الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
جلد یازدهم
بخش یکصدو نزدهم
بحث هفتم –سخن سوم
119-7-3.دست آورد های شاه درانی از سفر دهلی و اثرات منفی آن در آینده هندوستان
شاه درانی توانست در نتیجه و ما حصل این یورشش به دهلی بر علاوه بدست آوردن دو عروس از خاندان بابری یعنی از دختران و خانواده شاه،قرار داد حصول مالیات سالانه با سالاران نواحی محروسه ، خزانه خود را انباشته از ثروتهای هنگفتی نمود که در طول تاریخ قندهار در خزانه آن شهر واریز نشده بود.
در این سفر شاه درانی به پاداش هزاران کشته و زخمی در جنگ دهلی ، دو عروس از دربار شاه بابری را به حرمسرای شاهی خود علاوه نمود تحفه ای که به آسانی بدست نمی آمد مگر اینکه داماد بتواند در هفت پشت نسل خود را ثابت نماید ، آزمونیکه پسر نادر شاه افشاربا آن مقابل شد و به برندگی شمشیر پدر (یعنی نادر پسر شمشیر)این مشکل را بر طرف کرد؛شاه درانی توانست در نتیجه و ما حصل این یورشش به دهلی بر علاوه بدست آوردن دو عروس از خاندان بابری یعنی از دختران و خانواده شاه،قرار داد حصول مالیات سالانه با سالاران نواحی محروسه ، خزانه خود را انباشته از ثروتهای هنگفتی نمود که در طول تاریخ قندهار در خزانه آن شهر واریز نشده بود. ولی تاریخ در کرانۀ دیگر سرزمین موهوم هندوستان، طبل دیگری میکوفت. یعنی «جنوری(1757) مقارن است با تهاجم انگلیسی ها به بنگال ، زیرا در این سال قوای بریتانیا شهر های ساحلی مدراس و کلکته را اشغال نمودند؛ این حادثه سر آغاز استقرار امپراتوری بریتانیا در هند و مشرق زمین تلقی می شود . آیا همزمانی تهاجم احمد شاه درانی به هند و تسخیر بنگال بوسیلۀ انگلیسی ها را اقتران حملات شاه درانی را باید تصادفی دانست ؟ و به راستی چه نیرو های محرک شاه افغان به سوی هند بودند؟ منابع تاریخی همگی در این اصل متفق اند که ورود احمد شاه درانی در هند در پی تمهیداتی صورت گرفت که مهمترین آن ، نامه های مکرر و تحریک کننده ای است که از هند به قندهار می رسید و شاه افغان را به سوی دهلی فرا میخواند.(هر چند باوجود تحقیقات گسترده مرجع و مأخذچنین نامه هایی بدست رس نیست ،با اینهم این نظر منتفی نمیباشد واما شاد روان غبار در کتاب مشهورش "افغانستان در مسیر تاریخ " در مورد تمهیدات احمد شاه در حمله به هندوستان تلویحاً اشاره نموده:[یک قوت دیگری در هند و جود داشت که عبارت بود از نفوذ سیاسی ونظامی افغانها دردربار هندو در ولایات هند از قبیل نجیب الدوله افغان"نجیب خان یوسف زایی"که افسر با اقتداری بود و همچنان در ولایات کترا و فرخ آباد و ملتان سلسلۀ حکمرانان روهیله و بنگش و ابدالی افغان از قبیل سعد الله خان روهیله ، احمد خان بنگش و زائد خان ابدالی با قوای زیادی قرار داشتند.او علاوه میکند:«احمد شاه درانی نیز در نامۀ خود به مصطفی سوم، سلطان عثمانی، این نامه نگاریها را عامل اصلی تهاجم <خیر خواهانه > خویش خوانده است و به ادامه می نویسد: چون از طرف هند هم اخبار متواتر می رسید که سستی یا وهن کلی بحال سلاطین آنجا راه یافته و کفار و فجار از هر گوشه و کنار سر تمرد و استکبار بر افراخته، محیط و متسلط بر جمیع حالات گشته ،پادشاه وقت را کالمحصور و امرا و ارکان دولت را معذور ساخته اند...قلع و قمع این شجرات خبیثه از آن ارض محروسه الزم،و تنبه کفار شقاوت نشان بر تأدیب اشرار ایران و متمردان ترکستان در نظر اصابت اثر الزم و اهم نمود. این نیاز مند درگاه بی نیاز بعزم تقسیم مهمات آن محلات و تنبه متمردان شقاوت سمات وارد آن حدود گردید.[[1]] که ممکن این اشخاص ذینفوذ که احمد شاه درانی را از رهگذر مناسبات مستحکم قبایلی بخود زیاد نزدیک میدیدند ممکن که بر علاوه کمک بالذات او را به سپاه کشی به هندوستان تشویق نموده باشند. ولی بهیچصورت نمیتوان عامل اساسی سقوط هندوستان را بدست بریتانیایی ها کاملاً مربوط و منوط اسباب و جنگ های احمد شاه دانست ، زیرا بریتانیا از سا ل(1700) کشتی ها و ملزمات جنگی خود را در آبهای دریای هند و خلیچ بنگال مستقر نموده بودند و رویداد های کوچک با پیآمد های بزرگ از جانب امپراتوران مغلی هند باعث شد تا هند در دامان بریتانیا بلغزد. حالا چه احمد شاه ابدالی به هند حمله میکرد و چه نمیکرد قضیه از قبل در مورد استعمار بریتانیا معلوم بود.مثال میزنند که یک اشتباه کوچک امپراتور ضعیف، مغولی انگلیس را از طریق یک ظرفت ظاهراً تجارتی به داخل راه میدهد .صد سال بعد از دعوت قبلی روی بخت با سفارت انگلیس یاری میکند .یکی از اعضای سفارت بنام "ویلیام هاملتن که از طبیبان بنام انگلیس بود به قسمی توانست که درد شدید ی را که امپراتور بی کفایت هند در ناحیۀ مقبنی (قد کشک)داشت تخفیف دهد.امپراتور جهت پاداش و به قسم سپاسگذاری فرمانی را امضأ و توشیح نمود که به اثر آن حق تبادله کالادر داخل هند ، معافیت از محصول گمرکی و حق داشتن سرباز خانه به انگلیس داده میشود(کاری که دولت نالایق فعلی افغان که از عهد ه امنیت ملی کشور بر آمده نمیتواند در موافقتنامه امنیتی بین افغانستان و امریکا ملحوظات مشابهی را به امضائ رسانیده اند.)،متباقی پیشرفت واستیلای انگلیسی ها درهند مربوط به تاریخ می شود . وشاید اگر احمد شاه بهند حملات مکرر خودرا نیز انجام نمیداد این کار شدنی بود و استعمار غرب مخصوصاً استعمار بریتانیا از قبل نقشه های هجومی خود را آماده ساخته بودند.(مولف))
«پروفیسور راجش کوچهار دانشمند متقاعد هندی که در انیستیتوت آموزش و پرورش علوم واقع چندنگر هند مقام افتخاری دارد اذعان میدارد:( « این معافیت ها به تجار انگلیسی باعث نفع بیشتر تجارتی و تفوق ایشان نه تنها بالای کمپنی های اروپایی بلکه بالای تجار و تبادله کننده گان هندی نیز گردید و از همه مهمتر اینکه اوامر مختلفه رسمی برای دادن امتیازات بیشتر تجارتی بهانه به انگلیس ها داد تا درصورت ضرورت از آن امتیازات توسط نیروی نظامی دفاع نمایند » [[2]]
منابعی هم وجود داشت که آتش اعتقادات مذهبی احمد شاه را که زمینه قانونی برای مداخله به سلطان نشین دهلی نداشت ، پکه می زدند.؟او بجای پرداختن به خانه های نا آباد خویش در حوزه خراسان و کابلستان و سیستان ، از راه اندازی جهاد بر ضد دشمنان سلطان دهلی سخن گفته و خود را «طالب رضای حق » خوانده است . احمد شاه درانی در نامه خود عنوان پادشاه عثمانی هدف از حمله بر دهلی را اینطور توجیه میکند :«سرکردگان کفار تیره انجام ، مقهور و منکوب سر پنجه سطوت غازیان اسلام گشته ، رو به انهزام نهادند؛و رؤسای مسلمین که پیش از این مغلوب این طایفۀ بی دین و در وقت محاربه به همراه مخالفین نفرت قرین بودند،مراجعت به شهر نمودند ...حضرت پادشاه والاجاه عالمگیرشاه ، که سلالۀ احفاد دودمان تیموریه و در آن جالس سریر سلطنت در آن ناحیه بود ، با امر ا و ارکان دولت گورکانیه به عنوان استقبال پیش آمد و به اظهار مراسم اخلاص واتحاد نظارت افزای بوستان محبت و داد نمود ... این طالب رضای خالق و رضا جوی خلایق، حسب الادعای ایشان... داخل قلعه شا جهان آباد وروزی چند متوقف در آن مقام ، بسیاری از آثار کفر و و ظلام که کفره نا فرجام در دار اسلام بنا کرده ، جای استوار از اصنام و اوثان به یاوری بازوی توفیق از پا در انداخته ، از ازلۀ ظلمات مشرکین و اضافه شمع دین مبین نمود ...غباری که از شیوع آثار کفر بر چهرۀ ملت بیضا نشسته بود، بفضل حق سبحانه تعالی، زلیل و قلوب منکسره اهل دین را قوت از سر نو حاصل شدو سلطنت مملکت پنجاب را که متقلبان به زور تصرف نموده ، این نیازمند درگاه خداوند ، ممالک مزبوره را به ضرب شمشیر از آنها گرفته بود ، از سرهند و لاهور الی ملتان به فرزند اعز ازارجمند پادشاه ذیجاه خورشید کلاه ، تیمور شاه بخشیده ، عطف گلگون صبارفتار به دارالقرارقندهارنموده.» [[3]]
و اما روایان تاریخ چنین مینگارند:«همزمانی حملۀ احمد شاه به دهلی و تسخیر تاریخی بنگال از سوی کامپانی هند شرقی(که در بالا تلویحاً به آن اشاره شد)دقیق برنامه ریزی شده بود. گویا ترتیبات ازین قرار بود که بایست قدرت بومی مرهته ها و سک های هند ، پیش از آنکه سلطان بابری را سرنگون و قدرت را به بومیان هند بر گردانند ؛ در نیمۀ راه خورد میشدند . این جنبش های فراگیر ، بایست در چندین دور درگیری ، با شمشیر اسلامی لشکر های افغانی که در جنگ کار کشته و بی رحم بودند ؛ به دو نیم میشدند. دراین فرآیند، اعجاز هسته ای بیشمار اطلاعاتی از هند تا قندهار و از آنجا به خراسان و بخارا ،در کار بود .دراویش وصوفیان نام نهاد ، که در اوایل قرن نزده به سربازان «بازی بزرگ» موسوم شدند ؛ در کاروانهای مسافران ، در گسترۀ خان نشین های خراسان که «بعداً در زمان شاه هان محمد زایی به ترکستان افغانی مسمی شد»(جاناتان .لی بر تری دیرینه و کارزارافغانستان با بخارا و بلخ،ترجمه داکتر سید عظیمی بخش مقدمه)، هند و فارس و بخارا، به جمع آوری اطلاعات مصروف بودند.
به احتمال قوی ، روی روانشناسی احمد شاه ، احساسات اسلامی و پاسخ دهی سخاورزانه به تقاضای کمک از سوی پادشاه فرتوت دهلی ، دقت شده بود ، تا آنجا که در جنگ علیه سازمان های مقاومت مسلمان ، مرهته وسیک در اطراف دهلی ، مواردی وجود داشته (اشاره به نامه سلطان عثمانی)که حتی جاذبه زر و غنایم در درجۀ دوم اهمیت قرار داشته است .در اینجا نقش غازی الدین از درون دربار دهلی ، اندک اندک خودش را نشان میدهد .اولویت بر این بوده است که قوای ملی مرهته ها وسیک ها که در حال تبدیل شدن به خطر زنده و مهیب در راندن تأسیسات نظامی و سرباز خانه های انگلیسی بودند، در پیکار با انگیزۀ قوی رأفت اسلامی از سوی شمال غرب ، تکه تکه شده و در هم کوبیده شوند که تا اندازۀ مورد انتظار ، چنین هم شد . این نیرو ها در مرحلۀ بعد ، سرنوشت نظام سیاسی و اقتدار در جغرافیای سلطنت درانی (قندهار) را با مرکز عملیات پنجاب گره بستند..«این منابع متواتر » که غیر افغانی –اسلامی احمد شاه را به جوش آورده و او را به دهلی گسیل داشتند که بودند؟ برخی از مورخان ، این دعوت را به حیات الله خان (شهنواز خان والی پنجاب)منتسب میکنند. حیات الله خان پسر زکریا خان، حکمران پنجاب (1726-1745) است که پس از مرگ پدر به شهنواز خان ملقب شد و حکومت پنجاب را بدست گرفت .
مگر پس از ورود احمد شاه درانی به پنجاب شهنواز خان نه تنها به او نپیوست ، بلکه با سپاه مجهز خود راه وی را سد کرد و اهنگ مقابله نیز داشت .ولی به نوشته جادونات سرکار،«درویشی»با پیشگویی های شوم خود، بکلی روحیۀ سپاهیان او را تخریب کرد و در نتیجه شهنواز خان به اجبار در برابر احمد شاه تسلیم شد.[[4]]
دراین دوران اینگونه «دراویش» و «غیب گویان»و «پیامبران دروغین واشخاص مجهول الهویه و مرموز هر چندی پدیدار می شدند.
یکی از این دراویش، که قدرت اراده حاکم پنجاب را لگد مال کرد ، فردی بود بنام «صابرشاه» .او که خود اهل لاهور بود، پیش از تهاجم نظامی احمد شاه به زادگاهش (لاهور) در آنجا ظاهر شد و ادعا کرد مسافری است که برای زیارت اماکن مقدس به پنجاب آمده است .«داستان های عجیب در باره غیبگویی و قدرت سحر و جادوی اوبه سرعت بر سر زبانها افتاد.آدینه بیک مشاور شهنواز خان ، «درویش»را بحضور حکمران برد.«درویش غیب گو » به شهنواز خان گفت:پادشاه هند در صدد بر کناری اوست ولذا بهتر است با احمد شاه همکاری کند.و ازاین طریق به رتبه ودرجۀ خود بیافزاید.
«صابرشاه» چنان با لحن تند و شوم سخن گفت که بر حکمران جوان اثر عمیق گذاشت .تبلیغات ابن «درویش» عامل مهمی در تخریب روحیۀ شهنواز خان و تمامی بزرگان و سکنۀ شهر پنجاب (لاهور) بود.داستانهای تکاپوی «صابرشاه، هم در پیشگویی های شوم او،در برخی منابع فارسی تاریخ پنجاب، چون عبرت نامه علاءالدین ، تذکرۀ آنندرام، سیر المتأخرین، مرأت آفتاب نامه ، بیان وقایع، شاهنامۀ احمدیه ، تاریخ سلطانی ، عمدۀ التواریخ و گلستان رحمت ، مندرج است .[[5]]
تنظیم نامه های تحریک آمیز به احمد شاه تا آنجا موثر بوده است که شاه را بدون اختیار بسوی هندوستان می راند.
صابر شاه تنها درویشی نبود که درصحنه حاضر شد .«درویش دیگر ، فردی است بنام «شاه غالب علی »که وی نیز به غیب گویی شهرت داشت .او نیز پی آمد های شومی را در جنگ با احمد شاه درانی ترسیم کرد وبدین سان سر انجام شهنواز خان تسلیم شد .(همان مأخذ) همین منابع از تحریکات آدینه بیک مشاور شهنواز خان خبر میدهند آدینه بیک که جادونات سرکار ، «شیطانی در لباس انسان» نامیده است در این ماجرا نقش پیچیده ایفا کرد.آدینه بیگ را نیز عامل ارسال پیامهای پنهانی به شاه درانی و ترغیب او در تهاجم هند می دانند .(همان مأخذ)
اگر مثال« صابرشاه» مجذوب سابق الذکر را بپذیریم به مثابه این خواهد بود که همه چیز در جال بزرگ اشباح نرم اما سرنوشت ساز در نوسان بود . میخ نفوذ «صابر شاه»بر زمینه تصمیم گیری احمد شاه ، (شاید)بسا ژرف تر فرو میرفت که با اطمینان به «الهام غیبی» به سرنگونی نادر شاه به وسیلۀ احمد شاه پا فشاریها کرده بود.بوی رابطه ی نا متعارف میان آدینه بیگ – مشاور حاکم پنجاب-وصابر شاه بمشام میرسد.احتمالی قوت می گیرد که این دو ، بشمول غازی الدین در دربار دهلی، از سه موقعیت برای یک هدف تحریکات داشتند. و منبع الهام شان یکی بود .(واین مفکوره را تقویت می بخشد که احمد شاه قبل از اینکه زمام یا خاکه سلطنت خود را بقوام برساندبه بهانه تعقیب ناصر خان والی کابل و پشاور روانه لاهور شد و این درحالی بوقوع پیوست که نا رسیده به اهداف سوق الجیشی اش در لاهور گرفتار شورش و توطئه از جانب خوانین قبیله گردید که مجبوراً با عقب گرد به قندهار شورشیان را که هسته مرکزی حکومت وی بودند همه را اعدام نمود.)
«صابر شاه» سابق الذکر در گفتگو با احمد شاه ابدالی ، پیش از وقوع حادثه قتل نادرشاه افشار به الهام ملهمان غیبی، عرض کرده بود «شاه دوران قصر دولت خدیو سکندر منزلت ، وقتی بر سر پا خواهد شد که سراپردۀ دولت نادر سر نگون گردد. (نسخه خطی تاریخ احمد چاپ هندوستان) 1266 هق/(1850)، صص5-6.)
شش سال پیش از آن ، فتوحات نادر شاه ، در سرزمین هند ،(که صابر شاه از همان پنجاب خودش را به نادر شاه افشار نزدیک کرده بود مقامات انگلیسی را اندیشناک ساخته و از ظهور یک نیروی بی لگام در حوزه هندوستان مشوش ساخته بود .کاشتن هر گونه زخم در بدنۀ داخلی نظام نادر شاه به هدف توان زدایی یا کشتن وی ، از دغدغه های ضروری برنامه نویسان بریتانیایی بود.کار شیوه انگلیسی ها در بازی اطلاعاتی حفظ ناتوانی و در هم ریزی درونی در میان نیرو های مخالف و موافق است.یک عامل مورد نظر ،زمانیکه ازصحنه حذف میشود که پروژه کلی را برهم نزند.عوامل سیاه و سفید به مرور ، نقش خود را اجرامیکنند و در فرصتی طبیعی ، جای خود را به عوامل دیگری می سپارند.شگرد پروژه نگاری و اجرای آن بوسیلۀ «کمپانی » به شعور عمومی پهن میشد؛و فهم آن برای حکمروایان عاطفی-قبیله ی در خراسان (افغانستان) دشوار بود .آینده به جهت دیگری افتاد که نشان میدادتوان قدرتمندان درقندهار (پایتخت احمد شاه)در پریدن از موقعیت گردابی، اندک اندک یا به سرعت فرو میکاهید.
احمد شاه ابدالی یکی از «امکانات» در پروژه شکستن سازواره ی قدرت فارس ازدرون بوده ، است که از سطح منطقه به فراتر از مرز های ایران سرریز میکرد.چنانکه دیده شد عاملی بظاهر تصادف (قتل ناگهانی نادر شاه)اوضاع را بگونه ای در مرز های شمال غرب هند تغییر داد که تمام جریانهای مقاومت هند را در زنجیرۀ جنگهای دوامدار گرفتار کرد.هزاران گردشگر ، مجذوبان ، مرشدان بومی وابسته به هسته های عجیب و غریب به (اصطلاح) مذهبی را به پروژه سراسری تبدیل کرده بودند.به قول نگارشگران معاصر احمد شاه از جمله مولف «تاریخ سلطانی » صابرشاه لاهوری سخت میکوشید او را تنها نگذارند.
میر محمد صدیق فرهنگ به این باور است که شاه درانی پس از پیروزی به مرهته ها برای اولین بار با کمپانی هند شرقی ارتباط بر قرار کرد ، و به آنان برای ادامه سلطنت گورکانیان در دهلی توافق کرد .[[6]]
اما بنگال چگونه در گرماگرم جنگ شاه درانی با سپاه دهلی از سوی انگلیس فتح شد ؟آیا نخستین توافق اعلام نشده با همزمانی جنگ بنگال از سوی انگلیسی ها و جنگ احمد شاه بر ضد لشکر پادشاه دهلی بی رابطه بوده است؟
[1] مامون عبدالرزاق ،برسی میراث فشره احمد شاه درانی یا سلطنت گرسنگی ، پیشین ، ص 20؛ رک:کریم اصفهانیان،، مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله ، تهران ،انتشارات دانشگاه تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ، 1375، برگ های 14-168
[2] سخی فرهادی،90/8/19:: 11:59 عصر ، نشر شده در تارنمای آریایی.
[3] مامون عبدالرزاق ، همان اثر ، ص 41؛ رک.شهبازی عبدالله ، زرسالاران یهودی، جلد اول ، پیشین ، صص170-173.
[4] همان مأخذ، ص 41.
[5] همان مأخذ به استناد زرسالاران یهودی ، جلد اول ، تالیف عبد الله شهبازی
[6] فرهنگ میر محمد صدیق ، افغانستان در پنج قرن اخیر ،،همان مأخذ ،ص139.
+++++++++++++++++++++++++
سلطنت احمد شاه درانی
بخش یکصدو نزدهم
بحث هفتم
مقاله دوم
119-7-2.پیامد های منفی یورشگران به هند
حمله نادر شاه افشار در 1151-1152هق(1738-1739) و اشغال دهلی و سپس لشکر کشی های احمد شاه درانی و تجاوز های مرهته ها و سک ها ، فروپاشی امپراتوری مسلمان گورکانی در هند راشتاب داد.شاه دارانی آخرین درب کشای دهلی در عصر زوال گورکانیان بود .در برسی ها خواهیم دید که پس از مرگ وی ، آرام آرام «موج بر گشت» از محور دهلی و پنجاب به سوی مرز قدرت درانیها (افغانستان)آغاز شد که صد ها سال کشور را به نفس تنگی فرو برد.
هنوز خاکه دولت قندهار دردسترس نبود، چه حال افتاد که قشون بومی ، ندای حشر از برای تاختن بر هند سر داد؟غریزۀ کشور گشایی و خروج از تنگنای موقعیت ، انگیزۀ عمومی برای بدست بردن به فتوحات تازه ، بدون تشکیلات دولتی ، مایۀ دقت است .از نظر منطق ساختن خانه و کاشانه برای یک خانواده چهار نفری ، با تمهیدات و تکاپوی لازم نیاز دارد؛چه رسد به ایجاد نهاد های رهبری یک دولت در شرایط بی دولتی .
اردو کشی احمد شاه درانی که از سال(1747 ) بجانب لاهور و در سال(1748) بجانب دهلی انجام پذیرفت تلفات جنگ آوران احمد شاه را سنگین دانسته اند.در این جنگها انگیزه نبرد های فاتحانه احمد شاه درانی انباشتن خزانه برای حکومت خودش بود .[1]
نخستین حرکت طولانی یک ساله از قندهار و کابل، اکتوبرسال (1747)بقصد فتح لاهور ودر (1748)، پیش روی به دهلی، جنگ مرگباری را در آوردگاه «سرهند»به همراه داشت که در آن تلفات جنگ آوران احمد شاه بسا سنگین بود ، قشون حمایت دسته های مسکون در مناطق مختلف رابه هوای سهیم شدن در غنایم جنگی با خود داشت وبی درد سر ، در تاسیسات اتک صف بیاراست و با تأخیری کوتاه در کرانه های رود «چناب»در برابر لشکر های مرکب از مسلمان و هندوی پنجاب قرار گرفت .حکمرانان پنجاب ظرف سال پس از یورش نادرشاه افشار ، در حیاط خلوت خود غنوده و بازوان خویش را در جنگ های سرنوشت ساز نیازموده بودند.حاکم شهنواز خان ، از تماشای وضعیت ، از مقابله دست گرفت و به طلب استمداد روانه دهلی شد.سلطان نشین دهلی از لحاظ تاریخی با یورش ها از دالان شمال غرب (افغانستان) یا خراسان شرقی عادت داشت و از زمان حرکت قشون از قندهار و گریز ناصر خان والی کابل، حساب و کتابش را کرده بود .پسر پادشاه دهلی قمر الدین خان وزیر ، روانۀ غزا با درانیان شد تا در آوردگاه موسوم به «ستلج»مهاجمان را متوقف کند.در اینجا نمایش دیگری از جنگ اسلام با اسلام، ثبت تاریخ شد.
...وزیردهلی نا برنده در هیچ جنگی ...با جنگی از پیش باخته و خونین تن در داد. باوجود دلاوری ها وفیل بازی ها در هفته اول در برابر سپاه مهاجم اردوی دهلی کاری از پیش نبرد و سر انجام در روز نهم ، در اراده اردی مغولی شکست افتاد...سامانه توپچی قشون درانی کوچک ولی قدرتمند بود؛این همان ساز و برگ نظامی ای بود که بعد از قتل نادر افشار توسط افشاریان ، بدست احمد شاه افتاده بود.
گویند یک گلوله توپ هزاران خیمه را دور زده به خیمه وزیر فرود آمده بود ؛ سران لشکر دهلی میر منو ،فرزند قمر الدین خان که از شدت روان پریشی و مصیبت بالای نعش پدرش نوحه میکرد ، قانع ساختند که مرگ پدرش را مخفی بدارد و خود راهبری قشون دهلی را در دست گیرد .او در جنگی که از بنیاد محکوم به باخته شدن بود اشتراک کرد ه وآماد پیکار گردید.اما این بار نیز پرده درامه مشکوک تاریخ سیمای دیگری نمودار کرد .شاه درانی روحیه جنگ را از دست داده سراسیمه ، دست به مصالحه با میر منو دراز کرد ! زیرا احمد شاه خبر های بدی از قندهار دریافت کرده بود .
پیکره های هزاران زخمی و کشته در میدان جنگی برنده ، بر جای مانده ، ناگه خبر آشوب رسید .اگر نهاد های فعال حکومت در دارالسلطنه (قندهار) ، وظیفه داشتند از روی مقرره و قانون با نا بکاران برخورد کنند؛نیازی بر روی گردانی یکباره از عملیات بزرگ و سرنوشت ساز و باز گرداندن قشون با ساز وبرگ ، احساس نمیشد .چرا پادشاه از آوردگاه لاهور و دهلی ، دستور کیفرعاجل به دسیسه گران را بواسطۀ همان پیک از راه رسیده ، صادر نمیکرد ؟بنظر میرسد هستۀاطلاعاتی حکومت در قندهار در غیاب شاه ، بگونۀ دیگر مالش میشد و از منابع «غیبی»زگنال دریافت میکرد که فلان حلقه مصروف بر اندازی حکومت وی است .شاید این احتمال را نمیشود نادیده انگاشت که همان منابع به اصطلاح غیب گویانیکه از شروع خطر توطئه علیه شاه را بگوش او در میدان جنگ در لاهور میرسانیدلابد با حرکت معکوس حرکت توطئه گران را در نزدیکی دارالسلطنه قندهار دلگرمی داده ودماغ آنان را با اشاره های دیگر بر می آشوبیدند؟
احمد شاه ، بی اطلاع از مرگ قمر الدین راه طولانی دهلی تا قندهار را در بدرقۀ قشون پیمودتا لقمان خان برادر زادۀ خود را که از روی اعتماد کفالت سلطنت داده بود ، بجرم خیانت به ولی نعم تحویل زندان دهد .برخی منابع روایت دیگری هم ازبی نظمی در قشون احمد شاه پرداخته اند . گفته اند که نظامیان وی در استعمال توپ های پیشرفته تری که در پنجاب از قشون شکست خورده شهنواز گرفته بودند ، ناکام شدند،به نحوی که میله های توپ ها را در جریان آزمایش، اشتباهاً بسوی صفوف عقبی قشون خود شاه عیار کرده وآتش کرده بودندکه انتظام قشون را از بین برده بود.
ناظران اطلاعاتی، متفق اند که مطالعۀ آسیب شناسی (که فن عمده ای در تحلیل وتجزیه اوضاع و واقعات صادره زمان صدور آن که با واقعیات می آمده در آینده گره ناگسستنی دارد ) که مطالعۀ آسیب شناسی جنگ و سازش شاه ابدالی تا عصر کرزی و غنی ، هنوز با مطالعۀ حوادث پنجاب رابطه دارد .وقتی دور حملۀ های نوبتی احمد شاه به هند فرا رسید ؛ از حضور فعال «بازرگانان» فرانسه، هالند،پرنگال وخصوصاً« کمپنی هند شرقی» انگلیس در شهر های ساحلی بنگال و «گوا»در هند تقریباًبیش از 136 سال سپری شده بود و این زمان طولانی در مدیریت نوظهور انقلاب صنعتی دراروپا، آزمودگی وظرفیتی بس بزرگ به هدف تصرف شبه قاره هند فراهم آورده بود.از سال (1615)«سرتوماس رو» سفیر دربار جیمز اول انگلستان، با هدایای پر بها بدربار امپراطور مغول –جهان گیر پذیرفته شد و امتیاز رسمی ایجاد شرکت بازرگانی بین هند و انگلیس را بدست آورد .تاسیسات کمپنی های فرانسه ، هالند و پرتگال به مرور ، از سوی «کمپنی هند شرقی» از صحنه بیرون رانده شدند.
از آن آوان تا پیدایی حکومت مستقل قندهار ، کمپنی انگلیسی، در مغز و مذهب و فرهنگ«نواب» های سنت زده دربنگال و گجرات ، پنجاب ، بمبئی ، آشیانه بسته و شاخک های خود را در دهلیز شمال غربی (حوزه های وسیع وغیر قابل کنترول خراسان ، سیستان و کابلستان) تسری(به تکلف مردمی نمودن سریت خریدن)، شاه درانی همسان صد ها «نواب» و «راجا» های خود گردان در شکم فرسوده امپراتوری بابری ، درفهم و تحلیل نیرو های هوشمند، مجهز با علم و تاکنیک و شبکه های کشفی و اطلاعاتی که در تاروپود اقتصادو دستگاه های سیاسی هندوستان تنیده بودند،بی گمان ناتوان بود.حوزه افغانستان(خراسان خاوری)از زمان سلطان محمود غزنوی تا احمد شاه درانی ، (و از آن پس نیز تا دوره شاه زمان)شاهراه تجاوز به هند بود و کمپنی هند شرقی برای غلبه کامل بر گنجستان شبه قاره ، حساب و کتابی داشت که مردمان اینسوی خط را تصوری روشن از آن نبود.
تنها شگون رسیدن احمد شاه به قندهار خواباندن توطئۀ خوانین قبایل برای فرو اندازی حکومت احمد شاهی نبود ؛ یک سر این شگون (فال نیک)، مرگ ناگهانی محمد شاه سلطان دهلی و بر شدن احمد شاه پسرش-بر تخت «قلعۀ آگره » در دهلی بود .حکمرانی پنجاب به میرمنو رسید و معامله ایکه در نتیجه سازش میان شاه درانی با سلطان محمد شاه برقرار بود ، در هر نقطه ای از هند برهم خورد . بنا بر این شاه درانی ، سومین دور لشکر کشی از قندهار بسوی پنجاب و دهلی را از سر آغازید و در گستره هند نظام مالیاتی نواحی سیالکوت ، گجرات ، اورنگ آبادو امرتسر را به میزان یک ملیون و چهار صد هزار (1،400،000)روپه دوباره سامان دادو در برابر وفاداری حکومت های دیره غازی خان و دیره اسماعیل خان، شکارپور و ملتان حدود مالیۀ منصفانه ای مقرر داشت .وی بعد از اطلاع وضعیت ، از نیمه کاره رها کردن فتح دهلی و ختم نیرو های مرهته وسیک و مرگ سلطان محمد شاه در دهلی ، مکدر شده گفته بود:«اگر این حال مرا در هند معلوم میشد بی انتظام نمودن آن ملک هر گز مراجعت به قندهار نمی کردم[2]
مجریان مالیه پردازان به عهد و موافقات خود وفا دار نبودند و مالیه احمد شاه درانی را بوقت و زمان آن نمی پرداختند ، این امر باعث آن شد تا شاه درانی برای مهار آنان بین قندهار و هند در رفت و آمد میبود.در این بار نیز تدارکات یورش به دهلی صورت نگرفته بود که باز هم خبر های دسیسه و بغاوت از قندهار رسید .ضربه ذهنی خبر تازه ، سنگین تر بود و حاکی از آن بود که مهمترین مهره های قبایل به سرپرستی نور محمد خان ،میر افغان غلجایی رقیب اصلی احمد شاه- خیال خیزش وبر اندازی درانیان داشتند.سر چشمۀ خبر رسانی های اینچنین دقیق و در زمان حساس، تا امروز در هیچ سندی بطور مشخص شناسه نشده است وصرفاً میتوان چند و چون فرآیند کشف وردگیری را فقط بچشم و گوش شباروزی هسته های نظارت بیرونی در دارالسلطنه قندهار ربط داد.شاه درانی با آنکه از کشتار سران قومی بیزار بود؛این بار در کنار نور محمد خان غلجایی، دو شریک با نفوذ او هر یک کدو خان و محبت خان فوفلزایی همراه با عثمان خان توپجی باشی را بنا بر روایات تاریخی رسمی در «مزار شیر سرخ» که بر شمشیر بیعت برای وی بوسه نهاده و اکنون برنامه قتلش را چیده بودند، نیز به تیغ جلاد سپرد.
... از شگفتی های فتوحات نا تمام شاه درانی که تاریخ نگاران از آن آرام و بیخلل گذشته اند؛ این است که دشوار ترین روز های سرنوشت ساز در میادین فتح و شکست های تاریخی ،زخم توطئه از قندهار زبان می گشاد وقاصدی تند پیما ، خبر را سر موقع بگوش پادشاه میرسانید!از این جنگها که بازیچه شوخی آمیز مشابه بوده اند، تا به جنگ های هدفمند ، نوعی بوی تفنن به مشام می زند . گویا اندیشه نظام و قدرت آرایی بزرگ درسر شاه ابدالی نبود(ونه او مانند سلفش نادر شاه افشار توان و ارادۀ آنرا داشت تا دریک زمان حساب جنگ و فتح را تصفیه کند)که مهم ترین جنگها و کشیدن ریشه های بغاوت پیشه گان و توطئه گران را در مرکز دارالسلطنه خشکانیده و بر عکس او توطئه در مرکز را نیم کاره رها کرده وفوت وزیان خون های ریخته شده را به هیچکسی پاسخگو نبود . مگر نه چنین بود که خود دام پهناور ونامرئی ، لشکر های فاتح را ازین سر خراسان به آن سوی هامون های سوزان هندوستان بدنبال خود همی کشید؟
سوژه جنگ بی سنجش نیشاپور(که بعداً مفصلاً از آن یاد میگردد)، بی تردید ، چانه زنی پنجاه –پنجاه با عباسقلی خان بر سر تقسیم مالیات بود که ماجرا پس از فتح احتمالی قلعۀ نیشاپور نیز به اعطای دوبارۀ حاکمیت به عباسقلی می انجامد.این که قشون قندهار در تاختن به آنجا اصلاًفاقد هیبت جنگی بود ؛ معرف ارادۀ غیر جدی لشکر کشی شاه درانی میباشد .و حکایه از ضعف فلسفی قدرت او دارد .با این حال در سینه شاه ، تب و تاب و وسواسی بود که به آسانی قابل توضیح نیست . او بار دیگر در بهار (1750) /1165هوای نیشاپور کرد .گویا از جنگ بی حاصل سال پار ، بقدر بسنده آموخته بودو حمله پنجم برون مرزی را توپ معروف حاوی گلولۀ دوازده سیره حدود 85 کیلو گرام پوشش میداد.توپی که یک بازوی برج اصلی را برداشت و عباسقلی خان به واقعیت جدید کنار آمد .اما شهر دوباره به او بخشیده شد.
تا سه سال اول پادشاهی ، امیران خود سر طوایف ازبک و ترکمن در مرو ، میمنه فاریاب، جوزجان ، تخارستان، اندخوی ، بلخ، بامیان وبدخشان، بر سر کار بودند و خراج این مناطق را به سود خویش می برداشتند.به پادشاه بخارا و حکومت قندهار باج ده نبودند. خوانین شمال، در گرداب اختلافات ذات البینی می چرخیدندو توان ایستادگی در برابر قشون قندهار به سردمداری شاه ولی خان صدر اعظم را هم نداشتند.شاه درانی به درآمد ناچیزی از مالیات این مناطق چندان علاقه ای نداشت اما خطر پیوستن این منظومه قدرت و خود سری ، به پادشاهان «پاردریا» همیشه وجود داشت و تابع کردن آنان واجب بود.در سال( 1750) حکمران بلوچستان بخاطر اقناع شاه درانی و خریداری مقام خویش ، زر و سیم بسنده به کف نداشت ؛ به ناچار خواهرش ، بی بی میر گوهر –را به حرمسرای قندهار وارد کرد. میر محبت خان با یکی از آخوند های محرم راز خود ماموریت داد که خواهرش را درقندهار به شاه درانی تزویج کند.شاه درانی ظاهراًچشم انتظار دختری از خانواده میر محبت نبود؛ او به نیروی جنگنده و خزانۀ سرشار نیاز داشت .پس میر نصیر خان رابه سالاری مردم بلوچ بر کشید .مشروط بر اینکه با شش هزار جنگجوی بلوچ از مدرک مالیات بلوچستان در رکاب احمد شاه در جنگها حاضر باشند.قبول و بیعت خوانین سخت شکننده و نا پایدار بود؛ چنانکه میر نصیر خان مدتی بعد شمشیر سرکشی از نیام بر آورد و نیروی قندهار قلعه اش را در محاصره کشید .شاه درانی ، این بار خان درمانده را از صحنه بر نداشت و با شرایط تازه ، عفو کرد.
از آموزه های مشخص شاه درانی در دربار افشاریه ، یکی هم فهمیدن عمق نفرت مردم فارس نسبت به «افاغنه» که بخصوص در سالهای حاکمیت شاه محمود و شاه اشرف هوتکی ورفتار جنگجویان غلجایی در قتل عام های اصفهان و قزوین ریشه دار تر شده بود .شاه درانی هر چند خود را ملزم به حمایت از دودمان افشاری می دانست ، از دست اندازی در مسایل مشهد دست نگه میداشت .در بهار (1751)شاه رخ میرزا که به یاری احمد شاه به حکمرانی در خراسان ادامه میداد، بوسیله امیر علم خان خزیمه نائب السلطنه خویش سر نگون شد.و خزانه دربار نیز تصرف گردید ..احمد شاه درانی به مشهد حمله برد و امیر علم خان را از صحنه هستی بر انداخت.
فرآورده های داخلی در ممالک خراسان و سیستان به محوریت قندهار ، کم باز ده و نا پسند بوده.هر چه خزانه از دها قلمرو حاصل خیز هند و نواحی خراسان و سیستان در قلعۀ قندهار انباشته میشد ؛ از پدیداری شهر های زیبا ، آبادان ، پر شکوه و پیشرفته در جغرافیای احمد شاهی از جمله در مرکز اصلی قدرت ، خبری نبود .برای حراست از اقتدار ، جنگ ، مالیات ، مبارزه دایمی برای زندگی بود. خراج گیری بدون ارائه خدمات اجتماعی ، ذخایر نقدینه را به سود سران قبایل که بر زمین های بزرگ وامتیازات خاص دولتی مسلط بودند؛ بگونۀ سرسام آور فزونی می بخشید .
در سال (1752)باز هم خبر های نا خوش از پنجاب رسید .میر منو سالار بابری پنجاب، از ارسال محموله های مالیاتی به قندهار دست گرفته و در این مورد کار شکنی میکردند ... احمد شاه در همین سال در راس قشون مالیاتی به پنجاب لشکر کشید .آنچه از سفر طولانی و پر خرچ حاصل آمد ، تنها تجدید توافق روی پرداخت دوملیون روپیه خراج سالانه به دربار احمد شاه درانی نبود ؛ مهم ترین تحولی که روی داد آن بود که پادشاه دهلی نا گزیر، سندواگذاری ایالت پر در آمد کشمیر ، پنجاب و ملتان و سند را بطور رسمی به دولت ابدالی امضاء کرد ، مگر واقعیت های ناشنوای تاریخ ، این امتیاز را بفراموشی برد...در این بازی های قدرت برکناری ویا انتصاب ولایت سالاران ، بطور شفاهی وفی المجلس، با همسویی دوجانبه روی مبلغ مالیاتیکه شخص مورد نظربه خزانه شاهی قندهار واریز میکرد، صورت می گرفت و از نظر سیاسی و ملاحظات امنیت پایدار، به یخ نوشتن و به آفتاب گذاشتن می مانست .و در همین سال قرعه فال حکمرانی کشمیر هم بنام خواجه عبدالله افتاد وامور حسابداری بدست سکیجون هندو، مرد فرصت طلب ارزانی گردید که بزودی حالتش غیر قابل سنجش بود .همچنان کمپانی هند شرقی ، حضور احمد شاه در هند را به اندازۀ نیاز خود پذیرفته بودو فراتر از آن ، دست اندازی های او در حیات پیچیده رهبردی انگلیس وسیله ای میدانست برای ایجاد آشوب و اخلال که عمر دراز قدرت مغولهای هند را میکاست.
در سال 1756 میرمنو حاکم پنجاب از قرارداد-مرجع قراردادی مالیاتی قندهار در گذشت و محمد امین پسر نا بالغش –به سرپرستی مغولان بیگم بانوی میرمنو ، در گرماگرم آشفته حالی بر جایگاه وی نشانده شد. تحول در پنجاب به قدرت مرکزی دهلی تأثیر گذاشته وسبب تزلزل دهلی گردید و غازی الدین صدر اعظم (مردی متناقض وانارشیست)سلطان احمد شاه پادشاه دهلی را از تخت فرو انداخت و عالمگیر دوم را در قلعه سرخ آگره روی صحنه آورد . غازی الدین صدر اعظم برحال دولت بابری ،چه نیازی داشت به این چنین پادشاه سازیهای دیوانه وار قیام کند؟او، در واقع سایۀ بیتابی از یک جریان مجهول در بازی های تاریخی هند بحساب می آید و هممانند شاه درانی که یک پا به قندهار و پای دیگر به پنجاب داشت ؛ او نیز در برهم زدن موازنه قدرت ، گاه بسوی پنجاب می تازید وگه ،ترکیب قدرت در دهلی را با روش های عجیب ودمنشانه خراب میکرد و قدم بقدم ظرفیت امپراتوری بابری را که خود ستون آن بشمار می آمد ، در هم میشکست. غبار می نویسد :
«غازی دین مرد شجاع ، زبان دان ، شاعر و خوش نویس ؛ اما کافر نعمت و حق ناشناس بود.نه اینکه به ولی نعم خود ابوالمنصور صفدر جنگ که از او در دربار هند حمایت میکرد ، خیانت ، بلکه با شخص شاه هم کفران ورزید در حالیکه احمد شاه هندی ، او را به وزارت خود برداشته بود ؛ مشارالیه قوای مرهته را به جنگ شاه، دعوت و او را در سکندره ، تاراج و مادر شاه را کور نمود.»[3]
در نتیجه بازیهای مرکبار غازی دین در پنجاب و نواحی آشوب زده ، ده هزار نفر هندو، مسلمان، مرهته ، سیک و جنگ آوران ابدالی بر خاک هلاکت افتادند.شاه درانی با تصرف چندین باره دهلی ، به غازی دین هیچ زیانی نرسانید ، گویا غازی الدین پیوند های محکمتری با نواب های پشتون تبار حوزۀ هند بهم زده بود که بگونۀ معجزه آسادر مصئونیت قرار می گرفت ...او از بازیگران مرموز در پنجاب بشمار میرفت ؛ و گسترۀ پنجاب را برای شاه درانی به فرسایش دایمی گاه نرم و گاه تند تنبدیل نمود.
با فوت میرمنو سالار پنجاب ، غازی الدین از استقامت دهلی به سوی پنجاب ارگ را اشغال . مغلانی بیگم را روانه زندان کرد و سالاری پنجاب را در برابر سه ملیون روپیه مالیات سالانه در اختیار آدینه بیگ قرار داد که موجب از دست دادن بزرگترین منبع عایداتی احمد شاه دارانی گرید .همچنان سکیجون هندو ، حسابدار دخل کشمیر نیز در نخستین لحظات بغاوتش فرماندۀ احمد شاهی کشمیر را در یک ضیافت دوستانه بکشت و در بدل آن جایزه حکمرانی کشمیر را از دربار دهلی دریافت کرد.
یورش قشون قندهاربرای استرداد پنجاب ، با فرار پیشاپیش آدینه بیگ همزمان بود و کشمیر باز هم دست بدست گشت و خراج گزار احمد شاهی بر بارگاه سکیجون هندو جلوس کرد .عالمگیر ثانی سلطان دست نشانده غازی الدین ، لشکری را تحت فرمان نواب نجیب الدوله افغان والی سهارنپور در 200 کیلو متری اتراپردیش در شرق دهلی به جنگ احمد شاه اعزام کرد . نجیب الدوله با همه ساز و برگ خود به هم نژاد خود (احمد شاه ابدالی )پیوست این تحول راه قشون قندهار را به سوی دهلی صاف کرد .سلطان دهلی بناچار به استقبال احمد شاه درانی آمد و سپاه تازه وارد شاه درانی دهلی را غارت کرد.
سپه سالار سردار جهان خان به اشاره احمد شاه تا نواحی اگره به سرکوبی نیرو های نجات» رفت . جالب این است که همان غازی الدین ماجراجو ماموریت یافت تا در مناطق روهیله در 530 کیلومتری شرق دهلی در استان ارتراپردیش و اوده مامور خراج گزاری گردد. و احمد خان بنگش زمامدار فرخ آباد که هوای جنگ و دوستی را نیک فهمیده بود ؛ هرچه در توان داشت به احمد شاه تعارف کرد.او به سعدالدین خان روهیله وشجاع الدوله حاکم اوده نیز توصیه کرد که از سر کشی با لشکر قندهار اهتراز کرده و نیم ملیون روپیه حاضر کند .
در بار دهلی به ابتکار «صاحبه محل» بیوه سلطان محمد شاه مرحوم در کار خیر پیشدستی کرد و از شاه درانی خواست تا با دخترش ازدواج کند..شاه قبول کرد و مراسم نکاح در آگره برگزار شد و عروس یکجا با زوجه های شاه متوفا وامباقش «ملکه زمانی» در معیت قشون افغان روانه حرم قندهار شدند.صاحبه محل، زوال امپراتوری بابری را روشن از دیگران می دید. شاه درانی وزارت ارشد دهلی را به نظام الدوله پسر قمر الدین که در جنگها توسط احمد شاه به هلاکت رسیده بود ، تفویض کرد . و همچنان سپه سالاری اردوی دهلی به نجیب الدوله یوسفزایی تعلق گرفت .و به این ترتیب امپراتوری مغلی هند بقسم نیم بندو خام زیر فرمان شاه درانی در آمد.
رزاق مامون در کتاب برسی فشرده اش می نگارد :جنگیدن چند باره برای تصرف دهی با اهداف سرسری و روز مره ، یکی از نکات تاریک در عملیات شاه درانی بشمار میرود . وی چرا ترجیح دادبر حریم دهلی دست درازی کند ؟مگر سلطان دهلی بخط و کتابت خود،قبلاً سند رسمی ملکیت پنجاب ، سند و کشمیر را به او نداده بود؟شاه درانی از بهر چه ، آنهمه تلفات و مخارج را برای فتح چند روزه دهلی اختصاص داد؟اگر احتمال بر این است که سپاه قندهار در اصرار بر مجازات غازی الدین وارد دهلی شده بود ، غازی الدین نه اینکه مجازات نشد که از سوی سپه سالار احمد شاهی به ماموریت جمع آوری مالیات به روهیله و اوده فرستاده شد .
++++++++++
بخش یکصدو نزدهم
بحث هفتم
علل شورش قبایل خودی در برابر سلطنت احمد شاه درانی
119-7-1.باز تاب علل وانگیزه:
مطالعه روانشناختانه از احمد شاه ابدالی
او تنها کسی بود که برای پشتون ها نخستین و طولانی ترین مرکز اقتدار را بوجود آوردو یک ربع قرن ، اقوام پشتون را در یک محور جمع آورد که این خود در آن زمان شاهکاری بودبس ممتاز و نایاب
باوجود حلم و گذشت احمد شاه در برخورد با شاخه های مختلف قبایل پشتون، گاه حالتی ورا تصور بخود می گرفت . وقتی شهر جدید قندهار راپی ریزی میکرد ؛ «الوکوزی ها » درمخالفت تا آخر در برابر او ،ایستادند و زمین های خود را به پروژۀ شهرسازی در اختیار احمد شاه ، قرار ندادند.او باوصف ابهت و ناترسی افسانوی اش، هرگز و هیچگاه از مرز نرمش، بسوی درشتی و زور آوری متوصل نشد. در عرصۀ داخلی هیچ قومی را سرکوب نکردو به خواری هیچ تباری هیچ فتوایی از خود به میراث نگذاشت. سراسر کارنامه نخستین شاه درانی بما میگویدکه او هوای امپراتوری مجلل و چشم خیره کن ، زیر یک گنبد آهنین قدرت را در سر نداشت؛ میراث بی درد سر از ساختواره قومی و حکومتی نیز از خود بیادگار نگذاشت.الگو های سیاست و پیکار او از نادر افشار گزینه شده و همانند او ،به قوم خودش در حکومت داری چندان پشت گرم نبود. هنر او مهار قوم از طریق مصروف ساختن آنان (معمولا! در جنگها )بود.سراسر قدرت نمایی احمد شاه از رومانتیزم جنون آسای حرص شخصی وی از هر بهایی ممکن تهی بوده است . او در آشتی دادن واقعیت هابا مصلحت های خاص عقل غالب ،بر زندگی دوران خویش، خبره بود.پادشاهی که در گذشته صرفاً از خانواده اشراف ابدالی سر بر آورده بود، همواره در پناه سایه خدا نبود و شش سال جور زندان کشید و بعداً یک چند زمانی هم تبعیدگاه را بابرادرش ذوالفقار خان در مازندران تجربه کرد که این تبعید منجر به مرگ ذوالفقار خان و جذب خودش در اردوی نادر شاه افشار گردید.ا و در زمان قدرت از روی تفاخر هیچگاه از خودش برای دیگران بتی نتراشید .
تاج بخشی بود که میوه تاج گیری از دیگران را باز هم به دیگران می بخشید.به دور از امتیاز درندگی های مشابه تیمور لنگ و نادر شاه افشار ، غیر از آنچه در میدان پیکار اتفاق می افتاد، کله منار ها برپا نمیداشت و از نظر آینده نگری ، بیشتر برای دیگران شمشیر زد ؛ چون حجم تعریف قدرت در ذهنش، به اندازه ی قناعت به مالیات از قلمرو های مفتوحه بود؛ ترسی که داشت قطع شریان مالیات از خزاین دیگران بود.سخت متشرع مینمود اما هرگز در دام شریعت نمی افتاد.
«گذاره» وسازش را تا زمانیکه چشمه های مالیاتی نمی خشکیدند، با فروش«حکمرانی» های ایالات به داوطلبان نرمگردن و کمتر خاین،و تقسیم غنایم و ثروت به «خانها» و «بیکها»در داخل به نرخ معتدل می خرید .
قبیله گردانی بود که در کوره آزمونگری ها ماهیت خویش را به سوهان تعدیل سپرد؛ اما این نقطه ضعف را هر گز عریان نمیکرد .به آوردن مدنیت و آموزش ، بجای رسوم خشک قبیله ای، میلی نداشت و شاید اگر عبارت درشت ونهان نهفته در مغزش، برگردان میشد، چیزی شبه این سخن تاریخی ولتر فیلسوف فرانسوی معنی میداد:«سخت است آزاد کردن نادان هایی که زنجیر هایشان را می پرستند.» با این هم او تنها کسی بود که برای پشتون ها نخستین و طولانی ترین مرکز اقتدار را بوجود آوردو یک ربع قرن ، اقوام پشتون را در یک محور جمع آورد که این خود در آن زمان شاهکاری بودبس ممتاز و نایاب؛چنانیکه دیده شد، اقتدار احمد شاهی پس از مرگش، برجای نماندو جایش را به عصر جولانگری ها در صحراه ها کوهستان های لخت رها کرد.
شاه ابدالی ، از دست هیچ قومی بمقیاس تبار خودش ، جفا و استحقار ندید، و هرگز از عذابی که خود چشیده بود ، در حق هیچ تباری در قلمرو خود، (که در صحنه های جنگ بیرونی)از آن حربۀ انتقام درست نکرد.هیچ جایی ، رفتار « زمین سوخته» در پیش نگرفت و مانند تیمورلنگ و نادر شاه افشار و خوانین وحشتناک ترکمن و ازبک در آسیای میانه، بازار برده فروشی دایم و پر رونق را در پایتخت خویش به فرهنگ مباح یا ثواب تبدیل نکردو هیچ دسته از جلادان آتش خوی، شمشیر بر کمر ، بهمراه نبرد و در بارگاه های صحرایی، از برای تفریح و تفنن، تماشا گر برافتادن سری از تنی نبود.
در بافت های اقتصادی و فرهنگی قبایل دستی دراز نکردویگانه راه معقول و منطقی به نظرش، سازش و توزیع قدرت و ثروت به قبایل وبازیگران قدرت در داخل و خارج بود.در باره تغییر یاسمت و سو دادن نخبه گان نا سازگار و همیشه مسلح، فقط به استمرار غنایم و گذشت زمان توکل کرده بود.قدرت از نظر او طولانی شدن همین زنجیره جنگیدن دایم و تولید خزانه برای جنگیدن بعدی بود.توقف این زنجیره ، به معنای خاتمه ی قدرت و پهلو زدن با عصر جدیدخواری وبردگی بود. میدانست اگر این توازن لرزان از کف برود؛همه چیز در موجی از خود سری های قبایل محو میگردد.
برخلاف اوهام نگاری تاریخ های رسمی ، وی در اصل دشمنان داخلی نمیشناخت ودشمنان خارجی یک گزینه مصلحتی و دشمنان داخلی خطر حیاتی حساب میشد وبه پیر و مرشد و روایات سور رئالستی باور و اعتقاد داشت . مغزش ، مرز قبیله یی را عبور کرده ، تعدیل شده اما بر فرض ناکامی پیش از عمل ، کمترین تلاشی برای تعدیل عشیره پرستی در میان هم تبارانش انجام نداد.
در اوج قدرت مطلق ، مانند نادرشاه ، کارش بجنون نکشید؛ پدیده های اقتصادی و فرهنگی ضد عقل مسلط را هم فرصت جولان نداد. جامعه را بحال خودش گذاشت تا زندگی و فلسفه بقا را در تار و پود پندار های قدیمی خویش اندازه بگیرد .هنرش نرمی و درشتی ، با عقل غالب بود.عقل غالب، تاریخ خود را از رنگ وبوی سکه و غنایم و اسلحه و جنگ دایمی در منحنی بسته تولید میکرد . هر جا خبری از لذت دشمنی وانتقام بود، عقل غالب برای زنده ماندن ، همانسو محمل می بست . در چنین عصری مهم نیست که عقل غالب پایش در زمین خودش چنان گور می رود که چشمی برای دیدن آینده ندارد .چشمانی که آینده را از پس شبکه های «آبی» می دیدند؛در سواحل بنگال یا بمبئی چنبر زده بودند؛ چشمانی که از دریا های طوفانی قرون وسطی عبور کرده ؛ به دوره تجارت و روشنگری رسیده و تشنه گی و فلسفه ی عقلی اش از نوع دیگر بود. دنیا داران اروپایی (در کسوت کامپانی هند شرقی)قدرت و طلای آینده را بو می کشیدند؛ با عقل برنامه ریزو رها شده از زنجیره های که این سوی بیابان ها و کوه ها ، زندگی را در قفس معنی میکرد ؛ شرقی ها را تفسیر میکردند.
احمد شاه وفادار نان و نمک ، قول و پیمان سر دسترخوان، واستغاثه یک شاه مسلمان در هند و مشهد وهر جای دیگر بود. هر شهزاده خانمی را که از دربار های دهلی و دودمان افشاریه در مشهد ، به حرم خودش و یا به حجله ی تیمور پسرش اجازه ورود میداد ؛ از همان لحظه دفاع از سلطان نشین دهلی و مشهد ، برایش یک رسالت ناموسی حساب میشد .ساختار حکومتش کاپی کوچک حکومت پا در رکاب نادر شاه بودکه عناصر ضرری اش ، شمشیر و سکه و درباریان دایمی از جمع قزلباش و هندو بود.[1]
رزاق مامون نویسنده کتاب «برسی فشره از میراث احمد شاه ابدالی سلطنت گرسنگی» در ژرفکاویهایش در مورد بقدرت رسیدن احمد شاه بالاخص و قبایل افغان بلعموم چنین مینگارد:«پشتونها بر خلاف تاجکها در حوزۀ تمدنی خراسان و سیستان و هند ،میوه های تلخ و شیرین سرکشی ها و خشونت های میان طایفه ای را می چشیدندو باوجود پیچیدن به سنت های محلی عقب افتاده ، خود را در مسیر قانون ستیزه گری با سرنوشت کشف میکردند.با خروج انزوای جغرافیایی و حضور خونین در جنگهای چندین قرنه در هند و ایران وسیستان و خراسان،انرژی قدرت مندی را از درون خود آزاد کرده و در رکاب پادشاهان زمانه ، در فارس و در هند و در کابل به جایگاه قدرت و پادشاهی گام گذاشته بودند. در همین ایام قدرت نمایی هزاره ها وازبک ها، درخشان تر از تاجک ها بود. هزاره ها و ازبک ها در محور پشتونها وقزلباشان نادری می رزمیدند ؛ به غنیمت می رسیدندوبی باک تر میشدند.بیک ها و خان های هزاره در دوره نادر شاه واحمد شاه ، این فراصت را در خود تقویت کرده بودندکه تقریباً خود گردانی آنها تا زمان نزول ابر های تیره خود کامگی امیر عبدالرحمن خان، ادامه داشت و در جریان تاراجگریهای حکام منطقه با کش وقوس حوادث ازموده شده بودند.
در شروع تاریخ جدید، پرگار قلمرو احمد شاه ابدالی، فقط بدور قندهار دایره می کشید .بیعت گیری در اجماع «مزار شیر سرخ »در واقع سایه ای از تنش لگام خوردۀ موقت ، در درون خانه بود ؛تنشی که پس از مرگ احمد شاه، آرام آرام در و پیکر شکست و در بستری فراخ، چندین دهه در مرز های غیر ثابت اشباح اروپایی به سر و کله زدن روی آورد تا سر انجام ،کشورو رویای قدرت استوار مرکزی ، در قفس تاریخی و جغرافیایی گیر افتاد.
تشکیل حکومت قبیله یی ،(با شبه ساختار نظام نادرشاه افشار)در واقع اعمار ساختمان در بستری از شن بود و از نظر توسعه اقتصادی – فرهنگی ، زایش ناگزیر یک جنین را در یک شرایط اضطراری نشان میداد.غیر از این ،راهی جزادامه ی خدمات جنگی در رکاب امیران قدرت مدار که با فرو افتی سقف قدرت نادر شاه خراسانی ، معلوم نبود چه زمانی و از کجا سر می افراشتند؛ سراغ نبود.ساختار گسترده ی حکومت متکی به شمشیر و قساوت نادرشاه ، یک شبه چنان فرو هشته بود که در هر اقلیم آن،«حکمای »فرورفته در خمودگی ، خوف و بندگی ، دل و جرئت یافته ، سلطنت های تازه بنا نهادند. در زنجیرۀ سلطنت های محلی، اقبال پادشاه جدید قندهار ، بدون جنگ در خانه های دیگران ، چندان درخشان نمی نمود.
آزمون احمد شاه کنار آمدن با آئین های سخت جان سنتی پشتون(و بدواً در محور های دیگر)بود که نسل بنسل فرصت دیگر دیسی و جلایش نیافته بودو انگار های میراثی قرون قدیمه هنوزدر بافت های طوایف مسلط بود.این عوامل شرایط نا ملایمی رامی پرورید که در نتیجه ، پنداشت های بومی فرصت نمی یافتند که پدیده های نظیر نظام سازی واحد ، توسعه اقتصاد خود بسنده ، الگو پذیری از سرزمین های آباد در هند و فارس و جاگیری قدرت در امیر نشین های آسیای میانه ، را در یک فرآیندآرام تاریخی پذیره شوندتا رفتار آشتی جویانه با فرهنگ عمومی منطقه، به اقتدار سیاسی رنگ و معنای تازه ای عطا کند.
احمدشاه از قلمرو پهناور شاه افشار ، تا آن دم پاره زمینی محصور و نه چندان آباد را به ارث بردواو در غیابت کوتاه مدت ایلغار گران برتر (در هند و ایران)به سلطنت رسید ، و میدانست در کجا ایستاده است . چنین وضع اگر امتیازی برای بلند شدن قدرت سوم در بین ایران و هند بشمار می آمد ؛ از جانبی قندهار از نظر دسترسی ناچیز به ثروت و زیر بنا های حیاتی ، حمل النقل و سازوارۀ کشاورزی عقب افتاد و آسیب پذیری های بسیار داشت .
نظامهای قاهر خراج گزاردر گسترۀ فلات ایران، خان نشین های ترکستان وسیستان و قلمرو های در خود تنیده هند، بر پاشنه های خویش می چرخیدند تا بر قندهار که هنوز روی خط گسل ایستاده بود ؛ استیلا یابند.احمد شاه برای غلبه بر چالش های اضطراری ، دست بدامن رؤیای به گردش در آوردن زود هنگام اقتصاد جنگی شد .کوتاه ترین راه ، گزینۀ پیوستاری مالیاتی ایالات رها شده و پر سود پنجاب و ملتان به قندهار بود.اوضاع ملک با خزانۀ خالی، فزونی مخارج ارتش ، (بد مستی ها و عربده بازیهای سرداران سپاه که از مزیت برتری قومی پر نفوذ بودند) برای بهانه سازی و پذیرایی از شورش و فراموشی تعهد های شفاهی رقبای داخلی، مساعد بود.آن مرد خونسرد،قانع به داشتن قندهارنبود و راز بقای خود را بگونۀ دیگر دنبال میکرد.بیعت گیری از بلخ ، هرات ، غزنی و کابل در پیش بود. کار را بر ترسیم آئین نامۀ درونی قبایل پشتون (افغان)قرار داد.تصرف خزانه ، نیازمند دواطلبان جنگ بود.
قندهار از شاهرگ های تمدن خاک آلود ، آسیایی ، دست کم در دو صد سال قبل از آن، میان امپراتوری گورکانیان هند و دولت صفوی ایران دست بدست شده بود .(در دوصد و اندی سال مناطق خراسان شرقی که کوههای هندوکش ستون مهره های اصلی این سرزمین را تشکیل میدهد به اصطلاح رزاق مامون شهر های خاک شده و فراموش شده بجا مانده از آثار تمدنی قبل از مغولان چیزی بدست نمیدهد بجز چند تا واهه ها و چشمه های کور شده در فرسایش و شهر های که مولف سلطنت گرسنگی از آنها نام نمیبرد، چیزی بدست نمیداد.)اینجا هنوز خوابهای سنگین ، اهنگ تمدنی فراموش شده را از ذهن دورمیکرد .این یک تنفس طولانی برای بنیاد گزاری قدرت سوم در منطقه بود. در آن عصر عقل کل نخبگان محلی ، در لحاف انگاره های دیرین سالِ قرارداد های اجتماعی در پیچیده بود . و بجای آنکه کشف کلید سرفرازی ، از طریق کار گیری نیرو ها در سطح داخلی، دنبال شود؛ در شرنگ سکه های طلا در خزانه های دیگران سراغ میگردید .شهر ها تحت پوشش مناسبات بسته ، بستر های خشک اقلیمی، عرضۀ جولان غلبه گران داخلی، بود و پایداری و نوسان یک رژیم توانمند ، از روی دگر گون گردی های لشکر وثروت های کلان میتوانست تعریف شود.
ظرف دوماه ، تشکیل مقدماتی حکومت قندهار اتمام نیافته ، که نیاز اشد به خزانه بزرگ پیش آمد.از دست دادن بیشتر زمان ، خطر سر ریز شدن توقعات مردم از حکومت را افزونی داده و رقبا به جنب و جوش می افتادند.در آوان رابطه نان با شمشیر ، یک تمدن محلی ، سهل بهدرگاه حکمروایان همسایه می خزید و آشوب راه می افتاد.حکومت مغولی هند آخرین نفس های خسته خود را می کشید ودنباله قدرت صفویان در فارس با از بین رفتن نادر شاه افشار بریده شده و قندهار در کوتاه زمان، معروض به سرنوشتی نبودکه یا جزء مستملکات امپراتوری هند یا فرامانروایان فارس باشد. حکومت ابدالی از لحاظ توانبینی های اقتصادی و سیاسی موقعیت برزخی داشت .سرزمین سنتی محافظه کار و خراج ده سر افراشته بود ودر صعود بر پلکان اقتصادی، نیاز به معجزه داشت .این رؤیایی بود که از ظرفیت منابع قدرت ساز در داخل قندهار ، کابلستان ،وبلخ ودشت های غیر قابل کنترول سیستان، فراتر بود.این امر نه تنها رؤیا بلکه یک انتخاب دشوار بین مرگ و زندگی بود .برای جستن از برزخ ، تصرف سرزمین های مالیه ده و مهار فرمانروایان مستقلی که بر گنج های مختلف مناطق هندوستان بزرگ سوار بودند؛ نیاز زمان حساب میشد.
موقعیت حکومت نو پا ، در منحنی بستۀ اقتصادی ، با مردن تدریجی پهلو میزد .جز رشته های تماس هایی از سوی بیک و خانهای هزاره در مسیر قندهار –کابل هیچ پیک و چاپاری توسن سوار ، بطور خود اختیار مراسله فرمانبری بر کف ، از جانب امیران قلمرو رها شده نادری ، بدربار احمد شاهی نرسید .از قدرت نمایی های مستقل ، ندای هوشداری برمیخاست که هر چه زمان هدر میشد، طوایف پشتون(افغان) با خمیدن سر زیر سایۀ یک نیروی نو ظهور ، ناگزیر به پرداخت خراج به دیگران میشدند؛ یا در ناملایمات داخلی و تجزیۀ قشون«تنخواه خور»، در طیۀ انزوای کامل فرو می افتاد.
سپرده های مردمان پشاور ، سند ولاهور که بالغ بریک ملیون وسه صد و شصت هزار طلا ی نقد و جنس از بابت مالیات چند ساله توسط امیران هندی پیش از انکه احمد شاه به پشاور و لاهور برسم تجاوز بگذرد .این نقدینه که توسط ناصر خان حمل میشد بدست احمد شاه افتاد که هیزم، در تنور جنگی پر کشتار لاهور سرازیر شد که حاصل آن منفی خونهای ریخته شده و جانهایی از دست شده ، «چهارده لک روپیه »هندی (وجوهی بمراتب کمتر از گنج مشکوک «باد آورده»)بود.(تاریخ احمد ،ص6؛ برسی میراث فشرده ... رزاق مامون ،ص37)
===============
بخش یکصدو نزدهم
ادامه بحث چهارم
119-4-4. موضع سلطنت احمد شاه
موضع و رؤیای احمد شاه، برای رسیدن بر اورنگ سلطنت فارس و جمیع ممالک محروسه ی نادر افشار از ایران و خراسان تا به لاهور و کشمیر ، به تلقینات صابر شاه سابق الذکر خلاصه نمیشد و پیشینه قبلی داشت وبا مر گ تصادفی شاه و «جلسه مشورتی» در «شیر سرخ» قندهار که در نبشتار های بعدی نام «لویه جرگه»برآن نهاده شده، نیز ربطی چندانی نداشت .اتفاقات در آن زمان ، تابع منطق قوه و قشون بود که باعث شد بگونه نمادین ، گره به انگشتان مردی «مجهول الاحوال» دیگری باز شود(امامن ،نگارنده کشودن این گره را بدست این شخص مجهول الاحوال فقط یک بازی مسخره میدانم که بالای اسناد تاریخی تداعی شده است).میر غلام محمد غبار نیز کنایتاًمزار شیر سرخ در داخل قلعه نادر آباد که اخیراً بعد از تسخیر قلعه اصلی قندهار جدیداً اعمار گردیده را «مرقد یک مرد روحانی مجهول الاحوال معرفی کرده است که خالی از ظرافت نیست زیرا هیچ اطلاع ثقه در باره آن شنیده و یا گفته نشده است .این درحالیست که منابع اینچنینی تاریخی کشور ما در ویش صابر شاه ، بن «استاد لایخور »را علی الظاهر مرد معروفی معرفی کرده است در حالیکه محتمل بنظر نمیرسد قبل از آمدن احمد خان از مشهدبه قندهار او قندهار را دیده باشد .به سخن دیگر او هر گز قبل از آمدن احمد خان به قندهار در آن شهر زیست نکرده است.
برای روشن شدن تیره گی ها روی صفحه تاریخ این گزارشات تحقیقی را از قول عبدالرزاق مامون می آوریم: «در سالهای خدمت در رکاب شاه فارس، [روزی نادرشاه بر کرسی زرنگار نشسته ، تفرج مینمود و احمد شاه رو به روی او به ادب استاده بود . نادر شاه او را دیده فرمود که ای احمد پیش بیا .چون قدری پیش رفت .باز فرمود :قریب تر بیا.چون با ادب و عجز تمام نزدیک تر رفت ؛ فرمود :ای احمد خان یاد باید داشت که بعد من ، سلطنت بتو خواهد رسید .باید که به اولاد من به خوبی پیش آیی. احمد خان عرض کرد :قربانت شوم اگر قتل کردن فدوی منظور جناب باشد ، حاضرم؛ حاجت فرمودن این قسم سخنان نیست .نادر شاه فرمود :مرا یقین است که تو بعد از من پادشاه خواهی شد. با اولاد من نیکی کنی و حقوق من بجا آری.
هر چند هیچ دستخطی رسمی یا مدرک معتبر در این باره نیست ، ما جرا های پس از مرگ نادر شاه گواه به این است (که اگر این پادشاه اینقدر غیب گو میبود شاید بدست نفری های خاصش کشته نمیشد یعنی که از آن معرکه خون آلود جلو گیری میکرد (مولف))که در خراسان ، کابل و لاهور ، آخر همان شد که خوابش را دیده بود . [این پیش گویی را حمل بر کرامات شاه میتوان نمود ].( عبدالکریم منشی ،تاریخ احمد ،پیشین ،ص6)
صابرشاه ملنگ ، در انظار عام ، مرد دعا گوی ، نیک نفسی لاقید بسان «طفلانی بود که علی الظاهر ، از محتوای سیاسی مغزش، جز احمد خان ابدالی کسی دیگر آگاه نبود .سخنانش سرنوشت درست میکرد و «احمد شاه از این سخنان اعتقاد تمام به خدمت آن درویش داشت .چنانکه در روز مقتول شدن نادر شاه ، این درویش را همراه گرفته ، به قندهار روانه شد و به جلادت و تهوری تمام، از آن مکان پر شور و افغان ، خود را به کنار کشید ؛ چون یک دو منزل از اردوی نادری به در رفت؛ آن درویش احمد خان را گفت :که اکنون تو پادشاه شو(همان ،عبدالکریم منشی همان مأخذر ،ص 6)
ازین قرار شتابزردگی احمد شاه در رسیدن به قندهار (که به رویت اسناد تاریخی فاصله بیش از یکزار و اند کیلومتر را با اشتران بار بردار و در معیت کاروان و یا قطار سنگین اردوی سه چهار هزار نفری ،در ظرف 22 روز یعنی از 15 جولای تا 17اکتبر 1747) قابل درک است . مجوز پادشاهی بیچون و چرا از سه مرجع شخص خودش ، تلقین مداوم صابر شاه ملنگ، و حسن التفات نادرشاه افشار – پیشاپیش در حق وی ارزانی شده و از نگاه منطق قدرت ،امر بلا منازع (بدون رقیب) بود.صابر شاه یک شاخه کاه سبز همواره در دست میداشت . مرید آنحضرت برای انکه آینده پادشاهی را شفاف تر در نظر مجسم دارد ، گاه برسم تجاهل و استغنا از مرشد روحانی در این باره استفهام میکرد .«احمد شاه گفت :حضرت! من لیاقت سلطنت و اسباب آن حشمت را ندارم. درویش مذکور حلقه ای از گل ساخته و دست احمد شاه را گرفته و به آن نشانید و گفت این تخت سلطنت تست و کاه سبز بر سرش گذاشته ، فرمود این جیغه خلافت تو و تو پادشاه درانی . از آن روز احمد شاه قوم خود را به درانی (به بحث درانی در همین بخش مراجعه فرمأیید)که به ابدالی شهرت داشت ، ملقب ساخت و خود را به احمدشاه درانی موسوم فرمود(عبدالکریم منشی ، تاریخ احمد ،ص 4) (قابل ذکر میدانم که این صحنه سازیهای فانتستیک در تاریخ توانست تمام شاهان بی کفایت درانی و محمد زایی را الی اخیر از هر گونه جرم و جنایت وبرادر کشی ها و همدگر کور کردنها ،برائت داده و گویا آنها را سایه خدا سازد .((مولف))
در روز هایی که قشون ابدالی دشت های خراسان غربی به سوی هرات رابا احمد خان می پیمود ، احمد خان، به مشوره صابرشاه مجذوب روی طرح حکومت و تشکیل سلطنت جدید در قندهار کار میکرد و تا ورود به هرات ، خاکۀ یک کابینه ی کوچک را به اشتراک خواص مقرب به شخص احمد شاه ابدالی از میان سه چهار هزار کس قشون معیتی ، این ذوات را حسب ذیل تعیین فرمود :« شاه ولی خان بامی زائی را بخطاب اشرف الوزرا در رتبه بلند وزارت سر افراز نمود و سردار جهانخان را خان خانان و میربزن و سپه سالار وشاه پسندخان را امیر لشکر وهمچنین هر کس را فراخور حوصله اش بخدمات و مراتب سر بلند ساخت و از آن جا کوچ به کوچ تا نواحی هرات رسیده و از آنجایکه آنجا تسخیر شهر وقلعه نماید راه هرات را گذاشته به دار القرار نادر آباد قندهار آمد و سبب عدم تعرض بهرات آن بود که اعتماد بمردم همراه خود نداشت و نمیدانست که موافق اند یا منافق.» (تاریخ احمد ، پیشین ، ص 6)
احمد شاه در قندهار به جلوس پرداخته هر یک از امرا و رفقای خود را بمراتب بلند و مناصب ارجمند وبه عنایات خلاع فاخره و جیغۀ مرصع سرفراز فرمود.[[1]]
همۀ این تمهیدات برای پادشاهی مدتها پیش از «جرگه» قندهار بوده است . چنان که با رسیدن قشون ، «احمد شاه در قندهار نزول اجلال فرمود و جار چیان بموجب حکم سلطانی ، خبر کشته شدن نادرشاه افشار و «نوید سلطنت احمدشاهی » بگوش صغیر و کبیر و برنا و پیر رسانید » (تاریخ احمد ، ص6) با اطلاع رسانی جارچیان از نوید سلطنت احمد شاهی دیگر تکلیف مدعیان احتمالی پادشاهی ، از قبل روشن بود.
به دلیل کین کهنه غلجائی –ابدالی ، نام نور محمد خان غلجائی فرماندۀ عمومی قشون ابدالی (که بعد ها اعدام شد)در فهرست کوچک صابرشاه واحمد شاه مندرج نبود . در نخستین روزی که قشون ابدالی تقریباً به چهار چوب و مولفه های اساسی یک حکومت نو بنیاد به هرات وارد شد ، سنگ اختلاف بر حوض رهبران قبایل افتاد و نخستین اقدامی که علنی گشت ، بر کناری نور محمد خان غلجائی از رهبری قشون بود.«چون به قندهار رسید اعیان افاغنه ابدالی ، نور محمد خان مذکور را که مردی خشکی دماغ بود و او را شایسته مرتبۀ بزرگی نمی دانستند ؛ از حکومت و سرداری معزول کردند . (سلطان محمد خان ابن موسی خان درانی ، تاریخ سلطنتی بمبئی 1298هق./(1864)،صص222-224؛ پس از آنکه نادر شاه . . . درسنه 1160هق در فتح آباد خبوشان به اغوای علی قلی میرزا برادرزاده نادر کشته شد . . . احمد خان و نور محمد خان مذکور که بعد از فوت عبدالغنی خان ، که سرور و سردار ابدالی بود و احمد خان سدوزائی یساول(نقیب وصف آرای قشون)نیز با ایشان هم عنان و تا قندهار رسیدند ؛ تابع امر و نهی نور محمد خان غلجائی میبود.(تاریخ سلطانی بمبئی ، صص 122-124)
رؤسا و سر کردگان هر گروه چون حاجی جمال خان بارکزائی و محبت خان فوفلزایی و موسی خان اسحق زائی مشهور به دونگی و نور محمد خان علی زائی و نصر الله خان نورزی در مزار شیر سرخ بابا که در وسط نادر آباد واقع است ؛ جمع گشته و بمجلس مشاورت نشسته گفتند که چون پس ازاین ما طایفه را دولت ایران وجه معاش نماند؛پس بهتر آن است که یک نفر را از میانه ی خود که شایسته سروری ولایق رتبه بزرگی و بر تری داشته باشد ؛ گزینیم و به متابعتش یکدل و یک جهت بوده به اتفاق او از صدمه دولت بیگانه ایمن بنشینیم.» (عبدالله شهبازی ،زرسالاران ، جلد اول -بنقل از سیاستگران دوره قاجار ، احمد ملک ساسانی،تهران ، چاپ خانه هدایت ، بی تا ، جلد اول ، صص 22-23-به نقل از ناسخ التواریخ)
«بنقل از تاریخ احمد( 1738-1732)ایل ابدالی بهمراه رئیس خود عبدالغنی خان (دائی احمد خان)بعلت دشمنی با غلجائی ها در خراسان مستقر بود و با نادر افشار پیوند داشت .سران ابدالی از سرداران و امرای نادر بودند .پس از اخراج غلجائی ها از قندهار بوسیله نادر ، ابدالی ها در سال 1738به موطن خود در قندهار و هرات باز گشتند. عبدالغنی خان به حکومت قندهار منسوب شد ؛ اراضی طوایف غلجائی بتصرف ابدالی ها در آمد و غلجائی ها به خراسان تبعید شدند .»(زرسالاران ، همان ماخذ )
از شواهد و گزارشات تاریخی بر می آید که با قدرت گرفتن احمد شاه درانی در قندهار ،آفتاب بخت غلجائیان که تقریباً بیشتر از نیم قرن به قندهار حکمروایی داشتند و همچنان در زمان گرگین نماینده شاه سلطان حسین صفوی در قندهار که اقوام سدوزایی(ابدالی) به فراه و هرات اجباراً کوچ داده شده بودند که پسانها این عشیره (ابدالیان موازی به حکومت شاه حسین هوتکی در قندهار حکومت پر قدرتی را تشکیل داده بودند که گزارشات آن گذشت ولی احمد شاه ابدالی با بدست گرفتن قدرت در قندهار انتقام چندین ساله در بدریها و به زندان افگنی های خود و خانواده اش را که توسط غلجاییان اعمال شده بود را در صبح شروع حکومت خود گرفت و در اولین اقدام نور محمد خان غلجایی را که کلان اردوی افغانان در سپاه نادری بود معزول و بعداً توسط فیصله و رای کلانهای ابدالی او را اعدام نمودند که با اعدام او طومار قدرت خانواده غلجائیان در قندهار و بعداً در حکومت خراسانی احمد شاه و پسرش تیمور شاه بر چیده شد.(مولف)
119-4-5. جلوس احمد شاه بر سریر جهانبانی خراسان
عبدالحمید محتاط در کتاب تاریخ تحلیلی افغانستان اذعان میدارد که :«از اینجا میتوانیم چنین استنتاج کنیم که احمد شاه ، نا گزیر است که بازتاب کننده قدرت و ارا ادلۀ خوانین باشد . احمد شاه با اکثریت مطلق آرا بتاریخ 15 جولای سال( 1747)/ 1125هش یعنی بیست و هفت روز بعد از کشته شدن نادر افشار بحیث پادشاه بر سریر جهانبانی خراسان انتخاب گشت . عواملی اساسی ایکه (ظاهراً) باعث انتخاب (؟) احمد شاه بحیث نخستین پادشاه از خانواده ابدالی در قندهار گردید عبارت اند:
ولی تا جاییکه از مطالعه منابع تاریخی بر می آید این احمد شاه بود که با شجاعت و درایت و اراده قوی و تصمیم استوار توانست در ظرف مدت کمی به رقبایش (که اگر رقیبی داشته باشد؟) فایق آمده و خودش را دراریکه قدرت منحیث پادشاه درانی استقرار بخشد . اگر اعداد و ارقامیکه در بالا ذکر شد درست باشد او در ظرف بیست و دو روز فاصله بین مشهد و قندهار رابا یک اردوی سه چهار هزار نفری با ساز وبرگ ثقیل نظامی و غنایمی که از اردگاه قوچان نصیبش شده بود ، طی نماید و در پنج روز باقی مانده همه رقبای خود را مقهور و خودش را در جرگه شیر سرخ پیروز گرداند . از فهوای گزارشات تاریخی چنین بر می آید که تشکیل لویه جرگه سنتی به احتمال قوی ساخته و پردخته تاریخ نویسانی باشد که در مقابل پاداش قلیلی حقایق را انکار و یا تغییر داده اند. چنانچه غبار در تاریخ خود جرگه به اصطلاح (لویه جرگه سنتی را) زمانگیر و خیلی مشکل توصیف کرده بود ولی عملاً دیدم که علی رغم داستان لویه جرگه و روایت از انتخاب احمد خان توسط پیر صابر شاه مجذوب و نا شناخته در قندهار صحنه های دراماتیکی است که در تاریخ علاوه شده است ورنه احمد خان از همان روز اول که مشهد را با عجله بهمراه سپاهیان خود ترک گفت میدانست که در راه پادشاه شدن او هرگز مشکلی ایجاد نخواهد شد .
عبدالحمید محتاط مولف تاریخ تحلیلی افغانستان از قول قاضی عطا الله (ص188)چنین نگاشته است :
مراسم دستار بندی شاه جدید منتخب(؟) توسط همان (پیر مجذوب که ظاهراً احمد شاه به آن ارادت داشته است)در یک محفل شاندار تمام قبایل اجرا شد. صابرشاه خوشه گندم را بدستارش نصب کرد .از آن تاریخ به بعد ، خوشه گندم بحیث سمبول حکومت پذیرفته شد. که تا امروز سمبول و نشان افغانستان میباشد.
بهر حال سستی این روایات قابل درک است زیرا می گویند یک روی تاریخ همیشه سیاه میباشد و این همان روی سیاه تاریخ است که دست خوش جعل و تحریف شده است.زیرا قسمیکه تاریخ ابدالیان و بعداً محمد زائیان مشعر است هر زمامداری بر رغم خود نشان و بیرق را تغیر داده اند که در یک مبحث علحیده این موضوع به کنکاش گرفته خواهد شد (مولف)
ولی چیزی که همه تاریخ نویسان به آن اذعان دارند تیز هوشی و مدیریت سالم (احمد شاه ) و رخنه کردن در روح و روان مردم (چه در زمان فرماندهی سپاهیان زیر فرمانش در اردوی نادر شاه و چه در زمان زمامداری اش بصفت شاه درا نی )ومخصوصاً جوانان اردویی میباشد که بدستان خود آنان را تربیت و تجهیز کرده بود .او بخاطریکه داعیه تبار برتری را در بین مردم ظاهراًخاموش ساخته باشد نام قبیله خود را که سدوزایی یا ابدالی بود به درانی تبدیل نمود و برای خود لقب (در دران)را بر گزید و به این ترتیب مردم را با این رای ثاقب خود یک قدم از سودا های تباری خود و مردم را (ظاهراً) بری ساخت زیرا این تغییر نام رابطه خاص حکومت را در بیزاری از تبار برتری نشان میدهد و احمد شاه باوجودیکه از همین آدرس قوتِ تباری به قدرت رسیده بود ، بنا بر مصلحت های سیاسی حد اقل در آغاز سلطنت خود آنرا بیمقدار جلوه داد.
او هر چه سریع تر کوشید تا بدنه حکومت خود را که بعضی از اعضای آنرا قبلاً در مسیر راه مشهد قندهار تثبیت کرده بود مقرر نماید زیرا او می فهمید که باید هرچه زود تر زمام امور را توسط انتخاب نخبگان خاص بدست گیرد که مجال خرابکاری به عناصر فرصت طلب باقی نماند . بنا بر قول الفونستون ،که ذیلاً گزارش میدهد : «کرسی وزارت به قبیله بابوزی و بخشی از بارکزی(خان خیل) داده شد.
میر آخور باشی بطور ارثی به اسحق زی ها تعلق گرفت.( از آنجاییکه عنصر تبار بر تری در شاهرگهای حیاتی افغانها موجود میباشد ،احمد شاه نیز از این امر هرگز دور بوده نمیتواندولی علی الظاهر بخاطر قوام گرفتن دولت نو پایش مجبور بود این اصل را در نظر گیرد.)
این مقرری ها ارتباط مستحکم با مالکیت زمین داشت و موقف مالکین را در حکومت تقویت بخشید .
119-4-5-1.عوامیکه باعث رسیدن احمد شاه بر سریر جهانبانی خراسان شد
با در نظر داشت عوامل و بر تریهایی که در فوق به آن اشاره شد احمد شاه در جلساتیکه ظاهراً بخاطر انتخاب وی دایر شده بود شانس بیشتر انتخاب شدن را داشت چرا که همه جوانب این نشست های قومی توسط شخص خود احمد شاه برنامه ریزی شده بود و کذا دو عامل دیگر یکی ثروتی که از جانب او به سران عشایر پشتون که در قندهار دارای نفوذ قوی بودند تفویض گردید و دو دیگر موجودیت قشون زیر فرمانش که از وی قبل از انتخاب شدنش به پادشاهی اطاعت می کردندو در خدمتش بودند . در چنین شرایطی که میتوانست در برابر احمد شاه خودش را کاندید نماید ؟ ثانی انتخابات در عصر احمد شاه به معنی انتخابات متعارف آن ،درعصر موجوده که در دنیای مدرن و جوامع پیشرفته معمول میباشد نبوده ماحصل زور و زر و توطئه های برنامه ریزی شده میباشد؛او در زمان زمامداری خود در قدم اول منافع خوانین قبایل را صرفاً بخاطر کسب پشتیبانی آنها در تهاجماتش در سرزمین های هند مد نظر داشت (عطاالله ،ص188)
احمد شاه با هوش و درایتی که اکثر آنرا از ممارست و نزدیکی با نادر شاه افشار آموخته بود برنامه شانداری را بخاطر تاج پوشی اش در قندهار براه انداخت که بی شباهت با تاج پوشی نادر شاه افشار در دشت مغان نبود.او در جریان این مراسم توسط ایادی و یارانش که امنیت قندهار را دیده بانی میکردند اطلاع یافت که افسران "نادر" کاروان بزرگی از محصولات سند و پنجاب را از طریق قندهار به ایران ،انتقال میدهندکه این ثروت معادل یک ملیون و یکصدو شصت هزار پوندبود. (قاضی عطاالله ، ص187؛محتاط ،ص415)که این ثروت میتوانست گشنگان قندهاری وسران عشایر را تطمیع و نظم دولت را برابر سازد.او به چابکی ناصرخان زعیم کاروان خراج را دستگیر و تمام نقوط و اجناس را مصادره نمود.
احمد شاه که میخواست دولت خود را از نفوذ نامهای قبیله وی مبری سازد نام دولت خود را از ابدالی به درانی تبدیل ساخت و برای خودش لقب "در دران" را اختیار نمود که به سریر جهان بانی خراسان تکیه داشت . (تاریخ احمد، شروع) غبار در تاریخ خود از قول قاضی عطاالله ،اذعان میدارد که این صابر شاه بود که "در دران" را عوض ابدالی انتخاب نمود .(غبار ،ص 59) ولی این محتمل به نظر نمیرسد چرا که احمد شاه مردی نبود که در ابتدای سلطنتش در یک تصمیم نهایت قطعی و تعیین کننده اراده یک شخص بیگانه را ولو دارای هر پایگاهی که بوده باشد بپذیرد بلکه این از اثر زیرکی و هوش سرشار و ذکاوت فطری خودش بود که این تغییر نام را بخود و سلطنتش استوار ساخت و خودش وسلاله اش را در پایگاه تاریخ با این نام مشخص و مسجل ساخت.(مولف)
"الفنستون"معتقد است که تغییر نام ، رابطه خاص را با حکومت نشان میدهد وی از تقرری های جدید توسط شاه پرده بر میدارد که همۀ آن نفوذ قبایل بر بدنه دولت درانی را شکل میدهد.و سنگینی این بدنه بالای تقرر ذوات و اشخاصیکه ارتباط مستقیم با سیستم های تیولی و زمین رعیتی داشت باعث تقویت این مالکین در حکومت میگردید.چنانچه کرسی وزارت به قبیلۀ "بابوزی "و بخشی از بارکزایی (خان خیل) داده شد و میر اخورباشی بطور ارثی به اسحق زی ها تعلق گرفت .
همچنان الفنستون می آفزاید که احمد شاه برای استحکام قدرتش در داخل ، بیشتر به تأثیرجنگهای خارج تکیه میکرد . نگاهداری سپاه و جلب [[3]] بزرگان از طریق انعام واکرام به او میسر می شد . شاه نمیتوانست زمینهایی را که توسط افغانان تصرف شده به اقوام دیگر ببخشد . همه انتصابات عطای شاه شمرده میشد ، ولی بسیاری مناصب به خانواده های خاصی اختصاص داشت که ما منباب مثال چند تای آنرا در بالا ذکر کردیم.(الفنستون،ص456)
از قراین و شواهد تاریخی به این نتیجه میرسیم که در نصب احمد شاه ابدالی لویه جرگه و انتخاباتی در کار نبوده و تاریخ افغانستان برای مکاتب رشدیه که در زمان سلطنت امان الله خان به اهتمام فیض محمد خان وزیر معارف وقت تدوین یافته و به وقت احمد شاه ابدالی یکصد سال نزدیکتر است میرساند که : «افغانان که به خلق و خوی نیکوی احمد خان مستظهر بودند بیک بار اتفاق نموده زمام سلطنت افغانستان را بوی تفویض نمودند.»[[4]] این خود میرساند که قیل و قال تاریخ نویسان و داستان صابرشاه ملنگ و لویه جرگه در مزار شیر سرخ ،مطالب ساختگی ای بیش نبوده است ،که تاریخ نویسان مجعول افغانستان در خلال قرن بیستم و در زمان سلطنت محمد ظاهر شاه در یک برنامه افغانیزه سازی کشور،جعل کرده اند و دیگران نیز تا امروز آنرا ادامه داده اند. مسئله قابل دقت این است که کلمه پشتون و پشتانه و پشتون والی قبل بر این در هیچیک از متون تاریخی بنظر نرسیده فکر می شود که در آغاز سده بیستم این کلمه بجای :افغان" علاوه شده باشد (مولف) چرا که در تاریخ معاصر زمانیکه نام خراسان از اثر یک بینش غرض آلود خارجی به افغانستان تبدیل شد بخاطر تعیین وحدت اقوامیکه در افغانستان ساکن هستند این کلمه بمعنی نمایش تمام اقوام در نظر گرفته شد که مانند خاک خشک بر دیوار اقوام در افغانستان تا هنوز نچسپید وعلت آنهم تعصب و برتری گرایی های قوم حاکم میباشد که زر وزمین و قدرت دولتی در دستان شان قرار دارد . دولت مردان و کسانیکه اریکه قدرت در دست شان بود خواستند تمام اقوام و ایل های قبایل افغان را تحت این نام "پشتون و پشتانه"یکجا سازد و در مجموع تمام اقوامیکه در این جغرافیای سیاسی زندگی دارند در مجموع با اقوام افغان که فعلاً پشتون نامیده میشوندیکجا "افغان "نامیده شوند ولی تا امروز که بیشتر از دو قرن از آن میگذرد دولت های سرکاری موفق به ارزش دادن بر این وحدت بمعنی اصلی کلمه "افغان "نشده اند.(مولف)
[1] غبار ، پیشین ،احمد شاه بابا ،ص 199.
[2] محتاط عبدالحمید،رک . قاضی عطا الله ،ص 188.
[3] محتاط عبدالحمید ، پیشین، صص413-414.
[4] حبیب الله خان سردار ، معلم مکتب حبیبیه به تصویب فیض محمد خان وزیر معارف تاریخ افغانستان مطابق پروگرام چهارم رشدیه ،مطبع مفید عام ، لاهور ، 1306،ص13.
+++++++++++++++++++++++++++
بخش یکصدو نزدهم
بحث چهارم
دولت احمد شاه ابدالی
پیوست به قبلی
119 -4-4. موضع سلطنت احمد شاه
موضع و رؤیای احمد شاه، برای رسیدن بر اورنگ سلطنت فارس و جمیع ممالک محروسه ی نادر افشار از ایران و خراسان تا به لاهور و کشمیر ، به تلقینات صابر شاه سابق الذکر خلاصه نمیشد و پیشینه قبلی داشت وبا مر گ تصادفی شاه و «جلسه مشورتی» در «شیر سرخ» قندهار که در نبشتار های بعدی نام «لویه جرگه»برآن نهاده شده، نیز ربطی چندانی نداشت .اتفاقات در آن زمان ، تابع منطق قوه و قشون بود که باعث شد بگونه نمادین ، گره به انگشتان مردی «مجهول الاحوال» دیگری باز شود(امامن ،نگارنده کشودن این گره را بدست این شخص مجهول الاحوال فقط یک بازی مسخره میدانم که بالای اسناد تاریخی تداعی شده است).میر غلام محمد غبار نیز کنایتاًمزار شیر سرخ در داخل قلعه نادر آباد که اخیراً بعد از تسخیر قلعه اصلی قندهار جدیداً اعمار گردیده را «مرقد یک مرد روحانی مجهول الاحوال معرفی کرده است که خالی از ظرافت نیست زیرا هیچ اطلاع ثقه در باره آن شنیده و یا گفته نشده است .این درحالیست که منابع اینچنینی تاریخی کشور ما در ویش صابر شاه ، بن «استاد لایخور »را علی الظاهر مرد معروفی معرفی کرده است در حالیکه محتمل بنظر نمیرسد قبل از آمدن احمد خان از مشهدبه قندهار او قندهار را دیده باشد .به سخن دیگر او هر گز قبل از آمدن احمد خان به قندهار در آن شهر زیست نکرده است.
برای روشن شدن تیره گی ها روی صفحه تاریخ این گزارشات تحقیقی را از قول عبدالرزاق مامون می آوریم: «در سالهای خدمت در رکاب شاه فارس، [روزی نادرشاه بر کرسی زرنگار نشسته ، تفرج مینمود و احمد شاه رو به روی او به ادب استاده بود . نادر شاه او را دیده فرمود که ای احمد پیش بیا .چون قدری پیش رفت .باز فرمود :قریب تر بیا.چون با ادب و عجز تمام نزدیک تر رفت ؛ فرمود :ای احمد خان یاد باید داشت که بعد من ، سلطنت بتو خواهد رسید .باید که به اولاد من به خوبی پیش آیی. احمد خان عرض کرد :قربانت شوم اگر قتل کردن فدوی منظور جناب باشد ، حاضرم؛ حاجت فرمودن این قسم سخنان نیست .نادر شاه فرمود :مرا یقین است که تو بعد از من پادشاه خواهی شد. با اولاد من نیکی کنی و حقوق من بجا آری.
هر چند هیچ دستخطی رسمی یا مدرک معتبر در این باره نیست ، ما جرا های پس از مرگ نادر شاه گواه به این است (که اگر این پادشاه اینقدر غیب گو میبود شاید بدست نفری های خاصش کشته نمیشد یعنی که از آن معرکه خون آلود جلو گیری میکرد (مولف))که در خراسان ، کابل و لاهور ، آخر همان شد که خوابش را دیده بود . [این پیش گویی را حمل بر کرامات شاه میتوان نمود ].( عبدالکریم منشی ،تاریخ احمد ،پیشین ،ص6)
صابرشاه ملنگ ، در انظار عام ، مرد دعا گوی ، نیک نفسی لاقید بسان «طفلانی بود که علی الظاهر ، از محتوای سیاسی مغزش، جز احمد خان ابدالی کسی دیگر آگاه نبود .سخنانش سرنوشت درست میکرد و «احمد شاه از این سخنان اعتقاد تمام به خدمت آن درویش داشت .چنانکه در روز مقتول شدن نادر شاه ، این درویش را همراه گرفته ، به قندهار روانه شد و به جلادت و تهوری تمام، از آن مکان پر شور و افغان ، خود را به کنار کشید ؛ چون یک دو منزل از اردوی نادری به در رفت؛ آن درویش احمد خان را گفت :که اکنون تو پادشاه شو(همان ،عبدالکریم منشی همان مأخذر ،ص 6)
ازین قرار شتابزردگی احمد شاه در رسیدن به قندهار (که به رویت اسناد تاریخی فاصله بیش از یکزار و اند کیلومتر را با اشتران بار بردار و در معیت کاروان و یا قطار سنگین اردوی سه چهار هزار نفری در ظرف 22 روز یعنی از 15 جولای تا 17اکتبر 1747) قابل درک است . مجوز پادشاهی بیچون و چرا از سه مرجع شخص خودش ، تلقین مداوم صابر شاه ملنگ، و حسن التفات نادرشاه افشار – پیشاپیش در حق وی ارزانی شده و از نگاه منطق قدرت ،امر بلا منازع (بدون رقیب) بود.صابر شاه یک شاخه کاه سبز همواره در دست میداشت . مرید آنحضرت برای انکه آینده پادشاهی را شفاف تر در نظر مجسم دارد ، گاه برسم تجاهل و استغنا از مرشد روحانی در این باره استفهام میکرد .«احمد شاه گفت :حضرت! من لیاقت سلطنت و اسباب آن حشمت را ندارم. درویش مذکور حلقه ای از گل ساخته و دست احمد شاه را گرفته و به آن نشانید و گفت این تخت سلطنت تست و کاه سبز بر سرش گذاشته ، فرمود این جیغه خلافت تو و تو پادشاه درانی . از آن روز احمد شاه قوم خود را به درانی (به بحث درانی در همین بخش مراجعه فرمأیید)که به ابدالی شهرت داشت ، ملقب ساخت و خود را به احمدشاه درانی موسوم فرمود(عبدالکریم منشی ، تاریخ احمد ،ص 4) (قابل ذکر میدانم که این صحنه سازیهای فانتستیک در تاریخ توانست تمام شاهان بی کفایت درانی و محمد زایی را الی اخیر از هر گونه جرم و جنایت وبرادر کشی ها و همدگر کور کردنها ،برائت داده و گویا آنها را سایه خدا سازد .((مولف))
در روز هایی که قشون ابدالی دشت های خراسان غربی به سوی هرات رابا احمد خان می پیمود ، احمد خان، به مشوره صابرشاه مجذوب روی طرح حکومت و تشکیل سلطنت جدید در قندهار کار میکرد و تا ورود به هرات ، خاکۀ یک کابینه ی کوچک را به اشتراک خواص مقرب به شخص احمد شاه ابدالی از میان سه چهار هزار کس قشون معیتی ، این ذوات را حسب ذیل تعیین فرمود :« شاه ولی خان بامی زائی را بخطاب اشرف الوزرا در رتبه بلند وزارت سر افراز نمود و سردار جهانخان را خان خانان و میربزن و سپه سالار وشاه پسندخان را امیر لشکر وهمچنین هر کس را فراخور حوصله اش بخدمات و مراتب سر بلند ساخت و از آن جا کوچ به کوچ تا نواحی هرات رسیده و از آنجایکه آنجا تسخیر شهر وقلعه نماید راه هرات را گذاشته به دار القرار نادر آباد قندهار آمد و سبب عدم تعرض بهرات آن بود که اعتماد بمردم همراه خود نداشت و نمیدانست که موافق اند یا منافق.» (تاریخ احمد ، پیشین ، ص 6)
احمد شاه در قندهار به جلوس پرداخته هر یک از امرا و رفقای خود را بمراتب بلند و مناصب ارجمند وبه عنایات خلاع فاخره و جیغۀ مرصع سرفراز فرمود.[[1]]
همۀ این تمهیدات برای پادشاهی مدتها پیش از «جرگه» قندهار بوده است . چنان که با رسیدن قشون ، «احمد شاه در قندهار نزول اجلال فرمود و جار چیان بموجب حکم سلطانی ، خبر کشته شدن نادرشاه افشار و «نوید سلطنت احمدشاهی » بگوش صغیر و کبیر و برنا و پیر رسانید » (تاریخ احمد ، ص6) با اطلاع رسانی جارچیان از نوید سلطنت احمد شاهی دیگر تکلیف مدعیان احتمالی پادشاهی ، از قبل روشن بود.
به دلیل کین کهنه غلجائی –ابدالی ، نام نور محمد خان غلجائی فرماندۀ عمومی قشون ابدالی (که بعد ها اعدام شد)در فهرست کوچک صابرشاه واحمد شاه مندرج نبود . در نخستین روزی که قشون ابدالی تقریباً به چهار چوب و مولفه های اساسی یک حکومت نو بنیاد به هرات وارد شد ، سنگ اختلاف بر حوض رهبران قبایل افتاد و نخستین اقدامی که علنی گشت ، بر کناری نور محمد خان غلجائی از رهبری قشون بود.«چون به قندهار رسید اعیان افاغنه ابدالی ، نور محمد خان مذکور را که مردی خشکی دماغ بود و او را شایسته مرتبۀ بزرگی نمی دانستند ؛ از حکومت و سرداری معزول کردند . (سلطان محمد خان ابن موسی خان درانی ، تاریخ سلطنتی بمبئی 1298هق./(1864)،صص222-224؛ پس از آنکه نادر شاه . . . درسنه 1160هق در فتح آباد خبوشان به اغوای علی قلی میرزا برادرزاده نادر کشته شد . . . احمد خان و نور محمد خان مذکور که بعد از فوت عبدالغنی خان ، سرور و سردار ابدالی بود و احمد خان سدوزائی یساول(نقیب وصف آرای قشون)نیز با ایشان هم عنان و تا قندهار رسیدند ؛ تابع امر و نهی نور محمد خان غلجائی میبود.(تاریخ سلطانی بمبئی ، صص 122-124)
رؤسا و سر کردگان هر گروه چون حاجی جمال خان بارکزائی و محبت خان فوفلزایی و موسی خان اسحق زائی مشهور به دونگی و نور محمد خان علی زائی و نصر الله خان نورزی در مزار شیر سرخ بابا که در وسط نادر آباد واقع است ؛ جمع گشته و بمجلس مشاورت نشسته گفتند که چون پس ازاین ما طایفه را دولت ایران وجه معاش نماند؛پس بهتر آن است که یک نفر را از میانه ی خود که شایسته سروری ولایق رتبه بزرگی و بر تری داشته باشد ؛ گزینیم و به متابعتش یکدل و یک جهت بوده به اتفاق او از صدمه دولت بیگانه ایمن بنشینیم.» (عبدالله شهبازی ،زرسالاران ، جلد اول -بنقل از سیاستگران دوره قاجار ، احمد ملک ساسانی،تهران ، چاپ خانه هدایت ، بی تا ، جلد اول ، صص 22-23-به نقل از ناسخ التواریخ)
«بنقل از تاریخ احمد 1738-1732ایل ابدالی بهمراه رئیس خود عبدالغنی خان (دائی احمد خان)بعلت دشمنی با غلجائی ها در خراسان مستقر بود و با نادر افشار پیوند داشت .سران ابدالی از سرداران و امرای نادر بودند .پس از اخراج غلجائی ها از قندهار بوسیله نادر ، ابدالی ها در سال 1738به موطن خود در قندهار و هرات باز گشتند. عبدالغنی خان به حکومت قندهار منسوب شد ؛ اراضی طوایف غلجائی بتصرف ابدالی ها در آمد و غلجائی ها به خراسان تبعید شدند .»(زرسالاران ، همان ماخذ )
از شواهد و گزارشات تاریخی بر می آید که با قدرت گرفتن احمد شاه درانی در قندهار ،آفتاب بخت غلجائیان که تقریباً بیشتر از نیم قرن به قندهار حکمروایی داشتند و همچنان در زمان گرگین نماینده شاه سلطان حسین صفوی در قندهار که اقوام سدوزایی(ابدالی) به فراه و هرات اجباراً کوچ داده شده بودند که پسانها این عشیره (ابدالیان موازی به حکومت شاه حسین هوتکی در قندهار حکومت پر قدرتی را تشکیل داده بودند که گزارشات آن گذشت ولی احمد شاه ابدالی با بدست گرفتن قدرت در قندهار انتقام چندین ساله در بدریها و به زندان افگنی های خود و خانواده اش را که توسط غلجاییان اعمال شده بود را در صبح شروع حکومت خود گرفت و در اولین اقدام نور محمد خان غلجایی را که کلان اردوی افغانان در سپاه نادری بود معزول و بعداً توسط فیصله و رای کلانهای ابدالی او را اعدام نمودند که با اعدام او طومار قدرت خانواده غلجائیان در قندهار و بعداً در حکومت خراسانی احمد شاه و پسرش تیمور شاه بر چیده شد.(مولف)
بخش یکصدو نزدهم
بحث چهارم
دولت ابدالی
119-4-1. احمد شاه و تشکیل دولت ابدالی
فرو افتی ستون پایه ی قدرت نادر شاهی در ایران و بی صاحب شدن متصرفات بزرگ وی بخصوص در قلمرو هند ، شرایط برای قبضه کردن سلطنت ایران بخصوص در دربار شاهی مشهد برای احمد شاه کاملاً مساعد بود ؛ اما وی واقع بین تر از آن بود که (مانندشاه محمود و شاه اشرف غلجائی ) سر خود را به سنگ های ملموس ایران (علی رغم تجزیۀ قدرت میان ملوک محلی و جنگیدن از یک شهر تا شهر دیگر) بجنگاند( و خودش را به واقعیت های هولناک خاندانهای افاغنه که بساط سلطنت را در ایران گستردند ، پهن نماید.
او با تأسیس سلطنت ابدالی ، همیشه به قشون گردی های غارتگرانه و کشتار در سرزمین های ایران از دالان قندهار پایان داد ؛اما از ادامه ی قدرت نوادهّ نادر شاه افشار در مشهد در جریان جنگهای داخلی آن سر زمین در چندین نوبت دفاع کرد وسلطنت مشهدرا مال متحدان خاندانی خود (یعنی مال خاندان نادری میدانست).شاید هدف اصلی درانی های قندهار از سلطنت شاهرخ میرزا در مشهد ، حصول اطمینان از مرز های غربی و قسماً جنوبی قلمرو احمد شاهی بود تا اینکه تصور شود خود را خویشاوند سیاسی وخاندانی دودمان نادری به حساب می آوردند.وقتی میرزا علی قلیخان ، برادر زادۀ نادرشاه افشار ، پس از کشتن ( اشتراک در توطئه قتل )عموی خود ( نادر شاه افشار که شرح آن گذشت)، تمام فرزندان نرینه ی دودمان نادری را به استثنای شاهرخ که دخترش عاشق او بود ؛قتل عام کرد . در روایت نگاری افغانستان ادعا شده است که احمد شاه، خاندان نادرشاه افشار را از کشتار نجات داد؛ اما (واقعیت امر معکوس آنرا نشان میدهد ، یعنی)این بصورت معکوس به اثبات رسیده است که وی خانوادۀ ولی نعم خود(نادرشاه) را بی خیال در معرکه خون و کشتار رها کرد و روانه قندهار شده بود.[[1]]
در بیست و پنج سال سلطنت احمد شاه،ایرانی ها در خانه جنگی و «چشم کور کردن» و کین توزی با یکدیگر در مشهد ، اصفهان و تهران و استرآباد وشیراز رکورد زده بودند وراویان گویند که در سالیان متمادی حدود چهل پادشاه در گوشه و کنار ایران بر سر قدرت گلاویز با یکدیگر بودند .
شاه رخ در سلطنت خراسان تکیه داده اما دساتیرش ،در خارج از مشهد اعتبار نداشت .شاه اسماعیل ثالث (در) اصفهان دم و دستگاه راه انداخته ؛ رئیس طایفه "اشاقه باش" در شمال مسلط بود و کریم خان زند که گاهی مرز قلمروش از تهران تا نواحی جبال البرز تنه میزد.مرز های تحت ادارۀ خوانین همواره در حال تغییر بود.
ایران بجای اینکه از غنایم جنگی عظیم نادر افشار، سودی نصیب شود؛ با هزینه شدن گنجینه های افسانه ای دژ کلات در جنگ های داخلی ، صدمات تاریخی را متحمل شد . گنجینه نادر ،در قلعۀ کلات خراسان در دل کوه جاسازی شده بود و هیچ کسی جز نادر به آن دسترسی نداشت .بعد از قتل نادر ، علی قلی میرزا (برادر زاده او که مسبب قتل او نیزبود) ابتداء گنج را تصاحب کرد ولی یکسال بسر نرسید ه، نخبگان محلی به شمول برادرش ، برای دستیابی به گنج کلات بجان هم افتادند که تا چند سال ادامه یافت. گنج غارتی نادر، که بخش عمدۀ آن از هند آورده شده بود ، بهمان میزانی که اقتصاد و شکوه شاهان دهلی را از رنگ و رو انداخت ، چشمۀ زهری بود که با عروج یک جنگسالار در مسند قدرت ، قطره قطره بکام مردم ایران فرو چکانده میشد .ارتفاع خست و لئامت علی قلی میرزا(ملقب به «عادلشاه») کمتر از عمویش نادر –شاه –نبودو گویا در آن آوان ما به طرح کاملی از عصر جنون و تباهی در ایران رو به روهستیم .
"عادلشاه" در مشهد حدود یکسال بر سرکار بود که برادرش - ابراهیم شاه – به یاری قوم «اشاقه باش» ترکمن ، برادر را از کاخ قدرت بیرون راند و در کمال جنون و بیخودی ، او را کور کرد و شبها و روز ها به شکنجه کشید تا بخشی از گنجینۀ افسانوی نادری را از وی بستاند.ابراهیم شاه در گدا خویی و امساک ، دست برادرش (نادرشاه افشار) را از عقب بسته بود؛ تا آنجا که به قشون و خادمان خویش ، مستمری و خوراک نمی داد و در واکنش به فرار اعضای گرسنه قشون، افسران میان پای را پیش چشم یاران شان سر می برید و کار بجایی کشید که در برابر سپاه شاهرخ میرزا از دودمان نادری شکست خورد و در راه فرار به سوی تهران عقل و شعور را از دست داد و به اخاذی و کشتار اهالی شهر مذهبی قم روی آورد و زوال اعتقادی اش چنان برهنه بود که بر ساحت مقدس (شیعیان) آرامگاه خواهر هشتم شیعیان تجاوز کرد و صد ها تن از باشندگان شهر را که از وحشت وی به آنجا پناهنده شده بودند ؛ در همانجا به شمشیر و نیزه قصابی کرد .
علت فروماندگی ابراهیم شاه یکی هم این بود که حسن خان رئیس طایفه «اشاقه باش» به طرفداری از شاهرخ قشونی آراسته و در صف اول رویارویی با وی قرار داشت و در همین جنگها بود که عادلشاه نا بینا بدست حسن خان به اسارت افتاد و به تهران منتقل شد . روایات کور سازی و نخبه کُشی این دوره در سراسر ایران ، نقطه های سیاه بازی های قدرت است که بعد ها خواهیم دید که شهزاده های ابدالی نیز با پیروی از همین سنت کور سازی نخبگان ایرانی ، بنیان گزار عصر کورسازی در کشور شان که بعداًبه افغانستان مسمی گردید ،شدند.
میدانیم که عادلشاه لقب پادشاهی کوتاه مدت همان علی قلی میرزا است که وقتی به کشتار تمام مردان و پسران دودمان نادرشاه افشار تصمیم گرفت ، بر رضا قلی میرزای نابینا نیز رحم نکرد وسر او را نیز به تیغ جلاد دربار سپرد . به دستور شاهرخ - تنها بازماندۀ خاندان نادری – جلادی شاهرگ عادلشاه را برید و خونش بریخت و بمرد .انتقام خون کشتگان دودمان افشاریه ، به کمک حسن خان «اشاقه باش»، سر سلسلۀ قوم قاجار گرفته شد و در این کارزار ها ، احمد شاه ابدالی کمترین نقشی نداشت و سر گرم فتحوحات در هندوستان بود .
در سال( 1747)/1163 هق .صاعقۀ کور سازی بار دیگر بر سر آخرین بازمانده ی نادرافشار، فرود آمد .میرزا سید محمد پدر زن شاه رخ که امور سر پرستی زیارت امام رضا (امام هشتم شیعیان در مشهد) را بر عهده داشت و مرد زیاد خواه و بلند پرواز بود؛بر دربار نا بسامان داماد خویش یورش برد و قدرت را قبضه کرد . میرزا سید محمد ، با سرعت دختر و داماد خود را بیک آبادی در دشت موسوم به «کلاتک » انتقال دا د وبعد از غصب« گنجینه ی نادری » به نام میرزا سید محمد شاه صفوی، تاج شاهی را بر سر نهادو زمین ها و آبادیهای وسیعی را به دوستان مقربان درجه اول خود که شمار شان به 120 تن میرسید ؛ تقسیم کرد ؛ کاری که شاهرخ از قبول آن سر باز زده و موجبات کودتای پدر زن خود را فراهم آورده بود .
ژان کوره مورخ فرانسوی در (کتاب خواجۀ تاجدار» جلد اول ،ص154)گزارش کرده که شاهرخ میرزا را که در زیبایی کمتر نظیر داشت ، در همین آبادی کوچک«کلاتک» نا بینا کردند.مامورین قرنطین شاهرخ میرزا ،دو برادر بنام سید جلال و سید محمود ، در آتش گرفتن انتقام از شاهرخ می سوختند. متولی زیارت مشهد که حالا پادشاه بود، دامادش را به چنگ همین دو برادر داده بود.برادر اولی آنها سید عماد نام داشت که زمانی به جرم همدستی در توطئۀ متولی زیارت مشهد علیه خودش ، بازداشت و از بینایی چشمان محروم شده بود .سید عماد نا بینا همینکه اطلاع یافت شاهرخ میرزا در دام برادرش قراردارد ، از فشار هیجان انتقام سر از پا نمی شناخت و شب ها تا بامدادبا برادرانش مشاجره داشت که اجازه دهد وی با دستان خودش ،چشمان شاهرخ را کور کند .
سید جلال و سید معصوم از بیم عقوبت ،بدون اجازه پادشاه جدید، حاضر به میل کشیدن بر چشمان شاهرخ که در دست آنها یک امانت بود ؛ نمی شدند .سید عماد گفت: اگر شما از قتل او می ترسید ، برای من یک کارد بدهید تا من او را بقتل برسانم. سید محمود پرسید : تو که چشمهایت نمی بیند؟ سید عماد گفت:شما یک کارد تیز بمن بدهید که من در جیب خود بگذارم و بعد مرا به اطاقی که شاهرخ در آنجا هست ، ببرید و به او نزدیک کنید و من که به او نزدیک شدم ، او را خواهم کشت و کسی شما را مسئول قتل وی نخواهد دانست.
برادران قبول نکردند که سید محمد با آنکه شاهرخ برای او یک خطر حساب میشود ، راضی به کشتنش شود.سر انجام غروب یک روز ، دو سوار نامه ی از سید محمد در دست ، وارد «کلاتک» شدند که در آن پادشاه جدید احکام داده بود که بحکم شرع اسلام آنچه در حق شاهرخ رواست ، انجام بدهید و دو جلاد هم در خدمت اند.معلوم شد که یک جفت پیک خاک آلود، جلاد شاه بوده اندومنقل داغ کردندومیل به چشمان آخرین عضو زنده ی دودمان نادری کشیدند.جنگ شاهزاده ها و سالار های طوایف در سراسر ایران دها سال ادامه یافت که تا اخیر دورۀ احمد شاه ابدالی وشروع فرمانروایی تیمورشاه ، ادامه داشت و در این سالها از سوی ایران ، مناطق شرقی خراسان و ممالک محروسه (مونث محروس حفاظت شده ، یا ممالک محروسه . عنوانی که در عهد قاجاریه بکشور ایران داده بودند : تمبر پست ممالک محروس. ایران) هند تحت اداره ابدالیان هیچ تهدیدی وجود نداشت. [[2]]
119-4-2. تاسیس حکومت یک پهلو
احمد خان که بعد ها بنام احمد شاه دورانی در تاریخ معاصر افغانستان مشهور گردید و گاهی او را احمد شاه بابا نیز خوانده اند ، سالها در پهلوی نادر شاه افشار با سپاهیان افغان و ترک و تاجیک، بخاطر حفظ نادر شاه افشار از شر قزلباشان که همواره در سر آرزوی احیای سلطنت صفوی را می پرورانید ند رکاب میزد و دیدیم که در آخرین دقایقی که سر نادر شاه افشار توسط محافظین نزدیک او از تن جدا گردید، ولی قبل از اینکه این غایله رخ دهد نادر شاه ، موضوع عدم اعتماد خود را نسبت به سرداران ایرانی به احمد خان گفته بود که این موضوع توسط قاصدی به گردان خاص نادر (موسی بیک و همراهان وی)رسیده بود که می بایست احمد خان در همان شب غایله ،بیشتر توجه خود را به آنها و نادرشاه، معطوف میداشت .اوباوجودیکه در مجارت نادرشاه قرار داشت نتوانست از برنامه قتل شاه توسط قزلباشها خبرشود وکاری از پیش برد که قابل دقت در امر حفاظت شاه باشد . ولی صبح زود که احمد خان از قتل نادرشاه افشار واقف شد بدون فوت وقت خزاین نادرشاه را که در سراپرده وی بود با یک جدال خونین توسط سواران معیتی اش ،تصاحب کرده با اشتران تیز تگ و سواران خاص بسوی قندهار حرکت دادکه در بین این خزینه ها و جواهرات ذی قیمت نادر شاه افشار الماس مشهور کوه نور نیز قرارداشت .(دکتر لکهارت ،گلستانه ، مجمع التواریخ؛ نادرشاه و باز ماندگانش،دکتر عبدالحسین نوایی؛نادر شاه افشار ، سرمارتیمور دیورند، ژان کوره متفقاً این روایات را درج کرده اندکه در مناحث گذشته به تفصیل به آن پرداخته شد).
مامون عبدالرزاق در رسالۀ تحقیقی اش«سلطنت گرسنگی»چنین اذغان داشته است:«رفتن احمد خان از آوردگاه خراسان ، به سوی قندهار ،علت دیگری داشت .او در مغز خویش بستر «اقتدار» در قندهار را گسترده بود. از عمق و پهنای افشاریها در برابر جنگ جویان افعان، ازبک و تاجک در ارتش های شاهان غلجایی در نبرد های اصفهان و خراسان بدرستی آگاه بود ، لذا با واحد های رزمی و سنگین از غنایم، بی درنگ بهرات کشید . از جانبی دغدغه استیلا بر خانهای قبایل مقیم قندهار بر سر پادشاهی ، و از دست شدن مقرری برای ارتشیان را نیز در سر داشت .(چیزی که همین اکنون در قرن بیست ویکم دولت علیه افغانستان را به آن وا داشته است تا بخاطر تجهیزات و هزینه های مقرری ارتش افغانستان به پول و پشتیبانی خارجی ضرورت داشته است که بدون آن قوام دولت نیز بخطر جدی روبرو میگردد، شباهت بهم میرساند).علی قلی میزرا از هجوم لشکر احمد خان به هدف حمله بر قبضه گاه یا بر پنهانگاه «گنجینه نادری » بیمناک بود.اما در برگشت «سواران علی قلی گفتند اردگاه خالی است و آثار درهم ریختگی در همه جا نمایان ؛ و کرگس ها مشغول خوردن اجساد مقتولین هستند»فروریزی دولت افشاریه و زوال قدرت نظامی و سیاسی در محدوده فارس و در مجموع در تمام امپراتوری نادر شاهی از خراسان و هند و ماورای آمو به شمول قندهار ، درذهن احمد خان بابی تازه ای از امید و اضطراب را برای بدست گیری این قلمرو بزرگ در حالی پرورش میداد که خبر انهدام این امپراتوری بگوش «قدرتمندان و نخبگان قبایلی در قندهار ، پیش از رسیدن خود احمد خان به قندهار بود.
احمد خان با گنج های باد آورده و ساز وبرگ نظامی ایکه از بقایای سلطنت نادرشاه افشار باو رسیده بود ، آنرا حجت قرارداده منحیث یکی از افزار های رسیدن بقدرت در برابر نخبگان قندهار استفاده بموقع نمود . به عقیده ماکیاولی که دو سده پیشتر از احمد خان در اروپا میزیست استناد جسته ،دو عنصر و عامل اساسی شهریار شدن و دستیابی بقدرت را با خود داشت (که موجودیت چندین هزار نفر جنگجوی تحت فرمانش قدم های او را برای پا گذاشتن بکاخ سلطنتی ای که او قبلاً از مدتها به این سو در ذهن خود پرورش داده بود متین تر و سهل تر میساخت . پس میتوان اذعان داشت که قدرت بیدریغی را که احمد خان در ذهن خود پرورش میداد صائب تر و با ارزش تر از آن بود که اصفهان را تسخیر میکرد و یا به گنجینه پر بهای نادر دست می یافت. این سهل الوصول ترین راهی بود که احمد خان برای پادشاه شدنش تداعی و انتخاب کرده بود (مولف))
حالات و زمان بندی شطرنج قدرت چنین تنظیم شده بود که (قندهار برای اولین مرتبه در تاریخ سیاسی و نظامی اش در انتظار یک سلطان مقتدر و با کرو فرمی بود.چیزی که در سابق سایه روشن هایی از قدرت مندی بیگانگان را در مالزمه حوادث سیاسی بین ایران صفوی و هند بابری رهبران و نخبگان قندهاری را در معاملات زمان گاه به آن طرف و زمانی هم به اینطرف که توام با جنگها و قلعه بندیها نیز بود،می کشاند و قندهار در بین این سایه روشن ها از مزایای ثروت و بعضاً قدرت نیز برخوردار میشد ، اما قبل از احمد خان قندهار،هیچگاهی مصدر کاخ نشینی سلطان مقتدری که متکی به قدرت رزمی خود باشد و دارای رقبه(زمین های موقوفه ایکه در زمان طولانی با امکانات آن ،به یک حکومت و یا تعلقه داری ، متعلق بوده باشد )و قلمرو ومحدوده خاص جغرافیای سیاسی خود از یک آدرس معین و مشخص باشد ،نبود.
«احمدخان که مدت شش سال با اردوی نادرشاه افشاربا معاونت قشون کوچک او، که به حیث نیرو های پاسدار سلطنتی خدمت میکرد ؛ محتملاً اگر خبر هلاکت نادر شاه بگوش سران قومی در قندهار میرسید ، احتمالاً پیکار پیش هنگامی در قندهار برای پادشاهی شروع میشد.(مامون عبدارزاق ، سلطنت گرسنگی ،ص8)
نویسنده سلطنت گرسنگی در ادامه اذعان میدارد که :« در مجموعۀ از متون تاریخی که قریب یکصدسال بعد،نوشته شده اند، از فراخوانی «لویه جرگه» یا مجلس کبیر در «مزارشیرسرخ»واقع در دژ نادری قندهار داستان هایی مکرر (جعل یا تداعی)شده است. منشیان نوبت به نوبت قول متفق کشوده اندکه در اکتبر (1747)/1160هق.، لویه جرگه سنتی با حضور سران اقوام فراهم آمدکه نهُ روز درازا یافت و عاقبت بقول زنده یاد غبار ،صاحب کتاب افغانستان در میسر تاریخ :«یک صوفی سیاستمدار موسوم به پیر صابرشاه کابلی ، در صحنه جرگه به قیام آمد و خوشۀ گندمی را بدستار احمد خان ابدالی نشانیدوگفت:«این جغۀ تُست و تو پادشاه درانی » و فیصلۀ پادشاهی همه زمانی ، حکم اصدار یافت .راویان تاریخ های رسمی ، بشمول غبار و میر محمد صدیق فرهنگ (از نسل تاریخ نویسان به شیوه پژوهشی)، توضیح بسنده (یعنی قانع کننده)در (این)باب ارائه نداده اند. از ورای نبشتار هایی که در زمان سلطنت های احفاد دودمان ابدالی تا عصر کنونی رقم خورده ؛مسایل دیگری بیرون می آید . نخست اینکه دبیران روایات «رسمی» از کنار شرح وقایع غیر رسمی ، و به ویژه از پیگیری هویت واقعی پیر صابر شاه «کابلی» با آسان انگاری یا سکوت سیاسی گذشته اند.»[[3]]
(در هر متنی که مراجعه گردد داستان پیر صابرشاه ملنگ کابلی و به روایتی لاهوری در هالۀ ای از ابهام و نا باوری قراردارد که بدون دست آویزی عمیقاً در متن های تاریخ نویسان (ما)جا باز کرده است . اما روایات تاریخی ای که بدون اسناد معتبر باشد به هیچصورت پذیرفته نیست ؛ چرا که در مورد پیر صابرشاه کابلی ویا لاهوری که اینهمه در تاریخ دورانیان جایگاه عظیمی دارد ، اگر هر قدر کوشیده شود بجز روایات سر در گم و گنگ و مکرر که در منابع تاریخی بصورت همرنگ و مشابه ردیف گردیده از اصل و منشائ زندگی این پیر مجذوب که حالت استرشادی نیز نداشته،احوالی از زندگی روحانی او ، در دست نیست و نه هم در سلسله مشایخ خراسانی و هندی و ماورای آمو (بخارا و سمرقند ) اشاره ای از او وجود دارد بلکه صرفاً منشی عبدالکریم در «تاریخ احمد» که ظاهراً به فرمایش شاه شجاع فرزند تیمور شاه به عنایت سرکار انگریزی (هند بریتانوی)در سنه 1266 هجری در مطبعه سنگی نول کشور بچاپ رسیده و نسخه ای که نزد من موجود میباشد اکثراً ناخوانا و حروف آن اکثرا ً پریده میباشد ، این یگانه مأخذ بعد از 106 سال در مورد پیر صابر شاه نوشته است که دیگران هم از آن نقل قول کرده اند :«قبل بر آن که نادر شاه افشار بعزم تسخیر هندوستان عازم خراسان گردید ؛ حکومت هرات را باز بدستور به الله یارخان ابدالی عنایت فرمود ه و فوج ابدالی را همراه گرفته متوجه تسخیردر قندهار و تنبه حسین خان شبهه شه غلجایی گردید که شه مذکور در قلعه قندهار متحصن گردید. شاه غلجایی قندهار چون از تحصن بتنگ آمد "زینت " نام خواهر بزرگ خود را که کلید عقل او بود با چند سوار دیگر بحضور نادر (شاه افشار) فرستاده امان طلب گشت و بعد امان یافتن از حضور نادری با تمام سرداران واولوس خود بآستان معدلت پناه ساخته او را با تمام سرداران مع اولاد و اقربایش روانه مازندران فرمود تا در آن ملک سکونت ورزند و ذوالفقار خان ابدالی را با برادرش "احمد خان" که بعد از آن "احمد شاه"، پادشاه خواهد شد و در قید غلجه (قندهار) بودند (از قید غلجائیان رها ساخته)متعین مازندران نموده و قلعۀ قندهار را ویران ساخته شهر و قلعۀ نو بنام نادر آباد موسوم کرد و قندهار را دارالحکومه خود نمود و قیدیان (بندیان) ابدالی را باستدعای الله یارخان ابدالی واسیران قندهار را بر حسب مرضی خود خلاص فرموده هر یک را به اوطانشان رسانید وایالت قندهار را به عبدالغنی خان الکوزائی عنایت نموده حکم کرد که ایلات ابدالی (به)نواح (ی) خراسان و نیشاپور کوچیده به قندهار و محلات آن سکونت اختیار کنند و غلجائی و هوتکی بجای ایشان رفته در نیشاپور اقامت ورزند .»[[4]] قسمیکه ملاحظه شد نادر عنایت خاصی به ایل ابدالی داشته آنها را در قندهار سکنا و والی آنجا را نیز سردار عبدالغنی خان الوکوایی (که خالوی احمد خان میشد) در آنجا بنیابت خود مقرر فرمود. نادر افشار در تمام زمان لشکر کشی اش به هندوستان و بعداً در ایران احمد خان و رزمندگانش را منحیث گارد خاص خود ، با خود داشت و احمد خان نیز در این دوره توانست تمام فنون و هنر لشکر کشی و پیش آمد های جنگی را از نادر بیاموزد و تا روز آخر حیاتش به احمد خان اعتماد داشت . معذا احمد خان بعد از بقتل رسیدن نادر شاه افشار توسط قزلباشان و نفری های خاصش با روایتی سه هزار سپاهی از ایلات افغان ، اوزبک و تاجک که همه کار آزموده و جنگ دیده بودند با شتاب هرچه تمامتر بار و به جنگی نادر را با خزاینش که در سراپرده نادری موجود بود به اشتران تیز تک بسته و از طریق مشهد و هرات روانه قند هار گردید.
همچنان تاریخ احمد در مورد اصل و منشاء احمد خان اینطور نوشته است:«اینقدر برای اظهارقوم ابدالی که منجملۀ شان احمد شاه دُرانی بود بقلم آمده در ابتدا بزرگان احمد شاه از ملتان که قدیم ماوا و منشای شان بود به هرات رفته سردار و رئیس قوم گردیدند و نزد بعضی تولد احمد شاه نیز در ملتان شده بود در صغر سن همراه والد بزرگوارخودمحمد زمان به هرات و قندهار رفت و از احمد شاه در حضور نادر شاه خدمات بلند و ارجمند به ظهور آمده مدام بحضور نادر میماند و نادر شاه از ایشان بسیار راضی و خوشنود بود چنانچه به درباریان خود میفرمود :[که در ایران و هندوستان مردی ستوده خصال مثل احمد ابدالی نیافته ام و او را بدون سه چهار سوار ابدالی تجربه کار و صاحب کار زار از خیمه گاه و سراپرده خود جدا نمی فرمود. روزی نادر شاه بر کرسی زرنگار نشسته تفرج مینمود واحمد شاه روبروی او با ادب استاده بود نادر شاه او را دیده فرمود که ای احمد پیش بیا چون قدری پیش رفت باز فرمود قریب تر بیا و چون با ادب و عجز تمام نزدیکتر رفت فرمود ای احمد یاد باید داشت که بعد من سلطنت بتو خواهد رسید باید که با اولاد من بخوبی پیش آیی احمد خان عرض کرد قربانت شوم اگر قتل کردن فدوی منظور جناب اقدس باشد حاضرم حاجت فرمودن این قسم سخنان نیست نادر شاه فرمود مرا یقین است که بعد من تو پادشاه خواهی شد به اولاد من نیکی کنی و حقوق من بجا آوری و آخر هم این چنین شد این چنین پیش گویی را حمل بر کرامات نادر شاه میتوان نمود]»[[5]] قابل یاد آوری میدانم که اگر نادر شاه تا این حد از غیب خبر میداشت شاید سرش توسط محافظین مخصوص خودش بریده نمیشد و اگر او غیب را میدانست از کور کردن فرزندش ابا می ورزید لابد این داستانها در همان زمان از طرف طرفداران احمد خان جعل شده است که در بینش های فلسفی تاریخ هر گز قابل پذیرش نمیباشد (مولف)
(تاریخ احمد که بفرمایش و خواست شاه شجاع نوشته شده است عاری از مرجع و مأخذ نیز میباشد و در ضمن طرز نوشته و کتابت آن نشان دهنده این است که طرف قوم برتر( ابدالی) را که در صحنه سیاست افغانیهای بسر اقتدار ،ظاهر هستند و این کتاب هم بفرمایش آنها نوشته شده است را می گیرد .معهذا به آن نمیتوان بدیده یک اثر مستقل دید و همچنان نمیتوان از این اثر تاریخی، چشم پوشید چرا که مرجع درست تری وجود ندارد که به آن مراجعه شود، همۀ مورخین دوره معاصر از قرن هژده به اینطرف بمرض تفضل و برترگرایی حاکمان گرفتار اند با اینهم در این اثر می کوشم تا گوشه هایی از حقیقت را پیدا نمایم .(مولف))
بر میگردیم به داستان پیر صابر شاه کابلی و تاریخ احمد:«سابق از این به سه سال صابر شاه نام درویشی از سکنای لاهور در اردوی نادر شاه افشار (این قسمت مغشوش و غیر خوانا است ) مثل طفلان درلای بازی مشغول میماند هرگاه احمد خان برای سلام نادر شاه از آن راه میگذشت بر درویش مذکور هم سلام میگزارید و می فرمودند ای احمد خان من بیاری سلطنت تو ام احمد خان ازین سخنها اعتقاد تام بخدمت آن درویش داشت چنانکه در روز مقتول شدن نادر شاه آن درویش را به همراه گرفته بقندهار روانه شد و به جلادت و تهوری تمام از آن مکان پر شور و فغان خود را بکنار کشید چون یک دو منزل از اردوی نادری بدر رفت آن درویش احمد خان را گفت که اکنون تو پادشاه شو احمدخان گفت حضرت من لیاقت سلطنت و اسباب حشمت آنرا ندارم و درویش مذکور صفۀ از گل ساخته احمد شاه را گرفته بر آن نشانید و گفت این تخت سلطنت تست و کاه نیز بر سرش گذاشته فرمود این جیغۀ خلافت تو و تو پادشاه دورانی او از آن روز احمد شاه قوم خود را به درانی که به ابدالی شهرت داشت ملقب ساخت و خود را به احمد شاه درانی موسوم فرمود و از میان همان سه چهار هزار کس همراهی خود شاه ولی خان بامی زایی را به خطاب اشرف الوزرا در رتبه بلند وزارت سرفراز نمود و سردار جهان خان را خان خانان و میر بزن و سپهسالارو شاه پسندخان را امیر لشکر و همچنین هر کس را فراخور حوصله بخدمات و مراتب سربلند ساخت (احمد خان از همان قدم های اول که از مشهد بجانب خراسان میرفت طرح گسترده ای از یک سلطنت را تا رسیدن به قندهار با دقت تمام میریخت .(مولف))و از آنجا کوچ بکوچ تا نواحی هرات رسید و از آنجا بی آنکه تسخیر آن شهر و قلعه نماید راه هرات را گذاشته بدار القرار نادر آباد قندهار آمد و سبب عدم تعرض به هرات آن بود که اعتماد بمردم همراه خود نداشت و نمیدانست که موافق اند یا منافق (واز جانب دیگر قسمیکه قبلاً اذعان داشتم او طرح حکومت خراسان را با مرکزیت قندهاربرنامه ریزی نموده بود که در آن سران ایل های ابدالی اکثریت را داشتند که این موضوع وی را یک قدم بهدف سلطنت نزدیکتر میساخت(مولف)) قضا را لقی خان آخته بیگی از سرداران نادری و نواب ناصر خان حاکم کابل و پشاور در همان هنگام مداخل ملک خود فراهم آورده (عوارض و خراج مالیاتی که معمولاً از طرف دولت های زیر قیمومیت بدولت حاکم پرداخته میشود) برای نادر شاه می بردند چون به قندهار رسیدندبرای رفع ماندگی راه در آن جا چند روز مقام نمودندکه در این اثنا احمدشاه در قندهار نزول اجلال فرمود جارچیان بموجب حکم سلطانی خبر کشته شدن نادر شاه افشار و نوید سلطنت احمد شاهی بگوش صغیر و کبیربرنا و پیر رسانیدندچنانچه تمام خزانه واموال ناصر خان در سرکار احمد شاهی ضبط شد و خود شان چند روز نظر بند بودند وبعد از چند ایام بقولی گریخته و به روایتی به حکم احمد شاه رهایی یافته و در پشاور رسید وافواج خود را فراهم آورده مصدر شورش گردید . (تاریخ احمد ، پیشین ،ص 6)
احمد شاه در قندهار به مراسم جلوس پرداخته هر یک از امرا و رفقای خود را بمراتب بلند و مناصب ارجمند و بغایات خلاع ((اسم ) جمع خلعت) فاخره و جیغه ی ((اسم ) 1- تاج افسر. 2- هر چیز تاج مانند که بکلاه نصب کنند.) سرفراز فرمودند وسکه بر وجوه دراهم و دینار بدین مضمون مسکوک شد:
حکم شد از قادر بیچون به احمد پادشاه سکه زن بر سیم وزر از موج ماهی تا بماه
و در مهر این عبارت کنده بود الحکم الله احمد شاه دردرانی و صورت طائوسی در خاتم شریف منقوش کرده بودند.(تاریخ احمد منشی عبدالکریم ، پیشین ، ص6).
قبل از اینکه به تفصیل در مورد تاج پوشی احمد خان بپردازیم کمی به عقب بر میگردیم وحوادث بعد از کشته شدن نادر شاه افشار و فعل و انفعالات احمد خان را با موضوع پیر صابر شاه ملنگ را در نقد وبرسی می گیریم :
احمد خان ابدالی مدت شش سال در معاونت قشون کوچک افغان ها ، به حیث نیرو های پاسدار سلطنتی نادر شاه افشار خدمت میکرد . اگر خبر هلاکت نادر شاه افشار به سران قومی قندهار پیش از ورود او میرسید ؛ احتمالاً پیکاری پیش هنگام بر سرپادشاهی آغاز میشد . از همین سبب احمد شاه که حامی و نگهبان و پاس دارنده دولت نادرشاه افشار بود نخواست برای دفاع از خاندان نادری و امنیت دولت گسترده وی خود را با سران قزلباش و اقوامیکه در دور وبر نادر شاه صاحب قدرت بودند بسازد از همین سبب صبح زود که از قتل نادرشاه افشار خبرشد بنگاه تاریخ نویسان افغانی که چنین تصریح نموده اند :«گروهی از افشار و جماعتی از اوباش عسکر نادری با وی (احمدخان)در آویختند و آواز غیرت و مردانگی ای که داشت از تنهائی و غربت وقلت رجال خود و بسیاری اردوی دشمن اندیشه نه نموده به مقابلۀ همۀ اردوی نادری باستادو بکار فرمودن تیغ و تفنگ شروع نمود –روباه بازان اردوی نادری چون صید را به زیر پنجۀ شیر دیدند تاب مقاومت نیاورده رمیده متفرق شدندو خزانه و حرم که به حمایت افاغنه واگذاشتند- احمد خان حرم و خزانه را تا مشهد رسانید ه خود را به سه هزار سواران دورانی ( ابدالی) رهسپار قندهار گردیدو بمجرد رسیدن (احمد خان به) قندهارخوانین درانی (ابدالی) و غیره سران افغان که با انسانیت و خلق و خوی احمد خان مستحضر بودند بیک بار اتفاق نموده زمام سلطنت افغانستان (خراسان را)بوی تفویض نمودند.»[ [6]] ولی قسمیکه تاریخ سلطانی مشعر است بحث و جدل و نشست ها در مورد تعیین زعامت در قندهار بیشتر از دو ما به درازا کشید و احمد خان که با ساز وبرگ فشرده نظامی که از نادر شاه افشار در اردگاه قوچان بعد از قتل نادر افشار باو رسیده بود با در اختیار داشتن حدود چهار هزار سوار جنگ دیده امنیت نواحی قندهار را زیر نظر داشته و اوضاع را به نفع خود زیر نظارت داشت که همین آگاهی و بیداری احمد خان باعث شد تا بمرتبه سلطنت دورانی در قندهار دست یابداما نکته اساسی در اینجاست که تاریخ سلطانی نیز ادعا های ضد و نقیضی را ارئه داده است که گویا در جرگه سنتی مزار شیر یرخ دوه ماه بحث و جدل روی اتخاب پادشاه ،ادامه داشته باشد و این در حالیست که از ابتدای حرکت احمد خان از قوچان تا به تخت نشینی اش در قندهار به روایت اسناد تاریخی ، بیشتر از 27 روز سپری نشده بود . لذا مسأله لویه جرگه و به درازا کشیده شدن جرگه بر سر تعیین زعامت منتفی میباشدولی منکر این شده نمیتوانیم که در انتخاب احمد خان نهُ نفر از سران قبایل استراک داشتند که اکثر شاد در حکومت احمد شاهی به درجات عالی رسیده بودند.(مولف)
(در این تاریخ ، (تاریخ برای شاگردان رشدیه ، تالیف سردار حبیب الله خان)از پیر صابر شاه ملنگ کابلی لاهوری هر گز یاد آوری نشده و نه هم از کدام مجلس بزرگی از سران اقوام وقبایل خراسانی ذکری رفته است چه احمد خان وقت کافی برای ویرایش و گشودن به اصطلاح جرگه بزرگ و یا لویه جرگه را که تاریخ نویسان مرتجع افغانستان بخاطر بخشیدن سبغه تاریخی این نام یعنی (لویه جرگه)آن را مکرراً در آثار شان منعکس نموده اندکه در آن وقت نه احمد خان اینقدر وقت کافی داشت تا مهلتی را که از اثر لویه جرگه بمیان می آمد تحمل نماید .زیرا نادرشاه افشار تازه بقتل رسیده بود و پیش از آنکه قوت های رقیب احمد شاه ،سران بارکزایی و غلجایی و اقوامی که در اردوی سه هزار نفری او از ترک و تاجیک و هزاره وجود داشت به فکر تشریک قدرت بیفتند او خودش را در مدت بیشتر از یک ماه در یک جرگه نه نفری پادشاه خواند و بخاطر اغوای مردما ن ساده آن دوره داستان پیر صابر شاه ملنگ را نیز ضمیمه کرد تا به سلطنت خود جذبه معنویت و جنبه عرفانی بخشیده باشد .اوبا نبوغی که داشت این صحنه ها را فراهم ساخت.در غیر آن جهان بینی اسلام و کسانیکه به قوانین و آمیزه های قرآن و دستورات آن واقف باشد و از طرز دید پیامبر اسلام حضرت محمد (صلعم)با خبر باشند هرگز به جعلیاتی مانند داستان و پرونده پیرصابرشاه ملنگ کابلی و بقولی هم لاهوری توجه نمی کنند چه دین اسلام هیچگاهی خلاف آنچه که دنیا بر پایه های اصولی آن استوار است در هیچ زمانی چنین پنداشت خارق العاده ای را که مغایر سنت حاکمه جهان باشد ،بکسی نداده و این موضوع نه در تاریخ خلفای راشده و نه هم بعد از آن مشاهده نشده ، تاج بخشی هرگز در سنت خداوندی جایی ندارد اگر میداشت امام حسین بن علی در جایگاه یزید قرار میگرفت.پس با برخورد اینچنینی در صفحه تاریخ میشود آن را حکم بر اساطیر و افسانه نمود و بس. پس داستان پیر صابر شاه ملنگ مجذوب از نگاه من که سالهاست در خم و پیچ تاریخ گام می نهم و از جانبی در عرفان و طریقت نیز صاحب ارشادم ، این داستان منتفی و از اعتبار تاریخی آنرا خارج میدانم ((مولف).
در مجموعۀ از متون تاریخی که قریب یکصد سال بعد ، نویسا شده است . منشیان نوبت به نوبت قول متفق کشوده اند که در اکتبر(747 1 ) /1160 هق، لویه جرگۀ سنتی با حضور سران قومی کشوده گردید که نه روز درازا یافت و عاقبت یک «صوفی سیاستمدار» موسوم به پیر صابر شاه (کابلی؟) [پسر متصوف استاد لای خوار از اهل کابل بود که طبقات مختلف قندهار به او ارادت داشتند.] این صوفی سیاستمدار برخاست و احمد ابدالی را بحیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشۀ گندمی را در عوض تاج بر کلاه او نصب نمود. قئودالهای بزرگ خواستند و یا نخواستند، مجبور به بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان گردیدند.این است که احمد خان ابدالی به عنوان «احمد شاه» به پادشاهی کشور اعلان شد.»[[7]] اما مشکلی که غبار از قول دیگران نقل کرده است در ایجا بحیث یک اشکال اساسی در قضیه به سلطنت رسیدن احمد شاه ابدالی در گزارش تاریخی وی بمیان می آید و آن این است که پیر صابر شاه ملنگ قبل از ورود احمد خان به قندهار هرگز در بین قندهاریان زندگی نکرده وآنها را نمیشناخته بلکه از شش سال قبل نظر به اذعان تاریخ احمد ، تالیف منشی عبدالکریم در اردوی نادر شاه بسر برده ولاهوری الاصل میباشد که مصروف (مصروف گلبازی مانند بچه های کوچه بوده ) که بقول تاریخ احمد ، احمد شاه در سفر اخیرش او را از مشهد با خود به قندهار آورده و حتی این صابرشاه ملنگ در مسیر راه صفۀ از گل ولای تیار کرده و احمد خان را بر آن نشانده و علفی را به دستارش خلانده و گفته است از این پس تو پادشاهی که تلویحاً به آن اشاراتی از قول همان تاریخ رفته است بنااً اگر بخواهیم احمد شاه ابدالی را از اثر جذبه و قدرت روحانی به اصطلاح پیر صابر شاه به اریکه پادشاهی بنشانیم یک اشتباه بزرگ سیاسی و تاریخی را مرتکب شده ایم چه احمد شاه ابدالی قبل از بقدرت رسیدن تمام موازین و راه حلهای مختلفی را مطالعه نموده با فهم و درایتی که از نادر شاه افشار و در مجاورت او کسب کرده بود ، دیدیم که با چه هوشیاری و مهارت با همان مختصر خزاینی که در سراپرده نادرشاه موجود بود و با کسب الماس کوه نور در بدل رساندن یکی از زوجه های نادرشاه افشار از فتح آباد قوچان ،به مشهد ، قناعت نموده خموشانه از ساحه هرات خودش را کنار کشید و به قندهار رسانید که این فاصله را احمد خان وسوارا ن معیتی اش که یک لشکر به تمام معنی عیار و بیش از سه هزار نفر بوده است باوجود بعد مسافه و مشکلات راه در ظرف بیست و دو روز بعد از قتل نادر شاه افشار خودش را به قندهار میرساند سکری آنهم به سواری شتر و اسبان بار کش که خزاین و ساز وبرگ ثقیل نظامی را نیز یدک می کشیدند امر خارق العاده بوده و تنها مانند احمد خان میتوانست از عهده اداره و سوق آن بر آید .. با توجه به مطالب فوق اذعان میدارم که در مورد پیر صابر شاه ملنگ در تاریخ های معاصر که موضوعات احمد خان و فعل و انفعالات او را درج کرده اند از قبیل ژان کوره ، هانری سرپرسی سایکس، مار تیموردیورند ، مجمع التواریخ گلستانه و نه هم صاحب تاریخ جهان کشای نادری میرزا مهدی خان استرآبادی که سالیان درازی بعد از قتل نادر شاه افشار زنده بود و حوادث و وقایع بعد از قتل نادرشاه افشار را دنبال کرده است اشاره ای در مورد این ملنگ مجهول الاحوال مجذوب نکرده اند.
نکته ای که ضرورت است تا بر نوشته شادروان میر غلام محمد غبار اشاره شود این است که این داستان پیر صابرشاه ملنگ که هویتش را غبار[پیرصابرشاه کابلی فرزند متصوف ، استاد لایخوار از اهل کابل ]معرفی نموده در حالیکه این صابر شاه ملنگ که شخص مجهول و مجنون صفتی بوده است که همیشه سروکارش با گل و لای بوده از کوچه های شهر لاهور توجه نادر شاه افشار را بخود جلب کرده بود که او را با خود به ایران آورد که داستان آن در فوق در صفحه 65صرفاً،از قول منشی عبدالکریم از کتاب تاریخ احمد،نادر شاه را نسبت به او درک کرده بود و این موضوع را با او چندین کرت در میان گذاشته بود احمد شاه او را از خود دور نمیساخت تا اینکه در روز به اصطلاح جرگه بزرگ تأیید او را در انظار خانهای قندهاری داشته باشد. موضوع دیگری که قابل نقد است این است که بجز تاریخ احمد کدام مأخذ دیگری که این موضوع را ثابت سازد وجود ندارد و آنچه که منشی عبدالکریم در تاریخ احمد آورده است با نقل قول آقای غبار سر نمیخورد ، غبار او را بخاطریکه وجه ی ملی دهد پیر صابرشاه کابلی ولد به اصطلاح صوفی لای خوار که فهمیده نشد این کدام لایخوار است که در هیچ متن تاریخی نشانه ای از آن باقی نمانده است معرفی نموده که اگر منظور آقای غبار لایخور گلخن نشین غزنی باشد او تقریباًهفتصد سال با عصر احمدشاه ابدالی فاصله دارد پیر لایخواری که باعث روشنی قلب و روح سنایی غزنوی در زمان سلطان ابراهیم غزنوی شده بود.
بهر حال داستان پیر صابر شاه کابلی واقعیت عینی ای ندارد و ذهناً در صفحه زندگی احمد خان تداعی شده است تا اورا ،دارای خوارق عادت و بزرگ و روحانی جلوه دهد ورنه احمد خان به این حیله های که تاریخ نویسان عصر او دست یازیده اند ضرورتی نداشت زیرا خزاین سرشار و پر قیمت نادر شاه افشار را با ساز و برگ نظامی افشاریان که در همان فجر قتل نادر شاه بدست احمد خان افتاده بود و علاوه بر آن با داشتن سه هزار و یا بیشتر، سپاهی جان فدا و کار آزموده و با داشتن قوم متحد و هم فکر وی در قندهار و داشتن تاجی از الماس کوه نور بزرگترین و پر بها ترین الماس روی زمین که تا امروز در روی زمین میدرخشد که باعث شد نام خانواده یا قبیله خود را از سدوزایی به درانی یعنی پادشاهی که دارای در شهوار و بینظیر است تغییر داد که در تاریخ کشور ما مناسبت یک خانواده با داشتن یک چیز فوق العاده معین و مشخص گردیده است مثل خاندان اسپه ، یعنی پادشاهانی که اسب های اصیل داشتند در تاریخ پیشددادیان بلخ و یا منطقه ای بنام هزار اسب در آنطرف دریای آمو،نام گرفته اند، چه حاجت داشت که شخص مجهول الهویه ای خوشه گندمی را که در لحظه ای پاشان و تخریب میشود بحیث تاج پادشاهی بر سراو بگذارد و این در حالی انجام می شود که توسط جرگۀ فوق الذکر ازبزرگان اقوام قندهاری پادشاهی اش را مورد تأیید قرار گرفته بود .
در تاریخ ابدالیان قبل از مجلس شیر سرخ در قندهار ، در هرات چنین معمول بود که نه نفر از کلان هایی قبیله ابدالی می نشستند و در مواضع جنگ و صلح و تعیین افسر و قاعد باهم شور و مشوره میکردند؛ در تاریخ اسلام نیز مشعر است که در مواضعی که مشوره عامه لازم می افتاد شورای حل و عقد که متشکل از اشخاص دانشمند و خبره بود تشکیل میشد که حکم اکثریت آن شوری قابل اجرا بود . همچنان در قندهار در محل شیر سرخ شورای قبایل قندهاری که متشکل از نه نفری بود که قبلاً احمد خان مورد تأیید شان بود تشکیل و وی را به پادشاهی خراسان برگزیدند که یاد آوری تاریخ در مورد لویه جرگه عنعنوی و سبغه بخشیدن به آن قسمیکه حکومت های موجوده منحیث یک حربه توصل به اهداف شان از آن استفاده میکنند در تاریخ معاصر اشتباهی است که تاریخ نویسان طرفدار دولت در ضمن خاندانهایی محمد زایی در افغانستان جعل کرده اند که از رهگذر تاریخی قابل غور وتعمق نخواهد بود ؟((مولف)
[1] ژان کوره ، خواجه تاجدار، پیشین ،ص57.
[2] مامون ، عبدارازق، برسی فشرده ای از میراث احمد شاه ابدالی سلطنت گرسنگی، زمستان 1392 ، دهلی ،صص 6-7.
[3] مامون عبدالرزاق ، سلطنت گرسنگی ، پیشین ، ص8.
[4] منشی عبدالکریم ،تاریخ احمد، چاپ سنگی نول کشور ، سال 1266، ص4.
[5] تاریخ احمد ، پیشین ، ص 5.
[6] سردار حبیب الله خان معلم مکتب حبیبیه ،1306،چاپ مطبعه مفید عام ،لاهور"تاریخ افغانستان،ص6.
[7] غبار میر غلام محمد ، افغانستان در مسیر تاریخ ، مأخذ گذشته ،ص355؛ مامون عبدالرزاق، سلطنت گرسنگی ،ص8.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
نتیحه کارذوالفقار خان و برادر کوچکش احمد خان در قندهار
شاه حسین هوتکی ذوالفقار خان و برادر کوچک وی احمد خان را محبوس نمود ، الله یار خان که توقف خود را در قندهار خطرناک احساس کرده بود به ملتان رفت و در آنجا بمرد .در حالیکه ذوالفقار خان و برادرش احمد خان بعد ها درسال 1738 بدست نادر گرفتار و در تبعیدگاهش به مازندران تبعید شدند. ذوالفقار خان در تبعیدگاهش از اثر مسموم شدن در گذشت واما برادرش احمد خان مجدداً در صحنه سیاست توسط نادر ،ظاهر گردید.
نادر بعد از استرداد هرات از سوی الله یار خان با مردم هرات مدارا پیش گرفت و این مدارا بخاطر این بود که نادر خود اصلاً اهل خراسان بود و دلبستۀ خراسان و خراسانیان بود بلکه او که در واقع یک جنگ آور ماهری بود از معاینه جنگهای هرات در ایران متأثر ومنفعل گردید.او که قبلاً در حملات نظامی به ترکان ایران تکیه داشت از این به بعد به قوای (خراسان شرقی) مخصوصاً جنگاوران هرات و قندهار اعتماد بیشتر نمود و خواست که با جلب همکاری آنها در هند و توران بتازد .نادر قشونی به سرکردگی عبدلغنی خان الوکوزائی ، وابدالیها و غلجائی ها در فتوحات هند وماواءالنهر و عثمانی توانست پیروزی هایی را بدست آورد و آن مناطق را بکشاید و در جنگ بغداد عامل پیروزی همین عبدالغنی خان بود . او بپاس خدمات این قوم عبدالغنی خان را والی قندهار مقرر کرد و احمد خان ابدالی نیز افسر قطعات نظامی ازبک ، در اردوی نادری گردید ، و همین اعتماد و نزدیکی نادر با سران قبایل الوکوزایی ، غلجائی و ابدالی بود که بالاخره باعث خصومت ومخالفت افسران ترکی و ایرانی با نادر گردید . نادر بعد از فتح هرات رضا قلی میرزا پسر خود را به حکومت هرات تعیین وخود به ایران بر گشت .
قسمیکه دیده میشود در آثار شادروان غبارو سایر مورخین افغانی ،سرزمین خراسان بزرگ راکه دارای حدود جغرافیایی، معین درزمان حکومت های تیموری و بابری بوده (و اکثراً بنام خراسان در تاریخ قرون وسطی درج ،که گاه مرکز آن در کابل بود و زمانی هم در هند و یا هرات ، وبلخ) مستقر وبادولت بابری هند متصل بود که نام خراسان به خطۀ بزرگی از سند تا کاشغر واز کشمیر تا همواریهای مرو و ایروان و آذربایجان از طرف استرابون جغرافیدان بزرگ بنام [خراسان شناخته شده بود]،ولی بر خلاف اسناد تاریخی موجود که در مورد خراسان ، که مانند آفتاب روشن است، غبار می نویسد :«نوبت جنبش های آزادیخواهی در جبهه جنوب و غرب افغانستان رسید ، و این جنبش بشکل یک انقلاب سیاسی در آمد که نتیجه آن طرد دولت صفوی و تأسیس حکومت های مستقل ملی و اشغال کشور ایران بود و این انقلاب سیاسی واجتماعی از قیام میرویس در 1709 تا استیلای نادر در 1731بمقیاس عمر تاریخی یک ملت بسیار کوتاه و عبارت از 30 سال بود. در این سی سال انقلاب مهمی در اقتصادیات و فرهنگ و تمدن «افغعانستان »بعمل نیامد . . . که مقدمه تحول سیاسی در «افغانستان» گردید.)
صرف نظر از اینکه دوره سی ساله ای را که شادروان غبار در تاریخ خود در صفحه (348 تحت عنوان وضع اجتماعی (افغانستان) بر شمرده است شاید عمداً بخاطر فشار های حکومت وقت و یا به این بهانه که کتاب تاریخش بنام (افغانستان در مسیر تاریخ) میباشد سرزمین خراسان (ایران) را در مدت سی سال بنام «افغانستان» بر شمرده و در ردیف تاریخ قرار داده اند ، در حالی که هنوز این کشور تا قریب به یکصد سال آینده نیز،تولد نیافته و اصلاً کدام حاکمیت سیاسی مستقلی قبل از حملات نادر شاه افشار و احمد شاه پسر زمانخان ابدالی ، در آن ساحه معیین و به ظهور نرسیده است اگر حکومت های شاه محمود و شاه اشرف در ایران را بنام حکومت افغانان بر شمارند آنها از آدرس دولت ایران در اصفهان زمام کشور ایران را در دست داشتند وباوجودیکه شاه محمود غلجائی با برادرش شاه حسین والی قندهار ارتباط سیاسی وفرهنگی نداشتند دید خصمانه ای با یکدیگر داشتند که قتل شاه اشرف توسط عمال شاه حسین غلجائی در دشت های جنوب قندهار نشان دهنده دشمنی و عداوت بین اصفهان و قندهار نیز بوده وشاه محمود و شاه اشرف، هرگز ادعا نکرده اند که دولت شان یک دولت افغانی بوده باشد .ثانیاً در زمانیکه صفویان در ایران و بابریان مخصوصاً اورنگ زیب در هندوستان سلطنت داشتند هر کدام شان میکوشیدند تا خانها ی قلات و قندهار و زمین داور را ترغیب نمایند که به نفع آنها حرکت کنند و هر ازگاهی که یکی از شاهان هند و یا ایران آنها را طرف معامله خویش قرار میداد ویا نفع زیاد تری برایشان متصور میبود،به نفع همان کشور فعل و انفعالات شان را عیار میساختندد و گاه میشد که از طرف ایران تهدید میشدند به هند پناه میبردند و بر عکس آن در صورت تهدید شاهان بابری هند، به ایران متوجه میشدند . معهذا تا زمانیکه احمد شاه ابدالی بعد از به قتل رسیدن نادر شاه افشار ،قدرت را در قندهار بدست می گیرد ، به تاسیس اولین دولت خراسانی اقدام مینماید.ولی تا زمان احیای دولت احمد شاهی نیز ،نمیتوان ادعا نمود که در سرزمین هایی به جغرافیای فعلی کشور مان کدام دولت متمرکز بوجود آمده باشد. چنانچه نظر به اذعان تاریخ مناطق بلخ و تخارستان از سوی ازبک ها اداره میشد و مناطق کابل تا غزنی بدست شاهان بابری بود وبعضاً چنان میشد که ظهیر الدین بابر شاه تابستانها را در کابل و حومۀ آن سپری میکرد و هاکذا مناطق هرات ، فراه ، قندهار تا قلات غلجایی زیر نفوذ و سلطه ی خانهایی فئودالی غلجائی و ابدالی می بود که از طرف حکومت صفوی ایران در بین مردم ذینفوذ میگردیدند و یا از طرف حکومت بابری هند قدرت بدست می آوردند که موجودیت این خانهای قبیله سالارحتی ازمرتبه حکومت های فئودالی نیز پائین تر بوده از حد یک قریه وروستا نیز فراتر نبودند. لذا آنچه را که شادروان غبار در بالا بنام سرزمین [افغانستان]آورده است و در اکثر جا های کتابش از افغانستان در زمانهایی که هنوز افغانستانی جعل نشده بود نام برده است، عاری از حقیقت می باشد .)
احمد خان بعد از قتل نادر شاه افشار
زمانیکه نادر کشته شد و صبح زود احمد خان سواران افغانی و ازبک را ترغیب کرد تا ظاهراً بخاطر خونخواهی و انتقام از خون نادر شاه افشار که احمد خان را در یک مقام والای از اردوی خویش قرارداده بود و حتی قرار بود توسط او نادر حریفان خائن خود را نابود سازد ؛سواران افغانی و ازبک را که تحت فرمانش بودند تنظیم نموده وبا یک حمله متحورانه به اردووی نادری که اکنون در دست قاتلین وی بود قسمیکه از قول نویسنده خواجه تاجدار آوردیم قوای افشاریان را منهدم و قسمت مهم و زیاد خزاین و اشیای قیمتی اردگاه را بدست آورده و منطقه را باشتاب ترک گفته ،بخش ازبکی سواران تحت فرمان او به قصد خوارزم و آنطرف آمودریا منطقه را ترک گفتند و احمد خان نیز بلا وقفه فاصله بین مشهد و قندهار را که حدود یکهزار واند کیلو متر میشوددر ظرف کمتر از 22 روز طی نمود یعنی از تاریخ چهازدهم جمادی الاخر 1160 که شب آن نادر شاه افشار بقتل رسید الی ورود او به قندهار و اعلام حکومت وی در چهاردهم جمادی الثانی 1160/(1747) به قندهار رسید و تشکیل حکومت داد.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
119-3-2.اوضاع اطراف ایران مقارن ظهور نادرشاه افشار
مروری بر گذشته
1.اوضاع هرات
در زمانیکه نادر متوجه دولت هوتکی در ایران بود و بعداً جنگ را برای استرداد اراضی ایران که بدست عثمانی ها افتاده بود آغاز کرد، در این زمان هرات خواست که به مشهد و نیشابور که از بدنه هرات (مرکز خراسان)جدا شده بود حمله نموده و آنرا مسترد نماید ولی الله یار خان با چنین پیشنهاد و اقدام مخالفت نمود که با خصومت خانهای رقیب مقابل شد ؛ مخالفین او ذوالفقار خان را که بعد از کمک به هرات در فراه رفته بود واپس خواستند تا او را در جای الله یار خان بنشانند. ولی او با آمدنش با مقابله با الله یار خان مواجه گردید ، سه ماه این جنگ فئودالی طول کشید ولی بالاخره ذوالفقارخان به کمک ابدالیان و بخصوص عبدالغنی خان الکوزائی ، غلبه جست و در سال 1729 به صفت رئیس حکومت (هرات) شناخته گردید.الله یار خان که در مورچاق مرکز داشت به مشهد رهسپار شد و بیطرفی خود را باوجود اغوا های ابراهیم خان برادر نادر شاه ،حفظ کرد و دست بکدام تحرک نظامی علیه ذوالفقار خان نزد .
ذوالفقار خان طبق پیشنهاد جرگۀ هرات با قشون 8،000نفری در سال 1730 به خراسان کشید ه و «خواجه رفیع» را معسکر قرار داد، نادر که تاکتیک جنگ های افغانی را بلد بود به برادر خود امر فرمود که از جنگ میدانی با افغانها اجتناب و تا رسیدن خود او تحصن اختیار کند .ولی بر خلاف دستور نادرشاه ، ابراهیم در جنگ با افغانها ادامه داد و در نتیجه ذوالفقارخان به قلب سپاه او حمله نموده و سپاهیان ابراهیم را از پیش خود برداشت .در این جنگ فقط ابراهیم توانست خودش را داخل شهر رساند و دروازه را بر رخ مهاجمین ببندد. نادر از تبریز خودش را به مشهد رسانید وبرادر را تحت توبیخ قرارداد.
نادر پس از پنج ماه در سال 1731با قشون قوی 31 هزار نفری به هرات کشید و در کنار جوی نقره در سه فرسخی هرات سنگر گرفت .ذوالفقار خان شهر هرات را مستحکم نمود و هر روز در بیرون هرات با دشمن می آویخت وبر میگشت، نادر نیز درسنگر بندی و تقویه قوای توپخانه می پرداخت و از طریق آتش توپخانه از پیشروی ذوالفقار خان جلو گیری میکرد .در چنین وقتی سیدال ناصری با سه هزار نفر سواره بکمک هرات از قندهار رسید و این افسر مشهور در تاریکی شب حملۀ هولناکی بالای اردوی نادر فرود آورد ، این حمله بقدری نا گهانی و شدید بود که اردوی ایران سراسیمه شده تلفات بسیاری داد. نادر مجبور شد از میدان جنگ به «تخت صفر» در (حومۀ شهر هرات) پناهنده شود .قشون هرا ت و قندهار ،دو روز دیگر دشمن را زیر ضربات متوالی قرار دادندولی ژالۀ شدید ببارید و جنگ متوقف شد.ذولفقار خان در جرگه ای که در شهر هرات با سران اقوام برگزار کرد از مردم تعهد گرفت که جنگ تا آخرین توان ادامه داده شود ، آنگاه با یک حمله عمومی به جنگ اقدام کرد .در این حمله نادر عقب نشینی کرد ، افغانها فوراً قلعۀ «ساق سلمان» را مرکز ثانوی قرارداده و از آنجا اتصالاً بالای دشمن میریختند و میکوفتند و بر میگشتند. . . قشون هرات بحمله جدیدی مبادرت نمود و اینبار جنگ در قریه شمش آباد در گرفت . در این جنگ سه هزار از اردوی افغانها روی هم ریخت که در نوع خود تلفات سنگینی بود . در نتیجه قوای هرات از جنگ منصرف گردیدو برای تجدید قوا در شهر هرات متحصن گردید. نادر در اطراف پل مالان به سنگر بندی ادامه داد و در این حین خان بزرگی با سه هزار مرد مسلح وارد هرات شد و به عوض دوست به دشمن پیوست . این شخص همان دلاورخان تایمنی بود که با سپاه نادر رزم آزمایی کرده و به هزیمت به قندهار رفته و در آنجا با اعزاز می زیست .او که میانه اش با شاه حسین هوتکی برهم خورده بود بخاطر بر اندازی حکومت او به نادر پیوست و کوشش نمود نادر را به حمله به قندهار ترغیب نماید .[[1]]
اتصال دلاورخان تایمنی با درویش علی خان هزاره که با خاندانهای ابدالیان هرات و قندهار روابط نیک داشت دست از جماعت قزلباشیه برداشته و با آنها همدست شده بود ، به امر و هدایت نادرشاه افشار توسط وی سرکوب و قلعه نریمان را خراب ساخته درویش علی را در قید در آورده و به نزد نادر شاه افشار آورد که به قتل رسید . تسلیمی بعضی از خوانین و سر کردگان تایمنی و ایماق باعث تقویه نادر گردیدکه در نتیجه سپاهیان نادر فراه خاش را بتصرف خود در آورده بود .[[2]]او سران سپاهش در ایران را مامور گردانید که با ابراهیم خان برادرش شهر فراه را تسخیر نمایندو در نتیجه خط ارتباط قندهار و هرات را قطع و نظارت کند.هر چند علی مردان خان ابدالی حاکم فراه قشون نادر را به سرکردگی امام ویردی خان درهم شکست و محمد سلطان را با افسران فوج کرمان در میدان جنگ بکشت و خود در شهر فراه تحصن جست معهذا ارتباط قندهار با هرات قطع گردید . در این حین نادر، سی هزار نفر را به واحد های ده هزار نفری در اطراف هرات برای تحکیم و نگهداری سنگر های شهر هرات گماشت و خود قرارگاه خود را در اردوخان در یک فرسنگی شهر قرار داد.ذوالفقار خان نیز برج های شهر را با توپ مستحکم نمود و از آنجا به گلوله باری پرداخت که حتی یکی از گلوله های توپ به خیمه نادر اصابت کرد ولی نادر در خیمه نبود و نجات یافت.
نادر که حلقه محاصره شهر هرات را روز تا روز تنگتر کرده بود هرات را به قحطی شدیدی رو برو ساخت این در حالی بود که دشمن راه مواصله ارزاق را تا ایران واطراف هرات در دست داشت و از همین سبب بخاطر جمع می جنگید سیدال خان ناصری با سپاهش برای بدست آوردن آذوقه از شهر خارج گردید و مجدداً بر گشته نتوانست و به اسفزار رفت .
ذوافقار خان که حزبیت و دو دستگی ابدالی ها را با کار شکنی مخالفین خود میدید فوراً جرگه را تشکیل کرد و گفت: باوجود دشمن مقتدری چون نادر و سپاهیانش نفاق داخلی ما منجر به سقوط هرات خواهد گردید پس شما برای جلو گیری از چنین نفاقی چه می سنجید ؟ من بفیصله شما قناعت خواهم کرد .طرفداران الله یار خان که اکثریت داشتند گفتند: ما مصلحت در آن می بینیم که شما حکومت هرات را به الله یارخان که اکنون در اردوی نادر است بگذارید .ذوالفقار خان جواب داد که من از مشوره شما سر نمی پیچم و خیر حکومت را به خیر خود ترجیح میدهم شما بروید و الله یار خان را بیاوریدتا من حکومت را به او بسپارم به تعقیب هیئتی از شهر هرات به اردوی نادر رفت و از طرف مردم پیغام داد که : حاصل این خونریزی بین مسلمانان چیست؟ اگر شما هرات را می خواهید الله یار خان دوست شما و در نزد شمااست او را نزد ما بفرستید تا شهر را در اختیار او بگذاریم . نادر که از جنگ خسته شده بود به سرعت این شرط شهریان هرات را پذیرفت و الله یار خان را بحیث حاکم هرات بشناخت ، و او را بشرط اطاعت از خود بهرات فرستاد اما خانواده الله یار در اردوی دشمن باقی ماند.
بعد از آنکه الله یار خان در سال 1731خودش را رئیس حکومت هرات دید علی رغم انتظار دشمن دروازه های شهر را ببست و ادامه جنگ را با دشمن اعلام نمود . نادر افشار که چهار ماه تمام در برابر قوای هرات جنگیده و از طول ایام خسته شده بود از این حرکت الله یارخان بر افروخت و تصمیم گرفت بهر نوعی که است هرات را فتح و مقاومت هراتیان را در هم شکند .لذا حلقه محاصره را تنگتر و تنگ ترنمود وحملات شدید را از سر گرفت . هراتیان که گاه ناگاه از شهر بیرون میشدندبهر گوشۀ اردوی نادر میزدند و میکشتندو بر میگشتند، شدید ترین این حملات در مواضع جبرئیل ، سیاوشان ، کورزان و پوزۀ کبوتر بعمل می آمد وزمانیکه الله یار خان دو هزار سپاهی برای استرداد "اوبه" بفرستاد ، مردم "اوبه" برخاستند و سپاهیان نادری را اعدام کردندو قلعۀ "اوبه" را با ذخایر آن به عساکر خود تسلیم نمودند و عسکر هرات تمام آذوقه های اردوی نادر را به شهر هرات رساندند .اما نادر مجدداً قشون و قطعات نظامی خود را سوق و قلعۀ "اوبه" را اشغال نمود جنگ با شدت دوام میکرد ولی قحط غلا در داخل شهر (هرات) روز افزون بود الله یار هیئتی نزد نادر فرستاد و پیغام داد:عایله من در اردوی شماست اگر نزد من فرستاده شوند من بشما تسلیم خواهم شد . نادر که خود مرد دلیری بود و دشمنان بهادر خود را احترام میکرد ، خواهش الله یار را پذیرفت و خانواده او را نزد او فرستاد.الله یار زنش را بکشت و در عوض تسلیم با سپاهی بر سرنادر که در گاذرگاه رفته بود بریخت ، جنگ گازر گاه شدید بود و الله یار تلفات بسیار داد. از آن جمله حمزه سلطان پوپلزائی که با عشیره خود محافظ یک دروازه شهر هرات بود بدست دشمن اسیر گردید و الله یار به شهر بر گشت . حمزه سلطان به نادر گفت اگر مرا نکشید ورها کنید من واتباع خود دروازه شهر را بر رخ شما خواهم کشود. ولی نادر که این خدعه های حربی را (از افغانها)مکرر دیده بود اعتماد نکرد و گفت عوض تو امان خان پوپلزائی را که در حبس من است آزاد میکنم اگر به پیمان تو اتباع تو دروازه را کشودند تراهم رها خواهم نمود.امان خان حامل این پیغام داخل شهر شد والله یار او را که راست نگفت بکشت . نادر نیز که دروازه را باز ندید حمزه سلطان را اعدام نمود و حملات خود را تجدید کرد .. به این ترتیب الله یار پنج ماه از شهر هرات مدافعه و با اردوی نادر محاربه نمود . اما در داخل شهر دیگر زندگی نا ممکن گردیده بود و گرسنگی مردم شهر سپاهیان ، اسپان و رساله ها را از کار انداخته بود .
این وقت جرگه هرات و رهبران نظامی درک کردند که هرات تنها ست و از هر طرفی امید کمک خطاست ،اینان بچشم می دیدند که اغراض سرکردگان و تولید نفاق های قبیله وی چگونه قوت مردم را پاشان و آزادی ایشان را محکوم به زوال مینماید.شاه اشرف و شاه محمود در ایران و ملک محمود در سیستان و خراسان بهمین علت از پا در آمدندو اینک هرات امروز و قندهارفردا بهمین روز خواهد افتاد .در حالیکه مردم از هیچگونه فداکاری قهرمانانه در برابر قوای استیلا گر دریغ ننموده اند.پس جرگه هیئتی را نزد نادر فرستاد و تسلیم هرات را عرضه کرد . از اینجاست که الله یار خان به اسفزار و از آنجا به قندهار و سپس به ملتان رفت.[[3]]
ذولفقار بعد از تسلیمی هرات به اسفزار رفت و با سیدال خان ناصری یکجا شد. سیدالخان به اتفاق ذوالفقار خان و تمام ابدالی های اسفزار(در قدیم یکی از شهرهای سیستان وخراسان بود وامروز از توابع هرات است و آنجا را سبزوار گویند ودارای چند قریه آباد می باشد که در جغرافیه فعلی افغانستان نام آنجا را در سده بیستم شیندند گذاشتند که به لفظ افغانی همان سبز وار معنی میدهد ) به فراه کشیده و محصورین افغانی را علیه ظهیر الدوله ابراهیم برادر نادر شاه افشار تقویه نمودو خود به قندهار رفت .شاه حسین او را مجدداً با دو هزار عسکر تازه دم به کمک مدافعین فراه فرستادولی تاوقتیکه سیدال بفراه میرسید خبر شکست هرات بواسطۀ شخص الله یارخان در آنجا رسید لذا مدافعین محمود را دل بشکست و قلعه را به سپاه دشمن تسلیم کردند ، سیدال خان و ذوالفقار خان والله یارخان نیز همه به قندهار رفتند[[4]]
[1] مروی محمد کاظم ،به تصحیح محمد امین ریاحی ، عالم آرای نادری ،تهران ، زمستان 1369،چاپخانه مهارت ،طبع دوم ، جلد اول ،ص 168.
[2] جهان کشای نادری ،پیشین ، صص 163-164.
[3] غبار، افغانستان در مسیر تاریخ نشر دیجیتال ، پیشین ، صص346-347.
[4] غبار میر غلام محمد ، همان مأخذ،صص353تا357.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
119-5-11.انکشاف اوضاع داخلی در دولت احمد شاه درانی
«جامعه افغانی بنا بر خصلت مناسبات اقتصادی ماقبل فیودالی خود و بعلت حادشدن تضاد های طبقاتی ، دولت احمد شاه ابدالی را بیک دولت تجاوزگر در منطقه تبدیل کرد . درحقیقت افغانهای درانی به سردمداری احمد شاه سدوزایی ّبه منصه آخرین متجاوزین آسیایی درجنوب شرق آسیا و شرق میانه در قرن هجدهم وارد صحنه شدند . تجاوزات احمد شاه درانی دنباله حملات و جنگهای غلجائیها میباشد که اولی در سال( 1722 ) توسط محمود غلجایی ،بسوی فارس آغاز گشت (که باعث سقوط دولت چندین صد ساله صفوی هابا رویکرد نادر شاه افشار در ایران گردید )؛ (دنباله همین جنگ های هجومی توسط تیره دیگری از پشتونها بعد از بقتل رسیدن نادر شاه افشار ودرزمان سلطنت درانی ها بیک پیمانه بزرگتر اینبار بجانب هندوستان وسعت یافت که در اخیر ،منجر به ضعف دولت بابری وپا گرفتن امپراتوری بریتانیا در شبه قاره هند گردید).فیودالهای افغان درزمان سلطنت احمد شاه (1747-1773)بخش قلمرو های شمال غرب هندوستان و بلوچستان را در تصرف خویش در آوردند . و سه بار شهر دهلی پایتخت مغل اعظم را اشغال نموند که مجموعاً هفت بار به هند جمله تهاجمی نمودند.همچنان ،سلطه و فرمانروایی خویش رابر سرزمین های خراسان ، هرا ت و سیستان وسعت بخشید ند و وقتاً در عقب سلسله کوههای هندوکش به بلخ و بخارا دست دراز نمودند .(محتاط،ص427)
اگر وقایع سیاسی قرن شانزدهم را ورق بزنیم در می یابیم که بنیاد گذاری یک دولت فیودالی که میتوانست اساس وحدت سیاسی افغانها قرار گیرد ، نه در اقبال قبیله ختک بود و نه هم نصیب قبیلۀ غلجائی گردید. محض درانی ها چنین یک دولتی را در نیمه قرن هجدهم تهداب گذاری نمودند. چرا که در این دوران ، از یکطرف پروسه رشد فیودالیزم تازیانه میخورد و از جانب دیگر هم اوضاع سیاسی خارجی تغییر کلی نموده بود و دولتی که بر قلمرو های شرقی خراسان حاکمیت داشت سقوط کرد و دولت صفویها که در غرب قلمرو افغانستان امروز پا برجا بود نتوانست به اقتدار خویش در مناطق شرق کشور و خراسان حاکمیت خود را ادامه دهد.
روند تکامل فیودالیزم در میان قبایل افغانستان غربی نسبت به افغانستان شرقی پیشرفته تر بود و در افغانستان غربی زمینه برای تأسیس دولت فیودالی مساعد تر گردیده بود.مبارزات قهر آمیز و آمیخته با خشونت افغانها بر ضد فرمانروایان اجنبی ، به خصوص صفویها ، آخرین تکانه ای بود که پروسه تأسیس دولت فیودالی را تسریح کرد .(محتاط ،ص374؛ارستوف، قفقاز هند بریتانوی، ص42)
مسمون یکی دیگر از پژوهشگران تاریخ و خاور شناس معتبر روس معتقد است که تأسیس دولت فیودالی افغانها یک پدیده اتفاقی و تصادفی نبود. او چنین تبصره میکند :«در حقیقت تشکیل دولت افغانستان ، حادثه اتفاقی نیست ، بلکه معلول ضروری و طبیعی موجودیت ورشد نیرو های پر توان و کامل اقوام افغان است .» اما خاورشناسان اروپای غربی معتقد میباشند که [افغانستان خارج از محدودۀ تاریخ است.] و دار مشتر در زمینه اینطور مینگارد :«افغانستان دارای تاریخ نیست ، زیرا انارشی از خود تاریخ ندارد .» (دار مشتر ، مقدمه ، ص 11) اما این نظریه یاعقیده دار مشتر قابل توجیه نیست زیرا قسمیکه تاریخ ملتهای معظم دنیا مطالعه گردد همه از زیر طوفان و خاک و خاکستر انارشیزم برخاسته اند مانند کشور های جرمنی ، فرانسه ، هسپانیا و همچنان کشور های شرق اروپا (بشمول خلافت عثمانی ها)همه دوره های انارشیزم را تجربه کرده اند ولی هر گز کسی جرئت آنرا نیافته اند که این کشور ها را فاقد تاریخ بدانند.
در مورد تأسیس دولت احمد شاه درانی عبدالکریم بخاری نیز در اثر خود از انحطاط دولت مغولی هند و صفوی ها چنین یاد آوری میکند:
«تاسیس دولت احمد شاه درانی به دوره ای تصادف کرد که نزاع و نفاق بین فیودالها ی ایران و آسیای میانه به اوج کمال خود رسیده بود ، در هندوستان هم سقوط دولت مغول ها آغاز گردیده بود .»[1]
با در نظر گیری اوضاع سیاسی فوق که شرایطی مناسب تری را در بستر ساختمان دولت درانی احمد شاه آماده ساخت که در ماحول قلمرو های درانی بوقوع پیوسته بود که در پرتو آن دولت درانی ها تأسیس گشت و درانی ها به فتوحات و تجاوزات خود در قرن هجدهم مبادرت ورزیدند . تشکیل دولت احمد شاه به دوره یی تصادف کرد که نزاع و کشمکش های فیودالی در ایران و آسیای میانه به اوج کمال خود رسیده بود .و سقوط دولت مغول اعظم در هندوستان آغاز گردیده بود .(حق نظروف ، روابط بخارا و افغانستان ، امارات بخارا ، 1963،ص17)
ضعف و از هم گسیختگی شیرازه امور دول همجوار، تسهیلات مزیدی در فتوحات افغانها بوجود آورد .ولی علت تکامل درونی جامعه افغانی در وضع اقتصادی افغانستان و دربافت طبقاتی جامعه آنروزی افغانی میتواند جستجو گردد.بنظر اغلب که شرایط زیرین ، خصلت دولت ما قبل فیودالی افغانها را منحیث دولت تجاوز گر تعیین میکند :
«روند رشد و تکامل فیودالیزم در نواحی بومی افغانها موجب ورشکستگی وضع اقتصادی بخشی از افراد مستقل قبایل (چه این افراد در میان کوچی ها و چه درمیان قبایل مسکون مطالعه شود) گردید.که در نتیجه حاد شدن تضاد های طبقاتی باعث تشکیل گروهی عظیم از افراد و اعضای قبیله که ازداشتن وسایل پیشین زندگی محروم گردید تشکیل نمود .ولی با آنهم سازمان کهن قبیله وی به موجودیت خود ادامه داد و مناسبات پدر سالاری را در خود حفظ کرده بود که این مداراوبرادری اعضا، باعث ایجاد وحدت وبرادری اعضای دیگر قبایل گردید . این همان پدیده ای بود که خوانین از آن بی دریغ حمایت میکردندو از آن استفاده سوء می بردند ولی با آنهم این حالات نتوانست سازمان قبیله وی را آلۀ دست فرمانروایی خویش سازند.» [2]
جنگهای غارتگرانه برای خوانین قبایل دراین دوران ، وسیلۀ خاموش سازی آتش مبارزات طبقاتی قبایل پنداشته میشد .تا آنها تمامی افراد قبیله را بدنیال خویش بسیج ساخته ثروتهای دیگران را غضب نمایند و از نیروی های نظامی هم قبیله گان خود دراشغال غارتگرانه ،درقلمرو های همسایه، استفاده کنند .چنانچه ملا فیض محمد کاتب هزاره در جلد اول سراج التواریخ اذعان داشته است:« چون اعلیحضرت احمد شاه آن نقدینه باد آورده را مالک شد ، همه را گداخته ، بنام خویش مزین و در سکه ها ضرب نمود (منظور از نقدینه باد آوره خراجی بود که احمد شاه حین جلوس در قندهار از ناصر خان که خراج پشاور و لاهور رابه نادر شاه افشار انتقال میداد، ضبط کرد که بیست و شش کرور هندی میشد)... و پس از انظمام مهام قندهار و نظم و نسق امور آن و تنبه ناصر خان با لشکر شایان از قندهار روی تسخیر به سوی کابل و پشاور آورده ، وارد غزنین شد ...راه کابل پیش گرفت و حاکم کابل که دست نشانده ناصر خان بود ، تاب مقاومت در خود ندیده جانب پشاور فرار نمود.احمد شاه درانی داخل ارگ کابل شده ... و جیش خود را بجانب پشاور به جنبش در آو رد ...ناصر خان نیروی مقاتلت در خود ندیده ، از پشاور گریخته و از معبر اتک گذشت .پشاور بدون زور تسلیم شد .مال و منال ناصر خان که خود بجانب لاهور فراری شده بود بتصرف لشکر پادشاهی در آمد .احمد شاه در این یورش به ضبط و ربط خویش بهمان اندازه اکتفا نموده که نادر شاه افشار از مملکت هند جدا و ضمیمه ممالک مقبوضه خویش گردانیده بود . همه ولایات را منظم و درهر جا شخص معتمدی را مأمور فرمود ه با قدری لشکر استحکام داد و خود با بقیه اردو با(غنایم) ومالزماتی که از اثر یورش نصیب شان شده بود از پشاور روی سوی قندهار نهاد و پس از تنظیم دوباره لشکر باز عزم تسخیر لاهور نموده رو به راه نهاد .» [3]
از این رو تجاوز و لشکر کشی های افغانها بسوی هند و فارس وسیله رشد فیودالیزم جامعه افغانی بود که در نتیجه ثروتهای هنگفتی را نصیب دولت درانی نمود که رزاق مامون از آن بنام "سلطنت گرسنگی" نام برده است .خوانین تلاش داشتند تا لبۀ تیز مبارزه طبقاتی را که در اثر تجزیه نظام اشتراکیه های اولیه و پیدایش رشد فیودالزم گردیده بود بکاهد . اگر اتخاذ مشی سیاست غارتگرانه و تجاوز کارانه خارجی ، پاسخ گوی خواستهای آزمندانه اعیان قبایل افغان بود ، پس نقش بزرگ در امر تحقق بخشیدن سیاست مذکور به عهده دولت درانی ها قرار داشت .این نقش در چهره احمد شاه ، بنیان گذار سلطنت درانی ها تجلا میکرد.
در آن زمان احمد شاه سر قوماندان اعلی کلیه نیرو های مسلح بود . حملات غارتگرانه که منباب مثال یکتای آن را از قول ملا فیض محمد کاتب هزاره تلویحاً ذکر کردیم ، بالنوبه باعث گسترش و استحکام انظباط در سلطنت وی نیز می گردید .او از راه این جنگ ها غنایم بیشماری را بدست می آورد باعث پیشبرد موفقیت آمیز سیاستی بود که در آن شرایط و اوضاع از اثر بدست آوردن غنایم حسودانه به خاندان سدوزایی مینگرسیتند و در دوران سلطنت سدوزایی ها ، دسایس و توطئه های فیودالان قبایل برای واژگون ساختن قدرت درانی ها صورت گرفت که موضوع خیانت سرداران قبایل و سر به شورش و عصیان گذاشتن آنها را از قول صاحب سراج التواریخ می آوریم:«در سال 1162 هجری قمری اعلیحضرت احمد شاه را دیگر بار عزم کشور گشایی، دامن گیر ضمیر شد ، از کابل رایات عالیات را جانب لاهور شُقّه گشا [پارچه ایست که بر سر علم یا پرچم بندندبرای آماده شدن در جنگ ] فرموده، با میرمنو معین الملک ، (والی آنجا )جنگ خفیفی کرده به صلح انجام یافت و اعلیحضرت احمد شاه به اراضی متصرفه نادر شاه افشار اکتفا کرده ، مالیات سیالکوت ، گجرات و اورنگ آباد و «برسر» یا امرت سر ، هر چهار محال را به رسم موافقت به عهده میرمنو گذاشت ، که بر سبیل استمرار به کار پردازان پیش کش باسم دیوان اعلای شاهی سپارد ، وخود جانب کابل و قندهار رایت مراجعت افراشته ، بعد از رسیدن به قندهار ،بعضی از امرا که دامن ضمیر شان به لوث حسد آلوده گشته ، بر قتل اعلیحضرت احمد شاه همدستان شده بودند و او از کید ایشان خبر یافته ، از آن جمله نور محمد خان علی زایی میر افغان و کدو خان و محبت خان فوفلزایی و عثمان خان توپچی باشی و چند تای دیگر که در واقع منشاء فتنه بودند ، همه را در حینیکه تپه مقصود شاه ، واقع سمت شمال شرقی شهر قندهار مقر موکب شاهی بود ، در موقع مؤاخذه حاضر فرمود ه، حکم قتل نمود و همه را به یاسا رسانیده (معدوم ساخت) ، بجز از عثمان خان که دست تقدیرش به خرطوم فیل پیچیده ، در پیش تخت انداخت و از مهلکه اش رها ساخت دیگران بقتل رسیده ، خاطر اعلیحضرت احمد شاه از خار خار فتنه ایشان بپرداخت.»[4] قابل ذکر میدانم ذواتی را که سر به شورش نهاده بودند از طرف احمد شاه ابدالی اعدام گردیدند کسانی بود که بانیان قدرت احمد شاه درانی را در وهله اول سلطنتش تشکیل میداد که به اصطلاح با این خانه تکانی تمام سروران دخیل در دولت خود را در این توطئه لگد مال کرده و خود ر ا برای همیشه وقایه نمود.
این موضوع باعث شد تا وحدت میان خوانین قبایل افغانی از بین برود که گاه گاه باعث درد سر های جدی به دولت درانی احمد شاه میشدند که باعث میگردید به شکلی از اشکال از اطاعت و فرمانبرداری شاه سر باز زنند .زیر بنای استوار و مستحکم سیاست غارتگرانه شاه را به انحطاط و نا فرمانی سوق میداد .
آنها عقب جبهه اکمالاتی احمد شاه را در لشکر کشی ها نسبت به دشمنان تهدید میکرد .زیرا هر زمان که دست به تدارکات واحضارات حملات خویش میزد او در معرض چپاول و ترور های پیگیر و متواتر خوانین و دسایس گوناگون قرار می گرفت .باید خاطرنشان کرد که دسایس و توطئه ها و ترور در دوران سلطنت احمد شاه بار ها بمشاهده رسیده است. سخنرانی احمد شاه بمناسبت انتخاب او بحیث پادشاه ، گواهی نامه یی از دسایس فیودالهای افغانی است .[5]
119-5-12.شورش علیه احمد شاه درانی
نخستین شورشی که علیه احمد شاه درانی براه انداخته شد، قیام قبایل بریچی (پراکی) و ترینی بود .این شورش تحت رهبری کرم خان ترینی و مقصود خان بریچی و همدستان شان صورت گرفت .شورشیان فاصله سه منزل از قندهار قرار داشتند.احمد شاه یکی از خوانین درانی را که از دیر زمانی با وی روابط نزدیک داشت به رتبه سپه سالاری سرفراز نمود و با جمعی از عساکر برای سرکوبی کرم خان توظیف کرد وبه فوشنگ فرستاد.نور محمد خان فوفلزایی ، میانداد خان اسحق زایی و جمعی دیگر از حسد پیشگان شر اندیش درانی به اقتضای خود کامی ونمک حرامی ظاهراً موافقت نمودند وبا سازش با آنها به شورابک فوشنگ رفته با ترینی و بریجی متفق گردید .با این شورش اکثر روسای درانی پیوستند.(محتاط عبدالحمید ، پیشین ، ص430؛ رک .تاریخ احمد شاهی ج.اول ، ص 62)
طرح شورش طوری ترتیب یافته بود که محبت خان ، عبدالرحمن خان و میان دادخان از داخل به شورش اقدام بورزند.اطلاعیه این دسیسه از طرف نواب خان الکوزی کشف شد و در اختیار احمد شاه گذاشته شد .سر انجام توطئه گران، بدام افتادند دست و پا های ایشان را زیر پای پیلان کوه پیکراز قبیل نور محمد و میان داد را انداختند تا استخوانهای شان در هم شکسته به زجر و عقوبت تام بخاک و خون کشانده شدند.
دوخان کشته در پای پیلان شدندبخاک و بخون هر دو غلطان شدند (تاریخ احمد شاهی ، جلد اول ، ص 68)
اما متباقی شورشیان در چهار فرسخی قندهار در قریه ده زنه خان سنگر گرفتند .احمد شاه فوجی را به سرکردگی عبدالحمید خان ایرانی جهت سرکوبی آنها فرستاد .د ر نتیجه عبدالحمید خان طاقت و مقاومت نیاورده عقب نشست .این خبر نمایانگر کسرت شورشیان بود که احمد شاه از آن آگاه شد. مولف تاریخ احمد شاهی چنین علاوه میکند :
«هر چند همگی و تمامی روسای نامی ، وسپاه اهل جلیل درانی بخود کامی در این مقابله با مخالفین دولت ابد قرین شریک و رفیق بودند و معدودی از هوا خواهان یک رنگ و فدویان بی مکر و نیرنگ منش شاه ولی خان درانی بامیزی کشیکچی باشی و عبدالله خان فوفلزایی دیوان بیگی و حاجی نواب خان الکوزی صاحب جمع صندوق خانه سرکار خانه شریفه وشاه پسند خان میراخورباشی وبرخوردار خان اچکزایی قاپوچی باشی ومحبت خان ضابط بیگی و جعفر خان فوفلزایی قولر آغاسی و بعضی دیگر از بندگان وفاکیش که در بدو جلوس ...به مناسب عمده سرفراز شده ...مالک طریق جان سپاری در حضور بخدمت گاری حاضر بودند.» (تاریخ احمد شاهی ، جلد اول ، ص 71)
در نتیجه جنگ خونین که بوقوع پیوست احمد شاه توانست مخالفان خود را از پا در آورد . از جمله سران آنها محبت خان مانو خان و کدوخان با سایر سران طوایف که در فتنه شریک بودند وبا مخالفین سر فتنه آغازیده بودند ریسمان بگردن انداخته شدند و کشان کشان بحضور احمد شاه آورده شدند که ظاهراً به حبس محکوم شدند ، ولی بعد از آن سرنوشت آنها به هیچکس معلوم نشد .شاید آنها نیز معدوم شده اند.[6]