزوس موقعیت داشت (هولت، 16). با همه وسعت تخیل، این توضیحات هرگز در شهر کنونی بلخ قابل تطبیق نمیباشد که در وسط یک دشت و در دور ترین نقطه دلتایی واقع است که توسط سیستم کانال دریای بلخاب ایجاد گردیده است. توضیحات کورنیوس میرساند، که باختر خیلی دورتر در جنوب، نزدیک کوه ها جایی که بلخاب هنوز با قوت جاری بود قرار داشت، جایی که شبکه کانال هژده نهر شروع میگردد تا جایی که آبها در دشتها ناپدید گردیده و به باتلاق مبدل میگردد. با در نظر داشت زیارت اناهیتا در زیاسپه (ادامه متن را در پایین ببینید) احتمالا شبکه کانال را تجسم مینمود و متضمن حاصلخیزی بود که به تمام منطقه میاوردند، این بیشتر منظره الهی را به ساحه میدهد معبد اصلی به روح هژده نهر جایی که کانالها از دریای بلخاب جدا میگردند. موجودیت چنین محلی فهمیده شده است، اگرچه تا جایی میتوان متیقین بود ، که هیچ سروی جدی در این ساحه به راه انداخته نشده است. جند میل دورتر از جایی که بلخاب از کوه البرز جدا میگردد، بین مسکونی چشمه شفا و بوین قره، یک منطقه دشت و تپه های کم ارتفاع موجود است که یک ساحه وسیع باستان شناسی در ان قرار دارد. این ساحه خیلی بزرگ است، و یگانه ویژگی مصنوعی است که در عکسهای ماهواره ها نمایان میگردد (دیده شود بال i، سایت 186، 596، 138 و ii 82).
بارتولد77 میگوید قشون عربها مجتمع نوبهار را تخریب نمود و شهر جدیدی در دو فرسخی محل قبلی بنا نهاده شد، گرچه ساحه قبلی مسکونی بعدا ساخته شد. حتی مسجد عباسی حج پیاده (نه گنبد) بیشتر از یک میل دور تر از شهر کنونی بلخ موقعیت دارد، این نشان میدهد، که پس از آمدن قشون عربها مرکز عمده جمعیت منطقه دوباره تغییر مکان نموده است. فیض بخش،در مورد متوکل بن ارمان قاضی بلخ نوشت که بلخ 23 مرتبه در تاریخ ویران گردیده است. فیض بخش " گزارش در باره بدخشان، بلخ و بخارا، 1865-69"، 1872، ریکارد ها وکتابخانه دفتر هند، پیوست نامه سری از هند،270 L/P&S/7/ ، برگهای 153-90 (ص1-2) (پس از این ES L /270وغیره). ماخذ صفحات بعدی در باره این گزارش صفحه گزارس داخلی است نه ریکارد برگها.
[iv] در سده هشت هجری، بادغیس به خاطر جنگلات پسته تا حدی باز سازی گردید که مستوفی مینویسد که " عده زیادی معیشیت تمام سال را با آنچه در زمان جمع آوری حاصل کسب میکنند، بدست میاورند، و در واقع مشاهده آن جای شگفتی است" (لسترنج، 415).
[v] برمکی ها املاک زیادی، هشت فرسنگ درازی و چهار فرسنگ بر، را مالک بودند. ادعا میگردد که اخلاف اداره ساسانی بوده اند / بارتولدف 77، 197).
[vi] (میمنه تا هنوزو اکنون نیز صفت شاهراه تهاجمی مهاجمان را دارا میباشد که گروپ های مخالف دولت افغانستان از همین را از طریق غور ماچ و قیصار داخل مسیر میمنه میگردند که مشکل اساسی و جدی برای دولت کابل در جنگ های موجوده میباشد.)
[vii] شهر یهودها
[viii] " یهودیت بزرگ"
[ix] تورن اچ جی راورتی، تاریخ هری یا هرات و ملحقات آن، 7جلد، 1902؟، IOR, MSS Eur. C 83-89, v(i)، 1698، میمنه را " جناح راست" ترجمه مینماید که ریشه دیگر لغت عربی است ( معادل انگیسی sinister ). او ادعا مینماید که نام در سده 13 میلادی به تعقیب فتوحات مغول هنگامی هشت مینگ یا هزاره ارلات، یعنی واحد نظامی یک هزار نفر، در منطقه جابجا گردید، به میان آمد. قبایل این قطعه نظامی جناح راست قشون چنگیز خان را تشکیل میداد، نام مسکونی از آن مشتق گردیده است. خیلی کمتر محتمل است، مغولها یک نام عربی را به جای نام تورکی-مغولی برای جایی را که اصلا اردو گاه نظامی بود، کار گرفته باشند، و استعمال آن خیلی پیشتر از زمانی است که راورتی ادعا مینماید.
[x] این ریشه یابی عمومی بود که از سوی منابع محلی مطلع که در میمنه در سالهای 1977 و 1978مصاحبه گردیدند کار گرفته میشد، انها بدون شک آشنا با جغرافی دانا سده های میانه مانند مستوفی، یاقوت و ابن حوقل بودند.
[xi] تالیف سال 372/982-3، مولف اهل گوزگان بود.
[xii] گرزیوان در شمال ترین سراشیبی تیر بند تورکستان، هم شهرک و هم و لسوالی است. شهرک درشرق شهرستان در آبگیر دریای سرپل در جنوب خوال واقع است، در حالی که شهرستان در جنوب دریای شیرین تگاب در جنوب بلچراغ موقعیت دارد. منطقه با شهرستان بلچراغ، از سوی مردمان محل گاهی "هفت دره" گفته میشود، زیرا از مسیر شهرستان هفت دریای فریس، خواجه غار، بادگاه، شاخ زنگ، تخره و غولبیان به سوی شمال میگذرد. این این هفت دریا در شمال سرچکان به هم یکجا شده چشمه ای خواب را میسازند که به نوبه خود از یک دره تنگ سرازیر گردیده در بلچراغ با دریای شیرین تگاب یکجا میگردد. نام سده های میانه منطقه گوزگان یا به عربی جوزجان بود که نام کنونی ولایت جوزجان ازآن مشتق گردیده است. در منابع بعضا این نام به شکل جمع "گوزکانان" (جوزجانان) آمده است که مینورسکی در یادداشتهایش در حدود العالم، 329، مینویسد که از لغتی به معنی چهارمغز یا درخت چهارمغز مشتق گردیده است، محصولی تاکنون گرزیوان به آن مشهور است. راورتی i، 214، ادعا مینماید که دلیل این شکل جمع آن بود که دو گوزگان موجود بود یا دقیقتر منطقه به دو قسمت توسط دریای مرغاب تقسیم گردیده بود.
در سالهای 15 صد، حدود گوزگان نظر به سده های میانه ، به اندازه زیادی تغییر یافته است زیرا در آن زمان ساحه وسیعتری را در مقایسه با شهرستان فعلی بلچراغ زیر پوشش داشته است احتمالا تا به مبمنه در غرب و سرپل در شرق وسعت داشته است (لسترنج، 426). مرزهای کنونی ولایتی (1990) ولایتهای فاریاب و میمنه ارتباط کمی با حدود باستانی گوزگانان دارد.
[xiii] همچنان در اسطوره های باستانی زردشتی. با وجود این بویس iii، 125-8، برای مناطق سیستان یا هرات برای مناطق بیشتر محتمل برای تبلیغات زردشتی استدلال مینماید.
[xiv] نگاه کنید شماره 3، در بالا. محل مجتمع معبد هیچگاه شناسایی نگردیده است. معبد آی خانم، که بعضی پیشنهاد نموده اند که به اناهیتا میترا وقف گردیده بود، در حقیقت کانالی داشت که از عبادتگاه میگذشت ( بویس iii، 186-8).
[xv] اگرچه بویس، i، 183-91، و منابع متنی برای مطالعه آیین زردشتی ( مانچستر 1984)، 11، برای زما دورتر بحث مینماید، دوره برنج، تاریخ (1400-1200 ق م).
[xvi] راورتی i، 186-91.
[xvii] راورتی i، 214، نقل از طبری.
[xviii] راورتی i، 241، 338، 298.
[xix] در 1845، ماجراجوی فرانسوی فریه ادعا این محل مشرکان را در جریان سفر از سرپل به دولتیار دیده است، اما معتبر بودن گزارش او زیر سوال است همنیطور است گزارش او در باره حجاری و نقوش بر جسته در میرزا ولنگ، نگاه کنید لی 1983؛ بیوار 1974 و در زیر فصل 6، شماره 2.
[xx] یا احتمالا انبار (سرپل). راورتی i، 349، میگوید او در چوبه دار اویخته شد.
[xxi] راورتی i، 56،ii، 411.
[xxii] راورتی ii، 415.
[xxiii] راورتی i، 58، بارتولد، 199 مینویسد " او از همسایگی مرو آمد".
[xxiv] راورتی i، 57، ii، 416،. راورتی میگوید نقاب از طلا ساخته شده بود و زشتی چهره او از سبب خوردن تیری به چشمش بود. طبق بارتولد نقاب به رنگ سبز بود.
[xxvi] موقعیت دقیق و وسعت ناحیه که در سده های میانه غرجستان نامیده میشد مشکل است مشخص گردد. منطقه در جنوب و در مجاورت گوزگانان واقع بود و احتمالا همه معاونین و آبهای اصلی که به دریای مرغاب جاری بود، در بر میگرفت. غور در جنوب غرجستان واقع است و این نام به منطقه ای گفته میشد که در برگیرنده انهار فرعی هری رود است.
[xxvii] راورتی ii،، 702.
[xxviii] یکی از دختران سلطان محمود با عباس مامون فریغون ازدواچ نمود.
[xxix] راورتی ii، 851و مینورسکی در یادداشتهای حدود العالم در باره مینویسد زمامدار فریغونی ابونصر شاید والی گوزگانان "گوگانان" نبوده باشد اما طوری که زمامدار ان وقت فریغونی ابو حارث، او فرمانده اردو جهت کمک برای سلطان محمود تعیین شده بود.
[xxx] طبق طبقات ناصر (جوزجانی 1970، i، 81، 397)، اسماعیل که درقلعه کالین یار جوزجان تبعید گردیده بود.
[xxxi] در دوره قبل از مغول، فاریاب مهمترین قلعه بین بلخ و مرغاب بود. هنوز مناقشه در باره موقعیت دقیق آن ادامه دارد، اما ویرانه ها باید جایی بین اندخوی و میمنه احتمالا در ینگی قلعه باشد. لسترنج 425 ان را با خیر آباد تطبیق مینماید. در اواخر دهه 1970 فرانتز گرینت از د اف ا از خرابه هایی وسیعی در شیرین تگاب گزارش داد، شاید محل فاریاب بوده باشد. از سوی مغولها تخریب گردید و اگرچه نام در سده ی بعدی دوباره ظاهر میگردد، مرکز تجارت و جمعیت به میمنه منتقل گردید. طبق طبری، شهر فاریاب از سوی فیرون، مردانه تورکستان اساس گذاشته شد. راورتی میگوید نام فاریاب مربوط به سرزمین یا وسعت زمین است که توسط دریاهای یا کاریز ابیاری میگردد.
[xxxii] وحیدی 1977، این قطعه را در باره دوره فریغونی هادر گرزیوان از فرخی (براون ii، 124-9) معاصر فردوسی، نقل مینماید:
در دیار گوزگانان اندرین عهد قریب چار چیز نامور کرد از پی مزد و ثواب
مســجد آدینـه و عـالی منـار میمنـــه سد رود سـود باب و جوی آب نو سراب
´´´´´´´´´´´´´´´´
برتری تفوق دیرینه بلخ و کشمکش های کابل با بخارا
تالیف جناتان لی
120-1-4ومنابع و تکامل تدریجی آنها
تمهید:
از این به بعد در تاریخ قرون هجده و بیستم افغانستان بیشار ضرورت می افتد که از کتاب بالا تالیف جناتان لی محقق و مؤرخ انلیسی در مورد تاریخ شناس افغانستان ، و سایر کتابهایی که در زمینه موجود شده بتواند استفاده میگردد. از آنجاییکه تاریخ جدید افغانستان که حیات سیاسی و اجتماعی آن از همان آغاز کار گذاری دولت افغانستان قبل از زمان امیر دوست محمد خان و در سنه 1747 وجود داشت .نام افغانستان که در 1789 از جانب انگلستان اختراع گردید ،تا حوالی دهه سوم سده نزده رسم معمول نبود. با تأسف، این جهان بینی (گذاشته شدن نام افغانستان)،در میان خود مردم افغانستان از طریق کتابهای درسی حمایتشده از سوی رسانههای غربی و افغانهای تربیتشده در اروپا و امریکا (در زمان نادر خان و محمد ظاهر شاه با ایجاد اداره جمعیت پشتونها –"پشتو تولنه" )دوبارهسازی شد.
ولی قسمیکه استاد تاریخی در طی این سده ها ملاحظه میگردد کم ترین تاریخ های ساخته شده در افغانستان ، واقعیات عینی این دوره ها را باز تاب نداده ، مطابق به میل حاکمان وقت آنرا نوشته و حتی در برنامه های نصاب تعلیمی مکاتب نیز این اشتباهات را گنجانیده و مغز اطفال و جوانان را بخاطر سردمداری قبایل حاکم ، مشبوع ساخته اند . همینظور که از نام این اثر هویدا است ، نویسنده کوشیده است از آن منابعی استفاده نماید که حقایق پشت پرده تاریخ های سرکاری را بر ملا سازد .. از این «اثر» [برتری تفوق دیرینه بلخ] که کتابی است نادر در جریان نگارش این صحیفه ها از آن بیشتر استفاده خواهد شد .و متنی را که در این بحث آورده شده است حقایق و علت های نگارش این کتاب و نهوه تهیه آن با درک واقعیات منطقوی از زبان آن عده از باشندگان منطقه که تا هنوز در قید حیات بوده اند استفاده وافر شده و شما را به زاویه - زاویه و کوچه به کوچه مناطق بلخ دیرینه آشنانا خواهد ساخت و چیز های بکر و تازه ای در بحث های آینده در اینجا گنجانیده شده است.
120-1-4-1.یاداشتهای مؤلف کتاب «برتری تفوق دیرینه بلخ» در مورد نحو تالیف این اثر:
در بحث موجود مؤلف کوشیده است نهوه نگارش و کیفیات لازمی این تحقیق نادر تاریخی را بصورت فشرده بیان نماید که بصورت موجز در این بخش گنانیده شده است :
120-1-4-2. شروع کار:
این کار محصول حدود 16 سال تحقیق است. پروژه در تابستان سال 1977 آغاز گردید هنگامی که به صفت عضو مطالعات افغانستان انستیتوت برتانیه (حالا انجمن مطالعات آسیایی) انتخاب گردیدم تا فرهنگ دینی معمول در شمال افغانستان را مطالعه نمایم. بدبختانه طی چند ماه پس از آغاز پروژه، وضعیت سیاسی در افغانستان رو به خرابی نهاد و تا اندازهای که کسب اجازه برای کار ساحوی در شمال هندوکش دشوار و دشوار تر گردید. در جولای 1978 نقطه پایان بود، چند ماه پس از کودتای تره کی یکی از معلمان محلی در میمنه که در کار تحقیق مرا یاری رسانده بود، توسط مقامات فاریاب توقیف و مورد بازجویی قرار گرفت. اگرچه کار من از سوی مقامات دولتی در کابل مجوز قانونی داشت، نگرش عدم تشریک مساعی مقامات محلی، همراه با خطر توقیف و حتی بدتر افرادی که من با آنها مصاحبه داشتم مشکل را دو چند ساخت، با امیدواری اندک برای برگشت مجدد، مرا وادار به عودت به کابل نمود. تا تابستان آن سال من چهار سفر ساحوی جداگانه به بلخ و فاریاب انجام داده بودم. همه در جریان سالهای 1977 و 1978، در مجموع سه تا چهار ماه را در شمال افغانستان سپری نمودم. من قبلاً در منطقه (بامیان، بلخ و سمنگان) هنگام تحصیل در دانشگاه کابل (1975-76) سفر نموده بودم.
در جریان کار ساحوی، از شماری از زیارتهای مهم ولایتهای بلخ، سمنگان و فاریاب بازدید نمودم و در مراسم جنده بالا در زیارت علی بن ابیطالب در مزار شریف هنگام تجلیل جشن نوروز (21 مارچ 1978) شرکت نمودم. در بهار و تابستان سال 1978، در ولسوالی گرزیوان و کوهها و روستاهای تیر بند تورکستان که در بین هفت دره گرزیوان و محل انقسام آب دریای مرغاب موقعیت دارد، سفرهای زیادی داشتم. در عین زمان، من با شمار زیاد بزرگان (ریشسفید، آق سقال)، سران روستاها (قریه دار صاحب)، مورخان محلی، معلمان و ملأ ها، به ویژه در میمنه و گرزیوان، مصاحبه نمودم.
در بازگشت به برتانیه در سال 1981، تحقیق من به شکل مقطعی عمدتاً در کتابخانه دفتر هند و خاصتأ با پروندههای شعبه سیاسی و مخفی (L/P&S) ادامه یافت. فراوانی اطلاعات این اسناد ثبتشده بالأخره مرا واداشت تا کار خود را به صورت سازنده به هر جلد سلسله 5، 7 و 9 L/P&S متمرکز ساخته، از 1830 آغاز نموده تا مرگ امیر عبدالرحمن خان در سال 1901 ختم نمایم. همه مأخذ تورکستان افغانی که در گزارشهای بیشمار مأموران مخفی، یادداشتهای وکلا، نظامی و یادداشتهای جاسوسی غیررسمی، سرویهای ساحوی و غیره پیدا میگردید ثبت گردیده و بالأخره بر اساس سال طبقهبندی میگردید. افزون بر این، از سلسله یادداشتهای ذیل دفتر هند استفاده نمودهام: یادداشتهای مذاکرات (P)؛ نظامی (L/P&S/17)؛ یادداشتهای غیررسمی (L/P&S/18)؛ نسخههای خطی اروپایی (MSS Eur)؛ کتابخانه شعبه سیاسی و مخفی (L/P&S/19,20)؛ و آنچه در دهه 1980 به نام یادداشتهای اضافی و متمم سلسله L/P&S/20 (بخشی از این یادداشتها دوباره فهرست بندی گردیدهاند).
کار کنونی در اصل، اگر چه نه منحصراً، بالای اطلاعات شامل در یادداشتهای وکلا و گزارش گماشتگان سلسله L/P&S، یادداشتهای که تا کنون یکی از منابع اولیه مهم برای تاریخ آسیای مرکزی در سده گذشته محسوب میگردد، اساس گذاشته شده است. بدبختانه، دشواریهای مالی و خانوادگی به این معنی بود که من نمیتوانم تحقیقات خود را در آرشیف های ملی در دهلی ادامه بدهم، اگرچه اعطای سخاوتمندانه بعضی از وجوه مالی از سوی اکادمی برتانیه و انجمن مطالعات جنوب آسیا را برای حقالعمل تحقیق در آرشیف های ملی و نسخه گیری دوسیههای خاص کتابخانه دفتر هند استفاده نمودهام.
نیاز است تا نکاتی در باره منابع موجوده مجموعه شعبه سیاسی و سری در کتابخانه دفتر هند ذکر گردد. محققانی که در گذشته از این یادداشتها استفاده نمودند تمایل داشتند متکی به موادی با دسترسی آسان و سلسله یادداشتهای خوب فهرست شده (L/P&S/18) و دیگر خلاصههای تاریخی بودند که شعبه P&S از دهه 1860 به بعد تهیه نمود. منبع دیگر استفادهشده ماهنامههای فشرده وقایعی بود که ژورنال فرامرزی یا ژورنال وقایع سیاسی مرزهای غربی و شمال غربی قلمداد گردیدهاند. با آغاز از اواسط دهه 1870 سلسله تی اف جیTFJ از سوی شعبه سیاسی و سری در پاسخ به اقلام جاسوسی فزاینده بر اساس گزارش ماهانه، نه تنها از سوی اخبارنویس ها در کابل، قندهار، هرات و مشهد بلکه توسط افسران سیاسی در پیشاور، بلوچستان، گلگیت و غیره معرفی گردید. آنها طور خاص برای اعضای مقامهای عالی آماده گردیده بود تا اطلاعاتی را که نیاز داشتند بدون سرگردانی در میان گزارشهای بیشمار فردی به دست بیاورند.
در رابطه به نامههای غیررسمی، TFJ، خلاصهها و مجموعههای فشرده مشابه، دولتهای هندو برتانیه به صفت منابع اولیه معامله میگردید و هر وقتی یکی از اعضای عالیرتبه رسمی به اطلاعات در مورد آسیای مرکزی، افغانستان، مسایل مرزی و غیره نیاز داشت، به این یادداشتها رو میاوردند. با استثنای قابلتوجه (یپ 1980) محققان تمایل داشتند دیدگاه مشابه ارائه گردیده از این مجموعه یادداشتها را اتخاذ نمایند. با وجود این، نیاز است با این تألیفات طور محتاطانه سروکار داشت زیرا گاهی اطلاعات آمده در گزارشهای فردی وکلا و مأموران تحریف میگردد. یادداشتهای غیررسمی، ایپیتوم ها، خلاصهها تاریخهای مشابه دیگر، در هند از سوی کارکنان ملکی که اطلاعات دست اول در باره منطقه را نداشتند تهیه گردیده است. فقدان تجربه متواتر در ترجمههای نام افراد و نامهای جغرافیایی که اغلب قابلشناسایی نیست، بیشتر آشکار است.
ظریفتر اینکه تنها حجم گزارشهای اطلاعاتی، همچنان روش شعبه سیاسی و سری برای پر نمودن ریکاردهای فردی با تاریخ به عوض موضوع، این مورخان پشت میز را از تصفیه کاری درهم آمیختگی گزارشهای اصلی در هر چیز به شکل سیستمتیک، مانع میگردید. فشار به ویژه هنگامی درست بود که مطابق ضربالاجل عمل مینمودند. در نتیجه نویسنده راه میان بر را انتخاب نمود و بالای یادداشتهای غیررسمی گذشته، خلاصه ها و غیره اتکا نمود و صرف گاهی در یادداشتهای اصلی یورشهای انتخابی را نمودهام. بدیهی است آنها تمایل داشتند هرگونه سو تعبیرها یا تحریفها را از اصل یادداشتهای وکلا یا گزارشهای مأموران که یادداشتهای غیررسمی قبلی مخفی بودند، تکرار نمایند.
افزون بر این، مدارک موجوده حاکی است که بعضی از کارمندان ملکی که برای نوشتن یادداشتهای غیررسمی تاریخی موظف میگردیدند با استفاده از فرصت منابعی را ترجیح میدادند که با دیدگاه آنها سازگار باشد. هم چنان تمایل برای سرخم نمودن با جریان سیاسی موجود بود یا حقایقی جستجو میشد که با دیدگاههای شناختهشده یا دورنمای سیاسی شعبات بالاتر، وایسرای و غیره همخوانی داشته باشد. حقایق ناراحتکننده که یا در تناقض با وضعیت بود گاهی حذف میگردیدند، یادداشتهای روزانه وکلا طور انتخابی یا بازنویسی شده طوری نقل میگردید تا اطلاعات را باز تعبیر نماید.
سلسلهTFJ دعوای بهتری برای دقیق بودن دارد زیرا طی یک هفته پس از رسیدن گزارش وقایع به هند آماده میگردید. با وجود این، TFJ نیز مشکل مشابه یادداشتهای غیررسمی را، شاید به درجه کمتر داشت. اینها نقطه آغاز برای محققان است، اما مهم است از وسوسه تازه، منبع اولی بودن یادداشتهای غیررسمی، خلاصهها و غیره، یا TFJاجتناب گردد و ضروری است واپس به یادداشتهای وکلا رجوع گردد تا تصویر واقعی به دست بیاید.
در جریان دوره فارماتیو روابط برتانیه با افغانستان تا اواسط دهه 1850، مقامات رسمی در کلکته به بعضی مقامات شناختهشده با حذف دیگران، اولویت قائل بودند. مونت ستوارت الفنستن (1809) و الکساندر برنس (1834؛ 1843؛ گزارشها و اوراق سیاسی، جغرافیایی و تجاری 1835-37) طور خاص، اعتبار بالایی داشتند. با وجود این، کار بر جسته الفنستن، کتاب نشر شده او "گزارش پادشاهی کابل" و گزارشهای سری او در ریکاردهای P&S، قویاً بالای گزارشهای استخباراتی که طی چند هفته اقامت کوتاه در پیشاور گردآوریشدهاند اتکا میگردد. الفنستن خودش هیچگاه غیر از کابل، قندهار، هرات یا بلخ، آن طرف خیبر، قدم نگذاشته است.
در مورد برنس، دلایل بیشتری وجود دارد تا از سوی انجمن لندن ادعا گردد که از جمله مقاماتی بود، که گذشته از این او زمان زیادی را در سفر داخل افغانستان و تورکستان سپریکرده بود. با وجود این، هنگامی که اطلاعات او با منابع معاصر دیگر مقایسه گردد، اعتباری را که محققان بالای او نهادهاند، فکر میگردد بیجا بوده است. تورن "دآرکی تود"، انجنیر سلطنتی که در زمان سفر مشهور برنس ، به بخارا در سفارت برتانیه در تهران بود، نقد شدیدی در باره خاطرات نظامی برنس نوشت که در نتیجه ، شک و تردید جدی ای را در رابطه به اعتبار او و همراهانش ، ابراز نمود. "تود" ،" برنس" را متهم به سرقت ادبی (تاریخی) از منابع قبلی برای اطلاعات او نمود و آنچه را که از اطلاعات سری نظامی ، در جریان سفرهایش کسب نموده بود مغشوش و بی کاره دانست.ولی انتقادات تود که به طور پراکنده ترتیب گردیده بود بزودی فراموش گردید. گذشته از این، بدست گذاشتن اینگونه ملاحظات که به دسترس عامه قرار میگرفت خیلی خجالت آور بود، به ویژه فرد انتقاد شده در آن اوان از سوی انجمن سلطنتی جغرافیا مدال معتبر طلارا نیز به خاطر کار پیشتازش داده شد و از سوی انجمن لندن با شمولیت وزرای دولت و ارکان سلطنتی به نان شام دعوت گردیده بود.
در اواخر سده، نوشتههای "فریه" (1857؛ 1858) و "وامبری" (1863؛ 1873) نیز موقف مشابه ای از ارتقا را دریافت داشتند و در واقع، هنوز هم طور وسیع نقلقول میگردند. یکبار دیگر گزارشهای معاصر و خبرنامههای نمایندههای محلی در سلسله L/P&S/5 نشان میدهد که چنین اعتمادی بالای این مقامات در محل عوضی گذاشته شده است. در واقع، در قضیه فریه، جای شک است که او آن سوتر از هرات به سوی شمال سفر نموده باشد.
درحالیکه بعضی افراد در تابش شهرت و محبوبیت آفتاب میگرفتند، شماری دیگر بدون دلیل واضح فراموش گردیدند. بدون شک مهمترین گزارش در باره دولت افغانستان قبل از سفرنامه "مورکرافت" در سالهای 1824-25، سروی بود که به امر کمپنی هند شرقی از سوی غلام سرور (1793-95) راهاندازی گردید. با استفاده از آرشیفهای دولت افغانستان و پشتیبانی پؤوهشی اش با اقامت طولانی او ، در آنچه پادشاهی کابل گفته میشد، گزارش غلام سرور به مشکل از سوی جانشینانش ذکر گردیده است و در زمان جنگ اول افغان و انگلیس به نظر میرسد کاملاً فراموش گردیده بود. هرگاه این گزارش طور وسیع شناخته میشد، بعضی مسایل مربوط به مرزهای شمالی افغانستان شاید از منظر دیگری دیده میشد؛ اما طوری که قبلاً ذکر نمودم، افسرانی مانند "پاتینگر"، لارد، "تود" و "برنس" در این رابطه اجندای خاص خود را داشتند؛ ولی سروی را که غلام سرورامجام داده بود به مثابه مگس بزرگی بالای مرهم بوده است.
تا جای که اکتشافات اروپاییها مطرح است، هرگاه شماری را نام ببریم "ادوارد سترلینگ"، "ویلیام مورکرافت"، تورن "تایلور"، "لیویس پیلی" و "کارل لودویگ گریس باخ"؛ عموماً فراموش گردیدند. شماری از سرویها توسط نمایندگان محلی از این برخورد به گزینی مطلق متأثر گردیدند. قبلاً در باره سروی غلام سرور در پایان سده هجده متذکر شدیم. در سده بعدی، سرویهای میر عزتالله، سفرها در آسیای مرکزی، 182-13 (بالأخره در 1871 نشر گردید) و سفرهای افغانستان و آسیای مرکزی 1865 تا 1872 منشی فیض بخش نیز به سرنوشت مشابه مواجه گردید.
در همه حال با وجود آنچه در باره سلسله یادداشتهای غیررسمی گفته شد، میدانم که یادداشتهای وکلا و گزارش نمایندگان محلی در L/P&S/5,7,9 خود ترجمه اسناد نوشتهشده به فارسی، اردو، هندی و غیره است، اصل آنها در دفتر هند در لندن موجود نیست. حتی اگر موجود هم میبود، یک سده دیگر کار د اشت ، تا مطالعه گردیده با متن ترجمه انگلیسی مقایسه گردد. خوشبختانه نسخههای انگلیسی گزارشهای وکلا قبل از انتشار به مقامات طور کامل با نسخه اصلی مقایسه میگردید اگرچه گاهی ابهامات در متن انگلیسی (عمدتاً در نامهای جغرافیایی و خاص) موجود بود که نشاندهنده نواقص در ترجمه است.
به خوبی شناختهشده است که مقامات رسمی برتانیه در رابطه به کیفیت اطلاعات مأموران محلی در کابل و وکلا (برای لست وکلا و مأموران محلی در کابل( نگاه کنید، هال، 16، 56) تهیه مینمودند ناراحتی قابلملاحظه اظهار داشته بودند. هر کسی که در یادداشتهای وکلا گاهی به شخمزنی پرداخته است اغلب با تذکرات خشمناک و کاملاً غیر دیپلوماتیک که در حاشیهها ناخوانا نوشتهشدهاند، مواجه گردیده است. اگرچه حالاتی بوده که اینگونه تبصرهها توجیه گردیدهاند، به ویژه پس از تعویض میر عطاالله خان (1885-1891) به صفت اخبارنویس کابل؛ انتقاد وکلای محلی باهر قضاوتی، خیلی بحث گردیده است و این نگرش بیشتر بازتاب پیشداوری استعماری است که وکلای بومی قابلاعتماد نیستند تا اطلاعات را بر اساس ارزیابی عینی از کیفیت استخبارات بدون مبالغه یا آرایش تهیه نمایند. مهم است به یاد باید داشت که بخشی از بدخوییهای مقامات رسمی در این رابطه تا حدی از سبب ناکامی مقامات رسمی هند برای ترغیب امیر افغانستان جهت جابجایی مأموران برتانیه در مناطق راهبُردی در افغانستان هست.
وظیفه اخبارنویس محلی در افغانستان کار آسانی نبود. اداره افغانستان، به ویژه زیر اداره رژیم شدیداً بدگمان عبدالرحمن خان تا حد ممکن کوشش گردید از گردآوری اطلاعات از سوی وکلای محلی غیر از اخبار صادرشده از منابع رسمی جلوگیری گردد. به گونه مثال خانهای که مأمور در کابل زندگی مینمود، طور منظم زیر نظر بود. برای هر افغانی که به ملاقات میامد یا فکر میشد اطلاعات را انتقال میدهد خطر حبس یا حتی مرگ را در قبال داشت.
امرا، پی هم می کوشیدند تا اخبارنویسها را تطمیع نمایند یا محتوای گزارش آنها را به درجههای مختلف دستکاری کنند. (اکیر)دوستمحمد خان ، استاد آنچه امروز سوء اطلاعات گفته میشود، بود. در یک واقعه، مثلاً دستگاه شایعه پراگنی امیر، به حدی موفق بود که دفتر کلکته متقاعد گردید که اردوی ایران به هرات رسیده است، درحالیکه در واقعیت امر هیچ نیروی قاجار از مرز نگذشته بود. در جریان بیرحمیهای تورکستان در سال 1889-91، کوتوال کابل "پروانه خان" به نوعی از جنگ روانی خام متأثر گردید که نتیجتاً زندانیان تورکستان بیرحمانه بالای چوبه دار کشته میشدند . در مقابل گزارشگر را در میدان رسم گذشت برای دید کامل مردم (سر شانه ها) بالا میکردند که در نتیجه نه تنها نوکران نمایندگی شاهد اعدامها بودند بلکه کار خود را در میان فریادهای اعدام شوندگان که در گوشهایشان انعکاس مییافت ادامه میدادند. هنگامی که همه شکست میخورد، پیک یا پوسته همیشه به سوی پیشاور در کمین بود، محتویات دیپلوماتیک مطالعه میگردید یا تخریب میشد و ملامتی به خاطر "هتک حرمت" به مردمان قبایل محلی فراتر از دسترسی احکام امیر نسبت داده میشد.
با وجود این ملاحظات در باره محدودیتهای که خبر نویسان محلی (گزارشگران) مواجه میبودند خیلی زیاد شاخ و پنجه داده شده بود. رویهمرفته وکیلها و دیگر مأموران مخفی محلی، شمار زیاد آنها با به مخاطره انداختن حیات خود حکومت برتانیه را از جریان وقایع آنسوی خیبر مطلع میساختند، وظیفه فوقالعاده را انجام میدادند و اعتبار بیشتر برای کارشان در وضعیتی که برای افسران انگلیسی غیرقابلتحمل بود، باید داده میشد. هنگامی که اطلاعات تهیهشده از افغانستان در باره وقایع توسط وکلای محلی، مأموران سری محلی و غیره در باره عین واقعه با مورخان فارسی مانند "سراج التواریخ" کاتب، "پادشاهان متأخر افغانستان" خافی یا یادداشتها و سرویهای مکتشفین اروپایی باهم مقایسه میگردد، جالب توجه است که تا چه اندازه وکیلها در یادداشتهای روزانه، حتی در جزییات دقیق بودهاند.
پس از ختم جنگ اول افغان و انگلیس در سال 1842 تا عهدنامه افغان و انگلیس در سال 1855، از افغانستان استخبارات به شکل ویژه و غیر رضایتبخش به دست میامد. شمار زیاد افغانهای طرفدار انگلیس در کابل، قندهار و جلالآباد ارسال گزارشهای غیرمنظم را در باره وقایع کشور ادامه می دادند. گاهی این گزارشها اخباری را شامل میگردید که حد اقل میتوان گفت دارای اصلیت مشکوک بود. با این همه، این مأموران در عدم آگاهی از همدیگر کار میکردند، با مقایسه گزارشهای مختلف از نویسندگان مختلف، میتوان در باره صحت و نادرست بودن هر گزارش قضاوت نمود. از سال 1856 به بعد گزارشهای روزانه وکلا را در مقابل استخباراتی که از سوی منابع مخفی میرسد ممکن بود بررسی گردد. با وجود اینکه یک مأمور رسمی محلی در کابل موجود بود، استخبارات برتانیه استخدام افراد را به صفت خبر نویس غیررسمی (از جمله در یک واقعه خود والی میمنه) و کمیسیون مخفی اکتشاف منطقه ادامه داد تا منابع مستقل اطلاعاتی تأسیس گردد. لذا موجودیت این "خبر نویسان غیررسمی" و جاسوسان برای بازبینی خیلی مفید خواهد بود.
افزون بر این، وکیل برتانیه در مشهد و در سفارت تهران اخبار وقایع افغانستان به ویژه ، هرات، بادغیس و تورکستان افغانی را به این ترتیب سلسله گزارش میدادند. از این رو سلسله L/P&S/9 منابع بیشتر مقایسه و اطلاعات را فراهم میساخت. از قضا، سلسلهای از گزارشها که به صورت ثابت نادرست و غیرقابلاعتماد بوده، یادداشتهای روزانه سری پیشاور (PCD) میباشد که در اواسط ده 1870 آغاز و تألیف و زیر نظارت مستقیم افسر سیاسی برتانیه در پایگاه مرزی مستقر گردیده بود. افسر سیاسی برتانیه مستقر در این پایگاه مرزی، PCD بر اطلاعات دستچین شده از تاجرانی می پرداخت که به خیبر میامدند وبه منابع عمومی بازار، متکی بودند. به همین گونه، PCD خیلی مقصر بود که به گزارشهای که به شکل کنایهآمیز به نام "آوازه سر چوک" یا " شایعه بازار" یاد میگردید مراجعه مینمود تا گزارش وکلای کابل. جای شگفتی نیست که PCD در بیشتر حالات حقایق را غلط دریافت می کردند که اغلب کاملاً تماشایی می بود.
در مطالعه کنونی تا حد امکان تلاش کردهام، تا تاریخ را بالای نامههای خبری وکلا و یا نسخه اصل (رونویسی شده) ژورنال سانسور نا شده مأموران استخبارات، افسران سیاسی، سروی کنندگان و غیره که در L/P&S/5,7,9ذخیرهشدهاعتماد نمایم و، خلاصه ملاقات ها (IFPC) یا نسخههای اروپایی آن را، اساس بگذارم. سنگینی مراجعه به سلسله یادداشتهای غیررسمی، تی اف جی و غیره مانع آن نشد تا دسته های فردی حذف گردند. در بعضی حالات، ممکن نمی بود تا منشأ اصلی نامه های خبری، ژورنال و غیره شناسایی گردد و مجبور بودم بالای نسخه رسمی سانسور شده یا ژورنال چاپی اتکا کنم. همچنان با در نظر داشت توقیع و مهر و نشانی مخصوص مقالات، ژورنالها و سرویها را در زیرنویسها؛ با کتابشناسی لستی از گزارشهای مهم، مقالات، ژورنالها، نقشهها، گزینه ها و غیره و محل دفتر هند، کتابخانه برتانیه یا دفتر ریکارد عامه را طور کامل شامل سازم.
تا جایی که ریکاردهای P&S مطرح است، برای دسترسی آسان به ریکاردهای فردی، هنگامی که برگ ویا شماره و صفحهای داده شده رجوع میشد ، تا فهمیده شود اطلاعات و داده ها به کدام صفحهات ، و جلد های جداگانه مشخص مربوط بوده نه به کدام دستگاه فهرست اعلام رسمی. شماره برگها یا اوراق اکثر به رنگ آبی (بعضاً سرخ) در کنج راست بالا ورق نوشتهشده بود که این کار بر سردرگم ساختن کارمی انجامید ، هر چند بعضی مجلدها به دلیلی دو دستگاه شمارهگذاری کاملاً مختلف را دارا بودند. اگر چه مجلدهای جداگانه P&S غالباً بدون صفحه گذاری نیز بودند. جایی که این کار رخداده ، واپس به استفاده از شماره ثبت رسمی دفتر هند مراجعه نمودهام. در ارتباط به سلسله IFPC: P، که در قسمت بالای ریکارد فردی میآید، در رابطه به سلسله L/P&S/5,7,9 در مقابل ریکارد دسته فردی ثبتشده برای روز مربوط، دیده میشود. بعضاً عین شماره دربرگیرنده شماری از گزارشهای مرتبط هست. سلسلههای اولیه L/P&S/5 جداکنندههای نشانی شده در مجلدهای فردی گذاشته شده است. جایی که اینگونه جداسازی موجود است، شماره ضمایم را اول و به تعقیب آن شماره ریکارد فردی (مثلاً ضم 5، شم 12) را دادهام. من دریافتهام که عموماً فهرست اعلام سالانه تا حدی، اما زیادتر در شناسایی اینکه آیا فلان گزارش ثبت گردیده است و در کجا، کمککننده بوده است.
در اینجا شایانذکر است که برای هر محقق متهور آینده یا بیپروا، کافی خواهد بود تا جسارت جستجو در ریکاردهای شعبه سیاسی و سری (هر جلد L/P&S/5 که شامل یک تا دو هزار ورق میباشد و برای وارسی تنها ریکاردهای یک ساله نیاز به مطالعه بیست جلدی از اینگونه نیاز هست) داشته باشد، این در حالیست که دو ابهام یا خلأ در سلسله یادداشتهای روزانه وکلای L/P&S/5 موجود بوده است.
نخستین هرجومرج زمانی رخ داد که در سال (1857-58) در جریان شورش هند در اداره حکومتی برافروخته گردید. بدبختانه این یک مرحله حساس در تاریخ افغانستان است، زیرا امیر بخارا با امیر دوستمحمد خان ائتلاف ضد انگلیس فعالی را پیش میبرد. اگرچه بیشتر گزارشهای استخباراتی در باره افغانستان و آسیای میانه در این دوره که به کلکته میرسید و طور خاص در مجلدهای بعدی سلسله L/P&S/5 ثبت میگردید، نه بر اساس تاریخ که گزارش خاصی نگارش یافته بود، بلکه مطابق ماه و سال هنگامی که برای ثبت بالأخره بالای میز کاتب آرشیف میرسید.
ابهام دو می از 1860 تا در این دوره 1870به ترتیبی رخ داد که شعبه سیاسی و سری سازمان دهی مجدداً فعال شده بود که خوشبختانه،در این تجدید سازماندهی، مثنی ها و یادداشتهای روزانه وکلا، گزارشهای مأموران و غیره ، در دو سیههای سالانه خلاصه ملاقات ها، مذاکرات (سیاسی) خارجی هند (IFPC: P) حفظ گردیده بود .
با وجود تقاضایهای زیاد، قادر نبودم ، کجا بودن شماری از ریکاردهای مهم، دستنویس ها، ژورنالها و سرویها را پیگیری نمایم. احتمالاً سلسله ب IFPC: P، به شمول دو سیههای مرزهای تحت احمایه "خارجی" پس از استقلال هرگز به انگلستان آورده نشد وصرف شماری از آنها به نظر میرسید و شماردیگری از آنها فکر میگردد از مجموعه آرشیف های ملی دهلی مفقودشده باشد. اگرچه کوشش نمودم تا با دفتر سروی هند در شیمله در باره دو سیههای مفقودشده و ریکاردهای دیگر تماس بگیرم،اما به گرفتن جواب از آنها موفق نشدم.
در میان نسخههای مهم که موفق به دستیابی نشدهام به ترتیب زمانی: بخشی از اصل ژورنال سفرنامه از طریق بادغیس، تورکستان افغانی و کابل در سال 1825 "ادوارد سترلینگ"؛ یادداشتهای روزانه خصوصی سفر" آرتور کنولی" از کابل به خیوه از طریق بامیان، چخچران، میمنه و بالا مرغاب در 1840؛ سفرنامه سال 1839 "ایلدرد پاتینگر" که حاوی سفرهای او از هرات به کابل از طریق میمنه، سرپل، به سوی دریای بلخاب تا بامیان[i]؛ گزارش سانسور نا شده "گزارش شهر میمنه" مرک (1885) که در مجلدهای 1885/6 L/P&S/7 موجود نیست؛ گزارش نظامی در باره هزارهجات نوشتهشده در 1880 که در ریکاردهای استخبارات پارتی ذکر گردیده است و شاید از همه مهمتر مجموعه بزرگ عکسها، طرحها، نقشهها و ژورنالهای "کارل لودویگ گریس باخ" باشد که نتیجه کار با گروه مرزی افغان در سال 1885/6 بود. یادداشتها در باره این ریکاردهای گم شده در جاهای مناسب در متن دیده میشود.
شمار زیاد منابع فارسی استفاده گردیده است. تاریخ احمدشاهی محمود بن ابراهیم ال حسین روشنی زیادی در باره زندگی حاجی بی مینگ از میمنه میاندازد که اتحاد نظامی او با احمدشاه در سال 1751 از سوی امیرها و افسران سیاسی انگلیس در سده بعدی تا اندازهای زیاد نادرست ارائه گردیده بود. "سراج التواریخ" فیض محمدخان، "پادشاهان متأخر افغانستان" میرزا یعقوب علی خافی و "زندگی عبدالرحمن خان امیر افغانستان" سلطان محمدخان (ترجمه پندنامه)، همه اطلاعات مفیدی را برای مقایسه وقایع مجرد با اطلاعات ریکاردهای P&S به دست دادهاند. فصل اول و دوم از ترجمه طبقات ناصری راورتی و ترجمه کتاب مؤلف گمنام "حدود العالم" توسط مینورسکی کشیده شده است. از نسخه خطی چاپ نشده هفت جلدی "راورتی" در مجموعه دفتر هند زیر عنوان "تاریخ هری یا هرات" که بیشتر از "بحرالاسرار" محمود بن امیر ولی منبع مهمی در تاریخ توقای-تیموری ها و زمامداری ندر محمدخان طور خاص، نقلقول مینماید استخراجات زیادی نمودهام. بدبختانه، هرات راورتی برای محققان فوقالعاده خستهکننده بوده زیرا مشکل است فهمید که چی وقت از منبع معاصر نقل مینماید یا کی اصل متن نسخه را دوبارهنویسی مینماید یا صرفنظر شخصی را مینویسد. با وجود این، از آن جایی که دو فصل نخستین فشار اساساً به منزله یک سروی جهت ارائه زمینهای برای فصلهای بعدی طرحریزی شده است. من خود را مجبور احساس نکردهام تا ساعات درازی را در مطالعه بخشهای مختلف نسخه بحرالاسرار دفتر هند صرف نمایم. افزون بر این، چاپ کتاب مهم پروفیسور مک چیسنی "وقف در آسیای مرکزی"، نوشتن فصلهای نخستین را خیلیها آسان ساخت.
سپاس گذاری
این کتاب موجودیت خود را مدیون انستیتوت مطالعات افغان (اکنون انجمن مطالعات جنوب آسیا) است که در تابستان سال 1977، تصمیم اتخاذ نمود تا فارغالتحصیل جوانی را برای سال تعیین نماید. از آن روز به بعد انستیتوت به حمایت لنگر و دیگر پروژهها از نظر مالی و هر راه دیگر ادامه داده است که برای آن خیلیها سپاسگزارم. اطمینان دارم چاپ این اثر اعتماد آنها را به پروژه توجیه مینماید.
در این رابطه، باید طور خاص دین خود را به رالف پندر-ویلسن، مدیر انستیتوت برتانیه که در جریان بود و باش در کابل و رییس سابق انجمن سلطنتی آسیایی که دوستی و حمایتشان تشویق دوامدار در طول 15 سال گذشته بوده و به "وارویک بال" و خانمش "ویندی"، ابراز نمایم.
همچنان تشکرات من به اکادمی برتانیه به خاطر سالها اعطای وجوه از صندوق وجهی وجوه کوچک شخصی برای پوشش بعضی مصارف تحقیق و نگارش کتاب ابراز میگردد.
محققان زیادی از راههای دیگر نقش داشتهاند. سپاس گذاری خاص برای داکتر شیرین اکینر، داکتر دیوید مورگان، داکتر ریچارد تاپر و پروفیسور مالکولم یپ از مکتب مطالعات شرق و افریقا دانشگاه لندن و پروفیسور س. ای. بوسوارت از دانشگاه منچستر دیپارتمنت مطالعات شرق میانه که از راههای مختلف هدایات مهم و تسهیل لازم برای تحقیق را ارائه نمودهاند. پروفیسور ر.د. مک چیسنی از دانشگاه نیویارک در پیشنهاد خطهای ممکن در باره دورههای قبلی تاریخ بلخ سودمند بوده و لطف نموده نسخههای "ارمغان میمنه" و سواد ترجمه سراج التواریخ را فرستادند.
ممکن نیست از همه افرادی نام گرفت که از افغانستان به این تحقیق کمک نمودند، اما سپاسگزاری خاص من به مردمان بلخ، مزار شریف، میمنه و گرزیوان است که در شرایط دشوار تاریخ کشورشان راه خود را رها نموده تحقیق و سفر من را سهولت بخشیدند. اگرچه تحقیق و نگارش از من است، در پایان روز، این تاریخ آنهاست و برای آنها به منزله نشانه سپاسگزاری کوچکی است به یاد روزهای فراموش ناشدنی که در شمال افغانستان سپری نمودهام.
تشکرات خاص برای قریه دار صاحبان دره زنگی، دره شاخ، غولبیان، خواجه غار، هستومن و لولاش است که فرا تر از وظیفه خود برای من ترانسپورت تهیه نمودند و مرا در جریان سفرم از طریق تیر بند تورکستان رهنمایی نمودند. همکار افغانم، ضیا مجددی، نیز به خاطر مهارتهای دیپلوماتیک در سروکار داشتن با مقامات دولتی، شایان تذکر خاص است. خانه "آغای شیرین" در بلخ، برای مدتی که خانه دوم من و اعضای دیگر خانواده بزرگ او در افغانستان، پاکستان و برتانیه، در طول سالها، به تحقیق من کمک نمودند و غذاهای بهیادماندنی چون پلو، آشک و کچری قروت تهیه نمودند.
عبدالروف نفیر از اونجه لات در دو واقعه جداگانه در 1978 و 1989، مدتی را در صحبت در باره تاریخ روایتی میمنه با من سپری نمود. ایرگش اوچقون از انجمن چاپ انداز نیوجرسی اطلاعاتی را که در طول سالها گرد آورده بود صمیمانه برایم فرستاد. در این نزدیکی، سید محیالدین گوهری و پسرانش از مزار شریف، جزییات خانواده خود ایشان اوراق را تهیه دیدند. توریالی رزاقیار، رییس اطلاعات و فرهنگ بلخ؛ میر رحمتالله رحمتی، رییس تربیه معلم بلخ و خلف میرحسین خان مینگ از میمنه؛ عبدالکریم بهمن توغالی از دانشگاه بلخ؛ محمد صالح راسخ قبلاً استاد فاکولته ادبیات دانشگاه کابل، همه در باره تاریخ منطقه اطلاعات تهیه نمودند و جستجوی مرا در جریان سفر اخیرم در مزارشریف (1993) سهولت بخشیدند، بیشتر آنها در مرحله آخری کارم شامل کتاب گردید.
تا جایی که تحقیق کتابخانه مطرح است، سپاسگزاری خاص برای کارمندان کتابخانه و ریکارد دفتر هند؛ کتابخانه مکتب مطالعات شرق و افریقا؛ دفتر ریکارد عامه؛ آرشیفهای راجستر ملی؛ کتابخانه برتانیه؛ انجمن سلطنتی جغرافیه؛ کتابخانه دانشگاه شیفیلد و کتابخانه برادر تن لید، همه بیرون کارشان مرا در جستجویم یاری رساندهاند. آرشیف ملی هند به صورت منظم به خاطر من جستجوی ریکاردهای خود را عهدهدار شدهاند و همیشه مفید، موثر و سختکوش بودهاند. داکتر بوشرر- دیتش از کتابشناسی افغانستان Bibliotica Afghanis اطلاعاتی را در باره عکسهای میمنه فراهم نمود؛ داکتر اینگه بورگ تالهامر عکسهای میمنه و مواد دیگر را فرستاد؛ انستیتوت جغرافیه Geographische Institute، دانشگاه توبینگن صمیمانه نسخههای نقشههای افغانستان شمال افغانستان را تدارک نمودند.
این کتاب با استفاده از نرمافزار چند زبانه محقق (Multi-Lingual Scholar)، محصول کمپنی گاما پرودکشن، سانتا مونیکا، کلیفورنیا 90401، امریکا آماده گردیده و تکفل و حمایت فنی شان را سپاسگزارانه ابراز مینمایم.
شماری دیگری از افراد در موفقیت نتیجه این کار، نقش مهمی داشتهاند. بروس وانیل، اسحاق نگارگر و مسعوده عزیزی در ترجمه تاریخهای فارسی کمک نمودند. کارتوگرفر من، گراهام رید وظیفه عالی را در رابطه به نقشهها و چارتهای جغرافیه پیش برده است.
اذعان حق کاپی
حق کاپی اسناد، نقشهها و رسمهای چاپ نا شده (Unpublished Crown Copyright) در کتابخانه برتانیه و ریکاردهای دفتر هند با نوع اجازه مهارکننده دفتر قرطاسیه جلالتماآب دیده میشود.
یادداشتی در باره حروف نویسی
در جریان کار اصطلاحات فنی، نامهای افراد و جاها از زبانها و لهجههای مختلف استفاده گردیده است. اینها شامل اصطلاحات مشتق شده از زبانهای عربی، فارسی، دری افغانی، روسی، انگلیسی-هندی و تورکی-مغولی هست. از آنجایی که این روزهها زبان رایج در ولایتهای شمال افغانستان دری، لهجهای از زبان فارسی هست؛ به صورت عموم واژههای فارسی-عربی و واژههای معمول تو رکی با معادل دری آنها را ارائه نمودهام. نشانههای تفکیککننده و زیر یا زبر در متن استفاده نگردیده مگر اینکه کاملاً ضروری بوده باشد، زیرا استفاده از این نشانهگذاریها در مطالعات تاریخ افغانستان در دوره درانی عرف نبوده است (دوپری 1978). در این ارتباط به تبصرههای پروفیسور مک چیسنی، کارشناس انتخاب کلمات دقیق، رجوع میکنم (1991، xiii-xv) آن را کاملاً صحه میگذارم. ترجمه کامل اصطلاحات فنی، نامها و جاها در واژهنامه، جدولهای شجره شناسی، فهرست اعلام و نقشهها آمده است.
ترجمه اصطلاحات فنی فارسی، نام جاها و غیره بر اساس دستگاه ترجمه استفادهشده ژورنال "ایران" مطالعات فارسی انستیتوت برتانیه آماده گردیده است. سادهسازی و تعدیل زیر برای رسیدگی به تفاوتهای تلفظ بین فارسی عربی/ایرانی و دری افغانستان آماده شده است:
ص، س، ث=s
ت، ط= t
ز، ض، ظ، ذ=z
و به صفت حرف صامت=w
دری چهار واول بیشتر دارد: دو دراز، دو کوتاه. واولهای دراز، به ترتیب توسط ō (و) و ē (ی)؛ معادلهای واولهای کوتاه‘o’و ‘e’نشان داده شده است.
بعضی اصطلاحات معمول عربی، فارسی و تورکی و القاب (مانند قزیل باش، خان، ملأ، امیر، شاه و غیره) به شکل خمیده نوشته نشده است. عین چیز در مورد لغات انگلیسی-هندی که اکنون جز زبان انگلیسی است مانند بازار، راج، روپیه و اصطلاحات فنی مانند ولی سلطان، امیر و غیره، مکرر دیده میشود.
در مورد کلمه امیر، جایی که این اصطلاح با حرف اول کلان آمده باشد، منظور زمامداران درانی افغانستان است. هرگاه بدون حرف کلان در اول باشد فرماندهان سیاسی و نظامی اوزبیک، تورکمن، ایماق یا تاجیک در توابع بلخ اشاره شده است.
واژههای تورکی بیک، بیکی به شکل بیگ، بیگی آمده است. ترجمه روسی بر اساس دستگاه موزیم برتانیه آماده گردیده است. جایی که نامهای جغرافیایی روسی شده باشد، به شکل بومی آن (کولاب نه کولیاب، شهر سبز نه شخر سبز) رجوع گردیده است. نامهای معمول جغرافیایی شناختهشده مانند سمرقند، تاشکینت، حفظ گردیدهاند.
ترجمه نامهای جغرافیایی آشنا (سمرقند، هرات، پیشاور) به خاطر ساده ساختن و آسانی شناسایی حفظشدهاند؛ اما در حالاتی که تلفظ محلی نام جاها از شکل نوشتاری طور قابلملاحظه فرق داشته باشد، شکل نگارشی مانند شیرین تگاب نه شیرین تگاو؛ چهارشنبه نه چارشمبه را ترجیح دادهام. در مورد افشار (ناحیهای در کابل)، شکل محاورهای را نگه داشتهام تا شکل فضل فرو شانه مانند آبشار را، زیرا خیلی شناختهشده است.
تاریخها
در فصلهای یک و دو، سالهای هجری با معادل میلادی مثلاً 127/743 آمده است. در فصلهای بعدی، هرگاه مانند بالا نیامده باشد، همه سالها به میلادی است. طول مناطق جداگانه، حکومتداری ها و غیره در قوسهای چهار کنجه آمده است مانند [1811-1825]. قوسهای مدور برای تاریخهای تولد و وفات مانند (1805-1895) استفاده گردیدهاند.