الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
120-1-3. آغاز پیش روی و دست اندازی بریتانیا به طرف کابل
زمینه سازی الحاق بلخ و توابع آن به امیر (کابل)
برتانیه در جریان عین دوره، در رابطه به گسترش و استحکام قدرت امیر طور غیرعادی بیتفاوت بود. مطمیناً این کار از سبب نبود اطلاعات امنیتی نبود زیرا سلسله ال/پی و اس/5 در کتابخانه دفتر هند انباشته از گزارشهای است که توسط خبر نویسان غیررسمی و مأمورین مخفی در باره اقدامات دوستمحمد خان ارائه گردیده است. در نسلهای قبلی، مقامات در کلکته طور صحیح خیلیها نگران این بودند که زمامداری را که چند سال قبل لازم دیدهشده معزول و تبعید گردد، سال تا سال بیشتر نیرومند میگردد، زیر مشاهده داشته باشند. اگر این کافی نمیبود، در عین زمان امیر قشونی را به سوی شمال برای الحاق بلخ میفرستاد، زمامدار کابل آشکارا با سیک ها در جنگ علیه کمپنی هند شرقی پهلو میداد. غیرمترقبه نبود، اگر پس از شکست سیک ها و الحاق پنجاب و پیشاور که وضعیت سختی را در پی داشت، در پایتخت کابل وحشت حکمفرما بود زیرا چنین فکر میشد که نیروی کمپنی هند شرقی به سوی دره خیبر آغاز به پیشروی نموده، با گرفتن کابل دوست محمدخان را سقوط خواهد داد؛ اما نیروی کمپنی هند شرقی در جنوب دره خیبر متوقف گردید، خاطره عقبنشینی فاجعهبار سال 1842 هنوز در ذهن همه زنده بود و در ظرف پنج سال کلکته. کابل دور از هر نوع بی حوصله گی، فعالانه روابط حسنه را تعقیب مینمودند. لذا، دوستمحمد خان برای ادامه سیاست الحاق استعماری خود و پنج سال پس از پیروزی در اشغال محور قتهغن و بلخ-آقچه، تنها گذاشته شد.
امضای نخستین سندبین دوست محمد خان و بریتانیا
مرحله مهم دیگر در توابع افغانستان در سال 1855 است، امضا نخستین سند بین دوستمحمد خان و برتانیه بود که یک سلسله پیمانهایی بود که تقریباً دو دهه پس از بدگمانیها، به پایان رسید؛ اما برتانیه تمایلی برای آوردن صلح با تسلیم دره خیبر به امیر را نداشت و نه میخواست پیشاور را تسلیم نماید و نه دوستمحمد خان در این رابطه به منزله شرط قبلی برقراری روابط صلحآمیز پافشاری نمود، با وجود این که این شهر در قلوب همه پشتونها جای خاص را داشت. در عوض در مذاکرات 1855 و بقیه سده را برتانیه با دودلی زمامداران کابل را در تهاجمات برای ضمیمه (سازی)بلخ در افغانستان بزرگ حمایت نمود. با این کار برتانیه چندین پرنده را با یک سنگ شکار کرد.
حداقل در نظر اول این واقعه ، برای حمایت از تمایل کلکته (برتانیه) برای تشویق ضمیمه نمودن بلخ جهت معاوضه از دست دادن پیشاور موجود بوده است. در عین زمان برتانیه یک هدف مهم سیاست، تأسیس نیروی طرفدار و قابلاعتماد برتانیه در سواحل آمو، در حال معامله با ضربه اخلاقی به نیروی چنگیزی پس از قطع سرزمین تفوق دیرینه به نیمه را به انجام رساند. اشغال پیشاور از سوی برتانیه و مهار مرزهای شمال غربی و بلوچستان متقاعد ساخت که همبستگی افغانستان متزلزل گردیده است؛ منطقه حیاتی قبایل (افغانها)پشتونها زیر اداره برتانیه درآمد، درحالیکه منطقه شمال خیبر محمد زایی ها مجبور وابسته به اردو و حمایت مالی برتانیه گردیدند زیرا کوشش نمودند قلمروی را که طور قابلملاحظه پشتونها کمتر از 50 در صد جمعیت افغانستان را نمایندگی مینمودند که نمونه کلاسیک، خیلی موفق و زنده دیرپای ، راهکاری استعمار گرانه برای امپراطوری برتانیا که تفرقه بینداز و حکومت کن" بوده است .
تا جایی که دوستمحمد خان مطرح بود، شاید کم از کم از تسلیمی او به سر ویلیام مک ناتن در سال 1840، میتوان دریافت که از بسیاری جهات علاقمندی او با برتانیه شبیه است و منافع زیادی در صورت شلاق نزدن اسب مرده پیشاور متصور بود. از همه مهمتر توابع بلخ مالیه سالانه بیشتری نسبت به مرزهای شمال غربی داشت و بالقوه مهار آن آسانتر بود. منطقه برخلاف درههای جنجالی باریک، پر از خم و پیچ ، کوههای غیرقابلدسترس، هموار و متموج بود و عاید مالیات شایانی را از زراعت، بازرگانی و صنایع کلبههای روستایی داشت. در عین زمان با ضمیمه نمودن توابع چنگیزی در افغانستان بسط یافته تا اندازهای او میتوانست جواب توهین شخصی بخارا را در سال 1840 که از سوی نصرالله خان منغیت محبوس گردیده بود، بدهد.
لذا حتی در اوایل روابط انگلیس-افغان میتوانیم ریشههای فرضیهای که بعداً در طول سده در بحث درباره "مرزهای علمی" هند شکوفا گردید اینکه گسترش نفوذ برتانیه به شکل فتوحات مستقیم یا از سوی نمایندهای در سواحل جنوبی آمو صورت میگیرد، شناسایی نمود. در واقع، سابقه این نظر، به دوره قبل از جنگ اول انگلیس-افغان میرسد. در جواب این مخمصه دوستمحمد خان تا آنسوی هندوکش، مقامات سیاسی مانند برنس، پاتینگر، ادوارد کنولی، تود و لارد، آمرین خود را برای گسترش قدرت کمپنی هند شرقی تا سواحل دریای آمو توسط دستنشانده کمپنی شاه شجاع الملک، تشویق نمودند تااز سرباز گیری امیر فراری از تورکستان افغانی جلوگیری گردد. مقامات سیاسی، به کلکته مدارک زیادی را متکی بر شواهد انتخابی تاریخی و مشکوک گذشته، ارائه نمودند تا الحاق منطقه را توجیه نمایند اگرچه پس از واقعه فاجعهآمیز 1841-42 از این طرح چیزی رخ نداد. نسلهای دیگر سیاستمداران که به جای پای این سیاسیون قدم ماندند، قویاً بالای این گزارشها وابسته بودند در نتیجه اسطوره را که در اواخر دهه 1930 و اوایل دهه خلق گردیده بود در 1940 پایدار ساختند. در نیمه بعدی سده هنگامی که بحث مرزهای علمی و طبیعی هند در کلکته و لندن در حال فرسودن بود، شواهد برنس و معاصرین او بود که جهت استدلال برای الحاق توابع بلخ به منزله بخشی از افغانستان و خط کشی مرز مملکت در مسیر دریای آمو، یادآوری گردید.
افزون بر این ولایت بلخ در خط اول بازی بزرگ نقش حیاتی را برای تعیین مسیر تاریخ داخلی افغانستان، بازی نمود اما دست کم گرفته شد. اکثراً مدعیان تاج و تخت کابل از بلخ با جلب متنفذین و اهالی محلی با وعده دادن احیا خودمختاری برای احراز قدرت آغاز نمودند که اغلب بیشتر از یک بار پس از غصب کابل شکستانده شد. امرا توسط رقبای قدرتمند یا مهاجم از تخت و تاج خلع گردیده ناگزیر به سوی هندو کش پناهنده میشدند و در جریان جنگ داخلی بین امیر شیرعلی خان و خانواده برادر بزرگش محمد افضل خان (1862-1868)، تصمیم والی بلخ بود که با حمایت امرای محلی و تغییر مواضع توازن قوا را به نفع شیرعلی خان تغییر داد و افضل خان را وادار به تبعید به سمرقند نمود. در سال 1886 رد تسلیمی والی میمنه به عبدالرحمن خان، فرصت را به شیرعلی خان فراهم نمود تا قندهار را بگیرد و به سوی کابل حرکت نماید. این والیان بدخشان و میمنه بودند که در سال 1880 عبدالرحمن خان را از تبعید خوشآمد گفتند، بدینسان برای سردار مرکز قوی قدرت را فراهم ساختند و از این جا او موفقانه مقامات برتانیه را در کابل تشویق نمود تا به جای پسران شیرعلی خان که دعوا جدی را برای به دست آوردن تاج و تخت دوستمحمد خان داشتند، او را به منزله امیر افغانستان بشناسند.
زمامداری امیر عبدالرحمن خان (1880-1901) از سوی بعضی محققان به درستی مهمترین دوره امرای افغانستان در آن سده پنداشته شده است، طوری که در این اثر بحث نمودهام به دلایل نادرست چنین بوده است. زمامداری او از نظر جنگهای طولانی برای تفوق در بلخ خیلی سخت بود و در دوران او بود که بقایای آخرین زمامداری چنگیزی برانداخته شد. در ادامه سیاست او برای زمامداری متمرکز، سرمشق گرفتهشده از دولت قهرمان جاویدان او پتر کبیر روسیه، عبدالرحمن خان هرگونه دستگاه خودمختاری یا تفویض حکومتداری را، نه تنها در تورکستان افغانی بلکه در همه افغانستان، ریشه کن ساخت. در نتیجه، از آن جایی که در جریان زمامداری امیر دودمان مینگ میمنه و در واقع همه دودمان امرای تورکستان صغیر بالأخره به پایان رسید و مرگ عبدالرحمن خان در سال 1901 پایان طبیعی به این کار فراهم نمود.
اگرچه زمامداری عبدالرحمن خان یک فاجعه مکمل برای شهروندان عادی این کشور بود، اما تا جایی که برتانیه مطرح است، دلایل زیادی برای خود مبارکی نزد برتانیه موجود بود زیرا کلکته در پایان زندگی امیر میتوانست منصفانه ادعای رسیدن به هدف درازمدت خود افغانستان وسیع، متحد و طرفدار برتانیه را نماید. بر طبق ویرایش برتانیه حوادث (انکار جدی از سوی امیر)، آنها موفق به رساندن عبدالرحمن خان به تخت و تزویج بخت و اقبال او با خود شده بودند. در مقابل امیر مهار روابط خارجی افغانستان را به برتانیه واگذار گردید. در زمامداری او، برتانیه و روسیه یکجا برای تعین خط مرزی شمال افغانستان در دریای آمو با حکومت امیر فساد پیشه، بیکفایت و ناشایسته که کم یا زیاد کاملاً به روپیه و تدارکات جنگی برتانیه جهت ماندن در قدرت و سرکوب شورشهای مردم وابسته بود، موافقت نمودند.
زمامداری عبدالرحمن خان بخش دیگر تاریخ افغانستان است که اگرچه بارها بحث گردیده اما دیدگاه تاریخی امپریال هنوز درآن نفوذ داشته است. یکی از پیامدهای سیاستهای عبدالرحمن خان که بیشتر نقش جدی در مطالعات عینی داشت این است که برتانیه افغانستان را در قرانتین سیاسی و ایدیولوژیکی نگاه میداشت. هر نماینده غربی یا کشورهای متخاصم نیرومند با اجازه خاص و تنها پس از تصدیق امنیتی مقامات کلکته یا لندن به کشور داخل شده میتوانست. در مورد شهروندان برتانیه و مقامات رسمی که از کشور بازدید مینمودند، هر چیزی را که میخواستند درباره تجارب خود بنویسند و هر چیزی که فکر میگردید به نحوی به منافع انگلیس صدمه میزند، منوط به سانسور جدی بود. کارهای دیگر که صریح یا خود ارادیت پنداشته میشد، سرکوب میگردیدو یا به منزله فوقالعاده محرم قبول میگردید؛ در نتیجه از نظر اداری از ویرایش رسماً پذیرفتهشده برای ارائه به مردم عادی، اطمینان حاصل میگردید.
تطبیق اینگونه سیاست آن قدر مشکل نبود، گذشته از این، این نویسندگان و مؤلفان کارمندان این یا آن بخش اداره هند بودند و نمیخواستند آینده کاری خود را به خطر مواجهه بسازند یا کتاب خود را لکهدار بسازند. انحصار بالقوه برتانیه بالای آنچه در باره حکومت عبدالرحمن خان چاپ شده بود یا نشده بود حکومت را در موقعیتی قرار میداد تا افکار عامه را در باره امور دولتی به نفع خود دستکاری نماید. برای بدتر ساختن وضعیت، عبدالرحمن خان، کسی که هرگز فرصت را برای خود شکوفایی و خود ارتقایی از دست نداد، با اطمینان از نقش محافظت کننده همیشگی مرزهای شمالی هند با نشر ویرایش انگلیسی زندگینامه (سلطان محمدخان 1990) خود را جاودانه ساخت که تا هنوز بازار گرم تجارتی برای بازیکنندگان بازی بزرگ نسل نو ما هست.
درحالیکه مواد چاپی سیاست موفق ادعاشده برتانیه را تقویت، حمایت و امضا نمود؛ گروه یا انجمن کوچک وزرای ارشد و مأمورین ملکی که دسترسی به وکیل یا گماشتههای محلی داشتند، گزارشهای از کابل، قندهار و شهرهای مختلف دیگر در سرتاسر افغانستان جدا از واقعیت زمامداری امیر، در واقع در مقابل جبهه عامه بود. در عقب این تاریخهای مطلوب، زندگینامهها خود تصدیقکننده و اطلاعیههای مطبوعاتی؛ دو سیههای سالانه پر حجم شعبه سیاسی و محرم موجود است که درآن میتوان گستردگی نقش دولت برتانیه را که توانست در چشمهای مردم عام و محققان پرده بیندازد، مشاهده نمود. از میان بسیاری چیزها، این دوسیه ها آشکار میسازد که در اوایل زمامداری امیر، گروه خاصی از مسئولین و مشاوران دولتی عمیقاً در رابطه به اقدامات ستمگرانه عبدالرحمن خان نگران بودند. در واقع شماری از مشاوران ارشد، از جمله جنرال "روبرتز" از قندهار، اداره هند را تشویق به خلع امیر نمودند؛ اما در فرجام، مسئولان آماده نبودند وضعیت موجوده را به خاطر ملاحظات بشردوستانه به خطر بیندازند. در این رابطه، در طول صد سال گذشته تغییر زیادی به میان نیامده است.
ترویج امیر به منزله اصلاحطلب بزرگ که چوکات انستیتوت سیاسی معاصر افغانستان را ایجاد نمود احتمالاً یکی از میراث پایدار دستکاری رسانهای امپراتوری برتانیه محسوب میگردد. اسناد P&S مدارک کافی را برای تقویت ادعای اینکه شعبات بوروکراتیک تنها به نام موجود بودند و مسئولان ارشد حتی در اجرای کارهای خورد بدون امر امیر ناتوان بودندT ارائه مینماید. در اواسط 1888 اداره ولایتی (به استثنای سردار اسحاق خان در بلخ که وفاداری به نام به کابل نمود که در قبال آن در همین سال به سرنوشت شومی مواجهه گردید.) زمینهای بالقوه برای متوقف شدن داشت. والیان ولایتهای دوردست مجبور بودند، حتی کارهای جزیی را باید برای امضا امیر به کابل راجع میساختند در غیر آن خطر خفت یا اعدام را میپذیرفتند.
اسناد دفتر هند نه تنها در باره امور مربوط دولت امیر روشنی میاندازد بلکه وضعیت واقعی صحت روانی و جسمی امیر را آشکار میسازد. تا همین اواخر، از سوی افغانها و غربیها چنین پنداشته میشد که امیر از نقرس رنج میبرد و گاهگاهی سبب ناآرامی و دردهای دست و پا میگردید. این تشخیص را میتواند رد نمود زیرا اکنون میدانیم عبدالرحمن خان در بیشتر دوره زمامداری خود از یک یا چند بیماری حاد و مزمن رنج میبرد که نه تنها سبب دردمندی جسمی طولانی و شدید میگردید بلکه سلامتی او را به اندازهای متأثر ساخته بود که تا جایی که واقعیت شناختهشده است، بدون شک او سرنگون میشد یا مجبور به واگذاری تاج میگردید. افزون بر این، ما میدانیم که مسئولان برتانیه در باره جدی بودن بیماری امیر کم از کم از 1885 به بعد به خوبی آگاه بودند، اگرچه احتمالاً نمیدانستند که وضعیت صحی عبدالرحمن خان تاچی اندازه بالای حالت روانی او اثر گذاشته است.
بیماری ناتوانکننده عبدالرحمن خان حد اقل قسمأ مسئول بدگمانیها، روش مطلق العنانی و مستبدانه دولت داری او بود. بدبختانه، طبق معمول، برتانیه تصمیم گرفت که به جای استعمال نفوذ نیروی سیاسی، اقتصادی و مالی جهت توجه امیر به امور بشردوستانه، طور خاص بالای همه این مشکلات سرپوش گذاشته شود. دلیل برای این، یک راز آشکار در میان مسئولان عالیرتبه رسمی در کلکته و لندن بود. هرگاه گستردگی واقعی قساوت امیر شناخته میبود، فریاد مردم که از پی آن برمیخاست حکومت را به زانو میاورد یا حداقل حکومت را عجولانه برای تغییر نظر وادار میساخت. در واقع، برتانیه میشد وادار گردد تا اقدامات گزاف بیشتر را برای مداخله در افغانستان بگیرد که شاید منجر به الحاق دایمی بخشهای جنوبی مملکت به امپراتوری هند میگردید.
در فرجام، با وجود این، با مغلوب گردیدن سردار اسحاق خان در 1888 و تصفیه کاری پس از آن، حتی کلکته نیز وادار به بعضی اقدامات گردیده بود. در بهار 1889 ، اخبار "قساوت تورکستان" آغاز به انتشار در مسیر دریای آمو و سرتاسر تورکستان روسی نموده تا به سنت پترزبورگ رسید. دولت روسیه با اغتنام فرصت برای تبلیغات فوراً نگرانی خود را به برتانیه ابراز نمود. با در نظر داشت وضعیت حقوق بشر روسیه در آسیای مرکزی، این حالت بیشتر شبیه سیاه خواندن دیگ به دیگدان بود.
ملکه ویکتوریا، با خواندن اوراق رسیده از روسیه، مداخله نمود و نگرانی خود را در رابطه به اینکه گویا برتانیه چنین یک رژیم بیرحم را حمایت مینماید ابراز نمود. به این ترتیب از وایسرای خواسته میشود تا اطلاعات دقیقی از داخل کشور به دست آورده شود، هرگاه محقق شود که وضعیت خرابتر از آنچه روسیه ادعا مینماید باشد، کلکته وادار گردد تا توبیخ خفیفی را به امیر در نظر بگیرد؛ اما پاسخ عبدالرحمن خان این گزارشها را، با ادعای اینکه همه شایعهاند که توسط عاملان روسیه و دشمنان دولت به راه انداختهشدهاند، بیدرنگ رد نمود.
پس از این کار، وایسرای اقدام بیشتری را روی دست نگرفت، در عوض خود را چنین متقاعد ساخت که امیر تدابیر مقتضی انسان دوستانه را در مقابل مردم افغانستان اتخاذ نموده است. درحالیکه در واقعیت امر، کشتار بیشتر از آنچه که در گذشته بود ادامه یافت، مقامات برتانیه بالأخره برای توجیه این جنایات اسطورهای از جهت متقاعد ساختن خود و جهانیان گردیدند که زمامداری قاطع و مصمم امیر در واقع برای مردم افغانستان مفید بوده است. این روش عجیب به نظر میرسد، اما به یاد باید داشت که همین ملت و همین نسل خود را متقاعد ساخت که گویا کسترآیل نوش دارو است.
داستان واقعی سالهای ترس و وحشت مانند جوی خون در دو دهه خبرنامههای صادرشده از عاملان محلی که در کابل، قندهار، هرات و تورکستان جاری است. تاریخ مخفی که یک مقام رسمی عالیرتبه برتانیه آن را "زمامداری وحشت" مینامد در یادداشتهای دفتر هند محفوظ است تا اندازهای آشکار میسازد که پیروزی راهکارهای خارجی برتانیه به قیمت خون مردمانی که امیر نیروی مطلق و غیر مقید خود را بالای آنها میچرخاند به دست آمد. در جریان بیست و یک سال، احتمالاً عبدالرحمن خان در حدود یک صد هزار نفر را با فیصله شرعی اعدام نمود، درحالیکه صدها هزار دیگر از سبب گرسنگی، مهاجرت اجباری، شیوع بیماریهای ساری جان باختند یا از اثر جنگهای امیر علیه تهدیدات گروههای نژادی، قومی و فرقهای مختلف از بین رفتند. وحشتی که بیرحمی امیر ایجاد نمود سایهای بود که بالای زندگی همه مردم افغانستان افتاده بود. از وارث بلافصل تا سقا هیچکسی از آنچه کابلی ها آن را "قدرتی که در تاریکی راه میرود" مینامند، مستثنا نبود[i].
چشمپوشی از این چهره ناخوشایند زمامداری عبدالرحمن خان عنعنه ای است که از سوی دانشمندان در طول صد سال گذشته حفظ گردیده است، احتمالاً از سبب طبیعت و گستردگی بیرحمیهای که در طول زمامداری اعمال گردید نمیتواند به آسانی در دیدگاه عرفی عبدالرحمن خان به منزله "بنیانگذار افغانستان معاصر" بگنجد. با وجود این نمیتوان زمامداری او را بدون سر هم گذاشتن همه این موضوعات چرکین به شکل مناسب ارزشیابی نمود. این مانند نوشتن تاریخ دوره استالین شوروی بدون تذکر پاکسازیها، اشتراکی سازی، جابجا سازی اجباری گروههای قومی یا کشتارهای گروهی سازمان جاسوسی که محصول راهکارهای او بود یا بحث نمودن رایش سوم جرمنی با اهمال هولوکاست خواهد بود. در حالی کارهای امیر طور منظم برای مردم افغانستان از سوی دانشمندان و ژورنالیستان دوباره کارشده و گسترش یافته است، از قبیله اسحاق زی بادغیس تا اخلاف امرای تورکستان صغیر ؛ از سران قبایل نورستان تا اخلاف خود عبدالرحمن خان، بیرحمیهای امیر است که بر اذهان مردم حاکم است که از زمان امیر تا حال زنده مانده است. مسایلی نظیر بحران پنجده، خط اندازی مرزها و غیره که برای دانشمندان و سیاستمداران برتانیه خیلی باارزش پنداشته میشد، مدتهاست که به فراموشی سپرده شده است. این تنها مردم عادی افغانستان نیستند که خود را بز قربانی بازی بزکشی عمدتاً اروپایی مییابند، مشکل خواهد بود تا دورنمای مطلوبی را از خونریزیهای فجیع کنونی کابل بدون آگاهی از ریشه عمیق تلخیهای که میراث عبدالرحمن خان برای افغانستان بود، به دست آورد.
لذا، من جان به کف (از نظر ادبی) گرفتم و در فصل 10 کوشش نمودم موضوع را ارقام نمایم که جدا از آن آگاه هستم که واکنشهای قوی را در داخل و خارج افغانستان سبب میگردد. تلاش نمودم لنگر را تا حد ممکن به شکل عینی با در نظر داشت طبیعت مهیب موضوع، عملی نمایم. از آن جایی که این کار بالای سرنوشت بلخ بحث مینماید، زمامداری وحشت عمدتاً به ارتباط تورکستان افغانی و طور خاص به دوره پس از شورش سردار اسحاق خان در 1888 متمرکز است. من این را، به منظور توازن برای جا دادن قساوتهای تورکستان افغانی طور وسیعتر در قرینه ملی خیلی مهم میدانم. برای لنگر، رنجهای مردم بلخ طور هولناکی که بود، به شکل یگانه یا از بیراهه دیده نشده، بلکه صرفاً تازه در جمله شماری از تصفیه کاریهای بیرحمانه است که همه مردم افغانستان را کم یا زیاد تحت تأثیر قرارداد. برای امیر که سرکوبیهای مشابه را در دوره زمامداری خود در بخشهای زیاد کشور به راه انداخت، سرکوبیها ملاحظهای به نژاد، زبان یا عقیده قائل نبود.
از این رو دلیلی وجود ندارد تا کدام گروه قومی ادعا نماید که از قساوتهای عبدالرحمن خان معاف گردیده باشد. لنگر نه تنها آزار رساندن به خود و هم میهنان است بلکه افراط بیهوده است. گذشته از این، افراط در سنجشهای نفرتانگیز؛ ادعای اینکه زخمهای شخصی عمیقتر، طولانی تر یا دردناکتر از همسایه است یا تلاش برای باز نمودن ارچق زخمها برای نشان دادن اینکه از کی خونریزی بیشتر دارد، نفعی در قبال ندارد. نه تنها توجیهی برای اینها وجود ندارد، با پیروی از مثال انگلیسها و فروکردن سر در ریگ، تظاهر نمود به اینکه چنین چیزی هرگز رخ نداده است. برای خوبی همه افراد درگیر در این موضوع و برای خوبی ملت در کل، برای همسایهها ست تا زخمهای همدیگر را ببندند، خونریزی را یکباره و برای همیشه ببندند.
عبدالرحمن خان استاد "تفرقه بینداز و حکومت کن" بود، قطعه بازی نژادی و فرقهای را باربار برای خود با بیاعتنایی برای وقف به کشورش بازی نمود. در زمان مرگش در سال 1901، اقوام افغانستان که در طول یک هزاره روش همزیستی معقول را با همسایگان خود در منطقهای که از نظر تاریخی قویاً چندملیتی است اساس گذاشته بودند، نه تنها از هم بیگانه شده بودند بلکه در شمار زیاد حالات جبراً از سرزمین اجدادی بیجا گردیده در محیطی بیگانه و متخاصم، جابجا گردیدند. رنجهای آنها منجر به بیاعتمادی پایدار، حتی انزجار در مقابل دولت مرکزی، احکام ویژه و در حالات خاص حتی در مقابل نمایندههای دولت که تقریباً آنها از مناطق دوردست افغانستان و بافرهنگهای متفاوت میامدند، گردید. در واقع، در طول بیش از صد سال والیان متعددی در ولایات مختلف بودند که برای اداره مردم محل وابسته به ترجمانها بودند. جای شگفتی نیست، اقوام و قبایلی که معروض به این پیگیریها و جابجا سازیها بودند منزوی، مقید و قوم محور گردیدند. با در نظر داشت رنجهای وحشتناکی که متحمل گردیدند، این یگانه راهی بود تا آنچه از فرهنگ، زبان و رسوم پس از قلعوقمع گردیدن باقی مانده بود، حفظ نمایند.
به شکلی برای پایان رساندن این کتاب پس از مرگ عبدالرحمن، ختم نمودن با بیان قهقرایی یا ترحم و تأثر است، زیرا تاریخ ما زمانی به پایان میرسد که افغانستان در پایینترین و محزونترین مقطع تاریخ قرار داشت. من دراینباره اظهار تأسف نمینمایم، زیرا این مطالعه در باره فروپاشی "برتری دیرینه" است و بیارتباط خواهد بود طبق باربارا کارتلند پایان خوشی به آن داد. با رسیدن 1901، تورکستان افغانی، طوری که ولایت بلخ در این زمان نامیده میشد، سایهای بود از آنچه که در زمان ندر محمدخان و توقای-تیموری ها بود. تهاجمات پی در پی بعدی، تاراجها و جنگ یکجا با مالیات صعودی و سلسله طاعونهای کشنده، ولایت را به زانو درآورده بود و اهالی آن به مرز بیچارگی رسیده بودند. عبدالرحمن خان مرزهای شمالی و شمال غربی را به روی تجارت بسته بود که پیامد فاجعهبار داشت زیرا منطقه طور مرسوم محصولات زراعتی و تولیدات دیگر مانند چرم، قره قل و مواشی را به تورکستان روسی، پنجده، خیوه و مرو میفروختند. در سده بعدی، با ظهور قدرت شوراها، حتی حق استفاده از آب دریای آمو برای مردمان ساکن در سمت افغانی مرز، انکار گردید. به همین گونه کشف ذخایر عظیم گاز نزدیک شبرغان نه به نفع مردمان منطقه بود بلکه در کل به مفاد مملکت نیز بکار گرفته نشد.
در اینجا موضوع دیگری است که به نظر میرسد در این دوره از سوی محققان هیچ روشنی آن انداخته نشده است. در جریان تشکل افغانستان و بازسازی نقشه آسیای مرکزی مطابق ذوق اروپاییها، مقدار قابلملاحظه فرهنگ مادی منطقه طور جبرانناپذیر از بین رفت. در واقع مواد مضمون این کار، طور مثال زوال و سقوط دودمان امرای بلخ، به تنهایی مدرک کافی برای این ادعا و محو بالقوه مذهب باستانی کافر، نمونههای دیگر این فقر فرهنگی شامل است بر: ریشهکن نمودن بالقوه مذهب باستانی کافرها، همراه با معابد و حکاکی بیهمتا چوب؛ مهاجرت جمعی پیروان اقلیتهای مذهبی مانند ارمنیها، هندوها و یهودها، از افغانستان توسط قوانین تبعیضآمیز و تغییر در مقابل اقلیتها دهیمی dhimmi؛ یا حمایت اقلیتهای مذهبی، وضعیت در نقض قوانین اسلامی تسریع گردید. بیشتر ساختمانهای مذهبی آنها مانند کلیسای ارمنیها در کابل و عبادتگاه یهودها در میمنه، بلخ و هرات یا تخریب گردید یا در اثر عدم توجه ویران گردید. احتمالاً مهیبترین وحشیگری فرهنگی سده اخیر، نه تنها از سوی افغانها بلکه انجنیرهای انگلیس بود که در سال 1885 مصلای تیموری گوهرشاد را در هرات تخریب نمودند.
در سده کنونی، ارگهای توابع بلخ که به یاد آورنده "برتری دیرینه" بود و بعضی از آنها، مطمینأ قدامت بعضی به دوره برنج میرسد، نوسازی شد. بازار سر پوشیده قدیم نیز تخریب گردید. در مورد میمنه استحکامات تیموری؟ ارگ مینگها همراه با زیارت سیف الملوک به منزله بخشی از برنامه انکشاف شهری تخریب گردید و با یک چایخانه بد نما و سینمای که فلم های مبتذل هندی را که کسی زبان آن را نمیفهمید، به نمایش میگذاشت، تعویض گردید.
حتی با وجود این همه ضایعات جبرانناپذیر مواد فرهنگی آسیای مرکزی، همه چیز از بین نرفت، بلکه این مطالعه برای من نمایاند که در واقع چقدر اندک انکشافات اجتماعی و هنری منطقه ، در جریان عصر امپریالیزم اروپایی حقیقتاً شناختهشده بود. بیشتر سکالرشیپهای غربی یا بر دوره قبل از درانی ها یا بالای مطالعات اجتماعی، مردمشناسی، یا گرایشهای هنری معاصر متمرکز بوده و دورهای که در این کتاب بحث گردیده است مانند چیزی است که در بین دو چوکی فرو افتاده باشد. در این ارتباط خلۀ دانش ما خیلی عمیق است. تاچی اندازه ما در باره ساختار اجتماعی یا داخلی، سیاسی مثلاً کافرها یا قبایل چهار ایماق میدانیم؟ در اصل ما در باره نقش طریقتهای صوفی آسیای مرکزی و پیرهای آنها در رابطه به مقاومت در مقابل امپریالیزم داخلی و خارجی چیزی نمیدانیم؛ و نه در باره انکشافات الهیات و فلسفه در آسیای مرکزی در اوج جوانی امپریالیزم غرب آگاهی داریم و نه اینکه از چگونگی پاسخ رهبران مذهبی مختلف صوفی، سنی یا شیعه از نظر علوم الهی، به اصطلاح در مقابل استیلای مسیحیت در منطقه ای که از اوایل فتوحات اعراب یکی از مراکز بزرگ اسلام سنی بود، آگاه هستیم. یا در باره نفوذ جنبشهای فرقهای-هزاره یی Millennia list مانند بابیها و احمدیه چیزی میدانیم؟ تاچی اندازه عمیقاً در باره موسیقی، شعر، خطاطی و تذهیب کتاب یا انکشافات دینی، زبان بومی و معماری این دوره ناآگاه هستیم.
با در نظر داشت مدارکی که من خود شاهد بودم، نظر موجوده محققان غرب را در مورد اینکه گویا فعالیتهای مهم معماری، هنری و ادبی پس از امپراتوری صفویها، بابریها و تیموریها متوقف گردید نمیتوانم تأیید کنم. مدارک قویی را میتوان نشان داد که تذهیب کتب، به سبک تیموری، حداقل در حوزه شبرغان تا سده نزده حفظ گردید. شمار زیاد خطاطان، به شمول نواسه ایشان سید اوراق، در مزار شریف و بلخ در چرخش سده کنونی کار میکردند. غلام محمد مصور بن عبدالباقی مینگ باشی از میمنه (متولد 1873) تنها هنرمند دربار امیر حبیبالله نبود، بلکه بدون شک یکی از هنرمندان برجسته آسیای مرکزی بود. در میان سایر چیزها، او یکی از نخستین شهروندان افغانستان بود که هنر اروپایی دست اول را آموخت.
شمار زیاد ساختمانهای دینی و شخصی، مربوط اواخر سده هجده تا اوایل سده بیست، در دو سوی دریای آمو وجود دارد که بیانگر نفیسترین ستونهای حکاکی شده و سقفهای منقش است. با وجود این هیچ تاریخنویس هنر، به دانش من، مطالعهای را در باره تجلی معماری بومی فوقالعاده به عهده نگرفته است. جامهها و پرچم دربار خانها و امرای تورکمن و اوزبیک خاموش است اما شاهد گویای این واقعیت است که سده گذشته یکی از ساحه های گلدوزیهای آسیای مرکزی بود، درحالیکه گردآوری قالینهای تورکمنی همین دوره نظر کلیشهای اروپاییهای سده نزده را در باره تورکمنها که بیباک، بربرهای تجار بردهاند نادرست ثابت میسازد.
بدون شک، کسانی خواهند بود که تا حدی ناقص بعض بخشهای این روایت را انتقاد خواهند نمود، اما وضعیت منابع موجوده نزد من چنین است و مشکل است با موضوع طور دیگری کنار آمد. طوری که در بالا نوشتم، در واقع در باره انکشافات داخلی و خارجی افغانستان و آسیای مرکزی در دوره "بازی بزرگ" چیزی نوشته نشده است. من این را مهم دانستم، لذا برای نشر بیشترین اطلاعات ممکنه به امید اینکه محققان متبحر و شایستهتر از من را وادار خواهد ساخت تا نوشتههای بیشتر خاصی را در باره موضوعاتی که من قادر به انگشت گذاری در این مطالعه گردیدهام پیش ببرند.
برای اینکه کار خود را بیشتر محجم نسازم (و در ضمن برای صرفهجویی مصارف چاپ) چنین گمان بردهام که خوانندگان با بعضی حوادث تاریخ آسیای مرکزی و افغانستان مانند جنگ اول و دوم افغان و انگلیس که به خوبی ثبتشدهاند، آشنایند. اینگونه حوادث تنها در صورتی که تذکر آنها برای ادامه یا مفاد بحث مهم باشد یا هنگامی که منابع روشنی جدیدی را بالای وقایع خاصی میاندازد، شامل گردیدهاند. برای گریز از دام مورخان عنعنوی که در باره آنها در بالا خیلی خشن بودهام، سنگینی برابر را بالای انکشافات داخلی بلخ نظیر جنگهای مختلف بین نیروهای دولتی و تورکستان، انداختهام. بالاتر از همه، تلاش نمودهام کتاب را تا حد ممکن، با در نظر داشت پیچیدگی موضوع بحث، به روش خواندنی مانند روایت داستانی بنویسم. قضاوت را به خوانندگان میگذارم اینکه آیا به بعضی یا همه پیروز گردیدهام.
در باره "تورکستان"، "تورکستان افغانی"، "تورکستان صغیر" و غیره.
در آغاز دوره درانی تاریخ بلخ، برای تشریح منطقه، نامهای مختلفی از سوی مردمان محلی و اروپاییها استفاده گردیده است. در منابع پارسی اواسط سده هجده دربار افغانی تمایل داشت این ولایت را با نام معمول "جنوبیها" یعنی "تورکستان" (سرزمین تورک) اطلاق مینمودند درحالیکه رجوع به "بلخ "، به مفهوم شهر یا همه ولایت بود. هنگامی که منابع انگلیسها و اروپاییها، در نیمه اول سده نزده، به منطقه دلچسپی پیدا نمودند؛ اصطلاح معمول جنوبیها "تورکستان" را ترجیح دادند، اگرچه بعضی مؤلفان اصطلاح سدههای میانه "تاتاری" را ترجیح میدادند.
با داخل شدن سده نو و در نتیجه تلاش برتانیه برای افغانستان بزرگ، مقامات رسمی طور فزاینده با اصطلاح "تورکستان" خود را راحت احساس نمیکردند. نه تنها موقف تورکستان از نظر تاریخی خیره گردید، بلکه برای اینکه کشورهای دو سوی دریای آمو را شامل میشد؛ لذا دعوای روسیه از اینکه میمنه و شهرهای دیگر چهار ولایت ،بایدجز قلمرو افغانستان ، پنداشته نشود؛ اما دلالت دارد به اینکه حق حاکمیت توابع بلخ با افغانها نبوده بلکه با تورکها، یعنی با اوزبیکها و تا حدودی هم با تورکمنها ست.
بالأخره، در 1896 "سر هنری راولنسن" در یادداشت مشهور "نامه غیررسمی خود در باره مرزهای افغانستان" ، سفارش نمود که برتانیه به خاطر مقاصد سیاسی به جای اصطلاح "تورکستان" باید "تورکستان افغانی" را استفاده نماید. به تعقیب این توصیه نقشههای نو افغانستان نشر گردید و از این زمان به بعد اصطلاح "تورکستان افغانی" به منزله نام رسمی توابع در مجاری ارتباطات و نشریات رسمی مورد استفاده قرار گرفت. به منزله نتیجه فرعی، از این به بعد مناطق شمال دریای آمو "تورکستان روسی" نامیده شد، از سال 1868 امیر بخارا تحتالحمایه تزار گردید.
با وجود این تغییرات، وکلای محلی برتانیه، اخبارنویسان و مأموران مخفی دیگر، هنوز اصطلاحات محلی و زبان بومی و همیشه گی گاهگاهی به آن تورکستان یا ولایت بلخ اطلاق مینمودند. برای پیچیده نمودن موضوع، امرای افغانستان یا مقامات رسمی در کابل نیز این اصطلاحات آشنا را بکار میگرفتند. افزون بر این "کاتب" و دیگر مورخان رسمی دربار افغانستان در آغاز سده گاهی به این توابع "تورکستان صغیر " اطلاق نمودهاند. در فرجام، سر هنری راولنسن در یادداشت غیررسمی خود "سرزمینهای مستقل اطراف آمو" را پیشنهاد نمود اگرچه این اصطلاح در مراسلات رسمی به ندرت مورد استفاده قرار گرفته و، به زودی متروک گردید زیرا هم طولانی بود و هم ترجمه دری یا پشتوی آن مشکل بود.
در اینجا من از ترجمه مک چیسنی (1991) در اصطلاح "ولایت بلخ "به شکل توابع بلخ پیروی نمودهام، به ویژه در فصلهای اولی هنگامی که نیروی افغان محدود در جنوب هندوکش بود و منطقه هنوز بخشی از خانات چنگیزی بخارا بود(و یا سرکردگان محلی). گاهی اصطلاح "ولایت بلخ" را استفاده نمودهام. در فصلهای بعدی کتاب، هنگامی که ولایت با همه تمایلات و مقاصد، بین دو دولت متخاصم تقسیم گردید اصطلاح "تورکستان صغیر " را بکار گرفتهام تا تمام منطقه توابع قبلی بلخ را در رابطه به امرای زمامدار و جمعیت بومی معین بسازم. "افغان تورکستان" به آن قسمت توابع قبلی اطلاق میگردد که در آن زمان زیر اداره والی افغان در بلخ بود و در آن حاکمان نواحی و دیگر مقامات عالیرتبه رسمی از سوی امیر در کابل یا والی افغان بلخ تعیین میگردید. به این ترتیب، (بر عکس)"تورکستان صغیر " نسبتاً ساحه بزرگتری را نسبت به "تورکستان افغانی" زیر پوشش داشته است، زیرا نام قبلی دربرگیرنده مناطق نیمه مستقل مانند میمنه، پنجده و غیره جاهایی که فرمان افغانها در آن جاری نبود. در بعضی حالات، به هدف روان نگاشتن اصطلاح سر هنری راولنسن را معادل "تورکستان صغیر" استفاده نمودهام. "ناحیه بلخ" را برای تمایز حکومت بلخ و همه ولایت بلخ بکار گرفتهام.
به منزله قاعده کلی، جایی که اردوی افغان در تورکستان افغانی اقامت نموده است اردوی بلخ گفته شده است تا لواها و نیروی حکومت مرکزی و تورکستان افغانی فرق گردد طوری که منابع انگلیسی و ایرانی چنین میکردند که خیلی گمراه کننده بود. افراد اردوی افغانی کم یا بیش عمدتاً از مردمان محلی کابل، قندهار، هرات و جلالآباد استخدام میگردید و تنها شمار کم افراد پیاده کندک های غیرعادی از میان اهالی بومی تورکستان افغانی استخدام میگردید. از این رو برای تفکیک نیروی سربازان حکومت افغانی و سربازان بومی امرای ولایت، با تانی تصمیم گرفتم اصطلاح طاقتفرسای تورکستانی و تورکستانیان را استفاده نمودم. میتوان استدلال نمود که هردو اصطلاح در منابع موجوده فارسی، یادداشتهای وکیل و حتی مراسلات رسمی برتانیه و حکومت افغانستان طور مکرر استفاده گردیده است. بدبختانه کاربرد این اصطلاحات در وضعیت کنونی به غلط فهمیها و سو تفاهم های قابلملاحظه روبرو است، زیرا این اصطلاحات از سوی گروههای ملیگرای افراطی و تجزیهطلبان (عمدتاً گروههای برونمرزی در ترکیه، پاکستان، اروپا و امریکا) به مفاهیم مختلف استفاده گردیدهاند که شکلی از پان تورکیزم آسیای مرکزی را طرفداری مینمایند. از همین رو میخواهم تاکید نمایم که با استفاده از این اصطلاحات آنها را طور خاص به مفاهیم سده نزده کار گرفتهام و به هیچ صورت حمایت یا سو گیری در مقابل جریانهای معاصر ملیگرا نیست.
در این رابطه، مهم است متذکر شد که "تورکستان" یک نام بومی نیست بلکه در اصل از سوی بیرونیها و جنوبیها برای تشریح توابع بلخ به کار گرفته شده است ((تا هویت اصلی و تاریخی این مناطق راپوشانده باشند.)). و نه هم ولایت بلخ نوعی بلاک تک-فرهنگی یا تک-زبانه که این نام دلالت مینماید، بوده یا هست ((که ایجاب مینماید تا در یک بحث مستقل در جایش ، روی آن روشنی بافگنم این اقوام ساکن ، باز مانده از دوره های قبل از استیلای مغول میباشند .(مؤلف)) علاوه از اوزبیکها، تورکمنها و جمع کوچک تو رکهای دیگر مانند قزاقها، اویغور و غیره، ولایت بلخ همیشه و فعلاً نیز اقلیت قابلملاحظه فارسیزبان (پارسی وان، تاجک، هزاره و ایماق) همچنان اقلیتهای مذهبی (یهودها و هندوها) داشته که همه آنها در نبرد بلخ نقش خود را داشتند. جمعیت کوچک پشتو زبان در بادغیس، بلخ و آقچه از دهه سوم سده هجده و احتمالاً پیشتر، زندگی مینمودند. دلایل قویی موجود است که خانواده افغان قبلاً شهرت یافته (به شمول اخلاف اصلی قطعه افغانی که از سوی احمدشاه درانی در بلخ و آقچه به جا گذاشته شد) مانند اوزبیکها، ایماق ها، هزارهها، تورکمنها و غیره با ضمیمه نمودن ولایت از سوی محمد زایی ها مخالفت نمودند. لذا برای به تصویر کشیدن مبارزه بین امرای افغان و مردم تورکستان صغیر به منزله نبرد ملت اوزبیک برای خود ارادیت نه تنها از نظر قوم شناسانه نادرست بوده بلکه حتی تقریباً بیمورد است.[1]
[1] قابل یاد آوری است که این مباحث بدون کم و کاست با ویرایش اندک از مقدمه کتاب برتری بلخ دیرینه و کشمکش های حکومت کابل با بخارا اقتباس گردیده است که توسط آقای دکترجلایر سید عظیمی از انگلیسی به فارسی ترجمه شده است (مولف)
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش بیستم – بحث 1-2
به راستی، نام افغانستان تقریباً با اطمینان میتوان گفت که از سوی انگلیسها اختراع گردید (فارستر 1789) و حتی در میان مقامات کلکته تا حوالی دهه سوم سده نزده این نام ، رسم معمول نبود. (متن)
کاستی دیگر در تاریخهای امپریال (تاریخ های سرکاری) و این که هنوز از سوی محققان پیروی میگردد، عبارت از توجه ناچیز به سدههای پیش از انتخاب احمدشاه درانی به صفت امیر قبایل افغان در 1747 هست. (متن)
120-1-2.اتحاد گروه های مختلف ملی دارای اهداف واحد [1]
نقش اساسی ( ای را که) کنفدراسیون ( confederation ) سنی ایماق ها، اوزبیک ها و تورکمن های بادغیس، مرغزارهای پنجده و چهار ولایت زیر رهبری محمدخان هزاره و مضراب خان مینگ از میمنه بازی نمود، به ندرت ذکر گردیده است. با وجود اینکه این کنفدراسیون تهدید جدی برای جناحهای قشون ایران بود که شاه ایران را مجبور به اعزام چندین هزار سرباز سره زیر فرمان احتمالاً بهترین فرمانده ایران، آصف الدوله، شهزاده والی خراسان، به کوهستانهای بادغیس و تیر بند تورکستان گردانید. حدود چهار ماه را در برگرفت تا قشون ایران این قبایل را مطیع بسازند که در جریان آن ضایعات سنگین انسانی و تجهیزات را متحمل شدند. هنگامی که مضراب خان مینگ و محمدخان هزاره وادار به اطاعت شدند، آصف الدوله مجبور به برگشت به قرارگاه زمستانی در قلعه نو گردید زیرا کوتل سبزک از اثر برف باری بسته شده بود. تا بهار سال بعدی دسته باقیمانده قشون ایران به قشون اصلی در هرات پیوسته نتوانست. ضایعات هزاران نیرو و توپخانه در جریان محاصره به مراتب بیشتر از ابقا هرات بود تا شجاعت آتشینمزاج پاتینگر. در واقع هنگامی که فیض محمد کاتب در اوایل سده کنونی، برداشت خود را از محاصره هرات از سوی ایران در سراج التواریخ نوشت فضای زیادی را به ضربات آصف الدوله در بادغیس وقف نمود طوری که در موضوع محاصره هرات نموده است.
کاستی دیگر در تاریخهای امپریال و این که هنوز از سوی محققان پیروی میگردد، عبارت از توجه ناچیز به سدههای پیش از انتخاب احمدشاه درانی به صفت امیر قبایل افغان در 1747 هست. هنگامی اینگونه کارها تلاش برای روشهای متنی یا همبافتی متنی contextual approach مینمایند، اینها اغلب به خواننده مانند لست خرید فتوحات متعددی را که افغانستان را درنوردید، ارائه مینمایند. تهاجم (عربها)مغولها، تیموریها، بابری ها، شیبانیها و صفویها، و (در اخیر هم نادر شاه افشار)برای نام گرفتن چند تا به منزله حوادث جزیی، گذری تجسم گردیده است که در جریان چند صفحه ختم میگردد. از این رو دوره افغانستان آسیای میانه، هیچگاه به شکل مطلوب، در ارتباط موثر به گذشته رسیدگی نشده است و در نتیجه از آنچه رشد نموده است ریشه کن گردیده است.(زیرا تاریخ نویسان سرکاری در افغانستان چیزی را که به مزاق شان برابر و باعث خوشنودی اولیای به سر اقتدار می گردیدآن را طول و تفصیل و نمایش میدادند .منباب مثال: مثلا همیشه هنر و قهرمانی های حاجی میرویس غلجایی را منحیث یک رهبر بزرگ ملی نمایش داده اند ولی از روز و روزگاری که قبل از صفحه قدرت ، که وی به آن گرفتار بود و گرگین و دار و دسته اش که حکمران قندهار از سوی دولت صفوی بود با او و عشایر او چه کرد ؟ دم سکوت زده اند.(مولف))د ر واقع، کار این مؤرخان اغلب با اشتباه در ترتیب وقایع، به گونه مثال با پیشفرض اینکه افغانستان همان است که در پایان سده نزده معرفی شده است، به منزله حکومت ملی یکدست، متمایز و مستقل کم از کم از 1747 به بعد وجود داشت. به راستی، نام افغانستان تقریباً با اطمینان میتوان گفت که از سوی انگلیسها اختراع گردید (فارستر 1789) و حتی در میان مقامات کلکته تا حوالی دهه سوم سده نزده رسم معمول نبود. با تأسف، این جهانبینی در میان خود مردم افغانستان از طریق کتابهای درسی حمایتشده از سوی رسانههای غربی و افغانهای تربیتشده در اروپا و امریکا (علی الخصوص توسط محمود طرزی و هم قطاران او در عهد امان الله شاه در مکاتبی که در کابل جدیداً گشایش یافته بود و هم از طریق مطبوعات )دوبارهسازی شد. در یکی از کنفرانس های اخیر که در آن شرکت نمودم، یک روشنفکر افغانی مؤدبانه سلطان حسین بایقرا، ظهیرالدین بابر، تیمور لنگ، شاعر هراتی جامی را از میان عده زیاد افغان اعلان نمود. دیدگاه خودشیفتگی افغانستان با تأسف ما را از انکشافات داخلی در منطقه طی سه سده گذشته غافل گذاشته است.
موضوع دیگر خاص اروپایی، برداشت جغرافیای تاریخی آسیای میانه در عقب جهانبینی استعماری منطقه و بازی نقش برجسته در تعیین مرزهای افغانستان و درگذشت برتری دیرینه در هردو سوی دریای آمو هست. همه مقامات اداره هند از اوایل حیات اولیه بر اساس رژیم متنهای یونانی و لاتین پرورشیافتهاند. در طول دوره تحصیل کارمندان ملکی برتانیه، صاحب منصبان نظامی و دیپلومات ها بامعلومات تاریخ و جغرافیه کلاسیک مشبوع میشدند و هند، ایران و سرزمینهای حائل را از چشم دید کونتس کورتیوس، بطلیموس و هرودت و غیره میدیدند. برای این افراد بلخ، بلخ دوره چنگیز نبود و نه دریای آمو آن دریایی بود که در قلب امپراتوری اوزبیک ها جاری بود. بلخ باختر، تیر بند تورکستان، کوه های پاروپامیزاد، دریای آمو، اکسوس بود. مرزها بود که حدود بین تمدن و بربریت را مشخص میساخت؛ منطقه ای که در تحرک معلق با چوکات یخ زده در0 236 سال قبل وجود داشت، مسئله ای که شهر بلخ عصر( زدتشت وپیشدادیان)، و هخامنشیها به دستهای اسکندر کبیر فاتح کل افتید.
مطالعه کنونی تلاشی است برای برانداختن زنجیرهای میراث امپریال و کلاسیک (یا تاریخ نویسان سرکاری)تا تاریخ یکی از منطقههای مهم آسیای مرکزی را از دیدگاه جدیدی نوشت. با در نظر داشت آن، این گستاخی نیست هرگاه ادعا گردد این مطالعه شاید نخستین تاریخ آسیای میانه و افغانستان است و دیگر اینکه، امیدوار هستم، محققان نسل آینده را برای بازبینی روشهای متعارف نه تنها در رابطه به گذشته منطقه بلکه از همه مهمتر در باره تاریخ کنونی وادار خواهد ساخت. به منزله بخشی از روشهای غیرمتعارف که کار گرفتهام، ساختار کتاب عمداً در اطراف زمامداری امیر افغانستان نمیچرخد بلکه به قدرت رسیدن و زوال دودمان مینگ میمنه، آخرین و شاید قدیمیترین دولت امیری توابع قبلی بلخ هست.
برای ایجاد قرینه تاریخی، سیاسی و فرهنگی و تداوم برای مبارزات سده نزده تورکستان، دو فصل اول به دوره قبل از درانی تفوق تورک-مغول در منطقه از آغاز تاریخ بشریت وقف گردیده که نقش حیاتی را در زندگی دینی، سیاسی و اجتماعی را در آنچه آسیای میانه نامیده میشود، بازی نمودهاند. در فصل سوم بخش قابلملاحظه را به تحلیل طبیعت روابط افغان-اوزبیک در زمان و فوراً پس از فتوحات نادرشاه افشار اختصاص دادهام. با پیریزی دورنمای، فصلهای باقیمانده شامل ورق زدن داستان مبارزه تلخ و طولانی بین کابل و بخارا برای مهار بلخ و تأثیرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن بالای مردم توابع هست. در عین زمان این ممکن نبوده است تا دخیل بودن نیروهای بیرونی مانند ایران، روسیه و از همه بالاتر برتانیه در مطیع گردیدن بلخ به امرای افغان را رد نمود؛ اما برخلاف عنعنه امپریال که آن را در بالا انتقاد نمودم نه لندن، نه کلکته یا حتی نه کابل در پایان وضع موجودterminus a quo (یا حق تعین مرز یا نشانه گزاری پایانه های مرزی این مطالعه، اینها terminus ad huem (با علامه گذاری گاه شماریهای تاریخی مثلاً قبل و یا بعد از میلاد و امثال آنها ، برای انگیزه الحاق بلخ از این نشانی ها بیشتر استناد جسته از کلکته به کابل آمدند.(به کابل آمدند تا حدود مرزی دولت یا حکومتی را تعین نمایند که قبلاً نیز در موضع دولت بابری هند و حمله به آنجا از طریق اشخاص مشکوکی نظیر صابرشاه لاهوری با ساختار های بریتانوی در هند سازگار بوده باشد.)
در جریان نیمه بعدی زمامداری، دوستمحمد خان (وفات 1862) تقریباً اتفاقی، خود را در موقعیتی یافت که ذینفع عمده سیاست آسیای میانه برتانیه بود، موقعیتی که او و جانشینان او نتوانستند به بهترین شکل از آن بهرهبرداری نمایند. اگرچه دوستمحمد خان قبل از جنگ اول انگلیس-افغان تاختوتاز کوتاهی را در شمال هندو کش به راه انداخت، تنها پس از برگشت به کابل به تعقیب عقبنشینی برتانیه در سال 1842 قادر گردید تا تسلط واقعی، مستقیم را در بلخ اعمال نماید. در طول یک دهه که با ابقا دوباره او همراه بود، سلطه خود را در میان قبایل جنوب هندوکش استحکام بخشید. در پایان دهه 1840 دوستمحمد خان در موقف نیرومند، کافی بود تا در باره تهاجم و الحاق بلخ بیندیشد.
[1] جناتان .لی . کشمکش با بخارا برای بلخ دیرینه ، ترجمه دکتر سید جلایر عظیمی ، بخش مقدمه (روشنی ای در تاریکی تاریخ در سده های هجدهم تا بیستم)
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
گسترش قلمرو احمد شاه ابدالی به سوی شمال هندوکش
کشمکش ها بالای توابع بلخ یا به اصطلاح شاهان کابل (ولایت ترکستان)
بحث یکم
جانتان لی نویسنده کتاب بلخ برتر و مبارزه برای آن می نویسد:
همیشه وقتی به تاریخ نگاه میکنیم مخصوصاً در تاریخ نگاری سرکاری (افغانستان)، تاریخ نگاران افغان ،گاهی چنین به نظر میرسد که در کاوش وقایع تاریخی بین سده های نزدیک از تاریخ بلخ، و توابع آ ن ، به این نتیجه میرسیم : «چیزی را که در میان دو چوکی فرو افتاده باشد گم کرده ایم.» در این بحث و بحث های می آمده می کوشیم تا وقایع فرو افتاده «در فرود دو چوکی را» که راجع به توابع بلخ و بخارا ومبارزه بر سر حاکمیت قلمرو شمال از طرف جنوب را که کمتر در نوشته های محققین تاریخ باز تاب گردیده ، از قلم "جنتان . لی "که سالهای متنادی را در مناطق شمال افغانستان ، در هر دو پهلوی دریای آمو به پژوهش های تاریخی پر دامنه و خانه به خانه پرداخته شما را نیز در این پژوهش بی بدیل شریک سازم ، و همچنان از محقق چیره دست ولی کمتر شناخته شده کشور آقای دکتورسید جلالر عظیمی که این اثر روشمند را به فارسی زیبا و سلیس ترجمه کرده اند و اجازه استفاده از آن را به من داده اند سپاس گزاری میکنم (مولف)
120-1-1. بلخ قبل از الحاق به قلمرو افغانی
پیشینه تاریخی:
قبلاً در قسمت های گذشته راجع به تاریخ دیزینه بلخ ، مباحث گسترده داشتیم اما این بار، پژوهش ما از دفعات گذشته فرق میکند به این معنی که در طی سده های ، هجده و نزده و حتی بیستم ،حوادث خونباری که در این مناطق رخ داده ،بویژه ، از چشم تاریخ نویسان پنهان مانده و یا اینکه این تاریخ نگاران سرکاری ، اصلاً نخواسته اند این حقایق درد ناک را که باعث بیداری توده های از مردم این سرزمین می گردد را به حساب قلم بیاورند .
آقای جنتان . لی. محقق و تاریخ نگار انگلیسی در طی حدود بیست سال از عمر خود را صرف پژوهش در این اثر تاریخی نموده و چندین مراتبه حتی سالیان عمر خود را وقف این پژوهش ، خانه بخانه کرده اند و بسی حقایق نا گفته را از زبان تیز تاریخ گفته و بر ملا ساخته اند که ضرور است تا نسل نو کشور ما خود را با این حقایق آشنا سازند:
مقدمه:
[(قبل از الحاق بلخ به دولت افغانستان، هر زمامدار ولایت، به استثنای تعداد کمی ولو دور، همه اولاد فاتح بزرگ مغول، چنگیز خان بودند. اگرچه پایتخت امپراتوری مغول آن سوی دریای آمو در بخارا یا سمرقند قرار داشت، مطابق رسم دیرینه توابع بلخ از سوی ولیعهد تاج و تخت، اداره میگردید. به اینگونه، بلخ نقش مهمی را در سرنوشت دودمانهای مختلف تورکی-مغولی ایفا مینمود که به منزله پیامد فتوحات چنگیز خان ظاهر گردید.[1] تا جایی که مینگهای میمنه در نظر است، اوراز بی جد محمد شریف خان، احتمالاً این دودمان را اساس گذاشت؛ نامه امتیازی خود را از ندر محمدخان 989-1029هش/(1611-1651) شهزاده توغای-تیموری و خان آینده بخارا حدود سه سده قبل از احمدشاه درانی "پدر افغانستان" که آزادی مردم خود را در خرابههای امپراتوری صفوی به دست آورد، حاصل نمود.
درزمان تعیین اوراز بی مینگ، سرزمینی که امروز افغانستان نامیده میشود، خیلیها دور از یک دولت یکدست، محل تلاقی سه امپراتوری بزرگ بود. بلخ طوری که آمد ، از توابع سلطان توغای-تیموری یا شهزاده ندر محمدخان ، محسوب میگردید (که) در جمله امپراتوری چنگیزی به شمار میرفت که در تمام آسیای مرکزی مسلط بود. در غرب، هرات زیر تسلط صفویها بود؛ اگرچه حق حاکمیت بالای منطقه، موضوع اختلافات تلخ درازمدت بین شاه صفوی و ندر محمدخان بود. در شرق، کابل پایتخت کنونی افغانستان، پایگاه مرزی شمالی امپراتوری بابری ها بود، درحالیکه قندهار سرزمین مادری پادشاهی آینده درانی ها، موضوع اختلافات دوام دار دیگری بین زمامداران صفوی و بابریهای هند بود.
دستگاه دولت داری صفویها و بابری ها هرمی، مطلق العنان و متمرکز بود؛ زمامدار یا پادشاه، نوع شرقی حقوق آسمانی شاهان را به عهده داشت که از سوی رعایا سایه خدا در زمین پنداشته میشد. در مقابل، زمامداری چنگیزی، طوری که از سوی توغای-تیموری بلخ و بخارا تمثیل میگردید، ریشه در رسوم قبیلوی تورکی-مغولی داشت و در تناقض با دستگاه پادشاهی قرار داشت. قدرت از مرکز به بیرون و پایین تفویض میگردید طوری که امیر یک ولسوالی یا فرمانده یک ولایت قدرت بیشتری نسبت به مسئول صفوی یا بابری و یا بعداً نمونه افغان آن داشت که مجبور بودند تصامیم کوچک را نیز برای منظوری یا حکم گرفتن به پادشاه راجع بسازند. افزون بر این، دستگاه تفویض صلاحیت چنگیزی ریشه عمیق در حس آگاهی هردو یعنی رعایا و زمامدار داشت و در حالات کمتر معمول، هنگامی که خان یا مسئول توابع برای برقرار ساختن اصلاحات مطابق نمونه هندی-ایرانی تلاش مینمود، به زودی صرفنظر مینمود و مجبور به احیا دوباره نظم دیرینه سلاطین یا امرا میگردید که به مخالفت با مداخله دولت مرکزی در امور ولایتی پرداخته بودند. با گذشت سدهها، موقف خان بزرگ بنابراین طور فزاینده به نقش پدرانه، تشریفاتی و افتخاری محدود گردید. موجودیت خان برای مشروعیت بخشیدن صلاحیتهای خان بر حال الزامی بود، اما خان قبلی کمتر به کارهای روزانه امپراتوری دخیل بود. در این رابطه، خان بزرگ، شباهتهای زیادی بین موقف خود و شاهان معاصر اروپایی پیدا میتوانست.
با رسیدن سال 1270هش/ 1892، امپراتوری متخاصم آسیای میانه از بین رفته بودند و نقشه آسیای میانه طوری تغییر نموده بود که برای کسی از نسل قبلی قابلشناسایی نبود. امپراتوری بابری منفجر گردید و توسط هند برتانوی جذب گردید. زمامداران صفوی با دمیدن مرگ و زمامداری خونین اما کم دوام نادرشاه افشار مواجه گردید که از بین خاکسترهای امپراتوری زودگذر آن دودمان قاجار ظهور نمود تا ایران پارچه شده و ضعیف را اداره نماید. قلمرو چنگیزی در جنوب دریای آمو به خانات کوچک، متخاصم تجزیه گردید که یکییکی از سوی روسیه تزاری در حال توسعه گرفته شد، اگرچه دودمان منغیت خانات بخارا تا اوایل سده نو خودمختاری نسبی (خودرا)نگه داشت. در جنوب تورکستان توابع بلخ "تورکستان افغانی" نام گرفت و از سوی امیر افغان کابل، حامی تند فرضیه پادشاهی مطلقه، اداره میشد. زمانی شهزاده نشین توابع به یک مرداب فقیر و دلسردکننده دولت نو تأسیس افغانستان تقلیل یافت. امرای چنگیزی که پتوی قدرت پس از پارچه گردیدن نیروی توغای-تیموری بالای آن ها افتاده بود، طی افتضاحات اهداف پلید کابل معزول یا اعدام شدند و یا از بین رفتند. داراییهای آنها مصادره شد، زمینهای آنها بین ناقلین توزیع گردید؛ درحالیکه شهرهایی که زمانی در آن حکمرانی مینمودند، توسط افراد جنوب که از سوی امیر تعیین میشد، اداره میگردید. این پایان تاریخ پرآشوب و خونین "تفوق دیرینه" است که موضوع بحث این اثر است.[2]
120-1-2. زوال و فروپاشی زمامداری دودمان چنگیز در آسیای میانه،
«هنگامی به این میرسیم که "مبارزه برای بلخ" را چی بنامیم، هرگاه یافتن اصطلاح مناسب مطرح باشد، جستجوی منظم اصولی به موضوع زوال و فروپاشی زمامداری دودمان چنگیز در آسیای میانه، در میان انبوه تاریخهای افغانستان و آسیای میانه نوشته شده در غرب بی نتیجه خواهد بود؛ عمدتاً این دوره تحتالشعاع مبارزات بزرگ تر بین دو قدرت بزرگ امپراتوری اروپاییان روزگار بود. با رسیدن دهه اخیر سده هجده، نفوذ کمپنی هند شرقی به سوی غرب و شمال تا مرزهای پنجاب گسترش یافته بود. در نتیجه، علاقمندی برتانیه عمدتاً بالای محافظت مرزهای شمال غربی در مقابل حملات امرای افغان متمرکز بود. در آن زمان هنوز نادرشاه افشار از دریای سند گذشته بود و در واقع دهلی را تاراج نموده بود و اگرچه امپراتوری او پس از مرگش فروپاشید، احمدشاه درانی جامه مجاهد یا جنگجوی راه خدا را در بر نمود و تهاجمات مکرر را برای جنگ با کافران سیک و مرهته به راه انداخت. پس از مرگ تیمور شاه بن احمدشاه، با آغاز جنگهای داخلی بالای جانشینی او که در فرجام به پارچه شدن قلمرو افغان به دولتهای نیمه مستقل شهری انجامید، این خطر کاهش یافت.
تقریباً همزمان با کاهش خطر افغانها، مسئولین در کلکته دلایل دیگری برای نگرانی در رابطه به امنیت مرزهای شمال غربی داشتند؛ زیرا پس از فتح مصر از سوی ناپلیون امپراتور فرانسه، ترس اینکه او از طریق ایران و قندهار مسیر اسکندر را برای فتح هند بپیماید، به میان آمد. با 1815 خطر فرانسه نیز فروکش نمود و پس از یک دهه یا بیشتر با خطر جدید ترس از روسیه تعویض گردید که با پیروزیهای نظامی و سیاسی تزار در قفقاز، حوزه دریای خزر و قزاقستان آغاز گردید. بر خلاف مشکل افغانها و فرانسه، تهدید روسیه از بین نرفت. برعکس با فرارسیدن سده نو تهدید تا اندازهای افزایش یافت که یگانه موضوع سیاست خارجی برتانیه را تشکیل میداد. برای محافظت هند از تهاجم و خرابکاری روسیه، از اواسط دهه 1830 کلکته حمایت از ایران را متوقف ساخت و در عوض در پی اتحاد با امیر افغانستان برآمد. در نتیجه این تغییر سیاست، منافع برتانیه به صورت فزاینده با سرنوشت نوسانی امرای افغانستان گره خورد و در فرجام به ایجاد دولت حائل افغانستان منجر گردید و چنین فکر میشد که به منزله سنگری برای جلوگیری از قدرت و نفوذ روسیه عمل نماید. جای شگفتی نیست که اولویت مورخان بریتانیایی این دوره به رقابتهای بین برتانیه و روسیه که به بازی بزرگ مشهور است و روابط انگلیس-افغان متمرکز بود. روی دیگر سکه این بود که ارزیابی عمیق مسایل نامطلوب وضعیت قبل از درانی ها در آسیای میانه و به ویژه ادعاهای خجالتآور ایران و بخارا در رابطه به بعضی مناطق که برتانیه در پی ادغام آن به دولت افغانستان بود، با منافع برتانیه سازگار نبود. نه تنها این، بلکه به یاد باید داشت که سرزمین مادری قبایل افغان (پشتون یا پتان) در جنوب هندوکش، در دو طرف گذرگاه های خیبر و بولان واقع است؛ در نتیجه تاریخهای افغانستان که در دوره استعمار به نگارش آمد به واقعیت این منطقه که خسارات امور ولایتی پنداشته میشد، متمرکز بود. افزون بر این تا نیمه دوم سده کنونی، افرادی که در منطقه مقامات قدرتمند تلقی میشدند بیشتر کسانی بودند که سیاست آسیای میانه برتانیه را طرحریزی یا تطبیق نموده بودند، در نتیجه نشریات آنها تا حدی یا بیشتر عناصر جدالهای امپراتوری را در بر میگیرد. در واقع نشریات وسیله مهمی بود تا در یک یا شعبه دیگر ادارات هند، مقامات کار دولت را به مردم توجیه مینمودند یا کارهای خود یا دیگران را شهرت جاودان میدادند تا نقشه آسیای میانه را از سر ترسیم نمایند.[(چنانچه در مورد نام افغانستان که نقشه ای از پیش طرح شده بریتانیا بخاطر تغییر نقشه سیاسی آسیای میانه بود .این نتیجه را بدست میدهد :
سرزمینی که ما امروز در آن زندگی می کنیم می گویند پنج هزار سال قدامت دارد.( جالب این است که در این بر آمد گاه خیالی تاریخ پنج هزار سالۀ (افغانستان)هرکسی خود را قهرمان می خواند، و امتیازاتی نیز به خود می دهد. در حالی که طول تفصیل این نام (افغانستان)در کلّ تاریخ سراغ نمیشود.ب ولی ر عکس، در این سه سدۀ اخیر، مردم ما در دام امپراطوری بریتانیای کبیر افگنده شد و پادشاهان دست نشانده و به نام ، همدگر را خلع و از بینائی و حیات محروم کردند و حتی بخاطر کسب این تاج و تخت دروغین خود را به بیگانگان فروختند ، نظیر شاهزاده محمود و شاه شجاع پسران تیمور شاه ، وبسی واقع شده است که همدگر را از بیائی محروم ساختند . با سایر قبایل افغان بخاطر تمثیل بازی قدرت با هم جنگیدند که این موضوعات در تاریخ های سرکاری کشور ما نیز آمده است(مولف)) .
گر چند در مورد نام افغاانستان و اینکه چرا و چه وقت این نام بالای این سرزمین گذاشته شده بود در مباحث قبلی در چندین محل روی آن بحث صورت گرفت اما اینجا چون در محل وقوع آن قریب تر هستیم ضرورت است تا آن را تلویحاً یاد آور شویم : سرزمینی که ما در آن زندگی می کنیم نخست به نام آریانا، خراسان و امروز مسما به افغانستان است؛ فراز و فرود های فراوانی را پیموده است در این فرصت به گذشتۀ دور آن نمی پردازیم، فقط نگاهی بالای دو دوران آن( خراسان و افغانستان) و به گونه ی ویژه افغانستان خواهیم داشت.
در آثار و نوشته های قرن سوم و چهارم از این سرزمین به نام خراسان یا کرده اند. مرحوم غلام محمد غبار در باره ی خراسان می نویسد: "کلمه ی خراسان مرکب از اسم "خر" به معنای آفتاب بوده و بلا شک مشرق را افاده می کند. گی. لوسترانج مستشرق انگلسی می نویسد: خراسان در فارسی قدیم، (به معنی )مشرق آمده است. ابوالفدا مورخ قرن هشتم می نویسد: خر(خور) معنای آفتاب و "اسان" معنی مکان را می دهد، یعنی بر آمد گاه آفتاب میباشد.نام خراسان در چهارده قرن نام سرزمین ما بوده است، اولاً در بخشی از آن و بعد در کل مملکت اطلاق و قرن ها دوام نموده است. هنوز هم در قسمت کوچک شمال مغربی ولایت (استان) طوس و نیشاپور(ایران) که در رقبه ایران است این نام ، باقی است".( غبار، غلام محمد؛ خراسان، کابل: انتشارات امیری،1386)
همچنین در باره "افغان" و "افغانستان" عبدالاحمد جاوید رئیس سابق دانشگاه کابل ، می نویسد: "کلمه افغانستان به عنوان مسکن اصلی افغانان در تاریخ کشور ما ریشه و پیشینۀ درازی دارد، اما به عنوان واحد سیاسی از قرن 19 میلادی متداول شده است. کلمۀ " افغانستان" را نخستین بار در تاریخ نامۀ هرات تالیف سیف بن محمد یعقوب الهروی (اوایل قرن7هجری می بینیم. دراین کتاب 35بارکلمهی "افغانستان" و دو بار"اوغانستان" به کار رفته است. اما برای یک محدودۀ کوچک (این محدوده کوچک در اطراف کوهای سلیمان می باشدکه افغانها آنرا سپین غر میناند)از آن جمله در صفحه ی 869 می نویسد: " در بسیاری از کتاب های تاریخی از افغانستان به عنوان یک ایالت یاد شده است". در آثار دورۀ امیر شیرعلی خان و عبد الرحمان خان گاه مملکت زیر عنوان افغانستان و گاه خراسان یاد شده است.( جاوید، عبدالاحمد؛ اویستا، شورای فرهنگی افغانستان، چاپ اول1999ص114 ) در کل برای اولین بار بعد از نادر افشار، احمدشاه ابدالی از تبار پشتون(افغان) یک امپراتوری در خاک خراسان را ساخت. در این زمان تنها یک ایالت آن به نام "افغانستان" یا "افغانیه" یاد می شد که بیشتر اطراف کوه سلیمان بود(که نادر شاه افشار در دره خیبر که امتداد آن میباشد،با افغانها جنگیدو آنرا کشود(مولف)).
این وضع تا 1838 (زمان شاه شجاع) که خود دست نشانده ی انگلیس بود، ادامه یافت. در زمان شاه شجاع برای اولین بار در اسناد اداری به جای "خراسان"، "افغانستان" نوشته شد. بعد از شاه شجاع وشیرعلی خان در زمان عبدالرحمان خان مرزهای جغرافیایی کشور توسط انگلیس و روس و در بعضی موارد به موافقت دولت عبدالرحمان خان جغرافیای به نام افغانستان تعیین شد. تا این زمان هم ما نمی توانیم بگویم کشوری به نام افغانستان ساخته شده. چون یکی دیگر از شرایط کشور شدن استقلال است، که تا این زمان امیرهای افغانستان مستقل نبودند و استقلال آن ها در دست انگلیس بود. این کشور در سال 1919 بعد از مرگ حبیب الله خان و اعلام استقلال توسط شاه امان الله ظاهراً ،استقلال خود را از انگلیس ها گرفت، و کشوری به نام"افغانستان" در جغرافیای جهان به رسمیت شناخته شد. شرایط کشور شدن را که عبارت (از، نفوس، رقبه و استقلال.) این سه در زمان امان الله به دست آمد. به طور خلاصه این که "احمدشاه بنیان گذار افغانستان معاصر است به معنای واقعی مساله دروغ محض است. در ریشه افغانستان نام جعلی انگلیس ها و بد نام ترین شاه در تاریخ افغانستان یعنی شاه شجاع می باشد. هیچ گاهی مردم برای به دست آوردن کشوری به نام افغانستان نکوشیده اند( برخلاف ادعای آقای آکادمیسن اعظم سیستانی که این را امتیازی می داند که مردم به بسیار سختی به دست آورده اند و افغانستان در زمان احمدشاه ابدالی تشکیل شده است، دوام آن علط محض میباشد.). چرا که هیچ مرجع با اعتباری در این تغییر دست نداشته است. باز هم برای روشن تر شدن این مساله بی جا نیست که سخن آقای فرهنگ را در این جا ذکر کنیم. او به این باور است که احمد شاه برای اولین بار موفق شد که یک دولت پشتونی را در داخل خراسان تاسیس نماید (نه دولتی به نام افغانستان) ،«همچنان احمد شاه ، در روز اول جلوس ، خود را پادشاه یا جهان بان خراسان خواند به این الفاظ : « او به سریر جهان بانی خراسان تکیه کرد»(تاریخ احمد ، تألیف منشی عبدالکریم ، چاپ مطبعه سنگی نول کشور ، هند ،ص 6). در حالی که دولت های سابق پشتونی، یا اصلاً در خارج از این سرزمین تاسیس شده اند مانند دولت های سوری و لودی یا این که مثل دولت هوتکی بعد از تاسیس شدن، به عوض اینکه استقامت دولت داری را در سرزمین های محدوده فعلی و یا لا اقل کابل استقرار بخشند از طریق کرمان به اصفهان حمله نموده و در یک جنگ خونین که منجر به قتل عام خانواده شاه سلطان حسین صفوی گردید،( اصفهان را اشغال وآنجا را به ترتیبی پایتخت خود اعلان کرد که دگر در قندهار مأمن اصلی اش دست و نفوذی نداشت و او خودش را شهنشاه ایران خواند نه افغان (مؤلف)). فرهنگ، محمد صدیق؛ افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ کابل صص104)]
«در حال حاضر محققان غربی، در دوره پس از استعمار، تنها جامه این طرز تلقی را به ارث برده اند؛ حتی در دوره پس از استعمار مطالعات تاریخی در رابطه به افغانستان و آسیای میانه تمایل به تنوع موضوع بازی بزرگ دارد.
این جهانبینی به این معنی است که معیار استفاده شده از سوی این مورخان برای ارزشیابی اهمیت، به عبارت دیگر انکشافات افغانستان و آسیای میانه متکی بر این است که این یا آن واقعه ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با منافع راهبُردی برتانیه دارد یا روشنی بیشتری بر روابط انگلیس-روسیه میاندازد یا خیر. صفحات این مطالعات انباشته از تبادل مکاتیب دیپلوماتیک بین لندن، کلکته، کابل و سن پترزبورگ است و یا بحثهای عمیق در باره الهامات سیاسی افراد قدرتمند در میان گروه های زمامدار در پایتخت افغانستان چگونه تعیین میگردند زیرا واقعه در مقابل برتانیه، روسیه یا ایران باشد و روشهای مختلفی که برتانیه برای تحمیل خواست های خود در مقابل امرای کابل بکار گرفت هست. نتیجه اساسی این است که عنعنه تاریخی امپراتوری که تا حال در تحقیقات معاصر نفوذ دارد، با وسواس کوتاه فکری نظریه دکارتی دو سده اخیر تاریخ آسیای میانه همراه هست. به نظر میرسد مردم منطقه، از امیر تا خاک روب شبانه، وقتی وجود داشتند که چشمهای انگلیس الطاف نگاه به سوی آنها را میداشت.
در نتیجه، دورههای خاص شطرنج تاریخ افغانستان به شکل تهوعآوری ژرفاندیشی شده درحالیکه دورههای دیگر کاملاً نادیده گرفتهشده یا طور ساده در سال 11186هش/ 1808 با مأموریت الفنستن در دربار شاه شجاع گذشتهاند، سیاحتهای اکتشافی اروپاییها (و به ویژه انگلیسها) در آسیای میانه، پیمانهای مختلف افغانستان-انگلستان؛ پیشروی روسیه در آسیای میانه؛ اشغال هرات از سوی ایران و گروههای مختلف مرزی؛ همه افتخار محل را دادهاند. بالاتر از همه، داستان عاشقانه جنگ اول انگلیس-افغان 1216-1220هش/ (1838-1842) [3] تخیل این مورخان را اشغال نموده است و این حماسه دنکرک آسیای میانه در جریان یک سده و نیم گذشته بیشمار بازگویی و دوبارهکاری شده است. در این دوره تنها یک مطالعه در باره زمامداری احمدشاه درانی توسط یک اروپایی (لوکهارت 1938) نگارش یافته است. داستان ملاقات دوستمحمد با الکساندر برنس در سال 1838، مهاجرت بعدی، حبس و تسلیم نهایی امیر به سر ویلیام مک ناتن بارها گفته شده است؛ با وجود این دوره بیش از یک دهه بین تثبیت دوباره دوستمحمد خان پس از فاجعه جنگ اول انگلیس-افغان و نخستین پیمان او با برتانیه در1233هش/( 1855 م)در فضای چند جمله یا پاراگراف زیر پوشش آمده است. زمامداری عبدالرحمن خان نوشتههای زیادی الهام بخشیده است درحالیکه زمامداری پسرش حبیبالله که در دوران او شکوفایی کم دوام اما باشکوه ادبی دیده شد تا نسل کنونی کمتر مطالعات جدی همهجانبه را جلب نموده است (شیناسی 1979).
افزون بر این جهانبینی امپراتوری به گزینی فوقالعاده را، حتی اگر نگارش در باره حوادثی که نقش مرکزی را در فرهنگ مردم بازی بزرگ داشته باشد، به بار آورد. احتمالاً نمونه این عنعنه "چیدن و به هم آمیختن" محاصره هرات 1215-1216هش/(1837-1838) توسط ایران است. در سده گذشته این واقعه فرصت مناسب خاصی را برای خودستایی کوتاه نظرانه یک انگلیس، [4] دگروال ایلدرد پاتینگر مساعد ساخت، او بر طبق عرف تفسیر حوادث، به تنهایی با مدافعین و زمامدار مستبدشان، کامران شاه و وزیر یار محمدخان را هنگام محاصره و تهاجم ایرانیها بالای شهر؛ بد رفتاری ، و بد معاشی نمود و نصیحت کرد.
[1] مطالعات تاریخی نشان میدهد که از سده هفتم به بعد موج بزرگی از خانواده های مغولی از فرزند زادگان چنگیزخان در منطقه ماوراءالنهر سرازیر شدند که این یورش گسترده در امتداد سده ها مدنیت های اقوام محلی (اقوام اریایی )ساکن در منطقه را با حاکمانی ازخوارزم شاهان ، شیبانی ها و غیره اقوام به سر اقتدار راخلع قدرت کردند و احفاد مغول با استفاده از اغتنام شرایط به دست آمده ،برتری خود را با لای سایر اقوام آشکارا ساخته آنها را در امتداد جنگ های ویرانگر از قدرت و حتی از منطقه معزول کردند که این قلم در مجلدات گذشته این تاریخ ، به شرح و تفصیل آن پرداخته ام ؛ متأسفانه آقای جنتان لی حتی پیش منظر موجودیت این اقوام را نیز ذکر نکرده اند که این قلم بعد از ختم پژوهش حاضر تاریکی ها و غیابت دوامدار اقوام محلی بومی را و دلایل تفانی آنها را خواهم آورد(مؤلف)
[2] جاناتان ال لی تفوق دیرینه بلخ [The "Ancient Supremacy": Bukhara, Afghanistan and the Battle for, Balkh 1731-1901، انتشارات [BRILL ] ، دلو 1374، ترجمه دکتر سید جلایر عظیمی ، بخش مقدم ، صص 1 ، 2.
[3] اشاره است به بانوی افغان بنام ملالی که وی در ادبیات افغانی ،از شناخته شدهترین افراد شرکت کننده در این جنگ بود.ملالی دختری قندهاری بود که در جنگ میوند به مبارزان افغان آب آشامیدنی میرساند.هنگامی که پرچمدار نیروهای افغان هدف گلوله قرار گرفت و پرچم از دستش بر زمین افتاد. ملالی مشک آب رابرزمین گذاشت و پرچم افتاده را بلند کرد با خطاب قرار دادن مبارزان افغان آنان را به ادامه جنگ فراخواند:
که په میوند کی شهید نشوی - خدایه ژولالیه بی ننگی ته دی ساتینه ترجمه: اگر در میوند شهید نشدی، خدا ترا، برای بی ننگی حفظ کند!میر غلام محمد غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ، ج.اول.
همین سخنان باعث تحریک نیروهای تا حدودی شکست خورده افغان شد و در نهایت به پیروزی آنان انجامید. ملالی خود نیز در این پیکار جان باخت. این بود داستان عاشقانه جنگ دوم افغان وانگلیس که جنتان لی از داستان عاشقانه او پرده برداشته و آنرا بیش از خیالی نمیداند.
[4] تبصره امیر هنگام ترک پیشاور، 14 اپریل 1885، کتابخانه دفتر هندوستان، نامههای سری و محتویات آن از هند، L/P&S/7/44 از این پس SLEI:44و غیره.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصدو نزدهم
بحث نهم
119-9-2.پی گیری انکشاف زمینداری قلمرو های افغانی
حسب معمول احمد شاه زمام نیرو های مسلح را بدوش خوانین گذاشت.خدمت در نیرو های مسلح با پرداخت مالیات میتوانست معاوضه شود.خوانین به خزانه دولت مبلغی میپرداختند .احمد شاه از بعضی قبایل دیگر مانند غلجایی ها و قبایل مقیم پشاور ،پول و هم افراد بخدمت عسکری درخواست میکرد .در باره غلجایی ها الفنستون مینویسد: «هر زعیمی به اندازه روابطش با شاه در کلیه امور قبیله صلاحیت دارد برای نیرو های نظامی شاه عسکر و پرداخت مالیات را تدارک نماید .» (الفنستون، اثر ص441)
در منابع تاریخی معلومات بیشتری در باره پشاور گزارش داده شده است که در دوران سلطنت احمد شاه آن نواحی بیشتر تحت ادارۀ زمامداران سابق قرارداشت.(بیلیو،اثر ، 78)
یوسف زایی ها از پرداخت مالیات معاف بودند اما زعمای ایشان با نیرو های نظامی در حملات احمد شاه بسوی هند سهم می گرفتند.(بیلیو ، همان اثر ، 78)
فتح خان زعیم مندان (مومند) احمد شاه را با پنجصد سوار همراهی کرد . احمد شاه از بنوچی ها و مروات ها افرادی را در خدمت نظامی جلب نمیکرد وفقط از آنها مالیات میستودو به پاداش صداقتمندی آنها بخش عظیم این مبلغ را برای آنها می بخشید.(بیلیو، همان اثر ، 77)
قبایل دامنه تحت فرمانروایی حکمرانی قرار داشت که احمد شاه مقرر کرده بود .قبایل مذکور ناگزیر بود تا نیروهای سوار به قطعات احمد شاه آماده کند ویا بعوض خدمات نظامی مبلغ هنگفتی را بپردازند.( راهنمای ناحیه بنو،ص34)
مولف تاریخ حیات افغانی در مورد ختک ها مینگارد:احمد شاه ابدالی فرمان تقرر خوشحال خان را بحیث حاکم تیری صادر کرد و سعادتمند خان را بصفت حاکم اکوره تعیین نمود .این تقرر در زمانی صورت گرفت که نیرو های مرهته ها بر علیه احمد شاه درجنگ بودندو اتک را در تصرف در آوردند.خوشحال خان به طرفداری از احمد شاه با آنها جنگید که در نتیجه با پشتیبانی افراد سعادتخان،احمد شاه پیروز شد که در مقابل با دادن القاب عالی ، حاکمیت سعادتخان را تا جیهلم وسعت بخشید . شاه بازخان را در عوض خوشحال خان بحیث حاکم تیری تعیین کرد.(محمد حیات خان،ص324)همچنان بنوچی ها 25،000 ومروات ها 45،000روپیه برای احمد شاه می پرداختند.(توریون،ص107)
حکام ختک که مستقیماً از طرف شاه انتخاب و مقرر میشد ند ناگزیر بودند خدمت نظامی را دردولت درانی ها ایفا کنند. در اکثر اوقات در سرزمین های مفتوحه هند بحیث حکمرانان افغانی تقرر می یافتند.احتمالاً که در آنجاجایگیر دریافت مینمودند.امامعلومات موثق در دست نیست که آیا احمد شاه از ختک ها مالیات میگرفت یا خیر؟ سالانه احمد شاه مبلغ هنگفتی را غرض جلب حمایت و پشتیبانی قبایل افریدی و ورکزی می پرداخت.یک فرد افریدی تقریباً یکصدو پنجاه هزار رو پیه بدست می آورد..این مبلغ محض بخاطر محافظت درۀ خیبر بود که مسئولیت امنیت را داشتند و از آن طریق کاروانهای بزرگ عبور میکرد.(غبار ،اثر پیشین ، ص 156) این تدابیر در حقیقت تداوم تعاملی بود که در زمامداری مغول ها رواج داشت و موجب جلو گیری تهاجمات و غارتگری کاروانها ی بازرگانی از طریق افریدی ها و ورکزی ها میگردید . ازجانب دیگر امنیت این شاهراه را در خلال حملات احمد شاه بسوی هندوستان به مخاطره نمی انداخت .
زمینهای افغانی برای احمد شاه عواید ناچیزی بار می آورد.در ضمن اکثر عواید جمع آوری شده از وجوه مالیات به بودجه خوانین انتقال می یافت . بهره کشی و استفاده اراضی مفتوحه مثل پنجاب ، کشمیر و نواحی شمال هندنقش عمده را در عواید حکومت شاهی بازی میکرد .طبق امار عبدالکریم بخارائی، عواید دولت درانی ها در زمان احمد شاه طور ذیل بود:
الف- اراضی که به افغانها تعلق داشت:
کابل 500 هزارروپیه
قندهار 200 هزار روپیه
پشاور 600 هزار روپیه
دیره اسماعیل خان 400 هزار روپیه
لوگر 200 هزار روپیه
مجموعۀ عواید 1900 هزار روپیه
ب- اراضی که در ملکیت مردمان غیر افغان بود:
بلوچستان 200 هزار روپیه
هرات 300 هزار روپیه
بامیان و هزاره جات 200 هزار روپیه
مجموعه 700 هزار روپیه
ج - قلمرو های متصرفه در هندوستان:
کشمیر و جمو 2،800 هزار روپیه
شکارپور 900 هزار روپیه
ملتان 600 هزار روپیه
دیره غازی خان 600 هزار روپیه
تل پور 100 هزار روپیه
اتک 100هزار روپیه
پنجاب 400 هزار روپیه
مجموعه 8،600هزار روپیه (عبدالکریم بخاری ، اثر ، ص 6)
معلوماتی که عبدالکریم بخاری ارائه میکند کاملاً تقریبی است زیرا عوایدی که از پنجاب استحصال میگشت کم نشان داده شده و در مورد عوایدی که از سرهند به فاتحین فیودالی افغانی گردآوری میشد، گزارشی داده نشده است.باوجود این معلومات مذکور خط السیر حرکت آنها را اشکار میسازد که استثمار ملیت های تحت ستم برای خوانین افغانی سود بزرگی به بار می آورد.
بیشتر از 70% آن از قلمرو های داخل افغانستان بدست می آمد .برای فاتحین افغانی علاوه بر در آمد های مالیاتی از سرزمین های مفتوحه ، غنایم بزرگی نیز انتقال می یافت که در احصایه ی عبدالکریم بخاری از آن تذکری نرفته است.
فاتحان افغان شهر ها و مناطق شمال غرب هند را در معرض چپاول وبربادی قراردادندوخوانین فضای اختناق و ترور در آنجا بوجود آوردندوتاراج گری های نظامی وفروش اسرای جنگی عمده ترین منبع ثروت شخصی احمد شاه و خوانین درانی را تشکیل نموده بود.(ریستنر ، رول افغانها در هند در قرن هجدهم، ص 109) [1]
119-10-1. لشکر کشی بسوی هرات
در بهار سال( 1749 م) 1128هش. لشکر کشی بسوی هرات صورت گرفت ، هرات که (پایتخت خراسان) و مرکز درانیان نیز بود و این منطقه را نادرشاه افشار از تصرف درانیها بیرون ساخته بود .اما پیش از این حادثه نور محمد علی زی توام با بعضی از سرداران توطئه قتل احمد شاه را پیش گرفتند که در مباحث قبلی مفصلاً به ذکر آن پرداخته شد.پس از آن بیست و پنج هزار عسکر به هرات پیش قدمی کرد.امیر خان سردار عرب از طرف نواسه نادر شاه نخست حکمران هرات بود که تاب مقاومت در برابراحمد شاه را نیاورده و خود را با چند نفر عسکر حصاری ساخت.( قاضی عطاالله، ص197)
از طرف شاهرخ میرزا که در مشهد بود کمکی به او نرسید .ناگزیر شد با افغانها داخل مصاف شود . مدتی مقابله کرد سر انجام بقتل رسید .یوسف خان که سپه سالار شاهرخ بود مدتی مقابله کرد او نیز کشته شد.
احمد شاه بسوی مشهد حمله کرد هنگامیکه به مقابله بر آمد میر علم خان از حملۀ وی آگاه گشت از مشهد بقصد مقابله برآمد اما زمانیکه به شیخ جم رسید میان آنها جنگ در گرفت میر علم خان شکست خورد . در این جنگ نصیر خان بلوچ نیز احمد شاه را همراهی میکرد.
از مشهد احمد شاه راه نیشاپور در پیش گرفت .در آنجا عباس قلی خان و حاجی سیف الدین حکومت میکردند.شهر در محاصره احمد شاه قرارگرفت.لیکن محاصره آنقدر به طول نیانجامید که زمستان فرا رسید و عساکر بیشتر نمیتوانستند در درون خیمه ها اقامت نمایند.ناگزیر گشت تا به شهر حمله کند.اما حمله ناکام شد به عقب نشینی از نیشاپور مجبور گشت به علت برف باری زمستان عدۀ کثیری از جوانان و وسایل وی تلف شدند.او با مشکلات زیادی بهرات رسید.این زمان بود که بیشتر ازنصف زیاد فوج او هلاک شده بود.
هنگامیکه نیشاپور در سال( 1750)/1129هق د ر محاصرۀ نیرو های احمد شاه قرارداشت،او برای تخریب دیوار های شهر توپ های بزرگی را بکار انداخت که مرمی آنها به 422پوند بالغ میگشت ،در نتیجه انداخت همین توپها ،نه تنها دیوار های شهر تخریب گشت ، بلکه منزل های مسکونی زیادتر به ویرانه مبدل گشتند.[2]
119-10-2.شورش لقمان خان یکی از اقارب احمد شاه درانی
خان خانان لقمان خان سر از بند انقیاد دولت درانی کشیده با جمع کردن گروهی از متنفذین دست به شورش زده شهزاده تیمور (فرزند احمد شاه) را با احالی حرم (پادشاهی) در قندهار محبوس نموده به خزانه و جواهر خانه و غیره کارخانجات پادشاهی دست انداختند .احکام و اوامر لازمی را در مورد بقدرت رسیدن خویش به (با حکام خویش) به ولایات فرستادند. حاجی حسین خان درانی با امیری خویش، نواب اشرف انور وروشندل خان اچکزی برادر برخوردار خان را بعلت واهمه و ترس که از جانب ایشان متصور بود بقتل رسانیدند.
احمد شاه از این حادثه واقف گشت جهت سرکوبی آنها میر آخور باشی سرکار خاصه شریفه ، شاه پسند خان را با گروهی از نیرو های مسلح خویش توظیف و به تنبه آنها فرستاد.جنگ عظیمی بوقوع پیوست که هر دو طرف برای کسب پیروزی مساعی و تلاش از خود نشان میدادند .سر انجام شاه پسند خان غالب گشت و گروه لقمان خان متلاشی و در هم پاشید و شاه پسند خان او را دستگیر نمود .محبت خان بلوچ با خانواده خویش که در قندهار سکونت داشت درجمله اراکین لقمان خان شامل بود در جریان جنگ کشته شد.[3]
[1] محتاط عبدالحمید ، تاریخ تحلیلی افغانستان، پیشین ،صص438 تا 442.
[2] محتاط عبدالحمید ،تاریخ تحلیلی افغانستان ،پیشین،صص448-449.
[3] محتاط عبدالحمید ، تاریخ تحلیلی افغانستان ، پیشین ، ص453.
سیاست های مالیاتی وسیستم مالکیت زمین در عهد احمد شاه درانی
اگر قرار باشد تاریخ را به عنوان علم تلقی کنیم که اندیشمندان در پذیرش این امر کمتر ترددی در ذهن خود راه مید هند. پس وظیفه آن دریافت قوانین متعلق به علت العلل حوادث و رویداد ها می باشد و چون این قوانین کشف گردید ان دقت علت العلل حوادث روشن ومبر هن میگردد. میتوان به صراحت بیان داشت آنچه را که منتسکیو مورخ و نویسنده فرانسوی زیر عنوان(اصول)برای برر سی پژو هشهای تاریخی مطرح کرده است در این اثر تاریخی مد نظر قرار داد. منتسکیو در پیشگفتار کتاب روح القوانین نوشت که(من اصول را بیان کردم)،قصدش این بود تا پژو هشها یش را معیاری و اصولی سازد وبرای تحلیل وبررسی حوادث تاریخی قوانین کلی وضع نماید تا در روند تکامل حوادث تاریخی دخالت فردی و مغرضانه را محدود کرده به آنها مهار بزند.
119-9-1.سیاست های مالیاتی ومالکیت زمین در عصر احمد شاه درانی
قسمیکه در بالا ذکر شد به رغم توطئه ها یی که از جانب نزدیک ترین ا فراد قبیله درانیها که در حقیقت بازو های اصلی قدرت دولتی او محسوب میشد به خطر سقوط برابر بود که اگر احمد شاه برای از بین برداشتن شورشیان تصمیم بموقع نمی گرفت شاید دولت او از طریق همین سرداران دورانی و فوفلزایی که بدنه اصلی دولتش را میساخت سقوط میکرد ولی باوجود آن احمد شاه متعهد بود تا از این قبایل پراگنده دولت قوی و مقتدری را بنیان بگذارد .معهذا از یکطرف برای وقایه دولتش به خانوار های قزلباش بیات و افشار که آنها را ترغیب نمود تا چندین هزار خانوار شان به قندهار بیایند و در گارد مخصوص حفاظت از امپراتوری او سهم بالقوه داشته باشند و از جانب دیگر جنگ هایی را در خارج از محدوده خراسان شرقی ، یعنی هندوستان ، ترکستان و ایران باختری براه انداخت تا از یکطرف خوانین گرسنه را که بجان او افتاده بودنداز ماحصل (غنایم) این جنگها تطمیع و از جانب دیگر قسمیکه در فوق تلویحاً ذکر کردیم آنها را از مرکز قدرت پادشاهی دور نگهدارد .او با تیز هوشی دقیقش دریافته بود که در جهت تقویت و استحکام زمام اقتدار دولتش به فیودالهای با قدرت که اکثراً از قبیله خودش و یا قبایل نزدیک بخود ش ، بودند نیاز مند میباشد ولی میکوشید تا آنها را دور از مرکز پادشاهیش یعنی شهر قندهاردر جنگ و ستیز نگه میداشت .زیرا دولت نو بنیاد درانی ها ، تحکیم قدرت خوانین را بخشی از روبنای جامعه افغانی در درون دولت خود میدانست .همین امر زمینه استحکام زیر بنای فیودالی را مساعد گردانید و رشد مناسبات تولیدی را در جامعه افغانی سرعت بخشید .چنین نقش مؤثری را میتوان در تدابیر واقدامات حکمروایان دولت فیودالی افغانی تجسس و کاوش کرد که پیرامون روش با خوانین اتخاذ شده بود .تحلیل و تجزیه این تدابیر و اقدامات درشناخت طبیعت طبقاتی و ساختار درونی دولت احمد شاه اهمیت قاطع و تعیین کننده داشت زیراکه درانیها نه تنها هسته دولت نوتاسیس افغانی بودند بلکه خوانین درانی نقش رهبری کننده را در دولت احمد شاه نیز داشتند.
ماهیت و سیاست ارضی و اقتصادی احمد شاه در قندهار ، تنها در جهت بر آوردن منافع خوانین درانی استقامت داده شده بود . مهمترین نتیجه عملی همین سیاست کشاورزی و اقتصادی – اشغال اراضی توسط خوانین و یا اینکه توسط حکومت بقسم عطیه به آنها به پیمانه وسیع واگزار گردید.احمد شاه در سیاست کشاورزی خویش طایفه سدوزایی را تکیه گاه و حمایت گر اصلی خود قرار داده بود و نیز نیروی مسلح این طایفه، باوجود اختلافات و شورش های که واقع میگردید، محور اصلی نیروهای مسلح دولت وی را تشکیل میداد. از این رو درانی ها منحیث قبیله اصلی پادشاه ، امتیازات بزرگ را دریافت میکردند .این در حالی بود که سایر قبایل افغان از این امتیازات بی نصیب بودند. یعنی که احمد شاه درانی در سیستم رعیت پروری خود سیاست دو پهلو را عملی میکرد.(الفنستون، پیشین ، ص400)
در تحلیل و تحقیق سیاست کشاورزی و اقتصادی احمد شاه باید افزود که خوانین درانی ِرا که ملاک وزمین دار بزرگ و دارای نفوذ اقتصادی نیز بودند ،بصفت فرمانده و حکمران نیز می گماشت.(هما ن اثر،صص401-402)
احمد شاه ،سه هزار قلبه دوگانه را برای شش هزار فرد توزیع نمود .درانی ها مکلف بودند از هر قلبه زمین دو عسکر سوار را در خدمت شاه قرار دهند.آنها به نوبت جای یکدیگر را اشغال میکردند.(راولسن، اثر ، ص 825)در ارتش احمد شاهی هرعسکر سواره در مدت خدمت عسکری خود در ارتش شاه 25 تومان معادل هفتاد وهفت روپیه سالانه معاش دریافت میکردند .اگر یک فرد عسکر درانی در آن سال جلب نمیشد ، باز هم 25 فیصد معاش 70 روپیه را بدست می آورد.
سر افسران نیرو های مسلح درانی به اساس رتبه خود ، اراضی وسیع را دریافت مینمودند و مطابق به آن در موارد خاص برایشان معاش بین100 الی 1،000 روپیه پرداخته میشد.(همان مأخذ، همان صفحه)
طبق اطلاعاتی که راولسن از ارشیف اسناد دیوان احمد شاه بدست آورده ، در دوران سلطنت وی جاگیر قلبه به شیوه خاص میان قبایل مختلف درانی ها توزیع میگردید .(راولسن،اثر،ص825)
جدول توزیع جاگیر قلبه در نواحی قندهار در عصر احمد شاه
اسم قلبه کمیت جا گیر قلبه کمیت افراد نظامی
فوفلزایی (پوپلزایی) 4/1 965 806
الوکوزایی 2/1 1040 851
بارکزایی 2/1 1018 907
علی زی 4/3 661 816
نور زی 2/1 357 1169
اسحق زی 2/1 357 635
خوگیانی - 163 425
مکو 2/1 123 100
مجموعه 2/1 5،198 5،710
قبایل غیر درانی:
توخی 14 1،062
هوتک 10 507
داوه 5 45
کاکر 56 30
ترین 25 729
براخوی - 518
مجموعه 100 2،890
عساکر محافظ بشمول نمایندگان
قبایل گوناگون 3،959
مجموعه 5،308 122،559
از جدول بالا مشاهده میشود تناسب بین تعداد جاگیر قلبه که بدسترس قبایل و واحد های آن قرار داده میشد باتعداد عساکریکه ناگزیر بودند قبایل مذکور را جلب کنند برای قبایل مختلف یکسان نبود .درمیان درانی ها قبایلی وجودداشتند که اراضی را با شرایط مساعد تر و بهتر نسبت به سایر قبایل بدست می آوردند .طور مثال دیده میشود که قبیله الکوزی 2/1 به پیمانه 1،040 قلبه زمین را تصاحب کرده بود و فقط به تعداد 851 نفر عسکر در خدمت شاه گماشته بود.درحالیکه نور زایی ها 2/1به تعداد 868 قلبه زمین را در تصرف داشتنداما به تعداد 1،169 عسکر را در خدمت شاه قرار میدادند.
قبایل غیر درانی مانند غلجایی ها ، در مجموع 24 قلبه زمین دراختیار داشتنداماکمیت افراد نظامی ایکه بدربار شاه توظیف میگشت بالغ به 1،568 نفر میشد ، باید علاوه کرد در میان عساکریکه در خدمت شاه قرار داشتند نسبت به همه کمیت درانی ها بیشتر بود.
درانیها در تفاوت با سایر قبایل غیردرانی (خان وری)، مالیات مواشی (سرگله)، مالیات زمین (خراج) و مالیه از درختان مثمر و انگور خویش را نمی پرداختند فقط مجبور بودند که از آسیاب خویش مالیه تادیه نمایند و(از هر آسیاب در سال نیم خروار غله و 4 روپیه اخذ میشد)اما از آنها به اندازه یک عباسی بنام ملک دوازده من از هر قلبه زمین زراعتی بنام (میراب)گرفته میشد .
اینگونه گرد آوری محصولات تحت عناوین مختلف بحساب خوانین درانی انتقال می یافت و خوانین از سرجمع محصولات گرد آوری شده حد میراب و ملک را می پرداختند .مالیات آسیاب نیز بحساب خوانین انتقال میگردید و بخشی قابل ملاحظۀ از عواید آنها را تشکیل میداد.
تدابیر احمد شاه تسهیلات بیشتری را در غصب اراضی یکهزار رعیت قلبه برای خوانین درانی فراهم ساخت .اراضی مذکور در زمان سلطنت نادر شاه افشار برای دهاقین تاجک گذاشته شده بود .خوانین درانی با اختلاط و آمیزش شغل بازرگانی ، زمین داری درچوکات بلافصل فیودالی ، فرمانروایی و قدرت در ادارات در ولایات ومجموعاً در کل ، امکانات بیشتری از رشد سریع را کمایی کردند( که در تاریخ سیاسی اقوام هیچ قومی رابصورتی که درانیان بالنده شدند کمتر درخشیده است) در اینجاست که سرزمین های حاصل خیز وقابل زرع مردمان غیر افغان (پشتون)را غصب ودر تصاحب خویش در آورند .(ریسنر ، اثر،ص35)
بدین ترتیب در پایان دوره سلطنت احمد شاه دیده میشود که بیشتر از نصف زمین های رعیت ، به اشکال گوناگون (شکنجه فشار ، خریداری به عنف و غیره) در تملک خوانین درانی درآمد ، مسلماً که این اراضی حاصل خیز ترین زمین های حوزه قندهار شمرده میشد. (راولسن ، پیشین ،ص828)
در اثر توسل به سیستم استبدادی ظالمانه گرد آوری مالیات و غصب اجباری ، رعایا ،مجبور گشتند ازملکیت زمین های خود دست بردارشوند وزمینیکه مالکیت ایشان پنداشته میشد دربدل قیمت ناچیزی برای درانی ها بفروش میرفت .مالکین پیشین زمین، استقلالیت قبلی خویش را از دست داده و به مزدوران زمین مبدل می شدند..
جا گیر قلبه برای ده فیصد تخصیص داده شده بود در حالیکه برای بر آورده شدن خاصتهای متباقی اعضای قبیله درانی یک عملیه نا کافی شمرده میشد.
دررابطه به سیاست ارضی احمد شاه باید افزود که در گام نخست توجه بیشتر به منافع خوانین درانی ای معطوف میگردید که تسهیلات لازمی را فراهم کند تا آنها بتوانندزمین های بایر و غیر مزروعی کشاورزان غیر افغان (پشتون)را در کتگوری رعیت قلبه شامل و غصب کنند در این سیاست در تدبیر احمد شاه مثمر و ممد واقع گشت. با این کار از یکطرف مالیات ارضی (زمین های) بایر و لامزروع بیک پیمانه بزرگی کاهش یافت . البته مقصد آن اراضی است که به درانی ها تعلق داشت که قبلاً از اراضی مذکور دهم حصه محصولات آن بشکل مالیه پرداخته میشد . احمد شاه این مالیه را جهت تهیه مواد خوراکه و کاه برای دسته های قوای مسلح تعیین کرد.(محتاط ،ص435؛ رک .راولسن،ص825)
درعین حال حالات کشاورزان غیر افغان (پشتون)بشکل قبلی اش باقی مانده .بر علاوه رعایا در تفاوت با درانیها مالیات متنوع و گوناگون می پرداختند. از جهتی هم تجمع و گرد آوری مالیات به عناوین مختلف از رعایا ، ارتباطی به خوانین درانی میگرفت که به شیوه های گوناگون و مستبدانه دهقانان غیر افغان را از داشتن ملکیت زمین محروم میساخت. در مجموع مالیات از هر کانال و جویجه اخذ میشد .مقدار مالیه مذکور را حد وسط محصول سالانه تشکیل میداد که ذریعه کانال های مذکور آبیاری میگشت .احمد شاه عواید سرشار مالیاتی را بشکل پرداخت معاش ماهانه یا بشکل انعام بپاس خدمات گذشته در میان خوانین تقسیم مینمود . خوانین درانی از موقف خویش بهره برداری عظیم مینمودند و اراضی را از مالکیت مالکین اصلی آن بیرون میساختند.(همان مأخذ)
بدین ترتیب دیده میشود که درانیها در جریان 25 سال سلطنت احمد شاه همه زمین های مزروعی رعایا ورعیت قلبه را تصرف کردند ودهقانان غیر افغان در نواحی مربوط قندهار تقریباً از زمین های اصلی خود محروم گشتند.اراضی مزروعی دامنه کوهستانات هزارجات ، درۀ ترنک، راجستان و نواحی کدنای ودوره کاملاً در تصاحب درانی ها در آمد .فقط بخشی کوچکی از زمینهای نواحی متذکره در دسترس دهقانان بومی قرار داشت (محتاط،436رک.راولسن همان اثر 428)
قسمت بزرگی از اراضی حاصلخیز در تصاحب آن عده از اعضای قبایل درانی قرار گرفت که تازه از حیات بادیه نشینی( کوچی گری )به حیات مسکونی مبادرزت ورزیده بودند (یعنی این ها از حیات ماقبل فیودالی به زنگی فیودالی روی آوردند) ولی باوجود آنهم بخش بزرگی از اراضی فوق الذکر به خوانین تعلق میگرفت که نه تنها تاجک ها ، هزاره ها و سایر اقوام واژگون بخت غیر افغان را در معرض استثمار وبهره کشی قرار داده بودند، بلکه زنجیر های طاقت فرسای بهره کشی دست و پای هم قبیله گان شان را نیز بسته بود.خوانین درانی زمین را بقسم جاگیر می گرفتند.یاوظیفه گرد آوری مالیات را به عهده داشتند که با این شیوه زمین را به قیمت ناچیز میخریدند ویا زمین را با نیروی زور صاحب می شدند.بهر شیوه و نیرنگی که زمین در تصاحب آنها قرار می گرفت ، هم قبیله گان خودرادر آنجا مقیم میساختند .همین هم قبیله گان را در ردیف سایر دهقانان غیر افغان(پشتون) مورد بهره کشی قرار میدادند. مالیات اخذ میکردندو به انجام وظایف گوناگون میگماشتند.(راولسن، اثر ،ص825)
کتله عظیم افراد و اعضای قبیله که به گروه تهی دسترین مالداران قرار داشتند در خلال گذار (از زندگی کوچیانه)به حیات مسکون ، آزادی خویش را از دست دادند و در صفوف وابستگان قبایل ملحق شدندکه در حقیقت حقوق آنها سلب گردید البته جای تردید نیست که سیاست مالیاتی زمین احمد شاه موجب سرعت بخشیدن این پروسه گردید .و تسهیلات مزید ی را در جهت سرکوبی و درهم شکستن مقاومت زحمت کشان ملیت های غیر افغان (پشتون) و افغان برای خوانین اشراف درانی فراهم ساخت.
توده های عظیمی از دهقانانی که به قبیله افغانان (پشتونها) مرتبط نبودند و مالکیت زمینهای دست داشته شان را از نسلی به نسلی به ارث برده بودند ، در پایان سلطنت احمد شاه آن بخش زمینداری که غنایم و استقلال را موجب میگشت و خاصتاً تخم بذری را برای کشت و کار – وسایل لازمی و مواشی و محصولات دست داشته زراعتی را اکمال میکرد ، در سراسر منطقه قندهار بطور کلّی در سلطۀ درانیها در آمد و در جاییکه زمین ها شخم زده میشد و تخم کاری میگردید تمام این عملیات بدوش فارسی زبانان بود و این در حالتی بود که این گروه از کارگران بالای زمین که در سابق مالک این زمین ها بودند بهمان پیمانه از با داران افغان شان موادی دریافت میکردند که صرفاً برای تغذیه شان کفایت میکرد .(راولسین، اثر ، 825))
در ضمن آن بخش عظیم درانی های که تازه از حیات مالداری به حیات کشاورزی گام برداشته بودند از حیث اقتصادی و سیاسی در اسارت فیودالهای زمیندار گرفتار شدند و به حیث رعیت آنها مبدل گشتند.قسمتی از اراضی مزروعی خوانین توسط بردگان شخم زده میشد.
علت گسترش و توسعه یابی کار بردگی در حوزه قندهار در تهاجمات درانی بسوی هند نهفته بود که خوانین درانی این اسرا را به بردگی کشیده بودند که بعد تراز این اسرا در قندهار در کار های اجباری از آنها استفاده مینمودند.
بطور مثال در سال( 1761)م./1140 هش. در جنگ پانی پت 22،000اسیر جنگی مرهته ها در زنجیر بردگی گرفتار شده بودند.(سرکار ، جلد دوم ،ص350). آن عده دورانیهایی که غریب بودند بحیث مزدوران زمینداران ،بزرگ وفیود الهای محلی در کار های خورد و بزرگ کشاورزی مشغول کار میبودند .قسمت بزرگ کار های زمین را یا تاجک ها یا افغانهای همسایه (آنانیکه از نقطه نظر اقتصادی و سیاسی در حالت خوبی قرار نداشتند و درزمینهای ارباب های افغان کارمیکردند و در جوار آنها در کلبه های محقر زندگی مینمودند بنام همسایه نامیده میشدند.) . (محمد حیات خان ، اثر، ص135؛الفنستون،اثر، 407)
روند تکامل خوانین درانی منحیث زمینداران بزرگ یا مالکین بزرگ زمین ، نه تنها در حوزه قندهار بلکه اشخاص عالی مقامیکه منحیث سر فرماندهان نظامی در جنگهای احمد شاه در هند اشتراک داشتند که اکثراً از خوانین قوم برتر(درانی ها)،اراضی پهناور و وسیعی را در سایر جا ها خارج از محدوده جغرافیایی حوزه قندهار نیز بدست می آوردند معمولاً این اراضی در نواحی شمال غرب هند (سند ، پنجاب ، کشمیر وسرهند بود.(تاریخ سلطانی ، ص 34)
و وزیر ، زین خان و شاه پسند خان فرماندهان احمد شاه ،اراضی بزرگی را در نواحی هند دریافت کردند مانند خان جهان خان، شاه ولی خان و سایرین. [1]
´´´´´´´´´´´´´´´´
119-8-7.نبرد پانیپت یا پر آوازه ترین کارزار احمد شاه درانی
تدارکات برای پیکار این نبرد که به« جنگ پانیپت» مشهور است ، سه ماه طول کشید .ظاهراً قوای افغان برای شروع جنگ شتابی نشان نمیداد. اینکه در جریان تحرکات دو طرف واقعاً چه چیزی جریان داشت ، جز آمار کلی، جز نیاتی که ما را به درک روح برهنه ی حوادث کمک کند ؛در دست نیست.دستکم تا زمان دسترسی به منابع پژوهشی مورد اعتماد، به صحت داده های غیر مستقل نمی توان اعتماد کرد وادعای تاریخی در منابع افغانی از این قرار است که احمد شاه در جنگ پانی پت با سه برابر قوای خود جنگیدو پیروز شد (شاعران افغان این جنگ را هم سنگ با جنگ سلطان محمود کبیر در سومنات می دانند. چنانچه شاعری گفته است : یافته در پانی پت احمد ظفر- تاخته محمود تو تا سومنات) خطوط ارتباطی و تدارکاتی دشمن را از چهار طرف برید.برای لشکری که در زمین دیگران می جنگد،دشوار است در یک شرایط نا برابر جنگی،فقط به برکت شجاعت، نیروی پانصد هزار نفری بشدت متحرک و مجهز را بدام بیاندازندو شاهکار بی مانند ظفر مندی خود را در تاریخ ثبت کنند پیشینه های شکست های تاریخی هندکه از زمان نادر شاه افشار شروع شده تا شش جنگ دیگری که احمد شاه در آن سرزمین به پیروزی رسانید ما را در شکست قوای بومی هند در جنگ پانی پت یاری میکند تا رزمایش قبایل افغان دست کم گرفته نشود مثال می زنیم زمانیکه در سال 2001نیروی چهل کشور ارو پایی بشمول کانادا و استرالیا به علاوه یکصد هزار نیروی تا دندان مسلح ایالات متحده و نیرو های رزمی پیمان اتلانتیک شمالی در ظرف چهارد ه سال ماموریت ،کوبیدن طالبان را داشتند اما در اخیر سال 2014 دیدیم که نیرو های خارجی مهاجم در حالی کشور را ترک کردند که اوضاع بد تر از سال 2001از رهگذر امنیت و موازنه قوای نظامی طالبان بود که اگر یکصد سال یا بیشتر از این واقعه بگذرد باز این موضوع نیز مانند جنگ پانی پت غیر قابل قبول و بیک استوره بی باور نظامی تبدیل خواهد شد و تاریخ نویسان سرکاری و تاریخ نگاران امپریال هر دو خواهند نوشت که کشور های معظم دنیا در یک کشور نهایت عقب افتاده ،از یک گروه ترورستی بدون رقبه و حاکمیت شکست فاحش خورده انداما چیزی که در این جنگ چهارده ساله که دنباله آن هنوز هم بقوت خود شهر های افغانستان را بخون و تباهی تکان میدهد، بیشتر برنامه های مقاطعه کاران بین المللی امپریال میباشد که میشود آنرا ،ادامه به اصطلاح «بازی بزرک» قرون هجده و نزده نامید.
غبار می نویسد:«به تدریج خطر قحط غلا در اردوی مرته پدیدار و سبب هراس ایشان گردید.»اگر قشون شصت هزار نفری از چهار طرف یک اردوی چند صد هزار نفری مجهز را قلعه بند کند، لابد در هر مسیرانسدادی باید ده هزار نفر خود را بشکل دیواره ی مانع تنظیم نمایند.اردوی چند صد هزار نفری که ظاهراً بمحاصره افتاد، شعور نداشته که در برابر هر ده هزار که راه را به آنان بسته اند،پنجاه هزار نفر را بکار انداخته و مانع را از سر راه بروبند؟
(از رهگذر فن نظامی باید اذعان دارم که در برابر قوای هجوم گر در جنگ های میدانی سه برابر قوا ضرورت است تا تعرض خود را در برابر دشمن شروع و به ثمر برسانند . در میدان پانی پت که قبلاً نیرو های احمد شاه درانی جا بجا شده بودند استحکامات تدافعی خود را پیشتر آماده دیده و نفری های شان منطقه را سنگر بندی کرده بودند چنانچه عین شباهت در تاکتیک های جنگی توسط نادر شاه افشار در میدان کرنال نزدیکی دهلی با سپاهیان مغولی محمد شاه استفاده شد . سپاه خسته و کوفته نادر افشار که مسافت چندین هزار کیلو متر راه را در مسیر های طولانی با روبرو شدن با نبرد های سخت تر از نبرد کرنال و گذشتن از رود خانه های خروشان پنجآب را فقط شجاعت سپاهیان کار آزموده و رهبری سالم جنگ میتواند جواب گوید ، که احمد شاه که حاضر در نبرد کرنال در اردوی نادر شاه بود از همین قانون جنگ استفاده کرده است که جای سوال باقی نمی ماندکه باید هم تاریخ نگار و هم کسانیکه در این عرصه آرزوی یافتن حقیقت را دارند باید قبول کنند که ظفر مندی نظامی به کسی تعلق می گیرد که از قبل لباس موت پوشیده و خود را از قبل پیروز دانند.(مولف))
چهار ماه بعد از شکست اول مرهته .سوقیات فرماندهان مشهور شاخه های تبار هندی و به فرماندهی «شهزاده ویسواس راو» و«شیدا شیوا راو» از دکن در حوزه جنوب شروع شد.اردوی مرهته بشمول دسته های مسلمان، نفر بری خود را ظرف چهار ماه از دکن تا به دهلی ادامه داده بود، در (1760) به دهلی سرازیر شد .مرهته در نخستین دور جنگ، دهلی را گرفت و ذخایر لوژستیکی احمد شاه را در گنج پوره مصادره کرد .لشکر احمد شاه از کرانه ی راست جمنابا عصبانیت رود آب خیز جمنا را عبور کرده سپاه مرهته را به وحشت انداخت.مرهته در پانی پت سنگر گرفت .
احمد شاه به افسران هندوستانی که از وضعیت در جا زده جنگ خسته و بی تاب شده بودند میگفت:«این کار جنگ است و شما به آن آشنایی ندارید. در کار های دیگر مختارید ؛ اما این کار را بمن واگذارید؛ شتاب نکنیدو ببینید که چگونه با اقدام در فرصت مناسب کار ها را با پیروزی پایان خواهم داد .[[1]]
غبار می گوید :« مرهته هم بررای تصفیه حساب و جنگ قاطع و عمومی برخاستند.» ولی بنظر میرسد که حقایق اصلی ترکیب دو لشکر متخاصم،علی رغم ارقام داده شده ، از جایی میلنگیده است .مرهته ها قادر بودند در برابر هر ده هزار نفر، ، از هشتاد یا یکصد هزار نفر را به تعرض وادارند و مقابله یکصد هزار نفر در برابر ده هزار نفر، واضحاً نا برابر و نا متوازن است و پیروزی ده هزار نفربر یکصد هزار نفر رزمنده ی مجهز که در خطر مرگ نیز قرار دارند؛ غیر عقلانی است .باید در صحنه های جنگ و پیش از آن چیز های دیگر ی اتفاق افتاده باشد که تاریخ نویسان افغانی از آن به سکوک میگذرند.
رزاق مامون در مورد مینگارد : برای طرح این پرسش شجاعت اخلاقی لازم است که چرا واژه های «پیروزی در پایان کار»در گذاره های جانب فاتح، در هیچ زمانی نتایج سیاسی وفاجعه بشری آنها را نه تنها برای هندو ها بلکه برای باشندگان مردم تحت قلمرو دولت احمد شاه ابدالی نتوانسته است پنهان باشد.[[2]]
اما عبدالحمید محتاط در تاریخ تحلیلی افغانستان این سکوت را شکستانده در مورد جنگ پانی پت و اثرات آن مینگارد:«معهذا ، قشون مرهته ها در جنگ علیه افغانها تفوق و بر تری گذشته خود را از دست دادند (تحرک ، قابلیت جنگ های پارتیزانی ،تجانس در ترکیب ملیتی).هنوز توان آنرا نداشتند تا کیفیت و صفاتی که خاصۀ ارتش های منظم است کمائی کنند.
اینهم یکی از علت شکست مرهته ها در جنگ پانی پت بود.علت دیگر آن کشیدگی مداوم میان سر افسران نظامی آنها شمرده میشود. بطور مثال گسترش نفوذ پیشوا در دهلی مطابق به امیال و منافع خوانین و ملوک نبود .از این رو جرنیل "بهو" از اوامر قوماندان مرهته اطاعت نکرد و مشوره زعیم جت های بهارت پور "سوراج میل"به فرماندهی مرهته ها "ساواشاواو بهو"بیهوده بود که فامیل را نزد نوکران در اردوگاه و توپخانه را در عقب جبه جا بجا کند و خودش به سهولت علیه افغانها اقدام نماید.(جی اس گرانت دف(J.S.Grant Duff )، تاریخ مرهته، ص،519)
طبق مشوره زعیم، ارزشی به جت ها قایل نشد و مطابق نیرو های خود و به نیرو های نظامی ابراهیم گاردی اتکا کند. دیگر اینکه دیپلوماسی سادیشاو به نقطه اوج قرار نداشت وی با خواست های عالی و مبتکرانه خویش جت ها و راجپوتها را از دست داد و متحدین ارزشمند از وی دور گشتند که از دست دادن متحدین در حقیقت نیروی نظامی 50،000 نفری را از مجموعه نیرو های خویش کاهش دادند .ساد شاو موفق گشت تا شجاع الدوله نواب اوده را از افغانها جدا سازد . تعداد قشون روهیله ها و شجاع الدوله به 40،000 بالغ میگشت.(مجمع التواریخ بعد نادری ،ص127) خلاصه اینکه فرماندهی نیرو های مسلح افغان نسبت به مرهته ها ،قابلیت ارتجاعیت و نرمش بیشتری را داشت. احمد شاه وضع را دقیق ارزیابی کرد ، گذاشت که مرهته ها دهلی را در موسم باران تصاحب کنندکه دهلی بتاریخ 22 جولای (1760)در تحت اشغال مرهته ها قرار گرفت .مدت باران های موسمی هند را احمد شاه در روهیله هند سپری کرد که رود جمنا با آب خیزی وطغیان خود ، احمد شاه را از قشون مرهته ها جدا میساخت . هنگامیکه احمد شاه در اکتوبر(1760) دست به تهاجم زد جمنا نتوانست جلو او را بگیرد.
جنکو، یکی از سرداران مرهته بود که در جنگجویی شهرت بسزایی داشت .او به پیکار سترگ آمادگی گرفت .در اثنایی که خبر فوت آدینه بیک اشتهار یافت.جنکو با یکصد هزارپیاده افزون از شمار بعزم مالیات پنجاب به سمت سرهند کوچ کر د. چون مبلغ متذکره را صدیق بیک خان پسر آدینه بیک متعهد شده بود ، جنکو از عزم سفر منصرف شده.20،000سوار مرهته برای مدافعه شهر لاهور تحت فرماندهی صاحب جی اتل گذاشت و خودش عنان عزیمت بسمت سهادنپور منعطف ساخت. محلات متعلقه نجیب خان روهیله که از جملۀ فدویان احمد شاه درانی بود در حیطۀ تصرف در آورد.(تاریخ احمد شاهی ، ج.دوم،ص806)
احمد شاه درانی تصمیم گرفت تا نجیب خان و محصوران روهیله را از چنگال جنکو نجات دهد، خبر عزیمت را برای نجیب خان وسایر افغانهای روهیله فرستاد.از حرکت وی جنکو آگاه گشت نا چار از محاصره نجیب الدوله دست برداشت.احمد شاه درانی در هندوستان شاه ولی خان ، عبدالله خان دیوان بیگی و سردار خان جهان خان و محبت خان ضبط بیگی و جعفر خان قولر آغاسی و دیگر ارکان دولت را نزد خود خواسته متوجه ساخت که جهت چپاول و غنایم ، اردوگاه را متلاشی نسازند زیرا دشمن نزدیک شده است .غلات و سورسات قدر وقیمتی ندارد ، عوض سیم وزر و لعل و گوهر بار خواهد کرد .درهمین محل وی تقسیمات قشون و وظایف هر یک را مشخص ساخت.
شاه پسند خان میر آخور باشی و اخلاص خان هوتکی و سیمان خان درانی با جمعی دیگر بقراولی جیوش عز امتیاز بخشیدند .شاه ولی خان وزیر با گل محمد خان ، جعفر خان قولرآغاسی، محبت خان ضبط بیگی ، اختیار خان بامی زی مهر دار و علی بیک خان جزایرچی باشی امور به محافظت توپخانه شدند امر شد که الله یار خان ایشک آقاسی با عمله درب دولت خانه در عقب خوانین جا بجا گشتند.(تاریخ احمد شاهی ، ج.دوم ، ص 806)
عبدالله خان دیوان بیگی و عظمت خان علی زی و صمد خان محمود زی و حبیب الله خان مهمند با طوایف فوفلزایی در سمت میمنه کردند.
سر انجام در نتیجه پیکار چندین روزه خوانین لشکر احمدشاه از هر طرف حمله ور گشت .مرهته ها در نتیجه خود را از میدان جنگ بیرون نمودند و به سنگر های خود بمدافعه پرداختند. این عقب نشینی موجب شد که عده ی بدست افغانها اسیر و عده ی مقتول گردد. در این محاربه 50،000 اسپ بدست افغانها افتاد .(تاریخ احمد شاهی ، ج.دوم ، ص842)
با فراهم آوری تعداد فراوان جمعیت جنگنجو توسط "جنکو" و شروع نبرد در اتصال شهر شاه جهان آباد گرفته شد . در وزیر آباد که خارج پناه شهر جانب غربی دریا جایی که قصبه لوانی واقع است کنار دریا سنگر بسته بر دور قلعه و شهر معابر دریا و توپخانه و جزایر مالیج حفر نمود .با قشون که به دوصد هزار سوار و پیاده میرسید بمقابله با ارتش احمد شاه پرداخت.
نجیب خان با خوانین روهیله باتفاق صمد خان یوسف زی بحضور احمد شاه آمدند و داوطلب شدند که از دریا گذشته و معابر را تصرف نمایند . شاه آرزوی آنان را پذیرفته امر فرمود تا با همراهی پنجهزار سوار بهر شکلی که ممکن باشد از رود جمنا عبور کرده بالای قشون مرهته ها حمله کنند .آنها از رودخانه عبور نموده درکنار رود خانه انتظار جمع شدن فوج طایفه خود را می کشیدند تا همه مجموعی سنگر را بسته و معبر را مستحکم نمایند. در این هنگام جمعی از روهیله ها عاری از شعور مصروف خشک ساختن موزه های خود که هنگام عبور از آب ترشده بود در آفتاب جا گزیده وبعضی دیگر در کنار ساحل رود خانه بغسل اعضا وشستن پا و دست مصروف شدند .در این اثنا مرهته ها با تمام نیروی خویش بر آنها حمله ور گشتند.
احمد شاه در کنار رود خانه اقامت داشت صحنه را تماشا میکرد زنگی خان جارچی باشی را با جارچی ها از جلو خود روانه ساخته امر فرمود که تدابیر تدافعی گرفته شود . درنتیجه جنگی که دامان آنها در گرفت عموی جنکو که سر لشکر عمده ی او بود هدف زنبورک خصم افگن قرار گرفت و بخاک خون غلتید :
از آن ضرب جنکو ز مرکب فتاد اجل خواست خاکش کند صرف باد
نیامد سرش در کمـــــــــــند قضا ز جــــــــــــنگ دلیران دین شــد رهــا
(تاریخ احمد شاهی ،ج.دوم ، ص865)
برای طرح این پرسش، شجاعت اخلاقی لازم است که چرا واژه های«پیروزی در پایان کار» در گذاره های جانب فاتح، در هیچ زمانی نتایج سیاسی وفاجعه بشری آنرا نه تنها برای هندو ها و هم برای مردم (افغانستان) نتوانسته است پنهان کند. این مرد جنگ پخته ، چشم بر جایگاه امپراتوری بابری نداشت وفقط برای حراست از اقتدار رو به فرسایش دهلی و بمنظور ترمیمی شاهرگهای ورود مالیات می رزمید .در واقع برای دودمان از پا افتاده ی گورکانی می جنگید و در امور داخلی هند مداخله میکرد .هر چه قدرت های فعال رزمی در سراسر هندوستان چه در سوی پادشاه مسلمان وچه در سوی ملیون مرهته و سیک در گوشه و کنار روی میداد؛از دست رفتن ظرفیت حیاتی هند و مردمی در زیر قیادت دولت قندهار به سود نیرو های اروپایی بود که زیر ساخت عظیم و خاموشی را به هدف فتح آرام شبه قاره تدارک میدیدند.تاریخ در امواج سردرگمی در حوزه هند ریختار تازه ای بخود میداد.
گزارش ها در مورد جنگ پانی پت همپایه اند.در آستانه پیکار در پانی پت «باری یک دستۀ عساکر احمد شاه درانی داخل استحکامات دشمن گردیده بعد از زد وخورد خونین به اردوی خود مراجعت می کردندو در حالی که از سر و روی شان خون جاری بود؛مگر همه با خنده سرود های افغانی (پشتو)میخواندند و رقص میکردند.(اعظم سیتانی ، همانجا ،ص 318)
قابل ذکر میدانم که اطمینان کردن به این گزاره های مقطوع دشوار است و شاید این هرج و مرج را نشان میدهد که معمولاًبین چند جنگجوی انگشت شمار و ما جرا جو که ممکن است نظم اردو و اداره آنرا زیر پرسش ببرد صورت گرفته باشد که در سرنوشت عمومی جنگ کدام تأثیری ندارد.ولی شهامت ولیری و اداره خوب عساکر در میدان جنگ شهکاری نظیر جنگ تروا و یا هم در نزدیک ترین عصر جنگ کرنال را در نزدیکی دهلی نتیجه می بخشد و در ادبیات فارسی بیتی هست به این مضمون :
سیاهی لشکر نیایــــــــــــــــد بکار یکی مرد جنگی به از صد هزار
در ادبیات حماسی و استوره ای بار ها به چنین موضوعاتی اشاره شده است که در صفحه تاریخ مورد قبول نیست . تاریخ صرفاً چیز های را ثبت میکند که بصورت عینی واقع شده باشد و شواهدی نیز آنرا تأیید نماید.
الفونستون می گوید :«در سپاه احمد شاه چهل هزار تن رعایای خودش ، سی هزار تن مرمان روحیله و ده هزار سپاه متعلق رنیسان هند شامل بودند.700زنبورک شتر بر و چند توپ داشتند.شمار مرهته راعموماً 300هزار میگفتندو لا اقل 200 توپ داشتند [[3]]
پروفیسور عبدالحی حبیبی شمار نفرات احمد شاه را در جنگ پانی پت60،000 سوار و تعداد سپاه مرهته را یک ملیون قلم داده است .روشن است که به این تفاوت اماری ، باید به احتیاط نگریسته شود.برای موشگافی آمار های ادعا شده ، باز هم نیاز به باز گشایی لایه های بیشتر داریم.
به روایت اعظم سیستانی ، سعد الدین هاشمی پوهاند، از قول میر غلام علی آزاد بلگرامی کشمیری که در زمره افسران پادشاهی و واقعه نگار جنگ پانی پت بوده ؛ می نویسد :«از کشتگان عرصۀ کار زار [پانی پت] تا هر کجا که نظر کار میکرد ، لاش ها افتاده و سر در قدم همدگر نهاده ، 22 هزار غلام و کنیزدر لشکریان ابدالی تقسیم یافت و غنایمی که در اجازۀ انحصار نگنجد ، از جواهر و نقود و اجناس دیگر و توپخانه و پنجاه هزار اسپ، دو صد هزار گاو، چندین هزار شتر ، 500 فیل کوهپیکر به دست عسکر منصور افتاد...زنان مقبول برهمن ها توسط افغانها به مردم روهیله و دیگر عساکر هندی به قیمت یک تومان(ده کلدار) هر کدام بفروش رسیدند.پول نقدو جواهرات از حساب بیرون بود.»
رزاق مامون اذعان میدارد که دشوار است بتوان حضور زنان زیبای برهمن و نقدینه ها و جواهرات بی حساب در آوردگاه مرگ و خون «پانی پت» را باور کرد . در عوض سهل میتوان احتمال دادکه جنگاوران شاه درانی با متحدان هندی خویش، در پایان ظفر در پانی پت ، با دست باز و بگونه «حشری » به روستا ها و شهر های مسکونی مجاور ریخته بودندو هزاران تن بانوان زیبای برهمن، نقدینه ها و جواهرات گزاف را از نزد ساکنان بی گناه مناطق غیر جنگی «اولجه» کرده بودند.شمار بانوان نیز بحدی بوده است که هریک مانند اسیران جنگی ، در ازاء ده کلدار فروخته میشده اند.مسیر باز گشت سپاه فاتح از «پانی پت» در 89 کیلو متری شمال دهلی از گذرگاه های شهرک های توابع «میروت» به سوی «پتیاله» پنجاب بوده وسپس از راه شهر «قصور » به سوی فیصل آباد گذشته تا از طریق«ساهیوال»به «ملتان» وارد شوند.سپاه فاتح بی هیچ تردیدی، در همین مناطق دست به هر گونه جنایات و غصب و تاراج برده اند.
مرکز سرباز گیری نفرات رزمی مرهته ها، بطور عمده نواحی «دکن» ها(اول دکن کوتراو دیگری دکن بهاوری در ایالت راجستان)در هند جنوبی بوده و فاصلۀ این مناطق صحرایی و پیچ در پیچ تا دهلی، از 743 تا769کیلو متر بوده است.بر اساس میزان سنجی امروزی، طی کردن این فاصله با اتومبیل از 10 تا 12 ساعت وقت را در بر میگیرد.بیش از دوصد و پنجاه سال قبل ، از اسپ ، فیل و شتر به حیث ابزار حمل و نقل نفرات و جنگ افزار هاو تدارکات عمومی جنگ استفاده میشدو آهنگ تردد خیلی آهسته بود ه؛ بدین ترتیب، اگر سرعت فیل ها واشتران در سفر های جنگی را حد اقل سه مرتبه نسبت به موتر های اکمالاتی امروز آهسته تر فرض کنیم؛ کاروان اردوی مرهته از دکن تا دهلی به لحاظ زمانی(در نبود هیچ چالشی نظیر قحطی علوفه به چارپایان و خوراکه به قشون)هفته های متوالی را در سفر می بوده است و فاصله ای که با گامهای فیل ها و اشتران پیموده میشد ؛ بیش از بیست هزار کیلو متر بوده است.ازین قرار هزاران هزار بانوی زیبای برهمن در این کاروان مرگ و خون از برای چه بود تا بخت کشای سپاهیان فاتح درانی در پایان جنگ باشند؟
روایت عمومی بر آن است که مرهته با سپاه سیل آسا و چند صد هزار نفری، با پیش قراولی2400 فیل سوارو چهل هزار لشکر مسلمان دست به یورش زدند.توپخانه آنها که 200دستگاه گزارش شده «آتش گل ناشدنی» داشت.قوای دوازده هزار نفری سلطنتی احمد شاه ، سلب شده و به شدت تلفات دادند. نیروی ده هزار نفری نجیب الدوله (از نواب های افغان هندی) هم معدوم و واحد های 5،000نفری عطا گی قندهاری هم تباه شدند.نواب شجاع الدوله دست به تعرض زد اما جناح چپ احمد شاه قرین به سقوط کامل بود. در همین ساعت حساس، عملیات تدافعی بوسیله ی قوای خاص سلطنتی شروع شد که سبب کشته شدن «شهزاده بسواس راو» گردیدو شکست عظیم لشکر مرهته رقم خورد . در صورتیکه 200 دستگاه توپ با آتش مسلسل و دوامدار مرکز جبه و جناحین را می کوبید ، باید تمام قوای احمد شاهی بشمول خود وی به زمین می غلتید. نشان زن ها و فرماندهان مرهته بی هیچ تردیدی این شعور را داشتندکه بجای هدف گیری بی هدف و یا هوایی، راس لشکرو مرکز سوق و اداره ی آنرا با آتش گل نا شدنی زیر آتش بگیرد تا خورد و خمیر شوند.اما چنین اتفاقی نیفتاده وبا کشته شدن عاجل فرمانده ی سپاه یک ملیونی مرهته ، فتح ونصرت نصیب افغانها شده است ! در حالیکه قانون تعرض در جنگ روشن است ، وقتی آتش ضربات توپچی ، مواضع خط اول و مرکز فرماندهی و صفوف اصلی جبهه را آماج میگیرد ، به زودی یورش قوای پیاده و سواره آغاز میشود.یورش یک ملیون نفر به شصت هزار نفرکه نتیجه اش از قبل معلوم است .
ادعا شده که قوای توپخانه احمد شاه صف فیل ها ی هندوان را زیر ضربه گرفتند و فیلهای وحشی همه چیز را در عقب خود نابود کردند.. انگاه جنگ تن بتن بین صد ها هزار نفرو شصت هزار نفر شروع شد. وفتح و ظفر نصیب قوای افغانی گردید.
رزاق مامون گزارش جنگ «پانی پت» رااز چند جهت مشکوک میداند .به این ترتیب که در میدان جنگ ده هزار تن از قوای احمد شاه مصروف انسداد راه های تدارکاتی مرهته ها بوده ودوازده هزار تن ستون اصلی جبهه را تشکیل میداده و سی وهشت هزار تن سر باز باقی مانده، به یاری کدام نیرویی در برابر سه صد چهل هزار نفرو یا بقولی نهصد هزار یا یک ملیون رزمنده ی مرهته تاب آورده و هم جنگ را کاملاً به سود خود پایان داده و دو صد هزار نفر هندو را نیز بقتل رسانده اند؟
در آمار های رسمی روایت های دولت افغانستان آمده که حدود بیست هزار تن از سپاهیان متحد احمد شاه ، در جناحین ، متلاشی یا عقیم ساخته شده بودند.مامون می پرسد: چه تعداد از سپاهیان احمد شاه قادر خواهند بود راه زندگی صدها هزار نفر پیکار گر مسلح را از چار سو قطع کنند؟سپس خوشبینانه فرض میکند که ده هزار تن به انجام چنین امری محال موفق شده باشند. ورنه مرهته اینقدر شعور داشت که برای گشایش راه تدارکاتی سه صد هزار تن را به تعرض واداردو همه لشکر های کوچک را از میان بردارد.
پس فتح از کجاشد؟ چگونه در یک چشم برهم زدن، تعامل جنگ حیات و ممات را به نفع احمد شاه تغییر داد؟ جزئیات حوادث مکتوم است .چرا در این جنگ تلفات اردوی مهاجم نا معلوم و اردوی مرهته های دوصد هزار نفر است ؟ در اینجا مغالطه عظیم میان اوحام و حقایق در گردش است (غبار ، کتاب احمد شاه بابا،279)
غبار روایت میکند که بقایای مرهته ها تا چهل مایل از طرف رساله افغانی تعقیب و تباه گردیدو بدون از سه نفر منصب دار مرهته چون «هولگر» و «شمیرراو»و «ماجی سندیا»دیگر زنده نجست.در این جنگ بحساب متوسط هر عسکر افغان بمقابل پنج سپاهی دشمن جنگیده و هر نفر افغان سه نفرمقابل را کشته و هر سه نفر افغان یک نفر از دشمن اسیر گرفته است.
119-8-8.افترای غم انگیز
رزاق مامون در همین اثر آورده است : « اعتراف میکنم که با خواندن این کلیات با نمونه ی کامل از جمله افترای غم انگیز رو به رو هستم.اگر به آمار غبار وفادار باشم، از جمله ،340،000 رزمنده مرهته 200،000 کشته شده و140،000 آنان در حال فرار تعقیب و تباه شده وبه غیر از سه فرمانده هندو ، کسی زنده نجسته است.نتیجه کلی این است که 340،000 جنگاور مرهته «پاک» معدوم شده اند.رزمنده های جان بر کف که جنگ تن بتن(آنهم در حلقه محاصره کامل)آخرین گزینۀ شان بوده؛ کجا میتوانستند فرار کنند و دیگر اینکه آیا این افراد دست خالی بودندو یا دست های شان را (احمدشاه بقوت صابر شاه ملنگ )از عقب بسته بودندکه تا نفر آخر تباه شدندو در این نمایش خون و غضب، از سپاه مهاجم هیچ مردی بر زمین نه غلتید.
در فهرست غنایمی که از سوی غبار داده شده ،از سرنوشت 200 دستگاه توپ قوای مرهته که تا اخرین نفر کشته ویا اسیر شده بودند، خبری نیست . غنیمت گیران میدان جنگ، بیشتر متوجه به تصرف زراد خانه ی سنگین دشمن میباشند، نه اآکه دنبال 200 هزار گاو های پریشان و وحشتزده بروند.همچنان از 340 هزار قبضه تفنگ یا نیمی از آن که بدون شک در اختیار جنگجویان مرهته بوده و بعد از آنکه اجساد شان در میدان جنگ «کشته افتاده»نیز اطلاعی در دست نیست و در عوض فاتحان جنگ، دنبال بانوان زیبای برهمن ونقود و جواهرات رفته اندو از روی فهرستی که آقای حبیبی ارائه داده انتظار می رود که لشکر احمد شاهی، از مجموع یک ملیون نفر رزمنده مرهته، دست کم نیم ملیون قبضه تفنگ و بهمان میزان ، شمشیر را مصادره کرده باشند که هیچ یک از این دو ، در هیچ فهرست واقعه نگاران هندی ، انگلیسی و افغانی قید نشده است.
ابهام درشت تر در رابطه به آمار استاد عبدالحی حبیبی است :اگر 200 هزار مرهته کشته شده و 22هزار تن دیگر به اسارت رفته اند؛ فهمیدن این موضوع که 800هزاز جنگاور کمر بسته و مسلح از صحنه محاربه را یک احتمال بگیریم ، فرمایشات میر غلام محمد غبار بطور کامل باطل می شودکه گفته است یک نفر از قوای مرهته «زنده نجسته است».در گزارش های مورخان داخلی از شمار کشته شدگان لشکر احمد شاه ارقامی ثبت نشده و هرچه هست بیانگر تلفات اعداد نجومی از «دشمن» است، ادعای غبار در این رابطه شک و تردید و سلامتی تاریخ مکتوب در افغانستان رابه ایقان تبدیل میکند. وی می نویسد :«تلفات خود افغانها آنقدر کم بوده که هیچ مورخی به ثبت آن اعتنا نکرده است وشاید به ده هزار نفر نمیرسید .»
119-7-9.جلوه های دروغ در ثبت وقایع پانی پت:
نظر به وقایع نگاری تاریخ نویسان ارشد افغانی جنگ مهیب پانی پت جنبه حیاتی داشته و «جایزه این فتح صعب الوصول هم تاج و تخت مشعشع هندوستان بود.» روایت می افزاید که غنایم جنگ شامل200هزار گاو، 50 هزار اسب، 500زنحیر فیل، چندین هزار شتر با امتعه واموالی که بار بر این حیوانات بسوی افغانستان حرکت داده شدند .(اعظم سیستانی، ظهور لفغانستان واحمد شاه ابدالی،320)
سرنوشت 2400فیل درقشون هندو ها و 1400فیل در اردوی احمد شاهی در پایان کارزار، به کجا کشید؟ در فتح نامه ها 500زنجیر فیل غنیمتی ذکر رفته و در باره ی بقیه 3500 فیل دیگر که در جبهه ی دشمن به صحنه ی حرب رها کرده بودند؛ اطلاعی داده نشده است وسهل میتوان تصور کرد در جریان جنگ و ساعات پایانی، بلا تکلیفی هزاران حیوان کوه پیکر سر گشته و خسته با سم های سنگین را که چگونه روی فرش گسترده از لاشه های جنگی ، راه میرفته و آدمیان را در آن صحرای محشر، سر گرم «چپاو» غنایم و بسته بندی اموال زنده و دارایی های بدست آمده ، می نگریسته اند.
فهمیدن فرو کاست ارزش حیاتی هزاران فیل در پایان جنگ زحمتی ندارد .
بر اساس مطالعات حیوان شناسی ، فیل ها جانوران گیاه خوار اند و ظرف 24 ساعت، شانزده ساعت آن مصروف غذا خوردن اند.این عظیم الجثه ترین چهارپایان خشک زیست ، از علف وبرگ و میوه ها و پوست و ریشه ی درختان و نباتات تغذیه می شوند.فیل نر میتواند هر روز 300 تا600 پوند یا 130 تا260 کیلو گرام غذا بخورد ..70 کیلو برگ و علف بخورد و 200 لیتر آب بیاشامد. .در شکم این حیوان همیشه بمقدار 300 لیتر آب ثابت ذخیره میباشد وزن یک فیل بطور معمول 7000 کیلو گرام یعنی معادل هفت تن میباشدطول بدن فیل هایی که در نبرد آورده میشدند کمتر از هفت متر به ارتفاع چهار متر نبوده است .هر سرباز فاتح لابد میدانست که همراه بردن این حیوان عظیم ،دست کم از نظر تأمین خوراکی برای آنها ، خیلی درد سر داشت . جنگجویان فاتح دها هزار اسب و استر را در اختیار گرفته بودندو برای انتقال محموله های غنیمتی ، نیازی به فیل ها احساس نمی شده است . 500 فیل بدون شک بخاطر انتقال جنگ ابزار ها و یا از سوی فرماندهان متحد احمد شاه که در ایالات پنجاب و ملتان و شهر های حاشیه مسکون بودند؛ استفاده شده است ، از این قرار، میتوان گفت که از فیل های هندی ، یکی هم به قندهار آورده نشده است .
آمار های نا هم آهنگ ظرف 261 سال (برابرر تقویم 2014) در حافظه های نسل های انسانی دوام آورده است !
بر بنیاد پژوهش مندرج در دانشنامه آزاد(انگلیسی به استناد 37 منبع مستقل)؛ از جمله لشکر های جنگی و خدماتی در اردگاه مرهته ، تنها هفتاد هزار نفرپیکارگر مجهز با جنگ ابزار در میدان فعال بوده اند . همین منبع تعداد جنگ آوران مسلح لشکر احمد شاهی را افزون بر نیروی ده هزار نفری احتیاط، حدود 5000 رزمنده ی مجرب قزلباش،40،000 رزمنده ی خاصه ی سلطنتی (واحد های غلامان دایم الخدمت تنخواه خور)، 25،000جنگجوی بلوچ تحت فرمان نصیر خان و هزاران تن دیگر از جنگاوران هندی و مسلمان زیر سوقیات سرداران قدرتمند پشتون در حاکم نشین های مختلف هندوستان بر آورد کرده اند که در مجموع تعداد شان به صد هزار نفر نیروی حاضر در میدان جنگ بالغ میشد .
در برخی از منابع از جمله در برسی های غلام محمد غبار ، اشاره شده که یکی از علت های شکست اردوی یک ملیونی هندو ها ، تور خوردن 2500 فیل و سراسیمه گی در اردگاه مرهته بوده است . این فیل ها بودند که در اثر انداخت های قوای توپچی احمد شاهی ، با وحشت خوردگی بعقب پریده ، سواران را از دوش انداخته و تمام لوازم و نظم جنگی را خود بخود نابود کرده اند .این که سر نوشت 1400 فیل در سپاه احمد شاهی که هزاران نفر بکمک آنها رود جمنا را بسوی پانی پت عبور کردند ، در جریان جنگ بکجا کشیده ، کمترین اشاره ای (در گزارش غبار) وجود ندارد . در باره اینکه 200 دستگاه توپچی مرهته با «آتش گل ناشدنی»، فیل های احمد شاهی را به چه حال و روزی انداخته بودند، (در گزارش) یک نقطه هم قید نشده است.این ادعا از نظر جامعه شناختی اجتماعی و ازمودگی هندی ها در استفاده از فیل ها در جنگ و رزمندگی روز مره ، و همچنان با عنایت به گزارشهایی که از ترکیب کاملاً نا برابر ظرفیت دو طرف جنگ ارائه گردیده ، چندان کارشناسانه نیست . هند و ها در رام کردن و کار کشی از فیل ها در زندگی عادی و حالات جنگی ، مهارت ویژه ای دارند.برخی منابع مهاجم بر سرزمین هند ، اعتراف میکنند که کاردانی هندیها در بکار گیری فیل ها در زمینه های مختلف ، در برخی حالات ، ورای تصور است.
روایات جنگ «پانی پت» از نظر زمانی با وجودیکه از ما فاصله زیادی ندارد واگر اخبار و اسناد تاریخی آن زمان مطالعه گردد بالای همه ی روایات گرد اوهام و بزرگ نگری سلاطین قدرت مند نشسته است که : (از زمان شاه امان الله و مخصوصاً در دوره نادر شاه توسط تاریخ نگاران فرمایشی ورسمی بیشتر جرح و تعدیل شده که قابل اعتبار نمیباشد(مولف))
حال فهمیده میشود که ادعای اشتراک یک ملیون نفر در جنگ پانی پت ادعای ساده ای نبوده طول و بسط اشتراک این مقدار قوا در تاریخ ملل هر گز متصور نبوده است آنهم در یک محل محدود از مضافات دهلی یعنی (پانی پت)که شاید گنجایی یک فرقه ده هزار نفره را نیز نداشته باشد.
مثال دیگری از جنگ دوم جهانی می آوریم . در آن جنگ چهار هزار دستگاه تانک استفاده شده بود
که اگر این تانک ها پشت هم در یک ردیف قرار می گرفتند یک جاده ای به طول از پاریس تا بوداپشت پایتخت مجارستان را اشغال میکرد . در مورد فیل های جنگی و اشتران حامل توپها که تعداد شان از دها هزار فرد تجاوز کرده است شاید تمام میدانها و راه های خلیچ بنگال ساحه ی کافی برای جا بجایی آن ناکافی باشد باز قشون یک ملیونی با مالزمه های جنگی و وسایل انتقالی آن (از قبیل مطبخ خانه و شاخه های تدارکاتی عقب جبه و ملزمات جنگیو تعبیه خوار وبار وعلوفه) شاید جاده ای به درازی چندین مرتبه از قندهار تا ملتان را ضرورت داشته باشد .من به این عقیده هستم که این اعداد و ارقام از تهداب بر بنیاد دروغ استوار است و کسانی آنرا جعل کرده باشند که قبلاً نیز با یافتن «خزانه های پنهان» مردم را اغوا نمودند.دنبالۀ این موضوع دست کمی از تاریکی های فلسفی ندارد ویل دورانت نویسنده کتاب پر حجم تاریخ تمدن موضوع اشتباهات تاریخی را روی سیاه تاریخ دانسته و تأکید کرده است تاریخ علمی است که همیشه از وسط شروع میکند ، یعنی اشتباهات را در هر کجایی که باشد رفع و اصلاح میسازد.(مشرق زمین گهواره تمدن ویل دورانت کتاب اول)
[1] رزاق مامون ، پیشین ، از ص 42 بعد رک. کاندیدا اکادمیسن اعظم سیستانی، ظهور افغانستان واحمد شاه ابدالی ، 318.
[2] رزاق مامون ،سلطنت گرسنگی ، پیشین ، صص،23 تا24
[3] مامون ، پیشین ؛ رک.سیستانی اعظم ، ظهور احمد شاه ابدالی ، ص319
´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصد و نزدهم
بحث هشتم 8-1 تا-8-6.
بریتانیا هند را غارت میکند
119-8-1.تصرف و غارت هند از سوی انگلستان
راهی که از اروپای باختری (انگلیسی ها وپرتگالیها)به سوی هندوستان می رفت ، با راه احمد شاه پادشاه درانیها بنا بر روایات تاریخ همشأن و همگون میباشد . هر دو بخاطر کسب وانباشتن ثروت بی نظیر هند حتم کرده بودند تا خزاین خالی شان را از نعمات انباشته شده سرزمین هند پر نمایند.
این راه در سال (1498)و در پایان قرن پانزدهم بوسیلۀ پرتگالیها هموار شده بود .هلندیها ، انگلیسی ها و فرانسویان به زودی دنبالۀ کار آنان را گرفتند و پیکاری سخت میان آنها برای تصرف این سرزمین ( هند)حاصل خیز که با جمعیت انبوهش صاحب یکی از قدیمی ترین تمدنها بود، در گرفت .
در آغاز قرون جدید تجارت و صنایع پیشه وری در شهر های هند به فراوانی توسعه یافته بود .هند فیودالی به جماعت های کشاورزی تقسیم شده که در آنها هر دهقان صاحب مزرعه خود بود و چراگاه ها عمومی بودند .دهقانان بطور اشتراکی کار های مربوط به آبیاری را آنجام میدادند . خراجی که آنها بدولت می پرداختند نصف یا سه چهارم محصول شان بود.نیمی از محصول باقیمانده نیز وقف اداره کنندگان (پیشکاران و منشیان)جماعت و صنعت گرانی میشد که در آنجا کار میکردند(آهنگر، نجار و غیره). هند مانو فاکتور های چندی نیز داشت و پارچه های گوناگون آن کارخانه ها مانند خاصه ململ ،بلوار و تافته به ممالک همجوار و حتی به اروپا صادر میشد .دهلی در قرن شانزدهم بزرگترین و شگوفا ترین شهر عالم بود.
خالی از فایده نخواهد بود تا یک کمی از کیفیات و عادات و خصلت های تمدنی هندیاد آور شویم: «مردم هند به کاستهای گوناگون تقسیم شده بودند ؛ روحانیان سپاهیان،دهقانان و غیره .با این همه عده ای از مردم و ساکنان هند تعلق به هیچ کاستی نداشتند و پست ترین قشر جامعه محسوب می شدند.این مردم فاقد همۀ حقوق شهروندی بودند .آنان را بنام نجس ها می نامیدند و معاشرت باایشان و حتی سایۀ این مردم از نظر روحانیان ناروا وزشت بحساب می آمد .نجس ها در حقیقت بردگانی متعلق به همۀ جامعه بودند.در قرن شانزدهم تقریباً همۀ هند به تصرف «اکبر شاه مغول» از دودمان مغولها در آمد .وی تمام هند را متحد کرد و مردم را به پرداخت مالیات سنگین ناگزیر ساخت .
119-8-2.حملات نادر افشار به هند
سلطنت دودمان مغولها چندان نپأیید. در آغاز قرن هجدهم جنگ های درونی و قیامهای دهقانی ،امپراتوری مغولان را تجزیه کرد .و سبب کلی انحطاط آن لشکر کشی نادر شاه افشار بود ؛«زیرا دولت ایران از دیر زمانی بر سر (خراسان شرقی) که حالا افغانستان نامیده میشود و حوزۀ سند اختلافها و کشمکش های داشتند که حل و تصفیه آن ممکن بنظر نمیرسید .
بعلاوه چون نیت اصلی نادر شاه بر این بود که سرحدات شرقی ایران را بر حدود طبیعی قرار دهد ، این واسطه جنگ با دولت بزرگ هند که یکی از دول معظمه آسیا بشمار میرفت امری نا گزیر بنظر میرسید .در همین آوان یعنی مقارن به 1150هق. اختلال اوضاع داخلی هندوستان به منتها درجه رسیده بود .نادر شاه با استفاده از سخن چینانش که سازمان مختصری بود از نا بسامانی ها ی آنجا اطلاعات جامعی بدست آورد .محمد شاه سلطان مغولی هند بجواب نامه های نادرشاه نپرداخت .در سال 1151 هق.اوضاع دیگر هم رو به خرابی رفت .با آنهم نادر شاه نامه ای را از طریق یکی از وابستاگان دولتی خویش به دربار هند ارسال کرد که در نتیجه ایلچی نادر شاه در دهلی بطور فجیعی بقتل رسید .نادر با آنکه فوق العاده بر آشفته بود یک یاداشت رسمی دیگری را به هندوستان روان کرد در نامه آمده بود : خیلی عجیب است که اینقدر در امور مملکت تان بی اعتنا باشید .باوجودیکه مکرر بشما نامه نوشتم و سفیر فرستادم ، اظهاردوستی کردم ، مقامات رسمی شما لازم ندیدند برای من جواب کافی بفرستند... یکی از سفرای من بر خلاف قوانین دنیا و بخصوص قوانین مقدسه اسلام ، در پایتخت شما کشته شد که لطمۀ بزرگی بر حیثیات ما وارد آمد ه است ورفع مسایل مختلف فیه ،باید قسمت های خراسان شرقی بطور گروگان کرور تومان بعنوان خسارت جمع آوری و تمرکز قشون در ولایات شرقی ایران و خونبهای سفیر فوق العاده ما بدون هیچ گفتگو بدولت ایران تسلیم و تحویل دارید .امضای نادر شاه افشارپنجم جمادی الثانی 1151 هق.»
قشون نادر افشار در پائیز سال1151هق.در سه ستون از جاده کابل غزنی شروع به پیشروی نمود.او از طریق مرکزی خراسان شرقی ( از طریق غزنی – کابل حملاتش را علی رغم مقاومتهای شدید مخصوصاً در کابل ، راه خود را بسوی خیبر و پشاور کشود و در این حین بر قلاع مستحکم خراسان شرقی نیز استیلایافت.او در اکتبر (1737)قلعه کابل را کشود.در هشتم نوامبر همان سال قوای نادر جلال آباد را اشغال کرد در 27ماه خود را به پشاور نزدیک و در 28 ماه تعرض خود را بالای شهر پشاور شروع کرد .در 29 نوامبر (1738)از رود سند عبور کرد. در 16 دسامبر به لاهور رسید .17 دسامبر (1738)رود خانه جهلم را عبور و متوجه لاهور میشود .25 دسامبر شهر لاهور به اشغال نادر می در آید .پانزدهم جنوری (1739)آخرین تهاجم قاطع خود را در دشت کرنال بخاطر شکست و سقوط دهلی انجام داد و نادر در روز هفدهم نبرد قاطع و تعیین کننده را آغاز و بروز بیست و یکم ماه نظام الملک و عظیم الدوله از جانب دولت هند سند متراکه جنگ را که به نفع ایران خاتمه یافته بود امضاء نمود که در نتیجه این متارکه تمام قوای هند خلع اسلحه شدند و توپخانه و ملزمات جنگی همه به قشون نادر تسلیم داده شد در روز بیست و نهم ماه قرارگاه کل قشون هند ملغی و جزء قرارگاه ایران شد و غنایم بی حساب جنگی را که از حدود حساب و سنجش بیرون بود بدست نادر افتاد که بدون معطلی به کابل انتقال گردید .و یک روز بعد از آن 4،5000نفر از قشون نادر مامور تصرف شاه جهان آباد پایتخت مغول اعظم (محمد شاه)گردید.
این بود داستان غم انگیز استیلای نادر شاه افشاربه هند که با جلال خاص در حالیکه از دروازه غربی شهر که مخصوص به سلاطین است در حالی وارد شهر دهلی شد که تمام خیابانها با قلین وشال های قیمتی مفروش گردیده بود .جلو دروازه ارگ دولتی محمد شاه با اراکین و رجال و وزرابه استقبال شاه ایران منتظر ورود شاه ایران به ارگ بودند.
در روز شنبه دهم ماه شورش سرتاسری در شهر دهلی شروع شد و قریب بود نادر کشته شود ولی از اثر این شورش جانهای بیشماری از اردوی نادر گرفته شد .این شورش شش ساعت طول کشید که تمامی شورشیان در شهر دهلی قتل عام شدند . بازار ها تاراج گردید و خانه ی مردم نیز در امان نماند .
119-8-3.معاهده شالمار (لاهور)
در معاهده شالمار علاوه بر ساز وبرگ نظامی ، مفروشات قیمتی و لوازم مجلل یکصدو پنجاه کرور تومان خساره جنگ و زمین های سمت مغرب رود خانه سند وستلج، پشاور و مضافات آن ایالت های کابل غزنی و کوهستان هندوکش، هزارجات بشمول اراضی بلوچها ، ازابتدای سر چشمه رود اتک با تمام دربند ها و آبادیها با شعبات اتک را و صفحات مشرق رود سند بدولت علیه ایران واگذار شد ..از این تاریخ به بعد عمال و کار گذاران ما بایدصفحات متذکره مذکوره را تخلیه نموده و از ممالک ماموضوع سته و تمام حقوق حالیه و گذشته خود را (حکمرانی و نظم و نسق و اخذ مالیات)از آنجا ها ساقط بدانند.و شهر لهری با تمام ممالک واقعه در مشرق رود اتک ورود سند و بالا سنگ کمافی السابق به سلطنت هندوستان خواهد بود.
محل پیمان باغ شالمار لاهور مورخه 21 محرم 1152 هق. منعقدین محمد شاه تیموری – نادر شاه افشار.»
119-8-4.نتیجه حاصله از این جنگ
-دولت ایران مثل سابق یکی از دول معظمه قطعۀ آسیا محسوب شده عظمت و قدرت خود را بماملک همجوار نشان داد .
معاهده ای با دولت هند منعقد ساخت که بموجب آن تمامی اراضی واقعه در ساحل یمین رود سند بانضم آمدو مملکت مهم (خراسان شرقی(افغانستان)و بلوچستان بدولت ایران واگذار وقرار شد اراضی ساحل یسار رود مزبور نیز در اداره دولت هند ولی در تحت نظارت دولت علیه ایران واقع باشد.(حصول چنین اقتداری البته که کاربسیار مهم بشمار میرود)
جنگ ایران به قیادت نادر شاه افشارخراسانی با محمد شاه سلطان وامپراتور هند بابری 4سنبله 1151شروع و در 8 ماه صفر1152خاتمه پذیرفت که بر علاوه غنایم مذکوره قسمت عمده توپخانه هند ، عدۀ زیاد فیل های جنگی و مقدار کثیر اسلحه و مالزمات نظامی را کمایی کرد.»[[1]]
جنگ نادر شاه افشار پیآمد های پر ثمر نظامی و استیلاگرانه در تاریخ ملتهای آسیایی داشته و از ختم همین جنگ دگر دولت بابری هند تمام ذخایر مادی و معنوی خود را از دست داد که هر گز نتوانست با دلیری و پایمردی در برابر دشمنان مهاجم دفاع نماید . این پدیده شوم هم احمد شاه درانی را و هم دولت استیلاگر بریتانیا را موقع بخشید تا هر ازگاهی در حریم این کشور یورش برند و از نعمات مادی آن که در قانون جنگ بنام غنایم یاد میگردد زندگی خویش را سر و سامان بخشند. حالا بعد از واقعیات نادر شاه افشار به استیلاگری های استعمار غرب در قاره هندوستان می پردازیم که با ترفند های خود دولت درانی ها را توسط ایادی شان (سک ها ، مرهته ها و اشخاص شامل در بین نظام ، از صحنه خارج میسازند.
119-8-5.ادامه انحطاط هند توسط مهاجمین
«فرانسویان وانگلیس ها در آن دیار به شدت با هم بر سر استیلای هند جنگیدند .این دو دولت برای به اطاعت آوردن هند از ارتش ساخته و پرداخته شاهزادگان هندی سود جستند .جنگ پله سی (Plassay)که در سال (1757)وقوع یافت نقطه اوج رقابت های سخت فرانسه و انگلیس بود . در طی این نبرد روبرت کلیو (Robert Glive)(که بعداً در یک مبحث دیگر آنرا دنبال خواهیم کرد)که قبلاً بخاطر سفاکی و رهزنی هایش شهرت داشت بر ارتش شهزادگان بنگالی طرفدار فرانسویان پیروز شد.شاهزاده بنگالی با داشتن 0 70،00 سرباز مغلوب گردید ، در حایکه ارتش کلیو عبارت از 900 نفر سرباز انگلیسی و2،200 سرباز هندی بودکه توسط انگلیسی ها کاربرد سلاح را آموخته بودند.
انگلیسیها در هند ریشه دواندند و هر روز در این کشور پهناور بیشتر نفوذ پهن کردند و مقاومت مردمان هند را در خون غلتاندند .ماموران کمپانی هند شرقی شاهان کوچک و شاهزادگان را مجبور به کناره گیری از قدرت کردندو آنان را به پرداخت حقوق و مستمری وا داشتند.انگلیسی ها مالیات ارضی و همۀ خراجهایی را که دهقانان موظف به پرداخت آن بودند همچنان دریافت میداشتند.
تهاجم به هند از سوی استعمار گران ، فقر و گرسنگی هندیان را بهمراه آورد..غارت هند توسط انگلیسی ها به تراکم بی نهایت ثروت در انگلستان منجر شد .[[2]]
تاریخ لقب «بنیان گزار امپراتوری انگلیس در هند» را بیاد بود از مردی در سینه حفظ کرده است که در همان شبهاو روز ها قلعۀ بنگال را باچهل ملیون پوند دارایی آن از چنگ یک نواب مسلمان برون کشید .
«چند روز پیش از ورود احمد شاه درانی به دهلی ، "رابرت کلایو" (Robert Glive) (سابق الذکر)در رأس ارتش انگلیس، که بخش مهم آن از مزدوران هندی بودند، تهاجم به قلعۀ "ویلیام" را آغاز کرد و با حمایت توپخانه سنگین ناوگان انگلیسی به فرماندهی دریاسالار"چارلز واتسون" در دوم جنوری (1757) آنرا به اشغال در آورد.
رابرت کلیو (1725-1774) در 18 سالگی به استخدام کمپانی هند شرقی در آمدو در سال (1744) به عنوان "نویسنده" (منشی) به قلعۀ "سن جورج" (مدراس) اعزام شد. پس از مدتی به صفوف ارتش کمپانی پیوست وبه درجۀ نایب کلنلی رسید.کلایو پس از استقرار در "قلعۀ ویلیام" تدارک برای اشغال سراسر بنگال را آغاز کرد.مهمترین فرد محلی که با کلایو وارد معامله ای شوم شد، میر جعفر بود.
میر جعفر (1691-1765)، پسر فردی بنام سید احمد است از اهالی نجف.سید احمد در بندر سورت با زنی هندو ازدواج کرد .میر جعفر حاصل این وصلت است .میر جعفر در خانۀ الله وردی خان بزرگ شدودر زمرۀ مستخدمین او جای گرفت .میر جعفر نزد کلایو رفت ،آمادگی خودرا برای همکاری با ارتش کامپانی اعلام داشت ، مشروط بر آنکه در سمت حکمران منطقه منسوب شود.
در جنگ "پلاسی" بنگال بطور کامل بدست نیرو های انگلیسی گشوده شد.و میر جعفر هم در منصب حکمرانی بنگال و بیهار و اوریسا جای گرفت .جالب اینجاست که کمی بعد حکومت او با دریافت فرمانی از عالمگیر دوم ، پادشاه دهلی،"قانونی" شد. [[3]]
انتساب رسمی و قانونی میر جعفربه سالاری شهر های بیهار ،اوریسا به وسیله عالمگیر دوم ، زیاد مایۀ شگفتی نیست؛ عالمگیر بی تردید این اقدام را به اثر فشار غازی الدین صدر اعظم دهلی انجام داد که پس از خلع سلطان ،که احمد شاه (درانی) او را به تخت نشانده بود. غازی الدین با همان شبکه ارتباطی وصل بودکه یک سرآن در قندهاربدست صابر شاه کابلی ، سر دیگرش در پنجاب و مرجع اصلی اش در قلعۀ «ویلیام » در بنگال بود.عالمگیر دست نشانده غازی الدین بود که فرمانروایی اصلی کلایو را توجیه میکرد .«ولی در واقع فرماندۀ اصلی بنگال کلایو بود که اینک از سوی کمپانی «حکمران بنگال» خوانده میشد.میر جعفر به کلایو، لقب "امیر الممالک"،"ثابت جنگ" و "سیف جنگ"، و منطقۀ روستایی با 30 هزار پوند استرینگ در آمد سالیانه به عنوان جاه گیر" عطا کرد.
میر جعفر دو سه سالی حکمران دست نشانده کلایو بود .در سال (1759) در کنار هلندیها در گیر دسیسۀ دیگر شدو این بار علیه انگلیسی ها .لذا، در سپتامبر(1760)خلع شد و دامادش ، میر قاسم، در سمت حکمرانی بنگال منصوب شد.مدتی بعد رابطه میر قاسم نیز با کمپانی نیز یخ تیرگی بست و سر انجام به جنگ کشید .انگلیسی ها در اوت (1763) او را شکست دادندوبار دیگر میر جعفر را بر گماریدند، و این بار تا زمان مرگ به این سمت بود..میر جعفر به مرض جزام در گذشت. [[4]]
119-8-6.نتیجه کار حکمرانان قندهار
پس از باز گشت احمد شاه به قندهار عالم گیر دوم کشته شدو جسدش ساعتها روی سنگ فرش یک جاده در دهلی پرت افتاد..احمد شاه بار دیگر به دهلی تاخت و میرزا علی گوهر عالم گیر دوم را بر تخت نشاند که بزودی از سوی نیرو های انگلیسی اسیر شد .
در نتیجه ، این بار نیز عزل و نصب کامل مقامات عالیه در سلطان نشین دهلی عملی شد.اما شورش در پنجاب بزودی از سر گرفته شد . حکمرانان دولت درانی در دهلی و پنجاب، برای تحصیل مالیات به خزانۀ قندهار و مازاد مالیات برای ثروت اندوزی شخصی شان، بجان ساکنان اصلی هند افتادند واین رفتار آنان خشم عمومی را بر علیه عاملان حکومت قندهار بر انگیخت .اقدامات سالاران احمد شاهی در پنجاب ، هیزمی بودکه بر آتش خیزش مردمی فراهم آورد و جنبش عصبیت بار، سیک های خشمگین را با قوتی تمام در منطقه بیدار کرد وامرتسر را به مرکز رهبری انقلاب سیک ها تبدیل نمود .فضا برای حرکت دوباره غازی الدین مساعد شد و با جمبش سیک ها همکاری را آغاز کرد.شورش ها از همه اولتر قلعه آگره پایتخت بابری هند را هدف قرار داد. دهلی سقوط کرد و نجیب الله سپه سالار از دهلی فراری شد .اتحاد تاریخی میان مرهته ها و سیک ها و جات ها تأمین گردید.
غازی الدین در ادامه نقش مشکوک خویش ، لشکر های جنگی را برای تسخیر پنجاب تشویق کرد وآدینه بیک را به خدمت آنان در آورد.گماشته های احمد شاه درانی ، در پنجاب کشتار جمعی شدند و مرهته ها نیز بجان افغانها افتادند. حساسیت مرهته ، سیک و راجپوت به تازگی علیه افغانها زبانه می کشید اما این خشم و کین در گذشته چندان مشهود نبود .زیاده روی افغانها موجب این سیلاب عمومی شد . تقریباً تمام هند آرام آرام علیه خارجیان بخصوص افغانان آماده قیام می شدند. آیا این تغییر روحیه ، امری طبیعی وتصادفی بود؟ظهور نهضت گستردۀ سیک و مرهته ، «خارجیان» را آماج گرفته بود ؛ اما جالب است که در آن لحظه ، تیغ غضب، بجای تاسیسات انگلیسی و پرتگالی، بسوی درباریان بابری ولشکر های مسلمان تحت ادارۀ احمد شاه درانی دور خورده بود.سرعت جنگی مرهته و سیکها خیلی سریع خود را نشان داد و پنجاب را به شدت زیر گرفت و شهزاده تیمور و سپهسالار سردار جهانخان را تا رود اتک متواری ساخت.نصیر خان والی بلوچستان، خرسند از تحولات جدید ، نتیجه گرفت که کمر سپاه احمد شاهی در پنجاب شکسته شده وبی درنگ به نافرمانی روی آورد.یورش بازدارنده به سنگر های نصیر خان پیروزی نیاورد و احمد شاه خود به بلوچستان تاخت و نصیر خان مغلوب ، امان خواست و دختر جوانش را تحفه بداد که طبق معمول مورد عفو شاه درانی قرار گرفت .احمد شاه برای یکسره کردن جنگ بامرته ها وسیک ها به قندهار کشید .
در (1760)سیک ها پنجاب را سقوط دادند و مرهته ها به پیش قراولی غازی الدین ، سلطان نشین دهلی را بهم ریخته و لشکر های نو خاسته ی راجپوت و جات با این موج یکی شدند.نجیب الدوله یوسف زی در روهالدکند متوقف شد .آدینه بیک با متحدان سیک، اداره پنجاب را در دست گرفت و نیرو های احمد شاهی را تا پشاور عقب رانده و به صوب ایالات شمالی تحت اداره مسلمانان دور خوردند .احمد شاه با 30 هزار جنگجو بسوی پشاور در حرکت درآمدو با قوت های شهزاده تیمور و جهان شاه وصل شد.سابا حاکم جدید پنجاب در سندیا مرکز گرفت .قوای احمد شاه سوی سندیا در سهارنپوه مارش کرد . غازی الدین با شتاب زدگی ، گردن عالم گیر ثانی شاه دهلی را که خود روی صحنه آورده بود ، به دم تیغ دادو یکی از نواسه های اورنگزیب را ظاهراً بر تخت دهلی آورد. غبار می نویسد :
«در این وقت سه قوت مرانه ، در هند متوسط مقابل احمد شاه درانی قرارداشت ؛ یکی سندیادر سر راه دهلی، دیگر قوای هولگر در ساحل چپ جمنا، سومی قوای جنگورا و غازی الدین در دهلی و در عقب اینها هم دولت مرته ی دکن با قوای نظامی بیشماری قرار داشت.احمد شاه با سپاه سی هزار نفری خود، در سهارنپوره نجیب الدوله و سرداران روهیله افغان (سردار سعدالله خان ،حافظ رحمت خان ، عنایت خان ، دوندی خان و قطب خان)را با ده هزار سپاهی به استقبال خود یافت.[[5]] جنگ در نزدیکی دهلی آغاز شد. روایات تاریخی افغانستان مشعر است که اکثر سپاه سندیا در میدان «جنگ کشته افتاد» از جزئیات و ترکیب لشکر ها ، اطلاعات منطقی وجود ندارد .در صورتیکه تعداد جنگ آوران لشکر دهلی به صد ها هزار بر آورد میشود ؛ چگونه بخش اعظم این لشکر مجهز و بر افروخته ناگهان درمیدان جنگ«کشته می افتند» و نابود میگردند. و از رقم کشته شدگان قوای احمد شاه درانی خبری نیست؟
واقعه نویسان ما در عصر عقلانیت و مدنیت ، هنوز هم ترجیح میدهند قوای بومی هندو را با ادبیات قرون تیره ، «دشمن » خطاب کنند؛ ودر واقع از داوری سالم و واقع بینانه در بارۀ این موضوع که چهل پنجاه هزار نیروی جنگی افغان که مرز های هند را در هم شکسته و هندو و مسلمان را در خانۀ خود شان قتل عام میکردند؛ حاشیه می روند.تاریخ نگاری برای تربیت قضاوت نسل های آینده ، با ادبیات هیجان آفرین دوره های نیمه جهالت ، متفاوت است.
احمد شاه در دهلی چون گردن راجپوتها را نرم می بیند، همۀ دشمنان بشمول غازی الدین را به عفو ملوکانه سرفراز میگرداند وبا آنکه در نزدیکی های دهلی لشکر های بیقرار هند و ها در گردش و سفر بری بوده اند، صرفاً 2،000 سپاهی برای مصئونیت پایتخت وسیع بابری (دهلی) اختصاص داد وخود در «انوپ شهر » قرار گاه آراست.
متحدان مسلمان دربار دهلی که بازار غنیمت و معامله راداغ می بینند، به نیروی بر تر احمد شاه – دست اتحاددرازمیکنند.10،000 سپاهی به فرمان احمد خان افغان «بنگش»از فرخ آبادو شجاع الدوله از اوده سر می رسند. دها هزار نیروی احتیاطی هم از قندهار میرسد . هیچ کسی دراین مسیر های جنگی که ظاهراً صد ها هزار نفر راجپوت و سیک و مرهته ، سیل وار در تب وتاب اند تا زمین را به آتش تبدیل کنند، مزاحم آنان نشده بود.مفقود نمایی دهها هزار رزمنده ی مرهته و سیک در گزارشهای تاریخی یا از روی بی اطلاعی صورت گرفته ویا اینکه این موضوع درج امواج داستانهای حماسی شده ، هضم شده اند.این گمانه که تصویری وحشت ناک و خیالی که از خروش سیلابی نیرو های مرهته ، راجپوت وسیک در سراسر دهلی و پنجاب پرداخته شده ، واقعی نیست ؛ جذابیت بیشتر بخود می گیرد .این که اطلاعات اصلی از قضایای آن زمان به مرور ، بوسیله ی سلیقه های متغییر، دستکاری ومثله شده و به مقتضای مصلحت های سیاسی یک زمان معین دوباره آرایی شده اند؛ به روشنی مایه ی فهم است .
قوای مرهته چون احمد شاه را(در آنسوی رود جمنا) دور دید،به دهلی ریخت.دو هزار پاسبان اهلی همه کشته شدند .بمشکل میتوان به این احتمال موافق بود که احمد شاه وقتی با استقرار دو هزار نفر در برابر سیلاب انسانی مرهته ها موافقت کردو خود در فاصه ای مرکز گرفت ؛ پیشبینی نکرده بود که مرگ دوهزار تن پاسبان دهلی حتمی خواهد بود. وی با شروع جنگ در ازاء پرداخت پول به بعضی از باشنده های ساحلی، راه آسان عبور از رودطغیانی جمنا را در پیش گرفت .1400 فیل زیر آتش بار نیرو های مرهته ، برای انتقال افراد و ابزار های جنگی بکار گرفته شد . در این عملیات حدود 2،000سپاه کمکی خیبری ها نیز طعمۀ امواج شدند.
[1] جنگ ایران با هندوستان ، تالیف ، جمیل قویایلو ،طبع ثانی ، تهران ،1309، فشرده از صفحه اول تا 67 ؛ میرزا مهدی خان استرآبادی ؛تاریخ چهانکشای نادری ، ،نشر چاپی دنیای کتاب ، نشردیچیتالی مرکز رایانه اصفهان صص700-721.
[2] نویسندگان : افیموف، ایلیا گاگین، تئوزو بوک ؛الگساندر مانسه ویچ ، وسوالود اوررلوف، ولادیمیر خوستوف ، ترجمه فریدون شایان ، تاریخ عصر جدید ، انتشارات شبآهنگ ، تهران ،سال 1359، ص28.
[3] فرهنگ میر محمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول ،ص 139 به بعد.
[4] همانجا ، ص 187.
[5] غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ ،پیشین ، جلد اول ، ص367.